بحث:عاشورا

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۲۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

بی‌ثمر ماندن نصایحش

حضرت مؤذنی داشت به نام حجاج بن مسروق که همیشه در طول سفر او اذان می‌گفت، حضرت در اقامه نماز صبح روز عاشورا فرمود: دوست دارم امروز علی اکبر اذان بگوید. امام می‌خواست با الهام از اذان علی اکبر به عنوان «اشبه الناس برسول الله خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً» که شبیه‌ترین فرد به پیامبر اکرم بود در خلقت و اخلاق و کلام، عاشورا را به یاد و نام جدش رسول الله آغاز کند. جناب علی اکبر اذان نماز صبح را گفت، حضرت نماز خواند و همه اقتدا کردند[۱].

حضرت بعد از نماز رو کرد به جانب اصحاب و اهل بیت خود و فرمود: اشهد بانا نقتل كلنا الا علي؛ شهادت می‌دهم به اینکه همه ما کشته می‌شویم مگر علی. همین که این را از حضرت شنیدند همه آنها اظهار فرح و خوشحالی می‌کردند[۲]. ابن قولویه و مسعودی نوشته‌اند: وقتی که امام(ع) روز عاشورا نماز صبح را با اصحاب به جای آورد، رو به سوی نمازگزاران نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: خداوند به کشته شدن شما و من در این روز اذن داده است، بر شما است که صبر و پایداری نمایید و با دشمن بجنگید ان الله تعالى اذن في قتلكم وقتلي في هذا اليوم، فعليكم بالصبر و القتال[۳]. امام بعد از نماز صبح روز عاشورا با طمأنینه دست به دعا برداشت «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ»[۴]؛ «خدایا تویی پشت و پناه من در هر مصیبتی و تویی نقطه امیدم در هر پیشامدی و تویی پناهگاهم در حوادثی که بر من فرود می‌آیند «چه بسیار اندوهی که از قوت قلب می‌کاهد و راه چاره را می‌بندد و دوست را بر اعراض و دشمن را به شماتت بر می‌انگیزد و من در همه آن اندوه‌ها، فقط به تو رو کرده‌ام و تنها به تو شکایت بردم» چه من غیر از تو کسی را نمی‌خواهم و به کسی روی نمی‌کنم و تو هم آن اندوه را از من دور ساختی و خاطرم را آرامش بخشیدی، آری تویی ولی همه نعمت‌ها و خداوند همه نیکویی‌ها و منتهی الیه همه آرزوها.

امام سیدالشهدا از بعد از نماز صبح تا شروع حمله هجومی دشمن و در خلال حملات در چندین نوبت به نصیحت و اتمام حجت پرداخت. گاهی از باب عاطفه وارد می‌شد شاید دل آنها را نرم کند و از هولناک‌ترین جنایت تاریخ منصرف شوند، گاهی با منطق و استدلال سخن می‌گفت شاید با تفکر و اندیشه بتوانند از باطل اعراض کرده به حقیقت روی آورند، گاهی به دعوت‌های مصرانه آنها «کوفیان» اشاره می‌کرد شاید شرم و حیا مانع از کشتن میهمان شود. آخر کجا دیده شده میزبانی با آن همه اصرار، میهمانش را از کنار حرم امن الهی به خانه‌اش دعوت کند و بعد از اجابت دعوت، میهمان را با لب تشنه سر ببرد؟ در مقاتل آمده در روز عاشورا وقتی امام اصرار آنها را بر قتلش مشاهده کرد، قرآن را به دست گرفته آن را باز کرد و قرآن را بین خود و آنها حکم قرار داد و در سخنی بلیغ که همه می‌شنیدند فرمود: «لما راهم الحسين(ع) مصرين على قتله اخذ المصحف و نشره و نادى بيني و بينكم كتاب الله و سنة جدي رسول الله يا قوم بم تستحلون دمي الست ابن بنت نبيكم؟ الم يبلغكم قول جدي في و في اخي هذان سيدا شباب اهل الجنة ان لم تصدقوني فاسئلوا جابرا و زيد بن ارقم و ابو سعيد الخدري والله ما تعمدت كذبا منذ علمت ان الله يمقت اهله و الله ليس ما بين المشرق و المغرب ابن نبي غيري فيكم و لا في غيركم...». در نقل دیگری آمده که حضرت فرمود: «أيها الناس انسبوني من انا؟ ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و أول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟ أو ليس حمزة سيد الشهدا عم أبي؟ أو ليس جعفر الطيار عمي؟ أو لم يبلغكم قول رسول الله لي و لأخي: هذان سيدا شباب اهل الجنة؟ فان صدقتموني بما اقول و هو الحق والله ما تعمدت الكذب منه علمت أن الله يمقت عليه أهله و يضر به من اختلقه و أن كذبتموني فان فيكم من ان سألتموه عن ذلك اخبركم. سلوا جابر بن عبدالله الأنصاري و أبا سعيد الخدري و سهل بن سعد الساعدي و زيد بن أرقم و أنس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لي و لأخي، أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟!».

ای مردم به من بگویید من چه کسی هستم؟ آنگاه به خود آیید و خویشتن را نکوهش کنید، و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من برای شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصی و پسر عموی پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر کسی نیستم که او پیش از همه مسلمان‌ها ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهدا، عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی خود من نیست؟ مگر شما سخن پیغمبر(ص) را درباره من و برادرم نشنیده‌اید که فرمود: این دو سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق می‌کنید، اینها همه حقند و کوچک‌ترین خلاف واقعی در آنها نیست؛ زیرا هنوز در طول عمر خود که فهمیده‌ام خداوند بر دروغ‌گویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمی‌گرداند، هرگز دروغ نگفته‌ام و اگر گفتارم را باور ندارید، اینک هنوز برخی از صحابه رسول خدا(ص) هستند، می‌توانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم، انس بن مالک بپرسید، اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا(ص) شنیده‌اند و بدانید همین یک جمله می‌تواند مانع شما گردد تا دست از کشتن و ریختن خون من بردارید.

در این هنگام شمر متوجه شد ممکن است سخنان امام(ع) در روحیه افراد لشکر مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ برگرداند، خواست کاری کند سخنان امام قطع شود؛ لذا با صدای بسیار بلند داد زد و گفت: «هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي مَا تَقَوَّلَ‌»! شمر گمراه باد اگر بفهمد تو چه می‌گویی «ما که نمی‌فهمیم تو چه می‌گویی». حبیب بن مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین(ع) به او پاسخ داد که: «وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُولُ قَدْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ!» به خدا قسم تو در گمراهی سخت و دشواری به سر می‌بری و تو راست می‌گویی که سخن او را نمی‌فهمی؛ زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است. امام سخن خود را ادامه داد و فرمود: «فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هَذَا أَ فَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَ اللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي فِيكُمْ وَ لَا فِي غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ أَ تَطْلُبُونِّي بِقَتِيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَكُمُ اسْتَهْلَكْتُهُ أَوْ بِقِصَاصِ جِرَاحَةٍ؟». اگر در گفتار پیغمبر(ص) درباره من و برادرم شک دارید آیا در این واقعیت هم شک دارید که من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟ به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما و نه در غیر از من، فرزند پیغمبری ندارید، وای بر شما، آیا کسی را از شما کشته‌ام که در مقابل خون او می‌خواهید مرا بکشید؟ آیا مال کسی را حیف و میل کرده‌ام؟ یا جراحتی بر کسی وارد ساخته‌ام که می‌خواهید مجازاتم کنید؟

در مقابل گفتار امام همه سکوت کردند و کسی جوابی نداشت؛ لذا امام به چند نفر از افراد سرشناس که در لشکر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب کرد و فرمود: «يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِيٍّ يَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ يَا قَيْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ يَا يَزِيدَ بْنَ الْحَارِثِ أَ لَمْ تَكْتُبُوا إِلَيَّ أَنْ قَدْ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ»؟ ای شبعث بن ربعی! و ای حجار بن ابجر! و ای قیس بن اشعث و ای زید بن حارث مگر شما برای من نامه ننوشتید که میوه‌هایمان رسیده و درختانمان سرسبز و خرم شده، در کوفه بر لشکریانی مجهز و آماده به خدمت وارد خواهی شد «در انتظار تو دقیقه شماری می‌کنیم!»؟!. این افراد در برابر سخنان امام پاسخی جز انکار نداشتند و لذا گفتند: ما چنین نامه‌ای به تو ننوشته‌ایم! «فقالوا: لم نفعل!» امام(ع) که با انکار آنها روبه‌رو شد با تعجب و شگفتی فرمود: «سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم»؛ عجبا! چگونه منکر می‌شوید به خدا قسم شما برای من نامه نوشتید. آنگاه فرمود: «أيها الناس اذا كرهتموني فدعوني انصرف عنكم إلى مأمن من الأرض». اگر هم اکنون از آمدنم ناخشنودید بگذارید به هر جای از دنیا که امن و آرام باشد بروم[۵].

سخنان امام پایان پذیرفت از مرکب پیاده شد و دشمن نیز بلافاصله حمله را آغاز کرد. مورخین غیر از مفید نوشته‌اند که امام از آنان خواست تا چند لحظه آرام گیرند، دشمن با ایجاد هیاهو و سر و صدا امکان سخن گفتن را از امام گرفت تا آنجا که امام بر ایشان نهیب زدند «وای بر شما، شما را چه می‌شود که از شنیدن سخنان من امتناع می‌ورزید من شما را به راه روشن هدایت فرامی‌خوانم پس هر کس اطاعتم کند راه یافته است و هر کس با من سر نافرمانی گذارد به هلاکت دچار خواهد شد و شما ای مردم یکپارچه نافرمان و از شنیدن حرف حق بیزارید؛ زیرا شکم‌های شما از حرام پر شده و بر قلب‌هایتان مهر قساوت خورده است، وای بر شما چرا آرام نمی‌گیرید؟ چرا ندایم را نمی‌شنوید[۶]. آنها به خود آمدند یکدیگر را سرزنش کردند و آرام گرفته به کلام امام گوش فرا دادند. امام بعد از حمد و ثنا و درود بر پیامبر و فرشتگان فرمود: هلاک و اندوه باد شما را ای مردم! آیا این شیوه جوانمردی است که ما را به سوی خود فراخواندید و از ما یاری‌طلبیدید و اینک که ما دعوت شما را اجابت کرده خود را شتابان به سوی شما رساندیم، بر ما شمشیر کشیده و آتش افروخته‌اید، همان آتشی را که ما برای دشمن خودمان و دشمن شما مهیا کرده بودیم! شما امروز نسبت به دوستان خود کینه ورزیده‌اید و با دشمنان خود همداستان شده‌اید، بدون اینکه آنان در میان شما عدلی را آشکار کنند و شما امید و آرزویی در مورد آنان داشته باشید، به جز مال حرام دنیا که اینان در اختیار شما قرار داده‌اند و زندگی بی‌ارزشی که شما به آن چشم طمع دوخته‌اید، در حالی که ما را نه حادثه‌ای روی داده بود و نه به ضعف و سستی دچار شده بودیم. پس وای بر شما که از ما دست کشیدید و یاری ما را خوش نداشتید، در حالی که شمشیرها در نیام بود، قلب‌ها آرامش داشت و اندیشه‌ها محکم و نیرومند بود. اما شما آتش فتنه را بر افروختید و به سوی آن شتافتید، آن‌گونه که ملخ‌ها پرواز می‌کنند و پروانه‌ها به این سو و آن سو می‌روند.

دور باشید از رحمت خدا، ای دشمنان امت، ای طرد کنندگان جمیعت، ای رها کنندگان قرآن، ای پیروان وسوسه‌های شیطان، ای گناهکاران، ای تحریف کنندگان قرآن، ای خاموش کنندگان نور سنت نبوی، ای قاتلان فرزندان پیامبران، ای نابود کنندگان خاندان جانشینان الهی، ای ملحق شدگان به زناکاران، ای آزار دهندگان مؤمنان، و ای فریاد رسان رهبران ستمکار که قرآن را پاره پاره کرده‌اند. چه بد قدمی برداشتید و چه کیفر شدیدی در انتظار شماست! راستی شرمتان نمی‌آید که با ظالمان دست همکاری داده‌اید و از یاری ما دست برداشته‌اید؟ بلی، سوگند به خدا که نیرنگ زدن از قدیم در میان شما رواج داشته، ریشه‌های وجودیتان به آن پیچیده شده، لباس نازیبای آن بر قامت اعمال و رفتار شما پوشیده شده، قلب‌هایتان با آن خو گرفته و سینه‌هایتان از آن مالامال گردیده است. آری، شما بدترین میوه بیننده و بی‌ارزش‌ترین لقمه برای شخص غاصب هستید، نفرین خدا بر پیمان شکنانی که عهد الهی را پس از استواری آن، زیر پا نهادند. شما خودتان خدا را عهده‌دار امور خویش قرار دادید و پیمان بستید، اما آن را گسستید. پس شما همان انسان‌های پیمان شکنید.

ای مردم آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو چیز مخیر کرده: کشته شدن با شمشیر یا خواری. دور باد از ما خواری. خدای یکتا و پیامبرش و مؤمنان ما را از پذیرش ننگ باز داشته‌اند؛ چراکه ما را نیاکانی پاک، دامن‌هایی مطهر و جان‌هایی بالنده است و هرگز فرمانبرداری از مردم پست و پلید را بر شهادت جوانمردانه ترجیح نمی‌دهیم. خدایا من حجت را تمام کردم و این گروه را از سرانجام بد بیم دادم و اکنون با این یاران اندک در برابر این دشمن فراتر از شماره، ایستاده‌ام و با آنان کارزار خواهم نمود[۷]. در اینجا امام چند بیت شعر از فروه بن مسیک مرادی خواند: اگر پیروزی به دست آوریم از قدیم چنین بوده است و اگر با شکست روبرو شویم باز هم غلبه و پیروزی از آن ما خواهد بود... سپس فرمود: به خدا سوگند شما بعد از من مدت زیادی زنده نخواهید ماند و بیشتر از سوار شدن یک نفر پیاده بر روی اسب به آرزوی خود نخواهید رسید و به دنبال سنگ آسیاب زمانه می‌چرخد محور آسیاب در نگرانی و اضطراب خواهید بود. بنابراین این رأی خود را فراهم نموده با یکدیگر مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند، آنگاه قصد کشتن من کرده لحظه‌ای مهلتم ندهید. من به پروردگار خود و پروردگار شما امید بسته‌ام و می‌دانم که همه چیز در قبضه قدرت اوست و همانا اراده خدای مهربان بر راه راست و عدالت، استوار می‌باشد. گفتار امام پایان یافت و لشکر آخرین سخنان امام را شنیدند، ولی در جان زنگار گرفته کوفیان اثری نبخشید. زهیر سوار بر اسبی شد به سوی دشمن رفت و اندرزشان داد، اما دشمن او را دشنام دادند، زهیر گفت: ای بندگان خدا! بدون تردید فرزندان فاطمه برای دوستی و یاری به مراتب سزاوارتر از پسر سمیه می‌باشند. اینک اگر شما ایشان را یاری نمی‌کنید، پس به خدا پناه برید از کشتن این انسان‌های پاک خداجوی. شمر تیری به طرف او پرتاب کرد و ناسزا گفت، امام زهیر را فرا خواند و او بازگشت[۸].

امام در روز عاشورا اول خطبه خواند، بعد موعظه کرد، بعد روضه خواند، فرمود: ببینید صدای گریه العطش کودکان بلند است، باز هم هو کردند و گوش به سخنان امام ندادند، امام اینجا بلند بلند گریه کرد! زینب مظلومه فرمود: برادر جان خودت را معرفی کردی؟ حضرت فرمود: زینبم خود را معرفی کردم و لکن ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ[۹]شیطان بر آنها مسلط شده و شیطان یاد خدا را از آنها به فراموشی برده است. این گریه امام از سقوط معنوی گروه قتله حکایت می‌کند.[۱۰]

عطش عمومی روز عاشورا

آب مایه حیات و حق طبیعی هر موجود زنده‌ای است و منع از آب ناجوانمردانه‌ترین کاری است که از هیچ جوانمردی صادر نمی‌شود، بلکه وجدان آگاه و آزاد انسان‌ها حکم می‌کند حیوانی که باید ذبح شود اول سیراب شود، سپس ذبح گردد. حتی در بحث حیوانات درنده و حتی موذی اذن و اجازه منع آب داده نشده است. همه موجودات زنده باید از نعمت آب بهره ببرند، پس آب ارزشمندترین نعمت مادی الهی است که حیات موجودات در گرو آن است. راوی می‌گوید که در راه مکه من هم محمل با حضرت صادق(ع) بودم، شخصی را دیدم در زیر سایه درخت مغیلان افتاده. حضرت فرمود: برو مبادا از تشنگی افتاده باشد! می‌گوید: پیاده شدم و رفتم وقتی برگشتم، عرض کردم یابن رسول الله نصرانی است تشنه شده و افتاده است. فرمود: آبش بده! حضرت فرمود: «لكل كبد حراء اجر» برای سیراب کردن هر جگر تفتیده و سوزانی پاداشی است. آب دادن به این نصرانی اجر دارد، پس مسلمان به مسلمان آب بدهد اجر دارد، مسلم به کافر اجر دارد، کافر به مسلم ولو تخفیف عذاب، کافر به کافر ولو تخفیف عذاب باشد. پیامبر اکرم مشغول وضو بود گربه‌ای از راه گذشت نگاه به آب کرد، فرمود: معلوم است گربه تشنه است، وضو را گذاشت آب را نزد گربه گذاشت، گربه آب خورد[۱۱].

در فرامین اسلامی و شیوه زندگی معصومین این‌گونه در جهت سقایت و رفع عطش غیر مسلمان و حتی حیوانات دستورات اکید وارد شده است. گردانندگان حادثه کربلا در برخورد با ذریه رسول خدا کاری کردند که اگر با جنبدگان زمین این‌گونه معامله می‌شد، وجدان‌های آزاد تقبیح می‌کردند. منفورترین چهره‌های تاریخ یعنی یزید و عبیدالله و شمر و عمر سعد و عمرو بن حجاج که لکه ننگ بشریتند، خیام سیدالشهدا را محاصره نظامی کردند و آب را بر آنها بستند و قریب هشتاد نفر زن و کودک خردسال و جمعی از مردان کاروان را در اثر تشنگی مشرف به موت قرار دادند. در چه فرهنگی و با چه میزان و معیاری قابل توجیه است؟ با قطع نظر از ارزش‌های اسلامی، ارزش‌های انسانی هم در کربلا زیر پا رفت. عبیدالله به عمر سعد می‌نویسد: این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر که حل بين الحسين و أصحابه و بين الماء و لا يذوقوا منه قطرة بین حسین و یارانش و بین آب فرات حائل شو! مبادا یک قطره از آب فرات بیاشامند[۱۲]. دشمن از روز هفتم آب را بر روی حرم بست و با مأمور کردن یک تیپ از نیروهای موکل شریعه فرات به فرماندهی عمرو بن حجاج از دستیابی اردوگاه حسینی به آب ممانعت شد، وقتی عمر سعد دستور اکید داد که نگذارند کسی قطره‌ای آب برای حسین بن علی ببرد، آب از خیام حرم قطع شد تا آنجا که عطش، اهل حرم را بی‌تاب کرد. نقل شده: سیدالشهدا بیلچه‌ای برداشت و نوزده قدم پشت خیمه بانوان به طرف قبله را حفر کرد چشمه‌ای با آب شیرین پیدا شد، همه از آن آب آشامیدند، سپس آب آن فرو رفت و آثارش محو شد.

گزارش حفر زمین و ظاهر شدن چشمه به ابن زیاد که رسید نامه‌ای برای عمر سعد فرستاد و در آن نوشت به من خبر رسیده که حسین چاه حفر کرده و از این طریق آب تهیه کرده، باید کاملاً مواظب باشی به مجردی که نامه من به تو رسید او را از حفر چاه منع کنی و تا آنجا که در توان تو باشد حسین را در تنگنا قرار بده، عمر سعد نیز به مجرد دریافت نامه در روز هفتم محرم حلقه محاصره را تنگ و کار بر امام و یارانش را دشوارتر کرد. رفت و آمدها قطع و آب در خیام حرم نایاب شد. هر کس درصدد آن بود به نوعی بتواند عطش خود را برطرف سازد. قبلاً اشاره شد در شب عاشورا بریر با چند نفر از همراهانش مشک آبی به خیمه‌ها آوردند و در نقل دیگری ذکر شد که علی اکبر به همراه جمعی از اصحاب چند مشک به خیام آب آوردند. در نقل دیگری وارد شده که ابی عبدالله نیز به پرچم‌دارش آقا ابوالفضل مأموریت داد تا مقداری آب برای زنان و کودکان بیاورد و برای این کار بیست نفر پیاده با بیست مشک، همراه ابوالفضل کرد. آنها بدون واهمه شبانه به سوی فرات پیش رفتند و در جلو آنها نافع بن هلال بود، نزدیک شریعه که رسیدند، موکل شریعه، عمرو بن حجاج فریاد کشید: کیست؟ نافع بن هلال در جواب گفت: آمده‌ایم از این آب که بین ما و آن حائل شده‌اید بیاشامیم. عمرو بن حجاج گفت: هر چه می‌خواهید بیاشامید ولی برای حسین آب نبرید. و لا تحمل إلى الحسين منه نافع گفت: نه، به خدا قسم تا حسین و همراهانش تشنه باشند یک قطره هم از این آب نخواهم آشامید. لا والله لا أشرب منه قطرة و الحسين و من معه من آله و صحبه عطاشى. در همین هنگام نافع به همراهیان خود گفت: ظرف‌های خود را آب کنید. املأوا أسقيتكم موکلین شریعه بر آنها حمله کردند، شیران کربلا دو دسته شدند گروهی مشک‌ها را آب می‌کردند و گروهی دیگر با موکلین شریعه به قتال پرداخته و آنها با حمایت و پشتیبانی عباس دلاور دشمن را پراکنده می‌کردند. در اثر حمایت‌ها و فداکاری‌های ابوالفضل کسی جرأت نزدیک شدن و اعتراض را نداشت. سرانجام توانستند آن شب مقداری آب به خیمه‌ها برسانند و از عطش لب تشنگان بکاهند[۱۳].

قطعاً آن مقدار آب برای آن تعداد از زن و کودک و اصحاب بیش از یکبار نوشیدن نبوده است. ابی مخنف در مقتل خود می‌نویسد: وقتی که بامداد روز عاشورا رسید امام(ع) برخاسته و با اصحاب خود نماز گزارد، چون فارغ شد زره جدش رسول خدا را خواسته و عمامه سحاب جدش را بر سر بسته و شمشیر پدرش را که ذوالفقار بود حمایل فرمود و در مقابل دشمن در آمده فرمود: «أيها الناس اعلموا ان الدنيا دار فناء و زوال متغيرة بأهلها من حال إلى حال معاشر الناس عرفتم شرائع الاسلام و قرأتم القرآن و علمتم أن محمد(ص) رسول الملك الديان و ثبتم على قتل ولده ظلما عدوانا معاشر الناس اما ترون إلى ماء الفرات يموج كأنه بطون الحيتان يشربه اليهود و النصارى و الكلاب و الخنازير و آل رسول الله يموتون عطشا». یعنی ای مردم بدانید که دنیا خانه فانی شدنی و نابود گشتنی است که هر لحظه از حالتی به حالت دیگر برای اهل دنیا تغییر و تبدیل می‌شود، ای مردم شما شرایع و قوانین دین اسلام را شناختید و قرآن مجید را قرائت نموده‌اید و می‌دانید که محمد(ص) فرستاده پادشاه روز جزاست با این وصف چه شده است که برای کشتن فرزندان او از روی ستم و دشمنی برخاسته و قیام نموده‌اید. ای مردم آیا نمی‌بینید آب فرات را که موج می‌زند و گویا که مانند شکم ماهیان در موج زدن است و از آن یهود و نصاری و سگان و خوکان می‌آشامند و لکن خاندان رسول خدا از عطش و تشنگی به حالت مرگ در آمده و می‌میرند. در روز عاشورا عطش بر مردان و زنان و کودکان غالب آمده بود، اسب‌ها و چهارپایان نیز تشنه بودند و از هول عطش ناخن بر زمین می‌کشیدند، ساعتی که جنگ آغاز شده بود قطره آبی به خیمه‌ها نرسیده بود، دهان‌ها همه خشک و لب‌ها از کبودی سیاهی رفته و زبان آنها به کام چسبیده بود. اصحاب که همگی در زیر اسلحه فرو رفته بودند، از تابش آفتاب که مستقیماً روی کلاه خود و زره‌های آهنین آنها می‌تابید و آنها را داغ و تفتیده می‌کرد سخت در زحمت بودند. مخصوصاً آنکه اکثر آنها زخمی گشته و التهاب جراحات، عطش آنها را بیشتر می‌کرد و مهم‌تر آنکه ساعت‌های متوالی در میان گرد و غبار، شمشیر زده و از مبارزی به مبارزی دیگر پرداخته بودند، بی‌آنکه لحظه‌ای آسایش و رفع خستگی کنند.

زنان نیز از عطش رنج می‌بردند مصیبت دیگر زن‌ها مراقبت از بچه‌ها و نگهداری آنها بود. مخصوصاً بچه‌هایی که هنوز کم سن بودند از هول عطش بیش از دیگران بی‌تابی می‌نمودند و به صدای بلند گریه می‌کردند و این گریه‌ها گاهی به صورت ضجه دسته جمعی در می‌آمد و سنگین‌ترین قلب‌ها را می‌آزرد. کودکان تشنه شکم‌های خود را برهنه کرده و در جای مشک‌های خالی روی زمین نمناک می‌گذاشتند تا شاید از این طریق بتوانند از شدت تشنگی خود اندکی بکاهند و نیز هنگامی که از میدان جنگ خبر ناگواری می‌رسید و یا نعش شهیدی را می‌آوردند، پس زنان صدا به شیون بلند می‌کردند و چهره می‌خراشیدند و بر سر و سینه می‌زدند، در این موقع ضجه آنها با ضجه اطفال به هم می‌آمیخت و... حسین(ع) از شنیدن این ضجه‌ها سخت رنج می‌برد و عذاب می‌کشید، چنان که گاهی زندگی بر وجودش سنگینی می‌کرد و مرگ را گوارا می‌نمود. با این حال دندان بر جگر می‌گذاشت و صبر می‌کرد، صبری عجیب! صبری که موجب اعجاب بشریت و شگفتی تاریخ می‌گردید و ضمناً خود نیز از تشنگی زجر می‌کشید، چه اینکه حضرت هم مانند دیگران زیر اسلحه سنگین بود و زیر تابش آفتاب می‌سوخت، اما تمام این رنج‌ها را فرو می‌خورد و شکایتی نمی‌فرمود. راوی گوید: حسین(ع) از آن مردم پست، آب طلب می‌کرد و شمر با کمال بی‌شرمی پاسخ می‌داد: به آب نخواهی رسید تا به دوزخ در آیی. تمیم بن حصین به حضرت گفت: ای حسین آیا به آب فرات نمی‌نگری که چگونه همچون شکم ماهیان موج می‌زند، به خدا از آن نخواهی چشید تا از تشنگی جان تسلیم کنی! حسین(ع) فرمود: خدایا این مرد را تشنه بمیران، راوی می‌گوید: به خدا سوگند به وضعی دچار شد که پی در پی می‌گفت: آبم بدهید، به او آب می‌دادند و آن قدر می‌خورد تا از دهانش بیرون می‌ریخت و باز می‌گفت: آبم دهید که تشنگی مرا کشت، و پیوسته همچنان بود تا هلاک شد[۱۴]. ابن شهر آشوب از جلودی نقل می‌کند که امام حسین(ع) بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج که با چهار هزار نفر موکل بر شریعه بودند حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید، هنگامی که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد امام حسین(ع) فرمود: تو عطشان و من هم عطشانم، به خدا قسم من آب نمی‌آشامم تا تو آب بیاشامی. وقتی آن اسب سخن امام را شنید سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا: کلام امام را فهمید. امام حسین(ع) فرمود: من آب می‌آشامم. وقتی دست خود را دراز کرد و مشتی آب برداشت، ناگاه سواری گفت: یا اباعبدالله! تو از آشامیدن آب لذت می‌بری در صورتی که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند! امام حسین(ع) آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتی به خیمه‌ها رسید دید خیمه‌ها سالمند[۱۵].[۱۶]

شیپور جنگ روز عاشورا

صبح تلخی بود، قساوت‌ها، کینه‌ها، مظلوم‌کشی‌ها، پیمان‌شکنی‌ها چون گرگی چنگ و دندان نشان می‌داد. عمر سعد فرمانده لشکر، عمرو بن حجاج را فرمانده جناح راست کرد و شمر را فرمانده جناح چپ و خود در قلب لشکر ایستاد. سپاه وقتی به آمادگی کامل جنگ با پسر پیغمبر رسید، دستور داد طبل‌ها به صدا درآمد و بوق و شیپور جنگ نواخته شد. طبل‌ها گویی نوای مرگ سر می‌دادند و بوق‌ها و شیپور زوزه فراق و نفرت می‌نواختند، صدای جنگ وقتی به گوش زنان و کودکان رسید ناله و زاری سراسر خیام را در بر گرفت. مرحوم علامه قزوینی در ریاض فرموده: در خیمه‌های ابی عبدالله زنان و اطفال وضع عجیب و دلخراشی داشتند، اشک چشم بانوان مانند سیل جاری بود و از بیم دشمن در اضطراب و واهمه افتاده بودند. صدای ناله و زاری و فغان در سراسر خیام امام(ع) به گوش می‌رسید، یکی بر زانو می‌زد، دیگری بر سر می‌کوبید، یکی صورت می‌خراشید، دیگری مو پریشان می‌کرد، از طرفی دیده می‌شد که یکی گریبان می‌درید و یکی دیگر بر سینه می‌کوبید، اطفال خردسال دو و سه ساله از دیدن این حالت وحشتناک و به گوش رسیدن صداهای مهیب طبل جنگ و بانگ بوق‌ها و شیپورها و طنین آواز سنج‌ها چنان دچار رعب و دهشت شده بودند که گویی لحظات دیگر روح از کالبد ایشان پرواز خواهد نمود.

چنان زاری و فغان در خیمه‌های امام(ع) بر پا شده بود که حضرت مجبور شدند با دلی شکسته و غربتی غیر قابل توصیف به میان خیمه‌ها آمده و وقتی آن وضع و حالت رقت‌بار زنان و بچه‌ها را دیدند بی‌اختیار زارزار گریستند و بعد محاسن شریف به دست گرفت فرمودند: لعمري ان البكاء امامكن ای بانوان و ای دختران، شما را به جان من خاموش باشید! گریه شما بعد از این است، هنوز من زنده‌ام جوانان من در قید حیاتند و جلو دشمن را گرفته‌اند، تا من و جوانان و اصحاب و یاوران من زنده هستند نترسید، احدی جرأت نمی‌کند به این خیمه‌ها وارد شود. به هر صورت امام(ع) بانوان و اطفال را به نحوی آرام و ساکت فرمودند.[۱۷]

هجوم گسترده دشمن در روز عاشورا

امام در بن بست نظامی و یأس از هدایت آن مسخ شدگان زمین، ابتدا نفرین‌شان کرد و فرمود: بار خدایا باران آسمانت را بر این قوم فروبند و زندگی ایشان را تلخ کن و قحطی و تنگی بر ایشان آشکار کن و آن جوان ثقیف«حجاج» را بر آنها حاکم فرما تا زهر به آنها چشاند که ما را دروغگوی خواندند و خوار کردند «انت ربنا و إليك انبنا و عليك توكلنا و إليك المصير» امام صفوف را مرتب کرد. تأثیر کلام سیدالشهدا یک انسان خواب را بیدار کرد، انسانی که با فطرت پاک و با محبت رسول خدا آمده بود و هرگز فکر نمی‌کرد صف‌بندی‌های سیاسی و تهدیدات نظامی روزی به قیمت محاصره و شهادت ذریه رسول خدا تمام شود و لذا حر بن یزید ریاحی صبحگاه روز عاشورا وقتی از کلام امام بوی بهشت به مشامش رسید و از کلام عمر سعد بوی خون و جهنم را گرفت، رسماً اعلام کرد خود را بین بهشت و دوزخ می‌بینم، ولی با عزمی راسخ از سپاه عمر سعد کناره گرفت و خود را به سیدالشهدا رساند. سپر خود را واژگون کرد، دست بر سر گذاشت و گفت: اللهم إلیك انبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اولياءك و اولاد بنت نبيك. خدایا من به سوی تو بازگشت کردم، پس توبه مرا بپذیر زیرا که من دل‌های اولیاء و اولاد دختر پیغمبر تو را ترساندم. آنگاه خدمت سیدالشهدا رسید و با خجالت عرض کرد: یابن رسول الله من اول کسی هستم که راه را بر تو بستم، هم اکنون از تو می‌خواهم اجازه دهی اول کسی باشم که در برابر تو جانم را فدا کنم، با صداقت و راستی خدمتت آمده‌ام تا توبه کنم آیا توبه من قبول است؟

امام فرمود: «نعم يتوب الله عليك فنزل» بلی خدا توبه تو را می‌پذیرد و تو را می‌آمرزد، پس فرود آی! امام به حر اذن میدان داد. جنگ روز عاشورا با نبرد تن به تن آغاز شد و اول مدافع از حریم ولایت حر بن یزید ریاحی بود. او حق جنگ را در میدان ادا کرد، او با کشتن ۸۰ نفر از سپاه عمر سعد به شهادت رسید. پس از حر، بریر بن خضیر همدانی وارد صحنه جنگ شد. بریر که از مکه به امام ملحق شده بود تا کربلا با صفا و صداقت خدمت حضرت ماند. بریر قاری و مربی قرآن بود که بر بسیاری از اهل کوفه حق استادی داشت، او به دست کعب بن جابر به شهادت رسید. سومین شهید جنگ تن به تن عمرو بن قرظه انصاری است بعضی شهادت او را بعد از مسلم بن عوسجه ذکر کرده‌اند، ولی ظاهراً مسلم بن عوسجه در هجوم گسترده سپاه عمر سعد به شهادت رسید، عمرو بن قرظه با اذن امامت وارد صحنه جنگ شد، خود را سپر بلای امام قرار داد. تیرها را به جان می‌خرید تا به سیدالشهدا آسیبی نرسد با زخم‌های سنگین افتاد در لحظات آخر رو به امام زمانش کرده گفت: آیا وفا کردم؟ امام فرمود: آری تو زودتر از من به بهشت می‌روی.

عمرو بن حجاج وقتی دید هر سواری که به میدان می‌آید در جنگ تن به تن تا گروهی را نکشند به شهادت نمی‌رسند، فریاد زد: «يَا حَمْقَى أَ تَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ تُقَاتِلُونَ فُرْسَانَ أَهْلِ الْمِصْرِ وَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً مُسْتَمِيتِينَ لَا يَبْرُزُ إِلَيْهِمْ مِنْكُمْ أَحَدٌ»[۱۸]. ای احمق‌ها می‌دانید با چه کسانی نبرد می‌کنید؟ با سواران مصر و حجاز مقابله می‌کنید، با قومی که تمنای مرگ دارند روبرو می‌شوید، این گروه کسانی‌اند که میدان جنگ را مجلس بزم می‌پندارند و روز مصاف شب زفاف تصور می‌کنند! شما از عهده چنین گروهی بر نمی‌آیید، دیگر حق ندارید جنگ تن به تن کنید، هرگاه یکی از یاران حسین(ع) به میدان آمد شما دسته جمعی بر او حمله برید. عمر سعد گفت: راست گفتی، نظر تو صحیح است اطلاع‌رسانی کنید تا سپاهیان به تنهایی به میدان آنان نروند. امام در این هنگام دست بر محاسن گرفت و فرمود: خدا بر قوم یهود آنگاه خشم گرفت که برای او فرزند قائل شدند امت مسیح آن هنگام که او را یکی از سه خدای خود دانستند و بر زرتشتیان وقتی که بندگی ماه و خورشید را پذیرفتند و غضب خدا اینک به نهایت رسید، درباره این قوم که بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود یک دل و یک زبان متفق شدند. به خدا قسم آنچه از من می‌خواهند اجابت نخواهم کرد تا آنکه در خون خود آغشته به لقای پروردگارم نائل شوم[۱۹].

عمر سعد به یاران امام نزدیک شد و ذوید را صدا کرد و گفت: پرچم را نزدیک بیاور! او پرچم را نزدیک آورد، پس عمر سعد تیر را بر کمان نهاد و به سوی یاران امام انداخت و گفت: «اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى‌»؛ گواه باشید که من اول کسی بودم که به سوی آنان تیر انداختم، سپس دیگران نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند[۲۰]. امام در زیر رگبار تیرها با صدای بلند به اصحاب فرمود: «قوموا رحمكم الله إلى الموت الذي لابد منه فان هذه السهام رسل القوم إليكم»؛ خدا به شما رحمت آورد بپا خیزید و به سوی مرگ شتاب کنید، مرگی که اینک شما را از آن گریزی نیست و این تیرها جلوداران جنگ و سفیران این جماعت می‌باشند. در این موقع که نیروهای مهاجم نزدیک شده بودند و سواره‌نظام دشمن هجوم عمومی خود را آغاز کرده بود، اصحاب در میان گرد و غباری که میدان را تیره و تار کرده بود با آنها به نبرد پرداختند و شمشیر در شمشیر افکندند و در بحبوحه یک جنگ خونین با هم درگیر شدند و جنگی سخت کردند تا اینکه پس از ساعتی سپاه کوفه را عقب نشانده و خود به مواضع خویش برگشتند و بدین ترتیب حمله دفع شد اما با کمال تأسف بعد از این تیراندازی هیچ یک از یاران امام نبود مگر اینکه از آن تیرها به او اصابت کرده و همین حمله سراسری باعث شد تا اکثریتی از یاران امام به شهادت رسیدند[۲۱].

ابن شهر آشوب می‌گوید: افرادی که در حمله عمومی روز عاشورا از یاران امام حسین کشته شدند عبارت بودند از: نعیم ابن عجلان، عمران بن کعب، حنظله بن عمرو شیبانی، قاسط بن زهیر، کنانه بن عتیق، عمرو ابن مشیعه، ضرغامه بن مالک، عامر بن مسلم، سیف بن عبدالرحمن نمیری، عبدالرحمن ارحبی، مجمع عائذی، حباب بن حارث، عمرو جندعی، جلاس بن عمرو راسبی، سواد بن ابی حمیر، فهمی عمار بن ابی سلامه دالانی، نعمان بن عمر راسبی، زاهر بن عمرو مولای ابن حمق، جبله بن علی، مسعود بن حجاج، عبدالله بن عروه غفاری، زهیر بن بشیر خثعمی، عمار بن حسان، عبدالله بن عمیر، مسلم بن کثیر، زهیر بن سلیم، عبدالله و عبیدالله پسران زید بکری، تعداد ده نفر از غلامان امام حسین، و دو نفر از غلامان حضرت علی بن ابی‌طالب(ع). در این حمله گسترده بود که امام بسیاری از اصحاب با وفایش را از دست داد. اجساد مطهر شهدا به خیمه شهدا منتقل شد. مورخان نوشته‌اند که سیدالشهدا در خارج از میدان جنگ خیمه‌ای نصب کرد و شهدای اصحاب و اهل بیت را به آنجا حمل می‌نمود و هر شهید را که می‌آوردند می‌فرمود: «قتلة مثل قتلة النبيين و آل النبيين» کشتنی مثل کشتن پیامبران و خاندان آنها. امام نقطه ثقل ذهن و طلب و دعایش ذات اقدس الهی بود و هرگاه که از مردم چیزی می‌طلبید فقط تعیین تکلیف الهی آنها بود. امام می‌خواست اتمام حجت شرعی بر مردم کرده باشد و الا از مردم هیچ‌گونه طلب و نیازی نداشت. امام پس از آن حمله گسترده دشمن با صدای بلند فرمود: «أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ» آیا فریادرسی هست که ما را برای خاطر خداوند متعال به فریاد برسد؟ آیا دفاع کننده و مانع شونده‌ای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند[۲۲].[۲۳]

منابع

  1. چرا علی اذان بگوید؟ شاید به این دلیل باشد که امام می‌خواست روز سنگین و به یادماندنی عاشورا را به نام پیامبر اکرم شروع کند، چون علی اکبر یادگار جدش رسول خدا بود، علی اشبه الناس به رسول الله خلقا و خلقا و منطقا بود. کلام علی و لبخندش و راه رفتنش همگان را به یاد رسول خدا می‌انداخت و حسین(ع) عاشورا را با استمداد از نبوت و نفس گرم پیامبر خدا شروع کرد و لذا فرمود: امروز علی اکبر اذان بگوید.
  2. مجالس المواعظ از شیخ شوشتری، ص۹۶.
  3. کامل الزیارات، ص۷۳.
  4. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴؛ کامل، ج۴، ص۲۵.
  5. طبری، ج۷، ص۳۲۱.
  6. تحف العقول، ص۱۷۴؛ احتجاج، ج۲، ص۹۹؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶؛ بحار، ج۴۵، ص۸.
  7. اعیان الشیعه، ص۲۲۴.
  8. اعیان الشیعه، ص۲۲۵.
  9. «شیطان بر آنان چیرگی یافت و یادکرد خداوند را از یاد آنان برد» سوره مجادله، آیه ۱۹.
  10. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۳۱.
  11. مجالس المواعظ، ص۱۱۵.
  12. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
  13. طبری، ج۷، ص۳۱۲؛ امالی صدوق، ص۹۵.
  14. ترجمه مقاتل الطالبین، ص۱۱۹.
  15. بحار، ج۴۵، ص۵۲.
  16. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۳۸.
  17. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۳.
  18. الإرشاد، ج۲، ص۹۵؛ بحار، ج۴۵، ص۱۹.
  19. الملهوف، ص۴۲.
  20. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۱.
  21. بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ الملهوف، ص۴۲.
  22. بحار، ج۴۵، ص۱۲.
  23. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۴.
بازگشت به صفحهٔ «عاشورا».