عباسیان در تاریخ اسلامی
عبّاس، عموی پیامبر (ص)، فرزندان زیادی داشت که در میان فرزندان ایشان، عبدالله و عبیدالله، وارد مسائل سیاسی شدند. عبدالله بن عباس بعد از امامت امام علی (ع) از جانب امام (ع) والی بصره شد اما بعد از شهادت امام علی (ع) و بیعت امام حسن (ع) با معاویه به مدینه آمد. عبدالله ۷ پسر داشت که کوچکترین آنها علی بود. علی بن عبدالله بن عباس، در حمیمه ادعای خلافت نمود و ادعا کرد که بعد از او خلافت به فرزندان و نوههای او میرسد و این افکار و ادعا را در خاطر فرزندان خویش بارور نمود. او پسرش محمّد را جانشین خویش اعلام نمود. محمّد بن علی بن عبدالله بن عبّاس ۱۰ پسر داشت که در میان فرزندانش ابراهیم، ابوالعبّاس سفاح و منصور در کار سیاست وارد شدند.
به منصب خلافت رسیدن ابوالعباس سفاح، آغاز مرحله سیاسی جدیدی از مراحل تاریخ اسلامی به حساب میآید که در آن عباسیان به حکومت رسیدند و إعمال سیاست کردند. از ویژگیهای خلفای عباسی که در همه آنها مشترک است، دشمنی با خاندان رسالت، ایجاد نفرت نسبت به علویین، تبعید، زندانی کردن، کشتن و فشار بر آنان، مشغول بودن و پرداختن به لهو و لعب و عدم کوچکترین توجّه به شؤون زندگی مردم است.
دعوت عباسیان
به قدرت رسیدن بنیعباس
ابومسلم خراسانی توسط فرستاده سیاسی خود، ابوجهم بن عطیه که سپاه قحطبه را همراهی میکرد، پیوسته از اوضاع عراق اطلاع داشت. او بر نیروهای مسلح سیطره داشت و ابوسلمه خلال او را به رسمیت شناخته وی را در این منصب سیاسی ابقا کرد. ابوسلمه با عنوان وزیر آل محمد[۱]، مسئول کوفه بود و این، مقام و لقبی بود که تازه پدیدار شده بود[۲]. از نوع وظایفی که به عهده گرفت یا مسئولیتهایی که در آن فاصله برگردنش نهاده شد، چنین نتیجه میگیریم که ابوسلمه قدرت امر و نهی داشت و تمام انقلابیان قدرت او را پذیرفته بودند؛ البته وی به طور کامل سپاه را در اختیار نداشت و سپاه در دست ابوجهم باقی ماند.
بعد از چیره شدن انقلابیان بر عراق، وقت آن رسید که شخصی را از آل محمد که انقلاب به نام او برپا شد، برگزینند. نام ابراهیم امام بسیار شایع بود و همین مسأله موجب کشف موقعیت او شد و بنیامیه به آسانی به ارتباط میان او و انقلاب پی بردند؛ از اینرو مروان دوم وی را دستگیر و در حران[۳] زندانی کرد و در محرم ۱۳۲ ق. /ایلول ۷۴۹ م. به قتل رساند[۴]. روایات تأکید میکنند که ابراهیم امام وقتی دستگیر شد، خبر مرگ زودرس خود را به خاندانش اعلان کرد و به برادرش ابوالعباس عبدالله بن محمد وصیت کرده، او را جانشین خود نمود و به آنان دستور داد به کوفه بروند. وی پیش از مرگش این انتخاب را به اطلاع یارانش رساند[۵].
بعد از ورود سپاه انقلاب به کوفه، آل عباس به کوفه رسیدند. ابوسلمه آنان را در خانه ولید بن سعد، مولای (وابسته) بنیهاشم، جای داد و به آنان دستور داد مخفیانه زندگی کنند. وی ورود آنان را از چشم رهبران و شیعیان به مدت چهل شبانه روز مخفی داشت و نپذیرفت که هزینههای انتقال آنان را بپردازد[۶] و همزمان به رهبران آلالبیت از فرزندان علی بن ابی طالب (ع) نامه نوشت و امارت مؤمنان را با شرایطی مشخص به ایشان پیشنهاد کرد[۷]. احتمال دارد او با شنیدن خبر مرگ امام ابراهیم بن محمد، تصمیم گرفته باشد این کار را به آل علی (ع) بسپارد؛ اما آنان از قبول این دعوت خودداری کردند[۸].
سؤال این است: ابوسلمه برای واگذاری خلافت به خاندان علی بن ابی طالب (ع) چه توجیهاتی داشت؟ و چه شرایطی را برای واگذاری این منصب به آنان بیان کرد؟ وزیر آل محمد، وصیت ابراهیم امام را به برادرش، ابوالعباس، چندان جدی نگرفت یا دستکم باور نداشت که در میان هاشمیان، ابوالعباس برای منصب امارت بر مؤمنان شایستهتر از همه است؛ اما آنچه در آن شکی نیست، این است که، وی واقعاً تحت فشار رخدادهای سیاسی با گرایشهای متعدد بود که مشهورترین آنها گرایش علوی، گرایش خراسانی و گرایش ملی ایرانی مقنع بود. وی ناچار بود شخصی را برگزیند، که به علت شایستگیهایش، مقبول همه این گرایشها باشد؛ به ویژه که تفاوت آشکاری به لحاظ دیدگاه میان دو گرایش نخستین وجود داشت[۹].
از روی آوردن او به آل علی (ع) استنباط میشود که او از اوضاع سیاسی پیرامون خود و از انتظارش در آینده، به این نتیجه رسید که چشمداشتهای سیاسی آنها در سایه حکومت عباسی برآورده نمیشود. در واقع او مانند برخی از رهبران خراسانی گرایش ملی مقتع داشت. از این رو وی خواست به گونهای کار را به علویان واگذارد، که فضیلت انتقال قدرت به ایشان، از آن او باشد؛ به این امید که اهداف مورد نظرش در احیای آرزوهای ملی برای ایران برآورده شود[۱۰]. ابوسلمه در نتیجه این تفاوت دیدگاه سیاسی و عقیدتی، نزدیک به دو ماه در جستجوی «رضا من آل محمد» بود که از همه جهت پذیرفته شود و با این مقام، شرایط و انتظارات خراسانیها را که دشوار هم بود، برآورده سازد. وجود چنین شخصی محال بود و از سوی دیگر، بزرگان اهل بیت (ع) آن را به علت گرایش خراسانیها، نپذیرفتند[۱۱].
سرانجام خراسانیها نامزد عباسی خود، یعنی سفاح را به عنوان امیرمؤمنان تحمیل کردند و در روز جمعه دوازدهم ربیع الاول ۱۳۲ ق. / تشرین اول ۷۴۹م. به عنوان خلیفه با وی بیعت شد[۱۲]. شایان ذکر است که تاریخ خلافت او بعد از کشته شدن مروان دوم، آخرین خلیفه اموی، سه روز مانده به پایان ذی حجه همان سال، برابر با تموز ۷۵۰ میلادی آغاز میشود. در واقع تاریخ برپایی حکومت عباسی، از این زمان است.
ابوسلمه در برابر کارهایی که بدون اطلاع او انجام شد، چارهای جز پذیرش واقعیت و توجیه موضع خود نداشت: «من بدون دخالت در چیزی، کارها را درست میکنم»[۱۳]. آشکار است که پیش از انتخاب سفاح با ابومسلم مشورت شد و او موافق بود؛ زیرا فرستاده سیاسی او، ابوجَهم، فعالیت بسیاری در گزینش ابوالعباس داشت[۱۴].[۱۵]
تقسیم تاریخ حکومت عباسی
قیام عباسیون با تلاشهای ابومسلم خراسانی، پس از حرکت مخفی ۵۰ ساله علیه امویان به نتیجه رسید و از سال ۱۳۲ هجری قمری، خلفای عباسی، یکی پس از دیگری بر کرسی خلافت تکیه زدند.
حکومت عباسی نزدیک به ۵۲۴ سال (۱۳۲ - ۶۵۶ ق / ۷۵۰ - ۱۲۵۸ م) ادامه یافت. حکومت ایشان با ابوالعباس سفاح آغاز شد؛ با مرگ مستعصم به پایان رسید و به دست مغول از بین رفت. این فاصله زمانی به لحاظ نیروی حکومت و خلافت یک دست نبود. مورخان، حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردهاند:
- عصر اول: دوران نیرومندی، گسترش و شکوفایی (۱۳۲ - ۲۳۲ ق/۷۵۰ - ۸۴۷ م)؛
- عصر دوم: دوران نفوذ ترکان (۲۳۲ - ۳۳۴ ق /۸۴۷ - ۹۴۶ م)؛
- عصر سوم: دوران نفوذ آلبویه ایرانی (۳۳۴ - ۴۴۷ ق / ۹۴۶ - ۱۰۵۵ م)؛
- عصر چهارم: دوران نفوذ سلجوقیان ترک (۴۴۷ - ۶۵۶ ق / ۱۰۵۵ - ۱۲۵۸ م).
دوران اول عباسی (۱۳۲-۲۳۲ق/۷۵۰-۸۴۷م)
خلیفه نخست: ابوالعباس سفاح
خلیفه دوم: منصور عباسی
خلیفه سوم: مهدی عباسی
خلیفه چهارم: هادی عباسی
خلیفه پنجم: هارون عباسی
خلیفه ششم: امین عباسی
خلیفه هفتم: مأمون عباسی
خلیفه هشتم: معتصم عباسی
خلیفه نهم: واثق عباسی
عصر دوم عباسی (۲۳۲-۳۳۴ق / ۸۴۷-۹۴۶م)
این دوران با خلافت متوکل آغاز شد و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت. ویژگی این دوران، ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود، تا جایی که امیران تابع خلافت، برای جدایی از آن نقشه میکشیدند. در این زمان، ترکها حاکم شده دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند. از دوران متوکل، به علت افزایش نفوذ ترکان، ضعف به بدنه حکومت سرایت کرد و این نوعی دگرگونی از حکومت عربی به حکومت ترکی و نمودی از انقلابی بود که همه بخشهای مهم خلافت، آن را احساس کرد و به ضعف قدرت خلیفه و در نهایت به فروپاشی آن منجر شد[۱۶].
ضعف خلفا در این دوران به علت افزایش خطر حکومتهای مستقل و جدا شده از بدنه خلافت، بیشتر شد. توانایی علی بن بویه در فارس افزایش یافت و ری، اصفهان و جبال به دست برادرش، حسن بن بویه افتاد. حمدانیان در موصل، دیاربکر و دیار ربیعه و مضر و محمد بن طغج اخشید در مصر و شام مستقل شدند و نصر بن احمد سامانی بر خراسان حاکم شد. در نتیجه، وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و فقط عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند، که در این مناطق نیز نا آرامی و آشوب سایه گسترانده بود. در نهایت غلامی ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرا به گونهای بر بغداد حاکم شد که نفوذ گسترده، قدرت فراوان و حاکمیت کلی داشت و چیزی برای خلیفه باقی نماند[۱۷].
خلافت در سالهای ۲۵۶ - ۲۹۵ قمری، یعنی دوران معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت و این دوره به «دوران بیداری خلافت» نام گرفت[۱۸]. در دوران دوم عباسی این خلفا حکومت کردند:
خلیفه دهم: متوکل عباسی
خلیفه یازدهم: منتصر عباسی
خلیفه دوازدهم: مستعین عباسی
خلیفه سیزدهم: معتز عباسی
خلیفه چهاردهم: مهتدی عباسی
خلیفه پانزدهم: معتمد عباسی
خلیفه شانزدهم: معتضد عباسی
خلیفه هفدهم: مکتفی عباسی
خلیفه هجدهم: مقتدر عباسی
خلیفه نوزدهم: قاهر عباسی
خلیفه بیستم: راضی عباسی
خلیفه بیست و یکم: متقی عباسی
خلیفه بیست و دوم: مستکفی عباسی
آل بویه در دوران او حاکم شدند.[۱۹]
عصر سوم عباسی (۳۳۴ - ۴۴۷ ق. /۹۴۶ - ۱۰۵۵ م)
این دوران در زمان خلافت مستکفی آغاز و در زمان خلافت قائم پایان یافت. ویژگی این دوران ارتباط آن با تاریخ آل بویه است که در عراق از نفوذ حقیقی و قدرت واقعی برخوردار بودند. خلیفه فقط نامی داشت، گویی کارمند آنان بود و حاصل دسترنج خود را از آنان میگرفت و حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت بدون مراجعه و جلب موافقت آنان نداشت.
خلیفه در این دوران به گونهای نفوذش را از دست داد که به او دستور میدادند و آنچه را از وی میخواستند، انجام میداد و سیطره دینی هم بر آلبویه نداشت؛ زیرا مذاهب آنها مختلف بود، آنان شیعیان غالی بودند و فقط برای خدمت به اهداف خویش راضی شدند مقام خلافت باقی بماند. «بیرونی» اوضاع عباسیان را در دوران آل بویه چنین وصف میکند: «حکومت و مملکت در اواخر دوران متقی و اوایل ایام مستکفی، از بنیعباس به آل بویه منتقل شد و فقط مسأله دینی - اعتقادی و نه پادشاهی دنیوی در دست حکومت عباسی باقی ماند»[۲۰].[۲۱] خلفای این دوران عبارتاند از:
خلیفه بیست و سوم: مستکفی عباسی
خلیفه بیست و چهارم: مطیع عباسی
خلیفه بیست و پنجم: قادر عباسی
خلیفه بیست و ششم: قائم عباسی
عصر چهارم عباسی (۴۴۷ - ۶۵۶ ق/۱۰۵۵ - ۱۲۵۸ م)
این دوران در زمان خلافت قائم آغاز و با مرگ مستعصم پایان یافت. ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در سرزمین جبال حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه، بهتر از زمان آل بویه بود؛ زیرا آنان سنی مذهب بودند و احترام دینی خلفا را حفظ کرده در خور مقام دینی آنان، از ایشان تجلیل میکردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند؛ آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را باز یافتند؛ در حکومت عراق استقلال یافتند و به مدت ۶۶ سال، تسلیم هیچ سلطانی نشدند، تا اینکه مغولان حرکت گسترده خود را به سمت غرب آغاز، سرزمینها را اشغال و شهرها را نابود کردند. آنان سرانجام به بغداد رسیدند و با اشغال آن، خلافت عباسی را از میان بردند. خلفای این دوران عبارتاند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مکتفی، مستنجد، مستضیئ، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.
تفاوت آشکار عصر اول با دیگر دورانهای حکومت عباسی، در پدیدار شدن عنصر جدید ترک و نیز انتقال خلافت از تمرکزگرایی به عدم تمرکز در نظام حکومتی است؛ این کار نتیجه ایجاد حکومتهای جدایی طلب بود، چه آنان که کاملاً جدا شدند و چه آنان که در عین جدایی، قدرت خلیفه را هم میپذیرفتند.
بعد از اینکه ترکان برخلافت چیره شدند، ایرانیان فعالیت خود را به شرق منتقل کردند و حکومتهای مستقلی را در برخی مناطق حکومت عباسی ایجاد کردند: حکومت طاهریان در خراسان (۲۰۵ - ۲۵۹ ق / ۸۲۰ - ۸۷۳ م) ایجاد شد؛ یعقوب بن لیث صفار، حکومت صفاریان را بر ویرانههای حکومت طاهریان (۲۵۴ - ۲۹۸ ق/۸۶۷ - ۹۱۱ م) بنا نهاد؛ سامانیان حکومت خود را بر خرابههای حکومت صفاریان (۲۶۱ - ۳۸۹ ق/۸۷۴ - ۹۹۹ م) تشکیل دادند که در اواخر قرن چهارم هجری برابر با قرن دهم میلادی از بین رفتند و غزنویان جانشین آنان شده حکومت غزنویان را ایجاد کردند (۳۵۱ - ۵۸۲ ق/۹۶۲ - ۱۱۳۶ م)؛ آل بویه بر فارس، عراق، اهواز و کرمان مسلط شدند و حکومت آل بویه را بنا نهادند (۳۳۴ - ۴۴۷ ق /۹۴۶ - ۱۰۵۵ م) و ترکان سلجوقی بر حکومت آل بویه در عراق پیروز شدند، طغرل بیک سلجوقی وارد شهر بغداد شد و آنجا را مستقل کرده، قدرتش را بر ویرانههای آل بویه بنا نهاد.[۲۲]
در دوران چهارم عباسی این خلفا حکومت کردند:
خلیفه بیست و هفتم: قائم عباسی
خلیفه بیست و هشتم: مقتدی عباسی
خلیفه بیست و نهم: مستظهر عباسی
خلیفه سیم: مسترشد عباسی
خلیفه سی و یکم: راشد عباسی
خلیفه سی و دوم: مکتفی عباسی
خلیفه سی و سوم: مستنجد عباسی
خلیفه سی و چهارم: مستضیئ عباسی
خلیفه سی و پنجم: ناصر عباسی
خلیفه سی و ششم: ظاهر عباسی
خلیفه سی و هفتم: مستنصر عباسی
خلیفه سی و هشتم: مستعصم عباسی
گرایشهای کلی حکومت عباسی
حکومت عباسی از آغاز پیدایش، از سیاست شرقگرایی روشنی پیروی میکرد و به خراسان - که محل پیدایش آن بود-چشم دوخته بود. این تحول نتیجه عواملی متعدد بود که شاید مهمترین آنها چنین باشد:
- دشمنی مردم شام با عباسیان؛ زیرا آنان همچنان طرفدار امویان بودند؛
- انتقال پایتخت از دِمَشق به بغداد؛
- تأثیر ایران بر نظم و زندگی عباسیان؛
- رونق گرفتن تجارت به سمت مشرق؛
- دور شدن عباسیان از دریای مدیترانه؛
- بیتوجهی عباسیان به ایجاد ناوگان دریایی در مدیترانه، همانند ناوگان امویان.
بدون شک انتقال خلافت از امویان به عباسیان با تغییر ریشهای و تحول گسترده و عمیق در همه ابعاد زندگی اسلامی همراه بود. این مسأله در گرایش کلی خلافت عباسی نمایان و در آغاز کار به شکل انتقال پایتخت از دمشق به بغداد ظاهر شد. این کار به نوعی، انتقال از جهان رومی به جهان ایرانی بود، بنابراین از فعالیت جنگی شدیدی که دوران اموی در جبهه غربی در دریای مدیترانه شاهد آن بود، دست کشیدند. عباسیان سواحل آنجا را به مثابه مرز و پایان حوزه حکومت خود تلقی کردند که لازم است به جای هجوم به آنجا، از آن دفاع کرد. در نتیجه این بازگشت از سیاست پیشینیان، امارتهای اسلامی در مغرب و أنڈلس عهدهدار دفاع از بخش غربی این دریا شدند. عباسیان به طور کلی به مشرق روی آوردند. در ترکستان خطر حمله چینیها را به سرزمین مسلمانان از بین بردند، سپس روابطی محکم، به ویژه تجاری با چین برقرار کردند. مسلمانان در منطقه سند پیش رفتند و نفوذ اسلامی را در آنجا گستردند.
همچنین ناوگان دریایی اسلامی برای ایفای نقش تجاری در اقیانوس هند رشد کرد و این فرصت را ایجاد کرد که تاجران هندی به آرامی به بازارهای عراق وارد شوند. درک متقابل عباسیان و چینیها فرصتی ایجاد کرد تا بازارهای شرق دور به روی تجارت دو طرفه سودمندی گشوده شود. همچنین تفاهم عباسیان با پادشاهان اروپا تجارت آنان را به غرب و شمال غربی اروپا گسترش داد؛ با این همه، فعالیت آنان در شرق متمرکز بود. در نتیجه انتقال پایتخت و بیتوجهی به امور مغرب، نفوذ عباسیان در مغرب اسلامی کاهش یافت و به جدایی سرزمینهای غربی از قدرت مرکزی منجر شد. اندلس به دست عبدالرحمان داخل اموی مستقل شد؛ مغرب دور به دست ادریسیان علوی جدا گشت و بنورستم، خوارج اباضیه، در مغرب میانه مستقل شدند. فقط عباسیان به ایجاد حکومت حائلی از موالی خود در مغرب نزدیک به نام حکومت اغلبیان اکتفا کردند.
دوران عباسی تحولی دیگر به همراه داشت: عباسیان سیاست و دین را به هم آمیختند و در این خصوص با امویان تفاوت داشتند. امویان به دنیامداری متهم بودند؛ اما عباسیان اعلان کردند قصد احیای سنت و برپایی عدالت را دارند؛ از اینرو عالمان و فقیهان به آنان روی آوردند. آنان عبای رسول خدا (ص) را به عنوان علامت قدرت دینی خود بر تن کردند؛ از اندیشه مهدویت بهرهبرداری کردند تا آنجا که شعار دینی و سیاسی آنان شد و به نظریه امامت که محور عقیده و تبلیغات آنها بود، تکیه کردند. این سیاست دینی به خلافت عباسی هالهای قدسی داد، به گونهای که قدرت سلطان برگرفته از خدای متعال تلقی شد[۲۳] و مفهوم خلافت شبیه به حق الهی در حکومت شد؛ همانگونه که در ایام ساسانیان بود.
خلفای عباسی از برخی عادتهای ایرانیان پیروی کردند، مانند به انحصار در آوردن قدرت، فاصله گرفتن از مردم و حضور میان آنان به همراه سربازان و همراهان که در اثر این کار شغل پرده داری پدید آمد و شیوههایی مانند خم شدن، بوسیدن زمین یا بوسیدن پایین لباس برای دادن چیزی به خلیفه رواج یافت. عباسیان با این کارها با روح جوانمردانه عربی... مخالفت کردند. زندگی خلفای عباسی، روش کار و شیوه حکمرانی آنها از آیینهای ایرانیان متأثر بود. نظم اداری آنان تقلیدی از دیوانهای ایرانی بود؛ همانگونه که دربار آنان آکنده از نوکران و کنیزکان بود.
از تأثیرهای ایرانی بر دوران عباسی، منصب وزارت بود و وزیر به لحاظ نماد، ویژگیها و نامگذاری، سرشت جدیدی یافت که پیش از آن وجود نداشت. ملاحظه میشود که بزرگترین وزرای عباسی از خاندانهای ایرانی بودند، مثل برمکیان، بنیسهل، بنیطاهر، بنیفرات و بنیخاقان. وزیران، دبیران و مردان حکومت از سنتهای قدیمی ایرانی در کار و نامه نگاری پیروی میکردند.[۲۴]
اوضاع خارجی حکومت عباسی
رابطه با رومیها
رومیها از نابسامانی اوضاع سیاسی در حکومت عباسی در دوران دوم عباسی، برای حمله به سرزمینهای اسلامی بهره بردند. جنگ میان مسلمانان و رومیها در دوران متوکل، با درگیری داخلی میان حاکمیتهای رومی و بیالصه به علت درگیری پیرامون پرستش تصاویر مقدس ارتباط داشت[۲۵]. از آنجا که بیالصه توسط حاکمیت رومی طرفدار پرستش تصاویر مقدس با خشونت مواجه شدند، به امیر ملطیه، عمر بن عبدالله بن اقطع[۲۶]، پناه بردند و در سه شهر بزرگ در مرز ارمنستان، در منطقه کوهستانی سیواس مستقر شدند. آنان شهر تفریق را - که رهبرشان، قربیاص، در آن اقامت داشت - پایتخت خویش قرار دادند و در جنگ با رومیها با مسلمانان همکاری کردند[۲۷].
در این مرحله عمر بن عبدالله اقطع، امیر ملطیه، و علی بن یحیی، امیر طرطوس، مسئولیت جنگ را به عهده گرفتند. در حالی که از سوی رومیها، امپراتور میخائیل سوم و دو فرمانده وی، بارداس و بتروناس، به عنوان دشمنانی نیرومند، کار تهاجم به مسلمانان را بر عهده گرفتند، همکاری میان دو طرف[۲۸]، جلوی پیشروی رومیها را به سوی سرزمینهای اسلامی گرفت. در سال ۲۴۱ ق. / ۸۵۵ م. رومیها به عین زَربه حمله و کسانی را که در آنجا بودند، اسیر کردند و در همین سال اسیران دو طرف مبادله شدند[۲۹].
در سال ۲۴۲ ق. / ۸۵۶ م. رومیها به سرزمینهای شمال عراق حمله کردند. آنان با تهاجم به سُمَیساط، آمِد و تفریق، ده هزار تن از مسلمانان را اسیر کردند، سپس به داخل سرزمینهای روم بازگشتند و نیروهای متحد[۳۰] به تعقیب آنان پرداختند. امپراتور میخائیل سوم با دشواری فراوان خود را نجات داد[۳۱].
این حمله شدید، آغاز دورهای از درگیریهای طولانی میان دو طرف به حساب میآید. امیران ملطیه و طرسوس در پاسخ به حمله رومیها به شمال عراق، به سرزمینهای روم حمله کردند؛ همانگونه که خلیفه متوکل در سال ۲۴۴ ق. / ۸۵۸ م. سپاهی را اعزام کرد که وارد سرزمینهای روم شد. این سپاه دژهایی را که مهمترین آنها دژ سمالو بود، فتح کرد[۳۲]. اوضاع در مرزها نا آرام بود و طرفین به حملاتی دست زدند. مسلمانان به فرماندهی عمر بن عبدالله اقطع در سال ۲۴۷ ق. / ۸۶۱ م. در توقات شکستی سهمگین بر امپراتور روم وارد کردند و در پی آن به داخل سرزمینهای روم رفتند و ثغر ارمنیاک را خراب و سامسون را فتح کردند. سامسون بزرگترین بندر کبادوکیا در دریای سیاه بود[۳۳].
ورود به آسیای صغیر علامتی برای آغاز خطری غافلگیرکننده بر ضد امپراتوری به حساب میآمد، در نتیجه امپراتور واکنش نشان داد و سپاهی گران بالغ بر پنجاه هزار جنگجو، به فرماندهی بتروناس برای جلوگیری مسلمانان فرستاد. باتوجه به اختلاف فاحش عده، میان دو نیرو، عمر بن عبدالله به دستگاه نظامی خویش توصیه کرد از منطقه عقبنشینی کنند و با دشمنشان - که به لحاظ کمی بر آنها برتری دارد- درگیر نشوند؛ اما امیر مسلمان این توصیه را رد کرد و در پی آن با سپاه روم درگیر شد. دو سپاه در بوزون، میان دریاچه تاتا و رودخانه هالیس با هم برخورد کردند. بتروناس سپاه اسلام را بر اساس نقشه نظامی محکمی، از همه طرف محاصره کرد. عمر کوشید راهی را در میان سپاه روم بگشاید و محاصره نظامی را بشکند؛ اما موفق نشد و بعد از جنگی قهرمانانه در میدان نبرد به زمین افتاد[۳۴].
علی بن یحیی، امیر طرطوس، در سال بعد در واقعه «میافارقین» در بالای فرات کشته شد. وی برای گرفتن انتقام قتل عمر بن عبدالله بیرون رفته بود[۳۵]. کشته شدن این دو فرمانده، تأثیر بسیاری بر بیداری روحیه جهاد در مسلمانان داشت. مردم در بغداد و سامرا به انقلاب مردمی دست زدند و در مساجد و گذرگاهها فریادهای علنی جهاد و آمادهباش بلند شد[۳۶]. با وجود پیروزی رومیها، مناطق مرزی دستخوش تغییرات بسیاری نشد. مسلمانان به متصرفات خود، دژهایی متعدد را افزودند و به داخل کبادوکیا در شرق رودخانه هالیس نفوذ کردند[۳۷].
سپس با از هم گسیختگی حکومت عباسی به علت تسلط ترکان بر سرنوشت آن و ایجاد حکومتهای جدایی طلب، نفوذ اسلامی فروکش کرد، در پی آن، این حکومت تأثیر خود را در به هم پیوستن سیاسی مسلمانان در زیر سلطه حکومت مرکزی واحد از دست داد. از آن سو حکومت روم، عصری جدید از نیرومندی و گسترش را در دوران خاندان مقدونی- که در میان سالهای ۲۵۳ - ۴۴۸ ق. / ۸۶۷ - ۱۰۵۹ م. حکومت نمودند- آغاز کرد.
امپراتور باسیل اول از اوضاع نابسامان حکومت عباسی بهره برده، فعالیت نظامی خود را آغاز و قلعه لؤلؤه - در غرب کوههای طوروس - را اشغال کرد، سپس گذرگاههای کوهستانی را اشغال نمود و بر بیالصه پیروز شد. وی در سال ۲۵۸ ق. / ۸۷۲ م. در محلی میان سیواس و ملطیه با آنان درگیر شده، پیروزی چشمگیری به دست آورد و دژ آنان را به نام تفریق نابود کرد و رهبر ایشان «خریسو خیروس» را کشت[۳۸]. در پی این پیروزی رومیها به سوی شرق پیش آمدند و در سال بعد باسیل به سوی منطقه فرات حرکت و سُمیساط و زِبَطْره را اشغال کرد؛ اما در منطقه ملطیه دچار شکستی سهمگین شد[۳۹].
با وجود اینکه او به این پیروزی جزئی اکتفا کرد، بر منطقهای وسیع شامل لؤلؤه و مناطق میان قیصریه در شمال غرب تا مرعش در جنوب شرق، دست یافت. این اقدام او آغاز مرحلهای جدید از حمله و پیشروی منظم به حساب میآید که امپراتور روم در مناطق شرقی به آن دست زد[۴۰]. احمد بن طولون عهدهدار اداره ثغور شام بود که مسئولیت دفاع از مناطق اسلامی را به دوش گرفت و در یکی از مراحل درگیری، خطری را برای رومیها به وجود آورد. اینان در سال ۲۶۵ ق. / ۸۷۸ م. به او آتشبس داده بودند[۴۱]؛ اما کشمکش میان دو طرف به شکل حملات دوجانبه ادامه یافت.
با شعلهور شدن اختلافات در داخل دربار روم به علت اشکال تقویم نجومی امپراتور لیوی ششم، درگیری با مسلمانان مشکل شد[۴۲]. رومیها در چهارده سال نخست حکومت لیوی ششم، در دروازههای قیلیقیا و در غرب آن به شکستهایی متعدد دچار شدند. این مسأله به مسلمانان فرصت داد تا در امتداد ساحل حمله کنند و در عمق آسیای صغیر پیش روند[۴۳]. فرمانده نقفور فوکاس - که از امپراتور تقاضای کمک فوری کرد- با وجود پیروزی وی در اَدَنَه در سال ۲۸۷ ق. / ۹۰۰ م. نتوانست جلوی حملات مسلمانان را بگیرد[۴۴].
هر کدام از طرفین از فرصتهای به دست آمده، برای حمله به متصرفات طرف دیگر استفاده کردند. مشغول شدن خلافت به جنگ با زنگیان و قرامطه، به رومیها فرصت داد تا در سال ۲۹۱ ق. /۹۰۴ م. به مناطق مرزی حمله و شهرهای مرزی شام را ویران کنند؛ از این رو مسلمانان به مقابله با آنان برخاستند و انطاکیه را فتح کردند و در سال ۲۹۴ ق. /۹۰۷م. به قونیه رسیدند و آن را ویران کردند. امپراتور به ناچار خواستار صلح با مسلمانان و مبادله اسیران شد[۴۵].
رومیها در سال ۳۰۳ ق. / ۹۱۵ م. فرصت ایجاد شده در پی شورش حسین بن حمدان بر آلبویه را غنیمت شمردند و به ثغور جزیره حمله و به دژ منصور هجوم برده کسانی را که در آنجا بودند، اسیر کردند. همچنین در طرطوس به جان مسلمانان افتادند و مرعش را ویران نمودند[۴۶]. مسلمانان در سال بعد واکنش نشان دادند و به فرماندهی مونس خادم به ملطیه حمله و قلعههایی را فتح کردند. رومیها در سال ۳۰۵ ق/۹۱۷ م. به ناچار خواستار آتش بس شدند[۴۷].
رومیها در دوران مقتدر به ضعف خلافت پی بردند؛ زیرا وی از رساندن افراد و تجهیزات به ثغور عاجز ماند؛ از این رو امپراتور کنستانتین هفتم جرأت یافت و از مردم ثغور خواست که به او خراج بپردازند و در صورت خودداری، آنان را تهدید کرد[۴۸]. مردم ثغور برای کمکخواهی از خلافت به بغداد فرار کردند و رومیها در سال ۳۱۴ ق. / ۹۲۶م. وارد ملطیه شدند[۴۹]. حکومت عباسی در دوران امیرالامرایی (۳۲۴ - ۳۳۴ ه.ق. /۹۳۶ - ۹۴۶م) وضعی بهتر از قبل نداشت؛ زیرا رومیها پس از رهایی از خطر بلغارها، خط تهاجمی را به سمت شرق پیشه کرده بودند. این عملیات نفوذ را فرمانده مشهور، یوحنا کورکراس، به عهده داشت و درگیریها در ارمنستان و بالای جزیره متمرکز بود[۵۰].
در واقع نا آرامی و آشوبهایی که در دارالخلافه روی داد، همراه با تهدید قرامطه از عراق، بخشی بزرگ از نیروهای اسلامی را ناتوان کرد و آنان را از دست زدن به هر گونه تلاش جنگی بازداشت. شاید نخستین پیروزی یوحنا کورکواس در استیلای او بر ملطیه- که به علت اهمیت راهبردی، هدف تلاشهای مکرر رومیها بود- جلوه کرده باشد؛ اما کورکواس شخص سیفالدوله حمدانی را- که در آن زمان، فرماندهی جهاد اسلامی بر ضد رومیها را به عهده داشت- حریف خود میدید. وی در سال ۳۲۷ ق. / ۹۳۹ م. پیروزی چشمگیری بر فرمانده رومی در منطقه بالای جزیره، میان دو دژ زیاد و سلام به دست آورد[۵۱]. وی سپس به ارمنستان حمله کرد و عدهای از ارامنه را واداشت که حاکمیت او را به رسمیت بشناسند و به ارمنستان روم رسید و مناطق اطراف کولونیا را در سال ۳۲۹ ق. / ۹۴۱ م. ویران کرد.
هدف سیفالدوله این بود که رومیها را از تحمیل قدرت خویش بر ارمنستان باز دارد و نیز سرزمینهای اسلامی را که در منطقه جزیره بر آن چیره شده بودند، بازپس گیرد[۵۲]؛ اما درگیریهای داخلی در دارالخلافه که به برخورد میان حمدانیها و اخشیدیها منجر شد، سیفالدوله را از پیگیری جنگهایش بازداشت. کورکواس از این وضعیت بهره برد و جنگ را از سر گرفت. وی در سال ۳۳۰ ق. / ۹۴۲ م. به حلب حمله کرد و در سال بعد به میافارقین، آمِد، دارا و نصیبین چیره شد؛ وارد اَرزَن گردید؛ رُها را محاصره کرد و در سال ۳۳۲ ق. / ۹۴۴ م. رأس العین را سوزاند[۵۳].
به علت تلاشهای او وسعت سرزمینهای رومی به سمت شرق گسترش یافت؛ روم جایگاه و احترامی در آسیای صغیر به دست آورد و زمینه برای هجوم گسترده امپراتور، نقفور فوکاس و یوحنا زمسکیس در آینده فراهم شد. هنگامی که دشمنی میان حمدانیها و اخشیدیها از بین رفت، دست سیفالدوله در مقابله با رومیها باز شد و با توجه کامل، به جنگ با آنان پرداخت.[۵۴]
عباسیان در مدینه
عباسیان در شهر کوفه قدرت را به دست گرفتند و در دوره منصور، بغداد را ساختند و خلافت را به آنجا انتقال دادند. نخستین امیر آنان در مدینه، از خاندان عباسی یحیی بن جعفر بن تمام بن عباس بود که از سوی سفاح منصوب شد. پس از وی، داوود بن علی بن عبدالله سپس موسی بن داوود بن علی به همین ترتیب این شهر مهم، همانند سایر شهرهای بزرگ در اختیار عباس زادگان بود. گرچه به ندرت افراد غیر عباسی برای مدتی کوتاه به امارت این شهر میرسیدند.
شهر مدینه در سال ۱۴۵ با یک شورش علوی بسیار پر نفوذ مواجه شد. محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(ع) با لقب «نفس زکیه» و به عنوان مهدی در این شهر، سر به شورش برداشت و آن را تصرف کرد. وی اندکی بیش از دو ماه و نیم بر شهر مسلط بود تا آنکه سپاه عباسی از راه رسید و فرماندهی سپاه را عیسی ابن موسی عباسی عهدهدار بود. این سپاه توانست شورش را به شدت سرکوب کند. قبر نفس زکیه تا قرنها مشخص بود و در دوره وهابیها آثار آنکه در ابتدای شارع سلطانه بود، از میان رفت. به رغم این شهرت، بر اساس آن چه در تاریخ طبری و پس از آن در مآخذ دیگری مانند تاریخ ابن العماد حنبلی آمده، قبر نفس زکیه در بقیع بوده است.
پس از آن حکومت این شهر به جعفر بن سلیمان عباسی رسید که تا سال ۱۴۹ دوام داشت. شگفت آنکه پس از وی حسن بن زید بن حسن بن علی(ع) از طرف منصور بر این شهر حکمران شد. وی از معدود علویانی است که جانبدار عباسیان بود و سالها بر مدینه و نقاط دیگر از سوی عباسیان حکومت کرد. این شهر، گاه در اختیار برخی از نوادگان خلیفه دوم نیز قرار میگرفت.
در سال ۱۶۹ حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی(ع) در این شهر قیام کرد و پس از آن به مکه رفت که در منطقه فخ به شهادت رسید. آنگاه باز، شماری از امیران عباسی و نیز دو تن از خاندان زبیری و برخی از خاندان دیگر قریشی بر این شهر فرمانروایی کردند.
در هنگام جنگ امین و مأمون، مردم مدینه جانب مأمون را گرفته و با جعفر ابن حسن بن حسن بن علی به عنوان امیر شهر بیعت کردند. از دیگر علویانی که سالهای کوتاهی بر این شهر حکومت کردند، میتوان به محمد بن سلیمان بن داوود ابن حسن و محمد بن جعفر الصادق و عبیدالله بن حسن ـ از فرزندان عباس بن علی(ع) ـ اشاره کرد که در دوره خلافت مأمون مدت بسیار کوتاهی بر این شهر فرمانروایی کردند.
در تمام این مدت، علویان به عنوان بخشی از ساکنان این شهر که شمارشان رو به فزونی بود، نفوذ زیادی داشتند. اکنون و به تدریج آنان به دو خاندان حسنی و حسینی تقسیم میشدند.
از دوران واثق عباسی به بعد، به تدریج با قدرت یافتن امیران ترک، شهر مدینه به آرامی از دست عباسیان در آمد و توسط امیران ترک اداره میشد. بغای کبیر در سال ۲۳۰ و اندکی بعد، صالح عباسی ترکی اداره این شهر را عهدهدار بودند. در عین حال، هنوز به صورت سنتی، شهر به قریشیها و ترجیحاً به عباسیان واگذار میشد. در سال ۲۵۱ و ۲۵۲ یکی از علویان در مکه و سپس مدینه شورید که کارهای زشت او اسباب شرمندگی علویان شد. وی در سال ۲۵۲ در اثر ابتلا به طاعون درگذشت. در سال ۲۵۵ دو علوی دیگر در این شهر قیام کردند که به سرعت توسط عوامل عباسی کشته شدند. قاتل آنها ابوالساج دیوداد بن دیودست بود که بعدها از نسل او سلسلهای در آذربایجان پدید آمد. از دیگر علویان ناراضی، یکی هم محمد بن حسن حسنی بود که در سال ۲۷۱ بر مدینه چیره شد و منابع، از لاابالیگری او سخن گفتهاند.
این شورشها و قیامها فراوان رخ داد. برخی به آرامی و برخی با قتل و زندانی شدن رهبر علوی خاتمه مییافت. روشن بود که علویان دست بردار نبودند؛ از جمله حسن از نوادگان امام موسی کاظم(ع) در سال ۲۷۱ مدتی بر شهر مدینه غلبه کرد. این سال، سال شورشهای متوالی علویان در مدینه و تسلط آنها بر شهر بود. به طوری که نام بیش از پنج نفر آنها در کتاب «مقاتل الطالبین» ابوالفرج اصفهانی آمده است. شگفت آنکه ابی الساج برخی از علویان را به نیابت از خود بر امارت شهر مدینه گمارد.
گفتنی است که فرزندان امام مجتبی(ع) که سادات حسنی بودند و به طور عمده از نسل حسن مثنی، موقوفات امیرمؤمنان(ع) را در مدینه و اطراف آن در اختیار داشتند. بخشی از این موقوفات در ینبع و نواحی خارج از مدینه بود. در حال حاضر، مقبرهای در حدود هفتاد کیلومتری مدینه منوره پیش از بندر ینبع وجود دارد که شمار زیادی قبور سادات حسنی با سنگ قبر - به احتمال از قرن سوم هجری - در آنجا دیده میشود.
در روستای دیگری که المزار نامیده میشود و حدود یکصد کیلومتر از مدینه فاصله دارد، قبر سه نفر از سادات هست که پدر و فرزند و نوه هستند و گویا با یکدیگر شهید شدهاند. در آنجا نیز سنگ سفیدی بالای سر آنها قرار دارد که از آنان به عنوان شهید یاد کرده است. کلمات حک شده در سنگها، بینقطه هستند و احتمال میرود که متعلق به قرن سوم باشند. در کنار آنجا نیز مسجدی هست که مردم در آنجا رفت و آمد دارند[۵۵].[۵۶]
عباسیان در مکه
پس از سقوط امویان، بنیهاشم که طی نود سال زیر فشار آنان بودند و تنها جانشین قابل قبول امویان میان مردم تلقی میشدند، به قدرت رسیدند. بنی عباس به نام اهل بیت قدرت را به دست گرفتند. ابتدا اظهار تشیع کردند؛ اما اندکی بعد به دلیل مقابله با علویان، و کسب وجهه میان سنیان، مذهب تسنن را پذیرفته، آن را رسمیت بخشیدند. مهمترین رقیب آنان علویان بودند که لحظهای از قیام و شورش بر ضد عباسیان نمیایستادند. شمار بسیاری از علویان در دو شهر مکه و مدینه زندگی میکردند و به رغم آوارگی و هجرت گروهی از آنان به اقصی نقاط دنیای اسلام، هیچگاه این دو شهر از حضور آنان خالی نگردید.
نخستین والی عباسی مکه، داوود بن علی بن عبدالله بن عباس بود. پس از عزل وی، سفاح داییاش زیاد بن عبدالله حارثی را به امارت مکه نصب کرد. پس از آن منصور نیز مکه را در اختیار برخی از امرای عباسی؛ از جمله سری بن عبدالله بن حارث قرار داد.
در سال ۱۴۵ شورش نفس زکیه در مدینه و شورش برادرش ابراهیم در بصره سرکوب شد و دولت عباسی که متزلزل شده بود، استقراری مجدد یافت. منصور این بار عبدالصمد بن عبدالله عموی خود را حاکم مکه کرد. این شخص کسی است که سُدَیف ابن میمون را که به نفع علویان شعر میسرود، در مکه زنده به گور کرد.
حضور امیران در این شهر، میتوانست سدی در برابر قیامهای علویان باشد. منصور در دوران خلافتش چهار سفر به حج آمد و در سفر پنجم؛ یعنی در سال ۱۵۸ در مکه مرد و در کنار قبرستان معلاة مدفون شد. امروزه محله کنار قبر او را که در حاشیه خیابان قرار دارد «جعفریه» (احتمالاً به نام ابوجعفر منصور) مینامند.
مکه تا سال ۱۶۹ که حسین بن علی شهید فخ قیام کرد، در اختیار امرای عباسی بود. در این سال، این علوی دست به قیام زد و با توجه به محبوبیتی که داشت و با وجود شهادت سریعش، ضربه سختی بر دولت عباسی وارد کرد. منطقهای که وی به شهادت رسید، تا به امروز «منطقه الشهدا» خوانده میشود و مقبرهاش همچنان باقی است.
ادریس بن عبدالله علوی که از واقعه فخ گریخت، دولتی علوی در آفریقا تأسیس کرد و برادرش عبدالله نیز در دیلمستان ایران، قیامی ترتیب داد که خاموش شد.
در سال ۱۹۹ بار دیگر یکی از علویان با نام حسین بن حسن معروف به افطس، به مکه آمد و تحت رهبری سری بن منصور شیبانی که به نام علویان در عراق قیام کرده بود، مدتی مکه را در اختیار خود داشت. با شکست سری، وی کوشید تا برای محمد بن جعفر الصادق(ع) از مردم مکه بیعت بگیرد. وی که از پیران علوی این شهر بود و به دیباج شهرت داشت، کار را به دست فرزندش علی و نیز حسین بن حسن افطس سپرد. مأمون در سال ۲۰۰ هجری قمری، سپاهی را به مکه فرستاد و دیباج را به تسلیم وا داشت. در سال ۲۰۲ باز علوی دیگری با نام ابراهیم بن موسی الکاظم بر مکه غلبه کرد که توسط عباسیان از مکه بیرون رانده شد.
مأمون که در ظاهر با علویان اظهار دوستی میکرد، پس از سرکوبی این حرکتها، در بیشتر دوران حکومتش، شهر مکه را در اختیار برخی از علویان گذاشت. این برخورد، زمینه را برای تسلط بیشتر علویان بر حجاز فراهم کرد.
گفتنی است که افزون بر حاکم مکه از سوی دولت عباسی، شخصی به عنوان «امیرالحاج» هر ساله کار اداره حج را عهدهدار بود و ممکن بود که امیری حُجاج به دست خود حاکم مکه سپرده شود؛ همان طور که ممکن بود شخص برجسته دیگری از خاندان عباسی یا جز آن، کار امیری حاجیان را عهدهدار شود. پس از مأمون، افرادی از خاندان عباسی و نیز برخی از امیران ترک، که اکنون در دربار عباسی نفوذی نامحدود به دست آورده بودند، به امارت مکه رسیدند. قیامهای علویان از سال ۲۵۰ به بعد، سراسر دنیای اسلام را گرفت و از جمله اسماعیل بن یوسف در سال ۲۵۱ بر مکه چیره شد، اما سال بعد درگذشت. در سال ۳۰۱ علوی دیگری برای مدتی شهر مکه را تصرف کرد.
شهر مکه در سال ۳۱۷ به تصرف «قرامطه» به رهبری ابوطاهر قرمطی در آمد. این گروه، فرقهای از اسماعیلیه بودند که به تدریج ادعای استقلال کردند و در این سال مکه را اشغال کردند و حجرالاسود را برداشته، به سرزمین خودشان «هجر» در سواحل جنوب شرق خلیج فارس- جایی که امروز احساء و بحرین است - بردند. آنان پس از بیست و دو سال حجرالاسود را به جایش بازگرداندند، بدون آنکه درخواستی از دولت عباسی یا امیران دیگر دنیای اسلام داشته باشند.
از نیمه قرن چهارم به این سوی، نفوذ علویان در دنیای اسلام بیشتر شد و عباسیان نیز تا اندازهای با آنان کنار آمدند. برای سالها پدر شریف مرتضی و شریف رضی؛ یعنی ابواحمد موسوی که نقابت طالبیان را داشت، از طرف حکومت عباسی امیرالحاج بود[۵۷].[۵۸]
سرنگونی عباسیان
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۵۰.
- ↑ شعبان، محمد عبدالحی، الثورة العباسیه، ص۲۵۷.
- ↑ مصحح: حران شهری بزرگ از جزیره اقور واقع بر سر را موصل، شام و روم است. معجم البدان، ج۲، ص۲۳۵.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۵۲ - ۲۵۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۴؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۳۹۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۲۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۳۰.
- ↑ ابوسلمه به امام جعفر صادق (ع)، عبدالله محض و عمر اشرف که همگی در حجاز بودند، نامه نوشت.
- ↑ درباره ارسال نامه به این رهبران و عکسالعمل آنان، ر. ک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۲ - ۲۸۳؛ ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۱۳۷ – ۱۳۹.
- ↑ علویان امام را حاکم مؤمنان میدانستند، به این معنا که حاکم همزمان دارای قدرت دینی و سیاسی باشد؛ اما دیدگاه خراسانی شامل تحولات بنیادین در ساختار نظام سیاسی سابق بود، به گونهای که حاکم مؤمنان قدرت دینی محدودی داشته و قدرت سیاسی سکولار باشد. در این خصوص، ر. ک: شعبان، محمد عبدالحی، الثورة العباسیه، ص۲۵۸.
- ↑ علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۱۴۱.
- ↑ شعبان، محمد عبدالحی، الثورة العباسیه، ص۲۵۸ - ۲۵۹.
- ↑ تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۵۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۳؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۲۰.
- ↑ تاریخ طبری، ص۴۲۹ - ۴۳۱.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۲.
- ↑ Lane - Poole,s. History of Egypt in the Middle Ages. P. ۲۹..
- ↑ خضری، شیخ محمد، الدولة العباسیة، ص۴۸۴.
- ↑ زهرانی، محمد بن مسفر، نفوذ السلاجقة السیاسی فی الدولة العباسیه، ص۱۴.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۸.
- ↑ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص۱۳۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۹.
- ↑ برای آگاهی از متن خطبه ابوجعفر منصور، ر. ک: تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۱۲۲ – ۱۲۳.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۵.
- ↑ مذهب بیالصه در همه جای آسیای صغیر از فریجیا تا ارمنستان منتشر شد. پیروان آن با اسقفهای غیر شمایل پرست- یعنی مخالفان پرستش تصاویر مقدس - از دوران قسطنطین پنجم در قرن هشتم میلادی همکاری کردند. اما با پیروزی گرایش طرفدار پرستش شمایل، در دوران امپراتور ثیوفیل اول و پسرش میخائیل سوم، با سرعت شکنجه آنان آغاز شد. ر. ک: عرینی، الدولة البیزنطیه، ص۳۰۰.
- ↑ فازیلییف، العرب و الروم، ص۲۰۳.
- ↑ Ostrogorsky: p. cit. , P ۱۹۷..
- ↑ مسلمانان و بیالصه.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۲۰۲.
- ↑ امیران ملطیه و طرسوس و رئیس بیالصه.
- ↑ Bury: Hist of Eastern Roman Empire, p. ۲۷۹..
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۲۱۰.
- ↑ Bury: op. cit. P.۲۸۲..
- ↑ فازیلییف، العرب و الروم، ص۲۲۲-۲۲۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۲۶۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۲۶۲-۲۶۳.
- ↑ Bury: op. cit. p. ۲۸۵..
- ↑ Ostrogorsky: op. cit. P. ۲۱۱..
- ↑ Ibid..
- ↑ رمضان، عبدالعظیم، الصراع بین العرب و اوروبا من ظهور الاسلام الی انتهاء الحروب الصلیبیه، ص۲۲۳؛ ۲۱۱. Ostrovgorsky: P.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۵۴۵.
- ↑ Camb Med Hist: IV P. ۱۴۰..
- ↑ Ibid..
- ↑ تاریخ طبری، ج۱۰، ص۷۵ - ۷۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۰۹ و ۱۱۱.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۵۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۵۸ – ۱۵۹.
- ↑ مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۸۲ و ۱۸۵.
- ↑ Ostrogorsky: P.۲۴۴..
- ↑ Canard, M: Histoire de la Dynasite de Hamdanides de Jazira et de syric IP ۷۴۳..
- ↑ عرینی، الدولة البیزنطیه، ص۴۰۵.
- ↑ انطاکی، یحیی بن سعید، تاریخ الانطاکی، ص۴۱ و ۴۴.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۶۰.
- ↑ آثار اسلامی مکه و مدینه، رسول جعفریان، مشعر، ص۱۹۳.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص۶۵۵.
- ↑ تاریخ مکه، احمد السباعی، ص۱۷۵ (به نقل از آثار اسلامی مکه و مدینه، رسول جعفریان، مشعر، ۱۳۸۴، ص۵۵).
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۶۵۷.