امام حسن مجتبی در معارف و سیره رضوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

امام حسن (ع) امام دوم مسلمانان، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه متولد شد. پدر ایشان علی بن ابی طالب (ع) و مادرشان حضرت زهرا (س) است. کنیه حضرت ابومحمد و زکی، سبط و مجتبی از القاب ایشان است. زمان پیامبر اکرم (ص) در داستان مباهله شرکت داشت و در دوران خلافت علی (ع) در صحنه‌ها حضور یافت و در همه مقاطع مانند جنگ جمل و صفین و... پدر را همراهی کرد.

بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) خلافت به ایشان رسید لکن به سبب مساعد نبودن اوضاع، اختلافات و تفرقه موجود بین یاران حضرت و دنیاخواهی آنها، سیاست‌های فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی از یاران و... با معاویه صلح کرد و پس از آن تا آخر عمر در مدینه زندگی کرد.

حضرت بردبار و متین بود و در گشایش مشکلات دیگران پیشگام بود. سه بار برای خدا نیمی از دارایی خود را به فقیران بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده همسر حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در قبرستان بقیع مدفون گشت.

مقدمه

امام حسن (ع)، سبط الرسول، فرزند امام علی بن ابی طالب (ع) و حضرت فاطمه (س) و پیشوای دوم شیعیان اثناعشری، مکنی به ابو محمد[۱] است که جماعتی از بزرگان علوی بدو منسوب‌اند[۲]. وی برای تمایز از امام یازدهم که با همین نام و کنیه است امروزه به لقب مجتبی شناخته شده است؛ لقبی که در متون قدیمی از آن یادی نیست، جز اینکه در المناقب، ابن‌شهرآشوب ضمن بیان اوصاف متعدد از وصف «الحسن المجتبی» یاد کرده[۳] و شاذان بن جبرئیل در الفضائل و به تبع وی دسته‌ای از بزرگان، در بیان اوصاف امام علی (ع)، آن حضرت را به «ابوالحسن المجتبی» متصف کرده[۴] که به عنوان وصف حضرت علی (ع) است نه امام حسن (ع)، ولی بعدها این لقب برای آن حضرت مطرح و مشهور گردید[۵]. از القاب مشهور ایشان، الزكي، السبط الأول، الأمين، الحجة و التقي است[۶] و نقش انگشتری‌اش «العزّة للّه وحده، الله اكبر و به استعين، حسبي الله»[۷] و به فرموده امام رضا (ع) «الْعِزَّةُ لِلَّهِ» بود[۸].[۹]

ولادت

حیات پر فراز و نشیب وی، به ویژه آنچه در عهد خلافت کوتاه‌مدّتش رخ داد، در طول تاریخ مایه گفت‌وگوهایی بوده است. ایشان حسب قول مشهور، در پانزدهم رمضان سال سوم هجری در مدینه به دنیا آمد[۱۰]، گرچه اقوال دیگری در این باب وجود دارد که روز، ماه[۱۱] یا سال دیگری[۱۲] را برای ولادت نشان می‌دهد، فاصله او و برادرش حسین (ع) را شش ماه و چند روز نقل کرده‌اند که البته با آنچه در باب روز ولادت امام حسین؛ یعنی سوم شعبان سال چهارم وجود دارد نمی‌سازد، چون با فرض ولادت امام حسن در نیمه رمضان سال سوم، باید قریب یازده ماه میان آنان فاصله باشد[۱۳].[۱۴]

نام‌گذاری

وقتی این فرزند متولد شد، پدرش علی (ع)، هم‌چون سنت رایج زمانه بر آن شد تا نامی برایش برگزیند، ولی در نهایت تسلیم نظر پیامبر (ص) شد. از عبدالله بن محمد بن عقیل نقل شده که آن حضرت نام او را «حمزه» نهاد، چنان‌که بعد نام برادرش را «جعفر» گذاشت، اما با دستور پیامبر (ص) آنها را به «حسن» و «حسین» تغییر داد[۱۵]. برابر روایتی دیگر، امام علی (ع) نام حسن (ع) را «حرب» نهاده بود، اما پیامبر آن را به «حسن» تغییر داد. سپس این اتفاق در نام‌گذاری امام حسین (ع) نیز تکرار شد[۱۶]. در دسته‌ای دیگر از روایت‌ها گفته شده امام علی (ع) دوست داشت نام حسن (ع) را «حرب» بگذارد که با مخالفت پیامبر (ص) روبرو شد. پیامبر (ص) اظهار داشت می‌خواهد فرزندانش هم‌نام فرزندان هارون یعنی «شبر» و «شبیر» و «مشبر» باشد[۱۷].

در منابع معتبر شیعه روایت‌هایی وجود دارد که نام‌گذاری حسنین (ع) از سوی امام علی (ع) و حتی تمایل امام به نامی خاص را بیان نکرده و آورده‌اند زمانی که پیامبر (ص) نام نوزاد را سؤال کرد، امام علی (ع) فرمود در این زمینه از پیامبر (ص) پیشی نمی‌گیرد، بدین‌گونه نام نهادن فرزندان را به عهده ایشان گذاشته است[۱۸]، چنان‌که در گزارش‌های برخی از مورخان آمده که فاطمه (س) کودک را نزد رسول خدا برد تا بر او نامی نهد و آن حضرت نیز نام‌گذاری کرد[۱۹]، بی‌آنکه امام علی (ع) در این زمینه اظهار نظری کرده باشد.

به هر حال بنا به داده برخی از روایت‌ها، فاطمه (س) کودک را در روز هفتم نزد پیامبر (ص) برد و آن حضرت در گوش‌های وی اذان گفت و برای وی عقیقه کرد[۲۰].[۲۱]

رفتار پیامبر اکرم (ص) با امام حسن (ع)

حسن شبیه‌ترین افراد به پیامبر (ص)[۲۲] و مورد علاقه شدید آن حضرت بود؛ وی را بر شانه‌های خود می‌نشاند[۲۳] و چهار دست و پا می‌شد و او را سواری می‌داد[۲۴]. در روایتی از ابن عباس گفته شده روزی پیامبر (ص) حسن (ع) را بر گردن خود سوار کرده بود. مردی گفت: ای پسر چه مرکب نیکویی را سوار شده‌ای! پیامبر در پاسخ او فرمود: و او چه نیکو سواری است[۲۵]. پیامبر او را غرق بوسه می‌کرد و دهان خود را بر دهان وی می‌گذاشت[۲۶] و اگر اتفاقی برایش پیش می‌آمد سراسیمه به کمکش می‌شتافت، چنان‌که آورده‌اند روزی در مسجد بر فراز منبر سخن می‌گفت که حسن با لباس بلندی وارد شد، لباس زیر پایش رفت و بر زمین افتاد. پیامبر سراسیمه از منبر فرود آمد تا کودک را از زمین بردارد، مردم شتابان بچه را از زمین بلند کردند، پیامبر او را در آغوش کشید و بالای منبر کنار خود نشاند، چون شگفتی مردم را دید، فرمود: «ان الولد فتنة»، نمی‌دانم چگونه به سویش رفتم[۲۷]؛ یا فرمود: خدا شیطان را بکشد، «ان الولد فتنة»؛ به خدا قسم نمی‌دانم چگونه از منبر فرود آمدم[۲۸] و روزی دیگر، چون صدای گریه حسن را شنید، با شتاب به سوی او رفت، وقتی برگشت همان جمله پیشین را بر زبان آورد که حاکی از دل‌دادگی رسول خدا نسبت به آن کودک بود[۲۹]. همین تعلق خاطر بود که اجازه می‌داد تا کودک در حال رکوع یا سجود بر پشت پیامبر (ص) بنشیند و تا پایین نمی‌آمد آن حضرت از رکوع یا سجده بر نمی‌خاست[۳۰].

پیامبر (ص) حسن و برادرش حسین را فرزندان خود می‌دانست و به صراحت می‌فرمود که اینان فرزندان من هستند و هر که آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته[۳۱] یا خدایا من آنان را دوست دارم تو نیز آنان را و هر که آنان را دوست دارد، دوست بدار[۳۲]؛ سخنی که به طرق مختلف در متون روایی راه یافته است[۳۳]. همچنین آن حضرت، او و برادرش را سید جوانان بهشت[۳۴] و امام مردم خواند؛ چه نشسته باشند و چه ایستاده[۳۵] و به فرمان خداوند آنان را جزو اهل بیت خود، زیر پوششی قرار داد که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور ساخته است[۳۶].

در جریان مباهله با مسیحیان نجران، پیامبر (ص) باز به حکم الهی او را یکی از افراد پنج نفره همراه خویش قرار داد[۳۷]. همین گفتارها و رفتارهای پیامبر خدا (ص) موجب شد تا دیگران به دیده تکریم به ایشان بنگرند. از عقبة بن حارث نقل است که دیدم ابوبکر، حسن بن علی را در آغوش گرفته، می‌بوسید و می‌گفت: پدرم به قربان کسی که شبیه پیامبر (ص) است[۳۸] و ابوهریره وقتی امام حسن را دید، از او درخواست کرد تا اجازه دهد بوسه‌گاه پیامبر (ص) را بوسه زند و امام نیز پوشش خود را کنار زد و ابوهریره بدن امام را بوسید[۳۹].

امام حسن (ع) در زمان پیامبر اسلام (ص) هنوز از بالندگی لازم برای حضور در اجتماع برخوردار نشده بود. هفت‌ساله بود که رسول اکرم رحلت فرمود، به همین سبب گزارشی از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی ایشان به چشم نمی‌خورد، جز آنکه برخی از حضورش در بیعت رضوان که در سال ششم هجری رخ داده، یاد کرده‌اند که طبق این گزارش ایشان با پیامبر (ص) بیعت کرد[۴۰].[۴۱]

امام در زمان خلفای سه‌گانه

در زمان خلیفه اول و دوران خلیفه دوم طبعاً نقش بارز اجتماعی از امام نمی‌توان عرضه کرد، البته نقش دینی و فرهنگی امام در این دوره بر کسی پوشیده نیست، چنان‌که محدثان و تراجم‌نگاران او را یکی از اصحاب رسول خدا (ص)[۴۲] و از حافظان و راویان حدیث آن حضرت[۴۳] دانستند که برخی از سنت‌های دینی و احکام اسلامی از طریق ایشان به جامعه اسلامی انعکاس یافته است[۴۴]. برخی گفته‌اند وی در برخی از فتوحات زمان خلیفه دوم حضور داشته[۴۵] که البته همچنان محلّ تردید است، اما در اینکه ایشان در زمان شورش علیه عثمان، به دستور پدر، برای حفظ جان خلیفه نقش کلیدی ایفا کرده، امری مسلّم است[۴۶]، همان‌طور که برای دفن جنازه عثمان، به رغم سنگ‌اندازی‌های شورشیان مقاومتی جدی کرد[۴۷].[۴۸]

امام حسن (ع) در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع)

فعالیت برجسته امام حسن (ع) در عهد خلافت کوتاه‌مدت پدر آشکارا دیده می‌شود. وی به عنوان فرد معتمد امام علی (ع) مأموریت‌هایی را بر دوش کشید؛ در سال ۳۶ق، هنگامی‌که حضرت علی (ع) مدینه را ترک می‌کرد، از سوی ایشان به اتفاق عمار به کوفه رفت تا مردم را علیه دشمنان بسیج کند[۴۹] و با خطبه‌های خویش توانست نه‌هزار نفر را آماده نبرد سازد[۵۰]. وظیفه تحریک و تحریض مردم کوفه در جنگ صفین نیز به عهده ایشان نهاده شد که این‌بار نیز با خطبه‌ای که ایراد کرد جمعیت زیادی را به جبهه امام متمایل کرد[۵۱]. او در جنگ صفین در کنار پدر و برادرانش جنگید و به اندازه‌ای جانفشانی از خود نشان داد که امام علی (ع) از یاران خود خواست تا او را از ادامه نبرد بازدارند[۵۲]. امام می‌گفت: من در مرگ این دو (حسنین) بخل می‌ورزم،؛ چراکه می‌ترسم با مرگ آنها نسل رسول خدا (ص) قطع گردد[۵۳]. امام علاوه بر فعالیت در عرصه نبرد، گاه در اقامه نماز جمعه[۵۴] و پاسخ‌گویی به مسائل و رسیدگی به شکایات[۵۵] به فرمان پدر، وارد عمل می‌شد، چنان‌که سرپرستی موقوفات امام علی (ع) از دیگر مسئولیت‌های ایشان بود. امام علی (ع) پس از بازگشت از صفین سرپرستی موقوفات و صدقات را به ایشان سپرد تا ضمن نگهداری و رسیدگی به امور، عایدات آن را بین مستمندان تقسیم کند[۵۶].

دوران خلافت امام علی (ع) و همراهی امام حسن با ایشان چندان دراز نبود. آن حضرت در بیست‌ویک رمضان سال ۴۱ق توسط یکی از خوارج به شهادت رسید و امام حسن (ع) به قصاص قاتلش ابن‌ملجم روی کرد. البته برخی تلاش کرده‌اند تا این قصاص را به گونه‌ای سخت و انتقام‌جویانه نشان دهند، از این‌رو گفته‌اند حسن بن علی اعضای بدن او را قطع کرد و چون او ذکر خدا می‌کرد، زبان او را نیز برید[۵۷]، اما این ادعا، در مقابل گزارشی قرار دارد که می‌گوید امام علی (ع) در روزهای پایانی عمر خویش توصیه کرد تا با ابن ملجم با مدارا رفتار و از مثله‌کردن وی پرهیز شود[۵۸] و امام حسن (ع) نیز طبق آن، او را با ضربتی به قتل رساند[۵۹].[۶۰]

خلافت امام حسن (ع)

دو روز پس از شهادت امام علی (ع)، مردم به سوی حسن (ع) آمدند تا با او بیعت کنند[۶۱] و بدین‌گونه ایشان به عنوان خلیفه وارد عمل شد و این مهم‌ترین مسأله در زندگی آن حضرت بود که پس از مصالحه معاویه، تبیین‌ها و تفسیرهای گوناگونی را متوجه خود ساخته است. روایت‌های مربوط به خلافت امام حسن (ع) تا حد بالایی از هم‌گرایی عمومی مردم با آن حضرت حکایت دارد. شمار بیعت‌کنندگان را برخی هفتادهزار نفر نوشته‌اند[۶۲]. ابوالفرج اصفهانی چنین آورده که امام حسن (ع) به دنبال شهادت پدر، به میان مردم آمد و خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: «همانا در شب گذشته مردی قبض‌روح شد که پیشینیان در عمل او پیش نگرفتند و متأخران به او نرسیدند، او همراه پیامبر (ص) می‌جنگید و همواره خود را سپر بلای آن حضرت قرار می‌داد. رسول خدا او را با رایت خویش می‌فرستاد و ...» آنگاه عقده گلویش را فشرد و گریست و مردم نیز با او همراه شدند. سپس فرمود: «ای مردم هر که مرا می‌شناسد و هر که نمی‌شناسد، بداند من پسر محمد رسول خدایم، پسر بشیر و نذیرم، پسر داعی به سوی خدا و فرزند چراغ فروزانم. من از خاندانی‌ام که خداوند پلیدی را از آنان زدود و پاکشان گردانیده است، من از آنانی‌ام که خداوند دوستی آنان را در کتاب خویش واجب کرده و دوستی ما را کار پسندیده قرار داده است»[۶۳]. او در ادامه می‌نویسد که وقتی سخن امام به اینجا رسید، عبدالله بن عباس برخاست و مردم را به بیعت با او فراخواند که همگی پذیرفته و به او اظهار دوستی کردند و او را برای خلافت، از همگان سزاوارتر دانسته و با او بیعت کردند[۶۴].

مداینی با اندک تفاوت به نقل جریان بیعت می‌پردازد و نقل می‌کند که وقتی علی (ع) رحلت فرمود، عبدالله بن عباس پیش مردم آمد و گفت: امیرالمؤمنین درگذشت و جانشینی برای خویش باقی گذاشته که اگر می‌پسندید پیش شما بیاید وگرنه بر کسی چیزی نیست». مردم اندوهگین شده، با گریه و شیون خواستند تا امام پیش آنان بیاید. امام حسن (ع) در حالی‌که جامه سیاه به تن داشت بیرون آمد و برای آنان خطبه‌ای خواند و از آنان خواست تا از خدا بترسند، آن‌گاه فرمود: «ما امیران و اولیای شما و همان اهل بیتیم که خداوند درباره ما چنین فرمود: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۶۵]. پس از این خطبه، مردم با آن حضرت بیعت کردند[۶۶]، بیعتی که برابر داده‌های تاریخی، رغبت همگان را با خود داشت و عملاً دگردیسی جامعه به سوی حقیقت سرکوب شده بود که البته در کوران آزمون‌های پیش‌آمده باز هم دوام چندانی نیافت. مردم مدینه و مکه نیز بدون مخالفتی از بیعت با امام استقبال نمودند[۶۷].[۶۸]

امام و معاویه

امام با این بیعت، عملاً و رسماً در جایگاه رهبری امّت قرار گرفت و طبعاً مسیر جدیدی برایش پیش آمد، اما دو مشکل بزرگ سیاسی و اجتماعی فراروی ایشان خودنمایی کرد که عمده‌ترین ناهنجاری آن دوره شمرده می‌شود؛ یکی جریان انحراف حاکمیت سیاسی بود که با سردمداری معاویه دنبال می‌شد و دیگر مسأله مطالبات عمومی بود که از پس رحلت نبی اکرم (ص)، آهسته آهسته خط سیری دیگر یافته بود و مبارزه با این دو انحراف کار آسانی نبود، بدین سبب در زمان بیعت از مردم خواست تا آگاهانه بدان روی کنند و در مقابل آنان که بر شرط عمل به کتاب خدا، سنت رسول‌الله (ص) و قتال ملحدین پای می‌فشردند، فرمود: «بر کتاب خدا، سنت رسول او و هر شرطی که تابع آنچه آنها آورده‌اند، است». سپس از آنان خواست تا گوش به فرمان و مطیعش باشند و با هر که مسالمت کرد، مسالمت کنند و با هر که جنگید، بجنگند. برخی با این شرط و سخن به تردید افتادند که او نمی‌خواهد بجنگد[۶۹]، ولی امام با حفظ اصول به پذیرش خلافت روی کرد.

ابن ابی‌الحدید می‌نویسد: «وقتی امام به خلافت رسید، نخستین کاری که کرد افزایش حقوق جنگجویان تا دو برابر بود؛ کاری که امام علی (ع) در نبرد جمل به آن اقدام کرده بود، ولی امام حسن (ع) در آغاز خلافت خود چنین کرد و این سنتی شد که دیگر خلفا نیز عمل کنند»[۷۰]. امام حسن (ع) پس از تصدی خلافت، نامه‌ای برای معاویه نوشت و در آن پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر، به جایگاه خویش نسبت به پیامبر و تعامل قریش با این خاندان اشاره کرد و فرمود: «قریش به بهانه عشیره پیامبر بودن به حکومت روی کردند و ما را از آن محروم ساختند، بی‌آنکه شایسته آن باشند». وی سپس چنین ادامه داد: «اکنون خداوند، روزگار علی (ع) را به سر آورد و مسلمانان پس از او مرا به حکومت برگزیدند، پس ای معاویه از خدا بترس و کاری کن که خون‌های امّت محمد (ص) حفظ و کارشان قرین صلاح گردد». امام نامه را توسط حارث بن سوید و جندب اَزدی، برای معاویه فرستاد. آن دو، نامه را پیش معاویه برده و از او خواستند تا با امام بیعت کند و او بی‌آنکه جوابی به آنان دهد پاسخ تندی برای امام نوشت و در آن مطالب امام را اتهامی به خلفای پیشین دانست و آنگاه به بیان شخصیت و تبرئه آنان و نیز تجربه و شایستگی خویش برای امر خلافت پرداخت[۷۱]. مداینی با اندکی تفاوت، می‌نویسد که معاویه در پاسخ، به حارث و جندب گفت: برگردید که میان من و شما چیزی جز شمشیر نیست و سپس با سپاهی شصت‌هزار نفری به سوی عراق حرکت کرد و ضحاک بن قیس فهری را به جای خویش در شام گماشت[۷۲].

در هر حال روشن است که معاویه چنان‌که پیشتر از این مدعی حاکمیت و خلافت بود، سر سازگاری و همراهی با امام حسن (ع) را نداشت. او که از بیعت با امام حسن (ع) احساس خطر نموده بود برای مقابله با امام آماده شد. از این‌روی جاسوسانی به کوفه و بصره فرستاد و خود نیز با سپاهی به سوی کوفه رهسپار شد. امام پس از آگاه‌شدن از حضور جاسوسان معاویه در کوفه و بصره دستور داد ایشان را بیابند؛ سپس دستور قتل آنها را صادر کرد و به دنبال آن، نامه تهدیدآمیزی به معاویه نوشت و به او اخطار کرد برای جنگیدن با او آماده شده است[۷۳].

امام پس از اطلاع از حرکت معاویه به سوی کوفه، بر بالای منبر رفت و طی خطبه‌ای از مردم خواست تا وی را در نبرد با معاویه یاری دهند. وی آنان را به صبر و پایداری در جهاد خواند و پیروزی را فقط در سایه استقامت و تحمل مشقت‌ها برای ایشان ممکن دانست، سپس از آنها خواست تا دعوت وی را بپذیرند و به سوی اردوگاه نخیله حرکت کنند، ولی کوفیان هیچ پاسخی ندادند[۷۴]، مگر بر اثر فشار روانی ناشی از پیش‌قدم شدن اشراف و بزرگانی چون عدی بن حاتم، قیس بن سعد، معقل بن قیس و زیاد بن صعصعه تمیمی که ضمن پیوستن به امام، با سخنانی توبیخ‌آمیز سکوت کوفیان را شکستند. گرچه امام خشنودی خود را از ایشان ابراز کرد[۷۵]، اما بر شکننده بودن این اتحاد و بی‌میلی کوفیان از شرکت در این جنگ بیش از پیش واقف گردید.

پس از این ماجرا، نخستین نشانه یأس در کلام امام ظاهر شد؛ زیرا هنگامی‌که کوفیان را به سوی اردوی نظامی نخیله می‌فرستاد، تصمیم نهایی را معطوف به شرایطی که پیش خواهد آمد و میزان همراهی کوفیان کرد و فرمود: «به طرف اردوی نظامی خود در نخیله کوچ کنید تا در آنجا تصمیم نهایی خویش را بشناسیم». امام، عبیدالله بن عباس را به فرماندهی سپاه پیش‌قراولان انتخاب کرد و برای او دو مشاور یعنی قیس بن سعد و سعید بن قیس قرار داد تا او را در امر فرماندهی یاری دهند و به عبیدالله توصیه کرد در مسایل نظامی با ایشان مشورت کرده، در صورت کشته‌شدن او جانشین وی شوند[۷۶]. به گفته شیخ مفید گروه‌های مختلف حاضر در سپاه امام چند گروه بودند: شیعیان امام و پدرش، خوارج، مردمی که به طمع غنایم جنگی آمده بودند، برخی افراد دو دل که عقیده و ایمان محکمی درباره امام نداشتند و کسانی که از روی غیرت و عصبیت قومی و پیروی از سران قوم خود آمده بودند.

به گفته "ابوحنیفه دینوری" وقتی امام به ساباط رسید از یاران خود سستی و بی‌رغبتی به جنگ مشاهده کرد، همان‌جا اردو زد و خطبه‌ای ایراد کرد مبنی بر اینکه خواهان تفرقه نبوده و خواهان اتحاد مسلمانان است. در این میان کسانی که عقیده خوارج داشتند ایشان را هم‌چون پدرش متهم به کفر کرده و علیه‌اش شوریدند[۷۷]. برخی منابع شایعه‌پراکنی جاسوسان معاویه مبنی بر کشته‌شدن قیس[۷۸] و برخی شایعه‌پراکنی مبنی بر قبول پیشنهاد صلح معاویه توسط امام[۷۹] را علت شورش و آشوب در سپاه امام دانسته‌اند. شورش پدید آمده در سپاه امام، از اعتراض زبانی به حمله فیزیکی منجر شد؛ چادر امام را غارت کرده و به جان امام سوءقصد کردند[۸۰]. در این هجمه حضرت دچار جراحت گردید و برای مداوا به مدائن رفت. در این میان معاویه، عبیدالله بن عباس را تطمیع کرده و نمایندگانی به سوی او فرستاد. به گفته بلاذری نمایندگان معاویه ضمن اهدای یک‌میلیون درهم به او گفتند امام از معاویه درخواست صلح کرده است[۸۱].[۸۲]

صلح امام حسن (ع)

وقتی خبر فرار عبیدالله و نیز بیعت برخی سرشناسان کوفه با معاویه به امام رسید[۸۳] سپاهیان خود را خطاب قرار داده و از خیانت بزرگان آنان، ایشان را باخبر کرد و خیانت آنان را نسبت به پدرش در گذشته نیز یادآوری نموده و ایشان را مورد سرزنش قرار داد[۸۴]. تا زمانی که خبر شورش سپاه مدائن به مسکن نرسیده بود، اوضاع تحت کنترل قیس بن سعد قرار داشت، ولی با انتشار خبر زخمی‌شدن امام و شایعه درخواست صلح از سوی ایشان، اوضاع در مسکن نیز آشفته شد و سپاه قیس، گروه‌گروه به معاویه پیوستند. وقتی قیس نامه‌ای شِکوه‌آمیز به امام ارسال کرد تا از او کسب تکلیف کند، امام به تازگی بهبودی نسبی یافته، به میدان نبرد بازگشته بود، اما با مشاهده نامه قیس، آنچه پیش‌بینی می‌شد را محقق دید و دیگر امیدی به ادامه جنگ نداشت و می‌دانست پافشاری بیش از این فقط به کشته یا اسیر شدن خود و یارانش منجر خواهد شد و جز کنار آمدن با معاویه راهکاری دیگری وجود ندارد، از این‌رو با او صلح کرد[۸۵]، ولی کوشید تا با انعقاد صلح‌نامه‌ای جامع، تصویری از اوضاع پیش‌آمده را ماندگار سازد. مدائنی می‌نویسد، امام حسن (ع) درباره صلح‌نامه با برادرش حسین (ع) مکاتبه کرد که در آغاز، پذیرش آن برای ایشان دشوار بود، اما پس از گفت‌وگو راضی شد و بدین طریق معاویه به کوفه درآمد[۸۶]. مفاد صلح‌نامه را برخی چنین آورده‌اند که هیچ‌کس به کارهای گذشته تعقیب نشود، علیه هیچ‌یک از شیعیان رفتاری ناخوشایند صورت نگیرد، از علی (ع) جز به نیکی یاد نشود[۸۷].

شرایط صلح‌نامه در منابع با اختلاف بیان شده است. طبق گفته بلاذری معاویه نامه‌ای به سوی امام ارسال کرد و در آن متعهد شد که خلافت پس از وی از آن امام حسن (ع) باشد، یاران امام را مورد تعقیب قرار نداده و در هر سال یک‌میلیون درهم از بیت‌المال و نیز خراج فسا و دارابگرد را به آن حضرت بدهد. وقتی نامه به امام رسید آن را رد کرده و تنها «امان» را شرط بیعت خود دانست. پیش از آنکه پاسخ امام به معاویه برسد، او نامه سفیدی برای امام فرستاد تا شرایط خود را بنویسد، امام نیز در آن شرایطی را ذکر کرد و خواستار امنیت برای اصحاب و شیعیان خود شده و خواست تا به کتاب و سنت پیامبر عمل کرده و انتخاب خلیفه بعدی به شورا واگذار شود[۸۸]. شرایطی که شیخ مفید برای صلح ذکر کرده ترک لعن امام علی (ع)، امنیت شیعیان و احقاق حق ایشان است[۸۹]. برخی منابع شرایط مالی از جمله خراج دارابگرد[۹۰]، پرداخت سالیانه مبالغی به شکل سالیانه به حسنین (ع) را به عنوان شرایط صلح امام ذکر کرده‌اند[۹۱]. با انعقاد صلح‌نامه که در ربیع‌الاول یا جمادی‌الاولی سال ۴۱ق رخ داد، امام خلافت را پس از هفت‌ماه و اندی به معاویه واگذار کرد[۹۲] و نشان داد آنچه برای وی اهمیت دارد خدمت به جامعه اسلامی و حفظ جان آدمیان و ارزش‌های دینی است. او چون پدرش امام علی (ع)، تعلقی به قدرت و حکومت نداشت[۹۳].[۹۴]

حوادث پس از امضای صلح‌نامه

امام پس از انعقاد صلح به کوفه در آمد، اما برخی بزرگان کوفه، نزد وی آمده، با ابراز اندوه به نکوهش وی پرداختند، برخی پا از این فراتر نهاده و او را خوارکننده مؤمنان خواندند[۹۵]، اما امام در پاسخ، به نرمی و همراه با بیان دلایل پذیرش، سخن گفت، چنان‌که در پاسخ سفیان بن ابی‌لیلی که گفته بود: تو بودی که با بیعت با این ستمگر و تسلیم‌کردن حکومت به او، ما را زبون ساختی، در حالی‌که صدهزار تن با تو بودند، فرمود: «ای سفیان! ما چون حق را بدانیم بدان متمسک می‌شویم»[۹۶]. مداینی نقل می‌کند مسیب بن نجبه به امام گفت: «شگفتی من از تو پایان نمی‌پذیرد؛ زیرا در حالی‌که چهل هزار سپاهی با تو بود با معاویه بیعت کردی، بی‌آنکه پیمان استوار و تعهدی محکم بگیری؟» امام در پاسخ، به مصلحت آنان و جلوگیری از خون‌ریزی اشاره می‌کند. حجر بن عدی نیز اعتراض گونه‌ای به امام داشت، که امام بدو نیز فرمود: «ای حجر! همه، آنچه را تو دوست می‌داری، دوست ندارند و عقیده آنان چون عقیده تو نیست و من از آن‌رو چنین کردم که تو و امثال تو باقی بمانید»[۹۷]. بدیهی است که مصالحه امام، به حکم ضرورت‌های پیش‌آمده و به اقتضای راهبردهای مشخص بود نه تأیید معاویه به عنوان خلیفه مسلمین. به همین سبب وقتی معاویه پس از صلح با امام، از آن حضرت خواست تا فرماندهی مبارزه با خوارج را به عهده گیرد، امام با اظهار شگفتی پاسخ گفت: «سبحان‌الله، من جنگ با تو را که برای من حلال است، برای صلاح امّت و الفت میان ایشان رها کردم، اینک چنین می‌پنداری که حاضرم با تو و برای خاطر تو با کسی جنگ کنم؟»[۹۸] و نیز در نامه‌ای به معاویه نوشت: «اگر من بر آن شوم که با یکی از اهل قبله بجنگم، به قتال با تو آغاز می‌کنم، اما به راستی که تو را برای صلاح امّت و حفظ خون آنان رها کردم»[۹۹].

معاویه پس از مصالحه، در کوفه سخنرانی کرد و انگیزه جنگ خویش را، نه بپاداری نماز و پرداخت زکات و انجام حج، بلکه فرمانروایی بر مردم ذکر کرد و تمام شرایطی را که در صلح نامه با امام متعهد شده بود، زیر پا نهاد[۱۰۰]، جاحظ تصویری از شخصیت او را نشان می‌دهد و می‌نویسد: معاویه زمام مملکت را به دست گرفت و با بازماندگان اهل شورا و گروهی از مسلمانان مهاجر و انصار در سالی که آن سال را «اجتماع» نامیدند مستبدانه رفتار کرد در صورتی‌که امامت به صورت سلطنت کسری درآمد و خلافت اسلامی غصب شد و شکل قیصری به خود گرفت وانگهی معصیت در پی معصیت انجام می‌شد تا بدان حد که علناً به روش پیامبر پشت‌پا زده و احکام آن بزرگوار را آشکارا انکار می‌کرد، بدین‌گونه حکومت تبهکاران را به حکومت کافران مبدل ساخت. قتل حجر بن عدی، بخشیدن خراج مصر به عمرو عاص، بیعت برای یزید بی‌بندوبار، تصرف در اموال عمومی از روی هوای نفس و بخشیدن آن به کارگزاران حکومت و تعطیل اجرای حدود الهی به دلیل وساطت و خویشاوندی، هیچ‌کدام از سنخ احکام منصوصه و آداب و سنن مشهور و مسلم نبود[۱۰۱].

صلح امام با معاویه پیامدهای بسیاری داشت که مهم‌ترین آن حفظ خون مسلمانان و شکل‌گیری انسجام اسلامی بود، به همین سبب اهل سنت این سال را «عام الجماعة» و گردهم آمدن می‌خوانند[۱۰۲] و نقش‌آفرین اصلی آن را امام حسن (ع) دانسته و برآنند که پیامبر (ص) آن را پیش‌بینی کرده بود. گفته‌اند که آن حضرت نزدیک به این عبارت فرموده بود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ‏ الْمُسْلِمِينَ‏ عَظِيمَتَيْنِ‏»[۱۰۳]. امام پس از صلح چند روزی در کوفه ماند و با اینکه عده‌ای از شیعیان، از آن حضرت خواستند تا در همان‌جا بماند، اما نپذیرفت و به سوی مدینه رفت و تا آخر عمر در آنجا زیست. معاویه به هیچ‌یک از عهدهای خویش وفا نکرد؛ حجر بن عدی و یارانش را کشت، برای پسرش یزید بیعت گرفت و امام حسن (ع) را نیز مسموم ساخت[۱۰۴]. نقل است که معاویه چهار کار کرد که اگر یکی از آنها را بیشتر نکرده بود، باز مایه هلاک وی بود؛ یکی آنکه بی‌خردان را بر امّت اسلامی مسلط کرد و خلافت را بدون مشورت و رأی کسانی که باقیمانده اصحاب و اهل فضیلت بودند، ربود. دیگر آنکه فرزند شراب‌خوار، خزپوش و طنبورزن خویش را به عنوان خلیفه بر گرده مردم سوار کرد، دیگر آنکه زیاد بن ابیه فرزند زن بدکاره را به خود منسوب کرد در حالی‌که پیامبر (ص) فرموده بود فرزند از آن بستر (شوهر رسمی) است و برای زناکار سنگ است و در آخر حجر بن عدی و یارانش را بنا حق کشت[۱۰۵].[۱۰۶]

امام در مدینه

گزارش‌های دقیق و چندانی از زندگی امام در مدینه پس از صلح موجود نیست. وی به حکم مأموریت الهی که در مفهوم امامت شیعی دیده می‌شود، به سامان‌دهی جامعه شیعی و حفظ حیات و انسجام شیعیان پرداخت و با پرورش شاگردانی چون «ابوالاسود دوئلی»، «ابومخنف بن لوط»، «اسحاق بن یسار»، «عبدالله بن عباس» و غیره، و نیز افرادی چون «احنف بن قیس»، «اصبغ بن نباته»، «جابر بن عبدالله انصاری» که از اصحاب علی (ع) نیز بودند، به ترویج آموزه‌های شیعی پرداخت. به گفته ابن صباغ روزها مردم گرداگردش حلقه می‌زدند و او بر ایشان معارف و احکام الهی را بازگو می‌نمود. بیانش حجت قاطع بود، به طوری که جای احتجاج و مجادله باقی نمی‌گذاشت[۱۰۷]. کمک به فقرا از دیگر فعالیت‌های امام در مدینه بود. بخش عمده‌ای از موقوفات و صدقات رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه (س) و اموال شخصی وی به این امر اختصاص می‌یافت. امام حسن (ع) دوبار نیمی از ثروت خود را صدقه داد[۱۰۸]. او و برادرش امام حسین (ع) در دستگیری از بینوایان معروف بودند. وقتی فردی از عثمان خواست او را به سوی کسی راهنمایی کند تا از او کمک بخواهد، عثمان او را نزد حسنین (ع) فرستاد و آنها هر کدام پنجاه و چهل‌ونه دینار به او دادند[۱۰۹]. در گزارشی از بخاری آمده است: روزی مردی از امام حسن (ع) کمک خواست، امام در سه نوبت مبلغ چهارهزار دینار و هشت‌هزار درهم به وی داد. گاه که از فقر کسی مطلع می‌شد، بدون آنکه او درخواست کند، خود طبق نیازش به او اموالی می‌داد[۱۱۰]. وی به فردی که از او درخواست کمک کرده بود مبلغ سیصدهزار درهم و پانصد دینار پرداخت[۱۱۱].

علاوه بر خدمات فرهنگی و اجتماعی، احتجاجات امام با معاویه و سایر امویان و رسوا ساختن ایشان در دفاع از حقوق اهل بیت و امامان شیعه در شناساندن معاویه و اطرافیانش به دیگران نقش مهمی داشت[۱۱۲]. گزارش‌هایی در منابع از مناظرات امام با امویان همچون معاویة بن خدیج[۱۱۳]، حبیب بن مسلمه[۱۱۴] و عمرو عاص[۱۱۵] وجود دارد. امام تا جایی‌که می‌توانست از حقوق شیعیان دفاع می‌کرد. طبق گزارشی او در اعتراض به آزار و اذیت زیاد نسبت به یکی از شیعیان به نام «سعید بن سرح»، نامه‌ای به زیاد نوشت و خواستار توقف آن شد. زیاد در نامه‌ای پاسخ گستاخانه‌ای به امام داد. امام نیز طی نامه‌ای به معاویه جریان را بازگو کرد. معاویه ضمن سرزنش زیاد برتری امام و خاندانش را به او یادآور شده و دستور داد اموال و خانواده سعید را به او بازگردانده و خواسته امام را عملی کند[۱۱۶].

از جمله گزارش‌هایی که در منابع مربوط به این مقطع از زندگی امام دیده می‌شود، مربوط به ملاقات‌های امام با معاویه، شرکت امام در مجلس معاویه و دریافت هدایا از اوست[۱۱۷]. باید گفت، پس از صلح و بازگشت امام به مدینه، در هیچ منبع تاریخی از سفر امام به عراق و شام یا سفر معاویه به مدینه در زمان حیات امام سخنی دیده نمی‌شود. امام پس از بازگشت به مدینه تا آخر عمر در همان‌جا سکونت داشت. ضمن اینکه نه تنها گزارشی وجود ندارد که فقر و نیازمندی امام را تأیید کند، بلکه داده‌های تاریخی حاکی از آن است که ایشان متصدی اموال امام علی (ع) بود؛ املاک و زمین‌های کشاورزی او در «ینبُع»، منطقه‌ای بین مکه و مدینه که دارای نخلستان، زراعت و چشمه آب بوده در اختیار وی قرار داشت[۱۱۸]. به گفته خود امام، درآمد موقوفاتش بالغ بر چهارهزار و به روایتی چهل‌هزار دینار در سال می‌شد[۱۱۹]. امام علاوه بر این آنچه در اذینه، فقیرین و بدعه (برعه) داشت، همه را جزو اموال صدقه قرار داد[۱۲۰]. منابع صدقات دیگری نیز بر شمرده‌اند[۱۲۱] که متعلق به امام علی (ع) بود و آن حضرت امور مربوط به آنها را به حسن (ع) و پس از او به حسین (ع) واگذار نموده بود[۱۲۲]. امام حسن (ع) پس از صلح برخی از صدقاتی را که به شیعیان می‌داد از این اموال بود[۱۲۳]. بنابراین به نظر می‌رسد ادعای کمک مالی به امام از سوی معاویه، ساخته ذهن کسانی است که خواسته‌اند به نوعی شخصیت امام را ملکوک ساخته یا رابطه نیکویی بین ایشان و معاویه ترسیم نمایند. در طول تاریخ خصوصاً در زمان امویان و عباسیان، امام در معرض هجمه تهمت‌های ایشان بود و افرادی چون زهری سعی نمودند تا کناره‌گیری امام از حکومت را به نوعی برای آسایش‌طلبی و به طمع مال و ثروت معرفی کنند[۱۲۴]، از این‌رو چنین روایت‌هایی را که از آن تخریب چهره امام و در مقابل، بالابردن مقام معاویه به دست می‌آید برساخته‌اند؛ روایت‌هایی که به راحتی قابل پذیرش نیست[۱۲۵].

پاسخ به یک شبهه

از جمله مسائلی که درباره امام حسن (ع) محل گفتگوست، همسرگزینی و طلاق‌دادن‌های بسیار وی است. گرچه «حلی» این مقوله را به عامه نسبت می‌دهد[۱۲۶]، اما در متون شیعی نیز دیده می‌شود. در روایت‌ها آمده است که فردی از امام علی (ع) برای تزویج دخترش مشورت خواست و امام فرمود او را به حسن (ع) ندهد، چون او مطلاق (کسی‌که زیاد طلاق می‌دهد) است[۱۲۷] و حتی آورده‌اند که روزی آن حضرت بر فراز منبر فرمود که فرزندم حسن (ع) زیاد طلاق می‌دهد، به او زن ندهید[۱۲۸]. گفته‌اند وی ۷۰، ۹۰[۱۲۹]، ۱۰۰ یا بیشتر[۱۳۰]زن گرفته و بسیاری از آنان را طلاق داده است[۱۳۱]. اما این سخنان اوّلاً با دسته‌ای از روایت‌ها که حاکی از مذمت طلاق در دیانت اسلامی است نمی‌سازد[۱۳۲]، ثانیاً با سخن امام باقر (ع) که فرمود خداوند بسیار طلاق‌دهنده شهوتران را دشمن می‌دارد[۱۳۳]، ناسازگار است، چون بسیار بعید می‌نماید که امام حسن (ع) به چنین وصفی شناخته شده باشد، اما امام باقر (ع) آن را مبغوض خداوند قلمداد کند و ثالثاً آنکه زیست‌نامه امام، نام زنان و شمار فرزندان ایشان به شدت با این ادعا در تناقض است. منابع مختلف معمولاً هنگام بیان فرزندان امام از مادران ایشان نیز یاد کرده‌اند. از جمله این منابع الطبقات الکبری، انساب الاشراف، الارشاد و المناقب ابن‌شهرآشوب است که به ترتیب هر کدام بیست‌وپنج فرزند و ده همسر و امّ‌ولد[۱۳۴]، ده فرزند و هفت همسر و امّ‌ولد[۱۳۵]، پانزده فرزند و نُه همسر و امّ‌ولد[۱۳۶]، شانزده فرزند و شش همسر و امّ‌ولد را به امام نسبت می‌دهند[۱۳۷]. ابن سعد تعداد فرزندان امام را بیست‌وپنج تن می‌داند که بیشترین تعداد است. وی فرزندانی را که در کودکی درگذشته‌اند نیز ذکر می‌کند. علاوه بر تعداد همسران و فرزندان، منابع در نام فرزندان بعضی از مادران و یا به عبارت دیگر نام مادر برخی از فرزندان اختلاف‌هایی دارند. ویلفرد مادلونگ در پژوهشی کوتاه که پیرامون ازدواج‌های امام انجام داده است همسران آن حضرت را به ترتیب «زینب دختر امرؤ القیس»، «جعده دختر اشعث»، «امّ‌بشیر دختر ابی‌مسعود»، «خوله دختر منظور»، «حفصه دختر عبدالرحمن بن ابی‌بکر»، «امّ‌اسحاق دختر طلحه» و «هند دختر سهیل بن عمرو» می‌داند. وی دیگر روایت‌های ازدواج‌های امام را مبهم و غیرقابل اعتماد می‌داند[۱۳۸]. بر این اساس مطلاق و منکاح (کسی‌که زیاد ازدواج می‌کند) بودن امام را به سادگی نمی‌توان پذیرفت[۱۳۹].

شهادت

امام حسن (ع) فردی بردبار، بخشنده و بزرگوار بود[۱۴۰]. وی پانزده‌بار حج به جای آورد[۱۴۱]. امام به قولی در ۲۸ صفر سال ۵۱ق[۱۴۲] و به نقلی در صفر سال ۴۹ق[۱۴۳] یا ۲۸ صفر سال ۵۰ق[۱۴۴] و در ۴۷ سالگی یا ۴۸ سالگی[۱۴۵] بر اثر سم درگذشت. منابع، مسمومیت او را به دست همسرش جعده و به دستور معاویه عنوان کرده‌اند[۱۴۶]. گفته شده امام در روزهای پایان عمر خود عنوان کرده بود که بارها مسموم شده بود[۱۴۷]، اما بار آخر به گونه‌ای بود که جگرش را فرو ریخت[۱۴۸]. گفته‌اند آن حضرت وصیت کرده بود تا وی را در صورتی‌که منعی نباشد و موجب خونریزی نگردد، در کنار قبر پیامبر (ص) دفن کنند[۱۴۹] و خود پیش از این با عایشه سخن گفته و نظر مساعد وی را اخذ کرده بود[۱۵۰]، اما مروان بن حکم با هم‌دستی امویان از این کار ممانعت کردند[۱۵۱] و در نهایت امام حسین (ع) پیکر آن حضرت را در بقیع دفن کرد[۱۵۲].

شهادت امام، موجی از اندوه در شهرهای مختلف اسلامی ایجاد کرد. مدائنی نقل می‌کند که با درگذشت آن حضرت مردم بصره می‌گریستند. ابوبکره که در بستر بیماری بود صدای شیون را شنید، پرسید چه شده است؟ همسرش دختر سحابه گفت: حسن بن علی مُرد، الحمد للّه که مردم از دستش راحت شدند. ابوبکره گفت: وای بر تو، ساکت باش، به خدا قسم! خداوند او را از شرّ بزرگ آسوده کرد و مردم خیر بزرگی را از دست دادند[۱۵۳].[۱۵۴]

امام حسن (ع) در بیان امام رضا (ع)

سخنانی از امام رضا (ع) در خصوص آن حضرت وجود دارد که شایان توجه است. ایشان در بیان شأن «امام» و «امامت» روایت بلندی دارد که در آن امامت را جانشینی خداوند و میراث امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و امام را وارث انبیا دانسته[۱۵۵] و هم‌چنین روایت مشهور «الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ سَيِّدَا شَبَابِ‏ أَهْلِ‏ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا» را نیز در شأن حسنین (ع) ذکر کرده است[۱۵۶]. در روایتی دیگر آمده است وقتی مأمون از امام رضا (ع) خواست تا به شکل موجز درباره اسلام سخن بگوید، امام ضمن سخنانی به مقوله امامت نیز پرداخت و از امامان نام برد و از امام حسن (ع) و امام حسین (ع) با عبارت «سَيِّدَا شَبَابِ‏ أَهْلِ‏ الْجَنَّةِ» یاد کرده است[۱۵۷]. روایت دیگر از امام رضا (ع) در باب نام‌گذاری امام حسن (ع) وجود دارد. در این روایت گفته شده امام علی (ع) دوست می‌داشت نام فرزند خود را حرب بگذارد، اما جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شده و شأن امام علی (ع) را نسبت به وی چون شأن هارون به موسی (ع) دانست و از این‌روی از سوی خداوند به پیامبر (ص) امر کرد تا نام فرزند را حسن که معرب شُبَر، نام فرزند هارون (ع)، بود بگذارد[۱۵۸]. روایت‌های دیگری نیز از امام رضا (ع) درباره نقش خاتم امام حسن (ع)[۱۵۹]، عقیقه امام توسط فاطمه زهرا (س)[۱۶۰] مشتق‌شدن نام حسین از حسن که از امام حسن (ع) نقل شده است[۱۶۱]، و سخن پیامبر (ص) درباره اهل بیت (ع) از جمله امام حسن (ع) وجود دارد[۱۶۲].[۱۶۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الکافی، ج۱، ص۴۶۱؛ تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۹.
  2. الأنساب، سمعانی، ج۲، ص۲۲۰.
  3. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۹.
  4. الفضائل، شاذان، ص۱۷۲؛ مدینة المعاجز، ج۲، ص۶۹؛ بحار الأنوار، ج۲۰، ص۲۸۱.
  5. الحدائق الناضرة، ج۱۷، ص۴۳۳؛ تفسیر الصافی، ج۲، ص۲۴۳.
  6. الهدایة الکبری، ص۱۸۱.
  7. أعیان الشیعة، ج۱، ص۵۶۳.
  8. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۵۶.
  9. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  10. مروج الذهب، ج۲، ص۲۸۸؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۶۸؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۸.
  11. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۶۳؛ عمدة الطالب، ص۶۶.
  12. الکافی، ج۱، ص۴۶۱؛ المقنعة، ص۴۶۴؛ تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۹؛ تحریر الأحکام، ج۲، ص۱۲۱.
  13. أعیان الشیعة، ج۱، ص۵۶۲.
  14. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  15. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۳۹۷؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۵۱
  16. المناقب، محمد کوفی، ج۲، ص۲۲۱.
  17. عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۲۵؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۲۵۱.
  18. الأمالی، صدوق، ص۱۳۵؛ معانی الأخبار، ص۵۷؛ علل الشرایع، ج۱، ص۱۳۸.
  19. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۷۱.
  20. أنساب الأشراف، ج۳، ص۷؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج۲، ص۶۹۰.
  21. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  22. المحبر، ص۴۶؛ المنمق، ص۴۲۴؛ معرفة الثقات، ج۱، ص۲۹۷؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۵.
  23. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰.
  24. سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۶.
  25. سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۷.
  26. أنساب الأشراف، ج۳، ص۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۹۴.
  27. المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۲.
  28. کنز العمال، ج۱۶، ص۲۸۹، ۴۶۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۷، ص۲۸؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۲.
  29. أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۹، ۱۴۴.
  30. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۷۶، ۱۷۸، ۲۳۷.
  31. سنن الترمذی، ج۵، ص۳۲۲؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۰۰.
  32. المصنف، ابن ابی‌شیبه، ج۷، ص۵۱۲؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۱۱۴؛ أسد الغابة، ج۱، ص۴۸۹.
  33. الطبقات الکبری، ابن سعد، الخامسة ۱، ص۲۵۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۸۶.
  34. الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۱.
  35. الارشاد، ج۲، ص۳۰؛ کتاب السرائر، ج۳، ص۱۵۷.
  36. تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۷۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۰۲، ۲۰۶؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۵۸۰؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۵، ص۹۶.
  37. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲.
  38. معرفة الثقات، ج۱، ص۲۹۷؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۴۹.
  39. أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۸.
  40. الارشاد، ص۲۱۹؛ الحیاة السیاسیة للإمام المجتبی (ع)، ص۱۹.
  41. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  42. الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۰؛ الإصابة، ج۲، ص۶۰.
  43. طبقات الخلیفة، ص۴۰۳.
  44. سنن أبی داوود، ج۱، ص۳۲۱؛ السنن الکبری، نسائی، ج۱، ص۴۵۱؛ کتاب الدعاء، ص۲۳۴.
  45. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶.
  46. الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۴۲-۴۴؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص۱۵۵؛ نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۱۹، ص۴۹۳-۴۹۴.
  47. تاریخ الطبری، ج۳ص۴۳۸؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص۱۵۸؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۱۶۷.
  48. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  49. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۵.
  50. تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۸۵.
  51. وقعة صفین، ص۱۱۳-۱۱۴.
  52. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۲۴۴؛ ج۱۱، ص۲۵.
  53. تاریخ الطبری، ج۵، ص۶۱.
  54. مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۱.
  55. الکافی، ج۷، ص۲۸۹.
  56. تاریخ المدینة المنورة، ج۱، ص۲۲۵.
  57. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۹؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۵۰۴؛ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۳۹؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۵، ص۹۶.
  58. تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۴۳؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۱۰۶.
  59. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۴؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۴۸.
  60. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  61. التنبیه و الإشراف، ص۲۶۰.
  62. معرفة الثقات، ج۱، ص۲۹۶.
  63. مقاتل الطالبین، ص۳۳-۳۴؛ الأمالی، صدوق، ص۲۷۰؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۷۸؛ کشف الغمة، ج۲، ص۱۶۹.
  64. مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
  65. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  66. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۰.
  67. تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۱۷.
  68. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  69. تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۱۸۶.
  70. مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
  71. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۹۵؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۲۴-۲۵.
  72. مقاتل الطالبیین، ص۳۷؛ تنزیه الأنبیاء، ص۲۲۲؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۷-۲۸.
  73. مقاتل الطالبیین، ص۶۲-۶۳.
  74. أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۸۰؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳۲؛ مقاتل الطالبیین، ص۶۹ -۷۰.
  75. مقاتل الطالبیین، ص۷۰.
  76. مروج الذهب، ج۳، ص۳۳.
  77. الأخبار الطوال، ص۲۱۶-۲۱۷.
  78. تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۵۹.
  79. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۴.
  80. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۹۶؛ تنزیه الأنبیاء، ص۲۲۴؛ کشف الغمة، ج۲، ص۱۹۳-۱۹۴: بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۰.
  81. أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷.
  82. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  83. الارشاد، ج۲، ص۱۲؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۳۳؛ کشف الغمة، ج۱، ص۵۴۰.
  84. أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۸۴؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۲۲-۲۳.
  85. مروج الذهب، ج۳، ص۳۷-۳۹.
  86. تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۲۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۵.
  87. الأخبار الطوال، ص۲۲۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۷۹؛ ج۵۹، ص۱۵۱؛ البدایة والنهایة، ج۸ ص۲۱.
  88. أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۱.
  89. الارشاد، ج۲، ص۱۴؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۳۵؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۴۶.
  90. الطبقات الکبری، ابن سعد، جالخامسة ۱، ص۳۲۲.
  91. الأخبار الطوال، ص۲۱۸.
  92. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۲.
  93. معرفة الثقات، ج۱، ص۲۹۷.
  94. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  95. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۳۶.
  96. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۴۴.
  97. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۱۵.
  98. مقاتل الطالبیین، ص۴۶-۴۵؛ الارشاد، ج۲، ص۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۲، ص۳۸۰؛ ج۵۹، ص۱۵۰؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۴۶- ۱۴۷؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۴۰.
  99. الغدیر، ج۱۰، ص۱۷۳.
  100. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۱۷؛ عمدة الطالب، ص۶۸.
  101. رسائل الجاحظ، ج۲، ص۱۱.
  102. تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۲۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲۸، ص۳۵؛ ج۵۹، ص۱۱۹؛ أسد الغابة، ج۴، ص۳۸۷.
  103. سنن أبی داوود، ج۲، ص۴۰۵؛ المناقب، ابن مغازلی، ص۳۰۲؛ کتاب الخلاف، ج۴، ص۷؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۴۳۳؛ تاریخ الخلفاء، ص۲۱۰.
  104. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۲۹.
  105. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۰۸.
  106. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  107. الفصول المهمة، ابن صباغ، ج۲، ص۷۰۲.
  108. الکافی، ج۱، ص۴۶۱؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۶۶.
  109. الخصال، ج۱، ص۱۳۵.
  110. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۳۴۲.
  111. کشف الغمة، ج۱، ص۵۵۹.
  112. الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۰، ۲۹۲.
  113. الغارات، ج۱، ص۲۸۵؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۱۸.
  114. أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۲؛ الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۱.
  115. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۲۷.
  116. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۱۹۵.
  117. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۱۲.
  118. تاریخ المدینة المنورة، ج۱، ص۲۲۱؛ معجم البلدان، ج۵، ص۴۵۰.
  119. أسد الغابة، ج۳، ص۵۹۹.
  120. تهذیب الاحکام، ج۹، ص۱۴۷.
  121. تاریخ المدینة المنورة، ص۲۲۴-۲۲۵.
  122. تهذیب الأحکام، ج۹، ص۱۴۵-۱۴۸.
  123. کشف الغمة، ج۱، ص۱۴۷.
  124. تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۲۱.
  125. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  126. تذکرة الفقهاء، ج۲، ص۵۶۵.
  127. أنساب الأشراف، ج۲، ص۵۶۵؛ المحاسن، ج۲، ص۶۰۱؛ روضة المتقین، ج۴، ص۲۶۹؛ الحدائق الناضرة، ج۳۵، ص۱۴۸.
  128. الکافی، ج۶، ص۵۶؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۹۲.
  129. سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۳، ۲۶۸.
  130. نظم درر السمطین، ص۱۹۵.
  131. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۴۹.
  132. روض الجنان و روح الجنان، ج۳، ص۳۰۴.
  133. الفصول المهمة، ابن صباغ، ج۲، ص۳۶۵.
  134. الطبقات الکبری، ابن سعد، ص۲۲۵-۲۲۶.
  135. أنساب الأشراف، ج۳، ص۷۲-۷۴.
  136. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۹-۳۰.
  137. الارشاد، ج۲، ص۲۰.
  138. جانشینی حضرت محمد (ص)، ص۵۰۵، ۵۱۱.
  139. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  140. معرفة الثقات، ج۱، ص۲۹۸.
  141. الأنساب، سمعانی، ج۳، ص۹؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۳.
  142. التاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۲۸۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۶۰؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۵.
  143. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۲؛ المقنعة، ص۴۶۴؛ تحریر الأحکام ج۲، ص۱۲۱.
  144. الکافی، ج۱، ص۴۶۲؛ مصباح المتهجد، ص۷۹؛ عمدة الطالب، ص۶۶.
  145. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۱.
  146. الکافی، ج۱، ص۴۶۲؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۷۴.
  147. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱۶، ص۱۳- ۱۴.
  148. کتاب الثقات، ج۳، ص۶۸؛ التعدیل و التجریح، ج۱، ص۴۷۵.
  149. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۵.
  150. تاریخ المدینة المنورة، ج۱، ص۱۱۱؛ کتاب الثقات، ج۳، ص۶۸؛ الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۰-۳۹۲.
  151. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۳۵۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ الارشاد، ج۲، ص۱۹.
  152. مقاتل الطالبیین، ص۸۲؛ تاریخ المدینة المنورة، ج۱، ص۱۱۱.
  153. أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۶.
  154. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
  155. عیون أخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۵-۱۹۸.
  156. مسند الإمام الرضا (ع)، ص۶۳.
  157. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۳۰.
  158. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۸.
  159. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۵۵.
  160. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۵۰.
  161. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۶.
  162. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۵.
  163. واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.