سرگذشت زندگی امام باقر در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

به‌واسطه تلاش‌های امام محمّد باقر(ع) که عناصر شخصیتی‌اش از دو سبط پیامبر اکرم امام حسن و امام حسین(ع) گرفته‌شده و این دو ریشه بزرگ و دو نسب پاک در او جمع آمده و شاخه‌اش از رحم‌های پاک متفرّع گردیده است حیات فکری و علمی در جهان اسلام شکوفا گردید.

پدر و مادر

پدر بزرگوار آن حضرت سید السّاجدین و زین العابدین و درخشان‌ترین چهره در میان پیشوایان مسلمانان است. مادر شریف آن حضرت نیز سیده زکیه پاک، بی‌بی فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع) سرور جوانان اهل بهشت از زنان بزرگوار بنی هاشم بوده است، کنیه‌اش ام عبدالله‌[۱] و امام زین العابدین(ع) وی را به لقب صدّیقه ملقّب کرده بودند[۲]. امام صادق(ع) درباره این بانوی محترمه این‌چنین اظهار نظر فرموده‌اند که: «او زنی بسیار راستگو بود و در آل حسن زنی به مانند او یافت نشده است»[۳]. امّا گذشته از همه این حرف‌ها در جلالت قدر این بانوی محترمه همین‌بس که پاره تن ریحانه رسول خدا(ص) (امام حسن مجتبی‌) بوده و در خانه و خاندانی پرورش یافته که به تصریح آیه شریف قرآن در سوره مبارک نور خداوند متعال اجازه داده است تا آن خانه در قدر و مرتبه برافراشته شده و نام خداوند متعال در آن یاد شود. آری. در دامن پاک چنین مادری است که امام محمّد باقر(ع) تربیت می‌شود[۴].

ولادت

جهان آفرینش به‌واسطه ولادت یافتن امام پاک ابو جعفر محمّد باقر(ع) نورانی گردید. همان کسی که پیامبر اکرم(ص) سال‌ها قبل از ولادتش بشارت به دنیا آمدن او را داده و اهل بیت(ع) بی‌صبرانه منتظر ولادتش بوده‌اند.؛ چراکه او نیز از جمله همان پیشوایانی بود که پیامبر اکرم(ص) بر امامت و رهبری آنها تصریح کرده و آنها را رهبران امّت خود دانسته، جایگاه و مقام و مرتبه آنها را با مقام و جایگاه و مرتبه قرآن شریف یکسان می‌دانست.

ولادت این مولود پاک در شهر یثرب در روز سوّم ماه صفر سال پنجاه و شش هجری‌[۵] و به قول دیگری در سال پنجاه و هفت هجری در روز جمعه اوّل ماه رجب به وقوع پیوسته است‌[۶]. آن حضرت سه سال‌[۷] و به قولی چهار سال کما اینکه خود حضرت نیز در روایتی به همین چهار سال اشاره نموده‌اند[۸] و به دیگر قول دو سال و چند ماه‌[۹] قبل از شهادت جدّ بزرگوارش امام حسین(ع) در واقعه کربلا، به دنیا آمد.

بلافاصله پس از ولادت این مولود پاک مراسم ولادت برای آن حضرت به اجرا درآمد. اذان و اقامه در دو گوش مبارکش گفته شد و موهای آن حضرت را تراشیده و به وزن آن موها نقره بر نیازمندان صدقه دادند. قوچی را نیز از آن حضرت عقیقه کرده و پس از قربانی گوشتش را به فقرا و نیازمندان صدقه دادند.

ولادت امام محمّد باقر(ع) در زمان خلافت معاویه به وقوع پیوست. در زمانه‌ای که شهرهای اسلام از ظلم و ستم معاویه ناله و فریاد سرداده بودند. دورانی که فجایع و مصیبت‌ها از ظلم و جور معاویه و والیان بیدادگرش که شهرهای اسلامی را از ظلم و ستم و ترور و بیداد آکنده می‌نمودند، موج می‌زد[۱۰].

نام

ده‌ها سال قبل از ولادت امام محمّد باقر(ع) جدّ گرامی‌اش رسول خدا(ص) نام او را محمّد و لقبش را باقر قرار داد. این یکی از نشانه‌های نبوّت پیامبر اکرم(ص) بود. آن حضرت به مدد علم غیبی که داشت از آینده درخشان سلاله و نواده پاک خود خبر داد و اعلام کرد که او علم و دانش را در میان مردم منتشر می‌کند و بشارت آمدنش را به نسل‌های آینده داده، سلام و درود و تحیات خود را به دست صحابی جلیل القدر خود جابر بن عبدالله انصاری برای او فرستاد[۱۱].

کنیه و القاب

کنیه امام باقر(ع) ابو جعفر بوده و غیر از این هیچ کنیه دیگری نداشته است‌[۱۲].

لقب‌های شریف امام باقر(ع): هرکدام از القاب شریف امام باقر(ع) نشان از جنبه‌ای از شخصیت عظیم آن حضرت بوده است. آن القاب عبارت‌اند از:

  1. امین‌؛
  2. شبیه؛ چراکه آن حضرت از نظر شکل و شمایل ظاهری شبیه جدّش‌ رسول خدا(ص) بوده است‌[۱۳]؛
  3. شاکر؛
  4. هادی‌؛
  5. صابر؛
  6. شاهد[۱۴]؛
  7. باقر[۱۵] و این لقب از شایع‌ترین و مشهورترین [القاب امام باقر(ع) بوده است. تا جایی که حتّی امام صادق(ع) را به همراه پدر بزرگوارش «باقرین» می‌نامند. البتّه این دو امام بزرگوار را از باب تغلیب که قاعده‌ای در ادبیات عرب است «صادقین» نیز می‌نامند[۱۶].

همه تاریخ‌نگاران و شرح‌حال‌نویسان که زندگی امام باقر(ع) را به رشته تحریر درآورده‌اند بر این نکته اتفاق‌نظر دارند که ملقّب شدن امام باقر(ع) به این لقب به‌خاطر این بوده است که آن حضرت همه رشته‌های دانش را مورد موشکافی قرار داده است.؛ چراکه باقر از ریشه «بقر» و «بقر» در زبان عربی به معنای شکافتن است. آن حضرت تمام علوم و دانش‌ها را ریشه‌یابی کرده و مسائل پنهان و ناآشکار آنها را کشف می‌نموده است‌[۱۷].

قول دیگری نیز آمده است که ملقّب شدن آن حضرت به لقب باقر را به خاطر زیادی سجود آن حضرت ذکر نموده است؛ چراکه در اثر زیادی سجود پیشانی آن حضرت حالت شکاف و باز شدن پیدا کرده بوده است‌[۱۸].[۱۹]

سلام و درود پیغمبر(ص) به امام باقر(ع)

تاریخ‌نویسان بر این نکته اتّفاق‌نظر دارند که پیامبر اکرم(ص) به صحابی بزرگوار خود جابر بن عبدالله انصاری مأموریت داد تا سلام و درود آن حضرت را به نواده پاکش امام محمّد باقر(ع) برساند. جابر بی‌صبرانه منتظر ولادت این مولود پاک بود تا اینکه سفارش پیامبر اکرم(ص) را به انجام برساند. هنگامی که امام محمّد باقر(ع) به دنیا آمد و نوجوان رسیده‌ای گردید، جابر به ملاقات او رفت و سلام و درود پیغمبر را به او رساند. تاریخ‌نویسان داستان‌های متعدّدی درباره کیفیت رساندن این پیام از جابر به امام محمّد باقر(ع) نقل کرده‌اند که به تعدادی از آنها اشاره می‌کنیم:

۱. ابن عساکر نقل می‌کند: امام زین العابدین به همراه امام محمّد باقر(ع) به نزد جابر بن عبدالله انصاری رفتند. جابر به امام سجّاد(ع) عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا، چه کسی به همراه شماست؟ امام سجّاد(ع) پاسخ دادند: فرزندم محمّد همراه من است، ناگاه جابر برخواست و امام باقر(ع) را گرفته به خود چسبانید و گریه کرد، سپس گفت: حال دانستم که گاه مرگم نزدیک شده است، ای محمّد! پیامبر خدا(ص) بر تو سلام و درود فرستاده است. امام باقر(ع) سؤال کرد: چگونه؟ جابر پاسخ داد: از پیامبر اکرم(ص) شنیدم که درباره حضرت حسین بن علی(ع) می‌فرمودند: این پسر من دارای فرزند پسری می‌شود که به او علی بن الحسین می‌گویند. او سرور عبادت‌کنندگان است. هنگامی که روز قیامت برپا شد منادی ندا می‌کند که سرور عبادت‌کنندگان به‌پا خیزد. آنگاه علی بن الحسین به‌پا خواهد خواست. علی بن الحسین نیز دارای فرزند پسری خواهد شد که او را محمّد می‌نامند. ای جابر، هرگاه او را دیدی سلام مرا به او برسان، ای جابر بدان‌که مهدی این امّت از فرزندان همین پسر خواهد بود، و ای جابر بدان‌که تو پس از دیدن این پسرعمو چندانی نخواهی کرد[۲۰].

۲. تاج الدین بن محمد نقیب حلب با سند خود از امام باقر(ع) نقل می‌کند که فرمود: من بر جابر بن عبدالله انصاری داخل شده و بر او سلام کردم. جابر به من گفت: کیستی؟ البتّه جابر در آن زمان نابینا شده بود، به او گفتم: من محمّد فرزند علی بن الحسین هستم، جابر گفت: پدر و مادرم به قربانت، نزدیک بیا. من به او نزدیک شدم، جابر دست مرا بوسید و می‌خواست پای مرا نیز ببوسد. من پای خود را کشیدم، آنگاه جابر گفت: بدان‌که پیامبر خدا بر تو درود و سلام فرستاده است، من به جابر گفتم: سلام و رحمت و برکات خداوند بر رسول خدا باد. امّا ای جابر جریان از چه قرار بوده است؟ جابر گفت: روزی در نزد پیامبر اکرم(ص) بودم. پیامبر به من فرمودند: ای جابر، تو پس از من عمری طولانی خواهی کرد، تا هنگامی که مردی از فرزندان مرا ببینی که به او محمّد بن علی بن الحسین می‌گویند. خداوند به او نور و حکمت عطا خواهد کرد. پس هرگاه او را دیدی سلام مرا به او برسان‌[۲۱].

۳. صلاح الدین صفدی گوید: جابر همواره در کوچه‌های شهر مدینه قدم‌ می‌زد و زیر لب می‌گفت: ای باقر، چه‌وقت تو را ملاقات خواهم کرد؟ روزی از روزها در یکی از کوچه‌های مدینه قدم می‌زد. در این هنگام به کنیزکی برخورد که پسربچه‌ای در دامان او بود. جابر به کنیزک گفت: این کودک کیست؟ کنیزک پاسخ داد: این محمّد پسر علی بن الحسین است، ناگاه جابر کودک را گرفت و او را به سینه چسبانید و سر و دستش را بوسه داد و گفت: فرزندم، جدّت پیامبر خدا بر تو سلام می‌رساند. سپس گفت: ای باقر، خبر مرگ مرا به من دادی. پس جابر در همان‌شب وفات کرد[۲۲].[۲۳]

ویژگی‌های ظاهری امام محمّد باقر(ع)

ویژگی‌های ظاهری امام محمّد باقر(ع) همانند ویژگی‌های ظاهری و شکل‌وشمایل جدّ بزرگوارش حضرت پیامبر اکرم(ص) بود[۲۴]. آن حضرت همچنان که از نظر شکل‌وشمایل ظاهری شبیه جدّ بزرگوار خود حضرت نبی اکرم(ص) بود در اخلاق و ارزش‌های اخلاقی که از امتیازات آن حضرت بود نیز با آن حضرت شبیه و شریک بوده است. همان اخلاق والایی که باعث برتری پیامبر اکرم بر دیگر پیامبران بوده است.

یکی از معاصران آن حضرت اندام ظاهری امام باقر(ع) را این‌گونه توصیف کرده است: امام باقر(ع) قامتی متوسّط داشت و چهره‌اش گندم‌گون بود[۲۵] پوست صورتش لطیف و خالی بر چهره مبارک داشت، آن حضرت همچنین کمرباریک، خوش‌صدا و سربه‌زیر بوده است‌[۲۶].

هوش بالا: امام باقر(ع) در زمان طفولیت یکی از پدیده‌های شگفت‌انگیز هوش و ذکاوت بوده است. تا جایی که جابر بن عبدالله انصاری با همه پیری و مقام علمی بالایش به نزد آن حضرت می‌آمده و در پیشگاه آن حضرت زانوی شاگردی بر زمین زده و از او درس می‌آموخت. جابر از وسعت دانش امام باقر(ع) و شناخت آن حضرت آن‌چنان مبهوت گردیده بود که می‌گفت: ای باقر، تو به مصداق آیه شریف قرآن که درباره حضرت یحیی - علی نبینا و آله و(ع)- آمده است، حکمت را در هنگام طفولیت از جانب خداوند دریافت نموده‌ای‌[۲۷].

صحابه نیز به علم و فضل گسترده و سرشاری که امام باقر(ع) از خردسالی بدان ممتاز گردیده بود آگاهی داشتند. از همین‌رو در مسائل مشکلی که در فهم و جواب آن راه به جایی نمی‌بردند به محضر آن امام همام مشرّف شده و سؤال خود را از آن حضرت می‌پرسیدند. تاریخ‌نویسان آورده‌اند که مردی از عبدالله بن عمر مسأله‌ای پرسید که وی از جواب آن درماند. آن‌گاه به آن مرد گفت: به سوی آن پسر برو ـ و به سمت امام باقر(ع) اشاره کرد ـ و از او مسأله‌ات را بپرس و هرگاه جواب تو را داد مرا نیز از آن جواب آگاه کن. مرد به سمت امام باقر(ع) رفت و مسأله خود را با آن حضرت در میان گذاشت. امام باقر(ع) در سنّ خردسالی جواب آن مرد را دادند. مرد به سمت ابن عمر رفت و جوابی که امام به او داده بودند برای او بیان کرد. ابن عمر که از فهمیدن جواب و بسیاری علم امام باقر(ع) مبهوت شده بود امام(ع) را این‌گونه ستایش کرد که: «اینان خاندانی هستند که فهم آنان از عالم غیب می‌آید»[۲۸].

خداوند متعال ائمّه اهل بیت(ع) را به دانش و فضیلت اختصاص داد و آنان را به همان نیروی فهم و ادراک و حکمتی که پیامبران و رسولان خود را به آن مجهّز کرده بود مجهّز ساخت. تا جایی که هیچ مسأله‌ای بر هیچ‌یک از ائمّه اهل بیت(ع) وارد نمی‌گردید که جوابش از ایشان مخفی باشد. تاریخ‌نویسان آورده‌اند که امام باقر(ع) در سنّ ۹ سالگی به دقیقترین مسائل علمی پاسخ می‌دادند.

هیبت و وقار امام باقر(ع): در خطوط چهره امام باقر(ع) هیبت و وقار پیامبران دیده می‌شد، آن حضرت با هیچ‌کس همنشین نگردید مگر اینکه هیبت او در دل آن همنشین افتاد. به نحوی که آن شخص وادار به تعظیم و بزرگداشت آن حضرت می‌گردید. آورده‌اند که «قتاده» فقیه اهل بصره با آن حضرت روبه‌رو شد و از هیبت آن حضرت دلش به اضطراب افتاده و گفت: «من در نزد فقیهان بسیاری نشسته‌ام. من محضر صحابی پیامبر اکرم(ص) ابن عبّاس را درک نموده‌ام. امّا از دیدن هیچ‌کدام از ایشان دلم این چنین مضطرب نشد که از دیدن شما و هیبت و وقارتان در دل من این اضطراب ایجاد شده است»[۲۹].

نقش نگین امام باقر(ع): نقش نگین انگشتری امام باقر(ع) این جمله بوده است: «الْعِزَّةُ لِلَّهِ جَمِيعاً»[۳۰]. امام باقر(ع) همچنین انگشتر جدّ بزرگوارش حضرت امام حسین(ع) را به دست می‌کرد که نقش نگین آن این جمله بود: «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ»[۳۱] و این مسأله نیز از جمله مسائلی است که بر انقطاع کامل آن حضرت به سمت خدا و بریدن از مادّیات زندگی و ارتباط شدید آن حضرت با مبدأ عالم حکایت دارد[۳۲].

مراحل زندگی حضرت امام باقر(ع) ‌

زندگی امام محمّد باقر(ع) همچون سایر ائمّه معصومین(ع) به دو مرحله مشخّص تقسیم می‌گردد:

مرحله اوّل: مرحله قبل از به دست گرفتن رهبری شرعی عامّ که شامل رهبری فکری و سیاسی باهم بود. این مرحله، مرحله ولادت و پرورش یافتن تا زمان شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام سجّاد(ع) می‌باشد.

امام محمّد باقر(ع) در این مرحله از حیات شریفش با جدّ بزرگوار خود حضرت امام حسین(ع) و پدر بزرگوارش حضرت امام سجّاد(ع) هم‌عصر بوده است. آن حضرت زمان اندکی را با جدّ بزرگوارش امام حسین(ع) همزمان بوده است. مدّتی که حدّاکثر پنج و حدّاقل سه سال ذکر شده است.

امّا آن حضرت، با پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین(ع) حدود سی و چهار سال هم‌عصر بوده است. سالیانی بسیار سخت و دشوار.؛ چراکه دولت اموی در این سال‌ها در اوج قدرت و جبروت خود قرار داشت. امام باقر(ع) در طول این مدت در تحت رهبری و اوامر پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین(ع) بوده و همه موضع‌گیری‌ها و فعّالیت‌های آن حضرت با نظر و اجازه آن حضرت انجام می‌گرفته است.

زندگی امام باقر(ع) در این مرحله از عمر شریفش معاصر با خلافت‌ معاویة بن ابی‌سفیان، یزید بن معاویه، معاویة بن یزید، مروان بن حکم، عبدالله بن زبیر، عبدالملک بن مروان و قسمت زیادی از خلافت ولید بن عبدالملک بود.

مرحله دوّم: این مرحله از حیات پربار حضرت امام محمّد باقر(ع) از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام سجّاد(ع) در بیست و پنجم ماه محرّم الحرام سال ۹۵ هجری آغاز می‌شود. این مرحله از زندگی امام باقر(ع) مرحله‌ای است که آن حضرت مسئولیت رهبری روحی و فکری و سیاسی عامّ امّت اسلام را برعهده گرفتند. براساس مکتب فکری اهل بیت(ع) مسئولیت امامت شرعی تنها منحصر در رهبری روحی یا فقط رهبری سیاسی و اداره حکومت و دولت اسلام نیست. بلکه از نظر مکتب اهل بیت(ع) امامت، شامل هردو جنبه می‌شود.

امام باقر(ع) در این مرحله از عمر شریفشان که حدود نوزده سال به طول انجامید، به ادامه راه امامان پیش از خود پرداخته و در این راه با الهام گرفتن از اجداد طاهرش(ع) و دانش‌ها و معارف و علومی که خداوند متعال از خزانه غیب به آن حضرت عطا کرده بود راه صحیح را برای تحقّق اهداف رسالت پیامبر اکرم(ص) برگزید.

این امام بزرگوار در خلال این سال‌ها توانست دانش‌های مکتب اهل بیت(ع) را در همه عرصه‌های زندگی بر امّت اسلام عرضه نموده و نسل‌هایی از فقها و راویان را تربیت کرد که برای گروه نخبگان صالحی که خطّ رسالی صحیح اهل بیت را بپذیرند و در راه تحقیق اهداف والای آن بکوشند و چون بنیان استواری باشند.

امام باقر(ع) در این مرحله از عمر شریف خود با روزهای آخر حکومت‌ ولید بن عبدالملک، همچنین ایام خلافت سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک و قسمتی از حکومت هشام بن عبدالملک هم‌عصر بوده و در زمان حکومت همین هشام و به دست یکی از کارگزاران ستمگر این خلیفه اموی به شهادت رسیدند.

امام باقر(ع) در طول زندگی شریف خود همواره در مدینه منوّره ساکن بوده و به شهر دیگری کوچ ننمودند، امام باقر(ع) در شهر مدینه نقش اوّلین معلّم و بزرگترین پیشوای حرکت علمی و فرهنگی را داشتند. آن حضرت مسجد جامع نبوی را تبدیل به دانشگاهی نموده بودند که در آن به شاگردان خود درس می‌دادند.

از همین دانشگاه بود که این امام بزرگ مجموعه‌ای از دانشمندان بزرگ را به جهان بشریت عرضه کرد. دانشمندانی که شرق و غرب زمین را درنوردیده و دانش و معرفت را در آن پراکنده ساختند. دانشمندانی که همه قشرهای امّت اسلام در برابر شخصیت‌های والای آنان سر تعظیم فرود آورده‌اند[۳۳].

امام باقر(ع) در عصر پدر

امام باقر(ع) دوران زندگی در سایه‌سار جدّ گرامی و پدر بزرگوار خود را در زمانه‌ای گذراند که آکنده از حوادث و پدیده‌های اجتماعی و سیاسی مختلف بود که می‌توان این‌گونه آنها را خلاصه نمود:

  1. امام باقر(ع) از بدو ولادت تا چهارمین سال از عمر شریف خود را در سایه جدّ بزرگوارش حضرت سید الشّهداء امام حسین(ع) گذراند. در اوان طفولیت با حادثه‌ای تلخ و جانگداز روبرو گردید. حادثه‌ای که در آن عموها و اکثر مردان اهل بیت مطهر آن حضرت در آن به شهادت رسیدند.
  2. امام باقر(ع) همچنین در سال ۶۳ هجری شاهد واقعه حرّه بود. آن حضرت در سنّ ۶ سالگی شاهد بود که چگونه اهل مدینه بر حکومت یزید شوریده، انقلاب کردند، و همچنین شاهد بود که چگونه بزرگان و فقیهان مدینه بیعت یزید فاسق و فاجر را شکستند[۳۴].
  3. از دیگر حوادث و پدیده‌هایی که امام باقر(ع) در این عصر و زمان با آن روبرو بود انحرافات فکری بود که امویان برای پیشرفت سلطه و حکومت خود در جامعه رواج می‌دادند. مانند عقاید باطلی چون جبر، تفویض و ارجاء.
  4. از دیگر پدیده‌های این دوره، پدیده انحراف سیاسی بود که در برنامه‌ریزی امویان برای تبدیل خلافت رسول الله به پادشاهی موروثی نمود پیدا کرد.
  5. از دیگر رویدادهای برجسته دوران حیات امام باقر(ع) نهضت‌های مسلّحانه پی‌درپی بر ضدّ حکومت اموی بعد از واقعه جاویدان کربلا بود. قیام مردم مدینه در سال ۶۳ هجری، قیام توّابین در سال ۶۵ هجری، قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی و قیام زبیریان طرفداران عبدالله بن زبیر در سال ۶۶ هجری.
  6. از دیگر پدیده‌های این دوران می‌توان به پدیده دردناک جعل احادیث اشاره کرد. در این برهه، این پدیده شوم به‌شدّت انتشار یافته و امویان از این وسیله برای حفظ و بقاء سلطنت خود استفاده شایانی می‌کرده‌اند.
  7. اوضاع اخلاقی و اجتماعی امّت اسلام نیز در این دوران بسیار وخیم‌تر شده بود؛ چراکه یزید بن معاویه که خود را خلیفه مسلمانان می‌دانست به فسق مشهور شده بود. مروان بن حکم دست‌کمی از او نداشته بسیار بی‌آبرو و فاسد بود. اولاد و نسل او نیز همه بر شیوه و روش او بودند[۳۵].
  8. امام باقر(ع) در این مرحله از عمر شریف خود در سایه پدری زندگی می‌کرد که با تمام وجود فعّالیت خود را برای بازسازی جامعه اسلامی و محکم کردن پایه‌های عقاید صحیح دینی به‌کار می‌برد. آنجا که امام زین العابدین(ع) از طریق نشر ارزش‌های عقیدتی و اخلاقی از طریق دعاها و کارهایی چون املاء رساله حقوق و نظایر آن می‌کوشید تا یک جمعیت صالح نظام‌مند به وجود آورد که کار ایجاد تغییرات بنیادین را در جامعه اسلامی برعهده بگیرد.
  9. امام باقر(ع) در این دوران که در سایه ولایت پدر بزرگوار خود حضرت امام سجّاد(ع) بود در برابر انقلاب‌ها و حرکت‌های مسلّحانه‌ای که در آن زمان به وقوع می‌پیوست همان موضع‌گیری را انجام می‌داد که پدر بزرگوارش در برابر آنها همان موضع‌گیری را داشته است. امام سجّاد(ع) در برابر نهضت‌های مسلّحانه‌ای که با هدف ساقط کردن نظام فاسد به‌پا می‌خواستند، به صورت غیرمستقیم، موضع ارشاد و تقویت داشت. آن حضرت هیچ‌گونه بهانه‌ای به دست حاکمان جور نمی‌داد تا به‌وسیله آن امام(ع) را به همکاری با انقلابیان متّهم سازند.
  10. امام باقر(ع) در این برهه نقش برجسته‌ای در بنای کاخ رفیع دانش و معرفت اسلامی داشته است. آنجا که همواره در محافل عمومی حاضر شده و برای مردم سخنرانی کرده آنان را ارشاد می‌فرمود. آن حضرت به تفسیر قرآن پرداخته و احادیث نبوی شریف را به مردم می‌آموخت. امام باقر(ع) در این دوران مردم را با فرهنگ و سیره مبارک نبوی آشنا می‌کرد.
  11. از نظر تاریخی، تصریح امام سجّاد(ع) بر امامت فرزندش امام محمّد باقر(ع) پس از خود، به روایاتی که از پیامبر اکرم(ص) و ائمّه بعد از آن حضرت صادر شده و تأکید بر امامت دوازده امام بعد از پیامبر اکرم(ص) داشت که همه‌ آنها از قریش و بنی‌هاشم هستند و صحابه و تابعین همه، آن روایات را نقل نموده و اهل بیت(ع) نیز به آن استناد کرده‌اند بازگشت می‌کند.
  12. خود امام زین العابدین(ع) نیز نظرها را به سوی امامت فرزندش امام محمّد باقر(ع) جلب نموده و از هر فرصتی برای اعلام امامت آن حضرت استفاده می‌کرد. گاه در برابر همه پسران، گاه در برابر بعضی از پسران، گاه در برابر خواص و افراد مورد اعتماد خود. البتّه این اعلام‌ها به یک صورت نبوده و گاه به صورت تصریح و گاهی دیگر به صورت اشاره و کنایه بوده است. مثلا وقتی که فرزندش عمر از سرّ اهمیت دادن فراوان امام سجّاد(ع) به امام باقر(ع) سؤال کرد، امام سجّاد(ع) در پاسخ او فرمود: این بدان‌سبب است که امامت در فرزندان او باقی خواهد ماند تا روزی که قائم ما قیام کند و دنیا را پر از عدل و قسط نماید. پس او، هم امام است و هم پدر امامان‌[۳۶].[۳۷]

امام در عصر خلفای مروانی

امام باقر (ع) با چند نفر از خلفای اموی هم عصر بودند که عبارت‌اند از: عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک و هشام بن عبدالملک[۳۸].

مهم‌ترین ویژگی روزگار امامت امام باقر (ع) در این دوران آن بود که فرصتی برای راه انداختن نهضتی علمی و فکری پیش آمد. بیشتر دوران زندگانی امام باقر (ع) در زمان قدرت آل مروان از بنی امیه سپری شد. دورانی بود که مروانیان اوج قدرت را تجربه می‌کردند و پایان دوران امامت حضرت باقر (ع)، همزمان شد با نشانه‌های ضعفِ قدرت بنی امیه. همین موضوع باعث شد امام باقر (ع) و بعد امام صادق (ع) فرصت مناسبی برای بیان معارف ناب اسلامی بیابند. امام از این فرصت بهره جست و شاگردان برجسته‌ای تربیت کرد و فرهنگ شیعی و آموزه‌های راستین اسلام را گسترانید. پیش از آن، دیگر امامان تنها مجال یافتند از کیان اسلام به دفاع برخیزند و بقای دین را پی جویند؛ زیرا بنیان دین آسمانی با خطری جدی رو به رو گشته بود. در روزگار امام باقر (ع) می‌باید آنچه امامان پیشین حفظ کرده بودند، به میان جامعه می‌رفت و گسترش می‌یافت[۳۹].

در مدت کوتاهی که عمر بن عبدالعزیز خلیفه بود (۹۹-۱۰۱ق)، اموال فدک و موقوفات علی (ع) را به علویان بازگرداند؛ ولی به این بهانه که "زید بن حسن" بزرگ‌تر از امام باقر (ع) است، آنها را به زید داد[۴۰].[۴۱]

این دوره را باید سرآغاز نهضتی عظیم و همه‌جانبه در زمینه فرهنگ و معارف اسلامی دانست. مشکلات عدیده قدرت غاصب از طرفی و شیوع ترجمه فلسفه، گسترش مباحث کلامی و پیدایش نحله‌های متعدّد در علم عقاید و کلام، سر بر آوردن گروهی صوفی مسلک و زهد پیشه که عکس‌العملی در مقابل دنیاگرایی مسلمانان بود، پیدایش فقهای درباری و متکلّمان و... ، لزوم توجّه به فرهنگ و معارف اسلام را بسیار حیاتی می‌کرد و از سوی دیگر، جبهه نظامی و انقلاب‌های مسلّحانه را شورش‌گران علوی و دیگران گرم نگه می‌داشتند و تنها نظارتی را از سوی امام طلب می‌کرد. در چنین شرایطی امام (ع) شرح، توضیح، تفسیر و تبیین حقایق اسلام را وجهه همّت خود قرار داد، در همه زمینه‌ها (عقاید، کلام، فقه، حدیث، تفسیر قرآن و سایر علوم) به شکافتن علوم مشغول شد. سخنانی که از امام باقر (ع) و فرزندش در زمینه معارف مختلف اسلامی رسیده به تنهایی بیشتر از تمام سخنانی است که از سیزده معصوم دیگر در دست است. اقیانوسی از علوم مختلف توسّط امام باقر (ع) و فرزندانش ایجاد شد که تا انسان در یکی از شاخه‌های علوم اسلامی به پژوهش نپردازد، از عمق و وسعت آن آگاه نخواهد شد.

بنابراین می‌توان عصر امامان معصوم (ع) را دو دوره دانست: یکی دوره تثبیت و دیگر دوره ترویج. امامت امام باقر (ع) در دوره دوم جای داشت و وقت آن بود که تعالیم دینی از حلقه شیعیانی معدود به‌ عرصه گسترده جامعه اسلامی راه یابند و آموزه‌های شیعی در چارچوبی منطقی، آشکارا پدیدار گردند. گفته‌اند که امام باقر (ع) در یک روز هزار مسئله بیان فرمود[۴۲] و این نشان می‌دهد که در دوره ترویج، فرصتی گران‌بها به دست آمده بود و امام (ع) به خوبی از آن سود برده است[۴۳].

امام باقر (ع) برای بهره بردن از فرصت پیش آمده، دو شیوه برگزید:

  1. آموزش و پرورش شاگردان مستعد و تشکیل حوزه علمی؛ از معروف‌ترین شاگردان برجسته او می‌‌توان از ابان بن تَغلب، زُراره، کمیت اسدی و محمد بن مسلم نام برد[۴۴].
  2. آشنا ساختن عموم مردم با تعالیم راستین دینی از گذر سخنرانی، جلسه‌های علمی ـ دینی، مباحثه با اهل فِرَق و اعزام مبلغ به میان مردم[۴۵].

حکومت اموی از عصر عبدالملک مروان به بعد به ظاهر، سیاستِ مماشات با "آل ابی‌طالب" را در پیش گرفت و این از مهم‌ترین علل شدت یافتن فعالیت‌های علمی ـ فرهنگی امام بود[۴۶]. افزون بر این، نحله‌های کژاندیش فقهی و کلامی نیز در این روزگار ظهور و بروز یافته بودند و از این رو لازم بود برای مقابله با انحرافات فکری جدید، حرکت علمی نظام‌مندی راه افتد و مرکزیت و مرجعیت فکری جامعه را در دست گیرد. بر جای ماندن صدها روایت از امام باقر (ع) درباره مسائل فکری و دینی نشان می‌دهد که امام باقر (ع) برای از میان بردن بیراهه‌های فکری و دینی بسیار کوشیده است[۴۷].[۴۸]

محور دیگر دوران امامت حضرت، نظارت عمومی بر جریان‌های کلّی جامعه و جلوگیری از ضربه وارد شدن به اسلام بود. نقطه و علامت‌گذاری حروف، آموزش کیفیّت، ضرب سکّه و... از موارد دفاع از جامعه اسلامی در مقابل خطرات خارجی است و در پایان برای ارشاد مردم بعد از شهادت وصیّت کرد، مالی از او وقف شود تا به مدّت ده سال در موسم حج و در منی برای حضرت اقامه عزا شود. زمان و مکان و فلسفه اقامه مجلس، از جدیت حضرت برای روشن شدن حقایق و هدایت توده مردم حکایت دارد[۴۹].

امام باقر(ع) بخش بزرگی از دانش‌های دینی از جمله علوم قرآن، سنت، تاریخ و اخلاق را منتشر کرد و برخی از بازماندگان از صحابه پیامبر(ص) و بزرگان تابعین و رهبران مذاهب اسلامی[۵۰]، از ایشان کسب دانش می‌کردند[۵۱].

اهمیت کار امام باقر(ع) به گونه‌ای بود که گفته شده با تلاش ایشان تشیع به صورت یک مکتب فقهی متمایز در آمد و هویت شیعی به هویتی تثبیت شده مبدّل گردید[۵۲].

امام باقر(ع) افرادی از تربیت شدگان خود را برای تعلیم و تربیت مردم آماده کرده بود[۵۳] و به کمک آنان تشکلی ایجاد کرد و برخی از آنان به اصحاب السر (رازداران) شهره شدند[۵۴].

امام برای دفاع از اسلام و هدایت مردم کوشش بسیار کرد. مناظره ایشان با پیشوای مسیحیان شام، برتری جایگاه علمی ایشان را نشان داد و به توجه مسیحیان به ایشان انجامید[۵۵]. دعوت مردم به مکتب اهل بیت(ع) از دیگر کارهای حضرت بود[۵۶].

مبارزه با غالیان و افراد مدعی تشیع که ائمه(ع) را به مقام خدایی ارتقا می‌دادند، از دیگر فعالیت‌های امام باقر(ع) بود[۵۷]. حضرت برای تبیین درست سنت پیامبر(ص) با رهبران دیگر مذاهب اسلامی از جمله پیشوایان خوارج[۵۸]، پیشوای فقهای اهل بصره[۵۹] و نیز با رهبران صوفیه و جریان مدعیان زهد و ترک دنیا[۶۰] مناظراتی انجام داد. مبارزه با اسرائیلیات و افکار نادرست یهودیان درباره پیامبران الهی از دیگر اقدام‌های ایشان بود[۶۱].[۶۲]

امام باقر در زمان عبدالملک بن مروان

پایه‌های حکومت اموی از طایفه بنی‌مروان در ایام عبدالملک بن مروان محکم گردید؛ چراکه او اوّلین حاکم مقتدر مروانی بود که اقدامات سیاسی او پایه‌گذار بسیاری از حوادث و پدیده‌های این برهه از زمان بود. عبدالملک بن مروان دارای صفات و ویژگی‌های نفسانی پست و منحطّی مانند: طغیان و ستمگری؛ پیمان‌شکنی و خیانت؛ سنگدلی و خشونت و بخل بود.

در رابطه میان امام باقر(ع) و عبدالملک مروان‌ گفته شده است: عبدالملک به فرماندار یثرب دستور داد تا امام(ع) را دستگیر کرده و آن حضرت را تحت الحفظ نزد او فرستد، حاکم یثرب در اجابت فرمان عبدالملک تردید کرد و دید که حکمت در این است که به شکلی این دستور را لغو کند. بنابراین نامه‌ای به عبدالملک نوشت و در آن آورد: این نامه‌ای که به تو می‌نویسم به‌معنای مخالفت با دستور تو و ردّ فرمانت نیست، امّا این‌گونه می‌بینم که از سر دلسوزی و خیرخواهی تو را نصیحتی کنم، مردی که او را از من خواسته‌ای کسی است که امروزه در روی زمین پاکدامن‌تر، پارساتر و پرهیزگارتر از او وجود ندارد. چون او به محراب عبادت رفته و قرآن تلاوت می‌کند پرندگان و حیوانات وحشی از زیبایی صدایش گرد او حلقه می‌زنند. قرائت قرآنش شبیه مزامیر آل داوود است. این مرد از داناترین و مهربانترین مردمان است. وی از لحاظ عبادت و بندگی خدا نیز در میان همه مردم سخت‌کوشترین افراد است، من مصلحت نمی‌بینم که امیرمؤمنان متعرّض چنین شخصی گردد؛ چراکه خداوند متعال هرگز سرنوشت گروهی را تغییر نمی‌دهد مگر اینکه خود سرنوشت خود را تغییر بدهند.

هنگامی که این نامه به عبدالملک رسید، از رأی خود مبنی بر دستگیری امام باقر(ع) صرف‌نظر کرده و سخنان حاکم مدینه را صحیح دانست‌[۶۳].

امام باقر(ع) بالاترین خدمت را به جهان اسلام انجام دادند، آن حضرت سکه‌های رایج در مملکت اسلام را از سلطه امپراطوری روم آزاد کردند؛ چراکه در آن روزگار سکه‌ها در روم ضرب شده و علامت حکومت مسیحی روم بر آن حک می‌شد. امام(ع) به این سکه‌ها استقلال بخشیده، علامت حکومت اسلامی را بر آن حک کرده و رابطه آن سکه‌ها را با حکومت روم قطع کردند[۶۴].

امام باقر در زمان عمر بن عبدالعزیز اموی

پس از سلیمان بن عبدالملک، حکومت اموی به سفارش خود او به عمر بن عبدالعزیز رسید. عمر بن عبدالعزیز در روز جمعه بیستم صفر سال ۹۹ هجری به خلافت رسید[۶۵]. مردم در دوران کوتاه خلافت او کمی روی امنیت و رفاه را به صورت نسبی مشاهده کردند. عمر بن عبدالعزیز اندکی از ظلم و ستم و طغیان بنی مروان را از مردم زدود. وی مرد پخته و کارآزموده‌ای بود که تجربه خلفای پیشین او را ساخته بود. وی با مردم با سیاستی رفتار کرد که پیش از او سابقه نداشته است. او از سبّ و لعن امام علی(ع) جلوگیری کرد؛ نسبت به علویان رفتار مناسبی داشت و فدک را اهل بیت(ع) بازگرداند[۶۶].

امام باقر(ع) چندین‌بار با عمر بن عبدالعزیز روبرو گردید. مانند اینکه امام باقر(ع) قبل از اینکه عمر بن عبدالعزیز به خلافت برسد خلافت وی را پیشگویی کرده و به خود او اعلام کردند. ابو بصیر گوید: با امام ابو جعفر محمّد باقر(ع) در مسجد نشسته بودم. ناگاه عمر بن عبدالعزیز در حالی‌که دو لباس مصری پوشیده و بر غلام خود تکیه کرده بود وارد مسجد شد. امام باقر(ع) چون او را دیدند به من فرمودند: این پسر حتما به خلافت می‌رسد و چون به خلافت رسید عدل و داد پیشه می‌کند. امّا خلافت او مورد تأیید نیست؛ زیرا کسی که سزاوارتر از او به خلافت و حکومت بر جامعه باشد در آن زمان در جامعه موجود است. در ضمن، در دیداری دیگر حضرت در ابتدای خلافت توصیه‌های به او داشت[۶۷].

امام باقر در زمان هشام بن عبدالملک

روزی که یزید بن عبدالملک از دنیا رفت، برادرش هشام بن عبدالملک به خلافت رسید. و این واقعه در روز بیست و پنجم شوّال واقع گردید. هشام بن عبدالملک به احول بنی امیه معروف بود. و احول به‌معنای کسی است که چشم او لوچ باشد. وی به تمام کسانی که دارای حسب و نسب شریف و بلند بودند حسادت کرده و با هر انسان شریفی دشمنی می‌ورزید.

یعقوبی، هشام بن عبدالملک را این‌چنین توصیف می‌نماید: وی فردی‌ بخیل، خشن، ظالم و بسیار قسی القلب بود، وی همان کسی است که زید بن علی را به قتل رساند و امام ابو جعفر باقر(ع) در زمان او مبتلا به انواع مصیبت‌ها و ناگواری‌ها گردید. مانند: دستگیری امام(ع) و بردن آن حضرت به دمشق و زندانی کردن ایشان‌. بعد از اینکه هشام از زندانی کردن امام ره به جایی نبرد و برعکس بر عزت و عظمت ایشان افزوده شد، دستور داد تا امام باقر(ع) شهر دمشق را ترک کرده و به مدینه بازگردد؛ چراکه می‌ترسید مردم دمشق با دیدن امام باقر(ع) شیفته و شیدای او شوند و افکار عمومی بر ضدّ بنی امیه جهت‌گیری نماید. امّا نقشه پلیدی در سر پروراند. وی به تمام بازارهای شهرها و مغازه‌ها و اماکن تجاری که در راه دمشق به مدینه واقع شده بود دستور داد تا درها را بر روی کاروان امام باقر(ع) ببندند و هیچ‌گونه چیزی به آن حضرت نفروشند، مراد هشام بن عبدالملک از این دستور شوم این بود که امام(ع) در اثر تشنگی و گرسنگی در میان راه از بین برود و خونش نیز لوث شده به گردن هشام نیفتد. قافله امام حرکت کرد. آنان در حالی‌که از گرسنگی و تشنگی ناتوان شده بودند به یکی از شهرها رسیدند. امّا اهل آن شهر مغازه‌های خود را به روی امام بستند. گویند این شهر، شهر تاریخی «مدین» خاستگاه حضرت شعیب پیغمبر(ع) بوده است؛‌ امام در این زمان خطاب به مردم آن شهر سخنانی گفتند که آنها از ترس نزول عذاب مغازه‌ها را باز کرده و و امام(ع) آنچه را که می‌خواستند خریدند[۶۸] و بدین‌گونه بود که نقشه شیطانی طاغوت زمان هشام بن عبدالملک و آنچه را که برای نابود کردن امام باقر(ع) برنامه‌ریزی کرده بود همه فاسد شده و درهم شکست. خبر این مسأله و ناکام ماندن این توطئه به گوش او رسید. امّا هشام بن عبدالملک به این مقدار از پستی و دشمنی بسنده نکرد. وی مدام به دنبال به راه انداختن غائله‌هایی برای امام باقر(ع) بود تا اینکه سمّی کشنده برای به شهادت رساندن آن حضرت فرستاد[۶۹].

مهم‌ترین ویژگی‌های عصر امام باقر(ع) ‌

  1. در فاصله زمانی بین سال‌های ۹۵ تا ۹۷ هجری که ابتدای امامت امام محمّد باقر(ع) است، حاکم اموی وقت، ولید بن عبدالملک بود. وی شیوه‌هایی را در پیش گرفت تا بتواند نارضایتی مردمی را که در اثر سیاست مخوف حجّاج‌ بن یوسف ثقفی و بعضی از دیگر والیان حکومت اموی به‌وجود آمده بود را کنترل کند[۷۰].
  2. در این دوران جبهه داخلی خاندان اموی مروانی شکاف برداشت و میان ولید بن عبدالملک و برادرش سلیمان بن عبدالملک که پدرشان عبدالملک بن مروان وی را برای جانشینی ولید انتخاب کرده بود اختلاف ایجاد شد؛ چراکه ولید بن عبدالملک قصد داشت سلیمان را از جانشینی خلع کرده و پسر خود عبدالعزیز را برای خلافت پس از خود انتخاب نماید. وی قصد داشت برای پسر خود از مردم بیعت بگیرد. امّا برادرش سلیمان با او مخالفت کرد و همه والیان کشور اسلامی به او جواب مثبت ندادند. تنها حجاج بن یوسف ثقفی و قتیبة بن مسلم و بعضی از خاصّان دربار او با پسر ولید، عبدالعزیز بیعت کردند. ولید می‌خواست به سمت برادرش سلیمان برود و او را با توسّل به زور از مقام ولایت‌عهدی خلع نماید. امّا قبل از اینکه به این کار موفّق شود از دنیا رفت‌[۷۱].
  3. هنگامی که سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید، در اوایل خلافت خود تصمیم گرفت قدری به خود وجهه مردمی داده و خود را به مردم نزدیک نماید؛ لذا بود که بعضی از والیانی که برادرش ولید بر سر کار گذاشته بود را از پست‌هایشان عزل نمود[۷۲] و کوشش کرد تا قدری از اوضاع نابسامان جامعه را اصلاح نماید. وی زندانیان را آزاد و اسیران را به خاندان‌های خود بازگرداند[۷۳].
  4. در این برهه از زمان، حکومت با خطراتی از داخل و خارج احاطه‌ شده بود[۷۴]. در این دوران حاکمان و والیان از ترس پایگاه مردمی وسیع و رو به رشد امام باقر(ع) از یکسو و مشغول بودن به دیگر مخاطرات داخلی و خارجی از سوی دیگر به تعقیب یا محاصره آن حضرت نمی‌پرداختند. به همین سبب بود که امام باقر(ع) با فراغتی نسبی به تصدّی امر امامت پرداخت و به دور از روبرو شدن آشکار سیاسی با نظام حاکم به ایفاء نقش اصلاحی و تغییری خود در میان اقشار امّت اسلام پرداخت[۷۵].

جلوه‌های انحراف در عصر امام باقر(ع)‌

ضایعه بازداشتن اهل بیت(ع) از منصب رهبری و امامت مسلمانان به بروز انحراف در همه عرصه‌های زندگی جامعه منجر شده و تأثیری منفی بر همه زیرساخت‌های شخصیتی جامعه چه از نظر اندیشه، چه از نظر عواطف و چه از نظر رفتار داشت؛ لذاست که می‌بینیم این انحراف، دولت و امّت را باهم شامل گردید و تمام اندیشه‌ها، اصول، موازین، ارزش‌ها، مقرّرات، سنّت‌ها، روابط و اقدامات عملی را تحت سیطره خود درآورد.

آری؛ این‌گونه بود که انحراف در زمینه روان و جان مردم از یکسو و در زمینه زندگی اجتماعی آنان از سوی دیگر رسوخ کرد. در چنین وضعیتی اسلام به آیینی مرده تبدیل شد که هیچ ارتباطی با واقعیت زندگی نداشت، درست بر خلاف اهداف حقیقی شریعت اسلام که برای تثبیت راه‌وروش الهی زندگی در عرصه زندگی واقعی جامعه آمده بود. این‌گونه بود که اسلام از اکثر عرصه‌های زندگی مردم حذف شد و تنها تبدیل به یک رابطه فردی بین انسان و خالق گردید[۷۶].

انحراف فکر و عقیده‌

در زمان حکومت پادشاهانی که یکی پس از دیگری در جهان اسلام به حکومت می‌رسیدند انحراف رو به افزایش گذاشت و در این میان عرصه فکر و عقیده بیشترین نصیب را از این انحراف دارا بود. حاکمان جامعه نیز نه‌تنها اهمیتی به این انحراف نمی‌دادند بلکه در جهت تقویت آن می‌کوشیدند؛ چراکه این‌گونه افکار منحرف در خدمت مصالح حکومت آنان بوده و مسلمانان را از دل‌مشغولی‌های اساسی‌شان به خصوص تفکر در عرصه تغییر اوضاع جامعه و بازگرداندن اوضاع به آنچه که در زمان پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی بن ابی طالب(ع) بود بازمی‌داشت.

در زمان حکومت امویان انحرافات فکری و عقیدتی بسیار زیاد شد. چه از نظر کمّی و چه از نظر کیفی. در زمان امویان هرکدام از این عقاید منحرف دارای اتباع و پیروانی شده و تبدیل به جریانات و نظام‌هایی شد که بیشتر آنها با اصول روشن عقاید اسلامی منافات داشت. این جریانات بدعت‌های بی‌شماری گذاشتند که همه مخالف با متن قرآن کریم و سنّت پیامبر اکرم(ص) بود، در این دوران افکاری از قبیل: جبر، تفویض و ارجاء در میان جامعه نشر یافت. همچنان‌که افکار تجسیم و تشبیه خداوند متعال به خلق در میان جامعه زیاد گردید و باب شک و شبهه درباره عقاید ثابت اسلامی بازشد. در این دوره در رابطه با ماهیت خداوند متعال و ذات اقدس الهی گفت‌وگوی بسیاری در گرفت. همچنین جریانات غلوّ تنوّع بسیاری یافت. تا آنجا که کسانی گمان کردند که ذات مقدّس خداوند متعال در گروهی از افراد صالح حلول کرده است. یا گروهی به تناسخ قائل شدند و گروهی نیز راه کفر و الحاد و زندقه در پیش گرفته، زنده شدن پس از مرگ و روز قیامت را انکار کرده، ثواب و عقاب را نادیده انگاشتند. علاوه بر همه اینها در این دوران احادیث و روایات بسیاری جعل شد و احادیث جعلی زیادی با همیاری و کمک حکومت اموی در میان مردم رایج گشت. در این دوران ساختن فضایل و مناقب دروغین برای صحابه پیامبر(ص) که از طریق راست منحرف شده بودند رایج شد. تئوری عدالت همه اصحاب پیامبر(ص) یا عدالت همه کسانی که پیغمبر را دیده‌اند یا در زمان آن حضرت متولّد شده‌اند در این زمان مطرح شد. در حالی‌که از دیگر سوی در همین زمان همگان از نشر فضایل اهل بیت پیامبر اکرم(ص) بازداشته می‌شدند.

حاکمان جامعه نقش بسیار بزرگی در پیشرفت این انحراف که مصداق بارز آن جعل روایات بوده است داشته‌اند. حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) این مطلب را این‌گونه بیان کرده‌اند: مخالفان ما اخبار و روایات زیادی در فضایل ما جعل نموده‌اند و آن را بر سه دسته تقسیم کرده‌اند: دسته‌ای از این روایات مشتمل بر غلوّ است. دسته دیگر از این روایات در بیان مطالبی است که از قدر و منزلت ما می‌کاهد و دسته سوّم روایاتی است که نسبت به دشمنان ما بدگویی کرده و عیب آنها را روشن و آشکار بیان می‌کنند[۷۷].

در این دوران پدیده فتوا دادن دانشمندان در مسائل دینی بر حسب رأی و نظر خود رایج گشته، قیاس در احکام و تفسیر به رأی در تفسیر آیات قرآن مجید در میان دانشمندان شیوع پیدا کرد. همچنان‌که افکار تصوّف و دوری‌ گزیدن از زندگی دنیوی و جدایی دین از سیاست همه و همه در این دوران رشد و نموّ چشم‌گیری داشته است.

دستگاه حکومت بسیاری از مردم را وادار به بحث و جدل درباره مسائل عقلی صرفی که هیچ‌گونه فایده‌ای برای امّت نداشت می‌کردند. آنان همگان را به برپا کردن مجالس مناظره و جدل در رابطه با بحث درباره ذات خداوند متعال یا بحث درباره ملائکه و یا بحث درباره اینکه آیا قرآن قدیم است یا حادث، که هیچ فایده‌ای نداشت تشویق و ترغیب می‌نمودند.

این‌چنین بود که دستگاه حکومت اموی نقش بزرگی در به‌وجود آوردن مذاهب انحرافی و تشویق مردم به آن سمت داشت. خصوصا بعضی از مذاهب ـ چون کیسانیه ـ که رنگ و لعاب انتساب به اهل بیت(ع) را نیز داشتند. تا از این طریق بتوانند در میان صفوف پیروان اهل بیت(ع) تفرقه ایجاد کنند.؛ چراکه می‌دانستند پیروان اهل بیت تنها کسانی هستند که واقعاً با سیاست منحرف آنان مبارزه می‌کنند[۷۸].

انحراف سیاسی ‌

حکام اموی نیز سیاست حاکمان پیش از خود را در پیش گرفتند که همان سیاست تبدیل خلافت پیغمبر به‌پادشاهی موروثی بود؛ حکومتی که پسران، آن را از پدران به ارث می‌بردند بدون اینکه در تصدّی پست حکومت جامعه اسلامی به معیارهایی همچون دانش و یا تقوا اهمیت داده شود. آنان همچنین پس از به دست گرفتن حکومت همه پست‌های مهمّ و حسّاس دولتی را به فرزندان و خویشاوندان و کسانی که بیشترین تملّق و چاپلوسی را در نزد آنان داشتند واگذار می‌کرده‌اند. چنین حکومتی کاملا مستبدّ بوده، هیچ‌گونه‌ شورایی در آن وجود نداشت؛ اگر هم گاه با کسانی مشورت می‌کردند آنان نیز از افراد منحرف و فاسقی بودند که از دارودسته خودشان بودند. آنان چون می‌دانستند که برای خلافت شایستگی ندارند همچون پیشینیان خود راه و روش ایجاد جوّ ترس و وحشت و دستگیری و شکنجه را وسیله تثبیت پایه‌های سلطنت خود قرار داده بودند، به‌عنوان مثال هنگامی که ولید بن عبدالملک متوجّه شد که حکومت والی مکه و مدینه «عمر بن عبدالعزیز» برای آنان که از ظلم سایر والیان به تنگ آمده بودند به صورت پناهگاهی درآمده و آنها به حکومت عمر بن عبدالعزیز پناه می‌برند او را از حکومت عزل کرد تا بدین‌وسیله از آنان که با وی سر مخالفت برمی‌دارند زهرچشمی بگیرد و همه راه‌های سلامت را بر آنان ببندد.

سلیمان بن عبدالملک نیز توسّط گروهی از مردانی که فسق، انحراف و بدرفتاری‌شان شهره خاص و عام بود محاصره شده بود. آنجا که می‌بینیم مردی اعرابی پس از اینکه از سلیمان بن عبدالملک امان خواست در رابطه با اطرافیان وی به او چنین گفت: ای امیر مؤمنان، دور تو را مردانی گرفته‌اند که بدترین انتخاب را برای خود انجام داده‌اند. کسانی که دینشان را به دنیا فروخته و رضایت تو را به قیمت خشم پروردگارشان به دست آورده‌اند. آنان در اجرای اوامر الهی از تو می‌ترسند، امّا در اجرای اوامر تو از خدا نمی‌ترسند.

آنان با آخرت سر جنگ دارند امّا با دنیا از در سازش و دوستی درآمده‌اند. پس در آنچه خداوند تو را امین بر آن داشته بر آنان اعتماد نکن؛ چراکه آنان جز ضایع کردن حقوق و خوار کردن امّت و بدرفتاری با آنان چیز دیگری برای تو ندارند و تو مسئول جرم و جنایت آنان خواهی بود. ولی آنان درباره آنچه تو انجام بدهی هیچ‌گونه مسئولیتی ندارند. پس دنیای آنان را با خراب کردن‌ آخرت خود آباد نکن‌[۷۹].

پسران عبدالملک بن مروان، ولید و سلیمان، هردو راه‌وروش پدر خود را در پیش گرفتند. آنان به وصیت او درباره قتل کسانی که از بیعت سر باز زنند عمل کردند. در وصیت عبدالملک آمده است: مردم را به بیعت بخوان. پس هر کس با سر خود این‌چنین کرد تو با شمشیرت این‌چنین کن‌[۸۰].

بسیاری از فقیهان و دانشمندان از روی ترس یا طمع یا تن در دادن به کار انجام‌شده بر حکومت حکام اموی صحّه گذاشتند. آنان با این کار همه بدعت‌هایی را که آنان در رسیدن به حکومت و امر انتقال حکومت گذاشتند همچون انتخاب دو ولی‌عهد یا بیشتر را تأیید کردند. می‌بینیم سلیمان بن عبدالملک برای حکومت پس از خود عمر بن عبدالعزیز و پس از او یزید بن عبدالملک را برای این‌کار انتخاب کرد و بسیاری از فقیهان این کار را تأیید کردند. تا جایی که این بدعت به صورت یکی از تئوری‌های به دست گرفتن حکومت مطرح گردید[۸۱].

البتّه چنان‌که گذشت با به حکومت رسیدن عمر بن عبدالعزیز نسبتا فراغتی در سیاست اموی حاصل گردید. وی به بعضی اصلاحات دست زده و به مخالفان نسبتا آزادی داد. او بدعت ناپسند سبّ و لعن حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع) را لغو کرد. وی حقوق غصب‌شده اهل بیت(ع) را به آنان برگرداند و به خطاهای پیشینیان خود اعتراف کرد تا جایی که امام باقر(ع) او را برای خاطر این کارها ستوده‌اند[۸۲].

امّا حکومت عمر بن عبدالعزیز دوام چندانی نداشت و با مرگ او وضعیت‌ به همان حالت سابق بازگشت. مشخّصه برهه زمانی پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز تغییر سریع حاکمان است؛ چراکه خلفای پس از او هیچ‌کدام حکومت طولانی نداشته‌اند.

سلیمان بن عبدالملک سه سال، عمر بن عبدالعزیز سه سال یا کمتر و یزید بن عبدالملک چهار سال حکومت کردند و بیشترین درگیری و مشغله هر حاکمی که به حکومت می‌رسید خلع و جابجایی والیان حاکم قبلی بود. بدین‌ترتیب اختلافات بسیاری در جبهه داخلی خاندان اموی بر سر به‌دست گرفتن قدرت درگرفت. همچنان‌که در جامعه اسلامی نیز فتنه‌های داخلی در زمان خلافت این گروه از خلفای بنی امیه بسیار شد. تا آنجا که قتیبة بن مسلم اقدام به خلع سلیمان بن عبدالملک کرده و در خراسان اعلام استقلال نمود[۸۳].

همچنین در سال ۱۰۱ هجری یزید بن مهلّب، یزید بن عبدالملک را از خلافت خلع کرد و سر به شورش برداشت و در مقابل، یزید بن عبدالملک کسانی را برای کشتن او و یارانش فرستاد. یزید بن عبدالملک نیز به توسّط متملّقان و چاپلوسانی که همه انحرافات او را توجیه می‌کردند محاصره شده بود. آنان این‌چنین برای او فتوا دادند که خلفا در پیشگاه خداوند هیچ‌گونه حساب و کتابی بر کارهایی که انجام می‌دهند ندارند[۸۴]. بدین‌ترتیب امّت اسلام از همه‌سو با خطرهای جدّی مواجه شده بود.

حتّی در سال ۱۰۴ هجری طایفه خزر که همسایه مسلمانان بودند در جنگ با مسلمانان پیروز شده و در بعضی از مرزها پیشروی کردند. در زمان هشام بن‌ عبدالملک اذیت و آزار اهل بیت(ع) و پیروان آنان، همچنین دیگر مخالفان حکومت رو به فزونی نهاد. تا جایی که هشام بن عبدالملک به خود جرأت داد تا امام باقر(ع) را زندانی کند و یا برای ترور آن حضرت اقدام نماید[۸۵]. وی دستور قتل بعضی از پیروان امام باقر(ع) را نیز صادر کرد. امّا امام باقر(ع) توانست آنان را از کشته شدن نجات بدهد[۸۶].

در چنین زمانه‌ای، بسیاری از مخالفان برای نابودی حکومت اموی دست به عملیات سرّی زدند. عبّاسیان در همین دوره در صدد جمع‌آوری افراد برای مبارزه با امویان بودند. آنان مبلّغان خود را به سرزمین‌هایی که از مرکز حکومت دور بودند - به خصوص در منطقه خراسان- می‌فرستادند. در همین وقت، «زید» فرزند حضرت امام سجّاد(ع) نیز برای قیام بر ضدّ امویان در وقت مناسب دست به جمع‌آوری نیرو زده بود. این در حالی بود که حکومت اموی مراقبت شدیدی نسبت به جامعه اعمال می‌کرد تا جایی که تعداد نفس مردمان را شمارش می‌کردند مبادا کسی در برابر انحرافات سیاسی آنان سر بردارد یا مخالفت خود را با حکومتشان اعلام کند[۸۷].

انحراف اخلاقی‌

امویان همواره دیدگان مردم را به سوی جنگ‌ها، لشکرکشی‌ها و کشور گشایی‌ها منحرف می‌کردند. آنان همه نیروهای خود را اعمّ از نیروی انسانی و مالی به سمت این جنگ‌ها سوق می‌دادند تا اینکه مسلمانان را از گفت‌وگو درباره اوضاع و احوال منحرف جامعه و فکر کردن به کارهای سیاسی یا انقلابی برای تغییر نظام حکومتی بازدارند. هدف آنان از این جنگ‌ها ـ چنان‌که بعضی تصوّر کرده‌اند ـ انتشار مفاهیم و ارزش‌های اسلامی نبود؛ چراکه آنان در عرصه عمل و سیاست داخلی و خارجی با این ارزش‌ها و مفاهیم مخالفت می‌کرده‌اند. آنان بسیاری از مقدّسات اسلامی را زیر پا گذاشته به ترویج انحرافات فکری پرداخته بودند. توسعه فتوحات و جنگ‌ها نتایج شومی برای جامعه اسلامی در برداشت.

این جنگ‌ها در جامعه اسلامی ایجاد آشفتگی کرد. خانواده‌ها را بواسطه نبودن یا از دست دادن سرپرست از هم پاشید. بواسطه وقوع این جنگ‌ها غلامان و کنیزان در مملکت اسلامی به وفور یافت شد که باعث شد ثروتمندان رو به انحرافی بزرگ بیاورند که همان جمع‌آوری کنیزکان آوازخوان و خریداری غلامان منحرف! باشد. بدین‌ترتیب انحراف از داخل دربار خلفای اموی به میان امّت سرایت کرد؛ چراکه مردم همواره تابع و پیرو حاکمان می‌باشند و در صورت فسق و انحراف آنان مردم نیز به انحراف و فسق و فجور کشیده خواهند شد، به همین سبب بود که مردم در این دوران دائما مشغول لهوولعب و رفتن بی‌حدّومرز و بی‌قیدوشرط به دنبال شهوات و خواهش‌های نفسانی شدند. تا جایی که می‌بینیم در تاریخ آمده که خصوصا در زمان ولید بن عبدالملک غزل‌سرایی در توصیف زنان بسیار رایج گردیده بود[۸۸].

سایر خلفای بنی مروان نیز از این قاعده مستثنی نبودند. آورده‌اند که همه همّ و غمّ سلیمان بن عبدالملک در رابطه با زنان بود، و این عمل در جامعه انعکاس وسیعی داشت. تا آنجا که هرکس به دوست خود می‌رسید اوّلین‌ سؤالش این بود که با چند زن ازدواج کرده و چند کنیز دارد؟![۸۹].

آورده‌اند که ابو حازم اعرج در پاسخ سؤال سلیمان بن عبدالملک که از وی پرسید: چرا ما مرگ را ناپسند می‌داریم؟، این‌گونه وضعیت اجتماعی و اخلاقی جامعه آن روزگار را بیان نموده است: شما بدین‌جهت از مرگ واهمه دارید که دنیای خود را آباد نموده و آخرت خود را ویرانه ساخته‌اید. به همین دلیل است که انتقال از جای‌آباد به مکانی ویران و خراب را ناخوش می‌دارید[۹۰].

سلیمان بن عبدالملک بین کنیزکان آوازه‌خوان مسابقه می‌گذاشت و به برندگان جایزه‌های گران‌بها اعطا می‌نمود[۹۱]. همچنین در دوران او تعداد مردان دارای انحراف جنسی!! نیز رو به افزایش نهاد[۹۲]. یزید بن عبدالملک نیز بسیار به نوشیدن شراب و لهو و لعب رو آورده بود[۹۳]، وی در ایام خلافت خود به مدّت یک هفته از خوردن شراب توبه کرد، امّا دوباره به این عمل زشت برگشت؛ چراکه کنیزی به نام «حبّابه» وی را بدین‌کار وادار نمود[۹۴].

یزید بن عبدالملک همواره می‌گفت: این خلافت که به من رسیده است اصلا مایه دلخوشی من نیست تا روزی که بتوانم «سلامه» و «حبّابه» (نام دو کنیز) را بخرم. پس کسانی را فرستاد تا این دو کنیز را برای او خریدند[۹۵]. بدین‌سان وقتی که لهوولعب و هرزه درآیی از مهمترین مسائل و بالاترین همّ و غمّ حاکمان دولت گردید، انحراف جامعه به اوج رسید.

البتّه این مسأله که امّت به‌واسطه انحراف حاکمان و والیان به انحراف کشیده‌ شود عجیب نیست؛ چراکه مردم به همان راهی می‌روند که حاکمان و والیان و دستگاه‌های دولتی مبلّغ و مروّج آن هستند. نتیجه این انحراف این شد که اکثریت مردم بواسطه منحرف شدن و فرورفتن در این انحرافات از اهداف بزرگی که شریعت اسلام برای آنها معین کرده بود دور شوند. آنان دیگر اهمیتی به رویدادهای مخاطره‌آمیزی که جامعه اسلامی و شریعت اسلام را تهدید می‌کرد نمی‌دادند[۹۶].

انحراف در عرصه اقتصاد

در این دوران حاکمان جامعه هرگونه دخل و تصرّفی در اموال و دارایی‌های عمومی انجام می‌دادند. گویا این اموال ملک شخصی آنهاست. آنان مطابق میل و رغبت و خواهش‌های دل خود آن اموال را به مصرف می‌رساندند و در این میان بیشترین نصیب از بیت المال مسلمانان مخصوص کنیزکان و آوازخوانان بود که مطابق هواهای نفسانی، لذّت‌ها و شهوت‌های حاکمان کار می‌کردند. آنان همچنین به‌وسیله پول‌های بیت المال مسلمانان فکر و اندیشه افراد را خریده و آنان را وامدار منّت خویش می‌کردند. آنها اموال بیت المال را در پای افرادی که آنان را مدح کرده، ثنا گفته و یا در تثبیت سلطنت آنان قدمی برمی‌داشتند مصرف می‌نمودند. آورده‌اند که نابغه شیبانی شعری سرود و در آن یزید بن عبدالملک را مدح کرد. یزید بن عبدالملک دستور داد تا او را صله داده، لباس فاخر پوشانده و صد شتر به او بدهند[۹۷].

اینجا بود که شاعران برای دست‌یابی به اموال بیشتر در مدح و ثنای‌ خلفای اموی باهم رقابت می‌کردند. هم‌چنان که آوازخوانان نیز برای دست‌یابی به همین اموال و جایزه‌ها با یکدیگر به رقابت می‌پرداختند.

حاکمان اموی در بالاترین رتبه از رفاه، آسایش، ناز و نعمت و تجمّل زندگی می‌کردند. آنان دارایی‌های مسلمانان را در راه دست‌یابی به لهوولعب و شهوات خود به هدر می‌دادند. آنان در زمانه‌ای که بسیاری از مردم در حالت فقر، گرسنگی و محرومیت زندگی می‌کردند، اموال مسلمانان را در میان نزدیکان خود تقسیم می‌نمودند.

در این دوران با زیر پا گذاشته شدن اصل مسئولیت متقابل در اجتماع و اهمیت ندادن به ناراحتی‌ها و مسائل مردم و عدم تشویق توانگران به انفاق بر ناتوانان اختلاف طبقاتی در جامعه رو به افزایش نهاد.

علاوه بر همه این مطالب مشکل دیگری که در زمینه اقتصاد گریبانگیر مردم مستضعف شده بود چند برابر شدن مالیات‌هایی بود که دولت از مردم می‌گرفت. حاکمان اموی ـ مخصوصا در زمان هشام بن عبدالملک همان کسی که آنچه در بیت المال مسلمانان جمع می‌شد به‌پای شاعرانی که وی را مدح و ستایش می‌کردند می‌ریخت ـ مالیات‌های جدیدی بر انواع صنعت‌ها و حرفه‌ها وضع نمودند[۹۸].

خود سلیمان بن عبدالملک در اعترافی که کرده است حالت رفاه‌زدگی و میل به هرزگی و عیاشی که حاکمان بنی‌امیه بدان پایه رسیده بودند را این‌گونه توصیف نموده است: ما غذاهای بسیار نیکو و لذیذ خوردیم، لباس‌های بسیار نرم و فاخر پوشیدیم، بر مرکب‌های راهوار سوار شدیم؛ هیچ لذّتی برای من‌ نماند مگر اینکه آن را به دست آوردم به‌جز یک لذّت و آن داشتن دوستی است که در خلوت خود آنچه در دل دارم به او بگویم و در امان باشم که او سخن مرا حفظ خواهد کرد[۹۹].

بدین‌ترتیب بود که مردم مخصوصا پیروان امویان به دنبال شهوت‌ها و خواسته‌های نفسانی خود به راه افتادند و بسیاری از مردم به هر طریقی که برایشان امکان داشت به جمع‌آوری مال مشغول شدند[۱۰۰].

منابع

پانویس

  1. تهذیب اللغات و الاسماء، ج۱، ص۸۷؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۳۸۴.
  2. به نقل از الدّرّ النّظیم، چاپ مکتبة الامام امیر المؤمنین، شماره ردیف ۲۸۷۹.
  3. اصول کافى، ج۱، ص۴۶۹.
  4. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۵۱-۶۰.
  5. وفیات الاعیان، ج۳، ص۳۱۴؛ تذکرة الحفّاظ، ج۱، ص۱۲۴.
  6. دلائل الامامه، ص۹۴.
  7. اخبار الدول، ص۱۱۱؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۳۱۴.
  8. تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۲۰.
  9. به نقل از حسین بن عبدالوهّاب، عیون المعجزات، چاپ کتاب‌هاى خطّى مکتبة الامام الحکیم، شماره ردیف ۹۷۵.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۵۱-۶۰.
  11. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۵۱-۶۰.
  12. دلائل الامامه، ص۹۴.
  13. اعیان الشّیعه ق ۱، ج۴، ص۴۶۴.
  14. ر.ک: جنّات الخلود، ناسخ التّواریخ، حیاة الامام الباقر(ع).
  15. تذکرة الحفّاظ، ج۱، ص۱۲۴؛ نزهة الجلیس، ج۲، ص۳۶.
  16. نقل از شیخ طریحى، جامع المقال.
  17. عیون الاخبار و فنون الآثار، ص۲۱۳؛ عمدة الطالب، ص۱۸۳.
  18. به نقل از مرآة الزّمان فى تواریخ الاعیان، ج۵، ص۱۷۸ چاپ مکتبة الامام الحکیم.
  19. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۵۱-۶۰.
  20. به نقل از تاریخ ابن عساکر، ج۵۱، ص۴۱، از نسخه‌هاى عکسى کتابخانه امام امیر المؤمنین.
  21. غایة الاختصار، ص۶۴.
  22. الوافى بالوفیات، ج۴، ص۱۰۳.
  23. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۵۱-۶۰.
  24. اصول کافى، ج۱، ص۴۶۹.
  25. اخبار الدول، ص۱۱۱؛ جوهرة الکلام فى مدح السادة الاعلام، ص۱۳۲.
  26. اعیان الشّیعه ق ۱، ج۴، ص۴۷۱.
  27. علل الشرایع، ص۲۳۴.
  28. مناقب، ج۴، ص۱۴۷.
  29. اثبات الهداة، ج۵، ص۱۷۶.
  30. حلیة الاولیاء، ج۳، ص۱۸۹.
  31. فى رحاب ائمّة اهل البیت(ع)، ج۴، ص۴.
  32. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۵۱-۶۰.
  33. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۶۱.
  34. تاریخ الخمیس، ج۲، ص۳۰۰.
  35. شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۶.
  36. کفایة الاثر، ص۲۳۷.
  37. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۶۵-۷۵.
  38. اعلام الوری‌، ۲۵۹.
  39. فرهنگ شیعه، ص ۱۰۹.
  40. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۵-۳۰۶.
  41. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۶۳؛ فرهنگ شیعه، ص۱۰۹.
  42. بحارالانوار، ۴۶/ ۲۵۹.
  43. فرهنگ شیعه، ص۱۰۹.
  44. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۰۲؛ فرهنگ شیعه، ص 109.
  45. پیشوایان ما، ۱۷۳ و ۱۷۴.
  46. عوالم العلوم‌، ۱۸/ ۱۷۱.
  47. سیره چهارده معصوم‌، ۴۸۱.
  48. فرهنگ شیعه، ص۱۰۹.
  49. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص۱۳۹-۱۴۰.
  50. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۵۷.
  51. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ص۴۶ و ۳۴۰؛ ابوزهره، محمد، الامام الصادق(ع) حیاته و عصره، ص۲۲ ـ ۲۳.
  52. مدرس طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، نظری برتطور مبانی فکرتشیع در سه قرن نخستین، ص۳۰ ـ ۳۱؛ ادیب، ص۴۶ ـ ۴۸.
  53. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ص۱۰.
  54. خامنه‌ای، سیدعلی، انسان ۲۵۰ ساله، ص۲۷۹.
  55. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۱۲۲ ـ ۱۲۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۶، ص۳۰۹ ـ ۳۱۳.
  56. مسعودی، اثبات‌الوصیه، ص۱۸۰.
  57. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، ج۸، ص۱۲۱ ـ ۱۲۲.
  58. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۶۴ ـ ۱۶۵؛ امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۵۲.
  59. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۵۳.
  60. همان، ج۱، ص۶۵۲.
  61. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۴، ص۲۳۹ ـ ۲۴۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۶، ص۳۵۳ ـ ۳۵۴.
  62. رضوی، سید عباس، مقاله «محمد بن علی»، دانشنامه امام خمینی ج۹، ص ۱۳۸.
  63. الدرّ النظیم، ص۱۸۸؛ ضیاء العالمین، ج۲، شرح‌حال امام باقر(ع).
  64. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص۸۹ ـ ۱۰۱.
  65. نهایة الارب، ج۲۱، ص۳۵۵.
  66. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۱۰.
  67. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۱۶.
  68. مناقب، ج۴، ص۶۹۰، بحار الانوار، ج۱۱، ص۷۵؛ و ر.ک: حیاة الامام المحمّد الباقر، ج۲، ص۴۰- ۶۶.
  69. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص۱۲۴ ـ ۱۳۶.
  70. المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۳.
  71. المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۲.
  72. الکامل فى التّاریخ، ج۵، ص۱۱.
  73. المنتظم، ج۷، ص۱۳.
  74. الکامل فى التاریخ، ج۵، ص۱۳ به بعد.
  75. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۳۷.
  76. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۳۹.
  77. عیون اخبار الرّضا، ج۱، ص۳۰۴.
  78. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۴۰.
  79. الکامل فى التاریخ، ج۳، ص۱۷۸.
  80. البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۶۱.
  81. ماوردى، الاحکام السّلطانیه، ص۱۳.
  82. الکامل فى التّاریخ، ج۵، ص۶۲.
  83. تاریخ ابن خلدون، ج۵، ص۱۵۱.
  84. البدایة و النهایة، ج۹، ص۲۳۲.
  85. مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۲۰۶.
  86. بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۸۳.
  87. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۴۲.
  88. الاغانى، ج۶، ص۲۱۹.
  89. البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۶۵.
  90. مروج الذّهب، ج۳، ص۱۷۷.
  91. اغانى، ج۱، ص۳۱۷.
  92. اغانى، ج۴، ص۲۷۲.
  93. مروج الذّهب، ج۳، ص۱۹۶.
  94. اغانى، ج۱۵، ص۲۹۵.
  95. اغانى، ج۸، ص۳۴۶.
  96. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۴۶.
  97. اغانى، ج۷، ص۱۰۹.
  98. اغانى، ج۱، ص۳۳۹.
  99. مروج الذّهب، ج۳، ص۷۶.
  100. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۴۹.