بنی سلامان بن اسلم بن افصی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۹: خط ۱۹:
==تعاملات بنی سلامان و [[رسول خدا]]{{صل}}==
==تعاملات بنی سلامان و [[رسول خدا]]{{صل}}==
===بنی سلامان و حضور در وقایع [[اسلامی]] پیش از [[صلح حدیبیه]]===
===بنی سلامان و حضور در وقایع [[اسلامی]] پیش از [[صلح حدیبیه]]===
پس از [[پذیرش اسلام]] توسط [[مردم]] بنی سلامان، این [[طایفه]] در کنار دیگر [[اقوام]] خود از [[قبیله اسلم]]، با [[پیامبر]]{{صل}} و حوادث [[روزگار]] ایشان همراه شدند و به نقش‌آفرینی در رویدادهای مختلف پرداختند. نخستین واقعه‌ای که در آن ذکری از مردم بنی سلامان و در رأسشان [[بریدة بن حصیب بن عبدالله]] به میان آمده می‌توان به وقایع و حوادث پیرامون [[جنگ احد]] اشاره کرد. بریده، پس از پذیرش اسلام در سال نخست [[هجری]]، در [[دیار]] خود ساکن بود و پس از عدم حضور در [[بدر]]، در جنگ احد شرکت جست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. او همچنین پس از این [[جنگ]]، در سایر نبردهای حضرت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.</ref>، از جمله [[مریسیع]] حضور یافت. در این [[غزوه]]، که در [[تقابل]] با [[بنی المصطلق]] -از شاخه‌های دیگر [[خزاعه]]،- در [[شعبان]] سال پنجم<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۸.</ref> یا [[ششم هجری]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۳۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۰۴-۶۰۵.</ref> صورت گرفت، و بدین جهت بدان «[[غزوه بنی المصطلق]]» نیز نام نهادند، به پیامبر{{صل}} خبر رسید که «[[حارث بن ابی‌ضرار]]» - [[رئیس قبیله]] [[بنی‌مصطلق]]- با برخی دیگر از [[قبایل]]، طرح [[اتحاد]] در انداخته، قصد [[حمله به مدینه]] و جنگ با رسول خدا{{صل}} را دارند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۹۰؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۰۴.</ref>. پیامبر{{صل}}، «[[بریدة بن حصیب اسلمی]]» را برای به دست آوردن اطلاعات و [[کشف]] [[صحت]] یا سقم این خبر به سمت آنان فرستادند. او نزد [[حارث بن ابی‌ضرار]] رفت و با این سخن که وی از [[اعراب]] بیابانگرد است و «در قومش پیروانی هستند که قصد [[یاری]] وی را دارند»، به حارث بن ابی‌ضرار نزدیک و از برنامه‌های او و قبیله‌اش [[آگاه]] شد. مدتی بعد، بریده نزد [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشت و ایشان را از [[درستی]] خبر آگاه ساخت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۰۴-۴۰۵.</ref>. سپردن اسرای [[غزوه بنی المصطلق]] به بریده از سوی [[نبی خاتم]]{{صل}}<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.</ref> نیز، از دیگر [[اخبار]] این [[جنگ]] است که نامی از بنی سلامان و افراد آن را در خود جای داده است. علاوه بر [[بریدة بن حصیب]]، مالک و نعمان [[فرزندان]] [[خلف بن عوف بن دارم]] هم از دیگر [[رجال]] نام آشنای بنی سلامان در [[غزوه احد]] بودند. آن دو که در طلیعه [[سپاه]] حضرت حضور داشتند، پس از [[شهادت]]، در قبری واحد [[دفن]] گردیدند<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۴؛ مقریزی، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، ج۹، ص۲۲۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۹.</ref>. [[غزوه ذی قرد]] یا [[غزوه]] [[الغابه]] و برخی سرایای دیگر هم از دیگر حوادثی است که حضور برخی از مردان بنی سلامان بن افصی در آن به ثبت رسیده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱.</ref>.
پس از [[پذیرش اسلام]] توسط [[مردم]] بنی سلامان، این [[طایفه]] در کنار دیگر [[اقوام]] خود از [[قبیله اسلم]]، با [[پیامبر]]{{صل}} و حوادث [[روزگار]] ایشان همراه شدند و به نقش‌آفرینی در رویدادهای مختلف پرداختند. نخستین واقعه‌ای که در آن ذکری از مردم بنی سلامان و در رأسشان [[بریدة بن حصیب بن عبدالله]] به میان آمده می‌توان به وقایع و حوادث پیرامون [[جنگ احد]] اشاره کرد. بریده، پس از پذیرش اسلام در سال نخست [[هجری]]، در [[دیار]] خود ساکن بود و پس از عدم حضور در [[بدر]]، در جنگ احد شرکت جست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. او همچنین پس از این [[جنگ]]، در سایر نبردهای حضرت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.</ref>، از جمله [[مریسیع]] حضور یافت. در این [[غزوه]]، که در [[تقابل]] با [[بنی المصطلق]] -از شاخه‌های دیگر [[خزاعه]]،- در [[شعبان]] سال پنجم<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۸.</ref> یا [[ششم هجری]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۳۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۰۴-۶۰۵.</ref> صورت گرفت، و بدین جهت بدان «[[غزوه بنی المصطلق]]» نیز نام نهادند، به پیامبر{{صل}} خبر رسید که «[[حارث بن ابی‌ضرار]]» - [[رئیس قبیله]] [[بنی‌مصطلق]]- با برخی دیگر از [[قبایل]]، طرح [[اتحاد]] در انداخته، قصد [[حمله به مدینه]] و جنگ با رسول خدا{{صل}} را دارند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۹۰؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۰۴.</ref>. پیامبر{{صل}}، «[[بریدة بن حصیب اسلمی]]» را برای به دست آوردن اطلاعات و [[کشف]] [[صحت]] یا سقم این خبر به سمت آنان فرستادند. او نزد [[حارث بن ابی‌ضرار]] رفت و با این سخن که وی از [[اعراب]] بیابانگرد است و «در قومش پیروانی هستند که قصد [[یاری]] وی را دارند»، به حارث بن ابی‌ضرار نزدیک و از برنامه‌های او و قبیله‌اش [[آگاه]] شد. مدتی بعد، بریده نزد [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشت و ایشان را از [[درستی]] خبر آگاه ساخت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۰۴-۴۰۵.</ref>. سپردن اسرای [[غزوه بنی المصطلق]] به بریده از سوی [[نبی خاتم]]{{صل}}<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.</ref> نیز، از دیگر [[اخبار]] این [[جنگ]] است که نامی از بنی سلامان و افراد آن را در خود جای داده است. علاوه بر [[بریدة بن حصیب]]، مالک و نعمان [[فرزندان]] [[خلف بن عوف بن دارم]] هم از دیگر [[رجال]] نام آشنای بنی سلامان در [[غزوه احد]] بودند. آن دو که در طلیعه [[سپاه]] حضرت حضور داشتند، پس از [[شهادت]]، در قبری واحد [[دفن]] گردیدند<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۴؛ مقریزی، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، ج۹، ص۲۲۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۹.</ref>. [[غزوه ذی قرد]] یا [[غزوه]] [[الغابه]] و برخی سرایای دیگر هم از دیگر حوادثی است که حضور برخی از مردان بنی سلامان بن افصی در آن به ثبت رسیده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


===[[صلح حدیبیه]] و [[هم‌پیمانی]] با [[پیغمبر]]{{صل}}===
===[[صلح حدیبیه]] و [[هم‌پیمانی]] با [[پیغمبر]]{{صل}}===
در [[ذی‌القعده]] [[سال ششم هجری]]، [[پیامبر خدا]]{{صل}} همراه با هزار و ششصد تن از [[یاران]] خود به قصد انجام [[حج]] [[عمره]] رهسپار [[مکه]] شدند. ایشان همراه با یاران خود -که بُریدة بن حُصیب اسلمی و [[عمرو بن عبد نهم اسلمی]] از جمله آنان بودند-<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۸۳-۵۸۴.</ref>، به [[حدیبیه]] وارد شدند و مورد استقبال دو تن از سران [[خزاعه]] یعنی [[عمرو بن سالم خزاعی]] و [[بسر بن سفیان]] قرار گرفتند<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۱-۵۹۲.</ref>. [[جرهد بن خویلد]]<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۸۱.</ref>، [[ابن نهش بن خراش بن خلف]]<ref>عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۹.</ref>، [[حارث بن حبال بن ربیع بن دعبل]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۹؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۶۴.</ref> و [[مالک بن جبیر بن حبال]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۹-۲۴۰؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰.</ref> هم از دیگر [[مردمان]] [[طایفه]] بنی سلامان بودند که حضورشان در [[حدیبیه]] گزارش شده است. ضمن این که [[سلمة بن اکوع]] را نیز باید در شمار حاضران در حدیبیه<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۹-۲۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۱، ص۳۰۱.</ref> و از [[بیعت‌کنندگان]] با [[پیامبر]]{{صل}} در [[بیعت رضوان]]، همراه با بزرگانی از بنی سلامان نظیر: بُریدة بن حُصیب اسلمی<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.</ref> و [[زاهر بن اسود بن مخلع]] (حجاج)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۸؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۰۹.</ref> و دیگر [[مسلمین]] دانست. [[ناجیة بن جندب اسلمی]] از تیره [[بنی سهم]] هم، از دیگر سلامانی‌هایی بود که ضمن حضور با پیامبر{{صل}} در حدیبیه<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۵۲۲.</ref>، [[سرپرستی]] شتران [[قربانی]] آن حضرت را در این واقعه بر عهده داشت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵.</ref>.
در [[ذی‌القعده]] [[سال ششم هجری]]، [[پیامبر خدا]]{{صل}} همراه با هزار و ششصد تن از [[یاران]] خود به قصد انجام [[حج]] [[عمره]] رهسپار [[مکه]] شدند. ایشان همراه با یاران خود -که بُریدة بن حُصیب اسلمی و [[عمرو بن عبد نهم اسلمی]] از جمله آنان بودند-<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۸۳-۵۸۴.</ref>، به [[حدیبیه]] وارد شدند و مورد استقبال دو تن از سران [[خزاعه]] یعنی [[عمرو بن سالم خزاعی]] و [[بسر بن سفیان]] قرار گرفتند<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۱-۵۹۲.</ref>. [[جرهد بن خویلد]]<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۸۱.</ref>، [[ابن نهش بن خراش بن خلف]]<ref>عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۹.</ref>، [[حارث بن حبال بن ربیع بن دعبل]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۹؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۶۴.</ref> و [[مالک بن جبیر بن حبال]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۹-۲۴۰؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰.</ref> هم از دیگر [[مردمان]] [[طایفه]] بنی سلامان بودند که حضورشان در [[حدیبیه]] گزارش شده است. ضمن این که [[سلمة بن اکوع]] را نیز باید در شمار حاضران در حدیبیه<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۹-۲۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۱، ص۳۰۱.</ref> و از [[بیعت‌کنندگان]] با [[پیامبر]]{{صل}} در [[بیعت رضوان]]، همراه با بزرگانی از بنی سلامان نظیر: بُریدة بن حُصیب اسلمی<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.</ref> و [[زاهر بن اسود بن مخلع]] (حجاج)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۸؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۰۹.</ref> و دیگر [[مسلمین]] دانست. [[ناجیة بن جندب اسلمی]] از تیره [[بنی سهم]] هم، از دیگر سلامانی‌هایی بود که ضمن حضور با پیامبر{{صل}} در حدیبیه<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۵۲۲.</ref>، [[سرپرستی]] شتران [[قربانی]] آن حضرت را در این واقعه بر عهده داشت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


===نقش‌آفرینی این طایفه در [[جنگ خیبر]]===
===نقش‌آفرینی این طایفه در [[جنگ خیبر]]===
خط ۲۸: خط ۲۸:


{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|''لا هم (الله) لو لا أنت ما اهتدینا''|2=''و لا تصدقنا و لا صلینا''}}
{{ب|''لا هم (الله) لو لا أنت ما اهتدينا''|2=''و لا تصدقنا و لا صلينا''}}
{{ب|''فألقین سکینة علینا''|2=''و ثبت الأقدام إن لاقینا''}}
{{ب|''فألقين سكينة علينا''|2=''و ثبت الأقدام إن لاقينا''}}
{{ب|''أنا إذا صیح بنا أتینا''|2=''و بالصیاح عولوا علینا''}}
{{ب|''أنا إذا صيح بنا أتينا''|2=''و بالصياح عولوا علينا''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
   
   
پروردگارا اگر نبودی ما رهنمون نمی‌شدیم. نه [[نماز]] می‌گزاردیم و نه [[زکات]] می‌پرداختیم. پروردگارا آرامشی بر ما ارزانی فرما و اگر با [[دشمن]] رودررو شدیم قدم هایمان را [[استوار]] بدار. چون بر ما بانگ [[آماده‌باش]] زده می‌شود آماده‌ایم و می‌آییم و با هیاهو بر ضد ما [[یاری]] داده می‌شوند». حضرت هم برای او [[دعای خیر]] کرد. عامر در [[جنگ خیبر]] در حالی که قصد ضربت به یکی از [[مشرکان]] را داشت، بر اثر کمانه کردن شمشیرش زخمی و بر اثر همان زخم به [[شهادت]] رسید<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۲۰-۲۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
پروردگارا اگر نبودی ما رهنمون نمی‌شدیم. نه [[نماز]] می‌گزاردیم و نه [[زکات]] می‌پرداختیم. پروردگارا آرامشی بر ما ارزانی فرما و اگر با [[دشمن]] رودررو شدیم قدم هایمان را [[استوار]] بدار. چون بر ما بانگ [[آماده‌باش]] زده می‌شود آماده‌ایم و می‌آییم و با هیاهو بر ضد ما [[یاری]] داده می‌شوند». حضرت هم برای او [[دعای خیر]] کرد. عامر در [[جنگ خیبر]] در حالی که قصد ضربت به یکی از [[مشرکان]] را داشت، بر اثر کمانه کردن شمشیرش زخمی و بر اثر همان زخم به [[شهادت]] رسید<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۲۰-۲۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
===بنی سلامان و [[فتح مکه]]===
در پی انعقاد [[صلح حدیبیه]] در سال ششم، [[قبیله خزاعه]] با [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[قبیله]] [[بنی‌بکر بن عبدمناة بن کنانه]] با [[قریش]] [[هم‌پیمان]] شدند. دو سال بعد از [[انعقاد پیمان]] [[حدیبیه]]، مردی از [[قبیله]] [[بنوبکر]] به نام «[[انس بن زنیم دیلی]]»، شعری در [[مذمت]] [[پیامبر]]{{صل}} سرود. [[نوجوانی]] از [[خزاعه]] آن را شنید و به انس [[حمله]] برد و سر او را [[شکست]]. این حادثه، با توجه به سوابقی که میان خزاعه و [[بنی‌بکر]] در ایام [[جاهلیت]] وجود داشت، [[آتش]] [[جنگ]] را میانشان شعله‌ور گرداند<ref>طبرسی، اعلام الوری، ج‌۱، ص۲۱۵.</ref>. از این‌رو بنی‌بکر به کمک گروهی از [[قریش]]، شبانه بر [[خزاعیان]] ساکن در وَتیر، در جنوب [[مکه]] تاختند و به روایتی بیست تن از افراد آنان را کشتند. [[قبیله خزاعه]] هم که توان مقابله نداشتند، به مکه [[فرار]] کردند و به [[خانه]] [[بدیل بن ورقاء]] و [[رافع خزاعی]] -[[بنده]] آزادشده‌شان- وارد شدند<ref>واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۸۳-۷۸۶.</ref>. در پی این واقعه، که به منزله [[نقض]] [[صلح حدیبیه]] بود، [[عمرو بن سالم]] -[[رئیس]] خزاعیان- به همراه چهل نفر -که بدیل بن ورقاء نیز همراهشان بود- برای [[دادخواهی]] و [[طلب یاری]] به حضور پیامبر{{صل}} رفتند و به شرح ماوقع پرداختند<ref>واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۸۹.</ref>. آنان ضمن یادآوری [[پیمان]] کهن خزاعه و [[عبدالمطلب]] در جاهلیت، از حضرت استمداد‌طلبیدند<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۰-۷۸۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۳۱-۳۳، ۳۶-۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۴-۴۵.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} نیز پذیرفت و با اعلام عمومی جنگ، به تمام [[مسلمانان]] در همه [[قبایل]] [[نامه]] نوشته شد و از آنان خواسته شد تا مردان [[جنگی]] خود را به [[مدینه]] بفرستند. بر پایه برخی گزارشات، رسول خدا{{صل}} [[أسماء بن حارثه اسلمی]] را [[مأمور]] [[بسیج]] نیروهای قبیله خود کرد و به او دستور داد تا نزد قومش برود و به آنها [[ابلاغ]] نماید که به [[فرمان پیامبر]]{{صل}}، [[ماه رمضان]] در مدینه حاضر باشند<ref>واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۹۹.</ref>. پیرو دستور رسول خدا{{صل}}، نیروهایی از برخی قبایل، از جمله [[قبیله اسلم]] و [[طوایف]] مرتبطش در مدینه حضور یافتند و سپس به به سوی مکه [[حرکت]] کردند<ref>مقریزی، الامتاع الأسماع بما للنبی من احوال و الاموال الحفدة و المتاع، ج‌۸، ص۳۸۵.</ref>. پیش از [[فتح مکه]]، [[سپاه]] عظیم [[اسلام]] در منطقه مرّالظهران به [[فرمان]] [[نبی خاتم]]{{صل}} همراه با [[قبایل]] خود، تکبیرگویان در برابر [[ابوسفیان]] -که جهت [[گفتگو]] با [[پیغمبر]]{{صل}} به آن منطقه آمده بود- رژه رفتند که گروه چهارصد نفره اسلم با دو [[پرچم]] که حمل آنها را [[بریدة بن حصیب]] و [[ناجیة بن اعجم]] بر عهده داشتند، از جمله آنان بودند<ref>واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۸۱۹.</ref>. [[بریدة بن حصیب]] را همچنین، یکی از دو [[پرچمدار]] [[سپاه اسلام]] در این فتح گفته‌اند<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.</ref>. علاوه بر بریدة بن حصیب، [[ناجیة بن جندب]] اسلمی<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵.</ref> و نضلة بن عبداللّه (عبید) بن حارث بن حبال معروف به «[[ابوبرزه اسلمی]]»<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۳؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۴۹۵.</ref> هم، از دیگر مردان [[طایفه]] سلامان بن اسلم بودند که در فتح مکه حضور داشتند. در این واقعه، ابوبرزه اسلمی در پی صدور [[فرمان پیامبر]]{{صل}} مبنی بر [[قتل]] برخی از [[مفسدان]] و [[مشرکان مکه]]، عبدالله بن اخطل را در حالی که به [[پرده کعبه]] آویخته بود، به [[هلاکت]] رساند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۳؛ واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۸۵۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
===بنی سلامان و نقش آنان در [[غزوات]] [[تبوک]] و حنین===
در [[سال نهم هجری]] با ورود [[بازرگانان]] شامی به [[مدینه]] و [[اطلاع‌رسانی]] آنان مبنی بر این که [[هرقل]] –امپراطور [[روم]]- نیروی وسیعی را با خود همراه ساخته تا به مدینه [[حمله]] کند، [[رسول خدا]]{{صل}} [[مردم]] را برای [[جنگ]] با [[رومیان]] فرا خواند. ایشان افرادی را برای [[بسیج نیروها]] به برخی از قبایل اعزام نمود تا با فراخوان آنها، سپاهی جهت [[نبرد با رومیان]] مهیا گردد. از جمله این فرستادگان، بریدة بن حصیب بود که حضرت، وی را به [[قبیله أسلم]] روانه فرمود و به او دستور فرمود تا «فرع»<ref>نام قریه‌ای است در شانزده فرسخی مدینه.</ref> پیش برود<ref>واقدی، المغازی، ج‌۳، ص۹۹۰. نیز ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.</ref>.
[[غزوه حنین]] نیز، عرصه‌ای دیگر در نقش‌آفرینی [[فرزندان]] سلامان بن اسلم به شمار رفته است. در این [[جنگ]]، [[بنی‌أسلم]] حامل دو [[پرچم]] از پرچم‌های [[سپاه اسلام]] بودند که یکی از آنها را [[بریدة بن حصیب]] و دیگری را [[جندب بن اعجم]] به دوش کشیده بودند<ref>واقدی، المغازی، ج‌۳، ص۸۹۶.</ref>. [[سلمة بن اکوع]] نیز از دیگر حاضران در این جنگ بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
===بنی سلامان و [[کارگزاری]] [[پیامبر]]{{صل}}===
کارگزاری [[نبی خاتم]]{{صل}} هم از دیگر اموری بود که برخی از چهره‌های سرشناس بنی سلامان و [[بنی اسلم]] عهده‌دار آن بودند. از جمله این افراد، بریدة بن حصیب بن عبدالله بود که حضرت او را برای [[جمع‌آوری زکات]] [[قبایل]] اسلم و [[غفار]] [[مأمور]] فرمود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==بنی سلامان و تعامل با [[خلفا]]==
نقش‌آفرینی بنی اسلم و برخی طوایفش در جریانات و حوادث پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} و [[اختلاف]] در [[جانشینی]] آن حضرت، -به عنوان نخستین تعامل این [[قوم]] با خلفا،- مطلبی است که در منابع و مصادر [[تاریخی]] و غیر تاریخی [[شیعه]] و [[سنی]] مفصل بدان پرداخته شده است. ما نیز، ابتدا در این بخش، به نقش‌آفرینی‌های احتمالی بنی سلامان در کنار [[قبیله]] مادری‌اش اسلم در بیعت‌ستانی از [[مردم]] برای [[خلفای جور]] و در بخش بعدی مقاله، به ذکر همراهی‌های برخی از [[مردمان]] این قوم با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و مخالفت‌های ایشان با [[غاصبان خلافت]] [[اهل بیت]]{{ع}} خواهیم پرداخت. بنا بر نقل [[تاریخ]]، در پی [[رحلت نبی مکرم اسلام]]{{صل}} و برپایی [[سقیفه بنی‌ساعده]]، [[قبیله اسلم]] و طوایفش که جهت تهیه خواربار و آذوقه خود، وارد [[مدینه]] شده بودند، با [[وعده]] دریافت آذوقه رایگان از سوی [[غاصبین خلافت]]، کوچه‌های مدینه را از افراد خود پر کردند و هر که را می‌دیدند جهت [[بیعت با ابوبکر]]، نزد او حاضر می‌کردند<ref>شیخ مفید، الجمل، ص۴۳.</ref>. بدین ترتیب اسلمیان -که بنی سلامان بخشی از [[مردم]] آن بودند- نقشی کلیدی در به [[قدرت]] رسیدن [[غاصبان خلافت]] ایفا نمودند و با حضورشان در [[مدینه]] و [[یاری]] آنان، [[ابوبکر]] و دیگر یارانش را به [[پیروزی]] [[اطمینان]] داد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۲۲؛ ابن‌مسکویه، تجارب الامم فی تعاقب الهم، ج۳، ص۲۲۲.</ref>.<ref>البته این گزارش با اخباری که در بخش بعد خواهد آمد، دست‌کم در مورد گروهی دیگر از مردم بنی اسلم -از جمله بنی سلامانی‌ها- قابل نقض است. در آن بخش به افراشتن علم اعتراض توسط بریدة بن حصیب در اسلم و همراهی جمعی از آنان با او در عدم بیعت با ابوبکر -که می‌تواند این جمع، همان قوم و خویشان و مردم بنی سلامان باشد- اشاره شده است.</ref>
علاوه بر حوادث مربوط به [[جانشینی پیامبر]]{{صل}}، مشارکت در [[فتوحات اسلامی]] نیز از دیگر مواقفی است که بنی سلامانی‌ها در آن نقش مهمی ایفا نمودند. آنان همپای دیگر [[قبایل عرب]]، در [[فتوحات]] [[شام]] و [[ایران]] شرکت داشتند. گزارشاتی از حضور بنی سلامان در کنار [[قبایل]] مادری‌اش [[خزاعه]] و اسلم در [[نبرد قادسیه]]<ref>عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۹.</ref> و نیز فتوحات فارس در دست است. نقل است که در پی [[شورش]] [[مردم فارس]] علیه [[حاکمیت]] [[اعراب]] [[مسلمان]] در ایام [[خلافت عثمان]]، وی سپاهی را که [[ابوبرزه اسلمی]] و [[معقل بن یسار]] [[فرماندهان]] جناحین آن بودند، برای سرکوبی آنان به این منطقه فرستاد. این [[سپاه]]، در [[اصطخر]] با [[شورشیان]] به [[نبرد]] پرداخت و آنجا را بار دیگر فتح کرد<ref>ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۱، ص۵۴۸.</ref>. علاوه بر فتوحات ایران، سلامانی‌ها در فتوحات شام و [[مصر]] نیز حضوری فعال داشتند. از جمله این افراد که نامی از او در [[تاریخ]] به ثبت رسیده است، [[حمزة بن عمرو بن عویمر]] -از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}}-<ref>ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۷۰؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۴، ص۴۷؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۷، ص۳۳۳-۳۳۴.</ref> بود که از او به عنوان یکی از شرکت‌کنندگان در [[جنگ]] سرنوشت‌ساز [[اجنادین]] (سال ۱۳ و به [[نقلی]] ۱۵ [[هجری]]) و بشارت‌دهنده فتح این واقعه به [[ابوبکر]] یاد شده است<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۵، ص۲۱۴؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۷، ص۳۳۴.</ref>. وی را همچنین از حاضران در [[فتوحات]] [[افریقا]] گفته‌اند. برخی منابع، او را از کسانی برشمرده‌اند که به منظور شرکت در [[فتوحات اسلامی]] در شمال افریقا در [[سال ۲۷ هجری]] وارد [[مصر]] شده بود<ref>ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۴، ص۴۷.</ref>. فتوحات مصر هم عرصه‌ای دیگر از نقش‌آفرینی‌های مؤثر بنی اسلمیان و فروعات آن بود. نقل است که در یکی از [[مواقف]] آن، زمانی که امر فتوحات گره خورده بود، [[ابوبرزه]] و [[ابوبرده]] اسلمی -از [[صحابیان]] حاضر در [[لشکر]] [[مسلمین]]- با درخواست [[عمرو بن عاص]] پیش تاختند. در پی این امر، دیگر [[مسلمانان]] نیز بر قوای [[خصم]] تاختند و مصر را گشودند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۱.</ref>.
در عرصه [[کارگزاری]] [[خلفا]] نیز مردان بنی سلامان نقش فعالی داشتند؛ چندان که «[[ابن سعد]]»، از [[عقبة بن اهبان بن اکوع]] به عنوان گماشته عثمان در [[جمع‌آوری زکات]] و [[صدقات]] [[قبایل]] کلب و بلقین و [[غسان]] یاد کرده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۱. ابن حجر از عقبة بن اهبان به عنوان یکی از عمّال عمر بن خطاب یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۸۹.)</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==بنی سلامان و [[امام علی]]{{ع}}==
===بنی سلامان و علاقمندی به امام علی{{ع}}===
بنی سلامانی‌ها و در رأسشان [[بریدة بن حصیب]] پس از [[پذیرش اسلام]] در شمار محبین امام علی{{ع}} در آمدند. دلیل این علاقمندی و [[محبت]]، به [[سریه]] امام علی{{ع}} در [[یمن]] در [[سال دهم هجرت]] برمی‌گردد. بریده که از همراهان حضرت در این سریه بود، داستان این علاقمندی را این‌گونه برای فرزندش عبداللَّه نقل کرده است: [[رسول خدا]]{{صل}} در این سال، [[حضرت علی]]{{ع}} را در سریه‌ای و «[[خالد بن ولید]]» را در سریه‌ای دیگر قرار داد و هر دو سریه را به جانب [[یمن]] اعزام نمود و به هر دو سریه فرمود: اگر چنانچه دو گروه با هم جمع شدید، [[فرمانده]] کل هر دو گروه، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} است. دو [[سپاه]] جداگانه به [[مأموریت]] خود پرداختند تا این که در یمن، به هم رسیدند. پس، در قالب یک سپاه در آمده، [[فرماندهی سپاه]] بنا به فرموده [[پیامبر]]{{صل}}، به [[امام علی]]{{ع}} سپرده شد. [[سپاهیان اسلام]]، پس از [[پیروزی]] بر [[اهل یمن]]، به غنایمی دست یافتند. علی{{ع}} یک پنجم آن را جدا کرد و در ضمن، کنیزی [[نیکو]] صورت را به خود اختصاص داد. این عمل [[ناراحتی]] «خالد بن ولید» را در پی داشت. از این‌رو، بریده را فرا خواند و ضمن یادآوری این عمل [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، نامه‌ای سراسر [[بدگویی]] درباره این ماجرا به [[رسول خدا]]{{صل}} نوشت و به وی داد و به او نیز سفارش کرد که از [[بدگویی از علی]]{{ع}} نزد پیامبر{{صل}} کوتاهی نکند. وی برای انجام این مأموریت، سه نفر را نیز با بریره همراه کرد و آنها را به [[مدینه]] فرستاد. آنان، محضر رسول خدا{{صل}} رسیدند و یکی از آن چهار نفر برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا! آیا نظر نمی‌کنی که علی چه کرده است؟ و قضیّۀ [[کنیز]] را خبر داد. رسول خدا{{صل}} روی [[مبارک]] از او برگرداند و جوابی نفرمود. دومین و سومین نفری که همراه بریده بودند نیز به همین گونه اظهار نظر کردند، ولی رسول خدا{{صل}} از آنان نیز روی گرداند. در آخر بریده جلو آمد و ضمن تقدیم [[نامه]] خالد، به بدگویی از علی{{ع}} پرداخت. در این هنگام، حضرت به [[خشم]] آمد، به گونه‌ای که رنگ رخسارشان سرخ گردید و فرمود: {{متن حدیث|دعوا لي علياً - يكرّرها - إنّ علياً مني و أنا مِن علي، و إنّ حظّه في الخمس أكثر مما أخذ، و هو وليُّ كلِّ مؤمنٍ من بعدي}}؛ علی را بیاورید (چندین بار تکرار کرد) بعد فرمود: همانا علی از من است و من از علی و همانا سهم او از [[خمس غنایم]]، بیش از آن است که او برداشته، و او [[پیشوا]] و [[ولیّ]] هر مؤمنی بعد از من است<ref>یحیی بن الحسین بن قاسم، التحفة العسجدیه، ص۱۳۷-۱۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۷۱-۱۷۲؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۰، ص۸۳. نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۶۱؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۱۹۰ و ۱۹۱ و....</ref>. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} به بریده رو نمود و فرمود: {{متن حدیث|أنافقت من بعدي يابريدة؟}} ای بریده، آیا بعد از جدا شدن از من، [[منافق]] شدی؟ بریده دست گشود و بار دیگر بر [[اسلام]] با رسول خدا{{صل}} [[بیعت]] کرد. او می‌افزاید: «از [[پیامبر خدا]]{{صل}} جدا نشدم، مگر این که بر اسلام با او بیعت نمودم. آنگاه از میان [[جمعیت]] در حالی برخاستم که کسی از [[مردم]] در نزد من محبوب‌تر از علی نبود»<ref>سید علی میلانی، حدیث الولایه، ص۳۲. نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۶۱؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۲۵۰ و....</ref>.
پس از [[به خلافت رسیدن ابوبکر]] و [[بیعت مردم]] با او، بریده به فرموده [[امام صادق]]{{ع}}، یکی از ۱۲ صحابی‌ای بود که به عملکرد [[ابوبکر]] در [[غصب خلافت]] [[اعتراض]] نمود<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۷۵.</ref>. نقل است که «[[بریدة بن حصیب]]» به جهت حضور در [[سپاه اسامه]] و [[پرچمداری]] این [[سپاه]]، هنگام [[رحلت نبی خاتم]]{{صل}} در [[مدینه]] نبود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۱؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۲۹؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۴۴۱.</ref>. او پس از ورود به [[شهر]] با خبر شد که مردم با ابوبکر بیعت کرده و او را به [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} برگزیده‌اند. پس، فوراً به [[منزل]] [[برادر]] مادری‌اش -[[عمران بن حصین]]- رفت و عرضه داشت: ای [[عمران]]، دیدی مردم آن چه از [[پیامبر خدا]]{{صل}}، درباره علی{{ع}} در باغ و بستانِ [[بنی فلان]] از [[انصار]] شنیده بودند، چه زود فراموش کردند! آیا یادت هست که در آن باغ هر کس وارد می‌‌شد و به [[رسول خدا]]{{صل}} [[سلام]] می‌کرد، حضرت پس از جواب سلام، به او می‌فرمود: {{متن حدیث|سلّم علی امیرالمؤمنین، علی بن أبی طالب}}؛ بر [[علی بن ابی طالب]] که [[امیر مؤمنان]] است، سلام کن». همه سلام کردند و کسی جز «[[عمر بن خطاب]]» [[اعتراض]] نکرد که: آیا این سلام بر علی{{ع}} به عنوان امیرالمؤمنین به دستور خداست یا به دستور رسول خدا؟ [[پیامبر خدا]]{{صل}} فرمود: «این دستور هم از جانب خداست و هم از جانب [[رسول]] خداست». ای [[عمران]]، آیا این داستان را به یاد داری؟ عمران گفت: آری؛ چنین روزی را به یاد دارم. بریده گفت: پس اکنون برخیز با هم نزد [[ابوبکر]] برویم و سؤال کنیم: آیا پس از این داستان، خبر و دستور جدیدی از [[پیامبر]]{{صل}} شنیده است که ما از آن بی‌خبریم؟؛ چراکه اگر او خبری را نشنیده باشد، به پیامبر{{صل}} [[دروغ]] نمی‌بندد و به ما نیز دروغ نمی‌گوید. بریده و عمران با هم نزد ابوبکر رفتند و موضوع سلام بر امیرالمؤمنین علی{{ع}} در باغ یکی از انصار را یادآور شدند و گفتند: در آن [[روز]] خودت به علی{{ع}} به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردی، دیگر سزاوار نیست کس دیگری بر او امارت و [[حکومت]] کند! آیا بعد از آن، دستور جدیدی از پیامبر{{صل}} شنیده‌ای که ما از آن بی‌خبریم؟ ابوبکر [[تصدیق]] کرد که آن روز را به یاد می‌آورم. بریده گفت: بنابراین چگونه کسی سزاوار حکومت بر امیرالمؤمنین است با این که پیامبر خدا{{صل}} او را [[امیر]] بر [[مؤمنان]] قرار داده است؟ ابوبکر گفت: راست می‌گویید، اما [[مسلمانان]] مرا [[انتخاب]] و با من [[بیعت]] کرده‌اند و من هم از [[رأی]] آنها [[پیروی]] می‌کنم. بُریده گفت: {{عربی|و اللَّه ما ذلك لك و لا للمسلمين خلاف رسول اللَّه{{صل}}}}؛ نه، [[سوگند]] به [[خدا]] برای شما و دیگر [[مسلمانان]] سزاوار نیست که با [[پیامبر]]{{صل}} [[مخالفت]] کنید، باید [[امامت]] و [[ولایت]] را به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} واگذار کنید». چون سخن به اینجا رسید، [[ابوبکر]] گفت: باید با عمر در این باره [[مذاکره]] کنیم. وقتی عمر آمد، گفت [درست است، اما]: «لا یجتمع النبوة و [[الملک]] فی [[اهل بیت]] واحد؛ هیچ‌گاه [[نبوت]] و [[سلطنت]] در یک [[خانواده]] جمع نمی‌شود!» بریده که مردی [[دانا]] و پرجرأت در گفتار بود، گفت: ای عمر، چرا بر خلاف [[منطق قرآن]] سخن می‌گویی؟ مگر نمی‌دانی [[خداوند]] این ادعای تو را [[اشتباه]] و [[خطا]] خوانده و می‌فرماید: {{متن قرآن|أَمْ يَحْسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِهِۦ فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَٰهِيمَ ٱلْكِتَـٰبَ وَٱلْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَـٰهُم مُّلْكًا عَظِيمًۭا}}<ref>«یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟ بی‌گمان ما به خاندان ابراهیم کتاب (آسمانی) و فرزانگی دادیم و به آنان فرمانروایی سترگی بخشیدیم» سوره نساء، آیه ۵۴.</ref> عمر به شدت از این سخن برآشفت و گفت: شما اینجا نیامدید مگر به قصد [[اختلاف‌افکنی]] بین صفوف [[مسلمین]] و [[تشتت]] در امرشان. پس آنها برخاستند و رفتند<ref>قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۲۵۸-۲۶۰؛ سید بن طاوس، الیقین، ص۲۷۲-۲۷۴؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۳۷، ص۳۰۸-۳۰۹. برخی مصادر هم از حضور بریدة بن حصیب به همراه یازده تن دیگر از مهاجران و انصار معترض خلافت ابوبکر، نزد ابوبکر و احتجاج با او خبر داده آورده‌اند: ثمّ قام بریدة الأسلمی فقال: یا أبا بکر! نسیت أم تناسیت أم خادعتک نفسک؟! أما تذکر إذا أمرنا رسول اللّه{{صل}} و سلّم فسلّمنا علی علیّ بإمرة المؤمنین و نبیّنا{{ع}} بین أظهرنا؟!، فاتّق اللّه ربک، و أدرک نفسک قبل أن لا تدرکها، و أنقذها من هلکتها ودع هذا الأمر، و وکله إلی من هو أحقّ به منک، و لا تماد فی غیّک، و ارجع و أنت تستطیع الرجوع، فقد نصحتک نصحی، و بذلت لک ما عندی، فإن قبلت وفّقت و رشدت. (ابوجعفر البرقی، رجال البرقی، ج۱، ص۶۵؛ شیخ صدوق، الخصال، ص۴۶۴؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۰۱.)</ref>.
همچنین در روایتی مشابه از حذیقة بن یمان نقل شده که بریده (چون از [[پرچمداران]] [[سپاه اسامه]] در بیرون [[شهر]] بود) به محض ورود به شهر، باخبر شد که [[رسول خدا]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند. بریده وارد [[مسجد]] شد -در حالی که ابوبکر بالای [[منبر]] بود و عمر در مقامی [[پایین‌تر]] از او نشسته بود. پس از همان ابتدای مسجد، آنها را ندا داد: ای ابوبکر! ای عمر! گفتند: ای بریده! دیوانه شدی؟! بریده پاسخ داد: به [[خدا]] [[سوگند]] من دیوانه نیستم، اما [[سلام]] دیروز شما به [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} به امارت [[مسلمین]] چه شد؟! ابوبکر گفت: امری است که بعد [[رحلت پیامبر]]{{صل}} حادث شده و مردم با ما بیعت کردند و تو غایب بودی و ما [[شاهد]] بودیم و شاهد چیزی را می‌بیند که [[غائب]] ندیده است. بریده به آنها گفت: شما دیدید آنچه را نه خدا و نه رسولش ندیده‌اند؟ و این [[همنشین]] تو این سخن را به نفع تو گفته است که: «اگر محمد از دنیا برود، [[جانشینی]] او از آن ماست»<ref>مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۹۳؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۲۹۳؛ مامقانی،تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۵. برخی منابع حدیثی را از ثقفی، عن کنانی، از محاربی، از امام صادق{{ع}} نقل کرده و آورده‌اند: «إنّ بریدة قدم من الشام و قد بویع لأبی بکر، فقال له: أنسیت تسلیمنا علی علیّ{{ع}} بإمرة المؤمنین واجبة من اللّه و رسوله{{صل}}؟». قال: إنّک غبت و شهدنا، و إنّ اللّه یحدث الأمر بعد الأمر، و لم یکن لیجمع لأهل هذا البیت النبوّة و الملک. (علی بن یونس عاملی، الصراط المستقیم، ج۲، ص۵۳-۵۴؛ محمد طاهر قمی شیرازی، الأربعین فی إمامة الأئمّة الطاهرین، ص۹۰.)</ref>. وی در ادامه سخنانش، در [[اعتراض]] به عملکرد [[غاصبین]] در [[غصب خلافت]]، [[سکونت]] در [[مدینه]] را تا زمانی که زنده است، بر خود [[حرام]] اعلام کرد<ref>مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۹۳؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۲۹۳؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۵. برخی منابع حدیثی را از ثقفی، عن کنانی، از محاربی، از امام صادق{{ع}} نقل کرده و آورده‌اند: «إنّ بریدة قدم من الشام و قد بویع لأبی بکر، فقال له: أنسیت تسلیمنا علی علیّ{{ع}} بإمرة المؤمنین واجبة من اللّه و رسوله{{صل}}؟». قال: إنّک غبت و شهدنا، و إنّ اللّه یحدث الأمر بعد الأمر، و لم یکن لیجمع لأهل هذا البیت النبوّة و الملک. (علی بن یونس عاملی، الصراط المستقیم، ج۲، ص۵۳-۵۴؛ محمد طاهر قمی شیرازی، الأربعین فی إمامة الأئمّة الطاهرین، ص۹۰.)</ref>.
در [[نقلی]] دیگر هم آمده، [[بریدة بن حصیب]] در [[اعتراض]] به [[انتخاب]] [[ابوبکر]] به [[خلافت]]، پرچمش را در میان [[قبیله]] [[بنی اسلم]]<ref>سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۲؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۴۰۳.</ref> و به قولی جلوی درب [[خانه امیرالمؤمنین]]{{ع}}<ref>سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۸۷.</ref> [[نصب]] کرد و [[مردم]] را به اعتراض و [[بیعت با حضرت علی]]{{ع}} [[دعوت]] کرد و گفت: تا علی{{ع}} [[بیعت]] نکند من هم بیعت نمی‌کنم<ref>سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۸۷.</ref>. عمر به او گفت: مردم در [[بیعت با ابوبکر]] اتفاق کردند تو چرا با آنها [[مخالفت]] می‌کنی؟ گفت: غیر از صاحب این [[خانه]] با هیچ‌کس بیعت نمی‌کنم<ref>تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۸۷؛ امین، اعیان الشیعه، ج۳، ص۵۶۰؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۴-۱۴۵.</ref>. با این [[حرکت]] بریده، بنی اسلم نیز به [[تبعیت]] از [[رییس]] خود از بیعت [[امتناع]] ورزیدند و گفتند: تا بریده بیعت نکند ما هم بر اساس فرموده [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به بریده که: «علیّ ولیّکم بعدی» بیعت نمی‌کنیم<ref>سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۲؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱.</ref>. علی{{ع}} با [[مشاهده]] این جریان فرمود: ای [[مردم]]، آنها مرا در دو راهی این که به حقم [[ظلم]] کنم و با آنها [[بیعت]] کنم یا تک تک مردم [[مرتد]] شوند، قرار دادند، من هم ترجیح دادم به [[حق]] خود ظلم کنم؛ اگرچه آنها به مقصود خود برسند<ref>سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳-۲۴۴؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۲-۳۹۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱. سید مرتضی به نقلی دیگر آورده‌اند که حضرت فرمود: با آنان بیعت کنید. همانا ایشان مرا بین گرفتن آنچه حق شان نیست(حکومت) و بین جنگ با آنها و تفرقه بین صفوف مسلمین مخیر کردند. (سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳)</ref>. سپس فرمودند: ای بریده تو هم مانند دیگر مردم با آنها بیعت کن؛ چراکه [[اتحاد]] مردم در این [[زمان]] از اختلافشان برایم دوست‌داشتنی‌تر است<ref>سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱.</ref>.
[[بریدة بن حصیب]] که از [[اصحاب]] باسابقه و از [[یاران امام علی]]{{ع}} به شمار می‌رفت<ref>ابوجعفر برقی، رجال البرقی، ج۱، ص۶۷.</ref>، از معدود افرادی بود که در [[تشییع جنازه]] [[حضرت زهرا]]{{س}} شرکت کرد<ref>فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۲؛ امین، اعیان الشیعه، ج۳، ص۵۶۰.</ref>. از آنجا که [[حضرت فاطمه]]{{س}} [[وصیت]] فرموده بود که در [[تشییع]] جنازه‌شان [[ظالم]] در حقش حاضر نباشند، این حضور، نشان از تدین و [[پایبندی]] بریده به آرمان‌های [[امامت]] و [[ولایت]] و نیز بیان از [[جلالت]] [[شأن]] و جایگاه ویژه او نزد [[اهل بیت]]{{ع}} دارد<ref>مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۸-۱۴۹.</ref>. بریدة بن حصیب [[روایات]] زیادی از [[پیامبر]]{{صل}} در [[فضیلت]] [[حضرت علی]]{{ع}} نقل کرده که از جمله مهمترین آنها می‌توان به [[حدیث غدیر]]<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۹۹؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۴۸۴؛ علی بن یوسف حلی، العدد القویه، ص۲۴۷.</ref>، [[اعطای پرچم]] [[جنگ خیبر]] به حضرت علی{{ع}} توسط پیامبر{{صل}}<ref>«فردا پرچم را به کسی خواهد داد که خدا و رسولش او را دوست می‌دارند و خداوند به دست او فتح را نصیب مسلمانان خواهد کرد و او گریزنده نیست»؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۹۹-۱۱۰۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۷، ص۳۶. نیز ر.ک: نسائی، السنن الکبری، ج۵، ص۱۱۲.</ref>، [[حدیث]] الولایه<ref>یحیی بن الحسین بن قاسم، التحفة العسجدیه، ص۱۳۷-۱۳۸؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۶۱؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۱۹۰ و ۱۹۱ و....</ref>، [[سلام دادن]] [[ابوبکر]] و عمر به [[امام علی]]{{ع}} به عنوان «[[امیرالمؤمنین]]»<ref>ابن شهر آشوب، مناقب علی بن ابیطالب، ج۲، ص۲۵۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۳۷، ص۳۲۳.</ref> و...<ref>ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۲۷، ص۲۰۸ و....</ref> اشاره کرد.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
===بنی سلامان و نقش‌آفرینی در [[حکومت امام علی]]{{ع}}===
از حضور سلامانی‌ها در حوادث و وقایع دوران حکومت امام علی{{ع}} اطلاع چندانی در دست نیست. شاید بتوان حضور [[بریدة بن حصیب]] در [[جنگ صفین]]<ref>امین، اعیان الشیعه، ج۳، ص۵۶۰.</ref> و مشارکت [[ابوبرزه اسلمی]] در پیکارهای [[جمل]]، [[صفین]] و [[نهروان]] را تنها اخباری دانست که در آن نامی از مردان این [[قوم]] به میان آمده است<ref>ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۳۹. نیز ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==بنی سلامان و [[دولت]] [[بنی امیه]]==
از آنجا که نام شاخه‌های [[فروتر]] در بسیاری از وقایع و رخدادهای [[تاریخی]] در [[سایه]] بزرگ شاخه‌های بالاتر [[قبیله]] گم شده و جز در مواقع نادر نامی از آنان در صفحه [[تاریخ]] برده نشده است، از این‌رو از حضور بنی سلامان در وقایع مهم زمانه خبر چندانی منتشر نشده است. با این حال معدود اخباری را می‌توان از لابلای متون و [[نصوص]] تاریخی جست که نامی از [[مردم]] این [[طایفه]] را در خود به ثبت و ضبط رسانده است. از جمله این موارد، خبرهای مربوط به [[فتوحات اسلامی]] در این عصر است. گفته شده که در [[سال ۵۱ هجری]] [[زیاد بن ابیه]] -[[فرماندار]] معاویه در [[بصره]] و [[کوفه]]- [[ربیع بن زیاد حارثی]] را به [[حکومت خراسان]] گماشت و با او پنجاه هزار تن از [[مردم بصره]] و [[کوفه]] را به سرداری [[بریدة بن حصیب]] و [[ابوبرزه اسلمی]] همراه کرد. آنان در بلخ به مصاف [[مردم]] آن سامان رفتند و سرانجام آن را به [[صلح]] گشودند. سپس به قهستان رفتند و در [[جنگی]] خونین آنجا را نیز به [[تصرف]] خود در آوردند<ref>ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۳، ص۱۷.</ref>.
از دیگر مواضعی که در آن نامی از بنی سلامان و مردمش برده شده است واقعه عاشوراست. هر چند از نقش‌آفرینی آنان در اصل این واقعه خبری به دست ما نرسیده اما نقل است زمانی که [[عبیدالله بن زیاد]] سرهای [[مطهر]] [[شهدا]] را نزد یزید فرستاد، او سر حضرت را پیش روی خود نهاد و سپس در حالی که جمعی از مردم از جمله ابوبرزه اسلمی نزد وی حضور داشتند، چوب خیزرانی را [[طلب]] کرد و سپس در حالی که اشعاری را با این مضمون زمزمه می‌کرد<ref>ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۹۲. و با اندکی اختلاف در: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۲. این شعر را برخی منابع به کونه ای دیگر گزارش کردند. من باب نمونه ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۹۰ و ۴۶۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵.</ref>:
{{شعر}}
{{ب|''ليت اشياخي ببدر شهدوا ''|2=''جزع الخزرج من وقع الاسل''}}
{{ب|''فاهلّوا و استهلّوا فرحا ''|2=''ثم قالوا لي هنيا لاتسل...''}}
{{پایان شعر}}
ای کاش بزرگان [[قبیله]] من که در [[جنگ بدر]] کشته شدند اکنون بودند و [[زاری]] [[قبیله خزرج]] را از زدن شمشیرها و نیزه‌ها می‌دیدند! در آن وقت از شدت [[فرح]] و [[خوشحالی]] فریاد می‌زدند و می‌گفتند: ای یزید دستت [[درد]] نکند!.»..، با آن به [[لب و دندان]] حضرت می‌زد. ابوبرزه اسلمی که ناظر صحنه بود، پیش رفت و گفت: «وای بر تو ای یزید! آیا چوبه‌دستی خود به لب و دندان حسین می‌زنی؟ من [[گواهی]] می‌دهم که خود دیدم [[پیغمبر]] [[خدا]] ثنایای او و برادرش حسن را می‌مکید و بدانها می‌گفت: شما [[سید]] و [[جوانان اهل بهشت]] هستید، و [[خداوند]] بکشد و [[لعنت]] کند [[قاتل]] شما را و [[دوزخ]] را برای آنها آماده کند.».. یزید [[خشمناک]] شد و دستور داد [[ابوبرزه]] را کشان کشان از مجلس بیرون کردند<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹.</ref>.
از دیگر حوادث دوران [[حاکمیت]] [[بنی امیه]] که بنی سلامان در آن به ایفای نقش پرداختند، می‌توان به حضور برخی از آنان از جمله [[معاویة بن خالد بن ابی برزه اسلمی]] در [[قیام]] [[موسی بن عبدالله بن خازم]] ([[سال ۸۵ هجری]]) در [[همراهی]] و [[حمایت]] از [[بنی‌امیه]] اشاره کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۴۱۰؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۰۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==بنی سلامان و نقش‌آفرینی در [[دولت عباسی]]==
مروری بر [[زندگی]] [[رجال]] برجستۀ دولت عباسی نشان می‌دهد که [[خزاعیان]] و موالییان آنها نقش مهم و برجسته‌ای در روی کار آمدن [[عباسیان]] داشتند. دلیل آن را هم باید در [[هاشمی بودن]] [[بنی‌عباس]] و [[هم‌پیمانی]] دیرینه خزاعیان با [[بنی‌هاشم]] جستجو کرد. از تیره‌ها و شاخه‌های بزرگ [[بنی خزاعه]] که نقشی مهم، در این امر ایفا نمودند، می‌توان از بنی سلامان و مردمش یاد کرد. [[فرزندان]] سلامان و در رأس آنان [[بنی اهبان بن اکوع]]، تعاملات گسترده و سازنده‌ای را از بدو [[تأسیس دولت]] [[عباسی]] با این [[دولت]] برقرار نمودند<ref>ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۲، ص۶۶۳-۶۶۴؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج۱۵، ص۳۱۱. علاوه بر بزرگان، برخی موالیان این قوم هم در شمار داعیان و نقیبان بنی عباس در جریان دعوت یاد شده که از جمله آنها می‌‌توان به [[عیسی بن اعین]] –موالی بریدة بن حصیب یاد کرد. (مجهول، اخبار الدولة العباسیه، ص۲۱۶)</ref> و با به‌دست گرفتن برخی امور، خدمات شایانی به دولت عباسی -بخصوص در [[عهد]] [[خلافت هارون الرشید]] (حک. ۱۷۰-۱۹۳)- کردند<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.</ref>. از جمله مهمترین و بزرگترین چهره‌های بنی سلامان در این دوره، می‌توان از [[محمد بن اشعث]] یاد کرد. محمد از [[والیان]] و از [[فرماندهان]] و امرای بزرگ عصر [[منصور دوانیقی]] بود. منصور او را در [[سال ۱۴۱ هجری]] بر [[ولایت مصر]] گماشت و مدتی بعد به او [[فرمان]] داد تا بلاد افریقیه را از [[اغالبه]] باز ستاند. بدین منظور وی سپاهی را به [[فرماندهی]] [[ابوالاحوص]] [[عجلی]] روانه [[افریقا]] کرد اما این [[سپاه]] در مقابله با اغالبه [[شکست]] خورد. بدین جهت [[محمد بن اشعث]]، خود، با ۴۰ یا ۵۰ هزار سپاهی عازم افریقا شد و توانست با شکست دادن الثائر [[ابوالخطّاب]]، او را در [[سال ۱۴۴ هجری]] به [[هلاکت]] برساند. محمد در [[سال ۱۴۶ هجری]] وارد قیروان شد و پس از ورود به این [[شهر]]، به [[انتظام]] امور منطقه پرداخت. لکن چندی نگذشت که با [[شورش]] [[عیسی بن موسی بن عجلان]] و جماعتی از سپاهیانش روبرو شد و در [[سال ۱۴۸ هجری]] مجبور به ترک این شهر و بازگشت به [[عراق]] گردید<ref>زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۳۹؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۱۱.</ref>. محمد بن اشعث پس از مدتی اقامت در عراق، همراه با عباس -عموی منصور دوانیقی- به غزای [[روم]] رفت، اما پیش از رسیدن به [[دیار]] روم، در میانه راه درگذشت<ref>زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۳۹؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۱۱.</ref>.
[[نفوذ]] [[خاندان]] [[محمد بن اشعث خزاعی]] در [[دستگاه عباسی]] و مناسبات صمیمانه آنها با این [[دولت]]، در دوران [[حکومت]] [[هارون الرشید]] (حک. ۱۷۰-۱۹۳ [[هجری]]) به اوج خود رسید. [[فرزندان]] محمد بن اشعث در دربار [[هارون]] به [[اجر]] و [[قرب]] بالایی دست یافتند چندان که در [[سیاست]]، رقیب [[قدرتمندی]] برای [[برامکه]] محسوب می‌شدند. از جمله چهره‌های سرشناس این [[قوم]] در این [[زمان]]، [[جعفر بن محمد بن اشعث]] و فرزندانش [[عقبه]] و عباس بودند. جعفر از معتمدان هارون الرشید بود. او سالار [[نگهبانان]] هارون<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۹؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۹.</ref> و نیز مربی [[محمد امین]] فرزند ارشد [[هارون]] بود<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۴؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۶.</ref>. از [[جعفر بن محمد]] همچنین به عنوان [[امین]] هارون در نگهداری [[انگشتر]] [[خلافت]] یاد شده است<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۵.</ref>. او بر همین [[منصب]] بود تا اینکه هارون در [[سال ۱۷۱ هجری]] [[استانداری خراسان]] را بدو سپرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۱.</ref>. وی پس از امارت یافتن بر [[خراسان]]، پسرش عباس را جهت امر [[فتوحات]] به کابل فرستاد. عباس با [[مردم]] کابل جنگید و آن را فتح کرد. سپس سانهار (سابهار) را فتح کرد و آن چه در آن بود به [[غنیمت]] گرفت<ref>ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۴؛ ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۳، ص۲۷۷.</ref>. هارون در [[سال ۱۷۳ هجری]] جعفر را از امارت خراسان [[عزل]] و پسرش عباس را به استانداری خراسان [[منصوب]] کرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۲۰.</ref>. مدتی بعد، عباس نیز از [[فرمانداری خراسان]] برکنار شد و به [[بغداد]] بازگشت و در [[سال ۱۸۷ هجری]] از همراهان قاسم پسر [[هارون الرشید]] در [[لشکرکشی]] به [[روم]] گردید. قاسم پس از به محاصره در آوردن [[شهر]] «[[قره]]»، عباس بن [[جعفر بن محمد بن اشعث]] را جهت فتح شهر «[[سنان]]» روانه کرد. عباس، این شهر را به محاصره گرفت و بر آنان سخت گرفت؛ چندان که [[رومیان]] به ستوه آمده، با او از در [[صلح]] در آمدند. آنان با این شرط که در ازای [[آزادی]] ۳۲۰ تن از اسرای [[مسلمان]]، وی از محاصره شهر دست بردارد، با او صلح کردند. عباس بن جعفر نیز پذیرفت و پس از [[اطمینان]] از آزادی [[اسرا]]، از محاصره شهر دست کشید<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۳۰۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۸۴.</ref>.
[[عقبه]] -[[برادر]] [[عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث]]- نیز از دیگر [[رجال]] بزرگ این [[خاندان]] بود که در دوران [[منصور عباسی]]، اقطاعاتی در [[بغداد]] از [[خلیفه]] دریافت کرد<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۰۰. نیز ر.ک: ابن فقیه، البلدان، ص۲۹۶.</ref>. عقبه در [[زمان]] [[حکومت]] [[مأمون عباسی]] بر او خروج کرد؛ از این‌رو [[مأمون]] ضمن تصاحب [[اقطاعات]] مذکور، خانه‌اش را نیز ویران کرد<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۰۰.</ref>.
[[فضل بن عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث]] و [[عقبة بن محمد بن جعفر بن محمد بن اشعث]] هم از دیگر رجال بزرگ این [[قوم]] بنی سلامان بودند که در [[دربار عباسی]] جایگاه رفیعی داشتند. فضل بن عباس [[شعر]] می‌سرود<ref>مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۲۲.</ref>. وی علاوه بر شعر و [[شاعری]]، در امور کشوری و لشکری [[دوران بنی عباس]] نیز ید طولایی داشت. او از سوی [[دولت عباسی]] وقت، به امارت بلخ و طخارستان منتصب شد. فضل در این مدت، به فتوحاتی در کابل دست زد و اقدامات مهمی را برای دولت عباسی در این [[سرزمین]] به ثمر رساند<ref>مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۲۲.</ref>. [[عقبة بن محمد بن جعفر]] هم از رجال نام‌آور این قوم بود آن‌سان که برخی منابع، ضمن گزارشات خود از [[شورش]] مساور خارجی، از امارت داشتن او بر [[موصل]] در [[سال ۲۵۲ هجری]] خبر داده‌اند<ref>ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۷۵؛ ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۳، ص۳۶۴.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==بنی سلامان و [[آیین]] [[تشیع]]==
با وجود درخشش اولیه بنی سلامانی‌ها در وقایع و حوادث پس از [[رحلت نبی خاتم]]{{صل}} و [[حمایت]] جانانه جمعی از آنان و در رأسشان [[بریدة بن حصیب]] از [[جانشینی امام علی]]{{ع}}، به نظر می‌رسد، سلامانی‌ها نیز بمانند بسیاری دیگر از [[مردم]] [[قبایل]] و [[طوایف]] [[صدر اسلام]]، رفته رفته چنان از جریان اصیل [[اسلامی]] و [[شیعی]] دور شدند که به اعتراف برخی از سران و رؤسای این قوم، میانه‌ای با [[خاندان نبوت]] و [[رسالت]] نداشتند<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۵؛ ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص۴۰۶.</ref>. تا این که در دوران [[حکومت]] [[منصور دوانیقی]] (حک. ۱۳۶-۱۵۸ [[هجری]])، برخی از سران آنان در پی حادثه‌ای، به [[حقانیت]] [[آیین]] [[تشیع]] پی بردند و [[شیعه]] شدند. [[جعفر بن محمد بن اشعث]] در [[گفتگو]] با [[صفوان بن یحیی]]<ref>صَفْوان بن یحیی بَجَلی کوفی(م. ۲۱۰ق) از یاران امام کاظم{{ع}}، و از وکلای امام رضا{{ع}} و امام جواد{{ع}}. (شیخ طوسی، رجال، ص۳۳۸، ۳۷۶؛ نجاشی، رجال، ص۱۹۷)</ref>، دلیل این امر را چنین بیان نموده است: «آیا می‌دانی، علت شیعه شدنمان، با وجودی که در میان خاندانمان هیچ نشانی از تشیع نبود و خبری از [[اعتقادات شیعه]] نداشتیم‌، چه بود؟!» صفوان گفت: به وی گفتم: سبب آن چیست‌؟! گفت: روزی منصور دوانیقی -دومین [[خلیفه عباسی]]- به پدرم [[محمد بن اشعث]] گفت: ای محمد! فردی [[عاقل]] و باهوش برای من پیدا کن تا [[مأموریت]] خطیری به او واگذار کنم. پدرم به منصور گفت: من برای این امر مهم، فلانی -یعنی ابن مهاجر که دایی محمد بود- پیدا کرده‌ام! منصور گفت: وی را بیاور! من دایی خودم را نزد وی بردم. منصور به ابن مهاجر گفت: این [[پول]] را بگیر و به [[مدینه]]، نزد [[عبدالله بن حسن بن حسن]] (معروف به [[عبدالله محض]]) و جماعتی از [[اهل بیت]] او -از جمله [[جعفر بن محمد]]{{ع}}- ببر و به آنها بده و بگو: من مردی [[غریب]] از [[اهل]] خراسانم؛ گروهی از [[شیعیان]] [[خراسان]] این پول را برای شما فرستاده‌اند مشروط بر این که چنین و چنان کنید. (یعنی بر ضد [[طاغوت]] [[قیام]] کنید) پس از گرفتن پول، به آنان بگو: من واسطه رساندن پول هستم، دوست دارم دست خطی از شما داشته باشم که این پول‌ها را از من وصول کرده‌اید. ابن مهاجر پول‌ها را گرفت و به سوی مدینه رهسپار شد و مدتی بعد، نزد منصور و محمد بن اشعث بازگشت. منصور به او گفت: چه خبر‌؟ ابن مهاجر گفت: من پول‌ها را به [[مدینه]] بردم و به هر یک از آنها مبلغی دادم، و رسید آن را گرفتم و آورده‌ام، غیر از [[جعفر بن محمد]]. چون در [[مسجد]] الرّسول{{صل}} نزد او رفتم، او را مشغول [[نماز]] یافتم. پس پشت سرش نشستم و با خود گفتم: [[صبر]] می‌کنم تا نمازش تمام شود، آنگاه کاری را که با خاندانش کردم و سخنانی که به ایشان گفتم، به او نیز می‌گویم. آن حضرت، با [[شتاب]] نمازش را تمام کرد [و بی‌آنکه سخنی به او گفته باشم] رو به من کرد و فرمود: ای مرد! از [[خدا]] بترس، و [[خاندان رسالت]] را [[فریب]] نده؛ چه، آنها سابقه نزدیکی با [[دولت]] [[بنی مروان]] دارند، [و بر اثر [[ظلم]] و ستم‌شان] همه آنها نیازمندند [از این‌رو [[پول]] تو را می‌پذیرند و به دنبال آن گرفتار می‌گردند.] من به او گفتم: [[خداوند]] کارت را به صلاح آورد! قضیّه چیست‌؟ او سرش را نزدیک من کرد و به جمیع آنچه میان من و تو واقع شده بود خبر داد به طوری که گویا او نفر سوم ما بوده است که در کنار ما حضور داشته است. در این هنگام، [[منصور دوانیقی]] گفت: ای پسر [[مهاجر]]! بدان که هیچ [[خاندان]] نبوتی نیست مگر این که در میان آنها مُحَدَّثی (یعنی کسی که بواسطه [[فرشتگان]] مطلع بر [[اخبار]] است) خواهد بود و [[محدّث]] امروز ما جعفر بن محمد است. [[جعفر بن محمد بن اشعث]]، پس از ذکر این داستان، گفت: همین [[اقرار]] [[دشمن]] به [[محدث]] بودن [[امام صادق]]{{ع}} باعث شد که ما به [[تشیع]] گرویده، [[شیعه]] شویم<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۵. نیز ر.ک: ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص۴۰۶-۴۰۷؛ قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۲۱-۷۲۲.</ref>.
علاوه بر این [[روایت]]، روایتی دیگر هم وجود دارد که دلالت بر [[امامی بودن]] جعفر بن محمد بن اشعث دارد. برخی منابع، در ذکر دلیل [[زندانی]] شدن و [[شهادت امام موسی کاظم]]{{ع}}، [[حدیثی]] را نقل کرده‌اند، که در فراز نخست آن چنین آمده است: چون [[هارون الرشید]] [[تربیت]] فرزندش [[محمد امین]] را به [[جعفر بن محمد بن اشعث]] سپرد، [[یحیی بن خالد برمکی]] از این امر نگران شد و با خود اندیشید که اگر چنانچه محمد امین به [[خلافت]] برسد، زمام [[ملک]] و [[دولت]] او به دست جعفر بن محمد بن اشعث خواهد افتاد و در نتیجه [[قدرت]] و [[هیمنه]] [[برامکه]] فرو می‌ریزد. از این‌رو، او با اطلاع از این امر که وی به [[امامت امام صادق]]{{ع}} [[معتقد]] است، به او نزدیک شد و با گزارش دادن [[اسرار]] او به [[هارون]]، وی را نسبت به جعفر بدبین نمود<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۴-۴۱۵.</ref>. تا اینکه روزی هارون، ۲۰،۰۰۰ دینار به جعفر بن محمد بن اشعث بخشید. فردای آن [[روز]]، یحیی برمکی نزد هارون رفت و ضمن [[سعایت]] از جعفر، با طرح این مطلب که او [[شیعه]] است، سعی در از میان بردن او کرد. وی به هارون گفت: [[مالی]] به دست جعفر بن محمد بن اشعث نمی‌رسد مگر این که ابتدا خمسش را به [[امام کاظم]]{{ع}} می‌پردازد و سپس از باقی‌مانده‌اش بهره می‌برد. [[شک]] ندارم که جعفر، [[خمس]] مبلغ اهدایی شما را هم به آن حضرت پرداخته است. هارون، جعفر بن محمد بن اشعث را به حضور خواند و پس از اندکی [[گفتگو]]، جویای آن ۲۰،۰۰۰ دینار شد. جعفر، کیسه [[پول]] اهدایی را در حالی که هنوز مُهرش باقی مانده بود، نزد هارون حاضر کرد. هارون با دیدن این کیسه و مهر باز نشده‌اش، به او [[اطمینان]] داد که دیگر سعایت احدی را از او قبول نکند<ref>شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۷۱-۷۲.</ref>.
برخی از [[علما]] و بزرگان شیعه، با استناد به این دو [[روایت]]، [[حکم]] به [[امامی بودن]] جعفر بن محمد بن اشعث<ref>تستری، قاموس الرجال، ج۲، ص۶۶۳-۶۶۴؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج۱۵، ص۳۱۱؛ امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۵۳. نیز ر.ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۷۴-۷۵.</ref> و پدرش [[محمد بن اشعث]] و در کل، [[خاندان]] بنی اشعث<ref>امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۵۳.</ref> کرده‌اند. ضمن این که در [[کتاب رجال شیخ طوسی]] (ره) هم، از [[جعفر بن محمد بن اشعث]] در شمار [[اصحاب امام صادق]]{{ع}} یاد شده است<ref>شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۱۷۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==مشاهیر و معاریف بنی سلامان==
از اعلام و [[رجال]] بنام این [[طایفه]] علاوه بر [[اسماء]] بزرگانی که در متن به نامشان پرداخته شد می‌توان به اسامی اصحابی چون [[سنان بن عبدالله بن قشیر بن خزیمه]] معروف به اکوع<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۶-۲۲۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.</ref> و پسرانش أهبان و سلمه<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.</ref>، [[دهر بن اخرم]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰.</ref> و پسرش نصر<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۴۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۸۱.</ref>، [[هزال بن ذیاب بن یزید اسلمی]]<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۵۳۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۶۲۰.</ref> و پسرش نعیم<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.</ref> و [[محجن بن ادرع اسلمی]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۶.</ref> و تابعینی چون [[عبدالله بن بریدة بن حصیب راوی]] و قاضی مرو<ref>بخاری، التاریخ الکبیر، ج۵، ص۵۱؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۱۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۷، ص۱۲۸.</ref> و برادرش سلیمان<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۵۹۵؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۴؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۴، ص۱۰۲.</ref>، [[خالد بن ابی برزه اسلمی]]<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۳۸۳.</ref>، [[ایاس بن سلمة بن اکوع]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۹۱-۱۹۲.</ref> و [[عبدالرحمن بن جرهد بن رزاح]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۹۲.</ref> اشاره کرد. ضمن این که از [[مجزأة بن زاهر بن مخلع]] (حجاج) هم در شمار [[تابعین]] و از [[اشراف کوفه]] و از [[اصحاب]] و [[یاران]] [[عمرو بن حمق خزاعی]] یاد شده است<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۸.</ref>. [[ابوالشیص محمد بن علی بن عبداللّه بن رزین خزاعی]] -[[شاعر]] [[عرب]] و از [[خویشاوندان]] [[دعبل]]-<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۲۳۸.</ref>، و پسر عمویش [[دعبل بن علی بن رزین]]<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص۳۷۷.</ref> -هر دو از شعرای عرب- [[عبدالعزیز بن عقبة بن سلمة بن أکوع]] -از [[محدّثان]] و [[راویان]] [[اهل سنت]]-<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.</ref> و [[بریدة بن عبدالله بن بریدة بن حصیب]] -از [[فقها]] این [[قوم]]-<ref>ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۸؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۶.</ref> هم از دیگر بزرگانی بودند که به بنی سلامان منسوب‌اند.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۵

نسب بنی سلامان

این طایفه قحطانی[۱] را از شاخه‌های بنی خزاعه و از فروعات و شعب قبیله بزرگ ازد گفته‌اند که نسب از سلامان بن اسلم بن افصی بن حارثة بن عمرو بن عامر بن حارثة بن إمریءالقیس بن ثَعلبة بن مازن بن ازد می‌برند[۲]. سلامان فرزندی به نام حارث داشت. از حارث بن سلامان، مازن و دهمان و مجّر متولد شدند و از مازن بن حارث هم، سهم و حدیده[۳]. بدین ترتیب، طایفه بنی سلامان بن افصی بر پایه این فرزندان و دیگر اولادی که از نسل آنها به وجود آمدند، شکل گرفت. این طایفه دارای شاخه‌های متعددی است که از مهم‌ترین آنها می‌توان به نام «بنی المجّر»[۴] و «بنی سهم»[۵] اشاره کرد.[۶]

مواطن بنی سلامان

موطن اصلی این قبیله را به مانند دیگر قبایل ازد، «مأرب» در جنوب یمن دانسته‌اند[۷]. گفته شده که در پی آشفتگی‌های اقتصادی و سیاسی حاصل از کشمکش‌های حمیریان و قحطانیان و تغییر راه‌های تجاری یمن که شریان اصلی اقتصاد یمن بسته بدان بود و سرانجام با تخریب سد مأرب[۸] در حدود قرن اول و دوم میلادی[۹] و وارد شدن آسیب شدید بر شبکه آبیاری مأرب، ازدیان -از جمله خزاعه و طوایفش- به رهبری عمرو بن عامر مُزَیقیاء جلای وطن کرده، به امید یافتن زیستگاهی دائمی روی به شمال آوردند، در نجد و تهامه وارد شدند[۱۰]. اما دیری نپایید که طوایف ازد به چند جانب متفرق شدند و سرنوشتی مستقل در پیش گرفتند. قبیله أسلم -از جمله شعبه نامدارش بنی سلامان- نیز که از طوایف خزاعه بودند در مناطقی همچون، کوه «عِرج» که در فاصله یک پست از مدینه در نزدیکی «سیاله» و «جمدان»، میان «قدید»[۱۱]، «عسفان»، «شبکه شَدخ» و «مَرّالظهران» قرار داشت، مسکن گزیدند[۱۲]. شهر مدینه[۱۳]، «یَین»[۱۴] و نیز قریه «وَبره» در اطراف مدینه با آن چشمه آب خروشانش که از کوه «آره» می‌جوشید و نخلستان خرمش، نیز، از مناطقی بود که جملگی به بنی‌أسلم و فروعاتش تعلق داشت[۱۵].

علاوه بر این مناطق، شهر کوفه هم از جایگاه‌های عمده بنی اسلم و طوایفش پس از ظهور اسلام به شمار می‌آمد[۱۶]. آنان همراه با دیگر ازدیان کوفه، که متشکل از قبایل اوس، خزرج و دیگر فروعات قبیله خزاعه بودند در کنار گروه‌هایی از بارق، غافق، ثماله و غامد، بخشی از جمعیت «اسباع کوفه» را تشکیل داده بودند[۱۷]. مرو[۱۸]، بغداد[۱۹] و بصره[۲۰] را نیز از دیگر مساکن و منازل اقوامی از بنی سلامان گفته‌اند.[۲۱]

اسلام بنی سلامان

با توجه به اینکه موطن خزاعه، مکه و اطراف آن بوده و خزاعیان ارتباط وثیقی با اهالی مکه و امورات این شهر داشتند، بی‌تردید مردم این قبیله بسیار زودتر از دیگر قبایل جاهلی عرب با پیامبر(ص) و دین نوظهورش آشنا شده بودند؛ از این‌رو جای شگفتی نخواهد بود که برخی از افراد این قبیله از همان نخستین سال‌های بعثت نبی اکرم(ص)، به اسلام گرویده باشند. این گمانه، بواسطه شواهدی که حضور برخی از افراد بنی سلامان در جمع اصحاب صفه[۲۲] از جمله آن است، تأیید می‌‌گردد. اما نخستین اقدام گروهی‌ای که از سوی این قوم در پذیرش اسلام انجام گرفت را می‌توان در اسلام آوردن بریدة بن حصیب بن عبدالله و ۸۰ تن از همراهان و اهل بیتش عنوان کرد. بریده و همراهانش در ابتدای هجرت پیامبر(ص) به مدینه، در بدو ورود ایشان به منطقه «الغمیم» به محضرشان شتافتند و پس از قبول آیین مسلمانی، نماز عشاء را به امامت آن حضرت اقامه نمودند[۲۳]. در گزارشی دیگر، نقل است که جمعی از اسلمیان به ریاست عمیرة بن افصی پیش از فتح مکه[۲۴] به مدینه نزد پیامبر(ص) رفتند و پس از اظهار اطاعت از آن حضرت، اسلام آوردند و خود را برادران انصار نامیدند. رسول خدا(ص) به درخواست آنان، نامه‌ای برای ایشان مکتوب کردند و در آن احکامی از صدقات و زکات مربوط به دام‌ها مرقوم فرمودند[۲۵].[۲۶]

تعاملات بنی سلامان و رسول خدا(ص)

بنی سلامان و حضور در وقایع اسلامی پیش از صلح حدیبیه

پس از پذیرش اسلام توسط مردم بنی سلامان، این طایفه در کنار دیگر اقوام خود از قبیله اسلم، با پیامبر(ص) و حوادث روزگار ایشان همراه شدند و به نقش‌آفرینی در رویدادهای مختلف پرداختند. نخستین واقعه‌ای که در آن ذکری از مردم بنی سلامان و در رأسشان بریدة بن حصیب بن عبدالله به میان آمده می‌توان به وقایع و حوادث پیرامون جنگ احد اشاره کرد. بریده، پس از پذیرش اسلام در سال نخست هجری، در دیار خود ساکن بود و پس از عدم حضور در بدر، در جنگ احد شرکت جست[۲۷]. او همچنین پس از این جنگ، در سایر نبردهای حضرت[۲۸]، از جمله مریسیع حضور یافت. در این غزوه، که در تقابل با بنی المصطلق -از شاخه‌های دیگر خزاعه،- در شعبان سال پنجم[۲۹] یا ششم هجری[۳۰] صورت گرفت، و بدین جهت بدان «غزوه بنی المصطلق» نیز نام نهادند، به پیامبر(ص) خبر رسید که «حارث بن ابی‌ضرار» - رئیس قبیله بنی‌مصطلق- با برخی دیگر از قبایل، طرح اتحاد در انداخته، قصد حمله به مدینه و جنگ با رسول خدا(ص) را دارند[۳۱]. پیامبر(ص)، «بریدة بن حصیب اسلمی» را برای به دست آوردن اطلاعات و کشف صحت یا سقم این خبر به سمت آنان فرستادند. او نزد حارث بن ابی‌ضرار رفت و با این سخن که وی از اعراب بیابانگرد است و «در قومش پیروانی هستند که قصد یاری وی را دارند»، به حارث بن ابی‌ضرار نزدیک و از برنامه‌های او و قبیله‌اش آگاه شد. مدتی بعد، بریده نزد رسول خدا(ص) بازگشت و ایشان را از درستی خبر آگاه ساخت[۳۲]. سپردن اسرای غزوه بنی المصطلق به بریده از سوی نبی خاتم(ص)[۳۳] نیز، از دیگر اخبار این جنگ است که نامی از بنی سلامان و افراد آن را در خود جای داده است. علاوه بر بریدة بن حصیب، مالک و نعمان فرزندان خلف بن عوف بن دارم هم از دیگر رجال نام آشنای بنی سلامان در غزوه احد بودند. آن دو که در طلیعه سپاه حضرت حضور داشتند، پس از شهادت، در قبری واحد دفن گردیدند[۳۴]. غزوه ذی قرد یا غزوه الغابه و برخی سرایای دیگر هم از دیگر حوادثی است که حضور برخی از مردان بنی سلامان بن افصی در آن به ثبت رسیده است[۳۵].[۳۶]

صلح حدیبیه و هم‌پیمانی با پیغمبر(ص)

در ذی‌القعده سال ششم هجری، پیامبر خدا(ص) همراه با هزار و ششصد تن از یاران خود به قصد انجام حج عمره رهسپار مکه شدند. ایشان همراه با یاران خود -که بُریدة بن حُصیب اسلمی و عمرو بن عبد نهم اسلمی از جمله آنان بودند-[۳۷]، به حدیبیه وارد شدند و مورد استقبال دو تن از سران خزاعه یعنی عمرو بن سالم خزاعی و بسر بن سفیان قرار گرفتند[۳۸]. جرهد بن خویلد[۳۹]، ابن نهش بن خراش بن خلف[۴۰]، حارث بن حبال بن ربیع بن دعبل[۴۱] و مالک بن جبیر بن حبال[۴۲] هم از دیگر مردمان طایفه بنی سلامان بودند که حضورشان در حدیبیه گزارش شده است. ضمن این که سلمة بن اکوع را نیز باید در شمار حاضران در حدیبیه[۴۳] و از بیعت‌کنندگان با پیامبر(ص) در بیعت رضوان، همراه با بزرگانی از بنی سلامان نظیر: بُریدة بن حُصیب اسلمی[۴۴] و زاهر بن اسود بن مخلع (حجاج)[۴۵] و دیگر مسلمین دانست. ناجیة بن جندب اسلمی از تیره بنی سهم هم، از دیگر سلامانی‌هایی بود که ضمن حضور با پیامبر(ص) در حدیبیه[۴۶]، سرپرستی شتران قربانی آن حضرت را در این واقعه بر عهده داشت[۴۷].[۴۸]

نقش‌آفرینی این طایفه در جنگ خیبر

یهودیان خیبر به واسطه ارتباط اقتصادی و اشتراک دینی که با یهودیان بنی‌نضیر داشتند، آنان را در قلعه‌های خود پناه داده بودند و با تحریک قریش جهت جنگ با رسول خدا(ص)، جنگ احزاب را به راه انداخته بودند، از این‌رو، پیامبر(ص) سپاهی را در سال ششم هجری، فراهم آورد و جهت سرکوبی یهودیان خیبر راهی آن منطقه گردید[۴۹]. در این جنگ، ۱۷۰ تن از أسلمیان -که بنی سلامان از شاخه‌های اصلی آن بودند- به ریاست بُریدة بن حصیب -از مردان بنام بنی سلامان- حضور داشتند. بر اساس گزارش مُعَتَّب بن عمرو أسلمی -که خود یکی از اصحاب و از حاضران در این جنگ بود- اسلمیان در جنگ خیبر با وجود آنکه ده روز حصارهای منطقة نطاه را در محاصره داشتند، اما موفق به فتح مکانی که در آن به آذوقه دست یابند، نشدند. این امر برای اسلمی‌ها مشکل‌ساز شد؛ از این‌رو، تصمیم گرفتند که أسماء بن حارثه اسلمی[۵۰] را به حضور پیامبر(ص) بفرستند تا جهت رفع این مشکل برایشان دعا کند. این تصمیم، مخالفت بریدة بن حصیب اسلمی را در پی داشت؛ چراکه انجام این کار را زشت می‌شمرد. لیکن جماعت اسلمی، با این سخن هند بن حارثه که: «به خدا سوگند ما امیدواریم با فرستادن کسی به حضور رسول خدا(ص) مایه خیر و کلید برکت باشد»، اسماء بن حارثه را نزد پیامبر(ص) فرستادند. وی نزد حضرت رفت و سلام بنوأسلم را به ایشان رساند و گرسنگی و ناتوانی ایشان را یادآور شد. پیامبر(ص) هم برای آنها دعا فرمود. طولی نکشید که به دعای حضرت، آنها موفق به فتح قلعه‌ای به نام دژ صعب بن معاذ با آذوقه‌های بسیار شدند[۵۱]. علاوه بر بریدة بن حصیب بن عبدالله[۵۲]، سلمة بن اکوع[۵۳] و عامر بن اکوع را هم از بنی سلامانی‌های حاضر در خیبر گفته‌اند. عامر بن اکوع از شعرای این قوم[۵۴] و از شخصیت‌های بنام و شناخته‌شده سلامان در این نبرد بود[۵۵]. نقل است که پیامبر(ص) در میانه راه خیبر به او فرمودند: «پیاده شو و برای ما از سروده‌های خود چیزی بخوان». عامر نیز فوراً از شترش پایین جست و چنین رجز خواند:

لا هم (الله) لو لا أنت ما اهتديناو لا تصدقنا و لا صلينا
فألقين سكينة عليناو ثبت الأقدام إن لاقينا
أنا إذا صيح بنا أتيناو بالصياح عولوا علينا

پروردگارا اگر نبودی ما رهنمون نمی‌شدیم. نه نماز می‌گزاردیم و نه زکات می‌پرداختیم. پروردگارا آرامشی بر ما ارزانی فرما و اگر با دشمن رودررو شدیم قدم هایمان را استوار بدار. چون بر ما بانگ آماده‌باش زده می‌شود آماده‌ایم و می‌آییم و با هیاهو بر ضد ما یاری داده می‌شوند». حضرت هم برای او دعای خیر کرد. عامر در جنگ خیبر در حالی که قصد ضربت به یکی از مشرکان را داشت، بر اثر کمانه کردن شمشیرش زخمی و بر اثر همان زخم به شهادت رسید[۵۶].[۵۷]

بنی سلامان و فتح مکه

در پی انعقاد صلح حدیبیه در سال ششم، قبیله خزاعه با پیامبر اکرم(ص) و قبیله بنی‌بکر بن عبدمناة بن کنانه با قریش هم‌پیمان شدند. دو سال بعد از انعقاد پیمان حدیبیه، مردی از قبیله بنوبکر به نام «انس بن زنیم دیلی»، شعری در مذمت پیامبر(ص) سرود. نوجوانی از خزاعه آن را شنید و به انس حمله برد و سر او را شکست. این حادثه، با توجه به سوابقی که میان خزاعه و بنی‌بکر در ایام جاهلیت وجود داشت، آتش جنگ را میانشان شعله‌ور گرداند[۵۸]. از این‌رو بنی‌بکر به کمک گروهی از قریش، شبانه بر خزاعیان ساکن در وَتیر، در جنوب مکه تاختند و به روایتی بیست تن از افراد آنان را کشتند. قبیله خزاعه هم که توان مقابله نداشتند، به مکه فرار کردند و به خانه بدیل بن ورقاء و رافع خزاعی -بنده آزادشده‌شان- وارد شدند[۵۹]. در پی این واقعه، که به منزله نقض صلح حدیبیه بود، عمرو بن سالم -رئیس خزاعیان- به همراه چهل نفر -که بدیل بن ورقاء نیز همراهشان بود- برای دادخواهی و طلب یاری به حضور پیامبر(ص) رفتند و به شرح ماوقع پرداختند[۶۰]. آنان ضمن یادآوری پیمان کهن خزاعه و عبدالمطلب در جاهلیت، از حضرت استمداد‌طلبیدند[۶۱]. رسول خدا(ص) نیز پذیرفت و با اعلام عمومی جنگ، به تمام مسلمانان در همه قبایل نامه نوشته شد و از آنان خواسته شد تا مردان جنگی خود را به مدینه بفرستند. بر پایه برخی گزارشات، رسول خدا(ص) أسماء بن حارثه اسلمی را مأمور بسیج نیروهای قبیله خود کرد و به او دستور داد تا نزد قومش برود و به آنها ابلاغ نماید که به فرمان پیامبر(ص)، ماه رمضان در مدینه حاضر باشند[۶۲]. پیرو دستور رسول خدا(ص)، نیروهایی از برخی قبایل، از جمله قبیله اسلم و طوایف مرتبطش در مدینه حضور یافتند و سپس به به سوی مکه حرکت کردند[۶۳]. پیش از فتح مکه، سپاه عظیم اسلام در منطقه مرّالظهران به فرمان نبی خاتم(ص) همراه با قبایل خود، تکبیرگویان در برابر ابوسفیان -که جهت گفتگو با پیغمبر(ص) به آن منطقه آمده بود- رژه رفتند که گروه چهارصد نفره اسلم با دو پرچم که حمل آنها را بریدة بن حصیب و ناجیة بن اعجم بر عهده داشتند، از جمله آنان بودند[۶۴]. بریدة بن حصیب را همچنین، یکی از دو پرچمدار سپاه اسلام در این فتح گفته‌اند[۶۵]. علاوه بر بریدة بن حصیب، ناجیة بن جندب اسلمی[۶۶] و نضلة بن عبداللّه (عبید) بن حارث بن حبال معروف به «ابوبرزه اسلمی»[۶۷] هم، از دیگر مردان طایفه سلامان بن اسلم بودند که در فتح مکه حضور داشتند. در این واقعه، ابوبرزه اسلمی در پی صدور فرمان پیامبر(ص) مبنی بر قتل برخی از مفسدان و مشرکان مکه، عبدالله بن اخطل را در حالی که به پرده کعبه آویخته بود، به هلاکت رساند[۶۸].[۶۹]

بنی سلامان و نقش آنان در غزوات تبوک و حنین

در سال نهم هجری با ورود بازرگانان شامی به مدینه و اطلاع‌رسانی آنان مبنی بر این که هرقل –امپراطور روم- نیروی وسیعی را با خود همراه ساخته تا به مدینه حمله کند، رسول خدا(ص) مردم را برای جنگ با رومیان فرا خواند. ایشان افرادی را برای بسیج نیروها به برخی از قبایل اعزام نمود تا با فراخوان آنها، سپاهی جهت نبرد با رومیان مهیا گردد. از جمله این فرستادگان، بریدة بن حصیب بود که حضرت، وی را به قبیله أسلم روانه فرمود و به او دستور فرمود تا «فرع»[۷۰] پیش برود[۷۱]. غزوه حنین نیز، عرصه‌ای دیگر در نقش‌آفرینی فرزندان سلامان بن اسلم به شمار رفته است. در این جنگ، بنی‌أسلم حامل دو پرچم از پرچم‌های سپاه اسلام بودند که یکی از آنها را بریدة بن حصیب و دیگری را جندب بن اعجم به دوش کشیده بودند[۷۲]. سلمة بن اکوع نیز از دیگر حاضران در این جنگ بود[۷۳].[۷۴]

بنی سلامان و کارگزاری پیامبر(ص)

کارگزاری نبی خاتم(ص) هم از دیگر اموری بود که برخی از چهره‌های سرشناس بنی سلامان و بنی اسلم عهده‌دار آن بودند. از جمله این افراد، بریدة بن حصیب بن عبدالله بود که حضرت او را برای جمع‌آوری زکات قبایل اسلم و غفار مأمور فرمود[۷۵].[۷۶]

بنی سلامان و تعامل با خلفا

نقش‌آفرینی بنی اسلم و برخی طوایفش در جریانات و حوادث پس از رحلت پیامبر(ص) و اختلاف در جانشینی آن حضرت، -به عنوان نخستین تعامل این قوم با خلفا،- مطلبی است که در منابع و مصادر تاریخی و غیر تاریخی شیعه و سنی مفصل بدان پرداخته شده است. ما نیز، ابتدا در این بخش، به نقش‌آفرینی‌های احتمالی بنی سلامان در کنار قبیله مادری‌اش اسلم در بیعت‌ستانی از مردم برای خلفای جور و در بخش بعدی مقاله، به ذکر همراهی‌های برخی از مردمان این قوم با امیرالمؤمنین(ع) و مخالفت‌های ایشان با غاصبان خلافت اهل بیت(ع) خواهیم پرداخت. بنا بر نقل تاریخ، در پی رحلت نبی مکرم اسلام(ص) و برپایی سقیفه بنی‌ساعده، قبیله اسلم و طوایفش که جهت تهیه خواربار و آذوقه خود، وارد مدینه شده بودند، با وعده دریافت آذوقه رایگان از سوی غاصبین خلافت، کوچه‌های مدینه را از افراد خود پر کردند و هر که را می‌دیدند جهت بیعت با ابوبکر، نزد او حاضر می‌کردند[۷۷]. بدین ترتیب اسلمیان -که بنی سلامان بخشی از مردم آن بودند- نقشی کلیدی در به قدرت رسیدن غاصبان خلافت ایفا نمودند و با حضورشان در مدینه و یاری آنان، ابوبکر و دیگر یارانش را به پیروزی اطمینان داد[۷۸].[۷۹]

علاوه بر حوادث مربوط به جانشینی پیامبر(ص)، مشارکت در فتوحات اسلامی نیز از دیگر مواقفی است که بنی سلامانی‌ها در آن نقش مهمی ایفا نمودند. آنان همپای دیگر قبایل عرب، در فتوحات شام و ایران شرکت داشتند. گزارشاتی از حضور بنی سلامان در کنار قبایل مادری‌اش خزاعه و اسلم در نبرد قادسیه[۸۰] و نیز فتوحات فارس در دست است. نقل است که در پی شورش مردم فارس علیه حاکمیت اعراب مسلمان در ایام خلافت عثمان، وی سپاهی را که ابوبرزه اسلمی و معقل بن یسار فرماندهان جناحین آن بودند، برای سرکوبی آنان به این منطقه فرستاد. این سپاه، در اصطخر با شورشیان به نبرد پرداخت و آنجا را بار دیگر فتح کرد[۸۱]. علاوه بر فتوحات ایران، سلامانی‌ها در فتوحات شام و مصر نیز حضوری فعال داشتند. از جمله این افراد که نامی از او در تاریخ به ثبت رسیده است، حمزة بن عمرو بن عویمر -از اصحاب رسول خدا(ص)-[۸۲] بود که از او به عنوان یکی از شرکت‌کنندگان در جنگ سرنوشت‌ساز اجنادین (سال ۱۳ و به نقلی ۱۵ هجری) و بشارت‌دهنده فتح این واقعه به ابوبکر یاد شده است[۸۳]. وی را همچنین از حاضران در فتوحات افریقا گفته‌اند. برخی منابع، او را از کسانی برشمرده‌اند که به منظور شرکت در فتوحات اسلامی در شمال افریقا در سال ۲۷ هجری وارد مصر شده بود[۸۴]. فتوحات مصر هم عرصه‌ای دیگر از نقش‌آفرینی‌های مؤثر بنی اسلمیان و فروعات آن بود. نقل است که در یکی از مواقف آن، زمانی که امر فتوحات گره خورده بود، ابوبرزه و ابوبرده اسلمی -از صحابیان حاضر در لشکر مسلمین- با درخواست عمرو بن عاص پیش تاختند. در پی این امر، دیگر مسلمانان نیز بر قوای خصم تاختند و مصر را گشودند[۸۵].

در عرصه کارگزاری خلفا نیز مردان بنی سلامان نقش فعالی داشتند؛ چندان که «ابن سعد»، از عقبة بن اهبان بن اکوع به عنوان گماشته عثمان در جمع‌آوری زکات و صدقات قبایل کلب و بلقین و غسان یاد کرده است[۸۶].[۸۷]

بنی سلامان و امام علی(ع)

بنی سلامان و علاقمندی به امام علی(ع)

بنی سلامانی‌ها و در رأسشان بریدة بن حصیب پس از پذیرش اسلام در شمار محبین امام علی(ع) در آمدند. دلیل این علاقمندی و محبت، به سریه امام علی(ع) در یمن در سال دهم هجرت برمی‌گردد. بریده که از همراهان حضرت در این سریه بود، داستان این علاقمندی را این‌گونه برای فرزندش عبداللَّه نقل کرده است: رسول خدا(ص) در این سال، حضرت علی(ع) را در سریه‌ای و «خالد بن ولید» را در سریه‌ای دیگر قرار داد و هر دو سریه را به جانب یمن اعزام نمود و به هر دو سریه فرمود: اگر چنانچه دو گروه با هم جمع شدید، فرمانده کل هر دو گروه، علی بن ابی طالب(ع) است. دو سپاه جداگانه به مأموریت خود پرداختند تا این که در یمن، به هم رسیدند. پس، در قالب یک سپاه در آمده، فرماندهی سپاه بنا به فرموده پیامبر(ص)، به امام علی(ع) سپرده شد. سپاهیان اسلام، پس از پیروزی بر اهل یمن، به غنایمی دست یافتند. علی(ع) یک پنجم آن را جدا کرد و در ضمن، کنیزی نیکو صورت را به خود اختصاص داد. این عمل ناراحتی «خالد بن ولید» را در پی داشت. از این‌رو، بریده را فرا خواند و ضمن یادآوری این عمل امیرالمؤمنین(ع)، نامه‌ای سراسر بدگویی درباره این ماجرا به رسول خدا(ص) نوشت و به وی داد و به او نیز سفارش کرد که از بدگویی از علی(ع) نزد پیامبر(ص) کوتاهی نکند. وی برای انجام این مأموریت، سه نفر را نیز با بریره همراه کرد و آنها را به مدینه فرستاد. آنان، محضر رسول خدا(ص) رسیدند و یکی از آن چهار نفر برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا! آیا نظر نمی‌کنی که علی چه کرده است؟ و قضیّۀ کنیز را خبر داد. رسول خدا(ص) روی مبارک از او برگرداند و جوابی نفرمود. دومین و سومین نفری که همراه بریده بودند نیز به همین گونه اظهار نظر کردند، ولی رسول خدا(ص) از آنان نیز روی گرداند. در آخر بریده جلو آمد و ضمن تقدیم نامه خالد، به بدگویی از علی(ع) پرداخت. در این هنگام، حضرت به خشم آمد، به گونه‌ای که رنگ رخسارشان سرخ گردید و فرمود: «دعوا لي علياً - يكرّرها - إنّ علياً مني و أنا مِن علي، و إنّ حظّه في الخمس أكثر مما أخذ، و هو وليُّ كلِّ مؤمنٍ من بعدي»؛ علی را بیاورید (چندین بار تکرار کرد) بعد فرمود: همانا علی از من است و من از علی و همانا سهم او از خمس غنایم، بیش از آن است که او برداشته، و او پیشوا و ولیّ هر مؤمنی بعد از من است[۸۸]. سپس رسول خدا(ص) به بریده رو نمود و فرمود: «أنافقت من بعدي يابريدة؟» ای بریده، آیا بعد از جدا شدن از من، منافق شدی؟ بریده دست گشود و بار دیگر بر اسلام با رسول خدا(ص) بیعت کرد. او می‌افزاید: «از پیامبر خدا(ص) جدا نشدم، مگر این که بر اسلام با او بیعت نمودم. آنگاه از میان جمعیت در حالی برخاستم که کسی از مردم در نزد من محبوب‌تر از علی نبود»[۸۹].

پس از به خلافت رسیدن ابوبکر و بیعت مردم با او، بریده به فرموده امام صادق(ع)، یکی از ۱۲ صحابی‌ای بود که به عملکرد ابوبکر در غصب خلافت اعتراض نمود[۹۰]. نقل است که «بریدة بن حصیب» به جهت حضور در سپاه اسامه و پرچمداری این سپاه، هنگام رحلت نبی خاتم(ص) در مدینه نبود[۹۱]. او پس از ورود به شهر با خبر شد که مردم با ابوبکر بیعت کرده و او را به جانشینی پیامبر(ص) برگزیده‌اند. پس، فوراً به منزل برادر مادری‌اش -عمران بن حصین- رفت و عرضه داشت: ای عمران، دیدی مردم آن چه از پیامبر خدا(ص)، درباره علی(ع) در باغ و بستانِ بنی فلان از انصار شنیده بودند، چه زود فراموش کردند! آیا یادت هست که در آن باغ هر کس وارد می‌‌شد و به رسول خدا(ص) سلام می‌کرد، حضرت پس از جواب سلام، به او می‌فرمود: «سلّم علی امیرالمؤمنین، علی بن أبی طالب»؛ بر علی بن ابی طالب که امیر مؤمنان است، سلام کن». همه سلام کردند و کسی جز «عمر بن خطاب» اعتراض نکرد که: آیا این سلام بر علی(ع) به عنوان امیرالمؤمنین به دستور خداست یا به دستور رسول خدا؟ پیامبر خدا(ص) فرمود: «این دستور هم از جانب خداست و هم از جانب رسول خداست». ای عمران، آیا این داستان را به یاد داری؟ عمران گفت: آری؛ چنین روزی را به یاد دارم. بریده گفت: پس اکنون برخیز با هم نزد ابوبکر برویم و سؤال کنیم: آیا پس از این داستان، خبر و دستور جدیدی از پیامبر(ص) شنیده است که ما از آن بی‌خبریم؟؛ چراکه اگر او خبری را نشنیده باشد، به پیامبر(ص) دروغ نمی‌بندد و به ما نیز دروغ نمی‌گوید. بریده و عمران با هم نزد ابوبکر رفتند و موضوع سلام بر امیرالمؤمنین علی(ع) در باغ یکی از انصار را یادآور شدند و گفتند: در آن روز خودت به علی(ع) به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردی، دیگر سزاوار نیست کس دیگری بر او امارت و حکومت کند! آیا بعد از آن، دستور جدیدی از پیامبر(ص) شنیده‌ای که ما از آن بی‌خبریم؟ ابوبکر تصدیق کرد که آن روز را به یاد می‌آورم. بریده گفت: بنابراین چگونه کسی سزاوار حکومت بر امیرالمؤمنین است با این که پیامبر خدا(ص) او را امیر بر مؤمنان قرار داده است؟ ابوبکر گفت: راست می‌گویید، اما مسلمانان مرا انتخاب و با من بیعت کرده‌اند و من هم از رأی آنها پیروی می‌کنم. بُریده گفت: و اللَّه ما ذلك لك و لا للمسلمين خلاف رسول اللَّه(ص)؛ نه، سوگند به خدا برای شما و دیگر مسلمانان سزاوار نیست که با پیامبر(ص) مخالفت کنید، باید امامت و ولایت را به علی بن ابی طالب(ع) واگذار کنید». چون سخن به اینجا رسید، ابوبکر گفت: باید با عمر در این باره مذاکره کنیم. وقتی عمر آمد، گفت [درست است، اما]: «لا یجتمع النبوة و الملک فی اهل بیت واحد؛ هیچ‌گاه نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی‌شود!» بریده که مردی دانا و پرجرأت در گفتار بود، گفت: ای عمر، چرا بر خلاف منطق قرآن سخن می‌گویی؟ مگر نمی‌دانی خداوند این ادعای تو را اشتباه و خطا خوانده و می‌فرماید: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِهِۦ فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَٰهِيمَ ٱلْكِتَـٰبَ وَٱلْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَـٰهُم مُّلْكًا عَظِيمًۭا[۹۲] عمر به شدت از این سخن برآشفت و گفت: شما اینجا نیامدید مگر به قصد اختلاف‌افکنی بین صفوف مسلمین و تشتت در امرشان. پس آنها برخاستند و رفتند[۹۳].

همچنین در روایتی مشابه از حذیقة بن یمان نقل شده که بریده (چون از پرچمداران سپاه اسامه در بیرون شهر بود) به محض ورود به شهر، باخبر شد که رسول خدا(ص) از دنیا رفت و مردم با ابوبکر بیعت کردند. بریده وارد مسجد شد -در حالی که ابوبکر بالای منبر بود و عمر در مقامی پایین‌تر از او نشسته بود. پس از همان ابتدای مسجد، آنها را ندا داد: ای ابوبکر! ای عمر! گفتند: ای بریده! دیوانه شدی؟! بریده پاسخ داد: به خدا سوگند من دیوانه نیستم، اما سلام دیروز شما به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) به امارت مسلمین چه شد؟! ابوبکر گفت: امری است که بعد رحلت پیامبر(ص) حادث شده و مردم با ما بیعت کردند و تو غایب بودی و ما شاهد بودیم و شاهد چیزی را می‌بیند که غائب ندیده است. بریده به آنها گفت: شما دیدید آنچه را نه خدا و نه رسولش ندیده‌اند؟ و این همنشین تو این سخن را به نفع تو گفته است که: «اگر محمد از دنیا برود، جانشینی او از آن ماست»[۹۴]. وی در ادامه سخنانش، در اعتراض به عملکرد غاصبین در غصب خلافت، سکونت در مدینه را تا زمانی که زنده است، بر خود حرام اعلام کرد[۹۵]. در نقلی دیگر هم آمده، بریدة بن حصیب در اعتراض به انتخاب ابوبکر به خلافت، پرچمش را در میان قبیله بنی اسلم[۹۶] و به قولی جلوی درب خانه امیرالمؤمنین(ع)[۹۷] نصب کرد و مردم را به اعتراض و بیعت با حضرت علی(ع) دعوت کرد و گفت: تا علی(ع) بیعت نکند من هم بیعت نمی‌کنم[۹۸]. عمر به او گفت: مردم در بیعت با ابوبکر اتفاق کردند تو چرا با آنها مخالفت می‌کنی؟ گفت: غیر از صاحب این خانه با هیچ‌کس بیعت نمی‌کنم[۹۹]. با این حرکت بریده، بنی اسلم نیز به تبعیت از رییس خود از بیعت امتناع ورزیدند و گفتند: تا بریده بیعت نکند ما هم بر اساس فرموده پیامبر اکرم(ص) به بریده که: «علیّ ولیّکم بعدی» بیعت نمی‌کنیم[۱۰۰]. علی(ع) با مشاهده این جریان فرمود: ای مردم، آنها مرا در دو راهی این که به حقم ظلم کنم و با آنها بیعت کنم یا تک تک مردم مرتد شوند، قرار دادند، من هم ترجیح دادم به حق خود ظلم کنم؛ اگرچه آنها به مقصود خود برسند[۱۰۱]. سپس فرمودند: ای بریده تو هم مانند دیگر مردم با آنها بیعت کن؛ چراکه اتحاد مردم در این زمان از اختلافشان برایم دوست‌داشتنی‌تر است[۱۰۲].

بریدة بن حصیب که از اصحاب باسابقه و از یاران امام علی(ع) به شمار می‌رفت[۱۰۳]، از معدود افرادی بود که در تشییع جنازه حضرت زهرا(س) شرکت کرد[۱۰۴]. از آنجا که حضرت فاطمه(س) وصیت فرموده بود که در تشییع جنازه‌شان ظالم در حقش حاضر نباشند، این حضور، نشان از تدین و پایبندی بریده به آرمان‌های امامت و ولایت و نیز بیان از جلالت شأن و جایگاه ویژه او نزد اهل بیت(ع) دارد[۱۰۵]. بریدة بن حصیب روایات زیادی از پیامبر(ص) در فضیلت حضرت علی(ع) نقل کرده که از جمله مهمترین آنها می‌توان به حدیث غدیر[۱۰۶]، اعطای پرچم جنگ خیبر به حضرت علی(ع) توسط پیامبر(ص)[۱۰۷]، حدیث الولایه[۱۰۸]، سلام دادن ابوبکر و عمر به امام علی(ع) به عنوان «امیرالمؤمنین»[۱۰۹] و...[۱۱۰] اشاره کرد.[۱۱۱]

بنی سلامان و نقش‌آفرینی در حکومت امام علی(ع)

از حضور سلامانی‌ها در حوادث و وقایع دوران حکومت امام علی(ع) اطلاع چندانی در دست نیست. شاید بتوان حضور بریدة بن حصیب در جنگ صفین[۱۱۲] و مشارکت ابوبرزه اسلمی در پیکارهای جمل، صفین و نهروان را تنها اخباری دانست که در آن نامی از مردان این قوم به میان آمده است[۱۱۳].[۱۱۴]

بنی سلامان و دولت بنی امیه

از آنجا که نام شاخه‌های فروتر در بسیاری از وقایع و رخدادهای تاریخی در سایه بزرگ شاخه‌های بالاتر قبیله گم شده و جز در مواقع نادر نامی از آنان در صفحه تاریخ برده نشده است، از این‌رو از حضور بنی سلامان در وقایع مهم زمانه خبر چندانی منتشر نشده است. با این حال معدود اخباری را می‌توان از لابلای متون و نصوص تاریخی جست که نامی از مردم این طایفه را در خود به ثبت و ضبط رسانده است. از جمله این موارد، خبرهای مربوط به فتوحات اسلامی در این عصر است. گفته شده که در سال ۵۱ هجری زیاد بن ابیه -فرماندار معاویه در بصره و کوفه- ربیع بن زیاد حارثی را به حکومت خراسان گماشت و با او پنجاه هزار تن از مردم بصره و کوفه را به سرداری بریدة بن حصیب و ابوبرزه اسلمی همراه کرد. آنان در بلخ به مصاف مردم آن سامان رفتند و سرانجام آن را به صلح گشودند. سپس به قهستان رفتند و در جنگی خونین آنجا را نیز به تصرف خود در آوردند[۱۱۵].

از دیگر مواضعی که در آن نامی از بنی سلامان و مردمش برده شده است واقعه عاشوراست. هر چند از نقش‌آفرینی آنان در اصل این واقعه خبری به دست ما نرسیده اما نقل است زمانی که عبیدالله بن زیاد سرهای مطهر شهدا را نزد یزید فرستاد، او سر حضرت را پیش روی خود نهاد و سپس در حالی که جمعی از مردم از جمله ابوبرزه اسلمی نزد وی حضور داشتند، چوب خیزرانی را طلب کرد و سپس در حالی که اشعاری را با این مضمون زمزمه می‌کرد[۱۱۶]:

ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلّوا و استهلّوا فرحا ثم قالوا لي هنيا لاتسل...

ای کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند اکنون بودند و زاری قبیله خزرج را از زدن شمشیرها و نیزه‌ها می‌دیدند! در آن وقت از شدت فرح و خوشحالی فریاد می‌زدند و می‌گفتند: ای یزید دستت درد نکند!.»..، با آن به لب و دندان حضرت می‌زد. ابوبرزه اسلمی که ناظر صحنه بود، پیش رفت و گفت: «وای بر تو ای یزید! آیا چوبه‌دستی خود به لب و دندان حسین می‌زنی؟ من گواهی می‌دهم که خود دیدم پیغمبر خدا ثنایای او و برادرش حسن را می‌مکید و بدانها می‌گفت: شما سید و جوانان اهل بهشت هستید، و خداوند بکشد و لعنت کند قاتل شما را و دوزخ را برای آنها آماده کند.».. یزید خشمناک شد و دستور داد ابوبرزه را کشان کشان از مجلس بیرون کردند[۱۱۷]. از دیگر حوادث دوران حاکمیت بنی امیه که بنی سلامان در آن به ایفای نقش پرداختند، می‌توان به حضور برخی از آنان از جمله معاویة بن خالد بن ابی برزه اسلمی در قیام موسی بن عبدالله بن خازم (سال ۸۵ هجری) در همراهی و حمایت از بنی‌امیه اشاره کرد[۱۱۸].[۱۱۹]

بنی سلامان و نقش‌آفرینی در دولت عباسی

مروری بر زندگی رجال برجستۀ دولت عباسی نشان می‌دهد که خزاعیان و موالییان آنها نقش مهم و برجسته‌ای در روی کار آمدن عباسیان داشتند. دلیل آن را هم باید در هاشمی بودن بنی‌عباس و هم‌پیمانی دیرینه خزاعیان با بنی‌هاشم جستجو کرد. از تیره‌ها و شاخه‌های بزرگ بنی خزاعه که نقشی مهم، در این امر ایفا نمودند، می‌توان از بنی سلامان و مردمش یاد کرد. فرزندان سلامان و در رأس آنان بنی اهبان بن اکوع، تعاملات گسترده و سازنده‌ای را از بدو تأسیس دولت عباسی با این دولت برقرار نمودند[۱۲۰] و با به‌دست گرفتن برخی امور، خدمات شایانی به دولت عباسی -بخصوص در عهد خلافت هارون الرشید (حک. ۱۷۰-۱۹۳)- کردند[۱۲۱]. از جمله مهمترین و بزرگترین چهره‌های بنی سلامان در این دوره، می‌توان از محمد بن اشعث یاد کرد. محمد از والیان و از فرماندهان و امرای بزرگ عصر منصور دوانیقی بود. منصور او را در سال ۱۴۱ هجری بر ولایت مصر گماشت و مدتی بعد به او فرمان داد تا بلاد افریقیه را از اغالبه باز ستاند. بدین منظور وی سپاهی را به فرماندهی ابوالاحوص عجلی روانه افریقا کرد اما این سپاه در مقابله با اغالبه شکست خورد. بدین جهت محمد بن اشعث، خود، با ۴۰ یا ۵۰ هزار سپاهی عازم افریقا شد و توانست با شکست دادن الثائر ابوالخطّاب، او را در سال ۱۴۴ هجری به هلاکت برساند. محمد در سال ۱۴۶ هجری وارد قیروان شد و پس از ورود به این شهر، به انتظام امور منطقه پرداخت. لکن چندی نگذشت که با شورش عیسی بن موسی بن عجلان و جماعتی از سپاهیانش روبرو شد و در سال ۱۴۸ هجری مجبور به ترک این شهر و بازگشت به عراق گردید[۱۲۲]. محمد بن اشعث پس از مدتی اقامت در عراق، همراه با عباس -عموی منصور دوانیقی- به غزای روم رفت، اما پیش از رسیدن به دیار روم، در میانه راه درگذشت[۱۲۳].

نفوذ خاندان محمد بن اشعث خزاعی در دستگاه عباسی و مناسبات صمیمانه آنها با این دولت، در دوران حکومت هارون الرشید (حک. ۱۷۰-۱۹۳ هجری) به اوج خود رسید. فرزندان محمد بن اشعث در دربار هارون به اجر و قرب بالایی دست یافتند چندان که در سیاست، رقیب قدرتمندی برای برامکه محسوب می‌شدند. از جمله چهره‌های سرشناس این قوم در این زمان، جعفر بن محمد بن اشعث و فرزندانش عقبه و عباس بودند. جعفر از معتمدان هارون الرشید بود. او سالار نگهبانان هارون[۱۲۴] و نیز مربی محمد امین فرزند ارشد هارون بود[۱۲۵]. از جعفر بن محمد همچنین به عنوان امین هارون در نگهداری انگشتر خلافت یاد شده است[۱۲۶]. او بر همین منصب بود تا اینکه هارون در سال ۱۷۱ هجری استانداری خراسان را بدو سپرد[۱۲۷]. وی پس از امارت یافتن بر خراسان، پسرش عباس را جهت امر فتوحات به کابل فرستاد. عباس با مردم کابل جنگید و آن را فتح کرد. سپس سانهار (سابهار) را فتح کرد و آن چه در آن بود به غنیمت گرفت[۱۲۸]. هارون در سال ۱۷۳ هجری جعفر را از امارت خراسان عزل و پسرش عباس را به استانداری خراسان منصوب کرد[۱۲۹]. مدتی بعد، عباس نیز از فرمانداری خراسان برکنار شد و به بغداد بازگشت و در سال ۱۸۷ هجری از همراهان قاسم پسر هارون الرشید در لشکرکشی به روم گردید. قاسم پس از به محاصره در آوردن شهر «قره»، عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث را جهت فتح شهر «سنان» روانه کرد. عباس، این شهر را به محاصره گرفت و بر آنان سخت گرفت؛ چندان که رومیان به ستوه آمده، با او از در صلح در آمدند. آنان با این شرط که در ازای آزادی ۳۲۰ تن از اسرای مسلمان، وی از محاصره شهر دست بردارد، با او صلح کردند. عباس بن جعفر نیز پذیرفت و پس از اطمینان از آزادی اسرا، از محاصره شهر دست کشید[۱۳۰].

عقبه -برادر عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث- نیز از دیگر رجال بزرگ این خاندان بود که در دوران منصور عباسی، اقطاعاتی در بغداد از خلیفه دریافت کرد[۱۳۱]. عقبه در زمان حکومت مأمون عباسی بر او خروج کرد؛ از این‌رو مأمون ضمن تصاحب اقطاعات مذکور، خانه‌اش را نیز ویران کرد[۱۳۲]. فضل بن عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث و عقبة بن محمد بن جعفر بن محمد بن اشعث هم از دیگر رجال بزرگ این قوم بنی سلامان بودند که در دربار عباسی جایگاه رفیعی داشتند. فضل بن عباس شعر می‌سرود[۱۳۳]. وی علاوه بر شعر و شاعری، در امور کشوری و لشکری دوران بنی عباس نیز ید طولایی داشت. او از سوی دولت عباسی وقت، به امارت بلخ و طخارستان منتصب شد. فضل در این مدت، به فتوحاتی در کابل دست زد و اقدامات مهمی را برای دولت عباسی در این سرزمین به ثمر رساند[۱۳۴]. عقبة بن محمد بن جعفر هم از رجال نام‌آور این قوم بود آن‌سان که برخی منابع، ضمن گزارشات خود از شورش مساور خارجی، از امارت داشتن او بر موصل در سال ۲۵۲ هجری خبر داده‌اند[۱۳۵].[۱۳۶]

بنی سلامان و آیین تشیع

با وجود درخشش اولیه بنی سلامانی‌ها در وقایع و حوادث پس از رحلت نبی خاتم(ص) و حمایت جانانه جمعی از آنان و در رأسشان بریدة بن حصیب از جانشینی امام علی(ع)، به نظر می‌رسد، سلامانی‌ها نیز بمانند بسیاری دیگر از مردم قبایل و طوایف صدر اسلام، رفته رفته چنان از جریان اصیل اسلامی و شیعی دور شدند که به اعتراف برخی از سران و رؤسای این قوم، میانه‌ای با خاندان نبوت و رسالت نداشتند[۱۳۷]. تا این که در دوران حکومت منصور دوانیقی (حک. ۱۳۶-۱۵۸ هجری)، برخی از سران آنان در پی حادثه‌ای، به حقانیت آیین تشیع پی بردند و شیعه شدند. جعفر بن محمد بن اشعث در گفتگو با صفوان بن یحیی[۱۳۸]، دلیل این امر را چنین بیان نموده است: «آیا می‌دانی، علت شیعه شدنمان، با وجودی که در میان خاندانمان هیچ نشانی از تشیع نبود و خبری از اعتقادات شیعه نداشتیم‌، چه بود؟!» صفوان گفت: به وی گفتم: سبب آن چیست‌؟! گفت: روزی منصور دوانیقی -دومین خلیفه عباسی- به پدرم محمد بن اشعث گفت: ای محمد! فردی عاقل و باهوش برای من پیدا کن تا مأموریت خطیری به او واگذار کنم. پدرم به منصور گفت: من برای این امر مهم، فلانی -یعنی ابن مهاجر که دایی محمد بود- پیدا کرده‌ام! منصور گفت: وی را بیاور! من دایی خودم را نزد وی بردم. منصور به ابن مهاجر گفت: این پول را بگیر و به مدینه، نزد عبدالله بن حسن بن حسن (معروف به عبدالله محض) و جماعتی از اهل بیت او -از جمله جعفر بن محمد(ع)- ببر و به آنها بده و بگو: من مردی غریب از اهل خراسانم؛ گروهی از شیعیان خراسان این پول را برای شما فرستاده‌اند مشروط بر این که چنین و چنان کنید. (یعنی بر ضد طاغوت قیام کنید) پس از گرفتن پول، به آنان بگو: من واسطه رساندن پول هستم، دوست دارم دست خطی از شما داشته باشم که این پول‌ها را از من وصول کرده‌اید. ابن مهاجر پول‌ها را گرفت و به سوی مدینه رهسپار شد و مدتی بعد، نزد منصور و محمد بن اشعث بازگشت. منصور به او گفت: چه خبر‌؟ ابن مهاجر گفت: من پول‌ها را به مدینه بردم و به هر یک از آنها مبلغی دادم، و رسید آن را گرفتم و آورده‌ام، غیر از جعفر بن محمد. چون در مسجد الرّسول(ص) نزد او رفتم، او را مشغول نماز یافتم. پس پشت سرش نشستم و با خود گفتم: صبر می‌کنم تا نمازش تمام شود، آنگاه کاری را که با خاندانش کردم و سخنانی که به ایشان گفتم، به او نیز می‌گویم. آن حضرت، با شتاب نمازش را تمام کرد [و بی‌آنکه سخنی به او گفته باشم] رو به من کرد و فرمود: ای مرد! از خدا بترس، و خاندان رسالت را فریب نده؛ چه، آنها سابقه نزدیکی با دولت بنی مروان دارند، [و بر اثر ظلم و ستم‌شان] همه آنها نیازمندند [از این‌رو پول تو را می‌پذیرند و به دنبال آن گرفتار می‌گردند.] من به او گفتم: خداوند کارت را به صلاح آورد! قضیّه چیست‌؟ او سرش را نزدیک من کرد و به جمیع آنچه میان من و تو واقع شده بود خبر داد به طوری که گویا او نفر سوم ما بوده است که در کنار ما حضور داشته است. در این هنگام، منصور دوانیقی گفت: ای پسر مهاجر! بدان که هیچ خاندان نبوتی نیست مگر این که در میان آنها مُحَدَّثی (یعنی کسی که بواسطه فرشتگان مطلع بر اخبار است) خواهد بود و محدّث امروز ما جعفر بن محمد است. جعفر بن محمد بن اشعث، پس از ذکر این داستان، گفت: همین اقرار دشمن به محدث بودن امام صادق(ع) باعث شد که ما به تشیع گرویده، شیعه شویم[۱۳۹].

علاوه بر این روایت، روایتی دیگر هم وجود دارد که دلالت بر امامی بودن جعفر بن محمد بن اشعث دارد. برخی منابع، در ذکر دلیل زندانی شدن و شهادت امام موسی کاظم(ع)، حدیثی را نقل کرده‌اند، که در فراز نخست آن چنین آمده است: چون هارون الرشید تربیت فرزندش محمد امین را به جعفر بن محمد بن اشعث سپرد، یحیی بن خالد برمکی از این امر نگران شد و با خود اندیشید که اگر چنانچه محمد امین به خلافت برسد، زمام ملک و دولت او به دست جعفر بن محمد بن اشعث خواهد افتاد و در نتیجه قدرت و هیمنه برامکه فرو می‌ریزد. از این‌رو، او با اطلاع از این امر که وی به امامت امام صادق(ع) معتقد است، به او نزدیک شد و با گزارش دادن اسرار او به هارون، وی را نسبت به جعفر بدبین نمود[۱۴۰]. تا اینکه روزی هارون، ۲۰،۰۰۰ دینار به جعفر بن محمد بن اشعث بخشید. فردای آن روز، یحیی برمکی نزد هارون رفت و ضمن سعایت از جعفر، با طرح این مطلب که او شیعه است، سعی در از میان بردن او کرد. وی به هارون گفت: مالی به دست جعفر بن محمد بن اشعث نمی‌رسد مگر این که ابتدا خمسش را به امام کاظم(ع) می‌پردازد و سپس از باقی‌مانده‌اش بهره می‌برد. شک ندارم که جعفر، خمس مبلغ اهدایی شما را هم به آن حضرت پرداخته است. هارون، جعفر بن محمد بن اشعث را به حضور خواند و پس از اندکی گفتگو، جویای آن ۲۰،۰۰۰ دینار شد. جعفر، کیسه پول اهدایی را در حالی که هنوز مُهرش باقی مانده بود، نزد هارون حاضر کرد. هارون با دیدن این کیسه و مهر باز نشده‌اش، به او اطمینان داد که دیگر سعایت احدی را از او قبول نکند[۱۴۱].

برخی از علما و بزرگان شیعه، با استناد به این دو روایت، حکم به امامی بودن جعفر بن محمد بن اشعث[۱۴۲] و پدرش محمد بن اشعث و در کل، خاندان بنی اشعث[۱۴۳] کرده‌اند. ضمن این که در کتاب رجال شیخ طوسی (ره) هم، از جعفر بن محمد بن اشعث در شمار اصحاب امام صادق(ع) یاد شده است[۱۴۴].[۱۴۵]

مشاهیر و معاریف بنی سلامان

از اعلام و رجال بنام این طایفه علاوه بر اسماء بزرگانی که در متن به نامشان پرداخته شد می‌توان به اسامی اصحابی چون سنان بن عبدالله بن قشیر بن خزیمه معروف به اکوع[۱۴۶] و پسرانش أهبان و سلمه[۱۴۷]، دهر بن اخرم[۱۴۸] و پسرش نصر[۱۴۹]، هزال بن ذیاب بن یزید اسلمی[۱۵۰] و پسرش نعیم[۱۵۱] و محجن بن ادرع اسلمی[۱۵۲] و تابعینی چون عبدالله بن بریدة بن حصیب راوی و قاضی مرو[۱۵۳] و برادرش سلیمان[۱۵۴]، خالد بن ابی برزه اسلمی[۱۵۵]، ایاس بن سلمة بن اکوع[۱۵۶] و عبدالرحمن بن جرهد بن رزاح[۱۵۷] اشاره کرد. ضمن این که از مجزأة بن زاهر بن مخلع (حجاج) هم در شمار تابعین و از اشراف کوفه و از اصحاب و یاران عمرو بن حمق خزاعی یاد شده است[۱۵۸]. ابوالشیص محمد بن علی بن عبداللّه بن رزین خزاعی -شاعر عرب و از خویشاوندان دعبل-[۱۵۹]، و پسر عمویش دعبل بن علی بن رزین[۱۶۰] -هر دو از شعرای عرب- عبدالعزیز بن عقبة بن سلمة بن أکوع -از محدّثان و راویان اهل سنت-[۱۶۱] و بریدة بن عبدالله بن بریدة بن حصیب -از فقها این قوم-[۱۶۲] هم از دیگر بزرگانی بودند که به بنی سلامان منسوب‌اند.[۱۶۳]

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۳۹ و ۴۵۶؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج‌۲، ص۵۳۰. برخی علما، آنان را در شمار طوایف مضری (از قبایل عدنانی) و از فرزندان أفصی بن عامر بن قُمعَة بن الیاس بن مضر بن نِزِار بن مَعدِ بن عَدنان گفته‌اند. (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰)
  2. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۳۹ و ۴۵۶؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸.
  3. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۶.
  4. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۶.
  5. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵.
  6. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  7. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۴.
  8. ر.ک: احمد امین؛ پرتو اسلام، ص۲۹؛ غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، ج۱، ص۱۲۵۶؛ فیلیپ خلیل حتّی، تاریخ عرب، ص۸۳ و....
  9. احمد پاکتچی، ازد [پیش از اسلام]، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۸، ص۲۴-۲۵.
  10. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۳۲۸-۳۲۹.
  11. یعقوبی، البلدان، ص۹۴.
  12. احمدعلی، عرب کهن در آستانه بعثت، ص۲۶۴.
  13. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۳، ۲۳۲ و۲۳۵؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۵۲۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱.
  14. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۵۴ ذیل واژه «یین». نیز ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۱.
  15. حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۵۹ و ۴۵۴.
  16. ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۷.
  17. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۲۵۲-۲۵۳.
  18. ر.ک: بخاری، التاریخ الکبیر، ج۵، ص۵۱؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰؛ ابونعیم اصفهانی، معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۴.
  19. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.
  20. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۴.
  21. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  22. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۸۰.
  23. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵ و ج۴، ص۱۸۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹. نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۸۵.
  24. شهاب‌الدین احمد نویری، نهایة الارب فی فنون ادب، ج۳، ص۲۵.
  25. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۵؛ شهاب‌الدین احمد نویری، نهایة الارب فی فنون ادب، ج۳، ص۳۵.
  26. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  27. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.
  28. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.
  29. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۸.
  30. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۳۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۰۴-۶۰۵.
  31. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۹۰؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۰۴.
  32. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۰۴-۴۰۵.
  33. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.
  34. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۴؛ مقریزی، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، ج۹، ص۲۲۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۹.
  35. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱.
  36. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  37. واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۸۳-۵۸۴.
  38. واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۱-۵۹۲.
  39. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۸۱.
  40. عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۹.
  41. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۹؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۶۴.
  42. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۹-۲۴۰؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰.
  43. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۹-۲۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۱، ص۳۰۱.
  44. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.
  45. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۸؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۰۹.
  46. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۵۲۲.
  47. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵.
  48. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  49. منتظرالقائم، تاریخ اسلام تا سال چهلم هجری، ص۲۰۳.
  50. اسماء خود از طایفه بنی مالک بن افصی –برادر اسلم بن افصی- است (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۴۰) اما از آنجا که بنی مالک بن افصی در قیاس با طایفه بنی اسلم بن افصی، از شهرت کمتری برخوردار بود؛ این شهرت کمتر، باعث شده تا بیشتر افرادش بواسطه شهرت بیشتر اسلم بن افصی، بدو منتسب شده، «اسلمی» خوانده شوند. (ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۲۳)
  51. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۸-۷۰۰. نیز ر.ک: تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‌، ج۱، ص۳۱۲؛ محمد بن یوسف شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج‌۵، ص۱۲۱.
  52. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۹.
  53. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۸.
  54. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۷.
  55. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۷.
  56. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۲۰-۲۱.
  57. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  58. طبرسی، اعلام الوری، ج‌۱، ص۲۱۵.
  59. واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۸۳-۷۸۶.
  60. واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۸۹.
  61. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۰-۷۸۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۳۱-۳۳، ۳۶-۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۴-۴۵.
  62. واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۹۹.
  63. مقریزی، الامتاع الأسماع بما للنبی من احوال و الاموال الحفدة و المتاع، ج‌۸، ص۳۸۵.
  64. واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۸۱۹.
  65. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.
  66. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۵.
  67. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۳؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۴۹۵.
  68. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۳؛ واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۸۵۹.
  69. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  70. نام قریه‌ای است در شانزده فرسخی مدینه.
  71. واقدی، المغازی، ج‌۳، ص۹۹۰. نیز ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.
  72. واقدی، المغازی، ج‌۳، ص۸۹۶.
  73. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۸.
  74. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  75. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۳۴.
  76. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  77. شیخ مفید، الجمل، ص۴۳.
  78. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۲۲؛ ابن‌مسکویه، تجارب الامم فی تعاقب الهم، ج۳، ص۲۲۲.
  79. البته این گزارش با اخباری که در بخش بعد خواهد آمد، دست‌کم در مورد گروهی دیگر از مردم بنی اسلم -از جمله بنی سلامانی‌ها- قابل نقض است. در آن بخش به افراشتن علم اعتراض توسط بریدة بن حصیب در اسلم و همراهی جمعی از آنان با او در عدم بیعت با ابوبکر -که می‌تواند این جمع، همان قوم و خویشان و مردم بنی سلامان باشد- اشاره شده است.
  80. عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۹.
  81. ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۱، ص۵۴۸.
  82. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۷۰؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۴، ص۴۷؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۷، ص۳۳۳-۳۳۴.
  83. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۵، ص۲۱۴؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۷، ص۳۳۴.
  84. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۴، ص۴۷.
  85. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۱.
  86. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۱. ابن حجر از عقبة بن اهبان به عنوان یکی از عمّال عمر بن خطاب یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۸۹.)
  87. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  88. یحیی بن الحسین بن قاسم، التحفة العسجدیه، ص۱۳۷-۱۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۷۱-۱۷۲؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۰، ص۸۳. نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۶۱؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۱۹۰ و ۱۹۱ و....
  89. سید علی میلانی، حدیث الولایه، ص۳۲. نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۶۱؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۲۵۰ و....
  90. طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۷۵.
  91. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۱؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۲۹؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۴۴۱.
  92. «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟ بی‌گمان ما به خاندان ابراهیم کتاب (آسمانی) و فرزانگی دادیم و به آنان فرمانروایی سترگی بخشیدیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
  93. قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۲۵۸-۲۶۰؛ سید بن طاوس، الیقین، ص۲۷۲-۲۷۴؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۳۷، ص۳۰۸-۳۰۹. برخی مصادر هم از حضور بریدة بن حصیب به همراه یازده تن دیگر از مهاجران و انصار معترض خلافت ابوبکر، نزد ابوبکر و احتجاج با او خبر داده آورده‌اند: ثمّ قام بریدة الأسلمی فقال: یا أبا بکر! نسیت أم تناسیت أم خادعتک نفسک؟! أما تذکر إذا أمرنا رسول اللّه(ص) و سلّم فسلّمنا علی علیّ بإمرة المؤمنین و نبیّنا(ع) بین أظهرنا؟!، فاتّق اللّه ربک، و أدرک نفسک قبل أن لا تدرکها، و أنقذها من هلکتها ودع هذا الأمر، و وکله إلی من هو أحقّ به منک، و لا تماد فی غیّک، و ارجع و أنت تستطیع الرجوع، فقد نصحتک نصحی، و بذلت لک ما عندی، فإن قبلت وفّقت و رشدت. (ابوجعفر البرقی، رجال البرقی، ج۱، ص۶۵؛ شیخ صدوق، الخصال، ص۴۶۴؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۰۱.)
  94. مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۹۳؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۲۹۳؛ مامقانی،تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۵. برخی منابع حدیثی را از ثقفی، عن کنانی، از محاربی، از امام صادق(ع) نقل کرده و آورده‌اند: «إنّ بریدة قدم من الشام و قد بویع لأبی بکر، فقال له: أنسیت تسلیمنا علی علیّ(ع) بإمرة المؤمنین واجبة من اللّه و رسوله(ص)؟». قال: إنّک غبت و شهدنا، و إنّ اللّه یحدث الأمر بعد الأمر، و لم یکن لیجمع لأهل هذا البیت النبوّة و الملک. (علی بن یونس عاملی، الصراط المستقیم، ج۲، ص۵۳-۵۴؛ محمد طاهر قمی شیرازی، الأربعین فی إمامة الأئمّة الطاهرین، ص۹۰.)
  95. مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۹۳؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۲۹۳؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۵. برخی منابع حدیثی را از ثقفی، عن کنانی، از محاربی، از امام صادق(ع) نقل کرده و آورده‌اند: «إنّ بریدة قدم من الشام و قد بویع لأبی بکر، فقال له: أنسیت تسلیمنا علی علیّ(ع) بإمرة المؤمنین واجبة من اللّه و رسوله(ص)؟». قال: إنّک غبت و شهدنا، و إنّ اللّه یحدث الأمر بعد الأمر، و لم یکن لیجمع لأهل هذا البیت النبوّة و الملک. (علی بن یونس عاملی، الصراط المستقیم، ج۲، ص۵۳-۵۴؛ محمد طاهر قمی شیرازی، الأربعین فی إمامة الأئمّة الطاهرین، ص۹۰.)
  96. سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۲؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۴۰۳.
  97. سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۸۷.
  98. سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۸۷.
  99. تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۸۷؛ امین، اعیان الشیعه، ج۳، ص۵۶۰؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۴-۱۴۵.
  100. سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۲؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱.
  101. سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳-۲۴۴؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۲-۳۹۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱. سید مرتضی به نقلی دیگر آورده‌اند که حضرت فرمود: با آنان بیعت کنید. همانا ایشان مرا بین گرفتن آنچه حق شان نیست(حکومت) و بین جنگ با آنها و تفرقه بین صفوف مسلمین مخیر کردند. (سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳)
  102. سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۴۳؛ تستری، قاموس الرجال، ج‌۲، ص۲۹۱.
  103. ابوجعفر برقی، رجال البرقی، ج۱، ص۶۷.
  104. فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۲؛ امین، اعیان الشیعه، ج۳، ص۵۶۰.
  105. مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج‌۱۲، ص۱۴۸-۱۴۹.
  106. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۹۹؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۴۸۴؛ علی بن یوسف حلی، العدد القویه، ص۲۴۷.
  107. «فردا پرچم را به کسی خواهد داد که خدا و رسولش او را دوست می‌دارند و خداوند به دست او فتح را نصیب مسلمانان خواهد کرد و او گریزنده نیست»؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۹۹-۱۱۰۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۷، ص۳۶. نیز ر.ک: نسائی، السنن الکبری، ج۵، ص۱۱۲.
  108. یحیی بن الحسین بن قاسم، التحفة العسجدیه، ص۱۳۷-۱۳۸؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۶۱؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۱۹۰ و ۱۹۱ و....
  109. ابن شهر آشوب، مناقب علی بن ابیطالب، ج۲، ص۲۵۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۳۷، ص۳۲۳.
  110. ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۲۷، ص۲۰۸ و....
  111. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  112. امین، اعیان الشیعه، ج۳، ص۵۶۰.
  113. ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۳۹. نیز ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۵.
  114. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  115. ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۳، ص۱۷.
  116. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۹۲. و با اندکی اختلاف در: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۲. این شعر را برخی منابع به کونه ای دیگر گزارش کردند. من باب نمونه ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۹۰ و ۴۶۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵.
  117. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹.
  118. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۴۱۰؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۰۵.
  119. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  120. ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۲، ص۶۶۳-۶۶۴؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج۱۵، ص۳۱۱. علاوه بر بزرگان، برخی موالیان این قوم هم در شمار داعیان و نقیبان بنی عباس در جریان دعوت یاد شده که از جمله آنها می‌‌توان به عیسی بن اعین –موالی بریدة بن حصیب یاد کرد. (مجهول، اخبار الدولة العباسیه، ص۲۱۶)
  121. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.
  122. زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۳۹؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۱۱.
  123. زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۳۹؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۱۱.
  124. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۹؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۹.
  125. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۴؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۶.
  126. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۵.
  127. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۱.
  128. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۴؛ ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۳، ص۲۷۷.
  129. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۲۰.
  130. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۳۰۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۸۴.
  131. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۰۰. نیز ر.ک: ابن فقیه، البلدان، ص۲۹۶.
  132. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۰۰.
  133. مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۲۲.
  134. مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۲۲.
  135. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۷۵؛ ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۳، ص۳۶۴.
  136. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  137. کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۵؛ ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص۴۰۶.
  138. صَفْوان بن یحیی بَجَلی کوفی(م. ۲۱۰ق) از یاران امام کاظم(ع)، و از وکلای امام رضا(ع) و امام جواد(ع). (شیخ طوسی، رجال، ص۳۳۸، ۳۷۶؛ نجاشی، رجال، ص۱۹۷)
  139. کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۵. نیز ر.ک: ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص۴۰۶-۴۰۷؛ قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۲۱-۷۲۲.
  140. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۴-۴۱۵.
  141. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۷۱-۷۲.
  142. تستری، قاموس الرجال، ج۲، ص۶۶۳-۶۶۴؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج۱۵، ص۳۱۱؛ امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۵۳. نیز ر.ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۷۴-۷۵.
  143. امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۵۳.
  144. شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۱۷۵.
  145. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  146. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۶-۲۲۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.
  147. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۸؛. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.
  148. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰.
  149. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۴۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۸۱.
  150. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۵۳۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۶۲۰.
  151. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.
  152. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۶.
  153. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۵، ص۵۱؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۱۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۷، ص۱۲۸.
  154. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۵۹۵؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۴؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۴، ص۱۰۲.
  155. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۳۸۳.
  156. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۹۱-۱۹۲.
  157. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۹۲.
  158. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۸.
  159. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۲۳۸.
  160. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص۳۷۷.
  161. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۱.
  162. ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۸؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۱۶.
  163. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.