معتزله در کلام اسلامی
اسلام |
شخصیتهای محوری
|
اعیاد و مناسبتها
|
معتزله، یکی از دو فرقۀ نامدار و عمدۀ کلامی اهل سنت است که در شکوفایی فرهنگ اسلامی تأثیر بسزا داشته است. کلام معتزلی بر اساس عقلگرایی و عدلگرایی، واکنشی در برابر افراطگرایی خوارج و تفریطگرایی مرجئه است. این گروه درباره عقایدی همچون توحید، عدل و ... عقاید خاصی داشتند.
تاریخچه
معتزله، یکی از دو فرقۀ نامدار و عمدۀ کلامی اهل سنت است که در شکوفایی فرهنگ اسلامی تأثیر بسزا داشته است. در تاریخ اسلام، دو گروه را "معتزله" میخوانند: یکی آنان که در دورۀ خلافت امام علی (ع)، از او کناره گرفتند. اینان را معتزلۀ سیاسی میشمارند. دوم، متکلمانی که اواخر قرن نخست هجری ظهور کردند پایهگذار و پیشوای آنان، "واصل بن عطا" شاگرد حسن بصری بوده و چون در یک جریان، از حوزۀ درس او جدا و مستقل شد، حسن گفت: "اعتزل عنا؛ از ما جدا شد" معروف است به همین مناسبت، پیروان او "معتزله" نامیده شدند. معتزله به دو گروه معتزلۀ بغداد و معتزلۀ بصره انشعاب یافته و در بسیاری از موضوعاتِ الهیات، طبیعیات، اجتماعیات و انسانیات عقایدی ویژه دارند. این فرقه امروزه به کلی منقرض شده است[۱].
بر این فرقه، از سوی موافقان و مخالفان نامهایی از سر حب و بغض گذاشته شده است:
- نامهایی که طرفداران معتزله بر این گرایش نهادهاند، عبارتند از: معتزله (موحده): به معنای پرهیزکنندگان از باطل؛ اهل التوحید: چون معتقدند غیر از خدا قدیم دیگری نیست؛ اهل العدل (عدلیه): چون به عدل خدا معتقدند؛ قدریه: بدان اعتبار که معتزله به قدریه گرویدند؛ منازلیه: به آن سبب که نظریه"منزلت بین منزلتین" را مطرح کردند؛ وعده و وعیدیه: زیرا معتزله به این دو نیز معتقدند و اهل التنزیه (منزهه): بدان علت که خدا را از صفات زاید بر ذات تنزیه میکنند.
- نامهایی که مخالفان معتزله به آنها نهادهاند، این چنین است: معتزله: به معنای جداشدگان؛ نفات (نفیکنندگان): زاید بودن صفات بر ذات، در نگاه مخالفان معتزله، این فرقه همه صفات را از خداوند نفی میکند؛ معطله: مخالفان معتزله معتقدند که معتزله با نفی صفات زاید بر ذات به نفی صفات خداوند و تعطیلی صفات خداوند معتقد شدهاند؛ جهمیه: به این سبب که برخی از عقاید آنها از "جهم بن صفوان" گرفته شده است؛ مخانیث الخوارج: چون همانند خوارج، مرتکب کبیره را در جهنم جاودان میدانند و مبتدعه: زیرا اعتزال آنها از تفکر رایج جامعه اسلامی نوعی بدعت بوده است[۲].
- کلام معتزلی، که در قرن ۲ و ۳ هجری به اوج خویش میرسد، در حقیقت واکنشی است در برابر افراطگرایی خوارج و تفریطگرایی مرجئه که از عقل در کشف و استنباط عقاید دینی و دفاع از آن بسیار بهره میبَرَد. بنابر آموزههای معتزلی، همۀ معارف اعتقادی، ماهیتی معقول دارند و آنچه در نصوص دینی آمده است، تنها آنگاه پذیرفتنی است که با عقل آدمی همراهی کند. نصوصی را که با عقل همراهی و همسازی ندارند، باید به تأویل و توجیه بُرد. مکتب امامیه نیز همچون معتزله حجیت عقل را پذیرفته و حتی آن را یکی از ادلۀ اربعه فقه میداند؛ ولی عقلگرایی امامیه، برهانی است و عقلگرایی معتزله، جدلی[۳].
معتزله دورانی باشکوه و جلال ـ اما کوتاه ـ داشتند که هم روزگار با خلافت مأمون عباسی بود؛ اما با فوت مأمون اقتدار آنان نیز رو به افول گذاشت. افول آنها از زمانی شروع شد که متوکل عباسی بر مسند حکومت تکیه زد و با روشهای گوناگونی با آنها سر ناسازگاری گذاشت[۴]. البته آنها تا حدود قرن ششم و هفتم هجری به حیات علمی خود ادامه دادند؛ اما چراغ عمرشان دیگر کمسو شده بود و سرانجام از آنها اثری در تاریخ دیده نشد؛ تا آنکه در چند سده اخیر گروهی با داعیه احیای عقل و خردورزی عقلانی، خود را دنبالهرو معتزله دانستند که آنها را اصطلاحاً نومعتزله نامیدهاند[۵]
اصول اعتقادی معتزله
اصول اعتقادی معتزله عبارت است از:
نخست: توحید
بیشترین اختلافات معتزله با دیگر فرق کلامی در موضوع توحید، در توحید صفاتی و افعالی رخ مینماید. معتزلیان توحید افعالی را برنمیتابند و بر آنند که لازمۀ توحید افعالی این است که بشر را خالق افعال خویش ندانیم و آنها را به خداوند نسبت دهیم و بدینسان، حساب و کتاب اخروی بی معنا و عبث میشود. در برابر، پیروان مکتب امامیه، توحید افعالی را میپذیرند و به نظام اسباب و مسببات معتقدند و بر آنند که هر اثری در همان حال که به سبب نزدیک خویش قوام یافته است، به ذات حق تعالی قائم است و این دو قیام، در طول یکدیگرند نه در عرض یکدیگر. معتزلیان توحید صفاتی را پذیرفتهاند و معتقدند توحید صفاتی به معنای تهی بودن ذات از هرگونه صفت است. در نظرگاه معتزلی، لازمۀ اثبات صفات قدیم برای خدا، اعتقاد به تعدد خدایان است. مکتب امامیه نیز توحید صفاتی را باور دارد؛ اما آن را به معنای عینیت صفات با ذات احدیت میداند[۶].
دوم: عدل
کلام معتزلی به عدالت خداوند، سخت معتقد است و برای اثبات آن از حُسن و قبح ذاتی اشیاء مدد میگیرد. از این نظرگاه، اشیاء به صورت ذاتی ـ پیش از آنکه حکم خداوند متوجه آنها شود ـ حَسَن یا قبیحاند و عقل آدمی در فهم این حُسن و قبح، مستقل است. برخی افعال دارای حُسن ذاتیاند و از این رو، بر خداوند لازماند، و برخی دیگر دارای قبح ذاتیاند و از این رو، ترک آنها بر خداوند لازم است. اگر خداوند بنده را به گناه وادارد یا در برابر گناه، قدرت را از او سلب کند، ستم کرده است؛ ولی خداوند حکیم هرگز ستم نمیکند. برایند استدلالها و مباحث معتزله دربارۀ عدل ـ که بیشترین مخالفتها را به سوی خود کشانده است ـ اختیار و آزادی مطلق انسان است. معتزلیان بر آنند که خداوند، خالق افعال بشر نیست. او به انسان اختیار و آزادی مطلق تفویض کرده است و اگر جز این باشد، انسان دیگر مسئول اعمال خود نیست. انسان در این حال، بی اختیار است و نمیتوان برای آنچه کرده است، به او پاداش یا کیفر داد؛ زیرا با عدل الهی ناسازگار است. مکتب امامیه نیز معتقد است انسان، آزاد و مختار است؛ ولی همانند دیگر آفریدگان، به ذات حق قائم است و نیازمند عنایت اوست. باور امامیه در این باره در جملهای مشهور خلاصه شده است: "لا جَبْرَ و لا تَفْویضَ بَلِ الأمْرُ بَینَ الامْرَینِ". امامیه حُسن و قبح عقلی را انکار نمیکند؛ اما قلمرو آن را در حوزۀ افعال و اعمال انسان محدود میسازد. افعال خداوند از این قلمرو بیرون است و دست مقیاسها و معیارهای بشری به آن نمیتواند رسید. خداوند عادل است؛ ولی ملاک عدل الهی حُسن و قبح ذاتی نیست. ذات احدیت، وجود صرف و کمال محض و فعلیت خالص است و از این رو نیازمند توجیه و دلیل نیست[۷].
سوم: وعد و وعید
وعد به معنای نوید و پاداش است و وعید به معنای تهدید به کیفر. دربارۀ وعد اختلافی نیست؛ اما مکتب معتزله در باب وعید نظریهای خاص دارد. معتزلیان معتقدند همۀ وعیدها برای فاسقان و فاجران تحقق میپذیرد مگر در دنیا توبه کنند. مغفرت بدون توبه پدید نمیآید. مکتب امامیه قائل است چه بسا کسی در قیامت به واسطۀ اسبابی مشمول مغفرت یا شفاعت قرار گیرد؛ در حالی که در دنیا توبه نکرده است[۸].
چهارم: منزلت بین المنزلتین
فرقهها و مکاتب کلام اسلامی دربارۀ وضعیت ایمانی گناهکاران نظریههای گوناگونی پیش کشیدهاند. خوارج قائلند هر کس گناه کبیره کند، کافر است. در مقابل اینان، طایفه مرجئه معتقد بودند گناه به ایمان زیانی نمیرساند. معتزلیان نظریهای میان این دو برگزیدند و گفتند، هر کس گناه کبیره کند، نه مؤمن است و نه کافر. او در "منزلت بین المنزلتین" جای میگیرد. در این میان، مکتب امامیه نیز معتقد است میتوان کسی را هم مؤمن دانست و هم فاسق[۹].
پنجم: 'امر به معروف و نهی از منکر =
بیشترین اختلافات میان مکاتب کلام اسلامی در این موضوع، آنگاه رخ نموده است که دربارۀ حدود و شرایط آن سخن گفتهاند. معتزلیان قائلند در وجوب امر به معروف و نهی از منکر شرط است که احتمال توفیق موجود باشد و مفسدۀ مستمر بر آن ترتب نیابد. با این حال میگویند اگر منکرات شایع شوند، یا حکومت ستمگر باشد، بر همۀ مسلمانان واجب است تجهیز قوا کنند و برخیزند. معتزلیان ادای این فریضه را تنها با قلب و زبان کافی نمیدانند. در دیدگاه معتزلی، معروف و منکر را تنها از راه شرع نمیتوان شناخت؛ بلکه عقل آدمی نیز میتواند معروفها و منکرها را بازشناسد. قیام به این فریضه مشروط به وجود پیشوا و امام نیست؛ بلکه وظیفهای عمومی است که بر پشت مسلمانان سنگینی میکند. مکتب امامیه برای امر به معروف و نهی از منکر شرایطی قائل است؛ ولی آن را از فروع دین میداند نه از اصول اعتقادی مذهب[۱۰].
نقطه مقابل، تفکر اشاعره قرار داشتند که به صفت عدل الهی معتقد بودند، انسان را دارای اختیار میدانستند و به حسن و قبح ذاتی افعال معتقد بودند و تکلیف فوق طاقت را قبیح میدانستند. مسلک معتزلی مظهر افراط کاری و نحله اشعری مظهر جمود فوقالعاده است. معتزله افرادی بودند که در زمان خودشان به روشنفکری معروف بودند، روشنفکری به خرج میدادند و در این کار افراط میکردند، اشاعره برعکس بودند هرچیزی را به مفهوم محسوسش حمل میکردند، یعنی برای هر چیزی یک معنای حسی در نظر میگرفتند[۱۱].
دیدگاههای معتزله
از نظر معتزله، انسان آزاد و مختار است و قبل از هر فعلی قدرت فعل و ترک آن را دارد؛ مؤمن قادر بر کفر و کافر قادر بر ایمان است؛ در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است و قرآن را با عقل میتوان تفسیر کرد[۱۲].
معتزله در امور سیاسی و اجتماعی قائلاند به: وجوب امر به معروف و نهی از منکر؛ صحت امامت خلفای راشدین به ترتیبی که واقع شده و حضرت علی (ع) افضل بوده؛ نقد صحابۀ پیغمبر و بررسی کارهای آنها جایز است. تحلیل و مقایسۀ روش سیاسی امام علی (ع) و روش سیاسی عمر، از جمله برنامههای اجتماعی و سیاسی معتزله است.
معتزله هیچگاه تسلیم فکر یونانی نشدند و فلسفۀ یونان را به طور کامل نپذیرفتند، بلکه با شهامت در رد آن کتاب نوشتند. معتزله، اصل توحید را از جهمیه اقتباس کردند و اصل عدل را از قدریه، بلکه در حقیقت، مکتب معتزله تکاملیافتۀ دو فرقۀ قدریه و جهمیه است[۱۳].
معتزله در سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان
واژه معتزله در روایات به دو گروه اطلاق شده است:
- جمعی که از همراهی با امیر مؤمنان (ع) در جنگهایش کنارهگیری کردند و با مخالفان حضرت همکاری نکرده بودند؛ مانند اسامة بن زید، سعد بن وقاص و عبدالله بن عمر. در روایتی از آنان به «معتزله» تعبیر شده است[۱۴]. در نهج البلاغه از این روش آنان انتقاد شده است: «آنان حق را خوار کردند (چون یاری ننموده اند) و باطل را یاری نکردهاند»[۱۵]. محدث نوری در شرح حدیثی که معتزله و قدریه در کنار نواصب ذکر شدهاند، اشاره میکند که ممکن است مراد این دسته از معتزله باشند[۱۶].
- گروهی بودند که از حسن بصری کنارهگیری کردند؛ مانند واصل بن عطاء. وقتی سخن از مرتکب گناه کبیره شد و اینکه خوارج آنان را کافر و مرجئه را مؤمن میدانند، حسن بصری آنان (مرتکبان گناه کبیره) را منافق دانست؛ واصل و پیروانش، آنان (مترکبان گناه کبیره) را فاسق میدانستند و جلسه را ترک کردند؛ به همین جهت به آنان معتزله میگویند[۱۷]؛ چون از درس حسن بصری کنارهگیری کردند. برخی گفتهاند: مرتکب کبیره را همه موحد میدانستند؛ خوارج آنان را کافر میدانستند و واصل گفته آنان فاسق هستند، نه مؤمن و نه کافر؛ بلکه منزلة بین المنزلتین[۱۸]. شیخ مفید مینویسد:
سبب نامیده شدن آنها به اعتزال این است که این لقب زمانی به آنها اطلاق شد که قایل به اصل «منزلة بین المنزلتین» شدند و این اصل را اولین بار واصل بن عطاء (م ۱۳۱) احداث کرد و دلایلی بر آن اقامه نمود؛ سپس عمرو بن عبید (برادرزن واصل) از آن تبعیّت و دفاع کرد و جمعی با این عقیده موافقت نمودند و همین عقیده باعث شد که این دو نفر از مجلس درس حسن بصری (م ۱۱۰) کنارهگیری کنند و اعتزال گزینند و مردم نیز به این علّت آنها را معتزله نامیدند که از مجلس درس حسن بصری کنارهگیری نموده بودند و هر کس به این اصل قایل باشد، معتزله نامیده میشود؛ گرچه عقاید دیگری بر خلاف معتزله داشته باشد[۱۹].
این اندیشه از اواخر نیمه دوم قرن اول بود و در نیمه اول قرن دوم بیشتر مطرح شد و در برابر آن، اشاعره قرار گرفتند که پیروان ابوالحسن اشعری هستند. واصل بن عطاء که خود در بصره ساکن بود، برای ترویج تفکرش عبدالله بن حارث را به مغرب، حفص بن سالم را به خراسان، قاسم را به یمن، ایوب را به جزیره، حسن بن ذکوان را به کوفه و عثمان طویل را به ارمنستان اعزام کرد[۲۰] و خود در سال ۱۳۱ درگذشت[۲۱].[۲۲]
عقیده معتزله
پنج اصل معتزله که همه گروههای اعتزالی بر آن اتفاق نظر دارند، عبارتاند از: توحید، عدل، وعد و وعید (یعنی هر وعده خوبی و وعده عذابی که خدا داده، تخلف ناپذیر است و باید به آن عمل نماید)، منزلة بین المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر. قاضی عبدالجبار اسدآبادی همدانی (م ۴۱۵ق) کتابی دراین باره دارد با عنوان شرح الأصول الخمسه. او در شرح منزلة بین المنزلتین مینویسد: «صاحب گناه کبیره نامی بین دو نام و حکمی بین دو حکم دارد؛ نه کافر نامیده میشود نه مؤمن؛ بلکه به حکم سوم اختصاص دارد که فاسق نامیده میشود و به همین جهت منزلت بین دو امر نامیده شده است؛ یعنی نه منزلت و جایگاه کافر را دارد و نه جایگاه مؤمن را؛ بلکه جایگاهی بین آن دو دارد». او در ادامه میافزاید: «اگر مستحق عقاب بزرگ باشد، کافر نامیده میشود و اگر مستحق عقاب کمتر باشد، فاسق به وی اطلاق میشود»[۲۳]. زیدیه هم عقیده مشابهی دارند. البته شیخ مفید تفاوتی بین معتزله و زیدیه قایل است و در شرح حال زید بن حسن، این دو عقیده را از وی نفی مینماید؛ زیرا زیدیه در بحث امامت قایل به دعوت و جهاد هستند و معتزله امامت را درباره کسی روا میدانند که قایل به اعتزال باشد و امامت را با شورا و اختیار میدانند[۲۴]؛ اما به نظر میرسد معتزله امامت زید بن علی و بعد از وی، محمد بن عبدالله بن حسن را قبول داشتند[۲۵]. از روایت الکافی نیز این مطلب استفاده میشود؛ زیرا سران معتزله از امام صادق (ع) خواستند با محمد بن عبد الله بیعت کند[۲۶].
معتزله بر این نظرند که خداوند نقشی در افعال بندگان ندارد، جز اینکه آنان را آفریده و قادر نموده بر افعال؛ پس امور افعال را به آنان وانهاده است و بندگان هرگونه که بخواهند، به طور مستقل و بدون اراده الهی عمل میکنند. در برابر آنان قائلان به جبر هستند که معتقدند بندگان در انجام اعمال مجبور هستند[۲۷]؛ ولی شیعه قایل به «امر بین الامرین» میباشد؛ یعنی در عین اینکه بندگان مختارند، خداوند نیز در کارهای بندگان نقش دارد. بنده توان انجام اوامر و نواهی الهی را به اختیار خود دارد[۲۸].
اندیشه این گروه درخور واکاوی و توجه است. با توجه به اینکه از نظر عقیده پیوند وثیقی بین معتزله و زیدیه وجود دارد و اصول اعتقادی آنان تقریباً یکی است، این پرسش پیش میآید که آیا زیدیه عقاید خود را از معتزله گرفتند یا معتزله در عقایدشان وام دار زیدیه هستند؟ ذکر شده که زید بن علی بن الحسین (م ۱۲۲ق) مدتی شاگرد واصل بن عطاء بوده و تفکر اعتزال را از وی گرفته است[۲۹]. از سوی دیگر اندیشه مبارزه با ستم و امر به معروف و نهی از منکر در عمل، با قیام زید آغاز شد. در عین حال هر دو قایل به امام منصوص و پایان امامت در چند نفر (دوازده امام) نیستند و در این نظر هم مشترکاند. ابن حزم مینویسد: گروهی از اهل سنت و تمام معتزله و تمام خوارج و تمام زیدیه بر این نظرند که قیام با شمشیر برای امر به معروف و نهی از منکر واجب است، اگر دفع منکر جز به این کار میّسر نباشد[۳۰].[۳۱]
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۲۳-۳۳۳؛ فرهنگ شیعه، ص ۴۱۳.
- ↑ ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۲۳-۳۳۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۴۱۳.
- ↑ خطیب بغدادی نقل میکند که در سال ۲۳۴ قمری متوکل عباسی، فقها و محدثان را فراخواند و پس از دادن هدایا به آنها، به ایشان دستور داد تا برای مردم روایاتی بخوانند که در آنها نکوهش معتزله است و نیز روایاتی بخوانند که در آنها نظریه رؤیت خداوند تأیید شده است؛ عقیدهای که معتزله شدیداً آن را انکار میکردند (احمد بن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۶۸).
- ↑ فاریاب، محمد حسین، افضلیت امام از منظر عقل و نقل، ص ۲۸.
- ↑ ر. ک: فرهنگ شیعه، ص ۴۱۴.
- ↑ ر. ک: فرهنگ شیعه، ص ۴۱۴.
- ↑ ر. ک: فرهنگ شیعه، ص ۴۱۵.
- ↑ ر. ک: فرهنگ شیعه، ص ۴۱۵.
- ↑ ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۳۳.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۲۱۷؛ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۷۴۳.
- ↑ ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۳۳ ـ ۳۳۴.
- ↑ ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۳۴.
- ↑ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع): مَا دَخَلَ رَأْسِي يوما [نَوْمٌ] وَ لَا عَهِدَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) حَتَّى عَلِمْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ حَلَالٍ أَوْ حَرَامٍ أَوْ سُنَّةٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْيٍ فِيمَا نَزَلَ فِيهِ وَ فِيمَنْ نَزَلَ فَخَرَجْنَا فَلَقِيَتْنَا الْمُعْتَزِلَةُ فَذَكَرْنَا ذَلِكَ لَهُمْ»؛ ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۱۹۷.
- ↑ «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ»؛ نهج البلاغه (تحقیق صبحی صالح)، ص۴۷۱؛ همان، ترجمه فیض الإسلام، ص۱۰۹۳. در این اثر اسامی آنان ذکر شده است.
- ↑ «وَ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ مُرَادُهُ (ع) مِنَ الْمُعْتَزِلَةِ الَّذِينَ اعْتَزَلُوا عَنْ بَيْعَتِهِ (ع) وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِمُعَاوِيَةَ كَسَعْدِ بْنِ وَقَّاصٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ وَ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ وَ أَشْبَاهِهِمْ وَ كَانُوا مَعْرُوفِينَ بِلَقَبِ الِاعْتِزَالِ وَ اللَّهُ الْعَالِمُ»؛ میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۳۲۳.
- ↑ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۴۲؛ ابوسعید عبدالکریم بن محمد تمیمی سمعانی، الأنساب، ج۱۲، ص۳۳۹؛ خیرالدین زرکلی، الأعلام، ج۸، ص۱۰۸.
- ↑ ابوالمظفر طاهر بن محمد اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص۵۷.
- ↑ شیخ مفید، اوائل المقالات (المصنفات)، ج۴، ص۳۷؛ آقاجمال خوانساری، دفاع از تشیع (ترجمه الفصول المختارة للمفید)، ص۷۸، حاشیه.
- ↑ خیرالدین زرکلی، الأعلام، ج۸، ص۱۰۹.
- ↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۲۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۲۲.
- ↑ قاضی عبدالجبار، شرح الأصول الخمسه، ص۴۷۱-۴۷۲.
- ↑ وَ الْمُعْتَزِلَةُ لَا تَرَى الْإِمَامَةَ إِلَّا فِيمَنْ كَانَ عَلَى رَأْيِهَا فِي الِاعْتِزَالِ وَ مَنْ تَوَلَّوْا هُمْ الْعَقْدَ لَهُ بِالشُّورَى وَ الِاخْتِيَارِ وَ زَيْدٌ عَلَى مَا قَدَّمْنَا ذِكْرَهُ خَارِجٌ عَنْ هَذِهِ الْأَحْوَالِ؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۲۳.
- ↑ مجموع رسائل حول الزیدیه، ج۲، ص۲۸۷ (الجزء الأول)، الشامله.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۳.
- ↑ السابع: ما عليه المعتزلة من أنّه جلّ شأنه لا صنع له و لا دخل له في أفعال العباد سوى أن خلقهم و أقدرهم ثمّ فوّض إليهم أمر الأفعال يفعلون ما يشاءون على وجه الاستقلال على عكس مقالة المجبّرة؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۵۴۷.
- ↑ « قَالَ الرِّضَا (ع): مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ أَفْعَالَنَا ثُمَّ يُعَذِّبُنَا عَلَيْهَا فَقَدْ قَالَ بِالْجَبْرِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ إِلَى حُجَجِهِ (ع) فَقَدْ قَالَ بِالتَّفْوِيضِ وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ كَافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِيضِ مُشْرِكٌ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ فَقَالَ وُجُودُ السَّبِيلِ إِلَى إِتْيَانِ مَا أُمِرُوا بِهِ وَ تَرْكِ مَا نُهُوا عَنْهُ»؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۱۲۴.
- ↑ خیرالدین زرکلی، الأعلام، ج۳، ص۵۹.
- ↑ ابومحمد علی بن حزم اندلسی، الفصل، ج۴، ص۱۳۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۲۴.