اسامة بن زید بن حارثه کلبی در تاریخ اسلامی
مقدمه
اسامة بن زید بن حارثة بن شراحیل[۱]، آزاد کرده رسول خدا (ص)[۲] و کنیه او ابومحمد یا ابوزید است[۳]. البته کنیه او را ابویزید و ابوخارجه نیز گفتهاند و از قبیله بنی کلب بن وبره بود[۴] پدر و مادرش هر دو بنده و کنیز رسول اکرم (ص) بودهاند و چون پیامبر اکرم (ص) به وی بسیار علاقهمند بودند، او را “محبّ الرسول” مینامیدند[۵][۶]. وی به همراه پدر و مادرش به مدینه هجرت کرد[۷]. روایاتی درباره محبّت پیامبر (ص) به اسامه در منابع ذکر شده[۸]. که بر اساس بعضی از آنها، پیامبر هدایای بزرگان دیگر اقوام، چون حلّه دحیه کلبی[۹] و کسوت ذی یزن[۱۰] را به اسامه هدیه کردهاند[۱۱].
پدر و مادر اسامه
زید، پدر اسامه و کنیه او ابو اسامه بود[۱۲]. او در دوران کودکی هنگامی که همراه مادر برای دیدار بستگانش به قبیله بنیمعن رفته بود، با شبیخون طایفه قین مواجه شد و آنها زید را اسیر کرده و برای فروش به بازار عُکاظ آوردند. حکیم بن حزام برادرزاده حضرت خدیجه او را برای خدیجه خریداری کرد و خدیجه هم زید را به پیامبر (ص) بخشید لذا زید به مولى رسول الله معروف گردید. زید از همان اوایل بعثت، به اسلام روی آورد و جزو سابقین در اسلام قرار گرفت و سرانجام در جنگ موته سال هشتم هجری[۱۳]، قبل از فتح مکه به شهادت رسید.
نام مادر اسامه (ام ایمن) برکه بود و او کنیز عبدالله بن عبدالمطلب، پدر پیامبر (ص) بود که از او و یا از آمنه به پیامبر (ص) به ارث رسید[۱۴].
امایمن، پرستار پیامبر (ص) بود. پیامبر (ص) در این باره میفرمود: “بعد از آمنه امایمن مادر من است”. زمانی که پیامبر (ص) به دنیا آمد امایمن از آن حضرت پرستاری کرد تا پیامبر بزرگ شد و او را آزاد کرد. پیامبر اکرم (ص) او را به همسری زید (پسر خوانده خود) درآورد و اسامه از این ازدواج متولد شد[۱۵][۱۶].
همانگونه که اشاره شد، اُسامه از پدری که فرزند خوانده رسول خدا (ص) و از مادری که دایه و به جای مادر آن حضرت بود، به دنیا آمد. از این رو اُسامه همواره مورد عنایت خاص حضرت قرار داشت و به قدری به او اظهار علاقه میکرد که وی را "حب رسول الله" مینامیدند[۱۷].
ابن اثیر در اسد الغابه از ابن عمر نقل میکند: رسول خدا (ص) فرمودند: به راستی اُسامه از محبوبترین مردم نزد من است، امیدوارم او از صالحان شما باشد، پس همواره او را به خوبی سفارش نمایید[۱۸][۱۹]
اسامه و شرکت در جنگها
جنگ بدر
در اینکه اسامه در جنگ بدر شرکت نکرده شکی نیست. واقدی مینویسد: پیامبر (ص) روز یکشنبه دوازدهم رمضان با همراهان خود از مدینه بیرون آمد و چون به ناحیۀ نقب بنی دینار رسید، در بقع[۲۰] مستقر شد و لشکر را آماده کرد و از سپاه سان دید. از میان ایشان عبدالله بن عمر، اسامة بن زید، رافع بن خدیج، براءة بن عازب، اسید بن ظهیر، زید بن ارقم، و زید بن ثابت را به مدینه باز گرداند و اجازه شرکت در سپاه نداد[۲۱].
همچنین اسامه نقل قولهایی را درباره این جنگ بیان کرده که نشان عدم شرکت او در جنگ است. اسامة بن زید از قول گروهی از مردان بنی عبد الاشهل روایت میکند در روز بدر شمشیر سلمة بن اسلم بن حریش هم شکست و بی سلاح ماند. پیامبر (ص) چوب دستی خود را که از شاخه خرمای ابن طاب بود به او داد و فرمود: با این ضربه بزن! و ناگاه تبدیل به شمشیری خوب شد و این شمشیر همواره پیش سلمه بود تا آنکه در جنگ پل ابوعبید کشته شد[۲۲][۲۳].
اسامه و خبر پیروزی بدر
پیامبر (ص) زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را از اثیل به مدینه فرستاد. آنها روز یکشنبه و در گرمای شدید، به مدینه رسیدند. عبدالله در دره عقیق از زید جدا شد و همچنان که سوار بر مرکب خود بود شروع به جار زدن کرد و میگفت: ای گروه انصار، شما را به سلامت رسول خدا و کشته و اسیر شدن مشرکان مژده باد، هر دو پسر ربیعه کشته شدند، سهیل بن عمرو ذوالانیاب و گروه زیاد دیگری هم به اسارت در آمدند. عبد الله بن رواحه در محله بالای مدینه به خانههای انصار میرفت و خانه به خانه به آنها مژده میداد. قبائل بنو عمرو بن عوف، خطمه و وایل در آن محله ساکن بودند. بچهها هم از پی عبدالله بن رواحه حرکت میکردند و فریاد میکشیدند: ابوجهل بدکاره کشته شد! تا به محله بنی امیة بن زید رسیدند. زید بن حارثه هم در حالی که سوار بر قصواء ـ ناقه پیامبر ـ بود، اهل مدینه را مژده میداد. چون به مصلّی رسید، همچنان که سوار بر ناقه بود، فریاد زد: عتبه و شیبه پسران ربیعه، پسران حجاج، ابوجهل، ابوالبختری، زمعة بن اسود و امیة بن خلف کشته شدند! و سهیل بن عمرو ذو الانیاب و گروه زیادی اسیر شدند! مردم حرف زیدبن حارثه را باور نمیکردند و میگفتند: زید گریخته است! این حرف مسلمانان را به خشم آورد و ترسیدند. مردی از منافقان به اسامة بن زید گفت: پیامبر شما و همراهانش کشته شدهاند. مرد دیگری از منافقان به ابولبابة بن عبد المنذر گفت: یاران شما چنان پراکنده شدهاند که هرگز جمع نخواهند شد. بیشتر اصحاب محمد و خود او کشته شدهاند، این ناقه اوست که ما میشناسیمش و این زید هم که گریخته است از ترس نمیفهمد چه میگوید! ابولبابه گفت: خداوند گفتارت را تکذیب فرماید! همه یهودیان هم میگفتند: زید، فقط گریخته است! اسامة بن زید گوید: آمدم و با پدر خود خلوت کردم و پرسیدم: پدر جان اینکه میگویی راست است؟ گفت: آری پسرکم، به خدا راست است! قویدل شدم و پیش آن منافق برگشتم و گفتم: تو از کسانی هستی که نسبت به پیامبر و مسلمانان یاوه سرایی میکنند! چون رسول خدا بیاید گردنت را خواهد زد. گفت: ای ابو محمد، این چیزی بود که من از مردم شنیده بودم! [۲۴][۲۵].
اسامه و جنگ بنی قریظه
پیامبر (ص) روز چهارشنبه سال پنجم هجرت هفت روز از ماه ذی قعده باقی مانده بود که به سوی بنی قریظه حرکت و پانزده روز ایشان را محاصره کرد و روز پنج شنبه هفتم ذی حجه بازگشت و ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین فرمود. پیامبر (ص) فرمان دادند مردان اسیر را به خانه اسامة بن زید منتقل کنند و زنان و کودکان را به خانه دختر حارث بردند. همچنین دستور فرمود تا چندین بار خرما میان آنها توزیع شود. گروهی از ایشان آن شب را به خواندن تورات مشغول بودند و برخی از ایشان برخی دیگر را به استقامت و پایداری در دین و تمسک به تورات توصیه میکردند[۲۶][۲۷].
سهم اسامه از غنائم خیبر
پیامبر (ص) برای هر یک از همسران خود هشتاد بار خرما و بیست بار جو عنایت فرمود. به عباس بن عبدالمطلب دویست بار خرما داد. به فاطمه (س) و علی (ع) مجموعاً سیصد بار خرما و جو اختصاص داد که از این مقدار هشتاد و پنج بار آن جو بود و از مجموع سیصد بار، دویست بار از فاطمه (س) و بقیه از علی (ع) بود. به اسامة بن زید یکصد و پنجاه بار لطف فرمود که چهل بار جو و پنجاه بار هسته خرما و بقیهاش خرما بود[۲۸][۲۹].
اسامه و فتح مکه
روز فتح مکه پیامبر (ص) در حالی که سوار بر شتر اسامة بن زید بود و اسامه هم عقب سر آن حضرت بر شتر سوار بود، وارد مکه شد، و بلال و عثمان بن طلحه هم همراه آن حضرت بودند. چون کنار دروازه رسیدند، عثمان بن طلحه کسی را فرستاد تا کلید را بیاورد و آن را به رسول خدا تسلیم کرد[۳۰]. از اسامة بن زید نقل شده: من همراه رسول خدا (ص) وارد کعبه شدم. پیامبر (ص) تصاویری دیدند و به من دستور دادند تا سطل آبی بیاورم، سپس پارچهای را در آن خیس فرمود و با آن به چهرهها مالید و فرمود: خداوند بکشد مردمی را که تصویر چیزهایی را که نیافریدهاند، میکشند[۳۱][۳۲].
اسامه و دفن دختران پیامبر (ص)
اسامه و شرکت در دفن ام کلثوم
در شعبان سال نهم ام کلثوم دختر رسول خدا (ص) از دنیا رفت و آن حضرت بر او نماز خواند و در هنگام دفن ام کلثوم، بالای قبرش علی (ع) و فضل و اسامة بن زید نشسته بودند[۳۳][۳۴].
اسامه و شرکت در دفن رقیه
واقدی نقل میکند: در جریان جنگ بدر وقتی زید پدر اسامه خبر پیروزی مسلمانان را آورد اسامه از هموار کردن خاک بر گور رقیه دختر پیامبر (ص) از بقیع بر میگشت[۳۵][۳۶]
اسامه در شأن نزول
اسامه و سریه ابن سعد
در شعبان سال هفتم هجری رسول خدا (ص) بشیر بن سعد را همراه سی مرد به سوی طایفه بنی مرّه به فدک اعزام فرمود. بشیر حرکت کرد و چوپانهایی را دید و پرسید: مردم کجایند؟ گفتند: در خانههای خود هستند. چون فصل زمستان بود مردم کنار آبها حاضر نبودند. بشیر هر چه شتر و گوسفند بود به غنیمت گرفت و به سوی مدینه بازگشت. چون این خبر به مردم رسید، به دنبال بشیر آمدند و در سیاهی شب به او رسیدند. اطرافیان بشیر شروع به تیراندازی کردند به طوری که تیرهایشان تمام شد و چون صبح شد بنی مره بر آنها حمله کردند. گروهی از یاران بشیر کشته و گروهی متفرق شدند. خود بشیر جنگ سختی کرد ولی پاشنه پایش قطع شد و آنها فکر کردند حتماً مرده است، لذا گوسفندان و شتران خود را گرفتند و برگشتند. نخستین کسی که این خبر را به مدینه آورد، علبة بن زید حارثی بود. بشیر بن سعد میان کشته شدهها افتاده بود. چون شب شد به سختی خود را به فدک رساند، و چند روزی پیش یک یهودی ماند تا زخمهایش بهبود نسبی یافت و سپس به مدینه برگشت. پیامبر (ص) زبیر بن عوام را آماده حرکت کرده و به او فرمودند: حرکت کن و به طرف محل کشته شدن یاران بشیر برو و اگر خداوند تو را بر ایشان پیروز گردانید، میان ایشان باقی نمان. دویست نفر را هم برای همراهی با زبیر آماده کرده و برای او پرچم بستند. در این موقع غالب بن عبدالله از سریهای که رفته بود برگشت و خداوند او را به پیروزی رسانده بود. پیامبر (ص) به زبیر بن عوام فرمودند: بنشین! و همان غالب بن عبدالله را همراه با دویست نفر اعزام فرمود. اسامة بن زید هم همراه او حرکت کرد و به محل کشته شدن یاران بشیر رسیدند. عقبة بن عمرو ابو مسعود، کعب بن عجره، و علبة بن زید از همراهان غالب در این سریّه بودند. غالب حرکت کرد و شبانگاه به جایی رسید که دشمن دیده میشد. آنها شتران خود را آب داده و کنار آب، آنها را بسته بودند و خود در حال استراحت بودند. غالب برخاست و خدای را سپاس و ستایش کرد و گفت: من شما را به پرهیزگاری خداوند یکتای بیهمتا وصیت میکنم و میخواهم از من اطاعت کنید و نسبت به من عصیان نکنید و در هیچ کاری با من مخالفت نورزید زیرا آن کسی که اطاعت نشود رأی و اندیشهای ندارد. آنگاه میان ایشان پیوند محبت و دوستی برقرار کرد و دو نفر، دو نفر آنها را تقسیم کرد و گفت: هیچ کس نباید از رفیق خود جدا شود و چنین نشود که کسی پیش من بیاید و اگر از او بپرسم دوست و همرزم تو کجاست، بگوید نمیدانم و چون من تکبیر گفتم شما هم تکبیر بگویید. غالب تکبیر گفت و مسلمانان هم تکبیر گفتند و شمشیرها را بیرون کشیدند. افلح بن سعید از بشیر بن محمد بن عبدالله بن زید نقل میکند: ما چهارپایان و شتران را که کنار چاههای آب بسته بودند، محاصره کردیم. مردان آنها قصد جنگ داشتند و ساعتی با آنها جنگیدیم و فریاد میکشیدیم و شعار خودمان را که “امت! امت!؛ بمیران، بمیران” بود تکرار میکردیم. اسامة بن زید مردی از دشمن را که نامش نهیک بن مرداس بود تعقیب کرد و از صحنه دور شد و ما افراد حاضر را محاصره کردیم و گروهی را کشتیم و زنان و چهار پایان آنها را هم گرفتیم. غالب که فرمانده ما بود، پرسید: اسامة بن زید کجاست؟ ساعتی از شب گذشته بود که اسامة بن زید آمد. فرمانده ما او را به سختی ملامت و سرزنش کرد و گفت: مگر متوجه آنچه به تو گفته بودم، نشدی؟ گفت: من در تعقیب مردی از دشمن بودم که مرا مسخره میکرد و همین که نزدیک او رسیدم و با شمشیر زخمی بر او زدم، صدا زد «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». فرمانده گفت: آیا پس از آن شمشیرت را غلاف کردی؟ گفت: نه به خدا سوگند، چنان نکردم و چنان بر او ضربه زدم تا به کام مرگ رفت. همه گفتیم: بسیار کار بد کردی، این چه کاری است که کردهای؟ مردی را که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفته است کشتهای!! اسامه به شدت پشیمان شد. خود اسامة بن زید نیز نقل میکند: در این سریه فرمانده ما میان ما پیمان برادری بست و همرزم و برادر من در این جا ابوسعید خدری بود. اسامه گوید: پس از اینکه نهیک بن مرداس را کشتم از این پیشامد در درون خود بسیار احساس ناراحتی میکردم به طوری که هیچ قدرتی حتی برای غذا خوردن نداشتم. چون به مدینه رسیدم، رسول خدا (ص) مرا در آغوش کشیدند و بوسیدند و من هم آن حضرت را در بغل گرفتم. سپس فرمودند: ای اسامه اخبار این جنگ را بگو! اسامه شروع به نقل اخبار جنگ کرد و چون موضوع کشتن نهیک بن مرداس را گفت، پیامبر (ص) فرمودند: ای اسامه او را در عین حالی که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفته بود کشتی؟ اسامه شروع به بهانهتراشی کرد و گفت: ای رسول خدا، او این کلمه را برای نجات از مرگ بر زبان راند. پیامبر (ص) فرمودند: مگر قلب او را شکافتی و فهمیدی که او راستگو یا دروغگوست؟ اسامه گفت: از این پس هرکس را که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگوید نخواهم کشت. و اسامه میگفت: آرزو داشتم ای کاش تا آن روز مسلمان نشده بودم[۳۷].
قمی نیز در تفسیرش در مورد مرداس بن نهیک فدکی یهودی نقل کرده: او هنگامی که احساس کرد، لشکریان رسول خدا (ص) به پیش میآیند، مال و خانوادهاش را جمع کرد و به گوشهای از کوه پناه برد. اسامة بن زید از کنار او گذشت و او شروع به گفتن «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» کرد، اما اسامه ضربهای به او وارد کرد و او را کشت. پس از آنکه نزد رسول خدا (ص) بازگشت، آن حضرت را از جریان باخبر کرد. پیامبر (ص) پرسید: آیا مردی را کشتی که میگفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»؟! جواب داد: ای رسول خدا، این را به خاطر کشته نشدن میگفت! پیامبر (ص) فرمود: تو که پرده قلبش را نشکافتی تا بدانی در آن چیست و آنچه را به زبان گفته است، قبول نکردهای، در حالی که نمیدانی در درونش چه نیتی داشته است!! زید قسم خورد پس از آن هیچکس را که شهادت میدهد: ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ﴾ به قتل نرساند و خداوند در این مورد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[۳۸][۳۹][۴۰].
اسامه و آیه غیبت
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾[۴۱]. درباره دو نفر از یاران رسول خدا (ص) نازل شده است که از دوست خود سلمان غیبت کردند، این دو نفر سلمان را فرستادند خدمت پیامبر (ص) برود تا برایشان غذا بیاورد. پیامبر (ص) نیز سلمان را نزد اسامة بن زید که انباردار قافله بود فرستاد، اسامه گفت: غذا تمام شده و چیزی پیش من نیست. سلمان نیز دست خالی برگشت، آن دو نفر گفتند: اسامه بخل ورزیده و به سلمان هم گفتند: اگر او را سر چاه پر آبی بفرستیم خشک خواهد شد، آنگاه خودشان راه افتادند نزد اسامه بروند، با اینکه پیامبر (ص) به آنان این دستور را نداده بود. حضرت به آنان فرمود: چه شده است که میبینم دهانتان آلوده به گوشت است. گفتند: یا رسول الله ما امروز گوشتی نخوردیم، فرمود: گمراه شدهاید. داشتید گوشت سلمان و اسامه را میخوردید و به دنبال آن آیه فوق نازل شد[۴۲][۴۳].
لشکر اسامه
یکی از مواردی که اهمیت مقام و منزلت اُسامه را نزد رسول خدا (ص) به وضوح به اثبات میرساند، فرماندهی او در لشکری بزرگ برای رویارویی با بزرگترین ارتش جهان آن روز (ارتش روم) است. در این زمینه باید گفت: رسول خدا (ص) همواره از کشته شدن زید بن حارثه و جعفر و اصحاب او یاد میکرد و نسبت به آنها اندوه شدیدی ابراز میفرمود. در 26 ماه صفر سال یازدهم هجری؛ پیامبر (ص) فرمان آماده شدن مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود و دستور داد با سرعت برای این کار آماده شوند و این سفارش را تکرار میکرد که: "با جيش اُسامه حرکت کنید، خدا لعنت کند کسی کا را که از لشکر وی سرپیچی نماید"[۴۴].
مردم از حضور رسول خدا (ص) متفرق شدند در حالی که برای جهاد تلاش میکردند. فردای آن روز، سه شنبه، اسامة بن زید را احضار و به او فرمود: ای أسامه، در پناه نام خدا و برکت خدا حرکت کن تا به محل کشته شدن پدرت برسی و آنها را زیر سم اسبها لگد مال کنی. من تو را مأمور این کار و امیر این لشکر قرار دادم. صبحگاه بر مردم ابنی حمله کن و اماکنشان را به آتش بکش و شتابان برو که بر اخبار پیشی بگیری. اگر خداوند تو را پیروز فرمود میانشان کمی بمان و همراه خود راهنمایانی بردار و جاسوسان و مقدمه سپاه را پیشاپیش بفرست. چون چهارشنبه فرا رسید، بیماری پیامبر (ص) با سر درد و تب شروع شد. صبح پنجشنبه پیامبر (ص) با دست خود پرچمی برای اسامه بست و فرمود: ای أسامه، به نام خدا و در راه خدا به جهاد برو و با هر کس که به خدا کافر است جنگ کنید و مکر و غدر نکنید، هیچ کودک و زنی را نکشید؛ شما آرزوی رویارو شدن با دشمن نداشته باشید که نمیدانید شاید به آنها گرفتار و مبتلا شوید، ولی بگویید: خدایا تو خود، ایشان و شترانشان را برای ما کفایت کن! و اگر آنها به شما برخوردند و با هیاهو حمله کردند شما آرامش و سکوت را مراعات کنید. با یکدیگر نزاع و مخالفت نکنید که ضعیف و ناتوان خواهید شد. بگویید: پروردگارا ما بندگان توایم و آنها هم بندگان تواند قدرت ما و ایشان در دست توست تو ایشان را مغلوب فرما! و بدانید که بهشت زیر بارقه شمشیر است.
پیامبر (ص) به اسامه دستور داد تا در جرف اردو بزند و او در محل حوض سلیمان امروز اردو زد. هر کس کارهایش را تمام کرده بود به اردوگاه او رفت و کسانی هم که کارهایشان تمام نشده بود درصدد اتمام آن بودند. هیچ یک از مهاجران نخستین مانند عمر بن خطاب، ابو عبیدة بن جراح، سعد بن ابی وقّاص و ابو الاعور سعید بن زید بن عمرو بن نفیل همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار همچون قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حریش باقی نماند مگر اینکه آماده این جنگ شد. بعضی از مهاجرین و از همه شدیدتر عیاش بن ابی ربیعه اعتراض کردند که چگونه این نوجوان به فرماندهی این لشکر آن هم بر مهاجران نخستین منصوب شده است؟ گفتگو در این مورد زیاد شد و عمر بن خطاب قسمتی از این مطالب را شنید و به پیامبر (ص) خبر داد. رسول خدا (ص) به شدت خشمگین شد و بیرون آمد در حالی که دستاری بر سر و قطیفهای پوشیده بود به منبر رفت و خدای را حمد و ستایش کرد آنگاه فرمود: "ای مردم این گفتار چیست که از بعضی به من رسیده که درباره فرماندهی اسامة بن زید گفتهاید؟ به خدا قسم تازگی ندارد اگر در مورد فرماندهی اسامه به من اعتراض میکنید قبلاً هم در مورد فرماندهی پدرش به من اعتراض کردید، حال آنکه به خدا قسم او شایسته فرماندهی بود و پسرش هم پس از او شایسته این کار است. او از محبوبترین مردم در نظرم بود و پسرش هم همچنان است و آن هر دو شایسته و سزاوار برای هر خیری هستند، بنابراین همگی خیرخواه او باشید که او از برگزیدگان شماست! [۴۵] آنگاه از منبر پایین آمد و به خانه خود رفت. مسلمانانی که با اسامه بیرون رفته بودند برای وداع با رسول خدا (ص) آمدند و عمر بن خطاب هم میان آنها بود. رسول خدا (ص) امر فرمود: زود اسامه را راه بیندازید! در این موقع امّ ایمن وارد شد و گفت: ای رسول خدا اگر مصلحت بدانید اجازه فرمایید اسامه بماند تا شما بهبودی یابی که اگر در این حال بیرون برود از خود بی خود و نگران است. پیامبر (ص) باز هم فرمود: اسامه را راه بیندازید! مردم به محل اردوگاه رفتند و شب یکشنبه آنجا خوابیدند. روز یکشنبه اسامه برای ملاقات رسول خدا (ص) آمد و آن حضرت به شدت بیمار بود و زنان رسول خدا (ص) اطراف آن حضرت بودند. اسامه با چشم گریان سر خود را خم کرد و رسول خدا (ص) را بوسید. پیامبر (ص) قادر به صحبت نبودند و دست خود را به سوی آسمان بلند فرمود و به اسامه اشاره کرد. اسامه گوید: دانستم که برای من دعا میکند و به لشکرگاه برگشتم. صبح دوشنبه اسامه از لشکرگاه دوباره به حضور پیامبر (ص) آمد و حال آن حضرت بهتر و راحتتر بود. چون اسامه نزد پیامبر (ص) آمد، فرمود: همین امروز صبح در پناه برکت و لطف خدا حرکت کن! و اسامه با رسول خدا (ص) وداع کرد. در این هنگام ابو بکر به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: امروز بحمد الله حال شما بهتر است، امروز هم که نوبت دختر خارجه است، به من اجازه بدهید بروم! پیامبر (ص) اجازه فرمود و او به سنح رفت. اسامه هم سوار شد و به لشکرگاه رفت و اصحابش به مردم اعلان کردند هر چه زودتر به اردوگاه بیایند. چون اسامه به لشکرگاه خود رسید فرمان حرکت صادر کرد و در این موقع چند ساعتی از روز گذشته بود. در همان حال که اسامه میخواست از جرف حرکت کند فرستادۀ ام ایمن پیشش آمد و خبر آورد رسول خدا (ص) در حال مرگ است. اسامه همراه عمر و ابوعبیده جراح به مدینه برگشت و هنگامی به در خانه رسول خدا (ص) رسیدند که آن حضرت در حال مرگ بود و سرانجام آن حضرت از دنیا رفت[۴۶][۴۷].
گرچه سپاه اُسامه پیش از رحلت رسول خدا (ص) به علت کوتاهی و عدم حرکت اصحاب از هم گسیخت اما اُسامه پس از مدتی که از رحلت رسول خدا (ص) گذشت در زمان خلافت ابوبکر با همان لشکر روانه موته شد و عده زیادی از قاتلان پدرش را کشت و نیز جمعیتی را اسیر کرد و پس از چهل روز با پیروزی به مدینه مراجعت کرد و مورد استقبال ابوبکر و اهالی مدینه قرار گرفت[۴۸][۴۹]
سخنان شیخ مفید درباره فرماندهی اسامه
شیخ مفید در ارشاد مینویسد: هنگامی که رسول خدا (ص) از نزدیک شدن مرگ خود مطلع شد، به هر مناسبتی برای مسلمانان سخنرانی میکرد و آنان را از فساد و اختلاف بعد از خودش برحذر میداشت و بسیار سفارش میکرد به سنت ایشان متمسک شوند (...) سپس اسامه را به فرماندهی انتخاب کرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد به سوی سرزمین روم، همان جایی که پدرش به شهادت رسید، حرکت کند. نظر آن حضرت این بود که مهاجران و انصار اولیه را از مدینه بیرون بفرستد تا هنگام وفاتش کسی از اینها در مدینه نمانده باشد که در ریاست بر مردم طمع کند و به منازعه با جانشین و وصی او بپردازد و بخواهد حق او را پایمال کند. برای همین اسامه را به فرماندهی منصوب کرد و تلاش نمود هر چه سریعتر آنان از مدینه بیرون بروند. او به اسامه دستور داد در جرف اردو بزند و مردم را ترغیب کرد هر چه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حرکت کنند. و آنان را از سستی و کندی برحذر داشت، اما در همین ایامی که درصدد بود تا سپاه اسامه را هر چه سریعتر اعزام کند، بیمار شد و در اثر آن رحلت کرد. سپس شیخ مفید داستان نماز را نقل کرده و گفته است: پس از آنکه رسول خدا (ص) نماز را به جای آورد، به منزل خودش رفت و گروهی از مسلمانان را که ابوبکر و عمر بن خطاب هم در میان آنان بودند، فراخواند و پرسید: آیا به شما دستور ندادهام که هر چه زودتر همراه سپاه اسامه حرکت کنید؟! چرا از دستور من سرپیچی کردهاید؟! ابوبکر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار دیگر شما را ببینم! و عمر گفت: ای رسول خدا، من خارج نشدم، زیرا دوست ندارم حال شما را از دیگران بپرسم! به دنبال آن حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید[۵۰][۵۱].
سخنان اسامه پیرامون فرماندهیش
شیخ طوسی مینویسد: عمرو بن عثمان بن عفان درباره آمدن اسامة بن زید در مدینه و راجع به یکی از دیوارهای مدینه با او اختلاف داشت و این اختلاف را نزد معاویه بردند، کار آنان به جایی کشید که به نزاع پرداختند. عمرو به اسامه گفت: با من نزاع میکنی در صورتی که تو غلام من هستی؟ اسامه گفت: به خدا قسم من غلام تو نیستم، بلکه دوست ندارم در حسب و نسب مثل تو باشم، بلکه مولای من پیامبر اسلام (ص) است. عمرو گفت: آیا نمیشنوید این غلام با من چه کار میکند! آنگاه عمرو متوجه اسامه شد و گفت: ای پسر زن سیاه چهره! چه باعث شده تو طغیان و سرکشی میکنی!؟ اسامه گفت: تو بیشتر از من طغیان مینمایی، مرا به جهت مادرم ملامت مکن! به خدا قسم مادر من از مادر تو بهتر است، زیرا مادر من ام ایمن است که کنیز رسول خدا (ص) بود و آن حضرت به مادر من بیشتر از یک مرتبه مژده بهشت داد. پدر من نیز از پدر تو بهتر بود. پدر من که نامش زید بن حارثه بود یار و محبوب و غلام پیغمبر اسلام (ص) به شمار میرفت. پدرم در جنگ موته در راه خدا و رسولش شهید شد. من بر پدر تو امیر بودم؛ بلکه به افرادی که از پدر تو بهتر بودند از قبیل ابوبکر، عمر، ابو عبیده و افراد شریف مهاجرین و انصار امیر بودم. پس چگونه به من فخر میکنی ای پسر عثمان!! عمرو گفت: ای مردم! آیا نمیشنوید این غلام به من چه میگوید!؟ ناگاه مروان بن حکم برخاست و نزدیک عمرو بن عثمان نشست. امام حسن (ع) هم برخاست و نزدیک اسامه نشست. سعید بن عاص برخاست و پهلوی عمرو نشست. عبدالله بن جعفر هم برخاست و نزدیک اسامه نشست. وقتی معاویه با این منظره دو دستگی بنی هاشم و بنی امیه مواجه شد ترسید مبادا شورش و انقلابی رخ دهد لذا گفت: من از این ماجرا اطلاع دارم. گفتند: شرح بده، زیرا ما همه به گفته تو راضی هستیم. معاویه گفت: من شهادت میدهم پیامبر اسلام (ص) این دیوار را به اسامة بن زید داد، ای اسامه! برخیز و دیوار خود را تصاحب کن، مبارک تو باشد! آنگاه اسامة با هاشمیون برخاستند و معاویه را تحسین کردند[۵۲][۵۳]
سخنان یاران پیامبر (ص) درباره فرماندهی اسامه
گروهی از یاران رسول خدا (ص) بعد از ماجرای سقیفه به ابوبکر اعتراض کردند و هر کدام ادلهای در اثبات خلیفه بودن علی بن ابیطالب (ع) نقل کردند. مرحوم طبرسی مینویسد:... سپس سلمان فارسی برخاسته و به زبان فارسی گفت: کردید و نکردید ـ و او قبلاً نیز از این بیعت سر باز زده و به همان جهت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود ـ ای ابوبکر هنگام پیشامدهای مجهول به چه کسی تکیه خواهی کرد و چون از جواب پرسشی درمانده شوی به که پناه میبری و در تقدم بر کسی که از تو داناتر و به پیامبر (ص) نزدیکتر و به تأویل قرآن و سنّت پیامبر عالمتر است چه عذر و بهانهای داری؟! همو که پیامبر (ص) در زمان حیات خود او را مقدّم داشته و پیش از رحلت به رعایت حقّ او توصیه فرموده بود، حال اینکه شما آن فرمایش را پشت گوش انداخته و سفارشش را ترک نموده و آن پیمان را نقض کردید و نیز دستور آن حضرت را در اطاعت از فرماندهی اسامة بن زید سرپیچی کردید، و این فرمایش پیامبر (ص) به خاطر این بود که از این گونه اعمال جلوگیری فرموده و تخلّف شما را از فرمانش روشن و ثابت نماید[۵۴]. سپس مقداد بن اسود برخاسته و گفت: ای ابوبکر از ستم و تجاوز دست بردار و از خدا بترس و از این کار توبه کرده و در خانهات بنشین و بر خطا و ستم خودگریه نما و کار خلافت را به صاحب اصلی آن واگذار، تو خود از بیعتی که پیامبر (ص) برای علی (ع) از تو و ما و از سایر امّت گرفته باخبری تو را ملزم ساخت تا از اسامة بن زید اطاعت نموده و در زیر پرچم او مانند دیگران به سوی مقصد حرکت کنی و با این عمل آن رسول گرامی (ص) اشاره کرد که امر خلافت هیچ نسبتی به تو ندارد[۵۵][۵۶]
اسامه و خلفا
از امام باقر (ع) نقل شده عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: نامهای به اسامة بن زید بفرست تا نزد تو بیاید، زیرا حضور او نزد تو موجب قطع منازعه قوم خواهد بود. ابوبکر نیز نامهای بدین مضمون به او نوشت: از ابوبکر خلیفه رسول خدا به اسامة بن زید، امّا بعد؛ چون نامه من به دستت رسید با همه اطرافیانت به سوی من حرکت کن، زیرا همه مسلمانان اطراف من اجتماع نموده و مرا امیر و پیشوای خود قرار دادهاند، پس شما نیز مخالفت نکنید که کارتان به سرکشی و عصیان کشد در این صورت از من به تو آن رسد که انتظارش را نداری، والسّلام. اسامه نیز در جواب؛ این نامه را نوشت: از اسامة بن زید کارگزار و عامل رسول خدا در غزوه شام، نامهات به من رسید ولی اول آن با آخرش متناقض است؛ در آغاز نامه نوشتهای من خلیفه رسول خدا (ص) هستم و سپس ادعای تو چنین است که مسلمین اطراف تو اجتماع کرده و تو را امیر نمودهاند، ولی از این نکته غفلت ورزیدی من و کسانی که همراه من هستند از مسلمین هستیم و به خدا قسم، هرگز به ولایت تو رضایت ندهیم؛ پس متوجه باش و حق را به صاحب حق واگذار و آنان را از حق خودشان محروم مکن. آیا عهد و پیمان رسول خدا (ص) را در روز غدیر فراموش کردهای؟ مگر رسول اکرم (ص) اطاعت مرا بر تو و دوستانت واجب نکرد، پس چگونه مخالفت امر نمودید و از حوزه فرماندهی من خارج شده و به شهر مدینه مراجعت کردید؟ مگر نه آنکه پیامبر (ص) تا آخرین ساعت مرا بر کنار نکرد، پس چرا بدون اجازه من در مدینه اقامت نمودهاید؟
وقتی ابوبکر نامه اسامه را خواند، سخت تکان خورد و خواست کنار برود اما عمر بن خطاب به او گفت: “پیراهنی را که خدا بر قامت تو آراسته از تن بیرون مکن وگرنه پشیمان خواهی شد و نمیتوانی چارهای برای آن داشته باشی لازم است به وسیله نامههای متعدد و پیامهای پی در پی در این باره اصرار کنی و بلکه دیگران را وادار کن که به وی نامه بنویسند تا اختلاف به وجود نیاید”. ابوبکر و جمعی دیگر نامههایی به همین مضمون به اسامه نوشته و یادآور شدند که از برانگیختن فتنه و اختلاف دوری کند و حال افرادی را که تازه مسلمان هستند رعایت کرده و با نظر سران قوم مخالفت نکند.
زمانی که این نامهها به اسامه رسید با همراهان خود به شهر مدینه بازگشت و به سوی خانه علی بن ابی طالب (ع) رفت و به ایشان گفت: “جریان چیست؟ ” علی بن ابی طالب (ع) فرمود: “چنان است که میبینی”. اسامه پرسید: آیا شما هم بیعت کردهاید؟ امام (ع) فرمود: “آری، من بیعت کردهام”. اسامه گفت: “آیا بیعت شما از روی اختیار بود یا اجبار و کراهت؟ ” امام (ع) فرمود: “مجبور شدم”. سپس اسامه به خانه ابوبکر آمد و به او به عنوان خلیفه مسلمین سلام گفت. ابوبکر در جواب گفت: “سلام بر تو ای امیر”[۵۷][۵۸].
اسامه در خلافت عمر مورد احترام او بود و بنا به روایتی، او را با نام امیر خطاب میکرد و سلام میگفت[۵۹]. خلیفه سهم او را در تقسیم عطایا، همسان با اصحاب بدر و بیش از پسر خود عبداللّه، قرار داد و چون مورد اعتراض عبدالله قرار گرفت، محبّتهای رسولخدا (ص) با اسامه را یادآور شد[۶۰]. اسامه، در شورش مردم بر ضد عثمان، از سوی خلیفه مأموریت یافت تا وضعیت مردم بصره را بررسی کند[۶۱] و چون کار شورشیان بالا گرفت و احتمال کشته شدن عثمان قوت یافت، از امیرمؤمنان علی (ع) خواست تا برای برکنار ماندن از هر گونه اتهامی در اینباره، مدینه را ترک گوید [۶۲][۶۳]
اسامه و بیعت با امام علی (ع)
نقل شده پس از آنکه مردم با امیر المؤمنین (ع) برای خلافت بیعت کردند، عدهای از جمله سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، صهیب، زید بن ثابت، محمد بن مسلمة، سلمة بن وقش و اسامة بن زید از بیعت سرباز زدند[۶۴]. سلیم بن قیس مینویسد: سه نفر با علی (ع) بیعت کردند ولی در جنگ به همراه ایشانشک کردند و خانهنشینی اختیار کردند که عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، سعد بن ابی وقاص و پسر عمر. اما اسامة بن زید بعد از آن تسلیم شد و رضایت خود را اعلام کرد و برای علی (ع) دعا و استغفار کرد و از دشمن آن حضرت بیزاری جست و شهادت داد آن حضرت بر حق است و هر کس با او مخالفت کند ملعون و خونش حلال است[۶۵][۶۶].
امتناع از بیعت اولیه موجب شد وی جزو فرقهای خاص به نام اعتزالیون دانسته شود[۶۷] و مورد نکوهش شدید شیعه قرار گیرد[۶۸]؛ گرچه براساس برخی منابع شیعی، گویا اسامه بعدها از نظر خود بازگشت و حضرت علی (ع) عذر او را در شرکت نکردن در نبرد جمل پذیرفت [۶۹]. هنگامی که سپاه امام عازم پیکار جمل شد، اسامه با یادآوری پیمانی که با پیامبر بسته بود ـ که هرگز گوینده کلمه توحید را نکُشد ـ از همراهی امام پوزش خواست[۷۰] و در مسجد مدینه گواهی داد که بیعت طلحه و زبیر با امیرمؤمنان علی (ع) از روی کراهت بوده است[۷۱][۷۲]
چند خبر از وفاداری اُسامه به امیرالمؤمنین (ع):
- سلمة بن محرز از امام باقر (ع) نقل میکند که فرمود: آیا میخواهید شما را از اهل وقوف خبر دهم؟ عرض شد: آری، فرمود: اسامة بن زید، به راستی از موضع قبلی خود بازگشت، از این رو جز به نیکی از او نام نبرید، ولی محمد بن سلمة و ابن عمر عهدشکن از دنیا رفتند[۷۳].
- بهترین دلیل بر اینکه اُسامه از موالیان اهل بیت پیامبر (ع) بوده است، حدیثی است که ابی مریم انصاری از امام باقر (ع) نقل میکند که حضرت فرمود: حسن بن علی (ع)، أسامة بن زید را با برد یمانی سرخ رنگ مخصوص کفن کرد[۷۴][۷۵].
اسامه در کتب رجالی شیعه
- رجال ابن داوود: بعد از مذمت، از او مدح شده است؛ امام باقر (ع) فرمود: “همانا اسامه به سوی علی (ع) بازگشت، پس درباره او به جز خوبی و خیر نگویید”[۷۶].
- رجال الکشی: روایتی را نقل میکند که اسامة بن زید به سوی امام علی بازگشته است[۷۷].
- خلاصة الاقوال: از کشی نقل کرده اسامه به سوی علی (ع) برگشته و نهی شده که به غیر از نیکی درباره او بگوییم. ولی نقل حدیث از طریق او را ضعیف دانسته و گفته است: نزد من اولی و بهتر توقف کردن درباره روایات اسامه است[۷۸].
- قاموس الرجال: خبری هست که بیانگر بازگشت اسامه به سوی علی (ع) است و اینکه نباید چیزی غیر از نیکی درباره او گفت، و این برای حسن عاقبت او کافی است[۷۹][۸۰].
اسامه و نقل روایت
- اسامه از پیامبر روایت کرده است که فرمود: هرچشمی در روز قیامت گریان است مگر چهار چشم: چشمی که به خاطر خشیت و ترس از خداوند گریه کرده باشد؛ چشمی که در راه خدا شکافته شده باشد؛ چشمی که از نگاه به نامحرم بازداشته شده باشد و چشمی که از شب تا صبح از خوابیدن خودداری کرده و در مقابل خدا به سجده افتاده است. خداوند درباره آن به ملائکهاش مباهات کرده و میگوید: به بنده من نگاه کنید، روحش نزد من است و جسمش در عبادت و طاعت من؛ به خاطر ترس از عذاب من و طمعورزی به رحمت من بدن خودش را از محل خوابش جدا کرده و در شب به طاعت من مشغول است. شاهد باشید که من او را بخشیدم[۸۱].
- اسامه میگوید: شبی به خاطر بعضی حاجاتم شبانه نزد پیامبر (ص) رفتم. پیامبر (ص) در زیر عبای خود چیزی داشت که ندانستم چیست. زمانی که از حاجتم فارغ شدم، گفتم: زیر عبایتان چیست؟ پیامبر (ص) عبای خود را باز کرد، در حالی که حسن و حسین (ع) روی پاهای حضرت نشسته بودند. سپس حضرت فرمود: اینها دو پسر من و پسران دختر من هستند؛ خدایا! من اینها را دوست دارم، پس تو هم اینها را دوست بدار و کسی که اینها را دوست بدارد، دوست بدار[۸۲][۸۳].
سرانجام اسامه
اسامه در زمان خلافت معاویه در سال ۵۸ یا ۵۹ و به نقلی در سال ۵۴ هجری از دنیا رفت[۸۴]. به نقل دیگری بعد از مرگ عثمان در “جرف” درگذشت و پیکر پاک او در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۸۵]. از امام محمد باقر (ع) روایت شده اسامه را امام حسن (ع) کفن کردند[۸۶] و سه فرزند به نامهای محمد، حسن و زید از او به یادگار ماند[۸۷].
اسامة بن زید در دانشنامه سیره نبوی
از تیره کلب، از قضاعه[۸۸] کنیهاش را «ابو محمد»[۸۹] و «ابوزید»[۹۰]، «ابوخارجه»[۹۱]، «ابوعبدالله»[۹۲] و «ابویزید»[۹۳] آوردهاند که احتمالاً «ابویزید»، تصحیف «ابوزید» است.
پدرش، زید، آزاد شده رسول خدا (ص)، پسرخوانده آن حضرت و از نخستین مسلمانان بود[۹۴] و مادرش، ام ایمن نیز که «بَرَکَه» نام داشت، دایه و آزادشده رسول خدا (ص) بود [۹۵]. أسامه و پدرش زید را در شمار موالی رسول خدا (ص)[۹۶] یا موالی بنی هاشم[۹۷] آوردهاند.
در وصف مشخصات ظاهری اُسامه گفتهاند که وی سیهچرده بود و بینی پهن[۹۸] و شکمی بزرگ داشت[۹۹] و از اینرو با عنوان «ذو البطن» نیز از وی یاد کردهاند[۱۰۰].
زمان تولد أسامه مشخص نیست، ولی چون هنگام رحلت رسول خدا (ص) نوزده سال[۱۰۱]، بیست سال[۱۰۲]، ۲۱ سال یا چند ماه کمتر[۱۰۳] یا هجده سال داشته است[۱۰۴]، باید حدود سال چهارم یا پنجم بعثت به دنیا آمده باشد. وی در مکه زاده شد و همان جا پرورش یافت[۱۰۵].
أسامه با رسول خدا (ص) به مدینه هجرت کرد و آن حضرت بسیار او را دوست میداشت، چندان که وی را به منزله یکی از خانوادهاش میدانست. از این رو، به عنوان «حِبّ» - مورد علاقه - رسول خدا (ص) شهرت یافت[۱۰۶]. نقش انگشتر اسامه نیز «حب رسول الله (ص)» بود[۱۰۷].
در برخی منابع از او با عنوان "الحِبّ ابن الحِبّ" یاد کردهاند[۱۰۸]؛ بدان سبب که پدرش نیز با عنوان «حِبّ» شهرت داشت [۱۰۹]. برخی گفتهاند به سبب آنکه رسول خدا (ص) در مواقع بسیاری او را پشت سر خود روی مرکب مینشاند، به او «رِدف» نیز گفتهاند[۱۱۰]. البته در منابع از اینکه اسامه پشت سر رسول خدا (ص) نشسته باشد، جز یکی دو مورد در زمان حج در عرفه[۱۱۱] یا در فتح مکه[۱۱۲] بیشتر گزارش نشده است.
روایات بسیاری درباره محبت و علاقه رسول خدا (ص) به اسامه در منابع وارد شده است [۱۱۳]. برخی از این روایات، دست کم آنجا که محبت رسول خدا (ص) را به اسامه، با محبت آن حضرت به امام حسن (ع) یکسان میداند[۱۱۴] یا أسامه را پس از حضرت زهرا (ع) محبوبترین فرد معرفی میکند[۱۱۵]، بسیار مبالغهآمیز و بلکه نادرست مینماید.
أسامه به سبب سن اندکش، از ناحیه رسول خدا (ص) اجازه شرکت در بدر و احد را نیافت[۱۱۶]، ولی پس از آن در برخی سریهها و غزوات، از جمله سریه بشیر بن سعد به فدک در شعبان سال هفتم[۱۱۷]، سریه غالب بن عبدالله لیثی به مَیفَعَه در رمضان سال هفتم[۱۱۸]، در فتح مکه[۱۱۹] و حنین شرکت داشت و از کسانی بود که در حنین رسول خدا (ص) را تنها نگذاشت[۱۲۰].
وی در فتح مکه در محو تصویرهایی که در کعبه قرار داشت با رسول خدا (ص) همکاری کرد. أسامه با دلو از زمزم آب میآورد و رسول خدا (ص) به پارچهای خیس میکرد و به آن تصویرها میکشید[۱۲۱]. او در سریه غالب بن عبدالله، کسی را با آنکه با گفتن لا اله الا الله اظهار مسلمانی کرده بود، کُشت و به همین سبب مورد مؤاخذه رسول خدا (ص) قرار گرفت[۱۲۲]. برخی گفتهاند آیه ﴿وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا﴾[۱۲۳]. نیز در همین مورد نازل شد[۱۲۴].
بیتردید مهمترین رویداد زندگی اُسامه، انتصاب او از سوی رسول خدا (ص) به فرماندهی سپاهی بود که به «جیش أسامه» شهرت یافت. در سال یازده، رسول خدا (ص) به مسلمانان دستور داد آماده نبرد با رومیان باشند و اسامه را در حالی که جوان بود و هفده[۱۲۵] یا هجده سال داشت[۱۲۶] به فرمانده لشکر گماشت. اسامه در جوف[۱۲۷] اردو زد و مسلمانان نیز در آنجا گرد آمدند[۱۲۸].
از گزارشهای تاریخی چنین برمیآید که افزون بر اعتراضها و مخالفتهایی که به صورت آشکار با فرماندهی اُسامه صورت گرفت[۱۲۹]، حرکتهای آشکار و نهان دیگری در کار بود تا در اعزام این سپاه اخلال ایجاد شود. برای نمونه، گفتهاند در حالی که رسول خدا (ص) ابوبکر و عمر و برخی اصحاب را به سبب حضور نیافتن در سپاه اسامه مؤاخذه نموده، بر اعزام این سپاه تأکید کرد[۱۳۰]، اما ابوبکر از رسول خدا (ص) اجازه گرفت نزد همسرش در سُنح[۱۳۱] برود و أسامه را در مأموریتش همراهی نکرد[۱۳۲]. به هر صورت، أسامه و مردم منتظر بودند ببینند فرجام بیماری رسول خدا (ص) چه خواهد شد و از اینرو در حرکت آن سپاه بسیار درنگ شد تا آنجا که رسول خدا (ص) در حال بیماری به منبر رفت و بر اعزام این سپاه تأکید فرمود[۱۳۳].
اظهار ناخشنودی برخی اصحاب از اینکه فردی جوان به فرماندهی چنین سپاهی گمارده شده است، در کنار مسائلی که بدان اشاره کردیم از سویی، و گزارشهای ام ایمن، مادر أسامه[۱۳۴] و به نقلی همسرش [۱۳۵] از وخامت و شدت بیماری رسول خدا (ص)، باعث شد سپاه أسامه سامان نیابد و پیش از آنکه سپاه حرکت کند، رسول خدا (ص) رحلت فرمود[۱۳۶] و اسامه نیز همراه برخی اصحاب به مدینه بازگشت و در تجهیز و کفن و دفن رسول خدا (ص) شرکت جست[۱۳۷]، اعزام سپاه اسامه چندان برای رسول خدا (ص) اهمیت داشت که آن حضرت خواهش مادر اسامه را مبنی بر ماندن اسامه در مدینه تا بهبودی آن حضرت، نپذیرفت[۱۳۸] و کسانی را که از حضور در این سپاه خودداری کردند، لعنت کرد[۱۳۹].
نکته مهم این است که بدون تردید تأخیر در اعزام سپاه أسامه، با وجود خواست رسول الله (ص)، در مسیر انتخاب خلیفه بیتأثیر نبوده است؛ چون با همه تأکیدی که از سوی پیامبر بر حضور در این لشکر شده بود[۱۴۰]، برخی صحابه از این فرمان رسول خدا (ص) سرپیچی کردند و با مؤاخذه و لعنت آن حضرت نیز مواجه شدند[۱۴۱]. این موضوع، منشأ بسیاری از اختلافها و مناقشههای کلامی پس از رحلت رسول خدا (ص) شد.
هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، به سامه گفت مأموریتی را که از طرف رسول خدا (ص) داشت انجام دهد و از اسامه خواست عمر را در مدینه باقی گذارد و خود نیز اسامه را مشایعت کرد[۱۴۲].
سپاه اسامه حرکت کرد و به ناحیه بَلقاء، در شام، لشکر کشید و بر قریة أُبنی هجوم برد و پیروزیهایی به دست آورد. در این نبرد، أسامه قاتل پدر خود را کُشت و سپاه او پس از چهل تا شصت روز به مدینه بازگشت و مردم مدینه با خوشحالی و سرور بسیار از آنها استقبال کردند[۱۴۳]. پس از آن نیز یک بار ابوبکر هنگام خروج از مدینه برای پیکار با مرتدان در نبرد ذی القِضه، أسامه را به جای خود گماشت[۱۴۴].
أسامه پس از رسول خدا (ص) ابتدا در مزه - منطقهای در دمشق -[۱۴۵] و سپس در وادی القری[۱۴۶] سکونت گزید و پس از آن به مدینه آمد. وی در «جُرف» درگذشت و پس از مرگش او را به مدینه منتقل کردند[۱۴۷].
أسامه در زمان خلافت عمر، در سال بیست، در تقسیم عطایا از سهم بیشتری حتی در مقایسه با عبدالله، پسر خلیفه، برخوردار شد و عمر سبب این کار را علاقه بسیار رسول خدا (ص) به أسامه و پدرش ذکر کرد[۱۴۸].
در دوران عثمان، أسامه از جمله اصحابی بود که خلیفه به هر یک قطعه زمینی بخشید [۱۴۹]. به گفته طبری[۱۵۰]، به نقل از محمد بن سعد بن ابی وقاص، أسامه از کسانی بود که با امام علی (ع) بیعت نکرد و آن حضرت در خطبهای از آنان اظهار ناخشنودی نمود[۱۵۱]. برخی، اسامه و چند تن دیگر از صحابه را فرقهای دانستهاند که از امام علی (ع) جدا شدند و با آنکه با آن حضرت بیعت کرده بودند، اما از جنگ کردن در کنار ایشان و جنگ با ایشان خودداری کردند و از این رو معتزله نامیده شدند و گفتهاند آنان پیشینیان معتزله بودند[۱۵۲].
بنا بر نظر دیگری، أسامه با آن حضرت بیعت کرد، ولی به بهانه آنکه پس از مؤاخذه رسول خدا (ص) در همان سریۀ غالب بن عبدالله که ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[۱۵۳]. گو را کشته بود سوگند یاد کرده بود با گوینده ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾. جنگ نکند، در جنگ جمل شرکت نکرد[۱۵۴]. گفتهاند وی امام علی (ع) را نیز از این جنگ برحذر داشت[۱۵۵].
وی از کسانی بود که در مسجد مدینه، در مقابل نماینده بصریان گواهی داد طلحه و زبیر با اکراه با امام علی (ع) بیعت کردهاند. این گواهی نادرست او چنان اصحاب امام علی (ع) را به خشم آورد که نزدیک بود وی را به قتل برسانند، اما او با کمک صهیب بن سنان رومی، صحابی مشهور رسول خدا (ص) نجات یافت [۱۵۶]. با این حال، اسامه اظهار میکرد امام علی (ع) عزیزترین مردم نزد اوست و تنها از شرکت در جنگ امتناع میکرد[۱۵۷].
از زندگی اسامه در این دوران تا زمان مرگش اطلاعی در دست نیست و تنها از یکی دو بار مجادله او با معاویه درباره برتری مادرش بر مادر معاویه یاد شده است[۱۵۸]. گفتهاند بیشتر مردم به ویژه ابوبکر و عمر [۱۵۹]، به سبب آنکه اسامه در زمان رسول خدا (ص) به امارت گماشته شده بود و عزل نشد تا آن حضرت رحلت فرمود، به او امیر میگفتند[۱۶۰].
درباره زمان مرگ أسامه اختلاف است. ابن عبدالبر[۱۶۱] پس از اشاره به اقوال گوناگون، سال ۵۴ را درستتر دانسته است[۱۶۲]. برخی درگذشت او را در سالهای پایانی خلافت معاویه دانستهاند [۱۶۳]، اما چون برخی مرگ او را در شصت سالگی گفتهاند[۱۶۴] و حدود سال چهارم یا پنجم بعثت زاده شده است، باید حدود سال ۵۱ درگذشته باشد. بر پایه گزارشی، امام حسن مجتبی (ع)[۱۶۵] أسامه را در بُرد قرمز کفن کرد[۱۶۶]. اگر این نقل درست باشد، باید درگذشت أسامه را حداکثر به سال ۴۹ یا ۵۰ دانست.
نسل أسامه چندان ادامه نیافت؛ از این رو، تعداد فرزندان نسل او را بیش از بیست تن نیاوردهاند[۱۶۷]. با این حال، افرادی را منسوب به أسامه، «اسامی» خواندهاند[۱۶۸]. نام فرزندان وی را «محمد»، «هند»، «جبیر»، «زید»، «عایشه»، «حسن» و «حسین» آوردهاند که از همسران متعدد بوده است[۱۶۹].
أسامه بیواسطه و نیز از طریق پدرش زید از رسول خدا (ص) روایت نقل کرده است و از اسامه نیز کسانی چون ابوعثمان نهدی، عروة بن زبیر و برخی دیگر از تابعین حدیث روایت کردهاند[۱۷۰]. بسیاری از روایات او را طبرانی[۱۷۱] آورده است. به جز برخی از ابواب کتابهای حدیثی که به روایات اُسامه اختصاص یافته[۱۷۲]، درباره أسامه یا روایات او کتابهای مستقلی نیز نوشتهاند. از مهمترین این آثار، مسند أسامة بن زید نوشته عبدالله بن محمد بغوی است که بخشی از آن بر جای مانده و چاپ شده است.[۱۷۳]
منابع
- خانجانی، قاسم، مقاله «اسامة بن خزیم»، دانشنامه سیره نبوی ج۲
- ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی
- عسکری، عبدالرضا، مقاله «اسامة بن زید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳
- باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱
- محدثی، جواد، فرهنگ غدیر
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۴۵ـ ۴۹؛ سیراعلامالنبلاء، ج۲، ص۴۹۷ـ۵۰۴.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۴۸.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۴۸.
- ↑ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۲۹.
- ↑ به نقل از تاریخ طبری، ج۳ و کامل ابن اثیر، ج۲، جنگ موته قبل از فتح مکه و به نقل تاریخ یعقوبی، ج۲ بعد از فتح مکه ذکر شده است. ولی قول اصة همان قول اول است که قبل از فتح مکه بوده است.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۹۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۳.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۳-۳۰۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۵.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۱، ص۲۲۶.
- ↑ «ان اُسامه لاحب الناس الی ـ او من احب الناس الی ـ و انا ارجو ان یکون من صالحیکم، فاستوصوا به خیرا»؛ اسدالغابه، ج۱، ص۶۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶.
- ↑ همان خانههای سقیا و در واقع متصل به مدینه است.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۱. اما در جلد ۳ صفحه ۱۱۲۵ روایت کرده که او در ایام رحلت رسول خدا نوزده ساله و بنابراین در وقت جنگ بدر حدود ده ساله بوده است، با این وصف آیا جای این بوده که در جنگ شرکت کند و رد شود. (یوسفی غروی).
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۹۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۵.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱۴-۱۱۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۱۲-۵۱۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۹۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۳۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۳۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۸.
- ↑ الذریة الطاهرة النبویة، دولابی ۸۷-۸۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱۴-۱۱۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۳-۷۲۶.
- ↑ «ای مؤمنان، چون (برای جهاد) در راه خداوند به سفر میروید خوب بررسی کنید و به کسی که به شما ابراز اسلام میکند نگویید: تو مؤمن نیستی، که بخواهید کالای ناپایدار این جهان را بجویید» سوره نساء، آیه ۹۴.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹. استاد یوسفی غروی در ذیل این مطلب مینویسد: شیخ طوسی در التبیان، ج۳، ص۲۹۰ از ابی جارود از امام باقر روایت کرده است: آیه در شأن عیاش بن ابی ربیعه مخزومی، برادر ابوجهل نازل شده است، او مسلمان شده بود و به همین خاطر برادرش ابوجهل او را اذیت میکرد و حارث بن یزید عامری هم ابوجهل را کمک میکرد. او به وسیله مشرکان تحت نظر بود تا روزی که مکه فتح شد. در آنجا هنگام دعا حارث را دید و او را کشت و نمیدانست که مسلمان شده است. علامه طباطبایی آن را در المیزان، ج۵، ص۴۲ نقل کرده و سپس از الدر المنثور از عکرمه نقل کرده است: عیاش هجرت کرد و حارث را در اطراف مدینه مشاهده کرد و او را به قتل رساند. در حالی که نمیدانست مسلمان شده است. سپس نبی اکرم را از جریان مطلع کرد که به دنبال آن آیه نازل شد و پیامبر فرمود: بندهای را آزاد کن. سپس مینویسد: و این معتبرتر و متناسبتر با تاریخ نزول سوره نساء است. البته آن چه که وی موافقتر و متناسبتر میداند باید نسبت به آیات سابق باشد که میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَة﴾. نه نسبت به آیه دیگر که میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید هرگاه برای جهاد در راه خدا به راه افتادید تحقیق کنید.».. که در اینجا هیچ توافق و تناسبی نیست. شیخ طوسی از ابوزید خبری را همانند خبر اسامه نقل کرده است که منسوب به أبی الدرداء میباشد و این چیزی است که طبری آن را در جامع البیان نقل کرده است سپس شیخ طوسی در ج۳، ص۲۹۰-۲۹۱ مینویسد: هر کدام از عواملی که گفته شد میتواند شأن نزول آیه باشد و خبر اسامه را نیاورده است. اما مرحوم طبرسی در مجمع البیان ابتدا خبر اسامه را نقل کرده است و به خبر ابوالدرداء اشاره کرده سپس از ابن اسحاق و واقدی نقل کرده است: این آیه در شأن محلّم بن جثّامه لیثی نازل شده است که با عامر بن أضبط اشجعی دشمنی دیرینه داشت. پیامبر اکرم او را به سریهای فرستاد و او در این سریه أشجعی را دید. أشجعی همانند مسمانان سلام کرد؛ اما لیثی توجهی نکرد و تیری به سوی او پرتاب کرد و او را کشت. آنگاه پیش پیامبر اکرم (ص) آمد و از وی درخواست کرد که برایش طلب استغفار کند؛ اما پیامبر فرمود: خداوند تو را نبخشد! او در حالی که گریان بود از پیش آن حضرت بازگشت و پس از هفت روز از دنیا رفت. او را دفن میکردند؛ اما زمین او را بیرون میانداخت؛ جریان را به اطلاع رسول خدا رساندند. آن حضرت فرمود: زمین افرادی را که بدتر و شرورتر از او بودهاند را قبول میکند، اما خدا برای آنکه عظمت حرمت یک مسلمان را نشان دهد، به زمین دستور داده است که او را قبول نکند و آنگاه آیه نازل شد. علامه طباطبایی در المیزان، ج۵، ص۴۵، وجوه مختلف را از الدر المنثور نقل کرده و گفته است: قسم خوردن اسامه و عذرخواهی وی از علی به خاطر سرپیچی از دستورات وی در جنگ معروف است و در کتابهای تاریخی ذکر شده است. و همین را سبب ترجیح خبر اسامة بن زید بر خبرهای دیگر میداند. ابن اسحاق هم خلاصه خبر را در سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۷۱ نقل کرده است (تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی، ج۴، ص۹۰-۹۱).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۲؛ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱.
- ↑ «ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و (در کار مردم) کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت نکنید؛ آیا هیچ یک از شما دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدارید و از خداوند پروا کنید که خداوند توبهپذیری بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۲.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۰۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۶؛ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱.
- ↑ «انفذوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عن جيش أسامة»
- ↑ «بلغني أنكم طعنتم في عمل اسامة و في عمل أبيه من قبل...»
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۱۱۷-۱۱۲۰ (به صورت خلاصه). استاد یوسفی غروی مینویسد: با وجودی که واقدی فردی باهوش و زیرک بوده و سعی میکرده تفصیل مطالب را از اخبار و احادیث و روایات جمعآوری کند، اما درصدد برنیامده است، افراد این سپاه را مشخص کند که این گونه رسول خدا در اعزام آن تأکید داشت. او شش بار کلمة الناس را در مورد سپاه اسامه و سه بار کلمة المسلمین و همچنین سه بار کلمه المهاجرین الاولین را به کار برده است و یک بار کلمه أنصار را بر المهاجرین الأولین عطف کرده و گفته است: «فی رجال من المهاجرین و الأنصار» و آن گاه دو نفر از انصار را نام میبرد؛ اما موسی بن عقبه و ابن اسحاق و همچنین ابن هشام بر کلمه المهاجرین الاولین متمرکز شدهاند و ابن اسحاق فقط یک بار در روایت عروة، کلمه أنصار را بر المهاجرین اضافه نموده است. قول واقدی به تمام انصار تصریح نمیکند و تنها به تعدادی اشاره کرده و دو تن از آنها را نام میبرد. در حالی که یعقوبی در کتاب خود به اختصار مینویسد: رسول خدا (ص) پرچم را برای فرماندهی اسامه بر تعداد زیادی از مهاجرین و انصار بست... و در این سپاه ابوبکر و عمر نیز حاضر بودند... و عدهای اعتراض کرده و گفتند: او کم سن و سال است و فقط نوزده سال دارد! اما پیامبر (ص) فرمود: «اگر امروز درباره فرماندهی او اعتراض میکنید، پیش از این بر فرماندهی پدرش اعتراض میکردید، در حالی که هر دو برای فرماندهی لایق بودند». هنگامی که حال رسول خدا (ص) بسیار بد شد، اسامه در اردوگاه جرف به سر میبرد و هنوز سپاهش عازم نشده بود و پیامبر (ص) در همین حال چند بار گفته بود: سپاه اسامه را اعزام کنید. آن حضرت چهارده روز مریض بود تا اینکه در شب دوم ربیع الاول رحلت کرد. یعقوبی بر خلاف واقدی میگوید مریضی آن حضرت تقریباً در نیمه ماه صفر شروع شد. اما با او در این موافق است که سپاه اسامه دو هفته قبل از رحلت آن حضرت آماده شده بود، اما حرکت نکرد. طبری، خبر ابن اسحاق را که میگوید: بیماری آن حضرت در چند روز باقی مانده از ماه صفر شروع شد، ذکر میکند و آن را با آنچه که واقدی بیان کرده است: بیماری آن حضرت در دو شب باقیمانده از ماه صفر شدت گرفت، تأیید میکند. سپس خبری از سیف بن عمر به نقل از عروة ذکر میکند که گفت: آن حضرت بعد از محرم بیمار شد. آنگاه خبر دیگری از سیف، از ابن جذع یا جزع أنصاری روایت میکند که گفت: بعد از انتصاب اسامه به فرماندهی، آن حضرت در ماه محرم مریض شد. گویی که وی قول سابق را که تأیید شده بود، کنار گذاشته و بر خبر منفرد أخیر، اعتماد کرده و گفته است: سپس در ماه محرم سپاهی را به فرماندهی اسامه به سوی شام فرستاد و ابن اثیر هم در نقل این خبر از او پیروی کرده است. جالب این است که طبری قبل از این، از کلبی به نقل از ابی مخنف به نقل از فقهای حجاز روایت کرده است: آن حضرت چند روز باقیمانده به ماه صفر مریض شد و در حجره زینب بنت جحش بستری گردید، زیرا بیماری رسول خدا (ص) بسیار شدید شد و مردم منتظر بودند که ببینند، عاقبت کار چه میشود تا اینکه آن حضرت از دنیا رفت. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۵۳-۵۵۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۷؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۸؛ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۳۴۰-۳۴۲؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۹۳.
- ↑ . اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۸.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۷۹-۱۸۴ (به صورت خلاصه). استاد یوسفی غروی در ذیل این مطلب مینویسد: به این ترتیب، این روایت برخلاف چیزی است که ابن عقبه و واقدی نقل کردهاند مبنی بر اینکه عمر، به اردوگاه رفت و ابوبکر، پیش همسرش در بالای مدینه رفت و موافق با مطلبی است که یعقوبی در تاریخ آورده و گفته است: این دو همراه لشکر اسامه خارج شدند و این لشکر مشتمل بر مهاجرین و انصار بود، بلکه شیخ مفید گفته است: این لشکر شامل تمام امت بود. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی، ج۴، ص۵۷۷).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۰.
- ↑ الامالی، شیخ طوسی، ص۲۱۲-۲۱۴. حدیث ۳۷۰/ ۲۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۵.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۳.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۸۷-۸۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۵؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۸-۱۷۰.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۲، ص۳۴۴.
- ↑ الاستیعاب، ج۱، ص۱۷۰؛ اسدالغابه، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۴۸.
- ↑ الفتوح، ج۲، ص۲۲۷.
- ↑ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۶، ص۲۳۳۲؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۵ (البته ایشان نامی از زید و سلمه نبرده است).
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۷۹۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۶؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۳.
- ↑ فرق الشیعه، ص۵؛ مسائل الامامه، ص۱۶.
- ↑ الجمل، ص۹۴ـ۹۶.
- ↑ التحریر الطاووسی، ص۵۰ـ۵۱.
- ↑ الجمل، ص۹۵؛ التحریر الطاووسی، ص۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۷.
- ↑ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱.
- ↑ «ألا أخبركم بأهل الوقوف؟ قلنا: بلى، قال: أسامة بن زيد و قد رجع فلا تقولوا إلا خيرة، و محمد بن مسلمة و ابن عمر مات منكوبة»؛ رجال کشی، ص۳۹، ح۸۲.
- ↑ «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ كَفَّنَ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ بِبُرْدٍ أَحْمَرَ حِبَرَةٍ وَ أَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَفَّنَ»؛ رجال کشی، ص۳۹، ح۸۰ و ر. ک: اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۴۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۳.
- ↑ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۵۰-۵۱.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۳۹.
- ↑ خلاصة الاقوال، علامه حلی، ص۷۶.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱، ص۷۲۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۸.
- ↑ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا أَرْبَعَةُ أَعْيُنٍ عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ عَيْنٌ فُقِئَتْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَيْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ عَيْنٌ بَاتَتْ سَاهِرَةً سَاجِدَةً يُبَاهِي بِهَا اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ يَقُولُ انْظُرُوا إِلَى عَبْدِي رُوحُهُ عِنْدِي وَ جَسَدُهُ فِي طَاعَتِي قَدْ جَافَى بَدَنُهُ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونِي خَوْفاً مِنْ عَذَابِي وَ طَمَعاً فِي رَحْمَتِي اشْهَدُوا أَنِّي قَدْ غَفَرْتُ لَهُ»؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ «طَرَقْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) ذَاتَ لَيْلَةٍ لِحَاجَةٍ فَخَرَجَ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى شَيْءٍ لَا أَدْرِي مَا هُوَ فَلَمَّا فَرَغْتُ مِنْ حَاجَتِي قُلْتُ مَا هَذَا الَّذِي أَنْتَ مُشْتَمِلٌ عَلَيْهِ فَإِذَا هُوَ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ عَلَى وَرِكَيْهِ فَقَالَ (ص): هَذَانِ ابْنَايَ وَ ابْنَا ابْنَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا»؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۵۲۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۷.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۱.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۹۲؛ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۴۷؛ منتقی الجمان، شیخ حسن صاحب معالم، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۰؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳؛ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱.
- ↑ ابن حزم، ص۴۵۹.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۵.
- ↑ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱، ص۲۰.
- ↑ ابونعیم، ج۱، ص۲۲۴.
- ↑ ابن الصلاح، ص۱۹۵.
- ↑ ابن حبان، ص۲۷.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن سعد، ج۴، ص۴۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۵.
- ↑ ابن قتیبه، ص۱۴۵-۱۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۶۹.
- ↑ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۲.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۷.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۱ و ۵۳؛ ابن ماکولا، ج۱، ص۳۳۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۱.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۲۵.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۷۰.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۵.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۵.
- ↑ ابن حبان، ص۲۷.
- ↑ ابن عبد البر، ج۱، ص۱۷۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۱۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۱۰.
- ↑ برای نمونه ر. ک: احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۵۱؛ بخاری، صحیح، ج۲، ص۱۷۹؛ حاکم، ج۳، ص۵۹۷.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۶-۴۹؛ طبرانی، ج۱، ص۱۵۹-۱۵۸.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۹.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۱۶.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۲۳.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۹۱.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۴۸.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۱۱۵؛ ابن قتیبه، ص۱۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۴.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۸۳۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۱۶.
- ↑ «به کسی که به شما ابراز اسلام میکند نگویید: تو مؤمن نیستی» سوره نساء، آیه ۹۴.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۴، ص۲۲۵ و ۲۲۶ حسکانی، ج۱، ص۳۳۸.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.
- ↑ مسعودی، ص۲۴۱.
- ↑ سه میلی مدینه در مسیر شام؛ ر. ک: یاقوت حموی، ج۲، ص۱۲۸، که برخی آن را جرف - به ضم راء - آورده و گفتهاند در یک میلی مدینه با یک فرسخی آن و جایی بود که مسلمانان هنگام نبرد اردو میزدند؛ ر. ک: بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۲۲.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۱۷-۱۱۲۰؛ ابن سعد، ج۴، ص۴۸-۵۰.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴.
- ↑ از محلههای اطراف مدینه که خانه ابوبکر آنجا بود و تا خانه رسول خدا (ص) یک میل فاصله داشت؛ ر. ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۲۶۵.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۲۰.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ ابن سعد، ج۴، ص۵۱؛ ابن هشام، ج۴، ص۲۹۹-۳۰۰.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ ابن سعد، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۰.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۰.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۳۱۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۱۲.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۱۹.
- ↑ کوفی، ص۲۴-۲۵؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۵۲.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۱۷-۱۱۱۹؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۱۱۲۱-۱۱۲۲؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۷؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۲۳.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۱۴۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۱۵.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۸۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۴۱ و ۲۴۷.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ منطقهای بین مدینه و شام که قریههای بسیاری در آن وجود داشت؛ ر. ک: یاقوت حموی، ج۴، ص۳۳۸ و ج۵، ص۳۴۵.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۴.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۲؛ ابو نعیم، ج۱، ص۲۲۴.
- ↑ بلاذری، البلدان و فتوحها، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ تاریخ، ج۴، ص۴۳۱.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ↑ نوبختی، ص۵.
- ↑ «هیچ خدایی جز خداوند نیست» سوره صافات، آیه ۳۵.
- ↑ دینوری، ص۱۴۳؛ مفید، الجمل، ص۹۵-۹۶.
- ↑ مفید، الجمل، ص۲۴۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۴، ص۴۶۷.
- ↑ مفید، الجمل، ص۹۵.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۶ و ۷۵.
- ↑ ر. ک: جوهری، ص۷۷؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۵۲.
- ↑ ابونعیم، ج۱، ص۲۲۴.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۰.
- ↑ نیز ر. ک: ابن اثیر، ج۱، ص۶۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۷۲؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۲.
- ↑ حاکم، ج۳، ص۵۹۶.
- ↑ یا امام حسین (ع)، ر. ک: قاضی نعمان، ج۱، ص۲۳۲.
- ↑ کلینی، ج۳، ص۱۴۹؛ طوسی، ج۱، ص۲۹۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۴.
- ↑ سمعانی، ج۱، ص۱۳۰؛ سیوطی، ص۱۱.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۵۳.
- ↑ ذهبی، ج۲، ص۴۹۷ و ۵۰۷؛ مزی، ج۲، ص۳۳۸-۳۴۰.
- ↑ طبرانی، ج۱، ص۱۶۰-۱۷۹.
- ↑ برای نمونه ر. ک: ترمذی، ج۵، ص۶۷۷ و ۶۷۸؛ حمیدی، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۱؛ طبرانی، ج۱، ص۱۶۰-۱۷۹؛ احمدبن حنبل، ج۵، ص۲۰۵ و ۲۱۰.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «اسامة بن خزیم»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۳۷-۳۹.