زید بن صوحان عبدی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

او برادر صعصعة بن صوحان است و هر دو از خواص شیعیان امیر مؤمنان علی (ع) به شمار آمده‌اند. مخصوصاً زید که مردی خیر، دین دار، فاضل و دانشمند بود. او و برادرش صعصعه و سیحان، از بزرگان قوم خود، عبد القیس، بودند. زید زمان پیامبر (ص) را درک کرده، اما در این که با حضرت دیدار داشته یا نه، اختلاف است. اما پیامبر اسلام (ص) از او هم مانند اویس قرنی تعریف کرده است. نقل شده در یکی از سفرها شبی رسول خدا (ص) فرمود: زید و چه زیدی؛ جندب و چه جندبی. اصحاب گفتند: یا رسول الله! شب گذشته جمله‌ای فرمودید که معنایش را نفهمیدیم؟ پیامبر (ص) فرمود: "اینها دو نفر از امت من‌اند که یکی از آنها قسمتی از بدنش قبل از خودش به بهشت می‌رود و سپس بقیه بدنش به او ملحق خواهد شد، و دیگری یک بار شمشیری به کار می‌برد که با آن، حق و باطل را از هم جدا می‌سازد"[۱].

زید در میان صحابة رسول خدا شخصیت و مقام والایی دارد. در یکی از جنگ‌ها که سلمان فارسی فرمانده لشکر بود، امامت نماز را به زید واگذار کرد، و چون روز جمعه می‌شد، به زید بن صوحان می‌فرمود: "ای زید! برخیز و قومت را موعظه کن". وی بسیار روزه می‌گرفت و نماز می‌خواند، و شب‌های جمعه را احیا می‌داشت[۲]. وقتی عمر بن خطاب جمعی از مردم کوفه را‌طلبید، زید در میان ایشان بود. او را در کنار خود نشاند و او را بسیار احترام کرد. سپس رو به مردم کوفه کرد و گفت: "باید با زید چنین رفتار کنید"[۳].

این احترام‌ها باعث نمی‌شد که زید حق را پایمال کند، چنان که روزی به عثمان اعتراض کرد و گفت: "چون تو منحرف شدی، امت هم منحرف شدند؛ اگر تو به حق بگرایی، مردم هم به اعتدال می‌گرایند. عثمان که وضع را چنین دید، وی را به شام تبعید کرد؛ زید نیز همسر خود را طلاق داد و به شام رفت [۴].[۵]

زید و نامه عایشه

هنگامی که طلحه و زبیر با کمک عایشه آشوب بصره را به وجود آوردند، عایشه به عده‌ای از مردم کوفه نامه نوشت و این نامه را نیز به زید نوشت: "از عایشه، همسر پیامبر، به فرزندش، زید بن صوحان؛ هر وقت نامه‌ام به تو رسید، در خانه بنشین و مردم را از حمایت و جانبداری علی بن ابی طالب بازدار تا این که دستور من به تو برسد"[۶].

زید با کمال شهامت، جواب نامه عایشه را به صورتی نوشت که علاوه بر اظهار اطاعت نکردن از وی، او را به اشتباهاتش آگاه سازد. نامه این است: تو به کاری مأمور شده‌ای و ما به کاری دیگر؛ ولی آنچه ما به آن مأموریم را تو به جا آورده‌ای و به ما دستور می‌دهی که آنچه را تو به آن مأموری، ما به جا آوریم، (زیرا) تو مأموری که در خانه‌ات بنشینی، و ما مأموریم که بجنگیم تا فتنه‌ای پیش نیاید [۷].

چگونه ممکن است زید فریب بخورد، با آنکه خود از حذیفة یمانی، مردی که عالم به اسرار پیامبر (ص) بود، حق و باطل را آموخته است. چنان که خود می‌گوید: "حذیفه در بصره برای ما موعظه می‌کرد و ما را از فتنه و آشوبی بر حذر داشت که مردان را از پای در می‌آورد. پرسیدیم راه نجات چیست؟ گفت: " نگاه کنید که علی (ع) جزو کدام دسته است، خود را به آن گروه برسانید؛ هر چند که با زانو بروید و یا خود را به زمین بکشید؛ زیرا از رسول خدا شنیدم که فرمود: علی (ع) امیر نیکان و کشنده بدکاران است. هر که او را یاری کند، یاری می‌شود و هر که او را خوار سازد تا روز قیامت خوار می‌شود[۸].[۹]

شهادت زید بن صوحان

در زمان جنگ جمل، روزی بعد از خطبه خواندن عمار و حجر کندی، زید بن صوحان برخاست و گفت: "ای مردم! به امیرالمؤمنین علی (ع) بپیوندید و از فرزند سید المرسلین اطاعت کنید و همگی به سوی او کوچ کنید که به حق دست می‌یابید و پیروز خواهید شد[۱۰].

در همان روزهایی که لشکر امیرمؤمنان (ع) در بصره در حال گفتگو با سران فتنه به سر می‌برد، زید به امیرمؤمنان گفت: "من در این جنگ کشته می‌شوم". امیر مؤمنان فرمود: "از کجا می‌گویی؟"زید گفت: "در خواب دیدم که دستی از آسمان فرود آمده و مرا به طرف بالا می‌کشد"[۱۱].

در جنگ جمل پس از آنکه زید فداکاری بسیاری کرد و از کثرت جراحات به زمین افتاد، امیر مؤمنان (ع) به بالینش آمده، بالای سرش نشست و به او فرمود: "ای زید! خدا تو را بیامرزد که مردی سبکبار و در پشتیبانی از دین استوار بودی"[۱۲] زید گفت: "یا امیر المؤمنین، تو نیز چنین هستی؛ خدا پاداش خیرت دهد. تا جایی که من می‌شناسم خدا را چنان که باید می‌شناسی و خدا در دل تو بسی بزرگ است و به قرآن آشنایی کامل داری. ولی من هم کورکورانه همراه تو نجنگیدم بلکه از ام سلمه، همسر رسول خدا، شنیدم که می‌گفت، رسول خدا (ص) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»؛ هر که من مولای اویم، علی مولای اوست؛ خدایا! دوست دار هر که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد؛ یاری کن کسی را که علی را یاری کند و خوار ساز آنکه او را خوار سازد. لذا دوست نداشتم که خدا مرا خوار کند". زید هنگام جان دادن این گونه وصیت کرد هنگام دفن خونها را از بدنم نشویید و پیراهنم را بیرون نیاورید؛ زیرا فردا با همین وضع این مردم را محاکمه خواهم کرد و نیز وصیت کرد تا قرآنش را با او دفن کنند. زید و برادرش سیحان در سال ۳۶ هجری در جنگ جمل شهید و در یک قبر دفن شدند[۱۳].[۱۴]

زید بن صوحان عبدی در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین

خاندان صوحان، همه جزو دوست‌داران امیرالمؤمنین و همه خطیب و سخنران بودند. در نسخه‌ای از کتاب ابن کلبی، فرزندان صوحان بن حجر بن حارث بن هجرس بن صبره، چهار تن معرفی شده‌اند: سعد، سیحان، زید و صعصعه[۱۵]. سمعانی، نَسَبِ صوحان را تا عبدالقیس آورده است[۱۶].

ابن درید می‌نویسد: از مردان ربیعه، صعصعه، زید و سیحان فرزندان صوحان بن حجر بن حارث بن هجرس هستند. فرزندان بنی صوحان، از یاران علی(ع) و خطیب بودند. زید روز جنگ جمل کشته شد[۱۷]. جاحظ می‌نویسد: از خطبای مشهورِ آنان صَعصعة بن صوحان، زید بن صوحان و سیحان بن صوحان بودند[۱۸].[۱۹]

شرح حال زید بن صوحان

زید بن صوحان عبدی، با کُنیۀ ابو‌سلمان و ابو‌عایشه از کوفیان و تابعین بود[۲۰]. ابن عبدالبر گفته: وی در زمان پیامبر مسلمان شد و به گفتۀ کلبی، او پیامبر(ص) را درک کرده است. کنیه‌اش ابو‌سلیمان یا ابو‌سلمان یا ابو‌عایشه بود[۲۱]. فضل بن شاذان، او را از کسانی معرفی کرده که علی(ع) را شناختند. از جمله آنان از تابعان و رئیسان آنها و زاهدانشان زید بن صوحان بود[۲۲]. شیخ طوسی، زید را از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و از اَبدال معرفی می‌کند که عایشه بعد از شنیدن خبر شهادتش، کلمۀ استرجاع را بر زبان جاری کرد[۲۳].

این نکته در خبری نقل شده است. بیهقی، از خالد بن واشمه نقل می‌کند: پس از پایان جنگ جمل، بر عایشه وارد شدم. او پرسید: طلحه چه کرد؟ گفتم: کشته شد. گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۴]؛ خداوند او را رحمت کند. پرسید: زبیر چه کرد؟ گفتم: کشته شد. گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛ خداوند او را رحمت کند. گفتم: ما، هم برای خدا هستیم و به سوی او بازمی‌گردیم دربارۀ زید بن صوحان سؤال کرد: آیا او هم کشته شد؟ گفتم: کشته شد. گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛ خداوند او را رحمت کند.

گفتم: ای اُمّ‌المؤمنین! طلحه را یاد کردی و بر او رحمت فرستادی، زبیر را یاد کردی و بر او رحمت فرستادی و زید را یاد کردی و بر او هم رحمت فرستادی. چگونه ممکن است درحالی که برخی از اینان برخی دیگر را کشتند! به خدا سوگند خداوند آنان را هیچ گاه در بهشت با هم جمع نمی‌کند! یعنی زید در صف مقابل زبیر و طلحه بود و در نتیجه یکی از این دو گروه، برحق هستند و دیگری بر باطل. عایشه پاسخ داد: آیا نمی‌دانی که رحمت خدا زیاد است و او بر هر کاری تواناست[۲۵].

این خبر، نظر شیخ طوسی را تأیید می‌کند که عایشه نه تنها کلمۀ اِسترجاع را هنگام شنیدن خبر شهادت زید گفت؛ بلکه بر زید بن صوحان رحمت هم فرستاد.

ابن سعد، زید بن صوحان را ثقه و دارای حدیث کم می‌داند[۲۶]. او را از کسانی دانسته‌اند که قائل به برتری امیرالمؤمنین علی(ع) بر دیگران بود[۲۷]. زید از عمر بن خطّاب و علی بن ابی طالب حدیث شنید و ابووائل شقیق بن سلمۀ اسدی و عیزار بن حریث و دیگران، از او روایت نقل می‌کنند[۲۸].

دربارۀ او علی بن ابی طالب از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود: «هر کس خوشحال می‌شود به مردی بنگرد که برخی اعضایش در رفتن به بهشت بر او سبقت می‌گیرد، پس بنگرد به زید بن صوحان»[۲۹].[۳۰]

یاد نیک پیامبر از زید

نقل است: رسول خدا(ص) از غزوۀ بنی‌المصطلق باز می‌گشتند[۳۱]. مردی از قوم پایین آمد و کاروان را حرکت می‌داد و رَجَز می‌خواند. سپس مرد دیگری فرود آمد. آنگاه رسول خدا(ص) تصمیم گرفت که با یاران خود مُواسات (و آنان را یاری) کند؛ لذا از مرکب فرود آمد و این رَجَز را می‌خواند: جندب؛ و چه چیزی است جندب و اقطع خیر زید. سپس سوار شد. یاران به او نزدیک شدند و گفتند: ای رسول خدا(ص) دیشب از شما شنیدیم که فرمودید: جندب و چه چیزی است جندب؟ و اقطع خیر زید. فرمود: دو مرد در میان این امت هستند که یکی از آنان با زدنِ ضربه‌ای بین حق و باطل جدایی می‌اندازد و دیگری دستش در راه خدا قطع می‌شود. سپس خداوند آخِرِ جسد او را به اوّلش ملحق می‌کند[۳۲].

این خبر با تعبیرهای گوناگون با تفاوتی اندک، در آثار مختلف نقل شده است[۳۳]. ابوالفرج، خبر را آورده که: پیامبر از غزوۀ بنی المصطلق باز می‌گشتند. گزارش وی مانند گزارش نقل شده است[۳۴].

در این که منظور از زید در کلام رسول خدا(ص) زید بن صوحان است تردیدی نیست، چون یک دست وی در روز جنگ جلولا و یا قادسیه[۳۵]، و به نقلی: جنگ نهاوند[۳۶] قطع شد. وقتی دستش قطع شد و خونش می‌چکید، تبسم می‌کرد. مردی از قومش با تعجب گفت: الان وقت تبسم نیست! زید گفت: دردی است که وارد شده و ثواب الهی، آن [درد] را از بین می‌برد. آیا آن را با جَزَعِ بی‌فایده همراه کنم درحالی که جای‌گزینی برای کسی که آن را از دست دهد نیست؟ این برای برخی مؤمنانِ مأیوس، بهتر است. مرد گفت: تو آگاه‌تر به خدا از من هستی[۳۷].

بنابراین خبر، زید شخصیتی است که دستش پیش از خودش به بهشت می‌رود. نکتۀ تأسف بارِ گزارش طبری از سیف بن عمر است که در آن، زید متهم به دزدی می‌شود[۳۸].

منظور از «جندب» جندب بن کعب ازدی است.[۳۹]

زید بن صوحان و سلمان

از گزارش‌های مختلف استفاده می‌شود که زید همراهِ سلمان فارسی بوده است. سلمان به عنوان مرشد و راهنمای وی عمل می‌کرد، به همین جهت دو مرد کوفی از دوستان زید بن صوحان نزدش آمده و از او می‌خواهند از سلمان بخواهد که چگونگی ایمان آوردنش را برایشان توضیح دهد. آنان نزد سلمان آمدند. او امیرِ مدائن بود. دیدند بر صندلی نشسته و زنبیلی به دست دارد و آن را می‌بافد[۴۰]. اینک به نمونه‌هایی از این ارتباط اشاره می‌کنیم:

  1. سلمان در منطقۀ مدائن حاکم بود. او از زید بن صوحان خواست به مردم قرآن یاد دهد و چنان چه اشتباهی داشت به او تذکر می‌داد. خلید عصری گوید: هنگامی که سلمان بر ما وارد شد، نزد او رفته و درخواست قرائت قرآن کردیم. گفت: قرآن عربی است؛ پس باید مرد عربی آن را بخواند. به همین جهت زید بن صوحان قرائت قرآن به ما می‌آموخت و سلمان بر او نظارت داشت. وقتی اشتباه می‌خواند، به او اعتراض می‌کرد و هرگاه درست می‌خواند، می‌‌گفت: آری! به خدا چنین است[۴۱]. سلمان نه تنها به قرائت زید بن صوحان عنایت داشت، بلکه در عمل نیز به قرآن توجه می‌داد. روزی از زید پرسید: چگونه خواهی بود وقتی قرآن و سلطان با هم جنگ کنند؟ زید گفت: من با قرآن خواهم بود. سلمان گفت: خوب زیدی هستی این هنگام[۴۲].
  2. در سپاهی که سلمان فارسی فرمانده‌اش بود به دستور سلمان، زید بن صوحان، امامت [[[نماز]]] آنان را به عهده گرفت. روز جمعه سلمان به زید گفت: حرکت کن و مردمت را موعظه کن[۴۳]. برابرِ نقلی دیگر، زید، هم امامت می‌کرد[۴۴] و هم موعظه. علت آن را سلمان این گونه گفت: به ما دستور داده شده که امامت نکنیم[۴۵]. شاید علت آن بوده که سلمان، فارسی و غیرعرب بوده است.
  3. «سالم»، غلام زید گوید: من با مولایم در بازار بودم که سلمان فارسی بر ما گذشت. او باری از طعام و غلّه خریده بود و با خود حمل می‌کرد. زید به او گفت: ای ابوعبدالله این گونه عمل می‌کنی، درحالی که تو از یاران رسول خدا(ص) هستی! سلمان گفت: وقتی نَفْس روزی‌اش را به دست آورَد، برایش اطمینان حاصل می‌شود و برای عبادت وقت پیدا می‌کند و وسواس از او دور می‌شود[۴۶].

البته گزارش‌های دیگر، ذخیرۀ غلّه را توسط سلمان، رد می‌کند. او با درآمدِ دستی خود، مخارجش را به دست می‌آورد که اشاره شد؛ مگر این که بگوییم این بار، بخشی از همان درآمد بوده است. و زیدِ زاهد، تصوری دیگر از کار و تلاش داشته است. همان گونه که خواهد آمد که او قائل به انجام عبادت و ترک مسائل عادی کار و تلاش برای زندگی بوده است![۴۷]

زهد و عبادت زید و اعتراض سلمان

ارتباط زید و سلمان محدود به موارد ذکر شده نیست. سلمان می‌کوشید که زید از هرگونه انحراف دور باشد. در تاریخ بغداد آمده: زید بن صوحان شب‌ها به عبادت مشغول و روزها روزه می‌گرفت و شب‌های جمعه را بیدار و به عبادت می‌پرداخت. وقتی زنش می‌آمد، از دیدار او ناراحت می‌شد. این خبر به سلمان رسید که چگونه عمل می‌کند. به منزل وی آمد. زنش گفت: این جا نیست. سلمان گفت: تو را سوگند می‌دهم که بهترین غذاها و بهترین لباس‌ها را آماده کنی. سپس کسی را به دنبال زید فرستاد. او آمد. سلمان غذا را جلو وی گذاشت و گفت: زید کوچولو بخور! گفت: روزه‌دارم. گفت: زید کوچولو بخور! دینت را ناقص قرار مده؛ زیرا بدترین سیرها و حرکت‌ها حرکتی است که خود را به زحمت بیندازی[۴۸]. برای چشمت بر تو حقی است و برای بدنت بر تو حقی است و به درستی که برای همسرت بر تو حقی است. ای زید کوچولو! بخور و آنچه انجام می‌دهی، ترک کن. زید غذا خورد و روشش را ترک کرد[۴۹].

خبری که نقل می‌کنیم، دلیل دیگری بر زهد زید است. همام گوید: از قتاده شنیدم که می‌‌گفت: حدیث کرد ما را «مطرف» که: ما نزد زید بن صوحان می‌رفتیم و همیشه می‌‌گفت: ای بندگان خدا! گرامی بدارید و به اجمال زندگی کنید؛ وسیلۀ بندگان به خدا فقط دو چیز است: ترس و طمع[۵۰]. این گزارش‌ها سخن ابن شاذان را تأیید می‌کند که زید بن صوحان از زُهّاد تابعان بود.

از گزارش‌های تاریخی استفاده می‌شود زید بن صوحان برای اوّلین بار، خانه‌ای مخصوص عبادت در بصره برای جمعی از زُهّاد ساخته است[۵۱]. زید بن صوحان توجه کرد به مردانی از مردم بصره که برای عبادت کارها را رها کردند و تجارت و غلّه‌ای نداشتند. زید، خانه‌ای برایشان ساخت و آنان را در آنجا ساکن کرد و به جمعی از اقوام خود توصیه کرد که نیازمندی‌های آنها را برطرف نمایند و به آب و خوراک آنان توجه نموده و آنچه نیاز دارند. روزی نزد آنان رفت، او خود را متعهد به دیدار آنان می‌دانست. آنان را در خانه ندید پرسید آنان کجا رفته‌اند؟ گفته شد: عبدالله بن عامر بن کریز والی بصره در زمان عثمان، آنان را خواسته است. زید به سرعت حرکت کرد و آنان را در اتاق انتظار ابن عامر دید قبل از آنان بر ابن عامر وارد شد و پرسید: از اینها چه می‌خواهی؟ گفت: تصمیم دارم آنان را جزو مقربان خود قرار دهم؛ آنان از دیگران شفاعت کننند و من شفاعت آنان را بپذیرم و درخواست کنند و من به آنها بدهم و به من مشورت دهند و من از آنان بپذیرم. گفت: نه، به خدا قَسم تو را رها نمی‌کنم که آنان را در دنیایت فروبَری و در کارَت شریک کنی و به آنان حلاوت آنچه در آن هستید بچشانی من وقتی که شرّ تو از آنان برداشته شود آنان را رها می‌کنم تا بین تو و پروردگارشان در حرکت باشند[۵۲].

این خبر نشان می‌دهد که زید افراد را به زهد و عبادت تشویق می‌کرده و از ورود در دنیای زروزورِ حاکمان باز می‌داشته است و اجازه نداد افراد با تقرّب به حاکم وقت، دست از عبادت بردارند و مانع سوءاستفادۀ حاکم از این جمع شد.[۵۳]

احترام عُمر بن خطّاب به زید

به نظر می‌رسد سخنان پیامبر(ص) در بارۀ زید باعث شده عمر توجه ویژهای به وی داشته باشد. گروه اعزامی مردم کوفه بر عمر وارد شد در جمع آنان زید بود. مردی شامی نزد عمر آمد و کمک می‌طلبید. عمر گفت: ای مردم کوفه! شما گنج اسلام هستید، اگر مردم بصره از شما کمک بخواهند به آنان کمک می‌کنید و اگر اهل شام کمک بخواهند آنان را کمک می‌کنید. عمر خود مرکب حرکت زید را آماده کرد و گفت: ای مردم کوفه! این گونه با زید برخورد کنید، در غیر این صورت شما را مجازات می‌کنم[۵۴]. برابرِ نقلی: عمر بن خطّاب، زید بن صوحان را خواست و او را بر مرکب قرار داد آن گونه که با فرماندهان عمل می‌کنند. سپس به مردم توجه کرد و گفت: این گونه با زید و همراهانش عمل کنید[۵۵].

عمر از زید بن صوحان پرسید: منزلت در منا کجاست؟ گفت: در منطقۀ چپ. عمر گفت: آن جایگاه داج؛ یعنی کمک‌کاران تاجران است، در آن منزل مکن[۵۶].

این گزارش‌ها نشان می‌دهد که عمر برای زید احترامی خاص قائل بود، ولی عثمان، فرزندِ صوحان را به شام تبعید کرد.

بچه‌ای وارد منزل زید بن صوحان شد. گاو زید بچه را کشت. اقوام بچه، گاو را کشتند و از زید شکایت کردند. عمر، حق را به زید داد و غرامت گاو را از پدر بچه برای زید قرار داد[۵۷].[۵۸]

تبعید زید به شام توسط عثمان

جمعی به سعید بن عاص حاکم کوفه اعتراض کردند و سعید در نامه‌ای به عثمان آنان را سفیه خواند. عثمان آنها را فرا خواند. معترضان کوفه نزد عثمان رفتند. زید حرکت کرد و به عثمان گفت: ای امیرالمؤمنین! به ستم تمایل پیدا کردی و امت تو هم به همان سمت متمایل شدند. عدالت نما، تا امتت هم عدالت کنند. این نکته را سه بار تکرار کرد. عثمان گفت: آیا تو حرف شنو و مطیع هستی؟ گفت: آری! عثمان گفت: به شام برو. زید فوراً حرکت کرد و زنش را طلاق داد و به جایی که گفته بود پیوست. آنان اطاعت از خلیفه را بر خود حق می‌دانستند[۵۹].

گزارشی هم دربارۀ گفت‌وگوی زید با معاویه نقل شده است: وقتی تبعیدیان از قاریان کوفی در دمشق جمع شدند، با عَمرو بن زراره نزد معاویه رفتند. معاویه با آنان به نیکی برخورد کرد و گرامی‌شان داشت. سپس بین معاویه و اشتر گفت‌وگویی شد که به زندانی شدن اشتر انجامید. عَمرو بن زراره گفت: اگر او را زندانی کنی، کسی را می‌یابی که مانع آن شود؟ معاویه دستور زندانی کردن وی را هم داد. دیگران هم سخن گفتند: برخورد با ما را نیک بدار ای معاویه! و ساکت شدند. معاویه گفت: چرا سخن نمی‌گویید؟ زید گفت: اگر ما از ستمگران باشیم، توبه می‌کنیم و اگر مظلوم و ستم دیده باشیم، از خداوند درخواست عافیت می‌کنیم.

معاویه گفت: ای ابو‌عایشه! تو مرد راست‌گویی هستی. او را اجازه داد به کوفه برود و به سعید بن عاص نوشت: اما بعد، من اجازه داده‌ام که زید بن صوحان به منزلش در کوفه بازگردد، چون فضل، قصد و روش نیک او را دیدم. با او نیکی کن و از آزارش دست بردار و با صورتت و دوستی‌ات روبه‌رو شو؛ زیرا او به من اطمینان داده که از او بدی نبینی. زید از معاویه تشکر کرد و هنگام وداع از او خواست زندانیان را آزاد کند که معاویه هم پذیرفت[۶۰].

بیشترِ مورّخان جریان را به همین صورت نقل کرده‌اند که علت اعتراض مالک اشتر و ایراد سخنان زید مشخص نیست؛ ولی ابن شبّه گزارش دقیق‌تری آورده است.

او نکاتی در گفت وگوی این جمع با معاویه دارد که بسیار مهم و زیباست: معاویه در جمع تبعیدیان گفت: شما به شهری گام نهاده‌اید که مردمش جز اطاعت نمی‌شناسند؛ پس با آنان مجادله نکنید تا شک در قلب‌هایشان وارد کنید. عَمرو بن زراره و اشتر گفتند:خداوند از عالمان، پیمان محکمی گرفته که دانشِ خود را برای مردم بیان کنند. اگر پرسش کننده‌ای از ما چیزی بپرسد که می‌دانیم، آن را کتمان نکنیم.[۶۱]

معاویه گفت: می‌ترسم شما مترصّدِ فتنه هستید. پس تقوای الهی پیشه کنید و از کسانی نباشید که دچار تفرقه شده و در آن اختلاف کرده‌اند. پس آن دو را زندانی کرد. زید بن صوحان گفت: این چیست؟ به درستی کسانی که ما را از شهرمان به این جا تبعید کردند، ناتوان از زندانی کردن ما نبودند اگر می‌خواستند؛ اگر ستمگر بودیم، خداوند را استغفار می‌کنیم و به سوی او توبه می‌کنیم و اگر ستم دیده هستیم، از خداوند عافیت می‌طلبیم. معاویه گفت: تصور می‌کنم تو مرد صالحی هستی، اگر بخواهی، اجازه می‌دهم به شهرت برگردی و به امیرالمؤمنین می‌نویسم و او را از اجازۀ خود آگاه می‌کنم. زید گفت: نگرانم به من اجازه دهی و نامه به سعید بنویس (نه خلیفه). وقتی خواست برود، دربارۀ اشتر و عَمرو بن زرارهسخن گفت. معاویه آن دو را آزاد کرد. تبعیدیان در شام بودند و کاری نمی‌کردند که باعث ناراحتی معاویه شود؛ ولی او متوجه شد گروهی به دیدن آنان می‌روند. آنها را به حمص تبعید کرد. در آنجا بودند تا اهل کوفه تصمیم بر اخراج سعید گرفتند و به آنان نامه نوشتند تا به کوفه رسیدند[۶۲]. سخنان اشتر و عَمرو بن زراره دربارۀ تعهد عالمان بسیار مهم است. در تاریخ موصل، تبعیدیان به حمص را چنین دانسته است: مالک اشتر، ثابت بن قیس، کمیل بن زیاد، زید بن صوحان، جندب بن زهیر، عروة بن جعد و عمرو بن حمق[۶۳]. برابر این نقل، زید به کوفه برنگشت.

هنگام اعتراض مسلمانان به عثمان، مردم کوفه نیز برای اعتراض نیرو اعزام کردند. همۀ آنان به فرمان دهی این چهار تن زید بن صوحان، مالک اشتر نخعی، زیاد بن نضر حارثی و عبدالله بن اصم، به مدینه رفتند[۶۴].

بنابراین، زید از مخالفان روش عثمان بود. البته سخنی از او نقل شده که اگر درست باشد به این معناست که او راضی به مجازات مرگ عثمان نبود. وقتی عثمان کشته شد، زید گفت: امروز قلب‌ها نفرت‌های خود را خالی کرد. قَسم به کسی که جانم در دست اوست، این قلب‌ها تا قیامت همسو نخواهد شد[۶۵].[۶۶]

مهارت زید در سخنرانی

زید، جزو سخنوران بود. این ویژگی وی و دو برادرش سیحان و صعصعه بود که از سخنوران و خطیبان عبدالقیس بودند[۶۷]. سلام بن منذر گوید: زیدسخن می‌گفت: مردی اَعرابی گفتارش را می‌شنید و تعجب می‌کرد. سپس گفت: به تحقیق که سخنانت مرا به تعجب واداشت و دست تو، مرا به تردید می‌اندازد. زید گفت: این دست چپ من است ای اعرابی! و او کسی است که گفت: چه کسی این شمشیر مرا می‌خرد و این اثرِ شمشیر است[۶۸]. جملۀ اخیر، ضرب المَثَل است[۶۹] که شاید برگرفته از سخن زید باشد. ظاهرِ کلام جاحظ، این مطلب را می‌رساند. فروش شمشیر هم شاید به سبب زهد و کناره گیری‌های زید، از درگیری و جنگ بوده است.[۷۰]

اعتراض زید به ابوموسی

در مسجد کوفه مردم جمع شدند تا دربارۀ رفتن به بصره و پیوستن به سپاه امیرالمؤمنین علی(ع) تصمیم بگیرند. حسن بن علی(ع) و عمّار یاسر نیز از طرف حضرت آمده بودند؛ زیرا ابوموسی اَشعری مردم را از پیوستن به امیرالمؤمنین(ع) باز می‌داشت. برابرِ نقل طبری از سیف، زید وارد مسجد شد و به دو نامه اشاره کرد که عایشه نوشته بود؛ یکی را: به وی و دیگری را: به اهل کوفه، که برای جنگ حرکت نکنند. و این را زید گفت: عایشه وظیفه‌ای را که پیامبر(ص) برای او تعیین کرده که در خانه بماند، ترک گفته و به ما دستور می‌دهد وظیفۀ خود را ترک، و به وظیفۀ او عمل کنیم! سخن وی چنین است: «به عایشه دستوری داده‌اند؛ به ما نیز دستوری: به او دستور داده‌اند در خانه‌اش بماند و به ما دستور داده‌اند جنگ کنیم تا فتنه نماند. وی آنچه را دستور داشته، به ما دستور داده و کاری را که ما دستور داشته ایم، پیش گرفته است».

شبث بن ربعی حرکت کرد و سخن زید را مردود و درخواستِ عایشه را مبنی بر ماندن درست دانست. برابرِ این نقل، شبث، زید را متهم می‌کند که دستش را به سبب دزدی، در جلولاء از دست داده و خداوند آن را قطع کرده است [۷۱]؛ یعنی قطع دست وی نه برای رضای خدا و جهاد در راه خدا بوده، بلکه به دلیل سرقت، چنین مکافاتی نصیبش شده است!

این کمالِ وقاحتِ سیف بن عمر است که شخص متدین، معتقد و مؤمنی را متهم می‌کند. وی در ادامۀ گزارش، به عمّار هم توهین کرده، درحالی که زید و عمّار هر دو جزو بزرگان و نیکان و صالحانی بودند که پیامبر(ص) آنها را ملاک شناخت راه درست از نادرست قرار داده است. کسی که دستش قبل از او به بهشت می‌رود و در حدیث نبوی آمده بود به این معناست که در راه حق به شهادت می‌رسد و جبهه‌ای که در آن قرار دارد برحق است و جبهۀ مقابلش بر باطل. چرا عایشه به زید نامه نوشت؟ و چرا از او خواست در خانه بماند؟ پاسخ روشن است؛ زیرا می‌دانست برابر سخن رسول خدا(ص)، زید در جبهۀ حق قرار دارد. چرا عایشه به دیگران نامه ننوشت! چرا به او بعد از شهادت رحمت فرستاد؟[۷۲] چون او را برحق می‌دانست و در این که طلحه و زبیر برحق باشند، در برابر پرسشی که از او شد، به توجیه روی آورد.

جالب این است همین خبر را ابن حبّان در کتاب ثقات خود گزارش کرده، بدون این که قسمت‌های نادرستِ سیف بن عمر در آن باشد: ابن صوحان با دو نامه آمد؛ یکی برای ابوموسی اشعری و دیگری برای مردم کوفه. مضمون هر دو نامه، مشابه همان است که بیان شد. عایشه تلاش کرده بود مردم را از حمایت علی باز دارد. فقط گویندۀ کلماتی که دربارۀ وظیفۀ عایشه آمده به جای زید، عمّار معرفی شده است. عمار بعد از قرائت نامۀ عایشه به سرعت حرکت کرد و گفت: عایشه آنچه را دستور داشته به ما دستور داده و کاری را که ما دستور داشته ایم پیش گرفته است. عمّار بن یاسر گفت: عایشه به امری فرمان داده شده و ما به امری جز آن. به او فرمان داده شده که در خانه‌اش بماند و به ما فرمان داده شده تا بجنگیم که فتنه‌ای نباشد. او به ما دستور می‌دهد به آنچه به آن فرمان داده شده، و عمل می‌کند به آنچه ما به آن فرمان داده شده‌ایم[۷۳]. سپس عمار گفت: این فرزند عموی رسول خداست؛ پس به سوی او بروید. سپس به حق بنگرید و کسی که باحق است. بعد امام حسن(ع). آن‌گاه هند بن عمرو جملی گفت: ای مردم! دعوت امیرتان را پاسخ دهید و به سوی برادرانتان بروید، شاید خداوند بین شما صلح برقرار کند. سپس حجر بن عدی سخنرانی کرد[۷۴].

در این نقل، آمده نامۀ دوم را عایشه برای مردم کوفه نوشته است نَه زید، که با حقایق تاریخی در آن مقطع، سازگارتر است، چون آغاز کار بوده و موضع دقیق زید هنوز مشخص نبوده که عایشه برایش نامه بنویسد[۷۵]

سخنرانی زید در حمایت از امیرالمؤمنین(ع)

پس از این که دو نامۀ عایشه خوانده شد و افرادی دربارۀ حرکت برای نبرد با ناکثین همراه با امیرالمؤمنین(ع) اظهار نظر کردند، زید بن صوحان حرکت کرد و دست قطع شدۀ را خود را بالا برد و گفت: ای عبدالله بن قیس! فرات را از راه خود بازگردان، از آنجا که می‌آید برش‌گردان تا به آنجا که آمده پس رَود، اگر این کار توانی کرد، توانِ این کار نیز، خواهی داشت، از کاری که توان آن را نداری دست بدار[۷۶]. آن‌گاه دو آیه خواند: ﴿الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ[۷۷].

سپس گفت: به سوی امیر مؤمنان و سَرور مسلمانان رَوید؛ همگان سوی او حرکت کنید که کارِ درست کرده باشید [۷۸].

ابن کثیر، بخش پایانی سخنرانی زید را نقل کرده است[۷۹].

شیخ مفید، مشابه همین سخنرانی را آورده[۸۰]، ولی در اثر دیگرش می‌نویسد: زید بن صوحان در مسجد کوفه گفت: «بروید به سوی امیرالمؤمنین و بزرگِ مسلمانان و اولین ایمان آورنده».[۸۱].[۸۲]

نقل دیگری از سخنرانی زید

اسکافی، خطبۀ مفصّل‌تری نقل کرده است: زید سپاس و ستایش خدا و درود به پیامبر(ص) را به جا آورد و گفت: ای مردم! دربارۀ خدا و پیامبرش هیچ تردیدی نیست و حق و باطل هم پوشیده نیست و شما بر کاری استوار و راهی راست و روشن قرار دارید. همانا بیعت با علی چنان پسندیده است که هیچ فرد دارای یقین از آن دست باز نمی‌دارد و هیچ خطاکاری دست به آن نمی‌گشاید. ای مردم! آیا شما برای امیرالمؤمنین علی(ع) هیچ کار خلافی را می‌دانید؟ آیا چیزی از گذشته یا احوالِ کنونی‌اش را نکوهیده دیده‌اید؟ آیا از او کژی و کاستی دیده اید؟ آیا بیم آن دارید که چیزی را نداند؟ مگر او همان دلاوری نیست که در پایداری‌ها هیچ کس را همتایش نمی‌دانید! چه کسی جز وی می‌تواند مایۀ نظم و ستون حکومت باشد؟ فرمان خدا برای ما رسید و پیش از رسیدنش آن را شنیدم و فرمان خدا به تمام و کمال خواهد رسید؛ گویی هم اکنون آن را می‌بینم.

سپس با صدایی بلندتر گفت: ای بندگان خدا! من با شما مهربانم و خیرخواهتانم، دوست می‌دارم که هدایت شوید و گمراه نگردید. این دین را چاره و گریزی از حاکمی نیست که دادِ ناتوان را از نیرومند و حقِّ ستم دیده را از ستمگر بگیرید، و باید کتاب خدا را برپا و راه و روش محمد(ص) را زنده بدارد.

هان! که هیچ کس در دین خدا فقیه‌تر، و به کتاب خدا داناتر، و به رسول خدا(ص) نزدیک‌تر از امیرالمؤمنین علی(ع) نیست. بشتابید به پیوستن به امیر مؤمنان و سَرور مسلمانان، و در پناه نام خدا حرکت کنید؛ که ما هم حرکت کنندگانیم. ﴿الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ. سپس حجر بن عدی و گروهی دیگر سخنرانی کردند[۸۳].

پس از جلسۀ مسجد کوفه و اظهار نظرها، بیش از دوازده هزار کوفی برای کمک امیرالمؤمنین حرکت کردند[۸۴] و زید هم جزو آنان بود، که به آن نیز می‌پردازیم.[۸۵]

مبارزه با فتنه

محتوای سخنرانی زید بسیار مهم است. او شرکت خود در جنگ جمل و همراهی با امیر مؤمنان را مبارزه با فتنه می‌داند و آن را وظیفۀ همگانی می‌خواند. اکنون توجه به چند نکته مهم است:

۱. از اظهارات عمّار در مسجد کوفه، خطاب به ابو‌موسی اشعری و اظهارات زید بن صوحان در پاسخ به عایشه نکتۀ مهمی به دست می‌آید که رسول خدا(ص) برای برخی افراد وظیفه‌ای خاص تعیین کرده و به خود آنان فرموده، اما آنها یا درک درستی از سخن پیامبر نداشتند، یا برای کسب موقعیت اجتماعی و انگیزه‌هایی خاص به سخنان پیامبر بی‌توجهی نموده، یا آن را گونه‌ای دیگر تفسیر و توجیه کردند. عمّار، آشکارا به ابو‌موسی می‌گوید: اینک پیامبر(ص) فرموده: «به زودی فتنه‌ای رخ خواهد داد که نشسته در آن بهتر از آن است که ایستاده باشد»[۸۶]؛

عمّار این سخن را وظیفۀ خاص ابو‌موسی دانست که رسول خدا به او فرمود[۸۷]. عمّار به هند جملی نیز گفت: که خداوند را گواه می‌گیرم که رسول خدا(ص) به من دستور داد همراهِ علی با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگم[۸۸]. آن حضرت به عمّار فرمود: به زودی بعد از من همراهِ علی با دو گروه می‌جنگی: بیعت شکنان و ستمگران. سپس تو را گروه متجاوز می‌کشند[۸۹]. این گفتار را پیامبر در جنگ خیبر بیان فرمود[۹۰].

در برابر عمّار، ابو‌موسی سخنان پیامبر به او را نه تنها وظیفۀ خود بلکه جزو وظایف همۀ اهل کوفه می‌داند و مردم را از کمک به امیرالمؤمنین باز می‌دارد. اما همو هنگام آتش بس صفّین نمایندگی کوفیان را در حَکَمیّت می‌پذیرد[۹۱] و از سخن پیامبر(ص) که پیش‌تر نقل کرده بود، تخلف می‌کند. این تخلف، ضربۀ سختی به سپاه کوفه و جبهۀ حق وارد کرد.

۲. عایشه اُمّ المؤمنین نیز موظف بود در خانۀ خود بماند و با ناکثین همراهی نکند؛ ولی او تخلف ورزید و دیگران ازجمله زید بن صوحان را در نامه‌ای به بی‌توجهی دعوت کرد. این درحالی است که رسول خدا(ص) عایشه را مورد نهی و مخاطب قرار داده بود و از پارس کردن سگ‌های حوأب برحذر داشت[۹۲].

امّ المؤمنین اُمّ سلمه، نیز عایشه را از حضور در نبرد برضّد حضرت برحذر داشت و به خبرِ سگ‌های حوأب اشاره کرد؛ ولی عایشه به سخنان او گوش نداد[۹۳]. حاکم نیشابوری نقل می‌کند: روزی رسول خدا(ص) از خروج برخی همسرانش سخن گفت، عایشه خندید؛ پیامبر فرمود: «بنگر ای حُمَیرا! که تو آن شخص باشی!»[۹۴] سپس به علی فرمود: «اگر چیزی از کار او را به عهده گرفتی، به او (عایشه) مهربانی کن»[۹۵]

در مسیر بصره وقتی سگ‌های حوأب، جلو عایشه پارس کردند و فهمید آنجا منطقۀ حوأب است، تصمیم به بازگشت گرفت و گفت: مرا برگردانید؛ زیرا پیامبر فرمود: در برابر کدام یک از شما سگ‌های حوأب پارس می‌کنند. عبدالله بن زبیر گفت: دروغ گفته‌اند! چه کسی مدعی شده این جا آب حوأب است. او پنجاه نفر[۹۶] و به نقل‌هایی دیگر چهل[۹۷] و هفتاد نفر[۹۸] آورد که گواهی دادند این جا آبِ حوأب نیست. و بر ادعای عبدالله سوگند خوردند. این اوّلین شهادت دروغ در اسلام بود[۹۹]. اما عایشه باز هم تردید داشت که با شایعۀ رسیدن سپاه علی بن ابی طالب او را وادار به ترک منطقه کردند[۱۰۰].

جریان سگ‌های حوأب چنان شهرت دارد که بیشتر لغویان در معنا کردن واژۀ حوأب[۱۰۱] و دبب[۱۰۲]، به جریان عایشه اشاره کرده‌اند و در بسیاری آثار روایی اهل سنت[۱۰۳] و تاریخی نیز آمده است[۱۰۴]. بیهقی آشکارا آورده که: پیامبر(ص) به عایشه فرمود: «چگونه خواهی بود ای حمیرا! اگر سگ‌های حوأب بر تو پارس کنند»[۱۰۵]

همین خبر در عقدالفرید چنین آمده: «ای عایشه! گویا بر تو سگ‌های حوأب پارس می‌کنند، درحالی که با علی می‌جنگی و تو ستمگر هستی»[۱۰۶]

مقریزی، سخن پیامبر را از معجزات حضرت دانسته است[۱۰۷]؛ برابرِ نقلی فرمود: کدام یک از شما صاحب شتر پُرموست که سگ‌های حوأب بر او پارس می‌کنند و در راست و چپ آن جمع زیادی کشته می‌شوند او عاقبت نجات می‌یابد بعد از این که انتظار می‌رفت کشته شود[۱۰۸]. استیعاب این خبر را از نشانه‌های نبوت پیامبر اسلام می‌داند [۱۰۹] که تحقق پیدا کرد. و ماوردی در أعلام النّبوه این خبر را آورده است[۱۱۰]. امیرالمؤمنین در یک سخنرانی دربارۀ حرکت ناکثین و عملکرد عایشه در بصره فرمود: «عایشه می‌داند که سگ‌های حوأب بر او پارس کردند (که پیامبر او را برحذر داشت) و آن دو (طلحه و زبیر) می‌دانند خطاکارند و چه بسا عالمی که نادانی‌اش او را بکشد و دانش همراه او برایش سودی نداشته باشد. و خداوند ما را کافی و بهترین وکیل است. به تحقیق که فتنه بر پا شده که در آن گروه باغی هستند. پس کجا هستند داوطلبان؟ کجا هستند مؤمنان؟»[۱۱۱]

همین خطبه را شیخ مفید با تفاوتی نقل کرده است[۱۱۲]. که به روشنی حضرت آنان را گروهی باغی برشمرده که فتنه کرده‌اند.

سید حمیری، در شعر خود به این موضوع اشاره می‌کند[۱۱۳] و جاحظ، مخالف وی، به دلیل زیبایی شعرش آن را نقل و در عین حال متهم می‌کند[۱۱۴].

نکتۀ مهم این است که شهادت زور و دروغ، برابرِ حدیث نبوی مساوی با شرک[۱۱۵] و بزرگ‌ترین گناه کبیره است[۱۱۶]. عبدالله بن زبیر به آسانی مرتکب آن شد و چهل شاهد زور آورد تا خون مسلمانان ریخته شود و او به قدرت برسد! به نقلی، خود او هم سوگند خورد که این جا حوأب نیست[۱۱۷].

۳. نکتۀ مهمّ دیگر این که: هم عمّار و هم زید بن صوحان، همراهی با امام علی(ع) را وظیفۀ خود و نیز وظیفۀ هر مسلمانی می‌دانند. آنان با بیان فضایل امیرالمؤمنین و سابقۀ حضرت، حمایت از ایشان را وظیفۀ همگان می‌دانند. همچنین عمّار در سخنانش در کوفه به قرآن استناد می‌کند: اگر دو گروه با هم جنگ کنند، باید با باغی جنگید تا به امر خدا بازگردد ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ[۱۱۸]. و این گروه را باغی دانست. و آیۀ دیگر مورد استنادش هم آیۀ مبارزه با فتنه است[۱۱۹]، که این جمع را فتنه‌گر خواند.

امیرالمؤمنین نیز به کسانی که هنگام جنگ کناره‌گیری کرده بودند فرمود: آیا شما به امر به معروف و نهی از منکر مأمور نشدهاید؟ و سپس به این آیه استناد می‌کند که باید با باغی جنگید[۱۲۰]. به همین جهت پیامبر(ص) به عمّار فرمود: «تو را گروه باغی می‌کشند»[۱۲۱].

بنابراین، کسانی که در برابر حضرت امیر قرار گرفته‌اند، باغی و متجاوز بودند که باید با آنها جنگید.

۴. افرادی که رسول خدا(ص) وعدۀ بهشت به آنان داد، در جنگ‌های امام علی شرکت کردند که نشان حقانیت حضرت است. جابر، از زید بن حسن، محمد بن مطلّب و محمد بن علی (امام باقر(ع)) نقل کرده که گفتند: همراه علی بن ابی طالب در جنگ‌هایش هفتاد تن از بدریون و هفت صد نفر از کسانی که زیرِ درخت بیعت کردند و جمع زیادی از اصحاب پیامبر شرکت کردند. و از تابعان سه نفر بودند که به ما خبر رسیده پیامبر بر بهشتی بودنشان گواهی داده است: اویس قرنی، زید بن صوحان و جندب‌الخیر، اما اویس قرنی در جمع پیادگان روز صفّین به شهادت رسید و زید بن صوحان در روز جنگ جمل کشته شد[۱۲۲]. یعقوبی، بخش اوّل این خبر را در جنگ صفّین آورده است[۱۲۳].[۱۲۴]

کوفیان، در خدمت امیرمؤمنان

کوفیان با دوازده هزار تن خدمت حضرت رسیدند[۱۲۵]. شیخ مفید نقل می‌کند: آنان در ذی قار نزد امام آمدند و حضرت به آنان خوش آمد گفت و برایشان سخنرانی کرد[۱۲۶]. ابن شهرآشوب می‌نویسد: قعقاع بن عَمرو، هند بن عَمرو، هیثم بن شهاب، زید بن صوحان، مسیب بن نجبه، یزید بن قیس، حجر بن عدی، ابن محدوج و اَشتر، روز سوم همراهِ هفت هزار نفر خدمت حضرت رسیدند و حضرت در یک فرسخی به استقبال شان آمد و به آنان خوش‌آمد گفت و برایشان سخنرانی کرد و فرمود: «خوش آمد باد بر شما، ای مردم کوفه و لشکر اسلام و مرکز دین»[۱۲۷]؛

این تعبیرهای بسیار والا دربارۀ موقعیت مردم کوفه و نقش آنان در اسلام است.[۱۲۸]

پرسش‌های زید از امیرالمؤمنین

زید بن صوحان پرسش‌ها متعددی از امیر مؤمنان دربارۀ بر ترین‌ها دارد که بسیار زیبا و نشانه‌ای از کمال خواهی اوست. شیخ صدوق در آثار مختلفش و شیخ طوسی در امالی نقل کرده‌اند: حضرت موسی بن جعفر(ع) از پدرانش، از حضرت امام حسین(ع) روایت می‌کند: در یکی از روزها امیر المؤمنین(ع) با گروهی از یاران خود نشسته و آنها را برای جنگ آماده می‌کرد، در این هنگام پیر مردی که گرد و غبار سفر در چهره‌اش بود وارد شد.

مرد مسافر پرسید: امیرالمؤمنین کجاست؟ حضرت را به او نمودند، او سلام کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! من از طرف شام می‌آیم و پیرمردم، شنیده ام در وجودت فضایل بسیاری هست، و من گمان میکنم به زودی کشته خواهی شد و اینک آنچه را خداوند به تو تعلیم داده، به من بیاموز.

حضرت فرمود: آری، ای پیرمرد! هرکس دو روزش مساوی باشد، در زندگی‌اش زیان دیده است؛ و هر کس کوشش خود را برای رسیدن به دنیا متمرکز کند، از روگرداندن دنیا حسرت خواهد خورد، و هرکه دو روز از ایام زندگی‌اش در شرّ و فساد بگذرد، از مواهب الهی محروم می‌گردد.

تا به مردم فرمود: «ای مردم! مگر نمی‌بینید که اهل دنیا با حالات مختلف صبح را به شب و شب را به روز می‌آورند، یکی زمین می‌خورَد و از درد بر خود میپیچد و دیگری از وی عیادت می‌کند و از دیدن رنج بیمار ناراحت می‌گردد، یکی از فرط ناراحتی و شدّت مرض با جان خود تلاش می‌کند و دیگری امید به زندگی ندارد، و یکی در بستر مرض افتاده و نزدیک است جان دهد، یکی طالب دنیاست درصورتی که مرگ او را دنبال می‌کند، و دیگری غافل از همه چیز همواره در تلاش است درصورتی که از دیدِ حقیقت هرگز دور نبوده است» [۱۲۹]

در این موقع زید بن صوحان عبدی پرسش‌هایی از حضرت کرد که چون پرسش و پاسخ‌های حضرت بسیار زیباست. متن عربی و ترجمۀ آنها را نقل می‌کنیم:[۱۳۰] زید گفت:

  1. ای امیرالمؤمنین! کدام سلطان قوّت و قدرتش بیشتر است؟ فرمود: هوای نفْس.[۱۳۱]
  2. پرسید: کدام چیز خواری‌اش بیشتر است؟ فرمود: حرص بر جمع مال دنیا.[۱۳۲]
  3. کدام فقر از همه سخت‌تر است؟ فرمود: کفر بعد از ایمان.[۱۳۳]
  4. کدام دعوت از همه گمراه کننده‌تر است؟ فرمود: کسی که مردم را به موهومات (پنداشته‌ها) می‌خواند.[۱۳۴]
  5. کدام عمل افضل و برتر است؟ فرمود: پرهیزکاری.[۱۳۵]
  6. کدام عمل رستگاری و نجاتش بیشتر است؟ فرمود: طلب کردن آنچه در نزد خداوند است.[۱۳۶]
  7. کدام مصاحب از همه بدتر است؟ فرمود: آنکه معصیت‌ها را در نظر انسان جلوه دهد و آدمی را به نافرمانی خداوند وادارد.[۱۳۷]
  8. کدام یک از مردم شقاوتش بیشتر است؟ فرمود: کسی که دین خود را به دنیای دیگری بفروشد.[۱۳۸]
  9. عرض کرد: کدام یک از مخلوقات از همگان نیرومندتر است؟ فرمود: آنکه بردباری‌اش از همه بیشتر است.[۱۳۹]
  10. کدام یک از مردم بخلش بیشتر است؟ فرمود: کسی که از راه حرام مالی به دست آورده و در غیر مصرفش قرار دهد.[۱۴۰]
  11. کدام یک از مردم زرنگی‌اش بیشتر است؟ فرمود: کسی که به حالات خود بنگرد و رستگاری‌اش را از گمراهی درک کند و بنگرد راه سعادت در چیست و به طرف آن گرایش یابد.[۱۴۱]
  12. بردبارترین مردم چه کس است؟ فرمود: کسی که خشمناک نشود.[۱۴۲]
  13. کدام یک از مردم ثَباتِ رأی بیشتری دارند؟ فرمود: کسی که فریب مردم را نخورد و دنیا نیز با زرق و برق خود، او را از راه بیرون نکند.[۱۴۳]
  14. کدام یک از مردم از همه نادان‌ترند؟ فرمود: کسی که گول دنیا را بخورد، درصورتی که می‌بیند دنیا با دیگران چگونه بازی کرد![۱۴۴]
  15. کدام یک از مردم حسرت و پشیمانی بیشتری دارند؟ فرمود: کسی که از دنیا و آخرت محروم شده باشد که این خود زیان آشکاری است.[۱۴۵]
  16. کدام یک از مردم کورترند؟ فرمود: آن کس که برای غیر خداوند عملی انجام داده و از او انتظار ثواب دارد![۱۴۶]
  17. کدام قناعت از همه برتر است؟ فرمود: آن کس که به آنچه خداوند وی را عطا کرده باشد قناعت کند، و حرص نزند.[۱۴۷]
  18. کدام مصیبت از همه دردناک‌تر است؟ فرمود: مصائب در امور دین از همه ناراحت کننده و آزار دهنده‌تر است.[۱۴۸]
  19. کدام یک از اعمال عبادی، نزد خداوند دل پذیرتر است؟ فرمود: انتظار فَرَج.[۱۴۹]
  20. کدام یک از مردمان نزد خداوند ارج و اعتبار بیشتری دارند؟ فرمود: آنکه بیشتر از او می‌ترسد، و تقوای بیشتر و زهد زیادتری دارد.[۱۵۰]
  21. کدام سخن نزد خداوند بهتر است؟ فرمود: فراوان به یاد خدا بودن و عجز و لابه با دعا نمودن.[۱۵۱]
  22. کدام گفته از همه راست‌تر است؟ فرمود: گواهی دادن به وحدانیت خداوند متعال و گویندۀ این که خدایی جز خداوند یکتا نیست.[۱۵۲]
  23. کدام یک از کارها نزد خداوند بزرگ‌تر است؟ فرمود: تسلیم در برابر او و پرهیزکاری[۱۵۳]
  24. کدام یک از مردم راست گوترند؟ فرمود: کسی که همه گاه راست بگوید.[۱۵۴]

افزون بر منابع شیعه، در کتاب دستور معالم الحِکَم بخشی‌هایی از این پرسش‌ها و پاسخ‌ها آمده است. زید بن صوحان عبدی حرکت کرد و گفت: ای امیرمؤمنان! کدام سلطان غالب‌تر و قوی‌تر است؟ فرمود: هوا. تا این که می‌نویسد: کدام یک از مردم گرامی‌تر است؟ فرمود: کسی که همه گاه راست بگوید و زبانش را از حرام‌ها بازدارد و به معروف فرمان و از منکر بازدارد[۱۵۵]

زید بن صوحان نزد علی آمد و گفت: حدیث کن برای ما از آنچه رسول خدا(ص) تو را از آن نهی کرد. فرمود: «رسول خدا مرا از داشتن انگشتر طلا در نماز و غیر آن نهی کرد و از پوشیدن حریر و از لباس آمیخته با حریر و بالش قرمز یا کجاوۀ ابریشمی قرمز»[۱۵۶]

مشابه این خبر را از امام صادق(ع)، با حذف «انگشتر طلا» نقل کرده‌اند و در آن تعبیر قَسی وَشی آمده است: که به معنای لباس کتان آمیخته به حریر از منطقۀ «قس» در مصر است[۱۵۷]. قَسی به معنی درهم، مغشوش و تقلبی است [۱۵۸]، ولی چون بعد از حریر آمده، مناسب با لباس است. اینها بخش‌های عمده و اصلی پرسش‌های زید از حضرت امیر است که ما به آن دست یافتیم[۱۵۹]

نامۀ عایشه به زید و پاسخ قاطع او

مورّخان نوشته‌اند: عایشه، نامه‌ای به زید نوشت و از او خواست به یاری‌اش بیاید؛ در غیراین صورت، در منزل خود بماند و توقف کند[۱۶۰]. مفصّلِ نامه در عقدالفرید چنین آمده: درود بر تو. اما بعد، به تحقیق که پدرت جزو رئیسانِ جاهلیت و بزرگان اسلام بود و تو نسبت به پدرت به منزلۀ نمازگزار بعد از پیشین هستی که گفته می‌شود: امید است و پیوسته است. و به تو خبر عثمان بن عفان رسیده؛ مشکلاتی که در اسلام تحمل کرد و ما به سوی تو می‌آییم و آشکار شفابخشتر برایت از خبر است. وقتی نامۀ من به تو رسید، مردم را از یاری علی بن ابی طالب بازدار و در جای خود باش تا دستورم به تو برسد. والسّلام.

زید پاسخ نوشت: تو به فرمانی دستور داده شده‌ای و ما به غیر آن دستور داده شده‌ایم؛ به تو دستور داده شده که در خانه‌ات بمانی و به ما دستور داده شده که با مردم بجنگیم تا فتنه‌ای وجود نداشته باشد؛ پس تو ترک کردی آنچه به آن دستور داده شده‌ای و نامه نوشتی و در آن ما را نهی کردی از آنچه به آن دستور داده شده‌ایم[۱۶۱].

طبری، به نگارش نامۀ عایشه به زید و پاسخ او اشاره کرده است: به فرزند دلبندم، زید بن صوحان، هرگاه نامه‌ام به دست تو رسید، پیش آی و ما را در این کارمان یاری کن، که اگر چنین نکنی، خواریِ مردم بر من باشد.

و زید نوشت: من فرزند دل بند تو باشم، اگر از این کار کناره‌گیری، وگرنه من اوّلین کسی هستم که با تو بستیزم. و افزود: تو فرمان یافته‌ای در خانه بنشینی و ما را فرمان داده‌اند بجنگیم. فرمانی را که به تو و ما داده‌اند وانهادی، و کاری کردی که ما را باید و تو را نشاید[۱۶۲].

شیخ مفید نیز این نامه و پاسخ آن را نقل کرده است[۱۶۳]. زید در پاسخ عایشه وظیفۀ او را مشخص کرد.[۱۶۴]

زید در خدمت امیرالمؤمنین

زید به سپاه امام علی(ع) پیوست و از محضر ایشان بهره‌ها برد. نمونه روشن آن، پرسش‌های وی از حضرت است. امیر‌مؤمنان وظیفۀ موعظه و راهنمایی عایشه را به عهدۀ زید نهاد. خبری را از قول شعبی نقل کرده‌اند که: علی بن ابی طالب، عبدالله بن عباس را نزد زید فرستاد. زید به امیرالمؤمنین گفت: من از وقتی شما را می‌شناسم، به ذات الهی آگاه هستید و به درستی که خدا در سینۀ تو بزرگ است[۱۶۵].

به نظر می‌رسد پس از این امیرالمؤمنین، زید و عبدالله را نزد عایشه می‌فرستد تا او را موعظه کرده و از خداوند بترسانند[۱۶۶].[۱۶۷]

زید در صحنۀ نبرد

زید که پرچم دار عبدالقیس در نبرد جمل بود تلاش زیادی می‌کرد. امام علی(ع) پرچم را از محمد بن حنفیه گرفت و گفت. پسرک من! تو نزد من باش. مضر کوفه حمله نمودند تا آنکه جنگ دو طرف، به شتر عایشه رسید و سخت نبرد کردند تا خسته شدند و اسلحۀ آنها خُرد شد. دو جناح (مدافع عایشه) به حال خود پایدار بود، ولی کاری از پیش نمی‌برد. با علی قومی دیگر جز مضر بودند که زید بن صوحان در مقدمۀ آنان بود. مردم از زید درخواست هجوم کردند.

او پیش رفت. مردی به او گفت: برکنار باش و نزد قوم خود برگرد؛ مگر نمی‌بینی مضر در قبال تو دلیری می‌کنند و بین تو و شتر (حامل عایشه) حائل شده و مرگ هم پیشاپیش می‌رسد! زید گفت: «من همان مرگ را می‌خواهم که از ننگ زندگانی بهتر است».[۱۶۸]

او حمله کرد و از پا افتاد. همچنین برادرش سیحان کشته شد. برادر دیگر آنها صعصعه هم سخت مجروح شد. جنگ هم سخت‌تر شد[۱۶۹].

ابن ابی الحدید گوید: عَمرو بن یثربی، لگام شتر را گرفت و در نبردی، عِلباء و بعد هند جَمَلی را کُشت؛ آن‌گاه افسارِ شتر را به پسرش داد و مبارز‌ طلبید. زید به امیرالمؤمنین گفت: ای امیرمؤمنان! من دیدم که دستی از آسمان آمد و گفت: به سوی ما بیا و من برای نبرد با ابن یثربی می‌روم؛ وقتی مرا کشت همراه با خونم دفنم کنید و مرا غسل ندهی؛ زیرا نزد پروردگارم (با وضعیتی که دارم) مخاصمه خواهم کرد. بعد، ابن یثربی در اشعاری چنین رجز می‌خواند: «علباء و هند را بر خس وخاشاک، کشته فرو انداختم و سپس پسر صوحان را با خون، خضاب بستم. امروز این پیشرفت برای ما حاصل شد و خون خواهی ما از عدی بن حاتم تفرقه افکن و اَشترِ گمراه و عَمرو بن حَمِق است. و سوارِ نشانه داری که در جنگ خشمگین است. کسی که در حوادث همتا ندارد؛ یعنی علی، و ای کاش میان ما پاره پاره شود»[۱۷۰]. منظور وی در این بخش اشعار، عدی بن حاتم است که بیشترین مخالفت را با عثمان ورزید و بیشترین حمایت را از علی(ع) کرد و در تمام جنگ‌های حضرت حضور فعال داشت[۱۷۱]. در این اشعار، جمعی از مخالفان عثمان را برشمرده و کینۀ خود را از علی نشان داده است. زید را ابن یثربی ضربت زد و در آستانۀ شهادت قرار گرفت.[۱۷۲]

حمایت از امیر مؤمنان در بستر شهادت

سخنان فراوانی از زید در بستر شهادت آورده‌اند که بسیار زیباست. در کتاب رجال کشّی و کتاب اختصاص، سخنی از وی نقل شده که دیگران به گونه متفاوت آن را نقل کرده‌اند.

امام صادق(ع) می‌فرماید: زمانی که در روز جنگ جمل، زید بن صوحان بر زمین افتاد، امیر مؤمنان خود را پیش او رساند و کنار سرش نشست و فرمود: خداوند تو را ای زید! رحمت کند؛ تو دارای زحمت کم و کمک زیاد بودی[۱۷۳]. زید سرش را به سوی حضرت بلند کرد و گفت: و تو را خداوند پاداش نیک دهد ای امیر مؤمنان! من تو را نمی‌شناسم جز این که خداوند را می‌شناسی و در اُمّ الکتاب بلند مرتبه و حکیم هستی و خداوند در قلب تو بسیار بزرگ است. به خداوند همراهِ تو از سر نادانی نجنگیدم، بلکه از امّ‌سلمه شنیدم که می‌گفت: شنیدم رسول خدا(ص) می‌فرمود: «هرکس من مولای او هستم پس علی(ع) مولای اوست. بارالها! دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمن است و یاری کن کسی را که او را یاری کرده و خوار فرما کسی را که او را خوار کرده است»[۱۷۴]. و من به خدا سوگند دوست نداشتم تو را خوار کنم تا خداوند مرا خوار و ذلیل نماید.

این خبر را ابن مردویه از اصبغ بن نباته نقل کرده است. در این نقل امیر مؤمنان در واپسین لحظات زندگانی زید که هنوز رمقی داشت، کنارش آمد، درحالی که از درد به خود می‌پیچید و سخنان یاد شده را به زید فرمود. زید پاسخ مشابهی داد و در استناد به گفتار پیامبر در علت حمایت از حضرت چنین ادامه داد: بلکه حذیفة بن یمان برایم می‌گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم می‌فرمود: «علی فرمانده نیکان و کشندۀ فاجران است. یاری می‌شود کسی که یاری‌اش کند و خوار می‌گردد کسی که خوارش کند آگاه باشید که حق با اوست و از او پیروی می‌کند. آگاه باشید؛ پس به وی رغبت و گرایش داشته باشید»[۱۷۵]

برخی، فقط بخش پایانی خبر را نقل کرده‌اند[۱۷۶]. این خبر با تفاوتی اندک از جابر بن عبدالله انصاری هم نقل شده که: روز حدیبیه دست علی را گرفت و این سخن را به وی فرمود[۱۷۷].

از گزارش‌های دیگر استفاده می‌شود که زید سخنان دیگری در تأیید راه خود نقل می‌کند. افزون بر اُمّ سلمه و حذیفه، از سلمان نیز نقل کرده است. وقتی زید بن صوحان ضربه خورد. در جنگ جمل گفت: این نکته را دوست و خلیل من سلمان فارسی گفت: فقط این امت را پیمان شکنی آنان هلاک می‌کند[۱۷۸].

یعنی کسانی که با علی(ع) می‌جنگند، نقض عهد و بیعت خود کرده‌اند، به همین جهت پیامبر آنان را ناکثین نامید.[۱۷۹]

شهادت زید

ابن قتیبه می‌نویسد: زید بن صوحان در جنگ جمل همراه علی(ع) بود، روزی به حضرت گفت: من حتماً کشته خواهم شد! پرسید: چگونه؟ گفت: خواب دیدم دستم از آسمان فرود آمده مرا به طرف خود می‌کشد. سپس کشته شد [۱۸۰]. سیحان بن صوحان هم در جنگ جمل کشته شد و با برادرش زید در یک قبر دفن گردیدند[۱۸۱]. نقل شده است: زید خود چنین وصیت کرد: مرا و پسرِ مادرم را در یک قبر دفن کنید و خونی را از ما مشویید؛ زیرا ما قومی هستیم که مخاصمه خواهیم کرد [۱۸۲]. رحمت خدا بر او باد. تعبیر «فرزندِ مادرم» شاید از آن جهت باشد که مادر سیحان و زید یکی و با مادر صعصعه متفاوت بود. چون او هم زخمی شده بود، اما برخی مورّخان گفته‌اند: پدر و مادر صعصه و زید یکی بود[۱۸۳].[۱۸۴]

قاتل زید

عمرو بن یثربی، عِلباء، هِند جَمَلی و زید را به شهادت رساند. وی این هنگام بعد از کشتن زید دیگربار لگام شتر را رها کرد و به میدان آمد و هم آورد‌طلبید و دربارۀ قاتل او اختلاف است، گروهی می‌گویند: عمّار بن یاسر برای جنگ با او بیرون آمد و مردم ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۸۵] می‌‌گفتند و از خداوند میخواستند او را یاری کند[۱۸۶]. شیخ مفید بر این باور است که عمّار او را در کارزار کشت. عمّار در برابر وی این گونه رجز می‌خواند: در این عرصه زیاد درنگ نخواهی کرد، ای فرزند یثربی! تا تو را طبق دین علی بکشم. ما و بیت خدا سزاوارتر به پیامبر هستیم. بعد عمار او را کشت و جنازه‌اش را به سرعت بردند[۱۸۷]. اما دیگران باورمندند که عَمرو بن یثربی را عمّار اسیر کرد و نزد علی(ع) آورد. وی به حضرت گفت: مرا باقی بگذار تا برای تو بجنگم از آنان بکشم؛ آن گونه که از شما کشتم. علی(ع) فرمود: آیا بعد از زید، هند، و علباء تو را باقی بگذارم. نَه! به خدا سوگند نزدیک من بیا تا سخنی به تو بگویم. حضرت به او فرمود: تو متمرد هستی. رسول خدا(ص) به من خبر متمردین را داد و تو را در جمع آنان بیان کرد. او گفت: به خدا سوگند اگر به تو دست می‌یافتم چنان بینی‌ات را گاز می‌گرفتم که از تو جدا شود. پس علی دستور داد او را گردن زدند[۱۸۸].

طبری به نقل از سیف آورده: دو پای ابن یثربی را عمّار قطع کرد[۱۸۹]. و گفته‌اند: اوّلین کسی است که علی بعد از اسارت کشته است[۱۹۰]. به نظر می‌رسد کشتن وی، هم برای جنایت هایش بوده و هم به آن سبب که هنوز جنگ ادامه داشته و او در حین نبرد اسیر شد.[۱۹۱]

مسجد زید بن صوحان در کوفه

به جهت والاییِ مقام فرزندان صوحان، در کوفه دو مسجد یکی به نام صعصعه و دیگری به نام زید بن صوحان وجود دارد که در کتاب‌های مزار به حضور در آنها سفارش کرده‌اند. شیخ عباسی قمی می‌نویسد: ابراهیم بن هاشم در مسجد زید بن صوحان، توفیق رسیدن به خدمت خضر، یا حضرت حجت را یافته است[۱۹۲]. ابراهیم بن هاشم از پدرش نقل می‌کند: در سفر حج به عراق رفتم و وارد مسجد سهله شدم؛ مردی مشغول عبادت بود و دعاهایی می‌خواند که آن را نقل کرده است، و بعد به مسجد کوچکی روبه روی آن مسجد رفت دو رکعت با سکینه و وقار خواند؛ همان گونه که اوّلین بار در مسجد سهله خواند. سپس دستش را بلند کرد و گفت: «إِلَهِي قَدْ مَدَّ إِلَيْكَ الْخَاطِئُ». مانندِ دعای مسجد سهله خواند. من پشت سرش رفتم و گفتم: آقای من! این مسجد به چه نام شناخته می‌شود؟ گفت: این مسجد زید بن صوحان، صاحب علی بن ابی طالب(ع) است و این دعا و تهجد و عبادت در آن است سپس از ما غایب شد و ما دیگر او را ندیدیم. همراه من گفت او خضر بود[۱۹۳].[۱۹۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۳۱۲. چنان که حضرت فرموده بود، یک دست زید بن صوحان در جنگ نهاوند قطع و خود او در جمل در رکاب امیر مؤمنان علی (ع) شهید شد، موضوع جندب و کشتن مرد ساحر نیز در ضمن حالات جندب بیان شده است.
  2. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۲۴؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۵۲۷.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۲۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۴۳۸؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۵۲۶.
  4. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۲۴؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۵۲۷.
  5. عباسی، حبیب، مقاله «زید بن صوحان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۲۰-۲۲۱.
  6. مِنْ عَائِشَةَ زَوْجِ اَلنَّبِيِّ إِلَى اِبْنِهَا زَيْدِ بْنِ صُوحَانَ اَلْخَالِصِ، أَمَّا بَعْدُ: فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي هَذَا فَاجْلِسْ فِي بَيْتِكَ وَ خَذِّلِ اَلنَّاسَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي؛
  7. أُمِرَتْ بِأَمْرٍ وَ أُمِرْنَا بِغَيْرِهِ، فَرَكِبَتْ مَا أُمِرْنَا بِهِ وَ أَمَرَتْنَا أَنْ نَرْكَبَ مَا أُمِرَتْ هِيَ بِهِ، أُمِرَتْ أَنْ تَقَرَّ فِي بَيْتِهَا وَ أُمِرْنَا أَنْ نُقَاتِلَ حَتّٰى لاٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ، وَ اَلسَّلاَمُ؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۸۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۳۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۹۲؛ الجمل، شیخ مفید، ص۲۳۰.
  8. «عَلِيٌّ أَمِيرُ اَلْبَرَرَةِ وَ قَاتِلُ اَلْفَجَرَةِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ»؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۳؛ غایة المرام، بحرانی، ج۵، ص۲۸۷.
  9. عباسی، حبیب، مقاله «زید بن صوحان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۲۱-۲۲۲.
  10. الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۶۴.
  11. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۵۸.
  12. «رَحِمَكَ اَللَّهُ يَا زَيْدُ، قَدْ كُنْتَ خَفِيفَ اَلْمَؤُنَةِ، عَظِيمَ اَلْمَعُونَةِ»
  13. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۸۹۴؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۸۴؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۷۹؛ المناقب، خوارزمی، ص۱۷۷.
  14. عباسی، حبیب، مقاله «زید بن صوحان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۲۲-۲۲۳.
  15. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ص۱۰۷. در نسخۀ جمهرة النّسب، ج۲، ص۳۳۰، نام «سعد» نیامده است.
  16. سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۱۳۸.
  17. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۲۹.
  18. جاحظ، البیان و التّبیین، تحقیق ابوملحم، ج۱، ص۹۸.
  19. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 102 - 103.
  20. سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۱۳۸.
  21. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۲، ص۵۵۵.
  22. رجال الکشّی (إختیار معرفة الرّجال)، ص۶۷، ش۱۲۰.
  23. رجال الطّوسی، ص۶۴.
  24. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  25. بیهقی، دلائل النّبوه، ج۶، ص۴۱۶؛ همو، سنن الکبری، ج۸، ص۱۷۴، ش۱۶۴۹۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۴۳ و ج۲۱، ص۳۹۵؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱۲، ص۱۹۳.
  26. ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۸، ص۲۴۶.
  27. محسن امین، أعیان الشّیعه، ج۱، ص۲۴.
  28. سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۱۳۹.
  29. «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ يَسْبِقُهُ بَعْضُ أَعْضَائِهِ إِلَى الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى زَيْدِ بن صُوحَانَ»؛ ابویعلی، مسند أبی یعلی، ج۱، ص۳۹۳؛ بیهقی، دلائل النّبوه، ج۶، ص۴۱۶؛ سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۱۳۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۳۹؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۳۹؛ سیوطی، الخصائص الکبری، ج۲، ص۲۳۷؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۵، ص۲۰؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایه، ج۶، ص۲۳۷.
  30. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 103 - 104.
  31. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۵، ص۹۸.
  32. ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۸، ص۲۴۳، ش۲۸۳۹.
  33. الإستیعاب، ج۲، ص۵۵۶؛ ابن حجر، الإصابه، ج۱، ص۶۱۶.
  34. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۵، ص۹۸.
  35. ابن اثیر، اُسدالغابه، ج۲، ص۱۴۰.
  36. قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۶۶.
  37. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۳۶: ألَمْ حَلّ يَفُوتُهُ ثَوابُ اللِّه عَلَيْهِ أَ فَأرِدِفُهُ بِأَلَمِ الجَزَعِ الّذي لا جَدوى فيهِ، و لا دَريكَةَ لِفائِتٍ مَعَه؟ و فِي تَبسُّمي تَعْزِيَةٌ لَبَعْضِ المؤتَسِينَ مِنَ المُؤمنين، فَقالَ الرَّجُلُ: أنت أعْلَمُ بِاللّهِ مِنّي.
  38. تاریخ طبری، دار التراث، ج۴، ص۴۸۳.
  39. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 105 - 106.
  40. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصَّحیحَیْن، چ دارالکتب، ج۳، ص۶۹۲؛ بیهقی، دلائل النّبوه، ج۲، ص۸۲.
  41. ابوعبید قاسم ابن سلّام، فضائل القرآن، ص۲۱۰؛ ابن ابی شیبه، المصنّف، ج۷، ص۱۵۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۳۹ متن از کتاب اول: وَ يَأخُذُ عَلَيْهِ سلمانُ فإذا أخْطَأ غَيّرَ عَليه، و إذا أصابَ قال: نعم ايم [أي و] الإله.
  42. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۴۱: قال سلمان لِزَيدِ بن صوحان: كَيفَ أنْتَ يا زيدُ إذا اقْتَتَلَ القُرآن و السُّلطانُ؟ قال: أكونُ مَعَ القرآن. قال: نِعْمَ الزَّيْدُ أنتَ إذاً.
  43. ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۸، ص۳۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۴۰.
  44. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۳۹.
  45. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۳۹. عن أبي قدامة، قال: كانَ سَلمانُ عَلينا بِالمدائن، و هوُ أميرُنا. فقال: إنّا أُمِرنا أن لا نَؤُمَّكم، تَقَدَّمَ يا زيدَ، فكان زيدُ بن صوحانِ يَؤُمَّنا و يَخطُبُنا.
  46. طبرانی، معجم الکبیر، ج۶، ص۲۱۹؛ هیثمی، مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، ج۵، ص۴۲.
  47. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 107 - 109.
  48. تعبیر سلمان این است إن شرّ السّير الحقحقة. ابن اثیر این عبارت را حدیث سلمان تلقی و دو گونه معنایش کرده، که آن حرکت سخت است: هُوَ المتعَبُ مِنَ السِّير، ابن اثیر، النّهایة، ج۱، ص۴۱۲.
  49. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۴۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۴۰.
  50. بیهقی، شعب الإیمان، ج۲، ص۱۱.
  51. مقریزی، المواعظ و الإعتبار فی ذکر الخطط و الآثار، ج۶، ص۷۲۶؛ کرد علی، خطط الشّام، ج۶، ص۱۳۰.
  52. مقریزی، المواعظ و الإعتبار فی ذکر الخطط و الآثار، ج۶، ص۷۲۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۴۱.
  53. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 109 - 111.
  54. ابن سعد، طبقات الکبری، دارالکتب العلمیه، ج۶، ص۱۷۷.
  55. ابن سعد، طبقات الکبری، دارالکتب العلمیه، ج۶، ص۱۷۷.
  56. متقی هندی، کنزالعمّال، ج۵، ص۲۳۹؛ ابن ابی شیبه، المصنف، سعید لحام، ج۴، ص۵۱۴ و تحقیق محمد عوّامه، ج۸، ص۷۱۲.
  57. ابن حزم، المحلّی، ج۸، ص۱۴۵.
  58. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 111 - 112.
  59. ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۸، ص۲۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۳۰.
  60. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۳۰- ۴۳۱.
  61. إنَّ اللّهَ قَدْ أخَذَ عَلى العُلَماءِ مَوْثِقاً أنْ يُبيِّنُوا عِلمَهُم لِلنّاسِ، فإنْ سَألَنا سائِلٌ عَنْ شَيءٍ نَعْلَمُهُ لَم نَكْتُمْهُ
  62. ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۳، ص۱۱۴۱.
  63. ازدی، تاریخ الموصل، ج۱، ص۶۳.
  64. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۸۶، چ اعلمی؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایه، ج۷، ص۱۹۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۲۴۵؛ ج۳۹، ص۳۱۷؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۵۱؛ ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن عدیم، بغیة الطّلب، ج۹، ص۳۹۴۷. این از گزارش‌های سیف بن عمر است.
  65. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۹۰.
  66. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 112 - 114.
  67. جاحظ، البیان و التّبیین، تحقیق ابوملحم، ج۱، ص۹۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۸۷.
  68. جاحظ، البرصان و العرجان و العمیان و الحولان، ص۳۸۳.
  69. مَنْ يَشْتَري سَيْفي وَ هذا أثَرَهُ.
  70. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 115.
  71. تاریخ طبری، چ دارالتراث، ج۴، ص۴۸۳؛ ابوالقاسم پاینده، ترجمۀ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۰۲.
  72. بیهقی، سنن الکبری، ج۸، ص۱۷۴، ش۱۶۴۹۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۴۳؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱۲، ص۱۹۳.
  73. أُمِرَتْ عائشةُ بِأمرٍ و أُمِرنا بِغيرِهِ؛ أُمِرَتْ أن تقّرَّ في بيتِها و أُمِرنا أن نُقاتِلَ حتّى لا تكونَ فِتنةً فهُو ذا تأمُرُنا بما أمِرَت و رَكِبَت ما أمِرنا بِهِ.
  74. ابن حبّان، الثّقات، ج۲، ص۲۸۲.
  75. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 115 - 117.
  76. يا أبا موسى تُريدُ أن تَرِدَ الفراتَ عَن أدراجِهِ؟ إنَّهُ لا يَرجِعُ مِن حيثُ بَدَأ. فإن قَدَرتَ عَلى ذلكَ فَسَتَقدِرُ عَلى ما تُرِيدُ! دَع وَيلَكَ ما لَستَ مُدرِكَهُ.
  77. «الف، لام، میم * آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟ * و بی‌گمان پیشینیان آنان را (نیز) آزموده‌ایم، و همانا خداوند راستگویان را خوب می‌شناسد و دروغگویان را (نیز) نیک می‌شناسد» سوره عنکبوت، آیه ۲-۳.
  78. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۳؛ ابوالقاسم پاینده، ترجمۀ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۰۳؛ زکی صفوت، جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۲۹۷.
  79. ابن کثیر، البدایة و النّهایه، ج۷، ص۲۶۴: أيُّهَا النَّاسُ سِيرُوا إلَى اميرِ المؤمنينَ و سَيّدِ المُرسَلِينَ سِيرُوا إلِيهِ أجمَعِين.
  80. مفید، الجمل و النّصرة لسید العترة فی حرب البصره، ص۲۴۸.
  81. سِيرُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً؛ سید مرتضی، الفصول المختاره، ص۲۶۳؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۲۷۰.
  82. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 117 - 118.
  83. اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۱۲۰؛ محمود مهدوی دامغانی، ترجمۀ المعیار و الموازنه، ص۱۰۹.
  84. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۳.
  85. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 118 - 119.
  86. «سَتَكُونُ فِتْنَةٌ الْقَاعِدُ فِيهَا خَيْرٌ مِنَ الْقَائِم»؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۸؛ مفید، الجمل و النّصرة لسید العترة فی حرب البصره، ص۲۵۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۹: قال أيُّهَا النّاس إنّما قالَ رَسول الله(ص) ذلك له خاصةً.
  87. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۸.
  88. قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۱، ص۳۸۳؛ کوفی، مناقب الامام امیرالمؤمنین، ج۲، ص۵۵۴.
  89. حرّ عاملی، إثبات الهداة، ج۱، ص۳۴۴؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۹: «يَا عَمَّارُ إِنَّكَ سَتُقَاتِلُ بَعْدِي مَعَ عَلِيٍّ صِنْفَيْنِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ. ثُمَّ يَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى رِضَا اللَّهِ وَ رِضَاكَ؟ قَالَ: نَعَمْ! عَلَى رِضَا اللَّهِ وَ رِضَايَ وَ يَكُونُ آخِرُ زَادِكَ شَرْبَةً مِنْ لَبَنٍ تَشْرَبُه».
  90. خزاز قمی، کفایة الأثر، ص۱۲۳.
  91. منقری، وقعة صفّین، ص۵۰۰.
  92. سمعانی، الأنساب، ج۲، ص۲۸۶؛ ابن قتیبه، الإمامة والسّیاسه، ج۱، ص۸۲ و چ دیگر، ص۶۰: كَأنيِّ بإحداكُنَّ قَد نَبَحَها كِلابُ الحَوأبِ، و إياكِ أن تَكُونِي أنتِ يا حُمَيراء.
  93. الإختصاص، ص۱۱۶.
  94. «اُنظُرِي يا حُمَيْراءُ أنْ لا تَكُونِي أنْتِ»
  95. «إن وُلِّيْتَ مِنْ أمْرِها شَيْئاً فَارْفُق ْبِها»؛ حاکم نیـشابوری، المستدرک علی الصّحیحین، چ دارالکتب العلمیه، ج۳، ص۱۲۹ و چ دیـگر ص۱۱۹، ش۴۶۱۰.
  96. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۴؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۴؛ مسعودی، مروج الذّهب، ج۲، ص۳۵۷.
  97. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱.
  98. من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۷۴.
  99. من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۷۴؛ ابن قتیبه، الإمامة و السّیاسه، ج۱، ص۸۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۵۸؛ مسعودی، مروج الذّهب، ج۲، ص۳۵۸: فَكانَ ذَلكَ أوَّلَ شَهادَةَ زُورٍ أقيمَتْ فِي الْإِسْلامِ.
  100. تاریخ طبری، دار التّراث، ج۴، ص۴۵۷.
  101. فراهیدی، کتاب العین، ج۳، ص۳۱۰؛ ازهری، تهذیب اللّغه، ج۵، ص۱۷۵؛ ابن دُرَید، جمهرة اللّغه، ج۱، ص۲۸۶؛ حِمْیری، شمس العلوم، ج۳، ص۱۶۵۹؛ ابن اثیر، النّهایة، ج۱، ص۴۵۶ وج۲، ص۹۶؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۲۸۹؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۲، ص۴۷، در العین آمده: وَ الْحَوْأبُ مُوضِعُ بِئْرٍ وَ ذلكَ حَيْثُ نَبْحَتِ الكِلابُ عَلى عائِشَةَ مُقبلِها إلى البَصْرةِ.
  102. ازهری، تهذیب اللّغه، ج۱۴، ص۵۴؛ ابن سیده، المخصص، ج۷، ص۷۶؛ همو، المحکم و المحیط الأعظم، ج۹، ص۲۸۱؛ زمخشری، الفائق، ج۱، ص۳۵۳؛ ابن اثیر، النّهایة، ج۲، ص۹۶؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۳۷۳؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱، ص۳۹۱ و ۴۷۹؛ منصور بن حسین، آبی، نثرالدرّ فی المحاضرات، ج۱، ص۱۵۸؛ ابوعبید بکری، سمط اللّالی، ج۱، ص۸۹۱: لَيْتَ شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ صاحِبَةُ الجَمَلِ الأَدْبَبِ، تَخْرُجُ فتَنْبَحُها كِلابُ الحَوْأَبِ.
  103. ابویعلی، مسند أبی یعلی، ج۸، ص۲۸۲؛ ابن راهویه، مسند إسحاق بن راهویه، ج۳، ص۸۹۱؛ عبدالرزّاق، المصنف، ج۱۱، ص۳۶۵؛ ابن ابی شیبه، المصنّف، ج۷، ص۵۳۶؛ احمد حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج۶، ص۵۲و ۹۷؛ بیهقی، دلائل النّبوه، ج۶، ص۴۱۱.
  104. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۵۷-۴۵۸؛ سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۲۹۸؛ ابن قتیبه، الإمامة والسّیاسه، ج۱، ص۸۲؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۴، ص۴۰۶.
  105. «كَيْفَ أنْتِ يا حُميْراءُ لو قَد نَبَحَتْ عَليْكِ كِلابُ الحَوأبِ»؛ بیهقی، المحاسن والمساوی، ج۱، ص۴۳.
  106. «يا حُمَيْراء كَأنِي بِكِ يَنْبَحُكِ كِلابُ الحَوأبِ، تقاتِلينَ عَلِيًّا و أنْتِ لهُ ظالِمَةٌ»؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، دارالفکر، ج۵، ص۷۵، کتاب اخبار الخلفاء.
  107. إمتاع الأسماع، ج۱۳، ص۲۲۷.
  108. صدوق، معانی الأخبار، ص۳۰۵؛ شیخ مفید، الکافئة فی إبطال توبة الخاطئه، ص۳۷؛ ابن أبی شیبه، المصنف، تحقیق سعید لحام، ج۸، ص۷۱۱؛ طحاوی، شرح مشکل الآثار، ج۱۴، ص۲۶۵؛ ذهبی، سیر أعلام النّبلاء، ج۲، ص۱۹۸؛ همو، تاریخ الإسلام، ج۳، ص۴۹۰: «عَنِ النَّبِيّ(ص) أَنَّهُ قَالَ لِنِسَائِهِ: لَيْتَ شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ صَاحِبَةُ الْجَمَلِ الْأَدْبَبِ الَّتِي تَنْبَحُهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ فَيُقْتَلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ عَنْ يَسَارِهَا قَتْلَى كَثِيرَةٌ ثُمَّ تَنْجُو بَعْدَ مَا كَادَتْ».
  109. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۸۸۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱.
  110. ماوردی، أعلام النّبوه، ص۱۸۱: «وَ تَنْجُو بَعد ما كادَتْ تَقْتَلُ».
  111. «و إنّهَا الّتِي تَنْبَحُها كِلابُ الحَوأبِ، و إنّهُما لَيَعْلَمانِ أنّهُما مُخْطِئانِ، و ربَّ عالمٍ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، و مَعَهُ عِلْمَهُ لا يَنْفَعُهُ و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ. فَقَدْ قامَتِ الفِتْنةُ فِيهَا الفِئَةُ الباغِيَةِ أينَ المُحْتَسِبُونَ أينَ المُؤْمِنُونَ»؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۳؛ زکی صفوت، جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۲۸۷.
  112. مفید، الإرشاد، ج۱، ص۲۴۷؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۱۱۳.
  113. حمیری، دیوان السیّد الحمیری، ص۳۸؛ عبدالله بن معتز، طبقات شعراء المحدثین، ص۵۷.
  114. جاحظ، الحیوان، ج۲، ص۳۶۰: تَهَوى مِنَ البَلَدِ الحَرامِ فَنُبِّهَت بعدَ الهُدُوِّ كِلابُ أهلِ الحوأبِ از شهر حرام مکه، هوای شورش کرد و بعد از آرامی با صدای سگان مردم حوأب بیدار شد.
  115. ابن ابی شیبه، المصنف، تحقیق سعید لحام، ج۵، ص۳۶۶؛ مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۲۳۳؛ عبدالرّزّاق، المصنف، ج۸، ص۳۲۷؛ به نقل از: ابن ابی شیبه و ابن حنبل رسول خدا(ص) نماز صبح را خواند و پس از آن ایستاد و فرمود: شهادتِ دروغ، برابر با شرک به خداست سپس آن را سه بار تکرار فرمود و بعد این آیه را خواند: ﴿وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ «و از گفتار دروغ (نیز) بپرهیزید» سوره حج، آیه ۳۰.
  116. مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۳۱.
  117. سمعانی، الأنساب، ج۲، ص۲۸۶.
  118. «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد» سوره حجرات، آیه ۹.
  119. ابن قتیبه، الإمامة والسّیاسه، ج۱، ص۸۵: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ «و با آنان نبرد کنید تا آشوبی بر جا نماند و دین، یکجا از آن خداوند باشد» سوره انفال، آیه ۳۹.
  120. منقری، وقعة صفّین، ص۵۵۱: «أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقَالَ: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ...».
  121. «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»؛ وقعة صفین، ص۳۲۴، ۳۲۶ و۳۳۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۱، ص۱۴۰ و ج۳، ص۲۱۷؛ ابن حزم، المحلّی، ج۱۱، ص۹۷؛ مسند احمد حنبل، ج۲، ص۱۶۱؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج۸، ص۱۸۶؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۸، ص۱۸۹؛ همو، دلائل النّبوه، ج۲، ص۵۴۷؛ الإستیعاب، ج۳، ص۱۱۳۹؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۹۱؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۳، ص۵۷۷.
  122. ابن عدیم، بغیة الطلّب، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۹، ص۴۴۲؛ محسن امین، أعیان الشیعه، ج۷، ص۱۰۳: شهد معه من التابعين ثلاثَةً بَلَغَنا أنّ رسولَ اللهِ(ص) شَهِدَ لَهُمْ بِالْجَنَّةِ.
  123. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.
  124. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 119 - 126.
  125. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۳.
  126. شیخ مفید، الإرشاد، ج۱، ص۲۴۹.
  127. «مَرْحَباً بِكُمْ أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ فِئَةَ الْإِسْلَامِ وَ مَرْكَزَ الدِّينِ»؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۱۵۱؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۱۲۰.
  128. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 126.
  129. «أَيُّهَا النَّاسُ أَ مَا تَرَوْنَ إِلَى أَهْلِ الدُّنْيَا يُمْسُونَ وَ يُصْبِحُونَ عَلَى أَحْوَالٍ شَتَّى فَبَيْنَ صَرِيعٍ يَتَلَوَّى وَ بَيْنَ عَائِدٍ وَ مَعُودٍ وَ آخَرَ بِنَفْسِهِ يَجُودُ وَ آخَرَ لَا يُرْجَى وَ آخَرَ مُسَجًّى وَ طَالِبِ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ وَ غَافِلٍ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلَى أَثَرِ الْمَاضِي يَصِيرُ الْبَاقِي»
  130. ترجمۀ مرحوم عطاردی، از ترجمۀ مواعظ شیخ صدوق؛ همراه با اصلاحاتی چند.
  131. «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَيُّ سُلْطَانٍ أَغْلَبُ وَ أَقْوَى؟ قَالَ: الْهَوَى»
  132. «فَأَيُّ ذُلٍّ أَذَلُّ؟ قَالَ: الْحِرْصُ عَلَى الدُّنْيَا»
  133. «فَأَيُّ فَقْرٍ أَشَدُّ؟ قَالَ: الْكُفْرُ بَعْدَ الْإِيمَانِ»
  134. «فَأَيُّ دَعْوَةٍ أَضَلُّ؟ قَالَ: الدَّاعِي بِمَا لَا يَكُونُ»
  135. «فَأَيُّ عَمَلٍ أَفْضَلُ؟ قَالَ: التَّقْوَى»
  136. «فَأَيُّ عَمَلٍ أَنْجَحُ؟ قَالَ: طَلَبُ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»
  137. «فَأَيُّ صَاحِبٍ لَكَ شَرٌّ؟ قَالَ: الْمُزَيِّنُ لَكَ مَعْصِيَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»
  138. «فَأَيُّ الْخَلْقِ أَشْقَى؟ قَالَ: مَنْ بَاعَ دِينَهُ بِدُنْيَا غَيْرِهِ»
  139. «فَأَيُّ الْخَلْقِ أَقْوَى؟ قَالَ: الْحَلِيمُ»
  140. «فَأَيُّ الْخَلْقِ أَشَحُّ؟ قَالَ: مَنْ أَخَذَ الْمَالَ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ فَجَعَلَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ»
  141. «فَأَيُّ النَّاسِ أَكْيَسُ؟ قَالَ: مَنْ أَبْصَرَ رُشْدَهُ مِنْ غَيِّهِ فَمَالَ إِلَى رُشْدِهِ»
  142. «فَمَنْ أَحْلَمُ النَّاسِ؟ قَالَ: الَّذِي لَا يَغْضَبُ»
  143. «فَأَيُّ النَّاسِ أَثْبَتُ رَأْياً؟ قَالَ: مَنْ لَمْ يَغُرَّهُ النَّاسُ مِنْ نَفْسِهِ وَ مَنْ لَمْ تَغُرَّهُ الدُّنْيَا بِتَشَوُّفِهَا»
  144. «فَأَيُّ النَّاسِ أَحْمَقُ؟ قَالَ: الْمُغْتَرُّ بِالدُّنْيَا وَ هُوَ يَرَى مَا فِيهَا مِنْ تَقَلُّبِ أَحْوَالِهَا»
  145. «فَأَيُّ النَّاسِ أَشَدُّ حَسْرَةً؟ قَالَ: الَّذِي حُرِمَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ»
  146. «فَأَيُّ الْخَلْقِ أَعْمَى؟ قَالَ: الَّذِي عَمِلَ لِغَيْرِ اللَّهِ يَطْلُبُ بِعَمَلِهِ الثَّوَابَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»
  147. «فَأَيُّ الْقُنُوعِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: الْقَانِعُ بِمَا أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»
  148. «فَأَيُّ الْمَصَائِبِ أَشَدُّ؟ قَالَ: الْمُصِيبَةُ بِالدِّينِ»
  149. «فَأَيُّ الْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ: انْتِظَارُ الْفَرَجِ»
  150. «فَأَيُّ النَّاسِ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ؟ قَالَ: أَخْوَفُهُمْ لِلَّهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِالتَّقْوَى وَ أَزْهَدُهُمْ فِي الدُّنْيَا»
  151. «فَأَيُّ الْكَلَامِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ: كَثْرَةُ ذِكْرِهِ وَ التَّضَرُّعُ إِلَيْهِ بِالدُّعَاءِ»
  152. «فَأَيُّ الْقَوْلِ أَصْدَقُ؟ قَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»
  153. «فَأَيُّ الْأَعْمَالِ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ: التَّسْلِيمُ وَ الْوَرَعُ»
  154. «فَأَيُّ النَّاسِ أَصْدَقُ؟ قَالَ: مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ»؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۸۲؛ همو، الأمالی، ص۳۹۴؛ همو، معانی الاخبار، ص۱۹۸؛ همو، المواعظ، ص۵۸-۶۲؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۳۵؛ ورّام، مجموعة ورّام، ج۲، ص۱۷۴.
  155. «فَأيُّ النّاسِ أَكْرَمُ؟ قالَ: مَن صَدَقَ فِي الموَاطِنِ وَ كَفَّ لِسانه عَنِ المَحارِمِ وَ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَى عَنِ المُنْكَرِ»؛ قضاعی محمد بن سلامه، دستور معالم الحِکَم، ص۱۰۱- ۱۰۳.
  156. «نَهاني عَن خاتمِ الذَّهَبِ، و عنِ الحَريرِ، و عنِ القَسيِ، و عنِ المِيثَرةِ الحَمراءِ»؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۸۱؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۶، ص۳۱۶.
  157. الکافی، ج۳، ص۴۰۳؛ ج۶، ص۴۵۴؛ چ، دارالحدیث، ج۱۳، ص۴۸ و حاشیه: «أَنَّهُ كَرِهَ أَنْ يَلْبَسَ الْقَمِيصَ الْمَكْفُوفَ بِالدِّيبَاجِ وَ يَكْرَهُ لِبَاسَ الْحَرِيرِ وَ لِبَاسَ الْقَسِّيِّ الْوَشْيِ وَ يَكْرَهُ لِبَاسَ الْمِيثَرَةِ الْحَمْرَاءِ فَإِنَّهَا مِيثَرَةُ إِبْلِيسَ».
  158. زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۹۸.
  159. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 127 - 131.
  160. ابن کثیر، البدایة و النّهایه، ج۷، ص۲۶۱.
  161. ابن عبد ربه، عقد الفرید، چ دارالفکر، ج۵، ص۶۳.
  162. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۲.
  163. شیخ مفید، الجمل، ص۴۳۱.
  164. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 131 - 132.
  165. ابو‌نعیم، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۷۲.
  166. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۱۵۳: «وَ أَنْفَذَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) زَیْدَ بن صُوحَانَ وَ عبد الله بن عَبَّاسٍ فَوَعَظَاهَا وَ خَوَّفَاهَا».
  167. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 132 - 133.
  168. الموتُ خَيرٌ مِنَ الحَياةِ الموتُ أُريدُ
  169. تاریخ طبری، چ دارالتراث، ج۴، ص۵۱۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۴۶؛ ترجمۀ الکامل، ج۹، ص۴۰۲؛ محسن امین، أعیان الشّیعه، ج۱، ص۴۵۸.
  170. أردَيْتُ عِلباءَ و هِنداً فِي طَلَقٍ *** ثُمَّ ابنَ صوحانٍ خَضِيبا في عَلَقٌ /// قَد سَبَق اليومُ لنا ما قَدْ سَبَق *** وَ الوَترُ مِنّا في عَدّى ذِي الفِرَق /// و الأشترُ الغاوي و عَمروُ بن الحَمِق *** و الفارسُ المُعلَم في الحربِ الحَنَق /// ذاكَ الَّذِي فيِ الحادِثاتِ لم يَطَقْ *** أعْنِي عَليّاً لَیتَهَ فينا مَزَق.
  171. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۸؛ محمود مهدوی دامغانی، جلوه‌هایی از تاریخ، ج۱، ص۱۵۸؛ محسن امین، أعیان الشّیعه، ج۱، ص۴۵۸.
  172. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 133 - 134.
  173. «رَحِمَكَ الله يا زيدُ قَدْ كُنْتَ خَفيفُ المئونَة عَظيمُ المَعُونَةِ»
  174. ««مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَـرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» وَ كَرِهْتُ وَ اللَّهِ أَنْ أَخْذُلَكَ فَيَخْذُلَنِي اللَّهُ»؛ رجال الکشّی، إختیار معرفة الرّجال، ص۶۷؛ مفید، الإختصاص، ص۷۹.
  175. «عَلِيٌّ أَمِيرُ الْبَرَرَةِ وَ قَاتِلُ الْفَجَرَةِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ وَ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ أَلَا وَ إِنَّ الْحَقَّ مَعَهُ (خوارزمی، المناقب، ص۱۷۷) وَ يَتْبَعُهُ أَلَا فَمِيلُوا مَعَهُ»؛ ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب(ع)، ص۱۶۳؛ خوارزمی، المناقب، ص۱۷۷؛ ابن طاووس، الطّرائف فی معرفة مذاهب الطّوائف، ج۱، ص۱۰۳؛ همو، بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرّسالة العثمانیه، ص۲۰۰؛ علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین(ع)، ص۲۳۶؛ اربلی، کشف الغمة، ج۱، ص۱۴۷و چ رضی، ص۱۵۷.
  176. حرّ عاملی، إثبات الهداه، ج۳، ص۱۰۹؛ بیاضی، الصّراط المستقیم، ج۱، ص۲۷۵.
  177. عبدالحسن امینی، الغدیر، ج۱، ص۶۰۵؛ ج۶، ص۱۱۳؛ ج۸، ص۱۳۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۳۸۳، ش۴۹۳۳: {{متن حدیث|هَذا أميرُ البرَرَةُ، و قاتلُ الفَجَرةَ، منصورٌ مَن نصَرَهُ، مَخذولٌ مَن خَذَلَهُ»، صدایش را فراز آورد و گفت: «أنا مَدينةُ العِلمِ و عَليٌّ بابُها، فمَن أرادَ العلمَ فليأتِ البابَ».
  178. ابن ابی شیبه، المصنّف، ج۸، ص۷۱۸.
  179. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 135 - 136.
  180. ابن قتیبه، المعارف، ص۴۰۲.
  181. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۶، ص۱۲۵.
  182. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۹، ص۴۴۵.
  183. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۸۵.
  184. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 136 - 137.
  185. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  186. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۸؛ محمود مهدوی دامغانی، جلوه‌هایی از تاریخ، ج۱، ص۱۵۸؛ محسن امین، أعیان الشّیعه، ج۱، ص۴۵۸.
  187. مفید، الجمل، ص۳۴۶: «لَا تَبْرَحِ الْعَرْصَةَ يَا ابْنَ يَثْرِبِيٍّ *** حَتَّى أُقَاتِلَكَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ **** نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ».
  188. ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۹؛ تستری، قاموس الرّجال، ج۸، ص۱۴۹.
  189. تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۵۱۷؛ سیف ضبی، الفتنة و وقعة الجمل، ص۱۶۳.
  190. ابن درید، الإشتقاق، ص۴۱۳.
  191. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 137 - 138.
  192. گفته شده که خضر پیامبر آب حیات خورده و زنده است. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۵۲۰.
  193. مشهدی مؤمن، المزار الکبیر، ص۱۴۰-۱۴۳؛ شهید اوّل، المزار، ص۲۶۳؛ بحارالانوار، ج۱۳، ص۳۲۱؛ ج۹۷، ص۴۴۵؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۳، ص۴۴۴.
  194. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 138 - 139.