رهبری در فقه سیاسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

رهبری عبارت است از پیشوایی، راهبری و سازمان‌دهنده. انسان‌هایی که به صورت گروه و مجموعۀ به هم پیوسته زندگی می‌کنند، دارای امکانات و نیروهای بالقوه و بالفعل و مشکلات و موانع و ناهنجاری‌ها و نیز هدف‌ها و آرمان‌های مشخص بوده و آمادۀ کسب امکانات جدید و آرمان‌های پیچیده‌تری هم هستند. در چنین شرایطی نیروی سازمان‌دهنده‌ای لازم دارند که با بهره‌گیری از امکانات و نیروهای موجود واستخراج آنچه بالقوه وجود دارد از میان انبوه مشکلات و موانع، آن گروه و جمع را به سوی هدف‌ها و آرمان‌هایشان پیش ببرد، این نیرو رهبری است.

از رهبری به دلیل شکل‌های مختلف و شیوه‌های متفاوت و پیچیدگی‌هایی که دارد مشکل بتوان تعریف جامع و مانعی ارائه داد؛ ولی آن معنی ارتکازی که همه از این مفهوم در ذهن دارند، تعریف شرح‌الاسمی آن را آسان می‌کند. از این رو می‌توان به تعاریف زیر اکتفا کرد.

فرمانروایی فرد یا گروهی که نمایندۀ قدرتی است، بر گروه دیگر، نوعی رهبری است. و نیز می‌توان به اطاعت در آوردن گروهی را توأم با نفوذ و قدرت، رهبری نامید. به تعبیری دیگر رهبری نوعی جریان عملی است که فرد یا گروهی با استفاده از افکار و شرایط و امکانات خاص، گروهی را براساس آن از لابه لای جریان‌های مخالف و رویدادهای طبیعی به سوی اهداف خاص سوق می‌دهند.

بنابراین تعریف، رهبری یک جریان عملی است و در عمل ظاهر می‌شود، ولی از عقیده و آرمان و نوعی بینش و تفکر نیز جدا نیست. بدیهی است عمل بر طبق عقیده همواره با دشواری‌ها و مشکلات و موانعی مواجه است که رهبری را به صورت یک امر پیچیده درمی‌آورد و نیز در رسیدن به اهداف خاص همواره رویدادهای طبیعی و جریان‌های مخالف سد راهند، که باید با طرحی متکی بر پایه‌های فکری و اعتقادی مشخص شده، از سر برداشته شوند.

رویدادهای طبیعی و جریان‌های مخالفی که کار حرکت به سوی هدف را دشوار می‌کنند، ضرورت‌های عملی و واقعیت‌های عینی جامعه هستند؛ و طرحی که نتیجه جمع بین عقیده و این نوع ضرورت‌هاست در حقیقت همان رهبری است.

در هر نوع رهبری باید این دو عنصر (عقیده و ضرورت‌های عینی) شناخته شوند و تکنیک لازم برای تلفیق آن دو استنباط شود. با توجه به این بیان روشن می‌شود که رهبری یک نوع قدرت و مهارت در بهره‌گیری از امکانات بالفعل و بالقوه به منظور راندن گروه و جامعه از لابه لای ضرورت‌های عملی و واقعیت‌های عینی جامعه به سمت اهداف مشخص است. به همین دلیل رهبری گرچه به دانش وسیع احتیاج دارد، ولی خود قبل از آنکه یک علم باشد یک فن و هنر و مهارت خاص کاربردی است.

در مورد دو عنصر عقیده و ضرورت‌های عملی باید توجه داشت که گاه ایده‌ها و آرمان‌های خاص بدون آنکه خاستگاه و پایگاه عقیدتی داشته باشد، جای عنصر عقیده و تفکر بنیادین را در رهبری می‌گیرد؛ و نیز در بسیاری موارد جریان‌هایی که از طرف رهبری ایجاد می‌شود جایگزین رویدادهای طبیعی یا حوادث مخالف می‌شود. ولی در هر دو صورت رهبری به تکنیک خاص تلفیق آن دو عنصر نیازمند است.

نکته دقیقی که در درک مفهوم صحیح رهبری باید بدان توجه داشت، این است که بخشی از این قدرت و تکنیک و طرح خاص به راهیابی از میان ضرورت‌های عملی جامعه مربوط می‌شود و گروه و جامعه از لابه لای رویدادهای طبیعی یا جریان‌های مخالفی که ایجاد می‌شود، به سمت اهداف خاص هدایت می‌شود و بخشی دیگر به خود انسان که گروه و جامعه را تشکیل داده است، ارتباط پیدا می‌کند.

به این معنا که رهبری تنها در این خلاصه نمی‌شود که انسان‌ها به صورت یک ابزار یا به شکل تعدادی وجود ثابت و غیرمتغیر به مثابۀ محمولۀ پرارزشی که از گذرگاه خطرناکی عبور داده می‌شود و یا چون سربازان محاصره شده‌ای که فرماندهی، آنان را سالم از محاصره بیرون می‌آورد. مسئلۀ مهم در رهبری، اجرای طرحی است که بر پایه بینش و عقیده خاص، گروه و جامعه را متناسب با بخش اول بسازد و تحولی را بر این اساس در درون انسان‌ها ایجاد کند و آنها را به گونه‌ای رشد دهد که خود را منطبق با شرایطی کنند که در رسیدن به هدف ضروری است.

رهبری را با مفهوم مدیریت - چه در سطح یک مؤسسه و یا سازمان و یا کشور - نباید اشتباه کرد. مدیریت که مفهوم وسیع آن در مورد جامعه به کار برده می‌شود، به معنای ادارۀ جامعه و نام اصطلاحی آن در سیاست معادل کلمۀ «پلی‌تیک» است.

در یونان باستان که جامعۀ شهری به عنوان یک واحد اجتماعی بزرگ و دارای قانون و حکومت بود، کلمۀ پلی‌تیک به معنای شهر و مفهوم شهردار و مدیریت جامعه شهری به کار برده می‌شد؛ و به تدریج در غرب مفهوم وسیع‌تری یافت و در مورد ادارۀ سازمان و حکومت به کار برده شد. و از این رو حکومت که کارش پلی‌تیک بود ادارۀ شهر یا کشور و شهروندان یا ملت را بر عهده داشت و موظف بود نظم و قانون را در جامعه برقرار کند و در قلمروی قانون زندگی آسوده و سعادتمندی را برای شهروندان فراهم آورد و سعادت نیز در داشتن امکانات مالی و مادی کافی و حیثیت و موقعیت اجتماعی و خانواده و درآمد و رفاه و آیندۀ مطمئن خلاصه می‌شد؛ و سیاست (پلی‌تیک) کاری با اصلاح مردم و تربیت و هدایت فکری و رشد و تعالی انسان، آنچنان که شایستۀ اوست، نداشت؛ و ایجاد تحول و رشد تکاملی در بعد معنوی و ساختار باطن انسان از حدود مسئولیت سازمان حکومت و پلی‌تیک خارج بود؛ و اگر نیازی به دگرگونی دیده می‌شد، تنها با منطبق کردن پدیده‌های خارجی با آنچه گروه یا جامعه می‌خواست (نه آنچه که باید بخواهد و بطلبد) انجام می‌شد کلمۀ سیاست و مشتقات آنکه به جای پلی‌تیک در زبان عربی و فارسی به کار رفته، گرچه در ابتدا به مناسبت مفهوم اولیۀ لغوی آنکه در مورد تربیت اسب به کار می‌رفته معنای وسیع‌تری که شامل تربیت و هدایت نیز باشد منظور شده، ولی در جریان عمل در مورد همان معنای معادل پلی‌تیک استعمال شده و از مفهوم زنده تربیت و هدایت جدا شده است.

بی‌شک معنای پلی‌تیک و سیاست که در حقیقت هدف آن خدمت به شهروندان و جامعه است، اگر از این دو مفهوم (تربیت و هدایت جامعه) تجرید شود چه بسا در موارد بسیاری تبدیل به خیانت شده؛ و موجب شود که به دلیل رفاه مادی – براساس نیازهای بالفعل -رشد و تعالی جامعه و نیازهای بالقوه و تکامل انسان قربانی شوند. ولی رهبری، آن نوع مدیریت و سیاستی است که بر پایه تربیت و هدایت فرد و جامعه و رشد استعدادها - براساس نیازهای بالقوه و آنچه فرد و جامعه باید باشد - استوار است؛ و عنصر تربیت و هدایت و اصالت نیازهای بالقوه انسان، عمده‌ترین مشخصۀ ممتاز آن است. و رهبر بیش از آنکه به ایجاد دگرگونی در پدیده‌های اجتماعی بیندیشد به تحولات رشددهندۀ به انسان و جامعه فکر می‌‌کند و به جای محور قرار دادن نیازهای گذرای بالفعل و رفاه مقطعی زندگی، نیازهای آینده و رابطه‌های بالقوه و پیچیده را موردنظر قرار می‌دهد.

براین اساس است که کشورداری و سیاست توأم با رهبری (اصلاح و تربیت و هدایت)، بالمآل، خدمت محسوب می‌شود. گرچه در ابتدای امر نتواند امکانات و رفاه لازم را متناسب با نیازهای موجود و گذرا (برای شهروندان) فراهم کند.

این مقتضای ماهیت پلی‌تیک به معنای کشورداری و اداره جامعه و تأمین سعادت شهروندان بوده که در غرب آزادی‌ها را رشد داده و روح فردیت (اندیویدوآلیسم) و آزادی افکار (لیبرالیسم) و حکومت دموکراسی را بوجود آورده است. و در لابه لای این ره‌آوردها، رهبری به مفهوم ارادۀ جمعی و منهای ارزش‌ها و اصول توجه به آنچه انسان باید باشد و بطلبد، شکل گرفته است.

زیاده‌روی در این نوع سیاست که در نهایت بر محرومیت قشر عظیمی از اعضای فعال جامعه انجامیده است، جمعی از متفکران غرب را بر آن داشته که مفهوم اصلاح و هدایت را در قالب یک ایدئولوژی انقلابی به سیاست و کشورداری بیفزایند و انسان و جامعه را به نفع طبقه فعال جامعه بازسازی کنند، و از این تحول حکومت پرولتاریا بوجود آمده است. اما این بار نیز هدف، تأمین سعادت انسان و جامعه است. نهایت آنکه حکومت و سیاست از سعادت و رفاه حداکثر (داشتن ثروت و نفوذ اجتماعی و همسر و فرزندان خوب و درآمد کافی و آینده مطمئن) دست کشیده و به حداقل آن، یعنی نان و مسکن و کار و یا شعارهای مشابه بسنده کرده است.

این تحول گرچه در نهایت به همان نقطۀ آغاز بازگشته است و نوعی دیگر از سیاست برای تأمین (گونه‌ای دیگر از سعادت و رفاه) را مطرح کرده است، ولی بنیان‌گذاران سیاست و حکومت پرولتاریا در ذهن خویش اصلاح و تربیت و هدایت را هدف می‌پنداشته‌اند و به همین دلیل آن را انقلابی می‌دانسته‌اند[۱].[۲]

رهبری و شیوه‌های آن

تکنیک و روشی که در ادارۀ کشور و عرصۀ سیاست و هدایت جامعه به عمل و اجرا گذاشته می‌شود، شاخص شیوۀ رهبری است. شاید مشکل بتوان شیوه‌های رهبری را به شکل جامع و مانعی تعریف و یا تقسیم‌بندی منطقی کرد، ولی از مطالعۀ نمونه‌های تجربه‌شدۀ آن می‌توان اشکال و اقسام متفاوتی را به دست آورد، که موارد زیر از جمله آنهاست:

رهبری مستبدانه

وقتی قدرت به صورت شخصی و در اختیار خواسته‌ها و اراده شخص قرار می‌گیرد، رهبری متکی به چنین قدرتی مستبدانه می‌شود و رهبر راه خود را می‌رود و اراده تمایلات او محور حرکت‌ها و تحولات می‌شود. رهبری مستبدانه چون فاقد رابطۀ منطقی و اصولی با مردم است، ناگزیر ایجاد رفاه و بهره‌گیری از شیوه‌های تهدید و تطمیع، اساس سیاست چنین رهبری است[۳].

رهبری دموکراتیک

هرگاه قدرت ناشی‌شده از تشکل سیاسی جامعه، به اتکای آرای عمومی، در اختیار رهبر یا رهبرانی قرار گیرد و رهبری به صورت تجلی قدرت و حاکمیت مردم ظهور کند، رهبری به شیوۀ آزاد و دموکراتیک عمل می‌کند. که در آن حداکثر آزادی‌ها برای نیل به اهداف اجتماعی و فردی منظور می‌شود.

رهبری دموکراتیک معمولاً متکی به آرای عمومی و تأمین حقوق و آزادی‌های فردی است؛ ولی در عمل با مشکلات فراوانی مواجه می‌شود که بر اثر شیوه‌های نادرست تبلیغات و شرایط خاص اقتصادی و فرهنگی و سیاسی به وجود می‌آید[۴].

رهبری حزبی

یک تشکیلات سیاسی با افکار و ایده‌ها و عقائد خاص، به طور معمول سعی بر آن دارد رهبری سیاسی جامعه را به دست گیرد و با قبولاندن فکر و ایده خود در عمل قدرت را کسب کند و در نهایت در دولت شرکت فعال داشته باشد و یا بتواند دولت و حکومت را به دست گیرد. احزاب باید به دستگاه رهبری خویش حالت دموکراتیک بدهند؛ و نیز باید رهبری حزبی به شکل منطقی و با استفاده از شیوه‌های درست و با صداقت و دلسوزی و احترام به افکار عمومی و برخورد سالم با مخالفان اعمال شود. ولی گاه تکنیک‌های غلط و گمراه‌کننده مانند تحریف واقعیت‌ها و جوسازی‌ها و ایجاد بحران‌های مصنوعی و قهرمان‌سازی و عوامل فشار، استفاده می‌شود رهبری حزب خواهد شد[۵].

رهبری گروهی

در رهبری گروهی، قدرت به جای یک فرد در دست تعداد معدودی متمرکز می‌شود و تصمیم‌گیری‌ها و تعیین خط‌مشی‌ها به صورت جمعی صورت می‌گیرد. رهبری گروهی اختصاص به مدیریت‌های حزبی ندارد ولی اغلب با نوعی همبستگی و تشکیلات و اشتراک در یک سلسله نقطه‌نظرها همراه است. رهبری گروهی در نهایت به نوعی رهبری متکی به ارادۀ فرد منتهی می‌شود و به تدریج قدرت اعضای گروه به یکی از آنها منتقل می‌شود. رهبری گروهی معمولاً از حکومت اولیگارشی هواداری می‌کند[۶].

رهبری فاشیستی

هدف نهایی در این شیوۀ رهبری استقرار یک رژیم دیکتاتوری و ضدپارلمانی است که اساس آن بر بزرگداشت دولت و دشمنی آشکار با دموکراسی و لیبرالیزم و سوسیالیزم قرار دارد. این نهضت و ایدئولوژی اصلاً ایتالیایی است ولی قبل از موسولینی نیز طرفدار داشته است. رهبری فاشیستی نه به امکان صلح پایدار اعتقاد دارد و نه به سودمندی آن؛ ولی سخت به قدرت بی‌همتای دولت پافشاری می‌کنند و وسائل ارتباط عمومی را در انحصار دارد و در سیاست خارجی هدف‌های امپریالیستی را دنبال می‌کند. برخی رهبری فاشیستی را به مفهوم قبول مشروعیت اشرافی دانسته و به این معنا تفسیر کرده‌اند که قدرت باید در دست گروه زبدگان و برترها باشد و کسانی صلاحیت به دست گرفتن قدرت عالی سیاسی را دارند که به سبب داشتن قریحۀ طبیعی و شایستگی‌های اکتسابی، امکان بیشتری را برای استفاده از قدرت عالی، دارا هستند[۷].[۸]

رهبری جامعه‌گرا (توتالیتر)

این شیوۀ رهبری که مبتنی بر فلسفۀ اجتماعی اصالة‌الاجتماع است، نظارت قدرت عالیه (رهبری دولت) را بر تمامی فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی، نظامی، و سیاسی حاکم می‌داند و با حذف تمامی نظارت‌های دموکراتیک و آزاد در جامعه، فقط حاکمیت یک حزب را مشروع می‌شمارد و توسل به قدرت برای سرکوب مخالفان را تنها وسیلۀ حفظ قدرت می‌شمارد؛ و تمامی نیروهای جامعه را در جهت نیل به هدف‌های عمومی و حزب و دولت بسیج می‌کند و استقلال فرد را از میان می‌برد[۹]؛ و نقش فرد را در جامعه مانند نقش سلول در ادامه حیات بدن تلقی می‌نماید و در کل منافع عمومی را دنبال می‌کند و به حقوق و آزادی‌های فردی کمترین بها را قائل می‌شود و همواره آن را فدای منافع و مصالح عمومی جامعه می‌کند[۱۰].

رهبری طبقه

سیاست مبتنی بر بینش و فلسفۀ مارکسیسم، مبارزات طبقاتی را ضرورتی اجتناب‌ناپذیر می‌داند و معتقد است که این مبارزه در نهایت به دیکتاتوری و رهبری طبقه پرولتر منتهی می‌شود؛ و از نظر کارل مارکس، دولت و رهبری سیاسی جز دیکتاتوری انقلاب طبقۀ پرولتر نیست و صحبت از یک رهبری توده‌ای و آزاد به طور کامل بی‌معنا است. تا هنگامی که طبقۀ پرولتاریا به ارکان دولت نیاز دارد، رهبری طبقه‌ای هدفش آزادی نیست، بلکه سرکوب مخالفان، عمده‌ترین سیاست آن است؛ وقتی طبقه نباشد دولت هم نخواهد بود[۱۱]. لنین در توجیه رهبری طبقۀ پرولتاریا که منجر به قطع ید دیگر سازمان‌های سیاسی در امر رهبری می‌شد، گفت: «بله این نوع دیکتاتوری را بدین اعتقاد پایبند هستیم و نمی‌توانیم نظر دیگری را بپذیریم، چون این حزب کمونیست است که در عرض چندین دهه توانسته است موقعیت پیشاهنگ خود را به دست آورد و نماینده تمام کارگران کارخانه‌ها و کارگاه‌ها باشد و در واقع نمایندۀ پرولتاریای صنعتی باشد»[۱۲].

مکتب مارکسیسم برای راه‌اندازی رهبری پرولتاریا و تثبیت رهبری حزب همراهی این طبقه را لازم دارد، والا این نوع رهبری، وکالت بدون موکل خواهد بود. برای همراه کردن طبقۀ پرولتاریا احتیاج به هدایت فکری و بالأخره جایگزین کردن ایده‌های فلسفی خود در فکر و وجدان این طبقه دارد و در این راه افکار و عقائد دینی نیرومند‌ترین عامل مخالف است. از این رو مارکس تأکید داشت که باید دین را براندازیم و برای این کار باید منابع ایمان و دین توده‌ها را با مفاهیم مادی‌گرا توضیح داد و ریشه‌های اجتماعی دین را به نیروی بی‌امان سرمایه پیوند داد![۱۳]

بی‌شک توسل به اینگونه شیوه‌ها و چاره‌جویی‌های ناسالم به منظور شست و شوی مغزی، ارزش رهبری را تا سرحد یک تاکتیک ماکیاولی برای رسیدن به قدرت پایین می‌آورد[۱۴].

رهبری ماکیاولی

نیکولو ماکیاولی سیاستمدار ایتالیایی (۱۵۲۷-۱۴۶۹) در کتابی به نام شهریار، نوعی رهبری و روش‌های چند ارزشی را در سیاست به منظور رسیدن به هدف مطرح کرده است که بعدها به نام رهبری شیوۀ ماکیاولی معروف شده است. بنیاد ماکیاولیزم بر جدایی سیاست از ارزش‌های اخلاقی و تجویز هر نوع عمل برای رسیدن به اهداف سیاسی است. وی معتقد بود بدون شرارت هرگز قدرت نه به دست می‌آید و نه حفظ می‌شود؛ و گاه رسیدن به قدرت و یا حفظ قدرت، اعمال زور، حیله، تزویر، خیانت، تقلب، دروغ، پیمان‌شکنی و بیرحمی را ایجاب می‌کند و رهبری هنگامی موفق است که از تمامی این ابزار استفاده کند؛ زیرا همواره هدف وسیله را توجیه می‌کند.

این نوع رهبری در نهایت گور خود را به دست خویش می‌کند. چنانکه رهبر نمونۀ ماکیاولی چزاره بورجا (سزار بورژیا) که مظهر کامل زور و حیله‌گری بود، در سن ۳۱ سالگی از راه همان زور و تزویر از میان برداشته شد و ناکام مرد.

وسائل و ابزاری که ماکیاولی توصیه می‌کند بی‌شک ممکن است رهبری را به قدرت برساند، ولی نمی‌تواند آن را حفظ و مستمر گرداند. قدرتی پایدار می‌ماند که جایگاه حق داشته باشد؛ زیرا زور هیچگاه موجد و مولد حق نیست. و اگر مزور توانسته است بماند بدان دلیل بوده است که کسانی توانسته‌اند آن را تبدیل به حق کنند و تا ماهیتشان مکشوف نشده پایۀ اقتدارات خویش را تحکیم کنند.

می‌گویند ماکیاولی خود طرفدار نظام جمهوری و حکومت مردم بر مردم بوده و معتقد بوده است که انتخاب مردم بهترین انتخاب‌ها و تشخیص و رأی آنها به طور سحرآمیزی همواره با واقعیت‌ها مطابقت داشته است، و در کتاب شهریار نیز یادآوری می‌کند که وی اطمینان ندارد یک انسان بافضیلت این وسائل را به کار گیرد. ولی در هر حال شیوۀ پیشنهادی وی سال‌ها مورداستفادۀ بسیاری از رهبران و احزاب سیاسی مادی‌گرا قرار گرفت و خسارت‌های جبران‌ناپذیری را برای ملت‌های ستمدیده به بار آورد[۱۵].

رهبری ملی و ناسیونالیستی

بنیاد رهبری ملی بر ایجاد وفاداری و علاقه و عشق به پیوندها و عناصری است که ملت را همبسته و متحد می‌کند. رهبری ملی سعی بر آن دارد که به عناصری مانند نژاد، زبان، سنت‌ها، فرهنگ‌های ملی و تاریخ مشترک اهمیت بیشتری داده و آن را بر دیگر ارزش‌ها ترجیح دهد. به طور معمول در شرایط اشغال نظامی کشور و یا به خطر افتادن وحدت، همبستگی ملی و تمامیت ارضی یک کشور، این نوع رهبری شکل می‌گیرد؛ و رهبری ملی با تکیه بر پیوندهای ملی روح فداکاری و ایثارگری را احیاء و نیروی دفاعی را تقویت می‌کند.

با در هم شکستن امپراطوری‌های بزرگ، ملی‌گرایی و رهبری ملی رشد یافت و در دوران استعمار جدید به صورت شیوۀ مدرنی برای سوق دادن ملت‌ها به آرمان‌گرایی و دور ماندن از واقعیت‌ها و به زنجیر کشیدن آنها استفاده شد[۱۶].

رهبری بر اساس دموکراسی ارشاد شده

دموکراسی ارشاد شده، سیاستی بود که برخی از رهبران سیاسی برای ادارۀ کشورهای از بند رسته و آزاد شده خود انتخاب کردند، تا برای مقابله با توطئه‌های خارجی و ناآگاهی‌هایی که در میان ملت‌های تازه رهایی یافته وجود دارد، راه میانه‌ای را بینابین دیکتاتوری، و دموکراسی مطلق و بی‌در و پیکر اتخاذ کنند.

در کشورهایی که نظام‌های وابسته با حرکت‌های انقلابی سرنگون می‌شود، حرکت انقلابی همچون آب صاف و زلالی است که آرام می‌جوشد و در مسیر جویبار، روان می‌شود. اما در طول راه بنا به شتاب فزاینده‌ای که دارد خار و خاشاک و انگل‌های زیادی نیز خود را در جهت جریان آب قرار می‌دهند، تا آنجا که آب زلال و گوارا به لجن عفنی مبدَل خواهد شد.

با اوج پیروزی انقلاب‌ها، خیل انبوه ابن‌الوقت‌های فرصت‌طلب و بازیگران سیاسی چند چهره و حرفه‌ای بر کاروان انقلاب می‌پیوندند و با استفاده از امکانات گوناگون، فاصلۀ بین رهبری انقلاب و توده مردم ازبندرهاشده را پر می‌کنند و به اتکای آزادی‌های موجود گاه تا رأس هرم قدرت نیز پیش می‌تازند؛ و آنگاه که به قدرت رسیدند، نقاب از صورت برمی‌گیرند و به جان فرزندان انقلابی می‌افتند و سرانجام دست به تحریف و مسخ انقلاب می‌زنند و دستاوردهای انقلاب را نابود می‌کنند و جامعه را به وضع پیش از انقلاب باز می‌گردانند.

در جریان این تراژدی، دموکراسی از نوع غرب برنده‌ترین ابزار کار و پایۀ اساسی جریان است؛ و در حقیقت پلی است که نیروهای ضد انقلاب می‌توانند به وسیلۀ آن خود را به سوی انقلاب - یعنی وضع نخستین قبل از انقلاب - برسانند. این شیوه ممکن است با برنامۀ دقیق از طرف سیاست‌های خارجی و استکباری، که منافعشان بر اثر انقلاب مردم به خطر افتاده است، طراحی شده و توسط عوامل و مزدورانشان به اجرا درآید.

در چنین شرایطی رهبرانی مانند «سوکارنو» پیشنهاد می‌کنند که: «برای حفظ آزادی از یک سو، که خونبهای ارزشمند خیل شهیدان است؛ و از سوی دیگر لجام زدن به دموکراسی مطلقۀ غربی که سیل بنیان‌کن آن ویرانی و تباهی و نابودی انقلاب را به دنبال دارد، باید به گونه‌ای این انرژی عظیم و خروشان ارادۀ متحد مردم را در خط رهبری اصیل و بیدار و صالح به سود مردم به راه انداخت و دموکراسی مطلق غربی را به دموکراسی ارشادشده تبدیل نمود»[۱۷].

رهبری جهانی با خصیصۀ امپریالیستی و استکباری

می‌توان هرگونه خط‌مشی و سیاستی را که مبتنی بر سلطه‌طلبی و برتری‌جویی و بهره‌کشی از ملت‌های دیگر باشد، امپریالیسم نامید. کشورهای قدرتمندی که در جهان این خط‌مشی و سیاست را دنبال می‌کنند در حقیقت داعیۀ رهبری جهانی با خصلت‌های امپریالیستی دارند.

این نوع رهبری به صورت‌ها و قالب‌های متفاوتی در سطح بین‌المللی ظاهر می‌شود:

  1. تقسیم دنیا و مرزهای جغرافیای به مناطق نفوذ سیاسی برای هر کدام از ابرقدرت‌ها و بلوک‌بندی سیاسی جهان؛
  2. تقسیم‌بندی نظامی و تبدل کشورهای مختلف به مناطق نفوذ نظامی برای ایجاد پایگاه‌های نظامی و به دست آوردن قلمروهای راهبردی؛
  3. چپاول منافع و منابع ثروت ملت‌ها و به استثمار کشاندن نیروهای آنها و به انحصار درآوردن تولید و اقتصاد در سطح بین‌الملل؛
  4. تحمیل فرهنگ‌های استکباری بر ملت‌ها و جایگزین کردن آنها به جای فرهنگ‌های ملی و مردمی کشورهای ضعیف و ستمدیده که در نهایت آنها را از هویت ملی و فرهنگ اختصاصی، یعنی از شخصیت خود تهی کنند و با اعطای شخصیت کاذب، بتوانند به صورت عمیق‌تر آنها را به اسارت بکشانند. امروز دو بلوک شرق و غرب این سیاست ضدبشری را دنبال می‌کنند[۱۸].

رهبری مکتبی بر اساس حاکمیت اصول

در این نوع رهبری پایۀ اصلی، مکتب و اصول مکتبی است و رهبری سعی بر آن دارد که با اتخاذ شیوه‌ها و راه‌هایی که متناسب با اصول مکتبی است، ایدئولوژی خود را حاکم گرداند. در رهبری مکتبی فرد و شخص رهبر مطرح نیست؛ اصالت با خود مکتب و اصول آن است. و به همین دلیل راهبردها و تاکتیک‌های آن نیز متناسب با اصول مکتب است.

این شیوه از رهبری بنابر محتوای مکتبی که زیربنای آن است، شکل می‌گیرد؛ و به همین دلیل ممکن است به صورت‌های متفاوتی ظاهر شود. در اینجا برای اینکه تمامی جوانب مربوط به این نوع رهبری روشن شود و در ضمن نمونه‌هایی از آن ارائه شود، به ذکر چند مورد مبادرت می‌شود:

  1. رهبری بر مبنای ایدئولوژی نژادی: رهبری بر مبنای ایدئولوژی نژادی، مانند صهیونیسم که سعی در متشکل کردن یهودیان و تشکیل دولت براساس ایدئولوژی خاص در محدودۀ نژاد یهود داشت و سرانجام به تشکیل دولت اسرائیل انجامید. نهضت صهیونیسم را از آن جهت نمی‌توان یک حرکت ناسیونالیستی خاص دانست که آمیخته با مذهب و یک نظام مکتبی است. گرچه سران صهیونیسم جهانی آیین یهود را پوششی برای مقاصد سیاسی خود قرار داده‌اند و آواره بودن یهودیان را برای مشروع جلوه دادن انگیره‌های تجاوزکارانه خود بهانه کرده‌اند و بازگشت به سرزمین مقدس را به منظور جذب یهودیان مطرح کرده‌اند، ولی در نهایت ناگزیرند خصلت‌های دینی یهود را برای ادامه سیاست‌های توسعه‌طلبانه خود حفظ کنند؛ و به همین دلیل است که ما رهبری صهیونیسم را در ردۀ رهبری مکتبی آورده‌ایم. و نیز مانند رهبر بعث که خواهان استقرار نظام سیاسی مبتنی بر سوسیالیزم و تفکر الحادی در چارچوب نژاد عرب و ناسیونالیسم عربی است. رهبری بعث توانست با جذب گروهی از جوان‌های عرب قدرت سیاسی را در دو کشور مسلمان عراق و سوریه به دست گیرد. از سال ۱۹۵۳ که حزب سوسیالیست بعث عربی به طور رسمی اعلام موجودیت کرد، رهبری آن از پان عربیسم جانبداری می‌کرد و خط‌مشی آن بر پایۀ سوسیالیست و ناسیونالیسم عربی بود و در اتحاد سوریه و مصر نقش فعال داشت؛ ولی مسائل عربی آن چنان پیچیده و وابسته به سیاست‌های جهانی بود که رهبری بعث عربی، ناگزیر تن به تجزیه و انشعاب داد و خود بر عوامل بی‌شمار تفرقه میان ملت عرب افزود و جریان‌ها و شرایط سیاسی شاخه بعث عراق را به کلی از مواضع ایدئولوژیکی جدا کرد و رهبری آن را به دنبال سیاست‌های استکباری و وابستگی کشانید، به نحوی که برای حفظ خود و قدرت به دست آورده، پایبند هیچ اصل و مرامی نیست و خط‌مشی آن را شرایط متغیر و رویدادهای روزمره تعیین می‌کنند؛
  2. رهبری مکتبی دولتی: منظور از رهبری مکتبی دولتی آن است که گاه رهبری دارای اصول و خط‌مشی معین مبتنی بر ایدئولوژی مشخص است ولی هدف آن حرکت در درون یک جامعه و دولت و کشور خاصی است و از انگیزه‌های نژادپرستانه و ناسیونالیستی هم به دور است. در این مورد می‌توان رهبری لیبرالیسم را مثال آورد؛ زیرا لیبرالیسم در اصل به دلیل اعتقادی که به آزادی انسان و مختار بودن او دارد و تفکر اجتماعیش مبتنی بر اصالت فرد و فلسفه‌اش بر پایۀ ایده‌آلیسم اخلاقی قرار گرفته، دارای خصایص مکتبی است و خط‌مشی آن را اصول ذکر شده، تعیین می‌کند. رهبری لیبرالیسم سعی دارد قانون و دولت را به حمایت از این اصول وادار کند و فرد و منافع آن را محور قرار دهد؛ زیرا فرد است که تنها وسیلۀ آزمون و بر آمدن خواستهاست و نیازهای او تنها معیار سودمندی و موفقیت است. لیبرالیسم اقتصادی نتیجۀ منطقی نهضت لیبرالیسم است که سلطه دولت را بر فعالیت‌های اقتصادی نفی می‌کند و محدود کردن تجارت را با مالیات بر واردات و انحصار تولید و توزیع ثروت را به دست دولت و دیگر کنترل‌ها و نظارت‌های مخالف آزادی مردم را نادرست دانسته و با آنها مبارزه می‌کند و دموکراسی را بر پایه همین تفکر تفسیر می‌کند. رهبری لیبرالیسم را از آن جهت مکتبی شمردیم که از نظر فلسفی و جهان‌بینی نیز خواه‌ناخواه براساس اصالت فرد و آزادی انسان اعتقاد بر آن دارد که هر کس در انتخاب ایدئولوژی و راه شناخت جهان و انسان و جامعۀ آزاد و امت، می‌تواند مادیگرا و یا معتقد به خدا و وحی باشد و نهایت این نوع تفکر به اصالت انسان به مفهوم نفی اصالت غیرانسان می‌رسد و نیز قبول مسئولیت در برابر انسان و نفی هر نوع تعهد و مسئولیت در برابر غیرانسان نتیجۀ منطقی تفکر فلسفی لیبرالیسم است که بنابه ماهیت یک تفکر الحادی و شرک‌آلود بشمار می‌آید. لیبرالیسم به دلیل نداشتن یک بنیاد فلسفی مشخص انشعاب‌های زیادی به خود دیده و در مسلک‌ها و ایدئولوژی‌های دیگر مستهلک شده و در احزاب غرب به شکل‌های متفاوتی ظاهر شده است؛
  3. رهبری مکتبی جهان شمول بر پایۀ تفکر الحادی: مشخصات کلی این رهبری را که امروز در حزب کمونیست بین‌الملل و ایدئولوژی مارکسیسم مشاهده می‌کنیم، می‌توان در چند اصل زیر خلاصه کرد:
  4. مادیگری و نگرش ماتریالیستی به عنوان پایۀ تفکر فلسفی و شناخت؛
  5. تفکر فلسفی و جهان‌بینی مشخص بر پایۀ شناخت جهان و انسان و تاریخ و جامعه؛
  6. حاکمیت اصول و ارزش‌های به دست آمده از تفکر فلسفی الحادی؛
  7. جهان‌شمولی و محصور نشدن در قالب‌های نژادی و عناصر ناسیونالیستی.

در این مورد می‌توان رهبری‌های مبتنی بر مارکسیسم را مثال آورد. گرچه مارکسیسم ابتدا به صورت یک نظریۀ تاریخی عرضه شد، که روش تحلیل دیالکتیکی را برای تفسیر تحولات جامعه به کار می‌گرفت؛ و تفسیر مادی تاریخ را ارائه می‌داد؛ و به تکامل وسائل تولید و نوع ابزارهایی که نیازمندی‌های انسان را برآورده می‌کند و روابط اجتماعی را مشخص می‌کند اصالت می‌بخشید؛ و آن را زیربنای ساخت جامعه می‌دانست؛ ولی این تفسیر و منطق به خارج محدودۀ اقتصاد و جامعه نیز کشانده شد. مارکسیسم روش تحلیل دیالکتیکی را تنها معیار شناخت جهان و همۀ پدیده‌ها دانست و همۀ نهادهای زندگی اجتماعی را به عنوان روبنای تابع تحولات دیالکتیکی - که زیر بنای اصلی جهان و انسان و جامعه است - متغیر شمرد و به همین لحاظ به یک مکتب الحادی و مادیگرای خالص تبدیل شد.

مارکسیسم پس از این تحلیل فلسفی در قلمروی همۀ عرصه‌های هستی به تحلیل اقتصادی بازگشت - که ریشه اصلی تفکر مارکسیستی بود - و انقلاب را تنها شیوۀ رهبری برای دگرگون کردن نظام سرمایه‌داری (به عنوان عامل اصلی جنگ طبقاتی) دانست؛ و هدف انقلاب را به وجود آوردن جامعۀ اشتراکی و بدون طبقه معرفی کرد. و برای عبور از مرحلۀ جامعۀ طبقاتی به جامعۀ بدون طبقه، رهبری سیاسی پرولتاریا را پیشنهاد کرد، تا طبقۀ پرولتاریا با در دست گرفتن قدرت و انتقال مالکیت وسائل تولید از افراد به دولت و نفی همۀ طبقات استثمارگر، خود نیز - که در این جریان به طبقه حاکم مبدل شده - به تدریج از میان برود و جامعه به مرحله‌ای برسد که طبقات در آن وجود نداشته باشد و مبارزۀ انسان با انسان به مبارزه با طبیعت مبدل شود. امروز حزب کمونیست بین‌الملل داعیۀ رهبری چنین جریانی را فراتر از عناصر نژاد و زبان و فرهنگ‌های اختصاصی ملت‌ها و تفکرات ناسیونالیستی دارد و معتقد است این شیوه، تنها راه نجات ملت‌های جهان و آخرین مرحلۀ سیر تحولات تاریخی انسان و جامعه بشری است. این نوع رهبری را از آن جهت مکتبی دانستیم که ادعای حاکمیت اصول را دارد. گرچه در عمل از خصایص امپریالیستی به دور نمانده و در حقیقت مارکسیسم از این راه نیز دچار تضاد و انحراف شده است. عده‌ای نیز از آنجا که تفکر فلسفی الحادی را در زمینۀ نظریۀ تاریخی و اقتصادی مارکسیسم، زائد و وصلۀ ناهنجار و نامربوط دیده‌اند، سوسیالیزم اقتصادی مارکس را منهای تفکر فلسفی ماتریالیستی و دیالکتیکی پذیرفته و شیوۀ جدید رهبری سوسیالیزم بین‌الملل را مطرح کرده‌اند؛

  1. رهبری مکتبی جهانی بر اساس جهان‌بینی توحیدی: رهبری در این نوع مکتب بر پایۀ اصول زیر عمل می‌کند:
  2. تفکر اصولی و منطقی در زمینۀ شناخت جهان و فلسفۀ آفرینش؛
  3. نگرش توحیدی و یکتاپرستی، و اختصاص حاکمیت جهان به خدای یکتا؛
  4. لزوم تسلیم در برابر اراده و تشریع خدا که در وحی و رسالت انبیاء متجلی می‌شود؛
  5. هدایت انسان و جامعه براساس احترام به کرامت و آزادی توأم با مسئولیت انسان و تبدیل جامعۀ بشری به کاروان عظیم، متشکل، هم‌عقیده، همراه و هم - هدف (امت واحد
  6. محصور نشدن در حصارهای نژادی و قومی و ناسیونالیستی.

رهبری انبیا در دعوت به قسط و عدالت و هدایت به سوی خدا بر پایه همین اصل بنا نهاده شده و رهبری در اسلام نیز در همین چارچوب قرار می‌گیرد؛ و رهبری در نظام امت و ولایت فقیه، که موضوع این بحث است، بر همین اصول کلی مبتنی است. امامت و ولایت فقیه، طرح یک رهبری مکتبی بر اساس قطبیت و مرکزیت ایدئولوژیک و اعتقاد به اسلام است. در این طرح حاکمیت از آن خدا و قوانین ناشی از وحی است و امام یا ولی فقیه، رهبری امت را برای پذیرش این حاکمیت و اجرای آن بر عهده دارد. به همین دلیل (حاکمیت الله و قوانین وحی) رهبری در طرح امامت و ولایت فقیه، مکتبی است؛ و خط رهبری نیز توسط خدا و قوانین وحی مشخص شده و چیزی جز حاکمیت اصول نیست. و در حقیقت این خدا و فرامین اوست که رهبری و حاکمیت را در دست دارد و امام و ولی فقیه نشان دهندۀ این خط و راهبرنده آن است. صراط مستقیم که همان امام است راه خداست و امام خود پیشتاز در اطاعت از فرامین خدا است.

رهبری در طرح امامت و ولایت فقیه به معنای قابلیت نظارت بر اعمال دیگران و یا به اطاعت کشاندن مردم و یا داشتن قدرتی که مستلزم اطاعت دیگران باشد و یا هدایت جریانی در جامعه به سمت هدف مطلوب و یا معانی دیگر که براساس تمایلات فردی و خواسته‌های شخصی شکل می‌پذیرد، نیست؛ و همین‌طور به مفهوم تبعیت از مردم و تمایلات و خواسته‌های جامعه نخواهد بود.

رسالت رهبری در امامت و ولایت فقیه تطبیق دادن کامل اراده و تفکر و تمایلات خود و جامعه با اراده و فرمان و حاکمیت خداست؛ و به همین دلیل رهبر دارای دو پیوند عمیق است؛ از یک سو با خدا و پیوند اعتقادی با مکتب که رهبر را از هویت شخصی و منیّت خارج و به یک هویت مکتبی و حل شده در مکتب تبدیل می‌کند، و از سوی دیگر پیوندی با مردم دارد که او را جوشیده از مردم و زندگیش را برای مردم و او را وقف جامعه می‌کند.

رهبری در این طرح برای خود در برابر خدا هیچ گونه استقلال و شخصیت و ارادۀ متمایزی قائل نیست؛ فقط ارادۀ خدا و شخصیت مطلوب خدا است که در وجودی متجلی می‌شود؛ و نیز در برابر خلق خدا تمایلات و خواسته‌های فردیش در منافع و مصالح عمومی مردم آن چنان حل شده که او همه چیز را برای مردم و جامعه‌اش می‌طلبد. پیوند رهبر به مکتب، چنان است که همواره او را از خارج شدن از فرمان خدا و حق و قسط و عدل باز می‌دارد؛ و پیوند وی با مردم نیز بدان گونه است که وی را از هر نوع خودمحوری و سودجویی و خیانت به منافع و مصالح مردم مانع می‌شود؛ و در هردو پیوند پایه اصلی، ایمان و اعتقاد و باوری است که جان و همه وجود رهبر را لبریز کرده است.

متقابلاً رابطۀ خدا با امام و ولی فقیه بر پایۀ وعده نصرت و یاری و امدادهای غیبی و صیانت از لغزش‌ها و خطاهاست؛ با این تفاوت که امام معصوم است، اما ولی فقیه معصوم نیست لکن تحت حمایت خاص الهی قرار دارد.

همچنین رابطۀ مردم با امام و رهبری ولایت فقیه، رابطۀ مبتنی بر تمایلات نیست که قابل تغییر و زودگذر باشد، بلکه یک رابطۀ اعتقادی و معنوی ثابت است که عشق عمیق و دیرپای متقابلی را ایجاد می‌کند[۱۹].[۲۰]

رهبری و رهنمودها

از جمله شرایط شکل‌گیری قوانین و تحقق امور عمومی و چشم‌انداز برنامه‌های کشور رهنمودهای رهبری است. از آنجا که به موجب بند (۱) اصل یکصد و دهم قانون اساسی، تعیین سیاست‌های کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام با مقام رهبری است و این قاعده شامل «سیاست‌های عمومی» هم هست، ناگزیر در اصول حاکم بر امور عمومی کشور رهنمودهای مقام رهبری را نمی‌توان نادیده گرفت. رهنمودهایی که مقام رهبری در آغاز هر دورۀ ریاست جمهوری و اعلام برنامه‌های دولت به ویژه در زمینۀ برنامه‌های توسعه اول و دوم ارائه کرده‌اند، جایگاه این اصل را به طور مشخص تعیین کرده است.

تأکید بر موارد اصولی زیر از جمله رهنمودهایی است که مقام رهبری در مناسبت‌های مختلف بر آنها پا فشرده است.

  1. استقرار هر چه بیشتر عدالت اجتماعی: تنها در برنامۀ دوم پنج ساله، این اصل در ۱۲ مورد اعمال شده و همواره در تهیه و تصویب و اجرای قوانین عمومی، سعی بر آن است که عدالت اجتماعی به عنوان یک اصل حاکم و زیربنایی رعایت شود؛
  2. ارجحیت دادن به ارزش‌های انقلاب اسلامی: نمونۀ عملی این رهنمود را می‌توان در بهادادن به ایثارگران و حمایت قانونی و مالی از آنان در قوانین مشاهده کرد و از آن جمله اولویت دادن به ایثارگران، بسیجیان و رزمندگان غیر شاغل در واگذاری زمین‌های زیر سدها و قطب‌های کشاورزی و صنعتی که در تبصره‌های ۱۲ و ۴۳ برنامۀ توسعۀ دوم منظور شده بود؛
  3. گسترش تولید داخلی و توسعه صادرات غیر نفتی: این اصل خود از موارد اهتمام دولت در امر حیاتی رشد اقتصاد ملی به حساب می‌آید؛
  4. اصلاح نظام اداری و قضایی: اصلاح نظام اداری با تأکید بر تقلیل حجم تصدی و مداخلات دولت و ایجاد زمینه‌های مشارکت مردم در ادارۀ امور برخاسته از این رهنمود در تبصره‌های ۲، ۳۱ تا ۳۵ و ۳۹، برنامۀ توسعه اول و دوم دیده شده است؛
  5. توسعۀ بخش‌های اجتماعی: این اصل نیز در قالب توسعۀ فعالیت‌های فرهنگی، ورزشی، گسترش خدمات آموزشی، بهداشتی، درمانی و رفاهی در تبصره‌های مختلف برنامه دوم آمده است؛
  6. رشد معنویت و فضائل اخلاقی: رعایت این اصل را می‌توان در تبصره‌های ۱۵، ۱۸، ۵۱، ۵۲ و ۶۱ برنامۀ دوم در جهت توسعۀ مراکزی چون کرسی‌های اسلام‌شناسی، تعیین الگوی مصرف و اجرای سیاست‌های صرفه‌جویی مشاهده کرد؛
  7. رعایت اولویت در سرمایه‌گذاری‌ها: این اصل خود از اهداف اقتصادی برنامه‌های توسعه به شمار می‌آید؛
  8. مشارکت دادن به عامۀ مردم در سازندگی کشور: رعایت این اصل از راه ارائه تسهیلات بانکی به بخش‌های غیر دولتی و اصلاح مقررات و تشویق تشکل‌های مردمی در امر سازندگی در تبصره‌های ۷، ۸۰ و ۸۶ برنامۀ دوم توسعه دیده شده است. همچنین نظارت بر برنامه، از راه سه قوه، تقویت بنیه دفاعی، اصلاح سیاست‌های پولی و بانکی و گسترش مناسبت‌های فرهنگی و علمی با کشورها به ویژه کشورهای اسلامی، از جمله رهنمودهای مقام رهبری در مورد برنامۀ دوم و به طور کلی در رابطه با امور عمومی دولت بود[۲۱].[۲۲]

انسانیت و فرماندهی

یکی از مباحث اساسی در جهاد اسلامی و مدیریت دینی به ویژه نحوه تعامل و ارتباط مابین فرمانروایان و فرمانبران و در نتیجه برقراری ارتباط سالم انسانی و اسلامی، تبیین چشم‌انداز نحوه نگرش به شخصیت انسانی اشخاص تحت امر یا امّت اسلامی است.

رهبری نظامی با مسئله انسان سروکار دارد و هر نوع فرماندهی در حقیقت به بخشی از مسائل مربوط به انسان ارتباط پیدا می‌کند، از این رو شناخت انسان و برداشت صحیح از این موجود پیچیده پایه اصلی فرماندهی است و بدون چنین شناختی رهبری نظامی در عمل ناموفق و فاقد هدف مناسب خواهد بود.

همچنین اگر در این شناخت به واقعیت نرسیم و ترسیم نادرست از انسان داشته باشیم، سرانجام فرماندهی و مدیریت نامتناسب با ساختمان و ابعاد وجودی انسان و نیازهای مختلف او، به مسخ انسان خواهد انجامید.

به همین دلیل است که گاه یک فرمانده، انسان را آن‌گونه می‌نگرد که فرضا یک فرد عامی به یک دستگاه پیچیده الکترونیکی بسیار دقیق و با کاربرد زیاد، نگاه می‌کند و آن را فقط به عنوان یک رادیو یک موج مورد بهره‌برداری قرار می‌دهد. شناخت استعدادهای انسانی و بارور کردن آنها از اهمّ وظایف رهبری نظامی است و بدون شناخت صحیح ابعاد مختلف انسان این امر امکان‌پذیر نیست. بزرگ‌ترین اشتباه سیستم فرماندهی مادّی‌گر در همین محور رخ داده است و شکست فرماندهی هم از همین عامل سرچشمه می‌گیرد.

فلسفه هر نوع رهبری و فرماندهی در اسلام از شناخت انسان سرچشمه می‌گیرد و تمامی خصایص آن نیز در رابطه با همین شناخت به دست می‌آید و ویژگی یک فرمانده اسلامی، آنست که انسان‌شناس بوده و با همه خصایص او آشناست و شیوه فرماندهی هم متناسب با همین خصایص شکل می‌گیرد.

  1. انسان موجودی است دارای شرافت، کرامت و شخصیت ارزشمند: لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ[۲۳]؛
  2. انسان‌ها همه از یک پدر و مادر آفریده شده‌اند: إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى[۲۴]؛
  3. انسان به مثابه بذر و نهال است (نه ماده خام و خالی): يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ[۲۵]؛
  4. گرچه بخشی از شخصیت انسان اکتسابی است ولی سرمایه ذاتی مشترک الهی نیز دارد: وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي[۲۶]؛
  5. انسان موجودی دو بُعدی است، دارای ماده‌ای جسمانی از عنصر خاک و جوهری روحی از ملکوت جهان: ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ[۲۷]؛
  6. تفاوت بینش‌ها و اختلاف عقیده‌ها در میان انسان‌ها فاصله ایجاد می‌کند، ولی این فاصله هرگز عنصر وحدت انسانی و هویت مشترک بشری را از میان نمی‌برد: وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا[۲۸]؛
  7. اختلاف شکلی و صوری در رنگ، نژاد، زبان و دیگر عناصر مادی ریشه در نظام آفرینش دارد که معرفت‌زاست: وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ[۲۹]؛
  8. انسان موجودی است آزاد و با اختیار که سرنوشت خود را خود می‌سازد: فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ[۳۰]؛
  9. انسان حامل بار امانت الهی و مسئولیت بزرگ از جانب خداست و با شرایط خاص (بلوغ، عقل، آگاهی، قدرت، و اختیار) این بار مسئولیت را بدوش می‌کشد: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ[۳۱]؛
  10. همه انسان‌ها در برابر خدا یکسان مسئولیت دارند و نسبت به جامعه خویش نیز مسئولند: وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ[۳۲]؛ «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»[۳۳]؛
  11. هیچ‌گونه تفاوتی نمی‌تواند معیار تبعیض باشد مگر با علم و فضیلت و تقوی: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[۳۴]؛
  12. ارزش هر انسان به میزان عمل او بستگی دارد: كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ[۳۵]؛
  13. اگر از شخصیت تقوایی انسان صرف نظر شود همه انسان‌ها در اصل خلقت یکسانند؛
  14. انسان موجودی است عاقل، متفکر و براساس آن تقدیر و تدبیر می‌کند: إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ[۳۶]؛ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا[۳۷]؛
  15. انسان موجودی است خودآگاه و طالب بصیرت: بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ[۳۸]. و خود فراموشی برای او به معنای از دست دادن موقعیت و شخصیت انسانی اوست وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ[۳۹]؛
  16. شَاكِرًا لِأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ[۴۰].(انسان) او بر دیگر موجودات برتری دارد وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا[۴۱]؛
  17. انسان خلیفه خدا و کدخدای زمین است: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۴۲]؛
  18. حرکت انسان در جهت آباد‌سازی زمین است: هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا[۴۳]؛
  19. انسان در معرض آزمایش‌ها و ابتلائات الهی قرار دارد و این روند حرکت به منظور سرعت بخشیدن به رشد اوست: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ[۴۴]؛
  20. در کنار استعدادهای شگرف در وجود انسان، خواسته‌ها، طلب‌ها، شوق‌ها و جذبه‌های وسیعی وجود دارد که دامنه آن در حدّ معیّنی متوقف نمی‌شود و حرکت مداومی را ایجاب می‌کند: يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ[۴۵]. و جز با رسیدن به لقاء الله سکون و آرامی نمی‌پذیرد. أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[۴۶]؛
  21. ظرفیت علمی انسان بر بیشترین ظرفیت ممکن است: وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا[۴۷]؛
  22. انسان فطرتی خداآشنا دارد و به خدای خود در عمق وجدان خویش آگاهی دارد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[۴۸]؛
  23. انسان بجز عقل و تفکر از وجدانی آگاه و آگاهی‌بخش و کنترل‌کننده برخوردار است که در درک و سلوک، او را یاری می‌دهد: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[۴۹]؛ وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ[۵۰]؛
  24. انسان حق بهره‌برداری از جهان را دارد و آفرینش در اختیار اوست: وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا[۵۱]؛
  25. هدف آفرینش انسان پرستش خدا و رشد و تعالی او در مسیر بی‌نهایت الی‌اللّه است: مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[۵۲]؛
  26. خدافراموشی، خود فراموشی می‌آورد و خودشناسی، خداشناسی می‌آفریند: وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ[۵۳]؛
  27. انسان در حجاب تن و ماده، محجوب است و چون این حجاب را بر افکند حقایق جهان بر او ظاهر گردد: فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ[۵۴].
  28. انسان تا سیر حد سجود ملائک پیش می‌رود: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا[۵۵]؛
  29. انسان با هدایت الهی آراسته شده و در این هدایت نه تنها از درون (الهام، فطرت، عقل، وجدان) روشنی یافته بلکه از بیرون وجودش نیز توسط وحی و ثبت انبیاء با بینش برتر مجهز شده است: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۵۶]؛
  30. انسان فناناپذیر است و مرگ او انتقال از مرحله‌ای به مرحله وسیع‌تر و کامل‌تر زندگی است: ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۵۷] و اما در جهان مخلد است خَالِدِينَ فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا[۵۸]؛
  31. انسان از جانب خدا حامل بار امانت ولایت تکوینی و تشریعی است: حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۵۹]؛
  32. انسان یکی از نشانه‌های بزرگ آفرینش و برای خود، جهانی است وسیع و بیکران: سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ[۶۰]؛
  33. انسان از مرگ گریزی ندارد و او سرانجام از این جهان مادی رخت بر خواهد بست: أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ[۶۱]؛
  34. انسان از حالتی به نام رؤیا برخوردار است که گاه عکس‌العمل امیال و انفال شیطانی و نفس اماره اوست. اضغاث و احلام و گاه به صورت القایی خدایی و اتصال به غیب جهان نشان‌دهنده واقعیت‌هاست: يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ * قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ[۶۲]؛ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ[۶۳]؛
  35. غم و شادی بازتاب دو حالت آگاهی و اعتبار و یادآوری موطن اصلی و نیز غفلت و مشغول شدن به تاریکی‌های زندگی و آثار حیات دنیوی است، انسان آگاه هرگز برای دنیا حزین نمی‌شود و بدان حسرت و افسوس نمی‌خورد: لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ[۶۴] و همواره خود را برتر از رویدادهای زودگذر می‌بیند وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ[۶۵].
  36. انسان دارای حالات متفاوتی مانند خشم و بردباری، رضا و سخط، انشراح و ضیق صدر است که باید مورد هر کدام را بشناسد و از این انگیزه‌ها به موقع استفاده کند؛
  37. انسان موجودی جامعه‌گر است و این صفت از حالت توانایی او بر استخدام ناشی می‌شود و از آن ناگزیر است: إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ[۶۶] و در نخست هم این‌چنین بوده است كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً[۶۷]؛
  38. اختلاف در میان انسان‌ها زاییده زندگی اجتماعی روح استثمار، استعمار و استخدام اوست: وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ[۶۸]؛

بدون شناخت صحیح انسان و بدون توجه به این واقعیت‌ها که در هویت انسانی نقش اساسی را بر عهده دارد و صرف نظر از آنچه که گفته شد، انسان بودن انسان را مشخص می‌کند و اصول یاد شده که بر روابط وی حاکم است، رهبری انسان‌ها و اصول و ضوابط آن قابل تبیین نبوده و خصلت اسلامی نخواهد داشت[۶۹].[۷۰]

منابع

پانویس

  1. فقه سیاسی، ج۲، ص۲۵۷-۲۵۳.
  2. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۰۸.
  3. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۰.
  4. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۰.
  5. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۱.
  6. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۱.
  7. احزاب سیاسی، ص۱۶۷.
  8. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۱.
  9. فرهنگ سیاسی، ص۶۶.
  10. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۱.
  11. مارکس و مارکسیسم، ص۲۷۴.
  12. نظام سیاسی اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی، ص۲۹.
  13. مارکس و مارکسیسم، ص۲۸۴.
  14. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۲.
  15. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۲.
  16. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۳.
  17. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۳.
  18. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۴.
  19. فقه سیاسی، ج۲، ص۲۷۶ - ۲۶۴.
  20. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۴.
  21. فقه سیاسی، ج۷، ص۶۰۱ – ۵۹۹.
  22. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۱۸.
  23. «و به راستی ما فرزندان آدم را ارجمند داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکب) سوار کرده‌ایم و به آنان از چیزهای پاکیزه روزی داده‌ایم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم، نیک برتری بخشیده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۷۰.
  24. «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  25. «ای انسان! بی‌گمان تو به سوی پروردگارت سخت کوشنده‌ای، پس به لقای او خواهی رسید» سوره انشقاق، آیه ۶.
  26. «پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۹.
  27. «سپس نطفه را خونی بسته و آنگاه خون بسته را گوشتپاره‌ای و گوشتپاره را استخوان‌هایی آفریدیم پس از آن بر استخوان‌ها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینشی دیگر دادیم؛ پس بزرگوار است خداوند که نیکوترین آفریدگاران است» سوره مؤمنون، آیه ۱۴.
  28. «و مردم جز امّتی یگانه نبودند که اختلاف ورزیدند و اگر سخنی از پروردگارت پیشی نگرفته بود میان آنها در آنچه اختلاف داشتند داوری می‌شد» سوره یونس، آیه ۱۹.
  29. «و از نشانه‌های او آفرینش آسمان‌ها و زمین و گوناگونی زبان‌ها و رنگ‌های شماست؛ به راستی در این نشانه‌هایی برای دانشوران است» سوره روم، آیه ۲۲.
  30. «و بگو که این (قرآن) راستین و از سوی پروردگار شماست، هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر پیشه کند، ما برای ستمگران آتشی آماده کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را فرا می‌گیرد و اگر فریادرسی خواهند با آبی چون گدازه فلز به فریادشان می‌رسند که (گرمای آن) چهره‌ها را بریان می‌کند؛ آن آشامیدنی بد است و زشت آسایشگهی است (آن آتش)» سوره کهف، آیه ۲۹.
  31. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بی‌گمان او ستمکاره‌ای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  32. «و آنان را باز دارید، که آنان بازخواست خواهند شد» سوره صافات، آیه ۲۴.
  33. ؟
  34. «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  35. «هر کس در گرو کاری است که انجام داده است» سوره مدثر، آیه ۳۸.
  36. «که او اندیشید و سنجید» سوره مدثر، آیه ۱۸.
  37. «بگو: تنها شما را به (سخن) یگانه‌ای اندرز می‌دهم و آن اینکه: دو تن دو تن و تک تک برای خداوند قیام کنید سپس بیندیشید، در همنشین شما دیوانگی نیست؛ او برای شما جز بیم‌دهنده‌ای پیش از (رسیدن) عذابی سخت نیست» سوره سبأ، آیه ۴۶.
  38. «آری، (آن روز) آدمی بر خویشتن گواهی بیناست» سوره قیامه، آیه ۱۴.
  39. «و چون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند پس (خداوند نیز) آنان را از یاد خودشان برد؛ آنانند که نافرمانند» سوره حشر، آیه ۱۹.
  40. «سپاسگزار نعمت‌های او بود؛ (خداوند) او را برگزید و به راهی راست راهنمایی کرد» سوره نحل، آیه ۱۲۱.
  41. «و به راستی ما فرزندان آدم را ارجمند داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکب) سوار کرده‌ایم و به آنان از چیزهای پاکیزه روزی داده‌ایم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم، نیک برتری بخشیده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۷۰.
  42. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم؛ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
  43. «و به سوی (قوم) ثمود برادر آنان صالح را (فرستادیم)، گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که خدایی جز او ندارید، او شما را از زمین پدیدار کرد و شما را در آن به آبادانی گمارد پس، از او آمرزش بخواهید سپس به درگاه وی توبه کنید که پروردگار من، پاسخ دهنده‌ای است» سوره هود، آیه ۶۱.
  44. «و بی‌گمان شما را با چیزی از بیم و گرسنگی و کاستی دارایی‌ها و کسان و فرآورده‌ها می‌آزماییم، و شکیبایان را نوید بخش!» سوره بقره، آیه ۱۵۵.
  45. «ای انسان! بی‌گمان تو به سوی پروردگارت سخت کوشنده‌ای، پس به لقای او خواهی رسید» سوره انشقاق، آیه ۶.
  46. «همان کسانی که ایمان آورده‌اند و دل‌های ایشان با یاد خداوند آرام می‌گیرد؛ آگاه باشید! با یاد خداوند دل‌ها آرام می‌یابد» سوره رعد، آیه ۲۸.
  47. «و همه نام‌ها را به آدم آموخت سپس آنان را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست می‌گویید نام‌های اینان را به من بگویید» سوره بقره، آیه ۳۱.
  48. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  49. «و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۷-۸.
  50. «نه، و سوگند به روان سرزنشگر،» سوره قیامه، آیه ۲.
  51. «و آنچه را در آسمان‌ها و در زمین است که همه از اوست برای شما رام کرد؛ بی‌گمان در این نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند» سوره جاثیه، آیه ۱۳.
  52. «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  53. «و چون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند پس (خداوند نیز) آنان را از یاد خودشان برد؛ آنانند که نافرمانند» سوره حشر، آیه ۱۹.
  54. «به راستی تو از این غافل بودی پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت تیزنگر است» سوره ق، آیه ۲۲.
  55. «و (یاد کنید) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید، همه فروتنی کردند جز ابلیس که سرباز زد و سرکشی کرد و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴.
  56. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  57. «چگونه به خداوند کفر می‌ورزید با آنکه مرده بودید، شما را زنده گردانید؛ آنگاه شما را می‌میراند، دگرباره زنده می‌گرداند و سپس به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره بقره، آیه ۲۸.
  58. «به وعده راستین خداوند؛ جاودانه در آنند و او پیروزمند فرزانه است» سوره لقمان، آیه ۹.
  59. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بی‌گمان او ستمکاره‌ای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  60. «به زودی نشانه‌های خویش را در گستره‌های بیرون و پیکره‌های درونشان نشان آنان خواهیم داد تا بر آنها روشن شود که او راستین است؛ آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟» سوره فصلت، آیه ۵۳.
  61. «هر جا باشید هر چند در دژهای استوار، مرگ شما را در می‌یابد و اگر نیکی‌یی به ایشان رسد می‌گویند این از سوی خداوند است و اگر بدی‌یی به آنان رسد می‌گویند این از سوی توست بگو همه (چیز) از سوی خداوند است؛ بر سر این گروه چه آمده است که بر آن نیستند تا سخنی را دریابند» سوره نساء، آیه ۷۸.
  62. «ای بزرگان! اگر خوابگزارید به من درباره خوابم نظر بدهید * گفتند خواب‌هایی پریشان است و ما تعبیر خواب‌های پریشان را نمی‌دانیم» سوره یوسف، آیه ۴۳-۴۴.
  63. «و دو جوان با او به زندان در آمدند، یکی از آنها گفت من در خواب می‌دیدم که شراب می‌اندازم و دیگری گفت: من در خواب می‌دیدم که روی سرم نان می‌برم، پرندگان از آن می‌خورند، ما را از تعبیر آن آگاه کن که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم» سوره یوسف، آیه ۳۶.
  64. «یاد کنید هنگامی را که (در احد) به بالا می‌گریختید و به کسی (جز خود) توجهی نمی‌کردید و پیامبر شما را از پی فرا می‌خواند آنگاه (خداوند) شما را با اندوهی از پی اندوهی کیفر داد تا بر آنچه از دست دادید یا بر سرتان آمد اندوه مخورید و خداوند از آنچه انجام می‌» سوره آل عمران، آیه ۱۵۳.
  65. «و سستی نورزید و اندوهگین مباشید که اگر مؤمن باشید شما برترید» سوره آل عمران، آیه ۱۳۹.
  66. «به راستی این امّت شماست، امّتی یگانه و من پروردگار شمایم بنابراین مرا بپرستید» سوره انبیاء، آیه ۹۲.
  67. «مردم (در آغاز) امّتی یگانه بودند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
  68. «و اگر پروردگارت می‌خواست مردم را امّتی یگانه می‌کرد؛ و آنان هماره اختلاف می‌ورزند * جز کسانی که پروردگارت (بر آنان) بخشایش آورد و آنها را برای همین (بخشایش) آفرید؛ و حکم پروردگارت (بدین قرار) اتمام یافت که: بی‌گمان دوزخ را از پریان و آدمیان می‌آکنم» سوره هود، آیه ۱۱۸-۱۱۹.
  69. فقه سیاسی، ج۶، ص۱۲۶ – ۱۳۱.
  70. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۳۸۴.