بنی‌عبدالقیس

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۵۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

نسب

عبد القیس در شمار قبایل عدنانی و از شاخه‌های قبائل ربیعه است که نسب از مردی به نام عبد القیس بن أفصی بن دعمی بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان می‌‌برند.[۱] از مردم این قبیله در تاریخ اسلام و عرب با نسبت «عبدی» و «عبقسی» یاد شده است.[۲] برای این قبیله فروع و متفرعات بسیار برشمرده شده که از جمله مشهورترین آن می‌‌توان به بکر بن لکیز بن عبد القیس،[۳] جذیمة بن عوف بن أنمار،[۴] بنو حُداد بن ظالم بن ذهل[۵] معروف به حدادی،[۶] بنو شن بن أفصی بن عبد القیس،[۷] بنی عصر بن عمرو بن عوف بن جذیمه،[۸] بنی نکرة بن لکیز بن أفصی،[۹] بنو صباح بن لکیز بن أفصی بن عبد القیس،[۱۰] بنو شُقرة بن نکرة من عبد القیس معروف به شقری[۱۱] و... اشاره کرد.[۱۲]

مواطن جاهلی این قبیله

موطن اصلی عبدالقیس در جاهلیت «تهامه»[۱۳] بود[۱۴] اما به مرور زمان و در پی جهت افزایش جمعیت، مجبور به ترک دیار خود و هجرت به بحرین[۱۵] و عمان شدند.[۱۶] زمان این مهاجرت، که خود سرآغاز فصلی نوین در تاریخ روابط اعراب با حوزه تمدن ایرانی بود، را همزمان با ظهور اسلام یا اندکی قبل از آن و به نقلی به احتمال زیاد، مقارن با سال‌های فروپاشی امپراتوری اشکانی و روی کار آمدن شاهنشاهی ساسانیان گفته‌اند.[۱۷] افزایش جمعیتی قبایل ربیعه و سایر قبیله‌ها در تهامه، به همراه کمبود چراگاه و زمین‌های حاصل‌خیز، قبایل همسایه را رو در روی هم قرار داد.[۱۸] قتل ضَحیان بن سعد بن خزرج- از تیره بنی قاسط و متولی مراتع بنی ربیعه- به‌دست بنی عامر بن حارث- از بطون بنی افصی بن عبد القیس-، بنی ربیعه را به عرصه جنگ‌های داخلی کشاند. با سستی و تعلل بنی عبدالقیس در پرداخت دیه مقتول، و با به قتل رسیدن گروگان‌های این قبیله از جانب بنی قاسط، آتش جنگ شعله ور شد. ناامنی‌هایی که در پی این جنگ پدیدار شد، گروه‌هایی از بنی ربیعه را به سوی سواحل جنوبی خلیج فارس سوق داد.[۱۹] از این میان، بنی عبدالقیس، به زعامت عَبدالعُزی بن عنزی[۲۰] بر بحرین سلطه یافتند.[۲۱] و با برقراری روابط با قبیله ازد -از ساکنین کهن بحرین-، آن دیار را میان خود تقسیم کردند.[۲۲] جذیمه بن عوف، بر منطقه الخط[۲۳] و اطراف آن مستقر شدند؛ شَن بن افصی، مناطق پیرامون بنی جذیمه تا عراق را فرو گرفتند و بنی نَکَره بن لُکَیز، نواحی قطیف، [۲۴] شفار، ظهران تا نواحی بین هجر، قطر و بینونه را به تملک خود درآوردند. بعضی از بنی عمرو بن وَدیعِه و بنی عَوَقَه نیز رهسپار عمان شدند و به ازدی‌ها و بنی ناجیه پیوستند.[۲۵] این جابجایی عظیم جمعیتی، هر چند از بُعد سیاسی مورد توجه قرار گرفته اما پیامدهای ادبی، شعری و دینی آن نسبتاً مغفول مانده است. عبد القیسی‌ها تا هنگامی که در بادیه العرب (کانون فصاحت و بلاغت) مقیم بودند، شاعران و سخنوران نام آوری در میان آنان پدید نیامد. اما بعد از مهاجرت به سوی عمان و خلیج فارس، نوعی از تحول و پویایی فرهنگی میان آنان نمایان گردید؛ به‌طوری که در میان عبدالقیسی‌های بحرین، شاعران و خطیبان[۲۶] ظریف گو و چیره دستی پیدا شدند و بر اشتهار این قبیله افزودند. مُثقَب عبدی، ثَعَلبه بن عمرو عبدی، مُمَزق عبدی،[۲۷]یزید بن حَذاق الشنی عبدی، عمرو بن دراک عبدی[۲۸] از نمونه‌هایی از این شاعران به شمار می‌‌آیند.[۲۹] از دیگر پیامدهای مهاجرت بنی عبد القیس به سواحل خلیج فارس، نفوذ مسیحیت در میان آنان است. [۳۰]

در هر حال، بنو عبدالقیس پس از مهاجرت به بحرین، در بیشتر آبادی‌ها و شهرهای آن ساکن شدند و به امور کشت و زرع بخصوص کشت خرما پرداختند.[۳۱] از مشهورترین قرای آنان در بحرین می‌‌توان از «جار»، «قمادی»، «جبله»، «بیضاء»، «القلیعه»، «النجوه»، «فیاض ریمان»، «دبیره»، «دار»، «النبطاء» و «سوار» یاد کرد.[۳۲]

تاریخ جاهلی عبدالقیس

عبدالقیس بن افصی را سومین خاندان از قبیله ربیعه دانسته‌اند که به ریاست دست یافت. آنان پس از خاندان ضبیعة بن ربیعه و خاندان عنزة بن اسد بن ربیعه، مدت زمانی ریاست و پرچمداری این قبیله را نسل اندر نسل برای خود حفظ کردند و سپس آن را به تیره نمر بن قاسط بن هنب بن افصی واگذاردند.[۳۳] آنان با دربار لخمی‌ها ارتباط دوستانه برقرار نمودند و به دستگاه آنان پیوستند.[۳۴] اما آنچه که در بررسی تاریخ جاهلی این قبیله، بیش از هر چیز دیگری بیشتری یافته است، -چونان تاریخ دیگر قبایل عرب جاهلی،- ایام العرب جاهلی است[۳۵] که اعراب آن روز را به دلایل مختلف از جمله بقاء و حفظ منافع، ناگزیر به خود مشغول ساخته بود. جنگ‌های این قبیله در دوران جاهلیت در سه دسته قابل بررسی است:

جنگ با ایرانیان

در اوایل قرن چهارم میلادی قبایل بحرینی-از جمله بنو عبدالقیس- با استفاده از خردسالی شاپور دوم ساسانی - پادشاه ایران - با عبور از خلیج فارس، شهرها و بنادر ساحلی کرانه‌های شمالی خلیج فارس را مورد تاخت و تاز قرار دادند و اموال زیادی را به یغما بردند. حضور این قبایل در جانب شرقی خلیج فارس چند سالی بیش به درازا نکشید؛ چراکه با بزرگ شدن شاپور - ملقب به ذی الاکتاف -، شاهنشاه ساسانی ایران، در سال ۳۲۶ میلادی تصمیم به قلع و قمع و سرکوب قبایل یاغی گرفت. پس به ناگاه بر آنان حمله برد و جمعی را کشته و جمعی دیگر را به اسارت گرفت. سپس خشمگینانه با گذر از دریا، در بندر « الخط» پیاده شد و به سوی هَجَر تاخت و بسیاری از مردمان قبایل بکر بن وائل، بنی تمیم و عبدالقیس را به هلاکت رساند و به نقلی مشهور، کتف‌های یاغیان را به هم دوخت[۳۶] و از این رو در تاریخ به «ذو الاکتاف» شهره شد. در این میان، حملات او به عبدالقیس شدیدتر و سهمگین‌تر گزارش شده است چندان که گفته شده خون کشته شدگان بر زمین جاری شد و چاه‌ها رنگ خون به خود گرفتند.[۳۷] شاپور دوم با بنای شهر شاپور در بحرین، جهت دفع طغیان احتمالی، قبایل بنی حنظله را در بیابان‌های اهواز و بصره اسکان داد و بنی عبد القیس را در کرمان و به روایت دیگر، در بیابان‌های هجر و یمامه پراکنده کرد و با انهدام قنات‌ها، چشمه‌ها و سایر منابع آبی آنها، این قبایل را آواره و بیچاره ساخت.[۳۸] شاپور این بلا را نیز بر سر بنی ایاد آورد؛ مگر آنان که در خاک روم بودند. امام علی(ع)، در یکی از خطابه‌های خود، با ذکر نام شاپور، به نحوه برخورد او با بنی ایاد در سواد اشاره کرده‌اند.[۳۹]

جنگ با نمر بن قاسط

سبب این جنگ داخلی را، راضی نبودن عبدالقیس به حکم بنی نمر بن قاسط گفته‌اند. در پی این نارضایتی، بنو عبدالقیس بر عامر الضحیان –رییس قبیله ربیعه- حمله بردند و او را به هلاکت آوردند. پس آن گاه با ایشان از در سازش در آمدند و به ازای پرداخت هزار شتر دیه، با آنان صلح کردند. اما نمر بن قاسط از این مقدار دیه، بیش از پانصد شتر طرفی نبست و با تأخیر عبدالقیس در پرداخت باقی مبلغ دیه، بنی نمر چهار اسیر عبدالقیسی در بند خود را کشتند. پس عبدالقیس در صدد انتقام برآمدند و این آغازی شد بر جنگ خونین بین این دو طایفه. این واقعه نخستین رودررویی درون قبیله ای قبائل ربیعه را رقم زد.[۴۰]

جنگ با بنی تمیم

تعرض عبدالقیس به باغات بنی منقر بن تمیم در «عینین» که روستایی در بحرین با درختان خرمای بسیار بود، موجب شد تا بنی منقر جهت دفع این تجاوز از همپیمان خود -بنی مجاشع- کمک بطلبد. تخاصمات دو طرف جنگی را بین آنان رقم زد که در تاریخ با نام «یوم عینین» شناخته می‌‌شود.[۴۱]

ادیان جاهلی عبدالقیس

مردم قبیله عبدالقیس هم بسان بسیاری از اعراب جاهلی دیگر، بت می‌‌پرستیدند. بت معروف آنان «ذو اللبا» نام داشت که در مشعر نگهداری می‌‌شد و بنو عامر مسئولیت حفظ و نگهداری آن را بر عهده داشتند.[۴۲] اما جمعی از آنان نیز به جهت قرار داشتن بحرین بر سر راه هیات‌های تجاری و تبلیغی مسیحیان رومی و حبشی، تحت تاثیر آنان به آیین نصرانی در آمدند که از چهره‌های مشهور آنان می‌‌توان به مثقب عبدی -شاعر پُر آوازه عصر جاهلیرئاب بن براء شنی عبدی و بحیرای راهب -که نامش در نزد نصارا جرجیس بود و گویند پیامبر(ص) را در ۱۲ سالگی دیده و نبوت ایشان را مژده داده بود- اشاره کرد.[۴۳] مسیحیت در میان عبدالقیس، تا پیش از ظهور دین مبین اسلام، کم و بیش برای خود پیروانی داشت.[۴۴] همچنین، فرمانبرداری بی‌چون و چرای این منطقه از حکومت ایران و وجود ارتباط وثیق فی ما بین بحرین و ایران، این احتمال را که گروه‌هایی از مردم این منطقه به آیین زرتشتی گرایش یافته باشند، دور از ذهن نمی‌نمایاند به خصوص این که این احتمال بواسطه وجود برخی اخبار تقویت می‌‌شود. در نامه‌ای که منذر بن ساوی عبدی به رسول خدا(ص) ارسال داشته از وجود یهودیان و مجوسیانی که از پذیرش اسلام سر بر می‌‌تافتند، خبر داده شده که بیان از وجود شمار معتنابهی از مردم یهودی و مجوسی-علاوه بر مسیحیت-،در سرزمین بحرین و به تبع در میان عبدالقیس دارد.[۴۵]

اسلام عبدالقیس

در باب چگونگی پذیرش اسلام و وفود آنان نزد نبی خاتم(ص) روایات مختلفی وجود دارد. که این امر می‌‌تواند حاکی از اسلام‌پذیری بنی‌ عبدالقیس -بمانند برخی دیگر از قبایل-، به گونه‌های مختلف و در طی مراحل متعدد باشد. بر اساس نقل برخی از این روایات، سبب اسلامشان این بود که مردی از ایشان که منقذ بن حبان خوانده می‌‌شد و از تیره بنی غنم بن ودیعه بود و در یثرب تجارت می‌‌کرد، در حالی که با خود کالای خرما و پارچه حمل می‌‌کرد، به این شهر وارد شد. او پس از دیدار با رسول خدا(ص) اسلام آورد و پس از آموختن سوره حمد و سوره علق، همراه با نامه‌ای از پیامبر(ص) به عبدالقیس به سرزمینش هجر بازگشت. پس از بازگشت، همسرش که دختر منذر بن عائذ معروف به اشجّ بود، حالات و افعال عجیب منقذ را به پدر خبر داد. در پی دیداری که بین منذر اشج و منقذ اتفاق افتاد، اشج عصری اسلام آورد. اشج، نامه رسول خدا(ص) را بین قوم خود عصر و محارب قرائت کرد و بدین ترتیب همگی اسلام آوردند و نمایندگانی را به سوی مدینه فرستادند.[۴۶] شاید سفر این دانش آموختۀ قرآنی، را بتوان اوّلین حضور اسلام در بحرین نامید. در روایتی دیگر هم آمده که در سال دهم هجرت، جارود بن عمرو پیشوای مسیحی عبدالقیس با جماعتی از قوم خود نزد رسول خدا(ص) آمدند. حضرت، اسلام را بر ایشان عرضه داشت و جارود را بر پذیرش آن ترغیب نمود. جارود با این سخن که «من دینی دیگر دارم و نمی‌توانم آن را رها کنم»، از پذیرش آن شانه خالی کرد. اما پیامبر(ص) دین اسلام را از دین ترسایی بهتر دانست. جارود هم با اخذ ضمانت از آن حضرت که دین اسلام بالاتر و بهتر از آیین مسیحیت است، به اسلام گروید[۴۷] و در پی او همراهان او هم اسلام آوردند. پس به نزد قوم خود بازگشتند و آنان را به اسلام دعوت کردند و جمله به آیین اسلام در آمدند.[۴۸] در برخی دیگر از گزارشات هم در باب چگونگی پذیرش اسلام و وفد آنان به مدینه چنین آمده که: در سال ۸ هجری، رسول خدا(ص) علاء بن حضرمی را همراه با نامه‌ای به سوی منذر بن ساوی عبدی که از سوی پادشاه ایران حکمران بحرین بود، فرستاد و مرزبانان و امیران بحرین را به اسلام فرا خواند. مُنذر بن ساوی[۴۹] -حاکم شهر اسبذ و امیر اعراب بحرین-[۵۰] و اسپیدویه- مرزبان هَجَر-[۵۱] اسلام آوردند و به تبع ایشان، بسیاری از اعراب و ایرانیان بحرین نیز مسلمان شدند.[۵۲] اما هنوز جمعیت چشمگیری دل درگرو یهودیت، مسیحیت و زرتشتی گری داشتند[۵۳] منذر بن ساوی طی نامه‌ای از پیامبر(ص) در این باب چاره جویی خواست و پیامبر(ص) او را به بردباری فرا خواند و فرمان به گرفتن جزیه داد.[۵۴] با دریافت نامه رسول خدا(ص)، بزرگان و اهالی بحرین، هیئت نمایندگی خود مرکب از ۲۰ مرد، به رهبری عبدالله بن عوف، که در میان آنها ۳ مرد از بنی عبید، ۳ مرد از بنی غنم و ۱۲ مرد از بنی عبدالقیس در آن حضور داشتند، خدمت نبی مکرم اسلام(ص) فرستادند.[۵۵] گویند سپیده دم روزی که شبانگاه آن، وفد عبدالقیس رسید؛ رسول اکرم اسلام(ص) به افق نگریست و فرمود: «گروهی از مشرکان خواهند آمد که برای پذیرش اسلام مجبور نشده‌اند. خدایا قبیله عبدالقیس را بیامرز که پیش من آمده‌اند و چیزی نمی‌خواهند. ایشان بهترین مردمان خاورانند».[۵۶] هیأت نمایندگی عبدالقیس، به مدت ۱۰ روز در خانه رمله بنت حارث اسکان یافتند و از ایشان پذیرایی به عمل آمد.[۵۷] این گروه، سرانجام، همراه با بدرقه و هدایای پیامبر(ص) به سوی قوم بازگشتند.[۵۸] در خصال صدوق در باب چگونگی این وفد و اسلام آوردن عبدالقیس در روایتی از امام صادق(ع) و به نقل از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که «زمانی که نماینده عبدالقیس بر رسول خدا(ص) وارد شد و اسلام آورد نزد ایشان بودیم. آنان در دستشان مقداری خرما قرار دادند. حضرت به ایشان فرمود: صدقه است یا هدیه؟ گفتند هدیه یا رسول الله. فرمود: خرمایتان از چه نوعی است؟ گفتند: برنی». پس پیامبر(ص) به نقل از جبرئیل نه خصلت برای این خرما برشمردند.[۵۹]

عبدالقیس‌ها پس از پذیرش اسلام، مسجدی را در جواثای بحرین موسوم به «مسجد عبدالقیس»، بنا نهادند[۶۰] که به روایت بخاری، دومین مسجدی است که بعد از مسجد النبی(ص) در مدینه، در آن اقامه نماز جمعه شده است.[۶۱]

علاوه بر نامه‌های مذکور، رسول خدا(ص) در طول حیات شریفشان دو نامه دیگر هم برای قوم عبدالقیس ارسال نمودند. در یکی از این نامه‌ها، حضرت، ضمن یادآوری ایمان آنها به خدا و رسول(ص)، فرزندان عبدالقیس را به اقامه برخی فرائض همچون اقامه نماز و پرداخت زکات و حج و انفاق و... توصیه فرمودند.[۶۲] پیامبر(ص) در نامه دیگر به سفیان بن همام محاربی- مهتر بنی ربیعة بن قحطان و بنی زفر بن زفر و بنی الشحر-، آنان را به اعطاء زکات و اطاعت از خدا و پیغمبر(ص) و اجتناب از مشرکین و نیز پرداخت خمس فرمان دادند.[۶۳]

عبدالقیس پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)

جریان ارتداد قبایل

پس از رحلت پیامبر)ص) و درگذشت منذر بن ساوی، جزیرة العرب و بحرین را آشوب فرا گرفت. قبایل بکر بن وائل و بسیاری از قبایل دیگر، از اسلام رو بر گرداندند و با افراشتن علم طغیان بر ضد حکومت مدینه صف آرایی کردند. در این میان، بنی عبدالقیس با ارشاد و راهنمایی جارود بن معلی، در اسلام ثابت قدم ماندند. جارود با زیرکی و دانائی، شبهه را از قومش زدود و درجواب آن دسته از قوم که به او گفتند: «اگر محمد پیغمبر بود هرگز نمی‌مرد» وفات پیامبران متعدد خداوند را یادآور شد و پاسخ داد: «محمد هم مانند آنان وفات یافت و من گواهی می‌‌دهم که لا اله الا الله و محمد رسول الله». بدین ترتیب، عبدالقیسی‌ها با تصدیق سخنان بزرگ قوم خود، در اسلامشان پایدار ماندند[۶۴] و حتی سی سوار هم، به سرداری ابان بن سعید جهت یاری ابوبکر روانه مدینه کردند.[۶۵] اما قبایل بنی بکر بن وائل که از قدیم با این قوم در اختلاف و کشمکش بودند، با سخن از برتری خود بر آل عبدالقیس در نزد شاه ایران، تأیید او را برای پادشاهی منذر بن نعمان بر بحرین به دست آوردند[۶۶] و با سپاهی متشکل از سه هزار بنی بکری و هفت هزار ایرانی به رهبری حُطَم بن ضبیعه و نیز طَبیان بن عمر و مِسمَع بن مالک به سوی بحرین لشکر کشیدند که پس از الحاق قبایل سبابجه [۶۷] در بین راه به آنان،[۶۸] به امید بر تخت نشاندن منذر بن نعمان، در برابر سپاه چهار هزار نفری عبدالقیسی‌ها و هم پیمانانشان صف آرایی کردند. بنی عبدالقیس به رهبری جارود بن معلی، در ابتدای نبرد، در میان سپاهیان منذر شمشیر انداخته و بسیاری از سربازان عربی و عجمی او را از پای درآوردند. اما با مقاومت قبایل و سربازان تحت فرماندهی منذر، بالاجبار به هَجَر عقب نشستند و در دژ جُواثا[۶۹]و برج و باروی شهر «دارین» به محاصره در افتادند[۷۰] تا این که توانستند با حمله غافلگیران علاء حضرمی و با خروج به موقع از دژهایشان، مرتدین را سرکوب کرده و با به هلاکت منذر بن نعمان در کنار دژ چواثا از مهلکه جان بدر برند.[۷۱] منذر که عرب او را «غرور» می‌‌نامید هشت ماه بیشتر پادشاهی نکرد.[۷۲] مقارن با این تحولات، فیروز پسر چشیش- عامل شاهنشاه ساسانی در زاره [۷۳]- علم طغیان برداشت و با سنگر گرفتن در این شهر و یاری گرفتن از زرتشتیان قطیف، سپاهیان خلیفه اول را در چند نوبت شکست داد تا این که در آغاز خلافت خلیفه دوم، علاء حضرمی زاره را تسخیر کرد[۷۴] و مرزبان زاره، در یک نبرد تن به تن توسط براء بن مالک کشته شد.[۷۵] بدین‌سان، زاره سقوط کرد و شهرهای دارین، شاپور و غابه نیز به سرنوشت آن دچار شدند.[۷۶] همزمان با فروکش کردن شورش بحرین، فتنه عمان که رهبری آن به‌دست لقیط بن مالک ذوالتاج بود، مسلمانان را در شرایط دشواری قرار داد. چندان که اگر مدد قبایل عبدالقیس-به رهبری سیحان بن صوحان- و بنی ناجیه- به سرداری خُویت بن راشد- نبود، سپاهیان مسلمان در نبرد دژ دَبا[۷۷] نابود می‌‌شدند. با سرکوب شورشیان عمان، بسیاری از آنان به عنوان اسیر به مدینه فرستاده شدند و ابوبکر، هر کدام را به چهارصد درهم فروخت.[۷۸] عکرمه بن ابی جهل، یکی دیگر از سرداران خلافت، در یک سفر نظامی به اقلیم مُهره، موفق شد در یک نبرد سنگین، مصبح بنی محاربی- از عبدالقیس- را با کمک قبایل عبدالقیس و بنی ناجیه مغلوب و متواری نماید.[۷۹]-[۸۰]

عبدالقیس و فتوحات اسلامی

با برقراری آرامش در سرزمین‌های کرانه جنوبی خلیج فارس، علاء حضرمی در رقابت با سعد بن ابی وقاص به سوی سواحل شمالی خلیج فارس، به‌ویژه ایالت فارس لشکر کشید و در این لشکرکشی به علت آشنایی دیرینه قبایل ازد و عبدالقیس با سواحل و راه‌های شمالی خلیج فارس، توانست بر بسیاری از روستاها و شهرهای ساحلی دست یابد و تا حوالی اصطخر پیشروی کند و با تسخیر شهر توج آنجا را سرای هجرت خویش قرار دهد.[۸۱] هیربد -سردار ایرانیانارتباط علاء را با کشتی‌هایش قطع و او را به محاصره انداخت. خبر این واقعه به خلیفه دوم رسید و او با اعزام لشکر دوازده هزار نفری - به رهبری عتبه بن غزوان - علاء و سپاهیانش را از مهلکه نجات داد.[۸۲] این لشکرکشی تلفات زیادی برای مسلمانان داشت. عثمان بن ابی العاص ثقفی- والی بحرین- بار دیگر با لشکریانی از ازد، عبدالقیس، بنی تمیم و بنی ناجیه به سوی جزایر و بنادر ایالت فارس تاخت[۸۳] و با غافلگیر کردن مرزبان کرمان، در جزیره «بنی کاوان»[۸۴] و کشتن او، روحیه پایداری اهالی کرمان را در جنگ‌های آتی تضعیف کرد.[۸۵] با وخامت اوضاع، شهرک، -مرزبان ایالت فارس،- با لشکر سی هزار نفری از اساوره در برابر سپاه سه هزار نفری عثمان بن ابی العاص در «ریشهر» [۸۶] صف آرائی کردند.[۸۷] ابن ابی العاص، جارود العبدی، مهلب بن ابوصُفره و عبدالله بن معمر تمیمی را بر قسمت‌های مختلف سپاه خویش فرماندهی داد، و برای دلگرمی سپاهیان مسلمان که از فیل‌های ایرانی به وحشت افتاده بودند، شتر را« فیل عرب» خواند.[۸۸] این دو سپاه، در ناحیه «ریشهر» وارد مصاف شدند. با قتل شهرک[۸۹] که به ضرب نیزه سَوار بن همام عبدی صورت گرفت، شیرازه سپاه ایران از هم گُسست و راه برای پیشروی مسلمانان به سوی سرزمین‌های داخلی ایران- از جانب خلیج فارس- باز شد. سوار بن همام عبدی، عامل اصلی پیروزی مسلمانان، طعم شیرین این فتح را نتوانست بچشد؛ زیرا در آن نبرد، پسر شهرک، به انتقام خون پدر، او را به قتل رساند.[۹۰]

هرمز حیان عبدی، سردار کارکشته عثمان ابن ابی العاص، شهر ساحلی «سینیز»[۹۱] را گشود.[۹۲] تسخیر دژهای «شبیر» و «ستوج»، واقع در ایالت فارس[۹۳] را هم بدو نسبت داده‌اند. شواهدی در دست است که عبدالقیس در فتح اهواز و نبرد با هرمزان حضوری فعال داشت. [۹۴] همچنین، در فتوحات منطقه سیستان، در دوران خلیفه سوم، نیز خوش درخشیدند. مکران با تدبیر و جنگاوری حَکِیم بن جَبَله عبدی گشوده شد[۹۵] و این فتح، زمینه را برای پیروزی‌های بعدی حارث بن مُره عبدی در ثغور سند فراهم کرد.[۹۶] عبدالقیسی‌ها جدا از شرکت در نبردهای فاتحانه ایالت‌های جنوبی شاهنشاهی ساسانی، با حضور فعال در نبردهای جبهه غربی قلمرو ساسانی، نظیر: مهران و قادسیه نیز نقش عمده ای در فرو ریختن دیوارهای تدافعی ایرانیان بر عهده داشتند.[۹۷]

عبدالقیس و سکونت در شهرهای اسلامی

گسترش فتوحات در نواحی و شهرهای گوناگون سبب شد تا تیره‌های عبدالقیس در نواحی مختلف پراکنده شوند و با اجرای سیاست اسکان قبایل عرب در شهرهای مفتوحه، شهرهای توج و موصل سکونتگاه تیره‌های مختلف عبدالقیس به‌ویژه اللبُوه گشت.[۹۸] علاوه بر آن دغدغه‌های تازه سرداران و بزرگان خلافت اسلامی مدینه در اسکان سپاهیان عرب و تأمین علوفه چارپایان و سایر نیازهای آنها، موجب شد تا سعد بن ابی وقاص، به امر خلیفه دوم، به دنبال جایگاهی مناسب برای احداث شهری جدید برآید. او بدین منظور، ابتدا به انبار رفت؛ اما بدی آب و هوا و مگس فراوان[۹۹] وی را به سوی ناحیه غربی فرات- در نزدیکی حیره- کشاند و در سال ۱۷ هجری سنگ بنای اولیه شهر کوفه را در این ناحیه گذاشت.[۱۰۰] با تأسیس کوفه و سپس بصره، اعراب از جمله عبدالقیس از سرتاسر شبه جزیره عربستان، به این دو شهر هجرت کردند. بصره به هنگام تأسیس بر چهار خطه بنا نهاده شد:

  1. خطه اهل عالیه که بسیاری از قبایل که تعدادشان در بصره اندک بود از جمله: سلیم، ضبَّه، مزینه، باهله، ثقیف، خزاعه، هذیل، قشیر، نهد، نمیر و غنی را شامل می‌‌شد.
  2. خطه تمیم. که تعدادی از بطون این قبیله همچون: سعد، صریم، نهشل، مجاشع، یربوع، قریع و... را در بر می‌‌گرفت.
  3. خطه ربیعه؛ که بر دو قسم بودند. یکی خطه بکر بن وائل که شامل: بنی عجل بن لجیم، قیس بن ثعلبه، تیم بن ثعلبه، سدوس و یشکر، ذهل، حنیفه، عنزه و... می‌‌شد. و دیگری خطه عبدالقیس که شامل تیره‌هایی از بطون این قبیله مانند: بنی محارب بن عمرو، بنی عصر بن عوف، العمور، بنی عامر بن الحارث، بنی الصباح بن لکیز و... می‌‌گردید.
  4. خطه ازد و دیگر قبایل یمنی.[۱۰۱]

کوفه هم به هفت قسم موسوم به «اسباع» تقسیم شد:

  1. همدان وحمیَر
  2. قیس عیلان و عبد القیس
  3. مذحج و أشعریون
  4. کنده، قضاعه و مهره
  5. أزد و بجیله و خثعم و أنصار
  6. قبائل بکر بن وائل و تغلب وسایر ربیعه غیر از عبد القیس
  7. قریش و تمیم و أسد و ضبَّه و رباب و مزینه[۱۰۲]-[۱۰۳]


در تقسیم‌بندی‌ها، هر قسمتی دارای امیری بود که امیر قیس بن عیلان و عبدالقیس در آن زمان، سعد بن مسعود ثقفی - عموی مختار بن أبی عبید- بود. [۱۰۴] از آنجا که به گزارش بلاذری، قبایل نزاری در سمت غربی کوفه مستقر شدند و دیگران نیز این قبیله‌ها را نام برده‌اند، می‌‌توان اطمینان یافت که عبدالقیس، در سمت غربی مستقر بوده‌اند.[۱۰۵] ماسینیون بر این اعتقاد است که عبدالقیس، تحت ریاست زهرة بن حویۀ سعدی تمیمی به کوفه آمدند.[۱۰۶] در کوفه همچنین، جبانه و صحرایی نیز به عبدالقیس منسوب بوده است. جبانه یا صحرا، به فضای باز پیرامون قبیله گفته می‌‌شد که به تدریج برای دفن مردگان و گردهمایی‌های قبیله ای به کارمی رفت.[۱۰۷] عبقسی‌ها در قسمت اختصاصی خود، مسجدی بنا کردند و با قبیله ایرانی تبار «بنی حمراء» همپیمان گردیدند.[۱۰۸] ساختار انسانی - قومی کوفه در مدت ۳۳ سال، سه بار تجدید سازمان یافت. به روزگار خلافت عمر بن خطاب، امام علی(ع) و حکمرانی زیاد بن سمیه بر عراق (۵۰ هجری)، بافت قبیله‌ای کوفه دگرگونی‌هایی یافت؛ اما با این وجود، قبیله عبدالقیس، جایگاه خویش را در این شهر حفظ نمود. آنها همچنین، به حفظ موقعیت خود در شهر جدید التأسیس بصره همت گماشتند. خاندان آل جارود) عبدالقیس) به همراه خاندان مهلب و بنی مسلم بن عمر باهلی و خاندان بنی مسمع، از بنی بکر بن وائل، چهار خاندان معروف بصره را تشکیل می‌‌دادند که در زمان عثمان بن عفان، اذینه بن سلمه بن حارث عبدی، ریاست بر بنی عبدالقیس بصره را برعهده داشت و پسرش «عبدالرحمان»، عهده‌دار قضاوت شهر بود.[۱۰۹] تیره‌های آل معذل بن عیلان و بنو عامره نخل از دیگر بطون صاحب نام عبدالقیس در بصره بودند. در عمان نیز، عشیره‌های بنی نَکَره بن لُکَیز و بنی الدلیل منزل اختیار کردند.[۱۱۰] این پراکندگی، اقتدار و نفوذ ایشان را در بسیاری از تحولات تضمین می‌‌کرد. [۱۱۱]

خراسان نیز از دیگر مناطق محل اجتماع و مهاجرت بنو عبدالقیس به شمار رفته است. گفته شده که در سال ۹۶ هجری تعداد جنگجویان عبدالقیس در خراسان به فرماندهی عبدالله بن علوان به چهار هزار تن می‌‌رسید.[۱۱۲] هم اکنون تعداد قابل توجهی از این قبیله در شهرهایی از خوزستان به ویژه اهواز، آبادان، خرمشهر (محمره)، شادگان (فلاحیه)، حمیدیه (به ویژه در دهستان گمبوعه)، هویزه، ماهشهر و برخی دیگر از مناطق خوزستان ساکن هستند که نام خانوادگی آنها «عبودی» است زندگی می‌کنند. در عراق نیز در بخش‌های مختلف از جمله در کربلا، نجف، شطرة، بصره، زبیر، عماره، موصل و بغداد زندگی می‌کنند و در در آنجا نیز به همین نام خانوادگی مشهورند. البته در عراق و ایران از این قبیله تحت عنوان «اعبوده» یا «العبودة» یاد می‌شود. «السناجرة» نیز نام دیگری است که در عراق و ایران به این قبیله اطلاق می‌گردد. سناجرة از انتساب به منطقه سنجار در موصل گرفته شده‌است که روزگاری بزرگانی از این قبیلة در آنجا سکونت داشتند. در حال حاضر «آل خیون» بزرگان این قبیله در شهر شطره عراق زندگی می‌کنند. شاخه‌هایی از این قبیله بزرگ نیز در بخش‌های شرقی از ساحل خلیج فارس ایران نیز از جمله شهرهای گناوه، دیلم، بوشهر، عسلویه، کنگان، بندر لنگه (لنجه)، قشم (نام اصلی آن قواسم بوده‌است که بخشی از امارت القواسم یا امارت لنجه بود که از قرن‌ها پیش در این جزیره حکومت می‌کردند و از نسب امام جعفر صادق(ع) بوده‌اند و جزیره کیش یا همان جزیره قیس (که به دلیل سکونت مردمانی از قبیله عبدالقیس در آنجا به این نام مشهور شده‌است) زندگی می‌کنند. از تیره شاخه قدیمی عبدالقیس می‌‌توان به بنی کاوان اشاره کرده که در جزیره قشم یا همان ابرکاوان ساکن بودند.[۱۱۳]

عبدالقیس و خلافت عثمان

بنی عبدالقیس تا زمان خلافت عثمان بن عفان بیشتر سرگرم کشورگشائی و تسخیر شهرهای گوناگون بودند و چندان توجه جدی به امور داخلی خلافت اسلامی مدینه نداشتند. وقوع تحولات سیاسی و اجتماعی نظیر فسادهای گسترده سیاسی و مالی، ایجاد شکاف‌های عظیم طبقاتی و تسلط روز افزون بنی امیه بر ارکان اجرائی و تصمیم‌گیری خلافت مدینه، توجه این قبیله را به سوی این دگرگونی‌ها جلب کرد. مردان عبدالقیس به رهبری حکیم بن جبله عبدی، درع بن عباد عبدی و سدوس بن عبس الشنی[۱۱۴] همزمان با اعتراض عناصر هم قبیله کوفی خود نظیر زید بن صوحان، تلاش زیادی برای دفع مفاسد و برگرداندن اوضاع جامعه به عصر نبوی(ص) از خود نشان داده و تبلیغات زیادی به راه انداختند و به همراه مشاهیر و سردارانی همچو مالک اشتر، عبدالله بن امم، زیاد بن نصر به سوی مدینه رهسپار شدند.[۱۱۵] خلیفه سوم، به جای رسیدگی به شکایت‌ها، دستور داد تا رهبران معترض عبدالقیس- صَعصَعه و زید بن صوحان- و همچنین کمیل بن زیاد نخعی، عامر بن قیس، عمرو بن حموح الخُزاعی را به شام نزد معاویه تبعید کنند.[۱۱۶] این سرشناسان دنیای اسلام، شجاعانه، بر سیاست‌ها و عملکردهای عثمان و کارگزاران او زبان به اعتراض گشودند. این امر موجب خشم معاویه گردید و دستور داد تا مالک اشتر و عمرو بن زراره عدسی را زندانی کنند. صعصعه بن صوحان، که امام علی(ع) به خاطر سخنان خطابه‌های بلیغ و شیوایش، او را «خطیب شحشح» نامیده بود[۱۱۷] در مقام اعتراض برخاست و گفت: «ای معاویه، مآثر مأثور و فضایل اشتر نخعی در دین اسلام مشهور است و شرف و سیادتی که در میان قبیله و عشیره خویش دارد، تو را معلوم؛ و تو ایشان را بی‌جرم و خیانت به حبس فرستادی؛ نیکو نباشد، بفرمای تا ایشان را باز آرند.» [۱۱۸] معاویه از بیم بالا گرفتن فتنه و نارضایتی آنان را آزاد کرد و در طی نامه‌ای به عثمان، حضور این افراد را در شام مایه خطر دانست و پیشنهاد بازگشت آنان را داد. با ادامه سیاست‌های اشتباه عثمان و عدم توجه به اصلاح امور، حَکِیم بن جَبَله عبدی با دویست و پنچاه مرد از بصره، مالک اشتر با صد مرد از کوفه، سودان بن حمران مرادی با چهار صد مرد از مصر در مدینه گرد هم آمده و مصمم بودند که عثمان باید خلع یا کشته شود. [۱۱۹]

قبیله عبدالقیس و تعامل با حکومت علوی(ع)

با قتل خلیفه سوم، حکیم بن جبله عبدی[۱۲۰] صعصعه و زید بن صوحان، اویس قرنی به همراه سلیمان بن صرد خزاعی، عبدالله بن وال، حارث همدانی و رشید هجری در مدینه با امام علی(ع) بیعت کردند.[۱۲۱] دیری نگذشت که طلحه و زبیر همراه با عایشه و جمعی دیگر بیعت شکستند و رو سوی بصره آوردند. ناکثین قبل از ورود به بصره جهت فراهم آوردن عده و عُده بیشتر، به نامه‌نگاری با بزرگان و سران قبایل بصره -از جمله بزرگان عبدالقیس و ربیعه- پرداختند. در نامه طلحه و زبیر به منذر بن ربیعه، آنها منذر را به خونخواهی عثمان دعوت کردند اما او با این پاسخ که «عثمان تا زمانی که در میان شما بود خوار و زبون بود؛ شما از چه زمان به این آگاهی و دانش (مظلوم بودن عثمان و لزوم خونخواهی او) دست یافتید» از پذیرش دعوت آنان امتناع کرد.[۱۲۲] عایشه هم، در نامه‌هایی مشابه به زید بن صوحان[۱۲۳] و صعصعة بن صوحان، از آنها خواست که به یاری‌شان برخیزند و اگر چنین نکردند لااقل مردم را از هواداری علی(ع) باز دارند. صعصعه در پاسخ به او، با یادآوری این که خداوند در قرآن، جهاد را بر مردان و خانه نشینی را بر زنان پیامبر(ص) واجب کرد و خواسته عایشه از او، خلاف آیات الهی است، از اجابت خواسته عایشه سرباز زد و به سپاه امیرالمؤمنین(ع) پیوست.[۱۲۴] عایشه و طلحه و زبیر، در نامه‌ای به عثمان بن حنیف انصاری -والی بصره-، او را به اطاعت از خود فرا خواندند. عثمان، احنف بن قیس و حکیم بن جبله عبدی را به مشورت فرا خواند و آنان رای به مقابله با ناکثین دادند.[۱۲۵] عثمان مردم را جمع کرد و ضمن سخنانی یادآوری حق امیرالمؤمنین(ع) از بیعت شکنی طلحه زبیر گفت و موضوع را به شور گذاشت. در این هنگام، حکیم بن جبله عبدی برخاست و با ایراد سخنانی بر لزوم رویارویی با ناکثین تأکید کرد.[۱۲۶] با اقبال عمومی مردم بصره، عثمان بن حنیف آماده پیکار با بیعت‌شکنان شد. با ورود بیعت شکنان به بصره، و قصدشان جهت تصرف دار الإماره عثمان بن حنیف انصاری، به همراه قبایل وفادار به حضرت علی(ع) و در رأس شان حکیم بن جبله و قومش عبدالقیس به مقابله با مهاجمان پرداختند و توانستند آنان را تا «السبخه» به عقب برانند.[۱۲۷] صبح فردا بار دیگر اصحاب جمل یارانشان را جهت جنگ فراهم آوردند. عثمان بن حنیف نیز با یاران بصری خود به مقابله برخاستند. در این جنگ شدید که دامنه آن از بصره خارج و به وادی «زابوقه»[۱۲۸] رسید، غیر از شهدای سایر قبایل، پانصد تن از شیوخ عبدالقیس به شهادت رسیدند و تلفات بسیاری هم به جملیان وارد شد.[۱۲۹] با بالا گرفتن شعله‌های جنگ، با پا در‌میانی گروهی از زعما و شیوخ بصره، جنگ متوقف شد و دو طرف صلح کردند. برپایه این صلح، مقرر شد تا دارالإ ماره، مسجد بزرگ و بیت المال در دست عثمان بماند و طلحه، زبیر و عایشه در هر کجای بصره که بخواهند بمانند تا امام علی(ع) شخصاً حضور یابد.[۱۳۰] اما بیعت شکنان پس از ورود به شهر، عهد شکستند و در شبی سرد و تاریک، به فرماندهی عبدالرحمان بن عتاب، به سوی بیت المال یورش بردند و با غارت آن، چهل نفر از سبابجه محافظ بیت المال را از دم تیغ گذراندند و عثمان بن حنیف انصاری را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادندو سپس به اسارت نزد طلحه و زبیر و عایشه بردند. ابتدا، نیت کشتن او را در سر می‌‌پروراندند اما به خاطر ترس از انتقام‌گیری برادرش «سهل» -که والی مدینه بود،- موهای سر و صورتش را کندند و از بصره اخراجش کردند.[۱۳۱]

حکیم بن جبله عبدی –از بزرگان عبدالقبیس در بصره- با دریافت خبر نیرنگ بیعت شکنان، میان قوم خود عبدالقیس ندا سر داد و آنان را به نبرد با این قوم ضالین ظالمین فرا خواند. هفتصد تن و به نقلی سه هزار تن از ایشان گرد آمدند و او ضمن سخنانی در باب این واقعه، سوار بر اسب همراه با یارانش به قصد نبرد با اصحاب جمل خارج شد. در این جنگ که عایشه را سوار بر جمل کردند از این رو به جمل اصغر معروف شد، مردی از ازدیان سپاه عایشه، ضربتی بر پای حکیم وارد آورد و با قطع آن، اسباب شهادت او را فراهم آورد. در این جنگ علاوه بر حکیم، سه تن از برادران حکیم و نیز همه کسانی که با او بودند و اکثرشان از عبدالقیس بودند و اندکی از بکر بن وائل، به شهادت رسیدند.[۱۳۲] بعد از شهادت حکیم بن جبله عبدی و یارانش، اصحاب جمل پیکر حکیم را مثله کردند و بصره را به طور کامل در اختیار گرفتند. طلحه بعد از این واقعه به سخن ایستاد و سخنانی را در باب خلافت ایراد نمود. اما مردی از بزرگان عبدالقیس سخنان او را ناتمام گذاشت و با وجود ممانعت عبدالله بن زبیر، پس از حمد و ثنای الهی و ذکر رسول(ص)، جمعیت را خطاب قرار داد و سپس رو به طلحه و زبیر گفت: «ای گروه مهاجرین شما اولین مردم بودید که اسلام آوردید، خداوند پیامبرش محمد(ص) را در میانتان برانگیخت. پس او شما را به اسلام خواند و شما اجابت کردید و اطرافش جمع شدید و ما به تبعیت شما ایمان آوردیم. سپس رسول خدا(ص) از دنیا رفت و شما بدون اجازه ما، با مردی از خودتان بیعت کردید، ما هم تسلیمتان بودیم. سپس آن مرد از دنیا رفت و عمر بن خطاب جانشین او شد بی‌آنکه از ما مشورت گرفته شود. لیکن شما راضی بودید پس ما هم راضی و تسلیم شدیم. پس عمر، شورای شش نفره تشکیل داد و شما یکی از ایشان را انتخاب کردید و ما هم بخاطر شما پذیرفتیم و تسلیم شدیم و تابعتان گردیدیم. پس آن مرد کارهایی کرد که زشتش شمردید پس او را محاصره کردید و خلعش کردید و سپس به هلاکتش رساندید و ما را در آن مشورت ندادید. سپس با علی بن ابی طالب(ع) بیعت کردید و در بیعتش ما را مشورت ندادید، باز هم راضی شدیم و پذیرفتیم و از شما تبعیت کردیم. به خدا قسم نمی‌دانیم که چرا بر او خشم گرفتید به جهت اندوختن و انبار مال دنیا؟ یا حکم کردن به غیر آنچه که خدا نازل کرد؟ یا کاری زشت و نکوهیده مرتکب شد؟ به ما بگویید ما از شماییم! به خدا قسم نمی‌بینیم جز جرم و خلاف شما». یاران ابن زبیر در صدد برخورد و لطمه به او بر آمدند، لیکن با مقاومت قوم آن مرد، عقب نشستند. سپس مردی دیگر از بزرگان عبدالقیس برخاست و سخنان مشابهی گفت و با یاد آوری مخالفت ورزی‌های عایشه و طلحه و زبیر با عثمان و بیعت مردم از جمله طلحه و زبیر با امیرالمؤمنین(ع)، قسم یاد کرد که خلیفه شان -علی(ع)- را خلع نخواهند کرد و بیعتش را نخواهند شکست. پس به دستور طلحه و زبیر او را گرفتند و به مانند عثمان بن حنیف موی سر و صورتش را کندند[۱۳۳]

خبر شهادت حکیم بن جبله در ذی قار به امیرالمؤمنین(ع) رسید. امام علی)ع) با شنیدن خبر شهادت مردان عبدالقیس بر مرگ آنان بسیار افسوس خوردند و پس از بر زبان راندن آیه شریفه: ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ[۱۳۴] را زمزمه فرمودند و سپس بر فراز جهاز چهارپایان ایستادند و مردم را از عمل طلحه و زبیر در ورود به بصره و ضرب و شتم شدید عامل حضرت در آن شهر و شهادت عبد صالح حکیم بن جبله و جمعی از مسلمین صالح خبر داده آنان را از کشتار نگهبانان بیت المال مسلمین و نیز جمعی دیگر از مسلمانان آگاه کرد. حضرت برای ممانعت از آغاز جنگی گسترده و فراگیر، عبدالله بن عباس و زید بن صوحان عبدی را به عنوان سفیر نزد عایشه فرستاد.[۱۳۵] اما این سفارت نتیجه‌ای در بر نداشت. از این رو، امام علی(ع) برای دفع فتنه، سپاهیان خود را به سوی بصره به حرکت درآورد. خبر به ربیعه و عبدالقیس رسید پس همه قوم عبدالقیس- به جز یک نفر- به سرپرستی عمرو بن جَرموز عبدی بیرون رفته، در منزل خُرَیبَه، به سپاه امام(ع) پیوستند.[۱۳۶] این کار آنان، ستایش علی(ع) را در پی داشت؛ پس در تقدیر و تمجید از ایشان عبد القیس را «خیر ربیعه» خواندند. سپس فرمودند:

يا لَهفَ نفسي قُتِلَت رَبيعَهرَبيعَةُ السامِعَة المُطيعَه
قَد سَبَقَتني فيهُمُ الوَقيعَهدَعا حَكيمٌ دَعوَةً سَميعَه
مِن غَيرِ ما بُطْلٍ وَلا خَديعَهحلّوا بِها المَنزِلَةَ الرَفيعَه[۱۳۷]

پس چهار هزار[۱۳۸] و به نقلی دو هزار تن[۱۳۹] از عبدی‌ها فراهم آمدند. و امام(ع) به سوی جملیان حرکت کردند. علی(ع) پس از حرکت از ذی قار، با دیگر، صعصعه بن صوحان عبدی را با نامه‌ای نزد ناکثین فرستاد و آنان را نسبت به اعمالشان بیم داد و آنها را به اطاعت دعوت کرد. صعصعه نزد طلحه و زبیر و عایشه رفت و پیغام حضرت را به آنها رسانید ولی آنها اطاعت نکردند و واقعه عظیم جنگ جمل را پدید آوردند.[۱۴۰] در روز جمل، با صف بندی دو سپاه در مقابل هم، علی(ع) ربیعه بصره و ربیعه کوفه -از جمله عبدالقیس- را در میمنه سپاه گماشت و علباء بن هیثم سدوسی و به نقلی عبد الله بن جعفر را بر ایشان امیر کرد.[۱۴۱] همچنین، زید بن صوحان که دست چپش را در جنگ جَلولاء از دست داده بود،[۱۴۲] فرمانده سوارگان عبدالقیس کوفه، و حارث بن مُره عبدی، سرداری پیادگانشان و منذر بن جارود عبدی، امیر سواره نظام عبدالقیس بصره را بر عهده داشتند.[۱۴۳] پیش از شروع جنگ، امام علی(ع) برای اتمام حجت؛ داوطلبی از میان ارتش خود خواست تا قرآن را بر گیرد و بیعت شکنان را به اجرای فرامین آن فرا بخواند. جوانی از عبدالقیس به نام مسلم، ندای امام(ع) را لبیک گفت. اما جوان عبدالقیسی- در پیش چشم مادرش که نظاره‌گر میدان بود،- به امر سران جمل، به ضرب نیزه به شهادت رسید[۱۴۴] و بدین ترتیب، در پی این اتمام حجت، جنگ آغاز شد.

با شروع نبرد جمل، جنگاوران عبدالقیس، دلیرانه صفوف اهل جمل را شکافتند و با به راه انداختن کشتاری مهیب از «پیروان شتر»، خود نیز بیشترین شهدای جنگ جمل را در قیاس با قبایل دیگر در حمایت از علی(ع) تقدیم کردند.[۱۴۵] در این روز، آنان شجاعانی نظیر ابوعبیده عبدی،[۱۴۶] سیحان و زید بن صوحان را از دست دادند و صعصعه نیز مجروح شد.[۱۴۷]پیکر زید[۱۴۸] را با همان لباس خونین رزم، همراه با برادرش سیحان در یک قبر به خاک سپرده شدند.[۱۴۹]

عبدالقیس و نبرد صفین

گرچه فتنه جمل فرونشانده شد اما مانع عمده در راه اعمال حاکمیت کامل امام علی(ع) بر تمامی قلمرو اسلامی همچنان وجود داشت. زمانی که خراسان، حرمین، عمان، یمامه، کوفه، بصره و سایر نواحی، مطیع امر امام علی(ع) بودند، تنها سرزمین شام بود که از در مخالفت درآمد.[۱۵۰] این تقابل، نبرد صفین را در پی آورد. در بصره و در پی قرائت نامه امیرالمؤمنین(ع) در فرا خواندن مردم جهت نبرد با معاویه و سپاهیان شامی او، از سوی ابن عباس -والی حضرت در این شهر- و سپس سخنان ابن عباس در دعوت مردم بدین امر، سران بصره از جمله عمرو بن مرجوم عبدی - بزرگ عبدالقیس در این شهر-، سخنانی را در اجابت این دعوت و اطاعت از فرمان امیرالمؤمنین(ع) ایراد نمودند.[۱۵۱] در آوردگاه صفین،در پی قطعی شدن جنگ، امام علی)ع(، جناح راست سپاه خویش را با اتکا به رزم آوران بنی ربیعه و بطونش از جمله عبدالقیس استوار ساخت و عبدالله بن عباس را فرمانده ایشان قرار داد و در رده‌های پایین‌تر فرماندهی این جناح، برخی از مردم این قوم را سمت فرماندهی داد. پس صعصة بن صوحان را بر ربیعه کوفه گماشت[۱۵۲]-[۱۵۳] و فرماندهی پیادگانِ جناح چپ را به حارث بن مره عبدی سپرد.[۱۵۴] همچنین، با پشتیبانی عبدالقیسی‌های کوفی به ریاست عبدالله بن طفیل و عبدالقیسی‌های بصری به رهبری عمر و بن حنظله لشکریان خویش را تقویت کرد.[۱۵۵]حملات پی در پی قبایل ربیعه (عبدالقیس) بر صفوف سپاه معاویه، عرصه را چنان بر شامیان تنگ کرد که عمروبن عاص به معاویه گفت: «امروز میسره علی قوتی دارد از ربیعه؛ و ایشان اخوال من‌اند. اندیشه می‌‌کنم که بروم و با ایشان کلمه ای گویم؛ باشد که طایفه ای را سر بتابانم و در لشکر تو آرم و به خدمت باز دارم. پس عمروعاص با اجازه معاویه، نزد سپاه عراق آمد و از بنی ربیعه سخنگو خواست. عقیل بن نویره از عبدالقیس پیش آمد و سخن پرداخت که: در حرب جمل، سعادت خدمت و شرف موافقت امیرالمؤمنین یافته ام و در آن مصاف مردی‌ها کرده و مبارزت‌ها نموده؛ امروز اگر در میان این لشکر انبوه، هیچ کس تو را دشمن‌تر از من بودی، من پیش تو نیامدی.[۱۵۶] طحل بن اسود از بنی ربیعه و مردانی از بنی عنتره و بنی مضم هم عمرو بن عاص را با تندی جواب دادند[۱۵۷] و او را با سرافکندگی سوی معاویه فرستادند.[۱۵۸] در روز پنجم نبرد صفین و نیز روز نهم -که یکی از سخت‌ترین روزهای نبرد صفین بود-، قبایل ربیعه و از جمله عبدالقیس به فرماندهی عبدالله بن عباس بارها در برابر حملات شدید سپاه حمیریان شام به فرماندهی ذوالکلاع حمیری و عبیدالله بن عمر ایستادگی کردند[۱۵۹] مردان ربیعه -از جمله رزمندگان عبدالقبس- پس از شهادت پرچمدارشان ابوعرفاء جبلة بن عطیة ذهلی به شدت بر صفوف اهل شام و حمیریان یورش آوردند؛ چندان که کشته‌های دو طرف فزونی گرفت و زیاد بن خصفه تیمی –از تیم اللات از بطون قبیله ربیعه- از نابودی قبیله ربیعه ترسید و به قومش ندا در داد که به کمک ایشان بشتابند و ذوالکلاع و عبیدالله را عقب برانند و گرنه ربیعه هلاک می‌‌شود. پس سواران عبدالقیس چونان ابری سیاه بر میمنه سپاه معاویه وذوالکلاع و یاران حمیری‌اش تاختند. جنگ بالا گرفت تا این که ذوالکلاع کشته شد.[۱۶۰]-[۱۶۱] و عبیدالله بن عمر به ضربت عبدالله بن سوار عبدی به قتل رسید.[۱۶۲] از افتخارات قبیله ربیعه و اذنابش در این جنگ همین بس که علی(ع) از آنان به عنوان «زره و نیزه »خود یاد کردند.[۱۶۳] بی‌تردید، با جانبازی و فداکاری چنین قبایلی بود که مالک اشتر تا نزدیکی‌های خیمه سرای معاویه و سران شام پیش رفت که اگر توطئه افراشتن قرآنها بر سر نیزه نبود، کار سپاه شام یکسره می‌‌شد اما نیرنگ عمروعاص کار ساز گردید و شکافی عظیم در سپاه عراق پدیدار شد و ماجرای حکمیت که در باب آن سخن‌ها رفته، به وقوع پیوست. وقوع این حادثه، دلهای سران عبدالقیس را به درد آورد. آنها پیرامون وجود امام علی(ع) گرد آمدند و اطاعت و فرمانبرداری خویش را ابراز داشتند. صعصعه سخنور عبدالقیس، چنین بر زبان راند: «ای امیرالمؤمنین! دلهای ما به طاعت تو منشرح است و بصائر ما در جنگ با دشمنان تو نافذ؛ تو والی و ما رعیت؛ تو از ما داناتری به حکم و تقدیر خدای تعالی در میان ما».[۱۶۴] حارث بن مره عبدی هم سر رشته سخن به دست گرفت و گفت: «جماعتی‌اند که آنچه می‌‌گویند، نمی‌کنند و قومی‌اند که چیزی که می‌‌خواهند کنند، نمی‌توانند کرد. منفعت تو از آن کس حاصل تواند بود که آنچه بتوانند کرد، بکنند و این طایفه نمی‌ماندند و کسی نیست که بر قول و عمل او اعتمادی توان کرد. ما تو را مخالفت نخواهیم کرد در آنچه تو برای خدا با معاویهجنگ کنی و می‌‌دانیم که معاویه برای دنیا با تو جنگ می‌‌کند. اگر تو این قضیت که در آن سخن می‌‌رود کراهیت می‌‌داری، سخن ایشان قبول مکن، آنچه گذشت، گذشت. کار از سرگیریم و با ایشان جنگ می‌‌کنیم تا خدای تعالی میان ما و ایشان حکم کند». [۱۶۵] در آن میان، هر کسی، سخنی در معنی قبول نکردن رأی حکمین و ترغیب امام به ادامه نبرد بر زبان می‌‌آورد. به یقین نبرد صفین، اوج درخشش قبیله بنی عبدالقیس بن افصی در دفاع از امام شیعه بود.[۱۶۶]

عبدالقیس و نبرد با خوارج مردان عبدالقیس در جنگ نهروان نیز در کنار امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفتند. در یکی از برهه‌های این جنگ، حضرت علی(ع)، صعصعة بن صوحان را به سوی خوارج که در حروراء جمع شده بودند فرستاد تا از اهداف و خواسته‌های این قوم باخبر گردد.[۱۶۷] همچنین در دیدار دیگری که بین صعصعه و عبیدالله بن عباس با خوارج صورت گرفت سخنان دلسوزانه و متقن صعصعه، پانصد تن از خارجیان را متقاعد به بازگشت و پیوستن به سپاه علی(ع) نمود.[۱۶۸] صعصعه پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) نیز، رویه مخالفت خود با خوارج را ادامه داد چندان که نقل شده که وی پس از اطلاع از این که عده ای از قومش قصد پیوستن به خوارج را دارند، طی سخنانی، آنان را از این تصمیم منصرف کرد.[۱۶۹] عبدالقیسی‌ها بعدها نیز جنگ‌های خونینی با خوارج داشتند.[۱۷۰]

عبدالقیس و فتنه ابن حضرمی از دیگر وقایع معروف ایام حکومت امام علی(ع) که بنو عبدالقیس در آن نقش پررنگی ایفا نمودند، فتنه ابن حضرمی است. آغازگر این فتنه، صُحار بن عباس از بزرگان قبیله عبدالقیس بود که با علی(ع) مخالف بود و با عشیره‌اش که از آن حضرت طرفداری می‌‌کردند مخالفت می‌‌کرد. او نامه ای به معاویه نوشت و او را تشویق کرد تا در بصره دست به فعالیت بزند و او هم عبدالله بن حضرمی را به طرف بصره روانه کرد.[۱۷۱] وی نامه ای از معاویه به بصره آورد و برای مردم قرائت کرد. با قرائت این نامه که حاوی لزوم خونخواهی عثمان و شکستن بیعت علی(ع) بود، بزرگان بصره اطاعت خود از معاویه را اظهار کردند اما عمرو بن مرجوم عبدی برخاست و خطاب به مردم آنان را از بیعت شکنی نهی کرد و گفت: «از امام خود اطاعت کنید اگر شما نقض عهد کنید گرفتار مصیبت خواهید شد و نتیجه هم نخواهید گرفت».[۱۷۲] معاویه در این طرح براندازی بر تمایل تمیمی‌ها به شورش، امید بسته بود و قصد داشت با اعزام ابن حضرمی به بصره نظر قبایل شهر را به نفع معاویه جلب کند،[۱۷۳] اما این ماجرا با هوشمندی جاریة بن قدامه، نمایندۀ امام علی(ع) و پایمردی برخی از بزرگان شهر نظیر عمرو بن مرحوم عبدی و مثنی بن مخربه عبدی ناکام ماند.[۱۷۴]

عبدالقیس و کارگزاری حکومت علوی(ع) مردم عبدالقیس علاوه بر میادین جنگی در عرصه‌های کارگزاری نظام حکومت علوی(ع) نیز مشارکت داشتند. چندان که برخی منابع از والی گری منذر بن جارود عبدی بر اصطخر به هنگام حکومت علی(ع) خبر داده‌اند. [۱۷۵]

عبدالقیس و قیام‌های ضد اموی جریان واقعه قیام امام حسین(ع) عرصه ای برای نقش آفرینی قوم بنی عبدالقیس در هر دو جبهه حق و باطل بود. امام حسین(ع) پیش از حرکت به سوی کربلا نامه‌هایی به سران قبایل بصره از جمله منذر بن جارود عبدی –بزرگ بنی عبدالقیس- نوشت و آنان را از قیام خود با خبر کرد[۱۷۶] اما منذر با این گمان که این امر، خدعه عبیدالله بن زیاد برای امتحان اوست، وی را از موضوع با خبر کرد.[۱۷۷] عبیدالله نیز بی‌درنگ، فرستاده امام(ع) را به حضور‌طلبیده، او را گردن زد.[۱۷۸] در عرصه میدانی کربلا نیز، شاهد حضور مردانی از این قوم هستیم که پس از اطلاع از قیام سید و سالار شهیدان(ع)، به انحاء مختلف خود را به سپاه حضرت رسانده بودند. ادهم بن امیّه عبدی[۱۷۹] –از اصحاب رسول خدا(ص) ساکن در بصره[۱۸۰]سالم غلام عامر بن مسلم عبدی،[۱۸۱] سیف بن مالک عبدی،[۱۸۲] عامر بن مسلم عبدی بصری،[۱۸۳] یزید بن ثبیط(ثبیت- نبیت) عبدی[۱۸۴] و پسرانش عبدالله [۱۸۵] و عبیدالله[۱۸۶] نام هفت شهید از مردم عبدالقیس در حادثه عاشورا است که منابع نام ایشان را در خود به ثبت رسانده‌اند.[۱۸۷] در کنار این گروه، عده ای هم از این قوم در تقابل با اباعبدالله الحسین(ع) در جمع سپاه کوفیان حاضر شدند و با سید و سالار شهیدان(ع) جنگیدند که رجاء بن منقذ عبدی-از تازندگان اسب بر پیکر امام حسین(ع)-،[۱۸۸] رضی بن منقذ عبدی[۱۸۹] و چهره معروف قتله کربلا مرة بن مُنقذ عبدی - قاتل علی‌اکبر(ع) -[۱۹۰] نمونه ای از این افرادند.[۱۹۱] در قیام توابین نیز عبدالقیس حضوری در خور توجه داشتند. از جمله افراد حاضر در این واقعه، أبو جویریه عبدی بود که پس از پایان معرکه عین الورده، با هفتاد تن از یارانش به کوفه بازگشت.[۱۹۲] مثنی بن مخربه عبدی هم از جمله کسانی بود که در این قیام شرکت کرده بود و از نبرد عین الورده جان سالم بدر برده بود.[۱۹۳] حضور در قیام مختار نیز از دیگر جلوه‌های حضور عبدالقیس در عرصه‌های اجتماعی و جنبش‌های سیاسی – نظامی سده نخست هجری است. پس از شکست قیام توابین و آغاز قیام مختار، مثنی بن مخربه عبدی به مختاردست بیعت داد. مختار او را مأمور تبلیغ میان قبیله‌اش (عبدالقیس) و سایر قبایل بصره کرد. مثنی به بصره رفت و مردم شهر را به بیعت با مختار فرا خواند. جمعی به دعوت او پاسخ گفتند و او جهت نبرد با حارث بن ابی ربیعه موسوم به قباع –عامل ابن زبیر در بصره- سپاهی را فراهم آورد. قباع، عباد بن حصین و قیس بن هیثم را با سپاهی به مقابله او فرستاد. مثنی شکست خورد و به قوم خود عبدالقیس پناه برد. سپاه زبیری عازم مقابله با مثنی گردید اما با تهدید زیاد بن عمرو عتکی (عنکبی) عقب نشستند. با مصالحه دو طرف، مثنی از شهر خارج و به کوفه رفت و به مختار پیوست.[۱۹۴] در مقابل این گروه از عبقسی‌ها، جماعتی دیگر از ایشان به حمایت از زبیریان برخاستند. مصعب بن زبیر به هنگام مقابله با قیام مختار، سپاهی مرکب از قبایل تمیم، بکر بن وائل، ازد، عبدالقیس، کنده، مذحج و فراریان کوفه فراهم آورد و سوی کوفه حرکت کرد.[۱۹۵] او در مواجهه با سپاه مختار، فرماندهان خود را برگزید و مالک بن منذر را بر قبیله عبدالقیس فرماندهی داد.[۱۹۶] مختار هم پس از شکست در مذار و کشته شدن عبدالله بن کامل شاکری و بسیاری دیگر،[۱۹۷] در «حروراء» اردو زد[۱۹۸] و برای مقابله با هر یک از پنج قبیله بصری، یک تن از افراد زبده خود را فرماندهی داد و عبدالرحمن بن شریح همدانی را مأمور مقابله با عبدالقیس کرد.[۱۹۹] آنان در جنگ‌های مهلب بن ابی صفره –عامل ابن زبیر- در سالهای ۶۵، ۶۶ و ۷۷ هجری همراه وی بودند و میسره سپاه وی را تشکیل می‌‌دادند.[۲۰۰]عبدالقیس همچنین، علاوه بر حضور در این قیامها، با شرکت در جنبشهای سیاسی- نظامی) اعم از شیعی و غیر شیعی) نظیر: خیزش بردگان زنگی، شورشهای خوارج، امرای جنابی بحرین، در سرزمین‌های پیرامونی خلیج فارس، قدرت خود را به رخ قبایل جریانهای فکری- سیاسی مخالف کشیدند. این وسعت حضور در عرصه‌های گوناگون سیاسی - دینی، سبب شد شیخ مفید در الارشاد،[۲۰۱] نصربن مزاحم منقری در پیکار صفین[۲۰۲] و ابن شبه نمیری در تاریخ مدینه منوره[۲۰۳] بعضی از رجال قبیله عبدالقیس را حجت دانسته و احادیث و روایت‌هایی از زبان ایشان نقل کنند.[۲۰۴]

ویژگی‌ها و اوصاف عبدالقیس بنی عبدالقیس أشعر قبائل و خطیب‌ترین آنان بودند[۲۰۵] که از مشهورترین این شعرا می‌‌توان از المثقب عائذ بن محصن عبدی،[۲۰۶] الممزق شأس بن نهار عبدی[۲۰۷] و... و از جمله خطبای معروفشان به زید بن صوحان و برادرانش سیحان و صعصعه،[۲۰۸] صحار بن عباس[۲۰۹] و مصقلة بن رقبه[۲۱۰] که بدین امر، در عرب مثل شده بود،[۲۱۱] نام برد. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه شش خصلت برای این قوم برشمرده شده که اعراب دیگر فاقد آن بودند و آن این که: مهمان نوازترین، (جارود و فرزندانش) شجاعترین، (حکیم بن جبله) عابدترین، (هرم بن حیان) بخشنده ترین، (عبد الله بن سوار بن همام) خطیب‌ترین (مصقلة بن رقبه) و بهترین راهنمای عرب از این قوم بودند.[۲۱۲] بنی عبدالقیس از قدیم الایام به تشیع‌اش شناخته می‌‌شدند. ابن قتیبه در المعارف در ذیل ترجمه صحار عبدی آورده است: «وکان عثمانیاً وکانت عبد القیس تتشیَّع فخالفها».[۲۱۳] مردم این قبیله محل اعتماد اهل بیت(ع) بودند چندان که علی(ع) به هنگام بازگرداندن عایشه به مدینه (پس از واقعه جمل)، عبدالقیس را خطاب قرار داد تا چند تن از بهترین زنان خود را حاضر کنند و آنان نیز چنین کردند و بیست یا چهل تن از ایشان را نزد حضرت حاضر کردند. پس به دستور ایشان، آنان با پوشیدن عمامه و شمشیر، عایشه را تا مدینه همراهی نمودند.[۲۱۴] همچنین، عبدالقیس در بسیاری از روایات نبی خاتم(ص) و سلاله پاکش(ع) مورد ستایش قرار گرفتند و از ایشان با تعابیری نظیر «خیر أهل مشرق»[۲۱۵] و «عبد القیس خیر ربیعه»[۲۱۶] یاد شده است. از امام رضا(ع) هم به نقل از اجداد طاهرینش نقل شده که رسول خدا(ص) چهار قبیله: انصار، عبدالقیس، أسلم و بنی تمیم را دوست داشت.[۲۱۷]-[۲۱۸]

اعلام و رجال بنی عبدالقیس

از رجال و مشاهیر بسیار عبدالقیس در جاهلیت و اسلام علاوه بر چهره‌های ممتاز و بزرگی همچون زید بن صوحان[۲۱۹] و برادرانش سیحان[۲۲۰] و صعصعه،[۲۲۱] حُکیم بن جبله عبدی،[۲۲۲] سفیان بن مصعب عبدی،[۲۲۳] عمرو بن مرجوم عصری،[۲۲۴] جویریة بن مسهِّر عبدی[۲۲۵] و جارود بن منذر عبدی[۲۲۶] که همگی در زمره اصحاب پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) قرار داشتند، می‌توان به نام شعرای بنامی چون المثقب عائذ بن محصن عبدی،[۲۲۷] الممزق شأس بن نهار عبدی،[۲۲۸] الصلتان عبدی که شعر جریر و فرزدق را داوری کرد،[۲۲۹] یزید بن خذّاق عبدی،[۲۳۰] الأعور الشنی بشر بن منقذ،[۲۳۱] أبی البحر الخطی،[۲۳۲] مفضل بن عامر صاحب قصیده المنصفه[۲۳۳] و... و از خطبای معروفی نظیر زید بن صوحان و برادرانش سیحان و صعصعه،[۲۳۴] صحار بن عباس[۲۳۵] و مصقلة بن رقبه[۲۳۶] که بدین امر، در عرب مثل شده بود،[۲۳۷] اشاره کرد. ضمن این که از عبّاد و زهاد معروف آنان به هرم بن حیان- از زهاد هشتگانه و از یاران علی(ع)-[۲۳۸] و از زنان نامدار این قبیله هم می‌‌توان از أم ذریح العبدیة –از حاضران در جمل و مادر جوانی که به دستور علی(ع) قرآن را بین دو سپاه حمل کرد و اصحاب طلحه و زبیر او را به شهادت رساندند.-[۲۳۹] أم أوفی العبدیه،[۲۴۰] ماریه بنت منقذ یا سعید العبدیه –از زنان مجاهد عبدالقیس و خانه‌اش محل تجمع شیعیان بصره و محل ذکر فضائل آل محمد(ص)-[۲۴۱] أم شوق العبدیه –از راویان بعض آیات پس از شهادت امام حسین(ع) مثل بارش خون-[۲۴۲] یاد کرد. همچنین از روات ائمه از قبیله عبدالقیس می‌‌توان به عبد الله بن حکیم بن جبله از راویان امیرالمؤمنین(ع)، [۲۴۳] اشاره کرد. ضمن این که از زید بن رواحه عبدی،[۲۴۴] نجم بن حطیم[۲۴۵] و یونس بن أبی یعفور[۲۴۶] در شمار اصحاب و راویان امام باقر(ع) و از إبراهیم بن خالد بن عطار معروف به ابن أبی ملیقه،[۲۴۷] إبراهیم بن نعیم العبدی،[۲۴۸]بشر بن الصلت العبدی الکوفی،[۲۴۹] بکر بن محمد العبدی العابد،[۲۵۰] جفیر بن الحکم،[۲۵۱] الحسن بن السری،[۲۵۲] حفص بن سلیم،[۲۵۳] خلاد بن عامر المسلمی العبدی،[۲۵۴] خلیل العبدی،[۲۵۵] عبد الله بن أبی یعفور،[۲۵۶] مسعدة بن صدقة،[۲۵۷] منذر بن جفیر[۲۵۸] و... به عنوان بخشی از راویان بی‌شمار امام صادق(ع) یاد کرد. از اصحاب و راویان عبدی دیگر ائمه معصومین(ع) هم می‌‌توان به اسامی إبراهیم بن نعیم العبدی معروف به أبی الصباح الکنانی از راویان امام کاظم(ع)[۲۵۹] و عمر بن محمد بن عبد الرحمن بن أُذینه،[۲۶۰] ذریح بن محمد المحاربی،[۲۶۱] أبو هفان عبد الله بن أحمد بن حرب بن مهزم العبدی صاحب کتابهای: أشعار عبد القیس وأخبارها، و شعر أبی طالب بن عبد المطلب وأخباره جمعه وشرحه و کتاب طبقات الشعراء[۲۶۲] و داود بن علی العبدی از أصحاب امام رضا(ع) [۲۶۳] و نیز محمد بن إبراهیم الحضینی الأهوازی[۲۶۴] و المختار بن زیاد از أصحاب امام جواد(ع) [۲۶۵] و حجاج بن سفیان العبدی از أصحاب امام حسن عسکری(ع) [۲۶۶] اشاره کرد.[۲۶۷] از فقهاء بنی عبدالقیس می‌‌توان از عمر بن أذینه –از بزرگان فقهاء و از شاگردان امام صادق(ع)- [۲۶۸] و از أدباء آنان از حرب بن الحکم بن المنذر بن الجارود العبدی البصری –از شعرای نامی-،[۲۶۹] هارون بن منصور العبدی از مشایخ حسن بن محبوب،[۲۷۰] هانئ بن محمد العبدی -از مشایخ شیخ صدوق-[۲۷۱] و علی بن المقرب العیونی -از شعرای مشهور أحساء متوفای ۶۲۹ هجری است،[۲۷۲] نام برد.[۲۷۳]

نتیجه گیری مهاجرت آل عبدالقیس از تهامه به سوی عمان و بحرین و برقراری روابط سیاسی- نظامی، مذهبی- تجاری با ایرانیان ساکن در این سرزمین‌ها و فراسوی خلیج فارس، سرآغاز فصل جدیدی از دگرگونی‌های سیاسی، نظامی، نژادی، دینی در منطقه خلیج فارس گردید که با یک روند تاریخی به تولد یک نوع فرهنگ ایرانی- عربی منجر شد. بنو عبدالقیس متأثر از زبان و ادب ایرانی، بسیاری از واژگان ایرانیان را پذیرفت و در ارتباط با این قوم، ذائقه و قریحه شاعری شان تقویت شد و شاعران پر آوازه ای همچون مثقب العبدی، ممزق العبدی به جامعه ادبی شبه جزیره عربی تقدیم کردند. در بعد دینی، بسیاری از باورهای دینی ایرانیان) زرتشتیگری و مانویت) دراندیشه عرب بحرین و عمان، جای پایی مناسب برای خویش یافت و حریفی قوی پنچه برای دیانت عیسوی در سواحل خلیج فارس گشت. بنی عبدالقیس با طیب خاطری که در گرویدن به اسلام داشتند و نیز نقش بسیار مهمی که در سرکوب مرتدان ایفا کردند، دارای وجهه مثبتی در نزد مسلمانان شدند و به دلیل آشنائی با موقعیت طبیعی - انسانی ایالت‌های جنوبی امپراتوری ایران، طلایه دار فتوحات اسلامی در سرزمین‌های ایرانی خلیج فارس گردیدند. این قبیله، از دوران پیامبر(ص) با اهل بیت(ع) ایشان، رابطه حسنه برقرار کرد و در فردای بعد از رحلت آن حضرت، به‌ویژه در عصر حکومت امام علی)ع(، در بسیاری از جنگ‌ها جانفشانی نمود. اگر چه بعد از شهادت امام(ع)، شرایط به گونه ای پیش رفت که قدرت سیاسی از دست امامان شیعه خارج شد و حضور مؤثر سیاسی - شیعی اینان کم رنگ گردید اما با این وجود، در بسیاری از جنبشهای شیعی همانند واقعه کربلا، قیامهای توابین و مختار ثقفی حضوری فعال داشتند. این سخنان به این معنی نیست که تمام اهالی این قبایل دارای گرایش‌های شیعی بوده‌اند بلکه گروه‌هایی از اینان نیز در جبهه‌های متخاصم، رو در روی برادران عبدالقیسی خود در نبردهای: صفین، عاشورا، نبردهای ابن زبیر با مختار و قیامهای نافرجام خوارج شمشیر کشیدند و خون برادران خویش را بر زمین ریختند. با این وجود، گرایش اغلب بنی عبدالقیس به تشیع، سبب شد که شیعیان در سواحل شرقی عربستان ریشه بدوانند و حتی سواحل شمالی خلیج فارس را با مکتب تشیع آشنا کنند. منشأ عربی تشیع در این منطقه به حدی واضح است که کسی نمی‌تواند ادعا کند که رشد و گسترش شیعه در کرانه‌های جنوبی خلیج فارس دارای ریشه غیر عربی است.[۲۷۴]-[۲۷۵]

منابع

پانویس

  1. کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۲، ص۷۲۶.
  2. ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۱۷؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۲، ص۳۱۴؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۹۲.
  3. کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۹۳.
  4. کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۷۶.
  5. کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۲۴۸.
  6. سمعانی، الانساب، ج۲، ص۱۸۳.
  7. الصحاح: الجوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۵۱۱.
  8. سمعانی، الانساب، ج۴، ص۲۰۱.
  9. سمعانی، الأنساب، ج۵، ص۵۲۲.
  10. سمعانی، الانساب، ج۳، ص۵۱۹.
  11. سمعانی، الانساب، ج۳، ص۴۴۴.
  12. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۹-۱۴.
  13. «تهامه، سرزمینی است در جزیره العرب که حدود غربی آن به دریا ی سرخ و در جنوب به صنعاء محدود می‌‌شود و دامنه آن تا حوالی مکه و نجران امتداد می‌‌یابد». (اصطخری، المسالک و الممالک، ص۲۵)
  14. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۳۴۷.
  15. بحرین پیش از اسلام و تا حدود قرن هفتم هجری، نام عامی بود برای سرزمین‌های ساحل جنوبی خلیج فارس، بین بصره و عُمان«بحرین» اطلاق می‌‌شده است.(حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۵۰۶-۵۰۷؛ فراهیدی، کتاب العین، ج ۳، ص۲۲۰.) بنابراین، بحرین قدیم، شامل: کویت، احساء، قطر و در نهایت، مجمع الجزایر بحرین کنونی می‌‌شود. درباره مرزهای این ناحیه گفته شده که بحرین، از سمت مغرب، به سرزمین یمامه متصل است و از سمت شمال، به بصره و از جنوب، به عمان می‌‌رسد. (ابن رسته، الاعلاق النفیسة، ص.۲۱۳)
  16. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۴.
  17. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۲۸۰؛ زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۴۲۵.
  18. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ترجمه، ج۲، ص۵۲۸-۵۲۹.
  19. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۳؛ دینوری، اخبار الطوال، ص۴۱.
  20. دینوری، اخبار الطوال، ص۴۱.
  21. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۴.
  22. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۳۱.
  23. شهری است ساحلی در بحرین با نخلستان‌های انبوه. (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۴۵۴)
  24. قطیف بفتح اوله و کسر الثانیه شهری است در بحرین که حموی آن را متعلق به بنی جذیمه از عبدالقیس می‌‌داند. (حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۴۳)
  25. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۴.
  26. صعصعه، زید و سیحان پسران صوحان بن حجر بن حارث از خطبا و سخنوران برجسته عبدالقبس بودند. ابن قتیبه صعصعه را خطیب‌ترین مردم به شمار آورده (ابن قتیبه، المعارف، ص۴۰۲-۶۲۴) و ابن ندیم هم مقام وی را ستوده و صعصعه را در ردیف خطبای طراز اول عرب می‌‌داند. (ابن ندیم، الفهرست، ص۲۰۶) صعصعه در زمان کودکی و در عصر رسول الله)ص(در حالی که ایشان را ندیده بود اسلام آورد. پسران صوحان همگی از شیعیان و صحابه امام علی به شمار می‌‌آیند. (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۱۷)
  27. شاس بن نهاربن اسود مشهور به ممزق عبدی و متوفی ۴۸۰ م ممز منسوب است به بنونکره بن لکیز ساکن بحرین. (ابن درید، الاشتقاق،ج۲، ص۳۳۰؛ فوال بابتی، معجم الشعراء الجاهلیین، ص۳۴۸)
  28. عمرو بن دراک عبدی، یمنی‌ها را هجو و بر روی نزاری‌ها تعصب داشت.
  29. فوال بابتی، معجم الشعراء الجاهلیین، ص۶۹.
  30. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۱-۱۳۳.
  31. http: / / www. yahosein. com / vb / showthread. php ? t = ۴۳۵۰۷
  32. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،ج۲، ص۷۲۶.
  33. ابن عبد البر، الإنباه علی قبائل الرواة، ص۸۸.
  34. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،ج۲، ص۷۲۶.
  35. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،ج۲، ص۷۲۶.
  36. مقدسی، آفرینش و تاریخ، انتشارات بنیاد فرهنگ ایرانی، ج۳، ص۱۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۹۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ترجمه، ج۲، ص۶۰۴.
  37. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۹۳.
  38. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ترجمه، ج۲، ص۶۰۵؛ ابن بلخی، فارسنامه، ص۶۹.
  39. مقدسی، آفرینش و تاریخ، انتشارات بنیاد فرهنگ ایرانی، ج۳، ص۱۳۸؛ بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۳-۱۳۴؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۱۵-۱۶.
  40. ابن عبد البر، الإنباه علی قبائل الرواة، ص۹۰.
  41. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،ج۳، ص۱۱۴۷؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۱۶.
  42. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۹۳. نیز ر. ک. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،ج۲، ص۷۲۷.
  43. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۱، ص۶۰-۶۷؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۳۲۵؛ شیخو، شعراء النصرانیه قبل الاسلام، ص۴۰۰.
  44. بهادر قیم، مسعود ولی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۳.
  45. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۲؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۳۴.
  46. صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، ج۶، ص۳۷۲؛ العینی، عمدة القاری، ج۱، ص۳۰۸؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۱۷-۱۸.
  47. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۱۳۶-۱۳۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۷۵.
  48. قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۲، ص۱۰۲۵-۱۰۲۶.
  49. منذر بن ساوی از عشیره بنو عبدالله بن زید بود ابن زید همان بود که به قریه اسبذ)اسب(منسوب است و مشهوربه اسبذی. گروهی برآنند اسبذی لقبی است برای اسب پرستان بحرین. اگراین روایت صحت داشته باشد در کناریکتاپرستی)مسیحیت (در بین عبدالقیس اسب پرستی هم رواج داشته است. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۳)
  50. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۳؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۷.
  51. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۲۷۵؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸.
  52. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۴؛ ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۷۰.
  53. ر. ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۲؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۳۴.
  54. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۲۶۲.
  55. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۵، ص۵۵۷.
  56. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۳۱۶.
  57. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۳۱۷؛ از این هیات نمایندگی، احادیثی چند از زبان پیامبر(ص) نقل شده است. ر. ک. ابن شبه، تاریخ مدینه منوره، ص۵۲۱-۵۲۲.
  58. بهادر قیم، مسعود ولی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۵.
  59. این نه خصلت عبارتند از: دهان را خوشبو، معده را پاک و خوشبو، طعام را هضم می‌‌کند، قوه بینایی و شنوایی را قوی و پشت را محکم می‌‌کند و شیطان را فراری می‌‌دهد و به خدا نزدیک و از شیطان دور می‌‌سازد. شیخ صدوق، خصال، ص۴۱۶-۴۱۷.
  60. جُواثی یا جُواثاء و جُواثا و یا جُوأثا، شهر و قلعه‌ای از طایفه عبدالقیس در بحرین بوده است. از ابن عباس نقل شده است که «اوّل جمعة جمعت بعد جمعة جمعت فی مسجد رسول الله(ص) فی مسجد عبدالقیس بجواثا من البحرین» ر.ک: حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص۱۷۴؛ ابن عبدالحق، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، ج ۱، ص۳۵۳؛ بخاری، صحیح البخاری، ج ۵، ص۱۱۷.
  61. بخاری، صحیح البخاری، ج ۵، ص۱۱۷.
  62. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۲۰۴.
  63. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۲۰۶؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۲۲.
  64. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۲، ص۷۷.
  65. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۱۱.
  66. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۲۸.
  67. السبیجی که جمع آن می‌‌شود السبابجه. یکی از اقوام بومی سند که در دریانوردی مهارت داشتند و به مرور زمان در سرزمینهای حاشیه خلیج فارس سکناگزیده و در تحولات منطقه ای ایفای نقش کردند. (جوالیقی، المعرب من الکلام الاعجمی علی حروف المعجم، ص۱۸۳)
  68. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ترجمه، ج۴، ص۱۴۳۹.
  69. دژی از آن عبدالقیس در بحرین که اهالی آن در زمان ارتداد دراسلامشان پایدار ماندند. (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۳۶)
  70. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۲۹.
  71. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۳۱.
  72. اصفهانی، تاریخ پیامبران و پادشاهان، ص۱۱۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ترجمه، ج۲، ص۷۶۴.
  73. زاره شهری است از شهرهای بحرین. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۵۰۷).
  74. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۲۴؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۵۱۱.
  75. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۲۵.
  76. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۲۴.
  77. از شهرهای عمان، نامش در اشعار و ایام العربها و الفتوح بسیار آمده است. (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۴۳)
  78. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ترجمه، ج۴، ص۱۴۵۱؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۹.
  79. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۴۹.
  80. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۶-۱۳۸.
  81. مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۵۸.
  82. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۵۳۴.
  83. ابن بلخی، فارسنامه، ص۱۱۳.
  84. بنی کاوان، از توابع ایالت فارس و منطق است بر جزیره لافت. به احتمال نام این جزیره با لقب حارث بن امره القیس بن حجربن عامر)کاوان) از قبیله عبدالقیس مرتبط است. (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۷۹-۸۰؛ اصطخری، مسالک و ممالک، ص۱۰۰).
  85. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۵۴۵
  86. ری شهر نام ناحیه ای)از ایالت فارس و از نواحی کوره شاپور) در حاشیه ی بندر بوشهر امروزی (سدید السلطنه، تاریخ مسقط، عمان، بحرین و قطر و روابط آنها با ایران، ص۲۸۹).
  87. ابن درید، الاشتقاق، ج۲، ص۵۳۰.
  88. ابن درید، الاشتقاق، ج۲، ص۵۳۰.
  89. ابن بلخی، فارسنامه، ص۱۱۴.
  90. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۵۴۰.
  91. سی نیز بندری گرمسیری برکناره دریای پارس که جامه سی نیزی مشهور است. (اصطخری، مسالک و ممالک، ص۱۱؛ ابن بلخی، فارسنامه، ص۱۱۴).
  92. ابن بلخی، فارسنامه، ص۱۱۴.
  93. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۵۴۱.
  94. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۸۳.
  95. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۶۰۳-۶۰۴. نیز ر. ک. حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۱۷۹.
  96. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۶۰۳-۶۰۴.
  97. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۸-۱۳۹.
  98. ابن درید، الاشتقاق، ج۲، ص۳۲۴، ابن قتیبه، المعارف، ص۹۳
  99. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۳۹۲
  100. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۹-۱۴۰.
  101. http: / / www) ۳ nazh. com / vb / showthread. php ? t = ۲۶۰۲۳
  102. ثقفی کوفی، الغارات، مقدمه، ج۱، ص۵۱.
  103. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۷-۸.
  104. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفّین، ص۱۱۷؛ در تقسیم‌بندی‌های دیگر نیز همدان وحمیَر به ریاست سعید بن قیس همدانی، مذحج و أشعریون به سرپرستی زیاد بن نظر حارثی، کنده، قضاعه و مهره به ریاست حجر بن عدی کندی، أزد و بجیله و خثعم و أنصار با مهتری مخنف بن سلیم، قبائل بکر بن وائل و تغلب وسایر ربیعه غیر از عبد القیس به ریاست وعلة بن مخدوج ذهلی و قریش و تمیم و أسد و ضبَّه و رباب و مزینه به سرپرستی معقل بن قیس ریاحی اداره می‌‌شدند. (ثقفی کوفی، الغارات، مقدمه، ج۱، ص۵۱..)
  105. بلاذری؛ فتوح البلدان، ص۲۸۶.
  106. ماسینیون، خطط الکوفة وشرح خریطته، ص۱۱.
  107. براقی نجفی، تاریخ الکوفه، ص۱۴۳ و ۱۴۴؛ نعمت الله صفری فروشانی، مهدی سلیمانی آشتیانی، نقش قبیله شیعی بنو عبدالقیس در حیات فرهنگی و اجتماعی کوفه در عصر حضور ائمه(ع)، ص۵۵.
  108. دائرة المعارف تشیع، مقاله بنی عبدالقیس، عبدالحسین شهیدی، ج۳، ص۴۷۹.
  109. المطیری، التاریخ و سیاسی و الحضاری لا قلیم البحرین منذ ظهور الاسلام حتی قیام الدوله الامویه، ص۱۰۵-۱۰۶.
  110. ابن قتیبه، المعارف، ص۹۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۱۴.
  111. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۰.
  112. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،ج۲، ص۷۲۷؛ دائرة المعارف تشیع، مقاله بنی عبدالقیس، عبدالحسین شهیدی، ج۳، ص۴۷۹
  113. دانشنامه ایرانیکا ʿABD-AL-QAYS.
  114. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۹۶.
  115. بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، ص۱۲۶.
  116. بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، ص۱۰۵-۱۰۶.
  117. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۸۹۱؛ قمی، مفاتیح الجنان، ص۶۷۲.
  118. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۳۳۸.
  119. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۱۰۵-۱۰۶؛ بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۱.
  120. ابن درید، الاشتقاق، ج۲، ص۳۳۲.
  121. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه، ص۵۷-۵۹.
  122. ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۸۰؛ یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۴، ص۵۰۵
  123. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۱۶.
  124. قمی، محمد بن حسن؛ العقد النضید و الدر الفرید، ص۱۳۶.
  125. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۴، ص۵۲۲.
  126. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۴، ص۵۳۵؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۲۸-۳۰.
  127. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۴، ص۵۳۸.
  128. زابوقه نام مکانی در نزدیکی بصره که نبرد جمل در آن رخ داد و سکونتگاه بنو مسمع بن شهاب ازبنی ربیعه می‌‌باشد. (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۹۰۵)
  129. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه، ص۱۷۰.
  130. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه، ص۱۷۱.
  131. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه، ص۱۷۱؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۵۹۸؛ بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۲؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۳۰-۳۲
  132. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۲؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۲، ص۳۳۲؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ترجمه، ص۲۴۷.
  133. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۴، ص۵۵۴؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۳۲-۳۵.
  134. «هیچ گزندی در زمین و به جان‌هایتان نمی‌رسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است» سوره حدید، آیه ۲۲.
  135. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۴۲۳.
  136. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه، ص۱۷۸.
  137. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۴۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۶.
  138. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۷۸۵.
  139. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۶۲.
  140. شیخ مفید، الجمل، ص۱۶۷.
  141. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۰.
  142. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۵۶.
  143. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه، ص۱۹۳-۱۹۴.
  144. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه، ص۱۹۳-۱۹۴.
  145. منتظر قائم، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت(ع)، ص۲۵۵.
  146. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۴۳۱.
  147. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۴۳۱.
  148. پیامبر(ص) در یک پیشگوئی که همراه مدح و شتایس در باب مقام زید بن صوحان است درجمعی گوید: زید و ما زید، جندب و ما جندب «فسئل عن ذلک فقال: رجلان من امتی، اما احدهما فستبقه یده، او قال: بعض جسده الی جنه ثم یتبعه سائر جسده و اما الآخر فیضرب یفرق بها الحق و الباطل.» جندب کسی است که جادوگری را کشت. (ابن قتیبه، المعارف، ص۴۰۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۵۶-۵۵۷)
  149. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۷۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۹۸؛ بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۳.
  150. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۹۴.
  151. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۵، ص۷۳.
  152. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۵، ص۱۲۸.
  153. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۳۸-۳۹.
  154. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۱۲.
  155. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۱۳.
  156. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۶۲۰.
  157. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۶۲۱-۶۲۲.
  158. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۴.
  159. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۵، ص۱۵۵.
  160. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۹۷؛ یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۵، ص۱۵۵.
  161. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۳۹-۴۰.
  162. بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، ص۱۹۳.
  163. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۰۲.
  164. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۶۲۲.
  165. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه، ص۶۲۲.
  166. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۵.
  167. شیخ مفید، الإختصاص، ص۱۲۱.
  168. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۴
  169. یوسفی غروی، موسوعة الیوسفی، ج۵، ص۵۱۷.
  170. دائرة المعارف تشیع، مقاله بنی عبدالقیس، عبدالحسین شهیدی، ج۳، ص۴۷۹
  171. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۳۸۵-۳۸۶.
  172. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۵.
  173. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۳۸۵ به بعد.
  174. ولهاوزن، الدولة العربیة و سقوطها، ص۸۴ و ۳۱۸.
  175. ابن سعد، الطبقات الکبری،ج۶، ص۸۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۹۶.
  176. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۵، ص۳۵۷؛ ابن‌اعثم الکوفی، الفتوح، ج ۵، ص۳۷.
  177. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۵، ص۳۵۷؛ خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۱، ص۱۹۹.
  178. ابن‌اعثم، الفتوح، ج ۵، ص۳۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۷۸.
  179. المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۱۰.
  180. النمازی الشاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۵۳۳.
  181. السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۹۱.
  182. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۱۳؛ حمید بن احمد المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۱۰.
  183. المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۱۰.
  184. السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، صص۱۹۰-۱۹۲.
  185. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱
  186. المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۱۰؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۱۳.
  187. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقر العلوم(ع)، دانشنامه امام حسین(ع)، مدخل یاران امام حسین(ع).
  188. سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۳۵؛ ابن‌نما حلی، مثیر الاحزان، ص۷۸.
  189. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۱؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۳۲.
  190. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۰۶؛ خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۳۱؛ ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵.
  191. ر. ک. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقر العلوم(ع)، دانشنامه امام حسین(ع)، مدخل قاتلان امام حسین(ع).
  192. امین، أعیان الشیعه، ج۲، ص۳۱۸.
  193. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ترجمه، ج۶، ص۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۴، ص۲۴۴.
  194. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۶۶-۶۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴-۲۴۶.
  195. ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۳۱۸.
  196. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۹۵.
  197. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۳-۲۵۴.
  198. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۹۶.
  199. محمد بن جریر طبری تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۹۹-۱۰۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۸-۲۵۹.
  200. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،ج۲، ص۷۲۷.
  201. شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ترجمه، ص۳۳۳.
  202. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۳۲۷، ۴۰۳، ۴۹۷.
  203. ابن شبه، تاریخ مدینه منوره، ص۵۲۳.
  204. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۵-۱۴۶.
  205. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۷۸۵.
  206. زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۲۳۹؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۹۳.
  207. سمعانی، الانساب، ج۱۳، ص۱۷۴.
  208. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۷۸۹.
  209. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۹۹.
  210. ابن قتیبه، المعارف، ص۴۰۴؛ زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۳۲.
  211. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۷.
  212. شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۶-۵۷.
  213. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۹، ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۷۸۵
  214. شیخ مفید، الکافئة فی رد توبة الخاطئه، ص۱۳. نیز ر. ک. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۸۲
  215. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۸؛ فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۲۹۸.
  216. در روایاتی از پیامبر(ص) (الطبرانی، المعجم الاوسط، ج۷، ص۱۴۹) و نیز امیرالمؤمنین(ع) و امام حسین(ع) (مجلسی، بحار الانوار، ج۶۵، ص۸۸) با تعابیر مشابهی از بنوعبدالقیس به عنوان «بهترین ربیعه» یاد شده است.
  217. شیخ مفید، الخصال، ص۲۸۸.
  218. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۲۲-۲۶.
  219. خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۲۴۳؛ رازی، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۵۶۵.
  220. شیخ طوسی، رجال، ص۶۶؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۴، ص۳۸۳.
  221. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۲، ص۷۱۷؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۳۷۸.
  222. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۶۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۵۲۱.
  223. امینی، الغدیر، ج۲، ص۲۹۴.
  224. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۸۴.
  225. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۹۰.
  226. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۱، ص۲۴۶.
  227. ابن قتیبه، المعارف، ص۹۳.
  228. سمعانی، الانساب، ج۱۳، ص۱۷۴.
  229. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۱، ص۴۹۱؛ مرزبانی، معجم الشعراء، ص۷۳.
  230. زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۱۸۲.
  231. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۲، ص۶۲۴؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۹۹.
  232. ر. ک. آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج۹ ق۱، ص۳۵-۳۶.
  233. ابن قتیبه، المعارف، ص۹۳.
  234. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۷۸۹.
  235. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۹۹.
  236. ابن قتیبه، المعارف، ص۴۰۴؛ زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۳۲.
  237. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۷.
  238. تفرشی، نقد الرجال، ج۵، ص۴۷؛ اردبیلی، جامع الرواة، ج۲، ص۳۱۱.
  239. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۱۲.
  240. تستری، قاموس الرجال، ج۱۲، ص۱۹۲.
  241. تستری، قاموس الرجال، ج۱۲، ص۳۴۳.
  242. ر. ک. ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۴۸۷.
  243. شیخ طوسی، رجال، ص۷۵.
  244. ر. ک. احمدی میانجی، مکاتب الرسول، ج۱، ص۴۵۴؛ ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المثاقب، ص۲۷۶-۲۷۷.
  245. شبستری، الفائق فی رواة و اصحاب الامام صادق(ع)، ص۳۴۴.
  246. شیخ طوسی، رجال، ص۱۵۰.
  247. نجاشی، رجال، ص۲۴.
  248. ابن داود، رجال، ص۳۴.
  249. شیخ طوسی، رجال، ص۱۶۹.
  250. شیخ طوسی، رجال، ص۱۷۰.
  251. نجاشی، رجال، ص۱۳۱؛ تفرشی، نقد الرجال، ج۱، ص۳۶۷.
  252. شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۰؛ ابن داود، رجال، ص۷۳.
  253. شیخ طوسی، رجال، ص۱۹۰.
  254. اردبیلی، جامع الرواة، ج۱، ص۲۹۷؛ امین،اعیان الشیعه، ج۶، ص۳۲۸.
  255. نجاشی، رجال، ص۱۵۳؛ ابن داود، رجال، ص۸۹.
  256. نجاشی، رجال، ص۲۱۳؛ شیخ طوسی، رجال، ص۲۳۰.
  257. نجاشی، رجال، ص۴۱۵.
  258. تفرشی، نقد الرجال، ج۴، ص۴۱۸.
  259. شیخ طوسی، رجال، ص۱۲۳.
  260. نجاشی، رجال، ص۲۸۳.
  261. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۸، ص۱۵۹.
  262. نجاشی، رجال، ص۲۱۸.
  263. تفرشی، نقد الرجال، ج۲، ص۲۱۶.
  264. تستری، قاموس الرجال، ج۹، ص۱۰.
  265. شیخ طوسی، رجال، ص۳۷۸؛ ابن داود، رجال، ص۱۸۷.
  266. امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۶۵
  267. برای مطالعه بیشتر ر. ک.نعمت الله صفری فروشانی، مهدی سلیمانی آشتیانی، نقش قبیله شیعی بنو عبدالقیس در حیات فرهنگی و اجتماعی کوفه در عصر حضور ائمه(ع)، ص۵۷-۶۱.
  268. تفرشی، نقد الرجال، ج۳، ص۳۶۳.
  269. ر. ک. الحسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۲۱۱.
  270. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲۰، ص۲۶۰.
  271. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲۰، ص۲۷۴؛ آقابزرگ تهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج۱، ص۳۳۰.
  272. امین، اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۴۷.
  273. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۴۷-۹۲.
  274. بهادر قیم، مسعود و لی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۴۶-۱۴۷.
  275. برای مطالعه بیشتر در باره نقش عبدالقیس در تشیع و آثار تمدنی ایشان ر. ک. نعمت الله صفری فروشانی، مهدی سلیمانی آشتیانی، نقش قبیله شیعی بنو عبدالقیس در حیات فرهنگی و اجتماعی کوفه در عصر حضور ائمه(ع)، ص۶۳-۶۸.