نبوت در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۴ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۸ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

خدواند متعال بهترین آفریده‌هایش، حضرت محمد (ص) را برای رسالت و نبوت برگزید و او را به عنوان بشارت‌رسان و بیم دهنده و چراغی روشنگر از سوی خودش برانگیخت و کتاب و حکمت را بر او نازل فرمود و هر چه خواست از خزانۀ علمش به او وحی نمود و قرآن را برای هدایت مردم بر او فرو فرستاد و از جزئیات تشریع و احکام روشنگر هر آنچه را که بشر تا روزی که خداوند خود، زمین و هر که بر آن است را به ارث می‌برد، به او آموخت. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱] و نیز فرموده است: ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا[۲].

و در جای دیگر فرموده است: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۳]. ما باور داریم که آن پیامبر والا (ص) مأموریتش را آشکارا اظهار کرد و آنچه را خداوند دستور به تبلیغ آن داده بود تبلیغ نمود، و تکلیفش را به بهترین شکل انجام داد.

آنچه رسول بزرگوار اسلام (ص) آورده است، جامعه‌ای آکنده از عدالت، هدایت، نور و رفاه را برای بشریت تأمین می‌کند، البته بدان شرط که بشر آن را روش زیستن خویش قرار دهد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[۴] و نیز فرموده است: ﴿وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا[۵].

و باز فرموده است: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ[۶].[۷]

نبوت، دومین اصل اعتقادی اسلامی، پس از شهادت به وحدانیت خداست، و اختلافات در حوزه نبوت موجب تمایز ادیان از هم‌دیگر شده است.

فلسفه ارسال پیامبران، هدایت خاص موجودات عاقل و مکلف (انسان) است، در کنار هدایت عمومی که همه موجودات را در بر می‌‌گیرد؛ زیرا بشر با ممیزه‌ای به نام خرد و تمایل به آزادی مطلق از یک‌سو و زندگی اجتماعی و مدنی از سوی دیگر، لزوم قانونی جامع و سعادت آفرین را می‌‌طلبد، چیزی که اگر تکویناً در اختیار بشر بود، همه باید آن را مانند سود و ضرر و سایر ضروریات درک می‌‌کردند. از این‌رو برای هدایت سعادتمندانه انسان به قانونی غیر از عقل و حس نیاز است. این همان چیزی است که از طریق نبوت و ارسال نبی تأمین می‌‌شود[۸].

نبوت، یعنی اتصال مرموز و ناشناخته با ریشه وجود و سپس مأموریت برای ارشاد خلق و مظهری است از مظاهر "هدایت" که بر سراسر هستی حکمفرماست.

نبی، وسیله ارتباطی است میان انسان‌ها و جهان دیگر و در حقیقت پلی است میان جهان انسان‌ها و جهان غیب. نبوت از جنبه شخصی و فردی، مظهر گسترش و ترقی شخصیت روحانی یک فرد انسانِ به نام نبی است و از جنبه عمومی، پیام الهی است برای انسان‌ها به منظور رهبری آنها که به وسیله یک فرد (نبی) به دیگران ابلاغ می‌‌گردد[۹].

فلاسفه و امکان نبوت

از نظر فلاسفه، هر چه در جهان واقع نمی‌شود، به علت عدم امکان و عدم قابلیت است و هر چیزی که امکان و قابلیت داشته باشد، وجود پیدا می‌‌کند. آنها در مسئله نبوت، ابتدا وارد بحث "امکان نبوت" شدند و سپس اظهار داشتند که بشر به نبوت نیازمند است، یعنی نبوت برای زندگی بشر عامل خیر و سعادت و کمال خواهد بود؛ زیرا نبوت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات دوره‌ها و زمان‌ها این پیام تجدید شده است. ظهور پیاپی پیامبران، تجدید دائمی شرایع، نسخه‌های مداوم کتاب‌های آسمانی، همه به این علت است که نیازمندی‌های بشر دوره به دوره تغییر کرده است و انسان‌ها در هر دوره به پیام نوین و پیام‌آور نوینی نیازمند بوده‌اند[۱۰].

هدف انبیا

هدف انبیا، تنها اداره و تعدیل زندگی مادی بشر نیست. انبیا برای یک مسئله مهم دیگری هم مبعوث شده‌اند و آن، مسئله آخرت و نشئه باقیه است.

اگر تردیدی باشد در این جهت است که آیا عقل و علم بشر، زندگی او را اداره می‌‌کندیا نه. هیچ‌کس نمی‌تواند قائل شود که عقل بشر برای راهنمایی وی به وجود زندگی در نشئه دیگری غیر از این نشئه راه به جایی ببرد، و نیز عقل او کافی نیست در جهت درک اینکه برای آن نشئه (آخرت) چه چیز مفید است و چه چیز مضر. از این نظر بشر به پیغمبران احتیاج دارد.

پیامبران به منزله دستگاه گیرنده‌ای هستند که در پیکره جامعه انسانی کار گذاشته شده است. آنها برگزیدگانی هستند که صلاحیت دریافت این نوع آگاهی را از جهان غیب دارند. این صلاحیت را در افراد، خدا می‌داند و بس.

قرآن کریم می‌‌فرماید: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۱۱].

هر چند پدیده وحی مستقیماً از قلمرو حس و تجربه افراد بشر بیرون است، این نیرو مانند بسیاری از نیروهای دیگر، از راه آثارش می‌‌توان شناخت. وحی الهی بر روی شخصیت حامل وحی (شخص پیامبر) تأثیر شگرف و عظیمی می‌‌گذارد[۱۲][۱۳].

رویکردهای مختلف در نبوت

اندیشوران اسلامی اعم از متکلمان، فلاسفه و مفسران و همچنین اشاعره و معتزله و امامیه از نبوت تعاریف متعددی ذکر کردند که همه تعاریف در این که نبی انسانی است از سوی خداوند خبر می‌دهد و مأموریت هدایت مردم را دارد، مشترک و متفق هستند. با این وجود در جزئیات تعریف نبی تفاوت‌هایی وجود دارد که مهم‌ترین آنها تفضلی یا اکتسابی بودن مقام نبوت و همچنین وجوب یا جواز اصل بعثت و نبوت است که در ذیل به آرای مهم‌ترین فرقه‌های کلامی اشاره می‌شود.

اشاعره

متکلمان اشاعره با تعریف نبی به اخبار از مقام الوهی بر این اعتقادند که مقام نبوت غیر اکتسابی و لطف و منت الهی است که پیامبران مفتخر به آن شده‌اند. اشاعره از آنجا که منکر حسن و قبح عقلی شده‌اند، منکر هرگونه وجوبی بر خداوند هستند، از این رو اصل برانگیختن پیامبران را نیز بر خداوند غیر واجب و صرف جواز می‌دانند. با نگاهی به کتب کلامی اشاعره به این نکته می‌رسیم که آنان با بداهت‌انگاری تعریف نبوت، اغلب از تعریف آن چشم‌پوشی کرده‌اند و بیشتر به دو نکته فوق (عدم وجوب و غیر اکتسابی بودن نبوت) پرداخته‌اند که اشاره می‌شود. امام الحرمین: فليست النبوة راجعة الى جسم النبي و لا الى عرض من اعراضه... ترجع الى قول الله لمن يصطفيه: انت رسولي[۱۴]. «نبوت به جسم و به عِرض (آبرو و شخصیت) پیامبر برنمی‌گردد، بلکه به خطاب الهی به انسان منتخبی بر می‌گردد که فرمود: تو رسول من هستی».

قاضی ایجی: فهو عند اهل الحق من قال له الله ارسلتك او بلغهم عني و نحوه من الالفاظ و لا يشترط فيه شرط الاستعداد بل الله يختص برحمته من يشاء من عباده[۱۵]. «نبی نزد اهل حق کسی است که خداوند به او فرمود: من تو را رسول قرار داده‌ام: یا پیام مرا به سوی مردم ابلاغ کن و مشابه همین الفاظ. در نبوت استعداد شرط نیست، بلکه خداوند آن را با رحمت خویش به هر کسی که بخواهد، اختصاص می‌دهد».

سید شریف جرجانی: و لا يشترط فيه شرط من الاعراض و الاحوال المكتسبة بالرياضيات...[۱۶]. «در نبوت هیچ شرطی از قبیل اعراض و حالات کسب شده با ریاضیات مطرح نیست».

شهرستانی: قال اهل الحق النبوة ليست صفة راجعة الى نفس النبي و لا درجة يبلغ احد بعلمه و كسبه و لا استعداد نفسه يستحق به اتصالاً بالروحانيات بل رحمة من الله تعالى و نعمة[۱۷]. «اهل حق گفتند که نبوت صفت مربوط به نفس پیامبر و همچنین یک درجه‌ای نیست که احدی با علم و کسب خود بدان نایل آید. همچنین استعداد نفس نیست که استحقاق اتصال به تمام روحانیت داشته باشد، بلکه یک رحمت و نعمت الهی است». غزالی: ندعي ان بعثة الانبياء جائزة و ليس بمحال و لا واجب[۱۸].

عبدالقاهر بغدادی: كل من نزل عليه الوحي من الله تعالى على لسان ملك من الملائكة و كان مؤيداً بنوع من الكرامات الناقضة للعادات فهو نبي[۱۹]. «و بر هر کسی که وحی الهی با زبان فرشته‌ای از فرشتگان نازل شود و با کراماتی که ناقض قوانین عادی است تأیید گردد، چنین شخصی پیامبر است».[۲۰].

ماتریدیه

فرقه ماتریدیه - طرفداران ابومنصور ماتریدی- نزدیک‌ترین فرقه کلامی به مکتب اشاعره است که مشترکات بیشتری نیز با آن دارند. این نحله کلامی در تعریف نبوت اختلاف اساسی با اشاعره ندارند، اما درباره ضرورت و وجوب بعثت آرای مختلفی را عرضه داشتند که اشاره می‌شود. ابومنصور ماتریدی در کتاب «التوحید» خود به اثبات نبوت از طریق حکمت الهی می‌پردازد[۲۱]. جمال الدین غزنوی (م ۵۹۳ق) در کتاب «اصول الدین» خود فصل مستقلی به موضوع تحت عنوان ارسال الرسل في الحكمة من الواجبات[۲۲] اختصاص می‌دهد و برای اثبات آن دو دلیل (وجوب شکر منعم و اثبات حجت و قطع آن) می‌آورد و در پایان وجوب را به معنای فوق تفسیر می‌کند: ان شكر نعمة المنعم واجب عقلاً و شرعاً و العقل لا يهتدي لمعرفة ذلك بطريق التفصيل الا بالسمع...[۲۳].[۲۴].

معتزله

معتزله موضوع نبوت را در مبحث عدل الهی مورد بحث قرار دادند. قاضی عبدالجبار دلیل آن را وجوب آن بر خداوند ذکر می‌کند که اخلال در آن اخلال در وجوب و به تبع آن ناسازگاری با صفت عدل الهی را در پی خواهد داشت[۲۵]. ابن ابی الحدید موضوع اصحاب خود (معتزله) را چنین گزارش می‌کند: قال اصحابنا العصمة لطف يمتنع المكلف عند فعله من القبيح اختيارا[۲۶].[۲۷].

امامیه

متکلمان امامیه در اصل تعریف نبوت به اخبار از خداوند و دریافت وحی با دیگر متکلمان اشتراک نظر دارند. اکثر آنان مانند اشاعره بر لطف و غیراکتسابی بودن نبوت اعتقاد دارند، لکن آنان در وجوب نبوت و ضرورت آن برخلاف اشاعره هم‌صدا با معتزله‌اند. تعاریف متکلمان امامیه اغلب جامع و دقیق‌تر از دیگر تعاریف است؛ علاوه این که متکلمان امامیه علاوه بر نقش معنوی پیامبران در جامعه بر نقش آنان در تأمین نیازهای دنیوی نیز اهتمام دارند که در ذیل اشاره می‌شود: فاضل مقداد: النبي هو الانسان المأمور من السماء باصلاح الناس في معاشهم و معادهم العالم بكيفية ذلك المستغني في علمه و امره عن واسطة البشر المقترنة دعواه بظهور المعجز[۲۸]. «نبی انسانی است که از طرف آسمان مأمور اصلاح مردم در معاش و معادشان شده است که به چگونگی مأموریت خود عالم و در علم و امر خود از دیگران بی‌نیاز است. ادعای نبوت با ظهور معجزه همراه است».

ایشان در تحلیل قید المأمور من السماء آن را فارق تعریف متکلمان و فلاسفه ذکر می‌کند؛ چراکه فلاسفه - به زعم وی - در تعریف نبوت به اخذ آن از خداوند معتقد نیستند[۲۹] که تحلیل آن در صفحات آینده خواهد آمد. محقق طوسی: النبي انسان مبعوث من الله تعالى الى عباده ليكملهم بان يعرفهم ما يحتاجون اليه في طاعة و في الاحتراز عن معصية.[۳۰] «نبی انسان برانگیخته شده از سوی خداوند به سوی بندگانش است تا آنان را کامل نماید؛ به این نحو که آنچه در طاعت الهی و دوری از معصیت بدان نیاز دارند، به آنان بشناساند». علامه حلی: النبي هو الانسان المخبر عن الله بغير واسطة احد من البشر، فلايصدق هذا الحد عن الملك و لا على المخبر عن غير الله و لا على العالم[۳۱]؛ «نبی انسان خبردهنده از خداوند بدون واسطه بشر است. پس این تعریف بر فرشته و خبردهنده از غیر خدا و صرف عالم صدق نمی‌کند».

موضع بعض معاصران علامه طباطبائی: النبي مأخوذ من النبأ سمي به النبي لانه عنده نبأ الغيب بوحی من الله[۳۲]؛ «نبی از نبأ اخذ شده نبی به این نام نامیده شده چون از غیب با وح الهی خبر می‌دهد». النبي هو الذي يبين للناس صلاح معاشهم و معادهم من اصول الدين و فروعه[۳۳]. «نبی کسی است که صلاح معاش و معاد مردم از اصول و فروع دین را تبیین می‌کند».

سید احمد صفائی: «حقیقت نبوت عبارت از نیرویی است که پروردگار جهان به بعضی از بندگان اعطا می‌کند، برای این که امواج حقایق و معارف را که از مبدأ علم و مرکز حقیقت در جهان پخش می‌شود بگیرند و به دیگران برسانند»[۳۴]. «پیامبری که مقام وساطت بین خدا و خلق در تعلیم و تربیت می‌باشد، منصبی است که صرفاً به موهبت پروردگار بستگی دارد و با ریاضت و اکتساب کسی نمی‌تواند به این مقام نایل شود»[۳۵]. آقا جمال‌الدین خوانساری: «در عرف و اصطلاح کسی را گویند که از جانب حق تعالی مبعوث و برانگیخته شده باشد به سوی خلق»[۳۶].[۳۷].

فلاسفه

نکته اشتراک اکثر تعاریف متکلمان - که پیش‌تر گزارش شد - غیراکتسابی بودن مقام نبوت است. به این معنی که وحی و نبوت با تهذیب و تکامل قوای نفسانی اعم از قوه نظری (عاقله و مخیله) و عملی به دست نمی‌آید؛ بلکه این مقامی است که خداوند در اختیار جمعی محدود به صورت تفضلی قرار می‌دهد؛ لذا لوازم نبوت مانند علم غیب و صدور خوارق عادات و معجزات نیز نه با اتکا به نفس نبوی بلکه با قدرت الهی انجام می‌گیرد. ظواهر آرای فلاسفه از این جهت در نکته مقابل نظریه متکلمان قرار دارد. آنان بر این اعتقادند که نبوت مقام بزرگی است که نیل بدان مقدمات و شرایط بسیاری را می‌طلبد. نبی پیش از نبوت باید سه قوه نفسانی خود یعنی قوه حسی، مخیله و عاقله خود را به تعالی و نکته اوج آن برساند که در پرتو آن نبوت میسور می‌شود.

توضیح و تقریر نظریه فلاسفه: انسان مرکب از دو عنصر مادی (بدن) و مجرد (نفس) است که تعالی و تکامل وی با نفس انجام می‌گیرد. تکامل و رشد نفس در سه جهت ذیل محقق می‌شود. اولین قوه انسان قوه حسیه است که در این قوه انسان با دیگر حیوانات مشترک می‌باشد. اما در انسان قوه فوق مشدد یافت می‌شود، به گونه‌ای که انسان علاوه بر تأثیر در اعضای بدن خود می‌تواند در سایر اجسام مؤثر و اثرگذار باشد که نمونه آن اعمال خارق‌العاده مرتاضان می‌باشد[۳۸]. دومین قوه، قوه مخیله و مصوره است. این قوه می‌تواند امور جزئی را در ذهن به صورت جزئی تصور کند و در خزانه خیال بسپارد و در صورت نیاز آنها را عودت داده و دوباره به تصویر بکشد. هر قوه‌ای که از حافظه بیشتر و سرعت انتقالی سریع‌تری برخوردار باشد از کمال بیشتری برخوردار خواهد بود[۳۹]. قوه عاقله، سومین قوه انسان است که برخلاف دو قوه پیشین از اختصاصات انسان می‌باشد که وجود حقیقی آن، انسان را از حیوان متمایز و برجسته می‌کند. دارنده این قوه، اموری را ادراک می‌کند که در وعای قوای احساس و مخیله نمی‌گنجد، مثلاً ادراک خیرات و شرور آینده و عالم مجردات و حقایق کلی از ویژگی‌های مختص انسانی است که محصول قوه عاقله می‌باشد[۴۰]. انسان‌ها نوعاً واجد دو قوه نخستین هستند هر چند شدت و ضعف آن مختلف است، اما قوه عاقله به صورت بالفعل در بعضی انسان‌ها یافت می‌شود و قوت و کمال آن نیز برحسب نفوس و استعدادها مختلف می‌باشد. کمال سه قوه در انسان بستگی به دوری انسان از عالم مادیات و تعلق بیشتر به عالم مجردات دارد. به همین جهت است که ما از انسان‌هایی که از مادیات بریده‌اند مانند مرتاضان و عرفا شاهد وقوع خوارق العاداتی هستیم که نمایان‌گر کمال قوه حسیه می‌باشد.

اگر انسانی موفق شود در هر سه جهت و قوه به مراتب کمال برسد به مقام نبوت نزدیک‌تر خواهد شد. کمال قوه حسیه در پیامبر موجب صدور معجزات می‌شود. کمال قوه مصوره و مخیله پیامبر موجب می‌شود که در حال خواب یا بیداری (برحسب قوه نفس) توانایی مشاهده عالم مثال و عقول[۴۱] را پیدا کند و با اتصال نفس خویش به این عالم از امور پیشین و آینده مطلع گردد. با این قوه است که پیامبر می‌تواند فرشته حامل وحی و اشباح برزخی[۴۲] را مشاهده یا کلام غیرمستقیم خداوند را استماع کند[۴۳].

و به تعبیر بعضی از فلاسفه، مشاهده تمثال فرشته وحی و یا استماع صدای وی محصول قوه مخیله نفس نبوی است که بعد از اتصال به عالم غیب حاصل می‌شود. اما قوه عاقله پیامبر، محصول تهذیب و صفای نفس نبوی است که در پرتو آن، نفس نبوی مشابه «روح اعظم»[۴۴] می‌شود و به صرف اراده متصل به عالم غیب و ملأ اعلی شده و علوم غیبی آن به پیامبر افاضه می‌شود. بدین‌سان پیامبر ملائکه مقربین را مشاهده می‌کند[۴۵]. تقریر دیگر[۴۶] نفس انسان دارای دو قوه به نام «قوه ادراکی» و «قوه محرکه» یا «فعلی» دارد که قوه ادراکی خود به دو قسم عقلی و حسی تقسیم می‌شود. قوه ادراک عقلی، مُدرک کلیات و عالم تجردات در وعاء کلی و عقلی است. قوه مخیله، مدرک جزئیات و اشباح عالم مثال است، همچنین صورت معقولات کلی مرتسم در قوه عاقله را به حد جزئی تنزل داده و آن را به صورت متمثل ادراک می‌کند. در اثر همین تنزل است که پیامبر می‌تواند تمثال فرشتگان را مشاهده و صدای آنان و نیز کلام الهی را استماع کند، اما قوه فعلی و محرکه پیامبر شأن تأثیر و فاعلیت دارد. پیامبر با این قوه در طبیعت تصرف کرده و بدین‌گونه به معجزاتی دست می‌زند.

آرای فلاسفه: بعد از توضیح نظریه فلسفی اینک به گزارش بعضی آرای فلاسفه نامی می‌پردازیم: فارابی: وی اولین و نامی‌ترین فیلسوفی است که نبوت را از طریق نفس نبوی و تکامل آن مورد تحلیل و پردازش قرار داد. او نبوت را قوه قدسی می‌داند که منشأ صدور خوارق عادات می‌شود،؛ چراکه عالم خلق متأثر از آن است: النبوة يختص في روحها بقوة قدسية تذعن لها غريزة عالم الخلق الاكبر كما يذعن لروحه غريزة الخلق الأصغر فتأتي بمعجزات...[۴۷]؛ «نبوت مقامی است که با قوه قدسیه‌ای که از روح پیامبر است، جهان خارج (خلق اکبر) برای وی تسلیم و تابع می‌شود، چنان که بدن (خلق اصغر) به روح وی تسلیم است. پس با این قوه پیامبر معجزاتی را می‌آورد».

وی در موضع دیگر اتصال به عقل فعال[۴۸] از طریق قوه مخیله را طریقه نبوت ذکر می‌کند. «اتصال به عقل فعال از طریق قوه مخیله نیز طریقی است که پیغمبران آن را پیموده‌اند و جهان غیب را به عنوان وحی مُنزل به مردم متصل ساخته‌اند»[۴۹]. بوعلی سینا: وی قوام نبوت را به سه قوه (حسیه، مخیله و عاقله) می‌داند که آن سه قوه در نفس نبوی به حد کمال خود رسیده است. وی اولین قوه را قوه عاقله ذکر می‌کند که نفس نبوی با حدس قوی خود که غیر قابل تعلیم است به عالم عقول متصل می‌شود که از طریق اتصال به عقل فعال انجام می‌گیرد. القوة النبوية لها خواص ثلاثة قد تجتمع في انسان واحد و قد لا تجتمع بل تتفرق فالخاصة مئة الواحدة تابعة للقوة العقلية و ذلك ان يكون هذا الانسان بحدسه القوي جداً من غير تعليم مخاطب من الناس له، يتوصل من المعقولات الاولي الى الثانية في أقعر الأزمنة لشدة اتصاله بالعقل الفعال...[۵۰]. «بر قوه نبوت سه خاصیت است که گاهی در انسان واحد جمع و گاهی متفرق می‌شود. اولین خاصیت تبعیت از قوه عقلیه است، به این نحو که انسان با حدس قوی و بدون تعلیم از احدی، از معقولات اولیه در کوتاهترین زمان به معقولات ثانیه برسد، این در اثر شدت اتصال به عقل فعال ممکن می‌شود». پایین‌تر از قوه عاقله، قوه مخیله قرار دارد که به وسیله آن می‌توان احوالات و اشباح عالم مثال را مشاهده کرده و از اخبار غیبی جزئی گذشته و آینده مطلع گردید[۵۱].

این مشاهده ممکن است در عالم رؤیا برای انسان‌های عادی و یا در بیداری برای انسان‌های وارسته مانند پیامبران تحقق یابد. و اما الخاصة الأخرى فهي متعلقة بالخيال الذي هو للانسان الكامل المزاج و فعل هذه الخاصة هو الانذار بالكائنات و الدلالة على المغيبات و قد يكون هذا لاكثر الناس في حال النوم بالرؤيا و اما النبي فانما يكون له هذه الحال في حال النوم و اليقظة معاً[۵۲]. «اما خاصیت دیگر نبوت، به قوه خیال متعلق است که در انسان صحیح و سالم یافت می‌شود. کار این خاصیت، انذار به کائنات و شناساندن امور غیبی است، این خاصیت برای اکثر مردم در حال خواب تحقق می‌یابد. اما برای پیامبر هم در خواب و هم در بیداری واقع می‌شود». سومین خاصیت، قوه فعلی است که تکامل آن موجب صدور معجزات از پیامبران و کرامات از اولیاء می‌شود. بوعلی این قبیل تصرف در طبیعت را به تصرف همه انسان‌ها در اعضای بدن خود تشبیه می‌کند، منتهی به دلیل قوت نفس پیامبران و اولیا، قلمرو فاعلیت آنها بیشتر است.

و اما الخاصة الثالثة التي لنفس النبي فهو تغييرها الطبيعة لانه يمكن أن من القوة بحيث يصدر عن اوهامها في غير ابدآنها ما قديصدر من اكثر الأنفس في ابدنها من التغييرات التي هي مباد للاستحالات العظيمة الى الخير و الشر[۵۳]. «با فضیلت‌ترین مردم کسی است که نفس خویش را تکامل بخشیده و به عقل بالفعل رسیده و اخلاق که فضایل عملیه است، در خویش ایجاد کرده؛ افضل از اینها، کسی است که استعداد مقام نبوت دارد و آن شخصی است که در قوای نفسانی خود واجد سه خصلت پیشین باشد؛ و آن شنیدن کلام الهی، رؤیت ملائکه، همچنین قادر بر ایجاد تحول در صورت‌هایی باشد که دین است». همو در جای دیگر، نبوت را به استکمال نفس تعریف می‌کند که در اثر کسب فضایل اخلاقی و تکامل قوای سه‌گانه، نفس نبوی به «عقل بالفعل» عقل در اصطلاح فلسفه به دو معنا به کار می‌رود. (الف) عقل به معنای جوهر مجرد ذاتاً و فعلاً. (ب) قوه مدرکه کلیات. که خود به هیولی (عقل بالقوه)، عقل بالملکه، بالفعل و مستفاد تقسیم می‌شود. هیولی صرف قوه است و در آن هیچ معقولی نیست. عقل بالملکه، می‌تواند معقولات بدیهی را ادراک نماید. عقل بالفعل، عقلی است که معقولات نظری و غیربدیهی در آن فعلیت یافته است[۵۴]. تبدیل می‌شود که استعداد مقام نبوت را پیدا می‌کند که در پرتو آن کلام الهی را شنیده و ملائکه را مشاهده می‌کند و قادر به تغییر و تحول در صورت‌هایی است که مشاهده کرده است.

افضل الناس من استكملت نفسه عقلاً بالفعل و محصلاً للاخلاق التي تكون فضائل عملية و افضل هؤلاء هو المستعد لمرتبة النبوة و هو الذي في قواه النفسانية خصايص ثلاث ذكرناها و هو ان يسمع كلام الله و يرى ملائكة الله تعالى و قد تحولت على صورة يراها[۵۵]. ابن رشد: وی در توجیه رأی فلاسفه مبنی بر دریافت وحی پیامبر از طریق عقل فعال آن را به فرشته در اصطلاح شرع تفسیر می‌کند: والذي يقول به القدماء في امر الوحي و الرؤيا انما هو عن الله تبارك و تعالى بتوسط موجود روحاني ليس بجسم و هو واهب العقل الانساني عندهم و هو الذي تسميه الحدث منهم العقل الفعال و يسمى في الشريعة ملکاً[۵۶]. «آنچه قدمای فلاسفه در باب وحی و رؤیا گفتند از ناحیه خداوند است که به واسطه یک موجود روحانی و مجرد از جسم - که واهب و بخشنده عقل انسانی بنابر مسلک آنان است - انجام می‌گیرد. فلاسفه جدید از آن موجود به عقل فعال نام می‌برند و در شریعت فرشته خوانده می‌شود».

شیخ اشراق: «فاضل‌ترین و کامل‌ترین انسان آن است که نفس او عاقل به فعل گردد، یعنی صورت معقولات در وی به برهان یقینی حاصل شود آنگاه او را عقل مستفاد خوانند...[۵۷] ممکن باشد که قوت نفس او و قوت این شخص تا به حدی رسد که به سبب شدت اتصال به عالم عقل و جواهر فرشتگان چنان بود که به زمانی سخت اندک چون او تحصیل معقولات اندیشه کند»[۵۸]. صدرالمتألهین: كمال القوة المصورة يؤدى به الى مشاهدة الأشباح المثالية و تلقي المغيبات و الأخبار الجزئية منهم و الاطلاع على الحوادث الماضية و الاتية و كمال القوة الحساسة يوجب له شدة التأثير في المواد الجسمانية بحسب الوضع... فمن اتفق فيه مرتبة الجمعية في كمال هذه النشأت الثلثة فله رتبة الخلافة الالهية و استحقاق رياسة الخلق فيكون رسولاً من الله يوحى اليه و مؤيداً بالمعجزات[۵۹]. «کمال قوه مصوره به مشاهده اشباح عالم مثال، اخذ امور غیبی و اخبار جزئی از عالم مثال و همچنین اطلاع از حوادث گذشته و آینده منتهی می‌شود. کمال قوه حساسه نیز موجب شدت اثر‌گذاری در مواد جسمانی می‌گردد. هر کس که واجد کمال سه قوه گردد برای او مرتبه خلافت الهی و ریاست خلق است که در واقع او رسول الهی و مخاطب وحی و مؤید با معجزات است». میرداماد: و حقيقة الايحاء و الوحي مخاطبة العقل الفعال للنفس الناطقة بالفاظ منظمة مسموعة مفصلة و له انحاء مختلفه و مراتب متفاوتة بحسب اختلاف درجات النفس[۶۰].

«حقیقت وحی کردن و وحی خطاب عقل فعال با نفس ناطقه با الفاظ منظم و مسموع و مفصل است. برای آن بر حسب اختلاف درجات نفس‌ها اقسام مختلفی است». فلاسفه متأخر از صدرا از این دیدگاه جانب‌داری کرده‌اند که در اینجا می‌توان به محقق لاهیجی[۶۱]، فیض کاشانی[۶۲]، سبزواری[۶۳]، محی‌الدین مهدی قمشه‌ای[۶۴]، علامه طباطبایی[۶۵]، ابوالحسن شعرانی[۶۶]، شهید مطهری[۶۷]، جوادی آملی[۶۸] و حسن‌زاده آملی[۶۹] اشاره کرد. نکته مناقشه برانگیز در نظریه فلاسفه، واقعی یا تخیلی انگاری صورت‌ها و صداهای غیبی است که پیامبر آنها را مشاهده یا استماع می‌کند. برخی از فلاسفه مشاء آن را محصول قوه مخیله پیامبر می‌دانند که مورد نقد و انتقاد حکمت متعالیه قرار گرفته است[۷۰].[۷۱].

عرفا

پیش از تحلیل و تقریر نظریه عرفا به عنوان مقدمه به نکاتی اشاره می‌شود: نکته اول: عرفا وجودات امکانی را مظهر و نمود ذات احدیت[۷۲] صفات جمال الهی می‌دانند و بر این اعتقادند که وجودات عینی و خارجی در مقام واحدیت[۷۳] «اعیان ثابته‌»ای[۷۴] دارند که وجود خارجی و چگونگی آنها در عالم مجرد و ماده تابع عین ثابته‌شان در آن حضرت است.

به دیگر سخن، عین ثابته هر موجودی وضعیت خاص عین خارجی را مقتضی است و آن عین خارجی نیز بر حسب استعداد و اقتضای ذاتی خویش - که مقتضای عین ثابته است - تحقق خواهد یافت، مثلاً عین ثابته فرد مسلمان مقتضی اسلام و عین ثابته کافر مقتضی کفر است. از اینجا روشن می‌شود که مسأله نبوت انبیاء نه به صورت اتفاقی و تصادفی که بر حسب اقتضای اعیان ثابته پیامبران انجام گرفته است. نکته دوم: عرفا و همچنین فلاسفه به صادر اول قایل هستند، به این معنا که از خداوند یک وجود امکانی صادر و به عبارت عرفا یک تجلی، متجلی و ظاهر شده است که آن صادر اول از جهت مقام و عظمت مافوق دیگر موجودات امکانی است که نقش و واسطه افاضه فیض حق به سایر ممکنات را دارد و در واقع دیگر موجودات امکانی، تجلی و مظهر آن وجود نخستین به شمار می‌آیند. اما این که صادر اول و به اصطلاح عرفانی «وجود منبسط» چیست یا کیست؟ اکثر عرفا آن را بر «حقیقت محمدیه» تطبیق می‌کنند[۷۵].

بر این اساس، «حقیقت محمدیه» - که عبارت از عقل مجرد پیامبر اسلام(ص) است - اولین صادر و تجلی حق است که علم و معرفت حق تعالی از طریق آن تحقق خواهد یافت. از مطالب فوق این نکته به دست می‌آید که پیامبر اسلام(ص) هر چند برحسب زمان و عالم ماده متأخر از پیامبران پیشین است، لکن وجود مجرد آن حضرت، نخستین صادر و واسطه فیض حق و شناخت وجود متعالی است، به گونه‌ای که در صورت نبود «حقیقت محمدیه» اصلاً هستی وجودات امکانی و همچنین نبوت دیگر انبیاء به جامه وجود متلبس نمی‌شدند. پس از این منظر وجود و نبوت «حقیقت محمدیه» متقدم بر نبوت سایر انبیاء بوده است. حقیقت محمدیه واسطه ثبوت و شناسایی حق تعالی در عالم عقول را در مقایسه با عقول دیگر ایفا می‌کرد. پس از این منظر اولین نبی حقیقت محمدیه است، اما لسان نبوت در آن عالم متناسب با عالم عقول و مجرد خواهد بود.

حقیقت نبوت و مراتب آن: عرفا نبی را نوعاً از «نبأ» به معنای خبر مشتق می‌دانند و معتقدند «نبی» انسانی است که از مقام الهی و صفات کمالی مطلع شده و از آنها خبر می‌دهد. اگر فعل نبی صرف تعریف و شناسایی حق تعالی به مردم باشد، به آن «نبوت تعریفی» اطلاق می‌شود، اما اگر علاوه بر شناسایی حق، نبی از سوی حق تعالی شریعتی را هم بیاورد، از آن به «نبوت تشریعی» تعبیر می‌شود. از دیدگاه عرفا نبوت تشریعی با نبوت حضرت محمد(ص) به خاتمیت رسیده و منقطع شده است، اما نبوت تعریفی برای دیگر انسان‌ها مانند خود عرفا امکان‌پذیر است. نکته دیگر این که نبوت تشریعی صرف لطف و هدیه الهی است، اما نبوت تعریفی می‌تواند اکتسابی باشد. در اینجا برای توضیح بیشتر از حقیقت نبوت در عرفان به تبیین آن از منظر حضرت امام خمینی (قدس سره) - که عارف نامور معاصر است - می‌پردازیم.

از منظر امام (قدس سره) نبوت حقیقی از مقام واحدیت شروع می‌شود،؛ چراکه مقام اسماء[۷۶] و صفات از مقام غیب الغیوب واحدیت خبر می‌دهند. بعد از آن وجود صادر اول با کمالات جامع خود خبر از مقام واحدیت است که ظهور خلافت و ولایت الهی است، سپس صادر اول یعنی حقیقت محمدیه با خلق عقول دیگر و تعلیم و انبیاء به آنها، اولین نبی در عالم ممکنات است. ان النبوة الحقيقية المطلقة هي اظهار ما في غيب الغيوب في الحضرة الواحدية حسب استعدادات المظاهر بحسب التعليم الحقيقي و الأنباء الذاتي، فالنبوة مقام ظهور الخلافة و الولاية و هما مقام بطونها[۷۷]؛ «همانا نبوت حقیقت مطلقه آن آشکار کردن آنچه در عالم غیب الغیوب است در حضرت واحدیت که آن نیز بر حسب استعداد مظاهر و تعلیم حقیقی و اشیاء ذاتی تفاوت می‌کند. پس نبوت ظاهر شدن خلافت و ولایت الهی است که آن دو مقام بطن نبوت است».

حضرت امام در جای دیگر از نبوت در عالم عقول به «خلافت معنوی» و نبوت به معنای اخبار و انباء از احکام را به «خلافت ظاهری» تعبیر می‌کند و در تعریف نبوت به دو مؤلفه اساسی آن یعنی کشف حقایق در مرحله نخست، سپس بسط آن در مرحله بعد اشاره می‌کند: «حقیقت نبوت و ولایت کشف الحقایق و بسط الحقایق است»[۷۸]. پس نبوت و پیامبری مانند سایر مناصب دنیوی امر اعتباری و جعلی نیست، بلکه قبل از نبوت ظاهری دنیوی، نبی باید در عالم عقول نبی بوده باشد تا در این دنیا نبوت وی ظاهر گردد. حضرت امام در این باره می‌گوید: «نبوت امری مجعول و منصبی جعلی به آن نحو که برای ولات جعل می‌کنند نیست؛ مثل این که در عرش بنشینند و مشورت و مصلحتی باشد که از بین این مردم به چه کسی منصب نبوت دهیم؟ بلکه این منصب به عین حقیقت نبی قایم است»[۷۹]. امام (قدس سره) مراتب نبوت را به لحاظ اختلاف وعاء و نشئه آن به پنج مرتبه ذیل تقسیم می‌کند:

  1. نبوت در مقام واحدیت: اسماء و صفات الهی در مقام واحدیت نوعی اخبار از مقام احدیت است. ما وقع لحضرة الأسماء في مقام الواحدية و النشأة العلمية الجمعية من حضرة الأسم «الله» الأعظم بمقامه الظهوري و فوق ذلك لايكون انباء[۸۰].
  2. نبوت حقیقت محمدیه: امام (قدس سره) بر این اعتقاد است که بعد از مقام واحدیت توسط تجلی اسم اعظم الهی «عین ثابت» انسان کامل یعنی پیامبر اسلام ظاهر و خلق شد که آن عین ثابت مظهر و تجلی اسم اعظم الهی است. وجود آن، اولین ظهور در نشأه اعیان ثابته است که در حقیقت به تعبیر امام (قدس سره) عین ثابت پیامبر اسلام کلید کلیدهای خزائن الهی است[۸۱]. عین ثابت پیامبر اسلام برای اعیان ثابته نبی و معلم است. ما وقع للاعيان الثابت من حضرة العين اثبات المحمدي(ص).
  3. نبوت اسم اعظم: سومین مرحله نبوت، نقش خبری و دلالتی اسم اعظم الهی برای حقیقت اطلاقیه (پیامبر اسلام) است. اسم اعظم الهی که رب انسان کامل است نفس قدسی نبوی را تعلیم و تربیت می‌دهد. و مرتبة منهما ماوقع للحقيقتة الاطلاقية من حضرة الاسم الأعظم رب الانسان الكامل[۸۲].
  4. نبوت عالم عقول: عقول مختلف با تنزل وجودشان و اختلاف مقامشان نسبت به دیگران نقش نبی و مربی را دارند. عقل مافوق نسبت به عقل مادون با اخبار از امور دیگر و تربیت عقل مادون نقش نبوت را ایفا می‌کند که بارزترین آن تعلیم اسماء توسط ملائکه به آدم است. مرتبة منهما ما وقع لاهل السر من الروحانيين و الملائكة المقربين و من ذلك تعليم أبينا آدم[۸۳].
  5. نبوت تشریعی: آخرین مرحله نبوت، اخبار و معارفی است که توسط پیامبران به ساکنان عالم طبیعت ابلاغ می‌شود. مطابق روایات موجود تعداد انبیاء ١٢۴ هزار نفر است که اولین آن حضرت آدم جد انسان‌ها و آخرین آن حضرت محمد(ص) پیامبر اسلام است. از مطالب پیشین روشن شد که این قسم از تقدم یعنی وصف آدم به نخستین و حضرت محمد(ص) به آخرین به لحاظ ظهور مادی ارواح آنان در دنیاست، لکن از جهت رتبه و تقدم نخستین پیامبر، حضرت محمد(ص) است که نه تنها اولین پیامبر بلکه سایر پیامبران ظل و پرتو وجود آن هستند. خود پیامبر اسلام(ص) در این باره می‌فرماید: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ‌»[۸۴].

حضرت امام در شرح آن می‌نویسد: «مراد از نبوت، نبوتی که به اخبار و أنباء از احکام باشد، نبوده است... مراد از نبوت در حدیث مذکور، نبوت در یک مرتبه از وجود است که عبارت است از مرتبه نور محمدی(ص) و مرتبه واسطه فیض بودن ایشان در ایصال نور وجود و کمالات وجود»[۸۵].

چگونگی نبوت تشریعی: در صفحات پیشین از نبوت تعریفی که اختصاص به عالم عقل داشت به طور اجمالی به مطالبی اشاره شد. در اینجا به چگونگی انتخاب نبی و کیفیت آن در دنیا با تأکید بر نظریات امام (قده) اشاره می‌کنیم. در عالم اعیان ثابته هر انسانی یک عین ثابت دارد که وجود و سرنوشت دنیوی انسان در آن عین مشخص شده است، به تعبیر دیگر اعیان ثابته انسان طالب و مقتضی کمال یا شقاوت و سرنوشتی است که آن در عین به صورت بسیط وجود دارد[۸۶]. از سوی دیگر، با توجه به این که ارواح و عقول پیامبران در اعیان ثابته دارای نبوت تعریفی بودند، به مجرد پیدایش و خلق وجود مادی پیامبران در کالبد بدن و تعلق نفس به آن، آن بدن استعداد اتصال و نیل به عقول مجرد و رأس آنها عقل اول را دارد. لکن به علت مادی بودن بدن و همچنین نفس در انسانی در مرحله تکون و تعلق آن به بدن، نیازمند تهذیب نفس است[۸۷] تا مفتخر به دریافت مهر نبوت گردد و این امر در گرو چهار مرحله و سفر انجام می‌گیرد که در اصطلاح فلاسفه و عرفا به «اسفار اربعه» معروف است.

  1. سفر اول من الخلق الى الحق: اولین سفر نبی با رفع تمامی موانع و حجاب‌ها میسر می‌شود که نتیجه آن مشاهده جمال حق است که از آن به مقام «فناء»، «خفی» و «سرّ» تعبیر می‌شود. السفر الاول من الخلق الى الحق المقيد برفع الحجب التي هي جنبة يلي الخلقي و رؤية جمال الحق بظهوره الفعلي الذي هو في الحقيقة ظهور الذات في مراتب الاكوان و هو جنبة يلي الحقي. و بعبارة اخرى بانكشاف الحق لديه[۸۸].
  2. سفر دوم من الحق الى الحق بالحق: بعد از نیل سالک به مقام فناء، سالک در مقام ذات سفر و سیر دیگری را آغاز می‌کند که نتیجه آن تعلم همه اسماء الهی به جز اسم متأثر است. در این سفر سالک از ذات و صفات و افعال خود نیز فانی می‌شود و حق تعالی در مقام وحدانیت بر وی متجلی می‌شود. هو من الحق المقيد الى الحق المطلق فيضمحل الهويات الوجودية عنده و يستهلك التعينات الخلقية بالكلية لديه و يقوم قيامته الكبرى بظهور الوحدة التامة و يتجلي الحق له بمقام وحدانيته و عند ذلك لا يري الأشياء اصلاً و يفني عن ذاته و صفاته و افعاله[۸۹].
  3. سفر سوم من الحق الى الخلق الحقي بالحق: این سفر از یک لحاظ سفر تنزلی و برگشتی است. سالک که از خلق به مقام فنا نایل آمده بود، دوباره با عنایت الهی بر می‌گردد، نخست به عالم اعیان ثابته رجوع می‌کند که در آنجا حقیقت اشیاء و کمالات آنها برای وی منکشف می‌شود. نکته قابل ذکر این که این سفر نه در دنیا بلکه در اعیان ثابته انجام می‌گیرد؛ لذا سالک دارای نبوت تشریعی نیست. هو من الحق الى الخلقي الحق بالحق، اي من حضرة الأحدية الجمعية الى حضرة الاعيان الثابتة و عند ذلك ينكشف له حقائق الاشياء و كمالاتها...[۹۰]. نکته دیگر این که آیت‌الله شاه‌آبادی، استاد امام (قدس سره) قلمرو سفر سوم را شامل عالم ناسوت نیز ذکر می‌کند[۹۱]، لکن ظاهر بل نص عبارت دوم عدم شمول آن بر نشأة عینیه است[۹۲]؛
  4. سفر چهارم من الخلق الى الخلق بالحق: آخرین سفر، حرکت از حضرت اعیان ثابته به عالم طبیعی انسان‌ها است. این سفر آخرین سفر است که سالک به درجه نبوت نائل می‌آید و دارای شریعت می‌شود. از آنجا که نبی خود پیش‌تر سه سفر نموده و طی آنها با مقامات انسان‌ها و چگونگی سفر آنان به موطن اصلی‌شان (حق متعال) آشنا است، بهتر و به سهولت می‌تواند راهنمای انسان‌ها گردد. من حضرة الاعيان الثابتة الى الخلق اي الأعيان الخارجية بالحق، ای بوجوده الحقاني مشاهداً جمال الحق في الكل عارفاً بمقاماتها التي لها في النشأة العلمية عالماً طريقة سلوكها الى الحضرة الاعيان فما فوقها و كيفية وصولها الى موطنها الاصلي. و في هذا السفر يشرع و يجعل الاحكام الظاهرة القالبية و الباطنية القلبية و يخبر و ينبئ عن الله و صفاته و اسمائه و المعارف الحقة عن قدر استعداد المستعدين[۹۳].

نکته دیگری که در تعریف نبوت مطرح است این سؤال است که آیا اسفار اربعه شرط لازم برای پیامبر دارای شریعت است یا این که برای بعضی از پیامبران طی نمودن این چهار سفر لازم نیست؟

حضرت امام در پاسخ قایل به شرطیت است و لکن نوع و کیفیت اسفار را برای پیامبران متفاوت می‌داند که اشاره خواهد شد. و ليعلم ان هذه الاسفار الاربعة لابد و ان تكون لكل مشرع مرسل و لكن المراتب مع ذلك متفاوتة[۹۴].

وجود شرط نبوت در امامان(ع): پیش‌تر گفته شد که شرط نبوت، پیمودن اسفار اربعه است. در اینجا سؤال پیش می‌آید که آیا حضرت علی(ع) و سایر امامان اسفار اربعه را طی نموده و در نتیجه به مقام نبوت نائل آمده‌اند یا نه؟ حضرت امام در مواضع مختلف آثارش در اشاره به رتبه برتر حضرت علی(ع) و سایر امامان نسبت به انبیاء، امامان را از جهت مقامات معنوی بالاتر از پیامبران توصیف می‌کند که ارواح آنان پیش از ارواح پیامبران و در واقع واسطه فیض بر پیامبران بوده‌اند[۹۵]. به دیگر سخن، در عرفان «ولایت» مافوق «نبوت» است. امام مقام روحانیت حضرت علی(ع) را با مقام روحانیت پیامبر(ص) متحد می‌داند. و هو (سلام الله عليه) بحسب مقام الروحانية متحد مع النبي(ص)[۹۶]. ایشان در پاورقی شرح دعای سحر خود در برابری حضرت علی(ع) با حضرت محمد(ص) در کسب مقام نبوت و تشریع و تفاوت آن دو در تقدم و تأخر زمانی، تنها به نقل عبارت استاد خود شیخ شاه‌آبادی بسنده می‌کند، اما در مصباح الهدایه به حصول اسفار اربعه برای امامان تصریح می‌کند[۹۷].

ایشان آن‌گاه کلام مرحوم شاه‌آبادی را نقل می‌کند که اگر حضرت علی(ع) پیش از زمان پیامبر(ص) بود، آن حضرت اسلام را اظهار می‌کرد[۹۸]. امام برای اثبات برابری مقام روحانیت امام علی(ع) و پیامبر(ص) به روایت منقول از آن حضرت استشهاد می‌کند[۹۹]. از جمله روایات ذیل نبوی(ص): «أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ»[۱۰۰]؛ «أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ»[۱۰۱]؛ «بعث علي مع كل نبي سرا و معي جهرا». و روایات ذیل علوی(ع): «انا اللوح انا القلم انا العرش انا الكرسي انا السماوات السبع انا نقطة باء بسم الله»[۱۰۲]. «نحن صنائع الله و الخلق صنائع لنا»[۱۰۳]؛ «كنت وليا و آدم بين الماء و الطين»[۱۰۴]؛ «کنت مع الانبیاء سرا و مع رسول الله جهرا}}[۱۰۵].

نکته قابل تأمل این که عرفا از جمله عرفای شیعه چگونگی اتحاد نور علوی و محمدی را دقیقاً روشن نکردند[۱۰۶]. بنا بر قول به قاعده «الواحد» و صادر اول و تطبیق آن بر حقیقت محمدیه وجود قدسی علوی متأخر از وجود قدسی محمدی است و در حقیقت روح علوی واسطه فیض روح محمدی به نوعی متربی و تلمیذ آن به شمار می‌آید. خود حضرت امام به این نکته اذعان دارند: فهو(ع) يستفيد من رسول الله(ص) حقائق العلوم و غيبات السرائر... الفيوضات العلمية و المعارف الحقيقية النازلة من سماء سر الاحمدية(ص) لاتصل الى الارض الخلقية الا بعد عبورها على المرتبة «العماء العلوية»، و لذلك و لأسرار آخر قال(ص): «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[۱۰۷]؛ برای اطلاع بیشتر می‌توان در فصل وحی‌شناسی به آرای فلاسفه رجوع کرد.

آرای عارفان: در اینجا برای توضیح بیشتر در آرای عرفا به گزارش نظریات آنها می‌پردازیم: محی‌الدین عربی: كانت النبوة و الرسالة اختصاصاً الهياً ليس فيها شيء من الاكتساب اعني نبوة التشريع كما كانت عطاياه لهم: من هذا القبيل مواهب ليست جزاء و لا يطلب عليها منهم جزاء فاعطاؤه اياهم على طريق الأنعام و الأفضال[۱۰۸]. «نبوت و رسالت مقام اختصاص الهی است و در آن امری از اکتساب قصد می‌کنم از آن نبوت تشریعی را، دخالت ندارد. چنان که عطایای الهی بر پیامبران عطایایی است که پاداش نیست یا از آنان پاداش خواسته نخواهد شد. عطای الهی صرف فضل و نعمت است». وی در مقام تمایز بین نبوت تشریعی و تعریفی معتقد است که شرایع پیامبر پیشین همان شریعت محمدیه و متخذ از آن است. اما نبوت تعریفی ممکن است انسان و عارفی بدان مستقیماً و بدون واسطه حضرت محمد(ص) دست یابد. الخلافة اليوم فعن الرسل لاعن الله فانهم ما يحكمون الا بما شرع لهم الرسول لا يخرجون نحن ذلك غير ان هنا دقيقة لا يعلمها الا امثالنا و ذلك في اخذ مايحكمون به مما هو شرع للرسول(ص) فالخليفة عن الرسول من يأخذ الحكم بالنقل عنه(ص) او بالاجتهاد الذي اصله ايضاً منقول عنه(ص). و فينا من يأخذ الله فيكون خليفة عن الله بعين ذلك الحكم فتكون المادة له من حيث كانت المادة لرسوله(ص).

قیصری: النبوة البعثة و هي اختصاص الهي حاصل لعينه الثابتة من التجلي الموجب للاعيان في العلم[۱۰۹]... ان الحق تعالى لا يعطي اعيان العالم الا ما تقتضيه باعيآنها و استعدادتها الثابتة في حال عدمها فالنبوة و الرسالة هما اختصاص الهي في حق المصطفين من عباده و ان كان بحسب العناية الالهية لكنها ايضاً ترجع الى اعيانهم... الاقتضاء علة الاختصاص في الفيض المقدس و في الفيض الاقدس[۱۱۰] علة اقتضاء الأسماء الاول. و الغرض انهما ليستا مكتسبين بالاعمال و العبادات، فهما موهبتان من الله تعالى من حيث اسمه «الوهاب» و «الجواد»[۱۱۱]. «نبوت بعثت است که امر اختصاص الهی است که بر عین ثابت پیامبر حاصل می‌شود که در پرتو تجلی الهی انجام می‌گیرد که شامل اعیان در علم الهی می‌شود... همانا حق تعالی بر اعیان جهان چیزی عطا نمی‌کند مگر آنچه را اعیان و استعدادهای ثابت آنها - در حال عدم - آن را تقاضا می‌کرد. پس نبوت و رسالت حق اختصاص الهی نسبت به برگزیدن است، با این وجود خاستگاه آن به اعیان ثابته آنها بر می‌گردد... اقتضاء علت اختصاص نبوت در فیض مقدس است و در فیض اقدس علت اقتضا اسماء اول الهی است. غرض این که نبوت و رسالت با اعمال و عبادات قابل کسب نیستند. پس آن دو نعمت الهی است که مقتضای اسم وهاب و جواد است».

قیصری خلفا و جانشینان خداوند در زمین را دو گروه یعنی پیامبران و تابعان آنان و اولیای کاملی که حق تعالی در آنان ظاهر و تجلی شده نام می‌برد که اولیاء از این طریق مانند پیامبران می‌توانند بعضی از احکام را اخذ کنند[۱۱۲].

مؤیدالدین جندی: النبوة عبارة عن نسبة اختصاصية للنبي(ص) بين امته و بين الله من كونه واسطة بينه و بينه تعالى و بينهم[۱۱۳]. وی وجود نبوت را به استعداد و قابلیت‌های نهفته در علم الهی بر می‌گرداند[۱۱۴]. سید حیدر آملی: النبوة هي الأخبار عن الحقايق الالهية و المعارف الربانية ذاتاً و صفة و اسماً... و قالوا النبوة هي قبول النفس القدسي حقائق المعلومات و المعلومات عن جوهر العقلي الكلي[۱۱۵].

جامی: «نبی آن کس باشد که فرستاده شود به خلق از برای هدایت و ارشاد ایشان به کمالی که مقدر است به حسب استعداد اعیان ایشان را»[۱۱۶]. وی در تفسیر لغوی نبی آن را به صورت فاعلی یا مفعولی تفسیر می‌کند: «نبی فعلی است به معنای فاعل از «نبأ» - که عبارت است از خبر - یعنی مخبر از حق تعالی و ذات و اسماء و صفات او مر بندگان او را؛ یا به معنای مفعول، یعنی او را حق تعالی اخبار کرده است از امور مذکوره»[۱۱۷]. همو در جای دیگر به غیراکتسابی بودن مقام نبوت تأکید می‌کند و آن را به برخی اهل نظر و فکر استناد می‌دهد که به چنین توهمی مبتلا شده‌اند، وی در تعلیل مدعای خود به این نکته اشاره می‌کند که کمال علم و عمل از لوازم و شرایط نبوت هستند، اما شرط لازم و نه تامی است که با تحقق آن دو ملزوم یعنی نبوت هم متحقق شود، بلکه بعد از حصول دو شرط فوق اعطای مقام نبوت فضل و موهبت الهی است[۱۱۸].

خوارزمی: «نبوت و رسالت منقسم می‌شود به قسمین: قسمی متعلق به تشریع و قسمی متعلق به انباء از حقایق الهیه و اظهار اسرار غیوب و از روی باطن امداد و ارشاد عباد به حضرت حق و القای اسرار عالم ملک و ملکوت و کشف سرّ ربوبیت.»..[۱۱۹]. عبدالرزاق کاشانی: النبوة هي الاخبار عن حقايق الالهية عن معرفة ذات الحق و اسمه و صفاته و احكامه و هي على قسمين: نبوة التعريف و نبوة التشريع فالاولى هي الأنباء عن معرفة الذات والصفات و الأسماء و الثانية جميع ذلك مع تبليغ الاحكام و التأديب بالاخلاق و التعليم بالحكمة و القيام بالسياسة و تختص هذه بالرسالة[۱۲۰].[۱۲۱].

کلام یهودی

آیین یهودیت مانند آیین اسلام به فرستادن پیامبرانی از سوی خداوند برای راهنمایی انسان‌ها اعتقاد راسخ دارد. تاریخ یهودیت بعد از نبوت حضرت موسی، پیامبران مختلفی را ثبت کرده است که برخی از آنها در تورات مندرج است[۱۲۲]. نبی در زبان عربی به معنای سخن‌گو و خبردهنده است. در عبری پیامبر بیشتر با واژگان «نبی» به کار می‌رود. این کلمه معادل نبیاً «Nabiio، Nabiia» در سریانی است. بعضی گفته‌اند که معادل دقیق نبی در نصوص سامی یافت نشده است[۱۲۳]. آلبرایت آن را وابسته به کلمه نبو «Nabu» اکدی به معنای نامیده شدن می‌داند، که در این صورت نبی بر کسی اطلاق می‌شود که از سوی خداوند خوانده شده است. ریشه نبأ «Naba» عبری در اکدی نبو «Nabu» است به معنای تأیید، اعلام و توبیخ کردن و در عبری هم معنای جذبه خاصی دارد که ارزش اختصاصی پیامبری را در اعلام کردن و دعوت کردن می‌داند[۱۲۴]. کلمه نبی بیش از ۳۰۰ بار در عهد قدیم استعمال شده است و به انبیایی اطلاق می‌شود که مخصوص بنی‌اسرائیل بودند[۱۲۵]. معنای شایع آن در عهد قدیم سخنگوی خداوند بودن است[۱۲۶].

جیمز هاکس نویسنده «قاموس کتاب مقدس» در این باره می‌نویسد: «نبوت لفظی است که مقصود از آن اخبار از خداوند و امور دینیه به تخصیص اخبار از امور آینده می‌باشد، مثلاً هارون «نبی» خوانده می‌شد؛ زیرا که به واسطه فصاحت و نطاقیش از جانب موسی خبر می‌داد و تکلم می‌کرد[۱۲۷]... نبوت را اقسام بسیار بود من‌جمله خواب دیدن[۱۲۸] و تبلیغ[۱۲۹]»[۱۳۰]. عنوان نبی در بنی‌اسرائیل معانی مختلفی در برداشته است که می‌توان به نبی آسمانی، مفسر و شارح احکام دین، منادیان و مبلغان طریقه اسرائیل، پیشگو، مردم دانشمند و صاحب امتیاز و همچنین جادوگران مقدس اشاره کرد[۱۳۱]. به دلیل شیوع استعمال نبی در معانی مختلف از جمله جادوگری، بعضی پیامبران خود را نبی نمی‌خواندند، چنان که عاموس می‌گفت: «من نه نبی هستم و نه پسر نبی، شبانی بودم که انجیرهای بری را می‌چیدم... خداوند مرا گفت برو و بر قوم من اسرائیل نبوت نما»[۱۳۲].

معادل‌های نبی: در زبان عبری، علاوه بر واژگان نبی، واژه «بیننده خواب»، «رائی» و «نذیره» به عنوان معادل‌های نبی استعمال شده است.

۱. بیننده خواب (Kolem): یکی از معادل‌های نبی است[۱۳۳].؛ چراکه وحی و الهام از طریق رؤیا یکی از مراتب نبوت است[۱۳۴] که بر بعضی از انبیای یهود القا می‌شد[۱۳۵] که اینجا می‌توان به ابیملک[۱۳۶]، یعقوب[۱۳۷]، سموئیل[۱۳۸]، حزقیال[۱۳۹] و عاموس[۱۴۰] اشاره کرد. نکته قابل تأمل این که وحی از طریق رؤیا از مراتب نازل نبوت است، اما بر بعضی از پیامبران مانند پیامبر اسلام و حضرت موسی وحی در بیداری و از طریق تجلی و انکشاف صورت می‌گرفت. بر این نکته آیه تورات دلالت می‌کند: «اگر در میان شما نبی باشد من که یهوه هستم خود را بر او ظاهر می‌کنم و در خواب با او سخن می‌گویم. اما بنده من موسی چنین نیست. او در تمامی خانه من امین است. با وی روبه‌رو و آشکارا و نه در رمزها سخن می‌گویم و شبیه خداوند را معاینه می‌بیند»[۱۴۱]. از این رو در متون اسلامی نیز حضرت موسی به «کلیم الله» ملقب است. کلام یهودیت نیز تفاوت حضرت موسی با سایر انبیای بنی‌اسرائیل را از منظر فوق می‌نگرد[۱۴۲].

۲. رائی (Chozen، roch): معنای لغوی آن نگرنده، بیننده و ناظر است. از آنجا که پیامبر به وحی الهی می‌نگرد بر وی رائی اطلاق می‌شود. در کلام یهودی این واژه بر پیامبران بنی‌اسرائیل اطلاق می‌شد[۱۴۳] که به طور خارق عادت برای دیدن و بر اشیایی که فقط خداوند بر آنها عالم است، از جانب خداوند منور می‌گردند[۱۴۴]. درباره تقدم زبانی واژه «رائی» بر «نبی» ظاهر آیه ۹ باب نهم اول سموئیل دلالت بر قدمت زمانی رائی دارد: «در زمان سابق چون کسی در اسرائیل برای درخواست کردن از خدا می‌رفت چنین می‌گفت بیایید تا نزد «رائی» برویم؛ زیرا «نبی» امروز را سابق «رائی» می‌گفتند»[۱۴۵].

۳. نذیره: در لغت به معنای نذر شده است. در قوم بنی‌اسرائیل بعضی اشخاص خود را با شرایط خاص نذر معابد و امورات دینی می‌کردند که در واقع به منزله مبلغ و مفسر و خادم دین انجام وظیفه می‌کردند[۱۴۶]. نویسنده «بخشی از نبوت اسرائیلی» نذیره را به عنوان یکی از معادل‌های نبی ذکر کرده و دلیل آن را آیه ذیل می‌داند: «بعضی از پسران شما را انبیاء و بعضی از جوانان شما را نذیره قرار دادم... اما شما نذیره‌ها را شراب نوشاندید و انبیاء را نهی کردید و گفتید که نبوت مکنید»[۱۴۷]. «می‌بینیم که انبیاء و نذیره‌ها هر دو یک جا و در یک ردیف ذکر می‌شوند»[۱۴۸]. لکن ظواهر آیاتی که در آنها نذیره استعمال شده دلالت بر مقام نبوت «نذیره» ندارد، بلکه آیات فوق، صرفاً دلیل بر تکریم و رجال دین بودن نذیره‌هاست. اما آیه فوق خود دلیل بر تفاوت و اختلاف نذیره‌ها و انبیاء است که مقام و شأنشان با یکدیگر متفاوت است؛ چراکه تفکیک نذیره‌ها از انبیاء گواه تغایر ماهوی آنهاست.

۴. مرد خدا (Ishha Elohim): واژه فوق بر نبی اطلاق شده است. در کتاب اول پادشاهان زنی خطاب به نبی ایلیا گوید: «ای مرد خدا»[۱۴۹]. در این جا به تعریف نبوت از منظر چند متکلم یهودی اشاره می‌شود: اسپینوزا: وی در رساله «الهیات و سیاست» نبوت را به «دریافت وحی» تفسیر می‌کند و پیامبر را «کسی که دریافت کننده وحی الهی است و آن را برای انسان‌هایی که قدرت اتصال مستقیم به منبع وحی را ندارند» تعریف می‌کند[۱۵۰]. ابن میمون: رأی وی بیشتر از دیدگاه فلاسفه متأثر است. ایشان نخست سه دیدگاه را در باب نبوت گزارش می‌کند. دیدگاه اول را تفضلی بودن نبوت ذکر می‌کند که موضع جاهلیت و بعض عوام شریعت خود می‌داند. دیدگاه دوم، دیدگاه فلاسفه است که شرط نبوت کمال قوای نفسانی است. آن گاه دیدگاه شریعت خود را همان رأی فلاسفه گزارش می‌کند تنها با این تفاوت که تحصیل کمال قوای نفسانی شرط لازم و نه شرط تام نبوت است[۱۵۱]. مستند ابن میمون بعض فرازهای تلموت است که برای نبوت شرایطی اعتبار کرده است مانند: زیرکی، چابکی، شجاعت، دانایی، فروتنی و بلندقامتی[۱۵۲].[۱۵۳].

کلام مسیحی

برخلاف کلام یهودیت بحث نبوت در کلام مسیحی فاقد اهمیت و جایگاه خاصی است. علت اساسی یا یکی از علل اساسی آن عدم نگرش کلام مسیحی به حضرت عیسی به عنوان «نبی» الهی است؛ چراکه آنان حضرت عیسی را نه به عنوان انسانی که بر وی وحی نازل شده، بلکه به عنوان یکی از خدایان سه‌گانه «اقانیم ثلاثه» توصیف و از وی به عنوان «پسر خدا» یا «خدا» تعبیر می‌کنند که به دنبال آن مباحث حلول و تجسد مطرح می‌شود که تفصیل آن موضع دیگری می‌طلبد؛ لذا از این منظر در کلام مسیحی «نبی»ای نیست تا مباحث نبوت در آن مطرح شود. به دیگر سخن وحی و امر خارق در کلام اسلامی در نزول قرآن و پیام آسمانی و در کلام یهودی در نزول تورات و مخاطبه خداوند با آن حضرت، اما در کلام مسیحی در شخص حضرت عیسی تجلی یافته است. آ. ج. آریری در این باره می‌گوید: «وحی در کلام مسیحی در وجود عیسی متجلی شده است اما در کلام اسلامی در پیام حضرت محمد(ص) یعنی قرآن»[۱۵۴]. به تقریر دیگر شخصیت حضرت عیسی به عنوان مظهر و تجلی الهی یگانه راه شناخت خداوند است، اما در کلام اسلامی وجود پیامبر(ص) نه دلیل شناخت خدا و مثبت آن بلکه ضرورت نبوت و بعثت از متفرعات و لوازم وجود خداوند حکیم است.

کورن رابرت ترمباث درباره ارزش معرفتی وجود عیسی در کلام مسیحی مخصوصاً مکتب پروتستان می‌گوید: «در همه انواع تقریرهای پروتستان‌ها از وحی یک نکته وجود دارد و آن رد ذهن‌گرایی کلامی وحی است که طبق آن الهیات راست دینی جدید بر این عقیده که شناخت خداوند در درون آفرینش و بدین‌سان مطلقاً توسط انسان‌ها قابل شناختن نیست، جز این که خودش، خود را از طریق کلمه‌اش انجیل و کلمه زنده‌اش (مسیح) آشکار سازد، غیر از این گونه اعمال وحیانی توسط خود خداوند، هیچ گونه شناختی نسبت به خدا امکان‌پذیر نیست»[۱۵۵]. توضیح بیشتر و دیدگاه‌های جدید کلام مسیحی در فصل وحی‌شناسی خواهد آمد.[۱۵۶].

منابع

پانویس

  1. «از طرف خدا، نور و کتاب روشنگری به سوی شما آمد * خداوند به وسیله آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راه‌های سلامت، هدایت می‌کند؛ و به فرمان خود، از تاریکی‌ها به سوی روشنایی می‌برد؛ و آنها را به سوی راه راست، رهبری می‌نماید» سوره مائده، آیه ۱۵-۱۶.
  2. «بگو: ای مردم! من فرستادۀ خدا به سوی همه شما هستم» سوره اعراف، آیه ۱۵۸.
  3. «اوست آنکه در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می‌خواند و آنها را تزکیه می‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می‌آموزد هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  4. «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند» سوره حدید، آیه ۲۵.
  5. «و اینکه اگر آنها (جنّ و انس) راه راست درپیش گیرند، با زلال سرشار سیرابشان می‌کنیم» سوره جن، آیه ۱۶.
  6. «و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها، ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می‌گشودیم؛ ولی تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» سوره اعراف، آیه ۹۶.
  7. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص۳۹-۴۱.
  8. طباطبایی، شیعه در اسلام، ص۱۴۰ - ۱۳۴.
  9. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۲-۱۸۳.
  10. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۳.
  11. «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  12. مطهری، نبوت، ص۱۳، ۵۶ - ۴۱؛ همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج۳، ص۹ - ۷؛ همو، ختم نبوت، ص۳۶ - ۳۴.
  13. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۳-۱۸۴.
  14. الارشاد، ص۳۵۵.
  15. شرح المواقف، ج۸، ص۲۱۷ و ۲۱۸.
  16. شرح المواقف، ج۸، ص۲۱۸.
  17. نهایة الاقدام، ص۴۶۲ و نیز: ص۴۹۵.
  18. الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۲۱۵.
  19. الفرق بین الفرق، ص٢۶۴؛ کتاب اصول الدین، ص١۵۴. و نیز: سیف الدین آمدی: غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۱۸.
  20. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۴۳.
  21. کتاب التوحید، ص۱۷۷.
  22. شرح العقائد النسفیه، ص۶۴ و ۶۵.
  23. ر.ک: اصول الدین، ص۱۱۹.
  24. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۴۵.
  25. ر.ک: شرح اصول الخمسه، ص۵۶۳.
  26. شرح نهج البلاغه، ج۷، ص٨.
  27. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۴۶.
  28. اللوامع الالهیة، ص٢۴٠.
  29. كون امر ذلك الانسان من السماء و هو العمدة في النبوة على قاعدة الاسلام لان الفلاسفة القائلين بالنبوة يسدون اوامره و معجزاته الى خواص نفسانية و اتصالات بالمجردات لا الى اوامر الهية صادرة من لدن حكيم عليم؛ (اللوامع الالهیة، ص٢۴٠).
  30. قواعد العقائد، ص۸۷.
  31. مناهج الیقین، ص٢۶٣؛ باب حادی عشر، ص۵۸ و نیز ر.ک: ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، ص۱۲۲؛ حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج۱، ص۳۷۱.
  32. تفسیر المیزان، ج١۴، ص۵۶.
  33. تفسیر المیزان، ج۲، ص١۴٠.
  34. علم کلام، ج۲، ص۵۴.
  35. علم کلام، ج۲، ص۵۹.
  36. مبدأ و معاد، ص۴٩.
  37. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۴۶.
  38. ر.ک: اسفار، ج۸، ص۱۵۸؛ الشواهد الربوبیه، ص۳۳۷.
  39. ر.ک: اسفار، ج۸، ص۱۵۸.
  40. ر.ک: اسفار، ج۸، ص۱۵۸؛ الشواهد الربوبیه، ص۳۳۸.
  41. عالم از منظر فلاسفه به سه قسم کلی تقسیم می‌شود. قسم نخست، عالم مجرد است که به صورت مطلق از جسم و مقدار (طول و عرض) و صورت آن مبراست. قسم دوم، عالم مثال یا عالم برزخ نزولی است که آن از ماده و جسم مبرا، اما صورت و مقدار در آن وجود دارد، مثل صورت‌هایی که در خواب دیده می‌شود. فلاسفه اشراق منکر این قسم شدند. قسم سوم و آخر عالم ماده و جسم است که از آن به عالم شهادت تعبیر می‌شود. در این عالم خصوصیت ثقل (سنگینی) و مقدار در جسم وجود دارد. عالم مثال مراتب مختلف دارد. (آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ص۴٨۵).
  42. در تعریف عالم برزخ گفته شد که در آن مقدار (طول و عرض) و صورت جسم وجود دارد که بدون ثقل و سنگینی هستند به این صورت‌ها شبح یا اشباح برزخی اطلاق می‌شود، گویا شیح هستند،؛ چراکه به صورت واقعی (جسم) شباهت دارد. (ر.ک: فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ذیل واژه اشباح و اشباح حسیه و نیز: ترجمه حکمت اشراق، ص٣۵٧، ١۶٨؛ شرح نهج البلاغه، لاهیجی، ص۳، حاشیه).
  43. ر.ک: الشواهد الربوبیه، ص٣۴١.
  44. «عبارت است از اسمی که جامع تمام اسماء است و گفته‌اند که آن «الله» است، چون آن اسم ذات است که موصوف به تمام صفات می‌باشد، یعنی به تمام اسماء نامیده می‌شود. از این روی مقام الهیت «الوهیت» را- از آن جهت که حضرت الهیت است - اطلاق بر مقام ذات - با تمام اسماء - کرده‌اند و نزد ما عبارت از اسم ذات الهی - از آن جهت که ذات الهی است - یعنی مطلق و صادق بر آن است با تمام آنها». (ترجمه اصطلاحات الصوفیه، ص٨).
  45. ر.ک: ترجمه اصطلاحات الصوفیه، ص٨.
  46. اقتباس از محقق لاهیجی، گوهر مراد، ص۳۶۶.
  47. فارابی، ابونصر، فصوص الحکم، فصل ٣٢.
  48. عقل فعال نزد فارابی، روح الامین یا روح القدس است که در رتبه عالم ملکوت قرار دارد، (ر.ک: فارابی، ابونصر، فصوص الحکم، فصل دوم). در اصطلاح فلاسفه عقل مهم است که با عالم ماده مرتبط بوده و آن را هدایت می‌کند. (اسفار، ج۳، ص۴۶۱).
  49. آراء اهل المدینة الفاضلة، ص۶۷ و نیز: السیاسة المدنیة، ص۷۷، فصل پنجم.
  50. مبدأ و معاد، ص١١۶.
  51. مبدأ و معاد، ص١١۶.
  52. مبدأ و معاد، ص۱۱۷.
  53. مبدأ و معاد، ص۱۲۰.
  54. عقل مستفاد، مرحله تکامل عقل است که صاحب آن با عالم مثال یا عقول مرتبط بوده و می‌تواند از آن معقولات دیگری را کسب و استفاده نماید.
  55. النجاة، ص٢٩٩؛ عین عبارات فوق در الهیات شفا، ص۴۳۵ تکرار شده است. برای اطلاع بیشتر ر.ک: اشارات، نمط دهم؛ رسالة الکرامات و المعجزات و الاعاجیب، مندرج در: کتاب التفسیر القرآنی و اللغة الصوفیة فی فلسفة ابن سینا، ص۲۳۸، به اهتمام حسن عاصی.
  56. تهافت التهافت، ص۵١۶، ذیل مسأله ١۶؛ و نیز ص١٢۶، طبع قدیم و نیز: الکشف عن مناهج الأدلة، ص۱۳۱ بحث کلام الهی.
  57. تعریف عقل مستفاد در پاورقی صفحات پیشین گذشت.
  58. مجموعه مصنفات، ج۳، ص۴۴۵، ٧٧، ۴۴٧؛ ج۱، ص٩۵.
  59. الشواهد الربوبیه، ص٣۴١؛ مبدأ و معاد، ص۶٠٢؛ الواردات القلبیة، ص۳ و ۱۱۳؛ اسفار، ج۷، ص٢۴ و ٢۵؛ مفاتیح الغیب، ص٣٣.
  60. القبسات، ص۴٠٢.
  61. ر.ک: گوهر مراد، ص۳۸۰.
  62. ر.ک: علم الیقین، ج۱، ص٣۵٠؛ ج۲، ص١٨۴.
  63. ر.ک: مجموعه رسائل، ص۲۰۰ و ۲۲۸؛ شرح المنظومه، ص۳۲۳.
  64. ر.ک: حکمت الهی، ج۲، ص۴۵.
  65. ر.ک: تفسیر المیزان، ج۲، ص١۴٠؛ ج١۴، ص۵۶؛ ج۱، ص۴۸۸.
  66. ر.ک: راه سعادت، ص۱۷۵؛ شرح فارسی کشف المراد، ص۴۸۸.
  67. ر.ک: آشنایی با قرآن، ج۲، ص۲۲۰؛ ولاها و ولایت‌ها، ص۸۳؛ مجموعه آثار، ج۴، ص۴۶٣؛ نبوت، ص٨۵.
  68. پیرامون وحی و رهبری، ص۱۸؛ مبدأ و معاد، مقاله نبوت.
  69. ر.ک: یازده رساله فارسی، ص١٩۶.
  70. ر.ک: اسفار، ج۷، ص٢۵ و ٢۶.
  71. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۴۸-۵۶.
  72. احد در کلمات عارفان به اعتبار انتفای تعدد صفات، اسم ذات است و اسماء و نسبت تعینات است به اعتبار سقوط اعتبارات و نفی اضافات از اسماء و صفات است... احدیت اسم مرتبه ذات است. (نقل از: دکتر سید جعفر سجادی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص۵۹ و نیز: اصطلاحات الصوفیة، ص۶).
  73. در نزد عارفان واحدیت، اعتبار ذات است از آن رو که نشأت اسماء از وی است. (نقل از: فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص۷۷۷؛ اصطلاحات الصوفیه، ص۲۷).
  74. اعیان ثابته مقام علمی الهی و به عبارتی صورت‌های علمی اسماء الهی است که با ذات متحد است، اما در این صور اسم خاص و به تبع آن مظهر خاصی ملحوظ شده است. چنان که جامی در نقد النصوص، ص۲۱۳ می‌نویسد: هي صور علمية للاسماء الالهية التي لا تأخر لها عن الحق سبحانه الا بالذات لا بالزمان فهي ازلية ابدية غير متغيرة و لامتبدلة، فاضل تونی در تعلیقه بر فصوص، ص۳۰ می‌گوید: «چون ذات واجب با تعینی از تعینات ملاحظه شود، او را صفت یا اسم گویند، مثل عالم و قادر و هر یک از اسماء یا صفات مظهر خاصی را اقتضا می‌کند. پس مظاهر به تبعیت اسماء و صفات حاصل می‌شوند و عرفا مظاهر را - چه کلی باشند چه جزئی - اعیان ثابته نامند. هر یک از اعیان ثابته به زبان استعداد وجود خارجی را طلب می‌کنند».
  75. «عبارت است از ذات با تعین اول، خدای را تمام اسماء حسنی است، با این همه آن (حقیقت محمدی) همان اسم اعظم است». (ترجمه اصطلاحات الصوفیه، ص٢٧).
  76. نزد اهل الله عبارت از ذات الهیه است، با اعیان صفتی از صفات و تجلی‌ای از تجلیات... از جهت دیگر اسماء، به اسماء ذات، صفات و افعال تقسیم می‌شوند، به اعتبار ظهور ذات در آنها به نام اسماء ذات نامند و به اعتبار ظهور صفات در آنها، اسماء صفات نامند و به اعتبار ظهور افعال در آنها، اسماء افعال می‌نامند». «فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص٩۴).
  77. مصباح الهدایة، ص۳۸؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص٩۶ و ٩٧.
  78. تقریرات اسفار، ص۳۵۱.
  79. مصباح الهدایة، ص۸۲.
  80. مصباح الهدایة، ص۳۰.
  81. قالعين الثابت للانسان الكامل اول ظهور في نشأة الاعيان الثابتة و مفتاح مفاتيح سائر الخزائن الالهية و الكنوز المختفية؛ (مصباح الهدایة، ص٣٠).
  82. مصباح الهدایة، ص۳۸.
  83. مصباح الهدایه، ص۳۹.
  84. ینابیع المودة، ج۱، ص۹.
  85. تقریرات اسفار، به نقل از: نبوت ص۳۸ و ۳۷، توضیح این که نگارنده با نگاه اجمالی به تقریرات اسفار منتشره عبارت فوق را نیافته است.
  86. ر.ک: مصباح الهدایة، ص٨٢؛ التعلیقات علی شرح الفصوص، ص۱۷۷.
  87. ر.ک: آداب الصلوة، ص٣۴٢ و ۳۲۳؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص۴٠ و ۴١.
  88. مصباح الهدایة، ص۸۸.
  89. مصباح الهدایة، ص۸۸.
  90. مصباح الهدایة، ص۸۸.
  91. يسافر في عوالم الجبروت و الملكوت و الناسوت و يحصل له حظ من النبوة و ليس له نبوة التشريع؛ (نقل از مصباح الهدایة، ص۷۷ و ۸۸).
  92. فانه لم يرجع الى الخلق في النشأة العينية؛ (مصباح الهدایة، ص۸۹).
  93. مصباح الهدایة، ص۸۹.
  94. مصباح الهدایة، ص۸۹.
  95. ر.ک: مصباح الهدایة، ص۷۷.
  96. شرح دعاء السحر، ص۷۸.
  97. اعلم ان هذه الاسفار قد تحصل للاولياء الكمل ايضاً حتى السفر الرابع فانه حصل لمولانا امير المؤمنين و اولاده المعصومين: الا ان النبي(ص) لما كان صاحب المقام الجمعي لم يبق مجال للتشريع لاحد من المخلوقين بعده فلرسول الله(ص) هذا المقام بالاصالة و لخلفائه المعصوميين بالمتابعة و التبعية بل روحانية الكل واحدة؛ (مصباح الهدایة، ص۹۰).
  98. لو كان علي(ع) ظهر قبل رسول الله(ص) لاظهر الشريعة كما اظهر النبي(ص) و لكان نبياً مرسلاً و ذلك لاتحادهما في الروحانية و المقامات المعنوية و الظاهرية؛ (مصباح الهدایة، ص۹۰).
  99. ر.ک: شرح دعاء السحر، ص۷۸؛ التعلیقة علی الفوائد الرضویة، ص۵٧، ۶٠ و ٧۵؛ مصباح الهدایة، ص٧۵.
  100. بحار، ج۲۳، ص۳۳۰.
  101. بحار، ج۱۵، ص۱۱.
  102. مشارق انوارالیقین، ص۱۵۹.
  103. نهج البلاغه، نامه ۲۸.
  104. ینابیع المودة، ج۱، ص۹.
  105. ینابیع المودة، ج۱، ص۹.
  106. حضرت امام نسبت روح علوی به محمدی را مانند نسبت روح به نفس ناطقه انسانی توصیف می‌کند: ان مرتبة وجوده(ع) و وجود سائر الائمة بالنسبة الى النبي مرتبة الروح من النفس الناطقة الانسانية، (مصباح الهدایة، ص۷۵ و ۷۷).
  107. مصباح الهدایة، ص۷۵ و ٧۶.
  108. فصوص الحکم، فص داودیه، ص١۶٠.
  109. شرح فصوص الحکم، ج۱، ص۱۲۳.
  110. «فیض مقدس متعین از فیض اقدس است، تعدد آنها اعتباری است، فیض حق به اعتبار آنکه منشأ تعین اسماء و صفات است، فیض اقدس است و سوائیت در این مقام ظاهر نشده است. همین فیض به اعتبار تجلی در اعیان ثابته و مبدئیت آن برای ظهور اسماء و صفات، فیض مقدس است» (آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ص۶۴۵).
  111. آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ج۲، ص٢۴۶.
  112. ر.ک: آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ج۲، ص٢۵٣.
  113. شرح الفصوص، ص۲۳۸.
  114. شرح الفصوص، ص۲۲۷.
  115. المقدمات من نص النصوص، ص۱۶۷ و نیز: ص۱۷۲ و ١٧۶.
  116. نقد النصوص، ص۲۱۳.
  117. نقد النصوص، ص۲۱۳.
  118. ر.ک: نقد النصوص، ص۲۳۲ و ۲۳۳.
  119. تاج الدین حسین خوارزمی، ص۲۰۱ تا ۲۱۰ و ص۸۰۰.
  120. اصطلاحات الصوفیه، ص۱۹۵.
  121. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۵۷-۷۰.
  122. ر.ک: تورات، سفر اعداد ۲۴: ۲؛ سموئیل، ۲۳: ۱، ۵: ۱؛ سفر خروج ۱۲: ١۰.
  123. Gelin: Les Prophetes P.۶۹..
  124. ر.ک: محمود رامیار، بخشی از نبوت اسرائیلی و مسیحی، ص٣ و ۴.
  125. ر.ک: محمود رامیار، بخشی از نبوت اسرائیلی و مسیحی، ص٣ و ۴.
  126. ر.ک: یوسف نوظهوری، عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا، ص١۴ و ٧١.
  127. سفر خروج ۷:۱.
  128. کتاب دانیال، باب دوم و کتاب میکاه باب ششم و کتاب حزقیل، باب اول.
  129. کتاب اول پادشاهان ۱۳: ۲ – ۲۲؛ اول سموئیل، باب سوم.
  130. قاموس کتاب مقدس، ص٧٣ و ٨٧۴.
  131. ر.ک: بحثی درباره نبوت اسرائیلی و مسیحی، ص۴ و ۵.
  132. عاموس ۷: ۱۴ و ١۵.
  133. «اگر در میان تو نبی یا بیننده خواب از میان شما برخیزد و آیت یا معجزه برای شما ظاهر سازد.».. (سفر تثنیه ۱: ۱۳).
  134. «سخنان مرا بشنوید اگر در میان شما نبی باشد من که یهوه هستم خود را در رؤیا بر او ظاهر می‌کنم و در خواب با او سخن می‌گویم». (سفر اعداد ۷: ۱۲).
  135. سفر اعداد ۲۴: ۴؛ یوئیل ۲: ۲۸؛ دانیال ۲: ۱۹ و ۸؛ ۲۷ - ۱.
  136. پیدایش ۲۰: ۶.
  137. پیدایش ۴۶: ۲.
  138. اول سموئیل ۳: ۱.
  139. حزقیال باب ۱ و ۲.
  140. عاموس ۱: ۱؛ ۱:۸؛ ۹: ۱.
  141. سفر اعداد ۱۲: ۷ و ۸.
  142. ر.ک: یوسف نوظهوری، عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا، ص۷۳.
  143. برصوم، ص١٧۵؛ بخشی از نبوت اسرائیل و مسیحی، ص۹.
  144. اشعیا ۳۰: ۱۰؛ قاموس کتاب مقدس، ذیل کلمه رائی، ص۴٠۵.
  145. سموئیل اول ۹:۹.
  146. ر.ک: سفر اعداد ۶: ۲۲ - ۱.
  147. عاموس ۲: ۱۱ و ۱۲.
  148. بخشی از نبوت اسرائیلی، ص۱۰.
  149. اول پادشاهان ۱۷: ۱۸.
  150. نقل از: یوسف نوظهوری، عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا، ص۷۱.
  151. الآراء في النبوة ثلثة: الرأي الاول و هو رأي جمهور الجاهلية ممن يصدق النبوة و بعض عوام شريعتنا ايضاً يعتقدونه و هو ان الله تعالى يختار من يشاء من الناس فينبيه و يبعثه لافرق ان يكون ذلك الشخص عندهم عالماً أو جاهلاً... الرأي الثاني رأي الفلاسفة و هو ان النبوة كمال ما في طبيعة الانسان و ذلك الكمال لا يحصل للشخص من الناس الا بعد ارتياض يخرج ما في قوة النوع للفعل ان لم يعق عن ذلك عائق مزاجي أو سبب ما من خارج و ذلك ان الشخص الفاضل الكامل في نطقياته و خلقياته اذا كانت قوته المخيلة على اكمل ما تكون وتهيا التهيو الذي ستسمعه فانه يتنبأ ضرورة. و الرأي الثالث و هو رأي شريعتنا و قاعدة مذهبنا هو مثل هذا الرأي الفلسفی بعينه الا في شيء واحد و ذلك انا نعتقد ان الذي يصلح للنبوة المتهيء لها قد لا يتنبأ و ذلك بمشية الهية و هذا عندي هو شبه المعجزات كلها وجار في نسقها كبا ابن نيريا لانه تبع ارميا؛ (دلالة الحائرین، ص۳۸۹ و ۳۹۰).
  152. ر.ک: تلمود: میشنا سوطا، ۹، ۱۵؛ نداریم ۳۸ الف – شبات، ۹۲ الف؛ میشنا آاوت ۴: ۱ و نیز: بخشی از نبوت اسرائیلی و مسیحی، ص۱۹.
  153. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۷۱.
  154. عقل و وحی در اسلام، ص۷؛ توماس میشل، کلام مسیحی، ص۲۷.
  155. مقدمه‌ای بر شناخت مسیحیت، ص١۴.
  156. قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم ص ۷۶.