پیشینه اندیشه عصمت در اسلام به چه زمانی باز میگردد؟ (پرسش)
پیشینه اندیشه عصمت در اسلام به چه زمانی باز میگردد؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ عصمت |
مدخل بالاتر | عصمت امام |
مدخل اصلی | عصمت در تاریخ اسلامی - عصمت امام در تاریخ اسلامی |
تعداد پاسخ | ۶ پاسخ |
پیشینه اندیشه عصمت در اسلام به چه زمانی باز میگردد؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث عصمت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی عصمت مراجعه شود.
پاسخ جامع اجمالی
پیشینه عصمت پیامبر خاتم و امامان در اسلام
اعتقاد به عصمت، جزو نخستین تعالیم اسلامی بوده و از همان ابتدای ظهور اسلام میان مسلمانان رواج داشته است. عدهای از بزرگان بر این عقیدهاند که به کار بردن اصطلاح عصمت، همچون بسیاری از اصطلاحات کلامی دیگر، بعد از پیدایش و رشد علم کلام، در زمان امام صادق (ع) بوده است[۱]. ولی میتوان گفت هر چند این اصطلاح، یک اصطلاح قرآنی نیست، امّا شواهد و قراین نشان میدهند که در صدر اسلام و از زبان خود رسول الله (ص) برای تبیین این مقام معنوی و الهی، از این اصطلاح استفاده میشده است[۲]. در ادامه ابتدا به دیدگاه خاورشناسان درباره پیشینه عصمت در اسلام اشاره کرده و سپس به بررسی پیشینه عصمت در تاریخ اسلام در دو بخش عصر حضور و عصر غیبت میپردازیم.
دیدگاه خاورشناسان
خاورشناسان اصل پیدایش عصمت را به نیمه نخست قرن دوم به وسیله امام باقر (ع) یا امام صادق (ع) یا هشام بن حکم یا غالیان نسبت میدهند، به عنوان نمونه ایگناس [گلدزیهر (۱۸۵۰ - ۱۹۲۱) یکی از یهودیان مستشرق، درباره عصمت امام معتقد است که مسلمانان در ابتدا با اندیشه عصمت آشنایی نداشتند، اما بعد از فتح ایران و شکست ساسانیان این باور ایرانی به درون شیعیان راه یافت، زیرا پادشاهان ساسانی برای مشروعیتبخشیدن به قوانین حکومتی، خود را مصون از خطا و معصوم معرفی میکردند[۳].
رونالدسون یکی دیگر از مستشرقان مسیحی چنین اعتقاد دارد که نظریه عصمت از یهود و مسیحیت گرفته نشده است، زیرا آنان گناهانی را به انبیاء نسبت میدهند و همچنین این نظریه در سدههای نخستین بین مسلمین مطرح نبوده و بعدها با تطور علم کلام شیعه و توسط کتب دانشمندانی مثل کلینی و شیخ صدوق و شیخ مفید به وجود آمده و سپس از راه شیعیان در اعتقادات مسلمانان وارد شده است[۴].
ویلفرد مادلونگ هم با پیروی از دیگر مستشرقان اعتقاد دارد نظریه عصمت تا زمان امام صادق (ع) وجود نداشته ولی وقتی ایشان به امامت رسید فقه را به نظام شرعی جامعی تبدیل کرد و نظریه خود را درباره امامت مطرح کرد، با این تفسیر که جهان یک لحظه هم بدون امام نمیماند و آن امام باید معصوم باشد و سپس دانشمندانی مثل هشام بن حکم و شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضی در تطور و تکامل این نظریه کوشیدند و آن را به کرسی نشاندند[۵].
اشعری هم در اینباره میگوید: اعتقاد به عصمت امامان از اعتقادات هشام بن حکم میباشد[۶]. عده دیگر هم گفتهاند که نظریه عصمت در ابتداء در بین معتزله وجود داشت و سپس شیعیان نظریه عصمت را از معتزله گرفتند[۷]. و برخی دیگر گفتهاند: عصمت بدعتی است که از یهود و نصاری وارد در دین ما شده است[۸]. برخی دیگر گفتهاند: فرهنگ ایران باستان و اعتقاد به نور الهی باعث شد که ایرانیان عصمت را وارد تشیع کنند[۹] و برخی دیگر مدعی شدهاند که نظریه عصمت را شیعیان از صوفیان گرفته و وارد تشیع کردهاند[۱۰]. برخی دیگر میگویند: آموزههای زرتشتی عصمت را در اسلام وارد کرده است که توسط سلمان ایرانی به پیامبر القاء شده است؛ زیرا مطالعه تطبیقی آیینها و باورهای زرتشتی و عقاید اسلامی این نکته را نشان میدهد که حضرت محمد مستقیم و غیرمستقیم تأثیراتی از آیینها و باورهای زرتشتی داشته است، مثل اعتقاد به پاک و معصوم بودن پیامبر[۱۱].[۱۲]
اندیشه عصمت در عصر حضور پیامبر و ائمه
قرآن کریم، سنت نبوی و سیره صحابه پیامبر اکرم (ص) در سالهای آغازین ظهور اسلام تا زمان درگذشت آن حضرت، همگی از این واقعیت پرده برمیدارند که مسئله عصمت در آن زمان نیز مطرح بوده است، و مسلمانان، گفتههای آن حضرت را واقعی و وحیانی و وی را از گناهان معصوم میدانستند؛ اگرچه شاید همه آنان در این باره اندیشهای یکسان نداشتند. جامعه شیعی پس از پیامبر اکرم (ص)، با توجه به روایات متعددی که از آن حضرت درباره عصمت امامان پاک (ع)، به ویژه امیرالمؤمنین (ع) صادر شده بود، به طور غالب، عصمت امیرمؤمنان (ع) را پذیرفته بود. اگرچه در قلمرو عصمت وی، میان اصحاب وفاقی وجود نداشت. امامان پاک (ع) نیز، نقش انکارناپذیری در ترویج اندیشه عصمت امام داشتهاند، و نخستین برهانهای عصمت امام در روایتهای آنان انعکاس یافته است. پس از آن، شاهد حضور همان برهانها در کلمات اصحابی همچون هشام بن حکم هستیم.
با اینکه در اعتقاد اصحاب به عصمت امام، از زمان امام علی (ع) تردیدی نیست، حق این است که هشام بن حکم را نخستین کسی بدانیم که مسئله عصمت امام را به طور مستدل و علمی تئوریزه کرد و پای آن را به مجامع علمی عصر خود گشود. اعتقاد به عصمت در عصر حضور امامان شیعه، در دوره امامان متأخر به کمال خود نزدیک میشود، تا اینکه فضای جامعه شیعی درباره مسئله عصمت چنان میشود که حسین بن سعید اهوازی، از شاگردان امام جواد، هادی و عسکری (ع) علمای شیعه را در قبول آن متفق میداند[۱۳].
نمونهها در تاریخ اسلام
در این بخش تنها به ذکر چند قضیه تاریخی در این خصوص اکتفا میکنیم؛ تا روشن شود که اعتقاد به عصمت انبیا اعتقادی ریشهدار در تعالیم اولیه اسلام بوده و اصل اعتقاد به آن نزد مسلمانان امری مسلّم و خدشهناپذیر است.
مذاکرات پیرامون جنگ بدر: یکی از قضایای تاریخی که نهایت تسلیم و انقیاد اصحاب پیامبر را در مقابل آن حضرت نشان میدهد، مذاکراتی است که در هنگام مشورت پیرامون جنگ بدر انجام گرفت. بعد از آنکه مسلمانان در دستیابی به کاروان تجارتی قریش ناکام شدند و سپاه مشرکین برای دفاع از کاروان، مکه را به سوی مدینه ترک کردند، پیامبر (ص) موضوع جنگ با مشرکان را به مشورت گذاشته، فرمودند: «أَشِيرُوا إِلَى»؛ نظرات خویش را در این باره بیان کنید. در عین حالی که دو تن از مهاجران سخنان ناصواب بر زبان آوردند - که حتی موجب ناراحتی و آزردگی خاطر حضرت شد - مقداد به پاخاسته، عرضه داشت: «وَ قَدْ آمَنَّا بِكَ وَ صَدَّقْنَاكَ وَ شَهِدْنَا أَنَّ مَا جِئْتَ بِهِ حَقٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَخُوضَ جَمْرَ الْغَضَا وَ شَوْكَ الْهَرَاسِ لَخُضْنَا مَعَكَ...»[۱۴][۱۵]؛ ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه تو آوردهای همه حق است و از جانب خدا. به خدا قسم! اگر فرمان دهی که در آتش... فرو رویم، همراه با تو چنین خواهیم کرد. سخنان مقداد پیامبر (ص) را خشنود کرد، ولی مانع از ادامه مشورت پیامبر (ص) نشد. از این رو تکرار کردند: «أَشِيرُوا إِلَى». در این هنگام سعد بن معاذ که از بزرگان انصار بود، برخاست و ضمن گفتوگویی با حضرت عرض کرد: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا قَدْ آمَنَّا بِكَ وَ صَدَّقْنَاكَ وَ شَهِدْنَا أَنَّ مَا جِئْتَ بِهِ حَقٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمُرْنَا بِمَا شِئْتَ وَ خُذْ مِنْ أَمْوَالِنَا مَا شِئْتَ وَ اتْرُكْ مِنْهُ مَا شِئْتَ... وَ اللَّهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَخُوضَ هَذَا الْبَحْرَ لَخُضْنَا مَعَكَ...»[۱۶]. آنچه که در این جریان درخور توجه و دقّت میباشد این است که چرا پیامبر (ص) از سخنان مقداد و سعدبن معاذ مسرور شد؟ با اینکه آنها نظری در باب جنگ یا صلح ارائه نکردند. به نظر میرسد علّت شادمانی حضرت از اظهارات این دو صحابی بزرگ، آن بود که در بیانات آنها نهایت تسلیم و انقیاد در برابر رسول الله (ص) نمایان بود.این نحوه تسلیم و انقیاد مطلق در تمامی جهات، و نسبت به تمامی کارها و دستورات و خواستههای رسول الله (ص) به این دلیل بود که هیچگونه خطا و اشتباهی را در حق آن حضرت، احتمال نمیدادند. و الا هیچ عقل سلیمی به انسان اجازه نمیدهد که عنان اختیار خویش را، در همه جهات، به دست کسی بسپارد که احتمال خطا و اشتباه در او راه داشته باشد و یا گمان رود تصمیمات او، مطابق مصلحت نباشد.
ذوالشهادتین: پیامبر گرامی اسلام (ص) از سواءبن قیس محاربی، اسبی را خریداری کردند، امّا پس از چندی، سواءبن قیس این معامله را انکار کرد. در این هنگام خزیمه بن ثابت انصاری، با وجود اینکه در هنگام معامله حضور نداشت، به نفع رسول الله (ص) شهادت داد و جریان فیصله یافت. پس از آن، پیامبر (ص) به خزیمه فرمودند: "بر چه اساسی شهادت دادی، حال آنکه به هنگام انجام معامله با ما نبودی؟" خزیمه در پاسخ عرض کرد: يا رسول الله (ص) أنا أصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟[۱۷]. پیامبر اکرم (ص) سخن او را پسندیدند و برای قدردانی از شناخت و معرفت بالای خزیمه نسبت به مقام عصمت پیامبر (ص)، شهادت ایشان را به منزله شهادت دو نفر قرار دادند و از آن پس به ذو الشهادتین معروف شد. از این ماجرای کوتاه هم به خوبی روشن میشود اعتقاد به عصمت پیامبر (ص) (ولو در امور روزمره) برای اصحاب خاص رسول اکرم (ص)، امری مسلم بوده است.
صلح حدیبیه: در جریان حدیبیّه، وقتی پیامبر اکرم (ص) تصمیم به انعقاد قراردداد صلح با مشرکان گرفتند، عمر بن خطاب در حالی که از این قضیه به شدت ناراحت بود، نزد ابابکر رفت و گفت؟ آیا او رسول خدا نیست؟ و مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنها مشرک؟ پس چرا باید چنین پستی و ذلتی را در دین خویش پذیرا باشیم؟ ابابکر در جواب گفت: انه رسول الله (ص) و ليس يعصي ربه[۱۸]. سپس نظیر همین گفتوگو بین عمر و رسول خدا (ص) واقع شد و پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند: «لن لخاف امره و لن یضیعنی»[۱۹].
خطبه خلیفه اول: پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) ابابکر در آغاز خلافت خود خطبهای برای مردم خواند؛ به این مضمون که رسول خدا از دنیا رحلت کرد، در حالی که حق هیچ کس بر عهده او نبود، چرا که آن حضرت معصوم از خطا بود: و كان (ص) معصوماً من الخطأ. بنابراین آنچه از او انتظار داشتید، از من توقّع نداشته باشید[۲۰].[۲۱]
نمونهها در گفتار پیشوایان
در گذر تاریخ اسلام از موضوع عصمت در منابع دینی و گفتار مسلمانان سخن به میان آمده است که در این مجال نمونههایی از آنها نقل میشود. نمونههایی در گفتار پیشوایان و یاران:
- امیر مؤمنان، علی(ع) میفرماید: «وَ الْإِمَامُ الْمُسْتَحِقُّ لِلْإِمَامَةِ لَهُ عَلَامَاتٌ فَمِنْهَا أَنْ يُعْلَمَ أَنَّهُ مَعْصُومٌ...»[۲۲]. از شرایط رهبران الهی، پاک بودن آنان از لغزش گناه است. در این روایت، از عصمت امام سخن به میان آمده، ولی شیعه بر این باور است که در رهبری و هدایت مردم، از این منظر تفاوتی میان امام به اصطلاح خاص و پیامبران وجود ندارد. مرحوم شیخ مفید، طلایه دار تفکر کلامی شیعه، بر این یکسان بودن تصریح میکند[۲۳]. نکته: در اینجا در مقام اثبات عصمت معصومان با کلام خودشان نیستیم تا شبهه دور به میان آید که چگونه میتوان با گفتار خود معصومان عصمتشان را اثبات کرد، بلکه صرفاً سخن از به کار رفتن این کلمه در روایات است. بیان پیشینه با مقام اثبات متفاوت است.
- در روایتی چنین آمده است: «إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَا يُذْنِبُونَ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ»[۲۴]؛ «از آنجا که پیامبران از عصمت برخوردارند، از هرگونه گناهی به دورند».
- فلسفه لزوم پیروی مطلق از اولی الامر در روایتی چنین تبیین شده است: «لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ»[۲۵]؛ «زیرا آنان معصوماند و هیچگاه گناه نمیکنند و دیگران را نیز به آن دستور نمیدهند»[۲۶].
نمونههایی از باور اصحاب ائمه
از سیری در متون و منابع تاریخی و حدیثی میتوان به نتایج زیر دست یافت:
- برغم آنکه بر اصل مسأله عصمت پیامبر و امامان در برخی آیات قرآن کریم و روایات به طور قطع تاکید شده است[۲۷]، اما کیفیت طرح این مسأله توسط آن حضرات فراز و نشیبهایی داشته است؛ به گونهای که در دورههای نخستین به دلیل اوضاع ویژه سیاسی و عدم آمادگی شیعیان برای پذیرش همه معارف، بر مفهوم عصمت، الهی بودن[۲۸] و معرفی مصادیق آن تاکید میشد[۲۹] اما به مرور زمان این مسأله با جزئیات بیشتری تبیین و استدلالهایی نیز برای اثباتش اقامه گردید.
- واژه عصمت و مشتقات آن از جمله معصوم، از همان قرن نخست هجری در سنت نبوی[۳۰]، مطرح و در کلمات امامان شیعه نیز متداول بوده است[۳۱]. مسأله عصمت امام از گناه، از آغاز شکلگیری جامعه شیعی در مدینه و پس از آن در کوفه در دوران امامت امام علی(ع) در میان شیعیان آن زمان مطرح بوده و معتقدان فراوانی نیز داشته است؛ افزون بر آن عصمت امام از اشتباه نیز نزد برخی شیعیان امری مسلم و قطعی بوده است[۳۲]، اگر چه به دلایل ویژه تاریخی و سیاسی اعتقاد به عصمت، تا قبل از عصر امام صادق و امام باقر(ع)، بروز و نمود چشمگیری میان شیعیان نداشته است، اما با تکیه بر روایات و نیز قراین و شواهد دیگر میتوان مدعی شد که اعتقاد به عصمت در آن زمان و نزد شیعیان امری غریب نبوده بلکه در مواردی یا مناطقی این نظریه، باوری عمومی بوده است.
- از عصر صادقین(ع) اعتقاد به این مسأله و گفتگو پیرامون آن، به طور گستردهتری از سوی امامان معصوم مطرح و توسط اصحاب بزرگ آن حضرات تبیین و نقل گردید به گونهای که از عبارات «مطهر»[۳۳] و «علی الحق»[۳۴] که تا پیش از آن استعمال شده و از آن عصمت برداشت میشد، فراتر رفته و از واژه «عصمت» استفاده گردید.
- به لحاظ مفهومی، واژه عصمت در این دوران، اغلب بر عصمت از گناه، اطلاق میشد[۳۵] و جهت بیان مصونیت امامان از خطا، اشتباه و فراموشی از واژگان دیگری همچون «مبرا بودن»، «عاری بودن» و «منزه بودن» استفاده میگردید.
- در این دوران نیز همچون گذشته، امامان و اصحاب بر الهی بودن مقوله عصمت تاکید میکردند[۳۶].
- امام صادق(ع)، نخستین استدلالهای امامیه بر عصمت امام را ارائه کردند[۳۷] بعدها به تبع امام، برخی اصحاب ایشان همچون هشام بن حکم، استدلالهای امام را با شرح و بسط بیشتری در جامعه مطرح نمودند.
- از نکات مهم دوران صادقین(ع)، توسعه قلمرو عصمت از مصونیت از گناه به مصونیت از خطا، اشتباه، فراموشی و دیگر عیوب، بوده است. در دوران امامان بعد نیز بر همین مطلب تاکید گردید[۳۸].[۳۹]
اندیشه عصمت در عصر غیبت امام
پس از پایان دوران حضور امام (ع) و آغاز دوران غیبت حضرت مهدی (ع) جامعه شیعی به طور عمده حضور در جبهه فکری، با دو گرایش متفاوت را در خود احساس میکرد. جبهه نخست در اختیار محدثان امامیه، به ویژه محدثان مدرسه و حوزه قم و ری بود، و جبهه دوم در اختیار متکلمان امامیه، به ویژه متکلمان مکتب بغداد.
اندیشههای محدثان از روایات اهل بیت (ع) - فارغ از بررسیهای عقلانی آن - سرچشمه میگرفت. با وجود آن، جامعه حدیثی، از زمان غیبت امام (ع) تا قرن پنجم هجری را به حق باید معتقد به آموزه عصمت امام از گناه دانست، و این مدعا با مراجعهای کوتاه به آثار محدثاتی همچون برقی صفار، کلینی، ابن بابویه، شیخ صدوق، ابن قولویه و نعمانی ثابت میشود.
با وجود این، روایات «سهوالنبی (ص)» در آثار اندیشمندانی همچون کلینی، ابن بابویه و شیخ صدوق موجود است. از اینرو، باید این بزرگان را به همراه ابن ولید طرفدار نظریه سهوالنبی به شمار آورد؛ اما وجود این روایات به معنای انکار عصمت امامان به طور مطلق نیست. برای نمونه، مرحوم شیخ صدوق با وجود اعتقاد به نظریه سهوالنبی (ص)، از باور خود به عصمت امامان از گناه دست نکشیده و در کتابی همچون "الاعتقادات فی دین الامامیه" آن را مطرح کرده، که درحقیقت از دیدگاه وی چنین اعتقاداتی، اندیشه جامعه شیعی است. افزون بر آن، وجود روایتهایی درباره عصمت امامان در آثار این بزرگان، دلیل دیگری بر اعتقاد آنان به عصمت امام از گناه است.
اندیشههای متکلمان بغداد، عمدتاً همراه با عقلگرایی و نقد احادیث بوده است. از اینرو، شاهد بیشترین استدلالها و برهانهای عصمت امام - اعم از عقلی و نقلی - در این حوزه فکری هستیم. روشن است که نباید انتظار داشت مسئله عصمت، با همه جزئیات خود در عصر حضور امام (ع) منعکس شده باشد. از اینرو، رشد و تکامل تبیین عصمت، در قرون بعد، به ویژه به دست متکلمان مکتب بغداد رخ داد[۴۰].
پاسخها و دیدگاههای متفرقه
۱. محمد حسین فاریاب؛ |
---|
حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد حسین فاریاب در کتاب «عصمت امام» در اینباره گفته است:
«قرآن کریم، سنت نبوی و سیره صحابه پیامبر اکرم (ص) در سالهای آغازین ظهور اسلام تا زمان وفات ایشان، همگی از این واقعیت پرده برمیدارند که مسئله عصمت در آن زمان نیز مطرح بوده است، و مسلمانان، گفتههای آن حضرت را واقعی و وحیانی و وی را از گناهان معصوم میدانستند؛ اگرچه شاید همه آنان در این باره اندیشهای یکسان نداشتند. جامعه شیعی پس از پیامبر اکرم (ص)، با توجه به روایات متعددی که از آن حضرت درباره عصمت امامان پاک (ع)، به ویژه امیرالمؤمنین (ع) صادر شده بود، به طور غالب، عصمت امیرمؤمنان (ع) را پذیرفته بود. اگرچه در قلمرو عصمت وی، میان اصحاب وفاقی وجود نداشت، انصافاً درباره عصمت امام علی (ع) از گناه و نیز از اشتباه در تبیین دین، در بدنه اصلی جامعه شیعی تردیدی نبود. امامان پاک (ع)، نقش انکارناپذیری در ترویج اندیشه عصمت امام داشتهاند، و نخستین برهانهای عصمت امام در روایتهای آنان انعکاس یافته است. پس از آن، شاهد حضور همان برهانها در کلمات اصحابی همچون هشام بن حکم هستیم. با اینکه در اعتقاد اصحاب به عصمت امام، از زمان امام علی (ع) تردیدی نیست، حق این است که هشام بن حکم را نخستین کسی بدانیم که مسئله عصمت امام را به طور مستدل و علمی تئوریزه کرد و پای آن را به مجامع علمی عصر خود گشود. اعتقاد به عصمت در عصر حضور امامان شیعه، در دوره امامان متأخر به کمال خود نزدیک میشود، تا اینکه فضای جامعه شیعی درباره مسئله عصمت چنان میشود که حسین بن سعید اهوازی، از شاگردان امام جواد، هادی و عسکری (ع) علمای شیعه را در قبول آن متفق میداند. پس از پایان دوران حضور امام (ع) و آغاز دوران غیبت حضرت مهدی (ع) جامعه شیعی به طور عمده حضور در جبهه فکری، با دو گرایش متفاوت را در خود احساس میکرد. جبهه نخست در اختیار محدثان امامیه، به ویژه محدثان مدرسه و حوزه قم و ری بود، و جبهه دوم در اختیار متکلمان امامیه، به ویژه متکلمان مکتب بغداد. اندیشههای محدثان از روایات اهل بیت (ع) - فارغ از بررسیهای عقلانی آن - سرچشمه میگرفت. با وجود آن، جامعه حدیثی، از زمان غیبت امام (ع) تا قرن پنجم هجری را به حق باید معتقد به آموزه عصمت امام از گناه دانست، و این مدعا با مراجعهای کوتاه به آثار محدثاتی همچون برقی صفار، کلینی، ابن بابویه، شیخ صدوق، ابن قولویه و نعمانی ثابت میشود. با وجود این، روایات «سهوالنبی (ص)» در آثار اندیشمندانی همچون کلینی، ابن بابویه و شیخ صدوق موجود است. از اینرو، باید این بزرگان را به همراه ابن ولید طرفدار نظریه سهوالنبی به شمار آورد؛ اما وجود این روایات به معنای انکار عصمت امامان به طور مطلق نیست. برای نمونه، مرحوم شیخ صدوق با وجود اعتقاد به نظریه سهوالنبی (ص)، از باور خود به عصمت امامان از گناه دست نکشیده و در کتابی همچون الاعتقادات فی دین الامامیه آن را مطرح کرده، که درحقیقت از دیدگاه وی چنین اعتقاداتی، اندیشه جامعه شیعی است. افزون بر آن، وجود روایتهایی درباره عصمت امامان در آثار این بزرگان، دلیل دیگری بر اعتقاد آنان به عصمت امام از گناه است. اندیشههای متکلمان بغداد، عمدتاً همراه با عقلگرایی و نقد احادیث بوده است. از اینرو، شاهد بیشترین استدلالها و برهانهای عصمت امام - اعم از عقلی و نقلی - در این حوزه فکری هستیم. روشن است که نباید انتظار داشت مسئله عصمت، با همه جزئیات خود در عصر حضور امام (ع) منعکس شده باشد. از اینرو، رشد و تکامل تبیین عصمت، در قرون بعد، به ویژه به دست متکلمان مکتب بغداد رخ داد»[۴۱]. |
2. بهروز مینایی؛ |
---|
آقای دکتر بهروز مینایی در کتاب «اندیشه کلامی عصمت» در اینباره گفته است:
«در ماجرای صلح حدیبیه هنگامی که پیامبر اکرم (ص) بر آن شد با کفار مکه پیمان صلح امضا کند، پیش از نوشتن صلحنامه عمر بن خطاب درحالی که از این ماجرا به شدت عصبانی بود نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا او رسول خدا نیست؟ مگر ما مسلمان نیستیم؟ مگر نه این است که آنها مشرکاند؟ پس چرا چنین ذلتی را در دین خویش باید پذیرا شویم؟ ابوبکر در پاسخ گفت: بر خشم خود مسلّط باش: إِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ لَيْسَ يَعْصِي رَبَّهُ[۴۲]: همانا او رسول خداست و هرگز خدایش را نافرمانی نمیکند؛ سپس عمر نزد رسول خدا (ص) رفت و همین سؤالها را باز پرسید. پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ رَسُولُهُ لَا أُخَالِفُ أَمْرَهُ وَ لَنْ يُضَيِّعَنِي»[۴۳]: من بنده خدا و رسول او هستم و هیچگاه فرمان او را سرپیچی نمیکنم و او هم هرگز مرا خوار نمیسازد. گفتگوی عمر و ابوبکر نشاندهنده این است که هر دوی آنها ملازمهای میان رسالت رسول اکرم (ص) و عدم اشتباه او میدیدهاند؛ ازاین رو عمر به شکل ضمنی و ابوبکر به صورت آشکار از کبرای رسالت پیامبر در سخن خود استفاده کردهاند و عدم صحت ظاهری صلح برایشان تعجبآور بوده است و دربارۀ آن سؤال کردهاند؛ زیرا منافاتی میان ارتکاب خطا و پیامبری او میدیدهاند. هم ابوبکر در پاسخ از رسالت پیامبر برای اثبات عدم خطای او استفاده میکند و هم اینکه خود پیامبر بر این مسئله تأکید میکند و تأیید ویژه الهی و عصمت خود را به عمر متذکر میشود. بعد از این پاسخ، عمر از این اعتراض خود پشیمان میشود و در صدد جبران این نحوه از سؤال کردن، به وسیله صدقه و روزه، نماز و آزادکردن بنده برمیآید[۴۴]. پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) ابوبکر در آغاز خلافت خود خطبهای برای مردم ایراد کرد که در آن به مدح رسول خدا (ص) پرداخته است. این خطبه از خطبههای مشهور ابوبکر محسوب میشود. هدف او بیان عدم عصمت خودش میباشد و اینکه مردم نباید آن تصور و اندیشهای را که درباره رسول خدا (ص) داشتهاند در مورد او نیز داشته باشند. وی در این خطبه میگوید: رسول خدا (ص) از دنیا رحلت کرد درحالی که حق هیچ کس بر عهده او نبود و آن حضرت معصوم از خطا بود: «كان (ص) معصوماً من الخطأ» بر او وحی میشد. بنابراین آنچه از او انتظار داشتید، از من توقع نداشته باشید. من همانا شیطانی دارم که هنگام غضب سراغم میآید؛ پس هنگامی که غضبناک بودم از من اجتناب کنید و...[۴۵]. یکی از مواردی که شیعه بر امامت ابوبکر خرده میگیرد و ادعای عدم صلاحیت او را برای امامت دارد، همین اعتراف ابوبکر است که به هنگام غضب مورد هجوم شیطان قرار میگیرد و نیازمند تقویم و اصلاح از طرف رعیت میباشد. عده زیادی مانند ابن ابی الحدید در صدد توجیه آن برآمدهاند[۴۶]. طبری و به تبع او ابن ابی الحدید خطبه ابوبکر بعد از رحلت رسول خدا (ص) و برگزیده شدن او به خلافت در سقیفه را به گونه دیگری نقل میکنند که باز تصریح به عصمت رسول خدا (ص) در آن آمده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا أَنَا مِثْلُكُمْ، وَإِنِّي لا أَدْرِي لَعَلَّكُمْ سَتُكَلِّفُونَنِي مَا كَانَ رَسُولُ الله (ص) يُطِيقُ، إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى مُحَمَّدًا عَلَى الْعَالَمِينَ وَعَصَمَهُ مِنَ الآفَاتِ، وَإِنَّمَا أَنَا مُتَّبِعٌ وَلَسْتُ بِمُبْتَدِعٌ، فَإِنِ اسْتَقَمْتُ فَتَابِعُونِي، وَإِنْ زُغْتُ فَقَوِّمُونِي»[۴۷]: ای مردم! همانا من همانند شمایم و نمیدانم ممکن است شما از من انتظار آنچه رسول خدا (ص) طاقت آن را داشت، داشته باشید. خداوند محمد (ص) را بر تمام جهانیان برگزید و او را از همه معایب حفظ کرد؛ حال آنکه من تابع اویم و چیز جدیدی نیاوردهام. اگر بر راه مستقیم بودم از من تبعیت کنید و اگر گمراه شدم، مرا به راه حق وادارید. این قضاوتی که ابوبکر از رسول خدا (ص) در خطبه خود به دست میدهد چه تعبیر «كان معصوماً من الخطأ» و چه تعبیر «عَصَمَه من الآفات» باشد[۴۸]، برای ما به عنوان یک سند تاریخی اهمیت دارد که در صدر اسلام مسئله عصمت پیامبر از خطا و گناه به عنوان یک مسئله جاافتاده میان مردم مطرح بوده است که اینگونه ابوبکر به منظور بیان تفاوت موقعیت خود و جایگاه حضرت رسول اکرم (ص) از آن استفاده میکند و این شیوه استدلال نشاندهنده آن است که اصل اعتقاد به عصمت پیامبر (ص) نزد مسلمانان آن عصر، امری مسلّم و خدشه ناپذیر بوده است. طبری در ضمن نقل افسانه غرانیق و انتساب آیات شیطانی به رسول خدا (ص) که شیطان بر زبان او جاری ساخته است، ذهنیتی را از مردم شنونده آیات از زبان رسول اکرم (ص) ترسیم میکند که برای ما از دید تاریخی بیان این ارتکاز و ذهنیت مهم است. سازنده این افسانه هر کس بوده است در بیان جوّ جامعه صدر اسلام و دید مردم به پیامبر اکرم (ص) این چنین میگوید: وَالْمُؤْمِنُونَ مُصَدِّقُونَ نَبِيَّهُمْ فِيمَا جَاءَهُمْ بِهِ عَنْ رَبِّهِمْ، وَلا يَتَّهِمُونَهُ عَلَى خَطَإٍ وَلا وَهْمٍ وَلا زَلَلٍ[۴۹]: مؤمنان پیامبر خود را درباره آنچه او از سوی پروردگارش آورده است، تصدیق میکنند و او را به اشتباه و توهّم و لغزش متّهم نمیکنند. باز تأکید میکنیم که این ماجرا افسانهای بافته شده است که بررسی تفصیلی آن مجال دیگری میطلبد؛ اما این نکته برای ما اهمیت دارد که پردازنده قصه، به گونهای ترسیم کرده است که قابل پذیرش باشد و اتباع و تصدیق مردم صدر اسلام به پیامبر (ص) و تصور عدم خطا و لغزش به هرحال در این ماجرا مطرح شده است. ماجرای دیگری که میتواند به یک سند تاریخی به عنوان وجود اندیشه عصمت در صدر اسلام مورد استناد قرار گیرد، قصهای است که در زمان خلافت عثمان در سال ۳۳ق واقع شده است. عدهای از اهل کوفه که با قریش مخالف بودند و موجب درگیری و اختلاف در شهر شده بودند توسط عثمان به شام تبعید شدند؛ در شام بعد از اینکه معاویه چند روزی آنها را نگه داشت با آنها به احتجاج و استدلالی مفصّل پرداخت و ادلّه آنها را در مخالفت با قریش شنید؛ سپس خود در مقام دفاع از قریش خطابهای مفصّل ایراد کرد و آنها را به کمعقلی و بیخردی متّهم کرد؛ بعد از ناامیدی از تغییر موضع آنها در مقام توصیف خود این چنین گفت که رسول خدا (ص) که معصوم بود مرا والی مردم قرار داد و سپس ابوبکر و بعد عمر و بعد عثمان مرا به والی بودن ابقا کردند. شاهد ما همان جمله نخست است: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) كَانَ مَعْصُومًا فَوَلّانِي، وَأَدْخَلَنِي فِي أَمْرِهِ[۵۰]. این اعتراف معاویه به عصمت رسول خدا (ص) سندی تاریخی دالّ بر وجود این اندیشه نزد مسلمانان بوده است که از آن به عنوان یک امر مسلّم در مقام استدلال استفاده کرده است. شاهد دیگر ماجرایی در مورد رسول خدا (ص) میباشد. پیامبر اکرم (ص) از سواء بن قیس محاربی اسبی خرید. پس از مدتی سواء بن قیس این معامله را انکار کرد. خزیمة بن ثابت انصاری با وجود اینکه هنگام خرید و فروش حضور نداشت، به نفع پیامبر اکرم (ص) شهادت داد و ماجرا پایان یافت. پس از آن شهادت، پیامبر اکرم (ص) خطاب به خزیمه فرمود: «به چه دلیل به نفع من شهادت دادی، حال آنکه هنگام خرید و فروش با ما نبودی؟» خزیمه در پاسخ گفت: «يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَنَا أُصَدِّقُكَ بِخَبَرِ السَّمَاءِ وَلا أُصَدِّقُكَ بِمَا تَقُولُ؟»[۵۱]: ای رسول خدا! من تو را در مورد خبر آسمان (وحی) تصدیق میکنم، چگونه در مورد آنچه میگویی تصدیق نکنم؟ این روایت نیز نشاندهنده آن است که عصمت پیامبر (ص) در امور عادی زندگی نزد خزیمه مسلّم بوده است و خزیمه به دلیل چنین اعتقادی «ذوالشهادتین» نامیده شده است. پرسش برخی از اصحاب رسول خدا (ص) درباره اینکه تصمیمگیری پیامبر (ص) بر اساس وحی الهی است یا تصمیمگیری شخصی، میتواند شاهد دیگری باشد بر اعتقاد به عصمت و خطاناپذیری پیامبر (ص) در حوزه ابلاغ وحی الهی؛ مثلاً سؤال حباب بن منذر در جنگ بدر[۵۲] که محل جنگ تصمیم و رأی الهی است یا نظرگاه شخصی و کاربرد حیلههای جنگی که پیامبر اکرم (ص) بعد از شنیدن رأی حباب، محل جنگ را به محل چاههای بدر انتقال داد. مورد دیگر پرسش سعد بن عباده و سعد بن معاذ از رسول خدا (ص) است درباره قرارداد با غطفان[۵۳] که آیا نظر رسول خدا (ص) امر خداست یا امری است که رسول خدا (ص) دوست دارد؛ در این دو صورت اطاعت محض میکنند؛ اما اگر این نظر، مصلحتسنجی رسول خدا (ص) درباره مسلمانان است که دیدگاه دیگری را به رسول خدا (ص) پیشنهاد دادند. البته هر دو مورد فوق میتواند گواه عصمت رسول خدا (ص) در ناحیه ابلاغ و بهکارگیری امر الهی در جامعه باشد؛ اما از سوی دیگر شاید موهم ارتکاز عدم عصمت وی در امور شخصی و فرماندهی آن حضرت باشد که آن نیز به شکل دیگری قابل پاسخگویی است. مجموعه روایاتی که درباره سیره رسول خدا (ص) پیش از بعثت و حمایت ویژه الهی از او میباشد نیز میتواند سند تاریخی اندیشه عصمت مورد استشهاد قرار گیرد. در ذیل آیات سوره جن، یعنی ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا﴾[۵۴]. ابن ابی الحدید معتزلی روایتی را در تفسیر این آیات نقل نموده است: «يُوَكِّلُ اللَّهُ تَعَالَى بِأَنْبِيَائِهِ مَلَائِكَةً يُحْصُونَ أَعْمَالَهُمْ وَ يُؤَدُّونَ إِلَيْهِمْ تَبْلِيغَهُمُ الرِّسَالَةَ وَ وَكَّلَ بِمُحَمَّدٍ مَلَكاً عَظِيماً مُنْذُ فُصِلَ عَنِ الرَّضَاعِ يُرْشِدُهُ إِلَى الْخَيْرَاتِ وَ مَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ يَصُدُّهُ عَنِ الشَّرِّ وَ مَسَاوِي الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ الَّذِي كَانَ يُنَادِيهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ! يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ هُوَ شَابٌّ لَمْ يَبْلُغْ دَرَجَةَ الرِّسَالَةِ بَعْدُ فَيَظُنُّ أَنَّ ذَلِكَ مِنَ الْحَجَرِ وَ الْأَرْضِ فَيَتَأَمَّلُ فَلَا يَرَى شَيْئاً»[۵۵]: خداوند متعال فرشتگانی را بر پیامبران خود گماشته است که اعمال آنها را شماره میکنند و آنها را در رساندن پیامهای الهی شان کمک میکنند و خداوند در مورد محمد (ص) از هنگامی که از شیر گرفته شد فرشتهای بلندمرتبه را مأمور ساخت که او را به خوبیها و مکرمتهای اخلاقی ارشاد کند و او را از بدیها و اخلاق بد باز بدارد و او همان کسی است که در جوانی خطاب به رسول الله (ص) میگفت سلام بر تو ای محمد! ای رسول خدا! در صورتی که هنوز به درجه پیامبری نرسیده بود. پیامبر گمان میکرد که این ندا از سنگ یا زمین است. اطراف را بررسی میکرد چیزی نمیدید. مورد دیگر روایتی است که رسول خدا (ص) کیفیت رفتاری خود را در زمان جاهلیت بیان میکند. طبری در تاریخ خود از محمد بن حنفیه از پدرش حضرت علی (ع) روایت میکند که از رسول خدا (ص) شنیدم که میگفت: «مَا هَمَمْتُ بِشَيْءٍ مِمَّا كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يَعْمَلُونَ بِهِ غَيْرَ مَرَّتَيْنِ كُلَّ ذَلِكَ يَحُولُ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَا أُرِيدُ مِنْ ذَلِكَ ثُمَّ مَا هَمَمْتُ بِسُوءٍ حَتَّى أَكْرَمَنِيَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ»[۵۶]: من هیچگاه [در کودکی و جوانی] کارهایی که اهل جاهلیت انجام میدادند، قصد نکردم، جز دو مرتبه که در آن دو مرتبه نیز خداوند میان من و ارادهام حایل شد؛ سپس هیچگاه اراده و قصد هیچ کار بدی را نکردم تا زمانی که خداوند مرا به رسالت مبعوث کرد. پس از آن پیامبر اسلام (ص) آن دو مورد را اینگونه بیان میکند که یک شب به پسری که همراه من چوپانی میکرد گفتم: تو مواظب گله من باش تا به مکه بروم؛ پس آن حضرت شبانه همانند جوانانی که شبانه به شبنشینی میروند، راهی مکه شد. حضرتش میگوید به اولین خانه از خانههای مکه که رسیدم صدای موسیقی شنیدم، گفتم: چیست؟ گفتند که مراسم ازدواج کسی است. پس نشستم که مراسم را ببینم، خداوند گوش مرا گرفت و مرا در خواب فرو برد و صبح با نور خورشید مرا بیدار کرد. پس به سوی رفیق خود بازگشتم. شبِ بعد نیز همین ماجرا تکرار شد و باز همان اتفاق افتاد. از آن پس هیچگاه قصد هیچ کار بدی را نکردم تا اینکه خداوند مرا به رسالت برگزید[۵۷]. در روایت دیگری رسول خدا (ص) خاطرات هفت سالگی خود را به گونهای مرور میکند که همواره نیرویی او را از ارتکاب سهو و خطا باز میداشت: «أَذْكُرُ وَ أَنَا غُلَامٌ ابْنُ سَبْعِ سِنِينَ وَ قَدْ بَنَى ابْنُ جُذْعَانَ دَاراً لَهُ بِمَكَّةَ فَجِئْتُ مَعَ الْغِلْمَانِ نَأْخُذُ التُّرَابَ وَ الْمَدَرَ فِي حُجُورِنَا فَنَنْقُلُهُ فَمَلَأْتُ حَجْرِي تُرَاباً فَانْكَشَفَتْ عَوْرَتِي فَسَمِعْتُ نِدَاءً مِنْ فَوْقِ رَأْسِي يَا مُحَمَّدُ أَرْخِ إِزَارَكَ فَجَعَلْتُ أَرْفَعُ رَأْسِي فَلَا أَرَى شَيْئاً إِلَّا أَنِّي أَسْمَعُ الصَّوْتَ فَتَمَاسَكْتُ لَمْ أُرْخِهِ فَكَأَنَّ إِنْسَاناً ضَرَبَنِي عَلَى ظَهْرِي فَخَرَرْتُ لِوَجْهِي وَ انْحَلَّ إِزَارِي وَ سَقَطَ التُّرَابُ إِلَى الْأَرْضِ فَقُمْتُ إِلَى دَارِ أَبِي طَالِبٍ عَمِّي وَ لَمْ أَعُدْ»: به یاد میآورم که پسر بچه هفت سالهای بودم خاندان ابن جذعان خانهای در مکه میساختند با پسر بچههای دیگر خاک و شن برای ساختن خانه میبردیم. برای انتقال خاک و شن از دامن پیراهن عربی خود استفاده میکردیم. یک بار دامنم را از سنگ پر کردم و به دلیل بالازدن پیراهن به هنگام حرکت، عورتم پیدا شد. صدایی از بالای سرم شنیدم که ای محمد! پیراهنت را رها کن. بالای سرم را نگاه کردم چیزی ندیدم و تنها صدا را میشنیدم؛ پیراهن را نگه داشته بودم و رها نمیکردم. پس گویا انسانی بر پشت من زد، رو به جلو پرت شدم؛ پیراهنم رها شد و مرا پوشاند و خاکها روی زمین ریخت؛ پس ایستادم و به خانه ابوطالب رفتم و هیچگاه دیگر این کار را انجام ندادم[۵۸]. در دو حدیث فوق مشاهده میگردد که پیامبر در دوران کودکی حتی نسبت به خطاهایی که ممکن بوده است به سهو نه به عمد یا از روی جهل یا غفلت انجام دهد، محافظت میشده است. این روایت نیز میتواند یک سند تاریخی بر وجود اندیشه عصمت و محافظت ویژه الهی در صدر اسلام مطرح شود. روایات دیگری نیز در کتب تاریخی شاهد بر این است که آن حضرت به کمک سروش غیبی متوجه شد که باید عورت خود را بپوشاند[۵۹]. پیامبر اکرم (ص) در روایت دیگری میفرماید در دوران جاهلیت هیچگاه به بتی نزدیک نشدم مگر اینکه مردی سفید و بلند بر من بانگ میزد و میگفت: رد شو و آن را لمس نکن[۶۰]. روایات دیگری نیز دال بر رویگردانی آن حضرت از بت در جاهلیت وجود دارد[۶۱]. روایاتی در مورد عصمت امیرالمؤمنین (ع) یا فاطمه زهرا (س) وجود دارد که آنها نیز میتوانند سندها یا شواهد تاریخی برای اثبات وجود اندیشه عصمت در صدر اسلام تلقی شوند. امام حسن مجتبی (ع) از فاطمه زهرا (س) و او هم از رسول خدا (ص) روایت میکنند: «أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنْ كَاتِبَيْ عَلِيٍّ أَنَّهُمَا لَمْ يَكْتُبَا عَلَى عَلِيٍّ ذَنْباً مُذْ صَحِبَاهُ»[۶۲]: جبرئیل به من خبر داد که دو فرشته مأمور بر حضرت علی، هیچ گناهی را از آن موقع که همراه و نگهبان بر او بودهاند، ننوشتهاند. شبیه این روایت را عمار یاسر از رسول خدا (ص) نقل میکند: «إِنَّ حَافِظَيْ عَلِيٍّ يَفْتَخِرَانِ عَلَى سَائِرِ الْحَفَظَةِ بِكَوْنِهِمَا مَعَ عَلِيٍّ (ع) ذَلِكَ أَنَّهُمَا لَمْ يَصْعَدَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَيْءٍ مِنْهُ فَيُسْخِطَهُ»[۶۳]: دو فرشته نگهبان حضرت علی (ع) بر سایر فرشتههای نگهبان بر آدمیان افتخار میکنند که از حضرت علی (ع) هیچ چیزی که موجب خشم خدا شود، به سوی خداوند عزّوجلّ بالا نبردهاند. این دو روایت گرچه تنها عصمت از گناه را ایفاد میکردند، باز برای ما از جهت دلالت بر مفهوم اصطلاحی عصمت در صدر اول اسلام حایز اهمیت است. ابوسعید خدری خطبهای را از حضرت علی (ع) نقل میکند که برتری، فضیلت و اختصاص اهل بیت (ع) را به عصمت متذکر میشود: «أَيُّهَا النَّاسُ! نَحْنُ أَبْوَابُ الحِكْمَةِ وَ مَفَاتِيحُ الرَّحْمَةِ... وَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ خَصَّنَا اللَّهُ بِالرَّحْمَةِ وَ الْحِكْمَةِ وَ النُّبُوَّةِ وَ الْعِصْمَةِ... أَلَا وَ إِنَّنَا رَايَةُ الْحَقِّ... أَلَا وَ إِنَّنَا خِيَرَةُ اللَّهِ اصْطَفَانَا عَلَى خَلْقِهِ... وَ أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صوَ خَازِنُ عِلْمِهِ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ لَا يَقُولُهَا غَيْرِي إِلَّا مُفْتَرٍ كَذَّابٌ وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ»[۶۴]: ای مردم! ما درهای حکمت و کلیدهای رحمتیم. و ما اهل بیت را تنها خداوند به رحمت، حکمت نبوت و عصمت اختصاص داده است. هان! پرچم حق هستیم. آگاه باشید ما برگزیدگان الهی هستیم که بر مردم برتری بخشیده است و من برادر رسول خدا و نگهدارنده علم او میباشم؛ من صدّیق اکبر و فاروق اعظم میباشم. دستهای دیگر از روایات با ملازمه عقلانی عصمت علی (ع) و فاطمه زهرا (س) را اثبات میکنند. گرچه تصریح به عصمت در آنها نشده است، اما هنگامی که همه اعمال آنها را بر حق میداند و شخصیت و اعمال و افکار آنها دایرمدار حق میشود، غضب و رضای آنها موجب غضب و رضای پروردگار میشود، به ملازمه بسیار تنگاتنگ و نزدیک به دست میآید که آنها از گناهان و خطاها مصوناند، وگرنه تساوی میان خشنودی و خشم آنها با خشنودی و خشم خداوند متعال معنایی نخواهد داشت. سعد بن ابی وقاص در حدیثی از رسول خدا (ص) روایت میکند: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ سَاءَهَا فَقَدْ سَاءَنِي فَاطِمَةُ أَعَزُّ الْبَرِيَّةِ عَلَيَّ»[۶۵]: فاطمه (س) پاره تن من است، هر کس او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است و هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است. فاطمه برترین خلق خدا نزد من است. نکتهای که درباره این روایت عرضه گردید، ابن ابی الحدید معتزلی در ضمن نقل قصه فدک و محاجّه فاطمه (س) با ابوبکر نیز در ذیل روایتی مشابه این روایت آورده است. روایت او چنین است: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ»: فاطمه پاره تن من است، هر که او را اذیت کند مرا اذیت کرده است و هر که مرا اذیت کند. خداوند عزیز و بلند مرتبه را اذیت کرده است. ابن ابی الحدید میگوید: «این روایت بر عصمت فاطمه زهرا (س) دلالت دارد به دلیل اینکه اگر فاطمه اهل گناه باشد اذیت کننده او نمیتواند اذیتکننده خدا و رسول باشد؛ چون اهل گناه مستحق مذمت و اقامه حدّ میباشد»[۶۶]. روایت فوق با شکلهای دیگری از جابر بن عبدالله انصاری، حضرت امیرالمؤمنین (ع) و نیز ابن عباس و دیگران بیش از هشتاد مورد در جوامع روایی ما آمده است. نیز در مورد حضرت امیر (ع)، شخصیت او همسنگ حق قرار گرفته است. از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ»[۶۷]: علی با حق است و حق با علی است؛ هر کجا باشد حق بر محور او میچرخد. شکلهای متفاوتی از این روایت در جوامع روایی نیز یافت میشود. روایات زیادی درباره تنزیه انبیا از گناه از امامان ما، به خصوص در عصر امام صادق (ع) و امام رضا (ع) وجود دارد که عصر گسترش بحثهای کلامی بوده است؛ به این دلیل آیاتی از قرآن که اندک اشاره ظاهری به خطاهای انبیای سلف دارد یا به نحو دلالت التزامی از آنها چنین برداشتی میشود، بارها اصحاب دربارۀ آن میپرسیدند و ائمه (ع) تک تک آیات را به گونهای توجیه میکردند که عصمت پیامبران از گناه و اشتباه را امری مسلّم و قطعی میشمردند. مرحوم مجلسی شانزده روایت از این روایات را در باب جداگانهای تحت عنوان «عصمت پیامبران و تأویل آیاتی که ایهام خطا و سهو آنها را دارد» آورده است[۶۸]. وجود چنین پرسش و پاسخهایی حکایت از زمینه ذهنی مسلمانان و اعتقاد آنها به عصمت انبیا دارد که با مطالعه آیات قرآن و معنای ظاهری آنها، جرقه این پرسشها از ائمه (ع) برای آنها ایجاد میشده است. مورد دیگر، حدیثی است از عمار درباره توصیف لحظات احتضار رسول خدا (ص) که حضرت اسراری را به حضرت امیر (ع) میفرماید. سپس خطاب به علی (ع) میفرماید که تو وصی و وارث من هستی! خداوند علم و فهم مرا به تو اعطا کرده است. سپس بغض و عداوت عدهای را نسبت به او بیان میکند. آن گاه در مقام دلداری او میفرماید که دو فرزند تو حسن و حسین، سرآمد جوانان بهشتاند و امامان نُهگانه از نسل امام حسین (ع) پاک و معصوماند؛ «وَ ابْنَاكِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ يُخْرِجُ اللَّهُ الْأَئِمَّةَ التِّسْعَةَ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ»[۶۹]. شبیه این روایت، حدیث دیگری است که ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل کرده است: «أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ»[۷۰]: من و علی و حسن و حسین و نُه فرزند از اولاد امام حسین پاک و معصوم هستیم. حسین بن سعید در ذیل یکی از این احادیث جوّ علمای زمان خود را ترسیم کرده، میگوید: «لَا خِلَافَ بَيْنَ عُلَمَائِنَا فِي أَنَّهُمْ (ع) مَعْصُومُونَ مِنْ كُلِّ قَبِيحٍ مُطْلَقاً وَ أَنَّهُمْ كَانُوا يُسَمُّونَ تَرْكَ الْمَنْدُوبِ ذَنْباً وَ سَيِّئَةً بِالنِّسْبَةِ إِلَى كَمَالِهِمْ»[۷۱]: هیچ اختلافی میان علمای امامیه نیست که امامان (ع) از هر زشتی به طور مطلق معصوماند و همانا آنان ترک مستحب را گناه میشمرند و نسبت به مقام و کمال خود آن را عمل بد میشمارند. این رأی حسین بن سعید که از علمای قرن سوم هجری و معاصر امام رضا، امام جواد و امام هادی (ع) محسوب میشود در ترسیم جوّ اعتقادی حاکم بر عصر امامیه در قرن سوم، بسیار مهم میباشد. ابن عباس، ابوسعید و دیگران روایتهای زیاد دیگری به همین مضمون و تصریح به عصمت امامان (ع) آوردهاند[۷۲] که به دلیل طولانی شدن بحث از ذکر آنها خودداری میکنیم. امام صادق (ع) در روایتی خطاب به سدیر، اندیشه غلات و کسانی را که معتقد به الوهیت ائمه (ع) هستند به شدت نفی میکند و از آنها تبرّی میجوید. بعد از آن برای اینکه اندیشه اعتدال و اعتقاد حقّه را در مقام ائمه (ع) ترسیم کند در پاسخ سدیر که مقام شما چگونه است؛ «فَمَا أَنْتُمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟» اینگونه میفرماید: «خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ وَ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللَّهِ وَ نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِنَا نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ»[۷۳]: ای سدیر! ما حافظان علم خداوند و ترجمان وحی الهی میباشیم. ما گروهی معصومیم که خداوند به اطاعت از ما دستور داده است و از نافرمانی و سرپیچی از ما نهی کرده است و ما حجت رسای خداوند بر همه اهل آسمان و زمین میباشیم. این روایت از جهت اینکه تقارن میان علم ویژه امامان و عصمت آنها و تأکید بر حجت و مفترض الطاعه بودن آنها و ملازمه آن با عصمت را مطرح میکند، جالب توجه میباشد. برای ترسیم جوّ فکری زمان ائمه (ع) حدیثی از علی بن رئاب است که از امام صادق (ع) درباره آیه ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ﴾[۷۴] سؤال میکند با توجه به این آیه مصیبتهایی که به حضرت علی (ع) و اهل بیت او وارد میشد، حال آنکه معصوم بودند («وَ هُمْ أَهْلُ طَهَارَةٍ مَعْصُومِينَ»). آن حضرت پاسخ میدهد: رسول خدا (ص) دایما به درگاه خدا توبه میکرد و در هر شب و روز صد بار استغفار میکرد، بدون اینکه گناهی انجام داده باشد. این مصایب بر اولیای او وارد میشود تا آنها اجر زیادی بر این مصایب به دست آورند، بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشند»[۷۵].[۷۶] |
3. جعفر انواری؛ |
---|
حجت الاسلام و المسلمین انواری در کتاب «نور عصمت بر سیمای نبوت» در اینباره گفته است:
«عصمت امام در گذر تاریخ اسلام در گذر تاریخ اسلام از موضوع عصمت امام در منابع دینی و گفتار مسلمانان سخن به میان آمده است که در این مجال نمونههایی از آنها در گفتار پیشوایان نقل میشود: نمونهها در گفتار پیشوایان
|
4. احمد حسین شریفی؛ |
---|
آقایان دکتر یوسفیان و شریفی در «پژوهشی در عصمت معصومان» در اینباره گفتهاند:
«عصمت در دین اسلام: بر کسانی که نگاهی -هر چند گذرا- به قرآن کریم و روایات پیامبر گرامی اسلام (ص) و اهلبیت (ع) او بیندازند. پوشیده نخواهد ماند که مسأله عصمت از تعالیم اساسی اسلام، و بلکه از ضروریات دین است، و از آغاز، همگام با سایر احکام و اعتقادات اسلامی مطرح بوده است؛ هر چند این بحث، همچون سایر مباحث کلامی و اعتقادی، با پیدایش علم کلام رونق بیشتری یافت و موشکافیهای دقیقتری در آن انجام گرفت، و فِرق گوناگون کلامی، هر یک بر حسب اصول خویش، در باب محدوده عصمت نظرات مختلفی ارائه دادند. ما، در اینجا قصد بررسی آثار کلامی مکتوب در این زمینه را نداریم. امّا برای دفع برخی از شبهات ناگزیریم، اشاراتی به برخی از روایات پیامبر اکرم (ص) و جریانات مرتبط با این مسأله در زمان آن حضرت، داشته باشیم؛ تا مبدأ پیدایش اندیشه عصمت و نحوه تلقی و برخورد مسلمانان با آن روشن شود. علاوه بر آیات قرآنی که تصریح به عصمت انبیا، به ویژه رسول گرامی اسلام دارند- و در جای خود به تفصیل بررسی خواهد شد – اینک تنها به ذکر چند روایت و قضیه تاریخی اکتفا میکنیم؛ تا روشن شود که اعتقاد به عصمت انبیا اعتقادی ریشهدار در تعالیم اولیه اسلام است و اصل اعتقاد به آن نزد مسلمانان امری مسلّم و خدشهناپذیر است. عصمت در روایات پیامبر (ص): پیامبر گرامی اسلام در برخی از روایات، به عصمت خویش و اهلبیت (ع) تصریح نمودهاند که در اینجا به ذکر دو روایت در این زمینه اکتفا میشود:
|
5. آقای صفرزاده؛ |
---|
آقای صفرزاده در کتاب «عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی» در اینباره گفته است:
«خاورشناسان دیدگاههای مختلفی را پیرامون اصل اعتقاد به عصمت و پیشینه آن مطرح کردهاند. برخی پیدایش آن را به نیمه نخست قرن دوم هجری مرتبط دانسته و بر این باورند که این دیدگاه از زمان امام صادق(ع) مطرح شده و سپس توسط شاگردان آن حضرت و بعدها توسط علمای شیعه ترویج یافت[۸۳]، برخی معتقدند مسلمانان آن را از زرتشت یا ایرانیان باستان اخذ کرده[۸۴].[۸۵].[۸۶] و برخی دیگر تاریخچه آن را به صوفیه بازمیگردانند[۸۷]. برخی هم معتقدند مسلمانان این عقیده را از ادیان دیگر همچون مسیحیت[۸۸] گرفتهاند. برخی دیگر اما آن را از ابداعات عبدالله بن سبا میدانند[۸۹]. اعتقاد به سیاسی بودن عصمت[۹۰] و نیز بازگرداندن آن به غلات هم توسط برخی مطرح شده است[۹۱]. بعضی هشام بن حکم را مبتکر اندیشه عصمت میدانند، چون هشام میگفت امام بیش از پیامبر اکرم (ص) نیازمند عصمت است؛ زیرا بر نبی اکرم وحی نازل میشد که موجب مصونیت او از خطا بود، ولی بر امام وحی نازل نمیشد، لذا امام به عصمت بیشتر نیازمند بود. لکن این نسبت ناروا به شاگرد برجسته امام صادق (ع) است، چون شیعه در طول تاریخ تلاش زیادی را برای تنزه انبیا از گناه و خطا انجام داده است و اینکه انبیا بینیاز از عصمت هستند، سخنی نارواست. از این گذشته، این کلام ناشی از عدم شناخت حقیقت عصمت است، زیرا عصمت به معنای بینیازی از تأییدات الهی نیست[۹۲]. در ادامه میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
|
6. مصطفی سلیمانیان؛ |
---|
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مصطفی سلیمانیان در کتاب «مقامات امامان» در اینباره گفته است:
«خاورشناسان اصل پیدایش عصمت را به نیمه نخست قرن دوم به وسیله امام باقر (ع) یا امام صادق (ع) یا هشام بن حکم یا غالیان نسبت میدهند، در این قسمت لازم است به برخی از سخنان این گروه اشاره شود: ایگناس گلدزیهر(۱۸۵۰ - ۱۹۲۱) یکی از یهودیان مستشرق است که درسهایی را در مورد اسلام در آمریکا مطرح کرد، وی درباره عصمت امام مینویسد: «از زیادهرویهای شیعه اندیشه عصمت امامان است، البته اندیشه سنی درباره جایگاه پیامبر و خاندان وی به این افسانههای پوچ و خیالبافانه آلوده نگشته است» و بعد تحلیل میکند که مسلمانان در ابتدا با اندیشه عصمت آشنایی نداشتند، اما بعد از فتح ایران و شکست ساسانیان این باور ایرانی به درون مسلمانان راه یافت، زیرا پادشاهان ساسانی برای مشروعیتبخشیدن به قوانین حکومتی، خود را مصون از خطا و معصوم معرفی میکردند[۹۴]. رونالدسون یکی دیگر از مستشرقان مسیحی است که اعتقاد دارد نظریه عصمت از یهود و مسیحیت گرفته نشده است، زیرا آنان گناهانی را به انبیاء نسبت میدهند و همچنین این نظریه در سدههای نخستین بین مسلمین مطرح نبوده و بعدها با تطور علم کلام شیعه و توسط کتب دانشمندانی مثل کلینی و شیخ صدوق و شیخ مفید به وجود آمده و سپس از راه شیعیان در اعتقادات مسلمانان وارد شده است[۹۵]. همچنین هالیستر، از دیگر پژوهشگران غربی، معتقد است هیچ نشانی از عصمت در احادیث و روایات مسلمانان وجود ندارد، افزون بر اینکه در قرآن گناهان متعددی به پیامبران نسبت داده شده است، و باید گفت این تفکر بعدها توسط شیعیان مطرح شد و عدهای از اهل سنت هم مثل فخررازی آن را به صورت محدود پذیرفتند[۹۶]. ویلفرد مادلونگ هم با پیروی از دیگر مستشرقان اعتقاد دارد نظریه عصمت تا زمان امام صادق (ع) وجود نداشته ولی وقتی ایشان به امامت رسید فقه را به نظام شرعی جامعی تبدیل کرد و نظریه خود را درباره امامت مطرح کرد، با این تفسیر که جهان یک لحظه هم بدون امام نمیماند و آن امام باید معصوم باشد و سپس دانشمندانی مثل هشام بن حکم و شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضی در تطور و تکامل این نظریه کوشیدند و آن را به کرسی نشاندند[۹۷]. هاینس هالم نیز امام صادق (ع) را مؤسس نظریه امامت با محوریت نص و عصمت و علم ویژه و حضور دائمی دانسته و معتقد است با تلاشهای هشام بن حکم و دیگران این نظریه جایگاه خود را در بین شیعیان پیدا کرده است[۹۸]. اشعری هم در اینباره میگوید: اعتقاد به عصمت امامان از اعتقادات هشام بن حکم میباشد[۹۹]. عده دیگر هم گفتهاند که نظریه عصمت در ابتداء در بین معتزله وجود داشت و سپس شیعیان نظریه عصمت را از معتزله گرفتند[۱۰۰]. و برخی دیگر گفتهاند: عصمت بدعتی است که از یهود و نصاری وارد در دین ما شده است[۱۰۱]. برخی دیگر گفتهاند: فرهنگ ایران باستان و اعتقاد به نور الهی باعث شد که ایرانیان عصمت را وارد تشیع کنند[۱۰۲] و برخی دیگر مدعی شدهاند که نظریه عصمت را شیعیان از صوفیان گرفته و وارد تشیع کردهاند[۱۰۳]. برخی دیگر میگویند: آموزههای زرتشتی عصمت را در اسلام وارد کرده است که توسط سلمان ایرانی به پیامبر القاء شده است؛ زیرا مطالعه تطبیقی آیینها و باورهای زرتشتی و عقاید اسلامی این نکته را نشان میدهد که حضرت محمد مستقیم و غیرمستقیم تأثیراتی از آیینها و باورهای زرتشتی داشته است، مثل اعتقاد به پاک و معصوم بودن پیامبر[۱۰۴]. نویسنده کتاب مکتب در فرایند تکامل هم با استناد به کلامی از شهید ثانی در اینباره میگوید: در ذهنیت جامعه شیعه در قرن دوم انقلابی پدید آمد و تأکیدی که قبلاً روی مقام سیاسی امام میشد، به مقام مذهبی و علمی امام انتقال یافت و نظریه عصمت ائمه که در همین دوره به وسیله هشام بن حکم متکلم بزرگ شیعه در این عصر پیشنهاد گردید کمک شایانی به پذیرفتهشدن و جاافتادن هرچه بیشتر این ذهنیت جدید کرد[۱۰۵]. اما بسیاری از اصحاب ائمه اطهار و شیعیان متقدّم، آنان را تنها علمای ابرار میدانستهاند و حتی قائل به عصمت آنان هم نبودند[۱۰۶] دانشمندان حوزه قم که در این دوره عالیترین مقام و مرجع علمی جامعه شیعه بودند تا پایان قرن چهارم با قدرت و شدت، ضد مفوضه باقی مانده و با انتساب هرگونه صفت فوق بشری به ائمه برخورد سخت میکردند. همین دانشمندان معتقد بودند که هرکس پیامبر اکرم یا ائمه اطهار را از سهو و اشتباه در جزئیات کارهای شخصی که ارتباطی به ابلاغ کلام الهی ندارد مصون بداند غالی است[۱۰۷]. آنان همچنین راویان روایاتی را که چنین صفات فوق بشری را به ائمه استناد میدادند غیرمعتمد دانسته[۱۰۸] و نقل چنین مطالبی را نامشروع میشمردند[۱۰۹]. و بحرالعلوم هم در رجال خود این تفکر را به اکثریت شیعه متقدم نسبت میدهد[۱۱۰]. نکته مشترکی که بین بیشتر این دیدگاهها وجود دارد این است که میخواهند افتخار اعتقاد به عصمت را از شیعیان واقعی بگیرند و آن را نظریه ادیان دیگر یا ساخته و پرداخته غالیان معرفی کنند»[۱۱۱]. |
منبعشناسی جامع عصمت
پانویس
- ↑ رسالة التقریب، ش۲، ص۱۳۳.
- ↑ شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۲۶.
- ↑ گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان، ص۱۲.
- ↑ عقیدة الشیعه، ص۳۲۴ تا ۳۳۰.
- ↑ فرقههای اسلامی، ص۱۲۸ و ۱۸۳.
- ↑ مقالات الإسلامیین، ص۴۸.
- ↑ أضواء علی عقائد الشیعة الامامیه و تاریخهم، ص۲۸۹؛ ر.ک: عصمت، ص۲۲.
- ↑ الهیات، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ اسلام، بررسی تاریخی، ص۱۳۸.
- ↑ تصوف و تشیع، ص۱۲۳؛ امامت و رهبری، ص۵۵.
- ↑ اسلامشناسی، ص۲۵.
- ↑ سلیمانیان، مصطفی، مقامات امامان، ص ۲۰۲-۲۰۷.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۴۰۷.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۳، ص۱۷۴.
- ↑ جمر: آتش فروزان؛ الغضا: در پختی با آتش بسیار پایدار؛ الشوک: خار؛ الهراس: درختی با خارهای فراوان. (ر.ک: المنجد فی اللغه).
- ↑ «پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله! ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه تو آوردهای همه حق است و از جانب خدا. به هر چه که میخواهی فرمان بده؛ هر آنچه را دوست داری از اموال ما برگیر و هر اندازه که مایلی باقی گذار... سوگند به خدا که اگر دستور دهی تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچی نخواهیم کرد» الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۳، ص۱۷۵؛ بحارالانوار، ج۱۹، ص۲۴۷.
- ↑ «ای رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانی تصدیق میکنم، چگونه در مورد غیر آن تصدیق نکنم؟» طبقات ابن سعد، ج۴، ص۳۷۹-۳۸۰.
- ↑ «یقیناً او رسول خدا است، و هرگز خدای خود را نافرمانی نمیکند». السیرة الحلبیة، ج۳، ص۱۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۳۹؛ و همچنین ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۵۹.
- ↑ شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۶۹-۷۹؛ مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۸۳-۱۹۹.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۶۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان مفید، المقنعه، ج۱، ص۴.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، خصال، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۲، ص۴۰۰.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، علل الشرائع، ج۱، ص۱۰۵.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص۵۵؛ شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۲۶.
- ↑ ن.ک: همین مدخل، ذیل عنوان اثبات عصمت، ادله عقلی و نقلی.
- ↑ امام سجاد(ع) در روایتی میفرمایند: «الامام منا لایکون الا معصوما و لیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها و لذلک لا یکون الا منصوصا فقیل له یابن رسول الله(ص): فما معنی المعصوم؟ فقال: هو المعتصم بحبل الله و حبل الله هو القرآن لا یفترقان الی یوم القیامة و الامام یهدی الی القرآن و القرآن یهدی الی الامام ...»، صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
- ↑ به عنوان نمونه امیرمومنان(ع) در یکی از خطبههای خویش میفرمایند: «فقد طهرنا من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و من کل دنیة و کل رجاسة فنحن علی منهاج الحق ...»نعمانی، کتاب الغیبة، ص۴۴.
- ↑ بخاری در صحیح خود در بابی با عنوان «المعصوم من عصم الله» و نیز نسائی و بیهقی از طریق ابوسعید خدری از پیامبراکرم(ص) چنین نقل میکنند: «ما استخلف خلیفة الا له بطانتان بطانة تأمره بالخیر و تحضه علیه و بطانة تأمره بالشر و تحضه علیه و المعصوم من عصم الله»، بخاری، صحیح بخاری، ج۷، ص۲۳۱؛ نسائی، سنن، ج۷، ص۱۵۸؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۱۰، ص۱۱۱؛ زراره از امام صادق(ع) و آن حضرت از رسول خدا(ص) روایت کرده که ده امر از پایههای اسلام است که دهمین آن عصمت به معنای طاعت است. «بنی الاسلام علی عشرة اسهم ... والعصمة و هی الطاعة»، صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۴۷.
- ↑ امام سجاد(ع) در روایتی میفرمایند: «الامام منا لایکون الا معصوما و لیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها و لذلک لا یکون الا منصوصا فقیل له یابن رسول الله(ص): فما معنی المعصوم؟ فقال: هو المعتصم بحبل الله و حبل الله هو القرآن لا یفترقان الی یوم القیامة و الامام یهدی الی القرآن و القرآن یهدی الی الامام ...»، صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
- ↑ به عنوان نمونه میتوان به این روایت اشاره نمود: محمدبن ثابت از یاران امام سجاد(ع) در وصف آن حضرت چنین میگوید: امام چیزی جز حق نمیگوید. طبری، محمدبن جریر، دلائل الامامة، ص۲۱۲. این کلام را میتوان هم ناظر به عصمت از دروغ و هم بیانگر عصمت از اشتباه دانست.
- ↑ به عنوان نمونه امیرمومنان(ع) در یکی از خطبههای خویش میفرمایند: «فقد طهرنا من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و من کل دنیة و کل رجاسة فنحن علی منهاج الحق ...»نعمانی، کتاب الغیبة، ص۴۴؛ از امام مجتبی(ع) هم چنین روایت شده که فرمودند: «نحن حزب الله الغالبونعترة رسوله الاقربون و اهل بیته الطیبون الطاهرون»، شیخ مفید، امالی، تحقیق علی اکبر غفاری، ۳۴۸؛ امام کاظم(ع) نیز در روایتی فرمودهاند: «اللهم صل علی الائمة من ولده ... المطهرین الذین ارتضیتهم انصارا لدینک»، ابن قولویه، کامل الزیارات، تحقیق جواد قیومی، ص۴۳-۴۲.
- ↑ به عنوان نمونه رسول خدا(ص) در حدیثی متواتر و صحیح فرمودهاند: «علی مع الحق و الحق مع علیو لن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامة»، حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۱۲۴ و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۲؛ ام سلمه نیز چنین نقل کرده: «والله ان علیا علی الحق قبل الیوم و بعد الیوم عهدا معهودا و قضاءا مقضیا»، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ج۴۲، ص۱۲۰؛ عمار یاسر نیز درباره امیرالمومنین(ع) چنین اظهار نظر کرده: « لو لم یبق احد الا خالف علی بن ابیطالب لما خالفته و لا زالت یدی مع یده و ذلک لان علیا لم یزل مع الحق منذ بعث الله نبیه»، نعمان مغربی، شرح الاخبار، تحقیق: سیدمحمد حسین جلالی، ج۱، ص۷۳۱؛ از مقدادبن اسود هم در دفاع از امیرالمومنین و اهل بیت پیامبر(ع) چنین نقل شده: «انی والله لاحبهم لحب رسول الله ایاهم و ان الحق معهم و فیهم»، مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۳-۳۴۲؛ حذیفة بن یمان هم در دفاع از امیرالمومنین(ع) گفته است: «...فوالله انه لعلی الحق آخرا و اولا ...»، مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴-۳۸۳.
- ↑ ر.ک: صدوق، عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۷۲-۱۷۰، روایت امام رضا(ع).
- ↑ مثل این روایت که هشام بن حکم از امام صادق(ع)درباره چگونگی عصمت پرسیده و آن حضرت چنین فرموده است: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله و قال الله تبارک و تعالی: «و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم»»، صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
- ↑ ر.ک: صدوق، خصال، ج۱، ص۳۱۰.
- ↑ فرازهای زیارت جامعه کبیره خود شاهدی بر این سخن است. «اشهد انکم الائمة الراشدون المهدیون المعصومون المکرمون المقربون المتقون الصادقون» ... «عصمکم الله من الزلل و طهرکم من الدنس و اذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»، صدوق، من لا یحضره الفقیه، تحقیق علی اکبر غفاری، ج۲، ص۶۱۱-۶۰۹.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۱۶۴ و ۲۱۶.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۴۰۷.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۴۰۷.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۶۲؛ به نقل از: محمد بخاری، صحیح بخاری؛ سید بن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج۲، ص۴۴۲؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۱۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳۴؛ بعضی نسخهها جمله لَيْسَ يَعْصِي رَبَّهُ را ندارد.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳۴.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۳۸؛ قاضی نورالله شوشتری، الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقه، ص۱۲۳؛ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۱۲۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۵۴ - ۱۵۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۵۹.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۵۹. تعبیر دیگری در طبقات از خطبه ابوبکر آورده شده است: كان رسول الله (ص) عبدا أكرمه الله بالوحي و عصمه به: رسول خدا (ص) بندهای بود که خداوند او را به نزول وحی کرامت بخشید و به کمک وحی به او عصمت داد.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۳۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ج۴، ص۳۲۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۳۸۰.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۵۲؛ ج۱، ص۶۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۴۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۷۰۷ - ۷۰۸.
- ↑ «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمیکند * جز فرستادهای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی میگمارد * تا معلوم دارد که رسالتهای پروردگارشان را رساندهاند؛ و (خداوند) آنچه را نزد آنهاست، از همه سو فرا میگیرد و شمار هر چیز را دارد» سوره جن، آیه ۲۶-۲۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۰۷؛ ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۶۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۷۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۰۷؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۶۲.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۶۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۰۸؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۶۲ - ۳۶۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۶، عبارت ابن سعد از قول رسول خدا چنین است: «إِنِّي كُلَّمَا دَنَوْتُ مِنْ صَنَمٍ مِنْهَا تَمَثَّلَ لِي رَجُلٌ أَبْيَضُ طَوِيلٌ يَصِيحُ بِي وَرَاءَكَ يَا مُحَمَّدُ لا تَمَسَّهُ».
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۴: «مَا حَلَفْتُ بِهِمَا قَطُّ وَ إِنِّي لأَمُرُّ فَأُعْرِضُ عَنْهُمَا».
- ↑ ابوالفتح الکراجکی، کنزالفوائد، ج۱، ص۳۴۸؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۳؛ ج۳۸، ص۶۵.
- ↑ ابوالفتح الکراجکی، کنزالفوائد، ج۱، ص۳۴۸؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۸؛ شرف الدین استرآبادی، تأویل الآیات، ص۶۹۲.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۶، ص۲۶۰، حدیث ۳۸.
- ↑ شیخ مفید، الامالی، مجلس۳۱، ص۲۵۹؛ شیخ طوسی، الامالی، مجلس اول، ص۲۴.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۷۳.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰، صص۴۳۱، ۴۴۵ و ۴۵۱؛ ج۳۸، صص۱۸۸ و ۳۵۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۹۷؛ شیخ مفید، الفصول المختاره، صص۹۷ و ۲۱۱؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، ص۱۵۹.
- ↑ ر.ک: محمدباقر مجلسی،بحارالانوار، ج۱۱، ص۷۲ - ۹۷، باب عصمة الانبیا (ع) و تأویل مایوهم خطاهم و سهوهم؛ ج۱۷، ص۳۴ - ۹۶، باب۱۵، عصمته و تأویل بعض مایوهم خلاف ذلک.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۲، ص۵۳۶.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۱؛ ج۳۶، صص۲۴۳ و ۲۸۶؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص۲۸۰؛ همو، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۶۴؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۵۰۹؛ علی بن محمد خزاز، کفایة الاثر، ص۱۹.
- ↑ حسین بن سعید، الزهد، ص۷۳؛ شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، آل البیت، ج۷، ص۱۸؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۷؛ ج۸۳، ص۲۰۹.
- ↑ علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۴۵؛ علی بن محمد خزاز، کفایة الاثر، ج۱، ص۱۶؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج۱، ص۲۹۵؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۳۶، صص۲۸۵، ۲۹۱، ۳۰۴، ۳۰۷، ۳۱۰، ۳۱۹، ۳۲۳، ۳۳۵، ۳۴۱، ۳۶۰، ۴۰۸.
- ↑ کشی، رجال الکشی، ص۳۰۶؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۹۸.
- ↑ «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست و او از بسیاری (از گناهان شما نیز) در میگذرد» سوره شوری، آیه ۳۰.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۸، ص۱۸۰.
- ↑ مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۸۳-۱۹۹.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۶۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان مفید، المقنعه، ج۱، ص۴.
- ↑ «لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ»، محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، علل الشرائع، ج۱، ص۱۰۵.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص۵۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۱؛ ینابیع الموده، ب ۷۷، ص۲۴۵.
- ↑ شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۶۹-۷۹.
- ↑ ر.ک: فرقههای اسلامی، ص۱۲۸ و ۱۸۳؛ تشیع، ص۹۲ و ۹۳؛ رونالدسون، عقیدة الشیعه.
- ↑ همیلتن کیب اسلام، بررسی تاریخی، ترجمه منوچهر معصومی، ص۱۳۸.
- ↑ مؤلّف کتاب اسلام و بررسی تاریخی نیز این دیدگاه را پذیرفته است و میگوید: «این مطلب مطابق با فلسفه نور از حکمتهای کهن بابلی بود که به موجب آن، نور الهی در وجود ائمه تجسّم یافته است؛ نوری که از طریق نسلهای پیاپی به ایشان رسیده است» هیلتون گیب، اسلام بررسی تاریخی.از این جهت هنگامی که اسلام وارد ایران شد و ایرانیان مذهب شیعه را پذیرفتند، ایرانیان مصداق اعتقادات و افسانههای خویش را در وجود امامان جستجو و آنان را مّتصف به صفات فوق بشری کردند؛ از اینرو مؤلّف در ادامه میگوید: هنوز روشن نیست که با طی چه مراحلی این دو شکل اصلی تشیع با هم در آمیختند: عقیده به حق امامت موروثی و تشیع حاوی عقاید سرّی و رمزی؛ اما میتوان گفت که در قرنهای سوم و چهارم هجری، این جریان از قبل پیشرفت فراوانی کرده بود. با این همه هرچند به طور کلی معتقدات شیعه از نظر اهل سنت مردود بوده است، تشیع نفوذی قوی در بخشهایی از افکار و اعمال اهل سنت داشته است.... سنیان عقیده به نور الهی و معصومیت امام را اتخاذ کرده و نه فقط علی، بلکه مولای علی، یعنی حضرت محمد را نیز مشمول آن نمودند. مرتضی عسکری، عبدالله بن سبا، ج۱.
- ↑ گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان، ص۱۲.
- ↑ رونالدسون، عقیدة الشیعه، ص۲۲۹.
- ↑ بعضی از معاصران از قول عدهای نقل میکنند که عصمت جزو تعالیم دین اسلام نیست، بلکه اندیشه عصمت توسط عدهای از دانشمندان یهودی که اظهار اسلام میکردند وارد حوزه اعتقادات اسلام شده است، یعنی درواقع عصمت، بدعتی است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) دانشمندان یهودی تازه مسلمان شده آن را وارد دین اسلام کردهاند یا اینکه عدهای از اهل کتاب این عقیده را ترویج کردهاند. ر.ک: جعفر سبحانی، الالهیات، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ ابن تیمیه، مجموعه فتاوی شیخ الاسلام، ج۴، ص۵۱۸؛ همو، منهاج السنة النبویه، ج۴، ص۶؛ ناصر القفاری، اصول مذهب الشیعه.
- ↑ از بعضی اهل سنت دیدگاهی نقل شده که میکوشد اندیشه عصمت را سیاسی جلوه دهد و آن اینکه: اندیشه امام معصوم یک اندیشه سیاسی محض است و هیچ جنبه دینی ندارد و ریشه آن تخیل شیعه میباشد. شیعیان آرزو داشتند بعد از رسول خدا(ص) علی(ع) خلافت را عهده دار شود. بعد از اینکه ابوبکر متولی امر شد، به خود میگفتند که بعد از ابوبکر علی(ع) خلیفه میشود، اما عمر متولی شد. باز میگفتند: بعد از عمر علی(ع) عهده دار حکومت خواهد شد، اما باز عثمان خلیفه شد تا اینکه در وهله چهارم علی(ع) خلیفه شد. اما مدت کوتاهی این خلافت دوام نیاورد و طلحه، زبیر و عایشه از یک سو، معاویه از سوی دیگر و نیز خوارج در مقابل او ایستادند تا جایی که به شهادت علی(ع) منتهی شد و خلافت به سرسختترین دشمن علویان یعنی معاویه رسید. شیعهها باز میگفتند: معاویه به زودی میمیرد و خلافت به امام حسن(ع) میرسد؛ اما امام حسن(ع) قبل از مردن معاویه به شهادت رسید و با مرگ معاویه خلافت به پسرش یزید رسید و امام حسین(ع) نیز موفق نشد حکومت را به دست گیرد و در عهد امویان و سپس عباسیان اهل بیت در فشار و سرکوب بسیار شدید قرار داشتند. در این جوّ و محیط بود که شیعه به اوج ناامیدی و خیبت افتاد و هیچ تکیه گاه و نقطه امیدی برایش باقی نماند. برای جبران این واقعیت دردناک، اندیشه امام معصوم از طرف شیعه مطرح شد تا بطلان تمام کسانی را که به اهل بیت(ع) ظلم روا داشتهاند ثابت کنند؛ اما اگر اهل بیت(ع) خلافت را بر عهده میداشتند، به هیچ وجه اثری از این اندیشه یافت نمیشد. محمدجواد مغنیه، الجوامع و الفوارق بین السنة و الشیعه، ص۱۸۸. عدهای دیگر میگویند: «اندیشه عصمت را شیعیان اختراع کردهاند تا بدین وسیله موقعیت والای امامان خویش را در مقابل اهل سنت تحکیم و تثبیت کنند».احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۳۴؛ رونالدسون، عقیدة الشعیه، ص۳۲۸؛ حسن حنفی، من العقیدة الی الثوره، ج۴، ص۱۹۲.
- ↑ ر.ک: حسین مدرسی، مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۱ ـ ۱۴.
- ↑ یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۷-۸۸؛ مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۱۵؛ الفرق الکلامیه، ص۱۶۵.
- ↑ صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۷۱.
- ↑ گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان، ص۱۲.
- ↑ عقیدة الشیعه، ص۳۲۴ تا ۳۳۰.
- ↑ تشیع در هند، ص۷۰.
- ↑ فرقههای اسلامی، ص۱۲۸ و ۱۸۳.
- ↑ تشیع، ص۹۲ و ۹۳.
- ↑ مقالات الإسلامیین، ص۴۸.
- ↑ أضواء علی عقائد الشیعة الامامیه و تاریخهم، ص۲۸۹؛ ر.ک: عصمت، ص۲۲.
- ↑ الهیات، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ اسلام، بررسی تاریخی، ص۱۳۸.
- ↑ تصوف و تشیع، ص۱۲۳؛ امامت و رهبری، ص۵۵.
- ↑ اسلامشناسی، ص۲۵.
- ↑ مکتب در فرایند تکامل، ص۳۹: با تلخیص.
- ↑ حقایق ایمان، ص۱۵۰ و ۱۵۱؛ مکتب در فرایند تکامل، ص۷۵.
- ↑ الفقیه، ج۱، ص۳۶۰ و ۳۹۵.
- ↑ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۳۴۷.
- ↑ مکتب در فرایند تکامل، ص۹۴.
- ↑ رجال بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۰؛ ر.ک: رجال بوعلی، ص۴۵ و ۳۴۶.
- ↑ سلیمانیان، مصطفی، مقامات امامان، ص ۲۰۲-۲۰۷.