عثمان بن عفان در نهج البلاغه
مقدمه
عثمان بن عفان از قبیله قریش، تیره اموی، جزء اولین گروندگان به دین اسلام و در زمره مهاجرین به سرزمین حبشه است. عثمان با رقیه، فرزند پیامبر اکرم(ص) و پس از وفات او در سال دوم هجرت با امکلثوم، فرزند دیگر پیامبر اکرم (ص) ازدواج کرد. از اینرو لقب "ذوالنورین" به او دادند. کنیه او "ابوعبدالله" است. عثمان فردی متمول بود که از مال خود در راه پیشبرد اسلام مایه میگذاشت، اما از وی مجاهدت خاصی در میدان نبرد گزارش نشده است. نقطه عطف اقدامهای او در زمان پیامبر (ص) مربوط به سال ششم هجری در جریان صلح حدیبیه است. پیامبر در آن سال آهنگ حج کرده بود. از اینرو در نزدیکی مکه از حرکت بازایستاد و عثمان را بهدلیل اعتباری که در شهر مکه داشت، همراه خانوادهاش بهعنوان پیامرسان پیامبر مبنی بر اینکه ایشان قصد جنگ ندارند، نزد مکیان فرستاد. مشرکان از بازگشت آنها برای چند روز جلوگیری کردند و در نتیجه این گمان قوت گرفت که او کشته شده است. در آن حال پیامبر برای جنگ با مشرکان پیمان بست و در آن پیمان یک دست خود را از جانب عثمان روی دست دیگر گذاشت. این امر را از افتخارات او میشمرند[۱].
خلافت عثمان
عثمان در زمان خلیفه اول بیشتر به پیشه اصلی خود، تجارت مشغول بود. اما در عین حال در شمار کاتبان خلیفه نیز بهشمار میآمد، بهگونهای که متن تعیین جانشین خلیفه اول با دستخط او و امضای خلیفه به تثبیت رسید. او بهعنوان یکی از اعضای شورای شش نفره برای تعیین جانشین خلیفه دوم انتخاب شد. در این شورا حق مسلم امام علی (ع) زیر پا گذاشته شد و در نهایت خلافت به عثمان رسید. امام (ع) ضمن تأکید بر حق و صلاحیت خود بر حکومت و ستمی که بر ایشان رفت، بیان داشت تا زمانیکه امنیت مسلمانان برقرار باشد صبر خواهد کرد[۲].
خلافت عثمان در محرم سال ۲۴ هجری آغاز شد. در اوایل خلافت عثمان، برخی شورشها در سرزمینهای تازهمسلمان شکل گرفته بود، اما در نهایت مسلمانان موفق به کنترل اوضاع و ادامه فتوحات شدند و دامنه دولت اسلامی را گسترش دادند. در زمان عثمان و زیر نظر او، در رأس هیئتی قرآن کریم جمع و تدوین شد و او از صحابه و حافظان قرآن در مورد صحیح بودن مصحف شهادت گرفت. این مصحف را "مصحف امام" مینامند، زیرا چند نسخه از روی آن تهیه و بهعنوان الگوی قرائت صحیح به شهرهای مهم اسلامی ارسال شد.
رفتارهای خلیفه بهخصوص در سالهای ۳۱ و ۳۲ هجری بهگونهای بود که موجب نارضایتی و در نهایت شورش مردم علیه وی شد. بهکارگیری خویشان و نزدیکان که اغلب از بنیامیه بودند، در امور حساس حکومتی و بدون در نظر گرفتن صلاحیتهای فردی، بیتالمال را ملک شخصی دانستن و سوءاستفاده از بیت المال و نیز تبعیض در مصرف بیت المال و اعطای آن به خویشاوندان با عنوان صلهرحم، از جمله علل و عواملی بودند که باعث خشم و شورش مسلمانان شدند، بهگونهای که در منابع نقل است او ۴ میلیون و ۳۱۰ هزار دینار و ۱۲۶ میلیون و ۷۷۰ هزار درهم از بیتالمال را به خود و تعداد اندکی از نزدیکانش اختصاص داد. امام (ع) در این مورد میفرماید: "تا سومین به خلافت برخاست، در حالیکه باد نخوت به غبغب افکنده و هدفی جز کامجویی از خلافت در سر نپرورده بود و همراه او فامیلش به غارت بیت المال پرداختند و چون شتری که به گیاه بهاران درآمده، مال خدا را بر بد دادند. تا آن روز که رشتههایش گسیخت و کردار ناشایستش گریبانش گرفت و غوطهوری در نعمت و طغیان در بهرهوری و سوءاستفاده از بیت المال هلاکش ساخت"[۳]. همچنین آزار و شکنجه برخی خواص منتقد چون ابوذر غفاری، عمار یاسر، عبدالله بن مسعود، چشمپوشی از اجرای حدود الهی به تشخیص خود و بدون در نظر گرفتن احکام فقهی از عوامل اصلی شورش و نارضایتی عمومی از دستگاه خلافت شد و سرانجام به شورش و انقلاب علیه خلیفه انجامید. امام علی (ع) در اینباره میفرماید: "او (عثمان) از آن هنگام که حکومت یافت، بدعتها آورد و زمینه بدگویی و اعتراض مردم را فراهم کرد. مردم نیز زبان به بدگویی گشودند. سپس به سبب بدرفتاری بسیار او بر وی شوریدند و کار را دگرگون ساختند[۴].
در میان مخالفان، غیر از برخی صحابه مجاهد و متعهد به آیین الهی و سنت پیامبر اکرم (ص) که انتقادی اصلاحگرایانه بر عملکرد خلیفه داشتند، چهرههایی چون عمرو بن عاص، طلحة بن عبیدالله و زبیر بن عوام نیز نقشی برجسته دارند، بهگونهای که در برخی منابع تاریخی به رابطه طلحه با محاصرهکنندگان و قاتلان خلیفه اشاره شده است. امام (ع) میفرماید: "آهستهترین حرکت طلحه و زبیر درباره عثمان، ترساندن و مهربانترین کردارشان، تندی و خشونت بود"[۵]. از دیگر سو، نقش عایشه، همسر پیامبر اکرم (ص) نیز در مخالفت و تحریک شورشیان نقشی برجسته است. امام (ع) در مورد او فرمود: "عایشه نیز در مورد عثمان گرفتار خشم نابهنگام شد و در نتیجه زمینه قتل او را به دست مردم خشمگین فراهم آمد"[۶].
خلیفه آنگاه که با شورش عمومی علیه خود مواجه شد، در نامههایی به برخی از کارگزاران خود، از جمله معاویه، تقاضای کمک کرد. اما آنها با تقدیم مصالح و منافع خویش بر یاری خلیفه از کمک به وی دریغ ورزیدند و وارد عمل نشدند. معاویه که خود در اندیشه خلافت بود، با کشتهشدن خلیفه مانعی جدی را از پیش روی خود برای رسیدن به هدف خلافت کنار میزد. از اینرو امام خطاب به معاویه فرمود: "(ای معاویه!) تو آنجا که به سودت بود از او حمایت کردی و آنجا که به سود او بود خوارش ساختی"[۷]. مخالفان از خلیفه تقاضای کنارهگیری داشتند، اما خلیفه مدعی بود پیراهنی که خدا بر تن او پوشانده است، هرگز از تن بیرون نمیآورد. سرانجام حلقه محاصره تنگتر شد و مهاجمان به خانه خلیفه هجوم آوردند. امام علی (ع) در این میان به دفاع از وی پرداخت و حتی فرزندان خویش را برای حمایت از وی گسیل داشت. امام خود در اینباره میفرماید: "مردم در ابتدا از او انتقاد کردند و عیوبش برشمردند و من از میان مهاجران، کسی بودم که بیشتر سعیم نرنجاندن و کمتر سرزنش کرن او بود"[۸].
امام (ع) در زمان خلیفه نهتنها در مواقعی به یاری و حمایت از او برخاست، که در موارد بسیاری حکم او را در مورد خود اجرا کرد. خود ایشان در اینباره به ابن عباس میفرماید: "بهسوی من کسی را فرستاد تا از شهر بیرون روم ، سپس به سویم فرستاد تا بازگردم، اینک تو را نزد من میفرستد که از شهر بیرون روم. به خدا سوگند چندان از او دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم"[۹].[۱۰]
انتقاد امام علی از عثمان بن عفان
در نهج البلاغه نسبت به «عثمان» از دو خلیفه دیگر بیشتر انتقاد شده است و لحن انتقادها هم از او شدیدتر است.
در خطبه شقشقیه در انتقاد از «عثمان» میفرماید: "... تا سومین آنها بر سر کار آمد، او همانند شتر پرخور و شکم برآمده، همی جز، جمعآوری و خوردن بیت المال نداشت بسته گان پدریش به همکاریش برخاستند آنها همچون شتران گرسنهای که بهاران به علف زار بیفتند و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعند، برای خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند اما! عاقبت بافتههایش (برای استحکام خلافت) پنبه شد و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکم خوارگی و ثروت اندوزی برای همیشه نابودش ساخت"[۱۱].
ابن ابی الحدید میگوید: «این تعبیرات از تلخترین تعبیرات است و به نظر من از شعر معروف حُطیئه که گفته شده است هجوآمیزترین شعر عرب است، شدیدتر است، شعر معروف حُطیئه این است:
دع المكارم لا ترحل لبغيتها | واقعد فانك انت الطاعم الكاسي[۱۲] |
راستی آیا بهتر از این میتوان خلفا را معرفی کرد؟ آیا شخص منصفی از اهل سنت میتواند این صفات و افعال را که امام در خطبه شقشقیه بیان فرموده، انکار کند؟
برخی متعصبان که خوش ندارند چنین حقایقی را از زبان امام (ع) درباره خلفا بشنوند، در سند خطبه شقشقیه تشکیک کرده و گفتهاند این خطبه از علی (ع) نیست و سیدرضی آن را از خود ساخته و به امام نسبت داده است، اما باید توجه داشت:
- تقوای سیدرضی چنین اجازهای را به او نمیدهد که به دروغ سخنی را به امام نسبت دهد.
- هر کسی سبک خاصی در سخن دارد زیرا سخن هر کسی تجلی روح او است و کلام امام که بالاتر از کلام مخلوق و دون کلام خالق با سخن دیگری اشتباه نمیشود.
- دو نابغه علم و ادب از قدیم و جدید یعنی ابن ابی الحدید و شیخ محمد عبده ـ که از برجستهترین مشاهیر علمای اهل سنت هستند ـ کوچکترین شک و تردید در نسبت آن به امام (ع) نکردهاند.
- ابن میثم در شرح نهج البلاغه مینویسد: این خطبه را در دو جا دیدهام که تاریخ آن قبل از تولد شریف رضی بوده است[۱۳] و این ابن ابی الحدید میگوید: مصدق بن شبیب واسطی گفته: این خطبه را برای «ابن خشاب» خواندم او گفت: به خدا قسم من این خطبه را در کتابهایی دیدم که دویست سال پیش از تولد سیدرضی: قبل از آنکه نقیب ابواحمد پدر رضی متولد شود نوشته شده است[۱۴].
- علامه امینی گواهی ۲۸ تن از اعاظم علما و حفاظ و محدثان و ادبای شیعه و سنی را بر صحت اسناد این خطبه به امام آورده که برخی از آنها سالها پیش از تولد پدر سیدرضی از دنیا رفتهاند[۱۵].
بنابراین بر اهل انصاف جای کوچکترین شک و تردیدی در صحت نسبت خطبه شقشقیه به امام باقی نمیماند.
عثمان بن عفان وقتی به مقام خلافت رسید برخلاف سنت رسول خدا (ص) و سیره ابوبکر و عمر رفتار نمود و حال آنکه عبدالرحمن بن عوف در مجلس شوری با او بیعت نمود بر کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و طریقه شیخین و اینکه بنی امیه را روی کار نیاورد و بر مردم مسلط نگرداند، ولی وقتی او بر اوضاع مسلط شد کاملاً بر خلاف سیره آنها رفتار نمود و صریحاً خلاف عهد کرد و در تمام دوره خلافت بر خلاف طریقه شیخین رفتار کرد و بنی امیه را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط ساخت و این اولین لکه ننگی بود که دامن او را آلوده ساخت[۱۶].
«خِضْمَةَ اَلْإِبِلِ نِبْتَةَ اَلرَّبِيعِ» اشاره به این است که عثمان و خویشاوندان وی اموال مسلمانان یعنی بیت المال را تصاحب میکردند که به عنوان نمونه به چند قسمت از بخششها و اموال او اشاره میکنیم:
خلیفه سوم به دامادش «حارث بن حکم» برادر مروان ۳۰۰۰۰۰ درهم بخشید و شترهای زکات و قطعه زمینی که پیغمبر اسلام آن را به عنوان صدقه وقف مسلمانان کرده بود به او داد. و به «سعید بن عاص بن امنیه» ۱۰۰۰۰۰ درهم بخشید و هنگامی که به مروان بن حکم ۱۰۰۰۰۰ درهم بخشید به ابوسفیان ۲۰۰۰۰۰ درهم داد. به طلحه ۲۲۰۰۰۰۰ درهم و به زبیر ۵۹۸۰۰۰۰۰ درهم داد خود او ۳۰۵۰۰۰۰۰ درهم و ۳۵۰۰۰۰ دینار. یعلی بن امیه ۵۰۰۰۰۰ دینار. عبدالرحمان ۲۵۶۰۰۰۰ دینار از بیت المال برداشتند[۱۷].
یعقوبی مینویسد: عثمان دخترش را به عبدالله بن خالد بن اسید تزویج کرد و فرمود تا ۶۰۰۰۰۰ هزار درهم به او داده شود و به عبدالله بن عامر نوشت که آن را از بیت المال بصره بپردازد. ابواسحاق از عبدالرحمن بن یسار روایت کرده است که مأمور جمعآوری زکاتهای مسلمانان را در بازارهای مدینه دیدم که هرگاه شب میرسید آنها را نزد عثمان میآورد و به او دستور میداد که آنها را به حکم بن ابی العاص تحویل دهد. عثمان هرگاه به یکی از خویشاوندان خود جایزهای میداد آن را مقرری از بیت المال میساخت و خزانهدار امروز و فردا میکرد و به او میگفت: میرسد و خدا بخواهد به تو پرداخت میکنیم. پس او اصرار ورزید و گفت: تو خزانهدار ما بیش نیستی، پس هرگاه به تو بخشیدیم بگیر و هر گاه از تو خاموش ماندیم خاموش باش گفت: به خدا قسم که من خزانهدار تو و یا خویشاوندان تو نیستم، تنها خزانهدار مسلمانانم. آنگاه روز جمعه در حالی که عثمان خطبه میخواند کلید را آورد و گفت: ای مردم! عثمان گمان برده است که من خزانهدار او و خویشان او هستم با اینکه من خزانهدار مسلمین بودم و این هم کلیدهای بیت المال شماست و آنها را انداخت. پس عثمان کلیدها را برداشت و به زید بن ثابت سپرد[۱۸].
عثمان علاوه بر حیف و میل بیت المال مسلمین، فساق و فجار بنی امیه را روی کار آورد و بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط ساخت و افرادی را برخلاف رضای رسول خدا و شیخین به کار گماشت چون عموی ملعون و مطرودش حکم بن ابی العاص و پسرش مروان بن حکم که هر دو به شهادت تاریخ طرید و رانده شده رسول خدا و مردود و ملعون به لسان مبارک آن حضرت بودند[۱۹].
و سپس دست درازیها به اصحاب پیغمبر شروع شد، ابوذر صحابی بزرگوار را به «ربذه» تبعید کرد که همانجا درگذشت[۲۰] وقتی خبر مرگ ابوذر را به «عثمان» دادند گفت: خدا رحمتش کند، عمار یاسر گفت: آری! از تمام وجود برای او طلب رحمت و مغفرت میکنم. عثمان به عمار فحش بسیار زشت و قبیحی داد و گفت: آیا فکر میکنی از اینکه او را تبعید کردم، پشیمانم؟!! دستور داد محکم به دهان عمار بکوبند و گفت: تو هم به او ملحق شو! وقتی عمار خواست از شهر خارج شود قبیله بنی مخزوم نزد علی (ع) آمدند و از او خواستند با عثمان حرف بزند شاید اثری داشته باشد، علی به عثمان گفت: ای عثمان! از خدا بترس. تو یک مرد نیکوکاری از مسلمانان را تبعید کردی و در اثر تبعیدت از دنیا رفت، الان میخواهی یک مرد صالح دیگری مانند او را تبعید کنی؟! و گفتگوی زیادی میان آن دو در گرفت تا اینکه عثمان به علی (ع) گفت: تو سزاوارتر به تبعیدی از او! علی (ع) گفت: اگر میخواهی این کار را بکن. سپس مهاجرین جمع شدند و نزد عثمان رفتند و به او گفتند: این که نمیشود! هر کس با تو حرفی بزند فوراً او را طرد و تبعید میکنی؟! آنگاه از عمار دست برداشت[۲۱].
و در روایت دیگر آمده است که عمار بر مقداد نماز خواند و او را دفن کرد در حالی که - طبق وصیت مقداد - عثمان اجازه نداشت که بر او نماز بخواند، پس عثمان سخت بر عمار برآشفت و گفت: وای بر پسر زن سیاه! من او را میشناختم. و دستور داد به غلامانش که عمار را بخوابانند و دست و پاهایش را ببندند، آن وقت خود عثمان چوب را برداشت و آن قدر به بدن عمار زد که فتق گرفت و در اثر ضعف و پیری از هوش رفت که این داستان نزد تمام مؤرخین معروف است[۲۲] گناه عمار این بود که گروهی از اصحاب نامهای به عثمان نوشتند و از عمار خواستند که نامه را به عثمان برساند.
عثمان همین رفتار را با عبدالله بن مسعود نیز کرد، او را به مسجد احضار نمود، آنچنان او را بر زمین زد که یکی از دندههایش خرد شد[۲۳] فقط به خاطر اینکه عبدالله بن مسعود اعتراض کرده بود به عثمان که چرا اموال مسلمانان را بدون حساب به تبهکاران از بنی امیه میدهد.
عبدالرحمن بن حنبل[۲۴] صحابی پیامبر خدا را به «قموص» خیبر تبعید کرد و سبب تبعیدش آن بود که عثمان بخشنده بود و کمکهای مالی فراوان میکرد و خویشان و ارحام خود را مقدم میداشت و در میان مردم بخشش را برابر نهاد و مروان بن حکم بن ابی العاص و ابوسفیان بن حرب در او نفوذ داشتند و رئیس پلیس او عبدالله بن قنفذ تیمی و حاجبش حمران بن ابان غلامش بود.
چون شش سال از خلافت عثمان سپری شد، مردم از او بدگویی کردند و کسانی درباره او به سخن آمدند و گفتند: خویشان خود را برگزید[۲۵] و چراگاه را قرق کرد[۲۶] و با مال خدا و مسلمین خانه ساخت و مرزها و مالها فراهم نمود و ابوذر صحابی پیامبر خدا و عبدالرحمن بن حنبل را تبعید کرد و تبعید شده پیامبر خدا حکم بن ابی العاص[۲۷] و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را جای داد[۲۸] و خون هرمزان را پامال کرد و عبیدالله بن عمر را به جای او قصاص نکرد و ولید بن عقبه را والی کوفه نمود و در نماز در حال مستی کثافت کاری کرد، لکن عثمان باز او را پناه داد و بناحق زنی را سنگسار کرد و آنچنان بود که زنی از جهینه را که به خانه شوهر رفت و پس از شش ماه زائید، دستور داد او را سنگسار کنند و چون بیرون برده شد علی بن ابیطالب بر او وارد شد و گفت: خدای عزوجل میگوید: ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا﴾[۲۹] و در شیرخوارگیش گفته است ﴿حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ﴾[۳۰] پس عثمان به دنبال زن فرستاد و معلوم شد که سنگسار شده و مرده است[۳۱].
علی (ع) میگوید: خاندان بنی امیه در خوردن ثروت اسلامی و مصرف آن در شهواتشان، درست مثل شتری که به علف بهاری میافتد، بیت المال مسلمین را غارت کردند و خوردند. تا رشته او - عثمان- از هم گسیخت و رفتارش، کارش را ساخت و پرخوری، او را به زانو درآورد.
روزی که عثمان «ابوذر» را تبعید کرد، علی (ع) با پسرانش به بدرقه او رفتند و جملههائی که آن حضرت در بدرقه ابوذر فرموده است در آن جملهها کاملاً حق را به ابوذر معترض و منتقد و انقلابی میدهد و او را کاملاً تأیید میکند و به طور ضمنی حکومت عثمان را فاسد معرفی میفرماید، اینک متن خطبه: «ای ابوذر! تو برای رضای خدا خشمگین گردیدی، پس به او که برایش غضب نمودی، امیدوار باش. این مردم از تو بر دنیای خود ترسیدند و تو از آنها بر دین خویش ترسیدی، پس چیزی را که آنها به خاطر آن در وحشتند به خودشان واگذار و از آنچه میترسی آنها گرفتارش شوند (کیفر الهی) بگریز، و چه بسیار که آنان به چیزی که تو آنان را از آن منع میکنی، نیازمند باشند و چه بسیار که تو از آنچه ترا از آن منع کردند بینیاز باشی.
و به زودی خواهی یافت که پیروزی برای کیست؟ و چه کسی بیشتر مورد حسد قرار میگیرد اگر درهای آسمانها و زمین به روی بندهای بسته شده باشد، اما از خدا بترسد، خداوند راهی برای او خواهد گشود، آرامش خویش را تنها در حق جستجو کن و غیر از باطل چیزی تو را به وحشت نیفکند، اگر دنیایشان را میپذیرفتی دوستت داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص میدادی (و با آنها کنار میآمدی) دست از تو برمی داشتند»[۳۲]
آن طور که در منابع تاریخی آمده، ابوذر از بذل و بخششهای عثمان به بستگان و اقوامش سخت ناراحت بود و همواره به وی اعتراض میکرد زیرا میدید به مروان بن حکم بذل و بخششهای زیادی مینمود، دید که به «حارث بن حکم» ۳۰۰۰۰۰ درهم و به «زید بن ثابت» ۱۰۰۰۰۰ درهم بخشید! و همینطور... .
هنگامی که حکومت بنی امیه به ریاست عثمان، بر جامعه اسلامی مسلط گردید حقوق محرومین اجتماع، طبقات زحمتکش به وسیله رباخوران و برده فروشان و اشراف، که تماس مستقیم با دستگاه عثمان داشتند، پایمال گشت و از بین رفت... .
بیت المال چنانکه قبلا اشاره شد، بین امویان و اطرافیان دربار عثمان تقسیم میشد و املاک و دارائی اصحاب وابسته به عثمان، از مرز حساب خارج شد و ارقامی که «جرجی زیدان» در «تاریخ تمدن اسلامی» و «دکتر نوری جعفری» در کتاب «علی و مناوئوه» از اموال اصحاب! در دوره عثمان نقل میکنند، بسیار قابل توجه است[۳۳] ابوذر این وضع را نمیتوانست تحمل کند و نمیتوانست ببیند که عدهای از مسلمانان گرسنه و برهنه باشند ولی یک گروه ویژه به عنوان حاکم مسلمین! در عیش و نوش باشند زیرا ابوذر دوره عدالت اجتماعی و اقتصادی رسول اکرم (ص) را دیده بود.
﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[۳۴]
مبارزه خود را علیه حکام وقت شروع کرد، عثمان نیز خبر یافت که ابوذر از او بدگوئی میکند و سنتهای پیامبر خدا و روشهای ابوبکر و عمر را تغییر داده و دگرگون کرده است، یادآور میشود، پس او را به شام تبعید کرد و نزد معاویه فرستاد، لکن ابوذر در مجلس مینشست و همچنان میگفت و مردم پیرامون او جمع میشدند تا آنکه جمعیت شنوندگان بسیار شدند و هنگامی که نماز بامداد را میگزارد بر دروازه دمشق میایستاد و میگفت: شترانی که آتش بار دارند رسیدند و با صدای رسا میگفت:خدا لعنت کند امرکنندگان به معروف و رهاکنندگان آن را، و خدا لعنت کند بازدارندگان از منکر و انجام دهندگان آن را[۳۵]
معاویه به عثمان نوشت که تو شام را به وسیله ابوذر بر خود تباه ساختی، عثمان نوشت که او را بر جهازی بیروپوش سوار کن بدین ترتیب او را به مدینه آورد در حالی که گوشت دور رانش ریخته بود، پس چون بر او درآمد و گروهی نزد وی بودند گفت: به من گفتهاند که تو میگویی: از پیامبر خدا شنیدم که میگفت: «هرگاه شماره بنوامیه به سی مرد رسید، سرزمینهای خدا را چون مالک شخصی زیر فرمان و بندگان خدا را چاکران و دین خدا را دغلبازی گیرند»[۳۶]
گفت: آری از پیامبر خدا (ص) شنیدم که آن را میگفت.
عثمان رو به حاضران کرد و گفت: آیا شما از پیامبر خدا شنیدید که آن را بگوید؟ آنگاه نزد علی بن ابیطالب فرستاد علی نزد وی آمد. گفت: ای ابوالحسن آیا از پیامبر خدا شنیدی که این حدیثی را که ابوذر حکایت میکند، بگوید؟ علی (ع) گفت: آری.
گفت: چگونه گواهی میدهی؟ گفت: برای گفتار پیامبر خدا: آسمان سایه نیفکنده و زمین برنداشته راستگوتری از ابوذر را.[۳۷]
جز چند روزی در مدینه نماند که عثمان نزد او فرستاد که به خدا سوگند باید از مدینه بیرون روی.
گفت: آیا مرا از حرم پیامبر خدا (ص) بیرون میکنی؟
گفت: آری در حالی که خوار و زبون باشی.
گفت: پس به مکه؟ گفت: نه. گفت: به بصره؟ گفت: نه. گفت: به کوفه؟ گفت: نه، لکن به ربذهای که از آن بیرون آمدهای تا همانجا بمیری.
ای مروان او را بیرون کن و کسی را مگذار که با او سخن گوید تا بیرون رود، پس او را بر شتری همراه زن و دخترش بیرون کرد.
امام علی (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، عبدالله بن جعفر و عمار یاسر برای بدرقه ابوذر بیرون آمدند و چون ابوذر علی (ع) را دید پیش رفت و دست او را بوسید، و به شدت گریست و گفت: من هرگاه تو را و فرزندانت را میبینم گفتار پیامبر خدا را به یاد میآورم و لذا جلو گریهام را نمیتوانم بگیرم [۳۸]. پس علی (ع) رفت با او سخن گوید، مروان جلو آمد و گفت: مگر تو امر خلیفه را نشنیدی که نباید احدی از ابوذر بدرقه کند؟ گفت: کنار برو! مگر هر چه را خلیفهامر کند بر ما واجب میشود و لو خلاف امر خدا باشد؟ او با کمال پرروئی سواره آمد جلو علی ایستاد. علی هم چند تا تازیانه بر سر و گوش مرکبش کوبید و کنارش زد.
بالاخره با ابوذر تودیع کرد و به منزل برگشت بلافاصله در را کوبیدند که عثمان شما را میخواهد، علی (ع) برخاست و به منزل عثمان رفت، دید آنجا خلیفه و مروان است. گفت: شنیده بودی که ما قدغن کرده بودیم کسی به بدرقه ابوذر نرود؟
امام فرمود: آری شنیده بودم، گفت: پس چرا تخلف کردی. فرمود: مگر هر چه تو امر کنی بر ما لازم میشود؟ گفت: چرا به مروان جسارت کردی؟
فرمود: من جسارت نکردم، مزاحم من شد دو تازیانه به سر و گوش اسبش زدم، اسب من اینجاست برود دو تازیانه به آن بزند.
گفت: تو پیش من از مروان عزیزتر نیستی، میخواهی سخنانی به تو بگویم که ناراحت شوی؟
علی (ع) فرمود: اگر یک کلمه ناسزا گفتی چندین برابر خواهی شنید، غضب تو بر من همانند غضب اسب بر لگام خویش است، اسب بر لگامش غضب کند چه کاری میتواند بکند؟!
روزگار در آن ریگزار سوزان و بیآبادانی بر ابوذر و همسرش و دخترش بسیار سخت میگشت همسر ابوذر از شدت رنج میگریست. ابوذر روزی به او گفت: گریه مکن از پیامبر شنیدم که فرمود مرگ من در غربت باشد و مردمی صالح متصدی به خاکسپاری من خواهند شد[۳۹].
هنگامی که مردم پیرامون امیرمؤمنان علی (ع) گرد آمدند و از کارهائی که از عثمان نپسندیده بودند، شکایت کردند و از مولا خواستند تا در این باره از طرف آنها با او گفتگو کند و رضایت آنان را برآورد. امام (ع) بر عثمان وارد شد و گفت: «مردم پشت سر من هستند و مرا بین خود و تو سفیر قرار دادهاند. به خدا سوگند نمیدانم به تو چه بگویم؟! من چیزی نمیدانم که تو از آن بیخبر باشی و ترا به کاری راهنمائی نمیکنم که آن را نشناسی آنچه ما میدانیم تو هم میدانی. ما به سوی مطلبی پیشی نگرفتهایم تا تو را از آن آگاه سازیم و در موردی خلوت نکردهایم تا اینکه آن را به تو برسانیم (زیرا پیامبر اکرم (ص) تمام اصول و وظایف اسلامی را آشکارا بیان فرمود و همگان آن را شنیدند، و همانطور که ما مشاهده کردیم تو هم مشاهده کردی و همانگونه که ما شنیدیم تو هم شنیدی و همچنان که ما با پیامبر (ص) همنشین بودیم تو نیز همنشین بودی، هیچگاه فرزند ابوقحافه (ابوبکر) پسر خطاب (عمر) در انجام اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند تو بر رسول خدا (ص)، از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیکتری، تو از نظر دامادی پیامبر (ص) از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیکتری، تو از نظر دامادی پیامبر (ص) به مرحله ای رسیدی که آن دو نرسیدند»[۴۰]
امام در اینجا میخواسته از جنبه عاطفی استفاده کرده و عواطف عثمان را تحریک کند بلکه باشد اگر برای خدا هم که نباشد دست از کارهایش بردارد؛ لذا میفرماید: تو از نظر نسب به پیامبر (ص) از ابوبکر و عمر نزدیکتری زیرا سلسله نسب عثمان با پیامبر (ص) در عبد مناف به یکدیگر میرسند، در حالی که ابوبکر و عمر چنین نیستند و آنها در «کعب ابن لوی» با پیامبر (ص) در نسب شریک میشوند که چند نفر بیشتر با اجداد عثمان فاصله دارند و اما از نظر جنبه سببی که روشن است و نیاز به توضیح ندارد زیرا عثمان داماد پیامبر بود.
سپس امام سخنان خود را چنین ادامه میدهد: تو را به خدا، ترا به خدا که درباره خویش بیندیش. تو نابینایی نیستی تا تو را بینا سازیم و نادانی نیستی تا تو را علم آموزیم.
راهها آشکارند و علمهای دین برپا. بدان که برترین بنده خدا نزد خدا پیشوای دادگر است که هم هدایت شده باشد و هم هدایت کند و سنت معلوم را برپای دارد و بدعتهای ناشناخته را بمیراند. سنتها روشن و نورانیند و نشانههای مشخص دارند، بدعتها نیز آشکارند و علامتهایی دارند. بدترین مردم نزد پروردگار، پیشوای ستمگری است که خود گمراه است و مردم به وسیله او گمراه میشوند، سنتهای مورد قبول را از بین برده و بدعتهای متروک را زنده میکند، من از رسول خدا (ص) شنیدم، میفرمود: «پیشوای ستمکار را روز رستاخیز حاضر میکنند و با او یاری و عذرخواهی نباشد، پس در آتش دوزخ سرنگونش سازند و آن سان که سنگ آسیا میچرخد، در دوزخ بچرخد، سپس در قعر دوزخ به بند درافتد و زندانی گردد»
و من برای تو از خدا میخواهم که امام مقتول این امت نباشی. چه در این حال خواهند گفت: «در این امت امامی کشته شد که با کشتن او کشت و کشتار تا روز قیامت باز خواهد گردید، امور این امت را بر آنها مشتبه میکند فتنه و فساد را در میانشان گسترش میدهد تا آنجا که حق را از باطل تمیز نمیدهند و به سختی در آن فتنه غور میشوند و به شدت درهم آمیخته و فاسد خواهند گردید».
آری همانگونه که امام (ع) از پیامبر نقل فرموده تمام کشتارها و خونریزیها در بین امت اسلامی پس از کشته شدن عثمان به وقوع پیوست، در آغاز عدهای به بهانه انتقام خونش جنگهای «جمل» و «صفین» را به راه انداختند و به دنبال آن بین امام حسن (ع) و معاویه و نبردهای خونینی که بین گروههای اسلامی و زمامداران بنی امیه که منجر به شهادت امام حسین (ع) شد، به وجود آمد و نیز جنگهای بین بنی امیه و بنی عباس و خونهایی که بنی عباس از مسلمانان و افراد پاک اهل بیت ریختند همه به دنبال واقعه قتل عثمان پدید آمد.
امام (ع) پس از آماده کردن ذهن عثمان، آخرین حرفش را زد و فرمود: «پس تو با این سن و سال آلت دست «مروان» مباش تا هر جا که دلش بخواهد ترا به دنبال خود ببرد».[۴۱]
امام؛ عثمان را نصیحت نمود که در تغییر اعمال و رفتار خود تجدید نظر کند و او را به عواقب امور متوجه ساخت و به او فهماند که پای جان در بین است، عثمان ظاهرا قبول کرد و گفت: «از مردم بخواه به من مهلت دهند تا از عهده ستمها که برایشان رفته است برآیم».
مولای متقیان علی (ع) فرمود: آنچه مربوط به مدینه است نیازی به مهلت ندارد از هم اکنون خطاهای خود را جبران کن، و آنچه مربوط به خارج و دیگر شهرهاست، پس مهلت به اندازه ای است که فرمان تو مبنی بر جبران خطاها به آن محلها برسد.
ولی مروان و اطرافیان اموی عثمان نگذاردند که نصایح صادقانه آن حضرت اثر کند لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان، امر کرد مردم در مسجد جمع شدند رفت بالای منبر عوض آنکه از مردم دلجوئی کند و بگوید عمال و مامورین از حالا معزول هستند، نوعی سخن گفت که: دلهای رنجدیده، رنجدیدهتر شد سرانجام کار به آنجا کشید که عمر پیش بینی نموده بود.
آری عثمان مرد ضعیفی بود، از خود اراده نداشت خویشاوندانش مخصوصاً مروان که تبعید شده پیغمبر بود و عثمان او را به مدینه آورد و کم کم به منزله وزیر عثمان شد، سخت بر او مسلط شدند و به نام او هر کاری که دلشان میخواست میکردند. علی (ع) این قسمت را انتقاد کرد و رودرروی عثمان فرمود: تو با این سن و سال مهار خویش را به دست مروان مده که هر جا دلش بخواهد تو را به دنبال خود ببرد.
عبدالله بن عباس به هنگامی که عثمان در محاصره بود از ناحیه او این پیام را برای امام آورد و در آن از امام خواسته بود از مدینه خارج شود و به ملک خود «ینبع» برود تا مردم شعار خلافت به نام او ندهند و این بار دوم بود که عثمان از آن حضرت چنین درخواستی میکرد و قبلاً هم این تقاضا را کرده بود و امام به خواهش او به «ینبع» رفت، سپس به علت هجوم مردم از آن حضرت تقاضا کرده بود که برای دفاع از او به شهر بازگردد، اینک دوباره باز تقاضای بیرون رفتن آن سرور را میکرد. این بار امام در پاسخ عبدالله بن عباس فرمود: ای فرزند عباس! عثمان جز این نمیخواهد که مرا مانند شتر آبکش قرار دهد، گاهی بروم و گاه بازگردم، یک بار فرستاد که از مدینه خارج شوم و باز فرستاد که بازگردم و هم اکنون نیز فرستاده است که از شهر بیرون بروم، به خدا سوگند آنقدر از عثماندفاع کردم که میترسم گنهکار باشم![۴۲]
البته علی (ع) مورد سوءظن عثمان بود وجود آن حضرت را در مدینه مخل و مضر به حال خود میدید، علی (ع) تکیه گاه و مایه امید آینده انقلابیون به شمار میرفت خصوصاً که گاهی، انقلابیون به نام علی (ع) شعار میدادند و رسماً عزل عثمان و زمامداری علی (ع) را عنوان میکردند، لهذا عثمان مایل بود علی (ع) در مدینه نباشد تا چشم انقلابیون کمتر به او بیفتد ولی از طرف دیگر بالعیان میدید خیرخواهانه میان او و انقلابیون وساطت میکند وجودش مایه آرامش است، از این رو از علی (ع) خواست از مدینه خارج شود و موقتا به مزرعه خود در «ینبع» که در حدود ده فرسنگ یا بیشتر با مدینه فاصله داشت، برود.
اما طولی نکشید که از نبود علی (ع) و تندی انقلابیون احساس ناراحتی کرد و پیغام داد که به مدینه برگردد.
طبعاً وقتی که علی (ع) برگشت و چشم انقلابیون به آن حضرت افتاد، شعارها به نامش داغتر شد، بار دیگر از علی (ع) خواست مدینه را ترک کند که پیام فوق را ابن عباس از طرف عثمان آورد، امام از این رفتار توهین آمیز عثمان ناراحت شد و درد دلش را به ابن عباس گفت.
از سخنانی است که امام (ع) در مورد قتل عثمان فرموده است: اگر به کشتن او فرمان داده بودم، قاتل محسوب میشدم و اگر آنها را باز میداشتم از یاورانش به شمار میآمدم! اما اگر کسی او را یاری کرده نمیتواند بگوید از کسانی که دست از یاریش برداشتند بهترم و کسانی که دست از یاریش برداشتند نمیتوانند بگویند یاورانش از ما بهترند، من جریان «عثمان» را برای شما خلاصه کنم: استبداد پیشه کرد و در آن استبداد مرتکب خطا گردید، شما نیز بیتابی کردید و در این کار راه غلط پیش گرفتید. خداوند در این مورد حکم دارد که درباره مستبدان و افراطگران جاری میشود (و هر کدام به واکنش اعمال نادرست خود گرفتار میشوند[۴۳]
نگاهی گذرا به ماجرای عثمان
ابن ابی الحدید در این باره بحث مفصلی کرده که ما فشرده آن را در اینجا میآوریم. او میگوید: صحیحترین اخبار در مورد عثمان آن است که «طبری» در تاریخ خود آورده که خلاصه آن چنین است: عثمان حوادث تازهای در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمانان گردید این رویدادها عبارتند از: سرکار آوردن بنی امیه مخصوصاً فاسقان، سفیهان و بیدینان آنها و اعطای غنائم به آنان و آزار و ستمهائی که در مورد عمار یاسر، ابوذر و عبدالله بن مسعود و کارهای دیگری که در اواخر خلافت خویش انجام داد.
ولید بن عقبه را والی کوفه ساخت که گروهی به شراب نوشیدن وی گواهی دادند... و نیز سعید بن عاص را پس از ولید فرماندار کوفه ساخت و فرمانداران او وضعی پدید آورده بودند که مردم آماده پرخاش و انفجار بودند لذا میبینیم همینکه سعید بن عاص گفت: «عراق بستان قریش و بنی امیه است» اشتر نخعی در پاسخ وی گفت خیال میکنی سرزمین عراق که خداوند به وسیله شمشیر مسلمانان آن را فتح نموده مربوط به تو و اقوام تو است؟ رئیس شرطه سعید، ناراحت شده و به اشتر پرخاش نمود، اشتر به یارانش از طایفه «نخع» اشاره کرد، آنها به جان رئیس شرطه افتادند، او را سخت کتک زدند و به دنبال این جریان در محافل انتقاد و بدگوئی از سعید فرماندار کوفه شروع شد این بدگوئی و اعتراض کم کم به عثمان که سعید را والی ساخته بود، سرایت نمود و بسیاری از مردم بر ضد دستگاه حکومت اطراف یکدیگر، گرد آمدند، سعید جریان را به عثمان نوشت و عثمان دستور داد رهبران شورش را به شام تبعید کند، معاویه را هم از این تبعیدیان و جریان کار آنها آگاه ساخت.
تبعیدیان که عبارت از: اشتر نخعی، مالک بن کعب، اسود بن یزید نخعی، علقمه بن قیس نخعی، صعصعه بن صوحان و گروه دیگری بودند وارد شام شدند، پس از ورود، بین آنها و معاویه در جلسات متعددی سخنانی رد و بدل شد و همگی به معاویه پرخاش کردند و موهای سر و صورتش را کندند، پس از آن معاویه نامهای به عثمان نوشت که اگر اینان در شام باشند، مردم شام را نیز همچون مردم کوفه خواهند شورانید.
عثمان دستور بازگرداندن آنها را به کوفه داد. باز هم والی کوفه از دست آنان شکایت کرد این بار دستور داد آنها را به «حمص» تحت نظر عبدالرحمن بن خالد تبعید کند و عبدالرحمن بن خالد در «حمص» با وضع خشونتآمیزی با آنان رفتار کرد.
در سال یازدهم خلافت عثمان، عده ای از اصحاب پیغمبر (ص) گرد هم آمدند و ایراداتی که به عثمان داشتند وسیله «عامر بن قیس» به او رساندند، عثمان به عامر بن قیس آن مرد خدا شناس عابد جواب اهانتآمیزی داد.
اما وضع مدینه طوری بود که عثمان مجبور شد با چند نفر از فرمانداران مورد علاقهاش در این باره مشورت کند، به این جهت از عبدالله بن عامر، سعید بن عاص، معاویة بن ابیسفیان، عبدالله سعد و عمرو عاص دعوت کرد و جریان هیجان و آمادگی مدینه را برای شورش با آنان در میان گذارد. در پاسخ وی هر یک نظریهای دادند:
عبدالله بن عامر گفت: صلاح در این است که مردم را به جهاد مشغولسازی تا از این فکر منصرف گردند. سعید بن عاص گفت: باید ریشه درد را قطع کرد، از کسانی که وحشت داری فاصله گیر و کار آنان را یکسره کن؛ زیرا جمعیتها چنانچه رهبران خویش را از دست دادند متفرق خواهند شد. عثمان گفت: این نظریه خوبی است اما!
معاویه گفت: به نظر من باید سران لشکر خود را فرمان دهی آشوبگران را زیر نظر بگیرند.
عبدالله بن سعد گفت: مردم اهل طمع هستند آنقدر به آنان ببخش تا به تو علاقمند گردند. عمروعاص گفت: تو بنی امیه را بر مردم سوار کردهای یا عدالت کن و یا از کار کناره بگیر. عثمان از این سخن سخت ناراحت شد ولی عمرو عاص با زرنگی سخن خود را توجیه کرد. عثمان عمال و فرمانداران خویش را بازگرداند و دستور داد مردم را برای جهاد مجهز سازند.
در سال ۳۵ هجری مخالفان عثمان و بنی امیه در شهرهای اسلامی با یکدیگر ارتباط برقرار کردند و یکدیگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهییج کردند و سرانجام به اینجا منتهی شد، که از مصر دو هزار نفر به رهبری «ابوحرب غافقی» از کوفه دو هزار نفر به همراهی «زید بن صوحان» و «مالک اشتر» و «زیاد بن نضر حارثی» و «عبدالله بن اصم غامدی» و از بصره گروه بسیاری به رهبری «حرقوص بن زهیر سعدی» به عنوان زیارت خانه خدا به سوی مدینه حرکت کردند.
در ماه شوال ۳۵ در نزدیکی مدینه هر کدام در نقطه خاص فرود آمدند، پس از آن گروهی را به مدینه فرستادند تا مقصودشان را به مردم برسانند.
سرانجام وضع به جائی رسید که منزل عثمان را محاصره کردند، اما از رفت و آمد با عثمان جلوگیری ننمودند، اینان در پاسخ رؤسای مهاجران گفتند: ما به این مرد نیازی نداریم و برای همین جهت از شهرهای خود به مدینه آمدهایم، از خلافت کناره بگیرد، تا دیگری را به جای او قرار دهیم عثمان در این موقع فرصت را غنیمت شمرد و از فرمانداران خود بوسیله نامه کمک خواست، فرمانداران وی به جز معاویه هر کدام در این راه اقدام کردند.
روز جمعه عثمان پس از نماز منبر رفت و به گروه آزادیخواهان گفت: همه اهل مدینه میدانند شما به وسیله پیغمبر (ص) لعن شدهاید!... هیجان و شورش در مردم پدید آمد و شورش آنچنان بالا گرفت که عثمان از ترس بیهوش شد، وی را به خانه آوردند.
علی (ع) و طلحه و زبیر به خانه عثمان رفتند و دیدند عدهای از بنی امیه از جمله مروان در آنجا گرد آمدهاند. آنها به علی (ع) گفتند: تو ما را هلاک کردی! این کار، کار تو است، اگر به خلافت بررسی زندگی تلخی خواهی داشت، امام (ع) خشمناک شد، بپاخاست و آنان که همراه وی بودند، بپاخاستند و همه از منزل خارج شدند.
عثمان پس از اطلاع از اجتماع مسلمانان در مدینه از شهرهای مختلف اسلامی به منزل امام (ع) آمد و گفت تو پسر عموی من هستی و من بر تو حق خویشاوندی دارم از طرفی تو در نزد مردم قدرت و منزلت داری و همه به سخنت گوش میدهند، اوضاع را هم که مشاهده مینمائی، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنی و آنان را از این راهی که در پیش گرفتهاند، منصرف سازی!
امام فرمود: به چه عنوان آنها را راضی و منصرف نمایم؟
عثمان گفت: به این عنوان که من پس از این طبق صلاح اندیشی تو رفتار کنم!
امام (ع): من بارها با تو در این باره سخن گفتهام و تو هم وعده دادهای، اما به سخنان مروان و معاویه و ابن عامر، گوش دادی و به وعدهات وفا نکردی.
سرانجام امام (ع) برای خاموش کردن غائله به اتفاق ۳۰ نفر از مهاجران و انصار با کسانی که از مصر آمده بودند، صحبت فرمود و مصریها پذیرفتند که به مصر باز گردند.
عثمان خطابهای خواند و اعلام کرد توبه نموده و به تمام شکایتها رسیدگی میکند و هر کس حقی به گردن او دارد به منزلش بیاید و بگیرد!
عثمان پس از این خطابه و بازگشت به منزل دید مروان و عدهای از بنی امیه در منزلش نشستهاند، مروان گفت بگویم یا ساکت بنشینم، همسر عثمان گفت ساکت باش به خدا سوگند تو قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود! چه اینکه او سخنی گفته که نباید از آن برگردد!
ولی مروان نتوانست ساکت بنشیند، گفت: این حرف به صلاح تو نبود، الان همه اجتماع کرده و هر کس حقی را مطالبه مینماید....
سرانجام عثمان دستور داد مروان مردم را پراکنده کند مردم به خانه امام (ع) ریختند و جریان را خبر دادند.
امام (ع) عبدالرحمن بن اسود را ملاقات کرد، به او فرمود. خطابه عثمان را شنیدی؟ گفت: آری.
فرمود: سخن مروان را چه طور؟ گفت: بلی!
امام فرمود: خدا به فریاد مسلمانان برسد! من اگر در خانه بنشینم عثمان میگوید: مرا ترک کردی و خوار ساختی و اگر برایش صلاح اندیشی کنم، مروان او را بازیچه خود قرار میدهد.
سپس امام (ع) با خشم به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان منحرفت میکند و از آنچه دین و عقل میگوید بر کنارت میسازد، من از این پس به سراغت نخواهم آمد!
همسر عثمان به عثمان گفت: سخن علی (ع) را شنیدی؟ او دیگر باز نخواهد گشت، از مروان اطاعت کردی و آنچه گفت به مرحله اجرا گذاشتی، مروان در نظر مردم بیارزش است، و این به خاطر علی (ع) بود که شورشیان به مصر برگشتند، باز هم به خانه علی بفرست و از او صلاح اندیشی کن!
پس از سه روز مصریها بازگشتند و نامهای را به این مضمون ارائه دادند که از غلام عثمان در بین راه گرفتهاند، در آن نامه عثمان به «عبدالله بن سرح» فرماندارش دستور داده بود «عبدالرحمان بن عدیس» و «عمرو بن حمق» را شلاق بزن و سر و ریششان را بتراش و آنها را در زندان کن! و عده دیگری را دستور داده بود به دار بیاویزد.
آنها نزد امام (ع) آمدند که در این باره با عثمان سخن بگوید، امام (ع) از عثمان جریان را جویا شد، عثمان انکار کرد که همچون نامهای به مصر نوشته باشد.
محمد بن مسلمه گفت: این کار مروان است. عثمان گفت: من خبر ندارم.
مصریها گفتند: مگر مروان آن قدر جرئت یافته که غلام عثمان را بر شتر بیت المال سوار کند و مُهر مخصوص عثمان را به پای کاغذ بزند و او را مأموریتی به این مهمی بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟! عثمان گفت: بلی من بیاطلاعم.
در پاسخش گفتند: یا راست میگویی یا دروغ، اگر دروغ بگوئی و این عمل مروان نباشد استحقاق برکناری از مقام خلافت را داری؛ زیرا تو فرمان به قتل و شکنجه ما و مسلمانان به ناحق دادهای و اگر گفته تو راست باشد، یعنی این عمل، کار مروان باشد باز هم باید از خلافت کنار بروی؛ زیرا خلیفه ضعیف و ناتوان که دیگران بدون آگاهی او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مُهر مخصوص او با استفاده از وسایل خلافت صادر کنند لیاقت خلافت اسلامی را نخواهد داشت. پس در هر صورت باید از خلافت کنار بروی.
عثمان گفت: لباسی که خداوند به تنم کرده بیرون نخواهم آورد، ولی توبه میکنم! گفتند: اگر بار اول بود که توبه میکردی از تو میپذیرفتیم، اما این چندمین بار است که توبه کردهای و باز آن را شکستهای. بنابراین یکی از سه راه بیش باقی نمانده، یا از خلافت بر کنارت کنیم و یا تو را به قتل برسانیم و یا در راه خداوند شهید بشویم.
عثمان گفت: کشته شدن از برکناری خلافت در نظر من بهتر است.
امام (ع) منزل عثمان را ترک کرد، مصریها نیز همراه وی برخاستند.
اوضاع به وخامت گرائید، کار بر عثمان تنگتر شد بار دیگر از امام (ع) درخواست کرد، بین او و مردم وقتی تعیین کند، تا به شکایات و ستمهائی که به مردم شده برسد، سه روز را مهلت دادند، اما او در خفاء وسائل جنگ آماده میکرد. سه روز گذشت و او به وعدهاش وفا نکرد....
شورش مردم بیشتر شد، خانه او را محاصره کردند و از ترس اینکه مبادا از شام و بصره کمک برای او برسد بین او و مردم حائل گردیدند و آب را از او منع نمودند. عثمان به امام (ع) و همسران پیامبر جریان را مخفیانه گزارش داد. امام به میان مردم آمد و از این روش آنان را منع فرمود.
این محاصره ۴۰ روز به طول انجامید، در این مدت فرزندان امام (ع) از او دفاع میکردند و آب به منزلش میبردند.
اوضاع وخیمتر شد، یکی از اصحاب پیامبر به نام «نیار بن عیاض» عثمان را سوگند داد که از خلافت کناره گیرد، اما «کثیر بن صلت» که از طرفداران عثمان بود «نیار بن عیاض» را با تیر کشت، مصریها ندا در دادند قاتل نیار بن عیاض را برای قصاص از خانه بیرون کن! عثمان گفت: هرگز کسی را که از من حمایت نموده به دست شما نخواهم داد! خواستند به درون خانه هجوم ببرند، درب بسته شد... عثمان به فرزندان امام (ع) که در خانه او بودند و از وی دفاع مینمودند گفت به خانه بروید که پدرتان ناراحت است. و مروان با شمشیر از خانه بیرون آمد و با مردم به نبرد پرداخت، در اینجا بود که شورش به مرحله نهائی خود رسید و مردم به درون خانه ریختند و نزاع درگرفت و تعدادی از طرفین کشته شدند، چند نفر پی در پی برای کشتن عثمان وارد اطاق وی شدند و با او صحبت کردند و برگشتند، محمد بن ابی بکر نیز به درون اطاق رفت و با او سخنانی رد و بدل شد و ضرباتی نیز به عثمان وارد ساخت و پس از او «ابوحرب غافقی» و «سودان بن حمران» کارش را یکسره کردند[۴۴].
«خلیل عزمی» نویسنده سنی مذهب در کتاب «بین الشیعه و السنه» شمهای از اعمال عثمان را که موجب تهییج احساسات عمومی مسلمین گشت، این طور میشمارد:
- ابوذر غفاری، محبوب پیغمبر را از شام و مدینه اخراج کرد و او را به «ربذه» تبعید نمود که همانجا درگذشت.
- ولایات و شهرها را بین خویشاوندان و عموزادگان خود تقسیم نمود.
- مهاجرین و انصار را رسماً و عملاً کنار گذاشت و در هیچ اقدامی، با آنها مشورت ننمود.
- نزدیکان و بستگان خود را- که همه از دودمان بنی امیه بودند- معتمد خویش ساخت و آنها را از اموال مسلمین ثروتمند نمود و املاک و مزارع خالصه را تیول آنها قرار داد و آنها را بر گردن مردم سوار کرد و از رای آنها الهام گرفت.
- خمس غنیمت جنگ آفریقا را به «مروان بن حکم» بخشید!
- چهارصد هزار درهم، از بیت المال را به «عبدالله بن خالد» بخشید!
- محلی از بازار مدینه را، که رسول خدا آن را جزو اموال عمومی کرده بود، تیول «حرث بن حکم» نمود.
- دویست هزار درهم از بیت المال را به «ابوسفیان» انعام داد.
- دختر خود «عایشه» را به «حرث بن حکم» تزویج کرد و صد هزار درهم از بیت المال را به او داد[۴۵].
سید قطب دانشمند معاصر مصری در کتاب «العداله الاجتماعیه فی الاسلام» مینویسد: از بدبختی و سوء اتفاق این است که عثمان که پیر فرتوتی بود و از خود ارادهای نداشت، و تحت نفوذ مروان و بنی امیه قرار گرفته بود، خلیفه شد....
«سید قطب» با صراحت کامل پس از اینکه تأخیر علی (ع) را از خلافت «ناگوارترین حادثه در تاریخ اسلام» میداند، اعمال و رفتار و گشادبازیهای عثمان را خصوصاً در اسراف بیت المال و بخشش آن به «ارحام» !! خود را شرح داده و سپس مینویسد: «عثمان برای سلطنت معاویه مقدمه چینی کرد و عمداً «فلسطین» و «حمص» را جزو قلمرو فرمانداری معاویه ساخت تا او بتواند مال و قشون جمع کند و در خلافت علی (ع) اخلالگری نموده و حکومت را به دست گیرد»[۴۶].
بالاخره عثمان در حادثهای که تاریخ آن را «فتنه بزرگ» نامید و خود و خویشاوندان نزدیک عثمان یعنی بنی امیه بیش از دیگران در آن دست داشتند، کشته شد و مردم بلافاصله دور علی (ع) را گرفتند و آن حضرت طوعا او کرها بیعت آنان را پذیرفت و این کار طبعا مسائلی را برای آن حضرت در دوره خلافتش به وجود آورد. از طرفی، داعیه داران خلافت شخص او را متهم میکردند که در قتل عثمان دست داشته است و او ناچار بود از خود دفاع کند و موقف خویش را در حادثه قتل عثمان روشن سازد و از طرف دیگر، گروه انقلابیون که علیه حکومت عثمان شوریده بودند، قدرتی عظیم به شمار میرفتند جزء یاران علی (ع) بودند، مخالفان علی (ع) از او میخواستند آنان را تسلیم کند تا به جرم قتل عثمان قصاص کنند، علی (ع) میبایست این مسأله را در سخنان خود طرح کند و تکلیف خود را بیان نماید.
پس از آنکه به خلافت با علی (ع) بیعت کردند، قومی از صحابه به او گفتند: کاش آنان را که در قتل عثمان دست داشتند کیفر میدادی، امام در پاسخ آنها فرمود: «ای برادران! از آنچه شما میدانید بیاطلاع نیستم اما این قدرت را از کجا به دست آورم؟ آنان (مخالفان عثمان) همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقی هستند، آنها بر ما مسلطند و ما بر آنان تسلطی نداریم. این گروه همانها هستند که بردگان شما با آنها دست یکی شدهاند و بادیه نشینان تان به آنها پیوستهاند، در بین شما قرار دارند و قدرت ریزش هرگونه مشکلات و سختی بر شما را دارند آیا شما موضعی برای قدرت خود میبینید که کاری که میخواهید انجام توانید داد؟ این کار، کار جاهلیت است. آنها یار و یاور دارند. اگر در این باره جنبشی پیش آید، مردم چند دسته خواهند بود: گروهی همان را میخواهند که شما میخواهید و عدهای دیگر رایشان بر خلاف عقیده شماست. و دسته سوم نه این را میپسندند و نه آن را.
بنابراین صبر کنید تا مردم آرام شوند و دلها در جای خود قرار گیرند، و حقوق به آسانی گرفته شود. آرام باشید و به من مهلت دهید، ببینید به شما چه فرمان میدهم، کاری نکنید که قدرت ما را ضعیف سازد و کاخ قوت و شوکت را فروریزد و سرانجام سستی و ذلت به بارآورد. من برای اصلاح کار تا آنجا که ممکن است (در برابر مفسده جویانی که خون عثمان را دستاویز قرار دادهاند) خویشتن داری میکنم اما اگر راه چاره مسدود شد، آخرین دارو داغ کردن است»[۴۷]
از مجموع سخنان امام (ع) برمیآید که آن حضرت عثمان را مقصر کارهایش میدانسته و از طرفی مخالفان عثمان و کسانی که بر او شوریدند و او را از بین بردند نیز بیتقصیر نمیشمرده است اما نه به این معنی که عثمان مستحق مجازات نبوده، بلکه به این معنی که برای مجازات زمامدار اسلامی که پس از کشته شدنش درهای فتنهها گشوده میشود و قابل سوء استفاده برای افراد خودخواه و جاه طلب است و میشود پیراهن او را برای رسیدن به سلطنت مورد بهره برداری قرار داد، در چنین موردی مسلمانان باید بدون اجازه خلیفه راستین کاری انجام ندهند زیرا که نظام اجرای حدود به دست او است و گرنه باعث هرج و مرج میگردد.
لذا اینان میبایست ابتداء عثمان را خلع و سپس امام و خلیفه خود را مشخص سازند و بعدا از طرف خلیفه مسلمین محاکمه کنند.[۴۸]
قتل عثمان
سرانجام عثمان بن عفان بهدست جمعی از مصریان در یازدهم ذیالحجه سال ۳۵ هجری به قتل رسید. بنا بر قول مشهور، سن وی در پایان عمر ۸۲ سال گزارش شده است. مدت خلافت وی ۱۲ سال به طول انجامید[۴۹].
منابع
پانویس
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۵۲-۵۵۴.
- ↑ «لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي؛ وَ وَاللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً، الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ»؛ نک: نهج البلاغه، خطبه ۷۴.
- ↑ «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ «اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الْأَثَرَةَ وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَعَ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳۰.
- ↑ «وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ الْوَجِيفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِيفُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۱؛ نیز نک: نامه ۵۴.
- ↑ «وَ كَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِيهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ؛ فَأُتِيحَ لَهُ قَوْمٌ [قَتَلُوهُ] فَقَتَلُوهُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۱.
- ↑ «فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَكَ، وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَهُ؛ وَ السَّلَامُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۳۷.
- ↑ «إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَيْهِ، فَكُنْتُ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أُكْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۱.
- ↑ «بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ، ثُمَّ هُوَ الْآنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ؛ وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً»؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۴۰.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۵۲-۵۵۴.
- ↑ أَنْ قَامَ ثَالِثُ اَلْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اَللَّهِ خِضْمَةَ اَلْإِبِلِ نِبْتَةَ اَلرَّبِيعِ إِلَى أَنِ اِنْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۷
- ↑ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲-۲۵۳.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۰۵-۲۰۶.
- ↑ الغدیر، ج۷، ص۸۲ به بعد.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۸ ببعد. برای اطلاع بیشتر به مدارک این ارقام به جلد هشتم الغدیر صفحه ۲۸۶، قسمت بخششهای عثمان مراجعه شود زیرا در اینجا آمار و ارقام همه بخششهای وی که در آنجا آمده و به ۱۲۶۷۷۰۰۰۰ درهم و به ۴۳۱۰۰۰۰ دینار بالغ شده، ذکر شده است.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۸.
- ↑ مستدرک حاکم، ج۴، ص۴۸۷؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۳۷؛ دمیری، حیات الحیوان، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۳، ص۵۲.
- ↑ بلاذری انساب الاشراف، ج۵، ص۵۴.
- ↑ بلاذری انساب الاشراف، ج۵، ص۴۹؛ استیعاب، ج۳، ص۱۱۳۶؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۵.
- ↑ بلاذری انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۴۳.
- ↑ اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.
- ↑ دلائل الصدق، ج۳، ص۱۵۳.
- ↑ دلائل الصدق، ج۳ ص۱۵۸.
- ↑ دلائل الصدق، ج۳، ص۱۵۰.
- ↑ دلائل الصدق، ج۳، ص۱۴۲.
- ↑ «بارداری و از شیر گرفتنش سی ماه است» سوره احقاف، آیه ۱۵.
- ↑ «و مادران فرزندان خود را دو سال کامل شیر میدهند» سوره بقره، آیه ۲۳۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۳، ص۱۷۳-۱۷۴.
- ↑ «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ اَلْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اُهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ اَلرَّابِحُ غَداً وَ اَلْأَكْثَرُ حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اِتَّقَى اَللَّهَ لَجَعَلَ اَللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لاَ يُؤْنِسَنَّكَ إِلاَّ اَلْحَقُّ وَ لاَ يُوحِشَنَّكَ إِلاَّ اَلْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوكَ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۰.
- ↑ تاریخ تمدن، ج۱، ص۸۱-۸۲؛ علی و مناوئوه، ص۶۶.
- ↑ «ای مؤمنان! بسیاری از دانشوران دینی (اهل کتاب) و راهبان، داراییهای مردم را به نادرستی میخورند و (مردم را) از راه خداوند باز میدارند؛ (ایشان) و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
- ↑ "اللهم العن الامرین بالمعروف التارکین له اللهم العن الناهین عن المنکر المرتکبین له".
- ↑ «اذا كَمَلَتْ بَنُو أُمَيَّةَ ثَلَاثِينَ رَجُلًا اتَّخَذُوا بِلَادِ اللَّهِ دُوَلًا وعبادالله خَوَلًا وَ دِينِ اللَّهِ دغلا ».
- ↑ «ما أظَلَّتِ الخَضراءُ، ولا أَقلَّتِ الغَبراءُ عَلى رَجُلٍ أصدَقَ لهَجَةً مِن أبی ذَرٍّ»
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱-۱۷۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲-۲۶۲؛ اسد الغابه، ج۶، ص۳۰۱، ذیل کلمه جندب.
- ↑ «إِنَّ اَلنَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اِسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ؟، مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ، وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَمَا صَحِبْنَا، وَ مَا اِبْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لاَ اِبْنُ اَلْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ اَلْحَقِّ مِنْكَ، وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا، وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ، فَاللَّهَ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اَللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًي وَ لاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَ إِنَّ اَلطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلاَمَ اَلدِّينِ لَقَائِمَةٌ، فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اَللَّهِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً، وَ إِنَّ اَلسُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ، وَ إِنَّ اَلْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ، وَ إِنَّ شَرَّ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً، وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: يُؤْتَى يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ اَلْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لاَ عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ اَلرَّحَى، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا، وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اَللَّهَ أَنْ تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ اَلْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ اَلْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا اَلْقَتْلَ وَ اَلْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ، وَ تَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ اَلْفِتَنَ فِيهَا فَلاَ يُبْصِرُونَ اَلْحَقَّ مِنَ اَلْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً، فَلاَ تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ اَلسِّنِّ وَ تَقَضِّي اَلْعُمُرِ. فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: كَلِّمِ اَلنَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ. فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلاَ أَجَلَ فِيهِ، وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْه»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۴؛ به ترتیب ابن ابی الحدید، ص۱۶۵.
- ↑ «فَلاَ تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ اَلسِّنِّ وَ تَقَضِّي اَلْعُمُرِ».
- ↑ «يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ! مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ أَنْ يَجْعَلَنِي إِلاَّ جَمَلاً نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ، بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ، ثُمَّ هُوَ اَلْآنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ، وَ اَللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِما»؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۴۰.
- ↑ «لَوْ أَمَرْتُ بِهِ لَكُنْتُ قَاتِلاً، أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ لَكُنْتُ نَاصِراً، غَيْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ، وَ مَنْ خَذَلَهُ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ نَصَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي، وَ أَنَا جَامِعٌ لَكُمْ أَمْرَهُ، اِسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ اَلْأَثَرَةَ، وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ اَلْجَزَعَ، وَ لِلَّهِ حُكْمٌ وَاقِعٌ فِي اَلْمُسْتَأْثِرِ وَ اَلْجَازِع»نهج البلاغه، خطبه ۳۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۵۸-۱۲۹.
- ↑ خلیل عزمی، «یک داوری بین شیعه و سنی»، ترجمه علیرضا خسروانی، ص۴۰-۴۱.
- ↑ العدالة الاجتماعیة فی الاسلام، ص۱۸۶-۱۸۷.
- ↑ «يَا إِخْوَتَاهْ! إِنِّي لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ، وَ لَكِنْ كَيْفَ لِي بِقُوَّةٍ وَ اَلْقَوْمُ اَلْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْكَتِهِمْ، يَمْلِكُونَنَا وَ لاَ نَمْلِكُهُمْ، وَ هَا هُمْ هَؤُلاَءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُكُمْ، وَ اِلْتَفَّتْ إِلَيْهِمْ أَعْرَابُكُمْ، وَ هُمْ خِلاَلَكُمْ يَسُومُونَكُمْ مَا شَاءُوا، وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَةٍ عَلَى شَيْءٍ تُرِيدُونَهُ؟ إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ، وَ إِنَّ لِهَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ مَادَّةً، إِنَّ اَلنَّاسَ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ، وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ، وَ فِرْقَةٌ لاَ تَرَى لاَ هَذَا وَ لاَ هَذَا، فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ اَلنَّاسُ، وَ تَقَعَ اَلْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا، وَ تُؤْخَذَ اَلْحُقُوقُ مُسْمَحَةً، فَاهْدَءُوا عَنِّي، وَ اُنْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي، وَ لاَ تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً، وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً، وَ سَأُمْسِكُ اَلْأَمْرَ مَا اِسْتَمْسَكَ، وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً، فَآخِرُ اَلدَّوَاءِ اَلْكَيّ»نهج البلاغه، خطبه ۱۶۸.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۷۹-۹۹.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۵۲-۵۵۴.