عمرو بن عاص در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = عمرو بن عاص | | موضوع مرتبط = عمرو بن عاص | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = عمرو بن عاص | ||
| مداخل مرتبط = [[عمرو بن عاص در تاریخ اسلامی]] - [[عمرو بن عاص در نهج البلاغه]] - [[عمرو بن عاص در معارف و سیره نبوی]] | | مداخل مرتبط = [[عمرو بن عاص در تاریخ اسلامی]] - [[عمرو بن عاص در نهج البلاغه]] - [[عمرو بن عاص در معارف و سیره نبوی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
عاص بن وائل در [[ | '''[[عمرو بن عاص بن وائل]]''' در [[مکه]] به [[دنیا]] آمد. او یکی از [[شجاعان]] و زیرکهای [[عرب]] به حساب آمده است. قبل از [[مسلمان]] شدن از جمله افرادی بود که [[پیامبر خاتم]] {{صل}} را بسیار [[آزار]] داد و هنگام [[فتح مکه]] [[اسلام]] آورد و در جنگهای پس از آن شرکت جست. [[عمرو عاص]] [[سفیر]] [[پیامبر]] به سوی [[حاکم]] عمان بود برای [[مسلمان]] شدن او و سپس [[حاکم]] همانجا شد. در [[زمان]] [[خلیفه دوم]]، [[مصر]] را [[فتح]] کرده و استاندار آنجا شد، اما [[عثمان]] او را عزل کرد و به همین سبب [[کینه]] او را در [[دل]] داشت و از طرفی نیز با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[دشمنی]] میکرد؛ لذا در [[جنگ صفین]] با طرح [[قرآن]] به سر نیزه کردن، [[یاران امیرالمؤمنین]] {{ع}} را [[فریب]] داد و موجبات از هم پاشیدن [[لشکر]] حضرت شد. [[عمرو عاص]] سرانجام در سن نود سالگی از [[دنیا]] رفت. | ||
== مقدمه == | |||
نام و [[نسب]] او [[عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم قرشی سهمی]] و به [[کنیه]] [[ابا عبدالله]] مشهور بوده است. بعضی نیز کنیه وی را [[ابو محمد]] نوشتهاند. وی که در [[مکه]] به [[دنیا]] آمد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۳۸.</ref>، یکی از [[شجاعان]] و زیرکهای [[عرب]] به حساب آمده است و دارای دو [[برادر]] و یک [[خواهر]] بود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.</ref>. [[عاص بن وائل]] پدر [[عمرو]] است که یکی از مستهزئین است، یعنی از افرادی است که [[پیامبر]] {{صل}} را مسخره و [[استهزا]] میکرد و چون [[اذیت]] و [[آزار پیامبر]] {{صل}} را به نهایت رسانیدند، [[خداوند]] این [[آیات]] را درباره آنها نازل فرمود: {{متن قرآن|فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ * الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ}}<ref>«از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم آنان که با خداوند، خدایی دیگر مینهند و به زودی (فرجام این کار را) خواهند دانست» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۶.</ref>. پس از [[نزول]] این آیات همه مسخره کنندگان به [[کیفر]] خود رسیدند؛ از جمله عاص بن وائل سوار بر خرش شد تا به [[طائف]] برود؛ در بین [[راه]] خواست پای درختی پیاده شود که خاری به پایش رفت و سبب مرگش شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۰۹؛ الانساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۳۹.</ref>. | |||
داستان به [[دنیا]] آمدن [[عمرو]] این گونه است: [[ابولهب]]، [[ابوسفیان]]، [[امیة بن خلف]]، [[هشام بن مغیره مخزومی]] و [[عاص بن وائل]] با مادرش [[زنا]] کردند و او به عمرو آبستن شد. لذا پس از به دنیا آمدن عمرو هر یک از پنج نفر مدعی شدند که این پسر فرزند اوست و قرار شد به سخن نابغه [[مادر]] عمرو [[راضی]] شوند. پس او [[فکری]] کرد و گفت: "این پسر فرزند عاص بن وائل است و دعوا پایان یافت، ولی ابوسفیان گفت: "هر چند مادرش، عاص بن وائل را برگزید اما [[حقیقت]] آن است که من او را در شکم مادرش کاشتم و چون از مادرش پرسیدند: چرا ابوسفیان را که از [[قریش]] است رها کردی و عاص بن وائل را که مردی گمنام است، [[اختیار]] کردی؟ گفت: "چون عاص بیشتر به من کمک میکرد ولی ابوسفیان مردی [[بخیل]] است و از او خیری به کسی نمیرسد". ولی در هر حال، [[عمروعاص]] از همه کس بیشتر به ابوسفیان شباهت داشت، لذا شعرای [[عرب]] برای [[مسخره کردن]] او در آنکارشان به این مطلب اشاره میکردند، چنانکه [[حسان بن ثابت]] در اشعار خود در این باره چنین سخن میگوید: بدون تردید پدر تو ابوسفیان است، زیرا شکل و [[شمایل]] تو به آن [[گواهی]] میدهد و اگر میخواهی [[فخرفروشی]] کنی به [[ابوسفیان]] [[افتخار]] کن نه به [[عاص | عاص بن وائل در [[اسلام]] به ابتر معروف شد زیرا پس از [[مرگ]] [[قاسم]] و [[عبدالله]]، [[فرزندان رسول خدا]] {{صل}} به [[قریش]] گفت: "به زودی این مرد ابتر میمیرد و چون فرزند پسر ندارد نامش از زبانها میافتد". پیامبر {{صل}} از این سخن ناراحت شد و خداوند برای [[خشنودی]] رسولش [[سوره کوثر]] را فرستاد و دشمنش را ابتر خواند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۹۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۸۵؛ الأنساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۳۹.</ref>. | ||
مادرش لیلی یا [[سلمی]]، معروف به [[نابغه]]، دختر [[حرمله]] و [[کنیز]] مردی از [[قبیله]] [[عنزه]] بود که او را در یکی از [[جنگهای داخلی]] [[اسیر]] کردند و در بازار [[عکاظ]] به [[فاکه بن مغیره]] فروختند و او به [[عبدالله بن جدعان]] فروخت. سپس [[آزاد]] شد و یکی از [[زنان]] فاحشه معروف [[زمان جاهلیت]] گردید<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۴-۱۱۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.</ref>. | |||
داستان به [[دنیا]] آمدن [[عمرو]] این گونه است: [[ابولهب]]، [[ابوسفیان]]، [[امیة بن خلف]]، [[هشام بن مغیره مخزومی]] و [[عاص بن وائل]] با مادرش [[زنا]] کردند و او به عمرو آبستن شد. لذا پس از به دنیا آمدن عمرو هر یک از پنج نفر مدعی شدند که این پسر فرزند اوست و قرار شد به سخن نابغه [[مادر]] عمرو [[راضی]] شوند. پس او [[فکری]] کرد و گفت: "این پسر فرزند عاص بن وائل است و دعوا پایان یافت، ولی ابوسفیان گفت: "هر چند مادرش، عاص بن وائل را برگزید اما [[حقیقت]] آن است که من او را در شکم مادرش کاشتم و چون از مادرش پرسیدند: چرا ابوسفیان را که از [[قریش]] است رها کردی و عاص بن وائل را که مردی گمنام است، [[اختیار]] کردی؟ گفت: "چون عاص بیشتر به من کمک میکرد ولی ابوسفیان مردی [[بخیل]] است و از او خیری به کسی نمیرسد". ولی در هر حال، [[عمروعاص]] از همه کس بیشتر به ابوسفیان شباهت داشت، لذا شعرای [[عرب]] برای [[مسخره کردن]] او در آنکارشان به این مطلب اشاره میکردند، چنانکه [[حسان بن ثابت]] در اشعار خود در این باره چنین سخن میگوید: بدون تردید پدر تو ابوسفیان است، زیرا شکل و [[شمایل]] تو به آن [[گواهی]] میدهد و اگر میخواهی [[فخرفروشی]] کنی به [[ابوسفیان]] [[افتخار]] کن نه به [[عاص بن وائل]] گمنام<ref>{{عربی|ابوک ابوسفیان لاشک قد بدت لنافیک منه [[بینات]] الشمائل نفاخر به اما فخرت ولاتکن [[تفاخر]] بالعاص الهجین ابن وائل}}؛الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۱۲؛ شرح نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۶۲؛ مناقب اهل البیت، مولی حیدر شیروانی، ص۴۶۶.</ref>. | |||
و به همین سبب هنگام [[حکومت]] [[عمرو عاص]] در [[مصر]]، دو نفر با هم شرط بستند که هر کس توانست از عمرو عاص بپرسد که مادرش کیست و چه کاره بوده است؛ هزار درهم از دیگری بستاند<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۲، ص۱۲۴.</ref>. حتی خود عمرو عاص نیز بدسابقگی مادر خود را قبول داشته است. چنانکه وقتی وارد [[مکه]] شد، دید که عدهای به او نظر دوختهاند، به ایشان نزدیک شد و گفت: [[فکر]] میکنم درباره من سخن میگفتید؟ گفتند: آری فکر میکردیم که آیا تو [[برتری]] یا برادرت [[هشام بن عاص]] [[افضل]] است؟ | و به همین سبب هنگام [[حکومت]] [[عمرو عاص]] در [[مصر]]، دو نفر با هم شرط بستند که هر کس توانست از عمرو عاص بپرسد که مادرش کیست و چه کاره بوده است؛ هزار درهم از دیگری بستاند<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۲، ص۱۲۴.</ref>. حتی خود عمرو عاص نیز بدسابقگی مادر خود را قبول داشته است. چنانکه وقتی وارد [[مکه]] شد، دید که عدهای به او نظر دوختهاند، به ایشان نزدیک شد و گفت: [[فکر]] میکنم درباره من سخن میگفتید؟ گفتند: آری فکر میکردیم که آیا تو [[برتری]] یا برادرت [[هشام بن عاص]] [[افضل]] است؟ | ||
خط ۱۹: | خط ۲۱: | ||
عمرو عاص گفت: "برادرم به چهار [[دلیل]] بر من برتری دارد؛ اول آنکه مادرش، دختر [[هشام بن مغیره مخزومی]] است ولی مادر مرا همه میشناسید!؛ دوم آنکه او در نزد پدر محبوبتر از من بود و همه میدانیم که [[محبت]] و علاقه پدر به فرزند بیحساب نیست!؛ سوم آنکه او قبل از من [[مسلمان]] شد و چهارم آنکه او در راه [[اسلام]] [[شهید]] شد ولی من تاکنون زندهام"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۴.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۳-۴۱۵.</ref> | عمرو عاص گفت: "برادرم به چهار [[دلیل]] بر من برتری دارد؛ اول آنکه مادرش، دختر [[هشام بن مغیره مخزومی]] است ولی مادر مرا همه میشناسید!؛ دوم آنکه او در نزد پدر محبوبتر از من بود و همه میدانیم که [[محبت]] و علاقه پدر به فرزند بیحساب نیست!؛ سوم آنکه او قبل از من [[مسلمان]] شد و چهارم آنکه او در راه [[اسلام]] [[شهید]] شد ولی من تاکنون زندهام"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۴.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۳-۴۱۵.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] قبل از [[اسلام]]== | == [[عمرو عاص]] قبل از [[اسلام]] == | ||
او یکی از کسانی است که قبل از اسلام آوردنش، بسیار [[پیامبر خدا]]{{صل}} را [[اذیت]] کرد و آن حضرت{{صل}} از دست او و پدرش [[آزار]] و [[شکنجه]] فراوانی دید. او، چه در زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} در مکه بود و چه در زمانی که ایشان به [[مدینه]] [[هجرت]] کردند با تمام [[قدرت]] میکوشید تا [[پیامبر]]{{صل}} را نابود کند و یا دست کم [[تبلیغ]] ایشان را بی اثر کرده و آثارش را از بین ببرد<ref>الاعلام، زرکلی، ج۵، ص۷۹.</ref>. | او یکی از کسانی است که قبل از اسلام آوردنش، بسیار [[پیامبر خدا]] {{صل}} را [[اذیت]] کرد و آن حضرت {{صل}} از دست او و پدرش [[آزار]] و [[شکنجه]] فراوانی دید. او، چه در زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} در مکه بود و چه در زمانی که ایشان به [[مدینه]] [[هجرت]] کردند با تمام [[قدرت]] میکوشید تا [[پیامبر]] {{صل}} را نابود کند و یا دست کم [[تبلیغ]] ایشان را بی اثر کرده و آثارش را از بین ببرد<ref>الاعلام، زرکلی، ج۵، ص۷۹.</ref>. | ||
عمرو عاص با اشعارش به [[بدگویی]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} میپرداخت و آنها را به [[کودکان]] مکه میآموخت تا در کوچه و بازار بخوانند. بچهها نیز هرگاه [[پیامبر]] را میدیدند برای رنجش بیشتر او با صدای بلندتری این اشعار را میخواندند و از این راه آن حضرت{{ع}} را [[شکنجه]] میدادند تا آنکه [[رسول خدا]]{{صل}} به تنگ آمد و در [[حجر اسماعیل]] پس از ادای [[نماز]] دست به [[دعا]] برداشت و فرمود: "پروردگارا! [[عمرو عاص]] با اشعارش درباره من [[بدگویی]] کرده است؛ من شاعر نیستم، خدایا به شماره حروفی که در اشعارش به کار برده، او را [[لعنت]] کن"<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۴۱۲ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۸۱.</ref>. | عمرو عاص با اشعارش به [[بدگویی]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} میپرداخت و آنها را به [[کودکان]] مکه میآموخت تا در کوچه و بازار بخوانند. بچهها نیز هرگاه [[پیامبر]] را میدیدند برای رنجش بیشتر او با صدای بلندتری این اشعار را میخواندند و از این راه آن حضرت {{ع}} را [[شکنجه]] میدادند تا آنکه [[رسول خدا]] {{صل}} به تنگ آمد و در [[حجر اسماعیل]] پس از ادای [[نماز]] دست به [[دعا]] برداشت و فرمود: "پروردگارا! [[عمرو عاص]] با اشعارش درباره من [[بدگویی]] کرده است؛ من شاعر نیستم، خدایا به شماره حروفی که در اشعارش به کار برده، او را [[لعنت]] کن"<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۴۱۲ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۸۱.</ref>. | ||
او از جمله کسانی است که وقتی [[مسلمانان]] در [[مکه]] مورد [[آزار]] و [[اذیت]] [[قریش]] بودند و به دستور [[پیامبر]] به [[حبشه]] [[هجرت]] کردند، او با گروهی از طرف قریش با هدایایی نزد [[نجاشی]] [[پادشاه]] حبشه رفتند و از پیامبر و مسلمانان بدگویی کردند و از او خواستند مسلمانان را به مکه باز گرداند، ولی پادشاه حبشه این را قبول نکرد و [[عمرو]] و همراهانش [[ناامید]] به نزد [[مشرکان]] بازگشتند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۰۴؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۹۷؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.</ref>. | او از جمله کسانی است که وقتی [[مسلمانان]] در [[مکه]] مورد [[آزار]] و [[اذیت]] [[قریش]] بودند و به دستور [[پیامبر]] به [[حبشه]] [[هجرت]] کردند، او با گروهی از طرف قریش با هدایایی نزد [[نجاشی]] [[پادشاه]] حبشه رفتند و از پیامبر و مسلمانان بدگویی کردند و از او خواستند مسلمانان را به مکه باز گرداند، ولی پادشاه حبشه این را قبول نکرد و [[عمرو]] و همراهانش [[ناامید]] به نزد [[مشرکان]] بازگشتند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۰۴؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۹۷؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.</ref>. | ||
و نیز از کسانی است که هنگام [[مهاجرت]] [[زینب]]، [[همسر]] [[ابی العاص]] و دختر [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به سوی [[مدینه]] در تعقیبش برآمدند و با نیزه به هودجش [[حمله]] کردند و زینب از [[ترس]]، بچهاش را سقط کرد. این عمل به اندازهای بر رسول خدا{{صل}} سخت آمد که بر ایشان [[نفرین]] کرد و این داستان نیز ضمن حالات ابی العاص بیان شده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۵۲.</ref>. | و نیز از کسانی است که هنگام [[مهاجرت]] [[زینب]]، [[همسر]] [[ابی العاص]] و دختر [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به سوی [[مدینه]] در تعقیبش برآمدند و با نیزه به هودجش [[حمله]] کردند و زینب از [[ترس]]، بچهاش را سقط کرد. این عمل به اندازهای بر رسول خدا {{صل}} سخت آمد که بر ایشان [[نفرین]] کرد و این داستان نیز ضمن حالات ابی العاص بیان شده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۵۲.</ref>. | ||
آزار و اذیتهای [[عمرو بن عاص]] قبل از [[اسلام]] بسیار بوده که میتوان به موارد زیادی اشاره کرد. یکی از این موارد که باعث [[پریشانی]] و [[ناراحتی]] بسیار پیامبر{{صل}} شد آن بود که دو ماه پس از [[وفات]] حضرت [[ابوطالب]]، عمرو عاص، [[عقبة بن ابی معیط]] و [[نصر بن حارث]] به کمک هم زهدان شتری را برداشتند و به [[مسجد]] آمدند و در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[سجده]] [[نماز]] بود آن را بر پشت حضرت نهادند و چون آن را رها کردند؛ پوست آن پاره شد و کثافاتش اطراف آن حضرت{{صل}} ریخت. [[پیامبر]]{{صل}} سر بلند نکرد و در حال سجده ماند. در این حال رسول خدا{{صل}} [[اشک]] میریخت و بر آنها [[نفرین]] میکرد تا آنکه دختر ایشان [[فاطمه زهرا]]{{س}} باخبر شد. پس به مسجد آمد و به آرامی آن پوست را از پشت ایشان برداشت و بر [[مظلومیت]] پدر [[گریه]] کرد. سپس پیامبر{{صل}} از سجده سر برداشت و سه بار فرمود: "پروردگارا! تو [[قریش]] را [[کیفر]] بده و نیز سه بار فرمود: "خدایا! من [[شکست]] خوردهام تو مرا [[یاری]] کن"<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۲۸۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۶-۴۱۷.</ref> | آزار و اذیتهای [[عمرو بن عاص]] قبل از [[اسلام]] بسیار بوده که میتوان به موارد زیادی اشاره کرد. یکی از این موارد که باعث [[پریشانی]] و [[ناراحتی]] بسیار پیامبر {{صل}} شد آن بود که دو ماه پس از [[وفات]] حضرت [[ابوطالب]]، عمرو عاص، [[عقبة بن ابی معیط]] و [[نصر بن حارث]] به کمک هم زهدان شتری را برداشتند و به [[مسجد]] آمدند و در حالی که [[رسول خدا]] {{صل}} در [[سجده]] [[نماز]] بود آن را بر پشت حضرت نهادند و چون آن را رها کردند؛ پوست آن پاره شد و کثافاتش اطراف آن حضرت {{صل}} ریخت. [[پیامبر]] {{صل}} سر بلند نکرد و در حال سجده ماند. در این حال رسول خدا {{صل}} [[اشک]] میریخت و بر آنها [[نفرین]] میکرد تا آنکه دختر ایشان [[فاطمه زهرا]] {{س}} باخبر شد. پس به مسجد آمد و به آرامی آن پوست را از پشت ایشان برداشت و بر [[مظلومیت]] پدر [[گریه]] کرد. سپس پیامبر {{صل}} از سجده سر برداشت و سه بار فرمود: "پروردگارا! تو [[قریش]] را [[کیفر]] بده و نیز سه بار فرمود: "خدایا! من [[شکست]] خوردهام تو مرا [[یاری]] کن"<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۲۸۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۶-۴۱۷.</ref> | ||
==[[اسلام]] آوردن [[عمرو عاص]]== | == [[اسلام]] آوردن [[عمرو عاص]] == | ||
علت [[گرایش]] عمرو عاص به [[اسلام]] را چنین نوشتهاند: هنگامی که عمرو عاص برای برگردانیدن [[جعفر بن ابی طالب]] و سایر [[مهاجران]]، به [[حبشه]] نزد [[نجاشی]] رفت، با [[مکر]] و [[شیطنت]] خاص خود، توجه خاص نجاشی، [[پادشاه]] حبشه را به خود جلب کرد و به پادشاه حبشه چنین گفت: "پادشاها! مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد؛ او فرستاده [[دشمن]] ماست؛ اجازه بده او را بکشیم، تا اندازهای [[انتقام]] خود را گرفته باشیم که او درباره بزرگان ما بسیار [[بدگویی]] کرده است". | علت [[گرایش]] عمرو عاص به [[اسلام]] را چنین نوشتهاند: هنگامی که عمرو عاص برای برگردانیدن [[جعفر بن ابی طالب]] و سایر [[مهاجران]]، به [[حبشه]] نزد [[نجاشی]] رفت، با [[مکر]] و [[شیطنت]] خاص خود، توجه خاص نجاشی، [[پادشاه]] حبشه را به خود جلب کرد و به پادشاه حبشه چنین گفت: "پادشاها! مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد؛ او فرستاده [[دشمن]] ماست؛ اجازه بده او را بکشیم، تا اندازهای [[انتقام]] خود را گرفته باشیم که او درباره بزرگان ما بسیار [[بدگویی]] کرده است". | ||
خط ۴۱: | خط ۴۳: | ||
عمرو عاص گفت: "پس از من برایش [[بیعت]] بگیر تا [[مسلمان]] شوم". سپس نجاشی [[دست]] دراز کرد و [[عمروعاص]] با او بر [[مسلمانی]] [[بیعت]] کرد. | عمرو عاص گفت: "پس از من برایش [[بیعت]] بگیر تا [[مسلمان]] شوم". سپس نجاشی [[دست]] دراز کرد و [[عمروعاص]] با او بر [[مسلمانی]] [[بیعت]] کرد. | ||
عمرو عاص میگوید: از آنجا به قصد [[ملاقات]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] رفتم و چون به مدینه وارد شدم، [[اسلام]] آوردم و دیدم که [[خالد بن ولید]] قبل از من مسلمان شده، با اینکه در راه حرکت به سوی مدینه [[رفیق]] راهم بود<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۵۴؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.</ref>. | عمرو عاص میگوید: از آنجا به قصد [[ملاقات]] [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] رفتم و چون به مدینه وارد شدم، [[اسلام]] آوردم و دیدم که [[خالد بن ولید]] قبل از من مسلمان شده، با اینکه در راه حرکت به سوی مدینه [[رفیق]] راهم بود<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۵۴؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.</ref>. | ||
این مطلب با آنچه صاحب الاستیعاب و دیگران نوشتهاند که عمرو عاص در [[سال هشتم هجری]] مسلمان شد، هماهنگی ندارد، زیرا [[مهاجران به حبشه]]، در سال ششم هم [[زمان]] با [[جنگ خیبر]] به مدینه برگشتند. ممکن است سخنان نجاشی باعث میل او به اسلام شده باشد ولی در آمدن به مدینه [[سهل]] انگاری کرده تا اینکه در سال هشتم هجری به مدینه رفته و مسلمان شده است<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۸؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۱۸۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۷-۴۱۸.</ref> | این مطلب با آنچه صاحب الاستیعاب و دیگران نوشتهاند که عمرو عاص در [[سال هشتم هجری]] مسلمان شد، هماهنگی ندارد، زیرا [[مهاجران به حبشه]]، در سال ششم هم [[زمان]] با [[جنگ خیبر]] به مدینه برگشتند. ممکن است سخنان نجاشی باعث میل او به اسلام شده باشد ولی در آمدن به مدینه [[سهل]] انگاری کرده تا اینکه در سال هشتم هجری به مدینه رفته و مسلمان شده است<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۸؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۱۸۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۷-۴۱۸.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] بعد از [[اسلام]]== | == [[عمرو عاص]] بعد از [[اسلام]] == | ||
اولین رویارویی [[عمرو بن عاص]] و [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بعد از [[هجرت به مدینه]]، زمانی بود که عمرو بن عاص به همراه کاروان تجاری [[قریش]] به [[شام]] رفته بود و پیامبر{{صل}} گروهی را فرستاد تا در کمین این کاروان باشند و [[اموال]] این کاروان را به جای [[آزار]] و [[اذیت]] [[قریش]] به [[غنیمت]] بگیرند. عمرو عاص و همراهان به کمک مردی از [[قبیله]] [[جذام]] از ماجرا خبردار شدند و این مسئله به [[جنگ بدر]] انجامید<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۶۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۳۱.</ref>. بعد از این ماجرا رد پای [[عمرو عاص]] را در [[جنگ احد]] میبینیم. او یکی از کسانی بود که [[قبایل]] دیگر را به [[همراهی]] [[قریش]] [[دعوت]] کرد و در جنگ احد علیه [[پیامبر]]{{صل}} شرکت داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.</ref>. | اولین رویارویی [[عمرو بن عاص]] و [[پیامبر اسلام]] {{صل}} بعد از [[هجرت به مدینه]]، زمانی بود که عمرو بن عاص به همراه کاروان تجاری [[قریش]] به [[شام]] رفته بود و پیامبر {{صل}} گروهی را فرستاد تا در کمین این کاروان باشند و [[اموال]] این کاروان را به جای [[آزار]] و [[اذیت]] [[قریش]] به [[غنیمت]] بگیرند. عمرو عاص و همراهان به کمک مردی از [[قبیله]] [[جذام]] از ماجرا خبردار شدند و این مسئله به [[جنگ بدر]] انجامید<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۶۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۳۱.</ref>. بعد از این ماجرا رد پای [[عمرو عاص]] را در [[جنگ احد]] میبینیم. او یکی از کسانی بود که [[قبایل]] دیگر را به [[همراهی]] [[قریش]] [[دعوت]] کرد و در جنگ احد علیه [[پیامبر]] {{صل}} شرکت داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.</ref>. | ||
در [[جنگ خندق]] نیز او [[فرماندهی]] گروهی از [[سپاه قریش]] را بر عهده داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.</ref> اما بعد از [[مسلمان]] شدن در [[فتح مکه]] با [[سپاه مسلمانان]] همراه شد و پیامبر{{صل}} او را به اطراف [[مدینه]] فرستادند تا با [[مشرکان]] بجنگند و آنها را به [[اسلام]] دعوت کنند. او در [[جنگ]] [[طائف]] نیز پیامبر{{صل}} را همراهی کرد. او یکی از کسانی بود که پیامبر{{صل}} وی را [[مأمور]] [[گردآوری زکات]] کرد و او به [[فزاره]] رفت. وی در [[غزوه تبوک]] نیز شرکت داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۷۳-۱۰۲۱.</ref> اما در غزوهای به نام [[ | در [[جنگ خندق]] نیز او [[فرماندهی]] گروهی از [[سپاه قریش]] را بر عهده داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.</ref> اما بعد از [[مسلمان]] شدن در [[فتح مکه]] با [[سپاه مسلمانان]] همراه شد و پیامبر {{صل}} او را به اطراف [[مدینه]] فرستادند تا با [[مشرکان]] بجنگند و آنها را به [[اسلام]] دعوت کنند. او در [[جنگ]] [[طائف]] نیز پیامبر {{صل}} را همراهی کرد. او یکی از کسانی بود که پیامبر {{صل}} وی را [[مأمور]] [[گردآوری زکات]] کرد و او به [[فزاره]] رفت. وی در [[غزوه تبوک]] نیز شرکت داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۷۳-۱۰۲۱.</ref> اما در غزوهای به نام [[ذاتالسلاسل]]، [[رسول خدا]] {{صل}} او را مامور کرد که به سوی [[قبیله]] بنی عذره برود تا با [[مردم]] آنجا به جنگ با [[شامیان]] بروند و سبب [[انتخاب]] عمرو عاص برای این کار آن بود که مادر عمرو عاص زنی از قبیله "بلی" بود از [[طایفه]] بنی عذره و این نسبت او توجه آنها را به او جلب میکرد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۷۰؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۳۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۲۹.</ref>. و او از جمله کسانی بود که نامهای برای [[پادشاهان]] اطراف برای [[دعوت به اسلام]] میبردند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۴۷.</ref>. او در [[سال هشتم هجری]] به سوی [[جیفر]] و عبد، [[پسران]] جلندی فرستاده شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۸۵؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۲۸.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۹-۴۲۰.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] [[سفیر]] [[پیامبر]] به سوی [[حاکم]] عمان== | == [[عمرو عاص]] [[سفیر]] [[پیامبر]] به سوی [[حاکم]] عمان == | ||
دو نفر از کسانی که [[رسول خدا]]{{صل}} به آنها [[نامه]] نوشت و آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد، "[[جیفر]]" و "[[عبد]]"<ref>در برخی از منابع نام وی عبید، عباد و... آمده است. احمد بن یحیی بلاذری، فوق البلدان، ص۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۵.</ref> [[فرزندان]] جلندی، [[حاکمان]] عمان بودهاند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۱.</ref>. | دو نفر از کسانی که [[رسول خدا]] {{صل}} به آنها [[نامه]] نوشت و آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد، "[[جیفر]]" و "[[عبد]]"<ref>در برخی از منابع نام وی عبید، عباد و... آمده است. احمد بن یحیی بلاذری، فوق البلدان، ص۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۵.</ref> [[فرزندان]] جلندی، [[حاکمان]] عمان بودهاند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۱.</ref>. | ||
در اینکه این نامه در چه سالی و به دست چه کسی نزد این دو [[حاکم]] ارسال شده [[اختلاف]] است. سال هفتم<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۹، ص۳۶۶.</ref>، [[سال]] هشتم<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.</ref>، اواخر [[سال دهم]]<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref> و [[سال یازدهم]]<ref>علی بن الحسین مسعودی، التنبیه الاشراف، ص۲۴۰.</ref>، نقلهای گوناگونی است که در این باره وجود دارد. [[ابن جوزی]] به این اختلاف اشاره دارد و مینویسد: "[[پیامبر]]{{صل}} در سال ۱۰ [[هجری]] و پس از [[رجوع]] از [[حجةالوداع]]، در اواخر ذی الحجه، [[عمرو عاص]] را نزد جیفر و [[عبد]] در عمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref>. سپس مینویسد: "[[واقدی]] قائل است این امر در [[سال هشتم هجری]] اتفاق افتاده است؛ اما آنچه ما ذکر کردیم (اواخر سال دهم) صحیحتر است"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref>. | در اینکه این نامه در چه سالی و به دست چه کسی نزد این دو [[حاکم]] ارسال شده [[اختلاف]] است. سال هفتم<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۹، ص۳۶۶.</ref>، [[سال]] هشتم<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.</ref>، اواخر [[سال دهم]]<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref> و [[سال یازدهم]]<ref>علی بن الحسین مسعودی، التنبیه الاشراف، ص۲۴۰.</ref>، نقلهای گوناگونی است که در این باره وجود دارد. [[ابن جوزی]] به این اختلاف اشاره دارد و مینویسد: "[[پیامبر]] {{صل}} در سال ۱۰ [[هجری]] و پس از [[رجوع]] از [[حجةالوداع]]، در اواخر ذی الحجه، [[عمرو عاص]] را نزد جیفر و [[عبد]] در عمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref>. سپس مینویسد: "[[واقدی]] قائل است این امر در [[سال هشتم هجری]] اتفاق افتاده است؛ اما آنچه ما ذکر کردیم (اواخر سال دهم) صحیحتر است"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref>. | ||
عموم [[مؤرخان]]، [[عمروعاص]] را فرستاده پیامبر{{صل}} نزد جیفر و عبد میدانند. در برخی از منابع به نام "[[ابا زید انصاری]]" نیز اشاره شده است. [[بلاذری]] مینویسد: "پیامبر{{صل}} ابا زید انصاری و [[عمرو بن عاص سهمی]] را نزد [[عبید]] و جیفر، فرزندان جلندی فرستاد"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به بحرین و عمان (مقاله)|سفیر پیامبر به بحرین و عمان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۳۹-۵۴۰.</ref> | عموم [[مؤرخان]]، [[عمروعاص]] را فرستاده پیامبر {{صل}} نزد جیفر و عبد میدانند. در برخی از منابع به نام "[[ابا زید انصاری]]" نیز اشاره شده است. [[بلاذری]] مینویسد: "پیامبر {{صل}} ابا زید انصاری و [[عمرو بن عاص سهمی]] را نزد [[عبید]] و جیفر، فرزندان جلندی فرستاد"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به بحرین و عمان (مقاله)|سفیر پیامبر به بحرین و عمان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۳۹-۵۴۰.</ref> | ||
در نامه حضرت به [[حاکمان]] عمان پس از [[نام خداوند]] آمده است: "از [[محمد بن عبدالله]] به [[جیفر]] و [[عبد]] [[فرزندان]] جلندی، [[سلام]] بر کسی که پیرو [[هدایت]] باشد. من شما را به [[دین اسلام]] فرا میخوانم. [[اسلام]] بیاورید تا [[سلامت]] بمانید. من [[رسول خدا]]{{صل}} به سوی تمامی جهانیان هستم تا همه را [[انذار]] کنم و تا [[حجت]] و سخن [[خداوند]] درباره ناسپاسان به [[اجرا]] در آید. اگر اسلام را بپذیرید هر دوی شما را بر [[فرمانروایی]] کشورتان قرار میدهم: اگر اسلام را نپذیرید، بدانید که [[ملک]] شما زایل خواهد شد و [[یاران]] ([[سربازان]]) من به آنجا خواهند رسید و [[نبوت]] من بر ملک شما [[غلبه]] خواهد یافت"<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. | در نامه حضرت به [[حاکمان]] عمان پس از [[نام خداوند]] آمده است: "از [[محمد بن عبدالله]] به [[جیفر]] و [[عبد]] [[فرزندان]] جلندی، [[سلام]] بر کسی که پیرو [[هدایت]] باشد. من شما را به [[دین اسلام]] فرا میخوانم. [[اسلام]] بیاورید تا [[سلامت]] بمانید. من [[رسول خدا]] {{صل}} به سوی تمامی جهانیان هستم تا همه را [[انذار]] کنم و تا [[حجت]] و سخن [[خداوند]] درباره ناسپاسان به [[اجرا]] در آید. اگر اسلام را بپذیرید هر دوی شما را بر [[فرمانروایی]] کشورتان قرار میدهم: اگر اسلام را نپذیرید، بدانید که [[ملک]] شما زایل خواهد شد و [[یاران]] ([[سربازان]]) من به آنجا خواهند رسید و [[نبوت]] من بر ملک شما [[غلبه]] خواهد یافت"<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. | ||
[[ابن ابی کعب]] نامه را نوشت. سپس رسول خدا{{صل}} آن را [[مُهر]] زد<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. منابع به [[اسلام آوردن]] جیفر و عبد اشاره دارند<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.</ref>. [[عمرو عاص]] میگوید: "وقتی به عمان رسیدم، ابتدا نزد عبد رفتم و گفتم که من فرستاده [[پیامبر خدا]]{{صل}} به سوی تو و برادرت هستم". او گفت: "برادرم از لحاظ [[سنی]] و فرمانروایی از من مقدمتر است". سپس به [[اتفاق]]عبد نزد جیفر، رفتیم. جیفر نامه را خواند...، مدتی بعد هر دو [[مسلمان]] شدند و [[پیامبر]]{{صل}} را [[تصدیق]] کردند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۲۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹-۱۰.</ref>. | [[ابن ابی کعب]] نامه را نوشت. سپس رسول خدا {{صل}} آن را [[مُهر]] زد<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. منابع به [[اسلام آوردن]] جیفر و عبد اشاره دارند<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.</ref>. [[عمرو عاص]] میگوید: "وقتی به عمان رسیدم، ابتدا نزد عبد رفتم و گفتم که من فرستاده [[پیامبر خدا]] {{صل}} به سوی تو و برادرت هستم". او گفت: "برادرم از لحاظ [[سنی]] و فرمانروایی از من مقدمتر است". سپس به [[اتفاق]]عبد نزد جیفر، رفتیم. جیفر نامه را خواند... ، مدتی بعد هر دو [[مسلمان]] شدند و [[پیامبر]] {{صل}} را [[تصدیق]] کردند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۲۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹-۱۰.</ref>. | ||
[[بلاذری]] مینویسد: "جیفر و عبد مسلمان شدند. [[اعراب]]، آن ناحیه نیز اسلام آوردند"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.</ref>. | [[بلاذری]] مینویسد: "جیفر و عبد مسلمان شدند. [[اعراب]]، آن ناحیه نیز اسلام آوردند"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.</ref>. | ||
در [[نقلی]] دیگر آمده است: "[[ابو زید انصاری]] و [[عمروعاص]]، اسلام را بر [[مردم]] عرضه میکردند. [[قرآن]] آوردند را به آنها [[تعلیم]] میدادند"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۸.</ref>. ابوزید انصاری طبق نقلی دیگر پیامبر{{صل}} دستور داده بود؛ اگر آنها اسلام آوردند عمروعاص [[امیر]] باشد و [[ابو زید انصاری]] بر [[مردم]] [[نماز]] بخواند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به بحرین و عمان (مقاله)|سفیر پیامبر به بحرین و عمان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۴۰-۵۴۱.</ref> | در [[نقلی]] دیگر آمده است: "[[ابو زید انصاری]] و [[عمروعاص]]، اسلام را بر [[مردم]] عرضه میکردند. [[قرآن]] آوردند را به آنها [[تعلیم]] میدادند"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۸.</ref>. ابوزید انصاری طبق نقلی دیگر پیامبر {{صل}} دستور داده بود؛ اگر آنها اسلام آوردند عمروعاص [[امیر]] باشد و [[ابو زید انصاری]] بر [[مردم]] [[نماز]] بخواند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به بحرین و عمان (مقاله)|سفیر پیامبر به بحرین و عمان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۴۰-۵۴۱.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] و خلفای بعد از [[پیامبر]]{{صل}}== | == [[عمرو عاص]] و خلفای بعد از [[پیامبر]] {{صل}} == | ||
در روزهای آخر [[عمر]] [[رسول خدا]]{{صل}} ایشان عمرو عاص را به سوی عمان فرستادند و تا [[زمان]] [[رحلت]] ایشان، عمرو عاص [[والی]] عمان بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۴۰؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۲.</ref> و هنگام [[رحلت پیامبر]]{{صل}} نیز در عمان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۵۰۱.</ref>. بعد از رحلت، در زمان [[ابوبکر]] او را به سمت [[فلسطین]] فرستادند و نیز او را در کاری که رسول خدا{{صل}} بر آن کار گماشته بود، یعنی | در روزهای آخر [[عمر]] [[رسول خدا]] {{صل}} ایشان عمرو عاص را به سوی عمان فرستادند و تا [[زمان]] [[رحلت]] ایشان، عمرو عاص [[والی]] عمان بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۴۰؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۲.</ref> و هنگام [[رحلت پیامبر]] {{صل}} نیز در عمان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۵۰۱.</ref>. بعد از رحلت، در زمان [[ابوبکر]] او را به سمت [[فلسطین]] فرستادند و نیز او را در کاری که رسول خدا {{صل}} بر آن کار گماشته بود، یعنی جمعآوری [[زکات]] (مناطق) سعد [[هذیل]]، [[عذره]]، جزام و [[حدس]] باقی گذاردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۵۲۸؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۸، ص۱۳۷.</ref>. در زمان عمر نیز او را به سوی فلسطین و [[اردن]] فرستادند و بعد از [[فتح]] این مناطق، کل [[حکومت]] [[شام]] را به [[معاویه]] دادند و عمرو عاص را به سوی [[مصر]] فرستادند. او توانست مصر را فتح کند و تا پایان [[زندگی]] عُمر در مصر بود<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۲؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۹۱۸.</ref>. او در [[سرزمین]] [[مصر]] [[تشکیل حکومت]] داد و [[نظام]] [[اداری]] [[مصر]] را سامان بخشید. وی چهار سال از [دوران] [[خلافت عثمان]] [را] هم [[حاکم مصر]] بود آنگاه او را معزول ساخت و [[عبدالله بن ابی سرح]] را به [[حکومت مصر]] [[منصوب]] کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۶؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۲۱۴۱-۲۰۹۸.</ref>. | ||
از این [[تاریخ]] به بعد رابطه میان عمرو عاص و [[عثمان]] تیره شد لذا در فلسطین ساکن شد و کمتر به [[مدینه]] میرفت و همواره بر عثمان خرده میگرفت و از او [[انتقاد]] میکرد<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۲۵؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۱، ص۷۱۰.</ref>. | از این [[تاریخ]] به بعد رابطه میان عمرو عاص و [[عثمان]] تیره شد لذا در فلسطین ساکن شد و کمتر به [[مدینه]] میرفت و همواره بر عثمان خرده میگرفت و از او [[انتقاد]] میکرد<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۲۵؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۱، ص۷۱۰.</ref>. | ||
خط ۷۲: | خط ۷۴: | ||
از جمله یک [[روز]] که عثمان بالای [[منبر]] [[سخنرانی]] میکرد، [[عمروعاص]] از میان [[مردم]] برخاست و وسط حرفش دوید و گفت: "عثمان! خیلی بر [[امت اسلامی]] سخت گرفتهای تا جایی که به سبب [[گمراهی]] تو همه [[امت]] [[گمراه]] شدهاند؛ یا [[عدالت پیشه]] کن و یا از کار برکنار شو و [[مسلمانان]] را به حال خود واگذار"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.</ref>. | از جمله یک [[روز]] که عثمان بالای [[منبر]] [[سخنرانی]] میکرد، [[عمروعاص]] از میان [[مردم]] برخاست و وسط حرفش دوید و گفت: "عثمان! خیلی بر [[امت اسلامی]] سخت گرفتهای تا جایی که به سبب [[گمراهی]] تو همه [[امت]] [[گمراه]] شدهاند؛ یا [[عدالت پیشه]] کن و یا از کار برکنار شو و [[مسلمانان]] را به حال خود واگذار"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.</ref>. | ||
از این [[تاریخ]] به بعد [[عمروعاص]] از [[عثمان]] کناره گرفت و [[مردم]] را علیه او میشورانید. او گاهی نزد [[امام علی]]{{ع}} میرفت و او را علیه عثمان تحریک میکرد و گاهی نزد [[طلحه]] و [[زبیر]] میرفت و آنها را به کشتن عثمان [[تشویق]] میکرد و حتی سر راه [[حجاج]] و [[زیارت]] کنندگان [[خانه خدا]] مینشست و آنها را از کارهای عثمان باخبر میکرد. هنگامی که عثمان در خانهاش در محاصره بود، عمروعاص به سوی [[فلسطین]] حرکت کرد و در مزرعهای که در آنجا داشت و در قصر خود (که آن را عجلان نامیده بود) ساکن شد، تا وقتی که خبر کشته شدن عثمان به وی رسید. پس گفت: "مرا [[ابو عبدالله]] میخوانند؛ هرگاه دملی را فشار دهم خونین میشود. من حتی چوپانان را در بالای کوهها علیه عثمان تحریک کردم!"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۹۲؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۶.</ref>. | از این [[تاریخ]] به بعد [[عمروعاص]] از [[عثمان]] کناره گرفت و [[مردم]] را علیه او میشورانید. او گاهی نزد [[امام علی]] {{ع}} میرفت و او را علیه عثمان تحریک میکرد و گاهی نزد [[طلحه]] و [[زبیر]] میرفت و آنها را به کشتن عثمان [[تشویق]] میکرد و حتی سر راه [[حجاج]] و [[زیارت]] کنندگان [[خانه خدا]] مینشست و آنها را از کارهای عثمان باخبر میکرد. هنگامی که عثمان در خانهاش در محاصره بود، عمروعاص به سوی [[فلسطین]] حرکت کرد و در مزرعهای که در آنجا داشت و در قصر خود (که آن را عجلان نامیده بود) ساکن شد، تا وقتی که خبر کشته شدن عثمان به وی رسید. پس گفت: "مرا [[ابو عبدالله]] میخوانند؛ هرگاه دملی را فشار دهم خونین میشود. من حتی چوپانان را در بالای کوهها علیه عثمان تحریک کردم!"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۹۲؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۶.</ref>. | ||
همچنین در تاریخ [[طبری]] آمده که چون خبر کشته شدن عثمان در وادی السباع به عمروعاص رسید. گفت: مرا [[ابوعبدالله]] میگویند، او را کشتم در حالی که خود در وادی السباع هستم<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۸.</ref>. [[مخالفت]] عمروعاص با عثمان به جایی کشید که [[عمرو عاص]]، [[همسر]] خود را که [[خواهر]] مادری عثمان بود، به همین [[دلیل]]، [[طلاق]] داد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۸.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۰-۴۲۱؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref> | همچنین در تاریخ [[طبری]] آمده که چون خبر کشته شدن عثمان در وادی السباع به عمروعاص رسید. گفت: مرا [[ابوعبدالله]] میگویند، او را کشتم در حالی که خود در وادی السباع هستم<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۸.</ref>. [[مخالفت]] عمروعاص با عثمان به جایی کشید که [[عمرو عاص]]، [[همسر]] خود را که [[خواهر]] مادری عثمان بود، به همین [[دلیل]]، [[طلاق]] داد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۸.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۰-۴۲۱؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}== | == [[عمرو عاص]] و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | ||
موضوع [[دشمنی]] عمرو عاص با [[امیر مؤمنان]]{{ع}} مطلبی نیست که کسی از آن بیخبر باشد بلکه مطالب زیادی در تاریخ در این باره [[نقل]] شده و ما در اینجا به نقل نمونهای بسنده میکنیم: نقل شده روزی عمروعاص به [[عایشه]] گفت: "چقدر [[دوست]] داشتم در [[جنگ جمل]] کشته شوی!" [[عایشه]] گفت: "چرا ای بیپدر؟! [[عمرو عاص]] گفت: "برای آنکه تو با [[اجل]] خود مرده بودی و به [[بهشت]] وارد میشدی (البته به [[عقیده]] عمرو عاص) و ما [[مرگ]] تو را بزرگترین دستاویز برای [[سرزنش]] [[علی بن ابی طالب]] قرار میدادیم"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۲.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۱-۴۲۲.</ref> | موضوع [[دشمنی]] عمرو عاص با [[امیر مؤمنان]] {{ع}} مطلبی نیست که کسی از آن بیخبر باشد بلکه مطالب زیادی در تاریخ در این باره [[نقل]] شده و ما در اینجا به نقل نمونهای بسنده میکنیم: نقل شده روزی عمروعاص به [[عایشه]] گفت: "چقدر [[دوست]] داشتم در [[جنگ جمل]] کشته شوی!" [[عایشه]] گفت: "چرا ای بیپدر؟! [[عمرو عاص]] گفت: "برای آنکه تو با [[اجل]] خود مرده بودی و به [[بهشت]] وارد میشدی (البته به [[عقیده]] عمرو عاص) و ما [[مرگ]] تو را بزرگترین دستاویز برای [[سرزنش]] [[علی بن ابی طالب]] قرار میدادیم"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۲.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۱-۴۲۲.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] و [[معاویه]]== | == [[عمرو عاص]] و [[معاویه]] == | ||
هنگامی که [[علی]]{{ع}} [[جریر بن عبدالله]] را برای [[بیعت گرفتن]] از معاویه به [[شام]] فرستاد، معاویه مردد شد که چه کند. پس موضوع را با برادرش [[عتبه]] در میان گذاشت، عتبه گفت: "مردم شام در [[انتقام]] از [[خون عثمان]] با تو موافقاند، اگر عمرو عاص را با خود هم دست کنی به هدفت خواهی رسید و [[عمر]] هم مردی [[دنیا]] [[دوست]] است، میتوانی دینش را از او بخری". معاویه نامهای به وی نوشت و او را از [[فلسطین]] به شام احضار کرد؛ عمرو عاص که [[هدف]] معاویه را [[درک]] کرد [آن را] با [[محمد]] و [[عبدالله]] (دو فرزندش) در میان گذاشت. عبدالله گفت: "پدر! [[پیامبر]]، هنگام مرگش از تو [[راضی]] بود و [[ابوبکر]] و عمر نیز مردند و از تو راضی بودند و موقع مرگ [[خلیفه سوم]] هم تو [[غایب]] بودی پس برای چند روزهای [[زندگی]] سابقه [[دینی]] خود را لکه دار نکن، مخصوصا به لحاظ اینکه [[خلافت]] به تو نمیرسد، منتهی میخواهی از حاشیه نشینان معاویه باشی و این آن [[ارزش]] را ندارد که دینت را از دست بدهی". | هنگامی که [[علی]] {{ع}} [[جریر بن عبدالله]] را برای [[بیعت گرفتن]] از معاویه به [[شام]] فرستاد، معاویه مردد شد که چه کند. پس موضوع را با برادرش [[عتبه]] در میان گذاشت، عتبه گفت: "مردم شام در [[انتقام]] از [[خون عثمان]] با تو موافقاند، اگر عمرو عاص را با خود هم دست کنی به هدفت خواهی رسید و [[عمر]] هم مردی [[دنیا]] [[دوست]] است، میتوانی دینش را از او بخری". معاویه نامهای به وی نوشت و او را از [[فلسطین]] به شام احضار کرد؛ عمرو عاص که [[هدف]] معاویه را [[درک]] کرد [آن را] با [[محمد]] و [[عبدالله]] (دو فرزندش) در میان گذاشت. عبدالله گفت: "پدر! [[پیامبر]]، هنگام مرگش از تو [[راضی]] بود و [[ابوبکر]] و عمر نیز مردند و از تو راضی بودند و موقع مرگ [[خلیفه سوم]] هم تو [[غایب]] بودی پس برای چند روزهای [[زندگی]] سابقه [[دینی]] خود را لکه دار نکن، مخصوصا به لحاظ اینکه [[خلافت]] به تو نمیرسد، منتهی میخواهی از حاشیه نشینان معاویه باشی و این آن [[ارزش]] را ندارد که دینت را از دست بدهی". | ||
ولی پسر دیگرش محمد اظهار داشت: "تو از بزرگان [[قریش]] هستی، چرا [[گوشهگیری]] [[اختیار]] کرده و سرت در میان سرها نباشد، برو دست به دست معاویه بده و [[مردم]] شام هم با شما در انتقام از خون عثمان هم صدا هستند و قطعا [[مقام]] بزرگی را تصاحب خواهی کرد". [[عمروعاص]] [[شب]] را تا صبح در [[فکر]] بود و اشعاری را زمزمه میکرد و در [[انتخاب]] [[خط مشی]] جدید خود میاندیشید. عبدالله که زمزمه پدر را میشنید با خود گفت: پیرمرد رفتنی شد. فردا اول وقت [[عمرو عاص]] به غلامش، وردان [[فرمان]] داد که وسیله حرکت به [[شام]] را آماده کن. وردان بار [[سفر]] را بست. دوباره [[عمر]] گفت: "بار بگیر که از رفتن منصرف شدم. بار کن؛ بار بگیر؛ وردان بار کن؛ وردان بار بگیر؛ غلامش که خود یکی از افراد [[زیرک]] و به علاوه مرد شجاعی بود، گفت: "عمرو عاص! میخواهی بگویم که چگونه [[فکر]] میکنی؟" | ولی پسر دیگرش محمد اظهار داشت: "تو از بزرگان [[قریش]] هستی، چرا [[گوشهگیری]] [[اختیار]] کرده و سرت در میان سرها نباشد، برو دست به دست معاویه بده و [[مردم]] شام هم با شما در انتقام از خون عثمان هم صدا هستند و قطعا [[مقام]] بزرگی را تصاحب خواهی کرد". [[عمروعاص]] [[شب]] را تا صبح در [[فکر]] بود و اشعاری را زمزمه میکرد و در [[انتخاب]] [[خط مشی]] جدید خود میاندیشید. عبدالله که زمزمه پدر را میشنید با خود گفت: پیرمرد رفتنی شد. فردا اول وقت [[عمرو عاص]] به غلامش، وردان [[فرمان]] داد که وسیله حرکت به [[شام]] را آماده کن. وردان بار [[سفر]] را بست. دوباره [[عمر]] گفت: "بار بگیر که از رفتن منصرف شدم. بار کن؛ بار بگیر؛ وردان بار کن؛ وردان بار بگیر؛ غلامش که خود یکی از افراد [[زیرک]] و به علاوه مرد شجاعی بود، گفت: "عمرو عاص! میخواهی بگویم که چگونه [[فکر]] میکنی؟" | ||
عمرو عاص گفت: "هان! چه [[جور]] میاندیشم؟" وردان گفت: "الان [[دنیا]] و [[آخرت]] در قلبت به [[جنگ]] پرداختهاند، میگویی آخرت با [[علی]]{{ع}} است ولی از دنیا خبری نیست، هر چند در آخرت عوض دنیا هم موجود است، ولی دنیا پیش [[معاویه]] است و از آخرت و عوض آن خبری نیست؛ آیا این طور نیست؟" | عمرو عاص گفت: "هان! چه [[جور]] میاندیشم؟" وردان گفت: "الان [[دنیا]] و [[آخرت]] در قلبت به [[جنگ]] پرداختهاند، میگویی آخرت با [[علی]] {{ع}} است ولی از دنیا خبری نیست، هر چند در آخرت عوض دنیا هم موجود است، ولی دنیا پیش [[معاویه]] است و از آخرت و عوض آن خبری نیست؛ آیا این طور نیست؟" | ||
عمرو عاص: "خدا تو را بکشد که کاملا از قلبم و اندیشههای درونیام [[آگاهی]]! اکنون بگو چه کنم؟" وردان: "من [[صلاح]] میدانم که در خانهات بنشینی؛ اگر [[اهل]] آخرت [[پیروز]] شدند در [[پناه]] [[دین]] آنها ایمن خواهی بود و اگر اهل دنیا پیش بردند، باز هم از تو بی نیاز نیستند". [[عمرو]] گفت: "کاملا پیشنهادت صحیح است، اما [[حیف]] که وقت گذشته و در میان [[عرب]] شیوع یافته که من به معاویه پیوستهام، بنابراین چارهای جز رفتن ندارم، پس بار سفر ببند". [پس] [[عمروعاص]] از [[فلسطین]] به شام آمد و با معاویه در [[خلوت]] به [[مذاکره]] پرداختند. | عمرو عاص: "خدا تو را بکشد که کاملا از قلبم و اندیشههای درونیام [[آگاهی]]! اکنون بگو چه کنم؟" وردان: "من [[صلاح]] میدانم که در خانهات بنشینی؛ اگر [[اهل]] آخرت [[پیروز]] شدند در [[پناه]] [[دین]] آنها ایمن خواهی بود و اگر اهل دنیا پیش بردند، باز هم از تو بی نیاز نیستند". [[عمرو]] گفت: "کاملا پیشنهادت صحیح است، اما [[حیف]] که وقت گذشته و در میان [[عرب]] شیوع یافته که من به معاویه پیوستهام، بنابراین چارهای جز رفتن ندارم، پس بار سفر ببند". [پس] [[عمروعاص]] از [[فلسطین]] به شام آمد و با معاویه در [[خلوت]] به [[مذاکره]] پرداختند. | ||
خط ۹۰: | خط ۹۲: | ||
معاویه: "من تو را برای این خواستهام که در جنگ با این مردی که از [[اطاعت خدا]] [[سرپیچی]] کرده و در میان [[مسلمانان]] [[ایجاد اختلاف]] نموده و [[خلیفه]] را به [[قتل]] رسانیده و [[فتنه]] بر پا کرده و اجتماعات مسلمانان را از هم پاشیده و [[قطع رحم]] نموده، با من [[همکاری]] کنی!!" | معاویه: "من تو را برای این خواستهام که در جنگ با این مردی که از [[اطاعت خدا]] [[سرپیچی]] کرده و در میان [[مسلمانان]] [[ایجاد اختلاف]] نموده و [[خلیفه]] را به [[قتل]] رسانیده و [[فتنه]] بر پا کرده و اجتماعات مسلمانان را از هم پاشیده و [[قطع رحم]] نموده، با من [[همکاری]] کنی!!" | ||
عمروعاص: مقصودت کیست؟" معاویه: "[[علی بن ابی طالب]]". عمروعاص: "تو را چه رسد که با علی{{ع}} به جنگ بپردازی که تو هم ردیف و همتای او نیستی، زیرا اولین [[مهاجر]] و اولین کسی است که [[ایمان]] آورده و یار باوفای [[پیامبر]] است و آن همه در [[اسلام]] [[جهاد]] کرد و دارای [[علم]] و [[دانش]] است و از همه اینها گذشته [[شجاعت]] او را هیچ کس ندارد و تو فاقد تمام این خصوصیات هستی، ولی با همه اینها اگر به تو کمک و [با تو] [[همکاری]] کنم سهم من چیست؟" | عمروعاص: مقصودت کیست؟" معاویه: "[[علی بن ابی طالب]]". عمروعاص: "تو را چه رسد که با علی {{ع}} به جنگ بپردازی که تو هم ردیف و همتای او نیستی، زیرا اولین [[مهاجر]] و اولین کسی است که [[ایمان]] آورده و یار باوفای [[پیامبر]] است و آن همه در [[اسلام]] [[جهاد]] کرد و دارای [[علم]] و [[دانش]] است و از همه اینها گذشته [[شجاعت]] او را هیچ کس ندارد و تو فاقد تمام این خصوصیات هستی، ولی با همه اینها اگر به تو کمک و [با تو] [[همکاری]] کنم سهم من چیست؟" | ||
[[معاویه]]: "هر چه خودت بگویی". [[عمروعاص]]: "مصر را به من واگذار کن که [[حکومت]] و تمام درآمدش از آن من باشد تا با تو [[همراهی]] کنم". معاویه قدری منّ و من کرد و گفت: "دوست ندارم که [[عرب]] بشنود تو به خاطر [[امور مادی]] وارد مرحله شدهای بلکه باید کار ما برای [[خدا]] باشد". | [[معاویه]]: "هر چه خودت بگویی". [[عمروعاص]]: "مصر را به من واگذار کن که [[حکومت]] و تمام درآمدش از آن من باشد تا با تو [[همراهی]] کنم". معاویه قدری منّ و من کرد و گفت: "دوست ندارم که [[عرب]] بشنود تو به خاطر [[امور مادی]] وارد مرحله شدهای بلکه باید کار ما برای [[خدا]] باشد". | ||
خط ۹۸: | خط ۱۰۰: | ||
هر چند معاویه در اول امر حاضر نبود [[مصر]] را به [[عمرو عاص]] ببخشد، ولی پس از [[مشورت]] با برادرش [[عتبه]] حاضر شد، زیرا عتبه به معاویه گفت: "اگر [[علی]] [[پیروز]] شود نه مصر باقی میماند و نه [[شام]]، پس میارزد که مصر را بدهی و [[حکومت اسلامی]] را به چنگ بیاوری"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۸؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۹۸؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۰.</ref>. | هر چند معاویه در اول امر حاضر نبود [[مصر]] را به [[عمرو عاص]] ببخشد، ولی پس از [[مشورت]] با برادرش [[عتبه]] حاضر شد، زیرا عتبه به معاویه گفت: "اگر [[علی]] [[پیروز]] شود نه مصر باقی میماند و نه [[شام]]، پس میارزد که مصر را بدهی و [[حکومت اسلامی]] را به چنگ بیاوری"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۸؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۹۸؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۰.</ref>. | ||
[[امام علی]]{{ع}} در این جمله از خطبهاش به معاویه و عمرو عاص اشاره دارد: {{متن حدیث|وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى اَلْبَيْعَةِ ثَمَناً}}؛ عمرو عاص با معاویه[[بیعت]] نکرد مگر پس از آنکه بهای بیعتش را به او داد<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۲-۴۲۴.</ref>. | [[امام علی]] {{ع}} در این جمله از خطبهاش به معاویه و عمرو عاص اشاره دارد: {{متن حدیث|وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى اَلْبَيْعَةِ ثَمَناً}}؛ عمرو عاص با معاویه[[بیعت]] نکرد مگر پس از آنکه بهای بیعتش را به او داد<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۲-۴۲۴.</ref>. | ||
==[[عمرو عاص]] و [[جنگ صفین]]== | == [[عمرو عاص]] و [[جنگ صفین]] == | ||
آنچه که نام عمروعاص را در [[تاریخ]] ماندگار کرد بدون تردید [[همراهی]] با [[معاویه]] در [[مخالفت با امام علی]]{{ع}} و شرکت در [[جنگ صفین]] بود. [معاویه] او را به [[فرماندهی]] سوار [[نظام]] [[شام]] گماشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۱؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۳۹۰.</ref>. [[عمرو بن عاص]] بعد از چند ماه جنگ با [[امام علی]]{{ع}} و [[سپاه کوفه]] در زمانی که [[جنگ]] در لحظات پایانی با [[پیروزی]] برای آن حضرت به همراه بود، [[دست]] به [[خدعه]] زد و [[دستور]] داد [[سپاه شام]] در برابر [[لشکریان امام علی]]{{ع}} [[قرآنها]] را بر سر نیزه زدند<ref>الفخری، ابن طقطقی (ترجمه: گلپایگانی)، ص۱۲۱.</ref> و این باعث شد که [[سپاه اسلام]] دست از جنگ بردارند و در این کار از خود تزلزل نشان دهند و مسئله جنگ صفین بین [[امام علی]]{{ع}} و معاویه به مسئله [[حکمیت]] کشیده شود و در مسئله حکمیت هم از طرف امام علی{{ع}}، با اینکه ایشان [[مخالف]] [[انتخاب]] [[ابوموسی اشعری]] بود، وی برای این امر انتخاب شد و از طرف معاویه و سپاه شام نیز [[عمرو عاص]] انتخاب شد و در ماجرای حکمیت، عمرو عاص باز دست به خدعه و [[فریب]] زد و ابوموسی اشعری را فریب داد و مسئله حکمیت در ظاهر به نفع معاویه تمام شد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۶۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی، ج۳، ص۲۵.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۵.</ref> | آنچه که نام عمروعاص را در [[تاریخ]] ماندگار کرد بدون تردید [[همراهی]] با [[معاویه]] در [[مخالفت با امام علی]] {{ع}} و شرکت در [[جنگ صفین]] بود. [معاویه] او را به [[فرماندهی]] سوار [[نظام]] [[شام]] گماشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۱؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۳۹۰.</ref>. [[عمرو بن عاص]] بعد از چند ماه جنگ با [[امام علی]] {{ع}} و [[سپاه کوفه]] در زمانی که [[جنگ]] در لحظات پایانی با [[پیروزی]] برای آن حضرت به همراه بود، [[دست]] به [[خدعه]] زد و [[دستور]] داد [[سپاه شام]] در برابر [[لشکریان امام علی]] {{ع}} [[قرآنها]] را بر سر نیزه زدند<ref>الفخری، ابن طقطقی (ترجمه: گلپایگانی)، ص۱۲۱.</ref> و این باعث شد که [[سپاه اسلام]] دست از جنگ بردارند و در این کار از خود تزلزل نشان دهند و مسئله جنگ صفین بین [[امام علی]] {{ع}} و معاویه به مسئله [[حکمیت]] کشیده شود و در مسئله حکمیت هم از طرف امام علی {{ع}}، با اینکه ایشان [[مخالف]] [[انتخاب]] [[ابوموسی اشعری]] بود، وی برای این امر انتخاب شد و از طرف معاویه و سپاه شام نیز [[عمرو عاص]] انتخاب شد و در ماجرای حکمیت، عمرو عاص باز دست به خدعه و [[فریب]] زد و ابوموسی اشعری را فریب داد و مسئله حکمیت در ظاهر به نفع معاویه تمام شد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۶۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی، ج۳، ص۲۵.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۵.</ref> | ||
در گزارشهای [[تاریخی]] [[نقل]] است که در جریان [[صفین]] [[عمرو عاص]] پرچمی بهدست گرفته بود و رجز میخواند. در اینحال با [[امام]] روبهرو شد و [[امام]] به سوی وی شتافت و با نیزه خود او را از اسب به زیر انداخت. او با [[نیرنگ]] عورت خود را نمایان ساخت و [[امام]] از کشتن او صرفنظر کرد. [[امام علی]]{{ع}} در گفتاری به این موضوع و برخی از صفات ناشایست او اشاره میکند: "بدانید که بدترین گفتار [[دروغ]] است و او میگوید و [[دروغ]] میگوید، [[وعده]] میدهد و خلاف میکند، اگر چیزی از او خواهند، خست میورزد و اگر خود چیزی خواهد، به [[اصرار]] و [[سوگند]] میستاند و اگر پیمانی بندد، در آن [[خیانت]] کند و [[حق]] [[خویشاوندی]] به جای نیاورد. چون [[جنگ]] فرا رسد، به زبان، بسی [[امر و نهی]] کند تا خود را دلیر جلوه دهد و این تا زمانی است که شمشیرها از نیام برنیامده باشد و چون شمشیرها از نیام برآمد، بزرگترین [[نیرنگ]] او این است که عورت خود بگشاید"<ref>{{متن حدیث|أَمَا -وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ- إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ الَّ؛ فَإِذَا کَانَ عِنْدَالْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِر وَ آمِر هُوَ، مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا! فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ [قوم] سُبَّتَهُ. أَمَا وَاللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ َيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الاْخِرَةِ؛ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۸۳.</ref>.<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref> | در گزارشهای [[تاریخی]] [[نقل]] است که در جریان [[صفین]] [[عمرو عاص]] پرچمی بهدست گرفته بود و رجز میخواند. در اینحال با [[امام]] روبهرو شد و [[امام]] به سوی وی شتافت و با نیزه خود او را از اسب به زیر انداخت. او با [[نیرنگ]] عورت خود را نمایان ساخت و [[امام]] از کشتن او صرفنظر کرد. [[امام علی]] {{ع}} در گفتاری به این موضوع و برخی از صفات ناشایست او اشاره میکند: "بدانید که بدترین گفتار [[دروغ]] است و او میگوید و [[دروغ]] میگوید، [[وعده]] میدهد و خلاف میکند، اگر چیزی از او خواهند، خست میورزد و اگر خود چیزی خواهد، به [[اصرار]] و [[سوگند]] میستاند و اگر پیمانی بندد، در آن [[خیانت]] کند و [[حق]] [[خویشاوندی]] به جای نیاورد. چون [[جنگ]] فرا رسد، به زبان، بسی [[امر و نهی]] کند تا خود را دلیر جلوه دهد و این تا زمانی است که شمشیرها از نیام برنیامده باشد و چون شمشیرها از نیام برآمد، بزرگترین [[نیرنگ]] او این است که عورت خود بگشاید"<ref>{{متن حدیث|أَمَا -وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ- إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ الَّ؛ فَإِذَا کَانَ عِنْدَالْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِر وَ آمِر هُوَ، مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا! فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ [قوم] سُبَّتَهُ. أَمَا وَاللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ َيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الاْخِرَةِ؛ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] و [[امام حسن]]{{ع}}== | == [[عمرو عاص]] و [[امام حسن]] {{ع}} == | ||
[[نقل]] شده، روزی عمرو عاص و [[ولید بن عقبه]] و [[عتبة بن ابی سفیان]] و [[مغیرة بن شعبه]] در مجلس معاویه بودند که صحبت امام حسن{{ع}} به میان آمد؛ گفته شد: او نام پدرش علی{{ع}} را زنده کرده، خوب است او را احضار کنیم تا در این مجلس او را دست بیندازیم و از پدرش [[انتقاد]] نماییم و [[خون عثمان]] را به گردن [[علی بن ابی طالب]] بار کنیم که او جرأت نمیکند در چنین جرگهای [[پاسخگویی]] کند. | [[نقل]] شده، روزی عمرو عاص و [[ولید بن عقبه]] و [[عتبة بن ابی سفیان]] و [[مغیرة بن شعبه]] در مجلس معاویه بودند که صحبت امام حسن {{ع}} به میان آمد؛ گفته شد: او نام پدرش علی {{ع}} را زنده کرده، خوب است او را احضار کنیم تا در این مجلس او را دست بیندازیم و از پدرش [[انتقاد]] نماییم و [[خون عثمان]] را به گردن [[علی بن ابی طالب]] بار کنیم که او جرأت نمیکند در چنین جرگهای [[پاسخگویی]] کند. | ||
معاویه گفت: "این کار را صلاح نمیدانم، زیرا میترسم عوض آنکه از او [[انتقاد]] کنید همه شما را مفتضح سازد، زیرا هرگاه در مجلس من بوده از [[هیبت]] و ایرادات و انتقاداتش ترسان بودهام". | معاویه گفت: "این کار را صلاح نمیدانم، زیرا میترسم عوض آنکه از او [[انتقاد]] کنید همه شما را مفتضح سازد، زیرا هرگاه در مجلس من بوده از [[هیبت]] و ایرادات و انتقاداتش ترسان بودهام". | ||
حضار [[اصرار]] کردند او را حاضر کن و هیچ واهمهای نداشته باش، آیا میترسی که [[باطل]] خود را بر [[حق]] چیره سازد؟ مگر ممکن است باطل بر حق و [[حقیقت]] [[غالب]] آید؟! [[معاویه]] گفت: "اکنون که اصرار میکنید او را احضار خواهم ساخت، ولی این مطلب را بدانید که اینها خانوادهای هستند که لکه ننگ و عار به دامنشان نمینشیند و هیچ [[عیب]] و نقصی آنان را لکه دار نمیکند، فقط کاری که میتوانید انجام بدهید این است که پدرش را به کشتن [[عثمان]] متهم سازید و بگویید او از [[خلافت]] [[خلفا]] ناراضی بود و نسبت به ایشان [[حسد]] میورزید". قاصد [[پیام]] [[دعوت]] معاویه را به [[امام حسن]]{{ع}} رسانید؛ [[امام]]{{ع}} وضع مجلس را از قاصد جویا شد، او هم چنانکه باید وضع مجلس را [[شریح]] کرد. | حضار [[اصرار]] کردند او را حاضر کن و هیچ واهمهای نداشته باش، آیا میترسی که [[باطل]] خود را بر [[حق]] چیره سازد؟ مگر ممکن است باطل بر حق و [[حقیقت]] [[غالب]] آید؟! [[معاویه]] گفت: "اکنون که اصرار میکنید او را احضار خواهم ساخت، ولی این مطلب را بدانید که اینها خانوادهای هستند که لکه ننگ و عار به دامنشان نمینشیند و هیچ [[عیب]] و نقصی آنان را لکه دار نمیکند، فقط کاری که میتوانید انجام بدهید این است که پدرش را به کشتن [[عثمان]] متهم سازید و بگویید او از [[خلافت]] [[خلفا]] ناراضی بود و نسبت به ایشان [[حسد]] میورزید". قاصد [[پیام]] [[دعوت]] معاویه را به [[امام حسن]] {{ع}} رسانید؛ [[امام]] {{ع}} وضع مجلس را از قاصد جویا شد، او هم چنانکه باید وضع مجلس را [[شریح]] کرد. | ||
امام [[لباس]] پوشید و به سوی [[خانه]] معاویه به راه افتاد و در بین راه جهت [[پیروزی]] خود و مصون ماندن از [[شر]] و [[ستم]] آنها این [[دعا]] را قرائت میفرمود: {{متن حدیث| اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورَهُمْ وَ أَدْرَأَ بِكَ مِنْ فجورهم وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فاكفنيهم كَيْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ}}؛ چون وارد خانه معاویه شد، معاویه از جا برخاست و او را [[احترام]] کرد و در کنار خود نشانید. سپس گفت: "یا [[ابا محمد]]! این [[جمعیت]] به سراغ شما فرستادند و هر چه گفتم [[صلاح]] نیست گوش ندادند". | امام [[لباس]] پوشید و به سوی [[خانه]] معاویه به راه افتاد و در بین راه جهت [[پیروزی]] خود و مصون ماندن از [[شر]] و [[ستم]] آنها این [[دعا]] را قرائت میفرمود: {{متن حدیث| اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورَهُمْ وَ أَدْرَأَ بِكَ مِنْ فجورهم وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فاكفنيهم كَيْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ}}؛ چون وارد خانه معاویه شد، معاویه از جا برخاست و او را [[احترام]] کرد و در کنار خود نشانید. سپس گفت: "یا [[ابا محمد]]! این [[جمعیت]] به سراغ شما فرستادند و هر چه گفتم [[صلاح]] نیست گوش ندادند". | ||
امام{{ع}}: "این چه حرفی است میزنی! [[خانه]]، خانه تو و [[اختیار]] آن با توست؛ اگر بگویم که با میل، خواسته ایشان را [[اطاعت]] کردی، [[تکذیب]] توست و اگر بگویم اینان بر تو چیره شدند و بر خلاف [[میل باطنی]] تو کار کردهاند، [[ضعف]] و [[زبونی]] تو را میرساند. نمیدانم تو خود کدام شق را میپذیری و اگر میدانستم اینها هستند، من هم افرادی از [[فرزندان عبدالمطلب]] را همراه میآوردم". | امام {{ع}}: "این چه حرفی است میزنی! [[خانه]]، خانه تو و [[اختیار]] آن با توست؛ اگر بگویم که با میل، خواسته ایشان را [[اطاعت]] کردی، [[تکذیب]] توست و اگر بگویم اینان بر تو چیره شدند و بر خلاف [[میل باطنی]] تو کار کردهاند، [[ضعف]] و [[زبونی]] تو را میرساند. نمیدانم تو خود کدام شق را میپذیری و اگر میدانستم اینها هستند، من هم افرادی از [[فرزندان عبدالمطلب]] را همراه میآوردم". | ||
[[معاویه]]: "در هر حال اینها میخواهند [[اثبات]] کنند [[عثمان]] را پدر تو کشته و نسبت به [[خلافت]] [[خلفا]] ناراضی بوده است. اینک با تمام قوا پاسخ ایشان را بگو و از [[تنهایی]] خود و [[اجتماع]] ایشان هراسی نداشته باش که من درباره خود و ایشان به [[انصاف]] [[قضاوت]] خواهم کرد". | [[معاویه]]: "در هر حال اینها میخواهند [[اثبات]] کنند [[عثمان]] را پدر تو کشته و نسبت به [[خلافت]] [[خلفا]] ناراضی بوده است. اینک با تمام قوا پاسخ ایشان را بگو و از [[تنهایی]] خود و [[اجتماع]] ایشان هراسی نداشته باش که من درباره خود و ایشان به [[انصاف]] [[قضاوت]] خواهم کرد". | ||
در این موقع [[عمرو عاص]] شروع به سخن کرد و هر چه توانست درباره [[علی]]{{ع}} [[بدگویی]] کرد و عیبجویی نمود و از جمله گفت: "او [[ابوبکر]] را [[دشنام]] داد و از خلافتش ناراضی بود لذا از [[بیعت]] با او [[سرپیچی]] کرد تا آنکه با [[اجبار]] بیعت کرد؛ در [[خون]] [[عمر]] شرکت داشت و عثمان را به ناحق کشت و سپس دعوی خلافت کرد که او را در آن حقی نبود؛ ای [[فرزندان عبد المطلب]]، [[خداوند]] به شما [[سلطنت]] نخواهد داد، زیرا خلفا را کشتید و خونهایی را که [[خدا]] [[حرام]] کرده، [[حلال]] شمردید و بر سلطنت و [[مقام]] [[حرص]] میورزید و آنچه را که [[حلال]] نیست باشد اما مرتکب میشوید. | در این موقع [[عمرو عاص]] شروع به سخن کرد و هر چه توانست درباره [[علی]] {{ع}} [[بدگویی]] کرد و عیبجویی نمود و از جمله گفت: "او [[ابوبکر]] را [[دشنام]] داد و از خلافتش ناراضی بود لذا از [[بیعت]] با او [[سرپیچی]] کرد تا آنکه با [[اجبار]] بیعت کرد؛ در [[خون]] [[عمر]] شرکت داشت و عثمان را به ناحق کشت و سپس دعوی خلافت کرد که او را در آن حقی نبود؛ ای [[فرزندان عبد المطلب]]، [[خداوند]] به شما [[سلطنت]] نخواهد داد، زیرا خلفا را کشتید و خونهایی را که [[خدا]] [[حرام]] کرده، [[حلال]] شمردید و بر سلطنت و [[مقام]] [[حرص]] میورزید و آنچه را که [[حلال]] نیست باشد اما مرتکب میشوید. | ||
از همه گذشته، ای [[امام حسن|حسن]]! تو به خود [[وعده]] خلافت میدهی با اینکه [[عقل]] اداره آن را نداری، میبینی چگونه [[خدای بزرگ]] عقلت را گرفته و تو را مورد مسخره و استهزای [[قریش]] قرار داده و این نیست جز برای اعمالی که پدرت مرتکب شد. اما پدرت را خدا گرفت و ما را از ناحیه او راحت کرد و تو نیز زیر دست مایی؛ هرچه بخواهیم دربارهات انجام میدهیم، حتی اگر تو را به [[قتل]] برسانیم گناهی از طرف خدا و ایراد و انتقادی از ناحیه [[مردم]] متوجه ما نمیشود، زیرا [[استحقاق]] آن را داری، اگر جوابی داری بگو، وگرنه بدان که تو و پدرت [[ظالم]] و ستمکارید". | از همه گذشته، ای [[امام حسن|حسن]]! تو به خود [[وعده]] خلافت میدهی با اینکه [[عقل]] اداره آن را نداری، میبینی چگونه [[خدای بزرگ]] عقلت را گرفته و تو را مورد مسخره و استهزای [[قریش]] قرار داده و این نیست جز برای اعمالی که پدرت مرتکب شد. اما پدرت را خدا گرفت و ما را از ناحیه او راحت کرد و تو نیز زیر دست مایی؛ هرچه بخواهیم دربارهات انجام میدهیم، حتی اگر تو را به [[قتل]] برسانیم گناهی از طرف خدا و ایراد و انتقادی از ناحیه [[مردم]] متوجه ما نمیشود، زیرا [[استحقاق]] آن را داری، اگر جوابی داری بگو، وگرنه بدان که تو و پدرت [[ظالم]] و ستمکارید". | ||
پس از [[عمروعاص]]، [[ولید بن عقبه]] و دیگران نیز از این قبیل سخنان در مقابل [[امام]]{{ع}} گفتند. امام{{ع}} میاندیشید که اینجا جای [[برهان]] و [[استدلال]] و [[پاسخگویی]] به سخنان ایشان نیست، بلکه کلوخانداز را [[پاداش]] سنگ است و میباید در مقابل، معایب و زشتیهای آنان را به رخشان کشید و با بیان [[تاریخ]] و سوابق تاریکشان آنان را مفتضح ساخت. | پس از [[عمروعاص]]، [[ولید بن عقبه]] و دیگران نیز از این قبیل سخنان در مقابل [[امام]] {{ع}} گفتند. امام {{ع}} میاندیشید که اینجا جای [[برهان]] و [[استدلال]] و [[پاسخگویی]] به سخنان ایشان نیست، بلکه کلوخانداز را [[پاداش]] سنگ است و میباید در مقابل، معایب و زشتیهای آنان را به رخشان کشید و با بیان [[تاریخ]] و سوابق تاریکشان آنان را مفتضح ساخت. | ||
لذا متوجه [[معاویه]] شد و چنین فرمود: "معاویه! اینها نیستند که به من [[فحش]] میدهند، بلکه تویی که مرا مورد توهین و ملامت قرار میدهی و این رویه و [[سوء]] [[نیت]] در تو سابقهدار است که همواره [[عداوت]] و [[دشمنی]] ما [[خانواده]] [[پیامبر]] را در [[دل]] میپرورانی، اینک تو و اینها گوش دهید تا گوشهای از [[عیوب]] و نقاط [[ضعف]] شما را بازگو کنم؛ شما را به [[خدا]] قسم آیا میدانید آن کسی را که تا به حال به او [[ناسزا]] گفتید، به دو [[قبله]] [[نماز]] خوانده؟ آن وقتی که معاویه هنوز [[کافر]] بود و بتهای [[لات]] و [[عزی]] را [[پرستش]] میکرد؟ | لذا متوجه [[معاویه]] شد و چنین فرمود: "معاویه! اینها نیستند که به من [[فحش]] میدهند، بلکه تویی که مرا مورد توهین و ملامت قرار میدهی و این رویه و [[سوء]] [[نیت]] در تو سابقهدار است که همواره [[عداوت]] و [[دشمنی]] ما [[خانواده]] [[پیامبر]] را در [[دل]] میپرورانی، اینک تو و اینها گوش دهید تا گوشهای از [[عیوب]] و نقاط [[ضعف]] شما را بازگو کنم؛ شما را به [[خدا]] قسم آیا میدانید آن کسی را که تا به حال به او [[ناسزا]] گفتید، به دو [[قبله]] [[نماز]] خوانده؟ آن وقتی که معاویه هنوز [[کافر]] بود و بتهای [[لات]] و [[عزی]] را [[پرستش]] میکرد؟ | ||
خط ۱۳۰: | خط ۱۳۲: | ||
ای معاویه! یاد داری روزی که [[ابوسفیان]] بر شتر سرخی سوار بود و برادرت [[عتبه]] عنانش را گرفته و تو آن را میراندی و پیامبر فرمود: "خدایا کیا سوار و جلودار و راننده را [[لعنت]] کن؟ " | ای معاویه! یاد داری روزی که [[ابوسفیان]] بر شتر سرخی سوار بود و برادرت [[عتبه]] عنانش را گرفته و تو آن را میراندی و پیامبر فرمود: "خدایا کیا سوار و جلودار و راننده را [[لعنت]] کن؟ " | ||
ای معاویه! اشعاری را که برای پدرت نوشتی، هنگامی که [[تصمیم]] گرفته بود [[مسلمان]] شود، به خاطر داری که چگونه او را از مسلمان شدن مانع شدی؟ آیا نمیدانی که [[پیامبر]]{{صل}} در هفت مورد [[ابوسفیان]] را [[لعنت]] کرده است؟ این گوشهای از [[تاریخ]] [[زندگی]] تو بود که موضوعات شنیعتر از اینها را [[چشم پوشی]] نمودم". | ای معاویه! اشعاری را که برای پدرت نوشتی، هنگامی که [[تصمیم]] گرفته بود [[مسلمان]] شود، به خاطر داری که چگونه او را از مسلمان شدن مانع شدی؟ آیا نمیدانی که [[پیامبر]] {{صل}} در هفت مورد [[ابوسفیان]] را [[لعنت]] کرده است؟ این گوشهای از [[تاریخ]] [[زندگی]] تو بود که موضوعات شنیعتر از اینها را [[چشم پوشی]] نمودم". | ||
سپس متوجه [[عمرو عاص]] شد و فرمود: ای پسر [[عاص]]، سابقه تو بر همگان روشن است که از زنی بدون شوهر متولد شدی و چهار نفر به عنوان پدر درباره تو به [[نزاع]] پرداختند تا آنکه [[پستترین]] و گمنامترین [[قریش]] بر دیگران [[غالب]] شد و تو را به [[فرزندی]] برگزید و او همان کسی است که درباره پیامبر گفت: [[محمد]] [[ابتر]] است و [[خدای متعال]] یک [[سوره]] در مذمتش نازل فرمود. | سپس متوجه [[عمرو عاص]] شد و فرمود: ای پسر [[عاص]]، سابقه تو بر همگان روشن است که از زنی بدون شوهر متولد شدی و چهار نفر به عنوان پدر درباره تو به [[نزاع]] پرداختند تا آنکه [[پستترین]] و گمنامترین [[قریش]] بر دیگران [[غالب]] شد و تو را به [[فرزندی]] برگزید و او همان کسی است که درباره پیامبر گفت: [[محمد]] [[ابتر]] است و [[خدای متعال]] یک [[سوره]] در مذمتش نازل فرمود. | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۴۰: | ||
عجبا! [[خون عثمان]] را به پای ما میگذاری با آنکه تو یک [[دنیا]] [[آتش]] علیه [[عثمان]] روشن کردی و خود به [[فلسطین]] رفتی و هنگامی که خبر کشته شدنش به تو رسید اظهار داشتی: {{عربی|انا ابوعبدالله اذا نکات قرحة آدمیتها}}؛ یعنی اگر زخم را فشار دهم خونین میگردد، پس تو زمینه [[قتل عثمان]] را چیدی. آنگاه میخواهی پدرم [[علی]] را متهم کنی؟ به خدا قسم نه در زندگی، عثمان را [[یاری]] کردی و نه پس از کشته شدن، برایش ناراحت شدی. سپس اشعاری از او در [[انتقاد]] از [[بنی هاشم]] بیان فرمود تا [[اثبات]] کند که [[دشمنی]] [[عمرو]] با [[بنی هاشم]] یک [[کینه]] دیرینه است<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۹۰.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۵-۴۲۹.</ref> | عجبا! [[خون عثمان]] را به پای ما میگذاری با آنکه تو یک [[دنیا]] [[آتش]] علیه [[عثمان]] روشن کردی و خود به [[فلسطین]] رفتی و هنگامی که خبر کشته شدنش به تو رسید اظهار داشتی: {{عربی|انا ابوعبدالله اذا نکات قرحة آدمیتها}}؛ یعنی اگر زخم را فشار دهم خونین میگردد، پس تو زمینه [[قتل عثمان]] را چیدی. آنگاه میخواهی پدرم [[علی]] را متهم کنی؟ به خدا قسم نه در زندگی، عثمان را [[یاری]] کردی و نه پس از کشته شدن، برایش ناراحت شدی. سپس اشعاری از او در [[انتقاد]] از [[بنی هاشم]] بیان فرمود تا [[اثبات]] کند که [[دشمنی]] [[عمرو]] با [[بنی هاشم]] یک [[کینه]] دیرینه است<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۹۰.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۵-۴۲۹.</ref> | ||
==[[عمرو عاص]] در هنگام [[مرگ]]== | == [[عمرو عاص]] در هنگام [[مرگ]] == | ||
میگویند، عمرو عاص در آخر [[عمر]] و دم مرگ از کردههای خود پشیمان شده و [[توبه]] کرده است، زیرا هنگام مرگ [[گریه]] میکرد و میگفت: "خدایا! به من [[فرمان]] دادی، [[اطاعت]] نکردم و از [[بدیها]] بازداشتی و در من اثر نگذاشت. آنگاه دست بر گردن خود نهاد و گفت: "پروردگارا! نه نیرومندم که [[پیروزی]] بجویم و نه بی گناهم که معذرت بخواهم ولی [[سرکشی]] و گردن فرازی هم نمیکنم بلکه از تو [[طلب آمرزش]] میکنم که خدایی جز تو نیست"؛ و این جملات را پی در پی بر زبان میراند تا آنکه مرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.</ref>. | میگویند، عمرو عاص در آخر [[عمر]] و دم مرگ از کردههای خود پشیمان شده و [[توبه]] کرده است، زیرا هنگام مرگ [[گریه]] میکرد و میگفت: "خدایا! به من [[فرمان]] دادی، [[اطاعت]] نکردم و از [[بدیها]] بازداشتی و در من اثر نگذاشت. آنگاه دست بر گردن خود نهاد و گفت: "پروردگارا! نه نیرومندم که [[پیروزی]] بجویم و نه بی گناهم که معذرت بخواهم ولی [[سرکشی]] و گردن فرازی هم نمیکنم بلکه از تو [[طلب آمرزش]] میکنم که خدایی جز تو نیست"؛ و این جملات را پی در پی بر زبان میراند تا آنکه مرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.</ref>. | ||
و نیز [[نقل]] شده که در این [[زمان]]، [[ابن عباس]] به [[عیادت]] [[عمرو]] آمد و احوالش را پرسید. عمرو گفت: "مختصری از [[امور دنیا]] را [[اصلاح]] ولی در مقابل، بسیاری از امور [[آخرتی]] را خراب کردیم و اگر اصلاح کارهای [[دنیایی]] به اندازه خرابی [[آخرت]] بود، خوب بود ولی [[حیف]] که چنین نیست. اگر میتوانستم [[کارها]] را اصلاح میکردم و اگر راه فراری داشتم فرار میکردم. ولی اکنون مانند کسی هستم که ریسمان به گردنش افکندهاند و میان [[زمین]] و [[آسمان]] آویزان است؛ نه با دست به طرف بالا و نه با پا به طرف زمین میتوانم دست یابم؛ پسر برادرم مرا پندی بده که از آن نفعی ببرم". گفت: "پروردگارا! پسر [[عباس]] مرا از [[رحمت]] تو ناامید میگرداند؛ | و نیز [[نقل]] شده که در این [[زمان]]، [[ابن عباس]] به [[عیادت]] [[عمرو]] آمد و احوالش را پرسید. عمرو گفت: "مختصری از [[امور دنیا]] را [[اصلاح]] ولی در مقابل، بسیاری از امور [[آخرتی]] را خراب کردیم و اگر اصلاح کارهای [[دنیایی]] به اندازه خرابی [[آخرت]] بود، خوب بود ولی [[حیف]] که چنین نیست. اگر میتوانستم [[کارها]] را اصلاح میکردم و اگر راه فراری داشتم فرار میکردم. ولی اکنون مانند کسی هستم که ریسمان به گردنش افکندهاند و میان [[زمین]] و [[آسمان]] آویزان است؛ نه با دست به طرف بالا و نه با پا به طرف زمین میتوانم دست یابم؛ پسر برادرم مرا پندی بده که از آن نفعی ببرم". گفت: "پروردگارا! پسر [[عباس]] مرا از [[رحمت]] تو ناامید میگرداند؛ آنچنان مرا بگیر که خود [[راضی]] و [[خشنود]] شوی<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.</ref>. | ||
[[عمروعاص]] در شب [[عید فطر]] [[سال]] ۴۳ [[هجرت]] در نود سالگی از [[دنیا]] رفت. [[سال]] وفاتش را ۴۲، ۴۴، ۴۸ و ۵۲ [[هجری]] نیز [[نقل]] کردهاند و فرزندش عبدالله بر او [[نماز]] خواند و در بیرون [[مصر]] در محلی به نام مقطم [[دفن]] شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۹۱؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۲۶. اما آن صفات منفی که از وی نقل شد، با او دفن نشد و همچنان باقی ماند و این بی آبرویی عذاب الهی در دنیا پیش از آخرت است و در آخرت نیز عذاب دردناک و پایندهای خواهد داشت، زیرا این چنین پشیمانی برای تو بهی نصوح و حقیقی شرعی، بدون رد حق مظلومان، هرگز از نظر شرع کافی نیست.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۹-۴۳۰.</ref> | [[عمروعاص]] در شب [[عید فطر]] [[سال]] ۴۳ [[هجرت]] در نود سالگی از [[دنیا]] رفت. [[سال]] وفاتش را ۴۲، ۴۴، ۴۸ و ۵۲ [[هجری]] نیز [[نقل]] کردهاند و فرزندش عبدالله بر او [[نماز]] خواند و در بیرون [[مصر]] در محلی به نام مقطم [[دفن]] شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۹۱؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۲۶. اما آن صفات منفی که از وی نقل شد، با او دفن نشد و همچنان باقی ماند و این بی آبرویی عذاب الهی در دنیا پیش از آخرت است و در آخرت نیز عذاب دردناک و پایندهای خواهد داشت، زیرا این چنین پشیمانی برای تو بهی نصوح و حقیقی شرعی، بدون رد حق مظلومان، هرگز از نظر شرع کافی نیست.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۹-۴۳۰.</ref> | ||
==عمرو بن عاص== | |||
او پنجاه سال پیش از [[هجرت]]، از [[مادری]] روسپی متولد شد. مادرش او را به پنج نفر نسبت میداد و سرانجام او را به [[عاص بن وائل]] ملحق کرد<ref>ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۳۵۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۴.</ref>. میان او و پدرش فقط ۱۳ سال تفاوت [[سنی]] وجود داشت<ref>قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۴۴۶.</ref>. عاص کسی بود که همواره [[پیامبر خدا]] را هجو میکرد و همو بود که [[پیامبر]] را «ابتر» خواند و [[سوره کوثر]] در پاسخ به او نازل شد<ref>سیوطی، الدر المنثور، ج۸، ص۶۴۷.</ref>. | |||
خود عمرو نیز پیامبر را هجو میکرد و [[آزار]] میرساند و پیامبر او را [[لعنت]] میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۲.</ref>. او در جریان [[صلح حدیبیه]] [[مسلمان]] شد<ref>ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۵۳.</ref> و چون با [[فنون]] [[جنگ]] آشنا بود، پیامبر فرماندهیِ جنگ [[ذات السلاسل]] را به او سپرد و همو بود که در [[عهد]] [[عمر]]، [[مصر]] را فتح کرد و تا [[زمان عثمان]] [[والی]] آنجا بود تا اینکه [[عثمان]] او را از [[حکومت مصر]] [[عزل]] کرد<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۸؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۸۲.</ref>. او در جریان [[جنگ صفین]]، [[فرمانده سپاه]] [[شام]] و [[مشاور]] [[معاویه]] بود و [[توطئهها]] و حیلهگریهای او در جنگ صفین، از جمله جریان به نیزه کردنِ [[قرآن]]، در [[تاریخ]] معروف است. همچنین او در مسئله [[حکمیت]]، [[ابوموسی اشعری]] را [[فریب]] داد و در تثبیت [[حکومت معاویه]] بسیار کوشید. | |||
[[امیرالمؤمنین]] در نامهای خطاب به [[عمروعاص]] فرمود: «تو [[دین]] خود را تابع دنیای کسی کردی که [[گمراهی]] او آشکار است»<ref>نهج البلاغه، نامه ۳۹.</ref>. نیز در جای دیگری فرمود: «عمروعاص با معاویه [[بیعت]] نکرد مگر اینکه با او شرط نمود که سهمی به او بدهد و در برابر زیرپاگذاشتن دین، عطیهای به او ببخشد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۸۴.</ref>. [[عمرو عاص]] در [[سال ۴۳ هجری]]، در حالی که از جانب معاویه بر مصر [[حکم]] میراند، هلاک شد و [[ثروت]] بسیاری از خود بر جای گذاشت. گفته شده است که او هفتاد بار شتر طلا داشت<ref>ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۷۷.</ref>.<ref>[[یعقوب جعفری|جعفری، یعقوب]]، [[قاسطین (مقاله)| مقاله «قاسطین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۴۵.</ref> | |||
==پیوستن [[عمرو عاص]] به [[معاویه]]== | |||
هنگامی که [[جریر بجلی]] از سوی [[امیرالمؤمنین]] به [[شام]] رفت و معاویه را به [[بیعت با علی]]{{ع}} [[دعوت]] کرد، معاویه از او مهلت خواست و افراد مورد [[اعتماد]] خود را فراخواند و با آنان [[مشورت]] کرد. برادرش [[عتبة بن ابیسفیان]] گفت: در این باره با عمرو عاص رایزن و [[دین]] او را بخر؛ زیرا او را خوب میشناسی و او در داستان [[عثمان]] از او کناره گرفت و از تو بیشتر [[کنارهگیری]] میکند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۳.</ref>. | |||
معاویه عمرو عاص را به خوبی میشناخت و از سیاستبازیها و حیلهگریهای او [[آگاه]] بود و نیز میدانست که او مردی [[دنیاپرست]] و [[جاهطلب]] است و به آسانی میتوان او را خرید و از [[فکر]] و [[تدبیر]] او استفاده کرد. از این رو، به عمرو عاص که در [[فلسطین]] [[زندگی]] میکرد، نامهای به این شرح نوشت: | |||
اما بعد، کار علی و [[طلحه]] و [[زبیر]] حتماً به تو رسیده است، و [[مروان بن حکم]] با جمعی از [[اهل بصره]] به ما پیوستهاند و نیز [[جریر بن عبدالله بجلی]] جهت گرفتن [[بیعت]] برای علی نزد ما آمده است. من از هر گونه تصمیمی خودداری کردهام تا تو پیش من آیی. بیا تا با تو راجع به این کار [[گفتوگو]] کنیم<ref>ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۵۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱.</ref>. | |||
چون [[نامه معاویه]] به عمرو عاص رسید، در این باره با دو فرزندش عبدالله و محمد مشورت کرد. عبدالله او را از پیوستن به معاویه برحذر داشت؛ ولی محمد او را به این کار [[تشویق]] کرد. عمرو گفت: تو ای عبدالله، مرا به چیزی دعوت کردی که [[صلاح]] دین من در آن است، و تو ای محمد، صلاح دنیای مرا خواستی. من در این باره فکر خواهم کرد. پس، شب را اندیشید و طی اشعاری نظر خود را اعلام کرد و تصمیم گرفت که به [[معاویه]] بپیوندد و فرزند کوچک خود [[وردان]] را خواست و گفت: راه برو ای وردان! وردان گفت: میخواهی آنچه را که در [[قلب]] تو است بگویم؟ گفت: بگو. گفت: [[دنیا]] و [[آخرت]] بر قلب تو [[هجوم]] آورده است. آخرت با علی و دنیا با معاویه است. تو نمیدانی کدام را [[انتخاب]] کنی. عمرو گفت: راست گفتی. بالاخره عمرو طرف معاویه را گرفت و روانه [[شام]] شد<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۳.</ref>. | |||
[[عمرو عاص]] مردی مالدوست<ref>نوشتهاند وقتی که عمرو عاص از سوی عمر والی بود، ثروت کلانی جمع کرد؛ به طوری که عمر در نامهای به او شدیداً از وضع او انتقاد کرد و گفت: این همه مال را از کجا آوردی، و محمد بن سلمه را فرستاد از اموال او صورتبرداری کند. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۱، ص۴۵.</ref> و ریاستطلب و بسیار باتدبیر و سیاستباز بود. او همواره در آرزوی [[حکومت مصر]] به سر میبرد، و اکنون [[فرصت]] مناسبی یافته بود که به آرزوهای خود برسد. او میدانست که معاویه سخت به او نیازمند است و هر چه از او بخواهد، قبول خواهد کرد. عمرو عاص هنگامی به شام رسید که معاویه از سوی [[جریر]]، فرستاده [[امام]]، تحت فشار بود تا جوابِ روشنی بدهد. به گفته دینوری، عمرو عاص را در این [[سفر]] دو فرزندش، عبدالله و محمد [[همراهی]] میکردند<ref>ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۵۷.</ref>. عمرو عاص با معاویه [[ملاقات]] کرد و با او به [[گفتوگو]] نشست؛ در حالی که هر یک از آنان میخواست طرف دیگر را در [[حیله]] و [[تدبیر]] کوچک جلوه دهد. | |||
معاویه به عمرو گفت: ما اکنون سه مشکل داریم: یکی اینکه [[محمد بن ابیحذیفه]] از [[زندان]] [[مصر]] [[فرار]] کرده [[مردم]] را به [[شورش]] میخواند. | |||
دوم اینکه [[قیصر]] [[پادشاه روم]] قصد [[حمله]] به شام را دارد؛ سوم اینکه علی به [[کوفه]] آمده و آماده [[حمله]] به [[شام]] است. [[عمرو عاص]] گفت: همه آنچه گفتی مهم نیست. درباره [[محمد بن ابیحذیفه]]، کسانی را بفرست تا او را بکشند یا دستگیر کنند. درباره [[پادشاه روم]]، هدایای نفیسی به جانب او بفرست و او را به [[صلح]] [[دعوت]] کن که قبول خواهد کرد. اما درباره علی هیچ [[عربی]] او را با تو در هیچ چیز برابر نمیداند و آشنایی او با [[فنون]] [[جنگ]] تا آنجا است که هیچ یک از [[قریش]] همسنگ او نیست. او سزاوار [[حکومتی]] است که دارد؛ مگر اینکه تو به او [[ستم]] کنی<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳ ص۶۴. این جریان را دینوری هم با تفاوتهایی نقل کرده، از جمله این که عمرو عاص به معاویه گفت: به قیصر روم نامه بنویس و بگو که تمام اسیران روم را آزاد میکنی و حاضر به صلح هستی. (الأخبار الطوال، ص۵۸)</ref>. | |||
[[معاویه]] از عمرو عاص خواست که با او در [[جنگ با علی]] [[همکاری]] کند. عمرو عاص گفت: ای معاویه، به [[خدا]] [[سوگند]] تو و علی مساوی نیستید. تو نه [[هجرت]] او و نه سابقه او و نه [[مصاحبت]] او را با [[پیامبر]] و نه [[فقه]] و [[علم]] او را داری، و او نگاهی تیز و تلاشی بسیار و بهرهای فراوان و امتحانی خوب نزد [[خداوند]] دارد<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۸.</ref>. نیز گفت: ای معاویه، اگر همراه تو بجنگم، با کسی میجنگم که [[فضیلت]] و [[قرابت]] او را به پیامبر میدانی؛ ولی ما [[دنیا]] را [[اراده]] کردهایم<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۴۶.</ref>. | |||
اینکه عمرو عاص اینگونه علی{{ع}} را میستاید، از سرِ فضیلتخواهی و [[حقیقتطلبی]] نیست؛ بلکه [[هدف]] او از این سخنان، مهم جلوه دادن قضیه برای معاویه است تا معاویه در برابر همکاری او با [[شامیان]]، بهای بیشتری بپردازد و البته هر [[بهایی]] میداد، اندک بود. | |||
عمرو عاص پس از تمجیدهایی که از [[امام]] کرد، به معاویه گفت: اگر در [[جنگ با علی]] تو را [[همراهی]] کنم، به من چه خواهی داد؟ [[معاویه]] گفت: هر چه که خواهی. [[عمرو عاص]] گفت: من [[حکومت مصر]] را میخواهم. معاویه بر خود لرزید و از روی [[مکر]] گفت: [[دوست]] ندارم [[عرب]] درباره تو چنین [[قضاوت]] کند که این کار را برای [[دنیا]] انجام میدهی. عمرو عاص گفت: این سخنها را رها کن. معاویه گفت: نمیترسی که تو را [[فریب]] دهم؟ [[عمروعاص]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، کسی مانند من فریب تو را نمیخورد. من زیرکتر از آنم. معاویه گفت: گوشَت را جلو بیاور تا سخنی به تو بگویم. وقتی عمرو چنین کرد، معاویه گوش او را گاز گرفت و گفت این یک فریب بود؛ آیا در اینجا جز من و تو کس دیگری بود که نیاز به [[نجوا]] باشد<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۵.</ref>!؟ | |||
[[ابن ابیالحدید]] پس از نقل این قسمت از مذاکرات معاویه و عمرو عاص میگوید: | |||
شیخ ما [[ابوالقاسم بلخی]] گفت: این سخن عمرو عاص که «این سخنها را رها کن» کنایه از [[الحاد]] او است، بلکه تصریح به آن است؛ زیرا منظورش این بود که سخن [[آخرت]] را رها کن. عمرو عاص همواره ملحد بود و معاویه هم مانند او بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۵.</ref>. | |||
معاویه پس از چانهزدنهای بسیار و با توصیه برادرش [[عتبه]]، به عمرو قول داد که اگر [[پیروز]] شود، حکومت مصر را به او واگذار کند. عمرو از او خواست که آن را بنویسد. معاویه نوشت، ولی در آخر آن اضافه کرد: «مشروط بر اینکه شرط [[اطاعت]] را نشکند». عمرو عاص نیز نوشت: «مشروط بر اینکه طاعتی شرطی را نشکند». منظور معاویه این بود که [[بیعت]] عمرو بدون قید و شرط است، و مراد عمرو این بود که بیعت با معاویه شرط را از بین نمیبرد. بدینگونه آنها از [[حیله]] و [[نیرنگ]] یکدیگر [[وحشت]] داشتند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۷؛ مبرد، الکامل، ج۱، ص۱۹۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۲۸۸.</ref>. عمرو از مجلس [[معاویه]] بیرون آمد. دو فرزندش که [[منتظر]] او بودند، به او گفتند: چه کردی؟ گفت: [[حکومت مصر]] را به ما داد. آنها گفتند: در برابر [[ملک]] [[عرب]]، [[مصر]] چیزی نیست. عمرو گفت: [[خدا]] شکم شما را [[سیر]] نکند، اگر مصر شما را سیر ننماید<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۰.</ref>. | |||
[[عمرو عاص]] پسر عمویی داشت که [[جوان]] [[هوشمندی]] بود. به عمرو گفت: چگونه میخواهی در میان [[قریش]] [[زندگی]] کنی؟ [[دین]] خود را دادی و [[فریب]] دنیای دیگری را خوردی. آیا [[گمان]] میکنی که [[اهل مصر]] که [[قاتلان]] عثمانند، مصر را به معاویه میدهند، در حالی که علی زنده است؟ و اگر معاویه به حرف خود عمل نکند، چه خواهی کرد؟ عمرو عاص گفت: کار [[دست خدا]] است، نه علی و نه معاویه. آن جوان درباره [[فریبکاری]] معاویه و عمرو عاص اشعاری سرود و سخن او به [[گوش]] معاویه رسید. او را احضار کرد، ولی او گریخت و به علی پیوست و ماجرای خود را به حضرت گفت. [[امام]] خوشحال شد و او را [[حرمت]] نهاد. | |||
وقتی [[مروان بن حکم]] جریان [[داد و ستد]] [[سیاسی]] معاویه و عمرو عاص را شنید، [[خشمگین]] شد و گفت: چرا مرا هم مانند عمرو نمیخری؟! معاویه بدو گفت: کسانی مانند عمرو، برای تو خریداری میشوند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۹؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۸.</ref>.<ref>[[یعقوب جعفری|جعفری، یعقوب]]، [[قاسطین (مقاله)| مقاله «قاسطین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۷۹.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
{{ | {{مدخل وابسته}} | ||
* [[عاص بن وائل]] (پدر) | * [[عاص بن وائل]] (پدر) | ||
* [[عبدالله بن عمرو عاص]] (فرزند) | * [[عبدالله بن عمرو عاص]] (فرزند) | ||
خط ۱۵۳: | خط ۱۸۲: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
#[[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']] | # [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']] | ||
#[[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']] | # [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به بحرین و عمان (مقاله)|سفیر پیامبر به بحرین و عمان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱''']] | ||
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']] | |||
# [[پرونده:1368107.jpg|22px]] [[یعقوب جعفری|جعفری، یعقوب]]، [[قاسطین (مقاله)| مقاله «قاسطین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۹''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
خط ۱۶۰: | خط ۱۹۱: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:دشمنان اهل بیت]] | ||
[[رده:عمرو بن عاص]] | |||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
[[رده: |
نسخهٔ کنونی تا ۶ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۱
عمرو بن عاص بن وائل در مکه به دنیا آمد. او یکی از شجاعان و زیرکهای عرب به حساب آمده است. قبل از مسلمان شدن از جمله افرادی بود که پیامبر خاتم (ص) را بسیار آزار داد و هنگام فتح مکه اسلام آورد و در جنگهای پس از آن شرکت جست. عمرو عاص سفیر پیامبر به سوی حاکم عمان بود برای مسلمان شدن او و سپس حاکم همانجا شد. در زمان خلیفه دوم، مصر را فتح کرده و استاندار آنجا شد، اما عثمان او را عزل کرد و به همین سبب کینه او را در دل داشت و از طرفی نیز با امیرالمؤمنین (ع) دشمنی میکرد؛ لذا در جنگ صفین با طرح قرآن به سر نیزه کردن، یاران امیرالمؤمنین (ع) را فریب داد و موجبات از هم پاشیدن لشکر حضرت شد. عمرو عاص سرانجام در سن نود سالگی از دنیا رفت.
مقدمه
نام و نسب او عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم قرشی سهمی و به کنیه ابا عبدالله مشهور بوده است. بعضی نیز کنیه وی را ابو محمد نوشتهاند. وی که در مکه به دنیا آمد[۱]، یکی از شجاعان و زیرکهای عرب به حساب آمده است و دارای دو برادر و یک خواهر بود[۲]. عاص بن وائل پدر عمرو است که یکی از مستهزئین است، یعنی از افرادی است که پیامبر (ص) را مسخره و استهزا میکرد و چون اذیت و آزار پیامبر (ص) را به نهایت رسانیدند، خداوند این آیات را درباره آنها نازل فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ * الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾[۳]. پس از نزول این آیات همه مسخره کنندگان به کیفر خود رسیدند؛ از جمله عاص بن وائل سوار بر خرش شد تا به طائف برود؛ در بین راه خواست پای درختی پیاده شود که خاری به پایش رفت و سبب مرگش شد[۴].
عاص بن وائل در اسلام به ابتر معروف شد زیرا پس از مرگ قاسم و عبدالله، فرزندان رسول خدا (ص) به قریش گفت: "به زودی این مرد ابتر میمیرد و چون فرزند پسر ندارد نامش از زبانها میافتد". پیامبر (ص) از این سخن ناراحت شد و خداوند برای خشنودی رسولش سوره کوثر را فرستاد و دشمنش را ابتر خواند[۵].
مادرش لیلی یا سلمی، معروف به نابغه، دختر حرمله و کنیز مردی از قبیله عنزه بود که او را در یکی از جنگهای داخلی اسیر کردند و در بازار عکاظ به فاکه بن مغیره فروختند و او به عبدالله بن جدعان فروخت. سپس آزاد شد و یکی از زنان فاحشه معروف زمان جاهلیت گردید[۶].
داستان به دنیا آمدن عمرو این گونه است: ابولهب، ابوسفیان، امیة بن خلف، هشام بن مغیره مخزومی و عاص بن وائل با مادرش زنا کردند و او به عمرو آبستن شد. لذا پس از به دنیا آمدن عمرو هر یک از پنج نفر مدعی شدند که این پسر فرزند اوست و قرار شد به سخن نابغه مادر عمرو راضی شوند. پس او فکری کرد و گفت: "این پسر فرزند عاص بن وائل است و دعوا پایان یافت، ولی ابوسفیان گفت: "هر چند مادرش، عاص بن وائل را برگزید اما حقیقت آن است که من او را در شکم مادرش کاشتم و چون از مادرش پرسیدند: چرا ابوسفیان را که از قریش است رها کردی و عاص بن وائل را که مردی گمنام است، اختیار کردی؟ گفت: "چون عاص بیشتر به من کمک میکرد ولی ابوسفیان مردی بخیل است و از او خیری به کسی نمیرسد". ولی در هر حال، عمروعاص از همه کس بیشتر به ابوسفیان شباهت داشت، لذا شعرای عرب برای مسخره کردن او در آنکارشان به این مطلب اشاره میکردند، چنانکه حسان بن ثابت در اشعار خود در این باره چنین سخن میگوید: بدون تردید پدر تو ابوسفیان است، زیرا شکل و شمایل تو به آن گواهی میدهد و اگر میخواهی فخرفروشی کنی به ابوسفیان افتخار کن نه به عاص بن وائل گمنام[۷].
و به همین سبب هنگام حکومت عمرو عاص در مصر، دو نفر با هم شرط بستند که هر کس توانست از عمرو عاص بپرسد که مادرش کیست و چه کاره بوده است؛ هزار درهم از دیگری بستاند[۸]. حتی خود عمرو عاص نیز بدسابقگی مادر خود را قبول داشته است. چنانکه وقتی وارد مکه شد، دید که عدهای به او نظر دوختهاند، به ایشان نزدیک شد و گفت: فکر میکنم درباره من سخن میگفتید؟ گفتند: آری فکر میکردیم که آیا تو برتری یا برادرت هشام بن عاص افضل است؟
عمرو عاص گفت: "برادرم به چهار دلیل بر من برتری دارد؛ اول آنکه مادرش، دختر هشام بن مغیره مخزومی است ولی مادر مرا همه میشناسید!؛ دوم آنکه او در نزد پدر محبوبتر از من بود و همه میدانیم که محبت و علاقه پدر به فرزند بیحساب نیست!؛ سوم آنکه او قبل از من مسلمان شد و چهارم آنکه او در راه اسلام شهید شد ولی من تاکنون زندهام"[۹].[۱۰]
عمرو عاص قبل از اسلام
او یکی از کسانی است که قبل از اسلام آوردنش، بسیار پیامبر خدا (ص) را اذیت کرد و آن حضرت (ص) از دست او و پدرش آزار و شکنجه فراوانی دید. او، چه در زمانی که رسول خدا (ص) در مکه بود و چه در زمانی که ایشان به مدینه هجرت کردند با تمام قدرت میکوشید تا پیامبر (ص) را نابود کند و یا دست کم تبلیغ ایشان را بی اثر کرده و آثارش را از بین ببرد[۱۱].
عمرو عاص با اشعارش به بدگویی پیامبر اسلام (ص) میپرداخت و آنها را به کودکان مکه میآموخت تا در کوچه و بازار بخوانند. بچهها نیز هرگاه پیامبر را میدیدند برای رنجش بیشتر او با صدای بلندتری این اشعار را میخواندند و از این راه آن حضرت (ع) را شکنجه میدادند تا آنکه رسول خدا (ص) به تنگ آمد و در حجر اسماعیل پس از ادای نماز دست به دعا برداشت و فرمود: "پروردگارا! عمرو عاص با اشعارش درباره من بدگویی کرده است؛ من شاعر نیستم، خدایا به شماره حروفی که در اشعارش به کار برده، او را لعنت کن"[۱۲].
او از جمله کسانی است که وقتی مسلمانان در مکه مورد آزار و اذیت قریش بودند و به دستور پیامبر به حبشه هجرت کردند، او با گروهی از طرف قریش با هدایایی نزد نجاشی پادشاه حبشه رفتند و از پیامبر و مسلمانان بدگویی کردند و از او خواستند مسلمانان را به مکه باز گرداند، ولی پادشاه حبشه این را قبول نکرد و عمرو و همراهانش ناامید به نزد مشرکان بازگشتند[۱۳].
و نیز از کسانی است که هنگام مهاجرت زینب، همسر ابی العاص و دختر پیامبر اسلام (ص) به سوی مدینه در تعقیبش برآمدند و با نیزه به هودجش حمله کردند و زینب از ترس، بچهاش را سقط کرد. این عمل به اندازهای بر رسول خدا (ص) سخت آمد که بر ایشان نفرین کرد و این داستان نیز ضمن حالات ابی العاص بیان شده است[۱۴].
آزار و اذیتهای عمرو بن عاص قبل از اسلام بسیار بوده که میتوان به موارد زیادی اشاره کرد. یکی از این موارد که باعث پریشانی و ناراحتی بسیار پیامبر (ص) شد آن بود که دو ماه پس از وفات حضرت ابوطالب، عمرو عاص، عقبة بن ابی معیط و نصر بن حارث به کمک هم زهدان شتری را برداشتند و به مسجد آمدند و در حالی که رسول خدا (ص) در سجده نماز بود آن را بر پشت حضرت نهادند و چون آن را رها کردند؛ پوست آن پاره شد و کثافاتش اطراف آن حضرت (ص) ریخت. پیامبر (ص) سر بلند نکرد و در حال سجده ماند. در این حال رسول خدا (ص) اشک میریخت و بر آنها نفرین میکرد تا آنکه دختر ایشان فاطمه زهرا (س) باخبر شد. پس به مسجد آمد و به آرامی آن پوست را از پشت ایشان برداشت و بر مظلومیت پدر گریه کرد. سپس پیامبر (ص) از سجده سر برداشت و سه بار فرمود: "پروردگارا! تو قریش را کیفر بده و نیز سه بار فرمود: "خدایا! من شکست خوردهام تو مرا یاری کن"[۱۵].[۱۶]
اسلام آوردن عمرو عاص
علت گرایش عمرو عاص به اسلام را چنین نوشتهاند: هنگامی که عمرو عاص برای برگردانیدن جعفر بن ابی طالب و سایر مهاجران، به حبشه نزد نجاشی رفت، با مکر و شیطنت خاص خود، توجه خاص نجاشی، پادشاه حبشه را به خود جلب کرد و به پادشاه حبشه چنین گفت: "پادشاها! مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد؛ او فرستاده دشمن ماست؛ اجازه بده او را بکشیم، تا اندازهای انتقام خود را گرفته باشیم که او درباره بزرگان ما بسیار بدگویی کرده است".
نجاشی از سخن عمرو به خشم آمد و مشت محکمی به صورت او زد که خود او میگوید: خیال کردم بینیام را شکست و به اندازهای از گفتهام پشیمان شدم که دوست داشتم زمین از هم بشکافد و مرا ببلعد. آنگاه گفتم: پادشاها! اگر میدانستم که شما از این خواستهام ناراحت میشوید هرگز چنین درخواستی نمیکردم. نجاشی گفت: "تو میخواهی نمایندههای کسی را به تو تحویل دهم که ناموس اکبر بر او نازل میشود، چنانکه بر موسی و عیسی نازل میشد".
عمرو عاص گفت: "آیا محمد چنین است؟ جبرییل بر او نازل میشود؟!"
نجاشی گفت: "آری، به خدا قسم او پیامبر بر حق است و بر تمام کسانی که با او مخالفت میکنند پیروز میشود، چنانکه موسی بر فرعون پیروز شد".
عمرو عاص گفت: "پس از من برایش بیعت بگیر تا مسلمان شوم". سپس نجاشی دست دراز کرد و عمروعاص با او بر مسلمانی بیعت کرد.
عمرو عاص میگوید: از آنجا به قصد ملاقات رسول خدا (ص) به مدینه رفتم و چون به مدینه وارد شدم، اسلام آوردم و دیدم که خالد بن ولید قبل از من مسلمان شده، با اینکه در راه حرکت به سوی مدینه رفیق راهم بود[۱۷].
این مطلب با آنچه صاحب الاستیعاب و دیگران نوشتهاند که عمرو عاص در سال هشتم هجری مسلمان شد، هماهنگی ندارد، زیرا مهاجران به حبشه، در سال ششم هم زمان با جنگ خیبر به مدینه برگشتند. ممکن است سخنان نجاشی باعث میل او به اسلام شده باشد ولی در آمدن به مدینه سهل انگاری کرده تا اینکه در سال هشتم هجری به مدینه رفته و مسلمان شده است[۱۸].[۱۹]
عمرو عاص بعد از اسلام
اولین رویارویی عمرو بن عاص و پیامبر اسلام (ص) بعد از هجرت به مدینه، زمانی بود که عمرو بن عاص به همراه کاروان تجاری قریش به شام رفته بود و پیامبر (ص) گروهی را فرستاد تا در کمین این کاروان باشند و اموال این کاروان را به جای آزار و اذیت قریش به غنیمت بگیرند. عمرو عاص و همراهان به کمک مردی از قبیله جذام از ماجرا خبردار شدند و این مسئله به جنگ بدر انجامید[۲۰]. بعد از این ماجرا رد پای عمرو عاص را در جنگ احد میبینیم. او یکی از کسانی بود که قبایل دیگر را به همراهی قریش دعوت کرد و در جنگ احد علیه پیامبر (ص) شرکت داشت[۲۱].
در جنگ خندق نیز او فرماندهی گروهی از سپاه قریش را بر عهده داشت[۲۲] اما بعد از مسلمان شدن در فتح مکه با سپاه مسلمانان همراه شد و پیامبر (ص) او را به اطراف مدینه فرستادند تا با مشرکان بجنگند و آنها را به اسلام دعوت کنند. او در جنگ طائف نیز پیامبر (ص) را همراهی کرد. او یکی از کسانی بود که پیامبر (ص) وی را مأمور گردآوری زکات کرد و او به فزاره رفت. وی در غزوه تبوک نیز شرکت داشت[۲۳] اما در غزوهای به نام ذاتالسلاسل، رسول خدا (ص) او را مامور کرد که به سوی قبیله بنی عذره برود تا با مردم آنجا به جنگ با شامیان بروند و سبب انتخاب عمرو عاص برای این کار آن بود که مادر عمرو عاص زنی از قبیله "بلی" بود از طایفه بنی عذره و این نسبت او توجه آنها را به او جلب میکرد[۲۴]. و او از جمله کسانی بود که نامهای برای پادشاهان اطراف برای دعوت به اسلام میبردند[۲۵]. او در سال هشتم هجری به سوی جیفر و عبد، پسران جلندی فرستاده شد[۲۶].[۲۷]
عمرو عاص سفیر پیامبر به سوی حاکم عمان
دو نفر از کسانی که رسول خدا (ص) به آنها نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد، "جیفر" و "عبد"[۲۸] فرزندان جلندی، حاکمان عمان بودهاند[۲۹].
در اینکه این نامه در چه سالی و به دست چه کسی نزد این دو حاکم ارسال شده اختلاف است. سال هفتم[۳۰]، سال هشتم[۳۱]، اواخر سال دهم[۳۲] و سال یازدهم[۳۳]، نقلهای گوناگونی است که در این باره وجود دارد. ابن جوزی به این اختلاف اشاره دارد و مینویسد: "پیامبر (ص) در سال ۱۰ هجری و پس از رجوع از حجةالوداع، در اواخر ذی الحجه، عمرو عاص را نزد جیفر و عبد در عمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد"[۳۴]. سپس مینویسد: "واقدی قائل است این امر در سال هشتم هجری اتفاق افتاده است؛ اما آنچه ما ذکر کردیم (اواخر سال دهم) صحیحتر است"[۳۵].
عموم مؤرخان، عمروعاص را فرستاده پیامبر (ص) نزد جیفر و عبد میدانند. در برخی از منابع به نام "ابا زید انصاری" نیز اشاره شده است. بلاذری مینویسد: "پیامبر (ص) ابا زید انصاری و عمرو بن عاص سهمی را نزد عبید و جیفر، فرزندان جلندی فرستاد"[۳۶].[۳۷]
در نامه حضرت به حاکمان عمان پس از نام خداوند آمده است: "از محمد بن عبدالله به جیفر و عبد فرزندان جلندی، سلام بر کسی که پیرو هدایت باشد. من شما را به دین اسلام فرا میخوانم. اسلام بیاورید تا سلامت بمانید. من رسول خدا (ص) به سوی تمامی جهانیان هستم تا همه را انذار کنم و تا حجت و سخن خداوند درباره ناسپاسان به اجرا در آید. اگر اسلام را بپذیرید هر دوی شما را بر فرمانروایی کشورتان قرار میدهم: اگر اسلام را نپذیرید، بدانید که ملک شما زایل خواهد شد و یاران (سربازان) من به آنجا خواهند رسید و نبوت من بر ملک شما غلبه خواهد یافت"[۳۸].
ابن ابی کعب نامه را نوشت. سپس رسول خدا (ص) آن را مُهر زد[۳۹]. منابع به اسلام آوردن جیفر و عبد اشاره دارند[۴۰]. عمرو عاص میگوید: "وقتی به عمان رسیدم، ابتدا نزد عبد رفتم و گفتم که من فرستاده پیامبر خدا (ص) به سوی تو و برادرت هستم". او گفت: "برادرم از لحاظ سنی و فرمانروایی از من مقدمتر است". سپس به اتفاقعبد نزد جیفر، رفتیم. جیفر نامه را خواند... ، مدتی بعد هر دو مسلمان شدند و پیامبر (ص) را تصدیق کردند[۴۱].
بلاذری مینویسد: "جیفر و عبد مسلمان شدند. اعراب، آن ناحیه نیز اسلام آوردند"[۴۲].
در نقلی دیگر آمده است: "ابو زید انصاری و عمروعاص، اسلام را بر مردم عرضه میکردند. قرآن آوردند را به آنها تعلیم میدادند"[۴۳]. ابوزید انصاری طبق نقلی دیگر پیامبر (ص) دستور داده بود؛ اگر آنها اسلام آوردند عمروعاص امیر باشد و ابو زید انصاری بر مردم نماز بخواند[۴۴].[۴۵]
عمرو عاص و خلفای بعد از پیامبر (ص)
در روزهای آخر عمر رسول خدا (ص) ایشان عمرو عاص را به سوی عمان فرستادند و تا زمان رحلت ایشان، عمرو عاص والی عمان بود[۴۶] و هنگام رحلت پیامبر (ص) نیز در عمان بود[۴۷]. بعد از رحلت، در زمان ابوبکر او را به سمت فلسطین فرستادند و نیز او را در کاری که رسول خدا (ص) بر آن کار گماشته بود، یعنی جمعآوری زکات (مناطق) سعد هذیل، عذره، جزام و حدس باقی گذاردند[۴۸]. در زمان عمر نیز او را به سوی فلسطین و اردن فرستادند و بعد از فتح این مناطق، کل حکومت شام را به معاویه دادند و عمرو عاص را به سوی مصر فرستادند. او توانست مصر را فتح کند و تا پایان زندگی عُمر در مصر بود[۴۹]. او در سرزمین مصر تشکیل حکومت داد و نظام اداری مصر را سامان بخشید. وی چهار سال از [دوران] خلافت عثمان [را] هم حاکم مصر بود آنگاه او را معزول ساخت و عبدالله بن ابی سرح را به حکومت مصر منصوب کرد[۵۰].
از این تاریخ به بعد رابطه میان عمرو عاص و عثمان تیره شد لذا در فلسطین ساکن شد و کمتر به مدینه میرفت و همواره بر عثمان خرده میگرفت و از او انتقاد میکرد[۵۱].
از جمله یک روز که عثمان بالای منبر سخنرانی میکرد، عمروعاص از میان مردم برخاست و وسط حرفش دوید و گفت: "عثمان! خیلی بر امت اسلامی سخت گرفتهای تا جایی که به سبب گمراهی تو همه امت گمراه شدهاند؛ یا عدالت پیشه کن و یا از کار برکنار شو و مسلمانان را به حال خود واگذار"[۵۲].
از این تاریخ به بعد عمروعاص از عثمان کناره گرفت و مردم را علیه او میشورانید. او گاهی نزد امام علی (ع) میرفت و او را علیه عثمان تحریک میکرد و گاهی نزد طلحه و زبیر میرفت و آنها را به کشتن عثمان تشویق میکرد و حتی سر راه حجاج و زیارت کنندگان خانه خدا مینشست و آنها را از کارهای عثمان باخبر میکرد. هنگامی که عثمان در خانهاش در محاصره بود، عمروعاص به سوی فلسطین حرکت کرد و در مزرعهای که در آنجا داشت و در قصر خود (که آن را عجلان نامیده بود) ساکن شد، تا وقتی که خبر کشته شدن عثمان به وی رسید. پس گفت: "مرا ابو عبدالله میخوانند؛ هرگاه دملی را فشار دهم خونین میشود. من حتی چوپانان را در بالای کوهها علیه عثمان تحریک کردم!"[۵۳].
همچنین در تاریخ طبری آمده که چون خبر کشته شدن عثمان در وادی السباع به عمروعاص رسید. گفت: مرا ابوعبدالله میگویند، او را کشتم در حالی که خود در وادی السباع هستم[۵۴]. مخالفت عمروعاص با عثمان به جایی کشید که عمرو عاص، همسر خود را که خواهر مادری عثمان بود، به همین دلیل، طلاق داد[۵۵].[۵۶]
عمرو عاص و امیرالمؤمنین (ع)
موضوع دشمنی عمرو عاص با امیر مؤمنان (ع) مطلبی نیست که کسی از آن بیخبر باشد بلکه مطالب زیادی در تاریخ در این باره نقل شده و ما در اینجا به نقل نمونهای بسنده میکنیم: نقل شده روزی عمروعاص به عایشه گفت: "چقدر دوست داشتم در جنگ جمل کشته شوی!" عایشه گفت: "چرا ای بیپدر؟! عمرو عاص گفت: "برای آنکه تو با اجل خود مرده بودی و به بهشت وارد میشدی (البته به عقیده عمرو عاص) و ما مرگ تو را بزرگترین دستاویز برای سرزنش علی بن ابی طالب قرار میدادیم"[۵۷].[۵۸]
عمرو عاص و معاویه
هنگامی که علی (ع) جریر بن عبدالله را برای بیعت گرفتن از معاویه به شام فرستاد، معاویه مردد شد که چه کند. پس موضوع را با برادرش عتبه در میان گذاشت، عتبه گفت: "مردم شام در انتقام از خون عثمان با تو موافقاند، اگر عمرو عاص را با خود هم دست کنی به هدفت خواهی رسید و عمر هم مردی دنیا دوست است، میتوانی دینش را از او بخری". معاویه نامهای به وی نوشت و او را از فلسطین به شام احضار کرد؛ عمرو عاص که هدف معاویه را درک کرد [آن را] با محمد و عبدالله (دو فرزندش) در میان گذاشت. عبدالله گفت: "پدر! پیامبر، هنگام مرگش از تو راضی بود و ابوبکر و عمر نیز مردند و از تو راضی بودند و موقع مرگ خلیفه سوم هم تو غایب بودی پس برای چند روزهای زندگی سابقه دینی خود را لکه دار نکن، مخصوصا به لحاظ اینکه خلافت به تو نمیرسد، منتهی میخواهی از حاشیه نشینان معاویه باشی و این آن ارزش را ندارد که دینت را از دست بدهی".
ولی پسر دیگرش محمد اظهار داشت: "تو از بزرگان قریش هستی، چرا گوشهگیری اختیار کرده و سرت در میان سرها نباشد، برو دست به دست معاویه بده و مردم شام هم با شما در انتقام از خون عثمان هم صدا هستند و قطعا مقام بزرگی را تصاحب خواهی کرد". عمروعاص شب را تا صبح در فکر بود و اشعاری را زمزمه میکرد و در انتخاب خط مشی جدید خود میاندیشید. عبدالله که زمزمه پدر را میشنید با خود گفت: پیرمرد رفتنی شد. فردا اول وقت عمرو عاص به غلامش، وردان فرمان داد که وسیله حرکت به شام را آماده کن. وردان بار سفر را بست. دوباره عمر گفت: "بار بگیر که از رفتن منصرف شدم. بار کن؛ بار بگیر؛ وردان بار کن؛ وردان بار بگیر؛ غلامش که خود یکی از افراد زیرک و به علاوه مرد شجاعی بود، گفت: "عمرو عاص! میخواهی بگویم که چگونه فکر میکنی؟"
عمرو عاص گفت: "هان! چه جور میاندیشم؟" وردان گفت: "الان دنیا و آخرت در قلبت به جنگ پرداختهاند، میگویی آخرت با علی (ع) است ولی از دنیا خبری نیست، هر چند در آخرت عوض دنیا هم موجود است، ولی دنیا پیش معاویه است و از آخرت و عوض آن خبری نیست؛ آیا این طور نیست؟"
عمرو عاص: "خدا تو را بکشد که کاملا از قلبم و اندیشههای درونیام آگاهی! اکنون بگو چه کنم؟" وردان: "من صلاح میدانم که در خانهات بنشینی؛ اگر اهل آخرت پیروز شدند در پناه دین آنها ایمن خواهی بود و اگر اهل دنیا پیش بردند، باز هم از تو بی نیاز نیستند". عمرو گفت: "کاملا پیشنهادت صحیح است، اما حیف که وقت گذشته و در میان عرب شیوع یافته که من به معاویه پیوستهام، بنابراین چارهای جز رفتن ندارم، پس بار سفر ببند". [پس] عمروعاص از فلسطین به شام آمد و با معاویه در خلوت به مذاکره پرداختند.
معاویه: "من تو را برای این خواستهام که در جنگ با این مردی که از اطاعت خدا سرپیچی کرده و در میان مسلمانان ایجاد اختلاف نموده و خلیفه را به قتل رسانیده و فتنه بر پا کرده و اجتماعات مسلمانان را از هم پاشیده و قطع رحم نموده، با من همکاری کنی!!"
عمروعاص: مقصودت کیست؟" معاویه: "علی بن ابی طالب". عمروعاص: "تو را چه رسد که با علی (ع) به جنگ بپردازی که تو هم ردیف و همتای او نیستی، زیرا اولین مهاجر و اولین کسی است که ایمان آورده و یار باوفای پیامبر است و آن همه در اسلام جهاد کرد و دارای علم و دانش است و از همه اینها گذشته شجاعت او را هیچ کس ندارد و تو فاقد تمام این خصوصیات هستی، ولی با همه اینها اگر به تو کمک و [با تو] همکاری کنم سهم من چیست؟"
معاویه: "هر چه خودت بگویی". عمروعاص: "مصر را به من واگذار کن که حکومت و تمام درآمدش از آن من باشد تا با تو همراهی کنم". معاویه قدری منّ و من کرد و گفت: "دوست ندارم که عرب بشنود تو به خاطر امور مادی وارد مرحله شدهای بلکه باید کار ما برای خدا باشد".
عمروعاص: "معاویه دست از این حرفها بردار که تو نمیتوانی سر من شیره بمالی و مرا گول بزنی!" معاویه: "عمروعاص قدری نزدیک بیا، میخواهم مطلبی در گوشت بگویم، عمروعاص جلو آمد و گوش خود را جلو دهن معاویه قرار داد، معاویه گوش او را دندان گرفت و سپس [به او] گفت: "حالا دیدی میتوانم تو را گول بزنم! زیرا در اینجا کسی نبود که جای در گوشی صحبت کردن باشد".
هر چند معاویه در اول امر حاضر نبود مصر را به عمرو عاص ببخشد، ولی پس از مشورت با برادرش عتبه حاضر شد، زیرا عتبه به معاویه گفت: "اگر علی پیروز شود نه مصر باقی میماند و نه شام، پس میارزد که مصر را بدهی و حکومت اسلامی را به چنگ بیاوری"[۵۹].
امام علی (ع) در این جمله از خطبهاش به معاویه و عمرو عاص اشاره دارد: «وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى اَلْبَيْعَةِ ثَمَناً»؛ عمرو عاص با معاویهبیعت نکرد مگر پس از آنکه بهای بیعتش را به او داد[۶۰].
عمرو عاص و جنگ صفین
آنچه که نام عمروعاص را در تاریخ ماندگار کرد بدون تردید همراهی با معاویه در مخالفت با امام علی (ع) و شرکت در جنگ صفین بود. [معاویه] او را به فرماندهی سوار نظام شام گماشت[۶۱]. عمرو بن عاص بعد از چند ماه جنگ با امام علی (ع) و سپاه کوفه در زمانی که جنگ در لحظات پایانی با پیروزی برای آن حضرت به همراه بود، دست به خدعه زد و دستور داد سپاه شام در برابر لشکریان امام علی (ع) قرآنها را بر سر نیزه زدند[۶۲] و این باعث شد که سپاه اسلام دست از جنگ بردارند و در این کار از خود تزلزل نشان دهند و مسئله جنگ صفین بین امام علی (ع) و معاویه به مسئله حکمیت کشیده شود و در مسئله حکمیت هم از طرف امام علی (ع)، با اینکه ایشان مخالف انتخاب ابوموسی اشعری بود، وی برای این امر انتخاب شد و از طرف معاویه و سپاه شام نیز عمرو عاص انتخاب شد و در ماجرای حکمیت، عمرو عاص باز دست به خدعه و فریب زد و ابوموسی اشعری را فریب داد و مسئله حکمیت در ظاهر به نفع معاویه تمام شد[۶۳].[۶۴]
در گزارشهای تاریخی نقل است که در جریان صفین عمرو عاص پرچمی بهدست گرفته بود و رجز میخواند. در اینحال با امام روبهرو شد و امام به سوی وی شتافت و با نیزه خود او را از اسب به زیر انداخت. او با نیرنگ عورت خود را نمایان ساخت و امام از کشتن او صرفنظر کرد. امام علی (ع) در گفتاری به این موضوع و برخی از صفات ناشایست او اشاره میکند: "بدانید که بدترین گفتار دروغ است و او میگوید و دروغ میگوید، وعده میدهد و خلاف میکند، اگر چیزی از او خواهند، خست میورزد و اگر خود چیزی خواهد، به اصرار و سوگند میستاند و اگر پیمانی بندد، در آن خیانت کند و حق خویشاوندی به جای نیاورد. چون جنگ فرا رسد، به زبان، بسی امر و نهی کند تا خود را دلیر جلوه دهد و این تا زمانی است که شمشیرها از نیام برنیامده باشد و چون شمشیرها از نیام برآمد، بزرگترین نیرنگ او این است که عورت خود بگشاید"[۶۵].[۶۶]
عمرو عاص و امام حسن (ع)
نقل شده، روزی عمرو عاص و ولید بن عقبه و عتبة بن ابی سفیان و مغیرة بن شعبه در مجلس معاویه بودند که صحبت امام حسن (ع) به میان آمد؛ گفته شد: او نام پدرش علی (ع) را زنده کرده، خوب است او را احضار کنیم تا در این مجلس او را دست بیندازیم و از پدرش انتقاد نماییم و خون عثمان را به گردن علی بن ابی طالب بار کنیم که او جرأت نمیکند در چنین جرگهای پاسخگویی کند.
معاویه گفت: "این کار را صلاح نمیدانم، زیرا میترسم عوض آنکه از او انتقاد کنید همه شما را مفتضح سازد، زیرا هرگاه در مجلس من بوده از هیبت و ایرادات و انتقاداتش ترسان بودهام".
حضار اصرار کردند او را حاضر کن و هیچ واهمهای نداشته باش، آیا میترسی که باطل خود را بر حق چیره سازد؟ مگر ممکن است باطل بر حق و حقیقت غالب آید؟! معاویه گفت: "اکنون که اصرار میکنید او را احضار خواهم ساخت، ولی این مطلب را بدانید که اینها خانوادهای هستند که لکه ننگ و عار به دامنشان نمینشیند و هیچ عیب و نقصی آنان را لکه دار نمیکند، فقط کاری که میتوانید انجام بدهید این است که پدرش را به کشتن عثمان متهم سازید و بگویید او از خلافت خلفا ناراضی بود و نسبت به ایشان حسد میورزید". قاصد پیام دعوت معاویه را به امام حسن (ع) رسانید؛ امام (ع) وضع مجلس را از قاصد جویا شد، او هم چنانکه باید وضع مجلس را شریح کرد.
امام لباس پوشید و به سوی خانه معاویه به راه افتاد و در بین راه جهت پیروزی خود و مصون ماندن از شر و ستم آنها این دعا را قرائت میفرمود: « اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورَهُمْ وَ أَدْرَأَ بِكَ مِنْ فجورهم وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فاكفنيهم كَيْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»؛ چون وارد خانه معاویه شد، معاویه از جا برخاست و او را احترام کرد و در کنار خود نشانید. سپس گفت: "یا ابا محمد! این جمعیت به سراغ شما فرستادند و هر چه گفتم صلاح نیست گوش ندادند".
امام (ع): "این چه حرفی است میزنی! خانه، خانه تو و اختیار آن با توست؛ اگر بگویم که با میل، خواسته ایشان را اطاعت کردی، تکذیب توست و اگر بگویم اینان بر تو چیره شدند و بر خلاف میل باطنی تو کار کردهاند، ضعف و زبونی تو را میرساند. نمیدانم تو خود کدام شق را میپذیری و اگر میدانستم اینها هستند، من هم افرادی از فرزندان عبدالمطلب را همراه میآوردم".
معاویه: "در هر حال اینها میخواهند اثبات کنند عثمان را پدر تو کشته و نسبت به خلافت خلفا ناراضی بوده است. اینک با تمام قوا پاسخ ایشان را بگو و از تنهایی خود و اجتماع ایشان هراسی نداشته باش که من درباره خود و ایشان به انصاف قضاوت خواهم کرد".
در این موقع عمرو عاص شروع به سخن کرد و هر چه توانست درباره علی (ع) بدگویی کرد و عیبجویی نمود و از جمله گفت: "او ابوبکر را دشنام داد و از خلافتش ناراضی بود لذا از بیعت با او سرپیچی کرد تا آنکه با اجبار بیعت کرد؛ در خون عمر شرکت داشت و عثمان را به ناحق کشت و سپس دعوی خلافت کرد که او را در آن حقی نبود؛ ای فرزندان عبد المطلب، خداوند به شما سلطنت نخواهد داد، زیرا خلفا را کشتید و خونهایی را که خدا حرام کرده، حلال شمردید و بر سلطنت و مقام حرص میورزید و آنچه را که حلال نیست باشد اما مرتکب میشوید.
از همه گذشته، ای حسن! تو به خود وعده خلافت میدهی با اینکه عقل اداره آن را نداری، میبینی چگونه خدای بزرگ عقلت را گرفته و تو را مورد مسخره و استهزای قریش قرار داده و این نیست جز برای اعمالی که پدرت مرتکب شد. اما پدرت را خدا گرفت و ما را از ناحیه او راحت کرد و تو نیز زیر دست مایی؛ هرچه بخواهیم دربارهات انجام میدهیم، حتی اگر تو را به قتل برسانیم گناهی از طرف خدا و ایراد و انتقادی از ناحیه مردم متوجه ما نمیشود، زیرا استحقاق آن را داری، اگر جوابی داری بگو، وگرنه بدان که تو و پدرت ظالم و ستمکارید".
پس از عمروعاص، ولید بن عقبه و دیگران نیز از این قبیل سخنان در مقابل امام (ع) گفتند. امام (ع) میاندیشید که اینجا جای برهان و استدلال و پاسخگویی به سخنان ایشان نیست، بلکه کلوخانداز را پاداش سنگ است و میباید در مقابل، معایب و زشتیهای آنان را به رخشان کشید و با بیان تاریخ و سوابق تاریکشان آنان را مفتضح ساخت.
لذا متوجه معاویه شد و چنین فرمود: "معاویه! اینها نیستند که به من فحش میدهند، بلکه تویی که مرا مورد توهین و ملامت قرار میدهی و این رویه و سوء نیت در تو سابقهدار است که همواره عداوت و دشمنی ما خانواده پیامبر را در دل میپرورانی، اینک تو و اینها گوش دهید تا گوشهای از عیوب و نقاط ضعف شما را بازگو کنم؛ شما را به خدا قسم آیا میدانید آن کسی را که تا به حال به او ناسزا گفتید، به دو قبله نماز خوانده؟ آن وقتی که معاویه هنوز کافر بود و بتهای لات و عزی را پرستش میکرد؟
شما را به خدا میدانید که او اولین کسی است که به پیامبر ایمان آورد و در بدر پرچمدار اسلام بود ولی معاویه پرچمدار کفر بود و همچنین در جنگ احد و احزاب پدرم پرچم پیامبر را به دست داشت ولی معاویه و پدرش پرچم دار کفر بودند.
ای معاویه! یاد داری روزی که ابوسفیان بر شتر سرخی سوار بود و برادرت عتبه عنانش را گرفته و تو آن را میراندی و پیامبر فرمود: "خدایا کیا سوار و جلودار و راننده را لعنت کن؟ "
ای معاویه! اشعاری را که برای پدرت نوشتی، هنگامی که تصمیم گرفته بود مسلمان شود، به خاطر داری که چگونه او را از مسلمان شدن مانع شدی؟ آیا نمیدانی که پیامبر (ص) در هفت مورد ابوسفیان را لعنت کرده است؟ این گوشهای از تاریخ زندگی تو بود که موضوعات شنیعتر از اینها را چشم پوشی نمودم".
سپس متوجه عمرو عاص شد و فرمود: ای پسر عاص، سابقه تو بر همگان روشن است که از زنی بدون شوهر متولد شدی و چهار نفر به عنوان پدر درباره تو به نزاع پرداختند تا آنکه پستترین و گمنامترین قریش بر دیگران غالب شد و تو را به فرزندی برگزید و او همان کسی است که درباره پیامبر گفت: محمد ابتر است و خدای متعال یک سوره در مذمتش نازل فرمود.
آیا تو همان نیستی که در تمام جنگها با پیامبر جنگیدی و با اشعارت او را هجو میکردی و با تمام نیرو با آن حضرت مکر میکردی و او را آزار میدادی؟ مگر تو نبودی که بیش از هر کس در تکذیب پیامبر کوشش داشتی و تا حبشه برای برگردانیدن مهاجرین رفتی، ولی وقتی که نجاشی تو را رد کرد و جواب منفی شنیدی و از وی مأیوس شدی، حیله و مکر خود را درباره رفیقت عمارة بن ولید به کار بستی و از او پیش نجاشی سعایت کردی تا آنکه خدا تو و او را مفتضح و رسوا کرد.
عجبا! خون عثمان را به پای ما میگذاری با آنکه تو یک دنیا آتش علیه عثمان روشن کردی و خود به فلسطین رفتی و هنگامی که خبر کشته شدنش به تو رسید اظهار داشتی: انا ابوعبدالله اذا نکات قرحة آدمیتها؛ یعنی اگر زخم را فشار دهم خونین میگردد، پس تو زمینه قتل عثمان را چیدی. آنگاه میخواهی پدرم علی را متهم کنی؟ به خدا قسم نه در زندگی، عثمان را یاری کردی و نه پس از کشته شدن، برایش ناراحت شدی. سپس اشعاری از او در انتقاد از بنی هاشم بیان فرمود تا اثبات کند که دشمنی عمرو با بنی هاشم یک کینه دیرینه است[۶۷].[۶۸]
عمرو عاص در هنگام مرگ
میگویند، عمرو عاص در آخر عمر و دم مرگ از کردههای خود پشیمان شده و توبه کرده است، زیرا هنگام مرگ گریه میکرد و میگفت: "خدایا! به من فرمان دادی، اطاعت نکردم و از بدیها بازداشتی و در من اثر نگذاشت. آنگاه دست بر گردن خود نهاد و گفت: "پروردگارا! نه نیرومندم که پیروزی بجویم و نه بی گناهم که معذرت بخواهم ولی سرکشی و گردن فرازی هم نمیکنم بلکه از تو طلب آمرزش میکنم که خدایی جز تو نیست"؛ و این جملات را پی در پی بر زبان میراند تا آنکه مرد[۶۹].
و نیز نقل شده که در این زمان، ابن عباس به عیادت عمرو آمد و احوالش را پرسید. عمرو گفت: "مختصری از امور دنیا را اصلاح ولی در مقابل، بسیاری از امور آخرتی را خراب کردیم و اگر اصلاح کارهای دنیایی به اندازه خرابی آخرت بود، خوب بود ولی حیف که چنین نیست. اگر میتوانستم کارها را اصلاح میکردم و اگر راه فراری داشتم فرار میکردم. ولی اکنون مانند کسی هستم که ریسمان به گردنش افکندهاند و میان زمین و آسمان آویزان است؛ نه با دست به طرف بالا و نه با پا به طرف زمین میتوانم دست یابم؛ پسر برادرم مرا پندی بده که از آن نفعی ببرم". گفت: "پروردگارا! پسر عباس مرا از رحمت تو ناامید میگرداند؛ آنچنان مرا بگیر که خود راضی و خشنود شوی[۷۰].
عمروعاص در شب عید فطر سال ۴۳ هجرت در نود سالگی از دنیا رفت. سال وفاتش را ۴۲، ۴۴، ۴۸ و ۵۲ هجری نیز نقل کردهاند و فرزندش عبدالله بر او نماز خواند و در بیرون مصر در محلی به نام مقطم دفن شد[۷۱].[۷۲]
عمرو بن عاص
او پنجاه سال پیش از هجرت، از مادری روسپی متولد شد. مادرش او را به پنج نفر نسبت میداد و سرانجام او را به عاص بن وائل ملحق کرد[۷۳]. میان او و پدرش فقط ۱۳ سال تفاوت سنی وجود داشت[۷۴]. عاص کسی بود که همواره پیامبر خدا را هجو میکرد و همو بود که پیامبر را «ابتر» خواند و سوره کوثر در پاسخ به او نازل شد[۷۵]. خود عمرو نیز پیامبر را هجو میکرد و آزار میرساند و پیامبر او را لعنت میکرد[۷۶]. او در جریان صلح حدیبیه مسلمان شد[۷۷] و چون با فنون جنگ آشنا بود، پیامبر فرماندهیِ جنگ ذات السلاسل را به او سپرد و همو بود که در عهد عمر، مصر را فتح کرد و تا زمان عثمان والی آنجا بود تا اینکه عثمان او را از حکومت مصر عزل کرد[۷۸]. او در جریان جنگ صفین، فرمانده سپاه شام و مشاور معاویه بود و توطئهها و حیلهگریهای او در جنگ صفین، از جمله جریان به نیزه کردنِ قرآن، در تاریخ معروف است. همچنین او در مسئله حکمیت، ابوموسی اشعری را فریب داد و در تثبیت حکومت معاویه بسیار کوشید. امیرالمؤمنین در نامهای خطاب به عمروعاص فرمود: «تو دین خود را تابع دنیای کسی کردی که گمراهی او آشکار است»[۷۹]. نیز در جای دیگری فرمود: «عمروعاص با معاویه بیعت نکرد مگر اینکه با او شرط نمود که سهمی به او بدهد و در برابر زیرپاگذاشتن دین، عطیهای به او ببخشد»[۸۰]. عمرو عاص در سال ۴۳ هجری، در حالی که از جانب معاویه بر مصر حکم میراند، هلاک شد و ثروت بسیاری از خود بر جای گذاشت. گفته شده است که او هفتاد بار شتر طلا داشت[۸۱].[۸۲]
پیوستن عمرو عاص به معاویه
هنگامی که جریر بجلی از سوی امیرالمؤمنین به شام رفت و معاویه را به بیعت با علی(ع) دعوت کرد، معاویه از او مهلت خواست و افراد مورد اعتماد خود را فراخواند و با آنان مشورت کرد. برادرش عتبة بن ابیسفیان گفت: در این باره با عمرو عاص رایزن و دین او را بخر؛ زیرا او را خوب میشناسی و او در داستان عثمان از او کناره گرفت و از تو بیشتر کنارهگیری میکند[۸۳]. معاویه عمرو عاص را به خوبی میشناخت و از سیاستبازیها و حیلهگریهای او آگاه بود و نیز میدانست که او مردی دنیاپرست و جاهطلب است و به آسانی میتوان او را خرید و از فکر و تدبیر او استفاده کرد. از این رو، به عمرو عاص که در فلسطین زندگی میکرد، نامهای به این شرح نوشت: اما بعد، کار علی و طلحه و زبیر حتماً به تو رسیده است، و مروان بن حکم با جمعی از اهل بصره به ما پیوستهاند و نیز جریر بن عبدالله بجلی جهت گرفتن بیعت برای علی نزد ما آمده است. من از هر گونه تصمیمی خودداری کردهام تا تو پیش من آیی. بیا تا با تو راجع به این کار گفتوگو کنیم[۸۴].
چون نامه معاویه به عمرو عاص رسید، در این باره با دو فرزندش عبدالله و محمد مشورت کرد. عبدالله او را از پیوستن به معاویه برحذر داشت؛ ولی محمد او را به این کار تشویق کرد. عمرو گفت: تو ای عبدالله، مرا به چیزی دعوت کردی که صلاح دین من در آن است، و تو ای محمد، صلاح دنیای مرا خواستی. من در این باره فکر خواهم کرد. پس، شب را اندیشید و طی اشعاری نظر خود را اعلام کرد و تصمیم گرفت که به معاویه بپیوندد و فرزند کوچک خود وردان را خواست و گفت: راه برو ای وردان! وردان گفت: میخواهی آنچه را که در قلب تو است بگویم؟ گفت: بگو. گفت: دنیا و آخرت بر قلب تو هجوم آورده است. آخرت با علی و دنیا با معاویه است. تو نمیدانی کدام را انتخاب کنی. عمرو گفت: راست گفتی. بالاخره عمرو طرف معاویه را گرفت و روانه شام شد[۸۵]. عمرو عاص مردی مالدوست[۸۶] و ریاستطلب و بسیار باتدبیر و سیاستباز بود. او همواره در آرزوی حکومت مصر به سر میبرد، و اکنون فرصت مناسبی یافته بود که به آرزوهای خود برسد. او میدانست که معاویه سخت به او نیازمند است و هر چه از او بخواهد، قبول خواهد کرد. عمرو عاص هنگامی به شام رسید که معاویه از سوی جریر، فرستاده امام، تحت فشار بود تا جوابِ روشنی بدهد. به گفته دینوری، عمرو عاص را در این سفر دو فرزندش، عبدالله و محمد همراهی میکردند[۸۷]. عمرو عاص با معاویه ملاقات کرد و با او به گفتوگو نشست؛ در حالی که هر یک از آنان میخواست طرف دیگر را در حیله و تدبیر کوچک جلوه دهد.
معاویه به عمرو گفت: ما اکنون سه مشکل داریم: یکی اینکه محمد بن ابیحذیفه از زندان مصر فرار کرده مردم را به شورش میخواند. دوم اینکه قیصر پادشاه روم قصد حمله به شام را دارد؛ سوم اینکه علی به کوفه آمده و آماده حمله به شام است. عمرو عاص گفت: همه آنچه گفتی مهم نیست. درباره محمد بن ابیحذیفه، کسانی را بفرست تا او را بکشند یا دستگیر کنند. درباره پادشاه روم، هدایای نفیسی به جانب او بفرست و او را به صلح دعوت کن که قبول خواهد کرد. اما درباره علی هیچ عربی او را با تو در هیچ چیز برابر نمیداند و آشنایی او با فنون جنگ تا آنجا است که هیچ یک از قریش همسنگ او نیست. او سزاوار حکومتی است که دارد؛ مگر اینکه تو به او ستم کنی[۸۸].
معاویه از عمرو عاص خواست که با او در جنگ با علی همکاری کند. عمرو عاص گفت: ای معاویه، به خدا سوگند تو و علی مساوی نیستید. تو نه هجرت او و نه سابقه او و نه مصاحبت او را با پیامبر و نه فقه و علم او را داری، و او نگاهی تیز و تلاشی بسیار و بهرهای فراوان و امتحانی خوب نزد خداوند دارد[۸۹]. نیز گفت: ای معاویه، اگر همراه تو بجنگم، با کسی میجنگم که فضیلت و قرابت او را به پیامبر میدانی؛ ولی ما دنیا را اراده کردهایم[۹۰]. اینکه عمرو عاص اینگونه علی(ع) را میستاید، از سرِ فضیلتخواهی و حقیقتطلبی نیست؛ بلکه هدف او از این سخنان، مهم جلوه دادن قضیه برای معاویه است تا معاویه در برابر همکاری او با شامیان، بهای بیشتری بپردازد و البته هر بهایی میداد، اندک بود. عمرو عاص پس از تمجیدهایی که از امام کرد، به معاویه گفت: اگر در جنگ با علی تو را همراهی کنم، به من چه خواهی داد؟ معاویه گفت: هر چه که خواهی. عمرو عاص گفت: من حکومت مصر را میخواهم. معاویه بر خود لرزید و از روی مکر گفت: دوست ندارم عرب درباره تو چنین قضاوت کند که این کار را برای دنیا انجام میدهی. عمرو عاص گفت: این سخنها را رها کن. معاویه گفت: نمیترسی که تو را فریب دهم؟ عمروعاص گفت: به خدا سوگند، کسی مانند من فریب تو را نمیخورد. من زیرکتر از آنم. معاویه گفت: گوشَت را جلو بیاور تا سخنی به تو بگویم. وقتی عمرو چنین کرد، معاویه گوش او را گاز گرفت و گفت این یک فریب بود؛ آیا در اینجا جز من و تو کس دیگری بود که نیاز به نجوا باشد[۹۱]!؟
ابن ابیالحدید پس از نقل این قسمت از مذاکرات معاویه و عمرو عاص میگوید: شیخ ما ابوالقاسم بلخی گفت: این سخن عمرو عاص که «این سخنها را رها کن» کنایه از الحاد او است، بلکه تصریح به آن است؛ زیرا منظورش این بود که سخن آخرت را رها کن. عمرو عاص همواره ملحد بود و معاویه هم مانند او بود[۹۲]. معاویه پس از چانهزدنهای بسیار و با توصیه برادرش عتبه، به عمرو قول داد که اگر پیروز شود، حکومت مصر را به او واگذار کند. عمرو از او خواست که آن را بنویسد. معاویه نوشت، ولی در آخر آن اضافه کرد: «مشروط بر اینکه شرط اطاعت را نشکند». عمرو عاص نیز نوشت: «مشروط بر اینکه طاعتی شرطی را نشکند». منظور معاویه این بود که بیعت عمرو بدون قید و شرط است، و مراد عمرو این بود که بیعت با معاویه شرط را از بین نمیبرد. بدینگونه آنها از حیله و نیرنگ یکدیگر وحشت داشتند[۹۳]. عمرو از مجلس معاویه بیرون آمد. دو فرزندش که منتظر او بودند، به او گفتند: چه کردی؟ گفت: حکومت مصر را به ما داد. آنها گفتند: در برابر ملک عرب، مصر چیزی نیست. عمرو گفت: خدا شکم شما را سیر نکند، اگر مصر شما را سیر ننماید[۹۴].
عمرو عاص پسر عمویی داشت که جوان هوشمندی بود. به عمرو گفت: چگونه میخواهی در میان قریش زندگی کنی؟ دین خود را دادی و فریب دنیای دیگری را خوردی. آیا گمان میکنی که اهل مصر که قاتلان عثمانند، مصر را به معاویه میدهند، در حالی که علی زنده است؟ و اگر معاویه به حرف خود عمل نکند، چه خواهی کرد؟ عمرو عاص گفت: کار دست خدا است، نه علی و نه معاویه. آن جوان درباره فریبکاری معاویه و عمرو عاص اشعاری سرود و سخن او به گوش معاویه رسید. او را احضار کرد، ولی او گریخت و به علی پیوست و ماجرای خود را به حضرت گفت. امام خوشحال شد و او را حرمت نهاد. وقتی مروان بن حکم جریان داد و ستد سیاسی معاویه و عمرو عاص را شنید، خشمگین شد و گفت: چرا مرا هم مانند عمرو نمیخری؟! معاویه بدو گفت: کسانی مانند عمرو، برای تو خریداری میشوند[۹۵].[۹۶]
جستارهای وابسته
- عاص بن وائل (پدر)
- عبدالله بن عمرو عاص (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۳۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.
- ↑ «از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم آنان که با خداوند، خدایی دیگر مینهند و به زودی (فرجام این کار را) خواهند دانست» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۰۹؛ الانساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۹۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۸۵؛ الأنساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۴-۱۱۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.
- ↑ ابوک ابوسفیان لاشک قد بدت لنافیک منه بینات الشمائل نفاخر به اما فخرت ولاتکن تفاخر بالعاص الهجین ابن وائل؛الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۱۲؛ شرح نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۶۲؛ مناقب اهل البیت، مولی حیدر شیروانی، ص۴۶۶.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۲، ص۱۲۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۴.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۳-۴۱۵.
- ↑ الاعلام، زرکلی، ج۵، ص۷۹.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۴۱۲ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۸۱.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۰۴؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۹۷؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۵۲.
- ↑ دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۲۸۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۱۸۳.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۶-۴۱۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۵۴؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۸؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۱۸۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۷-۴۱۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۶۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۳۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۷۳-۱۰۲۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۷۰؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۳۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۲۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۴۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۸۵؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۲۸.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۹-۴۲۰.
- ↑ در برخی از منابع نام وی عبید، عباد و... آمده است. احمد بن یحیی بلاذری، فوق البلدان، ص۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۹، ص۳۶۶.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.
- ↑ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه الاشراف، ص۲۴۰.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به بحرین و عمان، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۳۹-۵۴۰.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۲۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹-۱۰.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۸.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به بحرین و عمان، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۰-۵۴۱.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۴۰؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۵۰۱.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۵۲۸؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۸، ص۱۳۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۲؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۹۱۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۶؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۲۱۴۱-۲۰۹۸.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۲۵؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۱، ص۷۱۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۹۲؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۶.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۸.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۳۸.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۰-۴۲۱؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۲.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۱-۴۲۲.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۸؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۹۸؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۰.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۲-۴۲۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۱؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۳۹۰.
- ↑ الفخری، ابن طقطقی (ترجمه: گلپایگانی)، ص۱۲۱.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۶۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی، ج۳، ص۲۵.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۵.
- ↑ «أَمَا -وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ- إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ الَّ؛ فَإِذَا کَانَ عِنْدَالْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِر وَ آمِر هُوَ، مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا! فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ [قوم] سُبَّتَهُ. أَمَا وَاللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ َيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الاْخِرَةِ؛ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً»؛ نهج البلاغه، خطبه ۸۳.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۹۰.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۵-۴۲۹.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۹۱؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۲۶. اما آن صفات منفی که از وی نقل شد، با او دفن نشد و همچنان باقی ماند و این بی آبرویی عذاب الهی در دنیا پیش از آخرت است و در آخرت نیز عذاب دردناک و پایندهای خواهد داشت، زیرا این چنین پشیمانی برای تو بهی نصوح و حقیقی شرعی، بدون رد حق مظلومان، هرگز از نظر شرع کافی نیست.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۹-۴۳۰.
- ↑ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۳۵۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۴.
- ↑ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۴۴۶.
- ↑ سیوطی، الدر المنثور، ج۸، ص۶۴۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۲.
- ↑ ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۵۳.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۸؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۸۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۸۴.
- ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۷۷.
- ↑ جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۴۵.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۳.
- ↑ ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۵۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۳.
- ↑ نوشتهاند وقتی که عمرو عاص از سوی عمر والی بود، ثروت کلانی جمع کرد؛ به طوری که عمر در نامهای به او شدیداً از وضع او انتقاد کرد و گفت: این همه مال را از کجا آوردی، و محمد بن سلمه را فرستاد از اموال او صورتبرداری کند. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۱، ص۴۵.
- ↑ ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۵۷.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳ ص۶۴. این جریان را دینوری هم با تفاوتهایی نقل کرده، از جمله این که عمرو عاص به معاویه گفت: به قیصر روم نامه بنویس و بگو که تمام اسیران روم را آزاد میکنی و حاضر به صلح هستی. (الأخبار الطوال، ص۵۸)
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۸.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۴۶.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۵.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۷؛ مبرد، الکامل، ج۱، ص۱۹۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۲۸۸.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۰.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۹؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۸.
- ↑ جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۷۹.