جنگ صفین در تاریخ اسلامی
جنگ صفین نبرد امام علی (ع) با معاویة بن ابی سفیان در محلی به نام صفین است. بعد از آنکه معاویه از بیعت با امام امتناع کرده و راه سرکشی در پیش گرفت. این جنگ کشتهها و پیامدهای ناگوار زیادی داشت و در پایان هم با حیله قرآن بر نیزه کار به حکمیت کشید.
علل جنگ
پس از آنکه امام علی (ع) از جنگ جمل پیروزمندانه به کوفه تشریف فرما شد و حکومت اسلامی استقرار یافت، به رتق و فتق امور پرداخت و جمعی از استانداران صالح را بر مراکز مهم کشور اسلامی منصوب کرد و ناصالحان و افراد نالایق، یا خود فرار کردند و یا امام (ع) آنان را عزل نمود. حال که اوضاع کاملاً آرام و امام بر کشور اسلامی مسلط شده است وقت آن رسیده به سراغ معاویه برود و ریشه شجره ملعونه بنی امیه را از سرزمین شام قطع کند. بدین منظور جریر بن عبدالله بجلی استاندار همدان را که به کوفه آمده بود تا حضوراً با امام (ع) بیعت کند، با نامهای به سوی شام اعزام کرد تا اگر معاویه بیعت کرد چه بهتر[۱] و اگر امتناع ورزید فوراً او را از حکومت شام خلع کند.
مالک اشتر با اعزام «جریر» نظر موافق نداشت؛ زیرا او را متهم به همکاری با معاویه میساخت ولی امام (ع) برخلاف نظر او، جریر را بر این کار برگزید و فرمود: «دَعْهُ حَتَّى نَنْظُرَ مَا يَرْجِعُ بِهِ إِلَيْنَا»؛ «بگذار برود تا ببینیم چه میکند»[۲].
جریر نامه امام (ع) را به شام برد و بر معاویه وارد شد ابتدا با سخنانی قاطع و کوبنده معاویه را ارشاد نمود و چنین گفت: ای معاویه! بدان که مردم مکه و مدینه، کوفه و بصره، حجاز و یمن، مصر و عمان، بحرین و یمامه، همه با پسر عمویت علی بن ابیطالب بیعت کردهاند و جز همین چند قلعه که تو در آن هستی کسی باقی نمانده است، اگر سیلی از بیابانهای آنجا جاری شود همه را غرق میکند، من آمدهام که تو را به آنچه رستگاری تو در آن است دعوت کنم و به بیعت از این مردم رهنمون گردانم»[۳].
آنگاه نامه امیرمؤمنان (ع) را تسلیم معاویه کرد، که خلاصهای از آن نامه این است: «ای معاویه! بیعت مهاجران و انصار با من حجت را بر تو تمام کرده و تو را ملزم به اطاعت ساخته، طلحه و زبیر با من بیعت کردند سپس بیعت خود را شکستند، شکستن بیعت مانند رد آن است تا حق فرا رسید و فرمان خدا پیروز شد. درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی تو نیز در آنچه که سایر مسلمانان وارد شدهاند وارد شو (و بیعت کن) و آنگاه حادثه را نزد من مطرح کن، به جان خودم قسم اگر به عقل خودت نه به هوای نفست باز گردی مرا پاکترین فرد نسبت به عثمان مییابی، بدان که تو از طلقاء (آزادشدگان) هستی و برای این گروه، خلافت حلال نیست و حق عضویت در شورا ندارند، من به سوی تو و کسانی که از ناحیه تو مشغول کار هستند جریر بن عبدالله را که از اهل ایمان و هجرت است اعزام کردم تا بیعت کنی و وفاداری خود را اعلام نمایی»[۴].
معاویه در پاسخ «جریر» نماینده امام (ع) امروز و فردا کرد و گفت: باید در این باره فکر کنم و با مردم شام مشورت نمایم. او با این وقتکشی میخواست نیروهایی برای خود جذب کند و مردم شام را برای مقابله آماده نماید تا آنکه دیرتر از موعد مقرر خبر به علی برسد و معاویه توانسته باشد در این مدت آمادگی لازم را پیدا نماید؛ لذا پس از چند روزی، منادی معاویه مردم شام را به مسجد دعوت کرد، خود معاویه بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و توصیف سرزمین شام که این جا سرزمین پیامبران و بندگان صالح است و... گفت: مردم! میدانید من نماینده امیرمؤمنان (ع) عمر بن خطاب و عثمان بن عفان هستم من درباره کسی کاری صورت ندادهام که از او شرمنده باشم، من ولی و سلطان خون عثمانم که مظلوم کشته شده است چون قرآن فرموده است: ﴿وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا﴾[۵] آن گاه افزود: من مایلم نظر شما را درباره قتل عثمان بدانم.
مردم شام فریاد برآوردند که: ما به خونخواهی عثمان با تو بیعت میکنیم و خون او را مطالبه مینماییم، سپس با او در این راه بیعت کردند و گفتند در این راه از جان و مال خود خواهیم گذشت[۶].[۷]
به عبارتی دیگر زمانی که علی (ع) به خلافت رسید، اصلاحات را شروع کرد و نااهلان را از کار کنار گذاشت. معاویه هم یکی از آنان بود که در شام برای خود بساطی به هم زده بود. معاویه سر به طغیان گذاشت و فرمان امام را نپذیرفت و دشمنی دیرینهاش او را به مخالفت با امام و کارشکنی در کارها و ایجاد آشوب در مناطق مختلف و شبیخون به قلمرو حکومت امام واداشت. او که خود طمع در خلافت داشت، زیر بار خلافت امام نرفت، دیگران را نیز تحریک کرد و خونخواهی عثمان را بهانه قرار داد و مکاتبات متعددی بین او و امیر المؤمنین انجام گرفت. امام پیوسته او را نصیحت میکرد و هشدار میداد، او گستاخی نشان میداد و تهمت میزد و تهدید به جنگ میکرد. امام پس از اتمام حجتهای بسیار، وقتی از به راه آمدن او ناامید شد برای فرونشاندن فتنۀ او و دفع تجاوزها و یکسره ساختن کارش مصمّم شد. امام که پس از جنگ جمل در کوفه مستقرّ شده بود، از همانجا نیرو بسیج کرد. عمروعاص هم با معاویه همدست شد. راهی جز جنگ با فتنهجویان یاغی و باغی برای امام علی (ع) باقی نمانده بود[۸].
نامه معاویه به عمرو بن عاص
معاویه برای مقابله با امیرمؤمنان علی (ع) از دغلبازان و سیاستمداران کهنهکار کمک خواست، به همین منظور نامهای به عمرو عاص نوشت و او را برای مشورت درباره جنگ با علی (ع) به شام دعوت کرد و وعده حکومت مصر را پس از پیروزی به عمرو عاص داد. عمرو عاص که در زمان حکومت عثمان به عنوان عنصری نامطلوب از حکومت مصر کنار زده شده بود ودر فلسطین زندگی میکرد. به محض این که نامه معاویه به او رسید با پسرانش «عبدالله» و «محمد» به مشورت پرداخت. و سرانجام برای رسیدن به حکمرانی مصر از فلسطین به شام عزیمت نمود[۹].[۱۰]
عکسالعمل کوفیان در برابر فرمان آماده باش امیرالمؤمنین(ع)
امیرالمؤمنین(ع) پس از اخذ تصمیم برای حرکت به سوی شام، روز جمعه در مسجد جامع کوفه منبر رفت و چنین فرمود: «ای مردم! به سوی دشمنان قرآن و سنت حرکت کنید. به سوی قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید. به سوی ستمکاران پست که اسلام آوردن آنها از ترس و اجبار بود، حرکت کنید. به سوی کسانی حرکت کنید که برای به دست آوردن دلهایشان به آنها اموالی داده میشد تا به مسلمانان آزار نرسانند».
در این موقع مردی از قبیله فزاره به نام «اربد» برخاست و خطاب به حضرت امیر(ع) گفت: آیا میخواهی ما را به جنگ برادران شامی ببری که آنها را بکشیم؟ همان طور که ما را به جنگ برادران اهل بصره برده و آنها را کشتیم؛ به خدا قسم هرگز چنین کاری نخواهیم کرد.
مالک اشتر در این هنگام برخاست و گفت: ای مردم چه کسی بود که این حرف را زد؟ مرد فراری فرار کرد و عدهای از مردم او را دنبال کردند و در کناسه به او رسیدند و آن قدر با کفشهای خود به او زدند که بر زمین افتاد؛ سپس وی را لگدمال کردند تا مرد. چون این خبر را به حضرت دادند فرمود: «او کشته تعصب و گمراهی خود شد که قاتلش نیز معلوم نیست». آنگاه خونبهای او را از بیت المال به خانوادهاش پرداخت[۱۱].
ابن ابی الحدید روایت میکند که وقتی حضرت علی(ع) عزم خود را برای رفتن به شام جزم کرد، مردی را خواست و به وی فرمود که خود را مهیای رفتن به دمشق کند و چون وارد آن شهر شد، شتر خود را جلوی در مسجد جامع بخواباند و چیزی از لباس سفر را از خود دور نسازد؛ زیرا مردم وقتی آثار غربت را در وی ببینند از او میپرسند که از کجا آمده است و چون جویا شدند، بگوید علی(ع) با مردم عراق به سرعت به سوی شما میآیند. سپس عکسالعمل مردم شام را ببیند و نتیجه را گزارش کند.
مرد کوفی رهسپار شام شد. چون به همانگونه که امیرالمؤمنین(ع) فرموده بود، وارد دمشق شد، مردم دور او جمع شدند و پرسیدند از کوفه چه خبر؟ او نیز همان را که حضرت به وی فرموده بود، نقل کرد. چون خبر به دیگران رسید، دسته دسته میآمدند و از وی صحت خبر را جویا میشدند و او هم جواب مثبت میداد. وقتی این خبر به معاویه رسید، ابوالاعور سلمی (سردار معروف خود) را فرستاد تا شخصاً خبر را از مرد کوفی بشنود. مسافر کوفی هم برای او آنچه را به دیگران گفته بود، نقل کرد. ابوالاعور موضوع را به معاویه خبر داد.
معاویه دستور داد مردم را در مسجد فراخوانند. چون همه حضور یافتند، برخاست و گفت: علی با مردم عراق به سوی شما میآید؛ چه میگویید؟ آیا حاضرید به جنگ علی بروید؟ مردم چانهها را روی سینه آوردند و هیچ نگفتند. در این موقع ذوالکلاع حمیری (از فرماندهان معاویه) برخاست و گفت: از تو فرمان دادن و از ما عمل کردن. معاویه هم از منبر فرود آمد و فرمان داد که مردم مهیا شوند و به لشکرگاههای خود بروند.
مرد کوفی که شاهد این واقعه بود، بازگشت و ماجرا را به امیرالمؤمنین علی(ع) خبر داد. آن حضرت هم فرمان داد که مردم را در مسجد حاضر کنند. چون گرد آمدند، برخاست و به منبر رفت و فرمود: «فرستادهای که به شام اعزام داشتهام برای من خبر آورده که معاویه با اهل شام به سرعت به سوی عراق میآید. نظر شما چیست و چه باید کرد؟ آیا حاضرید به مقابله او بروید؟» مردم مضطرب شدند. یکی میگفت باید چنین کرد و دیگری میگفت باید چنان کرد. سر و صدا و جر و بحث آنها باعث شد که حضرت چیزی از سخنان آنها نفهمید. امیرالمؤمنین(ع) نمیدانست چه کسی موافق، و چه کسی مخالف است. سپس در حالی که میفرمود: «﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۱۲] خلافت را پسر هند جگر خوار برد»، از منبر به زیر آمد[۱۳].
با این اوصاف به همت سرداران لایق، بیشتر مردم حرکت با امیرالمؤمنین(ع) را پذیرفتند، اما عدهای از یاران عبدالله بن مسعود[۱۴] مانند عبیده سلمانی و ربیع بن خثیم[۱۵] همراه چهارصد تن از قاریان کوفه به حضور آن حضرت رسیدند و گفتند: «با اینکه به برتری شما معترف هستیم، در مورد این جنگ شک و تردید داریم. از آنجا که شما و مسلمانان به گروهی نیاز دارید که با مشرکان جنگ کنند ما را (به جای عزیمت به صفین) برای نگهداری یکی از مرزهای مملکت اسلامی اعزام کن تا در آنجا جهاد کنیم». حضرت امیر(ع) نیز آنها را به مرزبانی ری و قزوین فرستاد و ربیع بن خثیم ثوری را به فرماندهی این گروه برگزید و برایش پرچمی بست؛ این پرچم اولین پرچمی بود که در کوفه بسته شد[۱۶].
به روایتی، امیرالمؤمنین علی(ع) به اهل کوفه فرمود: «هر کسی از شما که از جنگیدن با معاویه کراهت دارد، عطا و مقرری خود را دریافت کند و به جنگ دیلمیان برود». با این سخن آن حضرت، چهار هزار مرد از جنگ با معاویه خودداری نموده و مقرری خود را دریافت کردند و به سمت دیلم رهسپار شدند. روایت دیگری حاکی از اعزام چهار هزار مسلمان توسط امیرالمؤمنین(ع) به فرماندهی ربیع بن خثیم ثوری[۱۷] به سوی دیلم است[۱۸].
سرانجام، حضرت امیر(ع) با همراهی تقریباً نود هزار نفر[۱۹]، که دو هزار و هشتصد تن آنان از صحابه رسول خدا(ص) بودند، حرکت کرد. در میان این اصحاب هشتاد و هفت نفر از مجاهدان بدر شرکت داشتند که هفده نفر مهاجر و هفتاد تن از انصاری بودند که زیر درخت در حدیبیه با پیغمبر اکرم(ص) بیعت کرده بودند[۲۰]. به روایت دیگر، هفتاد نفر از اصحاب بدر و هفتصد نفر از بیعت کنندگان «شجره» و چهارصد مرد از دیگر مهاجران و انصار به همراهی امیرمؤمنان علی(ع) بودند؛ در حالی که از انصار، جز مسلمة بن مخلد[۲۱] و نعمان بن بشیر[۲۲]، کسی همراه معاویه نبود[۲۳].
امیرالمؤمنین علی(ع) به هنگام حرکت به سوی صفین، ابومسعود انصاری را که از بیعت کنندگان در شب عقبه[۲۴] با پیغمبر اکرم(ص) بود، جانشین خود در کوفه کرد و به نخیله (اردوگاه سپاه) رفت[۲۵]. آنگاه با سپاه حرکت کرده از مدائن گذشت و به شهر انبار رسید؛ سپس تا شهر رقه رفت و در آنجا برای آن حضرت پلی بستند و پس از عبور از آن به طرف شام رفت[۲۶]. معاویه نیز از تمامی قلمرو خود (شامات)، شامل سوریه، لبنان، اردن و فلسطین، و نیز جزیره قبرس صد و بیست هزار نفر تحت فرمان آورد. دو لشکر در صفین محلی در غرب رود فرات، واقع در خاک شام فرود آمدند. واقعه صفین هجده ماه طول کشید که چهار ماه آن با مکاتبه و گفتگو میان امیرالمؤمنین(ع) و معاویه و سفیران آنها سپری شد و چون این گفتگوها به نتیجه نرسید، جنگ درگرفت. در این جنگ هفتاد هزار نفر کشته شدند که پنجاه و پنج هزار نفر آنان از مردم شام و پانزده هزار تن از مردم عراق بودند. به روایتی نیز چهل و پنج هزار تن از اهالی شام و بیست و پنج هزار نفر از مردم عراق کشته شدند. از میان صحابه که با امیرالمؤمنین(ع) بودند، بیست و پنج نفر به شهادت رسیدند؛ از جمله ابوالیقظان، عمار بن یاسر معروف به ابن سمیه بود که هنگام شهادت نود و سه سال داشت[۲۷].[۲۸]
حرکت سپاه امام (ع) به سوی صفین
امام پس از آنکه دانست معاویه تسلیم حق نشده و حاضر به بیعت نیست بلکه سرباز جمعآوری میکند و آماده جنگ میشود در اوایل ماه شوال سال ۳۶ قمری، تصمیم به اعزام نیرو گرفت.
امام (ع) برای نبرد با معاویه آماده شد و برخی کارگزاران خود را به کوفه فراخواند. امام نامههایی به مخنف بن سلیم، کارگزار اصفهان و عبدالله بن عباس، حاکم بصره نوشت و از آنها خواست مردم را به جنگ دعوت کنند. امام (ع) برای نبرد صفین در نُخَیله اردو زد و از حارث اعور خواست مردم را به آنجا فراخواند. نیروهای بصره نیز همراه با فرماندهانشان خود را به نخیله رساندند و سپاه کوفه به فرماندهی امام (ع) روز چهارشنبه پنجم شوال ۳۶ ق متمرکز شد و امام برای سپاهیان خود سخنرانی کرده و به سمت شام حرکت کردند[۲۹].
به فرمان امام (ع) سپاه اسلام در چهارشنبه پنجم شوال ۳۶ قمری به سوی صفین حرکت کرد. ابنشهرآشوب مینویسد: نود هزار تن، سپاه امام را تشکیل میداد[۳۰]. که به گفته سعید بن جبیر در میان آنها ستارگان درخشانی از صحابی رسول الله (ص) به چشم میخوردند که تعداد آنان به ۹۰۰ نفر از انصار و ۸۰۰ نفر از مهاجرین و به گفته ابن ابی لیلی هفتاد نفر یا ۱۳۰ نفر از آن مهاجرین و انصار از جنگجویان بدر بودند، و معاویه در حالی که ۱۲۰ هزار نفر سپاهیانش را تشکیل میداد تنها دو نفر یکی نعمان بن بشیر و دیگری مسلمة بن مخلد از اصحاب رسول خدا (ص) در میانشان دیده میشد[۳۱].[۳۲]
قبل از حرکت، امام علی(ع) هفت تن از کوفیان را به فرماندهی هفت لشکر گماشت:
- سعد بن مسعود ثقفی را به فرماندهی قبایل بنی قیس و بنی عبدقیس؛ معقل بن قیس یربوعی را به فرماندهی قبایل تمیم، ضبه، رباب، قریش، بنیکنانه و بنیاسد؛
- مخنف بن سلیم را به سرداری قبایل بنیازد، بجیله، خثعم، انصار و خزاعه؛
- حجر بن عدی کندی را به فرماندهی قبایل کنده، حضرموت، قضاعه و مهره؛
- زیاد بن نضر را به فرماندهی قبایل بنیمذحج و اشعریان؛
- سعید بن قیس بن مره همدانی را به سرداری بنیهمدان و کسانی از حمیریان که با ایشان بودند؛
- عدی بن حاتم را به سرداری بنیطی که با بنیمذحج دعوت بسیج را پذیرفته بودند.
ولی هر کدام پرچمی جداگانه داشتند. پرچمداری قبیله مذحج با زیاد بن نضر و پرچمداری قبیله طی با عدی بن حاتم طائی بود[۳۳].[۳۴]
امام (ع) که فرماندهی کل سپاه را به عهده داشت همراه سپاه آماده حرکت شد. نکته قابل توجه این جاست که کثرت لشکر و اعلام وفاداری و جان بر کفی سپاهیان، هرگز امام را از خدا غافل نمیکرد و در تمام لحظات، خدا را یاد میکرد؛ لذا موقعی که آن حضرت پا در رکاب اسب خود کرد گفت: «بسم الله» و وقتی بر روی زین قرار گرفت گفت: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ﴾[۳۵].
آن گاه گفت: «پروردگارا! من از مشقت سفر و از اندوه بازگشت و از سرگردانی پس از یقین و از چشم انداز بد در اهل و مال به تو پناه میبرم، پروردگارا! تو همراه و مصاحب در سفر و جانشین در خانوادهای و این دو، جز در تو جمع نمیشود؛ زیرا کسی که جانشین است همراه نمیشود و کسی که همراه گشت جانشین نمیشود».
سپس مرکب خود را حرکت داد و در حالی که حر بن سهم ربعی در پیشاپیش او حرکت میکرد و رجز میخواند به مسیر ادامه داد[۳۶].
امام (ع) با سربازان خود کوفه را به جانب صفین ترک گفتند و چون از پل کوفه عبور کردند به سربازان فرمود: نماز را شکسته بخوانید زیرا ما مسافریم و روزه واجب نگیرید، آن گاه خود امام دو رکعت نماز ظهر به جای آورد و به سفر ادامه دادند[۳۷].[۳۸]
ورود امام (ع) به صفین و محاصره فرات
سرانجام سپاه عظیم امام (ع) وارد صفین شد و به طلیعه سپاه خود که به فرماندهی مالک اشتر بود پیوست. امیرالمؤمنین (ع) موقعی به صفین رسید که معاویه میان سربازان او و آب فرات لشکر عظیمی مستقر ساخته بود و امکان استفاده از آب برای سپاهیان علی (ع) نبود. کم آبی و عطش، سپاه امام را تهدید میکرد، به نقل نصر بن مزاحم، هالهای از غم و اندوه چهره امام (ع) را فرا گرفته بود[۳۹]. مسعودی مینویسد: یک شب علی (ع) خوابید در حالی که سپاهیانش در تشنگی شدید به سر بردند، عمروعاص به معاویه گفت: آب را به روی سپاهیان علی باز بگذار؛ زیرا نود هزار سرباز، آن هم از میان مردم عراق، در رکاب علی هستند و شمشیرهایشان به گردنشان است، مانع را بردار هم آنان آب بخورند و هم ما، ولی معاویه گفت: به خدا قسم! این کار را نخواهم کرد تا آنان از تشنگی بمیرند همانگونه که عثمان مرد[۴۰].
امام (ع) آخرین شبی که در محاصره آب بود برای آگاهی از روحیه سربازانش در اطراف خیمهها قدم میزد و به سوی پرچمهای قبیله «مذحج» آمد، فریاد سربازی را شنید که در ضمن قصیدهای چنین میگفت: «أَ يَمْنَعُنَا الْقَوْمُ مَاءَ الْفُرَاتِ وَ فِينَا الرِّمَاحُ وَ فِينَا الْحَجَفُ و فینا الصلاة و فینا الصیام و فینا المناجون تحت الدجی» آیا شامیان، ما را از آب فرات باز میدارند؛ در حالی که ما مجهز به نیزه و زره هستیم.
و در حالی که ما به نماز و روزه عادت کرده؛ و در میان ما مناجات کنندگانی در تاریکی شب هستند.
سپس امام به سوی پرچم قبیله، «کنده» رفت و دید سربازی در کنار خیمه اشعث بن قیس فرمانده قبیله خود اشعاری میخواند، شعرش این بود: «لَئِنْ لَمْ يُجَلِّ الْأَشْعَثُ الْيَوْمَ كُرْبَةً مِنَ الْمَوْتِ فِيهَا لِلنُّفُوسِ تَعَنُّتُ[۴۱] فَنَشْرَبَ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ بِسَيْفِهِ فَهَبْنَا أُنَاساً قَبْلُ كَانُوا فَمَوَّتُوا»[۴۲] اگر امروز اشعث، اندوه مرگ را؛ از انسانهای فرو رفته در آزار و اذیت برطرف نسازد.
ما با شمشیر او از آب فرات مینوشیم؛ چه بهتر کهای اشعث چنین افرادی را در اختیار ما قرار دهی که قبلاً بودند و اکنون دارند میمیرند.
امام (ع) با شنیدن اشعار حماسهای این دو سرباز، به خیمه بازگشت. اشعث هم که اشعار حماسهای را شنید به خیمه امام (ع) آمد و گفت: آیا صحیح است که مردم شام ما را از آب فرات محروم سازند در حالی که تو در میان ما هستی و شمشیرهایمان با ماست! به خدا سوگند! اگر به ما اجازه دهی یا راه فرات را باز میکنیم و یا در این راه میمیریم، به مالک اشتر فرمان بده که با سربازان خود در هر کجا دستور میدهی بایستد. امام فرمود: «ذَلِكَ إِلَيْكُمْ»؛ «اختیار با شماست» بعد اشعث در همان شب در میان سربازان خود ندا داد: هر کس آب میخواهد یا مرگ، میعاد ما با او هنگام صبح است.
امام (ع) نقطهای را که باید مالک اشتر با نیروی خود موضع بگیرد معین کرد و سپس در میان انبوه لشکریان خود خطبهای حماسهای و بسیار آتشین خواند که سپاه اسلام با یک حمله برق آسا تمام لشکریان معاویه را از اطراف فرات تار و مار کردند و شریعه را به تصرف خود درآوردند.
در این جا بود که معاویه به عمروعاص گفت: چه فکر میکنی اگر علی مقابله به مثل کند و آب را به روی ما ببندد؟ عمروعاص که از بزرگواری و مردانگی امام و اخلاق اسلامی آن حضرت آگاهی کامل داشت، گفت: فکر میکنم او آب را به روی ما نبندد زیرا او برای هدف دیگری آمده است؛ او آمده یا تو را در اطاعت خود (اسلام) در آورد و یا گردنت را بزند[۴۳].
امام علی (ع) هرگز راه غیر اسلام نمیرود و لذا به یارانش فرمود: «لَا خَلُّوا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ لَا أَفْعَلُ مَا فَعَلَهُ الْجَاهِلُونَ فَسَنَعْرِضُ عَلَيْهِمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ نَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى فَإِنْ أَجَابُوا وَ إِلَّا فَفِي حَدِّ السَّيْفِ مَا يُغْنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ «نه، بین آنان و شریعه را باز بگذارید تا آنان هم مثل ما آب ببرند و هرگز کاری که نادانان انجام میدهند من انجام نخواهم داد، بلکه من کتاب خدا را به آنان عرضه میکنم و آنان را به سوی هدایت الهی میخوانم اگر اجابت کردند چه بهتر و اگر سرباز زدند لبه تیز شمشیرها ما را از این کارهای جاهلانه بینیاز میکند ان شاء الله تعالی»[۴۴]. این آزادسازی فرات در روزهای آخر ذی القعدة الحرام سال ۳۶ قمری[۴۵] یا ذی الحجة الحرام همان سال بوده است[۴۶].[۴۷]
آخرین پیامها
اکنون پس از آزادسازی فرات، هر دو سپاه در فاصلههایی قرار گرفته و در انتظار دستور فرماندهان هستند، امام (ع) به روش همیشگی خود به پیروی از سیره رسول الله (ص) مایل به جنگ نبود و با اعزام پیک و ارسال پیام و نامه میکوشید مشکل را از طریق مذاکره حل کند لذا در همان روزهای اول ذی حجة مکرراً پیام و نامه به معاویه فرستاد و او را دعوت به صلح و تسلیم کرد، اما او از هرگونه مذاکره و مصالحه سرباز میزد تا آنکه برای هشیار کردن معاویه، سه نفر از شخصیتهای اسلامی یکی بشر بن عمرو انصاری، دیگری سعید بن قیس همدانی و سومی شبث بن ربعی تمیمی را مأمور کرد به نزد وی بروند و او را به فرمانبرداری و اطاعت از خدا و قانون الهی دعوت نمایند. آن سه نفر به نزد معاویه رفتند و هر کدام به نحوی با او از در موعظه و نصیحت درآمدند ولی در دل آن شیفته قدرت اثر نکرد و پیوسته از خونخواهی عثمان سخن میگفت و در پایان که در برابر استدلال کوبنده و صحیح آنان قرار گرفت زبان به تهدید و دشنام گشود و آن سه را از نزد خود بیرون کرد و گفت: بین من و شما جز شمشیر چیزی حاکم نخواهد بود.
آن گاه آن سه نماینده به سوی امام (ع) بازگشتند و حضرت را از نتیجه مذاکرات آگاه ساختند[۴۸].[۴۹]
مباحثه قاریان قرآن و حقانیت علی (ع)
در میان سپاهیان کوفه و شام، جمع زیادی از قاریان قرآن بودند که تعداد آنها بالغ بر سی هزار نفر ضبط شده است، اینها هنگامی که دانستند که امیدی به صلح و توافق نیست برای وساطت و صلح بین سپاه امام (ع) و لشکر معاویه رفت و آمد کردند تا شاید به نتیجهای بدون خونریزی دست یابند.
این رفت و آمدها در میان دو لشکر به درازا کشید و به گفته نصر بن مزاحم به مدت سه ماه (ربیع الاول و جمادی الاولی و جمادی الثانی) این مذاکرات به طول انجامید[۵۰] و در این میان، حملات پراکندهای (طبق نقل مورخان، هشتاد نوبت) رخ داد ولی قاریان عراق و شام وساطت میکردند و نمیگذاشتند به نبرد شدید و خونریزی منجر شود و آنان را از هم جدا میساختند[۵۱].[۵۲]۴۴۵
آغاز جنگ
ماه ذیحجه با درگیریهای مختلف به پایان رسید. در محرم نبرد به امید توقف جنگ متوقف شد. اما در پایان محرم جنگ بهطور رسمی اعلام شد. اول صفر سال ۳۷ ق نبرد بین دو طرف شروع شد. طرفین به سازماندهی نیروها پرداختند. امام (ع) عمار یاسر، مسئول سواره نظام و عبدالله بن بُدَیل بن وَرقاء خُزاعی را بر پیاده نظام گماشت و هاشم بن عُتبه را پرچمدار سپاه قرار داد. اشعث بن قیس را در سمت راست و عبدالله بن عباس را در سمت چپ سپاه گمارد و فرمانده هر یک از قبایل و جمعیتها را مشخص کرد. معاویه نیز عبیدالله بن عمر را بر سواره نظام، مُسلم بن عُقبه را بر پیاده نظام، عبدالله بن عمرو عاص را بر سمت راست و حبیب بن مسلمه را بر سمت چپ سپاه گمارد. پرچم را بهدست عبدالرحمان بن خالد بن ولید داد. هر روز جمعی از کوفیان با گروهی از شامیان میجنگیدند. روز اول مالک اشتر با حبیب بن مسلمه به نبرد پرداختند. روز دوم هاشم مرقال با ابواعور سلمی، روز سوم عمار یاسر با عمرو بن عاص و روز چهارم محمد بن حنفیه در برابر عبیدالله بن عمر قرار گرفت. در روز پنجم عبدالله بن عباس و ولید بن عُقبه درگیر شدند و بهشدت جنگیدند. در این روز جمعی از قاریان شام همراه شمر بن ابرهه به سپاه کوفه پیوستند که باعث سستی در سپاه شام شد. در روز ششم، قیس بن سعد از طرف لشکر کوفه با ابن (شُرَحبیل) ذی الکلاع شامی درگیری شدیدی داشتند و در روز هفتم، مالک اشتر با حبیب بن مسلمه درگیر شدند و هیچیک بر دیگری غلبه نکردند[۵۳].
محرم و آتشبس موقت
هلال ماه محرم سال ۳۷ قمری در افق نمایان شد و چون محرم از ماههای حرام و جنگ در آن ممنوع است طرفین توافق کردند جنگ را متوقف سازند. بعد از توقف جنگ، مجدداً باب گفت و گو با اعزام نمایندگان شروع شد تا شاید معاویه سر تسلیم فرود آورد و حق را بپذیرد.
اما او از همان بهانههای سابق و خونخواهی عثمان و این که علی (ع) بدون مشورت ما به خلافت رسیده دست بر نداشت تا این که با دفع الوقت ماه صفر فرا رسید[۵۴].[۵۵]
پایان آتشبس و آغاز جنگ
ماه محرم سال ۳۷ قمری به پایان رسید و هلال ماه صفر، خود را نشان داد. با سپری شدن محرم الحرام هر دو سپاه، آماده جنگ شدند. امام (ع) شبانه سپاه خود را آراست و فرماندهان را تعیین نمود، پرچم کل سپاه را به دست «هاشم بن عتبه داد و فرماندهی سوارهنظام را به «عمار یاسر» و پیاده نظام را به «عبدالله بن بدیل خزاعی» سپرد و برای میمنه و میسره و قلب سپاه فرماندهانی منصوب کرد و پرچم هر قبیله را به سران آنها سپرد.
معاویه هم به همین ترتیب به آرایش سپاه خود پرداخت و فرماندهان و پرچمداران را تعیین کرد. صبحگاهان که خورشید از افق روز اول ماه صفر سر برآورد نبرد سرنوشت ساز قطعی شد، باز امام (ع) در میان سپاهیان خود ایستاد و دستورهای سازنده و انسانی را برای آنان چنین بیان کرد: آغاز به نبرد مکنید تا با شما آغاز کنند، که شما بحمد الله در این نبرد حجت و دلیل دارید و رها گذاردن آنان تا لحظهای که به نبرد آغاز کنند حجت دیگری است در دست شما. وقتی آنان را شکست دادید آن کس را که پشت به شما کند و بگریزد نکشید. زخمیها را نکشید و عورت دشمن را آشکار نسازید و کشتهای را مثله نکنید و آنگاه که به بار انداز و اردوگاه آنان رسیدید. پردهدری ننمایید و به خانه کسی جز با اجازه من وارد نشوید و چیزی از اموال دشمن مگیرید مگر آنچه را که در میدان نبرد بر آن دست یابید. زنی را با ایذاء تحریک نکنید، هر چند شما را ناسزا گوید و بزرگان و نیکان شما را دشنام دهد؛ زیرا آنان از حیث عقل و قدرت ضعیفاند. روزی که آنان مشرک بودند ما مأمور بودیم که دست به سوی آنان دراز نکنیم و اگر در دوران جاهلیت مردی به زنی با عصا یا آهن حمله میکرد این ننگی بود که بعداً فرزندان او مورد نکوهش قرار میگرفتند»[۵۶].
امیرمؤمنان (ع) برای آنکه سپاه اسلام نیرومندتر به لشکر دشمن حمله کنند و قدرت خود را هدر ندهند سفارش بسیار جالبی به آنان کرد به همان مضمونی که در جنگ جمل هم سفارش نمود: «عِبَادَ اللَّهِ اتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ غُضُّوا الْأَبْصَارَ وَ اخْفِضُوا الْأَصْوَاتَ وَ أَقِلُّوا الْكَلَامَ... ﴿وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾[۵۷]»؛ «بندگان خدا، از مخالفت خدا بپرهیزید، چشمها را به زیر افکنید و از صداهای خود بکاهید و کمتر سخن بگویید، خود را برای مبارزه و گلاویز شدن با دشمن و دفاع با چنگ و دندان آماده کنید، ثابت قدم و استوار باشید و خدا را یاد کنید تا رستگار شوید، از اختلاف دوری کنید تا به سستی نگرایید و شکوه و عظمت شما از میان نرود، صبور باشید که خداوند با صابرین است»[۵۸].
سرانجام روز چهارشنبه اول ماه صفر ۳۷ قمری جنگ میان دو لشکر آغاز شد و در ابتدای جنگ، چرخ نبرد به کندی پیش میرفت زیرا هنوز فضای امید آتش بس بین طرفین حاکم بود، ستونهای رزمی تا ظهر میجنگیدند و از آن به بعد به استراحت میپرداختند ولی روزهای بعد نبرد شدت یافت و از صبح تا شب و حتی در بخشی از شب نیز ادامه یافت[۵۹].
نبردهای امام
روز هشتم دو نیرو در برابر هم صفآرایی کردند. امام (ع) دعا کرد و به تشویق سپاه خود و شیوه نبرد با دشمن پرداخت. امام (ع) در قلب سپاه قرار گرفت. معاویه در برابرش حمله را آغاز کرد. امام (ع) درگیریهای زیادی در صفین داشت و تعداد زیادی از سپاهیان دشمن را کشت. سپس امام (ع) معاویه را به نبرد طلبید. عمروعاص گفت: "ای معاویه فرصت را غنیمت بشمار." معاویه گفت: "به خدا سوگند اگر میدانستم علی هرگز پیروز نمیشود، باز هم به جنگ او نمیرفتم تو میخواهی مرا به کشتن دهی تا خلافت بعد از من به تو برسد." عمرو عاص روزی در برابر امام (ع) قرار گرفت. امام (ع) نیزهای به او زد و به زمین افتاد. از ترس مرگ، عورت خود را هویدا ساخت و امام (ع) از کشتن وی صرفنظر کرد[۶۰].
لَیلة الهَریر
یکی از شبهای سخت نبرد به نام "لیلة الهریر" معروف است. در آن شب شگفت ۳۶ هزار نفر از دو طرف کشته شدند. برخی از یاران حضرت نیز مانند عمّار یاسر، اویس قرنی، خزیمة بن ثابت، هاشم مرقال، عبد اللّه بن بدیل، ابو هیثم تیهان از شهدای آن مقطع از درگیریها بودند. درگیری در آن روز بسیار شدید بود، بهگونهای که نماز مغرب را در هنگامه نبرد، با اشاره خواندند. عده زیادی از دو طرف کشته شدند و نبرد در شب ادامه داشت. شب جمعه، امام (ع) مردم را به نبرد و صبر تشویق کرد. خود ایشان (ع) در قلب سپاه قرار داشت و مالک اشتر در سمت راست و عبدالله بن عباس در سمت چپ سپاه. یورشی سهمگین بر سپاه شام آوردند که سپاه شام، شکست را حس کرد. آنچنان سهمگین بود که سپاه امام نماز صبح را نیز با اشاره خواندند. حملات سپاه امام شدت بیشتری گرفت. مالک اشتر یورشی سخت را آغاز کرد و به نزدیک اردوگاه معاویه رسید.
حکمیت
در این پیکار امام در آستانه پیروزی بود که عمرو بن عاص با پیشنهاد شیطانی برافراشتن قرآنها بر فراز نیزهها، در سپاه امام اختلاف انداخت[۶۱]. امام(ع) فرمود: این نیرنگ است و یاران خود را از فریب دشمن برحذر داشت[۶۲]، اما عدهای به رهبری اشعث بن قیس، بر امام اعتراض کردند و دعوت عمرو را پذیرفتند[۶۳]. در نتیجه، نبرد در حالی به متارکه انجامید که کسی مانند عمار بن یاسر به دست شامیان به شهادت رسیده بود. مردم کشتگان خود را دفن کردند، طرفداران امام به کوفه بازگشتند[۶۴] و معاویه نیز با سپاهش به سوی دمشق حرکت کرد[۶۵].
معاویه در پی نیرنگ جدیدی، طی نامهای به امام صلح را به شرط دستیابی او به شام پیشنهاد کرد که حضرت آن را رد کرد و فرمود: اگر هفتاد بار برای خدا کشته و زنده شوم، از سختکوشی برای خدا و جهاد با دشمنان او دست برنمیدارم[۶۶].
بر اساس عهدنامه ماه صفر، بنا شد داوران دو طرف در ماه رمضان همان سال مذاکره کنند. امام عبدالله بن عباس را انتخاب کرد که با مخالفت اشعث روبهرو شد[۶۷] و به رغم تمایل به انتخاب «مالک اشتر»، به اجبار، نمایندگی ابوموسی اشعری را پذیرفت و به او دستور داد «طبق کتاب خدا حکم کن و از آن تجاوز نکن». امام پیشبینی کرد که ابوموسی فریب میخورد، اما نمیتوانست به علم خود عمل کند[۶۸]. معاویه، عمروعاص را برگزید و به او گفت: عراقیان، علی را به تعیین ابوموسی مجبور کردند، اما من و شامیان به انتخاب تو خشنودیم.
در سال ۳۸ق دو طرف همراه با چهارصد نفر در دومة الجندل گرد آمدند. امام با نامهای از عمرو بن عاص خواست با معاویه همراهی نکند[۶۹]، اما او خود را طرفدار حق شمرد و داوری را به خدا واگذار کرد. عمرو بن عاص و ابوموسی توافق کردند که علی(ع) و معاویه را برکنار کنند و عبدالله بن عمر را که در این جنگ حاضر نبود، برگزینند[۷۰]. ابوموسی علی(ع) و معاویه را خلع کرد، ولی عمرو بن عاص رفیق خود را استوار ساخت که به درگیری لفظی میان دو داور انجامید. هر دو گروه به دیار خود بازگشتند[۷۱] و ابوموسی به مکه گریخت. با توجه به اینکه در متن عهدنامه تصریح شده بود، اگر هر دو داور طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) داوری نکنند، مسلمانان به جنگ خود ادامه خواهند داد[۷۲]، بعد از برگشت به کوفه، امام علی(ع) سپاه خود را آماده نبرد با معاویه میکرد که خوارج پدیدار شدند و حضرت مجبور شد برای سرکوب شرارتهای آنان، وارد جنگ با آنان شود[۷۳].
تعداد شرکت کنندگان در جنگ
رقمهای متفاوتی درباره سپاه امام علی (ع) و معاویه ذکر شده است. متون تاریخی اشاره دارند که سپاه امام علی (ع) به ۱۲۰ هزار یا ۱۵۰ هزار یا ۹۵ هزار یا بیش از صد هزار یا بیش از پنجاه هزار نفر میرسید، اما نظر مشهور آن است که تعداد سپاه امام (ع) ۹۰ هزار نفر بود. همچنین گزارشهای تاریخی دربارۀ تعداد لشکریان معاویه، میان ۶۰ هزار، ۷۰ هزار، ۸۳ هزار، ۹۰ هزار، ۱۰۰ هزار، ۱۲۰ هزار و ۱۳۰ نفر متفاوت است؛ لکن گزارشهایی که تصریح میکند تعداد آنان ۸۵ هزار تن بود، مشهورتر است. در نبرد صفین، به همراه امیرمؤمنان (ع)، بسیاری از صحابیان بزرگ پیامبر (ص) و برجستگانی دیگر شرکت داشتند؛ برخی گزارشها اشاره دارند که تعداد آنان، هفتاد تا هشتاد نفر از صحابیان بَدْری و هشتصد نفر از صحابیان حاضر در بیعت رضوان و چهارصد نفر از دیگر صحابیان بوده است. در مقابل، تعداد صحابیان شرکت کننده در لشکر معاویه از انگشتان دست، تجاوز نمیکرده و آنان کسانی بودهاند که پس از فتح مکه، مسلمان شده بودند و با پیامبر (ص) سالهای دراز، پیکار کرده بودند یا از کسانی بودند که پیامبر (ص) آنان را بیرون رانده یا نفرین نموده بود[۷۴].
تعداد کشتهها
جنگ صفین، تلفات بسیار داشت و ۲۵ هزار نفر از سربازان امام و ۴۵ هزار نفر از شامیان کشته شدند[۷۵].
پیامدهای جنگ صفین
جنگ صفین از آغاز تا پایانش ۱۸ ماه طول کشید و غیر از تلفات جانی، پیدایش گروه خوارج پس از ماجرای حکمیّت، که به نام "مارقین" شناخته میشوند و آشفتهتر شدن قلمرو حکومت علی (ع) به خاطر تجاوزات مکرّر نیروهای وابسته به معاویه به حریم آن و ایجاد رعب و ناامنی و غارت و نقض پیمان صلح از سوی او، از پیامدهای این جنگ بود[۷۶].
بصریان در جنگ صفین
حضرت قبل از حرکت به نخیله برای ابنعباس حاکم بصره، نامهای به این مضمون نوشته است: اما بعد، مسلمانان و مؤمنانی را که در منطقه تو هستند، نزدم گسیل دار. آزمون مرا از ایشان و گذشت مرا از آنان خاطرنشان کن و ادامه علاقهام را نسبت به آنها، بدیشان یادآور شو و آنان را به جهاد تشویق کن و از فضیلتی که در این کار است آگاه ساز.
هنگامی که ابنعباس از محتوای نامه باخبر شد، بصریان را جمع کرد و برای آنان خطبهای خواند و آنان را از نامه امیرالمؤمنین آگاه کرد: ای مردم، برای عزیمت نزد امام خود آماده شوید و در راه، سازوبرگ سبک و سنگین خود را برگیرید و به جان و مال خویش به جهاد پردازید؛ زیرا شما با گروهی که حرام خدا را حلال شمرده و از حق سرتافتهاند، و با کسانی که قرآن نمیخوانند و حکم کتاب خدا را نمیشناسند، پیکار میکنید. همراه با امیرمؤمنان، و پسرعم پیامبر خدا(ص)، کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند و برای حق میجنگد و بر راه هدایت میرود و به حکم قرآن فرمان میدهد، و در حکومت خود رشوه نمیدهد و از تبهکاران تملّق نمیشنود و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نمیهراسد.
پس از سخنان او احنف بن قیس برخاست و گفت: «آری، به خدا سوگند که ما به تو پاسخ مثبت میدهیم و همراه تو، چه آسان و چه دشوار و چه گوارا باشد یا ناگوار، رهسپار میشویم و در این امر حساب خیر میکنیم و از خداوند امید پاداشی بزرگ داریم».
سپس خالد بن معمر سدوسی به سخنرانی پرداخت و گفت: «هرگاه اراده کنی، ما آمادهایم و هر لحظه که ما را بخوانی، پاسخ ما مثبت خواهد بود و فرمانبردار هستیم».
عمرو بن مرجوم عبدی نیز برخاست و گفت: خداوند امیرمؤمنان را موفق بدارد و کار مسلمانان را با او راست گرداند و بسامان رساند و حلالشمارانِ حرام و سرتافتگان از حق و آن کسانی را که قرآن نمیخوانند، لعنت کند. به خدا سوگند که ما بر ایشان خشم گرفتهایم و برای پیکار در راه خدا از شهر و دیار خود دور میشویم. هر زمان که تو بخواهی پیاده و سواره همراهت میشویم.
ابنعباس، ابوالاسود دوئلی را به جانشینی خود بر بصره انتخاب کرد و با پنج فرمانده دیگر از بصره حرکت کرد تا نزد امیرالمؤمنین برسند؛ خالد بن معمّر سدوسی فرمانده قبیله بکر بن وائل، عمرو بن مرجوم عبدی فرمانده قبیله بنی عبدقیس، صبرة بن شیمان ازدی فرمانده قبیله بنیازد، احنف بن قیس سالار قبایل تمیم و ضبّه و رباب و نیز شریک بن اعور حارثی فرمانده مردم عالیه. پس همگی در نخیله نزد حضرت حضور یافتند. امیرالمؤمنین تا زمانی که ابنعباس مردم بصره را نزدش نیاورد، از نخیله حرکت نکرد.
در امامت و سیاست آمده است: پس از رسیدن نامه امیرالمؤمنین به بصره و سخنرانی ابنعباس و دیگران درباره اعزام سپاه برای یاری حضرت، تنها هزار و ۵۰۰ نفر در کنار احنف بن قیس تجمع کردند و آماده جهاد شدند. در این حال ابنعباس برای بصریان خطبه خواند و ضمن تحریض آنان برای جنگ و جهاد گفت: بصریان بدون حساب زنان و کودکان و غلامانشان ۶۰۰ هزار نفر هستند؛ درحالیکه فقط یک هزار و ۵۰۰ نفر با احنف بن قیس حرکت کردند؛ اکنون به جاریة بن قدامه بپیوندید و از این سفر جنگی کنار نکشید و خود را در معرض مؤاخذه قرار ندهید؛ پس اگر کسی مؤاخذه شد جز خودش را ملامت نکند. بدین ترتیب یک هزار و ۷۰۰ تن نیز به جاریه پیوستند و با او به سمت نخیله حرکت کردند. پس از بصره فقط ۳ هزار و ۲۰۰ تن در صفین حضور داشتند[۷۷].
آرایش سپاه حضرت در جنگ اینگونه بود که عمار بن یاسر را فرمانده کل سواران قرار داد. فرماندهی کل پیادگان را به عبدالله بن بدیل بن ورقای خزاعی سپرد. هاشم بن عتبةبن ابیوقاص زهری را به پرچمداری کل سپاه برگزید. سپهسالاری جناح راست سوارهنظام سپاه را به اشعث بن قیس و سپهسالاری جناح چپ سوارهنظام سپاه را به عبدالله بن عباس داد. سلیمان بن صرد خزاعی را به سپهسالاری جناح راست پیادهنظام سپاه و حارث بن مره عبدی را به سپهسالاری جناح چپ پیاده نظام گماشت. مضریان کوفه و بصره را در میانه و قلب سپاه جای داد. یمانیان را در جناح راست و بنیربیعه را در جناح چپ سپاه قرار داد.
سرداران و فرماندهان بصری که پرچمهای قبایل به نام آنها بسته شد، به این قرار هستند:
- حضین بن منذر: سردار بکریان بصره؛
- احنف بن قیس: سردار تمیمیان بصره؛
- جاریة بن قدامه سعدی: سرداری بنیسعد و بنیرباب بصره؛
- [ [اعین بن ضبیعه]]: سرداری بنیعمرو و بنیحنظله بصره؛
- خالد بن معمر سدوسی: سرداری ذهل بصره؛
- حریث بن جابر حنفی: سرداری لهازم بصره؛
- عمرو بن حنظله: سرداری بنیعبد قیس بصره؛
- حارث بن نوفل هاشمی: سرداری قریش بصره؛
- قبیصة بن شدّاد هلالی: سرداری بنیقیس بصره[۷۸].
در ابتدا، پرچمداری کوفیان و بصریان ربیعه با خالد بن معمر و سعید بن ثور سدوسی بود. بزرگان دو گروه موافقت کردند تا پرچم طایفه بکر بن وائل را که از مردم بصره بودند، به حصین بن منذر بسپارند؛ ولی چون بر سر پرچمداری رقابتی سختی به وجود آمد، حضرت پرچم تمام قبیله ربیعه را به خالد بن معمّر از مردم بصره سپرد[۷۹].[۸۰]
منابع
- محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین
- محدثی، جواد، فرهنگ غدیر
- دینپرور، سیدجمالالدین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱
- ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت
- رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی
- پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲
- حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری
پانویس
- ↑ هدف امام (ع) از بیعت معاویه این بود که پس از آنکه او بیعت کرد وی را برکنار کند و دست او را از اموال و حقوق مسلمانان کوتاه نماید.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴۱؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۷۴.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۷۵؛ منقری، وقعة صفین، ص۲۸؛ ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۴۷.
- ↑ ر.ک: نهج البلاغه، نامه ۶؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶۱؛ منقری، وقعة صفین، ص۲۹ و ۳۰؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۴، ص۳۲۲؛ سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۶۷.
- ↑ «و آن کس را که خداوند (کشتن وی را) حرام کرده است جز به حقّ مکشید و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهادهایم پس نباید در کشتن (به قصاص) گزافکاری کند زیرا (از سوی شرع) یاری شده است» سوره اسراء، آیه ۳۳.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۷۷ و ۷۸؛ وقعة صفین، ص۳۱ و ۳۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۳۸.
- ↑ ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶ و فرهنگنامه دینی، ص۷۷؛ دانشنامۀ امام علی، ج ۹، ص ۱۹۵؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۶-۲۵۷؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۰۵.
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۶۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۰.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۰۴.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۹۵.
- ↑ عبدالله بن مسعود هذلی از اصحاب معروف رسول خدا(ص) و قاری مشهور قرآن است که شاگردان و اصحابی داشت. وی در زمان خلیفه سوم مسئول بیت المال کوفه بود و چون از حیف و میل بیت المال توسط حاکم خلیفه جلوگیری میکرد، عثمان او را از آن سمت برکنار کرد و مورد ضرب و شتم قرار داد که در اثر آن درگذشت.
- ↑ وی همان خواجه ربیع مدفون در حوالی مشهد مقدس است که با همفکران خود حاضر به جنگ با معاویه نشده و به مرز دیلم (گیلان) رفتند. پس از صلح امام حسن(ع) و در حکومت غاصبانه معاویه، ربیع بن خثیم تحت فرمان وی برای ادامه فتوحات به سمت ماوراءالنهر رفت و سپس در طوس اقامت گزید. وی اندکی پس از رسیدن خبر فاجعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) درگذشت.
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۰۵.
- ↑ ظاهراً ربیع برای مدتی در قزوین اقامت میکند زیرا مسجد ربیع بن خثیم در قزوین بسیار معروف بوده و در آن مسجد درختی بود که مردم آن را مسح میکردند. میگویند روزی ربیع مسواک خود را در زمین فرو کرد و آن مسواک برگ درآورد و درختی شد. در زمان متوکل، عامل عبدالله بن طاهر فرمان داد آن را قطع کنند (فتوح البلدان، ص۴۵۱).
- ↑ فتوح البلدان، ص۴۵۰.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴، مسعودی مینویسد: درباره تعداد سپاه امیرالمؤمنین(ع) اختلاف است. مورد اتفاق همه، نود هزار نفر است.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.
- ↑ مسلمة بن مخلد انصاری: وی از پیغمبر اکرم(ص) روایت کرده با این حال در صحابی بودن او تردید کردهاند. مسلمه از طرف معاویه به حکومت مصر رسید.
- ↑ نعمان بن بشیر انصاری: نخستین مولود انصار بعد از هجرت پیغمبر(ص) است. پدرش بشیر بن سعد اولین فرد انصار بود که با ابوبکر بیعت کرد و در جنگ عین التمر و در نبرد با ایران ساسانی زیر پرچم خالدبن ولید کشته شد (الاصابه، ج۱، ص۵۸). بعدها نعمان از طرف معاویه به حکومت کوفه رسید.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۴.
- ↑ منظور، بیعت شماری از مردم مدینه با رسول خدا(ص) پیش از هجرت آن حضرت به این شهر، در عقبه اولی (حوالی مکه) است که در نتیجه آن، با دعوت سرشناسان دو قبیله اوس و خزرج رسول خدا(ص) به مدینه مهاجرت فرمود و تحول بزرگی در امر دعوت اسلام و گسترش آن پدید آمد.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۰۶.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص ۲۰۶.
- ↑ ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶ و فرهنگنامه دینی، ص۷۷؛ دانشنامۀ امام علی، ج ۹، ص ۱۹۵؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۶-۲۵۷.
- ↑ مسعودی مینویسد: «در تعداد سپاهیان عراق و شام اختلاف است ولی مشهور آن است که سپاهیان امام (ع) ۸۵ هزار نفر و سپاهیان معاویه ۹۰ هزار نفر بودهاند». (مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴).
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۰.
- ↑ وقعة صفین، ص۱۶۳-۱۶۵.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.
- ↑ «تا بر پشت آن قرار گیرید سپس نعمت پروردگارتان را هنگامی که بر آن قرار گرفتید یاد کنید و بگویید: پاکا آن (خداوند) که این را برای ما رام کرد و ما را توان آن نبود * و ما به سوی پروردگارمان برمیگردیم» سوره زخرف، آیه ۱۳-۱۴.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۶۶.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۶۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۰.
- ↑ وقعة صفین، ص۱۶۶.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲۱.
- ↑ در وقعة صفین آمده است: «لِلنُّفُوسِ تَعَنُّتُ» در ابن ابی الحدید دارد: للنفوس بقیة.
- ↑ در ابن ابی الحدید آمده است: قبل ذاک فموتوا.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۶؛ در شرح ابن ابی الحدید این سؤال نسبت به عمروعاص از معاویه شده است. (ج ۳، ص۳۳۱).
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۳۱؛ با کمی تفاوت در مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۶.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۲؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۸؛ دانشنامۀ امام علی، ج ۹، ص ۲۰۳.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۴۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۴.
- ↑ طبق این نقل از نصر بن مزاحم، مدت جنگ صفین بیش از آن مقداری است که در صفحات قبل از مورخین دیگر نقل کردیم.
- ↑ وقعة صفین، ص۱۹۰؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵-۱۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۳۶.
- ↑ ر.ک: دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۸-۲۵۹؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶؛ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۸۲.
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۴۶.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۶؛ منقری، وقعة صفین، ص۲۰۳-۲۰۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۶.
- ↑ «و از خداوند و پیامبرش فرمانبرداری کنید و در هم نیفتید که سست شوید و شکوهتان از میان برود و شکیبا باشید که خداوند با شکیبایان است» سوره انفال، آیه ۴۶.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۶؛ منقری وقعة صفین، ص۲۰۳-۲۰۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۶.
- ↑ ر.ک: دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۹.
- ↑ خوارزمی، المناقب، ص۴۷۶.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۵، ص۵۹.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۴۷۱.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۵۰۰.
- ↑ ابن طاووس، الطرائف، ص۵۱۱.
- ↑ جاحظ، البیان و التبیان، ج۱، ص۱۷۲.
- ↑ ابن عبدربه، عقد الفرید، ج۳، ص۳۴۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۵، ص۷۰.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۳؛ طبری، تاریخ، همان، ج۳، ص۲۹.
- ↑ گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۵۳؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۶۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶.
- ↑ ر.ک: دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۷؛ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۸۲.
- ↑ ر.ک: مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۹۴؛ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۸۲.
- ↑ ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶ و فرهنگنامه دینی، ص۷۷.
- ↑ امامت و سیاست، ص۱۷۳.
- ↑ وقعة صفین، ص۱۸۱-۱۸۲.
- ↑ وقعة صفین، ص۳۹۴.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.