ابوسفیان بن حرب قرشی
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
از اشراف قریش، فرمانده مشرکان در نبردهای احد و خندق، مسلمان شده در فتح مکه و در شمار طلقا.
صَخر از نوادگان عبدشمس مشهور به ابوسفیان است. ابو حنظله کنیه دیگر وی، چندان مشهور نیست و برگرفته از نام فرزندش حنظله است[۱]. میگویند ده سال پیش از عام الفیل، از صفیه دختر زن هلالی از تیره بنو عامر بن صعصعه زاده شد[۲]، اما با فرض مرگ وی در سال ۳۱ در ۸۸ سالگی، باید حدود چهار سال پیش از عام الفیل زاده شده باشد. او را کوتاه قد، چهارشانه، دارای سری بزرگ[۳]، زشت، فرومایه، بخیل[۴]، یک چشم[۵] و از نوادر روزگار در رأی و تدبیر[۶] وصف کردهاند. او پس از پدرش حرب بن امیه، قریش را در نبردها، به جز بدر که در مکه نبود، رهبری کرد[۷] و پرچم عقاب را که پرچم ریاست بود، در اختیار داشت [۸]. سواد خواندن و نوشتن را از بشر بن عبدالملک آموخت، آنگاه در مکه به آموزش آن پرداخت[۹] و با دو فرزندش یزید و معاویه، در شمار هفده تنی بودند که در جاهلیت سواد داشتند[۱۰]. او شانزده فرزند داشت[۱۱] و تجارت روغن و چرم میکرد[۱۲] و گاهگاهی خود برای تجارت به شام، یمن و سرزمین عجم میرفت. او در سفری با کسری فرزند هرمز دیدار کرد و اشیایی مانند چرم به وی هدیه داد[۱۳]. او در بلقای شام زمینی به نام قُبَّش داشت که بعدها تا آغاز دوره عباسیان در تصرف معاویه و فرزندانش بود. در دوره عباسی مصادره شد و در اختیار فرزندان مهدی عباسی قرار گرفت[۱۴].
سالها پیش از اسلام، امیة بن ابی صلت در بازگشت از سفر شام، ابوسفیان را از بعثت پیامبری در حجاز خبر داد و ابوسفیان را به پیروی وی سفارش کرد و سبب عدم پیروی خود را، شرم از زنان ثقیف برشمرد که به آنان وعده پیامبری خود داده بود[۱۵]. ابوسفیان در سفر به یمن، بنو عبد مناف را فرزندان آکل المُرار کِندی مینامید تا مشکلی برای وی پیش نیاید و رسول خدا(ص) آن نسبت را رد کرد[۱۶].
او در جاهلیت همنشین و ندیم عباس بن عبدالمطلب[۱۷] و در سفری به یمن با وی همراه بود. در آن سفر با نامه فرزندش، از بعثت رسول خدا(ص) آگاه شد و از عباس در آن باره تحقیق میکرد که با آمدن عبدالله بن حذافه به یمن، خبر بعثت در آنجا منتشر شد. انتشار این خبر، بزرگان یهود را به تکاپو واداشت و در مجلسی با حضور ابوسفیان، او خود را عموی پیامبر معرفی کرد. آنگاه عباس با معرفی خود و وصف آن حضرت، موجب شد یهود نابودی خود را پیش بینی کند؛ به گونهای که ابوسفیان با عباس از ترس یهود سخن گفت و از ایمان آوردن به آن حضرت جز با دیدن لشکر در کَداء (از ورودیهای شهر مکه) امتناع کرد. عباس در فتح مکه در کداء از او خواست به عهدش وفا کند و اسلام آورد [۱۸].
ابوسفیان از زندیقان و حاکمان قریش شمرده میشد[۱۹]. او نبستن راههای صلح با دشمن را عامل بزرگی خود میدانست[۲۰]. پادشاه یمن شترانی به مکه فرستاد تا عزیزترین مردم آنها را نحر کند و ابوسفیان پس از هفت روز تأخیر، به دلیل مراسم عروسی با هند آنها را نحر کرد[۲۱]. یونس بن عبید در تحلیل پایگاه اجتماعی سران شرک، او را در شمار چهار تنی یاد کرده که در جاهلیت نظرشان رد نمیشد، اما در اسلام جایگاهی نداشتند[۲۲]. او از هند دختر عتبة بن ربیعه خواستگاری کرد و عتبه او را در رأی و تدبیر ماه تابان خاندانش، موجب عزت دودمانش، ادب کننده خویشاوندان و بینیاز از ادب آنان، در غیرت استوار و در خشم شتابان، در گرسنگی نادرمانده و در نبرد شکست ناپذیر وصف کرد. هند ازدواج با او را به دلیل عقل و زیرکیاش، بر سهیل بن عمر ترجیح داد[۲۳].
ابوسفیان با سمیه، کنیزی از بنوعجلان زنا کرد که در دوره معاویه موجب استلحاق زیاد بن ابیه به وی شد[۲۴]. همچنین وی و تعدادی دیگر، با نابغه مادر عمرو بن عاص زنا کردند و عمرو به دنیا آمد. گرچه عمرو به ابوسفیان شباهت زیادی داشت، ولی بخیل بودنش سبب شد نابغه وی را به عاص ملحق کند[۲۵].
به گفته ابن جریج، ابوسفیان در مکه هفتهای دو شتر نحر میکرد، با این حال درخواست یتیمی را با کوفتن عصا پاسخ داد و آیه ﴿فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ﴾[۲۶]. درباره وی نازل شد[۲۷]. او در اثر حسادت و رقابتهای قبیلهای برای مبارزه با رسول خدا(ص) از هیچ اقدامی فروگذار نکرد[۲۸]. ابوسفیان پیامبر(ص) و قیامت را تکذیب کرد که آیات ﴿وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى* وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى﴾[۲۹]. و ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ﴾[۳۰]. درباره او نازل شد[۳۱].
همچنین او با فرماندهی عملیاتهای بزرگی بر ضد آن حضرت، در شمار جَرّاران (فرمانده عملیاتهای بزرگ) قرار گرفت[۳۲]. ابوسفیان با اشراف قریش برای بازداشتن رسول خدا(ص) از دعوت به اسلام، نزد ابوطالب رفت[۳۳]. با این حال همین جماعت، سه شب را بدون آگاهی یکدیگر تا صبح به شنیدن قرآن اختصاص دادند و صبحگاهان یکدیگر را دیده، سرزنش کردند. پس از آن، ابوسفیان برخی کلمات قرآن را مفهوم و برخی را نامفهوم خواند[۳۴]. با گسترش دعوت رسول خدا(ص) و مسلمان شدن کسانی مانند حمزه، ابوسفیان بیش از گذشته نگران شد و به همراه برخی اشراف قریش، نوعی سازش و تسامح دینی را پیشنهاد دادند که اصرار رسول خدا(ص) بر ابلاغ دین، آنان را ناامید کرد[۳۵].
ام حبیبه دختر ابوسفیان، سالها پیش از پدرش و بیشتر تحت تأثیر خانواده شوهرش اسلام آورد. او در شمار افراد قدیم الاسلام قرار گرفت و به همراه شوهرش، عبیدالله بن جحش، به حبشه هجرت کرد. رسول خدا(ص) پس از درگذشت عبیدالله، با ام حبیبه ازدواج کرد و نجاشی در حبشه این ازدواج را صورت داد [۳۶]. مجاهد، آیه ﴿عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً﴾[۳۷]. را به این ازدواج تفسیر کرده است[۳۸] و ابوسفیان پس از آن، حضرت را شکست ناپذیر خواند[۳۹].
بر پایه گزارش ابن اسحاق[۴۰] هنگامی که رسول خدا(ص) بیرون از مدینه یارانی پیدا کرد و مسلمانان مکه راه هجرت برگزیدند، قریش در دارالندوه، شورایی مرکب از تیرههای قریش و با حضور ابوسفیان، عتبه و شیبه از بنو عبدشمس تشکیل داد[۴۱] که به هجرت رسول خدا(ص) انجامید. او منزل بنوجحش بن رئاب را - که همگی به مدینه هجرت کرده بودند. مصادره کرد و به عمرو بن علقمه از بنو عامر بن لؤی به چهارصد دینار فروخت[۴۲]. همچنین وی و اُبی بن خلف جمحی، پس از هجرت رسول خدا(ص)، در نامهای به انصار از آنان به بدی یاد کردند، خواستار بازگرداندن آن حضرت به قریش شدند[۴۳]. ابوعامر راهب (فاسق) در اثر رابطه خوبی که با ابوسفیان داشت، پس از هجرت رسول خدا(ص) به مکه گریخت و بنده خود را به نام حکم بن مینا به ابوسفیان هدیه داد[۴۴]. نخستین رویارویی مسلمانان با ابوسفیان (و به نقلی عکرمه)، در شوال سال دوم در منطقه رابغ، واقع در ده میلی (حدود شانزده کیلومتری) جُحفه، رخ داد[۴۵].
ابوسفیان در منطقه بدر از حضور رسول خدا(ص) در مسیر کاروان تجاری قریش باخبر شد. او ضمضم غفاری را با دستورالعمل خاصی به مکه فرستاد و ضمن استمداد از مکیان، مسیر کاروان را به سوی ساحل تغییر داد و پس از نجات کاروان، خواستار بازگشت قریش به مکه شد. اما با اصرار ابوجهل، جنگ بدر رخ داد[۴۶]. حنظله پسر ابوسفیان کشته[۴۷] و عمر و پسر دیگرش اسیر شد. او در مقابل درخواست فدیه آزادی فرزندش گفت: حنظله را کشتهاند و فدیه عمرو میطلبند؛ خون و مال با هم جمع نمیشود. از اینرو، عمرو را در دست مسلمانان رها کرد، تا اینکه سعد بن نعمان از تیره بنو عمرو بن عوف، بدون اعتنا به دشمنی قریش، برای عمره به مکه آمد. ابوسفیان برخلاف تعهد قریش مبنی بر عدم تعرض به حاجیان و عمره گزاران، وی را به جای فرزندش، عمرو، گروگان گرفت. رسول خدا(ص) برای رهایی وی، عمرو را آزاد کرد[۴۸].
اندکی پس از نبرد بدر، هشام بن ولید بن مغیره مخزومی، ابواُزَیهر را کشت. حسان بن ثابت به دستور رسول خدا(ص) فرصت را غنیمت شمرد و با قصیدهای، اختلاف میان تیرههای قریش (مطیبین و احلاف) را شعلهور کرد. انتشار شعر حسان در مکه، احساسات مطیبین را در خونخواهی ابواُزَیهر برانگیخت و در غیاب ابوسفیان، دو جناح مطیبین و احلاف آماده نبرد شدند. ابوسفیان خود را از ذی المجاز به مکه رساند و از بروز هرگونه اختلافی در قریش، به دلیل رویارویی با رسول خدا(ص) جلوگیری کرد[۴۹].
ابوسفیان، مشرکان را از گریه بر کشتههای بدر منع، و استعمال عطر و همبستری با زنان را تا انتقام از مسلمانان، بر خود حرام کرد تا آمادگی قریش برای نبرد با رسول خدا(ص) حفظ شود [۵۰]. او به موجب نذرش برای نبرد با رسول خدا(ص)، غزوه سَویق را با دویست جنگجو به راه انداخت و با عبور از نَجدیه، به کوه ثیب در ۲۲ کیلومتری مدینه رسید و شبانه نزد یهودیان بنونضیر رفت. حیی ابن أخطب او را نپذیرفت، ولی با سلام بن مشکم (بزرگ بنونضیر) گفتگو کرد و سحرگاه همان شب نزد نیروهایش در عُرَیض (واقع در پنج کیلومتری مدینه) بازگشته، مردی از انصار را به همراه اجیرش کُشت، خانههایی را ویران کرد و با گمان ادای نذرش[۵۱] در حالی که اشعاری درباره سلام بن مشکم میخواند[۵۲]، به مکه بازگشت. رسول خدا(ص) تا قَرقَرة الکُدر (از نواحی معدن بنوسلیم) آنان را تعقیب کرد و جز زاد و توشهای که برای سبکبال شدن رها کرده بودند، اثری از آنان نیافت[۵۳].
ابوسفیان پس از غزوه بدر، راه عراق را برای تجارت به شام انتخاب، و بزرگترین کاروان تجاری قریش را با نقرههای فراوان راه اندازی کرد. زید بن حارثه با آنان در قَرَده، از آبهای منطقه نجد، درگیر شد و با غنایم زیادی به مدینه باز آمد. قریش از آن پس، این راه را نیز برای تجارت مناسب ندید [۵۴]. کنانه برادر ابو العاص بن ربیع، در دفاع از هجرت زینب دختر رسول خدا(ص)، با قریش درگیر شد. ابوسفیان در گفتگویی با کنانه، وی را قانع کرد زینب چند روزی به مکه بازگردد، سپس به مدینه هجرت کند تا بیش از این شوکت قریش شکسته نشود[۵۵].
ابوسفیان در سال سوم با اموال کاروان نجات یافته قریش در بدر، سپاهی تدارک دید و از دارایی خودش چهل أوقیه (هر اوقیه هفت مثقال) برای نبرد أحد هزینه کرد[۵۶] و دو هزار تن از احابیش بنو کنانه را برای نبرد با رسول خدا به مزدوری گرفت[۵۷] که آیه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾[۵۸] درباره وی نازل شد[۵۹].
او همگام با دیگر بزرگان قریش، همسرانش هند و أمیمه را با خود همراه کرد[۶۰]، از حضور کودکان و مملوکان در نبرد جلوگیری نمود، با نبش قبر آمنه در میانه راه مخالفت کرد [۶۱]، پرچمداران بنوعبدالدار را برای نبردی سنگین و جبران ضعفشان در بدر تشویق کرد و با سازماندهی لشکر به جنگ پرداخت، سلمة بن ثابت را کُشت[۶۲] و با حنظله غسیل الملائکه مصاف داد. حنظله بر او پیروز میشد، ولی ابن شعوب[۶۳] وی را به شهادت رساند[۶۴].
ابوسفیان پس از شکست مسلمانان، به همراه ابوعامر فاسق، کشتگان را به منظور دستیابی به رسول خدا(ص) شناسایی کرد و با نیزه به اطراف دهان حمزه زد. او چون از یافتن آن حضرت ناامید شد، بر فراز کوه رفته احد را در مقابل بدر شمرد، بتهای هبل و عزی را سبب پیروزی قریش خواند، سال آینده را میعادی برای نبردی دیگر اعلام و مدینه را به قصد مکه ترک کرد[۶۵]. در مسیر بازگشت، در روحاء تصمیم گرفت به منظور نابودی اسلام به مدینه بازگردد که با شنیدن خبر حرکت پیامبره(ص) به سوی مکه بازگشت[۶۶]. در بدو ورود به مکه، نزد بت هبل رفت، آنجا سرتراشید و هُبَل را موجب پیروزیاش برشمرد[۶۷]. بر پایه روایتی، او سرمست از پیروزی آمد، به همراه عکرمه و ابواعور سلمی و به منظور دستیابی به صلح، از رسول خدا(ص) امان خواست تا در مدینه با عبدالله بن أبی گفتگو کند. آنان توافق کردند نبرد قریش با رسول خدا(ص) به شرط ترک ناسزاگویی آن حضرت به بتها و به نیکی یاد کردن آنها پایان یابد. چون نتیجه گفتگوها اعلام شد، آیه ﴿وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾[۶۸] درباره ابوسفیان و ابن أُبّی نازل شد و نمایندگان مکه به فرمان رسول خدا(ص) از مدینه اخراج شدند[۶۹].
ابوسفیان در ماجرای اعدام زید بن دَثَنه، وی را به دوستی رسول خدا(ص) امتحان کرد و سوگند خورد دوستی کسی را مانند دوستی اصحاب محمد، ندیدم[۷۰]. رسول خدا(ص) پس از قتل خُبَیب بن عُدَی و یارانش، عمرو بن امیه ضمری را به همراه جبار بن صخر انصاری برای کشتن ابوسفیان به مکه فرستاد، که شناخته شدند و گریختند[۷۱]. ابوسفیان رسول خدا(ص) و متقابلاً حسّان هم ابوسفیان را هجو کرد[۷۲]. ابن حبیب[۷۳] مأموریت ضَمری را در سال پنجم به همراهی سلمة بن اسلم دانسته و ابن سعد[۷۴] آن را اندکی پیش از حدیبیه و به دلیل افشا شدن طرح ابوسفیان برای کشتن رسول خدا(ص) روایت کرده است، که این دو، یک مأموریت بودهاند. ابوسفیان در شعبان سال چهارم، بنا بر وعده طرفین درگیر در احد، برای نبرد عازم مدینه شد. او با اینکه آمادگی نبرد نداشت، نعیم بن مسعود را برای اعلام آمادگیقریش به مدینه فرستاد و لشکری را تا مَجَنَّه (از نواحی ظَهران) حرکت داد و از آنجا به بهانه خشکسالی به مکه بازگشت[۷۵].
در شوال سال پنجم، غزوه خندق به تحریک کعب بن اشرف و رهبری ابوسفیان[۷۶] آغاز شد. ابوسفیان در رأس سپاهی گران، متشکل از احزاب به مدینه آمد و یهود بنو قریظه را به نقض پیمان و همکاری با احزاب واداشت. مشرکان هنگام عبور از باریک راه خندق، خواستار عبور فرمانده خود، ابوسفیان شدند، ولی او گفت: در صورت نیاز عبور خواهد کرد![۷۷] خستگی پشت خندق، او را بر آن داشت ضمن نامهای، رسول خدا(ص) را از مقاومت قریش تا فروپاشی مدینه خبر دهد و بپرسد حفر خندق را از چه کسی آموخته است. رسول خدا(ص) وی را بیخرد و مغرور خواند و از الهام الهی در حفر خندق و شکست بتها و پیروزی مسلمانان خبر داد[۷۸]. سرانجام نامساعد بودن شرایط، وی را مجبور به بازگشت عجولانه کرد؛ به گونهای که بر شتر پا دربند نهادهای سوار شد و مرتب آن را برای برخاستن زد[۷۹]. آیه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[۸۰] بیانی از پیشوایی ابوسفیان است[۸۱].
براساس گفتگوی عمر با رسول خدا(ص)، مسلمانان (دست کم کسانی مانند عمر) پس از خندق از برخورد با ابوسفیان میترسیدند، اما پیامبر(ص) تصمیم گرفت بدون حمل سلاح برای عمره به مکه رود [۸۲]. عثمان در نزدیکی مکه، برای گفتگو با ابوسفیان و دیگر اشراف به مکه رفت [۸۳] که توفیقی نیافت. سرانجام صلح حدیبیه پیش آمد و ابوسفیان مفادی از آن را پیشنهاد داد[۸۴]. او در تحلیلی، از زبان مادی قریش پس از بعثت و رویارویی آنان با رسول خدا(ص) سخن گفته و صلح حدیبیه را موجب آرامش نسبی مکه دانسته است. او در پرتو این آرامش، همراه کاروانی عازم شام شد و در ملاقات با قیصر روم - که اخبار عرب را پی میگرفت. از اوصاف رسول خدا(ص) در خصوص نسب، دعوت، وصفی اصحاب، جنگها، پیروزی و شکست دورنمایی ارائه داد. قیصر که تحت تأثیر قرار گرفته بود، پیروزی آن حضرت را بر سرزمین خود پیش بینی کرد. ابوسفیان دستانش را بر یکدیگر زد و گفت: اینان از آینده سلطنت خود در هراساند[۸۵].
قریش پس از صلح حدیبیه، به دو جناح تندرو و محافظه کار تقسیم شد و محافظه کاری و واقعگرایی ابوسفیان، سبب کاستی موقعیتش اما بقای قریش در آینده گردید. این دو جناح درباره پیروزی رسول خدا(ص) بر یهود خیبر اختلاف نظر شدیدی داشتند؛ زمانی به یکدیگر تندی و گاه شرط بندی میکردند. ابوسفیان که پیروزی حضرت را پیش بینی میکرد، از سوی صفوان بن امیه، منفی باف خوانده شد[۸۶]. همچنین وی در اتحادیه قریش و بنی نُفاثه (شاخهای از بنوبکر) بر ضد خزاعه، نه مورد مشورت قرار گرفت و نه حتی از آن آگاهی داشت (و به قولی مخالف بود)[۸۷]. به گفته حزام بن هشام کعبی، قریش در رایزنی برای جبران آنچه در نبرد خزاعه پیش آمده بود، نظر ابوسفیان را مبنی بر انکار پیمان شکنی قریش و ناآگاهی از یورش [[پیمانشکنان به خزاعه پذیرفت و از وی خواست خودش برای گفتگو با رسول خدا(ص) به مدینه برود. اما گفتگوی او با رسول خدا(ص) و دیگران سودی نداشت و طعم تلخ ذلت را در منزل دخترش، ام حبیبه که وی را نجس خواند و فرش از زیر پایش جمع نمود، مزمزه کرد و به مکه بازگشت. قریش، طولانی شدن سفر ابوسفیان را نشانه مسلمان شدن وی دانست[۸۸]، ولی او برای رفع اتهام از خود، نزد بتهای اساف و نائله رفت، تعظیم کرد و وفاداریاش را تا لحظه مرگ اعلام داشت[۸۹]. بازگو کردن نتایج سفرش، موجب شد وی را احمق بنامند[۹۰]، هند با پا به سینه وی بکوبد[۹۱] و قریش را وحشت و ترس فزایندهای فرا بگیرد[۹۲]. رسول خدا(ص) همزمان با خروج ابوسفیان از مدینه، آهنگ مکه کرد و پس از ورود به مَرّالظَّهران و بر افروختن آتش، ابوسفیان از سوی قریش برای کسب خبر اعزام شد. از او خواستند در صورت گرایش یاران رسول خدا(ص) به قریش، اعلام جنگ کند، وگرنه برای گرفتن امان بکوشد[۹۳].
بنا بر برخی روایات، أبوسفیان اندکی پیش از فتح مکه[۹۴] با رسول خدا(ص) در مدینه برای بهبود وضعیت اقتصادی مردم مکه ملاقات کرد و با تعبیر "تو پدران را با شمشیر و فرزندان را با گرسنگی میکُشی" آن حضرت را به خدا و رعایت پیوندهای خویشاوندی سوگند داد تا مردم را از خوردن عِلهِز (غذای عرب به هنگام قحطی، مرکب از کرک شتر و خون) نجات دهد. خداوند در این باره فرمود: ﴿وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[۹۵]، ﴿وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ﴾[۹۶].[۹۷].
سبب نابسامانی و قحطی مکه را، زمانی نفرین رسول خدا(ص) در حق مکیان[۹۸] و گاه ممانعت ثُمامة بن أُثال (سید یمامه) از صدور خواروبار یمامه به مکه دانستهاند[۹۹]. ابن هشام[۱۰۰] و ابن حجر[۱۰۱] بدون ذکر نامی از ابوسفیان در این حادثه، از نامهنگاری مکیان با رسول خدا(ص) سخن گفتهاند. خود حضرت نیز اندکی پیش از فتح مکه، پانصد دینار و به روایتی خرمای عجوه برای ابوسفیان فرستاد تا میان فقرای قریش تقسیم کند. ابوسفیان نیز در مقابل، مقداری چرم برای آن حضرت هدیه فرستاد[۱۰۲]. بنا بر برخی روایات، حضرت مقداری از غنایم خیبر را نیز به دست عمرو بن امیه ضمری برای ابوسفیان، صفوان بن امیه و سهل بن عمرو فرستاد. آنان از پذیرش اموال خودداری کردند، ولی ابوسفیان آنها را میان فقرای قریش تقسیم کرد و ضمن دعای خیر برای رسول خدا(ص)، این کار حضرت را صله رحم خواند[۱۰۳].
عباس بن عبدالمطلب در پی مأموریتی ابوسفیان را شناخت، او را بر استر سوار کرد و نزد رسول خدا(ص) آورد. عمر (سالار نگهبانان در آن شب) خواستار قتل ابوسفیان ولی عباس امان او را میخواست. درگیری آنان، تصمیمگیری درباره ابوسفیان را به فردای آن روز موکول کرد. جنب و جوش مسلمانان برای برگزاری نماز صبح، ابوسفیان را به وحشت انداخت و تصور کرد برای کشتن وی آماده میشوند. اما با دیدن نماز جماعت و اطاعت صحابه در رکوع و سجود رسول خدا(ص)، پیروی تیرههای مختلف را از حضرت بیسابقه خواند[۱۰۴]. رسول خدا(ص) از او خواست ایمان بیاورد، ولی او با اظهار ایمان به خدا، در پذیرش رسالت تردید کرد که با هشدار عباس مبنی بر کشته شدنش، ایمان آورد. آنگاه به فرمان حضرت، در تنگنای وادی بالای کوه قرار گرفت تا نیروهای رزمی مسلمان را یک جا ببیند و با دریافت عظمت اسلام[۱۰۵] فکر بازگشت به افکار جاهلی را از خود دور کند. عبور قبایل از رو به روی او و تکبیر هر یک، به ترس وی میافزود تا اینکه گردانی که رسول خدا(ص) میانشان بود، غرق در آهن و پولاد و مردان جنگی، از کنار او گذشتند و او از نبوت به پادشاهی تعبیر کرد. سعد بن عباده در برابر او، شعار یوم الملحمة (انتقام) سر داد که با درخواست ابوسفیان و اعتراض مهاجران، به شعار یوم المرحمه تغییر یافت. آنگاه ابوسفیان مأموریت یافت برای هشدار قریش از برخورد مسلحانه با مسلمانان، اعلام کند حضور در خانه وی، مسجد الحرام یا در خانه ماندن، سبب امان و حفظ مال و جان است، قریش با او مخالفت کرد و هند با گرفتن ریش وی و تعبیر شیخ احمق، قریش را بر ضد وی تحریک کرد و خواستار مرگ شوهرش شد [۱۰۶]. رسول خدا(ص) پس از ورود به مکه، کسانی مانند ابوسفیان را فراخواند و عمر در آن جلسه، خواستار مجازات قریش شد، ولی حضرت آنان را بخشید[۱۰۷] و در شمار طلقا و مؤلفة قلوبهم قرار داد[۱۰۸] و شفاعت وی را درباره لغو فرمان قتل برخی از مکیان پذیرفت[۱۰۹].
گزارشهایی بیان میدارد که رسول خدا(ص) امتیازهایی به ابوسفیان داده است: نخستین امتیاز آنکه خانه وی را واقع در بالای شهر و معروف به دارریطه[۱۱۰]، محل امن قرار داد که این امتیاز به درخواست عباس و به دلیل موقعیت ابوسفیان در مکه بود[۱۱۱]، زمخشری[۱۱۲] این امتیاز را از باب تألیف قلوب یا پیشینه جواردادن ابوسفیان دانسته است. امتیاز دیگری که صحیح به نظر نمیرسد، پذیرفتن پیش شرطهای او برای مسلمان شدن بود. به گفته یزید رقاشی، سوار شدن بر مرکب و پوشیدن لباس رسول خدا(ص) و نویسندگی معاویه برای آن حضرت، از پیش شرطهای وی بود[۱۱۳]. به گفته ابن عباس، او پس از مسلمانان شدن هیچ اعتباری نزد مسلمانان نداشت؛ نه به او نگاه میکردند و نه با وی نشست و برخاستی داشتند. از اینرو برای به دست آوردن منزلتی، از رسول خدا(ص) خواست با ام حبیبه ازدواج کند، معاویه را در شمار کاتبان خود قرار دهد و مانند دیگر مسلمانان حق شرکت در نبرد با کفار داشته باشد[۱۱۴]. گفتنی است ام حبیبه در سال هفتم به هنگام پیروزی رسول خدا(ص) بر خیبر، به مدینه آمد [۱۱۵] و پیش از اسلام پدرش با آن حضرت عروسی کرد[۱۱۶]؛ از اینرو، حتی فرض نوعی تجدید عقد[۱۱۷] نیز صحیح نیست.
با اینکه برخی[۱۱۸] تلاش کردهاند مَثالِب ابوسفیان را نگویند، گزارشهایی چند، نشان از باقی ماندن وی بر کفر دارد. او شب پس از فتح مکه در گفتگویی با هند، یاری خدا را در پیروزی مسلمانان انکار کرد. رسول خدا(ص) او را از آن گفتگو خبر داد و آن را خدایی خواند[۱۱۹]. همچنین در دل آرزوی جنگ دیگری با رسول خدا(ص) داشت که آن حضرت همان دم به سینه وی کوفت و فرمود: "در این صورت شکست خواهی خورد". ابوسفیان آمرزش خواست و آن را حدیث نفس خواند[۱۲۰]. بر پایه گزارش دیگری، رسول خدا(ص) با لباس خانگی به مسجد الحرام آمد، ابوسفیان با تعجب گفت: نمیدانم او با چه چیزی بر ما پیروز شد! پیامبر بر پشت او زد و خدا را عامل پیروزی دانست[۱۲۱]. بلال در فتح مکه اذان میگفت که هر یک از طلقا به نوعی از شنیدن صدای وی ابراز ناراحتی کردند. در این میان ابوسفیان از ترس آگاهی پیامبر بر اخبار سری، مطلبی نگفت. پس رسول خدا(ص) بر آنان وارد شد و از گفتگوهایشان خبر داد[۱۲۲]. ابوسفیان بعدها در مزاحی با حضرت، کنارهگیری خود و عرب را از جنگ با مسلمانان، عامل پیروزی آن حضرت تحلیل کرد، که با خنده رسول خدا(ص) روبه رو شد[۱۲۳].
پس از فتح مکه، غزوه حنین رخ داد و طلقا بدون داشتن دین و به منظور کسب غنیمت در آن شرکت کردند. ابوسفیان در عقب لشکر بود[۱۲۴] و به هنگام گریز مسلمانان، با خود ازلام جاهلی حمل میکرد و نفاق خود را در تمسخر و اظهار امیدواری به عقب نشینی آنان تا ساحل دریا بروز داد[۱۲۵]. زمانی که رسول خدا(ص) را کنار غنایم حنین دید، آن حضرت را داراترین قریش وصف کرد و برای خود و فرزندانش، یزید و معاویه غنیمت خواست. آن حضرت با تبسمی، برای هر یک از آنان صد شتر و چهل اوقیه (هر اوقیه هفت مثقال) در نظر گرفت. او حضرت را هنگام نبرد بهترین جنگجو، و هنگام آشتی خوشرفتارترین مردم نامید[۱۲۶].
دختر ابوسفیان، عروس ثقفیها بود[۱۲۷]. ابوسفیان و مغیره پس از دستور رسول خدا(ص) به قطع تاکهای انگور ثقفیها، از آنان امان خواستند تا با پسران اسود بن مسعود گفتگو کنند. آنان پیشنهاد ثقفیها را مبنی بر خودداری از ویرانی باغ بینظیر اسود در طایف به پیامبر رساندند و آن حضرت از ویرانی آن باغ به نفع صاحبانش دست کشید[۱۲۸]. ابوسفیان در نبرد طایف، در باغ ابن یعلی نشسته بود که سعید بن عبید ثقفی چشمش را هدف قرار داد. ابوسفیان از دست دادن چشمش را، جراحتی در راه خدا وصف کرد و پاداش بهشت را بر بازگشت سلامت آن ترجیح داد[۱۲۹]. ابو ملیح بن عروه و قارب بن اسود پس از قتل عروة بن مسعود، با مردم طایف قطع رابطه کردند و به مدینه آمدند و مسلمان شدند. رسول خدا(ص) از آنان خواست با داییشان، ابوسفیان، هم پیمان شوند[۱۳۰]. او پس از مسلمان شدن مردم طایف، به فرمان رسول خدا(ص) و به همراهی مغیره، بت لات را از مردم ثقیف[۱۳۱]شکست و بدهی عروه و اسود ثقفی را از دارایی آن بت پرداخت. ابوسفیان در این مأموریت، در ذوالهرم (واقع در نزدیکی طایف) ماند و مغیره را به دلیل ثقفی بودنش برای تخریب بت فرستاد و پس از آنکه اطمینان یافت خطری وی را تهدید نمیکند، به مغیره پیوست[۱۳۲]. او بنا بر روایتی، مسئول حفاظت از اسیران حنین به تعداد شش هزار نوجوان و زن شمرده شده است[۱۳۳]. ابن اسحاق[۱۳۴] مسعود بن عمرو غفاری را و واقدی[۱۳۵] بدیل بن ورقاء خزاعی را مسئول حفاظت از اسیران دانستهاند.
از عبدشمس اموالی نزد اسقف غَزّه وجود داشت که در غزوه تبوک با رسول خدا(ص) دیدار کرد و آن اموال را در اختیار حضرت قرار داد. پیامبر نیز آنها را[۱۳۶] به عمرو بن قعواء خزاعی داد تا در مکه، برای تقسیم میان بنو عبدشمس، تحویل ابوسفیان دهد[۱۳۷]. گویند: ابوسفیان هنگام حرکت رسول خدا(ص) از عرفات، سمت راست آن حضرت، حارث بن هشام سمت چپ و یزید و معاویه، دو فرزند ابوسفیان در حالی که سوار اسب بودند، جلو آن حضرت حرکت میکردند[۱۳۸].
بر پایه اخباری رسول خدا(ص) ابوسفیان و دو فرزندش یزید و معاویه را لعنت کرده است[۱۳۹]. امیرمؤمنان(ع) نیز در نامهای به معاویه، از وی با عنوان ابن اللعین یاد کرده است[۱۴۰]. ابن عساکر[۱۴۱] حدیثی درباره فضیلت ابوسفیان را منکر خوانده است. او در شمار گواهان نامه رسول خدا(ص) برای بنو جعیل، شاخهای از بَلی از قریش[۱۴۲] و ساکنان نجران[۱۴۳] بود. او (و به روایتی امیرمؤمنان(ع)) مأمور شکستن بت منات[۱۴۴]، کهنترین بت عرب و مورد تعظیم همگان - به گونهای که عرب را عبدمنات نامیدهاند واقع در قدید میان مکه و مدینه[۱۴۵] و بیرون راندن یهودیان[۱۴۶] شد.
بر پایه روایاتی، او تا زمان رحلت رسول خدا(ص) عامل صدقات نجران و توابع آن بود[۱۴۷]. برخی مانند ابن عساکر[۱۴۸] و شامی[۱۴۹] ابوسفیان بن حارث را عامل نجران نامیدهاند که احتمال تصحیف حرب به حارث هست. او پس از رحلت آن حضرت، به مکه رفت و پس از مدتی به مدینه باز آمد و تا پایان عمر آنجا بود[۱۵۰]، واقدی حضور او را به هنگام رحلت حضرت در مکه، نظر اصحاب تاریخ دانسته است[۱۵۱].
با اینکه ابوبکر در اواخر عصر رسالت به ابوسفیان احترام میگذاشت و وی را شیخ و سید قریش مینامید[۱۵۲]، اما ابوسفیان از بیعت با او خودداری، و علی(ع) را که در شرافت قبیلهای همسنگ خود میدانست، سزاوار خلافت اعلام کرد[۱۵۳]. او فضیلت انصار را نیز در گرو اعتراف آنان به شرافت قریش دانست و اعلام کرد مخالفت آنان را باید در صحنه نبرد پاسخ داد. او به خانه امیر مؤمنان(ع) رفت و با ستایش بنی هاشم و وصف آن حضرت به مستضعف، خواستار بیعت با امام شد. حضرت او را به فتنهانگیزی و نفاق متهم کرد و دعوت او را نپذیرفت. آنگاه از عباس چنین درخواستی کرد که با خنده و تمسخر وی روبه رو شد[۱۵۴] و با همین انگیزه به دفاع از فاطمه(ع) برخاست[۱۵۵]. به نظر میرسد این دفاع، افزون بر تفکر قبیلهای، نوعی امتیاز خواهی از قبیله باشد. از اینرو، ابوبکر فرزندش یزید را به فرماندهی جنگ با روم برگزید[۱۵۶] و به پیشنهاد عمر، صدقاتی که در اختیار داشت، به وی بخشید و بدین سبب بیعت کرد[۱۵۷]. با این حال به هنگام بیعت، از برتری امام علی(ع) برای خلافت سخن گفت[۱۵۸].
ابوبکر با ابوسفیان درشت گویی کرد و اعتراض ابو قحافه را به دگرگونی شرافت خاندانها در اسلام پاسخ داد[۱۵۹]. او در نبرد یرموک به فرماندهی پسرش، یزید شرکت داشت؛ برای جنگجویان دعا میکرد، به هنگام خاموشی صداها، فریاد "يا نصرالله اقترب" وی بلند بود[۱۶۰] و با قصهگویی برای مسلمانان، آنان را به نبرد تشویق میکرد[۱۶۱]. ابن زبیر برخلاف گزارش بالا، وی را با تعدادی از مشایخ قریش بر تلی نظارهگر جنگ دید که به هنگام غلبه روم خرسند و در زمان پیروزی مسلمانان افسوس میخورد. بدین سبب، زبیر او را کینهتوز و منافق خواند[۱۶۲]. ابن اثیر[۱۶۳] این گزارش را به دلیل آسیب دیدن چشم دیگر ابوسفیان در یرموک و نابینا شدن وی رد کرده است، اما برخی، آسیب دیدن چشم وی را در یرموک نپذیرفته، برآناند که وی پیش از مرگ، به طور طبیعی کور شده بود[۱۶۴].
عمر بن خطاب پس از درگذشت یزید، معاویه را جانشین وی کرد که ابوسفیان آن را صله رحم خواند [۱۶۵] و با وی به شام رفت. او در وصیتی به معاویه، یادآور شد که مهاجران در اثر سابقه دینی بر ما پیشی گرفته، رهبری را از آن خود کردهاند. اینک که امری مهم را به تو سپردهاند، با آنان تا استواری جایگاهت همراهی کن[۱۶۶]. معاویه او را با پول و نامهای نزد عمر فرستاد، ولی او پول را نزد خود نگه داشت که با اعتراض عمر روبه رو شد و آن را برگرداند [۱۶۷]. عمر عطای وی و فرزندش معاویه را به دلیل اینکه از بزرگان قریش هستند، پنج هزار درهم، برابر با عطای شرکت کنندگان در جنگ بدر قرار داد[۱۶۸] و چون نزد او آمد، با استناد به سخن رسول خدا(ص) که کریم قوم را گرامی بدارید، برای او فرش انداخت[۱۶۹]. با این حال، عمر گفته است او را به سبب آن شبی که رسول خدا(ص) را ناراحت کرد، هیچگاه دوست نمیدارد[۱۷۰] و ابوسفیان خود را (شریفترین مردم) و عمر وی را "قديم الظلم" خواند[۱۷۱] و در رسیدگی به شکایت مردم از وی، او را محکوم کرد و خدا را بر زبونی ابوسفیان در داخل مکه سپاس گفت [۱۷۲]. عمر با عبور از کوچههای مکه، به تمیز کردن جلوی منازل فرمان میداد. ابوسفیان از او به خدمتگزار یاد کرد و گفت: وقتی خادم ما بیاید، انجام میدهیم. عمر با شلاقی که در دست داشت، او را زد. هند چنین کاری را در گذشته، سبب عقوبت شمرد و او در پاسخ، از عزت و ذلت اقوام در اسلام سخن گفت[۱۷۳]. أبوسفیان با عمر درباره تأسیس دیوان، اختلاف نظر داشت و آن را سبب حقوق بگیر شدن مردم و در نتیجه رکود تجارت میدانست[۱۷۴].
عمر، هزار دینار برای یزید بن ابوسفیان در خزانه بیت المال کنار گذاشته بود که عثمان پس از مرگ عمر، آن را به ابوسفیان داد، ولی او نپذیرفت[۱۷۵]. ابوسفیان در دوره عثمان موقعیت بهتری یافت و از مشاوران او شد[۱۷۶]. او در شمار افرادی بود که کنار عثمان و بر تخت او مینشست[۱۷۷] و به عنوان پردهدار و حاجب عثمان به امور مسلمانان میپرداخت[۱۷۸]. عثمان از بیت المال دویست هزار درهم به او پرداخت [۱۷۹]. ابوسفیان پس از به خلافت رسیدن عثمان، بر قبر حمزه لگد زد و گفت: آنچه را دیروز بر سر آن میجنگیدیم، امروز بازیچه دست فرزندان ماست[۱۸۰] و به عثمان پیشنهاد کرد خلافت را مانند عصر جاهلی اداره کند؛ عصبیت قبیلگی را پشتوانه حکومت و بنوامیه را استوانههای آن قرار دهد تا خلافت، چون گویی میان آنان به گردش درآید[۱۸۱].
مرگ ابوسفیان را در دوره عثمان و بنا بر اختلاف روایات، در سالهای ۳۱[۱۸۲]، ۳۲ ابن قتیبه، ۳۴۴، ۳۳[۱۸۳] و ۳۴[۱۸۴] و در ۸۸ یا به قولی ۹۳ سالگی نقل کردهاند. عثمان و به گفته ابن عبدالبر[۱۸۵] معاویه بر او نماز گزارد و در قبرستان بقیع خاک شد[۱۸۶].[۱۸۷]
جستارهای وابسته
- حنظله بن ابوسفیان بن حرب قرشی (فرزند)
- عمر بن ابوسفیان بن حرب قرشی (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۰.
- ↑ ابن اثیر، ج۳، ص۱۳.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۲۳۷؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۳ و ۲۸۵.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۶ و ج۱۵، ص۲۵۸.
- ↑ ازرقی، ج۱، ص۱۱۵.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۰؛ ابن عساکر، ج۲۴، ص۱۱۸..
- ↑ ابن کلبی، ج۱، ص۱۳۶؛ ابن قتیبه، ص۵۵۳.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۳، ص۵۸۰.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۵، ص۱۱؛ ابن قتیبه، ص۳۴۴.
- ↑ ابن قتیبه، ص۵۷۵.
- ↑ ابن عبدربه، ج۱، ص۲۸۸.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۵۳.
- ↑ طبرانی، ج۸، ص۵.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱، ص۲۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۳.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۷۵.
- ↑ ابن کثیر، ج۲، ص۳۸۸.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۳۲، ۱۶۱ و ۳۳۵-۳۳۸.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱.
- ↑ ابن عبدربه، ج۲، ص۱۴۵.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۱.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۲۳۵-۲۳۷؛ زمخشری، ربیع الابرار، ج۱، ص۶۵۸.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ زمخشری، ربیع الابرار، ج۳، ص۵۵۰.
- ↑ «او همان کسی است که یتیم را میراند» سوره ماعون، آیه ۲.
- ↑ واحدی، ص۳۰۶؛ طبرسی، ج۱۰، ص۴۵۶.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۶.
- ↑ «و اما آنکه تنگچشمی کند و بینیازی نشان دهد، * و وعده نیکوترین (بهشت) را دروغ شمرد،» سوره لیل، آیه ۸-۹.
- ↑ «و کافران گفتند برای ما رستخیز نخواهد آمد» سوره سبأ، آیه ۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۷۰؛ قرطبی، ج۱۴، ص۱۶۷.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۱۷۰ و ۱۹۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۰۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۸۴.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۰۵۹.
- ↑ «امید است خداوند میان شما و کسانی از آنان که با هم دشمنی دارید دوستی اندازد و خداوند تواناست و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره ممتحنه، آیه ۷.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۶.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۹۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۵.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۳۳۱.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۹۸.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۸۴۰.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۷۱.
- ↑ ابن سعد، ج۵، ص۳۱۱.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۱۰؛ ابن سعد، ج۲، ص۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۴۴۰-۴۵۰؛ واقدی، ج۱، ص۲۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۵۲۵.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۴۷۶-۴۷۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۷۸؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۹۲ و ۱۹۹-۲۰۰.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ ر.ک: ابوفرج اصفهانی، ج۶، ص۳۷۱.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۵۵۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۵۶۳.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۴۸۰.
- ↑ واحدی، ص۱۵۹.
- ↑ طبری، جامع، ج۹، ص۳۲۲.
- ↑ «بیگمان کافران داراییهای خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا میبخشند» سوره انفال، آیه ۳۶.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۵۸۲-۵۸۱.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۰۶.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۳۰ و ۳۰۱.
- ↑ حلیف ابوسفیان، ابن سعد، ج۵، ص۶۱.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۵۹۴؛ واقدی، ج۱، ص۲۷۳.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۶۰۸؛ واقدی، ج۱، ص۲۳۶ و ۲۹۷.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۶۱۷-۶۱۶.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۹۹.
- ↑ « از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن» سوره احزاب، آیه ۱.
- ↑ واحدی، ص۲۳۶؛ طبرسی، ج۸، ص۱۱۶.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۶۶۹.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۰۴۹؛ ابن سعد، ج۴، ص۲۴۸.
- ↑ ابن عبدربه، ج۶، ص۱۴۵.
- ↑ محبر، ص۱۱۹.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۹۳.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۶۹۶-۶۹۷؛ واقدی، ج۱، ص۳۸۴-۳۸۹.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۶۹۹.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۴۷۰.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۴۹۲.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۷۱۴
- ↑ «با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید » سوره توبه، آیه ۱۲.
- ↑ طبری، جامع، ج۱۰، ص۱۱۴؛ طوسی، ج۵، ص۱۸۳.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۴۹۲.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۶۰۱.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۱۰۲.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۶۲؛ بخاری، ج۵/۱ و ۴/۲؛ راوندی، ج۱، ص۱۳۱؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۲۹-۴۳۱.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۰۳.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۸۳ و ۷۸۵.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۸۵-۷۸۸.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۹۵.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۲.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۹۵.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۸۰۵.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۱۴.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۰۲۵؛ ابن حجر، فتح، ج۸، ص۶۸؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۳۵۰؛ قیاس کنید با طبری، جامع، ج۲۵، ص۱۴۴.
- ↑ «و اگر آنان را میبخشودیم و گزندی را که بدان دچارند برمیداشتیم سرگردان در سرکشیشان پای میفشردند» سوره مؤمنون، آیه ۷۵.
- ↑ «و به راستی آنان را با عذاب فرو گرفتیم؛ باز در برابر پروردگار خویش فروتنی نورزیدند و زاری (هم) نمیکنند» سوره مؤمنون، آیه ۷۶.
- ↑ طبرانی، ج۱۱، ص۲۹۳؛ قرطبی، ج۲۱، ص۱۴۳.
- ↑ طوسی، ج۷، ص۳۸۵؛ زمخشری، الفائت، ج۲، ص۳۹۶؛ مبارک بن اثیر، ج۳، ص۲۹۳ و برای ارتباط آن با زنده به گور کردن دختران؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۱۷۴.
- ↑ طبری، جامع، ج۱۸، ص۶۰۵۹.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۰۵۴.
- ↑ فتح، ج۸، ص۶۸.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴؛ به نقل از ابن سعد. نمود فقهی مسئله را بنگرید در سرخسی، ج۱۰، ص۹۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۵۶.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۳؛ طبرانی، ج۸، ص۷.
- ↑ ر.ک: مبارک بن اثیر، ج۱، ص۳۸۸.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۸۶۴-۸۵۹؛ واقدی، ج۲، ص۸۲۳-۸۱۴؛ طبرانی، ج۸، ص۹-۸.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۱۴۱-۱۴۲.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۸.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۶۲.
- ↑ ازرقی، ج۲، ص۲۳۵.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۷ و ۴۵۶.
- ↑ ربیع الابرار، ج۱، ص۴۲۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۶.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۹-۴۶۰.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ منقری، ص۵۱۸.
- ↑ ر.ک: ذهبی، سیر، ج۲، ص۲۲۲.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۷.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۸۷۱؛ واقدی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۸۸۵-۸۹۴.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۸۹۴.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۹۴۴-۹۴۵.
- ↑ ابن عبدربه، ج۷، ص۱۴۲.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۹۲۱؛ واقدی، ج۳، ص۹۲۹.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.
- ↑ واقدی، ج۳، ص۹۶۲.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۹۶۷.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۹۶۹ -۹۶۸؛ واقدی، ج۳، ص۹۷۱.
- ↑ مفید، ص۱۰۳؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۰.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۹۰۶.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۹۲۲.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۱۹.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۲۹۶.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۳.
- ↑ منقری، ص۲۲۰؛ زمخشری، ربیع الابرار، ج۴، ص۴۰۰؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۹ و ج۱۵، ص۱۷۵؛ موارد هفتگانهای که مورد لعن رسول خدا(ص) و قرار گرفته؛ ر.ک: امینی، ج۹، ص۸۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۸۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۲۷۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۲۸۸و ۳۵۸.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۵۶.
- ↑ یاقوت حموی، ج۵، ص۲۰۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۰.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، محبر، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۳۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۵، ص۴۷۷.
- ↑ شامی، ج۱، ص۵۵.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۰.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۴۸۹؛ ابن ابی الحدید، ج۷، ص۲۹۶.
- ↑ زبیر بن بکار، ص۵۸۳-۵۸۴؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۴.
- ↑ زبیر بن بکار، ص۵۷۸-۵۷۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.
- ↑ جوهری، ص۳۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۳۲.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۹۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.
- ↑ ابن اثیر، ج۳، ص۱۲.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۴؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.
- ↑ ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۶.
- ↑ ابن قتیبه، ص۳۴۴؛ ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.
- ↑ ابن شبه نمبری، ج۳، ص۸۳۷.
- ↑ ابن عبدربه، ج۱، ص۱۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
- ↑ ابن عبدربه، ج۱، ص۱۸ و ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱.
- ↑ ازرقی، ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰-۴۶۸.
- ↑ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۵.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۳، ص۶۰.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، ص۱۷ و ۲۲۷.
- ↑ ابن عبدربه، ج۱، ص۱۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۳۶.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۹؛ طبری، تاریخ، ج۸، ص۱۸۵؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱؛ ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۳-۵۴.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۳۹؛ طبرانی، ج۸، ص۵؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.
- ↑ مدائنی به نقل ابن عبد البر، ج۲، ص۲۷۰.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۳.
- ↑ هدایتپناه، محمد رضا، مقاله «ابوسفیان بن حرب قرشی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۴۶-۳۵۳.