عصر امام کاظم در تاریخ اسلامی
عصر امام کاظم(ع)، دوران اقتدار خلفای عباسی همچون منصور و هارون الرشید است که حضرت در عهد هارون سالها در زندان به سر برد. لذا امام طریقی که برای این دوران برگزیده است مبتنی بر تقیه و حفظ شیعیان است. فعالیتهای امام کاظم (ع) بر دو دسته است: فعالیتهای علمی و فکری و چارهجویی برای رویارویی با عقاید نادرست و بدعتها و واپسگراییها و فعالیت دیگر، هدایت و نظارت بر پایگاههای مردمی و هواخواهان خویش بود. که از این طریق افزون بر حفظ رابطه با شیعیان و هدایت آنان، موضع منفی خود در برابر حکومت را نیز بدانان منتقل کند.
مقدمه
امام موسی بن جعفر (ع) سی و پنج سال از سال ۱۴۸ تا ۱۸۳ ه. بر مسند امامت جلوس فرمود. خلفای معاصر ایشان جملگی از بنی عباس بودند: منصور دوانیقی، مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون الرشید. امام (ع) در عهد هارون سالها در زندان به سر برد.
فعالیتهای امام
فعالیتهای امام کاظم (ع) را بر دو دسته دانستهاند:
- فعالیتهای علمی و فکری و چارهجویی برای رویارویی با عقاید نادرست و بدعتها و واپسگراییها. امام (ع) شاگردانی پرورانید تا به واسطه آنان آموزههای راستین دینی و شیعی را میان مردم بگستراند. شاگردان به محضر امام بار مییافتند و در مجلس ایشان مینشستند و چون فتوا یا کلامی علمی میشنیدند، مینوشتند و ثبت میکردند[۱].
- فعالیت دیگر امام (ع) هدایت و نظارت بر پایگاههای مردمی و هواخواهان خویش بود. امام (ع) از این گذر میکوشید افزون بر حفظ رابطه خویش با شیعیان و هدایت آنان، موضع منفی خود در برابر حکومت را نیز بدانان منتقل کند و در همین مسیر، همواره نارضایتی خویش از ارباب حکومت را آشکار میساخت و همکاری با آنان را حرام میشمرد[۲].
مناظره سرزنشآمیز امام (ع) با هارون الرشید در مرقد مطهر پیامبر اسلام (ص) در پیش بزرگان و فرماندهان کشوری و لشکری را میتوان از این گونه فعالیتها شمرد[۳].
برخی از مهمترین موضوعات یادکردنی روزگار امام کاظم (ع) عبارتاند از:
- برخاستن جنبشهای انقلابی که امام (ع) برخی از آنها را تأیید میکرد؛ همانند جنبش شهید فخ[۴].
- سازماندهی نظام سری رابطان به دست امام (ع) که وظیفه داشتند ارتباط ایشان را با شیعیان سامان دهند و فرمانهای مقام امامت را بدانان برسانند[۵].
- پیدایی برخی مسلکهای انحرافی و اوجگیری فعالیتهای عقیدتی و سیاسی آنها. برخی از این مسلکها ادعای تشیع نیز سر میدادند؛ ولی به هیچ روی مقبول امام (ع) نبودند. فرقههای ناووسیه، اسماعیلیه، مبارکیه، سمطیه و فطحیه چنین بودند. پدید آمدن این فرقهها در قلمرو مکتب تشیع شرایط حساسی را برای امام (ع) پدید آورد که تا آن زمان بیسابقه بود. امام (ع) با تدبیری خاص، توانست شیعیان را از این چالش فکری و عقیدتی برهاند و امامتِ مقبول آیین اسلام را برای آنان نمایان سازد.
- سازشناپذیری امام کاظم (ع) در برابر حکومت و کژرویهای دیگر جامعه اسلامی، مسئلهای را پیش آورد که برای امامان پیشین پیش نیامده بود. امام (ع) برای مدتی طولانی در زندان حبس شد.
حاکمان عباسی از وجود امام (ع) بیمناک بودند و هر از چند گاهی ایشان را به زندان میانداختند. روزگار حبس امام (ع) در عهد هارونالرشید طولانیتر بود و بارها به زندان رفت[۶].
راویان حدیث و شیعیان برای استفاده از ایشان گرد آمدند و با وجود شرایط دشوار سیاسی، راویان، سخنان ایشان را مینوشتند[۷]. بخش قابل توجهی از مسائل فقهی در بابهای گوناگون فقه از طهارت تا دیات و فلسفه احکام به وسیله علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر(ع) به مردم منتقل شده است[۸].
بیان جایگاه عقل و خرد در قرآن و نقش خود در هدایت انسان[۹]، شرح مسائل اعتقادی از جمله توحید[۱۰]، نبوت و انبیا[۱۱]، بیان سیره و معجزات پیامبر(ص)[۱۲] و امامت و بیان حقانیت اهل بیت پیامبر(ص)[۱۳] از جمله امامت خود ایشان[۱۴]، مسائل اخلاقی و بیان ارزشهای دینی[۱۵]، مسائل فقهی و بیان احکام شرعی[۱۶]، از مسائل مطرح در سخنان حضرت بود و مردم برای حل معضلات تاریخی نیز از ایشان کمک میگرفتند[۱۷]. آن حضرت به مبارزه با افراد منحرف و سران فرقههای بدعتگذار مانند علی بن حمزه بطائنی از سران جریان واقفیه پرداخت[۱۸].[۱۹]
موضعگیریهای سیاسی
دوره امامت موسی بن جعفر(ع) از دورههای پرخفقان تاریخ اسلام است[۲۰]. امام کاظم(ع) با حاکمان بنیعباس، معاصر بود[۲۱]. این گروه، مقتدر و ستمکار بودند[۲۲].
موسی بن جعفر(ع) همانند دیگر ائمه امامت و رهبری جامعه اسلامی را متعلق به اهل بیت پیامبر(ص) میدانست[۲۳] و در راه احیای حقوق غصب شده آنان و نیز گسترش عدالت در جامعه تلاش میکرد[۲۴]. یاران ایشان نیز در همین راستا فعالیت میکردند[۲۵] و واجبات مالی خود از جمله خمس را به ایشان تحویل میدادند[۲۶]. همچنین شواهدی در دست است که برخی از نهضتهای علویان مانند نهضت حسین بن علی معروف به شهید فخ مورد حمایت ایشان بودند[۲۷]. از سوی دیگر، خلفای عباسی همه راههای تطمیع و تهدید را برای به سکوت واداشتن امام کاظم(ع) تجربه کردند و پس از بینتیجه بودن آن، به زندان و شکنجه و کشتن روی آوردند[۲۸].
در برابر خشونت خلفای عباسی[۲۹]، تنها چیزی که میتوانست خط فکری و سیاسی اهل بیت(ع) را تداوم بخشد، توسل به شیوه تقیه در مبارزه و جهاد بود[۳۰]. امام کاظم(ع) به برخی از یاران زیرک و توانمند خود اجازه داده بود که به دستگاه خلافت نزدیک شوند و از این راه به پیروان اهل بیت(ع) کمک کنند[۳۱]. ایشان با شیعیان ارتباط حضوری و مکاتبهای داشت[۳۲] و افزون بر مدینه با دیگر نقاط از جمله مکه و شام نیز ارتباط داشت[۳۳] و پیامهای خود را مستقیم یا به وسیله تشکیلات وکالت به پیروان خود منتقل میساخت[۳۴].
امام کاظم(ع) در راه اسلام مانند دیگر اولیای خدا، رنج و محنت کشید[۳۵]. حضرت حاکمان عباسی را لایق خلافت نمیدانست و آنان را طاغوت میشمرد[۳۶]. هارون عباسی به جهت اقبال مردم به امام کاظم(ع) و ترس از به خطر افتادن حکومت خود، با حضرت بسیار دشمنی میکرد[۳۷]. ائمه اهلالبیت(ع) از جمله موسی بن جعفر(ع) وقتی زمینه مبارزه آشکار و مسلحانه با ستمکاران را فراهم نمیدیدند، پنهانی مردم را دعوت به مبارزه علیه ستم میکردند و بدین سبب رژیمهای ستمکاری مانند هارون عباسی، آنان را بازداشت میکردند[۳۸].
امام کاظم(ع) هرگونه همکاری با ستمکاران حتی به اندازه دوختن کیسه و تیزکردن قلمی برای آنان را ناروا میشمرد[۳۹] و به یاران خود درباره همکاری با دستگاه ستمکار بنیعباس هشدار میداد[۴۰]. از سوی دیگر، امام موسی بن جعفر(ع) به برخی از خواص خود اجازه داد در دستگاه هارون وارد شوند. امام کاظم(ع) در حبس نیز دست از هدایت مردم و مقابله با دشمن نکشید[۴۱].[۴۲]
ویژگیهای این عصر
منصور عباسی پس از بهشهادت رساندن امام صادق(ع) و سرکوب قیامها و انقلاب علویان در روزگار خود، نه تنها سیاست جبارانه خود را نسبت به علویان تغییر نداد، بلکه درحالیکه ترسی از ایشان بر زندگی او سایه افکنده بود، با سینهای آکنده از کینه و دشمنی این خاندان، شیوه خود را پی گرفت و عرصه را بر آنان به شدت تنگ کرد. بیگناهان را به سیاهچالها افکنده، زندان را بر سر ایشان ویران میکرد و برخی را زندهزنده در میان ستونها قرار میداد. جاسوسانی را گمارد تا او را از تمام فعالیتهای علویان باخبر کنند. آنان نیز به منظور جلبنظر خلیفه و خوش خدمتی هر حرکتی را که از علویان میدیدند پس از تحریف و دروغسازی به اطلاع خلیفه میرساندند.
از دیگر سو، منصور جریانهای الحادی، مانند غلات و زندیقان را آزاد گذارده بود تا در میان مردم نفوذ فکری کرده، آنان را به گمراهی کشیده و از مسیر اهل بیت(ع) منحرف کنند. او همچنین برخی از عالمان سست عنصر را به خود نزدیک کرد تا مهر تأییدی بر حکومت او باشند و به آن مشروعیت دینی بخشند. وضع حاکم بر آن روزگار را و نیز بیم و هراسی که بر آن دوره سایه افکنده بود در چند نکته میتوان روشن کرد:
نکته نخست: چگونگی وصیتنامه امام صادق(ع)
وصیتنامهای را که امام صادق(ع) برای عموم مردم و با توجه به وضعیت موجود تنظیم کرده بود، از پنج نفر به عنوان جانشین خویش نام میبرد که به ترتیب: «ابو جعفر منصور» (خلیفه وقت)، «محمد بن سلیمان»، «عبدالله»، «موسی» و «حمیده» بودند. از سوی دیگر نامه منصور به کارگزار خود در مدینه بود که طی آن به کارگزار خود دستور داده بود تا در صورتی که امام صادق(ع) فرد مشخصی را به جانشینی خود معرفی کند، او را بکشد. تأمل در وصیتنامه امام صادق(ع) و فرمان منصور مبنی بر کشتن جانشین آن حضرت، روشی را که منصور در برخورد با امام کاظم(ع) در پیش گرفته بود و نیز دامنه زیر نظر گرفتن حرکات و سکنات امام کاظم(ع) را که از طریق جاسوسان مورد اعتماد منصور صورت میگرفت روشن میکند.
امام صادق(ع) با علم به اینکه آینده آبستن چه حوادثی است و چه خطرهایی فرزندش امام کاظم(ع) را تهدید میکند، با بیانی خاص، حقیقت امر و مسأله امامت و جانشینی به حق خود را به اطلاع شیعیان رساند. البته بیانی که امام صادق(ع) برگزید باعث شد تا عدهای از شیعیان برای مدتی کوتاه یا دراز در شناخت امام خود دچار اشتباه و سرگردانی شوند، اما حفظ جان جانشین امام که از سوی خداوند تعیین و اطاعت از او واجب شده بود، در چنان شرایطی ضروری بوده و ادامه راه امامت جز با بهرهگیری از ابزار متناسب با شرایط آن زمان ممکن نبود. روشن است یاران هشیار امام صادق(ع) در مورد وصیت آن حضرت که امامت حضرت کاظم(ع) را مدنظر داشت، دچار اشتباه و سردرگمی نمیشدند.
«داوود بن کثیر رقی» میگوید: «مردی خراسانی که «ابو جعفر» کنیه داشت عازم کوفه بود. عدهای از مردم خراسان نزد او آمده، از او خواستند تا اموال (حقوق شرعی و هدایا) و مسائل شرعی ایشان را به کوفه ببرد. ابو جعفر چون به کوفه رسید منزلی گزید، سپس به زیارت مرقد امیر المؤمنین(ع) رفت. او در گوشه مسجد مردی را دید که گروهی گرد او جمع شدهاند. زمانی که از زیارت فراغت یافت به آنان نزدیک شد و دریافت که آنان فقیهان شیعی هستند و از شیخ خود «ابو حمزه ثمالی» دانش فرا میگیرند.
ابو جعفر میگوید: در همین حال که نشسته بودم مردی اعرابی (بادیهنشین) پیش آمد و گفت: من از مدینه آمدهام. جعفر بن محمد(ع) به دیار باقی شتافت. ابو حمزه نعرهای دردمندانه برآورد و دست بر زمین کوفت، سپس از مرد اعرابی پرسید: آیا از او وصیتی شنیدهای؟ مرد اعرابی گفت: برای فرزندانش عبدالله و موسی و نیز برای منصور وصیت کرد. ابو حمزه گفت: ستایش خدای را که گمراهمان نکرد، کوچک و بزرگ را آشکار و روشن کرد و امر بزرگ را پنهان داشت.
آنگاه به سوی مرقد امیر المؤمنین(ع) رفت و نماز گزارد و ما نیز نماز گزاردیم. سپس به سوی او رفتم و گفتم: معنای کوچک و بزرگ را برای من بازگو. ابو حمزه گفت: بزرگ (عبدالله) نقص دارد و کوچک (موسی) را در کنار بزرگ قرار داد و امر بزرگ را به وسیله منصور پنهان داشت؛ چراکه اگر منصور میپرسید: وصی جعفر بن محمد(ع) کیست؟ پاسخ میشنید: تو وصی او هستی. مرد خراسانی میگوید: معنای پاسخ او را نفهمیدم[۴۳]. آنگاه به مدینه رفت تا خود، وصی امام صادق(ع) را بازشناسد»[۴۴].
نکته دوم: سرگردانی شیعیان درباره جانشین امام صادق(ع)
پس از شهادت امام صادق(ع) حاکمیت، شیعیان را به شدت زیر نظر داشت و از همینرو آشفتگی و درماندگی جامعه تشیع را در برگرفت و محیط، آکنده از احتیاط و تقیه شد. حال و هوای این مقطع زمانی را که از نظر تاریخ تشیع حایز اهمیت است، از زبان «هشام بن سالم» یکی از برجستگان و چهره شناخته شدۀ تشیع میشنویم. او میگوید: «پس از وفات امام جعفر صادق(ع) من و «مؤمن طاق» (ابو جعفر) در مدینه بودیم. مردم یکصدا «عبد الله افطح» را جانشین پدرش امام صادق(ع) میدانستند؛ زیرا از امام صادق(ع) نقل میکردند که فرموده است: امر امامت از آن بزرگتر است اگر نقصی نداشته باشد.
من و «صاحب طاق» بر عبدالله وارد شدیم و مردم را گرد او جمع شده دیدیم. همانگونه که پیش از آن از پدرش مسائلی را میپرسیدیم، از او سؤال کردیم: زکات بر چه مقدار واجب است؟ گفت: در دویست درهم، پنج درهم. پرسیدیم: زکات صد درهم چه مقدار است؟ گفت: دو و نیم درهم[۴۵]. به او گفتیم: به خدا سوگند مرجئه نیز این را نمیگویند. عبد الله افطح دست به سوی آسمان برد و گفت: به خدا سوگند نمیدانم مرجئه در اینباره چه میگویند!
هشام میگوید: من و «ابو جعفر احول»[۴۶] سرگشته و درمانده از نزد عبدالله خارج شدیم و نمیدانستیم کجا باید برویم و آهنگ چه کسی کنیم. در این گفتوگو بودیم که نزد مرجئه قدریه، زیدیه، معتزله، یا خوارج برویم، نمیدانستیم[۴۷]. در این وادی سرگردانی بودیم که دیدم مردی کهنسال با اشاره دست، مرا فرا میخواند. از آنجا که در مدینه جاسوسانی بودند که منصور دوانیقی گمارده بود تا شیعیان جعفر بن محمد(ع) را شناسایی کرده، برای گردن زدن به حکومتیان بسپارند، آن پیرمرد را از جمله جاسوسان پنداشتم. از اینرو به ابو جعفر (مؤمن طاق) گفتم: از من فاصله بگیر، مبادا خود را به کشتن دهی که این پیرمرد مرا میخواهد و با تو کاری ندارد.
ابو جعفر کمی از من فاصله گرفت و من که میپنداشتم راه گریزی ندارم، دنبال پیرمرد روانه شدم. او مرا به درب خانه ابو الحسن، موسی بن جعفر(ع) رساند و خود بازگشت. در همین حال خادمی را در درگاه خانه دیدم که به من گفت: وارد شو خدایت رحمت کند. چون وارد خانه شدم با امام کاظم(ع) روبهرو شدم. او سخن خود را با من چنین آغاز کرد: نه به سوی مرجئه، نه به سوی قدریه، نه به سوی یزیدیه، نه به سوی معتزله و نه به سوی خوارج، به سوی من، به سوی من، به سوی من.
به امام(ع) گفتم: فدایت شوم، پدرت از دنیا رفت؟ حضرت فرمود: آری. گفتم: فدایت گردم، پدرت به مرگ درگذشت؟ فرمود: آری. گفتم: فدایت شوم، پس از او چه کسی امام ماست؟ فرمود: خداوند اگر بخواهد تو را هدایت کند چنان خواهد شد.
گفتم: فدایت شوم، عبد الله افطح مدعی است که پس از پدرش امام میباشد. حضرت فرمود: عبدالله میخواهد از فرمان خدا سرپیچی کرده، بندگی او را نکند. گفتم: فدایت گردم، پس چه کسی پس از او (امام صادق(ع)) امام ما خواهد بود؟ امام(ع) فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را هدایت کرده راه را بنمایاند هدایتت خواهد کرد. گفتم: فدایت شوم تو خود امام هستی؟ فرمود: چنین نمیگویم (ادعای این امر را ندارم). با خود اندیشیدم که راه درستی برای رسیدن به خواستهام و شناختن امام انتخاب نکردهام و در مطرح کردن پرسش خود به بیراهه رفتهام. این بود که به حضرت گفتم: فدایت گردم، آیا شما امام دارید؟ حضرت پاسخ داد: نه.
از هیبت و شکوه آن حضرت حالتی به من دست داد که هنگام دیدار با امام صادق(ع) اینچنین تحت تأثیر جلال و عظمت آن حضرت قرار نمیگرفتم و تنها خداوند از آن آگاه است. باز گفتوگو را با حضرت دنبال کرده، گفتم: فدایت شوم، آنچه را که از پدرت میپرسیدند، از شما بپرسم؟ امام(ع) فرمود: بپرس باخبر میشوی و آن را فاش مکن که اگر چنین کنی فرجام، سر بریدن است.
هشام میگوید: پرسشهایی از امام کاظم(ع) کردم و او را دریایی از دانش یافتم. آنگاه به او گفتم: فدایت گردم، شیعیان تو و شیعیان پدرت سرگشته و راه گم کردهاند. با اینکه مرا به راز نگاه داشتن امر فرمودهای آنان را از خبر امامت شما آگاه کنم. و به سوی شما دعوتشان کنم؟ امام کاظم(ع) فرمود: هریک از آنان را راه یافته دیدی، از این امر آگاه کن و از او پیمان رازداری بگیر؛ چراکه اگر این امر (امامت) را فاش کنند فرجام کار، سر بریدن است و در این هنگام امام کاظم(ع) با دست به گلوی خویش اشاره فرمود[۴۸].
این روایت که از هشام بن سالم نقل شده است واقعیتهایی را از فضای حاکم بر روزگار امام کاظم(ع) روشن میکند که به شرح زیر میآید:
- جاسوسان فراوانی جامعه شیعی را کاملا زیر نظر داشتند و ترس، ناامنی و فضای وحشتآلود، مسلمانان و برجستگان آنان، به ویژه آن دسته از آنان را که ساکن مدینه بودند فرا گرفته بود.
- عدم اعلان امامت حضرت کاظم(ع) برای همگان بود؛ چراکه تنها عدهای انگشتشمار از شیعیان از امامت حضرت موسی(ع) آگاهی یافته بودند[۴۹]، به گونهای که «هشام بن سالم» که از بزرگان شیعه بود، پس از گذشت زمانی و از راههای شرعی و عقلی توانست امام زمان خود را بشناسد. این تجربیات، شیعه را واداشت تا با تقیه و پنهانکاری، خود را از گزند ستمگران و لبه تیز شمشیر آنان ایمن سازد. به همین دلیل است که چون راویان میخواستند از امام کاظم(ع) نقل روایت کنند از حضرت صریحا نام نمیبردند، بلکه با تعبیر «عبد صالح گفت»، «سید گفت»، «عالم گفت» و... مطلبی را از امام(ع) نقل میکردند.
- اختناق، محدودیت و ممنوعیتها، تعقیب مخالفان حکومت، سرکوب اندیشههای پاک، ترویج شایعههایی دروغین از سوی حاکمیت، زمینه را برای رشد افراد پست و ناپاک فراهم آورد. در این دوره، فعالیت اینان فزونی گرفت، آوازهشان فراگیر شد و گروههای متعددی را به وجود آوردند. آنان با حمایتهای بیدریغ خلیفه، خود را به عنوان رهبران فکری، فقهی و حدیثی امت مطرح و در جامعه آن روز موقعیتی پیدا کردند. به همین دلیل بود که هشام بن سالم دچار سرگردانی شده، فرقههایی را که در آن روزگار مطرح بودند برشمرده و با ابو جعفر همزبان شده که: نزد مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله یا خوارج برویم.
- در ماجرای هشام میبینیم که امام کاظم(ع) راهی جز راه عبد الله افطح مدعی امامت، برگزیده بود. حضرت در برخورد با هشام، ابتدا گفتوگوی او و ابو جعفر را که تنها آن دو از آن آگاه بودند باز گفت و از رفتن نزد فرقههایی که آنان در نظر داشتند بازداشته، سپس فرمود: به سوی من، به سوی من، به سوی من[۵۰].
نکته سوم: ماجرای خزانه
ماجرای «خزانه» است. این ماجرا از جمله حقایق تاریخی است که از سیاست منصور مبنی بر از میان برداشتن و کشتار علویان، پرده برمیدارد. منصور با این اقدام به فرزند و جانشین خود «مهدی» میفهماند که دستگاه خلافت تنها با این شیوه پایدار میماند. جمع بیشماری از شیعیان معتقد و مؤمن به زندان افکنده شده، پس از شکنجه به کام مرگ فرستاده میشدند و رنجی که امام کاظم(ع) از این رخداد میکشید، از دیگر حقایق آن روزگار است که در این واقعه تاریخی آمده است. زمانی به رنج امام کاظم(ع) پی میبریم که میشنویم یکی از این خزانهها، محل جمعآوری سرهای بریده کهنسالان، جوانان و خردسالان از خاندان رسالت بوده است. این ماجرا را در تاریخ طبری چنین میخوانیم: «هنگامی که منصور عازم حج شد «ریطه دختر ابو العباس» و همسر مهدی را فراخواند و به او سفارشهایی کرد؛ چراکه در این زمان مهدی در «ری» بود. منصور امر حکومت را به ریطه واگذارد و کلید خزانهها را بدو سپرد. آنگاه او را سوگندهای سخت داد و از او پیمان گرفت تا زمانی که منصور زنده است خزانه را باز نکند و چون مرد، تنها او و همسرش مهدی درب خزانه را بگشایند و تأکید کرد که شخص سومی با آنان نباشد.
هنگامی که مهدی از ری به بغداد آمد، ریطه کلیدها را به او داد و سفارشهای منصور را در مورد خزانه به مهدی رساند. چون خبر مرگ منصور به مهدی رسید و مهدی بر تخت خلافت نشست درب خزانه را باز کرد و با همسرش وارد آن شد. او عمارتی بزرگ دید که جوانان و پیران و خردسالان فراوانی در آن کشته شده، بر زمین افتادهاند و به گوش هریک از آنان برگهای حاوی مشخصات و نسب ایشان آویخته شده بود. این صحنه آنچنان تکاندهنده بود که مهدی را به وحشت انداخت. به دستور مهدی گودالی کنده شد و پیکر کشتگان را در آن دفن و روی آن را هموار کردند»[۵۱].[۵۲]
نکته چهارم: تشکیک در مسأله رهبری
تشکیک در مسأله رهبری امت اسلامی و اینکه چه کسی پس از امام صادق(ع) عهدهدار این مقام خواهد شد، یکی دیگر از مسائلی بود که در آغاز امامت حضرت موسی بن جعفر(ع) و به انگیزه برهم زدن صفوف شیعیان و از میان بردن آنان و نیز برافروختن آتش آشوب و هرجومرج، دامن زده شد.
بنمایه این امر ادعای عبد الله افطح، برادر بزرگ امام کاظم(ع) در مورد امامت بود که بالطبع رنجی بر دیگر رنجهای امام کاظم(ع) میافزود؛ زیرا در این وضعیت، دستگاههای ستمگر وابسته به منصور، لحظات زندگی و هر حرکت امام کاظم(ع) را زیر نظر داشتند و به آن به دیده شک مینگریستند[۵۳].[۵۴]
نکته پنجم: واعظان درباری
از دیگر سیاستهایی که حاکمان عباسی، به ویژه منصور عباسی در پیش گرفتند، ایجاد جریان دینی وابسته به حاکمیت؛ یعنی «واعظان درباری» بود. پس از آنکه امام موسی بن جعفر(ع) از عرصه سیاسی و فکری دور نگهداشته شد، پدیده واعظان درباری جایگزینی برای امام(ع) بود که خلیفه با تمام توان و آنچه در دست داشت از آن حمایت میکرد تا از یکسو جای خالی امام(ع) را پر کرده، از سوی دیگر این عالمان حکومت ساخته، سیاستهای منصور را تأیید کنند. منصور با اجرای این سیاست میخواست به امت اسلامی القاء کند که دنبالهرو و سیره پیامبر(ص) و در خط اسلام است. در شمار این واعظان و عالمان، «مالک بن انس» بود. او آن بخش از اعتقادات را برمیگزید که با سیاست منصور در تعارض نباشد و بدین ترتیب با خلیفه همآواز شد. همین امر باعث شد تا منصور «الموطأ» (کتاب فقهی مالک) را با زور سرنیزه و شمشیر بر مردم تحمیل کرده، مالک را سرپرست تمام کارگزاران و عمله دولت در حجاز گرداند. مردم نیز بر درب سرای او جمع میشدند و والیان و حاکمان از او میترسیدند. هنگامی که «شافعی» خواست بر مالک وارد شود از والی شهر خواست تا وساطت کند، باشد که به آسانی به دیدار مالک نایل آید، ولی شافعی در پاسخ گفت: «با پای برهنه و پیاده از مدینه به مکه رفتن بر من آسانتر است از اینکه به درب سرای مالک بروم. من خواری را زمانی حس و لمس میکنم که بر درب سرای او بایستم».
دیگر واعظان وابسته نیز راهی مشابه آنچه مالک برگزید، پیمودند. آنان با در نظر گرفتن سلیقه و تمایل منصور، تمام ستایش خود را نثار منصور و خاندان او میکردند[۵۵].[۵۶]
نکته ششم: شیوع فرقههای انحرافی
این مرحله شاهد گسترش و شیوع فرقههای منحرفی چون: ملحدان، زندیقان، غالیان، جبریان و مرجئه بود که همگی دارای عقایدی منحرف بودند و صاحبان و طرفداران این عقاید از آن دفاع میکردند. البته این اعتقادها زاییده این دوره نبودند، بلکه وضعیت موجود زمینه را برای فعال شدن و رشد این افکار و اعتقادها فراهم کرد؛ زیرا برخی از خلفا یکی از این اعتقادها و فرقهها را پذیرفته و از آن پیروی میکردند و به برخی دیگر از آنان اجازه رواج یافتن و فعال بودن میدادند.
همانطور که پیشتر گفته شد فرقه «غالیان» یکی از این فرقهها بود. غالیان ابتدا به رسالت امامان معتقد بوده و آنان را پیامبر میخواندند، سپس امام صادق(ع) و پدران گرامی ایشان را خدا خواندند. از همینرو امام صادق(ع) از ایشان بیزاری جسته، آنان را مورد لعن شدید خویش قرار داد. حاکمیت، بیشترین استفاده را از وجود آنان برد، به این ترتیب که از سویی ایشان را تقویت کرده، از دیگر سو و به منظور بدنام کردن شیعیان و مکتب تشیع، غالیان را مورد اتهام قرار میداد. بعدها نیز این تهمت را دستاویزی برای سخت گرفتن و در تنگنا و تحت پیگرد قرار دادن شیعیان قرار داد؛ چراکه اینان زندیق بودند و تحت تعقیب قرار دادن آنان وظیفه دولت و حکومت بود!
جریان دیگری که معاصر امام کاظم(ع) بود و خطری بزرگ برای حال و آینده امت اسلامی به شمار میرفت، فرقه «مرجئه» بود. این جریان پیشتر در برابر امام صادق(ع) قد علم کرده بود و امام(ع) همگان، به ویژه جوانان را از آنان و افکارشان برحذر میداشت. اینان معتقد بودند که داوری درباره مرتکب گناه کبیره را باید به قیامت واگذاشت و از اینرو در دنیا و طبق دلایل و شواهد و رفتار افراد، نسبت به آنان که آیا دوزخی هستند یا بهشتی، داوری نمیکردند.
صاحبان این اعتقاد تلاش میکردند حقایق را لوث کرده، شر و خیر را با هم درآمیزند. آنان میان رفتار امام علی(ع) و معاویه و میان موضعگیری امام حسین(ع) و یزید هیچ تفاوتی قائل نبودند؛ چراکه معتقد بودند داوری نسبت به گناهکاران از وظایف ما در این دنیا نیست، بلکه باید آن را برای روز واپسین و داوری الهی واگذاشت تا حق از باطل بازشناخته شود!
بعدها این فرقه باور و اعتقادی برگزیدند و پذیرفتند که از نظر خطرآفرینی، به ویژه برای جوانان کمتر از باور و اعتقاد قبلیشان نبود. بر اساس این اعتقاد، ایمان موردنظر خداوند، ایمان قلبی بوده، نه رفتار و سلوک خارجی؛ زیرا سلوک و رفتار خارجی ممکن است فریبکارانه باشد و لذا فاقد ارزش است و آنچه مورد توجه و عنایت خداوند است، ایمان قلبی است.
بنابراین از نظر آنان انسان میتواند دامان به زنا بیالاید، میگساری کند و مرتکب قتل بشود؛ زیرا اینها تصرفات خارجی بوده و مهم این است که این فرد اعتقاد و ایمان قلبی به خداوند داشته باشد!
در این مقطع زمانی «جبریها» از پای ننشستند و اعتقاد به «جبر» را که در زمان معاویه پدید آمده بود و عباسیان نیز بدان تمسک جسته بودند، رواج دادند. جبریها میگویند: «ما در افعال خود اختیاری نداریم. پس اگر خداوند اراده کند که نماز بگزاریم نماز میگزاریم و اگر اراده او بر آن باشد که شراب بنوشیم، تن به آن میدهیم و به یک سخن، هر چه کنیم تبلور اراده الهی است و ما را در آن اختیاری نیست!»
آنچه در این عقاید و فرقهها جلب توجه میکند این است که هریک از این افکار و اعتقادها و پیروان آن در خدمت حاکمیت بودهاند و این، وجه مشترک میان آنهاست. آنان کارهای غیردینی و بیگانه با اسلام را که از حاکمان سر میزد، با این افکار و عقاید باطل توجیه نموده، از دیگر سو عامه مسلمانان سست عنصر را که درک و دانش عمیق نداشتند با این اباطیل آرام و قانع میکردند.
همین عوامل و پیامدهای مثبت آن ـ البته از نظر حاکمان جور ـ سبب شد تا حاکمان زمینه را برای نشر و گسترش آنها که از تراوشات اندیشه یهودیان و دیگر دشمنان آیین محمدی بود و به جهان اسلام رخنه کرده بود، فراهم کنند[۵۷].
امام و خلفای عباسی
منصور عباسی
دوران امامت امام کاظم (ع) با دوران خلافت چهار خلیفه عباسی یعنی منصور دوانیقی، مهدی، هادی و هارونالرشید همزمان بود[۵۸]. پس از شهادت امام صادق(ع) در عصر منصور دوانیقی و تحیّر وی در کیستی وصیّ حضرت، منصور متعرّض امام کاظم (ع) نشد تا از دنیا رفت[۵۹]. منصور دوست داشت امام کاظم (ع) را به خود نزدیک کند و از مشروعیت و محبوبیت وی بهره گیرد؛ اما امام که از وی و اعمالش خشنود نبود در مقابل این درخواست، مقاومت مینمود. در برخی روایتها آمده که منصور در یکی از اعیاد غیراسلامی از حضرت خواست به جای وی بنشیند و هدایای مردم را دریافت کند. امام نخست ابا کرد و چون در ادامه اصرار او را دید، پذیرفت. حضرت بر کرسی نشست و امیران و حاکمان هدایا و تحفههایی را نزد وی آوردند. از آخرین کسانی که نزد وی آمد، پیرمردی کهنسال بود که اظهار فقر نمود و گفت من چیزی برای تحفه دادن ندارم و تنها ابیاتی را که جدّم در رثای جدّ تو حسین بن علی (ع) گفته است آوردهام. پس از اینکه آن پیرمرد ابیات خود را خواند امام فرمود هدیهات را پذیرفتم. بنشین که خداوند تو را خیر دهد. پس از دیدار امام با همه مهمانان، به منصور دوانیقی اعلام کرد با این هدایا چه میکنی؟ منصور نیز همه آنها را به امام بخشید. حضرت نیز همه آن هدایا را به آن پیرمرد داد و فرمود این اموال را بردار که هدیه من به توست[۶۰].[۶۱]
مهدی عباسی
در زمان خلافت مهدی عباسی، به جهت شهرت و محبوبیت امام، توجه بیشتری از ناحیه اهل قدرت به وی معطوف شد، به گونهای که مهدی عباسی دستور بازداشت حضرت و حکم قتل او را صادر کرد. منابع متعددی نوشتهاند که شبانگاه خلیفه در خواب، امیرالمؤمنین علی (ع) را دید که او را به جهت آزار موسی بن جعفر(ع) توبیخ و سرزنش میکند. خلیفه چون از خواب برخاست، امام کاظم (ع) را احضار کرد و ضمن دلجویی از وی، امام را آزاد کرد و دیگر متعرّض ایشان نشد[۶۲]. از دیگر مواجهات امام با مهدی عباسی میتوان به موردی اشاره کرد که در آن موسی بن جعفر (ع) درباره فدک سخن گفت. روایت شده است که روزی خلیفه به دادرسی مظلومان نشسته بود و هرکس با وی از ظلمی که بر او رفته بود سخن میگفت و داد خود را میستاند. امام کاظم (ع) در این موقعیت بر او وارد شد و خواست که خلیفه آنچه را به زور از فاطمه و خاندانش (ع) ستانده شده بازپس دهد. حضرت به تفصیل داستان هدیه فدک به فاطمه (س) و حوادث پیرامون آن را در زمان ابوبکر تشریح کرد و آن را حقّ فرزندان وی دانست. مهدی از امام خواست که حدود فدک را مشخص کند تا به وی پس داده شود اما چون دید که آنچه باید پس بدهد، منطقه وسیعی را دربر میگیرد، از این کار منصرف شد[۶۳]. مهدی عباسی نیز چون دیگر خلفا به مرجعیت علمی و معنوی ائمه آگاه بود و از اینرو در مواضع دشواری به امام کاظم (ع) مراجعه میکرد. نقل شده وقتی مهدی عباسی قصد تجدید بنای مسجدالحرام را نمود، خانهای در زاویهای از مسجد باقی ماند که صاحبانش از فروش آن امتناع میورزیدند. از فقهای عصر در این باب پرسش کردند و همه گفتند نباید مال غصبی را جزء مسجدالحرام نمود. خلیفه برای حلکردن این معضل متوسل به امام کاظم (ع) شد و حضرت طی نامهای کوتاه فرمود اگر مردم آنجا سکونت داشتهاند و کعبه پس از آن در آنجا پدید آمده، خلق اولی به تصرف ملک خود هستند، اما اگر کعبه پیش از آن بوده و مردم آمده و آنجا سکونت کردهاند، کعبه سزاوارتر است. پس از این خلیفه مالی به صاحبان خانه داد و آنان را راضی کرد[۶۴].[۶۵]
هادی عباسی
در یک سالی که موسی بن مهدی مشهور به هادی عباسی خلیفه بود، روابط وی با امام کاظم (ع) به هیچروی نیکو نبود و او که از قیام برخی از علویان مانند حسین بن علی مشهور به شهید فخ بسیار عصبانی بود، موسی بن جعفر (ع) را خطری بزرگ برای خود میدانست. او حتی پیگیر به قتل رساندن امام بود که البته موفق به این کار نشد. گفته شده موسی بن جعفر(ع) به جهت رفتار و گفتار نامناسب وی او را نفرین کرد و او پس از مدتی کوتاه از دنیا رفت[۶۶]. امام کاظم (ع) با آنکه مانند پدر و جدّ خود طریق تقیه پیش گرفته بود و اعتقادی به قیام اظهار نمیکرد و در ماجرای قیام شهید فخ نیز نه آمر بود و نه عامل؛ با این همه شهید فخ را مردی مؤمن و صاحب فضیلت و قیامکننده به امر به معروف و نهی از منکر معرفی فرمود[۶۷].[۶۸]
هاورن عباسی
حضرت موسی بن جعفر (ع) قریب پانزده سال با هارونالرشید معاصر بود. هارون خلیفهای محتاط و بیرحم بود و به محض احساس خطر، در زندانی کردن و کشتن مخالفانش تردید نمیکرد. در ابتدای خلافت او با امام کاظم (ع) دشمنی آشکاری اظهار نمیکرد. حتی برخی اخبار حکایت از آن دارد که او در ابتدای کار خود در حق امام به جهت خویشاوندی و مقام معنوی حضرت رفتارهای متواضعانهای انجام میداد و وی را گرامی میداشت. یکی از این اخبار به نقل از مأمون فرزند هارونالرشید در موسم حج نقل شده است که نشان از آگاهی هارون به جایگاه امام کاظم (ع) دارد[۶۹]. امام دیدار هارون را خوش نداشت و او را به جهت دنیادوستی، دوست نمیداشت و صراحتاً میفرمود اگر از جدّم رسول خدا (ص) نشنیده بودم که اطاعت از سلطان به جهت تقیه واجب است؛ هرگز او را ملاقات نمیکردم. در ملاقاتهای نخست، هارونالرشید مقدار قابلتوجهی هدیه به حضرت میداد که امام آن را به مصرف نیازمندان میرساند[۷۰].
هارونالرشید پس از مدتی از ناحیه امام موسی بن جعفر (ع) احساس خطر کرد و موقعیت وی را مانند خلیفهای غیررسمی در کنار خود دید[۷۱]. برخی اخبار این احساس خطر را منسوب به بدگویی برخی از خاندان برامکه و به ویژه یحیی بن خالد برمکی دانستهاند[۷۲]. هر چند سعایت برخی اطرافیان هارونالرشید از جمله یعقوب بن داوود که مذهب زیدی داشته[۷۳] در تشدید آزار و تعقیب امام نقش عمدهای داشته، اما با توجه به رابطه برامکه با حضرت موسی بن جعفر (ع) و آنچه در این باب در منابع دیگر آمده است، نمیتوان نقش برمکیان و از جمله یحیی را در زندانی کردن و شهادت حضرت جدی دانست.
در خبری ذکر شده که هارونالرشید قصد کشتن امام کاظم (ع) را داشت و پس از آنکه چندین نفر از چنین کاری ابا نمودند، حضرت را به فضل بن یحیی برمکی سپرد و فضل، نه تنها امام را به قتل نرساند، بلکه او را به بهترین صورتی میزبانی کرد. وقتی اخبار این رفتار محترمانه به هارونالرشید رسید او را تنبیه سختی کرد[۷۴]. یحیی به جهت جایگاه خطیری که در دستگاه عباسیان داشته، تقیه میکرده و در فرصتهای مناسب میکوشیده خلیفه را مجاب به رفتار صلحآمیز با امام کاظم (ع) بنماید. روایتها حکایت از آن دارد که یحیی از هارونالرشید درخواست آزادی امام و انصراف از قتل وی را داشته است[۷۵]. برخی اخبار نشان از آن دارد که امام کاظم (ع) پیش از شهادت، نگران یحیی و خاندانش بوده و او را از خطر هارون زنهار میداده است[۷۶].[۷۷]
منابع
پانویس
- ↑ الانوار البهیة، ۱۶۹ و ۱۷۰.
- ↑ وسائل الشیعه، ۱۲/ ۱۴۰.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ۴/ ۳۴۵.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ۴۵۲ و ۴۵۳.
- ↑ پیشوایان ما، ۲۱۴.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۱۱۳ ـ ۱۱۵.
- ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۸، ص۱۵۳؛ ج۹۱، ص۳۲۰.
- ↑ عریضی، علی بن جعفر، مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص۱۰۳ - ۳۵۱.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۳ ـ ۲۰.
- ↑ صدوق، التوحید، ص۶۹؛ عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد ابی جعفر محمد بن علی، ص۲۵۵ - ۲۶۷.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۲۶.
- ↑ حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، ص۳۱۷ - ۳۳۰.
- ↑ ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمة فی معرفة الأئمه، ج۲، ص۹۵۰.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۲۹۹.
- ↑ عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد ابی جعفر محمد بن علی، ج۳، ص۲۴۱ - ۲۵۳.
- ↑ عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد ابی جعفر محمد بن علی، ج۲، ص۱۸۱ ـ ۵۹۷؛ ج۳، ص۷ ـ ۲۳۲؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۵، ص۳۸۷.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۳۱۱.
- ↑ امام خمینی، الطهاره، ج۳، ص۳۳۸.
- ↑ رضوی، سید عباس، مقاله «موسی بن جعفر»، دانشنامه امام خمینی ج۹، ص ۶۱۸؛ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۲۶.
- ↑ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۴۳۷؛ کورانی، علی، الامام الکاظم سید بغداد و حامیها و شفیعها، ص۸۴، ۱۲۵ ـ ۱۳۳، ۱۳۷ ـ ۱۴۲، ۱۸۹.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۳۲۳؛ ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمة فی معرفة الأئمه، ج۲، ص۹۳۷، ۹۴۵، ۹۵۸.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۲۸۷ و ۲۹۰.
- ↑ عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد ابی جعفر محمد بن علی، ج۱، ص۳۱۵ ـ ۳۳۶.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۳۲۰ و ۳۴۶؛ عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد ابی جعفر محمد بن علی، ج۱، ص۵۷ ـ ۶۳.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۵۸ و ۲۶۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۸، ص۱۸۹.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۲، ص۲۹۱ ـ ۲۹۲.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۳۶۶؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۳۸۰.
- ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۸، ص۱۴۴ و ۲۳۸؛ ج۹۹، ص۱۷.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۲۵۷؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۷، ص۱۷۶ - ۱۷۷.
- ↑ خامنهای، سیدعلی، انسان ۲۵۰ ساله، ص۳۴۴.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۳۶ - ۴۳۷؛ آل قاسم، عدنان فرحان، تاریخ الحوزات العلمیة، ج۲، ص۲۲ - ۲۳.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۲۶؛ کورانی، علی، الامام الکاظم سید بغداد و حامیها و شفیعها، ص۲۷۷ ـ ۲۸۰.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۳۱۱ ـ ۳۱۲.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۳۱۲؛ ج۸، ص۱۲۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ج۱۳، ص۱۶۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ج۴، ص۱۰۰.
- ↑ امام خمینی، الطهاره، ج۳، ص۴۵۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ج۴، ص۲۱.
- ↑ امام خمینی، مکاسب، ج۲، ص۱۵۰.
- ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۸، ص۱۷۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ج۲، ص۳۷۱.
- ↑ رضوی، سید عباس، مقاله «موسی بن جعفر»، دانشنامه امام خمینی ج۹، ص ۶۱۹-۶۲۲؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۱۵.
- ↑ عوالم العلوم الامام الکاظم(ع)، ص۱۷۵.
- ↑ سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۷۹-۹۲.
- ↑ اصل ثابت نزد مسلمانان این است که به کمتر از دویست درهم زکات تعلق نمىگیرد اما افطح این حکم را نمىدانست.
- ↑ مؤمن طاق ابو جعفر صاحب طاق و احول لقبهاى «محمد بن على بن نعمان» است. نک: اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۲۵.
- ↑ مفید الارشاد، ج۲، ص۲۲۱؛ مدینة المعاجز، ج۶، ص۲۰۸.
- ↑ اختیار المعرفة الرجال، ج۲، ص۵۶۵، حدیث ۵۰۲؛ الارشاد، ج۲، ص۲۲۱- ۲۲۲؛ اعلام الورى، ج۲، ص۱۶- ۱۷ (به نقل از الارشاد، ج۲، ص۲۲۱- ۲۲۲)؛ کشف الغمة، ج۳، ص۱۲- ۱۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۵۰.
- ↑ از جمله این خواص زراره، داوود بن کثیر رقى، حمران، ابو بصیر و مفضل بن عمر هستند.
- ↑ سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۷۹-۹۲.
- ↑ طبرى، ج۶، ص۳۴۳- ۳۴۴ (چاپ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات- بیروت).
- ↑ سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۷۹-۹۲.
- ↑ هاشم معروف الحسنى، سیرة الائمة الاثنى عشر، ج۲، ص۳۲۵، حیاة الامام موسى بن جعفر(ع) (چاپ دار التعارف للمطبوعات- بیروت)؛ الارشاد، ج۲، ص۲۰۹، ذکر اولاد ابى عبد الله(ع) و عددهم و اسمائهم و طرف من اخبارهم (چاپ مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث- قم).
- ↑ سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۷۹-۹۲.
- ↑ الأئمة الأربعه، ج۲، ص۱۰۰؛ حیاة مالک بن انس، الفصل الخامس، باب ۶، مهابة مالک؛ سیرة الأئمة الاثنی عشر، ج۲، ص۳۲۶؛ حیاة الامام موسى بن جعفر الکاظم(ع).
- ↑ سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۷۹-۹۲.
- ↑ سید منذر حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹، ص ۷۹-۹۲.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۲۳؛ إعلام الوری، ص۲۹۵.
- ↑ عیون المعجزات، ص۹۷.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۱۸.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام موسی بن جعفر»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۸۷-۴۹۷.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۲؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۱۷۷؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۰۰؛ مدینة المعاجز، ج۶، ص۴۲۶.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۵۴۳؛ المقنعة، ص۲۸۸-۲۸۹؛ تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۴۸-۱۴۹؛ فقه القران. ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ کتاب الوافی، ج۱۸، ص۱۰۶۳-۱۰۶۴؛ مکاتیب الأئمة (ع)، ج۴، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام موسی بن جعفر»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۸۷-۴۹۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۷۹؛ مهج الدعوات، ص۲۱۸-۲۱۹.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام موسی بن جعفر»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۸۷-۴۹۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۸۸-۸۹.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۷۶-۷۸.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۷۳.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۶۹-۷۰.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۷۳.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۲۳۸-۲۴۲؛ کتاب الغییة، طوسی، ص۲۸-۳۱.
- ↑ کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۴؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۵؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام موسی بن جعفر»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۸۷-۴۹۷.