ایمان در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'محمدبن' به 'محمد بن')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۲۲: خط ۱۲۲:


[[امام خمینی]] [[معتقد]] است [[ملکات]] فاسده‌ای که با گناهان به وجود می‌آیند، سبب گرفته شدن ایمان از [[انسان]] می‌شوند؛ چنان که در روایات، حسد، [[حب]] [[شرف]] و حب [[مال]] و همچنین [[عجب]] و [[فخر]]<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۳۰۶ و ۳۱۵.</ref> اموری معرفی شده‌اند که ایمان را از میان می‌برند<ref>چهل حدیث، ص۲۱.</ref>. از این رو زیادشدن [[حبّ دنیا]] و [[حبّ]] نفس در انسان، سبب زوال ایمان شخص [[مؤمن]] می‌شوند<ref>امام خمینی، جهاد اکبر، ص۵۴؛ صحیفه، ج۲، ص۲۳.</ref>؛ به همین دلیل ایشان بارها به حبّ دنیا و عواقبی که در پی آن به وجود می‌آید، [[تذکر]] داده است<ref>امام خمینی، چهل حدیث، ص۱۲۳ - ۱۲۴؛ آداب الصلاة، ص۴۹؛ حدیث جنود، ص۲۷۲ - ۲۷۴.</ref>.<ref>[[عزت‌الله مرادی|مرادی، عزت‌الله]]، [[ایمان و کفر (مقاله)| مقاله «ایمان و کفر»]]، [[دانشنامه امام خمینی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی ج۲]] ص ۵۲۷.</ref>
[[امام خمینی]] [[معتقد]] است [[ملکات]] فاسده‌ای که با گناهان به وجود می‌آیند، سبب گرفته شدن ایمان از [[انسان]] می‌شوند؛ چنان که در روایات، حسد، [[حب]] [[شرف]] و حب [[مال]] و همچنین [[عجب]] و [[فخر]]<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۳۰۶ و ۳۱۵.</ref> اموری معرفی شده‌اند که ایمان را از میان می‌برند<ref>چهل حدیث، ص۲۱.</ref>. از این رو زیادشدن [[حبّ دنیا]] و [[حبّ]] نفس در انسان، سبب زوال ایمان شخص [[مؤمن]] می‌شوند<ref>امام خمینی، جهاد اکبر، ص۵۴؛ صحیفه، ج۲، ص۲۳.</ref>؛ به همین دلیل ایشان بارها به حبّ دنیا و عواقبی که در پی آن به وجود می‌آید، [[تذکر]] داده است<ref>امام خمینی، چهل حدیث، ص۱۲۳ - ۱۲۴؛ آداب الصلاة، ص۴۹؛ حدیث جنود، ص۲۷۲ - ۲۷۴.</ref>.<ref>[[عزت‌الله مرادی|مرادی، عزت‌الله]]، [[ایمان و کفر (مقاله)| مقاله «ایمان و کفر»]]، [[دانشنامه امام خمینی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی ج۲]] ص ۵۲۷.</ref>
==ماهیت [[ایمان]]==
یکی از محورهای مطرح در مسئله ایمان، بررسی ماهیت ایمان و مؤلفه‌های آن است؛ مانند اینکه حقیقتاً ایمان چیست؟
آیا اگر کسی به زبان گفت به [[خدا]] ایمان دارم، می‌توان او را [[مؤمن]] نامید یا اینکه اگر آثار [[سجده]] بر پیشانی او نقش بسته بود، می‌توان او را مؤمن [[راستین]] خواند؟
بدون [[شک]] ایمان حقیقتی [[روحی]] و [[معنوی]] است نه جسمی و ظاهری. از [[آیه شریفه]]: {{متن قرآن|قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ}}<ref>«تازی‌های بیابان‌نشین گفتند: ایمان آورده‌ایم بگو: ایمان نیاورده‌اید بلکه بگویید: اسلام آورده‌ایم و هنوز ایمان در دل‌هایتان راه نیافته است و اگر از خداوند و پیامبرش فرمان برید از (پاداش) کردارهایتان چیزی کم نمی‌کند که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۴.</ref> می‌فهمیم که ایمان، [[واقعیت]] و حقیقتی است مربوط به [[روح انسان]]، نه مربوط به [[بدن انسان]]، نه مربوط به پیشانی [[انسان]] که آثار سجده داشته باشد یا نداشته باشد و نه مربوط به زبان انسان که [[ذاکر]] خدا باشد یا نباشد؛ بلکه به ریشه این امور مربوط است<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، ص۶۴۰.</ref>.
وقتی از [[ائمه]] ما سؤال می‌کنند که ایمان چیست؟ می‌فرمایند: ایمان با سه چیز محقق می‌شود: [[اعتقاد قلبی]] [[اقرار به زبان]] و عمل با اعضا و جوارح.
در [[قرآن]] هر جا که [[مؤمنان]] [[تمجید]] شده‌اند یعنی کسانی که [[شهادتین]] را می‌گویند و در [[دل]] [[اعتقاد]] دارند و با جوارح و اعضای خودشان عمل می‌کنند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۶.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۱۸.</ref>.
==مؤلفه‌های ایمان==
در باب ایمان و مؤلفه‌های آن پرسش‌های متعددی وجود دارد: آیا ایمان امری اختیاری است؟ آیا می‌توان گفت [[اراده انسان]] نقشی در شکل‌گیری ایمان دارد؟ آیا ایمان بر سر [[مزار]] [[جهل]] می‌روید یا ایمان از دامن [[علم]] و [[معرفت]] برمی‌آید و هر جا ایمان باشد، معرفت و [[آگاهی]] نیز وجود دارد؟ آیا ایمان بی‌عمل معنا دارد؟ چه نسبتی میان ایمان و عمل وجود دارد؟ عمل جزء ایمان است یا لازم آن و یا اساساً با [[ایمان]] بی‌ارتباط است؟
===[[اختیار]] و ایمان===
بدون [[شک]] ایمان امری اختیاری است و با [[جبر]] میانه‌ای ندارد. یکی از چیزهایی که خودش طبعاً [[زور]] بردار نیست و چون زور بردار نیست موضوع [[اجبار]] در آن منتفی است، ایمان است. آنچه که [[اسلام]] از [[مردم]] می‌خواهد ایمان است نه [[تمکین]] مطلق، اعم از آنکه ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۴، ص۳۸۷.</ref>.
{{متن قرآن|لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ}}<ref>«در (کار) دین هیچ اکراهی نیست» سوره بقره، آیه ۲۵۶.</ref>.
یعنی مگر با اجبار هم می‌شود کسی را [[مؤمن]] کرد؟<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۴، ص۳۸۸.</ref>.
در اسلام اجبار در ایمان وجود ندارد. اولین دلیلش این است که ایمان اجبار بردار نیست. آنچه [[پیامبران]] می‌خواهند، ایمان است نه [[اسلام ظاهری]] و اجبار بردار نیست، چون ایمان [[اعتقاد]] است، [[گرایش]] است، علاقه است. اعتقاد را که با زور نمی‌شود ایجاد کرد، علاقه و مهر و [[محبت]] را که به زور نمی‌شود ایجاد کرد، گرایش [[باطنی]] را که به زور نمی‌شود ایجاد کرد. اگر می‌خواهیم ایمان در [[دل]] مردم ایجاد کنیم، راهش جبر و زور نیست<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۶، ص۱۶۶.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۲۱.</ref>.
====[[خدا]] یا [[آزادی]]؟====
گفته شد یکی از محورها، مسئله سازگاری ایمان و [[اختیار انسان]] است؛ از این رو در دنیای غرب یکی از [[پرسش‌ها]] این است که آیا [[ایمان به خدا]] و [[تسلیم]] در برابر او مایه سلب آزادی و اختیار [[آدمی]] نخواهد شد؟
[[جبر و اختیار]] از جمله مسائل معروف در [[فلسفه]] و [[کلام]] و [[اخلاق]] به شمار می‌رود و دیگری در [[الهیات]] هست به نام [[قضا و قدر]]. قضا و قدر یعنی [[حکم قطعی]] [[الهی]] در جریان‌های کارهای عالم و حدود و اندازه‌های آنها. در مسئله قضا و قدر بحث در این است که آیا [[قضا و قدر الهی]] عام است و شامل همه اشیاء و [[جریان‌ها]] است یا نه؟ و اگر عام است، [[تکلیف]] آزادی و اختیار انسان چه می‌شود؟ آیا ممکن است که هم [[قضا و قدر الهی]] عام و کلی باشد و هم [[انسان]] نقش [[آزاد]] و مختار داشته باشد؟ جواب این است: بلی؛ از دیدگاه [[قرآن]] و [[حکمای اسلامی]] در جای خود ثابت شده است هیچ گونه منافات میان قضای عام [[الهی]] از یک طرف و [[اختیار]] و [[آزادی]] انسان از طرف دیگر نیست.
اما امروز در دوران معاصر برخی متفکران اروپایی مانند ژان پل سارتر در این مسئله گرفتارند و چون در [[فلسفه]] خود به [[انتخاب]] و اختیار و آزادی تکیه کرده‌اند، [[خدا]] را نمی‌خواهند قبول کنند. ژان پل سارتر می‌گوید: چون به آزادی، [[ایمان]] و [[اعتقاد]] دارم نمی‌توانم به خدا ایمان و اعتقاد داشته باشم؛ زیرا اگر خدا را بپذیرم ناچارم [[قضا و قدر]] را بپذیرم و اگر قضا و قدر را بپذیرم، آزادی فرد را نمی‌توانم بپذیرم و چون نمی‌خواهم آزادی را نپذیرم و به آزادی علاقه و ایمان دارم، پس به خدا ایمان ندارم.
از نظر [[اسلام]]، اعتقاد و [[ایمان به خدا]] مساوی است با اینکه انسان آزاد و مختار باشد. آزادی به معنای [[واقعی]]، گوهر انسان است. [[قرآن کریم]] خدا را بسیار بزرگ و [[اراده]] و مشیتش را عام معرفی می‌کند، ولی از آزادی نیز سخت [[دفاع]] می‎کند.
{{متن قرآن|هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا * إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا}}<ref>«آیا بر آدمی پاره‌ای از روزگار گذشت که چیزی سزیده یادکرد نبود؟ * ما انسان را از نطفه‌ای برآمیخته آفریدیم، او را می‌آزماییم از این رو شنوا و بینایش گردانیده‌ایم * ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۱-۳.</ref>.
باز قرآن می‌فرماید:
هر که به نعمت‌های زودگذر بسنده کند، از آن [[نعمت‌ها]] هر چه خواهیم به هرکس که خواهیم زود دهیم و سپس [[جهنم]] را برای او قرار دهیم که در آن داخل شود [[نکوهیده]] و دور از [[رحمت]] و هرکس که [[خانه]] [[عاقبت]] خواهد و برای آن به مقدار لازم و [[شایسته]] [[کوشش]] کند و [[مؤمن]] باشد، پس اینان کوشش‌شان [[قدردانی]] خواهد شد. هر دو؛ آن گروه و این گروه را از [[بخشش]] پروردگارت مدد کنیم، و عطای پروردگارت منع شدنی نیست<ref>{{متن قرآن|كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا}} «به هر یک از آنان و اینان از دهش پروردگارت یاری می‌رسانیم و دهش پروردگارت بازداشته نیست» سوره اسراء، آیه ۲۰.</ref>.
آری، این است [[منطق قرآن]]. [[قرآن]] هیچ منافاتی میان قضای عام [[الهی]] و [[حریت]] و [[اختیار انسان]] نمی‌بیند. از نظر برهانی و [[فلسفی]] نیز در جای خود ثابت شده است که میان این دو منافاتی نیست. اما این [[فیلسوفان]] [[قرن]] بیستم [[خیال]] کرده‌اند که تنها اگر [[خدا]] را نپذیرند آزادند، آن هم بدین معنا که در این صورت می‌توانند رابطه [[اراده]] خود را با گذشته و حاضر، یعنی با [[تاریخ]] و محیط، قطع کنند و با چنین اراده قطع شده از تاریخ و محیط، [[آینده]] را [[انتخاب]] کنند و بسازند؛ حال آنکه مسئله [[جبر و اختیار]] به قبول و [[نفی]] خدا مربوط نیست. با قبول خدا می‌توان برای [[اراده انسان]] نقش فعال و [[آزاد]] قائل شد، همچنان که با نفی خدا نیز طبق [[قانون علیت]] [[عامه]] می‌توان به فرضیه [[آزادی]] [[انسان]] ایراد گرفت، یعنی ریشه [[جبر]] و یا توهم جبر، [[اعتقاد]] به [[نظام]] [[قطعی]] علت و معلول است که هم الهی به آن معترف است و هم مادی. اگر منافاتی میان نظام قطعی علت و معلول و میان آزادی و اختیار انسان نیست - همچنان که واقعاً هم نیست - اعتقاد به خدا نمی‌شود منکر آزادی بشویم<ref>تفصیل بیشتر این مسئله را در کتاب «انسان و سرنوشت» استاد بخوانید.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۲۲.</ref>.
===[[آگاهی]] و [[ایمان]]===
====ایمان افزون بر [[معرفت]]====
معمولاً کتب فلسفی ما ایمان [[اسلامی]] را به [[شناخت]] [[تفسیر]] می‌کنند. می‌گویند ایمان در [[اسلام]] یعنی [[شناخت]] و بس. [[ایمان به خدا]] یعنی [[شناخت خدا]]، [[ایمان]] به [[پیغمبر]] یعنی شناخت پیغمبر، ایمان به [[ملائک]] یعنی شناخت ملائک، ایمان به [[یوم الاخر]]، [[معاد]]، یعنی [[شناخت معاد]]. هر کجا که در [[قرآن]] ایمان آمده است معنایش [[معرفت]] و شناخت است و غیر از این چیزی نیست. این مطلب به هیچ وجه با آنچه که [[اسلام]] می‌گوید قابل انطباق نیست. در اسلام ایمان حقیقتی است بیش از شناخت.
شناختن همان دانستن است. [[ستاره‌شناس]] ستاره‌ها را می‌شناسد. می‌شناسد یعنی چه؟ یعنی نسبت به آن روشن است، آن را [[درک]] می‌کند. آیا [[ایمان در قرآن]] یعنی فقط شناخت؟ نه، درست است که شناخت رکن ایمان است، جزء ایمان است و ایمان بدون شناخت ایمان نیست، ولی شناخت همه ایمان نیست. ایمان [[گرایش]] است، [[تسلیم]] است. در ایمان عنصر گرایش، عنصر تسلیم، عنصر [[خضوع]] و عنصر علاقه و [[محبت]] هم خوابیده است، ولی در شناخت، دیگر مسئله گرایش مطرح نیست.
علمای [[مسلمانان]] می‌گویند: دلیل آنکه ایمان اسلام فقط شناخت نیست - آنچنان که [[فلاسفه]] ادعا می‌کنند - این است که قرآن بهترین نمونه‌های [[کافر]] را از بهترین شناسنده‌ها آورده است؛ عالی‌ترین شناسنده‌ها را معرفی کرده که [[خدا]] را در حد [[اعلی]] می‌شناسد اما کافر است. او کیست؟ [[شیطان]].
شیطان خیلی بیشتر از ما و شما خدا را می‌شناسد، چندین هزار سال خدا را [[عبادت]] کرده است. ولی در عین حال چرا قرآن شیطان را کافر می‌خواند؟ می‌فرماید:
{{متن قرآن|وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ}}<ref>«و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴.</ref>.
اگر ایمان - آنچنان که فلاسفه گفته‌اند - فقط شناخت می‌بود، شیطان باید اولین [[مؤمن]] باشد. ولی شیطان مؤمن نیست چون او شناسنده جاحد است؛ یعنی می‌شناسد ولی در عین حال [[عناد]] و [[مخالفت]] می‌ورزد، در مقابل حقیقتی که می‌شناسد تسلیم نیست؛ گرایش به آن [[حقیقت]] ندارد، به آن حقیقت علاقه ندارد به سوی آن حقیقت در حرکت نیست. بنابراین ایمان فقط شناخت نیست.
پس اینکه بسیاری از حکمای ما در [[تفسیر]] این [[سوره مبارکه]] که می‌فرماید: {{متن قرآن|وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ...}}<ref>«سوگند به انجیر و زیتون.».. سوره تین، آیه ۱.</ref> می‌گویند {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا}}<ref>«مگر آنان که ایمان آوردند» سوره تین، آیه ۶.</ref> یعنی [[حکمت نظری]] و {{متن قرآن|عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ}}<ref>«و کارهای شایسته کردند» سوره تین، آیه ۶.</ref> یعنی [[حکمت عملی]] صحیح نیست. چیزی بالاتر از حکمت نظری در {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا}} وجود دارد. حکمت نظری جزء آن است، پایه آن است اما تمام [[ایمان]]، [[حکمت]] و دریافت و [[علم]] و [[معرفت]] و [[شناخت]] نیست. چیزی بالاتر از شناخت در ایمان وجود دارد<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، صص ۱۸۷-۱۸۹.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۲۵.</ref>.
====اصالت ایمان====
آیا ایمان و معرفت - اعم از اینکه ایمان را همان معرفت بدانیم یا معرفت را جزئی از ایمان بدانیم - که گفتیم دومی درست است - اصالت دارد یا مقدمه عمل است و اصالتی ندارد؟ اینجا است که باز دو [[مکتب]] بزرگ در مقابل یکدیگر [[صف‌آرایی]] می‌کنند.
مقصود از اینکه ایمان اصالت دارد چیست؟ اینکه [[اسلام]] ایمان را - با همان خصوصیاتی که گفتیم - به ما توصیه کرده است، آیا از این نظر است که ایمان پایگاه [[اعتقادی]] عمل [[انسان]] است؟ به عبارت دیگر آیا چون انسان خواه ناخواه موجودی است که فعالیتش [[فکری]] است و اگر بخواهد یک برنامه عملی در [[زندگی]] داشته باشد و به هدف‌های خود در زندگی برسد بدون یک زیربنای فکری و اعتقادی امکان ندارد، پس به این دلیل باید یک زیر بنای فکری و اعتقادی (به نام ایمان) به او داد تا بتواند این روبناهای فکری را بر اساس آن زیربنا بسازد؟
مثلاً [[کمونیسم]] یک سلسله اصول فکری و اعتقادی دارد که آن اصول بر مبنای [[ماتریالیسم]] و مادی‌گری است و همچنین یک سلسله اصول [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] و [[اقتصادی]] و [[اخلاقی]] دارد که از نظر [[سازمان]] فکری آن [[اصول اعتقادی]] زیربنای این اصول هستند. ولی برای یک [[کمونیست]]، آن اصول فکری [[هدف]] نیست. ماتریالیسم هدف نیست و اصالتی ندارد، ولی [[فکر]] می‌کند که بدون [[ماتریالیسم]]، این اصول [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] و [[اقتصادی]] را نمی‌شود به هیچ وجه توجیه کرد.
اخیراً بسیاری از کمونیست‌ها در [[دنیا]] پیدا شده‌اند که [[کمونیسم]] را از ماتریالیسم تفکیک کردهاند و گفته‌اند که نه تنها برای ما ماتریالیسم اصالت ندارد بلکه هیچ ضرورتی ندارد که ما حتماً ماتریالیسم را به صورت یک اصلی که نمی‌شود ردش کرد در نظر بگیریم؛ ما کمونیسم را می‌خواهیم ولو منهای ماتریالیسم باشد.
این از آن جهت است که برای آنها [[ایمان]] به آن اصول [[فکری]] اصالت ندارد. آن اصول فکری فقط پایگاه [[اعتقادی]] و زیربنای فکری است. از آنجا که نمی‌شود یک [[ایدئولوژی]] بدون جهان‎بینی باشد، این جهان‎بینی را در زیر این ساختمان قرار می‌دهند، برای اینکه بتوانند ایدئولوژی خود را بر روی این جهان‎بینی بگذارند ولی اساس و [[هدف]]، ایدئولوژی است.
در [[اسلام]] چطور؟ آیا اسلام ایمان [[اسلامی]] را ([[ایمان به خدا]] و [[ایمان به پیامبران]] و...) فقط برای این طرح کرده که یک زیربنای فکری و اعتقادی داشته باشد؟ و الا خود این اصول اصالتی ندارد؟
پاسخ این است که در اسلام، ایمان اسلامی زیربنای فکری و اعتقادی است و ایدئولوژی اسلامی بر اساس این ایمان بنا شده است، ولی ایمان در عین داشتن [[ارزش]] زیربنایی، اصالت هم دارد. پس در این جهت [[حق]] با [[فلاسفه]] است که ایمان خودش اصالت دارد نه اینکه ارزش ایمان ارزش مقدمه عمل بودن است. اگر ایمان را از عمل بگیریم یک پایه را خراب کرده‌ایم همچنان که اگر عمل را از ایمان بگیریم یک پایه دیگر را خراب کرده‌ایم. [[قرآن]] همیشه می‌گوید:
{{متن قرآن|الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ}}<ref>«و به کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند نوید ده» سوره بقره، آیه ۲۵.</ref>
اگر ایمان، منهای عمل باشد یک رکن [[سعادت]] وجود دارد ولی رکن دیگر آن موجود نیست و اگر عمل را بگیریم و ایمان را رها کنیم، باز هم درست نیست.
ایمان از نظر [[اسلامی]] [[ارزش]] ذاتی و اصالت دارد و واقعاً [[کمال انسان]] در این [[دنیا]] و به ویژه در دنیای دیگر به این است که [[ایمان]] داشته باشد، برای اینکه در [[اسلام]] [[روح]] واقعاً [[استقلال]] دارد و از خود کمالی دارد و بعد از مردن باقی است. اگر روح به [[کمالات]] خودش نرسد، ناقص و [[فاسد]] است و به [[سعادت]] خودش نائل نمی‌شود.
شواهدی از [[قرآن]] و [[روایت‌ها]] بر این مطلب وجود دارد. قرآن در این زمینه چه می‌گوید:
{{متن قرآن|مَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا}}<ref>«و به راستی هر که در این جهان کور (دل) باشد همو در جهان واپسین (نیز) کور (دل) و گمراه‌تر خواهد بود» سوره اسراء، آیه ۷۲.</ref>.
[[ائمه]] و غیر ائمه در [[تفاسیر]] گفته‌اند - و روشن است - که مقصود این نیست که هر کس چشم‌های ظاهری‌اش در این دنیا [[کور]] باشد در آن دنیا هم کور خواهد بود.
مقصود این است که هر کس در این دنیا چشم باطنش از دیدن [[حقایق]]، از دیدن خدای خودش، از دیدن [[آیات]] [[خداوند]] و از آنچه که باید به آن ایمان داشته باشد کور باشد، در آن دنیا کور [[محشور]] می‌شود.
اگر فرض کنیم کسی در این دنیا تمام [[اعمال]] خوبی را که یک [[انسان]] باید انجام دهد انجام داده، اما به [[خدا]] ایمان ندارد و [[معاد]] و [[عالم هستی]] را نمی‌شناسد، این انسان کور است و قطعاً در آن دنیا هم کور است.
قرآن در جای دیگر می‌فرماید:
{{متن قرآن|قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا * قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى}}<ref>«می‌گوید: پروردگارا! چرا مرا نابینا برانگیختی در حالی که من بینا بودم؟ * فرمود: بدین‌گونه بود که نشانه‌های ما به تو رسید و تو آنها را فراموش کردی و همان‌گونه امروز تو فراموش می‌گردی» سوره طه، آیه ۱۲۵-۱۲۶.</ref>.
در [[قیامت]] همین بنده‌ای که کور محشور می‌شود [[اعتراض]] می‌کند می‌گوید: خدایا تو چرا مرا کور [[محشور]] کردی؟ من که در آن [[دنیا]] چشم داشتم چرا در اینجا [[کور]] هستم؟ خطاب می‌رسد که آن چشمی که در آن دنیا داشتی به [[درد]] اینجا نمی‌خورد. اینجا چشم دیگری لازم است و تو خودت آن چشم دیگر را در دنیا کور کردی، اینجا هم کور هستی.
پس در [[اسلام]] [[ایمان]] به [[حقایق]] اصالت دارد و ضمن اینکه اصالت دارد، زیربنای [[فکری]] و [[اعتقادی]] [[ایدئولوژی]] [[اسلامی]] هم هست. یک ایمان صددرصد اصیل می‌تواند زیربنای فکری و اعتقادی بسیار خوبی برای یک ایدئولوژی باشد. پس هیچ کدام از عمل و ایمان را نباید فدای دیگری کرد<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، صص ۱۹۱-۱۹۵.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۲۷.</ref>.
====رابطه [[علم]] و ایمان====
متأسفانه در [[جهان مسیحیت]] به واسطه برخی قسمت‌های تحریفی [[عهد عتیق]] اندیشه‌ای در اذهان [[رسوخ]] یافته است که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان. آن [[اندیشه]]، اندیشه تضاد علم و ایمان است. بر اساس این اندیشه که ریشه در آموزه‌های تحریف‌آمیز [[مسیحیت]] دارد، [[اراده خداوند]] بر این است که [[انسان]] به [[نیک]] و بد [[آگاه]] نشود و [[شجره ممنوعه]]، [[شجره]] [[آگاهی]] است.
در حالی که ما [[مسلمانان]] از [[قرآن]] آموخته‌ایم [[خداوند]] همه [[اسماء]] (حقایق) را به [[آدم]] آموخت و آنگاه [[فرشتگان]] را امر فرمود که آدم را [[سجده]] کنند و [[شیطان]] از آن جهت رانده درگاه شد که بر [[خلیفة الله]] آگاه به حقایق سجده نکرد<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲، صص ۲۹ و ۳۰.</ref>.
بنابراین در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه می‌توان سخن گفت: یکی اینکه آیا [[تفسیر]] و برداشتی که ایمان‌زا و آرمان‌خیز باشد و در عین حال مورد [[تأیید]] [[منطق]] باشد وجود دارد، یا تمام تفکراتی که علم و [[فلسفه]] به ما می‌دهد همه بر ضد [[ایمان‌ها]] و دلبستگی‌ها و [[امیدها]] و خوش‌بینی‌ها است؟ این همان مسئله‌ای است که تحت عنوان جهان‎بینی مطرح می‌شود و در آنجا روشن می‌شود که [[جهان‌بینی اسلامی]] [[تفسیری]] ایمان‌زا است که مورد تأیید منطق هم هست.
ناحیه دیگر، ناحیه تأثیرات [[علم]] از یک طرف، و [[ایمان]] از طرف دیگر بر روی [[انسان]] است. آیا علم به چیزی می‌خواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن؟ علم ما را به گونه‌ای می‌خواهد بسازد و ایمان به گونه‌ای مخالف آن؟ یا علم و ایمان [[متمم]] و مکمل یکدیگرند. علم نیمی از ما را می‌سازد و ایمان نیمی دیگر را در [[هماهنگی]] با آن؟ ببینیم علم به ما چه می‌دهد و ایمان چه؟
علم به ما [[روشنایی]] و [[توانایی]] می‌بخشد و ایمان [[عشق]] و [[امید]] و گرمی؛ علم ابزار می‌سازد و ایمان مقصد؛ علم سرعت می‌دهد و ایمان جهت؛ علم توانستن است و ایمان خوب خواستن؛ علم می‌نمایاند که چه هست و ایمان [[الهام]] می‌بخشد که چه باید کرد؛ علم [[انقلاب]] برون است و ایمان انقلاب درون؛ علم [[جهان]] را جهان [[آدمی]] می‌کند و ایمان روان را روان آدمیت می‌سازد؛ علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می‌دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می‌برد؛ علم [[طبیعت]] ساز است و ایمان انسان ساز.
هم علم به انسان نیرو می‌دهد و هم ایمان؛ اما علم نیروی منفصل دهد و ایمان نیروی متصل. علم [[زیبایی]] است و ایمان هم زیبایی است؛ علم زیبایی [[عقل]] است و ایمان زیبایی [[روح]]؛ علم زیبایی [[اندیشه]] است و ایمان زیبایی [[احساس]]. هم علم به انسان [[امنیت]] می‌بخشد و هم ایمان؛ علم امنیت برونی می‌دهد و ایمان امنیت درونی. علم در مقابل [[هجوم]] [[بیماری‌ها]]، سیل‌ها، [[زلزله‌ها]]، طوفان‌ها [[ایمنی]] می‌دهد و ایمان در مقابل اضطراب‌ها، تنهایی‌ها، احساس بی‌پناهی‌ها، پوچ‌انگاری‌ها. علم جهان را با انسان سازگار می‌کند و ایمان انسان را با خودش<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲، ص۳۱.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۳۱.</ref>.
====[[جانشینی علم و ایمان]]====
آیا ممکن است که علم و ایمان جای یکدیگر را پر کنند؟ [[استاد مطهری]] در پاسخ می‌آورد:
پس از [[شناخت]] نقش علم و ایمان روش است که نه علم می‌تواند [[جانشین]] ایمان شود و نه ایمان می‌تواند جانشین علم شود. تجربه‌های [[تاریخی]] نشان داده است که جدایی [[علم]] و [[ایمان]] خسارت‌های غیر قابل جبران به بار آورده است. ایمان را در پرتو علم باید [[شناخت]]؛ ایمان در [[روشنایی]] علم از [[خرافات]] دور می‎ماند. با دور افتادن علم از ایمان، ایمان به [[جمود]] و [[تعصب]] [[کور]] و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جایی نبردن تبدیل می‌شود. علم بدون ایمان نیز تیغی است در کف زنگی مست؛ چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیده‌تر بردن کالا! این است که [[انسان]] عالم بی‎ایمان امروز با انسان [[جاهل]] [[بی‌ایمان]] دیروز، از نظر [[طبیعت]] و ماهیت [[رفتارها]] و کردارها کوچک‌ترین تفاوتی ندارد.
[[تاریخ]] گذشته و حال نشان داده که تفکیک علم و ایمان از یکدیگر چه نتایجی به بار می‌آورد. آنجا که ایمان بوده و علم نبوده است، مساعی بشردوستانه افراد صرف اموری شده که نتیجه زیاد و احیاناً نتیجه خوب به بار نیاورده است و گاهی منشأ [[تعصب‌ها]] و جمودها و احیاناً کشمکش‌های زیانبار شده است.
آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی مانده است - مانند برخی [[جوامع]] حاضر - تمام [[قدرت علمی]] صرف خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها، افزون‌طلبی‌ها، برتری‌طلبی‎ها، استثمارها، استعبادها، [[نیرنگ‌ها]] و نیرنگ‌بازی‌ها شده است.
دو سه [[قرن]] گذشته را می‌توان دوره [[پرستش]] علم و [[گریز]] از ایمان دانست. [[دانشمندان]] بسیاری [[معتقد]] شدند که همه [[مشکلات]] [[بشر]] با سر انگشت علم گشوده خواهد شد ولی [[تجربه]] خلاف آن را ثابت کرد. امروز دیگر کمتر دانشمندی یافت می‌شود که [[نیاز انسان]] را به نوعی ایمان ولو ایمان غیرمذهبی - که به هر حال امری ماورای علم است - [[انکار]] کند.
برتراند راسل با آنکه گرایش‌های مادی دارد اعتراف می‌کند: کاری که منظور آن فقط درآمد باشد، نتیجه مفیدی به بار نخواهد آورد. برای چنین نتیجه‌ای باید کاری پیشه کرد که در آن ایمان به یک فرد، به یک مرام، به یک [[غایت]] نهفته باشد<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲، صص ۳۵-۳۷.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۳۳.</ref>.
===عمل و [[ایمان]]===
مسئله نقش عمل در ساختن [[انسان]] از آن مسائلی است که جزئی از [[حقیقت]] را در بر دارد<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۳، ص۶۶۰.</ref>. عمل در [[اسلام]] از اهمیت به سزایی برخوردار است. [[سرنوشت انسان]] را عمل او شکل می‌دهد. این یک طرز [[تفکر]] واقع بینانه و منطقی و منطبق با [[ناموس]] [[خلقت]] است.
[[قرآن]] درباره عمل چقدر صحبت کرده است و چقدر تعبیرهای رسا و [[زیبایی]] در این زمینه دارد. مثلاً:
{{متن قرآن|وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى}}<ref>«و اینکه آدمی را چیزی جز آنچه (برای آن) کوشیده است نخواهد بود» سوره نجم، آیه ۳۹.</ref>
برای [[بشر]] جز آنچه که [[کوشش]] کرده است نیست؛ یعنی [[سعادت بشر]] در گرو عمل او است.
{{متن قرآن|فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ}}<ref>«پس هر کس همسنگ ذره‌ای نیکی ورزد، آن را خواهد دید * و هر کس همسنگ ذره‌ای بدی کند، آن را خواهد دید» سوره زلزال، آیه ۷-۸.</ref>.
شما اگر می‌بینید در [[صدر اسلام]] [[مسلمانان]] آن قدر [[جنبش]] و جوشش داشتند، چون یکی از اصول افکارشان همین بود<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، صص ۴۳۴ و ۴۳۵.</ref>.
در [[سوره مبارکه مطففین]] علت [[تکذیب]] را [[اعتداء]]، [[تجاوز]]، کثرت و تراکم [[اثم]] دانسته است. چرا اعتداء علت تکذیب است؟ زیرا هر عملی کسب است، یک رابطه یک [[طرفه]] نیست که یک طرف فاعل و طرف دیگر فعل و مفعول باشد، بلکه هر عملی در همان حال که عمل است عامل است. و هر عامل در همان حال که عامل است معمول است؛ تأثیر متقابل عامل و عمل. بنابراین اثر هر عملی تنها [[مصرف]] کردن انرژی نیست، اکتساب هم هست. [[حکما]] می‌گویند انسان هر عملی را که مرتکب می‌شود، به موجب ماهیتی که آن عمل دارد صورت می‌پذیرد، به تدریج آن عمل می‌شود و تدریجاً ماهیت آن حقیقتی را می‌یابد که آن عمل اثر طبعی او است. به همین جهت [[فلاسفه]] گفته‌اند که هر عملی متناسب با [[روح]] و فاعل است. یک [[آدم]] باتقوا مادام که باتقوا است و مادام که با اصول [[تقوا]] [[فکر]] می‌کند، عملی که از او سر می‌زند متناسب با او است.
[[قرآن]] که فرماید: {{متن قرآن|كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ}}<ref>«نه چنین است؛ بلکه آنچه می‌کرده‌اند بر دل‌هاشان زنگار بسته است» سوره مطففین، آیه ۱۴.</ref> تأثیر عمل بر روح را بیان می‌کند؛ به همین جهت در [[روایت]] داریم:
{{متن حدیث|لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ‌}}؛
یعنی این عمل [[زنا]] نمی‌تواند با [[ایمان]] سازگار باشد و به همین دلیل زانی در آن وقت، حالت آن عمل را به خودش گرفته، یعنی [[غرق]] شده است در کیفیت آن عمل؛ دیگر در آن حال، [[روح ایمان]] وجود ندارد، یا اگر وجود دارد، یک امر مخفی و پوشیده است، روح ایمان از او مفارقت کرده است؛ بعد که بر می‌گردد به حالت اول، باز [[روح ایمانی]] برایش پیدا می‌شود و این نشان دهنده رابطه وثیق عمل با عامل است<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۳، صص ۶۶۱-۶۶۴.</ref>.
وقتی که ما به قرآن و [[سنت]] [[پیغمبر]] و روایت‌های [[ائمه]] خودمان مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم عمل اصالت دارد؛ می‌بینیم آنها [[سعادت بشر]] را در گرو عمل [[بشر]] می‌دانند یعنی در گرو آن کاری که با نیروی خود بشر باید به وجود بیاید<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۴۲.</ref>.
فکر [[مسخ]] شده در امروز این است که می‌بینیم عمل به عناوین و اسامی مختلف [[تحقیر]] می‌شود احیای [[تفکر]] [[اسلامی]] یکی از مواردش این است که بفهمیم [[اسلام]] [[دین]] عمل است<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۴۳.</ref>.
شما وقتی [[نهج البلاغه]] را مطالعه می‌کنید می‌بینید در این کتاب دو مطلب است که مرتب تکرار می‌شود تقوا و عمل<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۴۴.</ref>. در [[حدیث نبوی]] مهم عمل است و [[حسب و نسب]] کافی نیست<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، صص ۴۴۴-۴۴۶.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۳۵.</ref>.
====آثار تأکید بر عمل در اسلام====
[[اعتماد]] به نفسی که اسلام در [[انسان]] بیدار می‌کند این است که [[امید]] [[انسان]] را از هر چه غیر عمل خودش است از بین می‌برد و به هر چه انسان بخواهد [[امید]] ببندد از راه عمل خودش باید امید ببندد و همین طور پیوند انسان با هر چیز و هر کس از راه عمل است.
البته عملی که [[لازمه ایمان]] است [[عمل صالح]] است نه مطلق عمل. [[بشر]] [[روح]] دارد و بدن، [[قلب]] دارد و قالب. در ناحیه روح و قلب باید [[اطمینان]] و [[ایمان]] داشته باشد، [[حیران]] و سرگشته نباشد. در ناحیه بدن و قالب باید مثل درختی بارور و مثمر بوده باشد. [[جهان]] ما جهان حرکت است و انسان نیز از این [[قانون]] مستثنا نیست. از این رو همه چیز و از جمله انسان در حرکت‌اند یعنی در عمل‌اند. البته انسان به [[حکم]] اینکه مختار و [[آزاد]] [[خلق]] شده، میدان عمل وسیعی دارد، می‌تواند خوب و مفید عمل کند و می‌تواند بد و زیان‌آور عمل کند، می‌تواند در راهی گام بردارد که کمال خیر و [[مصلحت]] و [[سعادت]] او است و می‌تواند در راهی گام بردارد که خلاف سعادت و مصلحت خودش است. بشر چه در ناحیه روح و چه در ناحیه بدن بیکار نمی‌ماند، تلاش می‌کند. عمده این است که چگونه تلاش کند و چگونه عمل کند. این است که [[قرآن مجید]] هیچ‌گاه عمل را به طور مطلق ذکر نمی‌کند، بلکه عمل صالح ذکر می‌کند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۲، صص ۹۵ و ۹۶.</ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۳۷.</ref>.
====نگاه منفی به عمل====
متأسفانه در [[جهان اسلام]] کم کم افکاری پیدا شد که عمل را [[تحقیر]] و آن را بی‌ارزش تلقی می‌کرد. به عبارت دیگر، طرز [[تفکر]] [[مسلمانان]] در مسئله مبنای [[سعادت انسان]]، از طرز واقع‌بینانه به طرز خیال‌بافانه [[گرایش]] یافت و به طوری که [[تاریخ]] نشان می‌دهد، ریشه این [[فکر]] را [[اموی‌ها]] ایجاد کردند.
مسئله‌ای که از قدیم در بین علمای [[کلام]] مطرح بوده و آن این است که آیا اساس، ایمان است، و اصلاً ایمان چیست؟ تاریخ نشان می‌دهد که خلفای [[بنی‌امیه]] از نظر اینکه خودشان در عمل [[فاسق]] و [[فاسد]] بودند و این امر را نمی‌توانستند از [[مردم]] [[کتمان]] کنند و مردم هم می‌دانستند که اینها از نظر عمل فاسدند، این [[فکر]] را [[ترویج]] می‌کردند که اساس این است که ما [[ایمان]] داشته باشیم، اگر ایمان درست باشد عمل اهمیتی ندارد<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، صص ۴۳۴ و ۴۳۵.</ref>.
برای اینکه خلفای بنی‎امیه را تبرئه کنند که مردم خیلی حساسیت نشان ندهند و نگویند که اینها چه [[جور]] خلفایی هستند که عملشان این چنین فاسد است! [[علم کلام]] نشان می‌دهد که فرقه‌ای در قرون دوم [[اسلامی]] پیدا شد به نام مُرجئه که یکی از اصول عقایدشان همین مطلب بود که عمل اهمیتی ندارد؛ [[خلفای اموی]] هم از اینها [[حمایت]] می‌کردند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۶.</ref>.
بعد از اینکه بنی‌امیه رفتند، [[بنی‌عباس]] روی خصومتی که با بنی‌امیه داشتند، ریشه [[مرجئه]] را زدند. ولی با کمال [[تأسف]] این فکر امروز در دماغ [[شیعه]] پیدا شده است<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۵۰۲.</ref>.
همان دنیای [[تشیع]] که در آن [[زمان]] در پرتو تعلیمات [[ائمه]] خودش صددرصد با این فکر مرجئه مخالف بود، خودش الان فکر مرجئه را پیدا کرده است<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۶.</ref>. در میان تعلیماتی که ما از پیش خودمان به خودمان می‌دهیم، عمل را [[تحقیر]] می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم انتسابت را به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} درست کن، [[یا علی]] بگو، اسمت شیعه باشد و در [[دیوان]] [[عزاداران]] [[حسینی]] ثبت بشود، همین کافی است.
اساساً [[فلسفه]] [[شهادت حسین بن علی]]{{ع}} این بود که می‌خواست [[اسلام]] را زنده کند. همان‌گونه که در [[زیارت‌نامه]] آن حضرت می‌خوانیم: تو کشته شدی که اسلام را در عمل زنده کنی. ولی ما می‎گوییم: نه، او کشته شد برای اینکه عمل را در اسلام بمیراند، انتساب و [[وابستگی]] ظاهری را درست کند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۷.</ref>.
ما امروز وقتی وارد دنیای شیعه می‌شویم و به خودمان نگاه می‌کنیم می‌بینیم خودمان از سر تا قدم [[مرجئی]] هستیم. دائماً دنبال بهانه‌هایی هستیم بلکه [[بهشت]] را با یک بهانه درست بکنیم! می‌گوییم بهشت را به بها نمی‌دهند، به بهانه می‌دهند. این را چه کسی گفته است؟ [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} از بهشت به بها تعبیر می‌کند و می‌گوید: بهشت ثمن [[اعمال]] شما است، ولی ما می‌گوییم: نه، بهشت را به بها نمی‌دهند! یعنی بهشت را نمی‌شود با عمل تهیه کرد و خرید، بهانه‌ای باید درست کرد. این نوعی [[گریز]] از [[واقعیت]] به [[خیال]] است.
اگر به [[قرآن کریم]] مراجعه کنیم می‌بینیم [[قرآن]] [[یهودیان]] را که آن وقت چنین [[فکری]] داشتند سخت می‎کوبد. این [[فکر]] که ملتی برای خودش امتیازی در نزد [[پروردگار]] قائل و [[معتقد]] باشد و بگوید: که اگر من کار بد بکنم [[خدا]] به کار بد من کاری ندارد، ولی اگر کار خوب بکنم چند برابر جزای خوب می‌دهد، اساساً [[مال]] یهودی‌ها<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۸.</ref> بود و قرآن زیاد آن را نقل می‌کند. اینها می‎گفتند ما هر چه [[گناه]] بکنیم، هرچه کار بد بکنیم، به [[جهنم]] نمی‌رویم. ما نژاد ممتاز هستیم، فرضاً اگر به جهنم برویم، یک تشریفاتی است و بعد از چند [[روز]] خلاص می‌شویم، بهشت مال ما است.
در [[تفسیرها]] وارد شده است که در [[مدینه]]، هم [[یهودی]] بود و هم [[مسیحی]] و هم [[مسلمان]]. در میان عده‌ای از [[مسلمانان]] و [[مسیحیان]] و یهودیان [[اختلاف]] می‌شود؛ [[مسلمان‌ها]] می‌گویند ما حالا که مسلمان شدیم، [[ملت]] ممتاز هستیم و خدا برای ما امتیاز قائل است و هر کار [[بدی]] بکنیم خدا از ما می‌گذرد؛ مسیحی‌ها می‌گویند: خیر، ما چنین هستیم و یهودی‌ها هم همین را می‌گویند. ببینید قرآن چگونه جواب می‌دهد؛
{{متن قرآن|لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ}}<ref>«(کیفر و پاداش) به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب (وابسته) نیست، هر کس کار بدی کند کیفر آن را می‌بیند و در برابر خداوند برای خویش یار و یاوری نخواهد یافت» سوره نساء، آیه ۱۲۳.</ref>.
نه مطلب آن طوری است که شما [[مسلمان‌ها]] [[آرزو]] کردید (مخاطبش مسلمان‌ها است) و آرزویش را در دلتان پروراندند و نه آن طور است که [[اهل کتاب]] [[خیال]] کردند و آرزویش را در دلشان پروراندند؛ [[خدا]] با هیچ کس خویش و قومی ندارد، هر کسی کار بد بکند [[خداوند]] به او [[کیفر]] خواهد داد. ببینید [[قرآن]] چگونه و با چه صراحتی این خیال را که مقدمه [[انحطاط مسلمانان]] بود از سرشان بیرون آورد! فرمود بروید عمل خودتان را تصحیح کنید.
ما در [[عصر ائمه]] می‌بینیم که این [[فکر]] می‌خواسته در میان [[شیعیان]] رواج پیدا کند و [[ائمه]] ما چقدر با آن [[مبارزه]] می‌کردند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۹. </ref>.<ref>[[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|ایمان]] ص ۳۸.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
خط ۱۲۷: خط ۲۵۳:
# [[پرونده:IM009734.jpg|22px]] [[عزت‌الله مرادی|مرادی، عزت‌الله]]، [[ایمان و کفر (مقاله)| مقاله «ایمان و کفر»]]، [[دانشنامه امام خمینی ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه امام خمینی ج۲''']]
# [[پرونده:IM009734.jpg|22px]] [[عزت‌الله مرادی|مرادی، عزت‌الله]]، [[ایمان و کفر (مقاله)| مقاله «ایمان و کفر»]]، [[دانشنامه امام خمینی ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه امام خمینی ج۲''']]
# [[پرونده:1100619.jpg|22px]] [[حمید رضا مظاهری‌سیف|مظاهری‌سیف، حمید رضا]]، [[نظام معنویت اسلامی - مظاهری‌سیف (مقاله)|مقاله «نظام معنویت اسلامی»]]، [[منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱ (کتاب)|'''منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱''']]
# [[پرونده:1100619.jpg|22px]] [[حمید رضا مظاهری‌سیف|مظاهری‌سیف، حمید رضا]]، [[نظام معنویت اسلامی - مظاهری‌سیف (مقاله)|مقاله «نظام معنویت اسلامی»]]، [[منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱ (کتاب)|'''منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱''']]
# [[پرونده:1100629.jpg|22px]] [[سید محمد علی داعی‌نژاد|داعی‌نژاد، سید محمد علی]]، [[ایمان (کتاب)|'''ایمان''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ ‏۲۶ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۳

مقدمه

ایمان و کفر، تصدیق به وجود خداوند یگانه و پیامبر اسلام(ص) و انکار یکی از این دو. ایمان از ریشه «أمن» به معنای تصدیق و پذیرفتن[۱]، اطمینان و آرامش در نفس[۲] و اظهار خضوع[۳] است و کفر به معنای پوشاندن شیء است[۴]. در تعریف کلامی و فقهیِ ایمان اختلاف وجود دارد. برخی آن را تصدیق قلبی دانسته‌اند[۵] و برخی نیز آن را تصدیق و اقرار زبانی به وجود خداوند و پیامبران(ع) و آنچه بر آنان نازل شده، تعریف کرده‌اند[۶]؛ اما ایمان به معنای اخلاقی و معرفتی آن، کمال و حقیقت ایمان است که به همراه خوف از گناه و ورع است. از این رو شخص با ارتکاب بعضی از گناهان، از این قسم از ایمان خارج می‌شود[۷]. در اصطلاح خاص گاهی ایمان در منابع شیعی، به معنای اعتقاد به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) و سایر ائمه(ع) به کار می‌رود[۸].

امام خمینی ایمان در معنای فقهی آن را مترادف با اسلام می‌داند که تصدیق قلبی به خداوند و پیامبر اسلام(ص) است[۹] و در معنای اخلاقی آن را علمی می‌داند که به مرتبه قلب و وجدان رسیده و همراه با اطمینان، انقیاد و خضوع باشد[۱۰]. در برابر ایمان، کفر است که در اصطلاح کلامی و فقهی، انکار الوهیت یا وحدانیت خداوند یا نبوت پیامبر اسلام(ص) است[۱۱]. امام خمینی نیز کفر را در اصطلاح کلامی و فقهی، انکار خداوند یا توحید یا نبوت پیامبر اسلام(ص) می‌داند[۱۲].

ازجمله واژگان مرتبط با ایمان، اعتقاد و اسلام است. فرق اعتقاد با ایمان در این است که اعتقاد، مجرد تصدیق جازم بر یک امر است[۱۳]؛ اما برخی در ایمان علاوه براعتقاد، اقرار به زبان و عمل به آن را نیز لازم می‌دانند[۱۴]. به باور امام خمینی ایمان واقعی که به همراه خشوع و انقیاد است، برتر از اعتقاد است و اعتقاد، نوعی ادراک عقلی است و در ایمان باید این ادراک، با مجاهدت به قلب برسد[۱۵]. اسلام اعم از ایمان بوده و به معنای شهادت به الوهیت و وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اسلام(ص) است.

از واژگان مرتبط با کفر، شرک و الحاد و فسق است. فرق کفر با شرک از دیدگاه فقهی در این است که کفر انکار واجب تعالی و نبوت پیامبر اسلام(ص)[۱۶] و شرک اعتقاد به دو یا چند واجب‌الوجود در نظام هستی است[۱۷]. الحاد به معنای منحرف شدن از حق[۱۸] و میل از اسلام به سوی کفر[۱۹] است. فرق کفر و فسق در این است که فسق اعم از کفر است؛ زیرا گاهی به کافر به سبب اخلال به حکم عقل و اقتضای فطرت فاسق گفته می‌شود؛ اما غالباً فاسق به شخصی گفته می‌شود که با وجود اقرار به حکم شرع، به همه احکام یا بعضی از آنها عمل نمی‌کند[۲۰].[۲۱]

پیشینه

مسئله ایمان و کفر از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مسائلی است که در ادیان الهی مطرح بوده و ادیان الهی بنابر آموزه‌ها و دستاورهای خود، انسان‌ها را به دو دسته تقسیم کرده‌اند: گروهی ایمان آورده و در زمره مؤمنان درآمده‌اند و گروهی کفر ورزیده‌اند و در زمره کافران جای گرفته‌اند. در تورات و انجیل بر سخنان ناروا درباره خدا و صفات او نیز کفر گفته شده است[۲۲]. قوم یهود برای ایمان سیزده اصل قائل‌اند که از جمله آنها باور به وجود حق‌تعالی، وحدانیت و جسم نداشتن اوست[۲۳]. همچنین معتقدند ایمان به دین یهود تنها برای کسانی که دارای مادری یهودی باشند، امکان‌پذیر است[۲۴].

ایمان در اسلام از مفاهیم محوری به شمار می‌رود[۲۵] و در روایات به مباحث متعددی مانند درجات ایمان[۲۶] و خصوصیات مؤمن[۲۷] اشاره شده و در کتاب کافی بابی به ایمان و کفر اختصاص یافته است[۲۸]. قرآن کریم ایمان را محبوب مؤمنان و آراسته در قلب‌ها و کفر را ناخوشایند خداوند معرفی کرده[۲۹] و در آیات متعددی کفار را به قبول ایمان دعوت کرده[۳۰] و ایمان را برتر از اسلام دانسته که باید در قلب مستقر شود[۳۱].

متکلمان با تحلیل ماهیت، جایگاه و رابطه ایمان و کفر[۳۲] و با تقسیم کافر به قاصرو مقصر، احکامی برای هر یک بیان کرده‌اند[۳۳]. خوارج نخستین فرقه‌ای بودند که به مسئله ایمان و تعیین مرز آن با کفر پرداختند. هرچند خوارج در آغاز با انگیزه سیاسی به این بحث دامن زدند، اما به تدریج و با آرام شدن بحران سیاسی در جامعه اسلامی، این بحث رنگ کلامی گرفت[۳۴] و در برابر تندروی‌های خوارج، فرقه مرجئه ظهور کرد[۳۵]. اینان معتقد بودند ایمان تنها مبتنی بر قول است بدون عمل و معصیت نیز به ایمان آسیبی نمی‌رساند[۳۶]. این مباحث سبب شد متکلمان در مباحث خود به نظریه‌پردازی در این باب بپردازند و قلمرو بحث‌های کلامی در حوزه ایمان را گسترش دهند[۳۷]. کتاب‌های بسیاری در این زمینه نگارش یافت، از جمله کتاب الایمان فضل بن شاذان، الایمان علامه حلی، حقائق الایمان شهید ثانی[۳۸] و اصول الإیمان عبدالقاهر بغدادی.

علمای اخلاق با تعریف ایمان و بیان ارکان آن[۳۹]، برای آن مراتبی ذکر کرده‌اند[۴۰] و با استفاده از متون دینی، در کنار بحث از درمان رذایل اخلاقی، به برخی از اموری که ناسازگار با ایمان کامل است مانند دروغ و حسد اشاره کرده‌اند[۴۱]. عارفان از ایمان و کفر بحث کرده‌اند[۴۲] و غالباً ایمان را یک مقام دانسته‌اند[۴۳] که در برابر مقام اسلام و احسان است[۴۴]. فقها نیز در آثار خود به تعریف ایمان و کفر و فرق آن با اسلام[۴۵] و همچنین اقسام کافر و احکام آن پرداخته‌اند[۴۶].

از دیدگاه اجتماعی ایمان نقش تعیین‌کننده‌ای در بهبود روابط اجتماعی دارد[۴۷]. باور به خداوند و عالم غیب در زندگی انسان پایه و اساس جهان‌بینی اسلامی است[۴۸]. در جهان امروز که ارزش‌های اخلاقی افول کرده، ایمان به خداوند که باید اساس فلسفه زندگی را تشکیل دهد، متزلزل شده و انسان به موجودی منفعت‌طلب و سودجو تبدیل شده است[۴۹]. ایمان در انقلاب اسلامی نیز نقش تعیین کننده‌ای در برپایی و ظهور آن داشته است[۵۰] و چنان که امام خمینی خاطرنشان کرده، خداوند با عنایات خاص خود ملّتی را که با روح و قوت ایمان به پا خاستند، پیروز کرد[۵۱]. امام خمینی در آثار خود به بیان حقیقت ایمان[۵۲] و کفر و رابطه این دو با اسلام[۵۳] پرداخته و اقسام کفر و ایمان و مراتب و آثار هریک از آنها را بیان کرده است[۵۴].[۵۵]

حقیقت ایمان و کفر

متکلمان در بیان ماهیت ایمان و کفر اختلاف دارند[۵۶]. آرای درباره ایمان را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد:

  1. ایمان، تنها اقرار زبانی است و بس. این گفته منسوب به کرامیه است. به باور آنان منافق، در ظاهر، مؤمن و در باطن، کافر است؛ بنابراین منافق در دنیا حکم مؤمن و درآخرت حکم کافر را دارد[۵۷]؛
  2. ایمان معرفت قلبی است و در آن تنها تصدیق قلبی لازم است. برخی بر این باورند اگر کسی خداوند را با قلب خویش شناخت و پس از آن با زبانش انکار کرد، این فرد مؤمن است[۵۸]؛
  3. ایمان معرفت قلبی و اقرار زبانی است و در ایمان هم تصدیق به قلب و هم به زبان لازم است[۵۹]؛
  4. ایمان اقرار زبانی و فعل قلب و جوارح است. فرقه‌هایی مانند خوارج و معتزله[۶۰] و برخی متکلمان اشعری[۶۱]، زیدیه و اهل حدیث[۶۲] قائل به این نظرند. همه این گروه‌ها در این نکته اتفاق دارند که هر کس در عمل به واجبات قصور کند، فاسق است و معتزله این فرد را خارج از ایمان و غیر داخل در کفر می‌دانند[۶۳].

مقابل ایمان، کفر است که انکار خداوند، توحید، نبوت نبی اکرم اسلام(ص) و روز جزا و هر آن چیزی است که از ضروریات دین اسلام معرفی شده است[۶۴]؛ البته کسانی که طاعت را جزو ایمان می‌دانند، ترک طاعت را سبب کفر می‌شمارند؛ مانند خوارج که معتقدند مرتکب گناه کبیره کافر است[۶۵]؛ اما غالب اندیشمندان اسلامی بر این باورند که مؤمن اگر فاسق شد و معصیتی از او سر زد، از نام مؤمن خارج نمی‌شود، بلکه او را مؤمن فاسق می‌گویند؛ زیرا فاسق تصدیق‌کننده خدا و رسول او و تمام آن چیزی است که از احکام شریعت به انسان رسیده است، اما طاعات و عبادات داخل در حدق ایمان نیستند[۶۶]؛ ولی ایمان به معنای اخلاقی آن حقیقتی در قلب و به همراه خوف، ورع و پرهیز از محرمات است. از این رو کسی که از محرمات اجتناب نکند از دایره ایمان خارج می‌شود و این ایمان حقیقت و کمال ایمان[۶۷] است. برخی از حکما در تبیین حقیقت ایمان از سه عنصر معرفت، حال و عمل بهره برده‌اند و بر این باورند که معرفت، علم به خداوند، صفات، اسما، پیامبران(ع) و معاد است و اصول و پایه اعتقاد به شمار می‌رود. معرفت، احوال را به دنبال می‌آورد و آن انقطاع از اغراض طبیعی و رذایل نفسانی است. احوال نیز اعمال را در پی دارند مانند نماز، زکات، روزه و مانند آنها[۶۸]. اولویت در این سه عنصر با معرفت و علم است و بالاترین علم، علم مکاشفه و معارف ایمانی است که عمده آن معرفت خداوند، معرفت اسما و صفات و معرفت افعال الهی است و این معرفت غایت نهایی است که به منظور آن، با اعمال، تهذیب ظاهر صورت می‌گیرد و با احوال، تهذیب باطن و سعادت به واسطه آن محقق می‌شود و بلکه این معرفت خود عین خیر و سعادت است[۶۹]. اما کفر به معنای اخلاقی آن، عدم معرفت به حقایق ایمان[۷۰] و انکار ولایت ائمه(ع)[۷۱] یا ترک عمدی فرایض[۷۲] است.

امام خمینی نیز بر این باور است که ایمان به معنای کلامی و فقهی آن، به معنای اعتقاد و تصدیق به الوهیت و توحید خداوند و رسول اوست[۷۳]؛ اما ایمان واقعی و حقیقی که بالاتر از اسلام است، فراتر از علم است و به عنصری دیگر غیر از علم نیاز دارد که آن عنصر قلبی است؛ همچنان که در لغت نیز گرویدن، انقیاد و خضوع غیر از ادراک و علم است[۷۴]. به باور ایشان حقیقت ایمان همان علم صحیح عقلی و مطابق با واقع است که از مرتبه عقل و حوزه مفاهیم، به حیطه قلب وارد می‌شود، به گونه‌ای که افزون بر تصدیق عقل، قلب انسان نیز آن مطلب علمی و معتقد عقلی را می‌پذیرد و با آن متحد می‌شود[۷۵]. ایمان به معارف الهی در حقیقت زمانی محقق می‌شود که شخص او حقایق را با تفکر و ریاضت عقلی ادراک کند که این به منزله مقدمه‌ای برای ایمان است[۷۶]، لکن علم به یک چیز (نظیر خداوند، معاد، عذاب) با ایمان به آن چیز برابر نیست، بلکه علم، تصدیق عقلی و ایمان، باور و تسلیم قلبی به همان امر است[۷۷]؛ چنان که ممکن است شخصی علم به وجود خداوند داشته باشد، ولی باور به آن نداشته باشد؛ برای نمونه، خداوند در قرآن شیطان را با اینکه علم به وجود خداوند و انبیا(ع) و معاد داشت[۷۸]، کافر خوانده است[۷۹].

بر این اساس امام خمینی حقیقت ایمان را امری غیبی و نوری الهی می‌داند که بر قلب مؤمن وارد می‌شود و از کمالات روحانیه‌ای است که به حقیقت نوری آن کمتر کسی آگاه است، تا آنجا که خود مؤمن تا در این عالم طبیعت است، از نورانیت ایمان مطلع نیست[۸۰]. در مقابل، حقیقت کفر پنهان کردن آن چیزی است که یک شیء استحقاق آن را از حیث ذات، صفت یا فعل دارد[۸۱] و کفر ظلمتی برای قلب است. که نور فطرت در آن خاموش شده[۸۲] و به انکار ضروریات دین و انکار حق تعالی و انبیای او می‌انجامد[۸۳]. از این رو کفر مخالف فلوت و از فعاریات محجوبه است[۸۴]؛ به این معنا که وقتی فطرت اصلی انسان محکوم احکام حطبیعت ثمان، از عالم روحانیت محجوب می‌شود و منشأ همه شرور و شقاوت‌ها می‌گردد؛ اما فطرت مخموره فطرت عشق به کمال و تنفر از نقص است که در انسان نهاده شده و متوجه مقام روحانیت است[۸۵]. از این رو ایمان مطابق فطرت و کفر خارج از طریق فطرت است[۸۶]. به باور امام خمینی اگر فطرت توحید از میان برود و جای آن شرک و کفرآید، دیگر شفاعت شافعان نصیب انسان نمی‌شود و انسان جاودانه در عذاب است[۸۷].[۸۸]

متعلقات ایمان

متکلمان برای ایمان اصول و ارکانی برشمرده‌اند که به منزله پایه‌های آن است و بدون هر یک از آنها ایمان ثابت نمی‌شود. در بیان ارکان ایمان، گفته‌های گوناگونی وجود دارد. متکلمان امامیه توحید، عدل، نبوت و امامت[۸۹] و معاد[۹۰] را ارکان و اصول ایمان معرفی کرده‌اند. برخی نیزسه رکن برای ایمان مطرح کرده‌اند؛ توحید، نبوت و معاد[۹۱]. برخی از معتزله پنج رکن برای ایمان ذکر کرده اند: توحید، عدل، نبوت، امربه معروف و نهی از منکر و اعتقاد به وعد و وعید[۹۲]. ملاصدرا سه رکن برای ایمان ذکر کرده اوست: معرفت به خداوند، معرفت به صراط مستقیم و درجات و کیفیت سلوک به سوی خداوند و معرفت معاد[۹۳]. بعضی از اهل معرفت، هفت رکن برای ایمان ذکر کرده‌اند:

  1. ایمان به اسما و صفات خداوند؛
  2. ایمان به انبیای الهی(ع) و کتاب‌های آسمانی؛
  3. ایمان به ملائکه و شیاطین؛
  4. ایمان به بهشت و دوزخ و خلق آنان پیش از آدم(ع)؛
  5. ایمان به روز جزا؛
  6. ایمان به همه موارد قضا و قدر الهی؛
  7. ایمان به موارد صحیح از احادیث پیامبر(ص) و قبول آنها و واجب بودن اطاعت از آنها[۹۴].

امام خمینی اصول و ارکان ایمان را معرفت به خداوند، توحید و ولایت - که ایمان به پیامبران است - و ایمان به روز معاد، فرشتگان و کتاب‌های الهی می‌داند[۹۵]. ایشان با استناد به برخی آیات[۹۶] باور دارد ایمان، معرفت و محبت به امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) و ائمه(ع) نیز از ارکان ایمان است[۹۷]. ایشان خاطرنشان کرده است که اصول و ارکان ایمان با فطرت موافقت دارند؛ البته برخی از آنها مانند معرفت و توحید از فطریات اصلی و برخی از آنها از متفرّعات‌اند[۹۸].[۹۹]

رابطه ایمان و کفر با اسلام

اسلام و ایمان به لحاظ معنا با هم تغایر دارند. ایمان به معنای تصدیق و اسلام به معنای انقیاد و خشوع است[۱۰۰]. اسلام در قرآن به معانی گوناگونی به کار رفته است؛ گاه به معنای شریعت[۱۰۱] و گاه به معنای تسلیم‌شدن در برابر اراده و دستورهای الهی است که در این صورت اسلام از مراتب ایمان است[۱۰۲]؛ چنان‌که اسلام در بعضی روایات به معنای لغوی‌اش به کار رفته که به معنای تسلیم است[۱۰۳] و معمولاً در روایات اخلاقی به کار می‌رود[۱۰۴]. برخی از متکلمان معتزله و بسیاری از خوارج و زیدیه قائل‌اند اسلام و ایمان به یک معنااند[۱۰۵]. برخی از متکلمان بر این باورند که اسلام با ایمان مغایر است و اسلام اعم از ایمان است؛ و هر مسلمانی، مؤمن نیست[۱۰۶]؛ زیرا ایمان علاوه بر پذیرش شریعت و اظهار شهادتین، اعتقاد باطنی را نیز به دنبال دارد[۱۰۷]. غالب فقها نیز معتقدند اسلام پذیرش اوامر و نواهی است که با ذکر شهادتین صورت می‌گیرد و به دنبال آن، نخستین مرتبه از ایمان قرار دارد که باور قلبی به مضمون شهادتین است[۱۰۸].

امام خمینی میان ایمان و اسلام قائل به مغایرت است و با استناد به روایاتی[۱۰۹] معتقد است اسلام اعتقاد به الوهیت و وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اسلام(ص) است. ایشان باور به معاد را نیز در تحقق اسلام محتمل می‌داند و بر این باور است که اعتقاد به سایر احکام اسلام ربعلی به تحقق اسلام ندارد و انکار آنها سبب خروج از اسلام نمی‌شود[۱۱۰]؛ ولی ایمان نور هدایتی است که در قلب جلوه می‌کند. صفت اسلام اگر در قلب ثابت شود و به قلب برسد، ایمان است و لازمه ایمان عمل است[۱۱۱]. البته گاهی ایمان به معنای مترادف با اسلام نیز به کار می‌رود[۱۱۲]. گاهی نیز ایمان بر اعتقاد به توحید و نبوت به همراه ولایت امیرالمؤمنین(ع) گفته می‌شود. از این رو اسلامی که در مقابل این ایمان قرار می‌گیرد، به معنای اعتقاد به خداوند و نبوت، بدون ولایت است که همان ایمان اهل سنت است[۱۱۳]. این معنا از ایمان در عصر ائمه(ع) رایج بوده است؛ البته ایشان یادآور شده است که این اصطلاح در عصر ائمه(ع) به وجود نیامده است؛ زیرا کلام ائمه(ع) همان کلام خدا و رسول اوست و ایمان نزد خداوند و رسول(ص)، غیر از ایمان نزد ائمه(ع) نیست، بلکه ایمان پیش از نصب امیرالمؤمنین(ع) به ولایت، همان تصدیق به خداوند و رسول او بود ولی پس از نصب امیرالمؤمنین(ع) و ابلاغ ولایت ایشان، ولایت از ارکان ایمان قرار گرفت[۱۱۴]؛ اما اسلام در برابر کفر بیشتر به معنای فقهی و کلامی آن به کار می‌رود که به معنای شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر خدا(ص) است[۱۱۵].[۱۱۶]

اقسام ایمان و کفر

اندیشمندان اسلامی برای ایمان از حیثیت‌های مختلف، مانند منشأ تحقق آن یا چگونگی آن، تقسیماتی ذکر کرده‌اند که عبارت‌اند از:

  1. ایمان زبانی و قلبی: در ایمان زبانی تصدیق تنها به زبان است. در ایمان قلبی، تصدیق به مرحله قلب می‌رسد و این خود بر سه گونه است:
    1. ایمان تقلیدی مانند ایمان بیشتر مردم؛
    2. ایمان برهانی، مانند ایمان اهل علم و استدلال؛
    3. ایمان شهودی که به عیان حقیقت را مشاهده می‌کنند[۱۱۷]؛
  2. ایمان حقیقی و ظاهری[۱۱۸]؛
  3. ایمان کسبی و وهبی (بخششی و فطری)[۱۱۹].

برای کفر نیز اقسامی ذکر شده است که عبارت‌اند از:

  1. کفر انکاری: کفری است که با قلب و زبان است. در این قسم، کفر به حدی می‌رسد که شخص خدا و رسول خدا را انکار می‌کند؛
  2. کفر جحود: کفر کسی است که در قلب باور و اذعان دارد و به زبان اقرار و اعتراف نمی‌کند، بلکه جحود و انکار می‌کند؛
  3. کفر عناد: در این قسم شخص با قلب می‌شناسد و به زبان هم اقرار می‌کند؛ ولی از روی عناد و حسد مسلمان نمی‌شود؛
  4. کفر نفاق: کفر کسی است که به زبان اقرار و اعتراف دارد؛ ولی در قلبش باوری وجود ندارد[۱۲۰].

امام خمینی نیز تقسیماتی برای ایمان ذکر کرده است:

  1. حقیقی و صوری: ایمان صوری و ظاهری، همان اعتقاد به شریعت پیامبر اسلام(ص) است؛ اما ایمان حقیقی ملازم با نوعی خشوع است[۱۲۱]؛
  2. مستقر و مستودع (موقت): اگر ایمان در قلب به گونه‌ای جایگزین شود که در امتحان‌های الهی زایل نشود، چنین ایمانی، ایمان مستقر است و این ایمان در حالات سخت مانند سکرات مرگ و احوال ترسناک قیامت، برای انسان باقی می‌ماند؛ اما ایمان مستودع با اندک فشار و ترسی زایل می‌شود و انسان به فراموشی دچار می‌گردد[۱۲۲]؛
  3. برهانی و قلبی: ایمانی که بر اساس علوم عقلی و استدلال حاصل شده باشد، ایمانی برهانی است و در حد علم است[۱۲۳]؛ اما اگر با ریاضت، توجه و خلوت، حقایق ایمانی به قلب رسید، قلب نورانی و از تصرف شیطان خارج می‌شود[۱۲۴].

امام خمینی به برخی اقسام کفر نیز اشاره کرده است،

  1. کفر شرعی: انکار خداوند با پیامبر اوست[۱۲۵]؛
  2. کفر انکاری: به این معنا که انسان چیزی را که نزد او مجهول است و نمی‌تواند درک کند، انکار می‌کند مانند معارف الهی و جلوه‌های رحمانی که حقایق آن را درک نمی‌کند و این ناشی از خودخواهی و خودبینی است[۱۲۶]. ایشان در میان اقسام کفر، کفر انکاری را از جمله خطرناک‌ترین اقسام کفر می‌داند؛ زیرا اگر انسان در نخستین گام آنچه انبیا(ع) و اولیا گفته‌اند انکار کند و منکر این باشد که غیر از آنچه او می‌فهمد وجود دارد این انکار دیگر نمی‌گذارد انسان از این ظلمتکده نجات یابد. افرادی که به این کفر دچارند از فطرت انسانی خارج شده و آنچه انبیا(ع) و اولیا گفته‌اند را انکار می‌کنند؛ در نتیجه نعمت هدایت نصیب آنان نمی‌شود و نمی‌توانند خود را از ظلمت رهایی بدهند[۱۲۷].[۱۲۸]

مراتب ایمان و کفر

در آیات قرآن[۱۲۹] و روایات[۱۳۰] برای ایمان درجات و مراتبی ذکر شده است؛ البته این ایمان غیر از ایمان به معنای اسلام است؛ زیرا اصل پذیرش اسلام دارای درجات نیست. اندیشمندان اسلامی در اعتقاد به مراتب داشتن ایمان بردو دسته اند:

  1. غالب اندیشمندان اسلامی، ایمان را دارای مراتب و امری تشکیکی می‌دانند که شدت و ضعف می‌پذیرد[۱۳۱]. بنابراین بیان، ایمان تصدیق زبانی یا قلبی بوده و اصلی ثابت است. زیادت و نقصان در کمال ایمان وجود دارد که ایمان به معنای اخلاقی آن است نه در اصل ایمان[۱۳۲]؛
  2. برخی نیز به جهت اینکه ایمان را صرف تصدیق زبانی یا قلبی به آنچه نبی آورده است، می‌دانند، آن را قابل افزایش یا کاهش نمی‌دانند[۱۳۳]. بعضی برای ایمان مراتب چهارگانه‌ای ذکر کرده‌اند:
    1. اذعان و باور قلبی اجمالی به مضمون شهادتین که لازمه‌اش عمل به غالب فروع است؛
    2. اعتقاد تفصیلی به حقایق دینی؛
    3. ایمانی که لازمه آن عمل و اخلاق نیک است؛
    4. ایمانی که در آن انسان همه احوال و اعمالش را ملک خداوند ببیند[۱۳۴]. برخی نیز برترین مرتبه ایمان را یقین دانسته‌اند[۱۳۵].

امام خمینی با استناد به روایاتی که برای ایمان درجات و مراتبی ذکر کرده‌اند[۱۳۶]، برای ایمان درجاتی قائل است که هر فرد درجه و سهمی از ایمان دارد. به باور ایشان کسی که دارای یک سهم از ایمان است، نباید دو سهم را بر او تحمیل کرد و اعمالی را که برای درجات بالاتر است، نمی‌توان از او انتظار داشت[۱۳۷]. ایشان ایمان حقیقی را ترقی از ایمان عقلی به ایمان قلبی می‌داند[۱۳۸] و معتقد است اگر این باور به ایمان قلبی و تجلی شهودی منجر شود، توحید فعلی در قلب شخص تجلی می‌کند و او همه افعال را فعل حق تعالی می‌بیند[۱۳۹]، تا آنجا که به درجه اطمینان و کمال آن می‌رسد[۱۴۰]. در مرتبه بعد اگر قلب از مرحله توحید فعلی بالاتر رود، به مرحله تجلی صفاتی و اسمائی و سپس به مرحله تجلی ذاتی دست می‌یابد[۱۴۱]. امام خمینی کامل‌ترین و بالاترین مرتبه ایمان را یقین کامل می‌داند که نتیجه آن عصمت است و بر این نکته تأکید می‌کند که اگر انسان به حق‌تعالی ایمان داشته باشد و با چشم قلب حضور خداوند متعال را مشاهده کند، امکان ندارد مرتکب گناه و معصیت شود و این عصمت ناشی از ایمان کامل و اعتقاد به حضور است که انسان را از وقوع گناه حفظ می‌کند[۱۴۲].[۱۴۳]

احکام فقهی ایمان

امام خمینی مانند دیگر فقها[۱۴۴]، ایمان مترادف با اسلام و کفر را دارای احکامی می‌داند؛ چنان‌که بنابر بعضی از روایات[۱۴۵] مجرد اقرار زبانی به ایمان، سبب حفظ خون و مال و آبروی شخص می‌شود[۱۴۶]. ایشان یادآور شده است که مؤمن و کافر در اصل توجه تکلیف مشترک‌اند و لکن کافر مادامی که ایمان نیاورد، اعمال او صحیح نیست؛ زیرا اسلام شرط صحت عبادات است[۱۴۷]. کافر به دو قسم اصلی و مرتد و مرتد نیز به دو قسم مرتد ملی و فطری تقسیم می‌شوند و هر یک به حسب طهارت و نجاست و قبول توبه و عدم آن و ارث و مانند آن، احکامی دارند[۱۴۸].[۱۴۹]

راه تحصیل ایمان

اندیشمندان اسلامی راه‌های تحصیل ایمان را طهارت و صفای نفس برای اشراق نور حق بر قلب[۱۵۰] و آمادگی فطرت انسانی و توجه به هشدارهای شریعت[۱۵۱] می‌دانند و این امور اصل ایمان را برای انسان محقق می‌کنند. امام خمینی راه‌ها و مقدماتی را برای تحصیل اصل ایمان و درجات آن ذکر کرده است که عبارت‌اند از:

  1. خلوص نیت: انسان برای تحصیل ایمان قلبی و حقیقی، باید نیت خود را در تحصیل معارف و حقایق ایمانی خالص کند و قلب را با تکرار و تذکر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا ایمان در قلب جایگزین شود؛ زیرا اگر اخلاص نباشد، نفس تحت تصرف شیطان و خودبینی و خودخواهی نفس واقع می‌شود و هیچ معرفتی حاصل نمی‌شود؛ چنان که علیم شیطان برایش مفید نبود[۱۵۲]؛
  2. تفکر در صنع: امام خمینی با استناد به روایتی[۱۵۳] برخی از راه‌های رسیدن به ایمان را معرفت نفس، تفکر در خلق بدن و نظم و حکمت در ترتیب اعضای بدن و کارکرد هر یک از این اعضا می‌داند که انسان را به صانع این دستگاهِ با عظمت رهنمون می‌کنند[۱۵۴].
  3. ریاضت قلبی: ایمان به معارف الهی و اصول حق جسورت نمی‌گیرد، مگر آنکه شخص نخست آن حقایق را به قدم تفکر در معارف و حقایق، ریاضت عقلی و تمسک به آیات و براهین عقلی، ادراک کند و این مرحله، به منزله مقدمه ایمان است و پس از آنکه عقل بهره خود را به دست آورد. لازم است سالک الی‌اللّه به آن قناعت نکند؛ زیرا این مقدار از معارف، اثرش و حصول نورانیت در آن کم است، بلکه با اشتغال به ریاضت‌های قلبی می‌تواند این حقایق را با هر سختی شده به قلب برساند، تا قلب به آن ایمان بیاورد[۱۵۵]؛
  4. تسلیم: یکی از راه‌های چشیدن طعم ایمان در ذائقه روح انسانی طبق بعضی آیات الهی﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا[۱۵۶]، تسلیم مقابل احکام الهی است؛ به گونه‌ای که در مقابل این احکام در سینه شخص، تنگی حاصل نشود و با روی گشاده از آن استقبال کند[۱۵۷]؛
  5. عبادت و اذکار: انسان با عبادات و اذکار به همراه خضوع و طمأنینه می‌تواند مراحل ایمان را در درجات عالی بپیماید و با رعایت آداب مهم قلبی در عبادت‌ها، به ویژه عبادت‌های ذکری و به همراه طمأنینه در ادای اذکار، به مدارج عالی ایمان و سلوک ایمانی برسد[۱۵۸].[۱۵۹]

آثار و نشانه‌های ایمان

قرآن کریم برادری ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ[۱۶۰]، پیروی از رسول خدا(ص) ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۱۶۱]، خوف از خداوند ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ[۱۶۲] و رسیدن به بهشت جاوید ﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[۱۶۳] را از آثار و نشانه‌های ایمان می‌داند؛ چنان که خروج از نور به ظلمات ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۱۶۴]، پایبند نبودن به عهد﴿وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ[۱۶۵]، نادانی﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ[۱۶۶]، کذب و افترا﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ[۱۶۷] و کوری باطن ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ[۱۶۸] را از آثار و نشانه‌های کفر برشمرده است. در روایات نیز اثر ایمان سخاوت[۱۶۹]، حیا[۱۷۰] و رغبت به آخرت[۱۷۱] معرفی شده و اقرار به یگانگی خداوند و کتاب‌های آسمانی و رسولان(ع)[۱۷۲] و نیز صدق در هنگامی که برای انسان ضرر دارد و ترک کذب هنگامی که برای انسان نفع به همراه دارد و اینکه انسان سخنش از عملش فزونی نگیرد و در نقل سخن دیگران از خدا بترسد[۱۷۳] به عنوان نشانه‌های آن شمرده شده است.

اندیشمندان اسلامی آثار ایمان را از جهت فردی و اجتماعی بررسی کرده‌اند و آثار چندی برای آن برشمرده‌اند؛ از جمله:

  1. روشندلی و امیدواری درونی[۱۷۴]؛
  2. خوش‌بینی به جهان و خلقت[۱۷۵]؛
  3. کاهش ناراحتی‌ها و نهراسیدن از مرگ[۱۷۶]؛
  4. تسلط بر نفس و هوای نفس[۱۷۷].
  5. اخوت و مهرورزی[۱۷۸]
  6. شیوع اخلاق نیکو[۱۷۹].

امام خمینی برای حقیقت ایمان و مراتب آن آثار و نشانه‌هایی ذکر کرده است از جمله حصول فضایل اخلاقی. ایمان در وجود شخص مؤمن، فضایل اخلاقی چون توکل، تسلیم، رضا، خوف و رجا را به وجود می‌آورد[۱۸۰] و از سویی با به وجود آمدن اوصاف معنوی و صوری در پرتو ایمان، رذایل اخلاقی از شخص مؤمن دور می‌شوند و مؤمن از اوصافی مانند بدخواهی برای مؤمنان، حب دنیا، حزن و خوف از غیر حق تعالی پاکیزه می‌شود[۱۸۱]؛ چنان که ایمان واقعی سبب ترس از خداوند[۱۸۲]، خشوع[۱۸۳] و ترس از معاد است و شخص را به عمل وا می‌دارد و کسی که تنها به زبان ابراز ایمان کند و چنین خوفی نداشته باشد، در زمره منافقان است[۱۸۴]. ایمان و تصدیق اگر به قلب برسد، برای قلب حالت اطمینانی حاصل می‌شود که اعتماد بر غیر حق نمی‌کند. در مقابل، اعتماد به دنیا و آبادکردن آن ناشی از ضعف ایمان به آخرت است وگرنه اگر ایمان انسان قوی باشد، در صدد اصلاح آخرت و آبادکردن آن نیز بر می‌آید[۱۸۵].

از دیدگاه امام خمینی مؤمن حقیقی دارای صفاتی است از جمله اینکه قلب او از نورانیت و معنویت خاصی برخوردار است[۱۸۶] و مؤمن در عطایا شاکر و در بلایا صابر است. این دو صفت از اصول صفات پسندیده به شمار می‌روند که از صفات جمال و جلال و لطف و قهر حق‌تعالی نشئت می‌گیرند و مؤمن پیوسته میان این دو صفت، وظیفه عبودیت خود را انجام می‌دهد[۱۸۷]. به باور ایشان از نشانه‌های مؤمن حقیقی این است که قلب شخص، حضور حق‌تعالی و احاطه قیومی و عظمت و جلال او را دریافته باشد. و از این عظمت و جلال ترسان باشد و طبق بعضی آیات ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ[۱۸۸]، وقتی آیات الهی بر او تلاوت می‌شود، ایمانش فزونی بیابد. این افراد تنها به خداوند توکل و اعتماد می‌کنند و چشم امید به دیگران ندارند[۱۸۹]. امام خمینی تأکید می‌کند قلب مؤمن بر راه مستقیم است و در جاده مستقیم انسانیت، براساس فطرت الهی گام برمی دارد[۱۹۰] و مؤمن تابع انسان کامل است و انسان کامل چون مظهر جمیع اسما و صفات و مربوب حق‌تعالی به اسم جامع است، هیچ یک از اسما در او غلبه تصرف ندارد و دارای مقام برزخیت کبری و سیر بر طریق مستقیم و اعتدال اسم جامع است؛ پس مؤمن نیز به تبع او بر صراط مستقیم است، به شرط اینکه قلب خود را از تصرفات شیطان و انیت و انانیت حفظ کند[۱۹۱].[۱۹۲]

ایمان و اقتدار معنوی

«اصلی‌ترین عنصر اقتدار معنوی، ایمان است و به همین علت اساس حیات طیبه بر ایمان استوار است. مهم‌ترین عنصر ایمان که اقتدار معنوی را به بار می‌آورد عشق به خداست. ایمان چهار پیامد دارد که موجب بالفعل شدن اقتدار درونی و معنوی انسان می‌شود و در زندگی فردی و اجتماعی سمت و صورت حیات طیبه را ایجاد می‌کند. یکم اینکه ایمان دل را برای ورود در میدان‌های دشوار آماده می‌کند. دوم، این است که گام‌ها را برای پیمودن جاده‌های سخت استوار می‌کند؛ سوم این است که مشکلات را در چشم‌ها کوچک می‌کند، و چهارم اینکه «هدف‌های بزرگ را در اختیار انسان می‌گذارد»[۱۹۳].[۱۹۴]

آفات و موانع ایمان

قرآن کریم موانع ایمان را استکبار و خودبینی[۱۹۵]، خوشگذرانی در دنیا[۱۹۶]، عصیان و تعدی[۱۹۷] و آفت ایمان را وسوسه شیطان[۱۹۸] و جهل[۱۹۹] دانسته است. در روایات نیز شرک[۲۰۰]، نفاق[۲۰۱] و سوء خلق[۲۰۲] از آفات ایمان شمرده شده است. اندیشمندان اسلامی نیز با استفاده از آیات و روایات، موانع و آفاتی برای ایمان ذکر کرده‌اند؛ مانند کثرت گناهان که سبب ضعف نور ایمان و زوال آن می‌شود[۲۰۳]. برخی با تشبیه گناهان به غذاهای مضر، معتقدند همان‌گونه که غذاهای مضر به تدریج بر بدن اثر می‌گذارند تا آنجا که سبب فساد مزاج و در نهایت مریضی یا مرگ می‌شوند، گناهان نیز به تدریج در نفس بر روی هم می‌نشینند تا سبب فساد مزاج نفس و در نهایت زوال اصل ایمان می‌شوند و به همین جهت دستور به توبه از گناهان داده شده است[۲۰۴]. همچنین برخی از خصوصیات اخلاقی مانند حسد و حرص سبب زوال نور ایمان و پوشیده شدن آن می‌شوند[۲۰۵].

امام خمینی معتقد است ملکات فاسده‌ای که با گناهان به وجود می‌آیند، سبب گرفته شدن ایمان از انسان می‌شوند؛ چنان که در روایات، حسد، حب شرف و حب مال و همچنین عجب و فخر[۲۰۶] اموری معرفی شده‌اند که ایمان را از میان می‌برند[۲۰۷]. از این رو زیادشدن حبّ دنیا و حبّ نفس در انسان، سبب زوال ایمان شخص مؤمن می‌شوند[۲۰۸]؛ به همین دلیل ایشان بارها به حبّ دنیا و عواقبی که در پی آن به وجود می‌آید، تذکر داده است[۲۰۹].[۲۱۰]

ماهیت ایمان

یکی از محورهای مطرح در مسئله ایمان، بررسی ماهیت ایمان و مؤلفه‌های آن است؛ مانند اینکه حقیقتاً ایمان چیست؟ آیا اگر کسی به زبان گفت به خدا ایمان دارم، می‌توان او را مؤمن نامید یا اینکه اگر آثار سجده بر پیشانی او نقش بسته بود، می‌توان او را مؤمن راستین خواند؟ بدون شک ایمان حقیقتی روحی و معنوی است نه جسمی و ظاهری. از آیه شریفه: ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ[۲۱۱] می‌فهمیم که ایمان، واقعیت و حقیقتی است مربوط به روح انسان، نه مربوط به بدن انسان، نه مربوط به پیشانی انسان که آثار سجده داشته باشد یا نداشته باشد و نه مربوط به زبان انسان که ذاکر خدا باشد یا نباشد؛ بلکه به ریشه این امور مربوط است[۲۱۲]. وقتی از ائمه ما سؤال می‌کنند که ایمان چیست؟ می‌فرمایند: ایمان با سه چیز محقق می‌شود: اعتقاد قلبی اقرار به زبان و عمل با اعضا و جوارح. در قرآن هر جا که مؤمنان تمجید شده‌اند یعنی کسانی که شهادتین را می‌گویند و در دل اعتقاد دارند و با جوارح و اعضای خودشان عمل می‌کنند[۲۱۳].[۲۱۴].

مؤلفه‌های ایمان

در باب ایمان و مؤلفه‌های آن پرسش‌های متعددی وجود دارد: آیا ایمان امری اختیاری است؟ آیا می‌توان گفت اراده انسان نقشی در شکل‌گیری ایمان دارد؟ آیا ایمان بر سر مزار جهل می‌روید یا ایمان از دامن علم و معرفت برمی‌آید و هر جا ایمان باشد، معرفت و آگاهی نیز وجود دارد؟ آیا ایمان بی‌عمل معنا دارد؟ چه نسبتی میان ایمان و عمل وجود دارد؟ عمل جزء ایمان است یا لازم آن و یا اساساً با ایمان بی‌ارتباط است؟

اختیار و ایمان

بدون شک ایمان امری اختیاری است و با جبر میانه‌ای ندارد. یکی از چیزهایی که خودش طبعاً زور بردار نیست و چون زور بردار نیست موضوع اجبار در آن منتفی است، ایمان است. آنچه که اسلام از مردم می‌خواهد ایمان است نه تمکین مطلق، اعم از آنکه ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند[۲۱۵]. ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ[۲۱۶]. یعنی مگر با اجبار هم می‌شود کسی را مؤمن کرد؟[۲۱۷]. در اسلام اجبار در ایمان وجود ندارد. اولین دلیلش این است که ایمان اجبار بردار نیست. آنچه پیامبران می‌خواهند، ایمان است نه اسلام ظاهری و اجبار بردار نیست، چون ایمان اعتقاد است، گرایش است، علاقه است. اعتقاد را که با زور نمی‌شود ایجاد کرد، علاقه و مهر و محبت را که به زور نمی‌شود ایجاد کرد، گرایش باطنی را که به زور نمی‌شود ایجاد کرد. اگر می‌خواهیم ایمان در دل مردم ایجاد کنیم، راهش جبر و زور نیست[۲۱۸].[۲۱۹].

خدا یا آزادی؟

گفته شد یکی از محورها، مسئله سازگاری ایمان و اختیار انسان است؛ از این رو در دنیای غرب یکی از پرسش‌ها این است که آیا ایمان به خدا و تسلیم در برابر او مایه سلب آزادی و اختیار آدمی نخواهد شد؟ جبر و اختیار از جمله مسائل معروف در فلسفه و کلام و اخلاق به شمار می‌رود و دیگری در الهیات هست به نام قضا و قدر. قضا و قدر یعنی حکم قطعی الهی در جریان‌های کارهای عالم و حدود و اندازه‌های آنها. در مسئله قضا و قدر بحث در این است که آیا قضا و قدر الهی عام است و شامل همه اشیاء و جریان‌ها است یا نه؟ و اگر عام است، تکلیف آزادی و اختیار انسان چه می‌شود؟ آیا ممکن است که هم قضا و قدر الهی عام و کلی باشد و هم انسان نقش آزاد و مختار داشته باشد؟ جواب این است: بلی؛ از دیدگاه قرآن و حکمای اسلامی در جای خود ثابت شده است هیچ گونه منافات میان قضای عام الهی از یک طرف و اختیار و آزادی انسان از طرف دیگر نیست.

اما امروز در دوران معاصر برخی متفکران اروپایی مانند ژان پل سارتر در این مسئله گرفتارند و چون در فلسفه خود به انتخاب و اختیار و آزادی تکیه کرده‌اند، خدا را نمی‌خواهند قبول کنند. ژان پل سارتر می‌گوید: چون به آزادی، ایمان و اعتقاد دارم نمی‌توانم به خدا ایمان و اعتقاد داشته باشم؛ زیرا اگر خدا را بپذیرم ناچارم قضا و قدر را بپذیرم و اگر قضا و قدر را بپذیرم، آزادی فرد را نمی‌توانم بپذیرم و چون نمی‌خواهم آزادی را نپذیرم و به آزادی علاقه و ایمان دارم، پس به خدا ایمان ندارم. از نظر اسلام، اعتقاد و ایمان به خدا مساوی است با اینکه انسان آزاد و مختار باشد. آزادی به معنای واقعی، گوهر انسان است. قرآن کریم خدا را بسیار بزرگ و اراده و مشیتش را عام معرفی می‌کند، ولی از آزادی نیز سخت دفاع می‎کند. ﴿هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا * إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا[۲۲۰].

باز قرآن می‌فرماید: هر که به نعمت‌های زودگذر بسنده کند، از آن نعمت‌ها هر چه خواهیم به هرکس که خواهیم زود دهیم و سپس جهنم را برای او قرار دهیم که در آن داخل شود نکوهیده و دور از رحمت و هرکس که خانه عاقبت خواهد و برای آن به مقدار لازم و شایسته کوشش کند و مؤمن باشد، پس اینان کوشش‌شان قدردانی خواهد شد. هر دو؛ آن گروه و این گروه را از بخشش پروردگارت مدد کنیم، و عطای پروردگارت منع شدنی نیست[۲۲۱]. آری، این است منطق قرآن. قرآن هیچ منافاتی میان قضای عام الهی و حریت و اختیار انسان نمی‌بیند. از نظر برهانی و فلسفی نیز در جای خود ثابت شده است که میان این دو منافاتی نیست. اما این فیلسوفان قرن بیستم خیال کرده‌اند که تنها اگر خدا را نپذیرند آزادند، آن هم بدین معنا که در این صورت می‌توانند رابطه اراده خود را با گذشته و حاضر، یعنی با تاریخ و محیط، قطع کنند و با چنین اراده قطع شده از تاریخ و محیط، آینده را انتخاب کنند و بسازند؛ حال آنکه مسئله جبر و اختیار به قبول و نفی خدا مربوط نیست. با قبول خدا می‌توان برای اراده انسان نقش فعال و آزاد قائل شد، همچنان که با نفی خدا نیز طبق قانون علیت عامه می‌توان به فرضیه آزادی انسان ایراد گرفت، یعنی ریشه جبر و یا توهم جبر، اعتقاد به نظام قطعی علت و معلول است که هم الهی به آن معترف است و هم مادی. اگر منافاتی میان نظام قطعی علت و معلول و میان آزادی و اختیار انسان نیست - همچنان که واقعاً هم نیست - اعتقاد به خدا نمی‌شود منکر آزادی بشویم[۲۲۲].[۲۲۳].

آگاهی و ایمان

ایمان افزون بر معرفت

معمولاً کتب فلسفی ما ایمان اسلامی را به شناخت تفسیر می‌کنند. می‌گویند ایمان در اسلام یعنی شناخت و بس. ایمان به خدا یعنی شناخت خدا، ایمان به پیغمبر یعنی شناخت پیغمبر، ایمان به ملائک یعنی شناخت ملائک، ایمان به یوم الاخر، معاد، یعنی شناخت معاد. هر کجا که در قرآن ایمان آمده است معنایش معرفت و شناخت است و غیر از این چیزی نیست. این مطلب به هیچ وجه با آنچه که اسلام می‌گوید قابل انطباق نیست. در اسلام ایمان حقیقتی است بیش از شناخت. شناختن همان دانستن است. ستاره‌شناس ستاره‌ها را می‌شناسد. می‌شناسد یعنی چه؟ یعنی نسبت به آن روشن است، آن را درک می‌کند. آیا ایمان در قرآن یعنی فقط شناخت؟ نه، درست است که شناخت رکن ایمان است، جزء ایمان است و ایمان بدون شناخت ایمان نیست، ولی شناخت همه ایمان نیست. ایمان گرایش است، تسلیم است. در ایمان عنصر گرایش، عنصر تسلیم، عنصر خضوع و عنصر علاقه و محبت هم خوابیده است، ولی در شناخت، دیگر مسئله گرایش مطرح نیست.

علمای مسلمانان می‌گویند: دلیل آنکه ایمان اسلام فقط شناخت نیست - آنچنان که فلاسفه ادعا می‌کنند - این است که قرآن بهترین نمونه‌های کافر را از بهترین شناسنده‌ها آورده است؛ عالی‌ترین شناسنده‌ها را معرفی کرده که خدا را در حد اعلی می‌شناسد اما کافر است. او کیست؟ شیطان. شیطان خیلی بیشتر از ما و شما خدا را می‌شناسد، چندین هزار سال خدا را عبادت کرده است. ولی در عین حال چرا قرآن شیطان را کافر می‌خواند؟ می‌فرماید: ﴿وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ[۲۲۴].

اگر ایمان - آنچنان که فلاسفه گفته‌اند - فقط شناخت می‌بود، شیطان باید اولین مؤمن باشد. ولی شیطان مؤمن نیست چون او شناسنده جاحد است؛ یعنی می‌شناسد ولی در عین حال عناد و مخالفت می‌ورزد، در مقابل حقیقتی که می‌شناسد تسلیم نیست؛ گرایش به آن حقیقت ندارد، به آن حقیقت علاقه ندارد به سوی آن حقیقت در حرکت نیست. بنابراین ایمان فقط شناخت نیست. پس اینکه بسیاری از حکمای ما در تفسیر این سوره مبارکه که می‌فرماید: ﴿وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ...[۲۲۵] می‌گویند ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا[۲۲۶] یعنی حکمت نظری و ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[۲۲۷] یعنی حکمت عملی صحیح نیست. چیزی بالاتر از حکمت نظری در ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وجود دارد. حکمت نظری جزء آن است، پایه آن است اما تمام ایمان، حکمت و دریافت و علم و معرفت و شناخت نیست. چیزی بالاتر از شناخت در ایمان وجود دارد[۲۲۸].[۲۲۹].

اصالت ایمان

آیا ایمان و معرفت - اعم از اینکه ایمان را همان معرفت بدانیم یا معرفت را جزئی از ایمان بدانیم - که گفتیم دومی درست است - اصالت دارد یا مقدمه عمل است و اصالتی ندارد؟ اینجا است که باز دو مکتب بزرگ در مقابل یکدیگر صف‌آرایی می‌کنند. مقصود از اینکه ایمان اصالت دارد چیست؟ اینکه اسلام ایمان را - با همان خصوصیاتی که گفتیم - به ما توصیه کرده است، آیا از این نظر است که ایمان پایگاه اعتقادی عمل انسان است؟ به عبارت دیگر آیا چون انسان خواه ناخواه موجودی است که فعالیتش فکری است و اگر بخواهد یک برنامه عملی در زندگی داشته باشد و به هدف‌های خود در زندگی برسد بدون یک زیربنای فکری و اعتقادی امکان ندارد، پس به این دلیل باید یک زیر بنای فکری و اعتقادی (به نام ایمان) به او داد تا بتواند این روبناهای فکری را بر اساس آن زیربنا بسازد؟

مثلاً کمونیسم یک سلسله اصول فکری و اعتقادی دارد که آن اصول بر مبنای ماتریالیسم و مادی‌گری است و همچنین یک سلسله اصول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی دارد که از نظر سازمان فکری آن اصول اعتقادی زیربنای این اصول هستند. ولی برای یک کمونیست، آن اصول فکری هدف نیست. ماتریالیسم هدف نیست و اصالتی ندارد، ولی فکر می‌کند که بدون ماتریالیسم، این اصول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را نمی‌شود به هیچ وجه توجیه کرد.

اخیراً بسیاری از کمونیست‌ها در دنیا پیدا شده‌اند که کمونیسم را از ماتریالیسم تفکیک کردهاند و گفته‌اند که نه تنها برای ما ماتریالیسم اصالت ندارد بلکه هیچ ضرورتی ندارد که ما حتماً ماتریالیسم را به صورت یک اصلی که نمی‌شود ردش کرد در نظر بگیریم؛ ما کمونیسم را می‌خواهیم ولو منهای ماتریالیسم باشد. این از آن جهت است که برای آنها ایمان به آن اصول فکری اصالت ندارد. آن اصول فکری فقط پایگاه اعتقادی و زیربنای فکری است. از آنجا که نمی‌شود یک ایدئولوژی بدون جهان‎بینی باشد، این جهان‎بینی را در زیر این ساختمان قرار می‌دهند، برای اینکه بتوانند ایدئولوژی خود را بر روی این جهان‎بینی بگذارند ولی اساس و هدف، ایدئولوژی است. در اسلام چطور؟ آیا اسلام ایمان اسلامی را (ایمان به خدا و ایمان به پیامبران و...) فقط برای این طرح کرده که یک زیربنای فکری و اعتقادی داشته باشد؟ و الا خود این اصول اصالتی ندارد؟ پاسخ این است که در اسلام، ایمان اسلامی زیربنای فکری و اعتقادی است و ایدئولوژی اسلامی بر اساس این ایمان بنا شده است، ولی ایمان در عین داشتن ارزش زیربنایی، اصالت هم دارد. پس در این جهت حق با فلاسفه است که ایمان خودش اصالت دارد نه اینکه ارزش ایمان ارزش مقدمه عمل بودن است. اگر ایمان را از عمل بگیریم یک پایه را خراب کرده‌ایم همچنان که اگر عمل را از ایمان بگیریم یک پایه دیگر را خراب کرده‌ایم. قرآن همیشه می‌گوید: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[۲۳۰]

اگر ایمان، منهای عمل باشد یک رکن سعادت وجود دارد ولی رکن دیگر آن موجود نیست و اگر عمل را بگیریم و ایمان را رها کنیم، باز هم درست نیست. ایمان از نظر اسلامی ارزش ذاتی و اصالت دارد و واقعاً کمال انسان در این دنیا و به ویژه در دنیای دیگر به این است که ایمان داشته باشد، برای اینکه در اسلام روح واقعاً استقلال دارد و از خود کمالی دارد و بعد از مردن باقی است. اگر روح به کمالات خودش نرسد، ناقص و فاسد است و به سعادت خودش نائل نمی‌شود. شواهدی از قرآن و روایت‌ها بر این مطلب وجود دارد. قرآن در این زمینه چه می‌گوید: ﴿مَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا[۲۳۱].

ائمه و غیر ائمه در تفاسیر گفته‌اند - و روشن است - که مقصود این نیست که هر کس چشم‌های ظاهری‌اش در این دنیا کور باشد در آن دنیا هم کور خواهد بود. مقصود این است که هر کس در این دنیا چشم باطنش از دیدن حقایق، از دیدن خدای خودش، از دیدن آیات خداوند و از آنچه که باید به آن ایمان داشته باشد کور باشد، در آن دنیا کور محشور می‌شود. اگر فرض کنیم کسی در این دنیا تمام اعمال خوبی را که یک انسان باید انجام دهد انجام داده، اما به خدا ایمان ندارد و معاد و عالم هستی را نمی‌شناسد، این انسان کور است و قطعاً در آن دنیا هم کور است.

قرآن در جای دیگر می‌فرماید: ﴿قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا * قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى[۲۳۲]. در قیامت همین بنده‌ای که کور محشور می‌شود اعتراض می‌کند می‌گوید: خدایا تو چرا مرا کور محشور کردی؟ من که در آن دنیا چشم داشتم چرا در اینجا کور هستم؟ خطاب می‌رسد که آن چشمی که در آن دنیا داشتی به درد اینجا نمی‌خورد. اینجا چشم دیگری لازم است و تو خودت آن چشم دیگر را در دنیا کور کردی، اینجا هم کور هستی. پس در اسلام ایمان به حقایق اصالت دارد و ضمن اینکه اصالت دارد، زیربنای فکری و اعتقادی ایدئولوژی اسلامی هم هست. یک ایمان صددرصد اصیل می‌تواند زیربنای فکری و اعتقادی بسیار خوبی برای یک ایدئولوژی باشد. پس هیچ کدام از عمل و ایمان را نباید فدای دیگری کرد[۲۳۳].[۲۳۴].

رابطه علم و ایمان

متأسفانه در جهان مسیحیت به واسطه برخی قسمت‌های تحریفی عهد عتیق اندیشه‌ای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان. آن اندیشه، اندیشه تضاد علم و ایمان است. بر اساس این اندیشه که ریشه در آموزه‌های تحریف‌آمیز مسیحیت دارد، اراده خداوند بر این است که انسان به نیک و بد آگاه نشود و شجره ممنوعه، شجره آگاهی است. در حالی که ما مسلمانان از قرآن آموخته‌ایم خداوند همه اسماء (حقایق) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود که آدم را سجده کنند و شیطان از آن جهت رانده درگاه شد که بر خلیفة الله آگاه به حقایق سجده نکرد[۲۳۵].

بنابراین در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه می‌توان سخن گفت: یکی اینکه آیا تفسیر و برداشتی که ایمان‌زا و آرمان‌خیز باشد و در عین حال مورد تأیید منطق باشد وجود دارد، یا تمام تفکراتی که علم و فلسفه به ما می‌دهد همه بر ضد ایمان‌ها و دلبستگی‌ها و امیدها و خوش‌بینی‌ها است؟ این همان مسئله‌ای است که تحت عنوان جهان‎بینی مطرح می‌شود و در آنجا روشن می‌شود که جهان‌بینی اسلامی تفسیری ایمان‌زا است که مورد تأیید منطق هم هست. ناحیه دیگر، ناحیه تأثیرات علم از یک طرف، و ایمان از طرف دیگر بر روی انسان است. آیا علم به چیزی می‌خواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن؟ علم ما را به گونه‌ای می‌خواهد بسازد و ایمان به گونه‌ای مخالف آن؟ یا علم و ایمان متمم و مکمل یکدیگرند. علم نیمی از ما را می‌سازد و ایمان نیمی دیگر را در هماهنگی با آن؟ ببینیم علم به ما چه می‌دهد و ایمان چه؟

علم به ما روشنایی و توانایی می‌بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی؛ علم ابزار می‌سازد و ایمان مقصد؛ علم سرعت می‌دهد و ایمان جهت؛ علم توانستن است و ایمان خوب خواستن؛ علم می‌نمایاند که چه هست و ایمان الهام می‌بخشد که چه باید کرد؛ علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون؛ علم جهان را جهان آدمی می‌کند و ایمان روان را روان آدمیت می‌سازد؛ علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می‌دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می‌برد؛ علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز. هم علم به انسان نیرو می‌دهد و هم ایمان؛ اما علم نیروی منفصل دهد و ایمان نیروی متصل. علم زیبایی است و ایمان هم زیبایی است؛ علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح؛ علم زیبایی اندیشه است و ایمان زیبایی احساس. هم علم به انسان امنیت می‌بخشد و هم ایمان؛ علم امنیت برونی می‌دهد و ایمان امنیت درونی. علم در مقابل هجوم بیماری‌ها، سیل‌ها، زلزله‌ها، طوفان‌ها ایمنی می‌دهد و ایمان در مقابل اضطراب‌ها، تنهایی‌ها، احساس بی‌پناهی‌ها، پوچ‌انگاری‌ها. علم جهان را با انسان سازگار می‌کند و ایمان انسان را با خودش[۲۳۶].[۲۳۷].

جانشینی علم و ایمان

آیا ممکن است که علم و ایمان جای یکدیگر را پر کنند؟ استاد مطهری در پاسخ می‌آورد: پس از شناخت نقش علم و ایمان روش است که نه علم می‌تواند جانشین ایمان شود و نه ایمان می‌تواند جانشین علم شود. تجربه‌های تاریخی نشان داده است که جدایی علم و ایمان خسارت‌های غیر قابل جبران به بار آورده است. ایمان را در پرتو علم باید شناخت؛ ایمان در روشنایی علم از خرافات دور می‎ماند. با دور افتادن علم از ایمان، ایمان به جمود و تعصب کور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جایی نبردن تبدیل می‌شود. علم بدون ایمان نیز تیغی است در کف زنگی مست؛ چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیده‌تر بردن کالا! این است که انسان عالم بی‎ایمان امروز با انسان جاهل بی‌ایمان دیروز، از نظر طبیعت و ماهیت رفتارها و کردارها کوچک‌ترین تفاوتی ندارد.

تاریخ گذشته و حال نشان داده که تفکیک علم و ایمان از یکدیگر چه نتایجی به بار می‌آورد. آنجا که ایمان بوده و علم نبوده است، مساعی بشردوستانه افراد صرف اموری شده که نتیجه زیاد و احیاناً نتیجه خوب به بار نیاورده است و گاهی منشأ تعصب‌ها و جمودها و احیاناً کشمکش‌های زیانبار شده است. آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی مانده است - مانند برخی جوامع حاضر - تمام قدرت علمی صرف خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها، افزون‌طلبی‌ها، برتری‌طلبی‎ها، استثمارها، استعبادها، نیرنگ‌ها و نیرنگ‌بازی‌ها شده است.

دو سه قرن گذشته را می‌توان دوره پرستش علم و گریز از ایمان دانست. دانشمندان بسیاری معتقد شدند که همه مشکلات بشر با سر انگشت علم گشوده خواهد شد ولی تجربه خلاف آن را ثابت کرد. امروز دیگر کمتر دانشمندی یافت می‌شود که نیاز انسان را به نوعی ایمان ولو ایمان غیرمذهبی - که به هر حال امری ماورای علم است - انکار کند. برتراند راسل با آنکه گرایش‌های مادی دارد اعتراف می‌کند: کاری که منظور آن فقط درآمد باشد، نتیجه مفیدی به بار نخواهد آورد. برای چنین نتیجه‌ای باید کاری پیشه کرد که در آن ایمان به یک فرد، به یک مرام، به یک غایت نهفته باشد[۲۳۸].[۲۳۹].

عمل و ایمان

مسئله نقش عمل در ساختن انسان از آن مسائلی است که جزئی از حقیقت را در بر دارد[۲۴۰]. عمل در اسلام از اهمیت به سزایی برخوردار است. سرنوشت انسان را عمل او شکل می‌دهد. این یک طرز تفکر واقع بینانه و منطقی و منطبق با ناموس خلقت است. قرآن درباره عمل چقدر صحبت کرده است و چقدر تعبیرهای رسا و زیبایی در این زمینه دارد. مثلاً: ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى[۲۴۱] برای بشر جز آنچه که کوشش کرده است نیست؛ یعنی سعادت بشر در گرو عمل او است. ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ[۲۴۲].

شما اگر می‌بینید در صدر اسلام مسلمانان آن قدر جنبش و جوشش داشتند، چون یکی از اصول افکارشان همین بود[۲۴۳]. در سوره مبارکه مطففین علت تکذیب را اعتداء، تجاوز، کثرت و تراکم اثم دانسته است. چرا اعتداء علت تکذیب است؟ زیرا هر عملی کسب است، یک رابطه یک طرفه نیست که یک طرف فاعل و طرف دیگر فعل و مفعول باشد، بلکه هر عملی در همان حال که عمل است عامل است. و هر عامل در همان حال که عامل است معمول است؛ تأثیر متقابل عامل و عمل. بنابراین اثر هر عملی تنها مصرف کردن انرژی نیست، اکتساب هم هست. حکما می‌گویند انسان هر عملی را که مرتکب می‌شود، به موجب ماهیتی که آن عمل دارد صورت می‌پذیرد، به تدریج آن عمل می‌شود و تدریجاً ماهیت آن حقیقتی را می‌یابد که آن عمل اثر طبعی او است. به همین جهت فلاسفه گفته‌اند که هر عملی متناسب با روح و فاعل است. یک آدم باتقوا مادام که باتقوا است و مادام که با اصول تقوا فکر می‌کند، عملی که از او سر می‌زند متناسب با او است. قرآن که فرماید: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ[۲۴۴] تأثیر عمل بر روح را بیان می‌کند؛ به همین جهت در روایت داریم: «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ‌»؛

یعنی این عمل زنا نمی‌تواند با ایمان سازگار باشد و به همین دلیل زانی در آن وقت، حالت آن عمل را به خودش گرفته، یعنی غرق شده است در کیفیت آن عمل؛ دیگر در آن حال، روح ایمان وجود ندارد، یا اگر وجود دارد، یک امر مخفی و پوشیده است، روح ایمان از او مفارقت کرده است؛ بعد که بر می‌گردد به حالت اول، باز روح ایمانی برایش پیدا می‌شود و این نشان دهنده رابطه وثیق عمل با عامل است[۲۴۵]. وقتی که ما به قرآن و سنت پیغمبر و روایت‌های ائمه خودمان مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم عمل اصالت دارد؛ می‌بینیم آنها سعادت بشر را در گرو عمل بشر می‌دانند یعنی در گرو آن کاری که با نیروی خود بشر باید به وجود بیاید[۲۴۶]. فکر مسخ شده در امروز این است که می‌بینیم عمل به عناوین و اسامی مختلف تحقیر می‌شود احیای تفکر اسلامی یکی از مواردش این است که بفهمیم اسلام دین عمل است[۲۴۷]. شما وقتی نهج البلاغه را مطالعه می‌کنید می‌بینید در این کتاب دو مطلب است که مرتب تکرار می‌شود تقوا و عمل[۲۴۸]. در حدیث نبوی مهم عمل است و حسب و نسب کافی نیست[۲۴۹].[۲۵۰].

آثار تأکید بر عمل در اسلام

اعتماد به نفسی که اسلام در انسان بیدار می‌کند این است که امید انسان را از هر چه غیر عمل خودش است از بین می‌برد و به هر چه انسان بخواهد امید ببندد از راه عمل خودش باید امید ببندد و همین طور پیوند انسان با هر چیز و هر کس از راه عمل است. البته عملی که لازمه ایمان است عمل صالح است نه مطلق عمل. بشر روح دارد و بدن، قلب دارد و قالب. در ناحیه روح و قلب باید اطمینان و ایمان داشته باشد، حیران و سرگشته نباشد. در ناحیه بدن و قالب باید مثل درختی بارور و مثمر بوده باشد. جهان ما جهان حرکت است و انسان نیز از این قانون مستثنا نیست. از این رو همه چیز و از جمله انسان در حرکت‌اند یعنی در عمل‌اند. البته انسان به حکم اینکه مختار و آزاد خلق شده، میدان عمل وسیعی دارد، می‌تواند خوب و مفید عمل کند و می‌تواند بد و زیان‌آور عمل کند، می‌تواند در راهی گام بردارد که کمال خیر و مصلحت و سعادت او است و می‌تواند در راهی گام بردارد که خلاف سعادت و مصلحت خودش است. بشر چه در ناحیه روح و چه در ناحیه بدن بیکار نمی‌ماند، تلاش می‌کند. عمده این است که چگونه تلاش کند و چگونه عمل کند. این است که قرآن مجید هیچ‌گاه عمل را به طور مطلق ذکر نمی‌کند، بلکه عمل صالح ذکر می‌کند[۲۵۱].[۲۵۲].

نگاه منفی به عمل

متأسفانه در جهان اسلام کم کم افکاری پیدا شد که عمل را تحقیر و آن را بی‌ارزش تلقی می‌کرد. به عبارت دیگر، طرز تفکر مسلمانان در مسئله مبنای سعادت انسان، از طرز واقع‌بینانه به طرز خیال‌بافانه گرایش یافت و به طوری که تاریخ نشان می‌دهد، ریشه این فکر را اموی‌ها ایجاد کردند. مسئله‌ای که از قدیم در بین علمای کلام مطرح بوده و آن این است که آیا اساس، ایمان است، و اصلاً ایمان چیست؟ تاریخ نشان می‌دهد که خلفای بنی‌امیه از نظر اینکه خودشان در عمل فاسق و فاسد بودند و این امر را نمی‌توانستند از مردم کتمان کنند و مردم هم می‌دانستند که اینها از نظر عمل فاسدند، این فکر را ترویج می‌کردند که اساس این است که ما ایمان داشته باشیم، اگر ایمان درست باشد عمل اهمیتی ندارد[۲۵۳].

برای اینکه خلفای بنی‎امیه را تبرئه کنند که مردم خیلی حساسیت نشان ندهند و نگویند که اینها چه جور خلفایی هستند که عملشان این چنین فاسد است! علم کلام نشان می‌دهد که فرقه‌ای در قرون دوم اسلامی پیدا شد به نام مُرجئه که یکی از اصول عقایدشان همین مطلب بود که عمل اهمیتی ندارد؛ خلفای اموی هم از اینها حمایت می‌کردند[۲۵۴]. بعد از اینکه بنی‌امیه رفتند، بنی‌عباس روی خصومتی که با بنی‌امیه داشتند، ریشه مرجئه را زدند. ولی با کمال تأسف این فکر امروز در دماغ شیعه پیدا شده است[۲۵۵].

همان دنیای تشیع که در آن زمان در پرتو تعلیمات ائمه خودش صددرصد با این فکر مرجئه مخالف بود، خودش الان فکر مرجئه را پیدا کرده است[۲۵۶]. در میان تعلیماتی که ما از پیش خودمان به خودمان می‌دهیم، عمل را تحقیر می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم انتسابت را به علی بن ابی طالب(ع) درست کن، یا علی بگو، اسمت شیعه باشد و در دیوان عزاداران حسینی ثبت بشود، همین کافی است. اساساً فلسفه شهادت حسین بن علی(ع) این بود که می‌خواست اسلام را زنده کند. همان‌گونه که در زیارت‌نامه آن حضرت می‌خوانیم: تو کشته شدی که اسلام را در عمل زنده کنی. ولی ما می‎گوییم: نه، او کشته شد برای اینکه عمل را در اسلام بمیراند، انتساب و وابستگی ظاهری را درست کند[۲۵۷]. ما امروز وقتی وارد دنیای شیعه می‌شویم و به خودمان نگاه می‌کنیم می‌بینیم خودمان از سر تا قدم مرجئی هستیم. دائماً دنبال بهانه‌هایی هستیم بلکه بهشت را با یک بهانه درست بکنیم! می‌گوییم بهشت را به بها نمی‌دهند، به بهانه می‌دهند. این را چه کسی گفته است؟ علی بن ابی طالب(ع) از بهشت به بها تعبیر می‌کند و می‌گوید: بهشت ثمن اعمال شما است، ولی ما می‌گوییم: نه، بهشت را به بها نمی‌دهند! یعنی بهشت را نمی‌شود با عمل تهیه کرد و خرید، بهانه‌ای باید درست کرد. این نوعی گریز از واقعیت به خیال است.

اگر به قرآن کریم مراجعه کنیم می‌بینیم قرآن یهودیان را که آن وقت چنین فکری داشتند سخت می‎کوبد. این فکر که ملتی برای خودش امتیازی در نزد پروردگار قائل و معتقد باشد و بگوید: که اگر من کار بد بکنم خدا به کار بد من کاری ندارد، ولی اگر کار خوب بکنم چند برابر جزای خوب می‌دهد، اساساً مال یهودی‌ها[۲۵۸] بود و قرآن زیاد آن را نقل می‌کند. اینها می‎گفتند ما هر چه گناه بکنیم، هرچه کار بد بکنیم، به جهنم نمی‌رویم. ما نژاد ممتاز هستیم، فرضاً اگر به جهنم برویم، یک تشریفاتی است و بعد از چند روز خلاص می‌شویم، بهشت مال ما است.

در تفسیرها وارد شده است که در مدینه، هم یهودی بود و هم مسیحی و هم مسلمان. در میان عده‌ای از مسلمانان و مسیحیان و یهودیان اختلاف می‌شود؛ مسلمان‌ها می‌گویند ما حالا که مسلمان شدیم، ملت ممتاز هستیم و خدا برای ما امتیاز قائل است و هر کار بدی بکنیم خدا از ما می‌گذرد؛ مسیحی‌ها می‌گویند: خیر، ما چنین هستیم و یهودی‌ها هم همین را می‌گویند. ببینید قرآن چگونه جواب می‌دهد؛ ﴿لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ[۲۵۹].

نه مطلب آن طوری است که شما مسلمان‌ها آرزو کردید (مخاطبش مسلمان‌ها است) و آرزویش را در دلتان پروراندند و نه آن طور است که اهل کتاب خیال کردند و آرزویش را در دلشان پروراندند؛ خدا با هیچ کس خویش و قومی ندارد، هر کسی کار بد بکند خداوند به او کیفر خواهد داد. ببینید قرآن چگونه و با چه صراحتی این خیال را که مقدمه انحطاط مسلمانان بود از سرشان بیرون آورد! فرمود بروید عمل خودتان را تصحیح کنید. ما در عصر ائمه می‌بینیم که این فکر می‌خواسته در میان شیعیان رواج پیدا کند و ائمه ما چقدر با آن مبارزه می‌کردند[۲۶۰].[۲۶۱].

منابع

پانویس

  1. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، تاج اللغة وصحاح العربیة، ج۵، ص۲۰۷۱؛ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۰۴.
  2. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ص۹۰.
  3. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۳، ص۲۳.
  4. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۱۹۱؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ص۷۱۴.
  5. سید مرتضی، علم الهدی، علی بن حسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۵۳۶ - ۵۳۷؛ شهید ثانی، المقاصد العلیة فی شرح الرسالة الالفیه، ص۳۴.
  6. قاضی عبدالجبار همدانی، ابوالحسن و قوام الدین مانکدیم، شرح الأصول الخمسه، ص۴۷۸ - ۴۷۹؛ بغدادی، عبدالقاهر، اصول الإیمان، ص۱۹۸ – ۱۹۹.
  7. مکی، ابوطالب محمد بن علی، قوت القلوب فی معاملة المحبوب، تصحیح باسل عیون السود، ج۲، ص۲۲۱؛ غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، ج۱۲، ص۲۶.
  8. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۱۸ - ۲۰؛ مرعشی شوشتری، سیدقاضی نورالله، الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقه، ص۲۹۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۶۵، ص۲۴۳.
  9. امام خمینی، مکاسب، ج۱، ص۳۷۷؛ الطهاره، ج۳، ص۴۳۵ - ۴۳۷ و ۴۴۷ – ۴۴۸.
  10. امام خمینی، حدیث جنود، ص۸۸.
  11. مجلسی، مرآة العقول، ج۷، ص۱۲۶ - ۱۳۰؛ نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج۶، ص۲۹۵.
  12. امام خمینی، کشف اسرار، ص۲۰۰؛ الطهاره، ج۳، ص۴۵۹.
  13. فاضل مقداد، الاعتماد، ص۴۲ – ۴۳.
  14. طوسی، الاقتصاد، ص۲۲۷ - ۲۲۸؛ بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهره، ج۶، ص۱۶.
  15. امام خمینی، آداب الصلاة، ص۱۴؛ صحیفه، ج۱۱، ص۳۸۲.
  16. امام خمینی، الطهاره، ج۳، ص۴۴۲.
  17. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۱ (مقاله شرک).
  18. طوسی، التبیان، ج۷، ص۳۰۷.
  19. ابوالفتوح حسینی، ابن مخدوم، مفتاح الباب، ص۱۵۳.
  20. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ص۶۳۶.
  21. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۱۸.
  22. کتاب مقدس، لاویان، ب۲۴، ص۱۰ - ۱۶؛ کتاب مکاشفه یوحنا، ب۱۶، ص۲۱.
  23. هیتلز، ج۱، ص۸۳.
  24. هیتلز، ج۱، ص۹۶.
  25. بقره/ ۶؛ ممتحنه/ ۴؛ حجرات/ ۷.
  26. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۴۲ – ۴۵.
  27. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۲۲۶ – ۲۴۱.
  28. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۲ – ۴۶۶.
  29. حجرات/ ۷.
  30. بقره/ ۴۱؛ غافر/ ۱۰.
  31. حجرات/ ۱۴.
  32. ابن میثم بحرانی، میثم بن علی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۰ - ۱۷۲؛ حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۲۶ - ۴۲۷؛ جرجانی، سید شریف، شرح المواقف، تصحیح بدرالدین نعسانی، ج۸، ص۳۲۶ – ۳۳۳.
  33. خواجه نصیر، تلخیص المحصل، ص۴۰۰؛ جرجانی، سید شریف، شرح المواقف، تصحیح بدرالدین نعسانی، ج۸، ص۳۰۸.
  34. ایزوتسو، توشیهیکو، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ص۳۴.
  35. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۳۲ و ۱۶۱ - ۱۶۲؛ سبحانی، بحوث، ج۱، ص۵۷ - ۵۹.
  36. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۶۱ - ۱۶۲؛ جرجانی، سید شریف، شرح المواقف، تصحیح بدرالدین نعسانی، ج۸، ص۳۹۶.
  37. فخری، ماجد، سیر فلسفه در جهان اسلامی، ص۵۸ – ۶۳.
  38. آقابزرگ طهرانی، محمد محسن، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج۲، ص۵۱۰.
  39. خواجه نصیر طوسی، محمد بن محمد، اوصاف الاشراف، ص۹.
  40. خواجه نصیر طوسی، محمد بن محمد، اوصاف الاشراف، ص۹ – ۱۱.
  41. نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، ج۲، ص۳۳۳؛ شبّر، ص۱۴۹.
  42. ابن عربی، محی‌الدین، الفتوحات المکیه، ج۱، ص۳۵۱ - ۳۵۷ و ج۲، ص۵۹۲؛ نسفی، عزیزالدین، کتاب الانسان الکامل، ص۱۰۵.
  43. بقلی شیرازی، روزبهان، مشرب الأرواح، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، ص۴۷.
  44. قونوی، صدرالدین، النصوص، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ص۹۶؛ فرغانی، سعید الدین، منتهی المدارک فی شرح تائیه، ج۲، ص۱۰۹.
  45. شهید ثانی، مسالک الأفهام، ج۵، ص۳۳۸ – ۳۳۹.
  46. کاشف الغطاء، جعفربن خضر، کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء، ج۴، ص۳۳۰ (: مقاله کافر).
  47. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲، ص۴۹.
  48. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۶، ص۲۰۹ - ۲۱۰.
  49. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲۵، ص۱۳۶.
  50. نقوی حسینی، سید حسین، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، ص۲۱۶.
  51. امام خمینی، صحیفه، ج۶، ص۱۷۸؛ ج۷، ص۶۲ - ۶۳ و ج۱۹، ص۱۷۲، ۴۷۴.
  52. امام خمینی، چهل حدیث، ص۵۵۳؛ حدیث جنود، ص۸۷.
  53. امام خمینی، حدیث جنود، ص۹۵ – ۹۶.
  54. امام خمینی، حدیث جنود، ص۸۹؛ تقریرات، ج۳، ص۳۴۲ - ۳۴۳؛ تفسیر حمد، ص۱۶۸؛ الطهاره، ج۳، ص۴۳۰ - ۴۳۷ و ۴۵۱.
  55. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۱۹.
  56. حلی، علامه، حسن بن یوسف، الألفین، ص۳۱۷ – ۳۱۸.
  57. بغدادی، عبدالقاهر، اصول الإیمان، ص۱۵۲؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، تصحیح عبدالرحمن عمیره، ج۵، ص۱۷۸.
  58. ملاصدرا، تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۴۷.
  59. حلی، علامه، حسن بن یوسف، الألفین، ص۳۱۷ - ۳۱۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۶۶، ص۱۴۹.
  60. قاضی عبدالجبار همدانی، ابوالحسن و قوام الدین مانکدیم، شرح الأصول الخمسه، ص۴۷۶ - ۴۷۹؛ فخررازی، مفاتیح الغیب، ج۲، ص۲۷۰.
  61. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، تصحیح عبدالرحمن عمیره، ج۵، ص۱۷۵ - ۱۷۷؛ جرجانی، سید شریف، شرح المواقف، تصحیح بدرالدین نعسانی، ج۸، ص۳۲۳ – ۳۲۵.
  62. رسی، قاسم بن ابراهیم، مجموع کتب و رسائل، ج۲، ص۳۷۴؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۴۵.
  63. قاضی عبدالجبار همدانی، ابوالحسن و قوام الدین مانکدیم، شرح الأصول الخمسه، ص۴۷۱؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۴۵.
  64. سبحانی، جعفر، الایمان والکفر فی الکتاب والسنة، الایمان و الکفر، ص۴۹.
  65. آمدی، سیف الدین، ابکارالافکار فی اصول‌الدین، ج۵، ص۲۹.
  66. آمدی، سیف الدین، ابکارالافکار فی اصول‌الدین، ج۵، ص۲۹ - ۳۰؛ حلی، انوار الملکوت، ص۱۷۹ – ۱۸۰.
  67. مکی، ابوطالب محمد بن علی، قوت القلوب فی معاملة المحبوب، تصحیح باسل عیون السود، ج۲، ص۲۲۰ - ۲۲۱؛ نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، ج۲، ص۵۶.
  68. ملاصدرا، تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۴۹.
  69. ملاصدرا، تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۴۹ – ۲۵۰.
  70. ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، اسرارالآیات، ص۲.
  71. مجلسی، مرآة العقول، ج۳، ص۲۸۳؛ گنابادی، ج۴، ص۱۸۱.
  72. مجلسی، مرآة العقول، ج۱۰، ص۲۰.
  73. امام خمینی، الطهاره، ج۳، ص۴۴۵ – ۴۴۸.
  74. امام خمینی، حدیث جنود، ص۸۷ – ۸۹.
  75. امام خمینی، تقریرات، ج۳، ص۳۴۲ - ۳۴۳.
  76. امام خمینی، حدیث جنود، ص۸۹.
  77. امام خمینی، چهل حدیث، ص۳۷ - ۳۸؛ تقریرات، ج۳، ص۳۴۲ – ۳۴۳.
  78. بقره/ ۳۴. بقره/ ۳۴.
  79. امام خمینی، تقریرات، ج۳، ص۱۱۴ و ۳۴۱ - ۳۴۲.
  80. چهل حدیث، ص۱۰۸، ۱۴۷ و ۵۵۳.
  81. امام خمینی، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص۶۶.
  82. چهل حدیث، ص۴۲.
  83. کشف اسرار، ص۲۰۰.
  84. امام خمینی، حدیث جنود، ص۱۰۳.
  85. امام خمینی، حدیث جنود، ص۷۷.
  86. امام خمینی، حدیث جنود، ص۹۸.
  87. چهل حدیث، ص۳۹.
  88. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۱.
  89. فاضل مقداد، الاعتماد، ص۷۵.
  90. شهید اول، محمد بن مکی، اربع رسائل کلامیه، ص۲۳۶.
  91. کاشف الغطاء، محمدحسین، اصل الشیعة و اصولها، ص۶۰.
  92. خواجه نصیر، تلخیص المحصل، ص۴۰۴.
  93. المظاهر الالهیة فی اسرار العلوم الکمالیه، ص۱۴ - ۱۵.
  94. مکی، ابوطالب محمد بن علی، قوت القلوب فی معاملة المحبوب، تصحیح باسل عیون السود، ج۲، ص۲۱۳ - ۲۱۴؛ میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الأبرار، ج۱، ص۷۵۳ – ۷۵۴.
  95. امام خمینی، حدیث جنود، ص۹۸.
  96. حدید/ ۲۸؛ بقره/ ۲۸۵؛ نور/ ۴۷.
  97. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۷۶ – ۱۷۹.
  98. امام خمینی، حدیث جنود/ ۹۸.
  99. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۲.
  100. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۹۳ – ۲۹۴.
  101. حجرات/ ۱۴ - ۱۵؛ طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۱۶، ص۳۱۳ – ۳۱۴.
  102. یونس/ ۸۴؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ص۴۲۳؛ طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۱۰، ص۱۱۳ – ۱۱۴.
  103. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۴۵.
  104. حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص۵۳ - ۵۴.
  105. مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، ص۴۸؛ قاضی عبدالجبار همدانی، ابوالحسن و قوام الدین مانکدیم، شرح الأصول الخمسه، ص۴۷۷.
  106. باقلانی، محمد بن طیب، الإنصاف فیما یجب اعتقاده، لایجوز اعتقاده، لا یجوز الجهل به، ص۱۲۶؛ مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، ص۴۸؛ شهید ثانی، حقائق الایمان، ص۱۱۵ – ۱۱۷.
  107. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۱، ص۳۰۱.
  108. کرکی، محقق ثانی، علی بن حسین، رسائل المحقق الکرکی، ج۳، ص۱۷۲ - ۱۷۳؛ عاملی، سید محمد جواد، مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامه، ج۱۲، ص۵۶۴.
  109. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۲۶.
  110. امام خمینی، الطهاره، ج۳، ص۴۴۴ – ۴۴۵.
  111. امام خمینی، حدیث جنود، ص۹۵ – ۹۶.
  112. امام خمینی، الطهاره، ج۳، ص۴۴۷.
  113. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۱۸ - ۲۰؛ مرعشی شوشتری، سیدقاضی نورالله، الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقه، ص۲۹۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۶۵، ص۲۴۳.
  114. امام خمینی، مکاسب، ج۱، ص۳۷۷.
  115. الطهاره، ج۳، ص۴۵۱.
  116. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۳.
  117. سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه، تصحیح و تعلیق حسن حسن‌زاده آملی، ج۵، ص۳۶۷.
  118. ملاصدرا، شرح اصول الکافی، ج۴، ص۳۹۰.
  119. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج۹، ص۴۱۳.
  120. سبحانی، جعفر، الایمان والکفر فی الکتاب والسنة، ص۵۵ - ۵۷؛ ورد، ص۲۵ - ۲۶.
  121. امام خمینی، آداب الصلاة، ص۱۵.
  122. امام خمینی، چهل حدیث، ص۴۹۶.
  123. امام خمینی، چهل حدیث، ص۱۶۰.
  124. آداب الصلاة، ص۲۲۶.
  125. الطهاره، ج۳، ص۴۵۹؛ کشف اسرار، ص۲۰۰.
  126. امام خمینی، تفسیر حمد، ص۱۶۸؛ صحیفه، ج۱۶، ص۲۱۶.
  127. تفسیر حمد، ص۱۶۸.
  128. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۴.
  129. آل عمران/ ۱۷۳؛ انفال/ ۲؛ توبه/ ۱۲۴.
  130. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۳۷ و ۴۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۶۶، ص۲۸ و ۱۷۱.
  131. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، تصحیح عبدالرحمن عمیره، ج۵، ص۲۱۱؛ فاضل مقداد، الانوار الجلالیه، ص۱۰۳؛ فیض کاشانی، ملا محسن، قرة العیون فی المعارف و الحکم، ص۴۳۶ – ۴۳۸.
  132. شهید ثانی، حقائق الایمان، ص۹۷.
  133. فخر رازی، المحصل، ص۵۷۰؛ فاضل مقداد، مقدادبن عبدالله، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۴۴۲.
  134. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۱، ص۳۰۱ – ۳۰۲.
  135. فاضل مقداد، الانوار الجلالیه، ص۱۰۳؛ مجلسی، مرآة العقول، ج۷، ص۳۴۸.
  136. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۴۲ – ۴۴.
  137. امام خمینی، حدیث جنود، ص۳۲۳.
  138. امام خمینی، چهل حدیث، ص۵۵۲؛ تقریرات، ج۲، ص۲۴۵.
  139. امام خمینی، تقریرات، ج۲، ص۲۴۵.
  140. امام خمینی، چهل حدیث، ص۲۱۶؛ آداب الصلاة، ص۱۲.
  141. حدیث جنود، ص۱۷۲؛ تقریرات، ج۲، ص۲۴۵ – ۲۴۶.
  142. امام خمینی، جهاد اکبر، ص۴۹ (مقاله عصمت).
  143. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۴.
  144. نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج۳۰، ص۹۶ - ۹۹؛ انصاری، ج۳، ص۵۹۰ - ۵۹۱.
  145. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۲۶.
  146. الطهاره، ج۳، ص۴۳۷ و ۴۵۱.
  147. امام خمینی، تعلیقه عروه، ص۷۳۰.
  148. امام خمینی، تحریرالوسیله، ج۲، ص۴۶۹ - ۴۷۰؛ تعلیقه عروه، ص۷۳ (مقاله‌های کافر؛ ارتداد).
  149. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۵.
  150. ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ج۹، ص۱۳۹.
  151. شهید ثانی، حقائق الإیمان، ص۱۷۵.
  152. حدیث جنود، ص۱۰۴ – ۱۰۶.
  153. احسائی، ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج۴، ص۱۰۲.
  154. امام خمینی، حدیث جنود، ص۱۱۸ – ۱۲۱.
  155. امام خمینی، حدیث جنود ص۸۹.
  156. «آنان را که به آیات ما کفر ورزیدند به زودی در آتشی (دردناک) می‌افکنیم؛ هرگاه که پوست تنشان بریان گردد بر آنان پوست‌هایی تازه جایگزین می‌گردانیم تا عذاب را بچشند؛ بی‌گمان خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۵۶.
  157. حدیث جنود، ص۴۰۴.
  158. آداب الصلاة، ص۱۷ - ۱۸؛ سرّ الصلاة، ص۲۲.
  159. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۵.
  160. «جز این نیست که مؤمنان برادرند، پس میان برادرانتان را آشتی دهید و از خداوند پروا کنید باشد که بر شما بخشایش آورند» سوره حجرات، آیه ۱۰.
  161. «جز این نیست که مؤمنان آنانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند و چون در کاری همگانی همراه او باشند تا از او اجازه نگیرند (به راهی دیگر) نمی‌روند؛ کسانی که از تو اجازه می‌گیرند همانانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند پس چون برای کاری از تو اجازه خوا» سوره نور، آیه ۶۲.
  162. «مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دل‌هاشان بیمناک می‌شود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان می‌افزاید و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند» سوره انفال، آیه ۲.
  163. «خداوند به مردان و زنان مؤمن، بوستان‌هایی، نوید داده است که از بن آنها جویباران روان است؛ در آنها جاودانند، نیز جایگاه‌هایی پاک در بوستان‌های جاودان (نوید داده است) و خشنودی خداوند (از همه اینها) برتر است؛ این همان رستگاری سترگ است» سوره توبه، آیه ۷۲.
  164. «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگی‌ها بیرون می‌برد اما سروران کافران، طاغوت‌هایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگی‌ها بیرون می‌کشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  165. «و اگر پیمانشان را پس از بستن بشکنند و به دینتان طعنه زنند با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید باشد که باز ایستند» سوره توبه، آیه ۱۲.
  166. «و چون به آنان گویند که مانند (دیگر) مردمان ایمان بیاورید می‌گویند آیا ما چون کم خردان ایمان بیاوریم؟ آگاه باشید! آنان خود کم خردند امّا نمی‌دانند» سوره بقره، آیه ۱۳.
  167. «تنها کسانی که به آیات خداوند ایمان ندارند دروغ می‌بافند و همانانند که دروغگویند» سوره نحل، آیه ۱۰۵.
  168. «و داستان کافران، چون داستان کسی است که حیوانی را بانگ می‌کند که جز فراخواندن و آوایی نمی‌شنود؛ (اینان) کرند، لالند، نابینایند، از این رو خرد نمی‌ورزند» سوره بقره، آیه ۱۷۱.
  169. آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص۸۷.
  170. آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص۸۹.
  171. آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص۸۹.
  172. ابن شعبه، ص۱۹.
  173. نهج البلاغه، ح۴۵۰، ص۶۰۶.
  174. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲، ص۴۷.
  175. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲، ص۴۶.
  176. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲، ص۵۰ – ۵۱.
  177. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲۳، ص۷۶۹.
  178. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۳، ص۳۷۱؛ ج۱۸، ص۴۴، ۳۱۵ - ۳۱۷، ۳۱۹.
  179. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۱، ص۱۵۵.
  180. حدیث جنود، ص۹۷ – ۹۸.
  181. امام خمینی، چهل حدیث، ص۱۰۸ – ۱۰۹.
  182. امام خمینی، ص۲۲۹ – ۲۳۰.
  183. امام خمینی، آداب الصلاة، ص۱۴.
  184. امام خمینی، چهل حدیث، ص۵۳۵.
  185. امام خمینی، چهل حدیث، ص۳۵۹.
  186. امام خمینی، چهل حدیث، ص۵۳۰ و ۵۵۳.
  187. امام خمینی، چهل حدیث، ص۵۳۵.
  188. «مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دل‌هاشان بیمناک می‌شود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان می‌افزاید و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند» سوره انفال، آیه ۲.
  189. حدیث جنود، ص۹۱ – ۹۴.
  190. چهل حدیث، ص۵۳۰.
  191. امام خمینی، چهل حدیث، ص۵۳۱ – ۵۳۲.
  192. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۶.
  193. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات، ۱۴/۷/۱۳۸۸.
  194. مظاهری‌سیف، حمید رضا، مقاله «نظام معنویت اسلامی»، منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱ ص ۳۸۲.
  195. بقره/ ۳۴؛ فرقان/ ۲۱.
  196. سبأ/ ۳۴؛ زخرف/ ۲۳
  197. بقره/ ۶۵؛ آل عمران/ ۱۱۲.
  198. اعراف/ ۱۶.
  199. اعراف/ ۱۳۸؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۷۲۷.
  200. آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص۸۹.
  201. آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص۴۵۸.
  202. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۳۲۱.
  203. فخررازی، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۳۳۰.
  204. نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، ج۳، ص۵۷ - ۵۸؛ نراقی، ملااحمد، معراج السعاده، ص۶۷۸ – ۶۷۹.
  205. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۰، ص۶۵؛ ملاصدرا، شرح اصول الکافی، ج۱، ص۴۹۱؛ حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج۳، ص۳۱۲.
  206. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۳۰۶ و ۳۱۵.
  207. چهل حدیث، ص۲۱.
  208. امام خمینی، جهاد اکبر، ص۵۴؛ صحیفه، ج۲، ص۲۳.
  209. امام خمینی، چهل حدیث، ص۱۲۳ - ۱۲۴؛ آداب الصلاة، ص۴۹؛ حدیث جنود، ص۲۷۲ - ۲۷۴.
  210. مرادی، عزت‌الله، مقاله «ایمان و کفر»، دانشنامه امام خمینی ج۲ ص ۵۲۷.
  211. «تازی‌های بیابان‌نشین گفتند: ایمان آورده‌ایم بگو: ایمان نیاورده‌اید بلکه بگویید: اسلام آورده‌ایم و هنوز ایمان در دل‌هایتان راه نیافته است و اگر از خداوند و پیامبرش فرمان برید از (پاداش) کردارهایتان چیزی کم نمی‌کند که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۴.
  212. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، ص۶۴۰.
  213. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۶.
  214. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۱۸.
  215. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۴، ص۳۸۷.
  216. «در (کار) دین هیچ اکراهی نیست» سوره بقره، آیه ۲۵۶.
  217. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۴، ص۳۸۸.
  218. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۶، ص۱۶۶.
  219. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۲۱.
  220. «آیا بر آدمی پاره‌ای از روزگار گذشت که چیزی سزیده یادکرد نبود؟ * ما انسان را از نطفه‌ای برآمیخته آفریدیم، او را می‌آزماییم از این رو شنوا و بینایش گردانیده‌ایم * ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۱-۳.
  221. ﴿كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا «به هر یک از آنان و اینان از دهش پروردگارت یاری می‌رسانیم و دهش پروردگارت بازداشته نیست» سوره اسراء، آیه ۲۰.
  222. تفصیل بیشتر این مسئله را در کتاب «انسان و سرنوشت» استاد بخوانید.
  223. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۲۲.
  224. «و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴.
  225. «سوگند به انجیر و زیتون.».. سوره تین، آیه ۱.
  226. «مگر آنان که ایمان آوردند» سوره تین، آیه ۶.
  227. «و کارهای شایسته کردند» سوره تین، آیه ۶.
  228. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، صص ۱۸۷-۱۸۹.
  229. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۲۵.
  230. «و به کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند نوید ده» سوره بقره، آیه ۲۵.
  231. «و به راستی هر که در این جهان کور (دل) باشد همو در جهان واپسین (نیز) کور (دل) و گمراه‌تر خواهد بود» سوره اسراء، آیه ۷۲.
  232. «می‌گوید: پروردگارا! چرا مرا نابینا برانگیختی در حالی که من بینا بودم؟ * فرمود: بدین‌گونه بود که نشانه‌های ما به تو رسید و تو آنها را فراموش کردی و همان‌گونه امروز تو فراموش می‌گردی» سوره طه، آیه ۱۲۵-۱۲۶.
  233. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، صص ۱۹۱-۱۹۵.
  234. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۲۷.
  235. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲، صص ۲۹ و ۳۰.
  236. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲، ص۳۱.
  237. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۳۱.
  238. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲، صص ۳۵-۳۷.
  239. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۳۳.
  240. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۳، ص۶۶۰.
  241. «و اینکه آدمی را چیزی جز آنچه (برای آن) کوشیده است نخواهد بود» سوره نجم، آیه ۳۹.
  242. «پس هر کس همسنگ ذره‌ای نیکی ورزد، آن را خواهد دید * و هر کس همسنگ ذره‌ای بدی کند، آن را خواهد دید» سوره زلزال، آیه ۷-۸.
  243. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، صص ۴۳۴ و ۴۳۵.
  244. «نه چنین است؛ بلکه آنچه می‌کرده‌اند بر دل‌هاشان زنگار بسته است» سوره مطففین، آیه ۱۴.
  245. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۳، صص ۶۶۱-۶۶۴.
  246. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۴۲.
  247. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۴۳.
  248. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۴۴.
  249. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، صص ۴۴۴-۴۴۶.
  250. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۳۵.
  251. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۲، صص ۹۵ و ۹۶.
  252. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۳۷.
  253. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، صص ۴۳۴ و ۴۳۵.
  254. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۶.
  255. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۵۰۲.
  256. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۶.
  257. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۷.
  258. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۸.
  259. «(کیفر و پاداش) به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب (وابسته) نیست، هر کس کار بدی کند کیفر آن را می‌بیند و در برابر خداوند برای خویش یار و یاوری نخواهد یافت» سوره نساء، آیه ۱۲۳.
  260. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۵، ص۴۳۹. 
  261. داعی‌نژاد، سید محمد علی، ایمان ص ۳۸.