آیه ابتلا از دیدگاه اهل سنت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

آیه ١٢٤ سوره بقره به آیه ابتلاء شهرت یافته است که به نصب حضرت ابراهیم(ع) از جانب خداوند به مقام امامت، پس از چندین بار امتحان اشاره دارد. عالمان شیعه این آیه را از دلایل قرآنیِ الهی‌بودن نصب امام و لزوم معصوم بودن امام می‌دانند. متکلمان و مفسران سنی نیز دلالت آیه بر عصمت امام را پذیرفته‌اند لکن معتقدند مراد از ظالمی که به مقام امامت نمی‌رسد، آن کسی است که ظلمی مرتکب شده و توبه نکرده باشد. مفسران اهل سنت منظور از امامت در آیه را همان نبوت و پیامبری حضرت ابراهیم دانسته‌اند. آنها در پاسخ و نقد ادعای شیعیان مبنی بر دلالت آیه بر به امامت نرسیدن ظالم، اشکالاتی را مطرح کرده‌اند: از جمله اینکه معتقدند این دلالت قابل قبول نیست؛ چراکه امامت شیخین را نفی کرده و به آنها اتهام شرک و کفر می‌زند. یا اینکه گفته‌اند هر چند لفظ ظالم به لحاظ اصولی اسم فاعل و مشتق است اما استعمال آن در گذشته و آینده مجازی است. به علاوه استدلال شیعه با فتوای فقهای اهل سنت مبنی بر اینکه اگر کسی از کفرش توبه کرده باشد، کافر شمرده نمی‌شود، منافات دارد. در عین حال علمای شیعه نیز بدین اشکالات پاسخ داده‌اند.

مقدمه

در این آیه سه مطلب توجه مفسران و متکلمان اسلامی را به خود جلب کرده است:

  1. مقصود از کلمات یا آزمون‌هایی که خداوند، ابراهیم (ع) را به واسطه آنها آزموده است چیست؟
  2. مقصود از امامت که خداوند پس از موفقیت ابراهیم در آزمون‌های الهی به وی عطا کرد چیست؟
  3. مقصود از ظلم که مانع بهره‌مندی از مقام امامت است چیست؟ به عبارت دیگر، آیا آیه بر لزوم عصمت امام دلالت می کند؟[۱]

تبیین مفردات آیه

کلمات یا آزمون‌های الهی ابراهیم

در این باره آرای مختلفی نقل شده است:

  1. از ابن عباس در این باره سه تفسیر نقل شده است:
    1. خصال یا سنت‌های دهگانه ای است که به نظافت و طهارت بدن ارتباط دارند: مضمضه، استنشاق، مسواک کردن، ختنه کردن، کوتاه کردن سبیل و... ؛
    2. سی خصلت یا دستورالعمل از شریعت اسلامی است که در سوره‌های توبه: ۱۱۲، احزاب: ۳۵ و مؤمنون، آیه ۱ـ۹ بیان شده است؛
    3. مناسک حج است.
  2. حسن بصری گفته است: کلمات عبارت‌اند از: احتجاج ابراهیم با پرستش‌گران ستارگان، ماه و خورشید، افکندن وی در آتش، هجرت از زادگاه و ذبح فرزندش اسماعیل (ع).
  3. ابوعلی جبایی گفته است: مقصود، آزمون ابراهیم (ع) به طاعات عقلی و شرعی است.
  4. مجاهد گفته است: مقصود از کلمات جمله: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ و آیات پس از آن است. بر این اساس، امامت یکی از موارد امتحان ابراهیم (ع) بوده است، نه مقامی که پس از امتحان به وی عطا شده باشد.
  5. ابن کثیر نظریه مجاهد را مخالف سیاق دانسته و بقیه اقوال را احتمال داده است[۲]. قرطبی از ابواسحاق زجاج نقل کرده است که اقوال مختلف در تفسیر کلمات ناسازگار نیستند؛ زیرا ابراهیم (ع) با همه آنها مورد امتحان قرار گرفته است[۳].[۴]

امامت ابراهیم (ع)

درباره مقام امامت ابراهیم نیز آرای مختلفی اظهار شده است:

امامت به معنای مقتدا

برخی مفسران قائلند واژه امام در مورد امامت حضرت ابراهیم(ع) در همان معنای لغوی خود یعنی مقتدا به کار رفته است. این مفسران را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد:

  1. گروه یکم: این گروه تنها به ریشه‌یابی و بیان معنای لغوی این کلمه بسنده کرده‌اند طبق نظر این گروه اصل امام از «أم» به معنای قصد است. [۵]. یا امام را به معنای مقصودی که پیروی می‌شود مثل امام جماعت که در نماز مأمومین از او پیروی می‌کنند می‌گیرند [۶] برخی نیز قائلند امام اسم برای کسی است که به او اقتدا می‌شود. [۷]. آنها اسوه بودن امام را با عبارت‌های مختلفی مثل "الإمام القدوه" [۸] یا "یقتدی به" [۹] بیان می‌کنند ولی در ذیل آیات مراد از امامت را مشخص نمی‌کنند.
  2. گروه دوم: این گروه افزون بر بیان معنای لغوی معتقدند مراد از امامت حضرت ابراهیم(ع) اسوه بودن آن حضرت است سپس توضیح کوتاهی را در مورد اینکه حضرت در چه جهتی مقتدای مردم است بیان می‌کنند. آنان سه جهت برای این امر ذکر کرده‌اند:
    1. جهت یکم اینکه مردم در دینشان از آیین ابراهیم پیروی می‌کنند؛ یعنی مردم در یگانه پرستی و توحید به حضرت اقتدا کنند و از شرک دوری کنند. [۱۰]
    2. جهت دوم اینکه مردم در انجام کار نیک [۱۱] و انجام سنت‌ها [۱۲] حضرت را پیشوا قرار می‌دهند.
    3. جهت سوم اینکه مردم در شیوه حضرت در برخورد با آزمون‌ها به او اقتدا کنند. [۱۳]

این گروه طبق روایات تفسیری که به آنها رسیده در اینکه مراد از کلمات در آیه چیست؟اختلاف دارند. برخی آزمایش‌ها را چهل یا سی خصلت می‌دانند که در آیات قرآن ذکر شده و حضرت نخستین کسی بود که به این خصلت‌هادست یافت و پیش از او هیچ کس به آنها مکلف نگردیده بود ولی او همه آنها را به انجام رسانید و خدا درباره او فرمود: ﴿وَإِبْرَٰهِيمَ ٱلَّذِى وَفَّىٰٓ[۱۴]. بین آن سی خصلت، ده خصلتش در سوره توبه ده خصلت در سوره مؤمنین ده خصلت در سوره احزاب است. البته در روایاتی که تعبیر چهل خصلت آمده ده خصلت از سوره معارج، آیات ۲۲ تا ۳۴، اضافه شده است. [۱۵].

برخی دیگر از مفسران آزمایش‌ها را دستورهای ده گانه‌ای می‌دانند که خدا بر حضرت در زمینه نظافت نازل کرد؛ که پنج تا از این دستورها متعلق به سر انسان است و پنج تا متعلق به بدن اسـت کـه حنفیه نامیده می‌شوند و مردم در این دستورها باید به حضرت اقتدا کنند: [۱۶]. البته در این تفاسیر وجوه دیگری نیز برای امتحان‌ها ذکر شده است اما تنها در این موارد اشاره شده که حضرت اسوه مردم است. بنابراین بر اساس این معنا همان‌گونه که برخی از مفسران شیعه در مقام نقل و سپس نقد آن مطرح کردند این است که امام کسی است که جامعه انسانی بتواند همه عقاید اخلاق و اعمال خود را بر اساس عقیده، خلق و عمل او تنظیم کند. به عبارت دیگر عقیده امام، امام عقاید،اخلاق او، امام اخلاق و اعمال او امام اعمال مردم است[۱۷].[۱۸]

بررسی دیدگاه معنای اسوه بودن در امامت ابراهیم

مشخص شد که گروهی از مفسران اهل سنت مراد از امام را در ذیل آیه ابتلا همان معنای لغوی یعنی قدوه و اسوه می‌‌دانند. در مقابل برخی از مفسران شیعه بر این دیدگاه ایرادهایی را مطرح کرده‌اند که عبارتند از:

  1. اگرچه در قرآن امام به معنای قدوه آمده است اما در خصوص امامت حضرت ابراهیم، این وجه صحیح نیست؛ زیرا امامت به این معنا اگرچه غیر از نبوت است ولی از ویژگی‌های نبوت عامه است یا به عبارت دیگر اسوه بودن از لوازم معنایی نبوت است. [۱۹]. بنابراین امامت به معنای الگو و اسوه ویژه حضرت ابراهیم نیست؛ چراکه خدای متعال می‌‌فرماید ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به طور مطلق اطاعت شود. بنابراین لازمه اطاعت مطلق، اسوه بودن حضرت در همه اعمال و عقاید است.
  2. حضرت ابراهیم، سالیان متمادی از زمانی که وحی را دریافت و رسالت الهی را ایفا می‌‌کرد. الگو و قدوه جامعه و مردم بود پس وجهی ندارد در سن کهولت، حضرت به این مقام برسد. بنابراین گرچه اسوه بودن بخشی از ویژگی امام است اما تبیین مفهوم امامت در این آیه نیست. [۲۰]. از این رو پس از بیان این دیدگاه و اشکال‌های وارد بر آن برای اینکه صحت و سقم این دیدگاه روشن شود، بررسی بیشتر این دیدگاه لازم است[۲۱].

تحلیل و بازبینی

باید مشخص شود که منشأ چنین دیدگاهی در بین اهل سنت چیست؟ از نظر منطقی نیز دیدگاهی پذیرفته است که مستند به ادله متقن باشد از این رو باید ادله قائلین به این قول مشخص شود. با کاوش انجام یافته در تفاسیر اهل سنت مستندی از سویی مفسران به عنوان دلیل بر اینکه امامت در ذیل آیه ابتلا به معنای اسوه و مقتدا است یافت نگردید زیرا در کتب تفسیری آنان نه دلیلی از متن خود آیه یا آیات دیگر و نه روایتی که به طور روشن معنا و مفهوم امامت را به این معنا در ذیل آیه ابتلا از پیامبر اکرم، صحابه و تابعین مطرح کند، وجود ندارد، اما شاید بتوان منشأ چنین قولی را روایات سر بسته‌ای دانست که در تفاسیر اهل سنت به نقل از صحابه و تابعین ذکر شده است. به عنوان مثال: سیوطی روایتی به نقل از عبد بن حمید حدیثی از ابن عباس در این زمینه نقل کرده که خدا به ابراهیم فرمود: «تو را امام قرار می‌دهم تا به آیین، هدایت و سنت تو اقتدا شود». [۲۲] یا واحدی نیشابوری با سند مرسل به نقل از ابن عباس می‌نویسد: «تا آنکه پس از تو، صالحان به تو اقتدا نمایند». [۲۳]. از سویی دیگر احتمال دارد این مفسران چنین استدلال نمایند که در آیه، «امام» حمل بر معنای لغویش شده و نیازی به بیان دلیل نیست.

بر فرض اینکه احتمال نخست دلیل قائلین به این قول باشد، در پاسخ به آنان باید بیان کرد که اولاً بـ فرض قبول این روایات (به دلیل ضعف سند؛ چراکه مرسله‌اند)، در پاسخ باید مطرح شود که روایت با ظاهر آیه ناسازگاری دارد به این وجه که طبق ظاهر آیه، خدای متعال این مقام را بعد از ابتلای حضرت ابراهیم به آزمایش‌هایی ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ[۲۴]و موفقیت ایشان در این آزمایش‌ها، "فاتمهن" این مقام را به ایشان عطا فرمود: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۲۵] بنابراین ظاهر آیه اقتضا دارد که به ایشان مقام بالاتری از آنچه که داشته است، عطا شود. از سویی طبق ذیل آیه: "و من ذريتي" که حضرت این مقام را برای فرزندانش طلب نموده و با استناد به آیاتی که در ذیل دیدگاه دوم مطرح می‌شود که ایشان در سن کهولت دارای فرزند شدند؛ رسیدن به این مقام نیز باید در اواخر عمر حضرت باشد؛ بنابراین امامت در این فراز باید طوری معنا شود که با ظاهر و سیاق آیه هماهنگ باشد و مقامی اعطایی باید چیزی بالاتر از آنچه که حضرت دارا بوده باشد؛ چون اعطای دوباره آنچه حضرت داشته، تحصیل حاصل است. با این توضیح وجه بطلان استدلال به احتمال دوم نیز منتفی است زیرا برای فهم هر مشی باید سیاق جملات در نظر گرفته شود تا مراد جدی متکلم به درستی فهمیده شود پس سیاق کلام اقتضا دارد که خدای متعال از واژه "امام" معنایی فراتر از معنای لغوی را افاده کرده باشد تا تحصیل حاصل پیش نیاید، در حالی که مفسران اهل تسنن نگاه خود را بر این قرائن متصل لفظی بسته و آن را نادیده انگاشته‌اند و اصلاً در صدد توجیه این اشکال‌ها نیز بر نیامدند پس چنین تفاسیری مبتنی به قواعد تفسیری نیست، بلکه زاییده مبانی کلامی مفسران آن است اما اینکه کدام مبنای کلامی است که چنین اثر‌گذاری را در تفسیر آیات امامت داشته در ذیل دیدگاه دوم از جستجوی در ادله آنان کاملا مشخص می‌شود[۲۶].

امامت جهانی

طبری از مفسران اهل سنت معتقد است: پیشوایی حضرت ابراهیم (ع) از ویژگی‌های او به شمار می‌رود. پس از آزمون‌های مهم، به ابراهیم (ع) امامت مردم عصر خود و عصرهای دیگر، حتی پیامبران و پیروی آنان عطا گردید، یعنی همگان از سنت‌های توحیدی او پیروی می‌کنند[۲۷]. در تأیید این نظریه شواهدی از قرآن کریم آورده شده است، چنان که در رد ادعای یهود و نصارا در عصر پیامبر اکرم (ص) که هر یک از آنان آیین خود را به حضرت ابراهیم (ع) نسبت می‌دادند، یادآور شده است که شایسته‌ترین افراد در انتساب به ابراهیم (ع) پیامبر اسلام و پیروان او و کسانی‌اند که قبل از اسلام از او پیروی می‌کردند: ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ[۲۸] و در آیه‌ای، خداوند به پیامبر اکرم (ص) وحی کرد که از آیین ابراهیم پیروی کند: ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۲۹] و در آیه‌ای دیگر دین اسلام را همان آیین ابراهیم معرفی کرده است: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ[۳۰].

با این حال این فرضیه به دلایل زیر پذیرفتنی نیست:

  1. موسی (ع)، عیسی (ع) و پیامبر اسلام (ص)، هر یک شریعت مستقلی داشته‌اند و با توجه به این که هر شریعتی ناسخ شریعت پیش از خود است، نمی‌توان گفت که این پیامبران پیرو شریعت ابراهیم (ع) بوده‌اند. بر این اساس، مقصود از آیات مزبور، روح و گوهر آیین ابراهیم (ع) یعنی یکتاپرستی و تسلیم بودن در برابر اوامر و نواهی الهی است، چنان که فرموده است: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ[۳۱]، دین در نزد خدا، اسلامتسلیم بودن در برابر حق] است.
  2. قرآن کریم ابراهیم (ع) را شیعه نوح (ع) دانسته است: ﴿وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ[۳۲] و مقصود این نیست که ابراهیم پیرو شریعت و آیین نوح (ع) بوده است، بلکه منظور این است که ابراهیم (ع) در مسیر توحید و مبارزه با شرک و جاهلیت، روش نوح (ع) را برگزیده بود، پیروی پیامبران پس از ابراهیم (ع) از آیین او نیز به همین معناست.
  3. ابراهیم (ع) مقام امامت را برای ذریه خود درخواست کرد و خداوند امامت را به فرزندان پاک و معصوم وی عطا نمود، چنان که درباره ابراهیم، اسحاق و یعقوب (ع) فرموده است: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...[۳۳]. بنابراین نمی‌توان مقام امامت را از ویژگی‌های ابراهیم (ع) برشمرد[۳۴].

تساوی امامت با نبوت و پیامبری

گروهی از مفسران بعد از اینکه معنای لغوی امام و بحث ریشه‌یابی امام را انجام می‌دهند؛ می‌‌گویند: مراد از امامت همان نبوت یا رسالت است. این گروه به دو دسته تقسیم می‌شوند:

  1. دسته نخست کسانی هستند که برای نبوت و رسالت تفاوتی بیان نمی‌کنند[۳۵]. که این دسته خود به سه گروه تقسیم می‌شوند:
    1. قائلین به تساوی امام، نبی و رسول: برخی هر دو لفظ نبوت و رسالت را به یک معنا می‌گیرند[۳۶]. این گروه می‌گویند: امام کسی است که در اقوال و افعالش اسوه باشد و مراد از امامت، نبوت و رسالت است. از نظر آنان امامت دارای مراتبی است که اعلا مرتبه آن رسالت و نبوت است.رسالت بالاترین مرتبه امامت است که خدا این مقام را به حضرت ابراهیم عطا کرد، بنابراین مردم هم باید او را در اصول دین و مکارم اخلاق اسوه قرار دهند. پس اینکه خدای متعال در آیه تعبیر به امام آورد و تعبیر به رسول را ذکر نکرد، به خاطر این است که لفظ امام دال بر این مطلب باشد که به واسطه تبلیغ حضرت به امتی که به سوی آنها فرستاده شده نفع می‌رساند و غیر امتش نیز از طریق اقتدا کردن به رسالت آن حضرت بهره می‌‌بردند. البته حضرت به سرزمین‌های زیادی مثل، عراق، شام، حجاز و مصر کوچ کردند و در همه آنها برای مردم اسوه حسنه بودند. [۳۷]. در بین این گروه افرادی پا را فراتر گذاشته‌اند و بعد از اینکه مراد از امامت را همان نبوت و رسالت می‌دانند، بیان می‌کنند که هر کسی که مقتدای مردم است و اطاعت او هم بر مردم واجب باشد، امام مردم است. بنابراین امام به معنای اخصی که امامیه ابداع کرده‌اند نیست زیرا برای آن معنا نه در شرع و نه در لغت اصلی وجود ندارد[۳۸].
    2. قائلین به تساوی امام و نبی برخی دیگر تنها تعبیر نبی را ذکر کرده‌اند و از لفظ رسول سخنی به میان نیاورده‌اند [۳۹]. آنها در معنای امام می‌گویند: «امام کسی است که در امور دین از راه نبوت به او اقتدا می‌شود مثل سائر انبیا و خدای متعال هم بر مردم اطاعتشان را واجب کرد». [۴۰]. همچنین در روح البیان نقل شده که مراد از امامت در ذیل آیه ابتلا همان نبوت حضرت ابراهیم است که آن حضرت نبی در عصرش و مقتدا برای همه مردم تا روز قیامت است [۴۱]. آلوسی نیز در معنای امامت می‌گوید امام بر حسب مفهوم شامل نبی، خلیفه و امام جماعت می‌‌شود بلکه به هر کسی که به او در چیزی اقتدا می‌شود حتی اگر آن چیز باطل باشد، امام می‌گویند. مراد از امامت حضرت ابراهیم(ع)، همان نبوت ایشان است. از سویی برخی از آنان در پاسخ این پرسش که چرا از نبوت تعبیر به امامت شده است، می‌‌گویند: همه انبیا امام هستند ولی چون پیامبران دیگر پیرو حضرت ابراهیم هستند امامت آنان مانند امامت حضرت ابراهیم نیست. از تعبیر «الناس» می‌فهمیم امامت آن حضرت ابدی بوده است؛ زیرا آمدن پیامبران بعد از آن حضرت خدشه‌ای به امامت آن حضرت نزد؛ چراکه امامت در نسل او ادامه یافت یا بگوییم که اگرچه امامت ایشان در زمان خودشان بود ولی از نظر امامت در اعتقاد به توحید ابدی است به خاطر همین خدای متعال بر آن حضرت منت گذاشته است. از سویی باید زمان امتحان‌های حضرت قبل از نبوت باشد؛ چراکه رسیدن به مقام امامت به علت موفقیت او در این آزمون‌ها بوده است. [۴۲]. این گروه در جواب این پرسش که اگر ابتلاها پیش از نبوت بود حضرت چگونه به تکالیف آگاهی پیدا کرد؟ چراکه آگاهی به تکالیف جز از طریق وحی میسر نبوده است، چنین پاسخ می‌دهند که از طریق وحی اما هر وحیی مستلزم بعث به سوی خلق نیست[۴۳]. بنابراین با این خصوصیاتی که در ثبوت حضرت ابراهیم وجود دارد از آن تعبیر به امامت شده است.
    3. قائلین به تساوی امام و رسول: برخی هم تنها از لفظ رسولسخن به میان آورنده‌اند [۴۴]. به عنوان مثال ابن عاشور می‌گوید: «کلمه امام از «ام مشتق شده است و امام بر وزن فعال است. این واژه به معنای قدوه و هادی است که سائر در راهی که در پیش گرفته به او اقتدا می‌کند و مراد از امام در آیه رسول است» [۴۵]. او در ذیل آیه: ﴿وَجَعَلْنَـٰهُمْ أَئِمَّةًۭ يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۴۶]، می‌‌نویسد: «اصل امام مثال کسی است که در نیکی یا بدی شخص را شبیه خود کند. کلمه «يهدون» که به عنوان قید برای ائمه ذکر شده است می‌رساند که رسولان پیشوایان هدایت برای مردمانند». [۴۷]. همچنین او در ذیل آیه ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةًۭ يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا۟[۴۸] می‌‌نویسد: خدا بر بنی اسرائیل منت گذاشت و در بین آنان انبیایی قرار داد تا آنها را ارشاد کنند و این قرار دادن ائمه در بین آنها زمانی بود که آنان در مقابل تکالیف سخت، صبر کردند. [۴۹]. بنابراین او صبر را یکی از اسباب رسیدن به مقام امامت می‌داند. شیخ محمد عبده نیز می‌‌گوید: «مراد از امامت در آیه ابتلا،رسالت است و این مقام کسب کردنی نیست و در آیه دلیلی بر اینکه آزمون قبل از نبوت باشد نیست»[۵۰].[۵۱]

اما دسته دیگر مفسرانی هستند که بین نبی و رسول تفاوت قائلند و مراد از امام در آیه را همان نبوت می‌‌گیرند و می‌گویند: «نبی صاحب شریعت است اما رسول کارش تبلیغ شریعت نبی است[۵۲]. آنها بر اینکه مراد از امامت نبوت است، سه دلیل ذکر می‌‌کنند.

  1. یک اینکه واژه «الناس» در آیه می‌رساند که ابراهیم، امام برای تمام مردم است. از سویی تنها رسولی می‌تواند به این مقام برسد که دارای شریعت مستقل از سوی خدا باشد؛ زیرا اگر شریعت مستقل نداشته باشد باید تابع رسول دیگری باشد که در این صورت ماموم است و امام نیست بنابراین دیگر نمی‌توان گفت امام برای عموم مردم است.
  2. دو. تعبیر جعل امامت می‌رساند که امامت آن حضرت در همه زمینه‌ها و شئون است. از سویی تنها کسی این صلاحیت را دارد که نبی است.
  3. سه. انبیا پیشوایان مردم هستند؛ از این رو پیروی از آنان بر خلق واجب است و خلق باید از آنها تبعیت کنند؛ خلفا و فقها و قضات نیز امام مردم هستند به خاطر مرتبه‌ای که در آن قرار دارند قبول کردن قول و احکامشان بر مردم واجب است اما آنان در پایین‌ترین مرتبه امامت قرار دارند ولی انبیا دارای اعلی مرتبه امامت هستند. از سویی خدای متعال مقام امامت را به حضرت ابراهیم زمانی عطا کرد که در آزمون‌ها موفق شد. سپس بر حضرتش منت گذاشت و او را امام بر مردم قرار داد پس در مقام امتنان باید بالاترین نعمت‌ها به او اعطا شود و از آنجا که مقامی بالاتر از نبوت نیست، حمل لفظ امام بر نبوت واجب است. [۵۳].

این گروه برای روشن شدن جایگاه نبی که به مقام امامت رسیده به چند ویژگی اشاره می‌‌کنند:

  1. نخست اینکه عبارت ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامً[۵۴] می‌رساند که حضرت از همه جهات معصوم بوده است؛ زیرا امام کسی است که باید به او اقتدا شود. پس اگر از او معصیتی صادر شود بر مردم واجب است که بر او اقتدا کنند و وجوب معصیت بر مردم محال است [۵۵].
  2. دوم اینکه آیه دلالتی بر این مطلب ندارد که امام باید به نص الهی انتخاب شود؛ چراکه در آیه امام به معنای نبوت است. بر فرض هم که قبول کنیم معنای خاص امام را می‌دهد، آیه دلالت بر این مطلب می‌‌کند که نص یک طریق برای رسیدن به امامت است اما بر اینکه آیا امام با غیر نص هم منصوب می‌شود یا نه؟ آیه به نفی یا اثبات دلالتی ندارد. [۵۶].

البته این گروه مانند گروه پیشین در اینکه مراد از کلمات در آیه چیست؟اختلاف دارند و همان اقوال را مطرح می‌کنند. فخر رازی بعد از نقل اقوال می‌گوید: «آیه تمام این اقوال را در بر می‌گیرد؛ چراکه ابتلا، الزام همه آن چیزهایی است که در انجام آنها مشقت شدید باشد پس لفظ تک تک این امور را شامل می‌‌شود، از سویی اگر روایات در کل امور ثابت شود باید به کلیه این امور قائل شد اما اگر روایات در بعضی امور ثابت شود و در بعضی دیگر ثابت نشود بین روایات تعارض پیش می‌آید و توقف لازم می‌‌آید». این گروه نیز زمان ابتلا را پیش از نبوت می‌دانند.

بنابراین در جمع‌بندی این نظر می‌توان گفت امام همان نبی است. البته نبوت دارای مراتبی است که بالاترین مرتبه آن امامت است و امام مقام عصمت از گناه را نیز دارد. از سویی برای تعیین امام به نص نیازی نیست[۵۷].

نقد و بررسی

علامه طباطبایی منشأ چنین تفاسیری از آیه را این می‌داند که الفاظ قرآن در انظار مردم پیش پا افتاده و بی‌ارج شده است؛ چون در اثر مرور زمان زیاد بر زبان‌ها جاری شده مردم خیال کرده‌اند که معنای آن را هم می‌‌دانند و همین خیال باعث شده بر سر آنها ایستادگی و دقت نکنند [۵۸] بر این نظریه نقدهایی وارد شده که در ذیل بیان می‌شود.

  1. جعل در این آیه شریفه جعل تألیفی است؛ از اینرو جاعل» که اسم فاعل است، "اماما" را به عنوان مفعول دوم، نصب داده است از سویی اسم فاعل در صورتی عمل می‌کند که به معنای حال یا استقبال باشد، نه ماضی با توجه به این نکته و براساس نظر این مفسران اگر معنای ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۵۹] این باشد که تو را از هم اکنون یا در آینده پیامبر خواهم کرد پس مفهوم آن این خواهد بود که حضرت ابراهیم(ع) پیش از این پیامبر نبوده است، در حالی که همین مکالمه وحیانی نشانه نبوت حضرت است. [۶۰] از سویی حتی در روایت هم آمده که ابراهیم قبل از این امتحان‌ها پیامبر بوده است [۶۱] زیرا امام باقر(ع) می‌‌فرماید: «خداوند ابراهیم را به بندگی قبول کرد پیش از آنکه او را به مقام نبوت برساند و او را به نبوت رسانید پیش از آنکه وی را به رسالت مبعوث نماید و او را به رسالت رسانید. پیش از آنکه وی را دوست مخصوص خود اتخاذ کند و او را دوست خود اتخاذ کرد، قبل از آنکه او را به مقام امامت برساند و هنگامی که وی جامع این منصب‌ها گردید. فرمود: ﴿َ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۶۲].[۶۳].
  2. اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم از سوی خدای متعال در اواخر عمر آن حضرت اتفاق افتاده است؛ زیرا بعد از جمله إني جاعلک للتأسيس إماما حضرت با لفظ "ومن ذریتی" از خدا درخواست کرد امامت را در ذریه‌اش قرار دهد. از این درخواست حضرت معلوم می‌شود که او در آن هنگام دارای ذریه بوده یا آن را پیش بینی می‌‌کرد. از سویی آن حضرت به عنایت الهی در پیری دارای فرزند و ذریه شد؛ زیرا در آیات قرآن آمده است که «و همسرش ایستاده بود (از خوشحالی) خندید پس او را بشارت به اسحاق و بعد از او به یعقوب دادیم، گفت: ای وای بر من آیا من فرزند می‌آورم در حالی که پیرزنم و این شوهرم پیرمردی است؟ این راستی چیز عجیبی است! گفتند آیا از فرمان خداتعجب می‌کنی؟ این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چراکه او ستوده و والا است». سوره هود، آیات ۷۱-۷۳. یا در آیه دیگر می‌‌فرماید: ﴿ٱلْحَمْدُ لِلَّهِ ٱلَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى ٱلْكِبَرِ إِسْمَـٰعِيلَ وَإِسْحَـٰقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ[۶۴] بنابراین، این درخواست در زمان پیری حضرت ابراهیم؛ یعنی پس از آن بوده که وی سالیان زیادی از دوران نبوت را گذرانده بود پس طبق این معنا باید حضرت تا زمان پیری به پیامبری نرسیده باشد و در آخر عمر صاحب شریعت شود. [۶۵].
  3. اینکه پیامبر اکرم به حضرت علی(ع) می‌‌فرماید: «أَنتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِي بَعْدِي» [۶۶]ثابت می‌کند که امامت غیر از نبوت است؛ چراکه در غیر این صورت استثنا معنا پیدا نمی‌کند. [۶۷] از این رو در ادامه بحث پس از بیان این دیدگاه و اشکال‌های وارد بر آن برای اینکه منشا چنین دیدگاهی در ذیل آیه ابتلا مشخص شود؛ بررسی بیشتر این دیدگاه لازم است[۶۸].

تحلیل و بازبینی

از آنچه تا کنون مطرح شد به دست آمد که معنای دیگری که اهل سنت برای امامت ذکر می‌‌کنند، نبوت یا رسالت است در حالی که اقتضای تغایر لفظی تفاوت معنایی است از این رو باید دلیلی بر اشتراک معنایی الفاظ امامت و نبوت اقامه شود، بنابراین در تحلیل مسئله باید منشأ و ادله این دیدگاه بررسی شود. با کاوشی در تفاسیر می‌توان دریافت که مفسران عامه از متقدمین و متاخرین دلیلی از آیات یا نصی از پیامبر یا صحابه دال بر این قول ذکر نکرده‌اند و تنها فخررازی و آلوسی به ادله‌ای استناد کردند که این ادله قابل مناقشه است.

  1. مناقشه یکم: هر دو مفسر بدون اینکه دلیلی اقامه کنند این پیش فرض را که مقامی فراتر از نبوت انبیای دارای شریعت نیست؛ پذیرفته و مسلم گرفته و استدلال خود را بر این مبنا چیده‌اند در حالی که چنین سخنی با ظاهر آیات قرآن ناسازگار است؛ زیرا محور اصلی دعوت انبیا دعوت به توحید و نهی از شرک است و حضرت در این خصوصیت با دیگر انبیا مشترک و پیرو پیامبران دیگر است؛ چراکه خدای متعال در قرآن می‌‌فرماید: ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبْرَٰهِيمَ[۶۹]بنابراین حضرت ابراهیم چون در وسط تاریخ است خود ماموم حضرت نوح و از شیعیان او است.
  2. مناقشه دوم: لازمه باطل در کلام فخررازی وجود دارد؛ به این صورت که وی امام را پیامبری می‌داند که شریعت مستقل داشته باشد از سویی در ادامه تفسیر آیه می‌نویسد: وقد حقق الله تعالى إجابة دعائه في المؤمنين من ذريته كإسماعيل و إسحاق و يعقوب و يوسف و موسي و هارون و داوود و سليمان وأيوب و يونس وزكريا و يحيي و عيسي و جعل آخرهم محمد الله من ذريته الذي هو أفضل الأنبياء و الأئمة [۷۰] بنابر بیان فخررازی خدای متعال دعای حضرت ابراهیم را در حق این فرزندانی که فخررازی نام می‌‌برد به اجابت رسانده است در حالی که از بین آنان تنها حضرت موسی و عیسی و پیامبر اکرم دارای شریعت مستقل هستند.
  3. مناقشه سوم: از نظر آلوسی امام، هر پیامبری است که مقتدا شده پس همه انبیا، امام هستند بنابراین منطقحکم می‌کند که آلوسی به این سؤال که در نبوت حضرت ابراهیم(ع) چه خصوصیتی بوده که در لسان قرآن تنها امامت ایشان اختصاص به ذکر پیدا کرده پاسخ دهد؛ همان‌گونه که خود مفسر هم متوجه این اشکال بوده و درصدد پاسخ گویی برآمده است و می‌‌نویسد: اینکه خدا تنها از نبوت حضرت ابراهیم در مقام امتنان تعبیر به امامت کرده است به دلیل خصوصیتی است که در حضرت ابراهیم وجود دارد» [۷۱] اما این پاسخ ناتمام است؛ زیرا آلوسی وجه تمایز را باید در نبوت حضرت جستجو کند نه در خود حضرت ابراهیم. از سویی طبق عبارت﴿َ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۷۲]، ذیل آیه چنین مقامی با همین خصوصیت به برخی از فرزندان حضرت عطا شده پس آلوسی باید همین توجیهات را در مورد فرزندان حضرت بپذیرد. افزون بر آنچه گفته شد مفسران شیعه ادله‌ای از قرآن و روایاتی از مصادر خود اهل سنت دال بر اینکه مقام امامت فراتر از مقام نبوت است ارائه کرده‌اند که در ادامه به برخی از ادله اشاره می‌کنیم[۷۳].

خاستگاه دیدگاه‌ها

از آنجا که مقام امامت نزد اهل سنت به طور کلی یک منزلت اجتماعی و منصب عادی و غیر الهی است که توده مردم به ویژه اهل حل و عقد مدیران و مسئولان این مقام را انتخاب می‌کنند، بر این مبنا شرط مهم خلیفه صرفا برخورداری از شایستگی اداره کردن امور جامعه و لیاقت کاردانی در امر مدیریت اجتماعی است و نه عدالت و پیراستگی از گناه و خطا و نه آگاهی کامل و بصیرت نافذ و برخوردار از کتاب و سنت به همین دلیل برخی از متکلمان اهل سنت تصریح کرده‌اند که خلیفه می‌تواند فاسق یا جاهل باشد. [۷۴] حتی برخی عدالت را به شرط احراز این مقام و نه ضامن بقاء امامت می‌دانند. [۷۵] بر این اساس نقش و رسالت امامت نزد اهل سنت به تدبیر امور معیشتی امت محدود می‌شود و امام در بسیاری از شئون و مسائل دیگر فاقد نقش می‌گردد برای مثال از نظر اهل سنت امت مسلمان در آموزش و کسب معارف و احکام اسلامی نیازی به امام ندارد. [۷۶] از این رو زمانی که مفسری با مسلم انگاشتن این مبانی کلامی سراغ تفسیر برود، تفسیری از آیه ارائه می‌کند که با این مبانی سازگار باشد؛ زیرا پر واضح است که امامت با چنین اوصافی منطبق بر امامت مذکور در آیه نیست؛ چراکه طبق آیه،امامت مقامی انتصابی از سوی خدای متعال است که در اثر ابتلای حضرت ابراهیم(ع) و موفقیت او در این آزمون‌ها به او عطا شده است. از سویی طبق ذیل آیه، آن حضرت این مقام را برای فرزندانش خواستار شده و خدا هم این دعا را پذیرفته ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۷۷] و به برخی از آن افرادی که ظالم نیستند؛ عطا کرده است[۷۸].

ذریتی

در اینکه مراد حضرت ابراهیم(ع) از ذریه خود چه بوده است، مفسران اهل سنت، دیدگاه‌های مختلفی را بیان کرده‌اند. از جمله:

فراء می‌گوید: عبارت "و من ذریتی"به صورت پرسش است. [۷۹].

طبری می‌گوید: وقتی خداوند مقام ابراهیم را بالا برد و او را گرامی داشت و به او خبر داد که او را پیشوای نیکی‌ها برای مردم عصر خود و فرزندان و دیگران پس از او قرار خواهد داد تا به هدایت و اعمال و اخلاق او اقتدا کنند، ابراهیم از پروردگارش درخواست کرد که از فرزندانش نیز پیشوایانی قرار دهد که به آنها اقتدا شود، همان‌گونه که او را پیشوایی قرار داده بود که به او اقتدا می‌شد. برخی گفته‌اند که سخن ابراهیم ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي[۸۰] درخواستی از خدا بوده که فرزندانش بر پیمان و دین او باشند، همان‌طور که گفت: ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ رَبِّ ٱجْعَلْ هَـٰذَا ٱلْبَلَدَ ءَامِنًۭا وَٱجْنُبْنِى وَبَنِىَّ أَن نَّعْبُدَ ٱلْأَصْنَامَ[۸۱] پس خداوند خبر داد که در میان فرزندان او ستمگرانی خواهند بود که مخالفدین او هستند، چنان‌که فرمود: "پیمان من به ستمگران نمی‌رسد." اما ظاهر قرآن چیزی غیر از گفته این شخص را نشان می‌دهد. [۸۲].

زجاج می‌گوید: خداوند به ابراهیم اعلام کرد که در میان فرزندانش ظالمانی خواهند بود... و معنای سخن ابراهیم این است که:پیمان و امامت را به فرزندانم برسان. خداوند فرمود: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۸۳] این معنا قوی‌تر است. [۸۴].

ثعلبی می‌گوید: ابراهیم گفت ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي[۸۵] یعنی از فرزندانم نیز پیشوایانی قرار بده که به آنها اقتدا شود. [۸۶].

ماوردی دو احتمال مطرح کرد:

  1. اول: ابراهیم در پی امامت برای فرزندانش بود و از خدا درخواست کرد.
  2. دوم: ابراهیم این سخن را برای پرسش از حال فرزندانش گفت که آیا اهل طاعت خواهند بود تا پیشوا شوند؟ پس خداوند به او خبر داد در میان آنها عاصی و ظالمی خواهد بود که شایستگی امامت را ندارد. [۸۷].

زمخشری می‌گوید: عبارت ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي[۸۸] به ضمیر "ک" در ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۸۹] عطف شده، مانند این که بگویی تو را گرامی می‌دارم و (نیز)زید را. مقصود این است که هر کس از فرزندان تو که ظالم باشد،پیمان و جانشینی من در امامت به او نمی‌رسد و فقط به کسی می‌رسد که عادل و پاک از ظلم باشد. گفته‌اند در این آیه دلیلی است که فاسق شایستگی امامت ندارد، چگونه کسی که حکم و شهادتش مجاز نیست و اطاعت از او واجب نیست و خبرش پذیرفته نمی‌شود و برای نماز پیش نمی‌افتد، برای امامت شایسته است؟ [۹۰].

ابن عطیه توضیح می‌دهد: عبارت ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي[۹۱] از سوی ابراهیم در جهت دعا و درخواست از خدا بود، یعنی "پروردگارا از نسل من نیز چنین کن". همچنین گفته شده که این عبارت ابراهیم به صورت پرسشی بود، یعنی "پروردگارا، از نسل من چه خواهد شد؟". واژه "ذرّیه" نیز از ریشه‌های متفاوتی گرفته شده که معانی نزدیکی دارند و ابو الفتح به تفسیر جامعی درباره آن پرداخته است. [۹۲].

فخر رازی می‌گوید: در جمله ﴿مِنْ ذُرِّيَّتِي[۹۳]چند نکته قابل بررسی است:

  1. نکته‌ اول: واژه «ذریه» به معنای فرزندان و نوادگان یک فرد است و از ریشه «ذَرَأَ»، به معنای خلق کردن، می‌آید. همزه آن برای سهولت تلفظ حذف شده است، همانطور که در کلمه «بریة» نیز این اتفاق می‌افتد. وجه دیگری هم برای آن وجود دارد که آن را به «ذَرّ» نسبت می‌دهد.
  2. نکته‌ دوم: جمله «مِن ذُرِّيَّتِي» به معنای اشتقاق از «ک» است، یعنی ابراهیم می‌گوید: «و برخی از نسل من را نیز امام قرار بده»، مانند وقتی که به تو گفته می‌شود: «من تو را گرامی خواهم داشت» و تو پاسخ می‌دهی: «و زید را نیز».
  3. نکته‌ سوم: برخی معتقدند که خداوند به ابراهیم اعلام کرد که در نسل او پیامبرانی خواهند بود و ابراهیم می‌خواست بداند آیا این امر برای همه نسل اوست یا فقط برای برخی از آنها، و آیا همه آنها برای این امر شایستگی دارند؟ خداوند او را آگاه ساخت که برخی از نسل او ظالم و نافرمان خواهند بود و برای این امر شایستگی ندارند.

برخی دیگر می‌گویند که ابراهیم این جمله را به عنوان پرسشی مطرح کرد و چون آن را به صورت دعایی بیان نکرد، خداوند به او به صراحت پاسخ داد که نبوت به ظالمان نمی‌رسد.

اگر پرسیده شود که آیا ابراهیم مجاز بود که بگوید ﴿مِنْ ذُرِّيَّتِي[۹۴] یا خیر، اگر خدا به او اجازه داده بود، چرا درخواستش رد شد؟ و اگر اجازه نداشت، آیا این یک اشتباه بود؟

پاسخ این است که جمله ﴿مِنْ ذُرِّيَّتِي[۹۵] نشان می‌دهد که ابراهیم خواستار این بود که برخی از ذریه‌اش امام مردم شوند و خداوند نیز دعای او را در مورد مؤمنان از ذرّیه‌اش اجابت کرد، مانند اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، موسی، هارون، داوود،سلیمان، ایوب، یونس،زکریا، یحیی و عیسی، و نهایتاً محمد(ص) که بهترین انبیا و امامان هستند. [۹۶].

ابن کثیر می‌گوید: هنگامی که خداوند ابراهیم را امام قرار داد، او از خدا خواست که امامان بعد از او از نسل او باشند. خداوند این درخواست را اجابت کرد و اطلاع داد که در نسل او نیز ظالمانی خواهند بود که به امامت نخواهند رسید. دلیل اجابت این درخواست در آیه ۲۷ سوره عنکبوت آمده است: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُۥٓ إِسْحَـٰقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِ ٱلنُّبُوَّةَ وَٱلْكِتَـٰبَ[۹۷]بنابراین هر پیامبری که خداوند بعد از ابراهیم فرستاده و هر کتابی که نازل شده، از ذرّیه او بوده است. [۹۸].

رشید رضا می‌گوید: ابراهیمدعا کرد که از نسلش امامانی برای مردم قرار بده. این خلاصه‌ای از دعای اوست که تنها در قرآن چنین بیانی وجود دارد.انسان به طور طبیعی خواستار این است که ذریه‌اش در بهترین وضعیت باشد؛ زیرا بقای آنها را بخشی از بقای خود می‌داند. در سوره ابراهیم هم آمده: ﴿رَبِّ ٱجْعَلْنِى مُقِيمَ ٱلصَّلَوٰةِ وَمِن ذُرِّيَّتِى رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَآءِ[۹۹] در دعای خود ادب را رعایت کرد و همه نسلش را نخواست، بلکه فقط تعدادی از آنها را درخواست کرد؛ زیرا این امکان‌پذیر بود و این مطابق با سنن طبیعی و آداب دعا است. [۱۰۰].

عزة دروزة می‌گوید: کلمه (ذُرِّيَّتِي) در آیه ۱۲۴ شامل تمامی کسانی است که به ابراهیم منسوب هستند، از جمله بنی اسرائیل و اعراب حجاز و عدنانی‌ها. خداوند با استثنای ظالمان از دعای ابراهیم، دعوی کسانی که با وجود انحراف از میراث ابراهیم، به او نسبت خود را می‌دهند، را بی‌اعتبار می‌کند. این احتمال وجود دارد که این آیه نیز به یهودیان اسرائیلی اشاره داشته باشد که بر پیامبر ستم کرده و ادعا می‌کردند که در هدایت و امامت قرار دارند. اما خداوند این ادعاها را باطل کرده است. [۱۰۱].[۱۰۲]

زمان ابـتلا

بـحث مهم ديگر در آيه ابتلا، تبيين زمان ابتلای حضرت ابراهيم(ع) است‌. مشخص شدن اين موضوع از‌ آن‌ جـهت حـائز‌ اهـميت‌ است‌ که به ما کمک مي‌کند تا‌ بدانيم‌ آيا رتبه امامت منصبي فراتر از نبوت است يا خـير. مـفسران شيعه‌ با‌ استناد به ادله قرآني، روايي و نيز‌ ادله لفظي در خود‌ آيه‌، معتقد شده‌اند کـه اين ابـتلائات‌ در‌ دوران نـبوت حضرت ابراهيم(ع) بوده است و خداوند بعد از موفقيت آن حضرت، مقام امامت‌ را‌ به ايشان اعطا فرمود، بـنابراين‌ امـامت‌ مـقامي‌ فراتر از نبوت‌ است‌، اما مفسران اهل‌سنت در‌ خصوص‌ زمان ابتلای ابراهيم(ع) دچار سـرگرداني و تـشتت آراء شده‌اند. به نظر مي‌رسد اين پراکندگي آرا از‌ اين امر ناشي مي‌شود که آنان‌ عمدتاً‌ واژه امام‌ را‌ در‌ اين آيه شريفه به‌معناي‌ "نبي" گـرفته‌اند کـه با اين تبيين از لفظ امام، يا بايد معتقد شوند که اين‌ ابتلائات‌ قبل از نـبوت ابـراهيم(ع) بوده است‌ و با‌ انجام‌ آنها‌ خداوند‌ خـلعت نـبوت را‌ بـه‌ ايشان پوشاند که در اين صورت لازم است براي اثـبات ادعـاي خود دليل قانع‌کننده‌اي ارائه کنند‌ در‌ غير‌ اين صورت بايد معتقد شوند که ابتلائات‌ در‌ زمان‌ نبوت‌ بـوده‌ اسـت‌. با وجود اين، با پيش‌فرضي کـه آنـها بيان داشـته‌اند و قـائل شـده‌اند که امامت در آيه به‌ معناي نبوت است، جـعل امـامت (نبوت) از ناحيه خدا براي ابراهيم(ع)، معناي‌ محصلي نخواهد داشت.

دقت در تفاسير اهـل‌سنت بـيانگر اين حقيقت است که آن دسته از مفسران کـه زمان ابتلائات را قبل از نـبوت مـي‌دانند، نتوانسته‌اند دليل قانع‌کننده‌اي بيان کنند و حـتي‌ اين عقيده آنان ـ با تفسيري که از لفظ امام داشته‌اند ـ با آيات قرآن مخالف است و لذا ديده شـده کـه اين گروه در کنار مطرح نمودن اين نـظر، احـتمال‌هاي ديگـري را‌ نيز‌ مطرح نـموده‌اند. بـراي روشن‌تر شدن بحث، ديدگـاه سـه مفسر بزرگ اهل‌سنت بيان و نقد مي‌گردد.

ديدگاه آلوسي

آلوسي با اينکه با استناد بـه ظـاهر‌ آيه‌ چنين استفاده مي‌کند که ابـتلاي‌ ابـراهيم(ع) قبل از نـبوت ايشـان بـوده و خداوند قيام به آن کـلمات را سبب جعل نبوت ابراهيم(ع) قرار داده است، مي‌نويسد: «اگر ذبح ولد و هجرت و القاي‌ در‌ آتش و ختنه که در‌ ۱۲۰‌ سـالگي تـحقق يافته است از مواد آزمون به شـمار آيد، مـعناي آيه را بـا دشـواري مـواجه مي‌کند، زيرا به‌طور قـطع اين امـور پس از نبوت حضرت بوده است. بنابراين، بايد‌ گفت‌ اتمام کلمات سبب براي عموميت امامت حضرت ابراهيم(ع) و سـبب بـراي اجـابت دعاي او است». [۱۰۳].

با دقت در کلام آلوسـي بـه دسـت مـي‌آيد کـه ايشـان در اثبات ادعاي‌ خود‌ مبني بر‌ اينکه اتمام آزمون‌ها توسط ابراهيم(ع) که در زمان نبوت ايشان صورت گرفته است سبب گسترش نبوت ايشان‌ و اجابت دعاي وي گرديد، هيچ دليل قانع‌کننده‌اي ارائه نـکرده است، به‌نظر‌ مي‌رسد‌ ايشان‌ و نيز هم مسلکان وي اين پيش‌فرض را که امام مقامي فراتر از نبوت نيست و امام در اين ‌‌آيه‌ به‌ معناي نبي است را امري مسلم گرفته و کوشيده‌اند آيه را بر اساس اين‌ مبنا‌، معنا‌ نمايند و بـه نـاچار به چنين توجيهاتي دست زنده‌اند. با رد اين پيش‌فرض، سستي نظرات آنان‌ آشکار مي‌گردد.

ديدگاه رشيدرضا

صاحب المنار از قول استادش محمد عبده نقل کرده‌ است که ابتلائات در‌ زمان‌ نبوت ابراهيم(ع) بـوده اسـت و در کلام او، تأييدي بر اينکه اين ابتلائات قبل از نبوت بوده وجود ندارد. وي مي‌گويد:امامت در اينجا به‌معناي رسالت است که امري غير اکتسابي و صرفاً موهبت‌ محض اسـت کـه خداوند به ابراهيم اعطا کـرده اسـت نه آنکه به سبب اتمام کلمات، اين موهبت به او داده شده باشد. وي دليل اين امر را چنين بيان مي‌دارد: «خداوند‌ نفرمود‌ «فقال اني..». بلکه فرمود «قَالَ إ‌ِني..».؛ يعني بـدون حـرف فاء ذکر کرد. گـذشته از اينـکه جواب سؤال مقدر است، پس معلوم مي‌شود رتبتي بين ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۱۰۴] و «کلمات» در‌ کار‌ نيست». (يعني آزمون‌هاي پيش سهمي در استحقاق اين فيض عظيم نداشت)

در خصوص اين ديدگاه بايد گفت با توجه به آنـچه ايشـان به‌طور صريح بيان کرده است، تعيين زمان‌ ابتلاء، چندان مهم نيست، ولي پذيرش آنچه ايشان مي‌گويد؛ يعني عدم رابطه بين کلمات و جعل مقام امامت مشکل است؛ زيرا پيوند بين شرط و جزاء و سبب و مـسبب اقـتضاء دارد که بـين‌ آن‌ و جعل‌ امامت دست‌کم درباره ابراهيم(ع) پيوندي‌ باشد‌ و نمي‌توان‌ اين ارتباط را به کلي نفي کرد، به‌خصوص اگر مـتعلق «اذ»، قال باشد، پيوند مذکور آشکارتر است. [۱۰۵] و صاحب‌ المنار‌ اينـکه مـتعلق «اذ» مـي‌تواند قال باشد، را به‌ عنوان‌ يکي از وجوه ذکر کرده است و بر آن تأکيد بيشتر دارد.

ديدگاه فخررازي

چنان‌که بيان شـد، مـنظور از کلمات‌ در‌ آيه‌ از ديدگاه فخررازي مواردي است که در ادامه آيه تا‌ آيه ۱۲۹ آمده است. بنابراين ايشـان عـبارت ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۱۰۶] را يکي از ابتلائات مي‌داند که بر‌ اين‌ مبنا‌، معناي آيه چنين مي‌شود: خداوند ابـراهيم(ع) را با اعطاي مقام نبوت‌ و... آزمود‌. با اين نظريه، فخررازي ناگزير است از يک سو به دليل وحـدت سياق آيات ۱۲۴ تا‌ ۱۲۹‌ سوره‌ بـقره کـه مواد آزمون را از آنها استخراج کرده است و از سوي‌ ديگر‌ به‌ دليل همراهي حضرت اسماعيل که قرآن در برخي از آيات خبر داده است يا‌ مانند‌ مفسراني‌ چون باقلاني بگويد: هر چند زمان انجام اين آزمون‌ها و زمان خطاب آنها بـه ابراهيم(ع) هنگامي‌ است که حضرت، مقام نبوت را داشته و فرزندش اسماعيل ايشان را همراهي مي‌کرد‌، اما‌ ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۱۰۷] نسبت به گذشته است؛ يعني خداوند مي‌دانسته ايشان در آينده در‌ آزمون‌ها‌ موفق خواهد شـد در زمـان پيامبري‌اش چنين خطاب کرد: من تو را پيش‌ از‌ اين‌ پيامبر مردم قرار دادم که در اين صورت مراد از «أتمهن» اين مي‌شود: انه سبحانه‌ علم‌ من حاله أنه يتمهن. يا اينکه بگويد حضرت ابراهيم(ع) تا زمان بـناي‌ بـيت‌ و تطهير‌ آن و انجام مناسک که با همراهي فرزندش بود، مقام نبوت را نداشته و خداوند ايشان را‌ در‌ کهنسالي‌ به اين مقام رسانده است[۱۰۸].

هيچ‌کدام از اين‌ وجوه‌ قابل پذيرش نيست.

  1. چرا که وجه دوم با آيات قرآن ناسازگار اسـت؛ زيرا آيات فـراواني بر نبوت حضرت‌ ابراهيم‌ پيش از اين مقطع دلالت مي‌کند. [۱۰۹].
  2. وجه‌ اول‌ نیز ناتمام است؛ زيرا:
    1. با ساختار ادبي آيه‌ سازگاري‌ ندارد‌؛ زيرا اسم فاعل (جاعل) در اماماً عمل‌ کرده‌ است و هرگاه اسم فاعل عمل کـند هـرگز بـه‌معناي گذشته نيست، بلکه به‌معناي حـال‌ يا‌ آينـده اسـت نه اخبار. بنابراين‌ بايد‌ گفت مقام‌ امامت‌ براي‌ ابراهيم× در زمان حال يا آينده‌ اتفاق‌ افتاده و نبوت وي پيش از امامت بوده است. [۱۱۰].
    2. حـرف‌ فـاء تـفريع در کلمه «فأتمهن» مانع‌ از اين است که‌ آن‌ را به‌معناي «انـه سـبحانه علم‌ من‌ حاله انه يتمهن» معنا کنيم. توجيه ايشان در واقع نوعي تکلف در کلام‌ خدا‌ است. [۱۱۱]. اضافه‌ بر‌ اين، حـرف فـاء علامت‌ مبادرت‌ و اتمام بي‌درنگ است. [۱۱۲].
    3. درخواست مقام امـامت در ادامه آيه از سوي ابراهيم(ع) براي ذريه خود‌ دليلي‌ ديگر در رد اين توجيه است‌. اين‌ درخواست بيانگر‌ اين‌ است‌ که اعطاي مقام امامت‌ در اواخـر عـمر حـضرت و پس از تولد اسحاق و اسماعيل بوده است و ابراهيم(ع) براساس آيات قرآن‌ پيش‌ از آمدن فـرشتگان و مـژده بشارت فرزند‌ گمان‌ نمي‌برد‌ که‌ صاحب‌ فرزندي شود. بنابراين‌ احتمال‌ اينکه ابراهيم در دوران جواني يا ميانسالي اين درخواست را از خـداوند کـرده بـاشد منتفي است‌؛ زيرا‌ ممکن‌ نيست ابراهيم به خود اجازه دهد از‌ پروردگارش‌ درخواستي‌ کـند‌ کـه‌ بـه‌ آن علم ندارد. [۱۱۳].

نکته ديگر که در نظريه فخررازي قابل توجه است اين است که ايشـان نـيز مـانند ديگر مفسران اهل‌سنت معتقد است که‌ لفظ امام در آيه به‌ معناي نبي است. وي براي اثبات ادعـاي خـود دلايلي ذکر کرده است که با عبارت‌هاي ديگر او تناقض دارد. براي روشن شدن بحث لازم اسـت بـه‌ دلايل‌ ايشـان در اين باره اشاره شود. وي سه دليل زير را بر اين امر اقامه مي‌کند:

  1. خداوند،امامت ابراهيم(ع) را براي همه مـردم قـرار داد و کسي که امامتش براي‌ همه‌ مردم باشد، ناگزير بايد حق تعالي و مستقل در شـريعت بـاشد؛ چـون اگر پيرو رسولي ديگر شد مأموم است نه امام و اين با عموميت‌ امامت‌ وي نازسازگار خواهد بود.
  2. تـعبير‌ جـعل‌ امامت براي حضرت ابراهيم در آيه، دلالت دارد که حضرت در همه شئون، امام مردم است و کـسي کـه چـنين امامتي دارد بايد نبي باشد‌ [چون‌ تنها پيامبران در تمام‌ شئون‌ ديني و دنيوي امام مردمند].
  3. انبياء پيشـوايان مـردمند و بـر مردم واجب است از آنان پيروي کنند، همين‌طور خلفا نيز در رتبه خود، امامند و مـردم بـايد قول و احکام آنان را بپذيرند و نيز‌ فقها‌، قضات و ائمه جمعه و جماعت، ائمه نامگذاري شده‌اند. بنابراين نام امـام بـر کسي اطلاق مي‌شود که در رتبه خود شايستگي دارد و سزاوار است که در امر دين بـه وي اقـتدا شود‌. [۱۱۴]. وي بعد از بيان اين ادله چنين نتيجه مـي‌گيرد کـه چـون خداوند لفظ امام را در مقام‌ امتنان ياد کرد، پس اين نـعمت نـاچار بايد از بزرگ‌ترين نعمت‌ها‌ باشد‌ تا‌ نسبت امتنان پسنديده و به جاي خود باشد پس واجـب اسـت که در اين فراز امامت را اگر ‌‌چـه‌ مـعناي عام دارد، بـر نـبوت حـمل کنيم. [۱۱۵].

با دقت در ادله ايشان‌ بـه‌دست‌ مـي‌آيد‌ که وي معتقد است مقامي فراتر از نبوت انبيايي که شريعت مستقل دارند وجـود نـدارد‌ و امامت علي‌الاطلاق تنها بر آنها صـدق مي‌کند. اين تبيين، با ديگـر عـبارت‌هاي او‌ در خصوص ادامه آيه‌ سازگاري‌ نـدارد. وي در تـفسير فراز ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي[۱۱۶] مي‌نويسد: «خدا دعاي ابراهيم را درباره مؤمنان از ذريه‌اش به اجابت رسـاند و حـضرات اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، مـوسي، هـارون،داود، سـليمان، ايوب، يونس، زکريا‌، يحـيي، عـيسي(ع) و بالاخره آخرين آنان حـضرت مـحمد’(ص) که افضل انبيا است را به مقام امامت که همان نبوت است نايل کرد.

بـر مـبناي نظر فخررازي اين انبيا، امام هستند و امـام پيامـبري است‌ کـه‌ داراي شـريعت مـستقل باشد، حال آنکه بـرخي از اين انبيا که ايشان نام برده شريعت مستقل نداشتند و تنها موسي و عيسي و پيامبر اکرم’(ص) داراي شريعت مـستقل بـودند[۱۱۷].

اشکال‌ ديگري‌ که متوجه فـخررازي اسـت، اين اسـت کـه ايشـان دليل اين امر که ابـراهيم بـايد داراي شريعت مستقل باشد را چنين بيان مي‌کند که خداوند،امامت او را براي همه‌ قرار‌ داده است و کسي که چـنين بـاشد نـاگزير بايد شريعت مستقل داشته باشد و گرنه مـأموم اسـت نـه امـام. بـنابراين ديدگـاه، ابراهيم نبايد مأموم ديگري باشد، حال آنکه اين برداشت با‌ آيات‌ قرآن‌ همخواني ندارد.

قرآن، حضرت ابراهيم‌ را‌ شيعه‌ نوح مي‌نامد [۱۱۸]. بنابراين اگرچه ابراهيم، پدر مسلمانان و نسبت به آينـدگان امام است، اما خود، مأموم نوح و از شيعيان او‌ است‌. [۱۱۹].

افزون بر اشکال‌هاي فوق، فراز‌ ديگري‌ از گفتار فخررازي مبني بر اينکه خدا لفظ امام را در مقام امتنان به کار برده اسـت، پس لازم است‌ آن‌ را بر بزرگ‌ترين نعمت؛ يعني امامت حمل کرد، پذيرفتني نيست‌؛ چون بر اين اساس، نبوت فراتر از امامت است. اين ديدگاه در قسمت بعد رد مي‌شود.

پاسخ کلي‌ به‌ نظرات‌ اهل‌سنت

چنان‌که بـيان شـد مفسران اهل‌سنت درباره زمان ابتلا، دچار تشتت‌ آراء‌ و سرگرداني شده‌اند؛ زيرا همگي اصرار دارند واژه «اماماً» را به «نبياً» تفسير کنند. آنان اين پيش‌فرض‌ را‌ مسلم‌ گرفته و آيه را بر اساس آن مـعنا کـرده‌اند که به‌دنبال آن درباره زمان‌ ابـتلا بـا‌ مشکلاتي روبه‌رو مي‌شوند و به‌ ناچار به توجيهاتي دست زده‌اند. افزون بر اين اگر بتوان پيش‌فرض‌ آنها‌ را‌ ابطال کرد، سستي نظرات آنان و توجيهاتي که بيان داشته‌اند بـيش از پيش روشـن مي‌گردد‌؛ زيرا‌ در اصطلاح قرآن و عـلم کـلام يک مورد يافت نمي‌شود که نبوت به‌ معناي امامت‌ يا‌ امامت‌ به‌ معناي نبوت اطلاق شده باشد و تغاير معناي لفظ نبي با‌ امام‌ از آيات قرآن به‌ روشني قابل برداشت است، به‌ عنوان نمونه در آيات قـرآن خـدا‌ دو‌ مقام‌ براي اسحاق و يعقوب ذکر کرده است؛ در جايي به‌عنوان نبي از آنان ياد شده (سوره مريم‌، آیه ۴۹‌.</ref>. و در جاي ديگر از آن دو به‌ عنوان امام نيز ياد کرده است‌ [۱۲۰]. حال آنکه قرآن براي همه انبيا تعبير «ائمه» را بـه‌کار نـبرده است، مـثلاً از انبيايي‌ چون‌ لوط‌، نوح،داود، سليمان و ايوب (ع)، اين وصف را به‌کار نبرده است و در کنار‌ اوصاف‌ ديگر، آنان را با تعبير ﴿إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ[۱۲۱]... ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا۟ يُسَـٰرِعُونَ فِى ٱلْخَيْرَٰتِ[۱۲۲]مي‌ستايد‌. پس‌ لفظ نـبوت و امـامت مـتغايرند و معناي آنها نيز متغاير است. [۱۲۳].

گذشته از اين به‌ کارگيري‌ خصوص‌ لفظ‌ امام در آيه نمي‌تواند سليقه‌اي باشد، بـلکه‌ ‌هـمان‌طور‌ که هر يک از عناوين، عنوان يکي از حقايق و معارف حقيقي است لفظ‌ امام‌ نيز از اين قـاعده مـستثني‌ نـيست‌ و حتماً معناي‌ حقيقي‌ دارد‌؛ غير از حقايق ديگري که الفاظ‌ ديگر‌ از آن حکايت مي‌کنند. اين معناي حقيقي از عبارت‌هاي قـرآني قابل کشف‌ است‌. خدا در آيات قرآن هر جا‌ لفظ امامت را آورده‌ به‌دنبالش‌ متعرض هـدايت مي‌شود و هدايت مقيد‌ بـه‌ امـر شده است، از جمله در ضمن داستان‌هاي ابراهيم مي‌فرمايد: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُۥٓ إِسْحَـٰقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةًۭ وَكُلًّۭا جَعَلْنَا صَـٰلِحِينَ[۱۲۴] ﴿وَجَعَلْنَـٰهُمْ أَئِمَّةًۭ يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ ٱلْخَيْرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِ وَكَانُوا۟ لَنَا عَـٰبِدِينَ[۱۲۵]اينکه‌ خدا‌ در همه جا اين هدايت را مقيد به امر کرده با اين قيد فـهمانده‌ که‌ امامت به‌ معناي مطلق هدايت نيست، بلکه‌ هدايتي‌ است که‌ به‌ امر‌ خدا صورت مي‌گيرد. بنابراين‌ امام هدايت‌کننده‌اي است که با امر ملکوتي هدايت مي‌کند. پس امامت از نظر باطن، ولايتي‌ است‌ کـه امـام در اعمال مردم دارد‌ و هدايتش‌ همانند‌ هدايت‌ انبياء‌ و رسولان و مؤمنين صرف‌ راهنمايي‌ از طريق نصيحت و موعظه حسنه و صرف ارائه طريق نيست، بلکه هدايت امامدست خلق گرفتن و به‌ راه‌ حق‌ رساندن است، حال آنـکه هـدايت انبيا و رسل‌، صرف‌ ارائه‌ طريق‌ است‌. [۱۲۶].

با توجه به آنچه گفته شد امامت در آيه مورد بحث فقط ارائه طريق نيست؛ زيرا ابراهيم(ع) پيش از اين، مقام نبوت و رسالت و هدايت به‌ معناي‌ ارائه طريق را داشته است، پس هـدايتي کـه در امامت اعطايي به ابراهيم است چيزي جز هدايت باطني و ملکوتي و هدايت به‌ معناي ايصال به مطلوب و تحقق بخشيدن روح مذهب و پياده کردن‌ برنامه‌هاي‌ تربيتي در نفوس آماده نمي‌شود و از اينجاست که نمي‌توان آن را به‌معناي نـبوت گـرفت. [۱۲۷].[۱۲۸]

دلالت آیه بر عصمت امام

فخر رازی از جمله: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا، بر عصمت ابراهیم (ع) به عنوان امام چنین استدلال کرده که امام کسی است که به او اقتدا می‌شود، اگر از او گناهی سر زند، پیروی از او در آن گناه واجب می‌شود، ولی این باطل است؛ زیرا لازمه معصیت بودن فعل، حرمت آن است، و از طرفی چون پیروی از امام واجب است، انجام آن واجب خواهد شد، و جمع میان حرمت و وجوب در یک فعل و یک زمان محال است[۱۲۹].

گفته شده ظالم کسی است که اوّلاً، مرتکب گناه کبیره شود و ثانیاً، از گناه خود توبه نکند، اما بر گناهکاری که توبه نماید، عنوان ظالم صدق نمی‌کند[۱۳۰].

نقد و بررسی

دو پاسخ به این ادعا می توان داد:

اولا نفی در آیه ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ اطلاق دارد، و مفادش این است که بر هر کس در لحظه‌ای از زندگی خود عنوان ظالم منطبق گردد، از عهد امامت بهره‌ای نخواهد داشت، و تقیید این اطلاق به دلیل دیگری نیاز دارد که چنین دلیلی در دست نیست[۱۳۱].

ثانیا در این جا به دلیل وجود قرینه‌ای قطعی، کسانی که مرتکب گناه گردند و سپس توبه کنند از عهد امامت بهره‌ای نخواهند داشت و آن این است که ذریه ابراهیم (ع) را در یک تقسیم‌بندی کلی به چهار دسته می‌توان تقسیم کرد:

  1. کسانی که در آغاز زندگی ظالم بوده، سپس توبه می‌کنند و تا پایان زندگی راه صواب را می‌پویند؛
  2. کسانی که در آغاز زندگی ظالم نیستند، ولی در ادامه ظالم می‌شوند و این رویه تا پایان زندگی آنان ادامه می‌یابد؛
  3. کسانی که از آغاز تا پایان زندگی راه ظلم را می‌پویند؛
  4. کسانی که هیچ گاه مصداق ظالم واقع نمی‌شوند.

بدون شک، حضرت ابراهیم (ع) برای دسته دوم و سوم از ذریّه خود از خداوند درخواست امامت نکرده است، آنچه مورد سؤال او قرار گرفته باشد دسته اول وچهارم است، از سوی دیگر، جمله ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ بیانگر آن است که گروه نخست از عهد امامت بهره‌ای ندارند. بنابراین، تنها گروه چهارم بهره‌مند از امامت می‌باشند، یعنی کسانی که هیچ‌گاه مرتکب کاری نمی‌شوند که مصداق ظالم باشند[۱۳۲].

همچنین گفته شده است استدلال مزبور در صورتی لزوم عصمت امام را نتیجه می‌دهد که عصمت به خلق نکردن گناه در مکلف تفسیر شود چنان که اشاعره می‌گویند ولی اگر عصمت به ملکه ترک گناه تعریف شود، از استدلال یاد شده نمی‌توان چنین نتیجه‌ای گرفت؛ زیرا مرتکب نشدن گناه دلیل بر وجود این ملکه در انسان نیست، چون ممکن است به دلایل دیگری از گناه دوری کند[۱۳۳].

در پاسخ گفته می‌شود: اولاً، هرگاه فردی در طول زندگی خود، در نهان و آشکار از گناه دوری کند، می‌توان فهمید که او دارای ملکه عصمت است. ثانیاً، اشاعره که عصمت را به عدم خلق گناه در انسان تعریف کرده‌اند، باید دلالت آیه را بر عصمت بپذیرند. ثالثاً، از نظر متکلمان عدلیه عصمت لطف الهی در حق مکلف است که داعی و انگیزه گناه در او پدید نیامده و صدور گناه از وی ممتنع می‌شود[۱۳۴]؛ زیرا صدور گناه با نبودن داعی آن، تحقق معلول بدون علت تامه آن بوده و محال است، از طرفی، تحقق نیافتن معلول، دلیل عدم تحقق علت تامه آن است، و چون علت تامه گناه قدرت مکلف و داعی او بر انجام گناه بوده و قدرت بر انجام آن وجود دارد، معلوم می‌شود عدم صدور گناه از وی به دلیل عدم وجود داعی در او بوده و در نتیجه وی معصوم است[۱۳۵].

اشکالات مفسران اهل سنت بر دیدگاه شیعه

عموم عالمان شیعه به ویژه مفسران در بیان آیه شریفه امامت حضرت ابراهیم(ع) بر این عقیده‌اند که امامت منصبی والاتر از مقام نبوت و رسالت پیامبران خداست و این منصب از ناحیه آفریدگار به بندگان شایسته‌اش بخشیده می‌‌شود و خدا آنان را به این مقام بزرگ نصب و تعیین می‌کند؛ زیرا بر اساس مفاد آیه شریفه، امامت حضرت ابراهیم الا با گذارندن آزمایش‌های سخت الهی و در کهن سالی و پس از آنکه دارای مقام نبوت و رسالت، بوده به مقامی دیگر و برتر از گذشته یعنی امامت رسیده است اما در این حال ابراهیم از خدای متعال درخواست می‌کند تا از دودمانش برای استمرار مقام امامتش‌ افرادی را تعیین و نصب نماید و خدای متعال در پاسخ می‌فرماید: هرگز این پیمان الهی (امامت) به ستمگران از دودمان تو نخواهد رسید یعنی کسانی از خاندان تو که زندگی خویش را آلوده به ستم کرده‌اند شایسته رسیدن به این پیمان بزرگ نیستند.

بنابراین از نظرگاه شیعه مراد از واژه "عهد" در آیه شریفه، مقام امامت است و واژۀ "ظالمین" که به شکل جمع و با الف و لام استغراق آمده است بر یک معنای گسترده و عام دلالت دارد پس هر گونه ستم - چه به لحاظ قلبی و اعتقادی مانند شرک و بت پرستی یا به لحاظ عملی و رفتاری چون ارتکاب گناه به هر نوع آن - را شامل می‌‌شود و این معنا تمام دوره زندگی افراد را در بر می‌گیرد؛ زیرا "لاینال" فعل نفی مستقبل است که بر استمرار دلالت دارد بر این پایه از اطلاق لفظ "الظالمین" و دلالت فعل مستقبل این نکته استفاده می‌‌شود کسانی که در برهه‌ای از زمان عمرشان به ستم - به هرگونه آن- آلوده شده‌اند شایستگی امامت برای مردم را ندارند. این برداشت و تفسیر از آیه شریفه به روشنی دلالت دارد بر این که یکی از شرایط لازم و اساسی برای تصدی امامت امت اسلامی عصمت است و دیگر این که لازم است شخص امام از ناحیه پروردگار وظیفه رهبری و هدایتگری مردم را بر عهده گیرد پس امامت مقام انتصابی است نه انتخابی.

با این شرح و توضیح عده‌ای از مفسران اهل سنت در صدد بر آمده‌اند تا دیدگاه شیعه را مبنی بر امامت شخص معصوم مورد انتقاد قرار دهند و در صدد پاسخگویی به مبانی فکری شیعه در موضوع امامت خصوصاً بحث عصمت برآیند که در این بخش به اشکالات و انتقادات مفسران اهل سنت پرداخته می‌شود[۱۳۶].

اتهام شرک به ابوبکر و عمر و نفی امامت آنان

عده‌ای از تفسیرگران اهل سنت بر اندیشمندان شیعه اشکال گرفته‌اند که شما کفر و شرک را از مصادیق بارز ظلم مورد اشاره در آیه شریفه دانسته و بر اساس آن ابوبکر و عمر را کافر و مشرک تلقی می‌کنید و آن دو را مشمول عموم﴿َ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۳۷] شمرده در نتیجه امامت آنها را نفی کرده‌اید.

فخر رازی در این باره چنین آورده است:

«رافضیان (شیعیان) به سه دلیل در رد امامت ابوبکر و عمر به آیه شریفه استدلال کرده‌اند: یکی از آن دلایل آن است که می‌گویند در گذشته ابوبکر و عمر کافر بوده‌اند و وقتی کافر بوده‌ا‌ند از زمره ظالمین هستند پس امامت امت اسلامی به آنان نمی‌رسد و نتیجه گرفته می‌شود مقام امامت نه در گذشته و نه در هیچ زمانی به آنان نمی‌رسد با این بیان ثابت می‌شود ابوبکر و عمر صلاحیت امامت را ندارند». [۱۳۸].

آلوسی نیز در این باره چنین آورده است:

«عده‌ای از شیعیان بر نفی امامت ابوبکر و عمر به آیه شریفه استدلال نموده‌اند و می‌گویند: ابوبکر و عمر مدت زمان طولانی با اعتقادشرک آلود زندگی کرده‌اند و بر پایه آیه شریفه که شرک ظلم بزرگی است و همچنین آیه امامت که با صراحت بیان می‌کند امامت به ستمگر و ظالم نمی‌رسد نتیجه گرفته‌اند ابوبکر و عمر صلاحیت تصدی مقام امامت را ندارند[۱۳۹].[۱۴۰]

شمولیت اطلاق لفظ ظالمین بر ابوبکر و عمر

اطلاق و عمومیت معنای لفظ "الظالمین" گناه آشکار و پنهان را در بر می‌گیرد و این معنا ثابت می‌کند که امامت تنها شایسته کسانی است که از هرگونه گناه پاک و به دور باشند. بنابراین چون دانسته نشده که ابوبکر و عمر از زمره گناهکاران آشکار یا پنهان نیستند و به اتفاق مسلمانان از معصومان به شمار نیامده‌اند، در نتیجه امامت آنان ثابت نمی‌شود.

فخر رازی چنین نوشته است:

«کسانی که در باطن مرتکب گناه شده‌اند در جرگه (الظالمین) به شمار می‌آیند. عمومیت و اطلاق لفظ "الظالمین" شامل آنها می‌شود و وقتی معلوم نشده است که ابوبکر و عمر - آشکار و پنهان - گناه کار و ظالم بوده‌اند یعنی علم به گنان نکردن آنها در ظاهر و باطن نداریم لازم است تا رأی به امامت آنها صادر نشود؛ زیرا امامت در حق شخصی ثابت می‌شود که عصمت وی از گناه معلوم شده باشد و همانا به اتفاق همه مسلمانان عصمت ابوبکر و عمر ثابت نشده است و آنان معصوم نبوده‌اند پس لازم می‌آید تا گفته شود هرگز امامت برای آنان تحقق نمی‌یابد»[۱۴۱].[۱۴۲]

اطلاق حقیقی مشتق بر معنای اعم و نفی امامت ابوبکر و عمر

ابوبکر و عمر به اتفاق مسلمانان پیش از ظهور اسلام از جمله مشرکان بوده‌اند و بر طبق آیه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۱۴۳]مشرک ظالم به شمار می‌آید و خدای متعال با بیان ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۴۴]تصدی امامت امت اسلامی را از ظالم نفی می‌کند. بر این پایه امامت ابوبکر و عمر منتفی است.

اگر گفته شود: ابوبکر و عمر در گذشته و پیش از خلافت، کافر و مشرک بوده‌اند و با توبه کردن، این وصف از بین رفته است بنابراین صفت "ظالمین" در وقت خلافتشان شامل آنها نمی‌شود، می‌گوییم: اطلاق لفظ مشتق "ظالمین" بر افرادی که در گذشته یا حال مرتكب ستم شده‌اند به معنای وضعی و حقیقی یکسان به کار برده می‌شود. از این رو اطلاق وصف "ظالم" درباره ابوبکر و عمر در زمان خلافت و قبل از آن به معنای حقیقی کلمه "ظالم"، صحیح است؛ پس آنان مشمول اطلاق لفظ "الظالمین" در آیه شریفه به گونه حقیقی‌اند نه مجازی.

فخر رازی در این باره گفته:

«شیعیان می‌گویند: ابوبکر و عمر مشرک بوده‌اند و هر مشرکی ظالم است و امامت به ظالم نمی‌رسد در نتیجه آن دو شایستگی رسیدن به مقام امامت را ندارند؛ اما دلیل بر این که ابوبکر و عمر در گذشته مشرک بوده‌اند مطلبی است که همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند و این که مشرک، ظالم است که از بیان آیه شریفه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۱۴۵]، استفاده می‌شود و اما امامت به شخص ظالم نمی‌رسد. این موضوع از عبارت آیه مورد بحث ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۴۶] ظاهر و فهمیده می‌شود. بر اساس این مطلب گفته نشود: ابوبکر و عمر در حالت کفر و شرک ظالم بوده‌اند و اطلاق "ظالمین" درباره آنان در آن زمان صحیح است اما وقتی که از حالت کفر با توبه کردن خارج و مسلمان شده‌اند، نمی‌توان لفظ "ظالمین" را درباره آنها به کار برد؛ در پاسخ می‌گوییم: "ظالم" درباره کسی به کار برده می‌شود که ظلمی از او صادر و ثابت شده است و وقتی ظلم ابوبکر و عمر ثابت است، عمومیت معنای لفظ ظالم شامل آنان می‌شود و فرقی میان زمان گذشته و حال ندارد»[۱۴۷].[۱۴۸]

پاسخ مفسران اهل سنت به منتقدان

عبارت و بیانات صریح مفسران اهل سنت دو نکته مهم را روشن می‌کند:

  1. نخست آنکه عالمان شیعه بر مبانی فکری اهل سنت درباره امامت خلفا بر پایه آیات قرآن کریم اشکال و انتقاد دارند.
  2. دوم آنکه مفسران اهل سنت در صدد پاسخ به اشکالات شیعه هستند؛ اما اعتراف ضمنی به صحت دیدگاه شیعه مبنی بر انتصابی بودن مقام امامت و عصمت دارند از این رو اذعان دارند هر کسی سزاوار مقام امامت نیست بلکه امام باید برخوردار از شرایط عصمت باشد تا مردم وی را به عنوان انسانی کامل و جامع بدانند و از صفات وی الگوبرداری کنند و از افعال و اقوالش پیروی نمایند.

شاید بی‌مناسبت نباشد که به سخن ذهبی از دانشمندان پرآوازه اهل سنت و اعتراف وی به مقام امامت حضرت سجاد(ع) و شایستگی آن حضرت برای تصدی این مقام بزرگ اشاره شود؛ ایشان در بیان شرح زندگی و اوصاف امام علی بن حسین نوشته است: «برای او (امام سجاد(ع)) جلالت و بزرگی شگفت‌آوری است و سوگند به خدا که این بزرگی ثابت برای او است و به راستی و درستی او شایسته امامت بزرگ بود زیرا ایشان برخوردار از شرافت دانایی و زیرکی، دانش، ژرف نگری و نهایت فهم و درک بوده است[۱۴۹].

از این اعترافات در کلمات و نوشته‌های عالمان اهل سنت کم نیست اما با این حال مفسران اهل سنت کوشیده‌اند تا اشکالات منتقدان خود را پاسخ دهند که در ادامه به این پاسخ‌ها اشاره می‌شود[۱۵۰].

تفسیر عهد به نبوت و نه امامت

مفسران اهل سنت در پاسخ به اشکال نخست عالمان امامیه گفته‌اند:

لفظ "عهد" در عبارت ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۵۱] به معنای نبوت است نه امامت.

فخر رازی می‌نویسند: «همانا مراد از امامت در آیه شریفه، نبوت است. پس کسی که لحظه کوتاهی به خدای متعال کفر ورزد، صلاحیت نبوت را ندارد»[۱۵۲].

آلوسی هم نوشته است: «نهایت چیزی که از عبارت آیه شريفه ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۵۳] استفاده می شود آن است که امامت در حالت ظلم شخص به وی نمی‌رسد اما امامت ابوبکر و عمر در وقتی به آنان رسیده است که آن دو در بالاترین درجۀ ایمان و عدالت بوده‌اند! پس آیه شریفه شامل آنان نمی‌شود... علاوه بر این برای استدلال به آیه شریفه لازم است که لفظ "عهد" به معنای نبوت و امامت باشد حال آنکه اثبات این استدلال امکان ندارد زیرا عهد تنها به معنای نبوت است نه امامت[۱۵۴].[۱۵۵]

استعمال مجازی مشتق در گذشته و آینده

در علم اصول گفته شده است استعمال معنای لفظ مشتق در زمان حال حقیقی و در گذشته و آینده مجازی است و ابوبکر و عمر در زمان خلافتشان متصف به ایمان و عدالت کامل بوده اند بنابراین اطلاق کافر و ظالم بر آنان به معنای حقیقی نیست از این بیان استفاده می‌شود که آنان صلاحیت تصدی امامت امت اسلامی را دارند.

آلوسی در این باره می‌نویسند: «ابوبکر و عمر و عثمان به توبه کردن صادق و عدالت و ایمان مستحکم متصف هستند... و امام لازم است تا در وقت امامت از این اوصاف برخوردار باشد. از این رو کسی که کفر ورزیده یا ستم کرده سپس توبه می‌کند و از زمره صالحان به شمار می‌آید، اطلاق کافر یا ظالم نه در عرف و نه در لغت و نه در شرع بر او صحیح نیست؛ زیرا در علم اصولثابت شده است که لفظ مشتق در زمان حال حقیقی و در غیر آن مجازی است و این مجاز نه تنها شایع است بلکه متعارف هم است...[۱۵۶].[۱۵۷]

ناسازگاری استدلال شیعه بر فتوای فقهای مذاهب اسلامی

در فقه مذاهب اسلامی (اهل سنت) آمده است اگر شخصی سوگند بخورد که بر کافر سلام نکند حال اگر به کسی که دو سال پیش کافر بوده و اکنون مسلمان و از مؤمنان به شمار می‌آید سلام کرد، فقیهان مذاهب اسلامی فتوا داده‌اند که این شخص سوگندش را نشکسته و بر او کفاره واجب نیست پس به شخصی که در زمان حال از کفر و گناه توبه کند کافر و گناهکار گفته نمی‌شود. پس سوگند گذشته در زمان حال اثر شرعی ندارد.

فخر رازی در پاسخ به اشکالت عالمان امامیه می‌گوید:

«تمام اشکالاتی که شیعه بر دیدگاه اهل سنت وارد کرده است، با فتوای فقیهان معارض است؛ زیرا عالمان فقه اسلامی گفته‌اند اگر شخصی سوگند خورد که بر کافری سلام نکند اما بعد از گذشت دو سال آن شخص مسلمان و مؤمن شود و در این حالت به وی سلام کرد سوگندش شکسته نشده تا بر او کفاره لازم آید و چنین است اگر کسی از کفر و گناه توبه کند، نمی‌توان وی را در زمان حال، کافر و گناهکار نامید»[۱۵۸].[۱۵۹]

نقد بررسی دلایل و اشکالات مفسران اهل سنت

آنچه را که مفسران اهل سنت در برابر دلایل دیدگاه شیعه مبنی بر نفی امامت خلفا آورده‌اند، از چند را توسط علمای امامیه پاسخ داده شده است که در ادامه بیان می‌شود.

صحت استعمال لفظ مشتق به گونه حقیقی در معنای اعم

عالمان علم اصول در یکی از زنجیره بحث‌های این دانش با عنوان مشتق درباره کاربرد معانی الفاظ وصفی چون اسم فاعل، مفعول، صیغه مبالغه، صفت مشبهه و.... به گونه حقیقی و مجازی در زمان گذشته، حال و آینده به تفصیل سخن گفته‌اند. اغلب نزدیک به اتفاق اصولیون در آن سلسله مباحث معتقدند: اطلاق مشتق بر ذات متصف به یک صفت در زمان حال حقیقی است و در آینده مجازی است اما عمده گفتگوها و اختلاف نظرگاه‌ها آنجایی است که در گذشته آن ذات به صفتی متصف بوده و در زمان حاضر آن وصف وجود ندارد آیا این گونه اطلاق به شکل حقیقت است یا مجاز؟

اصولیون از این بیان چنین تعبیر آورده‌اند: «اطلاق المشتق على من انقضى و انصرم عنه المبدأ» [۱۶۰]. برای نمونه با این گزاره وقتی می‌‌گوییم: فلان شخص عالم و دانشمند است، وصف علم نسبت به این ذات در زمان حاضر حقیقی است و به کار بردن آن در زمان آینده مجازی است. اما نکته قابل توجه آن است که اگر در زمان حال این وصف را نسبت به گذشته در نظر بگیریم و به کار ببریم آیا به معنای حقیقی می‌توان گفت او عالم و دانشمند است یا اطلاق این وصف بر وی به گونه مجازی صحیح است؟

عده‌ای از عالمان اصول به صحت استعمال لفظ مشتق - مانند عالم و ظالم... بر کسی که به عمل علم و ظلم تلبس یافته است لیکن اکنون این وصف در وی وجود ندارد به گونۀ حقیقی رأی داده و معتقدند: لفظ مشتق برای معنای اعم گذشته و حال - وضع شده است [۱۶۱]. این گروه از عالمان برای اثبات نظریه یاد شده چند دلیل آودره‌اند. از جمله آنها روایات فراوانی است که حضرات معصومین باند به فراز پایانی آیه امامت یعنی عبارت لاینال عهدی الظالمین» استشهاد نموده‌اند. [۱۶۲].

این گروه از اصولیون بر این باورند که استناد معصومان به آیه شریفه وقتی تمام است که به صحت اطلاق معنای مشتق به گونه حقیقی در معنای اعم رأی داده شود؛ زیرا وقتی می‌گوییم: خلفا شایسته منصب امامت نبوده و نیستند و این سخن را مستند به آیه شریفه می‌‌نماییم، معنایش این است که استعمال لفظ "ظالمین" درباره آنان به گونۀ حقیقی در زمان حال نیز صحیح است پس همین قدر که در گذشته به لحاظ اعتقادی در زمره کافران و مشرکان بوده‌اند و قرآن کریم بالاترین ستم را کفر و شرک شمرده است نتیجه گرفته می‌شود این افراد مصداق آشکار از معنای حقیقی لفظ "ظالمین" در آیه شریفه به شمار می‌آیند[۱۶۳].[۱۶۴]

نقدِ نقد

استدلال شماری از عالمان شیعه که در آثار تفسیری اهل سنت نیز بدان اشاره شده و مورد اشکال قرار گرفته است - از ناحیۀ عده‌ای از اندیشمندان شیعه مورد نقد واقع گردیده است آنان گفته‌اند متوقف کردن استدلال به آیه شریفه در نفی خلافت خلفا مسأله کاربرد مشتق در معنای اعم به گونه حقیقی در صورتی مورد قبول است که موضوع حکم از موضوعات و قضایای خارجیه باشد نه حقیقیه

توضیح مطلب: هرگاه حکم دارای موضوعی باشد که آن موضوع در خارج تحقق یافته است مانند عنوان "عالم" در عبارت یجب اكرام العالم در این حالت اطلاق معنای لفظ مشتق - عالم - چه در زمان گذشته یا حال به گونه حقیقی صحیح است. از این رو احترام و اکرام عالم تا زمانی که وصف علم بر او باشد در همه زمانها واجب شمرده می‌‌شود اما هرگاه موضوع حکم یک قضیه حقیقیه باشد و آن قضیه‌ای است که فعلیت حکم تابع فعلیت موضوع آن است و به عبارت دیگر قرار دادن موضوع برای حکم مفروض الوجود است در این صورت اطلاق معنای لفظ مشتق در معنای اعم – زمان گذشته و حال - به گونه حقیقی نیست بلکه مجازی است از بیان این نکته روشن می‌شود استناد حضرات معصومان به آیه شریفه در نفی صلاحیت خلفا برای منصب امامت با موضوع قبول یا رد استعمال مشتق در معنای اعم ارتباط ندارد؛ زیرا مورد استشهاد در آیه شریفه از موارد قضایای حقیقیه به شمار می‌آید نه خارجیه [۱۶۵] (که در ادامه و در پاسخ دوم توضیح آن خواهد آمد) از آنچه آمد معلوم می‌شود:

پاسخ نخست از اشکال مفسران اهل سنت بر مبانی فکری امامیه در نفی امامت خلفا به یک اختلاف مبنایی میان عالمان علم اصول بر می‌گردد که در مبحث مشتق پیرامون صحت اطلاق مشتق در معنای اعم نموده‌اند حال اگر کسی آن مبنای اصولی را پذیرفت. پاسخ تمام است اما از دیدگاه کسانی که این مبنا را نمی‌پذیرند پاسخ کافی نخواهد بود. در این صورت لازم می‌‌آید تا از راه دیگری اشکال مفسران اهل سنت پاسخ داده شود.

از این رو علاوه بر قبول نقد یاد شده به نظریه استعمال معنای لفظ مشتق بر معنای اعم معتقد است لازمه پذیرش این دیدگاه آن است تا به کسی که در گذشته مرتکب دزدی و زنا شده یا شوهری که همسرش را طلاق داده است، عنوان، دزد، زناکار و شوهر تا زمان حال به گونه حقیقی صحیح باشد حال آنکه در گفتگوهای رایج میان مردم و قانون شرع که در تعیین و تعریف موضوعات مبتنی بر زبان عرف است - به این افراد در زمان حال به علت گذشته آنها دزد زناکار و شوهر به معنای حقیقی گفته نمی‌شود. بدین لحاظ در قانون شریعت نمی‌توان به کسی که در گذشته مرتکب سرقت یا زنا شده در زمان فعلی حد شرعی جاری کرد و اطلاق دزد و زناکار را درباره آنان به کاربست و همچنین از نظرگاه شرع تأمین مخارج زن طلاق داده شده بر شوهر سابق واجب نیست با این بیان معلوم می‌شود اراده معنای حقیقی از الفاظ مشتق به نسبت استعمال آن در زمان گذشته خلاف ظاهر و فهم عرفی است و با قانون شرع سازگاری ندارد.

از بیان یاد شده این نکته را نتیجه می‌گیریم کسانی که به آیه امامت در نفی خلافت خلفا بر مبنای استعمال معنای لفظ مشتق در معنای اعم تمسک جسته‌اند، استدلالشان تمام نیست؛ زیرا اراده معنای حقیقی از لفظ ظالم در عبارت آیه شریفه ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۶۶] به نسبت زمان گذشته خلاف ظهور عرفی از معنای این لفظ است[۱۶۷].

دخالت و نقش وصف (عنوان) در حکم به لحاظ ثبوت و بقا

عالمان علم اصول سه تصویر از نقش و دخالت وصف عنوانی که در موضوعات احکام لحاظ می‌شود، ارائه داده‌اند:

  1. اول: لحاظ عنوان در موضوع حکم تنها به منظور شناخت مصادیق و اشاره نمودن به آنهاست از این رو "عنوان" هیچ نقشی و دخالتی در "حکم" ندارد و این مسأله در قضایای خارجیه اتفاق می‌افتد. مانند آنکه گفته شود (صَل خَلفَ ابن زید: پشت سر پسر زید نماز بخوان) عنوان (ابن زید) در قضیه یاد شده هیچ گونه نقش و دخالتی در اصل حکم -اقتدا کردن به دیگران در نماز- ندارد و اوردن عنوان در موضوع حکم تنها به هدف شناخت فردی است که انسان می‌خواهد در نماز به او اقتدا کند.
  2. دوم: عنوان در حکم، نقش اساسی دارد به این معنا که حدوث و بقای حکم وابسته به (بود) و (نبود) عنوان است و این در بسیاری از قضایای حقیقی رخ می‌دهد مانند آنکه خدای متعال فرموده است ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ[۱۶۸] حكم به وجوب پرسیدن از آگاهان وابسته به بود و نبود عنوان اهل ذکر (آگاهان) است، اگر شخص عالم و آگاهی بود این صورت لازم می‌آید تا فرد ناآگاه از دانا و آگاه آنچه را نمی‌داند، پیرسد.
  3. عنوان در حدوث حکم دخالت و نقش دارد نه در بقای آن با این بیان بود و نبود حکم ارتباطی با بود و نبود عنوان ندارد در نتیجه حدوث عنوان علت مبقیه و محدثه است مانند عنوان سارق زانی و جانی برای ثبوت حکم به وجوب حد شرعی درباره آنها. [۱۶۹] اکنون با عطف توجه و دقت درباره آنچه آمد روشن می‌شود که عنوان ظالم که در موضوع حکم آیه شریفه ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۷۰] لحاظ شده، از موارد قسم دوم است.

توضیح و بیان مطلب

در آیه شریفه، خدای متعالحکم صادر کرده که منصب بزرگ امامت به ظالمان نمی‌رسد این حکم الهی به بود و نبود عنوان ظالم وابسته است. حال این مطلب از ظاهر آیه به روشنی استفاده می‌شود کسانی که به لحاظ اعتقادی و رفتار عملی به ستم و گناه آلوده شده‌اند، شایستگی تصدی مقام امامت را نخواهند داشت، گرچه از گذشته خویش پشیمان شده و توبه کرده باشند؛ زیرا در زمان حاضر عنوان ظلم که حکم وابسته به آن،است درباره این فرد یا افراد جاری و ساری است. در نتیجه با توجه به این که خلیفه اول و دوم پیش از اسلام به لحاظ اعتقادی از مشرکان و کافران به شمار آمده و به اعتراف فخر رازی بر این موضوع تمام مسلمان اتفاق نظر دارند و صف ظالمین در زمان خلافت این افراد نیز ثابت و باقی است. بر این اساس از ظهور آیه شریفه فهمیده می‌شود که خلیفه اول و دوم شایستگی رسیدن به مقام امامت را در هیچ زمانی گذشته و حال - نداشته و ندارند[۱۷۱].

تناسب حکم و موضوع

عالمان علم اصول بر این باورند که به لحاظ ارتکازات عرفی میان حکم و موضوع یک گونه نسبت و تناسب است. [۱۷۲]. این ارتکاز عرفی می‌طلبد تا کسی که به عنوان ظالم -گرچه در دوره‌ای از حیات خویش- در آمده و این وصف در نگاه مردم برای وی به کار رفته است، لیاقت و صلاحیت رسیدن به پیمان بزرگ الهی امامت را نداشته باشد. دلیل بر این مطلب آن است که مردم به شکل فطری و سرشت ذاتی گرایش دارند تا فردی که به منصب و جایگاه خلافت و امامت الهی می‌رسد از افراد نمونه و در گفتار کردار و رفتارش الگویی جامع و کامل برای دیگران و از هر نقصان خَلقی و خُلقی - (در صورت و سیرت) به دور باشد تا بتواند به عنوان پیشوا و رهبر، هدایتگری مردم را بر عهده گیرد. از این رو اگر شخصی در دوره‌ای از زندگی خود به گناه -به هر شکل آنکه مورد نفرت عمومی و به خصوص دینداران و شریعت مداران است - دچار گردیده باشد (گرچه توبه هم کند) مردم به شکل فطری و سرشت ذاتی به چنین شخصی به عنوان امام، پیشوا و رهبر هدایتگر، اعتماد و اعتقاد پیدا نمی‌کنند و او را الگو و نمونه در افعال و اقوال و اعتقاداتشان قرار نمی‌دهند. از این رو کسانی که می‌خواهند به منصب امامت و خلافت الهی برسند لازم است از بالاترین منزلت اجتماعی برخوردار باشند تا مردم از آنها الگوبرداری کنند و از هدایتشان بهره‌مند گردند.

پس تناسب میان مقام بزرگ امامت الهی و شخصیتی که به این مقام می‌رسد، می‌طلبد تا آن شخصیت از هر گناه و ستمی به هر شکل آن و در هر زمان به دور باشد و در فقه اسلامی این معنا از تناسب حکم و موضوع را در موارد و موضوعاتی که رتبه و درجه اهمیت آنها کمتر از مقام امت الهی است، قابل جست و جوست و از جمله آنها فتوای فقیهان مذاهب مختلف اسلامی بر کراهت اقتدا کردن به امام جمعه و جماعتی است که وصف اعرابی (بادیه نشین) بر او صادق است. [۱۷۳].

این که وقتی چنین شخصی که منصبی به مراتب کمتر از مقام امامت الهی دارد شایستگی کامل برای تصدی نماز جمعه و جماعت را پیدا نمی‌کند، به قانون قیاس اولویت افرادی که به لحاظ اعتقادی یا عملی و گفتاری به گناه آلوده گشته و در انظار عمومی مردم به شرک، کفر و معصیت کردن شناخته شده‌اند، صلاحیت تصدی جایگاه والای امامت امت اسلامی را نخواهند داشت. پس افرادی شایسته این مسئولیت بزرگ هستند که دارای عصمت باشند و خلیفه اول و دوم و همانند آنها به دلیل نداشتن شرط لازم و اساسی عصمت، لیاقت و صلاحیت تصدی مقام امامت را ندارد[۱۷۴].

آیه امامت از نظر اطلاق لفظی

جمله "لاینال" در آیه امامت به شکل مضارع آمده است و این فعل دلالت بر استمرار دارد و مفاد آیه حکایت از حکم الهی می‌کند و آن پیمان امامت است و حکم یاد شده به دلالت فعل مضارع مطلق است و به زمان خاص مقید نیست، پس شامل تمام زمان‌ها -گذشته، حال و آینده- است. از این رو کسانی که به ستم و گناه آلوده شده باشند، این حکم درباره آنها به طور مطلق جریان می‌یابد و آنان هرگز شایسته امامت امت اسلامی نخواهند بود. اما از دیگر سو جمع آمدن لفظ "ظالمین" با ال استغراق، دلالت بر عمومیت تمامی افراد و انواع ستم دارد. بدینسان هر فردی به هر شکلی آلوده به ستم گردیده - خواه این ستم مانند شرک و بت پرستی یا گناه باشد - اطلاق لفظ "ظالمین" شامل او می‌گردد. در نتیجه از اطلاق زماني جملة "لاينال" و عمومیت مستفاد از واژۀ "الظالمین" در آیه شریفه می‌توان استفاده کرد که همه زمان‌ها و تمامی افراد و انواع ستم و گناه مشمول عموم و اطلاق این آیه شریفه می‌شوند. پس مقام بزرگ امامت به کسانی اختصاص می‌یابد که در تمام دوران زندگی خویش به هیچ ستم و گناهی آلوده نگردیده‌اند.

طبرسی در این باره نوشته است: «اصحاب ما (شیعه امامیه) به آیه شریفه مبنی بر این که نباید امام به نفس خویش یا دیگران ستم کند، استدلال کرده‌اند و اگر گفته شود آیه شریفه امامت ظالم را شامل نمی‌شود و کسی که از گناه و ستم پاک و به دور نباشد ظلم به خود یا دیگری کرده است و اطلاق ظالم بر وی صحیح است و به بیان آیه شریفه چنین فردی صلاحیت امامت را ندارد و اما اگر گفته شود آیه شریفه نفی امامت از ظالمی می‌کند که در زمان حاضر عنوان ظلم بر او صادق است اما وقتی توبه کند از ظالمین به شمار نمی‌آید پس امامت شامل چنین فردی می‌شود، در پاسخ می‌گوییم: شخص ظالم - گرچه توبه کند- از زیر چتر معنای عمومیت نفی امامت ظالم خارج نمی‌شود؛ زیرا مفهوم ظاهری مستفاد از آیه شریفه بیانگر یک معنای عام و فراگیر است و به یک زمان خاص اختصاص ندارد و به همه دوره‌ها قابل حمل می‌باشد. بر این پایه ظالم شایستگی رسیدن به مقام امامت را ندارد گرچه از گذشته خویش توبه کرده باشد»[۱۷۵].[۱۷۶].

نفی خلافت خلفا از نگاه عقلی

در نفی صلاحیت و قابلیت خلفای سه‌گانه برای تصدی جایگاه والای امامت و ولایت بر کار امت اسلامی با یک نگاه عقلی به آیه شریفهامامت می‌توان نظر افکند و آن این که به لحاظ ثبوتی می‌گوییم از منظر عقل، مردم گناه آلود و ستم آمیز در عمل و اعتقاد به چهار گروه قابل طبقه‌بندی هستند.

  1. کسانی که در تمام دوران زندگیشان ستم کرده و همواره از زمره ستمگران بوده‌اند.
  2. کسانی که در آغاز دورۀ زندگی ستم نموده اما در پایان حیاتشان با توبه کردن در راه صلاح و فلاح خویش گام برداشته‌اند.
  3. افرادی که در تمام دوران زندگی پاک و به دور از هر ستم و گناه زندگی کرده‌اند و به بیان دیگر لحظه‌ای از اوقات زندگی خود را در راه معصیت خدا سپری نکرده‌اند.
  4. افرادی که در آغاز زندگی پاک و به دور از ستم و گناه بوده لیکن در پایان حیاتشان از گناهکارن و ستمگران بوده‌اند.

اکنون با این طبقه‌بندی عقلی از دوره حیات اعتقادی و عملی مردم می‌پرسیم وقتی حضرت ابراهیم از خدای متعال درخواست نمود تا مقام امامت را در نسل و دودمانش قرار دهد، کدام یک از این گروه‌ها را قصد کرد؟ به طور مسلم ابراهیم(ع) گروه اول و چهارم از آن افراد را قصد نکرده است تا به آن مقام بزرگ برسند اما دسته سوم از این گروه نیز شامل آیه شریفه نمی‌شوند؛ زیرا این افراد در تمام دوران زندگی از آغاز تا انجام آن به ستم و گناه آلوده نگشته‌اند تا مشمول وصف (ظالمین) گردند. از این رو به لحاظ ثبوتی (که از دلیل عقلی فهمیده می‌شود) و اثباتی (که از اطلاق لفظ عام "الظالمین" فهمیده می‌شود)، آن کسانی هستند که در آغاز زندگی ستم و گناه نموده و سپس توبه کرده و در راه پرهیزکاری و رستگاری قرار گرفته‌اند و بر این افراد وصف "ظالم"، صادق است، نتیجه می‌گیریم که گناهکاران و ظالمان - هر چند در زمان‌های دور مرتکب ظلم و گناه شده و سپس توبه کرده باشند، صلاحیت امامت جامعه را ندارند.

حال از مفسران اهل سنت خصوصاً فخر رازی می‌پرسیم تا با انصاف و عدالت پاسخ دهند خلیفه اول و دوم و همانند آنها که دارای عصمت از گناه به هر نوع آن در طول حیاتشان نبوده، مشمول بند اخیر مستفاد از حصر عقلی آیه نمی‌شوند؟ و مستفاد از این حصر، جز شرط عصمت برای امامت چیز دیگری است؟ و راهی برای شناخت عصمت افراد جز از راه شخص معصوم دیگر وجود دارد؟ و پیامبر گرامی اسلام(ص) به عنوان شخصیتی معصوم، افراد معصوم پس از خود را به مردم معرفی ننمود تا استمرار بخش دوره رسالت آن حضرت باشند؟ و جز این است که رسول خدا از راه وحی، عصمت معصومان از اهل بیت خود را با این بیان شناسند آنجا که خدای متعال بر فرستاده‌اش وحى كرد: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۷۷] «پيامبر گرامی با نزول این آیه شریفه اهل بیت خود را به عنوان معصومان از خاندانش به مردم معرفی نکرد؟[۱۷۸]

انشای عقد و تبعیت قصد

فخر رازی و به پیروی از وی شهاب الدین آلوسی در پاسخ به دیدگاه عالمان شیعه و استدلال آنان به نفی امامت و خلافت خلفا به یک موضوع شرعی چنگ زده‌اند و آن مسأله شکستن سوگند و کفاره آن است که پیشتر بدان اشاره گردیده - در پاسخ می‌گوییم: از ایشان شگفت‌آور است که برای رد یک مبنای فکری- اعتقادی به یک موضوع فقهی- شرعی استناد کرده‌اند حال آنکه مبانی کلامی و اعتقادی دارای اصول و قواعدی است که با قواعد فقهی چندان ارتباط ندارد و علاوه بر این بیان می‌گوییم: مسأله فقهی یاد شده هیچ گونه ارتباطی با مسأله آیه شریفه ندارد؛ زیرا بحث آیه درباره اطلاق زمانی جمله "لاینال" و عمومیت مستفاد از لفظ "ظالمین"، است اما موضوع سوگند دربارۀ قصد شخص و کیفیت انعقاد آن است و همان طور که فقیهان مسلمان گفته‌اند، سوگند، یک نوع انشای لفظی است که وابستگی به قصد گوینده آن دارد و این مسأله هیچ گونه ارتباطی با موضوع ظهور و اطلاق الفاظ که از آیه شریفه درباره امامت و ولایت اهل بیت(ع)، استفاده می‌شود، ندارد[۱۷۹].

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

دو نکته مهم از مطالب گذشته پیرامون آیه ابتلا قابل استفاده است:

امام و امامت مقامی انتصابی و نه انتخابی در کتاب وحی، امام و امامت مانند نبی و نبوت و رسول و رسالت از جایگاه والایی برخوردارند و تعیین این جایگاه و برگزیدن افراد در قرار گرفتن و رسیدن به این مقام تنها شایسته خداوند متعال است و عبارت کوتاه و بسیار گویای ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۱۸۰] دلالت روشن بر تنصیص و نصب امام دارد از همین گزاره قرآنی دریافت و برداشت می‌‌شود که مردم نقشی در تعیین و تشخیص امام و مقام وی ندارند؛ بلکه امام شخصیتی برگزیده و الهی است که خدای متعال وی را از طریق وحی به مردم معرفی می‌کند و به مقام امامت منصوب می‌گرداند.

عصمت شرط لازم رسیدن به مقام امامت از عبارت ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۸۱] در فراز پایانی آیه کریمه روشن می‌شود که خدای دانا و آگاه -امامت را به عنوان پیمانی وابسته به دستگاه و نظام الهی خویش به شمار آورده است، در نتیجه افرادی که لحظه‌ای از حیات خود را به گناه کوچک یا بزرگ و دوری از خدای تبارک و تعالی آلوده و آغشته نموده‌اند و در حقیقت به خود ستم کرده‌اند هرگز شایسته رسیدن به این پیمان الهی نیستند و به دیگر بیان کسانی می‌توانند به مقام الهی امامت برسند که از هرگونه گناه خطا و اشتباه در تمام زندگی خود پاک باشند پس امامت تنها نصیب انسان‌های شایسته، برگزیده و پاک در همه زمان‌ها و به دور از هر گونه آلودگی به گناه - ظاهری، باطنی، کوچک و بزرگ - می‌شود

حال توجه به نکات یاد شده می‌گوییم: عالمان و مفسران امامیه بر این باورند که بر بنیان و بنیاد تفسیر واژه‌ها و دلالت گزاره‌های آیه کریمه، امامت،استمرار خط نبوت و رسالت محمدی است که به افراد شایسته و برگزیده و منزه از گناه، خطا و اشتباه در گفتار، رفتار و کردار اختصاص می‌‌یابد که آنان که از طریق وحی و به ابلاغ نبوی به مردم معرفی می‌شوند از این رو آخرین فرستاده خدای سبحان حضرت محمد مصطفی، شایسته‌ترین و برگزیده‌ترین افراد از اهل بیت خویش را به امت مسلمان معرفی کرد آنجا که خدای - دانا و آگاه - به وی چنین وحی کرد و فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۸۲] و در اخبار مورد وفاق و اتفاق در نزد عالمان شیعه و اهل سنت و بلکه متواتر در تفسیر معنایی و مصداقی اهل البيت آمده است که مقصود از اهل بیت همانا اصحاب کسا هستند و اینان همان کسانی‌اند که در وقت نزول آیه شریفه در زیر کسا و تن پوش رسول خدا(ص) گرد آمدند و خداوند متعال آیه کریمه تطهیر را درباره آنان از عرش به فرش فرو فرستاد و آمدند این افراد برگزیدۀ خاندان رسالت عبارت بودند از: امام علی بن ابی طالب(ع) و همسر گرامیش حضرت فاطمه زهرا(س) و دو فرزند بزرگوارشان امام حسن و حسین(ع) همانا اینان به اراده الهی از هر پلیدی و زشتی به دورند و به شایستگی از هر گناه، خطا و اشتباه پاکند و اینان صلاحیت، قابلیت و لیاقت تداوم بخشی خط نبوت و رسالتمحمد را دارند.

اما در برابر این، مفسران اهل سنت واژه «عهد» از عبارت ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۸۳] را به معنای نبوت و رسالت (نه امامت) دانسته‌اند و ظلم و ظالم را درباره گناه و گناه کاری به کار برده که کاری برخلاف دستور شریعت انجام داده باشد بنا بر تلقی اهل سنت امامت حضرت ابراهیم الان همان نبوت و رسالت آن حضرت است و امتیازش دارا بودن صفت عدالت است. از این رو مردم وظیفه دارند در امور شریعت و سنت به آن جناب اقتدا نمایند و وی را امام خویش به شمار آورند همانگونه که در نماز به امام جماعت اقتدا می‌کنند و در حرکات و سکنات از او پیروی می‌‌نمایند[۱۸۴].

منابع

پانویس

  1. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «آیه ابتلای ابراهیم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۷۸.
  2. تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۲۹۲.
  3. الجامع لأحکام القرآن، ج۲، ص۹۵.
  4. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «آیه ابتلای ابراهیم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۷۸.
  5. ثعلبی، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۶۹.
  6. ماوردی، النکت و العیون، ج۱، ص۱۸۵.
  7. بيضاوی، انوار التنزیل و اسرار التاویل، ج۱، ص۱۰۴؛ قاسمی، محاسن التاویل، ج۱، ص۱۳۹۰؛ سمرقندی، بحرالعلوم، ج۱، ص۱۱.
  8. ثعالبی، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۱۲؛ قشیری، لطائف الاشارات، ج۱، ص۱۲۱.
  9. سیوطی، الدر المنثور، ج۱، ص۱۱۸؛ ابن ابی‌حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۱۲۲.
  10. ر.ک زمخشری، الکشاف، ج۱، ص۱۸۴؛ میبدی، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج۱، ص۳۴۶.
  11. ر.ک: بغوی، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۶۲؛ سید بن قطب، فی ضلال القرآن، ج۱، ص۱۱۲.
  12. رک: بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۱، ص۱۳۶؛ بغدادی، لباب التاویل، ج۱، ص۷۷؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۲۸۴.
  13. زحیلی، التفسیر المنیر، ج۱۰، ص۳۰۳.
  14. «و (از صحیفه‌های) ابراهیم که (عهد پیامبری را) بی‌کم و کاست به جای آورد؟» سوره نجم، آیه ۳۷.
  15. ر.ک: طبری، جامع البیان، فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۱۷.
  16. ر.ک: قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۲، ص۱۰۷.
  17. ر.ک جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۴۴۳.
  18. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۸۷ و ۱۸۸.
  19. رک طبرسی، مجمع البیان لعلوم القرآن، ج۱۰، ص۳۸۰؛ طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۷۲.
  20. ر.ک،جوادی، تسنیم، ج۶، ص۴۴۳.
  21. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۸۸.
  22. سیوطی، درالمنثور، ج۱، ص۱۱۸.
  23. واحدی،نیشابوری، ج۱، ص۲۰۲.
  24. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  25. «فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم». سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  26. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۸۹ و ۱۹۰.
  27. طبری، محمد بن جریر، تفسیر طبری، ج۱، ص۶۱۰.
  28. «بی‌گمان نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم همانانند که از وی پیروی کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان؛ و خداوند سرپرست مؤمنان است» سوره آل عمران، آیه ۶۸.
  29. «سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم درست‌آیین پیروی کن و (او) از مشرکان نبود» سوره نحل، آیه ۱۲۳.
  30. «و در (راه) خداوند چنان که سزاوار جهاد (در راه) اوست جهاد کنید؛ او شما را برگزید و در دین- که همان آیین پدرتان ابراهیم است- هیچ تنگنایی برای شما ننهاد، او شما را پیش از این و در این (قرآن) مسلمان نامید تا پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید پس نماز را برپا دارید و زکات بپردازید و به (ریسمان) خداوند چنگ زنید؛ او سرور شماست که نیکو یار و نیکو یاور است» سوره حج، آیه ۷۸.
  31. «بی‌گمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.
  32. «و از پیروان وی ابراهیم بود» سوره صافات، آیه ۸۳.
  33. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  34. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «آیه ابتلای ابراهیم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۷۹.
  35. ر.ک مظهری، تفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، تفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶؛ آلوسی، روح المعانی، ج۱۰، ص۳۷۴؛ بروسوی، روح البیان، ج۱، ص۲۲۴؛ ابن عاشور، التحریر و الانویر، ج۱، ص۲۸۵؛ رشیدرضا، المنار، ج۱، ص۳۷۵؛ جصاص، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴.
  36. ر.ک: مظهری، تفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، تفسیر الوسیط، ج۱۱، ص۱۳۶۶.
  37. ر.ک: طنطاوی، تفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶.
  38. مظهری، تفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴.
  39. ر.ک: آلوسی: همان؛ بروسوی همان.
  40. جصاص، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴.
  41. بروسوی، روح البیان، ج۱، ص۲۲۴.
  42. آلوسی، روح المعانی، ج۱، ص۳۷۴.
  43. آلوسی، روح المعانی، ج۱، ص۳۷۵.
  44. ر.ک: ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج۱، ص۶۸۵؛ رشیدرضا، المنار، ج۱، ص۳۷۵.
  45. ابن عاشور همان.
  46. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  47. ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج۱۷، ص۷۰.
  48. «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  49. ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج۲۱، ص۱۶۸.
  50. ر.ک: رشیدرضا، المنار، ج۱، ص۳۷۵.
  51. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۹۷.
  52. ر.ک: نیشابوری، نظام الدین، غرائب القرآن، ج۲۱، ص۳۸۷؛ رازی، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶؛ آندلسی، المحرر الوجیز، ج۱، ص۳۰۶.
  53. ر.ک: رازی، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶؛ آندلسی، المحرر الوجیز، ج۱، ص۶۰۳.
  54. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم». سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  55. ر.ک: رازی، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶.
  56. نیشابوری، نظام الدین، غرائب القرآن، ج۱، ص۳۸۷.
  57. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۹۰-۱۹۲.
  58. ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج۱، ص۲۷۱.
  59. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم». سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  60. جوادی آملی، تسنیم، ج۱۶، ص۴۲۲؛ بلاغی، آلاء الرحمان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۲۳.
  61. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۳۸۰.
  62. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم». سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  63. کلینی، کافی، ج۴، ص۱۷۵.
  64. «سپاس خداوند را که با پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید به راستی پروردگارم شنوای دعاست» سوره ابراهيم، آیه ۳۹.
  65. ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج۱، ص۲۶۷؛ سبحانی، منشور جاوید، ج۴، ص۲۸۵-۲۸۸.
  66. بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۱۶۰۲؛ قشیری نیشابوری، لطائف الاشارات، ج۴، ص۱۸۷۰؛ ابن حنبل، مسند، ج۱، ص۱۷۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۷؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص۴۵؛ ترمذی، سنن، ج۱۳، ص۳۳۱؛ کلینی، کافی، ج۱۸، ص۱۰۷؛ فرات کوفی، تفسیر، ص۱۳۷.
  67. ر.ک،طوسی، الرسائل العشر، ص۱۱۴.
  68. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۹۲-۱۹۴.
  69. «و از پیروان وی ابراهیم بود» سوره صافات، آیه ۸۳.
  70. ر.ک: رازی، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۷.
  71. ر.ک: آلوسی، روح المعانی، ج۱، ص۳۷۴.
  72. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  73. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۹۵.
  74. ر.ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴.
  75. رک: باقلانی، تمهید الاوائل، ص۴۷۱.
  76. ر.ک: قاضی عبد الجبار، المغنی، ص۷۵۱.
  77. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  78. حسین‌زاده، خدیجه، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل‌سنت در ذیل آیه‌ ابتلاء، ص۱۹۷.
  79. معانی القرآن، ص۲۰۷.
  80. «و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  81. «و (یاد کن) آنگاه را که ابراهیم گفت: پروردگارا! این شهر را امن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بت‌ها دور بدار» سوره ابراهیم، آیه ۳۵.
  82. جامع البیان، ج۱، ص۵۷۷.
  83. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  84. معانی القرآن، ج۱، ص۲۰۵.
  85. «و از فرزندانم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  86. الکشف و البیان، ج۱، ص۲۶۹.
  87. النکت العیون، ج۱، ص۱۸۵.
  88. «و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  89. «ومن تو را پیشوای مردم می‌گمارم». سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  90. کشاف، ج۱، ص۳۰۹.
  91. «و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  92. ر.ک: المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج۱، ص۲۰۶؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج۲، ص۱۰۷؛ فتح القدیر، شوکانی، ج۱، ص۱۷۶؛ التفسیر القرآنی، عبد الکریم الخطيب، ج۱، ص۱۳۹.
  93. «و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  94. «از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  95. «و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  96. فخر رازی، مفاتح الغیب، ج۴، ص۴۴.
  97. «و ما به او اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم». سوره عنکبوت، آیه ۲۷.
  98. ابن کثیر، تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۹۲.
  99. «پروردگارا! مرا برپادارنده نماز گردان و از فرزندانم نیز و دعای مرا بپذیر!» سوره ابراهیم، آیه ۴۰.
  100. رشید رضا، المنار، ج۱، ص۴۵۶؛ المراغی، تفسیر سورة الحجرات، ج۱، ص۲۰۹.
  101. عزة دروزة، تفسیر الحدیث، ج۷، ص۲۳۵.
  102. المعجم فی فقه لغة القرآن و سر بلاغته، ج۲۰، ص۶۶۲-۶۶۸.
  103. آلوسي، روح المعانی، ج۱، ص۳۷۴.
  104. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم.» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  105. جوادي آملي، تسنیم، ج۶، ص۴۳۸.
  106. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم». سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  107. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم.» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  108. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی معناشناسی امام و مقام امامت از دیدگاه مفسران فریقین، ص۱۱۰ ـ ۱۰۹.
  109. سوره مريم، آیات: ۴۹ ـ ۴۱؛ سوره عنکبوت، آیه ۱۶.
  110. جوادي آملي، تسنیم، ج۶، ص۴۲۲.
  111. آلوسي،روح المعانی، ج۱، ص۳۷۴.
  112. جوادي‌ آملي‌، تسنیم، ج۶، ص۴۳۲.
  113. طباطبايي، سید محمد حسین، المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
  114. فخررازي‌، تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۶.
  115. همان.
  116. «و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  117. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی معناشناسی امام و مقام امامت از دیدگاه مفسران فریقین، ص۱۱۳.
  118. سوره صافات، آیه۸۳.
  119. جوادي‌ آملي، تسنیم، ج۶، ص۴۴۶.
  120. سوره انبياء، آیه ۷۲‌.
  121. «بی‌گمان آنها از شایستگان بودند» سوره انبیا، آیه ۸۶.
  122. «آنان به کارهای نیک می‌شتافتند» سوره انبياء، آیه ۹۰.
  123. جارزادگان، بررسي تطبيقي معناشناسي امـام و مـقام امـامت از ديدگاه مفسران فريقين‌، ص۱۰۱؛ جوادي‌ آملي، تسنیم، ج۶، ص۴۶۶.
  124. «و اسحاق را و افزون بر آن (نوه‌اش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم» سوره انبياء، آیه ۷۲.
  125. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبياء، آیه ۷۳.
  126. طباطبايي‌، سید محمد حسین، ج۱، ص۲۷۴.
  127. جـوادي آملي، تسنیم، ج۶، ص۴۶۷؛ مکارم شيرازي، ناصر، نمونه، ج۱، ص۴۳۹ ـ ۴۳۸.
  128. کردنژاد، نسرین، شریعت ناصری، زهره، مفتح، محمد هادی، تفسیر تطبیقی و تحلیلی آیه امامت در تفاسیر فریقین، ص۹-۱۵.
  129. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۴۰.
  130. جرجانی، میرسید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱؛ همدانی، عبدالجبار، المغنی، ج۲۰، ص۱۹۴؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۴۲؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۳.
  131. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۴۹؛ سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۳۹؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۲۰۲.
  132. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، ج۱، ص۲۷۴.
  133. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۱؛ حافظ محمد، عبدالعزیز، النبراس، ص۵۳۳.
  134. فاضل مقداد، اللوامع الالهیه، ص۲۴۳.
  135. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «آیه ابتلای ابراهیم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۸۲.
  136. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۰۳-۴۰۴.
  137. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  138. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۶.
  139. آلوسی، روح المعانی، ج۱، ص۳۷۶.
  140. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۰۴-۴۰۵.
  141. فخررازی، تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۸.
  142. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۰۷.
  143. «شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  144. «عهد من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  145. «شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  146. «عهد من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  147. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۸.
  148. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۰۶ ـ ۴۰۷.
  149. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۸۹.
  150. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۰۷.
  151. «عهد من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  152. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۸.
  153. «عهد من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  154. آلوسی، روح المعانی، ج۱، ص۳۷۶.
  155. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۰۸.
  156. آلوسی، روح المعانی، ج۶، ص۲۹۷.
  157. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۰۸ ـ ۴۰۹.
  158. فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۸.
  159. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۱۰.
  160. آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ص۳۸ و ۴۴، مبحث مشتق؛ خویی، سیدابوالقاسم، محاضرت فی اصول الفقه، ج۱، ص۲۱۵.
  161. نک: آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ص۴۸؛ خویی سید ابوالقاسم، محاضرات فی اصول الفقه، ج۱، ص۲۵۵.
  162. از جمله به حدیثی از امام رضا(ع) استشهاد شده است.نک: صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ص۲۱۷.
  163. نک: آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ص۵۱؛ محاضرات فی اصول الفقه، ج۱، ص۲۵۸؛ السبزواری، السید عبد الاعلی، موابة الرحمان، ج۲، ص۱۵.
  164. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۱۰ و ۴۱۱.
  165. آخوند خراسانی، كفاية الاصول، ص۵۱؛ خویی، سیدابوالقاسم، محاضرات فى اصول الفقه، ج۱، ص۲۵۸؛ مواهب الرحمان، سبزواری، سید عبدالعلی، ج۲، ص۱۵.
  166. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  167. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۱۲-۴۱۳.
  168. «اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
  169. آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ص۴۹؛ خویی، ابئالقاسم، محاضرات فی اصول الفقه، ج۱، ص۲۵۹ با تلخيص.
  170. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  171. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۱۳-۴۱۵.
  172. خویی، سیدابوالقاسم، محاضرات فی اصول الفقه، ج۱، ص۲۶٠.
  173. طباطبایی یزدی، سیدکاظم، عروة الوثقی، کتاب الصلوة، مبحث شرایط الامام.
  174. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۱۵ ـ ۴۱۶.
  175. و استدل اصحابنا بهذه الايه على ان الامام لا يكون ظالما اما نفسه و اما لغيره فان قيل انما نفى ان ينال عهده الذى هو الامامه ظالم و من ليس بمعصوم فقد يكون ظالما اما لنفسه و اما لغيره فانّه انمانفى ان يناله ظالم في حال ظلمه فاذا تاب لا يسمى ظالما فيصح ان يناله فالجواب ان الظالم وان تاب فلا يخرج من ان تكون الايه قد تناولته في حال كونه ظالما فاذا نفى ان يناله فقد حكم عليه بانه لا ينالها و الايه مطلقه غيره مقيده بوقت دون وقت فيجب ان تكون محموله على الأوقات كلها فلا ينالها الظالم و ان تاب فيما بعد. طبرسی، مجمع البيان، ج ۱، ص۳۸۱.
  176. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۱۶ ـ ۴۱۷.
  177. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  178. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۱۸ ـ ۴۱۹.
  179. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۲۰.
  180. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم». سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  181. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  182. «و در خانه‌هایتان آرام گیرید و چون خویش‌آرایی دوره جاهلیت نخستین خویش‌آرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  183. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  184. عظیمی‌فر، علی رضا، قرآن و عصمت اهل بیت، ص۴۲۰ ـ ۴۲۱.