فضل بن سهل سرخسی در معارف و سیره رضوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آشنایی اجمالی

خاندان سهل سرخسی، از جمله افرادی بودند که به سبب درایت و هوش و علم سرشار در مملکت‌داری، مورد توجه عباسیان قرار گرفتند، به همین دلیل، دو فرزند سهل سرخسی که «فضل» و «حسن» نام داشتند، به دربار عباسیان راه پیدا کردند. فضل بن سهل سرخسی، باهوش، تحصیل‌کرده و در علم نجوم تبحّر داشت. او به دستگاه برامکه راه پیدا کرد و چون مجوسی بود، به دست آن‎ها مسلمان شد. به‌دلیل هوش سرشار او مورد توجه هارون الرشید قرار گرفت و دیری نپایید که وزیر مأمون شد و دو منصب را در آنِ واحد اشغال کرد، از این جهت به خاطر داشتن مقام وزارت و مقام فرماندهی کل ارتش، او را «ذوالرّیاستین» می‌گفتند. اما دیری نپایید که عنایات به فضل، سبب شد که او نفوذ بی‌اندازه‌ای در دربار عباسیان پیدا نماید و از آنجایی که او فردی جاه‌طلب بود[۱] و در اندیشه در دست گرفتن قدرت و دعوت برای خود، موجبات ترس و بدبینی مأمون را فراهم نمود. وجود فضل، عملاً اعراب را از درجه و مقام خود ساقط کرده بود؛ بنابراین، آنان نسبت به مأمون معترض شدند و با این اعتراضشان نشان دادند که با اعمال و افکار مأمون مخالفند و چشم دیدن فضل بن سهل را ندارند؛ پس مأمون برای جلب رضایت عباسیان، برنامه کشتن او را طراحی کرد[۲].

در برخی از منابع تاریخی ذکر شده است که فضل بن سهل مأمون را ترغیب نمود تا امام رضا (ع) را به مرو دعوت نماید. همین طور، منصوب نمودن امام (ع) به ولایتعهدی نیز از برنامه‌های فضل بود[۳]. و این در حالی است که برخی روایات این مطلب را تأیید می‌کند که حضرت رضا (ع) از فضل بن سهل بیشتر تنفر داشت تا مأمون؛ و در مواردی که میان فضل بن سهل و مأمون اختلاف پیش می‌آمد، حضرت طرف مأمون را می‌گرفت. نقل شده: «فضل بن سهل و هشام بن ابراهیم نزد حضرت رضا (ع) آمدند و گفتند: خلافت حق شماست، این‎ها همه‌شان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به قتل می‌رسانیم و بعد شما رسماً خلیفه باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. چون این دو به اشتباه خود پی بردند، فوراً به نزد مأمون رفتند و گفتند: ما نزد علی بن موسی (ع) بودیم، خواستیم او را امتحان کنیم، این مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو حسن نیت دارد یا نه! دیدیم که او حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما همکاری کن تا مأمون را بکشیم؛ او ما را طرد کرد. پیرو همین ماجرا، امام رضا (ع) در ملاقاتی که با مأمون داشتند، موضوع را مطرح نمودند و مأمون را هشدار دادند که احتیاط خود را از دست ندهد»[۴].

از همان روزهای ابتدایی ورود امام (ع) به خراسان، چهره تزویر و ریاکارانه فضل برای امام (ع) روشن شد و امام (ع) دانست که از طرف فضل بیشتر از مأمون در خطر می‌باشد. مأمون دختر عمویی داشت که با مأمون رابطه حسنه‌ای داشت، و از حجره او دری به حجره مأمون باز می‌شد. او از دوستداران امام رضا (ع) بود و در هر زمان، خوبی امام (ع) را در نزد مأمون می‌گفت و این امر برای فضل سخت بود. فضل، برای این که رابطه مأمون و دختر عمویش را محدود نماید، مأمون را متقاعد ساخت آن درب را که به حجره‎اش باز می‌شد مسدود نماید. اما مأمون بعد از مشورت با امام رضا (ع) آن درب را دوباره باز کرد و باری دیگر موجبات خشم و نفرت فضل نسبت به امام (ع) بیشتر گردید[۵].

روزی فضل بن سهل، برای خود امان‌نامه‌ای با اختیارات کامل نوشت و آن را به امضای درباریان رسانید، و سپس برای توشیح و مهر مأمون، آن را نزد وی فرستاد. مأمون آن نامه را مهر زده و توشیح کرد، و سپس نامه‌ای را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسیار و زمین‌ها و املاکی را نیز به او بخشید. فضل برای این که همین امتیازات را پس از مأمون در دوران به قدرت رسیدن ولی‌عهدش امام رضا (ع) نیز دارا باشد، از مأمون خواهش کرد که آن نامه را به امضای امام رضا (ع) نیز برساند. مأمون نپذیرفت و گفت که حضرت رضا (ع) با ما شرط کرده که هیچ گونه اقدامی از نظر حکومتی نکند و در مسائل سیاسی و حکومتی دخالتی نداشته باشد؛ بهتر است خودت این نامه را به حضور ایشان ببری. ذوالرّیاستین نامه مأمون را با خود برداشت و بر امام رضا (ع) وارد شد، دید آن حضرت نشسته و مشغول انجام کاری است، بنابراین در آستانه درب حجره ایستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدتی ایستاد و حضرت اعتنایش نکردند، و پس از آنکه غرور و تکبر او را سرکوب نموده و با این رفتار ادبش کردند، سر شریفشان را بالا گرفته و فرمودند: چه حاجتی داری؟

ذوالریاستین با چهره‌ای برافروخته عرضه داشت: ای سرور من! این نوشته‌ای است از امیرالمؤمنین مأمون و شما در نوشتن چنین نامه‌ای برای اینجانب شایسته‌تر هستید، چون ولی‌عهد مسلمین می‌باشید. حضرت رضا (ع) در حالی که چهره شریفشان را در هم کشیده بودند، فرمودند: آن را بخوان. ذوالرّیاستین همان طور که ایستاده بود، همه آن نوشته را قرائت کرد، آنگاه حضرت رضا (ع) فرمودند: تا زمانی که تقوی پیشه کنی و از خدا بترسی ما قبولت داریم، و سپس روی شریفشان را از او برتافته و مشغول کار خود شدند. فضل بن سهل ذو الرّیاستین با غروری درهم شکسته، و قیافه‌ای رنگ باخته از حضور شریف آن حضرت خارج شد[۶]. فضل در سال ۲۰۳ هجری قمری، در حمام سرخس به دستور مأمون به قتل رسید[۷].[۸]

فضل بن سهل سرخسی در راویان امام رضا در مسندالرضا

ذوالریاستین فضل بن سهل نوبختی وزیر مأمون و گرداننده دستگاه او بود، او در یک زمان کارهای کشوری و لشکری او را در اختیار داشت و همه عزل و نصب‌ها به امر او انجام می‌گرفت، فضل بن سهل مردی باهوش و با کمال و دانش بود، او توانست با نقشه‌های خود مأمون را به خلافت برساند، و برادرش امین را با آن ذلت و خواری هلاک کند و همه مخالفان را سرکوب نماید.

فضل بن سهل از آغاز زندگی با مأمون آشنا شد و در کنار او کار کرد و مشیر و مشاور او بود و وی را در کارهای سیاسی و اجتماعی راهنمایی می‌کرد، مأمون هم به سخنان او گوش می‌داد و نصایح وی را به کار میگرفت، او قبل از معرفی به هارون و مأمون در تشکیلات برمکیان کار می‌کرد و راه و رسم سیاست و حکومت را از آنها آموخته و رموز و فنون اداره امور مملکت را فرا گرفته بود.

آغاز زندگی فضل بن سهل

خطیب بغدادی گوید: ابوالعباس فضل بن سهل بن عبدالله ملقب به ذوالریاستین از فرزندان پادشاهان مجوس بود، پدر او سهل در ایام خلافت هارون الرشید مسلمان شد و با یحیی بن خالد برمکی ارتباط برقرار کرد، و فرزندان او فضل و حسن هم به فضل و جعفر بن یحیی برمکی نزدیک شدند و در کارهای آنها مشغول شدند و مورد توجه آن دو برادر قرار گرفتند.

گویند: فضل هنگامی که می‌خواست دین اسلام را قبول کند، نخواست نزد هارون برود و مسلمان شود، و یا در نزد فرزندش مأمون شهادتین بگوید، او تنها به مسجد جامع رفت، و در یک روز جمعه خود را شستشو داد و غسل کرد و لباس نو پوشید و بعد در مسجد رسماً به شریعت اسلام در آمد و در حالی که مسلمان شده بود نزد هارون و مأمون رفت.

ابواسحاق قیروانی گوید: فضل و کمال و عقل و دانش فضل بن سهل نزد یحیی ابن خالد برمکی روشن شد و او دریافت که فضل بسیار باهوش و زرنگ و دانا می‌باشد و او همچنان در دین مجوسی باقی مانده است، او یکی از روزها به فضل گفت: شما مسلمان شوید تا من راهی پیدا کنم که از شما در کارهای بزرگ استفاده نمایم، او هم قبول کرد و در نزد مأمون مسلمان شد.

او بعد از این با مأمون زندگی کرد و در کارهای وی وارد شد تا آنگاه که به مقام عالی رسید، یکی از روزها یحیی نزد هارون از وی تعریف و توصیف کرد و از مزایای او سخن گفت، هارون دستور داد فضل را نزد او بیرند، هنگامی که نزد هارون رسید از سخن گفتن بازماند. در این هنگام هارون متوجه یحیی برمکی شد و با نظر شک و تردید به او نگاه کرد.

فضل بن سهل فوراً به سخن آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین، بهترین دلیل بر هوش و فراست یک مملوک آن است هنگامی که دیدگانش بر چهره مولایش افتاد هیبت او وی را از سخن گفتن و زبان و دلش را از کار باز دارد، هارون گفت: اگر برای گفتن این سخنان سکوت کرده بودی بسیار خوب عمل نمودی و بعد او را مورد محبت قرار داد و بر اکرام او افزود و او بعد از این هرگاه از وی سؤال می‌کرد با زبانی شیرین پاسخ می‌شنید.

ابن طباطبا گوید: فضل بن سهل از فرزندان پادشاهان ایران بود و دین مجوسی داشت، او نخست از کارگزاران یحیی بن خالد برمکی بود، و پدرش سهل نیز مجوسی بود و در دوران خلافت هارون مسلمان شده بود، او از ابتدا وارد دستگاه مأمون شد و با او کار می‌کرد تا هنگامی که مأمون به خلافت رسید و فضل را وزیر خود کرد و او هم با جود و سخاوت و عقل و تدبیر خود مملکت را اداره نمود.

ابن خلکان گوید: وی در سال ۱۹۰ به دست مأمون مسلمان شد، و گفته شده پدرش سهل به دست مهدی عباسی مسلمان شده است، هنگامی که جعفر برمکی فضل بن سهل را برای کارگزاری در دستگاه مأمون که در آن زمان ولی‌عهد بود خواست، او را به هارون معرفی کرد، و هارون نیز او را احضار نمود و با وی به گفتگو پرداخت و بعد از مکالمه او را پسندید و دستور داد تا او را استخدام کنند.

ابن اثیر در کامل گوید: در سال ۱۹۰ فضل بن سهل به دست مأمون مسلمان شد، و گفته شده پدر او سهل که در زندان بود به دست مهدی اسلام اختیار کرده است، و گفته‌اند: فضل و حسن برادر او به دست یحیی بن خالد برمکی مسلمان شده‌اند و یحیی او را برای خدمت به مأمون برگزید، و به همین جهت فضل مراعات حال برامکه را می‌کرد و از آنها تعریف و تمجید می‌نمود و آنان را مورد ستایش قرار می‌داد.

فضل بن سهل و مأمون

به طوری که نقل شد او را برای مأمون برگزیدند، و استخدام او با موافقت هارون انجام گرفت، و حتی چند نفر از علمای بزرگ هم عقیده دارند و نقل کرده‌اند که او به دست مأمون مسلمان شده است، پس او از آغاز فعالیت‌های سیاسی و حکومتی با مأمون بوده است و نبض همه کارهای مربوط به او را در دست داشته، و نقاط ضعف و قوت مأمون را خوب می‌دانسته است.

ابن اثیر در حوادث سال ۱۹۲ گوید: در این سال هارون برای جنگ با رافع بن لیث به طرف خراسان حرکت کرد، در هنگام مسافرت هارون بیمار بود، هارون فرزندش قاسم را در رقه گذاشت و فرزندش امین را هم در بغداد به جای خود مقرّر کرد و به مأمون هم گفت: در بغداد بماند و خود نیز تصمیم گرفت از طریق نهروان به طرف خراسان عزیمت کند و در پنجم ماه شعبان سال ۱۹۲ بغداد را ترک کرد.

در این هنگام که هارون عازم خروج بود، فضل بن سهل نزد مأمون رفت و گفت: اکنون پدرت عازم خراسان می‌باشد و معلوم نیست در این مسافرت چه حوادثی پیش خواهد آمد، خراسان منطقه حکومت شماست، ولی محمد امین در بغداد بر تو مقدّم می‌باشد و او در صورتی که برای پدرت حادثه‌ای پیش آید تو را خلع خواهد کرد، او فرزند زبیده است و بنی‌هاشم همه خویشاوندان او هستند.

علاوه بر اینها زبیده بسیار ثروتمند است و مال و منال فراوانی دارد و اقامت در بغداد برایت خطر دارد، کاری کن تا همراه پدر به طرف خراسان بروی، مأمون سخنان او را شنید و نصایح وی را قبول کرد، نزد پدر رفت و از وی اجازه خواست تا همراه او به خراسان برود، هارون نخست به مسافرت او راضی نشد ولی در اثر اصرار مأمون ناگزیر رضایت داد و او هم به طرف خراسان رهسپار شد.

آغاز وزارت فضل بن سهل

مأمون به اتفاق فضل بن سهل در لشکر هارون حرکت کردند، و بعد از این که هارون به طوس رسید و در آنجا درگذشت کارگزاران و رجال دولت او که همراهش آمده بودند به بغداد بازگشتند، و با امین که خلیفه رسمی بود بیعت کردند، ولی فضل بن سهل و گروهی از امرا و رجال و کارگزاران با مأمون در خراسان ماندند و به تمشیت امور وی مشغول شدند.

بعد از این که امین در بغداد به خلافت رسید و در کارها استقرار پیدا کرد، گروهی پیرامون او را گرفتند و وی را وادار کردند تا نامه‌ای برای مأمون در خراسان بنویسد و او را به بغداد احضار کند، او هم بدون توجه به عاقبت کار فریب آنها را خورد و نامه‌ای برای مأمون نوشت و به او گفت: وجودش در بغداد لازم است و هر چه زودتر خراسان را ترک گوید و به بغداد بیاید. امین نامه‌ای نوشت و برای مأمون فرستاد، هنگامی که مأمون نامه را خواند رجال و فرماندهان لشکر خود را احضار کرد و موضوع را با آنان در میان نهاد، آنها نظر دادند که بهتر است شما به سخنان برادر خود گوش دهید و به طرف بغداد بروید، و فضل ابن سهل هم که پیش از همه مورد توجه هارون بود در آن مجلس حضور داشت و به سخنان مشاوران گوش فرا می‌داد.

مخالفت فضل با مراجعت مأمون

ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال گوید: هنگام شب مأمون دنبال فضل بن سهل فرستاد و او را از همگان بیشتر دوست می‌داشت و به آراء و نظریات او گوش فرا می‌داد و به او اطمینان و اعتماد می‌کرد، مأمون بارها او را تجربه کرده بود و به فضل و دانش و آراء او دلبستگی داشت، هنگامی که فضل نزد او رفت مأمون جریان را با وی مخفیانه در میان گذاشت و از او نظر خواست.

فضل بن سهل گفت: برادرت به شما نظر خوبی ندارد، من نظرم این است که به گفته‌های او اعتماد نکنی و به طرف بغداد نروی، مأمون گفت: من چگونه با وی مخالفت کنم، مخالفت برای من امکان ندارد. لشکر و خزانه مملکت با او می‌باشد و همه نیروها در اختیار او می‌باشند، مردم هم همواره هرجا پول باشد می‌روند، فضل گفت: امشب به من مهلت بدهید تا در این مورد فکری بکنم و پاسخ درستی بدهم.

فضل از خانه مأمون بیرون شد و به منزل خود رفت، او که مردی منجم بود شب را تا صبح کار کرد، و بامدادان باز نزد مأمون برگشت و گفت: شما بر محمد غلبه خواهی کرد و خلافت را در دست خواهی گرفت، مأمون هنگامی که این سخن را از وی شنید نمایندگان امین را احضار کرد، و به هریک از آنها جایزه و هدیه‌ای داد و گفت: نزد امین عذر مرا بخواهید، نامه‌ای هم نوشتند و از مراجعت عذر خواستند.

ابن اثیر گوید: ذوالریاستین به مأمون گفت: اگر تو به سخنان کسانی که اشاره می‌کنند نزد امین در بغداد بروی گوش فرا دهی آنها تو را به عنوان یک هدیه نزد برادرت خواهند برد، حق این است که نامه‌ای برای آنها به بغداد بفرستی، و به آنها تذکر دهی قراردادی که بسته‌اند لغو نشود، و به عهد و پیمان خود وفادار باشند، و از عواقب آن در دنیا و آخرت مصون بمانند.

مأمون هم به سخنان او گوش فرا داد و نامه‌ای برای برادرش نوشت و نامه را به دو نفر دادند تا در نیشابور به قاصدان امین بدهند، هنگامی که رسولان مأمون نامه را در نیشابور به فرستادگان امین دادند بین آنها مشاجره شد و یکی از آنها به مأمون فحش داد آنها برگشتند و جریان را به فضل بن سهل اطلاع دادند، فضل گفت: آنها دشمنان ما بودند و ما از دست آنان راحت شدیم.

در این هنگام که مأمون قاصدان بغداد را رد کرد و از رفتن به عراق خودداری نمود، فضل بن سهل به مأمون گفت: شما ناراحت نشوید، خویشاوندان شما در خراسان هستند و بیعت شما در گردن مردم هست، و آنها شما را تنها نمی‌گذارند، شما صبر کنید بغداد به هم خواهد ریخت، و اوضاع و احوال آنجا مضطرب خواهد گردید، من تضمین میکنم که شما را به خلافت برسانم.

وزارت فضل بن سهل

بعد از این مطالب مأمون به فضل بن سهل گفت: من تصمیم به این امر گرفتم و کارها را به شما واگذار کردم و اینک هرکار می‌خواهی انجام بده، فضل گفت: من حقیقت را به شما می‌گویم، اگر عبدالله بن مالک و کسانی که با او هستند با شما موافقت بکنند، آنها برای اداره امور بهترند چون لشکر با آنها می‌باشد، بازهم هرچه نظر شما باشد همان را انجام میدهیم، او رفت و موضوع را با عبدالله در میان گذاشت.

عبدالله به او گفت: چرا در میان دو برادر دخالت می‌کنی و می‌خواهی بین آنها اختلاف افکنی، من آمدم و جریان را به مأمون گفتم؛ او گفت: باید کارهای دولت مرا خودت زیر نظر بگیری، و از این ساعت همه تشکیلات مملکت در اختیارت می‌باشد، و اینک هر کاری می‌خواهی انجام می‌دهم، در اینجا فضل گفته‌های او را پذیرفت و رسماً به عنوان وزیر شروع به کار کرد. فضل بن سهل به مأمون گفت: تو قرآن خوانده‌ای، و حدیث و روایت شنیده‌ای، و فقه دین آموخته‌ای، اکنون نظرم این است فقهای شهر را نزد خود فراخوانی و به آنها دستور دهی تا به حق عمل کنند، و سنّت را احیا نمایند، خودت نیز زاهدانه زندگی کنی. لباس پشمی در بر نمایی، و از مظلومان دفاع کنی و داد آنان را از ظالمان بستانی.

آغاز فعالیت فضل بن سهل

بعد از این که مأمون با اشاره فضل بن سهل از رفتن به بغداد امتناع کرد و در خراسان ماند، فضل بن سهل توسط دوستان و آشنایان خود در بغداد فعالیت را شروع کرد و فرستادگانی را مخفیانه روانه بغداد نمود و با گروهی ارتباط برقرار ساخت و حتی در این ارتباطات از وجود زنان هم استفاده کرد و نامه‌ها را توسط زنها برای دوستان و طرفداران خود می‌فرستاد.

از طرف دیگر امین به تحریک فضل بن ربیع برادران خود مأمون و مؤتمن را از خلافت خلع کرد و فرزندش را که یک کودک شیرخوار بود به ولایتعهدی برگزید، و دستور داد عهدنامه هارون را از کعبه بیاورند، هنگامی که آن را از مکه آوردند، آن را گرفت و پاره کرد، و به همه خطیبان امر کرد تا در منابر نام مأمون و مؤتمن را نبرند، تمام این حوادث در بغداد به فضل بن سهل در خراسان می‌رسید.

هنگامی که به خراسان خبر رسید که امین مأمون را خلع کرده و دستور داده نام او را در خطبه حذف کنند، نخستین کاری که فضل بن سهل انجام داد این بود که دستور داد همه لشکریانی که در ری و اطراف آن می‌باشند در آنجا اجتماع کنند. طبق وصیت هارون ری آخرین حدّ منطقه حکومت مأمون بود، به دستور فضل لشکریان در ری جمع شدند و وسایل زندگی در اختیار آنان قرار گرفت.

بعد از این که لشکر در آنجا استقرار پیدا کرد و مرز ری استوار گردید، فضل ابن سهل، طاهر بن حسین معروف به خذوالیمینین را به عنوان فرماندهی لشکر به آنجا فرستاد، و فرمانی صادر کرد که باید لشکر از وی اطاعت کنند. او هم وارد ری شد و بر کارها مسلط گردید، کارهای لشکر را مرتب کرد و همه را آماده ساخت و اطراف و حدود را نیکو به ضبط آورد و اوضاع و احوال را محافظت نمود.

فضل بن سهل و ابن ماهان

در سال ۱۹۹۵ به دستور امین سکه‌های مأمون را از اعتبار انداختند و دستور داد که در منابر نام کودک او را که به ولایتعهدی انتخاب شده بود ذکر کنند، و او را به الناطق بالحقّ ملقّب ساخت، و بعد دستور داد تا لشکری به طرف خراسان حرکت کند و مأمون را با زور به طرف بغداد بیاورند، و علی بن عیسی بن ماهان بسیار کوشش می‌کرد که فرماندهی این لشکر را در اختیار بگیرد.

از آن طرف فضل بن سهل که جاسوسانی در دستگاه فضل بن ربیع وزیر امین داشت برای آنها نوشت تا کوشش کنند ابن ماهان به فرماندهی لشکر اعزامی امین به خراسان منصوب گردد؛ زیرا فضل بن سهل می‌دانست که ابن ماهان در خراسان سابقه خوبی ندارد، او هنگامی که از طرف هارون در خراسان بود نسبت به مردم این ناحیه ستم روا داشت و خراسانی‌ها از وی ناراضی بودند تا آنگاه که هارون وی را عزل کرد.

مقصود فضل بن سهل این بود که وی چون در خراسان بدنام بود و مردم او را می‌شناختند با او مخالفت کنند و در قلع و قمع آنها بکوشند؛ عوامل فضل بن سهل کوشش کردند تا فرمان به نام ابن ماهان صادر شد، شگفتی اینجاست که خود ابن ماهان به امین می‌‌گفت: اهل خراسان به من نوشته‌اند اگر تو به خراسان بیایی مردم از تو اطاعت می‌کنند و اگر دیگری بیاید او را نخواهند پذیرفت.

در اثر کوشش خود ابن ماهان و تحریک عوامل فضل بن سهل علی بن عیسی ابن ماهان به فرماندهی لشکر اعزامی برگزیده شد و به طرف خراسان حرکت کرد، ابن ماهان به شهر ری رسیده و در اینجا بین او و طاهر بن حسین جنگی شدید درگرفت، و ابن ماهان کشته شد، به دستور طاهر سر ابن ماهان را از بدن جدا کردند و برای مأمون به مرو فرستادند و او که برای فرماندهی لشکر فعالیت می‌کرد جان خود را از دست داد.

طاهر بن حسین سر ابن ماهان را با نامه‌ای برای مأمون و فضل بن سهل فرستاد. مورخان نوشته‌اند سر علی بن عیسی را در مدت سه روز به مرو رسانیدند در صورتی که دویست و پنجاه فرسخ بین این دو شهر فاصله می‌باشد، فضل بن سهل وارد بر مأمون شد و کشته شدن ابن ماهان فرمانده نیروهای امین را به او تبریک گفت و مردم وارد شدند و به او تبریک گفتند.

فضل بن سهل و خلافت مأمون

از این روز مأمون رسماً خود را خلیفه خواند و فضل بن سهل او را به عنوان خلیفه معرفی کرد و مردم گروه گروه نزد او می‌رفتند و خلافت را به او تبریک می‌‌گفتند، و بعد دستور داده شد تا سر علی بن عیسی بن ماهان را در شهرهای خراسان بگردانند و مردم بدانند که لشکریان امین کشته شدند و اینک سر فرماندهان آنها در شهرها گردانده می‌شود، تمام این حوادث موجب قدرت فضل بن سهل گردید و او را نیرومند ساخت.

در سال ۱۹۶ مأمون رسماً اعلان خلافت کرد و او را به عنوان امیرالمؤمنین مورد خطاب قرار دادند، مأمون بر مقام و مرتبه فضل بن سهل افزود، و فرمانی صادر کرد که از حدود مشرق تا همدان و از شبت تا دریای فارس و دریای مازندران و گیلان در تحت فرمان او باشد و پرچمی مخصوص برای او معین کرد و وی را به ذوالریاستین یعنی فرمانده لشکر و ریاست امور کشور و دیوان دولتی ملقّب ساخت.

فضل بن سهل و سر بریده امین

در سال ۱۹۸ طاهر بن حسین فرمانده لشکر مأمون، امین را به دست آوردند و او را کشتند و سر بریده‌اش را به خراسان فرستادند، سر امین را نخست نزد فضل بردند، فضل بن سهل سر امین را روی سپری گذاشت و نزد مأمون برد، هنگامی که چشم مأمون بر سر بریده برادرش افتاد سجده کرد. و در این هنگام مهر مخصوص خلافت و ردا و چوبه‌دستی ویژه خلیفه را که از بغداد فرستاده بودند به او دادند، و فضل نامه فتح را برای مردم خواند.

روزی در مجلس فضل بن سهل از محمد امین سخن به میان آمد، گویا گروهی به کشتن امین معترض بودند، در این هنگام فضل بن سهل به آنها اعتراف کرد و گفت: شما که اعتراض می‌کنید مگر نمی‌دانید شاعر او چه می‌گوید، مگر شاعر امین در مجلس او نگفته است: الا فاسقنی خمرا و قل لی هی الخمر ولا تسقنی سراً اذا امکن الجهر

فضل بن سهل و مردم عراق

بعد از آنکه امین کشته شد و عراق به دست لشکریان خراسان فتح گردید عمّال و طرفداران مأمون بر اوضاع و احوال مسلط شدند، قدرت فضل بن سهل زیاد شد و عوامل او در کارها دخالت می‌کردند و همه کارهای دولتی در اختیار آنها قرار گرفت، مردم عراق و بغداد که در ایام هارون و امین از زندگی وسیعی برخوردار بودند و در رفاه به سر می‌بردند، اوضاع روز بروز بر آنها تنگ می‌‌شد و وسایل عیش و نوش آنها گم شده بود. مخصوصاً بنی عباس که شوکت و قدرت خود را به خاطر طرفداری از امین از دست داده بودند. آنها بهانه می‌کردند که فضل بن سهل، مأمون را در یک قصر زندانی کرده و خود حکومت می‌کنند، و هنگامی که مأمون طاهر بن حسین را از مقامش عزل کرد و حسن بن سهل برادر فضل را به عنوان حاکم عراق به بغداد فرستاد، آنها سخت پریشان شدند و شروع به توطئه کردند و با حسن بن سهل به مخالفت برخاستند.

فضل بن سهل و حسین بن مصعب

در سال ۱۹۹ حسین بن مصعب پدر طاهر ذوالیمینین در خراسان درگذشت، و فرزندش طاهر در رقه سکونت داشت، مأمون در تشییع جنازه او شخصاً شرکت کرد، و فرزندش طاهر را تسلیت گفت و نامه‌ای برای وی فرستاد، فضل بن سهل خود وارد قبر او شد و حسین را به خاک سپرد و خاندان حسین بن مصعب از اهل پوشنج خراسان بودند و بیش از پنجاه سال به نام طاهریان در خراسان و عراق حکومت کردند.

فضل بن سهل و هرثمة بن اعین

هنگامی که حسن بن سهل حاکم عراق شد، بین او و هرثمة بن اعین اختلاف پدید آمد، هرثمه از فرماندهان لشکر مأمون بود که در جنگ امین شرکت داشت، مأمون برای هرثمه نوشت که با لشکر خود به طرف شام و حجاز برود ولی او با امر مأمون مخالفت کرد و گفت: فضل بن سهل با من مخالف است و من باید شخصاً به خراسان بروم و موضوع را با مأمون در میان بگذارم و او را آگاه کنم.

او می‌‌گفت: فضل بن سهل مأمون را زندانی کرده و نمی‌گذارد او از اوضاع و احوال مطلع گردد، و اخبار و حوادث را از وی مخفی میدارد، به همین جهت او از امر مأمون سرپیچید و به طرف خراسان رفت، فضل بن سهل قبل از این که هرثمه وارد مرو شود به مأمون گفت: هرثمه شهرها را در عراق به هم ریخته و با ابوالسریا مخفیانه سازش کرده است و اگر او با ابوالسرایا نمی‌ساخت کار وی به اینجا نمی‌رسید و ابوالسرایا یکی از لشکریان او می‌باشد.

فضل گفت: اگر هرثمه را آزاد بگذارید او مملکت شما را به هم خواهد ریخت و در جامعه فساد خواهد کرد، فضل با گفتن این سخنان قلب مأمون را نسبت به وی تغییر داد و او را تحریک کرد، و هنگامی که هرثمه وارد مرو شد و نزد مأمون رفت، مأمون او را سخت نکوهش کرد، ولی هرثمه همین که خواست سخن بگوید مأمون جلو او را گرفت و دستور داد او را کتک زدند و به زندان انداختند و بعد از چند روز در زندان درگذشت.

تسلط فضل بن سهل بر مأمون

این موضوع بسیار روشن و واضح است که فضل بن سهل بر مأمون تسلط داشت، فضل از آغاز زندگی و جوانی از همان هنگام که مأمون ولی‌عهد پدرش بود به منزل مأمون راه پیدا کرد و جزء مشاوران درجه اول او شد، او در تمام مدّت زندگی خود با مأمون با وی به سر برد و روحیات و خلقیات مأمون را به دست آورده بود، و نقاط ضعف و قوت او را می‌دانست و نبض کار را در دست داشت.

او مأمون را وادار کرد تا همراه پدرش هارون به خراسان بیاید، و در آنجا برای خود دستگاهی مستقل بنا کند و در برابر برادرش در بغداد مستقل زندگی نماید، اگر مأمون در بغداد مانده بود بعد از درگذشت هارون قطعاً از مقام خود عزل می‌‌شد، همانگونه که برادر دیگرش قاسم مؤتمن از مقامش عزل گردید، مأمون نمی‌توانست در بغداد در مقابل دارودسته امین مقاومت کند و سرکوب و منزوی می‌گردید.

او بعد از این که فرستادگان برادرش را به بغداد روانه کرد و در مقابل امین ایستاد از همان روز در اختیار فضل بن سهل قرار گرفت و هر چه او می‌گفت انجام می‌داد و بعد از اینکه امین کشته شد و او رسماً خلیفه بلامنازع شد و بر اوضاع مسلط گردید، خلافت خود را مرهون فعالیتهای فضل بن سهل و تدبیر او می‌دانست و لذا هرگز با نظرات او مخالفت نمی‌کرد و هر چه او می‌گفت انجام می‌گرفت.

مورخان نوشته‌اند تسلط او بر مأمون به اندازه‌ای بود که حتی در کارهای شخصی و خصوصی او نیز فضل بن سهل دخالت می‌کرد، مأمون در نظر گرفته بود کنیزی که برایش وصف کرده بودند خریداری کند، ولی فضل بن سهل با خریدن آن کنیز موصوف مخالف بود، و مأمون را در فشار قرار داد و نگذاشت آن کنیز را خریداری کند، این در کارهای خصوصی بود تا چه رسد به کارهای سیاسی و کشوری.

امام رضا(ع) و فضل بن سهل

درباره روابط فضل بن سهل و حضرت رضا(ع) مطالب ضد و نقیض و متفاوتی در کتاب‌های تاریخ و سیره و حدیث آمده است، گروهی او را شیعه می‌دانند و معتقدند چون او باطناً شیعه بوده و طرفدار آل علی(ع)، از اینرو می‌خواسته خلافت را به آنها برگرداند، و او مأمون را وادار کرد تا امام رضا(ع) را به عنوان ولایتعهدی انتخاب کند تا بعد از وی خلیفه مسلمانان گردد.

از طرف دیگر روایات زیادی هست که وی باطناً با حضرت رضا(ع) مخالف بوده و از نفوذ او در دستگاه خلافت ناراضی بوده است، و در این مورد روایاتی در کتاب عیون الأخبار شیخ صدوق می‌باشد که حاوی مطالبی در مخالفت امام رضا(ع) با فضل بن سهل می‌باشد، و ما اکنون در اینجا برای روشن شدن موضوع برای خوانندگان ارجمند گفته‌های طرفین را ذکر می‌کنیم.

تشیع فضل بن سهل

ابن خلکان در وفیات الأعیان و ابن اثیر در کامل التواریخ تصریح کرده‌اند که وی شیعه بوده و به خاطر همین او مأمون را وادار کرده تا علی بن موسی الرضا(ع) را به عنوان جانشین خود انتخاب کند، و خلافت را که حق آل علی بوده به آنها برگرداند، تقریباً عموم مورخان و مؤلفان بر این عقیده متفق هستند که انتخاب امام رضا(ع) به اصرار فضل بن سهل انجام گرفته است و مأمون چاره‌ای جز موافقت نداشته است.

حالا انتخاب او به عنوان ولایتعهدی یا به خاطر تشیع فضل بوده و یا عللی دیگر به پیشنهاد و اصرار او بوده است، بنی عباس و طرفداران آنها معتقد بودند که مأمون کاملاً خود را در اختیار فضل بن سهل گذاشته و هر چه او بگوید انجام می‌دهد، و به همین جهت با برادرش حسن بن سهل هم که از طرف مأمون حاکم عراق شده بود مخالفت کردند و با شخص دیگری از بنی عباس بیعت نمودند.

روایات صدوق درباره امام رضا(ع) و فضل

موسی بن سلمة گوید: با محمد بن جعفر در خراسان بودم یکی از روزها ذوالریاستین فضل بن سهل از خانه بیرون شد و گفت: من امروز چیز شگفتی را دیدم از من بپرسید آن چه بوده است، سؤال کردند: خداوند شما را حفظ کند. قضیه از چه قرار است؟ گفت: من امروز مشاهده کردم که مأمون به علی بن موسی الرضا پیشنهاد می‌کند: من می‌خواهم از خلافت کناره‌گیری کنم و آن را به شما واگذار نمایم. اما علی بن موسی الرضا(ع) از قبول خلافت خودداری می‌کرد و می‌گفت من آن را قبول نمی‌کنم، من دیدم مسأله خلافت چنان سست و بی‌مایه شده و اعتبار خود را از دست داده که مأمون می‌خواهد آن را واگذار کند و علی بن موسی الرضا نیز آن را قبول نمی‌کند و از پذیرش آن امتناع دارد، و من از این جهت سخت در شگفت مانده‌ام که چرا مسأله خلافت تا این اندازه بی‌ارج و مقام شده است.

پیشنهاد فضل به مأمون

محمد بن یحیی صولی گوید: عبیدالله بن عبدالله بن طاهر به من گفت: فضل ابن سهل به مأمون پیشنهاد کرد که برای تقرب به خدا و رسول و صله رحم شما ولایتعهدی را به علی بن موسی الرضا(ع) بدهید و بگذارید او بعد از شما به خلافت برسد، و چون پدرت رشید نسبت به آنها ظلم کرد و خاندان آنها را از هم برانداخت، شما در عوض به آنان محبت کنید و با انتخاب او به عنوان ولایتعهدی گذشته را جبران نمایید.

مأمون هم پیشنهاد فضل را قبول کرد و رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را فرستاد و علی بن موسی الرضا(ع) را از مدینه به خراسان آورد و او را ولی‌عهد خود نمود، مأمون و همگان با او بیعت کردند و درهم و دینار به نام او سکه زدند. مأمون لباس سیاه را که شعار عباسیان بود از تن در آورد و لباس سبز پوشید و بعد هم دخترش را به عقد و ازدواج او در آورد و به همه حاکمان و والیان خود موضوع را ابلاغ کرد.

جلوگیری از اقامه نماز عید

در یکی از اعیاد مأمون به امام رضا(ع) پیشنهاد کردند که شما بروید و برای مردم نماز عید بخوانید. امام رضا(ع) از رفتن به نماز امتناع کردند، مأمون گفت: من در نظر دارم مردم بدانند که ما از روی حقیقت و واقعیت شما را به عنوان ولایتعهدی برگزیده‌ایم و میل داریم مردم مطمئن گردند و دلشان آرام گردد و فضل و دانش و کمال شما را مشاهده کنند و شخصیت شما را بشناسند، پس اکنون بهتر است شما نماز عید را بخوانید.

امام رضا(ع) فرمودند: اگر قرار شد من نماز عید بگزارم مانند رسول خدا(ص) نماز خواهم گزارد، مأمون گفت: هرطور که میل دارید نماز بگزارید. مأمون به همه فرماندهان لشکر و رجال دولت خود امر کرد صبح زود در خانه امام رضا(ع) جمع شوند و برای نماز خود را آماده سازند، صبح روز عید هنگام برآمدن آفتاب تمام بزرگان مملکت و شخصیت‌های مقیم مرو در خانه امام رضا(ع) جمع شدند و منتظر خروج آن بزرگوار بودند.

هنگام طلوع آفتاب حضرت رضا(ع) غسل کرد و عمامه‌ای سفید بر سر گذاشت و یک طرف آن را به سینه و طرفی را هم به روی شانه خود انداختند در حالی که دامن‌ها را بالا زده و با پاهای برهنه از منزل خارج شدند، و همه کارگزاران و خدمتکاران هم او را همراهی می‌کردند، وقتی که مردم چنین وضعی را از آن حضرت مشاهده کردند، همگان از اسبها پیاده شده و کفش‌ها را از پا در آورده و با پای برهنه به طرف مصلی روان شدند.

حضرت رضا(ع) تکبیر گویان حرکت می‌کردند و جماعت هم دنبال او روان شدند، آن روز شهر مرو یکپارچه شور و نشاط و جوش و خروش بود، صدای تکبیر همه جا را فرا گرفته بود و غوغایی عظیم پدیدار گشت، جریان به مأمون رسید، فضل بن سهل به مأمون گفت: اگر علی بن موسی با این وضع به مصلی برسد مردم فریفته او می‌گردند، بهتر است دستور دهید او برگردد و از خواندن نماز خودداری کند، مأمونپیام فرستاد و حضرت هم برگشت.

فضل بن سهل و هشام راشدی

هشام راشدی از کسانی بود که همواره نزد امام رضا(ع) میآمد و خود را به آن جناب نزدیک کرده بود، او مردی عالم و ادیب به شمار می‌رفت، و کارهای امام رضا به دست او انجام می‌گرفت، و او قبل از این که امام رضا(ع) از مدینه به خراسان منتقل شود از کارگزاران آن حضرت بود، و همه اموال و وجوه بریه‌ای که از اطراف و اکناف برای امام رضا(ع) می‌رسید در اختیار او قرار می‌گرفت.

بعد از این که امام رضا(ع) به خراسان آمدند هشام بن ابراهیم هم به خراسان آمد و همچنان با امام رضا(ع) بود، در اینجا او اخبار داخل خانه امام(ع) را به فضل بن سهل می‌رسانید، و فضل را از آنچه در آنجا می‌گذشت مطلع می‌کرد، و نسبت به کسانی که می‌خواستند با امام ملاقات کنند سختگیری می‌نمود، و هر کس با امام سخنی می‌گفت بلافاصله به اطلاع فضل بن سهل و مأمون می‌رسید، زندگی هشام را در همین کتاب مطالعه کنید.

ناراحتی فضل از ارتباط امام رضا(ع) با مأمون

شیخ صدوق نقل می‌کند فضل بن سهل از ارتباط و رفت و آمدهای مأمون با امام رضا(ع) ناراحت می‌گردید. منزل امام(ع) متصل به منزل مأمون بود، و گاهی رفت و آمدهای خصوصی جریان داشت، مخصوصاً از هنگامی که امام رضا(ع) داماد مأمون شد قطعاً رفت و آمدهای خانوادگی هم بوده، و گاهی در مجلس آنها زنها حضور داشته‌اند و مسائلی در آنجا مطرح می‌شده است.

فضل بن سهل که همه جریان‌ها و خطوط فکری و سیاسی دربار مأمون را تحت نظر داشته و می‌خواسته از مذاکرات و رفت و آمدهای خصوصی هم اطلاع داشته باشد، ولی گویا از مجالس خصوصی امام با مأمون که در آنها زن‌ها هم حضور داشته‌اند و فضل نمی‌توانسته در آنجا حضور داشته باشد ناراحت بوده است و میخواسته اینگونه مجالس نباشد و زنها نتوانند در آنها شرکت کنند.

برای همین جهت او به مأمون می‌گوید: درِ خصوصی خانه امام را که به منزل مأمون باز می‌شده و گویا زن‌ها از آنجا وارد می‌شده‌اند مسدود کند، مأمون هم دستور می‌دهد آن در را می‌بندند؛ لذا یکی از روزها که امام در نظر داشته از آنجا وارد شود مشاهده می‌کند درِ مخصوص بسته است، امام رضا(ع) از مأمون سؤال می‌کند چرا در را بسته‌اند او می‌گوید: فضل گفته این در بهتر است بسته شود و لذا آن را بسته‌اند.

امام رضا(ع) از این سخن ناراحت می‌گردند و می‌فرمایند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۹]، کار فضل به این جا رسیده که باید در کارهای مربوط به زنان شما هم دخالت کند، و شما حتی حق ندارید مجالس خانوادگی تشکیل دهید. مأمون سؤال می‌کند: چکار کنم، امام می‌فرماید: در را باز کنید و در کارهایی که به فضل مربوط نیست نباید دخالت کند. شما آزاد هستید مجالس خانوادگی برپا کنید و با محارم خود بنشینید.

مأمون هم دستور می‌دهد در را باز کنند و بار دیگر زن‌ها از آن در رفت و آمد کنند و در مجالس خانوادگی شرکت نمایند، فضل بن سهل هنگامی که از این جریان آگاه شد و دانست بر خلاف نظر او درِ مخصوص باز شده و او نمی‌تواند از آنچه در آنجا می‌گذرد آگاه شود بسیار اندوهگین می‌گردد. گویند از اینجا ناراحتی فضل از امام رضا(ع) شروع شد و کینه آن جناب را در دل گرفت.

رضایتنامه امام رضا(ع) و مأمون از فضل بن سهل

شیخ ابوجعفر صدوق متن این رضایتنامه را در عیون الاخبار نقل می‌کند و می‌فرماید من این را در کتاب‌ها دیده‌ام ولی آن را هیچ شیخی و محدثی برایم روایت نکرده است و من همانگونه که آن را یافته‌ام نقل می‌کنم، این نامه در چند فصل تدوین و تنظیم شده و به امضای امام رضا(ع) و مأمون رسیده است، و در سال ۲۰۱ رضایتنامه تنظیم گردیده و در سراسر کشور در آن روز ارسال شده است.

این رضایتنامه در حضور ارکان کشور و فرماندهان لشکر، و رجال و علما و قضات و شخصیت‌ها و طبقات مختلف قرائت گردیده و دستور داده شد از آن نسخه‌های متعدد تهیه شود و به شهرها و ولایات فرستاده شود تا در منابر و اجتماعات بخوانند و به اطلاع همگان برسانند، این نامه بسیار مفصل و چند صفحه می‌باشد، ولی همانگونه که شیخ صدوق فرموده‌اند، صحت آن مسلّم نمی‌باشد.

جلوگیری فضل بن سهل از مراجعت مأمون

شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) نقل می‌کند: یکی از روزها مأمون به خانه امام رضا(ع) آمد و بعد از گفتگوهایی امام متوجه مأمون شد و فرمود: شما در این گوشه دنیا نشسته‌اید و از همه جا بی‌خبرید، اکنون در حجاز، یمن، و جاهای دیگر به مردم ظلم می‌کنند و کسی نیست که از آنها رفع ظلم بنماید، و شما هم از آنها اطلاعی ندارید و نمی‌دانید بر مردم چه می‌گذرد.

مأمون گفت: من چکار می‌‌توانم انجام بدهم، امام فرمودند: از همانجایی که آمده‌اید بروید، و به دردهای مسلمانان برسید و کارها را به دیگران واگذار نکنید که خداوند از شما بازخواست خواهد کرد، مأمون گفت: من این نظریه را قبول می‌کنم و اکنون بار سفر را می‌بندم، او از مجلس بیرون شد و دستور داد مقدمات سفر فراهم گردد، و خانواده با خادمان و کارگزاران مخصوص آماده حرکت شوند. فضل بن سهل از این جریان آگاهی پیدا کرد و بسیار ناراحت شد و غم و اندوه او را فرا گرفت، فضل بن سهل بر اوضاع و احوال مسلط بود و مأمون نمی‌توانست با او مخالفت کند، ولی اکنون مشاهده می‌کند که مأمون می‌خواهد به طرف عراق حرکت کند، او خود را به سرعت نزد مأمون رسانید و گفت: این چه فکری است برایت پیش آمده و تصمیم گرفته‌ای به طرف بغداد بروی و خراسان را ترک گویی.

مگر فراموش کرده‌ای که دیروز برادر خود را کشتی، و خلافت را از وی گرفتی، خویشاوندان پدری شما با تو دشمن هستند و همه اهل عراق و عربها با تو مخالف می‌باشند، دیگر این که کار تازه‌ای انجام داده‌ای و ابوالحسن را به ولی‌عهدی برگزیده‌ای، و خلافت را از خاندانت بیرون کرده‌ای، فقها و علما و مردم از عمل تو راضی نیستند، و آل عباس همه از تو نفرت دارند و دلهای آنها با تو نیست.

رأی درست این است که هنوز در خراسان اقامت داشته باشی تا دل‌های مردم آرام شود، و قضیه کشته شدن محمد فراموش گردد، و اکنون در اینجا بزرگانی هستند که به رشید پدر شما خدمت کرده‌اند، و از اوضاع و احوال آگاهی دارند، تو آنها را طلب کن و در این مورد با آنها مشورت نما، هرچه آنها گفتند و نظر دادند به کار‌گیر. او سؤال کرد آنها کدام افراد هستند، فضل گفت: مانند جلودی، ابو یونس و علی بن عمران.

این سه نفر قبلاً با ولایتعهدی امام رضا مخالفت کرده بودند و مأمون آنها را به حبس انداخته بود و مأمون دستور داد آن سه نفر را از زندان به مجلس او آوردند و امام رضا(ع) هم حضور داشت، آنها هنگامی که وارد مجلس شدند دیدند امام رضا کنار مأمون نشسته است، بار دیگر مخالفت خود را با امام رضا(ع) اظهار داشتند. مأمون هم ناراحت شد و دستور داد هر سه نفر را کشتند.

استدعای فضل از امام رضا(ع) و مأمون

هنگامی که فضل بن سهل مشاهده کرد مأمون آن سه نفر را کشت یقین کرد که او دیگر به سخنان او گوش نمی‌دهد و تصمیم گرفته است به طرف عراق برود، بعد از این که مقدمه کاروان مأمون از مرو بیرون شدند، و مأمون خواست حرکت نماید فرستاد تا فضل بن سهل را حاضر کنند، مأمون گفت: چرا در منزل خود نشسته‌ای و آماده حرکت نمیشوی، تو هم باید فوراً آماده گردی و با ما بیایی.

فضل بن سهل گفت: یا امیرالمؤمنین من گناهان بزرگی دارم خاندانت مرا متهم می‌کنند و مردم مرا سرزنش می‌نمایند و می‌گویند: برادر مظلومت را من کشته‌ام، و من برای ابوالحسن رضا(ع) بیعت گرفته‌ام، من از حاسدان و ساعیان بیم دارم و ممکن است گزندی به من برسانند، اکنون اجازه بده من در خراسان بمانم، و تو خود به طرف بغداد برو.

مأمون گفت: ما به وجود تو نیازمندیم، و اما این که گفتی از حاسدان واهمه داری، و ممکن است برای تو ناراحتی پدید آید، تو در نزد ما مورد اطمینان و اعتماد می‌باشی، و همواره طالب خیر و سعادت ما بوده‌ای اکنون برای اینکه اطمینان پیدا کنی که خطری متوجه تو نیست نامه‌ای بنویس و آن را به امضای علما برسان من زیر آن را امضاء می‌کنم و به تو امان‌نامه می‌دهم که از هر جهت مصون بمانی.

او رفت امان‌نامه‌ای نوشت و به امضای گروهی از بزرگان رسانید، و بعد آورد و مأمون هم آن را امضا کرد و بار دیگر مقداری از املاک و اموال را به او بخشید، ذوالریاستین گفت: دوست دارم خط ابوالحسن(ع) هم در این نامه باشد، مأمون گفت: تو می‌دانی که او شرط کرده در این کارها مداخله نکند، اکنون خودت برو و اگر توانستی از او هم امضا بگیر تا راحت گردی.

یاسر خادم گوید: فضل نزد امام رضا آمد، امام(ع) به ما فرمودند: شما کناری بروید، او آمد کنار امام نشست، و بعد امام متوجه او شد و فرمود: چه میخواهی، گفت: ای آقای من این اماننامه‌ای است که مأمون برای من نوشته است و دوست دارم شما هم این را امضا بفرمایید، امام فرمود: نامه را بخوان او هم همه را خواند، امام رضا(ع) فرمودند: ما این را قبول داریم مادامی که تقوی داشته باشی و از خداوند بترسی.

سخنان سلامی در اخبار خراسان

شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا از کتاب سلامی نقل می‌کند که او گفت: فضل بن سهل ذوالریاستین وزیر و مدبر کارهای مأمون بودند، یحیی بن خالد برمکی او را برای کارگزاری و خدمت در نزد مأمون برگزید، او پس از مدتی بر مأمون مسلط گردید و با هوش و فراست خود او را جذب خویشتن کرد، او همه کارهای مأمون را در اختیار خود گرفت و مستبدانه حکومت نمود و هر چه خواست انجام داد.

روزی در مجلس او سخن از کارهای ابومسلم خراسانی به میان آمد، شخصی به او گفت: ابومسلم توانست خلافت را از یک خاندان به خاندانی دیگر انتقال بدهد، ولی تو خلافت را از یک برادر به برادر دیگر منتقل کردی و فرق این دو بسیار زیاد است. فضل ابن سهل گفت: من هم می‌‌توانم آن را از یک قبیله به قبیله‌ای دیگر انتقال بدهم، و بعد مأمون را وادار کرد تا علی بن موسی را به ولایتعهدی برگزیند.

پیشنهاد فضل به امام رضا(ع)

در عیون اخبار الرضا نقل می‌کند که فضل بن سهل و هشام بن ابراهیم خدمت امام رضا(ع) آمدند و عرض کردند: یابن رسول الله ما با شما سخنی داریم که باید در نهان آن را به شما بگوییم، بعد از این که مجلس خلوت شد فضل بن سهل سوگندنامه‌ای بیرون آورد که در آن به طلاق و آزادی سوگند یاد شده بود، آنها گفتند: ما نزد شما آمدهایم که سخن حقّی را بگوییم و کلام راستی را بر زبان خود جاری سازیم.

ما دانسته‌ایم که خلافت به شما تعلق دارد و امامت حقّ خاص شما می‌باشد، یابن رسول الله هرچه بر زبان جاری می‌شود دلهای ما هم آن را گواهی می‌دهد، و اگر غیر از این باشد بردگان ما آزاد و زنان ما مطلقه باشند، و سی حج پیاده نیز به جای آوریم، ما تصمیم گرفته‌ایم مأمون را بکشیم و خلافت را در اختیار شما قرار دهیم، تا حق در جای خود قرار گیرد، و خلافت به جایگاه اصلی خود برگردد.

امام رضا(ع) هنگامی که این سخنان را از آنها شنیدند، آنها را لعن کردند و از خود دور نمودند و فرمودند: شما کفران نعمت کردید، و شما سلامت نخواهید ماند، و از گفتار شما هرگز خوشم نیامد، هنگامی که فضل و هشام اینگونه جواب شنیدند اراده کردند تا نزد مأمون بروند، آنها به امام رضا(ع) گفتند: ما برای این که شما را امتحان کنیم این سخنان را گفتیم.

امام رضا(ع) فرمودند: شما دروغ می‌گویید، دل شما همانگونه بود که گفتید، ولی چون من با شما موافقت نکردم زبان و گفته خود را تغییر دادید، آنها از آنجا نزد مأمون رفتند و جریان را به وی گفتند، بعد از آن امام رضا(ع) نزد مأمون رفت و گفت: باید از اینها خود را محافظت کنی، مأمون هنگامی که مسأله را شنید یقین کرد که امام(ع) در گفته خود صادق می‌باشد.

علم و ادب فضل بن سهل و خصوصیات او

او مردی بخشنده و کریم الطبع بود، و مانند برمکیان بذل و بخشش می‌کرد، فضل ابن سهل مردی سختگیر و با مجرمان بهشدت رفتار می‌نمود و کمتر انعطاف داشت، و در عین حال شخصی فصیح و شیرین زبان و بلیغ و ادیب به شمار می‌رفت، راه خروج از مشکلات را به خوبی پیدا می‌کرد و با نظریات صائب خود کارهای مهم را فیصله می‌داد، و روش کار در دستش بود، درآمدها را به خوبی جمع می‌کرد و به امور مالی حکومت بصیرت کامل داشت.

گویند او مردی باهمّت بود، و قبل از این که به وزارت برسد و شوکتی به هم رساند کریم النفس بود، معلم مأمون در هنگام خلافت مأمون روزی به او گفت: مأمون به شما محبت دارد و اخلاق و خوی شما را می‌پسندد، و من امیدوارم که تو روزی از مأمون هزار هزار درهم به دست بیاوری، فضل از این سخن خشمگین شد و به او گفت: تو نسبت به من کینه و حسادت داری که اینگونه سخن می‌گویی و یا من به شما بدی کرده‌ام.

معلم و مؤدب مأمون گفت: نه به خداوند سوگند، من این سخن را از روی محبت به شما گفتم و غرض دیگری نداشتم، فضل گفت: تو به من میگویی هزار هزار درهم از مأمون به دست میآوری، به خداوند سوگند من برای مال به او نپیوسته‌ام، من به مال زیاد و یا کم توجهی ندارم، من از اینرو به وی پیوسته ام تا امضا و حکم من به شرق و غرب عالم رود و فرمان من در همه جا جریان پیدا کند، و چندی نگذشت که همانگونه شد.

گویند: فضل بن سهل به مردی چیزی بخشید و برای او نوشت من هدیه‌ای برای شما فرستادم، این هدیه آن اندازه زیاد نیست تا آن را بزرگ جلوه دهم، و آنقدر هم کم نیست که مقام شما را پایین بیاورد، شما این را دریافت کنید و امیدوار باشید که هنوز نزد من از اینگونه هدایا دارید و این آخرین نیکی من به شما نخواهد بود و پاداش ثنا را هم از شما انتظار ندارم، او به یکی از یاران خود خشمگین شد و او را مورد عتاب قرارداد ولی بار دیگر به او محبت کرد و گفت:

انها محنة الکرام اذامااجرموا أو تجرموا الذنب تابوا
واستقاموا علی المحبة للاخوان فیما ینوبهم و أنابوا

ابوالعیناء گوید: فضل بن سهل می‌‌گفت: من بخل را ناشی از سوء ظن به خداوند می‌‌دانم، و سخا و جود را حسن ظن به او، خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ[۱۰]، و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ[۱۱]، این شیطان است که به آدمیان وعده فقر می‌دهد و مانع احسان می‌گردد، در صورتی که اگر انفاق کند خداوند عوض به او می‌دهد و روزی او را زیاد می‌گرداند.

ابراهیم بن عباس صولی گوید: فضل بن سهل در خراسان بیمار شد، بعد از این که بهبودی یافت مردم برای تبریک و تهنیت به منزل او رفتند تا او را عافیت گویند، هنگامی که مردم در آنجا قرار گرفتند، فضل متوجه آنان شد و گفت: در بیماری‌ها فوایدی هست که باید عاقلان در آن تفکر نمایند تا آن فواید و علل را بیابند، و بدانند که بیماری فوایدی هم دارد که باید از آنها غفلت نداشت.

نخست این که گناهان را پاک می‌کند، دوم موجب ثواب می‌شود در صورتی که توأم با صبر و شکیبایی باشد، سوم آدمیان را از خواب غفلت بیدار می‌کند، چهارم موجب می‌شود که انسان قدر سلامتی را بداند و نعمت صحت و تندرستی را قدر بداند، پنجم این که از خداوند طلب توبه و بازگشت می‌کند، ششم این که آدمیان برای سلامتی و بهبودی خود صدقه می‌دهند، هفتم اینکه به قضا و قدر پروردگار راضی می‌گردد. مردم با شنیدن این سخنان گفته‌های خود را فراموش کردند و متفرق شدند.

مردی به فضل بن سهل گفت: تو آن اندازه کارهای بزرگ انجام داده‌ای که من توانای وصف آنها را ندارم، و سرگردان هستم که چگونه آنها را بشمارم، راهی برای توصیف همه برای من نیست، هرگاه صفتی از صفات تو را تعریف میکنم صفت دیگری مشابه آن مقابل من ظاهر می‌گردد که آن نیز شایسته تذکر می‌باشد، و من ناتوانم که صفتی از اوصاف تو را بیان کنم و یا تعریف و توصیف نمایم.

ثمامة بن اشرس گوید: روزی در نزد فضل بن سهل بودم او متوجه من شد و گفت: اهل حاجت زیاد نزد من آمد و رفت می‌کنند و هر کسی چیزی می‌خواهد به‌طوری که من اکنون خسته‌ام، گوید: من به او گفتم: شما از جای خود حرکت کنید و در گوشه‌ای بنشینید تا مردم شما را مشاهده نکنند و خسته‌ات نسازند، گفت: راست می‌گویی، اما او بار دیگر برای تمشیت کارهای مردم و رسیدگی به امور آنها به محل کار خود رفت و مشغول رتق و فتق گردید.

جهشیاری گوید: فرزندی از فضل بن سهل درگذشت، او از درگذشت فرزندش بسیار بی‌تابی میکرد و ناراحت به نظر می‌رسید، در این هنگام ابراهیم بن موسی بر او وارد شد و گفت:"خير من العباس اجرك بعده و اللّه خير منك للعباس"

فضل گفت: راست گفتی و همین بیت موجب تسکین خاطرش شد و او را صله بخشید.

سهل بن هارون گوید: از سخنان ذوالریاستین که اکنون از وی باقی مانده و نام او را در کتاب‌ها جاودان ساخته این چند کلمه است که باید سرمشق قرار گیرد و از آنها استفاده شود، او می‌‌گفت: هرکس حقی را ترک گوید از سودی مغبون شده است و هرکس حقی را مورد عمل قرار دهد، غنائم فراوانی برای خود به دست آورده است، هرکس کار نیکی انجام داد باید شکر آن را به جای آورد و خداوند را سپاس گوید.

هرکس توکلش نیکو باشد و کارهایش را به خدا واگذار کند، خداوند کارهایش را جبران می‌کند، و هرکس برای خداوند کاری را ترک نماید، عوض آن را در نزد خداوند پیدا می‌کند، هرکس از راه معصیت سپاس مردم را به دست آورد، مذمت مردم را هم با دست خودش فراهم خواهد آورد، هرکس بر خلاف حق سودی به دست آورد، هلاکت خود را هم به‌وسیله خویش به دست خواهد آورد. خداوند رستگاری را برای نیکوکاران و فرجام بد را برای بدهکاران قرار داده است.

شخصی به فضل بن سهل در مورد مردی سعایت کرده بود، فضل در زیر نامه او نوشت: ما قبول سعایت را بدتر از خود سعایت می‌دانیم، ساعی سعایت می‌کند و راهنمایی می‌نماید ولی قبول سعایت و عمل به قول ساعی تجویز سعایت می‌شود، و کسی که سعایت می‌کند و خبر از سعایت می‌دهد مانند کسی که سعایت را قبول کند و آن را مورد عمل قرار دهد نخواهد بود، اینک از ساعی بترسید، اگر او در سعایت راستگو باشد ولی در دلش گناهکار می‌باشد؛ زیرا او سری را آشکار کرده است.

فضل بن سهل برای تمیم بن خزیمه نوشت: شایستگی والیان و حاکمان و موفقیت آنان هنگامی معلوم می‌گردد که کارها را به خوبی انجام دهند و مأموریت‌ها را به کمال و تمام برسانند، و همواره کار نیک بنمایند، و اسب‌های خوب و راهرو در پایان مسابقه خود را نشان می‌دهند، در پایان مأموریت یک والی جوهره او روشن می‌شود، و در آن هنگام یا مورد تقدیر و تشویق قرار می‌گیرد و یا مخذول و مردود می‌شود.

او برای برادرش حسن بن سهل نوشت: خداوند مرتبه تو را بلند کرد و تو را در هرکار خیری پیشقدم نمود، و در میدان فضل و کمال گوی سبقت را از همگان بردی، و اکنون اگر چه از محیط خانواده و مرکز خلافت دور شده‌ای ولی کرامت خلیفه درباره تو همچنان ادامه دارد، و نیکی‌های او همواره به شما می‌رسد، و خداوند عزت دنیا و دین و شرف و کرامت را به تو ارزانی کرده و ان شاء الله بیشتر از اینها را نیز خواهد داد.

فضل بن سهل و علم نجوم

کسانی که از فضل بن سهل سخن گفته‌اند تصریح می‌کنند که وی در علم نجوم بسیار ماهر بوده و حتی روز مرگ خود را هم پیشبینی کرده بوده است و گفته بوده که وی در میان آب و آتش خواهد مرد، و در این مورد مطالبی درباره او در کتاب‌ها نقل شده است و ما اکنون برای این که در این موضوع هم راجع به او بحث کرده باشیم در اینجا آنچه درباره او گفته شده ذکر می‌کنیم تا مبحث ما کامل شود.

سید بن طاووس گوید: از کسانی که به دانستن علم نجوم مشهور شده‌اند فضل بن سهل می‌باشد، او به مذهب امامیه منسوب است و شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا(ع) می‌داند، و او درباره امام رضا سخت از خود تعصب نشان داد و از آن جناب حمایت کرد. فضل بن سهل در چند مورد از طریق علم نجوم دست به کارهایی زد و موفق هم شد.

یکی از آن موارد، موضوع اختلاف امین و مأمون بود، هنگامی که خراسان به هم خورد و لشکریان مأمون حقوق خود را مطالبه می‌کردند، و امین هم علی بن عیسی بن ماهان را فرستاده بود تا وی را به بغداد ببرند، در این هنگام مأمون سخت مضطرب بود و نمی‌دانست چه کاری انجام دهد، او از ترس و وحشتی که وجودش را فرا گرفته بود در ناراحتی شدیدی به سر می‌برد.

فضل بن سهل چون اوضاع مأمون را مضطرب و پریشان دید متوجه علم نجوم شد و به طرف اسطرلاب خود رفت بعد از مدتی فعالیت و محاسبه به مأمون گفت: تو بر برادر پیروز خواهی شد، و خلیفه خواهی گردید، اینک وحشت نداشته باش که نصرت و ظفر با تو می‌باشد، از این سخنان فضل نور امید در دل مأمون تابید و از ناراحتی و اضطرابش کاسته شد و بعد از چند روز سر علی بن ماهان را برای او آوردند.

ابن خلکان گوید: ابوالحسین سلامی در تاریخ ولاة خراسان گوید: هنگامی که مأمون نخواست طاهر بن حسین را به جنگ برادرش محمد امین بفرستد، فضل بن سهل از نظر علم نجوم موضوع را مطالعه کرد و گفت: طاهر بر امین پیروز خواهد شد و به ذوالیمینین ملقّب خواهد گردید، مأمون از پیشگویی او در شگفت ماند و بعد او را به ذوالیمینین ملقّب ساخت، و خود به فرا گرفتن علم نجوم پرداخت.

سلامی گوید: یکی از پیشگویی‌های فضل بن سهل که آن را از علم نجوم استخراج کرده بود این است هنگامی که طاهر بن حسین می‌خواست به جنگ امین برود، او در ساعت معینی که خود آن را برگزیده بود پرچمی را به طاهر داد و گفت: این پرچم تا شصت وپنج سال همچنان در اهتزاز خواهد بود، و خاندان طاهر آن را مورد استفاده قرار خواهند داد.

گفته فضل بن سهل در این مورد درست از کار درآمد و پیشگویی او حقیقت یافت؛ زیرا از روزی که آن پرچم را به طاهر دادند و او آن را جلو خیمه خود برافراشت پرچم همچنان به دست فرزندان او در اهتزاز بود تا آنگاه که یعقوب بن لیث وارد نیشابور شد و محمد بن طاهر بن عبد الله بن طاهر والی نیشابور را از آنجا برداشت و به حکومت طاهریان خاتمه داد درست شصت وپنج سال بود.

فضل بن سهل درباره خودش نیز پیشگویی کرده و مدت زندگی خود را در دنیا و نوع مردنش را هم نوشته بود، هنگامی که فضل بن سهل کشته شد مأمون از مادر فضل خواست تا اگر چیزی از وی مانده به مأمون ارائه دهند، آنها یک جعبه‌ای ممهور به مهر فضل را نزد مأمون بردند، هنگامی که جعبه را باز کردند صندوق کوچکی درون آن جعبه پیدا کردند که آن هم مهر زده شده بود، صندوق را باز کردند و دیدند در آنجا یک بسته‌ای هست که آن را لوله کرده و به هم پیچیده‌اند، بسته را باز نمودند و نوشته‌ای از فضل در آنجا مشاهده کردند که از این قرار بود:

{{عربی|﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۱۲]، فضل بن سهل درباره خود اینچنین پیشبینی می‌کند و سرنوشتش این است: او چهل وهشت سال عمر می‌کند و بین آتش و آب کشته می‌شود، پیشگویی او درست از کار درآمد، و او را در حمام سرخس کشتند که جریان قتل او را در همینجا نقل خواهیم کرد، و فضل بن سهل از اینگونه پیش‌بینی‌ها باز هم دارد.

فضل بن سهل و ابوالصلت هروی

جاحظ در رسائل خود گوید: مشایخ خراسانی ما نقل می‌کردند که ابوالصلت هروی روزی در نزد فضل بن سهل بود، فضل نامه‌ای را که نضر بن شمیل برای او نوشته بودند قرائت می‌کرد، ابوالصلت به آن نامه ایراد گرفت و به آن اشکال وارد کرد، فضل بن سهل برای نضر بن شمیل ارزش و اعتباری قائل بود و به علم و کمال او اعتقاد داشت و او را به خاطر علم و ادبش احترام می‌کرد.

فضل بن سهل از گفته ابوصلت ناراحت شد و متوجه ابوصلت گردید و گفت: روزی در مجلس یحیی بن خالد بودم، او می‌‌گفت: نامه‌های من دست افرادی قرار می‌گیرد و چون آنها فهم و درک آن مطالب را ندارند و ذهن آنان متوجه موضوع نمی‌شود و از عمق مسائل آگاهی ندارند، به نامه اعتراض می‌کنند که فلان عبارت نامفهوم و یا بی‌معنی و زائد است، و حسد موجب می‌شود که آنها اعتراض بکنند و به نامه‌ها خدشه وارد سازند.

فضل بن سهل و سهل بن هارون

جاحظ گوید: سهل بن هارون به فضل بن سهل گفت: حاجب دو چهره امیر و حاکم را نشان می‌دهد، کسانی که نزد سلطان و ملکی و یا امیر و دبیری می‌روند نخست با حاجب برخورد می‌کنند، اگر حاجب و پرده‌دار چهره خوش نشان دهد و با ملاطفت و گرمی و محبت از واردان استقبال کند آنها امیر و سلطان را نیز اینچنین تلقی خواهند کرد و اگر با درشتی و تندخویی یا چهره عبوس با آنها برخورد کند آنها امیر و ملک را همچنان خواهند شناخت.

اکنون که می‌خواهی حاجب و پرده‌داری انتخاب کنی باید حاجبی خوش نفس با محبت و رأفت که از چهره‌اش نیکی و احسان و لطف نمودار باشد انتخاب نمایی، او باید قیافه بشاش و صورتی خندان و باز داشته باشد، او باید نیکوکار و خوشنیت باشد و از سوء نیت با مراجعان دوری کند، به حاجب خود امر کن تا اشخاص را بشناسد و هرکس را نسبت به مقام و شخصیتش احترام بگذارد.

او باید همه مراجعان را به یک چشم نگاه نکند و با هرکدام به اندازه مقام و موقعیت او سخن بگوید، و سعی کند تا دل همه را جلب کند، او نباید کاری کند که افراد از ترس این که در آنجا تحقیر شوند از آمدن نزد شما خودداری کنند، و در مجلس به هر کس در خور مقامش جای بدهند، و او را در رتبه نازل قرار ندهند، و اگر کسی را در آنجا تحقیر کردند او از جای خود حرکت کند و محلی در خور شأنش به او بدهد.

فضل بن سهل و مسلم بن ولید

خطیب بغدادی گوید: مسلم بن ولید انصاری با فضل بن سهل دوست بود، و منزل آنها در پل بردان بغداد به هم متصل بود و آنها با یکدیگر ارتباط نزدیک داشتند، هنگامی که مسلم شنید فضل بن سهل دوست قدیمی او در مرو خراسان به وزارت مأمون رسیده است، بغداد را ترک گفت و به سوی خراسان رهسپار گردید، وقتی که فضل او را دید گفت: تو گوینده این بیت هستی؟

فَاجْرِ مَعَ الدَّهْر إِلَى غَايَةترفع فِيهَا حالك الْحَال؟

بعد از این فضل بن سهل متوجه مسلم بن ولید شد و گفت: ما اکنون به آن حالی رسیده‌ایم که تو آن را در شعر خود گفته‌ای، و بعد دستور داد سیهزار درهم به او بدهند.

ابن طباطبا می‌گوید: مسلم بن ولید شاعر، قبل از این که فضل بن سهل به وزارت برسد ندیم او بود، و بعد که فضل وزیر شد او به خراسان رفت و قصیده خود را برای فضل خواند، فضل بن سهل به او گفت: در این دولت اوضاع و احوالت خوب خواهد شد و مقامت بالا خواهد رفت، فضل دستور داد سی هزار درهم به او بدهند و بعد هم وی را متصدی برید جرجان نمود و او در آنجا مال و منال فراوانی به دست آورد.

ابن رشیق قیروانی نیز گوید: مسلم بن ولید صریع الغوانی خود را به فضل بن سهل ذوالریاستین نزدیک کرد و بعد ولایت جرجان را از طرف او به دست آورد و در همانجا در گذشت، او نزد فضل رفت و خواست برای او شعری بخواند، فضل گفت: مقام تو بزرگتر از این است که بخواهی شعری بخوانی، مسلم گفت: من شعری گفته‌ام باید برای شما بخوانم، و بعد شعرش را خواند و گفت: کاری به من بدهید او هم مسلم را به جرجان فرستاد.

فضل و روایت حدیث

شیخ ابوجعفر طوسی او را در رجال خود از اصحاب امام رضا(ع) نوشته است، و برای همین جهت سید بن طاووس در کتاب فرج المهوم او را از امامیه شمرده است و گوید او شیعه می‌باشد و از امام رضا حدیث نقل می‌کند، و قبلاً در ترجمه او تذکر دادیم که ابن اثیر در کامل التواریخ و ابن خلکان در وفیات او را شیعه می‌دانند و می‌گویند به خاطر همین امام رضا را برای ولی‌عهدی برگزید.

خطیب بغدادی نیز در تاریخ بغداد او را از اهل حدیث می‌داند و در حدیث از او نقل می‌کند، خطیب توسط مشایخ خود از طاهر بن حسین روایت می‌کند که فضل بن سهل گفت: من از یحیی برمکی شنیدم و او از عبدالحمید کاتب و او از سالم بن هشام کاتب و او از عبدالملک بن مروان و او از زید بن ثابت روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمودند: هرگاه ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۱۳] را نوشتی سین را روشن بنویس.

کشته شدن فضل بن سهل

مأمون هنگامی که از مرو حرکت کرد و به طرف عراق رهسپار شد در سر راه خود وارد سرخس گردید، او تصمیم گرفت قبل از این که وارد بغداد شود چند نفر را باید از بین ببرد، یکی از آنها فضل بن سهل بود، با این که فضل از آغاز به او کمک کرده بود و در اثر مساعی او مأمون به خلافت رسید ولی خلفای حیله‌گر بنی عباس همیشه خادمان خود را پس از به قدرت رسیدن کشتند.

ابوجعفر منصور ابومسلم را کشت، هارون برمکیان را قتل عام کرد و اکنون مأمون می‌خواهد فضل بن سهل وزیر دانشمند و با تدبیر خود را بکشد و بهانه از دست مخالفان خود بگیرد، او هنگامی که وارد سرخس شد در کاخ دولتی آنجا اقامت گرید، امام رضا و فضل بن سهل و همه رجال کشوری و لشکری او هم با وی بودند، مأمون و فضل در یک ساختمان زندگی می‌کردند و فاصله زیادی بین آنها نبود.

مأمون با دائی خود غالب موضوع را در جریان گذاشت و بسیار مخفیانه عمل کرد، او هم رفت چهار نفر را برای این کار انتخاب کرد، نام آنها را ابن اثیر در کامل التواریخ ذکر کرده و گوید آن چهار نفر عبارت بودند از: غالب مسعودی که سیاه بود، قسطنطین رومی، فرج ریاحی، و موفق صقلبی، آنها را تحریک و تطمیع کردند تا فضل را بکشند، و آن چند نفر هم آماده دستور شدند.

یکی از روزها که فضل بن سهل به حمام رفته بود آن چهار نفر ناگهان به حمام ریختند و فضل را کشتند، و بعد هم از آنجا فرار کردند، در این هنگام اعلام شد که فضل را در حمام کشته‌اند، مأمون بلافاصله دستور داد هرچه زودتر قاتلان را دستگیر کنند و اعلان کردند هرکس قاتلان را معرفی کند ده هزار درهم به او انعام خواهند داد، و بعد از مدتی آن چهار نفر را دستگیر کردند و نزد مأمون آوردند.

هنگامی که آنها را نزد مأمون بردند، مأمون گفت: چرا او را کشتید؟ آنها گفتند: شما امر کردید ما هم او را کشتیم، ولی مأمون برای این که خود را بی‌تقصیر جلوه دهد دستور داد آن چهار نفر را کشتند و سر آنها را به عراق برای برادرش حسن بن سهل فرستادند، و خود نیز اظهار مصیبت کرد و از کشته شدن فضل ابراز تأسف نمود و بعد از سرخس به طرف طوس رهسپار شد.

غالب دائی مأمون که به وسیله او فضل بن سهل کشته شد خود از اهل خراسان بود و گفته‌اند که استاذسیس که در سال ۱۵۱ در خراسان قیام کرد جد او بوده است یعنی مراجل مادر مأمون که زنی از اهل بادغیس خراسان بود دختر همین استاذسیس می‌باشد، ولی خطیب در تاریخ خود گوید: مأمون عبدالعزیز بن عمران طائی و موسی بن عمران بصری و خلف بن عمر مصری و علی بن ابی سعید و سراج خادم را به عنوان قاتلان فضل اعدام کرد.

سیدمرتضی علم الهدی در امالی خود نقل می‌کند که مأمون به فضل بن سهل گفت: من می‌ترسم از طرف گروهی که با شما دشمن هستند صدمه‌ای به شما برسد، اکنون هر وقت می‌خواهید نزد من بیایید با گروهی از لشکریان بیایید، فضل به او گفت: اگر تو به من امنیت بدهی و از طرف شما تأمین داشته باشم هیچکس نمی‌تواند به من صدمه‌ای برساند و من فقط از شما می‌ترسم.

شیخ صدوق نیز در کتاب عیون اخبار الرضا حدیث مفصلی راجع به کشته شدن فضل بن سهل نقل می‌کند و می‌گوید: یاسر خادم گفت: هنگامی که مأمون با امام رضا(ع) و فضل بن سهل از مرو بیرون شده بودند در یکی از منازل بین راه نامه‌ای از حسن بن سهل برادر فضل رسید و برای او نوشته بود من در حساب نجوم دیدم که تو در یکی از ماه‌های امسال بین آهن و آتش کشته خواهی شد.

اکنون نظرم این است که تو و علی بن موسی الرضا و مأمون وارد حمام شوید و حجامت کنید تا مقداری خون از شما بریزد و نحس آن روز موعود برطرف گردد، ولی سرانجام فضل در سرخس وارد حمام شد و گروهی وارد حمام شدند و او را کشتند، و یکی از قاتلان او ابن ذی القامت پسرخاله فضل بن سهل بود، و بعد از آن ضجه و شیون در سرخس بلند شد و همه دانستند که فضل کشته شده است.

فضل بن سهل در روز پنج شنبه دوم شعبان سال ۲۰۲ و یا ۲۰۳ در حالی که چهل وهشت سال از عمر وی می‌گذشت کشته شد، گروهی از شعرا مانند دعبل و مسلم ابن ولید او را مرثیه گفتند، بعد از کشته شدن فضل مأمون نزد مادر او رفت و به وی تسلیت گفت و اظهار داشت اگر تو فرزندی را از دست دادی من امروز به جای او برای تو فرزند می‌باشم، او هم گفت: چگونه در مرگ او محزون نباشم که او فرزندی مانند تو را برای من گذاشته است.

او از حضرت رضا(ع) دو حدیث نقل کرده، او می‌گوید: به امام رضا(ع) عرض کردم راجع به رؤیت خداوند برای من بفرمایید، گروهی گفته‌اند خداوند را می‌‌توان دید، و جماعتی هم گفته‌اند خداوند هرگز قابل رؤیت نیست و با چشم ظاهر نمی‌توان او را مشاهده کرد. امام(ع) فرمودند: ای ابوالعباس هرکس خداوند را بر خلاف آنچه خودش وصف کرده است تعریف نماید بر خداونددروغ بسته است. خداوند فرموده ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ[۱۴] این دیدگان چشم‌های ظاهر نمی‌باشند، بلکه مقصود دیدگان دل هستند، خداوند را با وهم و گمان نمی‌توان وصف کرد و چگونگی او هم قابل درک نیست.[۱۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. گروهی از مورخین، فضل بن سهل را دوستدار اهل بیت (ع) معرفی کرده و همین امر را مسبب حکم قتل او توسط مأمون می‌دانند. نسائم الاسحار من الملائم الاخبار، ص۱۸.
  2. به تیتر واژه ماجرای حمام سرخس مراجعه کنید.
  3. بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۰-۱۳۱.
  4. به نقل از لوح فشرده کتاب: سیری در سیره ائمه اطهار (ع).
  5. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹.
  6. بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۶۸.
  7. تاریخ طبری، ج۱۱، ص۱۰۲۷؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۸.
  8. محمدی، حسین، رضانامه ص۵۴۴.
  9. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  10. «شیطان شما را از تنگدستی می‌هراساند » سوره بقره، آیه ۲۶۸.
  11. « هر چیزی را هزینه کنید او جایگزین آن را می‌دهد؛ و او بهترین روزی‌دهندگان است» سوره سبأ، آیه ۳۹.
  12. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  13. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  14. «چشم‌ها او را در نمی‌یابند و او چشم‌ها را در می‌یابد و او نازک‌بین آگاه است» سوره انعام، آیه ۱۰۳.
  15. عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص 311-340.