قیام زید

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از انقلاب زید)

زید بن علی بن الحسین (ع) در سال ۱۲۲ هجری برعلیه امویان قیام کرد. از علل این قیام مبارزه با ستم و احساس وظیفه برای امر به معروف و نهی از منکر بوده است. منتها به دلیل چند شاخه بودن یاران و نقش بنی‌عباس در آن، این قیام به شکست انجامید. این قیام موجب ایجاد فرقه‌های جدید در جمع شیعیان شد مانند: جارودیه؛ سلیمانیه؛ بُتریه و عجلیه.

زید بن علی

زید فرزند امام سجاد (ع) و شیعۀ امامیه و از حیث علم، زهد، ورع، شجاعت و دیانت از بزرگان اهل بیت (ع) و از شاگردان و راویان حدیث پدر و برادرش امام باقر (ع) بوده است و در کمالات علمی و معنوی، ائمه (ع) را بر خود برتر می‌‌دانست. زید خلفای اموی را بر حق نمی‌‎دانست بنابراین پس از شهادت امام حسین (ع) علیه آنان قیام کرد و به طرف کوفه رفته و به همراهی چهار هزار نفر با حاکم عراق (یوسف بن عمر) به جنگ برخاست، کار زید در کوفه ده ماه طول کشید تا اینکه به دستور هشام بن عبد الملک اموی به دار آویخته شد. سرش را به دمشق نزد هشام و از آنجا به مدینه بردند. قیام زید هیچ‌‎گاه در جهت کنار گذاشتن امامان معصوم (ع) و غصب خلافت ایشان نبوده و پیدایش فرقه‌‎ای به نام زیدیه از سر غلو و افراط دربارۀ وی بوده است؛ همان‎گونه که چنین گرایش‎‎هایی دربارۀ امام علی بن ابی‌طالب (ع)، محمد حنفیه و اسماعیل بن جعفر نیز دیده می‌‌شود[۱].

اهمیت قیام زید

قیام زید بن علی بن الحسین (ع) از جهات مختلف اهمیت دارد. یکی از مهم‌ترین آنها ایجاد فرقه‌ای جدید در جمع شیعیان است. این قیام باعث شد در میان فرزندان معصومان در مورد امامت اختلاف شدیدی رخ دهد و نظر جدیدی پدید آید و امام کسی معرفی شود که با شمشیر قیام کند و از نسل فاطمه باشد؛ البته تفاوتی ندارد که از فرزندان حسن یا حسین (ع) باشد[۲]. چون قیام زید در اوج ستم بنی‌امیه و در دوران ضعف این قدرت حکومتی بود، عده قابل توجهی از شیعیان به آن گرایش پیدا کردند و قیام‌های دیگر علویان نیز پس از آن رخ داد؛ به تعبیر دیگر قیام زید بعد از نهضت حسینی سرآغاز قیام‌های متعدد و باعث یک انشعاب جدی و جدیدی در میان شیعیان شد که نه‌تنها طرفداران آن بیرون از خانواده معصومان نبودند، بلکه اعضای اصلی آن جمعی از فرزندان و نوادگان معصومان بودند. قیام‌کنندگان بعدی نیز در ردیف رهبران زیدیه و امامان آنان معرفی شده‌اند. اینان در برابر تفکر دوازده‌امامی، در هر عصری امامی برگزیدند که با شمشیر قیام کرده باشد[۳].[۴]

علل قیام زید

درباره علت قیام زید نکاتی را مطرح کرده‌اند که مهم‌ترین آنها مبارزه با ستم و احساس وظیفه برای امر به معروف و نهی از منکر بوده است. در منابع تاریخی و حدیثی به نکات دیگری نیز اشاره شده که به اختصار آنها را بر می‌شماریم:

امر به معروف و نهی از منکر

زید برای امر به معروف و نهی از منکر با شمشیر قیام کرد[۵]. او قیام کرد تا جلو ستم را بگیرد. جاحظ از محمد بن عمیر نقل می‌کند که زید وقتی دید زمین پر از ستم است و کمی یاران خود و کوتاهی مردم در حمایت از خود را دید، شهادت در راه خدا بهترین نوع مرگ برای او بود[۶].

درواقع همان‌گونه که امام حسین (ع) برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد و به شهادت رسید، زید هم با شهادت خود تلاش کرد جامعه را بیدار کند و حس مسئولیت را در آنان بدمد و آنها را از بی‌تفاوتی برهاند. زید برای تأکید بر این وظیفه مهم، منکرهای متعددی را مطرح کرده است[۷].

خون‌خواهی امام حسین (ع)

خونخواهی از بنی‌امیه که امام حسین (ع) را به شهادت رساندند، یکی دیگر از هدف‌های زید دانسته شده؛ زیرا عده‌ای هنوز بر این تفکر باقیمانده بودند. در ارشاد مفید به این موضوع اشاره شده است[۸].[۹]

سکوت خلیفه برابر سب پیامبر (ص)

وقتی از زید پرسیدند چرا قیام می‌کند، پاسخ داد: من دیدم پیامبر (ص) را نزد هشام سبّ می‌کنند و او ساکت است. جابر از امام باقر (ع) در خبری صحیح[۱۰] چنین نقل می‌کند: نزد حضرت بودیم؛ از سلطنت بنی‌امیه سخن به میان آمد. امام باقر (ع) گفت: هیچ‌کس علیه هشام قیام نمی‌کند جز اینکه هشام او را می‌کشد و حکومت هشام بیست سال طول کشید. ما از این اظهار نظر به جزع افتادیم. حضرت فرمود: چه شده است شما را؟ وقتی خداوند بخواهد سلطان قومی را از بین ببرد، برابر تقدیر خود، این حکومت را سریع‌تر نابود می‌کند. من این سخن امام باقر (ع) را برای زید که در صدد قیام بود ذکر کردم؛ زید این‌گونه پاسخ داد: من خود شاهد بودم که پیش هشام، پیامبر (ص) سبّ و دشنام داده شد، ولی وی با آن مخالفت نکرد و هیچ‌گونه تغییری در وی ایجاد نشد. به خدا سوگند اگر کسی همراه من نباشد جز فرزندم (یا یک نفر دیگر)[۱۱]، علیه وی قیام می‌کنم[۱۲].[۱۳]

دعوت به رضای از آل‌محمد

هدف زید دعوت به خود نبود، بلکه به رضای از آل‌محمد (ع) دعوت می‌کرد و این مسئله در روایات متعددی ذکر شده است. از جمله در روایت عیص بن قاسم که در حد خبر صحیح است، بیان شده که اگر زید موفق می‌شد به عهد خود وفا می‌کرد و هدفش درهم‌شکستن قدرت سلطان بود[۱۴].[۱۵]

مبارزه با ستم و احیای ارزش‌های اسلامی

زید قیام کرد تا جلوی ستم را بگیرد. او امیدی به اصلاح خلیفه نداشت و راه چاره را در مبارزه و شهادت در راه خدا می‌دانست، گرچه یارانش او را کمک ننمایند. جاحظ نقل می‌کند که زید وقتی دید زمین پر از ستم است، شهادت در راه خدا بهترین نوع مرگ برای او بود[۱۶]. علت قیام زید بی‌اعتمادی وی به خلیفه و برخورد نادرست خلیفه با مسائل و ناامیدی از اصلاح وی بوده است؛ زیرا زید در شام خلیفه را به تقوا و اصلاح دعوت کرد، ولی خلیفه با بی‌اعتنایی برخورد کرد. شیخ مفید می‌نویسد: زید در شام نزد هشام بن عبدالملک رفت و به او گفت: به‌تحقیق در میان بندگان خدا کسی بالاتر از آن نیست که به پرهیزکاری و ترس از خدا سفارشی می‌کند و کسی پست‌تر از آن نیست که دیگران او را به تقوا و پرهیزکاری سفارش کنند و من تو را ای امیرالمؤمنین، به تقوا و ترس از خدا سفارش می‌کنم؛ پس از خدا بترس. هشام گفت: تو آن کس هستی که خود را شایسته خلافت می‌دانی و به آن امید داری؟ تو کجا خلافت کجا ای بی‌مادر؟ جز این نیست که تو فرزند کنیزی هستی. زید فرمود: من کسی را در مرتبه و منزلت پیش خدا از پیامبری که برانگیخته بالاتر نمی‌دانم و او فرزند کنیزی بود و اگر پسر کنیز بودن موجب کم‌شدن رتبه و مقام بود، او برانگیخته نمی‌شد و او اسماعیل فرزند ابراهیم (ع) است (که فرزند هاجر بود و او کنیزی بیش نبود)؛ پس پیامبری و نبوت مرتبه‌اش نزد خدا بالاتر است یا خلافت ای هشام؟ و از این گذشته، چگونه مردی که پدرش رسول خدا (ص) است و فرزند علی بن ابی‌طالب (ع)، کم‌رتبه است؟

هشام از مجلس برخاست و به پیشکار مخصوص خود گفت: این مرد نباید در میان لشکر من (یا حوزه شام) شب را به روز برساند. زید درحالی‌که بیرون می‌رفت، گفت: هرگز گروهی تیزی شمشیر را ناخوش نداشته‌اند، جز اینکه زبون و خوار گشته‌اند (یعنی هر کس از شمشیر بترسد، باید تن به خواری و ذلت دهد)[۱۷]. در واقع زید دریافت که خلیفه در شام اصول و ارزش‌های دینی را باور ندارد و لازم است در برابر وی قیام کند و با بیعت مردم کوفه و اعلام آمادگی آنان، زمینه قیام وی فراهم شد. جاحظ این برخورد غیر‌منطقی هشام را نقل می‌کند و در پایان می‌نویسد: وقتی زید از مجلس هشام خارج شد گفت: «هیچ‌کس زندگانی را دوست ندارد جز اینکه خوار شود»[۱۸].[۱۹]

بیعت مردم کوفه با زید

زید وقتی در سال ۱۲۱ دستگیر شد و قرار شد به شام برده شود، شیعیان در دیدار با وی پیام دادند که کجا می‌روی درحالی‌که صد هزار شمشیر به‌دست از مردم کوفه، بصره و خراسان با تو هستند. زید خواست آنان را نپذیرفت تا اینکه از شام برگشت و به کوفه رفت و بیش از ده ماه در کوفه بود. در این مدت، بالغ بر پانزده‌هزار نفر از مردم کوفه، علاوه بر مردم مداین، بصره، واسط، موصل، ری، خراسان و جرجان، با زید بیعت کردند و او از آنان پیمان وثیق برای حمایت و پایداری گرفت و داعیان خود را به مناطق مختلف دیگر فرستاد[۲۰].[۲۱]

زمان قیام

درباره زمان قیام زید و شهادت وی اختلاف است. با توجه به عزل خالد بن عبدالله از امارت کوفه در سال ۱۲۰ و انتصاب یوسف بن عمر[۲۲] و رفتن زید به شام بعد از دستگیریِ وی توسط یوسف بن عمر در مکه[۲۳] و حضور ده‌ماهه زید در کوفه بعد از بازگشت از شام که بدان اشاره شد، می‌توان نتیجه گرفت که زمان قیام زید سال ۱۲۲ بوده که جمعی نقل کرده‌اند.

خبر حضور زید در کوفه برای قیام به یوسف بن عمر، حاکم کوفه، رسید. به وی گزارش شد که زید در منزل دو نفر پنهان بوده است. او کسی را به منزل آن دو فرستاد، ولی زید آنجا نبود. حاکم کوفه آن دو نفر را دستگیر و بعد به قتل رساند. زید طبق برنامه‌ریزی‌ای که کرده بود، قرار بود اول صفر قیام کند، ولی مجبور شد هفت روز مانده از محرم قیام کند. قیام وی با شعار يَا مَنْصُورُ أَمِتْ شروع شد. یوسف بن عمر برای مقابله با قیام زید به حکم بن صلت دستور داد مردم کوفه و رؤسای قبایل را به مسجد اعظم دعوت کند و برای متخلفان از این دستور، کیفر شدیدی در نظر بگیرد. او خود در حیره بود و حکَم را جانشین خویش در کوفه قرار داد. وقتی قیام شروع شد، فقط ۲۱۸ نفر جنگجویانی پیاده همراه زید بودند. زید پرسید: مردم کجا هستند؟ گفته شد: در مسجد در محاصره هستند. زید گفت: این عذر برای کسی که بیعت کرده، قابل قبول نیست[۲۴]. سعید بن خثیم جمعیت همراه با زید را پانصد نفر دانسته که در نبرد ضربات سختی به سپاه شام وارد کردند[۲۵]. یوسف بن عمر که ضربات سختی از نیروهای زید خورده بود، از تیرانداز‌ها خواست به طرف زید و یارانش تیراندازی کنند. درگیری ادامه داشت تا اینکه شب تیری به پیشانی زید اصابت کرد. تیر را که بیرون کشیدند، زید درگذشت. یاران وی او را دفن کردند و روی قبرش گیاه ریختند تا شناسایی نشود. مردی جای قبر زید را دید و آن را به یوسف بن عمر گزارش داد. حاکم قبر را نبش کرد و بدن زید را بیرون آورد و سرش را جدا کرد و برای هشام بن عبدالملک فرستاد. او دستور داد بدن زید را عریان در کناسه کوفه به دار بیاویزند[۲۶]. بدن پاک زید چهار سال این‌گونه بر دار بود[۲۷]. بدن معاویة بن اسحاق و نصر بن خزیمه و زیاد نهدی[۲۸] هم در کناسه به دار آویخته شد و بر آنها نگهبان قرار دادند[۲۹]. بعد از چهار سال به دستور خلیفه اموی، بدن زید را آتش زدند و خاکسترش را پراکنده کردند[۳۰].[۳۱].

علل شکست قیام زید

درباره علل شکست قیام زید در گذشته به‌تناسب نکاتی بیان شد و فراز و نشیب‌های همکاران وی تشریح گردید. با توجه به آنچه گذشت، در یک جمع‌بندی دراین‌باره می‌توان چند نکته مهم را بیان کرد:

  1. همان‌گونه که اشاره شد، جمعی از یاران زید از گروه خطابیه و طرفداران ابوالخطاب بودند که چون باور آنها با اعتقادات زید یا جمعی از یاران زید، متفاوت بود، با اینکه قول داده بودند از زید حمایت کنند، دست از حمایت او برداشتند و او را تنها گذاشتند. برابر اظهار نظر برخی علمای زیدیه بیان شد که واژه «رفض» و «روافض» درباره ابوالخطاب و طرفدارانش به کار رفته است.
  2. یاران خاص امام صادق (ع) مانند مؤمن‌الطاق و زراره با هرگونه قیامی مخالف بودند و حمایت نکردن خود را به زید اعلام کردند. آنان از آغاز به حمایت وی معتقد نبودند و این موضوع ممکن است برای جمعی دیگر از شیعیان در همراهی با زید تردید ایجاد کرده باشد.
  3. برخی از یاران زید مانند کثیرالنواء هنگام نبرد از زید جدا شدند و همو رهبری گروهی از زیدیه را بر عهده گرفت که قائل به امامت مفضول بودند.
  4. نکته‌ای که لازم است در تحلیل شکست قیام زید افزون بر نکات ذکرشده بیان شود، اشاره به نقش بنی‌عباس در این شکست است. دعوت بنی‌عباس از سال ۹۹ بعد از مرگ ابو‌هاشم آغاز شده است[۳۲]؛ زیرا ابوهاشم به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس وصیت کرد و دعات خود را به وی معرفی کرد و به آنان وعده تشکیل حکومت داد[۳۳]. با توجه به این مسئله، لازم است به این نکته توجه کنیم که ممکن است بخشی از کوتاهی‌هایی که در کوفه در حمایت از زید شده، با برنامه و از سوی طرفداران بنی‌عباس بوده باشد که شیعیان و طرفداران خود را از همراهی با زید باز داشته‌اند‌. هشدار داوود بن علی به زید در اعتماد نکردن به بیعت مردم کوفه در این جهت قابل بررسی و تحلیل است[۳۴]. آنان نمی‌خواستند زید بخشی از شیعیان را با خود داشته باشد تا خودشان بتوانند در آینده از آنها استفاده سیاسی نمایند[۳۵].

پیامدهای اجتماعی ـ سیاسی قیام زید در میان شیعیان

از اخبار متعدد استفاده می‌شود پس از قیام زید، گرایش به شورش علیه دستگاه خلافت اموی، گسترش یافت و طرفداران زید در تزاید بودند. آنان در آغاز با امام صادق (ع) برخورد تندی داشتند و جمعیت زیاد آنان و شهرتی که پیدا کردند، باعث شد یاران خاص حضرت مجذوب آنان شوند و منتظر حرکت و قیام حضرت باشند.

وضعیت اجتماعی بعد از قیام زید

گزارش ویژه‌ای از وضعیت اجتماعی که بعد از قیام زید برای امام صادق (ع) ایجاد شده، در خبر ثقه سعید سمان آمده است و نشان می‌دهد امام در آن مقطع خاص در تقیه کامل بوده است و مدعیان طرفدار زید با بی‌ادبی با حضرت برخورد می‌کردند. سعید سمان می‌گوید: نزد امام صادق (ع) بودم که دو مرد زیدی‌مذهب بر آن حضرت وارد شدند و گفتند: آیا در میان شما امام و رهبری که اطاعتش واجب باشد هست؟ (و مقصودشان اثبات امامت زید بن علی بن الحسین (ع) بود) حضرت فرمود: نه (امامی که مقصود شماست در میان ما نیست). آن دو نفر گفتند: مردمان موثق به ما خبر دادند که شما به آن فتوا داده‌ای و اعتراف کرده‌ای و عقیده داری و آن خبردهندگان فلان و فلان هستند که نام می‌بریم و ایشان دارای تقوا و کوشش در عبادت‌اند و دروغ نمی‌گویند. امام صادق (ع) غضبناک شد و فرمود: من به آنها چنین دستوری نداده‌ام. چون آن دو نفر آثار غضب را بر چهره امام دیدند، بیرون رفتند.

حضرت به من فرمود: این دو نفر را می‌شناسی؟ عرض کردم: آری، اینها اهل بازار ما و از طایفه زیدیه هستند و عقیده دارند که شمشیر پیامبر (ص) نزد عبدالله بن حسن است. حضرت فرمود: خدا لعنتشان کند، دروغ می‌گویند. به خدا سوگند عبدالله بن حسن آن را ندیده، نه با یک چشم و نه با دو چشمش و پدرش هم آن را ندیده؛ جز اینکه ممکن است آن را نزد علی بن حسین (ع) دیده باشد. اگر راست می‌گویند، چه علامتی در دسته آن و چه نشانه و اثری بر لبه تیغه آن است؟ به‌تحقیق شمشیر پیامبر (ص) نزد من است. پرچم و جوشن و زره و خود پیامبر (ص) نزد من است. اگر راست می‌گویند، در زره پیامبر (ص) چه نشانه‌ای است؟ به‌تحقیق پرچم ظفربخش پیامبر (ص) نزد من است. الواح موسی و عصای او نزد من است. انگشتر سلیمان بن داود نزد من است و تشتی که موسی در آن قربانی انجام می‌داد، نزد من است. اسمی که نزد پیامبر (ص) بود و چون (در جبهه جنگ) آن را میان مسلمانان و کفار می‌گذاشت، چوبه تیری از کفار به مسلمانان نمی‌رسید نزد من است و من آن را می‌دانم. به‌تحقیق آنچه فرشتگان (از اسلحه برای پیامبران سابق) آورده‌اند نزد من است و داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوت است در بنی‌اسرائیل؛ بر در هر خاندانی که تابوت پیدا می‌شد، نشانه اعطای نبوت بود و سلاح به هر کس از ما خاندان رسد، امامت به او داده می‌شود. به‌تحقیق پدرم زره رسول خدا (ص) را پوشید و دامنش اندکی به زمین می‌کشید و من آن را پوشیدم، همچنان بود [گاهی به زمین می‌کشید و گاهی نمی‌کشید و اختلاف محسوسی نداشت] و قائم ما کسی است که چون آن را بپوشد، به اندازه قامتش باشد، ان‌شاءالله[۳۶].

این خبر نشان می‌دهد بعد از زید، زیدیه قائل به امامت عبدالله بن حسن شدند و او را امام به‌حق می‌دانستند و نشانۀ آن را داشتن شمشیر پیامبر (ص) تصور می‌کردند؛ چون قائل بودند امام باید با شمشیر قیام کند. حضرت شرط امامت را چیز دیگری می‌دانست و ادعای عبدالله بن حسن مبنی بر داشتن شمشیر پیامبر (ص) را نادرست می‌دانست و نشانه‌های روشنی از میراث پیامبر (ص) برای اثبات امامت خود برای یارانش بیان می‌کرد[۳۷].

جمعیت زیاد طرفدارن زید

از خبری استفاده می‌شود که گرایش به تفکر زید بن علی و طرفداری از وی شامل جمع پرشور زیادی می‌شد؛ به گونه‌ای که یکی از یاران امام صادق (ع) از حضرت اجازه طلبید آنان را با حضرت مرتبط کند، ولی امام نپذیرفت. این خبر موقعیت زیدیه را نزد یاران امام صادق (ع) نشان می‌دهد. سلیمان بن خالد جزء معدود افرادی از یاران فقیه امام باقر و امام صادق (ع) بود که در قیام زید حضور داشت[۳۸] و به تعبیر برقی، او که در قیام زید حضور داشت، فرار کرد و توبه نمود و به حق برگشت[۳۹].[۴۰]

تصور یاران امام صادق (ع) از قیام حضرت

از خبری استفاده می‌شود که جو عمومی بعد از قیام زید و گرایش به اندیشه و تفکر وی، به گونه‌ای بوده است که یاران خاص حضرت هم منتظر بودند امام صادق (ع) دست به قیام بزند و مستقیماً در برابر حکومت بنی‌امیه بایستد. حضرت یاران خود را از این فکر بر حذر می‌دارد و به آنان دستور می‌دهد به کارهای معمولی و سفرهای همیشگی خود بپردازند. عبدالملک بن اعین گوید: امام صادق (ع) به من فرمود: چرا به مناطقی که ساکنان شهرت مسافرت می‌کنند نمی‌روی؟ گفتم: کجا؟ فرمود: جده، آبادان، مصیصه و قزوین. گفتم: منتظر دستور شما هستم و به شما اقتدا کرده‌ام. فرمود: به خدا سوگند اگر قیام خیر و خوب و دارای مصلحت بود، دیگران بر ما سبقت نمی‌گرفتند. به حضرت گفتم: زیدیه می‌گویند بین ما و جعفر خلافی نیست جز اینکه او به جهاد اعتقاد ندارد؛ یعنی اگر دستور جهاد دهید، زیدیه که جمع زیادی هستند از شما پیروی خواهند کرد. حضرت فرمود: من قائل به جهاد نیستم. به خداوند سوگند من جهاد را باور دارم، ولی دوست ندارم علمم را به جهت جهل و ناآگاهی آنان رها کنم (زیرا قیام و جهاد را بی‌فایده می‌دانم)[۴۱].

چنین به نظر می‌رسد که امام صادق (ع) تلاش می‌کردند باقیمانده شیعیان را حفظ کنند و نگذارند با شرکت در جنبش‌های بی‌ثمر از بین بروند؛ همان‌گونه که امام حسن (ع) علت صلح خود را حفظ شیعیان بیان می‌کرد[۴۲].[۴۳]

کمرنگ‌شدن اعتقاد امامت به نص

از پیامدهای قیام زید و تفکر او این بود که تفکر و اعتقاد امامت به نص کمرنگ شد و زیدیه این تفکر را رد کردند؛ به همین جهت در خبر سعید سمان ذکر شده که آنان عبدالله بن حسن را امام می‌دانند و مدعی‌اند که نشانه‌هایی از آثار پیامبر (ص) نزد او وجود دارد و بعد از وی، قایل به امامت محمد فرزند او شدند که امام صادق (ع) احتمال به‌قدرت رسیدن وی را نفی می‌کند و در کتبی که نام پیامبران و پادشاهان را دارد نام وی نیست[۴۴]. در نتیجه امامت نزد زیدیه در فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) که قائم به شمشیر باشند، قرار گرفت. این موضوع بعد از امام صادق (ع) بیشتر خودنمایی کرد و چند نفر از فرزندان حضرت صادق (ع)، امامت موسی بن جعفر (ع) را به رسمیت نشناختند و خود مدعی امامت شدند، مانند عبدالله بن جعفر[۴۵] و محمد بن جعفر که شجاع، بخشنده و یک روز در میان روزه می‌گرفت و تفکر زیدی داشت و در سال ۱۹۹ در مکه علیه مأمون قیام کرد[۴۶].[۴۷]

گسترش فرقه‌های زیدی

قیام زید باعث شد تفکر جدیدی رخ نماید. زیدیه امر به معروف و نهی از منکر را جزء اصول دین دانستند؛ البته معتزله نیز این اندیشه را داشتند و برای مبارزه با حکومت بنی‌امیه آماده شدند. چون نقل شده بود که زید دو خلیفه اول را قبول دارد، جمع بیشتری به تفکر زیدیه علاقه‌مند شدند؛ به‌ویژه کسانی که از تفکر شیعه و اهل‌بیت دور بودند. این تفکر در سپاه زید دیده می‌شود. به‌اختصار به چهار گروه زیدیه اشاره می‌کنیم:

  1. جارودیه: ابو‌الجارود زیاد بن منذر[۴۸] فرمانده سمت راست زید بود که در جنگ شرکت داشت[۴۹]. گروه زیدیه جارودیه به وی منسوب است. اشعری وی را اولین گروه از زیدیه می‌داند. آنان قایل به نص بر خلافت علی (ع) با بیان اوصاف حضرت بودند[۵۰]. ابو‌الجارود مخالف امام صادق (ع) بود و امامت حضرت را نپذیرفت[۵۱]، در عین اینکه او جزء اصحاب امام باقر (ع) بود و روایات فراوانی از ایشان نقل کرده است[۵۲]. او بعد از قیام زید به دنبال تفکر خود بوده و به همین علت روایات متعددی در مذمت او نقل شده است[۵۳]. امام صادق (ع) در روایتی او و کثیرالنواء و سالم بن ابی‌حفصه را کذّاب معرفی کرده و آنان را لعن نموده است[۵۴].
  2. سلیمانیه: اشعری دومین گروه از زیدیه را سلیمانیه می‌داند[۵۵]. آنان پیروان سلیمان بن جریر بودند[۵۶]. آنها شورا را پذیرفته‌اند و خلافت شیخین را قبول دارند[۵۷].
  3. بُتریه: گروه زیدیه بُتریه به کثیرالنواء و جمعی دیگر از جمله حسن بن صالح بن حی[۵۸] منسوب است[۵۹]. او ابو‌اسماعیل کثیر بن اسماعیل نامیده می‌شد[۶۰]. این گروه اعتقاد داشتند علی (ع) افضل است، ولی بیعت با ابوبکر و عمر را هم اشتباه نمی‌دانستند[۶۱]. پذیرش دو خلیفه اول در سپاه زید دیده می‌شود[۶۲]. چنین به نظر می‌رسد که کثیرالنواء از مغیریه[۶۳] بوده و بعد مذهب زیدیه بُتریه را ایجاد کرده است. حتی برخی بُتریه را به مغیرة بن سعید منسوب کرده و لقب او را ابتر دانسته‌اند[۶۴]. ابن‌ادریس علت این نام‌گذاری را قطع بودن دست کثیرالنواء دانسته که به او ابتر می‌گفتند[۶۵].
  4. عجلیه: عجلیه نیز از گروهای زیدیه هستند[۶۶]. آنان طرفداران هارون بن سعید عجلی هستند. به تعبیر نوبختی این گروه و بتریه جزء ضعفای زیدیه هستند[۶۷]. عجلی جزء طرفداران عبدالله بن حسن و پسرش محمد بن عبدالله بود. او به‌شدت مخالف امام صادق (ع) بود. وی در اشعاری مفصل، به تحقیر شیعه و امام صادق (ع) می‌پردازد[۶۸].

می‌توان گفت سرزنش زیدیه در روایات ما به معنای تقبیح خود زید نیست؛ زیرا در اکثر روایات از او و عملکردش به نیکی یاد شده است؛ بلکه منظور طرفداران متعصب او هستند که مخالف معصومان بودند؛ از جمله گروه عجلیه و کثیرالنواء[۶۹].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر. ک: سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت، ص۱۰۴ـ ۱۰۵؛ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰۲.
  2. ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۲، ص۱۵۴.
  3. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷۲.
  4. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۱۴.
  5. «وَ ظَهَرَ بِالسَّيْفِ يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۷۱.
  6. إن زيدا لما رأى الأرض قد طبّقت جورا، ورأى قلّة الأعوان وتخاذل الناس، كانت الشهادة أحبّ الميتات إليه؛ ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۳۱۰.
  7. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۲.
  8. «وَ يُطَالِبُ بِثَارَاتِ الْحُسَيْنِ (ع)»؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۷۱.
  9. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۳.
  10. محمدباقر مجلسی علامه، مرآة العقول، ج۲۶، ص۶۰۵.
  11. علی بن فخرالدین عیسی اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۲، ص۱۴۰.
  12. «فَقَالَ: إِنِّي شَهِدْتُ هِشَاماً وَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يُسَبُّ عِنْدَهُ فَلَمْ يُنْكِرْ ذَلِكَ وَ لَمْ يُغَيِّرْهُ فَوَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ إِلَّا أَنَا وَ ابْنِي لَخَرَجْتُ عَلَيْهِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۹۴.
  13. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۳.
  14. «وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَيْدٌ فَإِنَّ زَيْداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ يَدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَيْهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِيَنْقُضَهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۶۴.
  15. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۴.
  16. ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۳۱۰.
  17. شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۶۸ (ترجمه رسولی محلاتی).
  18. ما أحب أحد الحياة قط إلا ذل؛ ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۳۱۰.
  19. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۵.
  20. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۳۱.
  21. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۰.
  22. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۲۳؛ ابن‌اثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۵، ص۲۱۹؛ شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۷، ص۳۱۸.
  23. ابوعبدالله مصعب بن عبدالله زبیری، نسب قریش، ص۶۰.
  24. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۳۲-۱۳۴.
  25. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۳۶.
  26. برگرفته از: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۳۷؛ سیدمحسن امین، أعیان الشیعه، ج۷، ص۱۱۸-۱۲۰.
  27. شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۷۳.
  28. احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۵۱؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۴۶.
  29. ابن‌خلدون، تاریخ ابن‌خلدون، ج۳، ص۱۲۵.
  30. شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۳۴.
  31. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۱.
  32. خیرالدین زرکلی، الأعلام، ج۴، ص۱۱۶.
  33. اخبار الدولة العباسیه، ص۱۸۶. احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۷۴؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۶۶.
  34. ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۸۸.
  35. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۶.
  36. ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ج۱، ص۱۷۵؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۲؛ همو، أصول الکافی (ترجمه مصطفوی)، ج۱، ص۳۳۷؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۸۷.
  37. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۵۴-.
  38. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۳۹؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص۷۷.
  39. احمد بن محمد برقی، رجال البرقی، ص۳۲.
  40. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۵۷.
  41. «قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): يَا عَبْدَ الْمَلِكِ! مَا لِي لَا أَرَاكَ تَخْرُجُ إِلَى هَذِهِ الْمَوَاضِعِ الَّتِي يَخْرُجُ إِلَيْهَا أَهْلُ بِلَادِكَ؟ قَالَ قُلْتُ: وَ أَيْنَ؟ فَقَالَ: جُدَّةُ وَ عَبَّادَانُ وَ الْمَصِّيصَةُ وَ قَزْوِينُ. فَقُلْتُ: انْتِظَاراً لِأَمْرِكُمْ وَ الِاقْتِدَاءِ بِكُمْ. فَقَالَ: إِي وَ اللَّهِ لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ. قَالَ قُلْتُ لَهُ: فَإِنَّ الزَّيْدِيَّةَ يَقُولُونَ لَيْسَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ خِلَافٌ إِلَّا أَنَّهُ لَا يَرَى الْجِهَادَ. فَقَالَ: أَنَا لَا أَرَاهُ بَلَى وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ وَ لَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِي إِلَى جَهْلِهِمْ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۹.
  42. ابن‌قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۸۶.
  43. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۵۹.
  44. «أَنَّ عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ أَعْيَنَ قَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع): إِنَّ الزَّيْدِيَّةَ وَ الْمُعْتَزِلَةَ قَدْ أَطَافُوا بِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَهَلْ لَهُ سُلْطَانٌ؟ فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّ عِنْدِي لَكِتَابَيْنِ فِيهِمَا تَسْمِيَةُ كُلِّ نَبِيٍّ وَ كُلِّ مَلِكٍ يَمْلِكُ الْأَرْضَ لَا وَ اللَّهِ مَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِي وَاحِدٍ مِنْهُمَا»؛ ابن‌بابویه، الإمامة و التبصرة من الحیره، ص۵۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۴۲.
  45. «هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ مُجْتَمِعُونَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ عِنْدَهُ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۱؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۲۲۱.
  46. «وَ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ شُجَاعاً سَخِيّاً وَ كَانَ يَصُومُ يَوْماً وَ يُفْطِرُ يَوْماً وَ يَرَى رَأْيَ الزَّيْدِيَّةِ فِي الْخُرُوجِ بِالسَّيْفِ»؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۲۱۱-۲۱۲.
  47. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۶۱.
  48. حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، ص۲۱.
  49. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۳۳.
  50. علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین، ص۶۷.
  51. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۲۳۰.
  52. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۱، ص۴۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص‌۱۵۲ و ۲۵۳.
  53. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۲۳۲.
  54. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۲۳۰.
  55. علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، ص۶۸.
  56. او بداء و تقیه را از ساخته‌های شیعه دانست و باعث شد جمع زیادی از پیروان امام باقر (ع) امامت امام صادق (ع) را نپذیرند (حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، ص۶۴).
  57. علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، ص۶۸.
  58. برخی حسن بن صالح را بنیان‌گذار بتریه دانسته‌اند. وی داماد عیسی بن زید بن علی بن الحسین بود (نشوان بن سعید حمیری، شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ج۱، ص۴۱۷).
  59. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۲۳۳؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۵۴۴.
  60. ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۸، ص۳۶۷.
  61. علی بن عیسی اشعری، مقالات الإسلامیین، ص۶۷.
  62. احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۴۶؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۳۹.
  63. قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۵؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۶، ص۲۵۰.
  64. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح اللغه، ج۲، ص۵۸۴؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۳، ص۲۱۲.
  65. ابن‌ادریس، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج۳، ص‌۱۶۲ و ۵۶۶.
  66. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۰۹‌، ح۲۵۳. خبری از مردی عجلی نقل شده است.
  67. حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، ص۵۷.
  68. ابن‌قتیبه، عیون الأخبار، ج۱، ص۱۹۳؛ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص۷۰؛ عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۲۴۰.
  69. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۶۲.