بحث:حضرت آدم در قرآن

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

بشر، همچنان‌که از دیرباز سعی داشته که به آغاز آفرینش پی برد و مبدأ خلقت را دریابد، بی‌گمان از همان زمان‌های نخست به شناختن بدایت خویش علاقه داشته و از راه فلسفه و داستان و اخیرا هم از راه تحقیقات علمی، راجع به چگونگی پیدا شدن انسان اول حدس‌ها زده و سخن‌ها پرداخته است. کتب دینی نیز هرچند برای تربیت روحی و دادن دستور زندگی نازل شده و مقصود اصلی آنها بیان دقایق آفرینش نیست، مع‌هذا غالباً در این زمینه ساکت نمانده و هر یک به زبان خود به آفرینش انسان اول که به نام آدم نامیده شده و در کتب اسلامی او را ابوالبشر کنیه داده‌اند، اشاره‌ای کرده و ذکر آن داستان را وسیله عبرت و موعظت و یا زمینه‌ای برای طرح مباحث اجتماعی و تربیتی که مقصود اصلی است، قرار داده است.

چنانکه در قرآن مجید و در «تورات» و در «بندهشن» و کتب بابلی از این مقوله سخن به میان آمده و احادیث اسلامی هم این قصه را شرح و بسط داده است و مفسرین تورات و قرآن مجید داستان‌های متون کتب آسمانی را کامل ساخته و قسمت‌های منقطع و بریده را بهم پیوسته‌اند و روی هم داستانی شیرین ترتیب داده‌اند.[۱]

قصه آدم در قرآن مجید

در سوره بقره و سوره اعراف و سوره حجر و سوره طه و سوره ص قصه خلق آدم بیان شده و در سوره‌ بنی‌اسرائیل و سوره کهف نیز به این قصه اشاره‌ای رفته است و مفاد مجموعه آیات چنین است: خداوند برای آگاه ساختن فرشتگان، از مشیت خویش به ایشان فرمود که در زمین، خلیفه‌ای ایجاد خواهد کرد. فرشتگان بر سبیل استعلام گفتند آیا زمین را به کسی خواهی سپرد که در آن فساد کند و خون‌ها بریزد؟ با اینکه ما همواره به تسبیح و تقدیس تو اشتغال داریم، آیا انسان را بر ما باید مزیتی باشد؟. خداوند فرمود: آنچه من می‌‌دانم شما نمی‌دانید.

ایزد تعالی انسان را از خاک به دست خویش بیافرید.

راجع به ماده خلقت آدم و اصل پیدائی آن، قرآن مجید، در آیات گوناگون بیاناتی دارد و صفاتی می‌شمارد. به موجب آیه ۵۲ از سوره آل‌عمران، خداوند، آدم را از خاک خلق فرمود و به موجب آیه ۲۶ از سوره حجر انسان از صلصال یعنی گلی که بر اثر خشکیدگی چون به آن دست زنند به صدا درآید و از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ[۲] یعنی گل سیاه ورزیده خلق شده است. بنا بر آیه ۱۱ از سوره صافات آفرینش انسان، از طین لازب یعنی گل چسبنده بوده است. پس از آنکه گل آدم با این صفات سرشته شد، خداوند در او روح دمید و به وی بهترین صورت را بخشید و او را از نام و حقیقت موجودات آگاه ساخت. برای آنکه فرشتگان به علت امتیاز آدمی پی‌برند موجودات را بر فرشتگان عرضه داشت و ایشان به حقیقت آنها پی‌نبردند. آنگاه به آدم فرمود تا اسماء موجودات را بر فرشتگان باز نماید و چون آدم از عهده آزمایش برآمد همه فرشتگان به مزیت او اقرار کردند و خداوند به ایشان گفت: که من نهان کار آسمان‌ها و زمین را می‌‌دانم و از آنچه شما در نهان خود پرورید و یا آشکار و ظاهر سازید آگاهم. ملائکه به امر حق و به منظور تعظیم آدم به سجده در افتادند. فقط ابلیس تکبر ورزید و اعتراض کرد و گفت: من از آدم بهترم، چه اصل خلقت من آتش روشن و اصل آفرینش او خاک تیره است.

ابلیس به کیفر تکبر خویش مردود درگاه شد ولی آدم با جفت خود ساکن بهشت گردید. خوردن تمام میوه‌ها و محصولات بهشتی برای ایشان مباح بود. فقط از نزدیک شدن به درخت معین نهی شدند و خداوند فرمود: «اگر به این درخت نزدیک شوید از جمله ستمکاران خواهید بود. ابلیس دشمن شما است، سخن او مشنوید».

به آدم گفته شد که وی در بهشت گرسنگی و عطش و برهنگی و گرمای سوزان نخواهد دید. اما شیطان به وسوسه آدم و زوجه‌اش پرداخت و گفت: هیچ می‌دانید چرا خدا شما را از خوردن میوه این درخت نهی کرده است؟ هرگاه از این درخت تناول کنید دو فرشته جاودان خواهید شد. شیطان برای جلب اطمینان آن زن و شوی قسم‌های مؤکد یاد کرد که جز نصیحت و صلاح اندیشی منظوری ندارد ولی مقصود وی آن بود که عورت و زشتی‌های ایشان ظاهر گردد.

چون آدم و زوجه‌اش، از میوه آن درخت چشیدند، عورت ایشان ظاهر گردید و با برگ درختان بهشت شروع به پوشیدن خود کردند. در این هنگام از پروردگار ندائی بدین مضمون شنیدند: «مگر شما را از خوردن میوه آن درخت باز نداشتم یا مگر شما را از عداوت و دشمنی شیطان آگاه نساختم؟».

ایشان گفتند: بار پروردگارا ما به خود ستم کردیم، هرگاه از گناه ما درنگذری و ما را مورد رحم و شفقت خویش قرار ندهی، در زمره زیانکاران خواهیم بود.

با این کلمات یا سخنان دیگری که از جانب پروردگار به آدم القاء شده بود، استغفار کردند و در نتیجه، توبه ایشان پذیرفته شد و مأمور گردیدند که به زمین فرود آیند و در روی زمین تا مدتی با لذت و خوشی قرار یابند.

در سوره بقره و اعراف «فعل هبوط» نسبت به «واو جمع» داده شده و به دنبال آن مقرر گردیده که هبوط کنندگان با یکدیگر دشمن باشند.

شاید چنان‌که از این پس خواهیم دید، این قسمت اشاره‌ای به داستان تورات باشد و مرد و زن و طاوس و مار که در قصهتورات جانشین شیطان است، می‌بایست با هم دشمنی و عداوت ورزند.

در سوره اعراف قصۀ آدم چنین پایان می‌یابد: خداوند می‌فرماید در زمین زندگی خواهید کرد و هم در آن خواهید مرد و باز از آن بیرون خواهید آمد. آنگاه فرزندان آدم را خداوند خطاب می‌کند و به داشتن لباس تقوی و نپذیرفتن فریب شیطان سفارش می‌فرماید.[۳]

داستان آدم در تورات

  1. خداوند در پنج روز، زمین و آسمان را آفرید و در روز ششم آدم را به صورت خویش از خاک خلقت فرمود و در بینی وی روح زندگی دمید و او را بر مرغان هوا و ماهیان دریا تسلط بخشید و سبزی و میوه را خوراک او قرار داد.
  2. در شرق عدن، خداوند بهشتی به وجود آورد و درخت زندگی و درخت معرفت نیک و بد را در میان آن باغ رویانید. آدم مأمور حفظ و پاس بهشت عدن گردید و از خوردن و نزدیک شدن به درخت «معرفت خیر و شر» ممنوع شد.
  3. خداوند، همه مرغان و حیوانات بری را در پیش آدم حاضر کرد تا ببیند هر کدام راچه نام می‌نهد و آدم همه را نام‌گذاری کرد.
  4. برای اینکه آدم تنها نباشد، خدا خواست برای او یار و همانندی بسازد. خواب را بر آدم مستولی کرد و یکی از دنده‌های او را برآورد و جای آن را از گوشت پر کرد و از آن دنده، زنی آفرید که آدم او را «مرئه» نامید زیرا از مرء به معنی مرد گرفته شده و همچنین او را «حوا» خواند؛ زیرا گفت: او مادر هر شخص زنده است. حوا «نساء» نیز نامیده شد زیرا از انسان گرفته شده بود و به همین جهت مرد، پدر و مادر خود را ترک می‌کند و به زن خویش می‌پیوندد و یک تن میشوند[۴]. آدم و حوا هردوعریان بودند ولی احساس شرم نمی‌کردند.
  5. مار، که هوشیار‌ترین حیوانات بری بود، پیش حوا آمد و از او پرسید آیا راست است که از خوردن میوه بهشت منع شده‌اید؟ حوا گفت همه انواع میوه‌های بهشتی را می‌خوریم، فقط از خوردن میوه درختی که در میان بهشت روئیده است، ممنوع شده‌ایم و خداوند فرموده روزی که از آن میوه بخوریم خواهیم مرد. مار گفت: نخواهید مرد بلکه خداوند می‌داند که با خوردن آن میوه چشمان شما گشوده خواهد شد و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید گردید. حوا را خوردن میوه خوش آمد، هم خود خورد و هم به آدم خورانید. چشمان ایشان گشوده شد، برهنگی خود را دیدند و شرمنده شدند و برای خویش از برگ انجیر ساتر ترتیب دادند. در این هنگام خرامیدن خدا را در بهشت دریافتند و از ترس او در میان درختان پنهان شدند و خداوند سبب پنهان شدن را از ایشان پرسید. آدم گفت: چون برهنه بودم از شرم، خود را مخفی کردم. خداوند پرسید: تو را از برهنگیت که آگاه ساخت؟ مگر از میوه آن درخت خوردی؟ آدم گفت: این زن که او را قرین من ساختی از آن میوه به من داد. خداوند فرمود: اینک که از آن درخت خورده‌ای، زمین، نسبت به تو ملعون شده و باید با رنج، قوت خود را از آن فراهم آوری و با عرق پیشانی نان خود را مهیا‌سازی و با زحمت و مشقت در روی زمین خواهی زیست تا چون مرگت فرارسد به خاک بازگردی زیرا از خاک به وجود آمده‌ای و به آن باز خواهی گشت. همچنین خداوند درد وضع حمل را کیفر حوا قرار داد و مار را به خزیدن بر شکم و خاک خوردن عقوبت کرد و میان نسل مار و ذریه حوا عداوت برقرار ساخت که آدمیان سر مار را بکوبند و مار پاشنه آدمیان را بکوبد. خدا ترسید مبادا آدم که عارف خیر و شر شده است، دست به درخت حیات دراز کند واز میوه آن بخورد و جاودان گردد، از این رو او را از بهشت بیرون کرد و به آباد کردن زمین مأمورش گردانید و فرشتگان کروبی (مقرب) را با شمشیر آتشین گماشت، تا راه درخت حیات را حفظ کنند.
  6. آدم، زوجه خود حوا را شناخت و از آدم و حوا پسری متولد شد که او را قایین نامیدند زیرا حوا گفت: از نزد پروردگار فرزندی اقتناء و تحصیل کردم. سپس حوا پسر دیگری آورد که والدین او را هابیل نام نهادند[۵].

پس از آنکه هابیل به دست قایین کشته شد، از آدم و حوا در صد و سی سالگی شیث متولد گردید (شیث به معنی عوض است و نام وی اشاره بدان است که وی برای آدم عوض نسل هابیل بوده است). هشتصد سال دیگر آدم بزیست و پسران و دختران از او به وجود آمدند و در نهصد و سی سالگی وفات کرد. این بود مندرجات تورات درباره آدم.[۶]

آفرینش انسان بر حسب داستان‌های ایرانی

در قسمت‌های موجود اوستا، راجع به آفرینش انسان اول، داستانی وجود ندارد اما در کتب پهلوی از خلقت آدم گفتگو شده است و «بندهشن» به تفصیل از این مقوله سخن گفته که خلاصه آن ذیلا نقل می‌شود: هرمزد به واسطه علم خود بر همه چیز، به وجود اهریمن پی‌برد و برای مغلوب ساختن او عالم را بیافرید.

عالم سه هزار سال عالم ارواح بود و اهریمن به واسطه روشنائی، هرمزد را شناخت، ولی پیشنهاد صلح او را نپذیرفت و لذا برای جنگ، موعدی معین گردید.

هرمزد می‌دانست که سه هزار سال اول، فقط اراده او بر عالم، حکم خواهد کرد و در سه هزار سال دوم، اراده او با اراده اهریمن آمیخته خواهد شد و در سه هزار سال سوم، اهریمن به کلی مغلوب خواهد گردید.

اهریمن برای جنگ با هرمزد به آفرینش دیو و دروغ، دست زد. هرمزد هم عالم مادی را خلق کرد.

«نخست» و «هومنه» (بهمن) یعنی ضمیر نیک و «امشاسپندان» دیگر را آفرید. آنگاه آب و خاک و آتش و گیاهان و جانوران را خلق کرد سپس کیومرث یعنی زنده فانی یا زندگانی فانی و گاو اولین را به وجود آورد.

«جیه» که عفریته پلیدی بود با وسوسه‌های خویش اهریمن را به جنگ با هرمزد واداشت. آب و آتش و گیاهان را فاسد کرد و زمین را از حیوانات موذی پُر ساخت. حرص و بیماری و اشتها و تشنگی و خواب را برای افساد کیومرث و گاو اولین بر ایشان مسلط گردانید. گاو، ضعیف شد و بمرد و از تخمه او حیوانات مفید دیگر به وجود آمدند. اما کیومرث پیش از فاسد شدن، عرق کرد و هرمزد از عرق او جوانی پانزده ساله آفرید و پس از افساد، کیومرث سی سال دیگر بزیست و بنابر نقل مینوخرد کیومرث پدر «مشی» و «مشیانه» (مرد و زن اولی) است.

بنا بر نقل بندهشن، نود روز جنگ اهریمن با هرمزد طول کشید و به شکست اهریمن خاتمه یافت. اهریمن در جهنم وظلمت فرو رفت و آسمان در مقابل او لنگری شد تا نتواند بدانجا وارد گردد.

تخمه کیومرث با روشنائی پاک شد و دو سوم آن به «سپندارمزد» ربة النوع زمین سپرده شد. در مدت چهل سال، مشی ومشیانه مرد وزن اولین از خاک روئیدند و نخست بهم چسبیده بودند.

هرمزد، اول روح را آفرید و سپس تن را خلق کرد تا روح را به کار کردن وادارد. پس مشی و مشیانه تغییر شکل دادند و انسان شدند. هرمزد به ایشان گفت: شما آدمید و نیاکان مردم هستید. مشی و مشیانه گفتند: آفرینش آب و زمین و گیاه و حشم و ستارگان و ماه و آفتاب وهمه نوع رفاه که منشأ و نتیجه عدالت است، آفریده هرمزد است، ولی پس از آن، اهریمن روح آنها را تیره کرد و آنها فریاد زدند که آب و زمین و گیاهان و سایر چیزها، آفریده اهریمن است. این دروغ را به واسطه فشار دیوها گفتند.

بعد از سی روز، این مرد وزن داخل کویری شدند و در آنجا به بزی برخوردند که پشم سفید داشت و پس از آن، سی روز، بی‌قوت و غذا ماندند بعد به گوسفندی که فکین آن سفید بود برخوردند و آن را کشتند و از چوب درختان کنار و شمشاد، آتشی روشن کردند.

آتش را ارواح از آسمان برای آنها آورده و طریق به کار بردن آن را به آنها آموخته بودند.

در ابتداء لباس آنها از برگ گیاه‌ها و پوست حیوانات بود، بعد آنها ریسیدن پشم و بافتن پارچه را یاد گرفتند. سپس زمین را کندند و آهن از آن بیرون آوردند و آهن را با سنگ تیز کردند و تبری ساختند و از درختان جنگل کلبه‌ای بنا کردند. مشی و مشیانه به دروغگوئی عادت کردند و تسلط ارواح بد، بر آنها همواره زیادتر گردید. در مدت پنجاه سال، مشی و مشیانه تمایلی به یکدیگر نداشتند و آنها را اولادی نبود، ولی بعد از پنجاه سال، یک پسر و یک دختر توأم آوردند، یکی را پدر و دیگری را مادر خورد. بعد از این واقعه، هرمزد مزه گوشت طفل را زایل کرد تا مشی و مشیانه بچه‌های خود را نخورند. پس از آن، هفت جفت اولاد توأم آوردند که از هر جفت یکی پسر ودیگری دختر بود و این هفت پسر ودختر نیاکان مردم شدند.

در کتاب «ذات اسپرم» مسطور است که کیومرث و گاو اولی در ساحل رود دایتیک میزیسته‌اند. بعضی رود دایتیک را با رود ارس منطبق می‌دانند. در همین کتاب، زندگانی مربوط به مشتری و مرگ منتسب به زحل شده است. مرگ کیومرث وقتی فرا رسیده است که زحل در برج میزان بوده و بر مشتری تفوق داشته است.[۷]

داستان آفرینش آدم و حوا در افسانه‌های یونانی

به موجب افسانه‌های یونانی، ابوالبشر، مخلوق «پرومته» یکی از خداوندان اقیانوس‌هاست.آفرینش جسم انسان به موجب این داستان، از گل است و روان او آتشی است که «پرومته» از خدای خدایان یعنی «ژوپیتر» ربوده است و از این جهت مورد خشم خدای خدایان واقع گردیده است. «ژوپیتر» برای انتقام کشیدن از پرومته به «وولکان» خداوند آتشفشان دستور داده است که زنی بیافریند و خدایان دیگر به این زن هدیه‌های بسیار داده‌اند و با جعبه‌ای اسرار آمیز او را پیش پرومته به زمین فرستادند. اما «پرومته» که احتیاط کار و اهل پیش‌بینی بود، او را نپذیرفت. «اپی‌مته» مظهر پشیمانی و بی‌احتیاطی این زن را قبول کرد و جعبه‌اش را گشود و آلام و مصیبت‌های بسیاری که محتوی این جعبه بود در همه روی زمین پراکند و تنها امید در ته جعبه باقی ماند.

داستان خشم «ژوپیتر» بر «پرومته» و انتقام جوئیش از وی مفصل است و بالاخره مدت سی سال، پرومته در کوه قفقاز به زنجیر‌های آهنین بسته می‌شود و عقاب یا کرکس جگرش را می‌خورد. پس از سی سال، به وسیله «هرکول» نجات می‌یابد یا مورد عفو «ژوپیتر» قرار می‌گیرد.

پرومته پیش از آنکه دچار خشم خدای خدایان شود، با «تی‌تان‌ها» که دشمنان ژوپیتر بودند مبارزاتی فراوان داشته است. «تی‌تان» از نظر اعمال و از جهت تلفظ کلمه با «شیطان» نزدیک است.[۸]

قصه آفرینش در افسانه‌های سومریان و بابلیان

شاید، نخستین داستانی که از خلقت برای ما باقی مانده و به دست ما رسیده، داستانی باشد که سومری‌ها در شش هزار سال پیش از این پرداخته‌اند. بنابر این داستان، آنگاه که آسمان و زمین، نامی نداشت، ظلمت محض که اصل ماده باشد، جهان را پر می‌کرد و به صورت دریائی نمایش می‌داد. این آب ازلی، مرکب از دو عنصر بود: یکی عنصر نر به نام «آبو» و دیگری عنصر ماده به نام «تیامه» یا «تئومات» از این دو عنصر «آنیا» خدای آسمان و «کی» خدای زمین متولد گردیدند و از اتحادشان «آنلیل» خدای هوا به وجود آمد و هوا نمو کرد و گسترش یافت و میان مادر و پدر خود فاصل گردید. از «آنلیل» خدای «ننازیاس» که خدای ماده باشد تولد یافت، سپس «آنلیل» خدای هوا با مادر خود در زمین متحد شد و از اتحاد ایشان نباتات و حیوانات به وجود آمدند.

بابلی‌ها، بر مقتضای وسعت امپراطوری خویش به خدایان قدرت و عظمت بیشتری دادند و در نظر ایشان از «آبو» که آب شیرین و عنصر نر بود و «تئومات» که آب شور وعنصر ماده تلقی می‌شد «ایا» خداوند علم پیدا آمد و «ایا» پدر خود «آبو» را کشت و از خونش دریای محیط را بیافرید. «مردوخ» فرزند «ایا» «تئومات» را به قتل رسانید و جسد او را دو نیمه ساخت و از نیم آن، آسمان (آنشار) و از نیم دیگر آن، زمین (گیشار) را خلق کرد[۹] و آسمان را از ستارگان پر ساخت و زمین را از حیوانات و نباتات بیاکند. خدایان قدیم و کهن با خدایان نو به جنگ پرداختند و یکدیگر را کشتند تا عاقبت، آرامش برقرار شد. خدایان از خون خدای گنهکاری که سرکرده لشکر «تیامه» بود، ابوالبشر (لولو) را به صورت خود خلق کردند و صفات خود را به او ارزانی داشتند و او را در بهشت عدن مسکن دادند تا آن را عبادت کند و زحمت کار کردن را از خدایان بردارد و برای آنها خوراک فراهم آورد.

بدین ترتیب، عبادت و بندگی و تهیه لوازم زندگی خدایان، به عنوان پاداش ابدی برای ابوالبشر تعیین شد. «ایا» در وسط دریا خانه خود را بنا کرد و «مردوخ» فرزند او مقداری نی در میان دریای محیط گسترد و بر آن خاک ریخت و روی آن، «اوریدو» معبد خدایان را بنا نمود. به عقیدۀ بابلیان خلقت ابوالبشر از آمیزش خون «کنگو» خدای گنهکار با خاک می‌باشد. بابلی‌ها انسان را دارای روحی می‌پنداشتند که در قبر، نیز همراه اوست و این روح را «ادمو» می‌خواندند و شاید هم نام آدم، از این لفظ مأخوذ باشد و مخصوصا چون «ادمو» با «دم» که در عربی به معنی خون است و اصل آن «دمو» می‌باشد، قرابت لفظی دارد و چون به موجب داستانی که ذکر گردید، آدم از خون خدایان به وجود آمده، می‌‌توان به احتمال اشتقاق «آدم» از «ادمو» بیشتر گروید.

بهشت عدنی که به موجب این داستان، مسکن آدم شده، بنابر عقیده بعضی از محققین، در شمال بین‌النهرین، در کنار فرات میان شهرهای «عنه» و «هیت» واقع بوده، لکن بیشتر محققین، محل بهشت عدن را در ملتقای فعلی دجله و فرات میان شهرهای «اور» و «اوریدو» نزدیک به خلیج فارس نشان می‌دهند.

سومریان، داستان دیگری دارند که مطابق آن، رب‌النوع علم «ایا»، «آدابا» را آفرید و بوی حکمت و معرفت و قوه تشخیص نیک و بد عطا فرمود و او را در فراهم ساختن طعام و شراب، برای شهر «اوریدو» یعنی شهر خدایان مأمور گردانید، آنگاه «آنو» وی را به آسمان پیش خود خواند و به او طعام و آب حیات داد، لکن «آدابا» از خوردن طعام و نوشیدن شراب حیات سر باز زد، از این رو «آنو» وی را از پیش خود راند و به زمینش فرستاد و زندگی جاوید و نعیم دائم را از دست وی بیرون کرد و شاید، نام آدم از نام «ادابا» قهرمان داستان مذکور مأخوذ باشد.

به هر حال، علاوه بر این افسانه‌ها، در مقدمه قانون «حمورابی» نامی از انسان اول مذکور است. در داستان‌های آشوری، نام اولین مرد انسانی «اولیکرا» و نام نخستین زن انسانی «زی‌لکرا» است.

زمخشری و بیضاوی به اعجمی بودن نام آدم، تصریح کرده‌اند و به نقل «هوروویتس» «Horovitz» نام آدم در کتیبه‌های کوه صفا دیده شده و در اشعار «عدی بن زید» نیز به قصۀ آدم اشاره رفته است.[۱۰]

آفرینش آدم در نظر حکمای بابل

در «سفینه راغب پاشا» داستان آفرینش آدم در مذهب حکمای بابل بنابر نقل از شجره الهیه تألیف محمودشهر زوری مسطور است که ملخص آن را ذیلا از نظر می‌گذرانیم: (این قصه مبتنی بر «دور» و «کور» است که حکمای هند نیز به آن معتقدند).

دوره کامل فلک چهل و نه هزار سال است که به هفت دوران هفت هزارساله تقسیم می‌شود. در هر دوران، یکی از سیارات، مدبر جهان است، بدین نحو که: در هزار سال اول هر سیاره خود منفردا تدبیر عالم را بر عهده دارد و در هر هزاره از شش هزار سال بعدی با یکی از سیارات در تدبیر جهان شرکت می‌کند.

تاکنون به ترتیب، ادوار زحل و مشتری و مریخ و خورشید و زهره و عطارد گذشته و اینک در دور قمر هستیم و سیصد و بیست سال دیگر دور فلک کامل می‌شود و قیامت فرا می‌رسد و باز فلک، دور خود را از سر می‌گیرد.

در دوران اول، که زحل مدبر عالم بوده، آدم اول، در هزاره ششم خلق شد. در آغاز هزاره اول این دوران سرما و خشکی بر عالم تسلط داشت و هیچ اثری از حیوان و نبات بر روی زمین دیده نمی‌شد. تمام سنگ‌ها از شدت سرما درهم خرد شد و شکاف‌های زمین را پر کرد و زمین صاف و هموار گردید. سپس ابخره، چند طبقه مه تشکیل داد و زمین را ظلمانی کرد. چون یکسال خورشید بر آن طبقات مه، تابید به تدریج بخار، به آب تبدّل یافت و بارندگی‌های شدید پیاپی تولید شد. در هزاره دوم، زمین بسیار متعفن بود و در هزاره سوم مگس و پشه و جانورانی از این قبیل تکوین یافتند. در هزاره چهارم، زحل با شرکت خورشید به تدبیر جهان می‌پرداخت، زمین بسیار گرم بود و هوای آن متعفن‌تر شد و از عفونت هوا کرم‌ها و حشرات به وجود آمدند و در آخرین دوران، درندگان پیدا شدند.

در هزاره پنجم، زحل با شرکت زهره گل‌ها و حیوانات را ایجاد کرد.

در هزاره ششم، زحل با همدستی عطارد به آفرینش انسان دست زد.

حکمای بابل پنداشته‌اند که انسان دو نوع تکوین می‌شود: یکی به وسیله تولد ودیگر به وسیله توالد و تناسل. این دو نوع تکوین مشابه یکدیگرند.

انسان اول که آدم ابوالبشر باشد به این ترتیب تولد یافته که قطرات آب لطیف در چاهی کم عمق فرود آمده و با صعود ونزول و بر اثر حرارت اندرون زمین گرمای آفتاب به صورت قطرات دُهنی (روغنی شکل) تبدیل شده و از اختلاط ماده روغنی شکل با خاک، آدم وجود یافته است، در این حالت، آدم، بدنی درهم کشیده داشت و دست و پایش به سرش چسبیده بود. آنگاه نسیم زندگی را از بینی تنفس کرد و اندام‌هایش از هم باز شد و روی دو پا برخاست و به تنفس هوا مشغول گردید. غذای او بقیه ماده روغنی بود و پس از مدتی کسالت بر او عارض شد و در ماده روغنی خوابید.

مدتی در این ماده می‌غلطید و از آن تغذیه می‌کرد تا اندام‌هایش کامل شد. خلقت آدم از ماه جوزا شروع شد و در ماه دلو پایان پذیرفت. پس از تکمیل آفرینش، رب‌النوع ماه عهده‌دار حفظ و تربیت او بود. خوراک وی فقط از انگور و انجیر تأمین می‌‌شد و از سال چهارم زندگی به خوردن میوه‌های دیگر شروع کرد.

حکیم بابلی گفته است که آدم اولین، دارای کتابی بوده به نام «اسرار النیرین» و باز گفته است که در هر یک از ادوار فلکی، یک شخصیت که اولین پدر نوع انسان آن دوره باشد خلق شده و بر فرزندان خود رتبه نبوت داشته و کتاب با کتاب‌هایی آورده است لکن تکوین آنان به وسیله توالد بوده است.

باز گفته است که بر اثر حوادث جهان، آثار و کتب آنان از میان رفته و فقط از آدم دوران شمس که «قشوقوینا» نام داشته کتابی به نام اسرار النیرین باقی مانده است. در هزاره دوم یا سوم این دوران، بام شخصی به نام «ذوانا» بوده که او را سیدالبشر نامیده‌اند و کتاب‌های متعددی داشته است. وی چهل و دو روز در برابر نیراعظم عبادت کرد و تمام علوم ومعارف را فراگرفت.

در دوره ماه که دوره فعلی ماست، پدر بشر فعلی به وسیله توالد به وجود آمده است. حکمای بابل معتقد بودند که جفت آدم اول از همان ماده دهنی که اصل آفرینش آدم بوده خلق شده است.[۱۱]

تفصیل آفرینش آدم به موجب قصص اسلامی

۱. آدم، مکنی به ابوالبشر و ابومحمد و ملقب به صفی الله است و لقب وی از آیه ۳۰ سورۀ آل عمران مأخوذ است ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ...[۱۲]. آفرینش آدم بدین گونه آغاز می‌شود:

خدای تعالی به زمین الهام فرمود که از تو خلقی به وجود خواهم آورد که بعضی از ایشان فرمان مرا خواهند برد و اهل بهشت خواهند بود و بعضی هم نافرمانی خواهند کرد و مستحق آتش خواهند شد. آنگاه جبرئیل و میکائیل به ترتیب مأمور شدند تا مشتی از خاک زمین را برای آفرینش آدم بردارند، اما زمین، از آتش هراسان شد و در برابر ایشان به خدا پناهنده گردید تا سرانجام، مأموریت به ملک الموت اعطا شد. وی در مقابل استغاثه زمین گفت: معاذالله که من از فرمان حق سر باز زنم. ملک الموت از قسمت‌های مختلف زمین مشتی خاک فراهم کرد و اختلاف صورت و رنگی آدمیان ناشی از اختلاف جنس خاک آدم است. آنگاه خاک با آب آمیخته شد و آب این گل نیز مخلوطی از آب‌های شور و شیرین و تلخ بود و اختلافاخلاق و ادیان را موجب گردید[۱۳].

سپس، طینت حضرت محمد با گل آدم سرشته شد. آمیزه آب و خاک چهل سال ماند، تا به صورت گل چسبیده درآمد. پس از چهل سال دیگر «صلصال» شد به قسمی که هرگاه با چیزی برخورد می‌کرد صوتی از آن برمی‌آمد. سپس خداوند، آن را مصور ساخت و چهل سال همچنان بر در بهشت گذاشت و چهل سال باران اندوه و یک سال باران شادی بر او بارانید، از این رو است که اندوه آدمی بر سرور و شادی او چندین برابر فزونی دارد.

فرشتگان بر کالبد آدم می‌گذشتند و با اعجاب و تحسین به او می‌نگریستند.

گویند چون ابلیس براو گذشت به فرشتگان همراه خود گفت: باید دید این خلقت برای چیست و آفرینش او چگونه است؟ برای آزمایش در جوف او وارد گردید و از جانب دیگر بیرون آمد، آنگاه به همراهان خود گفت: این خلقت میان تهی، استقامت و پایداری ندارد.

۲. خداوند پس از صد و بیست سال، در کالبد آدم روح دمید، روح سه بار از قبول ورود به تن خودداری کرد و بار چهارم، مأمور شد که با کراهت به تن درآید و با کراهت نیز تن را بدرود گوید، از این روست که مرگ بر آدمی ناگوار می‌آید.

روح مدت سیصد سال، در دماغ آدم دور زد، پس از آن، به ترتیب در چشم و بینی وسینه و دست و پا و دیگر اعضای وی حلول کرد. چون روح به بینی رسید، آدم عطسه‌ای زد و چون زبانش گویا گردید، خداوند وی را کلمه «الحمدلله» تلقین فرمود و در پاسخ، "يرحمك ربك" شنید و به وی خطاب رسید که وی برای رحمت آفریده شده است. آدم، دست بر سر خویش گذاشت و آه برآورد و بر گناهکار بودن خود حسرت خورد و دانست که به علت گناهکاری، مشمول رحمت شده است. به همین مناسبت، آدمیان هنگام گرفتاری دست بر سر می‌گذارند و آه حسرت از دل برمی‌آورند.

پس از رسیدن روح به شکم، آدم احساس گرسنگی کرد و به وی اذن داده شد که از میوه هر یک از درختان بهشت، جز از یک درخت بخورد. این درخت را بعضی گندم و عده‌ای درخت رز یا کافور و جمعی شجره معرفت دانسته‌اند و درخت حسد نیز گفته‌اند.

فرشتگان مأمور شدند که به عنوان تعظیم بر آدم سجده کنند و آدم را بر دوش گرفته در همه آسمان‌ها طواف دهند، بعضی گفته‌اند که تنها یاران شیطان به سجده مأمور شدند. به هر حال همه مأمورین جز ابلیس اطاعت کردند[۱۴].

۳. چون آدم احساس تنهایی کرد، خواب بر او مسلط گشت و در هنگام خواب از یکی از دنده‌های چپ او حوا آفریده شد. در حالیکه ملبس به لباس‌های فاخر و مزین به آرایش‌های بهشتی بود، بر بالین آدم نشست. چون آدم چشم گشود، خواست دست به جانب او دراز کند.

فرشتگان گفتند که باید اول مهر او را بپردازی. آدم پرسید: مهر او چیست؟ فرشتگان مهر او را سه بار صلوات بر پیغمبر معین کردند. گفته‌اند:

که چون زن از دنده چپ آفریده شد، استقامت او در کسر اوست یعنی تا با تمایلات وی مخالفت نکنند و سر او را نکوبند به راه راست هدایت نمی‌شود[۱۵].

۴. هنگامی که آدم در بهشت ساکن گردید، گویند ابلیس براو رشک برد واز اینکه عبادت هزاران سال او موجب ورود به بهشت نشده و خلقت یک ساعته سزاوار چنین کرامتی گردیده است، سخت برآشفت. بر آدم حسد برد و تصمیم گرفت که آدم را از بهشت براند. سیصد سال، بر در بهشت ریا کارانه به عبادت پرداخت و ملاقات با یکی از ساکنین بهشت را انتظار داشت تا با طاوس که شاه پرندگان بهشت بود، مواجه گردید. همین که چشمش به او افتاد، گریه را سرداد. طاوس علت پرسید. ابلیس گفت: گریه من از آن است که تو با این ظرافت و زیبائی که داری به زودی راه فنا خواهی سپرد و جاویدان و مخلد نخواهی بود. طاوس از ابلیس خواست که وسیله جاویدان شدن را به او بنماید. ابلیس گفت: درختی است در بهشت که درخت حیات نام دارد، اگر مرا به بهشت وارد کنی آن را به تو نشان خواهم داد. طاوس تعهد امر را از قدرت خود بیرون دید و مار را که در آن هنگام حیوانی زیبا ودارای چهار پا مانند پاهای شتر بود و از خزنه بهشت بشمار می‌رفت، برای انجام این کار پیشنهاد کرد و خود هم واسطه شد.

بدین ترتیب، ابلیس در بن دندان مار جا گرفت و در بهشت وارد گردید و همین که به حوا رسید، گریه را سرداد. حوا نخست نمی‌دانست صدای گریه از کجا به گوش او می‌رسد. ابلیس آواز داد که گریه و تأسف من برای شما است که عاقبت خواهید مرد و در بهشت مخلد نخواهید بود. حوا، وسیله خلود را از وی پرسید. ابلیس خوردن میوه درخت خاص را به او توصیه کرد: حواگفت: خدا ما را از خوردن این میوه نهی کرده. شیطان پاسخ داد که نهی از جهت آن بوده که خدا نخواسته است، شما مخلد باشید. شیطان سوگند یاد کرد که وی جز نصیحت نظری ندارد (سوگند شیطان نخستین سوگند دروغی است که یاد شده است).

چون آدم و حوا باور نمی‌کردند که سوگند به دروغ یاد شود، از وی پذیرفتند. حوا خود از آن میوه خورد و به آدم هم خورانید بعضی گفته‌اند حوا به آدم شراب نوشانید و چون مست شد، از میوه آن درخت به او داد ولی بیشتر گفته‌اند که در بهشت سکر و مستی نیست. به هر حال، با خوردن میوه آن درخت، عورت آدم و حوا مکشوف گردید و برای مستور داشتن خود به هر طرف دویدند و از برگ انجیر برای خویش ساتری ترتیب دادند[۱۶].

۵. از طرف حق، فرمان رسید که آدم و حوا و طاوس و ابلیس و مار از بهشت بیرون شوند و برای هر یک کیفرهایی معین شد. آدم و حوا پوشش بدن خود را که شفاف و از جنس ناخن بود از دست دادند و به جای آن پوست تیره رنگی، جسم ایشان را پوشانید و میان آنان تفرقه افتاد، چه آدم به کوهی در جزیره سرندیب هبوط کرد و حوا به جده فرود آمد و صد سال زن و شوی از یکدیگر جدا ماندند.

از جمله عقوبات آنکه می‌بایست با زحمت و مشقت قوت خود را فراهم آورند و فرزندانشان نیز گرفتار مشقت و دچار دشمنان گردند. بالاتر از همه آنکه، مورد عتاب حضرت عزت واقع شدند و نسبت عصیان بدی‌شان داده شد وعورات ایشان مکشوف گردید.

حوا به مجازات‌های اضافی نیز معاقب گردید. عادت ماهانه و تحمل سنگینی حمل و درد زادن و محرومیت از جهاد و نقصان سهم الارث و محدودیت در شهادت و رفع تکلیف روزه و نماز در ایام معین، از وی و غلبه احساسات از جمله کیفرهای مخصوص اوست.

۶. آدم در جزیره سرندیب فرود آمد و می‌گویند آدم برفراز کوه بلندی هبوط کرد و قامتش چندان بلند بود که سرش به آسمان می‌سائید، از این روی فرزندان آدم اصلع شدند یعنی موی پیشانی ندارند. آدم آواز فرشتگان را می‌شنید و حسرت می‌خورد. خداوند برای تخفیف رنج وی قامتش را کوتاه گردانید و طول قامت آدم به شصت ذراع رسید.

گویند: آدم، سیصد سال از شرم سر بزیر افکنده بود و پیوسته می‌گریست تا کلمات توبه به او القاء شد. باز می‌گویند: آدم، پس از هبوط عطسه‌ای زد و از بینی‌اش خون به زمین ریخت، لکن زمین خون را فرو نبرد و خون روی زمین را سیاه کرد. گفته‌اند: خداوند خانه‌ای از یاقوت دارای دو در شرقی و غربی از آسمان، در محل کعبه فعلی فرو فرستاد و آدم را فرمان داد تا به یاد طواف فرشتگان، گرد عرش الهی، دور کعبه طواف کند. آدم از سرندیب و حوا از جده عازم زیارت کعبه شدند و در عرفات یکدیگر را شناختند و گویند: آدم در منی تمنای آمرزش کرد. باری از آدم و حوا نخست قابیل و سپس هابیل و بعد شیث و فرزندان دیگر به وجود آمدند. آدم، هنگام تولد شیث صد و سی ساله بود. گویند: عمر او هزار سال معین شده بود ولی وی چهل سال از عمر خود را به حضرت داوود بخشید.

چون در نهصد و شصتمین سال، ملک‌الموت برای قبض روح او آمد، آدم اظهار داشت که هنوز اجلش به پایان نرسیده است، چه وی بخشش چهل سال را فراموش کرده بود ولی فرشتگان که بخشش وی را با شهادت، در نامه‌ای ثبت کرده بودند، نامه را به آدم ارائه کردند و وی بخشش خود را به یاد آورد، اما چهل سال عمر به او مسترد گردید.

می‌گویند: از این هنگام معمول شد که معاملات، نوشته شود و بر آن گواه گیرند. می‌گویند: جبرئیل به آدم، زراعت و بافندگی و خانه ساختن و تهیه وسائل زندگی را آموخته بود.

۷. مسعودی در «مروج الذهب» می‌نویسد: آدم روز جمعه، ششم نیسان در همان ساعتی که آفریده شده بود دنیا را بدرود گفت.

چون آدم وفات یافت، فرشتگان بر او سوگواری کردند و آفتاب و ماه مدت شش روز، منخسف گردید و فرشتگان، آدم را در مشرق فردوس در اولین قریه‌ای که بر روی زمین ساخته شده بود دفن کردند و بعضی مدفن او را در مسجد «خیف» و عده‌ای در غار «ابوقبیس» می‌دانند.

یک سال پس از وفات آدم، حوا نیز جهان را بدرود گفت و بدین ترتیب قصه آدم و حوا پایان یافت. کسائی گفته است: روزی آدم یک جفت گاو را که با آنها شخم میزد به علت نافرمانی مضروب ساخت، آنها به سخن آمدند و گفتند: آیا تو که نافرمانی کردی خدا تو را زد؟ آدم از خدا خواست که حیوانات، دیگر گناه او را به او متذکر نشوند از آن وقت حیوانات، دیگر سخن نگفتند و نطق به آدمی اختصاص یافت. این قسمت از یکی از کتب عهد عتیق بنام jubiles که آن را مجعول می‌پندارند مأخوذ است. به موجب نقل این کتاب «آدم وقتی از بهشت خارج شد، قربانی گذرانید و از آن روز دهان حیوانات، اعم از اهلی و چهار پایان و خزندگان و پرندگان بسته شد و دیگر سخن نگفتند. پیش از آن زمان همه جانوران بیک زبان سخن می‌‌گفتند».[۱۷]

آدم در نظر مانویان

مانویان می‌گویند: بعد از آنکه پدر اعظم، مادر حیات و انسان ازلی را می‌آفریند، رسول سوم را خلق می‌کند و این رسول سوم در منابع ایرانی «میترا» و گاهی «رشن شهریزد» و گاهی «مهریزد» خوانده شده است. ظهور رسول سوم، ماده را که بشکل آزو حرص تجسم یافته از آن جهت به وحشت میاندازد که مبادا اسیر او از چنگش بیرون برود و برای آنکه آن را محکم در بند‌های خود نگاه دارد، طرحی می‌ریزد بدین نحو که: قسمت اعظم وجود خود را در یک موجود مشخص متمرکز نماید تا کفه مقابل موجود الهی باشد، پس دو دیو یکی نر به اسم «اشقلون» و یکی ماده به اسم «عزائل» مأمور اجرای این نقشه می‌شوند. اشقلون همه جنین‌های سقط شده را می‌خورد تا تمام نوری را که ممکن است در آنها باشد در شکم خود فرو ببرد و بعد با عزائل جفت می‌شود. به این طریق از او دو انسان اولی دنیائی زائیده می‌شود و آنان آدم و حوا هستند که در مآخذ ایرانی کهمورد (کیومرث) و مردیانگ خوانده می‌شوند. در واقع نوع انسانی بر اثر یک سلسله اعمال نفرت‌انگیز تناسلی و آدم خواری به وجود می‌آید و موجب حفظ اصل شیطانی می‌شود. بدن که شکل حیوانی دیوان بزرگی است، با شهوتی که وی را به جفت شدن و تولید جنس سوق می‌دهد، بر طبق نقشه ماده ظلمت روح نورانی را که به طور لایتناهی به وسیله تناسل از جسمی به جسم دیگر انتقال می‌دهد در اسیری خود نگاه می‌دارد. چون قسمت اعظم نور محبوس در ظلمت در آدم جمع شده (یعنی در آدم و کمی در حوا) لذا وی و اعقابش غایت عمل نجات دادن می‌شوند.[۱۸]

نظر تحقیقی راجع به قصه آدم

از مطالعه عقاید گوناگون که درباره آدم نقل گردید، به این نتیجه می‌رسیم: قصه آدم نخست ساخته و پرداخته سومریان است و بعد داستان‌های بابلی آن را تکمیل کرده و به تدریج، داستان و فسانه تغییر صورت داده و موضوع بحث حکمای بابل واقع شده است و آنان، از جانبی خلقت آدم را به سیارات سبعه نسبت داده و افسانه ربوبی برای آن ساخته‌اند و از جانب دیگر، در نظر ایشان، کیفیت آفرینش تولدی آدم با خلقت توالدی انسان نزدیک شده است، چه در ولادت طبیعی انسان، نطفه جانشین قطرات لطیف شده و رحم در حکم چاه و حرارت درونی زن به منزله حرارت اندرون زمین است. تغذیه انسان طبیعی از خون است چنانکه تغذیه اول آدم، از ماده دهنی بوده است.

جنبه دوگانه مذکور در فوق، برای شخص، تولید ظن نزدیک به یقین می‌کند که منشأ قصة آدم و حوا افسانه‌های سومری و بابلی باشد.

یهودیان در مدت اقامت خود در بابل، با این قصه آشنا شدند و مطابق با ذوق خویش در داستان، تصرفاتی کردند و در زمان شروع رشد ملی خود به منظور اینکه برای قومیت خویش ریشه کهن داشته باشند تورات را با داستان آدم وحوا شروع کردند و با قصة موسی مؤسس دین یهود خاتمه دادند.

مطالبی در سفر تکوین موجود است که این نظر را به خوبی تأیید می‌کند، چه در این سفر، سعی شده ریشه اسماء و لغات به‌الفاظ عبرانی راجع باشد و برای وضع هر لغت توجیهاتی ذکر شده است. مثلا بنابر سفر تکوین، زنان را از آن جهت نساء می‌گویند که چون مرد به جفت خود می‌پیوندد، هر کس دیگر را فراموش می‌کند.

در سفر تکوین، تنها توجیه این لغت نامناسب نیست و از این قبیل توجیهات در این کتاب فراوان است و به نظر می‌رسد که مقصود یهود از این کار، مدد رسانیدن به نهضت ملی و تشیید مبانی قومیت خود بوده است.

باری، قصۀ آدم و حوا با سایر قصص تورات به وسیله یهودیان مهاجر در عربستان، رواج یافت.

قرآن مجید که کتب آسمانی سابق را تصدیق می‌کند و می‌خواهد مردم را از آنچه افسانه بافان گفته‌اند به حقیقت ارشاد کند، در داستان آدم، بسیاری از زوائد را که منشأ پند و عبرت واقع نمی‌شود به کنار انداخت و به بعضی از قسمت‌ها به نحو اجمال اشاره کرد، لیکن بعضی از مفسرین که داستان سرائی را میپسندند برای تکمیل این داستان نه تنها دوباره دست به دامن کتب منسوخه مانند تورات زدند، بلکه از کتب مفسرینتورات مانند «تلمود» و «سان‌هدرین» نیز استفاده کرده و گاهی برای تزئین داستان، مطالبی هم از خود بر آن افزوده‌اند.

قصه آدم وحوا نه تنها منشأ داستان تورات شد، بلکه داستان انسان اول در داستان‌های ایران نیز ناشی از همین فسانه بابلی است.

راجع به اشتقاق نام آدم، نیز عقائد مختلف ذکر شده و بیشتر توجیه سفر تکوین را پذیرفته‌اند و گفته‌اند آدم مشتق از «ادیم» است زیرا از «ادیم» زمین به وجود آمده و سفر تکوین نیز آدم را مشتق از (اداما) به معنی خاک پنداشته است.

بعضی از عبرانیان ریشه آدم را (ادوم) و برخی از لغویون عرب، ریشه آن را «ادمه» گرفته‌اند که سرخی یا گندم گونی یا اختلاط دو رنگ است. «جوالیقی» صاحب «المعرب» نام آدم را عربی شناخته و گفته است اسماء انبیاء همه عجمی‌اند، مگر آدم و صالح و شعیب و محمد. «زمخشری» و «بیضاوی» به اعجمی بودن لفظ آدم تصریح کرده‌اند.

چنانکه در افسانه‌های سومری دیدیم، نام انسان اول «ادبا» بفتح همزه بوده و شاید همین کلمه به صورت «اداما» و از آن پس به تدریج به صورت «آدم» درآمده باشد و همچنین ممکن است «آدم» از «آدمو» که نزد بابلیان نام روح آدمی بوده مشتق شده باشد و با «دم» که در زبان عرب به معنی خون است هم ریشه باشد.

کلمه حوا نیز بنا بر سفر تکوین مشتق از حیات است زیرا وی مادر هر موجود زنده است.

علمای زبان‌شناسی ایران حدس می‌زنند که آدم در اصل «اوداما» به فتح الف و فتح واو به معنی اولین زنده و حوا در اصل «اوا» بوده است و می‌گویند اوا مؤنث «اوه» می‌باشد. من معتقدم که خواه این ریشه درست باشد یا نادرست، مسلما ریشه لفظ آدم باید بر اولیت او دلالت داشته باشد و این مطلب به وسیله افسانه بابلی که مادر تمام افسانه‌هاست تأیید می‌شود. بنابراین، آدم ممکن است اصلا علم نبوده و به معنی مطلق انسان اول وضع شده، بعدا به علمیت نقل گردیده باشد. فعلا لفظ آدم به واسطه وزن فعل و وصفیت یا علمیت، غیر منصرف است یعنی تنوین نمی‌گیرد و می‌گویند در اصل أدم با دو همزه بوده و در حالت تصغیر «اویدِم» و در جمع «اوادم» می‌شود. شاید قبول جمع وتصعیر، منقول بودن آن را تأیید کند.[۱۹]

بحث علمی مختصری درباره انسان

فعلاً راجع به آفرینش انسان سه فرضیه علمی موجود است:

  1. فرضیه فیکسیسم Fixisme یا فرضیۀ خلق مستقل: به موجب این فرضیه، هر یک از انواع موجودات، مستقل و جداگانه خلق شده است. راست است که آخرین مرتبه معدنیات با اولین مرتبه نباتات شباهت دارد و همچنین آخرین مرتبه نباتات با نخستین مرتبه حیوانی مشابه است، اما این مشابهت تا آن اندازه نیست که بتوانیم نبات را از جماد و حیوان را از نبات مشتق بدانیم، بلکه تجربه ثابت کرده که از هر موجود زنده مثل خودش تولید می‌گردد.
  2. فرضیه ترانسفورمیسم Transformirme یا فرضیه نشوء و ارتقاء. «چارلز داروین» انگلیسی و پیش از او چند دانشمند دیگر از روی مشابهاتی که میان برخی از انواع حیوانات است، حدس زده‌اند که باید هر یک از انواع موجودات زنده از نوع ناقص‌تری به وجود آمده باشد و به عبارت دیگر، هر نوع از حیوانات، تکامل یافته نوع سافل‌تری است. «داروین» فرضیه خود را بر اساس چهار قانون بنا کرده است:
    1. اصل بقاء:تمام موجودات زنده برای باقی ماندن خود و نوع خود می‌کوشند و موجودات دیگری را که مزاحم بازندگانی خود تشخیص دهند از میان می‌برند.
    2. انتخاب طبیعی:از این منازعه نوعی فاتح بیرون می‌آید که قوی‌تر باشد.
    3. قانون مطابقه:موجودی که باقی می‌ماند، خود را با محیط زندگانی مناسب می‌سازد. مثلا شیر که گوشت خوار است اگر هزاران سال در محیطی زندگی کند که طعمه حیوانی به دست نیاورد، به ناچار از گیاهان استفاده خواهد کرد و به تدریج، اعضای وی با علف خواری متناسب می‌شود: چنگال‌هایش از میان می‌رود وروده‌اش دراز می‌گردد.
    4. قانون وراثت:صفاتی که یک موجود زنده بر اثر حوادث خاص زندگانی و اوضاع و احوال محیط کسب می‌کند به نسل آن حیوان منتقل می‌گردد. فرضیه ترانسفورمیسم در بدو امر یک فرضیه مادی نبوده است ولی شاگردان داروین آن را به صورت مادی در آورده‌اند، از جانب دیگر، عده‌ای از اروپائیان که قصه‌های تورات را به صورت حقایق علمی غیر قابل انکار پذیرفته‌اند، با مذهب داروین از در مخالفت درآمده‌اند. در صورتی که اولا، عقیده داروین به فرض اینکه درست باشد، با خداپرستی منافی نیست ثانیا، قصص و داستان‌های منقول در کتب دینی، صرفا از جهت عبرت و به منظور بیان نتایج اخلاقی است.
  3. فرضیه موتوئیسم Mutoisme:به موجب این فرضیه، به طور خارق‌العاده و برخلاف طبیعت، یک حیوان متولد می‌گردد که با پدر و مادر خود اختلافاتی دارد و این اختلافات از آن حیوان به فرزندانش منتقل می‌شود و در نتیجه، نوع تازه‌ای به وجود می‌آید.

چنانکه می‌‌بینیم فرضیه سوم، با فرضیه دوم، قابل جمع است لیکن باید دانست که فرضیه داروینیسم مؤیداتی دارد و در عین حال انتقاداتی نیز بر آن وارد است، چه از طرفی، بر حسب تحقیقات فسیل‌شناسی، انواع برزخی میان انواع حیوانات موجود فعلی به دست آمده و حتی از نوع برزخی میان میمون و انسان که داروین آن را حلقه مفقوده مینامد، یک نمونه پیدا شده است. این نمونه استخوان رانهایش شبیه به ران انسان است و کاسه سرش شباهت به کاسه سر میمون دارد. اخیرا، در غارهای بهشهر ایران، نمونه دیگری به دست آمده که هنوز نتایج علمی آن رسما اعلام نشده است و وجود این نوع فسیل‌ها تا اندازه‌ای فرضیه داروین را تأیید می‌کند، ولی از طرف دیگر، فرضیه داروین را به آسانی نمی‌توان پذیرفت، چه اولا، حشرات از دوران سوم معرفت الارضی تاکنون باقی هستند و از میان نرفته‌اند و به نوع کامل‌تری مبدل نشده‌اند ثانیا، کرم ابریشم یک باره دارای پر می‌شود و به صورت پروانه در می‌آید. ثالثا، امکان دارد که ساختمان یک حیوان موجب تعیین روش زندگانی او شده باشد، یعنی آفرینش حیوان از اول، به منظور زندگانی خاص او باشد. البته در این صورت قانون مطابقه داروین متزلزل خواهد شد. در پایان از تکرار این نکته ناگزیرم که مذهب نشوء و ارتقاء با نظام طبیعی و وجود هدف در آفرینش به هیچ وجه مباینت ندارد.[۲۰]

اشاراتی که از داستان آدم در قرآن مجید استفاده می‌شود

در قرآن مجید، زندگانی آدم به سه دوره تقسیم شده است: یکی دوره‌ای که در بهشت با آسایش و آرامش همراه با جفت خویش می‌زیسته است و بار مشقتی بر دوش نداشته و وسوسه‌ای به خاطر راه نمی‌داده است.

دوم، دوره‌ای که دچار وسوسه ابلیس شده و به تصور آنکه خوردن میوه درخت مخصوص، موجب خلود او خواهد شد مذاق خود را با آن میوه آشنا ساخته و گرفتار نتایج وخیم وسواس شیطانی شده است.

سوم، دوره‌ای است که آدم در زمین به وظیفه خلافتی که خداوند متعال بر عهده‌اش گذاشته است عمل می‌کند و به آ بادی زمین میپردازد و چون تکالیف ناشی از مقام ربوبیت را تشخیص داده و با طیب خاطر پذیرفته است، توبه‌اش در درگاه الهی قبول می‌شود و بر اثر پیروی از هدایت یزدانی و راهنمائی عقل خویش به سعادت ابدی می‌رسد و شایسته سکنی در بهشت برین می‌گردد.

از این داستان می‌‌توان استفاده کرد که عمر هر فرد انسانی و عمر نوع بشر دارای ۳ مرحله است که طی آن به کمال سعادت منتهی می‌شود.

در اولین مرحله، فرد انسان کودک است و نوع انسان در نهایت سادگی زندگی می‌کند و در نتیجه، آرامش و آسایش دارد و گوئی در بهشت عدن بسر می‌برد.

در مرحله دوم، چه فرد و چه نوع، فلسفی می‌شود و گرفتار تخیل می‌گردد، چه مقتضای جوانی پرواز با بال پندار و خیال است. قوانینی از خود ابداع می‌کند و می‌خواهد آن قوانین را بر طبیعت تحمیل کند و طبیعت را محکوم حکم خود می‌شناسد.

سومین مرحله، مرحله‌ای است که فرد و نوع آدمی تجربی می‌شود و واقعیات را در می‌یابد. خود را به بهره‌مندی از عقل و رهبری رهبران الهی نیازمند می‌بیند.

در پایان این مرحله است که بر انسان، متافیزیک ازروی اصول عقلی ثابت می‌شود و هر گاه مراحل سه گانه طی شده باشد، وظایف خود را خوب می‌شناسد و به آنها عمل می‌کند و در نتیجه آرامش وجدان دارد و مستحق جنان است.[۲۱]

پسران آدم (هابیل و قابیل)

قصه فرزندان آدم در قرآن مجید

در قرآن مجید فقط یک بار از دو فرزند آدم، بی‌آنکه نام ایشان مذکور باشد، یاد شده است و آن در سوره مائده از آیه ۳۰ تا ۳۵ است که ترجمه مفهومی آن چنین می‌شود:

«قصه دو فرزند آدم را به حق بر ایشان بخوان. هر دو آن به حق تقرب جستند و قربانی گذراندند، قربانی یکی از ایشان پذیرفته شد و از دیگری مقبول نیفتاد. دومی به اولی گفت تو را خواهم کشت. اولی، پاسخ داد که خداوند فقط اعمال پرهیزگاران را می‌پذیرد. اگر دست خود را به جانب من دراز کنی که مرا بکشی من دست خود را به سوی تو دراز نخواهم کرد، چه من از خدای یگانه که پروردگار جهانیان است می‌ترسم. من می‌خواهم که گناه من و گناه خود را تحمل کنی و اهل آتش باشی و جزای ستمکاران چنین است[۲۲]. او را هوی و هوس به قتل برادر واداشت و برادر را کشت و در شمار زیانکاران درآمده».

خداوند کلاغی فرستاد، تا زمین را بکاود و به او طریق دفن برادر را باز نماید. قاتل گفت وای بر من که از یک کلاغ عاجزترم و نتوانستم برادر خود را دفن کنم. قاتل برادر از کار خود پشیمان شد[۲۳]. از این روی بر بنی‌اسرائیل مقرر داشتیم که هرگاه کسی جز در مورد قصاص یا فساد در زمین شخصی را بکشد چنان است که همه مردم را کشته باشد و هر که نفسی را زنده کند چنان است که همه مردم را زنده کرده است.[۲۴]

قصه در تورات

در تورات داستانی موجود است و پسران آدم به نام قایین و هابیل ذکر شده‌اند (قایین) به معنی اندوختن است و هابیل به معنی نفس یا بخار است.

چون حوا نخستین پسر خود را بزاد، گفت: از خداوند فرزندی اقتنا کرده‌ام. از این رو نام پسر را قایین نهادند. بعضی قایین را با قین نزدیک دانسته و گفته‌اند که چون پیشه او آهنگری بوده به این نام موسوم گردیده است و گفته‌اند که هابیل به واسطه کوتاهی عمر شایسته چنان نامی بوده است.

قابیل هم در زبان عبری به معنی به دست آوردن می‌باشد و با معنی قایین نزدیک است. به واسطه تقارب لفظی هابیل با قابیل، قایین به کلی از زبان‌ها افتاده و لفظ قابیل جای آن را گرفته است. باری، قایین پس از قتل هابیل عقوبت می‌شود و به آوارگی محکوم می‌گردد، اما بالاخره در شهر (نود) که در شرق عدن واقع است مسکن می‌کند و در آنجا به نام پسر خود «خنوخ» شهر «خنوخ» را بنا می‌نهد.[۲۵]

داستان در نظر مفسرین

مفسرینتورات، به قصه هابیل و قابیل یا هابیل و قایین تفصیلاتی داده‌اند و علت روحی این جنایت را چنین بیان کرده‌اند:

از حوا هر بار، یک پسر و یک دختر توأم متولد می‌گردید و هر پسر می‌بایست با خواهر توأم برادر خویش ازدواج کند. «اقلیمه» خواهر توأم قابیل زیباتر از «لابوده» خواهر توأم هابیل بود. از این روی قابیل می‌خواست با خواهر خود مزاوجت کند. به موجب یکی از احادیث، ازدواج خواهر و برادر همیشه ممنوع بوده است و بنابراین حدیث، زوجه هابیل حوریه بهشتی و زوجه قابیل دختری جنی تعیین شده بود. به هر حال، اختلاف این دو، مربوط به مزاوجت بوده است. بنا شد هر کدام قربانی بگذرانند و حق با کسی باشد که قربانیش پذیرفته شود.

«طبری» نوشته است که قربانی قابیل محصول زراعتی کم ارزش و قربانی هابیل بهترین گوسفندان او بوده است.

در کتاب «پرقی» تألیف «ربی الیعاذر» چنین مرقوم است: هابیل به سزای گناه و جزای نیکی اعتقاد داشته و قابیل معتقد به ثواب و عقاب نبوده است و همین امر موجب نزاع ایشان شده و قابیل بیست ساله، برادر هیجده ساله خود هابیل را با سنگ کشته است. مفسرین نوشته‌اند که قابیل پس از ارتکاب این جنایت، چون طریق دفن برادر خویش را نمی‌دانست، یک سال نعش برادر خود را در کیسه‌ای پیچیده و بر دوش گرفته و در بیابان می‌گردانید، تا آنکه کلاغ، کیفیت دفن را به او آموخت. همچنین برحسب مندرجات کتاب «پرقی» کلاغ، کیفیت دفن را به آدم آموخته است.

به موجب تورات، سفر تکوین باب ۴ آیه ۱۰ دنباله قصهقابیل و هابیل «یهوه» به قایین خطاب کرده و گفته است که خون‌های برادرت پیش من شکایت می‌کنند.

در کتاب «میشنای سانهدرین» که تفسیر بر تورات است در توجیه جمع آوردن «خون‌های برادرت» چنین ذکر شده که هر کس، کسی را به ناحق بکشد مثل آن است که همه مردم را کشته و این مطلب نزدیک به مفاد آیه ۳۵ از سوره مائده است که در آغاز گفتار ذکر شد.[۲۶]

داستان در نزد سومریان

داستانی شبیه به داستان هابیل و قابیل در افسانه‌های سومری در مجله سومری عراق طبع شده. بنابر آن داستان، میان الهه زراعت و «انشان» و خداوند حیوانات «لهار» نزاعی اتفاق افتاد و خدایان «انلیل وانکی» در فیصل دادن به آن نزاع، مداخله کردند، ولی کیفیت مداخله بیان نشده است. همچنین به موجب داستان دیگری دو برادر یکی به نام «رایمیش» و دیگری به نام «این تین» که مخلوق «انلیل» خدای هوا بودند با هم نزاع کردند و کار ایشان به مجادله کشید و «انلیل» به نفع «این تین» در شهر «نفر» حکم داد. موضوع نزاع بین «این تین» مربوط به عملزراعت و حسد برادرش بوده و این داستان‌ها از حفریات شهر «نفر» به دست آمده است. به موجب سومین داستان سومری «انیا» یکی از الهه‌ها خواست ازدواج کند. برادرش «اتو» می‌خواست که خواهرش با «تموز» شبان ازدواج نماید ولی خود «انیا» مایل به ازدواج با «ایکمدو» فلاح بود. شبان سرکش و فلاح، اهل مسالمت بود. فلاح و الهه هدایائی به شبان دادند، ولی معلوم نیست که او راضی شده باشد. به هر حال داستان‌های مزبور اشاره به نزاع دائم بادیه نشینان با زارعین است.[۲۷]

هابیل و قابیل در نظر مانویان

«ابن الندیم» در کتاب «الفهرست» داستان تناسل را از منابع مانوی به صورتی بس عجیب یاد می‌کند.

روایت ابن الندیم در باب ابتدای تناسل که به ظن قوی از مآخذ اصلی مانوی اخذ شده برای نشان دادن عقاید عجیبه مانویان شایان ذکر است. وی گوید: یکی از «آرخونت»ها و آزوشهوت و گناه و جادو و ستارگان با هم ازدواج کردند و از تناکح آنها آدم به وجود آمد و دو نفر از «آرخونت»‌ها که یکی نر و دیگری ماده بود، باز نکاح کردند و حوا از آن پیدا شد. وقتی که فرشتگان پنجگانه دیدند که نور الهی و عطر او را آز ربوده و در این دو مولود مکمون داشته است، از مادر حیات و انسان ازلی و بشیر (که دوست انوار باشد) خواستند که کسی را به سوی مولود قدیم بفرستند تا او را نجات بدهد و علم و احسان را به او توضیح نماید و او را از دست دیوان خلاص بخشد. پس عیسی را با خدای دیگری فرستادند و آنها «آرخونت»ها را حبس کرده و آن دو مولود را رها کردند. عیسی با آدم حرف زد و به او بهشت و خدایان و دوزخ و دیوان و زمین و آسمان و آفتاب و ماه را توضیح کرد. او را از حوا ترسانید و از نزدیکی به او منع نمود و بیم داد و آدم چنان کرد. پس «آرخونت» نزد دختر خود حوا برگشت و با هیجان شهوت، به او نزدیکی کرد و از آن پسری سرخ چهره و زشت زائیده شد و اسم او قاین (قابیل) شد، بعد این پسر با مادر خود جمع آمد و از آن پسری سفید چهره پدید آمد که اسم هابیل به او داد، بعد قاین، باز، با مادر خود جمع شد و دو دختر از او زائیده شد که یکی حکیمۀ روزگار و دیگری دختر حرص و آز نام گرفت. قاین، باز، دختر خود «دختر آز» را زن خود کرد و حکیمه روزگار را به هابیل به زنی داد. حکیمه روزگار از نور و حکمت خدا بهره‌ای داشت و دختر آز از آن محروم بود. پس فرشته‌ای با حکیمۀ روزگار جمع شد و دو دختر از آن اجتماع زائیده شدند که یکی، روفریاد و دیگری برفریاد اسم گرفت. هابیل از این کار برآشفت و به زنش گفت از کجا این طفل را آوردی؟ گمان می‌کنم این از قاین است. پیش مادرش حوا رفت شکایت نمود که قاین چنان کار با خواهر و زن وی کرده است. قاین این خبر را شنید و با سنگی زد و هابیل را کشت و حکیمۀ روزگار را زن خود کرد، پس «آرخونت»ها و آن فرشته و حوا از این کار قاین محزون شدند و آن فرشته به حوا سحری آموخت تا آدم را مسحور کند. حوا چنان کرد و آدم با او جمع شد و پسری زیبا از وی به وجود آمد به نام شاثل که همان شیث است.[۲۸]

پانویس

  1. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص17.
  2. «و به راستی ما آدمی را از گلی خشک برآمده از لایی بویناک، آفریدیم» سوره حجر، آیه ۲۶.
  3. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص 18-20.
  4. فقره اخیر که در ترجمه فارسی تورات آمده است در مقام آن است که لفظ نساء را مشتق از انسان بگیرد و در عین حال آن را با ریشه نسیان هم نزدیک سازد.
  5. هابیل به معنی نفس و بخار است ولی وجه تسمیه وی در تورات ذکر نشده و بعضی از مفسرین تورات این نام را دال بر کوتاهی عمر هابیل دانسته‌اند.
  6. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص20-22.
  7. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص22-24.
  8. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص24-25.
  9. شاید بشرهم ریشه‌ای نظیر (آنشار) و (گیشار) داشته و با این دو تثلیثی را مشخص می‌ساخته است.
  10. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص 25-27.
  11. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص27-29.
  12. «خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۳۳.
  13. در تلمود بابلی سان هدرین مسطور است که بدن آدم از گل بابل و سر او از گل فلسطین و باقی اندام‌هایش از آب و خاک نواحی دیگر سرشته شد.
  14. گفتگوی آدم با فرشتگان در مدراش عدد رباح باب ۱۹ آیه ۳ و قسمتی از آن در مدر‌اش تکوین رباح باب ۸ آیه ۳۰۵ ودر تلمود بابلی سان هدرین b ۳۸ موجود است و دکتر ابراهام جی‌جر Ceiger فقره‌ای را از مدراش تکوین رباح باب ۸ آیه ۹ در خصوص سجده کردن فرشتگان به آدم نقل می‌کند و اظهار نظر می‌نماید که پرستش انسان مأخوذ از تصورات مسیحی است.
  15. این توجیه افسانه‌ای شبیه به توجیهات تورات و نسابان یهود است و در خور مقام دین اسلام نیست.
  16. در تلمودسان هدرین b ۵۹ حسد مار نسبت به آدم ذکر شده و در پرقی ربی الیزر (الیعازر) و در مدراش هاگادل کمک گرفتن شیطان از مار مسطور است «سامائل یعنی شیطان که یکی از صاحب مقام‌های آسمانی بود حیله گر‌تر از مار برای بدی کردن نیافت و مانند آنکه بر اسب سوار شوند روی مار نشست و برای اغوای آدم آمد قصه وارد شدن ابلیس در جوف مار در یک منبع مسیحی یعنی مدر‌اش Jesus در مجموعه Patrologia orientalis جلد ۱۲ رساله ۴ صفحه ۵۶۹ مندرج می‌باشد.
  17. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص29-35.
  18. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص35-36.
  19. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص36-38.
  20. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص39-41.
  21. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص41-42.
  22. گفتگوی هابیل و قابیل تقریبا به همین نحو که در قرآن مجید مذکور است در تفسیر آرامی‌تر گوم اورشلیمی مندرج می‌باشد.
  23. در مدر‌اش تنهوما نیز آمده که قایین دفن برادر را از پرنده‌ای آموخته است و همچنین قصه پشیمان شدن قایین در همین کتاب مسطور می‌باشد.
  24. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص48-49.
  25. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص49-50.
  26. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص50-51.
  27. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص51.
  28. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص51-53.

منابع