بحث:دفاع در لغت

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۴ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۱۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ائمه(ع) و دفاع از خود

ضرورت و اهمیت موضوع

با توجه به القای شبهه پیرامون اینکه «امامان شیعه در دوران زندگانی خود، با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو بودند، مظلومانه می‌زیستند و نمی‌توانستند از خود دفاع کنند، شیعیان برای آنها قدرت فوق‌العاده قائل هستند و معتقدند امامان شیعه، نه تنها در این دنیا، بلکه در جهان آخرت نیز می‌توانند مشکلات مردم را حل و فصل کنند و به دیگران یاری رسانند!». از آنجا که این اظهار نظرها برخلاف واقع بوده و نوعی تحریف تاریخ زندگی ائمه(ع) است و تأثیر نامطلوبی در باورها و اعتقادات مردم خصوصاً جوانان دارد، ضرورت دارد چگونگی معرفی فرهنگ نورانی اهل بیت(ع) و دفاع از جایگاه خطیر امامت و ولایت توسط ائمه اطهار(ع)، خصوصاً نقش مثبت و اثرگذار امامان معصوم(ع) به عنوان خاندان پاک پیامبر(ص) در حل مشکلات فردی و اجتماعی مردم و تلاش و کوشش در چرخش امور جامعه، مورد بررسی قرار گیرد.[۱]

تبیین مسئله در اندیشه اسلامی

در منظومه اعتقادی شیعه، همان‌گونه که پیامبر اسلام(ص) سرآمد انسان‌ها، و دارای همه کمالات و ارزش‌های مادی و معنوی بودند و از هرگونه امور نفرت‌آور جسمی و روحی که بی‌اثر کننده تبلیغ دین است[۲]، به دور بودند، ائمه اطهار(ع) نیز از نظر قوای جسمی، روحی و فکری در قله کمال قرار داشتند و الگوی انسان‌ها در همه فضیلت‌های اخلاقی و عملی هستند[۳]. بنابراین هر گونه ضعف و سستی، سجایای نکوهیده اخلاقی، علائم و نشانه‌های نفرت‌آور که حاکی از ضعف و ناکارآمدی و ناتوانی جسمی، روحی و فکری باشد، از ساحت مقدسشان به دور است. امامان معصوم(ع)، حجت‌های الهی هستند که از طرف خداوند مأموریت دارند برای رشد و تعالی بشر، هر تلاش و کوششی را انجام دهند، حق را زنده، و با باطل مبارزه کنند. علی(ع)، همان انسان شجاع و فداکاری است که در عرصه دفاع از اسلام و پیامبر گرامی(ص) حماسه‌ها آفرید؛ وقتی متوجه شد شمشیر به دستان قریش برای کشتن پیامبر خدا(ص) می‌خواهند به خانه ایشان حمله کنند، خود را سپر قرار داد و در آن حضرت خوابید؛ چنان که آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ[۴]، در بیان فداکاری ایشان نازل شد[۵]. وقتی مسلمانان در جنگ احد با شکست مواجه شدند، یک‌سوم کشته شدند و یک‌سوم مجروح و یک‌سوم دیگر روی به هزیمت نهاده، فرار کردند. دشمنان از هر سو بر پیامبر(ص) حمله آوردند و سنگ بر او زدند، سر و دندانش را شکستند و لبش را شکافتند. در چنین وضعیتی، تنها علی(ع) بود که همانند پروانه، دور پیامبر می‌چرخید و دشمنان را از ایشان دور می‌کرد. در این حال جبرئیل به رسول خدا(ص) گفت: «این بهترین یاری است که علی انجام می‌دهد». پیامبر(ص) فرمود: «إِنَّهُ مِنِّي‌، وَ أَنَا مِنْهُ»؛ «او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: «وَ أَنَا مِنْكُمْ‌»؛ «من از هر دوی شما هستم». آنجا بود که صدایی شنیده شد می‌گفت: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ»[۶].

عبدالله بن بریده اسلمی از پدرش نقل می‌کند: ما به همراه پیامبر خدا(ص) در نزدیکی اهل خیبر فرود آمدیم و آنجا را محاصره کردیم. پرچم را ابوبکر به دست گرفت و حمله کرد و پیروزی حاصل نشد. سپس عمر فردای آن روز پرچم را به دست گرفت و حمله کرد. باز پیروزی حاصل نشد. مردم از این جهت بسیار در سختی قرار گرفتند. این بار رسول خدا(ص) فرمود: «إِنِّي دَافِعُ اللِّوَاءِ غَداً إِلَى رَجُلٍ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ‌». فردا پرچم را به مردی می‌دهم که خدا و پیامبرش را دوست می‌دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست می‌دارند. او بازنمی‌گردد مگر خداوند فتح را به دست او قرار دهد. با توجه به اینکه چشمان علی(ع) بسیار ملتهب و ناراحت بود، مردم همه منتظر بودند ببینند این افتخار نصیب کدام رادمرد می‌شود. در کمال تعجب دیدند پرچم به دست علی(ع) سپرده شد! علی(ع) پرچم را به دست گرفت و در برابر یلی ایستاد که سران و دلاوران عرب تاب برابری با او را نداشتند؛ اما وی با شمشیر خود ضربتی به مرحب زد که همه لشکر را به خود متوجه ساخت! هنوز عقب‌ماندگان از لشکریان نرسیده بودند که فتح و گشایش نصیب اسلام شد و قلعه خیبر به تصرف مسلمانان در آمد[۷].

امام علی(ع) در عرصه اجتماعی - سیاسی نیز اسوه بشر بود. ایشان پس از آنکه با اقبال اجتماعی در زمینه خلافت و حکومت مواجه شد، اعلام کرد فقط با هدف اجرای فرامین الهی، زنده کردن حق، احقاق حقوق مردم و مبارزه با باطل حکومت را می‌پذیرد؛ چنان که به ابن عباس فرمود: «وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا...»[۸]؛ «به خدا سوگند، همین کفش بی‌ارزش نزد من از حکومت بر شما محبوب‌تر است؛ مگر اینکه حقی را با آن به پا دارم یا باطلی را دفع کنم». همچنین ایشان اعلام کردند: «در حکومت علی، همگان از حقوق مساوی و عادلانه برخوردار خواهند شد و نظام تبعیض و بی‌عدالتی باید از میان برداشته شود»[۹]. اهل بیت(ع) در راستای همین دلسوزی‌ها خدمت خالصانه به جامعه و رسیدگی به حال محرومان را در اولویت کاری خود قرار داده بودند. کمالات و برتری‌های حضرات معصوم به ویژه علی(ع)، موضوعی است که خیلی از بزرگان بشر، از جمله بزرگان اهل سنت، به آن اعتراف کرده‌اند[۱۰]؛ حتی برخی از بزرگان صدر اسلام به حضرت علی(ع) رشک برده و داشتن برخی از فضیلت‌های ایشان را آرزو کرده‌اند[۱۱]. اهل بیت(ع) به دلیل همین کمالات و فضائل، در نگاه همه مردم، خصوصاً سلاطین و حاکمان ستمگر ابهت و عظمت ویژه‌ای داشتند[۱۲]. البته این کمالات پیامدهایی هم برای اهل بیت(ع) داشت؛ مثلاً برخی از افراد با دیدن آن فضیلت‌ها، نسبت به خاندان پیامبر حسادت می‌ورزیدند[۱۳]؛ چنان‌که امّ‌سلمه - همسر پیامبر(ص)- گفته است: روزی همسران رسول(ص) به خانه من آمدند. در حالی که دختر پیامبر (فاطمه زهرا(س)) نیز حضور داشت، هر کدام از ما در مفآخرت خود چیزی می‌گفتیم. هنگامی که فاطمه(س) زبان به افتخار حسب و نسب و فضایل اهل بیت(ع) گشود، بر همه ایشان فایق آمد. عایشه به وی گفت: «ای بنی‌هاشم شما را چه شده است که همه سیادت (سروری) را در خود جمع کرده‌اید؟ ای فاطمه، تو بهترین زنان عالمیانی و پدر تو آقای فرزندان آدم است و شوهر تو آقای عرب است و هر دو پسر تو آقای جوانان بهشت هستند و عموی تو سید شهداست. پس سروری را برای کسی بعد از خود باقی نگذاشته‌اید»[۱۴]. آنجا بود که فاطمه(س) برخاست و این آیه را بر زبان جاری ساخت: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ[۱۵].

اما برخی دیگر از مردم از جمله حاکمان دنیاپرست و جاه‌طلب، با دیدن این امتیازها و فضیلت‌ها - که باعث محبوبیت اهل بیت(ع) نزد مردم شده بود - بغض و کینه اهل بیت را در دل می‌پرورانیدند و ائمه(ع) را مانعی بر سر راه مطامع خود می‌دیدند و می‌کوشیدند آنها را از سر راه بردارند. همین امر سبب شده بود به اهل بیت ستم روا دارند و در نهایت برای قتل آنها اقدام کنند.[۱۶]

شبهه: ناتوانی ائمه در دفاع از خود

یکی از شبهه‌های مطرح شده درباره امامت و ولایت اهل بیت(ع) این است: ائمه(ع) همواره با مظلومیت زندگی کردند و نمی‌توانستند از خودشان دفع ظلم کنند. حال آنان که امکان دفع ظلم [و شر] از خودشان را ندارند، چگونه می‌توانند از جامعه اسلامی دفع ظلم [و شر] کنند و از اسلام دفاع نمایند؟ اگر علی و دیگر ائمه شیعه دارای چنان قدرت خارق‌العاده‌ای هستند که کتاب‌های شیعه آن را روایت می‌کنند و معتقدند که علی و حسن و حسین که اینک مرده‌اند باز هم به آنها فایده و سود می‌رسانند، پس چرا آنها وقتی که زنده بودند برای خودشان کاری نکردند و به خودشان سودی نرساندند؟!  علی را می‌بینیم که در خلافت و حکومت با دشواری‌هایی مواجه بود و سپس کشته شد و حسن به ناچار با معاویه صلح کرد و از خلافت دست کشید و حسین در سختی قرار گرفت و سپس کشته شد و به هدفش و آنچه می‌خواست نرسید... و همچنین ائمه پس از آنها! پس قدرت‌های خارق‌العاده‌ای که داشتند، کجا بود؟![۱۷]

در جواب این شبهه با استناد به آیات و روایات و حقایق مسلم تاریخی، دو جواب داده می‌شود:

جواب نقضی

مظلوم واقع شدن ائمه(ع) حقیقتی تلخ و انکارنشدنی است؛ اما مظلومیت، اذیت و آزار دیدن از مردم و حتی کشته شدن، هرگز دلیل بر ضعف یا ناحق بودن کسی نیست. طبق بیان قرآن، مردم در روزگاران گذشته تعدادی از انبیا را تکذیب کردند و گروهی را به قتل رسانیدند[۱۸]: حضرت ابراهیم(ع) به آتش افکنده شد[۱۹]. موسی کلیم الله(ع) را تا حد مرگ زدند؛ به طوری که از وطن خود فراری شد[۲۰] و فرعون، طرح قتل او را ریخت[۲۱]. دشمنان پیامبر اسلام(ص) ایشان را با همه قبیله‌اش در شعب ابوطالب محاصره کردند[۲۲]. همچنین نسبت به او مکر کردند و قصد قتل یا فراری دادن او را داشتند[۲۳]. نیز در جنگ احد سر و دندان پیامبر را شکستند[۲۴]. ایشان را زمانی با سحر جادوگران بیمار کردند[۲۵]. حال آیا شبهه‌افکنان وهابی می‌توانند به دلیل چنین اتفاقاتی در حقانیت انبیا تشکیک کنند یا آنها را در برنامه‌های خود و انجام رسالت الهی ناموفق تلقی کنند؟! مگر خلیفه دوم و سوم به دست مخالفان خود کشته نشدند؟! اگر کشته شدن دلیل بر ناحق بودن است، چرا چنین شبهه‌ای درباره آنها مطرح نمی‌شود؟ در حالی که در منابع اهل سنت برای خلیفه دوم چه در زمان حیات و چه پس از کشته شدن، کرامات زیادی نقل شده است؛ از جمله اینکه عبدالرحمان بن محمد گفت: زمانی نیل طغیان کرد. مردم از غرق شدن ترسیدند. من کنار نیل ایستادم و گفتم: بحُرمةِ عمر بن الخطاب عليك إلا سَکَنتَ؛ «[ای رود نیل] به حرمت عمر بن خطاب بایست». با این دعا رود نیل از طغیان افتاد[۲۶].

همچنین قیس بن حجاج به سند خود نقل کرده است وقتی مسلمانان، مصر را فتح کردند، اهل مصر هنگامی که به ماه «بؤونة» -که از ماه‌های غیر عربی است - داخل شدند، نزد عمرو بن العاص آمدند و گفتند: «ای امیر، برای جاری شدن رود نیل یک سنتی وجود دارد که حتماً باید انجام شود تا جاری شود». عمرو بن العاص پرسید: «آن سنت چیست؟» گفتند: «وقتی دوازده شب از این ماه بؤونه سپری می‌شود ما یک دختر باکره را از پدرش می‌گیریم و آراسته می‌کنیم و به نیل می‌افکنیم تا نیل جاری شود». عمرو بن العاص گفت: «این روش از نظر دین اسلام، ناصحیح است و دین اسلام، گذشته را از بین می‌برد». مردم وقتی این را شنیدند، آن سنت هر ساله را اجرا نکردند و آن ماه (ماه بَؤونة) و حتی ماه‌های بعد نیز گذشت و رود نیل کوچک‌ترین حرکتی نکرد و مردم ناگزیر به جلای وطن شدند. عمرو بن العاص این مطلب را به عمر بن خطاب - خلیفه دوم - گزارش کرد و راه چاره خواست. عمر بن خطاب به وی نوشت: «تو کار درستی کردی؛ اما من یک نوشته‌ای داخل این نامه‌ام برای تو می‌فرستم. آن را به رود نیل بیفکن». وقتی نامه عمر بن خطاب به عمرو بن العاص رسید وی نامه را باز کرد، دید این چنین نوشته است: من عبد الله عمر أمير المؤمنين إلى نيل أهل مصر، أما بعد، فإن كنتَ إنما تجري من قِبَلكَ فلا تَجْرِ، وإنْ كان الله الواحد القهار هو الذي يُجريك، فنسألُ اللهَ أَنْ يُجرِيكَ. «از بنده خدا عمر، امیر مؤمنان، به نیل اهل مصر. اما بعد، اگر تو از سوی خود حرکت می‌کردی باز هم حرکت نکن؛ اما اگر خدای یگانه توانا تو را به حرکت در می‌آورد، از او درخواست می‌کنیم اکنون تو را به حرکت در آورد». عمرو بن العاص آن نوشته را به رود نیل افکند. مردم روز شنبه دیدند که خداوند رود نیل را در یک شب به اندازه شانزده ذراع (ارتفاع آب ظاهراً) به حرکت در آورد و از آن سال تاکنون آن سنت جاهلی فراموش شد[۲۷]. اکنون از شبهه‌افکنان سؤال می‌شود که خلیفه دوم با وجود چنین قدرت معنوی، چرا از سوء قصد به جان خودش و کشته شدن خویش جلوگیری نکرد؟[۲۸]

جواب حلی

تاریخ زندگی ائمه اطهار(ع) گویای این حقیقت است که آنان، همواره از حقوق مادی و معنوی و مقام امامت و منزلت خود دفاع، و آن را به مردم بیان، و برای هدایت مردم بسیار کوشش کردند و در این راه با صدماتی نیز روبه‌رو شدند و سرانجام به شهادت رسیدند[۲۹]. دفاع ائمه(ع) در سطوح و لایه‌های مختلف انجام شده است:

  1. تبیین جایگاه امامت به عنوان یک مقام الهی: این بیانات و روشنگری‌ها، به صورت نصوص عمومی یا اختصاصی بوده است که هر امام برای معرفی خود و امام پس از خود انجام داده و در منابع حدیثی نقل شده است. به طور مشخص در کتاب شریف کافی[۳۰]، درباره امامت امام علی(ع) نُه روایت، درباره امامت امام حسن مجتبی(ع) هفت روایت، درباره امامت امام حسین(ع) سه روایت، درباره امامت امام زین العابدین(ع) چهار روایت، درباره امامت امام محمد باقر(ع) چهار روایت، درباره امامت امام جعفر صادق(ع) هشت روایت، درباره امامت امام موسی بن جعفر(ع) شانزده روایت، درباره امامت امام رضا(ع) شانزده روایت، درباره امامت امام محمد تقی(ع) چهارده روایت، درباره امامت امام هادی(ع) سه روایت، درباره امامت امام حسن عسکری(ع) سیزده روایت، و درباره امامت امام مهدی(ع) شش روایت نقل شده است.
  2. تبیین جایگاه امامت به صورت سخنرانی و خطابه‌های شورانگیز: برای نمونه می‌بینیم حضرت علی(ع) در خطبه شقشقیه در بیان امامت و خلافت و دفاع از حق خود فرموده است: آگاه باشید! به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که او می‌دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است که آسیاب به دور آن حرکت می‌کند. او می‌دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه‌ها به بلندای ارزش من، پرواز نتوانند کرد.... پس صبر کردم؛ در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلویم بود و با دیدگان خود می‌نگریستم که میراث مرا به غارت می‌برند[۳۱]. امام حسن(ع) نیز جانشینی پیامبر را امری الهی دانسته و فرموده است: سپاس و ستایش خدای را سزاست که جانشینی را برای ما خاندان پیامبر(ص) به نیکی رقم زد.... به درستی که جدم، رسول خدا(ص) به من فرمود: «این امر (خلافت رسول خدا و رهبری جامعه) را دوازده امام از خاندان برگزیده ایشان به دست می‌گیرند». امام حسن(ع) در ادامه سخن خود فرمودند: «مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُومٌ‌»[۳۲]؛ «کسی از ما نیست مگر کشته یا مسموم شده است».
  3. تبیین جایگاه امامت به صورت مناشده، مناظره و گفت‌وگوهای علمی: بر اساس گزارش‌های معتبر تاریخی، ائمه(ع) در دفاع از جایگاه امامت و ولایت، مناظرات و گفت‌وگوهای زیادی انجام داده‌اند. این گفت‌وگوها در منابع اهل سنت نیز منعکس شده است[۳۳].
  4. در برخی از زمان‌ها نیز ائمه(ع) برای پیشبرد اهداف دین، اثبات حقیقت و دفاع از حق خویش، قیام کردند و به مبارزه با دشمنان برخاستند. در روایات متعدد در منابع اهل سنت آمده است که حضرت علی(ع) می‌فرمود: «من مأموریت دارم با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه کنم»[۳۴]. تاریخ گواهی می‌دهد که آن حضرت در سه جنگ جمل، صفین و نهروان - که مخالفان آن حضرت به راه انداختند - با ناکثین، قاسطین و مارقین به نبرد برخاست. امام حسن(ع) نیز برای دفاع از حق خویش، با معاویه جنگید و امام حسین(ع) برای مبارزه با یزید قیام خونین کربلا را به راه انداخت.
  5. یکی از حقایق موجود در زندگی حضرات معصوم(ع)، معجزات و کراماتی است که از آنان دیده شده است و مردم باید از آن برای شناخت مقام و منزلت ائمه(ع) بهره‌برداری کنند.

اهل بیت عصمت و طهارت(ع) با وجود دارابودن قدرت خارق‌العاده غیبی، اعجاز و کرامت، با جنبه بشری و به صورت عادی میان مردم زندگی می‌کردند؛ زیرا:

اولاً استفاده از علم غیب و امدادهای غیبی به صورت دلخواه و همیشگی در اختیار آنان نبود؛ به همین خاطر گاهی در برابر دشمنانشان شکست می‌خوردند و از امداد نیروهای غیبی برخوردار نبودند؛ همچنان که زندگی پیامبران الهی نیز چنین بوده است. یکی از واقعیت‌های تاریخی که در آیات قرآن نیز منعکس شده این است که دشمنان خدا گرفتاری‌های زیادی برای انبیای بزرگوار به وجود آوردند، تعدادی از انبیا را تکذیب کردند و گروهی را به قتل رسانیدند[۳۵].

ثانیاً پس از رحلت رسول اعظم(ص)، اساس اسلام در خطر بود و مسلمانان با مشکلات و بحران‌های خطرساز فراوانی روبه‌رو بودند؛ چنان که ابن هشام می‌نویسد: چون پیامبر اسلام(ص) وفات یافت، بلا و مصیبت بر مسلمانان بزرگ شد. یهودیان سر برافراشته و مسیحیان خوشحالی کردند. اهل نفاق از دین برگشته و اعراب می‌خواستند مرتد شوند. اهل مکه می‌خواستند مجدداً بت‌پرستی کرده و دین پیامبر(ص) را منسوخ کنند[۳۶]. بدین جهت ائمه(ع) برای مصلحت بالاتری، مثل حفاظت از اساس دین، از حق خود گذشتند و برای به دست آوردن حق خود قیام نکردند؛ چنان‌که حضرت علی(ع) فرمود: «وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودُوا إِلَى الْكُفْرِ وَ يُعَوَّرَ الدِّينُ لَكُنَّا قَدْ غَيَّرْنَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَعْنَا...»[۳۷]. «به خدا سوگند اگر بیم آن نبود که مسلمانان پراکنده شوند و به کفر بازگردند و دین خدا، کژ و ناهموار گردد، همانا تا آنجا که توان داشتیم، شرائط کنونی را دگرگون می‌ساختیم»[۳۸]. علی(ع) در کلام دیگری در خصوص علت سکوت خود فرمود: «سوگند به خدا نه در فکرم می‌گذشت و نه در خاطرم می‌آمد که عرب، خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهده‌دار شدن حکومت بازدارد. تنها چیزی که نگرانم کرد، شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته می‌خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند». «فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ»[۳۹]. «پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه‌ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست».

ثالثاً به دلیل حساسیت‌های موجود پس از وفات پیامبر اسلام(ص) -که از سویی دشمنان خارجی مثل روم و ایران، مسلمانان را تهدید می‌کردند و از سوی دیگر، ظهور پیامبران دروغین و بازگشت گروهی از قبایل از اسلام (موسوم به ردّه) باعث شکاف میان مسلمانان شده بود- وحدت مسلمانان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر بود. علی(ع) -که دلسوزترین فرد برای جامعه اسلامی بود- با هدف مراقبت از نقشه‌های دشمنان و حفظ وحدت مسلمانان، از حق خود گذشت؛ چنان‌که در تاریخ آمده است: پس از وفات پیامبر(ص) و به وجود آمدن خلأ قدرت، گروهی از کسانی که از اسلام برگشته و به کیش جاهلی در آمده بودند (گروه مرتدها)، به شهر مدینه حمله نمودند. بسیاری از مردم از مقابله با آنها امتناع کردند و به ابوبکر گفتند: «چگونه با آنها می‌جنگی، در حالی که علی -پسر عموی رسول خدا(ص)- در خانه خود نشسته (با تو بیعت نکرده) است». ابوبکر به ناچار، عثمان را نزد علی(ع) فرستاد و حل مشکل را از علی(ع) خواست. عثمان نزد علی(ع) آمد و گفت: «یا علی، اگر تو بیعت نکنی و در خانه خود بنشینی، احدی به جنگ این مرتدها نخواهد رفت». عثمان در این زمینه به علی(ع) بسیار اصرار کرد تا اینکه علی(ع) با ایشان نزد ابوبکر آمد و بدین وسیله کلیه مسلمانانی که آنجا بودند، خوشحال شدند. پس از آن گروه‌های مختلف برای جنگ با مرتدها حاضر شده و از خود جدیت نشان دادند[۴۰]. علی(ع) نه تنها خودش برای حفظ وحدت مسلمانان، با خلفا همراهی می‌نمود، بلکه یاران و طرفداران خود را نیز به این کار ترغیب می‌کرد. وقتی جریان سقیفه بنی‌ساعده پیش آمد و علی(ع) به مدت شش ماه از بیعت خودداری کرد، بُریده پرچم خود را میان قبیله اسلم برافراشت و گفت: «تا علی بیعت نکند، من نیز بیعت نخواهم کرد». امام علی(ع) به ایشان فرمود: «ای بریده، هر کاری که مردم می‌کنند، شما نیز انجام بده؛ زیرا وحدت و اجتماع مردم در چنین روزی از اختلافشان پیش من محبوب‌تر است»[۴۱]. ایشان در جواب قوم و قبیله بریده (قبیله اسلم) نیز فرمود: «ای مردم، بدانید اینان من را مخیر گذاشته‌اند بین اینکه حق من را به ستم از من بگیرند و من با آنان بیعت کنم،.... پس من [به خاطر حفظ مصالح مسلمانان] برگزیدم که حقم به ستم از من ستانده شود و آنان هرچه می‌خواهند، انجام دهند[۴۲]. تاریخ صدر اسلام گواه این است که خلفای راشدین برای پاسخ به پرسش‌های مردم، خصوصاً پرسش‌های دانشمندان، همواره به علی(ع) رجوع می‌کردند. آن حضرت نیز با روی گشاده آنان را راهنمایی کرده، پاسخ مشکلاتشان را می‌دادند. گذشته از موضوع نبرد با مرتدان که ابوبکر از آن حضرت کمک خواست[۴۳]، عمر بن خطاب در موضوعات حساس فقهی مثل اجرای حد بر زن زناکار حامله[۴۴]، حد شرابخوار[۴۵]، فلسفه وجودی حجر الاسود و استلام آن[۴۶] و تعیین مبدأ تاریخ اسلام[۴۷] و عثمان بن عفان در تعیین ارث دو زن از یک مرد[۴۸] و نیز در تعیین حد زنا[۴۹]، و همچنین معاویه در بسیاری از مسائل فقهی و اجتماعی و سیاسی[۵۰]دست به دامان علی(ع) شدند و حکم الهی را از وی شنیدند[۵۱]. خلیفه دوم چندین بار گفته است: لَولَا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَرٌ[۵۲]. اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد. لَا أَبْقَانِيَ اللَّهُ بِأَرْضٍ لَسْتَ بِهَا يَا أَبَا الْحَسَنِ[۵۳]. خداوند مرا باقی نگذارد در سرزمینی که ای ابوالحسن تو در آن نباشی.

رابعاً یکی از دلایل سکوت علی(ع) و خودداری از مطالبه حق خویش این بود که بر اساس روایاتی، پیامبر اسلام(ص) از جانب خداوند مأموریت داشت علی(ع) را [به خاطر حفظ مصلحت مسلمانان] به صبر و چشم‌پوشی از حق خود سفارش کند. در فرازی از این روایت طولانی که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده[۵۴]، آمده است: از جمله شرایطی که پیامبر(ص) با دستور جبرئیل -که از فرمان الهی نشئت گرفته بود - خطاب به علی(ع) گفت: «یا علی به آنچه در این وصیت آمده است، وفا کن. آن کس که خدا و رسولش را دوست دارد، دوست بدار و با هر که با خدا و رسولش دشمنی ورزد، دشمن باش و از آنان بیزاری بجوی و صبور باش و خشم خود را فرو خور؛ گرچه حق تو پایمال گردد و خمس تو غصب شود و هتک حرمت حرم تو کنند». علی(ع) عرض کرد: «پذیرفتم ای رسول خدا»[۵۵]. این امام بزرگوار، با هدف پیروی از فرمان خدا و توصیه پیامبر(ص)، پس از وفات رسول خدا از پی‌گیری حق خود اجتناب، و دیگران را هم به صبر و بردباری توصیه کرد هنگامی که حضرت زهرا(س) از شدت تأثر (به خاطر حوادث ناگوار پس از وفات پیامبر) به حضرت امیر(ع) گفت: «ای فرزند ابوطالب، چرا همچون کودک در جنین پنهان شده و مانند افراد تهمت‌زده در کنج خانه نشسته‌ای؟! تو کسی بودی که شاه‌پرهای بازها را در هم می‌شکستی چطور شده که اکنون از پر و بال مرغان ناتوان فرو مانده‌ای؟! این فرزند ابوقحافه، هدیه پدر و قوت و معیشت فرزندانم را به ظلم ستانده و در مخالفت با من به سختی می‌کوشد، و جسورانه مجادله می‌کند.... [ای علی تو که] روزگاری در شکار گرگان بوده و پاره می‌کردی، حال چرا خاک‌نشینی را اختیار کرده‌ای؟ نه پاسخِ گوینده‌ای را می‌دهی و نه سخن یاوه‌ای را ممنوع می‌سازی من نیز دیگر هر چاره‌ای را از کف داده‌ام. ای کاش پیش از این خواری مرده بودم.»..، مولای متقیان در تسلای به حضرت زهرا(س) گفت: «ای دختر بهترین انبیا، بر تو هیچ ویل و وای مباد که ویل و وای برای دشمن بدخواه تو است. ای دختر برگزیده عالمیان و یادگار آخرالزّمان، غم و اندوه خود فرو نشان و بدان که من هرگز در دینم سستی نکرده و از حد توانم خارج نشده‌ام.... سپس حضرت فاطمه(س) را به صبر توصیه کرد[۵۶].

ابن أبی‌الحدید، با نقل روایتی گوید: روزی فاطمه(س) از سکوت علی(ع) گلایه کرد و او را بر قیام فراخواند. در همین حال که مشغول گفت‌وگو بودند، صدای مؤذن شنیده شد که گفت: «أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌...». علی(ع) خطاب به دختر پیامبر گفت: «آیا دوست داری این صدا از زمین برچیده شود؟» حضرت فاطمه(س) گفت: «خیر». علی(ع) فرمود: «من نیز همین را می‌گویم [یعنی علت سکوت من حفظ اسلام و باقی ماندن آثار پیامبر است]». ابن ابی‌الحدید در توضیح این روایت گوید: این روش بهترین و صحیح‌ترین است؛ زیرا اگر علی(ع) برای گرفتن حق خود قیام می‌کرد و خون‌هایی ریخته می‌شد، نشانه‌های اسلامیت و رسوم شریعت از بین می‌رفت و جاهلیت باز می‌گشت و نتیجه زحمات ۲۳ ساله پیامبر(ص) از دست می‌رفت[۵۷].

این رویه را در زندگی بقیه امامان(ع) نیز مشاهده می‌کنیم. همه آنها دنبال احقاق حق خود بودند و از فرهنگ مترقی اهل بیت(ع) دفاع کردند؛ اما شرایط برای احراز رهبری جامعه برایشان فراهم نبوده است؛ لذا هر کدام از آنان ناگزیر برای حفظ اساس اسلام، با شیوه خاص خود از دین خدا پاسداری کردند. امام حسن(ع) پس از بیعت اولیه مردم، برای مبارزه با دشمنانش قیام کرد؛ ولی با دسیسه‌ها و وعده‌های مادی معاویه، یارانش بی‌وفایی کردند. ایشان مصلحت مسلمانان را در صلح با معاویه دیدند و با شرایط بسیار مهمی که نفع مادی و معنوی مسلمانان در آن پیش‌بینی شده بود، تن به چنین مصالحه‌ای دادند. معاویه نیز همه آنها را پذیرفت و امضا کرد؛ اما وقتی جو عمومی را به نفع خود دید، همه را زیر پا گذاشت[۵۸]. امام حسین(ع) نیز در طول دوران ده ساله پس از شهادت امام حسن(ع)، همواره از جایگاه امامت دفاع کرد تا اینکه پس از مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، برای حفظ اساس اسلام و احقاق حقوق از دست رفته اهل بیت(ع)، قیام پرافتخار کربلا را خلق نمود. پس از واقعه عاشورا، رفتارهای وحشیانه مزدوران اموی با مخالفان، چنان رعب و وحشتی در جامعه اسلامی ایجاد کرده بود که کسی جرئت و شهامت مقابله با اموی‌ها را به خود نمی‌داد. امام سجاد(ع) در چنین فضای اختناق‌آمیز، برای زمینه‌سازی تشکیل حکومت اسلامی به گونه‌ای دیگر عمل کرد. ایشان در مقابل سیر مادی‌گرایانه مردم و جامعه آن روز، تفکر اصیل اسلامی - یعنی توحید، نبوت، مقام معنوی انسان، ارتباط انسان با خدا و...- را با دعا و نیایش حفظ و تبیین کرد و با یادآوری اندیشه‌های درست اسلامی، کوشید مردم را از جریان انحرافی جامعه و انگیزه‌های مادی خارج کند و در مسیر خدا، قرآن و دین راستین قرار دهد[۵۹]. شرایط اجتماعی - سیاسی زمان امام باقر و امام صادق(ع) نیز باعث شد آن دو امام بزرگوار، اصلی‌ترین رسالتشان را پایه‌ریزی و استحکام شالوده‌های کلام و فقه شیعی بدانند و بیشتر تلاششان را برای دستیابی به آن به کار برند؛ اما این بدان معنا نبود که آن دو امام برای فراهم آوردن بستر عینی تأسیس حکومت عدل نکوشیده باشند؛ بلکه آنان با توجه به واقعیت‌های اجتماعی و آلودگی قلمرو سیاست، به کوشش‌های سنجیده سیاسی شیعیان، آهنگی واقع‌بینانه و مبتنی بر حفظ کیان شیعی بخشیدند. مبارزه با تحریفات پدیدآمده درباره زمامداری جامعه از نظر دین، از اقدامات اساسی امام باقر(ع) در همین راستاست[۶۰].

امام صادق(ع) نیز برای تشکیل حکومت اسلامی، اقدامات فراوانی انجام داد؛ برای مثال در فرصت‌های مناسب با روش‌های گوناگون مسئله امامت را تبیین و تبلیغ کرد. ایشان کسانی را شایسته حکومت اعلام می‌کرد که با احکام اسلامی آشنا باشند و حلال و حرام را بشناسند و از جهت دانایی و توانایی در حکومت بر مسلمانان، از دیگران برتر باشند[۶۱]. اما زمینه قیام برای احقاق حق ایشان فراهم نبود؛ چنان که آن حضرت در جواب شخصی به نام سهل بن حسن خراسانی که به ایشان اظهار داشت «یا بن رسول الله، چرا قیام نمی‌کنید و حق خود را از غاصبان و ظالمان بازپس نمی‌گیرید؛ با اینکه بیش از یکصدهزار شمشیرزن آماده جهاد و فداکاری در رکاب شما هستند؟»، با هدف امتحان آن شخص خراسانی به وی فرمود: «برو داخل تنور آتش بنشین». سهل خراسانی نتوانست خواسته امام را عملی سازد. در همین لحظات یکی از یاران امام به نام هارون مکی وارد شد و سلام کرد. امام صادق(ع) پس از جواب سلام به او فرمود: «ای هارون برو داخل تنور آتش». هارون مکی بلافاصله داخل تنور رفت. آن‌گاه امام(ع) با سهل خراسانی مشغول مذاکره و صحبت شد و خطاب به ایشان فرمود: «در خراسان شما چند نفر مخلص، مانند این شخص، پیدا می‌شود؟» سهل پاسخ داد: «حتی یک نفر هم این‌چنین وجود ندارد». امام صادق(ع) فرمود: «ای سهل، ما خود می‌دانیم که در چه زمانی خروج و قیام کنیم و آن زمان موقعی خواهد بود که حداقل پنج نفر، همدست، مطیع و مخلص ما یافت شوند»[۶۲]. در زمان امام کاظم(ع)، خلفای معاصر می‌دانستند که امام و پیروانش، عباسیان را غاصب خلافت پیامبر(ص) و حاکمانی ظالم می‌دانند؛ از این رو امام کاظم(ع) و دیگر علویان را به شدت کنترل، و با خشونت با آنان رفتار می‌کردند[۶۳]. این فضای بسته سیاسی، از مهم‌ترین مشکلات و موانع پیش روی امام کاظم(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی بود. آنان به شدت بیمناک بودند که مبادا آن حضرت با اقدامات فرهنگی و مبارزه منفی، نامشروع بودن حکومتشان را مطرح کرده و در پی بسترسازی برای شکل‌گیری حکومت ایده‌آل اسلامی باشد؛ اما امام کاظم(ع) با وجود چنین وضعیت خفقان‌آمیز سیاسی، با اتخاذ روش ستیزه‌جویانه فرهنگی - اجتماعی (مانند تقیه، مبارزه منفی و استقامت) به دنبال تضعیف استبداد سیاسی بنی‌عباس بود. ایشان با استناد به روایاتی از پیامبر اکرم(ص)، حکومت‌های جور زمانش را نکوهش کرد و این‌گونه به مردم فهماند که همراهی نکردن با حکومت‌های جور و سرزنش آنها تکلیف دینی و اسلامی است. ایشان از رسول خدا(ص) نقل کرد: «شَرُّ الْبِقَاعِ دُورُ الْأُمَرَاءِ الَّذِينَ لَا يَقْضُونَ بِالْحَقِّ»[۶۴]؛ «بدترین مکان‌ها، دربار فرمانروایانی است که به حق عمل نمی‌کنند»[۶۵].

امام رضا(ع) هنگامی ولایت‌عهدی مأمون را پذیرفت که دید اگر امتناع ورزد، جان خویش و جان شیعیان را در خطر می‌اندازد. در آن زمان، موج فکری و فرهنگی بیگانه بر همه جا چیره شده بود و در قالب بحث‌های فلسفی و تردید نسبت به مبادی خداشناسی، کفر و الحاد را به ارمغان می‌آورد؛ از این‌رو بر امام لازم بود بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و ثابت کند خاندان پیامبر(ص) در صحنه فرهنگ و سیاست حاضر هستند؛ لذا در ایستگاه نیشابور، امامت را به عنوان شرط اصلی تحقق عقیده توحیدی معرفی کرد. گذشته از همه اینها، امام در ایام ولایت‌عهدی خویش، چهره واقعی مأمون و جایگاه رفیع و حقیقی خود را به عنوان امام معصوم به همگان نمایان ساخت[۶۶]. امام جواد(ع) نیز در دوران کوتاه عمرش از طرف حاکمان در تنگنایی شدید قرار داشت و همواره تحت مراقبت بود؛ از این‌رو خط مبارزه منفی را در پیش گرفت و در قالب مبارزه‌های فرهنگی مردم و عقیدتی، در پی فرو ریختن پایه‌های اقتدار سیاسی عباسیان بود. در دورانی که دستگاه خلافت، قرآن و سنت را به نفع خود تفسیر می‌کرد، امام از هر فرصتی برای نشان دادن مسیر درست زندگی استفاده می‌کرد؛ به گونه‌ای که در مراسم حج، بسیاری از مردم مشکلاتشان را با امام در میان می‌گذاشتند و امام، راهکار حل مشکلاتشان را بیان می‌کرد. همچنین امام با مناظرات خود و طرح مباحث علمی در جلسات نظام فقهی و حقوقی خلافت عباسی را به چالش می‌کشید که این امر، عاملی برای سستی و فروپاشی نظام خلافت عباسی شد. همچنین امام در ضمن مناجات‌ها و دعاها، جهان‌بینی و مسیر اندیشه‌اش را مشخص و مردم را از تحولات و دگرگونی‌ها آگاه می‌کرد و افکارشان را برای مبارزه با ظلم و برپایی عدالت مهیا می‌ساخت[۶۷]. در زمان امام هادی(ع) حاکمان عباسی به دلیل احساس ضعف و سستی برای حکومت خود پس از مأمون، به سیاست ارعاب، جاسوسی و خشونت روی آوردند و بر بزرگان بنی‌هاشم، به ویژه امام(ع)، بیشتر سخت گرفتند؛ زیرا آنان، به دلیل علاقه مردم به امامان(ع)، آنها را مهم‌ترین رقبای خود در قدرت و حکومت می‌دانستند؛ از این‌رو امام هادی(ع) در طول دوران ۳۴ ساله امامت خود، کمترین فرصتی برای اجرای شئون اجتماعی، سیاسی و علمی امامت نداشت و اکثر دوران امامت را در محاصره نظامیان عباسی در سامرا به سر برد؛ اما با این حال از هر فرصتی برای مبارزه با غاصبان حق خود و معرفی جایگاه امامت - هر چند به صورت غیر مستقیم- بهره می‌برد[۶۸]؛ چنان که اشعار عرفانی امام هادی(ع) در مجلس متوکل[۶۹]، در همین راستا ارزیابی می‌شود.

وضعیت سیاسی، امنیتی و اجتماعی حاکم بر دوران امام حسن عسکری(ع) نیز تفاوت چندانی با وضعیت حاکم بر عصر امام هادی(ع) نداشت. با این وجود، امام(ع) کوشید با ابلاغ رهنمودها و هشدارهای امنیتی، توطئه‌ها و دسیسه‌های ظالمانه دستگاه حاکم را خنثا یا کم‌اثر کند؛ اما عباسیان با آگاهی از اینکه حضرت مهدی(ع)، نابودکننده ستمگران و گستراننده عدالت در جهان، فرزند امام عسکری(ع) است[۷۰]، وضعیت خفقان‌آور علیه امام عسکری(ع) و شیعیان را تشدید کردند و امام عسکری(ع) را در محاصره نظامی خود در سامرا قرار دادند؛ به گونه‌ای که آن حضرت مکلف بود روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه در دارالخلافه حاضر شود[۷۱]. هر سه خلیفه معاصر امام عسکری(ع)، در دوران کوتاه امامت ایشان، برای به شهادت رساندن امام توطئه کردند و سرانجام معتمد عباسی آن حضرت را به شهادت رساند[۷۲].[۷۳]


نتیجه‌گیری در این مقاله روشن شد مسئولیت هدایت و رهبری جامعه پس از رسول خدا(ص) بر عهده ائمه اطهار(ع) است. ائمه اطهار(ع) همواره این مسئولیت خطیر و مقام امامت و جایگاه معنوی خود را برای مردم تبیین، و از خود دفاع کرده‌اند. دفاع ائمه(ع) به صورت‌های مختلف بوده است؛ از جمله: تبیین جایگاه امامت در سخنرانی‌ها، مناظرات و گفت‌وگوهای علمی. در برخی از زمان‌ها نیز ائمه(ع) برای پیشبرد اهداف دین و دفاع از حق خویش، قیام کرده و با دشمنان جنگیده‌اند. اهل بیت عصمت و طهارت(ع) با وجود اینکه دارای قدرت خارق‌العاده غیبی، اعجاز و کرامت بودند، با جنبه بشری و به صورت عادی میان مردم زندگی می‌کردند؛ زیرا: اولاً استفاده از علم غیب و امدادهای غیبی به صورت دلخواه و همیشگی در اختیار آنان نبود. ثانیاً پس از رحلت رسول اعظم(ص)، اساس اسلام در خطر بود و مسلمانان با مشکلات و بحران‌های خطرساز فراوانی روبه‌رو بودند؛ لذا ائمه(ع) برای مصلحت بالاتری، مثل حفاظت از اساس دین، از حق خود گذشتند و برای به دست آوردن حق خود قیام نکردند. ثالثاً به دلیل حساسیت‌های موجود پس از وفات پیامبر(ص)، وحدت مسلمانان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر بود. علی(ع) با هدف حفظ وحدت مسلمانان و مراقبت از نقشه‌های دشمنان، از حق خود گذشت. او نه تنها خودش برای حفظ وحدت مسلمانان، با خلفا همراهی می‌نمود، بلکه یاران و طرفداران خود را نیز به این کار ترغیب می‌کرد. رابعاً یکی از دلایل سکوت علی(ع) و خودداری از مطالبه حق خویش این بود که بر اساس روایاتی، پیامبر اسلام(ص) از جانب خداوند مأموریت داشت علی(ع) را به صبر و چشم‌پوشی از حق خود سفارش کند. علی(ع) نیز این دستور الهی را با دل و جان پذیرفت.[۷۴]

  1. نجفی، حافظ، مقاله «ائمه و دفاع از خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۲۰۱.
  2. علامه حلی، الباب الحادی عشر، ص۳۹.
  3. کلینی، ج۱، ص۱۶۸ و ۱۷۷ - ۱۸۰؛ حر عاملی، إثبات الهداة، ج۱، ص۱۳۱؛ ابن عطیه، أبهی المداد، ج۱، ص۱۱۹ - ۱۲۰؛ علامه حلی، الباب الحادی‌عشر، ص۱۸۷ و ۲۰۲.
  4. «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
  5. ابن أبی‌الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۳، ص۲۷۰؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ص۵۴.
  6. طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۱۴ - ۵۱۵.
  7. ابن حنبل، المسند، ج۵، ص۳۵۳؛ نسائی، الخصائص، ص۵؛ ابن اثیر جزری، اسد الغابة، ج۴، ص۲۱؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۹؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۳۷.
  8. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص١١٠.
  9. نهج البلاغه، خطبه ۱۵.
  10. ابن حجر، لسان المیزان به نقل الامام علی(ع) فی آراء الخلفاء، ص۴۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۳، ص۲۲۹؛ حیدر، امام الصادق(ع) والمذاهب الأربعة، ج۴، ص۱۵۳ و ۳۷۱؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ص۱۳۳.
  11. مسلم بن حجاج، الصحیح، ج۷، ص۱۲۰؛ نسائی، السنن الکبری، ج۷، ص۴۵۴؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۶۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۹۹.
  12. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۶.
  13. صفار، بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۵.
  14. کاشانی، منهج الصادقین، ج۲، ص۲۱۸.
  15. «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟ بی‌گمان ما به خاندان ابراهیم کتاب (آسمانی) و فرزانگی دادیم و به آنان فرمانروایی سترگی بخشیدیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
  16. نجفی، حافظ، مقاله «ائمه و دفاع از خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۲۰۱.
  17. عاملی، عیار حقیقت، ص۳۳۸.
  18. ﴿فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ «گروهی را دروغگو شمردید و گروهی را می‌کشتید» سوره بقره، آیه ۸۷؛ ﴿فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ «چرا از این پیش، پیامبران خداوند را می‌کشتید؟» سوره بقره، آیه ۹۱؛ ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ «پیامبران را ناحقّ می‌کشند» سوره آل عمران، آیه ۲۱؛ ﴿وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ «و پیامبران را ناحقّ می‌کشتند» سوره آل عمران، آیه ۱۱۲؛ ﴿قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ «پیامبران را ناروا می‌کشتند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۱.
  19. عنکبوت/ ۲۴.
  20. ﴿كَادُوا يَقْتُلُونَنِي... «نزدیک بود مرا بکشند.».. سوره اعراف، آیه ۱۵۰.
  21. غافر/ ۲۶.
  22. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۳؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۹۹ - ۴۰۴.
  23. ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند» سوره انفال، آیه ۳۰.
  24. طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۱۴ – ۵۱۵.
  25. طبرانی، التفسیر الکبیر، ج۶، ص۵۸۴.
  26. ابن کثیر، مسند الفاروق، ج۱، ص۳۲۱.
  27. ابن کثیر، مسند الفاروق، ج۱، ص۳۲۰.
  28. نجفی، حافظ، مقاله «ائمه و دفاع از خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۲۰۷.
  29. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۱ - ۱۹۲؛ شیخ صدوق، الاعتقادات، ص۹۶.
  30. کافی، کلینی، ج۱، ص۲۹۲ – ۳۲۹.
  31. «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً...» (سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۱۷ - ۱۱۹).
  32. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ... وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنَّ الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَفْوَتِهِ» (خزاز رازی، کفایة الأثر، ص۱۶۰ - ۱۶۲).
  33. بسیاری از مناظرات و مناشده‌های علی(ع) در کتب اهل سنت نیز آمده است؛ از جمله: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۳۱؛ محب الدین، الطبری، الریاض النضرة، ج۱، ص۱۳۸ - ۱۳۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۶ - ۱۱۰۲.
  34. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۰۴ - ۳۰۵.
  35. ﴿فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ «گروهی را دروغگو شمردید و گروهی را می‌کشتید» سوره بقره، آیه ۸۷؛ ﴿فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ «چرا از این پیش، پیامبران خداوند را می‌کشتید؟» سوره بقره، آیه ۹۱؛ ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ «پیامبران را ناحقّ می‌کشند» سوره آل عمران، آیه ۲۱؛ ﴿وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ «و پیامبران را ناحقّ می‌کشتند» سوره آل عمران، آیه ۱۱۲؛ ﴿قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ «پیامبران را ناروا می‌کشتند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۱.
  36. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۴، ص۳۱۶.
  37. مفید، الامالی، ص۱۵۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۴۹۷ (با اندکی تفاوت).
  38. شبیه همین عبارت در نامه علی(ع) به معاویه آمده است. (بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۸۱).
  39. نهج البلاغه، خطبه ۶۲.
  40. البلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۷.
  41. مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۸، ص۳۹۲.
  42. مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۸، ص۳۹۲.
  43. محب الدین الطبری الریاض النضرة، ج۲، ص۲۲۴؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۳، ص۳۰۱.
  44. ابوداود سجستانی، الصحیح، ج۲۸، ص۱۴۷؛ ابن حنبل، المسند، ج۱، ص۱۴۰ و ۱۵۴؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۳، ص۹۵.
  45. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۴، ص۳۷۵.
  46. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۱، ص۴۵۷؛ کنز العمال، ج۳، ص۳۵.
  47. المستدرک، ج۳، ص۱۴؛ کنز العمال، ج۵، ص۲۴۴.
  48. بیهقی، السنن الکبری، ج۷، ص۴۱۹؛ الریاض النضرة، ج۲، ص۱۹۷.
  49. المسند، ج۱، ص۱۰۴؛ کنز العمال، ج۳، ص۲۲۷.
  50. الریاض النضرة، ج۲، ص۱۹۵؛ ابن حجر الهیتمی صواعق المحرقة، ص١٠٧.
  51. الریاض النضرة، ج۲، ص۱۹۵؛ الصواعق المحرقة، ص١٠٧.
  52. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۳۹؛ الریاض النضرة، ج۲، ص۱۹۴ و ج۳، ص۱۴۲.
  53. القسطلانی، ارشاد الساری، ج۳، ص۱۹۵ و ج۴، ص۱۳۶.
  54. کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۸۱ - ۲۸۳.
  55. «قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ تَفِي بِمَا فِيهَا مِنْ مُوَالاةِ مَنْ وَالَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مِنْكَ وَ عَلَى كَظْمِ الْغَيْظِ وَ عَلَى ذَهَابِ حَقِّي وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ...» (الکافی، ج۱، ص۲۸۲).
  56. طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۰۷ - ۱۰۸.
  57. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱۳ – ۱۱۴.
  58. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۶۵؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.
  59. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۸۳.
  60. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۸۶.
  61. کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۷؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۹۹ و ۱۰۰.
  62. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی‌طالب، ج۴، ص۲۳۷.
  63. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی‌طالب، ج۴، ص۳۰۶؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۳۰۶.
  64. راوندی کاشانی، النوادر، ص۷۱.
  65. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۹۶ - ۹۸.
  66. پیشوایی، سیره پیشوایان، ص۴۹۰ – ۴۹۵.
  67. ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۲۶۳ و ۲۶۴؛ ر.ک: ترکاشوند فلسفه امامت، ص۱۰۹ - ۱۱۰.
  68. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۱۲ - ۱۱۳.
  69. ر.ک: ص۱۸۷.
  70. کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۳۴؛ ابن طاووس، مُهج الدعوات، ص۲۷۶.
  71. مجلسی، بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۵۱.
  72. مُهج الدعوات، ص۲۷۳ - ۲۷۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ص۲۷ و ۲۶۳؛ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۱۳ - ۱۱۴.
  73. نجفی، حافظ، مقاله «ائمه و دفاع از خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۲۱۰-۲۲۶.
  74. نجفی، حافظ، مقاله «ائمه و دفاع از خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۲۲۷.