منصور عباسی در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۱ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۳۳ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

شناخت ابوجعفر منصور

أو عبد الله بن محمد بن علی عباسی، ابوجعفر منصور بود. در سال ۹۵ قمری در حمیمه متولد شد. مادرش کنیزی به نام سلامه بود. وی در جامعه هاشمی بزرگ شد و در جوانی به دنبال دانش و فهم دین، از سرچشمه‌های اصلی‌اش بوده در علم حدیث پیشرفت کرد و ادیب، سخن‌دان و تاریخ‌دان شد. منصور همراه با برادر و خانواده خود از حمیمه به کوفه رفت. هنگامی که برادرش ابوالعباس خلیفه شد، در اداره امور خلافت، پشتیبان نیرومند او بود. برادرش او را استاندار جزیره، ارمنستان و آذربایجان کرد، برای گرفتن بیعت برای ابوالعباس به خراسان گسیل داشت و او را ولی‌عهد خویش کرد. سفاح در حالی درگذشت، که منصور در حجاز امیرالحاج بود. برادر زاده‌اش عیسی بن موسی بن محمد برای او در شهر انبار بیعت گرفت و در نامه‌ای منصور را از آن آگاه کرد.

منصور را به نیرومندی، دلاوری، هشیاری، استواری و توجه و عنایت به منافع مردم وصف کرده‌اند. وی خون‌ریزی را، جز به حق ناپسند می‌شمرد. معروف بود که در سختی‌ها استوار است؛ بدون شک این صفت از برجسته‌ترین صفاتی است که موفقیت را در پی دارد.[۱]

اوضاع داخلی در دوران منصور

عصیان عبدالله بن علی

منصور زمانی عهده‌دار خلافت شد که پایه‌های آن مستحکم بود. وی از رقابت عمویش، عبدالله بن علی - که در پی خلافت بود - وحشت کرد، همچنین از افزایش نفوذ ابومسلم و قیام پسرعموهایش، آل علی بن ابی طالب (ع)، در برابر حکومتش هراسان شد.[۲]

منصور با این مشکلات سه‌گانه چگونه روبه‌رو شد؟

آشکار است که خلیفه بی‌باکی، بلندهمتی، نیرنگ و زیرکی را به هم آمیخت و تصمیم گرفت دشمنانش را به وسیله همدیگر نابود کند، تا عرصه سیاسی برای او باز شود. عبدالله بن علی تصویری ویژه از مشکل حکومتی داشت. وی علاوه بر اینکه به خلافت چشم داشت، از برادر زادگانش، ابوالعباس و منصور، به علت تمایل شدید آنان به ایرانی‌ها، ناراحت بود.

ترس منصور از چشم‌داشت‌های عمویش به حق بود. عمویش در دوران ابوالعباس در رأس سپاهی بزرگ از عرب به جنگ رومی‌ها رفت؛ در دلوک از نواحی حلب، از مرگ تفاح و بیعت با منصور آگاه شد و از رفتن به جنگ خودداری کرده به حران- جایی که اساس جنگش را در آن جمع کرده بود- رفت و نامزدی خودش را برای خلافت اعلان کرد. سپاه با او بیعت کرد و از همان جا برای حمله به سوی جزیره رفت[۳].

بدین‌گونه عبدالله سپاهی را که برای جنگ با رومی‌ها تجهیز شده بود، برای رسیدن به چشم‌داشت خود درباره خلافت، به خدمت گرفت. وی ادعا می‌کرد زمانی که ابوالعباس او را به جنگ مروان دوم فرستاد، وی را ولی عهد خود قرار داد[۴]. اقدام حکیمانه منصور در مقابل این خطر نشان می‌دهد وی در مسائل اساسی، پیرو احساسات نبود. او با وجود کینه‌ای که از ابومسلم داشت، او را به جنگ عبدالله فرستاد و با این کار، مهارت سیاسی خویش را برای سرکوب دشمنانش به وسیله یکدیگر نشان داد. علاوه بر آن، وی آرزو داشت خراسانیان موجود در سپاه عمویش را از طریق حاکم خراسان - که آمادگی‌اش را برای برخورد با این شورش اعلام کرده بود- جذب کند[۵].

ابومسلم در جنگی که میان وی و عبدالله در نزدیکی نصیبین در منطقه جزیره صورت گرفت، با زیرکی سیاسی و نظامی بر او چیره شد[۶]. عبدالله پس از شکست به بصره فرار کرد و به برادرش، سلیمان بن علی، پناهنده و نزد او مخفی شد تا اینکه منصور از آن آگاه شد؛ او را خواست و برای جلب اعتمادش امان داد. هنگامی که نزد منصور آمد، او را دستگیر و زندانی کرد (۱۳۹ ق/۷۵۷ م). وی همچنان در زندان بود تا اینکه منصور او را در سال ۱۴۷ ق. / ۷۶۱ م. کشت[۷].[۸]

رابطه با علویان

قیام محمد نفس زکیه

علویان از زمان کشته شدن امام حسین (ع) در کربلا، حق خود را در مسأله خلافت فراموش نکردند و در همه ادوار زندگی خویش برای رسیدن به حق خود، می‌کوشیدند و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نبودند. فرصت‌های مناسب را مغتنم می‌شمردند و به هنگام ضعف، آرام می‌شدند. با آغاز دعوت عباسی، برخی از شیعیان به آن پیوستند، به این گمان که آنان علوی هستند، در حالی که برخی دیگر با اینکه اندیشه انقلاب در برابر امویان را تأیید می‌کردند، بی‌طرفی اختیار کرده، کارها را رها نمودند تا در مجراهای طبیعی خود پیش برود.

رابطه عباسیان و علویان در هنگام دعوت عباسی حسنه بود. هنگامی که انقلاب با انتقال خلافت به آل عباس پایان یافت، علویان، به ویژه شاخه حسنی به این باور رسیدند که عباسیان آنان را فریب داده‌اند و خلافتی را که حق آنان است به خود اختصاص داده‌اند. برای آنان آسان نبود که همه سختی‌ها را در زمان امویان تحمل کنند تا بعد از دعوت - که به نام ایشان بود- حق‌شان غصب شود؛ از این‌رو آنان را دشمن شمردند.

از سوی دیگر، عباسیان در آغاز زندگی سیاسی خود کوشیدند با علویان همکاری کنند تا حکومت نوپای ایشان فرصتی برای تثبیت گام‌های خود داشته باشد. سپس دو گروه، اندک اندک از هم دور شدند، به ویژه هنگامی که سفاح در خطبه خود در کوفه اعلان کرد که خلافت، عباسی است و عباسی باقی خواهد ماند و هیچ کس در آن حقی ندارد که منظور او[۹] از هیچ کس، علویان بودند. اما با این همه روابط میان آنها آرام و مسالمت‌آمیز بود تا اینکه در دوران منصور تغییر یافته بحرانی شد و آنگاه به درگیری انجامید؛ زیرا خلیفه احساس کرد مخالفت علوی به دشمنی سختی تبدیل شده است. وی همه کسانی را که ممکن بود بر حکومتش شورش کنند، تهدید می‌کرد.

نخستین کسان از علویان که در برابر حکومت عباسی قیام کردند، محمد بن عبدالله بن حسن، معروف به «نفس زکیه» و برادرش، ابراهیم از شاخه حسنی بودند؛ در حالی که امام جعفر صادق (ع) از شاخه حسینی، بی‌طرفی اختیار کرد و پیروانش را قانع نمود که اوضاع برای ایجاد خلافت علوی مناسب نیست[۱۰].

محمد همه را به خودش دعوت می‌کرد و پیش از دست‌یابی عباسیان به حکومت، به خلافت چشم دوخته بود و پیروان او در حجاز، عراق و خراسان برای او دعوت می‌کردند و برای روز موعود آماده می‌شدند؛ اما وی در ارزیابی‌هایش اشتباه کرد. او پنداشت دعوتی که در خراسان انتشار یافته است و شعار آن «رضا من آل البیت» است، چیزی جز دعوت علویان نیست و او هم نامزد ایشان برای خلافت است[۱۱]. از این رو هنگامی که عباسیان به خلافت رسیدند، از بیعت با خلیفه سفاح خودداری کرد و کوشید تا بر ضد او قیام کند؛ ولی پدرش با این دلیل که خلیفه بر او برتری دارد، مانع او شد[۱۲].

هنگامی که منصور به خلافت رسید، محمد و برادرش ابراهیم، از بیعت با او خودداری کردند و در حجاز مخفی شدند[۱۳]. این کار منصور را نگران و خواب را بر او حرام کرده به طور جدی به جستجوی آنان پرداخت تا محل اختفای آنها را کشف کرد. محمد نفس زکیه در آن زمان اعتقاد داشت که شرایط قیام او، فراهم شده است که شاید مهم‌ترین دلایل آنها عبارت باشد از:

  1. در تنگنا قرارگرفتن او توسط عباسیان؛
  2. منصور به شدت، خانواده محمد را تحت فشار گذاشت تا او و برادرش را تسلیم کنند؛
  3. نامه‌ها و تأییدیه‌هایی از امیران مناطق و فرماندهان بزرگ منصور دریافت کرد که او را به قیام تشویق می‌کردند[۱۴]؛
  4. اعتراف بسیاری از مردم، به ویژه حجازی‌ها به امامت او؛
  5. اصرار یارانش برای قیام او، به ویژه که انتظار طولانی آنها را خسته کرده بود؛
  6. تأیید پدرش برای قیام او؛
  7. فتوای امام مالک به جواز بیعت با او و نقض بیعت با منصور؛
  8. اعتقاد وی مبنی بر اینکه او از منصور نیرومندتر است[۱۵].

از این رو وی دعوتش را در مدینه در آغاز رجب ۱۴۵ ق. /آب ۷۶۲ م. اعلان کرد و امیرالمؤمنین لقب گرفت[۱۶]. در همان حال برادرش ابراهیم به بصره رفت تا پرچم قیام را در آنجا برافرازد[۱۷] و یاران علویان هم لباس سفید پوشیدند. منصور از آنچه وحشت داشت، پدیدار شد و دانست که مدینه پایگاه محمد نفس زکیه است؛ از این رو منصور برای جلوگیری از گسترش دعوت او، تلاشش را در حجاز متمرکز کرد، نخست به تدابیر سیاسی روی آورد و از او خواست اختلافات میان خود را با مسالمت حل و فصل کنند و به این منظور نامه‌نگاری به او را آغاز کرد[۱۸]. همزمان برای قطع کمک و بازداشتن مردم از پذیرش دعوت او، تدابیر لازم را برای جداسازی حجاز از دیگر شهرهای بزرگ اتخاذ کرد. پس از آن به کوفه - که مهد شیعیان بود- رفت و آنجا را در اختیار گرفت[۱۹] و موفق شد خراسانی‌ها را از پشتیبانی او باز دارد[۲۰].

با جدایی نظامی، گام سرنوشت‌سازی برای پیروزی بر حرکت او برداشته شد. به زودی محمد نفس زکیه به عللی خود را با مشکلات بسیاری مواجه دید که مهم‌ترین آنها عبارتند از:

  1. خودداری اهالی مدینه از همکاری با او[۲۱]؛
  2. خطا در زمان‌بندی قیام خود: قرار بود در یک زمان مشخص محمد در مدینه و برادرش ابراهیم در بصره قیام کنند؛ اما برادرش در آن روز، شدیداً مریض شد و قیام نکرد و محمد هم به علت فشارهای شدید، یک روز زودتر خروج کرد؛ از این رو مسأله هماهنگی را که لازمه پیروزی است، از دست دادند و به منصور فرصتی طلایی دادند تا از آن استفاده کرده هر دو برادر را جداگانه سرکوب کند.
  3. تردید در مقابله با دشمن خود: سرانجام پیش از ظهر دوازدهم رمضان، جنگی سرنوشت‌ساز رخ داد که به پیروزی سپاه عباسی منجر شد و محمد نفس زکیه عصر روز دوم جنگ، یعنی چهاردهم همان ماه کشته شد. عیسی بن موسی، فرمانده سپاه عباسی، کار را به عهده گرفت؛ شهر مدینه را امن و همه دارایی‌های فرزندان حسن بن علی (ع) را مصادره کرد[۲۲].

بدین‌گونه نخستین قیام علوی در دوره خلافت عباسی پایان یافت و برای منصور، تنها مشکل پیروزی بر حرکت ابراهیم در بصره باقی ماند.[۲۳]

قیام ابراهیم بن عبدالله

ابراهیم بن عبدالله بعد از ترک حجاز، در بصره مستقر شد و در آنجا زمینه‌ای مساعد برای رشد و انتشار اندیشه‌های همسو با علویان یافت. زیدیه و معتزله به زیر پرچم او در آمدند و مستضعفان و طبقات فقیر و محروم جامعه، به امید رهایی از رنجی که می‌بردند، پیرامونش جمع شدند. امویان و عثمانی‌ها از او پشتیبانی کردند؛ زیرا وی پیوند خویشی با عثمان بن عفان داشت [[[همسر]] وی نبیره عثمان بود]. همچنین فقهای بصره از او پشتیبانی کردند[۲۴].

وی به واسطه همین عوامل به سادگی بر بصره چیره شد و اهواز، فارس و مدائن را مطیع خود کرد[۲۵]؛ اما منصور بر کوفه - که برای رهایی از حکومت عباسی اقدام کرده بود۔ به شدت حاکمیت یافت تا ابراهیم را از یاری کوفیان محروم کند[۲۶]. با توسعه حرکت ابراهیم، هیأت‌هایی برای بیعت با او به بصره آمدند. در نتیجه نیرویش تقویت شد و احساس کرد فرصت درگیری با خلیفه ایجاد شده است. او با دریافت خبر قتل برادرش، همگان را به خلافت خویش دعوت کرده «امیرالمؤمنین» نام گرفت و پیروانش با او بیعت کردند[۲۷].

بی‌تردید این قیام از شدیدترین حرکت‌های دوران منصور بود؛ زیرا تسلط ابراهیم بر مناطق وسیع و ثروتمند، اثر منفی بر توان حکومت عباسی گذاشت؛ خلیفه ترسید و کوشید از کوفه فرار کرده، در ری به فرزندش مهدی ملحق شود، همچنین فرستاده‌ای تلاش می‌کرد میان آن دو صلح برقرار شود[۲۸].

سرانجام در باخمرا از روستاهای نزدیک کوفه در ذی‌القعده ۱۴۵ ق. /کانون دوم ۷۶۳ م. میان آن دو جنگ در گرفت و نزدیک بود سپاه عباسی به فرماندهی عیسی بن موسی شکست بخورد و پیروزی سریعی نصیب علویان شود؛ اما ناگهان با اصابت تیری به گردن ابراهیم و مرگ وی، نتیجه جنگ عوض شد؛ سپاه ابراهیم مضطرب گردید و سپاهیان عباسی با هجوم شدیدی پیروزی را نصیب خود کردند[۲۹].[۳۰]

اوضاع در مغرب

عبدالرحمان بن حبیب، از رهبران برجسته عرب، در سایه هرج و مرجی که جهان اسلام به هنگام درگیری برای کسب قدرت میان امویان و عباسیان به آن دچار بود، قدرت را در افریقیه (مغرب نزدیک) در دست گرفت و در پی ایجاد حکومتی مستقل، وارد قَیروان شد[۳۱]. چنین برمی‌آید که عبدالرحمان شایسته حکومت نبود. از خلال اقدامات سیاسی او آشکار شد که وی فاقد سیاست حکمرانی است. او قربانی طمع و خودخواهی خویش شد و در سال ۱۳۷ ق. /۷۵۴ م. در هرج و مرجی برای کسب قدرت کشته شد[۳۲].

در این هنگام، خوارج در عرصه حیات سیاسی در افریقیه ظاهر شده کوشیدند در فرصتی مناسب آنجا را تصاحب کنند. آنان برخی از قبایل بربر را[۳۳] که از نظرهای آنان متأثر بودند، جذب و حکومتی در آنجا تأسیس کردند. مغرب در آن زمان شاهد ظهور دو حکومت، با مرام خارجی بود که به وسیله رهبران عرب در میان بربرها ایجاد شد و استقلالی نسبتاً کامل داشتند.

نخستین آنها حکومت بنی‌مدرار یا بنی و اصول صفریه در سِجِلْماسَه[۳۴] با مذهب صفریه بود. این حکومت در سال ۱۴۰ ق. /۷۵۷ م. در جنوب مغرب دور در منطقه‌ای شبه صحرایی، شامل دشت‌ها و جلگه‌های واقع در جنوب کوه‌های اطلس و در نزدیکی صحرا از ناحیه شمالی به وجود آمد. این حکومت از برجسته‌ترین حکومت‌های مستقل خوارج به حساب می‌آید که در دوران منصور تأسیس شد و ۱۴۰ سال ادامه یافت. حکومت مذکور به ثروتمندی و داشتن موقعیت تجاری مهم، مشهور بود و بازاری بزرگ برای مبادله کالاهای رسیده به آنجا از جنوب و غرب داشت. این کالاها به دریای مدیترانه منتقل یا از آنجا به مرکز افریقا فرستاده می‌شد.

اما حکومت دوم، اباضی مذهب و منسوب به عبدالله بن اباض مری بود که در سال ۱۴۴ ق. /۷۶۱ م. در مغرب میانه ایجاد شد. بنیان‌گذار آن عبدالرحمان بن رستم ایرانی، معروف به امام بود. پایتخت این حکومت شهر «تاهَرْت» بود که عبدالرحمان آن را در سال ۱۵۰ ق. /۷۶۳ م. بنیان نهاد. جانشینان او بیش از ۱۳۰ سال در آنجا حکومت کردند. اینان متعصب‌ترین گروه خوارج بودند و جامعه‌ای بر اساس برابری کامل میان مردم و زندگی پاک اخلاقی ایجاد کرده بودند؛ از این رو بربرها مذهب خوارج را با اوضاع اجتماعی - سیاسی خود همخوان دانسته آن را نمادی برای مخالفت ملی خود برگزیدند.

میان دو گروه خارجی صفریه و اباضیه به علت تفاوت در اندیشه‌های دینی، اختلاف به وجود آمد. در افریقیه زیر پرچم خوارج، قدرت از گروهی به گروه دیگر می‌رسید؛ این مسأله اهالی آنجا را واداشت تا از خلافت عباسی کمک بخواهند. منصور در مقابل این حرکت‌های مخالف، ساکت ننشست و برای گسترش سلطه حکومتش در آنجا، به حملات نظامی به مغرب اقدام کرد. یزید بن حاتم بن قبیصه، در یکی از این حملات برخوارج اباضیه در سال ۱۵۵ ق. / ۷۷۲ م. پیروز شد. بعد از اینکه سپاه عباسی قَیْروان را بازپس گرفت، اهالی قیروان در سایه حکومت عباسی، مدت زمان طولانی از نعمت آرامش و ثبات برخوردار بودند. بدین‌گونه منصور توانست استان افریقیه را بازپس گیرد؛ اما نفوذ او از داخل مغرب تجاوز نکرد.[۳۵]

احیای حکومت اموی در اندلس

استان اندلس بیشترین تأثیر را از انتقال خلافت اموی به عباسی پذیرفت. این منطقه به هرج و مرج درگیری‌های حزبی و منطقه‌ای در فاصله نبود قدرت مرکزی در سال‌های ۱۲۴ - ۱۳۸ ق. /۷۵۶ م. دچار بود و جنگ‌های داخلی میان قیسی‌ها و یمنی‌ها صورت گرفت که مُضری‌ها در شقنده - واقع در مقابل قُرطُبه - در سال ۱۳۰ ق. /۷۴۸م. یمنی‌ها را شکست دادند[۳۶].

در این اوضاع و احوال حکومت اموی در سال ۱۳۲ ق. / ۷۵۰ م. به دست عباسیان سقوط کرد. استانداران عباسی، امویان را تعقیب کرده، می‌کشتند؛ اما امیر اموی، عبدالرحمان بن معاویة بن هشام بن عبدالملک بن مروان اموی، از دست ایشان گریخت و آهنگ مغرب کرد. عبدالرحمان را بلند پرواز وصف کرده‌اند؛ او تصمیم گرفت حکومتی را در مغرب تأسیس کند؛ اما با مخالفت استاندار افریقیه، عبدالرحمان بن حبیب فهری، روبه‌رو شد؛ از این‌رو به اندلس که اوضاع ناآرامی داشت، رفت و در آن منطقه، بیش از مغرب فرصت و مجال یافت. خادم او بدر - که برای بررسی موضع به آنجا اعزام شده بود - گروه‌هایی را در میان یمنی‌ها برای پایگاهی اموی ایجاد کرد. یمنی‌ها که با اعضای مروانی‌ها ارتباط داشتند، برای آزادی از فشارهای سنگین قیسی‌ها و خون‌خواهی کشته‌های خود در واقعه شقنده، ورود امیر اموی را گرامی داشتند.

یاران امیر اموی اطلاعاتی به دست می‌آوردند که آنان را به دعوت از او تشویق می‌کرد. وی از تنگه در ربیع‌الثانی ۱۳۸ ق. /ایلول ۷۵۵ م. عبور کرد و در دژ طرشه مهمان ابوعثمان شد[۳۷]. یوسف بن عبدالرحمان فهری در آن زمان حاکم اندلس بود؛ اما قدرت واقعی در دست رهبر قیسی، صمیل بن حاتم بن شمر بن ذی‌الجوشن، بود. هر دو رهبر خطر آمدن امیر اموی را بر اوضاع خویش دریافتند، به ویژه که او اعتماد گروه بسیاری از جامعه اندلس را به دست آورد؛ از این رو آن دو به مقابله با وی تصمیم گرفتند تا وی را مجبور به بازگشت و یا اطاعت از خود کنند.

اما از سوی دیگر، عبدالرحمان برای ایستادگی در مقابل آن دو آماده شد؛ از این رو دژ طرشه را به سمت ارشُذونَه - که تأیید خود را از او اعلان کرده بودند - ترک کرد[۳۸]. سپس وارد اشبیلیه شد و اهالی آنجا با او بیعت کردند[۳۹] و آن گروه‌های نظامی که از دِمَشق، حِمْص و اردن آمده بودند، به او پیوستند. او بعد از آن، اشبیلیه را به سمت قُرطُبه ترک کرد و در مساره در ذی‌حجه ۱۳۸ ق. /ایار ۷۵۶ م. به نیروهای صَمیل و فِهری برخورد کرده، بر آنان پیروز شد. آنگاه وارد قرطبه شد و در مسجد بزرگ آنجا با مردم نماز جمعه خواند و در خطبه‌ای ایجاد حکومت جدیدش را اعلان کرد؛ صَمیل و فِهری هم ناگزیر به گریز شدند[۴۰].

بدین‌گونه این امیر متواری از نو حکومت خلافت اموی را که در شرق سقوط کرده بود، احیا و حکومتی مستقل در اندلس ایجاد کرد که این نخستین استانی بود که از حکومت عباسی جدا شد. عبدالرحمان داخل[۴۱] در آغاز حکومتش دو مشکل داشت: نخست، حرکت‌هایی که از سوی صَمیل و فِهری برای بازگشت به قدرت صورت گرفت، که وی آن دو را سرکوب کرد و کشت[۴۲]. دوم، تلاش‌های خلافت عباسی برای غلبه بر حکومت نوپای او و بازگرداندن سیطره خود بر اندلس بود. این تلاش‌ها به دلیل ناخرسندی دستگاه خلافت عباسی از جدا شدن بخشی از حکومت اسلامی توسط امویان بود.

منصور از اوضاع ناآرامی که عبدالرحمان داخل پیوسته از آن رنج می‌برد، بهره برد و پنهانی با علاء بن مغیث جذامی از رهبران عرب مرتبط شد و او را به رهایی از دشمنش تشویق کرد، همچنین به او وعده امارت بر آن سرزمین داد و پرچم حکومت عباسی را برای او فرستاد و او را حاکم اندلس کرد[۴۳].

علاء پنهانی مردم را به اطاعت از منصور دعوت می‌کرد. او در سال ۱۴۶ ق. /۷۶۳ م. از دگرگونی حرکت احزاب سیاسی، با محور قرار دادن یمنی‌ها - که ناراحتی آنها را از حکومت «داخل» آشکار نمودند - بهره برد. داخل پس از به قدرت رسیدن، یمنی‌ها را از دست‌یابی به قدرتی که انتظارش را می‌کشیدند، ناامید کرد. یمنی‌ها پیشتر او را در درگیری با مضری‌ها یاری کرده بودند. عبدالرحمان نپذیرفت که آلت دست ایشان باشد و جانب قیسی‌ها را گرفت تا خشم آنان را فرونشاند و انگیزه ایشان را در پیوستن به حرکت علاء خنثی کند، همچنین فِهری‌های حزب قیسی به علت دشمنی پایدار میان آن دو به این حرکت پیوستند. علاء بعد از یک سال ارتباط و آمادگی، در سال ۱۴۷ ق. /۷۶۴م. بر نظام اموی شورش کرد و شعار عباسیان را برافراشت؛ اما امیر اموی بر شورش او غلبه کرد و او را همراه عده‌ای از مردانش کشت و سر ایشان را برای منصور فرستاد[۴۴] تا دریابد که در برابر امیری نیرومند قرار دارد که چه بسا از او زیرک‌تر و لجبازتر است. شکست این تلاش موجب شد منصور از بازپس گرفتن اندلس چشم‌پوشی کند[۴۵].

منصور با وجود دشمنی خویش با عبدالرحمان وی را ستود و او را «باز قریش» نامید[۴۶].[۴۷]

اوضاع خارجی در دوران منصور

رابطه با رومی‌ها

جنگ‌های میان مسلمانان و رومی‌ها در دوران منصور، با آتش بس همراه بود؛ زیرا از درگیری‌های محدود مرزی فراتر نمی‌رفت. این مسأله به توجه عباسیان در استحکام بخشیدن مراکز داخلی خودشان بر می‌گردد. در مقابل، امپراتور روم، کنستانتین پنجم، از سویی برای جنگ در بلغار آماده می‌شد و از سوی دیگر با مشکل شمایل پرستان روبه‌رو بود. در برابر این واقعیت، خلیفه عباسی با بهره‌برداری از آرامش نسبی ایجاد شده، به نوسازی دژها و مرزهای خراب شده، چشم دوخته بود. روشن است که منصور در مقابل حکومت روم، از سیاستی پیروی کرد که با اوضاع تهاجمی خاصی که امپراتور روم در پی آن بود، هماهنگ باشد و آن، تلاش برای متوقف کردن هجوم از طریق سنگربندی مجدد مرزها، ترمیم خرابی‌های آن و بازسازی ویرانه‌ها، همچنین سازمان‌دهی وسایل دفاع از آنها بود. شایان ذکر است که مناطق مرزی به دو قسمت تقسیم می‌شد:

  1. منطقه مرزی جزیره‌ای که مخصوص دفاع از جزیره، یعنی شمال عراق بود و مهم‌ترین دژهای آن عبارت بودند از: ملطیه، مَصِّیْصَه و مرعش؛
  2. منطقه مرزی شام که در غرب مرزهای جزیره واقع بود و مخصوص دفاع از سرزمین شام بود. مهم‌ترین دژهای آن عبارت بودند از: طرطوس، ازنه و عین زَربه. منصور این مناطق را سنگربندی و اداره مستقلی را مسئول آن کرد؛ هزاران جنگ‌جو و مرزبان (مرابط) را در آنجا بسیج نمود؛ به آنها اقطاع‌ها و سرزمین‌های کشاورزی بخشید؛ خانه و اصطبل برای آنان ساخت؛ برای ایشان مقرری تعیین کرد و سازمان نظامی ویژه‌ای را در آنجا وضع کرد و به اجرا گذاشت.

منطقه مرزهای شام این امتیاز را داشت که می‌شد در یک زمان از آنجا دست به حملات زمینی و دریایی زد[۴۸]، بنابراین ناوگان‌های مصر و شام نقش مشترک مهمی در منطقه بر عهده گرفتند. با این سازمان‌دهی مرزی، منصور، مانع چشم‌داشت‌های رومی‌ها شد.

مناطق مرزی در دوران او شاهد درگیری‌های نامنظمی از سوی طرفین بود و متأثر از اوضاع داخلی دو کشور، گاهی فعال و گاهی ساکت بود. در سال ۱۳۳ ق. / ۷۵۰ م. ملطیه مورد تهاجم بی‌رحمانه رومی‌ها به فرماندهی امپراتور قرار گرفت. وی وارد شهر شده، اهالی آن را شکست داد و حصار آن را خراب کرد[۴۹]. از آنجا که این شهر دارای اهمیت راهبردی بود، خلیفه آن را باز پس گرفت؛ ترمیم و از نیروهای جنگنده آکنده کرد[۵۰]. همچنین قَلَوذِیه را تعمیر و از مرزبانان انباشته نمود؛ مصِّیصه را ساخت و مرعش را ترمیم کرد[۵۱].

رومی‌ها حملاتی متعدد را در زمان‌های دور و نزدیک در مناطق مرزی انجام دادند و مسلمانان با حملات تابستانی پاسخ آنها را دادند که این حملات در دوران منصور نیز ادامه داشت. در آخرین حمله تابستانی در سال ۱۵۸ ق. /۷۷۵ م. مسلمانان به فرماندهی معیوف بن یحیی با سپاه روم در منطقه واقع میان حدث و رودخانه جیهان درگیر شدند[۵۲].[۵۳]

ساختن شهر بغداد

ساختن شهر بغداد از مهم‌ترین کارهای منصور بود، که تأثیر آن در آینده خلافت عباسی باقی ماند. واقعیت این است که تاریخ این شهر به عنوان یکی از پایتخت‌های اسلامی، با ایجاد خلافت عباسی و سقوط آن دوش به دوش بوده است. عباسیان پیش از آن به مدت سیزده سال، یعنی از زمان به حکومت رسیدن خود بدون پایتخت بودند تا اینکه بغداد را بنا نهادند.

منصور خطرهایی که حکومت نوپایش را تهدید می‌کرد و هدفش نابودی حکومت خاندان عباسی بود، درک کرد؛ از این‌رو به جستجوی مکانی مناسب برای پایتخت جدیدش پرداخت تا نمادی از توانایی خاندانش باشد. بدین منظور محلی را در نقطه تلاقی دو رودخانه صراة و دجله انتخاب کرد، به گونه‌ای که بغداد به مثابه دروازه تاریخی شهرهای شرق شد. منصور در ساختن این شهر انگیزه‌های سیاسی، نظامی، اقتصادی و آب و هوایی داشت: از جنبه انگیزه سیاسی؛ عباسیان نمی‌توانستند دِمَشق را پایتخت خود قرار دهند؛ زیرا آنجا آشیانه صدق و صفای بنی‌امیه بود. این شهر افزون بر سرشت و موقعیتی عربی از سرزمین فارس که مرکز قیام عباسیان بود، فاصله زیادی داشت. آنان برای انتقال پایتخت خود به شرق منافع ویژه داشتند. به این ترتیب، عباسیان در دو شهر بزرگ کوفه و بصره هم مستقر نشدند، در شهری که از آغاز فتوحات اسلامی در عراق موجود بودند. روشن است که این کار بی‌دلیل نبود. کوفی‌ها تمایل به شورش داشتند و تشیع علی بن ابی طالب (ع) و فرزندان او بر ایشان غالب بود، بصره نیز به علت جایگاه دورش در جنوب، برای پایتختی حکومت مناسب نبود.

اما بغداد شهری نوبنیاد و خالص برای عباسیان بود و در نزدیکی سرزمین فارس قرار داشت. بنای این شهر موافق با خواسته عباسیان برای حفظ قدرت، رهایی از علویان و انتقال به مرحله حکومت عباسی صرف بود[۵۴]، همچنین تکیه به سیاستی بود که هدفش ایجاد هم‌پیمانی‌هایی جدید در جامعه برای پیوند عناصر قومی با فرهنگ‌های متفاوت بود. این در زمانی بود که جامعه اسلامی در حال گذار از مرحله تحول از نظام قبایلی به نظام یک‌جا نشینی بود و رو به سوی جامعه‌ای منسجم داشت که همه شرایط سیاسی و اجتماعی به فراوانی در آن وجود داشت[۵۵].

اما از جنبه انگیزه نظامی؛ مرکزیت داشتن دِمَشق دور دست و در سمت غرب، برای حکومتی که سرزمین‌های آن از دریای مدیترانه تا رود سند ادامه داشت، مناسب نبود. عباسیان نمی‌توانستند پایتخت حکومت خود را در آن سوی جبال فارس قرار دهند؛ زیرا از دیگر شهرهای بزرگ دور می‌شد. افزون بر این، منطقه عراق حلقه اتصال شرق و غرب بود و میان دو عنصر اساسی را که جماعت اسلامی از آن دو تشکیل شده بود، پیوند می‌داد[۵۶].

بغداد موقعیت نظامی استواری داشت که موجب برتری آن بر دیگر شهرها می‌شد؛ زیرا دسترسی به آن جز از طریق پل‌ها ممکن نبود و با ویرانی آنها شهر از تصرف دشمن ایمن بود؛ رودخانه‌های دجله و فرات حصار و خندقی طبیعی به وجود می‌آوردند. همچنین بغداد از مناطق مرزی روم دور بود و این موجب امنیت و مصون ماندن آن از حملات رومی‌ها می‌شد[۵۷]. کارکرد نظامی شهرهای اسلامی هم در این زمان تغییر کرد، به طوری که تا پیش از آن، شهرها حالت اردوشهر داشت و حمله‌های نظامی برای فتوحات از آنها صورت می‌گرفت. سپس، اردوگاه‌هایی برای لشکریان در خارج از شهر ایجاد شد که دفاع از آنها آسان‌تر از دفاع از اردو شهرها بود.

نمادهای نظامی در نحوه ساختن بغداد و شیوه سنگربندی آن نمایان است. این شهر با دو حصار و خندق‌هایی احاطه شده بود که خندق بیرونی آن را در برگرفته بود. عرض این خندق شش متر بود که با هدف احاطه بر شهر، آب را از همه سو در آن روان می‌کردند؛ به گونه‌ای که شهر مانند جزیره‌ای می‌شد. چهار دروازه شهر با دالان‌هایی بزرگ که از دروازه‌های بیرونی منحرف می‌شد، مجهز شده بود و با این شیوه مهندسی شهر توانایی دفاعی به دست آورده بود. هنگامی که دشمنان تلاش می‌کردند به شهر وارد شوند، ناچار می‌شدند برای ورود به سمت چپ منحرف شوند تا به ورودی دوم برسند و این مسأله باعث می‌شد که سمت راست آنان آشکار شود و در معرض تیرهایی قرار بگیرند که به سوی آنها پرتاپ می‌شد[۵۸]. افزون بر آن، توانایی‌های مأموریت نظامی، متأثر از حجم شهر بود و در پی آن ایجاد توازن میان مساحت شهر و شمار مدافعان آن لازم بود و این مسأله ساختن شهر بغداد را به شکل دایره توجیه می‌کند؛ زیرا مساحت این شکل از مساحت مربع در یک سرزمین برابر کمتر است[۵۹]، همچنین وجود مرکزی در شهر که با همه اجزای دایره مساوی باشد، بیانگر توجه منصور به برابری میان مأمورانش بود که افزون بر این، همه بخش‌های شهر را در معرض خورشید و جریان هوا قرار می‌داد[۶۰].

از جنبه انگیزه‌های اقتصادی؛ عباسیان در مکه یا مدینه مستقر نشدند؛ زیرا حجاز سرزمینی فقیر بود که با جایگاه حکومت اسلامی پهناور و رو به گسترش و شکوفایی تناسبی نداشت، [همچنین منطقه شام در مقایسه با بهره‌مندی عراق از منابع طبیعی و شکوفایی تجاری بی‌ارزش بود]. بغداد این ویژگی را داشت که در دره رافدین، کنار غربی رود دجله، در بلندترین مکان رودخانه دجله با رود صَراة برخورد می‌کرد و این به معنای اتصال سرزمین شام و فارس بود؛ همچنین به عنوان یک مرکز تجاری با اهمیت، مطرح بود؛ زیرا در مسیر راه‌ها و گذرگاه‌های آبی، خشکی و دریایی واقع بود که با بقیه بخش‌های حکومت ارتباط داشت؛ به گونه‌ای که خواربار از شام، جزیره، مصر، هند، سند، بصره، واسط، ارمنستان و آذربایجان از طریق دجله و فرات و شاخه‌های آن دو، جابه‌جا می‌شد و در آنجا راه‌های امرار معاش؛ فراوان و هوای نیکو و غذای مطلوب وجود داشت؛ همان‌گونه که منطقه به لحاظ کشاورزی، شکوفا و از کانال‌های آبیاری منظم و دقیق برخوردار بود.

از جنبه انگیزه‌های آب و هوایی؛ منصور پیشگامانی را فرستاد تا مکانی مناسب برای بنا نهادن پایتختش انتخاب کنند. آنان مکانی را در نزدیکی بارمّا در جنوب موصل برگزیدند. منصور با گروهی از مردانش به آنجا رفته، شبی را در آن مکان سپری کردند. صبحگاهان نظر وی را جویا شدند. او با وصف هوای نیکو و کیفیت غذای آنجا، توجه داشت که نیازمند همراهی با مردم است؛ از این رو مکان دیگری را که بر سر راهش به اینجا، از آن گذشته بود، در نظر گرفت و با مردانش به آنجا بازگشت و با ایشان یک شبانه روز را در آنجا سپری کرد. هوای تابستانی آنجا وی را شگفت زده کرد و آنجا را مکانی همخوان با اهدافش یافت[۶۱]. منصور دوست داشت نظر ساکنان آن منطقه را بداند. آنان را فراخواند و از ایشان پرسید: «این منطقه در موقع گرما، سرما با زندگی و... چگونه است؟» هر یک از آنان یافته‌های خویش را به او باز گفت. وی نظر دهقان صاحب کشتزاری را در آن منطقه جویا شد. وی این منطقه را بدان علت که در میان چهار ناحیه واقع شده بود و از مناطق همسایه به آنجا خواربار می‌آمد، برای اقامت مناسب دانست، همچنین منصور از طریق راهبان صومعه‌های موجود در آنجا نیز آگاه شد که آن ناحیه به طور کلی دارای آب و هوایی معتدل است[۶۲].

بغداد دارای امتیازات آب و هوایی بود که از آن جمله رطوبت اندک با وجود خشکی و حرارت بالای آن است. این مسأله آب و هوای آنجا را در میان شهرهای ساحلی منطقه متمایز می‌کرد، به گونه‌ای که حرارت معتدل آن دارای رطوبت بود.

در جای بغداد، قبل از اسلام کاخ ساسانی بود که در کنار آن رفت و آمد از روی دجله با قایق‌ها صورت می‌گرفت[۶۳]. همچنین روستاهای کوچک و پراکنده مسیحیان در کنار غربی رودخانه و در پیرامون آن، صومعه‌های مسیحیان نسطوری بود[۶۴]. به احتمال در آنجا محله‌ای بود که بازارهای موسمی در آن برگزار می‌شد و تاجران در آن جمع می‌شدند[۶۵]. در آنجا نقوش آشوری[۶۶] و پاره‌هایی از آجر که نام بخت النصر دوم بر آن منقوش بود، به دست آمد[۶۷].

بنابر نقل نویسندگان[۶۸]، منصور بغداد را در منطقه‌ای خالی از سکنه نساخت، بلکه منطقه بغداد، روستاهایی آباد داشت و این روستاها مسیحی نشین و اسامی آنها اصالتاً ساسانی بود که به تدریج در پایتخت عباسیان ادغام شدند و بغداد مهم‌ترین این روستاها بود. احتمالاً آنجا شامل شهر دایره شکلی می‌شد که منصور ساخت و بعداً هسته‌های پایتخت جدید عباسی شد، بلکه نام بغداد هم از آنها گرفته شده است[۶۹]. احتمالاً نام بغداد فارسی و برگرفته از بغ و داد به معنی هدیه خدا است. مورخان و جغرافی‌دانان عرب مشتقاتی را برای این نام ذکر کرده‌اند[۷۰].

منصور آنجا را به میمنت بهشت جاودان و یا شاید به علت نامیده شدن دره دجله به «وادی السلام»، «مدینة السلام» نامید[۷۱]و این، نامی رسمی بود که بر اسناد و سکه‌ها و اوزان ذکر می‌شد[۷۲]. منصور ساختن پایتخت را در سال ۱۴۵ ق/۷۶۲ م. آغاز کرد. وی هزاران کارگر را افزون بر صنعتگران، نجاران، آهنگران و گودبرداران متخصص از شهرهای مختلف استخدام کرد. عده‌ای از مهندسان به ساختن شهر نظارت داشتند[۷۳]. کار ساختن بغداد تقریباً چهار سال به طول کشید و در سال ۱۴۹ ق/۷۶۶ م. پایان یافت.

نقشه منصور برای ساختن شهر ابتکاری بود. وی شهر را به صورت دایره‌ای طراحی کرد که دو حصار پی در پی، آن را در بر می‌گرفت و این گرایش جدید در ساختن شهرهای اسلامی بود[۷۴]. آشکار است که وی از ساختار برخی شهرهای قدیم ایرانی، مثل همدان تأثیر پذیرفته بود. شهر بغداد به صورت دژی بزرگ ساخته شد که از سه عنصر معماری تشکیل شده بود: دژها، حصارهای بیرونی و منطقه مسکونی داخلی. کاخ خلیفه، مسجد جامع و کاخ‌های فرزندان و دیوان‌های حکومتی در وسط شهر و به هم چسبیده بود[۷۵]. هیچ سواره‌ای جز خلیفه اجازه ورود به بخش مرکزی شهر را نداشت. افرادی که قصد ورود به قصر را داشتند، در کنار ورودی‌های بخش مرکزی شهر پیاده شده و با پای پیاده به قصر می‌رفتند. مهدی فرزند منصور و داوود بن علی، عموی وی، که به او اجازه داده شده بود به علت بیماری‌اش، در نقاله‌ای حمل شود، از این حکم استثنا بودند[۷۶].

منصور پس از فراغت از ساختن بغداد، زمین‌هایی را در کنار دروازه‌های خارج شهریه خاندان عباسی و بزرگان حکومت خویش اقطاع داد و به سپاهیانش در اطراف شهر اجازه داد که خانه‌های‌شان را در آنجا بسازند[۷۷]. این کار از یک سو فشار به شهر را کاهش می‌داد و از سوی دیگر پاداش به خدمات آشکار آنان بود. اقطاع‌ها به سرعت آباد شده جمعیت آنها افزایش یافت و هر اقطاعی به نام مرد یا طایفه‌ای که در آنجا ساکن بود، نامیده شد. تأثیر ایرانی در نقشه شهر، آنگاه نمایان شد که خلیفه از مردم جدا شده، برای او منصبی رفیع قرار دادند که دسترسی به وی دشوار بود؛ همان‌گونه که بزرگی قصر و ایوان، شکوه پادشاهی را نشان می‌داد. افزون بر آن، اندیشه دایره‌ای ساختن و محصور کردن خانه‌های مسکونی مردم در منطقه‌ای جداگانه که بتوان شب‌ها آن را بست و دقیق از آن مراقبت کرد، اشاره به حاکمیت استبدادی متأثر از ایران دارد که با سادگی و بزرگواری اسلامی... در تضاد است[۷۸].

منصور در سال ۱۵۱ ق. /۷۶۸ م. شهر رصافه یا بغداد شرقی را برای فرزندش مهدی، در کنار شرقی دجله، روبه‌روی بخش غربی شهر بغداد ساخت که به نام «عسکر مهدی» معروف شد[۷۹]. علل راهبردی در ساختن این شهر نیز نمایان شده است؛ به گونه‌ای که مهدی سپاهش را در آنجا مستقر کرد تا افرادی که در خارج شهر منصور (بغداد) هستند، کمکی برای سرکوب نا آرامی‌های احتمالی در بغداد باشند[۸۰]. به نظر می‌رسد که خلیفه دریافت که با اقامت در بغداد هرگز در امنیت کامل نخواهد بود؛ از این‌رو رصافه را با حصار، میدان و باغ مجهز کرد، آب در آنجا جاری ساخت، دو شهر را با سه پل بر روی دجله به یکدیگر مرتبط نمود و به فرماندهان خود در آنجا اقطاع داد[۸۱]. رصافه به سرعت آباد شد تا جایی که وسعت آن به اندازه بغداد شد. ساختن شهر رصافه در سال ۱۵۹ ق. /۷۷۶ م. در دوران خلیفه مهدی پایان یافت.[۸۲]

ولایت‌عهدی - مرگ منصور

از رخدادهای اثرگذار در دوران منصور، خلع برادر زاده‌اش، عیسی بن موسی، از ولایت‌عهدی و گرفتن بیعت برای فرزندش، مهدی بود؛ با وجود اینکه موسی چندین بار حکومت او را نجات داد. به نظر می‌رسد که خلیفه در آغاز کارش در اندیشه خلع برادر زاده‌اش بود. طبری گوید: «وی عیسی بن موسی را به این قصد به جنگ علویان فرستاد که یا از ولی‌عهدی او، برای واگذاری خلافت به فرزندش مهدی، خلاص شود و یا از محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم رهایی یابد و برای او مهم نبود کدام یک از آنان حریفش را به قتل برساند[۸۳].

بزرگان حکومت منصور در دوران خلافت سفاح بر بیعت با عیسی بن موسی سوگند خورده بودند و برای آنان شکستن این بیعت آسان نبود؛ از این‌رو چاره‌ای جز وادار کردن عیسی بن موسی به عقب‌نشینی داوطلبانه و رها کردن ولایت‌عهدی وجود نداشت. از آنجایی که عیسی مایل به عقب‌نشینی نبود، منصور از ابزار تشویق و تهدید استفاده کرد و همین مسأله او را واداشت که خود را خلع و در سال ۱۴۷ ق/۷۶۴م. با مهدی بیعت کند[۸۴]. چنین قرار شد که مهدی ولی عهد اول و عیسی بن موسی ولی عهد دوم باشد.

منصور در بیعت مردم با مهدی کوشید و به او وصیتی کرد که بیانگر سیاست سنجیده او است و بر او فرض کرد این وصیت را در برابر مردم به کار گیرد. او را تشویق کرد با مردم مهربان باشد؛ به آسایش آنان توجه نماید؛ عدالت را در بین ایشان بگستراند؛ با اخلاق نیکو و شیوه حکومتی پسندیده، به خدا تقرب جوید؛ عالمان و دینداران را بزرگ بشمارد؛ برای کاستن از خراج، زمین را آباد کند؛ اسلام را بگستراند و برای تعالی کلمة الله، در راه او جهاد کند[۸۵].

منصور در شب شنبه، ششم ذی‌حجه ۱۵۸ ق. / تشرین اول ۷۷۵ م. مرد. وی که از سوء هاضمه رنج می‌برد، برای ادای فریضه حج رهسپار شد که در راه به دردهایی کشنده دچار شد. به «بئر میمون» - در فاصله شش روزه‌ای از مکه - نرسیده بود که سحرگاه در چادرش درگذشت[۸۶].[۸۷]

مواضع امام صادق (ع) در قبال دولت عباسی

در ادامه سیاستی که رهبران شیعه پس از کربلا به این سوی در پیش گرفتند، سیاست نخست امام صادق (ع) نیز یک سیاست فرهنگی و در جهت پرورش اصحابی بود که از نظر فقهی و روایی از بنیان‌گذاران تشیع جعفری به شمار آمده‌اند. اما تلاش‌های سیاسی امام (ع) در برابر قدرت حاکمه در آن وضعیت، به طور عمده، در محدوده نارضایی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا (ص) بود. از نظر امام صادق (ع) مقابله نظامی بر ضد حاکمیت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم - که مهم‌ترین آنها کار فرهنگی بود - جز شکست و نابودی نتیجه دیگر نداشت. برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی فراگیر با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قیامی بر ضد حاکمیت آغاز و دست‌یابی به پیروزی از آن ممکن باشد و گرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمی‌آورد، بلکه بیش از همه فرصت‌طلبان از آن بهره‌برداری می‌کردند، چنانکه در جریان حرکتی که زید بن علی و پس از آن یحیی بن زید در خراسان به آن دست زدند، بنی‌عباس بیشترین بهره را برده و در عمل، خود را به عنوان مصداق شعار «الرضا من آل محمد» تبلیغ کردند و همراه با این تلاش‌ها آن عده از طالبیان را که بنابر نقل برخی، به طرفداری از جانشینی ابوهاشم فرزند محمد بن حنفیه فعال بودند، به قتل رساندند.

نتیجه کار بعدها معلوم شد؛ زیرا فقه جعفری، بنیان‌گذار تشیع نیرومندی گشت که روز به روز اوج بیشتری گرفت؛ اما زیدیه و خوارج که در خط سیاست و برخورد مستقیم با حکومت و تصرف آن تلاش می‌کردند، طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کم‌کم موضع نسبتاً نیرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتیجه، بنی‌عباس به پیروزی سیاسی - نظامی رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را به دست گرفتند. این در حالی بود که کاندیدای بنی‌هاشم، نفس زکیه از فرزندان امام حسن (ع) بود که پس از این، از وی سخن خواهیم گفت. در اینجا از رابطه امام صادق (ع) با قیام بنی‌عباس بحث می‌کنیم: کار اصلی دعوت بنی‌عباس به دست دو نفر - ابوسلمه خلال که به عنوان وزیر آل محمد شهرت داشت[۸۸] و ابومسلم خراسانی- انجام شد. چنانکه در جای خود روشن شده، در ابتدا شعار اصلی نهضت دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در می‌یافتند این بود که قرار است شخصی از خاندان رسول خدا (ص) که طبعاً کسی جز از علویان نمی‌توانست باشد، باید به خلافت برسد. ولی ضعف سیاسی علویان و تلاش بی‌وقفه بنی‌عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. در عین حال تا آخرین روزها، در عراق، کلید کار در دست ابوسلمه خلال بود که در کوفه، سفاح و منصور را تحت نظر داشت تا آنکه به محض سقوط امویان از مردم برای سفاح بیعت گرفت. اما چندی بعد به اتهام دعوت برای علویان و تلاش برای خلافت آنان کشته شد. نوشته‌اند: ماجرا از این قرار بود که ابوسلمه نامه‌ای به امام صادق (ع) و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد که در صورت قبول آنها، از مردم برای ایشان بیعت بگیرد. امام صادق (ع) آگاه بود که چنین دعوتی پایه‌ای ندارد. حتی اگر پایه‌ای هم می‌داشت، امام وضعیت را برای رهبری یک امام شیعه مناسب نمی‌دید.

از نظر امام صادق (ع) دعوت ابوسلمه خلال نمی‌توانست جدی تلقی شود. از این‌رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده وی فرمود: «ابوسلمه، شیعه شخص دیگری است»[۸۹]. در نقل‌های دیگری آمده است که ابومسلم نیز در این باره نامه‌ای به امام صادق (ع) نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت: «ما أنت من رجالی و لا الزمان زمانی»[۹۰]. نه تو از داعیان من هستی و نه زمان، زمان من است. بیم آن می‌رود که مورخان در اینجا، به اشتباه نام ابومسلم را به جای نام ابوسلمه آورده باشند. ابومسلم به طور قطع از همان آغاز عامل عباسیان بود و حتی اگر چنین نامه‌ای نوشته باشد، به یقین، از روی حیله‌گری بوده است.

در هر صورت، عکس‌العمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنانکه اتخاذ همین مواضع را با عبدالله بن حسن درباره فرزندش محمد - نفس زکیه - نیز توصیه فرمود. وفاداری ابوسلمه به بنی‌عباس و تثبیت امامت در خاندان آنان، نشان از جدی نبودن دعوت او است. حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود اشخاصی چون ابومسلم و عباسیان عملی نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود. شاید قتل ابوسلمه و ابومسلم به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد. از برخورد خاصی میان سفاح و امام صادق (ع) یاد نشده است. بخش اخیر زندگی امام صادق (ع) با دوران حکومت منصور مصادف بود. امام صادق (ع) در میان بنی‌هاشم به عنوان یک شخصیت معنوی منحصر به فرد مطرح بود[۹۱]. او در زمان منصور با برخورداری از شهرت علمی مورد توجه بسیاری از فقیهان و محدثان اهل سنت قرار داشت. طبیعی بود که منصور با توجه به کینه شدیدی که به علویان داشت، آن حضرت را به شدت زیر نظر گرفت و اجازه زندگی آزاد به ایشان نمی‌داد. امام صادق (ع) نیز مانند پدرانشان اعتقاد خود را دایر بر اینکه امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کرده‌اند، پنهان نمی‌داشت و برخورد بعضی از اصحاب او در موضوع مفترض الطاعه بودن آن حضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شیعه به این امر است.

امام صادق (ع) در حدیثی فرمود: اسلام روی پنج اصل استوار است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره گوید: پرسیدم: کدام یک از اهمیت بیشتری دارد؟ فرمود: ولایت؛ زیرا ولایت کلید اصول دیگر است و والی کسی است که مردم را به این مطالب هدایت کند[۹۲]. در این روایت، ولایت به عنوان اصلی مطرح شده که اجرای دیگر اصول، در گرو وجود آن است. این روش برای منصور بسیار خطرناک بود. از این‌رو مترصد فرصتی بود تا با بهانه‌ای امام را به شهادت برساند. ابن‌عنبه می‌نویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت، ولی خدا او را حفظ کرد[۹۳].

فعالیت‌های امام بیشتر پنهانی انجام می‌گرفت و آن حضرت مکرر اصحاب خود را به کتمان و حفظ اسرار اهل بیت (ع) دستور می‌داد، چنانکه روایات زیادی در این زمینه از آن حضرت نقل شده است[۹۴]. به این جهت، چگونگی کار امام در تاریخ، به طور دقیق گزارش نشده است، اما همان‌گونه که پیش از این گفتیم، رهبری شیعه به طور مسلم دارای برنامه‌ها و فعالیت‌های پنهانی در جهت انسجام امامی مذهبان بود، چیزی که در دوره‌های بعد آثارش هویدا شد.

امام صادق (ع) معمولاً از رفت و آمد به دربار منصور - جز در مواردی سرباز می‌زد و به همین سبب از طرف منصور مورد اعتراض قرار می‌گرفت[۹۵]. چنانکه روزی به آن حضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمی‌رود؟ امام در جواب فرمود: ما کاری نکرده‌ایم که به جهت آن از تو بترسیم. از امر آخرت هم پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمی‌دانی که تو را دلداری بدهیم، پس پیش تو چه کار داریم؟[۹۶].

بدین‌گونه امام نارضایتی خود را از حکومت او ابراز می‌داشت، چنانکه با توصیه‌های سیاسی مانند: «ایاک و مجالسة الملوک»[۹۷]: بپرهیز از همنشینی پادشاهان، یاران خود را از همنشینی سلاطین برحذر می‌داشت. و می‌فرمود: کفاره همکاری با سلطان، نیکی به برادران است[۹۸]. آن حضرت عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند، از این کار بیم داده و می‌فرمود: فقیهان امنای پیامبرانند، اگر فقیهی را ببینید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد، او را متهم کنید[۹۹]. روزی منصور از آن حضرت پرسید: ای اباعبدالله! خدا پشه را برای چه آفریده است؟ فرمود: برای اینکه دماغ زورگویان را به خاک بمالد[۱۰۰].

در نقل دیگری آمده است که منصور به امام گفت: نسبت ما و شما به رسول خدا (ص) برابر است. حضرت فرمود: جایز است از دختران شما خواستگاری کند، اما از ما نمی‌تواند. این دلیل آن است که ما از او هستیم و او از ما[۱۰۱]. روایاتی که تحت عنوان: لا تحاکموا الی الطاغوت: طغیانگران را به داوری انتخاب نکنید، نشانه طرز برخورد امام صادق (ع) با قدرت حاکم است. آن حضرت در جواب سؤالی در این زمینه فرمود: هر کس داوری در امور خود اعم؛ از حق یا باطل را به آنان - حاکم یا قضات منصوب وی - واگذار کند، او طغیانگری را به داوری پذیرفته است[۱۰۲].

کسانی چنین تصور کرده‌اند که امام لزوماً باید در صدد تحریک مردم برای قیام بر ضد حاکمیت بر می‌آمد. باید گفت این باور و عقیده زیدیان بود که در عین داشتن قیام‌های سخت بر ضد حکومت عباسی، دارای پشتوانه فقهی و فرهنگی محکم و ریشه‌دار نبودند. مذهب امامیه بیشتر در پی تحکیم بنیادهای فکری خود بود و شاید همین امر سبب شد که مذهب شیعه با نام امام صادق (ع)، شهرت یافته، به عنوان مذهب جعفری شناخته شود[۱۰۳]. روش سیاسی که امام صادق (ع) پایه‌گذاری کرد و بعدها فقه سیاسی شیعه هم بر همان مبنا شکل گرفت، همین بود که در عین تقیه و سکوت، مشروعیت دولت عباسی را نپذیرفت و ارتباط و پیوند شیعیان را با اهل بیت (ع) در بدترین شرایط حفظ کرد. از از این رو، سخن شهرستانی درباره امام صادق (ع) که گوید: هرگز به فکر امامت نیفتاد و با کسی بر سر خلافت به مبارزه نپرداخت، درست نیست[۱۰۴].

در اصل، امام با این روش خود، هویت فرهنگی و سیاسی جامعه شیعه را حفظ کرد و در برابر حاکمیت، امامت خود را بر این جامعه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت است. در اینجا به عنوان یک شاهد روایتی را نقل می‌کنیم: حسن بن صالح بن حی و یارانش نزد امام صادق (ع) آمدند. حسن خطاب به آن حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آیه «از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید چیست؟ فرمود: مقصود علما است. آنان مقصود از علما را پرسیدند، حضرت فرمود: مقصود امامان از ما اهل بیت (ع) است[۱۰۵].

این نمونه آشکارا مشروعیت حکومت وقت را از بین می‌برد؛ زیرا خلفای عباسی عمدتاً به وسیله این آیه می‌کوشیدند تا اطاعت از خود را در ردیف اطاعت از خدا و پیغمبر قرار دهند. مسأله دیگر، موضع امام صادق (ع) در برابر قیام نفس زکیه است. اختلاف میان فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) از آنجا پدید آمد که عبدالله بن حسن بن حسن فرزندش محمد را به عنوان قائم آل محمد[۱۰۶] معرفی کرد. پس از آن بود که این اختلاف شدت گرفت و البته عباسیان نیز در طول زمان، در تشدید این اختلاف فعالیت می‌کردند. بعد از قیام و شهادت زید، بنی‌هاشم، از علوی و عباسی - به جز امام صادق (ع) و چند نفر دیگر - بر بیعت محمد بن عبدالله گردن نهادند. با اطلاعاتی که از حرکت پشت پرده عباسیان داریم، باید شرکت آنان را در این جنبش موقت برای استفاده از آن دانست.

می‌توان گفت که در آن زمان، علویان، هنوز امید رسیدن به قدرت مستقلی را نداشتند و به همین مقدار که در جنبش نفس زکیه به نوایی برسند، راضی بودند. جریان بیعت علویان و عباسیان با نفس زکیه را، ابوالفرج اصفهانی به تفصیل آورده است. بنابر نقل او، از عباسیان داوود بن علی، ابراهیم امام، صالح بن علی، منصور و سفاح در این بیعت حاضر بودند. زمانی که در آن محفل از امام صادق (ع) سخن به میان آمد، عبدالله بن حسن پدر نفس زکیه گفت: حضور جعفر بن محمد (ع) در اینجا لزومی ندارد؛ زیرا او کار شما را خراب می‌کند.

زمانی هم که امام مخالفت خود را با قیام آنها اعلام کرد، عبدالله بن حسن این عمل او را حمل بر حسادت کرد[۱۰۷]. بیعت مزبور به جایی نرسید و عباسیان به قدرت رسیدند. بعدها، نفس زکیه فعالیت خود را آغاز کرد و در سال ۱۴۵ در مدینه شورید. اما اندکی بعد به دست نیروهای منصور به قتل رسید. برادرش ابراهیم هم در همان سال در بصره شورید که او نیز کشته شد. در جریان شورش نفس زکیه در مدینه، امام صادق (ع) از مدینه خارج شده و به منطقه فُرْع - منطقه‌ای که تاکنون شیعه امامیه در آن نشیمن دارد- در راه مدینه به مکه رفتند و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشتند[۱۰۸]. پیش از آن هم منصور نزد امام صادق (ع) به خاطر فتنه‌انگیزی عبدالله بن حسن و فرزندانش گلایه کرد. حضرت اختلاف میان خود و آنان را به وی یادآور شد و با اشاره به آیه ﴿لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ...[۱۰۹] اشاره کردند که این حرکتی مورد حمایت عامه مردم مدینه نیست[۱۱۰].

به دنبال قیام نفس زکیه، بسیاری از وابستگان به بنی‌الحسن در زندان منصور درگذشتند که فهرست نام آنها را ابوالفرج آورده است. این قیام‌ها و شکست‌ها، سرآغاز قیام‌های بعدی بود که بیشتر با شکست مواجه شد. شکست نفس زکیه، سرآغاز شکست‌های دیگری برای زیدی‌ها بود که در عراق و ایران دست به شورش نظامی زدند، گرچه یکی از این قیام‌ها - قیام حسن بن زید - در طبرستان به پیروزی نسبی نایل آمد و برای مدتی - نزدیک به نیم قرن (نیمه دوم قرن سوم) دوام آورد.[۱۱۱]

منابع

پانویس

  1. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۹.
  2. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۴۰.
  3. تاریخ طبری، ج۷، ص۴۷۴، مصحح: عبدالله پس از بیعت سپاهیان در تل محمد، به حران رفت و مقاتل علی، عامل حران را به خویش دعوت کرد. عکی به دلیل خودداری از بیعت، محاصره و کشته شد. عبدالله با آگاهی از حرکت ابومسلم از آنجا به نصیبین رفته با ابومسلم رو‌به‌رو شد و پس از پنج یا شش ماه نبرد. هزیمت شد؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۷۴.
  4. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۸۹.
  5. تاریخ طبری، ج۷، ص۷۴۵.
  6. تاریخ طبری، ج۷، ص۴۷۵-۴۷۸.
  7. تاریخ طبری، ج۸، ص۷- ۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۲.
  8. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۴۰.
  9. برای آگاهی از متن خطبه، ر. ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۴۲۴-۴۲۶.
  10. مصحح: امام صادق (ع) به یارانش فرمود: در خانه‌های خود بنشینید. هرگاه ما را گرد مردی جمع دیدید، با سلاح سوی ما بشتابید. همچنین فرمود: زبان‌های خود را نگه دارید، از خانه‌های خود بیرون نیایید؛ زیرا آنچه به شما اختصاص دارد، به این زودی به شما نمی‌رسد. این بی‌طرفی به معنای تأیید حکومت عباسی نبود؛ زیرا حضرت با اجتناب از رفت و آمد به دربار عباسی، مگر به اجبار، نهی از همنشینی یارانش با خلفا، همچنین نهی از مراجعه به طاغوت و قضات عباسی، دریافت خراج، زکات و غیره و تبیین مسأله تقیه و کتمان اسرار اهل بیت (ع) نوعی تشکیلات مستقل را اداره می‌کرد به گونه‌ای که حکومت عباسی از آن وحشت داشت. بنابراین سخن شهرستانی که امام با کسی بر سر خلافت به مبارزه برنخواست، صحیح نیست. الملل و النحل، ج۱، ص۱۴۷.
  11. محمد به تصمیمات کنگره‌ای استناد کرد که در ابواء در اواخر دوران امویان برگزار شد. پدرش، عبدالله بن حسن از او دعوت کرد و سران علویان و عباسیان را هم حاضر نمود، و هدف او از این کار نامزد کردن نفس زکیه برای خلافت بود. در این باره، ر. ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۷۰؛ ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۱۶۴-۱۶۵، مصحح: امام صادق (ع)، عبدالله بن حسن، نفس زکیه، ابراهیم، سفاح و منصور از علویان شرکت کننده در این کنگره بودند. شرکت‌کنندگان با نفس زکیه بیعت کردند: جز امام صادق (ع) که به عبدالله گفت پسر تو به خلافت نمی‌رسد؛ آنکه قبای زرد پوشیده، به خلافت خواهد رسید. منصور در آن جلسه قبای زرد پوشیده بود. وی بعداً می‌گفت: من از آن روز خود را برای خلافت آماده کردم، ر. ک: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۵۸.
  12. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۶۵.
  13. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۷۰.
  14. با این ملاحظه که نامه‌های گمراه‌کننده از فرماندهان منصور و به دستور او و هدفش تعجیل در ظهور او بوده است، ر. ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳.
  15. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳.
  16. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱۵.
  17. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱۵.
  18. برای ملاحظه نامه‌های رد و بدل شده، ر. ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۵۶۶ - ۵۷۲.
  19. تاریخ طبری، ج۷، ص۵۶۵.
  20. تاریخ طبری، ج۷، ص۵۴۷.
  21. تاریخ طبری، ج۷، ص۵۸۲ - ۵۸۳.
  22. تاریخ طبری، ج۷، ص۵۹۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۳۶ - ۲۳۷، مصحح: پس از شکست قیام محمد، منصور امام صادق (ع) را به دست داشتن در آن قیام متهم کرده حضرت را به عراق فراخواند که پس از گفتگوهایی، امام را با احترام به مدینه بازگرداند. موافق گزارش ابن‌عبدربه منصور حضرت را در مدینه نیز احضار کرد و با تندی به ایشان گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم.
  23. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۴۷.
  24. مسند، عبد الله بن علی، العلویون فی الحجاز، ص۱۷۰ - ۱۷۱.
  25. تاریخ ابن‌کثیر، ج۱۰، ص۹۲.
  26. تاریخ طبری، ج۷، ص۶۴۱.
  27. تاریخ ابن‌کثیر، ج۱۰، ص۹۱؛ ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۱۶۷.
  28. مسند، عبد الله بن علی، العلویون فی الحجاز، ص۱۷۲.
  29. تاریخ طبری، ج۷، ص۶۴۶- ۶۴۷.
  30. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۵۱.
  31. ابن‌عذاری، ابومحمد عبدالله محمد مراکشی، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب، ج۱، ص۶۵؛ مونس، حسین، تاریخ المغرب و حضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۱۶۴.
  32. مونس، حسین، تاریخ المغرب و حضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۱۶۶.
  33. بیشتر بربرهای شرکت‌کننده در حرکت‌های خوارج، از قبیله زنانه (بدو بان بتر) بودند. مونس، حسین، تاریخ المغرب و حضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۱۶۵.
  34. این حکومت را مردی سودانی (سیاه) به نام عیسی بن یزید مکناس صفری بنا نهاد و به دلیل نسبت به سومین امیر آن، ابوالقاسم سمعون بن و اصول، ملقب به مدرار، بنی مدرار یا بنی و اصول نامیده شد.
  35. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۵۲.
  36. اخبار مجموعه، ص۵۹.
  37. ابن‌عذاری، ابومحمد عبدالله محمد مراکشی، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب، ج۲، ص۴۶.
  38. اخبار مجموعه، ص۸۵.
  39. اخبار مجموعه، ص۸۶.
  40. اخبار مجموعه، ص۸۹-۹۰.
  41. «داخل» لقب عبدالرحمان بود؛ زیرا او اولین حاکم امری بود که داخل اندلس شد.
  42. Proencal - Levi: Histoire de L'Espgne Musulmane. Tom Ip۱۰۸..
  43. ابن‌عذاری، ابومحمد عبدالله محمد مراکشی، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب، ج۲، ص۵۳، Provencal: op cit.
  44. اخبار مجموعه، ص۱۰۳.
  45. مصحح: منصور پس از این شکست. روابط سیاسی خود را با فرنگ فعال کرد و با پادشاه فرنگ گفتگو‌هایی انجام داد که در پی آن عبدالرحمان از هجوم فرنگیان به اندلس بیمناک شد؛ از این‌رو هیچ‌گاه در صدد جنگ با عباسیان برنیامد. منصور با این مانور سیاسی سیاست عباسیان را درباره اندلس بنیان نیاد.
  46. ابن‌خطیب، لسان الدین، اعمال الاعلام فیمن بویع قبل الاسلام من ملوک الاسلام، ص۹-۱۰.
  47. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۵۳.
  48. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۲.
  49. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۲.
  50. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۳-۲۶۴؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۲، ص۴۴۵.
  51. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۲۷ و ۲۶۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۸۲.
  52. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۲، ص۴۵۸؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۷. Theophanes: Chronographia. PP. ۸۹۷-۹۰۰.
  53. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۵۶.
  54. اخبار الدولة العباسیه، ص۱۶۵.
  55. فاروق، عمر، طبیعة الثورة العباسیه، ص۲۷.
  56. دائرة المعارف الاسلامیه، ج۴، ص۶.
  57. زمسکیس امپراتور روم در سال ۹۷۴ م. کوشید برای نابودی خلافت عباسی به بغداد برسد. ضعف خلافت عباسی در سایه حکومت خلیفه عباسی، مطیع، او را به این کار تشویق کرد. وی به منطقه جزیره حمله برد و بر آن غلبه نموده به اطراف موصل رسید. میان او و بغداد فاصله زیادی نبود، به گونه‌ای که سپاه روم می‌توانست از «آمُد» در کنار رود دجله به بغداد برسد. با این همه، به دلایلی که همچنان ناشناخته است. این کار را نکرد چه بسا دلیل این اقدام گرسنگی و سختی‌ای بود که سپاه روم در هنگام حمله به آن دچارش شد با مساحت زیادی از شن که او را وادار به بازگشت و دست برداشتن از رسیدن به هدفش نمود. در خصوص این حمله، ر. ک: Schlumberger: L'Epopeé Byzantine a La Fin du Dixiéme siécle Tom lpp. ۲۵۸-۲۶۰
  58. طاهر عمید، «المظاهر العسکریة فی بناء بغداد المدوره»، مجله دانشکده ادبیات، بغداد، ۱۹۶۹، ش۱۲، ص۳۰۳ – ۳۱۱.
  59. سامح، کمال الدین. العمارة فی صدر الاسلام، ص۵۶ - ۵۷.
  60. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۷۲.
  61. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۵۸.
  62. تاریخ طبری، ج۷، ص۶۱۶- ۶۱۷.
  63. خازن، ولیم، الحضارة العباسیه، ص۴۱.
  64. تاریخ طبری، ج۷، ص۶۱۶- ۶۱۷.
  65. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۵ - ۲۶.
  66. عبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی و الأندلسی، ص۵۵.
  67. Encycl Britanica. IIP ۲۳۴..
  68. به استثنای استخری که گفته است بغداد شهر نوساز اسلامی بود و در آنجا عمارتی وجود نداشت، ر. ک: مسالک الممالک، ص۵۸.
  69. دائرة المعارف الاسلامیه، ج۴، ص۵.
  70. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۵۶ – ۴۵۷.
  71. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۵۸ - ۶۲.
  72. دائرة المعارف الاسلامیه، ج۴، ص۳.
  73. عبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی و الأندلسی، ص۵۶.
  74. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۶۶ - ۶۷.
  75. سعد، فهمی، العامة فی بغداد، ص۲۷.
  76. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۷۷.
  77. بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۱۴ – ۴۱۵.
  78. دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۷۷.
  79. بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۱۴.
  80. سعد، فهمی، العامة فی بغداد، ص۳۱.
  81. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۸۲.
  82. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۵۷.
  83. تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۷.
  84. ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۱۷۲ – ۱۷۳.
  85. برای آگاهی از متن وصیت، ر. ک: تاریخ طبری، ج۱، ص۱۰۲ - ۱۰۷.
  86. تاریخ طبری، ج۱، ص۶۰.
  87. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۶۳.
  88. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۸۴؛ او و ابومسلم هر دو از موالی به حساب می‌آمدند.
  89. مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۹؛ الوزراء و الکتاب، ص۸۶.
  90. ر. ک: باقر شریف القریشی، حیاة الامام الرضا (ع)، ص۴۹.
  91. ابن‌عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج۱، ص۲۲۰؛ لیثی، سمیرة مختار، جهاد الشیعه، ص۱۰۴.
  92. عاملی، حر، وسائل الشیعه، ج۱، ص۷-۸.
  93. ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص۱۹۵.
  94. نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۹۱ – ۲۰۳.
  95. مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۳۰۷.
  96. اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۰۸ - ۲۰۹؛ فضل الله، محمدجواد، الامام الصادق (ع)، ص۱۴۱.
  97. مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۳۱۰.
  98. آبی: نثر الدر، ج۱، ص۳۵۴.
  99. کشف الغمه، ج۲، ص۱۸۴؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۸۸؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۲۶۲.
  100. کشف الغمه، ج۲، ص۱۵۸؛ تهذیب الکمال، ج۵، ص۹۲ و ۹۳.
  101. راغب اصفهانی، محاضرات الادباء، ج۱، ص۳۴۴.
  102. کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۱۸؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۵۳.
  103. رجال کشی، ص۲۵۵.
  104. شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۴۷.
  105. قاضی النعمان، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج۳، ص۲۹۹-۳۰۰.
  106. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۴۱.
  107. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۰ – ۱۴۱؛ کریمان، سیره و قیام زید بن علی (ع)، ص۷۵ به نقل از: مفید، الارشاد، ص۲۷۶ - ۲۷۷؛ طبرسی، اعلام الوری (ترجمه)، ص۳۸۳ - ۳۸۴؛ الامام الصادق (ع)، ص۵۶ به نقل از: طبرسی، الاحتجاج کشف الغمه، ج۲، ص۱۷۲ - ۱۷۳ و ر. ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۳۰۲، چ عز الدین.
  108. کشف الغمه، ج۲، ص۱۶۲.
  109. «اگر بیرون رانده شوند همراه آنان بیرون نخواهند رفت و اگر با آنان جنگ شود یاریشان نخواهند کرد و اگر هم بخواهند یاریشان کنند بی‌گمان واپس می‌گریزند سپس (از هیچ کس) یاری نمی‌یابند» سوره حشر، آیه ۱۲.
  110. نثرالدر، ج۱، ص۳۵۵.
  111. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۶۴.