حجت الاسلام و المسلمین دکتر
سید علی هاشمی، در کتاب
«ماهیت علم امام بررسی تاریخی و کلامی» در اینباره گفته است:
این عنوان در پی پاسخ این پرسش است که آیا علوم برگزیدگان خداوند جامع و تام است یا کاستیهایی دارد که آن را افزایش پذیر میسازد. به عبارت دیگر، دیدگاه قرآن درباره علوم پیامبران و دیگر برگزیدگان خداوند چیست؟ آیا علوم آنان را از ابتدای تولد یا هنگام نبوت یا زمان خاص دیگر، به گونهای جامع و تام معرفی میکند که هیچ گونه دانشی پس از آن به علوم ایشان افزوده نمیشود یا آنکه آنان را برگزیدگانی میداند که علوم خود را به تدریج به شیوههای مختلف از خداوند دریافت میکنند؟
نگاهی به مباحث گذشته درباره روشهای علم آموزی برگزیدگان خداوند، مؤید آن است که علوم الهی به تدریج در طول زندگی شان به آنان عطا میشده است. بنابراین علوم آنان را میتوان افزایش پذیر دانست؛ زیرا اگر علوم آنان تام و بینقص میبود، فراگیری دانش به شیوههای مختلف یادشده، تکرار علوم پیشین میبود؛ در حالی که ظاهر آیات و مستندات پیشین آن است که ایشان این علوم نامشخص برای نخستین بار از شیوههای یادشده دریافت میکردند. ظاهر آیات نقل شده این است که وحی، الهام، شهود، دریافت از فرشتگان، رؤیای صادقه و... شیوههایی برای تکرار معلومات برگزیدگان خداوند نیست؛ بلکه شیوههای انتقال علوم الهی به آنان است. با پرهیز از تکرار این آیات، به آیات دیگری که افزایش پذیری علوم آنان را با صراحت بیشتری میرسانند، اشاره میکنیم.
فریب خوردن حضرت آدم (ع) در برابر وسوسه شیطان، نتیجه ندانستن دروغ بودن قسم و سخنان شیطان بوده است[۱۱]. در این آیات به صراحت بیان شده است که شیطان به دورغ سخنانی را درباره درخت ممنوعه به آدم و حوا بیان کرد و قسم خورد که خیر خواه آنان است و آن دو فریب سخنان او را خوردند. اگر حضرت آدم (ع)، علم تام و کاملی داشت، در برابر دروغ شیطان فریب نمیخورد.
در داستان حضرت نوح (ع) و قومش، هنگامی که آب همه جا را فراگرفت، فرزند آن حضرت، همراه با ایشان و یارانش سوار کشتی نشد و غرق شد[۱۲]. در این هنگام، حضرت نوح (ع) پروردگارش را خواند و گفت: «پروردگارا! به راستی پسرم از خاندان من است و حتما وعده تو (درباره نجات خانوادهام) حق است و تو برترین داورانی. (خداوند) فرمود: ای نوح! در حقیقت، او از خانواده تو نیست؛ [چرا]که او (دارای) کرداری غیر شایسته است. پس آنچه را هیچ علمی بدان نداری، [از من] مخواه! در واقع من به تو پند میدهم که [مبادا] از ناداتان باشی. (نوح) گفت: پروردگارا! به راستی من به تو پناه میبرم که از تو آنچه را بدان هیچ علمی ندارم بخواهم؛ و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود»[۱۳]. این آیات نشان میدهند که حضرت نوح (ع) به آینده فرزندش آگاه نبود و نمیدانست که او در شمار افرادی از خاندانش که وعده نجاتشان داده شده بود، نیست. به همین دلیل، پس از غرق شدن فرزندش، از خداوند درباره وعدهاش برای نجات خانوادهاش سؤال کرد و پاسخ شنید[۱۴].
حضرت ابراهیم (ع) نیز از سرانجام دستور ذبح فرزندش آگاه نبود و به قصد ذبح او به قربانگاه رفت[۱۵]؛ اما خداوند گوسفندی را به جای فرزندش برای قربانی فرستاد[۱۶]. نمیتوان وحی به حضرت ابراهیم (ع) را در این گونه موارد، تأکید و تکرار دانش پیشین آن حضرت دانست.
حضرت ابراهیم (ع)، فرشتگانی را که برای دادن بشارت فرزند و هلاکت قوم لوط نزد ایشان آمده بودند، نشناخت. برای آنان غذایی تهیه کرد؛ اما آنان نخوردند و ابراهیم (ع) از مشاهده این رفتار نگران شد[۱۷]. حضرت لوط (ع) نیز این فرشتگان را نشناخت و از مشاهده آنان به دلیل رفتار قومش - بسیار نگران شد[۱۸].
در آیهای، از گذر یکی از پیامبران بر ویرانههای یک روستا خبر داده شده است. با دیدن قبرها و ویرانهها، این پرسش در ذهن او ایجاد شد که خداوند چگونه انسانها را پس از آنکه مردند و بر حسب ظاهر نابود شدند، زنده میگرداند. خداوند جان او را گرفت و پس از صد سال دوباره او را زنده کرد و چگونگی معاد را به او نشان داد[۱۹]. پرسش آن پیامبر درباره چگونگی معاد، نشان میدهد که او چگونگی زنده شدن مردگان را نمیدانسته یا دست کم دانش او چندان قوی نبوده است که موجب اطمینان او شود. از همین روی، خداوند زنده شدن مردگان را عملا به او نشان داد.
مشابه همین داستان برای حضرت ابراهیم (ع) روی داده است. او نیز از خداوند خواست که برای اطمینان قلبش، زنده شدن مردگان را به او نشان دهد. خداوند نیز به او دستور داد که چهار پرنده را بکشد و قطعه قطعه کند؛ سپس قطعههای در هم آمیخته را بر سر چهار کوه قرار دهد و آنگاه هریک را صدا بزند. حضرت ابراهیم (ع) چنین کردند و به اذن الهی اجزای پراکنده بدن پرندگان جمع شدند؛ دوباره جان گرفتند و نزد آن حضرت حاضر شدند[۲۰]. درست است که حضرت ابراهیم (ع) به معاد علم داشت، اما نکتهای که مرکز استدلال ماست این است که علم، اقسام و مراتب مختلفی دارد. حضرت ابراهیم (ع) یا آن پیامبر دیگر، ابتدا علمی که نتیجه مشاهده و اطمینان آنان باشد، نداشتند؛ اما پس از مشاهده (نمونه حوادث قیامت)، این نوع علم برای آنان حاصل شد. بنابراین علوم آنان افزایش پذیر است؛ زیرا آنان چنین علمی نداشتند و سپس به دست آوردند.
حضرت زکریا (ع)، سرپرست حضرت مریم (ع) بود. او هر گاه به محل عبادت حضرت مریم (ع)، میآمد، غذایی نزد او میدید. یک بار از او پرسید: ای مریم! این را از کجا آوردهای؟! مریم (ع) پاسخ داد: این از جانب خداوند است. «خداوند به هر کس بخواهد، بیحساب روزی میدهد»[۲۱]. پرسش حضرت زکریا نشانه این است که آن حضرت راز وجود آن غذاها را نمیدانست. ادامه این آیات نیز همین نکته را تأیید میکند. در ادامه آمده است: حضرت زکریا (ع) با مشاهده این لطف الهی به مریم (ع)، امیدوارتر شد و از خداوند فرزندی برای خود درخواست کرد؛ در حالی که در سن پیری به سر میبرد[۲۲].
آن حضرت، در سن پیری فرزندی از خداوند درخواست کرد؛ اما نمیدانست که این درخواست اجابت میشود یا خیر. به همین دلیل، وقتی فرشتگان تولد پسری به نام یحیی (ع) را به او بشارت دادند، تعجب کرد و پرسید: پروردگارا! چگونه برای من پسری خواهد بود؛ در حالی که به یقین پیری به سراغ من آمده و زنم نازاست؟! و پاسخ شنید: «این گونه خدا هرچه را شایسته بداند و بخواهد، انجام میدهد»[۲۳].
حضرت یعقوب (ع) از نقشه فرزندانش درباره یوسف (ع) آگاه نبود و میترسید که در حال بازی و غفلت فرزندانش، گرگ یوسف را بخورد[۲۴]. در ادامه نیز آن حضرت از سرنوشت فرزندش، یوسف (ع) (به طور دقیق) آگاه نبود و به همین دلیل پیوسته در فراق او میگریست تا اینکه چشمانش نابینا شد[۲۵]. آن حضرت، همچنین نمیدانست که عزیز مصر همان فرزند اوست و فرزندان خود را به جست وجوی برادرشان یوسف (ع) به مصر فرستاد[۲۶].
در داستان حضرت موسی (ع)، آن حضرت به هنگام درگیری با فرد قبطی، قصد کشتن او را نداشت و نمیدانست که با ضربه او، آن فرد کشته خواهد شد[۲۷]. پس از آن حادثه، او از نتیجه این برخورد آگاه نبود؛ به همین دلیل، با ترس در شهر میگشت که دوباره با همان کسی که از دوستانش به شمار میآمد، برخورد کرد؛ در حالی که هنوز هم از نتیجه یاری رسانی خود آگاه نبود. وقتی به قصد یاری به سوی او رفت، آن مرد راز قتل فرد قبطی را افشا کرد[۲۸]. آن حضرت پس از افشا شدن رازش، از سرنوشت خود آگاه نبود. به همین دلیل، به توصیه یکی از خیرخواهانش، با حالت ترس از شهر خارج شد[۲۹].
حضرت موسی (ع)، پس از سالها زندگی در شهر مدین، وقتی با خانوادهاش به سوی مصر باز گشت، شب هنگام نوری دید که نمیدانست از چیست. از همین روی، برای خبر آوردن یا فراهم کردن آتش، به سوی آن نور رفت و به وادی مقدس «طوی» گام نهاد و به پیامبری برگزیده شد[۳۰]. آن حضرت با دیدن عصایش که به شکل ماری در آمده بود، ترسید و خداوند به او آرامش داد[۳۱]. او از رفتار آینده فرعون با خودش آگاه نبود و از آن بیم داشت که او را بکشد[۳۲]. همچنین آن حضرت، از سرانجام کار ساحران آگاه نبود. به همین دلیل، هنگامی که ساحران در برابر دیدگان فرعون و مردم به کار سحر خود پرداختند، از گمراهی مردم در پی آن سحر فریبنده ترسید[۳۳].
حضرت موسی (ع) هنگام مناجات با خداوند در کوه طور، از فتنه سامری خبر نداشت و خداوند از این فتنه و گمراهی پیروانش به او خبر داد[۳۴]. در آن فتنه، آن حضرت ابتدا از بیگناه بودن برادر خود حضرت هارون آگاه نبود و از همین روی با او تندی کرد[۳۵].
در سوره کهف، داستان همراهی حضرت موسی با حضرت خضر (ع) نقل شده است. از آنجا که او علم حضرت خضر را نداشت، نتوانست در برابر کارهای خارقالعاده او سکوت کند و همراهی با او را از دست داد[۳۶]. این داستان نیز به صراحت نشان میدهد که علم پیامبرانی مانند حضرت موسی (ع) تام و کامل نبوده است.
حضرت یونس (ع) نیز از سرانجام کار و کوتاهی خود در انجام مأموریتش آگاه نبود؛ از همین روی برای این ترک اولی، مجازات شد[۳۷].
در دو آیه، گزارشی از داوری حضرت داوود و سلیمان (ع) ارائه شده است: «و (یاد کن) داوود و سلیمان را هنگامی که درباره کشتزاری داوری کردند؛ آن گاه که گوسفندان مردم، [بدون چوپان] شبانگاه در آن چریده [و آن را تباه کرده] بودند، و (ما) بر داوری آنان گواه بودیم. و آن (داوری) را به سلیمان فهماندیم و به هر کدام، حکم و علم دادیم.»..[۳۸]. مطابق این آیه کریمه، راه حلی که حضرت سلیمان (ع) پیشنهاد کرد، بهتر و مناسبتر بود[۳۹]. این آیه به صراحت میرساند که خداوند داوری بهتری را به حضرت سلیمان (ع) فهماند که به حضرت داوودع داده نشده بود. تعبیر ﴿فَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ﴾[۴۰]، نشان میدهد که این دانش در این مناسبت به آن حضرت عطا شد. نا آگاهی حضرت داوود (ع) از این حکم، تأییدی بر همین نکته است که علوم پیامبران تام و کامل نیست و خداوند به آنان در هر زمان و به هر اندازه که بخواهد و صلاح بداند، از علوم خود عطا میکند.
حضرت سلیمان (ع) از دلیل غیبت هذهد و حوادث سرزمین سبأ آگاه نبود و این دانش از طریق پرندهای به او داده شد[۴۱].
در آیهای، از سختیها و امتحانات امتهای گذشته خبر داده شده است. این امتحانها به اندازهای دشوار بود که پیامبر آنان و امتش میگفتند: یاری خدا کی میرسد؟[۴۲] چنین پرسشی که به پیامبر و آن قوم نسبت داده شده است، نشان میدهد علوم آن پیامبر تام و کامل نبوده و زمان رسیدن یاری خداوند را نمیدانسته است.
در آیهای، خداوند متعال پس از بیان نزول کتاب و حکمت بر پیامبر اعظم (ص) به عنوان فضل خود بر ایشان، یادآوری میکند که به آن حضرت علومی آموخته که پیش از آن نمیدانسته است: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾[۴۳].
در آیهای دیگر بیان شده است که رسول خدا (ص) پیش از نزول وحی الهی، به معارف الهی (آن گونه که پس از آن آشنا شد) علم نداشت. این آیه به صراحت افزایش علم آن حضرت را با نزول وحی بیان میکند[۴۴].
در آیهای دیگر، خداوند متعال به پیامبرش فرموده است: ﴿وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾[۴۵]. این آیه کریمه نیز به روشنی نشان میدهد که علم رسول خدا (ص) افزایش پذیر است.
خداوند متعال در آیهای خطاب به رسول خدا (ص) میفرماید: «و از اطرافیان شما، برخی عربهای صحرانشین منافقاند و برخی ساکنان مدینه (نیز) به دورویی خو گرفته و سرکشی کردهاند؛ در حالی که (تو) آنان را نمیشناسی؛ (ولی) ما آنان را میشناسیم. به زودی آنان را دو بار عذاب میکنیم. سپس به سوی عذاب بزرگی بازگردانده میشوند»[۴۶]. تعبیر ﴿لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾[۴۷] صراحت دارد که پیامبر (ص) آن منافقان را نمیشناخت و فقط خداوند آنان را میشناخت. بنابر این علم آن حضرت، تام و کامل نیست.
آیات یادشده، به خوبی نشان میدهند که علوم پیامبران الهی و حتی پیامبر اکرم (ص) تام و کامل نبود و به مرور بر دانش ایشان افزوده میشد. این تکامل و افزایش پذیری علمی - چنان که از شأن نزول آیات یادشده پیداست - در طول دوران پیامبری آنان ادامه داشته است. بنابراین نمیتوان گفت که علوم آنان از ابتدای تولد یا آغاز نبوتشان کامل و تام بوده است؛ بلکه ایشان در طول دوران نبوت خود، معارف بسیاری را فراگرفتهاند. حتی دلیلی نیست که علوم آنان در پایان دوران نبوت ایشان کامل شده باشد، بلکه ممکن است از برتری برخی پیامبران بر برخی دیگر[۴۸]، تفاوت در مراتب علمی آنان، حتی در پایان دوران نبوتشان، برداشت شود.
البته از ظاهر برخی آیات ممکن است تام بودن علوم پیامبران استنباط شود؛ مثلا خداوند، علم الاسماء را به حضرت آدم (ع) آموخت. خداوند در آیات ۳۰ تا ۳۳ سوره مبارکه بقره، داستان آفرینش حضرت آدم و آموختن علم الاسماء به او را بیان میکند. بنا بر این آیات، دلیل شایستگی انسانها برای خلافت خداوند در زمین و برتری آنان بر فرشتگان، توان آموختن علم الاسماء است. بنا بر برخی تفاسیر، مراد از علم الاسماء، علم به اسمای حسنای خداوند است. فرشتگان، اگرچه با برخی از اسمای الهی آشنا بودند و خداوند را با آن نامها میخواندند، به همه آنها آگاهی نداشتند؛ ولی خداوند تمام آن نامهای مقدس را به حضرت آدم (ع) آموخت: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا﴾[۴۹][۵۰]. فراگیری این دانش، آگاهی به همه حقایق هستی، مجرد و مادی را در بردارد؛ زیرا تمام حقایق هستی، پرتوهایی از اسما و صفات خداوند، و مصادیقی از نام علیم و برخی صفات دیگر خداوندند. بنابراین از این گونه آیات ممکن است برای اثبات تام بودن علوم برخی پیامبران، مانند حضرت آدم (ع)، استفاده شود.
شواهد یادشده، از جمله خطای حضرت آدم (ع) در حادثه خوردن میوه ممنوع، نشان میدهد که حتی اگر تفسیر یاد شده از علم الأسماء را بپذیریم - چنین دانشی به معنای علم تام و تفصیلی به همه حوادث جهان نیست و باید آن را به گونهای توجیه کرد[۵۱]. به نظر میرسد دانشی مانند علم الاسماء، دانشی کلی و حضوری بوده که در عالم ملکوت فراگرفته شده است. از همین روی، تطبیق این دانش بر امور مادی، حضرت آدم (ع) را به وحی و شیوههای دیگر علم آموزی نیازمند میساخته است[۵۲].
«علم الکتاب» نیز ممکن است دانشی جامع و تام تفسیر شود که برگزیدگان دست یافته به آن، همه علوم را دارا میشوند. مطابق آیهای که درباره علم الکتاب است، صاحب این علم، پس از خداوند متعال شاهد و گواهی بر درستی رسالت رسول اعظم (ص) معرفی شده است[۵۳]. بنا بر برخی تفاسیر، مقصود از «الکتاب» در این آیه، قرآن کریم است[۵۴] و بنا بر روایات، قرآن تمام علوم جهان را در بر دارد[۵۵]. بنابراین کسی که به علم الکتاب یا به تمام دانش قرآن کریم دست یابد، همه حقایق جهان را میداند و علوم او تام است[۵۶].
با توجه به شواهد قرآنی یاد شده که نشان میدادند حتی پیامبر اکرم (ص) از برخی مطالب آگاه نبودهاند، چنین تفاسیری، بر فرض درستی، باید به گونهای توجیه شوند. به نظر میرسد این آیات و روایات مؤید آن، تام بودن بالفعل تمام دانش قرآن یا «الکتاب» را نمیرسانند. این دانش جامع، ممکن است شأنی باشد که به تدریج کسب میشود.[۵۷]
از روایات به دست میآید که علوم ائمه (ع)، در قلمرو احکام دینی – دستکم پس از رسیدن به مقام امامت - اقتضای آن را دارد که کامل باشد. به نظر میرسد برخی روایاتی که علوم کاملی را به ائمه (ع) نسبت میدهند، با توجه به این نکته، مربوط به علوم دینیاند. مثلاً در روایتی از محمد بن مسلم، از آن حضرت نقل شده است: «إِنَّ عِنْدَنَا صَحِيفَةً مِنْ كُتُبِ عَلِيٍّ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَنَحْنُ نَتَّبِعُ مَا فِيهَا لَا نَعْدُوهَا»[۵۸]؛ «نزد ما صحیفهای از کتابهای علی (ع) است که طول آن هفتاد ذراع است و ما از محتوای آن پیروی میکنیم و از آن تجاوز نمیکنیم». محمد بن مسلم میگوید: سپس از میراث علمی ائمه (ع) پرسیدم که آیا علومی کلی است یا تفسیر هر چیز در آن آمده است؛ مانند طلاق و میراثی که مردم از آن سخن میگویند. امام (ع) فرمود: «إِنَّ عَلِيّاً كَتَبَ الْعِلْمَ كُلَّهُ الْقَضَاءَ وَ الْفَرَائِضَ فَلَوْ ظَهَرَ أَمْرُنَا لَمْ يَكُنْ شَيْءٌ إِلَّا فِيهِ نُمْضِيهَا»[۵۹]؛ «همانا علی (ع) تمام علم را نوشت؛ قضاوت و میراث را. اگر امر ما آشکار شود (حکومت به ما برسد)، چیزی نیست مگر آنکه در آن است و ما آن را اجرا میکنیم». شاهد بر نکتهای که گفتیم، مثال بیان شده در این روایت است؛ یعنی مباحث قضاوت و فرایض (میراث)، که مربوط به امور دینیاند؛ زیرا در غیر این صورت، جمع کردن تمام حوادث و علوم جهان به طور جزئی در یک کتاب، به طور عادی ممکن نیست.
در روایتی دیگر بیان شده است که افزایش علوم ائمه (ع) نسبت به امام پیشین، در غیر موضوع حلال و حرام است. در این روایت آمده است که راوی از امام صادق (ع) از محتوای علومی که برای ایشان افزوده میشود، پرسید. آن حضرت به صراحت بیان کردهاند که خداوند حلال و حرام را به طور کامل بر پیامبرش نازل کرده است و در این حوزه چیزی بر دانش امام افزوده نمیشود. بنا بر این روایت، امام به سؤال راوی از موضوع دانشی که بر علوم ائمه افزوده میشود، به طور کلی و مبهم پاسخ دادند و فرمودند: (این افزایش) در امور دیگر، غیر از حلال و حرام است[۶۰]. در روایتی، مصداق افزایش در علم ائمه (ع)، علم به منایا و بلایا و فصل الخطاب معرفی شده است[۶۱][۶۲]
احتمال دیگر در بحث افزایشپذیری علوم ائمه (ع) آن است که این افزایش در معارف معنوی و کمالی باشد؛ زیرا اهل بیت (ع) اگر چه به درجاتی از معرفت خداوند رسیدهاند که غیر آنان نرسیدهاند، اما از آنجا که کمالات الهی نامتناهی است، معارف مرتبط با آن نیز نامتناهی است. از همین روست که حتی رسول خدا (ص) که از بالاترین درجات تقرب به خداوند برخوردار است، میفرمایند: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾[۶۳]. روشن است که نمیتوان معتقد شد اعمال ائمه (ع) در تقرب آنان به خداوند تأثیری ندارند و آنان در طول عمر شریفشان درجاتی از کمال را طی نمیکنند[۶۴].
تفاوت مراتب معنوی پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) با یکدیگر، مؤید همین مطلب است. پیامبر اکرم (ص) به نزدیکترین مقام به خداوند متعال باریافتند که دیگران، حتی امیرالمؤمنین (ع) به آن مقام نرسیدند. خداوند درباره پیامبر (ص) میفرماید: ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[۶۵]. امیرالمؤمنین (ع) هم که شاگرد آن حضرت است، خود را این گونه توصیف میکند: «إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ (ص)»[۶۶]. از همین روی، در روایاتی که از تساوی علمی ائمه (ع) سخن به میان آمده، تذکر داده شده است که پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) برتری ویژه خود را دارند[۶۷]. این مراتب از کمال، علوم حضوری و شهودی متناسب خود را میطلبند و دانش ائمه (ع) در مراتب بالای چنین علومی با هم متفاوت است؛ هر چند در مراتبی از این علوم با یکدیگر مساویاند و تمام نیازهای مردم برای هدایت یافتن، در این مرتبه مشترک قرار دارد؛ زیرا در روایات بیان شده است که آنان در حلال و حرام و تفسیر قرآن با هم مساویاند و سؤالی از آنان پرسیده نمیشود که پاسخ آن را ندانند[۶۸].
استغفار ائمه (ع) نیز بنا بر همین وجه توجیه میشود؛ زیرا آنان خود را در مراتب کمال، ناقص میبینند. بنابراین بخشی از دانشی که پیوسته بر اهل بیت (ع) افزوده میشود و بنا بر برخی روایات، برترین قسم دانش آنان است، علوم و معارف کمالیاند که در نهایت قداست و نورانیتاند[۶۹]. این دانش، مربوط به احکام و... نیست. بنابراین میتوان گفت روایاتی که به افزایش پذیری علوم ائمه (ع) دلالت دارند، افزایش یادشده را در این دو قلمرو اثبات میکنند.
با توجه به این گونه روایات، احتمال دارد روایاتی که از تحول و افزایش علوم ائمه (ع) سخن میگویند، ناظر به امور متغیر و علوم کمال آفرین باشند و روایاتی که از تمامیت علوم ائمه (ع) سخن میگویند، ناظر به علوم ثابت مانند علوم حلال و حرام و آگاهی اجمالی از حوادث جهان باشند.
این تفسیر، با فرض اول که مدعی اجمالی بودن علوم افزایش پذیر است، قابل جمع به نظر میرسد؛ زیرا امام اگر چه به حوادث جهان و امور کمالی به اجمال آگاه است، به تفصیل از آنها آگاهی ندارد؛ چون حوادث پیوسته در حال تغییرند و خداوند علوم جدید را به شیوههای مختلف در اختیار ایشان قرار میدهد. تفسیر یاد شده، با تبیین دوم نیز سازگار است. در این تبیین، علوم ائمه (ع) از نظر شأنی بودن، افزایش پذیر دانسته شد. در این فرض، امام اگر چه میتواند به این امور حادث آگاه شود، اما دانش او به این امور بالفعل نیست. چنان که دیده میشود، سه فرضیه یادشده، یکدیگر را کامل میکنند و با هم مخالفتی ندارند. بنابراین میتوان گفت روایاتی که بر تمامیت علوم ائمه (ع) دلالت دارند، به علوم اجمالی، شأنی یا علوم ثابت ائمه (ع) نظر دارند؛ و روایاتی که افزایش پذیری علوم آنان را بیان میکنند، از تفصیل و فعلیت علوم ایشان در بخشی که تحول و تکامل پذیر است، خبر میدهند.[۷۰]
روایات بر فراگیری علوم توسط ائمه (ع) به روشهای مختلف دلالت دارند و مؤید کامل نبودن و افزایشپذیری علوم ائمهاند؛ زیرا در صورت تام بودن علوم آنان، تأکید بر فراگیری علوم توسط ائمه (ع) از پیامبر (ص)، دریافت الهام، تأیید به روح القدس، تحدیث فرشتگان، همراه داشتن و مطالعه کتابهای ویژه و...، تکرار دانشی موجود نزد آنان خواهد بود که گرچه در برخی موارد فوایدی دارد و مطلوب است، تکرار پیوسته آنها در طول زندگی مطلوب نیست. ظاهر روایات نیز جدید بودن علوم عطاشده به آنان و ناآگاهی پیشین ائمه (ع) به آن علوم را میرساند.
در روایات یادشده، به صراحت از آموزش علوم توسط پیامبر (ص) به امیرالمؤمنین (ع) سخن به میان آمده است. ظاهر این روایات این است که امیرالمؤمنین (ع) این علوم را نمیدانستند و پیامبر (ص) به ایشان آموختند؛ نه آنکه امیرالمؤمنین (ع) میدانستند و پیامبر آن را برای ایشان تکرار کرده باشند. دست برداشتن از ظاهر این روایات، بسیار دشوار است. تعابیری مانند:«علم رسول الله(ص) عليا (ع)، أَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ عَلِيّاً (ع)، أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ (ص) إِلَى عَلِيٍّ، عَلَّمَنِيهِ وَ حَفِظْتُهُ وَ...» که پیشتر بیان شد، ظهور روشنی در همین مطلب دارد.
روایات دیگری نیز که نشان میدهند امیرالمؤمنین (ع) برخی مطالب را نمیدانستند و پیامبر (ص) به ایشان آموختند، مؤید افزایشپذیری علم ایشان است. در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده است که آن حضرت همراه پیامبر (ص)، به پیرمردی برخوردند که آن حضرت او را نشناخت و پیامبر (ص) آن فرد را حضرت خضر (ع) معرفی کردند[۷۱]. در روایتی خبر داده شده است که امام علی (ع) شیطان را دید که نزد رسول خدا (ص) آمده بود و از ایشان برای بخشایش خود دعا میطلبد. بنابراین نقل، آن حضرت ابتدا او را نشناخت و پیامبر (ص) شیطان را به او شناساندند[۷۲].
سوده دختر عماره، قصه دادخواهی خود را از یکی از کارگزاران امیرالمؤمنین (ع) چنین برای معاویه گزارش داد که وقتی برای شکایت نزد امام علی (ع) رفته بود، آن حضرت مشغول نماز بودند که با آگاهی از حضور او نماز خود را کوتاه کردند و درخواست وی را جویا شدند. سوده شکایت خود را مطرح کرد. امیرالمؤمنین (ع) به گریه افتادند و فرمودند: خدایا تو بر من و آنها شاهدی که من به آنان دستور ندادهام به بندگان تو ظلم کنند و حق تو را ترک کنند. آن گاه حضرت دستور عزل آن مسئول را صادر کردند[۷۳]. این نقل نیز نشان میدهد که علم آن حضرت به کارهای کارگزارانش، تام و بالفعل نبوده است.
در روایتی نقل شده است که امام حسین (ع) درباره سوره قدر از امیرالمؤمنین (ع) مطلبی پرسید. آن حضرت فرمودند: من درباره آن چیزی میدانم که تو نمیدانی[۷۴]. سپس مطالبی را درباره آن بیان فرمودند. این تعبیر به صراحت بر تام نبودن علم امام حسین (ع) دلالت دارد.
در مقابل این روایات که بر ناتمام بودن دانش ائمه (ع) دلالت دارند، روایاتی بر تمامیت علوم ایشان صحه میگذارند. در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده است: «هیچ چیز را که خداوند به او (پیامبر (ص)) آموخته بود از حلال و حرام، امر و نهی، خبرهای گذشته و آینده، تعالیم نازل شده بر پیشینیان (اعم از) اطاعت یا معصیت، فروگذار نکرد و (همه آنها را) به من آموخت»[۷۵]. در روایاتی دیگر، آن حضرت وارث علم پیامبر (ص) و علوم تمام پیامبران و اوصیای آنان معرفی شده است[۷۶]. در روایتی نبوی نیز بر مضمون همین حدیث اینگونه تأکید شده که خداوند تمام علوم فرشتگان و پیامبران را به پیامبر اکرم (ص) و آن حضرت تمام علوم خود را به امیرالمؤمنین (ع) آموخته است[۷۷]. از اینگونه روایات ممکن است تام بودن علوم امیرالمؤمنین (ع) استنباط شود.
در روایاتی مستفیض، از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده است که فرمودند: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[۷۸]؛ «از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست بدهید». گویا این سخن، بارها از امیرالمؤمنین (ع) صادر شده است. در برخی از این نقلها آمده است: «از من بپرسید، پیش از آنکه مرا نیابید. آیا نمیپرسید از کسی که علم مرگها، بلاها و نسبها نزد اوست؟!»[۷۹] در نقلی دیگر از این مجموعه آمده است: «از من بپرسید، پیش از آنکه مرا نیابید. قسم به خدایی که جانم در دست اوست، درباره چیزی از این زمان تا قیامت نمیپرسید، مگر آنکه شما را از آن خبر میدهم و از هیچ گروهی که صد نفر را هدایت یا گمراه میکند (نمیپرسید)، مگر آنکه شما را از فراخواننده آنان، رهبر و حرکت دهنده آنان و محل سوار شدن و فرود آمدن آنان خبر میدهم»[۸۰].
البته اگر این روایات تام و کامل بودن علوم ائمه (ع) را اثبات کنند، تام بودن علوم آنان را از ابتدای تولد نمیرسانند؛ زیرا در برخی از همین روایات بر فراگیری این علوم از پیامبر اکرم (ص) تصریح شده که با توجه به ظواهر این روایات، این فراگیری در طول حیات آن حضرت بوده است، نه در عالَمی پیش از این جهان. در برخی از این روایات آمده است که امیرالمؤمنین (ع) هر روز و شب نزد پیامبر (ص) میرفتند و آن حضرت به ایشان علومی را میآموختند[۸۱]. این روایات چنان که گفته شد، ظهور در آن دارند که آن حضرت این علوم را نمیدانستند و از پیامبر (ص) فراگرفته است.[۸۲]
گفته شد که امام حسن، امام حسین و امام سجاد (ع)، از طریق فراگیری از پیامبر (ص) و امامان پیشین مطالبی را دریافتند. همچنین شیوههای دیگری که برای دریافت علوم توسط آنان بیان شد، مؤید آن است که علوم آنان افزایشپذیر بوده است.
روایاتی هم که نشان میدهند ایشان برخی از مطالب را نمیدانستند و با راهنمایی پیامبر یا امام پیشین یاد گرفتهاند، ظهور روشنی در افزایشپذیری علوم آنان دارد. در روایتی از امام حسین (ع) نقل شده است که به همراه امام مجتبی (ع) نزد پیامبر (ص) رفتند؛ در حالی که جبرئیل (ع) به شکل دحیة بن خلیفه کلبی نزد آن حضرت بود. آنان جبرئیل (ع) را نشناختند و گمان کردند که دحیه کلبی از سفر شام برگشته است و منتظر سوغات او بودند[۸۳]. روایات دیگری نیز بر تام نبودن علوم آنان دلالت دارد[۸۴].
در نقلی آمده است که در روز عاشورا، امام حسین (ع) در آخرین لحظات برای خداحافظی به بالین امام زین العابدین (ع) که به شدت بیمار بود، آمدند. امام زین العابدین (ع) از سرانجام گفتوگوهای آن حضرت با سپاه عمر بن سعد پرسیدند. هنگامی که از وقوع جنگ آگاهی یافتند، از حال یکایک اصحاب و مردان بنی هاشم سؤال کردند و امام حسین (ع) خبر شهادت آنان را به ایشان دادند. امام زین العابدین (ع) پس از شنیدن این خبرها به شدت گریستند[۸۵]. این پرسشها و گریه آن حضرت پس از شنیدن آن خبرها، به طور روشن دلالت بر آن دارد که علم آن حضرت درباره این امور کامل نبوده است و ظاهر تعابیر و تغییر حال ایشان به خوبی حکایت از آن دارد که آن حضرت علم به این حوادث را از زبان مبارک پدر بزرگوارشان امام حسین (ع) شنیدند. روایات دیگری نیز درباره آن حضرت نشان دهنده تام نبودن علم ایشان است[۸۶].
روایتی از این امامان که بر تام بودن علم امام دلالت کند، یافت نشد.[۸۷]
روایات این دو امام بزرگوار در این موضوع، حجم قابل توجهی دارند. به همین دلیل، این روایات را در دو دسته به بحث میگذاریم: دسته اول، روایاتیاند که از آنها اینگونه برداشت میشود که ائمه (ع) به تمام حقایقی که علم به آنها ممکن است، آگاهاند؛ دسته دوم روایات و شواهدیاند که بر افزایشپذیری دانش آنان دلالت دارند. ابتدا شواهد مؤید هر دیدگاه را نقل میکنیم؛ سپس به جمعبندی آنها میپردازیم:
پیش از این، در روایات این دو امام نقل شد که علوم الهی دو گونهاند: علومی که مختص ذات مقدس خداوندند؛ و علومی که خداوند به پیامبران و فرشتگان خود آموخته است. تمام علوم نوع دوم در اختیار ائمه (ع) قرار گرفته است[۸۸]. روایاتی که ائمه (ع) را وارث علوم پیامبران (ع) و پیامبر اعظم (ص) معرفی میکنند نیز همین مطلب را میرسانند[۸۹]. همچنین روایاتی از آن دو امام، به ویژه امام صادق (ع) نقل شده که ائمه (ع) به گذشته، آینده، آسمانها، زمین، بهشت و جهنم، و خلاصه تمام امور - غیر از علومی که مختص ذات خداوند است - علم دارند[۹۰]. روایات مشاهده ملکوت آسمانها و زمین توسط ائمه (ع) - که از امام باقر و امام صادق (ع) نیز نقل شده است- از دیگر مزیدات این دیدگاه است[۹۱]. از ظاهر این دسته از روایات، ممکن است تام بودن علوم ائمه (ع) استنباط شود.
روایات متعددی نیز از این دو امام این مطلب را میرسانند که هیچ پرسشی نیست که از امام پرسیده شود و امام در پاسخ به آن اظهار عجز کند. توجیهی که در این روایات برای این توان علمی امام آمده این است که خداوند حکیمتر و کریمتر از آن است که فردی را حجت خود بر مردم معرفی کند؛ آنگاه او را به خود واگذارد و درهای علوم را بر او ببندد[۹۲]. در یکی از این روایات، این دلیل از زبان امام صادق (ع) اینگونه نقل شده است: خداوند بزرگتر، عزیزتر و گرامیتر از آن است که اطاعت بندهای را واجب گرداند که علم آسمان و زمینش را از او مخفی میکند. سپس فرمودند: (این علوم را) از او مخفی نمیکند[۹۳]. در روایتی دیگر، آن حضرت در برابر فردی که مالی از آن حضرت را تلف کرده و در برابر پرسش امام، منکر کار خود بود، به دو نفر از اصحابش فرمودند: اگر شما (هم) امنای خداوند و جانشینان خداوند در زمین و حجت او بر بندگانش بودید، بر شما پنهان نمیماند که او با آن مال چه کرده است. آن فرد در ادامه اعتراف کرد و سخن امام را تأیید نمود[۹۴][۹۵]
در مقابل این دسته از روایات، روایاتی دیگر دلالت بر آن دارند که علوم اهل بیت (ع) یکباره نزد آنان نبوده، بلکه به تدریج به آنان عطا شده است.
چنان که گفته شد، تمام روایاتی که در بحث روشهای علمآموزی ائمه (ع) بیان شدند، ظهور در آن دارند که ائمه (ع) این علوم را به روشهای یادشده فراگرفتهاند. مرور بر روایات فراگیری دانش از حجت پیشین، دریافت از روح القدس، الهام و... به روشنی ظهور در این مطلب دارند که ائمه (ع) این علوم را نمیدانستند و فراگرفتهاند؛ نه آنکه میدانستند و برای آنان تکرار شده است.
برخی روایات صراحت بیشتری در افزایشپذیری علوم ائمه (ع) دارند. در روایات متعددی از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده است: «لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا»[۹۶]؛ «اگر بر (علم) ما افزوده نشود، پایان میپذیرد». در برخی از این روایات تأکید شده است که هر روز و هر شب، بر علم آنان افزوده میشود[۹۷]. در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده است که عالم ما غیب نمیداند و اگر خداوند عالم ما را به خودش واگذارد، مانند برخی از شما خواهد بود، ولی به او لحظه به لحظه آموخته میشود[۹۸]. در روایتی دیگر از امام کاظم (ع) نقل شده است که «كَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (ع) يَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا»[۹۹]؛«ابوجعفر (امام باقر (ع)) پیوسته میگفت: اگر بر (علوم) ما افزوده نشود، (علم ما) پایان میپذیرد». در نقلی دیگر از زراره، همان جمله از امام باقر (ع) نقل شده است: «لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا»[۱۰۰]؛ «اگر به (علم) ما افزوده نشود، تمام میشود». چنان که میبینیم، این روایات به صراحت از افزایشپذیری و تمامیت نداشتن علوم ائمه (ع) سخن میگویند. سند این روایات نیز معتبر است.
در برخی از این روایات آمده است که هر شب جمعه علومی بر دانش ائمه (ع) افزوده میشود. بنابراین روایات، روح امام هر شب جمعه به سوی عرش عروج کرده، عرش الهی را طواف میکند و در حالی باز میگردد که بر علومش بسیار افزوده شده است[۱۰۱]. در برخی از این روایات تأکید شده که بر دانش امام در این شب به مقدار زیادی افزوده میشود[۱۰۲]. در تعدادی از این روایات آمده است که اگر بر این علوم افزوده نمیشد، علم امام پایان میپذیرفت: «وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَأَنْفَدْنَا»[۱۰۳].
همچنین در روایات متعدد از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده است که در شب قدر، خبر حوادث آن سال تا شب قدر سال بعد، به امام گفته میشود. این علم، شامل تمام خیر و شرهایی است که به بندگان میرسد؛ مرگ یا زندگی، فقر یا ثروت، توفیق زیارت خانه خداوند متعال، و خلاصه تمام مقدرات بندگان تا شب قدر سال آینده، بر امام عرضه میشود[۱۰۴]. در برخی از این روایات تصریح شده است که اگر این علوم نبود، امام نمیدانست که در آن سال چه چیز محقق خواهد شد[۱۰۵]. به طور طبیعی، از این روایات اینگونه به دست میآید که در هر شب قدر بر دانش امام افزوده میشود.
روایاتی دلالت بر آن دارند که هرگاه امامی به امامت میرسد، امام پیشین هر آنچه نزد اوست، به امام پس از خود تحویل میدهد[۱۰۶]. در یکی از این روایات، به صراحت بیان شده است که امام هر زمان، در آخرین لحظه عمر امام پیشین، علوم او را دریافت میکند[۱۰۷]. این روایات نشان میدهند که علم امام، پیش از تحویل گرفتن مقام امامت کامل نیست. در روایات دیگری از امام صادق (ع) نقل شده است: «هر امامی که از دنیا میرود، به امام پس از او دانشی همانند دانش امام پیشین عطا میشود و افزایشی در پنج جزء نیز خواهد داشت»[۱۰۸]. این روایات، درباره محتوای این دانش افزوده شده سخن نگفتهاند. احتمال دارد که این افزایش مربوط به امور جاری جهان یا مقدرات تغییر پذیر باشد. از این رو، علم به این امور، در حال تغییر است؛ و بنابراین امام بعدی از تحولات جهان آگاه میشود[۱۰۹][۱۱۰]
ممکن است برخی روایات این دو امام بزرگوار، شاهدی بر تام بودن علوم ائمه (ع) دانسته شوند. در روایتی نقل شده است که در دوران امامت امام صادق (ع)، امام کاظم (ع) انجیل را برای یکی از علمای مسیحی تلاوت کردند؛ به گونهای که آن عالم آرزوی شاگردی ایشان را کرد[۱۱۱]. این روایت نشان میدهد که امام حتی پیش از دوره امامتش به بسیاری از علوم ویژه و موهبتی آگاه است؛ هر چند بر تام بودن علم ایشان دلالت ندارد. در پایان روایت یادشده آمده است که امام صادق (ع) پس از آگاه شدن از این قضیه فرمودند: «خداوند کسی را در زمین حجت خود قرار نمیدهد که از او سؤالی بپرسند و او بگوید نمیدانم»[۱۱۲]. در روایت دیگری از امام کاظم (ع) پرسیده شده است: آیا ممکن است که از امام سؤالی درباره حلال و حرام بپرسند و او نداند. آن حضرت فرمودند: خیر (چنین حالتی رخ نمیدهد)؛ ولی گاهی از امام میپرسند و او پاسخ آن را میداند، ولی (به اختیار خود و برای رعایت مصالحی) پاسخ نمیدهد[۱۱۳]. در روایات دیگری نیز بر این مطلب تأکید شده که از ویژگیهای امام و حجت خدا آن است که اگر از او سوالی بپرسند، پاسخ میدهد و از پاسخ هیچ پرسشی ناتوان نیست[۱۱۴].
از امام کاظم (ع) نقل شده است که خداوند دینش را کامل کرد و قرآن را که بیان کننده هر چیزی است، فرو فرستاد که در آن حلال و حرام، حدود و تمام چیزهایی که مردم به آن نیاز دارند، بیان شده است و این علوم پس از پیامبر (ص) در نسل او از امامان معصوم قرار گرفته است[۱۱۵]. این محتوا با بیانی دیگر نیز از آن امام نقل شده است که پیامبر (ص) تمام چیزهایی را که مردم به آن نیازمندند، به امیرالمؤمنین (ع) آموختند[۱۱۶].
بنا بر روایتی دیگر، آن حضرت از پیامبر اکرم (ص) نقل کردند که بال پرندهای در آسمان حرکت نمیکند، مگر آنکه ما به آن آگاهیم[۱۱۷]. روایات یادشده میتوانند از مؤیدات تام بودن علوم ائمه (ع) به شمار آیند.
در مقابل این دسته از روایات، از برخی نقلها ممکن است برداشت شود که علوم ائمه (ع) کامل نیست. در روایتی آمده است که سندی بن شاهک، خرماهایی مسموم را برای امام کاظم (ع) آورد و آن حضرت از آن خرماها خوردند. سپس اثر سم را در بدن خود حس کردند: فأکل منه فاحس بالسم[۱۱۸]. از امام رضا (ع) پرسیده شده است که آیا امام کاظم (ع) میدانستند آن خرماها مسموماند و از آنها خوردند یا نمیدانستند؟ امام پاسخ دادند: محدِّث - که فرشتهای است- از او غایب شد[۱۱۹]؛ یعنی به او خبر نداد که خرماها مسموم است. از این رو، امام بدون علم به مسموم بودن، از آنها خوردند. بنا بر روایتی دیگر، امام رضا (ع) در پاسخ این پرسش فرمودند: خداوند فراموشی را بر ایشان مسلط کرد تا امر (مقدر شده) درباره او انجام شود[۱۲۰]. به هر حال، این روایات نشان میدهند که در آن لحظه، امام از مسموم بودن آن خرماها آگاهی نداشتند.
در گزارشی دیگر آمده است که امام کاظم (ع) هنگامی که در زندان هارون بودند، دعا کردند خداوند او را از آن زندان نجات دهد. فرستاده هارون وارد زندان شد و آن حضرت را نزد هارون فراخواند. مطابق این نقل، امام کاظم (ع) از علت احضارش خبر نداشتند و ترسیدند در آن هنگامه شب، شری از هارون به ایشان برسد. به این دلیل با ناامیدی، اندوه و ترس به نزد هارون رفتند. اما هارون در همان شب دستور آزادی امام را صادر کرد[۱۲۱]. این گزارش، حالاتی را به امام نسبت میدهد که نشان دهنده عدم علم امام به آینده و سرنوشتش میباشد[۱۲۲].
در روایتی از
امام رضا (ع) نقل شده است که
پدر بزرگوارشان
امام کاظم (ع)، با اینکه عقلشان قابل مقایسه با دیگران نبود، گاهی با سیاهترین غلامانش
مشورت میکرد. به ایشان گفته میشد: شما با مانند این (
غلام) مشورت میکنید؟ میفرمودند: گاهی
خداوند تبارک و تعالی، (گرهی) را با زبان او میگشاید. از همین روی، گاهی غلامانش درباره
زمینها و امور
کشاورزی نظری میدادند و ایشان به آن عمل میکردند
[۱۲۳]. در روایتی دیگر آمده است که
امام رضا (ع) به قبض و بسط
علم امام اشاره کردند و فرمودند:
«يَبْسُطُهُ فَيَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنْهُ فَلَا يَعْلَمُ»[۱۲۴]؛ «
علم برای او گسترده میشود، پس میداند؛ و جمع میشود، پس نمیداند».
[۱۲۵]