سیره سیاسی امام باقر

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

اوضاع سیاسی عصر امام باقر(ع)

عصر امام باقر(ع) هم‌زمان با استمرار حکومت اموی در شاخه مروانی و فتوحات گسترده آنان بود. این دوره گرچه تجربه شکست چندین قیام بر ضد امویان را داشت، اما کسانی همچنان بر تفکر براندازی حکومت اموی اصرار داشتند و آن را در اولویت کاری قرار داده بودند. اینان با تفسیر مفهومی واژه امام به «قائم بالسیف» امام را کسی می‌دانستند که علیه حاکمیت جور قیام کند. امام(ع) هم‌زمان در دو جبهه، هم در برابر امویان و هم در برابر کسانی که با برداشت نادرست از امامت به اقدام‌براندازانه باورمند بودند، مقاومت کرد و ضمن پرهیز از درگیری مستقیم با حکومت، دیگران را از کمک به حاکمیت جور نهی نمود[۱].

امام(ع) و امویان

امام باقر(ع) پیش از امامت با معاویه (حک: ۴۰ - ۶۰ق)، یزید بن معاویه (حک: ۶۰ - ۶۴ق)، معاویة بن یزید (حک: ۶۵ق، چند ماه)، مروان بن الحکم (حک: ۶۵ق)، عبدالملک بن مروان (حک: ۶۵ - ۸۶ق) و ولید بن عبدالملک(حک: ۸۶ - ۹۶) معاصر بود. دوران امامت نوزده ساله ایشان نیز هم‌زمان با پنج حاکم اموی بود: ولید بن عبدالملک (حک: ۸۶ - ۹۶ق)، سلیمان بن عبدالملک(۹۶ - ۹۹ق)، عمر بن عبدالعزیز (۹۹ - ۱۰۱ق)، یزید بن عبدالملک(۱۰۵ - ۱۰۱) و هشام بن عبدالملک(۱۰۵ - ۱۲۵ق) که اینان از هیچ جنایتی دریغ نمی‌کردند، بر اهل بیت(ع) سختگیر بودند و امامان(ع) را به شهادت می‌رساندند، جز اینکه از عمر بن عبدالعزیز به نیکی یاد شده است.

امام(ع) در مدت امامت خود به تبیین معارف، احکام و تفسیر آیات پرداخت و در گفتاری به تحلیل رویکرد امویان به اهل بیت(ع) و پیروان آنان از آغاز عصر امامت تا زمان خود پرداخت. تبیین غصب ولایت امیرالمؤمنین(ع) و مظلومیت اهل بیت(ع) و شیعیان آنها محور اصلی آن سخن است که در چهار بخش اشاره می‌شود:

از رحلت رسول خدا(ص) تا شهادت امیرالمؤمنین(ع)

  1. صف‌بندی و ستم قریشیان به اهل بیت(ع)؛
  2. خارج کردن امر خلافت از محور اصلی خود، از سوی قریش؛
  3. بیان غصب خلافت امیرالمؤمنین(ع) و دست به دست شدن امر خلافت؛
  4. بازگشت امر خلافت به اهل بیت(ع)، شکستن بیعت و جنگیدن با امام و در نهایت، شهادت امیرالمؤمنین(ع)[۲].

دوران امامت امام حسن(ع)

  1. همکاری نکردن بیعت‌کنندگان با او؛
  2. خیانت به امام، تسلیم شدن، مجروح کردن امام و غارت اموال سپاهیان حضرت؛
  3. صلح با معاویه برای حفظ خون مسلمانان، خود و اهل بیتش[۳].

دوران امامت امام حسین(ع)

  1. بیعت مردم عراق با ایشان؛
  2. خدعه بیعت‌کنندگان با امام؛
  3. شهادت امام[۴].

دوران امامت امام سجاد(ع)

  1. تحقیر و کاستن از منزلت اهل بیت(ع)، محروم کردن آنان از حقوقشان، شکنجه، زندان و شهادت آنان؛
  2. نبود امنیت جانی برای حضرت و پیروان؛
  3. تقرّب دروغ‌گویان به حاکمان؛
  4. جعل حدیث و منفور نشان‌دادن اهل بیت به سبب روایات جعلی و باورمندی راویان بعدی؛
  5. برتری دادن برخی از صحابه بر اهل بیت(ع)؛
  6. افزایش کینه مردم در اثر تبلیغات معاویه؛
  7. تخریب خانه‌ها، غارت اموال، قطع دست و پا، زندان و شهادت بسیاری از شیعیان به دست معاویه؛
  8. استمرار و افزایش سختگیری‌ها و شهادت‌ها توسط عبیدالله بن زیاد و حجاج ثقفی والی کوفه؛
  9. ترجیح زندیق یا کافر بر شیعه علی[۵].

امام باقر(ع) در توضیح این سختگیری‌ها فرمود: مَثَلِ امّت ما مَثَل بنی‌اسرائیل است که فرزندانشان را ذبح کردند و زنانشان را به کنیزی گرفتند. عرب به دلیل اینکه محمد از عرب است، خود را برتر از عجم و قریش نیز خود را از عرب‌ها برتر پنداشت. اگر عرب راست می‌گوید، ما ذریه رسول خدا(ص) و از اهل بیت(ع) و عترتش هستیم که کسی در آن شریک نیست. آن‌گاه حضرت به دوستدار اهل بیت(ع) فرمود: برای سختی‌ها آماده باش که به زودی مانند سیل به سوی ما و شیعیان ما سرازیر می‌شود و به سبب ما امتحان شروع می‌شود و شما نیز امتحان می‌شوید، و به سبب ما راحتی آغاز، و شما نیز راحت می‌شوید[۶]. شخصی از حضرت سؤالی کرد و پاسخی شنید. روز بعد نیز همان سؤال را پرسید و پاسخ دیگری شنید. سبب پرسید و امام فرمود: آن روز کسی غیر از شیعه حضور داشت و آن جواب را دادم. امام(ع) در چنین وضعیتی وجود شیعیان را روشنایی شهرها و تعداد اندک آنان را در برخی مناطق نعمت خواند و آنان را روشنایی‌بخش در تاریکی زمین بیان کرد[۷].

سیره سیاسی آن حضرت با توجه به چنین وضعیتی، پرهیز از قیام علیه حاکمان اموی بود؛ زیرا نتیجه‌ای نداشت، همان‌گونه که برخی قیام کردند و شکست خوردند. با این حال، کسانی در آن وضعیتِ دشوار سیاسی، از امام(ع) انتظار قیام داشتند و استدلال می‌کردند که شمار شیعیان در عراق زیاد است. امام(ع) به آنان فرمود: من قیام‌کننده نیستم و ولادت فردی که قیام خواهد کرد، بر مردم پنهان است[۸].

با توجه به شرایط حاکم بر جامعه در سیره سیاسی امام باقر(ع)، تبیین معارف الهی، امر به معروف و نهی از منکر و تربیت شاگردان، بهترین روش مبارزه بود. از این رو، به صفات شیعه در رفتارهای اجتماعی و توجه دادن به امور عبادی، فردی و گروهی تأکید ورزید که این سبب تقویت دین، احیای سنت نبوی و علوی و نیز ارتقای فرهنگ الهی می‌شد[۹].

حاکمان دوره امامت امام باقر(ع)

در عهد امامت امام، ولید بن عبدالملک در سال ۸۶ ق به خلافت رسید، مردم را به اطاعت از خود دعوت و مخالفان را به مرگ تهدید کرد[۱۰]. وی با توصیه پدرش عبدالملک، حَجّاج[۱۱] را با اختیارات گسترده والی عراق قرار داد تا به سرکوبی مخالفان و کشتار شیعیان بپردازد. همو خالد بن عبدالله قسری را والی مکه و عثمان بن حیان را والی مدینه قرار داد[۱۲]، تا افزون بر ستمگری، به سختگیری بر خاندان اهل بیت(ع) و پیروانش ادامه دهد.

پس از مرگ ولید، برادرش سلیمان در سال ۹۶ ق به حکومت رسید و تا پایان عمرش به خوشگذارانی و عیاشی پرداخت. پس از او عمر بن عبدالعزیز در سال ۹۹ق به خلافت رسید. او تغییراتی را به وجود آورد، با علما نشست و برخاست داشت، با اهل بیت(ع) و پیروانش خوش‌رفتار بود و لعن و ناسزا بر امام علی(ع) را از خطبه‌های نماز جمعه حذف کرد. همچنین او حقوق اهل بیت(ع) را پرداخت کرد، فدک را به بنی‌هاشم بازگرداند[۱۳]، عطایای بسیاری به علویان و بنی‌هاشم داد و حقوق کسانی را که به آنان ظلم شده بود، پرداخت.

بنی‌امیه کارهای عمر را برنتافتند و برادرش گفت: آنان از اینکه فرزندان فاطمه را برتری داده‌ای ناراضی‌اند. عمر گفت: پیامبر(ص) فرمود که فاطمه پاره تن من است، خوشحالی و ناراحتی او سبب خوشحالی و غمگینی من است. با برتری و اکرام آنان در صدد خوشحال کردن پیامبر(ص) هستم و از ناخشنودی آن حضرت رویگردانم[۱۴].

وی گفت: زین العابدین(ع) چراغ دنیا و زیبایی اسلام بود که درگذشت. به او گفتند: پسرش محمد جانشین اوست. نامه‌ای به امام باقر(ع) نوشت تا او را بیازماید. حضرت در پاسخ، او را نصیحت کرد، که حق از آنِ ماست، اما تو پاسخگوی مراجعه‌کنندگان و پناه مظلومان باش و افراد ستمگر را دور ساز[۱۵]. عمر گفت: خداوند اهل این خانه را از بزرگواری خالی نمی‌گذارد[۱۶] و امام(ع) او را به سبب کارهای پسندیده‌اش نجیب بنی‌امیه[۱۷] و بنی‌امیه را «شجره ملعونه» خواند[۱۸].

پس از عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک به سال ۱۰۱ ق به حکومت رسید که مردی ستمگر، عیاش و سرکوبگر بود و در سال ۱۰۵ ق درگذشت. پس از او برادرش هشام تا سال ۱۲۵ق، به مدت بیست سال حکومت کرد و در ستمگری نظیر نداشت. او با اهانت، تحقیر و خشونت با علویان و اهل بیت(ع) رفتار کرد که سبب قیام زید بن علی(ع) شد[۱۹].

برخورد امام باقر(ع) با حاکمان امویان

امام باقر(ع) با توجه به فضای سیاسی، تأکید داشت قیامی صورت نگیرد و مردم در خانه‌های خود بمانند[۲۰]، حتی برای فرار از دست حکومت ظالم، به مسافرت حج بروند[۲۱]. با این حال، به اقتضای شرائط با حاکمان جور مقابله می‌کرد و بیان می‌داشت که ما خاندان رسالت و شجره نور و مبارک هستیم[۲۲]. امام(ع) نه تنها حکومت اموی را به رسمیت نشناخت که دیگران را حتی از کمک به دستگاه خلافت نهی کرد. چنان‌که وقتی مردم برای تبریک گویی نزد والی جدید مدینه می‌رفتند، امام فرمود: اینان با تبریک خود، دری از درهای جنهم را به روی خود می‌گشایند[۲۳].

امام باقر(ع) مردم را از مکاتبه با حاکمان نهی می‌کرد و می‌فرمود: آنچه به او می‌دهند، به همان اندازه دینش را از او می‌گیرند[۲۴]. همچنین برخی را که برای مشورت آمده بودند، تا ریاست قبیله را بر عهده گیرند، به این دلیل نهی کرد که مجبور به پذیرش حاکمیت اموی می‌شدند. یکی از شیعیان در این خصوص از امام باقر(ع) نظر خواست و امام(ع) فرمود: اگر رئیس قبیله شـوی و حاکم خون مسلمانی را بریزد، تو در خون او شریک هستی و از دنیای آنان چیزی به تو نمی‌رسد[۲۵].[۲۶]

احضار امام به شام

بر اساس اخبار موجود، هشام در بازگشت از مکه، امام باقر(ع) را به شام فراخواند و حضـرت بـا فرزندش به شام رفتند. فراخوانی به این سبب بود که آن بزرگواران مورد توجه حاجیان قرار گرفتند و هشام موقعیت خود را در خطر دید. پس از ورود آن بزرگواران به شام، هشام تا سه روز اجـازه ورود نداد، تا امام را تحقیر کرده باشد. او از اطرافیـان خـود خواسـت بـه محـض ورود حضرت، ایشان را سرزنش کنند. اما آن بزرگوار پس از ورود به دربار با بی‌اعتنایی به هشـام، به دیگران سلام کرد و بدون اجازه خلیفه نشست. هشام امام را توبیخ کرد و گفت: همیشه مردی از شما میان مسلمانان اختلاف می‌اندازد، مردم را به سوی خود می‌خواند و نابخردانه گمان امامت دارد. امام باقر(ع) فرمود: به وسیله ما به سوی خداوند هدایت می‌شوید و پایان کار شما با ماست. عمر سلطنت شما کوتاه است و بعد از آن، سلطنت از آنِ ماست؛ زیرا مـا خـانـدانی هستیم که خداوند فرمود: وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[۲۷]. هشام حضرت را زندانی کرد، ولی امام(ع) بـا رفتـار خـود زندانیان را جذب خود نمود که سبب شد حضرت را به مدینه بازگرداند، ولی دستور داد تا در آنجا بر ایشان چندان سخت بگیرند تا مردم از او دوری کنند[۲۸].

بر پایه برخی گزارش‌ها، هشام با سران دربار در حال تیراندازی بود که امام(ع) وارد شد. او اصرار کرد تا حضرت در مراسم تیراندازی شرکت کند. امام(ع) تمایلی نشان نداد، ولی با اصرار خلیفه نُه تیر انداخت که هریک بر انتهای تیر قبلی نشست و تعجب حاضران برانگیخت و تحسین خلیفه را در پی داشت. هشام با سرافکندگی گفت: تو شایسته سروری بر عرب و عجم هستی و تیراندازی مانند شما در زمین نیست.

امام فرمود: ما خاندان، اکمال و اتمام هستیم و آیه اکمال[۲۹] در حق ماست که از یکدیگر ارث می‌بریم و زمین از چنین افرادی خالی نمی‌ماند. هشام با درماندگی، تبار خود را با امام یکی دانست و امام فضائلی را برشمرد و فرمود: آنها ویژگی ما خانواده است و احدی از آن بهره‌ای ندارد و آن‌گاه ادامه داد که پیامبر(ص) هزار باب علم را به علی(ع) یاد داد که هر بابش هزار باب است، علی(ع) را برادر خود قرار داد و سرانجام فرمود: این امتیازها را خداوند به آنان داده است. سخنان امام سبب شد هشام امام را به مدینه برگرداند، ولی حضرت به هنگام بازگشت مناظره‌ای با قسیسین شام داشت که عظمت آن امام(ع) را به نمایش گذاشت[۳۰].

بخشی از این گزارش نشانگر آن است که استراتژی هشام برای تحقیر و کاستن از جایگاه امام باقر(ع) و شیعیان در جامعه آن روز همواره در دستور کار بوده، ولی پیوسته با شکست مواجه شده است. گویا گزارش تیراندازی در جلسه دیگری اتفاق افتاده باشد که گزارشگران آن را بدون سند، همراه گزارش احضار به شام نقل کرده‌اند، از این رو، برخی منابع آن را بدون ارائه توضیحی، جداگانه آورده‌اند[۳۱].

جستارهای وابسته

منابع

  1. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲

پانویس

  1. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۲۷.
  2. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۲۸.
  3. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۲۸.
  4. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۲۲۸.
  5. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۳.
  6. طوسی، الامالی، ص۱۵۴.
  7. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۵۱۴.
  8. صدوق، کمال الدین، ص۳۲۵.
  9. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۲۹.
  10. طبری، تاریخ، ج۶، ص۴۲۳.
  11. دینوری، الاخبار الطوال، ج۲، ص۶۸ - ۶۹.
  12. ابن جوزی، المنتظم، ج۶، ص۳۱۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۵۷۷.
  13. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۰۵ - ۳۰۶.
  14. حمیری، قرب الاسناد، ص۱۱۲.
  15. صدوق، الخصال، ص۱۰۴، ح۶۴.
  16. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۰۵؛ و ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵۴، ص۲۷۰.
  17. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۷، ص۱۹۰.
  18. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۲۴۱.
  19. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۳۰.
  20. کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۷.
  21. نوری، مستدرک الوسائل، ج۸، ص۱۱.
  22. ابن شهرآشوب، مناقب، ج۱، ص۲۴۱.
  23. کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۲؛ ج۵، ص۱۰۷.
  24. کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۶.
  25. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۵۹.
  26. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۳۱.
  27. «و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره اعراف، آیه ۱۲۸.
  28. کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۲ - ۴۷۳؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج۳، ص۳۲۳ - ۳۲۴.
  29. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... «امروز دینتان را کامل کردم» سوره مائده، آیه ۳.
  30. طبری، دلائل الامامه، ص۲۳۳ - ۲۳۵.
  31. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۳۲.