ریشه‌یابی سقیفه بنی ساعده

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۹ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۱۲ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ریشه‌یابی سقیفه و انتخاب ابوبکر

تاریخ نشان می‌دهد که مدت‌ها پیش از رحلت رسول خدا(ص)، شماری از مردمان در اندیشه یافتن جانشینی جز امام علی(ع) برای رسول خدا(ص) بوده‌اند. برخی از شواهد در این زمینه، صریح و بی‌پرده‌اند و برخی دیگر به تنهایی صریح نیستند، بلکه مؤید این نظریه‌اند که برخی کسان از پیش برای کنار زدن امام علی(ع) برنامه‌ریزی کرده بودند. نمی‌توان به گونه قطعی پذیرفت که اجتماع سقیفه، یا انتخاب ابوبکر، از سال‌ها و ماه‌ها پیش برنامه‌ریزی شده باشد. تنها به صورت احتمال می‌توان گفت که در روزهای پایانی حیات رسول خدا(ص)، شخص ابوبکر را برای خلافت در نظر گرفته بودند. سخن عویم بن ساعده در سقیفه، پیش از آمدن ابوبکر و عمر و ابو عبیده، گواه این مدعا است. وقتی در سقیفه، سعد بن عباده نامزد خلافت شد، عویم پس از ابراز مخالفت، گفت: «به خدا سوگند، پیامبر از دنیا نرفت مگر اینکه دیدیم ابوبکر را برای اقامه نماز با مردم معین کرد»[۱]. پاره‌ای از شواهد نشان می‌دهند که برخی کسان، پیش از رحلت رسول خدا(ص)، برای ایجاد انحراف در خلافت پیامبر زمینه‌سازی کرده بودند. مهم‌ترین این شواهد عبارت‌اند از:

اول: جبرئیل هنگام حجة الوداع در مکه بر پیامبر نازل شد و از سوی خداوند پیام آورد که علی بن ابی طالب(ع) را به جانشینی خود برگزیند. پس از آن، رسول خدا(ص)، امام علی(ع) را خواست و در این باره با او سخن گفت. عایشه اصرار کرد که آنچه را میان پیامبراکرم(ص) و علی(ع) گذشته است بداند. حضرت، پیام جبرئیل را برای عایشه نقل کرد و از او خواست که آن را از دیگران پنهان کند. عایشه پیام جبرئیل را برای حفصه باز گفت و هر یک به پدرانشان نیز باز گفتند. عمر و ابوبکر هم برخی دیگر را از این قضیه آگاه کردند. کسانی که از وحی بر پیامبر آگاهی یافتند، از اینکه پیامبر می‌خواست حکومتش را به اهل بیت خود بسپارد نگران شدند و پیش‌بینی کردند که اگر خلافت به علی بن ابی طالب(ع) برسد، از زندگی بهره‌ای نخواهند برد. از این رو، پس از بحث و گفت‌وگو به این نتیجه رسیدند که نگذارند پیامبر خلافت امام علی(ع) را اعلان کند[۲].

دوم: در راه بازگشت از حجة‌الوداع و پس از اعلان عمومی در غدیر خم، عمر و ابوبکر و ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه، هم‌پیمان شدند که درباره ولایت علی بن ابی طالب(ع) از پیامبر پیروی نکنند[۳].

سوم: هنگامی که امام علی(ع) را با اجبار برای بیعت به مسجد بردند، حضرت به آنان فرمود: به نوشته ملعونی که در کعبه با آن هم‌پیمان شدید، وفا کردید. در آن نوشته بودید که اگر محمد کشته شد یا وفات یافت، مانع خلافت ما اهل بیت شوید. ابوبکر از منشأ آگاهی امام پرسید. حضرت فرمود: ای زبیر، ای سلمان، ای ابوذر، ای مقداد، شما را به خدا و اسلام سوگند می‌دهم، آیا شما این سخن را از پیامبر نشنیدید که فلانی و فلانی -تا اینکه از پنج نفر نام برد- به صورت مکتوب هم‌پیمان و هم سوگند شده‌اند که در صورت کشته شدن یا از دنیا رفتن من این کار را انجام دهند؟ آنان گفته امام را تأیید کردند و از سخن پیامبر به صراحت یاد نمودند که آنان برای گرفتن حکومت از امام علی(ع) هم‌پیمان شده‌اند[۴].

چهارم: آیه تبلیغ نشان می‌دهد که وقتی پیامبر اکرم(ص) می‌خواست در غدیر خم، ولایت امیرمؤمنان(ع) را اعلان کند، از این کار بیمناک بوده است. از این رو، خداوند به حضرت خبر می‌دهد که وی را از خطرها حفظ می‌کند: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۵]. از این آیه به دست می‌آید که افراد قدرتمندی در میان مسلمانان، سرسختانه با اعلان ولایت امیر مؤمنان(ع) مخالف بوده‌اند و چه بسا علیه پیامبر نیز فعالیت می‌کرده‌اند.

پنجم: پیامبر در بستر بیماری فرمود: «دوستم را نزدم بخوانید». عایشه ابوبکر را آورد. وقتی پیامبر او را دید، سر به سوی دیگر گرداند. دوباره حضرت فرمود: «دوستم را بخوانید». این بار عمر را آوردند. وقتی او را دید، باز فرمود: «دوستم را بخوانید». در این هنگام عایشه گفت: «وای بر شما، به خدا سوگند، او جز علی بن ابی طالب را نمی‌خواهد». وقتی رسول خدا(ص)، حضرت علی(ع) را دید، او را زیر روانداز خود برد[۶]. این خبر به صورت‌های مشابه و به طرق مختلف رسیده است. در برخی نقل‌ها هست که پیامبر آشکارا علی(ع) را خواست، اما دیگران را می‌آوردند[۷]. روشن است هر زمامداری در روزهای پایانی حیات -در صورتی که از مرگ خود آگاه باشد- در اندیشه تعیین جانشین خود است. آیا نمی‌توان احتمال قوی داد که به این دلیل عایشه و حفصه نمی‌خواستند علی را فراخوانند که حدس می‌زده‌اند پیامبر می‌خواهد به خلافت امام علی(ع) تصریح کند؟

ششم: هنگامی که پیامبر اکرم(ص) در روزهای بیماری خواست وصیت‌نامه بنویسد تا مسلمانان گمراه نشوند، نه تنها عمر از آوردن قلم و کاغذ جلوگیری کرد، بلکه جمعی از حاضران سرسختانه از این کار عمر پشتیبانی کردند؛ به گونه‌ای که مشاجره میان حاضران در گرفت و سبب آزردگی پیامبر شد و از همه خواست که برخیزند و بروند[۸].

این پشتیبانی سرسختانه از توهین عمر، آن هم از سوی مسلمانان را نمی‌توان امری عادی و بی‌برنامه‌ریزی قبلی برشمرد. عمر در زمان‌های بعد چنین توضیح داد: پیامبر در آن روز می‌خواست علی را به جانشینی خود برگزیند، اما من نگذاشتم[۹].

هفتم: عمر و ابوبکر، در حالی از دستور پیامبر دربارۀ همراهی با اسامه سر باز می‌زدند که حضرت با تأکید فراوان به بزرگان اصحاب دستور حرکت داده و حتی خودداری کنندگان را نفرین کرده بود. برابر نقل ابن ابی الحدید، برخی همسران پیامبر دو بار برای اسامه در میان راه پیام فرستادند که بازگردد؛ یک بار به این بهانه که بیماری پیامبر شدت یافته و بار دیگر به بهانه این که حضرت بهبود یافته است، و در هر بار پیامبر دستور حرکت می‌داد[۱۰]. بنا به نقل ارشاد القلوب، ابوبکر و عمر و ابو عبیده و شماری از همفکرانشان، همراه لشکر اسامه در بیرون از مدینه چنین گفتند: مرگ رسول خدا(ص) فرا رسیده است. به خدا سوگند، اگر مدینه را خالی کنیم، وقایعی رخ خواهد داد که اصلاح آن ممکن نیست.

آنان پس از مشورت به این نتیجه رسیدند که شخصی را به مدینه بفرستند تا از حال پیامبر آگاهشان کند. فرستاده به مدینه آمد و مخفیانه از عایشه درباره پیامبر پرسید. عایشه گفت: نزد پدرم و عمر و همراهانشان برو و بگو بیماری پیامبر سخت شده و هیچ کدامتان آنجا را ترک مکنید. من شما را از آنچه می‌گذرد آگاه می‌کنم. هنگامی که بیماری پیامبر شدت یافت، عایشه شخصی را نزد ابوبکر و عمر فرستاد و به آنان پیام داد که شبانه و مخفیانه خود را به مدینه برسانند. آنان شبانه به مدینه آمدند. پیامبر حالش بهتر شد و فرمود: «امشب شر بزرگ به مدینه آمد». گفتند: «ای رسول خدا، آن شر چیست»؟ فرمود: «شماری از لشکریان اسامه از دستور من سرپیچی کرده و بازگشته‌اند». سپس پیامبر از آنان برائت جست و بارها با تندی به آنان امر فرمود که به لشکر اسامه ملحق شوند. فردای آن روز، پیامبر پس از نماز صبح، خطاب به مردم فرمود: ای مردم، آیا تعجب نمی‌کنید از پسر ابوقحافه و اطرافیانش که آنان را تحت فرمان اسامه فرستاده‌ام و دستور داده‌ام به همان مسیر بروند، اما برای فتنه به مدینه بازگشته‌اند؟ بدانید که خداوند آنان را در فتنه سرنگون کرده است[۱۱].

هشتم: بر اساس روایات پرشمار، هنگامی که رسول خدا(ص) از دنیا رفت، عمر مرگ پیامبر را انکار کرد و هر چه حاضران پافشاری می‌کردند که پیامبر از دنیا رفته او با خشم و تندی نمی‌پذیرفت و مدعی غیبت پیامبر، مانند غیبت حضرت موسی، بود و سوگند یاد می‌کرد که رسول خدا(ص) باز می‌گردد و دست و پای عده‌ای را قطع می‌کند. در زمان رحلت پیامبر، ابوبکر در سنح (خارج از مدینه) بود و انکار وفات حضرت تا زمانی بود که ابوبکر رسید و وقتی او از عمر خواست که سکوت کند، او نیز ساکت شد. دقت در روایاتی که از این موضوع سخن گفته‌اند و نیز تأمل در روایات دیگر، نشان می‌دهد که هدف عمر از انکار مرگ پیامبر زمینه‌سازی برای رسیدن ابوبکر و گرفتن حکومت از امام علی(ع) بوده است[۱۲].

نهم: عویم بن ساعده - یکی از دو نفری که ابوبکر و عمر را از تجمع انصار آگاه ساختند - پیش از آمدن سه مهاجر به سقیفه، جمله‌ای خطاب به انصار گفته است که از آن می‌توان حدس زد که وی از برنامه‌ریزی برای تعیین ابوبکر آگاه بوده است. پس از تصمیم‌گیری انصار برای جانشینی سعد بن عباده، عویم در اعتراض گفت: «به خدا سوگند، پیامبر از دنیا نرفت مگر اینکه دیدیم ابوبکر را برای اقامه نماز با مردم تعیین کرد»[۱۳].

دهم: چرا وقتی عمر از تجمع انصار در سقیفه با خبر می‌شود، به در خانه پیامبر می‌رود و شخصی را به داخل می‌فرستد تا تنها ابوبکر را فرا خواند و پس از آگاه کردن او، به سرعت و به همراهی ابو عبیده جراح، خود را به سقیفه می‌رساند[۱۴]؟ این در حالی بود که دیگران نیز در خانه رسول خدا(ص) بودند.

یازدهم: سخنان براء بن عازب و نگرانی او نشان می‌دهد که پیش از رحلت رسول خدا(ص) زمینه‌سازی‌هایی برای سلب حکومت از علی بن ابی طالب(ع) در میان بوده است: چون پیامبر از دنیا رفت، ترسیدم قریش حکومت را از بنی‌هاشم بازگیرند. از این رو، نگرانی و غم رحلت پیامبر مرا فرا گرفت و میان بنی هاشم -که در کنار بدن پیامبر بودند- در رفت و آمد بودم و در حالی که سرشناسان قریش را زیر نظر داشتم، ناگهان متوجه شدم که عمر و ابوبکر نیستند...[۱۵].[۱۶]

پیشگیری‌های پیامبر

بنا بر باور شیعه، تعیین امام و جانشین پیامبر باید از سوی خداوند صورت گیرد؛ زیرا امام باید دارای ویژگی‌هایی همچون عصمت و اعلمیت باشد که بسیاری از این ویژگی‌ها درونی‌اند و تشخیص آنها برای مردم ممکن نیست. از این گذشته، به فرض که مردم بتوانند فرد اصلح را برای جانشینی بازشناسند، پیش‌بینی آینده او برایشان ناممکن است. بسیارند کسانی که تا پیش از رسیدن به قدرت، از افراد صالح به شمار می‌روند، اما وقتی به قدرت می‌رسند، آن گونه نیستند. براساس روایات، حتی پیامبر نیز نمی‌تواند جانشین خویش را برگزیند؛ چنانکه وقتی رسول خدا(ص) اسلام را به قبیله بنی عامر عرضه داشت، یکی از آنان پرسید: «اگر با تو بیعت کنیم و خداوند تو را بر دشمنانت پیروز گرداند، آیا پس از خود، رهبری را به ما می‌سپاری»؟ پیامبر پاسخ داد: «این کار با خدا است و او همان می‌کند که خود بخواهد»[۱۷]. بنابراین، اعلان جانشینی امیرمؤمنان(ع)، در واقع مأموریتی از سوی خداوند بود و حضرت موظف بود برای جلوگیری از هرگونه انحراف پس از خود، تلاش کند. روشن‌ترین پیشگیری پیامبر این است که حضرت از همان آغاز بعثت تا پایان حیات، در مجالس عمومی و خصوصی، بارها به جانشینی امام علی(ع) پس از خود تصریح فرمود. در اینجا به دو مورد بسنده می‌کنیم که به واپسین روزهای حیات پیامبر مربوطند. پیامبر در روز پایانی حیات خود، در حالی که سخت بیمار بود، بر فراز منبر فرمود: من علی بن ابی طالب را، که پرچم دین و نور هدایت و وصی من است، در میان شما می‌گذارم. بدانید که او ریسمان خدا است. به او تمسک جویید و از اطرافش پراکنده نشوید...[۱۸].

همچنین، بنا به نقل ارشاد القلوب، از جمله سخنان پیامبر بر فراز منبر در روز پایانی حیات خویش چنین است: دو چیز گرانسنگ در میان شما می‌گذارم. تا زمانی که به آنها تمسک جویید، گمراه نمی‌شوید: کتاب خدا و اهل بیتم. این دو، خلیفه من در میان شمایند و هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا سرانجام در کنار حوض [در قیامت] بر من وارد شوند[۱۹]. با این که پیامبر می‌دانست مسلمانان پس از او به بیراهه می‌روند، بارها جانشینی امام علی(ع) را گوشزد کرد. گویا علت آن همه تأکید این بوده است که می‌خواسته حجت را بر همگان، حتی نسل‌های آینده تمام کند. به راستی اگر آن همه پافشاری پیامبر نبود، معلوم نبود در قرن‌های بعد، پیروان علی بن ابی طالب(ع) بتوانند از اعتقادات خود درباره خلافت بلافصل امیرمؤمنان(ع) دفاع کنند.

رسول خدا(ص) در روزهای پایانی حیات خود نیز به گونه عملی کوشید تا قضیه سقیفه پدید نیاید. احساس می‌شد که پس از رحلت پیامبر، منافقان و تازه مسلمانان و کسانی دیگر بخواهند از اسلام و مسلمانان انتقام گیرند. پیامبر، بزرگان اصحاب را -که برخی از آنان منافق بودند- می‌شناخت و می‌دانست که آنان در پی گرفتن حکومت هستند، اما اگر در هنگام رحلتش در مدینه نباشند، حکومت به دست علی(ع) می‌افتد و پس از بیعت حاضران در مدینه، دیگران پس از بازگشت، چاره‌ای جز پذیرفتنش ندارند، و گروه باقی مانده در مدینه می‌توانند در برابر خطرهای احتمالی بایستند. از این رو، چند روز پیش از رحلت، به همۀ بزرگان اصحاب -از جمله ابوبکر و عمر[۲۰]- با تأکید فراوان بر فرماندهی اسامة بن زید، مأموریت داد که از مدینه خارج شوند و برای جنگ به سرزمین شام روند.

ماجرای سپاه اسامه بدین‌سان بود که چهار روز مانده به پایان ماه صفر سال یازدهم هجری، رسول خدا(ص) صبحگاه اسامه را خواست و فرماندهی سپاه را به او سپرد و به او دستور داد که بر اهل ابنی حمله کند. چند روز بعد، حضرت دریافت که سپاه در حرکت سستی می‌کند. با وجود بیماری، به میان سپاه رفت و سپاهیان را برای حرکت، تحریص و تهییج کرد. پرچم را با دست خود برافراشت و به اسامه داد تا عزم حاضران را در این راه محکم سازد. همچنین خطاب به اسامه فرمود: «به نام خدا و در راه خدا، نبرد کن و کافران را از زمین برانداز!» اسامه پرچم را به بریده سپرد و جرف[۲۱] را پایگاه نظامی خود کرد، ولی سپاهیان در آنجا نیز کندی کردند؛ با اینکه حضرت تأکید کرده بود که صبح به اهل ابنی حمله برند و در حرکت سرعت گیرند تا پیش از رسیدن اخبار، به نبردگاه رسند. سپاهیان با اینکه یقین داشتند پیامبر فرماندهی را به اسامه سپرده است، به اسامه در این باره طعنه می‌زدند. رسول خدا(ص) در دهم ربیع الاول[۲۲] -دو روز پیش از رحلت- بر طعنه‌زنان سخت خشمگین شد و در حالی که پارچه‌ای بر سر پیچیده بود و از درد و تب رنج می‌برد، از خانه بیرون آمد تا آنان را از این کار باز دارد. حضرت با خشم بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم، این چیست که برخی درباره فرماندهی اسامه می‌گویند؟ چنان‌که اکنون دربارۀ سپردن فرماندهی به او طعنه می‌زنید، پیش‌تر نیز بر پدرش طعنه می‌زدید. به خدا سوگند، او شایسته فرماندهی بود؛ چنانکه پسرش شایسته است.

آن‌گاه آنان را به حرکت تحریص فرمود. سپاهیان با حضرت وداع کردند و به لشکرگاه جرف رفتند و حضرت آنان را به تعجیل سفارش فرمود. بیماری حضرت شدت می‌یافت و باز می‌فرمود: «سپاه اسامه را مجهز کنید؛ سپاه او را حرکت دهید»، اما سپاهیان در حرکت سستی می‌کردند. روز دوازدهم ربیع الاول، اسامه از لشکرگاه خدمت پیامبر مشرف شد و دوباره حضرت فرمان حرکت داد. اسامه وداع کرد و به لشکرگاه رفت. دیگر بار همراه عمر و ابوعبیده بازگشت، اما هنگامی رسید که حضرت در حال رحلت بود. پس از آن بود که سپاه نیز بازگشت. اصحاب در حالی از همراهی اسامه سر باز زدند که پیامبر، متخلفان لشکر اسامه را نفرین کرده بود[۲۳]. پیشگیری دیگر پیامبر، تصمیم به نوشتن وصیت‌نامه درباره جانشینی امام علی(ع) بود، اما عمر نگذاشت. برخی بعید ندانسته‌اند که درخواست قلم و کاغذ پس از آن بوده است که حضرت، سپاهیان اسامه[۲۴] را در حرکت به سوی دشمن سست دیده است؛ زیرا پیامبر روز پنج‌شنبه درخواست قلم و کاغذ کرده و در همین روز نیز دوباره بر اعزام سپاه تأکید نموده است[۲۵].

بر اساس روایات پرشمار، رسول خدا(ص) در بستر بیماری قلم و کاغذ خواست تا چیزی بنویسد که مسلمانان پس از او گمراه نشوند، اما عمر به این بهانه که درد بر پیامبر غلبه یافته و وجود قرآن در میان مسلمانان کافی است، با آوردن قلم و کاغذ مخالفت کرد. پس از سخن عمر، اختلاف میان حاضران در حمایت از پیامبر و عمر درگرفت که در این هنگام حضرت از آنان خواست که آنجا را ترک کنند[۲۶]. عمر، بعدها اعتراف کرد که پیامبر در بستر بیماری می‌خواسته است علی بن ابی طالب(ع) را به جانشینی خود نام برد، اما او مانع شده است[۲۷]. عمر به درخواست پیامبر پاسخی شایسته نداد، اما چرا با اینکه زمینه فراهم بود، حضرت از نوشتن وصیت خودداری ورزید؟ در پاسخ باید گفت بر اساس روایات، تنها عمر نبود که نگذاشت پیامبر وصیت بسیار مهم خویش را بر کاغذ آورد، بلکه برخی کسان دیگر نیز او را یاری کردند. وقتی چنین نسبتی به رسول خدا(ص) دادند و گفتند که او بیمار است و سخنان و وصیتش سنجیده نیست، اگر هم پیامبر وصیتی می‌نوشت، نه تنها اثری بر آن مترتب نمی‌شد، بلکه این بحث درمی‌گرفت که آیا پیامبر مطلبی دور از عقل نوشته است یا نه. همچنین آنان که اهداف شومی در سر می‌پروراندند، بر ناسنجیده گویی پیامبر پای می‌فشردند و آیندگان هم به پیروی از آنان همین نسبت را به حضرت می‌دادند. وانگهی، اتهام هذیان‌گویی را به دیگران نیز سرایت می‌دادند و پایه‌های نبوت متزلزل می‌گشت. از این گذشته، حضرت انحراف امت پس از خود را پیشگویی کرده بود. بنابر این، تعیین امام علی(ع) به صورت کتبی نه تنها کاری از پیش نمی‌برد، بلکه آن تأثیر زیان‌بار را نیز که ذکر شد، در پی می‌آورد. به نظر می‌رسد هدف از تصریح کتبی به جانشینی امیر مؤمنان(ع)، اتمام حجت برای آیندگان بوده است. چنان که گذشت، ابوبکر و عمر و ابوعبیده از لشکر اسامه جدا شدند و شبانه خود را به مدینه رساندند. صبح روز بعد، پس از نماز، پیامبر در برابر جمعیت تصریح کرد که ابوبکر و اطرافیانش برای فتنه به مدینه آمده‌اند[۲۸]. این نیز از هشدارهای پیامبر به مردم بود که برخی کسان می‌خواهند خلافت را به بیراهه و گمراهی بکشانند.[۲۹]

واقعه سقیفه

جو حاکم نشان می‌داد که منافقان و مسلمانان حسود و تازه مسلمانانی که از شمشیر امیرمؤمنان(ع) ضربه خورده بودند، می‌خواستند امام علی(ع) را از رسیدن به حکومت باز دارند. از سوی دیگر، قریش از انصار ضربه‌ای سنگین خورده بود و با توجه به گرایش‌های قبیله‌ای در آن عصر و پیشگویی پیامبر که در آینده گرفتاری‌هایی برای انصار پیش خواهد آمد[۳۰]، انصار پس از وفات پیامبر احساس خطر کردند. این امر از سخنان آنان در سقیفه هویدا است. از این رو، مصلحت دیدند که پس از رحلت رسول خدا(ص) در سقیفه گرد آیند پس و شخصی را از میان خود به عنوان حاکم برگزینند. ناگفته نماند که این تحلیل در صورتی روا است که به همۀ انصار خوش‌بینانه بنگریم، اما ریاست‌طلبان و منافقانی نیز در میان انصار بودند که شاید می‌خواستند ترس از قریش را -اگر چه واقعیت داشت- وسیله تبلیغ حکومت خود کنند و بدین وسیله خلافت را به راهی دیگر برند و خود نیز به اهداف مادی دست یابند. به هر سان، کوتاهی انصار در عمل به وصیت پیامبر و یاری نرساندن به امام علی(ع) انکارناپذیر است.

چنان که گفته آمد، همۀ آنچه در سقیفه گذشته، به ما نرسیده است و احتمال راه یافتن مطالب خلاف واقع به مقدار رسیده نیز فراوان است. بنابراین، ترتیب اخباری که آنها را از منابع گوناگون برمی‌گیریم و در کنار هم می‌نهیم، احتمالی است و نمی‌توان ادعا کرد واقعه سقیفه به همین سان روی داده است. باری، پس از رحلت رسول خدا(ص)، انصار[۳۱] در سقیفه گرد آمدند و تصمیم گرفتند سعد بن عباده را به عنوان خلیفه برگزینند. از این رو، او را در حال بیماری به سقیفه آوردند[۳۲]. خزیمة بن ثابت، ذوالشهادتین، نخستین سخنران انصار در سقیفه بود. وی گفت: ای انصار، شما قریش را بر خود مقدم داشتید و آنان تا قیامت بر شما مقدمند. در کتاب خدای عزوجل، شما انصار خوانده شده‌اید و هجرت پیامبر به سوی شما بود و قبر پیامبر در میان شما است. بنابراین، حکومت را به مردی بسپارید که قریش از او بترسد [یا مورد احترام قریش باشد] و انصار نیز از او در امان باشند.

انصار گفته او را تأیید کردند و گفتند که به خلافت سعد بن عباده رضایت دارند. مهاجران با چهره درهم کشیده به هم نگریستند[۳۳]. سعد بن عباده به دلیل بیماری نمی‌توانست با صدای بلند سخن گوید. فرزند یا یکی از پسر عموهایش با صدای بلند، سخنان او را برای حاضران تکرار می‌کرد. سعد گفت: ای انصار، هیچ قبیله عرب همانند شما در دین و برتری در اسلام سابقه ندارد. حضرت محمد(ص) بیش از ده سال در میان قومش بود و آنان را به عبادت خداوند رحمان و ترک شرک و بت‌پرستی دعوت کرد، اما تنها اندکی به او ایمان آوردند. آنان در این مدت نتوانستند او را یاری کنند و به آیینش عزت بخشند و ظلم را از خود دور کنند؛ تا اینکه خداوند این فضیلت و کرامت را نصیب شما کرد و این نعمت را به شما اختصاص داد. خداوند ایمان به خود و رسولش و توفیق دور ساختن دشمنان از پیامبر و یارانش و عزت بخشیدن به او و دینش و جهاد با دشمنانش را نصیبتان کرد. شما بیش از همه بر دشمنان پیامبر سخت گرفتید تا اینکه عرب، خواه و ناخواه، تسلیم امر خداوند شد و رهبری پیامبر را با خواری پذیرفت و خداوند به وسیله شما بسیاری از دشمنان رسولش را کشت. بنابراین، عرب با شمشیرهای شما به اسلام نزدیک شد. خداوند در حالی پیامبر را قبض روح کرد که او از شما راضی بود و نور چشمش بودید. خلافت را در دست خود گیرید؛ زیرا تنها از آن شما است.

همه انصار گفتند: رأیی درست آوردی و سخنی درست گفتی و ما هرگز رأی تو را رها نمی‌کنیم. ما حکومت را به تو می‌سپاریم؛ چراکه مورد رضایت ما و مؤمنان صالح هستی. سپس گفت‌وگو میان حاضران در گرفت. برخی گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرفتند و گفتند: «ما مهاجر و اصحاب نخستین رسول خدا(ص) هستیم، ما خویشاوندان و دوستان اوییم، و چرا با ما بر سر حکومت پس از پیامبر نزاع می‌کنید» چه کنیم؟ شماری از انصار پاسخ دادند: در این صورت می‌گوییم: «زمامداری از ما و زمامداری از شما تعیین شود». و هرگز به کم‌تر از این راضی نمی‌شویم. سعد بن عباده با شنیدن این سخن گفت: «این نخستین سستی است»[۳۴]. أسید بن حضیر انصاری اوسی -که سخنانش مقبول انصار بود- ایستاد و گفت: ای انصار، خداوند نعمت بزرگی به شما عنایت کرده است؛ زیرا شما را «انصار» نامید و هجرت را به سوی شما قرار داد و پیامبر را در میان شما قبض روح کرد، پس، امر حکومت را برای خدا قرار دهید و این امر برای قریش است نه شما. بنابراین، آنان هر کس را مقدم داشتند، شما نیز او را مقدم دارید و هر که را پس انداختند، شما نیز پس اندازید.

در این هنگام، عده‌ای او را با سخنان تند خاموش کردند. سپس بشیر بن سعد انصاری -از افاضل انصار- ایستاد و گفت: ای انصار، موقعیت و وجود شما به سبب قریش است و موقعیت و وجود قریش نیز به سبب شما است. اگر ادعای شما حق باشد، کسی از شما رویگردان نخواهد شد؛ اگر بگویید: «ما قریش را پناه دادیم و یاری رساندیم»، آنچه خداوند به آنان داده، بهتر از آن چیزی است که به شما داده است. همانند کسانی نباشید که نعمت خدا را به کفر مبدل ساختند و قوم خود را به دیار هلاکت رهسپار کردند[۳۵]. سپس عویم بن ساعده ایستاد و گفت: ای انصار، شما نخستین کسانی هستید که در راه دین جنگیدید؛ پس نخستین کسانی نباشید که با اهل دین می‌جنگند. خلافت تنها برای اهل نبوت است. پس آن را در همان جایی نهید که خدای عزوجل نهاده است؛ زیرا دعوت ابراهیم(ع) به سوی آنان است.

پس از عویم، معن بن عدی انصاری ایستاد و گفت: ای انصار، اگر این امر برای شما است نه قریش، آنان را آگاه کنید تا با شما بیعت کنند؛ و اگر برای آنان است نه شما، پس به آنان واگذارید. به خدا سوگند، پیش از رحلت رسول خدا(ص) پشت سر ابوبکر نماز گزاردیم[۳۶] و از اینجا دانستیم که پیامبر به حکومت او بر ما راضی است؛ زیرا نماز ستون دین است. انصار در حال گفت‌وگو بودند که ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح با شماری از مهاجران رسیدند. سعد بن عباده را - چون بیمار بود - در پارچه‌ای پیچیده بودند و عده‌ای از انصار در پیرامونش به چشم می‌خورند و راضی به جانشینی برای او نبودند[۳۷]. همین که مهاجران به سقیفه درآمدند، عمر، سعد بن عباده را نشان داد و گفت: «این کیست؟»[۳۸] گفتند: «سعد بن عباده است». یکی از انصار ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ما انصار و یاران پیامبر و پیش‌مرگان اسلام هستیم. اما شما ای قریش، گروهی کوچک در میان مایید که اندک اندک به دیار ما ملحق شدید و حال آمده‌اید حکومت را از ما غصب کنید؟[۳۹]

مهاجران نشستند و برای مدتی سکوت اختیار کردند. ثابت بن قیس بن شماس انصاری، خطیب انصار، گفت: ای مهاجران، به خوبی می‌دانید و می‌دانیم که خدای متعال، پیامبرش محمد(ص) را مبعوث کرد. نخست در مکه، مواجه با آزار و تکذیب بود و خداوند او را تنها به خویشتن‌داری و عفو نیکو امر فرمود. سپس او را به هجرت امر کرد و موظف به جنگ ساخت و از خانه‌اش به جایی دیگر فرستاد. ما یاور او بودیم و سرزمین ما مقصد هجرت و محل استقرارش بود. سپس شما آمدید. ما اموالمان را با شما تقسیم کردیم و انتظار کاری از شما نداشتیم و شما را در خانه‌هامان جا دادیم و در منافع، شما را مقدم داشتیم. ما انصار خداوند و پیش‌مرگان اسلام هستیم. ما همان کسانی هستیم که خداوند درباره ما این آیه را نازل فرمود: ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ[۴۰]. جز این، آیه‌هایی دیگر نیز درباره ما نازل شده و کسی منکر آن نیست. شما به خوبی آگاهید از فضایلی که پیامبر برای ما برشمرده است. او از دنیا رفت در حالی که کسی را به جانشینی خویش برنگزید. بر اساس کتاب و سنت هر کس را که مردم برای این امر وکیل کنند، خداوند نیز به او وکالت داده است، و خداوند متعال مردم را بر گمراهی گرد نمی‌آورد. بنابراین، ما انصار خداوندیم و امامت مردم با ما است. ای مهاجران، اگر دلیلی دارید، بیان کنید. والسلام.

پس از سخنان ثابت بن قیس، ابوبکر خطاب به او گفت: ای ثابت، به جان خودم سوگند، شما همان‌گونه هستید که وصف کردی و کسی منکر آن نیست. ولی ما کسانی هستیم که خداوند درباره ما این آیه را نازل فرموده است: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ[۴۱]. خداوند به این صورت شما را گرامی داشته است که همراه با راستگویان باشید[۴۲]؛ چراکه می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۴۳]. از سوی دیگر، می‌دانید که عرب امر خلافت را برای غیر قریش نمی‌پذیرد؛ زیرا آنان در میان عرب و در دل آنند [نه در حاشیه]، و دعای ابراهیم(ع) به آنان اختصاص دارد[۴۴]. من به یکی از این دو نفر برای شما رضایت دارم: عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح. با هر یک خواستید بیعت کنید. ثابت بن قیس گفت: «ای مهاجران، آیا گفته ابوبکر را می‌پذیرید؟» گفتند: «آری». ثابت گفت: «سزاوار نیست نافرمانی از رسول خدا را به ابوبکر نسبت دهید». گفتند: «چگونه؟» گفت: زیرا گفتید که رسول خدا(ص) او را برای شما برگزیده است و در حیاتش برای امامت نماز پیش فرستاده است و این را تنها از آن‌رو انجام داده که او را به جانشینی خود برگزیده است. بنابراین، ابوبکر با خودداری از پذیرش خلافت، از دستور رسول خدا(ص) سرپیچی کرده و گفته است: «به یکی از این دو، عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح، برای حکومت بر شما رضایت دارم». حکومت این دو نفر چگونه است در حالی که رسول خدا(ص) ابوبکر را برگزیده و بر این دو نفر ترجیح داده است؟ شاید شما‌، ای مهاجران، با شهادت دروغ بر اینکه پیامبر ابوبکر را به جانشینی برگزیده است، خدا را عصیان کرده‌اید[۴۵].

بنا به نقل دیگر، ابوبکر هنگام ورود، پس از حمد و ثنای الهی گفت: خداوند محمد را به عنوان رسول خود در میان مردم و شاهد بر امتش برانگیخت تا خدا را بپرستند و به وحدانیت او گواهی دهند، در حالی که آنان جز پروردگار، خدایان پرشمار را می‌پرستیدند و می‌پنداشتند آنان شفیع خواهند بود و برایشان سودمندند؛ حال آن‌که سنگ‌ها و چوب‌های تراشیده بودند: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ[۴۶]. بت‌پرستان می‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى[۴۷]. برای عرب سنگین بود که دین پدرانشان را کنار گذارند، اما خداوند توفیق تصدیق پیامبر و ایمان به او و یاری رسانیدنش را ویژه مهاجران نخستین از قوم او کرد و آنان در برابر آزار عرب و تکذیبشان شکیبایی پیش گرفتند و همه مردم با آنان مخالف و بر سر خشم بودند. مهاجران صدر اسلام، از شمار اندکشان و دشمنی مردم و یگانگی قومشان علیه آنان هراسی به دل راه ندادند. آنان نخستین عبادت کنندگان خداوند در زمین و ایمان آورندگان به خدا و رسولند. آنان نزدیکان و از عشیره پیامبرند. آنان پس از او شایسته‌ترین مردم برای خلافتند و جز ستم‌گران با آنان نزاع نمی‌کنند.

اما شما‌، ای انصار، کسانی هستید که فضلتان در دین و سابقه عظیمتان در اسلام انکارپذیر نیست. خداوند به اینکه شما انصار دین و رسولش باشید، راضی شد و هجرت رسولش را به سوی شما قرار داد و همسران و اصحاب بزرگ او در میان شمایند. بنابراین، در نظر ما پس از مهاجران نخست، کسی مقام و منزلت شما را ندارد. زمام امور در دست ما است و شما در مقام وزارتید و در همه امور با شما مشورت می‌کنیم و امور را بی‌شما اداره نمی‌کنیم. سپس، حباب بن منذر بن جموح ایستاد و گفت: ای انصار، حکومت بر خود را خود در دست گیرید. اینان در پناه شما و در سایه شمایند و هرگز کسی جرئت نمی‌کند با شما مخالفت کند. هرگز مردم بر خلاف نظر شما عمل نمی‌کنند. شما مردمی باعزت و ثروتمندید؛ دارای شماری بسیار و قدرت و تجربه و شجاعت. مردم تنها به تصمیم شما نگاه می‌کنند. با هم اختلاف نکنید که در این صورت، اندیشه شما تباه می‌گردد و حکومت را از دست می‌دهید. اگر این گروه حکومت شما را نپذیرفتند، باید امیری از ما و امیری از آنان تعیین شود. در این هنگام عمر گفت: هرگز، دو حاکم در یک زمان جمع نمی‌شوند[۴۸]. به خدا سوگند، عرب رضایت نمی‌دهد که شما را حاکم کند در حالی که پیامبر از شما نیست، لیک مانعی نمی‌بیند که حکومت را به کسی سپارد که پیامبر از آن قبیله است و حاکمشان از آن قبیله باشد. ما در این باره برای هر عربی که این را نپذیرد، دلیل روشن و آشکاری داریم. از آنجا که ما نزدیکان و از قبیله پیامبر هستیم، کسی در جانشینی ما نزاع نمی‌کند مگر آن‌که اهل سخن باطل یا گناه کار باشد یا در هلاکت افتاده باشد.

سپس حباب بن منذر ایستاد و گفت: ای انصار، زمام امور را در دست گیرید و به سخنان این مرد و اطرافیانش گوش نکنید که نصیب شما را از حکومت خواهند گرفت. اگر به خواسته شما تن ندادند، آنان را از این سرزمین بیرون کنید و حکومت را در دست گیرید. به خدا سوگند، شما نسبت به آنان در این امر سزاوارترید. با شمشیر شما بود که مردم به این دین گرویدند. من پناهگاه شما در هنگام رأی و تدبیر و اندیشه و مرد گرامی انصارم. به خدا سوگند، اگر بخواهید خلافت را به شما بازمی‌گردانم[۴۹]. عمر گفت: «در این صورت خدا تو را می‌کشد!» حباب پاسخ داد: «بلکه تو را می‌کشد!» سپس ابو عبیده گفت: «ای انصار، شما نخستین کسانی بودید که اسلام را یاری کردید؛ پس نخستین کسانی مباشید که دین خدا را تغییر می‌دهند».

بشیر بن سعد، از بزرگان خزرج، نیز ایستاد و گفت: ای انصار، به خدا سوگند، اگر چه ما در جهاد با مشرکان، بافضیلت‌تریم و سابقه‌ای بیش‌تر در اسلام داریم، جز رضای پروردگار و پیروی از پیامبر، چیزی دیگر نمی‌خواهیم. سزاوار نیست بر مردم تکبر کنیم. ما برای دنیا ارزشی قائل نیستیم؛ زیرا خداوند بر ما منت گذاشت. بدانید که محمد(ص) از قریش است و قوم او به خلافت سزاوارترند. خدا را سوگند می‌دهم که روزی نیاورد که با آنان در این امر نزاع کنم. از خدا بترسید و با آنان مخالفت و نزاع نکنید. سپس ابوبکر گفت: «این عمر است و این هم ابو عبیده؛ با هر یک خواستید بیعت کنید». عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند، در برابر تو حکومت را نمی‌پذیریم؛ زیرا تو برتر از همه مهاجرانی و همراه پیامبر در غار بودی و جانشین پیامبر در نماز بودی، در حالی که نماز برترین عمل در اسلام است. بنا بر این، چه کسی شایسته است در خلافت از تو پیشی گیرد؟ دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم[۵۰].

در احتجاج آمده است که عمر و ابوعبیده در برابر پیشنهاد ابوبکر گفتند: ای ابوبکر، سزاوار نیست که ما بر تو پیشی گیریم. تو همراه پیامبر در غار بودی. بنا بر این، تو برای خلافت سزاوارتری[۵۱]. در نقل احتجاج، نماز گزاردن ابوبکر به جای پیامبر نیامده است. بنا بر این، بعید نیست که در زمان‌های بعد این ماجرا را ساخته باشند. در تاریخ یعقوبی از قول ابوبکر، هنگام پیشنهاد بیعت با عمر و ابو عبیده، برای نشان دادن فضیلت هر یک، روایتی از رسول خدا(ص) نقل شده است. درباره عمر این دعا از پیامبر آمده است: «خداوندا، دین را به وسیله او عزت بخش». دربارۀ ابوعبیده از قول پیامبر آمده است: «امیر این امت است»[۵۲]. بنا بر نقل العقد الفرید، پس از پیشنهاد ابوبکر، عمر گفت: آیا در حیات تو من عهده‌دار خلافت شوم؟ هیچ کس تو را از مقامی که پیامبر به تو داده است، کنار نخواهد زد[۵۳]. اما بنا بر نقل الامامة و السیاسه، عمر در برابر پیشنهاد ابوبکر گفت: پناه بر خدا که تو در میان ما باشی و چنین پیش آید. تو در این امر از همه ما سزاوارتری و در مصاحبت رسول خدا(ص) پیش‌تری و از همه ما توان‌گرتری. تو با فضیلت‌ترین مهاجری و همراه پیامبر در غار بودی و جانشین پیامبر در نماز بودی و نماز با فضیلت‌ترین رکن اسلام است. با این همه، چه کسی سزاوار است که بر تو پیشی جوید و حکومت را در دست گیرد؟ دستت را بگشا تا بیعت کنم[۵۴].

در نقل دیگر چنین آمده است که ابوبکر گفت: «ای عمر! دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم». عمر گفت: «تو از من برتری». ابوبکر گفت: «تو از من توانمندتری». عمر گفت: «توانمندی من برای تو و در کنار فضل تو است»[۵۵]. نقل است که چون حباب بن منذر پیشنهاد کرد که امیری از انصار و امیری از مهاجران انتخاب شود، اسید بن حضیر انصاری و بشیر بن سعد انصاری گفتند: سخنی ناشایست گفتی ای حباب. درست نیست که دو امیر در یک سرزمین حکومت کنند که با یکدیگر مخالفند. حباب گفت: به خدا سوگند، ای اسید و ای بشیر بن سعد، با این پیشنهاد، جز عزت شما چیز دیگر نمی‌خواهم. اگر سخن من را نمی‌پذیرید در کنار شما هستم. اگر آنچه آنان نمی‌خواهند روی دهد و بنا شود ما نیز کسانی را در کنار این دو مهاجر (عمر و ابوعبیده) معرفی کنیم، آنان شمایید.

سپس در اشعاری، فضایل انصار و دلایل حق آنان در امر حکومت را برشمرد. هنگامی که شعر سرایی حباب پایان یافت، عمر گفت: آری، ای حباب، سخنی درشت [و نشدنی] گفتی. دو شمشیر در یک نیام جمع نمی‌شوند. در حالی که پیامبر از غیر شما است، مردم عرب رضایت نمی‌دهند شما را امیر کنند، بلکه امارت را به کسانی می‌سپارند که نبوت در میان آنان است. ای حباب، در آن‌چه گفتی، فساد دین و دنیا است. خدا یکی و اسلام یکی و دین یکی است و امور تنها با یک امیر اصلاح می‌شود؛ زیرا اگر امروز دو امام باشد، فردا هم دو امام خواهد بود، و روا نیست که اسلام بیش از یکی باشد. از خدا بترسید و خلافت را به کسی از قریش بسپارید که مهاجر و انصار درباره‌اش اتفاق کنند. حباب گفت: ای انصار، به سخن این مرد و اطرافیانش توجه نکنید که بهره شما در خلافت از میان خواهد رفت. اگر آنان از خواسته شما روی گرداندند، از مدینه بیرونشان کنید و حکومت بر آنان را در دست گیرید. عرب به خوبی از عزت و قدرت شما در جاهلیت و اسلام آگاه است. به خدا سوگند، پس از این احدی سخن من را رد نمی‌کند مگر اینکه بینی‌اش را با شمشیر می‌زنم. عمر گفت: «ای حباب، خدا تو را بکشد!» حباب جواب داد: «تو را بکشد ای عمر!»

عمر گفت: همۀ عرب می‌داند که شما، انصار خدا و رسولش محمد هستید. شما برادران ما در اسلام و شریکانمان در دین هستید. به خدا سوگند، هرگز در خیر و شر نبودیم مگر اینکه شما در کنارمان بودید. شما محبوب‌ترین مردم در نظر مایید و بیش از همه بر ما خوبی کرده‌اید. شما کسانی هستید که در نیازمندی، ما را بر خود مقدم داشتید، و به خدا سوگند، همواره برادران مهاجرتان را در اموال خود پیش می‌داشتید و بر شما واجب است که نگذارید اختلاف میان این امت به دست شما افتد. سزاوار نیست به برادرانتان در خیری حسد ورزید که خدای عزوجل برایشان برنهاده است. سعد شایسته خلافت نیست. ثابت بن قیس گفت: ای عمر، سعد برای حکومت از دیگران صالح‌تر و سزاوارتر است؛ زیرا این خانه مدینه خانه او است و شما میهمانید. سپس، حسان بن ثابت ایستاد و در اشعاری، ویژگی‌ها و فداکاری‌های انصار را در راه اسلام برشمرد. داد و فریاد میان مهاجر و انصار بلند شد و برخی می‌خواستند یکدیگر را بکشند. معن بن عدی انصاری برخاست و مردم را ساکت کرد و گفت:   ای مهاجران، به خدا سوگند، در میان خلق خدا هیچ کس در نظر ما عزیزتر از شما نیست، اما ما نگران آینده‌ایم. نزدیک‌تر به عدالت برای امت محمد، همان سخن پیامبر است که می‌فرماید: «امامان از قریشند و حکومت تنها در میان آنان است».

بشیر بن سعد انصاری گفت: آری، به خدا سوگند، این سخن را از پیامبر شنیده‌ایم و می‌دانیم که پس از او، قوم او صاحبان امارتند. خدا را سوگند می‌دهم روزی را نیاورد که با قوم پیامبر بر سر حکومت نزاع کنم. ای انصار، از خدا بترسید و با آنان مخالفت نکنید. ابوبکر گفت: رحمك الله و جزاك عن الإسلام خيرا. من خواهان خلافت نیستم. این عمر بن خطاب و این ابوعبیدة بن جراح؛ با هر کدام خواستید بیعت کنید[۵۶]. از جمله سخنان ابوبکر در سقیفه چنین است: ما اهل الله هستیم. خانه‌های ما به کعبه نزدیک‌تر است. نزدیک‌ترین خویشاوندی به رسول خدا را داریم. اگر خزرج حکومت را به دست گیرد، اوس کوتاه نخواهد آمد، و اگر اوس آن را به دست گیرد، خزرج کوتاه نمی‌آید؛ زیرا میان این دو قبیله، کشتاری فراموش نشدنی و زخم‌هایی التیام نیافتنی است. اگر کسی از شما ادعایی کند، میان دهان شیر خواهد رفت و مهاجر و انصار او را می‌درند[۵۷].

برابر نقل ابن قتیبه، پس از ورود مهاجران به سقیفه، ابوبکر برای جمع حاضر چنین سخن گفت: خداوند، محمد(ص) را برای هدایت و دین حق فرستاد و او مردم را به اسلام دعوت کرد. خداوند نیز ما را به دعوت او متمایل کرد و ما مهاجران، نخستین مسلمانان بودیم و مردم پیرو ما بودند و ما معاشران رسول خدا(ص) هستیم و شریف‌ترین نسب را در میان عرب داریم. هیچ قبیله‌ای از قبایل عرب نیست مگر اینکه قریش در آن ولادت دارد[۵۸]. اما شما [ای انصار!] به خدا سوگند، مهاجران و پیامبر را پناه دادید و یاری کردید. شما یار ما در دین و مددکار رسول خدا(ص) بودید. شما در کتاب خداوند متعال برادران مایید و در دین خدا و در غم و شادی، شریک ما. به خدا سوگند، هرگز در شر یا خیری نبودیم مگر آن‌که شما در کنارمان بودید. شما محبوب‌ترین مردم نزد مایید؛ بیش از همه به ما عزت دادید و بیش از همه راضی به قضای الهی و تسلیم فرمان خداوند عزوجل هستید و تسلیم آن‌چه برای شما و برای برادران مهاجرتان پیش آمده است. حق مهاجران از همه مردم بیش‌تر است. به آنان حسد نورزید. شما کسانی هستید که در هنگام نیازمندی خود، دیگران را ترجیح می‌دهید. به خدا سوگند، برادران مهاجرتان را همواره ترجیح داده‌اید. شما سزاوارترین کسانی هستید که اختلاف در حکومت با شما صورت نگیرد. شما باید دورترین کسانی باشید که به خیری که خداوند برای برادرانتان پدید آورده است، حسد ورزید. تنها شما را به ابوعبیده یا عمر فرامی‌خوانم و من به هر دوی آنان برای شما و حکومت راضی هستم و هر دو برای این کار شایسته‌اند.

عمر و ابوعبیده گفتند: ای ابوبکر! سزاوار نیست کسی بر تو سروری کند. تو در غار همراه پیامبر بودی و رسول خدا(ص) به تو دستور نماز داد [که امام جماعت مردم شوی]. بنا بر این، تو شایسته‌ترین کس برای حکومتی. انصار گفتند: به خدا سوگند، برای خیری که خداوند نصیبتان کرده است، به شما حسد نمی‌ورزیم، و بحمدالله ای ابوبکر، ما همان‌گونه‌ایم که وصف کردی. کسی از مخلوقات خداوند در نظر ما محبوب‌تر و مبارک‌تر از شما نیست و به کسی دیگر راضی نیستیم. اما ما از آینده می‌ترسیم و نگرانیم کسی حکومت را در دست گیرد که نه از ما و نه از شما باشد. اگر امروز کسی از ما و کسی از خود را برگزینید، راضی می‌شویم و بیعت می‌کنیم و تا زمانی که این امت پا بر جا است این گونه قرار می‌گذاریم که اگر یکی از انصار از دنیا رفت، یکی دیگر از انصار را انتخاب کنیم، و چون مهاجری از دنیا رفت، مهاجری دیگر انتخاب کنیم. این شیوه در امت محمد(ص) به عدالت نزدیک‌تر است تا اینکه برخی از ما تابع برخی دیگر شود و در نتیجه قریشی بترسد از اینکه از حاکم رویگردان شود و انصاری او را در بند کشد، یا انصاری بترسد که قریشی او را در بند کشد. ابن قتیبه همان سخنان را که ابوبکر بر زبان آورد، در همین قسمت پس از ورود مهاجران، آورده است[۵۹] که ما از تاریخ طبری نقل کردیم. عبدالرحمان بن عوف برای نشان دادن برتری قریش بر انصار گفت: ای انصار، شما دارای فضیلت هستید، ولی در میان شما کسی مانند ابوبکر و عمر و علی یافت نمی‌شود.

منذر بن ارقم ایستاد و گفت: منکر فضیلت کسانی که نام بردی نیستیم، اما در میان آنان مردی است که اگر حکومت را بخواهد، احدی با او نزاع نمی‌کند. مراد او از آن شخص، علی بن ابی طالب(ع) بود[۶۰]. بنا بر نقل ابن حجر، هنگامی که انصار پای فشردند که یک نفر از آنان و یک نفر از مهاجران برای خلافت انتخاب شود، زید بن ثابت ایستاد و گفت: آیا می‌دانید که رسول خدا(ص) از مهاجران بود و خلیفه‌اش نیز از آنان است؟ ما انصار پیامبر بودیم و نیز انصار خلیفه‌اش خواهیم بود؛ همان‌گونه که انصار پیامبر بودیم[۶۱]. همین که عمر و ابوعبیده پیش رفتند تا بیعت کنند، بشیر بن سعد از آنان پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. حباب بن منذر وقتی این صحنه را دید، فریاد زد: ای بشیر بن سعد، خویشاوندی را قطع کردی، چه نیازی به این کار داشتی؟ آیا در حکومت به پسر عمویت حسد داشتی؟

بشیر گفت: نه، به خدا سوگند، دوست نداشتم با قومی بر سر حقی ستیزه کنم که خداوند برای آنان قرار داده است. وقتی مردان اوس، کار بشیر بن سعد و خواسته قریش را دیدند و اینکه خزرج می‌خواهد سعد بن عباده را به خلافت برگزیند، برخی از آنان، از جمله اسید بن حضیر (از بزرگان اوس)، به برخی دیگر گفتند: به خدا سوگند، اگر خزرج بار دیگر حکومت را در دست گیرد، برای همیشه برتری خود بر شما را حفظ می‌کند و هیچ‌گاه بهره‌ای از حکومت نصیب شما نمی‌کند. پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید. بدین‌سان، اوسیان نیز برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند[۶۲]. پس از بیعت مردم با ابوبکر، همه یا برخی از انصار گفتند: «جز با علی با هیچ کس بیعت نمی‌کنیم»[۶۳].

بنا بر نقل ابن قتیبه، هنگامی که مردم شروع به بیعت کردند، حباب دست به شمشیر برد، اما آن را از دستش گرفتند. در حالی که دیگران برای بیعت می‌رفتند، او با لباسش به صورتشان می‌زد تا اینکه بیعت تمام شد. حباب به انصار گفت: ای انصار، سرانجام این کار را انجام دادید؟ به خدا سوگند، بدانید فرزندانتان را بر در خانه فرزندان مهاجران می‌بینم که دست گدایی دراز می‌کنند و آنان حتی از دادن آب به فرزندانتان خودداری می‌کنند. ابوبکر گفت: «‌ای حباب، آیا از ما می‌ترسی؟» پاسخ داد: «از تو نمی‌ترسم، اما از کسی می‌ترسم که پس از تو می‌آید». ابوبکر گفت: «وقتی چنین شد، اختیار حکومت در دست تو و اصحابت باشد و تو ملزم به پیروی از ما نخواهی بود». حباب گفت: «هرگز! ای ابوبکر، هرگاه من و تو از دنیا رفتیم، پس از تو کسی خواهد آمد که طعم ستم را به ما خواهد چشاند»[۶۴]. پس از آن، سعد بن عباده گفت: به خدا سوگند، اگر می‌توانستم برخیزم، همانند شیر چنان فریادی می‌کشیدم که تو و اصحابت را بیرون اندازد و تو را به قومی ملحق می‌کردم که در میان آنان زیر دست و بی‌عزت باشی. همه مردم با ابوبکر بیعت کردند و نزدیک بود سعد را لگدمال کنند. سعد گفت: «مرا کشتید!» شخصی گفت: «بکشیدش، خدا او را بکشد!» آن‌گاه سعد از اطرافیان خواست که او را بیرون برند. آنان نیز سعد را به خانه‌اش رساندند[۶۵]. عمر گوید: هنگامی که مردم بیعت کردند، به سعد بن عباده حمله‌ور شدیم. شخصی گفت: «سعد را کشتید!» گفتم: «خدا او را بکشد!»[۶۶].

بنا بر نقل دیگر، عمر پس از اینکه گفت: «سعد را بکشید! خدا او را بکشد!» بالای سر سعد رفت و گفت: «می‌خواهم چنان لگدمالت کنم که ناقص شوی». سعد ریش عمر را گرفت و گفت: «به خدا سوگند، اگر یک مو از من کم شود، با دندان جلو برنمی‌گردی». ابوبکر گفت: «صبر کن ای عمر، در این هنگام مدارا بهتر است». عمر نیز از سعد دست برداشت. سعد گفت: به خدا سوگند، اگر می‌توانستم بلند شوم، همانند شیر چنان فریادی می‌کشیدم که با اطرافیانت به سوراخ روی و به خدا سوگند، تو را در میان مردمی می‌فرستادم که زیر دست باشی، نه اینکه از تو پیروی کنند[۶۷]. مردم، یک یک، برای بیعت به پیش می‌رفتند و حارث بن هشام (برادر ابوجهل) ضمن اشعاری، در همان حال که مناقب انصار را برمی‌شمرد، تصریح کرد که حکومت حق قریش است. مردم برای بیعت با ابوبکر چنان هجوم بردند که نزدیک بود سعد بن عباده را پایمال کنند. یکی از انصار گفت: «ای مردم، مواظب سعد باشید که بیماری‌اش شدید است». یکی از مهاجران در اشعاری ازدحام انصار در اطراف سعد را بیان کرد و آنان را به علت بیعت با ابوبکر ستود.

عبدالرحمان بن عوف زهری نزد شماری از انصار آمد و گفت: ای انصار، به خدا سوگند، آن‌چه از فضل و شرف و نصرت اسلام برای خویش برشمردید، انکارپذیر نیست، ولی در میان شما کسی مانند ابوبکر و عمر و عثمان و ابوعبیده جراح نیست، و درست نیست خود را در فضل، در کنار کسی قرار دهید که از شما برتر است. زید بن ارقم انصاری به او گفت: ای ابن عوف، ما منکر فضیلت آنان نیستیم که نام بردی، ولی این کسان نیز از مایند: بزرگ خزرج، سعد بن عباده، و بزرگ اوس، سعد بن معاذ که برای مرگ او عرش تکان خورد، و ابی بن کعب که در عصر خود دارای بهترین قرائت است، و معاذ بن جبل که پیشاپیش علما در قیامت می‌آید، و زید بن ثابت که آگاه‌ترین کس به احکام الهی در عصر خویش بود، و خبیب بن عدی که زنبورها از او دفاع کردند[۶۸] و غسیل الملائکه، حنظلة بن أبی عامر، و خزیمة بن ثابت که رسول خدا(ص) شهادتش را به جای دو شهادت پذیرفت، و جز اینان که خود می‌شناسی و ذکر نامشان و بیان اعمال نیکشان در کنار رسول خدا(ص) به درازا می‌کشد.

ای ابن عوف، اگر علی بن ابی طالب و دیگر بنی هاشم مشغول دفن پیامبر نبودند و برای غم از دست رفتن رسول خدا(ص) در خانه‌هایشان ننشسته بودند، کسی در امر خلافت طمع نمی‌کرد. بازگرد و اصحابت را به آن‌چه توان آن را ندارند، تحریک نکن[۶۹]. واقدی در ادامه آورده است که ابوبکر در پی امام علی(ع) فرستاد. امام آمد و سخنانی میانشان رد و بدل شد. اما با توجه به منابع تاریخی دیگر، گفت‌وگوی امام باید مربوط به ماجرای پس از سقیفه باشد. همچنین بعید نیست که گفت‌وگوی عبدالرحمان بن عوف و زید بن ارقم نیز مربوط به رویدادهای پس از سقیفه باشد.[۷۰]

پاسخ به استدلال‌های سقیفه

حاضران سقیفه را می‌توان به دو گروه مهاجر و انصار تقسیم کرد که هر دو طرف برای دست یافتن به حکومت ادله‌ای اقامه کردند که برخی از آنها صریح است و برخی دیگر، از قراین و در ضمن سخنانشان به دست می‌آید. در اینجا به آن‌چه از ادله دو طرف دست یافته‌ایم، پاسخ می‌دهیم. پاسخ کلی به دو طرف این است که دلیل تراشی‌ها برای گرفتن حکومت، زمانی پذیرفته است که نصی از سوی خدا و پیامبر در میان نباشد؛ مگر اینکه کسی بپندارد فهم و درک او بیش‌تر از درک و فهم خدا و پیامبر است. برندگان سقیفه در زمان‌های بعد از سقیفه نیز توجیهاتی برای کار خود برشمردند که بعید نیست آنها را در سقیفه هم مطرح کرده باشند، اما به ما نرسیده است. در اینجا به این‌گونه توجیهات نیز می‌پردازیم:

ادله مهاجران

عمده ادله مهاجران برای گرفتن حکومت یا برای خلافت ابوبکر بی‌اساس است، و بنا بر بیش‌تر استدلال‌های آنان، باز هم علی(ع) مقدم بر کسانی است که حکومت را به دست گرفتند.

  1. خویشاوندی با رسول خدا(ص)[۷۱]: اگر فرض کنیم که خویشاوندی با پیامبر ملاک جانشینی است، امام علی(ع) از هر سه خلیفه به پیامبر در خویشاوندی نزدیک‌تر است؛ چراکه او، هم پسر عمو و هم داماد پیامبر است. امام در پاسخ به نامۀ معاویه می‌فرماید: «مهاجران در سقیفه با استناد به خویشاوندی با رسول خدا(ص) توانستند بر انصار پیروز شوند. اگر دلیل برتری این است، حق با ما است نه با شما»[۷۲]. هنگامی که امام علی(ع) را برای بیعت نزد ابوبکر بردند و از او خواستند بیعت کند، حضرت فرمود: «من به این امر از شما سزاوارترم. با شما بیعت نمی‌کنم؛ بهتر است شما با من بیعت کنید. حکومت را با استدلال به خویشاوندی با پیامبر گرفتید.... بنا بر همین استدلال، من نیز استدلال می‌کنم. ما به رسول خدا -در حیات و ممات- نزدیک‌تریم. با ما انصاف داشته باشید اگر ایمان دارید»[۷۳].
  2. پیشی گرفتن در ایمان[۷۴]: اگر پیشی گرفتن در ایمان به پیامبر ملاک انتخاب خلیفه است، ابن ابی الحدید، طبری، واقدی و قرطبی بر این باورند که امام علی(ع) نخستین کسی است که به رسول خدا(ص) ایمان آورده و خود حضرت نیز به آن تصریح کرده است[۷۵].
  3. یاری پیامبر[۷۶]: تاریخ صدر اسلام نشان می‌دهد که علی(ع) بیش از همه، در سخت‌ترین روزها، به ویژه جنگ‌ها، در کنار پیامبر بوده و به یاری او می‌شتافته است. عمر سوگند یاد می‌کند که اگر شمشیر علی(ع) نبود، ستون خیمه دین برپا نمی‌شد[۷۷]. از مهم‌ترین دلیل‌هایی که بنا بر آن قریشیان نگذاشتند حکومت به دست امام علی(ع) افتد، همین بود که حضرت در جنگ‌ها و در رکاب پیامبر بسیاری از آنان را کشته بود[۷۸]. چه کسی را سراغ داریم که چنین برای پیامبر جان‌فشانی کند که چون کافران بخواهند شبانه به خانه پیامبر حمله برند و حضرت را در بستر به قتل رسانند، در بسترش بخوابد، با اینکه می‌داند چنین نقشه‌ای در کار است.
  4. قرشی بودن پیامبر[۷۹]: اگر فرض کنیم که چون پیامبر قرشی است، خلیفه نیز باید از قریش باشد، امام علی(ع)، قرشی و از عشیره او بود.
  5. امامت در نماز[۸۰]: پیامبر ابوبکر را به عنوان امام جماعت برگزیده است. اگر مراد، نماز روز پایانی حیات پیامبر است، این پذیرفته نیست؛ زیرا بنا بر نقلی، عایشه از جانب خود، پدرش را به امامت فرستاده است[۸۱]. بحث در این‌باره مفصل است، و تنها به همین مقدار بسنده می‌کنیم که پیامبر در روزهای پایانی حیات، زیاد سفارش می‌کرد که اصحاب، از جمله ابوبکر[۸۲]، همراه اسامه بی‌درنگ به جنگ روند؛ پس چگونه ممکن است حضرت او را به امامت جماعت گسیل کرده باشد؟ وقتی ابوبکر برای نماز به مسجد رفت، یکی از اصحاب همین ایراد را از او گرفت[۸۳]. فرض کنیم که پیامبر او را برای امامت جماعت فرستاده است، مگر این نشانه خلافت پس از پیامبر است؟ اگر این نشانه خلافت باشد، پیامبر حتی پیش از بیماری نیز شماری بسیار از اصحاب را برای امامت تعیین کرده و حتی بنا بر برخی نقل‌ها، گاه خود حضرت پشت سر آنان نماز گزارده است؛ در حالی که کسی آن را نشانه خلافت خود ندانسته است. از میان آنان می‌توان از این کسان نام برد: عبدالرحمان بن عوف، عمرو بن ام مکتوم، ابورهم کلثوم بن حصین، ابن عبد منذر، ابوذر غفاری، ابن عرفطه[۸۴].
  6. همراهی پیامبر در غار ثور[۸۵]: از فضیلت‌هایی که برای ابوبکر در سقیفه برشمرده‌اند، همراهی با پیامبر اکرم(ص) در غار ثور است که آیه چهلم سوره توبه به آن اشاره دارد: هنگامی که کافران او را [از مکه] بیرون کردند، وی دومین نفر بود. در غار به همسفر خود گفت: «غم مخور که خدا با ما است». در این هنگام خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که نمی‌دیدید، او را یاری کرد. برخی خواسته‌اند از این آیه، فضیلتی برای ابوبکر بیرون کشند، در حالی که چنین نیست و واژه «صاحب» بر آن دلالت ندارد؛ زیرا این کلمه به معنای همنشین و همسفر است؛ خواه انسانی نیک باشد یا بد. همچنین خداوند نفرموده است: فأنزل الله سكينته عليهما، بلکه ضمیر مفرد به کار برده و آن را به پیامبر بازگردانیده است و مرجع ضمیر در «أیده» پیامبر است؛ چون محور بحث، کمک خداوند به پیامبر است و مرجع ضمیر باید در هر دو مورد به یک نفر بازگردد.
  7. سالمند بودن: امام علی(ع) هنگام رحلت پیامبراکرم(ص) حدود ۳۳ سال داشته است، و مخالفان، جوانی حضرت را یکی از علت‌های مخالفت خود دانسته‌اند. هنگامی که امام را برای بیعت، نزد ابوبکر بردند و حضرت حکومت را حق خود شمرد، ابوعبیده از در نصیحت درآمد و گفت: «ای پسر عمو، تو جوانی و آنان بزرگسالان قوم تو هستند. تو از تجربه و توان امارت آنان بهره‌ای نداری»[۸۶]. همیشه چنین نیست که هر کس سالمندتر باشد، تجربه بیش‌تر و قدرت مدیریت بالاتری هم داشته باشد. در عصر حاضر نیز بسیاری از مسئولیت‌های حکومتی را به جوان‌ترها می‌دهند. از این گذشته، اگر سن و سال ملاک است، در همان زمان که ابوبکر خلافت را بر عهده گرفت، کسانی دیگر، از جمله پدر او، بودند که از ابوبکر مسن‌تر بودند. در روز تعیین ابوبکر به خلافت، عده‌ای نزد ابو قحافه رفتند و خلافت فرزندش را به او خبر دادند. پرسید: «چرا پسر مرا برای این منصب برگزیدند؟» گفتند: «به این دلیل که از دیگران سالمندتر بود». ابو قحافه گفت: «من که پدر او هستم، از او سالمندترم؛ پس باید مرا به خلافت برمی‌گزیدید»[۸۷].
  8. نزول برخی آیات در فضیلت مهاجران[۸۸]: آیه‌هایی که فضایل مهاجران را برمی‌شمرند، امیرمؤمنان(ع) را نیز در برمی‌گیرند. از این گذشته، آیاتی فراوان در فضیلت شخص امیرمؤمنان(ع) نازل شده‌اند؛ از جمله آنها آیه ولایت[۸۹] است که درباره خلافت او است.
  9. اختلاف میان اوس و خزرج: ابوبکر در سقیفه یادآور شد که اگر یکی از دو طایفه اوس و خزرج حکومت را در دست گیرد، گروه دیگر زیر بار نمی‌رود[۹۰]. بنابراین، برای رفع نزاع جا دارد مهاجران حکومت را در دست گیرند. درست است که اوس و خزرج اختلافات دیرینه داشتند و پیش بینی ابوبکر دور از واقع نبود، اما این دلیل نمی‌شود که حکومت به دست ابوبکر بیفتد. امام علی(ع) نیز نه از اوس بود و نه از خزرج.
  10. ترس از بروز فتنه: در تاریخ آمده است که حضرت زهرا(س) خطاب به ابوبکر و اطرافیانش، بهانه آنان را از گرفتن حکومت، ترس از بروز فتنه خوانده است[۹۱]. نیز نقل است که ابوبکر در سخنانی علت قبول خلافت را ترس از بروز فتنه دانسته است[۹۲]. جای طرح این پرسش است که با فرض این که امام علی(ع) حکومت را به دست می‌گرفت، چه کسانی فتنه برپا می‌کردند. آیا در رأس فتنه گران همانان نبودند که در حیات رسول خدا(ص) هم‌پیمان شدند که نگذارند امام علی(ع) به حکومت برسد؟
  11. نسب شریف[۹۳]: اگر فرض کنیم که قریشیان دارای شریف‌ترین نسب باشند، در میان آنان شریف‌ترین نسب از آن امیرمؤمنان(ع) است؛ زیرا اجداد او و اجداد رسول خدا(ص) یگانه‌اند و بسیاری از آنان از پیامبرانند.
  12. اهل الله بودن[۹۴]: به فرض که چنین سخنی درست باشد، امام علی(ع) که از اهل بیت پیامبر است، بسی سزاوارتر است که خویش را از اهل الله بشمارد.
  13. گرد نیآمدن نبوت و خلافت در بنی هاشم: در زمان‌های بعد، عمر در گفت‌وگو با ابن عباس، دلیل یادشده را مانع این دانست که پس از پیامبر خلافت به بنی‌هاشم برسد. اما ابن عباس به عمر پاسخ داد که این انتخاب قریش در صورتی درست است که با خواست خدا سازگار افتد[۹۵]. از این گذشته، ملاک پذیرش حکومت، شایستگی است، و چه عیبی دارد که نبوت و خلافت در یک طایفه گرد آیند.

در میان استدلال‌های مهاجران، سخنان بی‌اساس دیگری نیز یافت می‌شوند که نیازی به پاسخ ندارند؛ از جمله: نزدیک‌تر بودن خانه قریشیان به کعبه[۹۶] و ولادت در میان قبیله‌های دیگر[۹۷].[۹۸]

ادله انصار

  1. نگرانی از آینده[۹۹]: انصار در جنگ‌های پیامبر اکرم(ص) بسیاری از قریشیان را کشته بودند. بدین‌رو، می‌ترسیدند که قریشیان بر سر کار آیند و از آنان انتقام گیرند. اگر چه نگرانی انصار بجا بود، بهترین چاره همانا عمل و تعبد به وصیت و راهنمایی رسول خدا(ص) بود.
  2. یاری رساندن به پیامبر[۱۰۰]: چنان‌که گذشت، مقام کسی در یاری پیامبر به مقام امیرمؤمنان(ع) نمی‌رسد.
  3. تقدم در یاری رساندن به پیامبر[۱۰۱]: اگر چه آنان نسبت به بیش‌تر مهاجران دراین‌باره دارای حقی افزون‌تر بودند، روشن است که نسبت به امام علی(ع) چنین نبودند.
  4. رضایت پیامبر از انصار[۱۰۲]: درست است که رسول خدا(ص) در روزهای پایانی حیات، سفارش می‌کرد که پس از او به انصار آزار نرسد[۱۰۳]، اما هیچ‌گاه رضایت پیامبر از آنان به پای رضایتش از امیرمؤمنان علی(ع) نمی‌رسد. گفتار عمر درباره روزی که بیماری رسول خدا(ص) شدت یافت، گواهی است بر اوج رضایت پیامبر از امام علی(ع). عمر از رسول خدا(ص) نقل می‌کند: ای عمر، این علی وصی و جانشین من است.... او گنجینه اسرار من است. هر کس از او پیروی کند، از من پیروی کرده، و آن‌که از او نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده است، و هر کس از من سرپیچی کند، از خدا سرپیچی کرده است، و آن‌که از او پیشی گیرد، نبوت مرا تکذیب کرده است. سپس نقل می‌کند که پیامبر، امام را نزدیک خود آورد و میان دو چشمش را بوسید و به شدت گریست[۱۰۴].
  5. سابقه در دین[۱۰۵]: گذشت که امام علی(ع) نخستین کسی بود که ایمان آورد.
  6. تصریح نکردن پیامبر بر نام خلیفه خود: ثابت بن قیس انصاری در سقیفه، پس از ذکر فضایل انصار، چنین گفت: پیامبر از دنیا رفت درحالی‌که کسی را به جانشینی برنگزید. بر اساس کتاب و سنت، هر کس را مردم برای خلافت وکیل کنند، خداوند نیز به او وکالت داده است و خداوند متعال مردم را بر امر گمراه جمع نمی‌کند. بنابراین، ما انصار خداوند هستیم و امامت مردم نیز با ما است[۱۰۶]. هرکس کم‌ترین آشنایی با روایات رسیده از پیامبر درباره خلافت امیرمؤمنان(ع) داشته باشد، به خوبی درمی‌یابد که این ادعا دروغی آشکار است. بعید است کسی در آن زمان، که دو ماه از قضیه غدیر گذشته، چنین ادعایی بر زبان آورد. به نظر می‌رسد این مطلب در زمان‌های بعد به منابع تاریخی راه یافته است. تا آنجا که ما بررسی کردیم، در کتاب‌های کهن دیگر -که اخبار سقیفه را نقل کرده‌اند- چنین ادعای صریحی یافت نمی‌شود.
  7. نزول برخی آیات در فضیلت انصار[۱۰۷]: گذشت که آیه‌های بسیاری دربارۀ مناقب امیرمؤمنان(ع) نازل شده و شمار آنها بیش از آن است که درباره انصار است. از جمله، آیه ولایت[۱۰۸] که درباره خلافت امام علی(ع) است.
  8. برشمردن فضایل انصار از جانب پیامبر[۱۰۹]: با اینکه حاکمان پس از رحلت پیامبر همواره در پی محو فضایل امیرمؤمنان(ع) بودند، می‌بینیم روایات پرشماری از رسول اکرم(ص) در فضیلت امام علی(ع) رسیده است که نمی‌توان آنها را با سخنان پیامبر درباره فضیلت انصار مقایسه کرد؛ به ویژه اگر به چگونگی بیان فضایل توجه شود.[۱۱۰]

منابع

پانویس

  1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۱۵. در جای دیگر همین مضمون از زبان معن بن عدی نقل شده است. (ر.ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۵).
  2. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۹۷-۹۵، به نقل از: دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب.
  3. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۱، به نقل از: ارشاد القلوب.
  4. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۱-۵۸۹. متن پیمان در بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۳ و ۱۰۴ به نقل از ارشاد القلوب آمده است.
  5. «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  6. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۶، به نقل از: تاریخ الطبری.
  7. ر.ک: تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۳؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۷-۲۳۶.
  8. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱۴۶؛ ر.ک: تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۳.
  9. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۹.
  10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰.
  11. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۱۰۸، به نقل از: ارشاد القلوب.
  12. ر.ک: ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۳، ص۱۶- ۷.
  13. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۹. در کتاب الرده، ص۳۵ و الفتوح، ج۱، ص۵، نزدیک به این مضمون نیز از زبان معن بن عدی در سقیفه آمده است.
  14. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳.
  15. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۹.
  16. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸، ص ۴۰۷.
  17. حلبی شافعی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۳.
  18. شبر، سید عبدالله، جلاء العیون، ج۱، ص۷۰، به نقل از: ابن طاووس، الطرائف.
  19. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۱.
  20. از جمله منابعی که نشان می‌دهند ابوبکر و عمر، جزء لشکر اسامه بوده‌اند، عبارتند از: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۷-۱۶؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۸۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۱۵۹ و ج۶، ص۵۲.
  21. جرف، در سه مایلی مدینه به طرف شام است.
  22. این تاریخ بر اساس دیدگاه اهل سنت است.
  23. ر.ک: عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۲۷۲-۲۶۸، به نقل از: رهبری امام علی(ع) در قرآن و سنت، ص۴۵۰-۲۵۴.
  24. از جمله منابعی که ذکر سریه اسامه در آنها آمده، عبارتند از: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۲-۱۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰-۱۵۹ و ج۶، ص۵۲؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۱۷؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۷-۱۱۰، به نقل از: ارشاد القلوب.
  25. ر.ک: محدث، علی، سیاه‌ترین هفته تاریخ، ص۲۲۲.
  26. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۱۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۲.
  27. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۹.
  28. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۱۰۸، به نقل از: ارشاد القلوب.
  29. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۱۲.
  30. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵۳.
  31. از اخبار رسیده استفاده می‌شود که اکثر قریب به اتفاق اجتماع کنندگان، از انصار بودند و عده‌ای از مهاجران -حتی پیش از آمدن ابوبکر و عمر و ابو عبیده- در سقیفه حضور داشتند؛ چنان‌که آمده است: وقتی سعد بن عباده را برای خلافت پیشنهاد کردند، مهاجران با روی گرفته به یکدیگر نگاه کردند. (ر.ک: کتاب الرده، ص۳۳).
  32. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص١٢.
  33. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۳-۳۲؛ ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۱، ص۳.
  34. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۹-۲۱۸؛ ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳-۱۲؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۲.
  35. ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ «آیا در (کار) کسانی که ناسپاسی را جایگزین نعمت خداوند کردند و قوم خود را به «سرای نابودی» درآوردند ننگریسته‌ای؟» سوره ابراهیم، آیه ۲۸.
  36. ظاهراً مراد معن از این جمله این است که پیامبر او را به امامت جماعت نصب فرمود. این برداشت از جمله بعدی او استفاده می‌شود و نیز تقریبا همین مضمون در شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۹، از زبان عویم بن ساعده آمده و در آنجا تصریح می‌کند که پیامبر ابوبکر را برای امامت جماعت مردم تعیین فرمود. برابر نقل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، پس از این سخن عویم، انصار با دشنام او را از میان خود بیرون کردند. عویم نیز با سرعت خود را به ابوبکر رساند و وی را به خلافت ترغیب کرد.
  37. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۵-۳۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵-۳.
  38. بسیار بعید است که عمر، سعد بن عباده را نشناخته باشد. ظاهرا هدف او از این سؤال، تحقیر سعد بوده است.
  39. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۳۰۹.
  40. «و (نیز برای) کسانی است که پیش از (آمدن) مهاجران، در خانه (های مدینه) و (پایگاه) ایمان، جای داشته‌اند؛ کسانی را که به سوی آنان هجرت کرده‌اند، دوست می‌دارند و در دل به آنچه به مهاجران داده‌اند، چشمداشتی ندارند و (آنان را) بر خویش برمی‌گزینند هر چند خود نیازمند باشند. و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره حشر، آیه ۹.
  41. «(بخشی از این غنیمت‌ها) برای مستمندان مهاجری است که از خانه‌ها و دارایی‌های خود، رانده شده‌اند در حالی که بخشش و خشنودی‌یی از خداوند را می‌جویند و خداوند و پیامبرش را یاری می‌کنند؛ آنانند که راستگویند» سوره حشر، آیه ۸.
  42. ظاهراً ابوبکر با این سخن می‌خواهد بگوید که از آیه استفاده می‌شود انصار باید در کنار مهاجران باشند، نه اینکه بر آنان سلطه داشته باشند.
  43. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  44. ظاهراً اشاره به آیه ۳۷ از سوره ابراهیم است: «پروردگارا، ذریه و فرزندانم را در وادی بی‌کشت و زرع، در کنار بیت الحرام تو برای به پا داشتن نماز ساکن کردم. پروردگارا، دل‌های مردم را به سوی آنان متمایل کن و با انواع میوه‌ها به آنها روزی ده. باشد که شکرگزار باشند».
  45. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۷-۳۵.
  46. «و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند» سوره یونس، آیه ۱۸.
  47. «(و می‌گویند) ما اینان را جز برای آنکه ما را به خداوند، نیک نزدیک گردانند نمی‌پرستیم» سوره زمر، آیه ۳.
  48. طبق نقل ابن قتیبه دینوری در الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۵، عمر گفت: «هرگز، دو شمشیر در یک غلاف نمی‌گنجند».
  49. برابر نقل جاحظ در البیان و التبیین، ج۳، ص۱۹۸، حباب پس از این سخن، به مهاجران گفت: «زمامداری از ما و زمامداری از شما انتخاب شود؛ زیرا اگر شخص مهاجر بخواهد در مورد انصار کاری کند، انصاری آن را نمی‌پذیرد، و اگر انصاری بخواهد در مورد مهاجر کاری کند، شخص مهاجر قبول نمی‌کند». بنا به نقل ابن ابی الحدید، پس از این سخنان، حباب را گرفته، بر شکمش کوبیدند و دهانش را پر از خاک کردند. (شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص۴۰).
  50. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱-۲۱۹؛ ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴-۱۳؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۲۶-۲۴؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۵.
  51. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۵.
  52. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳. بعید نیست این دو نقل از پیامبر، در زمان‌های بعد در اخبار مربوط به سقیفه گنجانده شده باشد.
  53. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۲۵۸.
  54. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۶.
  55. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص۶۵.
  56. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۴۱-۳۸.
  57. جاحظ، ابو عثمان، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۹۹.
  58. ظاهرا مراد این است که بر اثر ازدواج، افراد قریش وارد همه قبیله‌ها شده‌اند و در آنها فرزندانی دارند.
  59. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۴-۲۳.
  60. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳.
  61. ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص۲۰.
  62. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۶؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۸.
  63. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۲.
  64. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۷-۲۶؛ ر.ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۴۲.
  65. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۷.
  66. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۲.
  67. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۲؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۹. طبق نقل الاحتجاج، قیس بن سعد، ریش عمر را گرفت و گفت: «ای پسر ضحاک که ترسو و از جنگ‌ها گریزانی؛ اما در مقابل دیگران و در جای امن شیر هستی، اگر یک موی سعد را تکان دهی، با دندان جلو برنمی‌گردی».
  68. عاصم بن ثابت در بدر به شهادت رسید و دشمنان می‌خواستند بخشی از بدن او را ببرند و ببرند، اما زنبورها همانند سایه اطراف او را گرفتند و نگذاشتند مشرکان چنین کنند. (ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۱۱۲-۱۱۱؛ ج۲، ص۱۲۱؛ قرطبی، ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۷۷۹) چنین مطلبی را در مورد خبیب نیافتیم.
  69. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۴۷-۴۲.
  70. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۱۷-۴۳۵.
  71. جاحظ، ابو عثمان، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۹۹.
  72. نهج البلاغه، ج۳، ص۵۰، نامۀ ۲۸. ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹.
  73. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۱.
  74. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۰؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۳؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۷.
  75. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰.
  76. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۰.
  77. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۲.
  78. حضرت فاطمه(س) یکی از ادله منع امام علی(ع) را برای در دست گرفتن حکومت، شمشیر کاری او معرفی می‌کند. (ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۵۸، به نقل از: شیخ صدوق، معانی الاخبار؛ همو، علل الشرائع، ج۱، ص۱۷۶).
  79. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱-۲۲۰.
  80. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۷؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۳.
  81. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۹، به نقل از: ارشاد القلوب.
  82. از جمله منابعی که نشان می‌دهد ابوبکر هم جزء لشکر اسامه بوده و می‌بایست همراه او از مدینه خارج می‌شده است، عبارتند از: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۷-۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۵۹؛ ج۶، ص۵۲؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۱۰۸.
  83. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۹.
  84. ر.ک: جوهری، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز، السقیفة و فدک، ص۴۷.
  85. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۶-۲۳؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۵.
  86. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹.
  87. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۲۲.
  88. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۶.
  89. ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  90. جاحظ، ابو عثمان، البیان و النبیین، ج۳، ص۱۹۹.
  91. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۶۵.
  92. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۷.
  93. دینوری ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۳.
  94. جاحظ، ابو عثمان، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۹۹.
  95. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۵۳.
  96. جاحظ، ابو عثمان، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۹۹.
  97. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۳.
  98. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۳۵.
  99. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۳ و ۲۴ و ۲۷؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۴۲-۴۱.
  100. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۶.
  101. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۱.
  102. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸.
  103. نهج البلاغه، خطبه ۶۷.
  104. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۰، ص۱۲۲.
  105. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸.
  106. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۶.
  107. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۶.
  108. ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  109. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۶.
  110. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۴۱.