ضرورت امامت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۳۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ضرورت امامت به معنای واجب بودن نظام امامت برای جامعه و نصب امام از طرف خداوند است و امامت در اصطلاح متکلمین به معنای ریاست عمومی در دین و دنیاست که وجوب آن مورد اجماع مسلمانان است، اما اینکه وجوب امامت وجوبی عقلی است یا نقلی، بر خداوند واجب است یا بر مردم، در بین متکلمین مسلمان، دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. امامیه، ضرورت امامت را ضرورتی عقلی دانسته و وجوب آن را به مقتضای حکمت الهی، واجب علی الله می‌‌داند.

معناشناسی

معنای لغوی

ضرورت در لغت به معنای نیاز، لزوم و انفکاک ‌ناپذیری است[۱]. امامت نیز در لغت به معنای رهبری مسلمین یا رهبری عمومی بر مردم است[۲]؛ به همین جهت در بیان معنای لغوی امام گفته‌اند: امام هر کسی یا چیزی است که در کارها به او اقتدا می‌‌شود[۳]. ترجمه فارسی امامت هم، پیشوایی و رهبری است[۴].

معنای اصطلاحی

معنای اصطلاحی واژه امام و امامت بسیار به هم نزدیک است. برخی متکلمان در بیان معنای اصطلاحی امام گفته‌اند: "الامام الذی له الرئاسة العامة فی الدین و الدنیا"؛ امام کسی است که دارای ریاست و رهبری عمومی دین و دنیاست[۵] و برخی شبیه همین تعریف را برای واژه امامت آورده و گفته‌اند: "امامت، به معنای ریاست عمومی در امور دین و دنیاست برای فردی به نیابت از رسول خدا"[۶]. چنین شخصی را خداوند تعیین می‌‌کند[۷]. پس جایگاهش، جایگاهی الهی است[۸].

با توجه به آنچه گفته شد روشن می‌‌شود که مراد از ضرورت امامت، لزوم وجود امام یا وجوب وجود امام است به گونه‌ا‌ی که معنای وجود و وجوب از امامت انفکاک ناپذیر باشد. و هیچ زمانی جامعه خالی از امام نباشد.

پیشینه

غیر از امامیه برخی دیگر از مذاهب اسلامی هم قائل به ضرورت امامت هستند:

  1. زیدیه معتقدند امامت استمرار نبوت است و به همان دلیلی که نبوت لازم شمرده شده، امامت نیز ضرورت یافته است[۹] و این می‌تواند به معنای قائل شدنِ جایگاه الهی برای امامت باشد. جایگاهی که زیدیه در خصوص سه امام نخست قطعاً بدان قائل‌اند، یعنی آنان سه امام نخست را منصوص، معصوم و دارای مقام الهی می‌‌دانند[۱۰].
  2. اسماعیلیه معتقدند امامت امام بدون تصریح و نص خداوند متعال یا رسول یا امام منتخب توسط رسول (ص)، امکان‌پذیر نیست[۱۱] و سلسله امامت یکی پس از دیگری با دستور صریح تعیین شده است، بنابراین امام باید به دستور خداوند و به نص رسول (ص) باشد[۱۲].[۱۳]
  3. معتزله غالباً امامت را واجب می‌‌دانند، برخی از معتزله وجوب امامت را عقلی و برخی دیگر وجوب آن را نقلی دانسته‌اند. معتزله می‌‌گویند با حکم عقل باید امام کسی باشد که با عامل کنترل جامعه یعنی قوانین جزایی در جامعه تحقق ببخشد تا مردم سراغ دوست رفته و سراغ دشمن نروند. ضمناً عقول مردم علاوه بر عدم قدرت درک مسأله دنیوی، در شناخت مصالح اخروی هم ناتوانند، پس مردم به امامانی نیازمندند که تمام مصالح دنیوی و اخروی آنها را بشناسند. لازمه وجود چنین امامی این است که امام ولایت تشریعی هم داشته باشد و این مطلب با امامت به معنای اهل سنت سازگاری ندارد[۱۴].
  4. خوارج معتقدند نیازی به امام نیست و بر مردم لازم است بین خود، کتاب خدا را تعلیم دهند[۱۵]. تنها فرقه ای که امروز از فرقه‌های خوارج باقی مانده، فرقه اباضیه است و آنان هم به وجوب امامت اعتقاد دارند[۱۶].
  5. اشاعره و اهل حدیث معتقدند رهبری در جامعه، همیشه ضرورت داشته و این وجوب هم وجوب شرعی است، یعنی به حکم شارع در هر عصری بر مردم واجب است رهبری را انتخاب نموده و به فرمان‌های او گردن نهند[۱۷].

ادله ضرورت امامت

ادله عقلی

در اثبات امور اعتقادی، عقل دارای جایگاه ویژه‌ای است. مسأله ضرورت امامت از این قاعده مستثنی نبوده و ضرورت آن امری عقلی است[۱۸]. عقل به ضرورت امامت، به معنای لزوم و وجوب وجود امام حکم می‌‌کند، به این معنا که بشر همیشه نیازمند امام و رهبر است؛ لذا بر خداوند واجب است شخصی را به عنوان امام و رهبر تعیین کند و این همان ضرورت عقلی است. متکلمان اسلامی نسبت به ضرورت امامت اتفاق نظر دارند اما در شیوه استدلال بر این ضرورت و نحوه وجوب آن اختلافاتی وجود دارد. گروهی با تکیه بر ادله عقلی، ضرورت امامت را اثبات می‌‌کنند که در ادامه بیان می‌‌شود:

  1. قاعده لطف: اصلی‌ترین و مهمترین دلیلی که در متون کهن کلامی شیعه آمده و عموم متکلمین شیعی بدان استناد کرده‌اند قاعده لطف است[۱۹]. قاعده لطف، به معنای لزوم انجام کاری از سوی خداوند است که نتیجه آن، نزدیک شدن انسان‌ها به اطاعت و یا دور شدن آنها از گناه باشد که انجام آن بر خداوند لازم است. در تعریف قاعده لطف آمده است: «لطف آن است که به سبب آن، مکلف به طاعت نزدیک و از معصیت دوری کند»[۲۰]. این قاعده، یکی از قواعد مهم کلامی است که متکلمان عدلیه بسیاری از مسائل کلامی را بر اساس آن تبیین کرده‌اند. از دیدگاه آنان، امامت از مصادیق این قاعده کلامی است تا جایی که مهمترین دلیل عقلی بر وجوب امامت، مبتنی بر قاعدۀ لطف است و با استناد به این قاعده، نصب امام را بر خداوند لازم می‏دانند و چنین استدلال می‏کنند: نصب امام، لطف است و لطف بر خداوند واجب است؛ پس نصب امام، بر خداوند واجب است[۲۱].
  2. یقین به فراغ ذمه: هر مکلفی که تکالیفی بر عهده او نهاده شده، باید این تکالیف را انجام دهد و یقین حاصل کند که هر آنچه را بر او واجب یا حرام بوده رعایت کرده است، یعنی اعتقاد به فراغ ذمه‌اش پیدا کند. از سوی دیگر همه تکالیفی که بر عهده ما هست، به صورت یقینی مشخص نیست، پس باید سراغ کسی برویم که او برای ما تکالیف را روشن کند و این شخص همان امام است[۲۲].[۲۳]
  3. نیاز شرع به مفسر: از دیگر دلایل اثبات ضرورت عقلی امامت، برهان لزوم مفسر و مبین برای احکام و معارف اسلامی است که بر چهار مقدمه استوار است:
    1. نبی اکرم(ص)، خاتم پیامبران است و احکام ایشان، برای همیشه باقی خواهد ماند.
    2. قرآن کریم، معجزه جاویدان نبی اکرم(ص) است و برای همیشه، پرتو افشان رهپویان طریق سعادت و کمال خواهد بود.
    3. آیات قرآن کریم، نیازمند تبیین و توضیح است و یکی از وظایف رسول اکرم(ص) نیز همین بود.
    4. بدون تردید، در حیات رسول اکرم(ص) تبیین احکام و معارف اسلامی و تفسیر و توضیح آیات قرآنی به گونه‏ای که مردم را در طول تاریخ و پس از پایان دوره رسالت از هدایت هدایت‌گران الهی بی‏نیاز کند، انجام نشد. بهترینشاهد بر این مدعا، پیدایش فرقه‏های متعددی است که علی‌رغم اینکه همه، خود را مسلمان می‏پندارند، بین بسیاری از آنها حتی در اصول اعتقادی، وجوه اختلاف، بیش از موارد اشتراک است. پیامبر اکرم(ص) نیز از این امر آگاه بود و می‌‏فرمود: «امت من هفتاد و سه فرقه خواهد شد»[۲۴]. حال، براهین لزوم نبوت که بر اساس حکمت الهی، اقامه می‏شد، در اینجا نیز جاری است، با این تفاوت که در آنجا برای اثبات لزوم نبوت بود، اما در اینجا برای اثبات لزوم مرجعی است که بتواند احکام و دستورات نازل شده توسط خداوند به واسطه رسول اکرم(ص) را برای مردم تبیین کند و بدین ترتیب راه سعادت و نیک فرجامی را برای مردم آشکار سازد؛ زیرا تا وقتی که معارف آسمانی برای مردم ناشناخته باقی بماند، نمی‏تواند نقش روشنگری داشته باشد و مورد استفاده آنها قرار گیرد و این با حکمت الهی سازگار نیست[۲۵].[۲۶] نکتۀ دیگر اینکه، در عصر پیامبر خاتم(ص) با وجود همه فشارها و جنگ‌ها، مشکلات عدیده و فقدان آمادگی و نیاز جامعه اسلامی، بیان همه احکام و معارف اسلامی و تفسیر تمامی آیات مقدور نبوده است؛ چگونه ممکن است پس از رحلت پیامبر(ص) مفسری عمیق و آگاه به رموز و اسرار، ضرورت نداشته باشد؟. بنابراین، برای حفظ دین و تبیین آن، چاره‌ای جز وجود امام نداریم[۲۷]. برخی پژوهشگران نیز معتقدند، تشریح و شفاف‌سازی مبانی دینی، نظارت بر اجرای مقررات اسلامی و تبیین اصول و فروع و بیان بی‌کم و کاست آنها، تنها به دست امام (با تمامی شرایطش) شکل می‌گیرد، تا انحراف و بدعت در اسلام رخ ندهد[۲۸].
  4. لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی: گروهی از متکلمان به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند؛ زیرا تحقق این امور که مطلوب شارع است، بدون امام امکان‌پذیر نیست[۲۹].
  5. وجوب دفع ضررهای بزرگ: وجوب دفع ضررهای بزرگ از دیگر دلایل متکلمان بر وجوب امامت است؛ زیرا بدیهی است که اگر در جامعه رهبری دانا و توانا وجود داشته باشد زمینه‌های رشد و صلاح مردم فراهم خواهد بود و اگر وجود نداشته باشد، عکس آن رخ خواهد داد و در نتیجه، از نبود امام زیان بزرگی به جامعه وارد می‌شود و دفع چنین زیان‌هایی در شریعت واجب است. بنابراین، وجود امام واجب خواهد بود[۳۰].[۳۱]
  6. ضرورت اجتماعی و اجرای اسلام: تکامل نظم، امنیت و اجتماعات بشری، از منظر عقلی فقط از راه رهبری با شرایطی خاص محقق می‌شود و کیان هر اجتماعی به نوع و نحوه حکومت حاکمش بستگی دارد[۳۲]. تحقق اجرای حدود و دستورات اسلامی و همچنین پاسداری از مرزها، بدون وجود پیشوا امکان ندارد و در نتیجه مقدمۀ امری که واجب است، واجب خواهد بود؛ لذا نصب امام واجب است[۳۳].
  7. نیاز دائمی به امام: ساختمان دین که به وسیله یک مؤسس بی‌نظیر ساخته شده، پس از وی، نیازمند نگهدارندۀ بی‌نظیری است تا حفاظت شود و پس از چندی تغییر نکرده و به مخروبه‌ای تبدیل نشود و آن امام است که قرآن صامت را تبیین می‌کند[۳۴].

ادله نقلی

در کنار ادله عقلی، ادله نقلی اعم از آیات و روایات نیز وجوب وجود امام را بیان کرده است.

ادله قرآنی

قرآن کریم، صف‌بندی و تخصص هر گروه و دسته را در روز قیامت به امام آنان (کتاب، یا شخص) دانسته است: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[۳۵]. طبق این آیه، ضروریست هر شخصی در دنیا امامی داشته باشد تا در قیامت با او خوانده شود[۳۶]. برخی از آیاتی که ضرورت امامت را می‌‌رسانند عبارت‌اند از:

  1. آیه اولی الامر: از آیاتی که دلالت بر ضرورت امامت می‌‌کند آیه اولی الامر است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳۷]. خداوند در این آیه، در کنار اطاعت از خود و پیامبر، اطاعت از اولی الامر را واجب نموده است و مؤمنین را مأمور به تبعیت از اولی الامر می‌‌کند و روشن است که وجوب اطاعت از اولی الامر، فرع بر اصل وجود آنهاست[۳۸]. به بیان دیگر، اولی الامری باید باشد تا وجوب اطاعت آنها محقق شود و اگر وجوب اطاعت از اولی الامر باشد و در خارج مصداقی برای آن نباشد چنین امری لغو خواهد بود. به اعتقاد امامیه، مصداق اولی الامر، امامان دوازده گانه هستند؛ جابر بن عبد الله انصاری می‌گوید: هنگامی که آیه شریفه‏ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ نازل شد خدمت حضرت رسول(ص) عرض کردم: ما خدا و رسول را شناختیم و اکنون می‌خواهیم بدانیم این اولو الامر که طاعت آنان با اطاعت خدا و رسول قرین شده کدام افراد هستند؟ حضرت فرمودند: «این افراد خلفای من هستند. ای جابر اینان پیشوایان مسلمین هستند که پس از من خواهند آمد اول آنها علی بن ابی طالب است، پس از وی حسن و بعد از او حسین سپس علی بن الحسین، و محمد بن علی که در تورات به باقر معروف است و تو او را درک خواهی کرد و هر گاه وی را ملاقات نمودی سلام مرا به او برسان، بعد از او جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی امام هستند. پس از اینها همنام و صاحب کنیه من که حجت پروردگار و نشانه او در زمین است و نامش محمد بن حسن است[۳۹].[۴۰]
  2. آیه صادقین: از دیگر آیاتی که دلالت بر ضرورت وجود امام می‌‌کند و برخی از اندیشمندان امامیه بدان استناد کرده‌اند[۴۱] آیه صادقین است. خداوند متعال در این آیه می‌‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۴۲]. در این آیه خداوند دستور به همراهی با صادقین می‌‌دهد. همراهی با صادقین، مستلزم تبعیت و پیروی از آنان در همه امور است، بنابراین ضروری است در هر زمانی صادقانی وجود داشته باشند تا امر خداوند به همراهی با آنان، محقق شود. مراد از راست‌گویانی که مؤمنان باتقوا باید با آنان معیت و همراهی داشته باشند نمی‌تواند غیر از هادیان الهی و امامان معصوم باشد، یعنی کسانی که در اعلا درجه صدق و راستگویی قرار دارند[۴۳]؛ لذا وقتی از امام رضا(ع) در مورد آیه سوال شد؛ حضرت فرمودند »مراد از صادقین امامان شما هستند و طاعت آنان گواه راستی و صداقت آنان است«[۴۴].

بنابراین ضرورت وجود امام و پیشوا در هر زمان، از این آیه کریمه قابل استفاده است و دانشمندان امامیه به این آیه برای ضرورت وجود امام معصوم استناد کرده‌اند[۴۵] و معتقدند امام معصوم تنها از راه نصب الهی تعیین می‌‌گردد. علاوه بر این در سخنان دانشمندان اهل سنت نظیر فخر رازی از متکلمان و مفسران اشاعره نیز به دلالت آیه کریمه بر این مطلب به روشنی تصریح شده است[۴۶].[۴۷]

ادله روایی

در کنار ادله قرآنی، ضرورت امامت، را می‌‌توان از برخی روایات به دست آورد:

  1. حدیث ثقلین: یکی از ادله رواییِ اثبات ضرورت امامت، حدیث ثقلین است. رسول اکرم(ص) فرمودند: «من دو شی‏ء گران‌بها در میان شما باقی می‏گذارم: کتاب خدای تعالی و عترتم ـ اهل بیتم ـ پس به آن دو تمسک کنید تا گمراه نشوید»[۴۸]. رسول خدا(ص) شرط عدم گمراهی را در تمسک به قرآن و عترتش بیان کرده است؛ لذا با توجه به اطلاق این سخن، ضرورت وجود امام در هر زمانی لازم خواهد بود.؛ چراکه وجوب امر به تمسک، با عدم وجود عترت، امری لغو خواهد بود. بنابراین این حدیث به روشنی بر وجوب پیروی امّت از ائمّه عترت از اهل بیت‏(ع)‏ در همه شئون دینی و دنیوی دلالت می‏‌کند[۴۹]. در این روایت رسول خدا(ص)‏ «عترت» را قرین و همدوش قرآن کریم قرار داده‌اند که از این رهگذر، این حدیث بر دو نکته اساسی دلالت می‏‌کند: عصمت اهل بیت‏(ع) و وجود امامی از اهل بیت‏(ع)‏ در تمام زمان‏‌ها. به این بیان که آن امام صلاحیّت برای امامت و خلافت و جانشینی رسول خدا(ص) داشته و پیشوا و رهبر مردم باشد که تمامی افراد امّت، بتوانند امور دینی و امور مورد نیاز خود را از او فرا گیرند و تا قرآن باقی و موجود است، ناگزیر چنین امامی از اهل بیت(ع) نیز در کنار قرآن خواهد بود[۵۰]. بنابراین اهل بیت(ع) و قرآن تا روز قیامت از هم جدا نمی‌شوند و این ضرورت وجود امام در هر زمانی را اثبات می‌‌کند[۵۱].
  2. حدیث من مات: روایت دیگر بر وجوب امامت، حدیث معروف به «من مات» است: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»[۵۲]. براساس این روایت هر کس بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود، به مرگ جاهلیت مرده است. این دسته از روایات بر ضرورت شرعی وجود امام و شناخت و معرفت و اطاعت او دلالت دارند که با الفاظ مختلف و معنای متحد، از طرق شیعه و سنی روایت شده است. معرفت امام، به حکم حدیث فوق، شرعا واجب است و از آنجا که معرفت، فرع بر حصول و تعیین است، باید گفت تعیین و انتخاب، شرعا بر مردم واجب است. عبارت «مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» دلالت بر این دارد که معرفت امام و اطاعت و تبعیت از او در شرع اسلام آنچنان اهمیت دارد که عدم آن به معنای عدم پایبندی به شریعت تلقی شده و بازگشت به دوران جاهلی و حیات جاهلیت به شمار آمده است[۵۳]. روایت، دلالت می‌‌کند که هیچ زمانی از وجود امام خالی نیست و معرفت امام بر مردم واجب است، در نتیجه مقدمه آن یعنی وجود امام واجب خواهد بود[۵۴].[۵۵]
  3. حدیث «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ»: امام علی(ع) می‌فرماید: «برای مردم حاکمی لازم است چه نیکوکار و چه بدکار»[۵۶]. روایت درصدد بیان ضرورت وجود امام در جامعه بوده و وجود امام را زمینه‌ساز ادامه بقای جامعه می‌داند و از منظر عقلای عالم و ادیان و مکاتب جهان، وجود امام و رهبر آگاه، متعهد، مدیر و مدبر در هر جامعه‌ای ضرورت دارد[۵۷].
  4. وجود اوصیای دوازده‌گانه در ادیان: پیامبر اکرم(ص) در روایتی که شیعه و سنی نقل کرده‌اند، فرموده است: «تمامی سنت‌های ادیان دیگر در اسلام موجود است و از جمله آنها دوازده وصی است»[۵۸]؛ با توجه به اینکه تردیدی در وجود اوصایای دوازده‌گانه پیامبران اولوالعزم نیست و در قرآن و سنت به آنها تصریح شده است؛ همین موضوع دلیلی بر وجود امام و دوازده امام، در قرآن و سنت است[۵۹].

سیره مسلمانان

عده‌ای از متکلمان، سیره مسلمانان را نیز دلیل وجوب امامت شمرده‌اند؛ زیرا از این سیره روشن می‌‌شود آنان وجوب امامت را امری مسلّم و تردیدناپذیر تلقی کرده‌اند. اختلاف آنان مربوط به مصداق امامت بوده است، نه اصل امامت[۶۰].[۶۱]

رهبری جامعه اسلامی

ضرورت حکومت برای جوامع بشری قابل تردید و انکار نیست و کسی نمی‌تواند وجود آن را مورد مناقشه قرار دهد؛ زیرا به فرض اگر از غریزه اجتماعی بودن آدمی صرف‌نظر کرده و حتی جمله معروف الإنسان مدني بالطبع را نقد کنیم، باز در عمل وجود حکومت در تمام جوامع را نمی‌توان انکار کرد. همواره در اجتماع، انسان‌هایی وجود دارند که به وظایف اجتماعی خویش عمل نمی‌کنند، به حق خود راضی نیستند و به حقوق دیگران تجاوز می‌کنند. چگونه می‌توان چنین انسان‌هایی را جز به وسیله قدرت حکومت از خواسته‌های ناحقشان بازداشت؟

حتی اگر اجتماعی را تصور کنیم که تمام انسان‌های آن، به حدود خویش پایبند باشند و اصول و پندهای اخلاقی را در عمل به کار بندند، باز هم برای رشد اجتماع و پیشرفت آن و برطرف کردن مشکلات جامعه نیازمند حکومتی قوی و صالح است. نیاز به حکومت به آیه و روایت احتیاج ندارد هر عقلی سلیمی با تصور آن می‌تواند آن را تصدیق کند سخن امام علی(ع) اشاره به همین حکم آشکار عقل دارد. آنجا که در رد خوارج که منکر حکومت بودند، می‌فرماید: «هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ»[۶۲]؛ این گروه خوارج می‌گویند: حکومت از آن خداوند است [و دیگری نمی‌تواند حکومت کند]. در حالی که مردم چاره‌ای از این ندارند که امیر و حاکمی داشته باشند، خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار و ظالم، که انسان مؤمن در حکومت او به کار خویش بپردازد و کافر نیز از آن بهره‌برداری کند».

پس آنچه که از خوارج نقل شده است که مطلقاً حکومت و حاکم را انکار کرده‌اند باطلی آشکار است؛ همان‌گونه که خوارج در عمل نیز خود این اندیشه نفی حاکم را نادیده گرفتند و برای گروهشان حاکمی قرار دادند.

از این رو شریف مرتضی می‌گوید: آیا نمی‌بینی خوارج هم که وجوب امامت (و در نتیجه حکومت) را باطل می‌شمردند و از اطاعت امامان خارج شدند هرگز خودشان از رهبر و رئیس که او را برای خود اختیار کرده باشند بی‌بهره نبوده‌اند و در امورشان به او مراجعه می‌کردند... و رهبران آنان نیز در هر عصری مشهور هستند[۶۳].

پس خوارج نیز در عمل موفق نشده‌اند شعار خود را جامه عمل بپوشانند؛ زیرا چنین اندیشه‌ای نابخردانه است. همچنین آنچه که «ابوبکر اصم» از معتزله می‌گفت که در هنگام آرامش نیازی به حکومت نیست یا قول مقابلش که «غوطی» و پیروانش می‌گفتند که در فتنه و آشوب نیازی به حکومت نمی‌باشد، جملگی اندیشه‌هایی نادرست است. بدین روی جامعه نیازمند حکومت است و حکومت نیز بدون رهبر، رئیس و امام تحقق خارجی نمی‌یابد، جامعه اسلامی نیز از این اصل مستثنا نیست و نیازمند حکومت و رهبر است.

در زمان پیامبر اکرم(ص) رهبری حکومت اسلامی با شخص رسول خدا(ص) بود؛ اما نیک می‌دانیم که شخص پیامبر(ص) همواره در میان اجتماع مسلمانان حضور ندارد. و با رحلت ایشان، می‌بایست از طرف خداوند فرد دیگری این مسئولیت مهم را بر عهده گیرد تا نظام اجتماعی مسلمانان و حکومت آنان محفوظ بماند[۶۴].

«شریف مرتضی» نیز به همین استدلال اشاره دارد و می‌گوید: هر عاقلی که عادت مردم را بداند و با مردم معاشرت داشته باشد می‌داند وجود رئیس و امامی که نفوذ امر داشته باشد و تدبیرش نیز صحیح باشد موجب برطرف شدن کلی نزاع و درگیری میان مردم و ظلم کردن آنها به یکدیگر می‌شود. یا بیشتر این ظلم‌ها را برطرف می‌کند یا این که مردم با وجود او به برطرف کردن این مظالم نزدیک‌تر هستند[۶۵].

شیخ الطائفه نیز این استدلال را چنین بیان می‌دارد: هنگامی که مردم یک رئیس توانا و عادل و مبسوط الید داشته باشند که دشمنان را از میان بردارد و حیله‌گران را براندازد و داد ستمدیده را از ستمگران بستاند، امور به نظم می‌گراید و آشوب‌ها از میان می‌رود و وضع زندگانی مردم بهبود می‌یابد و مردم با بودن او به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دورتر هستند. هنگامی رئیسی که اوصاف او را بر شمردیم نداشته باشند وضع زندگانی مردم سخت می‌شود و قدرتمند به ضعیف غلبه پیدا می‌کند و به معاصی می‌پردازند. هرج و مرج در امور واقع می‌شود و مردم به فساد نزدیک‌تر و از اصلاح دورتراند. این نکته برای کسی که صاحب عقل باشد روشن است و هر کس در آن مخالفت کند، سخن گفتن با او پسندیده نیست[۶۶].[۶۷]

قانون هدایت عمومی

در هستی سلسله قوانینی وجود دارد که نظام آفرینش بر اساس آن اداره می‌شود و هیچ موجودی یا امری یا حادثه‌ای بیرون از این قوانین که از آن تعبیر به «سنت‌های الهی» می‌شود قرار نمی‌گیرد. یکی از آن سنت‌ها «قانون علیت» است. سراسر هستی بر اساس این قانون و سنت الهی اداره می‌شود، که هیچ معلولی بدون پیدایش علت تامه جامه هستی به خود نمی‌پوشاند. قانون علیت جهان شمول است و همه موجودات و مراتب آنها و سیر نزول و صعود آنها را در بر می‌گیرد و هرگز قابل نقض نیست؛ زیرا قانون علیت به وسیله خداوند در درون آفرینش قرار داده شده است.

یکی دیگر از قوانین و سنت‌های تغییر ناپذیر الهی، «قانون هدایت عمومی» است. مقصود از آن این است که خداوند همه موجودات را به سمت کمال وجودی آنان راهنمایی و هدایت می‌کند؛ اما کمال وجودی هر موجودی نسبت به موجود دیگر مختلف و متفاوت است و بر این اساس کیفیت هدایت و چگونگی آن نیز برای هر موجودی ساختار خاصی را می‌طلبد. از این رو این قانون هدایت را می‌توان بر دو قسم تقسیم کرد.

هدایت تکوینی

این هدایت شامل تمام موجودات و مخلوقات حتی انسان می‌شود و مقصود از آن ایجاد و خلق قوا و نیرو در موجودات برای رسیدن به تمام استعدادها و نیروهای بالقوه آنها است به گونه‌ای که موفق شوند تمام آن استعدادها را به ظهور برسانند.[۶۸]

هدایت تشریعی

برای برخی از موجودات که دارای اختیار هستند تنها هدایت تکوینی کافی نیست و به خودی خود نمی‌توانند راه درست هدایت و کمال را بپیمایند، از این رو نیازمند نوع ویژه‌ای از هدایت هستند که به آن «هدایت تشریعی» گفته می‌شود و مقصود از آن، هدایت به وسیله قانون‌گذاری و قراردادن شریعت است. این هدایت اختصاص به انسان و برخی موجودات دیگر دارد.[۶۹]

کیفیت استدلال به قانون هدایت عمومی بر وجوب نصب امام

گفته شد که انسان نیازمند هدایت تشریعی است؛ زیرا هدایت تکوینی محض برای او کافی نیست و این هدایت تشریعی به وسیله پیامبر(ص) ابلاغ می‌شود. اما چنین هدایتی باید مستمر باشد و عمر شریف پیامبر(ص) محدود است؛ از این رو می‌بایست شخصی بعد از ایشان مسئولیت هدایت تشریعی، ابلاغ و حفظ شریعت را به عهده گیرد و چنین شخصی جز امام نخواهد بود. اگر چنین فردی در هستی وجود نداشته باشد، به هدایت تشریعی خلل وارد خواهد شد و اختلال در هدایت تشریعی موجب نقض قانون هدایت عمومی موجودات می‌شود و گذشت که چنین قانونی عمومی دارد و قابل نقض نیست؛ پس وجود فردی که هدایت تشریعی را محفوظ نگه دارد و ما او را «امام» می‌نامیم ضروری است[۷۰].[۷۱]

برهان واسطه فیض

موجودات به خاطر کاستی و فقر ذاتی خود نمی‌توانند مستقیماً با ذات ربوبی مرتبط شده و فیض را از فیاض مطلق دریافت کنند. این مهم را باید واسطه‌ای که فیاض مطلق او را برای چنینی امری برگزیده، انجام دهد و این واسطه جز امام نخواهد بود. از روزگاران گذشته ارتباط حادث با قدیم و چگونگی این ارتباط از مسائل مشکل فلسفی بوده است و فیلسوفان بزرگی برای یافتن این ارتباط و چگونگی آن تلاش کرده و کتاب‌هایی نوشته‌اند؛ با این حال تاکنون این مشکل به حال خود باقی است و به نظر می‌رسد تنها راهی که برای حل این مشکل فکری وجود دارد همین واسطه بودن امام برای فیض رسانی قدیم به حادث است تا ارتباط بین فیاض مطلق و مستفیض را برقرار کند و فیض را از او گرفته و به دیگران عنایت کند. فیض باری تعالی پیوسته برای همه موجودات ادامه دارد. واسطه این فیض نیز می‌بایست همواره وجود داشته باشد تا سیر نزولی فیض ادامه یابد و موجودات از منبع فیاض بهره‌مند شوند. این واسطه فیض امام است.

توضیح بیشتر این برهان از گنجایش این کتاب خارج و نیازمند کتاب‌های مبسوط فلسفی است؛ اما همین مقدار جهت استدلال و نتیجه‌ای که مورد نظر است کافی می‌نماید[۷۲].[۷۳]

برهان لطف

از قرون نخستین تاکنون یکی از ادله محکم و شناخته شده وجوب امامت در نزد متکلمان «برهان لطف» است. شریف مرتضی در تعریف اصطلاح لطف و اقسام آن می‌نویسد: «بدان آنچه که به سوی انجام دادن طاعت دعوت کند، لطف نامیده می‌شود و بر دو قسم است:

  1. آنچه که مکلف با حضور آن، طاعت را اختیار می‌کند و اگر آن نبود طاعت را اختیار نمی‌کرد.
  2. با وجود آن مکلف به اختیار کردن و انجام دادن طاعت نزدیک‌تر است و هر دو قسم یک وجه اشتراک دارند و آن داعی بودن و سببیت است»[۷۴].

«علامه بحرانی» نیز در قواعد المرام می‌فرماید: «مقصود ما از لطف این است که مکلف با وجود آن به طاعت نزدیک‌تر و از انجام دادن معصیت دورتر است؛ اما این امر به حد اجبار و اکراه نمی‌رسد»[۷۵].

با توجه به دو تعریفی که دو دانشمند شیعی بیان کرده‌اند مفهوم اصطلاحی آن روشن می‌شود که: «مقصود از لطف، آن است که با وجود آن مکلف به طاعت الهی نزدیک و از معصیت او دور می‌شود».

پس از این که مفهوم لطف روشن شد می‌بایست برای این استدلال و برهان را نیز آورد و آن این است که لطف بر خدا واجب است. متکلمان لطف را بر خداوند واجب می‌دانند و دلیل این وجوب را چنین اقامه می‌کنند که غرض خداوند از تعیین طاعات و معاصی این است که طاعات انجام شود و معاصی متروک ماند. حال وقتی که خداوند بداند اگر کاری را انجام دهد مکلف به طاعت نزدیک‌تر و از معصیت دورتر می‌شود و غرض او نیز انجام طاعت و ترک معصیت است، بر او واجب است که آن فعل را انجام دهد تا غرضی را که دارد، بدان نائل آید. اگر خدا آن فعل را انجام ندهد نقض غرض کرده است و نقض غرض برخلاف حکمت الهی است، پس لطف بر ذات باری واجب است[۷۶].

این استدلال، کبرای برهان لطف است که متکلمان برای اثبات وجوب لطف بر خداوند بیان کرده‌اند. اما صغرای برهان لطف این است که وجود امام لطف است؛ زیرا با وجود امام، مکلفان به انجام طاعات نزدیک‌تر و از انجام معاصی دورترند؛ از این رو بر خداوند حکیم است که برای مردم امامی را بگمارد.

به دیگر سخن وجود امام لطف است؛ زیرا مردم با وجود او به طاعت الهی نزدیک می‌شوند. لطف نیز بر خداوند واجب است و در غیر این صورت غرض الهی نقض خواهد شد و نقض غرض بر خداوند محال است، پس نصب امام بر خداوند واجب و ضروری است[۷۷].

آنچه که آمد پایان مطلبی است که در تمسک به «لطف» برای اثبات وجوب امامت گفته شده است و این برهان از قرون نخستین مورد توجه متکلمان شیعه بوده است[۷۸].[۷۹]

ضرورت وجود امام و حکمت آن

اسلام، خاتم ادیان، و حضرت محمد(ص) خاتم پیامبران و ابلاغ‌کننده دینی است که رنگ ابدیت دارد؛ هم زمان شمول و هم جهان شمول است. پیامبر وظیفه‌های گوناگونی در این میان بر عهده دارد. وظیفه اصلی او، ابلاغ آموزه‌های دین است. او مأموریت دارد تا معارف الهی و احکام شرعی را به مسلمانان برساند و آنان را به راه درست هدایت و راهنمایی کند. قوام اصلی نبوت – همان‌گونه که انبیای پیشین نیز این گونه بوده‌اند – همین ابلاغ آموزه‌های دینی و منصب مرجعیت فکری مسلمانان است. افزون بر این، پیامبر رهبری و زعامت جامعه را نیز بر دوش دارد. به دیگر سخن، پیامبر، هم پیشوای سیاسی مردم و هم آموزگار معارف الهی است. قانون آفرینش نیز چنین است که رسول الله(ص) چون دیگر انسان‌ها حیات ظاهری محدودی دارد و پس از مدتی از این دنیا رخت برخواهد بست. قرآن تصریح می‌کند: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ[۸۰]. ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۸۱].

بر اساس گزاره‌های پیشین، پرسش جدی و مهمی رخ می‌نماید: این پیامبر حکیم و پیشوای بزرگ الهی که آیینش را زمان شمول اعلام کرده است و می‌داند که روزگاری پس از سال‌های تبلیغ، باید زندگی دنیایی را وانهد و به سوی رفیق اعلا اوج گیرد، برای آینده آیین و مکتبش چه کرده است و خداوند چه وظیفه‌ای بر عهده او نهاده است؟ به دیگر سخن، دانسته‌های عقلانی ما در این مسئله چنین است:

  1. اسلام، خاتم ادیان و زمان شمول و جهان شمول است.
  2. رسول خدا که آموزنده مکتب است، عمر محدودی دارد و تا ابد همراه مکتب نیست.
  3. فرصت محدود ۲۳ ساله رسالت که با تهدیدها و جنگ‌ها نیز همراه بوده است، گنجایش آن را ندارد تا رسول به تمام مصادیق و جزئیات احکام فرمان دهد، و ناچار است احکام و معارف را به صورت کلی مطرح کند که فقط برای متخصصان قابل استفاده است.
  4. مردمی که پیامبر با آنان سر و کار داشت، به‌تازگی از چنگ فرهنگ جاهلیت رها شده بودند و رسوب آن فرهنگ در جان‌مایه آنان بود و آمادگی نداشتند تا تمام معارف و احکام والای اسلامی را فراگیرند.
  5. افق فکری اصحاب پیامبر، حتی اصحاب قدیم او، فاصله بسیاری با افق فکری پیامبر داشت. آنان در پی آن نبودند که مرجعیت فکری تازه مسلمانان را به عهده گیرند. امام علی(ع) فرمود: و همه یاران رسول خدا(ص) چنان نبودند که از او چیزی پرسند و دانستن معنای آن را از او بخواهند، تا آنجا که دوست داشتند عربی بیابانی که از راه رسیده، از او چیزی پرسد و آنان بشنوند و از این گونه چیزی بر من نگذشت جز آنکه معنای آن را از او پرسیدم و به خاطر سپردم[۸۲].

آیا این پیامبر حکیم با این دانسته‌ها، می‌تواند مردم را به حال خود رها کند و مرجع فکری پس از خود را نشناساند؟ رسولی که خداوند در ترسیم تلاش بی‌امان او برای هدایت مردم می‌فرماید: ﴿طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى[۸۳] و می‌گوید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ[۸۴].

نتیجه‌ای که از این مقدمات حاصل می‌شود، لزوم و ضرورت وجود امام و حجت خدا بر خلق و راهنمایی آنان به سوی هدایت است. امامی این‌گونه که جانشین پیامبر در امور دین و دنیا است، فقط با نص می‌تواند تعیین شود، و به هیچ وجه و با هیچ محملی، انتخاب‌شدنی نیست. او شرایط عام نبوت، مانند عصمت، را دارا است و مردم در امور دین خود باید به وی مراجعه کرده، معالم دین را از او بگیرند: «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ... لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‌ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوَلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ»[۸۵]؛ «راز الهی به آنها سپرده است و هر که آنان را پناه گیرد، به حق راه برده است. مخزن علم خدا و بیانگر احکام شریعت او هستند. پناهگاه کتاب‌های اویند و نگهبان دین او و چون کوهی افراشته. خمیدگی پشت اسلام بدانان راست شود و لرزش آن به وسیله آنها از میان رود.... از این امت، کسی را با آل محمد(ص) مقایسه نتوان کرد. هرگز نمی‌توان پرورده نعمت ایشان را در رتبه آنان قرار داد که آل محمد(ص) پایه دین و ستون یقینند. تندرو باید به سوی آنان بازگردد و کندرو باید خود را به ایشان برساند. حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان».

از دیدگاه شیعه، حکومت و امارت، شعبه‌ای از امامت است. آنان متولی امر مردم و پیشوای ایشانند و با وجود آنان نباید از حکومت و امارت دیگری سخن گفت؛ همان‌گونه که پیامبر این‌گونه بود و افزون بر رهبری فکری، هدایت سیاسی و اجتماعی جامعه را نیز به عهده داشت و هیچ کس در مقابل او ادعایی نمی‌کرد. اهل سنت که امامت را به حاکمیت ترجمه می‌کنند نیز درباره ضرورت وجود امام، به این معنا، با شیعیان اتفاق‌نظر دارند. ضرورت وجود حاکم و امیر در جامعه، امری عقلایی و مسلم است؛ حتی اگر به مرجعیت فکری و علمی او قائل نباشیم. وجود تمایلات، قدرت، اختیار و آزادی در انسان و زندگی اجتماعی، و تعارض مصالح و مفاسد فردی با مصالح و مفاسد اجتماعی و فزون‌طلبی نوع انسان، اقتضا می‌کند که برای برقراری امنیت و حفظ حدود و ثغور جامعه دینی و رفع اختلافات ناشی از تضارب آرا و افکار، و حل و فصل دعاوی و خصومت‌ها، شخصی کاردان، آگاه و توانا در رأس نظام قرار گیرد و آن را در مسیری که برایش مشخص شده، هدایت کند. امام علی(ع) در توضیح این سخن خوارج که می‌گفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، می‌فرماید: آری، درست است. فرمانی جز فرمان خدا نیست؛ ولی اینها می‌گویند: زمامداری جز برای خدا نیست؛ در حالی که مردم به زمامداری نیازمندند؛ خواه نیکوکار باشد یا بدکار تا مؤمنان در سایه حکومتش به کار خویش مشغول و کافران هم بهره‌مند شوند و مردم در دوران حکومت او، زندگی را سپری کنند، و به وسیله او، اموال بیت‌المال جمع‌آوری گردد و به کمک او با دشمنان مبارزه شود. جاده‌ها امن و امان، و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته شود. نیکوکاران در رفاه، و از دست بدکاران، مردم در امان باشند[۸۶].

آن‌گاه که عمر می‌خواست شخصاً در جنگ با ایران شرکت کند و با امیرمؤمنان(ع) در این باره مشاوره کرد، حضرت به او فرمود: موقعیت زمامدار همچون ریسمانی است که مهره‌ها را جمع کرده و کنار هم حفظ می‌کند. اگر ریسمان نباشد، نظام آنها از هم می‌گسلد و مهره‌ها پراکنده می‌شوند و هر کدام به جایی می‌افتند؛ سپس هرگز نتوان آنها را جمع کرد و نظام بخشید[۸۷]. امیرمؤمنان(ع) در این سخن خود، افراد جامعه را به مهره‌های تسبیح تشبیه کرده و امام و پیشوای آنها را چون ریسمانی دانسته که آن مهره‌ها را کنار هم نگه داشته است و ارتباط میان آنها را برقرار می‌کند، و اگر آن ریسمان نباشد، مهره‌ها از همدیگر جدا شده، هر یکی در جایی از بین خواهد رفت. اگر افراد جامعه نیز کسی را در رأس امور خود نداشته باشند تا سرپرستی امور آنها را بر عهده بگیرد و همه از او پیروی کنند، به چنین حالتی دچار خواهند شد و اجتماعشان از هم خواهد پاشید و ارتباط و هماهنگی میان آنها از بین خواهد رفت، و در نهایت، نابودی جامعه را در پی خواهد داشت. باید توجه داشت که امام در این دو بیان خویش، ضرورت وجود زمامدار در همه جوامع بشری را بیان می‌کند. حال اگر این امر در جامعه‌ای دینی ملاحظه شود که فرهنگی خاص بر آن حاکم شده و چند روزی تربیتی الهی در آن برقرار شده و معلم و مربی و امام خود را از دست داده است، ضرورت وجود پیشوا با ویژگی‌های خاص خود در آن، بسیار آشکار خواهد شد. خدای تعالی نیز بنابر تفسیر اهل بیت(ع)، امام را در جامعه دینی ریسمان الهی دانسته، می‌فرماید: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا[۸۸].

امام زین العابدین(ع) در معنای معصوم می‌فرماید: معصوم کسی است که به ریسمان الهی چنگ می‌زند، و ریسمان الهی قرآن است. آن دو تا قیامت از هم جدا نمی‌شوند. امام به قرآن، و قرآن به امام هدایت می‌کند[۸۹]. در روایات دیگری که در تفسیر آیه رسیده است، «حبل الله» به امامان، به‌ویژه به علی بن ابی طالب(ع) و ولایت، تفسیر شده است[۹۰]. پس، امام ریسمان الهی است که پس از پیامبر، امت مسلمان را در دین الهی محکم و استوار نگه می‌دارد و آنها را از اختلاف و جدایی حفظ می‌کند. امام با آشنایی کامل به همه معارف و علوم دین، آن را از بدعت‌ها پاک، و احکام و حدود خداوند را در جامعه دینی اجرا می‌کند. امیرمؤمنان(ع) می‌فرماید: خداوندا! برای تو باید حجت‌هایی یکی پس از دیگری بر بندگانت در روی زمین باشند تا آنان را به دینت هدایت کنند و علومت را به آنها بیاموزند تا پیروان اولیایت پراکنده نشوند[۹۱].

امام رضا(ع) درباره حکمت امامت می‌فرماید: آن‌گاه که خدای تعالی حدودی خاص را برای خلق مقرر کرد و آنها را امر فرمود که از آن حدود تجاوز نکنند تا تباه نشوند (و این امر تحقق نمی‌یافت، جز اینکه شخصی امین بر آنان بگمارد تا از دخالت و تجاوز آنان در امور ممنوع جلوگیری کند؛ زیرا در غیر این صورت، هیچ کسی لذت و منفعت خویش را به سبب تباهی دیگری ترک نمی‌کرد) برای آنان قیم و زمامداری قرار داد تا جلوی تباهی آنان را بگیرد و در حدود و مقررات خود نگه دارد، و ما هیچ گروه و فرقه‌ای را نمی‌یابیم که بدون سرپرست و رئیس زنده و باقی باشند؛ پس وقتی برای خلق در امر دین و دنیا امام لازم شد، حکمت خدای حکیم هم اقتضا می‌کند که خلق را بدون امامی که وجود او برای آنها لازم و قوام آنها به او است، رها نکند؛ پس آنان به وسیله او با دشمنانش می‌ستیزند. او بیت‌المال را تقسیم می‌کند و نمازهای جمعه و جماعت را به پا می‌دارد و ستمگران را از ستم بر ستم‌دیدگان باز می‌دارد. و اگر خداوند امامی استوار و امین و نگهبان قرار نمی‌داد [و همه علوم و معارف دینی را] نزد او به ودیعه نمی‌نهاد، شریعت و دین کهنه می‌شد و سنت‌ها و احکام تغییر می‌یافت و بدعت‌گذاران بر آن می‌افزودند و ملحدان از آن می‌کاستند و امر را بر مسلمانان مشتبه می‌ساختند[۹۲].

بنابراین، خداوند متعال به اقتضای حکمت خویش و به جهت نیاز خلق به امام در نظام زندگی دنیایی و حیات دینی در همه زمان‌ها، هیچ‌گاه آنان را بدون حجت و امام رها نکرده است و چنانکه از معصومان به تواتر نقل شده، زمین از آن روزی که آفریده شده است و آفریدگان در آن پدید آمده‌اند، تا آن روزی که خلق از روی زمین برچیده خواهد شد، بدون حجت نخواهد ماند؛ جز اینکه حجت به جهاتی که همه آنها از اعمال بندگان ناشی است، به ظاهر از آنها پنهان می‌شود. البته در این هنگام نیز آنان از دید حجت پنهان نیستند و او بر کردار آنها ناظر و شاهد و گواه الهی بر آنها است؛ پس او در این زمان هم در میان آنها و با آنها است، ولی آنها او را نمی‌بینند، نه اینکه اصلاً وجود نداشته باشد. امام علی(ع) می‌فرماید: آری، هرگز زمین از کسی که به حجت الهی قیام کند، خالی نمی‌شود؛ خواه ظاهر باشد و مشهور و یا ترسان و پنهان، تا اینکه حجت‌ها و براهین الهی باطل نشوند[۹۳].

و درباره علت پنهان شدن حجت می‌گوید: بدانید زمین از حجت خالی نمی‌ماند؛ ولی خدای تعالی او را از خلق به سبب ستم و اسراف بر خودشان، از آنها پنهان می‌کند و اگر زمین، ساعتی از حجت خدا خالی بماند، اهل خود را فرو می‌برد. حجت مردم را می‌شناسد و مردم او را نمی‌شناسند؛ همان طور که یوسف برادرانش را می‌شناخت، ولی آنها او را نمی‌شناختند؛ سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ[۹۴][۹۵]. براساس این احادیث، وجود امام برای مردم، امری ضرور است. امام، عالمی است که دین را از تحریف و تغییر محافظت می‌نماید و شبهات و مشکلات مردم را حل می‌کند و آنان را در شاهراه هدایت نگه می‌دارد. از نظر معصومان، به‌ویژه امام علی(ع)، معرفت امام در هدایت خلق بسیار مؤثر است، بلکه هدایت، بدون او منتفی می‌شود؛ به طوری که هیچ عملی بدون شناخت او ثمری ندارد، و مرگ بی‌شناخت او، مرگ جاهلی به شمار می‌رود[۹۶]. بالاتر از اینها آنکه خواست خداوند متعال بر این قرار گرفته است که همه موجودات به واسطه وجود امام، روزی داده شوند و نعمت‌های الهی به آنها برسد؛ بدین جهت می‌توان گفت که وجود امام نه تنها برای انسان‌ها، بلکه برای همه موجودات لازم است. حضرت علی(ع) می‌فرماید: «به واسطه ما، خداوند، زمان سخت و دشوار را برطرف می‌کند و به خاطر ما، باران نازل می‌کند»[۹۷]. پیامبر نیز در این باره فرموده است: اولوا الامر، اوصیای من هستند.... آنان با قرآن، و قرآن با آنها است. قرآن از آنها جدا نمی‌شود و آنها از قرآن جدا نمی‌شوند. امتم به وسیله آنها یاری می‌شوند و به وسیله آنها باران بر ایشان می‌بارد و بلاها از آنها دفع و دعایشان اجابت می‌شود[۹۸].

با توجه به این روایات، ضرورت وجود امام برای اهل زمین، به‌ویژه برای امت پیامبر، از بُعد دیگر نیز روشن می‌شود. هیچ اشکالی ندارد که خداوند متعال نعمت‌های خویش را برای بندگانش به سبب برخی بندگانش عطا کند. برای این مطلب، شواهد بسیاری در آیات و روایات وجود دارد. خداوند می‌فرماید: «اگر اهل آبادی‌ها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می‌گشودیم»[۹۹]. امام حسن(ع) می‌فرماید: اگر مردم به سخن خدا و رسولش گوش می‌دادند، آسمان بارانش و زمین برکتش را به آنها عطا می‌کرد و هیچ‌گاه دو شمشیر در این امت با هم رد و بدل نمی‌شد و مردم تا روز قیامت همیشه‌تر و تازه می‌خوردند[۱۰۰]. این که خداوند برخی از نعمت‌های خویش را به وجود برخی امور و اشخاص مشروط کند، یا گروهی را واسطه فیض برای دیگران قرار دهد، هیچ مشکلی در ربوبیت و الوهیت او پدید نمی‌آید.[۱۰۱].

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، ج‏۳ ص۳۷۳؛ حسینی زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج ۷ ص۱۲۴؛ مدنی شیرازی، علی خان بن أحمد، الطراز الأول و الکناز لما علیه من لغة العرب المعول‏، ج۸ ص۲۹۰.
  2. جمعی از نویسندگان، معجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ شرتونی، سعید، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹.
  3. ابن فارس، احمد، معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸ و ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷.
  4. فرهنگ جدید عربی فارسی، ص۱۰؛ فرهنگ عمید یک جلدی ص۱۸.
  5. ابن میثم البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴؛ التعریفات، ص۲۸.
  6. الإمامة رئاسة عامة فی‌أمور الدنیا والدین؛ امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است. الشریف المرتضی، علی بن الحسین، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۵؛ علامه حلی، الباب الحادی عشر، ص۱۰. ابن میثم البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴.
  7. شیخ صدوق‏، علی بن محمد، الهدایة فی الأصول و الفروع، ص۲۶. ‏
  8. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، ص۱۸.
  9. ابن قاسم، محمد بن حسن، سبیل الرشاد الی معرفت رب الارباب، ص۸.
  10. جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۱۹۵.
  11. سجستانی، ابویعقوب، کتاب الافتخار، ص۶۶ و۶۷.
  12. جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۲۱۹.
  13. ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص۶۱ به بعد.
  14. ر. ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۴۳۲ ـ ۴۳۳.
  15. جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه کلیات امامت، ص۲۲۵.
  16. اشعری، ابو الحسین علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص۱۲۵.
  17. ر. ک: محمدی، علی، شرح کشف المراد، ص۴۰۴.
  18. امامیه نصب امام را برای خداوند واجب می‌‌دانند و می‌‌گویند: نصب الامام واجب علی الله عقلا؛ کشف المراد، ص۱۸۱ و رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، (بررسی دیدگاه‌های امامیه، معتزله و اشاعره)، ص۱۲۵.
  19. جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۱۲۷.
  20. اللطف ما یقرب المکف معه من الطاعه و یبعد عن المعصیه؛ شیخ المفید، النکت الإعتقادیة، ص۳۵.
  21. ر. ک: ربانی گلپایگانی، علی، قاعده لطف و وجوب امامت، نشریه انتظار موعود پاییز ۱۳۸۱، شماره ۵، ص۱۱۱ ـ ۱۱۴.
  22. مظفر، محمد رضا، عقائد الإمامیة، ص۶۵؛ سید محسن خرازی‏، بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، ج۲، ص۵.
  23. جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۱۳۷.
  24. شهرستانی، عبد الکریم، الملل و النحل، ج۱، ص۳.
  25. شریف مرتضی‏، الشافی فی الإمامة، ج۳، ص۱۶۳؛ شیخ طوسی‏، محمد بن حسن، تلخیص الشافی‏؛ ج۱، ص۲۷۱.
  26. ر. ک: رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، (بررسی دیدگاههای امامیه، معتزله واشاعره)، ص۱۴۸.
  27. بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، العتبه الحسینیه المقدسه، کربلای معلی، چاپ اول، ۱۴۳۵ق. ص۴۲۱.
  28. شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۷۴ ـ ۷۷.
  29. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ الألفین، ص۷-۸.
  30. تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  31. ر. ک: ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ج۱، ص۴۰۸.
  32. شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۲۵.
  33. علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۶۱.
  34. محمد باقر شریعتی سبزواری|شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۶۹.
  35. «روزی که هر دسته‌ای را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.
  36. ر. ک: سعیدیان فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص۱۶۳ـ۱۷۰.
  37. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  38. ضرورت امامت در آراء خواجه نصیرالدین طوسی، نشریه پژوهشنامه کلام تطبیقی شیعه، پاییز و زمستان ۱۳۹۸، شماره ۲؛ ص۲۱۷؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  39. «عن جابر بن یزید الجعفی قال: سمعت جابر بن عبد الله الأنصاری یقول‏: لما أنزل الله علی نبیه(ص) و سلم‏ یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی‏ الأمر منکم‏ فقلت: یا رسول الله عرفنا الله و رسوله، فمن أولو الأمر الذین قرن الله طاعتهم بطاعتک؟ قال: هم خلفائی یا جابر أئمة المسلمین بعدی، أولهم علی بن أبی طالب، ثم الحسن، ثم الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمد بن علی المعروف فی التوراة بالباقر، و ستدرکه یا جابر، فإذا أدرکته فأقرئه منی السلام، ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسی بن جعفر، ثم علی بن موسی؛ ثم محمد بن علی، ثم علی بن محمد، ثم الحسن بن علی، ثم سمیی و کنیی حجة الله علی أرضه و بقیته فی عباده ابن الحسن بن علی»؛ شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ‏ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات‏، ج۲ ص۷۴.
  40. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، ص۱۲۵ـ۱۲۹.
  41. عماد الدین طبری، تحفة الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ص۱۵۴؛ علامه مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج۲۴ ص۳۵؛ نراقی، ملا مهدی‏‏، أنیس الموحدین، الزهراء، ص۱۹۳؛ مکارم شیرازی‏، ناصر، آیات ولایت در قرآن، ص۱۳۳؛ میلانی‏، سید علی، تشیید المراجعات و تفنید المکابرات، ج۲، ص۷۹.
  42. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  43. ر. ک: رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، (بررسی دیدگاههای امامیه، معتزله واشاعره)، ص۲۵۵.
  44. «محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن ابن أبی نصر عن أبی الحسن الرضا(ع) قال: سألته عن قول الله عز و جل‏ یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین‏ قال الصادقون هم الأئمة و الصدیقون‏ بطاعتهم‏»؛ کلینی، محمد بن یعقوب‏، الکافی، ج۱ ص۲۰۸. روایات دیگری در این باب وارد شده است. از جمله: «عن برید بن معاویة العجلی قال: سألت أبا جعفر(ع) عن قول الله عز و جل- اتقوا الله و کونوا مع‏ الصادقین‏. قال إیانا عنی»؛ برید بن معاویه عجلی گوید: از امام باقر(ع) تفسیر قول خدای عز و جل را پرسیدم: «از خدا بپرهیزید و با صادقان باشید». حضرت فرمودند: مقصود، ما هستیم»؛ کلینی، محمد بن یعقوب‏، الکافی، ج۱ ص۲۰۸.
  45. الالفین، ص۹۶؛ ر. ک: رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، (بررسی دیدگاههای امامیه، معتزله واشاعره)، ص۲۵۳.
  46. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج ۱۶، ص۱۶۷.
  47. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، ص۱۲۵-۱۲۹.
  48. «إنی‏ تارک‏ فیکم‏ الثقلین‏ کتاب‏ الله‏ و عترتی‏ أهل بیتی فتمسکوا بهما لئلا تضلوا»؛ شیخ صدوق‏، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۷۹؛ خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، ص۱۳۷. با کمی اختلاف در الفاظ، در منابع اهل سنت هم آمده است: الموصلی التمیمی، أبو یعلی، مسند أبی یعلی، ج ۲، ص۳۷۶؛ الطبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۶۵؛ محب الدین أحمد بن عبد الله الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ج۱، ص۱۶؛ الصالحی الشامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج ۱۱، ص۶.
  49. ر. ک: حسینی میلانی، سید علی، سلسله پژوهش‌های اعتقادی، دستبردی ‏در حدیث ‏ثقلین، ص۵۲.
  50. الکوفی، ابو القاسم، الاستغاثة فی بدع الثلاثة، ص۱۴۴؛ صدوق‏، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۶۳؛ الحلبی، أبو الصلاح، تقریب المعارف، ص۱۸۱؛ الطوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴؛ الحلی، أبی جعفر محمد بن منصور، کتاب السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج۲، ص۶۷۹.
  51. ر. ک: سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی، سلسله پژوهش‌های اعتقادی‏ نگاهی به حدیث ثقلین، ص۴۵.
  52. خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، ص۲۹۶؛ شیخ صدوق، علی بن محمد، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲ ص۴۱۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۲ ص۴۴۲. لازم به ذکر است این روایت در منابع اهل سنت با الفاظ دیگری نقل شده است: «من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة»؛ کسی که بدون امام از دنیا برود به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است«؛ الشیبانی، أحمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۹۶ و «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة»، کسی که بمیرد و بر گردن او بیعتی نباشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است»؛ القشیری النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۷۸.
  53. ر. ک: اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی در اسلام، ج۲، ج۲، ص۵۵ـ۸۱.
  54. تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۳۹. طوسی، خواجه نصیر الدین، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ص۴۰۷.
  55. طوسی، خواجه نصیرالدین، ضرورت امامت در آراء، نشریه پژوهشنامه کلام تطبیقی شیعه، پاییز و زمستان ۱۳۹۸، شماره ۲، ص۲۱۹.
  56. «إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»؛ شریف الرضی، محمد بن حسین‏، نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص۸۳.
  57. شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۲۶ و ۲۷.
  58. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۰۴؛ سیوطی، الجامع الصغیر، ج۲، ص۴۴۴.
  59. محمد باقر شریعتی سبزواری|شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین (کتاب)|امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۲۳۹ـ ۲۴۱.
  60. شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ شرح العقاید النسفیه، ص۱۱۰؛ نهایة الاقدام، ص۴۷۹؛ غایة المرام، ص۳۶۴.
  61. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ج۱، ص۴۰۸.
  62. السید الشریف الرضی، نهج البلاغه امام علی(ع)، ترجمه: محمد دشتی، ص۹۳-۹۴، خطبه ۴۰.
  63. علی بن الحسین الشریف المرتضی، (علم الهدی)، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۱۱.
  64. به اعتقاد شیعه امامیه، پیامبر(ص) به فرمان خداوند، علی‌(ع) را به امامت نصب فرمود. توضیح این امر و ادله آن در فصل‌های بعدی خواهد آمد.
  65. الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۱۰.
  66. محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۶۰.
  67. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۵۴.
  68. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۵۶.
  69. محمد ساعدی|ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار (کتاب)|آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۵۶.
  70. هادی نجفی، ولایت و امامت، ص۲۸- ۲۹.
  71. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۵۷.
  72. هادی نجفی، ولایت و امامت، ص۳۱-۳۲.
  73. محمد ساعدی|ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار (کتاب)|آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۵۷.
  74. الذخیرة فی علم الکلام، ص۱۸۶.
  75. میثم بن علی البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۱۷.
  76. میثم بن علی البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۱۸.
  77. حسن بن یوسف حلی، باب حادی عشر، ص۹۹ - ۱۰۰؛ علی بن الحسین الشریف المرتضی (علم الهدی)، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۴۷.
  78. حسن بن یوسف حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۸۹؛ محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۵۹-۶۱.
  79. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۵۸.
  80. «بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
  81. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  82. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰.
  83. «طه * ما قرآن را بر تو فرو نفرستاده‌ایم که به رنج افتی» سوره طه، آیه ۱-۲.
  84. «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  85. نهج البلاغه، خطبه ٢.
  86. نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
  87. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۶.
  88. «و همگان به ریسمان خداوند بیاویزید و مپراکنید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
  89. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۰.
  90. ر.ک: مشهدی، محمد رضا، کنز الدقائق، ج۳، ص۱۸۹-۱۸۵.
  91. کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۳۹.
  92. شیخ صدوق، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۰۱-۱۰۰.
  93. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷.
  94. «دریغا بر آن بندگان! هیچ فرستاده‌ای نزدشان نمی‌آمد مگر که او را ریشخند می‌کردند» سوره یس، آیه ۳۰.
  95. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۱۳.
  96. درباره این مطلب، پس از این سخن خواهیم گفت.
  97. شیخ صدوق، الخصال، ص۴۲۶.
  98. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۲۵۷.
  99. اعراف، آیه ۹۶.
  100. بحار الانوار، ج۱۸، ص۳۴۲.
  101. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۱۴۱.