سیره سیاسی امام حسن مجتبی
مرجعیت سیاسی امام مجتبی
امام حسن(ع) از موضع قدرت با معاویه از در صلح درآمد چنانکه در متن قرارداد صلح به صراحت آمده که خلافت پس از معاویه به امام حسن(ع) میرسد و نباید درباره امام حادثه ناگواری به بار آورد و مکر و حیلهای به کار ببرد. بنابراین، طبیعی بود که امام(ع) محور مخالفت و قدرتی بهشمار آید که حکومت بنی امیه و معاویه را در کامشان تلخ و زندگی آنها را تیره و تار سازد. به همین دلیل در دعاها و دیدارهای امام(ع) با حکام و اطرافیان آنها و در نامهها و خطابههای آن حضرت تلاش سیاسی روشنی میبینیم که در امور ذیل متبلور است.
- حضرت بر اوضاع و رخدادها مراقبت و آنها را پی میگرفت و رفتار حکام و کارگزاران آنان را زیر نظر داشت، آنها را امر به معروف و نهی از منکر مینمود، چنانکه در نامهاش به زیاد از او خواست، دست از تعقیب سعید بن ابی سرح بردارد و هنگام طواف، حبیب بن مسلمه را در مورد فرمانبرداریاش از معاویه مورد نکوهش قرار داد[۱].
- امام مجتبی(ع) از فعالیتهای سیاسی منظّمی برخوردار بود که در استقبال از هیئتهای نمایندگی مخالفان و توجیه و راهنمایی آنان و دعوت آنها به صبر و بردباری و تصمیمگیری و انتظار صدور فرمان امام در وقت مناسب، تجسم مییافت. چنانکه همواره بر نقش رهبری اهل بیت و شایستگی خلافت و پیشوایی آنان نیز تأکید داشت. دکتر طه حسین بر این باور است که امام حسن(ع) در مدت اقامت خویش در مدینه دست به تشکیل حزب سیاسی زده و شخصا ریاست آن را بر عهده داشته و به تناسب شرایط آن زمان، آن را جهت داده است.
- با اینکه نظام حاکم، سعی در جلب رضایت امام و یا سرپوش نهادن بر فعالیتهای وی و یا محکوم ساختن آنها داشت، حضرت هیچگاه به ارکان آن نظام تمایل نشان نداد.
این بخش از موضعگیری امام(ع) زمانی تبلور یافت که حضرت به خویشاوندی سببی امویان تن در نداد و طرح و نقشههای آنها را فاش ساخت و واقعیت انحرافی آنان، و بیلیاقتی معاویه را به خلافت، آشکارا بیان داشت و این حقیقت به روشنی در مناظرات حضرت با معاویه و اطرافیانش در مدینه و دمشق بهطور یکسان جلوهگر شد که در بیان مواضع آن بزرگوار، به اشارهای بسنده میکنیم.[۲]
سیره سیاسی امام حسن مجتبی(ع) قبل از امامت
در این بخش به سیره سیاسی امام حسن در دو قسمت قبل از امامت و بعد از امامت پرداخته خواهد شد. مهمترین حوادث سیاسی آن حضرت در دوران رسول خدا(ص)، خلفای سهگانه و همچنین در دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع) اصلیترین مباحث در قسمت نخست خواهد بود. جایگاه ویژه آن حضرت در این سه دوره مهم و همچنین مطابقت و همراهی و همنوایی سیره امام مجتبی(ع) با سیره امام علی(ع) از مهمترین نکات این بخش خواهد بود.
امام(ع) در دوران رسول خدا(ص)
امام حسن(ع) کمتر از هشت سال با رسول خدا بود، ولی در رویدادهای مهم آن عصر حضور داشت. رویداد مباهله که در سال ششم هجرت روی داد، یکی از حوادث مشهور عصر رسالت است. در این ماجرا رسول خدا(ص) با نمایندگان مسیحیان نجران گفتگوهای بسیاری داشت؛ ولی آنان از پذیرش اسلام سرباز زدند. با نزول آیه ۶۱ سوره آل عمران، رسول خدا(ص) نمایندگان مسیحی نجران را به مباهله فراخواند. هنگام مباهله، بزرگ مسیحیان نجران، همکیشان خود را به دلیل اینکه رسول خدا(ص) به همراه حسنین(ع)، فاطمه(س) و علی(ع) آمده بودند، از مباهله نهی کرد. از این رو، حاضر به دادن جزیه شدند[۳].
از حوادث مهم دیگری که در دوران رسول خدا(ص) اتفاق افتاد، «بیعت رضوان» بود. حسنین(ع) تنها خردسالانی بودند که در آن حادثه با رسول خدا(ص) بیعت کردند[۴]. حضور آنان در کنار بزرگان صحابه، جایگاه خاص ایشان را نشان میدهد؛ زیرا همیشه این بیعت مورد توجه بوده و از معدود مفاخری است که همیشه صحابه بدان توجه داشتهاند[۵]. در مقابل، حضور نداشتن در بیعت رضوان سبب نکوهش بوده است؛ برای نمونه، در جریان شورای خلافت، مقداد به اعضای آن شورا گفت: با کسی که در بیعت رضوان نبوده بیعت نشود[۶]. عایشه نیز ضمن اعتراض به عثمان این موضوع را مطرح کرده است[۷]. از دیگر اتفاقات زندگانی امام حسن(ع) در عصر نبوی، گواه بودن ایشان بر پیمان نامه ثقیف است که در ماجرای آمدن نمایندگان ثقیف برای پذیرش اسلام نوشته شد. خالد بن سعید نویسنده این نامه بود و پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بر آن گواه گرفت[۸].[۹].
امام(ع) در دوران خلفای سهگانه
حوادث مربوط به مشاجرات حضرت فاطمه(س) و دو خلیفه نخست و قرار گرفتن امام مجتبی(ع) در میان شهود مادرش برای اثبات فدک[۱۰]، و بالأخره شهادت مادر، از حوادث مهمی است که امام حسن(ع) شاهد آن بود. با توجه به جایگاه حسنین(ع) را به عنوان فرزندان رسول خدا(ص)، حضرت فاطمه(س) در ماجرای غصب فدک و اقامه شهود برای اثبات مدعای خود، آنان را در شمار گواهان قرار داد، ولی خلیفه اول آن شهود را نپذیرفت[۱۱]. امیرالمؤمنین(ع) نیز در شرایط سخت پس از سقیفه برای یاریجویی، آنان را با خود به در خانههای مهاجران و انصار میبرد[۱۲].
روزی ابوبکر بالای منبر مشغول سخنرانی بود که امام حسن(ع) به او گفت: از منبر پدرم پایین بیا. ابوبکر گفت: درست میگویی؛ به خدا سوگند! این منبر پدرت است نه منبر پدر من[۱۳]. به گفته دینوری، جایگاه ممتاز امام حسن(ع) در عصر خلفا باعث شد، آن حضرت از سوی خلیفه دوم از ناظران شورای شش نفره باشد[۱۴]. در دوران حکومت خلیفه سوم ابوذر به ربذه تبعید شد. هنگام خروج ابوذر از مدینه و با وجود نهی عثمان از بدرقه او، امام مجتبی(ع) همراه پدر و برادر خود برای بدرقه ابوذر حضور یافت و با سخنانی به دلداری او پرداخت[۱۵]. بنا بر برخی روایات اهل سنت، امام حسن(ع) در فتوحات آفریقا، خراسان و طبرستان شرکت داشت[۱۶]. دو دیدگاه درباره حضور امام در فتوح وجود دارد: دیدگاهی حضور و حتی موافقت امام را با فتوح نپذیرفته و اخبار مربوطه را ضعیف و مردود دانسته است[۱۷]، به ویژه که در صورت درستی اخبار حضور، بایستی به نمود آن در مسائل فقهی مرتبط با فتوح اشاره میشد[۱۸].
دیدگاهی دیگر، حضور حضرت را در راه مصالح عالی اسلام و مسلمانان توجیه کردهاند[۱۹]، به ویژه که جمع درخور توجهی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) در آن فتوح شرکت داشتند و این نوع شرکت، استثنا بودن یا تقیه را نفی میکند. برای نمونه، حضور عمار در فتح شوشتر[۲۰]، حذیفة بن یمان در فتح نهاوند[۲۱]، سلمان فارسی در فتح مدائن[۲۲]، ابوذر غفاری در فتح شامات[۲۳]، جابر بن عبدالله انصاری در فتح یرموک[۲۴]، حجر بن عدی در فتح جلولا[۲۵] و قادسیه، مالک اشتر در فتح قادسیه، مصر و شامات که در یرموک نیز یک چشم خود را از دست داد[۲۶]، زید بن صوحان در فتح جَلولا، مقداد در فتح دیاربکر، حمص و مصر[۲۷]، عبدالله بن جعفر و جمعی از بنی هاشم در جنگ ابوالقدس[۲۸] و هاشم مرقال در قادسیه[۲۹]، دمشق، بیت المقدس[۳۰] و جلولا شرکت داشت[۳۱].
بنا بر این دیدگاه، شرکت اصحاب خاص شاهدی بر همراهی و موافقت امیرالمؤمنین(ع) با فتوح است، ولی منظور از موافقت را تأیید تمام اعمال و رفتارهای میدانی فاتحان نمیدانند. اما مخالفان این دیدگاه، به دلیل عصمت اهل بیت(ع)، حضور یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) و مشورتهای آن حضرت به خلفا را دلیل بر موافقت امام علی(ع) با فتوحات نمیدانند. افزون بر اینکه فارغ از موافقت و یا عدم موافقت امیرالمؤمنین(ع)، موضوع اصلی مورد بحث، حضور امام حسن(ع) در فتوحات است که باید ثابت میشد در حالی که گروه موافقان نتوانستند چنین موضوعی را ثابت کنند. قتل عثمان رویداد دیگری است که در سال ۳۵ق رخ داد. کارهای خلاف عثمان، سبب اجتماع مسلمانان از کوفه، بصره و مصر در مدینه شد. انگیزه این اجتماع سیاسی، اصلاح انحرافهای خلیفه بود. بسیاری از اصحاب نیکوکار و جلیل القدر رسول خدا(ص) نیز در میان معترضان بودند، ولی افرادی از این حرکت سوء استفاده کردند و با داشتن اهداف سیاسی، کم کم رهبری این حرکت را به دست گرفتند. در نهایت خلیفه محاصره شد و از روز هجدهم، آب و آذوقه را بر او بستند[۳۲]. منع آب از خلیفه، چهل روز طول کشید[۳۳] و سرانجام با کشته شدن عثمان، ماجرا پایان یافت.
در این میان، امیرالمؤمنین علی(ع) تنها کسی بود، که تلاش کرد عثمان کشته نشود[۳۴]. آن حضرت افزون بر میانجیگریهای متعدد، بارها تلاش کرد تا به عثمان آب و آذوقه برسد و امام حسن(ع) را برای رساندن آب به عثمان مأمور کرد[۳۵]. ابن شبه نمیری روایت کرده که امیرالمؤمنین(ع) حسنین(ع) و محمد بن حنفیه را برای دفاع از عثمان به خانه او فرستاد که امام مجتبی(ع) مجروح شد. آنگاه خود ابن شبه سند این خبر را ضعیف شمرده است[۳۶]. برخی علمای شیعه و اهل سنت نیز ضمن تضعیف سند این گزارش، زخمی شدن امام حسن(ع) برای دفاع از عثمان را مردود دانستهاند[۳۷]. هیثمی اشکال دیگری مطرح ساخته به این مضمون که علی(ع) در آن زمان اساساً در مدینه نبود[۳۸]. سید مرتضی، ضمن رد حفاظت حسنین(ع) از عثمان، بیان داشته است که بر فرض قبول، علی(ع) این اقدام را تنها برای جلوگیری از کشته شدن عثمان و دفاع از حریم زن و فرزندان او که از آب و غذا محروم شده بودند، انجام داد؛ نه اینکه آنان را برای جلوگیری از خلع او اعزام کرده باشد[۳۹]. علامه امینی[۴۰] و نیز سید جعفر مرتضی عاملی[۴۱]، هاشم معروف حسنی[۴۲] و باقر شریف قرشی[۴۳] نیز با تبیینهای مختلف این موضوع را رد کرده و دارای اشکال دانستهاند.[۴۴].
امام(ع) در دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)
در دوران امیرالمؤمنین علی(ع)، شاهد حضور پررنگ و تأثیرگذار امام حسن(ع) هستیم. هنگامی که امام علی(ع) برای سرکوبی اصحاب جمل از مدینه راهی عراق شد، امام حسن(ع) را همراه عمار به کوفه فرستاد تا کوفیان را برای جهاد با ناکثین فرا بخواند. ابوموسی اشعری که گرایش عثمانی و ضد علوی داشت، مردم را از پیوستن به لشکر امیرالمؤمنین(ع) برحذر داشت. امام مجتبی(ع) برای تشویق مردم، در مسجد کوفه با سخنان خود سبب شد ۸۰، ۹۰ یا ۱۲۰ هزار نفر از کوفیان به امام علی(ع) بپیوندند[۴۵]. بر اساس گزارشی، امام حسن(ع) در جنگ جمل فرمانده جناح چپ و یا راست سپاه بود[۴۶]. شجاعتهایی که امام حسن(ع) در جنگ جمل از خود نشان داد، علی(ع) را بر آن داشت تا دستور دهد ایشان را به عقب باز گردانند تا نسل رسول خدا(ص) باقی بماند[۴۷]. همچنین امام مجتبی(ع) در بصره و پس از پایان جنگ جمل خطبهای خواند که به سبب آن امیرمؤمنان(ع) پیشانی او را بوسید[۴۸] و پیوسته از امام حسن(ع) تمجید میکرد و خطاب به او میفرمود: «تو پاره تن من هستی، بلکه تو تمام [وجود] من هستی»[۴۹].
در جنگ صفین نیز امام حسن(ع) در کنار امیرالمؤمنین(ع) حضور داشت، مردم را به حضور فعال در جنگ تشویق میکرد برای آنان خطبه میخواند و خود وارد میدان نبرد میشد[۵۰]. همچنین حضرت در نبرد نهروان نیز پدر را همراهی میکرد. جنگ نهروان از دو نبرد پیشین بسی دشوارتر بود؛ زیرا خوارج اولاً، بصریان و شامیان نبودند، بلکه کوفیانی بودند که از نظر خویشاوندی ارتباطات بسیاری با سپاه امام علی(ع) داشتند؛ ثانیاً، از عُباد و زُهاد و قُراء کوفه با ظاهری مذهبی و فریبنده بودند که جنگ با آنان نیاز به بصیرت فراوان داشت. از این رو، نقش امام حسن(ع) با توجه به جایگاهش، نقش روشنگری بود.
با پایان یافتن ماجرای خیانتبار حکمیت (داوری) و مخالفت خوارج با آن، شبهاتی در صحت گفتار خوارج پیش آمد و فضای سیاسی کوفه را چنان فرا گرفت که در میان رؤسای قبائل و مردم گفتگوهای بسیاری درباره حکمیت شایع شد به گونهای که مردم انتظار داشتند تا امیرالمؤمنین(ع) یا یکی از اهل بیتش در این موضوع روشنگری کند. از این رو، امام علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع) دستور داد تا درباره حکمیت ابوموسی و عمرو بن عاص سخن بگوید و امام حسن(ع) چنین فرمود: «ای مردم! درباره این دو مرد (ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص) که داور انتخاب شدند سخن بسیار گفتید، آنها انتخاب شدند تا بر اساس کتاب خدا داوری کنند، ولی هوای نفس خود را بر قرآن ترجیح دادند و چنین کسانی نمیتوانند حکم (داور) باشند، بلکه محکوم هستند. ابوموسی در اینکه عبدالله بن عمر را خلیفه خواند، سه اشتباه کرد: اول اینکه پدرش عمر از پسرش راضی نبود، دوم اینکه عمر او را به کاری نگمارد و سوم اینکه مهاجران و انصاری که پیشتر در انتخاب خلیفه نقش داشتند، بر او اجماع نکردند. حکمیت و داوری تفضل الهی است و رسول خدا(ص) نیز سعد (بن معاذ) را درباره بنی قریظه داور قرار داد و او به حکم خداوند درباره آنان داوری کرد و رسول خدا(ص) آن را پذیرفت، اما اگر خلاف حکم خداوند داوری کرده بود، پیامبر(ص) آن را اجرا نمیکرد[۵۱].[۵۲].
سیره سیاسی امام حسن مجتبی(ع) در دوران خلافت
پس از آشنایی با زندگانی امام حسن(ع) در دوران کودکی و رویدادهای زندگانی ایشان در عصر خلفا و دوران حکومت امام علی(ع)، اینک حوادث زندگانی امام حسن(ع) از زمان به خلافت رسیدن تا امضای صلحنامه با معاویه بررسی میشود. بیعت با امام حسن(ع)، اقدامات صورت گرفته پس از بیعت عمومی، خودداری معاویه از بیعت با امام(ع)، ناچار شدن امام به جنگ با معاویه، صلح امام و عوامل پذیرش صلح در این درس تبیین خواهد شد.
بیعت با امام حسن(ع)
امام حسن(ع) روز بیست و یکم ماه رمضان سال ۴۰ق و پس از به شهادت رسیدن امیرالمؤمنین علی(ع) به خلافت رسید. امیرالمؤمنین(ع) هنگام شهادت، امام حسن(ع) را به جانشینی خویش تعیین کرد[۵۳] و پس از شهادت علی(ع)، بیش از ۴۰ هزار[۵۴] و به نقلی ۷۰ یا ۹۰ هزار[۵۵] نفر با امام مجتبی(ع) بیعت کردند.[۵۶].
اقدامات امام حسن(ع)
مهمترین بخش چالش برانگیز حکومت امام مجتبی(ع) شام و مصر بود که معاویه پس از حوادث صفین بر آنها مسلط شده بود، اما از آنجایی که حوادث گذشته نشان میداد که معاویه مطیع حکومت مرکزی نمیشود، امام حسن(ع) بر آن شد تا جنگ نیمه تمام صفین را به سرانجام رساند.[۵۷].
خودداری معاویه از بیعت
معاویه با آگاهی از بیعت مردم با امام حسن(ع)، دو جاسوس به کوفه و بصره فرستاد تا اوضاع آن دو شهر را گزارش کنند. امام مجتبی(ع) آن دو جاسوس را دستگیر و بلافاصله اعدام کرد، خبر آن را طی نامهای به معاویه رساند و او را جنگطلب و فتنهگر خواند و به او وعده جنگ داد. عبدالله بن عباس نیز به همین مضمون نامهای به معاویه نوشت. معاویه نیز به هر دو نامه پاسخ داد[۵۸]. امام(ع) طی نامهای (که گویا آخرین نامه ایشان به معاویه بوده است) نوشت: تعجب اینجاست که تو نه تنها هیچ سابقه خوبی در اسلام نداری، بلکه فرزند دشمنترین دشمنان پیامبر(ص) هستی[۵۹].[۶۰].
فرمان جهاد
با توجه به حوادث گذشته و اوضاع حاکم بر عراق و شام، معلوم بود که معاویه خلافت امام حسن(ع) را نخواهد پذیرفت؛ زیرا وی پس از صفین خود را امیرالمؤمنین میخواند. گزارشها نشان میدهد که معاویه پس از پاسخ به آخرین نامه امام مجتبی(ع)، پیشدستی کرد و زودتر از امام با ۶۰ هزار نیرو به سوی عراق حرکت کرد[۶۱]. امام(ع) پس از ناامید شدن از فرمانبرداری معاویه و حرکت سپاه شام، طی خطبهای اعلان جهاد کرد و مردم را به صبر و پایداری در مقابل دشمن و حرکت به لشکرگاه کوفه (نُخَیله) فراخواند. اما برخلاف انتظار، درخواست امام(ع) با سکوت معناداری از سوی مردم مواجه شد. خطیبان شیعه از جمله عدی بن حاتم، قیس بن سعد بن عباده، معقل بن قیس ریاحی و زیاد بن صعصعه سکوت مردم را سرزنش و آنان را به جهاد با معاویه تشویق کردند[۶۲]. امام این افراد را به صدق نیت و وفاداری تأیید کرد، خود به نُخیله رفت و مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را جانشین خود در کوفه قرار داد و به او فرمود تا مردم را برای پیوستن به لشکرگاه برانگیزاند[۶۳]. شیخ راضی آل یاسین تعداد سپاه امام را میان ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر برآورد کرده است و این تعداد با واقعیات گزارش شده از مردم عراق و مناطق دیگر مطابقت دارد[۶۴].
امام از نخیله به طرف شام حرکت کرد و در دیر عبدالرحمان واقع در منزلگاهی بعد از پل کوفه و پیش از دیر ابوموسی[۶۵] اردو زد و به مدت سه روز منتظر ماند، تا دیگران برسند[۶۶]. امام حسن(ع) از همین مکان، عبیدالله بن عباس را با ۱۲ هزار نفر به طرف «مَسْکِن»، واقع در الانبار[۶۷]، حرکت داد[۶۸]. علت این کار آن بود که معاویه، «عبدالله بن عامر بن کریز» را مأمور تصرف شهر مدائن کرده و او برای انجام چنین مأموریتی در الانبار موضع گرفته بود[۶۹]. اهمیت شهر مدائن در این بود، که حلقه اتصال ایران و عراق و تنها نقطهای بود که راههای کوفه و بصره را به هم متصل میکرد و اگر عبدالله بن عامر موفق به تصرف مدائن میشد، امام حسن(ع) یک منطقه استراتژیک جغرافیایی را در مرحله نخست جنگ از دست میداد. از این رو، عبیدالله بن عباس برای بستن راه افراد معاویه به طرف مسکن رفت و خود امام(ع) برای بستن راه عبدالله بن عامر راهی مدائن شد[۷۰].
امام حسن(ع) فرماندهی کل افراد سپاه خود را به عبدالله بن عباس واگذار کرد و معاون اول او را «قیس بن سعد بن عباده» و معاون دوم او را «سعید بن قیس همدانی» قرار داد[۷۱]. پس از حرکت عبیدالله، امام(ع) سه روز در دیر عبدالرحمان توقف و سپس به طرف مدائن حرکت کرد و در کنار پل «مُظلِم ساباط»[۷۲] واقع در جنوب مدائن اردو زد. به نظر میرسد استقرار امام در ساباط موقت بوده و در نظر داشته است در مدائن مستقر شود، ولی تفرقه و آشوبی توسط افراد نفوذی دشمن از جمله شمر بن ذی الجوشن با همدستی برخی از اشراف کوفه، در سپاه امام پدید آمد[۷۳] که حضرت را مجبور به توقف در ساباط نمود. در اینجا بود که حضرت خطبهای خواند و خوارج در تصمیم جدی آن حضرت درباره جنگ با معاویه تردید کردند و اوضاع را آشفته نمودند، آن حضرت به سوی مدائن حرکت کرد[۷۴] و در مسیر ساباط به مدائن ترور شد.
این ترور چه بسا از سوی برخی اشراف کوفه و با همکاری نیروهای نفوذی معاویه انجام شده باشد، اما به گزارش برخی منابع، جراح بن سنان اسدی از خوارج عامل این ترور بود که خنجری به ران امام زد و آن حضرت زد را به شدت زخمی کرد. عبدالله بن خطل و عبدالله بن ظبیان به جراح حملهور شدند و امام را به مدائن بردند و به مداوای آن حضرت پرداختند[۷۵]. پس از آن امام را برای استمرار مداوا به خانه سعد بن مسعود ثقفی، عموی مختار ثقفی، و کارگزار مدائن بردند[۷۶]. امام پس از بهبود نسبی، برای رویارویی با عبدالله بن عامر از مدائن بیرون آمد، ولی سپاه آن حضرت سستی نشان داد که سبب بازگشت حضرت به مدائن شد و در نتیجه ابن عامر تا نزدیکی مدائن پیش آمد[۷۷].[۷۸].
خیانت عبیدالله بن عباس
مقدمه سپاه امام حسن(ع) به فرماندهی عبیدالله بن عباس با عبور از کناره فرات، از راه فلّوجه[۷۹] وارد مسکن شد. معاویه نیز از پل منبج گذشت و وارد «حیوضیه» شد[۸۰]. معاویه جنگ را آغاز کرد و درگیری کوچکی میان دو سپاه صورت گرفت، اما هر دو سپاه بدون کشته و تنها با مجروح شدن شماری از افراد، از هم جدا شدند. با اینکه گزارشی از ضعف جبهه عراق در نخستین رویارویی با جبهه شام در این درگیری نقل نشده، با این حال، معاویه کوشید با دادن رشوه، فرماندهان و اشراف سپاه امام(ع) را به خود متمایل کند. شب همان درگیری نخست، معاویه در نامهای به قیس بن سعد بن عباده، پیشنهاد یک میلیون درهم داد که قیس نپذیرفت[۸۱]. در همان شب، معاویه نامه دیگر برای عبیدالله بن عباس نوشت و پیشنهاد یک میلیون به وی داد[۸۲]. برخلاف انتظار، این پیشنهاد از سوی نزدیکترین فرد به امام پذیرفته شد و او با نزدیکانش شبانه به معاویه پیوست![۸۳].[۸۴].
صلح امام(ع)
به تصریح سبط ابن جوزی[۸۵]، معاویه به طور پنهانی چند بار از امام حسن(ع) درخواست صلح کرده بود، ولی امام نپذیرفته بود. زمانی که تشتت سپاه و خیانت اشراف و فرماندهان آشکار شد، نمایندگان معاویه در مدائن با آن حضرت گفتگو کردند. معاویه عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره یا مغیرة بن شعبه را با نامههای اشراف سپاه امام نزد آن حضرت فرستاد. این نامهها بیانگر پیشنهاد اشراف بود که حاضرند امام(ع) را تحویل معاویه بدهند یا بکشند. منابع به گفتگوی میان امام و نمایندگان معاویه اشارهای نکردهاند و گزارشی از این گفتگوها به بیرون راه نیافته است. نمایندگان معاویه پس از پایان گفتگوها و خروج از نزد امام، به گونهای که دیگران بشنوند گفتند: «کسی بهتر از پسر پیامبر(ص) به فکر حفظ خون مسلمانان و صلاح آنان نیست»، که این سبب بدبینی به امام و آشفتگی در مدائن شد[۸۶]. به نظر میرسد پس از این گفتگوها امام حسن(ع) خطبهای ایراد کرد[۸۷] و مردم را میان جنگ و صلح مخیر ساخت که با توجه به ترکیب سپاه، سه واکنش صورت گرفت. یکی واکنش خوارج بود که با تعداد اندکشان خواهان نبرد با هر شرایطی بودند. دیگری واکنش وفاداران به امام بود که کسانی مانند قیس بن سعد بن عباده، حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی پیرو تصمیم امام بودند. اکثریت سپاه نیز با فریاد «الْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ»[۸۸] خواستار صلح و مخالف جنگ با معاویه شدند[۸۹].
در برابر جمعیت فراوانی که خواهان صلح بودند، و با وجود اینکه امام حسن(ع) پیشنهاد معاویه و رد کردن آن را به اطلاع مردم رساند، خوارج دریافتند حضرت عملی برخلاف خواسته عموم مردم (یعنی پذیرش صلح) نخواهد داست. از این رو، امام را به شرک و کفر متهم کردند و به سراپرده آن حضرت حملهور شدند، سجاده از زیر پایش کشیدند، جامههای او را غارت کردند و ردا از دوش حضرت برداشتند. در این حال، امام(ع) اسب خود را خواست، سوار شد و فرمود: افراد قبیلههای ربیعه و همدان کجایند؟ آنان با شتاب آمدند و مردم را از امام دور کردند[۹۰].
خوارج بدون اینکه منتظر تصمیم امام در برخورد با معاویه باشند، از سپاه امام جدا شدند و از مدائن به سوی کوفه حرکت کردند[۹۱]. پاسخ عموم مردم، رفتار خوارج و نیز اطمینان به صحت گزارش خیانت عبیدالله و اشراف و قبائل پناهنده به معاویه، حضرت را ناگزیر به پذیرش صلح کرد[۹۲]. با توجه به مطالب یادشده، امام حسن(ع) منتظر نماند تا سپاه معاویه به پشت دروازههای کوفه برسد و با مردم کاری را انجام دهد که مصعب با مختار و یارانش کرد[۹۳]. در این صورت، امام(ع) هم به بیتدبیری، ضعف و سستی متهم میشد و هم در موضع قدرت نبود تا بتواند حکومت را مشروط به معاویه واگذار کند؛ بلکه در این صورت، باید بدون هیچ پیش شرطی تسلیم محض معاویه میشد تا او هرگونه که بخواهد با حضرت و مردم عراق رفتار کند. با این شرایط، تنها تدبیر، انجام دادن یک حرکت نظامی در برابر معاویه بود تا از این طریق حجت را تمام کند. این مسئله از دو حال خارج نبود: یا مردم عراق با امام حسن(ع) همراهی میکردند که حضرت میتوانست کار را تا پایان پیش ببرد، که البته امام چندان بدان دل نبسته بود یا اینکه مردم همراهی نمیکردند که امام با این حرکت نظامی میتوانست امتیازهایی از معاویه بگیرد. امام این تصمیم را با مشورت اصحاب خاص خود، مانند امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر گرفت و آنان به نظر امام حسن(ع) احترام گذاشتند و تصمیم او را تأیید کردند[۹۴].
پس از آشکار شدن خواست عمومی مردم برای پاسخ مثبت به صلح پیشنهادی معاویه، امام حسن(ع) ناگزیر به خواست مردم پاسخ داد و به صلح متمایل شد. بلاذری، از اعزام نمایندگان دو طرف خبر داده و اینکه معاویه عبدالله بن عامر بن کریز و عبدالرحمان بن سمره را نزد امام فرستاد. امام حسن(ع) با پایان یافتن گفتگو، عمرو بن سلمه همدانی و محمد بن اشعث کندی را به همراه نمایندگان معاویه برای گفتگو، یا نوشتن شرطهای صلحنامه اعزام فرمود[۹۵].[۹۶].
مفاد صلحنامه
درباره تدوین صلحنامه و شرطهای مطرح در آن، معاویه کاغذ سفیدی را با مُهر برای امام حسن(ع) فرستاد تا آن حضرت هر چه خواست در آن بنویسد. امام(ع) شرطهایی را بدین شرح نگاشت:
- عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص)؛
- خلافت تا زمانی که معاویه زنده است، به او واگذار میشود و پس از آن به حسن بن علی واگذار خواهد شد؛
- معاویه حق ندارد کسی را برای جانشینی پس از خود انتخاب کند؛
- در حکومت معاویه نباید به امیرمؤمنان علی(ع) ناسزا گفته شود؛
- معاویه نباید علیه امام حسن(ع) و اصحابش پنهانی و آشکار توطئه کند؛
- همه مردم و اصحاب علی(ع) باید از نظر جانی و مالی در امنیت کامل باشند.
- اختصاص امتیازات مالی به امام حسن(ع) و دیگران[۹۷].
مورد آخر که در آن مناقشه جدی صورت گرفته است، اشاره به اختصاص خراج دارابجرد و فسا به امام حسن(ع) است[۹۸]. ابن اعثم[۹۹] و بلاذری[۱۰۰] و برخی دیگر از مورخان نقل کردهاند که مسائل مادی از سوی نماینده امام مطرح شده، ولی امام ضمن بیان اینکه معاویه حقی ندارد که در بیت المال تصرفی داشته باشد، آن را در متن صلحنامهای که خود نوشت قرار نداد. اما از آنجا که منابع مختلفی مسائل مالی و خراج دارابجرد را از شروط صلحنامه نقل کردهاند[۱۰۱]، میتوان گفت این موضوع مورد سوءاستفاده دشمنان قرار گرفته و به این گونه تحریف شده که صلح به خاطر امور دنیوی و شخصی و فروختن خلافت به معاویه در مقابل اموال هنگفت به بنی هاشم بوده است[۱۰۲].
این ادعا مورد مناقشه جدی گروههای مختلف اعم از شیعه و اهل تسنن[۱۰۳] قرار گرفته است. برخی این شرط را از اساس باطل دانستهاند، اما همه آنان به یک گونه و استدلال آن را رد نکردهاند. جعفریان با توجه روایت پیشین ابن اعثم و بلاذری، این شرط را نیز از سوی «عبدالله بن نوفل» دانسته که امام آن را تکذیب کرده و فرموده است: معاویه پرداخت این اموال را از بیت المال به من تعهد کرده، در حالی که حق چنین تصرفی را در بیت المال مسلمین ندارد[۱۰۴]. ایشان احتمال داده که شایعه شرط مالی که به صورت خبر تاریخی در آمده، ناشی از پیامی باشد که معاویه برای قبولاندن صلح به امام داده است و بعدها مورخان مغرض آن را به عنوان یکی از مواد در آوردهاند[۱۰۵]. برخی دیگر از علمای شیعه این را قبول کردهاند، ولی بر این باورند که تحریف صورت گرفته است. آن حضرت در حقیقت مالک اصلی بر اموال مسلمین است که هر اندازه بتواند باید آنها را از دست غاصب و طاغوت به در آورد[۱۰۶] و امام این اموال را نه برای خود و بنی هاشم آنگونه که دشمنان اهل بیت(ع) تبلیغ کردهاند، بلکه برای رسیدگی به خانوادههای آسیب دیده در جنگهای دوره امیرالمؤمنین(ع) دریافت کرده است[۱۰۷].[۱۰۸].
زمینهها و علل صلح امام(ع)
تبیین علل و عوامل شکلگیری صلح، بیانگر تدبیر و سیاست صحیح امام حسن(ع) در این رویداد مهم و سرنوشتساز تاریخی است که به اختصار عبارتاند از:
عافیتطلبی و نبودن افراد معتقد به جهاد
خطبههای امیرالمؤمنین علی(ع) درباره دنیاطلبی، و پرهیز از دل بستن به دنیا و عافیتطلبی بیانگر وضعیت فرهنگی جامعه آن روزگار است که ریشه در حوادث گذاشته داشت و حوادث بعدی، مانند جنگهای جمل، صفین و نهروان نیز در تشدید آن مؤثر بود. امام مجتبی(ع) در خطابهای پیش از صلح به این موضوع چنین اشاره کرده است: هنگام حرکت به سوی صفین، دین خود را بر منافع دنیا مقدم میداشتید و امروز منافع خود را بر دین خود مقدم میدارید. ما همچون گذشته هستیم، ولی شما آنگونه که وفادار بودید، نیستید. عدهای از شما بستگان خود را در صفین و عدهای دیگر کسان خود را در نهروان از دست دادند. گروه اول بر کشتگان خود اشک میریزند، گروه دوم خونبهای کشتگان خود را میخواهند و بقیه نیز از پیروی ما سرپیچی میکنند[۱۰۹].
استقبال عمومی مردم از صلح شاید با این تصور بود که امنیت و آرامش به جامعه باز خواهد گشت، اما حوادث بعدی خلاف آن را نشان داد و امام حسن(ع) این واقعیت را چنین گوشزد فرمود: در پیشنهاد معاویه هیچگونه انصاف و عزتی نیست. اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او مبارزه کنیم و با شمشیر پاسخش گوییم و اگر خواهان زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین کنیم. در این حال مردم به صراحت، عافیتطلبی را با شعار: «الْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ» (خواهان زندگی هستیم) برگزیدند[۱۱۰]. بر پایه گزارش معتبر دیگری، امام به صراحت فرمود: خلافت را به این دلیل واگذاشتم، که یارانی نداشتم تا با معاویه نبرد کنم، و چنانچه یارانی میداشتم شب و روز با معاویه میجنگیدم تا خدا میان ما و او داوری کند[۱۱۱]. امام حسن(ع) در برابر ابراز نارضایتی حُجر بن عدی از – صلحنامه نیز فرمود: «توده مردم چیزی را که تو دوست داری (جهاد با معاویه) دوست ندارند، و نظرشان مانند تو نیست»[۱۱۲].[۱۱۳].
خیانت فرماندهان
نویسندگانی که علل و عوامل صلح امام حسن(ع) را بررسی کردهاند، خیانت فرماندهان را از عوامل اصلی دانستهاند. خیانتی که در دو جبهه مَسکن و ساباط مدائن رخ داد، با این تفاوت که جایگاه خانوادگی و فرماندهی عبیدالله بن عباس سبب شد تا خیانت او در مسکن، به شدت در تضعیف روحیه سپاه امام(ع) تأثیرگذار باشد. با پذیرش این گزارش که لشکر چهارهزار نفره امام(ع) به فرمانده یک کندی، به معاویه پیوست و نیز پیوستن لشکر بعدی امام به فرمانده مردی از بنی مراد به معاویه[۱۱۴]، نشان دهنده اوج تضعیف جبهه امام حسن(ع) است.[۱۱۵].
خیانت اشراف
خیانت اشراف و رهبران برخی از قبایل را باید به این عوامل افزود و شاید خیانت فرماندهان سبب پناهندگی بسیاری از قبائل به معاویه شده باشد، به گونهای که سپاه قیس از نظر افراد، بسیار کم شد. در این زمان بود که قیس در نامهای اوضاع مَسکن و خیانت اشراف و قبائل را به امام حسن(ع) گزارش داد و آن حضرت نیز افراد باقیمانده را فراخواند و فرمود: «این نامه قیس است که به من رسیده و از فرار بزرگان و اشراف شما به سوی معاویه خبر داده است»[۱۱۶].
این در حالی است که خیانت در جبهه ساباط، مانند جبهه مسکن واضح نیست. بر اساس تحلیلی مستند به قرائن تاریخی، خیانت ساباط از ناحیه منافقان و اشراف کوفه بود که تفکر عثمانی و ضد علوی داشتند و پس از صلح آن را آشکار کردند. این اشراف مانند شبث بن ربعی، عمرو بن حریث، حجار بن ابجر، بعدها نیز در سرکوب رهبران شیعه و تقویت حکومت امویان نقش داشتند[۱۱۷]. امام حسن(ع) فرمود: اگر با معاویه میجنگیدم، اشراف مرا کتف بسته تسلیم معاویه میکردند. اگر من در حال عزت از در مسالمت با معاویه وارد شوم، بهتر است تا مرا تسلیم او سازند که یا بکشد، یا منت آزادی بر من نهد و تا آخر دنیا بدنامی آن برای بنی هاشم باقی بماند و پیوسته معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت گذارند[۱۱۸].[۱۱۹].
حفظ کیان تشیع
چنان که اشاره شد، معاویه با لشکر بزرگی به عراق آمد و در الانبار اردو زد. در چنین شرایطی اگر امام مجتبی(ع) دست به اقدام نظامی نمیزد و معاویه مردم عراق را در سرزمین خودشان محاصره میکرد و بر آنان مسلط میشد، هیچ چیز مانع او نبود تا به هر صورت که میخواهد با مردم عراق رفتار کند و همان کاری را انجام دهد که مصعب بن زبیر با یاران مختار کرد. شاهد این تحلیل فرمایش امام مجتبی(ع) است که اگر این صلح انجام نمیشد، معاویه یک نفر از شیعیان را بر روی زمین باقی نمیگذاشت[۱۲۰].
بنابراین، امام(ع) با حرکت به ظاهر نظامی و اقدام به صلح، وضعیت را اندکی اقتدار بخشید و توانست با قرارداد صلح، تعهداتی از طرف مقابل بگیرد. حفظ خون شیعیان و یاران امیرالمؤمنین علی(ع)، از تعهداتی بود که بر آن تأکید شد. گرفتن چنین تعهدی، در اثر آگاهی امام(ع) از کینهتوزی شدید معاویه به امام علی(ع)، اهل بیت(ع) و شیعیان بود. از این رو، افزون بر امنیت عموم مردم، از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) که در جنگهای پیشین بودهاند به صراحت یاد و تأکید شده است[۱۲۱]. حتی بنابر نقلی، اماننامهای جداگانه در این زمینه نوشته شد[۱۲۲].[۱۲۳].
معترضان به صلح و پاسخهای امام
چنان که دانسته شد علل و عوامل پذیرش صلح از سوی امام حسن(ع) مواردی نبود که مخفی باشد، با این حال، بنا بر برخی منابع تاریخی برخی از دوستان و اصحاب امام به دلیل شدت ناراحتی[۱۲۴] به آن حضرت با «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِينَ» سلام و خطاب میکردند. اما امام حسن مجتبی با صبر و بردباری و مهربانی سعی بر توجیه آنان نمود. البته به یقین برخی از این شخصیتهایی که در منابع تاریخی به عنوان معترض مطرح شده کاملاً غلط و دروغ و تحریف تاریخی است که در جای خود به تفصیل این موضوع تبیین شده است[۱۲۵].
امام اهمیت این تعهد و امتیاز را به کار حضرت خضر در سوراخ کردن کشتی تشبیه کرد و فرمود: «شما چه میدانید که من چه کردهام؟! به خدا آنچه انجام دادم برای شیعیانم از هر آنچه در جهان است، بهتر است»[۱۲۶]. همچنین در پاسخ ابوسعید عقیصا که پرسید: چرا با معاویه صلح کردی در حالی که میدانید بر حق هستید و معاویه گمراه و باغی است؟ فرمود: «اگر این کار را انجام نمیدادم، یک نفر از شیعیان ما را بر روی زمین باقی نمیگذاشتند»[۱۲۷]. امام(ع)، شبیه همین مطالب را به بشیر همدانی (یا محمد بن بشر همدانی) فرمود: «من از مصالحه با معاویه هدفی جز زنده ماندن شما نداشتم»[۱۲۸] و به حجر بن عدی نیز فرمود: «از این صلح هدفی جز این نداشتم که شما را از کشته شدن نجات دهم»[۱۲۹]. اخبار بالا نشان میدهد که حضرت روشنگری میکرده است تا دشمن عملکرد وی را تحریف نکند. در اینجا این پرسش مطرح است که آنچه در طول دوران حاکمیت معاویه بر شیعیان و به خصوص برای شیعیان عراق گذشت، چگونه با سخنان امام حسن(ع) درباره فواید صلح، از جمله حفظ شیعیان، قابل توجیه و دفاع است؟ با اینکه میدانیم معاویه همه شروط صلح نامه را زیر پا گذاشت و شیعیان به ویژه رهبران آنان را به بهانههای مختلف به شهادت رساند، یا شکنجه، زندانی و تبعید کرد. جنایات معاویه به گونهای بود که امام مجتبی(ع) و امام حسین(ع) را به واکنش تند در برابر وی واداشت و آن دو بزرگوار از اوضاعی که وی برای شیعیان پدید آورده بود، لب به اعتراض گشودند.
در پاسخ باید گفت: هر چند رخدادهای بعدی برای شیعیان خوشایند نبود، اما باید توجه داشت که با وجود این همه تعهدات، و با آن همه عهد و پیمانی که امام حسن(ع) از معاویه گرفت وی چنان بر شیعیان سخت گرفت، که باید دهه چهل و پنجاه را دهه نسل کشی شیعه نامید. حال تصور کنیم اگر جنگ برپا میشد و امام و یارانش شکست میخوردند و اسیر میشدند، چه استبعادی داشت که معاویه همان کاری را با شیعیان عراق نکند که مصعب بن زبیر با یاران اسیر مختار کرد و هزاران نفر را گردن زد؟![۱۳۰]. در این صورت که پیمان نامهای نبود، معاویه با ظاهر فریبی و تبلیغات زیاد این بهانه را مطرح میکرد که من بارها خواهان صلح بودم و حسن و یاران جنگ طلب او نپذیرفتند. بدین ترتیب، معاویه هم اهل بیت(ع) و هم شیعیان را از سر راه خود میبرداشت، بدون اینکه به خیانت در عهد و پیمان متهم شود و ماهیت ضددینی امویان در کشتن خون سبط پیامبر(ص) و مردان بزرگی چون حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی و دهها نفر از صالحان صحابه و تابعین آشکار شود.[۱۳۱].
عملکرد معاویه پس از صلحنامه
معاویه پس از صلح به کوفه آمد و وی در خطبه خود، سوگند یاد کرد که برای خواندن نماز، گرفتن روزه، به جا آوردن حج یا دادن زکات نجنگیدم؛ زیرا اینها را انجام میدهید، بلکه من برای حکمرانی بر شما جنگیدم و خدا این را به من ارزانی داشت، هرچند شما از آن کراهت دارید. آنگاه تمام تعهدات خود را به امام حسن(ع) ملغی اعلام کرد و گفت: به آنها وفا نخواهم کرد!»[۱۳۲]. معاویهای که تمام همت خود را صرف ریاکاری کرده بود تا از خود چهرهای خوب ترسیم کند، در نخستین مواجهه با مردم کوفه و اجتماع شامیان، ماهیت خود را آشکار کرد و نشان داد که او نه تنها قدرت طلب است، بلکه به تعبیر امیرالمؤمنین(ع)، برای تصاحب و دستیابی به حکومت، هیچ چیز را در برابر خود مانع نمیبیند و در این باره از هر فریب و نیرنگی استفاده میکند[۱۳۳]. بدینسان، معاویه ماهیت دغلکار خود را آشکار کرد و خود را نه به عنوان «خلیفه مسلمانان»، بلکه به عنوان نخستین پادشاه (اول الملوک) در جامعه اسلامی معرفی کرد[۱۳۴].
معاویه به جز ده نفر، به همه امان داد. قیس بن سعد، حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی از جمله این ده نفر بودند که از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) به شمار میرفتند. بیان این مطلب از سوی معاویه، بلافاصله اعتراض آن حضرت را به دنبال داشت[۱۳۵]. برخلاف ادعای معاویه، نه تنها افراد یادشده، بلکه بسیاری دیگر از شیعیان نیز در امان نبودند. وی به صراحت به کارگزاران خود در سراسر مناطق دستور داد هر کس معتقد به امیرالمؤمنین علی(ع) است، در امان نخواهد بود، و باید هر چند به تهمت و گمان، او را دستگیر و زندانی کرد، و یا به طرق دیگر از میان برد[۱۳۶]. معاویه پس از نُخَیله، در حالی که پیشاپیش او خالد بن عرفطه، و پرچم او به دست حبیب بن حماز بود، وارد مسجد کوفه شد. او سه روز به همگان برای بیعت مهلت داد و اعلام کرد که پس از این زمان، خون امتناع کنندگان از بیعت هدر خواهد بود و از مردم کوفه بیعت گرفت[۱۳۷].[۱۳۸].
هجرت از کوفه به مدینه
امام حسن(ع) پس از صلح، چند روز بیشتر در کوفه نماند و پس از آن با اهل بیت خود عازم مدینه شد[۱۳۹]. پس از خروج امام حسن(ع) از کوفه، خوارج به فرماندهی فروة بن نوفل اشجعی، دست به شورش زدند و معاویه از امام برای سرکوب این شورش درخواست کمک کرد. به نظر میرسد چرایی این درخواست با توجه به دو موضوع بوده که معاویه از آن اطلاع کامل داشت و خواست از آن در جهت منافع خود بهره ببرد. نخست مصیبت شهادت امام علی(ع) به دست خوارج بود که امام حسن(ع) و شیعیان از این ناحیه هنوز در آن بسر میبردند و دوم حوادث ساباط و یا مدانن که خوارج با تکفیر امام مجتبی(ع) بر او حمله و اوضاع و شرایط را بر آن حضرت سخت کردند و از سپاه او جدا شدند. با این حیله، معاویه دو دسته از مخالفان خود را به دست خودشان تضعیف و سرکوب میکرد.
امام نامه معاویه را در قادسیه، یا نزدیک آن دریافت کرد، ولی بر خلاف تصور معاویه، پاسخ داد که «اگر میخواستم بجنگم از تو شروع میکردم؛ ولی ترک مخاصمه نکردم مگر برای حفظ خون مسلمانان و چنانچه میخواستم بجنگم، هیچ کس را سزاوارتر از جنگ با تو نمیدانستم»[۱۴۰]. امام مجتبی(ع) با این پاسخ هوشمندانه از یک سو به معاویه فهماند که به فتنههای او واقف است و خود و شیعیان را از ورود به این فتنه نگاه داشت و از سوی دیگر، راه تضعیف حکومت اموی را سد نکرد، ولی متأسفانه گروهی از شیعیان عراق بدون توجه به این پاسخ هوشمندانه امام، وارد این معرکه شدند و از همین رو، مورد اعتراض خوارج قرار گرفتند[۱۴۱].[۱۴۲].
امام(ع) و شیعیان پس از صلح
امام مجتبی(ع) پس از حضور در مدینه، زیر نظر کارگزاران حکومت معاویه قرار داشت، ولی تا هنگام شهادت ارتباط خود را با شیعیان قطع نکرد، به گونهای که گاه برخی شیعیان تحت تعقیب، به آن حضرت پناه میآوردند. مانند پناهنده شدن سعید بن سرح به امام که زیاد بن ابیه او را تعقیب کرد و نامههایی در این باره میان امام و زیاد و معاویه رد و بدل شد[۱۴۳]. به هر حال، هرچند گزارشها در این زمینه زیاد نیستند؛ ولی از پارهای گزارشها، میتوان نشانی از آمد و شد شیعیان نزد امام(ع)، به ویژه شیعیان عراق به دست آورد. به نظر میرسد برخی از این دیدارها نیز در موسم حج اتفاق میافتاد. آمدن سلیمان بن صُرد خُزاعی به عنوان صحابی و بزرگ قبیله خزاعه در کوفه[۱۴۴]، و نیز ابن ابی لیلی و جماعتی دیگر که به منظور درخواست برای کنار گذاشتن صلح نامه نزد آن حضرت به مدینه آمده بودند[۱۴۵]، نمونههایی از این موارد هستند.[۱۴۶].
منابع
- حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴
- پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲
پانویس
- ↑ حیاة الامام الحسن، ص۲۹۳.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۲۲۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۳.
- ↑ «لَمْ يُبَايِعْ صَبِيّاً غَيْرَهُمَا»؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۸۷؛ و ر.ک: قاضی نعمان، المناقب و المثالب، ص۲۸۳-۲۸۴.
- ↑ ر.ک: صدوق، الامالی، ص۲۵؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۸۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۹۴.
- ↑ مفید، الجمل، ص۱۲۲.
- ↑ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۱، ص۵۵۷.
- ↑ ابوعبید، الاموال، ص۲۵۰ – ۲۵۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۸۹.
- ↑ هدایتپناه، حضرت فاطمه(س) از منظر منابع اهل سنت، دانشنامه فاطمی، زیر نظر علی اکبر رشاد، ج۲، ص۴۵۲-۴۸۲.
- ↑ ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة المنوره، ج۱، ص۱۹۹-۱۰۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۵-۳۶؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۶۹.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹ - ۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۷؛ ج۶، ص۱۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۲-۴۳.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۴.
- ↑ برای نمونه، بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹؛ سهمی، تاریخ جرجان، ص۴۷-۴۸؛ ابن حیان، طبقات المحدثین باصبهان، ج۱، ۱۹۱؛ ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۶۸؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۵۷۳-۵۷۴.
- ↑ مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیه لامام الحسن(ع)، ص۱۱۵.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر.ک: هدایت پناه، «فتوحات از منظر فقهای شیعه»، تاریخ در آینه پژوهش، ش۹، ۱۳۸۵، ص۱۵۵-۱۸۰.
- ↑ قرشی، حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج۱، ص۲۰۲؛ معروف حسنی، سیره الائمه الاثنی عشر، ج۲، ۴۸۳. برای آگاهی بیشتر ر.ک: رنجبر، «مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا»، تاریخ اسلام در آینه پژوهش، ش۲، ص۵۳-۸۶.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۱-۱۲؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۶.
- ↑ آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴ از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸.
- ↑ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۱۰۴ و ۱۲۵.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۷.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۸۰؛ ابن عدیم، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۵۹۰؛ آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۳۹، ۵۲، ۷۳، ۱۷۷.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۳، ص۶۰۰-۶۰۱؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۹۶؛ ج۲، ص۵۹.
- ↑ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸. ابوالقدس میان عرقا و طرابلس بوده است.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۹۷.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۴۰؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.
- ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۶۷.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۱۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۱۵؛ مفید، الجمل، ص۷۲.
- ↑ ر.ک: هدایتپناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ضمیمه کتاب؛ «منع آب از عثمان و موضع امیرالمؤمنین علی(ع)»، ص۲۲۷-۲۳۲.
- ↑ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.
- ↑ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.
- ↑ ابن عجمی، التبیین لأسماء المدلسین، ج۱، ص۱۹۳.
- ↑ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۰.
- ↑ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸.
- ↑ سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۴، ص۲۴۲؛ امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۳۱- ۳۳۶.
- ↑ عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن(ع)، ص۱۶۲-۱۶۴.
- ↑ حسنی، سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۶.
- ↑ قرشی، حیاة الإمام الحسن بن علی(ع)، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۰.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسن(ع)، ص۵۷؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۵۰۰ و ۵۱۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۶۴.
- ↑ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۲۵؛ و ر.ک: منقری، وقعة صفین، ص۵۳۰.
- ↑ طوسی، الامالی، ص۱۰۴.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۷۳.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۳.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۹۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۶-۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۴.
- ↑ ر.ک: کلینی، کافی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۸.
- ↑ ر.ک: سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۹۶.
- ↑ ر.ک: عصامی مکی، سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۵۲۳؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۲، ص۱۰۹.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۸.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۸.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۶؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۶.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹-۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۸.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۰.
- ↑ آل یاسین، صلح الحسن، ص۱۱۴ - ۱۲۵.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۵، ص۸۳. دیر ابوموسی حدود ۱۲ کیلومتری کوفه بوده است.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱.
- ↑ الانبار در مرز جزیره و عراق از سمت رود فرات، در فاصله بیست روزی شهر رقه واقع است و امروزه «کانال صقلاویه» نام دارد و در زمانهای پیشین، نهر عیسی و نهر ملک نام داشت.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۳.
- ↑ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۶-۲۱۷.
- ↑ ر.ک: ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۶-۲۱۷.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱.
- ↑ پل ساباط، همان «نهر ملک» در جنوب مدائن واقع است (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۳۴).
- ↑ ر.ک: شیخ مفید (منسوب)، الاختصاص، ص۱۳۹.
- ↑ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۶؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۷.
- ↑ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵ - ۳۶.
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱.
- ↑ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۸.
- ↑ فلوجه بر کرانه رود فرات است و شهر انبار در شمال غربی فلوجه قرار دارد.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۰؛ ج۵، ص۳۳.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۲.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۱.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸۰.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۷.
- ↑ به معنای خواهان عافیت و سلامت. ر.ک: سید رضی، تلخیص البیان، ص۱۶۵.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵-۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۷۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۱.
- ↑ مصعب پس از پیروزی بر کوفه، همه یاران تسلیم شده مختار را، به تعداد ۵ تا ۸ هزار نفر، گردن زد (ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۹).
- ↑ آثار فراوانی مواضع امام حسین(ع) درباره صلح را بررسی کردهاند، از جمله محمدجعفری و رضایی، «روایات اعتراض امام حسین(ع) به صلح امام حسن(ع) در ترازوی نقد»، مجله علوم حدیث، شماره ۸۵، ص۹۷-۱۲۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۱.
- ↑ مفاد صلحنامه ر.ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱؛ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰-۲۹۱؛ اربلی، کشف الغمة، ص۱۹۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۱۸ (به جای فسا و دارابجرد، خراج اهواز آمده است)؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۵۹؛ الفتوح، ج۴، ص۲۹۰؛ تجارب الامم، ج۱، ص۵۷۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۵.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از گونههای مختلف مسائل مالی که از جمله مفاد صلحنامه ذکر شده ر.ک: میانجی، مکاتیب الائمه، ج۳، ص۴۳-۴۵.
- ↑ این تبلیغات نخستین بار در سخنرانی منصور دوانقی علیه نفس زکیه و قیام سادات حسنی ایراد شد. ر.ک: طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۰.
- ↑ صلابی، الحسن بن علی، ص۳۲۴.
- ↑ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ معروف حسنی، سیره الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۵۲۷.
- ↑ ر.ک: صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۶؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۳-۱۷۴؛ طوسی، تلخیص الشافی، ج۴، ص۱۷۹؛ مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۰، ص۲۸۸-۲۸۹.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۳.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.
- ↑ ابن اثیر، اسدالغابة، ج۱، ص۴۹۱.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۵.
- ↑ خصیبی، الهدایة الکبری، ص۱۹۰- ۱۹۱؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۷۴.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۶.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۸-۲۸۹؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۹.
- ↑ برای آگاهی از پرونده سیاسی این افراد و عملکرد آنان در برابر جنبشهای شیعه و همکاری با امویان، ر.ک: هدایتپناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ص۸۶-۱۱۵.
- ↑ ر.ک: طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۹۰.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۷.
- ↑ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۱؛ همو، کمال الدین، ص۳۱۶.
- ↑ ر.ک: ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰-۲۹۱.
- ↑ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۸.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۸.
- ↑ ر.ک: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۳.
- ↑ ر.ک: هدایتپناه و روح الله توحیدینیا، «بازخوانی و نقد گزارشهای اعتراض به صلح امام حسن(ع) (بر اساس تحلیل رویکردها و ادبیات معترضان و منابع اعتراض)»، تاریخ اسلام در آیینه پژوهش، سال پانزدهم، بهار و تابستان ۱۳۹۷، شماره ۱ (پیاپی ۴۴).
- ↑ خزاز رازی، کفایة الاثر، ص۲۲۵؛ صدوق، کمال الدین، ج۱، ص۳۱۶؛ اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۰۱۶؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۲۳۰؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۸۲؛ جوینی، فرائد السمطین، ج۲، ص۱۲۴.
- ↑ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۱؛ صدوق، کمال الدین، ص۳۱۶.
- ↑ ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۲۲۱.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۹؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۳۲. بلاذری پنج هزار، ابوحنیفه دینوری شش هزار و ابن قتیبه هشت هزار نفر نوشتهاند.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۸.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۵؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۴.
- ↑ سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۲۰۰.
- ↑ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۲؛ محب الدین طبری، ذخائر العقبی، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ برای آگاهی از ابعاد نسلکشی شیعه از سوی معاویه پس از صلح، ر.ک: هدایتپناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ص۴۴-۷۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۶-۴۷؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۱۶؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۳۰-۳۳۱.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۱۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۶۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۶۹؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۶۶.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۱۱.
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۲-۵۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵، ص۴۲.
- ↑ ابوحنیفه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۸۶؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۲۲۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۵.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۱۲.