هاشم بن عتبة بن ابی وقاص در تاریخ اسلامی
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث هاشم بن عتبة بن ابی وقاص است. "هاشم بن عتبة بن ابی وقاص" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
هاشم بن عتبة بن ابی وقاص قرشی زهری، پسر برادر سعد بن ابی وقاص، کنیهاش ابا عمرو و قریشی است[۱]. هاشم از صحابه رسول خداست[۲] و در فتح مکه مسلمان شد[۳].
در کتابهای تاریخی درباره او در زمان حیات پیامبر(ص) مطالب زیادی نقل نشده اما او جزء افرادی است که احادیثی را از آن حضرت نقل میکند[۴].[۵]
هاشم و جنگ یرموک
نقل شده، پس از مرگ ابوبکر عمر به وسیله غلام خود، یرفا نامهای به ابو عبیدة بن جراح نوشت و او را از مرگ ابوبکر آگاه ساخت و نیز او را به فرماندهی شام، به جای خالد بن ولید گمارد. خالد بن ولید و مسلمانان همراه او چهار روز پیش از مرگ ابوبکر مرج صفر، از اراضی دمشق را فتح کرده و شهر دمشق را محاصره کرده بودند. ابو عبیده، عمرو بن عاص را به سوی اردن و فلسطین فرستاد. مردم آنجا لشکرهایی آماده کردند تا با عمرو و همراهانش بجنگند، از این رو ابوعبیده، شرحبیل بن حسنه را نزد عمرو فرستاد و خود به سوی لشکر روم رفت. هنگامی که رومیان از رسیدن ابوعبیده آگاه شدند، به سوی منطقه فحل رفتند و ابوعبیده مسلمانان را آماده ساخت و در سمت راست لشکر خود معاذ بن جبل، و در سمت چپ هاشم بن عتبه و بر پیادگان سعد بن زید و بر سواران خالد بن ولید را فرمانده قرار داد و نخستین کسی که با رومیان روبرو شد خالد بود. رومیان در این جنگ، شکست خوردند و خواستار صلح شدند تا جزیه بپردازند. ابوعبیده پیشنهاد ایشان را پذیرفت و از آنجا بازگشت. سپس خبردار شد که پادشاه روم در همه شهرها لشکر آماده کرده و لشکری را برای مبارزه با مسلمانان فرستاده است که توانایی نبرد با آن را ندارند، پس به دمشق بازگشت. ابوعبیده مسلمانان را نزد خویش خواند و یرموک را لشکرگاه خود قرار داد. جبلة بن ایهم غسانی با لشکری از قوم خود در مقدمة لشکر رومیان بود و ابوعبیده نیز خالد بن ولید را در مقدمه لشکر خود گماشت. او با مشرکان نبرد کرد و با ماهان، سردار رومیان روبرو شد و جنگ سختی میان ایشان روی داد. پس ابو عبیده و مسلمانان نیز به او پیوستند و نبرد سختی شروع شد و سرانجام مسلمانان پیروز شدند. این جنگ در سال پانزدهم هجری اتفاق افتاد[۶]. در این جنگ چشم هاشم آسیب دید و او به اعور مشهور شد[۷].[۸]
هاشم و جنگ قادسیه
این جنگ در محرم سال چهاردهم هجری اتفاق افتاد و سعد بن ابی وقاص با ایرانیان میجنگید. لشکر ایران در این نبرد از فیلها استفاده میکردند و هنگام جنگ هفده فیل که زره آهنی داشتند با پارچههای دیبا و حریر آراسته شده بودند و بیست نفر بر هر فیل سوار بود، به طرف قوم بجیله رفتند؛ افراد پیاده و سواره نیز در اطراف فیلها در حرکت بودند. سعد بن ابی وقاص چون این صحنه را دید پیکی نزد بنی اسد فرستاد و فرمان داد تا به قوم بجیله کمک کنند. طلحة بن خویلد اسدی با سواران قبیلة بنی اسد به میدان رفت و به مقابله با فیلها پرداخت تا اینکه آنها را متوقف کرد. مسلمانان بنی اسد، آن روز سخت جنگیدند و این روز را روز اغواث نامیدند. صبحگاه روز بعد سواران مسلمان از شام رسیدند و کمکها پیوسته میآمد و گویی نیزههای سپاه جلوی خورشید را گرفته بود. فرمانده ایشان هاشم بن عتبة بن ابن وقاص بود و پنج هزار سوار از قبایل بنی ربیعه و مضر و هزار سوار از یمن به همراه داشت در بامداد روز سوم لشکریان به میدان جنگ آمدند و فرمانده ایرانیان فیلها را به میدان آورد، چون اسبها آنها را دیدند نزدیک بود که پراکنده شوند، اما مسلمانان به فیلها حملهور شده، چشمهای آنها را شکافتند و خرطومهای آنها را بریدند. در بامداد روز چهارم مسلمانان به میدان جنگ آمدند و پیروزی با ایشان بود. پس همه ایرانیان به سوی مدائن گریختند. سعد مسلمانان را به دنبال ایشان فرستاد و آنان را یک ماه و نیم محاصره کرد. ایشان در حال فرار از آنجا بیرون رفتند و مدائن فتح شد و این فتح در سال شانزدهم هجری بود. در جنگ قادسیه از اصحاب پیامبر خدا(ص) از اهل بدر هفتاد مرد و از اهل بیعت رضوان و کسانی که در فتح مکه حاضر بودند صد و بیست نفر و از دیگر اصحاب رسول خدا(ص) صد نفر شرکت داشتند[۹].[۱۰]
هاشم و جنگ جلولا
وقتی مسلمانان در مداین ساکن شدند. خبردار شدند که مهران در جلولا اردو زده و خندق کنده و مردم موصل نیز در تکریت اردو زدهاند. سعد بن ابی وقاص این خبر را برای عمر نوشت و عمر در جواب او نوشت که هاشم بن عتبه را با دوازده هزار نفر سوی جلولا بفرست و فرماندهی مقدمه سپاه او را به قعقاع بن عمرو، فرماندهی سمت راست لشکر را به سعر بن مالک و فرماندهی سمت چپ لشکر را به عمرو بن مالک بن عتبه بسپار و عمرو بن جهنی را در عقب لشکر قرار بده. در صفر سال شانزدهم هجری هاشم بن عتبه با دوازده هزار نفر و از جمله سران مهاجر و انصار و بزرگان عرب از مرتدشدگان و مرتدنشدگان به سوی جلولا حرکت کرد و چهار روزه از مداین به جلولا رسید و سپاه ایرانیان را محاصره کرد. هاشم به افراد خود چنین گفت: "این دنیا منزلگاهی است که از پس آن منزلهاست. در راه خدا نیک بکوشید که پاداش و غنیمت شما را کامل دهد و برای خدا کار کنید". سعد نیز پیوسته سواران را به کمک او میفرستاد. عاقبت ایرانیان آماده جنگ با مسلمانان شدند. در این جنگ صد هزار نفر کشته شدند و بدن کشتهها همه جا را پوشانده بود، به این جهت جلولا نام گرفت که نمودار جلال جنگ بود[۱۱].[۱۲]
هاشم و فتح آذربایجان
آذربایجان در سال ۲۲ هجری فتح شد و امیر لشکر مغیرة بن شعبه و به قولی هاشم بن عتبة بن ابی وقاص بود[۱۳].[۱۴]
هاشم در زمان عثمان
همواره سعید بن عاص به سبب خویشاوندی در حمایت عثمان بود و چون عثمان ولید بن عقبة بن ابی معیط را از حکومت کوفه برکنار کرد، سعید بن عاص را خواست و او را حاکم کوفه قرار داد. هنگامی که سعید حاکم کوفه شد، جوانی ناز پرورده بود که هیچ سابقه حکومتی نداشت. او به مردم کوفه گفت که من به منبر نخواهم رفت تا آن را بشویند. دستور داده شد تا منبر را بشویند. آنگاه او به منبر رفت و برای مردم کوفه خطبه خواند و بسیار کوتاه سخن گفت و ایشان را به ستیزهگری و دشمنی متهم کرد و گفت: "این منطقه بوستانی است که به چند غلام قریش تعلق دارد". مردم کوفه از او به عثمان شکایت کردند. عثمان گفت: "گویا هر کدام شما از امیر خود جفایی میبیند دلش میخواهد که ما آن امیر را برکنار کنیم". سعید بن عاص به مدینه و حضور عثمان آمد و برای سران مهاجر و انصار هدایا و جامههایی فرستاد. و پس به کوفه برگشت و مردم آن شهر را به شدت آزار داد و کمتر از پنج سال بر آنان حکومت کرد.
یک بار در کوفه و در شب عید فطر او از مردم پرسید: چه کسی از شما هلال را دیده است؟ حاضران گفتند: ما ندیدهایم. هاشم بن عتبه بن ابی وقاص گفت: "من هلال را دیدهام". سعید بن عاص گفت: "از میان همه مردم تو با همین یک چشم کورت آن را دیدی؟" هاشم گفت: "درباره چشم کورم مرا سرزنش میکنی و حال آنکه این چشم من در راه خدا کور شده است". فردای آن روز هاشم د در خانه خود روزهاش را گشود و مردم در حضورش چاشت خوردند و چون این خبر به سعید بن عاص رسید، افرادش را به خانه او فرستاد و او را تازیانه زده، خانهاش را به آتش کشیدند. ام الحکم، دختر عتبة بن ابی وقاص که از زنان هجرت کننده بود و نافع بن ابی وقاص از کوفه بیرون آمدند و خود را به مدینه رسانده و موضوع را به سعد بن ابی وقاص خبر دادند. سعد بن ابی وقاص نیز نزد عثمان آمد و موضوع را به او گفت. عثمان گفت: "سعید بن عاص را در اختیار شما میگذارم، او را به جای هاشم بزنید و خانه سعید را به جای خانه هاشم آتش بزنید". عمر بن سعد که در آن هنگام نوجوان بود، شتابان شروع به دویدن کرد تا خانه سعید بن عاص را آتش بزند. این خبر به عایشه رسید، او به سعد بن ابی وقاص پیام فرستاد و از او خواست که از این کار خودداری کند و سعد بن ابی وقاص نیز پذیرفت[۱۵].[۱۶]
هاشم و بیعت با امیرالمؤمنین علی(ع)
چون خبر کشته شدن عثمان و بیعت مهاجر و انصار با امیرالمؤمنین علی(ع) پراکنده شد، اهل کوفه نیز این خبر را شنیدند. در آن وقت ابوموسی اشعری حاکم کوفه بود. کوفیان به نزد او آمدند و گفتند: چرا با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت نمیکنی و مردم را به بیعت با او نمیخوانی؟ مهاجر و انصار همه با او بیعت کردهاند. ابوموسی گفت: "باید فکر کنم و ببینم بعد از این چه خبری میرسد". هاشم بن عتبه به او گفت: "دیگر چه خبری برسد؟ عثمان را کشتند و مهاجر و انصار و خاص و عام با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت کردند. میترسی اگر با علی(ع) بیعت کنی، عثمان از آن جهان باز گردد؟" هاشم این سخن را گفت و با دست راست خود دست چپش را گرفت و گفت: "دست چپ، از آن من است و دست راست من از آن امیرالمؤمنین علی(ع) است؛ با او بیعت کردم و به خلافت او راضی شدم". چون هاشم این گونه با علی(ع) بیعت کرد، برای ابوموسی هیچ عذری نماند، پس برخاست و با علی(ع) بیعت کرد، به دنبال او همه اهل کوفه با علی(ع) بیعت کردند[۱۷].[۱۸]
هاشم و آمادهسازی مقدمات جنگ جمل
هنگامی که علی(ع) در مسیر بصره به ربذه رسید، محمد بن جعفر بن ابیطالب و محمد بن ابی بکر را به کوفه فرستاد. ابومخنف روایت کرده که هاشم بن عتبه در ربذه نزد علی(ع) آمد و گفت که محمد بن ابی بکر به کوفه آمده و سخنان رد و بدل شده بین او و ابوموسی را به آن حضرت خبر داد. آنگاه علی(ع) هاشم را به سوی کوفه فرستاد و به ابوموسی این چنین نوشت: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۱۹]؛ از علی امیرالمؤمنین به عبدالله بن قیس؛ من هاشم بن عتبه را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند برای جنگ برانگیزد. مردم را روانه کن که من این ولایت را به تو سپردم تا در کارحق جزو یاران من باشی". ابوموسی وقتی نامه را دریافت کرد، سائب بن مالک اشعری را خواست و به او گفت: "رأی تو چیست؟" او گفت: "رأی من این است که به آنچه نوشته عمل کنی". ابوموسی گفت: "ولی رأی من این نیست". سپس هاشم را خواست و او را تهدید کرد. هاشم به علی(ع) اینگونه نوشت: "من پیش مردی فریبکار و مخالف شما آمدهام که دشمنی وی عیان است و مرا به زندان و قتل تهدید کرده است. نامه را به همراه مُحل بن خلیفة طایی که از انصار و شیعیان[۲۰] توست، برای شما فرستادم"[۲۱]. علی(ع) پس از خواندن نامه هاشم، حسن(ع) و عمار بن یاسر را فرستاد که مردم را به سوی او حرکت دهند و امارت کوفه را به قرظة بن کعب انصاری سپرد و همراه وی به ابوموسی اینگونه نوشت: "اما بعد؛ پنداشتم علاقه تو به این کار که خدای تو را از آن بینصیب کند، مانع از آن میشود که با دستور من مخالفت کنی. حسن و عمار را فرستادم که مردم را حرکت دهند و قرظة بن کعب را زمامدار شهر قرار دادم"[۲۲].[۲۳]
هاشم و ماجرای ذیقار
هنگامی که اهل کوفه به ذی قار رسیدند و با علی(ع) دیدار کردند، خطیبی از میان ایشان برخاست و گفت: "سپاس خدای را که ما را به همسایگی و جوار شما مخصوص و به یاری دادن تو گرامی داشت". پس امیرالمؤمنین(ع) به پاخاست و حمد و ثنای خدای را به جا آورده، فرمود: "ای مردم کوفه! شما در ارزشمندی از گرامیترین مسلمانان و میانهروترین (یا پابرجاترین) آنان و در روش عادلترین ایشانید، از نظر سهمی که در برپایی اسلام دارید، برتر از مسلمانان دیگر هستید و از نظر اسب سواری و نژاد یا بسیاری مال بهترین آنهایید. شما در دوستی با پیامبر(ص) و خاندانش استوارترین مردم عرب هستید و من پس از اعتماد به خدا با اعتماد به شما به نزدتان آمدم به خاطر آن جان فشانی که درباره من کردید، آنگاه که طلحه و زبیر پیمانشکنی کرده، از پیروی من سر باز زدند و برای فتنه کردن به عایشه رو آوردند، و عایشه را از خانه و دیارش بیرون آورده، به بصرهاش کشاندند. اوباش و اراذل بصره را به گمراهی انداختند، با اینکه به من خبر رسید که مردمان بافضیلت و نیکان ایشان از کار آنها کنارهگیری کردند (و به فرمان آنها تن ندادند) و آنچه را که طلحه و زبیر انجام دادند، خوش نداشته، از آن ناراحت بودند". این سخنان را گفت و خاموش شد. پس اهل کوفه گفتند: ما از یاران تو هستیم و تو را در برابر دشمنانت یاری میکنیم و اگر ما را به مقابله با چند برابر اینان (لشکر طلحه و زبیر) بخوانی، با جان و دل میپذیریم و انجام آن را به حساب خیر و نیکی میگذاریم و در آن امید سعادت داریم. پس امیرالمؤمنین(ع) از ایشان تشکر کرد[۲۴].[۲۵]
هاشم و جنگ صفین[۲۶]
از افراد قبایل قریش فقط پنج نفر در صفین با امیرمؤمنان(ع) بودند که یکی از آنها هاشم مرقال بود[۲۷]. چون علی(ع) خواست به سمت شام حرکت کند، مهاجران و انصاری را که با او بودند، فرا خواند و پس خدا را سپاس و ستایش کرد و فرمود: "اما بعد؛ همانا شما مردمی فرخنده رأی، شکیبا، حقگو، با کردار خوب و درست فرمان برید. من میخواهم که به سوی دشمن خویش و شما لشکر بکشم، از این رو رأی خود را به من بگویید". در این هنگام هر یک از یاران مطلبی را بیان داشت تا اینکه هاشم بن عتبه برخاست و خدا را بدانچه شایسته است، سپاس و ستایش کرد و گفت: "اما بعد؛ ای امیرمؤمنان، من از احوال آن قوم آگاهی تمام دارم؛ ایشان همه با تو و شیعیان تو دشمناند و با کسی همراهند که دنیاپرستی را میجوید. و ایشان با تو پیکار میکنند و از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند. آنها بر سر دنیا مجادله میکنند و از انفاق آنچه در دست دارند، دریغ میورزند. آنان را هیچ دستاویزی جز این نیست که نادانان را به بهانه خونخواهی عثمان بن عفان بفریبند. دروغ میگویند! انتقام خون او را نمیخواهند بلکه طالب دنیایند. ما را موجوار به سوی ایشان به حرکت درآور؛ اگر به حق پاسخ مثبت دادند، مراد حاصل است وگرنه ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ﴾[۲۸] جز دو دستگی و جدایی را نمیخواهند، که همین گمان به آنان هست (دلیل لشکرکشی تو بر آنان موجّه است). به خدا سوگند، به نظر من آنها بیعت نخواهند کرد و در میان ایشان کسی است که به سبب انجام گناهان از او اطاعت میکنند (تا آنجا) که اگر (همو) امر به معروف کند، دیگر سخنش را نمیشنوند"[۲۹].[۳۰]
سخن دو تن از یاران امام علی(ع) و عکس العمل هاشم
زیاد بن نضر حارثی به عبدالله بن بدیل ورقاء گفت: "امروز بر ما و آنان روزی بسیار دشوارست که کسی یارای شکیبایی بر آن ندارد مگر آنکه دلیر مردی درست نیّت و دلاور باشد و به خدا سوگند که گمان نمیبرم امروز از ما و ایشان جز افراد ضعیف زنده بمانند". عبدالله بن بدیل گفت: "من نیز چنین میپندارم". پس علی(ع) فرمود: "باید این سخن را در دل نگهدارید و آن را بر زبان نیاورید مبادا شنوندهای آن را از شما دو تن بشنود. همانا خداوند کشته شدن را بر قومی و مردن در بستر را بر قومی دیگر نوشته و مقرر داشته است و مرگ هر کسی چنان میرسد که خداوند بر او نوشته است، پس خوشا بر حال مجاهدان در راه خدا و کشتهشدگان در طریق طاعت او".
چون هاشم بن عتبه گفتگوی ایشان را شنید، برخاست و خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: "ای امیرمؤمنان، ما را بر سر آن قوم سنگدل بتازان، کسانی که ﴿كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[۳۱] و رفتاری بر خلاف خرسندی خدا با مردم در پیش گرفتند؛ حرامش را حلال و حلالش را حرام انگاشتند و شیطان بر ایشان چیره شد و وعدههای باطل به ایشان داد و آنها را در خواب آرزوهای بیهوده فرو برد تا اینکه آنها را از راه هدایت باز داشت و آهنگ بدی کردن به آنان را کرد و دنیا دوستشان ساخت؛ پس آنان بر سر دنیای خویش با همان دلبستگی که ما برای تحقّق وعده اخروی پروردگارمان میجنگیم، میجنگند و تو ای امیرمؤمنان، نزدیکترین مردم از نظر خویشاوندی به پیامبر خدا و برترین مردم از نظر پیشینه در اسلام هستی و آنان نیز ای امیرمؤمنان، درباره تو همین را که ما دانستهایم، میدانند. لیکن به حکم تقدیر، بدبختی گریبانگیرشان شده و هوای نفس، ایشان را از راه حق منحرف کرده است و ستمکار شدهاند. پس دستهای ما برای فرمانبرداری، به سوی تو گشوده و دلهای ما به خیرخواهی تو گشاده و جانهای ما برای یاری تو آماده است تا در برابر هر کس که با تو مخالفت ورزد، به پایمردی بایستیم و کار ولایت را به تو بسپاریم. به خدا سوگند که هرگز دوست ندارم که تمامی آنچه را زمین در خود نهفته و آسمان بر آن سایه افکنده، به من بدهند تا من دشمن تو را دوست بگیرم یا دوستت را دشمن دارم".
علی(ع) فرمود: "خدایا شهادت در راه خود و همراهی با پیامبر(ص) خویش را نصیبش فرما"[۳۲].[۳۳]
تسلط امام(ع) بر آب و آزاد گذاشتن آن
چون امام علی(ع) بر آب دست یافت و شامیان را از آن دور کرد، به معاویه اینگونه پیام فرستاد: "ما آن رفتاری را که تو با ما کردی با تو نمیکنیم، بیایید آب بردارید که ما و شما در بردن آب برابریم". پس هر یک از ایشان به نوبت برای بردن آب میآمدند، و علی(ع) به یارانش فرمود: "همانا بلایی (که با پیروزی خود بدیشان رساندیم) بسی بزرگتر از بستن آب است". سپس بامدادان علی(ع) به جنگ با آنان رفت و آن روز پرچمداری وی با هاشم بن عتبه بود. راوی میگوید: وی کمانی تابدار با خود داشت[۳۴].[۳۵]
بستن پرچمها و تعیین فرماندهان
نقل شده، هنگام جنگ امام علی(ع) و معاویه پرچمها را آماده و گروهها را معین کردند و فرماندهان را گماشته، و سپاه را آرایش جنگی دادند. علی(ع) هاشم بن عتبه را به پرچمداری (کل) سپاه قرار داد[۳۶].
روز چهارشنبه، نخستین روز ماه صفر سال سی و هفتم هجری لشکریان به میدان آمدند و باهم به پیکار پرداختند. سرداری کوفیانی که آن روز به میدان آمدند با اشتر و فرماندهی شامیان با حبیب بن مسلمه بود و آنها تمام روز را به شدت جنگیدند، سپس دست از جنگ کشیده و در حالی که هر یک از دو طرف مبارز میطلبیدند، به اردوگاه خود بازگشتند. سپس در روز دوم هاشم بن عتبه با سواران و پیادگانی که به شماره و ساز و برگ بیشتر از روز پیش بودند، به میدان آمد و از شامیان نیز ابو اعور سلمی به مقابله او آمد و آن روز با هم جنگیدند. سواره بر سواره و پیاده بر پیاده حمله میبرد، سپس در حالی از یک دیگر جدا شدند که هر دو طرف به خوبی مقاومت کرده بودند[۳۷].[۳۸]
امام(ع) و هاشم بن عتبه
نقل شده، روزی علی(ع) پرچم را به هاشم بن عتبه سپرد و او آن روز دو زره پوشیده بود، پس علی(ع) به مزاح به وی گفت: "ای هاشم، آیا میترسی که ترسو شمرده شوی؟"[۳۹]
هاشم گفت: "ای امیرمؤمنان به زودی خواهی دانست. به خدا سوگند به سان مردی که آهنگ آخرت دارد (و از جان خود گذشته است) در میان سرهای آن قوم سرکش میپیچم و به جولان در میآیم". پس نیزهای به دست گرفت و چنان آن را جنباند که شکست، آنگاه نیزهای دیگر به دست گرفت و آن را بیانعطاف و بد دست دید و آن را کنار انداخت. سپس نیزهای خوش دست و صاف خواست و پرچمش را بر آن بست. چون علی(ع) پرچم را به هاشم داد، مردی از قبیله بکر بن وائل که از سپاهیان هاشم بود، به طنز گفت: هاشم به میدان گام نهاد" و این سخن را تکرار میکرد. سپس گفت: "هاشم تو را چه شده؟ از ترس جنگ چنین باد به گلو انداختهای یا از ترس خویش؟!" هاشم پرسید: این فرد کیست؟ گفتند: فلانی است. گفت: حق داری زیرا تو به پرچمداری شایستهتر از منی (اما اینک که اراده امیرمؤمنان بر پرچمداری من قرار گرفته) چون دیدی که من به خاک افتادم تو پرچم را بردار". آنگاه به یارانش گفت: "بند کفشهای خود را محکم ببندید و بندهای کمرتان را محکم کنید، و چون دیدید که سه بار پرچم را به حرکت در آوردم، بدانید که آماده حمله هستم ولی نباید هیچ یک از شما پیشتر از من حمله کند". سپس هاشم به لشکر معاویه نگریست و گروه عظیمی را دید، پرسید: اینان کیستند؟ گفتند: یاران ذی الکلاعاند. به سویی دیگر نگریست و سپاهی را دید، پرسید: اینان کیستند؟ گفتند: سپاه اهل مدینه و قریشاند. گفت: "اینان قوم خود من هستند و من، نیازی به پیکار با آنان ندارم". سپس پرسید: پیرامون آن خیمه سفید چه کسانی هستند؟ گفتند: آنان معاویه و سپاه محافظ اویند. پرسید: آن گروه مشخصی که در میان آنها میبینم، چه کسانی هستند؟ گفتند: آن دسته عمرو بن عاص و پسران و غلامانش هستند. پس پرچم را گرفت و به اهتزاز در آورد، یکی از یارانش گفت: "مدتی دست نگهدار و شتاب مکن". هاشم گفت:
به من بسی طعنه زدند (و یک چشم ترسیده چشمم خواندند) و کم نگفتند ولی من آنم که جان (به خدا) فروختهام و سستی نمیورزم.
انسان یک چشمی که برای خود اعتباری میجوید، ناگزیر است یا دشمن را شکست دهد و یا خود از پای در آید.
او چندان زیسته که دلش از زندگی به تنگ آمده؛ اینک با نیزه بر آنان تاخته، آنان را سخت میرانم.
همراه با پسر عم احمد بزرگوار(ع)؛ آنکه پیامبر(ص) او را سرآغاز هدایت قرار داد.
نخستین کسی که بدو ایمان آورد و نماز خواند و با کافران چندان جنگید که نابودشان کرد[۴۰].[۴۱]
عمار بن یاسر و هاشم بن عتبه
چون روز پیکار صفّین رسید و پرچمداری با هاشم بن عتبه بود، عمار بن یاسر با جنباندن نیزه خود او را بر میانگیخت و میگفت: ای یک چشم، پا در رکاب کن. از یک چشمی که هراس برنینگیزد، هنری بر نمیآید. او که به فنون جنگ آگاه بود، پرچم را بر افراشت و همه سپاه به گرد او آمدند و آرایش جنگی گرفتند[۴۲].
احنف بن قیس میگوید: به خدا قسم، من نزدیک عمّار بن یاسر بودم و میان من و او مردی از قبیله بنی شعیراء قرار داشت. با هم پیش رفتیم تا به هاشم بن عتبه رسیدیم، عمّار به او گفت: "پدر و مادرم فدایت، به آن سوی حمله کن". و به گوشهای از جناح راست سپاه دشمن نگریست. هاشم به وی گفت: "ای عمّار، خدای تو را رحمت کند، تو مردی هستی که جنگ را آسان گرفتهای، ولی من باید با این پرچم و این فوج پیش بتازم و امیدوارم که با این حمله به مراد خود برسم و پیروز شوم و اگر اندکی آن را آسان بگیرم و بیتوجه هجوم ببرم، از بین میروم". همان روز معاویه به عمر و گفت: "وای بر تو! امروز هاشم بن عتبه پرچمدار است، اگر امروز هم همانند قبل برقآسا بتازد، روزی دشوارتر بر شامیان خواهد بود". عمرو بن عاص نیز گفت: میبینم آنکه پرچم سیاه بر افراشته آهنگ کاری بزرگ دارد؛ اگر همین گونه پایداری کند، امروز تمامی عرب نابود میشود". عمار همچنان وی را تشویق میکرد تا اینکه هاشم به هجوم پرداخت و معاویه که پیشروی او را دید، یاران خود و کسانی را که درباره آنان گمان سختکوشی و سرعت امدادرسانی داشت، از جانب خود به سوی او فرستاد. پس آنها باهم نبرد سختی کردند[۴۳].[۴۴]
علی(ع) و برانگیختن هاشم بن عتبه
نقل شده، در همین روز علی(ع)، هاشم بن عتبه را که پرچمدار و مردی یک چشم یا ترسو[۴۵] بود خواند و به او گفت: "ای هاشم، تا کی میخواهی نان بخوری و آب بنوشی؟" هاشم گفت: "همانا اینک سخت میکوشم تا چنان به میدان بروم که دیگر به نزد تو باز نگردم". علی(ع) گفت: "در برابر تو ذو الکلاع قرار دارد و آن مرگ سرخ (شهادت) نزد اوست". پس هاشم گام به میدان نهاد و چون معاویه دید که او پیش میآید، پرسید: این کیست که پیش میتازد؟ گفتند: هاشم مرقال است. آنگاه معاویه گفت: "همان یک چشم بنی زهره، خدای او را بکشد" و گفت: "پاسداران آن پرچم نیز ربیعیاناند. پس شما قرعه بزنید تا قرعه به نام هر کس در آمد او را در برابر مهاجمان آماده کنم".
پس قرعه ذی الکلاع به نام قبیله بکر بن وائل در آمد، ذو الکلاع گفت: "خدا نابودت کند ای قرعه شوم که چنین ناهنجار در آمدی". چون بیشتر یاران علی(ع) در پیرامون پرچم، از ربیعه بودند، علی(ع) به پاسداران بنی ربیعه فرموده بود تا از پرچم نیز حمایت کنند. پس هاشم پیش تاخت. پرچمدار ذی الکلاع که مردی از قبیله عذره بود، به جانب هاشم حمله کرد. آنگاه آن دو دو ضربه رد و بدل کردند و هاشم او را به ضرب نیزه کشت[۴۶].[۴۷]
سخنان هاشم در میدان جنگ
هاشم هنگام غروب، افراد را فرا خواند و به آنها گفت: "آگاه باشید! هر کس خدا و سرای آخرت را میخواهد، جلو بیاید". پس گروهی به سویش رفتند و وی با زبده یاران خویش چند نوبت حملات سختی به شامیان کرد ولی از هر سو حمله میبرد آنان مقاومت میکردند و از این رو جنگی سخت در گرفت. وی به یارانش میگفت: "از این مقاومتی که از آنان میبینید، نهراسید؛ به خدا قسم، آنچه از ایشان میبینید جز تعصّب عربی نیست که وادارشان کرده زیر پرچم حمیّت عربی ایستادگی کنند در حالی که بیگمان همه آنان گمراهند و به یقین شما بر حقّ هستید. ﴿اصْبِرُوا وَصَابِرُوا﴾[۴۸] و گرد هم بیایید که آرام و همگام به سوی دشمن برویم. سپس آنجا استوار باشید و به یک دیگر مدد کنید ﴿وَاذْكُرُوا اللَّهَ﴾[۴۹]، و کسی از برادرش چیزی نپرسد و بدین سوی و آن سوی بسیار ننگرید و همچون آنان پایداری کنید و برای خدا و ثواب آخرت بر آنان شمشیر بزنید ﴿حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[۵۰].
ابوسلمه گوید: وی با گروهی از قاریان پیش رفت و خود و یارانش جنگی سخت کردند تا حدی که از کوشش خود راضی شدند و پیروزی یافتند[۵۱].[۵۲]
هاشم و نصیحت جوان در میدان جنگ
در این هنگام جوانی به سوی آنان آمد و میگفت:
من فرزند شهریار شاهان غسّان و امروز گرونده به دین و خواهان انتقام عثمانم.
اقوام ما آنچه را رخ داده به ما خبر دادند که همانا علی پسر عفّان را کشته است.[۵۳]
آنگاه به مسلمانان حمله کرد و روی از میدان برنمیتافت و پیاپی شمشیر میزد. سپس به علی(ع) دشنام داد و در نکوهش ایشان بسیار سخن گفت. هاشم به او گفت: "در پی این سخن، دادرسی و از پس این جنگ، حسابرسی الهی خواهد بود؛ از خدا بپرهیز، زیرا تو نزد پروردگارت باز میگردی و از این کار و آنچه در سر داری از تو میپرسد".
او گفت: "من با شما از آن رو پیکار میکنم که به من گفتهاند مولای شما نماز نمیگزارد و شما نیز نماز نمیگزارید، و بدان سبب با شما میجنگم که یار شما خلیفه ما را کشته و شما در کشتن او به وی کمک کردهاید". هاشم گفت: "تو را با پسر عفّان چه کار؟ او را یاران محمد(ص) و مردم آگاه به قرآن، پس از آنکه بدعتها نهاده و با فرمان قرآن مخالفت ورزیده بود، کشتند و یاران محمد(ص)، همان اهل دیناند که در اندیشیدن به کار مسلمانان شایستهترند. و نمیپندارم که (با وجود چنان شایستگانی) کار این امّت و امر این دین، هرگز و حتی لحظهای به تو واگذار شود".
جوان گفت: "آری، آری؛ به خدا من دروغ نمیگویم، زیرا دروغ به آدمی زیان رسانده، سودی نمیرساند، و زشتی میآورد و زیبایی نمیبخشد".
هاشم به وی گفت: "این امری است که تو از آن آگاهی درستی نداری پس آن را به دانایان و آگاهان از آن واگذار". جوان گفت: "به خدا (از لحن صادقانهات) یقین کردم که تو از سر خیراندیشی به من اندرز میدهی".
هاشم به او گفت: "اما این که گفتی یار ما نماز نمیخواند، به راستی او نخستین کسی است که با پیامبر خدا(ص) نماز خواند و وی او را به دین خدا آگاه ساخت و از همه به او نزدیکتر و سزاوارترست. و اما این افراد را که همراه او میبینی، همه از خوانندگان قرآن و آگاهان به آن هستند، و شبها به سبب عبادت خواب بر چشمشان نمیگذرد. پس مبادا آن تیرهبختان فریب خورده تو را در دینت بفریبند و به گمراهی بکشانند".
آن جوان گفت: "ای بنده خدا تو را به یقین صالحی نیکو سخن میبینم و خود را خطاکاری گنهکار، به من بگو آیا راه توبه برای من باز است؟" هاشم گفت: "آری، به درگاه خدا توبه کن که او توبهات را بپذیرد: ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ﴾[۵۴]، ﴿َ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ﴾[۵۵]. آن جوان هنگام بازگشت به میان یاران خود رفت. مردی از شامیان به وی گفت: "آن عراقی تو را فریب داد!" جوان گفت: "نه، بلکه آن عراقی خیر مرا خواست و به من اندرز داد"[۵۶].[۵۷]
شهادت هاشم و پیام او به علی(ع)
هاشم و یارانش پیکاری سخت کردند تا اینکه عدهای از قبیله تنوخ به مقابله آنها آمدند و حمله سختی به آنها کردند و هاشم با آنان نیز جنگید و نه یا ده نفر آنها را کشت. پس حارث بن منذر تنوخی به او حمله کرد و با نیزهاش بر او زد و وی از روی اسب به روی زمین افتاد. علی(ع) همان لحظه کسی را پیش او فرستاده به او پیام داد که پرچمش را بالاتر ببرد. هاشم به فرستاده گفت: "به شکمم نگاه کن". چون او نگاه کرد، شکمش را دریده دید. مردی از قبیله بکر بن وائل پرچم را از او گرفت و هاشم بر روی خاک افتاد. در آن حال که در میان کشتهها افتاده بود و هنوز رمقی داشت، مردی از کنار او عبور کرد، هاشم به آن مرد گفت: "از من به امیرمؤمنان(ع) سلام و رحمت خدا را برسان و به او بگو: تو را به خدا سوگند میدهم که شبانه پیکر کشتهها را جمع کن، به گونهای که تا صبح گاه میدان را از اجساد تهی کرده باشی، زیرا فردا حفظ میدان و تعیین سرنوشت جنگ با کسی است که کشتهها را زودتر جمعآوری کرده باشد". آن مرد پیام را به علی(ع) رسانید و آن حضرت با جمعی به جمعآوری اجساد پرداخت، چنان که گاهی در شب خود کشتهها را بر پشت نهاده، به لشکرگاه خویش میآورد و در نتیجه روز بعد شرایط به سود ایشان و زیان دشمن انجامید[۵۸].[۵۹]
هاشم و سوگواری برای او
هنگام کشته شدن هاشم گروهی از قاریان اسلم نیز با او از پا در آمدند. مردم در این حال سخت بیتابی میکردند و هنگامی که علی(ع) از کنار آن کشتهها، یعنی او و یارانش که پیرامون او کشته شده و به خاک افتاده بودند، گذشت و فرمود:
خداوند به گروه اسلمیان جزای خیر دهد که با چهرههای تابناک پیرامون هاشم به خاک افتادهاند.
یزید و عبدالله، بشر و معبد و سفیان و دو پسر صاحب فضیلت هاشم؛
و گروه هماهنگ به هم تافتهای که اگر روزی تیغهای برّان هم در نیام برود، ستایش و یاد ایشان از خاطرهها نرود[۶۰].
ابوطفیل عامر بن واثله که از اصحاب شیعیان پاکدل بود و گفته شده که آخرین بازمانده اصحاب پیامبر خدا(ص) بود که با علی(ع) در صفّین شرکت جست درباره کشته شدن هاشم بن عتبه این گونه شعر سروده است:
ای هاشم نیکمرد، بهشت را به تو پاداش دادند، (زیرا) در راه خدا با دشمن سنّت رسول(ص) پیکار کردی.
و با دست شستگان از حق و اهل تردید جنگیدی، (پس) بدانچه به لطف خدا به آن رسیدی، فخری عظیم کن.
روزگار مرا چنان عوض کرد که گویی چوبی خشک و پوسیده شدهام؛ ای کاش! خانوادهام از مادر و عمّه و عروس برای مرگم شیون کنند، بر سوگم نشینند[۶۱].[۶۲]
دفن هاشم و عمار
اشعث بن سوار نقل میکند: علی(ع) بر جنازه عمار بن یاسر و هاشم بن عتبه که خدای از هر دو خشنود باد، نماز گزارد. جنازه هاشم را پس از جنازه عمار نهاده بودند و برای هر دو یک نماز گزارد که در آن پنج یا شش یا هفت تکبیر گفت و تردید در این باره از اشعث (راوی) است[۶۳]. و به نقلی امام(ع) یک تکبیر گفت[۶۴].[۶۵]
هاشم و یاد کردن معاویه از او
نقل شده، پس از جنگ صفین شامیان بر کشتگان خود بیتابانه شیون میکردند، و ابن خدیج گفت: "ای مردم شام، خدا مملکتی را که آدمی پس از حوشب و ذی الکلاع به دست آورد، سیاه روی و بیبها دارد. به خدا اگر ما پس از کشته شدن آن دو حتّی بیرنج و تعبی، بر مردم عراق چیره شویم، پیروزی محسوب نمیشود". و یزید بن انس به معاویه گفت: در کاری که آغازش به پایانش نمیماند، خیری نیست. تا این فتنه پایان نیابد، هیچ مجروحی درمان نشود و بر هیچ کشتهای سوگواری نکنند. اگر کار به مراد تو برآید آنگاه به معالجه مجروحان بپردازی و از سر فرصت گریه و سوگواری به راه اندازی و اگر کار به مراد حریف تو بر آید، در آن صورت، صیبتی که گریبانت را گیرد سخت عظیم باشد".
معاویه گفت: "ای شامیان، شما در گریستن و سوگواری بر کشتگان خویش سزاوارتر از عراقیان در زاری و بیتابی بر کشتگان خود نیستید و در مقام مقایسه، آنان بیش از شما باید سوگوار باشند، زیرا شخصیّتهای بزرگتری را از دست دادهاند. به خدا، ذو الکلاع شما از عمّار بن یاسر ایشان، و حوشب شما از هاشم آنها و عبیدالله بن عمر شما از ابن بدیل آنان بزرگتر نبودند. و این مردان و کشتگان نامدار جز همتایان و همگنان یک دیگر نیستند و این تصفیه و مرگی که نصیب آنها آمده جز از جانب خدا نیست. بر شما مژده باد و خوشدل باشید که خداوند سه تن از آنان را کشت: عمّار بن یاسر که جوانمرد آنان بود، و هاشم که همگان بدو چشم امید داشتند و نیز ابن بدیل را که چنان هنرنماییها داشت، کشت. ابن خدیج گفت: "اگر مردان در دیده تو همه یکساناند و کشتگان ما و آنان سربه سرند، به دیده ما چنان نیستند". معاویه از گفته ابن خدیج به خشم آمد[۶۶].[۶۷].[۶۸]
هاشم و یاد امام(ع) از او در زمان شهادت محمد بن ابی بکر
پس از آنکه محمّد بن ابی بکر در سال ۳۸ هجری در مصر شهید شد، علی(ع) فرمود: "میخواستم هاشم بن عتبه را فرماندار مصر کنم؛ اگر او را انتخاب میکردم میدان را برای دشمنان خالی نمیگذارد و به عمرو عاص و لشکریانش فرصت نمیداد نه اینکه بخواهم محمد بن ابی بکر را نکوهش کنم، زیرا من به او علاقه و محبّت داشتم و او در دامنم پرورش یافته بود"[۶۹].[۷۰]
هاشم و روایت شمعون
قیس، غلام علی بن ابیطالب(ع) میگوید: در صفین امیرالمؤمنین علی(ع) نزدیک کوه ایستاده بود که هنگام نماز مغرب شد، حضرت به مکان دوری رفت و اذان گفت؛ چون از گفتن اذان فارغ شد، مردی با سر و روی سفید به سوی کوه آمد و گفت: "سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد! آفرین بر وصیّ خاتم پیامبران و پیشوای سفید رویان، و گرامی مرد بیآزار و فاضل و رستگاری که به پاداش راستگویان دست یافته، و سیّد اوصیاء است". امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: "سلام بر تو، حالت چگونه است؟" او گفت: "خوب است، من منتظر روح القدس هستم. من کسی را که امتحان و گرفتاریش در راه خدای عزّ و جلّ از تو بیشتر و پاداشش نکوتر و مقام و منزلتش نزد خدا بالاتر باشد، سراغ ندارم. برادرم! بر همه این گرفتاریها صبر کن تا به دیدار دوست بشتابی. همانا یاران خود از بنیاسرائیل را دیدم که با چه مصائبی درگ گذشته روبرو بودند، آنها را با ارّه دو نیم میکردند و به چهار میخ میکشیدند". پس با دست خود به سوی شامیان اشاره کرد و گفت: "اگر این چهرههای بدبخت و زشت آن عذاب و عاقبت شومی را که در جنگ با تو در انتظار آنهاست، میدانستند، هر آینه در این کار کوتاه میآمدند". و پس اشارهای به عراقیان کرد و گفت: "اگر این چهرههای سفید و نورانی آن پاداشی را که در طاعت تو برایشان آماده شده، میدانستند هر آینه دوست میداشتند که با قیچی ریز ریز شوند؛ درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد". سپس از جایی که بود غایب شد.
عمار بن یاسر، ابو هیثم بن تیهان، ابو ایوب انصاری، عباده بن صامت، خزیمة بن ثابت و هاشم مرقال از میان جمعی از شیعیان امیرالمؤمنین که همگی سخن آن مرد را شنیده بودند، برخاستند و گفتند: ای امیرمؤمنان این مرد چه کسی بود؟ حضرت فرمود: "او شمعون وصی عیسی است. خداوند او را برانگیخته تا مرا در جنگ بر دشمنانش صبر و دلداری دهد". آنها گفتند: پدر و مادرمان به فدایت، به خدا سوگند، ما به همان صورت که رسول خدا(ص) را یاری دادیم، تو را یاری خواهیم داد. و هیچ یک از مهاجرمان و انصار، جز آن کس که بدبخت است، از تو سرپیچی نمیکند. امیرالمؤمنین(ع) با نیکی با آنان سخن گفت و از آنان تشکّر کرد[۷۱].[۷۲]
هاشم و نقل روایت
روزی علی بن ابی طالب(ع) به عدهای از سواران که عمامهها را بسته و شمشیرها را به همراه داشتند، برخوردند. آنها به امیرالمؤمنین(ع) سلام کردند. علی(ع) فرمود: "اصحاب رسول خدا(ص) کجایند که در روز غدیر خم از رسول خدا(ص) شنیدند که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»". در این هنگام خالد بن زید أبوأیوب، خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، قیس بن سعد بن عُبادة، عبدالله بن بدیل و (برادرش حبیب) بن ورقاء خُزاعی (و هاشم بن عتبة زهری) از جا برخاسته و شهادت دادند که این جمله را از رسول خدا(ص) شنیدند[۷۳]. جابر بن سمره از هاشم بن عتبه نقل میکند که گفت: سمعت رسول الله(ص) یقول: «یظهر المسلمون علی جزیرة العرب و یظهر المسلمون علی فارس و یظهر المسلمون علی الروم و یظهر المسلمون علی الأعور الدجّال»؛ شنیدم که رسول خدا(ص) میفرمود: مسلمانان بر جزیره العرب و فارس و روم و بر دجال یک چشم پیروز میشوند[۷۴].[۷۵]
هاشم و گواهی به ولایت امام علی(ع)
ابوذر، جندب بن جناده، گفت: شنیدم رسول خدا(ص) به علی(ع) سه جمله فرمود که اگر یکی از آنها از آن من بود، دوست داشتنیتر از دنیا و هر آنچه در آن است، برای من بود. شنیدم رسول خدا(ص) میفرمود: "بار خدایا! او را کمک کن و کمک بخواه. خدایا! یاریش کن و یاریش را بخواه، زیرا او بنده تو و برادر رسول توست". ابوذر میگفت: به ولایت و برادری و وصایت علی(ع) شهادت میدهم. کریزه بن صالح گوید: گواهی میدادند برای علی(ع) به مانند همین، سلمان فارسی، مقداد، عمار، جابر بن عبدالله انصاری، ابو هیثم تیهان، خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابو ایوب میزبان پیامبر(ص) و هاشم بن عتبه مرقال که همه از اصحاب بزرگ رسول خدا(ص) بودند[۷۶].[۷۷]
عبدالله بن هاشم
هاشم پسری به نام عبدالله داشت که او نیز در شجاعت و شهامت مانند پدر بود و در دوستی خاندان پیامبر(ص) مخصوصاً در دوستی امیرمؤمنان(ع) دست کمی از پدرش نداشت. عبدالله بعد از شهادت پدرش در جنگ، پرچم را برداشت [۷۸].
سپس رو به مردم کرد و خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: "ای مردم، همانا هاشم بندهای از بندگان خدا بود که روزیهایشان مقدر آثارشان در نامه اعمال نوشته شده و کردارشان به حساب آمده و زندگیشان به وقت مقرر خود سپری شده است. پس پروردگارش، که کسی از فرمان او نمیتواند سر بپیچد، وی را خواند و او دعوت حق را لبیک گفت و کار را به خدا وانهاد و در راه فرمانبرداری از کسی به جان کوشید که پسر عمّ پیامبر خدا(ص) و نخستین کسی است که به او ایمان آورد، و داناترین مردم به دین خداست. (هاشم) در راه کسی جهاد کرد که با دشمنان خدا، یعنی با آنان که حرام خدا را حلال میشمارند و در جهان به ظلم و فساد پرداختهاند ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ﴾[۷۹]، سخت مخالفت میورزد. جهاد با هر کس که با سنّت پیامبر خدا(ص) مخالفت کرده و حدود الهی را وانهاده و با دوستداران خدا مبارزه کرده، بر شما حق و واجب است. پس در فرمانبرداری از خدا در این دنیا به دریغ بکوشید تا از آخرت نصیب ببرید و بدان پایگاه والا و دولت بیزوال برسید. و اگر به فرض محال، پاداش و بازخواست و بهشت و دوزخی نیز در کار نباشد، بیگمان نبرد همراه علی(ع) از پیکار به همراه پسر (هند) جگرخواره برتر و فضیلتبخشتر است. پس در حالی که شما به آرزویی چنان بزرگ امید بستهاید، چرا چنین نکنید؟"[۸۰].[۸۱]
عبدالله بن هاشم در مجلس معاویه
مدتی بعد که ماجرای صفّین پایان یافت و امام حسن(ع) با معاویه صلح کرده بود و هیئتهای نمایندگی به نزد معاویه میرفتند، عبدالله بن هاشم را به عنوان اسیر جنگی نزد او فرستادند. هنگامی که عبدالله به آنجا رسید و او را در برابر معاویه آوردند، عمرو بن عاص که حاضر بود، گفت: "ای امیرمؤمنان، این خودپسند، پسر آن مرقال است و فطرتش از او جدا نیست و مغرور و خود فریفته است. بدان که چوب دست ستبر از شاخ نوِ کوچکی بر آید و مار از مار بزاید و پاداش بدی ﴿سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهَا﴾[۸۲] است".
پسر هاشم (به عمرو بن عاص که هر دو قریشی بودند) گفت: "من نخستین مردی نیستم که قومش او را وا نهادهاند و روزگارش به سر آمده و اجلش رسیده است". آنگاه معاویه گفت: "این کینههای بازمانده از صفّین است و پدرت بر تو جرمی نگذاشته است". عمرو گفت: "او را به من بسپار که شاهرگهایش را به سبب یاوهگوییهایش بیرون بکشم". پسر هاشم به او گفت: پسر عاص، این دلیری تو در روزهای صفّین که تو را به هم آوردی میخواندیم، آنگاه که پای مردان در باتلاق خون خیس میشد و راهها بر تو بسته شده بود و مشرف به هلاک بودی، کجا بود؟! به خدا سوگند اگر اینک نیز به معاویه چنین نزدیک ننشسته بودی، پیکان تیزپری به سویت میافکندم که زخمش از زخم درفشها تیزتر بود، زیرا تو همواره بر هوس خود میافزایی و در عالم سرگشتگی خویش حیرانی و به ریسمان پوسیده آرزوهایت چسبیدهای و همچون شتر گم کرده راه در کویر تیره شبی ظلمانی، سرگردانی".
معاویه از سخنان پسر هاشم در شگفت ماند و امر کرد تا او را زندانی کنند، اما از کشتن وی خودداری کرد[۸۳].[۸۴]
نامه شعری ابن هاشم به معاویه
ابن هاشم در زندان از این ابیات آگاه شد، از این رو به معاویه نوشت:
ای معاویه، آن مرد، عمرو را کینهای در دل جا گرفته و دوستیاش ناسالم است.
ای پسر حرب، او به تو میگوید که مرا بکشی، میبینی که نظر عمرو با آنچه شاهان عجم میکردند، چه تفاوتی دارد.
آنان اسیر خود را، که از او گزندی متوجه ایشان نبود، هرگز نمیکشتند.
به روز صفّین در گروه ما دو نفر نیز (چون دیگر رزمندگان) بر ضدّ تو بودند: هاشم و پسر هاشم.
خداوند آنچه را اراده کرده بود، پیش آورد و آن ایام سپری شد و چون رؤیای خواب بینندهای گذشت، آنچه گذشت.
آن نبرد، پیکاری عظیم بود که همه آن را آزمودید و شناختید و هیچکس بر آنچه گذشته، پشیمان نیست.
اینک اگر از ریختن (خون) من چشم بپوشی، از یک خویشاوند درگذشتهای و اگر کشتنم را خواهی، ریختن خونم را که حرام است، حلال شمردهای[۸۵].[۸۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۴۶.
- ↑ اکثر منابع هاشم را از صحابه برمیشمرند: الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۴۶؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۰۴؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۵، ص۲۷۳؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۴، ص۳۴. مرحوم شیخ صدوق ایشان را از افاضل صحابه رسول خدا(ص) میداند (الأمالی، ص۵۳) و مرحوم سید بن طاووس نیز هاشم را از کسانی بر میشمارد که حدیث غدیر از ایشان روایت شده است (الطرائق فی معرفة مذاهب الطوائف، ج۱، ص۱۴۰). عده کمی نیز در صحابه بودن هاشم مرددند به عنوان نمونه ذهبی مینویسد: هاشم در زمان پیامبر(ص) به دنیا آمده و صحابی بودن او تثبیت نشده است. (تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۸۴)
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۴۶؛ الخلاف، شیخ طوسی، ج۱، ص۷۱۵ (پاورقی).
- ↑ در پایان مقاله به پارهای از آنها اشاره خواهد شد.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۵۵.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۱ - ۱۳۹.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۰۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۵۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۲-۱۴۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۵۷.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۶ - ۲۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۵۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۵۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۲۴ - ۲۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۵۸--۶۵۹.
- ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۴۳۸-۴۳۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۰.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ بعد از عهد نبوت از نظر تاریخی این اولین باری است که لفظ شیعه استفاده میشود. (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۲۹)
- ↑ الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۰-۱۳۱.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵۰۰ – ۴۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۰- ۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۰-۶۶۱.
- ↑ الجمل، شیخ مفید، ص۱۴۳؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۱-۶۶۲.
- ↑ از آنجایی که در ماجرای جنگ صفین از کتاب وقعة صفین به عنوان مصدر اصلی استفاده شده میتوان به مصادر زیر (به ترتیب الفبا) نیز رجوع کرد: الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۷۱-۱۸۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۲۷ - ۳۰۳؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۲، ص۶۲۶-۶۳۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۴۵-۵۴۶؛ تایخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ص۱۱۷ - ۱۱۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۳ - ۴۰؛ تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۴، ص۶۴۴-۶۴۶؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۲۳ – ۱۱۹؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۳ - ۲۹۴.
- ↑ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۸۱. همچنین هاشم در جنگ صفین بارها از آن حضرت دفاع کرده که به یک نمونه اشاره میکنیم: من طریق جندب بن عبدالله الازدی قال قال هاشم بن عتبة بن ابی وقاص یوم صفین نجاهد فی طاعة الله مع ابن عم رسول الله و أول من آمن بالله و أفقه الناس فی دین الله. (الفصول المختاره، شریف مرتضی، ص۲۶۵)
- ↑ «این است خداوند پروردگار راستین شما بنابراین، پس از حقّ جز گمراهی چه خواهد بود؟ و چگونه (از حق) روی گردانتان میکنند؟» سوره یونس، آیه ۳۲.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۹۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۳-۶۶۴.
- ↑ « کتاب خداوند را پس پشت افکندند » سوره بقره، آیه ۱۰۱.
- ↑ « اَللَّهُمَّ اُرْزُقْهُ اَلشَّهَادَةَ فِي سَبِيلِكَ وَ اَلْمُرَافَقَةَ لِنَبِيِّكَ (ص)»؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱۱-۱۱۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۴-۶۶۵-۶۰۳.
- ↑ از آنگونه کمانهایی که اشتر درباره آنها میگوید: ١- انا اذا ما احتسبنا الوغی *** ادرنا الرحی بصنوف الحدل ٢- و ضربا لهاماتهم بالسیوف *** و طعنا لهم بالقنا و الأسل ۳- عرانین من مذحج وسطها *** یخوضون أغمارها بالهبل ۴- و وائل تسعر نیرانها *** ینادونهم أمرنا قد کمل ۵- أبو حسن صوت خیشومها *** بأسیافه کل حام بطل ۶- علی الحق فینا له منهج *** علی واضح القصد لا بالمیل. ۱- هنگامی که پیکار سخت شود، انواع کمانهای تابدار و سربرگشته خود را به گردش درآوریم؛ ۲- و شمشیرها را بر ایشان فرود میآوریم و آنان را در زیر ضربات نیزه و نیز خود میگیریم. ۳- گروه ما سالاران شریف مذحجی هستند که در گردابهای جنگ که مادران را به عزا مینشاند، جانبازی میکنند. ۴- سردار ما نجاتبخشی است که چون شرارههای جنگ بر افروزد، یارانش ندا دهند که در دم کار ما به نیکی پایان یافت؛ ۵- او ابو الحسن است که با شمشیرزنیهای او غریو و لهیب هر جنگ بر افروختهای سرد و خاموش شده است. ۶- برای او در میان ما راهی است که بر اساس حق نهاده شده و او بیانحرافی ما را به هدف روشن میرساند. (وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۹۳-۱۹۴)
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۵.
- ↑ همچنین امام(ع) عمّار بن یاسر را به فرماندهی (کل) سواران، عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی را به فرماندهی (کل) پیادگان، اشعث بن قیس را به فرماندهی جناح راست سواره نظام سپاه، عبدالله بن عباس را به فرماندهی جناح چپ سواره نظام سپاه، سلیمان بن صرد خزاعی را به فرماندهی جناح راست پیاده نظام سپاه و حارث بن مرّة عبدی را به فرماندهی جناح چپ پیاده نظام گماشت، و مضریان کوفه و بصره را در میانه و قلب سپاه، یمانیان را در جناح راست و بنی ربیعه را در جناح چپ سپاه قرار داد و پرچمهای قبایل را آماده ساخت و آنها را به سالاران و نامداران آنها سپرد. معاویه ذو الکلاع را فرمانده جناح راست سپاه خود و حبیب بن مسلمة فهری را فرمانده جناح چپ قرار داد از همان روز که از دمشق روانه صفین شد، جلوداری سپاه را به ابی اعور سلمیّ که فرمانده سواران اهل دمشق بود، سپرد و عمرو بن عاص را فرمانده تمامی سواره نظام شام، مسلم بن عقبة مرّی را فرمانده پیادگان اهل دمشق و ضحاک بن قیس را فرمانده پیاده نظام قرار داد و مردان شامی تا پای جان با او بیعت کردند. (وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۱۱ - ۲۰۵)
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۱۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۶-۶۶۷.
- ↑ أتخاف أن تکون جبانا؟ آیا میترسی که ترسو باشی؟ پاسخ اینگونه سؤال را که منحرف کننده ذهن است، معمولا به نفی میدهند در صورتی که باید به اثبات باشد. چنان که میپرسند: آیا از مرگ من بیزاری؟ و ذهن متوجه لفظ اخیر یعنی بیزاری شود و مخاطب بیدرنگ گوید: «نه!» در حالی که باید بگوید: «آری، از مرگ تو بیزارم». (پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۴۴۹)
- ↑ قد اکثروا لومی و ما أقلا *** انّی شریت النّفس، لن أعتلا أعور یبغی نفسه محلا *** لا بد أن یفل أو یفلا قد عالج الحیاة حتی ملا *** أشدهم بذی الکعوب شلا مع ابن عم أحمد المعلی *** فیه الرسول بالهدی استهلا أول من صدقه و صلی *** فجاهد الکفار حتی أبلی؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۲۶-۳۲۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۷-۶۶۸.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۲۸.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۹.
- ↑ در مورد هاشم بن عتبه که در هجوم ملاحظاتی داشت و به سبب آشنایی با فنون جنگ به اصطلاح بیگدار به آب نمیزد، گاه دوستانش از جمله عمّار بن یاسر اعور را به مفهوم دوگانه آن، یعنی یک چشم ترسو به کار میبردند و حتی مولای متقیان چنان که پیشتر گذشت یک بار به مزاح به او گفت: «آیا میترسی که یک چشم ترسویت خوانند؟!» با این همه، هاشم چون پس از تأمل و سنجیدن جوانب امر که لازمه کارشناسی جنگی او بود، تصمیم به نبرد میگرفت بسیار چابکدست و برقآسا بود و به این سبب او را مرقال، یعنی تیزتک و برقآسا نیز میخواندند. (پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۴۷۵)
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۸ - ۳۴۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۶۹-۶۷۱.
- ↑ «شکیبایی ورزید و یکدیگر را به شکیب فرا خوانید » سوره آل عمران، آیه ۲۰۰.
- ↑ «و خداوند را در روزهایی چند یاد کنید » سوره بقره، آیه ۲۰۳.
- ↑ « تا خداوند میان ما داوری کند و او بهترین داوران است» سوره اعراف، آیه ۸۷.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۵۳-۳۵۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۱-۶۷۲.
- ↑ أنا ابن أرباب الملوک غسان *** و الدائن الیوم بدین غسان أنبأنا أقوامنا بما کان *** أن علیا قتل ابن عفان
- ↑ «و اوست که توبه را از بندگانش میپذیرد و از گناهان درمیگذرد و آنچه میکنید میداند» سوره شوری، آیه ۲۵.
- ↑ «بیگمان خداوند توبه کاران و شستوشوکنندگان را دوست دارد» سوره بقره، آیه ۲۲۲.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۵۴-۳۵۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۲-۶۷۳.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۵۵ - ۳۵۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۷۴.
- ↑ - جزی الله خیرا عصبة اسلمیة *** صباح الوجوه صرّعوا حول هاشم یزید و عبدالله بشر و معبد *** و سفیان و ابنا هاشم ذی المکارم و عروة لا یبعد ثناه و ذکره *** إذا اخترطت یوما خفاف الصوارموقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۵۶.
- ↑ - یا هاشم الخیر جزیت الجنه *** قاتلت فی الله عدو السنه و التارکی الحق و أهل الظنه *** أعظم بما فزت به من منه صیرنی الدهر کأنی شنه *** یا لیت أهلی قد علونی رنه من حوبة و عمة و کنهوقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۵۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۷۴-۶۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۹۸.
- ↑ أنساب الأشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۷۵-۶۷۶.
- ↑ پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۶۲۴.
- ↑ جالب است که حتی خوارج نیز از هاشم یاد میکنند. وقتی علی(ع) میخواست ابوموسی اشعری را برای حکمیت بفرستد، دو تن از خوارج، زرعة بن برج طایی و حرقوص بن زهیر سعدی، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: حکمیت خاص خداست. علی(ع) نیز فرمود: حکمیت خاص خداست. حرقوص به وی گفت: از گناه خویش توبه کن و از حکمیت چشم بپوش و ما را به سوی دشمنانمان ببر که با آنها بجنگیم تا به پیشگاه خدا برویم. «علی(ع) به آنها گفت: این را به شما گفته بودم اما نافرمانی کردید. میان ما و آنها نوشتهای نوشته شده، و شرطها نهادهایم و پیمان بستهایم و خدا عزوجل فرموده: ﴿و أوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد تؤکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ان الله یعلم ما تفعلون﴾ (نحل: ۹۳)؛ به پیمان خدا وقتی که آن را بستید، وفا کنید و قسمها را از پس محکم کردنش که خدا را ضامن آن کردهاید، مشکنید که خدا میداند چه میکنید. حرقوص گفت: این گناه است و باید از آن توبه کنی. علی(ع) گفت: این گناه نیست ولی رأی خطاست و سستی در کار، من از قبل به شما گفتم و شما را از این کار منع کردم. زرعه گفت: ای علی، به خدا قسم اگر به کسی درباره کتاب خدا حق حکمیت بدهی، با تو میجنگم و از این کار رضا و تقرب خدا را میجویم. علی(ع) گفت: روزت سیاه شود، تو چه بدبختی! گویی میبینمت که کشته شدهای و باد بر تو میوزد. او گفت: دوست دارم که چنین شود. علی(ع) فرمود: اگر بر حق بودی، مرگ در راه حق، آسودگی از دنیا بود، اما شیطان فریبتان داده، از خدا، عزوجل بترسید که از این دنیا که بر سر آن میجنگید، خیری نمیبرید. آنها از پیش آن حضرت رفتند در حالی که همچنان میگفتند حکمیت خاص خداست. (تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۷۲). وقتی علی(ع) ابوموسی را برای انجام حکمیت روانه کرد خوارج همدیگر را دیدند و در خانه عبدالله بن وهب یا منزل زید بن حصین جمع شدند و از مصایب صفین و کشته شدن اصحاب علی در صفین مثل عمار بن یاسر، هاشم بن عتبة بن أبی وقاص، خزیمة بن ثابت، ابو هیثم بن تیهان و... یاد کردند... سپس تصمیم گرفتند به سمت نهروان حرکت کنند. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۶۰).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۷۶-۶۷۷.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی، ص۱۵۶. و قد أردت تولیة مصر هاشم بن عتبة و لو ولیته ایاها لما خلی لهم العرصة و لا أنهزهم الفرصة بلا ذم لمحمد بن ابی بکر فلقد کان الی حبیبا و کان لی ربیبا. (نهج البلاغه، خطبه ۶۸)
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۷۷-۶۷۸.
- ↑ الأمالی، شیخ مفید، ص۱۰۶؛ مجلس دوازدهم.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۷۸-۶۷۹.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۸. در اسدالغابه نیز به زر بن جیش استناد شده (اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۴۱).
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۴۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۶-۶۰۳.
- ↑ الأمالی، شیخ صدوق، ص۵۳ (مجلس دوازدهم).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۸۰.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۸.
- ↑ «شیطان بر آنان چیرگی یافت» سوره مجادله، آیه ۱۹.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۵۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۸۰-۶۸۱.
- ↑ «کیفر هر بدی (برای) آنان که بدی کنند» سوره یونس، آیه ۲۷.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۸-۳۴۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۶۸۱-۶۸۲.
- ↑ معاوی إن المرء عمرا أبت له *** ضغینة صدر ودها غیر سالم یری لک قتلی یا بن حرب و إنما *** یری ما یری عمر و ملوک الأعاجم علی أنهم لا یقتلون أسیرهم *** إذا کان منهم منعة للمسالم و قد کان منا یوم صفین نفرة *** علیک جناها هاشم و ابن هاشم قضی الله فیها ماقضی ثمت انقضی *** و ما ما مضی إلا کأضغاث حالم هی الوقعة العظمی التی تعرفونها *** و کل علی ما قد مضی غیر نادم فإن تعف عنی تعف عن ذی قرابة *** و إنتر قتلی تستحل محارمیوقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «هاشم بن عتبه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۶۸۳.