ابوبکر بن ابی‌قحافه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۳۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ابوبکر دو سال و اندی پس از عام الفیل زاده شد. او در جاهلیت بت پرست بوده و به شغل تجارت مشغول بود. ابوبکر از مسلمانان اولیه محسوب می‌شود و مهمترین فضیلتی که برای او بیان کرده‌اند این است که در هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه همراه حضرت بود. تاریخ‌نگاران، بدون هیچ اختلافی، از شرکت ابوبکر در غزوه‌های بدر، احد، خندق، حدیبیه و دیگر نبردهای رسول خدا(ص) خبر داده‌اند، اما هیچ کدام وی را در ردیف جنگاوران و شجاعان عرب نام نبرده‌اند.

در اواخر عمر پیامبر اکرم(ص)، ابوبکر به فرمان رسول خدا(ص) باید برای نبرد با روم در لشکر اسامه حاضر می‌شد، ولی به دلایلی، تخلف کرده و مورد لعن آن حضرت قرار گرفت.

بعد از رحلت پیامبر(ص)، ابوبکر در پی توطئه‌ای که در سقیفه بنی‌ساعده روی داد به خلافت رسید. آنچه بیش از همه از دوران خلافت ابوبکر، مایه مجادله‌های شیعه و سنی شده، رفتار او با فاطمه(س) است در گرفتن غاصبانه فدک از حضرت و نوع گرفتن بیعت از امیرالمؤمنین(ع) که به شهادت حضرت زهرا(س) منجر شد. ابوبکر در هفتم جمادی الآخر سال سیزده، در ۶۳ سالگی درگذشت و عمر با به عنوان جانشین خود معرفی کرد.

مقدمه

ابوبکر دو سال و اندی پس از عام الفیل[۱] و به نقلی سه سال[۲] پس از عام الفیل زاده شد. نام جاهلی‌اش عبدالکعبه، در عصر اسلامی به عبدالله تغییر یافت[۳] و مشهور به ابوبکر است. پدرش عثمان بن عامر بن عمرو از بنوکعب بن اسد، تیره‌ای از بنوتَیم بن مُرَّه قریشی مشهور به ابوقحافه[۴] و مادرش، ام الخیر، سلمی دختر صخر بن عامر، دختر عموی ابو قحافه است و نسب هر دو به کعب بن سعد بن تیم از قریش می‌رسد[۵].

روایاتی، صدّیق را از القاب أبوبکر دانسته‌اند و در سبب نامیده شدن وی به صدیق اختلاف کرده‌اند. معروف بن خرّبوذ، سبب آن را به دوره جاهلیت برگردانده که عهده‌دار دیه‌های قریش و مورد تصدیق آنان بوده است[۶]. بر اساس خبری، او هر آنچه از قرآن را که بر پیامبر نازل می‌شد، تصدیق می‌کرد و به نقلی، رسول خدا (ص) را در رفتن به بیت المقدس (اسراء) تصدیق کرد، در حالی که شمار زیادی از مسلمانان آن را انکار کردند و مرتد شدند[۷]. امیر مؤمنان با نفی این لقب از ابوبکر، آن را به خود نسبت داد[۸].[۹].

ابوبکر در عصر جاهلی

در جاهلیت، چون دیگران بت پرست بود. در ماجرای اختلاف قریش در مناصب مکه، ابوبکر از شرکت کنندگان در پیمان مطّیبین و عُمر در شمار شرکت کنندگان در پیمان اَخلاف بود. از این‌رو، در عصر خلفا گفته می‌شد: "ولاية المطييبي خير من ولاية الأحلافي"[۱۰]؛ ابوبکر در جاهلیت، تاجری نرم‌خو و خوش برخورد بود و آگاه‌ترین نسب‌شناس عرب به شمار می‌رفت. جبیر بن مطعم، نسب شناس قریش و عرب، علم نسب را از وی آموخت و او را در تبارشناسی، عالم‌تر از دیگران وصف کرد. سه عامل بالا سبب شد تا مورد احترام، علاقه و مشورت قومش باشد[۱۱].

مردم مکه، ابوبکر را از بهترین‌های خود می‌دانستند و از وی در مشکلات کمک می‌خواستند. همچنین او در مکه ضیافت‌هایی بی‌نظیر برگزار می‌کرد[۱۲]. به گفته معروف بن خربوذ، وی از اشراف و بزرگان قریش در جاهلیت و عهده‌دار دیات و مورد تصدیق آنان بود[۱۳]. از این‌رو، در همان روزی که مسلمان شد تنی چند مانند عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، طلحة بن عبیدالله و سعد بن ابی وقاص نیز به دعوت وی مسلمان شدند[۱۴].[۱۵]

مکه، اسلام و حوادث

برخی از وی با عنوان نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار با رسول خدا (ص) نام برده‌اند[۱۶]. بر اساس روایت ابواَروی دَوسی، وی نخستین مرد مسلمان است[۱۷] و بر اساس روایت شعبی، ابوبکر در گفتگویی با امیرمؤمنان علی (ع)، زمان مسلمان شدن خود را پیش از اسلام حضرت بیان کرد[۱۸]. اما گزارش‌های تاریخی فراوانی، نخستین مسلمان یا نخستین مرد مسلمان بودن وی را نفی می‌کند که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. ابن اسحاق[۱۹] مسلمان شدن وی را پس از اسلام امام علی (ع) و زید بن حارثه روایت کرده است.
  2. ابن سعد[۲۰]، نیز در روایت دیگری از علی (ع) با عنوان نخستین مسلمان یاد کرده است.
  3. حاکم نیشابوری[۲۱] گوید: تاریخ‌نگاران بدون هیچ اختلافی امام علی (ع) را نخستین مسلمان می‌دانند و روایات زیادی نیز آن حضرت را نخستین نمازگزار با رسول خدا (ص) معرفی کرده‌اند[۲۲].
  4. امام علی (ع) نیز مسلمان شدن و ایمان آوردن خود را پیش از اسلام و ایمان آوردن ابوبکر بیان کرده[۲۳] و فرموده است: هفت سال پیش از دیگران با رسول خدا (ص) نماز خواندم[۲۴]. روایت اخیر را دیگران چنین آورده‌اند: من صدیق اکبر و فاروق اعظم هستم و من پیش از ابوبکر اسلام آوردم و هفت سال پیش از او (یعنی عُمر) نماز خواندم. ابن ابی الحدید[۲۵] گوید: مراد امام از کلمه "او"، عمر است و وی را به سبب تأخیر در مسلمان شدن، قابل نام آوردن و قیاس با خود ندانست؛ از این رو، به آوردن ضمیر بسنده کرد[۲۶].

مدینه، هجرت و حوادث

پس از بیعت مردم مدینه با رسول خدا (ص)، کسی از مسلمانان جز امیر مؤمنان (ع)، ابوبکر و زندانیان در مکه نبودند. ابوبکر همراه رسول خدا (ص) به مدینه هجرت کرد و روایات، این همراهی را متفاوت نقل کرده‌اند. بر اساس روایتی، ابوبکر در مسیر غار ثور به رسول خدا (ص) پیوست و با نزدیک شدن وی، حضرت پنداشت مشرکان وی را تعقیب می‌کنند. از این‌رو سرعت گرفت، پاپوش حضرت پاره و انگشتش زخمی شد. بانگ ابوبکر وی را شناساند و از آنجا هم‌مسیر شدند[۲۷]، بر پایه روایتی دیگر، رسول خدا (ص) او را تا یافتن هم سفری از رفتن بازداشت و ابوبکر به امید همسفر شدن دو شتر خریده، آنها را پرورش داد و بدین ترتیب برای هجرت آماده شد[۲۸].

گویند: عبدالله پسر ابوبکر هر شب مخفیانه غذا و به روایتی اخبار مکه را به آنان می‌رساند و عامر بن فهیره، در بازگشت شبانگاهی از چرای گوسفندان، آنان را از شیر گوسفندان می‌نوشاند و اسماء دختر ابوبکر غذای آنان را به غار می‌فرستاد[۲۹]. اما بنابر روایت ابورافع، امیرمؤمنان علی (ع) غذای رسول خدا (ص) را به غار برده، وسایل هجرت آن حضرت را فراهم آورده و مرکب برای ایشان اجاره کرده است[۳۰]. با این حال گویند: بعدها حسان بن ثابت در وصف همراهی ابوبکر شعری سرود که رسول خدا (ص) از شنیدن آن خرسند شد[۳۱]. برخی افزوده‌اند که مقصود از دو تن در آیه ﴿ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا[۳۲]. رسول خدا (ص) و ابوبکر است[۳۳] و بخش پیشین آیه ﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ[۳۴] اشاره دارد که همه صحابه جز ابوبکر مورد عتاب الهی قرار گرفته‌اند. همچنین آیه ﴿فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ[۳۵]؛ را در‌ شأن او می‌دانند؛ با این استدلال که "سکینه" پیش از این زمان بر رسول خدا (ص) نازل شده بود و به نزول دوباره آن نیاز نبود[۳۶]. اما به استناد ادامه آیه ﴿وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا[۳۷] و همخوانی ضمایر در آیه، سکینه بر پیامبر خدا (ص) نازل شده است؛ به این معنا که انزال سکینه بر کسی نازل شده که خدا وی را با لشکریان ناپیدا تأیید کرده است[۳۸] و حتی شیخ مفید[۳۹] بند اخیر آیه را در ذم ابوبکر تفسیر کرده و معتقد است نه تنها آیات بالا شاهدی بر فضیلت ابوبکر نیست که بیانگر لغزش وی است و آنگاه نظرش را با شواهدی ادبی و قرآنی ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلا لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا [۴۰]، ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ وَلَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ الْمُبِينِ[۴۱] تقویت کرده، افزوده است در اصطلاح قرآن، همراه انسان (صاحب) شامل مشرک، مؤمن، فاسق، نیکوکار، باتقوا، حیوان و کودک می‌شود. حدیث غار، برجسته‌ترین فضیلت ابوبکر شمرده شده و مجادله‌های کلامی بسیاری در پی داشته است[۴۲].

پس از تحمل سه روز مشکلات در غار و ناامیدی قریش از دستگیری رسول خدا (ص)، حضرت آماده حرکت شد. ابوبکر دو شتر حاضر کرد. شتر بهتر را در اختیار حضرت قرار داد، ولی پیامبر آن را جز با پرداخت قیمتش نپذیرفت. رسول خدا (ص) سوار بر شتری و ابوبکر و عامر بن فهیره (به منظور خدمتگزاری در راه) نیز بر شتری دیگر سوار شدند و به سوی مدینه حرکت کردند[۴۳].

رسول خدا (ص) در قبا به خانه کلثوم بن هدم وارد شد، ولی ابوبکر از آنجا خارج شده، به منزل خُبَیب بن إِساف حارثی و به نقلی منزل خارجة بن زید حارثی (از شهدای احد) واقع در سُنح (از محله‌های مدینه در فاصله یک میلی مسجد النبی (ص) و منزلگاه بنو حارث بن خزرج) رفت[۴۴]. او بعدها با دختر خارجه ازدواج کرد و تا زمان رحلت رسول خدا (ص) در میان تیره بنو حارث بن خزرج، واقع در سُنح زیست[۴۵].

رسول خدا (ص) در مکه میان ابوبکر و عمر پیمان برادری بست[۴۶]، ولی پس از هجرت، مؤاخات مهاجران، جز پیمان خودش با امیرمؤمنان علی (ع) و پیمان حمزه با زید بن حارثه را باطل کرد[۴۷]. رسول خدا (ص) میان وی و سالم مولای حذیفة بن عتبه[۴۸] و به روایتی خارجة بن زید[۴۹] پیمان برادری بست[۵۰] ابوبکر خانه‌ای مقابل خانه عثمان در کوچه بقیع و خانه‌ای دیگر در کنار مسجد مدینه داشت[۵۱] که اسماء بنت عُمیس در آن می‌زیست[۵۲] و بعدها در اختیار آل‌مَعمَر قرار گرفت[۵۳].[۵۴]

غزوات و سرایا

تاریخ‌نگاران، بدون هیچ اختلافی، از شرکت ابوبکر در غزوه‌های بدر، احد، خندق، حدیبیه و دیگر نبردهای رسول خدا (ص) خبر داده‌اند[۵۵]، اما هیچ کدام وی و عمر را در ردیف جنگاوران و شجاعان عرب نام نبرده‌اند. اسکافی[۵۶] ضمن نام بردن از شجاعان عرب، گوید: جهاد فضیلت و مراتبی دارد که ابوبکر هیچ‌ یک از آن مراتب را نداشت و امام علی (ع) در درجه بالای همه آن مراتب بود. نقش ابوبکر و عمر در این نبردها، جز در مواردی که از نبرد گریخته‌اند، نظاره‌گری بود، به گونه‌ای که نه با کسی درآویختند، نه کسی را از دور یا نزدیک آسیب زدند و نه کوچک‌ترین آسیبی دیدند. آنان در تدبیر نبردهای عصر رسول خدا (ص) نیز، نه نقشی ایفا کردند و نه کمترین رأی و اندیشه‌ای ارائه دادند. از این روست که عمرو بن عاص در نبرد (ذات‌السلاسل) به دلیل تدبیر نظامی و با کمترین سابقه مسلمانی بر ابوبکر و عمر، امیر و فرمانده می‌شود و ابوبکر مشاوره و رأی امیرمؤمنان علی (ع) را در جنگ‌های رده می‌پذیرد.

نخستین حرکت نظامی که از ابوبکر در آن یاد می‌شود، سریه عبیدة بن حارث است که ابن اسحاق[۵۷] از او سروده‌ای درباره این سریه و پاسخ ابن زِبَعری را نقل کرده است. ابن هشام بدون إنتساب این اشعار به فرد خاصی گوید: بسیاری از اهل علم انتساب آنها را به ابوبکر و ابن زِبَعری رد می‌کنند. همچنین بنا بر روایت ابن اسحاق، ابوبکر در پاسخ به سرزنش قریش درباره هتک حرمت عبدالله بن جحش به ماه‌های حرام نیز شعری سرود که در آن کارهای قریش به مراتب زشت‌تر از هتک حرمت ماه‌های حرام وصف شده است[۵۸].

ابوبکر و بیماری رسول خدا (ص)

ابوبکر و عمر به فرمان رسول خدا (ص) باید برای نبرد با روم در لشکر اسامه حاضر می‌شدند، ولی به دلایلی، از جمله به سبب نگرانی از بیماری رسول خدا (ص) تخلف کردند و مورد لعن آن حضرت قرار گرفتند[۵۹]. هنگام شدت یافتن بیماری حضرت، عایشه و حفصه هر یک در تلاش برای امام جماعت شدن پدر خود بودند که در نهایت به امامت ابوبکر انجامید. رسول خدا (ص) برای خنثی کردن هدف آنان، به زحمت به مسجد آمد، أبوبکر را کنار زد، نماز را دوباره خواند، همسران مربوطه را با تعبیر زنان همراه یوسف سرزنش نمود و ابوبکر، عمر و برخی دیگر از حاضران در مسجد را فراخواند و درباره تخلف از حضور در لشکر اسامه توضیح خواست. آن گاه برای نوشتن هدایت نامه‌ای قلم و کاغذ خواست که عمر حضرت را به هذیان گویی متهم کرد[۶۰]. بلاذری[۶۱] گوید: پس از این اتهام، چنان همهمه و گفتگوی در میان حاضران بالا گرفت که رسول خدا (ص) رنجیده خاطر و اندوهگین شده، آنان را از نزد خود بیرون راند و برای آنان چیزی ننوشت. فردای آن روز که بیماری حضرت شدت یافت، فرمود: برادر و یارم را صدا کنید. عایشه و حفصه هر یک پدر خود را فراخواندند که با بی‌اعتنایی رسول خدا (ص) روبه رو شدند، اما ام سلمه گفت: رسول خدا (ص)، علی (ع) را می‌خواهد[۶۲]. با این حال عایشه گوید: رسول خدا (ص) به من فرمود: پدر و برادرت را نزد من بیاور تا برای آنان نامه‌ای بنویسم، می‌ترسم کسی چیزی بگوید یا آرزویی داشته باشد. البته خدا و مؤمنان خواستار ابوبکر هستند. بنابر روایت مشابهی، ایشان از عبدالرحمان پسر ابوبکر خواست استخوان کتفی بیاورد تا برای جلوگیری از اختلاف درباره ابوبکر فرمانی بنویسد. آنگاه فرمود: خدا و مؤمنان از اختلاف درباره ابوبکر جلوگیری می‌کنند. از عایشه پرسیدند در صورت تمایل، رسول خدا (ص) چه کسی را برای جانشینی تعیین می‌کرد؟ گفت: ابوبکر و سپس عمر و پس از وی ابوعبیده جراح[۶۳].

رحلت رسول خدا (ص) به شدت مورد انکار عُمر و عثمان[۶۴] قرار گرفت، ولی ابوبکر پس از بازگشت از سُنح، به مسجد آمد و بدون هیچ التفاتی، به منزل عایشه رفته، پارچه از رخسار مبارک حضرت برکشید، بوسه‌ای بر آن زد و در مقابل مردم ظاهر شده، با استدلال به آیات قرآن رحلت آن حضرت را اعلام داشت. گویا عمر هیچ آگاهی از نزول این آیات نداشت و با شنیدن آنها از زبان ابوبکر بود که رحلت آن حضرت را باور کرد[۶۵].[۶۶]

سقیفه و بیعت

بنا بر نقل مشهور تاریخ‌نگاران، ابوبکر دوشنبه دوازده ربیع الاول سال یازدهم و بر اساس منابع شیعی، ۲۸ صفر پس از رحلت رسول خدا (ص) به خلافت رسید. با اینکه مهاجران و انصار در حقانیت امیرمؤمنان علی (ع) تردیدی نداشتند[۶۷]، بیشتر انصار در سقیفه گرد سعد بن عُباده جمع شدند. دو تن از انصار به نام‌های عویم بن ساعده و مغن بن عدی، ابوبکر و عمر را از تجمع بزرگان انصار در سقیفه باخبر کردند. ابوبکر همراه عمر و ابوعبیده جراح به سقیفه آمدند. عمر پس از سخنرانی خطیب انصار، خواست سخن بگوید، ولی ابوبکر وی را بازداشت و خود در پاسخ انصار، خطبه‌ای بهتر از آنچه عمر در نظر داشت، ایراد کرد. او در خطبه‌اش نخست از أنصار به نیکی یاد کرد، آنگاه مهاجران را، به استناد خویشاوندی با رسول خدا (ص)، قبیله برتر عرب بودن و پیروی مردم از آنان، شایسته خلافت دانسته، ابوعبیده و عمر را که در دو سوی وی نشسته بودند، برای بیعت معرفی کرد، ابوعبیده، ابوبکر را به استناد یار غار رسول خدا (ص) بودن، سزاوار خلافت دانست و عمر می‌گفت: کسی همچون ابوبکر در میان شما نیست که گردن‌ها برای وی کشیده شود. اما انصار همچنان از بیعت با ابوبکر خودداری کرده، با نوعی عقب نشینی از مواضع سیاسی، طرح شورایی شدن خلافت را مطرح کردند که موجب همهمه حاضران شد. ابوبکر خلافت را برای مهاجران و وزارت را برای انصار پیشنهاد داد و وعده داد در حکومت از آنان استفاده خواهد کرد. آنگاه پس از گفتگویی تند، عمر برای جلوگیری از بالا گرفتن اختلاف‌ها با ابوبکر بیعت کرد. کینه‌های دیرینه اوس، و خزرج و حسادت بشیر بن سعد بر مقام یافتن سعد بن عباده، وی را بر آن داشت تا نخستین انصاری بیعت کننده با ابوبکر باشد[۶۸]. درگیری دیرینه و کینه‌های کهنه اوس و خزرج، رقابت مهاجر و انصار، حسادت تیره‌های قریش بر برتری بنی هاشم، دشمنی قریش با امیرمؤمنان علی (ع) و انصار، ویژگی‌های شخصی و شخصیتی ابوبکر، و هم‌یاری جناح‌های میانی قریش، از علل و عوامل به خلافت رسیدن ابوبکر شد. اما آنچه پیروزی ابوبکر را تثبیت کرد، ورود قبیله اَسَلم به مدینه و بیعت آنان با ابوبکر بود، به گونه‌ای که کوچه‌های شهر را پُر کردند و عمر که امر بیعت را ناشدنی می‌دید، با دیدن آنان به پیروزی اطمینان یافت[۶۹]. شیخ مفید[۷۰] گوید: گروهی از اعراب (اسلمی‌ها) با وعده عمر برای اعطای خواروبار، مردم مدینه را به بیعت اجباری وادار کرده، با چوب و چماق به جان آنان افتادند[۷۱].

روز بعد از سقیفه، مردم برای بیعت عمومی در مسجد گرد آمدند و نخست عمر با بیان ویژگی‌های ابوبکر، خواستار بیعت عمومی شد. پس از بیعت، ابوبکر برای ایراد نخستین خطبه‌اش بر منبر، پله‌ای پایین‌تر از رسول خدا (ص) نشست[۷۲] و ضمن اشاره به ناتوانی خود و چیرگی شیطان بر وی، ملاک انتخاب خلیفه را مبنی بر عدم لزوم برتری وی بر دیگران بیان کرد و همچنین استراتژی خلافت را تبیین و برنامه‌های حکومتی‌اش را ارائه نموده، به احقاق حق ضعیفان و استمرار حرکت جهادی وعده داد[۷۳].

شماری از مهاجر و انصار هوادار امیرمؤمنان (ع)، از جمله عباس بن عبدالمطلب و پسرش فضل، زبیر، خالد بن سعید بن عاص، مقداد، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب، با بیعت ابوبکر مخالفت کرده، انجمنی در محله بنوبیاضه تشکیل دادند تا از بیعت عمومی با ابوبکر جلوگیری کرده، (دست کم) انتخاب خلیفه را به مهاجران واگذارند. ابوبکر در مشورت با عمر، ابوعبیده و مغیرة بن شعبه، به این نتیجه رسید که برای کوتاه کردن دست امیرمؤمنان (ع)، برای عباس و نسل وی بهره‌ای از حکومت قرار دهد. از این‌رو، همگی شبانه نزد عباس رفتند، ولی با سخنان تند عباس، رنجیده خاطر شدند. از جمله آنکه اگر آنچه را برای من قرار می‌دهید، حق مؤمنان باشد، ابوبکر حق داوری در آن را ندارد و اگر حق ما باشد، ما بگرفتن بخشی و رهایی بخشی راضی نیستیم[۷۴]. فضل بن عباس نیز قریش و به ویژه بنوتیم را که به خلافت ابوبکر افتخار می‌کردند، مخاطب قرار داده، اهل بیت (ع) را شایسته خلافت، و حسادت و کینه را عامل رویگردانی از آنان شمرد[۷۵]. برخی نیز ویژگی‌های امیر مؤمنان علی را به نظم کشیده، در مطلع آن چنین سرودند[۷۶]: ما كنت احسب ان الامر منصرف عن هاشم ثم عن ابي حسن[۷۷].

ابوبکر، در ابتدای خلافت، با سه گروه از معترضان روبه رو شد. "متنبیان" از یک سو، "اهل رده" از سوی دیگر، و مخالفان خلافت، از سومین سو[۷۸]، برای او مشکل آفریدند. دسته اخیر، چندان به مقاومت خود ادامه ندادند یا دست کم از ابراز آن دست برداشتند؛ اما دو گروه دیگر، به ویژه اهل رده که برای عمل خویش توجیهی دینی نیز شاید داشتند، سخت سرکوب شدند. نامه تند و آتشین ابوبکر به آنان مبنی بر آن که هرکس دعوت الهی را بپذیرد و تأیید کند و از عمل خود بازگشته، به عمل نیکو روی آورد، از او پذیرفته و کمک خواهد شد و هر کس نپذیرد، فرستاده دستور دارد با او بجنگد و بر هر کس دست یافت، به بدترین شکل بکشد و او را بسوزاند و زنان و کودکانش را به اسیری بگیرد، در تاریخ ثبت است[۷۹]. شدت خشم بر اهل رده تا بدان جا بود که ابوبکر به خالد و دیگر امیرانش فرمان داد آنان را غارت کرده، بکشند و آتش بزنند[۸۰]. این امر خلیفه اجرا شد و خالد، مردان بنی سلیم را درون اصطبل‌هایی آتش زد. این عمل مورد اعتراض برخی، حتی عمر واقع شد.

آنچه بیش از همه از دوران خلافت ابوبکر، مایه مجادله‌های شیعه و سنی شده، رفتار او با فاطمه (س) است. وی بر خلاف کتاب خدا و سنت رسول، حق ذی القربی را از غنایم و صدقات حذف کرد و چون با اعتراض فاطمه (س) مواجه شد، به بهانه این که چنین دستور ویژه‌ای وجود ندارد و از کتاب خدا نیز چنین برنمی آید، سخن دختر رسول خدا (ص) را نپذیرفت؛ سپس ماجرا را با عمر و ابوعبیده به مشورت گذاشت و آن دو نیز بر عمل او انگشت تأیید نهادند[۸۱]؛ از این رو به اعتقاد شیعه، ابوبکر نخستین کسی است که آل محمد (ص) را از حقشان بازداشت. به آنان ستم و دیگران را بر آنان جسور کرد[۸۲].

ابوبکر در موضوع فدک نیز با فاطمه (س) به جدال برخاست و چون ام ایمن به گواهی آمد، اندکی ملایم شد؛ اما عمر، خلیفه را به موضع پیشین خود بازگرداند[۸۳]. ابوبکر که در این گفت و گو، به حدیثی مجعول از پیامبر، مبنی بر عدم ارث بری از پیامبران استناد کرده بود، سخت مورد اعتراض فاطمه (س) قرار گرفت. حضرت بدو گفت: ای ابن ابی قحافه! آیا در کتاب خدا آمده که تو از پدرت ارث ببری؛ ولی من نبرم؟ آیا کتاب خدا را به عمد ترک کرده‌ای؟[۸۴] پس از این ماجرا، فاطمه (س) از او دوری گزید و تا زنده بود، با او سخن نگفت[۸۵] و از او تبری جست و علی (ع) نیز جنازه فاطمه را در شب مدفون ساخت تا شرکت آنان توجیهی برای اعتذار نباشد[۸۶].[۸۷]

اقدامات مالی

تعیین حقوق برای ابوبکر، از نخستین اقدامات پس از خلافت وی است که از بیت المال تأمین شد. به روایت عطاء بن سائب، فردای روز بیعت، عمر و ابوعبیده برای ابوبکر روزانه نصف گوسفند و لباسی به عنوان حقوق معین کردند. حُمید بن هلال از تبدیل جامه‌های کهنه به نو، اعطای مرکب برای سفر و تأمین هزینه خانواده ابوبکر خبر داده، همانگونه که عمرو بن میمون از حقوق دو هزار (یا دو هزار و پانصد) درهمی و اعتراض ابوبکر بر کمی آن گزارش داده است[۸۸].

او به پیروی از رسول خدا (ص) از مجوس جزیه گرفت و آنان را در دین خود آزاد گذاشت[۸۹] و غنایم را به طور مساوی تقسیم می‌کرد و هنگامی که از او خواستند غنایم را بر اساس فضل، سابقه دینی و حضور افراد در جنگ‌های عصر رسول خدا (ص) تقسیم کند، با هرگونه نابرابری مخالفت کرد.

غنایم بحرین، نخستین مالی بود که در آغاز خلافت ابوبکر به مدینه رسید. او آن را به طور مساوی میان مردم تقسیم کرد و به هر تن بیش از هفت درهم[۹۰] یا به قولی یک دینار[۹۱] رسید. ابوبکر به پیروی از رسول خدا (ص) با مسیحیان نجران رفتاری مسالمت‌آمیز داشت و برای آنان جوارنامه‌ای شبیه جوارنامه رسول خدا (ص) در آزادی عمل آنان در اراضی، اموال، عبادات و کنیسه‌هاشان نوشت[۹۲].[۹۳]

جمع‌آوری قرآن

بر اساس روایاتی، ابوبکر نخستین کسی بود که قرآن را گردآوری کرد[۹۴]. او پس از کشته شدن قاریان زیادی در نبرد یمامه، قرآن را که پیش از آن به طور پراکنده نوشته شده بود، جمع کرد و برای این کار ۲۵ تن از قریش و پنجاه تن از انصار را به کار گرفت و نوشته‌ها را بر سعید بن عاص که مردی فصیح بود، عرضه کرد. بر اساس روایت زید بن ثابت، ابوبکر وی را، به پیشنهاد عمر مأمور گردآوری قرآن کرد و قرآن گردآوری شده نزد ابوبکر و سپس نزد عمر و پس از وی نزد حفصه نگه‌داری می‌شد. در ماجرای اتحاد مصاحف، عثمان همه مصاحف را به جز این قرآن سوزاند، اما بعدها مروان آن را از عبدالله بن عمر گرفت و سوزاند[۹۵].

اما بر پایه برخی روایات، امیرمؤمنان علی (ع) قرآن را فراهم آورده، بر شتری نهاد و آورد[۹۶].[۹۷]

وصیت و مرگ ابوبکر

ابوبکر به استناد آیه ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ[۹۸]. به یک پنجم اموالش وصیت کرد و گفت: آن مقدار، معادل خمس غنیمت است. همو در حال احتضار، بیست خروار از محصول سالیانه نخلستانی را در مدینه به عایشه واگذار کرد تا پس از مرگش در رفاه و آسایش باشد و آن مزرعه از اموال بنو نضیر و اعطایی رسول خدا (ص) به ابوبکر بود. به روایتی دیگر، زمینی را در بحرین در اختیار او گذاشت و گفت: تو محبوب‌ترین فرد خاندانم هستی و گمان ندارم در این مورد به تو ستمی شود.

روایات رایزنی ابوبکر درباره جانشینی وی، متفاوت و بیانگر اختلاف شدید صحابه در خصوص خلافت عمر است، که بیشتر به دلیل درشت خویی او بود. روایت نخست اینکه ابوبکر در حال احتضار با هر یک از عبدالرحمان بن عوف و عثمان به تنهایی مشورت کرد و آنان عمر را شایسته خلافت دانستند. ابوبکر به عثمان گفت: اگر عمر را رد می‌کردی، تو را انتخاب می‌کردم. اما برخی از این رایزنی‌ها آگاه شده، نزد ابوبکر رفتند و با وصف عمر به تندخویی و خشونت گفتند: با این انتخاب، پاسخ خدا را چه خواهی داد؟ او با بی‌اعتنایی گفت: می‌گویم: بهترین را انتخاب کردم. آنگاه وصیت خود را درباره عمر به عثمان املا می‌کرد که بیهوش شد. عثمان از ترس مرگ ابوبکر و اختلاف مردم درباره جانشین وی، از پیش خود نوشت: من عمر بن خطاب را خلیفه پس از خود بر شما قرار دادم. ابوبکر پس از هوش آمدن، از کار عثمان اظهار خرسندی کرد و او را نیز شایسته خلافت دانست. سپس عثمان نامه مُهر شده را بیرون آورد و خطاب به مردم گفت: آیا حاضرید با کسی که نامش در این عهدنامه آمده است، بیعت کنید؟ امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: "مطلب پنهانی نیست؛ می‌دانیم کیست". پس از بیعت مردم، ابوبکر در جلسه‌ای خصوصی به عمر سفارش‌هایی کرد[۹۹].

ابوبکر، دوشنبه شب، هفتم جمادی الآخر سال سیزده، پس از دو سال و سه ماه و بیست و شش روز خلافت، در ۶۳ سالگی درگذشت[۱۰۰].

اسماء بنت عمیس وی را مطابق وصیت ابوبکر غسل داد، در دو یا سه پارچه کفن شد و عمر در فاصله میان مرقد رسول خدا (ص) و منبر، با چهار تکبیر بر او نماز خوانده، شبانه و مطابق وصیتش کنار قبر رسول خدا (ص) دفن کرد و قبر وی را مانند قبر رسول خدا (ص) تسطیح (در مقابل تسنیم به معنای برجسته کردن قبر) نمودند[۱۰۱]. به دستور عایشه، گروهی از زنان بر ابوبکر نوحه‌سرایی می‌کردند، ولی عمر، عایشه را تازیانه زد و زنان نوحه‌گر را متفرق ساخت. با این حال، گاهی که زنان فرصت را مناسب می‌دیدند، دوباره جمع می‌شدند[۱۰۲].[۱۰۳]

فرزندان، همسران و موالی

همسران وی عبارت‌اند از: قُتَیله دختر عبدالعزی از بنوعامر بن لؤی، ام‌رومان دختر عامر بن عویمر از بن مالک بن کنانه، او پیش‌تر همسر عبدالله بن حارث بن سخبره ازدی بود که پیش از اسلام به مکه آمده، با ابوبکر پیمان (حلف) بست[۱۰۴]، اسماء دختر عمیس خثعمی و حبیبه دختر خارجة بن زید از بنو حارث تیره‌ای از خزرج[۱۰۵]. ابوبکر و عمر هر یک از فاطمه (ع) خواستگاری کردند و رسول خدا (ص) عذر آورده، دخترش را به علی (ع) تزویج کرد[۱۰۶].

عبدالله، عبدالرحمان، محمد، پسران، و اسماء ذات النطاقین، عایشه و ام کلثوم دختران ابوبکر هستند[۱۰۷] ابوبکر عایشه را به ازدواج رسول خدا (ص) در آورد[۱۰۸] عبدالرحمان در نبرد بدر، مشرکان را یاری داد، آیات قرآن را اسطوره‌های نخستین خواند و آیه ﴿مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ[۱۰۹] درباره وی نازل شد و سرانجام در صلح حدیبیه مسلمان گردید. او در زمان عمر به شام رفت و دلباخته لیلی، دختر جودی غسانی شد. محمد فرزند عبدالرحمان به سبب شرب خمر تازیانه خورد. این محمد فرزندی به نام عبدالله معروف به ابن ابی عتیق داشت که با اصحابش در مسجد رسول خدا (ص) گرد آمده، شعر می‌خواندند که بدین سبب فاسق خوانده شدند[۱۱۰]. محمد فرزند ابوبکر از یاران امیر مؤمنان علی (ع) و کارگزار آن حضرت در مصر بود. نسل محمد از طریق فرزندش قاسم از فقهای هفتگانه مدینه، پدر ام فزوه همسر امام باقر (ع) ادامه یافت[۱۱۱] و از این رو، امام صادق (ع) را به جد مادری‌اش منتسب کرده، ابن الصدیق می‌گفتند[۱۱۲].

بیشترین نسل ابوبکر از طلحه، نواده عبدالرحمان بن ابی بکر به نام طلحیون ادامه یافت و در نزدیکی مدینه زندگی کردند. روابط خاندانی نوادگان ابوبکر چنان تیره شد که هر یک خود را به یکی از القاب و صفات ابوبکر منتسب کرده، تیره‌های "آل ابی‌عتیق"، "آل‌ صدیق"، "آل ثانی اثنین" و "آل صاحب غار" به وجود آمد[۱۱۳].[۱۱۴]

منابع

پانویس

  1. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۲۲۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۴۵.
  2. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۵۱.
  3. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۲. قیاس شود با: ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۰.
  4. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۱.
  5. ابن سعد، ج۳، ص۲۶- ۱۲۸.
  6. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۴؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۳۵.
  7. دو گونه روایت را مقایسه کنید در: ابن هشام، ج۲، ص۳۹ و ابن سعد، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۶.
  8. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۶۹؛ ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۳.
  9. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۵۷؛ واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص ۶۰۹-۶۱۰.
  10. زمخشری، الفائت، ج۱، ص۲۷۰؛ مبارک بن اثیر، ج۱، ص۴۲۵.
  11. ابن هشام، ج۱، ص۲۶۷.
  12. بلاذری، ج۱۰، ص۵۴.
  13. ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۳۵.
  14. بلاذری، ج۱۰، ص۵۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۴؛ شیخ مفید در الافصاح، سعد را مسلمان شده پیش از ابوبکر دانسته! که صحیح نیست، ولی اختلاف سن زبیر، سعد و طلحه با ابوبکر، موجب تردید در این روایت است؛ به ویژه که همه از اعضای شورای شش نفره عمر هستند.
  15. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۵۷-۱۸۱.
  16. ابن سعد، ج۳، ص۱۲۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۲.
  17. ابن سعد، ج۳، ص۱۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۶۲.
  18. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۴.
  19. ابن هشام، ج۱، ص۲۶۶.
  20. ابن سعد، ج۳، ص۱۵.
  21. معرفه علوم الحدیث، ۲۲.
  22. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۷.
  23. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۶۹.
  24. ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۹۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۶.
  25. ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۰۰.
  26. واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص ۶۱۰؛ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۵۸-۱۶۰.
  27. طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۰۰.
  28. ابن هشام، ج۲، ص۱۲۳ و ۱۲۸.
  29. ابن سعد، ج۳، ص۱۲۹.
  30. ابن عقده، ص۱۸۰؛ ابن عساکر، ج۴۲، ص۶۸.
  31. ابن سعد، ج۳، ص۱۲۹.
  32. «آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش می‌گفت: مهراس که خداوند با ماست» سوره توبه، آیه ۴۰.
  33. واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۶۱؛ طبری، جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۵.
  34. «اگر او را یاری ندهید بی‌گمان خداوند یاریش کرده است» سوره توبه، آیه ۴۰.
  35. «خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد» سوره توبه، آیه ۴۰.
  36. ابن عساکر، ج۳۰، ص۸۸ و ۹۳.
  37. «وی را با سپاهی که آنان را نمی‌دیدید پشتیبانی کرد» سوره توبه، آیه ۴۰.
  38. مفید، شرح منام، ص۲۹.
  39. الفصول المختاره، ص۴۲-۴۸؛ الافصاح، ص۱۸۶-۱۹۲.
  40. «همراه وی که با او گفت و گو می‌کرد گفت: آیا به کسی که تو را از خاکی سپس از نطفه‌ای آفرید آنگاه تو را مردی باندام برآورد کفر می‌ورزی؟ اما من بر آنم که او خداوند پروردگار من است و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمی‌گردانم» سوره کهف، آیه ۳۷-۳۸.
  41. «و همنشین شما، دیوانه نیست، و بی‌گمان او (- جبرئیل) را در افق روشن دیدار کرده است» سوره تکویر، آیه ۲۲-۲۳.
  42. ر.ک: مفید، الافصاح، ص۱۸۵.
  43. ابن هشام، ج۲، ص۱۳۹-۱۲۹.
  44. ابن هشام، ج۲، ص۱۳۹-۱۲۹.
  45. ابن سعد، ج۳، ص۱۳۰. هم‌اینک محل خانه ابوبکر در خیابان عبد العزیز و بخشی از آن در صحنی برابر باب النساء قرار دارد. ر.ک: انصاری، ص۳۷.
  46. ابن هشام، ج۴، ص۲۰۶.
  47. ابن عساکر، ج۳۰، ص۹۴.
  48. ابن قتیبه، المعارف، ص۲۷۳.
  49. ابن حبیب بغدادی، ص۷۳.
  50. احمد بن حنبل، ج۱، ص۸۰؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۰. ضعف آسناد این دسته از روایات را بنگرید در: امینی، ج۵، ص۳۲۳. وی برخی احادیث جعلی از جمله درباره ابوبکر را، از صفحه ۲۹۷ به بعد همین جلد، بررسی کرده است.
  51. ابن شبه، ج۱، ص۲۴۲.
  52. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۷.
  53. ابن سعد، ج۳، ص۱۳۰.
  54. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۶۰-۱۶۲؛ واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص۶۱۰ ـ ۶۱۳.
  55. ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۸.
  56. اسکافی، ص۹۴-۸۹.
  57. ابن هشام، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۲.
  58. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۶۲.
  59. اسکافی، ص۲۱۰؛ جوهری، ص۷۷.
  60. مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۳ و ۱۸۴؛ همو، الفصول المختاره، ص۱۲۴-۱۲۸.
  61. أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۶.
  62. مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۵.
  63. ابن هشام، ج۱، ص۳۴۱؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۴.
  64. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۲.
  65. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۸ و ۲۴۱.
  66. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۵۷-۱۸۱.
  67. زبیربن بگار، ص۵۸۰؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۴.
  68. ر.ک: ابن هشام، ج۴، ص۳۰۹-۳۱۲؛ ابن قتیبه، الأمامه، ج۱، ص۱۲-۱۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۲ و ۲۶۳.
  69. طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۵۹.
  70. الجمل، ص۱۱۹.
  71. ر.ک: جوهری، ص۴۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۹.
  72. یعقوبی، ج۲، ص۱۲۷.
  73. ر.ک: ابن هشام، ج۴، ص۳۱۲-۳۰۹؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۶.
  74. یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴؛ ابن قتیبه، الأمامه، ج۱، ص۲۱؛ جوهری، ص۴۹.
  75. زبیر بن بکار، ص۵۸۰.
  76. زبیر بن بکار، ص۵۸۰.
  77. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۷۱-۱۷۲.
  78. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴،۱۲۸،۱۲۹.
  79. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۵۸.
  80. تاریخ ابن خیاط، ص ۶۷.
  81. تاریخ المدینه، ج۱، ص ۲۰۹ و ۲۱۰.
  82. عیاشی، ج ۱، ص ۳۲۵.
  83. الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۳۶؛ الاختصاص، ص ۱۸۳ و ۱۸۴.
  84. یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۷؛ المیزان، ج ۱۴، ص ۲۲.
  85. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۶.
  86. بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۲۰۲.
  87. واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص۶۱۴ ـ ۶۱۸.
  88. ابن سعد، ج۳، ص۱۳۸-۱۳۶.
  89. قاضی ابویوسف، ص۱۲۹ و ۱۳۱.
  90. قاضی ابویوسف، ص۴۲.
  91. یعقوبی، ج۲، ص۱۳۴.
  92. قاضی ابویوسف، ص۷۳.
  93. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۷۷-۱۷۸.
  94. ابن سعد، ج۳، ص۱۴۴؛ابن ابی شیبه، ج۷، ص۱۹۶.
  95. بخاری، ج۶، ص۹۸ و ۹۹؛ ابن کثیر، البدایه، ج۷، ص۲۴۳.
  96. یعقوبی، ج۲، ص۱۳۵. نقد این روایت نخست را و اینکه امام علی (ع) پس از رحلت رسول خدا (ص) به این کار اهتمام ورزید، بنگرید در: خویی، البیان، ص۲۴۰-۲۵۹؛ کورانی، تدوین القرآن، ص۳۰۴.
  97. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۷۸.
  98. «از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند» سوره انفال، آیه ۴۱.
  99. ابن سعد، ج۳، ص۱۵۰-۱۴۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۶۰.
  100. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۱۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۵۰.
  101. ابن سعد، ج۳، ص۱۵۷-۱۵۰.
  102. ابن سعد، ج۳، ص۱۵۶.
  103. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۷۹-۱۸۰؛ واسعی و اسماعیلی، مقاله «ابوبكر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص۶۱۸ ـ ۶۲۰.
  104. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۱.
  105. ابن سعد، ج۳، ص۱۲۶.
  106. ابن سعد، ج۸، ص۱۶.
  107. ابن سعد، ج۳، ص۱۲۶.
  108. ابن هشام، ج۴، ص۲۹۳.
  109. سوره احقاف، آیه ۱۷.
  110. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۴-۱۰۱.
  111. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۱۱؛ مسعودی، ص۲۴۹.
  112. سید مرتضی، رسائل، ج۳، ص۲۶۵.
  113. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۴ و ۱۷۵.
  114. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابی‌قحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۱۸۰-۱۸۱.