بحث:عصمت پیامبران از دیدگاه اهل سنت: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۷۴: خط ۱۷۴:
{{عربی|إن قبلناه لزمنا الحكم بتكذيب إبراهيم صلوات الله وسلامه عليه و إن رددناه لزمنا الحكم بتكذيب الرواة، ولا شك أن صون إبراهيم صلوات الله وسلامه عليه عن الكذب أولى من صون طائفة من المجاهيل عن الكذب}}<ref>اللباب فی علوم الکتاب، ج۱۱، ص۶۶؛ تفسیر الرازی، ج۱۸، ص۹۶.</ref>؛
{{عربی|إن قبلناه لزمنا الحكم بتكذيب إبراهيم صلوات الله وسلامه عليه و إن رددناه لزمنا الحكم بتكذيب الرواة، ولا شك أن صون إبراهيم صلوات الله وسلامه عليه عن الكذب أولى من صون طائفة من المجاهيل عن الكذب}}<ref>اللباب فی علوم الکتاب، ج۱۱، ص۶۶؛ تفسیر الرازی، ج۱۸، ص۹۶.</ref>؛
اگر آن خبر را قبول کنیم، آن وقت باید ابراهیم [[صلوات]] [[الله]] و [[سلامه علیه]] را تکذیب نمائیم و اگر خبر را رد کنیم تکذیب راویان آن را در پی خواهد داشت و شکی نیست که [[حفظ]] [[مقام ابراهیم]] صلوات الله وسلامه علیه از دروغ، سزاوارتر از حفظ [[مقام]] برخی از راویان ناشناخته است.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام]]، ج۲، ص ۴۷.</ref>.
اگر آن خبر را قبول کنیم، آن وقت باید ابراهیم [[صلوات]] [[الله]] و [[سلامه علیه]] را تکذیب نمائیم و اگر خبر را رد کنیم تکذیب راویان آن را در پی خواهد داشت و شکی نیست که [[حفظ]] [[مقام ابراهیم]] صلوات الله وسلامه علیه از دروغ، سزاوارتر از حفظ [[مقام]] برخی از راویان ناشناخته است.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام]]، ج۲، ص ۴۷.</ref>.
===[[حضرت موسی]] و سیلی زدن به [[ملک الموت]]!===
[[ابو هریره]] در راستای دروغ‌پردازی‌های خود، امور ناشایستی را به حضرت موسی{{ع}} نسبت می‌دهد. [[احمد بن حنبل]] در [[مسند]] ابو هریره از قول وی می‌نویسد:
{{عربی|قال رسول الله{{صل}}: جاء ملك الموت إلى موسى{{ع}}، فقال له أجب ربك. قال: فلطم موسى عين ملك الموت ففقأها فرجع الملك إلى الله عز وجل فقال: إنك أرسلتني إلى عبد لك لا يريد الموت وقد فقأ عيني}}<ref>مسند احمد، ج۲، ص۳۱۵.</ref>؛
[[ابوهریره]] از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل می‌کند که فرمود: ملک الموت به سوی [[موسی]] آمد و به ایشان گفت: [[دعوت]] پروردگارت را پاسخ ده.آن‌گاه موسی ضربه‌ای به چشم ملک الموت زد که چشم او آسیب دید. [[ملک الموت]] به سوی [[خدای عزوجل]] بازگشت و عرضه داشت تو مرا به سوی بنده‌ای فرستادی که [[مرگ]] را نمی‌خواهد و به چشم من آسیب رساند!
این [[حدیث]] در شروح [[صحیح مسلم]] و [[صحیح بخاری]] و برخی دیگر از منابع معتبر [[اهل تسنن]] آمده است و به روشنی نشان دهنده چگونگی [[اعتقاد]] آنان درباره [[عصمت]] [[پیامبران الهی]] است<ref>شرح صحیح مسلم، ج۱۵، ص۱۲۸؛ فتح الباری، ج۶، ص۳۱۵ - ۳۱۶؛ عمدة القاری، ج۸، ص۱۴۸ و ج۱۵، ص۳۰۶؛ صحیح ابن حبان، ج۱۴، ص۱۱۶؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۵۱۰ - ۵۱۱، ش۳۲۳۸۴؛ تفسیر الثعلبی، ج۴، ص۴۵ - ۴۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۶، ص۱۷۸؛ البدایة والنهایة، ج١، ص٣٧٠.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام]]، ج۲، ص ۵۲.</ref>.


===[[حضرت سلیمان]] و برخی دیگر از پیامبران الهی===
===[[حضرت سلیمان]] و برخی دیگر از پیامبران الهی===
خط ۱۸۹: خط ۱۸۳:
{{عربی|إن رسول الله قال: نزل نبي من الأنبياء تحت شجرة فلدغته نملة، فأمر بجهازه فأخرج من تحتها ثم أمر ببيتها فأحرق بالنار؛ فأوحى الله إليه فهلا نملة واحدة}}<ref>صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۰؛ مسند الشامیین، ج۴، ص۲۷۷ - ۲۷۸، ش۳۲۸۰؛ کنز العمال، ج۵، ص۳۹۲، ش۱۳۳۸۳؛ أحکام القرآن، ج۳، ص۴۷۳ و در بسیاری دیگر از منابع اهل سنت با اندکی اختلافات در بعضی از کلمات نیز آمده است.</ref>؛
{{عربی|إن رسول الله قال: نزل نبي من الأنبياء تحت شجرة فلدغته نملة، فأمر بجهازه فأخرج من تحتها ثم أمر ببيتها فأحرق بالنار؛ فأوحى الله إليه فهلا نملة واحدة}}<ref>صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۰؛ مسند الشامیین، ج۴، ص۲۷۷ - ۲۷۸، ش۳۲۸۰؛ کنز العمال، ج۵، ص۳۹۲، ش۱۳۳۸۳؛ أحکام القرآن، ج۳، ص۴۷۳ و در بسیاری دیگر از منابع اهل سنت با اندکی اختلافات در بعضی از کلمات نیز آمده است.</ref>؛
[[رسول خدا]] گفت یکی از [[پیامبران]] در مسافرتی با همراهانش زیر درختی پیاده شده و اتراق کردند. مورچه‌ای آن [[پیامبر]] را گزید. وی در [[انتقام]] از آن مورچه دستور داد تا لانه مورچه‌ها را به [[آتش]] بکشند. آن‌گاه از جانب [[پروردگار]] [[وحی]] نازل شد: یک مورچه تو را گزید نه همه مورچه‌ها!<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام]]، ج۲، ص ۵۳.</ref>.
[[رسول خدا]] گفت یکی از [[پیامبران]] در مسافرتی با همراهانش زیر درختی پیاده شده و اتراق کردند. مورچه‌ای آن [[پیامبر]] را گزید. وی در [[انتقام]] از آن مورچه دستور داد تا لانه مورچه‌ها را به [[آتش]] بکشند. آن‌گاه از جانب [[پروردگار]] [[وحی]] نازل شد: یک مورچه تو را گزید نه همه مورچه‌ها!<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام]]، ج۲، ص ۵۳.</ref>.
===[[رسول گرامی اسلام]]===
این‌گونه امور [[ناشایست]] در منابع اهل سنّت، دامان [[پاک]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} را گرفته است به طوری که به پیامبر نسبت [[بت‌پرستی]] نیز داده‌اند! در روایتی ساختگی آمده است:
{{عربی|أخبرني سالم أنه سمع عبد الله بن عمر إنه يحدث عن رسول الله{{صل}} أنه لقي زيد بن عمرو بن نفيل بأسفل بلدح - وذاك قبل أن ينزل على [[رسول]] لله الوحي - فقدم إليه [[رسول الله]] سفرة فيها لحم فأبى أن يأکل منها ثم قال: إني لا أكل مما تذبحون على أنصابكم و لا أكل إلا مما ذكر [[اسم الله]] عليه}}<ref>مسند أحمد، ج۲، ص۱۲۷؛ صحیح البخاری، ج۶، ص۲۲۵؛ فضائل الصحابة (نسائی)، ص۲۷؛ السنن الکبری(بیهقی)، ج۹، ص۲۵۰؛ عمدة القاری، ج۲۱، ص۱۱۳؛ المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۲۳۰؛ الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۶۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۸۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۵۰۸.</ref>؛
[[عبدالله بن عمر]] از رسول خدا{{صل}} چنین نقل می‌کند: پیش از آنکه [[وحی بر پیامبر]] [[خدا]] نازل شود با یزید بن عمرو بن نفیل [[ملاقات]] و او را [[دعوت]] کرد و سفره‌ای از برای وی مهیا ساخت. زید از خوردن آن خودداری کرد و گفت: من از آن چه که شما برای بت‌هایتان [[ذبح]] می‌کنید و غیر از آن چه که [[اسم خدا]] بر آن ذکر شده است نمی‌خورم.
بر اساس این [[حدیث]] که در [[صحیح بخاری]] و [[مسند احمد]] نقل شده است، [[پیامبر]] پیش از [[نبوت]] [[بت‌پرست]] بوده و در پای [[بت‌ها]] [[قربانی]] می‌کرده است. ایشان از گوشت آن می‌خورده و به میهمانان می‌خورانده است. این در حالی است که حدیث مذکور [[زید بن عمرو]] را -که [[مسیحی]] بوده- [[خداپرست]] و [[افضل]] از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} معرفی کرده است!
[[متکلمان]] [[سنّی]] نیز بر پایه همین [[احادیث]] به [[کفر]] پیامبر اکرم{{صل}} [[پیش از بعثت]] قائل شده‌اند و بر اساس همین [[روایات]] است که چنین [[اعتقادی]] [[استوار]] می‌گردد. [[ابن ابی الحدید]] - از بزرگان [[معتزله]] - ضمن نقل گفتار برخی فرق درباره [[عصمت پیامبران]] می‌نویسد:
{{عربی|وقال قوم من الحشوية: قد كان محمد كافرا قبل البعثة}}؛
گروهی از [[حشویه]] می‌گویند: محمد پیش از بعثت [[کافر]] بوده است.
حشویه گروهی هستند که به [[ظواهر]] احادیث پایبند بوده و بدون هیچ [[تأمل]] و درنگی به آن چه در روایات آمده است عمل می‌کنند. این [[اعتقاد]] علاوه بر حشویه، در میان گروه‌های [[کلامی]] دیگر نیز [[مشاهده]] می‌شود.
ابن ابی الحدید در ادامه می‌افزاید:
{{عربی|قال برغوث المتكلم، وهو أحد النجارية: لم يكن النبي{{صل}} مؤمنا بالله قبل أن يبعثه}}؛
برغوث [[متکلم]] که از [[فرقه نجاریه]] است می‌گوید: پیامبر پیش از [[مبعوث]] شدن به [[خدا]] [[ایمان]] نداشت.
وی در ادامه می‌نویسد: سدی - یکی از [[مفسران]] معروف [[اهل سنت]] - پیرامون [[آیه]] {{متن قرآن|وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ}}<ref>«و بار گرانت را از (دوش) تو برنداشتیم؟» سوره انشراح، آیه ۲.</ref> می‌گوید:
{{عربی|وزره الشرك فإنه كان على دين قومه أربعين سنة}}<ref>شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج٧، ص۹. لازم به ذکر است که زمخشری پس از نقل این گفته می‌نویسد: {{عربی|فإن أراد أنه كان على خلوهم عن العلوم السمعية، فنعم، و إن أراد أنه كان على دينهم وكفرهم، فمعاذ الله. والأنبياء يجب أن يكونوا معصومين قبل النبوة و بعدها من الكبائر والصغائر الشائنة}}؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۴، ص۲۶۵.</ref>؛
وزرِ پیامبر [[شرک]] بود؛ چراکه او چهل سال بر [[دین]] [[قوم]] یعنی [[بت‌پرستی]] بود.
به واقع آن [[احادیث]] و این [[اعتقادات]] صرفاً به منظور توجیه [[خلافت]] [[حاکمان]] بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} است؛ چراکه تناسب و مشابهت میان یک شخص و [[جانشین]] وی ضروری است و چون [[ابوبکر]] بیشتر عمر خود را به بت‌پرستی گذرانده است، برای توجیه خلافت وی ناگزیر باید [[شأن]] و [[منزلت]] [[نبوت]] نادیده گرفته شود و [[اشرف انبیاء]]{{صل}} [[پیش از بعثت]] فردی [[بت‌پرست]] معرفی گردد.
[[اعتقاد]] [[باقلانی]] مبنی بر جواز [[کافر]] شدن [[انبیاء]] نیز بر پایه احادیثی همچون [[حدیث]] «[[غرانیق]]» [[استوار]] گشته است. [[سیوطی]] می‌نویسد:
{{عربی|أخرج ابن أبي حاتم وابن جرير، وابن المنذر من طريق بسند صحيح عن سعيد بن جبير قال: قرأ النبي{{صل}} بمكة [[والنجم]]، فلما بلغ {{متن قرآن|أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى}}<ref>«آیا بت‌های «لات» و «عزّی» را (شایسته پرستش) دیده‌اید؟ * و آن سومین بت دیگر «منات» را؟» سوره نجم، آیه ۱۹-۲۰.</ref> ألقى الشيطان على لسانه: «تلك الغرانيق [[العلا]] وإن شفاعتهن لترتجى» فقال المشركون: ما ذكر آلهتنا بخير قبل اليوم فسجد وسجدوا فنزلت {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ...}}<ref>«و ما پیش از تو هیچ فرستاده و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه چون آرزو می‌کرد (که دعوتش فراگیر شود) شیطان در آرزوی وی (با وسوسه افکندن در دل مردم خلل) می‌افکند آنگاه خداوند آنچه را که شیطان می‌افکند، از میان برمی‌دارد سپس آیات خود را استوار می‌گرداند و خداوند دانایی فرزانه است» سوره حج، آیه ۵۲.</ref>}}<ref>لباب النقول فی أسباب النزول، ص۱۵۰؛ تفسیر الجلالین، ص۵۵۲.</ref>؛
[[ابن ابی‌حاتم]]، [[ابن جریر]] و [[ابن منذر]] به [[سند صحیح]] از [[سعید بن جبیر]] [[روایت]] می‌کنند که گفت: [[پیامبر]] در [[مکه]] [[سوره نجم]] را قرائت کرد و هنگامی که به [[آیات]] {{متن قرآن|أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى}} رسید، [[شیطان]] بر زبان پیامبر چنین [[القا]] کرد: «آنها غرنوق‌های بلندمرتبه هستند و همانا از آنها [[امید]] [[شفاعت]] می‌رود». [[مشرکان]] گفتند: پیامبر پیش از این هیچ‌گاه از الاهه‌های ما به [[نیکی]] یاد نکرده بود. پس [[پیامبر]] بر [[بت‌ها]] [[سجده]] کرد و آنها [[مشرکان]] سجده کردند.
بر اساس این [[حدیث]] - که بیان‌گر [[کفر]] و [[شرک]] آشکار پیامبر است - این [[آیه]] نازل شد:
{{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ}}<ref>«و ما پیش از تو هیچ فرستاده و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه چون آرزو می‌کرد (که دعوتش فراگیر شود) شیطان در آرزوی وی (با وسوسه افکندن در دل مردم خلل) می‌افکند آنگاه خداوند آنچه را که شیطان می‌افکند، از میان برمی‌دارد سپس آیات خود را استوار می‌گرداند و خداوند دانایی فرزانه است» سوره حج، آیه ۵۲.</ref>.
[[سیوطی]] این حدیث را از کتاب [[بخاری]] نقل می‌کند و می‌نویسد:
{{عربی|أخرجه البخاري عن ابن عباس بسند فيه الواقدي}}؛
بخاری این حدیث را به سندی که [[واقدی]] در طریق آن است از [[ابن عباس]] نقل می‌کند.
اما این حدیث در چاپ‌های اخیر کتاب بخاری حذف شده است. سیوطی در ادامه می‌نویسد:
{{عربی|وأورده ابن إسحاق في السيرة}}<ref>لباب النقول فی أسباب النزول، ص۱۵۰؛ تفسیر الجلالین، ص۵۵۳.</ref>؛
[[ابن اسحاق]] نیز در [[سیره]] خود این حدیث را آورده است.
علاوه بر این اسحاق و بخاری، افرادی همچون [[ابوبکر]] بزّار، [[ابو القاسم]] [[طبرانی]]، [[طبری]] و دیگران نیز این حدیث را در کتاب خود نقل کرده‌اند<ref>مسند البزّار، ج٢، ص۱۹٣، ح۵۰۹۶؛ المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۷۵ - ۷۶؛ عمدة القاری، ج۷، ص۱۰۰ و بسیاری از تفاسیر اهل سنت.</ref>. [[هیثمی]] نیز حدیث را صحیح دانسته و در ذیل آن می‌نویسد:
{{عربی|رجالهما رجال الصحيح}}<ref>مجمع الزوائد، ج۷، ص۱۱۵.</ref>؛
[[راویان]] سند بزار و طبرانی در حدیث [[غرانیق]] از راویان [[صحاح]] هستند.
از آنجا که این حدیث بیان‌گر [[معصوم]] نبودن پیامبر در [[تبلیغ]] است و به روشنی بر کفر و شرک [[رسول خدا]]{{صل}} دلالت دارد؛ از این رو برخی از [[عالمان]] [[سنّی]] جهت [[فرار]] از این مشکل، حدیث غرانیق را [[باطل]] دانسته و لازمه وقوع چنین قصه‌ای را [[ارتداد]] بسیاری از [[مسلمانان]] می‌دانند<ref>ر.ک: فتح الباری، ج۸، ص۳۳۳ – ۳۳۴.</ref>.
اما برخی دیگر به جهت کثرت سندهای [[حدیث]] و [[وثاقت]] [[راویان]] آن و این که بزرگانی چون [[ابن ابی‌حاتم]] [[ابوبکر بزار]] و... در کتب خود آورده‌اند، به [[صحت حدیث]] [[حکم]] کرده‌اند.
این دسته از [[عالمان اهل سنت]]، [[حفظ]] اعتبار کتب و راویان خود را بر [[پاکی]] [[رسول خدا]]{{صل}} ترجیح داده‌اند و به منظور [[پیش‌گیری]] از مخدوش شدن مجامع [[حدیثی]] و راویان آنها، [[عصمت پیامبر]] در [[تبلیغ]] را [[نفی]] کرده و به جواز [[کفر]] و [[شرک]] [[پیامبر]] قائل شده‌اند! [[ابن حجر]] در مورد حدیث [[غرانیق]] می‌نویسد:
{{عربی|كثرة الطرق تدل على أن للقصة أصلا}}<ref>فتح الباری، ج٨، ص۳۳۳. همچنین ر.ک: تحفة الأحوذی، ج۳، ص۱۳۶؛ الفتح السماوی، ج۲، ص۸۴۳؛ لباب النقول فی أسباب النزول، ص۱۵۰، به نقل از ابن حجر عسقلانی.</ref>؛
سندهای فراوان آن دلالت دارد بر این که این داستان [[حقیقت]] دارد.
[[ابن ابی الحدید]]، مستند [[کرامیه]] و [[حشویه]] در خطای پیامبر در تبلیغ را همین حدیث دانسته و می‌نویسد:
{{عربی|و قد أخطأ رسول الله في التبليغ حيث قال: «تلك الغرانيق العلى وإن شفاعتهن لترتجى}}<ref>شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۷، ص۱۹.</ref>؛
به تحقیق رسول خدا در تبلیغ [[خطا]] کرد آن‌گاه که گفت: «آنها غرنوق‌ها بلندمرتبه هستند و همانا از آنها [[امید]] [[شفاعت]] می‌رود».
[[عبدالقاهر بغدادی]] در الفرق بین الفرق نیز همین موضوع را مطرح می‌کند و مورد تأکید قرار می‌دهد<ref>الفرق بین الفرق ۲۱۰ – ۲۱۱.</ref>.
چنان‌که پیش‌تر اشاره شد، این حدیث مبنای [[اعتقادی]] متکلمانی چون [[باقلانی]]، [[فخر رازی]]، [[ابو حامد غزالی]] و برخی از فرقه‌های [[اهل تسنن]] قرار گرفته است؛ اما با وجود این که [[عالمان]] بزرگ [[سنّی]] و برخی از فرقه‌های آنان حتی خطا در تبلیغ و بلکه شرک و کفر را بر پیامبر جایز دانسته‌اند، [[ابن حزم]] [[اعتقاد]] به جواز [[گناه]] [[پیامبران]] را به [[یهود]] و [[نصارا]] نسبت می‌دهد<ref>الفصل فی الملل والنحل، ج۴، ص۲.</ref>!
هم‌چنین در سطور گذشته اشاره شد که این [[احادیث]] به همراه احادیثی که [[افضلیت]] و [[برتری]] افرادی را بر [[پیامبر]] ممکن می‌داند، صغرائی است بر [[اثبات]] [[افضلیت]] [[حاکمان]] پس از پیامبر بر آن حضرت. بدین منظور احادیثی نیز [[جعل]] شده است که ضمن نسبت [[خطا]] به [[رسول خدا]]{{صل}}، بیان‌گر [[تذکر]] عمر به [[اشتباه]] پیامبر است. در روایتی آمده است:
{{عربی|عن نافع عن ابن عمر قال: لما توفي عبد الله بن أبي جاء ابنه عبدالله بن عبد الله إلى رسول الله{{صل}} فسأله أن يعطيه قميصه يكفن فيه أباه فأعطاه ثم سأله أن يصلي عليه فقام [[رسول الله]]{{صل}} ليصلي عليه، فقام عمر فأخذ بثوب رسول الله{{صل}} فقال يا رسول الله تصلي عليه وقد نهاك ربك أن تصلي عليه؟ فقال رسول الله: «انما خيرني [[الله]] فقال: {{متن قرآن|اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً}}<ref>«چه برای آنان آمرزش بخواهی چه نخواهی (سودی ندارد زیرا) اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی هیچ‌گاه خداوند آنان را نخواهد آمرزید» سوره توبه، آیه ۸۰.</ref>، و سأزيده على السبعين. قال عمر: إنه [[منافق]]! قال: فصلى عليه رسول الله{{صل}} فأنزل الله تعالى: {{متن قرآن|وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ}}<ref>«و هیچ‌گاه بر هیچ‌یک از ایشان چون مرد نماز مگزار و بر گور او حاضر مشو؛ اینان به خداوند و پیامبرش کفر ورزیده‌اند و نافرمان مرده‌اند» سوره توبه، آیه ۸۴.</ref>}}<ref>صحیح البخاری، ج۵، ص۲۰۶؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۱۶ و ج۸، ص۱۲۰؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۳، ص۴۰۲؛ عمدة القاری، ج۱۸، ص۲۷۲؛ تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۲۶۰؛ تفسیر القرطبی، ج۸، ص۲۱۸ - ۲۱۹؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۳۹۲ - ۳۹۳؛ تفسیر الجلالین، ص۴۶۵ - ۴۶۶؛ الدر المنثور، ج۳، ص۲۶۶؛ فتح القدیر، ج۲، ص۳۹۰؛ تفسیر الآلوسی، ج۱۰، ص۱۵۳ - ۱۵۴؛ تاریخ الإسلام، ج۲، ص۶۶۰؛ السیرة النبویة (ابن کثیر)، ج۴، ص۶۵.</ref>؛ نافع از [[ابن عمر]] نقل می‌کند که گفت: وقتی [[عبدالله بن ابی بن سلول]] مُرد، پسرش [[عبدالله بن عبدالله]] نزد رسول خدا آمد و از ایشان درخواست کرد که پیراهن خود را جهت تکفین پدرش به او عطا کند. [[پیامبر]] پیراهن خویش را به وی عطا کرد. سپس از آن حضرت درخواست کرد که بر پدرش [[نماز]] بخواند. عمر برخاست و [[پیراهن رسول خدا]] را گرفت و گفت: ای [[رسول خدا]]، آیا تو بر او نماز می‌خوانی در حالی که پروردگارت تو را از این کار [[نهی]] کرده است؟ رسول خدا فرمود: [[خداوند]] مرا در این کار مخیر کرده و فرموده است: «بر آنان [[استغفار]] کنی یا نکنی یکسان است اگر هفتاد مرتبه هم [[آمرزش]] بطلبی خداوند آنها را هرگز نمی‌بخشد» و من بیش از هفتاد مرتبه استغفار خواهم کرد عمر گفت: او [[منافق]] است.
[[ابن عمر]] گفت: رسول خدا بر او نماز خواند و [[خدای تعالی]] این [[آیه]] را نازل کرد: «و هرگز برای احدی از [[مردگان]] آنان نماز نخوان و بر سر قبرش نایست».
بر اساس این [[حدیث]]، رسول خدا{{صل}} دچار [[اشتباه]] شده و بر خلاف [[امر خداوند]] بر یک منافق نماز گزارده است، در حالی که عمر [[حکم الهی]] را می‌دانسته و به پیامبر [[تذکر]] داده است. این موضوع -چنان که گفتیم - [[برتری]] عمر نسبت به پیامبر را به دیگران [[القاء]] می‌کند.
علاوه بر مطلب فوق، این حدیث - العیاذ بالله – بیان‌گر بی‌بهره‌گی پیامبر از [[دانش]] [[ادبیات عرب]] و [[فهم]] معانی [[آیات قرآن]] است، تا آنجا که شارحان [[صحیح بخاری]] در فتح [[الباری]]<ref>فتح الباری، ج۸، ص۲۵۲.</ref> و [[ارشاد الساری]]<ref>ارشاد الساری، ج۷، ص۱۵۵. </ref> به این امر [[اعتراض]] و استفاده تخییر از آیه مورد استناد پیامبر را [[نفی]] کرده‌اند. این موضوع نیز تلویحاً برتری عمر نسبت به پیامبر را القاء می‌کند؛ چراکه پیامبر به اشتباه از آیه [[حکم]] به تخییر را برداشت کرد، اما عمر چنین برداشتی از آیه نداشته است<ref>نکته دیگری که از این حدیث استفاده می‌شود، مقبول بودن تبرک به لباس رسول خدا در بین مسلمانان معاصر با آن حضرت است. به عبارت دیگر چنان چه اهل تسنن این حدیث را -که در صحیح مسلم و بخاری و دیگر منابع معتبر آنها آمده است- صحیح بدانند، باید بپذیرند که تبرک جستن به لباس پیامبر و استشفاء از ایشان در میان مسلمانان معاصر رسول خدا{{صل}} امری معمول و مقبول بوده است، از همین رو وهابی‌ها حق اعتراض به این امور را نخواهند داشت.</ref>!
اما [[راویان]] مجامع [[حدیثی]] [[اهل تسنن]] در پایین آوردن [[مقام رسول خدا]]{{صل}} پا را از این هم فراتر گذاشته و -العیاذ بالله-[[فهم]] و [[آگاهی]] ایشان را در امور عادی و [[عرفی]] نیز کمتر از [[مردم]] عادی معرفی کرده‌اند. [[موسی بن طلحه]] از پدرش [[طلحة بن عبید الله]] نقل می‌کند:
{{عربی|مررت مع رسول الله{{صل}} [[بقوم]] على رؤوس النخل، فقال: ما يصنع هؤلاء؟ فقالوا: يلقحونه، يجعلون الذكر في الأنثى فيتلقح، فقال [[رسول الله]]{{صل}}: ما أظن يغني ذلك شيئا قال: فاخبروا بذلك فتركوه}}؛
با [[رسول خدا]] از کنار قومی که بالای درختان خرما بودند می‌گذشتیم. حضرت پرسید: این گروه چه می‌کنند؟
گفتند: مشغول تلقیح (درختان) هستند و (گرده درختان) نر را بر درختان ماده قرار می‌دهند. رسول خدا{{صل}} فرمود: [[گمان]] نمی‌کنم به این کار نیازی باشد. [[طلحه]] گفت: این خبر را به مردم رساندند و مردم کار تلقیح درختان را رها ساختند.
بر اساس این [[روایت]]، مردم با [[اعتماد]] به [[سخن پیامبر]] دست از تلقیح کشیدند و آن سال تمام محصولات از بین رفت و -به اصطلاح [[عرب]] - خرماهای [[مدینه]] «شیص» و غیر قابل استفاده شدند.
در ادامه روایت آمده است:
{{عربی|فأخبر رسول الله{{صل}} بذلك فقال: إن كان ينفعهم ذلك فليصنعوه، فإني إنما ظننت ظنا، فلا يؤاخذوني بالظن}}<ref>صحیح مسلم، ج۷، ص۹۵، ح۶۲۷۵؛ مسند أحمد، ج۱، ص۱۶۲، ح۱۳۹۵؛ سنن ابن ماجة، ج۲، ص۸۲۵، ح۲۴۷۰؛ مسند أبی یعلی، ج۲، ص۱۲، ص۶۳۹؛ فتح الباری، ج۴، ص۳۳۵؛ مسند أبی داوود، ص۳۱؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۴۶۴، ش۳۲۱۷۹؛ تفسیر الآلوسی، ج۱۳، ص۷۲.</ref>؛
خبر از بین رفتن محصولات را به رسول خدا رساندند. [[پیامبر]] فرمود: چنان‌چه تلقیح درختان به آنها نفع می‌بخشد، آن را انجام دهند. من بر اساس [[گمان]] سخن گفتم.
مرا به خاطر [[سخن گفتن]] بر اساس [[ظن]] [[مؤاخذه]] نکنید!
این [[حدیث]] از یک منظر [[اشتباه]] و [[خطا]] را بر [[پیامبر]] جایز می‌داند و [[علم]] ایشان را حتی در امور [[عرفی]] نیز [[نفی]] می‌کند، اما از منظری دیگر بیان‌گر [[اعتقاد]] [[مسلمانان]] [[صدر اسلام]] به [[عصمت پیامبر اکرم]]{{صل}} است تا آنجا که به گمان و ظن پیامبر نیز [[اعتماد]] و بر اساس آن عمل می‌کرده‌اند. پس حدیث فوق از یک نگاه نافی [[عصمت]] و از نگاهی دیگر مثبت عصمت است، با این وجود [[دروغ]] بودن این حدیث بسیار روشن است؛ چراکه [[شأن]] و [[منزلت]] [[رسول خدا]]{{صل}} بسیار بالاتر و ساحت ایشان پاکیزه‌تر از این نسبت‌هاست که بر اساس ظن خود [[دستوری]] به [[ضرر]] مسلمانان صادر فرمایند و پس از [[تحمیل]] خسارات فراوان به [[مردم]] از [[رأی]] خود منصرف شوند -از این نسبت‌های ناروا به [[خدا]] [[پناه]] می‌بریم -.
اما علی‌رغم بطلان آشکار این حدیث، [[عالمان اهل سنت]] آن را مبنای [[استنباط احکام]] قرار داده و بر مبنای آن قواعدی اصولی را پایه‌گذاری کرده‌اند. به عنوان مثال «[[نووی]]» ضمن شرح این حدیث، در [[حجیت]] یا عدم حجیت [[اجتهاد]] [[نبی]] و اجتهاد بر اساس ظن و گمان به بحث می‌پردازد<ref>شرح صحیح مسلم، ج۱۵، ص۱۱۶.</ref> و این از اعتماد وی به این [[حدیث مجعول]] حکایت دارد.
البته [[جعل حدیث]] جهت پایین آوردن شأن رسول خدا{{صل}} به همین جا ختم نمی‌شود. در [[منابع حدیثی]] [[اهل تسنن]] احادیثی از برخی [[صحابه]] مانند [[ابوهریره]]، [[عبد الله بن عمر]]، [[طلحه]]، [[عایشه]] [[انس بن مالک]] و افرادی از این قبیل نقل شده که بر اساس آنها پیامبر بی‌جهت [[مؤمنان]] را [[سبّ]] می‌کرده و مورد [[آزار]] قرار می‌داده است.
البته همه این [[احادیث]] از سوی [[راویان]] آنها [[جعل]] نشده است و ممکن است برخی از احادیث در دوره‌های مختلف و از سوی [[دشمنان پیامبر]] جعل و به این افراد منتسب شده باشد، چنان که شواهدی بر جعل این‌گونه احادیث در [[زمان معاویه]] وجود دارد<ref>برای اطلاع بیشتر از این‌گونه روایات ر.ک: شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۴.</ref>. هر چند [[دروغ‌گویی]] برخی از این [[صحابه]] مانند [[ابوهریره]] بر [[اهل]] تحقیق ثابت شده و [[سدّ]] [[عدالت صحابه]] در هم شکسته است به طوری که تمام تلاش‌ها برای ترمیم آن بی‌نتیجه است.
در ادامه، بحث را با طرح چند [[حدیث]] در این زمینه پی می‌گیریم.
در [[صحیح بخاری]] بابی است با عنوان {{عربی|باب قول النبي من آذيته فاجعله له زكاة و رحمة}}؛ بابِ [[گفتار پیامبر]]، در مورد این که خدایا من هر کس را [[اذیت]] کرده‌ام، آن را برای وی [[زکات]] و رحمتی قرار ده.
در این باب احادیثی با همین مضمون نقل شده است.
[[بخاری]] و مسلم از ابوهریره نقل می‌کنند:
{{عربی|سمع النبي{{صل}} يقول: اللهم فأيما [[مؤمن]] سببته فاجعل ذلك له قربة إليك يوم القيامة}}<ref>صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵۷؛ صحیح مسلم، ج۸، ص۲۶؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۷، ص۶۱؛ عمدة القاری، ج۲۲، ص۳۱۰؛ صحیح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۴۶.</ref>؛
از [[پیامبر]] شنیدم که می‌گفت: خداوندا، هر یک از [[مؤمنان]] را که [[سبّ]] کرده‌ام این فعل را موجب نزدیکی او به خودت در [[روز قیامت]] قرار ده.
در [[روایت]] دیگری نیز از ابوهریره آمده است:
{{عربی|قال رسول الله{{صل}}: اللهم إني أتخذ عندك عهدا لن تخلفنيه، فإنما أنا [[بشر]] فأي المؤمنين آذيته أو شتمته أو لعنته أو جلدته فاجعلها له [[صلاة]] و زكاة و قربة تقريه بها إليك يوم القيامة}}<ref>مسند أحمد، ج۲، ص۴۴۹؛ صحیح مسلم، ج۸، ص۲۵؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۷، ص۶۱؛ المصنّف (ابن أبی شیبه)، ج۱۱، ص۱۹۰، ش۲۰۲۹۴؛ صحیح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۴۷؛ المعجم الأوسط، ج۸، ص۳۳۰؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۲۳۵، ش۱۵۵۷؛ کنز العمال، ج۳، ص۶۰۹، ش۸۱۵۰؛ تفسیر البغوی، ج۲، ص۳۴۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴، ص۹۰.</ref>؛
پیامبر گفت: خداوندا، من از تو عهدی می‌خواهم که از آن [[تخلف]] نخواهی کرد. بدرستی که من بشر هستم، پس هر مؤمنی را که اذیت کرده‌ام و یا به وی [[ناسزا]] گفته‌ام و یا بی‌جهت تازیانه زده‌ام، این امور را برای ایشان معادل [[زکات]] و [[نماز]] و مایه نزدیکی ایشان به خودت در [[روز قیامت]] قرار بده.
[[عایشه]] نیز در [[حدیثی]] به نقل از [[پیامبر]] می‌گوید:
{{عربی|اللهم إنما أنا بشر فلا تعاقبني بشتم رجل من المسلمين}}<ref>مسند أحمد، ج۶، ص۱۶۰؛ مسند أبی یعلی، ج۸، ص۷۸، ح۴۶۰۶؛ الأدب المفرد، ج۱، ص۱۳۴، ح۶۲۵، با اندکی اختلاف در دو منبع اخیر.</ref>؛
خداوندا، همانا من [[بشر]] هستمۀ، پس مرا به واسطه [[ناسزاگویی]] به مردی از [[مسلمانان]] [[عقاب]] نکن.
[[ابن حجر عسقلانی]] این دسته از [[احادیث]] را مطرح و به آنها اشکال می‌کند.
وی می‌نویسد:
{{عربی|أخرجه من حديث أنس وفيه تقييد المدعو عليه بأن يكون ليس لذلك بأهل ولفظه «إنما أنا بشر أرضى كما يرضي البشر وأغضب كما يغضب البشر فأيما أحد دعوت عليه من أمتي بدعوة ليس لها بأهل أن يجعلها له طهورا و زكاة و قربة بها منه يوم القيامة}}؛
مسلم پس از نقل این [[حدیث]] از انس، قید [[استحقاق]] نداشتن افراد مورد [[نفرین]] را از متن «خداوندا من بشر هستم و چنان که بشر گاه [[راضی]] و گاهی [[خشمگین]] می‌شود، من نیز گاه رضایت‌مند و گاه خشمگین می‌شوم؛ پس هر گاه به یکی از افراد امتم نفرین کردم و او استحقاق آن را نداشت، نفرین مرا برای وی مایه [[پاکی]] و به منزله زکات و وسیله [[تقرب]] به خودت در روز قیامت قرار بده» استفاده نموده است.
وی در ادامه به اشکالی قابل توجه اشاره کرده و می‌نویسد:
{{عربی|إن قيل: كيف يدعو{{صل}} بدعوة على من ليس لها بأهل}}<ref>فتح الباری، ج۱۱، ص۱۴۷.</ref>؛
اگر گفته شود که چطور ممکن است پیامبر به کسی نفرین کند که استحقاق آن را ندارد.
این اشکال با حدیث زیر بیشتر شکل گرفته و واضح‌تر می‌شود. [[ابن حجر]] به روایتی در این باره اشاره کرده و می‌نویسد:
{{عربی|و قد أخرج أبو داوود عن أبي الدرداء بسند جيد رفعه: «إن العبد إذا لعن شيئا صعدت اللعنة إلى السماء فتغلق أبواب السماء دونها ثم تهبط إلى الأرض، فتأخذ يمنة ويسرة فإن لم تجد مساغا رجعت إلى الذي لعن فإن كان أهلا وإلا رجعت إلى قائلهم}}<ref>فتح الباری، ج۱۰، ص۳۸۹. همچنین ر.ک: سنن أبی داوود، ج۲، ص۴۵۷، ح۴۹۰۵؛ الأذکار النوویة، ص۳۵۲، ح۱۰۶۸؛ ریاض الصالحین، ص۶۱۵، ح۱۵۵۶؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۳۱۶، ح۲۰۶۹؛ کنز العمال، ج۳، ص۶۱۴، ح۸۱۷۰؛ ص۶۱۷، ح۸۱۹۳.</ref>.
[[ابوداوود]] از [[ابودرداء]] نقل می‌کند: «وقتی بنده‌ای چیزی را [[لعن]] کند، لمن وی به سوی [[آسمان]] رود. آن‌گاه درب‌های آسمان بسته می‌شود، سپس لعن به [[زمین]] فرود می‌آید و درب‌های زمین نیز بر آن بسته می‌شود یعنی لعن معلق می‌ماند. آن‌گاه جانب راست و چپ را پیش می‌گیرد و هنگامی که محلی نیافت در این هنگام اگر کسی که مورد لعن قرار گرفته [[استحقاق]] آن را داشت، لعن به وی بازمی‌گردد و در غیر این صورت به گوینده آن بازگشت می‌کند».
از مجموع [[احادیث اهل سنت]] که درباره لعن وارد شده است استفاده می‌شود که چون [[پیامبر]] - نعوذ بالله - افرادی را که مستحق آن نبوده است لعن می‌کرد، پس این [[لعن‌ها]] باید به خود پیامبر بازگردد!
[[ابن حجر]] ضمن طرح این سؤال، برای حل مشکل تلاش بسیاری کرده، اما تلاش وی نافرجام مانده است. البته این همه [[کوشش]] فقط به خاطر آن است که وی به جهت [[تعصب]] [[باطل]] نخواسته احادیثی را که در کتب معتبر [[اهل تسنن]] آمده رد کند، در صورتی که [[دروغ]] بودن آنها بسیار روشن و واضح است.
این موضوع و نظایر آن بیانگر این [[حقیقت]] تلخ است که نزد [[اهل سنت]] [[حفظ]] اعتبار کتب [[عالمان]] [[سنّی]] بر حفظ [[مقام پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} رجحان دارد و [[مقام رسول خدا]]{{صل}} [[پایین‌تر]] از یک فرد عادی و بلکه پایین‌تر از یک شخص [[فاسق]] است؛ تا آنجا که [[حجاج بن یوسف ثقفی]] به خود [[جرأت]] داده و به پیامبر و [[زائران]] قبرش [[جسارت]] کرده و بگوید:
{{عربی|تبّاً لهم! إنما يطوفون بأعواد ورمة بالية! هلا طافوا بقصر امير المؤمنين عبد الملك؟ ألا يعلمون أن خليفة المرء خير من رسوله}}<ref>سنن أبی داوود، ج۲، ص۴۰۰، ش۴۶۴۲ و ۴۶۴۳؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱۵، ص۲۴۲؛ العقد الفرید، ج۲، ص۲۲۱؛ الکامل فی اللغة والأدب، ج۱، ص۵۸؛ النصائح الکافیة، ص۱۰۶؛ إمتاع الأسماع، ج۱۲، ص۲۵۹.</ref>؟
بریده باد ریشه مردمانی که به [[زیارت]] [[رسول خدا]] می‌روند و در آنجا به دور مشتی استخوان پوسیده [[طواف]] می‌کنند! بهتر است که بر [[قصر]] [[امیر المؤمنین]] [[عبدالملک]] طواف کنند. آیا نمی‌دانند که [[خلیفه]] یک فرد [[مسلمان]] بهتر از [[رسول]] وی است؟!
[[خالد بن عبدالله قسری]] که تردیدی در [[ناصبی]] بودن وی وجود ندارد<ref>برای ناصبی بودن وی این جریان را که ابن أبی الحدید به نقل از مبرّد نقل می‌کند کافی است. ابن ابی الحدید می‌نویسد: {{عربی|أن خالد بن عبد الله القسري لما كان أمير العراق في خلافة هشام، كان يلعن عليا على المنبر، فيقول: اللهم العن علي بن أبي طالب بن عبد المطلب بن هاشم، صهر رسول الله على ابنته، وأبا الحسن والحسين! ثم يقبل على الناس، فيقول، هل كنيت؟}}؛ شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۵۷.</ref>، نیز درباره [[هشام بن عبدالملک]] می‌گوید:
{{عربی|فأنت خليفة الله في أرضه و خلقه، و محمد رسول الله إليهم، فأنت أكرم على الله منه}}<ref>الأخبار الطوال، ص۳۴۶.</ref>؛
تو [[خلیفه خدا در زمین]] و میان [[مخلوقات]] هستی و محمد [[فرستاده خدا]] به سوی [[مردم]] بود؛ پس تو گرامی‌تر از محمد در نزد [[پروردگار]] هستی.
در مقابل [[نظریه]] [[اهل سنت]] پیرامون [[عصمت پیامبران]]، [[شیعه]] [[معتقد]] است که همه [[پیامبران خدا]] پیش از [[نبوت]] و پس از آن [[معصوم]] و از هر [[گناه]] کوچک و بزرگی مصونند؛ چراکه [[عصمت]] یکی از شرایط لازم برای [[هدایت‌گری]] [[خلق]] است، از این رو [[پیامبران]] باید معصوم باشند تا [[هدایت]] -که [[هدف]] اصلی [[ارسال رسل]] از سوی [[خداوند]] است حاصل شود. به [[حکم عقل]] اگر [[پیامبر]] معصوم نباشد، تناقض لازم می‌آید که در مباحث [[آینده]] به دیدگاه شیعه در این باره خواهیم پرداخت.
در این میان جایگاه کتاب [[بخاری]] - علی‌رغم وجود چنین احادیثی- در نزد [[جمهور]] اهل سنت به قدری بالاست که می‌گویند: صحیح‌ترین کتاب پس از [[قرآن مجید]] است و [[بخاری]] برای [[نوشتن]] هر [[حدیث]]، ابتدا [[غسل]] می‌کرده و دو رکعت [[نماز]] می‌خوانده است<ref>مقدمة فتح الباری، ص۵ و ۴۹۰.</ref>! که برای اطلاع بیشتر از [[فضایل]] این کتاب! می‌توان به مقدمه فتح [[الباری]] مراجعه نمود.
تا به اینجا برخی از [[احادیث]] [[باطل]] و دروغینی را که در [[صحاح]] [[اهل سنت]] درباره [[شخصیت پیامبر اکرم]] و [[انبیاء گذشته]]{{عم}} مطرح بود ذکر کردیم. البته در [[صحیح بخاری]] و مسلم و دیگر صحاح آنها احادیث [[کذب]] و نادرست دیگری نیز وجود دارد که [[حیا]] مانع از نقل آنها می‌شود<ref>در این کتاب‌ها روایاتی از عایشه پیرامون ارتباط جنسی او با پیامبر{{صل}} نقل شده است که بازگو نمودن این مطالب در میان مردم شرم‌آور است، چه رسد به این که در کتابی قرن به قرن بچرخد و در اختیار عموم مردم قرار گیرد!</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام]]، ج۲، ص ۵۴.</ref>.
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:Jawahir-kalam-2.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|'''جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲''']]
{{پایان منابع}}


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۲۷

مقدمه

نبوت از اصول بنیادین ادیان الهی از جمله اسلام است و مطلق عصمت، یکی از ضروری‌ترین شروط پیامبران می‌باشد و انکار آن موجب انحراف از اسلام خواهد شد.

بحث در ابعاد عصمت، از جمله مسائلی است که چالش‎های زیادی در میان فرقه‌های اسلامی و متفکران مسلمان به وجود آورده است. ابن تیمیه عالم سلفی تأثیرگذار در اندیشه‌های اهل سنت، با نظریات و انتقادات شدید به مذاهب مختلف (به ویژه شیعهعصمت مطلق انبیا را قبول ندارد و مانند حشویه و برخی از اهل حدیث که با دلایلی از قرآن[۱]، منکر عصمت مطلق انبیا و پیامبر خاتم(ص) شده‌اند، عصمت را منحصر به دریافت، حفظ و ابلاغ وحی و رسالت می‌کند؛ اما در غیر این موارد، انبیا را معصوم از گناه نمی‌داند؛ چه پیش از نبوت و رسالت و چه پس از آن؛ حال چه نبی اکره(ص) باشند و چه سایر انبیا[۲].[۳]

عصمت پیش از بعثت از دیدگاه ابن تیمیه

به باور ابن تیمیه عصمت پیش از بعثت واجب نیست. وی معتقد است که مسلمانان بر این مسئله اتفاق نظر دارند که انبیا، تنها در آنچه از طرف خدا تبلیغ می‌کنند معصومند و به این ترتیب مقصود از بعثت حاصل می‌شود؛ اما وجوب اینکه نبی، پیش از مبعوث شدن به نبوت، خطایی نکند و یا گناهی ننماید، چنین چیزی در نبوت لازم نیست[۴].[۵]

عصمت پس از بعثت از دیدگاه ابن تیمیه

ابن تیمیه در کتاب مجموع الفتاوی[۶] معتقد است که انبیا حتی بعد از بعثت نیز معصوم نیستند و با سایر مردم برابرند. او بر این باور است که انبیا تفاوت‎شان با بقیه در این است که توبه را به تأخیر نمی‌انداختند و در توبه کردن شتاب داشتند و پیشی میگرفتند؛ ضمن اینکه نه تنها، اصرار بر تکرار گناه نداشتند، بلکه معصوم از آن بودند؛ در واقع عصمت انبیا از نظر او به این است که تو به را به تأخیر نیندازند (نه اینکه گناه نکنند)؛ بنابراین ابن تیمیه عقیده دارد، پیامبران حتی پس از بعثت نیز مرتکب گناه می‌شدند؛ منتها تفاوت‎شان با بقیه در این است که بین دو گناه حتماً توبه می‌کردند و هرگز دو گناه را روی هم انباشته نمی‎کردند.از عموم عبارت ایشان استفاده می‌شود که این قاعده، شامل خاتم انبیا(ص) هم می‌شود؛ به ویژه اینکه برای استناد کلامش به آیه ۱و ۲ سوره فتح تمسک می‌کند؛ همچنین در کتاب منهاج[۷]، از قول برخی نقل می‌کند که داوود بعد از توبه، بهتر از داوود پیش از خطا و گناه است و از قول برخی دیگر نقل می‌کند که اگر توبه، بهترین کار نزد خدا نبود، چگونه اکرم الخلق(ص) را به گناه مبتلا کرد؟[۸] مرادش از اکرم الخلق نیز نبی اعظم(ص) و از گناه، گناه کبیره است و آن گناه کبیره نزد او همان است که در آیه یک سوره فتح آمده است[۹].[۱۰]

دلایل ابن تیمیه بر انحصار عصمت در دریافت، حفظ و ابلاغ رسالت

ابن تیمیه برای ادعای خود به دلایلی تمسک جسته است. برخی از این دلایل عقلی و برخی نقلی است که می‌‌توان دلایل نقلی را به عنوان دلایل اصلی ابن تیمیه برشمرد؛ البته ابن تیمیه به عقل و استدلال عقلی باور ندارد؛ اما در موارد ذیل به نوعی، به استدلال روی آورده و در دلیل دوم و سوم با رد قول روافض، در صدد اثبات قول خود است.

دلیل اول: غرض از بعثت انبیا رساندن احکام خدا به مردم است و این هدف با عصمت ایشان در مرحله تبلیغ، تأمین می‌شود[۱۱].

دلیل دوم: ابن تیمیه بر این باور است که امامیه که ادعای عصمت مطلق انبیا دارند، خود در عصمت انبیا اختلاف و نزاع دارند. وی در این زمینه به کلام اشعری در کتاب المقالات اشاره می‌کند که درباره اختلاف داشتن روافض چنین می‌گوید: در مورد عصمت رسول خدا(ص) که آیا گناه بر رسول جایز است یا نه، روافض آرای مختلفی دارند؛ در واقع آنها بر دو فرقه شدند؛ فرقه اول گمان کرده‌اند که گناه بر رسول(ص) جایز است و شاهد آن این است که نبی(ص) در روز بدر در گرفتن فداء، دچار گناه شد؛ اما بر ائمه گناه جایز نیست؛ بنابراین اگر رسول(ص) گناه کند، چون وحی بر او نازل شود، از طرف خدا بخشیده می‌شود؛ اما ائمه چون بر آنها وحی نازل نمی‌شود و ملائکه بر آنها هبوط نمی‌کنند و معصوم هستند، پس بر آنها جایز نیست که سهو کنند و اشتباهی مرتکب شوند؛ اگرچه بر رسول(ص) گناه جایز است؛ گفته شده که قائل این قول هشام بن حکم است[۱۲].

فرقه دوم از آنها گمان کرده‌اند که بر رسول(ص) معصیت خداوند عزوجل جایز نیست؛ همچنین بر ائمه نیز جایز نیست؛ زیرا همه آنها حجت‎های خدا هستند و از لغزش و خطا معصوم هستند[۱۳]. دلیل سوم: وی قول کسانی (روافض) را که قائلند، انبیا از توبه از گناه معصوم‌اند، رد می‌کند و می‌گوید: آنها هیچ دلیلی از کتاب، سنت رسول الله(ص) و امامی از سلف که قولشان را تأیید کند، ندارند. تنها مبدأ حرف آنها، اهل هوا (مثل رافضیان و معتزله) هستند و دلیل آنها آرای ضعیفی از جنس قول کسانی است که در دل‎هایشان بیماری است[۱۴].

ابن تیمیه بر این باور است که توبه بعد از گناه درجات را بالا می‌برد. وی می‌گوید: جمهور مسلمانان معتقدند که لازم است نبی، اهل نیکی و تقوا باشد؛ در حالی که متصف به صفات کمال است و ارتکاب برخی از گناهان توسط انبیا و توبه از آن گناهان که باعث ترفیع درجه نیز می‌شود، منافاتی با مقام نبوت ندارد... تفضل خداوند بر انبیا به واسطه رحمت و مغفرت است[۱۵].

وی می‌گوید: پس چگونه باید انبیا را به وصف توبه توصیف کنیم، جز اینکه بگوییم در این توبه برای آنها کمالی وجود دارد[۱۶]. بدان که قرآن و حدیث و اجماع سلف، در تقریر این اصل گواه بر آنهاست[۱۷].

دلیل چهارم: ابن تیمیه معتقد است که خدای تعالی قصه آدم(ع) و نوح(ع) و داوود(ع) و سلیمان(ع) و موسی(ع) و غیر اینها را ذکر کرد؛ چنان که به برخی از آنها در آنجایی که توبه و استغفار انبیا را ذکر کردیم، اشاره کرده است؛ مثلاً خداوند[۱۸] فرموده: سپس آدم(ع) از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود و خدا بر او ببخشود[۱۹].

یا چنان که نوح(ع) گفت: پروردگارا، من به تو پناه می‎برم که از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم و اگر مرا نیامرزی و به من رحم نکنی، از زیانکاران باشم[۲۰].

یا ابراهیم(ع) گفت: پروردگارا، روزی که حساب بر پا می‌شود، بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشای[۲۱]؛ همچنین گفت: و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید[۲۲]. خداوند سبحان فرمود: پس بدان که هیچ معبودی جز خدا نیست؛ برای گناه خویش آمرزش جوی و برای مردان و زنان با ایمان طلب مغفرت کن...[۲۳] و نیز فرمود: و ذوالنون را یاد کن، آن‎گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتی نداریم، تا در دل تاریکی‌ها ندا در داد که معبودی جز تو نیست؛ منزهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم؛ پس دعای او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را نیز چنین نجات می‎دهیم[۲۴]؛ همچنین فرمود: و داوود بنده ما را که دارای امکانات متعدد بود به یاد آور. آری او بسیار بازگشت کننده به سوی خدا بود. ما کوه‌ها را با او مسخر ساختیم که شامگاهان و بامدادان خداوند را نیایش میکردند[۲۵]. در جایی دیگر فرمود: و داوود دانست که ما او را آزمایش کرده‌ایم؛ پس از پروردگارش آمرزش خواست و به رو در افتاد و توبه کرد و بر او این ماجرا را بخشودیم و در حقیقت برای او پیش ما تقرب و فرجامی خوش خواهد بود[۲۶]؛ در ادامه فرمود: و قطعاً سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی بیفکندیم؛ پس به توبه باز آمد و گفت: پروردگارا مرا ببخش و ملکی به من ارزانی دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد؛ در حقیقت تویی که خود بسیار بخشنده‌ای[۲۷].

ابن تیمیه می‌گوید: اما مذهب سلف و ائمه و اهل سنت و جماعت را (که قائلند به اینکه کتاب و سنت بر توبه انبیا از گناهان دلالت می‌کند)، در آیات قرآن که دلالت بر آن دارند ذکر کردیم. در صحیحین از ابوموسی اشعری از نبی اکرم(ص) آمده که پیامبر(ص) چنین دعا می‌کرد: بار خدایا بر من خطا، نادانی و اسراف در امور را ببخش و ببخش آنچه را تو داناتر از من به آن هستی. بار خدایا معصیت‌های جدی، شوخی، خطا و عمدی و هر آنچه را نزد من است، بر من ببخش. بار خدایا گناهان گذشته، آینده، پنهانی و آشکار را بر من ببخش[۲۸].

نتیجه آنکه ابن تیمیه با این دلایل در صدد است تا ثابت کند که انبیا تنها در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی عصمت دارند؛ اما در موارد دیگر ممکن است به گناه آلوده شوند و توبه کنند[۲۹].

نقد و بررسی دلایل ابن تیمیه

پاسخ به دلیل اول: پیامبران به عنوان راهنمایان مردم از طرف پروردگار، اگر دچار خطا و لغزش شوند، اعتماد مردم را از دست می‌دهند و هدف بعثت از بین می‌رود؛ بنابراین نمی‌توان گفت که تنها با عصمت در مرحله تبلیغ، غرض از بعثت انبیا تأمین می‌شود؛ بلکه در موارد دیگر، از جمله در گناه، عمل، سهو و نسیان نیز، باید عصمت داشته باشند.

استاد جوادی آملی در این مورد می‌فرمایند: اگر پیامبران اشتباه کنند و خدای سبحان ما را به اطاعت بی‌قید و شرط از آنان ملزم کند، مصداق اغرای به جهل است که با حکمت حکیم علی‎الاطلاق سازگار نیست[۳۰].

همچنین در جای دیگر در این رابطه چنین استدلال می‌کنند: پیامبران هم در مقام اندیشه و هم در موقعیت کردار و عمل، از هرگونه خطا مصون و معصوم‌اند؛ صغرا: زیرا پیامبران به تصریح قرآن از صالحان هستند؛ ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ[۳۱] کبرا: و کسی که از صالحان باشد در ولایت خدا قرار دارد. ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ[۳۲]؛ نتیجه: پس پیامبران در ولایت و سرپرستی مستقیم خداوند قرار دارند؛ لذا از هرگونه گژروی و خطا اندیشی و خطاکاری پاک هستند[۳۳].

آیاتی که به پیروی بی‌چون و چرا از پیامبران دستور می‌دهند نیز، بر عصمت آنان از سهو و خطا دلالت دارند؛ مانند: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ[۳۴].

استاد مصباح در مورد عصمت مطلق انبیا به همین آیه، چنین استدلال می‌کنند: این آیه در مورد نبوت عامه است و عصمت مطلق همه پیامبران را اثبات می‌کند؛ زیرا اگر انبیا مصون از خطا و اشتباه نباشند و در عین حال، مردم به پیروی مطلق از رفتار و گفتار آنان مأمور شوند، نوعی تناقض در اوامر و نواهی الهی پدیدار خواهد شد[۳۵].

همچنین علامه طباطبایی، دلیل اینکه انبیا از گناه و معصیت هم عصمت دارند را این می‌داند که در غیر این صورت، حرف و عمل آنها به تناقض منجر میشد. او می‌گوید: هر عملی در نظر عقلا، مانند سخن، دلالتی بر مقصود دارد. وقتی فاعلی فعلی را انجام می‌دهد، یعنی آن عمل را عملی خوب و جایز شمرده است؛ عیناً مثل این است که با زبان گفته باشد، این عمل، عمل خوب و جایزی است؛ حال اگر فرض کنیم از پیامبری گناهی سر بزند (چنان‎که ابن تیمیه به آن قائل است)، با اینکه خود آن پیامبر به مردم دستور داده که این عمل گناه است و آن را مرتکب نشوید، قطعاً این عمل وی دلالت بر تناقض‎گویی او دارد؛ چون عمل او مناقض گفتار اوست و در چنین فرضی، این پیغمبر، مبلغ هر دو طرف تناقض است و تبلیغ تناقض هم تبلیغحق نیست؛ زیرا کسی که از تناقض خبر می‌دهد، از حق خبر نداده، بلکه از باطل خبر داده است؛ چراکه هر یک از دو طرف، طرف دیگر را باطل می‌داند؛ پس هر دو طرف باطل است؛ بنابراین نمی‌توان گفت که عصمت انبیا در اخذ و تبلیغ رسالت تمام می‌شود، مگر آنکه عصمت از معصیت هم داشته باشند و از مخالفت خدای تعالی مصون بوده باشند[۳۶].

پاسخ دلیل دوم: اولاً استدلال هشام درباره عصمت امام و دلایل او، گاه بر این است که وی معتقد است که به طریق اولی نبی نیز معصوم است[۳۷]؛ زیرا دور از ذهن است که هشام معتقد باشد که چون به امام وحی نمی‌شود و اعلان خطای وی میسر نیست، امام معصوم است؛ ثانیاً سخن هشام در مقام الزام خصم بوده است؛ یعنی او درصدد اثبات عصمت امام بوده، نه انکار عصمت پیامبر(ص)؛ اما برخی مقصود هشام را درک نکردند. مقصود هشام این است که با توجه به اینکه پیامبر(ص) مؤید به وحی است و اعلان خطای وی به وسیله وحی ممکن می‌باشد، اما عصمتش نیز بر حسب برهان لازم است؛ در این صورت عصمت امام که از وسیله وحی محروم است، به طریق اولی لازم است[۳۸].

همچنین این عقیده با استدلال هشام درباره ضرورت ارسال رسل نیز ناسازگار است؛ از دیدگاه او، پیامبران حجت خدا در روی زمین، مبین احکام الهی، وسیله رفع اختلاف مردم و معیار شناخت حق و باطل هستند؛ پس چگونه چنین افرادی با مسئولیت‌های مهم می‌‌توانند در معرض گناه باشند؟[۳۹].

بنابراین می‌‌توان نتیجه گرفت که بر خلاف نظر ابن تیمیه، شیعیان در مسئله عصمت اختلافی ندارند و همه متفق هستند که پیامبران عصمت مطلق دارد.

پاسخ دلیل سوم: اولاً لازمه چنین دلیلی این است که مقام کسی که اصلاً گناه نکرده، از مقام کسی که گناه کرده و بعد توبه نموده است، پایین‌تر باشد؛ ثانیاً دلیلی وجود ندارد که اصحابی که از شرک توبه کرده‎اند، برتر از فرزندان‎شان باشند؟! پیامبر اکرم(ص) یکی از فضایل علی(ع) را شرک نورزیدن ایشان به خدا دانسته است؛ ثالثاً همواره توبه از معصیت اصطلاحی نیست و اولیا و مقربان، توجه به غیر خدا را برای خود گناه شمرده و از آن تو به می‌کنند؛ رابعاً آیا لازمه این سخن بی‌پایه، این نیست که پیامبران هر چه بیشتر گناه انجام دهند و به دنبالش توبه کنند، به همان اندازه به مقام‌های بالاتری می‎رسند؟

یکی دیگر از دلایل نقضگفتار ابن تیمیه که می‌‌توان به آن اشاره کرد، الگو بودن سنت پیامبر(ص) است؛ به این بیان که ابن تیمیه، قول، فعل و تقریر پیامبر(ص) را سنت و حجت می‌داند. اگر گناه حتی پس از بعثت بر پیامبر(ص) جایز باشد، چون فعل پیامبر(ص) حجت است، برای کسانی که شاهد آن فعل هستند (به عنوان سنت)، عمل به آن جایز است؛ در حالی که گناه و معصیت خدا جایز نیست؛ در این صورت بنده در روز قیامت از یک‎سو به دلیل ارتکاب معصیت باید مجازات شود و از سوی متولی دیگر، چون از پیامبر(ص) پیروی کرده، مستحق پاداش است و این جمع نقیضین می‎باشد و محال است.

پاسخ دلیل چهارم: ابتدا باید به این نکته توجه کرد که پیش از تمسک به ظاهر آیات قرآن، چون بین عقل و وحی تنافی وجود ندارد، لازم است آیات به گونه‌ای معنا شوند که با حکم قاطع عقل، تعارض نداشته باشند. این اصل کلامی ریشه در صفات الهی، از جمله علم، قدرت و حکمت آفرینش، حکمت تشریع و بالأخره تنزه خداوند از هر گونه قبح، ظلم و عبث دارد. اگر رسولی در دریافت یا رساندن وحی خطا کند، جهل یا عجز یا ناشایستگی در کار ربوبی را نشان خواهد داد؛ بلکه اگر پیامبری ضرورتاً معصوم نباشد، یا در هدایت وی اشتباه عمدی یا سهوی رخ خواهد داد و یا دست‎کم، امت، اعتماد لازم را در خصوص پیامبری او از دست خواهند داد و الهی بودن همه تکالیف و پیام‎هایش را قبول نخواهند کرد. در قسم اول، اغرای به جهل و گمراهی مردم و در صورت دوم، لغو و عبث لازم می‌آید و ساحت مقدس ربوبی از هر دو امر منزه است[۴۰].

پاسخ برخی از دلایل نقلی ابن تیمیه

۱. سوره حج[۴۱]: این آیات که ابن تیمیه نیز در باب توبه انبیا به آن تمسک کرده و معتقد است که سلف امت و ائمه آنها و کسانی که از آنها تبعیت می‌کنند متفق‌اند بر اینکه آنچه خداوند در کتابش به آن خبر داده و آنچه از رسول الله(ص) ثبت شده، توبه انبیا از ارتکاب گناهان است و با این توبه، خدا درجات آنها را بالا برده است[۴۲]؛ این موضوع از مهم‌ترین دستاویزهای قائلان به عدم عصمت مطلق انبیاست و القای شیطان در آرزوهای پیامبران را به معنای دخالت شیطان در کار وحی گرفته‌اند؛ در حالی که مسلماً منظور آیه چنین معنایی نیست؛ چنان که خداوند صریحاً القائات را از ساحت مقدس انبیا و حتی بندگان شایسته، نفی می‎نماید. همانا برای تو بر بندگان من سلطنتی نیست[۴۳]؛ به عزتت قسم که همه بندگانت را گمراه می‌کنم، مگر بندگان خالص شده‎ات را[۴۴].

۲. آیات ۳۵ و ۳۷ سوره بقره: آیات ۱۹ و ۲۴ سوره اعراف و آیات ۱۱۵ الی ۱۲۳ سوره طه که مربوط به حضرت آدم(ع) است، ظاهر آنها بر فریب خوردن آدم(ع) از شیطان و عصیان و گمراهی او دلالت می‌کند و در نتیجه، بیانگر عدم عصمت اوست و ابن تیمیه نیز به آن تمسک میجوید![۴۵]. پاسخ به این شبهه از چند طریق امکان‎پذیر است: اولاً نهی در آیات، نهی ارشادی است، نه مولوی و تحریمی و زبان این نهی، زبان ناصح مشفق است که از عاقبت عمل خبر می‌دهد و عدم انجام امر ارشادی یا ارتکاب نهی ارشادی، خللی به عصمت وارد نمی‌سازد؛ ثانیاً با فرض اینکه امر و نهی در آیات، مولوی باشند، غیر الزامی و تنزیهی‌اند که از آن به ترک اولی تعبیر می‌شود و ارتکاب آن، گناه مطلق مصطلح شمرده نمی‌شود؛ بلکه گناه نسبی به حساب می‌آید؛ یعنی شایسته نیست که چنین عملی از چنان شخصی صادر شود و به قول مشهور «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ»؛ ثالثاً آنچه مخالف مقام عصمت است، عصیان یک انسان مکلف است؛ در حالی که حضرت آدم(ع) در زمان و مکانی بوده که عالم تبلیغ و تشریع و تکلیف نبوده است؛ بلکه بعد از هبوط و سکونت بر روی زمین و تشریع شرایع و انزال کتب تکلیف الهی شروع شده است؛ پس مخالفت‌های پیش از شریعت نمی‎تواند ناقض مقام عصمت باشد[۴۶].

۳. در آیه ۴۷ سوره هود، حضرت نوح(ع) از اینکه تقاضایی کرده که از آن آگاه نبود، عذرخواهی می‌کند؛ همچنین از خداوند تقاضای غفران و بخشش و رحمت می‎نماید و نیز می‌گوید: اگر مرا مورد مغفرت و رحمت قرار ندهی زیان‎کار خواهم بود[۴۷]. حال پرسش این است که اگر نوح(ع) معصوم بوده، چرا تقاضای نابجایی از خداوند نموده تا مورد عقاب خداوند قرار بگیرد و ناگزیر به عذرخواهی و استغفار شود؟

در مقام پاسخ باید گفت که این کلام حضرت نوح(ع) که فرمود: ﴿وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۴۸]، کلامی به صورت توبه است؛ ولی در حقیقت، شکرگزاری در برابر نعمت‌هایی است که خدا به او ارزانی داشته و او را علم و ادب آموخته است؛ زیرا نوح(ع) به خداوند پناه می‌برد و خود این بازگشت به خدا و لزوم طلب مغفرت و رحمت خداست؛ یعنی طلب آنکه موجبات لغزش و هلاکت آدمی را پوشیده دارد و عنایتش شامل حال او گردد؛ پس مقصود نوح(ع) این است که اگر مرا از لغزش‎ها پناه نداده بودی ضرر کرده بودم و این خود ثناخوانی و شکرگزاری در برابر صنع جمیل الهی است[۴۹].

۴. درباره دو آیه اول سوره فتح که مربوط به عصمت شخص حضرت خاتم الانبیا، نبی مکرم اسلام(ص) است و دستاویز مخالفان و ابن تیمیه[۵۰] قرار گرفته، اولاً «ذنب» و «غفران» در آیه در معنای لغوی خود به کار رفته‎اند. ذنب در لغت به معنای آثار شوم و تبعات عمل و غفران به معنای ستر و پوشاندن است؛ در نتیجه، معنای آیه این خواهد بود: ما به تو فتحی عنایت کردیم تا با آن عواقب کار رسالت تو پوشش داده شود.

توضیح آنکه مشرکان مکه، چه پیش از هجرت و چه بعد از آن، ذهنیات نادرستی درباره اسلام و شخص پیامبر(ص) داشتند که پیروزیهای بعدی، بر همه آنها خط بطلان کشید و تبعات دعوت پیامبر(ص) هم که در آغاز، زندگی مشرکان را از هم پاشیده بود، به وسیله پیروزی ایشان، کم‎کم به دست فراموشی سپرده شد[۵۱]؛ با این وصف ذنب و غفران در این آیه، در معنای اصطلاحی‎شان به کار نرفته‌اند؛ بنابراین هیچ منافاتی با مقام عصمت نخواهند داشت.

ثانیاً، به فرض که ذنب و غفران در معنای اصطلاحی خود به کار رفته باشند، مقصود، عملی است که از نظر مشرکان گناه بوده و خلاف قانون آنان باشد و این یعنی انکار بت‌هایشان؛ نه مخالفت با قانون الهی تا اینکه تنافی با مقام عصمت داشته باشد[۵۲].[۵۳].

نتیجه

اولاً با وجود دلایل عقلی و نقلی، باید از ظواهر آیاتی که با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند دست کشید؛ ثانیاً بسیاری از آیات فوق اگر درست معنا شوند، منافاتی با مقام عصمت انبیا ندارند[۵۴]؛ ثالثاً آیات زیادی در قرآن هست که دلالت بر وجود و لزوم عصمت در انبیا دارد[۵۵].[۵۶]

دیدگاه ابن‎تیمیه درباره سنت و نقد آن

ابن تیمیه سنت را به معنای آثار رسیده از پیامبر(ص) و اصحابش می‌داند. وی در تعریف سنت می‌گوید: إن السنة هی ما کان علیه رسول الله صلی الله علیه وسلم و أصحابه اعتقادا، اقتصادا، قولا و عملا[۵۷]، و بدعت را به معنای مخالفت با کتاب، سنت و آثار به جا مانده از صحابه، تفسیر کرده‌اند؛ برای نمونه، ابن تیمیه به منظور توجیه حمل صفات باری بر معنای ظاهری گفته است:

صحابه بیش از این نفهمیده‌اند و تفسیری غیر از این ارائه نداده‌اند[۵۸]؛ در حالی که این تفسیر او از سنت صحیح نیست. ابن حجر عسقلانی می‌گوید: هرچه که اصلی از اصول شریعت بر آن دلالت کند سنت است، وگرنه بدعت نامیده می‌شود[۵۹]. شاطبی (متوفای ۷۹۰ق) که کامل‎ترین پژوهش را در زمینه معرفی سنت و بدعت انجام داده، در تعریف بدعت می‌گوید: بدعت این است که فردی با انگیزه مبالغه در عبادت، طریقی جدید و ساختگی، شبیه آنچه در دین هست به وجود آورد[۶۰]. سایر علمای اهل سنت نیز همین نگاه را به بدعت و سنت دارند و قول و فعل اصحاب را ملاک بدعت و سنت نمی‌دانند؛ از سوی دیگر، اینکه قرون ثلاثه و سلف، معیار تشخیص بدعت از سنت باشند، بدعتی است که ابن تیمیه بنیان گذاشته است. مستمسک ابن تیمیه و پیروانش بر این مدعی (که قول، فعل، فهم و ترک سلف، ملاک تشخیص بدعت و سنت است)، روایت معروف خیر القرون می‌باشد. ابن تیمیه و پیروانش مدعی‌اند که مراد از خیریت در روایت خیرالقرون، خیریت از تمام جهات است[۶۱]؛ اما شاطبی معتقد است که مراد از خیریت، خیریت در جهت ایمان و عمل است ولاغیر[۶۲]. ابن حجر در فتح الباری روایت صحیحه‌ای را آورده که می‌گوید: برتر از صحابه رسول الله(ص)، قومی است که به رسول الله(ص) ایمان می‎آورند، در حالی که او را ندیده‌اند[۶۳]؛ بنابراین طبق این روایت، خلف از سلف برتر دانسته شده است[۶۴].

برخی از آثار، لوازم و نتایج دیدگاه ابن تیمیه

دیدگاه ابن تیمیه نتایج و آثاری دارد که وی باید ملتزم به آنها باشد که عبارت‌اند از:

۱. عدم حجیت مطلق سنت

حجیت سنت انبیا و پیامبر اکرم(ص) از جمله مسائلی است که مسلمانان بر اعتبار آن اجماع داشته و آن را هم تراز قرآن قلمداد می‌کنند؛ هر چند در محدوده آن اختلاف دارند؛ از طرف دیگر، دلایل عقلی بر حجیت سنت وجود دارد؛ از جمله اینکه پیامبر اکرم(ص)، مأمور به تبلیغ و تبیین قرآن بوده و در این راه عصمت دارد و دلایل متعددی بر عصمت ایشان اقامه شده و راست گفتاری آن حضرت از طریق معجزه اثبات گردیده است؛ اما چون بسیاری از احکام اسلام در قرآن به صورت موجز و مختصر آمده و نیازمند تخصیص، تقیید و بیان و تبیین است، چنان‎چه سنت حجت نداشته باشد، بسیاری از احکام اسلام، غیر قابل فهم، غیر عملی و تعطیل می‌گردد؛ زیرا پیامبر(ص) تنها واسطه اخذ و قرائت قرآن نیست؛ بلکه باید مفاهیم و محتوا را نیز بیان و تفسیر کنند؛ از این رو، اگر بیان ایشان به طور مطلق حجت نباشد، فایده و حکمتی برای تبیین ایشان و ارجاع مردم به آن حضرت باقی نمی‌ماند.

علاو بر آن، نتیجه دیدگاه ابن تیمیه به رغم مخالفانی که از شیعه و سنی دارد، انکار اصل حجیت سنت است؛ چراکه حجیت سنت پیامبر(ص) در گفتار و کردار، بر دو پایه اثبات عصمت پیامبر(ص) از خطا و گناه و اطمینان به صدور آن از پیامبر(ص) استوار است؛ از این رو بدیهی است، زمانی می‌‌توان از حجیت سنت گفتاری و کرداری انبیا سخن به میان آورد که آنان را مصون از خطا و نسیان و انجام صغایر بدانیم؛ در غیر این صورت، اطمینانی به درستی گفتار یا کردار پیامبر(ص) وجود نخواهد داشت[۶۵].

۲. انکار جاودانگی سنت

جاودانگی در لغت، معادل کلمه «خلود» در عربی است و در زبان فارسی، حاصل مصدر به معنای ابدی و جاودانه بودن است[۶۶]؛ اما در اصطلاح به این معناست که احکام، قوانین و دستورالعمل‎های شریعت مقدس اسلام، نسخ‎ناپذیر، ابدی و دائمی است و در بستر زمان و گذر ایام از ابدیت و خلود برخوردار است.

برای اثبات جاودانگی سنت علاوه بر سنت و اعتبار آن می‌‌توان، به آیاتی که به تبعیت و اطاعت از پیامبر(ص) امر می‌کند تمسک کرد[۶۷].

برخی از اندیشمندان اسلامی مانند محمد قرطبی[۶۸] و فخر رازی[۶۹] آیه ۴۴ سوره نحل را یکی از ادله حجیت سنت نبوی ذکر کرده‌اند.

خود قرآن به روشنی در آیات ذیل به این امر تصریح کرده است: دو نمونه از آیاتی که از لزوم ایمان بر پیامبر(ص) سخن رانده آیه ۱۳۶ سوره انعام و آیه ۶۵ سوره نساء می‎باشند. آیاتی که فرمان‎بُرداری از پیامبر(ص) را در ردیف اطاعت از خدا واجب دانسته نیز، آیه ۳۱ سوره آل‎عمران آیه ۲۱ سوره احزاب، آیه ۷ سوره حشر و آیات ۵۹ و ۸۰ سوره نساء می‌باشند.

آیاتی که از نافرمانی و پیشی گرفتن از پیامبر(ص) برحذر داشته‌اند نیز، آیه ۶۳ سوره نور آیه ۱۱۴ سوره نساء و آیه ۳۶ سوره احزاب است. آیاتی که از جایگاه پیامبر(ص) نسبت به قرآن و تفسیر آن سخن گفته نیز، آیات ۴۴ و ۶۴ سوره نحل می‌باشد.

اما درباره جایگاه و اعتبار سنت در اسلام باید به این نکته مهم توجه کرد که اگر، به کلیاتی که در قرآن آمده اکتفا شود، معارف و تکالیف بسیاری بدون مدرک و پر ابهام میماند؛ چنان که درباره احکام و فروع عملی در قرآن تنها پانصد آیه وجود دارد[۷۰] و اگر محرمات را به آن اضافه کنیم، تنها شمار اندکی از احکام که در قرآن مطرح شده باقی میماند[۷۱]؛ در این صورت، با توجه به اختصارگویی و کلیگویی قرآن بسیاری از احکام را باید از راه سنت پیامبر(ص) فهمید[۷۲].

حال با توجه به اعتبار و جایگاه سنت که مفسر و تبیین کننده احکام قرآن است و آیاتی که اطاعت از اوامر و نواهی پیامبر(ص) را امر فرموده و آن را راز جاودانگی سنت قرار داده، آیا می‌‌توان ابن تیمیه را که پیامبران و از جمله پیامبر اکرم(ص) را خطاکار می‌داند، قائل به جاودانگی سنت دانست؟[۷۳].

۳. سنت‌ستیزی

صحابه‎محوری یکی از شواهد سنت‌ستیزی است[۷۴] و ابن تیمیه به عنوان یکی از قائلان آن معتقد است که تمام صحابه عادل‎اند و هر کس از صحابه انتقاد کند، زندیق است و با فضیلت‌ترین مردم بعد از انبیا صحابه هستند و صحابه مجتهدند و سنت، به واسطه فتواهای صحابه تشریح شده است[۷۵]. تمام این معانی گواه بر این است که میخواستند چراغ الهی نبوت را خاموش کنند. مقام عصمت نبوی را نادیده بگیرند و ایشان را در حد فردی فراموش‎کار و خطاکار یا مجتهدی عادل، تنزل دهند.

ابن‎تیمیه با بالا بردن شأن صحابه و عادی جلوه دادن پیامبران (به ویژه پیامبر اکرم(ص))، درصدد بود تا شأن پیامبر(ص) و مقام والای عصمت ایشان را در حد یک فرد عادی پایین بیاورد؛ چنان که ادعا می‌کرد، پیامبران، به ویژه پیامبر اسلام(ص) پس از مرگ، کوچک‎ترین تفاوتی با افراد عادی ندارند. او در این راستا، مسائلی را در تعارض با دیدگاه علمای جهان اسلام بیان می‌کند؛ مثلاً می‌گوید: سفر برای زیارت پیامبر(ص) حرام است. کیفیت زیارت پیامبر(ص) از کیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمی‌کند؛ هر نوع پناه و سایبان بر قبور حرام است؛ پس از درگذشت پیامبر(ص)، هرگونه توسل به آن حضرت بدعت و شرک به شمار می‌آید. سوگند به پیامبر(ص) و قرآن و یا سوگند دادن خدا به آنها شرک می‌باشد و برگزاری مراسم جشن و شادی در تولد پیامبر(ص) بدعت به شمار می‌رود[۷۶].[۷۷]

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

در این مقاله، با بیان دیدگاه و ادله ابن تیمیه و نقد و بررسی آنها، یافتیم که در نگاه او، پیامبران و به ویژه پیامبر اکرم(ص)، تنها در دریافت، حفظ و ابلاغ رسالت معصوم از اشتباه و خطا هستند و در غیر این موارد، دچار خطا، گناه و اشتباه میشوند؛ دراین صورت، نتیجه این خواهد شد که بین حرف و عمل پیامبران تناقض پیش می‌آید؛ چراکه با ارتکاب گناه، عملشان مناقض گفتارشان خواهد بود.

همچنین با توجه به تعریف او از سنت، این نکته به دست آمد که ادعای پیروی او از سنت تا چه اندازه سست و بی‌بنیاد است و آثار، لوازم و نتایجی دارد که التزام به آنها مستلزم خروج از دین و اسلام است[۷۸].

جایگاه «عصمت» در میان فرقه‌های اسلامی

از آنجا که بررسی تمام نظریه‌های موجود در منابع حدیثی، کلامی و تفاسیر اهل تسنن موجب پراکندگی و اطناب مملّ خواهد شد از این رو فقط به بررسی اجمالی برخی از جوانب بحث اکتفا می‌شود. ابن حزم به «عصمت» از دیدگاه فرقه‌های مختلف اشاره کرده، می‌نویسد: إختلف الناس في هل تعصي الأنبياء(ع) أم لا؟ فذهبت طائفة إلى أن رسل الله صلى الله عليهم وسلم يعصون الله في جميع الكبائر والصغائر عمداً، حاشا الكذب في التبليغ فقط. وهذا قول الكرامية من المرجئة و قول ابن الطيب الباقلاني من الأشعرية ومن اتبعه وهو قول اليهود والنصارى. و أما هذا الباقلاني، فإنا رأينا في كتاب صاحبه أبي جعفر السمناني قاضي الموصل أنه كان يقول أن كل ذنب دق أو جل فإنه جائز على الرسل حاشا الكذب في التبليغ فقط، قال: وجائز عليهم أن يكفروا، قال: وإذا نهى النبي(ص) عن شيء ثم فعله فليس دليلا على أن ذلك النهي قد نسخ لأنه قد يفعله عاصيا لله عز وجل، قال: وليس لأصحابه أن ينكروا ذلك عليه. وجوز أن يكون في أمة محمد من هو أفضل من محمد عليه الصلاة والسلام مذ بعث إلى أن مات[۷۹]؛ درباره این که پیامبران(ع) گناه می‌کنند یا خیر اختلاف نظر است. گروهی معتقدند که رسول خدا به صورت عمدی -به استثنای دروغ در تبلیغ - در تمام گناهان کبیره و صغیره از پروردگار نافرمانی می‌کند. این اعتقاد کرامیه از مرجئه و نظر ابن طیب باقلانی[۸۰] از اشاعره و پیروان اوست. این اعتقاد همان اعتقاد یهود و نصارا است.

اما درباره این نظر باقلانی باید گفت که در کتاب دوست و همراه ابوجعفر سمنانی (قاضی موصل) دیدم که می‌گوید: همه گناهان اعم از کوچک و بزرگ بر رسولان جایز است به استثنای دروغ در تبلیغ، و چنان چه پیامبر از چیزی نهی کند و خود آن را انجام دهد، این امر دلیل بر نسخ نهی ابتدایی نیست؛ زیرا ممکن است آن را از سر نافرمانی خدای تعالی انجام داده باشد و سزاوار نیست که یاران آن پیامبر به او اعتراض کنند. همچنین در امت محمد جایز است که از هنگام بعثت کسی برتر از او باشد[۸۱]. پس با بیان فوق، کرامیه که گروهی از مرجئه و از فرقه‌های کلامی اهل تسنن هستند، «عصمت» در پیامبران - به جز دروغ در تبلیغ- را لازم نمی‌دانند. اما برخی از این گروه گستره عدم نیاز به عصمت را بالا برده و عصمت در تبلیغ را نیز لازم نمی‌دانند. ابن حزم می‌گوید: سمعت من يحكي عن بعض الكرامية أنهم يجوزون على الرسل(ع) الكذب في التبليغ أيضا[۸۲]؛ شنیدم از کسی که می‌گفت: برخی از کرامیه دروغ در تبلیغ را هم بر پیامبران جایز می‌دانند.

هر چند ابن حزم می‌گوید باقلانی دروغ در تبلیغ را برای پیامبران جایز نمی‌داند، اما از آن چه به وی نسبت داده به روشنی استفاده می‌شود که باقلانی هم به عصمت در تبلیغ قائل نیست؛ چراکه اگر به اعتقاد وی عمل به منهیات بر پیامبر جایز باشد، عصمت در تبلیغ نیز نفی خواهد شد؛ زیرا بیان نهی در حقیقت همان تبلیغ است و عدم پایبندی به آن به معنای عدم عصمت در تبلیغ خواهد بود. پس باقلانی نیز به عصمت در تبلیغ قائل نخواهد بود. فخر رازی نیز ارتکاب معاصی را برای انبیاء جایز دانسته است. وی پس از مطرح کردن اقوال در این مسئله می‌نویسد: والذي نقول: إن الأنبياء عليهم الصلاة والسلام معصومون في زمان النبوة عن الكبائر والصغائر بالعمد. أما على سبيل السهو فهو جائز[۸۳]. در شرح مواقف، از قول محققان اشاعره نیز نقل شده است که آنان عصمت از کبائر را در غیر تبلیغ لازم نمی‌دانند. در همین کتاب به نقل از برخی فرقه‌های اهل تسنن آمده است: يجوز أن يبعث الله نبيا علم الله أنه يكفر بعد نبوته[۸۴]؛ جایز است که خداوند پیامبری را برانگیزد که می‌داند پس از نبوتش کافر خواهد شد.

ابو حامد غزالی[۸۵] نیز می‌گوید: فإنا نجوز أن ينبئ الله تعالى كافرا و يؤيده بالمعجزة[۸۶]؛ ما جایز می‌دانیم که خدای تعالی کافری را نبوت دهد و او را با معجزه تأیید نماید.

با توجه به سخن پیشین، برخی از اهل تسنن علاوه بر گناه و خطا، کفر را نیز بر پیامبر جایز می‌شمارند و معتقدند که ممکن است شخص کافر نیز نبی گردد. همچنین برخی دیگر از عالمان اهل سنت علاوه بر جواز نبوتِ کافر، کفر نبی پس از نبوت را نیز جایز دانسته‌اند. ابن حزم از ابوبکر باقلانی این چنین نقل می‌کند: و جائز عليهم أن يكفروا[۸۷]؛ جایز است که انبیاء کافر شوند.[۸۸].

منشأ اعتقاد اهل سنت درباره عصمت پیامبران

این‌گونه اعتقاد اهل سنت پیرامون عصمت انبیاء بر پایه احادیثی شکل گرفته است که - العیاذ بالله – بیان‌گر گناه خطا کفر و شرک پیامبران الهی، به ویژه پیامبر اکرم(ص) است. مهم‌ترین منبع این‌گونه اعتقادات گمراه کننده را می‌توان روایاتی برشمرد که در مجامع و منابع اهل سنت آمده است. در ذیل به برخی از این روایات اشاره می‌کنیم.

عدم عصمت حضرت ابراهیم

چنان که گفتیم، اهل تسنن دروغ، معصیت، فسق و حتی کفر را برای پیامبران جایز می‌دانند. آنان داستان‌هایی در کفر و فسق برخی از انبیاء نقل کرده‌اند که از آن جمله می‌توان به حضرت ابراهیم خلیل(ع) اشاره نمود که اموری همچون درخواست شفاعت برای کافر و دروغ‌گویی به ایشان نسبت داده شده است. ابو هریره به نقل از پیامبر می‌گوید: يلقي إبراهيم أباه آزر يوم القيامة وعلى وجه آزر قترة و غبرة فيقول له إبراهيم ألم أقل لك لا تعصني؟ فيقول أبوه: فاليوم لا أعصيك، فيقول إبراهيم: يا رب، إنك وعدتني أن لا تخزيني يوم يبعثون فأي خزي من أبي الأبعد فيقول الله تعالى: إني حرمت الجنة على الكافرين[۸۹]؛ ابراهیم(ع) پدرش آزر را در روز قیامت ملاقات می‌کند در حالی که چهره او گرفته و غبارآلود است. ابراهیم(ع) به او می‌گوید: آیا به تو نگفتم که از من سرپیچی نکن؟ پدرش می‌گوید: امروز از تو سرپیچی نمی‌کنم. ابراهیم خطاب به خداوند می‌گوید: پروردگارا به من وعده کردی که مرا در روز رستاخیز خوار نسازی و کدام خواری بالاتر از پدرم که هلاک شده است. خدای تعالی می‌فرماید: من بهشت را بر کافران حرام کرده‌ام.

در این حدیث دو امر باطل وجود دارد: نخست این که پدر حضرت ابراهیم(ع) کافر و اهل جهنم است! و دوم این که حضرت ابراهیم برای کافر شفاعت کرده است، با این که می‌دانسته خداوند متعال کافر را وارد بهشت نمی‌کند. روشن است که درخواست امری بر خلاف اراده خداوند با عصمت ناسازگار است، به همین جهت برخی از عالمان اهل سنت حدیث را مردود دانسته و برخی کوشیده‌اند به گونه‌ای آن را توجیه کنند. ابن حجر پس از نقل حدیث و بحث پیرامون آن می‌نویسد: وقد استشكل الإسماعيلي هذا الحديث من أصله وطعن في صحته فقال بعد أن أخرجه: هذا خبر في صحته نظر، من جهة أن إبراهيم علم أن الله لا يخلف الميعاد فكيف يجعل ما صار لأبيه خزيا مع علمه بذلك. و قال غيره: هذا الحديث مخالف لظاهر قوله تعالى ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ[۹۰] انتهی. والجواب عن ذلك أن أهل التفسير إختلفوا في الوقت الذي تبرأ فيه إبراهيم من أبيه... و قيل: إن إبراهيم لم يتيقن موته على الكفر بجواز أن يكون آمن في نفسه ولم يطلع إبراهيم على ذلك[۹۱]؛

اسماعیلی[۹۲] به اصل این حدیث اشکال و در صحت آن تردید کرده است. و پس از نقل آن می‌گوید: این خبر، خبری است که در صحت آن تردید وجود دارد، از آن رو که ابراهیم(ع) می‌داند که خدای تعالی خلف وعده نمی‌کند، پس چگونه آن چه را بر پدرش می‌گذرد خواری تلقی کرده است؟ دیگری گفته است این حدیث با ظاهر آیه‌ای از قرآن مخالف است که می‌فرماید «استغفار ابراهیم برای پدرش نبود مگر به خاطر عهدی که با او کرده بود، ولی چون بر او روشن شد که او دشمن خداست از او بیزاری جست».

جواب اشکال این است که اهل تفسیر درباره زمان تبری ابراهیم از پدرش اختلاف کرده‌اند و گفته شده که ابراهیم یقین نداشت که آذر با کفر از دنیا رفته است، به جهت آن‌که ممکن است وی در باطن ایمان آورده و ابراهیم از آن مطلع نبوده باشد. اما ابوهریره به همین مقدار نیز بسنده نکرده و پا را فراتر گذاشته و به حضرت ابراهیم(ع) نسبت دروغ‌گویی نیز می‌دهد. وی حدیثی را به پیامبر اکرم(ص) نسبت می‌دهد که فرمود: لم يكذب إبراهيم عليه الصلاة والسلام إلا ثلاث كذبات؛ ثنتين منهن في ذات الله عز وجل قوله ﴿إِنِّي سَقِيمٌ[۹۳]، و قوله ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا[۹۴]، و قال بينا هو ذات يوم و سارة إذ أتى على جبار من الجبابرة، فقيل له إن ههنا رجلا معه امرأة من أحسن الناس، فأرسل إلي فسأله عنها، فقال من هذه؟ قال أختي فأتى سارة. قال: يا سارة، ليس على وجه الأرض مؤمن غيري و غيرك وإن هذا سألني عنك فأخبرته أنك أختي، فلا تكذبيني[۹۵]؛ ابراهیم نبی(ع) دروغ نگفت مگر در سه مورد؛ دو مورد از آن در کتاب خدای عزوجل است. یکی آیه‌ای است که از قول ابراهیم می‌فرماید: «من مریض هستم»؛ و دیگری آیه‌ای که از قول او می‌فرماید: «بلکه شکستن بت‌ها کار این بت بزرگ است». داستان سوم نیز از این قرار است که ابراهیم روزی با ساره به شهر یکی از ستمگران وارد شدند. به آن ستمگر گفته شد در این جا مردی است که یکی از زیباترین زنان همراه اوست. وی به دنبال حضرت ابراهیم فرستاد تا در این باره از او سؤال کند. وی پرسید این زن کیست؟ حضرت ابراهیم فرمود: خواهر من است. سپس نزد ساره آمد و به او فرمود: ای ساره، در روی زمین هیچ مؤمنی غیر از من و تو نیست و این مرد از من درباره تو پرسید و من به او گفتم که تو خواهر من هستی؛ پس تو مرا تکذیب نکن. در این حدیث به روشنی به حضرت ابراهیم خلیل الله نسبت دروغ‌گویی داده شده است. این حدیث به قدری بی‌اساس است که فخر رازی نیز چاره‌ای جز اعتراف به دروغ بودن آن ندارد، هر چند که بخاری و مسلم در صحیح خود آن را نقل کرده‌اند!

فخر رازی درباره این حدیث می‌نویسد: هذا الحديث لا ينبغي أن يقبل، لأن نسبة الكذب إلى إبراهيم لا تجوز، فقال ذلك الرجل فكيف يحكم بكذب الرواة العدول؟ فقلت لما وقع التعارض بين نسبة الكذب إلى الراوي و بين نسبته إلى الخليل(ع)، كان من المعلوم بالضرورة أن نسبته إلى الراوي أولى[۹۶]؛ این حدیث شایسته پذیرش نیست؛ زیرا نسبت دروغ به ابراهیم جایز نمی‌باشد. اما اگر کسی بگوید: چگونه به دروغ‌گویی راویان عادل حکم می‌کنی؟ در پاسخ می‌گوییم: وقتی بین نسبت دروغ‌گویی به راوی و به ابراهیم خلیل(ع) تعارض باشد، به ضرورت روشن است که نسبت دروغ‌گویی به راوی سزاوارتر است. مشاهده می‌شود که دروغ بودن این‌گونه احادیث به قدری روشن است که حتی فرد متعصبی هم‌چون فخر رازی، علی‌رغم وجود این حدیث در صحیحین به خود جرأت می‌دهد راویان صحیحین را تکذیب کند؛ چراکه وی معتقد است نسبت کذب و دروغ به رجال و راویان صحیحین بهتر از آن است که بگوییم ابراهیم خلیل الرحمان سه مرتبه دروغ گفته است.

به جز فخر رازی عالمان دیگری نیز به دروغ بودن این حدیث تصریح کرده‌اند. عمر بن علی در اللباب فی علوم الکتاب می‌نویسد: إن قبلناه لزمنا الحكم بتكذيب إبراهيم صلوات الله وسلامه عليه و إن رددناه لزمنا الحكم بتكذيب الرواة، ولا شك أن صون إبراهيم صلوات الله وسلامه عليه عن الكذب أولى من صون طائفة من المجاهيل عن الكذب[۹۷]؛ اگر آن خبر را قبول کنیم، آن وقت باید ابراهیم صلوات الله و سلامه علیه را تکذیب نمائیم و اگر خبر را رد کنیم تکذیب راویان آن را در پی خواهد داشت و شکی نیست که حفظ مقام ابراهیم صلوات الله وسلامه علیه از دروغ، سزاوارتر از حفظ مقام برخی از راویان ناشناخته است.[۹۸].

حضرت سلیمان و برخی دیگر از پیامبران الهی

ابو هریره درباره حضرت سلیمان نیز چنین نقل می‌کند: عن رسول الله(ص) قال: قال سليمان بن داوود(ع): لأطوفن الليلة على مائة امرأة أو تسع و تسعین... فقال له صاحبه: قل إن شاء الله فلم يقل إن شاء الله، فلم يحمل منهن إلا امرأة واحدة[۹۹]. این حدیث نیز در صحیحین و بسیاری از منابع معتبر اهل تسنن آمده است و در آن در نهایت بی‌شرمی از ورود حضرت سلیمان بر صد یا نود و نه زن در یک شب سخن به میان آمده است. بر اساس این حدیث، حضرت سلیمان نه تنها به نقش مشیت خداوند در امور توجه نداشته، بلکه تذکر یکی از اصحاب نیز در او کارساز نشده است و آن حضرت با بی‌اعتنایی از گفتن «ان شاء الله» خودداری کرده است! پناه می‌بریم به خدا از چنین نسبت‌های ناپسند به انبیاء الهی.

ابو هریره درباره یکی دیگر از انبیاء چنین می‌گوید: إن رسول الله قال: نزل نبي من الأنبياء تحت شجرة فلدغته نملة، فأمر بجهازه فأخرج من تحتها ثم أمر ببيتها فأحرق بالنار؛ فأوحى الله إليه فهلا نملة واحدة[۱۰۰]؛ رسول خدا گفت یکی از پیامبران در مسافرتی با همراهانش زیر درختی پیاده شده و اتراق کردند. مورچه‌ای آن پیامبر را گزید. وی در انتقام از آن مورچه دستور داد تا لانه مورچه‌ها را به آتش بکشند. آن‌گاه از جانب پروردگار وحی نازل شد: یک مورچه تو را گزید نه همه مورچه‌ها![۱۰۱].

پانویس

  1. تمسک به سوره طه، آیه ۱۲۱ و سوره یوسف، آیات ۱۱۰- ۱۰۹. (آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ذیل آیه ۱۲۱ طه).
  2. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۳۹۶-۳۹۷؛ ابن تیمیه، احمد، مجموعه الفتاوی، ج۱۰، ص۳۰۹.
  3. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  4. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۳۹۷-۳۹۶؛ ابن تیمیه، احمد، مجموعه الفتاوی، ج۱۰، ص۳۰۸.
  5. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  6. ابن تیمیه، احمد، مجموعه الفتاوی، ج۱۰، ص۳۰۹.
  7. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۴۳۲.
  8. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۶، ص۲۱۰.
  9. سبحانی، جعفر ابن تیمیه فکراً و منهجاً، ص۱۸۰-۱۷۹.
  10. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  11. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۱، ص۴۷۰.
  12. (ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۳۹۳)؛ «اشعری در مقالات الاسلامیین این عقیده را به هشام نسبت می‌دهد» (اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص۴۸).
  13. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۳۹۴.
  14. ابن تیمیه، احمد، جامع الرسائل، ج۱، ص۲۹۱.
  15. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۳۹۷.
  16. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۴۰۰.
  17. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۴۰۱.
  18. ﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «آنگاه آدم از پروردگارش کلماتی فرا گرفت و (پروردگار) از او در گذشت که او بسیار توبه‌پذیر بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۳۷.
  19. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۴۰۱.
  20. ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ «گفت: پروردگارا! من از اینکه چیزی از تو بخواهم که بدان دانشی ندارم به تو پناه می‌برم و اگر مرا نیامرزی و به من بخشایش نیاوری از زیانکاران خواهم بود» سوره هود، آیه ۴۷.
  21. ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزی که حساب برپا می‌شود بیامرز!» سوره ابراهیم، آیه ۴۱.
  22. ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ «و همان که امید می‌برم در روز پاداش و کیفر لغزش مرا ببخشاید» سوره شعراء، آیه ۸۲.
  23. ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ «پس بدان که هیچ خدایی جز خداوند نیست و از گناه خویش و برای مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه و خداوند از گردشتان (در روز) و آرامیدنتان (در شب) آگاه است» سوره محمد، آیه ۱۹.
  24. ﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ «و یونس را (یاد کن) هنگامی که خشمناک راه خویش در پیش گرفت و گمان برد که هیچ‌گاه او را در تنگنا نمی‌نهیم پس در آن تاریکی‌ها بانگ برداشت که هیچ خدایی جز تو نیست، پاکا که تویی، بی‌گمان من از ستمکاران بوده‌ام * آنگاه او را پاسخ گفتیم و او را از اندوه رهاندیم و بدین‌گونه مؤمنان را می‌رهانیم» سوره انبیاء، آیه ۸۷-۸۸.
  25. ﴿اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ «بر آنچه می‌گویند، شکیبا باش و از بنده ما داوود توانمند یاد کن که اهل بازگشت (و توبه) بود * ما کوه‌ها را رام گرداندیم که با وی در پایان روز و بامدادان نیایش می‌کردند» سوره ص، آیه ۱۷-۱۸.
  26. ﴿قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ «(داود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داوود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده درافتاد و (به سوی ما) بازگشت * آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۲۴-۲۵.
  27. ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ «و به راستی ما سلیمان را آزمودیم و کالبدی را بر اورنگ (پادشاهی) او افکندیم سپس (به سوی ما) بازگشت * گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد؛ بی‌گمان این تویی که بسیار بخشنده‌ای» سوره ص، آیه ۳۴-۳۵.
  28. ابن تیمیه، احمد، جامع الرسائل، ج۱، ص۲۹۱.
  29. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  30. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ج۹، ص۳۴۹.
  31. «و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۵.
  32. «بی‌گمان سرپرست من خداوند است که این کتاب (آسمانی) را فرو فرستاده است و او شایستگان را سرپرستی می‌کند» سوره اعراف، آیه ۱۹۶.
  33. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ج۹، ص۲۲۷.
  34. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  35. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقائد، ج۲، ص۲۸.
  36. طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ذیل آیه ۲۱۳ بقره، ج۲، ص۲۰۱.
  37. «هشام برهان اقامه حدود و تنافی گناه با شئون امامت را به عنوان دلیل عصمت امام مطرح می‌کند» (اسعدی، هشام بن حکم، ص۲۲۰ – ۲۱۹).
  38. نعمه، عبدالله، هشام بن حکم، ص۲۰۳؛ صفایی، احمد، هشام بن حکم، ص۴۴؛ رضی بهابادی، بی‌بی سادات، «نقد و بررسی مقاله عصمت از دایرة المعارف قرآن لایدن بر اساس آراء و مبانی شیعه» شیعه‌شناسی، ش۴۸، ص۱۸۰-۱۴۹.
  39. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۱۹۰-۱۸۹.
  40. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  41. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ * وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «و ما پیش از تو هیچ فرستاده و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه چون آرزو می‌کرد (که دعوتش فراگیر شود) شیطان در آرزوی وی (با وسوسه افکندن در دل مردم خلل) می‌افکند آنگاه خداوند آنچه را که شیطان می‌افکند، از میان برمی‌دارد سپس آیات خود را استوار می‌گرداند و خداوند دانایی فرزانه است * تا آنچه را شیطان (در دل‌ها) می‌افکند آزمونی برای بیماردلان و سنگدلان کند و ستمگران در ستیزه‌ای ژرف به سر می‌برند * و تا کسانی که دانش یافته‌اند بدانند که این (قرآن) راستین، از سوی پروردگار توست پس به آن ایمان آورند آنگاه دل‌های آنها در برابر آن فروتن گردد و بی‌گمان خداوند راهنمای مؤمنان به راهی راست است» سوره حج، آیه ۵۲-۵۴.
  42. ابن تیمیه، احمد، جامع الرسائل، ج۱، ص۲۹۱.
  43. ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلًا «تو بر بندگان من چیرگی نداری و پروردگارت (آنان را) کارساز، بس» سوره اسراء، آیه ۶۵؛ ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ «بی‌گمان تو بر بندگان من چیرگی نداری مگر آن گمراهان که از تو پیروی کنند» سوره حجر، آیه ۴۲.
  44. ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «گفت: به ارجمندی تو سوگند که همگی آنان را گمراه خواهم کرد * مگر از میان آنان بندگان نابت را» سوره ص، آیه ۸۲-۸۳.
  45. ابن تیمیه، احمد، جامع الرسائل، ج۱، ص۲۹۱.
  46. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج۵، ص۲۱؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱، ص۱۸۸؛ طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۳۶.
  47. ابن تیمیه، احمد، جامع الرسائل، ج۱، ص۲۹۱.
  48. «گفت: پروردگارا! من از اینکه چیزی از تو بخواهم که بدان دانشی ندارم به تو پناه می‌برم و اگر مرا نیامرزی و به من بخشایش نیاوری از زیانکاران خواهم بود» سوره هود، آیه ۴۷.
  49. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۰، ص۳۰۶ و ۳۴۱.
  50. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویة، ج۲، ص۴۳۲.
  51. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۲، ص۲۱؛ سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج۵، ص۱۲۴؛ طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۲۰۴.
  52. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج۵، ص۱۲۵.
  53. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  54. مانند آیات ۶۷-۶۵ سوره زمر؛ آیه ۱۲۰ سوره بقره؛ آیات ۵۳ - ۵۲ سوره حج؛ آیات ۳۷ - ۳۵ سوره بقره؛ آیات ۲۴ و ۱۹ سوره اعراف؛ آیات ۱۲۳ - ۱۱۵ سوره طه؛ آیات ۲-۱ سوره فتح و....
  55. مانند آیات ۴۸-۴۵ سوره ص؛ آیات ۹۰-۸۴ سوره انعام؛ آیات ۳۲-۳۱ سوره آل عمران؛ آیه ۸۰ سوره نساء، آیات ۲۸-۲۶ سوره جن و آیه ۳۳ سوره احزاب.
  56. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  57. ابن تیمیه، احمد، فتوی الحمویة الکبری، ص۵۳.
  58. ابن تیمیه، احمد، فتوی الحمویة الکبری، ص۱۵.
  59. ابن حجر عسقلانی، احمد، فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج۱۳، ص۲۵۳.
  60. شاطبی، ابراهیم، الاعتصام، ج۱، ص۳۷.
  61. ابن تیمیه، احمد، فتوی الحمویة الکبری، ص١٢.
  62. شاطبی، ابراهیم، الاعتصام، ص۲۵۸.
  63. ابن حجر عسقلانی، احمد، فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج۷، ص۶.
  64. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  65. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  66. انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، ج۳، ص۲۰۹۳.
  67. مانند آیه ۷ سوره حشر یا آیه ۴۴ سوره نحل.
  68. قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۱۰، ص۱۹.
  69. رازی، فخرالدین، التفسیر الکبیر، ج۲۰، ص۳۸.
  70. نجمی، محمد صادق، سیری در صحیحین، ص۲۹.
  71. ﴿قُلْ لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «بگو: در آنچه به من وحی شده است چیزی نمی‌یابم که برای خورنده‌ای که آن را می‌خورد حرام باشد؛ مگر مردار و یا خون ریخته یا گوشت خوک که پلید است و یا (آنچه) از سر نافرمانی جز به نام خداوند ذبح شده باشد اما کسی که (از خوردن آنها) ناگزیر شده است در حالی که افزونخواه (برای رسیدن به لذت) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع) نباشد بی‌گمان پروردگارت آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۴۵.
  72. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲۰، ص۱۶۱.
  73. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  74. برای توضیح درباره شواهد سنت‌ستیزی، ر.ک: اخوان محمد، «سنت‌ستیزی» اندیشه نوین دینی، ش۵ و ۴، ص۶۸- ۲۱.
  75. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویه، ج۲، ص۲۲ و ۱۴؛ ج۵، ص۲۶۲ و ۷۲؛ ج۶، ص۳۲۷ و ۳۰۵ و ۲۵۴؛ ابن تیمیه، احمد، الصارم المسلول علی شاتم الرسول، ص۵۸۱-۵۷۱، ۵۸۷-۵۷۸، ۵۶۹، ۵۶۸.
  76. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویة، ج۱، ص۶.
  77. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  78. حمید ملک‌مکان، علی الله‌بداشتی، علی اکبر علی‌زاده، بررسی عصمت انبیا از منظر ابن‌تیمیه نتایج و آثار.
  79. الفصل فی الملل والنحل، ج۴، ص۲.
  80. باقلانی متوفای ۴۰۳، از محققان بزرگ و صاحب‌نظران اشاعره است. وی کتاب‌های متعددی در اصول دین نگاشته و نزد اهل تسنن بسیار محترم است. با این حال جای بسی تعجب است که ابن حزم قول وی را همان قول یهود و نصارا دانسته است.
  81. این سخن در حقیقت کبرایی برای قضیه تفضیل عمر بر پیامبر اکرم(ص) است. در منابع اهل تسنن داستان‌های بسیاری نقل شده که در آنها علم و تدبیر عمر بالاتر از علم و تدبیر رسول خدا(ص) معرفی شده است. وقتی این داستان‌ها در کنار این قول که «ممکن است در امت پیامبر کسی برتر از پیامبر باشد» قرار گیرد، این نتیجه به دست می‌آید که عمر از پیامبر برتر بوده است! - نعوذ بالله.
  82. الفصل فی الملل والنحل، ج۴، ص۲.
  83. عصمة الأنبیاء، ص٩.
  84. المواقف، ج۳، ص۴۲۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۲۶۴.
  85. غزالی متوفای ۵۰۵، امام اهل تسنن و از بزرگان صوفیه است. در احوالات وی نوشته‌اند: «اگر قرار بود پس از خاتم الانبیاء پیامبری مبعوث شود، غزالی لایق این مقام بود!» چنان‌که در مورد عمر نیز چنین مطالبی آمده است. در فضایل عمر نوشته اند: لو لم أبعث فيكم لبعث فيكم عمر! و از پیامبر نقل می‌کنند که هر گاه نزول وحی به تأخیر می‌افتاد، رسول خدا می‌فرمود: «گمان می‌کنم جبرئیل بر عمر نازل شده است!»؛ ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج۴۴، ص۱۱۴ - ۱۱۶؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۵۶۵ – ۵۸۵. (برای اطلاع بیشتر از این مطالب ساختگی ر.ک: شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱۲، ص۱۷۷ - ۱۸۲).
  86. المنخول، ص٣١٠.
  87. الفصل فی الملل والنحل، ج۴، ص۲.
  88. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۴۴.
  89. صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۲۳۸؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۴۸۵، ش۳۲۲۹۲؛ فتح الملک العلی، ص١٢٣؛ تفسیر البغوی، ج۲، ص۳۲۲؛ تفسیر القرطبی، ج۱۳، ص۱۱۴؛ تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۳۵۱؛ الدر المنثور، ج٣، ص۹۰؛ فتح القدیر، ج۴، ص۱۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۶، ص۱۶۶؛ البدایة والنهایة، ج۱، ص۱۶۳.
  90. «و آمرزش خواهی ابراهیم برای پدرش جز بنا به وعده‌ای نبود که به وی داده بود و چون بر او آشکار گشت که وی دشمن خداوند است از وی دوری جست؛ بی‌گمان ابراهیم دردمندی بردبار بود» سوره توبه، آیه ۱۱۴.
  91. فتح الباری، ج۸، ص۳۸۴ - ۳۸۵.
  92. ابوبکر احمد بن ابراهیم جرجانی شافعی، معروف به «اسماعیلی» از بزرگان شافعیه است. وی متولد ۲۷۷ و درگذشته سال ۳۷۱ هجری است. او صاحب کتاب الصحیح و برخی دیگر است که خود شاهد بر پیشوا بودن او در علم فقه و حدیث است. حاکم نیشابوری درباره او می‌گوید: «او یگانه دوران خویش و بزرگ محدثان و فقهاء است»؛ ر.ک: سیر أعلام النبلاء، ج۱۶، ص۲۹۲ – ۲۹۴، ش۲۰۸.
  93. «و گفت: من بیمارم» سوره صافات، آیه ۸۹.
  94. «گفت: بلکه همین بزرگشان این کار را کرده است» سوره انبیاء، آیه ۶۳.
  95. صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۲؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۹۸؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۷، ص۳۶۶؛ تفسیر السمرقندی، ج٣، ص١٣٨؛ أحکام القرآن، ج۳، ص۲۶۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۳۲۳؛ عمدة القاری، ج۱۵، ص۲۴۷.
  96. تفسیر الرازی، ج۲۶، ص۱۴۸.
  97. اللباب فی علوم الکتاب، ج۱۱، ص۶۶؛ تفسیر الرازی، ج۱۸، ص۹۶.
  98. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۴۷.
  99. صحیح البخاری، ج٣، ص٢٠٩؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۸۷ - ۸۸؛ سنن الترمذی، ج۳، ص۴۴ - ۴۵، ش۱۵۷۱؛ سنن النسائی، ج۷، ص۲۵؛ عمدة القاری، ج۱۴، ص۱۱۵؛ المصنف (ابن أبی‌شیبه)، ج۱، ص۱۷۳؛ تغلیق التعلیق، ج۳، ص۴۳۳؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۲۴۹، ش۶۰۸۵؛ کنز العمال، ج۳، ص۵۵، ش۵۴۶۹؛ کشف الخفاء، ج۲، ص۱۰۴، ش۱۹۱۰ و منابع دیگر.
  100. صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۰؛ مسند الشامیین، ج۴، ص۲۷۷ - ۲۷۸، ش۳۲۸۰؛ کنز العمال، ج۵، ص۳۹۲، ش۱۳۳۸۳؛ أحکام القرآن، ج۳، ص۴۷۳ و در بسیاری دیگر از منابع اهل سنت با اندکی اختلافات در بعضی از کلمات نیز آمده است.
  101. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۵۳.