پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی

پیامبر خاتم حضرت محمد بن عبدالله (ص) در ربیع‌الاول "عام الفیلسال ۵۷۰ م در مکه متولد شد. پدر آن حضرت عبدالله بن عبدالمطلب و مادرش آمنه بنت وهب بود که پدر را قبل از تولد و مادر را در سن ۶ سالگی از دست داد. سلسله نسب آن حضرت به اسماعیل ذبیح فرزند حضرت ابراهیم (ع) می‌رسد. دو کنیه آن حضرت، «ابوالقاسم» و «ابوابراهیم» از نام دو فرزند ایشان گرفته شده است. ایشان به دلایلی دارای چندین همسر بود که حضرت خدیجه (س) شریف‌ترین ایشان بود.

حضرت قبل از بعثت به «محمد امین» مشهور بود و بیشتر به کار بازرگانی می‌پرداخت. بعد از بعثت تا سه سال دعوت ایشان مخفیانه بود و بعد از آن تا زمان هجرت خود و یارانش سختی‌های فراوانی را متحمل شدند مانند هجرت به حبشه و محاصره همه جانبه در شعب ابی‌طالب.

بعد از ایمان آوردن عده‌ای از مردم مدینه و توطئه قتل توسط مشرکان حضرت به مدینه هجرت کرده و تا اخر عمر شریف خود در آنجا بودند. در این مدت جنگ‌های متعددی صورت گرفت و از طرفی اسلام سرتاسر شبه جزیره را در برگرفت. سرانجام رسول اکرم (ص) در سال دهم هجری دار فانی را وداع گفتند و در خانه خود در مدینه توسط حضرت علی (ع) به خاک سپرده شد.

ولادت

عموم سیره‌نویسان و تاریخ‌نگاران[۱] معتقدند تولد پیامبر اکرم (ص) در "عام الفیل" (سالی که ابرهه برای خرابی خانه کعبه آمده بود)[۲]، سال ۵۷۰ م بوده است[۳]؛ زیرا آن حضرت به طور قطع در سال ۶۳۲ م در گذشته است و سن مبارک او ۶۲ تا ۶۳ سال بوده است. بنابراین ولادت آن حضرت در ۵۷۰ م خواهد بود.

همچنین اکثریت قریب به اتفاق محدثان و مؤرخان بر این اعتقادند که تولد پیامبر (ص) در ربیع‌الاول بوده است؛ ولی در روز تولد حضرت، اختلاف دارند[۴]. شیعیان[۵]، تولد وی را هفدهم ربیع‌الاول[۶]، روز جمعه و اهل تسنن دوازدهم ربیع‌الاول[۷]، روز دوشنبه می‌دانند[۸].

محل تولد رسول اکرم (ص)، ورودی شعب ابی طالب است که پس از هجرت رسول خدا (ص) به یثرب، عقیل این خانه را تصرف کرد و آن خانه به نام او مشهور شد. بعدها فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند[۹]. البته محل تولد آن حضرت در طول تاریخ مورد توجه مسلمانان بوده است. در قرن دوم هجری، خیزران، همسر هارون، آن محل را خرید و به مسجد تبدیل کرد[۱۰].

نسب و نیاکان

اجداد پدری رسول خدا (ص) چنین است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی از شاخه بنی هاشم از قبیله قریش[۱۱].

سلسله نسب آن حضرت به اسماعیل ذبیح فرزند حضرت ابراهیم (ع) می‌رسد[۱۲]، اما آن حضرت وقتی نسب خود را می‌شمرد، از معد بن عدنان بالاتر نمی‌رفت[۱۳] و می‌فرمود: "هنگامی که نسب مرا می‌شمارید، وقتی به عدنان رسیدید، توقف کنید"[۱۴] آن حضرت در طهارت نسب خویش می‌فرمود: "از زمان حضرت آدم، من همواره از صلب کسانی که ازدواج شرعی کرده‌اند، متولد شده‌ام و در نسب من زنا و سنت‌های جاهلی راه نیافته است[۱۵] و من پیوسته از صلب پدران پاک به رحم‌های مادران پاک منتقل شدم"[۱۶]. ابن سعد[۱۷] به نقل کلبی گوید: من پانصد نفر از اجداد پدری و مادری رسول خدا (ص) را بررسی کردم و در بین آنها کسی را نیافتم که با ازدواجش با سنت‌های جاهلی یا زناکار باشد. واثلة بن اسقع گوید رسول خدا (ص) فرمود: "خداوند از میان فرزندان ابراهیم، اسماعیل، از میان فرزندان اسماعیل، بنی کنانه، از بنی کنانه، قریش، از قریش، بنی هاشم و از بنی هاشم، مرا برگزید"[۱۸].

قریش، همزمان با ظهور اسلام، حدود ۲۵ طایفه داشت که نام طایفه رسول خدا (ص) بنوهاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بود[۱۹]. هاشم بن عبد مناف که بنی هاشم منسوب به اویند، بنیان‌گذار ارتباط تجاری با شام، دارای ویژگی‌های انسانی و بسیار گشاده دست در کمک به دیگران بود و دارا بودن دو منصب مهم رفادت (مهمان داری) و سقایت (آب رسانی برای زائران خانه خدا) نیز موقعیت برتر او را ممتازتر کرده و سبب عزت بنی هاشم در بین مردم شده بود[۲۰]، زعامت دینی مردم مکه در جاهلیت در دست بنی هشام بود[۲۱].[۲۲]

پدر و مادر

پدر حضرت عبدالله بن عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مره بود[۲۳]. نسب آمنه با عبدالله پدر رسول خدا (ص) در کلاب بن مره به هم می‌پیوندد. عبدالمطلب همراه فرزندش عبدالله به خانه آمنه دختر وهب بن عبد مناف (که بنا بر قولی سرپرستی او را عمویش وُهَیب عهده داشت) که از شرافتمندترین خاندان قریش بود، رفت و آمنه را برای عبدالله و هاله دختر وهیب را برای خود خواستگاری کرد و حمزه از هاله متولد شد و رسول خدا (ص) از آمنه[۲۴]. عبدالله هنگام ازدواج با آمنه ۲۵[۲۵] سال داشت [۲۶].

کمتر از دو ماه از ازدواج عبدالله با آمنه نگذشت که عبدالله برای تجارت عازم شام شد و هنگام بازگشت از شام در یثرب نزد بنی نجار، دایی‌های خود بیمار شد و همانجا درگذشت، در حالی که آمنه باردار بود[۲۷]، از عبدالله یک کنیز، پنج شتر و تعدادی گوسفند به رسول خدا (ص) ارث رسید[۲۸]. آمنه درباره دوران بارداری خود گوید: تا هنگامی که کودک خود را به دنیا آوردم، هیچ‌گونه ناراحتی و سختی ندیدم. از ایشان روایت شده است که در بین خواب و بیداری به او خبر داده شد که به سرور و پیامبر این امت حامله شده است[۲۹]. آمنه، شش سال بعد از تولد فرزندش محمد (ص) در منطقه‌ای به نام "ابواء"[۳۰] از دنیا رفت[۳۱].

نام

مشهورترین‌های نام پیامبر خاتم، محمد (ص) است[۳۲]. این نام مبارک "محمد" چهار بار در قرآن کریم در سوره‌های ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۳۳]، ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا[۳۴]، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ[۳۵]، ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا[۳۶] و با نام "احمد" نیز یک بار در ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ[۳۷] آمده است. سوره ۴۷ قرآن کریم، نیز به نام آن حضرت (محمد) نامیده شده است. افزون بر این‌ها، در روایتی از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "محمد، احمد، حاشر، خاتم، عاقب و... از نام‌های من است"[۳۸].[۳۹]

کنیه‌ها و القاب

دو کنیه ابوالقاسم و ابو ابراهیم را از نام دو فرزند، ابراهیم و قاسم بر گرفته‌اند و به رسول خدا (ص) و "سید وُلد آدم"، ابراهیم (آقای اولین و آخرین فرزندان آدم) ملقّب بود[۴۰]. آن حضرت از اینکه کنیه او را بر کسی بگذارند نهی کرد[۴۱].[۴۲]

همسران پیامبر

یکی از مسائل حوزه فردی پیامبر، موضوع همسران پیامبر است. اولین همسر پیامبر اکرم (ص)، حضرت خدیجه (س) بوده است و حضرت پس از ایشان همسران متعددی داشته است و این از ویژگی‌های خاص رسول خدا (ص) بوده که می‌توانسته بر خلاف دیگر مسلمانان، بیش از چهار زن دائم داشته باشد[۴۳] و علت این کار بیشتر برای تألیف قلوب قبایل مختلف بوده است[۴۴].

اسامی زنان پیامبر (ص) عبارت است از: خدیجه دختر خویلد؛ عایشه دختر ابی بکر از تیم؛ حفصه دختر عمر از بنی عدی؛ ام سلمه دختر ابو امیه از بنی مخزوم؛ ام حبیب (یا حبیبه) دختر ابوسفیان از بنی امیه؛ زینب دختر جحش از بنی اسد؛ میمونه دختر حارث از بنی هلال؛ سوده دختر زمعه از بنی اسد؛ صفیه بنت حیی بن اخطب از بنی اسرائیل و یهود؛ جویریه دختر حارث؛ ماریه قبطیه و ...[۴۵].

شمایل و صفات ظاهری

در توصیف سیمای مبارک رسول خدا (ص) گفته شده است، ایشان مردی خوش اندام[۴۶]، چهارشانه[۴۷] و دارای سینه‌ای ستبر و فراخ بود[۴۸]. قامتش، متوسط و کوتاه یا بلند نبود[۴۹]؛ ولی از افراد معمولی بلندتر می‌نمود و چون همراه گروهی می‌آمد، از همگان برازنده‌تر و برتر به نظر می‌رسید؛ هیچ کس از مردم هر چند بلند قامت، با وی راه نمی‌رفت؛ مگر آنکه رسول خدا (ص) از او بلندتر و برجسته‌تر می‌نمود[۵۰]. لاغر اندام یا بسیار فربه نبود و خلقتی همگون و میانه داشت[۵۱]. بدنش فربه و در عین حال، سینه و شکمش در یک سطح بود[۵۲]. رنگ آن قسمت از پوست بدن حضرت که در معرض تابش خورشید و برخورد با هوا بود، مایل به سرخی بود؛ اما آن قسمت از بدن که در زیر لباس ایشان بود، سفید و درخشان بود[۵۳]. عرقش بسیار[۵۴] و بوی عرق آن حضرت، پاکیزه‌تر و خوشبوتر از مشک بود[۵۵] و هیچ مشک و عنبری به خوشبویی بدن او نبود[۵۶].

رسول خدا (ص) سری بزرگ و متناسب داشت[۵۷] و چهره‌اش گرد[۵۸] و سفید بود[۵۹]؛ پیری چهره ایشان با اندکی سرخی (گلفام)[۶۰] آمیخته و صورت ایشان چون ماه شب چهارده، نورانی و درخشان[۶۱] و دانه‌های عرق بر چهره‌اش چون مروارید غلطان بود[۶۲]؛ پیشانی ایشان بلند و پهن[۶۳] و در عین حال اندکی تمایل به جلو داشت[۶۴] که درخشش و تابندگی ابروان آن چون چراغی روشن مردم را به خود جلب می‌کرد[۶۵].[۶۶]

سرگذشت تاریخی

پیامبر خاتم از ولادت تا بعثت

حضرت محمد (ص) بنابر قول شیعیان در هفدهم ربیع الاول[۶۷] و بنا به روایت اهل سنت در دوازدهم ربیع الاول عام الفیل[۶۸] در مکه چشم به جهان گشود. آمنه، ایشان را برای شیرخوارگی به زنی بادیه‌نشین به نام حلیمه سعدیه سپرد[۶۹]. مدت اقامت پیامبر در بادیه، طبق قول مشهور، پنج سال بوده است[۷۰]. پیامبر زمانی که از بادیه برگشت، به دلیل فوت پدرش، تحت سرپرستی پدربزرگش "عبدالمطلب" قرار گرفت. دو سال بعد، عبدالمطلب هم از دنیا رفت[۷۱] و عمویش ابوطالب که به شدت او را دوست می‌داشت، سرپرستی‌اش را به سفارش جدش به عهده گرفت[۷۲].

پیامبر (ص) با شبانی برای ابوطالب و خویشاوندان و سپس گله‌های مکیان[۷۳] به یاری ابوطالب شتافت. نخستین سفر حضرت به شام، همراه ابوطالب و ملاقات او با "بحیرای راهب" بنا بر قول مشهور در دوازده سالگی ایشان بوده است[۷۴]. پیمان "حلف الفضول" میان پیامبر (ص) و برخی از جوانان قریش برای دفاع از ستمدیدگان بی‌پناه در مکه، در این دوران، منعقد شد[۷۵].[۷۶]

امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه به بیان شرایط دوران جاهلیت پرداخته و ویژگی‌های آن دوران را بیان کرده است؛ ویژگی‌هایی چون: بدترین دین، بدترین مردم، نبود پیوند خویشاوندی و قطع رحم، بت‌پرستی، گناه، دوری از تعالیم الهی، دوری از انبیای الهی، گرفتاری در فتنه‌ها، فساد و تباهی، رواج نیرنگ و فریب، وجود نشانه‌های تباهی و از میان رفتن نشانه‌های هدایت...[۷۷].[۷۸]

وقتی حضرت محمد (ص) به سن جوانی رسید، پیشۀ خانوادگی خویش را برگزید و به بازرگانی روی آورد. چیزی نگذشت که در پاکدامنی و امانت‌داری و درست‌کاری شهرۀ قریش شد؛ چنانکه مردم او را "محمد امین" می‌‌خواندند. در بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج کرد که زنی پاکدامن و ثروتمند بود. خدیجۀ همه دارایی خویش را در اختیار محمد (ص) گذاشت و از اینجا بود که آن حضرت توانست مستمندان مکه را یاری دهد و از رنج و فقر و تنگدستی آنان بکاهد[۷۹].

پیش از بعثت هیچ‌گاه بر بتی سجده نکرد و گِرد گناه و زشتی نگشت. از آغاز زندگی در تأیید الهی بود و بنابر روایت، خداوند بزرگ‌ترین فرشتۀ خود را مأمور کرده بود او را به محاسن اخلاق بیاراید[۸۰]. پس از آنکه با خدیجه ازدواج کرد، دیگر در پی بازرگانی نرفت و دوران خلوت و عبادتِ در انزوا را آغاز کرد. به غار حراء می‌رفت و به عبادت و تفکر و تدبر می‌پرداخت. ماه رمضان، مکه را به کلی ترک می‌کرد و گوشۀ خلوت می‌گزید و به تفکر و عبادت و تهجد روی می‌آورد[۸۱].

ازدواج پیامبر خاتم

حضرت با سرمایه "خدیجه" دختر "خویلد" همراه مردانی از قریش برای تجارت به شام رفت[۸۲]. در همین زمان بود که با راهبی به نام "مسطور" ملاقات کرد[۸۳]. آشنایی خدیجه با پیامبر (ص) نظر او را به خود جلب کرد و داوطلب ازدواج با ایشان شد. رسول خدا (ص) در بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج کرد بود[۸۴]. بعد از ازدواج و در پس قحطی در مکه حضرت سرپرستی علی (ع) را برعهده گرفت[۸۵].

پیامبر اکرم (ص) ۳۵ ساله بود که قریش به تجدید بنای کعبه پرداخت[۸۶]. در این زمان، دیوارهای کعبه بر اثر سیل شکسته شده بود. هنگام نصب حجرالاسود، نزدیک بود میان سران قبایل، جنگی خونین در گیرد؛ از این رو داوری را به نخستین وارد شونده به مسجدالحرام واگذار کردند. پیامبر (ص) با ورود به جمع آنان، پیشنهاد کرد جامه‌ای پهن کنند و حجرالاسود را درون آن بگذارند و رئیس هر قبیله‌ای گوشه‌ای را بلند کند. در آخر، پیامبر (ص) حجر الأسود را بر جای نخست نهاد[۸۷].[۸۸]

پیامبر خاتم از بعثت تا هجرت

در ۲۷ رجب (۱۳ سال پیش از هجرت/ ۶۱۰ م.) جبرئیل (ع) بر پیامبر ظاهر شد و نخستین آیات قرآن را به ایشان ابلاغ کرد و بدین‌سان، رسالت حضرت محمد (ص) آغاز گشت[۸۹].

دعوت رسول اکرم (ص) دعوتی فراگیر و جهان‌شمول است که تمام آفاق و ادوار را در برمی‌گیرد[۹۰]. امام علی (ع) در این زمینه می‌فرماید: «خداوند، پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) را هشدار دهندۀ جهانیان مبعوث فرمود تا آیین تمام پیامبران را دربرگیرد»[۹۱].[۹۲] از سوی دیگر، بنابر نص قرآن کریم، پیامبر اسلام آخرین رسول الهی است[۹۳]. خود رسول اکرم (ص) نیز بر خاتمیت خویش تأکید داشته‌اند.

دعوت پنهانی پیامبر خاتم

سیره‌نویسان، نخستین گروندگان به اسلام را حضرت خدیجه (س) از زنان و علی (ع) از مردان دانسته‌اند[۹۴]. دعوت به اسلام تا سه سال، پنهانی و پس از آن، آشکار شد و رسول خدا (ص) با نزول آیه ۲۱۴ سوره شعراء مأمور شد تا نخست، خویشاوندانش را به اسلام فرا خواند[۹۵]. پیامبر (ص) دعوت خویش را در میان خویشاوندانش سه بار تکرار کرد و جز علی (ع) کسی حمایت خویش را از آن حضرت اعلام نکرد. رسول اکرم (ص) به حاضران گفت: "بدانید که علی، برادر، وصی و جانشین من است. سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید”[۹۶].

با علنی شدن دعوت به اسلام و گسترش آن در مکه، مشرکان، نزد عموی پیامبر، ابوطالب رفتند و ابتدا با تطمیع و سپس با تهدید کوشیدند مانع دعوت پیامبر (ص) شوند[۹۷].

ابوطالب که بر جان خاتم انبیا (ص) می‌ترسید تهدید مشرکان را با حضرت در میان نهاد. پیامبر (ص) با قاطعیت چنین پاسخ داد: "عمو جان! اگر قریش، خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از دعوت خویش بازمانم، هرگز چنین نخواهم کرد"[۹۸]. ابوطالب که پیامبر (ص) را در دعوت خویش مُصر دید، گفت: "هرگونه می‌خواهی عمل کن. به خدا سوگند! هیچ‌گاه دست از یاری‌ات برنخواهم داشت”[۹۹]. مشرکان بهتر دیدند با نرمش و گفتگو، ابوطالب را با خود همراه سازند؛ از این رو به او پیشنهاد کردند که "عمارة بن ولید بن مغیرة" را که جوان، زیبا و شجاع بود به فرزندی گیرد و در مقابل، رسول خدا (ص) را برای کشتن به آنها بسپارد[۱۰۰]؛ اما ابوطالب با رد پیشنهاد آنان همچنان از حضرت دفاع کرد[۱۰۱].

برخلاف تهدید، تطمیع، استهزاء: ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ[۱۰۲]، تهمت جنون: ﴿وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ[۱۰۳]، اساطیرالاولین خواندن قرآن: ﴿وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ[۱۰۴]؛ ﴿إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ[۱۰۵] و اتهام جادوگری: ﴿وَلَا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ[۱۰۶] نقل داستان‌های اسطوره‌ای برای مقابله با قرآن[۱۰۷]، از سوی مشرکان، روز به روز بر نفوذ و گستردگی دین اسلام افزوده می‌شد؛ از این رو مشرکان برای مقابله با آن به شکنجه و آزار نومسلمانانی روی آوردند که از حمایت قبیله‌ای برخوردار نبودند[۱۰۸].[۱۰۹]

هجرت به حبشه به دستور پیامبر (ص)

با افزایش معارضه قریش با حضرت، مسلمانان در اندیشه ایجاد پایگاهی جدید، خارج از مکه افتادند. به همین دلیل به دستور پیغمبر (ص) ۱۱ مرد و ۴ زن مسلمان، روانه حبشه شدند[۱۱۰]. این کشور، پادشاهی عادل و مسیحی داشت. تلاش قریش برای باز گرداندن آنها بی‌ثمر بود[۱۱۱]. این عده پس از دو ماه بر اثر شایعه مشرکان مبنی بر اسلام آوردن اهل مکه بازگشتند و پس از آگاهی از دروغ بودن آن، همراه مهاجران مرحله دوم هجرت که تعداد آنان ۸۳ مرد و ۱۸ زن بود، عازم حبشه شدند[۱۱۲]. اشراف مکه که متوجه خطر ایجاد پایگاهی در خارج از مکه شدند، عبدالله بن ابی‌ربیعه و عمرو بن عاص را همراه هدایایی برای بازگرداندن آنان به مکه، به حبشه فرستادند؛ اما این تلاش، بی‌ثمر بود[۱۱۳].[۱۱۴]

محاصره شعب ابی‌طالب

ناکامی قریش در بازگرداندن مهاجران، آنان را به اتخاذ "محاصره اقتصادی و اجتماعی" درباره بنی‌هاشم کشاند. بر اساس این پیمان، کسی حق ازدواج و یا خرید و فروش با فرزندان هاشم و عبدالمطلب را نداشت. متعاقب این پیمان، پیامبر (ص) و بنی‌هاشم در سال هفتم بعثت به مدت ۳ سال در شعب ابی‌طالب ماندند[۱۱۵]. خبر غیبی پیامبر (ص)، مبنی بر خورده شدن عهدنامه به وسیله موریانه و عواملی دیگر، سبب آزادی آنها و بازگشتشان به مکه شد[۱۱۶].

وفات خدیجه (س) در شصت و پنج سالگی در رمضان سال دهم رخ داد[۱۱۷]. یک ماه بعد، ابوطالب در ماه شوال درگذشت[۱۱۸]؛ از این رو سال دهم بعثت به عام‌الحزن شهرت یافت[۱۱۹].

پیامیر (ص) برای تبلیغ رسالت در خارج از مکه، همراه علی (ع) یا زید بن حارثه[۱۲۰] یا به تنهایی، رهسپار "طائف" شد[۱۲۱]. پس از ده روز توقف در طائف با تحریک عده‌ای، کودکان و سفیهان طائف با پرتاب سنگ و زخمی کردن حضرت[۱۲۲]، او را در حالی روانه مکه کردند که کسی جز غلامی مسیحی به نام عداس به ایشان، ایمان نیاورد[۱۲۳].[۱۲۴]

پیامبر خاتم از هجرت تا رحلت (یا شهادت)

اسلام در مدینه

درست در زمانی که کار دعوت در مکه و نواحی آن در ظاهر به بن بست رسیده بود گروهی از مردم یثرب در سال یازدهم بعثت[۱۲۵] به دیدار پیامبری شتافتند که سال‌ها بود وصفش را شنیده بودند.

محتوای آیین اسلام و قدرت نفوذ خاتم رسولان (ص)، به ایمان آوردن شش تن از خزرجیان در "عقبه" منی انجامید. در سال دوازدهم بعثت، از یثرب، دوازده تن مسلمان که از "اوس" و "خزرج" بودند[۱۲۶]، برای دیدار مجدد با حضرت به مکه رفتند و دعوت آن بزرگوار را که نویدبخش صداقت، صلح، آرامش و پرهیزگاری بود با این مفاد پذیرفتند: شرک نورزند؛ دزدی و زنا نکنند؛ فرزندان خود را نکشند و در امور خیری که پیامبر (ص) دستور می‌دهد از او اطاعت کنند. این بیعت به "بیعه النساء" مشهور است[۱۲۷].

در سال سیزدهم هجرت، هنگام حج، هفتاد و سه مرد و دو زن در عقبه گرد آمدند. پیامبر (ص) همراه عمویش عباس بن عبدالمطلب با نمایندگان مدینه بر این پیمان بیعت کردند که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند که آن را "بیعه الحرب" نامیدند[۱۲۸].

هنگام بازگشت، پیامبر (ص) ۱۲ نقیب برای انجام برنامه‌های تبلیغی برای آنان برگزید[۱۲۹]. با روند رو به رشد نفوذ اسلام در "یثرب" از یک سو و افزایش فشار و آزار مشرکان، خاتم انبیا (ص) جز ناتوانان، بیماران و محبوسان، تمام مسلمانان مکی و انصار مهاجر را از مکه به یثرب فرستاد[۱۳۰].[۱۳۱]

قریش با اطلاع از ایجاد پایگاه در مدینه، درصدد قتل پیامبر (ص) برآمدند و برای آنکه بنی‌هاشم از خون‌خواهی او درگذرد و به گرفتن خون بها راضی شوند، تصمیم گرفتند از هر قبیله، جوانی برگزینند تا همگی به یکباره، حضرت را به قتل برسانند[۱۳۲]. پیامبر (ص) در شب عملی کردن توطئه، علی (ع) را در بستر خود خوابانید[۱۳۳] و خود با ابوبکر بن ابی‌قحافه در غار نزدیک مکه به نام "ثور" توقف و سپس به یثرب مهاجرت کرد[۱۳۴].

هجرت به مدینه

حضرت، روز دوشنبه ۱۲ ربیع‌الاول به قبا رسید[۱۳۵]. علی (ع) سه روز بعد، پس از برگرداندن امانات به مردم، با دختر رسول خدا (ص) و فاطمه دختر زبیر روانه مدینه شد[۱۳۶]. پیغمبر (ص) در روز جمعه با گروهی از "بنی‌النجار" و هشتاد خانوار از قبیله "بنی‌سالم بن عوف" که اسلام آورده بودند، نخستین "نماز جمعه" را در مدینه برپا کرد[۱۳۷].

آن حضرت پس از چند روز توقف در محله قبا و با رسیدن حضرت علی (ع) راهی یثرب شد. از اولین اقدامات آن حضرت پس از ورود به این شهر، خریداری زمین مسجدی بود که بعدها به مسجد النبی معروف شد. آن حضرت، این زمین را از دو کودک یتیم خرید[۱۳۸].[۱۳۹]

پس از آنکه پیامبر (ص) و پیروانش به یثرب هجرت کردند، این شهر نام "مدینة النبی" به خود گرفت. وی ده سال بقیۀ عمر خود را در مدینه به عنوان پیشوای مردم و پیامبر قدرتمند و محبوب گذراند. در همین دوران بود که با مشرکان و منافقان جنگ‌های متعددی کرد. جنگ‌های آن حضرت، اغلب دفاعی و برای دفع تجاوز و حمله مشرکان بود. از جمله مشهورترین این نبردها عبارت است از: جنگ بدر، جنگ اُحد، جنگ احزاب، جنگ خیبر، جنگ مؤته، فتح مکه و جنگ حنین[۱۴۰].

نبوت و رسالت

نبوت رسول الله (ص) به دلایل مختلف قابل اثبات است که برخی از آنها عبارت‌اند از:

  1. واکاوی شخصیت پیامبر (ص): نگرش منصفانه به صدق و ایمان و اخلاص پیامبر (ص)، همچنین: امانت‌داری، پاکی و طهارت روح از دنیاطلبی و فریب‌کاری، اعتقاد راسخ به نبوت خویش، پایداری و ازخودگذشتگی در راه رسالت الهی، هرگونه ترید در صدق پیامبر (ص) در دعوی خویش را می‌زداید.
  2. بشارت‌های پیامبران پیشین: پیامبر اکرم در اثبات رسالت خویش، در مقابل یهودیان و مسیحیان احتجاج می‌ورزند به متون مقدس اهل کتاب و علمای یهود و نصاری، در مقابل این ادعا، کاری جز سکوت انجام ندادند؛ قرآن در این زمینه می‌فرماید: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ[۱۴۱]
  3. برهان از طریق گروندگان: گاه شخصیت برخی از پیروان یک پیامبر از ویژگی‌هایی برخوردار است که هرگونه تردید در صدق ادعای نبوت را از بین می‌برد مثل امیرمؤمنان (ع) که سه عنصر اساسی در شخصیت حضرت، ایمان ایشان را حجتی قاطع قرار می‌دهد: اوج نهایی علم، فطانت و دین‌شناسی؛ نهایت امانت، صدق، اخلاص و قاطعیت و عدم سازش‌کاری در پذیرش حق.
  4. برهان اعجاز: معجزه، خارق عادتی است که مربوط به ادعای نبوت باشد و خداوند برای تصدیق او آن را ظاهر سازد. از پیامبر خاتم (ص) بیش از هزار معجزه نقل شده آن‌هم در حضور جمع و مستند، به‌گونه‌ای که احتمال جعل و کذب در آنها راه ندارد. این معجزات را می‌توان در دو دسته جای داد: معجزه جاوید (قرآن) و معجزات غیر جاویدان، شامل: اخبار غیبی پیامبر خاتم؛ رخدادهای شگفت‌انگیز در رابطه با ایشان؛ اعجازهای عملی؛ استجابت دعا[۱۴۲].

تحصیلات پیامبر اعظم (ص)

«یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم (ص) این است که درس ناخوانده و مکتب‌نادیده بوده است. نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است. احدی از مورخان، مسلمان یا غیر مسلمان، مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است و همچنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده است که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده یا یک کلمه نوشته است.

مردم عرب، بالأخص عرب حجاز، در آن عصر و عهد به طور کلی مردمی بی‌سواد بودند. افرادی از آنها که می‌توانستند بخوانند و بنویسند، انگشت شمار و انگشت نما بودند. عادتا ممکن نیست که شخصی در آن محیط، این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفت معروف نشود. چنان که می‌دانیم، مخالفان پیغمبر اکرم (ص) در آن تاریخ، او را به اخذ مطالب از افواه دیگران متهم کردند، ولی به این جهت متهم نکردند که چون باسواد است و خواندن و نوشتن می‌داند، کتاب‌هایی نزد خود دارد و مطالبی که می‌آورد از آن کتاب‌ها استفاده کرده است. اگر پیغمبر کوچک‌ترین آشنایی با خواندن و نوشتن می‌داشت، قطعاً مورد این اتهام واقع می‌شد»[۱۴۳].[۱۴۴]

سیره

رفتار پیامبر (ص) همچون سخنان او برای ما راهنما و سند است و باید از آن بهره بگیریم. رفتارهای پیامبر معنا و تفسیر دارد و باید در آنها تعمق کرد: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ[۱۴۵] وجود ایشان کانونی است که ما از آن کانون باید روش زندگی را استخراج کنیم. رفتار پیامبر آن‌قدر عمیق است که از جزئی‌ترین کار ایشان می‌شود قوانینی را استخراج کرد. یک چراغ است که تا مسافت‌های بسیار دور را نشان می‌دهد. رسول یعنی انسان کامل، یعنی انسانی که مشخصات بشریت را دارد با کمال عالی مافوق زمینی؛ یعنی مانند یک بشر گرسنه می‌شود، تشنه می‌شود، به خواب احتیاج پیدا می‌کند، بچه‌های خودش را دوست دارد، غریزه جنسی دارد، عاطفه دارد، ولی می‌تواند مقتدا باشد. اگر این‌گونه نبود نمی‌توانست امام و پیشوا باشد[۱۴۶].

سیره پیامبر را می‌توان در مسائل اخلاقی، عبادی، علمی، شخصی، خانوادگی، اجتماعی، تبلیغی، سیاسی و ... بررسی کرد[۱۴۷].

اصحاب

صحابه، اصحاب و یاران پیامبر (ص) هستند و در اصطلاح آنانی هستند که زمان رسول خدا را درک کرده و او را دیده‌اند. شمار آنان را تا سی‌هزار نفر هم گفته‌اند که البته رقم دقیقی نیست، چون تنها در حجّة الوداع، بیش از صدهزار نفر با آن حضرت حج انجام دادند و سخنان او را در غدیر شنیدند. برخی هم صحابی را کسی دانسته‌اند که او را دیده و از او حدیث نقل کرده یا مدّتی با او مصاحبت داشته است. در مقابل صحابه، تابعین‌اند که نسل پس از صحابه‌اند. بحث از صحابه از آنجا ریشه می‌گیرد که اهل سنت معتقدند همۀ صحابه عادل و منزّه‌اند و دلیلشان هم آیاتی است که از مؤمنان و مهاجران و انصار ستایش می‌کند و این اعتقاد، برای تصحیح خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و نیز توجیه خلاف‌های عملی آنان است. در حالی که در آیات متعدّدی از برخی افراد آن زمان نکوهش شده و به گواهی تاریخ نیز خطاهای بزرگی از برخی سرزده و اعتقاد به عدالت همۀ صحابه، چیزی جز چشم نهادن بر واقعیات تاریخی و توجیه ظلم و انحراف برخی نیست. آیا علی (ع) که در همۀ صحنه‌های نبرد علیه باطل و شرک حضور داشته، و ابوسفیان که در همۀ توطئه‌ها علیه اسلام فعالیّت داشته و اواخر عمر پیغمبر منافقانه مسلمان شده است برابرند؟[۱۴۸].[۱۴۹]

رحلت و محل دفن

به نقل مشهور، پیامبر (ص) در ۲۸ صفر سال یازدهم هجری و پس از ۲۳ سال مجاهدت و سپری کردن فراز و نشیب‌های فراوان در راه دعوت به سوی حق، پس از چهارده روز بیماری[۱۵۰] و کسالت، رحلت فرمود[۱۵۱]. قبر ایشان در اتاقی قرار دارد که در آن درگذشت و عایشه دختر ابی بکر بن ابی قحافه در آن زندگی می‌کرد[۱۵۲]. امام باقر (ع) فرمود: پیامبر به علی (ع) این‌گونه وصیت کرده بود: «يَا عَلِيُّ، ادْفِنِّي فِي هذَا الْمَكَانِ، وَ ارْفَعْ قَبْرِي مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ، و رُشَّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَاءِ»[۱۵۳]: “ای علی، مرا در این مکان دفن کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت بالا قرار ده و بر آن آب بریز”[۱۵۴].

در حالی که دست علی (ع)، زیر سر پیامبر (ص) بود، آن حضرت (ص) جان به جان آفرین تسلیم کرد. امام علی (ع) طبق وصیت رسول خدا (ص) دست‌هایش را به صورت آن حضرت و سپس بر صورت خود کشید و چشم‌های آن حضرت (ص) را بست و ایشان را به سوی قبله برگرداند و روپوش را بر روی بدن ایشان کشید. آنگاه برخاست تا بقیه کارها را انجام دهد[۱۵۵]. از ابن عباس روایت شد: هنگامی که علی (ع) از غسل (و کفن کردن) آن حضرت (ص) فارغ شد، کفن سرتاسری را از صورت آن حضرت (ص) کنار زد و فرمود: "پدر و مادرم به فدایت؛ پاکیزه زندگی کردی و پاکیزه از دنیا رفتی. با رحلت تو، مقام نبوت و پیامبری قطع شد که با رحلت انبیای دیگر، چنین نشده بود. آن قدر مقام و منزلت یافتی که خداوند بر تو سلام و درود فرستاد و آن‌قدر وسعت نظر داشتی که همه مردم در مقابل تو مساوی شدند. اگر تو، مرا به صبر توصیه نکرده و از شیون و زاری نهی نفرموده بودی، اشک شیون و زاری جاری می‌کردم. پدر و مادرم به فدایت؛ ما را نزد پروردگارت به یادآور و به ما توجه خاص داشته باش". سپس خم شد و صورتش را بوسید و پارچه را به روی ایشان انداخت[۱۵۶].

سپس علی (ع) به مردم [دستور داد هر بار ده نفر به حجره وارد شوند و آیه 56 سوره احزاب را بر حضرت (ص) بخوانند. آنها ده نفر ده نفر به حجره وارد می‌شدند و دور آن حضرت (ص) می‌ایستادند و امیرالمؤمنین علی (ع) وسط ایشان می‌ایستاد و آیه فوق را می‌خواند و سپس دیگران این آیه را تکرار می‌کردند تا اینکه اهل مدینه و اطراف آن بر حضرت (ص) صلوات فرستادند[۱۵۷]. وی می‌گوید: سپس علی (ع) به قبر وارد شد و کفن را از صورت رسول خدا (ص) کنار زد و گونه راست آن حضرت را در جهت قبله بر خاک گذاشت و سپس خشت‌های قبر را گذاشت و از قبر خارج شد و آنگاه خاک را بر روی قبر ریخت[۱۵۸].[۱۵۹]

ایمان پدران پیامبر

شیعیان امامی مذهب اتّفاق نظر دارند که پدران پیامبر (ص) از عبدالله تا آدم (ع) همه مؤمن و موحّد بوده‌اند[۱۶۰]. علّامه مجلسی بر این سخن افزوده، می‌گوید:... همه آنان از صدیقان بوده‌اند: یا از پیامبران مرسل یا از اوصیای معصوم. اگر برخی اظهار اسلام نکرده‌اند، شاید از روی تقیه بوده یا برای یک مصلحت دینی[۱۶۱].

شیخ صدوق می‌فزاید: مادر پیامبر (ص)، آمنه دختر وهب نیز مسلمان بود[۱۶۲]. این بدان معنی است که در پدران رسول خدا (ص) جز خیر و برکت نبوده، آن حضرت همه را از آنان به ارث برده است. طهارت رسول از پلیدی و ناپاکی نیز این نکته را تأکید و تأیید می‌کند. علم جدید هم این را ثابت کرده که عامل وراثت نقش مهمّی در تکوین شخصیت، خصلت‌ها و ویژگی‌های انسان دارد.

ابوحیان اندلسی می‌گوید: رافضیان عقیده دارند که پدران پیامبر (ص) مؤمن بوده‌اند[۱۶۳]. سایر فرقه‌های اسلامی پدر و مادر پیامبر (ص) و اجداد آن حضرت را کافر می‌دانند. البته برخی هم به ایمان آنان عقیده دارند. از جمله کسانی که به ایمان ابوطالب و پدران پیامبر (ص) تصریح کرده‌اند، می‌توان از اینان نام برد؛ مسعودی، یعقوبی، ماوردی، رازی در کتاب: اسرار التنزیل، سنوسی، تلمسانی در حاشیه شفاء و سیوطی که چندین رساله در این باره نوشته است[۱۶۴].

در مقابل کسانی هم رساله‌هایی در اثبات کفر آنان نوشته‌اند: مثل: ابراهیم‌ حلبی و علی قاری که در شرح الفقه الاکبر، به تفصیل در این باره سخن گفته است. آنان سیوطی را به تساهل متهم کرده و گفته‌اند: هرگاه سخنان او موافق سخن پیشوایان نقّاد نباشد، اعتباری ندارد.

علاوه بر اجماع، امامیه معتقد است که روایات فراوانی بر ایمان پدران رسول خدا (ص) دلالت دارد. اجماع شیعه مستند به اخبار و روایات است.

علاوه بر این، دلائل شیعه به شرح زیر است؛

  1. رسول خدا (ص) فرمود: پیوسته خداوند مرا از صلب‌های پاک به رحم‌های پاک منتقل کرد تا آنکه مرا به این جهان شما آورد و به پلیدی جاهلیت، آلوده‌ام نساخت[۱۶۵]. اگر در میان پدرانش کافری وجود داشت، پیامبر (ص) همه را به طهارت توصیف نمی‌کرد؛ زیرا خداوند فرموده است: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ[۱۶۶]. مگر این که بگوییم: منظور پاکی از زنا، و یا پلیدی‌ها و رذالت‌ها است که ملازم کفر نمی‌باشد.
  2. خداوند خطاب به پیامبر (ص) فرمود: ﴿الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ * وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ[۱۶۷] از امام باقر، امام صادق (ع) و ابن عبّاس روایت شده که همواره پیامبر (ص) از صلب پیغمبری به صلب پیغمبری دیگر منتقل می‌شد. ممکن است، در این استدلال مناقشه شود که آیه می‌گوید: خداوند او را در حال عبادت و سجده می‌بیند، نه اینکه نقل او از صلب پیامبری به صلب پیامبر دیگر. اگر این روایت ثابت شود، می‌توان گفت که همه پدران او را در برمی‌گیرد. شاید منظور این باشد که او را در حال انتقال در صلب پیامبران دیده است. چنان که در حال انتقال در صلب دیگران هم مشاهده نموده است. از سوی دیگر اثبات نبوّت همه پدران رسول خدا (ص) کار بسیار مشکلی است.
  3. می‌توان در اثبات ایمان پدران پیامبر (ص) تا ابراهیم (ع) به این آیه استدلال کرد که می‌فرماید: ﴿وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ[۱۶۸].

و یا این آیه: ﴿وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ[۱۶۹]. یعنی کلمه خداوند بایستی در نژاد و ذریه ابراهیم باقی مانده باشد و همواره گروهی از آنان بر فطرت خویش، خداوند را پرستش کنند. شاید همین اجابت دعای ابراهیم (ع) باشد که گفت: ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ[۱۷۰].

﴿رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي[۱۷۱]. روشن است که اگر خداوند دعای ابراهیم (ع) را درباره همه فرزندانش اجابت نموده باشد، نباید ابولهب بزرگ‌ترین مشرکین و شدیدترین دشمن رسول خدا (ص) باشد. این می‌رساند که واژه «من» برای تبعیض است.

پدر ابراهیم‌: معتقدان به ایمان پدران پیامبر (ص) تا آدم با این اعتراض رو به رو هستند که قرآن بر کفر آزر پدر ابراهیم تأکید نموده است؛ ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ[۱۷۲].

به این اشکال چنین پاسخ داده‌اند:

  1. ابن حجر مدعی است که مطابق اجماع مورّخان، آزر پدر ابراهیم (ع) نبوده است. او عمو یا جدّ مادری ابراهیم بود[۱۷۳]. پدرش تارخ نام داشت. از سوی دیگر به کار بردن واژه «اب» برای آزر مجازی است. همانند قول خداوند که می‌فرماید: ﴿أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ[۱۷۴]. اسماعیل از پدران یعقوب نبود، بلکه عموی اوست.
  2. استغفار ابراهیم برای پدر، در ابتدای جوانی بود. در حالی که وقتی به سن پیری رسید و صاحب فرزند شد، چنین برای پدر و مادرش استغفار کرد؛ ﴿...رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ[۱۷۵] روشن است که «والد» و «اب» با هم تفاوت معنی دارد. واژه «اب» را بر مربّی، عمو و جدّ هم به کار می‌برند. در حالی که واژه نخست، اختصاص به پدر بی‌واسطه فرد دارد. بنابراین استغفار دوم برای پدر حقیقی‌اش بوده، در حالی که استغفار نخست به عمو یا جدّش اختصاص داشت.
  3. شاید بتوان گفت: کسی که ابراهیم (ع) برایش آمرزش خواست و سپس از او بیزاری جست؛ ایمان آورده باشد. از این‌رو دوباره برای او آمرزش خواست. از سوی دیگر برخی از بزرگان معتقدند که منشأ اجماع مورّخان در این که آزر پدر ابراهیم نیست، تورات است. در این کتاب، پدر ابراهیم، تارخ نامیده شده است. در هر حال راهی نداریم، جز اینکه معتقد شویم منظور از «اب» عمو و مربّی است نه پدر حقیقی. از سوی دیگر قبول نداریم که استعمال این واژه مجاز باشد.

مسلم و دیگران روایت کرده‌اند که مردی از رسول خدا (ص) پرسید: پدرم کجاست؟ پیامبر (ص) فرمود: در آتش جای دارد. وقتی مرد خواست برود، حضرت او را خواست و فرمود: پدر من و پدر تو، هر دو در آتش هستند[۱۷۶]. از نظر ما این سخن درست نیست؛ زیرا:

  1. گذشت که همه پدران پیامبر (ص) مؤمن بوده‌اند.
  2. این روایت را حماد بن سلمه از ثابت از انس نقل کرده است. معمّر هم همین روایت را از ثابت از انس نقل کرده است، امّا به گونه‌ای که بر کفر پدر آن حضرت دلالت نمی‌کند. در روایت معمر، پیامبر (ص) به مرد فرمود: هرگاه از قبر کافری گذر کردی، او را به آتش جهنم بشارت ده[۱۷۷]. علمای حدیث جرح و تعدیل تأکید کرده‌اند که معمّر از حمّاد دقیق‌تر است. مردم درباره حافظه حمّاد سخن گفته‌اند و روایات زشتی از طریق او رسیده و ربیعه آنها را در کتاب‌های خود آورده است. حمّاد نمی‌توانست حفظ کند و آن را به عنوان حدیث روایت کرد و...[۱۷۸].
  3. این روایت به سند صحیح به شرط بخاری و مسلم، از طریق سعد بن ابی وقاص نقل شده است. در این نقل آمده: هرگاه از قبر کافری گذر کردی، او را به آتش جهنم بشارت ده[۱۷۹].
  4. چگونه مطابق اصرار اینان، پدر و مادر پیامبر (ص)، ابوطالب و عبد المطلب، در آتش جهنم جای دارند، امّا ورقة بن نوفل که پیامبر (ص) را درک کرد، امّا ایمان نیاورد، با لباس سندس در بهشت باشد؟![۱۸۰] همین طور زید بن عمرو بن نفیل عموزاده عمر بن خطّاب متکبّرانه در بهشت قدم می‌زند[۱۸۱].چنین است، در مورد امیة بن ابی الصلت که نزدیک بود در شعرش اسلام آورد![۱۸۲]. به نظر شما چگونه می‌توان احادیث متواتر و تواریخ پشت در پشت دالّ بر ایمان پدران رسول خدا (ص) را دور ریخت، امّا در اثبات ایمان گروه دوم، به یک بیت شعر یا سخنی گذرا چنگ زد؟!

شگفت‌آور است که برخی روایت مذکور را چنین توجیه کرده‌اند که منظور از «اب» عموی او ابوطالب است؛ زیرا مردم عرب، عمو را نیز پدر می‌خوانند و پیامبر (ص) به فرزندی ابوطالب منسوب بود. ما نمی‌دانیم چرا این توجیه‌گر، عموی او ابولهب را رها کرده و به سراغ ابوطالب آمده است، در حالی که کفر ابولهب مسلّم و قطعی است؟! عظیم‌آبادی در اینجا نیز تصریح کرده که این سخن هم ضعیف و باطل است[۱۸۳].[۱۸۴]

منابع

پانویس

  1. خلیفة بن خیاط، ص۲۶؛ ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۷؛ مسعودی، ج۲، ص۲۶۸.
  2. اواسط قرن ششم = م. ۵۷۱.
  3. بیهقی، دلائل، ج۱، ص۷۲.
  4. جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص۱۴۸.
  5. به غیر از مرحوم کلینی، ر.ک: کافی، ج۱، ص۴۳۹.
  6. طوسی، رسائل العشر، ص۲۱۸.
  7. ابن سعد. ج۱، ص۸۰.
  8. منابع معتقد به هفده ربیع الاول: رضی الدین علی حلی، العدد القویه، ص۱۱۰؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۲. منابع معتقد به دوازده ربیع الاول: احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۰-۸۱؛ کلینی، اصول کافی، ج۱، ۴۳۹.
  9. طبری، ج۲، ص۱۵۶؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۶.
  10. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۳۰-۳۱.
  11. ابن سعد، ج۳، ص۴؛ ابن حزم، ص۱۵.
  12. ابن حزم، ص۱۵.
  13. ابن سعد، ج۱، ص۴۷.
  14. ابن‌شهرآشوب، مناقب، ج۱، ص۱۳۴؛ اربلی، ج۱، ص۱۵.
  15. ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۰۹؛ فرات کوفی، ص۲۰؛ رامهرمزی، ص۴۷۰.
  16. طبری شیعی، ص۵۸۱.
  17. ابن سعد، ج۱، ص۵۰.
  18. ابن سعد، ج۱، ص۱۷.
  19. ابن حزم، ص۴۶۵.
  20. یعقوبی، ج۱، ص۲۴۲؛ بلاذری، ج۱، ص۶۴ و ص۶۷ و ج۴، ص۲۲؛ طبری، ج۲، ص۲۵۲.
  21. ابن حزم، ص۱۵.
  22. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۹-۳۰.
  23. بلاذری، ج۱، ص۸۷؛ ابن حزم، ص۱۷.
  24. ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۱.
  25. و به قولی ۳۰، ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴.
  26. ابن سعد، ج۱، ص۸۰.
  27. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۹. برخی درگذشت عبدالله را اندکی پس از ولادت رسول خدا (ص) یا در هیجده ماهگی آن حضرت دانسته‌اند که این نظر مورد قبول تراجم‌نگاران نیست و ابن سعد (ج۱، ص۸۰) بر نادرست بودن آن تأکید کرده است.
  28. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۸۰؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۲.
  29. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۷۶.
  30. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۶۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.
  31. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۳۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۰۱؛ فرهنگ شیعه، ص۱۷۵.
  32. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۰۱.
  33. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد" سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  34. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست" سوره احزاب، آیه ۴۰.
  35. «و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید" سوره محمد، آیه ۲.
  36. «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با وی‌اند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند؛ آنان را در حال رکوع و سجود می‌بینی که بخشش و خشنودی‌یی از خداوند را خواستارند؛ نشان (ایمان) آنان در چهره‌هایشان از اثر سجود، نمایان است، داستان آنان در تورات همین است و داستان آنان در انجیل مانند کشته‌ای است که جوانه‌اش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقه‌هایش راست ایستد، به گونه‌ای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است" سوره فتح، آیه ۲۹.
  37. «ای مؤمنان! چرا چیزی می‌گویید که (خود) انجام نمی‌دهید؟" سوره صف، آیه ۲.
  38. ابن سعد، ج۱، ص۱۷ و ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۴۹؛ مقریزی، ج۱، ص۵.
  39. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۹-۳۰.
  40. ابویعلی، ج۴، ص۲۱۵؛ ابن حبان، الصحیح، ج۱۴، ص۱۳۵.
  41. احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۹۵.
  42. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۹-۳۰.
  43. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۳، ص۴۳۰؛ ابونضر محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۱۸: «وَ قَالَ الصَّادِقُ (ع): لَا يَحِلُّ لِمَاءِ الرَّجُلِ أَنْ يَجْرِيَ فِي أَكْثَرَ مِنْ أَرْبَعَةِ أَرْحَامٍ مِنَ الْحَرَائِرِ».
  44. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۴۷۵.
  45. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۱۸.
  46. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۴۸؛ ترمذی، سنن، ج ۳، ص ۱۴۵، ابویعلی الموصلی، مسند، ج ۶، ص ۴۴۵ و ابوعیسی ترمذی، الشمائل المحمدیه، ص ۱۶.
  47. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۱۹؛ الشمائل المحمدیه، ص ۱۷؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۲، ص ۳۲۸ و دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۲۲.
  48. دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۰۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۵۶؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۶ و نویری، نهایة‌الإرب، ج۱۸، ص۲۳۹.
  49. دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۰۱؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۱۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۴ و الشمائل المحمدیه، ‌ص۱۵.
  50. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۳، ص ۲۶۰؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۱۵۱؛ ابوسعید خرگوشی، شرف المصطفی، ج ۲، ص ۸۷؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۱۵ و دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۵۲.
  51. مسند احمد، ج ۵، ص ۴۵۴؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۷، ص ۸۴؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۳، ص ۳۰۳؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۰ و المناقب، ج۱، ص۱۵۶.
  52. دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۴۱؛ تاریخ مدینه دمشق ،ج٣، ص۲۷۱ و نهایة‌الإرب، ج۱۸، ص۲۳۹.
  53. دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۰۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۶، ص ۱۵؛ ابن حجر، فتح الباری، ج ۶، ص ۴۱۳ و صالحی دمشقی، سبل الهدی والرشاد، ج ۲، ص ۱۲.
  54. مسند احمد، ج ۶، ص ۳۷۷؛ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۸۲؛ مسند ابویعلی، ج ۵، ص ۱۸۳ و الطبقات الکبری، ص ۳۱۷.
  55. تاریخ مدینه دمشق، ج ۳، ص ۲۶۰ و المتقی الهندی، کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۷۵.
  56. البخاری، صحیح، ج ۲، ص ۲۴۴؛ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۸۱؛ سنن ترمذی، ج ۳، ص ۲۴۹ و دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۵۴.
  57. الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۵؛ دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۱۶؛ الشمائل المحمدیه، ص ۱۹ و مسند احمد، ج ۱، ص۱۱۶.
  58. الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۹؛ دلائل النبوه، ج ۱، ص ۱۹۶؛ ابن ابی شیبه کوفی، المصنّف، ج۷، ص۴۴۶؛ صحیح مسلم، ج۷، ‌ ص۸۶ و مسند احمد، ج۵، ‌ ص۱۰۴.
  59. الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۱۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص ۲۶۰؛ صحیح ابن حبان، ج ۱۴، ص ۲۱۷ و مسند ابو یعلی، ج ۱، ص ۳۰۴.
  60. الطبقات الکبری، ج ۱، ص۳۱۵؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۱۳۴؛ کوفی، المصنّف، ج ۷، ص ۴۴۵، صحیح ابن حبان، ج۱۴، ‌ ص۲۱۷ ومسند ابو یعلی، ج۱، ص۳۰۴.
  61. الطبرانی، المعجم الکبیر، ج ۲۲، ص۱۵۵؛ عبدالله بن عدی، الکامل، ج ۲، ص ۱۶۷؛ دلائل النبوة، ج ۱، ص ۲۸۶ و ٢ الشمائل المحمدیه، ص۲۲.
  62. مسند احمد، ج ۱، ص ۱۵۱؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۳، ص ۲۶۰؛ دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۵۲ و شرف المصطفی، ج ۲، ص ۸۸.
  63. المعجم الکبیر، ج ۲۲، ص ۱۵۵، الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۱۶؛ دلائل النبوة، ج ۱، ص ۲۴۸ و شرف المصطفی، ج۲، ص۹۰.
  64. المناقب ج ۲، ص ۱۵۶ و محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۱۸۱.
  65. دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۰۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۳، ص ۳۵۹ و المناقب، ج ۱، ص ۱۵۷.
  66. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۶۲-۴۶۵.
  67. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۲؛ شیخ مفید، مسار الشیعه فی مختصر تواریخ الشریعه، ص۵۰.
  68. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۱۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸.
  69. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۶۰.
  70. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴؛ ابو الفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۳۷.
  71. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۵۲؛ ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ص۶۶.
  72. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۵۲؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ص۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الأشراف، ج۱، ص۵۸.
  73. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۴، ص۳۸۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایة، ج۶ ص۲۸۶.
  74. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحقدة و المتاع، ج۱، ص۱۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۷.
  75. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۳.
  76. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۱۱-۱۲؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۷۵؛ سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید ۱، ص۲۱۱ ـ ۲۲۰.
  77. نهج البلاغه، خطبه‌های ۲۶، ۸۸، ۹۴، ۱۰۳ و ۱۸۷.
  78. ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه ج۲، ص ۶۷۱.
  79. سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید ۱، ص۲۱۱ ـ ۲۲۰.
  80. نهج البلاغه‌، خ ۲۳۴.
  81. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۱۷۶.
  82. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۸۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۲.
  83. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶ ص۳۹۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۸۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۴.
  84. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۸.
  85. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۱۳؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۵.
  86. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۱۸۴.
  87. ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ج۱، ص۱۹۷.
  88. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۱۳.
  89. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۱۷۶-۱۷۷؛ سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید ۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.
  90. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ«و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸ و ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا«بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیم‌دهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.
  91. «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِين‏»؛ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
  92. ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه ج۲، ص ۶۷۳.
  93. ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا«محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  94. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۷۹؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۰.
  95. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۶؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ج۱، ص۲۶۳.
  96. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۳۲۲.
  97. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۵؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ج۱، ص۲۶۵.
  98. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۶؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ج۱، ص۲۶۶.
  99. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۶؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ج۱، ص۲۶۶.
  100. ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۶؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ص۳۸۱.
  101. ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ج۱، ص۲۶۶-۲۶۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵.
  102. «ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسنده‌ایم» سوره حجر، آیه ۹۵؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۰.
  103. «و به راستی نزدیک است کافران هنگامی که این یادکرد را می‌شنوند با چشمانشان به تو آسیب رسانند و می‌گویند بی‌گمان او دیوانه است» سوره قلم، آیه ۵۱.
  104. «و چون آیات ما بر آنان خوانده می‌شد می‌گفتند: شنیدیم و اگر می‌خواستیم مانند آن می‌گفتیم؛ این (آیات) جز افسانه‌های پیشینیان نیست» سوره انفال، آیه ۳۱.
  105. «چون آیات ما را بر او بخوانند می‌گوید: افسانه‌های پیشینیان است» سوره قلم، آیه ۱۵.
  106. «و با خداوند، خدایی دیگر منهید که من از سوی او برای شما بیم‌دهنده‌ای آشکارم بدین‌گونه برای کسانی که پیش از آنان بودند، هیچ پیامبری نیامد مگر اینکه گفتند: او جادوگر یا دیوانه است» سوره ذاریات، آیه ۵۱-۵۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۳.
  107. عبدالرحمن سهیلی، روض الأنف فی شرح السیرة النبویه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویة، ج۱، ص۳۵۸.
  108. ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷.
  109. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۱۳ ـ ۱۵.
  110. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۳۷؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۱۱۵.
  111. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۵؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۶.
  112. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۳۷؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۵.
  113. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۳۵؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱.
  114. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۱۵.
  115. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶۲.
  116. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۴۸؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  117. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۵.
  118. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۵۳؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۴۵.
  119. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۵؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  120. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵.
  121. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۴.
  122. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵.
  123. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۳۱.
  124. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۱۶.
  125. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، ج۱، ص۵۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۵۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۴۳۴.
  126. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۶۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۵۰.
  127. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۹.
  128. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۶۸؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ج۱، ص۴۵۴.
  129. شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۱۴۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۰.
  130. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۶۹؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ج۱، ص۴۶۸.
  131. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۱۷.
  132. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۷۱-۳۷۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۲.
  133. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۲؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۵۱-۵۲.
  134. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص ۱۷ ـ ۱۸.
  135. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۶۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۳.
  136. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۳؛ صالحی، محمد یوسف، سبل الهدی و رشاد فی سیرة خیر العباد، ج۴، ص۲۳۱.
  137. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۴؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۹۴.
  138. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۴-۴۹۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۹۷-۱۹۹.
  139. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۱۸.
  140. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۰۱؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۷۶-۱۷۷.
  141. کسانی که به آنان کتاب (آسمانی) داده‌ایم او را می‌شناسند همان‌گونه که فرزندانشان را می‌شناسند؛ و به راستی دسته‌ای از آنان حق را دانسته پنهان می‌دارند؛ سوره بقره، آیه۱۴۶.
  142. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۱۶۹ ـ ۱۸۰؛ سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی ج۲، ص۸۸.
  143. مرتضی مطهری، پیامبر امّی، ص۱۰۹.
  144. اردشیری لاجیمی، حسن، سیره نبوی از نگاه استاد مطهری، ص۳۰.
  145. قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکو است. برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‌کند؛ سوره احزاب، آیه ۲۱.
  146. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۴۸ و ۵۳.
  147. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۴۵ تا ۷۳؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۲، ص ۶۷۱-۶۷۲؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۰۱.
  148. در این‌باره ر.ک: «نظریة عدالة الصحابه»، احمد حسین یعقوب، «معالم المدرستین»، ج ۱ ص ۸۷، «الصحابة فی القرآن و السنّة و التاریخ» مرکز الرساله.
  149. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۶۱.
  150. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ ص۵۶.
  151. علی بن فخرالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۶؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۶؛ جواد کاظمی، مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام، ج۳، ص۷۱.
  152. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
  153. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.
  154. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۲؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۷۶-۱۷۷.
  155. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۷.
  156. الامالی، شیخ مفید، ص۱۰۲.
  157. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۵۰.
  158. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۸.
  159. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۲۰۰-۲۰۲؛ ده پهلوانی، طلعت، رحلت پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۳۸۴-۳۸۵؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۲، ص ۶۷۳-۶۷۴.
  160. بنگرید: اوائل المقالات، ص۱۲؛ تصحیح الاعتقاد، ص۶۷؛ تفسیر رازی، ج۲۴، ص۱۷۳.
  161. بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۱۷.
  162. بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۱۷.
  163. تفسیر البحر المحیط، ج۷، ص۴۷.
  164. از جمله رسائل سیوطی است: مسالک الحنفاء الدرج المنیفه، المقامة السندسیه، السبل الجلیه.
  165. مجمع البیان، ج۴، ص۳۲۲؛ بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۱۷- ۱۱۸؛ تفسیر رازی، ج۲۴، ص۱۷۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۱۳۰؛ سیره دحلان، ج۱، ص۱۸.
  166. «ای مؤمنان! مشرکان پلیدند» سوره توبه، آیه ۲۸.
  167. «همان که چون (به نماز) برخیزی تو را می‌نگرد * و گردش تو را در میان سجده‌گزاران (می‌بیند)» سوره شعراء، آیه ۲۱۸-۲۱۹.
  168. «پروردگارا! و ما را فرمانبردار خود بگمار و از فرزندان ما خویشاوندانی را فرمانبردار خویش (برآور) و شیوه‌های پرستشمان را به ما بنما و توبه ما را بپذیر بی‌گمان تویی که توبه‌پذیر مهربانی» سوره بقره، آیه ۱۲۸.
  169. «و همین را سخنی پاینده در میان فرزندان (آینده) خویش قرار داد باشد که آنان (بدان) بازگردند» سوره زخرف، آیه ۲۸.
  170. «و (یاد کن) آنگاه را که ابراهیم گفت: پروردگارا! این شهر را امن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بت‌ها دور بدار» سوره ابراهیم، آیه ۳۵.
  171. «پروردگارا! مرا برپادارنده نماز گردان و از فرزندانم نیز و دعای مرا بپذیر!» سوره ابراهیم، آیه ۴۰.
  172. «و آمرزش خواهی ابراهیم برای پدرش جز بنا به وعده‌ای نبود که به وی داده بود و چون بر او آشکار گشت که وی دشمن خداوند است از وی دوری جست؛ بی‌گمان ابراهیم دردمندی بردبار بود» سوره توبه، آیه ۱۱۴.
  173. تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۳۵- ۲۳۶.
  174. «مگر هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید گواه بودید، آنگاه که از پسران خود پرسید: پس از من چه می‌پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می‌پرستیم که خدایی یگانه است و ما فرمانبردار اوییم» سوره بقره، آیه ۱۳۳.
  175. «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزی که حساب برپا می‌شود بیامرز!» سوره ابراهیم، آیه ۴۱.
  176. بنگرید: صحیح مسلم؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۱۷۲؛ الاصابه، ج۱، ص۳۳۷؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۳۲.
  177. سیره حلبی، ج۱، ص۵۰؛ مسالک الحنفاء، ص۵۴.
  178. سیره حلبی، ج۱، ص۵۱؛ فتح الباری، ج۱، ص۳۹۷؛ تهذیب التهذیب؛ ج۳، ص۱۲.
  179. سیره حلبی، ج۱، ص۵۱؛ المصنّف، ج۱۰، ص۴۵۴.
  180. سیره دحلان، ج۱، ص۳۹؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۳۷.
  181. الاغانی، ج۳، ص۱۹۰.
  182. عون المعبود، ج۱۲، ص۴۹۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۵۱.
  183. عون المعبود، ج۱۲، ص۴۹۵.
  184. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۱۸۲.