بعثت پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۰۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

بِعثَت پیامبر خاتم به برگزیده شدن حضرت محمد (ص) به پیامبری و آغاز رسالت او به عنوان آخرین پیامبر الهی اشاره دارد. حضرت محمد (ص) در سال چهلم عام‌الفیل در سن چهل سالگی و در غار حراء به پیامبری برگزیده شد. شیعیان بیست و هفتم ماه رجب را روز بعثت پیامبر خاتم دانسته و این روز را به عنوان عید مبعث گرامی می‌دارند.

بعثت رسول خدا (ص)

رسول خدا (ص) پیش از بعثت، هر سال[۱] یک ماه[۲] یا همواره از محیط مکه بیرون می‌رفت و بدون آنکه کسی به او دستور داده باشد یا از کسی پیروی کند، در غار حرا به عبادت می‌پرداخت[۳]. این گونه عبادت رسول خدا (ص) که با دوری از جامعه و ویژگی‌هایی همراه بود، "تحنث"، از ماده "حنث" به معنای گناه بزرگ[۴] و به معنای دوری از گناه بزرگ یا عبادت همراه با دوری از شرک و بت پرستی است[۵].

نخستین نشانه‌های بعثت رسول خدا (ص) رؤیاهای صادق بود که همچون سپیده صبح پدید آمد[۶] و علاقه به تنهایی در ایشان ایجاد شد؛ چندان که تنهایی را بیش از هر چیز دوست می‌داشت[۷]. چراکه با کوه حرا[۸] به سر می‌برد، به فقیرانی که نزد ایشان می‌رفتند طعام می‌داد و چون آن ایام پایان می‌یافت، هفت بار یا هر چه خدا می‌خواست به طواف کعبه، می‌پرداخت و سپس به خانه می‌آمد[۹].

بنا بر نقلی آن حضرت پس از چند شب پی در پی عبادت و تنهایی در غار حراء نزد حضرت خدیجه (س) می‌آمد و زاد و توشه تهیه می‌کرد و باز می‌گشت تا آنکه در حالی که در غار حرا به سر می‌برد وحی بر او نازل شد[۱۰]. در آستانه بعثت، هرگاه رسول خدا (ص) برای کاری از منزل دور می‌شد و به کوه‌های مکه می‌رفت، بر سنگ و درختی نمی‌گذشت مگر آنکه از آنها ندای "السلام علیک یا رسول الله" می‌شنید و چون اطراف و سمت راست و چپ و پشت سر خود را نگاه می‌کرد، چیزی جز سنگ و درخت نمی‌دید. مدتی به همین شکل سپری شد تا آنکه جبرئیل در ماه رمضان که آن حضرت در غار حرا بود، بر ایشان نازل شد[۱۱]. بیشتر قریب به اتفاق منابع، سن آن حضرت را هنگام بعثت، چهل سال دانسته‌اند[۱۲]، اما ۴۱[۱۳]، ۴۳[۱۴] و ۴۵ سال نیز گفته شده است[۱۵] که با توجه به شهرت داشتن چهل سال و حوادث سال‌های پس از بعثت و پس از هجرت، به نظر می‌رسد سال‌های دیگر نمی‌توانند درست باشند. در روز و تاریخ بعثت نیز اختلاف است. بیشتر منابع اهل سنت، تاریخ بعثت را ماه رمضان[۱۶] یا هفدهم ماه رمضان[۱۷] آورده‌اند، اما هیجدهم رمضان[۱۸] ۲۴ رمضان[۱۹] و دوازدهم ربیع الاول[۲۰] نیز گفته‌اند.

بیشتر منابع شیعه نیز تاریخ بعثت را ۲۷ ماه رجب دانسته‌اند[۲۱]. اما ۲۵ رجب[۲۲]، ده روز مانده به پایان رمضان[۲۳]، ربیع الاول[۲۴]، دهم ربیع الاول[۲۵] و ۱۱ ربیع الاول[۲۶] هم گفته‌اند. روز بعثت را نیز بیشتر دوشنبه[۲۷] دانسته‌اند، ولی پنجشنبه[۲۸] و جمعه[۲۹] نیز آورده‌اند. البته اختلاف‌های یاد شده در صورتی است که بتوان زمان بعثت و زمان نزول وحی و آیات قرآن را یکی دانست، اما در صورتی که زمان بعثت و نزول وحی یکی نباشد، برخی از تاریخ‌های یاد شده و اختلاف در آنها، مربوط به زمان نزول وحی است که به معنای اختلاف در زمان بعثت نیست. برخی بر این باورند که به موجب آیاتی همچون: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ[۳۰] و﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ[۳۱] نزول قرآن در ماه رمضان بوده است[۳۲]، حال اگر بعثت نیز با نزول آیاتی از قرآن آغاز شده باشد، پس نمی‌تواند در زمانی غیر از ماه رمضان رخ داده باشد. از سوی دیگر، عده‌ای اصل بعثت را از همراهی با نزول قرآن جدا دانسته و بر این باورند که بعثت می‌تواند پیش از نزول قرآن کریم، به شکل خبر یا رؤیایی صادق به اطلاع رسول خدا (ص) رسیده باشد، اما نزول وحی در ماه رمضان آغاز شده باشد. بر اساس نظری دیگر که موجب پدید آمدن نظریه نزول دفعی و تدریجی قرآن شده است، این کتاب آسمانی، یک بار به صورت مجموعی و دفعی بر قلب مبارک رسول خدا (ص) نازل شده، و بار دیگر به شکل تدریجی و آیه به آیه در طول ۲۳ سال بر آن حضرت نازل گردیده است. بر اساس این نظریه، لازم نیست بعثت و نزول قرآن حتما در یک زمان رخ داده باشند. پس می‌شود نزول قرآن در ماه رمضان و بعثت در زمانی دیگر صورت گرفته باشد؛ چنان که می‌شود حتی بر اساس همزمان بودن نزول قرآن و بعثت، نزول دفعی قرآن در ماه رمضان و نزول تدریجی آن در زمانی دیگر و همراه با بعثت رخ داده باشد، اما این نظریه نیز مورد پذیرش همگان قرار نگرفته است[۳۳][۳۴]

نخستین آیات

با آنکه برخی ادعا کرده‌اند بدون اختلاف، نخستین سوره نازل شده بر رسول خدا (ص) ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ[۳۵] است[۳۶]، اما در این باره اختلاف‌هایی وجود دارد: از این‌رو، سوره علق[۳۷]، سوره مدثر[۳۸]، سوره فاتحة الکتاب[۳۹]، سوره تین[۴۰]، آیه ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ[۴۱] و ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۴۲] را نخستین آیه یا نخستین سوره دانسته‌اند که بر آن حضرت نازل شد، اما بیشتر منابع و مفسران، پنج آیه ابتدای سوره علق را نخستین آیات می‌دانند[۴۳] و بر نادرستی اقوال دیگر استدلال کرده‌اند[۴۴]. برخی برای رفع این اختلاف، نخستین آیات را سوره علق دانسته و سوره مدثر را نخستین سوره پس از انقطاع وحی یا نخستین سوره کامل می‌دانند[۴۵]. به نظر می‌رسد در این باره باید همان نظر مشهور را پذیرفت که پنج آیه ابتدای سوره علق، نخستین آیات نازل شده بر رسول خدا (ص) است؛ زیرا سوره مدثر، به سبب آنکه برخی آیات آن از دشمنان رسول خدا (ص) سخن می‌گوید، باید به حوادث پس از بعثت مربوط باشد. روایات مربوط به آیات و سوره‌های دیگر نیز به روشنی نزول نخستین آنها را اثبات نمی‌کند[۴۶][۴۷]

روایات بعثت

روایات مربوط به بعثت رسول خدا (ص)، به چند صورت این رویداد را بیان کرده‌اند و به بررسی کامل نیاز دارند، اما بی‌تردید برخی از این روایات را نمی‌توان پذیرفت. بر اساس خبری مشهور، اما نادرست، آن حضرت پس از آنکه با فرشته وحی روبه رو شد و مورد خطاب آیه ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ[۴۸]؛ قرار گرفت و پاسخ داد که خواندن نمی‌داند، از سوی جبرئیل مورد فشار و تکان‌های جسمی شدید قرار گرفت تا آنکه پس از سه مرتبه، سرانجام توانست آن آیات را بخواند. آن حضرت سپس از غار حرا پایین آمد و از ترس آنکه مردم او را به جن‌زدگی و امثال آن متهم کنند، نزدیک بود خود را از کوه پرتاب کند. وی نزد همسرش حضرت خدیجه (س) رفت و او را از ماجرا باخبر کرد و چون خدیجه ایشان را هراسناک و وحشت زده دید، دلداری‌اش داد که امیدوار است او برگزیده خداوند باشد و به سبب ویژگی‌هایی همچون مهمان نوازی، صله رحم و راستگویی که ایشان دارد، خدا او را خوار نخواهد کرد.

در روایت دیگری آمده است خدیجه (ع) نزد پسرعمویش، ورقة بن نوفل رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و او نیز به ایشان دلداری داد که نگران نباشد زیرا همسرش پیامبر این امت خواهد شد و...[۴۹].

بنابر نقلی دیگر، رسول خدا (ص) نذر کرد همراه با حضرت خدیجه (ع) یک ماه که مطابق با ماه رمضان بود، در غار حرا اعتکاف کند. آن حضرت شبی خارج شد و صدایی شنید که می‌گوید "السلام عليك". ایشان گمان کرد این صدای جن است و بر خدیجه (ع) وارد شد و از او خواست تا وی را بپوشاند و...[۵۰]. چنان که بر اساس روایتی از عایشه، رسول خدا (ص) در خواب به رسالت مبعوث شدند[۵۱] که آن نیز درست نیست. اخبار یاد شده که در برخی منابع به اختصار و در برخی گزارش‌ها به تفصیل آمده است و نیز روایات دیگری که مشابه این اخبارند[۵۲] و متأسفانه به برخی منابع شیعی نیز راه یافته‌اند[۵۳]، از نظر سند، محتوا و مضمون و نیز ناهماهنگی بین آنها و به لحاظ آنکه بخش‌هایی از این روایات با مبانی عقلی و اصول اعتقادی مخالف‌اند، اشکالات بسیاری دارند که نمی‌توانند مورد پذیرش قرار گیرند[۵۴].

از مهم‌ترین اشکالات روایات یاد شده این است که راوی اصلی این اخبار ـ همچون عایشه، عبدالله بن عباس، عبید بن عمیر بن قتاده لیثی، عبدالله بن حسن مثنی، محمد بن شهاب زهری، هشام بن محمد بن سائب کلبی ـ در زمان بعثت رسول خدا (ص) به دنیا نیامده یا کودک بوده‌اند و طبیعی است که نمی‌توانند وقایع بعثت را نقل کنند، مگر به نقل از دیگران و راویان یاد شده، روایات بعثت را از کسی دیگر نقل نکرده یا از او نام نبرده‌اند، بلکه به گونه‌ای نقل کرده‌اند که گویی خود شاهد ماجرا بوده‌اند. از این‌رو، روایات آنان مرسل است و قابل اعتماد نیست.

اشکال دیگر این است که سند بیشتر این روایات به آل زبیر می‌رسد و چون ممکن است بی‌تأثیر از مسائل سیاسی نبوده باشد، باید با تأمل بیشتری در این روایات نگریست[۵۵]، به نظر می‌رسد روایت درست‌تر درباره بعثت رسول خدا (ص)، چنان باشد که بخشی از آن را امام علی (ع) در خطبه قاصعه[۵۶] آورده‌اند و گزارشی از آن از امام هادی (ع) نقل شده است که فرمود: "رسول خدا (ص) در همان تحنث در غار، مورد خطاب آیات ابتدای سوره علق قرار گرفت و با توجه به رؤیاهای صادقه و الهامات درونی که آن حضرت را برای پذیرش مسئولیت رسالت آماده ساخته بودند، رسالت خود را آغاز کرد. البته رسول خدا (ص) از عظمت و بزرگی خداوند و نیز از اینکه ممکن بود قریش خبر پیامبری ایشان را تکذیب کنند یا نسبت جنون به ایشان بدهند یا بگویند دچار وسوسه شیاطین شده است[۵۷] دچار تب شد، اما از کوه حرا پایین آمد، در حالی که همه چیز بر ایشان سلام می‌کرد و به ایشان بشارت می‌داد[۵۸].

البته در اینکه وحی از مقولات ماورای طبیعت است و از این‌رو برای آن حضرت هنگام تلقی آن، حالتی غیر عادی و تب (چنان که بدان اشاره کردیم) ایجاد می‌شد و نزول وحی و قرآن نیز ـ به گواهی خود قرآن که می‌فرماید: ﴿سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا[۵۹] سخنی سنگین است، هیچ تردیدی نیست، اما اینکه حضرت خدیجه (س) تأیید کند، یا ورقه بن نوفل (که در اصل وجود و جزئیات و زمان زندگی او اختلاف‌های بسیاری وجود دارد، ر. ک: مدخل ورقة بن نوفل بن اسد) بعثت ایشان را بشارت دهد و تأیید نماید، یا آنکه آن حضرت چنان دچار وحشت شده باشد که از ترس سخنان مردم، تصمیم بگیرد خود را از کوه پرتاب کند و مانند این سخنان، که از روایات نادرست بر می‌آید، پذیرفتنی نیست[۶۰][۶۱]

نخستین مسلمان

در اینکه نخستین مسلمان چه کسی بود، اختلاف وجود دارد. تصریح رسول خدا (ص) به پیشگام بودن امام علی (ع) در پذیرش اسلام[۶۲]، تأکید خود امام علی (ع) در این باره[۶۳]، ادعای اجماع برخی از منابع اهل سنت[۶۴] و سخنان بسیاری از صحابه بزرگ و تابعین دراین مورد[۶۵]، مهم‌ترین دلایل اثبات نخستین مسلمان بودن امام علی است. البته در اینکه حضرت خدیجه نخستین زن مسلمان بود اختلافی نیست[۶۶]، ولی در اینکه وی نخستین مسلمان بود یا امام علی (ع)، اختلاف وجود دارد. برخی از منابع اهل سنت نیز به پیشگام بودن ابوبکر در پذیرش اسلام اشاره کرده‌اند[۶۷]، اما این روایات اندک است و به دلایل مختلف اعتبار ندارند[۶۸][۶۹]

فترت وحی

بر پایه برخی گزارش‌های تاریخی پس از بعثت، نزول وحی برای مدتی قطع شد و پس از آن دوباره نزول آیات قرآن بر رسول خدا (ص) آغاز گردید. از این دوره بیشتر با عنوان "فترت وحی" یاد شده است، اما "انقطاع وحی" نیز گفته‌اند. در زمان و مدت فترت وحی و آیات نازل شده پس از انقطاع وحی اختلاف است و از گزارش‌های موجود نمی‌توان به نتیجه قطعی و روشنی دست یافت. مدت انقطاع وحی را دو یا سه روز، دوازده روز، پانزده روز[۷۰]، ۲۵ روز[۷۱]، چهل روز[۷۲]، نزدیک به دو سال، دو سال و نیم و سه سال آورده‌اند[۷۳]. با آنکه برخی سه روز را ترجیح داده‌اند[۷۴]، اما به نظر می‌رسد انقطاع بیش از این بوده باشد؛ چون روشن است که هر روز بر آن حضرت وحی نازل نمی‌شده است.

سوره یا آیات نازل شده پس از انقطاع وحی را نیز بیشتر سوره مدثر آورده‌اند[۷۵]، اما سوره ضحی[۷۶] هم گفته شده است. بر اساس روایتی، رسول خدا (ص) با انقطاع وحی اندوهگین شد و گفت: نکند خداوند مرا رها کرده است[۷۷] یا آنکه حضرت خدیجه (س) به ایشان گفت: شاید خدایت تو را رها کرده باشد که سوره "ضحی" یا آیه ﴿مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى[۷۸]. نازل شد[۷۹].

برخی گزارش‌های نادرست، این شدت اندوه و نگرانی رسول خدا (ص) را تا آنجا دانسته‌اند که گفته‌اند آن حضرت تصمیم گرفت خود را از کوه پرتاب کند[۸۰]. نیز گفته‌اند آن حضرت از سوی دشمنان مورد شماتت قرار گرفت و آنان گفتند خداوند وی را رها کرده است. از این‌رو، با نزول دوباره وحی، سوره "ضحی" نازل شد و آن حضرت را از نگرانی بیرون آورد[۸۱]. بنا بر نقلی، آن حضرت پس از انقطاع وحی نزد حضرت خدیجه (ع) رفته، اظهار نگرانی کرد و از ایشان خواست جامه‌ای بر او بپوشاند و حضرت خدیجه (ع) ایشان را دلداری داد[۸۲]. اخبار مربوط به انقطاع وحی، به ویژه خبر یاد شده، با برخی گزارش‌های ابتدای نزول وحی شباهت دارند که احتمال خلط این اخبار و تردید در آنها را افزایش می‌دهد[۸۳]. از آنجا که بحث انقطاع وحی در بسیاری از منابع شیعی نیامده است، به نظر می‌رسد این مسئله مورد پذیرش همگان نیست. بسیاری از منابعی که به انقطاع وحی اشاره کرده‌اند نیز با "فترت وحی" از آن سخن گفته‌اند و چنین می‌نماید که مفهوم فترت را با انقطاع یکی نمی‌دانند[۸۴].

مراحل دعوت به اسلام

از گزارش، تاریخی برمی آید که دعوت رسول خدا (ص) به اسلام، سه مرحله داشت: دعوت سری، دعوت خویشاوندان و دعوت عمومی.

دعوت سرّی

این مرحله، با بعثت آن حضرت آغاز شد بنابر مشهور سه سال طول کشید[۸۵]، اما چهار سال نیز گفته شده است[۸۶]. در این مرحله که البته از جزئیات آن آگاهی درستی در دست نیست، رسول خدا (ص) نزدیک‌ترین افراد خانواده، مانند امام علی (ع)، حضرت خدیجه (س)، زید بن حارثه و عده‌ای از مسلمانان نخستین را به اسلام دعوت کرد و مخالفت آن حضرت با قریش و مشرکان علنی نبود و در دعوت از افراد نیز تنها آنان را به اسلام دعوت می‌کرد و برخورد قریش نیز با آن حضرت در حد شگفتی از گزاردن نماز و تمسخر مسلمانان بود و می‌گفتند: پسر "ابن عبد المطلب" از؛ آسمان، سخن می‌گوید[۸۷]. اما پس از آن، مخالفت قریش بیشتر شد و مسلمانان، به ویژه بندگان، مورد تمسخر و آزار بیشتر قرار گرفتند و حتی برای نماز خواندن آزادی لازم را نداشتند، تا آنجا که بنا بر نقلی، این مسئله، موجب درگیری سعد بن ابی وقاص با برخی از مشرکان و زخمی شدن آن مشرک گردید و گفته‌اند این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد[۸۸]. البته برخی نخستین خون ریخته شده در اسلام را به دست طلیب بن عمیر می‌دانند که در حمایت از رسول خدا (ص) رخ داد[۸۹]. پس از شدت یافتن آزار قریش، دار أرقم که به آن دارالاسلام هم گفته‌اند[۹۰]، به عنوان محل دعوت رسول خدا (ص) و عبادت و نماز و جلسات مسلمانان مورد توجه قرار گرفت و گفته‌اند مجموع افرادی که تا پیش از دعوت عمومی اسلام آوردند و حدود یک ماه در دار ارقم بودند، سی و نه[۹۱] یا چهل تن بودند[۹۲]. برخی نیز حضور رسول خدا (ص) و مسلمانان را در دارأرقم، تا سال چهارم و تا زمان دعوت عمومی دانسته‌اند[۹۳]. البته باید توجه داشت که پنهانی بودن این مرحله، به هیچ وجه بدان معنا نیست که مشرکان و به ویژه قریش از دعوت رسول خدا (ص) در این مرحله آگاهی نداشتند یا هیچ حرکتی بر ضد مسلمانان انجام نمی‌دادند، بلکه بدان معناست که برخوردها و دشمنی‌ها چندان آشکار شدت یافته نبود و بیشتر در حد تمسخر و آزار بندگان بود. با این حال، مواردی از دشمنی‌های آنان در منابع گزارش شده است و زمینه‌های مرحله دعوت عمومی به دنبال همین برخوردها فراهم آمد[۹۴].

دعوت خویشاوندان

این مرحله پس از سه سال دعوت سری و بنا بر مشهور با نزول آیه انذار ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۹۵]. آغاز شد و رسول خدا (ص) مأموریت یافت دعوت خود را میان خویشاوندان نزدیک خود آشکار کند. از این رو، آن حضرت به امام علی (ع) دستور داد غذایی تهیه بیند و بزرگان بنی عبدالمطلب را دعوت نماید تا با آنان سخن گوید و مأموریت خود را انجام دهد. امام علی (ع) چنین کرد و حدود چهل تن از خویشاوندان رسول خدا (ص) حاضر شدند که برخی از عموهای پیامبر، از جمله ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب در میان آنان بودند. پس از صرف غذا که با معجزاتی همراه بود، هنگامی که رسول خدا (ص) تصمیم گرفت سخن بگوید ابولهب اجازه نداد و جلسه را به هم زد. از این‌رو، رسول خدا (ص) از امام علی (ع) خواست تا دوباره این میهمانی را تشکیل دهد. روز بعد باز غذا تهیه و میهمانی تشکیل شد. در این جلسه، رسول خدا (ص) با بنی عبدالمطلب سخن گفت و با اشاره به آنکه خیر دنیا و آخرت را برای آنان آورده است، ایشان را به اسلام دعوت کرد و فرمود: "کدام یک از شما مرا بر این امر یاری می‌کند تا آنکه همو، برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد؟" همه سکوت کردند و کسی جز امام علی (ع) به پیامبر پاسخ نداد. از این‌رو، رسول خدا (ص) به آنان فرمود: "همانا این علی (ع) برادر، وصی و جانشین من در بین شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید"[۹۶]، سپس حاضران برخاستند و می‌خندیدند و به ابوطالب می‌گفتند: او رسول خدا (ص) به تو دستور داد سخن پسرت را بشنوی و از او اطاعت کنی![۹۷]. این خبر که در تاریخ به حدیث دار[۹۸]، حدیث یوم الدار[۹۹]، حدیث انذار[۱۰۰] و حدیث عشیره[۱۰۱] مشهور است، از مهم‌ترین دلایل اثبات امامت امام علی (ع) و بیانگر همراهی امامت و رسالت است، اما در برخی منابع به طور کامل[۱۰۲] و در برخی منابع بخش مربوط به وصایت و خلافت امام علی (ع) حذف شده است[۱۰۳] حتی طبری که حدیث را به صورت کامل آورده، در جایی دیگر[۱۰۴] جمله «وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي» را حذف کرده و به جای آن "كذا وكذا"؛ آورده است. البته در برخی منابع، دو خبر دیگر درباره آیه انذار نقل شده است[۱۰۵] که به دلایلی، از جمله ناسازگاری با مفهوم آیه انذار و نیز ناهماهنگی بین روایات، نادرست می‌نمایند و برخی منابع، خبر بالا را با این دو خبر خلط کرده‌اند[۱۰۶][۱۰۷]

دعوت عمومی

رسول خدا (ص) در این مرحله که بنابر مشهور، با فاصله اندکی از دعوت خویشاوندان و با نزول آیه ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ[۱۰۸]. آغاز شد، مأموریت یافت خود را برای عموم مردم آشکار کند و آنان را به اسلام فرا خواند و از استهزا کندگان نهراسد. از این‌رو، رسول خدا (ص) روزی بالای کوه صفا رفت و با ندای «يَا صَبَاحَاهْ»؛ مردم را فراخواند. قریشیان نزد آن حضرت گرد آمدند و علت ندا دادن ایشان را پرسیدند. آن حضرت فرمود: اگر من، به شما خبر دهم که دشمن صبح یا شام بر شما فرود می‌آید، مرا تصدیق می‌کنید؟ گفتند: آری. فرمود: من شما را از عذاب شدیدی که پیش رویتان است بیم می‌دهم. در این هنگام ابولهب گفت: وای بر تو! ما را برای همین در اینجا جمع کرده‌ای پس از این خداوند سوره ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ[۱۰۹]. را نازل فرمود[۱۱۰]. این خبر با تغییرات اندکی در بیشتر منابع آمده و در برخی منابع با خبر مربوط به آیه انذار یکی دانسته یا خلط شده است[۱۱۱]؛ در حالی که باید توجه داشت، خبر مربوط به آیه انذار و آیه نزول این دو آیه، محتوای آنها و روایات مربوط به این دو خبر، به هیچ وجه نمی‌تواند برخی به یک مرحله از دعوت و یک زمان مربوط باشد. از این‌رو برخی برای توجیه خلط این اخبار گفته‌اند باید قائل شد که إنذار چند بار اتفاق افتاده است[۱۱۲][۱۱۳]

برخورد مشرکان با اسلام

مشرکان و به ویژه قریش اگرچه بعثت رسول خدا (ص) را بر نمی‌تافتند، اما تا وقتی آن حضرت دعوت خود را آشکار نکرده بود و از بت پرستی بدگویی نمی‌کرد، آنان نیز در مخالفت خود چندان سرسخت نبودند و به تمسخر مسلمانان هنگام نماز و ایجاد محدودیت برای آنان در گرایش به اسلام، به ویژه محدودیت برای بندگان و کنیزان، بسنده، می‌کردند. از این‌رو، مسلمانان، به ویژه پیش از ورود به دار أرقم]]، گاه برای خواندن نماز ناچار بودند به دره‌های اطراف مکه روی آورند[۱۱۴]، سرسختی و دشمنی قریش با رسول خدا (ص) پس از آنکه ایشان از بت پرستی و بت‌ها ـ که خدایان قریش بودند ـ بدگویی کرد، شدت یافت و آنان را به ویژه هنگامی که دیدند ابوطالب از رسول خدا (ص) حمایت می‌کند، بر آن داشت تا به هر شکل ممکن از پیشرفت کار رسول خدا (ص) جلوگیری کنند[۱۱۵]. از این‌رو آنان وارد عمل شدند و از هر ابزاری برای مقابله با رسول خدا (ص) استفاده کردند. نخستین اقدام قریش آن بود که ابتدا برخی از اشراف مکه، مانند: عتبه و شیبه ـ پسران ربیعة عبدشمس ـ، ابوسفیان، ابوجهل، ابوالبختری، ولید بن مغیره، اسود بن مطلب و عاص بن وائل را نزد ابوطالب فرستادند و از او خواستند رسول خدا (ص) را از دعوت به اسلام باز دارد، اما او با ملایمت با آنان رفتار و ایشان را ساکت کرد[۱۱۶]. قریش پس از چندی، که دیدند رسول خدا (ص) دست از دعوت برنداشته است، برای بار دوم نزد ابوطالب رفتند و درخواست خود را البته با شدت بیشتری همراه با تهدید به مبارزه، مطرح کردند. بر اساس این خبر که جای تردید دارد، ابوطالب رسول خدا (ص) را از درخواست قریش آگاه کرد و گفت: جان من و جان خود را حفظ کن و کاری که من طاقت آن را ندارم، بر من تحمیل نکن. رسول خدا (ص) چون گمان کرد عمویش، ابوطالب، برای حفظ جان خود و رسول خدا (ص) دچار سستی شده و ممکن است در حمایت از وی کوتاهی کند، آن سخن مشهور را فرمود: "ای عمو! به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند تا این کار (دعوت) را رها کنم، چنین نخواهم کرد تا آنکه خدا آن (دعوت) را غالب گرداند یا در این راه جان دهم". سپس رسول خدا (ص) گریه کرد و برخاست و چون می‌خواست برود، ابوطالب او را صدا زد و گفت: نزدیک من بیا. چون رسول خدا (ص) نزدیک آمد، ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه می‌خواهی بگو. به خدا سوگند هرگز تو را در مقابل چیزی تسلیم نخواهم کرد[۱۱۷].

قریش که دیدند ابوطالب به خواری رسول خدا (ص) راضی نمی‌شود و او را رها نمی‌کند، برای بار سوم نزد ابوطالب آمدند و عمارة بن ولید بن مغیره را که قوی‌ترین و زیباترین جوان قریش بود آوردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند تا عماره را به عنوان پسر خود برگزیند و در مقابل آن رسول خدا را به قریش تحویل دهد تا او را به قتل رسانند، اما ابوطالب به شدت آنان را سرزنش کرد و گفت: به خدا سوگند هرگز چنین کاری ممکن نیست و در این باره شعری سرود[۱۱۸]. برخی منابع نام عماره را نیاورده و تنها به جوانی از قریش اشاره کرده و گفته‌اند آیه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ[۱۱۹]. نیز در این باره نازل شد[۱۲۰]. پس از این، ولید بن مغیره تعدادی از بزرگان قریش را فراخواند و با آنان به رایزنی پرداخت تا هنگام حج، با یافتن عنوانی، رسول خدا (ص) را مورد تهمت قرار دهند. سرانجام از میان عناوین کاهن، مجنون، شاعر و ساحر، عنوان ساحر را برگزیدند. آنان سر راه مردمی که برای حج می‌آمدند، می‌نشستند و آنان را از کار (دعوت) رسول خدا (ص) آگاه می‌کردند و از ارتباط با ایشان برحذر می‌داشتند، آیات: ﴿ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلاَّ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا[۱۲۱] در این باره نازل شده است[۱۲۲].

پس از این رفتار قریش، آوازه رسول خدا (ص) در میان عرب منتشر شد و ابوطالب که ترسید عرب، بر این اجماع کند که او از حمایت از رسول خدا (ص) دست بردارد، با سرودن قصیده‌ای، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا (ص) اعلام کرد و گفت: حتی اگر در این راه کشته شوم، هرگز آن حضرت را رها نخواهم کرد[۱۲۳]. قریش در اقدامی دیگر، از حربه استهزا استفاده کردند و به شکل‌های گوناگون، رسول خدا (ص) را مورد استهزا و تمسخر قرار دادند تا آنجا که آیات متعددی درباره حالات رسول خدا (ص) هنگام استهزا و دعوت آن حضرت به صبر و بردباری نازل شد[۱۲۴]. نام عده‌ای از مشرکان که به "استهزاکنندگان" شهرت دارند، در تاریخ ثبت شده است[۱۲۵]. ابوجهل از مخالفان سرسخت رسول خدا (ص)، به قریش پیشنهاد داد تا رسول خدا (ص) را با سنگی بزرگ به قتل رساند و قریش هم آن را تأیید کردند، اما چون هنگام نماز نزدیک رسول خدا (ص) آمد تا قصد خود را عملی کند، ترسید و با رنگی پریده، در حالی که دستانش بر روی سنگ خشک شده و سنگ از دستش افتاده بود فرار کرد و با رخ دادن این معجزه، موفق به این کار نشد[۱۲۶] پس از این، مخالفت قریش و مشرکان شدت یافت و آنان که از بازداشتن رسول خدا (ص) ناامید شده بودند، به شکنجه و آزار مسلمانان، به ویژه غلامان و کنیزان روی آوردند و آنان را با انواع شکنجه، آزردند، تا آنجا که برخی از مسلمانان، از جمله یاسر[۱۲۷] و سمیه[۱۲۸]، پدر و مادر عمار، با شکنجه آنان به شهادت رسیدند[۱۲۹].

هجرت به حبشه

هنگامی که مسلمانان در مکه مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و تحمل اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا (ص) که می‌دید خود در حمایت خداوند و عمویش، ابوطالب، قرار دارد، اما نمی‌تواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد[۱۳۰] و به مسلمانان فرمود: "اگر به سرزمین حبشه می‌رفتید، در آنجا پادشاهی است که نزد او به کسی ستم نمی‌شود و آنجا سرزمین راستی است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد". سپس مسلمانان از ترس فتنه‌ها و به عنوان هجرت به سوی خدا، به سوی حبشه رفتند و این نخستین هجرت در اسلام بود[۱۳۱]. از نامه‌ای که رسول خدا (ص) برای نجاشی، پادشاه حبشه نوشته است، برمی‌آید که آن حضرت، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، جعفر بن ابی طالب را همراه آنان فرستاده و پس از دعوت نجاشی به پرستش خدای یگانه، از او خواسته است اسلام را بپذیرد و به مسلمانان پناه دهد و تکبر را رها کند. نجاشی نیز به نامه رسول خدا (ص) پاسخی شایسته داد و مهاجران را پذیرفت و اسلام آورد[۱۳۲]. البته بیشتر منابع، زمان این نامه را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم[۱۳۳] یا هفتم[۱۳۴] آورده‌اند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون "فَإِذَا جَاءُوا"، نشان می‌دهد این نامه همراه با مهاجران و جعفر بن ابی طالب و هنگام هجرت آنان به حبشه برای نجاشی فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کرده‌اند[۱۳۵].

بیشتر منابع، هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته و با اختلاف در تعداد - گفته‌اند مهاجران در هجرت اول یازده مرد و چهار زن و در هجرت دوم ۸۲[۱۳۶] یا ۸۳ مرد و هیجده زن بوده‌اند[۱۳۷]. البته برخی، مجموع مهاجران به حبشه را ۸۳[۱۳۸] یا ۸۲[۱۳۹] مرد گفته‌اند. برخی نیز بدون آنکه به تعداد هجرت و عدد مهاجران اشاره کنند، نام بیش از ۱۱۰ نفر از مهاجران را آورده‌اند[۱۴۰]. همچنین در برخی منابع، نام مهاجران با تصریح به هجرت آنان در هجرت اول یا هجرت دوم آمده است[۱۴۱].

برخی گزارش‌ها نیز حاکی از آن است که عده‌ای که در هجرت اول به حبشه رفته بودند، شایعه‌ای شنیدند که اهل مکه اسلام آورده‌اند. از این‌رو، بازگشتند، ولی چون دریافتند این خبر دروغ بوده است، همگی ـ به جز عبدالله بن مسعود که به حبشه بازگشت[۱۴۲] ـ با استفاده از قانون "جوار و پناهندگی"، یا مخفیانه در مکه ماندند[۱۴۳] و بنا بر نقلی چون از ناحیه خانواده‌ها و قبیله خود به شدت اذیت شدند، همراه با مهاجران در هجرت دوم دوباره به حبشه بازگشتند[۱۴۴].

با وجود نقل‌های یاد شده و تأکید برخی منابع بر دو مرتبه بودن هجرت، برخی از محققان بر این باورند که اصل هجرت به حبشه یک مرتبه بوده، اما در چند مرحله انجام شده است و در هر مرحله چند نفر هجرت کرده‌اند[۱۴۵]. به هر حال در گزارشی آمده است که مسلمانان در ماه و رجب سال پنجم بعثت[۱۴۶]، مخفیانه و شبانه خود را به "شُعَیبَه"[۱۴۷] رساندند و از آنجا با دو کشتی که متعلق به تاجران بود، به مبلغ نصف دینار به حبشه رفتند و قریش نیز به تعقیب آنان پرداخت، اما هنگامی به ساحل دریا رسید که مهاجران همگی رفته بودند و قریش هیچ یک از آنان را به دست نیاورد[۱۴۸].

گفته‌اند هنگامی که رسول خدا (ص)، جعفر بن ابی طالب را به حبشه فرستاد، او را مشایعت فرمود و برای او دعا کرد[۱۴۹]. قریش هنگامی که دیدند اصحاب رسول خدا (ص) در سرزمین حبشه استقرار یافتند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه[۱۵۰] را با هدیه‌هایی برای نجاشی و درباریان وی به حبشه فرستادند تا نجاشی را وادار کنند مهاجران را از حبشه اخراج کند. ابوطالب نیز با سرودن شعری، نجاشی را به خوش رفتاری با مهاجران و دفاع از آنان تشویق کرد[۱۵۱]. نمایندگان قریش نزد نجاشی رفتند و پس از تقدیم هدیه‌ها، به بدگویی از اسلام و پیامبر جدید و مسلمانان پرداختند و از او خواستند آنان را از حبشه اخراج کند. نجاشی گفت باید سخن مسلمانان را بشنود. سپس از آنان خواست تا درباره دین خود سخن بگویند. جعفر بن ابی طالب به نمایندگی از مسلمانان سخن گفت و با توصیف وضع اسفناک بشریت پیش از اسلام، چنان با منطقی زیبا، دین اسلام و نظر قرآن را درباره حضرت عیسی (ع) و حضرت مریم (س) بیان کرد که نجاشی وادار شد به نمایندگان قریش پاسخ منفی دهد و حمایت همه جانبه‌ای از مسلمانان به عمل آورد[۱۵۲].

هجرت به حبشه که در آغاز برای جلوگیری از تحریک احساسات قریش پنهانی بود، پس از چندی آشکارا انجام شد؛ چنان که در گزارش مربوط به هجرت ام عبدالله دختر ابی‌حَثمه و گفتگوی او با عمر آمده است[۱۵۳]. آیه ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ[۱۵۴] درباره مهاجران به حبشه و مهاجران به مدینه نازل شده است[۱۵۵]. احسان و خوش رفتاری نجاشی با جعفر بن ابی طالب و مسلمانان، سبب شد ابوطالب با سرودن شعری، او را به اسلام و یاری رسول خدا (ص) تشویق کند[۱۵۶]. نکته‌ای که درباره مهاجران به حبشه باید بدان توجه داشت، شکل زندگی، مسکن و هزینه زندگی آنان است که البته آگاهی ما در این زمینه بسیار اندک است، اما بر پایه گزارش‌های تاریخی که در دست داریم، می‌توان به چند نکته اشاره کرد:

  1. نجاشی در ابتدای هجرت مهاجران به حبشه گفته بود مسکن و هزینه زندگی شما بر عهده من است[۱۵۷]؛ چنان که سراغ جعفر بن ابی طالب می‌فرستاد و از آنچه مورد نیازش بود می‌پرسید[۱۵۸].
  2. برخی از مهاجران، از جمله عبدالله بن مسعود در منزل برخی از حبشیان زندگی می‌کرده و در بازاری در حبشه به خرید و فروش اجناس اشتغال داشته‌اند[۱۵۹].
  3. ابوطالب تا زمان رحلتش، هزینه زندگی جعفر بن ابی طالب را به عهده داشت[۱۶۰] و ممکن است برخی از مهاجران دیگر نیز چنین بوده باشند[۱۶۱].

محاصره اقتصادی و اجتماعی

پس از هجرت مسلمانان به حبشه، قریش که دید اصحاب رسول خدا (ص) با امنیت در سرزمینی دیگر استقرار یافته‌اند و نجاشی از کسانی که به او پناه می‌برند، دفاع می‌کند[۱۶۲] و قریش نتوانسته بود به هدف خود برسد، تصمیم گرفت رسول خدا (ص) را به قتل برساند. از این‌رو، از بنی هاشم خواست محمد (ص) را تحویل دهند تا فردی غیر از قریش ایشان را به قتل رساند و قریش دیه او را دو برابر بپردازد، اما بنی هاشم و بنی عبدالمطلب با این پیشنهاد مخالفت کردند[۱۶۳] و ابوطالب با سرودن شعری، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا (ص) اعلام کرد[۱۶۴]. پس از این، قریش به مشورت پرداختند و تصمیم گرفتند پیمان و قراردادی بنویسند که بر اساس آن، هرگونه تعامل، از جمله ازدواج و خرید و فروش با بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ممنوع باشد. این پیمان نوشته و به خانه کعبه آویخته شد تا آنان این پیمان را فراموش نکنند[۱۶۵].

برخی گفته‌اند این پیمان‌نامه به کعبه آویخته نشد، بلکه به دست طعیمة بن عدی یا مادر ابوجهل، اسماء بنت مخربه[۱۶۶] یا خاله او، ام جلاس بنت مخربه سپرده شد[۱۶۷]. نیز بنا بر نقلی، این پیمان‌نامه ابتدا در کعبه قرار داشت و سپس از ترس سارقان، به مادر ابوجهل سپرده شد[۱۶۸]. هشتاد نفر بر این پیمان‌نامه مُهر زدند[۱۶۹] یا سه مُهر بر آن زده شد[۱۷۰] اما دست نضر بن حارث[۱۷۱] یا بغیض بن عامر بن هاشم[۱۷۲] یا منصور بن عکرمة بن هاشم که این نامه را نوشت، فلج گردید[۱۷۳]. به هر حال بنی هاشم و بنی عبدالمطلب چون چنین دیدند، به شعب ابی طالب پناه بردند[۱۷۴]. بنا بر نقلی، ابوطالب چون دید قریش قصد کشتن رسول خدا را دارند[۱۷۵]، بنی عبدالمطلب را فراخواند و به آنان دستور داد برای حفظ جان رسول خدا (ص)، آن حضرت را به شعب ابی طالب ببرند. هنگامی که قریش از این امر باخبر شدند، تصمیم گرفتند مجالست و مراوده و خرید و فروش با مسلمانان را قطع کنند، مگر آنکه آنان رسول خدا (ص) را به قریش بسپرند تا او را به قتل برسانند[۱۷۶]. همچنین گفته‌اند رسول خدا (ص) برای حفظ جان خود، تصمیم گرفت به شعب ابی طالب برود و چون با ابوطالب مشورت نمود، او نیز تصمیم ایشان را تأیید کرد و هنگامی که همگان خوابیدند، ابوطالب از امام علی (ع) خواست در بستر رسول خدا (ص) بخوابد تا خطری برای رسول خدا (ص) پیش نیاید[۱۷۷].

گزارش دیگری حاکی از آن است که قریش، مسلمانان را از مکه اخراج و در شعب ابی طالب محاصره کردند[۱۷۸]، اما با توجه به نزدیکی شعب ابی طالب به مکه[۱۷۹]، همراهی برخی از قریش همچون ابوالبختری بن هشام و غلام حکیم بن حزام در رساندن آذوقه به حضرت خدیجه (س) در شعب ابی طالب[۱۸۰]، نقض پیمان قریش بر ضد بنی هاشم از سوی ابوالبختری[۱۸۱]، مخالفت با این پیمان از سوی عده‌ای از قریش[۱۸۲]، امکان خرید و فروش و امنیت داشتن محصوران در موسم حج[۱۸۳] و اندک بودن تعبیر اخراج در گزارش‌های تاریخی، به نظر می‌رسد اخراج صورت نگرفته باشد. زمان محاصره در شعب ابی طالب را بیشتر منابع سه سال، از سال هفتم تا دهم آورده‌اند[۱۸۴]، اما از سال ششم[۱۸۵] دو سال[۱۸۶]، دو سال و نیم[۱۸۷] و چند سال[۱۸۸] هم گفته‌اند. بنا بر مشهور، رسول خدا (ص) همراه با بنی هاشم با تحمل دشواری‌های بسیار، سه سال در شعب ابی طالب ماندند تا جایی که رسول خدا (ص)، حضرت خدیجه (س) و ابوطالب، تمام اموال خود را در این راه صرف کردند و به سختی و تُهی دستی دچار شدند[۱۸۹]. شدت سختی چنان بود که در بیرون شعب، صدای کودکان از گرسنگی شنیده می‌شد[۱۹۰] و گفته‌اند جز مخفیانه چیزی به آنان نمی‌رسید[۱۹۱].

بنا بر نقلی، در این ایام امام علی (ع) مخفیانه برای رسول خدا (ص) و بنی هاشم غذا تهیه می‌کرد با آنکه احتمال کشته شدن ایشان از سوی سران قریش، از جمله ابوجهل وجود داشت[۱۹۲]. البته یک مورد هم گزارش شده است که حکیم بن حزام برای عمه‌اش حضرت خدیجه (س) غذا می‌برد که با مخالفت شدید ابوجهل روبه رو شد[۱۹۳]، اما این نقل به شدت مورد تردید است[۱۹۴]. در این مدت، ابوطالب که از ترور رسول خدا (ص) از سوی مشرکان و شر آنان می‌ترسید، به شدت مراقب آن حضرت بود، تا آنجا که شب‌ها پس از آنکه همگان می‌خوابیدند، به امام علی (ع) دستور می‌داد جای خود را با رسول خدا (ص) عوض کند[۱۹۵]. البته برخی منابع، از امام علی نام نبرده و یکی از پسران یا برادران یا پسر عموهای ابوطالب را گفته‌اند[۱۹۶].

به هر حال پس از گذشت سه سال به رسول خدا (ص) وحی شد که موریانه این پیمان نامه را خورده و فقط نام خداوند و کلمه "بسمك اللهم"؛ باقی مانده است[۱۹۷]. هنگامی که ابوطالب این خبر را به قریش رساند، آنان پذیرفتند که اگر این خبر درست باشد، از این پیمان دست بردارند. آنان رفتند و دیدند خبر رسول خدا (ص) درست است، اما بر شرارتشان افزوده شد[۱۹۸] و این کار را سحر خواندند[۱۹۹] اگرچه تنها به گفته یعقوبی[۲۰۰] افراد بسیاری اسلام آوردند. از سوی دیگر، برخی از قریش که مخالف این پیمان بودند، مانند هشام بن عمرو بن ربیعه و زهیر بن ابی امیه نیز در نقض تلاش کردند[۲۰۱] و بنا بر نقلی، برخورد قریش با بنی هاشم را مورد نکوهش قرار دادند و مسلحانه به یاری بنی هاشم شتافته، آنان را از شعب خارج کردند و قریش دانستند که بر بنی هاشم دست نمی‌یابند[۲۰۲]. ابوطالب هم با سرودن شعری، قریشیان مخالف این پیمان را ستود[۲۰۳].

پس از خروج بنی هاشم از شعب ابی طالب و بنا بر نقلی هیجده ماه بعد[۲۰۴] ابوطالب رحلت کرد و پس از او حضرت خدیجه (س) نیز رحلت فرمود. فاصله رحلت آن دو را به اختلاف، سه روز[۲۰۵]، ۲۸ روز[۲۰۶]، یک ماه[۲۰۷]، ۳۵ روز[۲۰۸]، ۵۵ روز[۲۰۹] و شش ماه[۲۱۰] آورده‌اند. حضرت خدیجه (س)، یاوری راست‌گو برای رسول خدا (ص) بود که آن حضرت شکایت نزد او می‌برد و ابوطالب نیز پشتیبان، یاور و مانعی در برابر دشمنان آن حضرت شمرده می‌شد[۲۱۱] تا جایی که رسول خدا (ص) فرمود: "همواره قریش از آزار دادن من می‌ترسیدند تا آنکه عمویم، ابوطالب رحلت کرد"[۲۱۲]. از این‌رو، گفته‌اند پس از رحلت حضرت خدیجه (س) و ابوطالب، رسول خدا (ص) کمتر از خانه بیرون می‌آمد[۲۱۳] و به سبب شدت اندوه رسول خدا (ص) در غم از دست دادن این دو بزرگوار، آن سال را "عام الحزن" یعنی "سال اندوه" نامیدند[۲۱۴][۲۱۵]

اسراء و معراج

یکی از وقایع مهم در زندگی رسول خدا (ص) اسراء[۲۱۶] و معراج است که در یکی بودن آن و در خواب یا بیداری آن حضرت و نیز معراج روحانی یا جسمانی یا هر دو، اختلاف است[۲۱۷]. بعضی منابع، آن را دو حادثه جدا از هم و در برخی موارد، در دو زمان آورده‌اند[۲۱۸]. منابعی نیز آن را در ابتدای بعثت[۲۱۹] و در حال خواب[۲۲۰] دانسته‌اند. گروهی چون بیهقی[۲۲۱] آن را با تفصیل بسیار آورده، اما با برخی از روایات نادرست مانند "شق صدر" مخلوط کرده‌اند[۲۲۲].

به هر حال به گفته ابن سعد[۲۲۳] رسول خدا (ص) از خدا خواست تا بهشت و جهنم را به او نشان دهد؛ از این‌رو، هیجده ماه پیش از هجرت، در روز شنبه هفدهم رمضان توسط جبرئیل و میکائیل به معراج رفت و تا سدرة المنتهی و آسمان هفتم را طی کرد و بهشت و دوزخ را دید. بی‌تردید بر اساس آیه ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ[۲۲۴]. چهارده آیه ابتدایی سوره نجم و نیز استعمال کلمه ﴿أَسْرِ در آیات دیگر، از جمله آیات: ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ[۲۲۵] و ﴿وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى[۲۲۶] به معنای سیر جسمانی، باید این سیر شبانه رسول خدا (ص) را نیز به معنای سیر جسمانی دانست؛ اگرچه به طور طبیعی سیر روحانی را نیز دربردارد؛ چنان که به نظر می‌رسد با توجه به آیات یاد شده، باید اسراء و معراج را در یک زمان و در حال بیداری رسول خدا (ص) دانست. زمان اسراء را یک سال پیش از هجرت در هفدهم[۲۲۷] و ۲۷ رجب[۲۲۸] یا ۲۷ ربیع الاول[۲۲۹] نیز آورده‌اند. بنا بر نقل بیشتر منابع، نمازهای پنجگانه نیز در زمان معراج واجب شد[۲۳۰][۲۳۱]

سفر به طائف

پس از رحلت ابوطالب، قریش چنان رسول خدا را تحت فشار و آزار قرار دادند که در زمان حیات ابوطالب چنین نکرده بودند[۲۳۲]. آنان جرأت جسارت بر آن حضرت یافته بودند[۲۳۳]، تا آنجا که یکی از آنان، خاک بر سر آن حضرت ریخت. هنگامی که آن حضرت به منزل رفت و دخترش در حالی که می‌گریست به پاک کردن خاک از سر ایشان پرداخت، فرمود: "گریه نکن که خدا از پدرت حمایت می‌کند" و فرمود: "قریشیان تا ابوطالب زنده بود، نتوانستند مرا آزار دهند"[۲۳۴]. پس از این، رسول خدا (ص) به طائف رفت تا از قبیله ثقیف یاری بجوید[۲۳۵] یا از آنان بخواهد اسلام آورند[۲۳۶] یا به هر دو قصدِ طلب یاری و تصدیق رسالتش رفته بود[۲۳۷]. این سفر، سه ماه پس از رحلت ابوطالب و در ماه شوال سال دهم بعثت رخ داد[۲۳۸].

برخی گفته‌اند آن حضرت در این سفر تنها بود[۲۳۹]، اما به نظر عده‌ای، زید بن حارثه[۲۴۰] یا امام علی (ع)[۲۴۱] یا هر دو آنها همراه ایشان بودند[۲۴۲]. به هر حال رسول خدا (ص) هنگامی که به طائف رسید، نزد تمام اشراف طائف[۲۴۳] یا نزد سه تن از بزرگان و اشراف قبیله ثقیف رفت. آنان سه برادر یکی به نام عبدیالَیل، مسعود و حبیب، پسران عمرو بن عمیر بودند که یکی از آنان زنی از بنی جمح از قریش ازدواج کرده بود. رسول خدا (ص) با آنان سخن گفت و به سوی خدا دعوتشان کرد و یاری خواست، اما هر یک از آنان به بهانه‌ای به ایشان پاسخ منفی دادند و آن حضرت که از خیر قبیله ثقیف ناامید شده بود، از آنان خواست در این باره با کسی سخن نگویند؛ زیرا نمی‌خواست موجبات جرأت بیشتر قریش بر ضد ایشان فراهم آید، اما آنان عکس آن را عمل کردند و نادانان و بردگان را واداشتند آن حضرت را دشنام دهند و فریاد کنند. آنان با این کار، مردم را دور ایشان جمع کردند[۲۴۴] و بنا بر نقلی، چنان آن حضرت را با سنگ زدند که از پاهای مبارک ایشان خون جاری بود و زید از ایشان حفاظت می‌کرد تا جایی که سر او را نیز شکستند[۲۴۵]. آن حضرت به ناچار به سایه درخت انگوری در باغی که متعلق به عتبه و شیبه، پسران ربیعه بود رفت و آن دو به آن حضرت نگاه می‌کردند. آن حضرت چون آرام گرفت، نزد خداوند شکایت برد و با جملاتی کوتاه، با خداوند راز و نیاز کرد. پسران ربیعه چون رسول خدا (ص) را در این حال دیدند، از غلام نصرانی خود که عداس نام داشت، خواستند مقداری انگور برای آن حضرت ببرد. عداس چنین کرد و دید رسول خدا (ص) با گفتن ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۲۴۶]. از انگور خورد. عداس گفت: اهل این سرزمین این چنین نام خداوند را نمی‌برند و چون رسول خدا (ص) از سرزمین و دین او پرسید، عداس گفت: نصرانی و از اهل نینواست. آن حضرت از یونس بن متی سخن گفت و عداس چون چنین دید، خود را بر دست و پای آن حضرت انداخت و سر و دست و پای ایشان را بوسید و از این‌رو، مورد اعتراض پسران ربیعه قرار گرفت، اما عداس آن حضرت را بهترین موجود روی زمین دانست و گفت: ایشان از مطلبی خبر می‌دهد که جز پیامبر از آن آگاه نیست. سپس پسران ربیعه با بهتر دانستن دین عداس، او را از اینکه از دین خود دست بردارد، برحذر داشتند و رسول خدا (ص) چون از قبیله ثقیف ناامید شد، به مکه بازگشت[۲۴۷].

بنا بر نقل برخی منابع[۲۴۸] عداس اسلام آورد؛ با این حال، بیشتر منابع گفته‌اند در این سفر، هیچ کس به رسول خدا (ص) پاسخ مثبت نداد یا اسلام نیاورد[۲۴۹] که شاید به سبب اندک بودن اسلام آورندگان و تنها بودن عداس در مسلمان شدن باشد. رسول خدا (ص) بعداً این سفر و برخورد طائفیان را با آن حضرت، بسیار ناگوار توصیف کرد و فرمود: "در آن روز که از پاسخ اهل طائف ناامید شدم، خداوند فرشته مأمور کوه‌ها را فرستاد و گفت که (می‌توانم آنان را نفرین کنم) و هر چه از او بخواهم، انجام می‌دهد؛ حتی اگر فرود آوردن کوه‌های سنگین مکه بر اهل آن باشد، اما من گفتم امیدوارم خداوند از اشرار آنان یا از نسل آنان کسی به دنیا آورد که خداوند را بپرستد و به او شرک نورزد"[۲۵۰].

مدت سفر از رسول خدا (ص) به طائف را بیشتر منابع، ده روز آورده‌اند[۲۵۱]. اما ۲۵ روز[۲۵۲]، یک ماه[۲۵۳]، ۳۲ روز[۲۵۴] و چهل روز[۲۵۵] هم گفته‌اند. رسول خدا (ص) هنگام بازگشت به مکه، در محلی به نام "نخله" توقف کرد و چون برای نماز شب برخاست، تعدادی از جنیان که هفت تن از اهل نَصیبین بودند، نزد ایشان آمدند و به قرائت ایشان گوش دادند. آن حضرت سوره جن را قرائت فرمود و جنیان به او گوش می‌دادند تا آنکه آیه ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ[۲۵۶]. نازل شد که درباره همین اجنه بود[۲۵۷]. بنا بر نقلی، این اجنه ایمان آوردند و نزد قوم خود بازگشتند و آنان را نیز انذار دادند[۲۵۸]. از این‌رو، حدود سیصد تن از جنیان بعداً خدمت رسول خدا (ص) آمدند و اسلام آوردند و آن حضرت با آنان نماز خواند و آن شب را "لیلة الجن" خوانده‌اند[۲۵۹]. رسول خدا (ص) پس از چند روز توقف در نخله، با استفاده از پناه مطعم بن عدی وارد مکه شد[۲۶۰]. البته برخی از محققان، در درستی بخش‌هایی از گزارش سفر رسول خدا (ص) به طائف، بازگشت ایشان به مکه و پذیرش پناه مطعم بن عدی، تردیدهایی مطرح کرده‌اند که جای بررسی دارد[۲۶۱].

پس از بازگشت رسول خدا (ص) به مکه، اهل مکه بیش از پیش بر آن حضرت سخت گرفتند، تا جایی که هیچ امیدی به هدایت آنان باقی نمانده بود. از این‌رو، رسول خدا (ص) تصمیم گرفتند در زمان حج [نزد] قبایل عرب بروند و اسلام را بر آنان عرضه کنند. بنو عامر، کلب، بنوحنیفه و کنده، از جمله قبایلی بودند که آن حضرت آنان را به اسلام دعوت کرد، اما ایشان به این دعوت پاسخ مثبت ندادند[۲۶۲]. تنها مردی از بنو عامر، به نام بیحرة بن فراس به آن حضرت گفت: اگر ما با تو بیعت کنیم و تو بر مخالفانت پیروز شوی، آیا پس از خود، کار را به ما واگذار خواهی کرد؟ آن حضرت که پیش از این در "یوم الانذار" امام علی (ع) را به جانشینی معرفی کرده بود، فرمود: "این کار دست خداست و هر جا او بخواهد آن را قرار می‌دهد". آنان نیز نپذیرفتند، ولی هنگامی که نزد شیخ قبیله خود رفتند و ماجرا را نقل کردند، او با دست به سر خود زد و حقیقت داشتن دعوت رسول خدا (ص) را مورد تأیید قرار داد[۲۶۳].

برنامه دیگر رسول خدا (ص) این بود که هرگاه می‌شنید افراد جدیدی که دارای آوازه یا شرافتی بودند وارد مکه شده‌اند، نزد آنان می‌رفت و پس از دعوتشان به خداپرستی، اسلام را بر آنان عرضه می‌کرد. سوید بن صامت و ابوالحیسر، از جمله این افراد بودند که به اسلام تمایل پیدا کردند، اما پس از بازگشت به مدینه، کشته شدند و اطرافیان گفتند آنان در حالی که مسلمان بودند، کشته شدند[۲۶۴]. به ظاهر بخشی از ناکامی آن حضرت در دعوت قبایل و افراد، به کارشکنی ابولهب مربوط می‌شد که پشت سر آن حضرت حرکت می‌کرد و چون ایشان قبایل را به اسلام فرا می‌خواند، ابولهب با سخنانی تحریک آمیز، آنان را از اینکه از دین خود دست بردارند، برحذر می‌داشت[۲۶۵][۲۶۶]

زمینه‌های هجرت به یثرب

دیدارها و گفتگوهای رسول خدا (ص) با قبایل و افراد گوناگون در موسم‌های حج، اگرچه چندان تأثیری در اسلام آوردن آنان نداشت، ولی دستاورد مهم آن، زمینه‌سازی برای اسلام آوردن یثربیان و سرانجام هجرت به یثرب بود. رسول خدا (ص) (در سال یازدهم) در محل عقبه در منا با شش تن از قبیله خزرج که از یثرب برای حج آمده بودند، دیدار و آنان را به اسلام دعوت کرد. آنها با توجه به آنکه از یهود درباره آخرین پیامبر مطالبی شنیده بودند، اسلام آوردند و اظهار امیدواری کردند با وجود آن حضرت، مشکلات اجتماعی اهل یثرب نیز سامان یابد و گفتند: ما اسلام را بر اهل یثرب عرضه می‌کنیم که اگر آنان بپذیرند و خداوند آنان را بر محور اسلام گرد آورد، هیچ کس از آن حضرت عزیزتر نخواهد بود[۲۶۷]. این افراد در حالی که اسلام آورده بودند، به یثرب بازگشتند و در میان قبیله خود از رسول خدا (ص) سخن گفتند و آنان را به اسلام دعوت کردند. آوازه اسلام در یثرب پیچید و خانه‌ای از انصار نبود مگر آنکه در آن از رسول خدا (ص) سخن می‌گفتند[۲۶۸][۲۶۹]

بیعت عقبه اول

در سال بعد (سال دوازده بعثت) باز در زمان حج رسول خدا (ص) با دوازده تن از اوس و خزرج در عقبه دیدار کرد و آنان با آن حضرت بیعت کردند. این بیعت که آن را "بیعة النساء" خواندند، مشتمل بر آن بود که آنان به خدا شرک نورزند، سرقت نکنند، مرتکب زنا نشوند، فرزندان را نکشند، تهمت نزنند و در کار نیک از رسول خدا (ص) نافرمانی نکنند[۲۷۰]. رسول خدا (ص) نیز به آنان فرمود: "اگر به پیمان خود وفا کنید، بهشت از آن شما خواهد بود؛ وگرنه، کار شما با خداست؛ اگر خواست شما را می‌بخشد و اگر خواهد عذابتان می‌کند"[۲۷۱]. این بیعت را بیعت عقبه اول نیز گفته‌اند[۲۷۲].

هنگام بازگشت اهل یثرب، رسول خدا (ص) مصعب بن عمیر را که قاری قرآن بود، همراه آنان[۲۷۳] فرستاد تا به آنان قرآن، اسلام و فقه بیاموزد. منزل مصعب در یثرب در خانه اسعد بن زراره بود[۲۷۴]. مصعب بن عمیر، امام جماعت مسلمانان یثرب نیز بود[۲۷۵] بدان سبب که برخی از اوس و خزرج، دوست نداشتند کسی از خودشان امام جماعت آنان باشد[۲۷۶]. برخی منابع، برخلاف مشهور، نخستین دیدار رسول خدا (ص) با شش تن از یثربیان را بیعت عقبه اول و این دیدار با دوازده تن را بیعت عقبه دوم شمرده‌اند[۲۷۷][۲۷۸]

بیعت عقبه دوم

در سال سیزدهم هنگام موسم حج، در حالی که اسلام در یثرب منتشر شده بود، مسلمانان همراه با پانصد نفر از حجاج کاروان اوس و خزرج که مشرک بودند، برای حج و دیدار با رسول خدا (ص) حرکت کردند. آنان چون به مکه رسیدند، خدمت رسول خدا (ص) آمدند و آن حضرت با آنان در ایام تشریق در منی وعده دیدار گذاشت و به آنان فرمود به گونه‌ای حاضر شوند که که کسی متوجه‌شان نشود. آنها در موعد مقرر آمدند و دیدند عباس، عموی رسول خدا (ص) که هنوز مسلمان نشده بود نیز حضور دارد[۲۷۹]. در این دیدار نخست عباس سخن گفت که درباره برادرزاده‌اش، رسول خدا (ص) به اهل یثرب سفارش‌هایی کرد و آنان را از اینکه رسول خدا (ص) را تنها بگذارند و از ایشان حمایت نکنند، برحذر داشت. سپس رسول خدا (ص) پس از تلاوت قرآن و دعوت به خداوند و تشویق به اسلام، فرمود: "من با شما بیعت می‌کنم بر اساس آنکه همچنان که از خانواده و فرزندان خود دفاع می‌کنید، از من نیز دفاع کنید". پس از آنکه انصار این شرط را پذیرفتند و به طور کامل اظهار وفاداری کردند، آن حضرت فرمود: "دوازده نفر از میان خودتان برگزینید تا به عنوان نقیب و بزرگ قوم خود باشند". نُه تن از خزرج و سه تن از اوس انتخاب شدند و رسول خدا (ص) به آنان فرمود: "شما همچون حواریون حضرت عیسی (ع)، کفیل قوم خود هستید و من نیز کفیل قوم خود هستم". هنگام بیعت خزرجیان، عباس بن عبادة بن نضله انصاری از خزرجیان اعتراف گرفت که آنان باید با هرکس که با رسول خدا (ص) در جنگ باشد، بجنگد و اگر با پیش آمدن مصیبت یا از دست دادن بزرگانشان، رسول خدا (ص) را تسلیم می‌کنند، بدانند که نتیجه آن خواری دنیا و آخرت است و اگر به پیمان خود با آن حضرت وفادار باشند، خیر دنیا و آخرت برای آنان خواهد بود آنها نیز بر این اساس با آن حضرت دست بیعت دادند[۲۸۰].

صبح روز بعد قریش که از ماجرا باخبر شدند، نزد اهل یثرب آمدند و از بیعت آنان پرسیدند، ولی مشرکان اهل یثرب چون از ماجرا بی‌خبر بودند، انکار کردند و قریش بازگشتند. پس از آن، قریش متوجه شدند که بیعت صورت گرفته است. از این‌رو، انصار را تعقیب کردند، ولی جز بر دو نفر دست نیافتند؛ یکی سعد بن عباده و دیگری منذر بن عمرو که منذر بن عمرو فرار کرد و سعد گرفتار شد. سعد را به مکه بردند که با پناه دادن جبیر بن مطعم به او، از دست قریش نجات یافت[۲۸۱].

در بیعت عقبه دوم افزون بر شروط بیعت عقبه اول، مفاد دیگری همچون حرف شنوی و اطاعت از رسول خدا (ص) در هر شرایطی، حق‌گویی در همه جا و نهراسیدن در راه خدا از سرزنش سرزنش کنندگان وجود داشت که مهم‌ترین این مفاد، عدم درگیری بر سر جانشینی رسول خدا (ص) با اهل آن[۲۸۲] و بیعت بر جنگ و دفاع از رسول خدا (ص) بود. از این‌رو، آن را "بیعة الحرب" نیز گفتند[۲۸۳]؛ چنان که آن را "عقبة الاخیره" یا "عقبة الآخره" هم خوانده‌اند[۲۸۴].

بیشتر منابع، تعداد شرکت کنندگان در بیعت عقبه دوم را ۷۳ مرد و دو زن آورده‌اند[۲۸۵]. اما هفتاد تن[۲۸۶] یا هفتاد مرد و دو زن[۲۸۷] نیز گفته شده است. ابن جوزی[۲۸۸] با آنکه تعداد شرکت کنندگان در عقبه دوم را ۷۲ نفر دانسته، ولی نام ۹۱ تن را آورده است که احتمال مشترک بودن یا اشتباه در برخی نام‌ها وجود دارد، نیز می‌توان احتمال داد که "تسعون" به "سبعون" تصحیف شده و در حقیقت همان نود صحیح باشد، اما به هر حال این تعداد با دیگر منابع که هفتاد گفته‌اند، سازگار نیست. زمان وقوع دیدارهای رسول خدا (ص) با انصار و بیعت‌های عقبه، در منابع مشخص نشده است، اما با توجه به آنکه رسول خدا (ص) حدود دو ماه پس از بیعت عقبه دوم به مدینه هجرت کرد و نیز بیشتر منابع، مدت زمان دعوت رسول خدا (ص) را در مکه سیزده سال[۲۸۹] آورده‌اند، باید زمان بیعت عقبه دوم را در موسم حج سال آخر حضور آن حضرت در مکه، یعنی سال سیزدهم بعثت دانست و چون عقبه اول سال قبل از آن بوده است، پس در سال دوازدهم بعثت و دیدار با اهل یثرب نیز چون یک سال قبل از آن بوده، در سال یازدهم بعثت روی داده است. شرکت در بیعت عقبه، برای شرکت کنندگان در آن افتخار و در برخی موارد امتیاز به شمار آمد؛ به طوری که آنان را با عنوان "عَقَبیون"[۲۹۰] و "اجماع أهل اثر"[۲۹۱] شناخته و از بسیاری از آنان با تعبیر "عَقَبی" یاد کرده‌اند[۲۹۲][۲۹۳]

هجرت مسلمانان به یثرب

پس از بازگشت بیعت کنندگان در عقبه، رسول خدا (ص) اطمینان یافت که خداوند برای ایشان قومی قرار داده است که دارای نیرو و فنون جنگ هستند. از سوی دیگر، مشرکان نیز که دریافتند مسلمانان از مکه خواهند رفت، بر مشکلات آنان افزودند و بر یاران رسول خدا (ص) سخت گرفتند و بیش از پیش آنان را مورد دشنام و آزار قرار دادند. از این‌رو، اصحاب رسول خدا (ص) از ایشان اجازه گرفتند از مکه هجرت کنند. آن حضرت فرمود: "من در خواب محل هجرت شما را دیده‌ام" و پس از چند روز شادمان به آنان فرمود: "محل هجرت شما یثرب است هر کس می‌خواهد هجرت کند، به آنجا برود"[۲۹۴]. نخستین هجرت کننده، ابوسلمة بن عبدالاسد بود که همراه با همسرش به مدینه هجرت کرد. سپس اصحاب رسول خدا (ص) گروه گروه به مدینه هجرت کردند و بر انصار وارد شدند و انصار آنان را پناه دادند و یاری کردند[۲۹۵]. هنگام هجرت مسلمانان، قریش بر آنان سخت گرفتند و به مقابله با ایشان پرداختند و بر جوانان مسلمان خشمگین بودند[۲۹۶] اما مسلمانان همگی به مدینه هجرت کردند و جز رسول خدا (ص)، امام علی (ع)، ابوبکر و کسانی که زندانی، بیمار یا ناتوان از هجرت بودند، کسی در مکه باقی نماند[۲۹۷].

بنا بر نقلی دیگر، پس از نزول آیه: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه[۲۹۸] و بیعت انصار با رسول خدا (ص)، آن حضرت به یاران خود و مسلمانانی که در مکه بودند، دستور داد به مدینه هجرت کنند و خود منتظر ماند تا پروردگار به ایشان اجازه خروج از مکه بدهد[۲۹۹]. بر اساس تفسیری از آیه ﴿وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا[۳۰۰]. هجرت بر مسلمانان واجب بود و وجوب آن تا زمان فتح مکه ادامه داشت و پس از فتح مکه نسخ شد[۳۰۱]. به علاوه آنکه هجرت به مدینه، برای مهاجران امتیاز به شمار می‌آمد و آنان را به گروهی ممتاز تبدیل کرده بود تا جایی که با عنوان «مهاجرین»[۳۰۲] از آنان یاده کرده‌اند. از این رو، رسول خدا (ص) فرمود: "پس از فتح، هجرت نیست"[۳۰۳] که سبب شد این امتیاز، شامل حال کسانی نشود که پس از فتح مکه به مدینه رفته بودند[۳۰۴].

هجرت رسول خدا (ص) به یثرب

هنگامی که قریش دید اصحاب رسول خدا (ص)، خانواده و کودکان خود را به یثرب می‌برند و حضرت، یاران و پایگاهی در سرزمینی دیگر یافته است، احساس خطر کردند و دانستند آن حضرت به جنگ با آنان بر می‌خیزد. از این‌رو، در دارالندوه (خانه قصی بن کلاب که قریش کاری انجام نمی‌دادند مگر آنکه در آنجا تصویب می‌شد) گرد آمدند و به دنبال چاره بودند. آنان پس از مشورت‌های مفصل، سرانجام تصمیم گرفتند از هر قبیله‌ای یک جوان را برگزینند تا شبانه به خانه رسول خدا (ص) حمله کنند و آن حضرت را به قتل رسانند تا بدین وسیله، فرد یا قبیله مشخصی متهم به قتل آن حضرت نشود[۳۰۵] و آیه ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ[۳۰۶] نیز به این موضوع اشاره کرده است[۳۰۷]. رسول خدا (ص) از راه وحی از ماجرا آگاه شد و امام علی (ع) را از موضوع باخبر ساخت و از ایشان خواست آن شب در بستر آن حضرت بخوابد[۳۰۸]. امام علی (ع) چون دید با این ایثار خود سبب سالم ماندن رسول خدا (ص) می‌شود، با جان و دل پذیرفت و خوشنود شد و سجده شکر به جا آورد[۳۰۹]. درباره این ایثار امام علی (ع) آیة ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ[۳۱۰]. نازل شده است[۳۱۱] و از این شب با عنوان "لیلة المبیت" یاد کرده و آن را فضیلت مهمی برای امام علی (ع) دانسته‌اند[۳۱۲] و خداوند به این ایثار آن حضرت بر ملائکه مباهات کرد[۳۱۳] رسول خدا (ص) با آنکه منزل ایشان را محاصره کرده بودند، شبانه از مکه خارج شد و به غار "ثور" رفت[۳۱۴]. آن حضرت هنگام خروج از خانه، آیاتی از سوره "یس" تلاوت فرمود و باعث شد مشرکان متوجه خروجش نشوند[۳۱۵].

قریش وارد خانه رسول خدا (ص) شدند و چون امام علی (ع) به جای رسول خدا (ص) دیدند، برآشفتند[۳۱۶]. آنان به سرعت به تعقیب رسول خدا (ص) پرداختند و رد پای آن حضرت را تا در غار ثور دنبال کردند، اما با معجزاتی که صورت گرفت، به رسول خدا (ص) دست نیافتند[۳۱۷]. ابوبکر که همراه رسول خدا (ص) در غار ثور بود، چون مشرکان را بر در غار دید، ترسید، اما آن حضرت وی را دلداری داد و آیه ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا[۳۱۸]. در این باره نازل شده است[۳۱۹]

رسول خدا (ص) پس از سه روز، در شب دوشنبه چهارم ربیع الاول[۳۲۰] از غار ثور خارج شد و به سمت مدینه حرکت کرد. البته بیشتر منابع، روز ورود آن حضرت را به مدینه، دوازدهم ربیع الاول آورده‌اند، اما در این باره نیز اختلاف وجود دارد[۳۲۱]. آن حضرت به امام علی (ع) مأموریت داده بود اموال و سپرده‌هایی را که مردم نزد رسول خدا (ص) به امانت گذاشته بودند، به آنان برگرداند[۳۲۲] و سپس فاطمه همراه با فواطم، یعنی مادرش، فاطمه بنت اسد، حضرت فاطمه (س) و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب به مدینه هجرت کند[۳۲۳]. این مأموریت یافتن امام علی (ع) نیز از فضیلت‌های آن، حضرت به شمار آمده است[۳۲۴].

قریش برای یابنده رسول خدا (ص) صد شتر جایزه قرار دادند[۳۲۵]. پس از حرکت رسول خدا (ص) از غار ثور به سوی یثرب، بنا بر قول مشهورتر، سراقة بن مالک بن جعشم مدلجی آن حضرت را تعقیب کرد، ولی هنگامی که به ایشان نزدیک شد، آن حضرت دعا فرمود که خدا او را از شر سراقه خلاص کند و باعث شد دست و پای اسب سراقه تا شکم در زمین فرو رود. سراقه چون چنین دید گفت: ای محمد! می‌دانم این کار توست، از خدا بخواه اسب مرا رها کند تا من دیگران را که در تعقیب شمایند برگردانم. رسول خدا (ص) دعا کرد و اسب سراقه رها شد. سراقه به مکه بازگشت و داستان خود را به قریش گفت، اما آنان گفتند دروغ می‌گویی و ابوجهل بیش از همه او را تکذیب کرد[۳۲۶].

رسول خدا (ص) در بین راه مدینه، به خیمه ام معبد، زنی از قبیله خزاعه رسید و از او خواست خرما یا گوشت به ایشان بفروشد، ام معبد قسم یاد کرد که چیزی ندارد. در آنجا بزی ماده بود. رسول خدا (ص) پرسید: این بز چیست؟ أم معبد گفت: او به سبب ضعیف بودن، از گوسفندان جامانده است. آن حضرت پرسید: آیا شیر دارد؟ ام معبد گفت: ناتوان‌تر از آن است که شیر داشته باشد. رسول خدا (ص) فرمود: اجازه می‌دهی آن را بدوشم؟ گفت آری، پدر و مادرم به فدایت، اگر شیر در آن می‌بینی بدوش. آن حضرت نام خدا را برد و برای برکت یافتن آن بز دعا کرد و بز، شیر فراوانی یافت، چندان که همگان از شیر آن نوشیدند و سیراب شدند. آن حضرت ظرف شیری هم برای أم معبد گذاشت[۳۲۷] به اتفاق همراهان سوی مدینه رهسپار شدند. چیزی نگذشت که ابومعبد، همسر أم معبد بازگشت و چون شیر را دید تعجب کرد و از ام معبد در این باره پرسید. چون ام معبد ماجرا را بازگفت، گفت: گمان می‌کنم او همان پیامبر قریش است که در جستجوی او هستند. ویژگی‌های او را برایم بازگو. أم معبد ویژگی‌های آن حضرت را بیان کرد و همسرش گفت: به خدا سوگند او همان پیامبر قریش است که درباره او چیزهایی به ما گفته‌اند. اگر او را می‌دیدم، از او می‌خواستم که همراهش باشم و اگر راهی برای این کار بیابم، چنین خواهم کرد[۳۲۸]. این خبر ابومعبد، از مهم‌ترین اخبار مربوط به ویژگی‌های ظاهری و شمایل رسول خدا (ص) است[۳۲۹].

منابع

پانویس

  1. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، ص۱۹۲.
  2. ابن هشام، ج۱، ص۲۵۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۰؛ عسکری، تصحیفات، ج۱، ص۲۹۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۴۷.
  3. ابن حزم، جوامع السیره، ص۳۶؛ حلبی، ج۱، ص۴۰۵.
  4. خلیل، ج۳، ص۲۰۶.
  5. ابن قتیبه، غریب الحدیث، ج۱، ص۱۴۳؛ عسکری، تصحیفات، ج۱، ص۲۹۶؛ جوهری، ج۱، ص۲۸۰؛ زمخشری، ج۱، ص۲۳۸. برای آگاهی بیشتر از معنای تحنث، ر. ک: تحنث.
  6. یعنی فرشته را در خواب می‌دید، نه آنکه در خواب مبعوث به رسالت شده باشد.
  7. ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹ و ۲۵۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۱۶؛ ابونعیم، دلائل، ص۲۱۳.
  8. چون در برخی روایات غار نیست.
  9. ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.
  10. ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ ابونعیم، دلائل، ص۲۱۳؛ ابن عبدالبر، الدرر، ص۳۱ و ۳۲؛ و با اندکی تغییر، ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.
  11. ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹ و ۲۵۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۱۶.
  12. برای نمونه، ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۲؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۷.
  13. مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۴.
  14. طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۲.
  15. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۸.
  16. ابن هشام، ج۱، ص۲۵۰.
  17. ابن سعد، ج۱، ص۱۵۲؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۱۵؛ مقدسی، ج۲، ص۴۹.
  18. طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۳.
  19. طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۴.
  20. ابن کثیر، ج۳، ص۱۳۵.
  21. کلینی، ج۴، ص۱۴۹؛ مفید، المقنعه، ص۲۲۶؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص۸۲۰؛ ابن براج، ج۱، ص۱۴۸؛ فتال نیشابوری، ص۳۵۱؛ راوندی، النوادر، ص۲۶۶؛ محقق حلی، المعتبر، ج۲، ص۷۰۸؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۶، ص۱۹۱.
  22. صدوق، المقنع، ص۲۰۷.
  23. یعقوبی، ج۲، ص۲۲.
  24. یعقوبی، ج۲، ص۲۲.
  25. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۸.
  26. مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۵.
  27. ابن حبیب، المحبر، ص۱۰ یعقوبی، ج۲، ص۲۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ مسعودی، مروج، ج۲، ص۲۷۶.
  28. یعقوبی، ج۲، ص۲۲.
  29. یعقوبی، ج۲، ص۲۳.
  30. «(روزهای روزه گرفتن در) ماه رمضان است که قرآن را در آن فرو فرستاده‌اند» سوره بقره، آیه ۱۸۵.
  31. «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
  32. ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۴.
  33. برای بررسی بیشتر، ر. ک: سهیلی ج۲، ص۳۹۶-۳۸۸؛ مجلسی، ج۱۸، ص۱۹۰؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۲۵۰-۲۴۴.
  34. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۳-۴۴؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۲۵۳.
  35. «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید» سوره علق، آیه ۱.
  36. ر. ک: حسکانی، ج۲، ص۴۱۶؛ مقریزی، ج۴، ص۳۳۲.
  37. ابن ابی شیبه، ج۷، ص۱۹۵ و ج۸، ص۳۳۵؛ بیهقی، سنن، ج۹، ص۶.
  38. بخاری، ج۶، ص۷۴؛ ابن حبان، صحیح ج۱، ص۲۲۰-۲۲۲؛ طبری، جامع البیان، ج۲۹، ص۱۷۹.
  39. ثعلبی، ج۱۰، ص۲۴۴؛ طوسی، التبیان، ج۱۰، ص۱۷۱و ۳۷۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۷۸۰.
  40. حلبی، ج۱، ص۴۲۰.
  41. «بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم» سوره انعام، آیه ۱۵۱. ابن العربی، احکام القرآن، ج۴، ص۴۱۷.
  42. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱. واحدی نیشابوری، ص۶؛ سیوطی، ج۱، ص۷۷.
  43. برای نمونه، ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۴؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۲۰؛ بغوی، ج۴، ص۵۰۶؛ سمرقندی، ج۳، ص۴۵۸؛ ثعلبی، ج۱۰، ص۲۴۴؛ طوسی، التبیان، ج۱۰، ص۱۷۱ و ۳۷۸ طبرسی، مجمع، ج۱۰، ص۷۸۰.
  44. ر. ک: واحدی نیشابوری، ص۶ و ۷؛ سیوطی، ج۱، ص۷۴ و ۷۷.
  45. طبرانی، الأوائل، ص۴۳؛ زیلعی، تخریج الأحادیث و الآثار، ج۴، ص۱۱۸ و ۱۱۹؛ سمعانی، تفسیر، ج۶، ص۸۷؛ سیوطی، ج۱، ص۷۲.
  46. برای اطلاع بیشتر، ر. ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۲۵۰-۲۴۴؛ دوانی، باد نامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.
  47. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۴؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۲۵۳.
  48. «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید» سوره علق، آیه ۱.
  49. برای اطلاع از این روایات، ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۵-۲۵۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۹-۲۹۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۴۰-۱۳۵.
  50. ر. ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۵.
  51. ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.
  52. برای نمونه، ر. ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۸-۲۲۲.
  53. ر. ک: مجلسی، ج۱۵، ص۳۶۴.
  54. ر. ک: شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص۴۲۰-۴۲۳؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۳۱۴-۲۸۷.
  55. برای آگاهی بیشتر از نقد و بررسی این روایات، ر. ک: دوانی، بادنامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.
  56. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
  57. بدون وحشت‌ها و حالت‌هایی که در روایات نادرست آمده است.
  58. ر. ک: بحرانی، مدینة المعاجز، ج۱، ص۴۴۵-۴۴۴ مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۶-۲۰۵.
  59. «ما سخنی سنگین را به زودی بر تو فرو می‌فرستیم» سوره مزمل، آیه ۵.
  60. برای اطلاع بیشتر از نقد و بررسی این روایات، ریک: دوانی، یادنامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.
  61. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۴-۴۵.
  62. برای نمونه، ر. ک: بلاذری، انساب، ج۲، ص۳۶۲؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۶، ص۲۶۹.
  63. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۰؛ خطیب بغدادی، ج۴، ص۴۵۶.
  64. ر. ک: حاکم، معرفة علوم الحدیث، ص۲۲؛ ابن حجر هیثمی، ص۱۲۰.
  65. ر. ک: امینی، ج۲، ص۲۳۶-۲۲۴.
  66. ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۶۰.
  67. ر. ک: ابن سعد، ج۲، ص۱۲۸.
  68. برای بررسی بیشتر، ر. ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۳۳۲-۳۲۴.
  69. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۵.
  70. طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
  71. مقریزی، ج۱، ص۳۱.
  72. طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
  73. مقریزی، ج۱، ص۳۱.
  74. مقریزی، ج۱، ص۳۱.
  75. احمد بن حنبل، ج۳، ص۳۷۷؛ بخاری، ج۶، ص۷۵؛ مسلم، ج۱، ص۹۸.
  76. ابن اسحاق، ص۱۳۵؛ ابن هشام، ج۱، ص۲۵۷؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
  77. ابن اسحاق، ص۱۳۵
  78. «که پروردگارت تو را رها نکرده و (از تو) آزرده نشده است» سوره ضحی، آیه ۳.
  79. ر. ک: قمی، ج۲، ص۴۲۸؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۱۹.
  80. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۵؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۲۱؛ مقدسی، ج۲، ص۵۱.
  81. بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۲۱؛ بیهقی، دلائل، ج۷، ۵۹-۵۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
  82. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۳۸.
  83. برای اطلاع بیشتر، رک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۰۱-۳۹۶.
  84. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۵-۴۶.
  85. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۳۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸.
  86. بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۲.
  87. برای اطلاع از این موارد، ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶ یعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ حلبی، ج۱، ص۴۶۱.
  88. ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸.
  89. ر. ک: ابن حبیب، المنمق، ص۲۲۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۳۲۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۴۳۹.
  90. ر. ک: ابن سعد، ج۳، ص۱۸۴.
  91. حلبی، ج۱، ص۲۸۳.
  92. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۱۹؛ برای اطلاع بیشتر، ر. ک: دار ارقم.
  93. ر. ک: حلبی، ج۱، ص۲۸۳.
  94. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۶.
  95. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  96. «إِنَّ هذا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي؛ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»
  97. برای نمونه، ر. ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۰-۳۱۹؛ بغوی، ج۳، ص۴۰۰؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۰-۴۹.
  98. مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۹.
  99. ابن جبر، ص۲۳۶.
  100. ر. ک: ابن حجر، تهذیب، ج۳، ص۳۰.
  101. ر. ک: امینی، ج۲، ص۲۷۶.
  102. ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱.
  103. ر. ک: ابن اسحاق، ص۱۴۵-۱۴۶.
  104. ر. ک: طبری، جامع البیان، ج۱۹، ص۱۴۹.
  105. ر. ک: بخاری، ج۶، ص۱۶ و ۹۴؛ مسلم، ج۱، ص۱۳۳؛ نسائی انذار و، ج۶، ص۲۴۹-۲۴۸.
  106. ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶؛ حلبی، ج۱، ص۲۸۳؛ و برای آگاهی بیشتر، ر. ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۲۶-۴۰۷.
  107. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۶-۴۷.
  108. «از این روی آنچه فرمان می‌یابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان» سوره حجر، آیه ۹۴.
  109. «توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.
  110. بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۳۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۹.
  111. برای نمونه، ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶؛ بخاری، ج۶، ص۱۶ و ۹۴؛ مسلم، ج۱، ص۱۳۳؛ نسائی، ج۶، ص۲۴۹-۲۴۸.
  112. ر. ک: آلوسی، ج۱۹، ص۱۳۵؛ و برای اطلاع بیشتر، ر. ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۲۶_۴۰۷.
  113. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۷.
  114. ر. ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱؛ طبری، تاریخ، ج۱، ص۳۱۸.
  115. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲.
  116. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۲.
  117. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶.
  118. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۵ و ۲۸۶.
  119. «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند و (خود) از آن دور می‌شوند» سوره انعام، آیه ۲۶.
  120. مقاتل، ج۱، ص۳۴۱؛ ثعلبی، ج۴، ص۱۴۱؛ واحدی نیشابوری، ص۱۴۴؛ بغوی، ج۲، ص۹۱؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج۳، ص۱۷.
  121. «مرا با آن کس که یگانه آفریده‌ام، وا بگذار و برای او دارایی پر دامنه‌ای پدید آوردم. و پسرانی پیش روی، و راه (پیشرفت) او را نیک هموار کردم، باز آز دارد که بیفزایم. هرگز! که او با آیات ما ستیزه‌گر است» سوره مدثر، آیه ۱۱-۱۶.
  122. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹.
  123. ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.
  124. برای نمونه، ر. ک: ص، ۱۶ و ۱۷؛ یس، ۳۰.
  125. ر. ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۷.
  126. ابن هشام، ج۱، ص۳۱۹ و ۳۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۹۰.
  127. بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۸۱؛ مقدسی، ج۲، ص۱۶۱.
  128. ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۶؛ بلاذری، ج۱، ص۱۸۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۸۱ و ۲۸۲.
  129. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۷-۴۸.
  130. یا به مسلمانان دستور داد؛ ر. ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.
  131. ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.
  132. طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
  133. طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
  134. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
  135. ر. ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
  136. ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹ و ۳۳۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۴.
  137. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.
  138. ابن هشام، ج۱، ص۳۵۳.
  139. یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  140. ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
  141. ر. ک: بلاذری، ج۱، ص۲۶۴-۲۲۵؛ و با تصریح به نام سرپرست آنان، ر. ک: مقدسی، ج۴، ص۵۴.
  142. ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱.
  143. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۰ و ۳۴۱.
  144. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱ و ۱۶۲.
  145. ر. ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
  146. البته برخی هجرت را پس از رحلت ابوطالب آورده‌اند که باید خطا و به هجرت به مدینه مربوط باشد، ر. ک: حاکم المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.
  147. ساحل و لنگرگاه کشتی‌های مکه، نزدیک جده، ر. ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۳۵۱.
  148. ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن سیدالناس، ج۱، ص۱۳۶.
  149. طبرانی، المعجم الأوسط، ج۲، ص۶۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶۲؛ ذهبی، میزان، ج۲، ص۴۵۴.
  150. یا عمارة بن ولید مخزومی، ر. ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  151. ابن هشام، ج۱، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۱.
  152. ابن هشام، ج۱، ص۳۶۲-۳۵۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۳-۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۰.
  153. ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.
  154. «و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا می‌دهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگ‌تر است اگر می‌دانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.
  155. ر. ک: طبری، جامع البیان، ج۱۴، ص۱۴۲؛ ثعلبی، ج۶، ص۱۷؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۱؛ بغوی، ج۳، ص۶۹.
  156. مفید، ایمان ابی طالب، ص۳۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۳.
  157. ر. ک: اصبهانی، ج۳، ص۸۶۱.
  158. ر. ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  159. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۹۹.
  160. بلاذری، ج۱، ص۲۲۵.
  161. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۸-۴۹.
  162. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵.
  163. ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳.
  164. ر. ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  165. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵ و ۳۷۶؛ و به اختصار، مقدسی، ج۲، ص۵۶.
  166. بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.
  167. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.
  168. قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۸۶.
  169. یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  170. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳.
  171. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۶.
  172. بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.
  173. ابن هشام، ج۲، ص۱۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۳.
  174. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.
  175. و گفته‌اند غافلگیرانه او را خواهند کشت، ر. ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۶۸.
  176. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۱.
  177. مفید، الفصول المختاره، ص۵۸.
  178. یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  179. ر. ک: مدخل شعب ابی طالب.
  180. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.
  181. ابن هشام، ج۲، ص۲۸۲.
  182. ابن هشام، ج۲، ص۱۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.
  183. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳.
  184. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۱: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲.
  185. یعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵.
  186. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
  187. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.
  188. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.
  189. یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  190. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۵؛ ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۷.
  191. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
  192. ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۵۶.
  193. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
  194. ر. ک: جعفر مرتضی، الصحیح، ج۳، ص۲۰۰ و ۲۰۱.
  195. ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۵۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۴.
  196. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۶.
  197. ابن هشام، ج۲، ص۱۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.
  198. ابن هشام، ج۲، ص۱۶ و ۱۷.
  199. یعقوبی، ج۲، ص۳۲.
  200. یعقوبی، ج۲، ص۳۲.
  201. ابن هشام، ج۲، ص۱۷-۱۴.
  202. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.
  203. ابن هشام، ج۲، ص۱۷؛ بلاذری، انساب، ج۲، ص۲۹۱.
  204. ر. ک: مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.
  205. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۳؛ مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.
  206. حلبی، ج۱، ص۳۴۶.
  207. اریکی، ج۲، ص۲۹.
  208. مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۳.
  209. مقریزی، ج۱، ص۴۵.
  210. ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۰.
  211. ابن هشام، ج۲، ص۵۷.
  212. یحیی بن معین، تاریخ، ج۱، ص۳۸؛ حاکم، المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.
  213. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.
  214. طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۵۳؛ قطب راوندی، قصص، ص۳۱۴؛ ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۰؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.
  215. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۹-۵۱۴.
  216. به معنای سیر شبانه.
  217. ر. ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ مقدسی، ج۲، ص۶۱-۵۹؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.
  218. ر. ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
  219. ر. ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
  220. ر. ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۹
  221. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۰۵- ۳۶۶.
  222. نیز ر. ک: مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.
  223. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
  224. «پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گردانده‌ایم- برد تا از نشانه‌هایمان بدو نشان دهیم، بی‌گمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱.
  225. «پس، در پاسی از شب، خانواده‌ات را همراه ببر و خود از پی آنان روان شو و هیچ کس از شما واپس ننگرد، و به همانجا بروید که فرمان می‌یابید» سوره حجر، آیه ۶۵.
  226. «و به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شب راهی کن و راهی خشک در دریا برای آنان بگشا (چنان که) نه از سر رسیدن (دشمن) بترسی و نه (از غرق شدن) بهراسی» سوره طه، آیه ۷۷.
  227. ربیع الاول ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
  228. ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۶.
  229. مقریزی، ج۱، ص۴۷.
  230. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۱، ص۱۸۹.
  231. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۱.
  232. ابن هشام، ج۲، ص۶۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.
  233. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
  234. ابن هشام، ج۲، ص۵۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴؛ و با اندکی تغییر، ر. ک: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۰.
  235. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.
  236. حلبی، ج۱، ص۳۵۳.
  237. ر. ک: ابن هشام، ج۲، ص۶۰.
  238. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۵.
  239. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.
  240. ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.
  241. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹۷.
  242. ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۷.
  243. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
  244. و دو وصف تشکیل دادند، ر. ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.
  245. ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۵.
  246. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  247. ابن هشام، ج۲، ص۶۳-۶۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۴؛ بیهقی، و دلائل، ج۲، ص۴۱۶.
  248. ر. ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.
  249. ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
  250. خرگوشی، ج۲، ص۱۲۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۷.
  251. ابن سعد، از ج۱، ص۱۶۵؛ مقدسی، ج۲، ص۵۷.
  252. مقدسی، ج۲، ص۵۷.
  253. مقدسی، ج۲، ص۵۷.
  254. ابن حبیب، المحبر، ص۱۱.
  255. ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۸.
  256. «و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا می‌دادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.
  257. ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
  258. ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶ و ۳۴۷.
  259. بیهقی، دلائل، ص۲۲۸-۲۳۲؛ مقدسی، ج۲، ص۵۸؛ مقریزی، ج۴، ص۲۱۰.
  260. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸-۳۴۷.
  261. ر. ک: جعفر مرتضی الصحیح، ج۳، ص۲۷۰-۲۶۵.
  262. ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
  263. ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۰- ۳۴۸؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۸.
  264. ابن هشام، ج۲، ص۷۰-۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۳-۳۵۱؛ بیهقی، دلائل ج۲، ص۴۲۱-۴۱۹.
  265. ابن هشام، ج۲، ص۶۴ و ۶۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸ و ۳۴۹.
  266. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۱-۵۳.
  267. ابن هشام، ج۲، ص۷۰ و ۷۱؛ و با اندکی تغییر، ابن سعد، ج۱، ص۱۷۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۳ و ۳۵۴؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۴.
  268. ابن هشام، ج۲، ص۷۲ و ۷۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۵.
  269. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳.
  270. ابن هشام، ج۲، ص۷۳-۷۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۶.
  271. ابن هشام، ج۲، ص۷۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۶.
  272. ر. ک: بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۵.
  273. یا پس از آنان و به درخواست ایشان، ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۷.
  274. ابن هشام، ج۲، ص۷۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ طبری، تریخ، ج۲، ص۳۵۷.
  275. ابن هشام، ج۲، ص۷۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۶.
  276. ابن هشام، ج۲، ص۷۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۸.
  277. ر. ک: ابن عبدالبر، الدر، ص۶۷.
  278. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳.
  279. البته برخی درباره حضور عباس تردید کرده‌اند، ر. ک: جعفری مرتضی، الصحیح، ج۳، ص۳۱۹-۳۲۱.
  280. ابن هشام، ج۲، ص۸۹-۸۱؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱ و ۱۷۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۰-۳۶۴؛ و به اختصار، یعقوبی، ج۲، ص۳۸؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۷؛ و با تغییراتی اندک، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۵۵-۴۴۲.
  281. ابن هشام، ج۲، ص۹۳-۹۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۵ و ۳۶۷.
  282. ابن هشام، ج۲، ص۹۷؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۹۴؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۵۲.
  283. ابن هشام، ج۲، ص۹۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۵۲.
  284. ابن هشام، ج۲، ص۹۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱.
  285. ابن هشام، ج۲، ص۹۷.
  286. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۷.
  287. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۸.
  288. ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۴۲-۳۹.
  289. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۴؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳، ص۲.
  290. بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۳؛ ابن اعثم، ج۲، ص۵۰۶؛ ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن العربی، احکام القرآن، ج۲، ص۵۷۰.
  291. ابوالقاسم کوفی، ج۲، ص۶۹.
  292. برای نمونه، ر. ک: واقدی، ج۳، ص۱۰۰۹؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۸۶، ۲۸۸ و ۲۹۰؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۳۳۹، ۳۶۰ و ۳۶۴.
  293. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳-۵۴.
  294. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۵؛ و با اندکی تغییر، بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۳.
  295. ابن هشام، ج۲، ص۱۱۲ و ۱۱۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۹؛ و به اختصار، حاکم، المستدرک، ج۳، ص۳۵۷.
  296. و بنا بر نقلی، برای ابوسلمه و خانواده‌اش مشکلاتی ایجاد کردند، ر. ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۱۲.
  297. ابن هشام، ج۲، ص۱۲۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۵؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۹.
  298. «و با آنان نبرد کنید تا آشوبی بر جا نماند و دین، یکجا از آن خداوند باشد» سوره انفال، آیه ۳۹.
  299. ابن هشام، ج۲، ص۱۱۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۹.
  300. «کسانی که ایمان آورده و هجرت گزیده‌اند و در راه خداوند با مال و جانشان جهاد کرده‌اند و کسانی که (به آنان) پناه داده و یاری رسانده‌اند دوستان یکدیگرند و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکرده‌اند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست تا آنکه هجرت گزینند و اگر از شما» سوره انفال، آیه ۷۲.
  301. فخر رازی، ج۱۰، ص۲۲۱.
  302. برای نمونه، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۱؛ ابن این ابی عاصم، الآحاد، ج۱، ص۲۰۶؛ فسوی، ج۳، ص۱۶۷.
  303. «لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ اَلْفَتْحِ»؛ ابن سعد، ج۲، ص۱۰۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۲۷۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱۳، ص۳۱۰؛ بیهقی، دلائل، ج۵، ص۱۰۹.
  304. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۴-۵۵.
  305. ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.
  306. «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
  307. ر. ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۷؛ طبری، جامع البیان، ج۹، ص۳۰۳-۳۰۰؛ طوسی، التبیان، ج۵، ص۱۱۰-۱۰۸.
  308. ابن هشام، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۸؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.
  309. طوسی، الامالی، ص۴۶۵ و ۴۶۶؛ این شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۸؛ اربلی، ج۲، ص۳۰.
  310. «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
  311. مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳؛ طوسی، الامالی، ص۲۵۳؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲؛ حسکانی، ص۱۲۸؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ مقریزی، ج۱، ص۵۷.
  312. حاکم، المستدرک، ج۳، ص۴؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲.
  313. یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ فخر رازی، ج۵، ص۳۲۴.
  314. . ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.
  315. ر. ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶.
  316. و بنا بر نقلی، ایشان را مورد ضرب و جرح قرار دادند و مدتی در مسجد الحرام حبس و سپس آزاد کردند، ر. ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۴.
  317. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۷؛ و به اختصار، بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۷ و ۳۰۸؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۷۸ و ۴۸۲.
  318. «اگر او را یاری ندهید بی‌گمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش می‌گفت: مهراس که خداوند با ماست و خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و وی را با سپاهی که آنان را نمی‌دیدید پشتیبانی کرد و سخن کافران را فروتر نهاد و سخن خداوند است که فراتر است و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۴۰.
  319. طبری، جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۵؛ ابن ابی حاتم، تفسیر، ج۶، ص۱۸۰۰؛ نحاس، ج۳، ص۲۱۰؛ ثعلبی، ج۵، ص۴۷؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۲۸.
  320. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹.
  321. ر. ک: و مقریزی، ج۱، ص۶۴.
  322. یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۵.
  323. مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳/۱؛ طوسی، الامالی، ص۴۷۰؛ اربلی، ج۲، ص۳۳؛ ابن صباغ، ج۹، ص۳۰۳.
  324. مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳.
  325. ابن هشام، ج۲، ص۱۳۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۸؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۳۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۶.
  326. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹؛ و با اندکی تغییر، یعقوبی، ج۲، ص۴۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۴.
  327. و پس از پرداخت بهای شیر به أم معبد، ر. ک: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.
  328. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.
  329. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۵-۵۶.