حوادث جنگ صفین: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-]] | + - [[)) |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پانویس2}} +{{پانویس}})) |
||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{یادآوری پانویس}} | {{یادآوری پانویس}} | ||
{{ | {{پانویس}} | ||
{{امام علی}} | {{امام علی}} | ||
نسخهٔ ۱ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۰:۳۳
- این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون امام علی(ع) است. "امام علی" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام علی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
دعای امام(ع)، پیش از نبرد
- امام علی(ع)- در نبرد صِفین-: بار خدایا! به سوی تو چشمها فراز آمده، دستها گشوده شده، گامها به پویه درافتاده، زبانها فراخوان گشته، دلها کشیده شده و داوری کارها به تو واگذار گشته است. پس میان ما و ایشان به حق داوری کن، که تو بهترینِ داورانی!
بار خدایا! نزد تو شکایت میآوریم از نبودن پیامبرمان، اندکی شمارمان، بسیاری دشمنمان، پراکندگی گرایشهایمان، دشواری روزگار، و پیدایش فتنهها! ما را مدد فرمای به پیروزی شتابنده و نصرتی که با آن، حکومت حق را شُکوه و چیرگی میبخشی[۱][۲].
فرمانِ نبرد
- الأخبار الطوال: آنگاه که محرم به پایان رسید، علی(ع) آوازگَری فرستاد و او به هنگام غروب خورشید، در اردوگاه معاویه ندا در داد: "همانا ما دست [از نبرد] بداشتیم تا ماههای حرام به فرجام رسند؛ و اکنون چنین شده است و ما همگی به شما اعلام جنگ میکنیم، که خدا خیانتپیشگان [در پیمان] را دوست ندارد"[۳][۴].
تشویق کردن یاران برای نبرد
- تاریخ دمشق- به نقل از ابن عباس-: زنان ناتواناند که فرزندی همچون امیر مؤمنان علی بن ابی طالب بیاورند. خدای را سوگند، هیچ امیری را همسنگِ او ندیدهام و نشنیدهام. همانا او را در جنگ صِفین دیدم که بر سرش دستاری بود در دو سویش آویخته، چشمانش گویی خورشیدی بود بس پرفروغ! [و دیدم که] بر سرِ گروهی ایستاده، ایشان را [به جنگ] بر میانگیخت تا آنگاه که به من رسید که در سویی از سپاه بودم. پس گفت: "ای گروههای مسلمان! پروا [ی خدا] را جامه خود سازید، آواهاتان را فرو آورید، لباس وقار بر تن بپوشید، سرنیزهها را در کار بگیرید، شمشیرها را پیش از بیرون کشیدن [از نیام] بجنبانید، از چپ و راست نیزه بزنید، با لبه تیز شمشیر بجنگید، شمشیرها را به گامها و تیرها را به نیزهها برسانید، که شما در محضر خدا و همراه پسر عموی پیامبرش هستید. پیاپی هجوم بَرید و از گریختن شرم کنید، که گریز از جنگ، ننگ است برای بازماندگان و در عهده [ی آنان] و [نیز] آتش است در روزی که حساب به میان آید. با میل و رغبت جانفشانی کنید و سبُکبارانه به سوی مرگ روید. بر شما باد [تاختن] به این سیاهی انبوه (سپاه شامیان) و سراپرده افراشته با ریسمانها (خیمه معاویه)! پس بلندای آن را ضربه زنید، که شیطان بر [مَرکب] نا رامِ آن سوار شده و بازوانش را گسترده و برای بَرجَستن دست پیش آورده و برای گریختن پا پَس نهاده است. پس سخت آهنگِ جنگ [با او و یارانش] کنید تا ستون دین برای شما جلوهگر شود، "که شما برترید و خداوند با شماست و هرگز [پاداشِ] کردارتان را نمیکاهد"[۵][۶].
روزِ نخست نبرد
- مروج الذهب: روز چهارشنبه، نخستین روز از ماه صفر، علی(ع)، روز را با آراستنِ لشکر آغاز کرد و اشتر را پیشاپیش سپاه به حرکت درآورد. معاویه [نیز] حبیب بن مسلمه فِهری را به میدان او فرستاد. شامیان و عراقیان، صف به صف گشتند و میانشان نبردی سخت در سراسر آن روز در گرفت. هر دو سپاه کشتگان بسیار دادند و آنگاه، بازگشتند[۷][۸].
روز دوم نبرد
- مروج الذهب: در دومین روز نبرد که پنجشنبه بود، علی(ع)، هاشم بن عُتْبة بن ابی وقاص زُهْری مِرقال را به میدان فرستاد؛ همو که برادرزاده سعد بن ابی وقاص بود و از آن روی "مرقال" خوانده میشد که در جنگ، تیزتَک بود. وی که از شیعیان علی به شمار میرفت، یک چشم خویش را در جنگ یرموک از دست داده بود... آنگاه، معاویه، ابو اعور سُلَمی را به میدان وی فرستاد؛ یعنی سفیان بن عوف را که از پیروان معاویه و جداشدگان از علی(ع) بود. پس میان ایشان جنگی سخت درگرفت و در فرجامِ روز، با کشتگانی بسیار باز گشتند[۹][۱۰].
روزِ سوم نبرد
- الأخبار الطوال: روزی دیگر عمار بن یاسر، همراهِ سوارانی از عراقیان، به میدان آمد. عمرو بن عاص [نیز] با سواران یورش آورد، در حالی که با خود، تکه پارچهای سیاه رنگ داشت که بر نیزه کرده بود. مردم گفتند: این، پرچمی است که پیامبر خدا برای وی بست. علی(ع) گفت: "من شما را از داستان این پرچم خبر میدهم: این، پرچمی است که پیامبر خدا آن را بَست و فرمود:" چه کس این را چنان که حق آن است، بر میگیرد؟". عمرو گفت: ای پیامبر خدا! حق آن چیست؟ فرمود:" [این است که] با آن، از هیچ کافری نگریزی و با هیچ مسلمانی نجنگی". اما او با این پرچم، در دوران زندگی پیامبر خدا، از کافران گریخت و امروز، با مسلمانان میجنگد". پس عمرو و عمار، سراسرِ آن روز را جنگیدند[۱۱][۱۲].
روزِ چهارم نبرد
- وقعة صفین- به نقل از عمر بن سعد-: در روز چهارم، عبید الله بن عمر پیش تاخت و هیچ سوارِ نامآوری را [در اردوگاهش] باقی ننهاد و هر که را توانست، گرد آورْد. معاویه به وی گفت: همانا با مارهای عراق روبهرو میشوی. پس آرام باش و تأنی پیشه کن. آنگاه، اشتر پیشاپیشِ سواران، غُرنده، پیش آمد- و او هر گاه قصد جنگ داشت، میغرید-... و بر سپاه شام تاخت و آن را باز پس راند. عبید الله شرم ورزید و پیشاپیش سپاه حضور یافت- و او تکسواری دلیر بود-... پس اشتر بر وی هجوم بُرد و به نیزهاش بزد. کار بالا گرفت و سپاه شام گریخت و اشتر، برتری یافت و این ماجرا معاویه را اندوهگین ساخت[۱۳][۱۴].
روزِ پنجمِ نبرد
- تاریخ الطبری: در روز پنجم، عبد الله بن عباس و ولید بن عقبه برون آمده، جنگی شدید کردند. ابن عباس به ولید نزدیک شد. ولید خاندان عبد المطلب را دشنام داد و گفت: ای ابن عباس! پیوندهای خویشاوندیتان را بُریدید و پیشوایتان را کشتید. پس گمان میکنید خدا با شما چه خواهد کرد؟ به آنچه طلب کردهاید، نمیرسید و آنچه را آرزو بردهاید، در نخواهید یافت. و خداوند- اگر خواهد- شما را هلاک و مقهور میکند. ابن عباس، پیکی نزد وی فرستاد [و پیغام داد]: "به نبردِ من بیا!"؛ اما وی سر باز زد. آن روز، ابن عباس نبردی شدید کرد و یک تنه به دلِ سپاه میزد[۱۵][۱۶].
روزِ ششمِ نبرد
- تاریخ الطبری: در روز ششم، قیس بن سعد انصاری و ابن ذی کلاع حِمْیری به میدان آمدند و به سختی جنگیدند و سپس بازگشتند[۱۷][۱۸].
روزِ هفتمِ نبرد
- تاریخ الطبری- در بیان رویدادهای روز هفتمِ نبرد-: در روز هفتم، اشتر برای نبرد برون آمد و حبیب بن مسلمه به جنگ وی رفت. پس به جنگی سخت پرداختند و هنگام ظهر بازگشتند، حال آن که هیچ یک پیروز نشد. و آن روز، سه شنبه بود[۱۹][۲۰].
نبرد دستهجمعی
- تاریخ الطبری- به نقل از زید بن وهب: علی(ع) گفت: "تا کی همگی به این سپاه یورش نبریم؟". سهشنبه شب، پس از عصرگاهان، وی در سپاه خویش به پا خاست و گفت: "سپاسْ از آنِ خدایی است که آنچه وی بشکند، استوار نمیشود و آنچه را وی استوار کند، شکنندگان نمیتوانند بشکنند. اگر او میخواست، [حتی] دو تن از آفریدگانش دچار اختلاف نمیشدند و امت در هیچ موضوعی از دینِ او با هم ستیزه نمیکردند و هیچ [فرد] فروتری منکر فضلِ [فرد] فراتر نمیشد. تقدیر، ما و این قوم را [به اینجا] کشاند و در این مکان، ما را به هم درپیچاند. ما اینک جایی هستیم که پروردگارمان ما را میبیند و [صدای ما را] میشنود که اگر میخواست، انتقام را به شتاب فرو میفرستاد و از جانب او تغییری پدید میآمد تا ستمگر را رسوا کند و روشن گردد که سرانجامِ حق، به کجاست. اما وی دنیا را سرای کردار ساخته و آخرت را نزد خویش، سرای آرامش کرده، "تا آنان را که بد کردند، به سزای کردارشان، کیفر دهد و نیککرداران را به نیکویی پاداش بخشد"[۲۱]. هلا که شما فردا با این دشمنان روبهرو خواهید شد. پس امشب، بر پا خاستن [برای نماز] را درازا ببخشید و قرآن را بسیار تلاوت کنید و از خداوند عز و جل پیروزی و پایداری طلب کنید و با ایشان، سختکوشانه و احتیاطآمیز رویارویی کنید و راستی پیشه سازید". سپس بازگشت و سپاهش به سوی شمشیرها و نیزهها و تیرهای خود شتافتند تا آنها را [برای جنگ] سامان دهند. کعب بن جعیل تغلبی بر ایشان برگذشت، در حالی که میسرود:(...)[۲۲][۲۳].
شهادت اویس بن عامر قرنی
- تاریخ دمشق- به نقل از سعید بن مسیب، در یادکرد از اوَیس قَرَنی-: در روزگار علی(ع) باز گشت و پیشاپیشِ وی جنگید و در صِفین، پیش روی او شهید شد. وقتی در او نگریستند، دیدند که چهل و اندی جراحتِ نیزه و شمشیر و تیر بر اندام اوست[۲۴][۲۵].
شهادتِ هاشم بن عتبه
- مروج الذهب: آنگاه که هاشم مرقال، بر زمین افتاده و جان میسپرد، سرش را بلند کرد و دید که عبید الله بن عمر [بن خطاب]، نزدیک وی مجروح [بر خاک] افتاده است. سینهخیزان، به او نزدیک شد و از آنجا که نه سلاحی داشت و نه توانی، سینه عبید الله را به دندان گَزید تا دندانهایش در [گوشت] او فرو رفت[۲۶][۲۷].
شهادت عمار بن یاسر
- عمار بن یاسر، صحابی، همپیمانِ حق، پشتوانه پیامبر خدا، پاکیزهنَفْس، پاک سرشت، ستودهخُلق، درستْدل و سرشار از دوستی خدای تعالی بود. سختیها و دشواریهایی که عمار در راه دین و برای استواری پایههای جامعه نوپای اسلامی تحمل کرد، صفحهای است تابان که در تاریخ اسلامی میدرخشد. او دارای دیدی روشنبین، نگاهی ژرفکاو و گامهایی استوار بود و میتوانست از پشت ابرهای متراکمِ حیله و نیرنگ و ظواهرِ آمیخته به اسلام و توحید، حقیقتِ شرک را دریابد. او در برابر پرچم شامیان، موضعی شگرف گرفت و گفت: به آن که جانم در دست او است، من زیر این پرچم، همراه پیامبر خدا سه بار جنگیدهام و این، چهارمین بار است. به آن که جانم در دست او است، اگر چنان ما را بزنند که به بلندیهای هَجَر پرتابمان کنند، باز یقین دارم که مصلحان ما بر حقاند و آنان (شامیان) در گمراهیاند. و چنین بود که وجود عمار در صِفین برای برخی، نشاطانگیز، برای گروهی بیمآور و برای دستهای تأملبرانگیز بود. آنگاه که زبیر دانست او در میدان جنگ جَمَل حضور دارد، رو به فروپاشی رفت. وجود او در صِفین، بسیاری از یاران معاویه را به تردید افکنْد؛ زیرا پیامبر خدا به وی فرموده بود: "تو را گروهک متجاوز، خواهند کشت"[۲۸] و [نیز] فرموده بود: "شامیان و عراقیان با هم رویارو خواهند شد و عمار در میان اهل حق خواهد بود و گروهک متجاوز، او را خواهند کشت"[۲۹] و [هم] فرموده بود: "عمار را روا نیست که از حق جدا گردد و آتش، هرگز چیزی از پیکرش را در کام نخواهد کشید"[۳۰] و [همچنین] فرموده بود: "هرگاه مردم دچار اختلاف شوند، فرزند سمیه با حق خواهد بود..."[۳۱]. بسیاری میکوشیدند تا عمار را ببینند و سخنش را بشنوند تا از خلال گفتار این پیر بزرگوارِ بُرنادل که سخنش از اعماق قلبش سرچشمه میگرفت، با حقانیت امیر مؤمنان، بیشتر آشنا شوند و بدینسان، گامهایی استوارتر بیابند. آنگاه که این پیر فرتوتِ قد خمیده بر خاک افتاد و به خون خویش درغلتید و جام مرگ را نوشید، هر دو سپاه را گران آمد. آشوبانگیزان و آتشافروزان، آنچه را پیامبر(ص) خبر داده بود، به چشم خویش دیدند و لکه ننگ "گروهک متجاوز" برایشان گران جلوه کرد. پس باید با حیلهگری، فتنهای دیگر و نیرنگی تازه بر میساختند تا سپاهشان زبون نشود. و این، همان کاری بود که معاویه کرد. امام بزرگ ما- درودهای خداوند بر او باد- خالصترین و برترین یار خویش را از دست داد و بازوی توانایش قطع شد و جان مقدسش غمگین و سینهاش تنگ گشت و فرمود: "خدای رحمت کند عمار را آن روز که اسلام آورد، آن روز که کشته شد، و آن روز که زنده برانگیخته خواهد شد!"[۳۲][۳۳].
آشفتگی سپاه معاویه
- شرح نهج البلاغة: پس از کشته شدن عمار، سپاهیان شام آشفته شدند؛ زیرا روایت عمرو بن عاص [از پیامبر خدا] به یادشان بود که: "عمار را گروهک متجاوز خواهند کشت". از این رو، معاویه گفت: جز این نیست که عمار را کسی کشت که او را به میدان جنگ کشاند و در معرض کشته شدن قرار داد! امیر مؤمنان گفت: "پس قاتل حمزه [نیز] پیامبر خداست!"[۳۴][۳۵].
شهادت خزیمة بن ثابت (ذو شهادتین)
- الطبقات الکبری- به نقل از عمارة بن خزیمة بن ثابت-: خزیمة بن ثابت در جنگ جَمَل حضور داشت، ولی دست به شمشیر نبُرد. وی در صِفین نیز حاضر بود و گفت: من هرگز نمیجُنبم تا آنگاه که عمار کشته شود. پس مینگرم که چه کسی او را میکشد؛ زیرا از پیامبر خدا شنیدم که گفت: "او را گروهک متجاوز، خواهند کشت". آنگاه که عمار بن یاسر کشته شد، خزیمه گفت: اکنون گمراهی آشکار شد. پس [به معرکه] نزدیک شد و به نبرد پرداخت، چندان که کشته شد[۳۶].
نبردِ اشتر
رویدادهای سنگین و سختیهای زندگی و دگرگونیهای روزگار، در صیقل دادنِ افراد و نمود یافتنِ والایی و شکوه آنان، بسیار نقش دارند. اینگونه رویدادها همانگونه که عظمت روح انسان را آشکارا هویدا میکنند، اثری ژرف بر ایجاد زمینه بروز شخصیت انسان در هنگامههای خاص و رخ نمودنِ جنبههای پنهانِ افراد دارند. در دگرگونیها و رخدادهای روزگار، حقیقت انسان شناخته میشود و این سخن امیر مؤمنان، بهترین روشنگرِ این حقیقت ژرف است که: "در دگرگونیهای اوضاعِ [روزگار]، گوهرهای مردان شناخته میشود"[۳۷]. بدینسان، آوردگاهِ صفین آینهای شد که شخصیت مالک در آن تجلی یافت؛ همان شخصیت تابناک تاریخ تشیع که رزمنده برجسته و پهلوان دلیر و جنگجوی یان نبرد بود.
- نقش مالک در برانگیختنِ کوفیانِ گوش به فرمانِ وی و فرستادن آنان به میدان نبرد، آشکار بود.
- وی در آراستنِ سپاه، نقشی بنیانی داشت.
- او فرمانده پیشقراولان سپاه علی(ع) بود و شوکت شگرف و نبرد قهرمانهاش در برابر پیشقراولان سپاه معاویه به فرماندهی ابو اعور سُلَمی، آنان را به گریز از میدان وا داشت.
- مردم رَقه[۳۸] از یاران عثمان بودند و از این رو، پُلهایساختهشده بر رود فراترا نابود کردند تا پیشروی سپاه صدهزار نفری امام علی(ع) مانع بیافرینند. پس امام(ع) بر آنشد که بازگردد و راهیدیگر بجوید؛ زیرا نمیخواست از نیروی نظامی بهره گیرد و مردم را به اجبار بر کاری سخت بگمارد. اینجا بود که مالک، خود را به مردمِ رَقه شناساند و تهدیدشان کرد و ایشان ناچار شدند برای عبورِ سپاه امام(ع) پُلی بربندند و آنگاه، سپاه از آن گذشت.
- سپاه معاویه، آب را بر سپاه امام(ع) بست. در این حال، مالک اشتر، دلیرانه رو به جنگ نهاد و به همراهی اشعث بن قیس، توانست به آب دست یابد.
- به گاهِ در گرفتنِ جنگ، مالک، فرمانده سوارهنظام بود.
- در حملههای ذی حجه، وی نقشی اساسی داشت. آنگاه که در ماه صفر، جنگ آغاز شد و هشت روز به درازا کشید، مالک طی دو روز، فرمانده کل لشکر بود.
- در نبردهای تن به تن، رزمندهای بیمانند بود و هرگز در رویارویی با کسی، تن به شکست نداد.
- در روزهای پَسینِ نبرد، حل کننده مشکلات پیچیده بود و به فرمان مولای خویش، هر جا مشکلی بروز مییافت، حاضر میشد و به حل آن میپرداخت.
- در رخداد پنجشنبه و لیلة الهَریر (شبِ غرش)، شکوهمندانه درخشید.
- همراه یارانش، یکی از حملههای بیمانگیز و شگرف صِفین را سامان داد و در صبحگاه روز جمعه، به خیمه معاویه رسید و تنها یک گام پیش رو داشت تا به پیروزی نهایی دست یابد و آتش فتنه اموی را فرو نشانَد. پس اشعث و خوارج، توطئه چیدند و امام(ع) را ناچار کردند که مالک را بازگردانَد؛ و مالک، برای آن که به مولایش آزاری نرسد، با قلبی لبریز از غم، از خیمه معاویه دور شد. شگفتا از این همه ایثار در برابر آن مایه تحجر و تاریکدلی و پلید باطنی توطئهگران بر ضد امام! بزرگترین ویژگی مالک، شناخت ژرف او از امام(ع) و تواضعش نزد مولای خویش بود؛ تواضعی برگرفته از هوشیاری شگرف و معرفتِ سترگ![۳۹].
نبرد شخصِ امام(ع)
- وقعة صفین- به نقل از جابر بن عمیر انصاری، در بیان دلاوری علی(ع) در جنگ صفین-: نه؛ سوگند به خداوندی که محمد(ص) را به حق به پیامبری برانگیخت، از زمانی که خدا آسمانها و زمین را آفرید، هرگز نشنیدهایم که پیشوای مردمی در یک روز، به دستِ خویش چنین کند که علی(ع) کرد. چنان که شمارندگان ذکر کردهاند، او بیش از پانصد نامآورِ عرب را هلاک کرد؛ با شمشیرِ کج شده خود به میدان میرفت و میگفت: "از خدای عز و جل و شما پوزش میخواهم که [شمشیرم] چنین است. عزم کرده بودم که آن را صیقل دهم؛ اما این سخن پیامبر خدا مرا از این کار باز داشت که فراوان میفرمود:" شمشیری جز ذوالفقار و جوانْمردی جز علی نیست" و این در حالی بود که من پیش روی او میجنگیدم". ما آن شمشیر را میگرفتیم و صاف میکردیم. سپس وی آن را از دستهای ما گرفته، با آن به پهنای صف [دشمن] یورش میبُرد. نه؛ به خدا سوگند، صولتِ هیچ شیری در شکار دشمن، بیش از او نبود. رحمتِ فرا گسترِ خداوند بر او باد![۴۰][۴۱].
آرامش امام(ع) در عرصه نبرد
- وقعة صفین- به نقل از ابو اسحاق-: در روز [ی از جنگ] صفین، علی(ع) با نیزهای کوتاه در دست، برون آمد و بر سعید بن قیس هَمْدانی گذشت. سعید به وی گفت: ای امیر مؤمنان! آیا بیم نداری در حالی که نزدیک دشمن حرکت میکنی، کسی قصد جانِ تو کند؟ علی(ع) به وی گفت: "خداوند برای هر کس نگاهبانانی گماشته که او را نگاه میدارند از این که در چاهی افتد یا دیواری بر وی فرو ریزد یا گزندی به او رسد؛ و آنگاه که قَدَر در رسد، او را به تقدیر وا نهند"[۴۲][۴۳].
رسوایی عمرو بن عاص
- عیون الأخبار، ابن قتیبه- به نقل از مَدائنی: روزی عمرو بن عاص، معاویه را دید که میخندد. به او گفت: از چه میخندی ای امیر المؤمنین؟ خدایت [همواره] شاد کناد! گفت: از تیزْ ذهنیات میخندم، آن گاه که در برابر فرزند ابوطالب، عورتت را عریان کردی! هان؛ به خدا سوگند، او را بخشنده و بزرگوار دریافتی؛ وگرنه اگر میخواست، تو را میکشت. عمرو گفت: ای امیر المؤمنین! هان؛ به خدا سوگند، من سمت راست تو بودم. آنگاه که علی تو را به مبارزه فرا میخوانْد، چشمانت چپ میشد، نَفَسَت بَند میآمد و حالتی در تو ظاهر میگشت که دوست نمیدارم برایت بگویم. پس یا به خود بخند و یا دست بردار[۴۴][۴۵].
حمله امام(ع) به گروهی که معاویه در آن بود
- الأخبار الطوال: علی(ع) در دل سپاه دشمن فرو میرفت و با شمشیرش چندان ضربه میزد که تیغه آن کج میشد. سپس [از دل سپاه] با اندامی خونْرنگ برون میآمد تا تیغه شمشیرش را راست گردانند. پس باز میگشت و [باز] در دل سپاه فرو میشد. [قبیله] ربیعه در همراهی با وی و پایداری در جنگ، از کوشش فروگذار نکردند. خورشید غروب کرده بود که ایشان به معاویه نزدیک شدند. وی به عمرو گفت: چه میاندیشی؟ گفت: خیمهگاهت را ترک کن! معاویه از منبری که بر آن بود، فرود آمد و خیمهگاهش را ترک گفت. ربیعیان و پیشاپیشِ آنان علی(ع)، پیش تاختند تا بر سراپرده معاویه چیره شدند. پس آن را دریدند و بازگشتند. آن شب، علی(ع) در میان [مردم] ربیعه خوابید[۴۶][۴۷].
نیرنگِ معاویه
- وقعة صفین- در بیان آنچه معاویه به عمرو بن عاص گفت، آنگاه که شعر اشتر به وی رسید-: معاویه گفت: بر این اندیشدهام که در نامهای به علی، [حکومت] شام را از او بخواهم- و این، نخستین چیزی است که علی مرا از آنباز داشت- و بدینسان، در دلششک و تردید برانگیزم. عمرو بن عاص خندید و گفت: تو کجا و فریفتنِ علی کجا، ای معاویه؟ گفت: آیا ما فرزندان عبد مناف نیستم؟ گفت: آری؛ اما نبوت، ایشان راست، نه [خاندانِ] تو را. اگر میخواهی [آن نامه را] بنویسی، بنویس. معاویه، نامهای به علی(ع) نوشت و به مردی از [قبیله] سَکاسِک به نام عبد الله بن عقبه سپرد که از عراقیانِ دورهگرد بود. نوشت: اما بعد؛ من گمان دارم اگر تو میدانستی جنگ با ما و تو چنین میکند که کرده و خود [بهتر] میدانیم، هرگز با هم به نبرد نمیپرداختیم. اگرچه پیش از این، عقلهای ما مغلوبِ [هوسهامان] شد، اینک برای ما آنقدر عقل مانده که پشیمانیخورِ گذشته باشیم و بر آنچه باقی مانده، مصالحه کنیم. من [حکومتِ] شام را از تو خواستم، مشروط به این که ملزم به بیعت با تو و فرمانبرداریات نباشم، و تو از آن خودداری کردی؛ اما خداوند آنچه را از من دریغ داشتی، مرحمتم فرمود. امروز من تو را به همانی فرا میخوانم که دیروز فرا خواندم. امید من به زنده ماندن، چیزی جز همان اندازه که تو امید داری، نیست؛ بیمم از مرگ، جز به اندازه بیم تو نیست. به خدا سوگند، سپاهیان کاسته شده و مردان از میان رفتهاند. ما، همه، فرزندان عبد مناف هستیم و هیچ یک از ما را بر دیگری برتریای نیست، مگر همین برتری [پیشگامی در صلح] که بر اثر آن، نه عزیزی خوار میشود و نه آزادهای، به بردگی میرود. والسلام![۴۸][۴۹].
پاسخِ امام(ع)
- وقعة صفین: چون نامه معاویه به علی(ع) رسید، آن را خواند و گفت: "شگفتا از معاویه و نامهاش!". سپس عبید الله بن ابی رافع، کاتبِ خویش را خواست و گفت: "به معاویه بنویس: اما بعد؛ نامهات مرا رسید. گفتهای اگر تو و ما میدانستیم جنگ با ما و تو چه میکند، هرگز با یکدیگر به نبرد بر نمیخاستیم. [بدان] من و تو را از جنگ، نهایتی است که فرا نرسیده است. اگر من برای خدا کشته شوم و سپس زنده گردم، آنگاه هفتاد بار کشته و دیگر بار زنده شوم، از سختکوشی برای خدا و جهاد با دشمنان او دست برنمیدارم. و اما این که گفتهای از عقلهای ما آن قدر باقی مانده که با آن، بر گذشته پشیمانی خوریم؛ پس [بدان که] من نه از عقلم کاسته شده و نه از کارم پشیمانم. و اما این که [حکومتِ] شام را خواستهای؛ من چنان نباشم که آنچه را دیروز از تو دریغ داشتهام، امروز به تو عطا کنم. و اما این که ما در بیم [از مرگ] و امید [به زنده ماندن] یکسانیم؛ تو در شک، بیش از من در یقین، پایدار نیستی، و شامیان بر دنیا، حریصتر از عراقیان بر آخرت نیستند. و اما این که گفتهای ما فرزندان عبد مناف هستیم و ما را بر یکدیگر برتری نیست؛ به جانم سوگند، ما فرزندانِ یک پدریم؛ لیکن امیه همانند هاشم، حَرْب همچون عبد المطلب، ابو سفیان چون ابو طالب، مهاجر در راه خدا مانند آزاد شده به دست پیامبر خدا، و حقپیشه مثل باطلپیشه نباشد. افزون بر اینها، فضیلتِ نبوت از آنِ [خاندان] ماست که با آن، [کافرانِ] گردنفراز را گردن شکستیم و [مؤمنانِ] سرشکسته را سربلند ساختیم. والسلام!"[۵۰][۵۱].
جستارهای وابسته
پرسشهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «الإمام علی(ع)- یومَ صِفینَ-: اللهُم إلَیک رُفِعَتِ الأَبصارُ، وبُسِطَتِ الأَیدی، ونُقِلَتِ الأَقدامُ، ودَعَتِ الأَلسُنُ، وأفضَتِ القُلوبُ، وتُحوکمَ إلَیک فِی الأَعمالِ، فَاحکم بَینَنا وبَینَهُم بِالحَق وأنتَ خَیرُ الفاتِحینَ. اللهُم إنا نَشکو إلَیک غَیبَةَ نَبِینا وقِلةَ عَدَدِنا وکثرَةَ عَدُونا وتَشَتتَ أهوائِنا وشِدةَ الزمانِ وظُهورَ الفِتَنِ. أعِنا عَلَیهِم بِفَتحٍ تُعَجلُهُ، ونَصرٍ تُعِز بِهِ سُلطانَ الحَق وتُظهِرُهُ» (وقعة صفین، ص ۲۳۱).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ الأخبار الطوال، ص ۱۷۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۶۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۸۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۸۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ الأخبار الطوال، ص ۱۷۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ وقعة صفین، ص ۴۲۹.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۳.
- ↑ نجم، آیه ۳۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ تاریخ دمشق، ج ۹، ص ۴۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۹۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ این حدیث را ۲۷ تن از صحابیان، با الفاظ متفاوت، روایت کردهاند. نیز، ر.ک: صحیح البخاری، ج ۱، ص ۱۷۲، ح ۴۳۶ و ج ۳، ص ۱۰۳۵، ح ۲۶۵۷، صحیح مسلم، ج ۴، ص ۲۲۳۵، ح ۷۰ و، ص ۲۲۳۶، ح ۷۲.
- ↑ وقعة صفین، ص ۳۳۵.
- ↑ وقعة صفین، ص ۳۳۵.
- ↑ المعجم الکبیر، ج ۱۰، ص ۹۶، ح ۱۰۰۷۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۲۶۲.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ج ۲۰، ص ۳۳۴، ح ۸۳۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۲۵۹.
- ↑ نهج البلاغة، حکمت ۲۱۷.
- ↑ رَقه، شهری است مشهور بر ساحلفرات واز آنجا تا حَران، سه روز فاصله است (معجمالبلدان، ج ۳، ص ۵۹) و از شهرهای سوریه فعلی است.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ وقعة صفین، ص ۴۷۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ وقعة صفین، ص ۲۵۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ عیون الأخبار، ابن قتیبة، ج ۱، ص ۱۶۹.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ الأخبار الطوال، ص ۱۸۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ وقعة صفین، ص ۴۷۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.
- ↑ وقعة صفین، ص ۴۷۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۳۷-۴۴۷.