سرگذشت زندگی امام صادق

مراحل زندگی حضرت امام صادق(ع)‌

امام صادق(ع) در مرحله اوج قدرت دولت اموی به دنیا آمد. زمانی که خلفای بنی امیه کاملا از راه راست منحرف شده و شیوه سلطنت موروثی در تمام ارکان حکومت آنان رسوخ کرده بود. آن حضرت مدّت دوازده سال از عمر شریفش را هم‌عصر و همزمان جدّ بزرگوارش امام زین العابدین(ع) بود و پس از وفات و شهادت جدّش امام زین العابدین(ع) نوزده سال، هم‌عصر و همزمان پدر بزرگوارش امام باقر(ع) بود. در طول این سال‌ها، امام صادق تمام علوم و معارف را از پدر بزرگوارش فراگرفت‌[۱] و از تمام اهل زمانه خود از نظر وسعت ادراک و شدّت هوش و فراست، برتری یافت. آن حضرت در امتحان شدید صبر بر حکومت ظالمان و تحمّل رنج و بلاها، با پدر بزرگوارش شریک بود. هم‌چنانکه ایشان به همراه پدر، در نشر علوم اسلامی از طریق جلسات درسی که برپا می‌کرد همکاری و همیاری داشت.؛ چراکه آن حضرت مأموریت داشت تا از ضایع شدن رسالت و از بین رفتن نشانه‌های دین جلوگیری کند.

آن حضرت بعد از وفات و شهادت پدر بزرگوارش موفّق به پیگیری این مهم گردید و در مدّت امامتش که سی و چهار سال به طول انجامید، موفّق به تربیت چندین نسل از علما، فقها و صالحان گردید که همگی پیرو مکتب اهل بیت(ع) بودند. امام صادق(ع) همچنین در مرحله انحطاط و سقوط دولت اموی و افول کوکب بخت آنان نیز همزمان بود. امام صادق(ع) ظهور دولت عبّاسی را مشاهده کرد. دولتی که به سرعت دست به ستمگری و ظلم نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) زد. امام صادق در آن برهه زمانی و در میان آن دعوای تلخ سیاسی، موفّق گردید که کیان مذهب شیعه و حفظ سلامت و بالندگی گروهی از افراد صالح که پدران بزرگوارش آن گروه و طبقه را به‌وجود آورده بودند، کوشش نماید.

از همین‌جا زندگی بابرکت آن حضرت را به دو بخش مجزّا تقسیم می‌کنیم:

  1. زمان قبل از امامت آن حضرت که در آن معاصر با ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن ولید و هشام بن عبدالملک بود که این مرحله خود به دو مرحله تقسیم می‌شود:
    1. مرحله اوّل: زمان زندگی آن حضرت همراه با پدر بزرگوار و جدّ گرامیش بین سال‌های ۸۳ تا ۹۵ ﻫ. ق
    2. مرحله دوّم: زندگی آن حضرت به همراه پدرش امام محمد باقر(ع)، سال‌های بین ۹۵ تا ۱۱۴ ﻫ. ق
  2. زمان امامت آن حضرت، که این مرحله نیز به دو قسم تقسیم می‌شود:
    1. مرحله اوّل: زمان سقوط و فروپاشی دولت اموی تا سقوط کامل آن، سال‌های ۱۱۴ تا ۱۳۲ ﻫ. ق
    2. مرحله دوّم: زمانه ایجاد دولت عبّاسی تا زمان شهادت آن حضرت، سال‌های ۱۳۲ تا ۱۴۸ ﻫ. ق

امام صادق در مرحله اوّل با این خلفا هم‌عصر بوده است: هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید، یزید بن ولید معروف به ناقص، برادرش ابراهیم بن ولید، مروان بن محمد معروف به مروان حمار، که آخرین خلیفه از دولت بنی امیه- که زمین را فاسد کرد- بوده است. امّا در مرحله دوّم، آن حضرت با سفّاح و ابو جعفر منصور از خلفای بنی عبّاس هم‌عصر بوده است. امام صادق(ع) در زمان حکومت منصور عبّاسی به شهادت رسیدند. البتّه قبل از شهادت آن حضرت، منصور، که به نام اهل بیت و طرفداری از آنان بر کرسی خلافت نشسته بود، ظلم و ستم بسیاری بر آن حضرت روا داشت. اکنون خوانندگان محترم را در جریان تفصیل آنچه که در این مرحله‌ها بر امام گذشته است قرار می‌دهیم.[۲].

حضرت امام صادق(ع) در سایه جد و پدر

ویژگی‌های زمانه امام زین العابدین(ع) و موقعیت‌های آن حضرت‌

امام سجّاد(ع) زین العابدین، پس از فاجعه کربلا و شهادت پدرش امام حسین(ع) با مسائل زیر روبرو بود:

۱. همدردی و محبّت مردم با اهل بیت بدون دربرداشتن ثمره‌ای عملی و جدّی، فقط در محبّت و ولایت خلاصه شده و فاقد بیداری انقلابی بود.

۲. انقلاب‌های انتقامی که با اهداف محدودی صورت می‌گرفت، قیام‌های منفعت‌طلبانه مصلحتی، بروز حرکات منافقانه و ظهور طبقه‌ای به نام وعاظان درباری، برای دادن رنگ و لعاب شرعی بر حکومت وقت.

۳. پیدایش پدیده احساس گناه در امّت اسلام به سبب تنها گذاشتن و یاری نکردن امام حسین(ع)، که البته این احساس گناه، همچنان که در بین تاریخ نویسان معروف است، هیچگاه از سوی رهبری آگاه، هدایت نشد، و افکاری که این قیام‌ها را جهت‌دهی می‌کرد، فقط به گرفتن انتقام می‌اندیشید. از اینجاست که می‌بینیم امام زین العابدین(ع) دو مرحله یا دو گام برای کار خود در نظر گرفتند:

گام اوّل: امام سجّاد(ع) با استفاده از پدیده احساس گناه در امّت، اقدام به هدایت و جهت‌دهی به این احساس کردند. آن حضرت ابتدا از طریق یادآوری‌ دائم فاجعه کربلا و توجّه دادن امّت به ظلم و ستم‌هایی که به اهل بیت پیامبر(ص) رسیده بود، به این پدیده احساس گناه که در امّت پیدا شده بود، عمق بخشیدند. این یادآوری بسیار زمان‌بر بود. امّا در عین‌حال توانست به این پدیده احساس گناه بعد فکری صحیحی ببخشد تا از آن، وسیله‌ای مؤثّر در عملیات سازندگی و تغییر وضع سیاسی و اجتماعی به وجود آورد. در نهایت، بالا گرفتن این احساس، تبدیل به یک پشتوانه داخلی شد و امت دیگر توان صبر و تحمل این درد جانکاه را نداشته و تا رسیدن به نهضت بزرگ، بی‌صبرانه در انتظار راهی برای ابراز جدّی احساسات خود بودند. در چنین جوّ آکنده از اضطراب که خبر از قیام برضد امویان می‌داد، طبیعی است که حساسیت آنها نسبت به امام زین العابدین(ع) بیشتر و کنترل و مراقبت آنها از ایشان به عنوان رهبر فکری این انقلاب شدیدتر شود خصوصا که امام زین العابدین(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش امام حسین(ع) تنها وارث شرعی خلافت به حساب می‌آمد، از اینجاست که می‌بینیم حکومت اموی هر حرکتی را که از امام(ع) صادر می‌شد به عنوان مقدمه‌ای برای انقلاب به حساب می‌آورد.

گام دوم: فعالیت امام سجّاد(ع) در این مرحله به چند جهت‌گیری مختلف تقسیم می‌شود:

جهت‌گیری اول: امام(ع) به متبلور ساختن هیجان عواطف مردم پرداخته و سعی کرد تا این هیجان را در مسیر صحیح فکری انداخته و به بنای زیر ساخت‌های اعتقادی آن پرداخت. آن حضرت این هیجان عواطف را مقدمه‌ای برای عملیات انقلابی که خود پایه‌گذار آن بود، قرار داد؛ این کار با ایجاد فکر اسلامی صحیح -که از دیرزمانی دستخوش تحریف و دگرگونی شده بود- و آماده کردن پیشگامان بیداری که با احساس مسئولیت، قابلیت به دوش کشیدن امانت الهی را داشته باشند، به انجام رسید.

جهت‌گیری دوم: حرکت در راه مسئولیت خطیر حفظ دین مقدس اسلام از انواع تحریف و دگرگونی‌های محتوایی و تلاش در راه سالم نگهداشتن آن بود که خود شامل چند نوع فعالیت می‌گردید: فعالیت اول: امام در این بخش از فعالیت خود به رویارویی با جریانات انحرافی و فرقه‌های گمراه و غالی که اندیشه اسلام را هدف گرفته و با تکیه بر اعتقادات و آراء هندی و یونانی درباره هستی و زندگی به تفسیر قرآن و حدیث می‌پرداختند، همت گماشت و به نشر رشته‌های مختلف دانش و صنعت اسلامی، و بیان روش درست روابط اجتماعی و سیاسی و اخلاقی که در آن دوره دستخوش فساد شده بود پرداخت و می‌توان این مطلب را به روشنی از مطالعه «رسالة الحقوق» دریافت. امام سجّاد(ع) در هنگام بروز مشکلاتی که کرامت دولت اسلام را تهدید می‌کرد به داد حکومت نیز می‌رسید که نمونه آشکار آن را می‌توان در جوابی که به نامه پادشاه روم مبنی بر تهدید خلیفه وقت به محاصره اقتصادی داده‌اند مشاهده کرد[۳].

فعالیت دوم: با توجه به سختگیری شدید حکومت درباره ارتباط امام سجّاد(ع) با مردم، آن حضرت سلاح دعا را برای ارتباط فکری و معنوی به کار گرفتند،؛ چراکه این سلاح، امویان را به صورت مستقیم هدف قرار نمی‌داد و امام(ع) توانست مجال بیشتری برای درمان پدیده‌های بیماری‌زا و انحرافات اخلاقی جامعه داشته باشد.

جهت‌گیری سوم: تأکید بر اهمیت کارهای انقلابی و مبارزه با ستم و انحراف و شعله‌ور ساختن آتش جهادی که در طول سال‌های انحراف به خاموشی‌گراییده بود؛ که این موضع‌گیری را می‌توان از دعای آن حضرت در حق «مختار» که به خون‌خواهی امام حسین(ع) قیام کرده و در مدت قیام خود همواره از طریق محمد بن حنفیه (عموی امام سجّاد) با آن حضرت ارتباط داشت به خوبی دریافت.

جهت‌گیری چهارم: امام سجّاد(ع) در برابر حکومت‌های زمان خود موضع رودررو و مبارزه مستقیم نداشتند؛ چراکه در غیر این صورت هرگز موفق به کسب دست‌آوردهای تربیتی در میان امت نشده، فضاهای مناسب و فرصت‌های گسترده برای فعالیت امام باقر(ع) و اصحاب صالحی که برای همین منظور تربیت کرده بود فراهم نمی‌گردید. اما این امر بدان معنا نبود که امام سجّاد(ع) موضع خود را در قبال حکومت روشن نکند و امر بر شیعیان مشتبه گردد، بلکه امام زین العابدین برخوردهایی هم با حاکمان زمان خود داشتند که- همان‌گونه که به بعضی از آنها اشاره خواهیم کرد- هدف آن حضرت از آن برخوردها دادن خط تربیتی و اصلاحی در جهت نگهداری شیعیان از نابودی بود؛ چراکه اگرچه گروه صالحی که امام(ع) ساخته بود در خط انقلاب و مبارزه رودررو نبود ولی در آن مرحله برای مصونیت بخشی در سطح تربیت و آماده‌سازی و ایجاد آینده سیاسی بهتر کافی بود. برخورد امام(ع) با حاکمان وقت را می‌توان از جوابی که به نامه توبیخ‌آمیز عبدالملک که آن حضرت را برای ازدواج با کنیزی که خود آزادش کرده بودند مورد سرزنش قرار داده بود به خوبی دریافت.

پاسخ امام(ع) به عبدالملک به مبارزه خواندن خلیفه‌ای بود که با تفکرات جاهلی می‌اندیشید؛ امام(ع) در این نامه موضع اسلام را که همه امتیازات جاهلی را ملغی کرده است این‌گونه بیان فرموده که: «در این کار بر انسان مسلمان سرزنشی نیست، و چنین سرزنشی مخصوص زمان جاهلیت است»[۴]. این مبارزه‌طلبی از آنجا نمود پیدا می‌کند که در تاریخ آمده است پس از رسیدن این پاسخ به عبدالملک پسرش سلیمان بن عبدالملک به او گفت: علی بن الحسین خیلی تو را تحقیر کرد!! خلیفه در پاسخ او گفت: «پسرم چنین مگو این از خصوصیات زبان بنی هاشم است که صخره‌ها را می‌شکافد و از دریا آب می‌خورد و آنچه درباره دیگران موجب پستی می‌شود بر عزت علی بن الحسین می‌افزاید»[۵].

این پاسخ به روشنی بر این نکته دلالت می‌کند که امام سجّاد(ع) زیر بار سلطه بنی امیه نرفته است. از دیگر موضع‌گیری‌های امام(ع) در برابر سلطه اموی برخورد آن حضرت با «زهری» است که با دربار اموی رابطه داشت و امام سجّاد(ع) با اینکه می‌دانست او سر تا پا غرق در هدایا و پول‌های درباری است نامه‌ای به او نوشته و او را به سبب این کار زشت مورد نکوهش قرار دادند، که البته اگر این نامه در زهری اثر نکرده باشد میراثی برای نسل‌های آینده خواهد بود. از احادیثی که زهری در تقویت سیاست بنی امیه جعل کرده این است که وقتی ابن زبیر بر مکه و مدینه تسلط داشت بنی امیه که در شام بودند مردم را از رفتن به حج در این دو شهر منع کرده بودند؛ لذا زهری گفت: پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «بار سفر جز به سوی یکی از این سه مسجد بسته نمی‌شود: مسجد من (مدینه)، مسجد الحرام و مسجد الاقصی» که مراد از آن ترغیب مردم به انجام مناسک حج در مسجد الاقصی بود.[۶].

ویژگی‌های عصر امام محمد باقر(ع)‌

امام زین العابدین(ع) در سال ۹۵ ه. ق در روزگار حکومت ولید بن عبدالملک به شهادت رسید و امام محمد باقر(ع) به وصیت پدر، عهده‌دار مسئولیت امامت گردید؛ چراکه امام سجّاد(ع) در برابر دیدگان برادران و سایر اعضای خاندان، با تحویل صندوقی که اسلحه رسول خدا(ص) در آن بود امامت آن حضرت را آشکار کرده و به او فرمودند: «ای محمد این صندوق را به خانه خود ببر» سپس فرمودند: «بدان که در میان این صندوق درهم و دیناری نیست بلکه مملو از دانش است»[۷]. پس این صندوق نشانه مسئولیت رهبری فکری و علمی آن حضرت و سلاح نشانه مسئولیت انقلابی و جهادی او بود. به رغم وقوع پیاپی قیام‌ها پس از فاجعه کربلا که امام باقر(ع) یا به تنهایی و یا با پدر بزرگوارش شاهد آنها بود، اکثریت مردم آن روزگار در برابر منطق برّان شمشیر بنی امیه سر فرود آورده و عملا به کسانی پیوستند که حاکمان بنی امیه را نماد راستین خلافت اسلامی می‌دانستند.

امام باقر(ع) همچنین در عصر انهدام فکری و مسخ فرهنگی رسالت و ارزش‌های اسلام توسط امویان می‌زیسته است. البته پس از مرگ ولید بن عبدالملک و روی کار آمدن سلیمان بن‌ عبدالملک در سال ۹۶ ه. ق امت اسلام کمی روی آسایش دید،؛ چراکه او طی فرمانی که صادر کرد دستور داد تا آل حجاج بن یوسف را مورد عقوبت قرار داده و همه کارگزاران و والیان او را از کار برکنار کرده‌[۸] و همه زندانیان حجاج را آزاد کرد[۹]. به نظر بعضی از تاریخ‌نویسان در سال ۹۹ ه. ق و با روی کار آمدن عمر بن عبدالعزیز آزادی‌ها در مدت کوتاه خلافت او بیشتر شد چه آنکه وی مشکل مالیات که آن را سنت ناپسند حکام ناصالح می‌دانست حل کرد[۱۰].

رفتار او با علویان با رفتار پیشینیانش مغایر بود؛ وی در نامه‌ای به حاکم مدینه نوشت: «ده هزار دینار در میان فرزندان علی که از فاطمه زهرا(س) هستند تقسیم کن که دیر زمانی است حقوق آنها پایمال شده است»[۱۱] او فدک را که خلیفه اول از اهل بیت(ع) مصادره کرده بود به امام محمد باقر(ع) بازگرداند[۱۲] و سنت زشت دشنام‌گویی به حضرت امام امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع) را که معاویه بنیان نهاده بود موقوف کرد[۱۳].

به دنبال تغییرات سیاسی در زمینه‌های فکری هم‌نوعی پیشرفت حاصل گردید، در این شرایط جریان‌های فکری مختلفی بروز کرده و مردم با رفع ممنوعیت تدوین احادیث نبوی به درس و بحث و تحصیل شناخت اسلامی درست روی آورده تفاوت میان مکتب فکری اهل حدیث و اهل رأی آغاز شد، دسته‌ای از بردگان که عرب‌تبار نبودند به مکتب اهل رأی در کوفه تمایل پیدا نمودند که ابو حنیفه در همان زمان این مکتب را ضد مکتب اهل حدیث در مدینه به حساب می‌آورد. تفکر اعتزال نیز به عنوان نتیجه قهری ناکامی حرکت‌های فکری ظهور کرده، و اصل بن عطا در کوفه پرچم آن را برافراشت. این دیدگاه را از یک منظر می‌توان به عنوان تعدیل نظریه خوارج که چندان رواجی نیافته بود دانست آنجا که خوارج مرتکب کبیره را کافر می‌دانستند[۱۴] و مرجئه ارتکاب کبیره را اصلا مضر به ایمان نمی‌دانستند[۱۵] در این بین «واصل» بنیانگذار معتزله م. ۱۳۱ ه. ق نظر خود را در این مسأله به این صورت بیان کرد که مرتکب کبیره مؤمن مطلق نیست بلکه او در منزلتی میان دو منزلت جایگاه دارد یعنی او نه کافر است و نه مؤمن بلکه او فاسق است و به واسطه فسقش مستحق آتش‌[۱۶]. این تصویر مجملی از واقعیت‌های عصری بود که امام صادق(ع) در مرحله رهبری پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) در آن زندگی می‌کرد.[۱۷].

نیازهای عصر امام محمد باقر(ع)‌

نقش امام محمد باقر(ع) در زمانه خود را می‌توان در سه خط اساسی خلاصه کرد:

خط سیاسی امام محمد باقر(ع)‌

رویه سیاسی امام باقر(ع) در مدت امامتش پرهیز از برخورد مستقیم و رو دررویی با امویان بود. این مطلب از سخن آن حضرت برمی‌آید که در آن به تشریح جوّ حاکم و وضعیت مردم و اندازه بیداری آنان پرداخته است: «اگر آنان را به یاری بخوانیم، پاسخ مثبتی به ما نخواهند داد»[۱۸]. چنانکه آن حضرت در زمان ایجاد فضای باز سیاسی در زمان عمر بن عبدالعزیز کاملا از این فرصت استفاده کرد چه انگیزه ایجاد چنین جوّی برای امام(ع) علاقه ذاتی عمر بن عبدالعزیز به امام باقر(ع) بوده یا در اثر فشارهای بیرونی و ترس از سقوط دولت اموی دست به چنین کاری زده باشد. امام(ع) برنامه سیاسی خود را در برابر عمر بن عبدالعزیز بر دو اسلوب متمرکز فرمود:

اسلوب اول اظهارنظر صریح درباره عمر بن عبدالعزیز و حکومت او پیش از رسیدن او به خلافت. ابو بصیر روایت کرده است که: با امام ابو جعفر باقر(ع) در مسجد بودم که عمر بن عبدالعزیز در حالی‌که دو جامه زردرنگ به تن داشت و بر غلام خود تکیه کرده بود وارد مسجد شد؛ امام باقر(ع) فرمودند: «این پسر به زودی به حکومت خواهد رسید و در زمان حکومت خود به عدالت رفتار خواهد نمود و چهار سال به این منوال‌ خواهد زیست و پس از آن خواهد مرد؛ زمینیان بر او می‌گریند اما آسمانیان او را لعنت خواهند کرد! ابو بصیر گوید: به حضرت عرضه داشتیم: آیا نفرمودید که او به انصاف و عدالت رفتار می‌کند؟! امام باقر(ع) فرمودند: «او به ناحق در جایگاه ما می‌نشیند»[۱۹].

اسلوب دوّم به صورت نامه‌نگاری و برگزاری دیدار این نوع از سیاست امام باقر(ع) در قبال عمر بن عبدالعزیز به صورت نامه نگاری و برگزاری دیدار بود. روایت شده که عمر بن عبدالعزیز در مسافرت امام باقر به مرکز حکومت در دمشق، بسیار امام باقر(ع) را احترام کرده و او را گرامی داشت. او فنون بن عبدالله بن عتبة بن مسعود را که از عبّاد کوفه بود به دنبال امام باقر(ع) فرستاد، امام(ع) دعوت او را اجابت کرده و به دمشق مسافرت کرد؛ عمر بن عبدالعزیز استقبال شایانی از آن حضرت به عمل آورده، او را در آغوش کشیده و سخنانی میان آن‌دو ردّ و بدل شد و امام باقر(ع) چند روزی را در میهمانی او بودند[۲۰]. باز روایت شده که عمر بن عبدالعزیز برای امتحان نامه‌ای به امام باقر نوشت و امام در جواب، نامه‌ای در موعظه و نصیحت برای او فرستادند[۲۱]. البته سیاست امام باقر(ع) مبنی بر پرهیز از برخورد مستقیم که به آن اشاره رفت مانع از این نمی‌شد که آن حضرت در برابر امت مطیع بنی امیه‌ به‌ صورت عام و در برابر حکام بنی امیه، خصوصا «هشام بن عبدالملک» به صورت خاص، به موضع‌گیری و مبارزه فکری، عقیدتی و علمی برای بیان حق غصب شده، و به کنار کشیدن پرده باطلی که حاکمان بر چهره حق و پرچمداران آن کشیده بودند، نپردازد.

در یکی از سال‌ها، سفر حجّ «هشام بن عبدالملک» با امام محمد باقر(ع) و فرزندش امام جعفر صادق(ع) مصادف شد در همان سفر، جعفر بن محمد(ع) در یکی از سخنان خود فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَ أَكْرَمَنَا بِهِ، فَنَحْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ خِيَرَتُهُ مِنْ عِبَادِهِ، فَالسَّعِيدُ مَنِ اتَّبَعَنَا، وَ الشَّقِيُّ مَنْ عَادَانَا وَ خَالَفَنَا، وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ إِنَّهُ يَتَوَلَّانَا وَ هُوَ يُوَالِي أَعْدَاءَنَا وَ مَنْ يَلِيهِمْ مِنْ جُلَسَائِهِمْ وَ أَصْحَابِهِمْ، فَهُوَ لَمْ يَسْمَعْ كَلَامَ رَبِّنَا وَ لَمْ يَعْمَلْ بِهِ»؛ سپاس خداوندی را که محمد را به پیامبری برانگیخت و ما (اهل بیت) را به واسطه او کرامت بخشید، پس ما انتخاب‌شدگان خداوند از میان مخلوقات و بهترین بندگان خدا می‌باشیم، سعادتمند کسی است که از ما پیروی نموده و بدبخت آن است که با ما مخالفت ورزد، در میان مردم کسانی هستند که با ما اظهار مودت و دوستی می‌کنند اما دشمنان ما و اطرافیان و همنشینان آنها را دوست می‌دارند، اینان سخن خداوندگار ما را نشنیده و به آن عمل نکرده‌اند[۲۲]. امام صادق(ع) در این بیان مفهوم رهبری الهی و مصداق واقعی آن را که خود در آن زمان تجسم عینی آن بودند به روشنی بیان کرده‌اند. این‌گونه طرح کردن مسائل اگرچه گونه‌ای از برخورد با حکومت و مخالفت با افکار مردم دورویی که امام در خطابه خود به آنان اشاره داشتند به حساب می‌آمد امّا به هیچ‌وجه به قصد ماجراجویی سیاسی نبوده و شرایط به گونه‌ای بوده که به طرح مسائلی از این دست و روشن کردن فکر مردم نیاز بوده است. اگرچه در نتیجه این خطابه، هشام، امام باقر و امام صادق(ع) را به شام احضار کرد.[۲۳].

تکمیل ساختار گروه صالحان‌

تشکیل گروه نخبگان زاییده زمان امام باقر(ع) نبود بلکه پیامبر اکرم(ص) و پس از آن حضرت امام علی(ع) هم همین رویه را داشته‌اند آنجا که می‌بینیم مالک اشتر، هاشم مرقال، محمد بن ابو بکر، حجر بن عدی، میثم تمار، کمیل بن زیاد و عبدالله بن عباس، نقش مهمی در مبارزه امام امیر المؤمنین در برابر مخالفان خود ایفا می‌نمودند. این افراد از اصحاب امیر المؤمنین(ع)، اولین سنگ بنای گروه صالحان و نخبگان در عصر حضرت علی(ع) بودند. این روند به شکل فعّال در زمان امام حسن و امام حسین(ع) نیز ادامه داشت البته در مدت کوتاهی این روند کمرنگ شد اما در دهه‌های آخر زندگانی امام سجّاد(ع) دوباره به صورت فعال از سر گرفته شده و در زمان امام محمد باقر(ع) تکامل یافت؛ چراکه در زمان آن حضرت شرایط برای چنین کاری آماده‌تر شده بود، آن حضرت موفق شدند این جمعیت را نه تنها از نظر کمّی گسترش دهند بلکه توانستند با تشریح اهداف موردنظر برای آنان- که در دفاع از جامعه اسلامی و پاسداری از شریعت اسلام در برابر تحریفات نمود پیدا می‌کرد- به پیشرفت کیفی نیز دست پیدا کنند.

در اینجا به توضیح چند گام که امام باقر(ع) در این راه برداشتند می‌پردازیم: اولین قدم: اولین گام در این راه تبیین و تشریح عمیق صفات پیروان صالح اهل بیت(ع) و اهمیت نقش‌آفرینی آنها در جامعه است، آنجا که امام باقر(ع) می‌فرماید: «إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ(ع) الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلَايَتِنَا الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا الْمُتَزَاوِرُونَ لِإِحْيَاءِ أَمْرِنَا الَّذِينَ إِذَا غَضِبُوا لَمْ يَظْلِمُوا وَ إِذَا رَضُوا لَمْ يُسْرِفُوا بَرَكَةٌ عَلَى مَنْ جَاوَرُوا سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا»؛ همانا شیعیان ما -که پیروان حضرت علی(ع) هستند- آنانند که در راه ولایت ما از بذل جان و مال دریغ نکنند، در راه دوستی ما با یکدیگر نیز مهر ورزند و در راه زنده نگه داشتن اهداف ما با یکدیگر رفت و آمد کنند، در هنگام خشم ستم نکرده و در هنگام خشنودی زیاده‌روی نکنند، با هرکس همسایه شوند مایه برکت او، و با هر کس بیامیزند مایه سلامت وی باشند[۲۴].

همچنین فرمودند: «شِيعَتُنَا مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ»؛ پیروان ما آنانند که در اطاعت کامل از خداوند متعال باشند[۲۵]. آن حضرت با این کلمات قصد داشتند کمالات انسانی را که در طول سالهای فشار بنی امیه به خاموشی‌گراییده بود در کنار اخلاق اسلامی و عبادت در پیروان صالح خود ریشه‌دار کنند. امام(ع) درصدد القای این نکته بودند که وابستگی به خط اهل بیت(ع) تنها با شعار حاصل نشده و در گرو عمل و مزین شدن به این صفات قابل‌ دسترسی است. قدم دوم: امام(ع) پس از تقویت روح تقوی و دمیدن صفات نیک در یاران خود در گام دوم آنان را با روحیه مقاومت و صبر انقلابی آشنا ساختند؛ تا بدین ترتیب توان فعالیت مستمر در راه خدا و رویارویی با مخالفت‌های پیاپی و کوتاه نیآمدن در برابر حملات فرهنگی یا فشارهای سیاسی ستمگران را داشته باشند در سخنان آن حضرت آمده که در پاسخ مردی که به محضرش عرضه داشت: «من شما اهل بیت(ع) را دوست می‌دارم» فرمودند: در این صورت خود را برای تحمل بلاها و ناملایمات آماده کن، به خدا سوگند بلا و گرفتاری سریع‌تر از سیلی که بیابان را درمی‌نوردد بر شیعیان ما فرود می‌آید، سختی از ما آغاز شد و سپس خاموش شد و آسایش نیز از ما آغاز گردید و سپس خاموش گشت‌[۲۶]. امام(ع) بدین ترتیب راه پرخار و خاشاک ولایت خود را که از خون‌ها و اشک‌ها فرش شده است به یاران خود نشان داده و خود آن حضرت نیز در این راه پیشگام بوده و قبل از هرکس، خود پذیرای بلا و مصیبت بوده‌اند.

امام باقر(ع) سرگذشت شیعیان در زمان پیش از خود و بلاهایی را که بر سر آنها آمد را برای شیعیان خود بیان می‌داشتند، از جمله می‌فرمودند: در هر شهری شیعیان ما به قتل رسیده، به صرف اتهام شیعه بودن دست و پای آنان بریده می‌گردید، هرکس اظهار دوستی با ما اهل بیت می‌کرد زندانی شده، اموالش مصادره شده و خانه‌اش ویران می‌گردید[۲۷]. از دیگر کارهایی که امام باقر(ع) در رابطه با تکمیل ساختار این گروه انجام‌ دادند، ملزم کردن یاران و پیروان خود به رعایت اصل تقیه بود تا بدین‌وسیله آنان را از خطر قتل و سرکوب و نابودی که دیرزمانی بود به آن مبتلا بودند نگاه دارند. آن حضرت این عمل را واجب شرعی می‌شمردند که با ایمان رابطه تنگاتنگ دارد، امام فرموده‌اند: «التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»؛ تقیه جزء دین من و پدران من است و هرکس پایبند به تقیه نباشد در حقیقت ایمان ندارد[۲۸]. از دیگر اصولی که با تقیه تداخل پیدا می‌کند مخفی کردن اسرار است، در این زمینه امام باقر(ع) در اولین دیدار با جابر بن یزید جعفی به او چنین توصیه فرمودند که: تا وقتی در مدینه است به کسی نگوید که اهل کوفه است بلکه چنین تظاهر کند که اهل مدینه است.

بعدها همین جابر جعفی از اصحاب سرّ امام محمد باقر گردید. فعالیت و تأثیرگذاری جابر جعفی در میان امت به حدی رسید که هشام بن عبدالملک دستور داد تا سر او را از بدن جدا کرده و به نزد او در شام بفرستند، اما جابر با استمداد از دستور سرّی امام باقر(ع) اندکی قبل از اینکه خلیفه دستور قتلش را صادر کند خود را به دیوانگی زد. در نامه‌ای که خلیفه به والی مدینه نوشت چنین آمده بود: مردی را که به او جابر بن یزید جعفی می‌گویند یافته، سر از بدنش جدا کن و برای من بفرست. والی رو به اطرافیان خود نمود و پرسید: جابر بن یزید جعفی کیست؟ پاسخ دادند: امیر به سلامت باد، مردی است که سابقا دارای فضل و کمال‌ بوده اهل نقل حدیث بوده و به حج هم رفته است اما مدتی است دیوانه شده و در میدان شهر با بچه‌ها سوار بر نی شده و بازی می‌کند. والی برای اطمینان بیشتر خود از نزدیک حالت جابر را مشاهده کرد و دید که جابر جعفی با کودکان در حال نی سواری است، گفت: خدا را شکر که از کشتنش معاف شدم‌[۲۹]. در این دوره شخصیت‌هایی بودند که تشیع خود را مخفی می‌کردند اما با حفظ روابط خود در میان امت دست به اقدامات مؤثری در رابطه با عرصه‌های مختلف زندگی مردم از نظر فکری، فقهی و نظامی می‌زدند.

از جمله می‌توان به سعید بن مسیب، و قاسم بن محمد اشاره کرد که هردو از بزرگان و دانشمندان بنام آن دوره در رشته فقه بودند اما در آنها نشانی آشکار از تشیع دیده نمی‌شد، شایع است که سعید بن مسیب گاه در جواب استفتائات شرعی فتوای دیگر علما یا رأی قدمای صحابه را بیان می‌کرده؛ چراکه بیم آن داشته که به سرنوشت سعید بن جبیر یا یحیی بن ام طویل و دیگرانی که به دلیل شیعه بودن کشته یا فراری شدند گرفتار شود. یا موسی بن نصیر که از شخصیت‌های برجسته نظامی و از پارسایان مؤمن کوفه است را می‌بینیم که او و پدرش نصیر به تشیع معروف شدند، پدرش به دلیل اینکه با معاویه به جنگ امیر المؤمنین علی(ع) نیامد مورد غضب معاویه واقع شد و موسی که از بزرگان سپاه بود و در مغرب زمین به فتوحاتی نایل شده، غلامش طارق بن زیاد و پسرش عبدالعزیز تحت امر او بوده‌اند تنها به سبب تشیع مورد غضب سلیمان بن عبدالملک قرار گرفته انواع شکنجه‌ها را درباره او به اجرا درآورده فرزندش را در پیش چشمانش سر بریده، به اجبار اموال بسیاری از او گرفته و در نهایت او را به قتل رساندند[۳۰]. در چنین زمانی جابر جعفی، زرارة، ابان بن تغلب و دیگران نقش مؤثری در پیشرفت حرکت فکری امام باقر(ع) داشته و بعدها هسته مرکزی دانشگاه او را تشکیل دادند، این عده پس از شهادت امام باقر(ع) همگی در سلک اصحاب امام صادق(ع) درآمدند تا چنان‌که توضیح آن خواهد آمد در حجم گسترده‌تری به ادامه مسئولیت‌های خویش بپردازند.[۳۱].

تأسیس دانشگاه اهل بیت(ع)‌

تشکیل هسته مرکزی چنین دانشگاهی در این مرحله بسیار ضروری می‌نمود تا با جریانات فکری موجود روبرو شده و به تخریب تزهایی که با استفاده از شرایط دشوار فشار بر شیعه مجال رشد و نموّ و انتشار یافته بودند بپردازند. حال، وجود یک جریان فکری که به متبلور ساختن اندیشه‌های اصیل اسلامی پرداخته، ذهن امت اسلامی را به آن اندیشه مجهز کرده و در وضعیت تغییر شرایط سیاسی اجتماعی فرصت و ابتکار عمل را از ستمگران بگیرد بسیار ضروری می‌نمود. می‌توان آنچه را که سبب شد تا عوامل مهم به ثمر رسیدن این حوزه علمی فراهم شود را در موارد ذیل خلاصه نمود:

  1. بیش از یک قرن بود که امت اسلام از پذیرش اندیشه‌ها و فقه ائمه(ع)‌ به دور مانده و تنها معدودی از خواص در این مدت از راه نوشتن یا از راه حفظ شفاهی و البته به صورت مخفیانه آن اندیشه‌ها را به یکدیگر منتقل می‌نمودند.
  2. در مدت زمانی که از آن سخن به میان آوردیم جهان اسلام با مسئله‌های فکری نوظهوری مواجه گردید که به واسطه گستردگی کشور اسلامی و تغییر شرایط و نیازهای مسلمانان راه حلّ مناسبی برای آن مسائل نمی‌یافت.
  3. در چنین شرایطی مسلمانان به اهمیت این موضوع پی بردند که باید در جستجوی یک مبنای فکری باشند که به حل مشکلات آنان بپردازد،؛ چراکه روایات تحریف‌شده و اکثرا جعلی‌، همچنین اجتهادات و آراء صحابه که با عقل و واقعیت زندگی سازگاری نداشت نه تنها پاسخگوی شبهات و حلال مشکلات نبود که خود مشکل تازه‌ای بر سر راه مسلمانان قرار می‌داد.
  4. در آن زمان مکاتب فکری افراطی چون مکتب اهل رأی که معتقد به قیاس و استحسان بودند ظهور کردند، آنان بر این گمان بودند که احادیث نقل شده از پیامبر اکرم زیاد نبوده و برای رسیدن به هدف کافی نیست‌[۳۲] و این تفکر موجب نفوذ نظریات شخصی مجتهد در رأی او و دخالت آشکار سلیقه خاص بشری در عالم تشریع می‌گردد؛ همچنان که در برابر این گروه، مکتب اهل حدیث به وجود آمد که به جمود بر ظواهر روایات شهرت یافته و هیچگاه‌ به خود زحمت جدا کردن احادیث صحیح از ناصحیح را نمی‌دادند.
  5. در آن دوره، خلاء یک پیشوای خوب و گروه نخبه کارآمد که چون منزلگاهی برای رشد فضیلت و کاشتن بذر امید به اهداف الهی در دل‌های مردم باشند به خوبی احساس شده بود.

در چنین شرایط زمانی که ترس‌ها از میان رفته بود و هر انسان مسلمانی قادر به رفتن در پی حقیقت و حلّ مشکلات فکری خویش بود؛ امام باقر(ع) جلسات درس علمی خود را در مدینه و در مسجد پیامبر(ص) آغاز کرد. وجود مقدس آن حضرت مغناطیس جویندگان حقیقت بود و به زودی اصحاب پدرش امام زین العابدین(ع) گرداگرد او حلقه زدند و امام باقر(ع) از آن زمان و با امید مواجهه با مشکلات فکری که به جنگ اعتقادات امت مسلمان آمده بودند، شروع به ایجاد کادر علمی کرد که همین کادر زمینه‌ساز طرح و حرکت بعدی امام صادق(ع) شدند که دور از انتظار هم نبود، امام باقر(ع) به چاره‌جویی برای مشکلات فکری عدیده‌ای که با زندگی عقیدتی، اخلاقی و سیاسی مردم ارتباط تنگاتنگ داشت پرداختند. امام(ع) پس از تجهیز کادر علمی خود به همه آنچه که آنها را قادر به فرو رفتن در دل معرکه‌های فکری می‌ساخت، آنها را به میان مردم فرستادند، ایشان به ابان بن تغلب فرمودند: «با مردم مدینه مجالست کن که من دوست دارم امثال تو در میان شیعیان من دیده شوند»[۳۳]. اصحاب نیز وقتی مقصود امام(ع) و ضرورت حضور خود در میان عامّه‌ مردم را درک کردند خود، برای حلّ و فصل مشکلات اعتقادی مردم و باطل کردن شبهات، به همان طریقی که امام(ع) قبلا برایشان ترسیم کرده بود یعنی از راه گفتگو و مناظره پیشقدم شدند.

عبدالرحمن بن حجاج گوید: در مجلس ابان بن تغلب بودیم که جوانی وارد شد و به ابان گفت: ای ابا سعید مرا آگاه کن که از اصحاب پیامبر(ص) چند نفر در هنگام خلافت رسمی و جنگ‌های او در رکاب علی بن ابی طالب بودند؟ ابان که مقصود جوان را فهمیده بود با لحنی حاکی از عدم رضایت به او گفت: گویا تو می‌خواهی از تعداد اصحاب پیامبر(ص) که علی(ع) را همراهی می‌کردند به مقام او پی ببری؟ جوان پاسخ داد: آری چنین است. ابان گفت: به خدا سوگند، ما فضیلت آن صحابه را به این می‌دانیم که در رکاب علی(ع) بوده‌اند. دانشمند مورد علاقه و زبان گویای اهل بیت(ع) «مؤمن الطاق» نیز برای مقابله با افکار خوارج و از میان بردن جرأت آنان، که در مسأله قبول حکمیت در جنگ صفین توسط امام علی(ع) در درستی تصمیم آن حضرت شک می‌کردند همچنین برای عمق بخشیدن به منزلت امام امیر المؤمنین در جامعه به کارهایی از همین قبیل می‌پرداخت‌[۳۴]. روزی مؤمن طاق در کوفه بر مردی از رهبران خوارج ضحاک شاری‌ وارد شد و به او گفت: من در دین خود بینا و آگاه هستم، شنیدم که تو دم از عدل و داد می‌زنی میل پیدا کردم تا وارد تشکیلات تو شوم.

مرد خارجی به یاران خود گفت: اگر این مرد به سلک شما داخل شود سود خواهید کرد. مؤمن طاق ابتدا گفت: چرا شما از علی بن ابی طالب بیزاری جسته و جنگ با او و حتی کشتنش را جایز می‌شمارید؟ خارجی پاسخ داد: زیرا که او در امر دین خدا اشخاص را حکم قرار داد. مؤمن طاق پرسید: آیا هرکس شخص دیگری را در امر دین خدا حکم قرار دهد کشتنش را واجب می‌دانید؟ خارجی گفت: بله. مؤمن گفت: اکنون بیا درباره دینی که داری به بحث بپردازیم تا اگر دلیل‌های تو بر دلیل‌های من فائق آمد من دین و اعتقادات تو را بپذیرم، حال چه کسی قضاوت کند که دلیل کدامیک از ما نادرست و دلیل کدامیک صحیح است؟ ضحاک به مردی از اصحاب خود اشاره کرد و گفت: این مرد در میان ما حکم باشد. در اینجا مؤمن طاق رو به حاضران در مجلس که همه از خوارج بودند کرد و گفت: رهبر شما مردی را در امر دین خدا حکم قرار داده است‌[۳۵].

و چنین بود که مؤمن طاق خوارج را با دلیل رسا و منطق استوار خود ساکت و خاموش ساخت. پیش از اینکه بحث کوتاه خود را درباره امام محمد باقر(ع) به پایان بریم لازم است تا به سه واقعه تاریخی که با مرحله تصدی امامت توسط امام صادق(ع) ارتباط دارد اشاره کنیم:

واقعه اول: هشام بن عبدالملک یکی از حاکمان بنی امیه است که همه آنها به صورت عام و او بیشتر از دیگران نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) کینه و دشمنی می‌ورزیدند. پس از خطبه‌ای که امام صادق(ع) در مکه خواندند و ما هم قسمتی از آن را قبلا آوردیم که در آن به توضیح معنای رهبری و اینکه چه کسی باید این سمت را در دست بگیرد صحبت کردند، هشام بلافاصله پس از بازگشت به شام دستور داد امام باقر و امام صادق(ع) را جلب کرده روانه دمشق سازند تا او آنها را به خیال خود مجازات کند. پس از ورود آن دو امام همام(ع) به دمشق، امام باقر در دربار اموی، در بحثی که با هشام کرد و مناظره‌ای که با عالم نصاری در شام، به عمل آورد پیروز شد و هشام که از این احضار طرفی نبسته بود به آنان اجازه بازگشت به مدینه را داد، اما از روی خباثتی که داشت به امیر «مدین» که یکی از شهرهای مسیر امام باقر و امام صادق(ع) بود، دستور آزار این دو امام بر حق را داد و نامه‌ای بدین مضمون به او نوشت: دو پسر ابو تراب (بنی امیه از این کینه برای تحقیر حضرت علی(ع) استفاده می‌کردند) محمد بن علی و پسرش جعفر در ادّعای مسلمانی خود دروغگو هستند، آنان پس از اینکه بر من داخل شدند و پس از اینکه من آنان را به سوی مدینه بازگرداندم به سوی قسّیسان و راهبان کافر مسیحی گرایش پیدا کرده و هردو برای نزدیک کردن خود به آنها نصرانی شدند، من چون با آنان نسبت فامیلی دارم نخواستم تا خود شخصا آنها را عقوبت کنم، پس چون نامه من به دست تو رسید در میان مردم ندا کن که من بیعت از آن‌کس که با آنها خرید و فروشی کند، با آنها دست بدهد یا به آن‌دو سلامی کند برداشتم؛ چراکه این دو تن از دین اسلام برگشته و مرتد شده‌اند، نظر امیر المؤمنین (هشام) این است که آن دو تن و همراهان و غلامان و چهارپایانشان با فجیع‌ترین شکلی کشته شوند، و السلام‌[۳۶]. هشام امام باقر را هیچگاه در مدینه آزاد نگذاشت تا به راحتی به کار خود بپردازد و هیچگاه از وجود امام باقر در عرصه اجتماع اسلامی راضی نبود تا جایی که با فرستادن سم در سال ۱۲۴ ه. ق اقدام به قتل امام محمد باقر نمود.

واقعه دوم: در همین سال‌ها زید بن علی بن الحسین(ع) در اثر برخوردهای ناهنجار امویان به خصوص هشام بن عبدالملک که نه تنها زید را بسیار خوار می‌داشت و کرامت او را پایمال می‌نمود که با همه شیعه چنین رفتاری داشت، آماده شده و مصمم به قیام بر ضد هشام بن عبدالملک گردید. وی روزی به نزد هشام رفت و او را با نام امیر المؤمنین سلام داد، اما هشام جواب سلام او را نداده سخنان درشت به او گفته و جایی برای نشستن در مجلس به او نداد. زید به او گفت: سلام ای لوچ چشم، می‌بینم که خود را شایسته این نام دانسته‌ای، هشام خشمگین شد و با زید به بحث و محاجه پرداخت و هشام را در این میان جز شکست و خواری نصیبی نبود، زید در حالی مجلس هشام را ترک کرد که می‌گفت: هیچ جمعیتی حرارت و تیزی دم شمشیر را ناخوش نمی‌دارد مگر اینکه به پستی و ذلت مبتلا گردید.

هشام به منظور دلجویی از زید دستور داد تا او را بازگردانند، و گفت: از من چیزی بخواه، زید گفت: گمان کرده‌ای که بر احوال مسلمانان نظارت داری؟ نه چنین است، و از نزد هشام بیرون رفت و می‌گفت: هرکه زندگی را دوست بدارد خوار شود[۳۷]. زید به کوفه رفت و به برنامه‌ریزی برای قیام پرداخته با برادر بزرگوارش امام باقر(ع) نیز در این زمینه مشورت نمود. امام صادق(ع) می‌فرماید: «عمویم زید نزد پدرم آمد و گفت: من قصد دارم در برابر این سرکش سر به شورش بردارم». هنگامی که قیام زید نزدیک شد جابر بن یزید جعفی نزد او رفت و گفت: از برادرت ابو جعفر شنیدم که فرمود: «برادرم زید بن علی قیام خواهد کرد و کشته خواهد شد، او بر حق است و وای بر کسی که او را تنها بگذارد، وای بر کسی که با او نبرد کند، وای بر کسی که او را بکشد». زید در جواب گفت: ای جابر من توانایی سکوت در برابر مخالفت با کتاب خدا و حاکمیت جبت و طاغوت را ندارم‌[۳۸].

واقعه سوم: چون هنگام وفات امام محمد باقر(ع) فرا رسید امام صادق(ع) را به نزد خویش فراخواند و به او فرمود: امشب همان شبی است که وعده آن از پیش به من داده شده است، سپس اسم اعظم و میراث و سلاح انبیا را به امام صادق(ع) داده و فرمود: ای ابا عبدالله تو را به خدا، تو را به خدا، تو را به خدا در رعایت حال شیعیان سوگند می‌دهم! امام صادق(ع) در پاسخ فرمودند: شما با آنان چنان کرده‌ای که دیگر بعد از تو نیازمند احدی نخواهند بود[۳۹]. در اینجا به پایان شرح زندگی امام صادق در زمان حیات پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) رسیدیم و از این برهه به بعد عصر جدیدی در کار و تلاش اصلاحگرانه امام صادق(ع) آغاز می‌گردد.[۴۰].

منابع

پانویس

  1. نه به صورت فراگرفتن سایر مردم. تلقّى هر امام از امام قبلى، همچون تعلّم شاگرد نزد استاد نیست. (مصحّح)
  2. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۵۹.
  3. البدایة و النهایة، ج۹، ص۱۲۲.
  4. بحار الأنوار، ج۴۶، ص۱۶۵، به نقل از فروع کافى، ج۵، ص۳۴۴ و عقد الفرید، ج۷، ص۱۲۱.
  5. بحار الانوار، ج۴۶، ص۱۶۵، به نقل از فروع کافى، ج۵، ص۳۴۴ و عقد الفرید، ج۷، ص۱۲۱.
  6. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۶۳.
  7. بصائر الدرجات، ج۴، ص۴۴؛ اصول کافى، ج۱، ص۳۰۵ و به نقل از آنها در بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۲۹.
  8. ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۴، ص۱۳۸.
  9. تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۸۰.
  10. تاریخ طبرى، ج۸، ص۱۳۹ و به نقل از آن تاریخ کامل، ج۵، ص۲۹.
  11. مروج الذهب، ج۳، ص۱۹۴.
  12. تاریخ کامل، ج۴، ص۱۶۴؛ المناقب، ج۴، ص۲۲۵؛ سفینة البحار، ج۶، ص۴۹۴ به نقل از جلد چهارم بحار الانوار چاپ سنگى و ج۴۶، ص۳۲۰ و ۳۲۷؛ جزرى، الکامل، ج۴، ص۱۶۴.
  13. ر.ک: الفکر السامى، ج۱، ص۲۷۶، به نقل از صحیح مسلم، تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۲۲۳ و ۲۳۵ و ۳۰۵، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، ج۱۵، ص۹۸ درباره لعن امام على و امام حسن و امام حسین(ع) در قنوت نماز معاویه، تاریخ الخمیس، ج۲، ص۳۱۷.
  14. الملل و النحل، ج۱، ص۱۵۸.
  15. تاج العروس، ماده رجأ.
  16. آغانى، ج۷، ص۱۵.
  17. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۶۸.
  18. شیخ مفید، ارشاد، ج۲، ص۱۶۷ و به نقل از آن در مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۲۰۶ و به نقل از آن‌دو در بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۸۸.
  19. الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۵۱ و ۳۲۷ و به نقل از آن سفینة البحار، ج۶، ص۴۹۵ و ۴۹۶.
  20. تاریخ دمشق، ج۵۱، ص۳۸.
  21. تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۰۵.
  22. دلائل الامامة، ص۱۰۴- ۱۰۹؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۳۰۶.
  23. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۷۱.
  24. تحف العقول، ص۲۹۵ و ۳۰۰.
  25. تحف العقول، ص۲۹۵ و ۳۰۰.
  26. شیخ طوسى، امالى ۹۵ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۶، ص۳۶۰.
  27. حیات الامام الحسن دراسة و تحلیل، ج۲، ص۲۵۷.
  28. اصول کافى، ج۲، ص۲۱۹.
  29. اصول کافى، ج۱، ص۳۹۶ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۸۲.
  30. تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۲۹۴.
  31. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۷۴.
  32. البته این اشکال در مکاتبى پیش آمد که از نور اهل بیت(ع) به دور بودند؛ چراکه مکتب اهل بیت(ع) بسیار مایل به نقل میراث علمى پیامبر اکرم(ص) بوده و در برابر قانون منع کتابت حدیث ایستادگى کرده و همگان را به نوشتن، نقل و آموزش حدیث ترغیب کردند تا معارف دینى از میان نرود. براى اطلاع بیشتر به جلد اول از کتاب دروس فى فقه الإمامیه نوشته دکتر شیخ فضلى و مقدمه‌هاى دو کتاب القول السدید فى الاجتهاد و التقلید و الروضة البهیه نوشته شیخ آصفى و کتاب تدوین السنة الشریفه تألیف آقاى حسینى جلالى مراجعه کنید.
  33. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۶۲۲، حدیث ۶۰۳، تحت عنوان «مولى بنى جریر»، و به نقل از رجال نجاشى، ص۱۰، حرف الف، شماره ۷ چنین آورده است: «در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوى بده، که من دوست دارم افرادى چون تو در میان شیعیانم دیده شوند».
  34. معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۱- ۲۲؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۴.
  35. الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج۲، ص۷۲.
  36. دلائل الامامة ۱۰۴- ۱۰۹ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۶، ص۳۰۶.
  37. تاریخ طبرى، حوادث سال ۱۲۱؛ تاریخ ابن عساکر، ج۶، ص۲۲- ۲۳.
  38. تیسیر المطالب، ص۱۰۸- ۱۰۹.
  39. اثبات الهداة، ج۵، ص۳۰۵.
  40. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۷۹.