نخع در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نخع قبیله‌ای قحطانی از شاخه‌های قبیله‌ بزرگ مذحج است که در چند مرحله مخصوصا در سریه امام علی (ع) اسلام آوردند. این قبیله که از شریف‌ترین قبایل یمنی به شمار می‌آمدند، با وجود عناصر بسیار تأثیرگذار خود همچون مالک اشتر و کمیل بن زیاد و... نقشی به سزا در وقایع و حوادث قرن نخست اسلامی به خصوص وقایعی که به نوعی مرتبط با اهل بیت پیامبر (ص) بودند، ایفا نمودند، حوادثی همانند فتوحات اسلامی، وقایع دوران امامت علی (ع)، قیام امام حسین (ع)، حضور در قیام مختار و... .

آشنایی اجمالی

نخع قبیله‌ای قحطانی از شاخه‌های قبیله‌ بزرگ مذحج است. این قبیله بنام یمنی که از شریف‌ترین قبایل به شمار می‌آمدند با وجود عناصر بسیار تأثیرگذار خود همچون مالک اشتر و کمیل بن زیاد و... نقشی به سزا در وقایع و حوادث قرن نخست اسلامی به خصوص وقایعی که به نوعی مرتبط با اهل بیت پیامبر (ص) بودند، ایفا نمودند. حوادثی همانند فتوحات اسلامی، وقایع دوران امامت علی (ع)، حضور در قیام مختار و... از جمله این رخدادهاست.

نسب

نَخَع از شاخه‌های قبیله مذحج و قبیله‌اى است قحطانی از اولاد جَسر بن عمرو بن عُلَة بن جَلد بن مالک بن أُدد.[۱] جسر بن عمرو را از آن روی که از قوم خود دور شد، نخع خواندند؛ چراکه عرب به کسی که از قوم خود دور می شود، "انتخع من قومه" می‌گویند.[۲] علی‌رغم آنکه برخی نخع را در اصل از قبایل نزاری برشمرده که از آنها جدا شده و به یمن رفته، و خود را به مذحج منتسب کرده،[۳] ولی حقیقت این است که این قبیله در اصل از قبایل یمانی بوده است.[۴] ضمن این که قول "طبری" را نیز که نخع را در شمار قبایل قضاعه ذکر کرده است را نیز باید اشتباه او عنوان کرد. [۵]

قبیله نخع در میان شاخه‌های متعدد مذحجی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و اخباری از حضور و نقش آفرینی آنان در حوادث پیش از اسلام در یمن و دربار دولت ساسانی در دست است.[۶]

از مهمترین طوایف نخع می‌توان به: «صهبان»، «جذیمه»، «حارثه»، «سعد بن مالک»، «وهبیل»، «جسر»، «قیس» و «کعب» اشاره کرد.[۷]

سرزمین سکونت

خاستگاه اولیه و سکونت‌گاه نخستین این قبیله را منطقه بین نجران تا صنعا گفته‌اند.[۸] به تدریج سکونتگاه بنی‌نخع تا جنوب شرقی بیضاء توسعه یافت و طوایف آن در دره‌های ‌"مران"، "کَبران"، "نزعه"، "حَجُومه"، "مَلاحه"، "التیبب" و "صَحب"[۹] و اطراف منطق نجران در یمن ساکن شدند. [۱۰]

برخی نیز خاندان بزرگ نخع را از ساکنان قریه بزرگ و معروف آن روز یمن به نام "بیشه" در قبل از اسلام گفته‌اند[۱۱] و از سکونت برخی از آنان در "دثینه" به همراه مذحج و خثعم خبر داده‌اند. [۱۲] ضمن این که برخی نیز "بینون" را نیز از منازل این قبیله برشمردند [۱۳] و روستای "مرّان" را سکونتگاه اشراف و رؤسای این قوم برشمردند. [۱۴]

نخعیان در عصر جاهلیت

دین نخعیان در ایام جاهلی

اخبار دقیقی از گرایش‌های دینی نخع در پیش از اسلام در دست نیست. اما آنچه مسلم است این است که آنان نیز چونان بسیاری دیگر از مردمان عرب در جاهلیت بت می‌پرستیدند. ابن‌کلبی از پرستش بتی به نام "یغوث" توسط قوم نخع خبر داده[۱۵] و ثعلبی نیز بر این عقیده است این بت ابتدا، معبود ساکنان جرش مذحج بود تا اینکه این بت به بنی‌غطیف مراد منتقل شد.

بنی‌مراد مدتی طولانی این بت را پرستیدند تا این که رفته رفته این بت در میان سایر قبایل نیز شناخته شد. [۱۶] علاوه بر بت‌پرستی، گزارشاتی در دست است که از آشنایی برخی از مردم نخع با ادیان الهی در پیش از اسلام خبر می‌دهند. چندان که گفته شده که برخی از رؤسای این قبیله پیش از پذیرش اسلام، نصرانی بودند که قیس بن زرارة بن حارث[۱۷] و ارقم بن زید[۱۸] از آن جمله‌اند. [۱۹]

تعاملات سیاسی–اجتماعی نخعیان با دیگر قبایل در عصر جاهلی

این قبیله به واسطه برخورداری از نیروهای بسیار قبیله‌ای و قرار گرفتن در مناطق مهم و متعدد یمن، روابط سیاسی، پیمان‌ها و درگیری‌های فراوانی را با دیگر قبایل یمنی و دولت‌های خارجی تجربه کردند.[۲۰]

این قبیله بواسطه گستردگی تعاملات و مناسبات خود با حکومت‌های جنوب و دیگر قبایل و اقوام، مقامی به نام "رائد" کسب کرده بودند. این مقام به آنها امکان معرفی قبیله خود به دیگران را می‌داد و بهره‌مندی آنان را از توانمندی‌های این قبیله را فراهم می‌آورد. همچنین در مواقع اختلاف‌، آنان را به میانجیگرانی کاردان بین اقوام و طوایف دیگر بدل می‌کرد.[۲۱]

آنان همچنین منازعاتی طولانی با برخی قبایل مانند "طی" داشتند. [۲۲] مردم این قبیله دارای گویش خاصی بودند[۲۳] و مایه مباهات قبایل مذحج؛ چراکه نخعیان را نماد جنگاوری و قدرت می‌دانستند. [۲۴]

رجال نخعی در بخشش و جود شهره بودند و برخی از آنان بواسطه این صفت مورد توجه شعرا و نویسندگان اسلامی قرار گرفتند. [۲۵][۲۶]

اسلام قبیله نخع

پیشنه اسلام برخی از اعراب یمنی به پیش از حضور نمایندگان قبایل عرب در مدینه (عام الوفود) بر می‌گردد؛ چراکه پیامبر اکرم (ص) در آن زمان، با اعزام مبلغان، کارگزاران و فرماندهان خویش به یمن، زمینه‌ی پذیرش عمومی اسلام را در این منطقه فراهم آورده بود. بر این اساس، اسلام‌پذیری نخع طی مراحل و گونه‌های مختلفی انجام گرفت.

در سال دهم هجرت، معاذ بن جبل از جانب رسول خدا (ص) مأموریت یافت تا زمینه نشر اسلام و عمل به آموزه‌های دینی را در یمن فراهم کند.[۲۷] وی پس از ورود و استقرار در صنعاء اقدامات متعددی انجام داد که ساخت مسجد[۲۸] و دعوت به اسلام و تعلیم احکام و قرآن از آن جمله است. [۲۹] وی با توجه به نفوذی که در قبیله نخع داشت آنان را نیز به اسلام دعوت می‌کرد. [۳۰] او در همین سال هیأتی از رجال یمنی از جمله دو نفر از افراد قبیله نخع به نام‌های ارقم بن یزید و ارطاة بن کعب (جهیش) را به مدینه فرستاد. در این حضور که با انگیزه اعلان اسلام‌پذیری خود و اطاعت از حکومت اسلامی و تفحص در مورد دین اسلام صورت گرفت، ارقم بن یزید و ارطاة بن کعب در کسوت مسلمانی در آمدند. پیامبر (ص) در این دیدار، برای آنان دعا نمود و فرمود: «خدایا! برکتت را بر نخع مستدام دار»[۳۱]

همچنین در این ایام جهیش بن اوس نخعی به همراه گروهی دیگر از نخعیان به مدینه رفتند و ضمن خبر دادن از اسلام خود پیش از ورود به مدینه، به معرفی سابقه و اعتبار خود در میان اعراب یمن پرداختند. آنان از آشفتگی اوضاع و ناامنی سرزمین‌های یمن سخن گفتند و از رسول خدا (ص) خواستند آنها را در حل مشکلات‌شان یاری کند. [۳۲]

همچنین در آخرین وفدی که نخعیان نزد پیامبر اکرم (ص) در ۱۵ محرم سال ۱۱ هجری داشتند و گروهی از ابناء (ایرانیان یمنی) نیز در آن حضور داشتند،[۳۳] نخعی‌ها به همراه دویست نفر از مردان این قبیله به سرپرستی زراره بن عمرو نخعی به مدینه رفتند. آنان در محلی به نام «دار الضیافه» فرود آمدند[۳۴] و اسلام‌شان را بر رسول خدا (ص) عرضه داشتند.[۳۵] برخی این وفد را آخرین وفد اعراب به مدینه ذکر کرده‌اند.[۳۶] پیامبر (ص) در این وفد، ارطاه بن کعب و زراره بن عمرو را بر امور نخع گماشت.[۳۷]

سریه امام علی بن ابیطالب (ع) در یمن در رمضان سال دهم هجری[۳۸] هم مرحله دیگر از اسلام نخعیان را رقم زد. به موجب این سریه -که آن را از جمله عوامل تأثیرگذار بر پذیرش اسلام مذحجیان گفته‌اند- نخستین گروه از سپاهیان اسلام وارد بلاد مذحج شدند. در این مأموریت نظامی، علی (ع) مردم را به اسلام دعوت کرد و احکام دین و قرآن به آنها آموخت و صدقات‌شان را جمع‌آوری نمود. [۳۹] در پی این سریه، بسیاری از مردم نخع از جمله مالک بن حارث نخعی اسلام آوردند و با آن حضرت همکاری کردند.[۴۰] از سوی دیگر حضور امام علی (ع) در یمن و همراهی برخی بزرگان قبایل مانند نخع با آن حضرت نقش مهمی در گرایش‌های سیاسی – مذهبی نخعیان به آن حضرت داشت.

علاوه بر موارد فوق رفتار رسول خدا (ص) با مردم قبیله نخع نیز سهم بسزایی در گرایش آنان به اسلام و همراهی با آن داشت. [۴۱] اعزام معاذ بن جبل به یمن، ملاقات با رجال و اشراف نخع و توجه به محاسن و فضائل بنی‌نخع، تنظیم نامه و ارائه اصول مسلمانی و چگونگی مواجهه با مسائل مختلف و واگذاری برخی امور به بزرگان نخعی از جمله تدابیر رسول خدا (ص) در خصوص قبیله نخع است.

در هر روی می‌توان وفد را مهمترین و مؤثرترین مرحله اسلام‌پذیری نخع عنوان کرد؛ چراکه رجال نخعی مأموریت یافتند ضمن دعوت خویشان خود به اسلام، با کفار و مشرکان بستیزند و از دستورات و فرامین نبی اکرم (ص) اطاعت نمایند[۴۲].

نقش نخع در جریان رده

جریان ادعای نبوت توسط اسود عنسی از مهمترین حوادث اواخر حیات پیامبر اکرم (ص) و نخستین رده در اسلام[۴۳] به شمار رفته است. وی که کاهنی از قبیله «عنس» از تیره‌های قبیله مذحج بود، در ذی‌الحجه سال دهم هجری، دعوی خود را اظهار و مناطق بین نجران تا صنعاء (سکونت‌گاه قبیله نخع) را تصرف نمود. [۴۴] با همراهی مردمانی از قبیله مذحج و همدان و دیگر قبایل ساکن صنعا با اسود عنسی [۴۵] کار او بالا گرفت و رفته رفته برای جامعه نوپای اسلامی مشکل‌ساز شد. هر چند در همراهی برخی قبایل یمن همچون أود و حکم[۴۶] و نیز عنس و بنی‌الحارث[۴۷] از مذحج همچنین برخی از همدانیان و دیگر قبایل یمنی با اسود عنسی، تردیدی نیست اما منابع در بیان تعداد قبایلی که با اسود را همراه شدند، اختلاف کرده، گاه به خطا رفته‌اند.

طبری در نقل این حادثه، هفت روایت از سیف بن عمر تمیمی نقل کرده و به اشتباه، همه شاخه‌های مذحج جز نخع را در این فتنه وارد کرده است.[۴۸]

برخی دیگر از منابع هم درباره رده نخع و همدستی آن با حمیر تا پیش از حضور سپاه مکه در یمن سخن گفته‌اند که بواسطه معارضه قراین و شواهد متعدد و معتبر تاریخی، قابل پذیرش نیست.[۴۹]

علاوه بر وجود اخباری که در نقش مهم شاخه‌هایی از مذحج همچون مراد و نخع در دفع این فتنه تصریح دارند،[۵۰] برخی دیگر از اخبار هم در بهره‌گیری رسول خدا (ص) از دو قبیله مذحج و همدان در دفع فتنه اسود حکایت دارد.[۵۱]

علاوه بر آن، گفته شده که نخعیان جهت دفع جریان ارتداد، همراه با دو هزار تن از سپاهیان خود در کنار دیگر قبایل عرب به مانند کنده و بجلیه، در دفع آن دسته از مرتدانی که در نواحی مرکزی و شرقی جزیرة العرب شورش کرده بودند، مشارکت جستند.[۵۲]

علاوه بر قبیله نخع، مالک بن حارث نخعی از جمله مشاهیر نخعیان بود که در دفع این فتنه نقشی فعال ایفا نمود چندان که نبرد با یکی از مرتدان به نام ابومسیکه أیادی و به هلاکت رساندن او نمونه‌ای از حضور فعال مالک و یارانش در عرصه نبرد با اهل رده است.[۵۳]

نقش نخعیان در فتوحات اسلامی

قبیله‌ی نخع از نخستین تحرکات نظامی برون مرزی مدینه در دوران خلافت ابوبکر و عمر، مشارکت داشته‌اند. چندان که روایات نقل شده توسط نخعیان، یکی از منابع فتوح‌نویسان مسلمان را شکل داده است.

نخعی‌ها در کنار ابوعبیده ثقفی -فرمانده سپاه اسلام- در سال سیزدهم هجری در جنگ "جسر" [۵۴] و در سال چهاردهم هجری در نبرد "قادسیه" با ارتش ساسانی جنگیدند.[۵۵]

به گزارش طبری، عمر پس از فراخوان اعراب برای حرکت به سوی مرزها، از تعداد ۲۳۰۰ نخعی‌ای که به مدینه آمده بودند، نیمی را به عراق و نیمی دیگر را به شام رهسپار کرد.[۵۶] بر اساس اخباری که توسط روات خاندانی نخع نقل شده، نخع در نخستین فتوح عراق مانند اغواث [۵۷] و عماس (قادسیه اولی) [۵۸] و نبرد قادسیه (۱۴ هجری) [۵۹] نقش مهمی ایفا نمودند.

جنگ قادسیه، مهم‌ترین واقعه در نخستین فتوح اسلامی در شرق و نقطه آغازین نبرد جدی با امپراتوری ساسانی و فروپاشی دفاعی آن دولت در مرزها به شمار می‌آمد. در این جنگ، زنان و مردان نخعی تحت فرماندهی سعد بن ابی‌وقاص زهری بودند.[۶۰] "ابن ابی شیبه"، تعداد نخعی‌هایی که در این نبرد حضور داشته‌اند را ۲۳۰۰ یا ۲۵۰۰ نفر – یعنی ربع سپاه اسلام - ذکر می‌کند.

نخعی‌ها پرچمدار مسلمانان بودند و قیس بن مکشوح مرادی، فرماندهی بخشی از نیروها را بر عهده داشت.[۶۱] زنان نخعی نیز در کار تجهیز نیروها و آب‌رسانی، به مردان یاری می‌رساندند.[۶۲]

به گزارش برخی منابع، پس از پایان جنگ، عمر در توصیف و ستایش مردان قبیله نخع لب به سخن گشود و گفت: نخعی‌ها چنان نیرو داشتند که مردم از آنها فرار کردند.[۶۳]

"ابن ابی‌الدنیا" به روایت از شیوخ نخعی علت همیاری نخع با سپاه اسلام در این جنگ را شنیدن صدای جنیانی که در یکی از وادی‌های یمن آنان را به شکست سپاه ساسانی و ثوابی که نصیبشان می‌شود، تحریک می‌کردند، عنوان کرده است. و آورده است که همین امر باعث شد نخعی‌ها در قادسیه نقش ویژه‌ای داشته باشند.[۶۴]

جنگاوران نخع در نبرد نهاوند (در سال ۲۱هجری) نیز حضور داشتند و گروهی از آنان هم در این جنگ کشته شدند.[۶۵]

قبیله‌ی نخع در فتوحات شهرهای داخلی ایران از جمله اصفهان[۶۶] و قزوین[۶۷] نیز شرکت داشتند. همچنین گروهی از نخعیان به فرماندهی مالک بن حارث نخعی عازم شام شدند. وی که از یمن به مدینه رفته بود و به دستور خلیفه دوم راهی شام شد. مالک در فتح یرموک و برخی دیگر از فتوح شام مانند حلب که تحت فرماندهی ابوعبیده بود، علاوه بر ریاست نخع، فرماندهی بخشی از سپاه را نیز عهده‌دار بود. [۶۸] او در این نبرد از ناحیه چشم زخم برداشت و از آن پس «اشتر» لقب گرفت. [۶۹]

فتح دمشق نیز از دیگر فتوحاتی است که حاکی از حضور نخعیان به فرماندهی مالک اشتر در فتوح اسلامی دارد.[۷۰] علاوه بر مالک، یزید بن ارطاة، نباتة بن یزید[۷۱] و حنش بن حارث نخعی از دیگر مشاهیر نخعی بودند که در فتوح شام حضور داشتند. [۷۲]

بنی‌نخع در فتوح دوران خلافت عثمان هم حضور داشتند که از جمله آن می‌توان به حادثه بَلَنجَر (در سال ۳۲هجری) اشاره کرد. [۷۳] در پی کشته شدن عبدالرحمن بن ربیعه فرمانده اعزامی عثمان به این منطقه، سعید بن عاص والی عثمان در کوفه، سپاهی را به یاری مسلمانان به بلنجر فرستاد که افرادی چون سلمان فارسی و برخی رجال نخعی همچون یزید بن معاویه نخعی و علقمة بن قیس نخعی در آن حضور داشتند. [۷۴]

نخع و اسکان در مناطق جدید اسلامی

در طی فتوحات اسلامی، برخی از آنان در شام و عراق به ویژه شهر کوفه سکنی گزیدند.[۷۵] بر اساس گزارش طبری، پس از ساخت شهر کوفه در سال هفدهم هجری، سعد بن ابی‌وقاص، سه قبیله‌ی بنی‌اسد، کنده و نخع را در شهر کوفه سمت قبله – یعنی ضلع جنوبی کوفه - مستقر کرد و بین هر قبیله‌ای راهی برای عبور قرار داد.[۷۶] اما برخی دیگر از جمله ولهاوزن بر این اعتقادند که قبایل مذحج، همدان و کنده به سبب سیادت و ریاست در شرق مسجد کوفه مستقر شدند.[۷۷]اخبار برخی منابع اسلامی هم به گونه‌ای این مطلب را تأیید می‌کند.[۷۸]

علاوه بر کوفه، از حضور نخع در بصره هم اخباری در دست است. اما از یک سو وسعت حضور آنها مانند کوفه نیست و از سوی دیگر به حوزه روابط اجتماعی و مانند آن منحصر شده است.[۷۹] با گسترش قلمرو اسلامی و تداوم سیاست فتوح توسط امویان، بسیاری از اعراب به جاهای مختلف مهاجرت کردند یا در مناطق مهم مرزی اسکان یافتند. از جمله گروهی از نخعیان همراه با مالک اشتر به اصفهان رفتند و در این منطقه سکونت اختیار کردند.[۸۰] گروهی از آنان هم به قم رفتند[۸۱] و برخی از آنها نیز در قزوین[۸۲] و ری[۸۳] و خراسان و بلاد دیگر[۸۴] سکونت یافتند. برخی دیگر از اعراب نخعی هم از عراق به شام مهاجرت کردند.[۸۵] به تدریج خاندان‌های مختلف نخعی در اطراف و اکناف پراکنده شدند تا جایی که نام برخی عشیره‌های نخعی در قرون بعد در شهرهای کربلا و سامرا و حتی فرات اوسط قابل شناسایی است.[۸۶]

نقش نخعی‌ها در اعتراضات مردمی علیه عثمان

در ایام حکومت عثمان، بسیاری از مبانی اسلامی در حوزه های مختلف اجتماعی کمرنگ و یا حتی حذف گردید. والیان و کارگزاران خلیفه که در اداره مناطق تحت اختیارشان صلاحیت و اقتدار لازم را نداشتند، به اجحاف و ستم بر مردم روی آوردند. به علاوه بی‌حرمتی دستگاه خلافت نسبت به صحابه رسول خدا (ص) برای گروه‌های مختلف قابل تحمل نبود؛ بر همین اساس نارضایتی و اعلام انزجار عمومی از رفتار و سلوک کارگزاران خلیفه در شهرهای مصر، کوفه و بصره شدت گرفت و دستگاه خلافت که نتوانسته بود معترضان را راضی و مجاب نماید، با هجوم گروه‌های مختلف مردم به سوی مدینه، محاصره شد و خلیفه به قتل رسید. نخستین کسی که در کوفه عثمان را خلع کرد، عمرو بن زراره نخعی بود.[۸۷] علت این امر، لاابالی‌گری و اعمال ضد اسلام ولید بن عقبه، والی کوفه بود. رفتار سعید بن عاص، جانشین ولید و افتضاح مغیره بن شعبه نیز مزید بر علت بود. تغییرات پی در پی والیان کوفه بدون توجه به فضای دینی و اجتماعی کوفه و توجه به نیازهای عمومی جامعه‌ اسلامی، زمینه‌ تنش‌ها را در این شهر تشدید می‌کرد.

از دید مردم، تنها کسی که می‌توانست جلوی چنین کارهایی را بگیرد، خلیفه بود. اعتراض کوفیان به خلیفه بی‌نتیجه بود؛ با انتصاب سعید بن عاص به امارت کوفه، مالک اشتر و دیگر بزرگان کوفه بدین امر اعتراض کرده،[۸۸] به والی عثمان حمله کردند و او را زخمی کردند. [۸۹] امیر کوفه به عثمان نامه نوشت و از اقدام گروهی از کوفیان علیه او خبر داد. عثمان نیز این گروه را که تنی چند از تابعان، مشاهیر شیعه و رجال نخعی مانند أسود بن یزید نخعی، علقمة بن قیس نخعی، مالک بن حارث (اشتر) نخعی، جندب بن عمرو خزاعی، صعصعه و برادرش زید بن صوحان عبدی، کمیل بن زیاد نخعی و عمیر بن ضابی برجمی هم در جمعشان قرار داشتند، به شام نزد معاویه فرستاد. [۹۰]

برخی از بزرگان کوفه برای میانجی‌گری به مدینه رفتند[۹۱] اما خلیفه آنها را تحقیر کرد؛[۹۲] از سوی دیگر مالک و یارانش که در شام امنیت را از دربار معاویه ربودند و با مردم ارتباط برقرار کرده بودند، به درخواست او از خلیفه پس از مدتی به کوفه بازگشتند.

مالک پس از بازگشت از شام همراه با پانصد تن از جمله برخی رجال شیعه عراق، در بیرون کوفه اردو زدند و کوفه را به محاصره در آوردند و خواسته خود را برکناری سعید بن عاص اعلام کردند. این امر سرانجام خلیفه را بر آن داشت تا سعید بن عاص را عزل و ابوموسی اشعری را به عنوان والی، رهسپار کوفه نماید؛[۹۳] اما انتصاب اشعری و تغییر والیان سایر ولایات از خشم مردم نکاست. نخع در این حوادث سهم مهمی ایفا می‌کرد.[۹۴]

حاکم نیشابوری روایتی که نقش نخع در قتل عثمان را قبول می‌دارد، رد می‌کند و می‌نویسد: این حدیث سندیت ندارد، و در ادامه می‌‌افزاید: ولی می‌گویند در نقل آن از اسناد صحیح استفاده شده است.[۹۵] این در حالی است که در روایات سیفی بر نقش نخع و کسانی چون مالک اشتر در قتل خلیفه سوم تصریح شده است.[۹۶]

پس از قتل عثمان، شمار کثیری از مهاجران و انصار و دیگر مردمان مدینه از جمله تنی چند از بزرگان نخعی همچون مالک اشتر، کمیل بن زیاد و عمرو بن زراره که در جمع مردم حضور داشتند، با علی (ع) بیعت کردند.[۹۷] مالک اشتر در بین حاضران به ذکر فضایل علی (ع) و مراتب علم و تقوای آن حضرت و جایگاه ایشان نزد رسول خدا (ص) پرداخت. او در بین مردم حرکت می‌کرد و خطاب به آنان چنین گفت: «ای مردم! این وصی وصیت‌کنندگان و وارث علم پیامبران، مبتلا به بلاهای عظیم، دارا ثروتی نیکوست. او کسی است که کتاب خداوند به ایمان او و رسولش به بهشت رضوان شهادت داد. کسی است که فضایل در او کامل شده و هیچ شکی در گذشته‌اش و عملش و فضایلش از اول تا آخر نیست».[۹۸] بدین‌سان همگان را به بیعت با علی (ع) فرا می‌خواند[۹۹] و با حضور در جمع یمنی‌هایی که به مدینه می‌آمدند می‌رفت و علی (ع) را بهترین خلیفه رسول خدا (ص) معرفی می‌کرد و همگان را به بیعت با ایشان فرا می‌خواند.[۱۰۰] ایشان خود، نخستین کسی بود که با آن حضرت بیعت کرد[۱۰۱] و در پی او دیگر مردم از جمله طلحه و زبیر با حضرت بیعت کردند[۱۰۲]

نقش نخعی‌ها در حمایت از حکومت علوی (ع)

بسیاری از نخعیان اسلام خود را از علی (ع) گرفته بودند. پس از سریه علی (ع) در سال دهم بعثت بسیاری از نخعیان با اسلام آشنا شدند و گروهی از رجال نخع اسلام آوردند و با آن حضرت همکاری کردند. [۱۰۳]

افراد و قبایلی که با حضور امام علی (ع) در یمن مسلمان شدند، عمدتاً دارای گرایش‌های شیعی بودند و در حوادث مرتبط با تاریخ تشیع موضع همگرایی و همراهی داشتند؛ چراکه سریه علی (ع) به یمن ابعاد مختلفی داشت و از مهمترین ویژگی‌های آن نشر صحیح آموزه‌های وحیانی و عمل منطبق بر سنت رسول خدا (ص) و آشنایی یمنی‌ها با اسلام ناب بود. در نتیجه تازه مسلمانان یمنی اسلام را همراه با محبت اهل بیت (ع) درک کرده، با منزلت و مرتبه اهل بیت (ع) آشنا شدند و همواره بر این محبت پایدار ماندند. شاید به واسطه همین امر بود که نخع به اهل رده روی خوشی نشان نداد[۱۰۴] و همراه با نمایندگان رسول خدا (ص) در دفع فتنه‌های آن دوران مشارکت کرد.

اسکان نخع در کوفه را هم می‌توان از دیگر زمینه‌های گرایش قبیله نخع به تشیع و همراهی با آنان برشمرد. کوفه بواسطه مشارکت فعال ساکنانش در برخی تحولات اجتماعی، سیاسی و مذهبی همسو با گرایش‌های شیعی و استقبال از معارف اهل بیت (ع)، در همراهی با اهل بیت (ع) و نشر معارف ایشان نسبت به دیگر شهرها پیشقدم بود. با قتل عثمان و به خلافت رسیدن علی (ع)زمینه حضور فعال شیعیان و هواداران اهل بیت (ع) از جمله رجال شیعی نخع فراهم گردید. آنان با انحاء و شیوه‌های مختلف یاری‌رسان حکومت نوپای حضرت گردیدند که در دو محور اصلی حضور نظامی و کارگزاری نظام علوی (ع) قابل بحث است:

حضور نظامی

  1. جنگ جمل: در پی وصول اخباری مبنی بر بیعت‌شکنی تنی چند از اصحاب پیامبر (ص) و یارانشان و حرکت به سوی بصره، امام علی (ع) که برای تحقق نخستین برنامه‌هایشان، یعنی از میان برداشتن معاویه از ولایت شام و در دست گرفتن امور آن بلاد، اقدام می‌کرد، با دریافت اخبار عراق به طرف بصره حرکت کرد. علی (ع) مردم کوفه را برای حضور در سپاه خود فرا خواند. لکن ابوموسی اشعری، والی کوفه، با این استدلال که جنگ فقط در «دار الحرب» برای مسلمان جایز است، مردم را از پیوستن به سپاه امیرالمؤمنین (ع) باز می‌داشت. اما با حضور مالک در این شهر و خطابه سفیران امام (ع) در بین مردم، افکار پوسیده والی کوفه رنگ باخت و مردم گروه گروه به سپاه حضرت پیوستند. از جمله قبایل کوفی که در این نبرد به یاری امام شتافتند، قبیله مذحج و طوایف آن بود.[۱۰۵] در این جنگ، مالک اشتر عهده‌دار ریاست نخع و فرماندهی میمنه سپاه امام (ع) بود. وی در این پیکار با رجزخوانی‌ها‌‌ی خود یارانش را تشجیع می‌کرد.[۱۰۶] علاوه بر آن، گروهی از نخعیان به همراه جمعی از همدانیان جهت پراکنده ساختن مردم از اطراف شتر عایشه مأموریت یافتند. آنان با حمله به این شتر و پی کردن آن، مردم را از اطراف آن پراکنده ساختند. [۱۰۷]
  2. جنگ صفین: اگرچه قتل عثمان در نتیجه سستی‌ها و کژروی‌های وی و عمالش بود، پس از آنکه علی (ع) به خلافت رسید، گروهی چون معاویه قتل وی را بهانه کردند و به سال ۳۷ هجری نبرد صفین را با شعار خونخواهی عثمان به راه انداختند. با آغاز جنگ، علی (ع) بر اساس تقسیم‌بندی قبایل کوفه، آنها را در هفت لشکر جای داد و برای هر کدام فرماندهی تعیین نمود و فرماندهی قبیله مذحج و اشعر را به نضر بن زیاد حارثی سپرد [۱۰۸] و مالک بن حارث نخعی را به عنوان فرمانده میمنه و پرچمدار مذحجیان سپاه تعیین کرد.[۱۰۹] منابع تاریخی از رجزهای مالک در این جنگ[۱۱۰] و نیز مصاف دادن‌های او و برخی دیگر از نخعیان همچون سنان بن مالک و حارث بن همام با شامیان اخبار متنوعی را به ثبت رسانده‌اند.[۱۱۱] قبیله نخع در «لیلة الهریر» سرسختانه همراه علی (ع) جنگیدند[۱۱۲]و شجاعت‌های بی‌مانندی از خود نشان دادند. در این زمان مالک در مقدمه[۱۱۳] و به قولی میمنه سپاه بود و یارانش را به شهادت در راه خدا و مبارزه دعوت می‌کرد.[۱۱۴] ابراهیم بن مالک اشتر نیز که نوجوانی بیش نبود در این جنگ حضور داشت.[۱۱۵] او در این جنگ لواء به دست گرفته بود و رجز می‌خواند.[۱۱۶] سرانجام جنگ صفین با تحمیل حکمیت به علی (ع) و بدون دستآورد خاصی برای علی (ع) خاتمه یافت. امام علی (ع) به پاس فضایل، استقامت، خلوص و فداکاری قبیله نخع در نبرد صفین در خطبه‌ای آنان را ستود.[۱۱۷]
  3. جنگ با خوارج و نهروانیان: جنگ نهروان در سال ۳۸ هجری، آخرین برخورد نظامی امیرالمؤمنین (ع) در دوران خلافتشان است که با گروه خوارج صورت گرفت. در این جنگ، در ترکیب قبیله‌ای سپاه خوارج نامی از قبیله نخع به ثبت نرسیده است،[۱۱۸] لکن به حضور گروهی از نخعیان در سپاه علی (ع) پرداخته شده است. برخی از منابع از نقش نخعی‌ها در سرکوب گروهی از خوارج که فروة بن نوفل اشجعی رهبری آنها را بر عهده داشت، خبر داده، به نام برخی از بزرگان نخعی که در نبرد با خوارج حضور داشتند، از جمله بکر بن هوزه و حنان(هیان) بن هوزه اشاره کرده‌اند.[۱۱۹] طبری در توضیح این جریان به نقل از ابومخنف از نپذیرفتن رأی حکمین توسط بنی‌نخع خبر داده و آورده است که آنان پس از صفین با خوارج به ریاست فروة بن نوفل اشجعی که در دسکره و بندنیجین فرود آمده بودند به شدت جنگیدند چندان که برخی از آنان مانند بکر بن هوذه، هیان بن هوذه، شعیب بن نعیم از بنی‌بکر نخع و ربیعة بن مالک بن وهبیل و ابی بن قیس نخعی زخمی[۱۲۰]و به قولی کشته شدند[۱۲۱]و پای علقمه -برادر ابی بن قیس- قطع شد.[۱۲۲] همچنین بِشر نخعی و شُخَیر بن یحیی نخعی به‌دست ابوجندب سکونی به شهادت رسیدند.[۱۲۳]

کارگزاران نخعی امام علی (ع)

مشارکت نخع در حکومت علی (ع) محدود به عرصه‌های نظامی نبود و تنی چند از مشاهیر این خاندان در زمره کارگزاران آن حضرت به شمار آمده‌اند که شخصیت‌های ذیل از جمله این کارگزارانند:

  1. مالک اشتر: مالک بن حارث بن عبد یغوث سلمی نخعی حارثی، یکی از بزرگان تاریخ اسلام و تشیع و از فرماندهان و دلاوران سپاه علی (ع) در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان بود.[۱۲۴] مالک پیش از اسلام در یمن به دنیا آمد و دوران پیامبر (ص) را درک کرد.[۱۲۵] او در فتوحات اسلامی حضور داشت و در «یرموک» یک چشمش را از دست داد؛ از این روی به «اشتر» ملقب گردید. وی از تابعان ساکن در کوفه و رئیس نخع در این شهر بود.[۱۲۶] در دوران عثمان به دلیل انحراف دستگاه خلافت از مسیر اسلامی و تخلف و تجمل‌گرایی خلیفه و عمال ناکارآمد او و سودجویی امویان در ولایاتی چون عراق، به همراه برخی دیگر از کوفیان به اعتراض برخاست و به همین جهت به شام تبعید شد. او و همراهانش در نهایت به کوفه بازگشته، توانستند والی کوفه را عزل نمایند. از آنجا که تقاضای مردم برای اصلاح خلیفه و جبران ناکارآمدی‌ها و تخلفات وی، بی‌نتیجه ماند، مالک و بزرگان کوفه به مدینه رفتند تا اینکه سرانجام خلیفه به قتل رسید.[۱۲۷] با آغاز خلافت امام علی (ع) و پیش از وقوع نبرد صفین، مالک والی امام (ع) در سرزمین جزیره گردید.[۱۲۸] و پس از جنگ صفین به اصفهان رفت[۱۲۹] و سپس در سال ۳۸ قمری به دستور امام (ع) به امارت مصر منصوب گردید. اما در میانه راه بر اثر دسیسه معاویه در نزدیکی «قلزم» به شهادت رسید[۱۳۰] امام علی (ع) در رثای مالک بسیار افسوس خورد[۱۳۱] و در سوگنامه خود برای مالک، آیه ارجاع خواند و مرگش را از اعظم مصایب بعد از رحلت رسول الله (ص) دانست.[۱۳۲] ایشان ضمن طلب رحمت برای مالک، جایگاه وی را برای خود، به مثابه جایگاه خود برای رسول خدا (ص) عنوان کردند. [۱۳۳]
  2. هانی بن هوذه نخعی: او در جنگ نهروان، جانشین امام (ع) در کوفه بود. [۱۳۴]
  3. کمیل بن زیاد نخعی: کمیل بن زیاد بن نهیک صهبانی نخعی مکنی به «ابن عبدالله» را از مشاهیر نخعی، و از تابعین[۱۳۵] و از عبّاد شهر کوفه گفته‌اند.[۱۳۶] وی در نبرد قادسیه شرکت داشت و در زمان عثمان به همراه تنی چند از بزرگان کوفه به جرم مخالفت با عثمان به شام تبعید شد.[۱۳۷] او از معتمدین و اصحاب‌السر امام علی (ع) بود.[۱۳۸] کمیل از شرکت کنندگان در جنگ صفین و والی امام علی (ع) بر هیت بود. ابن‌سعد درباره وی آورده است: "كان شريفاً مطاعاً في قومه"[۱۳۹] کمیل از رؤسای شیعی‌ای بود که در واقعه «دیر جماجم» شرکت داشت و پس از جنگ، به دستور حجاج ثقفی در سال ۸۳ هجری در سن هفتاد سالگی به شهادت رسید.[۱۴۰] در منابع از او با عنوان «شیعه» و از خاصان علی (ع)[۱۴۱] و از رؤسای شیعه یاد کرده‌اند.[۱۴۲]

نقش قبیله نخع در قیام امام حسین (ع)

مواضع فردی و قبیله‌ای نخع نسبت به قیام کربلا در پرده‌ای از ابهام قرار دارد و منابع از نقش مستقل قبیله نخع - سوای از قبیله مذحج - در قیام امام حسین (ع) خبر چندانی نقل نکرده‌اند. این منابع تنها به حضور مذحجیان – شاخه بالاتر نخع - در واقعه برخورد نظامی مسلم با عمال اموی کوفه، و فرماندهی مسلم بن عوسجه اسدی بر دو قبیله أسد و مذحج در این واقعه خبر داده‌،[۱۴۳] از دستگیری هانی بن عروه مرادی، رئیس مذحجیان کوفه، به سبب همکاری با مسلم و کشته شدنش پس از شهادت مسلم سخن گفته‌اند.[۱۴۴] به علاوه این که، خبری هم از حضور نخعیان و چهره‌های شاخص آنان در کربلا در دست نیست. نه تنها در پی اسامی هفت شهید مذحجی کربلا، ذکری از نسبت "نخعی" به میان نیامده،[۱۴۵] بلکه در سپاه مقابل هم جز یک نام مشهور، خبری از حضور مردان این قبیله گزارش نشده است. شاید بتوان تنها چهره شاخص این قبیله در کربلا را "سنان بن انس نخعی" دانست که به عنوان یکی از قاتلان امام حسین (ع)، بارها نام او در مواقع مختلف تکرار شده است و حتی از او به عنوان یکی از افرادی که سر مبارک اباعبدالله الحسین (ع) را از بدن جدا نمود، یاد کرده‌اند.[۱۴۶] این امر، می‌تواند نشان از گوشه‌گیری و بی‌طرفی این قبیله و سردمداران آن در باب این واقعه عظیم داشته باشد.

شاید بتوان تنها خبر در باب نقش نخعیان را، خبر اجتماع رؤسای قبایل حمیر، نخع، انصار و ربیعه در مسجد کوفه دانست. آنان در این اجتماع از عمر بن سعد – فرمانده سپاه کوفه- پیش از رفتنش به کربلا در خواست کردند تا از مواجهه با فرزند رسول خدا (ص) امتناع ورزد. [۱۴۷]

نخع و تعامل با دستگاه خلافت اموی

در باب تعاملات نخعیان با خلافت اموی، می‌توان مواضع قبیله‌ای نخع در جهت عدم همراهی با ساختار حکومتی و اندیشه سیاسی امویان ارزیابی کرد؛ چراکه امویان نسبت به قبایل قحطانی دچار عصبیت قبیله‌ای و تفاخر بودند و خاصه در مقابل قبایل عرب ساکن در شهرهای عراق که دارای سوابق رویارویی با امویان یا همراهی با رقبای آنها مانند شیعیان و جریانات اجتماعی و عقیدتی مخالف بودند، موضع علنی خصمانه داشتند و آنان را از حقوق اولیه مانند حیات و امنیت محروم می‌کردند و با بی‌توجهی به منزلت اجتماعی و قومی سران آنها و خودداری در مشورت یا به‌کارگیری عموم آنها در دستگاه حکومتی یا مأموریت‌های محلی، مانع تحقق آرمان‌های برخاسته از تفکر قبیله‌ای آنها می‌شدند و عملا قبایل قحطانی را در برابر خود قرار می‌دادند. بر این اساس همراهی یا مشارکت برخی رجال نخعی با دستگاه اموی در چارچوب مواضع فردی نخعی قابل بررسی است و نمی‌توان آن را به مواضع این قبیله نسبت داد. امویان با به خدمت گرفتن برخی از رجال نخعی از توانمندی‌های آنها در عرصه‌های مختلف برخوردار می‌شدند و از اوضاع برخی ایالات مانند عراق اخبار دقیق‌تری به دست می‌آوردند و از نفوذ این افراد در شهرها و قبایل به عنوان عاملی برای ایجاد نظم یا همراهی با دستگاه خلافت بهره می‌بردند. همکاری و تعامل رجال نخعی با امویان دو سویه و به شیوه‌های مختلفی از جمله: هواداری از امویان و بیعت با آنان، طرف مشورت امویان و جاسوسی برای آنها در عراق، امور دیوانی و درباری، اداره ولایات، نبرد با رومیان، سرکوب خوارج، دفع مخالفان و سرپرستی شرطه بوده است.[۱۴۸]

نقش نخع در جنبش‌های سیاسی - اجتماعی

نخعیان و قیام حجر بن عدی

حجر از اصحاب رسول خدا (ص) و از یاران مخلص امیرالؤمنین (ع) بود.[۱۴۹] در سال ۴۹ ه. ق، وقتى مغیره والى کوفه شد، ناسزاگویی‌های او از امیرالمؤمنین (ع) را تاب نیاورد و پس از مرگ مغیره و به امارت رسیدن زیاد بن ابیه در کوفه، حجر آشكارا با یاران خود، معاویه را در مسجد لعن مى‌کرد. زیاد بن ابیه با حجر به مقابله برخاسته در پی دستگیری وی برآمد.[۱۵۰] حجر به ناچار از قبیله‌ای به قبیله دیگر می‌رفت تا اینکه به ناچار به قبیله نخع پناه برد.[۱۵۱]

به گفته طبری، بنی‌نخع قصد جنگ با حجر را داشتند اما وی آنها را از این کار منصرف کرد و آنان بازگشتند. حجر، سپس در منزل عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر مخفی شد.[۱۵۲] عبدالله با خوشرویی او را پذیرفت.[۱۵۳] اما وقتی عمال اموی درباره محل اختفای او به جستجو برخاستند، کنیزی از نخع، حجر را لو داد و عبدالله مجبور به بدرقه او تا محل ازد شد.[۱۵۴]

در این زمان صاحب شرطه زیاد، شداد بن هیثم هلالی نخعی بود. شداد، رؤسا و جنگجویان قبایل را برای نبرد با حجر و یاران اندکش بسیج کرد و سرانجام توانست با دستگیری حجر و یارانش آنان را روانه زندان سازد.[۱۵۵]

زیاد، استشهادی تنظیم کرد که مطابق آن حجر به عنوان فردی که قصد فتنه و آشوب دارد معرفی می‌شد. وی اشراف و رؤسای قبایل را به تأیید شهادتنامه اجبار کرد.[۱۵۶] از جمله این امضاکنندگان عبدالله بن حارث[۱۵۷] و هیثم بن اسود نخعی بودند. [۱۵۸]

نقش نخعیان در قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی

مختار پس از آغاز قیام خود، ابراهیم بن اشتر را با نامه‌ای که ادعا می‌کرد از جانب محمد بن حنفیه آمده، با خود همراه ساخت. ابراهیم در طی نبردهای مکرر، والی عراق را مغلوب ساخت[۱۵۹] و زمینه تشکیل دولتی کوچک را برای مختار در کوفه و نواحی اطراف آن فراهم آورد. مختار بر اساس کتاب خدا، سنت، حمایت از اهل بیت (ع) و بیان وعده‌هایی، از مردم بیعت گرفت.[۱۶۰] در این جنگ، ابراهیم بن اشتر در جنگی موسوم به "خازر" همراه با عبدالرحمن بن عبدالله نخعی فرمانده خیل (سواران) و طفیل بن لقیط نخعی فرمانده پیادگان سپاه مختار، ضمن شکست سپاه شام، موفق شد عبیدالله بن زیاد را به هلاکت برساند.

شعار مختار و یارانش در این جنگ «یا لثارات الحسین» بود. پس از پایان نبرد، ابراهیم نیروهای خود را به ولایات اطراف اعزام نمود که در بین ایشان افرادی از قبیله نخع هم بودند.[۱۶۱]

نخعیان همچنین به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر در دفع شورش عبیدالله بن حر جعفی همراه با دیگر قبایل کوفی کوشیدند.[۱۶۲]

پس از نبرد خازر مختار به مقابله با خاندان زبیر پرداخت. آخرین برخورد نظامی که در این زمان در عراق رخ داد، نبرد مذار بود که در یک طرف آن مختار و یارانش و در سوی دیگر زبیریون به فرماندهی مصعب بن زبیر قرار داشتند. ترکیب قبیله‌ای سپاه مختار در این نبرد نیز همانند جنگ‌های پیشین متشکل از قبایل کنده، ازد، نخع، بجیله، خثعم، قیس، رباب، اسد، تمیم، همدان و مذحج بود.[۱۶۳] در این نبرد هم چونان سایر نبردهای دوران مختار قبیله نخع - با وجود کناره‌گیری ابراهیم بن مالک اشتر از مختار - حضور فعال داشت[۱۶۴] و برخی از مشاهیر آن مانند ورقاء نخعی و هبیلی در مقابله با زبیریان و هلاکت سران سپاه مصعب مشارکت داشتند.[۱۶۵]

با شکست مختار در جنگ «مذار» در مقابله با مصعب بن زبیر، وی به دار الأماره کوفه پناه برد تا اینکه سرانجام کشته شد.[۱۶۶] پس از کشته شدن مختار، ابراهیم به زبیریون پیوست تا این که در جنگ "مسکن" در کنار زبیریان و در مقابله با امویان کشته شد. در این جنگ، مصعب توسط ورقاء نخعی به قتل رسید.[۱۶۷]

نخعیان و حضور در شورش ابن اشعث (۸۶ق)

واقعه موسوم به «دیر جماجم»، واپسین باری است که منابع و متون تاریخی از نقش نخع در تحولات قرن نخست هجری سخن به میان آورده‌اند. عبدالرحمن بن اشعث بن قیس کندی که پیشتر از سردار دولت اموی بود، امیر عراق و خلیفه اموی را خلع نمود و برای مدتی امور قسمت‌هایی از ایران و عراق به دست گرفت. این امر، مورد توجه برخی از بزرگان و مشاهیر علمی و مذهبی عراق قرار گرفت از این رو به او پیوستند و با او همراه شدند. تا این که سرانجام، ابن اشعث و سپاهیانش در مقابل حجاج بن یوسف ثقفی در نبرد دیر جماجم شکست خوردند و ابن اشعث در این واقعه کشته شد.[۱۶۸]

به دستور حجاج، بسیاری از بازماندگان این واقعه که کمیل بن زیاد نخعی نیز یکی از آنان بود، تحت تعقیب قرار گرفته، کشته شدند.[۱۶۹] از نقش قبیله نخع در سایر تحولاتی که در قرن اول هجری رخ داد، گزارشی به ثبت نرسیده است.[۱۷۰]

أعلام و رجال برجسته نخعی

علاوه بر اسامی بزرگانی چون مالک اشتر و پسرش ابراهیم بن مالک اشتر، کمیل بن زیاد، هانی بن هوذه نخعی که پیشتر به نامشان اشاره شد، باید از شخصیت‌های بزرگ نخع که در عرصه‌های اجتماعی و فرهنگی قرن نخست هجری سهیم بوده‌اند به نام افرادی چون علقمة بن قیس، اسود بن یزید نخعی، عبدالرحمان بن یزید، همام بن حارث، عریان بن هیثم، عمرو بن زرارة بن قیس، یزید بن معاویه و عابس بن ربیعه اشاره کرد.[۱۷۱]

منابع

پانویس

  1. ابن‌کلبی، هشام بن محمد (م ۲۰۴)، نسب معد و الیمن الکبیر، تحقیق ناجی حسن، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۲۵، ج۱، ص۲۸۹.
  2. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییزالصحابه، تحقیق عادل احمد و عبدالموجود، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق، ج۸، ص۷۸.
  3. بکری، عبدالله، معجم مااستعجم، مصطفی السقا، الطبعه الثالثه، بیروت:عالم الکتاب، ۱۴۰۳ق، ۱۴۰۳ق، ج۱، ص۶۳-۶۷.
  4. ابن منظور، لسان العرب، قم:نشر الادب الحوزه، ۱۴۰۵ق، ج۸، ص۳۴۹
  5. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، بیروت: مؤسسه الاعلمی، ج۲، ص۵۳۵.
  6. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۵۳۵
  7. ابن‌کلبی، هشام بن محمد، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۹؛ ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، تحقیق جمعی از علماء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۳، ص۴۱۴.
  8. همدانی، حسین، صفه جزیره العرب، تحقیق محمد بن علی الاکوع، بغداد: دارالثقافه العامه، ۱۹۸۹م، ص۱۷۶-۱۷۸؛ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران:علمی و فرهنگی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۲۰۲.
  9. همدانی، حسین، صفه جزیره العرب، ص۱۷۶-۱۷۸و۱۸۹.
  10. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۰۴.
  11. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، ۱۹۹۵، ج۴، ص۱۰.
  12. ر. ک. کورانی عاملی، علی؛ سلسلة القبائل العربیه فی العراق(۱۰)، چاپ اول، ۱۴۳۱، ص۷.
  13. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۶۳.
  14. محمد بن احمد حجری، مجموع البلدان یمن و قبائلها، ج۲، ص۲۸۸.
  15. شیخ طوسی؛ التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر العاملی، بیروت، مکتب الاعلام الاسلامیه، ۱۴۰۹ق، ج۱۰، ص۱۴۱.
  16. قرطبی، محمد بن احمد؛ تفسیر القرطبی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق، ج۱۸، ص۳۰۸.
  17. جاحظ، عمرو بن بحر؛ البرصان و العرجان و العمیان و الحولان، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۰ق، ص۱۵۸.
  18. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، بیروت: دارصادر، بی‌تا، ج۱، ص۳۴۶ و ج۵، ص۵۳۲.
  19. سعیدیان جزی، مریم، منتظرالقائم، اصغر، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع تا پایان قرن سوم هجری، ص۳۴-۳۵.
  20. ابو الفرج اصفهانی؛ الأغانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق، ج۱۶، ص۴۵۶-۴۵۷؛ عسکری، حسن بن عبدالله؛ دیوان المعانی، تحقیق احمد سلیم غانم، بیروت، دار الغرب الاسلامی، ۱۴۲۴ق. ، ج۱، ص۳۶۴-۳۶۵.
  21. قالی، ابوعلی اسماعیل بن قاسم؛ امالی، تحقیق صلاج بن فتحی و سید بن عباس، بیروت، دار الکتب الثقافیه، بی‌تا، ص۱۷۶-۱۷۷.
  22. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۸۸-۸۹.
  23. ر. ک. ابن منظور؛ لسان العرب، قم، نشر الادب الحوزه، ۱۴۰۵ق، ج۶، ص۶۰.
  24. ر. ک. ابن‌حمدون، محمد بن حسن بن محمد؛ تذکرة حمدونیه، تحقیق احسان عباس، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۶م، ج۳، ص۴۳۱ و ابوعلی قالی، امالی، ص۱۵۸.
  25. مبرد، محمد بن یزید؛ الکامل فی اللغة و الادب، تحقیق تغارید بیضون و نعیم زرزو، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۲۷۷.
  26. سعیدیان جزی، مریم، منتظرالقائم، اصغر، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع تا پایان قرن سوم هجری، ص۳۴-۳۵.
  27. ابن حبیب، المحبر، ص۱۲۶.
  28. علی عماره یمنی، تاریخ یمن، ص۷۲-۷۴.
  29. ر. ک. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۲.
  30. احمد بن عبدالله رازی، تاریخ المدینة الصنعاء، ص۲۴۹-۲۵۴.
  31. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰.
  32. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۹۶-۲۹۷.
  33. ابن ابی شیبه، عبدالله بن محمد، مصنف ابن ابی شیبة فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید محمداللحام، بیروت: دارالفکر، ۱۴۰۱ق، ۱۴۰۱ق، چ۳، ص۱۱۴۵؛ عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج۷، ص۲۴۱ و ج۲، ص۴۶۳.
  34. ابن سعد، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۰.
  35. ابن سعد، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۰. کورانی عاملی، علی؛ سلسلة القبائل العربیه فی العراق(۱۰)، چاپ اول، ۱۴۳۱، ص۱۹-۲۰.
  36. مقریزی، تقی‌‌الدین (م ۸۴۵)؛ امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمد عبدالحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۰، ج۱۳، ص۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۱۳-۱۴.
  37. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۳۲. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  38. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۸.
  39. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۶.
  40. واقدی، فتوح الشام، ص۶۲.
  41. ابن منظور، لسان العرب، ج۸، ص۳۴۹.
  42. سعیدیان جزی، مریم، منتظرالقائم، اصغر، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع تا پایان قرن سوم هجری، ص۴۹.
  43. ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۹، ص۴۸۲.
  44. ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۹، ص۴۸۲.
  45. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۱۰.
  46. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۳۴۴.
  47. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۴۶۴.
  48. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۵۴۰.
  49. ر. ک. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۷.
  50. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۲۳۰-۲۳۹.
  51. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۴۶۴.
  52. احمد بن عبدالله رازی، تاریخ المدینة الصنعاء، ص۳۳-۱۳۲.
  53. اسامه بن منقذ، کتاب الاعتبار، ص۳۷. سعیدیان جزی، مریم، منتظرالقائم، اصغر، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع تا پایان قرن سوم هجری، ص۵۳-۵۶.
  54. ابن ابی‌الدنیا، عبدالله بن محمد بن سفیان، الهواتف، [بی تا]، ص۶۶.
  55. ر. ک. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۵۷۶ و ۵۸۱.
  56. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۴.
  57. ابن‌جوزی، المنتظم، ج۴، ص۱۷۳-۱۷۴.
  58. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۵۶۰-۵۶۱.
  59. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۵۷۶.
  60. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۶۵.
  61. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ص۷۶.
  62. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ص۵۸۱-۵۸۲.
  63. ابن ابی‌شیبه، عبدالله بن محمد، مصنف ابن‌ابی شیبه فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید محمداللحام، بیروت: دارالفکر، ۱۴۰۱ق، ج۸، ص۱۴.
  64. ابن ابی‌الدنیا، عبدالله بن محمد بن سفیان، ص۶۵. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲. نیز. ک. کورانی عاملی، علی؛ سلسلة القبائل العربیه فی العراق(۱۰)، چاپ اول، ۱۴۳۱، ص۲۲-۲۳.
  65. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۲، ص۲۹۴-۳۱۰.
  66. بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت: دارالفکر، ج۶، صص ۳۲۲-۳۲۳و۳۳۲.
  67. ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۳۸۷.
  68. ابن‌اعثم، ترجمه الفتوح، ص۱۴۹-۱۵۲.
  69. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، عبدالمنعم عامر، بی‌جا، دارالاحیاء الکتب العربیه، ۱۹۶۰م، ص۱۲۰؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۴۰۱.
  70. واقدی، فتوح الشام، ص۱۵۰-۱۶۱؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، صص ۵۲ و ۴۴۱.
  71. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۱۷۰.
  72. ابن ابی‌شیبه، المصنّف، ج۸، ص۹.
  73. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۳۵۲.
  74. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۳۵۲. سعیدیان جزی، مریم، منتظرالقائم، اصغر، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع تا پایان قرن سوم هجری، ص۶۴-۷۱.
  75. ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت:دارالفکر، ۱۴۱۵ق، ج۶۵، ص۱۰۰؛ ابن‌خلدون، محمد، تاریخ، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ج۲، ص۲-۳.
  76. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۱۴۸-۱۵۰.
  77. باقر شریف قرشی، حیات الامام حسین (ع)، ج۲، ص۴۳۲-۴۳۷.
  78. ر. ک. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۷۰-۲۷۲.
  79. ابن‌عبدربه، العقد الفرید، ج۷، ص۲۲۸.
  80. سمعانی، الانساب، ج۵، ص۴۷۶.
  81. یعقوبی، البلدان، ص۴۰
  82. ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۳۸۷.
  83. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۳۵.
  84. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۰
  85. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۲-۳.
  86. سعیدیان جزی، مریم، منتظرالقائم، اصغر، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع تا پایان قرن سوم هجری، ص۷۲-۷۷.
  87. ابن ابی‌شیبه، المصنف، ج۳، ص۱۱۴۵-۱۱۴۶.
  88. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۲-۳۳.
  89. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۳۷۴.
  90. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۳۶۵-۳۶۷.
  91. محمد بن جریر الطبری، المنتخب من کتاب ذیل المذیل، ص۱۴۷؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۴۳۱-۴۳۲.
  92. ابن ابی‌شیبه، مصنف ابن‌ابی شیبه فی الاحادیث و الآثار، ج۳، ص۱۰۶۵-۱۰۶۶.
  93. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ترجمه محمدباقر محمودی، بیروت: مؤسسه الاعلمی، ۱۳۹۴ق، ج۵، ج۵، ص۵۳۴-۵۳۵.
  94. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۱ق، صص ۲۴۷-۲۴۹.
  95. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۱۰۷.
  96. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۷۲؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۳۷۲.
  97. مفید، محمد، الجمل، قم: مکتبه الداوری، [بی تا]، ص۱۰۸.
  98. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۴۷۸.
  99. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۳.
  100. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۴۰-۴۴۵.
  101. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.
  102. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۴۳۰-۴۳۴؛ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  103. واقدی، فتوح الشام، ص۶۲.
  104. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۵۴۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۶-۶۷.
  105. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۵؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۵۱۳.
  106. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ۲۳۵-۲۳۷.
  107. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، بی‌جا، دارالاحیاء الکتب العربیه، بی‌تا، ج ۱، ص۲۶۵. نیز ر. ک. کورانی عاملی، علی؛ سلسلة القبائل العربیه فی العراق(۱۰)، چاپ اول، ۱۴۳۱، ص۲۷-۲۸.
  108. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۵۶۶.
  109. ابن خلدون، محمد، تاریخ، ج۲، ص۱۷۲-۱۷۴.
  110. ر. ک به: منقری، نصربن مزاحم، وقعه صفین، عبدالسلام محمد‌هارون، الطبعه الثانیه، بی‌جا، المؤسسه العربیه الحدیثه، ۱۳۸۲ق، ص۱۶۹-۱۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۳۲۷-۳۲۹ و ج۵، ص۲۲۵.
  111. منقری، نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص۱۷۲-۱۷۳.
  112. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۵.
  113. منقری، نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص۴۸۹-۴۹۰.
  114. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۴.
  115. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۳، ص۴۹۴.
  116. منقری، نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص۴۴۱.
  117. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۲۲۲. کورانی عاملی، علی؛ سلسلة القبائل العربیه فی العراق(۱۰)، چاپ اول، ۱۴۳۱، ص۱۱-۱۲.
  118. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۱.
  119. منقری، نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص۲۸۶-۲۸۷؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۶۴. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  120. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۲-۳۳، ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۰۷.
  121. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۴.
  122. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۵.
  123. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۲۴۵-۲۴۷.
  124. ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دکن: مؤسسه الکتب الثقافه، ۱۳۹۳ق، ج۵، ص۳۸۹.
  125. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج۱۰، ص۱۰.
  126. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج۶، ص۲۱۲.
  127. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۱۴۸.
  128. ابن خیاط، [بی تا]، «الف»، ص۱۵۱.
  129. سمعانی، الانساب، ج۵، ص۴۷۶.
  130. ابن حبان، محمد، الثقات، ج۵، ص۳۸۹؛ ابن خیاط، [بی تا]، «ب»، ص۲۴۸؛ اصبهانی، ابونعیم، ذکر اخبار اصبهان، مطبعه لیدن، ۱۹۳۴م، ج۲، ص۳۱۸.
  131. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۴، صص ۳۸۰و ۳۹۰-۳۹۳.
  132. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق سید جلال الدین ارموی، بی‌جا، بهمن، بی‌تا، ج۱، ص۱۶۹.
  133. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۹۵-۹۹. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  134. ابن خیاط، [بی تا]، «الف»، ص۱۵۲.
  135. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج۸، ص۴۰۲.
  136. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق بشار عواد، الطبعه الرابعه، بی‌جا، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۶ق، ج۲۴، ص۲۱۸.
  137. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۱۴۸.
  138. نقوی، حسین، عبقات الانوار، قم: مؤسسه البعثه، ۱۴۰۶ق، ج۶، ص۱۸۰.
  139. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۱۷.
  140. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۷۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۵۰.
  141. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۴۹-۱۵۰.
  142. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج۸، ص۴۰۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۰، ص۲۵۱.
  143. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۷۵.
  144. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۸۴.
  145. نام این شهیدان را «حجاج ‌بن مسروق جعفی، عمرو بن مطاع جعفی، عمیر بن عبدالله مذحجی، مجمع ‌بن عبدالله عائذی و پسرش عائذ، نافع‌بن هلال جملی و یزید بن مغفل جعفی» گفته‌اند. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۳۳۶.
  146. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۵۳؛ شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳؛ ج۲، ص۱۱۲.
  147. شمس الدین، محمد مهدی، انصار الحسین، الطبعه الثانیه، بی‌جا، الدار الاسلامیه، ۱۴۱۰ق، صص ۱۹۸-۱۹۹.
  148. سعیدیان جزی، مریم، منتظرالقائم، اصغر، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع تا پایان قرن سوم هجری، ص۸۷-۱۰۵.
  149. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۱۹۰ و ج۶، ص۲۰۵و۲۱۸.
  150. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۲-۲۴۸؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۵۳-۲۶۱.
  151. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.
  152. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.
  153. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۴۹.
  154. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶.
  155. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۶۵-۲۶۶.
  156. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰.
  157. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۳، ص۲۳-۲۴.
  158. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۰۲.
  159. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۶۰.
  160. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۶۱.
  161. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ۵۵۳-۵۵۴.
  162. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۹۷-۳۰۰.
  163. دینوری، اخبار الطوال، ص۳۰۰-۳۰۵.
  164. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۶۶.
  165. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۰۳-۱۰۴.
  166. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۸-۲۷۳.
  167. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۶۶. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  168. ابن‌اعثم، احمد (م ۳۱۴)، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، ۱۴۱۱، ج۷، ص۹۱-۹۳.
  169. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۷۹.
  170. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  171. ابن خیاط، [بی تا]، «ب»، ص۲۴۸. نیز ر. ک. کورانی عاملی، علی؛ سلسلة القبائل العربیه فی العراق(۱۰)، چاپ اول، ۱۴۳۱، ص۷۸-۸۰.