ایمان به امامت در معارف و سیره معصوم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

شناخت امامان(ع) و جانشینان پیامبر(ص) و ایمان به آنان چهارمین اصل اعتقادی اسلام است. در روایات، ایمان به امامان(ع) از مهم‌ترین ارکان اسلام به شمار آمده است: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ، وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»[۱]؛ اسلام بر پنج (رکن) استوار است بر، نماز، زکات، روزه حج و ولایت (اهل بیت(ع)) و بر هیچ یک از این (ارکان) مانند ولایت تأکید نشده است.

همچنین ایمان به اهل بیت(ع) و شناخت آنان شرط قبولی اعمال مسلمان است. پیامبر(ص) فرمود: «الْزَمُوا مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؛... فَوَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَا يَنْفَعُ عَبْداً عَمَلُهُ إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا وَ وَلَايَتِنَا»[۲]؛ بر دوستی ما اهل بیت ثابت باشید؛ قسم به کسی که جان محمد در اختیار او است هیچ بنده‌ای را عملش سود نمی‌بخشد مگر به معرفت ما.

از این‌رو یکی از اهداف تربیت اسلامی فراهم آوردن زمینه شناخت و ایمان به امامان(ع) برای متربیان است. به همین سبب، در این مبحث سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) را در پرورش شناخت و ایمان به امامت بررسی می‌کنیم. مطالب این مبحث ذیل عنوان‌های زیر ارائه می‌شود: الف) روش طرح مسئله امامت در سیره پیامبر(ص)، ب) روش‌های پرورش شناخت و ایمان به امامت در سیره اهل بیت(ع).

روش طرح مسئله امامت در سیره پیامبر(ص)

پیامبر(ص) از همان ابتدای رسالت خود به مسئله امامت و خلافت پس از خود توجه داشت و در فرصت‌های مناسب به آن می‌پرداخت. نحوه طرح این موضوع در سیره آن حضرت نشان می‌دهد که وی نکات تربیتی مهمی را در طرح این موضوع در نظر داشته است. برای روشن شدن این نکات نخست به اجمال سیره ایشان را در این موضوع بیان کرده و سپس به بررسی ظرافت‌های تربیتی آن می‌پردازیم.

پیامبر(ص) موضوع امامت را در سه مرحله مطرح کرد: مرحله اول) فراهم آوردن زمینه مناسب؛ مرحله دوم) بیان اجمالی و صریح امامت امیر مؤمنان علی(ع) و مرحله سوم) بیان رسمی و نصب علی(ع) به مقام خلافت و امامت.

مرحله اول: زمینه‌سازی

در این مرحله پیامبر(ص) انجام برخی از کارهای شخصی خانوادگی و سیاسی خود را به حضرت علی(ع) واگذار می‌کرد. برای مثال، پیامبر(ص) هنگام مهاجرت از مکه به مدینه، علی(ع) را وکیل امور مالی خود کرد و به او فرمود، امانت‌هایی را که نزد او بود به صاحبانشان برگرداند، بدهی‌های او را بپردازد و سپس همراه خانواده ایشان به مدینه هجرت کند.

همچنین زمانی که دستور داد مردان مسلمان با یکدیگر پیمان برادری ببندند، خود او با امیر مؤمنان علی(ع) پیمان برادری بست. علاوه بر این، پیامبر(ص) دستور داد درهای همه خانه‌هایی را که به مسجد النبی باز می‌شد ببندند، به استثنای درِ خانه خود و درِ خانه امیر مؤمنان علی(ع). همچنین درباره علی فرمود: علی در هر حال با حق است و حق با علی است و از هم جدا نمی‌شوند، تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند[۳].

اینها اقداماتی بود که زمینه را برای بیان صریح وصایت و امامت امیرمؤمنان علی(ع) مهیا می‌کرد.

مرحله دوم: بیان اجمالی و صریح

بعد از فراهم شدن زمینه مناسب، پیامبر(ص) در مناسبت‌های گوناگون، به صورت اجمالی و گذرا و گاه به صراحت، وصایت و امامت امیرمؤمنان علی(ع) و فرزندان او را بیان کرده است. برای نمونه، می‌توان به روایت سلمان فارسی اشاره کرد: رسول خدا(ص) خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: ای مردم! من به زودی از میان شما رخت برمی‌بندم... ای مردم! آنکه خورشید را از دست داد به ماه چنگ زند و آنکه ماه را از دست داد به فرقدان و آنکه فرقدان را از دست داد به ستارگان درخشان بعد از من چنگ زند.

سلمان می‌گوید: زمانی که پیامبر(ص) از منبر پایین آمد به دنبال او رفتم تا وارد خانه عایشه شد. من هم داخل شدم و گفتم پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا... خورشید چیست؟ ماه چیست؟ فرقدان کدامند؟ و ستارگان درخشان کدام؟ فرمود: خورشید منم، ماه علی(ع) است، فرقدان حسن و حسین(ع) هستند، و ستارگان درخشان نُه امام از فرزندان حسین(ع) هستند که نهمین آنان مهدی ایشان است[۴].

این روایت و بسیاری از روایات دیگر، به اشاره و اجمال، وصایت و امامت امیرمؤمنان علی(ع) را برای مردم بیان می‌کنند. روایات بسیاری نیز وجود دارد که در آنها پیامبر(ص) به صراحت، وصایت و امامت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و فرزندان او را بیان کرده است. در اینجا دو نمونه از این‌روایت‌ها را نقل می‌کنیم: پیامبر(ص) به اصحاب فرمود: آیا شما را هدایت نکنم به چیزی که اگر به آن هدایت شوید و راه یابید، هلاک نمی‌شوید و گمراه نمی‌گردید؟ گفتند: چرا ای رسول خدا. فرمود: همانا امام شما و ولی شما علی بن ابی‌طالب(ع) است. او را یاری کنید؛ تصدیق کنید و خیرخواهش باشید که جبرئیل مرا به این دستور داده است[۵].

سلمان فارسی نیز نقل می‌کند که از رسول خدا(ص) شنیده است که فرمود: ای مهاجران و انصار! آیا شما را به چیزی راهنمایی نکنم که اگر به آن چنگ زنید، بعد از من هرگز گمراه نشوید؟ گفتند: چرا یا رسول الله. پیامبر(ص) فرمود: این علی، برادر من و وصی من و وزیر من و وارث من و جانشین، من امام شماست؛ او را به دوستی من دوست بدارید و به بزرگداشت من بزرگش بدارید که جبرئیل به من دستور داده است تا این را به شما بگویم[۶].

مرحله سوم: انتصاب حضرت علی(ع) به خلافت و امامت

مهم‌ترین سیره‌ای که در این باب وجود دارد، سیره پیامبر(ص) در غدیرخم است. پیامبر(ص) در روز هجدهم ذی‌الحجه، امامت و وصایت حضرت علی(ع) را به مردم ابلاغ و او را به مقام امامت نصب کرد. بدین صورت که بر منبر بالا رفت؛ علی(ع) را در کنار خود نشاند و پس از حمد خداوند از آنان گواهی گرفت بر اینکه تا آن زمان جز تبلیغ دین و خیرخواهی مردم در سرا نداشته و انجام نداده است. سپس با اشاره و کنایه، نزدیکی رحلت خود را متذکر شد و فرمود: دو چیز گران‌بها در میان شما به یادگار می‌گذارم؛ چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ آنگاه دو چیز گران‌بها را معرفی کرد و گفت: آن دو چیز گران‌بها یکی ثقل اکبر، کتاب خدا و دیگری ثقل اصغر، عترت و اهل بیتم هستند. خدایم به من خبر داده است که این دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمی‌شوند.

بعد از این سخنان، پیامبر(ص) دست علی(ع) را گرفت و بالا برد، تا جایی که سپیدی زیر بغل او نمایان شد. همه علی(ع) را در کنار پیامبر(ص) دیدند و شناختند. آن‌گاه پیامبر(ص) فرمود: هان ای مردم سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود آنان کیست؟ یاران پیامبر(ص) پاسخ دادند: خداوند و پیامبر(ص) او بهتر می‌دانند پیامبر(ص) ادامه داد: خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان ای مردم، هر کس که من مولا و رهبر اویم، علی هم مولا و رهبر اوست. سپس برای علی(ع) و یارانش دعا و دشمنانش را نفرین کرد و فرمود: لازم است حاضران به غایبان خبر دهند و دیگران را از این امر مطلع کنند[۷].

دقت در این سیره پیامبر(ص) نشان می‌دهد که ایشان در طرح این موضوع، سه کار اساسی انجام دادند: نخست آنکه به تدریج و در سه مرحله موضوع امامت را مطرح کرد؛ دوم آنکه در مناسبت‌های مختلف و در حضور افراد گوناگون با بیان‌های متفاوت این مطلب را بیان آنکه کرد؛ سوم، پس از نزول وحی و دستور صریح خداوند، به صورت رسمی و در حضور مسلمانان، علی(ع) را به امامت و خلافت برگزید.

چرا پیامبر(ص) در ابلاغ امامت و وصایت حضرت علی(ع) این اقدامات وسیع و گسترده را همراه با رعایت تمام جوانب احتیاط به عمل آورد؟ جواب این سؤال با اندکی دقت در تاریخ و نیز آیاتی که در ایام نصب حضرت علی(ع) به منصب امامت بر ایشان نازل شده روشن می‌شود آیه‌ای که قبل از توقف پیامبر(ص) در غدیرخم بر ایشان نازل شد این است: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۸].

از این آیه به روشنی فهمیده می‌شود که پیامبر(ص) در ادای این رسالت - یعنی ابلاغ وصایت و امامت امیرمؤمنان علی(ع)- از مردم بیم داشت؛ زیرا سران قریش با آن موافق نبودند و با مخالفت آنها، امکان عملی شدن آن از بین می‌رفت. روایاتی نیز از پیامبر(ص) و ائمه(ع) در این موضوع وارد شده است؛ در روایتی آمده است: در حجة الوداع جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد، پروردگارت تو را سلام می‌رساند و می‌گوید: علی(ع) را راهنمای مردم قرار بده. پیامبر(ص) چنان گریست که محاسنش خیس شد و گفت: ای جبرئیل، قوم من هنوز با عهد جاهلیت نزدیک هستند؛ آنها را با اختیار و اجبار مطیع و تسلیم دین خدا کرده‌ام؛ چگونه دیگری را بر آنها حاکم کنم؟[۹]

در روایت دیگری از حذیفة بن یمان چنین نقل شده است: پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: هر که من مولای اویم، این علی مولای او است. نعمان بن منذر فهری گفت: آنچه گفتی از پیش خود گفتی یا خدا تو را به آن دستور داده است؟ پیامبر(ص) فرمود: نه، پروردگارم به من دستور داده است. آنگاه نعمان گفت: خدایا از آسمان بر ما سنگی ببار. هنوز به زاد و توشه خود نرسیده بود که سنگی از آسمان فرود آمد و او را کشت[۱۰].

از این‌رو پیامبر(ص) بیم آن داشت که مخالفان امامت و خلافت امیرمؤمنان علی(ع) با استفاده از زمینه مناسبی که در میان مردم وجود داشت، مانع تحقق امامت و خلافت ایشان گردند و به همین سبب نیز ابلاغ این رسالت را به تأخیر می‌انداخت و در عین حال، از هر فرصتی برای فراهم آوردن زمینه مناسب برای تحقق آن استفاده می‌کرد.

پیامبر(ص) برای دستیابی به هدف خود یعنی طرح مسئله امامت علی(ع) به گونه‌ای که مورد پذیرش مردم واقع شود، علاوه بر اقدامات سه‌گانه پیش‌گفته، نکات مهم دیگری را نیز در سیره خود رعایت کرده است که توجه به آنها ضروری است:

  1. نخست آنکه ایشان قبل از اعلام رسالت خود، از همه مردم گواهی گرفت و آنان نیز گواهی دادند که از پیامبر(ص) جز تبلیغ دین و خیرخواهی چیزی ندیده‌اند؛ و خلافت علی(ع) را ابلاغ کرد. در واقع پیامبر(ص) در اینجا یک نکته تربیتی را رعایت کرده و آن اینکه هر اندازه قابل اعتماد بودن مربی افزایش یابد، میزان تأثیر‌پذیری متربیان نیز افزایش می‌یابد[۱۱]. گواه گرفتن مردم بر خیرخواهی خود و اقرار همه حاضران به این موضوع، در واقع برای این است که پیامبر(ص) به آنان متذکر شود که در این کار، منافع و مصالح خود و خانواده‌اش را در نظر نگرفته است، بلکه آنچه او را بدین کار وا داشته دستور خدا و رعایت مصالح و منافع دین و دنیای خود مردم است. به علاوه، در بعضی از روایات، پیامبر(ص) انجام این کار را به درخواست جبرئیل مستند کرده است. این نیز در واقع موجب افزایش اعتماد مردم به ایشان و افزایش مقبولیت امامت علی(ع) می‌شود.
  2. دوم آنکه ایشان حضرت علی(ع) را در سمت راست خود نشاندند و هنگام معرفی ایشان به عنوان خلیفه و امیر، دست ایشان را بالا بردند. این کار موجب می‌شود تا امکان هرگونه تشکیک و تردید در مورد فردی که به امامت منصوب شده است از میان برود. مؤید این امر این است که تاکنون هیچ‌کس در این مورد که حدیث غدیر راجع به حضرت علی(ع) است، تردید و تشکیکی نکرده است.
  3. سوم آنکه ایشان زمان نصب علی(ع) به امامت را روز هجدهم ذی‌حجه انتخاب کردند؛ زیرا در این روز تعداد زیادی از مسلمانان (حدود هفتاد هزار تا صد و بیست هزار نفر) حضور داشتند[۱۲] و چون این تعداد، در شهرها و مکان‌های مختلف جزیرة العرب ساکن بودند، خبر امامت و وصایت حضرت علی(ع) در سطح وسیعی در تمام جامعه اسلامی انتشار می‌یافت و زمینه انکار و عدم پذیرش آن به کمترین حد می‌رسید.
  4. چهارم آنکه پیامبر(ص) بعد از پایین آمدن از منبر، دستور می‌دهد در مقابل خیمه خود خیمه‌ای برای حضرت علی(ع) بزنند و مردم در آن خیمه با علی(ع) بیعت کنند. این تدبیر تا حد بسیاری زمینه تردید در امامت و خلافت حضرت علی(ع) و موانع تحقق آن را از میان می‌برد.

از آنچه گفتیم روشن می‌شود که پیامبر(ص) تنها به ابلاغ رسالت اکتفا نمی‌کرد، بلکه علاوه بر آن، تمام سعی و تلاش خود را به کار می‌بست تا امامت علی(ع) در عمل نیز مورد پذیرش مردم قرار گیرد. متأسفانه، با همه اقدامات حکیمانه و تدابیر دقیق پیامبر(ص)، پس از رحلت ایشان این رسالت عملی نشد؛ ولی باید توجه داشت که اگر این تدابیر نبود، امیرمؤمنان علی(ع) پس از ۲۵ سال به خلافت نمی‌رسید و چه بسا امامت و تشیع به کلی فراموش می‌شد[۱۳].

روش‌های پرورش شناخت و ایمان به امامت در سیره اهل بیت(ع)

در بررسی سیره اهل بیت(ع) در زمینه پرورش شناخت و ایمان به امامت به بررسی این موضوعات می‌پردازیم:

روش‌های اثبات امامت

۱. مفروض گرفتن امامت: در مواردی که مخاطب درباره امامت شک و تردیدی نداشت، معصومان(ع) اصل امامت را مفروض می‌گرفتند. مؤید این مطلب آن است که در سیره معصومان(ع) به سیره‌ای دست نیافتیم که آنان بدون درخواست مخاطب برای اثبات امامت به اقامه دلیل بپردازند. دلائل تربیتی این موضوع را پیش‌تر توضیح داده‌ایم و در اینجا تکرار نمی‌کنیم.

۲. اقامه دلیل: هرگاه مخاطب اهل بیت(ع) درباره امامت شک و تردید داشت، برای اثبات امامت به اقامه دلیل روشن و قانع کننده می‌پرداختند. برای نمونه در مناظره امام باقر(ع) و حروری آمده است: حروری به امام(ع) گفت: ابوبکر چهار صفت داشت که به سبب آنها سزاوار امامت بود. امام(ع) فرمود: آن صفات کدام‌اند؟ گفت: او اولین صدیق بود و ما او را نمی‌شناسیم مگر اینکه او را صدیق بخوانند؛ دوم آنکه در غار [ثور] همراه پیامبر(ص) بود؛ سوم آنکه عهده‌دار امر نماز [در زمانی که پیامبر(ص) نمی‌توانست نماز بخواند] بود؛ و چهارم آنکه در کنار پیامبر(ص) دفن شد. امام(ع) فرمود: آیا این صفات مختص ابوبکر است و دیگران از آن بی‌بهره‌اند؟ گفت: آری. امام فرمود: وای بر تو! این صفات که گمان می‌کنی منقبت ابوبکر است، منقصت اوست... اینکه گفتی در غار همراه پیامبر(ص) بود، از چند جهت رذیلت است و نه فضیلت: نخست آنکه آنچه در این آیه آمده این است که ابوبکر با پیامبر(ص) از مکه خارج شده و همراه او بوده است؛ در حالی که خداوند در قرآن می‌فرماید، گاه ممکن است کافر همراه مؤمن گردد: قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ[۱۴] و أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ[۱۵].

بنابراین همراهی با پیامبر(ص) برای ابوبکر - که نه ستمی از او باز داشت و نه با دشمن پیامبر(ص) جنگید- مدحی نیست[۱۶].

همچنین امام رضا(ع) با یحیی بن ضحاک در باب امامت مناظره کرده است. شرح این مناظره بدین صورت است: امام رضا(ع) به یحیی فرمود: ای یحیی، هر چه دلت می‌خواهد بپرس. یحیی گفت: درباره امامت صحبت کنیم؛ چگونه امامت را برای کسی به امامت برگزیده نشد ادعا می‌کنی و امامت آن را که به امامت انتخاب شده و همه به امامت او رضایت داده‌اند، کنار می‌گذاری؟ امام(ع) فرمود: ای یحیی، به من بگو آیا کسی که تصدیق کند آن را که بر او دروغ بسته، یا تکذیب کند آن را که سخن راستی درباره او گفته، بر حق و درستکار است یا بر باطل و خطاکار؟ یحیی ساکت شد. مأمون به یحیی گفت: جوابش را بده. یحیی گفت: مرا از جواب دادن معاف دار. مأمون گفت: ای اباالحسن! غرض خود از این سؤال را برای ما بیان کن. امام(ع) فرمود: یحیی به ناچار باید بگوید که امامان او در باب خودشان دروغ گفته‌اند یا راست. اگر گمان می‌کند آنان دروغ گفته‌اند که دروغگو را امامت نشاید؛ و اگر گمان می‌کند آنان راست گفته‌اند، اولی آنان ابوبکر گفته است: «من برگزیده شدم در حالی که بهترین شما نیستم» و جانشین او عمر گفته است: «بیعت با ابوبکر لغزشی بود که هر کس به آن برگشت او را بکشید»...، کسی که بهترین مردم نبود... و کسی که بیعتش لغزشی بود که اگر کسی به آن بازگشت باید کشته شود، چگونه عهد و سفارش او به خلافت دیگری پذیرفته است. به ویژه که بر منبر بگوید: «مرا شیطانی است که بر من عارض می‌شود؛ هرگاه مرا منحرف کرد، راستم کنید و هرگاه خطا کردم، هدایتم کنید». اینان به گفته خودشان امام نیستند؛ خواه راستگو باشند یا دروغگو[۱۷].

دقت در این دو سیره نشان دهد که اهل بیت(ع) در استدلال بر حقانیت امامت هم به قرآن استناد می‌کردند، هم به سنت نبوی، هم به عقل و عرف و هم به مقبولات مخاطب. ممکن است این پرسش به ذهن شما خطور کند که چرا اهل بیت(ع) برای اثبات حقانیت امامت، به مقبولات مخاطبان خود هر چند مقبول خود آنان نبود، استدلال می‌کردند؟ در پاسخ باید بگوییم برای قانع شدن فرد و پذیرش موضوع دو راه وجود دارد:

  1. تحقیق و مطالعه: گاه فردی براساس مطالعه و تحقیق و بررسی به این نتیجه می‌رسد که موضوع خاصی درست است و آن را می‌پذیرد. این فرایند -یعنی پذیرش مطلبی براساس تحقیق و اندیشه شخصی و فردی، و نه براساس الزام و اجبار و نه با استناد به گفته فرد دیگر - امری مطلوب است؛ اما آیا واقعاً برای هر فرد امکان دارد که درباره همه موضوعاتی که نیاز به تصمیم‌گیری دارد به همین صورت عمل کند؟ به نظر می‌رسد توانایی علمی همه افراد به اندازه‌ای نیست که به او این امکان را بدهد و از سوی دیگر، هر کسی فرصت آن را ندارد که در باب هر موضوعی مستقلاً به تحقیق و مطالعه بپردازد و سپس درباره آن تصمیم بگیرد.
  2. استناد به منابع معتبر: در این روش شخص در پذیرش یا رد یک موضوع، نه براساس دانش و اندیشه خود، بلکه بر پایه نظر فرد یا گروهی که برای او اعتبار و سندیت دارند، تصمیم می‌گیرد. در اثبات حقانیت امامت برای مخالفان هر دو راه قابل استفاده است؛ اما در مواردی که مخاطب براساس اندیشه و تفکر خود نتوانسته به حقانیت امامت راه یابد و از سوی دیگر، گفتار اهل بیت(ع) هم برای آنان حجیت و اعتبار ندارد، می‌توان، و بلکه باید، برای اثبات حقانیت امامت به منابعی که برای مخالفان معتبر و حجت است، استدلال کرد و در این صورت است که می‌توان امیدوار بود گفتگو با آنان به نتیجه برسد. به همین سبب اهل بیت(ع) به منابعی که برای آنان معتبر بود استناد می‌کردند.

۳. انجام دادن کارهای خارق‌العاده: ائمه(ع) برای اثبات امامت خودگاه به انجام کارهای خارق‌العاده مبادرت می‌ورزیدند و از این طریق امامت خود را اثبات می‌کردند؛ زیرا یکی از ویژگی‌های امام(ع) که مردم نیز از آن آگاه بودند، این است که توانایی انجام کارهایی را دارد که دیگران از انجام آن عاجزند و از اموری مطلع است که دیگران از آن بی‌خبرند. بنابراین، مخاطب با دیدن این توانایی امام(ع)، در واقع به نشانه‌ای مطمئن از نشانه‌های امامت دست می‌یابد و آن را می‌پذیرد. از عبدالله بن مغیره نقل شده است: [در امر امامت] سرگردان و متوقف بودم و بر آن حال حج گزاردم. زمانی که به مکه رسیدم در این باب نگران شدم، به ملتزم چسبیدم و گفتم: خدایا خواست و اراده مرا می‌دانی؛ مرا به بهترین آیین راهنمایی کن. در دلم افتاد که نزد رضا(ع) بروم. به مدینه آمدم و تا به منزل او رسیدم و به خدمتکار گفتم: به مولایت بگو مردی از اهالی عراق پشت در است. در این هنگام صدای رضا(ع) را شنیدم که: عبدالله بن مغیره داخل شو! داخل شدم. هنگامی که مرا دید فرمود: خداوند دعایت را مستجاب و تو را به دینت هدایت کرد. گفتم: شهادت می‌دهم که تو حجت خدا و امین او بر مردم هستی[۱۸].

۴. رفع شبهات درباره امامت: از آنجا که در زمان ائمه(ع) مذهب شیعه در جامعه اسلامی در اقلیت و حاکمیت در اختیار مخالفان آنان بود، تبلیغات زیادی بر ضد شیعه، به ویژه امامت صورت می‌گرفت. حاصل این فعالیت‌ها رواج شبهات بسیار پیرامون حقانیت اعتقادات شیعیان بود. روشن است که اگر این شبهات بدون پاسخ می‌ماند، به تدریج اعتقادات شیعیان پشتوانه و مشروعیت فکری خود را از دست می‌داد؛ از این‌رو ائمه(ع) می‌کوشیدند این شبهات را با بیان‌های منطقی و قانع کننده از میان بردارند. علی بن رئاب می‌گوید: از امام صادق(ع) راجع به این آیه که وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ[۱۹] پرسیدم آیا مصیبت‌هایی که به علی(ع) و اهل بیتش(ع) پس از او رسید، به سبب کارهایی بود که انجام داده بودند؛ در حالی که اهل بیت(ع)، پاک و معصوم از گناه هستند؟ امام(ع) فرمود: رسول خدا(ص) در هر شبانه‌روز، بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشد صد بار توبه و استغفار می‌کرد. خداوند دوستانش را بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشند، به مصیبت‌هایی مبتلا می‌کند تا آنان را اجر و پاداش دهد[۲۰].

به علاوه، اهل بیت(ع) کسانی را که از اعتقادات شیعیان در برابر مخالفان دفاع و حقانیت شیعه را اثبات می‌کردند، تکریم و تشویق می‌نمودند. برای مثال، یک نمونه از این سیره‌ها را در اینجا نقل می‌کنیم: به امام هادی(ع) خبر رسید که یکی از فقهای شیعه با فردی ناصبی سخن گفته و با دلیل او را محکوم و رسوا کرده است. آن فقیه نزد امام(ع) آمد. در صدر مجلس، جایگاه رفیعی تدارک دیده شده بود و امام کنار آن جایگاه نشسته بود و تعداد زیادی از علویان و بنی هاشم نیز در آن مجلس حضور داشتند، امام آن فقیه را بالا برد تا در صدر مجلس در جایگاه مخصوص نشاند. حاضران در مجلس به امام اعتراض کردند که این‌گونه، یک فرد عادی را بر سادات هاشمی - اعم از فرزندان ابوطالب و عباس - ترجیح می‌دهی؟... امام فرمود: اینکه این فرد توانسته با ادله‌ای که خدا به او آموخت، آن ناصبی را شکست دهد، از هرگونه شرافت نسبی برتر است[۲۱].

در این سیره‌ها دو نکته تربیتی مهم وجود دارد: نخست آنکه اهل بیت به شبهات مربوط به اعتقادات شیعیان اهمیت می‌دادند؛ زیرا شبهه خطرناک‌ترین دشمن اعتقاد است. اعتقاد تا وقتی مستحکم است که تردیدی در درستی آن در ذهن صاحب عقیده راه نیافته باشد؛ اما وقتی تردیدی در ذهن راه یافت بنای عقیده به تدریج ضعیف می‌شود و از بین می‌رود. دوم آنکه اهل بیت(ع) شبهات را با منطق و عقل جواب می‌دادند و از میان برمی‌داشتند، نه با توسل به زور و مانند آن؛ زیرا اعتقاد و معرفت، برخلاف رفتارهای ظاهر، مانند سخن گفتن، غذا خوردن، راه رفتن و... تنها از دانش و آگاهی و استدلال تأثیر می‌پذیرد و نه زور و اجبار[۲۲].

روش‌های معرفی امام(ع)

معصومان(ع) در پرورش شناخت و ایمان به امامت به اثبات امامت اکتفا نمی‌کردند و افزون بر آن متربی را دقیق‌تر و عمیق‌تر با صفات و ویژگی‌ها و فضائل و سیره امامان(ع) نیز آشنا می‌کردند. در این قسمت، روش‌های معرفی امامان(ع) را در سیره معصومان(ع) بیان می‌کنیم.

۱. تبیین ضرورت و هدف امامت: معصومان(ع) برای آشنایی عمیق‌تر متربی با امامت در موارد متعددی ضرورت و هدف امامت را برای مخاطبان خود بیان کرده‌اند، در روایتی آمده است: جابر از امام باقر(ع) پرسید: چه نیازی به پیامبر(ص) و امام است؟ امام(ع) فرمود: [وجود پیامبر و امام مورد نیاز است] تا جهان بر صلاحش باقی بماند؛ زیرا خداوند عزوجل اگر امام یا پیامبری در میان آنان باشد عذاب را از اهل زمین برمی‌دارد. خداوند می‌فرماید: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ[۲۳] و پیامبر(ص) فرمود: ستارگان مایه امنیت آسمانیان، و اهل بیتم مایه امنیت زمینیان هستند. هرگاه ستارگان نابود شوند، آسمانیان را آنچه ناگوار است می‌رسد، و اگر اهل بیتم از میان روند، زمینیان را آنچه ناگوار است می‌رسد[۲۴].

در روایت دیگری امام صادق(ع) می‌فرماید: همیشه در زمین عالمی وجود دارد تا هرگاه مؤمنان چیزی [بر دین] افزودند، آن را برگرداند و اگر چیزی کم کردند، آن را تکمیل کند. در غیر این صورت امور بر مؤمنین مشتبه می‌شود و میان حق و باطل فرق نمی‌توانند کرد[۲۵].

۲. بیان شایستگی‌های لازم برای امامت: معصومان(ع) در مقام معرفی ائمه(ع) ویژگی‌ها و شایستگی‌های لازم برای امام را نیز بیان کرده‌اند. امام رضا(ع) در روایتی، ویژگی‌ها و نشانه‌های امام را بیان کرده است؛ در این روایت آمده است: امام نشانه‌هایی دارد: داناترین، حکیم‌ترین، باتقواترین، بردبارترین، شجاع‌ترین، سخاوتمندترین و عابدترین مردمان است؛... چشمش به خواب می‌رود، اما قلبش نمی‌خوابد؛ محدث است؛ زره پیامبر(ص) برای او اندازه است... سزاوارتر از خودِ مردم به آنان است؛ برای مردم دلسوزتر از پدر و مادر آنان است؛ متواضع‌ترین مردم در برابر خداست؛ به آنچه بدان دستور می‌دهد، بیش از مردم عمل می‌کند و از آنچه از آن نهی می‌کند، بیش از مردم دوری می‌جوید، مستجاب الدعوه است... سلاح پیامبر(ص) و شمشیر او یعنی ذوالفقار نزد اوست؛ صحیفه‌ای نزد اوست که نام همه شیعیان تا روز قیامت در آن ثبت است و صحیفه‌ای نزد اوست که نام دشمنان ایشان تا روز قیامت در آن ثبت است؛ «جامعه» نزد اوست و آن صحیفه‌ای است به طول هفتاد ذرع که همه آنچه فرزندان آدم بدان نیاز دارند در آن است؛ و «جفر اکبر و اصغر» که از پوست دباغی نشده بز و گوسفند است و همه علوم در آن است حتی ارش یک خدشه و حتی ارش یک ضربه و نیم ضربه و یک سوم ضربه، نزد اوست؛ و مصحف فاطمه(س) نزد اوست[۲۶].

اینکه معصومان(ع) برای معرفی امام، معیارها و ویژگی‌های امام را بیان می‌کردند تا فرد بتواند با تطبیق آن ویژگی‌ها امام را شناسایی کند، بیانگر این است که آنان در زمینه آشنا کردن مردم با امامان(ع) و نیز ایجاد زمینه برای ایمان آوردن مردم به آنها به آگاهی و اراده مخاطبان توجه کامل داشتند و نمی‌خواستند ایمان به امامان(ع) را بر آنان تحمیل کنند. در سیره آنان هم دیده نشده که حتی در یک مورد بخواهند کسی را مجبور به پذیرش امامت و ولایت کنند.

۳. بیان فضائل امامان: اهل بیت(ع) برای معرفی امامان، علاوه بر بیان ویژگی‌های امام، فضائل و مناقب آنها را نیز بیان می‌کردند. «فضائل» جمع فضیلت به معنای برتری است و به ویژگی‌هایی اطلاق می‌شود که فرد را بر دیگران برتری می‌دهد؛ مانند، شجاعت علم و... در اینجا دو نمونه را نقل می‌کنیم: امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) به علی(ع) بابی از علم آموخت که از آن هزار باب و از هر یک از آن ابواب نیز هزار باب دیگر گشوده می‌شود[۲۷].

امیر مؤمنان علی(ع) فرمود: رسول خدا(ص) می‌فرماید: ما خاندانی هستیم که خداوند زشتی‌های ظاهری و باطنی را از آنان زدوده است[۲۸].

کسی که با فضائل امامان(ع) آشنا می‌شود، علاوه بر اینکه شناخت عمیق‌تری از آنان پیدا می‌کند، محبت آنان نیز در قلب او ریشه می‌دواند و رشد می‌کند؛ زیرا انسان کمال‌جو و کمال‌گراست. انسان هم دوست دارد خودش به کمالات دست یابد و مظهر کمالات باشد و هم افرادی را که دارای آن کمالات هستند دوست دارد؛ بنابراین، بیان فضائل اهل بیت(ع) باعث می‌شود تا مخاطبان، آنان را دوست بدارند و همین امر، زمینه را برای پذیرش امامت آنان نیز فراهم می‌آورد. به همین سبب، برخی خلفا بیان فضائل اهل بیت(ع) را ممنوع کردند و اگر کسی فضائل اهل بیت(ع) را بیان می‌کرد، مجازات می‌شد[۲۹].

افزون بر این، وقتی مخاطب با افرادی آشنا می‌شود که بسیاری از صفات عالی انسانی در آنها جمع شده، آن افراد را به عنوان الگوی زندگی خود انتخاب می‌کند و می‌کوشد در زندگی نیز در حد توان، مانند آنان زندگی کند[۳۰].

روش‌های مأنوس کردن با اهل بیت(ع)

نهال شناخت و ایمان به امامان(ع) در صورتی رشد می‌کند و به ثمر نشیند که متربی با ائمه(ع) ارتباط برقرار کند و انس بگیرد. به همین سبب، معصومان(ع) با استفاده از روش‌هایی می‌کوشیدند متربی را با امامان(ع) مرتبط و مأنوس کنند. برگزاری آیین‌های بزرگداشت و یادبود و نیز زیارت قبور آنان، از روش‌هایی است که می‌تواند متربی را با اهل بیت(ع) مأنوس کنند.

۱. برگزاری آیین‌های عزاداری: شکی نیست که شرکت در آیین‌های عزاداری و گریه بر اهل بیت(ع) امواج عشق و علاقه به آنها را در قلب شرکت کننده به حرکت درمی‌آورد و به تدریج شخص با اهل بیت(ع) انس و الفت پیدا می‌کند. افزون بر این، زمینه‌ای فراهم می‌آورد تا فضائل، اهداف و راه و رسم زندگی اهل بیت(ع) برای مردم تبیین شود و از این طریق، نام و یاد و راه آنان برای همیشه زنده بماند. به همین سبب، معصومان(ع) مراسم ویژه‌ای برای تکریم و بزرگداشت یاد و نام ائمه، به ویژه امام حسین(ع) برگزار می‌کردند. زید شحام می‌گوید: ما جماعتی از اهل کوفه نزد امام صادق(ع) بودیم که جعفر بن عفان نزد ایشان آمد. امام او را نزد خود نشاند و فرمود: ای جعفر. جعفر گفت: بله، جانم به فدایت. امام فرمود: مطلع شده‌ام که در باب امام حسین(ع) شعر می‌گویی و خوب هم می‌گویی؟ جعفر گفت: آری، جانم به فدایت. امام(ع) فرمود: بگو. جعفر شعری در رثای امام حسین(ع) گفت و امام و اطرافیانش گریستند تا اشک بر صورت و محاسنش جاری شد[۳۱].

همچنین امام صادق(ع) می‌فرماید: پدرم به من گفت: ای جعفر، از مال من فلان مبلغ را وقف کن که تا ده سال در ایام منا، در منا برای من عزاداری کنند[۳۲].

امام صادق(ع) همچنین شیعیان خود را به برپایی مجالس بزرگداشت یاد و نام اهل بیت(ع) توصیه و تشویق می‌کرد. ازدی می‌گوید: امام صادق(ع) به فضیل گفت: می‌نشینید و حدیث می‌گویید؟ گفت: آری، فدایت شوم. امام(ع) فرمود: به راستی که آن مجالس را دوست دارم. ای فضیل، امر ما را زنده نگه دارید. خدا رحمت کند آن را که امر ما را زنده نگاه دارد. ای فضیل، آنکه ما را یاد کند یا ما را نزد او یاد کنند؛ و به اندازه بال مگسی اشک از چشمانش جاری شود، خدا گناهانش را می‌بخشد[۳۳].

۲. زیارت امامان(ع): زیارت مرقد شریف معصومان(ع) افزون بر ابعاد سیاسی و دینی، بعد تربیتی نیز دارد؛ زیرا شیعیان از این طریق با اهل بیت(ع) ارتباط برقرار کرده و با آنها انس و الفت می‌گیرند. افزون بر این، به وسیله زیارت‌نامه‌هایی که از ائمه(ع) بر جای مانده، است، شیعیان با ویژگی‌های ائمه(ع) و سیره و اهداف آنان آشنا می‌شوند. از سوی دیگر، زیارت مرقد امامان(ع) به زائران این امکان را می‌دهد که نسبت به آنها ابراز محبت و علاقه کنند و این موجب تقویت محبت و علاقه آنان به ائمه(ع) می‌شود. به همین جهت امامان معصوم(ع) به زیارت مرقد پیامبر(ص) و امامان(ع) پیش از خود اهتمام داشتند و به شیعیان نیز زیارت آنان را توصیه می‌کردند. صاحب کتاب مصباح الزائر نقل می‌کند که: امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام هادی(ع) قبر امیر مؤمنان علی(ع) را زیارت کرده‌اند[۳۴].[۳۵]

روش‌های ترویج و تبلیغ امامت

معصومان(ع) به ترویج و تبلیغ تشیع اهمیت می‌دادند و برای دستیابی به این هدف هم متخصصانی در امام‌شناسی تربیت می‌کردند و هم از ابزار شعر سود می‌جستند.

۱. تربیت متکلمان و متخصصان: اهل بیت(ع) برای گسترش تشیع و دفاع از معارف و اعتقادات شیعه افرادی را تربیت می‌کردند و در واقع، از این راه یک جریان فکری و فرهنگی ایجاد و آن را رهبری می‌نمودند. نقل شده است وقتی فردی از اهالی شام نزد امام صادق(ع) آمد تا با اصحاب ایشان مناظره کند، امام به یونس فرمود: «برو و هر کدام از متکلمان را که دیدی به اینجا بیاور». وی حمران بن اعین، محمد بن نعمان، هشام بن سالم و قیس ماصر را به حضور امام آورد، با اینکه این واقعه در مکه اتفاق افتاده بود[۳۶]. امامان(ع) از این افراد می‌خواستند با مردم درباره موضوعات مختلف دینی از جمله امامت سخن بگویند. برای نمونه، به این سیره توجه فرمایید: امام صادق(ع) به عبدالرحمان بن حجاج می‌فرمود: ای عبدالرحمان! با اهل مدینه[در باب موضوعات دینی] گفتگو کن که من دوست دارم در میان شیعیان وجود داشته باشند[۳۷].

همچنین نقل شده است: امام صادق(ع) به محمد بن حکیم دستور داد که در مدینه، در مسجد پیامبر(ص) با اهالی مدینه بنشیند و با آنان درباره مسائل دینی سخن بگوید و مناظره کند؛ حتی در باب پیامبر(ص) وقتی او نزد امام(ع) باز می‌گشت، امام(ع) از او می‌پرسید که به آنان چه گفت و آنان به او چه گفتند[۳۸].

۲. به خدمت گرفتن شعر: معصومان(ع) از شعرا نیز برای معرفی مکتب تشیع استفاده می‌کردند و شاعران را به سرودن شعر در مدح امامان(ع) و دفاع از مکتب تشیع فرا می‌خواندند. امام رضا(ع) به دعبل شاعر می‌گوید: در رثای حسین(ع) شعر بگو که تو تا زنده‌ای یاور و مداح مایی. در یاری ما تا آنجا که می‌توانی کوتاهی مکن[۳۹].

افزون بر این، معصومان(ع) شاعرانی را که درباره امامان(ع) و مکتب تشیع شعر می‌سرودند تشویق می‌کردند. دعبل خزاعی در شهر مرو، زمانی که امام رضا(ع) اجباراً به ولایتعهدی برگزیده شد، نزد امام رفت و به ایشان گفت: قصیده‌ای گفته‌ام و با خود عهد کرده‌ام قبل از آنکه آن را برای شما بخوانم، برای کسی نخوانم. امام(ع) به او دستور داد بنشیند تا مجلس خلوت شود. سپس به او فرمود: بخوان. دعبل قصیده‌ای را [با این بیت] شروع کرد: مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ *** وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ‏ بعد از پایان شعر امام(ع) به او یک پارچه خز و ششصد دینار جایزه داد[۴۰].[۴۱]

نهی از معاشرت با مخالفان

امامان(ع) برای حفظ عقاید شیعیان آنان را از معاشرت با کسانی که اعتقادات نادرستی داشتند و به عقاید شیعیان توهین می‌کردند بازمی‌داشتند. مفضل بن مزید نقل می‌کند: امام صادق(ع) در حالی که سخن در باب یاران ابی‌خطاب و غُلات بود به من فرمود: ای مفضل، با آنان منشین، با آنان غذا مخور، با آنان چیزی ننوش، با آنان مصافحه مکن و با آنان (در باب مسائل علمی) سخن مگو[۴۲].

در سیره دیگری از امام صادق(ع) آمده است: شعیب می‌گوید: از امام(ع) درباره آیه کریمه وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ[۴۳] پرسیدم. امام(ع) فرمود: مراد خداوند این است که هرگاه دیدید کسی -هر کسی که باشد-حق را انکار و تکذیب می‌کند و درباره ائمه(ع) سخنان ناروا می‌گوید، از مجلس او برخیز و با او منشین[۴۴].

زیرا در مصاحبت و دوستی با دیگران، نه تنها اعمال و رفتار مصاحبان و دوستان بر یکدیگر تأثیر می‌گذارد، بلکه عقاید و طرز تلقی‌های آنان نیز به یکدیگر منتقل می‌شود. این مطلب در روایات نیز به صراحت بیان شده است؛ پیامبر(ص) فرمود: «مرد بر دین دوست خویش است؛ پس ببینید با چه کسی دوست هستید»[۴۵].[۴۶]

خلاصه مبحث

شناخت امامان(ع) و جانشینان پیامبر(ص) و ایمان به آنها سومین اصل اعتقادی اسلام است. پیامبر(ص) از همان ابتدای رسالت به مسئله امامت و خلافت پس از خود توجه داشت و موضوع امامت را به صورت تدریجی و در سه مرحله مطرح کرد: زمینه‌سازی برای طرح مسئله امامت امیرمؤمنان علی(ع)، بیان اجمالی و صریح امامت اهل بیت(ع) و انتصاب رسمی امیرمؤمنان علی(ع) به خلافت و امامت. در بررسی انجام شده، سیره اهل بیت(ع) در پرورش شناخت و اعتقاد به امامت به این صورت بود:

  1. برای اثبات امامت از روش‌های مفروض گرفتن، اقامه دلیل و انجام دادن کارهای خارق‌العاده و رفع شبهات با منطق و دلیل استفاده می‌کردند.
  2. برای معرفی امامت و امامان(ع) از روش‌های تبیین ضرورت و هدف امامت، بیان ویژگی‌های امام، بیان فضائل ائمه(ع) سود می‌جستند.
  3. ارتباط شیعیان با اهل بیت(ع) را از طریق برگزاری مجالس عزاداری و توصیه به زیارت مراقد ائمه(ع) تقویت و آنان را با اهل بیت(ع) مأنوس می‌کردند.
  4. با تربیت متکلمان و متخصصان در امامت و با استفاده از شعر، تشیع را ترویج می‌کردند.
  5. برای حفظ عقاید شیعیان آنان را از معاشرت با کسانی که عقاید انحرافی داشتند، منع می‌کردند[۴۷].

منابع

پانویس

  1. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۶۵، ص۳۲۹.
  2. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۱۹۳.
  3. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): ‏ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۸، ص۳۳۸).
  4. «عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَقَالَ: مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنِّي رَاحِلٌ عَنْكُمْ عَنْ قَرِيبٍ... مَعَاشِرَ النَّاسِ! مَنِ افْتَقَدَ الشَّمْسَ فَلْيَتَمَسَّكْ بِالْقَمَرِ، وَ مَنِ افْتَقَدَ الْقَمَرَ فَلْيَتَمَسَّكْ بِالْفَرْقَدَيْنِ، وَ مَنِ افْتَقَدَ الْفَرْقَدَيْنِ فَلْيَتَمَسَّكْ بِالنُّجُومِ الزَّاهِرَةِ بَعْدِي... قَالَ: فَلَمَّا نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ(ص)، تَبِعْتُهُ حَتَّى دَخَلَ بَيْتَ عَائِشَةَ فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ... فَمَا الشَّمْسُ؟ وَ مَا الْقَمَرُ؟ وَ مَا الْفَرْقَدَانِ؟ وَ مَا النُّجُومُ الزَّاهِرَةُ؟ فَقَالَ: أَمَّا الشَّمْسُ فَأَنَا وَ أَمَّا الْقَمَرُ فَعَلِيٌّ. فَإِذَا افْتَقَدْتُمُونِي فَتَمَسَّكُوا بِهِ بَعْدِي، وَ أَمَّا الْفَرْقَدَانِ فَالْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ، فَإِذَا افْتَقَدْتُمُ الْقَمَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا، وَ أَمَّا النُّجُومُ الزَّاهِرَةُ فَالْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ‏(ع)، وَ التَّاسِعُ مَهْدِيُّهُمْ»؛ (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۶، ص۲۸۹).
  5. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص):‏ أَ لَا أَدُلُّكُمْ عَلَى مَا إِنِ اسْتَدْلَلْتُمْ بِهِ لَمْ تَهْلِكُوا وَ لَمْ تَضِلُّوا؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: إِنَّ إِمَامَكُمْ وَ وَلِيَّكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، فَوَازِرُوهُ‏ وَ نَاصِحُوهُ‏ وَ صَدِّقُوهُ‏ فَإِنَ‏ جَبْرَئِيلَ‏ أَمَرَنِي‏ بِذَلِكَ»‏. (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۶، ص۱۰۴).
  6. «عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص)‏ يَقُولُ: يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، أَ لَا أَدُلُّكُمْ عَلَى مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: هَذَا عَلِيٌ‏ أَخِي‏ وَ وَصِيِّي‏ وَ وَزِيرِي‏ وَ وَارِثِي‏ وَ خَلِيفَتِي‏ إِمَامُكُمْ؛‏ فَأَحِبُّوهُ لِحُبِّي وَ أَكْرِمُوهُ لِكَرَامَتِي؛ فَإِنَّ جَبْرَئِيلَ أَمَرَنِي أَنْ أَقُولَهُ لَكُمْ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۶، ص۱۰۳).
  7. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، ص۱۴۲-۱۴۵؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۰۸؛ ج۲۱، باب ۳۶، حجة الوداع و ماجری فیها.
  8. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  9. «فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ انْصِبْ عَلِيّاً عَلَماً لِلنَّاسِ. فَبَكَى النَّبِيُّ(ص) حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ قَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّ قَوْمِي حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ، ضَرَبْتُهُمْ عَلَى الدِّينِ طَوْعاً وَ كَرْهاً حَتَّى انْقَادُوا لِي؛ فَكَيْفَ‏ إِذَا حَمَلْتُ عَلَى رِقَابِهِمْ غَيْرِي؟» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۲۷).
  10. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِعَلِيٍّ(ع) مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ. قَامَ النُّعْمَانُ بْنُ الْمُنْذِرِ الْفِهْرِيُّ، فَقَالَ: هَذَا شَيْ‏ءٌ قُلْتَهُ مِنْ عِنْدِكَ أَوْ شَيْ‏ءٌ أَمَرَكَ بِهِ رَبُّكَ؟ قَالَ: لَا بَلْ أَمَرَنِي بِهِ رَبِّي. فَقَالَ: اللَّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ، فَمَا بَلَغَ رَحْلَهُ حَتَّى جَاءَهُ حَجَرٌ فَأَدْمَاهُ فَخَرَّ مَيِّتاً» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۳۶، و درباره حجیت این روایت ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ذیل آیه ۶۸، سوره مائده).
  11. ارونسون، الیوت (۱۳۶۶)، روان‌شناسی اجتماعی، ص۶۴ – ۷۳.
  12. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، ص۱۴۲.
  13. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۲۴.
  14. «همراه وی که با او گفت و گو می‌کرد گفت: آیا به کسی که تو را از خاکی سپس از نطفه‌ای آفرید آنگاه تو را مردی باندام برآورد کفر می‌ورزی؟» سوره کهف، آیه ۳۷.
  15. «اینکه: دو تن دو تن و تک تک برای خداوند قیام کنید سپس بیندیشید، در همنشین شما دیوانگی نیست» سوره سبأ، آیه ۴۶.
  16. «مُنَاظَرَةُ الْحَرُورِيِّ وَ الْبَاقِرِ(ع): قَالَ الْحَرُورِيُّ: إِنَّ فِي أَبِي بَكْرٍ أَرْبَعَ خِصَالٍ اسْتَحَقَّ بِهَا الْإِمَامَةَ. قَالَ الْبَاقِرُ(ع): مَا هُنَّ؟ قَالَ: فَإِنَّهُ أَوَّلُ الصِّدِّيقِينَ وَ لَا نَعْرِفُهُ حَتَّى يُقَالَ: الصِّدِّيقُ. وَ الثَّانِيَةُ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي الْغَارِ؛ وَ الثَّالِثَةُ الْمُتَوَلِّي أَمْرَ الصَّلَاةِ؛ وَ الرَّابِعَةُ ضَجِيعُهُ فِي قَبْرِهِ. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع): أَخْبِرْنِي عَنْ هَذِهِ الْخِصَالِ هُنَّ لِصَاحِبِكَ بَانَ بِهَا مِنَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع): وَيْحَكَ، هَذِهِ الْخِصَالُ تَظُنُّ أَنَّهُنَّ مَنَاقِبُ لِصَاحِبِكَ وَ هِيَ مَثَالِبُ لَهُ... قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع)؛ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّهُ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي الْغَارِ، فَذَلِكَ رَذِيلَةٌ لَا فَضِيلَةٌ؛ مِنْ وُجُوهٍ: الْأَوَّلُ أَنَّا لَا نَجِدُ لَهُ فِي الْآيَةِ مَدْحاً أَكْثَرَ مِنْ خُرُوجِهِ مَعَهُ وَ صُحْبَتِهِ لَهُ، وَ قَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ أَنَّ الصُّحْبَةَ قَدْ يَكُونُ لِلْكَافِرِ مَعَ الْمُؤْمِنِ، حَيْثُ يَقُولُ: «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ» وَ قَوْلُهُ: «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» وَ لَا مَدْحَ لَهُ فِي صُحْبَتِهِ؛ إِذْ لَمْ يَدْفَعْ عَنْهُ ضَيْماً وَ لَمْ يُحَارِبْ عَنْهُ عَدُوّاً...» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۳۲۲).
  17. «فَقَالَ الرِّضَا(ع): يَا يَحْيَى، سَلْ مَا شِئْتَ. فَقَالَ: نَتَكَلَّمُ فِي الْإِمَامَةِ، كَيْفَ ادَّعَيْتَ لِمَنْ لَمْ يَؤُمَّ وَ تَرَكْتَ مَنْ أَمَّ وَ وَقَعَ الرِّضَا بِهِ؟ فَقَالَ لَهُ: يَا يَحْيَى أَخْبِرْنِي عَمَّنْ صَدَقَ كَاذِباً عَلَى نَفْسِهِ أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَنْ نَفْسِهِ، أَ يَكُونُ مُحِقّاً مُصِيباً أَمْ مُبْطِلًا مُخْطِئاً؟ فَسَكَتَ يَحْيَى. فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ: أَجِبْهُ، فَقَالَ: يُعْفِينِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ جَوَابِهِ. فَقَالَ الْمَأْمُونُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ عَرِّفْنَا الْغَرَضَ فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ. فَقَالَ: لَا بُدَّ لِيَحْيَى مِنْ أَنْ يُخْبِرَ عَنْ أَئِمَّتِهِ أَنَّهُمْ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَوْ صَدَقُوا؛ فَإِنْ زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَذَبُوا فَلَا إِمَامَةَ لِكَذَّابٍ؛ وَ إِنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ صَدَقُوا فَقَدْ قَالَ أَوَّلُهُمْ: «وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ» وَ قَالَ تَالِيهِ: «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً فَمَنْ عَادَ لِمِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ، فَوَ اللَّهِ مَا أَرْضَى لِمَنْ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ إِلَّا بِالْقَتْلِ». فَمَنْ لَمْ يَكُنْ بِخَيْرِ النَّاسِ... وَ مَنْ كَانَتْ بَيْعَتُهُ فَلْتَةً يَجِبُ الْقَتْلُ عَلَى مَنْ فَعَلَ مِثْلَهَا، كَيْفَ يُقَبَلُ عَهْدُهُ إِلَى غَيْرِهِ، وَ هَذَا صُورَتُهُ؟ ثُمَّ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: «إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي، فَإِذَا مَالَ بِي فَقَوِّمُونِي، وَ إِذَا أَخْطَأْتُ فَأَرْشِدُونِي»، فَلَيْسُوا أَئِمَّةً بِقَوْلِهِمْ إِنْ كَانُوا صَدَقُوا وَ كَذَبُوا» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۳۱۸).
  18. وَجَدْتُ بِخَطِّ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ، قَالَ الْعُبَيْدِيُّ مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُغِيرَةِ: كُنْتُ وَاقِفاً، فَحَجَجْتُ عَلَى تِلْكَ الْحَالَةِ. فَلَمَّا صِرْتُ بِمَكَّةَ خَلَجَ فِي صَدْرِي شَيْ‏ءٌ، فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ، ثُمَّ قُلْتُ: اللَّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلِبَتِي وَ إِرَادَتِي، فَأَرْشِدْنِي إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ! فَوَقَعَ فِي نَفْسِي أَنْ آتِيَ الرِّضَا(ع)، فَأَتَيْتُ الْمَدِينَةَ فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ، فَقُلْتُ لِلْغُلَامِ: قُلْ لِمَوْلَاكَ، رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ! فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ: «ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ!» فَدَخَلْتُ؛ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ: «قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دَعْوَتَكَ وَ هَدَاكَ لِدِينِكَ»، فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُهُ عَلَى خَلْقِهِ. (شیخ طوسی، محمد بن الحسن، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۸۵۷).
  19. «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست» سوره شوری، آیه ۳۰.
  20. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ؛ أَ رَأَيْتَ مَا أَصَابَ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ(ع) مِنْ بَعْدِهِ هُوَ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيهِمْ، وَ هُمْ أَهْلُ بَيْتِ طَهَارَةٍ مَعْصُومُونَ؟ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) كَانَ‏ يَتُوبُ‏ إِلَى‏ اللَّهِ‏ وَ يَسْتَغْفِرُهُ‏ فِي‏ كُلِ‏ يَوْمٍ‏ وَ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ؛ إِنَّ اللَّهَ يَخُصُّ أَوْلِيَاءَهُ بِالْمَصَائِبِ لِيَأْجُرَهُمْ عَلَيْهَا مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ» (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۴۵۰).
  21. «عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ(ع) أَنَّهُ اتَّصَلَ بِهِ أَنَّ رَجُلًا مِنْ فُقَهَاءِ شِيعَتِهِ كَلَّمَ بَعْضَ النُّصَّابِ، فَأَفْحَمَهُ بِحُجَّتِهِ حَتَّى أَبَانَ عَنْ فَضِيحَتِهِ. فَدَخَلَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) وَ فِي صَدْرِ مَجْلِسِهِ دَسْتٌ عَظِيمٌ مَنْصُوبٌ، وَ هُوَ قَاعِدٌ خَارِجَ الدَّسْتِ، وَ بِحَضْرَتِهِ خَلْقٌ مِنَ الْعَلَوِيِّينَ وَ بَنِي هَاشِمٍ؛ فَمَا زَالَ يَرْفَعُهُ حَتَّى أَجْلَسَهُ فِي ذَلِكَ الدَّسْتِ، وَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ، فَاشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَى أُولَئِكَ الْأَشْرَافِ؛ فَأَمَّا الْعَلَوِيَّةُ فَأَجَلُّوهُ عَنِ الْعِتَابِ، وَ أَمَّا الْهَاشِمِيُّونَ فَقَالَ لَهُ شَيْخُهُمْ؛ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، هَكَذَا تُؤْثِرُ عَامِّيّاً عَلَى سَادَاتِ بَنِي هَاشِمٍ مِنَ الطَّالِبِيِّينَ وَ الْعَبَّاسِيِّينَ؟! فَقَالَ(ع):... إِنَّ كَسْرَ هَذَا لِفُلَانٍ النَّاصِبِ بِحُجَجِ اللَّهِ الَّتِي عَلَّمَهُ إِيَّاهَا لَأَفْضَلُ لَهُ مِنْ كُلِّ شَرَفٍ فِي النَّسَبِ» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲، ص۱۳ و ۱۴).
  22. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۳۰.
  23. «و خداوند بر آن نیست تا تو در میان آنان هستی آنان را عذاب کند» سوره انفال، آیه ۳۳.
  24. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: قُلْتُ: لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ يُحْتَاجُ إِلَى النَّبِيِّ وَ الْإِمَامِ؟ فَقَالَ: لِبَقَاءِ الْعَالَمِ عَلَى صَلَاحِهِ؛ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَرْفَعُ الْعَذَابَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ إِذَا كَانَ فِيهَا نَبِيٌّ أَوْ إِمَامٌ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَ قَالَ النَّبِيُّ(ص): النُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ؛ فَإِذَا ذَهَبَتِ‏ النُّجُومُ‏ أَتَى‏ أَهْلَ‏ السَّمَاءِ مَا يَكْرَهُونَ،‏ وَ إِذَا ذَهَبَ أَهْلُ بَيْتِي أَتَى أَهْلَ الْأَرْضِ مَا يَكْرَهُونَ؛ يَعْنِي بِأَهْلِ بَيْتِهِ، الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ قَرَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِهِ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۹).
  25. «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ:‏ إِنَّ الْأَرْضَ لَنْ‏ تَخْلُوَ إِلَّا وَ فِيهَا عَالِمٌ‏ كُلَّمَا زَادَ الْمُؤْمِنُونَ‏ شَيْئاً رَدَّهُمْ،‏ وَ إِذَا نَقَصُوا أَكْمَلَهُ لَهُمْ فَقَالَ خُذُوهُ كَامِلًا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَالْتَبَسَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أُمُورُهُمْ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۳، ص۲۶).
  26. «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا(ع) قَالَ: لِلْإِمَامِ عَلَامَاتٌ: يَكُونُ أَعْلَمَ النَّاسِ وَ أَحْكَمَ النَّاسِ وَ أَتْقَى النَّاسِ وَ أَحْلَمَ النَّاسِ وَ أَشْجَعَ النَّاسِ وَ أَسْخَى النَّاسِ وَ أَعْبَدَ النَّاسِ؛ وَ يَلِدُ مَخْتُوناً وَ يَكُونُ مُطَهَّراً، وَ يَرَى مِنْ خَلْفِهِ كَمَا يَرَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ؛ وَ لَا يَكُونُ لَهُ ظِلٌّ، وَ إِذَا وَقَعَ إِلَى الْأَرْضِ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ عَلَى رَاحَتَيْهِ رَافِعاً صَوْتَهُ بِالشَّهَادَتَيْنِ؛ وَ لَا يَحْتَلِمُ؛ وَ تَنَامُ عَيْنُهُ وَ لَا يَنَامُ قَلْبُهُ؛ وَ يَكُونُ مُحَدَّثاً؛ وَ يَسْتَوِي عَلَيْهِ دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ(ص)... وَ يَكُونُ أَوْلَى بِالنَّاسِ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ، وَ أَشْفَقَ عَلَيْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ وَ يَكُونُ أَشَدَّ النَّاسِ تَوَاضُعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَكُونُ آخَذَ النَّاسِ بِمَا يَأْمُرُ بِهِ وَ أَكَفَّ النَّاسِ عَمَّا يَنْهَى عَنْهُ؛ وَ يَكُونُ دُعَاؤُهُ مُسْتَجَاباً... وَ يَكُونُ عِنْدَهُ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ سَيْفُهُ ذُو الْفَقَارِ؛ وَ تَكُونُ عِنْدَهُ صَحِيفَةٌ فِيهَا أَسْمَاءُ شِيعَتِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ صَحِيفَةٌ فِيهَا أَسْمَاءُ أَعْدَائِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ تَكُونُ عِنْدَهُ الْجَامِعَةُ، وَ هِيَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً، فِيهَا جَمِيعُ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ؛ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ الْجَفْرُ الْأَكْبَرُ وَ الْأَصْفَرُ إِهَابُ مَاعِزٍ وَ إِهَابُ كَبْشٍ، فِيهِمَا جَمِيعُ الْعُلُومِ، حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ، وَ حَتَّى الْجَلْدَةُ وَ نِصْفُ الْجَلْدَةِ وَ ثُلُثُ الْجَلْدَةِ؛ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ(س)». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۱۶).
  27. «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ‏: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) عَلَّمَ‏ عَلِيّاً بَاباً يَفْتَحُ‏ لَهُ‏ أَلْفَ‏ بَابٍ‏ كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ لَهُ أَلْفَ بَابٍ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۳۱)
  28. «عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص):‏ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ قَدْ أَذْهَبَ‏ اللَّهُ‏ عَنَّا الْفَواحِشَ،‏ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۱۶)
  29. كَتَبَ‏ مُعَاوِيَةُ نُسْخَةً وَاحِدَةً إِلَى‏ عُمَّالِهِ‏ بَعْدَ عَامِ‏ الْجَمَاعَةِ: أَنْ بَرِئَتِ الذِّمَّةُ مِمَّنْ رَوَى شَيْئاً مِنْ فَضْلِ أَبِي تُرَابٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ؛ معاویه در عام الجماعة (سال ۴۱ق) نامه‌هایی یک شکل به همه کارگزاران خود نوشت که من از کسی که چیزی از فضائل علی و اهل بیت او نقل کند، بیزارم. (حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعة، ج۱، ص۳۸)
  30. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۳۵.
  31. «عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ مِنَ الْكُوفِيِّينَ، فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَفَّانَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقَرَّبَهُ وَ أَدْنَاهُ، ثُمَّ قَالَ يَا جَعْفَرُ! قَالَ: لَبَّيْكَ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ. قَالَ: بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقُولُ الشِّعْرَ فِي الْحُسَيْنِ(ع) وَ تُجِيدُ! فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ، فَقَالَ: قُلْ فَأَنْشَدَهُ؛ فَبَكَى(ع) وَ مَنْ‏ حَوْلَهُ‏ حَتَّى‏ صَارَتْ‏ لَهُ‏ الدُّمُوعُ‏ عَلَى‏ وَجْهِهِ‏ وَ لِحْيَتِهِ» (شیخ طوسی، محمد بن الحسن، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۵۷۴).
  32. «عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: قَالَ لِي أَبِي: يَا جَعْفَرُ، أَوْقِفْ لِي مِنْ مَالِي كَذَا وَ كَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِي عَشْرَ سِنِينَ‏ بِمِنًى‏ أَيَّامَ‏ مِنًى» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۶، ص۲۲۰).
  33. «ابْنُ سَعْدٍ، عَنِ الْأَزْدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: قَالَ لِفُضَيْلٍ: تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ؟ قَالَ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ. قَالَ: إِنَّ تِلْكَ الْمَجَالِسَ أُحِبُّهَا، فَأَحْيُوا أَمْرَنَا، يَا فُضَيْلُ، فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا، يَا فُضَيْلُ، مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ، فَخَرَجَ‏ مِنْ‏ عَيْنِهِ‏ مِثْلُ‏ جَنَاحِ‏ الذُّبَابِ‏، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۸۲)
  34. سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص۴۶۹؛ در منتهی الآمال، ج۱، ص۸۲۸ نیز آمده است: امام سجاد(ع) گاهی به زیارت جدش امیرمؤمنان(ع) و پدرش امام حسین(ع) می‌رفت و کسی مطلع نمی‌شد.
  35. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۳۸.
  36. «عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الشَّامِ فَقَالَ: إِنِّي صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ، وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ... قَالَ [ليُونُس]: اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ مَنْ تَرَى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ. قَالَ: فَخَرَجْتُ فَوَجَدْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ النُّعْمَانِ‏ الْأَحْوَلَ فَكَانَ مُتَكَلِّماً، وَ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ قَيْسَ الْمَاصِرِ وَ كَانَا مُتَكَلِّمَيْنِ، وَ كَانَ قَيْسٌ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَلَاماً، وَ كَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَلَامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع)، فَأَدْخَلْتُهُمْ عَلَيْهِ. فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ وَ كُنَّا فِي خَيْمَةٍ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فِي طَرَفِ جَبَلٍ فِي طَرِيقِ الْحَرَمِ...». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۳، ص۹).
  37. «نَضْرُ بْنُ الصَّبَّاحِ قَالَ: كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ: يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ، كَلِّمْ أَهْلَ الْمَدِينَةِ؛ فَإِنِّي‏ أُحِبُ‏ أَنْ‏ يُرَى‏ فِي‏ رِجَالِ‏ الشِّيعَةِ مِثْلُكَ‏»؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲، ص۱۳۶.
  38. «حَمْدَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ قَالَ: كَانَ أَبُو الْحَسَنِ(ع) يَأْمُرُ مُحَمَّدَ بْنَ‏ حَكِيمٍ‏ أَنْ‏ يُجَالِسَ‏ أَهْلَ‏ الْمَدِينَةِ فِي‏ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ أَنْ يُكَلِّمَهُمْ وَ يُخَاصِمَهُمْ؛ حَتَّى كَلَّمَهُمْ فِي صَاحِبِ الْقَبْرِ. وَ كَانَ إِذَا انْصَرَفَ إِلَيْهِ قَالَ: مَا قُلْتَ لَهُمْ وَ مَا قَالُوا لَكَ وَ يَرْضَى بِذَلِكَ مِنْهُ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲، ص۱۳۷)
  39. «حَكَى دِعْبِلٌ الْخُزَاعِيُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا(ع) فِي مِثْلِ هَذِهِ الْأَيَّامِ، فَرَأَيْتُهُ جَالِساً جِلْسَةَ الْحَزِينِ الْكَئِيبِ، وَ أَصْحَابُهُ مِنْ حَوْلِهِ، فَلَمَّا رَآنِي مُقْبِلًا قَالَ لِي: مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ، مَرْحَباً بِنَاصِرِنَا بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ! ثُمَّ إِنَّهُ وَسَّعَ لِي فِي مَجْلِسِهِ وَ أَجْلَسَنِي إِلَى جَانِبِهِ، ثُمَّ قَالَ لِي: يَا دِعْبِلُ، أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِي شِعْراً، فَإِنَّ هَذِهِ الْأَيَّامَ أَيَّامَ حُزْنٍ كَانَتْ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَ أَيَّامَ سُرُورٍ كَانَتْ عَلَى أَعْدَائِنَا، خُصُوصاً بَنِي أُمَيَّةَ؛ يَا دِعْبِلُ، مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى عَلَى مُصَابِنَا، وَ لَوْ وَاحِداً، كَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. يَا دِعْبِلُ، مَنْ ذَرَفَتْ عَيْنَاهُ عَلَى مُصَابِنَا وَ بَكَى لِمَا أَصَابَنَا مِنْ أَعْدَائِنَا، حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا فِي زُمْرَتِنَا. يَا دِعْبِلُ، مَنْ‏ بَكَى‏ عَلَى‏ مُصَابِ‏ جَدِّيَ‏ الْحُسَيْنِ،‏ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ الْبَتَّةَ، ثُمَّ إِنَّهُ(ع) نَهَضَ، وَ ضَرَبَ سِتْراً بَيْنَنَا وَ بَيْنَ حُرَمِهِ وَ أَجْلَسَ أَهْلَ بَيْتِهِ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ لِيَبْكُوا عَلَى مُصَابِ جَدِّهِمُ الْحُسَيْنِ(ع)، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَ قَالَ لِي: يَا دِعْبِلُ، ارْثِ الْحُسَيْنَ، فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَ مَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَيّاً؛ فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ»؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۵۷.
  40. «وَ كَانَ فِيمَنْ وَرَدَ عَلَيْهِ مِنَ الشُّعَرَاءِ دِعْبِلُ بْنُ عَلِيٍّ الْخُزَاعِيُّ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ إِنِّي قَدْ قُلْتُ قَصِيدَةً فَجَعَلْتُ عَلَى نَفْسِي أَنْ لَا أَنْشُدَهَا عَلَى أَحَدٍ قَبْلَكَ فَأَمَرَهُ بِالْجُلُوسِ حَتَّى خَفَّ مَجْلِسُهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ هَاتِهَا قَالَ فَأَنْشَدَهُ قَصِيدَتَهُ الَّتِي أَوَّلُهَا: مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ *** وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهَا فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ إِنْشَادِهَا قَامَ الرِّضَا(ع) فَدَخَلَ إِلَى حُجْرَتِهِ، وَ بَعَثَ إِلَيْهِ خَادِماً بِخِرْقَةِ خَزٍّ فِيهَا سِتُّمِائَةِ دِينَارٍ، وَ قَالَ لِخَادِمِهِ: قُلْ لَهُ: اسْتَعِنْ بِهَذِهِ فِي سَفَرِكَ وَ أَعْذِرْنَا. فَقَالَ لَهُ دِعْبِلٌ: لَا وَ اللَّهِ مَا هَذَا أَرَدْتُ وَ لَا لَهُ خَرَجْتُ، وَ لَكِنْ قُلْ لَهُ: اكْسُنِي ثَوْباً مِنْ أَثْوَابِكَ، وَ رُدَّهَا عَلَيْهِ فَرَدَّهَا الرِّضَا(ع) فَقَالَ لَهُ: خُذْهَا وَ بَعَثَ إِلَيْهِ بِجُبَّةٍ مِنْ ثِيَابِهِ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۱۲۹، ص۱۴۷).
  41. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۳۹.
  42. «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع): وَ ذَكَرَ أَصْحَابَ‏ أَبِي‏ الْخَطَّابِ‏ وَ الْغُلَاةَ، فَقَالَ لِي: يَا مُفَضَّلُ! لَا تُقَاعِدُوهُمْ وَ لَا تُؤَاكِلُوهُمْ وَ لَا تُشَارِبُوهُمْ وَ لَا تُصَافِحُوهُمْ وَ لَا تُوَارِثُوهُمْ». (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۱۲۹، ص۵۸۶)
  43. «و (خداوند) در این کتاب بر شما (پیش‌تر آیه‌ای) فرو فرستاده است که چون شنیدید آیات خداوند (از سوی کسانی) انکار و ریشخند می‌شود با آنان منشینید تا در گفت و گویی جز آن درآیند که در آن صورت بی‌گمان شما (نیز) مانند آنان خواهید بود؛ به راستی خداوند همه منافقان و کافران را یک جا در دوزخ فراهم می‌آورد» سوره نساء، آیه ۱۴۰.
  44. «عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا إِلَى آخِرِ الْآيَةِ فَقَالَ إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا إِذَا سَمِعْتُمُ‏ الرَّجُلَ‏ الَّذِي‏ يَجْحَدُ الْحَقَ‏ وَ يُكَذِّبُ‏ بِهِ‏ وَ يَقَعُ فِي الْأَئِمَّةِ فَقُمْ مِنْ عِنْدِهِ وَ لَا تُقَاعِدْهُ كَائِناً مَنْ كَانَ» (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۳۷۷).
  45. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ؛ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِلُ». (محمدی ری‌شهری، محمد، میزان الحکمة، ج۵، ص۲۹۷، روایت ۱۰۲۲۱)
  46. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۴۱.
  47. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۴۲.