قضا و قدر در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

انسان و تقدیر[۱]

از آنجا که محور اصلی مقاله، بررسی تقدیر در زندگی انسان و ابعاد مختلف آن و به‌ویژه ارتباطش با جبر و اختیار است، پیش از هر چیز - و به عنوان مهم‌ترین موضوع این بحث - لازم است نخست حوزه تقدیرات الهی انسان روشن گردد تا بسیاری از گره‌ها و شبهه‌ها از میان روند.

حوزه تقدیرات الهی در مورد انسان

در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان امور مربوط به انسان را به چهار بخش تقسیم کرد:

  1. آفرینش انسان؛
  2. رویدادهای زندگی انسان؛
  3. شرایط و امکانات درونی و بیرونی افعال انسان؛
  4. افعال انسان. اینک باید دید که آیا حوزه تقدیرات الهی، همه این چهار بخش را دربرمی‌گیرد یا تنها بخشی از آنها را شامل می‌گردد.

۱. روشن است که هر انسانی که آفریده می‌شود، دارای ویژگی‌های خاص خود است. تعیین این ویژگی‌ها به تقدیر خداوند است و او است که معین می‌کند چه انسانی و با چه ویژگی‌هایی (رنگ و شکل و قد و دیگر ویژگی‌های مادی) و با چه نیروها و استعدادهایی و در چه زمانی و مکانی خلق شود[۲]. قرآن کریم به تقدیر و تعیین برخی از این ویژگی‌ها توسط خداوند چنین اشاره می‌کند: ﴿الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى[۳]. نیز می‌فرماید: ﴿مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ * مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ[۴].

۲. از مهم‌ترین پدیده‌هایی که به موضوع تقدیر مربوط است، رویدادهای زندگی انسان است. مراد از رویدادهای زندگی در این مقاله، همه رخدادهایی - اعم از کوچک و بزرگ و مثبت و منفی و خوشایند و ناخوشایند - است که در زندگی انسان پیش می‌آیند. از اساسی‌ترین و والاترین معارف توحیدی این است که همه رویدادهای زندگی انسان و حتی جزئی‌ترین آنها به تقدیر الهی است[۵]. خداوند نخست براساس مصالحی، حوادثی ویژه را برای بندگان مقدر می‌کند و در لوح تقدیرات ثبت می‌نماید و فرمان اجرای آن را به مأموران ملکوتی و ویژه خود صادر می‌کند و چنانچه عواملی تقدیر مزبور را تغییر ندهند، حادثه تحقق می‌یابد. قرآن مجید آشکارا از تقدیر حوادث و ثبت آنها در ظرف تقدیرات سخن می‌گوید؛ از جمله: «هیچ مصیبتی در زمین و در وجود شما برایتان رخ نمی‌دهد مگر اینکه پیش از آن‌که آفریده شود، در کتابی ثبت است و بی‌گمان این بر خداوند آسان است»[۶]. همچنین می‌فرماید: [ای پیامبر] بگو: هرگز حادثه‌ای برای ما رخ نمی‌دهد مگر آنچه خداوند برای ما مقرر کرده است. او صاحب اختیار ما است و مؤمنان تنها باید بر خدا توکل کنند»[۷]. در آیه‌ای دیگر، میزان عمر انسان، به دست تقدیر پروردگار خوانده شده است که آن نیز در کتابی (کتاب مقدرات) ثبت است: «هیچ کس عمر طولانی نمی‌کند و یا از عمرش کاسته نمی‌شود، مگر این که در کتابی ثبت است. این بر خداوند آسان است»[۸]. نیز درباره مرگ و حیات انسان، که مهم‌ترین حادثه زندگی او است، می‌فرماید: «کسی جز به اذن خدا نمی‌میرد، [و این] سرنوشتی است تعیین شده»[۹]. به طور کلی قرآن کریم همه پدیده‌های عالم هستی را پیش از تحقق، در کتابی ثبت شده می‌داند. رویدادهای زندگی بشر نیز بخشی از پدیده‌های جهانند و از این قاعده بیرون نیستند؛ چنان‌که می‌فرماید: ﴿لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[۱۰]. همچنین می‌فرماید: «هیچ چیز نه در زمین و نه در آسمان، به اندازه سنگینی ذره‌ای، از پروردگار تو پنهان نمی‌ماند و هیچ چیز کوچکتر و یا بزرگتر از آن نیست مگر اینکه در کتابی آشکار ثبت است[۱۱]». نیز می‌فرماید: ﴿عِنْدَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ[۱۲][۱۳].

به طور کلی، قرآن کریم همه رویدادهایی را که به گونه‌ای منجر به سود و زیان انسان می‌شوند، نه از ناحیه انسان، که از جانب پروردگار و مشیت او می‌داند و اگر چنین نبود، ما همه منافع را برای خود گرد می‌آوریم و همه زیان‌ها را دور می‌کردیم، در حالی که با همه وجود درمی‌یابیم که این توانایی در ما نیست و سود و زیان ما به دست خودمان نیست و ما مالک ذاتی هیچ یک از آنها نیستیم: ﴿قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ[۱۴]. همچنین می‌فرماید: ﴿قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعًا[۱۵].

۳. هر فعل اختیاری خارجی که از انسان سر می‌زند، مبتنی و وابسته به اراده و اختیار او است؛ اما جز اراده فاعل، شرایط درونی و بیرونی دیگری نیز هست که بر انجام فعل اثر می‌نهند. منظور از شرایط درونی و بیرونی، عبارت از تمام عوامل و امکانات و انگیزه‌هایی است که هر یک به گونه‌ای در صدور فعل تأثیر دارند؛ مثلاً تحصیل علم، فعلی است که افزون بر اختیار، به شرایطی دیگر نیز بسته است؛ مانند امکانات مالی، در دسترس بودن عوامل تحصیلی، برخورداری از قوای جسمی و فکری لازم و رغبت و انگیزه کافی. هیچ فعل خارجی اختیاری، بی‌شرایط لازم، تحقق نمی‌یابد. اراده انسان هرچند شرط لازم و اساسی انجام افعال اختیاری است، شرط کافی نیست؛ مثلاً اگر کسی اراده راه رفتن کند، اما از شرایط جسمانی لازم - از قبیل سلامتی اندام - بی‌بهره باشد و یا مانعی پیش آید، راه رفتن تحقق نمی‌یابد.

از تعالیم مهم دیگر کتاب و سنت این است که خداوند شرایط و امکانات لازم برای انجام افعال را تقدیر و فراهم می‌کند. همچنین تنها او است که موانع را از سر راه برمی‌دارد تا آدمی به انجام فعلی توفیق یابد. آنچه موجب غفلت آدمی از توجه به این حقیقت می‌شود، این است که در بسیاری مواقع، خداوند چنان آسان و بی‌زحمت مواهب و امکانات را در اختیار او می‌گذارد که درنمی‌یابد که خداوند از سر لطف، همواره و آسان، آنها را برایش مقدر می‌سازد: «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ»؛ «ای کسی که لطف و بخشش او به مخلوقات، همواره و پیوسته است». آدمی هرگاه بخواهد، دست و پا و زبان خود را به حرکت درمی‌آورد، و هرگاه که تشنه شود، به سوی آب رفته، تشنگی خود را برطرف می‌کند. همین سبب شده است که آدمی غفلت کند و نداند که اراده پروردگار کریم نباشد و او این امکانات را مقدر نسازد، آدمی بر هیچ یک از این افعال توانا نیست اگر او لحظه به لحظه سلامت بدن را فراهم نکند و یا ما را به نحوی از دسترسی به آب محروم نماید، ما حتی قادر به انجام دادن ساده‌ترین اعمال روزمره خود، مانند راه رفتن و آب خوردن، نخواهیم بود. به همین‌رو است که انسان‌ها همواره و حتی در نشستن و برخاستن نیز باید به ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ‌» متذکر باشند. یکی از راه‌های معرفت پروردگار توجه به همین حقیقت است که همه شرایط و امکانات را خداوند تقدیر و تدبیر می‌کند؛ وگرنه بی‌تقدیر و انجام هیچ کاری برای آدمی ممکن نیست. خداوند، آسان و پیوسته بسیاری از شرایط و امکانات را – دست‌کم در حوزه افعال بدنی و فعالیت‌های معمولی زندگی - برای آدمی فراهم کرده است و این، گاه موجب توهم استغنا می‌شود و آدمی را از تدبیر و تقدیر پروردگار غافل می‌کند. از این رو، تنها راه تنبه این است که خداوندگاه با فراهم نکردن شرایط و امکانات و یا ایجاد موانع، از اجرای تصمیمات او جلوگیری کند تا دریابد که این امکانات از ناحیه خدا است و مقدر و مدبر امور ما کسی جز ما است. حتی درباره اولیای معصوم الهی نیز که غفلت و بی‌توجهی به پروردگار در ایشان راه ندارد، گاه خداوند چنین می‌کند تا آنچه را «می‌دانند»، «وجدان» کنند و معرفت آنان به وجود مدبری حاکم بر اراده آدمی از طریق «یافتن» فقر ذاتی خود - و نه فقط «دانستن» آن - افزایش یابد و «علم الیقین» را به «حق الیقین» بدل سازند. مردی خدمت امیرمؤمنان رسید و گفت: «ای امیرمؤمنان، پروردگارت را چگونه شناختی؟» حضرت فرمود: او را از راه به هم خوردن تصمیم‌ها و شکسته شدن اراده‌های خود شناختم؛ زیرا چون بر کاری تصمیم گرفتم، میان من و تصمیمم حائل شد [و مانع انجام آن گشت] و چون اراده‌ام به چیزی تعلق گرفت، قضای الهی با اراده‌ام مخالفت کرد. دریافتم که تدبیرکننده امور من، کسی جز من است[۱۶]. این که شرایط و امکانات عمل را خدا فراهم می‌کند، همان است که در شرع مقدس «توفیق» نام دارد؛ البته در جایی که عمل، خیر و صالح و عبادی باشد. حال که همه توفیق‌ها از پروردگار است، پس در هر کاری باید به او توکل کرد و از او مدد خواست: ﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ[۱۷]. بنابراین، وقتی خداوند شرایط و امکانات یک عمل خیر را فراهم می‌کند و یا موانع آن را از سر راه ما برمی‌دارد، آن را توفیق بر عمل می‌نامیم؛ و هنگامی که این شرایط و امکانات را فراهم نکرد، و یا بنا به مصلحتی مانعی در راه آن ایجاد نمود، از آن به «عدم توفیق» تعبیر می‌کنیم.

آیاتی پرشمار در قرآن کریم حاکی از آنند که شرایط انجام افعال به دست خدا است و این به آن معنا است که اگر خدا نخواهد، آدمی قادر به اجرای تصمیم خویش نیست؛ از جمله: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا * إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ[۱۸]. هرچند آیه به ظاهر، خطاب به پیامبر اکرم(ص) است، به حتم روی سخن با عموم مردم است. آیه به صراحت بازمی‌گوید که ما نباید چون به کاری تصمیم می‌گیریم، بپنداریم که کار را حتماً انجام می‌دهیم. باید بدانیم که هرگز به کاری توفیق نمی‌یابیم مگر اینکه خدا بخواهد، اگر شرایط انجام فعل به دست خداوند نباشد، پای‌فشاری آیه بر وابسته بودن افعال آدمی به مشیت و اراده الهی، لغو و بی‌معنا است. سفارش اولیا به گفتن «ان شاء الله» در همه کارها بر همین حقیقت قرآنی استوار است. روایتی از امیرمؤمنان به صراحت از این حقیقت سخن می‌گوید؛ آنجا که مردی درباره مشیت سخن می‌گوید و حضرت می‌فرماید: «به او بگویید نزد من آید». وقتی آمد، امام از او پرسید: «ای بنده خدا، آیا خدا تو را آن گونه که خود می‌خواست، آفرید یا آن‌گونه که تو می‌خواستی؟» عرض کرد: «آن گونه که خدا می‌خواست». حضرت پرسید: «آیا تو را هنگامی که خود می‌خواست، بیمار کرد یا هنگامی که تو می‌خواستی؟» عرض کرد: «هنگامی که خود می‌خواست». حضرت پرسید: «آیا تو را وقتی خود می‌خواست شفا داد یا وقتی تو می‌خواستی؟» عرض کرد: «وقتی خود می‌خواست». حضرت پرسید: «آیا تو را آنجا برد که خود می‌خواست، یا آنجا که تو می‌خواستی؟» عرض کرد: «آنجا که خود می‌خواست»[۱۹]. در پایان این حدیث، حضرت علی(ع) بر سخن آن فرد صحه می‌گذارد و آن را تأیید می‌نماید.

۴. بنابراین، حوزه تقدیرات الهی، سه بخش یادشده از امور مربوط به انسان (یعنی خلقت، حوادث، امکانات عمل) را دربرمی‌گیرد؛ اما نکته بسیار مهم این است که خود اعمال اختیاری انسان به تقدیر خداوند نیست؛ به این معنا که انسان، خود تصمیم می‌گیرد و اراده می‌کند و این تصمیم و اراده به تقدیر خدا نیست، و معنای مختار بودن انسان نیز همین است. با این که تفصیل بحث جبر و اختیار را باید در جای دیگر جست، ناگزیر در حدی که به مبحث قضا و قدر مربوط است، باید به آن بپردازیم.

اختیار به معنای «قدرت انتخاب و تصمیم‌گیری» است و مقصود از «انتخاب» در اینجا انتخاب انجام فعل یا ترک فعل است. بدین‌سان، «مختار» کسی است که بتواند از میان انجام دادن یا انجام ندادن، یکی را برگزیند و به بیان دیگر خود او باشد که یکی را برمی‌گزیند، نه این که انتخاب‌کننده، کس دیگری باشد و او ملزم به پیمودن راهی شود که دیگری برگزیده است. سنگی که می‌افتد، خود تصمیم نگرفته است که از میان افتادن و نیفتادن یکی را برگزیند، بلکه علل و عوامل دیگری موجب فراهم آمدن راه سقوط برای آن شده، و خود سنگ در انتخاب این راه هیچ نقشی نداشته است. همچنین حرکتی که بر اثر بیماری رعشه در دست پدید می‌آید، این فرق را با حرکت معمولی دست دارد که حرکت رعشه به تصمیم فرد پدید نیامده است؛ یعنی نه حرکت کردن دست را او خودش انتخاب کرده است و نه متوقف شدن آن را، بلکه عوامل مختلفی خارج از تصمیم او این حرکت دست را ایجاد می‌کند و توقف آن هم به علل دیگری بستگی دارد. اما وجداناً می‌یابیم که حرکت معمولی دست به تصمیم و انتخاب خود ما پدید آمده، و دلیل و نشانه آن هم این است که هر لحظه تصمیم بگیریم، می‌توانیم حرکت آن را متوقف کنیم. پس در این حرکت، برخلاف حرکت رعشه، این خود ما هستیم که یکی از طرفین انجام یا ترک فعل را انتخاب می‌کنیم؛ و اختیار هم چیزی غیر از این نیست. اما فعل اختیاری خارجی برآیند دو عامل است؛ یعنی تصمیم و انتخاب انسان، و شرایط و امکانات درونی و بیرونی برای انجام آن تصمیم. از میان آن دو عامل، فراهم شدن یا نشدن شرایط و امکانات به تقدیر الهی است و پروردگار است که بر اساس موازین فضل و عدل و حکمت، شرایط انجام آدمی را موجود یا مفقود می‌کند؛ عامل نخست (تصمیم انسان) به تقدیر خداوند نیست؛ زیرا اگر علاوه بر شرایط انجام فعل تصمیم انجام کار نیز به اراده خداوند باشد، دیگر همه عوامل صدور فعل متعلق به اویند و در این صورت جایی برای اختیار انسان باقی نمی‌ماند و دیگر تکلیف و مسئولیتی نیز در کار نخواهد بود. ما به حکم عقل و وجدان و وحی درمی‌یابیم که در کارها، خود تصمیم گیرنده‌ایم و هیچ موجود دیگری - حتی خداوند - به جای ما تصمیم نمی‌گیرد. مثال ساده و روشن زیر، فهم این حقیقت را آسان‌تر می‌کند.

سخن گفتن انسان، فعلی است که شرایط و امکاناتش را خدا فراهم می‌کند؛ مانند داشتن زبان و حنجره و تارهای صوتی سالم. تحقق هر یک از این امور به دست ما نیست. اما تصمیم به این که با این امکانات خدادادی کدام یک از دو راه راست‌گویی یا دروغ‌گویی را برگزیند، با او است نه با خدا زیرا اگر بنا باشد که افزون بر فراهم کردن شرایط، تصمیم به راست‌گویی یا دروغ‌گویی نیز از خدا باشد، پس جای اختیار ما کجا است؟ و از آنجا که بدین‌سان فعل دروغ‌گویی از آغاز تا انجام به دست خدا است و او است که به جای راست‌گویی، دروغ‌گویی را برمی‌گزیند و بر زبان ما جاری می‌سازد، ما هیچ سهمی ارادی در این دروغ‌گویی نداریم و اگر چنین است، پس چرا خداوند برای دروغ‌گویی ما را کیفر می‌دهد؟ در حقیقت، این فعل خدا است، نه فعل ما و این ظلم آشکاری است که خدا انسان را برای فعلی کیفر دهد که خود انجام داده است. عقل و فطرت و دین، ساحت قدس ربوبی را منزه از این ظلم می‌دانند. آیات و روایات صریح و بسیار، آشکارا بر این حقیقت دلالت می‌کنند. در اینجا تنها به ذکر چند حدیث بسنده می‌کنیم. امام علی(ع) می‌فرماید[۲۰]: «اگر گناه به گونه حتمی و جبری از انسان سر می‌زد، به کیفر رسانیدن او ستم‌کاری بود»[۲۱]. نیز می‌فرماید: «هر کاری که برایش از خدا آمرزش می‌طلبی، از خود تو است و هر چه خدا را برایش شکر می‌کنی، از خدا است»[۲۲]. در این روایت، حضرت امیر معیاری برای تشخیص فعل اختیاری انسان از فعل خدا ارائه می‌دهد: کارهایی که ما برای آنها از خدا آمرزش می‌خواهیم، فعل ما است نه فعل خدا؛ زیرا اگر گناهان، فعل ما نباشند، و جبراً از ما صادر شوند، دیگر نیازی به استغفار نیست، و وقتی برای بهره‌مندی از چیزی، خدا را شکر می‌کنیم، نشان‌دهنده آن است که آن بهره نیک، نعمت خدا و فعل او است، نه فعل ما. این دو حدیث در حقیقت، مباحث پیشین را تأیید می‌کنند که حوزه تقدیرات الهی شامل خلقت انسان و حوادث و توفیقات او در زندگی است، نه افعال اختیاری انسان، و از جمله گناهان او. به همین‌رو است که حضرت امیر این حقیقت را - در دو حدیث یادشده - به کسانی می‌گوید که درباره معنای قضا و قدر پرسیده بودند. در حقیقت، حضرت با پاسخ‌های خود حوزه افعال و تقدیرات خدا و حوزه افعال انسان و نیز معنا و ارتباط قضا و قدر را با جبر و اختیار بیان کرده است. امام صادق(ع) نیز با تعبیری زیبا بر همین حقیقت صحه می‌گذارد؛ آنجا که مردی از او درباره قضا و قدر می‌پرسد و حضرت می‌فرماید: هر چیزی را که بتوانی انسان را بر آن سرزنش کنی، فعل او است و اگر نتوانی، فعل خدا است. خدا به انسان می‌گوید: «چرا نافرمانی و گناه کردی؟ چرا شراب نوشیدی؟ چرا زناکردی؟» پس معلوم می‌شود که اینها، فعل انسان است. اما خدا به انسان نمی‌گوید: «چرا بیمار شدی؟ چرا کوتاه قامتی؟ چرا سفیدپوستی؟ چرا سیاه پوستی؟!» زیرا اینها فعل خدای متعالند[۲۳].

این حدیث دقیقاً تأییدی است بر این که امور مربوط به خلقت انسان (مانند قد و رنگ و دیگر خصوصیات فیزیکی)، و نیز حوادث زندگی (مانند بیماری)، فعل خدا است و در حوزه قضا و قدر الهی قرار می‌گیرد، اما آنچه انسان در قبال آن مسئول و قابل سرزنش است (یعنی گناهان)، فعل انسان است و از حوزه افعال الهی و قضا و قدر وی بیرون است. آیات صریح قرآن مجید، با بیان‌ها و اشارات گوناگون، انسان دارای تصمیم و اراده مستقل دانسته و افعال اختیاری‌اش را خارج از حوزه تقدیرات الهی شمرده‌اند. با اینکه ذکر تفصیلی آیات مربوط به اختیار انسان، به مبحث جبر و اختیار مربوط[۲۴] و از موضوع این مقاله خارج است، چاره‌ای نیست جز آن‌که در حدی که ادعای مقاله را به اثبات رساند، از آنها یاد کنیم. خداوند می‌فرماید: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ[۲۵]. نیز می‌فرماید: ما آدمی را از نطفه‌ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم. پس او را شنوا و بینا کردیم. ما راه را به او نمایاندیم؛ حال می‌خواهد شکرگزار باشد و یا ناسپاس[۲۶].

در این دو آیه، قرآن اموری را به خدا نسبت می‌دهد و آنها را فعل الهی می‌خواند؛ مانند خلقت انسان، آفرینش، استعدادها و گرایش‌های مختلف در وجود آدمی (نطفه امشاج)، قوای ادراکی، آزمایش، و نمایاندن راه حق و باطل. اما همین که به انسان می‌رسد، لحن کلام دگرگون می‌شود و او را دارای اراده و مشیت می‌شمارد و گزینش یکی از راه‌های حق و باطل یا ایمان و کفر را نه به خدا، بلکه به انسان نسبت می‌دهد. در آیه‌ای دیگر، که به مبحث تقدیرات مربوط است، چنین می‌خوانیم: ما قرآن را در شبی پربرکت نازل کردیم. ما همواره انذارکننده بوده‌ایم. در آن شب هر امری حکیمانه جدا [و به گونه مستقل، تدبیر و تقدیر] می‌گردد؛ [اما تنها] اموری که از سوی ما [و مربوط به ما] است[۲۷]. در این آیه، که از شب قدر سخن می‌گوید[۲۸]، خداوند بیان می‌کند که در این شب امور جهان تقدیر می‌شود. ممکن است شبه‌های به ذهن خطور کند که آیا این امور شامل اعمال انسان نیز می‌شوند و حتی کردار و رفتار او را نیز خدا از پیش مقدر و معین می‌کند، یا تقدیرات الهی شامل افعال انسان نمی‌شود. از این رو است که خداوند در ادامه آیه، حوزه و قلمرو امور مقدر را بیان کرده، می‌فرماید که آنچه در شب تقدیر می‌شود، اموری است مربوط به ما و از سوی ما ﴿أَمْرًا مِنْ عِنْدِنَا[۲۹]. معنای دیگر سخن الهی آن است که اموری که از خود انسانند و تنها به او مربوطند نه به خدا (افعال اختیاری انسان) از حوزه تقدیرات الهی بیرونند. در آیه، قیدی دیگر نیز برای اموری که در حیطه تقدیر خداوندند، بیان شده است که همان قید «حکیم» است. آنچه انسان انجام می‌دهد، چنین نیست که همواره حکیمانه باشد. گاه از انسان افعالی سر می‌زند که نمی‌توان آنها را حکیمانه نامید (مانند گناهان و خطاها)، در حالی که بنابر آیه یادشده، اموری را که خداوند مقدر می‌کند، حکیمانه است و ممکن نیست او به کاری جز آن دست زند. از همین جا می‌توان دریافت که آنچه به تقدیر الهی انجام می‌شود، به دلیل حکیمانه بودن، باید فعل الهی باشد، نه فعل بشری، بدین‌سان، این که انسان در زندگی خود چه تصمیمی می‌گیرد و بر اساس آن، چه فعلی انجام می‌دهد و مثلاً چه گناه یا طاعتی از او سر می‌زند، و سرانجام، با اعمال خود، طریق ایمان و بهشت را برمی‌گزیند یا در مسیر کفر و دوزخ گام برمی‌دارد، هرگز از سوی خدا مقدر نمی‌شود. این امور به انسان مربوطند نه به خدا، و خداوند اموری مانند آفرینش انسان و حوادث زندگی او را تقدیر می‌کند که تعیین و ایجاد آنها برعهده او است و از روی علم و حکمت صورت می‌گیرند.[۳۰].

تقدیر انواع مرگ

از آنچه گفته شد، پاسخ بخش مهمی از مسائل قضا و قدر روشن می‌شود. بسیاری از مردم می‌پرسند: افرادی که مثلاً در اثر بیماری یا سانحه می‌میرند و یا خودکشی می‌کنند، آیا خداوند چنین مرگی را برای آنان مقدر کرده است؟ برای یافتن پاسخ صحیح این‌گونه پرسش‌ها، توجه به تفکیک چهارگانه‌ای که در امور مربوط به انسان آوردیم، بسیار مهم است و نرسیدن به پاسخ درست، غالباً ناشی از تفکیک نکردن آنها از یکدیگر است. پاسخ درست آن است که در اینجا باید میان انواع مرگ‌ها تفاوت نهاد. مرگ‌هایی که بر اثر بیماری یا سانحه رخ می‌دهند، معمولاً به اختیار انسان نیستند. هیچ کس به عمد و اراده و اختیار، خود را بیمار نمی‌کند و یا با اراده و تصمیم قبلی، خود را به ورطه حوادث مرگبار نمی‌اندازد. بنابراین، از آنجا که این‌گونه مرگ‌ها خارج از اختیار انسان است[۳۱]، آنها را باید جزو حوادث زندگی محسوب کرد و پیش‌تر گفتیم که همه حوادث زندگی انسان به تقدیر خدای متعالند. پس خداوند است که بنا به حکمت و مصلحت، مرگ کسی را با بیماری یا حادثه‌ای تقدیر می‌کند و رقم می‌زند. اما مرگی که بر اثر خودکشی پدید می‌آید، کاملاً متفاوت است؛ زیرا خودکشی امری است که به اختیار انسان روی می‌دهد. درست است که دشواری‌ها و ناملایمات زندگی جزو حوادثی به شمارند که خداوند، برای امتحان بشر و یا مصالحی دیگر، تقدیر می‌کند، اما وظیفه انسان صبر و مقابله در برابر آنها است و اگر کسی در برابر سختی‌های کوچک و بزرگ، تاب نیاورد و خودکشی کند، این مرگ به هیچ وجه به تقدیر خدا صورت نگرفته است؛ زیرا این خود انسان است که با اختیار خویش تصمیم به خودکشی می‌گیرد، و اگر او این کار را نکند، هرگز خداوند چنین مرگی را برایش تقدیر نمی‌کند. به همین‌رو است که خودکشی جزو گناهان کبیره محسوب می‌شود و در روایات کسی که خودکشی می‌کند، اهل دوزخ و عذاب الهی خوانده شده است. اگر خودکشی نیز به تقدیر الهی باشد، خلاف عدالت است که خداوند کسی را به جرم آن کیفر دهد؛ زیرا انسان فقط در برابر امور اختیاری که نسبت به آنها تعهد و تکلیف دارد مسئول است و مؤاخذه می‌شود، نه در برابر اموری که به تقدیر خدا و ا و خارج از اراده بشر تحقق می‌پذیرد. حدیثی از امام صادق(ع) به روشنی بر این حقیقت تأکید می‌نماید: چون خداوند - تبارک و تعالی - بندگان را به روز قیامت گرد می‌آورد، از آنان درباره پیمانی می‌پرسد که با او بسته‌اند و از آنچه برایشان تقدیر کرده است، نمی‌پرسد[۳۲].

از این حدیث می‌توان دریافت که آنچه انسان در برابرش متعهد و مسئول است - یعنی اموری اختیاری و تکلیفی - از حیطه قضا و قدر الهی خارج است؛ زیرا اگر اعمال اختیاری نیز به تقدیر الهی باشند، بر اساس سخن معصوم، آدمی نباید بابت آنها مؤاخذه شود.[۳۳].

رابطه تقدیر الهی و عمل به وظایف

چنان‌که گذشت، رویدادهای زندگی بشر را، خداوند از پیش مقدر کرده است و اگر عاملی این تقدیر را تغییر ندهد، تحقق می‌یابند. اما اگر حوادث زندگی انسان، اعم از خوشایند و ناخوشایند، به اراده و تقدیر الهی است، پس رفتار ما چه تأثیری در رخ دادن حوادث دارد؟ آیا ما نباید بکوشیم و از رویدادهای ناگوار پیش‌گیری کنیم و یا از اثرهای زیانبارشان بکاهیم؟ آیا نباید با به‌کارگیری صحیح عقل و دیگر امکانات، نعمت‌های مشروع را برای خود فراهم آوریم و یا در نگاه‌داری آنها بکوشیم؟ آیا کوشش ما تأثیری در وقوع یا عدم وقوع آنها دارد؟ اگر اثر دارد، پس چگونه می‌توان گفت که رویدادها به تقدیر الهی است و اگر خداوند آنها را برای ما رقم می‌زند، سهم تدابیر ما چه اندازه است و آیا این پندار، موجب سستی و بی‌توجهی انسان به وظایف و تکالیف زندگی خود نمی‌شود، و در یک کلام، ارتباط کوشش ما با تقدیر خداوند، چگونه و چسان است؟ باید گفت که رویدادهای زندگی آدمی گوناگونند و بسته به نوع این رویدادها، پاسخ آن پرسش هم تفاوت می‌کند:

الف. گاه رویدادی، معلول مستقیم سوء انتخاب خود انسان است؛ یعنی او با اختیار و آگاهی و به دست خویش، حادثه‌ای را برای خود پدید می‌آورد. پدید آمدن این گونه حوادث به هیچ رو تقدیر قبلی خداوند نیست؛ مثلاً خودکشی، مرگی است که آدمی با تصمیم خویش و علم به نتیجه کار خود، برمی‌گزیند و چنین نیست که خداوند از پیش برای او چنین مرگی را تقدیر کرده باشد. پیش‌تر نیز گفتیم که افعال اختیاری انسان، از حوزه تقدیرات الهی بیرونند[۳۴]. همچنین است کسی که مثلاً با انتخاب خویش راه اعتیاد را برمی‌گزیند، به منجلابی از سیاهی و تباهی گرفتار می‌شود که لازمه این راه است. او چنین سرنوشتی را به دست خویش برای خود رقم زده است، و اگر چنین نمی‌کرد، ابداً خدای عادل و مهربان این راه شوم را برای وی مقدر نمی‌نمود. این مطلب در مورد تمام کسانی که به اختیار و انتخاب خویش هرگونه طریق نادرستی، مانند دزدی و آدم‌کشی، را برمی‌گزینند و تمام تبعات منفی آن را به جان می‌خرند و مال و زندگی و حیثیت خود را می‌بازند و گاه جان خویش را بر سر این انتخاب نادرست می‌گذارند، صادق است. هرگز مقام خیر و حکمت و عدالت الهی روا نمی‌دارد که خداوند خودش چنین مسیر و سرنوشت نابهنجاری را برای بندگان مقدر و محقق نماید و سپس آنها را به جهت پیمودن راهی که خود در انتخاب آن نقشی نداشته‌اند در دنیا یا آخرت مجازات نماید.

ب. گاه انسان خود با علم و تصمیم قبلی، حوادث ناگوار را برای خویش رقم نمی‌زند، ولی چنان بی‌احتیاطی‌های آشکاری به خرج می‌دهد و یا به‌گونه‌ای مرتکب قصور و تقصیر فاحش می‌شود که نتایج ناگواری برای وی به همراه می‌آورد. در این مورد، سنتی که خدا تکویناً مقدر کرده است، این است که اگر کسی از عمل به وظایف طبیعی و عقلایی خویش سر باز زند و مرتکب تقصیر و بی‌احتیاطی عمدی و آشکار شود، گرفتار نتایج نامطلوب آن گردد. انسان موظف است که بکوشد که مثلاً بیمار یا فقیر نشود و یا اگر گرفتار فقر یا بیماری شد، آن را بر طرف کند. آشکار است که اگر کسی بی‌لباس مناسب در هوای سرد زمستان قرار گیرد، بیمار می‌شود و اگر کسی چشم‌بسته از خیابان بگذرد، به احتمال آسیب می‌بیند. در این گونه موارد نیز چنین نیست که خداوند از پیش برای این کس، زیانی مقدر کرده باشد. تقدیر خدا در این گونه موارد، تکوینی است؛ یعنی خداوند به صورت یک سنت تکوینی در عالم مقدر کرده است که اگر کسی در انجام وظایف طبیعی خویش کوتاهی کند به پیامدهایش گرفتار آید. خدا در جهان طبیعی، برای هر چیز اثر و خاصیتی مقدر کرده است. مثلاً برای آتش سوزندگی، برای دارو، شفابخشی، برای مطالعه ازدیاد علم، و برای ورزش سلامت و شادابی تقدیر نموده است. اگر کسی دست به آتش بزند می‌سوزد، و اگر هنگام بیماری از مراجعه به پزشک و مصرف دارو اجتناب کند، سالم نخواهد شد. این آثار زیانبار، اثر طبیعی و تکوینی ای است که خدا برای این افعال در جهان آفرینش مقدر کرده است. بنابراین، خدا در سنت عالم، تکویناً مقدر کرده است که اگر کسی به درس و مطالعه پرداخت، صاحب دانش و معرفت می‌شود، و اگر در این امر تقصیر و کوتاهی به خرج داد، باید همواره بار سنگین جهل را به دوش کشد و هرگز حق گلایه و ابراز ناراحتی از تقدیر الهی را ندارد و جز خویش را نباید ملامت کند. او می‌توانست با سعی و تلاش بیشتر و پرهیز از تنبلی و بی‌مسئولیتی، به جای اینکه تقدیر تکوینی جهالت شامل او شود، خودش را مشمول تقدیر مقابل آن قرار دهد. هیچ کس نباید در خانه خویش را عملاً باز بگذارد و سپس از تقدیر الهی در مورد آمدن دزد و بر باد رفتن اموال خود شکوه کند. این روایت مشهور که «فردی پای شتر خویش را نبست و پس از مراجعه آن را از دست رفته دید. به پیامبراکرم(ص) گله کرد که من در مورد حفظ شتر خویش به خدا توکل کرده بودم. رسول اکرم(ص) فرمودند: ابتدا پای شتر خود را ببند و بعد از آن بر خدا توکل کن»، کاملاً نشان می‌دهد که ما با عملکرد صحیح می‌توانیم از بسیاری از این گونه تقدیرات تکوینی و حوادث ناخوشایند اجتناب کنیم، و اگر هم از تقدیر این گونه حوادث سخن به میان آوریم، معنایی جز همان سنت تکوینی و قانونمندی عام و طبیعی در جهان ندارد.

این نوع تقدیر، نه فقط درباره فرد، که درباره اجتماع هم صادق است. این پرسش بسیار مطرح می‌شود که چرا بسیاری از جوامع کافر و فاقد معیارها و ارزش‌های اخلاقی و انسانی، از چنان پیشرفت‌های علمی و اقتصادی و تکنولوژیکی برخوردارند، در حالی که ملل مسلمان علی‌رغم برخورداری از کامل‌ترین دین و تعالیم اخلاقی و انسانی و اعتقادی از اوضاع اجتماعی نابسامانی برخوردارند و گاه حتی در حوایج اولیه خود نیز محتاج جوامع غیرمسلمانند؟ چرا خداوند برای کافران رفاه و پیشرفت را تقدیر کرده است و برای مسلمین فقر و عقب‌ماندگی را؟ بر اساس آنچه گفتیم، پاسخ روشن است. تقدیر تکوینی خدا، به همان معنایی که گفتیم، درباره جوامع هم صادق است. خداوند برای تلاش مستمر، تحصیل علم، فعالیت اقتصادی، برنامه‌ریزی صحیح، بهره‌گیری درست از مواهب و استعدادها و نظایر آن، آثار تکوینی‌ای قرار داده است که هر کس این اعمال را انجام دهد، اثرات و ثمرات مثبت آن را هم که رفاه و توسعه است می‌بیند، حتی اگر آن جامعه کافر باشد. و متقابلاً خدا برای سستی و تنبلی و بی‌نظمی و بی‌برنامگی و هدر دادن امکانات و نیروها و استعدادها آثار تکوینی منفی قرار داده است که همان فقر و عقب‌ماندگی باشد، حتی اگر آن جامعه مسلمان هم باشد. اگر مسلمین هم از همان روش‌های مثبت و سازنده در زندگی فردی و اجتماعی خویش بهره بگیرند، به همان پیشرفت جوامع غیرمسلمان و حتی بیش از آن هم دست می‌یابند؛ چراکه در این صورت، از لطف و نصرت خاص الهی هم بهره‌مند خواهند شد که کافران از آن محرومند. پس چنین پیشرفت‌ها یا عقب‌ماندگی‌های اجتماعی ربطی به قضا و قدر قبلی الهی ندارد و ناشی از آثار تکوینی‌ای است که خدا برای اعمال فردی و اجتماعی بشر قرار داده است. از آنجا که توجه به رابطه تقدیر و آثار تکوینی از جهاتی حائز اهمیت است، جا دارد که توضیح بیشتری در مورد آن ارائه شود.[۳۵].

رابطه تقدیر و علل و عوامل طبیعی

هرگاه سخن از «تقدیر» به میان می‌آید، بسیاری از مردم، آن را عاملی جدا از عوامل طبیعی می‌پندارند و دست قدرت و اراده الهی را تنها در امور خارق‌العاده و فوق طبیعی می‌بینند؛ مثلاً چون مرده‌ای زنده می‌شود و یا عصایی اژدها گردد، همگان آن را به خدا نسبت می‌دهند، اما اگر از خاک مرده، بر اساس قانون طبیعی، گیاهی پدید آید، تنها به یاد قوانین طبیعی می‌افتند و ارتباط طبیعت و قوانین طبیعی را با خالق و مدبر هستی، نادیده می‌گیرند؛ در حالی که در جهان‌بینی اسلامی و تعالیم بزرگان معصوم(ع)، آثار طبیعی، از انواع تقدیرات الهی است؛ چنان که رسول اکرم(ص) می‌فرماید: «الدَّواءُ مِن القَدَرِ و هُو يَنفَعُ مَن يَشاءُ بِما شاءَ»[۳۶]؛ «تأثیر دارو از تقدیر الهی است و هر کس را خدا بخواهد و به هر گونه‌ای که بخواهد، شفا می‌بخشد»[۳۷]. در حدیثی دیگر آمده است که حضرت علی(ع) از پای دیوار کج برخاسته و به سوی دیوار دیگری رفته است. برخی گفتند که «‌ای امیرمؤمنان، از قضای الهی می‌گریزی؟» حضرت در پاسخ فرمود: «از قضای الهی به قدر الهی می‌گریزم»[۳۸]. چنان‌که آشکار است، امام علی(ع) از سقوط دیوار و آسیب و خطرش، که قانون و سنت تکوینی و طبیعی است، به «قضای الهی» تعبیر فرموده است. از چنین روایاتی می‌توان دریافت:

اولاً، تأثیر علل و عوامل طبیعی، از مصادیق تقدیر الهی است؛ یعنی خداوند مقدر کرده است اشیای مادی و افعال آدمی، دارای آثار و نتایجی ویژه باشند و این آثار جز به اذن الهی تحقق نمی‌یابند. در نتیجه، اگر حکمت الهی اقتضا کند، همین اشیا و افعال، آثار معمولی خویش را از دست می‌دهند. از این رو است که آتش، ابراهیم(ع) را نمی‌سوزاند و خنجر تیز، گلوی اسماعیل(ع) را نمی‌برد. اما آنجا که اذن الهی و شرایط طبیعی در کار باشد، این تقدیر به صورت سنت تکوینی عام تحقق می‌پذیرد. به همین رو، این گونه تقدیر را در اینجا «تقدیر عام» می‌نامیم. وانگهی، این سنت و تقدیر نه تنها شامل فرد، که شامل جامعه نیز می‌شود.

ثانیاً، در این‌گونه تقدیر، تفاوتی میان مؤمن و کافر، صالح و ناصالح نیست. سنت تکوینی الهی، بر این است که اگر به اذن خداوند مانعی در کار نباشد، هر کس به آتش دست زند، بسوزد و دارو شفا دهد و اگر دیوار فرو ریخت، آسیب رساند و اگر آدمی برای درآمد مادی یا تحصیل علم کوشید، ثمره تلاش خود را ببیند؛ خواه مؤمن و صالح باشد و خواه حسن کافر و ناصالح.

ثالثاً، وجود این‌گونه سنت‌های تکوینی و تقدیرات الهی، موجب نمی‌شود که آدمی همواره به آنها تن بسپارد و راه گریزی از آنها در میان نباشد؛ بلکه او می‌تواند در محدوده خاصی از پیامدهای زیانبارشان بگریزد. سوزاندن آتش تقدیر الهی است، ولی اینکه ما با اختیار خویش، دست بر آتش بریم یا نه، به تقدیر خداوند نیست. پس حسن انتخاب و رفتار ما غالباً سبب جلب منفعت و دفع زیان می‌شود، و به عکس، سوء انتخاب و رفتار ناپسند، موجب از دست رفتن منافع و یا پی‌آمدن زیان می‌شود. به بیان دیگر، در این گونه موارد، رفتار درست، آدمی را مشمول تقدیرات سودمند می‌سازد و رفتار نادرست، تقدیرات زیان‌بار در پی می‌آورد.

رابعاً، نتیجه آنچه گفته شد، این است که ما از نظر عقل و شرع، باید به وظایف طبیعی خود همواره عمل کنیم و سزاوار نیست به سستی و کوتاهی تن در دهیم. باید تا آنجا که می‌توانیم، از آنچه در اختیار داریم، سود بریم تا زیان نبینیم. بنابراین، منظور از اینکه حوادث زندگی به تقدیر خدایند، حوادثی نیست که بر اثر تقصیر و کوتاهی آدمی پدید می‌آیند و اعتقاد به تقدیر الهی به هیچ روی نباید مجوز سستی و تنبلی و بی‌مسئولیتی هیچ فرد یا جامعه‌ای شود. اگر در این‌گونه حوادث، زیانی به آدمی رسد، به تقدیر الهی است، بلکه به کوتاهی و اهمال او است؛ چنان‌که پیامبراکرم(ص) می‌فرماید: دعای چند نفر مستجاب نمی‌شود: مردی که گرفتار آزار همسر است، در حالی که خداوند طلاق او را به دست وی قرار داده است، و کسی که از کنار دیوار کژ می‌گذرد و شتابان نمی‌گذرد و دیوار بر او می‌ریزد، و کسی که وامی به دیگری می‌دهد، بی‌آن‌که گواهی بر آن گیرد، و کسی که در خانه نشسته است و از خدا روزی می‌خواهد[۳۹]. وجه مشترک تمام کسانی که در این حدیث آمده، این است که همه آنها در انجام وظیفه طبیعی خود کوتاهی می‌کنند و با آن‌که قادر بر انجام آنند، تلاش لازم را به خرج نمی‌دهند. از این رو، دعای هیچ کدام مستجاب نمی‌شود؛ چراکه مشکل آنان بر اثر اهمال عمدی خودشان ایجاد شده است، نه تقدیر قبلی الهی. حضرت علی(ع) نیز در روایتی، امور مربوط به آدمی را به چند دسته تقسیم می‌کند و برخی را ناشی از قضا و قدر الهی و برخی دیگر را حاصل تلاش انسان می‌شمارد و این نشان می‌دهد که حضرت، همه امور را به تقدیر الهی نمی‌داند تا مسئولیت و تکلیف و اختیار و تلاش آدمی بی‌اثر نماید، و همه را نیز معلول کوشش انسان نمی‌شمارد تا سهم تقدیر الهی را نادیده انگارد: آنچه به قضا و قدر الهی بسته است، عمر و رزق و زمان مرگ و فرزند است و آنچه به کوشش آدمی بسته است، تحصیل علم است و خواندن و نوشتن و بهشت و دوزخ[۴۰].

برخلاف حوادثی که بر اثر قصور عمدی و آشکار آدمی پدید می‌آیند، گاه حوادثی رخ می‌دهند که از اختیار او بیرونند. بسیار است که آدمی وظایف طبیعی خود را انجام می‌دهد و قصور عمدی نمی‌ورزد، ولی باز هم حوادثی ناخوشایند برایش رخ می‌دهند. آدمی معمولاً احتیاط‌های لازم را برای پیشگیری از مشکلات به کار می‌بندد، اما باز بیمار می‌شود یا مشکلات مالی پیدا می‌کند یا دچار سوانح می‌شود. درست است که رفتار نادرست بدو زیان می‌رساند و رفتار درست سودش می‌دهد، ولی همواره چنین نیست. آنچه در قسمت‌های قبل درباره تقدیر حوادث برای افراد انسانی گفتیم، دقیقاً در همین موارد است؛ یعنی غیر از آن تقدیر عامی که خداوند از طریق سنت‌ها و قوانین طبیعی تکوینی برقرار کرده است و رابطه مستقیم با حسن انتخاب و عملکردها دارد، تقدیر دیگری هم دارد که می‌توان آن را تقدیر خاص نامید، به این صورت که ما پس از آن‌که به وظایف خود عمل می‌کنیم، خداوند براساس حکمت‌ها و مصالحی که می‌داند - و در کتاب و سنت تا حد زیادی این حکمت‌ها به صورت کلی ذکر شده است - اموری را اعم از مطلوب و نامطلوب برای ما تقدیر می‌نماید. این تقدیرات خاص با تقدیرات عام از دو جهت متفاوتند:

اول. در تقدیرات عام، نظری ویژه بر فردی ویژه نیست و به عبارت دیگر، اراده خاص خدا بر این تعلق نگرفته است که برای انسانی خاص، واقعه‌ای خاص پیش آید. اما در نوع دوم تقدیر، تعمد در حوادث وجود دارد؛ یعنی خداوند برای یکایک انسان‌ها تقدیری خاص می‌نهد و در لوح تقدیرات، ثبت می‌کند و به مرحله اجرا درمی‌آورد. به همین رو، این نوع تقدیر را «خاص» می‌نامیم.

دوم. تحقق تقدیرات عام، نتیجه طبیعی و مستقیم رفتار آدمی است؛ در حالی که در تقدیر خاص، چنین رابطه مستقیم و تکوینی بین اعمال ما و این تقدیرات نیست.[۴۱].

قضا و قدر الهی در افعال انسان

حوزه تقدیرات الهی، افعال اختیاری انسان را دربرنمی‌گیرد و تنها پدیده‌های غیراختیاری را شامل می‌شود. از سوی دیگر، آیات و احادیثی نیز هستند که افعال انسان را مشمول قضا و قدر الهی دانسته‌اند. از آنجا که به ظاهر این دو دسته، متناقض می‌نمایند، ضروری است که مراد قرآن و سنت از این که قضا و قدر الهی که شامل افعال انسان است، به درستی تبیین شود و این تناقض ظاهری برطرف گردد. نخست باید دانست که قضا و قدر الهی بر دو قسم است: قضا و قدر تکوینی و قضا و قدر تشریعی؛ بدین شرح:

قضا و قدر تکوینی

قضا و قدر تکوینی، به معنای ایجاد چیزی در عالم آفرینش بر اساس قضا و قدر الهی است. آنچه در جهان پدید می‌آید، از سویی دارای وجود است و از سوی دیگر، این وجود، دارای حد و اندازه‌ای ویژه است. در پدیده‌های مادی، که به اراده خداوند پدید می‌آیند، قضا و قدر الهی، هم به وجودشان تعلق می‌گیرد و هم به حد و اندازه آنها؛ بدین معنا که خداوند، هم بدان‌ها وجود می‌بخشد و هم حدودشان را تعیین می‌نماید. به این‌گونه ایجاد، «خلق تکوین» می‌گویند. اما در افعال اختیاری انسان، قضا و قدر الهی، نه به وجود، بلکه تنها به حدود تعلق می‌گیرد، و به عبارت دیگر، افعال اختیاری انسان را خدا ایجاد نمی‌کند، ولی اندازه و حدودشان به تقدیر و تعیین الهی است. ایجاد این حدود و مقادیر را «خلق تقدیر» می‌گویند. از آنجا که درک معنای دو اصطلاح «خلق تکوین» و «خلق تقدیر»، هم رابطه قضا و قدر تکوینی الهی را با افعال اختیاری بشر آشکار می‌کند و هم ارتباط این نوع قضا و قدر را با جبر و تفویض می‌نمایاند، بدان می‌پردازیم.[۴۲].

خلق تکوین و خلق تقدیر

پیش از این گفتیم که چون خداوند می‌خواهد پدیده‌ای - مانند درخت یا ستاره - را بیافریند، نخست حدود و ویژگی‌های آن را تعیین و تقدیر می‌کند و سپس از گذر وسائط طبیعی و فوق طبیعی آن را می‌آفریند. از آنجا که آفرینش این پدیده‌ها به خلق الهی صورت می‌گیرد و خداوند خود - به وسیله علل و اسباب – آنها را ایجاد می‌کند، روایات اسلامی، این‌گونه خلق را «خلق تکوین» گفته‌اند. نیز گفتیم که افعال اختیاری انسان، بر خلاف پدیده‌های مادی و طبیعی، به تقدیر خدا نیست؛ یعنی چنین نیست که خداوند خودش تعیین کرده است که چه عملی (طاعت یا گناه) از ما سر بزند و سپس خودش آن را ایجاد نماید؛ زیرا در این صورت، دیگر آن عمل، فعل اختیاری ما نخواهد بود و فعل خدا محسوب می‌شود و مجازات ما در قبال عملی که حقیقتاً فعل ما نیست، برخلاف عدالت الهی است. اما برخی احادیث، افعال انسان را مشمول تقدیر الهی شمرده‌اند. اینک باید راهی بیابیم که این تناقض ظاهری را از میان بردارد. در آیات و روایات پیشین گذشت که هر چیزی در این عالم پدید آید، دارای حد و اندازه است: ﴿قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا[۴۳]. هیچ چیز در جهان بی‌حد و اندازه پدید نمی‌آید. این قانون نه تنها در پدیده‌های مادی و طبیعی، که در همه افعال انسان نیز - اعم از اختیاری و غیراختیاری - جاری است. مثلاً حرکت رعشه‌ای که بر اثر بیماری در دست پدید می‌آید، یا به خواب رفتن ما، جزو افعالی است که بدون اختیار از انسان سرمی‌زند. هم این حرکت، و هم این خواب، حد و اندازه خاص خود را دارد که نمی‌تواند از آن تجاوز کند. کمیت و کیفیت و سایر مشخصاتی که هر یک از اینها - یا سایر افعال غیراختیاری - دارد، همگی جزو همان حدود و اندازه آنها است. افعال اختیاری ما هم از این قاعده مستثنا نیست. درست است که افعال اختیاری به تصمیم خود انسان پدید می‌آیند، ولی تحقق خارجی تصمیمات ما که صورت فعل خارجی به خود می‌گیرد، همواره محدود به افعال خاصی است که خارج از اختیار ما است، و تجاوز از این حدود برای ما امکان‌پذیر نیست. علل و عواملی گوناگون موجب تعیین این حدود می‌شوند. یکی از این عوامل، عبارت از شرایط خارجی انجام فعل است و بسته به فراهم بودن یا نبودن این شرایط و یا کم و کیف آنها، حدود فعل تعین می‌یابند. عامل دیگر، میزان توانایی آدمی در انجام فعل است. از آنجا که توانایی، همواره محدود است، فعل آدمی نیز حد و اندازه‌ای ویژه می‌یابد؛ مثلاً راه رفتن یا غذا خوردن از افعال اختیاری خارجی است که به تصمیم و گزینش آدمی پدید می‌آیند، ولی چنین نیست که او به هرگونه و با هر سرعتی که بخواهد، بتواند راه برود یا هرچه و هر مقدار و با هر شرایطی که اراده کند، غذا بخورد عبادات یا گناهانی هم که از ما سر می‌زند، به همین‌گونه است. نماز خواندن به اختیار ما است، ولی ما نمی‌توانیم در یک وعده، هزاران رکعت نماز بخوانیم، و یا اگر جنایتکاری تصمیم بگیرد، قادر نیست همه انسان‌های روی زمین را از بین ببرد. بدین‌سان، تحقق افعال اختیاری خارجی به اراده و انتخاب آدمی است، ولی حدواندازه آنها به دست ما نیست و به میزان توانایی و امکانات و دیگر شرایط وابسته است.

گذشت که جز تصمیم، همه علل و عوامل تحقق فعل - اعم از عوامل درونی، مانند علم و قدرت، و یا عوامل بیرونی از سوی خداوندند و او است که بنابر حکمت خویش و به گونه‌ای که خود می‌داند، همواره برای افعال آدمی حد و اندازه می‌گذارد و عبور از این حد، برای آدمی امکان‌پذیر نیست؛ زیرا اگر هر کس فعل خود را بی‌حد و مرز به هر میزان و کیفیتی که می‌خواهد، انجام دهد، نظام اجتماعی مختل می‌شود، و افزون بر این، امتحان بشر - که از مهم‌ترین حکمت‌های زندگی دنیوی است و لازمه آن محدودیت‌های گوناگون برای آدمی است - با چنین حالتی ناسازگار است. ایجاد حد و اندازه و مقدار برای افعال آدمی، همان است که در احادیث بزرگان معصوم(ع) با عنوان «خلق تقدیر» آمده است. بنابر روایاتی، افعال آدمی، مخلوق خدا است، ولی مخلوق به «خلق تقدیر» نه مخلوق به «خلق تکوین». برای نمونه، امام رضا(ع) می‌فرماید: «أَنَّ أَفْعَالَ الْعِبَادِ مَخْلُوقَةٌ لِلَّهِ خَلْقَ تَقْدِيرٍ لَا خَلْقَ تَكْوِينٍ وَ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ لَا نَقُولُ بِالْجَبْرِ وَ التَّفْوِيضِ»[۴۴]؛ «افعال بندگان، مخلوق خدایند؛ به خلق تقدیر نه به خلق تکوین، و ما نه جبر را باور داریم و نه تفویض را». نیز هروی می‌گوید: از امام رضا(ع) شنیدم که فرمود: «أَفْعَالُ الْعِبَادِ مَخْلُوقَةٌ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا مَعْنَى مَخْلُوقَةٌ قَالَ مُقَدَّرَةٌ»[۴۵]؛ «افعال بندگان، مخلوقند». پرسیدم: «ای فرزند رسول خدا، «مخلوقند، یعنی چه؟» فرمود: «یعنی مقدرند». برای روشن‌تر شدن معنای این احادیث، توضیحی لازم است. قرآن کریم نیز به صراحت، همه چیز را مخلوق خداوند می‌داند: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ[۴۶] حال اگر خداوند خالق همه چیز است، پس باید خالق افعال انسان نیز باشد و معنای این سخن، آن است که افعال ما نه به اراده و قدرت ما، که به اراده و قدرت خدا پدید می‌آیند و لازمه آن، پذیرفتن جبر و نفی اختیار است؛ چنان‌که اشاعره نیز بر همین اساس به گونه‌ای از جبرگرایش یافته‌اند. امام رضا(ع) در احادیث یادشده، ضمن آن‌که افعال آدمی، را مخلوق خدا می‌داند، توضیح می‌دهد که این باور بدان معنا نیست که افعال آدمی مخلوق تکوینی خدایند، بلکه مخلوق تقدیری اویند؛ زیرا اگر خداوند افعال آدمی را – مانند زمین و آسمان - به گونه تکوینی می‌آفرید، لازمه آن جبر بود که به حکم عقل و نقل و فطرت باطل است. آنچه خدا در افعال آدمی می‌آفریند، نه اصل خود فعل (= خلق تکوینی) که حد و اندازه آن (= خلق تقدیری) است[۴۷].[۴۸].

قضا و قدر تشریعی

قضا و قدر تشریعی، برخلاف قضا و قدر تکوینی، به ایجاد یک مخلوق در عالم تکوین مربوط نمی‌شود، بلکه به احکام و دستورهای شریعت بازمی‌گردد. در عالم تشریع نیز همانند عالم تکوین، مرحله قدر بر قضا مقدم است. «قدر تشریعی» به معنای این است که اولاً خداوند از نظر شرعی برای افعال انسان، حدود و ویژگی‌هایی قرار داده است که افعال از این لحاظ، با یکدیگر متفاوتند. همه افعال آدمی از نظر ویژگی‌های تشریعی همسان نیستند و از همین جا است که احکام شرعی پنج‌گانه واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح پیش می‌آیند. ثانیاً افزون بر حدود و احکام شرعی، خداوند در برابر اعمال اختیاری انسان، پاداش و کیفری خاص را تقدیر و تعیین نموده است. بنابراین، «قضای تشریعی» به این معنا است که اولاً خداوند متناسب با هر یک از احکام پنج‌گانه شرعی، حکم و فرمانی ویژه مقرر فرموده است که انسان‌ها باید بدان تن در دهند و خودسرانه حکم یکی را به جای دیگری قرار ندهند. ثانیاً خداوند حکم کرده است که پاداش‌ها و کیفرهای مقدر تحقق یابند و بندگان را به این پاداش‌ها وعده و بشارت داده و به کیفرها تهدید کرده است.

چنان‌که در معنای لغوی قضا گفتیم. این واژه به معنای حکم کردن و پایان دادن و یکسره کردن کار است و از آنجا که خداوند برای هر فعلی، حکمی ویژه قرار داده و با وعده و وعید خود به بهشت و دوزخ و فرمان به تحقق جزای بندگان، حجت را بر آنان تمام کرده و تکلیف و سرنوشت نهایی آنان را یکسره کرده است، به این امر «قضا» می‌گویند. اینک به روایاتی از امام علی(ع) می‌نگریم که آشکارا ما را به معنای قضا و قدر تشریعی راه نموده است:   کسی از امام پرسید: «معنای قضا و قدری که نامش را بردی، چیست؟» حضرت فرمود: یعنی فرمان خداوند به اطاعات و نهی از گناه و... بشارت به پاداش و تهدید به مجازات و تشویق مردم به طاعت و جنت و ترساندن آنان از گناه و کیفر. این است معنای قضای خدا در افعال ما و قدر او در اعمال ما. پس جز این مپندار؛ چراکه گمان نادرست به او موجب از میان رفتن اعمال است[۴۹].

در این حدیث، حضرت علی(ع)، ضمن بیان معنای یاد شده برای قضا و قدر تشریعی در اعمال انسان، تأکید می‌کند که جز این معنا نباید معنایی دیگر برای آن پنداشت و اگر معنایی دیگر به ذهن آوریم، اختیار و تکلیف و ثواب و عقاب را نفی کرده‌ایم، یا به انکار معاد و نفی عدالت الهی پرداخته‌ایم؛ زیرا با نفی اختیار انسان، دیگر جایی برای اعتقاد به معاد و عالم آخرت نمی‌ماند و مجازات کردن انسان مجبور، خلاف عدالت الهی و نسبت دادن ظلم به ساحت مقدس ریوبی است و چنین دیدگاهی مستلزم انکار برخی ضروریات دین و گرایش به گونه‌ای کفر است و از این‌رو سبب باطل شدن اعمال صالح می‌گردد. در روایتی دیگر آمده است: امیرمؤمنان پس از بازگشت از جنگ صفین در کوفه بود که پیرمردی آمد و در برابر حضرت نشست و عرض کرد: «ای امیرمؤمنان، آیا رفتن ما به جنگ با شامیان به قضا و قدر خدا بود؟» حضرت فرمود: «آری ای پیرمرد؛ از هیچ تپه‌ای بالا نرفتید و به هیچ درهای سرازیر نشدید مگر به قضا و قدر خدا». پیرمرد گفت: «ای امیرمؤمنان، پس رنجی که من در این راه بردم، باید به حساب خدا گذاشت؟» حضرت فرمود: «خاموش ای پیرمرد! به خدا سوگند که او اجری بزرگ برای رفتن به میدان جنگ و اقامت در آن و بازگشت از آن به شما خواهد داد، و شما هیچ‌گاه مجبور و ناچار نبوده‌اید».پیرمرد گفت: «چگونه ما مجبور و ناچار نبوده‌ایم و حال آن‌که رفتن و حرکات و بازگشتن ما به قضا و قدر بوده است؟» حضرت فرمود: «تو می‌پنداری که این کارها قضای حتمی و قدر الزامی بوده است؟ اگر چنین می‌بود، پاداش و کیفر و امر و نهی خدا باطل و بیهوده می‌گشت و بشارت به پاداش و تهدید به مجازات بی‌معنا می‌شد. اگر چنین باشد، نه گناه کار سزاوار سرزنش است و نه نیکوکار، شایسته ستایش؛ و گناه کار از نیکوکار سزاوارتر است به احسان، و نیکوکار سزاوارتر از گناه کار است به مجازات. این سخن از آن بت‌پرستان و دشمنان خدای رحمان و حزب شیطان و قدریان و مجوسان این امت است. خداوند - تبارک و تعالی - آدمیان را به اختیارشان تکلیف کرده و برای اینکه آنان را از زشتی‌ها بازدارد، نهی نموده و در برابر اعمال ناچیز، پاداش بسیار عطا فرموده است. خداوند، آنگاه که نافرمانی‌اش می‌کنند، مغلوب نمی‌شود و از روی اجبار اطاعتش نمی‌کنند، و هنگامی که بندگان را مالک چیزی می‌کند، کار را به آنان وا نمی‌گذارد و آسمان‌ها و زمین و آنچه را که میان آنها است بیهوده نیافریده و پیامبران بشارت‌دهنده و انذارکننده را عبث نفرستاده است. این عقیده کافران است. وای بر کافران از آتش دوزخ[۵۰]

در این حدیث، امام علی(ع) تفسیر جبرگرایانه از قضا و قدر در افعال انسان را به صراحت رد می‌کند و ضمن تأکید پیوسته بر اختیار انسان، قضا و قدر را در این حدیث به همان معنای تشریعی آن، که نه تنها با اختیار سازگار، بلکه مؤید و مستلزم آن است، تفسیر می‌کند. در حدیث دیگری از امام رضا(ع) تأییدی دیگر بر معنای تشریعی قضا و قدر شده است. مردی از حضرت می‌پرسد که «آیا قضای الهی در افعال ما نیز هست؟» پاسخ حضرت این است که «آری، هیچ یک از افعال بندگان - از خیر و شر - نیست مگر اینکه قضای الهی در آن جاری است». مرد پرسید: «معنای قضا در اینجا چیست؟» حضرت می‌فرماید: «قضا، حکم و فرمان خداوند به پاداش و کیفری است که بندگان در دنیا و آخرت در برابر اعمالشان، مستحق آنند»[۵۱].[۵۲].

رابطه قضا و قدر با جبر و تفویض

قضا و قدر و ارتباطش با افعال انسان، پیوندی بسیار نزدیک با مسئله جبر و اختیار دارد و بجا است که در این مجال، از این مسئله نیز سخن گوییم. عقیده به جبر، یعنی اعتقاد به اینکه انسان در افعال خود هیچ‌گونه قدرت تصمیم‌گیری ندارد و آنچه موجب تحقیق و تعین فعل انسان می‌شود، نه تصمیم خود او، بلکه عواملی خارج از تصمیم و انتخاب او است. در یک جمله، جبر به این معنا است که هیچ چیز به دست انسان نیست. نقطه مقابل جبر، «تفویض» است. برخی به غلط، «تفویض» را «اختیار» ترجمه و معنا کرده‌اند؛ در حالی که معنای دقیق و درست تفویض، «واگذاری» است، نه اختیار. در اصطلاح مبحث جبر و اختیار، تفویض آن است که خداوند پس از اینکه انسان را مختار آفریده، آنچه را به او مربوط است، به وی «واگذار» کرده است و دیگر در کارش هیچ دخالتی نمی‌کند. لازمه عقیده به تفویض این است که خداوند، خود را از مداخله در افعال و زندگی انسان کنار کشیده و تنها تماشاگر است. پس تفویض در برابر جبر قرار می‌گیرد و به این معنا است که همه چیز به دست انسان و به خواست و اراده او است. تفویض دارای دو جنبه است: تشریعی و تکوینی. تفویض تشریعی، آن است که خداوند از نظر شرعی، هیچ حکمی برای افعال انسان قرار نداده و تعیین نکرده که او چه کاری انجام دهد یا ندهد؛ یعنی خدا در کار انسان هیچ مداخله‌ای ندارد و اختیار این را که چه کند یا نکند، به او «واگذار» کرده است. این معنا از تفویض، برابر اباحی‌گری است که انجام هر چیز را برای انسان مباح و روا می‌داند و به هیچ وجوب و قید و منعی برای افعال او قائل نیست. پس تفویض تشریعی یا اباحی‌گری، مستلزم نفی احکام واجب و حرام در شریعت است. تفویض تکوینی، بدین معنا است که خداوند به انسان اختیار مطلق داده است و در تحقق یا عدم تحقق افعال او هیچ‌گونه مداخله تکوینی ندارد؛ نه در انجام کارها به وی کمک می‌کند و شرایط و امکانات را برایش فراهم می‌آورد و نه مانع انجام فعل او می‌شود؛ تنها شأن او نظاره‌گری است.

نظریه شیعیان درباره جبر و اختیار و کلید حل بسیاری از مشکلات آن، در این حدیث معروف امام صادق(ع) خلاصه شده است: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»[۵۳]؛ «نه جبر است و نه تفویض، بلکه چیزی است میان این دو»[۵۴]. توضیح این روایت و سایر روایات مشابه این است که جبر نیست؛ یعنی چنین نیست که در افعال انسان، «هیچ چیز» به دست او نباشد. همچنین تفویض هم نیست؛ یعنی این طور هم نیست که «همه چیز» به دست او باشد، بلکه حقیقت امر، چیزی است بین این دو حالت. آنچه بین «هیچ چیز» و «همه چیز» قرار دارد، «بعضی چیزها» است؛ یعنی بین این دو حالت این است که بعضی چیزها به دست انسان است و بعضی چیزها هم به دست او نیست. اما آنچه به دست او است و یا به دست او نیست، کدام است؟ مرور بر مباحث گذشته، پاسخ این پرسش را مشخص می‌کند. آنچه به دست انسان است، همان «تصمیم‌ها و انتخاب‌های» او است که مختار بودنش را معنا و سامان می‌دهد. از آنجا که خود آدمی، از میان دو حالت انجام یا ترک فعل، یکی را برمی‌گزیند و در این باره هیچ موجود دیگری حتی خداوند نیز به جای او تصمیم نمی‌گیرد و انتخاب نمی‌کند، می‌توان آدمی را به معنای واقعی کلمه، مختار نامید. اما آنچه به دست آدمی نیست - و در حقیقت همین دسته از افعالند که بطلان تفویض را نشان می‌دهند - به دو دسته تقسیم می‌شوند:

دسته اول، امور تشریعی‌اند. براساس نص صریح و قطعی شریعت، آدمی را افعالی است که روا یا ناروا بودنشان به تصمیم و اختیار او نیست. اینها همان واجبات و محرمات و حلال‌ها و حرام‌های الهی‌اند که شرایع آسمانی چنان به صراحت و قطعیت بر وجودشان صحه می‌گذارند که انکار وجود آنها، انکار کل شریعت است. پس وجود این‌گونه احکام در ادیان و به‌ویژه اسلام، گواه بر این است که تفویض تشریعی، عقیده‌ای نادرست و باطل است و چنین نیست که خداوند از نظر شرعی، ما را به حال خود واگذاشته باشد و بی‌هیچ منعی، مجاز به انجام یا ترک هر کاری به دلخواه خود باشیم.

دسته دوم، امور تکوینی‌اند؛ یعنی همان شرایط و امکانات و علل و عواملی که ما را توانا می‌سازند که تصمیم‌های خود را عملی کنیم و افعال خود را در عالم خارج تحقق بخشیم. و چنانچه گذشت، این امور تکوینی به دست ما نیست. بنابراین، چه در عالم تشریع و چه در عالم تکوین، اموری هستند که خداوند متعال آنها را به ما واگذار نکرده و از این‌رو، در همان حال که جبری در کار نیست، تفویض هم نیست. پس از ذکر این مقدمات، می‌توان ارتباط مبحث قضا و قدر را با جبر و تفویض آشکار ساخت در واقع، معنای قضا و قدر تکوینی و تشریعی و آیات و روایات مربوط به آنها، توضیح مبسوط‌تر و بیان دیگری از روایات «لاجبر ولا تفویض» است. در بحث از حوزه تقدیرات، گفته شد که تقدیرات الهی، افعال اختیاری انسان را دربرمی‌گیرند و خود انسان است که تصمیم‌ها و افعال اختیاری خویش را رقم می‌زند، و اگر در روایات از مقدر بودن افعال انسان، سخن به میان آمده است، یا به معنای تشریعی است و یا به معنای اینکه خداوند از جهت تکوینی، حدود و اندازه‌های کمی و کیفی افعال را تقدیر می‌کند (خلق تقدیر). بنابراین، مخلوق نبودن افعال انسان به خلق تکوین، در حقیقت بیان دیگری است از همان اصل «لا جبر». افزون بر این، پیش‌تر مشخص شد که حوادث زندگی و نیز تمامی علل و عوامل درونی و بیرونی - که تحقق تصمیم‌ها و افعال آدمی منوط به آنهایند - به تقدیر الهی صورت می‌گیرند. معنای این امر آن است که گاه خداوند متعال بنابر حکمت و مصلحت، نمی‌خواهد فعلی ویژه، از کسی خاص صادر شود و از این‌رو، با فراهم نکردن شرایط انجام فعل یا ایجاد موانعی و یا تقدیر حدودی ویژه، مانع تحقق آن فعل می‌شود. همچنین با فراهم کردن شرایط عام یا خاص و یا برطرف کردن موانع، موجب تحقق فعل می‌شود. این بدان معنا است که خداوند تنها نظاره‌گر افعال بشر نیست و انسان را در اعمال خویش به خود وا نگذاشته که هرچه می‌خواهد، بکند، و این همان «لاتفویض» است. قرآن و حدیث، آشکارا بر این حقیقت گواهند. قرآن کریم در بسیاری آیات بر مختار بودن انسان تأکید می‌کند و در همان حال برای این که انسان نپندارد از اختیار مطلق و بی‌حد و مرز برخوردار است و همه امور به او واگذار شده است، با تعبیرهایی گوناگون نفی تفویض می‌کند؛ مثلاً می‌فرماید: «این تذکاری است. پس هر کس بخواهد [از آن] راهی به سوی پروردگارش برمی‌گزیند و شما هیچ نمی‌خواهید مگر خدا بخواهد»[۵۵]. نیز می‌فرماید: این [[[قرآن]]] جز تذکاری برای جهانیان نیست؛ برای آنان [از شما] که می‌خواهند راه مستقیم پیش گیرند و شما هیچ نمی‌خواهید مگر پروردگار جهانیان بخواهد[۵۶].

در این دو آیه، خداوند انسان را دارای مشیت دانسته و انتخاب راه الهی را به اختیار او وابسته کرده است و این به روشنی بر بطلان جبر دلالت می‌کند. اما از سوی دیگر، برای اینکه انسان، مشیت خود را مشیت مطلق و مستقل از خدا نپندارد، می‌افزاید که مشیت شما به مشیت خدا است؛ یعنی همین که انسان دارای مشیت و اختیار است، ناشی از اراده مشیت خدا است، و به بیان دیگر، خدا خواسته و اراده و مشیت او بر این تعلق گرفته است که انسان اراده و اختیار داشته باشد. اختیار انسان، ذاتی او نیست، بلکه نعمت و عطای پروردگار است و اگر بخواهد، می‌تواند این اراده و اختیار را از انسان بازگیرد. دیگر آن‌که وقتی انسان چیزی را اراده می‌کند، اگر خواست و اراده خدا نباشد، هرگز موفق به انجام دادن آن نمی‌شود. اگر خداوند انجام فعلی را نخواهد، می‌تواند با فراهم نکردن شرایط یا ایجاد موانع و به هر طریقی دیگر، مانع تحقق آن شود. پس تا او نخواهد و اذن تکوینی او در میان نباشد، فعلی از آدمی پدید نمی‌آید.

بنابراین، بخش نخست این آیات، انکار جبر و بخش دوم آنها انکار تفویض است و در حقیقت می‌توان آنها را بیان قرآنی «لاجبر و لاتفویض» دانست. برخی مفسران نقل کرده‌اند که چون آیه نخست ﴿لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ[۵۷] نازل شد، ابوجهل گفت: «خوب شد؛ همه اختیارات با ما است». در اینجا بود که آیه دوم نازل شد: ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ[۵۸][۵۹]. افزون بر آیات، حدیثی که پیش‌تر از امام رضا(ع) ذکر شد، به روشنی ارتباط تقدیر را با افعال انسان و مسئله جبر و تفویض نشان می‌دهد: بی‌گمان، خداوند - تبارک و تعالی - به هر کس تنها به اندازه توانایی‌اش تکلیف می‌کند و افعال بندگان، مخلوق خداوندند؛ [اما مخلوق] به خلق تقدیر نه به خلق تکوین و خدا خالق هر چیز است و ما نه جبر را باور داریم و نه تفویض را[۶۰].

توضیح حدیث، این است که افعال انسان، مخلوق تکوینی خدا نیستند و خدا اراده نکرده است که افعال ما پدید آیند؛ بلکه به اراده ما تحقق می‌یابند؛ پس جبری در کار نیست. از سوی دیگر، ما بر هر کاری که اراده کنیم، توانا نیستیم و خداوند است که حدود و اندازه افعال ما را تقدیر می‌کند؛ پس تفویض نیز در میان نیست. عبارت لا خلق تكوين حاکی از لا جبر است و عبارت خلق تقدير دال بر لا تفويض است. از این‌رو، حضرت این عبارات را با بطلان جبر و تفویض در پایان حدیث، پیوند می‌دهد. امام علی(ع) نیز در احادیثی و با عباراتی گوناگون، ارتباط میان قضا و قدر و جبر و تعویض را بیان می‌کند؛ مثلاً در حدیث است که روزی برای مردم سخن می‌گفت. مردی برخاست و گفت: «ای امیرمؤمنان، برای ما از قضا و قدر سخن بگو». حضرت فرمود: «قضا و قدر الهی امری است میان دو چیز، نه جبر است و نه تفویض»[۶۱]. اما در برخی دیگر از روایات، حضرت علی(ع) با ارائه مصادیق و نمونه‌های عملی، ارتباط این دو موضوع را با یکدیگر نشان می‌دهد. در برخی از این روایات، امام علی(ع) خود را از خطری دور می‌کند و در برخی دیگر، از خطر نمی‌گریزند. این تفاوت رفتاری، ممکن است برای کسانی که معنای راستین قضا و قدر و جبر و تفویض را درنیافته‌اند، تناقض بنماید. از این‌رو، ذکر این گونه احادیث و توضیح آنها ضروری است. اصبغ بن نباته می‌گوید: امیرمؤمنان را دیدم که از پای دیوار کژ برخاست و پای دیوار دیگر رفت. به حضرت گفتند: «ای امیرمؤمنان، از قضای الهی می‌گریزی؟» فرمود: «از قضای الهی به قدر الهی می‌گریزم»[۶۲]. حدیث دیگری، به ظاهر در برابر این حدیث قرار می‌گیرد؛ آنجا که امیرمؤمنان پای دیوار کژ نشسته بود و میان مردم قضاوت می‌کرد. یکی گفت: «پای این دیوار منشینید که شکسته و در حال ریختن است». امیرمؤمنان می‌فرماید: «اجل آدمی از او نگاه‌داری می‌کند». و همین که حضرت از پای دیوار برمی‌خیزد، دیوار فرو می‌ریزد[۶۳].

اینک پرسشی به ذهن می‌آید که چرا حضرت امیر در جایی بر اثر احساس خطر، به کنار می‌رود، ولی در جایی دیگر چنین نمی‌کند؟ ما به کدام یک از این دو رفتار اقتدا کنیم: از خطرها بپرهیزیم یا به اتکای کردار و گفتار علی(ع) مبنی بر اینکه «هر کس اجل معینی دارد که زودتر از زمان مقدر آن فرا نمی‌رسد»، رعایت احتیاط لازم نکنیم و از خطر نگریزیم؟ وانگهی، چرا حضرت در حدیث نخست می‌فرماید: «از قضا به قدر پناه می‌برم» و نمی‌فرماید: «از قضا به قضای دیگر» یا «از قدری به قدر دیگر» می‌گریزم؟ پاسخ این است که هر یک از احادیث، بر جنبه‌ای ویژه از موضوع تقدیر و جبر و تفویض اشاره دارند و این دوگانگی همانند دو روی سکه است که دیدن یک روی آن، نباید ما را از روی دیگر باز دارد. یک روی این سکه، مختار بودن انسان است و نفی هرگونه تفسیر از اعتقادات، به‌ویژه قضا و قدر که با اختیار و تکلیف و مسئولیت انسان ناسازگار است و روی دیگر، نفی تفویض و عقیده به تقدیرات الهی و حضور و مداخله خداوند در زندگی انسان است. در حدیث نخست امیرمؤمنان با جمله «از قضای الهی می‌گریزیم» بر اختیار انسان پای می‌فشارد و می‌خواهد بگوید که چنین نیست که انسان، دست بسته اسیر حوادث است؛ بلکه او قادر است که با استفاده از اختیار خود از حوادث ناگوار بگریزد و یا برای خود منافعی فراهم آورد. و نه تنها قادر است، بلکه موظف است و باید چنین کند. اما از آنجا که ممکن است برخی برای تعیین سهم انسان در حوادث، راه افراط در پیش گیرند و بپندارند که او می‌تواند از همه رویدادهای ناخوشایند بگریزد و هیچ عاملی دیگر جز انسان و اختیار و تلاش او در کار نیست و از نقش پروردگار و تقدیرات او در زندگی بشر غفلت نمایند، حضرت به سهم خداوند در حوادث اشارت می‌برد و بر آن پای می‌فشارد. از این رو، امام علی(ع) در حدیث دوم، دست تأکید بر همین حقیقت می‌گذارد که نه همه حوادث همچون فروریختن دیوار، طبیعی‌اند که بتوان به سادگی از آنها گریخت، و نه اختیار و تلاش انسان در حد و اندازه‌ای است که با آن بتوان از همه حوادث دوری جست. مرگ‌ها و رفتار انسان در برابر آنها نیز از این قاعده بیرون نیست.[۶۴].

انواع مرگ و تقدیرات

۱. چنان‌که گذشت، برخی مرگ‌ها را انسان با آگاهی و اختیار برمی‌گزیند؛ مانند خودکشی. این‌گونه مرگ، معلول انتخاب نادرست خود انسان است و تقدیر قبلی الهی سهمی در آن ندارد. از این‌رو، وظیفه عقلی و شرعی انسان آن است که چنین گزینشی در پیش نگیرد. ۲. برخی مرگ‌ها معلول بی‌احتیاطی آشکار انسانند؛ مانند مرگی که حضرت امیر از آن می‌گریزد و از پای دیوار کژ برمی‌خیزد. وظیفه آدمی در اینجا این است که از خطر بپرهیزد و جان خویش را حفظ کند. گذشت که تقدیر در این گونه حوادث، فقط معنای آثار طبیعی و تکوینی اشیا و اعمال ما است و ارتباطی با تقدیرات، به معنای این که خدا از قبل حادثه‌ای را برای فردی تقدیر نماید، ندارد. ۳. اما با اینکه معمولاً انسان به وظایف طبیعی خود عمل می‌کند و از خطر می‌پرهیزد، باز هم مرگ او را درمی‌یابد. به نص صریح آیات و روایات، این‌گونه مرگ‌ها به تقدیر قبلی خداوندند و اگر در تعالیم اسلامی سخن از تقدیر مرگ به میان آمده است به همین گونه اشاره دارد، نه به دو نوع رگ‌ها پیشین. چنین نیست که بتوان با تدابیر معمول و احتیاط‌های طبیعی، از تقدیر این مرگ‌ها گریخت. البته این تقدیرات به گونه‌ای دیگر به اعمال و رفتار آدمی بسته‌اند که در بحث تقدیرات حتمی و غیرحتمی و مسئله بداء به آن می‌پردازیم. حال به توضیح دو روایت یادشده درباره امیرمؤمنان بازمی‌گردیم.

در حقیقت، در روایت نخست، حضرت علی(ع) با توضیحی که گذشت، به دومین نوع مرگ یا حادثه اشاره می‌کند و پیش آمدن آن را محلول سهل‌انگاری انسان می‌خواند و از این‌رو، از آن می‌گریزد. اما در حدیث دوم، حضرت به گونه سوم مرگ‌ها اشاره دارد و در حقیقت، می‌خواهد مردم را آگاه کند که خداوند برای هر انسانی اجلی مقدر کرده است که در وقت خود می‌رسد و در حقیقت می‌خواهد به افراد بشر توجه دهد که همه مرگ‌ها را صرفاً از نوع اول و دوم نبینند و بدانند که در عین حال که برخی از امور زندگی مستقیماً به دست انسان است، اما اموری بسیار دیگری هم هست که به تقدیر قبلی الهی در زندگی بشر رخ می‌دهد، و این نشان می‌دهد که این امور به انسان واگذار نشده است[۶۵]. حدیث نخست نفی جبر می‌کند و حدیث دوم نفی تفویض. در حقیقت، مجموع این دو روایت، معنای روایت «لا جبر ولا تفویض بل امر بین الامرین» را باز می‌نماید. اما درباره این پرسش که مردم در مقام عمل و رویارویی با خطر، باید کدام یک از دو رفتار حضرت امیر را ملاک قرار دهند، برای عموم مردم، حدیث نخست ملاک است و تا آنجا که می‌توانند باید از خطر بپرهیزند. در مورد دوم، حضرت علی(ع) به دلیل علم غیبی که از خداوند برگرفته است، به یقین می‌داند که اجل او چه زمانی است و آگاه است که دیوار بر سر او فرو می‌ریزد یا نه، در نتیجه، ایشان از این موقعیت استفاده کرد، و برای اینکه به مردم تعلیم دهد که تقدیر مرگ به اراده الهی است و عقیده به تفویض صحیح نیست، در این مورد خاص، یا مورد مشابه، از خطر نمی‌پرهیزد، اما از آنجا که مردم از چنین یقینی برخوردار نیستند و در مقام پیشوایی و تعلیم حضرت علی(ع) نیز نیستند و نمی‌دانند که خداوند مرگشان را در چه زمانی مقدر کرده است، موظفند همواره به وظیفه طبیعی و معمول خویش عمل کنند و از خطر بگریزند. درباره تعبیرهای دقیق حدیث نخست از قضا و قدر باید گفت: واژه «قضا» به معنای حکم و فرمان است و از آنجا که فرمان تکوینی الهی به فروریختن دیوار تعلق گرفته بود، حضرت از آن به قضای الهی تعبیر کرد و فرمود: «از قضای الهی [یعنی فروریختن دیوار] می‌گریزم».

اما نکته مهم آن است که انسان باید آگاه باشد که اگر می‌تواند از خطر بگریزد، همین راه گریز را نیز خداوند برایش مقدر کرده و او ناتوان‌تر از آن است که خود، با تکیه بر قدرت و اراده خود بتواند گریزگاهی بیابد. چه بسیار کسانی که کوشیده‌اند از خطر بگریزند، ولی نتوانسته و گرفتار مرگ یا آسیب شده‌اند. از اینجا به روشنی درمی‌یابیم که چون بسیاری مواقع قادر به گریختن نیستیم، آن‌گاه که توفیق گریز می‌یابیم عاملی دیگر این راه گریز را برایمان قرار داده است و او همان است که تقدیر امور دیگر نیز از سوی او است. به هنگام خطر، بیشترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم تصمیم به گریز است؛ ولی تحقق این تصمیم وابسته به فراهم شدن بسیاری عوامل و شرایط است. از این‌رو، امیرمؤمنان در همان حال که خود را دارای قدرت و اختیار گریختن می‌داند و از آن سخن می‌گوید، بی‌درنگ بر زبان می‌آورد که «به قدر الهی می‌گریزم» تا مردم نپندارند که توان گریختن از غیر خدا است، یا همواره می‌توان از خطر گریخت. در حقیقت، حضرت امیر با این بیان خویش می‌خواهند مردم را متذکر سازند که همین قدرت و امکان و عوامل و شرایط گریز را که موفق به استفاده از آن شدم، خداوند برایم تقدیر کرده است و تنها قصد و نیت من برای فرار کافی نیست.[۶۶].

قضا و قدر حتمی و غیرحتمی

بنابر آیات و روایات، قضا و قدر الهی را به دو نوع حتمی و غیرحتمی تقسیم کرد. قضا و قدر حتمی آن است که وقوعش قطعی است و تغییرناپذیر؛ در حالی که قضا و قدر غیرحتمی آن است که قطعی نیست و تغییرپذیر است. امام صادق(ع) می‌فرماید: برخی امور، حتمی‌اند و بی‌گمان تحقق می‌یابند و برخی نزد خداوند مشروطند و خدا آنچه را بخواهد پیش می‌اندازد و و آنچه را بخواهد، محو می‌کند و آن چه را بخواهد ثبت می‌کند[۶۷].

برخلاف آنچه برخی می‌پندارند، چنین نیست که چون خداوند چیزی را تقدیر می‌کند و یا حتی به وقوعش فرمان می‌دهد، همواره پدید آید. بلکه گاه به اذن خدا عواملی پیش می‌آیند و آن را تغییر می‌دهند. گاه این تغییر در همان مرحله «قدر» صورت می‌گیرد و وقوع چیزی تقدیر می‌شود، ولی پیش از مرحله «قضا» و پیش از آن‌که حکم و فرمان الهی به تحقق، تعلق گیرد، تقدیر تغییر می‌کند. گاه نیز این تغییر در مرحله «قضا» رخ می‌دهد؛ یعنی حتی پس از آن نیز که خدا چیزی را تقدیر کرد و به وقوعش فرمان داد، بازهم ممکن است فرمان الهی تغییر یابد و قدر و قضایی دیگر بر جای قدر و قضای پیشین بنشیند. از اینجا مفهومی با نام «بداء» در عقاید اسلامی رخ می‌نماید، که به دلیل اهمیت اعتقادی و ارتباطش با مسئله قضا و قدر، به توضیح آن می‌پردازیم:

بداء

تغییر در قضا و قدر الهی همان است که احادیث امامان معصوم(ع) نامش را «بداء» گذارده‌اند. در حقیقت، بداء گونه‌ای نسخ تکوینی است؛ چنان‌که گاه خداوند در حوزه احکام تشریعی، حکمی را تغییر می‌دهد و حکمی دیگر بر جای آن می‌نهد که آن را «نسخ تشریعی» می‌گویند. در قلمرو امور تکوینی نیز گاه پروردگار متعال تغییراتی پیش می‌آورد و قضا و قدری را برمی‌دارد و قضا و قدری دیگر را بر جای آن می‌نشاند.

در احادیث، اعتقاد به بداء، از مهم‌ترین و والاترین مراتب خداشناسی و نیز شرط نبوت انبیا شناسانده شده و پاداشی عظیم برایش در نظر گرفته شده است. زراره از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «کسی خدا را به چیزی همچون بداء نپرستیده است». در روایت ابن ابی عمیر نیز از هشام بن سالم نقل شده است که امام صادق(ع) فرمود: «کسی خدا را به چیزی همچون بداء بزرگ نداشته است»[۶۸]. نیز امام رضا(ع) می‌فرماید: «هرگز خدا پیامبری را برنینگیخت مگر با حکم تحریم شراب و اقرار به بداء». و امام صادق(ع) می‌فرماید: «اگر مردم می‌دانستند چه پاداشی در اعتقاد به بداء هست، از سخن گفتن درباره‌اش سستی نمی‌ورزیدند». سر اهمیت اعتقاد به بداء، در این است که گواه بر حریت و اختیار الهی است؛ بداء نشان‌دهنده این است که دست خدا در تغییر تقدیرات بسته نیست و در تقدیر مقدرات و تغییر آنها فعال مایشاء است. برخی کسان می‌پندارند که آنچه خدا تقدیر می‌کند، ضروری و اجتناب‌ناپذیر می‌شود و جز همان تقدیر خاص، امکان نداشت که در ابتدا تقدیر دیگری شود. نیز برآنند که چون خداوند اول بار تقدیری برمی‌نهد، دیگر تغییرش و جایگزین شدن تقدیر دیگر امکان ندارد. ایمان به بداء درست در برابر این اندیشه است و نشان می‌دهد که دست خداوند در تقدیرات و تغییر آنها باز است و به خودی خود، هیچ ضرورت و الزامی در تقدیرات و تحقق آنها نیست. قرآن کریم، یهودیان آن روزگار را از کسانی می‌شمارد که دارای چنین پندار باطنی بوده‌اند: یهودیان گفتند: «دست خدا به زنجیر بسته است». دستان خودشان بسته باد و اینان به دلیل سخنی که گفتند، از رحمت خدا دور شدند. اما دستان خدا باز است و هرگونه بخواهد، می‌بخشد[۶۹].

روایات، در تفسیر این آیه توضیح می‌دهند که یهودیان می‌پنداشتند که خدا پس از تقدیر اول، دیگر قادر به تغییر آن نیست و دست او در آن مقدر، بسته است[۷۰]. از آیاتی که به صراحت حاکی از تغییر و جایگزینی تقدیرات از سوی خداوند است، آیه ذیل است: ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ[۷۱]. حضرت علی(ع) و برخی دیگر از بزرگان معصوم(ع) در اثبات بداء به این آیه، استدلال کرده و فرموده‌اند: محو شدن در جایی معنا می‌یابد که پیش‌تر چیزی تثبیت شده باشد و سپس محو گردد و تثبیت در جایی است که چیزی محو شود و سپس تثبیت گردد[۷۲]. پس، این محو و اثبات، حاکی از تغییر تقدیرات به وسیله قدرت و مشیت الهی است، آیه یاد شده، درست در برابر پندار کسانی است که تغییر در تقدیرات را محال می‌دانند. حضرت علی(ع) در حدیثی این پندار را مردود می‌شمارد و می‌فرماید: اگر یک آیه در کتاب خدا نبود، بی‌گمان شما را از همه حوادث گذشته و حال و آینده تا روز قیامت خبر می‌دادم و آن آیه، این است: «خداوند هرچه را بخواهد، محو می‌کند و هرچه را بخواهد، تثبیت می‌کند و ام الکتاب نزد او است»[۷۳].

مراد حضرت این است که آیه گواه بر بداء و تغییر تقدیرات است و من به علم غیب الهی می‌دانم که چه حوادثی در آینده رخ می‌دهد، اما از آنجا که به دلیل آیه یادشده، امکان تغییر در مقدرات حوادث آینده هست، نمی‌توان به یقین از تحقق برخی از آنها خبر داد. بدین‌سان، حضرت امیر، در این حدیث و در بسیاری احادیث دیگر، بر تغییر مقدرات صحه می‌گذارد.   در آغاز مقاله، در مسئله «تقدم تقدیر بر خلق جهان» تأکید کردیم که مرحله تقدیر، «پیش» از خلق است، نه «همراه» آن. اکنون در موضوع بداء و تغییر تقدیرات، دلیل این تأکید را درمی‌یابیم، و آن این است که لازمه تغییر در مقدرات، «تقدم» تقدیرات بر تحقق یک پدیده است. اگر پیش‌تر تقدیری نباشد. سخن گفته از تغییر آن بی‌معنا است و آیه یادشده و روایات نیز مستلزم پذیرفتن همین تقدمند. نکته دیگر درباره آیه یاد شده این است که محو و اثبات، ظرف و محلی می‌خواهد که تقدیرات و محو و اثبات و تغییر آنها در آن تحقق یابد. این همان است که «لوح محو و اثبات» یا «لوح تقدیرات» نام دارد. بدیهی است که این لوح، از سنخ صفحه‌هایی نیست که انسان‌ها در نوشتن به کار می‌گیرند، و حقیقت آن ورای این‌گونه موجودات طبیعی است. اما پایان آیه به «لوح محفوظ» اشارت دارد که چیزی جز لوح محو و اثبات است. تعبیر «محفوظ» نیز از آن رو است که این لوح برخلاف لوح محو و اثبات، از تغییر مصون و محفوظ است. توضیح بیشتر درباره لوح محفوظ و ویژگی‌هایش، مجالی فراخ می‌طلبد و این مقاله را گنجایش آن نیست.

افزون بر آیاتی که به گونه کلی، بر بداء و تغییر تقدیرات صحه می‌گذارند، آیاتی نیز می‌توان یافت که مصادیق بداء را نشان می‌دهند و بدین‌سان، قرآن مجید با ذکر نمونه‌های عینی بداء، راه را بر انکارش برمی‌بندد. از روشن‌ترین این مصادیق، ماجرای تقدیر عذاب برای قوم یونس(ع) است که خداوند می‌فرماید: چرا هیچ‌یک از شهرها و آبادی‌ها [به هنگام]ایمان نیاوردند که به حالشان سودمند افتد، جز قوم یونس، که چون ایمان آوردند، عذاب رسواکننده را در زندگی دنیا از آنان برطرف ساختیم و تا مدتی معین بهره‌مندشان کردیم[۷۴]. این آیه به صراحت می‌گوید که به دلیل گناه و نافرمانی، عذابی برای قوم یونس(ع) مقرر شد و بنا بر روایات، عذاب نه تنها مقدر شد، بلکه قضای الهی نیز بر آن تعلق گرفت و حتی مقدمات تحقق آن نیز فراهم آمد و بر سر مردمان سایه انداخت؛ ولی مردم ایمان آوردند و توبه کردند و خدا نیز عذاب را بر طرف کرد. تعبیر «رفع عذاب» در آیه گواه این است که نخست عذاب مقدر شده بود و سپس تغییر کرد. آیات پیشین نیز درباره فرعون و قوم او است که متنبه نشدند و به عذاب الهی گرفتار آمدند. آغاز آیه نیز گواه است که اگر مردمانی همچون آنان ایمان آورند و توبه کنند، خدا عذاب را از آنان برمی‌دارد.

مصداق دیگر بداء در قرآن، ماجرای خود حضرت یونس(ع) است که مرتکب ترک اولی شد و خداوند او را در شکم ماهی بزرگی زندانی کرد و به گزارش قرآن، خداوند برای او چنین مقدر کرده بود و اگر یونس(ع) توبه نمی‌کرد، تا قیامت در شکم ماهی می‌ماند؛ اما او با توبه و انابه به درگاه پروردگار، این تقدیر را دگرگون کرد و دعا و استغفارش سبب شد که خداوند او را از آن زندان شگفت نجات بخشد[۷۵]. حضرت علی(ع) در حدیثی، مصادیق متعدد دیگری را در قرآن کریم برای بداء ذکر می‌کند، و در پایان، با ذکر آیه ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛ به دلالت آن بر اثبات بداء و تغییر در تقدیرات چنین استدلال می‌کند: «هَلْ يَمْحُو اللَّهُ إِلَّا مَا كَانَ وَ هَلْ يُثْبِتُ إِلَّا مَا لَمْ يَكُنْ وَ مِثْلُ هَذَا كَثِيرٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ»[۷۶]؛ «آیا جز آن چیزی که قبلاً وجود داشت محو می‌شود؟ آیا جز آن چیزی که وجود نداشت (به جای آن چیز دیگری) تثبیت می‌گردد؟ و مانند این آیات در کتاب خدای عزوجل فراوان است».[۷۷].

عوامل تغییردهنده تقدیرات

گفتیم که تقدیرات غیرحتمی، تغییرپذیرند؛ اما عواملی که دارای سهمی بیشتر در این تغییر است، اعمال اختیاری انسان است. شمار آیات و احادیثی که بر این حقیقت گواهی می‌دهند، به صدها می‌رسد. گاه کاری ناپسند سبب می‌شود که خدا نعمتی را که تقدیر کرده است، تغییر دهد و یا بلایی را که تقدیر نکرده است، تقدیر کند، و به عکس، گاه عمل شایسته‌ای سبب می‌شود که خدا بلایی را که تقدیر کرده است، بر طرف نماید، و یا نعمتی را که مقدر نشده بود، تقدیر کند. افزون بر آیات مربوط به حضرت یونس(ع)، برخی دیگر از آیات و احادیث مربوط، بدین قرارند. خداوند می‌فرماید: [حال این گروه مشرکان] همانند حال نزدیکان فرعون و کسانی است که پیش از آنان بودند و آیات خدا را انکار کردند. خداوند آنان را به گناهانشان کیفر داد. خداوند قوی و کیفرش سخت است. این به دلیل آن است که خدا هیچ نعمتی را که به گروهی داده است، تغییر نمی‌دهد، مگر آن‌که آنها خود را تغییر دهند و خدا شنوا و دانا است. این [درست] به حال فرعونیان و کسانی می‌ماند که پیش از آنان بودند و آیات پروردگارشان را تکذیب کردند و ما به دلیل گناهانشان آنان را هلاک کردیم. فرعونیان را غرق کردیم و همه این گروه‌ها ستمگر بودند[۷۸].

در این آیات، هم به سلب نعمت و هم به نزول بلا و عذاب اشاره شده و رابطه کفر و ظلم و گناه، با مقدرات و تغییر آنها که از سنن الهی است، بیان شده است. روایاتی بسیار نیز از امامان در این باره رسیده است که در اینجا تنها به چند حدیث از امام علی(ع) اشاره می‌کنیم: «صِلَةُ الرَّحِمِ تُوَسِّعُ الْآجَالَ وَ تُنْمِي الْأَمْوَالَ»[۷۹]؛ «صله رحم، عمرها را افزون می‌کند و اموال را بسیار می‌سازد». «بِالصَّدَقَةِ تَفْسُحُ الْآجَالُ‌»[۸۰]؛ «صدقه، عمرها را افزون می‌کند». «صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ تَدْفَعُ مَصَارِعَ السَّوْءِ»[۸۱]؛ «اعمال شایسته، مرگ بد را دفع می‌کند». «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلَاءَ»[۸۲]؛ «پروردگارا، ببخشای آن گناهان را که موجب تغییر نعمت می‌شوند. پروردگارا، ببخشای آن گناهان را که موجب حبس دعا می‌شوند. پروردگارا، ببخشای آن گناهان را که موجب بلا می‌شوند». «الدُّعَاءُ يَرُدُّ الْقَضَاءَ الْمُبْرَمَ... احْذَرُوا الذُّنُوبَ فَإِنَّ الْعَبْدَ لَيُذْنِبُ فَيَحْبِسُ عَنْهُ الرِّزْقَ‌»[۸۳]؛ «دعا، قضای محکم الهی را بازمی‌گرداند... از گناهان بپرهیزید که آدمی گناه می‌کند و رزق و روزی‌اش گرفته می‌شود». «بِالدُّعَاءِ يُسْتَدْفَعُ الْبَلَاءُ»[۸۴]؛ «با دعا، بلاها دفع می‌شوند». «اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يُدْنِي الْآجَالَ وَ يَقْطَعُ الْآمَالَ»[۸۵]؛ «خدایا، برای هر گناهی که مرگ را نزدیک می‌کند و آرزوها را نافرجام می‌سازد، از تو تقاضای بخشایش می‌کنم». «اللَّهُمَّ اصْرِفْ عَنِّي... سُوءِ الْقَضَاءِ»[۸۶] «پروردگارا، قضای بد را از من بازگردان». «تَوَقُّوا الذُّنُوبَ فَمَا مِنْ بَلِيَّةٍ وَ لَا نَقْصِ رِزْقٍ إِلَّا بِذَنْبٍ‌»[۸۷] «از گناهان دوری کنید، که بلا و کم شدن روزی نیست مگر به گناه». «صَدَقَةُ الْعَلَانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ»[۸۸]؛ «صدقه آشکار، مرگ بد را دفع می‌کند». همچنین نقل است که امیرمؤمنان در دعا، خطاب به پیشگاه الهی می‌گفت: «پناه بر خدا از گناهانی که مرگ را پیش می‌اندازند». ابن کوا با شگفتی پرسید: «آیا گناه مرگ را پیش می‌اندازد؟» حضرت فرمود: «آری، قطع رحم چنین است. گاه خاندانی پرهیزگارند، ولی قطع رحم می‌کنند و خدا آنان را [از نعمت و روزی] محروم می‌کند و گاه خاندانی گناه کارند، ولی به یکدیگر نیکی می‌کنند و از این رو، خدا از روزی بهره‌مندشان می‌سازد»[۸۹].[۹۰].

تقدیرات حتمی

مراد از مقدرات حتمی، تقدیراتی است که تغییرناپذیرند، نه بدان رو که ذاتاً تغییرناپذیرند، بلکه اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حتماً روی دهند؛ یعنی خداوند نمی‌خواهد این تقدیرات را تغییر دهد، نه اینکه ذاتا تغییرناپذیرند؛ مثلاً زمان قیامت جزو مقدرات حتمی است و به اعمال صالح و ناصالح انسان وابسته نیست و دعای کسی به تأخیرش نمی‌اندازد. در اینجا اگر خدا بخواهد، می‌تواند زمان قیامت را پس یا پیش اندازد، ولی او خود نمی‌خواهد. بسیاری از تقدیرات حتمی نیز هستند که در حوزه زندگی آدمیان روی می‌دهند. خداوند برخی امور و حوادث زندگی انسان را بر اساس مصلحت، در شمار تقدیرات حتمی درمی‌آورد؛ مثلاً بنابر روایات، بیشتر مرگ‌ها به دلیل گناهان انسان پیش می‌آیند و اعمال نادرست انسان موجب می‌شود که خدا در زمانی ویژه، مرگ را تقدیر کند و این بدان معنا است که اگر انسان به دام آن گناهان نلغزد و یا اعمال صالحی انجام دهد، خداوند زمانی دیگر برای مرگش تقدیر می‌نماید؛ چنان‌که امام صادق(ع) فرموده‌اند: عمر آنان که به دلیل گناهان می‌میرند، بیش از آنانند که به دلیل سرآمدن عمر می‌میرند و کسانی که به دلیل نیکوکاری، عمر افزون‌تر می‌کنند، بیش از کسانی‌اند که با عمر طبیعی زندگی می‌کنند[۹۱].

بنابراین، زمان بیشتر مرگ‌ها جزو تقدیرات غیرحتمی است و این در مورد بسیاری از حوادث دیگر زندگی نیز صادق است. اما گاه خداوند بنا بر مصلحت، مرگ کسی یا حادثه‌ای دیگر از زندگی او را در شمار تقدیرات حتمی جای می‌دهد و آن را تغییر نمی‌دهد. بیشتر تقدیرات زندگی انسان، غیرحتمی و تغییرپذیرند. در آیات و احادیثی برشمار، مقدرات حتمی و پاره‌ای از مصادیق آنها آمده‌اند؛ از جمله: ﴿وَلَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا[۹۲] نیز آمده است: ﴿يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى[۹۳]. از این دو آیه برمی‌آید که خدا برخی مرگ‌ها را به دلیل اعمال صالح یا دعا و استغفار به تأخیر می‌اندازد؛ ولی سرانجام مرگی هست که چون فرا رسد، تأخیر به آن راه نمی‌یابد. تقدیرات و از جمله اجل، نه تنها برای افراد، بلکه برای جوامع نیز مقدر است. امت‌ها نیز برای خود اجلی دارند؛ چنان‌که می‌فرماید: ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ[۹۴]. آیه زیر به صراحت از مرگی سخن می‌گوید که به هیچ رو تغییر نمی‌یابد و برای هر کس که تقدیر شده باشد، فرا می‌رسد: می‌گویند: «اگر سهمی از پیروزی می‌داشتیم، در اینجا کشته نمی‌شدیم». بگو «اگر در خانه‌های خود نیز می‌بودید، آنان که کشته شدن برایشان مقرر شده بود، بی‌گمان به سوی آرامگاه‌های خود بیرون می‌آمدند»[۹۵].

امیرمؤمنان علی(ع) نیز درباره تقدیرات حتمی می‌فرماید: «إِذَا كَانَ الْقَدَرُ لَا يُرَدُّ فَالاحْتِرَاسُ بَاطِلٌ»[۹۶]؛ «چون تقدیر تغییرناپذیر فرا رسد، حفظ کردن خویش بی‌ثمر است». همچنین می‌فرماید: «يَجْرِي الْقَضَاءُ بِالْمَقَادِيرِ عَلَى خِلَافِ الِاخْتِيَارِ وَ التَّدْبِيرِ»[۹۷]؛ «قضای الهی، برخلاف اختیار و تدبیر [[[انسان]]] به اندازه‌ها جاری می‌شود». در جایی دیگر می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ... قَدَّرَ وَ قَضَى مِنْ أَمْرِهِ الْمَحْتُومِ‌»[۹۸]؛ «خداوند... امور حتمی را تقدیر کرد و به آن فرمان داد». و می‌فرماید: «لَا حَذَرَ مِنْ قَدَرٍ إِذَا جَاءَ الْقَضَاءُ فَلَا مَفَرَّ»[۹۹]؛ «از تقدیر نمی‌توان دوری جست و قضا چون فرا رسد، از آن نمی‌توان گریخت»..</ref>.[۱۰۰].

نهی از ورود به موضوع قضا و قدر

بزرگان معصوم در روایاتی پرشمار، مردم را از ورود به موضوع قضا و قدر و بحث درباره آن به سختی نهی کرده‌اند و این موضوع را از اسراری الهی دانسته‌اند که کسی قادر به درک آن نیست. امیرمؤمنان در این باره می‌فرماید: «قضا و قدر، راهی است تاریک، پس در آن گام مگذارید و دریایی است ژرف، پس بدان تن مدهید و راز الهی است، پس خود را به زحمت می‌ندازید». نیز می‌فرماید[۱۰۱]: بی‌گمان، تقدیر الهی رازی از رازهای خدا است و پوششی از پوشش‌های خدا و حصاری از حصارهای او. در حجاب الهی نهان است و از مخلوقات خداوند پنهان است و مختوم به خاتم الهی است. در علم، خدا بر همه چیز پیشی دارد. خداوند، دانستنش را از مردم برداشته است و بالاتر از دسترس خردهایشان نهاده است[۱۰۲]. همچنین می‌فرماید: «داناترین مردم به قضا و قدر کسی است که بیش از همه در سکوت کند و نادان‌ترین مردم کسی است که بیش از همه در آن سخن گوید»[۱۰۳]. حال پرسش این است که معنا و دلیل و نهی از ورود مردمان به این موضوع چیست؟ پاسخ آن است که نباید پنداشت که پرداختن بدین موضوع، به گونه مطلق و با هر شرایطی مجاز نیست. اگر چنین می‌بود، پس صدها آیه و حدیثی که به قضا و قدر پرداخته‌اند، چیست؟ بی‌گمان، پیامبر و امامان در این دست روایات، از این موضوع برای خود سخن نگفته‌اند، بلکه می‌خواسته‌اند بر دانش مردم بیفزایند.

آن بزرگان، ابعاد گوناگون بحث را در سطوح گوناگون به تناسب مراتب درک مردم بازگفته‌اند و اگر ورود به این موضوع به نحو مطلق ممنوع می‌بود، هرگز چنین نمی‌کردند. وانگهی، در بسیاری احادیث (که بعداً خواهد آمد)، اعتقاد به قضا و قدر از نشانه‌ها و مراتب ایمان و توحید و یکی از واجبات اعتقادی شمرده شده است. حال اگر مردم به معنای کلی و اصلی قضا و قدر راه نیابند، چگونه می‌توانند بدان ایمان آورند؟ از این رو، معنای نهی، مطلق و عام و بی‌قید و شرط نیست. گویا مراد این دسته از روایات، دو چیز باشد:

  1. آشکار است که سطح اندیشه مردم یکسان است و هر کس را در ورود به درجات و مراتب امور اعتقادی توانایی عقلانی ویژه‌ای است. قضا و قدر نیز یکی از موضوعات مهم و سختی است که توده مردم، از درک جوانب گوناگون و ژرفایش ناتوانند. به همین رو، نهی احادیث می‌تواند ناظر به همین کسان باشد. در نتیجه، نهی یادشده، کسانی را که در فهم مسائل دشوار توانمندند، دربرنمی‌گیرد.
  2. یکی دیگر از معانی «سر قدر»، می‌تواند ناظر به مصادیق تقدیرات الهی باشد، نه معنا و مفهوم کلی آنها. خداوند بنابر علم و حکمت خود، برای هر کسی تقدیراتی دارد؛ یکی سالم خلق می‌شود و دیگری ناقص، یکی عاقل و باهوش و دیگری دیوانه یا کم هوش. گاه کسی بیشتر زندگی خود را در سلامت سپری می‌کند و کسی در بیماری؛ گاه کسی در زندگی خویش با فقر روبه‌رو است و دیگری در نعمت و رفاه؛ کسی در جوانی می‌میرد و کسی دیگر در پیری.

این تفاوت‌ها ذهن آدمی را با این پرسش روبه‌رو می‌کنند که چرا تقدیرات خداوند، چنین متفاوت و مختلف است و چرا تقدیر هر فرد به گونه‌ای دیگر نشد. این پرسش‌ها همان است که مردم نباید برای یافتن پاسخ آنها، خود را به زحمت اندازند؛ زیرا راهی به آن ندارند. مردم نه نه وظیفه دارند و نه دانش و توانایی دست‌یابی به سر تقدیرات الهی را. تنها اولیای معصوم الهی‌اند که از «سر قدر» آگاهند. تنها در اندک مواردی ممکن است خداوند بر اساس قرائنی، کسی را از راز یک تقدیر خاص آگاه کند، وگرنه در اکثر قریب به اتفاق موارد، مردم عادی قادر به فهم این راز نیستند.

به تعبیر برخی از روایات، تفکر در این مورد و تلاش برای پی بردن به اسرار قدر، جز بر حیرت و جهل او نمی‌افزاید. وظیفه عقلی و شرعی مردم این است که به مقتضای تقدیر نعمت‌ها و بلاها به تکالیفی که خداوند در برابر تقدیرات تعیین کرده است، عمل کنند و بدانند که در برابر نعمت‌ها و بلاها چه رفتاری باید در پیش گیرند؛ نه اینکه در پی کشف راز تقدیرات برآیند. البته بنابر روایات، مردم باید در برخی تقدیرات ناگوار بیندیشند و بکوشند علت آنها را دریابند؛ زیرا ممکن است میان تقدیر و اعمال و کردارها، رابطه‌ای باشد و این تقدیر ناخوشایند، به دلیل برخی رفتارهای ناشایست باشد. در این صورت است که اگر انسان دریابد یا دست‌کم احتمال دهد که این تقدیر، ناشی از اعمال نادرست و گناه بوده است، می‌تواند صورت گیرد و راه خویش را تغییر دهد و در نتیجه موجب تغییر آن تقدیر و یا تکرار نشدن آن گردد.[۱۰۴].

ایمان و رضا به تقدیر

بنابر آن‌چه گذشت، بسیاری از امور زندگی انسان به تقدیر خداوند رقم می‌خورند. لازمه این تقدیر آن است که خدای متعال از روی علم و اراده برای یکایک انسان‌ها تقدیری برنهد و کسی نباید تقدیرات زندگی خود را به عاملی جز خداوند نسبت دهد. اعتقاد اینکه عوامل دیگری مانند طبیعت یا تصادف، مستقل از خدا، امور زندگی را رقم می‌زنند، مستلزم گونه‌ای کفر و شرک است. شرک آن است که عاملی جز خدا را مستقلانه در زندگی بشر مؤثر بدانیم. حال فرق نمی‌کند این عامل، عالم طبیعت و آثار و خواص آن باشد، یا امری به نام شانس و تصادف و یا موجودی به نام ابلیس یا اهریمن. تمام اینها مصداق «غیرخدا» هستند، و شرک چیزی جز قائل شدن به استقلال ذاتی در وجود و آثار و افعال برای «غیرخدا» نیست. از این رو، در روایات معصومان ایمان نداشتن به تقدیر الهی، گونه‌ای کفر و شرک شمرده شده است و خطاب به آنان که چنین ایمانی ندارند، با لحنی عتاب آلود آمده است که پس باید پروردگاری دیگر، جز الله برای خود بیابند؛ زیرا در حقیقت، با نفی تقدیر الهی، دانسته یا نادانسته، تقدیرات را از غیر خدا دانسته‌اند. روایاتی از امیرمؤمنان علی(ع) آشکارا بر این گواهند که هر مؤمن و موحدی باید باور آورد که آنچه خدا برایش تقدیر کرده است، به خطا نمی‌رود و مثلاً برای دیگری پیش نمی‌آید و آنچه برای او پیش نیامده است، ممکن نبوده است برایش رخ دهد. معنای این امر آن است که تقدیراتی برای هر کس روی می‌دهد، به هیچ وجه تصادفی نیست و از سوی خداوند کاملاً آگاهانه و هدفدار و از روی تعمد و برای هر فرد به طور خاص صورت می‌گیرد.

در روایتی از امام علی(ع) آمده است: «هرگز ایمان خالص به قلب کسی از شما راه نمی‌یابد، مگر یقین آورد که آنچه برای شما پیش آمده است، ممکن نبوده است به خطا رود و آنچه برایش رخ نداده است، ممکن نبوده است پیش آید و نیز اینکه به تمام تقدیرات، اقرار و اعتقاد داشته باشد»[۱۰۵]. همچنین می‌فرماید: کسی طعم ایمان را نمی‌چشد مگر بداند آنچه برایش پیش آمده است، ممکن نبوده است به خطا رود و آنچه برایش رخ نداده است، ممکن نبوده است پیش آید و بداند که تنها خداوند - عزوجل - است که بدو سود یا زیانی می‌رساند»[۱۰۶].

در روایتی دیگر می‌فرماید: «از ما نیست کسی که به تقدیر - خیری یا شر -ایمان نداشته باشد»[۱۰۷]. پس مؤمن باید یقین کند که همه تقدیرها از سوی پروردگار است و جز او مقدری نیست و به همین رو است که یکی از اسماء حسنا و مقدس الهی، مقدر كل قدر (تقدیرکننده همه تقدیرات) است. حال که چنین است، موحد باید بداند که پرودگار جز از روی خیر و حکمت و مصلحت و عدالت تقدیر نمی‌کند؛ هر چند پاره‌ای از مقدرات به ظاهر ناخوشایند و ناگوار نمایند. در نتیجه، نه تنها باید به اینکه همه تقدیرات از رب العالمین‌اند ایمان و یقین آورد، بلکه بر او است که در عین حال که برای زندگی و وظایف طبیعی خویش می‌کوشد، به این تقدیرات راضی شود و از روی خشم و نارضایی به آنها ننگرد. چه زیبا و دلنشین است شنیدن مراتب والای ایمان و توحید و عرفان از زبان مولای موحدان و سلطان عارفان: اگر آفریدگارت را فرمان نمی‌بری، پس روزی‌اش را مخور، و اگر ولایت دشمنش را به دل داری، از قلمرو فرمانروایی‌اش بیرون رو، و اگر به قضا و قدرش راضی نیستی، پروردگار دیگر برگزین[۱۰۸].

همچنین می‌فرماید: «از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: خداوند بلندمرتبه فرموده است: هر کس به قضای من راضی نیست و به تقدیرم ایمان ندارد، خدایی دیگری بجوید. و پیامبر خدا(ص) فرمود: همه قضاهای الهی برای مؤمن خیر است»[۱۰۹]. و در جایی دیگر می‌فرماید: کسی که برای نرسیدن به خواسته‌های دنیوی‌اش اندوهگین می‌شود، به قضای الهی خشم می‌گیرد[۱۱۰]. سخت‌ترین عذاب در قیامت برای کسانی است که از قضای الهی خشمگینند[۱۱۱]. کسی که به قضای الهی راضی نیست، کفر به دینش راه یافته است[۱۱۲]. آنان را که همواره از تقدیرات الهی خشمگین‌اند، دوست مدار و از کسانی که همواره از آن راضی‌اند، خشمگین مباش[۱۱۳].

همچنین آن حضرت فرموده است: ایمان را چهار ستون است: رضا به قضای خداوند و توکل در او و تفویض امور به او و تسلیم بودن در برابرش[۱۱۴]. و نیز فرموده است: گروهی خدمت پیامبر خدا آمدند. حضرت پرسید: اینها کدامین گروهند؟ پاسخ دادند: ای پیامبر خدا، ما گروهی مؤمن هستیم. حضرت فرمود: ایمان شما در چه حدی است؟ گفتند: بر بلاها صبر می‌کنیم و هنگام نعمت و فراوانی شکر می‌کنیم و به قضای الهی راضی‌ایم. پیامبر فرمود: چنین کسانی افرادی حکیم و بردبار و عالمند که از شدت درجه فهم دین خدا نزدیک است به مقام انبیاء برسند. اگر شما همین‌گونه هستید که توصیف می‌کنید، پس جایی را که در آن سکونت نمی‌کنید بنا نکنید، و آنچه را نمی‌خورید جمع نکنید، و تقوای خدایی را پیشه سازید که به سوی او برمی‌گردید[۱۱۵].[۱۱۶].

قضا و قدر الهی

«قدر» در روایات اهل‌بیت(ع) به معنای تقدیر و اندازه‌گیری چیز از جهت طول و عرض است[۱۱۷] و «قضا» به معنای احکام و ایجاد چیزی در عالم خارج[۱۱۸]. درباره ارتباط قدر و اعمال بندگان، گفته‌اند رابطه قدر با عمل مانند رابطه روح با بدن است. بدن بی‌روح حرکت نمی‌کند و چیزی را نمی‌بیند و آنگاه که با یکدیگر همراه می‌شوند، نیرومند و سالم و نیکویند. قدر و عمل نیز چنین‌اند. اگر قدر با عمل همراه نشود، خالق از مخلوق بازشناخته نمی‌گردد و عمل بی‌قدر به امضا نمی‌رسد و به انجام راه نمی‌یابد. در قدر یاری خداوند بر بندگان صالح تحقق می‌یابد[۱۱۹]. از روایات برمی‌آید که هیچ عملی از هیچ کس پدید نمی‌آید، جز اینکه تقدیر الهی با آن همراه است و اگر تقدیر نباشد، عمل ناقص می‌ماند و به اتمام نمی‌رسد. بدیهی است که تعلق تقدیر الهی بر کارهای بندگان موجب نمی‌شود که آنان در کارها مضطر و مجبور باشند، بلکه تقدیر الهی بدین معنا است که نظام امور در اختیار خالق متعال است و آدمیان در قلمرو تقدیر الهی آزاد و مختارند و خداوند متعال با علم سابق خویش بر طبق اختیار بندگان، امکان انجام کار را با اندازه‌ای که به مصلحت و حکمت جهان تکلیف و امتحان سازگار باشد، فراهم می‌کند و لطف و احسانش در تقدیر بندگان صالح هویدا می‌گردد. امیرمؤمنان(ع) به مردی که از قدر و قضای الهی درباره جنگ با اهل شام می‌پرسد، می‌فرماید: «سوگند به خدا، هیچ بلند و پستی را نپیمودید جز اینکه قضا و قدر الهی با شما همراه بود». مرد می‌گوید: «پس هر چه رنج بردیم، همه به حساب خدا است». حضرت فرمود: «آرام باش مرد! گویی می‌پنداری قضای الهی حتمی و قدرش الزامی است. اگر چنین باشد، ثواب و عقاب و امر و نهی و تحذیر باطل می‌شود و وعد و وعیدی بر جای نمی‌ماند.... ای مرد، تکلیف الهی همراه اختیار عبد است و نهی خدا برای تحذیر و پرهیز است»[۱۲۰].[۱۲۱].

منابع

پانویس

  1. هر چند بر اساس آنچه گفتیم، معنای اصطلاحی «قدر» و «قضا» از هم متفاوت است، از آنجا که معمولاً تقدیرات خداوند، قضای او را هم به دنبال دارد، در بسیاری از روایات اسلامی و همچنین در محاورات عامه، این دو واژه غالباً به جای یکدیگر و یا یکی از آنها به جای مجموع هر دو به کار می‌رود. از این رو در این بخش و در ادامه این مقاله نیز هر یک از این دو واژه را اغلب به معنای عام‌تر و مجموع آن دو، یعنی «قضا و قدر» به کار می‌بریم. اما در آنجا که معنای اصطلاحی خاص هر یک مدنظر است، از زمینه و موضوع بحث روشن می‌گردد.
  2. در ادامه این مقاله، خصوصاً در بحث از رابطه قضا و قدر با اختیار انسان، خواهیم گفت که گاه افعال اختیاری بشر در تقدیرات وی به نحو مستقیم یا غیرمستقیم سهیم است؛ یعنی درست است که تقدیر همه امور به دست پروردگار است، ولی خداوند این امکان را برای بشر فراهم ساخته است که گاهی با اعمال خود در تقدیرات الهی و به اذن پروردگار سهیم باشد. در اینجا هم مثلاً پدر و مادر می‌توانند با اعمال اختیاری خود در محدوده خاصی و به اذن خدا در تعیین یا تغییر برخی ویژگی‌های فرزند سهیم باشند اما صرف‌نظر از سهیم بودن انسان در این موارد، تعیین و تقدیر ویژگی‌های مزبور به اراده خداوند است.
  3. «آنکه آفرید و باندام ساخت» سوره اعلی، آیه ۲.
  4. «(بنگر که خداوند) از چه او را آفریده است * از نطفه‌ای آفریده و موزونش کرده» سوره عبس، آیه ۱۸-۱۹.
  5. درباره نقش و سهم اختیار انسان در تقدیرات الهی، به‌ویژه در حوادث زندگی، در ادامه مقاله سخن خواهیم گفت.
  6. ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ «هیچ گزندی در زمین و به جان‌هایتان نمی‌رسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است» سوره حدید، آیه ۲۲.
  7. ﴿قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «بگو هیچ‌گاه جز آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته است به ما نمی‌رسد، او سرور ماست و مؤمنان باید تنها بر خداوند توکّل کنند» سوره توبه، آیه ۵۱.
  8. ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلَا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ «و خداوند شما را از خاکی آفرید سپس از نطفه‌ای، آنگاه شما را جفت‌هایی (نر و ماده) قرار داد و هیچ مادینه‌ای باردار نمی‌گردد و نمی‌زاید مگر با آگاهی وی و هیچ سالمندی کهنسال نمی‌گردد و از عمر کسی کم نمی‌شود مگر که در کتابی آمده است؛ بی‌گمان این بر خداوند آسا» سوره فاطر، آیه ۱۱.
  9. ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ «و هیچ کس جز به اذن خداوند نخواهد مرد؛ که سرنوشتی است «با هنگام» و هر کس پاداش این جهان را بخواهد به او از آن می‌دهیم و آنکه بهره جهان واپسین را بجوید از آن به او خواهیم داد؛ و به زودی سپاسگزاران را پاداش می‌دهیم» سوره آل عمران، آیه ۱۴۵.
  10. «هیچ‌تر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است» سوره انعام، آیه ۵۹.
  11. ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «و تو در هیچ کاری نیستی و از آن هیچ قرآنی نمی‌خوانی و (نیز شما) هیچ کاری نمی‌کنید مگر همین که بدان می‌پردازید، ما بر شما گواهیم و همسنگ ذرّه‌ای در زمین یا در آسمان، از پروردگارت پنهان نمی‌ماند و هیچ چیز کوچک‌تر و یا بزرگ‌تر از آن نیست مگر که در کتابی روشنگر آمده است» سوره یونس، آیه ۶۱.
  12. «نزد ما کتابی نگهدارنده‌(ی همه چیز) است» سوره ق، آیه ۴.
  13. مضامین آیات یادشده، در آیات متعدد دیگری هم وجود دارد؛ از جمله: هود، آیه ۶؛ اسراء، آیه ۵۸؛ حج، آیه ۷۰؛ نمل، آیه ۷۵؛ احزاب، آیه ۶؛ سبأ، آیه ۳.
  14. «بگو من برای خود سود و زیانی در دست ندارم جز آنچه خداوند بخواهد» سوره اعراف، آیه ۱۸۸.
  15. «بگو: اگر خداوند بر آن باشد که زیانی یا سودی به شما برساند چه کسی در برابر خداوند به کارتان می‌آید؟» سوره فتح، آیه ۱۱.
  16. صدوق، الخصال، باب الاثنین، ح۱.
  17. «و توفیق من جز با خداوند نیست، بر او توکل دارم و به سوی او باز می‌گردم» سوره هود، آیه ۸۸.
  18. «و هرگز در هیچ کار مگو: «من فردا انجام دهنده آن خواهم بود» * مگر اینکه (بگویی اگر) خداوند بخواهد» سوره کهف، آیه ۲۳-۲۴.
  19. التوحید، باب مشیت و اراده، ص۳۳۷، ح۲.
  20. در بحار الانوار آمده است: در مصدر اصلی حدیث، به جای «زور»، کلمه «وزر» آمده است. از آنجا که «وزر» (گناه) معنایی عام‌تر از «زور» (دروغ) دارد. در ترجمه حدیث، مصدر اصلی ملاک قرار گرفت.
  21. بحار الانوار، ج۵، ص۵۹، ح۱۰۸.
  22. بحار الانوار، ج۵، ص۵۹، ح۱۰۸.
  23. بحار الانوار، ج۵، ص۵۹، ح۱۰۹.
  24. برای اطلاع از مجموع آیات قرآن درباره اختیار انسان و دیگر مباحث قرآنی و حدیثی مسئله جبر و اختیار، ر.ک: سید محسن میرباقری، سیمای انسان مختار در قرآن.
  25. «و بگو که این (قرآن) راستین و از سوی پروردگار شماست، هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر پیشه کند» سوره کهف، آیه ۲۹.
  26. ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا * إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا «ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس * بی‌گمان ما برای کافران، زنجیرها و بندها و آتشی سوزان را آماده کرده‌ایم» سوره انسان، آیه ۳-۴.
  27. ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ * أَمْرًا مِنْ عِنْدِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ «که ما آن را در شبی خجسته فرو فرستادیم، بی‌گمان ما بیم‌دهنده بودیم * در آن (شب)، هر کار استواری را (که اجمال دارد) جدا می‌کنند (و تفصیل می‌دهند) * به فرمانی از نزد ما که ما فرستنده‌ایم» سوره دخان، آیه ۳-۵.
  28. در ادامه مقاله از شب قدر و ارتباط آن با قضا و قدر الهی سخن خواهیم گفت.
  29. «به فرمانی از نزد ما که ما فرستنده‌ایم» سوره دخان، آیه ۵.
  30. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۳۰.
  31. البته روشن است که انسان برای بیمار نشدن و یا احتراز از حوادث ناگوار، باید تمام احتیاط‌های لازم را به کار گیرد. آن چه در بالا، درباره اختیاری نبودن حوادث مزبور، گفته شد، بعد از رعایت همه احتیاط‌ها و عمل به وظایف طبیعی است. درباره رابطه عمل با وظایف طبیعی و مسئله تقدیر، سخن خواهیم گفت.
  32. التوحید، باب قضا و قدر، ح۲.
  33. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۴۰.
  34. در ادامه مقاله خواهیم گفت که در افعال اختیاری انسان، نوعی تقدیر از جانب خدا وجود دارد که غیر از آن است که فعل ما مستقیماً با تقدیر الهی ایجاد شود. این نکته را در بحث خلق تکوین و خلق تقدیر توضیح خواهیم داد.
  35. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۴۱.
  36. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ح۲۸۰۸۲.
  37. در حدیث دیگری، به جای جمله آخر، آمده است: «و به اذن خدا شفا می‌بخشد». (کنز العمال، ح۲۸۰۸۱)
  38. التوحید، باب قضا و قدر، ح۸.
  39. صدوق، الخصال، ج۱، ص۲۹۹.
  40. مشکینی، علی، المواعظ العددیه، ص۲۶۵.
  41. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۴۵.
  42. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۴۹.
  43. «بی‌گمان خداوند برای هر چیز، اندازه‌ای نهاده است» سوره طلاق، آیه ۳.
  44. بحار الانوار، ج۵، ص۳۰، ح۳۸، به نقل از عیون اخبار الرضا(ع)، ص۲۶۷.
  45. بحار الانوار، ج۵، ص۳۰، ح۳۷، به نقل از معانی الاخبار، ص۱۱۲ و عیون اخبار الرضا(ع)، ص۱۷۵.
  46. «خداوند آفریننده هر چیز است» سوره رعد، آیه ۱۶.
  47. در انتهای حدیث، نکته‌ای هم درباره جبر و تفویض آمده است که در بخش رابطه قضا و قدر با جبر و تفویض توضیح خواهیم داد.
  48. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۴۹.
  49. بحار الانوار، ج۵، ص۹۶، ح۲۰، به نقل از الاحتجاج، ص۱۰۹.
  50. اصول کافی، ج۱، باب جبر و قدر، ح۱.
  51. بحار الانوار، ج۵، ص۱۲، ح۱۸، به نقل از عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۲۴، ح۱۷.
  52. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۵۲.
  53. اصول کافی، ج۱، باب الجبر والقدر، ح۱۳.
  54. برخی، این‌گونه احادیث را چنین معنا می‌کنند: «نه جبر است نه اختیار، بلکه چیزی است میان این دو». همان طور که گفتیم ترجمه «تفویض» به «اختیار» نادرست است؛ زیرا اگر نه جبر در کار است و نه اختیار، پس چه چیز دیگری میان این دو باقی می‌ماند. اگر هم بخواهیم «تفویض» را «اختیار» معنا کنیم، باید آن را به «اختیار مطلق»، یعنی «اختیار بی‌قید و شرط و بدون حد و مرز» معنا کرد. پس در واقع معنای حدیث این است که نه جبر مطلق درست است و نه اختیار مطلق، بلکه چیزی است میان این دو». احادیثی که مضمون و محتوایی شبیه به حدیث مزبور دارند، متعددند و از امامان مختلف روایت شده‌اند. (ر.ک: بحار الانوار، ج۵، باب ۱ تا ۳؛ کنز العمال، ج۱، ص۳۴۹، ح۱۵۶۷)
  55. انسان، آیات ۳۰ و ۲۹.
  56. تکویر، آیات ۲۹ و ۲۸.
  57. «برای هر کس از شما که بخواهد راه راست در پیش گیرد» سوره تکویر، آیه ۲۸.
  58. «و جز آنچه خواست خداوند پروردگار جهانیان است؛ نخواهید» سوره تکویر، آیه ۲۹.
  59. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۶، ص۲۰۳، به نقل از روح البیان، ج۱۰، ص۳۵۶ و ج۳۰، ص۶۲.
  60. بحار الانوار، ج۵، ص۳۰، ح۳۸.
  61. کنز العمال، ج۱، ص۳۴۹، ح۱۵۶۷.
  62. التوحید، باب قضا و قدر، ح۸.
  63. اصول کافی، ج۲، ص۵۸، ح۵.
  64. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۵۵.
  65. علاوه بر حدیث دوم مذکور، احادیث دیگری نیز وجود دارد که با حدیث دوم هم مضمون است؛ یعنی در این احادیث نیز حضرت علی(ع) بر نوع دوم مرگ‌ها و مسئله فرا نرسیدن مرگ انسان قبل از اجل معین او و ارتباط این امر با قضا و قدر تأکید می‌کند. به چند نمونه از این روایات اشاره می‌شود: «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ قَيْسٍ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ: نَظَرْتُ يَوْماً فِي الْحَرْبِ إِلَى رَجُلٍ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ فَحَرَّكْتُ فَرَسِي فَإِذَا هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع)فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي مِثْلِ هَذَا الْمَوْضِعِ فَقَالَ نَعَمْ يَا سَعِيدَ بْنَ قَيْسٍ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ لَهُ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ وَ وَاقِيَةٌ مَعَهُ مَلَكَانِ يَحْفَظَانِهِ مِنْ أَنْ يَسْقُطَ مِنْ رَأْسِ جَبَلٍ أَوْ يَقَعَ فِي بِئْرٍ فَإِذَا نَزَلَ الْقَضَاءُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ»؛ «سعید بن قیس همدانی می‌گوید: روزی در جنگ به مردی نگاه کردم و دیدم دو لباس [معمولی] به تن دارد [و زرهی به تن او نیست]... دیدم امیرالمؤمنین است. عرض کردم: ای امیرالمؤمنین، آیا در چنین وضعیتی [که جنگ است بدون زره می‌جنگید؟] فرمودند: آری، به درستی که هیچ انسانی نیست مگر این که از جانب خداوند، حافظ و نگهبانی دارد و همراه او دو فرشته است که وی را از این که از کوه سقوط کند یا در چاه بیفتد حفظ می‌کنند. اما وقتی قضای الهی نازل شود، آن دو فرشته محافظ، بین او و هر چیز دیگر را خالی می‌کنند [و مانع مرگ او نمی‌شوند]» (الکافی، ج۲، ص۵۹، ح۸؛ نیز ر.ک: نهج البلاغه، حکمت ۱۹۲) در روایت دیگری آمده است: جناب قنبر، یار باوفای حضرت علی، شبی برای حفظ جان حضرت، مخفیانه با شمشیر به دنبال وی راه افتاد تا مبادا کسی به جان ایشان آسیبی برساند. حضرت متوجه شدند و به او فرمودند: «وَيْحَكَ أَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ تَحْرُسُنِي أَوْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ لَا بَلْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ لَا يَسْتَطِيعُونَ لِي شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مِنَ السَّمَاءِ فَارْجِعْ فَرَجَعَ»؛ «وای بر تو! آیا تو می‌خواهی مرا از آسیب اهل آسمان (یعنی ملائکه الهی که به فرمان خدا جان فردی را می‌گیرند) حفظ کنی یا از آسیب اهل زمین؟ قنبر عرض کرد: خیر (نمی‌خواهم شما را از آسیب اهل آسمان محافظت کنم)، بلکه قصد دارم از اهل زمین شما را حفظ کنم. حضرت فرمود: مسلماً اهل زمین قادر نیستند که هیچ صدمه‌ای به من برسانند مگر به اذن خداوند از جانب آسمان، پس برگرد. قنبر هم بازگشت». (الکافی، ج۲، ص۵۹، ح۸) با آن‌که مردم معمولاً از اجل خود وحشت دارند و از فرا رسیدن آن در هر حادثه‌ای بیمناکند، اما حضرت علی(ع) همان اجل را بهترین محافظ انسان در حوادث معرفی می‌کند؛ «إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ»؛ «مسلماً اجل انسان سپر محکمی (در مقابل حوادث) است». (نهج البلاغه، حکمت ۱۹۲) «كَفَى بِالْأَجَلِ حَارِساً»؛ «برای حفظ و نگهداری انسان از حوادث، اجل او برای وی کافی است». (نهج البلاغه، حکمت ۲۹۸) اما همان‌گونه که گفتیم، روشن است که حضرت در بسیاری از مواقع دیگر برای تأکید بر حسن تکلیف و مسئولیت، به وظیفه طبیعی خود عمل می‌نمایند و در بسیاری از جنگ‌ها زره به تن می‌کنند و از خطرات می‌پرهیزند.
  66. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۶۱.
  67. عیاشی، سمرقندی، تفسیر العیاشی، ج۲، ص۲۱۷، ح۶۵.
  68. اصول کافی، ج۱، باب بداء، ج۱.
  69. مائده، آیه ۶۴.
  70. برای اطلاع از این روایات، ر.ک: بحار الانوار، ج۴، ص۹۲، باب البداء. همچنین تفاسیر برهان و نور الثقلین، ذیل آیه.
  71. «خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک می‌کند و (یا در آن) می‌نویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.
  72. در تفسیر این آیه، احادیث بسیاری از اهل‌بیت(ع) رسیده است که همگی حاکی از حقیقت بداء است. (ر.ک: تفاسیر برهان و نور الثقلین، ذیل آیه مزبور)
  73. بحار الانوار، ج۴، ص۹۷، ح۴، به نقل از الاحتجاج، و نیز: صدوق، التوحید، ص۳۰۵. نظیر این حدیث از امام سجاد(ع) نیز نقل شده است. ر.ک: بحار الانوار، ج۴، ص۱۱۸، ح۵۲.
  74. ﴿فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ «پس چرا (مردم) هیچ شهری بر آن نبودند که (به هنگام) ایمان آورند تا ایمانشان آنان را سودمند افتد جز قوم یونس که چون (به هنگام) ایمان آوردند عذاب خواری را در زندگانی این جهان از آنان برداشتیم و تا روزگاری آنان را (از زندگی) بهره‌مند ساختیم» سوره یونس، آیه ۹۸.
  75. ر.ک: صافات، آیات ۱۴۰-۱۳۹.
  76. بحار الانوار، ج۹۳، ص۸۴-۸۳.
  77. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۶۴.
  78. انفال، آیات ۵۴-۵۲.
  79. آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم، ح۵۸۷۸ (شرح جمال الدین خوانساری) و شبیه به همین مضمون در نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹.
  80. آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم، ح۴۲۳۹.
  81. بحار الانوار، ج۷۷، ص۳۹۸، ح۲۱، به نقل از طوسی، امالی.
  82. فرازهایی از دعای کمیل.
  83. الخصال، ج۲، ص۶۲۰.
  84. غیر الحکم، ح۴۲۴۰.
  85. کفعمی، ابراهیم، البلد الامین، ص۴۴.
  86. اصول کافی، ج۲، ص۵۲۵، ح۱۲.
  87. اصول کافی، ج۲، ص۳۵۰، ح۴۷، به نقل از صدوق، الخصال.
  88. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹.
  89. بحار الانوار، ج۷۳، ص۳۷۶، ح۱۴، به نقل از راوندی. نیز همین مضمون، با تفاوتی اندک، در اصول کافی (ج ۲، ص۳۴۷ ح۷) آمده است.
  90. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۶۸.
  91. بحار الانوار، ج۵، ص۱۰۴، ح۶.
  92. «و خداوند (مرگ) هیچ کس را چون اجلش در رسد پس نمی‌افکند» سوره منافقون، آیه ۱۱.
  93. «او شما را فرا می‌خواند تا برخی از گناهانتان را بیامرزد و (مرگ) شما را تا مدّتی معیّن پس افکند» سوره ابراهیم، آیه ۱۰.
  94. «هر امّتی زمانه‌ای دارد که چون فرا رسد نه ساعتی دیر می‌کنند و نه پیش می‌افتند» سوره یونس، آیه ۴۹.
  95. ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسًا يَغْشَى طَائِفَةً مِنْكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مَا لَا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ «آنگاه، (خداوند) پس از آن اندوه با خوابی سبک آرامشی بر شما فرو فرستاد که گروهی از شما را فرا گرفت و گروهی (دیگر) که در اندیشه جان خود بودند با پنداری جاهلی به خداوند گمان نادرست بردند؛ می‌گفتند: آیا ما در این کار (از خود) اختیاری داریم؟ بگو: بی‌گمان یکسره کار با خداوند است، (آنان) در خویش چیزی نهان می‌دارند که بر تو آشکار نمی‌کنند، می‌گویند: اگر ما در این کار اختیاری داشتیم اینجا کشته نمی‌شدیم، بگو: اگر در خانه‌هایتان (نیز) می‌بودید، آنان که کشته شدن بر آنها مقرر شده بود به سوی کشتارگاه‌های خویش بیرون می‌آمدند، و (چنین شد) تا خداوند آنچه در اندرون خود دارید بیازماید و آنچه در دل‌هایتان دارید بپالاید و خداوند به اندیشه‌ها داناست» سوره آل عمران، آیه ۱۵۴.
  96. غرر الحکم، ح۴۰۷۱.
  97. غرر الحکم، ح۱۱۰۳۳.
  98. کافی، ج۵، ص۳۷۰.
  99. بحار الانوار، ج۴۲، ص۴۷۵.
  100. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۷۰.
  101. نهج البلاغه، حکمت ۲۷۹، نیز شبیه آن را بنگرید در: صدوق، التوحید، باب قضا و قدر، ح۳، و کنزالعمال، ح۱۵۶۱.
  102. صدوق، التوحید، ص۳۸۳، ح۳۲.
  103. تفسیر منسوب به امام عسکری(ع)، ص۶۳۶، ح۳۷۱.
  104. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۷۶.
  105. کنز العمال، ح۱۵۵۷.
  106. اصول کافی، ج۲، ص۵۸، ح۷. شبیه همین مضمون را بنگرید در: کنز العمال، ح۱۵۶۴.
  107. کنز العمال، ح۱۵۵۴.
  108. صدوق، التوحید، ص۳۷۲، ح۱۳.
  109. صدوق، التوحید، ص۳۷۱، ح۱۱.
  110. نهج البلاغه، حکمت ۲۱۹.
  111. غرر الحکم، ح۳۲۲۵.
  112. غرر الحکم، ح۸۹۶۰.
  113. قاضی قضاعی، ابوعبدالله محمد بن سلامه، دستور معالم الحکم، ص۶۳.
  114. اصول کافی، ج۲، ص۵۶، ح۵.
  115. تیسیر المطالب، ص۱۶۶.
  116. افضلی، علی، مقاله «قضا و قدر»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۷۸.
  117. الکافی، ج۱، ص۱۵۰.
  118. الکافی، ج۱، ص۱۵۸. درباره معنای قضا و قدر به مقاله‌ای با همین عنوان در این مجموعه مراجعه شود.
  119. التوحید، ص۳۶۷-۳۶۶؛ بحارالانوار، ج۵، ص۵۵-۵۴.
  120. التوحید، ص۳۸۱-۳۸۰.
  121. بیابانی، محمد، مقاله «جبر و اختیار و عدل الهی»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۳۲۲.