رهبری در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

پیامبر (ص) و نگرانی از آینده رهبری

سال آخر عمر پیامبر (ص) یعنی سال دهم بعد از هجرت فرا رسیده بود و پیامبر (ص) احساس می‌کرد که باید بار آخرت ببندد. پیامبر اکرم از اینکه در تأمین تمامی اهدافش از ابتدای بعثت تا به حال موفق بوده می‌بایست خوشحال باشد، از اینکه دین توحیدی را در سطح جهانی مطرح و در اکثر مناطق مستقر کرده، می‌بایست خوشحال باشد، در اینکه بسیاری از قبایل و ملل را زیر پرچم توحید جمع کرده می‌بایست خوشحال باشد، در اینکه فضای عمومی مردم به عطر ایثار و ادب و اخلاق الهی معطر شده است، به این پیروزی می‌بایست خوشحال باشد.

در اینکه بت‌ها را شکسته و بت‌پرستی را بر انداخته و مردم همه در مقابل کعبه به پرستش خدای واحد رو کرده‌اند، می‌بایست خوشحال باشد. در اینکه در طول ۲۳ سال رسالتش تمامی احکام دین، نازل شده و قانونمند گردیده و مردم به آنها معرفت پیدا کرده‌اند، می‌بایست خوشحال باشد. ولی چرا پیامبر اکرم نه تنها خوشحال نیست، بلکه سخت نگران است؟ از چه نگران است؟ از کی نگران است؟

نگرانی پیامبر (ص) آنچنان است که بارها اشک ریخته است. از آینده امت سخت نگران است. چرا؟ به دلیل اینکه تمامی دستورات و احکام دین با جامعیت، با تمام و کمال نازل شده ولی اگر پس از وفات پیامبر (ص) جامعه اسلامی رهبری صالحی نداشته باشد، تمام این احکام یا منحرف می‌شوند یا معطل می‌مانند. نکته اساسی که ذهن پیامبر (ص) را به خود مشغول کرده و دل نگرانی و تشویش برایش درست کرده، آینده رهبری امت است که اگر در زمامداری امت به سفارش خدا و رسول عمل نشود و به انتصاب خداوند وقعی ننهند، تمامی تلاش‌های ۲۳ ساله رسالت او از دست می‌رود.

هنوز حادثه غدیر پیش نیامده و هنوز تصریحی بر امامت علی بن ابیطالب از کانال وحی صورت نگرفته، ولی پیامبر (ص) از قرائن برخوردهای بعضی از اصحاب و با علم غیب خود می‌دانست که برنامه رهبری در اوامر پروردگار، انتصاب علی (ع) به ولایت امت است. می‌دانست که توطئه‌گران در تدارک چه برنامه منحرفی، در تلاشند.

می‌دانست که سرانجام چه خواهد شد و چگونه سناریوی از قبل نوشته شده معاندین اجرا خواهد شد! و می‌دانست که حسادت نسبت به علی (ع) در دل اهل نفاق زبانه می‌کشد و آن را به‌صورت عقده‌ای مهلک و کینه‌ای ریشه‌دار در آورده است و لذا طبق عمل به تکلیف، تمامی تدابیر لازم را پیامبر (ص) اندیشید.

امیرالمؤمنین (ع) به قنبر فرمودند: ای قنبر خوشحال شو و دیگران را مژده مسرت ده! به خدا قسم پیامبر خدا (ص) از دنیا رحلت فرمود در حالی که به تمام امت خشمگین بود مگر شیعه، بدان که هر چیزی را عزتی است و عزت اسلام شیعه است و هر چیزی را ستونی است و ستون اسلام شیعه است و هر چیزی را فرازیست و فراز اسلام شیعه است و هر چیزی را آقایی است و آقای مجالس، محافل شیعه است و هر چیزی را شرفی است و شرف اسلام شیعه است و هر چیزی را پیشوایی است و پیشوای زمین، زمینی است که شیعیان در آن سکونت دارند[۱].

در کلام امیرالمؤمنین تصریح دارد که پیامبر (ص) از عملکرد امت ناراضی بود و در لحظه ارتحالش سخت نگران بود، نگرانی پیامبر (ص) قطعاً از امور مادی و دنیایی نیست، بلکه تنها از آینده جامعه اسلامی و معامله‌ای که مردم با جانشین ایشان دارند نگران است. در اینجا به چند تدبیر پیامبر (ص) اشاره می‌شود:

مسئله امامت و پیشوایی بعد از پیامبر (ص)

از مهمترین مسائلی بوده که اهمیت و حساسیت آن نه از شخص رسول خدا پنهان بوده و نه از اطرافیان و اصحاب حضرت، بلکه از همان ابتدای کار و اوایل بعثت، همگی در فکر آن بوده‌اند. همان طور که در ابتدی دعوت بیحره، از بنی صعصعه پذیرش اسلام خود و قبیله‌اش را مشروط به این کرد که زمامداری بعد از پیامبر خدا از آن او و قبیله‌اش باشد و همچنین هوذه حنفی در برابر اسلام آوردن خود حتی به دریافت اندکی از حکومت و فرمانروایی بعد از پیامبر اکرم قانع بود، پیامبر خدا همواره به مسئله زمامداری بعد از خودش از همان ابتدای بعثت می‌اندیشید، به ویژه در نخستین روزی که از پیروان خود برای تشکیل جامعه اسلامی بیعت می‌گرفت توجه حضرت به این امر مهم کاملاً آشکار بوده است[۲].

در نخستین روزی که پیامبر (ص) نزدیکانش را به پذیرش اسلام دعوت می‌فرمود، موضوع رهبری و امامت صالحان در چهره امامان معصوم را مشخص و معرفی کرده است و گروهی از اهل حدیث و سیره مانند طبری و ابن عساکر و ابن کثیر و متقی هندی در کتاب‌های خود آورده‌اند. طبری می‌گوید از قول امیرالمؤمنین: وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۳] نازل شد، آن حضرت مرا‌طلبید و گفت: یا علی! خداوند مرا فرمان داده است که به نزدیکانم اخطار دهم و آنها را از گمراهی‌شان بترسانم. دیدی که امری توان فرساست، چه می‌دانم تا من در این مورد لب بگشایم حرکتی ناروا از ایشان خواهم دید که مایل به آن نیستم. پس خاموش ماندم تا اینکه جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: این محمد اگر فرمان نبری خداوند تو را عذاب خواهد کرد!

اکنون خوراکی از ران گوسفند تهیه کن و قدحی دوغ برای ما آماده نما و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کن تا با ایشان سخن گویم و فرمان خدا را به ایشان ابلاغ نمایم. من فرمان بردم و امر رسول خدا را انجام دادم و فرزندان عبدالمطلب را که تعدادشان به چهل نفر می‌رسید و در میان‌شان عموهای او مانند ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند به آن مجلس دعوت کردم، پیامبر (ص) مرا فرمان داد تا غذایی را که آماده کرده بودم بر سر سفره بگذارم... ، بعد پیامبر (ص) تا خواست سخن بگوید، ابولهب پیش‌دستی کرد و گفت: رفیق‌تان بد جوری شما را سحر کرده است به سبب گفته او همه حاضران برخاستند و قبل از آنکه پیامبر (ص) سخنی گفته باشد بیرون شدند.

پس از بیرون رفتن آنها پیامبر (ص) به من فرمود: ای علی، این مرد در سخن گفتن بر من پیش‌دستی کرد و همچنانکه دیدی پیش از آنکه من با ایشان سخنی گفته باشم پراکنده شدند بار دیگر همان را که ساخته بودی مهیا کن... پیامبر (ص) را فرمان بردم... سپس پیامبر (ص) سخن گفت و فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم من در همه عرب جوانی سراغ ندارم که بهتر از آنچه من برای شما آوردم برای بستگانش آورده باشد، من خیر دنیا و سرای دیگر را برای شما آوردم و خداوند مرا فرمان داده است تا شما را برای دستیابی به این همه خیر به سوی او بخوانم اکنون کدامیک از شما مرا در پیشبرد چنین مهمی یاری خواهد کرد تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟

هیچ یک از آنها پاسخی موافق نداد و همگی از آن سرباز زدند، من که به سال از همه کوچک‌تر بودم با چشمانی‌تر گفتم: من ای پیامبر! تو را در این مهم یار و مددکار خواهم بود. بعد پیامبر (ص) گردنم را گرفت و روی به همه حاضران کرد و فرمود: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ‌، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا» حاضران در حالی که سخت می‌خندیدند از جای برخاستند و به هنگام بیرون رفتن از خانه روی به ابوطالب کردند و گفتند: به تو دستور می‌دهد که گوش به فرمان پسرت دهی و فرمانش را ببری! این دعوت در سال سوم بعثت صورت گرفت[۴].

آن روز پیامبر (ص) فرمود: «یَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ... فَمَنْ يُجِبْنِي إِلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ يُؤَازِرْنِي عَلَيْهِ وَ عَلَى الْقِيَامِ بِهِ يَكُنْ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي‌» پس هر کس مرا اجابت کند در این کار (اول کس باشد که به من ایمان آورد) و کمک من نماید بعد از من او برادر من و وزیر و وارث و خلیفه من خواهد بود و این جمله را سه مرتبه تکرار نموده و در هر سه مرتبه احدی جز علی جواب نداد که می‌فرمود: «أنا أنصرك و وزيرك يا نبي الله»[۵].

در جنگ خیبر

در جنگ خیبر که سپاه اسلام برای قطع ریشه‌های گندیده یهود روانه قلاع خیبر شدند و آنها را محاصره کردند، روزها محاصره طول کشید ولی چون یهود تدابیر لازم را برای دفاع طولانی مدت اندیشیده بودند، با حفر خندق موانع پیش روی سپاه توحید را ایجاد کرده، با ذخیره کردن آذوقه و فراهم کردن سلاح، خود را برای جنگی طولانی آماده کرده بودند؛ لذا بیش از بیست روز از محاصره گذشت و هیچ پیروزی و اقدام مؤثری در جنگ رخ نداد. پیامبر اکرم طبق مصلحت فرماندهی را به ابابکر سپرد و پرچم را به دست او داد و روانه میدان کرد. او سپاه را برای فتح قلعه‌ها روانه کرد ولی پایان روز با تلفات و بی‌ثمر برگشت. دیگر بار فرماندهی را به عمر بن خطاب سپرد و او هم برای فتح قلعه‌ها رفت ولی مثل رفیقش ناکام برگشت. اینجا بود که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «لَأُعْطِيَنَ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ» فردا پرچم را به دست مردی می‌دهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند و باز نگردد تا آنگاه که خداوند قلعه را به دست او بگشاید، آن حمله افکنی که فرار نکند. آن محبوب خدا و رسول کیست؟ آن ممدوح تضمین شده در لسان پیامبر اکرم چه کسی است؟ ابابکر و عمر نیستند! چون از جبهه جنگ دست خالی برگشتند، علی (ع) هم که به چشم درد مبتلاست، کیست که این لباس بلند شایسته اندام موزون او باشد؟ فردای آن روز وقتی پیامبر اکرم تشریف آوردند، دانه درشت‌ها در انتظار این افتخار بزرگ، گردن می‌کشیدند و خود را به پیامبر (ص) نشان می‌دادند ولی پیامبر اکرم فرمود: علی را خبر کنید بیاید. گفتند: یا رسول الله به چشم درد سختی مبتلاست که پیش پای خود را نمی‌بیند. فرمود: او را نزد من آرید! پیامبر (ص) چشم علی را شفا داد پرچم را به او سپرد و دعایش را بدرقه راهش کرد و علی (ع) گره جبهه را باز کرد.

چند سوال مهم:

  1. چرا پیامبر (ص) در ابتدا از علی استفاده نکرد و با شفا دادن چشمش او را به جنگ وارد ننمود؟
  2. چرا ابتدائاً ابابکر و عمر را فرماندهی داد و حضور علی را مسکوت گذاشت؟
  3. چرا وقتی جبهه قفل شده بود و پیروزی بر یهود ناممکن می‌نمود، بدون ذکر نام علی فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می‌دهم که خدا و رسول را دوست دارد؟

آیا جز این است که می‌خواست با آماده‌سازی اذهان و طرح این سوال که بالاخره شایسته کیست؟ به همگان تفهیم کند، بدانید: آن کسی که کلید پیروزی جنگ در سایه شجاعت و رشادتش تحقق می‌یابد، علی است؟ بدانید: آن کسی که قوی‌ترین دشمن در سایه شمشیرش به زانو در می‌آید علی است. بدانید: آن کسی که غبار غم از چهره اسلام می‌زداید علی است. بدانید: اگر ملاک فضیلت و برتری به شایستگی عملی است، به شعور است نه به شعار، امروز فضیلت‌ها از آن علی است.

پیامبر (ص) با درک صحیح از آینده اسلام آن روز دریافت که باید لیاقت‌های علی (ع) را به نمایش تاریخ بگذارد تا اصحاب و آیندگان با بصیرت و به دور از غرض‌ورزی نقش علی (ع) را در سرنوشت اسلام و در صحنه پر مخاطره تاریخ دریابند. آن روز پیامبر (ص) برای تضمین رهبری آینده بعد از خودش این کار روانی را انجام داد[۶].

در جنگ خندق

آن روز که مدینه در محاصره احزاب مختلف یهود و مشرکین در آمد و به قصد فاتحه اسلام را خواندن، دندان می‌فشردند و جگر گوشه‌های خود را به جنگ پیامبر (ص) آوردند و بزرگ سلحشور سپاه کفر توانست از خندق بپرد و در وسط میدان نعره هل من مبارز سر دهد، مسلمانان چه حالی داشتند؟ آن روز که عمرو بن عبدود با تمسخر گرفتن اعتقادات مسلمین نعره جنگ سر می‌داد، آیا جز این است که مسلمین سرها را به زیر انداخته بودند و گرد مرگ بر چهره داشتند. گویا قبل از مرگ، مرده بودند؟ آن روز پیامبر اکرم شگرد روانی دیگری را برای کشف یک حقیقت مهم به کار برد.

از حذیفه نقل شده وقتی جنگ احزاب برپا شد و عمرو بن عبدود با اسبش از خندق پرید و صدا به هل من مبارز بلند کرد، پیامبر اکرم فرمود: کدام‌یک از شما به جنگ عمرو می‌رود؟ هیچ کس برنخاست جز علی (ع). پیامبر (ص) به او فرمود: بنشین! سپس پیامبر (ص) فرمود: کدام‌یک از شما به سوی عمرو می‌روید؟ پس هیچ کس برنخاست جز علی (ع) و عرض کرد: من به جنگ او می‌روم. باز پیامبر (ص) فرمود: بنشین! سپس به اصحابش فرمود: کدام‌یک از شما به سوی عمرو می‌رود؟ هیچ کس جز علی (ع) برنخاست پس پیامبر (ص) او را دعا کرد و زره‌اش را به علی (ع) پوشاند و عمامه‌اش را بر سرش بست و شمشیرش را به او داد وقتی به سوی میدان رفت پیامبر (ص) دعایش کرد[۷].

در اینجا باز چند سوال مطرح می‌شود:

  1. چرا پیامبر (ص) با شناختی که از علی (ع) داشت اول بار ایشان را صدا نکرد؟
  2. چرا هر بار که علی به درخواست پیامبر (ص) پاسخ مثبت می‌داد او را امر به نشستن می‌کرد؟ گویا در انتظار برخاستن دیگری است!
  3. چرا در یأس کامل از برخاستن دیگر اصحاب، به علی (ع) اجازه میدان داد؟

آیا جز این است که پیامبر (ص) می‌خواست اذهان را به این حقیقت نزدیک کند که‌ای مردم! ای تاریخ! ای آیندگان! بدانید آن کسی که گره از پیشانی اسلام باز کرد و خط را شکست و شمشیرش چون صاعقه‌ای به جان کفر فرود آمد علی بود. بدانید آن کسی که نه به اعتبار داماد رسول خدا بودن، نه به اعتبار هاشمی بودن، فقط به اعتبار شایسته بودنش خطر را از مقابل اسلام محو کرد و موانع پیشرفت اسلام را هموار کرد علی بود.

آن کسی که یک ضرب شمشیرش به اعتبار اخلاصش از عبادت تمامی جن و انس افضل و برتر بود علی بود. آن روز اگر پیامبر (ص) اول بار علی را صدا می‌زد منافقین می‌گفتند: علی را میدان می‌دهد چون داماد اوست، اگر اول بار که علی برخاست، به او اذن میدان می‌داد این سوال در ذهن‌ها ایجاد نمی‌شد که در یأس کامل از دیگران، علی رایحه فتح و پیروزی را نثار دیگران کرد.

جمله تاریخی دیگری که از پیامبر اکرم نقل شده و عظمت امیرالمؤمنین را می‌رساند اینکه: در روز خندق که علی در برابر عمرو ایستاد، رسول خدا (ص) دست‌ها به آسمان برداشت و در پیش روی یارانش فرمود: خدایا تو در روز احد حمزه را از من گرفتی و در روز بدر عبیده را، امروز علی را برای من نگاهدار! خدایا مرا تنها مگذار که تو بهتر از همه بازماندگانی. ﴿رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ[۸][۹].

ولی علی‌رغم این همه تصریح در کلام پیامبر اکرم مبنی بر صلاحیت علی بن ابیطالب به زمامداری و ایماء و اشاره بر گره‌گشایی علی (ع) از مقدرات دنیای اسلام و نقش کلیدی او در تمامی صحنه‌ها و رخدادهای تاریخی، باز هم پیامبر (ص) از آینده نگران و دلواپس است.

عبدالله مسعود گوید: روزی رسول خدا از شهر بیرون آمده به جانب صحرا تشریف بردند و من در خدمت آن حضرت بودم که ناگاه آهی از سینه برکشید. عرض کردم: یا رسول الله تو را چه شده؟ فرمود: دل من گواهی به مرگم می‌دهد! عرض کردم: یا رسول الله برای خود خلیفه و جانشینی تعیین کن! فرمود: چه کسی را خلیفه کنم؟ عرض کردم: ابوبکر را! حضرت ساکت شد و جواب نداد! بعد از آن باز آهی کشید، عرض کردم: یا رسول الله چرا آه می‌کشی؟ فرمود: نفسم به مرگم گواهی می‌دهد، عرض کردم: خلیفه‌ای تعیین کن! فرمود: چه کسی را خلیفه خود کنم؟ عرض کردم: عمر بن خطاب را، حضرت سکوت کرد و جواب نداد! بعد از آن باز آهی کشید، عرض کردم: چرا آه می‌کشی؟ فرمود: نفسم به من خبر مرگ می‌رساند. عرض کردم: خلیفه‌ای برای خود قرار ده! فرمود: چه کسی را گمان داری؟ عرض کردم: علی بن ابیطالب را! حضرت آهی شکایت‌آمیز از دل خود کشید و فرمود: نمی‌کنید یا نمی‌گذارید یا راضی نمی‌شوید و اگر بکنید یا بگذارید یا راضی شوید که علی بعد از من خلیفه شما باشد البته شما را از اهل بهشت می‌کند[۱۰].

پیامبر (ص) آن روز می‌دانست و اعلام کرد که چه ظلمی بر علی (ع) خواهد رفت. ابن عباس روایت کرده که روزی رسول خدا نشسته بود که حسن (ع) وارد شد وقتی چشم پیامبر (ص) به او افتاد گریان شد و فرمود: ای فرزند جلو بیا! او را نزدیک خود آورد تا بر بالای پای راست خود نشانید. پس حسین (ع) وارد شد چون پیامبر (ص) او را دید گریه کرد و او را بالای پای چپ خود نشانید. پس حضرت فاطمه آمد پیامبر (ص) باز گریه افتاد و او را پیش خود نشانید. پس علی (ع) وارد شد حضرت باز گریه کرد و او را طرف راست خود نشانید.

اصحاب عرض کردند: یا رسول الله چشم تو به هیچ یک از ایشان نیفتاد مگر آنکه گریان شدی! مگر در میان ایشان احدی نیست که دیدنش تو را مسرور کند؟ پیامبر (ص) فرمود: قسم به خدایی که مرا به نبوت مبعوث گردانید من و ایشان نزد خداوند متعال اکرم مخلوقاتیم و در روی زمین احدی نیست که محبوب‌تر باشد نزد من از ایشان، اما علی (ع) برادر من، نظیر من، صاحب امر من، صاحب لوای من، صاحب شفاعت من، صاحب حوض من و آقای هر مسلم و امام هر مؤمن است. چون علی (ع) از در وارد شد مرا گریه گرفت از اینکه به خاطرم آمد غدر و مکر امت با او بعد از من که او را از جایگاه من براندازند و حال آنکه خدای تعالی بعد از من، جای مرا به او عطا کرده و پیوسته با او مکر می‌کنند و نیرنگ در پیش گیرند تا آنکه بر فرق او ضربتی زنند که محاسنش از خون سرش خضاب شود فی افضل الشهور شهر رمضان[۱۱].

پیامبر (ص) فرمود: بعد از من اگر دنیا شما را فریب نداد و خلافت را غصب نکردید و دور علی را گرفتید شما را به طریق مستقیم و حقیقت راهنمایی می‌کند، اما نمی‌بینم این کار عملی شود؛ زیرا سود جویان و جاه‌طلبان جامعه به این امر راضی نخواهند شد[۱۲].

پیامبر (ص) خلیفه و جانشین خود را برای آینده روشن ساخت و به او فرمود: ای علی بعد از من رنج فراوان خواهی کشید! علی (ع) پرسید: آیا دینم سالم می‌ماند؟ پیامبر (ص) فرود: آری[۱۳].

پیامبر اکرم به این نیز اکتفا نفرمود بلکه به ولی و خلیفه بعد از خود هم خبر داد که امت به زودی بعد از وفاتم با تو مکر و فریبکاری خواهند کرد و به وی فرمود: ای علی، به زودی گروه سرکش «باغیه» با تو خواهند جنگید و حال آنکه تو بر حقی. هر کس در آن روز تو را یاری نکند از من نیست[۱۴]. عبدالله بن عباس گوید: در ایام بیماری رسول خدا (ص) که به رحلت حضرتش انجامید علی بن ابی طالب و عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس بر آن حضرت وارد شدند و گفتند: یا رسول الله، مردان و زنان انصار در مسجد گرد آمده و همگی بر شما گریه می‌کنند. فرمود: از برای چه می‌گریند؟ گفتند: از مرگ شما، فرمود: دست خود را به من بدهید (تا به کمک شما از جای برخیزم). حضرت با پتویی که به خود پیچیده و دستمالی که به سر مبارک بسته بود از منزل بیرون آمد تا به مسجد رفت و بر فراز منبر بر آمد. حمد و ثنای الهی به جای آورد، سپس فرمود: اما بعد، ای مردم، چرا از مرگ پیامبرتان نگرانید و به نظرتان ناگوار است؟ مگر خبر مرگ من به شما نرسیده و نمی‌دانید که خودتان هم خواهید مرد؟ اگر حتی یک نفر پیش از من روزگاری دراز و مدام زیسته بود و سپس مرگش فرا رسیده بود من نیز در میان شما از عمری دراز و طولانی برخوردار می‌بودم. آگاه باشید که من به زودی خواهم مرد و به دیدار پروردگارم خواهم شتافت و همانا در میان شما چیزی به یادگار گذارده‌ام که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نگردید، که همان کتاب خدای متعال است که در میان شماست و روز و شب آن را می‌خوانید.

پس (در به دست آوردن جاه و مقام) بر یکدیگر پیشی نجویید و نسبت به هم حسد نورزید و با هم به دشمنی و کینه‌توزی برنخیزید و همان‌گونه که خداوند شما را امر فرموده، با هم برادر باشید. همانا عترت خودم، اهل بیتم را در میان شما به یادگار گذارده‌ام و شما را اکیداً به ایشان سفارش می‌کنم و نیز شما را به این گروه انصار سفارش می‌کنم و شما رنج و زحمتی را که اینان متحمل شدند و بر خدا و رسول او و مؤمنین پوشیده نیست به خوبی می‌دانید، آیا شهرهای خود را بر شما نگشوده و شما را به دیار خود راه ندادند؟ و ثمره‌های زندگانی خویش را با شما قسمت ننمودند؟ آیا با اینکه خودشان به شدت نیازمند بودند، شما را بر خود مقدم نداشتند؟ بنابراین هر کدام از شما زمامدار امری شود که سود و زیانی برای کسی داشته باشد، باید که نیکی را از نیکان انصار بپذیرد و از خطای بدان آنها چشم‌پوشی و گذشت کند. این آخرین مجلسی بود که پیامبر (ص) شرکت نمود تا اینکه به دیدار خداوند شتافت[۱۵].

امام کاظم (ع) فرمود: پیامبر (ص) در مرض موت گاهی از هوش می‌رفت و گاهی به هوش می‌آمد وقتی به هوش آمد فرمود: علی کجاست. علی (ع) وارد شد و خود را به روی رسول خدا افکند! پیامبر (ص) درباره علی (ع) دعا کرد و فرمود: «اعْلَمْ يَا أَخِي أَنَّ الْقَوْمَ سَيَشْغَلُهُمْ عَنِّي مَا يَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُكَ فِي الْأُمَّةِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَ إِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ وَ نَأْيٍ سَحِيقٍ وَ لَا تَأْتِي وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَ نُورُ الدِّينِ وَ هُوَ نُورُ اللَّهِ»؛ بدان ای برادر، مردم بعد از من سرگرم دنیاداری خود خواهند شد. (وصایای مرا در حق تو فراموش کنند) همانا مَثل تو در میان امت مثل کعبه است، خداوند آن را علامت و نشانه خود برای مردم قرار داده، مردم از راه دور به دیدن کعبه می‌روند، کعبه به دیدن کسی نمی‌رود! علی جان همانا تو نشانه هدایت و روشنایی دین و نور خدایی.

ای برادر قسم به آن خدایی که به حق مرا مبعوث کرد، آنچه باید درباره تو به فرد فرد این مردم بگویم گفته‌ام و آنها را از مخالفت با تو بیم داده‌ام و آنچه را خداوند از حقوق تو بر آنها واجب کرده به آنها تذکر داد‌ه‌ام و همه آنها به من قول مساعد داده‌اند که تسلیم تو باشند و در امر خلافت با تو منازعه نکنند و حال آنکه می‌دانم آنها به گفته خود عمل نخواهند کرد. یا علی وقتی بدرود زندگی گفتم و از غسل و کفن من فارغ شدی و مرا در خاک پنهان کردی، ملازم خانه خود باش و قرآن را به همان ترتیبی که تنظیم کرده‌ام جمع کن و احکام و واجبات آن را طبق نزول آیات منظم کن. پس از آن بدون آنکه از سرزنش مردم بترسی به آنچه به تو وصیت کرده‌ام عمل کن و بر تو باد به صبر در مقابل حوادث و مصائبی که بر تو و خاندانت نازل می‌شود تا بر من وارد شوید[۱۶].

ابن عباس گوید: وقتی خداوند تبارک و تعالی آیه ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ...[۱۷] را نازل ساخت پیغمبر خدا (ص) فرمود: به خدا سوگند: حضرت آدم از دار دنیا رفت، در حالی که با قومش پیمان بسته بود تا به فرزندش شیث وفادار بمانند و به آن وفا نکردند و حضرت نوح چشم از جهان پوشید و با قومش پیمان بسته بود برای وصیش سام وفادار باشند، امتش وفا نکردند و حضرت ابراهیم (ع) دار دنیا را وداع گفت و از قومش بر وفادار ماندن به وصیش، اسماعیل پیمان گرفت، امتش انجام ندادند، حضرت موسی از دنیا رفت در حالی که با قومش عهد بسته بود به وفا با وصیش یوشع بن نون، امتش به آن وفا نکردند و حضرت عیسی بن مریم به آسمان بالا برده شد و میثاق بست با قومش بر وفادار ماندن به وصیش شمعون بن حمون صفا، ولی امتش وفا نکردند و من نیز به زودی از شما جدا خواهم شد و از میان شما می‌روم و به ملکوت اعلی خواهم پیوست و به تحقیق عهد کردم با امتم درباره علی بن ابیطالب و او هم به سرنوشت اوصیاء پیامبران پیشین از جانب امت‌شان دچار خواهد شد، با وصیّ من مخالفت خواهند ورزید و نافرمانیش خواهند کرد، آگاه باشید! عهدم را درباره علی (ع) بار دیگر به شما ابلاغ می‌نمایم. ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا[۱۸].

ای مردم! قطعاً بعد از من، علی امام و رهبر شما و قائم مقام من بر شما است و او وصی من و دستیار و مددکارم و برادر و یاورم و همسر دخترم و پدر فرزندان من است و اختیاردار شفاعت من و صاحب حوض من و حمل کننده پرچم حمد من خواهد بود، هر کس که او را نادیده بگیرد، مرا نادیده گرفته و هر کس که مرا انکار نماید، تحقیقاً خدای عزوجل را انکار نموده و نادیده گرفته و آن کس که به امامت وی اعتراف نماید، قطعاً به نبوت من اعتراف نموده است[۱۹].

حذیفه بن یمان می‌گوید که پیامبر اکرم (ص) را پرسیدم: ما در دامن بدی‌ها می‌زیستیم تا خداوند، نیکویی را فرو فرستاد و اکنون ما در پناه آنیم، آیا پس از این نیکی باز هم بدی در کار هست؟ پاسخ داد: آری! پرسیدم: آیا پس از آن بدی، نیکویی در کار است؟ گفت: آری! گفتم: آیا پس از آن نیکویی بدی در کار است؟ گفت: آری، گفتم: چگونه می‌شود؟ گفت: پس از من حاکمانی خواهند آمد که با شیوه رهبری من راه نمی‌یابند و بر شیوه من کار نمی‌کنند و به زودی مردانی در میان ایشان می‌ایستند که دل‌های آنان دل‌های اهریمنان است در پیکر آدمیان...[۲۰].

امام صادق (ع) فرمودند: خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نگردانید مگر آنکه دو شیطان را در کنار او قرار داد تا مردم را به گمراهی دعوت نمایند و این خود آزمایشی باشد برای آنها و اما شیاطین پیامبران اولوالعزم عبارتند از: از امت نوح، فبطقوس و خرام، از امت ابراهیم، مکیل و زدام؛ موسی، سامری و مرعقیبا؛ عیسی، مولس و مریسان و از امت محمد (ص)، حبتر و زریق و حبتر به معنای روباه است و او را این‌گونه لقب داده‌اند چون در مکر و خدعه چیره‌دست بود و اما زریق به معنای کبودی چشم است و نیز به زاغ کبودی اطلاق می‌شود که عرب‌ها آن را بسیار شوم می‌پندارند و کسی را که دارای سوء خلق می‌باشد به آن تشبیه می‌کنند[۲۱].[۲۲]

پیامبر (ص) در برابر توطئه‌گران انحراف در رهبری

پیامبر گرامی اسلام با بصیرت فوق‌العاده‌ای که داشت متوجه بود که بعضی از منافقان و حسودان چشم دیدن علی را ندارند و چون در آنش حسد می‌سوزند با کمترین بهانه، برای شکایت از علی (ع) نزد رسول خدا آمده و بدگویی می‌کنند. رشد و بالندگی و افتخارات زندگی سیاسی اجتماعی علی نه تنها آنها را جذب نمی‌کند، بلکه به دلیل نفسانیات ناپاکشان آنها را به کینه‌ورزی و حسادت می‌کشاند. پیامبر (ص) ضمن آگاهی از تمامیت این خطر، متوجه شد که این حسودان در سال آخر عمر حضرت، جبهه متحد نفاق را تشکیل داده‌اند و در جلسات سری برای آینده بعد از وفات پیامبر (ص) خط و نشان می‌کشند، صورت جلسه می‌نویسند و امضا می‌کنند، کنار کعبه هم‌پیمان می‌شوند، رازهایی را به دور از چشم دیگران مبادله می‌کنند و پچ پچ کنان تصمیماتی می‌گیرند. نقشه‌هایی را طراحی می‌کنند که چگونه علی را حذف کنند و اجازه ندهند خلافت به علی منتقل شود و این جلسات خطرناک را جبرئیل از طرف پروردگار به اطلاع پیامبر (ص) رساند.

نعمانی در کتاب غیبت از عبدالوهاب ثقفی از حضرت باقر (ع) روایت کرده که آن حضرت به حمران نظر فرموده و گریست سپس فرمود: ای حمران! شگفت است از مردم چگونه غافل شدند یا فراموش کردند یا خود را به فراموشی زدند که پیغمبر (ص) هنگامی که بیمار شد و مردم به عیادت او آمده بر آن حضرت سلام می‌کردند تا این که خانه پر شد و در این هنگام علی (ع) وارد شد و سلام کرد و نتوانست (از زیادی جمعیت) نزدیک آن حضرت برود و مردم هم راه ندادند، پس پیامبر همین که این جریان را دید کنار بستر خود را بلند کرد و فرمود: یا علی نزد من آی، همین که مردم این (محبت از آن حضرت نسبت به علی (ع)) را دیدند بعضی از آنها بر بعضی دیگر فشار آوردند و برای او راه باز کردند تا این که علی (ع) از کنار آنان گذشت (و نزد رسول خدا (ص) آمد) حضرت او را پهلوی خود نشانید، سپس فرمود: ای گروه مردم در حیات و زندگی من که این‌گونه با اهل بیتم رفتار کنید، پس چگونه بعد از مرگم با آنان رفتار خواهید کرد؟ به خدا سوگند هر مقدار به اهل بیت من نزدیک شوید به همان اندازه به خدا تقرب جسته و نزدیک‌تر می‌شوید؛ و هر گامی که از آنان دور شوید و اعراض کنید به همان مقدار خداوند از شما اعراض کند؛ سپس فرمود: ای گروه مردم گوش فرادارید، قطعاً رضایت و خشنودی و دوستی برای آن کس است که علی را دوست دارد و ولایت او را بر خود نهد و به جهت فضیلتش، به او و اوصیای من پس از وی اقتدا کند و بر پروردگار من لازم و حتم است که دعای مرا درباره ایشان مستجاب فرماید، به درستی که ایشان دوازده وصی هستند[۲۳].

پیامبر اکرم به جانشینان خود با عدد دوازده تصریح دارد، گاهی می‌فرماید: به عدد نقبای بنی‌اسرائیل که دوازده نفر بودند. گاهی هم علاوه بر تعداد آنها، به اسامی مبارکشان تصریح می‌کند، آن‌گونه که در حدیث جابر نقل شده است.

روایت است از جابر بن یزید که من شنیدم از جابر بن عبدالله انصاری که او می‌گفت: چون این آیه بر پیغمبر (ص) نازل شد که ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۴] من گفتم: یا رسول الله خدای تعالی و رسول او را می‌شناسیم، ولی اولی الامر که حق سبحانه طاعت ایشان را با اطاعت خود قرین گردانیده چه کسانی‌اند؟ فرمود: خلفاء من‌اند بعد از من! و أئمه هدایند بعد از من که اول ایشان علی بن ابی طالب است بعد از آن حسن و دیگر حسین و دیگر علی بن الحسین و دیگر محمد بن علی که معروف است در تورات به باقر و زود باشد که دریایی او را ای جابر، پس هرگاه که او را ببینی پس سلام من به او برسان و دیگر جعفر بن محمد الصادق و دیگر موسی بن جعفر و دیگر علی بن موسی و دیگر محمد بن علی و دیگر علی بن محمد و دیگر حسن بن علی و بعد از آن هم نام و هم کنیه من...[۲۵].

پس پیامبر اکرم هم به عدد آنها تصریح دارد هم به اسامی آنها ولی تعصبات جاهلانه باعث می‌شود که در این کلام پیامبر (ص) تحریف صورت گیرد و مصادیق را طبق آنچه که خود می‌دانند معرفی کنند.

عالم سنی به نام قاضی عیاض ذکر کرده: آن دوازده نفری که امت به آنها اجتماع کرده عبارتند از:

  1. ابوبکر
  2. عمر
  3. عثمان
  4. علی
  5. معاویه
  6. یزید
  7. عبدالملک مروان
  8. ولید بن عبدالملک
  9. سلیمان بن عبدالملک
  10. یزید بن عبدالملک
  11. هشام بن عبدالملک
  12. ولید بن یزید بن عبدالملک. و در بین آنها عمر بن عبدالعزیز و معاویه دوم را ذکر نکرده‌اند، چون معاویه دوم بالای منبر رفت و اعتراف کرد که پدر و جدش ظالم بوده‌اند و علی به خلافت محق است و عمر بن عبدالعزیز که سبّ به علی (ع) را برداشت؛ ولی یزید شارب الخمر را متذکر شده[۲۶].

در راستای نگرانی پیامبر (ص) از آینده رهبری باید پرسید چرا علی در جنگ تبوک شرکت نکرد؟ پیغمبر می‌دانست در این سفر، جنگی بر پا نمی‌شود و رومیان از ترس سپاه اسلام عقب‌نشینی می‌کنند و از طرفی اهل مدینه از این نظر که مسلمانان از ناحیه عظمت پادشاه روم هرقل و پیش‌دستی سپاه قدرتمندش دچار اضطراب بودند، نیاز شدید به جانشینی فردی چون امیرالمؤمنین داشت، اینان گمان می‌کردند رسول خدا (ص) و صحابه همراهش قدرت مقاومت در برابر آنها را ندارند و از این رو گروهی از منافقان تخلف ورزیدند و نزدیک‌ترین احتمال در مدینه بعد از غیبت پیغمبر این بود که منافقان برای تضعیف قدرت و تقرب به حاکم روم که در آن وقت عازم مدینه بود، دست به یک شورش انقلابی بزنند.

در این وضع حساس می‌باید جانشین پیغمبر (ص) در مدینه کسی چون امیرالمؤمنین (ع) باشد تا در چشم مردم پر هیبت و در نزد شورشیان با عظمت تلقی گردد و این تنها امیرالمؤمنین (ع) است که با شدت عمل، دلیری در اقدام و قاطعیت خود چنین خطری را می‌تواند پیشگیری کند و گرنه در هیچ جنگ و مأموریتی امیرالمؤمنین (ع) از پیغمبر (ص) غیر از این واقعه فاصله نگرفته است. این امر مورد اتفاق سیره‌نویسان است و سبط ابن جوزی در صفحه ۱۲ تذکره بدان اعتراف کرده است[۲۷].

پیامبر (ص) بعد از احساس خطر از ناحیه منافقین وقتی می‌خواست برای نبرد تبوک حرکت کند در روایتی صحیح فرمود: «لا بد ان أقيم، أو تقيم» چاره‌ای نیست که باید یا من خود بمانم و یا تو بمانی، آنگاه علی را به جای خود نهاد.

هنگامی که علی را جانشین خود در مدینه قرار داد، با جوسازی که منافقین علیه علی درست کردند، موج زخم زبان و بدگویی منافقین به اوج خود رسید، که پیامبر از علی دلتنگ و ملول؛ و از مصاحبت و رفاقتش بیزار گشته و برای همین او را در مدینه گذاشته و به همراه خود نبرده و حضرت علی (ع) از شدت ناراحتی و حزن، از مدینه خارج شده و به خدمت رسول خدا (ص) رسید.

پیامبر در برخورد با علی (ع) فرمود: چرا از مدینه خارج شدی؟ و آن حضرت جریان واقعه را باز گفت. پیامبر فرمود: آیا خوشنود نیستی که نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسی باشد، جز آنکه پس از من هیچ پیامبری نخواهد بود؟! با شنیدن این کلام حضرت علی (ع) به مدینه بازگشت[۲۸].

شخص محقق می‌تواند از گفتار پیغمبر (ص) به علی (ع) که فرمود: «كذبوا و لكن خلفتك لما ورائي» دروغ می‌گویند ولی من تو را برای پشت سرم (مدینه) به جای گذاردم، نتیجه‌گیری کند که پیامبر اکرم در جنگ تبوک اصرار دارد علی (ع) را به عنوان تالی تلو و آیینه تمام نمای نبوت در مدینه ابقا کند و بگوید که آینده رهبری از آن علی (ع) است؛ چون شرایط مدینه آن گونه است که یا باید پیامبر مراقب نفاق داخلی بماند یا کسی که به وزانت پیامبر است. پیغمبر (ص)، علی را برای یک قیام مجدانه در مقابل منافقان که از دیگر کسان ساخته نبود، به جای خود در مدینه نهاد[۲۹].

در ذیل آیه مبارکه ﴿مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۳۰].

ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت می‌کند که در تفسیر آیه شریفه بالا ﴿مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى... فرمود: این آیه درباره ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و عبدالرحمن بن عوف و سالم غلام ابوحذیفه و مغیره بن شعبه نازل شد، آن گاه که میان خود نامه نوشتند و هم‌داستان شدند که اگر محمد (ص) از جهان دیده فرو بست هرگز اجازه ندهند خلافت، در میان بنی‌هاشم جای گیرد. پس خداوند متعال این آیه را در شأن آنها فرو فرستاد[۳۱].

او می‌گوید: عرض کردم پس این سخن پروردگار چیست که فرمود: ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ * أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ[۳۲].

امام (ع) فرمود: این دو آیه نیز درباره آنها در همان روز نازل گشت[۳۳]. ابوبصیر گفت: حضرت باقر (ع) فرمود پیمان‌نامه‌ای که در کعبه نوشتند و آن را امضا نمودند خداوند قبل از نوشتن این پیمان‌نامه به پیامبر اطلاع داد و در این مورد آیه‌ای فرستاد پرسیدم: آیه نازل فرمود؟ جواب داد: آری مگر این آیه را نشنیده‌ای: ﴿سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ[۳۴][۳۵].

خداوند چراغ قرمزی را برای پیامبر اکرم روشن کرد که آینده امت توسط منافقین هم‌پیمان تهدید می‌شود. پیامبر اکرم گرچه در طول رسالتش، علی را به عنوان علم و شاخص امت در مواقع مختلف تاریخی مطرح کرده بود؛ ولی هر چه به پایان عمر نزدیک می‌شود، اصرارش بر این موضوع بیشتر و رهنمودهایش فراگیرتر می‌گردد. در آیه مبارکه: ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ[۳۶] قسم یاد نمودند به خداوند با نهایت ایستادگی بر قسم خود [که حق علی (ع) را پس از وفات پیامبر (ص) غصب نمایند] زیرا هر کس که بمیرد خداوند او را برانگیخته نمی‌کند.

شعبه از ابی حمزه نقل می‌کند که گفت: شنیدم برید بن أصرم گفت از علی (ع) در ذیل این آیه فرمود: ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ. یعنی به خداوند قسم می‌خورند که حق علی را غصب می‌کنیم؛ زیرا خداوند روز جزا و قیامت ندارد و بر قسم خود ایستادگی داشتند. علی (ع) فرمود: «فيّ أُنزلتْ» این آیه درباره ولایت من نازل شده است[۳۷].

در حجة الوداع وقتی پیامبر اکرم مردم را جمع کرد و فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ‌، قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ- أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَإِصْبَعَيَّ هَاتَيْنِ، وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ... فَاجْتَمَعَ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ قَالُوا- يُرِيدُ مُحَمَّدٌ أَنْ يَجْعَلَ الْإِمَامَةَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ فَخَرَجَ أَرْبَعَةُ نَفَرٍ مِنْهُمْ إِلَى مَكَّةَ وَ دَخَلُوا الْكَعْبَةَ وَ تَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا وَ كَتَبُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ كِتَاباً- إِنْ مَاتَ مُحَمَّدٌ أَوْ قُتِلَ أَنْ لَا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ أَبَداً- فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ فِي ذَلِكَ ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ * أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ[۳۸]»[۳۹].

ای مردم من از بین شما می‌روم در حالی که در امانت گرانبها را در بین شما به جا می‌گذارم. سوال کردند یا رسول الله آن دو کدامند؟ فرمود: قرآن و عترتم اهل بیتم، همانا خداوند خبیر و لطیف مرا خبر داد که این دو از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد شوند. بعد دو انگشت سبابه خود را در کنار هم گذاشت و فرمود: قرآن و عترت مثل این دو انگشت با هم می‌باشند. در پایان همان سخن بود که جمعی از اصحاب جلسه گرفتند و گفتند: محمد می‌خواهد امامت و رهبری را در خاندان خودش قرار دهد. پس چهار نفرشان به سوی مکه رفتند و داخل مسجدالحرام کنار کعبه با هم عهد بستند و میثاق خود را نوشتند (کاتب‌شان ابوعبیده جراح بود) که وقتی محمد بمیرد یا کشته شود، خلافت هرگز در اهل بیتش نماند.

به دنبال این توطئه بود که این آیه نازل شد ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ * أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ بلی کافران بر کفر و عصیان تصمیم گرفتند ما هم بر کیفر و انتقام‌شان، آیا گمان می‌کنند که سخنان سری و پنهان که به گوش هم می‌گویند نمی‌شنویم؟ بلی می‌شنویم و رسولان، (فرشتگان) آن را همان دم می‌نویسند[۴۰].

پیامبر (ص) با نگرانی از آینده رهبری در امت فرمود: «مَعَاشِرَ النَّاسِ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ ﴿يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ[۴۱]»؛ ای مردم به زودی بعد از من رهبرانی می‌آیند که مردم را به آتش دعوت می‌کنند [امامت نارند] و در قیامت یاری نمی‌شوند[۴۲]. نگرانی پیامبر از آینده رهبری و مشاهده خط نفاق در تخریب اهداف رهبری آنچنان بود که پروردگار پیامبر را تسلی می‌دهد و مأمور به صبر و خویشتنداری می‌کند.

امیر المؤمنین (ع) فرمود: چون رسول خدا (ص) در خواب دید که تیم و عدی (ابوبکر و عمر) و بنی‌امیه بر منبر او می‌نشینند، او را هراس و غم گرفت، خداوند آیه نازل فرمود تا مایه دلداریش باشد: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ[۴۳]. سپس به پیغمبر وحی فرستاد که: ای محمد! من امر می‌کنم و فرمان نمی‌برند، پس اگر تو هم درباره وصیت امر کردی و فرمانت نبردند، بی‌تابی مکن.

در نقل دیگری آمده: از علی بن جعفر از امام کاظم (ع) نقل کرده که حضرت فرمود: وقتی که حضرت رسول (ص) در عالم خلسه دید که بنی‌امیه از منبر او بالا می‌روند بی‌تاب شد. پس خداوند این آیه را بر وی نازل کرد تا به آن تأسی جوید: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ سپس وحی کرد یا محمد من دستور دادم ولی شیطان اطاعت نکرد تو نیز ناراحت نباش که دستور دادی ولی درباره وصیت شما نپذیرفتند[۴۴].

ابوالمشرقانی گفت من در خدمت امام صادق (ع) بودم گروهی از کوفی‌ها حضور داشتند از این آیه سؤال کردند ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ[۴۵] فرمود: آن طور که شما خیال می‌کنید درست نیست، وقتی خداوند به پیامبرش وحی کرد علی (ع) را به عنوان جانشین خود تعیین کند، معاذ بن جبل به پیامبر پیشنهاد کرد با علی (ع) اولی و دومی را در امر خلافت شریک گردان تا مردم به گفتار شما دلگرم شوند و تصدیق نمایند. پس خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ[۴۶]، [در مورد ولایت علی]. حضرت رسول شکایت به جبرئیل نمود که مردم تکذیب می‌کنند و از من نمی‌پذیرند خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۴۷] اگر آنها را [اولی و دومی] شریک گردانی عملت از بین می‌رود و زیان خواهی کرد. آیه در این مورد نازل شده امکان ندارد که خدا پیامبری را با مقام شفاعت نسبت به گنه‌کاران برای جهانیان بفرستد آن وقت بترسد از اینکه مشرک به خدا شود. پیامبر اکرم در نزد خدا مطمئن‌تر از این بود که مشرک به او شود با اینکه مأموریت او از بین بردن بت‌پرستی و شرک است. منظور از آیه این است که دیگری از مردم را در ولایت شریک علی نگردانی[۴۸].[۴۹].

منابع

پانویس

  1. «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) لِقَنْبَرٍ يَا قَنْبَرُ أَبْشِرْ وَ بَشِّرْ وَ اسْتَبْشِرْ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ هُوَ عَلَى أُمَّتِهِ سَاخِطٌ إِلَّا الشِّيعَةَ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عِزّاً وَ عِزُّ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ دِعَامَةً وَ دِعَامَةُ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ ذِرْوَةً وَ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ شَرَفاً وَ شَرَفُ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ سَيِّداً وَ سَيِّدُ الْمَجَالِسِ مَجَالِسُ الشِّيعَةِ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ إِمَاماً وَ إِمَامُ الْأَرْضِ أَرْضٌ تَسْكُنُهَا الشِّيعَةُ»؛ الکافی، ج۸، ص۲۰۹.
  2. معالم المدرستین، ص۳۴۶.
  3. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  4. طبری، ج۱، ص۱۱۷۱؛ معالم المدرستین، ص۳۵۲.
  5. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۲۳.
  6. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۲۵.
  7. بصائر الدرجات، ص۳۸۳.
  8. «پروردگارا! مرا تنها مگذار که تو بهترین بازماندگانی!» سوره انبیاء، آیه ۸۹.
  9. ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۷۵.
  10. کفایة الخصام، ص۱۲۶.
  11. کفایة الخصام، ص۱۰۰.
  12. مسند حنابله، ج۱، ص۱۰۹؛ ابونعیم در حلیة الأولیا، ج۱، ص۶۴؛ شافعی در کفایه، ص۶۱؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۴۷.
  13. مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۴۰؛ عدالت صحابه، ص۴۰.
  14. تاریخ ابن عساکر، ج۳، ص۱۷۱.
  15. امالی شیخ مفید، ص۶۰.
  16. «يَا أَخِي وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْهِمْ بِالْوَعِيدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّكَ وَ أَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِكَ وَ كُلٌّ أَجَابَ وَ سَلَّمَ إِلَيْكَ الْأَمْرَ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَ فَرَغْتَ مِنْ جَمِيعِ مَا أُوصِيكَ بِهِ وَ غَيَّبْتَنِي فِي قَبْرِي فَالْزَمْ بَيْتَكَ وَ اجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِيفِهِ وَ الْفَرَائِضَ وَ الْأَحْكَامَ عَلَى تَنْزِيلِهِ ثُمَّ امْضِ عَلَى غير لائمة عَلَى مَا أَمَرْتُكَ بِهِ وَ عَلَيْكَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا يَنْزِلُ بِكَ وَ بِهَا حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَيَّ»؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۸۳.
  17. «و به پیمان من وفا کنید تا به پیمان شما وفا کنم» سوره بقره، آیه ۴۰.
  18. «از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰.
  19. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ اللَّهِ لَقَدْ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الدُّنْيَا وَ قَدْ عَاهَدَ قَوْمَهُ عَلَى الْوَفَاءِ لِوَلَدِهِ شَيْثٍ فَمَا وُفِيَ لَهُ وَ لَقَدْ خَرَجَ نُوحٌ مِنَ الدُّنْيَا وَ عَاهَدَ قَوْمَهُ عَلَى الْوَفَاءِ لِوَصِيِّهِ سَامٍ فَمَا وَفَتْ أُمَّتُهُ وَ لَقَدْ خَرَجَ إِبْرَاهِيمُ مِنَ الدُّنْيَا وَ عَاهَدَ قَوْمَهُ عَلَى الْوَفَاءِ لِوَصِيِّهِ إِسْمَاعِيلَ فَمَا وَفَتْ أُمَّتُهُ... وَ إِنِّي مُجَدِّدٌ عَلَيْكُمْ عَهْدِي فِي عَلِيٍّ ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا»؛ معانی الأخبار، ص۳۷۲.
  20. صحیح مسلم، ج۲، ص۱۱۹؛ سنن بیهقی، ج۸، ص۱۵۷.
  21. «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ مَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا إِلَّا وَ فِي وَقْتِهِ شَيْطَانَانِ يُؤْذِيَانِهِ وَ يَفْتِنَانِهِ وَ يُضِلَّانِ النَّاسَ بَعْدَهُ فَأَمَّا الْخَمْسَةُ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مُحَمَّدٌ (ص) وَ أَمَّا صَاحِبَا نُوحٍ (ع) ففبطقوس وَ حِزَامٍ وَ أَمَّا صَاحِبَا إِبْرَاهِيمَ فمكيل وَ زدام وَ أَمَّا صَاحِباً مُوسَى فَالسَّامِرِيُّ وَ مرعقيبا وَ أَمَّا صَاحِبَا عِيسَى فَمُولِسُ وَ مَريسَانُ وَ أَمَّا صَاحِبَا مُحَمَّدٍ (ص) فَحَبْتَرُ وَ زُرَيْقٌ‌»؛ النور المبین، ص۲۶۷.
  22. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۲۶.
  23. الانصاف، ص۱۲۶.
  24. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  25. «عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ يَقُولُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى نَبِيِّهِ (ص) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ عَرَفْنَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ قَرَنَ اللَّهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِهِ فَقَالَ هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَ ذُو كُنْيَتِي حُجَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ بَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ...»؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۸۶؛ کشف الغمة، ج۲، ص۴۸۸.
  26. کتاب الکنی و الالقاب، ج۳، ص۵۳.
  27. ترجمه الغدیر، ج۵، ص۳۲۸.
  28. احتجاج، ج۱، ص۱۰۶.
  29. ترجمه الغدیر، ج۵، ص۳۳۰.
  30. «هیچ رازگویی میان سه نفر رخ نمی‌دهد مگر که او چهارمین آنهاست و نه میان پنج تن مگر که او ششمین آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر از آن مگر که او هر جا باشند با آنهاست سپس آنان را از» سوره مجادله، آیه ۷.
  31. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي ابابکر وَ عمر وَ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ حَيْثُ كَتَبُوا الْكِتَابَ بَيْنَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا وَ تَوَافَقُوا لَئِنْ مَضَى مُحَمَّدٌ لَا يَكُونُ الْخِلَافَةُ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ لَا النُّبُوَّةُ أَبَداً فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمْ هَذِهِ الْآيَةَ»؛ تفسیر البرهان، ج۴، ص۳۰۳.
  32. «بلکه در کاری پای فشردند، ما نیز پا می‌فشاریم * آیا گمان می‌دارند که ما راز و رازگویی آنان را نمی‌شنویم؟ چرا، (می‌شنویم) و فرستادگان ما نزد آنان (آنها را) می‌نویسند» سوره زخرف، آیه ۷۹-۸۰.
  33. کافی، ج۸، ص۱۸۰.
  34. «زودا که گواهی آنان نوشته شود و آنان بازخواست گردند» سوره زخرف، آیه ۱۹.
  35. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: ذَكَرَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) الْكِتَابَ الَّذِي تَعَاقَدُوا عَلَيْهِ فِي الْكَعْبَةِ وَ أَشْهَدُوا فِيهِ وَ خَتَمُوا عَلَيْهِ بِخَوَاتِيمِهِمْ فَقَالَ يَا بَا مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ أَخْبَرَ نَبِيَّهُ بِمَا يَصْنَعُونَهُ قَبْلَ أَنْ يَكْتُبُوهُ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ كِتَاباً قُلْتُ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ كِتَاباً قَالَ نَعَمْ أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَهُ تَعَالَى ﴿سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ»؛ بحارالأنوار، ج۲۴، ص۳۱۹.
  36. «و سخت‌ترین سوگندهاشان را به خداوند خوردند که خداوند کسی را که می‌میرد (دیگر) برنمی‌انگیزد» سوره نحل، آیه ۳۸.
  37. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۳۱.
  38. «بلکه در کاری پای فشردند، ما نیز پا می‌فشاریم * آیا گمان می‌دارند که ما راز و رازگویی آنان را نمی‌شنویم؟ چرا، (می‌شنویم) و فرستادگان ما نزد آنان (آنها را) می‌نویسند» سوره زخرف، آیه ۷۹-۸۰.
  39. نورالثقین، ج۱، ص۶۵۶.
  40. نورالثقلین، ج۴، ص۶۱۵.
  41. «(مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد» سوره قصص، آیه ۴۱.
  42. بحارالانوار، ج۳۷، ص۲۱۱.
  43. «و (یاد کنید) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید، همه فروتنی کردند جز ابلیس که سرباز زد و سرکشی کرد و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴.
  44. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ (ع) يَقُولُ لَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) تَيْماً وَ عَدِيّاً وَ بَنِي أُمَيَّةَ يَرْكَبُونَ مِنْبَرَهُ أَفْظَعَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قُرْآناً يَتَأَسَّى بِهِ ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ثُمَّ أَوْحَى إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ إِنِّي أَمَرْتُ فَلَمْ أُطَعْ فَلَا تَجْزَعْ أَنْتَ إِذَا أَمَرْتَ فَلَمْ تُطَعْ فِي وَصِيِّكَ»؛ الکافی، ج۱، ص۴۲۶.
  45. «که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت» سوره زمر، آیه ۶۵.
  46. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان» سوره مائده، آیه ۶۷.
  47. «اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  48. «عَنْ أَبِي مُوسَى الْمَشْرِقَانِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَهُ وَ حَضَرَهُ قَوْمٌ مِنَ الْكُوفِيِّينَ فَسَأَلُوهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ فَقَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُونَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَيْثُ أَوْحَى إِلَى نَبِيِّهِ (ص) أَنْ يُقِيمَ عَلِيّاً (ع) لِلنَّاسِ عَلَماً انْدَسَّ إِلَيْهِ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ فَقَالَ أَشْرِكْ فِي وَلَايَتِهِ حَتَّى يَسْكُنَ النَّاسُ إِلَى قَوْلِكَ... كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَوْثَقَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَنْ يَقُولَ لَهُ لَئِنْ أَشْرَكْتَ بِي وَ هُوَ جَاءَ بِإِبْطَالِ الشِّرْكِ وَ رَفْضِ الْأَصْنَامِ وَ مَا عُبِدَ مَعَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا عَنَى تُشْرِكُ فِي الْوَلَايَةِ مِنَ الرِّجَالِ فَهَذَا مَعْنَاهُ‌»؛ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۳۶۳
  49. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۳۳.