عبیدالله بن عباس در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام و نسب او ابو محمد عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف قرشی هاشمی است. او پسر عموی پیامبر گرامی اسلام (ص) و یکی از صحابه آن حضرت است. پدرش عباس یکی از بزرگان مکه و قریش بود که سقایی حجاج بیت الله الحرام را از پدرش عبدالمطلب به ارث برده، به خدمت رسانی زائران خانه خدا مشغول بود. مادر وی نیز ام‌الفضل لبابة الکبری، دختر حارث بن حزم هلالیه بود [۱].

از تاریخ ولادت عبیدالله بن عباس اطلاع دقیقی در دست نیست، اگرچه برخی شواهد نشان می‌دهند که وی پیش از جنگ بدر (سال دوم هجرت) به دنیا آمده است، چرا که برخی از سیره‌نویسان سن او را به هنگام درگذشت جانگداز پیامبر خدا (ص) بیش از ده سال گفته‌اند[۲]. و نیز بنا به نقل صاحب "الاصابه"[۳] ابن اسحاق روایت کرده، وقتی در جنگ بدر مسلمانان عباس را اسیر کردند، رسول خدا (ص) به وی فرمود: "چون تو فردی ثروتمند هستی اموال بسیاری داری برای خود فدیه‌ای قرار بده و جانت را بخر". عباس گفت: "من هیچ مالی ندارم!" پیامبر گرامی اسلام (ص) به او فرمودند: "پس کجاست مالی که نزد همسرت ام الفضل[۴] گذاشتی و به او گفتی وصیت کردی که اگر در این جنگ من از دنیا رفتم برای هر یک از فرزندانم فضل، عبدالله، عبیدالله، قثم و... سهم مشخصی قرار داده‌ام که باید به آنها بدهی؟"

صاحب الاصابه می‌گوید: ابن سعد از این ماجرا یقین کرده است که عبیدالله بن عباس هنگام درگذشت جانگداز پیامبر خدا (ص) دوازده ساله بوده است[۵]. و همچنین حکایت‌هایی که برخی از راویان از وی نقل کرده‌اند، بیانگر آن است که عبیدالله دوران مبارک رسول خدا (ص) را درک و از آن حضرت احادیثی نقل کرده است[۶]. از این رو گفته‌اند که عبیدالله از برادرش عبدالله یک سال کوچکتر بوده است[۷].

همچنین نقل شده عبیدالله بن عباس حدود دو سال پیش از هجرت رسول خدا (ص) از مکه به مدینه چشم به جهان گشود، از این رو دوران مبارک پیامبر (ص) را درک کرده و جزء اصحاب آن حضرت به شمار می‌رود و سخنانی را از رسول خدا (ص) شنیده و حفظ کرده است[۸]..[۹]

عبیدالله بن عباس در زمان نبوت

عده‌ای از شرح حال نویسان مطالبی را نقل می‌کنند که نشان دهنده علاقه پیامبر اکرم (ص) به عبیدالله و عبدالله، فرزندان عباس است؛ همانند برپایی مسابقه بین این دو برادر که هر یک زودتر به ایشان برسید جایزه‌ای خواهد داشت و نیز نقل کرده‌اند که پیامبر اکرم (ص) ایشان را بر سینه و یا پشت خود قرار می‌داد[۱۰].

همچنین بغوی، نسائی و احمد از عبدالله بن جعفر نقل کرده‌اند که گفته: روزی من و قثم و عبیدالله در دوران کودکی مشغول بازی بودیم که پیامبر (ص) سوار بر مرکب خود از کنار ما می‌گذشت پس [رو به اصحاب کرده] فرمود: "به من اشاره کرد این را به من بدهید و مرا جلوی خود سوار کرد". و به قثم اشاره کرده، فرمود: "این را هم به من بدهید و او را پشت سر خود سوار کرد. ولی به عبیدالله اعتنایی نکرد با اینکه عباس، عموی پیامبر (ص) علاقه زیادی به عبید الله داشت[۱۱].

بنابراین عبیدالله، دوران حیات رسول گرامی اسلام (ص) را درک و سخنانی را از حضرتش روایت کرده، از جمله نقل می‌کند: در حضور رسول خدا (ص) حاضر بودیم که "غمیصاء" (یا رمیصاء) به حضور آن حضرت آمد و از همسرش شکایت کرد و گمان می‌کرد که همسر به او نمی‌رسد و..."[۱۲].[۱۳]

عبیدالله بن عباس در زمان امام علی (ع)

همچنان که گفته شد در هنگام درگذشت پیامبر اکرم (ص) عبیدالله بن عباس حدود دوازده سال داشته و از این رو نمی‌توانسته پس از آن حضرت نقش تعیین کننده و یا تأثیرگذاری داشته باشد. البته پدر او عباس بن عبدالمطلب نیز نه تنها حرکت‌های تاثیرگذاری نداشت بلکه بیشتر تأثیر پذیر بود لذا می‌توان تصور کرد که این روحیه تا حدودی به فرزندان او نیز منتقل شده باشد. بر این اساس، در دوران بیست و پنج سال حکومت تأمل برانگیز سه خلیفه فعالیت‌های چشم‌گیری از عبید الله در کتب تاریخ و سیره نقل نشده است.

پس از اینکه مردم و صحابه از نقاط گوناگون کشور اسلامی با امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب (ع) بیعت کردند آن حضرت عبیدالله بن عباس را به یمن گماشت و او را به آنجا فرستاد. ولی همچنان که گفته شد، وی شجاعت و تدبیری که نیاز زمامداری است از خود نشان نداد، لذا حوادثی اتفاق افتاد که نارضایتی جانشین راستین رسول خدا (ص) را در پی داشت[۱۴].[۱۵]

عبیدالله بن عباس و حمله بسر بن ابی ارطاة به یمن

این حادثه وقتی اتفاق افتاد که عده‌ای از طرفداران عثمان، نامه‌ای به معاویه نوشته، از وی حمایت کردند و از او کمک خواستند و معاویة بن ابی سفیان نیز که به دنبال تفرقه افکنی در جامعه اسلامی و تضعیف حکومت به حق اسلامی به امامت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بود و برای چنین فرصت‌هایی لحظه شماری می‌کرد، در سال چهلم هجری بسر بن ابی ارطاة را که فردی خشن و بی‌باک بود با چهار هزار سوار[۱۶] به مدینه، مکه، طائف و بالاخره یمن فرستاد و به او چنین دستور داد: به هر جایی که رسیدی مردم را به اطاعت از من دعوت کن و از ایشان بیعت بگیر و اگر کسی مخالفت کرد از دم تیغ بگذران و در قتل و غارت آنها کوتاهی نکن[۱۷].

وی در این مسیر برای رسیدن به مقصد خود از هیچ جنایتی کوتاهی نکرد حتی دستور داد که جابر بن عبدالله انصاری را که یکی از شخصیت‌های برجسته جهان اسلام و از اصحاب سرشناس رسول خدا (ص) بود، بکشند. برای لغو این حکم وساطت ام سلمه، همسر گرامی پیامبر اسلام (ص) نیز فایده نبخشید و بالاخره به اجبار زور جابر بن عبدالله انصاری با وی به عنوان نماینده معاویه بیعت کرد. او مردم مدینه را که از مهاجران و انصار بودند، با زشت ترین کلمات و جمله‌ها خطاب قرار داد و...[۱۸]. او در مکه و طائف و شهرهای بین راه هزاران تن از شیعیان و محبان علی بن ابی طالب (ع)را کشت و بالاخره وقتی به نزدیکی یمن رسید و عبید الله بن عباس از آمدن او خبردار شد، او عبدالله بن عبدالمدان حارثی[۱۹] را جانشین خود کرده، از یمن به سوی کوفه حرکت کرد. بسر بن ابی ارطاة یمن را تصرف کرد و جانشین عبیدالله را کشت و مدتی در آنجا ماند.

وقتی خبر حمله بسر بن ارطاة به امیرالمؤمنین (ع) رسید، آن حضرت در مسجد کوفه بر منبر رفته، خطبه خواندند[۲۰] و ماجرای حمله بسر بن ارطاة و جنایت‌های او را به مردم خبر دادند و از مقاومت نکردن عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران در برابر او ابراز ناخرسندی کردند و بالاخره پس از شکایت‌های فراوان از اطاعت نکردن کوفیان از دستورهای ایشان، حارثة بن قدامه سعدی[۲۱] با دو هزار سوار به طرف یمن حرکت کرد و با شنیدن این خبر، بسر بن ارطاة که نسبت به شیعیان و پیروان امام علی (ع) بسیار سخت گیرانه رفتار می‌کرد، از یمن گریخته، به سوی شام رفت[۲۲].

از بدترین جنایات بسر بن ابی ارطاة کشتار شیعیان و پیروان امیرالمؤمنین (ع) و همچنین دو پسر کوچک عبیدالله بن عباس به نام‌های قثم و عبدالرحمن[۲۳] است که در جای خود بیان شده است[۲۴].

از دیگر مسئولیت‌های عبیدالله بن عباس در زمان امیرالمؤمنین علی (ع) سرپرستی حجاج بیت الله الحرام در سال‌های ۳۶، ۳۷ و ۳۸ هجری بود که آن حضرت بر عهده او گذاشته و او به عنوان امیرالحاج از مرکز استانداری‌اش به مکه می‌رفت و به امور حجاج رسیدگی می‌کرد[۲۵].

معاویة بن ابی سفیان که بنای مخالفت با خلیفه راستین پیامبر اسلام (ص) را داشت، در سال ۳۸ هجری یزید بن شجرة رهاوی را برای اقامه حج معین کرد و میان عبیدالله بن عباس و یزید بن شجره درباره اداره امور حج اختلاف پدید آمد و هر یک از ایشان می‌خواست که او امیر الحاج باشد تا با به دست گرفتن این سمت برتری خود بر طرف مقابل را ثابت کند. پس از کشمکش فراوان، شیبة بن عثمان برای امامت نماز نمازگزاران برگزیده شد.

سرانجام پس از شهادت امیر المؤمنین امام علی بن ابی طالب (ع) عبیدالله بن عباس به کوفه بازگشت و تا به همراه امام حسن مجتبی (ع) آماده رزم با معاویه و لشکر شام شود ولی در این مسیر نیز ناکام ماند.

مرحوم کشی در کتاب خود از محمد بن عیسی نقل می‌کند که امیرالمؤمنین (ع) درباره عبیدالله و عبدالله، فرزندان عباس نفرین کرد و از خداوند خواست که آن دو نابینا شوند تا کوری چشم‌شان نشانه کوری دل‌شان باشد[۲۶]. اهل تحقیق گفته‌اند، بیان این روایت درباره عبدالله بن عباس نیست و این روایت از روایات موضوعه به شمار می‌رود، چرا که نابینا شدن عبدالله بن عباس، بنابر آنچه مسعودی و دیگران گفته‌اند؛ به سبب شدت ناراحتی و کثرت گریه بر رسول خدا و امیر المؤمنین و حسنین (ع) بوده است، از این رو روایت نقل شده در رجال کشی به سبب تحریف نسخه و تصحیف نسخه نویسان بوده و درست نیست[۲۷].[۲۸]

عبیدالله بن عباس در زمان امام حسن مجتبی (ع)

عبید الله بن عباس پس از شهادت امیر المؤمنین امام علی (ع) به امام حسن (ع) پیوست و خطبه‌ای در معرفی امیرالمؤمنین علی (ع) خواند که مضمون آن چنین است: "امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) به شهادت رسید ولی یادگار و جانشینی از خود به جای گذاشته؛ اگر دوست دارید از راه او پیروی کنید، فرزندش در میان شماست، از او پیروی کنید و اگر طالب چنین حقیقتی نیستید. [به دنبال فرد دیگری می‌گردید] من کسی را سراغ ندارم". صدای گریه مردم در فراق امام علی (ع) بلند شد و نسبت به فرزندش اعلام وفاداری کردند [۲۹]. پس از سخنرانی عبیدالله بن عباس، امام مجتبی (ع) فراز منبر رفته و خطبه مفصلی خواندند و در آن، مردم را به تقوای الهی توصیه نموده، جایگاه اهل بیت پیامبر خدا (ص) را متذکر شدند و برنامه حکومتی خود را برای اداره جامعه اسلامی اعلام کرده و مردم را برای جنگ با معاویة بن ابی سفیان فرا خواندند.

مردم با حضرت بیعت کرده و آمادگی خود را برای مبارزه در راه حق و دفاع از حریم قرآن و عترت خلافت راستین در رکاب امام حسن بن علی (ع)، به عنوان جانشین حقیقی رسول خدا (ص) و حاکم اسلامی اعلام نمودند. امام حسن (ع) طی فرمانی عبیدالله بن عباس را به همراه قیس بن سعد بن عباده انصاری و سعید بن قیس همدانی به فرماندهی سپاه دوازده هزار نفری منصوب کرد و از او خواست که این لشکر را در بیرون کوفه تجهیز و به طرف لشکر شام حرکت کند. البته توصیه‌هایی نیز به ایشان فرمود، از جمله: ابتدا اقدام به جنگ و حمله ننماید و عدل و انصاف را رعایت کند و در همه حال خداوند متعال را ناظر کارهای خود بداند و لحظه‌ای از او غفلت نورزد. سپس به عبیدالله فرمود تا از مشورت و راهنمایی‌های قیس بن سعد استفاده نماید و به آراء او عمل کند. و نیز فرمود: "اگر در این جنگ، برای عبیدالله حادثه‌ای پیش آید فرماندهی سپاه با قیس بن سعد و اگر برای قیس نیز اتفاقی افتاد سعید بن قیس همدانی فرماندهی را به عهده خواهد گرفت"[۳۰].

عبیدالله سپاه خود را از دیر عبدالرحمن" به سوی منطقه "سینور" حرکت داد و از آنجا به منطقه "شاهی" رسید و بعد ساحل فرات را پیش گرفت و سرانجام در "مسکن" مستقر گردید و با سپاه شام که به نزدیکی "مسکن"[۳۱] رسیده و در دهکده‌ای به نام "حیوبیه" اردوگاه زده بود، روبرو شد و درگیری میان ایشان صورت گرفت[۳۲]. معاویة بن ابی سفیان وقتی از جنگ و نبرد مردانه ناتوان می‌شد، دست به حیله و دروغ و شایعه پراکنی می‌زد و از تطمیع افراد سست ایمان برای دسترسی به مقصود خود سود می‌برد.

از این‌رو همان شیوۀ همیشگی خود را به کار گرفت و به دروغ و شایعه درباره صلح امام حسن (ع) با وی و رضایت آن حضرت نسبت به تسلیم حکومت به معاویه متوسل شد و افرادی را شبانگاهان و پنهانی میان لشکر امام حسن مجتبی (ع) فرستاد[۳۳] و وعده‌هایی داد که اگر از لشکر آن حضرت جدا شوند و به آنها بپیوندند امتیازاتی به دست خواهند آورد و برای عده‌ای نیز سکه‌های طلا و نقره فرستاد.

نقل شده، افرادی چون مغیرة بن شعبه، عبدالله بن عامر بن کریز و عبدالرحمن بن ام حکم نزد امام حسن (ع) که در مدائن خیمه زده بود، رفتند و پس از خارج شدن از نزد حضرت، به دروغ به مردم گفتند: خدا به وسیله فرزند پیامبر خدا (ص) خون‌ها را حفظ کرد و فتنه را آرام ساخت و او پیشنهاد صلح را پذیرفت. پس از آن، لشکریان حضرت که چنین انتظاری را از حضرت نداشتند و به گمان باطل خود که امام نسبت به آنها حمله کرده است بر امام به حق زمان هجوم آورده و خیمه‌ها و آنچه در آن بود را غارت کردند و نسبت به آن حضرت سوء قصد کردند که بر اثر آن سوء قصد جراحات فراوانی بر حضرت وارد شد[۳۴].

عبیدالله بن عباس از جمله افرادی بود که معاویه به سراغ او رفت. لذا شب هنگام فردی را پنهانی نزد عبیدالله فرستاد و چنین پیام داد: حسن بن علی با من نامه نگاری می‌کند و میان ما موضوع صلح مطرح شده است و او امر خلافت را به من واگذار خواهد کرد و تو اگر اکنون از من اطاعت کنی، نزد من محترم خواهی بود ولی پس از اینکه به اجبار آمدی و تسلیم شدی، پیرو می‌گردی و فرصت طلایی رسیدن به مقام و منصب را از دست خواهی داد و دیگر حرمت و جایگاه امروز را نخواهی داشت. و این را هم بدان که اگر حالا بیایی یک میلیون درهم از خزانه من به تو پرداخت خواهد شد که نیمی از آن را هنگام دیدار تو و نیم دیگرش را پس از تصرف کوفه به تو خواهم داد[۳۵].

همچنان که پیش‌تر گفته شد، عبیدالله فرد شجاع و جنگ‌آوری نبود علاوه بر اینکه در امور سیاست نیز چندان آگاه نبود از این رو وقتی با چنین پیامی روبرو شد هنگامی که شب ردای تاریک خود را بر لشکرگاه گسترانید و آرامش بر اردوگاه حکم فرما شد، مخفیانه از خیمه خود بیرون رفت و به خیمه‌گاه معاویة بن ابی سفیان پیوست[۳۶]. یکی از ضربه‌هایی که به لشکر عراق وارد شد همین پیوستن عبیدالله به لشکر معاویه بود.

وقتی صبح هنگام لشکر برای نماز آماده شدند از فرمانده خبری نبود. در این هنگام به دستور امام حسن (ع) قیس بن سعد با سپاه نماز گزارد و پس از نماز چنین خطبه خواند: "این پیش آمد (پیوستن عبید الله به لشکر معاویه) در چشم شما هولناک و مهم جلوه نکند (حادثه مهمی اتفاق نیفتاده) و فرار این مرد ترسو و کوته فکر را عظیم نشمرید"[۳۷]. پس به ذکر پیشینه او در حکومت یمن و پیشینه پدرش در جنگ بدر پرداخت و برای لشکر سخنان شورانگیزی گفت و در ادامه نبرد سختی میان دو سپاه در گرفت و سپاه شام در این نبرد نتیجه مهمی به دست نیاورد. پس معاویه به حیله و تطمیع روی آورد و برای قیس بن سعد نامه‌ای با محتوای دادن مقام و مال نوشت ولی قیس چنین پاسخ داد: "به خدا هرگز مرا نخواهی دید مگر آنکه میان من و تو نیزه‌ها افراشته باشد"[۳۸].[۳۹]

عبیدالله بن عباس در زمان امام حسین (ع)

در دوران کناره‌گیری امام حسن مجتبی (ع) از حکومت و صلح اجباری و بازگشت آن امام همام و اهل بیت و همراهان از کوفه به مدینه منوره، عبیدالله نیز به مدینه برگشت و ظاهراً به امر تجارت مشغول شد و از فعالیت‌های سیاسی کناره گرفت. تا اینکه دوران امام حسن (ع) به پایان رسید و دوران امامت امام حسین بن علی (ع) آغاز شد. فعالیت‌های آن حضرت در ادامه کارهای امام حسن (ع) بود و یاران و پیروان هر یک به اقتضای توان و استعداد خویش در کمک به آن حضرت کارهایی را انجام می‌دادند.

عبیدالله که به امر تجارت مشغول شده و دارایی فراوانی به دست آورده بود[۴۰]، از این راه به امام حسین (ع) خدمت می‌کرد. معاویة بن ابی‌سفیان سهم امام حسین (ع) را از بیت المال قطع کرد و آنچه حق حضرت بود ادا نکرد تا آنکه روزگار بر آن حضرت سخت شد. به حضرت گفته شد که معاویه برای پسرعموی‌تان، عبیدالله بن عباس یک میلیون درهم فرستاده است، اگر کسی نزد او بفرستی و مبلغی به عنوان قرض بخواهی کوتاهی نمی‌کند.

حضرت فرمود: "یک میلیون به چه کاره عبیدالله می‌آید! با آن سخاوتی که او دارد؛ او از باد وزنده سخی‌تر و از دریای مواج بخشنده‌تر است". پس نامه‌ای به عبیدالله نوشت و رفتار معاویه را یادآور شد و اظهار داشت که به صد هزار درهم احتیاج دارد.

عبیدالله بن عباس چون نامه حضرت را خواند اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: "وای بر تو ای معاویه از جرایمی که مرتکب می‌شوی! که تو خود در جای نرم و رفاه کامل زندگی کنی، اما فرزند رسول خدا صل حسین بن علی (ع)از تنگی زندگی و زیادی عیال شکایت کند!" سپس به وکیل خرج خود این‌گونه دستور داد: "نصف تمام دارایی مرا از طلا و نقره و اسب و اشتر و لباس و غیره خدمت امام ببر و بگو که اموالم را با شما نصف کردم"، اگر این نصف رفع احتیاجاتش را نمی‌کند برگرد و نصف دیگر را هم به ایشان تحویل بده.

نماینده‌اش گفت: "(با این بخشش) آنگاه این‌همه خرج‌هایی که پیش می‌آید از کجا تأمین می‌کنی؟" عبیدالله گفت: "اگر کار به آنجا رسید شما را راهنمایی خواهم کرد".

چون اموال را خدمت آن امام همام بردند، حضرت از روی تعجب فرمودند: "إن لله! به خدا قسم، (گویا این کار را) بر پسرعمویم کردیم و من فکر نمی‌کردم تا این اندازه خواست ما را درباره ما توسعه دهد"[۴۱].[۴۲]

ویژگی‌های اخلاقی عبیدالله بن عباس

عبید الله بن عباس از خاندان بزرگواری چون بنی هاشم است و این طایفه ویژگی‌های اخلاقی خاصی داشته‌اند. البته گروهی از این خاندان در قُله فضائل اخلاقی بوده و هستند و گروه‌های دیگر هر یک به فراخور حال خود از آنها بهره‌هایی داشته‌اند.

عبید الله بن عباس زیبایی ظاهری و بخشندگی خاصی داشت که زبانزد عام و خاص شده بود، از این رو درباره وی و برادرانش عبدالله و فضل گفته‌اند: هر کس زیبایی، جمال، فقه و سخاوت را می‌خواهد به خانه عباس بن عبدالمطلب برود، چرا که فضل بن عباس زیبایی دارد، و فقه و دانش از عبدالله تراوش می‌کند و سخاوت و بخشندگی از آن عبید الله است[۴۳].

تاریخ‌نگاران وی را از بخشندگان مشهور به شمار آورده، او را به بزرگی بخشش و سخاوت توصیف کرده‌اند و در این باره مسائلی نقل کرده‌اند که در این جا به چند مورد اشاره می‌کنیم.

نقل شده، او هر روز چندین شتر می‌کشت و به فقیران غذا می‌داد. برادرش، عبدالله او را از این کار باز می‌داشت که این کار ضرورتی ندارد ولی وی به او اعتنایی نمی‌کرد و کار خود را ادامه می‌داد[۴۴]. او می‌گویند او اولین کسی است که به همسایگان افطاری داد و نخستین کسی است که سر راه‌ها برای مسافران گذری سفره انداخت و اولین کسی است که سفرهاش برچیده نمی‌شد (همیشه مهمان داشت)[۴۵].

نقل کرده‌اند، روزی او به همراه غلامش به مسافرتی رفت. در بین راه به عربی بیابانی رسیدند و در آنجا فرود آمدند. چون عبیدالله فرد بلند بالا و زیبایی بود، اعرابی احترام زیادی به او کرد و به همسر خود گفت: "برای پذیرایی از این میهمان گران قدر چیزی جز این گوسفند نداریم". همسرش گفت: "اگر آن را بکشی فرزند کوچک‌مان که با شیر آن زنده است، از دست خواهد رفت". اعرابی اعتنایی به حرف همسرش نکرد و گوسفند را سر برید. این سخنان را عبیدالله می‌شنید؛ پس از خوردن غذا به هنگام خداحافظی عبیدالله به غلامش گفت: "آیا چیزی از دارایی من پیش تو هست؟"

غلام گفت: "پانصد دینار از مخارج ما زیاد مانده است".

عبیدالله گفت: "آنها را به این مرد بده".

غلام با تعجب گفت: "در مقابل یک گوسفند که بیش از پنج درهم نمی‌ارزد، پانصد دینار به او می‌دهی؟"

عبیدالله گفت: "ساکت باش! سخاوت این مرد از ما بیشتر است، زیرا ما بخش اندکی از دارایی خود را به او دادیم، در حالی که او نه تنها تمام دارایی‌اش را برای ما به کار گرفت، بلکه ما را بر فرزند خردسال و میوه دلش مقدم داشت". چون این خبر به معاویه رسید، گفت: خدا به عبید الله خیر دهد! از چه هسته‌ای خارج شده (از چه نطفه و نسلی است) و در چه خانه و لانه‌ای پرورش یافته است[۴۶]. لذا عبید الله بن عباس به "تیار الفرات"[۴۷] و "أحد الاجواد"[۴۸] معروف شده بود. بسیاری از موارد بخشندگی او را معافی بن زکریا در کتاب "جلیس و انیس" و ابن عساکر در کتاب خود بیان کرده‌اند.[۴۹]

وفات و محل دفن عبیدالله بن عباس

درباره زمان درگذشت و محل دفن عبید الله بن عباس اختلاف نظر وجود دارد. ابن عبدالبر چند نظر را بیان کرده است: خلیفه می‌گوید: عبید الله به سال ۵۸ هجری قمری در مدینه در گذشته و این نظر را احمد بن محمد و ایوب پذیرفته‌اند و این درست‌ترین نقل‌ها است. واقدی و زبیر می‌گویند: او تا زمان یزید بن معاویه زنده بود و در دوران او در مدینه از دنیا رفت. این نظر را ابونعیم نیز درست‌تر دانسته است. مصعب معتقد است: وی در یمن در گذشته است. حسن بن عثمان عقیده دارد که عبید الله به سال ۸۷ هجری قمری و در دوران خلافت عبدالملک از دنیا رفته است. این قول را ابوعبید قاسم بن سلام[۵۰] و ابو عبیده و یعقوب بن شیبه (شبه) پذیرفته‌اند[۵۱].[۵۲]

عبیدالله بن عباس، کارگزار یمن (صنعا)

بعد از این که امیرالمؤمنین علی(ع) به خلافت رسید، کارگزاران عثمان محل مأموریت خود را رها کرده گروهی از آنها به مکه آمدند؛ عبدالله بن عامر از بصره و عبدالله بن أبی ربیعه از صنعای یمن آمد، او مردم را به جنگ علیه علی(ع) تحریص می‌کرد و ناکثین را حمایت مالی نمود[۵۳]. یعلی بن أمُیّه یا مُنیَه (نسبت به مادرش)[۵۴] که کارگزار عثمان بر جند[۵۵] یمن بود، اموال بیت‌المال آنجا را برداشته و از آن اموال در به راه انداختن جنگ جمل سود جست. وی از یمن ششصد شتر و ششصد هزار درهم آورد[۵۶]. و به نقلی شش هزار دینار[۵۷] و به نقل مفید با ده هزار دینار سپاه ناکثین را کمک کرد به گونه‌ای که حضرت علی(ع) وقتی از این کمک آگاه شدند فرمودند: به خدا سوگند اگر به ابن منیه و ابن ابی ربیعه دست یابم هر آینه اموال آنها را جزو مال خدا و بیت المال قرار خواهم داد.

سپس فرمود: به من خبر رسیده که ابن منیه ده هزار دینار در جنگ علیه من، مصرف کرده! از کجا او ده هزار دینار داشته، آن را از یمن دزدیده و آورده است. اگر او را بیابم به آن چه اقرار کرده می‌گیرم و بازخواست می‌کنم.[۵۸]

به جهت این سخنان حضرت بود که روز جنگ جمل که وضعیت مردم روشن شد یعلی بن منیه فرار کرد[۵۹].

از این روی حضرت امیر(ع) کارگزاران یمن را برگزید. عبیدالله بن عباس را در صفر سال سی و شش به امارات صنعا در پمن گمارد[۶۰] و بعد سعید بن نمران را بر جند گمارد. آن دو در منطقه مشغول خدمت بودند تا این که در سال چهل، بعد از حمله بُسر به یمن، فرار کرده، به کوفه رفتند.[۶۱]

شرح زندگی عبیدالله

مادر عبیدالله، «لُبابَه»، دختر حارث بن حزن دارای کنیه ام الفضل بود. عبیدالله از برادرش، عبدالله، کوچک‌تر است و گفته شده که پیامبر(ص) را دیده و از ایشان روایت شنیده و حفظ کرده است. وی به سخاوت و بخشش شهرت داشت. از این روی گفته‌اند هر کس که فقه، جمال و سخاوت را می‌خواهد، به خانه عباس وارد شود؛ زیرا فقه برای عبدالله، جمال از آن فضل و سخاوت جزو ویژگی‌های عبیدالله بود. حضرت علی(ع) او را به استانداری یمن منصوب کرد. از نوادگان وی، قثم بن عباس بن عبیدالله بود که منصور عباسی او را والی مدینه نمود. او نیز مانند جدش مردی بخشنده بود[۶۲].

مسعودی درباره جُود عبیدالله نوشته است که معاویه پانصد هزار درهم به او بخشید و یک نفر را مأمور کرد که ببیند پول را در کجا مصرف می‌نماید. مأمور معاویه به او خبر داد که آن پول‌ها را در مجلس دعوتی در میان برادرانش به طور مساوی تقسیم کرده و برای خودش یک قسمت به اندازه سهم آنها برداشته است. معاویه گفت: این از یک جهت باعث خوشحالی و از جهت دیگر باعث ناراحتی است. آن جهت که مرا خوشحال و شاد می‌کند، این است که عبیدالله از نسل عبد مناف است (که جزو اجداد من نیز می‌باشد)؛ اما آنچه باعث ناراحتی من است، خویشاوندی وی با ابوتراب است[۶۳].

یعنی خویشاوندی چنین مرد سخاوتمندی با علی(ع) مرا رنج می‌دهد که چرا در خاندان بنیامیه چنین افرادی پیدا نمی‌شوند. این سخن معاویه، نشانه عمق کینه او به علی(ع) است که این چنین ابراز کرده است.

در کتاب درجات الرفیعه می‌نویسد: عبیدالله اولین کسی بود که به همسایگان خود افطاری داد. وی غذا را در راه می‌گذاشت که عابرین از آن استفاده کنند و زمانی که امام حسین(ع) از او درخواست مال کرد، وی نصف اموالش را به آن حضرت بخشید[۶۴] و این نشانه سخاوت و علاقه‌مندی او به خاندان عصمت می‌باشد.[۶۵]

یورش بُسر بن ارطات به حجاز و یمن

گروهی از مردم صنعا که جزو پیروان عثمان بودند و کشته شدن وی را (خلاف) بزرگ می‌دانستند، با علی(ع) مانند دیگران، بیعت کردند. کارگزار حضرت در صنعا عبیدالله بن عباس و در جند سعید بن نمران بود. بعد از این که مردم عراق در یاری رساندن به علی(ع) اختلاف پیدا کردند و محمد بن ابی بکر در مصر به شهادت رسید و یورش و غارتگری‌های شامیان بر قلمرو حکومت علی(ع) گسترش یافت، آن مردم به خونخواهی عثمان قیام کردند و گروهی به آنها پیوستند. آنها می‌خواستند زکات خود را به کارگزاران علی(ع) ندهند و سعید بن نمران را از جند بیرون کردند.

عبیدالله و سعید بن نمران همراه با شیعیان(ع) برای چاره‌اندیشی جمع شدند. ابن عباس به سعید بن نمران گفت: این مردم جمع شده‌اند و نزدیک ما می‌باشند. اگر با آنها بجنگیم، نمی‌دانیم که آینده حکومت از آن کیست! بهتر آن است که امیرالمؤمنین(ع) را آگاه سازیم. ابن عباس شک و تردید خود را در مورد آینده حکومت ابراز کرده و گویا آینده حکومت خود را تاریک می‌‌دید. سعید با نظر او موافق بود. از این روی آن دو در نامه‌ای حضرت امیر(ع) را از شورش مردم منطقه خود آگاه ساختند و گفتند که معاویه از آن جماعت حمایت می‌نماید و ما منتظر دستور شما هستیم.[۶۶]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به عبیدالله و سعید بن نمران

وقتی که حضرت امیر(ع) نامه آن دو را خواند، ناراحت و غضبناک شد و در نامه‌ای به آن‎ها چنین نوشت: این نامه‌ای است از علی، امیرالمؤمنین(ع)، به عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران، درود خدا بر شما باد! من و شما خداوندی را ستایش می‌کنیم که جز او معبود به حقی نیست.

اما بعد، نامه شما به من رسید. در آن، شورش گروهی از افراد را یادآوری نموده بودید و کار کوچک آنها را بزرگ و عدد کم آنها را زیاد جلوه داده بودید و به خوبی من دانستم که ترس شما، کوچکی نفستان، مختلف بودن نظر شما و تدبیر بدتان چیزی است که افراد غیر مخالف را مخالف شما ساخته و افرادی را که از شما می‌ترسیدند جرئت داده است. هر زمان که فرستاده من آمد، به سوی آن‎ها بروید و نامه مرا برای آنها بخوانید و آنها را به وظیفه و تقوای الهی دعوت نمایید. پس اگر پاسخ مثبت دادند، ما خدا را شکر نموده، از آنها میپذیریم و اگر جنگ کردند، از خداوند کمک میطلبیم و همان گونه با آنها مبارزه می‌کنیم. خداوند خائنان را دوست ندارد.[۶۷]

از نامه حضرت به خوبی استفاده می‌شود که این دو کارگزار از خود ضعف نشان دادند و نتوانستند منطقه خود را با روش صحیح اداره کنند و از این روی باعث شورش مردم گردیدند.

در ضمن حضرت امیر(ع) به یزید بن قیس أرحبی اعتراض کرد که چرا قوم تو این گونه عمل می‌نمایند و در یمن شورش کرده‌اند؟ یزید بن قیس گفت: قوم من مردم خوبی هستند. شما نامه‌ای برای آن‎ها بنویسید و آنها را به اطاعت دعوت کنید. حضرت نامه‌ای به آن‎ها نوشت و با مردی از قبیله همدان فرستاد.[۶۸]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به مردم صنعا و جند

از بنده خدا، علی امیرالمؤمنین(ع) به مردم صنعا و جند که مکر و ستیز کرده‌اند.

اما بعد، نخست خداوندی را ستایش میکنم که معبودی جز او نیست و او کسی است که دستور و فرمان وی مورد تعقیب قرار نمی‌گیرد و حکم قضایش رد نمی‌شود و عذابش از قوم گنهکار، بازداشته نمی‌شود.

خبر گستاخی و حزب‌گرایی و ستیز و روی گرداندن شما از دین خودتان، آن هم پس از اظهار اطاعت و بیعت کردن و الفت، به من رسید. از مردمی که خالصانه متدین و به راستی پرهیزگار و خردمندند از سبب این حرکت شما و آنچه در نیت دارید و چیزی که شما را به خشم آورده است، پرسیدم. آنان سخنانی گفتند که در آن مورد برای شما هیچ گونه عذر موجه، دلیل پسندیده و سخنی استوار ندیدم. بنابراین هرگاه فرستاده‌ام پیش شما رسید، پراکنده شوید و به خانه‌های خویش بازگردید و تقوای الهی را پیشه کنید و به طاعت برگردید تا از شما درگذرم و گناه افراد نادان شما را نادیده بگیرم و کسانی را که کناره‌گیری کنند، حفظ کنم و به عدل در میان شما عمل کنم و به فرمان قرآن، میان شما رفتار نمایم و اگر چنین نکنید، آماده شوید برای آنکه لشکری گران با انبوه شجاعان سوار کار و استوار، آهنگ کسانی کنند که طغیان و سرکشی کرده‌اند و در آن صورت همچون گندم در آسیاب آن، آرد خواهید شد. هر کس نیکی کند، برای خود نیکی کرده است و هر کس بدی کند، برای خود بدی کرده است و پروردگارت به بندگان ستمگر نیست. در غیر این صورت ستایش نکند ستایش‎گری، مگر خدایش را و سرزنش نکند سرزنش کننده‌ای مگر خودش را، درود بر شما باد و رحمت خدا.[۶۹]

آن‎ها بعد از اطلاع از مضمون نامه جوابی ندادند تا این که مرد همدانی به آنها گفت من در حالی امیرالمؤمنین(ع) را ترک گفتم که قصد داشت یزید بن قیس أرحبی را همراه لشکری انبوه بفرستد و تنها منتظر جواب شما بود. این جا بود که گفتند در صورتی که امیرالمؤمنین، عبیدالله و سعید را عزل نماید، ما مردمی مطیع هستیم. مرد همدانی نزد علی(ع) بازگشت و حضرت را از آن چه گذشته بود، آگاه ساخت.

این گروه شورشی بعد از بازگشت فرستاده علی(ع)، در نامه‌ای معاویه را از اوضاع آگاه ساختند و در نامه خود نوشتند.

مُعَاوِيَّ إِلَّا تُسْرِعِ السَّيْرَ نَحْوَنَانُبَايِعْ عَلِيّاً أَوْ يَزِيدَ الْيَمَانِيَا[۷۰]
ای معاویه! اگر سریع به جانب مانیایی، ما با علی(ع) یا با یزید (بن قیس) یمانی بیعت خواهیم کرد.

در سال چهل هجری وقتی که مردم شام آگاه شدند که مردم عراق در برابر درخواست‌های پی در پی علی(ع) برای جنگ با معاویه پاسخ منفی می‌دهند، گروهی از ولید بن عُقبَه خواستند که معاویه را ترغیب به هجوم علیه کوفه نماید. ولید این نظر را به معاویه گفت، اما معاویه با حمله به کوفه مخالف بود. آری ولید به خاطر انتقام از علی و شدت کینه و بغضش می‌خواست که معاویه به کوفه هجوم برد، اما معاویه زرنگ‌تر از آن بود که خود را در دام شیر گرفتار کند. کینه ولید به علی(ع) از آنجا ناشی می‌‌شد که علی(ع) پدرش را به نام عقبة بن ابی معیط در جنگ بدر کشته بود و خودش در قرآن به نام فاسق معرفی شده است[۷۱].

همچنین حضرت در دوران خلافت عثمان او را حد زد و در نتیجه از حکومت کوفه عزل گردید؛ چون در حال مستی، نماز صبح را به جای دو رکعت چهار رکعت خواند و گفت، اگر کم است چند رکعت دیگر نیز بخوانم[۷۲].

هنگامی که نامه مردم صنعا به معاویه رسید، بسر بن أرطات را که مردی سنگ‌دل، جنایت‌کار، خونریز و بی‌رحم بود خواست و به او دستور داد که از راه حجاز به طرف مدینه و مکه حرکت کند تا به یمن برسد و به او گفت که بر هر شهری فرود آمدی که مردم از علی(ع) اطاعت می‌کنند، آن‎ها را تا آنجا که توان داری ناسزا گفته، عرصه را بر آنان تنگ بگیر تا بدانند راه نجاتی برایشان نیست. بعد آنان را به بیعت دعوت کن و اگر نپذیرفتند، آنها را بکش و پیروان و شیعیان علی(ع) را در هر کجا که دیدی، به قتل برسان. اما در مکه متعرض کسی مشو و راه بین مکه و مدینه را ناامن ساز و به این روش ادامه بده تا به صنعا و جند برسی. در آنجا ما پیروانی داریم که برایمان نامه نوشته‌اند.[۷۳]

یورش بُسر به مدینه

بسر حرکت کرد تا به دیر مُرّان رسید[۷۴]. در آنجا چهار صد تن از سه هزار نفری که با او بودند از بین رفتند و با باقی مانده آنها حرکت کرد. به سر هر آبی که وارد می‌شدند شتران آن‎ها را می‌گرفتند و تا آب دیگر می‌بردند و در آنجا شتران گروه اول را رها کرده، از شتران منطقه جدید استفاده می‌کردند و همین گونه عمل می‌کردند تا این که نزدیک مدینه رسیدند. گروهی از بنی قُضاعه از آنها استقبال نموده، برای آن‎ها شتر قربانی کردند. آن‎ها وارد شهر مدینه شدند. کارگزار علی(ع)، ابوایوب انصاری که یکی از یاران پیامبر(ص) بود، از شهر فرار کرد و بُسر وارد شهر شد و برای مردم سخنرانی کرد و مردم را تهدید نمود. حُویطب بن عبد العُزّی - که گفته‌اند شوهر مادر بسر بود - از او خواست که انصار را مورد آزار قرار ندهد؛ زیرا آنها جزو قاتلان عثمان نیستند، بُسر مردم را به بیعت با معاویه فراخواند و مردم هم با او بیعت کردند. وی زمانی که دریافت جابر در میان آن‎ها نیست، گفت: شما در امان نیستید مگر این که جابر را حاضر کنید. جابر به منزل ام سلمه، همسر پیامبر رفته بود و کسب تکلیف می‌کرد. ام سلمه به او گفت که از روی تقیه بیعت کند. او نیز به ناچار بیعت کرد. بسر چند روزی در مدینه ماند و گفت من شما را مورد عفو قرار دادم؛ گرچه سزاوار عفو نبودید؛ زیرا در مقابل شما، پیشوا و خلیفه مسلمین را به قتل رساندند. او ابو هریره را به عنوان کارگزار مدینه انتخاب کرد و دستور داد که مردم بر خلاف نظر او عمل نکنند و سپس مدینه را به قصد مکه ترک کرد.

بسر از مدینه خارج شد، در راه مکه عده‌ای را کُشت و اموالی را به غارت برد. خبر یورش او به مردم مکه رسید. وقتی که قُثَم بن عباس از قصد بسر آگاه شد از مکه فرار کرد و مردم، شیبة بن عثمان را به عنوان امیر مکه انتخاب کردند. گروهی از قریش به استقبال بسر رفتند. بسر آنها را مورد شماتت قرار داد و داخل مکه شده، برای مردم خطبه خواند. وی سپس طواف کرد و در جستوجوی سعید بن عاص برآمد، اما او را ندید. بسر مردم مکه را تهدید کرد که اگر مخالفت بکنند، شهر و دیار آنها را ویران نموده، آنها را خواهد کشت. وی شیبة بن عثمان را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد و به جانب طائف حرکت کرد.

وقتی مغیرة بن شعبه - که در طائف بود و از امور سیاسی به ظاهر کناره‌گیری کرده بود تا فرصت مناسب را برای کسب ریاست به دست آورد - دریافت که بسر به سوی طائف می‌آید، در نامه‌ای به وی، از حرکت او به جانب حجاز تشکر کرد و اعمالش را مورد ستایش و تحسین قرار داد.

بُسر مردی از قریش را به تَبالَه فرستاد؛ زیرا در آنجا گروهی از پیروان علی(ع) بودند و دستور داد آنها را بکشند. آنان چون با بسر خویشاوندی داشتند، مهلت خواستند که امان نامه‌ای از بسر بیاورند، اما قبل از این که امان داده شوند، جنگ آغاز شده بود. منیع باهلی نامه‌ای از سر گرفته، برای آن‎ها آورد و از خونریزی بیشتر جلوگیری شد. بسر در طائف با مغیره مذاکره کرد و شب در آنجا ماند و روز بعد با مشایعت مغیره، طائف را ترک کرد. بسر حرکت کرد تا این که به بنی کنانه رسید. در میان آنها دو فرزند از عبیدالله بن عباس به نام‌های قثم و عبدالرحمان یا سلیمان و داوود بودند که مادر آن‎ها جُوَیریه بود. بسر آن دو را خواست. بچه‌ها نزد مردی از کنانه بود. وی که می‌دانست بسر مرد منطق نیست، در دفاع از بچه‌ها شمشیر خود را به دست گرفت و بر اصحاب بسر حمله کرد. بسر گفت: من با تو کاری ندارم. من بچه‌ها را می‌خواهم. او گفت: من جنگ می‌کنم و کشته می‌شوم، تا این که نزد خدا و مردم معذور باشم. مرد کشته شد و بسر دستور داد این دو بچه را بیرون آورده، کشتند. گروهی از زنان بنی کنانه خارج شدند و یکی از آن‎ها با اعتراض گفت: چرا شما بچه‌ها را می‌کشید؟! به خدا قسم در جاهلیت چنین عمل نمی‌کردند! به خدا قسم آن حکومتی که جز با کشتن مردم ضعیف و پیرمردان و قطع رحم‎‌ها مستحکم نمی‌شود، سلطنت زشتی می‌باشد! بسر گفت: به خدا قسم من شما را با یک شمشیر می‌کشم، آن زن گفت: این برای من بهتر است.

بسر حرکت کرد تا این که به نجران رسید. در آنجا عبدالله بن عبد المدان حارثی[۷۵] -که جانشین عبیدالله بود- و نیز فرزندش را به نام مالک کشت. عبدالله داماد عبیدالله بن عباس بود. وی سپس مردم نجران را جمع کرد و گفت: ای مردم نصارا و برادران بوزینگان! اگر آگاه بشوم که عملی بر خلاف میل من انجام دادهاید، برمیگردم و نسل شما را قطع، زراعت شما را نابود و دیار شما را تخریب می‌کنم. بسر مدتی طولانی آن‎ها را تهدید کرد و بعد به أرحَب رفت و در آنجا ابو کرب را که مردی از بزرگان بادیه از قبیله همدان بود، به قتل رساند؛ زیرا او اظهار تشیع و پیروی از علی(ع) می‌نمود.[۷۶]

ورود بُسر به صنعا

بسر وقتی وارد صنعا شد که عبیدالله بن عباس همراه با سعید بن نمران از آن خارج شده بودند و عبیدالله، عمرو بن اراکه ثقفی را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود. او جلوی ورود بسر را گرفته، با او جنگید، اما بسر عمرو را به قتل رساند و وارد صنعا شد. او گروهی از مردم را کُشت و نمایندگان مأرِب را به قتل رساند؛ مگر یک نفر از آن‎ها را که به سوی قومش برگشت و گفت: من خبر مرگ جوانان و پیران را برای شما آورده‌ام. بسر سپس به جیشان رفت. مردم آنجا طرفدار علی(ع) بودند و با او جنگیدند. او آن‎ها را شکست داد و مردم را وحشیانه قتل عام نمود. بعد به صنعا برگشت و در آنجا صد نفر از فرزندان مردم فارس و ایران را کشت؛ زیرا دو فرزند عبیدالله در خانه زنی از زنان آن‎ها به نام بُزُرج (که معرب بزرگ است) پنهان شده بودند.[۷۷]

عبیدالله و سعید در کوفه

ابو ودّاک گوید: زمانی که سعید و عبیدالله وارد کوفه شدند، من نزد علی(ع) بودم. حضرت آن‎ها را مورد سرزنش قرار داد که چرا با بسر جنگ نکرده‌اند. سعید گفت: به خدا قسم من جنگ کردم، اما فرزند عباس مرا تنها گذاشت و از جنگ امتناع ورزید. من در خلوت هنگامی که بسر به ما نزدیک می‌‌شد، گفتم: پسر عموی تو بدون جدیت در جنگ و درگیری، از ما راضی نخواهد شد، اما عبیدالله پاسخ داد که ما طاقت جنگ با بسر را نداریم. من دست بردار نبودم و حرکت نموده، برای مردم سخنرانی کردم و بعد از حمد الهی گفتم که ای مردم یمن! هر کس در تحت طاعت و بیعت امیرالمؤمنین است به سوی من بشتابد. گروهی از آنها به من پاسخ مثبت دادند. با آن‎ها جلو رفتم و جنگ کوتاهی نمودم، اما مردم از اطراف من متفرق شدند و من دست از جنگ برداشتم [۷۸].

بعد از آن حضرت علی(ع) بالای منبر رفت؛ در حالی که از کوتاهی مردم در جهاد و از این که با نظر وی در جهاد با مردم شام مخالف بودند ناراحت بود، فرمود: برای من جز کوفه، قلمروی باقی نمانده است، تنها قبض و بسط کارهای آن در دست من است. ای کوفه اگر جز تو، جای دیگری برای من نباشد، گردبادهای توفنده تو نیز می‌وزد، پس خدا زشت گرداند تو را! و حضرت به شعر شاعر تمثل جست: ای عمرو! سوگند به جان پدر خوب تو که برای من در این کاسه، جز تهمانده‌ای از چربی نمانده است (بهره من از مملکت اندک و پست است).

بعد فرمود: به من خبر رسیده که بسر وارد یمن گردیده است. سوگند به خدا من گمان می‌کنم به همین زودی ایشان بر شما مسلط شوند و صاحب دولت گردند به سبب اجتماع و یگانگی که در راه باطلشان دارند و تفرقه و پراکندگی که شما از راه حق دارید و برای این که شما در راه حق از امام و پیشوای خود نافرمانی می‌کنید و آنان در راه باطل، از پیشوای خودشان پیروی می‌نمایند و آنها امانت او (وظایف خود) را ادا می‌کنند و شما خیانت می‌نمایید و به خاطر اصلاحی که آنها در شهرهای خودشان می‌نمایند و فساد شما. پس اگر یکی از شما را بر قدح چوبی بگمارم، می‌ترسم بند و چنگک آن را ببرید.

بار خدایا من از ایشان (اهل کوفه) بیزار و دلتنگ شدهام و ایشان هم از من ملول و سیر گشته‌اند! پس بهتر از اینان را به من عطا فرما و به جای من شرتر از مرا به آن‎ها عوض ده. (زیرا من نزد آنها شر هستم) بار خدایا دل‌های ایشان را آب فرما مانند نمک در آب! آگاه باشید به خدا سوگند دوست داشتم به جای شما هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم برای من بود ای أُم زنباع! جای نصرت و یاری اگر ایشان (بنی تمیم) را بخوانی، سواران قهرمانانی از آن‎ها مانند ابرهای تابستان سریع به سوی تو می‌آیند.[۷۹]

حضرت پس از این سخنرانی از منبر فرود آمد.

ابومخنف گوید: حضرت مردم را برای فرستادن گروهی در تعقیب بسر دعوت کرد، اما آن‎ها کوتاهی کرده، جواب مثبت ندادند. در این میان جاریة بن قدامه سعدی پاسخ مثبت داد. حضرت او را با دو هزار نفر فرستاد. او به جانب بصره رفت. بعد از راه حجاز حرکت کرد تا به یمن رسید و از بسر سؤال کرد و گفته شد که در دیار بنی تمیم است.[۸۰]

توصیه‌های امیرالمؤمنین(ع) به جاریه

عبدالرحمان بن عبید گوید: علی(ع) مرا بعد از فرستادن جاریه، همراه نامه‌ای به جانب وی فرستاد که نامه را به او برسانم. من خود را به جاریه رسانده، نامه حضرت را به او دادم. جاریه نامه را گشود. در آن نوشته شده بود:

اما بعد، من تو را فرستادم در همان جهتی که به خاطر آن حرکت کردی. تو را به تقوای خدا و پروردگارمان که (آن تقوا) جمع کننده تمام نیکی‌ها و در رأس تمام امور است، توصیه می‌کنم و من توصیه‌ها را به طور مشخص ذکر نکردم، اما آنها را تفسیر می‌کنم تا توصیه‌های لازم را بشناسی.

با برکت الهی حرکت کن تا به دشمن برسی، اما نباید حتی یک نفر از خلق خدا را کوچک شماری و تحقیر کنی و نباید به زور و بدون مزد، شتر و الاغی را بگیری؛ اگر چه مجبور شوی پیاده حرکت کنی و نتوانی به دشمن دست یابی و نباید خود را به آب‌های مردم، بر‌تر از صاحبانشان بدانی و نباید از آب آنها بخوری، مگر با اجازه و رضایت آنها و نباید زن و مرد مسلمان را اسیر کنی و نه به زن و مرد معاهد (یهود و نصاری و مجوس) ستم نمایی. نماز را در وقت خودش به جای آور و در شب و روز به یاد خدا باش. پیادگان را سوار کنید و به کسانی که با شما هستند، کمک نمایید و سریع حرکت کن تا به دشمنت برسی. پس او را از منطقه یمن خارج نموده، به خواست خداوند با خواری آنها را بیرون نمایی، إن شاءالله. درود و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد![۸۱]

در الغارات به جای «حُبستَ»، «حَفیت» آمده است؛ یعنی اگر چه در اثر راه رفتن پایت تاول زده باشد، حق نداری از چهار پایان دیگران بدون اجازه استفاده کنی و به جای «لاتسبی» (به اسارت نگیر)، «لاتشب» آمده است؛ یعنی، نباید فحش و ناسزا بدهی و به نظر می‌رسد نقل الغارات با مضامین نامه مناسب‌تر باشد.

وقتی که بُسر از ورود جاریه به یمن اطلاع پیدا کرد، راه خود را به جانب یمامه منحرف کرد. جاریه هم او را از شهری به شهری تعقیب می‌کرد و از مردم حصار و منطقه‌ای نمی‌گذشت مگر این که زاد و توشه بعضی از یارانش به اتمام می‌رسید و در همان حال او یارانش را به مواسات و از خودگذشتگی فرمان می‌داد. گاهی شتر مردی از یارانش تلف می‌‌شد و مرکب وی از بین میرفت، اما جاریه می‌گفت که باید حرکت کنند و به بسر دست یابند. وقتی که آنها به منطقه یمن رسیدند، پیروان عثمان فرار کرده، به کوهها پناهنده شدند، پیروان علی(ع) آنها را تعقیب کرده، از هر طرف به آن‎ها حمله کردند و عده‌ای از آنها را از بین بردند. جاریه به جانب بسر می‌رفت. بسر هم مانند روباهی که از ترس شیر فرار کند. از مسیری به مسیری دیگر می‌رفت و جاریه هم چنان او را تعقیب کرد تا این که وی را از تمام مناطق تحت نفوذ علی(ع) خارج ساخت. جاریه پس از اخراج بسر؛ حدود یک ماه در حَرس برای این که خود و اصحابش استراحت نمایند، توقف کرد زمانی که بسر از چنگال جاریه فرار کرد، گاهی در مسیر راه، مردم به خاطر ستم و جنایاتی که مرتکب می‌‌شد به او حمله می‌کردند، تا این که توانست خود را به معاویه برساند. بسر به معاویه گفت: ای امیرالمؤمنین! من همراه با این لشکر، دشمنان تو را در رفتن و بازگشتن کشتم، در حالی که مردی از آن‎ها آسیب ندید. معاویه گفت: این خدا بود که چنین عمل کرد نه تو.[۸۲]

نفرین امیرالمؤمنین(ع) به بسر

بسر جمعاً سی هزار نفر را کُشت و گروهی را در آتش سوزاند. لعنة الله علیه! حضرت امیر(ع) در حق بسرنفرین کرد و فرمود: بار خدایا! بسر دین خود را به دنیا فروخته و محارم تو را هتک کرده است و کار او اطاعت از مخلوق فاجر بود که برگزید آنچه نزد او بود، بر آنچه نزد توست. بار خدایا! مرگ او را مرسان تا این که عقلش را بگیری و او را مشمول رحمت خود منما حتی اندکی از روز. بار خدایا! بسر، عمرو عاص و معاویه را لعن فرما و غضبت را بر آنان روا دار و نقمت خود را بر آنان نازل فرما و به آنان سختی (عذاب) خود را برسان و آن عذابی را که از قوم مجرمین برنمی‌داری، بر آنان نازل فرما.[۸۳]

حضرت علی(ع) این گونه ناراحتی خود را از جنایت‌های بسر ابراز فرمود.[۸۴]

عاقبت بُسر

بعد از نفرین علی(ع) مدتی نگذشت که بسر دچار وسواس شد و عقلش را از دست داد. او با شمشیر بازی میکرد و می‌گفت شمشیر مرا بدهید تا بکشم. او این گونه عمل می‌کرد، تا این که برایش شمشیری از چوب ساختند و در کنار او متکا می‌گذاشتند. وی آن قدر با شمشیر چوبی به متکا می‌زد که بی‌هوش می‌‌شد و همین گونه زندگی کرد تا مُرد.

ابن ابی الحدید گوید: همان نقشی که مسلم بن عُقبَه در حمله به مدینه و واقعه حَرّه برای یزید داشت، همان نقش را بسر برای معاویه در حمله به حجاز و یمن بازی کرد "ومن أشبه أباه فما ظلم"؛ یعنی کسی که شبیه پدرش باشد، ظلمی نکرده است[۸۵].

آری تفرقه و اختلاف مردم کوفه و اطاعت نکردن آنان از امیرالمؤمنین(ع) باعث شد که بسر بن ارطات به قلمرو حکومت امیرالمؤمنین یورش برد و عده زیادی را بکشد و گروهی را در آتش بسوزاند، و این درس بزرگی برای ما مسلمانان است که باید همیشه هوشیار باشیم و از فرمان رهبر به حق خود پیروی نماییم.

شیخ طوسی در کتاب امالی خود آورده است که روزی بسر بن ارطات و عبیدالله بن عباس نزد معاویه بودند. معاویه به عبیدالله گفت: آیا این شخص را می‌شناسی؟ گفت: آری او پیری است که دو کودک را کشته است. بسر گفت: بله من آنها را کشتم پس چه؟! عبیدالله گفت: اگر شمشیری داشتم؟! بسر اشاره به شمشیر خود کرد و گفت: این شمشیر. معاویه رو به بسر کرد و گفت: ای پیر احمق! می‌خواهی شمشیرت را به کسی بدهی که دو فرزند او را کشته‌ای؟ تو قلب‌های بنی هاشم را نمی‌شناسی. اگر شمشیرت را به او بدهی اول تو را میکشد آن گاه مرا. عبیدالله بن عباس گفت: به خدا قسم اول تو را می‌کشتم و بعد بسر را[۸۶].[۸۷]

سخنرانی عبیدالله و امام حسن(ع) بعد از شهادت علی(ع) در کوفه

بعد از این که امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید، عبیدالله بن عباس از منزل خارج شد و به طرف مردم رفت و گفت: امیرالمؤمنین از دنیا رفته است. او جانشینی به یادگار گذاشته است؛ اگر میخواهید، خارج شوید و اگر کراهت دارید، کسی را نمی‌بینم که چنین شایستگی داشته باشد. مردم گریه کردند و گفتند: نزد ما بیایید. امام حسن(ع) بیرون آمد و برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم! تقوای الهی را پیشه کنید. پس ما فرمانروایان شما و دوستانتان و اهل بیتی هستیم که خداوند درباره ما فرموده است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۸۸].

مردم با آن حضرت بیعت کردند؛ در حالی که امام مجتبی(ع) با لباس سیاه از منزل خارج شده بود[۸۹].[۹۰]

خیانت عبیدالله به امام حسن(ع)

فضل بن شاذان در بعضی از کتاب‌هایش نوشته است که پس از شهادت امیرالمؤمنین، امام مجتبی(ع) در ماه شوال از کوفه به قصد جنگ با معاویه حرکت کرد. دو گروه (گروه امام مجتبی و معاویه) در مَسکِن به هم رسیدند و حدود شش ماه با هم جنگیدند. امام حسن(ع) عبیدالله بن عباس، پسر عموی خود را بر مقدمه لشکر گمارده بود. معاویه صد هزار درهم برای او فرستاد[۹۱] بدین صورت که شبانه فردی را نزد عبیدالله روانه کرد که امام حسن(ع) درباره صلح، با من مکاتبه دارد و به من نامه نوشته است و این امری مسلم برای من است. حال اگر الآن پیش من بیایی، پیروی خواهی شد و جز این در آینده در حالی که پیرو باشی، از من اطاعت خواهی کرد. اگر پاسخ مثبت بدهی، تو را هزار هزار درهم خواهم داد؛ نصفش را الآن و نصف دیگر را زمانی که وارد کوفه شوم. عبیدالله به طمع پول، شبانه داخل اردوگاه لشکر معاویه شد و معاویه هم به وعده خود وفا کرد.

صبح روز بعد مردم منتظر بودند که عبیدالله برای آنها نماز جماعت بخواند اما هر چه منتظر ماندند، بی‌فایده بود. در جست‎وجو برآمدند، ولی او را ندیدند. به این جهت قیس بن سعد با مردم نماز خواند و برای آنها سخنرانی کرد و آنان را به پایداری و حرکت و قیام علیه دشمن توصیه نمود. مردم به خواست قیس جواب مثبت داده، گفتند به نام خدا ما را به جانب دشمن حرکت ده و او چنین کرد[۹۲].[۹۳]

سخنرانی قیس بن سعد بن عباده

قیس در آغاز در جمع سپاهیان به سخنرانی پرداخت و چنین گفت: آنچه این مرد ترسو انجام داد، شما را به ترس و وحشت نیندازد و برای شما بزرگ جلوه نکند؛ زیرا او، پدرش و برادرش، هیچ روزی، کار خیر انجام نداده‌اند. پدرش عموی رسول خدا(ص) بود، اما در جنگ بدر شرکت کرده، با پیامبر جنگید و او را ابویسر، کعب بن عمرو انصاری اسیر کرد و نزد رسول خدا برد. حضرت از او فدیه گرفت و آن را بین مسلمانان تقسیم نمود. برادرش را علی، امیرالمؤمنین(ع)، حاکم بصره نمود، اما او مال خدا و مسلمین را به سرقت برد، و با آن، کنیز برای خود خرید و تصور و گمان میکرد که این کار برای او حلال است و این آقا را علی(ع) بر یمن گماشت، اما او از ترس بسر بن ارطات فرار کرد و فرزندان خود را گذاشت تا این که کشته شدند و حالا هم انجام داد آن چه انجام داد و شما از آن آگاه هستید [۹۴].

آری همان گونه که قیس گفته، این رفتار عبیدالله با حضرت علی(ع) و امام مجتبی(ع) بود.

او مردی ترسو و کم جرئت بود که به آسانی تسلیم توطئه‌های دشمن گردید و قدرت و توان رویارویی و درگیری با حوادث و مشکلات را نداشت.[۹۵]

مرگ عبیدالله بن عباس

نوشته‌اند که حضرت امیر(ع) در حق فرزندان عباس نفرین نموده از این روی دیده نشده است که قبرهای برادرانی همچون فرزندان عباس دور از هم باشند؛ زیرا قبر «عبدالله» در طائف، قبر «عبیدالله» در مدینه، قبر «قُثَم» در سمرقند، «عبدالرحمان» در شام و «معبد» در آفریقاست[۹۶].

عبیدالله در سال هشتاد و پنجم یا هشتاد و هفتم هجری در دوران خلافت ولید بن عبد الملک و به قول واقدی در ایام خلافت یزید بن معاویه در مدینه از دنیا رفت[۹۷].[۹۸]

منابع

پانویس

  1. برای اطلاع از شرح حال کامل عبیدالله بن عباس به منابع زیر و آنچه در پاورقی‌ها آمده، مراجعه شو: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۰۶-۱۰۸ و ۱۴۱-۱۴۴؛ الغارت ثقفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۳۴ و ص۳۳۵؛ تاریخ نامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۶۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۷۳۷-۷۱۷؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده) ج۲، ص۲۵-۲۷؛ ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۳۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۷۱۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۴۶۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۳۱۹؛ تاریخ ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۹۳ و ۶۲۲؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۷۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۱۰-۲۱۲؛ الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۴۴-۱۵۱؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۲، ص۸۰-۸۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۷۰-۷۲.
  2. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۰.
  3. الأصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۰.
  4. ام الفضل، همسر عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر (ص) است که با شیر قم و امام حسن مجتبی (ع) را شیر داده، از این رو وی مادر رضاعی آن امام همام و قشم نیز برادر رضاعی ایشان است.
  5. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۱.
  6. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۱.
  7. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۱.
  8. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۱۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۱؛ الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۴۴.
  9. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۹۵-۱۹۶.
  10. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۱؛ به نقل از مسند حنبل، احمد حنبل، ج۱، ص۲۱۴.
  11. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۱. با قبول درستی این نقل، می‌توان دانست که کارها موضع‌گیری‌های عبیدالله در گذر زمان موجب بی‌توجهی رسول خدا به وی شده و نیز آگاه بودن ایشان از آنده را بیان می‌کند.
  12. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۴۲.
  13. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۹۷.
  14. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۷۹-۳۸۰. نویسنده ماجرای حمله بسر به نواحی حکومتی امیر المؤمنین علی (ع) را به طور کامل نقل کرده است.
  15. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۹۷-۱۹۸.
  16. صاحب "الکامل" نام او را "بسر بن ابی ارطاة"، از طایفۀ عامر بن لوی آورده و لشکر او را سه هزار نفر نقل کرده است. (الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۱۰)؛ مسعودی نیز تعداد افراد او را سه هزار نفر نقل کرده است. مروج الذهب، ج۳، ص۲۱. در خطبه ۲۵ نهج البلاغه نیز سید رضی نام وی را بسر بن ابی ارطاة نقل کرده است.
  17. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۷۱۷-۷۳۱.
  18. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۷۱۷-۷۳۱.
  19. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۰۷؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۲۵؛ الفتوح، این اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۷۲۵. نام وی را عمرو بن اراکه نیز گفته‌اند. نقل شده پس از گریختن عبید الله از یمن، علی (ع) عبد الله بن عبد المدان حارئی را به حکومت آنجا گماشت. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت خلیلی)، ج۱۰، ص۲۱۱.
  20. سید رضی بخش‌هایی از این خطبه را در خطبه ۲۵ خطبه‌های نهج البلاغه آورده است.
  21. جاریة بن قدامه سعدی، و وهب بن مسعود خثعمی نیز با دو هزار نفر به طرف یمن حرکت کردند.
  22. درباره سرانجام کار "بسر بن ابی ارطاة" در میان مورخان اختلاف نظر هست؛ عده‌ای نوشته‌اند همزمان با حرکت حارثة بن قدامه سعدی، عبید الله بن عباس نیز با هزار سوار به دنبال بسر بن ارطاة حرکت کرده و او را کشت. (الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی). و عده‌ای چون صاحب "الغارات" ماجرای ملاقات "عبید الله" و "پسر بن ابی ارطاة" را نقل کرده‌اند که ظاهرا پس از صلح امام حسن مجتبی (ع) اتفاق افتاده باشد و این نشان دهنده آن است که بسر بن ابی ارطاة پس از خروج از یمن نزد معاویه رفته سال‌های زیادی در خدمت او بوده است. مسعود می‌نویسد: بسر بن ابی ارطاه در حالی که عقل از دست داده بود و کارهای ناشایستی می‌کرد و هذیان می‌گفت، مرد به سبب دعای امیرالمؤمنین علی (ع) چنین بلایی گریبان گیر وی شد. (الدرجات الرفیعه، مدنی، ص۱۴۶-۱۴۷) و ابوالفرج اصفهانی "پسر" را در جنگ بین معاویه و امام حسن (ع) حاضر دانسته است. فرزند آل ابی طالب، (ترجمه: فاضل)، ج۱، ص۹۸.
  23. سلمان و داود، دو پسر عبید الله بن عباس. (الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، مدنی، ص۱۴۴).
  24. ایشان نزد مادرشان ام حکم (یا ام حکیم) حوریه (یا جویریه) دختر خویلد بن قارظ (یا فارط) از قبیله کنانه بودند. وقتی بسر بن ابی ارطاة به آنها دست یافت آنها و کسانی را که به ایشان پناه داده بودند کشت. ابن اثیر نام مادر ایشان را عایشه دختر عبدالله بن عبد المدان گفته است. الکامل (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۱۱.
  25. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۴۰.
  26. رجال کشی، ص۱۱۲-۱۱۳.
  27. قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۷۰-۷۱.
  28. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۹۸-۲۰۱.
  29. الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۴۷.
  30. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۴۱؛ الغارات، تقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۷۹؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۳؛ الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۴۷.
  31. نام محلی است در جانب غربی شهر‌های انبار و هیت.
  32. فررزندان آل ابی طالب، ابوالفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱، ص۹۶.
  33. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۴۲.
  34. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۴۲.
  35. فرزندان آل ابی طالب، ابوالفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱، ص۹۴-۹۵.
  36. فرزندان آل ابی طالب، ابوالفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱، ص۹۴-۹۵.
  37. فرزندان آل ابی طالب، ابو الفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱، ص۹۵-۹۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹.
  38. فرزندان آل ابی طالب، ابو الفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱، ص۹۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۵۹.
  39. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۰۲-۲۰۵.
  40. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۱.
  41. العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۱، ص۲۴۸.
  42. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۰۵-۲۰۶.
  43. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۱۰.
  44. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۲؛ الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۴۹.
  45. الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۴۹.
  46. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۱.
  47. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۱.
  48. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۱۰.
  49. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۰۷-۲۰۸.
  50. ابو عبید قاسم بن سلام محل درگذشت عبید الله بن عباس را مدینه می‌داند.
  51. الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۱۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۱؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت خلیلی)، ج۱۳، ص۱۳۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۳۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۳۷ (پاورقی) به نقل از تاریخ خلیفة بن خیاط، محل وفات عبید الله را مکه نوشته است.
  52. شهسواری، حسین، مقاله «عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۰۹.
  53. شیخ مفید، الجمل، ص۲۳۱ و ۲۳۲.
  54. تاریخ طبری، ج۸، المنتخب من کتاب ذیل المذیل، ص۱۵۸.
  55. در برخی نسخه‌های عربی کتاب جمل، جَنَد، جُند تصور شده و به لشکر ترجمه شده که درست نیست.
  56. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۳، ص۳۴۴.
  57. بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۴۴.
  58. «وَ اللَّهِ إِنْ ظَفِرْتُ بِابْنِ مُنْيَةَ وَ ابْنِ أَبِي رَبِيعَةَ لَأَجْعَلَنَّ أَمْوَالَهُمَا فِي مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ بَلَغَنِي أَنَّ ابْنَ مُنْيَةَ بَذَلَ عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ فِي حَرْبِي مِنْ أَيْنَ لَهُ عَشَرَةُ آلَافِ دِينَارٍ سَرَقَهَا مِنَ الْيَمَنِ ثُمَّ جَاءَ بِهَا لَئِنْ وَجَدْتُهُ لَآخُذَنَّهُ بِمَا أَقَرَّ بِهِ»
  59. شیخ مفید، الجمل، ص۲۳۳.
  60. تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۶۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۳؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۱۴۱.
  61. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 225 - 226.
  62. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۴۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۴۱؛ الإستیعاب، ج۱، ص۶۰۶.
  63. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۴۴؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۶۲.
  64. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۴۹.
  65. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 226 - 227.
  66. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 227 - 228.
  67. « مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ سَعِيدِ بْنِ نِمْرَانَ سَلَامٌ عَلَيْكُمَا فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمَا اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ أَتَانِي كِتَابُكُمَا تَذْكُرَانِ فِيهِ خُرُوجَ هَذِهِ الْخَارِجَةِ وَ تُعَظِّمَانِ مِنْ شَأْنِهَا صَغِيراً وَ تُكْثِرَانِ مِنْ عَدَدِهَا قَلِيلًا وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ نَخَبَ أَفْئِدَتِكُمَا وَ صِغَرَ أَنْفُسِكُمَا وَ شَتَاتَ رَأْيِكُمَا وَ سُوءَ تَدْبِيرِكُمَا هُوَ الَّذِي أَفْسَدَ عَلَيْكُمَا مَنْ لَمْ يَكُنْ عَنْكُمَا نَائِماً وَ جَرَّأَ عَلَيْكُمَا مَنْ كَانَ عَنْ لِقَائِكُمَا جَبَاناً فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْكُمَا فَامْضِيَا إِلَى الْقَوْمِ حَتَّى تَقْرَءَا عَلَيْهِمْ كِتَابِي إِلَيْهِمْ وَ تَدْعُوَاهُمْ إِلَى حَظِّهِمْ وَ تَقْوَى رَبِّهِمْ فَإِنْ أَجَابُوا حَمِدْنَا اللَّهَ وَ قَبِلْنَا مِنْهُمْ وَ إِنْ حَارَبُوا اسْتَعَنَّا عَلَيْهِمْ بِاللَّهِ وَ نَبَذْنَاهُمْ ﴿عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۶۳؛ ثقفی، الغارات، ص۴۰۶؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۷.
  68. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 228 - 230.
  69. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، إِلَى مَنْ شَاقَّ وَ غَدَرَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَدِ وَ صَنْعَاءَ: أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، الَّذِي لَا يُعَقَّبُ لَهُ حُكْمٌ، وَ لَا يُرَدُّ لَهُ قَضَاءٌ، ﴿وَلَا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ. فَقَدْ بَلَغَنِي تَحَزُّبُكُمْ وَ شِقَاقُكُمْ وَ إِعْرَاضُكُمْ عَنْ دِينِكُمْ، بَعْدَ الطَّاعَةِ وَ إِعْطَاءِ الْبَيْعَةِ وَ الْأُلْفَةِ، فَسَأَلْتُ أَهْلَ الدِّينِ الْخَالِصِ، وَ الْوَرَعِ الصَّادِقِ، وَ اللُّبِّ الرَّاجِحِ، عَنْ بَدْءِ مَخْرَجِكُمْ، وَ مَا نَوَيْتُمْ بِهِ وَ مَا أَحْمَشَكُمْ لَهُ، فَحُدِّثْتُ عَنْ ذَلِكَ بِمَا لَمْ أَرَ لَكُمْ فِي شَيْءٍ مِنْهُ عُذْراً مُبِيناً، وَ لَا مَقَالًا جَمِيلًا، وَ لَا حُجَّةً ظَاهِرَةً، فَإِذَا أَتَاكُمْ رَسُولِي فَتَفَرَّقُوا وَ انْصَرِفُوا إِلَى رِحَالِكُمْ أَعْفُ عَنْكُمْ، وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ ارْجِعُوا إِلَى الطَّاعَةِ، وَ أَصْفَحُ عَنْ جَاهِلِكُمْ، وَ أَحْفَظُ عَنْ قَاصِيكُمْ، وَ أَقُومُ فِيكُمْ بِالْقِسْطِ، وَ أَعْمَلُ فِيكُمْ بِحُكْمِ الْكِتَابِ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا، فَاسْتَعِدُّوا لِقُدُومِ جَيْشٍ جَمِّ الْفُرْسَانِ، عَظِيمِ الْأَرْكَانِ، يَقْصِدُ لِمَنْ طَغَا وَ عَصَى فَتَطَحَّنُوا كَطَحْنِ الرَّحَى فَمَنْ أَحْسَنَ فَلِنَفْسِهِ، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ وَ إِلَّا فَلَا يَحْمَدُ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ، وَ لَا يَلُومُ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ، وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ»؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۶۴؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲، ص۴، اضافات در قلاب از بحارالأنوار است.
  70. محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۶۴.
  71. تفسیر نمونه، ج۲۲، ص۱۵۲، ذیل آیه ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا... اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید سوره حجرات، آیه ۶.
  72. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۵.
  73. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 230 - 233.
  74. دیر مرّان در حومه شهر دمشق بوده که راهبان زیادی در آنجا زندگی می‌کردند. در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، دیر مروان آمده است که غلط است. (ر.ک: معجم البلدان، ج۲، ص۵۳۳).
  75. وی نامش عبد الحجر بود وقتی بر پیامبر(ص) وارد شد نام او را عبدالله نهاد. دخترش عایشه همسر عبیدالله بود و دو فرزند وی که بسر کشت نواده او بودند، ابن مدان و پسرش مالک از دوستان عبدالله بن جعفر بودند (الغدیر، ج۱۱، ص۱۶، ۲۰ و ۲۷؛ ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۱۳۷).
  76. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 233 - 235.
  77. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 235 - 236.
  78. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱- ۱۶(به طور خلاصه)؛ ثقفی، الغارات، ص۴۱۴- ۴۲۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۶،الغدیر، ج۱۱، ص۱۹- ۳۶.
  79. {{متن حدیث|مَا هِيَ إِلَّا الْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا إِنْ لَمْ [يَكُنْ] تَكُونِي إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اللَّهُ وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الشَّاعِرِ-
    لَعَمْرُ أَبِيكَ الْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِيعَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِيلِ

    ثُمَّ قَالَ(ع): أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْيَمَنَ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ وَ بِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ وَ بِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلَاقَتِهِ. اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي. اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ

    هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاكَ مِنْهُمْفَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الْحَمِيمِ
    ؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۵، ص۸۸؛ صبحی صالح، ص۶۶؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۶، خطبه ۲۴.
  80. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 236 - 239.
  81. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي بَعَثْتُكَ فِي وَجْهِكَ الَّذِي وُجِّهْتَ لَهُ وَ قَدْ أَوْصَيْتُكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ تَقْوَى رَبِّنَا جِمَاعُ كُلِّ خَيْرٍ وَ رَأْسُ كُلِّ أَمْرٍ وَ تَرَكْتُ أَنْ أُسَمِّيَ لَكَ الْأَشْيَاءَ بِأَعْيَانِهَا وَ إِنِّي أُفَسِّرُهَا حَتَّى تَعْرِفَهَا. سِرْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ حَتَّى تَلْقَى عَدُوَّكَ وَ لَا تَحْتَقِرَنَّ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَحَداً وَ لَا تُسَخِّرَنَّ بَعِيراً وَ لَا حِمَاراً وَ إِنْ تَرَجَّلْتَ وَ حَفِيتَ وَ لَا تَسْتَأْثِرَنَّ عَلَى أَهْلِ الْمِيَاهِ بِمِيَاهِهِمْ وَ لَا تَشْرَبَنَّ مِنْ مِيَاهِهِمْ إِلَّا بِطِيبِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَا تَسُبَّ مُسْلِماً وَ لَا مُسْلِمَةً وَ لَا تَظْلِمْ مُعَاهَداً وَ لَا مُعَاهَدَةً وَ صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا وَ اذْكُرِ اللَّهَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ احْمِلُوا رَاجِلَكُمْ وَ تَآسَوْا عَلَى ذَاتِ أَيْدِيكُمْ وَ أَغِذَّ السَّيْرَ حَتَّى تَلْحَقَ بِعَدُوِّكَ فَتُجْلِيَهُمْ عَنْ بِلَادِ الْيَمَنِ وَ تَرُدَّهُمْ صَاغِرِينَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۴۳۱؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۷۰؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۱۵.
  82. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 239 - 241.
  83. «اللَّهُمَّ إِنَّ بُسْراً بَاعَ دِينَهُ بِالدُّنْيَا، وَ انْتَهَكَ مَحَارِمَكَ، وَ كَانَتْ طَاعَةُ مَخْلُوقٍ فَاجِرٍ، آثَرَ عِنْدَهُ مِنْ طَاعَتِكَ، اللَّهُمَّ فَلَا تُمِتْهُ حَتَّى تَسْلُبَهُ عَقْلَهُ، وَ لَا تُوجِبْ لَهُ رَحْمَتَكَ، وَ لَا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ. اللَّهُمَّ الْعَنْ بُسْراً وَ عَمْراً وَ مُعَاوِيَةَ، وَ لْيَحُلَّ عَلَيْهِمْ غَضَبُكَ، وَ لْتَنْزِلْ بِهِمْ نَقِمَتُكَ، وَ لْيُصِبْهُمْ بَأْسُكَ وَ رِجْزُكَ الَّذِي لَا تَرُدُّهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ»
  84. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 241 - 242.
  85. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۸؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۱۹.
  86. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۴۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۶۳.
  87. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 242 - 243.
  88. جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند سوره احزاب، آیه ۳۳.
  89. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۴۷.
  90. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 243.
  91. رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۱۱۲.
  92. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۶، ص۴۲؛ امینی، الغدیر، ج۲، ص۸۴.
  93. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 243 - 244.
  94. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۲.
  95. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 244 - 245.
  96. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۴۱؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۹.
  97. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۶۱.
  98. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 245.