حدیث غدیر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←پانویس) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
[[قرآن مجید]] که در بسیاری از [[آیات]] خود، [[دسیسهها]] و [[خیمه]] شب بازیهای آنها را منعکس کرده، این بار [[اندیشه]] مرگ پیامبر را که آخرین [[پناهگاه]] پنداری گروه [[بت]] پرست بود، در [[آیه]] زیر منعکس میکند و میفرماید: {{متن قرآن|أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ * قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ * أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُمْ بِهَذَا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ}}<ref>«بلکه میگویند شاعری است که چشم به راه رویداد مرگ برای اوییم * بگو: چشم به راه بدارید که من هم با شما از چشمدارندگان به راهم * آیا خردهایشان (آنان را) بدین (پندار) واداشته است یا آنان قومی گردنکشاند؟» سوره طور، آیه ۳۰-۳۲.</ref>. | [[قرآن مجید]] که در بسیاری از [[آیات]] خود، [[دسیسهها]] و [[خیمه]] شب بازیهای آنها را منعکس کرده، این بار [[اندیشه]] مرگ پیامبر را که آخرین [[پناهگاه]] پنداری گروه [[بت]] پرست بود، در [[آیه]] زیر منعکس میکند و میفرماید: {{متن قرآن|أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ * قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ * أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُمْ بِهَذَا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ}}<ref>«بلکه میگویند شاعری است که چشم به راه رویداد مرگ برای اوییم * بگو: چشم به راه بدارید که من هم با شما از چشمدارندگان به راهم * آیا خردهایشان (آنان را) بدین (پندار) واداشته است یا آنان قومی گردنکشاند؟» سوره طور، آیه ۳۰-۳۲.</ref>. | ||
بلکه میگویند: پیامبر [[شاعری]] است که | بلکه میگویند: پیامبر [[شاعری]] است که انتظار مرگ او را میکشیم، بگو [[انتظار]] بکشید، من نیز مانند شما در انتظار بسر میبرم، آیا [[افکار]] خام آنان، آنها را به این [[فکر]] وادار کرده است، یا اینکه آنان گروه سرکشند؟ بد نیست از برخی از کارشکنیهای گروه بت پرست و پیکارهای ناجوانمردانه آنان با صاحب رسالت [[آگاه]] شوید و ما از میان آنها فقط به آخرین اتکاء آنان اشاره میکنیم<ref>برای آگاهی از این نقشهها به کتاب رهبری امت مراجعه شود.</ref>.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]]، ص ۲۱۵.</ref> | ||
==[[رحلت پیامبر]]== | ==[[رحلت پیامبر]]== | ||
آخرین نقطه اتکاء آنان، پس از [[شکست]] تمام نقشههای آنان، همان [[درگذشت پیامبر]] بود، بدین [[امید]] که با [[رحلت]] وی پایههای این نهضت فرو ریزد، و کاخ رفیع [[اسلام]] ویران گردد و [[آیه]] یاد شده در آغاز بحث، به نقشه [[ذهنی]] آنان اشاره میکند که پیوسته هر چند [[تظاهر به اسلام]] میکردند، وجود داشت و [[خدا]] تمام نقشههای آنان را نقش بر آب کرده بود، جز این نقشه ([[مرگ]] [[پیامبر]]) که پیوسته از ظهور [[دعوت]] در [[دل]] [[مشرکان]]، سپس [[منافقان]] وجود داشت. درست است که این آیه در [[مکه]] نازل گردیده ولی مفاد آن در خاطر گروه [[مشرک]] سپس [[منافق]] خودنمائی میکرد. برای رفع این [[بحران]] و [[ابطال]] این نقشه دو راه وجود داشت: | آخرین نقطه اتکاء آنان، پس از [[شکست]] تمام نقشههای آنان، همان [[درگذشت پیامبر]] بود، بدین [[امید]] که با [[رحلت]] وی پایههای این نهضت فرو ریزد، و کاخ رفیع [[اسلام]] ویران گردد و [[آیه]] یاد شده در آغاز بحث، به نقشه [[ذهنی]] آنان اشاره میکند که پیوسته هر چند [[تظاهر به اسلام]] میکردند، وجود داشت و [[خدا]] تمام نقشههای آنان را نقش بر آب کرده بود، جز این نقشه ([[مرگ]] [[پیامبر]]) که پیوسته از ظهور [[دعوت]] در [[دل]] [[مشرکان]]، سپس [[منافقان]] وجود داشت. درست است که این آیه در [[مکه]] نازل گردیده ولی مفاد آن در خاطر گروه [[مشرک]] سپس [[منافق]] خودنمائی میکرد. برای رفع این [[بحران]] و [[ابطال]] این نقشه دو راه وجود داشت: | ||
۱- [[رشد فکری]] و [[عقلی]] [[امت اسلامی]] به حدی برسد که بتوانند پس از [[درگذشت پیامبر]] گرامی [[نهضت]] نو بنیاد اسلام را بسان [[عهد]] [[رسالت]] [[رهبری]] کنند و نهضت را از هر نوع [[گرایش]] به | ۱- [[رشد فکری]] و [[عقلی]] [[امت اسلامی]] به حدی برسد که بتوانند پس از [[درگذشت پیامبر]] گرامی [[نهضت]] نو بنیاد اسلام را بسان [[عهد]] [[رسالت]] [[رهبری]] کنند و نهضت را از هر نوع [[گرایش]] به چپ و راست [[حفاظت]] نموده و [[امت]] و نسلهای [[آینده]] را به [[صراط مستقیم]] سوق دهند. | ||
رهبری همه جانبه امت پس از درگذشت پیامبر، در گرو شرائطی بود که متأسفانه نوع افراد امت فاقد آن بودند، و مشروح این قسمت در تشریح زمینههای دهگانه از نظر خوانندگان گرامی گذشت. اینک به صورت [[اجمال]] اشاره مینمائیم: جهش همه جانبه و دگرگونی عمیق در دل یک [[ملت]]، کار یک [[روز]] و دو روز و یا یک سال و ده سال نیست و هرگز نمیتوان در مدت کوتاهی به این [[هدف]] نائل گردید، بلکه برای [[پایداری]] [[انقلاب]] و [[رسوخ]] آن در [[دلها]] و [[قلوب]] [[مردم]]، فرد و یا افرادی برجسته و فوق العاده لازم است که پس از درگذشت پایه گذار انقلاب، زمام امور را به دست گیرند و با مراقبتهای فراوان و [[تبلیغات]] پیگیر، [[جامعه]] را از هر نوع گرایش نامطلوب صیانت کنند، تا نسلی بگذرد و [[نسل]] نوی که از روز نخست با [[آداب]] و [[اخلاق اسلامی]] خو گرفتهاند، جای نسل پیشین را بگیرد و اگر از چنین راهی وارد نشوند، گروه زیادی پس از درگذشت پایه گذار نهضت، گام به عقب نهاده و به روشهای دیرینه بازمیگردند. | رهبری همه جانبه امت پس از درگذشت پیامبر، در گرو شرائطی بود که متأسفانه نوع افراد امت فاقد آن بودند، و مشروح این قسمت در تشریح زمینههای دهگانه از نظر خوانندگان گرامی گذشت. اینک به صورت [[اجمال]] اشاره مینمائیم: جهش همه جانبه و دگرگونی عمیق در دل یک [[ملت]]، کار یک [[روز]] و دو روز و یا یک سال و ده سال نیست و هرگز نمیتوان در مدت کوتاهی به این [[هدف]] نائل گردید، بلکه برای [[پایداری]] [[انقلاب]] و [[رسوخ]] آن در [[دلها]] و [[قلوب]] [[مردم]]، فرد و یا افرادی برجسته و فوق العاده لازم است که پس از درگذشت پایه گذار انقلاب، زمام امور را به دست گیرند و با مراقبتهای فراوان و [[تبلیغات]] پیگیر، [[جامعه]] را از هر نوع گرایش نامطلوب صیانت کنند، تا نسلی بگذرد و [[نسل]] نوی که از روز نخست با [[آداب]] و [[اخلاق اسلامی]] خو گرفتهاند، جای نسل پیشین را بگیرد و اگر از چنین راهی وارد نشوند، گروه زیادی پس از درگذشت پایه گذار نهضت، گام به عقب نهاده و به روشهای دیرینه بازمیگردند. | ||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
وی پس از بیان [[فلسفه]] [[عبادات]] و بخشی از [[قوانین]] [[مدنی]]، سخن را به مسأله [[امامت]] و [[خلافت]] میرساند و میگوید: بر [[سنت]] گذار (پیامبر) لازم و [[واجب]] است، [[اطاعت]] کسی را که [[جانشین]] خود قرار میدهد، فرض و لازم گرداند. سپس بعد از [[انتقاد]] از [[روش تعیین امام]] از طریق [[اجماع]] میگوید: [[خلیفه]] و جانشین قرار دادن با [[نص]]، به صواب و [[حقیقت]] نزدیکتر است<ref>الهیات شفاء فصل سوم از مقاله دهم، طبع ایران.</ref>. | وی پس از بیان [[فلسفه]] [[عبادات]] و بخشی از [[قوانین]] [[مدنی]]، سخن را به مسأله [[امامت]] و [[خلافت]] میرساند و میگوید: بر [[سنت]] گذار (پیامبر) لازم و [[واجب]] است، [[اطاعت]] کسی را که [[جانشین]] خود قرار میدهد، فرض و لازم گرداند. سپس بعد از [[انتقاد]] از [[روش تعیین امام]] از طریق [[اجماع]] میگوید: [[خلیفه]] و جانشین قرار دادن با [[نص]]، به صواب و [[حقیقت]] نزدیکتر است<ref>الهیات شفاء فصل سوم از مقاله دهم، طبع ایران.</ref>. | ||
اهمیت [[منطق]] [[تشیع]] در این است که وی [[انتخاب الهی]] را معادل و هم سنگ با انتخاب [[امت]] که کانون [[اختلافات]] و [[تمایلات نفسانی]] است، نمیداند و [[معتقد]] است که تنها به وسیله انتخاب الهی، پایگاه عالی [[هدایت]] از رسوبات [[افکار]] [[جاهلی]] و چشم داشت مقاصد [[هوس]] انگیز مصون مینماید. امر دائر است که [[سرنوشت]] [[امت]] را به دست خدای [[آگاه]] و [[بینا]] و [[پیامبر]] آشنا به وضع امت و حال [[تربیت]] یافتگان خود، بدهیم تا با [[روشن بینی]] [[الهی]] و تشخیص بیشائبه مادی به این [[وظیفه]] خطیر [[قیام]] کند و [[شایستهترین]] افراد را برای [[رهبری]] کاروان [[بشریت]] [[انتخاب]] نماید و [[افکار]] تودههای مختلف را به [[هدف]] واحدی متوجه سازد و یا اینکه زمام و سرنوشت [[جامعه]] را به دست یک گروه متشتت [[بیمار]]، که هر فرقهای هوائی در مغز و سودائی در سر دارد، بسپاریم. گروهی که بخواهند دومی را هم پایه اولی قرار دهند و یا نعوذ بالله آن را بر [[انتخاب الهی]] ترجیح دهند با [[حکم]] [[وجدان]] خود به [[نبرد]] برخاستهاند<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۱۶.</ref>. | اهمیت [[منطق]] [[تشیع]] در این است که وی [[انتخاب الهی]] را معادل و هم سنگ با انتخاب [[امت]] که کانون [[اختلافات]] و [[تمایلات نفسانی]] است، نمیداند و [[معتقد]] است که تنها به وسیله انتخاب الهی، پایگاه عالی [[هدایت]] از رسوبات [[افکار]] [[جاهلی]] و چشم داشت مقاصد [[هوس]] انگیز مصون مینماید. امر دائر است که [[سرنوشت]] [[امت]] را به دست خدای [[آگاه]] و [[بینا]] و [[پیامبر]] آشنا به وضع امت و حال [[تربیت]] یافتگان خود، بدهیم تا با [[روشن بینی]] [[الهی]] و تشخیص بیشائبه مادی به این [[وظیفه]] خطیر [[قیام]] کند و [[شایستهترین]] افراد را برای [[رهبری]] کاروان [[بشریت]] [[انتخاب]] نماید و [[افکار]] تودههای مختلف را به [[هدف]] واحدی متوجه سازد و یا اینکه زمام و سرنوشت [[جامعه]] را به دست یک گروه متشتت [[بیمار]]، که هر فرقهای هوائی در مغز و سودائی در سر دارد، بسپاریم. گروهی که بخواهند دومی را هم پایه اولی قرار دهند و یا نعوذ بالله آن را بر [[انتخاب الهی]] ترجیح دهند با [[حکم]] [[وجدان]] خود به [[نبرد]] برخاستهاند<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]]، ص ۲۱۶.</ref>. | ||
== [[غدیر]] در [[حدیث]] و [[تاریخ]] == | == [[غدیر]] در [[حدیث]] و [[تاریخ]] == | ||
خط ۱۱۰: | خط ۱۱۰: | ||
#قندوزی، در کتاب ینابیع المودة، ص۲۳ طبع اسلامبول، راویان خطبه منحصر به این گروه نیستند، افراد دیگری نیز این خطبه را تقطیع کرده و نقل کردهاند به قسمتی از این مصادر مراجعه شده و قسمت دیگر از روی تعالیق احقاق الحق ج۶، ص۳۴۵ و ۳۴۶ تطبیق شده است.</ref>. | #قندوزی، در کتاب ینابیع المودة، ص۲۳ طبع اسلامبول، راویان خطبه منحصر به این گروه نیستند، افراد دیگری نیز این خطبه را تقطیع کرده و نقل کردهاند به قسمتی از این مصادر مراجعه شده و قسمت دیگر از روی تعالیق احقاق الحق ج۶، ص۳۴۵ و ۳۴۶ تطبیق شده است.</ref>. | ||
مرحوم [[طبرسی]] در کتاب [[احتجاج]] خطبه مشروحی از [[پیامبر]] نقل کرده که علاقمندان میتوانند به آن کتاب، مراجعه کنند<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۱-۸۴ طبع نجف.</ref>.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۱۹-۲۲۳.</ref>. | مرحوم [[طبرسی]] در کتاب [[احتجاج]] خطبه مشروحی از [[پیامبر]] نقل کرده که علاقمندان میتوانند به آن کتاب، مراجعه کنند<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۱-۸۴ طبع نجف.</ref>.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]]، ص ۲۱۹-۲۲۳.</ref>. | ||
=== [[ابدی]] و [[جاودانی]] بودن [[واقعه غدیر]] === | === [[ابدی]] و [[جاودانی]] بودن [[واقعه غدیر]] === | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
نه تنها ابن خلکان و ابوریحان بیرونی، این روز را [[عید]] مینامند، بلکه [[ثعالبی]] نیز این شب را از شبهای معروف در میان [[امت اسلامی]] شمرده است<ref>ثمار القلوب، ص۵۱۱.</ref>. ریشه این عید [[اسلامی]] به خود [[روز غدیر]] باز میگردد؛ زیرا در آن [[روز]] [[پیامبر]] به [[مهاجر]] و [[انصار]]، بلکه به [[همسران]] خود دستور داد که بر علی وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلتی بزرگ تبریک بگویند. | نه تنها ابن خلکان و ابوریحان بیرونی، این روز را [[عید]] مینامند، بلکه [[ثعالبی]] نیز این شب را از شبهای معروف در میان [[امت اسلامی]] شمرده است<ref>ثمار القلوب، ص۵۱۱.</ref>. ریشه این عید [[اسلامی]] به خود [[روز غدیر]] باز میگردد؛ زیرا در آن [[روز]] [[پیامبر]] به [[مهاجر]] و [[انصار]]، بلکه به [[همسران]] خود دستور داد که بر علی وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلتی بزرگ تبریک بگویند. | ||
[[زید بن ارقم]] میگوید: از مهاجر، [[ابوبکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]] و [[طلحه]] و [[زبیر]]، نخستین کسانی بودند که با علی دست [[بیعت]] دادند و [[مراسم]] تبریک و بیعت تا [[مغرب]] ادامه داشت<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۲۸.</ref>. | [[زید بن ارقم]] میگوید: از مهاجر، [[ابوبکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]] و [[طلحه]] و [[زبیر]]، نخستین کسانی بودند که با علی دست [[بیعت]] دادند و [[مراسم]] تبریک و بیعت تا [[مغرب]] ادامه داشت<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]]، ص ۲۲۸.</ref>. | ||
== دلائل دیگر ابدی بودن واقعه == | == دلائل دیگر ابدی بودن واقعه == | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
در [[قرن سوم]]، نود و دو دانشمند. در [[قرن هفتم]]، بیست و یک. و در [[قرن هشتم]]، هیجده. و در [[قرن نهم]]، شانزده. در [[قرن دهم]]، چهارده. و در [[قرن یازدهم]]، [[دوازده]]. در [[قرن دوازدهم]]، سیزده. در [[قرن سیزدهم]]، دوازده. و در [[قرن چهاردهم]]، بیست دانشمند این حدیث را نقل کردهاند. | در [[قرن سوم]]، نود و دو دانشمند. در [[قرن هفتم]]، بیست و یک. و در [[قرن هشتم]]، هیجده. و در [[قرن نهم]]، شانزده. در [[قرن دهم]]، چهارده. و در [[قرن یازدهم]]، [[دوازده]]. در [[قرن دوازدهم]]، سیزده. در [[قرن سیزدهم]]، دوازده. و در [[قرن چهاردهم]]، بیست دانشمند این حدیث را نقل کردهاند. | ||
گروهی تنها به نقل این حدیث اکتفاء نکرده، بلکه پیرامون [[اسناد]] و مفاد آن مستقلاً کتابهایی نوشتهاند. [[مورخ]] بزرگ [[اسلامی]]، [[طبری]] کتابی به نام الولایة فی طرق [[حدیث]] [[الغدیر]] نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از [[پیامبر]] نقل کرده است. [[ابن عقده کوفی]]، در رساله [[ولایت]] این حدیث را از صد و [[پنج تن]] نقل کرده است<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۲۹.</ref>. | گروهی تنها به نقل این حدیث اکتفاء نکرده، بلکه پیرامون [[اسناد]] و مفاد آن مستقلاً کتابهایی نوشتهاند. [[مورخ]] بزرگ [[اسلامی]]، [[طبری]] کتابی به نام الولایة فی طرق [[حدیث]] [[الغدیر]] نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از [[پیامبر]] نقل کرده است. [[ابن عقده کوفی]]، در رساله [[ولایت]] این حدیث را از صد و [[پنج تن]] نقل کرده است<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]]، ص ۲۲۹.</ref>. | ||
== مفاد [[حدیث غدیر]] == | == مفاد [[حدیث غدیر]] == | ||
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۰: | ||
هرگاه با دلائل [[قطعی]] ثابت کردیم که [[مولی]] در این [[حدیث]] به معنی همان اولی در [[آیه]] است، طبعاً [[امام]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} دارای همان [[مقام]] خواهد بود که [[پیامبر گرامی]] به [[نص]] [[آیه شریفه]] دارا بوده است و چنین [[اولویت]] مطلقه در [[جان]] و [[مال]]، لازمه [[مقام رسالت]] و [[امامت]] است، ولی از آنجا که به دلائل [[خاتمیت]]، باب [[نبوت]] و [[رسالت]] به روی [[بشر]] بسته شده است، طبعاً امام جز این مقام، دیگر [[مناصب]] [[پیامبر]] را دارا بوده و در عصر خود [[پیشوای امت]] و [[رهبر]] [[جامعه]] و [[اولی به تصرف]] در جان و مال [[مردم]] بوده است، و این همان مقام شامخ و رفیع امامت است که گاهی به آن، [[ولایت الهیه]] ([[ولایتی]] که از جانب [[خداوند]] به افراد خاصی در مقیاس وسیعی عطا میگردد)، گفته میشود. | هرگاه با دلائل [[قطعی]] ثابت کردیم که [[مولی]] در این [[حدیث]] به معنی همان اولی در [[آیه]] است، طبعاً [[امام]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} دارای همان [[مقام]] خواهد بود که [[پیامبر گرامی]] به [[نص]] [[آیه شریفه]] دارا بوده است و چنین [[اولویت]] مطلقه در [[جان]] و [[مال]]، لازمه [[مقام رسالت]] و [[امامت]] است، ولی از آنجا که به دلائل [[خاتمیت]]، باب [[نبوت]] و [[رسالت]] به روی [[بشر]] بسته شده است، طبعاً امام جز این مقام، دیگر [[مناصب]] [[پیامبر]] را دارا بوده و در عصر خود [[پیشوای امت]] و [[رهبر]] [[جامعه]] و [[اولی به تصرف]] در جان و مال [[مردم]] بوده است، و این همان مقام شامخ و رفیع امامت است که گاهی به آن، [[ولایت الهیه]] ([[ولایتی]] که از جانب [[خداوند]] به افراد خاصی در مقیاس وسیعی عطا میگردد)، گفته میشود. | ||
هم اکنون به بیان قرائن و شواهدی میپردازیم که به روشنی ثابت میکند که مقصود از مولی در حدیث، جز همان اولی به تصرف در تمام [[شؤون]]، چیز دیگری نیست<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۳۲.</ref>. | هم اکنون به بیان قرائن و شواهدی میپردازیم که به روشنی ثابت میکند که مقصود از مولی در حدیث، جز همان اولی به تصرف در تمام [[شؤون]]، چیز دیگری نیست<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]]، ص ۲۳۲.</ref>. | ||
===شواهد تاریخی=== | ===شواهد تاریخی=== | ||
خط ۲۷۴: | خط ۲۷۴: | ||
# [[عمرو بن میمون]]، با حدیث غدیر بر [[دشمنان امام]] احتجاج میکند. | # [[عمرو بن میمون]]، با حدیث غدیر بر [[دشمنان امام]] احتجاج میکند. | ||
# [[عمر بن عبدالعزیز]]، [[خلیفه اموی]] (متوفای سال ۱۰۱) با حدیث غدیر [[استشهاد]] میکند. | # [[عمر بن عبدالعزیز]]، [[خلیفه اموی]] (متوفای سال ۱۰۱) با حدیث غدیر [[استشهاد]] میکند. | ||
# [[مأمون]]، [[خلیفۀ عباسی]] با حدیث غدیر، بر فقهای [[زمان]] خود استدلال میکند.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۳۴.</ref>. | # [[مأمون]]، [[خلیفۀ عباسی]] با حدیث غدیر، بر فقهای [[زمان]] خود استدلال میکند.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]]، ص ۲۳۴.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۲۸۴: | خط ۲۸۴: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:حدیث غدیر]] | [[رده:حدیث غدیر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۵
مقدمه
نهضت جهانی اسلام، با مخالفت و ستیزگی قریش، بلکه عموم بت پرستان شبه جزیره آغاز گردید. و آنان با دسیسههای گوناگون برای خاموش کردن این مشعل آسمانی وارد کار شدند، ولی هرچه کوشیدند کمتر نتیجه گرفتند. آخرین تکیه گاه خیالی آنان این بود که پایههای این نهضت با مرگ و درگذشت صاحب رسالت فرو میریزد، و بسان دعوت برخی از افراد که پیش از پیامبر میزیستند و به آئین یکتاپرستی دعوت میکردند به خاموشی میگراید[۱].
قرآن مجید که در بسیاری از آیات خود، دسیسهها و خیمه شب بازیهای آنها را منعکس کرده، این بار اندیشه مرگ پیامبر را که آخرین پناهگاه پنداری گروه بت پرست بود، در آیه زیر منعکس میکند و میفرماید: ﴿أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ * قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ * أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُمْ بِهَذَا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴾[۲].
بلکه میگویند: پیامبر شاعری است که انتظار مرگ او را میکشیم، بگو انتظار بکشید، من نیز مانند شما در انتظار بسر میبرم، آیا افکار خام آنان، آنها را به این فکر وادار کرده است، یا اینکه آنان گروه سرکشند؟ بد نیست از برخی از کارشکنیهای گروه بت پرست و پیکارهای ناجوانمردانه آنان با صاحب رسالت آگاه شوید و ما از میان آنها فقط به آخرین اتکاء آنان اشاره میکنیم[۳].[۴]
رحلت پیامبر
آخرین نقطه اتکاء آنان، پس از شکست تمام نقشههای آنان، همان درگذشت پیامبر بود، بدین امید که با رحلت وی پایههای این نهضت فرو ریزد، و کاخ رفیع اسلام ویران گردد و آیه یاد شده در آغاز بحث، به نقشه ذهنی آنان اشاره میکند که پیوسته هر چند تظاهر به اسلام میکردند، وجود داشت و خدا تمام نقشههای آنان را نقش بر آب کرده بود، جز این نقشه (مرگ پیامبر) که پیوسته از ظهور دعوت در دل مشرکان، سپس منافقان وجود داشت. درست است که این آیه در مکه نازل گردیده ولی مفاد آن در خاطر گروه مشرک سپس منافق خودنمائی میکرد. برای رفع این بحران و ابطال این نقشه دو راه وجود داشت:
۱- رشد فکری و عقلی امت اسلامی به حدی برسد که بتوانند پس از درگذشت پیامبر گرامی نهضت نو بنیاد اسلام را بسان عهد رسالت رهبری کنند و نهضت را از هر نوع گرایش به چپ و راست حفاظت نموده و امت و نسلهای آینده را به صراط مستقیم سوق دهند.
رهبری همه جانبه امت پس از درگذشت پیامبر، در گرو شرائطی بود که متأسفانه نوع افراد امت فاقد آن بودند، و مشروح این قسمت در تشریح زمینههای دهگانه از نظر خوانندگان گرامی گذشت. اینک به صورت اجمال اشاره مینمائیم: جهش همه جانبه و دگرگونی عمیق در دل یک ملت، کار یک روز و دو روز و یا یک سال و ده سال نیست و هرگز نمیتوان در مدت کوتاهی به این هدف نائل گردید، بلکه برای پایداری انقلاب و رسوخ آن در دلها و قلوب مردم، فرد و یا افرادی برجسته و فوق العاده لازم است که پس از درگذشت پایه گذار انقلاب، زمام امور را به دست گیرند و با مراقبتهای فراوان و تبلیغات پیگیر، جامعه را از هر نوع گرایش نامطلوب صیانت کنند، تا نسلی بگذرد و نسل نوی که از روز نخست با آداب و اخلاق اسلامی خو گرفتهاند، جای نسل پیشین را بگیرد و اگر از چنین راهی وارد نشوند، گروه زیادی پس از درگذشت پایه گذار نهضت، گام به عقب نهاده و به روشهای دیرینه بازمیگردند.
علاوه بر این، در میان تمام نهضتهای آسمانی، اسلام خصوصیت دیگری داشت، که وجود چنین افراد برجسته را در پایداری نهضت لازم و ضروری میساخت؛ زیرا آئین اسلام در میان جمعیتی پدید آمد که از عقب افتادهترین ملل جهان بودند و از نظر نظامات اجتماعی و اخلاقی و سایر جلوههای تمدن انسانی در محرومیت کامل بسر میبردند، از سنن مذهبی جز مراسم حج که آن را از نیاکان به ارث برده بودند، به چیز دیگری آشنائی نداشتند، تعالیم موسی و عیسی به سرزمین آنان نفوذ نکرده و اکثریت مردم حجاز از آنها بیبهره بودند و عقائد و رسوم جاهلیت کاملاً در دل آنها رسوخ کرده و با روح و روان آنان آمیخته شده بود.
درست است که هر نوع جنبش و جهش مذهبی در میان این نوع ملل ممکن است به آسانی صورت گیرد، ولی ادامه و نگاهداری آن در میان این افراد که عوامل منفی در روح و روان آنان لانه گزیده است، به مراقبتهای پیگیر و زیادی نیاز دارد که آنان را از هر نوع انحراف باز دارد. حوادث رقتبار صحنههای احد و حنین که هواداران نهضت در گرماگرم نبرد از دور صاحب رسالت پراکنده شدند، و او را در میدان نبرد تنها نهادند، گواه روشنی است که افراد جامعه از نظر رشد فکری و عقلی و ایمانی به پایهای نرسیده بودند که پیامبر گرامی اداره امور را به دست آنان بسپارد و آخرین نقشه دشمن را که مترصد مرگ پیامبر بود، با اراده حکیمانه امت نقش بر آب سازد. این همان امت رشد یافته است!! که پس از درگذشت پیامبر به کانون اختلاف تبدیل شده و به صورت هفتاد و سه ملت درآمدند. واگذاری کار رهبری، به چنین امتی نمیتواند نظر صاحب رسالت را تأمین کند و نقشه دشمن را که مترصد مرگ پیامبر بود، نقش بر آب سازد، بلکه باید در این جا چاره دیگری اندیشید که اکنون به آن اشاره میکنیم.
۲- برای پایداری نهضت راه آسان و بیدردسر این است که از طرف خداوند فردی لایق و شایسته که از نظر ایمان و اعتقاد به اصول و فروع نهضت بسان پیامبر باشد، برای رهبری نهضت انتخاب گردد و در پرتو ایمان نیرومند و علم وسیع و گسترده و مصونیت از خطا و لغزش، رهبری انقلاب را به عهده گرفته و پایداری آن را تضمین کند. فلاسفه و حکمای بزرگ جهان که علاقمند به حفظ میراث خود میباشند، لائقترین و شایستهترین تربیت یافتگان مکتب خود را به پیروان خویش معرفی میکنند هم اکنون نوابغ جهان و مخترعان عالم، نتائج آزمایشهای فنی و حاصل پیروزیهای علمی خود را در اختیار افراد شایسته میگذارند که پس از درگذشت وی، آن افراد لایق راه او را تعقیب کنند.
شیخ الرئیس در شفا بیانی دارد که روشنگر گفتار ماست. وی میگوید: پیامبر آنچنان نیست که مانند او مکرر بیاید، و در هر زمانی به او دسترسی نیست، و مادهای که شایسته پذیرش وحی است کمتر در مزاجها به وقوع میپیوندد، ناچار پیامبر باید برای بقاء سنن و شریعت خود که متضمن مصالح انسانهاست، تدبیری عظیم بیندیشد.
وی پس از بیان فلسفه عبادات و بخشی از قوانین مدنی، سخن را به مسأله امامت و خلافت میرساند و میگوید: بر سنت گذار (پیامبر) لازم و واجب است، اطاعت کسی را که جانشین خود قرار میدهد، فرض و لازم گرداند. سپس بعد از انتقاد از روش تعیین امام از طریق اجماع میگوید: خلیفه و جانشین قرار دادن با نص، به صواب و حقیقت نزدیکتر است[۵].
اهمیت منطق تشیع در این است که وی انتخاب الهی را معادل و هم سنگ با انتخاب امت که کانون اختلافات و تمایلات نفسانی است، نمیداند و معتقد است که تنها به وسیله انتخاب الهی، پایگاه عالی هدایت از رسوبات افکار جاهلی و چشم داشت مقاصد هوس انگیز مصون مینماید. امر دائر است که سرنوشت امت را به دست خدای آگاه و بینا و پیامبر آشنا به وضع امت و حال تربیت یافتگان خود، بدهیم تا با روشن بینی الهی و تشخیص بیشائبه مادی به این وظیفه خطیر قیام کند و شایستهترین افراد را برای رهبری کاروان بشریت انتخاب نماید و افکار تودههای مختلف را به هدف واحدی متوجه سازد و یا اینکه زمام و سرنوشت جامعه را به دست یک گروه متشتت بیمار، که هر فرقهای هوائی در مغز و سودائی در سر دارد، بسپاریم. گروهی که بخواهند دومی را هم پایه اولی قرار دهند و یا نعوذ بالله آن را بر انتخاب الهی ترجیح دهند با حکم وجدان خود به نبرد برخاستهاند[۶].
غدیر در حدیث و تاریخ
پیامبر گرامی در سال دهم هجرت، برای تعلیم مراسم حج به مکه عزیمت نمود. این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف گردید و از این جهت آن را حجة الوداع نامیدند. افرادی که به شوق همسفری یا آموزش مراسم حج در رکاب وی بودند، تا ۱۲۰ هزار تخمین زده شدهاند.
مراسم حج به پایان رسید. پیامبر راه مدینه را در پیش گرفت و گروه انبوهی او را بدرقه میکردند و جز کسانی که در مکه به او پیوسته بودند، همگی در رکاب او بودند. کاروان به پهنهای به نام غدیرخم که در سه میلی جحفه قرار دارد، رسید. ناگهان پیک وحی فرا رسید و به پیامبر فرمان توقف داد و پیامبر نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند و بازماندگان فرارسند. کاروانیان که از توقف ناگهانی و بیموقع پیامبر در این منطقه داغ و بیآب، آن هم در نیمه روز که آفتاب بس سوزنده و زمین تفتیده بود، در شگفت ماندند. مردم زیر لبها میگفتند: فرمان بزرگی از جانب خدا رسیده است و در اهمیت فرمان، این اندازه بس که به پیامبر مأموریت داد که در این شرائط نامساعد، همه مردم را از حرکت باز دارد تا فرمان خدا را ابلاغ کند.
فرمان خدا برای رسول گرامی طی آیه زیر بیان گردید: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۷].
دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر رهبری میکند:
اولاً: فرمانی که پیامبر برای ابلاغ آن مأموریت پیدا کرده بود، آنچنان خطیر و عظیم بود که هرگاه (بر فرض محال) در رساندن آن خوف و ترسی به خود راه میداد و آن را ابلاغ نمیکرد، رسالت خود را انجام نداده بود، بلکه با انجام این مأموریت رسالت وی تکمیل خواهد گشت. به عبارت دیگر: مقصود از ما انزل (چیزی که بر تو نازل گردید) نمیتواند مجموع آیات قرآن و دستورهای اسلامی باشد؛ زیرا ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر مجموع دستورهای الهی را ابلاغ نمیکرد، رسالت خود را انجام نداده بود و یک چنین امر بدیهی نیاز به گفتن و نزول آیه ندارد، بلکه مقصود از آن، ابلاغ موضوع خاصی است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده میشود و تا ابلاغ نگردد، وظیفه خطیر رسالت رنگ تکامل به خود نمیگیرد. بنابراین باید مورد مأموریت یکی از اصول مهم اسلامی باشد که با دیگر اصول و فروع اسلامی پیوستگی داشته و بسان یگانگی خدا و رسالت خود پیامبر امر خطیری شمرده شود.
ثانیاً: از نظر محاسبات اجتماعی، پیامبر احتمال میداد که در طریق انجام این مأموریت، ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد و یا او را در این انتصاب به قوم و خویشگرائی متهم کنند که خداوند برای تقویت اراده پیامبر میفرماید: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۸].
اکنون باید دید در میان احتمالاتی[۹] که مفسران اسلامی در تعیین موضوع مأموریت گفتهاند، کدام به مضمون آیه نزدیکتر است.
محدثان شیعه و همچنین سی تن از محدثان اهل تسنن[۱۰] میگویند که آیه در روز غدیر خم نازل گردید، روزی که خدا به پیامبر مأموریت داد که علی(ع) را به عنوان مولای مؤمنان معرفی کند. ولایت و جانشینی امام از پیامبر، از موضوعات خطیر و پر اهمیت بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت گردیده و خودداری در بیان آن مایه نقص در امر رسالت شمرده شود.
همچنین جا داشت که پیامبر گرامی از نظر محاسبات اجتماعی، خوف و رعبی به خود دهد زیرا وصایت و جانشینی شخصی مانند علی(ع) که بیش از ۳۳ بهار از عمر او نگذشته بود، بر گروهی که به مراتب از نظر سن و سال، از او بالاتر بودند، بسیار سخت و دشوار بود[۱۱] گذشته بر این، خون بستگان همین افراد که دور پیامبر را گرفته بودند، در صحنههای نبرد با شمشیر علی ریخته شده بود و حکومت چنین فردی بر یک ملت کینه توز بسیار گران بود.
علاوه بر این، علی(ع) پسر عموی پیامبر و داماد وی بود. تعیین چنین فردی برای خلافت در نظر افراد کوتاه بین که وجود چنین افراد در تمام جوامع بشری کم نیست، سبب میشد که آن را به یک نوع تعصب فامیلی حمل کنند و به صورت غیر صحیح تفسیر نمایند. ولی علیرغم این زمینههای نامساعد، اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفت که پایداری نهضت را با نصب جانشینی، تضمین کند و رسالت جهانی پیامبر خویش را با تعیین رهبر و راهنما تکمیل گرداند اینک تفصیل این رویداد تاریخی:
واقعه غدیر یک حادثه ابدی و جاودانی است
آفتاب داغ و سوزاننده نیمروز هیجدهم ذی الحجه، بر سرزمین غدیر خم به شدت میتابید و دشت و دمن را با اشعه خود گرم و سوزان ساخته بود و گروه انبوهی که تاریخ، تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار ضبط کرده است، در آن نقطه به فرمان پیامبر خدا فرود آمده بودند و در انتظار حادثه تاریخی آن روز بسر میبردند و از شدت گرما یک طرف عبا را زیر پا و طرف دیگر را روی سر قرار میدادند. در این لحظات حساس طنین اذان نماز ظهر، سراسر بیابان را فرا گرفت و ندای تکبیر مؤذن بلند شد و مردم خود را برای ادای نماز ظهر آماده کردند و پیامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پر شکوه که هرگز سرزمین غدیر، نظیر آن را به خاطر نداشت، برگزار کرد. سپس به میان جمعیت آمد و روی نقطه بلندی که از جهاز شتران ترتیب یافته بود، قرار گرفت و با صدای بلند خطابهای به شرح زیر ایراد کرد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ نَسْتَعِينُهُ وَ نُؤْمِنُ بِهِ وَ نَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ مِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا الَّذِي لَا هَادِيَ لِمَنْ ضَلَّ وَ لَا مُضِلَّ لِمَنْ هَدَى وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ نَبَّأَنِيَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أنَّهُ لَم يُعَمَّر نَبِيُّ إلّا مِثلَ نِصفِ عُمُرِ الَّذي قَبلَهُ، وَ إنّي اُوشِكُ أن اُدعى فَأُجيبَ، وَ إنّي مَسؤولٌ وَ أنتُم مَسؤولونَ، فَماذا أنتُم قائِلونَ؟ قالوا: نَشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ وَ نَصَحتَ وَ جَهَدتَ، فَجَزاكَ اللّهُ خَيْرا. قالَ: أ لَستُم تَشهَدونَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وَ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ وَ رَسولُهُ، وَ أنَّ جَنَّتَهُ حَقٌّ، وَ نارَهُ حَقٌّ، وَ أنَّ المَوتَ حَقٌّ، وَ أنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها، وَ أنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ؟ قالوا: بَلى نَشهَدُ بِذلِكَ. قالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ فَانْظُرُوني كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِي الثَّقَلَيْنِ. فَنادى مُنادٍ: مَا الثَّقَلانِ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: الثَّقَلُ الأَكبَرُ، كِتابُ اللّهِ، طَرَفٌ بِيَدِ اللّهِ عزّ وَ جلّ، وَ طَرَفٌ بِأَيْدِيكُمْ؛ فَتَمَسَّكوا بِهِ لا تَضِلّوا. وَ الْآخَرُ الأَصغَرُ عِترَتي. وَ إنَّ اللَّطيفَ الخَبيرَ نَبَّأَني أنَّهُما لَنْ يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ، فَسَأَلْتُ ذلِكَ لَهُما رَبّي، فَلا تَقدَّموهُما؛ فتَهلِكوا، وَ لا تُقَصِّروا عَنهُما؛ فَتَهلِكوا. ثُمَّ أخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فَرَفَعَها حَتّى رُؤِيَ بَياضُ آباطِهِما وَ عَرَفَهُ الْقَومُ أجْمَعُونَ. فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ، مَن أولَى النّاسِ بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم؟ قالوا: اللّهُ وَ رَسولُهُ أعلَمُ! قال: إنَّ اللّهَ مَولايَ، وَ أنَا مَولَى المُؤمِنينَ، وَ أنَا أولى بِهِم مِن أنفُسِهِم؛ فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ - يَقولُها ثَلاثَ مَرّاتٍ، وَ في لَفظِ أحمَدَ إمامَ الحَنابِلَةِ: أربَعَ مَرّاتٍ - ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَ أحِبَّ مَن أحَبَّهُ، وَ أبغِض مَن أبغَضَهُ، وَ انصُر مَن نَصَرَهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ، و أدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ. ألا فَليُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ. ثُمَّ لَم يَتَفَرَّقوا حَتّى نَزَلَ أمينُ وَحيِ اللّهِ بِقَولِهِ: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[۱۲] الآيَةَ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): اللّهُ أكبَرُ عَلى إكمالِ الدّينِ، وَ إتمامِ النِّعمَةِ، وَ رِضَا الرَّبِّ بِرِسالَتي وَ الوِلايَةِ لِعَلِيٍّ مِن بَعدي. ثُمَّ طَفِقَ القَومُ يُهَنِّئونَ أميرَ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ، وَ مِمَّن هَنَّأَهُ في مُقَدَّمِ الصِّحابَةِ: الشَّيخانِ أبو بَكرٍ وَ عُمَرُ، كُلٌّ يَقولُ: بَخٍ بَخٍ لَكَ يَا بنَ أبي طالِبٍ، أصبَحتَ وَ أمسَيتَ مَولايَ وَ مَولى كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ. وَ قالَ ابنُ عَبّاسٍ: وَجَبَت وَ اللّهِ في أعناقِ القَومِ. فَقالَ حَسّانٌ: اِئذَن لي يا رَسولَ اللّهِ أن أقولَ في عَلِيٍّ أبياتا تَسمَعُهُنَّ. فَقالَ: قُل عَلى بَرَكَةِ اللّهِ. فَقامَ حَسّانٌ فَقالَ: يا مَعشَرَ مَشيخَةِ قُرَيشٍ! اُتبِعُها قَولي بِشَهادَةٍ مِن رَسولِ اللّهِ فِي الوِلايَةِ ماضِيَةٍ، ثُمَّ قالَ: يُناديهِم يَومَ الغَديرِ نَبِيُّهُمْ *** بِخُمٍّ فَأَسمِع بِالرَّسولِ مُنادِيا»
اکنون به ترجمه اجمالی خطبه میپردازیم: ستایش از آن خداست. از او یاری میطلبیم و به او ایمان داریم، و بر او توکل میکنیم و از شر نفسهای خویش و بدی کردارهای خود به خدائی که جز او برای گمراهان هادی و راهنمایی نیست، پناه میبریم به خدائی که هرکس را هدایت نمود، برای او گمراه کنندهای نیست. گواهی میدهیم که جز او خدائی نیست و محمد بنده خدا و فرستاده اوست. هان ای مردم، خداوند لطیف خبیر به من خبر داده است که مدت رسالت هر پیامبری به اندازه نیمی از عمر پیش از رسالت اوست و من نزدیک است که دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم و من مسؤولم و شما نیز مسؤول هستید درباره من چه میگوئید؟ یاران پیامبر: گواهی میدهیم که تو آئین خدا را تبلیغ نمودی و نسبت به ما خیرخواهی و نصیحت کردی و در این راه کوشش نمودی، خداوند به تو پاداش نیک بدهد.
پیامبر: (وقتی سکوت و آرامش بر آن جمعیت حکمفرما شد) آیا شما گواهی نمیدهید که معبودی جز خدای نیست و محمد بنده خدا و پیامبر اوست؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است؟ و روز رستاخیز بدون شک فراخواهد رسید و خداوند افرادی را که در دل خاک پنهان شدهاند، زنده خواهد نمود؟ یاران پیامبر: چرا، چرا، گواهی میدهیم.
پیامبر: من در میان شما دو چیز گرانبها و سنگین به یادگار میگذارم، چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ ناشناسی پرسید: مقصود از این دو چیز گرانبها چیست؟ پیامبر: ثقل اکبر، کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شماست، به کتاب خدا چنگ زنید تا گمراه نشوید. ثقل اصغر، عترت و اهل بیت من است، خدایم به من خبر داده است که دو یادگار من تا روز رستاخیز، از هم جدا نمیشوند. هان ای مردم، بر کتاب خدا و عترت من سبقت و پیشی نگیرید و از آن دو، عقب نمانید تا نابود نشوید در این موقع، پیامبر دست علی(ع) را گرفت و بالا برد و همه جمعیت، علی را در کنار پیامبر دیدند (و فهمیدند که مقصود از این اجتماع، حادثهای است که مربوط به علی(ع) میباشد و همگی با ولع خاصی آماده شدند که به سخنان پیامبر گوش فرا دهند). پیامبر: هان ای مردم، سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود، آنها کیست؟
یاران پیامبر: خداوند و پیامبر او بهتر میدانند. پیامبر: خداوند مولای من، و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارتر و اولی هستم. هان ای مردم، هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست. و این جمله را سه بار تکرار کرد[۱۳]. سپس گفت: پروردگارا دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن بدارد، خدایا یاران علی را یاری کن و دشمنان او را خوار و ذلیل نما، پروردگارا علی را محور حق قرار بده.
این جملهها را بیان کرد و سپس فرمود: لازم است حاضران به غائبان خبر دهند و دیگران را از این حادثه مطلع سازند. هنوز اجتماع پرشکوه، به حال خود بر پا بود که فرشته وحی فرود آمد و به پیامبر گرامی بشارت داد که خداوند امروز آئین خود را تکمیل نمود و نعمت خویش را بر جامعه با ایمان، ارزانی داشت ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾[۱۴].
در این لحظه صدای تکبیر پیامبر بلند شد و گفت: خدا را سپاسگزارم که آئین خود را کامل گردانید و نعمت خود را به پایان رسانید و از رسالت من و ولایت علی(ع) پس از من خشنود گشت. پیامبر از جایگاه خود پائین آمد و یاران او دسته دسته به علی(ع) تبریک میگفتند و او را مولای خود و مولای هر مرد و زن با ایمان میخواندند.
در این موقع، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا برخاست و این پدیده تاریخی را در قالب شعر ریخت و به این حادثه رنگ جاودانی بخشید. از چکامه او علاوه بر یک بیت گذشته در متن خطبه فقط دو بیت را نقل میکنیم: فَقَالَ لَهُ قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّنِي *** رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِمَاماً وَ هَادِياً فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ *** فَكُونُوا لَهُ أَنْصَارَ صِدْقٍ مُوَالِياً پیامبر به وی فرمود: برخیز که من ترا برای پیشوائی مردم و راهنمایی آنان پس از خود برگزیدم. هر کس که من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست. مردم بر شما لازم است از پیروان راستین و دوستداران واقعی علی باشید.
آنچه نگارش یافت، خلاصه این واقعه تاریخی است که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده و در کتابهای شیعه این واقعه به طور گستردهتر از این، بیان گردیده است[۱۵].
مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج خطبه مشروحی از پیامبر نقل کرده که علاقمندان میتوانند به آن کتاب، مراجعه کنند[۱۶].[۱۷].
ابدی و جاودانی بودن واقعه غدیر
اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعه تاریخی غدیر در تمام قرون و اعصار به صورت یک تاریخ زنده که قلوب و دلها به سوی آن جذب میشوند، بماند و نویسندگان اسلامی در هر عصر و زمانی در کتابهای تفسیر و تاریخ و حدیث و کلام، پیرامون آن سخن بگویند و گویندگان مذهبی در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را از فضائل غیر قابل انکار امام بشمارند. نه تنها خطبا و گویندگان بلکه شعرا و سرایندگان، از این واقعه الهام گرفته و ذوق ادبی خود را از تفکر و اندیشه پیرامون این حادثه و از مزید اخلاص به صاحب ولایت مشتعل سازند. و عالیترین قطعاتی را به صورتهای گوناگون و به زبانهای مختلف از خود به یادگار بگذارند.
از این جهت کمتر واقعه تاریخی در جهان، بسان رویداد غدیر مورد توجه طبقات مختلف از محدث و مفسر و از متکلم و فیلسوف، از خطیب و شاعر، از مورخ و سیره نویس قرار گرفته و این اندازه درباره آن عنایت مبذول شده است.
یکی از علل ابدیت و جاودانی بودن این حدیث، نزول دو آیه[۱۸] از آیات قرآن پیرامون این واقعه است، و تا روزی که قرآن ابدی و جاودانی است، این واقعه تاریخی نیز ابدی بوده و از خاطرهها محو نخواهد شد. از آنجا که جامعه اسلامی در اعصار دیرینه و هم اکنون جامعه شیعه، آن را یکی از اعیاد مذهبی میشمارند و مراسمی را که در دیگر اعیاد اسلامی بر پا میدارند، در این روز نیز انجام میدهند طبعاً واقعه تاریخی غدیر رنگ ابدیت به خود گرفته و هیچگاه از خاطرهها فراموش نمیشود.
از مراجعه به تاریخ به خوبی معلوم میشود که روز هیجدهم ذی الحجة الحرام، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بود، تا آنجا که ابن خلکان درباره المستعلی ابن المستنصر میگوید: در سال ۴۸۷ در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذی الحجة الحرام است، مردم با او بیعت کردند[۱۹] و درباره المستنصر بالله العبیدی مینویسد: وی در سال ۴۸۷ دوازده شب به آخر ماه ذی الحجه باقی مانده بود، درگذشت. این شب همان شب هیجدهم ماه ذی الحجه شب عید غدیر است[۲۰]. ابوریحان بیرونی در کتاب الآثار الباقیة عید غدیر را از عیدهائی شمرده که همه مسلمانان برپا میداشتند و جشن میگرفتند[۲۱].
نه تنها ابن خلکان و ابوریحان بیرونی، این روز را عید مینامند، بلکه ثعالبی نیز این شب را از شبهای معروف در میان امت اسلامی شمرده است[۲۲]. ریشه این عید اسلامی به خود روز غدیر باز میگردد؛ زیرا در آن روز پیامبر به مهاجر و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که بر علی وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلتی بزرگ تبریک بگویند. زید بن ارقم میگوید: از مهاجر، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانی بودند که با علی دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت[۲۳].
دلائل دیگر ابدی بودن واقعه
در اهمیت این رویداد تاریخی همین اندازه کافیست که این واقعه تاریخی را صد و ده صحابی نقل کردهاند. البته این جمله نه به آن معنی است که از آن گروه زیاد تنها همین افراد این حادثه را نقل کردهاند، بلکه تنها در کتابهای دانشمندان اهل تسنن نام صد و ده تن به چشم میخورد. درست است که پیامبر سخنان خود را در جامعه صدهزار نفری القاء نمود، ولی گروه زیادی از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند که از آنان حدیثی نقل نشده است، و گروهی از آنها این واقعه را نقل کردهاند، ولی تاریخ، موفق به درج نام آنان نگردیده است و اگر هم درج کرده است، به دست ما نرسیده است. در قرون دوم اسلامی که عصر تابعان است، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداختهاند.
راویان حدیث غدیر در قرنهای بعدی همگی علماء و دانشمندان اهل تسنن میباشند سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتابهای خود گرد آورده و گروه زیادی به صحت و استواری آنها اعتراف نمودهاند.
در قرن سوم، نود و دو دانشمند. در قرن هفتم، بیست و یک. و در قرن هشتم، هیجده. و در قرن نهم، شانزده. در قرن دهم، چهارده. و در قرن یازدهم، دوازده. در قرن دوازدهم، سیزده. در قرن سیزدهم، دوازده. و در قرن چهاردهم، بیست دانشمند این حدیث را نقل کردهاند.
گروهی تنها به نقل این حدیث اکتفاء نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلاً کتابهایی نوشتهاند. مورخ بزرگ اسلامی، طبری کتابی به نام الولایة فی طرق حدیث الغدیر نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است. ابن عقده کوفی، در رساله ولایت این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است[۲۴].
مفاد حدیث غدیر
بررسی گذشته به خوبی نشان داد که حادثه غدیر، حادثه قطعی تاریخی است که شک و تردید در آن بسان شک و تردید در امور بدیهی است و در میان احادیث اسلامی کمتر حدیثی از نظر تواتر و قطعی بودن به پایه آن میرسد. بنابراین بیش از این پیرامون سند آن بحث و گفتگو نمیکنیم، بلکه در این بخش کوشش میکنیم که مفاد آن را روشن سازیم. کلید فهم حدیث این است که معنی مولی را که در جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» وارد شده است، بفهمیم و با فهم معنی این لفظ، مفاد حدیث روشن خواهد شد. برای آگاهی از مفاد حدیث باید در دو مقام به بحث و گفتگو بپردازیم:
- آیا در لغت عرب، لفظ مولی به معنی اولی آمده است؟
- بر فرض صحت چنین معنی، آیا مقصود از مولی در حدیث همان اولی است؟
روشنترین گواه بر اینکه لفظ مولی در قرآن به معنی اولی آمده است، آیات قرآن است که به نقل برخی اکتفاء میکنیم: ﴿فَالْيَوْمَ لَا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَلَا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾[۲۵]. مفسران بزرگ اسلامی میگویند: لفظ مولی، در این آیه به معنی اولی است؛ زیرا برای این افراد بر اثر اعمال ناشایستی که مرتکب شدهاند، چیزی جز آتش شایسته و سزاوار نیست[۲۶]. ﴿يَدْعُو لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ﴾[۲۷].
در این آیه، به گواهی مضمون خود آن و آیات ما قبلش که مربوط به مشرکان و بت پرستان است، لفظ مولی به معنی اولی و یا به عبارت دیگر، اخذ ولی است؛ زیرا گروه بت پرست، به اصنام به عنوان ولی توجه نموده و آنها را ولی خود میخواندند. این دو آیه و آیات دیگر که از نقل آنها خودداری میگردد، به طور اجمال ثابت نمود که یکی از معانی مولی همان اولی و ولی است.
اکنون وقت آن رسیده که درباره مقصود از مولی در حدیث بحث کنیم. باید دید که مقصود از جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» چیست؟ آیا هدف همان اولی به نفس و یا اولی به اطاعت است که نتیجه ولایت مطلقه شخصی بر انسان است، یا مفاد حدیث، چیزی غیر از این است. همچنانکه برخی تصور کردهاند که مولی در حدیث به معنی دوست و ناصر و امثال اینهاست.
قرائن فراوانی گواهی میدهند که مقصود از مولی همان معنی نخستین است که علماء و دانشمندان، از آن به ولایت مطلقه تعبیر آوردهاند و قرآن مجید درباره خود پیامبر میفرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[۲۸]. کسی که از جان خود انسان بر انسان گرامیتر و شایستهتر و سزاوارتر است، طبعاً نسبت به مال او نیز چنین خواهد بود و هر فردی که از خود انسان نسبت به جان و مال او اولی باشد، باید دارای ولایت مطلقهای نسبت به چنین افراد باشد و از همین جهت باید تمام اوامر او را مو به مو اجرا کرد و از آنچه او نهی میکند، خودداری نمود. این مقام و منصب برای پیامبر گرامی از جانب خدا داده شده است و هرگز خود او ذاتاً دارای چنین مقامی نبوده است. بنابراین خداست که او را بر جان و مال افراد با ایمان مسلط نموده و دست او را در هر نوع امر و نهی باز گذاشته و تخلف از دستور او را یک نوع سرپیچی از دستور خدا دانسته است.
هرگاه با دلائل قطعی ثابت کردیم که مولی در این حدیث به معنی همان اولی در آیه است، طبعاً امام امیرمؤمنان(ع) دارای همان مقام خواهد بود که پیامبر گرامی به نص آیه شریفه دارا بوده است و چنین اولویت مطلقه در جان و مال، لازمه مقام رسالت و امامت است، ولی از آنجا که به دلائل خاتمیت، باب نبوت و رسالت به روی بشر بسته شده است، طبعاً امام جز این مقام، دیگر مناصب پیامبر را دارا بوده و در عصر خود پیشوای امت و رهبر جامعه و اولی به تصرف در جان و مال مردم بوده است، و این همان مقام شامخ و رفیع امامت است که گاهی به آن، ولایت الهیه (ولایتی که از جانب خداوند به افراد خاصی در مقیاس وسیعی عطا میگردد)، گفته میشود.
هم اکنون به بیان قرائن و شواهدی میپردازیم که به روشنی ثابت میکند که مقصود از مولی در حدیث، جز همان اولی به تصرف در تمام شؤون، چیز دیگری نیست[۲۹].
شواهد تاریخی
۱. در روز واقعه تاریخی غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا با کسب اجازه از پیامبر برخاست و مضمون کلام پیامبر را در قالب شعر ریخت و این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب به جای لفظ مولی، کلمه امام و هادی را به کار برد و گفت: فَقَالَ لَهُ: قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّنِي رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِمَاماً وَ هَادِياً؛ چنانکه روشن است وی از لفظ مولی که در کلام پیامبر بود، جز مقام امامت و پیشوائی و هدایت و رهبری امت، چیز دیگری تلقی نکرده است. نه تنها حسان از لفظ مولی این معنی را تلقی نموده است، بلکه پس از وی شعرای بزرگ اسلامی که بیشتر آنان از ادباء و شعراء درجه یک جامعه عربی بودند و برخی نیز از استادان زبان عرب بشمار میرفتند، همگی از این لفظ همان معنی را تلفی کردند که حسان تلقی کرده بود و جز موضوع امامت و پیشوائی امت، چیز دیگری به فکر آنان نرسیده بوده است.
۲. امیرمؤمنان در اشعار خود که برای معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین میگوید: «وَ أَوْجَبَ لِي وَلَايَتَهُ عَلَيْكُمْ رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ»[۳۰] پیامبر خدا ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت. چه شخصی بالاتر از امام، حدیث را برای ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا روز غدیر خم، ولایت مرا بر شما واجب ساخت؟ آیا این تفسیر نمیرساند که به اندیشه همه حاضران واقعه غدیر، جز زعامت و رهبری اجتماعی مطلب دیگری خطور نکرد؟
۳. قرائنی در سخنان پیامبر: قرائنی در خود حدیث و در خطبه آن وجود دارد که همگی گواهی میدهند که مقصود از مولی اثبات زعامت و اولویت بر جان و مال است. اینک ما این قرائن و شواهد را در اینجا منعکس میکنیم.
گواه نخست: پیامبر پیش از ورود به متن حدیث فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟» در این جمله، پیامبر لفظ اولی به نفس بکار برده و از همه مردم اولویت خود را نسبت به جان آنان اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ».
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که میخواهد همان مقامی را که خود پیامبر به نص قرآن دارد، بر علی(ع) نیز ثابت کند؟ در نتیجه معنی حدیث این میشود: هرکس من نسبت به او اولی هستم، علی نیز نسبت به او اولی است[۳۱]. و اگر مقصود پیامبر جز این بود، دیگر جهت نداشت برای اولویت خود از مردم اقرار بگیرد.
گواه دوم: پیامبر در آغاز سخن، از مردم به سه اصل مهم اسلامی اقرار گرفت و فرمود: «أَ لَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ؟» هدف از این اقرارگیری چیست؟ آیا جز این است که میخواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیتی را که بعداً برای علی ثابت خواهد کرد، بسان اصول پیشین تلقی نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وی، در ردیف اصول سه گانهای است که همگی به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از مولی دوست و ناصر باشد، در این صورت رابطه جملهها بهم خورده و کلام بلاغت و استواری خود را از دست میدهد، زیرا:
اولاً: علی(ع) منهای مقام ولایت، یک فرد مسلمان برجسته بود، که در جامعه آن روز پرورش یافته بود و لزوم دوستی با افراد با ایمان، تا چه رسد نسبت به مؤمنی مانند علی، چیز مخفی و پنهانی نبود که پیامبر آن را در اجتماع بزرگ اعلام بفرماید.
ثانیاً: این مسأله این قدر هم اهمیت نداشت که در ردیف اصول سه گانه قرار بگیرد.
گواه سوم: پیامبر در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن میگوید و میفرماید: «إِنِّي أَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ»[۳۲]. این جمله حاکی از آن است که پیامبر میخواهد برای پس از رحلت خود چارهای بیندیشد و خلائی را که از رحلت آن حضرت پدید میآید، پر کند. آنچه میتواند چنین خلائی را پر کند، تعیین فرماندهی است که زمام امور را پس از رحلت پیامبر به دست بگیرد، نه مودت و دوستی فردی و همچنین نصرت و کمک به او.
گواه چهارم: پیامبر پس از جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ...» چنین فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ بِوِلَايَةِ عَلِيٍّ مِنْ بَعْدِي» هرگاه مقصود، دوستی و نصرت فردی از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودت و دوستی علی و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید و نعمت او به پایان رسید؟ روشنتر از همه اینکه میگوید: خداوند به رسالت من و ولایت علی(ع) راضی گردید[۳۳].
گواه پنجم: چه گواهی روشنتر از اینکه شیخین و گروه بیشماری از یاران رسول خدا(ص) پس از فرود آمدن از منبر خطابه، همگی به علی(ع) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادی بودند که به امام این چنین تهنیت گفتند: «هَنِيئاً لَكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»[۳۴]. علی(ع) در آن روز چه مقامی به دست آورد که شایسته چنین تبریکی گردید؟ آیا جز مقام زعامت و رهبری امت که تا آن روز به طور رسمی به او ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت هست؟
گواه ششم: هرگاه مقصود همان مراتب دوستی علی بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنین هوای گرم (کاروان صدهزار نفری را از رفتن باز بدارد و مردم را در آن هوای گرم روی ریگ و سنگهای بیابان بنشاند و خطابه مفصل بخواند) مطرح گردد؟ مگر قرآن افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[۳۵].
مگر قرآن، در آیات زیادی افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفی نکرده است؟ و علی نیز عضو همان جامعه با ایمان بود دیگر چه نیازی داشت که مستقلاً درباره دوستی و مودت علی(ع) داد سخن دهد؟ چنین اشکالات کودکانه و اینکه هدف از حدیث، بیان مراتب دوستی و نصرت علی است و مولی به معنی محب و ناصر است، یک نوع اشکال تراشی کودکانه است و از تعصبهای کور و کر مایه میگیرد، بلکه به حکم قرائن پیشین و شواهد دیگر که با دقت در سراسر خطبه به دست میآید، مولی در این جمله یک معنی بیش ندارد، و آن اولی به تصرف است.
دو سؤال: پیامبر گرامی، خلافت و جانشینی بلافصل امیرمؤمنان را در روز غدیر خم اعلام نمود و اطاعت و پیروی از او را بر همه مسلمانان لازم و واجب ساخت. در اینجا دو سؤال وجود دارد:
- هرگاه جانشینی امیرمؤمنان در چنین روزی اعلام گردید، پس چرا یاران پیامبر پس از درگذشت او، وصایت علی را نادیده گرفته و از دیگری پیروی نمودند؟
- چرا امام در طول عمر خود با این حدیث بر اثبات امامت خود استدلال نکرد؟
پاسخ سؤال اول: اگر چه گروهی از یاران پیامبر(ص) جانشینی علی(ع) را به دست فراموشی سپردند، و فرمان الهی را در روز غدیر نادیده گرفتند و گروههای بیتفاوت که نمونههای آنها در هر اجتماعی فراوان است، نیز از آنان پیروی نمودند. ولی در برابر آنان شخصیتهای بارزی نسبت به امامت و پیشوائی امام علی بن ابیطالب(ع) وفادار ماندند و جز او از کسی پیروی نکردند. تعداد این افراد اگرچه نسبت به گروه نخست کم است و از نظر کمیت در اقلیت قرار دارند، ولی از نظر کیفیت و شخصیت، از افراد برجسته یاران پیامبر به شمار میروند، مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار یاسر، ابی بن کعب، ابوایوب انصاری، خزیمة بن ثابت، بریده اسلمی، ابوهیثم بن التیهان خالد بن سعید و دهها نفر دیگر که تاریخ اسلام، نام و خصوصیات زندگی و انتقادات آنان را از دستگاه خلافت و وفاداریشان را نسبت به امیر مؤمنان(ع) به دقت ضبط نموده است.
تاریخ اسلام، نام و خصوصیات حدود دویست تن از یاران پیامبر را به دقت ضبط کرده است که همه آنها پیرو امام(ع) بودند و تا آخرین لحظه زندگی، از پیروی امام دست برنداشتند تا آنجا که گروهی از آنان در رکاب امام شربت شهادت نوشیدند[۳۶] ولی باید توجه داشت که وصایت و خلافت امام تنها موردی نیست که بعضی از یاران پیامبر در برابر تصریح آن حضرت به مخالفت برخاستند و آن را نادیده گرفتند، بلکه به گواهی صفحات تاریخ، در زمان خود رسول خدا گاهی بعضی از افراد، دستور صریح پیامبر را نادیده گرفته و در برابر تصریح پیامبر، اظهار نظر کرده و عملاً مخالفت مینمودند. به عبارت دیگر: بعضی از صحابه پیامبر(ص) هرگاه دستور رسول گرامی را با تمایلات درونی و افکار سیاسی خویش مخالف نمیدیدند، آن را از صمیم دل میپذیرفتند، ولی اگر گوشهای از تعلیمات رسول خدا را با افکار سیاسی و خواستههای جاه طلبانه خود مخالف میدیدند، کوشش میکردند که پیامبر را از انجام آن کار منصرف سازند و در صورت عدم انصراف پیامبر، در اجراء آن کوتاهی میکردند و یا لااقل لب به اعتراض گشوده و اصرار میورزیدند که پیامبر از آنان پیروی کند. اینک نمونههائی از روش نامطلوب این گروه، که ذیلاً ملاحظه میشود:
۱. پیامبر در آخرین روزهای زندگی خود دستور داد که قلم و دواتی برای وی بیاورند، تا چیزی بنویسد که امت در سایه عمل به آن نوشته گمراه نشوند، ولی بعضی از حضار با شم سیاسی مخصوص خویش فهمیدند که هدف از نامه، تعیین جانشین است، از این جهت با دستور صریح رسول خدا مخالفت کردند و از آوردن قلم و کاغذ، سخت جلوگیری نمودند. ابن عباس، در حالی که اشک در گوشه چشمان او حلقه زده بود، میگفت: مصیبت و گرفتاری مسلمانان از روزی آغاز شد که پیامبر سخت بیمار بود و دستور داد که قلم و کاغذی فراهم کنند تا برای امت چیزی بنویسد که پس از وی گمراه نشوند. در این موقع بعضی از حاضران به مشاجره و اختلاف پرداختند، برخی گفتند بیاورید و برخی گفتند نیاورید، سرانجام پیامبر با مشاهده این اختلاف از انجام کاری که میخواست، منصرف شد[۳۷].
۲. زید بن حارثه فرمانده مسلمانان در جنگ با رومیان کشته شد، به دنبال این قضیه رسول گرامی در آخرین روزهای عمر خود سپاهی ترتیب داد و شخصیتهای بزرگی از مهاجر و انصار را عضو آن سپاه نمود و فرماندهی سپاه را به اسامة بن زید سپرد و به دست خود پرچمی برای وی بست، ناگهان در همان روز تب شدیدی سراسر وجود پیامبر را فرا گرفت، تبی که حاکی از بیماری سخت پیامبر بود. در این هنگام میان بعضی از یاران پیامبر، اختلاف و مشاجره و اظهار نظر در برابر دستور پیامبر آغاز گردید، بعضیها از فرماندهی جوانی مانند اسامه عصبانی شده با لحن اعتراض آمیزی عزل وی را از حضرتش خواستند، گروهی که مرگ پیامبر برای آنان قطعی شده بود، از رفتن به جهاد تعلل ورزیده با خود گفتند که در چنین موقع خروج از مدینه به صلاح اسلام و مسلمانان نیست. هر موقع پیامبر از مسامحه و تأخیر سپاه آگاه میشد، آثار خشم در پیشانی و صورت وی آشکار میگشت و برای تحریک یاران خود، دستورهای مؤکدی صادر میکرد و میفرمود: هر چه زودتر مدینه را به عزم مرزهای روم ترک گویند، ولی با این همه تأکیدات، به عللی که گفته شد، دستور صریح رسول خدا را نادیده گرفته و رأی و صلاحدید خود را بر تصریح رسول اکرم(ص) مقدم داشتند[۳۸].
۳. مخالفت آنان منحصر به دو مورد یاد شده نیست. آنان در سرزمین حدیبیه نیز که پیامبر گرامی با قریش قرارداد صلح امضاء کرد، سرسختانه مخالفت کرده و زبان به اعتراض و انتقاد گشودند[۳۹]. مخالفت آنان با دستورهای صریح پیامبر، پس از درگذشت وی بیش از اینهاست، زیرا: همین افراد به عللی کیفیت اذان را عوض کردند، آیه ازدواج موقت را نادیده گرفتند، نوافل شبهای ماه مبارک رمضان را که باید به صورت فرادی خوانده شود، به صورت جماعت برگزار نمودند، تغییرات مختصری در احکام ارث دادند و... تشریح هر یک از این تحریفها و دگرگونیها و بیان علل هر یک از این سرپیچیها و به اصطلاح، اجتهادهای غلط، از گنجایش این مقاله بیرون است و در این باره کافی است به کتاب ارزنده المراجعات، ص۲۱۸-۲۸۲ و کتاب نفیس النص و الاجتهاد که در خصوص همین موضوع (مواردی که صحابه رأی خود را بر تصریح و تنصیص پیامبر مقدم داشتهاند) نوشته شده است، مراجعه شود. مخالفت و بیانضباطی صحابه پیامبر به پایهای رسیده بود که قرآن مجید، طی آیاتی آنان را از مخالفت و سبقت بر رسول خدا بازداشته تا آنجا که میفرماید: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[۴۰].
و باز میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[۴۱]. خداوند به کسانی که اصرار میورزیدند، پیامبر گرامی از افکار آنان پیروی کند، هشدار میدهد و میفرماید: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾[۴۲]. این حوادث و آیات، حاکیست که گروهی از یاران پیامبر، انضباط و دیسپلین خاصی را که معمولاً باید در برابر پیامبر خدا داشته باشند دارا نبودند، بلکه میکوشیدند که در پارهای از امور، از دستورهای الهی که با افکار و سلیقههای آنان سازگار نبود، پیروی نکنند. متأسفانه پس از رحلت پیامبر گرامی، کارگردانان صحنه سیاست و تشکیل دهندگان سقیفهها و شوراهای فرمایشی! همین گروه بودند که نص پیامبر را در روز غدیر خم، مخالف تمایلات باطنی خود دیدند و آن را به دست فراموشی سپردند.
پاسخ سؤال دوم[۴۳]
نه تنها امام، بلکه دخت پیامبر گرامی، حضرت فاطمه(س) و فرزندان گرامی وی، حضرت امام حسن مجتبی و سالار شهیدان حضرت حسین بن علی(ع) و گروهی از شخصیتهای بزرگ اسلام مانند: عبدالله بن جعفر، عمار یاسر، اصبغ بن نباته، قیس بن سعد، عمر بن العزیز، مأمون خلیفه عباسی و حتی برخی از مخالفین آن حضرت مانند: عمرو بن عاص و... با حدیث غدیر احتجاج کردند. بنابراین، احتجاج با حدیث غدیر خم، از زمان خود آن حضرت ادامه داشته و در هر عصر و قرنی علاقمندان آن حضرت مانند حدیث غدیر را از دلائل امامت و ولایت امام میشمردند، و ما در اینجا به نمونههائی از این احتجاجات اشاره میکنیم:
۱. امیرمؤمنان در روز شوری، که اعضاء آن به دستور خلیفه دوم تعیین گشته بود و ترکیب اعضاء طوری بود که همه افراد میدانستند که خلافت از آن غیر علی خواهد بود، هنگامی که گوی خلافت از طرف عبد الرحمن بن عوف به سوی عثمان پرتاب شد، برای ابطال رأی شوری شروع به سخن کرد و گفت: من بر شما با سخنی احتجاج میکنم که هیچ کس نمیتواند آن را انکار کند، تا آنجا که فرمود: شما را به خدایتان سوگند میدهم، آیا در میان شما کسی هست که پیامبر درباره او گفته باشد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ هَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ و انصر من نصره لیبلغ الشاهد الغائب غیری؟ قالوا اللهم: لا». در این موقع اعضاء شوری همگی به تصدیق علی پرداختند و گفتند این فضیلت را جز تو کسی ندارد[۴۴].
البته احتجاج امام(ع) به حدیث غدیر، منحصر به این مورد نیست، بلکه در مواردی دیگر امام با این حدیث احتجاج کرده که ذیلاً اشاره میکنیم: روزی امیر مؤمنان(ع) در کوفه سخنرانی مینمود. در ضمن سخنان خود رو به جمعیت کرد و گفت: به خدایتان سوگند میدهم، هرکس در غدیر حاضر بود و به گوش خود شنید که پیامبر مرا به جانشینی خود برگزید، بایستد و شهادت بدهد، ولی تنها آنان که این مطلب را به گوش خود از پیامبر شنیدهاند برخیزند، نه آنان که از دیگران شنیدهاند. در این موقع سی نفر از جا برخاستند و به شنیدن حدیث غدیر گواهی دادند. در آن تاریخ، متجاوز از بیست و پنج سال از واقعه غدیر میگذشت، و برخی از اصحاب پیامبر در کوفه نبودند و یا پیش از آن درگذشته بودند و نیز برخی به عللی از دادن شهادت کوتاهی میورزیدند.
مرحوم علامه امینی، مصادر فراوان این احتجاج را در کتاب نفیس خود آورده است، علاقمندان میتوانند به کتاب مزبور مراجعه کنند[۴۵].
۲. در دوران خلافت عثمان، دویست تن از شخصیتهای بزرگ از مهاجر و انصار، در مسجد پیامبر گرامی دور هم گرد آمده بودند و پیرامون موضوعات مختلفی بحث و گفتگو مینمودند تا آنجا که سخن به فضائل قریش و سوابق مهاجرت آنان کشیده شد و هر تیرهای از قریش با شخصیتهای برجسته خود مباهات مینمود. امیرمؤمنان(ع) فقط به سخنان مردم گوش میداد و سخنی نمیگفت. در این موقع ناگهان جمعیت به وی روی آوردند و از ایشان درخواست نمودند که زبان به سخن بگشاید. امام به اصرار مردم برخاست و درباره پیوند خود با خاندان پیامبر و سوابق درخشان خود به طور گسترده سخن گفت، تا آنجا که فرمود: به خاطر دارید که روز غدیر، خداوند به پیامبر مأموریت داد که همانطور که نماز و زکات و مراسم حج را برای آنان روشن کرده است، مرا به پیشوائی مردم انتخاب کند و برای انجام همین کار، پیامبر خطابهای به شرح زیر خواند و فرمود: خداوند انجام کاری را بر عهده من گذارده است و من از آن میترسیدم که مردم مرا در ابلاغ پیام الهی تکذیب کنند، ولی خداوند امر فرمود که آن را برسانم و نوید داد که از شر مردم، مرا حفظ کند: هان ای مردم میدانید خداوند مولای من و من مولای مؤمنانم و از خود آنان به خودشان اولی هستم؟ همگی گفتند: بلی. در این موقع پیامبر فرمود: علی برخیز و من برخاستم و او رو به جمعیت کرد و گفت: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؟ در این موقع سلمان از رسول خدا پرسید، علی چگونه بر ما ولایت دارد؟
پیامبر فرمود: «وَلَاءٌ كَوَلَايَتِي مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ». ولایت علی بر شما بسان ولایت من است بر شما، هر کس من بر جان وی اولویت دارم، علی نیز بر جان او اولویت دارد[۴۶].
۳. نه تنها علی(ع) است که با حدیث غدیر بر مخالفان احتجاج نموده است، بلکه دخت پیامبر گرامی نیز در یک روز تاریخی که برای احقاق حق خود سخنرانی مینمود، رو به یاران پیامبر کرد و گفت: آیا روز غدیر را فراموش کردید، که پیامبر فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ؟»[۴۷].
۴. هنگامی که حسن بن علی(ع) تصمیم گرفت با معاویه صلح کند، برخاست و خطبهای به شرح زیر ایراد نمود: خداوند اهل بیت پیامبر گرامی را به وسیلۀ اسلام، گرامی داشت و ما را از هر نوع پلیدی پاک نمود و برگزید (تا آنجا که فرمود) «وَ قَدْ سَمِعَتْ هَذِهِ الأُمَّةِ جَدّي(ص) يَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»[۴۸]. احتجاج به حدیث غدیر، اختصاص به امیرمؤمنان(ع) و دخت پیامبر اسلام و امام حسن ندارد، بلکه در طول تاریخ، پیشوایان شیعه و بزرگان دین و احیاناً شخصیتهای سیاسی با حدیث غدیر بر اولویت و ولایت مطلقه امام بر جان و مال مردم، استدلال میکردند که ما در اینجا فهرست آن را میآوریم:
- احتجاج حضرت حسین(ع) در منی، دو سال پیش از مرگ معاویه، در حضور هفتصد نفر که در میان آنان دویست تن صحابی بودند.
- عبدالله بن جعفر با حدیث غدیر در حضور معاویه احتجاج میکند.
- مردی از قبیله همدان در حضور معاویه، با عمرو عاص به مناقشه پرداخته و با حدیث غدیر بر او احتجاج میکند.
- هنگامی که روابط معاویه با عمرو عاص تیره گشت عمرو در نامهای که به معاویه نوشت، با حدیث غدیر احتجاج نمود.
- عمار یاسر، روز صفین با حدیث غدیر، بر عمرو عاص احتجاج میکند.
- اصبغ بن نباته، در مجلس معاویه با حدیث غدیر استدلال مینماید.
- جوانی، ابوهریره را به خدا سوگند میدهد که آیا چنین حدیثی را از پیامبر شنیده است؟ وی نیز تصدیق میکند.
- مردی، زید بن ارقم را به خدا سوگند میدهد که آیا چنین حدیثی را از پیامبر شنیده است؟ او پاسخ مثبت میگوید.
- مردی عراقی، جابر انصاری را سوگند میدهد که آنچه را از پیامبر شنیده است، بازگو کند و جابر داستان غدیر را میگوید.
- قیس بن سعد با حدیث غدیر بر معاویه استدلال میکند.
- زنی به نام دارمیه که شیعه علی بود، با حدیث غدیر بر معاویه احتجاج میکند.
- عمرو بن میمون، با حدیث غدیر بر دشمنان امام احتجاج میکند.
- عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموی (متوفای سال ۱۰۱) با حدیث غدیر استشهاد میکند.
- مأمون، خلیفۀ عباسی با حدیث غدیر، بر فقهای زمان خود استدلال میکند.[۴۹].
منابع
پانویس
- ↑ مانند ورقة بن نوفل، که از مطالعه کتابهای مسیحیان، آئین بت پرستی را ترک کرده و به مسیحیت گرائیده بود.
- ↑ «بلکه میگویند شاعری است که چشم به راه رویداد مرگ برای اوییم * بگو: چشم به راه بدارید که من هم با شما از چشمدارندگان به راهم * آیا خردهایشان (آنان را) بدین (پندار) واداشته است یا آنان قومی گردنکشاند؟» سوره طور، آیه ۳۰-۳۲.
- ↑ برای آگاهی از این نقشهها به کتاب رهبری امت مراجعه شود.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۲۱۵.
- ↑ الهیات شفاء فصل سوم از مقاله دهم، طبع ایران.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۲۱۶.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ فخر رازی در تفسیر بزرگ خود، ج۳، ص۶۳۵ احتمالات دهگانهای در موضوع مأموریت پیامبر داده است، در حالی که هیچ کدام از آنها علاوه بر اینکه مدرک درستی ندارند، واجد دو شرطی که از آیه درباره موضوع مأموریت استفاده نمودیم، نیست و اکثر آنها نه چندان اهمیتی دارند که عدم ابلاغ آنها لطمه به رسالت پیامبر بزند و نه ابلاغ آنها مایه ترس و رعب میشود.
اینک بیان این احتمالات:
- آیه، مربوط به حکم رجم و سنگسار کردن زنان و مردان آلوده است.
- آیه، درباره انتقاد یهود از پیامبر نازل شده است.
- هنگامی که قرآن به زنان پیامبر اخطار کرد که هرگاه زر و زیور دنیا را میخواهند پیامبر حاضر است آنان را طلاق دهد، پیامبر در ابلاغ این حکم الهی واهمه داشت که مبادا آنها دنیا را انتخاب کنند.
- آیه مربوط به سرگذشت زید است که پیامبر مأموریت یافت، همسر پسرخوانده خود را بگیرد.
- آیه، مربوط به دعوت مردم و منافقان به جهاد است.
- آیه، راجع به سکوت پیامبر از انتقاد درباره بتهاست.
- آیه در حجة الوداع نازل گردیده هنگامی که پیامبر شرایع و مناسک را در ایام حج، بیان میکرد.
- پیامبر از قریش و یهود و نصاری ترس داشت و آیه برای تقویت اراده وی نازل گردید.
- در یکی از نبردها در حالی که پیامبر زیر سایه درختی آرمیده بود، عربی با شمشیر برهنه، بر پیامبر حمله برد و گفت چه کسی میتواند ترا از آسیب من حفظ کند؟ پیامبر فرمود: خدا. در این موقع رعب و ترس بر دشمن غلبه کرد و عقب رفت و سرش به درخت خورد و شکست و آنگاه آیه نازل شد.
- ↑ مرحوم علامه امینی نام و خصوصیات این سی تن را در اثر نفیس خود الغدیر ج۱، ص۱۹۶ تا ۲۰۹ به طور گسترده بیان کرده است و کافی است که در میان آنان افرادی مانند: طبری، ابونعیم اصفهانی، ابن عساکر، ابو اسحاق حموینی، جلال الدین سیوطی و... به چشم میخورد و از میان صحابه پیامبر از ابن عباس و ابو سعید خدری و براء بن عازب نقل شده است.
- ↑ خصوصا در میان ملت عرب که پیوسته مناصب بزرگ، از آن پیران قبیله بوده و برای جوانان به بهانه اینکه گرمی و سردی روزگار را نچشیدهاند، موقعیتی قائل نبودند و لذا هنگامی که پیامبر عتاب بن اسید را فرماندار مکه و اسامة بن زید را فرمانده سپاه قرار داد، از طرف پیروان خود مورد اعتراض قرار گرفت. دیگر آنان به این مطلب توجه نداشتند که حساب این جوان از دیگر جوانان جداست. این فرد شایسته و لایق، در پرتو عنایات الهی به مقامی رسیده است که از هر نوع خطا و لغزش مصونیت دارد و پیوسته از جهان بالا کمک میگیرد.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ بنا به نقل امام احمد بن حنبل در مسند، پیامبر این جمله را چهار بار تکرار کرد.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ در آینده، سند حدیث غدیر که از جمله الست بکم اولی من انفسکم آغاز میگردد، از نظر خوانندگان گرامی خواهد گذشت، اکنون تنها به ذکر سند خطبه غدیر میپردازیم:
- نسائی، در کتاب الخصائص، طبع قدیم مصر، ص۲۰- سند حدیث به زید بن ارقم میرسد.
- حاکم نیشابوری، در مستدرک ج۳، ص۱۰۹، طبع حیدرآباد دکن، خطبه را با در سند که به زید ابن ارقم منتهی میشود، نقل کرده است.
- مناقب، فقیه معروف به ابن مغازلی، طبع اسلامیه، تهران.
- اخطب الخطباء خوارزمی، در مناقب، ص۹۳، طبع تبریز.
- ذهبی در تلخیص المستدرک، که در ذیل المستدرک، ج۳، ص۱۰۹، چاپ شده است.
- حافظ نورالدین، علی بن بکرهیتمی، در مجمع الزوائد، ج۹، طبع مکتبة القدس.
- برهان الدین حلبی، در سیره خود، بنام السان العیون، ج۳، ص۲۷۴ طبع قاهره.
- ابن صباغ، در الفصول المهمه ص۲۳، طبع نجف اشرف.
- ابن حمزه حسینی حنفی، درکتاب البیان و التعریف، ج۳، ص۳۶، طبع حلب.
- قندوزی، در کتاب ینابیع المودة، ص۲۳ طبع اسلامبول، راویان خطبه منحصر به این گروه نیستند، افراد دیگری نیز این خطبه را تقطیع کرده و نقل کردهاند به قسمتی از این مصادر مراجعه شده و قسمت دیگر از روی تعالیق احقاق الحق ج۶، ص۳۴۵ و ۳۴۶ تطبیق شده است.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۱-۸۴ طبع نجف.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۲۱۹-۲۲۳.
- ↑ سوره مائده ۶۷ و ۳.
- ↑ وفیات الأعیان، ج۱، ص۶۰.
- ↑ وفیات الاعیان، ج۲، ص۲۲۳.
- ↑ ترجمة الآثار الباقیة، ص۳۹۵؛ الغدیر، ج۱، ص۲۶۷.
- ↑ ثمار القلوب، ص۵۱۱.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۲۲۸.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۲۲۹.
- ↑ «پس، امروز از شما و از کافران سربهایی پذیرفته نیست، جایگاهتان آتش (دوزخ) است، همان (دوزخ) یار شماست و این پایانه، بد است» سوره حدید، آیه ۱۵.
- ↑ أي أولى لكم لما اسلفتم من الذنوب - این جمله را در تفسیر آیه، مفسران میگویند.
- ↑ «کسی را (به پرستش) میخواند که بیگمان زیانش دسترستر از سود اوست؛ بد یار و بد همدمی است» سوره حج، آیه ۱۳.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران ایشانند و خویشاوندان نسبت به یکدیگر در کتاب خداوند از مؤمنان و مهاجران (به ارث) سزاوارترند مگر آنکه بخواهید به وابستگان خود، نیکی ورزید، این (حکم) در کتاب (خداوند) نگاشته است» سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۲۳۲.
- ↑ مرحوم علامه امینی، در جلد دوم الغدیر، صفحات ۲۵-۳۰ این شعر را ضمیمه ابیات دیگر از ۱۱ نفر از دانشمندان شیعه و ۲۶ نفر از دانشمندان سنی نقل نموده است.
- ↑ این جمله، «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» را علامه امینی از ۶۴ محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. به جلد ۱ صفحه ۳۷۱ مراجعه فرمائید.
- ↑ به الغدیر ج۱، ص۲۶، ۲۷، ۳۰، ۳۲، ۳۳، ۳۴، ۳۶، ۴۷، ۱۷۶ مراجعه شود.
- ↑ مرحوم علامه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج۱، صفحات ۴۳، ۱۶۵، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۳ و ۲۳۵ آورده است.
- ↑ برای آگاهی از اسناد تهنیت شیخین، به الغدیر، ج۱، ص۲۷۰، ۲۸۳ مراجعه شود.
- ↑ «جز این نیست که مؤمنان برادرند» سوره حجرات، آیه ۱۰.
- ↑ مرحوم سید علیخان مدنی، در اثر نفیس خود، الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة الأمامیة، نام و خصوصیات گروهی از یاران پیامبر را که نسبت به امیرمؤمنان(ع) وفادار ماندند، گرد آورده است و مرحوم شرف الدین عاملی در الفصول المهمة، صفحه ۱۷۷، ۱۹۲ با تحقیقات پیگیر خویش گروهی را بر آن افزوده است. نگارنده نیز کتابی به نام شخصیتهای اسلامی شیعه نوشته و شرح زندگی این افراد و مراتب ولایت آنان را با مدارک دقیق، منعکس کرده که تنها یک جلد از آن منتشر شده و جلدهای بعدی در دست انتشار است.
- ↑ صحیح بخاری، ج۱، ص۲۳ کتاب علم.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۴۲؛ طبقات ابن سعد، ج۲، ص۱۰۲ و ۱۹۰؛ ملل و نحل شهرستانی، مقدمه چهارم، ص۲۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۲، ص۳۱۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۸۱.
- ↑ «پس کسانی که از فرمان وی سرمیپیچند از اینکه به آنان آزمونی یا عذابی دردناک رسد باید بپرهیزند» سوره نور، آیه ۶۳.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند و پیامبرش پیش نیفتید و از خداوند پروا کنید که خداوند شنوایی داناست» سوره حجرات، آیه ۱.
- ↑ «و بدانید که فرستاده خداوند در میان شماست، اگر در بسیاری از کارها از شما پیروی کند به سختی میافتید» سوره حجرات، آیه ۷.
- ↑ برخلاف فرض سؤال، امام(ع) در طول عمر خود، در موارد متعدد، با حدیث غدیر بر حقانیت و خلافت خود استدلال نموده است و هر وقت موقعیت را مناسب میدید، حدیث غدیر را به رخ مخالفان میکشید و از این راه موقعیت خود را در قلوب مردم تحکیم مینمود.
- ↑ مناقب خوارزمی، ص۲۱۷؛ مؤلف الغدیر مدارک این احتجاج را در ج۱، ص۱۵۹ تا ۱۶۳ نقل کرده است.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۱۶۶-۱۸۶.
- ↑ فرائد السمطین، باب ۵۸. امیرمؤمنان علاوه بر این سه مورد، در روز حمل و در حادثهای به نام حدیث الرکبان و در جنگ صفین، با حدیث غدیر استدلال نمود. (الغدیر، ج۱، ص۱۸۶ تا ۱۹۶).
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۷.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۲۳۴.