ویژگی امام در معارف و سیره علوی

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۲ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۱۲ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

عالم بودن

از شئون و وظایف مهم امام، حفظ دین الهی و اصلاح امور مردم است، و این امر بدون آگاهی کامل از دین امکان‌پذیر نیست. خدای تعالی می‌فرماید: آیا کسی که به سوی حق هدایت می‌کند، سزاوار پیروی است یا کسی که خود هدایت نمی‌شود مگر اینکه هدایتش کنند؟ شما را چه شده است؟ چگونه حکم می‌کنید[۱]؟

امیرمؤمنان(ع) می‌فرماید: سزاوارترین مردم به سرپرستی امور مردم، قوی‌ترین آنها بر آن و داناترین مردم به امر الهی درباره آن است[۲]. ما چراغ‌های علم هستیم. آنگاه که یکی از ما رفت، دیگری ظاهر می‌شود. کسی که از ما پیروی کند، گمراه نمی‌شود و آنکه ما را انکار کند، هدایت نمی‌یابد[۳].

کسی که به جای پیامبر قرار می‌گیرد و امامت گروهی را به عهده می‌گیرد که در مکتب هدایت‌گر او تربیت یافته‌اند، باید سرآمد همه آنها در علم و هدایت باشد، و از معارف و احکام دین الهی آگاهی کامل داشته باشد، و در پاسخ هیچ سؤال‌کننده‌ای نماند، و بتواند تمام حدود و ثغور دین الهی را حفظ و شبهات را دفع کند. از این‌رو، پیامبر می‌فرماید: کسی که مسلمانی را عامل و والی کند، در حالی که می‌داند در میان مسلمانان، سزاوارتر از او به این امر و آگاه‌تر از او به کتاب خدا و سنت پیامبر وجود دارد، به خدا و همه مسلمانان خیانت کرده است[۴]. کسی که در میان مردم شمشیر بکشد و آنان را به سوی خود بخواند، در حالی که در میان مسلمانان داناتر از او وجود داشته باشد، چنین شخصی گمراه و زورگو است[۵].

پس این امر مسلم است که هر کس ریاست و مدیریت مجموعه‌ای را می‌پذیرد، باید از مسائل مربوط به آن آگاهی کامل داشته باشد. بنابراین، کسی که به جای رسول خدا(ص) می‌نشیند و ریاست و سرپرستی امور مسلمانان را به عهده می‌گیرد و می‌داند که در میان آنها دانشمندان و طبقات گوناگونی در سطوح متفاوت فرهنگی و علمی و حتی ایمانی وجود دارند، به طور قطع باید رتبه‌ای بلند در علم دین و کمالات انسانی داشته باشد تا بتواند آن مجموعه را سرپرستی کند.

ممکن است گفته شود: آنچه در سرپرستی امور مردم در درجه نخست اهمیت قرار دارد، داشتن مدیریتی قوی است، و شخص با بهره‌گیری از این مدیریت قوی و سیاست‌مداری خود می‌تواند نیروهای متخصص و کاردان را جذب، و با استفاده از دانش آنها امور مردم را به‌خوبی اداره کند. ابن سینا، صفت علم را در خلیفه مسلمانان در درجه دوم اعتبار می‌داند و دو صفت عقل و مدیریت سیاسی را بر آن مقدم می‌شمارد. او می‌گوید: اگر دو نفر، یکی از عقل و مدیریت سیاسی خوب برخوردار باشد و در اوصاف دیگر متوسط باشد، و شخص دیگر در این دو صفت متوسط باشد و در بقیه قوی و خوب باشد، اولی مقدم می‌شود. بر داناترین آن دو لازم است که با خردمندترینشان مشارکت و او را کمک کند، و بر خردمندتر لازم است تا از داناتر کمک بگیرد و به او مراجعه کند، چنان‌که عمر و علی کردند[۶].

پاسخ: اولاً مردم نمی‌توانند خلیفه را انتخاب کنند. ثانیاً این سخن در جایی صادق است که عده‌ای متخصص، ولی در مدیریت، ضعیف یا متوسطند، و عده‌ای به عکس؛ اما اگر شخصی، هم اعلم، و هم دارای مدیریت سیاسی باشد، مقدم می‌شود. ثالثاً دانش مدیریت ممکن است در کارهای بشری و مراکزی که جنبه الهی در آنها وجود ندارد، کارساز و مفید باشد، ولی جانشینی پیامبر و امامت جامعه دینی با امور عادی بشری قابل قیاس نیست؛ زیرا امام مسلمانان افزون بر این که سرپرستی امور مردم را به عهده دارد، وظیفه مهم او تعلیم و تزکیه و هدایت است. رابعاً کمک گرفتن امام و رهبر جامعه دینی از علمای متخصص در دین، او را از دو نظر دچار مشکل می‌کند: یکی اینکه از کجا بداند شخصی که از او استمداد می‌کند، دین را خوب فهمیده و گفته‌هایش با واقع مطابق است، و دوم اینکه ممکن است عالمان از او حمایت نکرده، از کمک به او سر باز زنند. خامساً چنان‌که گفتیم، مراد از اولواالامر، خلفای پیامبر هستند و اطاعت از آنان به طور مطلق واجب است، و این زمانی تحقق می‌یابد که خلیفه از اشتباه، فراموشی و نادانی مصون و محفوظ باشد.

سؤال این است که آیا پس از پیامبر، کسی آگاه به همه مسائل و معارف دین اسلام وجود داشت؟

در پاسخ می‌توان گفت با توجه به روایاتی که در کتاب‌های معتبر روایی عامه و خاصه آمده، آشکار است که پس از پیامبر، یگانه شخص آگاه به این علوم، امیرمؤمنان(ع) بوده و گمان نمی‌رود که در این امر شبهه و تردیدی وجود داشته باشد؛ بلکه فقط او بود که چنین ادعایی داشت، و دیگران یا اظهار ناتوانی می‌کردند و یا ساکت بودند. در روایات بسیاری وارد شده که پیامبر فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[۷]؛ «من شهر علمم و علی در آن است». نیز فرمود: «علی با قرآن، و قرآن با علی است؛ از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد آیند»[۸]. از امام علی(ع) نقل شده است که فرمود: همانا رسول خدا(ع) هزار باب از حلال و حرام و آنچه را تا قیامت تحقق خواهد یافت به من آموخت که از هر باب آن، هزار باب دیگر گشوده می‌شود[۹].

افزون بر اینها، این سخن علی(ع) که بارها می‌فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‌»[۱۰]، از علم کامل او حکایت دارد؛ به‌ویژه این که در میان صحابه، این سخن فقط از او نقل شده است[۱۱].

حدیث متواتر ثقلین[۱۲] که در کتاب‌های معتبر روایی عامه و خاصه به صورت‌های گوناگون نقل شده، حکایت از هدایت امت دارد؛ البته هنگامی که از اهل بیت پیامبر و قرآن، هر دو، پیروی کنند. این امر دلالت قطعی دارد که علوم قرآن فقط نزد اهل بیت پیامبر است و جز آنها کسی به آن دست نیافته؛ در غیر این صورت، لازم بود کسانی به اهل‌بیت(ع) ضمیمه شوند که پیروی از آنها نیز موجب هدایت می‌شود؛ در حالی که این روایت متواتر می‌گوید: هدایت فقط در سایه پیروی از این دو (قرآن و اهل‌بیت) ممکن است. حضرت رضا(ع) درباره علم امام می‌فرماید: همانا خدای تعالی به پیامبران و امامان توفیق عطا فرموده و از علم و حِکَمِ مخزون خود، چیزی را به آنها داده که به غیرشان نداده؛ پس علم آنها فوق علم اهل زمانشان است[۱۳].

امام پس از بیان این مطلب، به سه آیه از قرآن، استشهاد کرده که یکی از آنها درباره طالوت است که بنی‌اسرائیل به سلطنت او اعتراض کرده‌اند و خداوند متعال در پاسخ آنها از زبان پیامبرش چنین حکایت می‌کند: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ[۱۴].

امام علی(ع) درباره علت لزوم علم برای امام و خلیفه می‌فرماید: علت اینکه امام باید عالم‌ترین مردم باشد، این است که اگر او به همه احکام الهی و شاخه‌های علم مورد نیاز مردم در امور دین و دنیایشان عالم نباشد، ممکن است شرایع و احکام و حدود الهی را تغییر دهد و دست کسی را که مستوجب قطع دست نیست، قطع کند و دزد را بکشد و به دار کشد و محارب را حد بزند و تعزیر کند[۱۵].[۱۶]

حجت خدا بودن

حجت در لغت به معنای دلیل و برهان است. از نظر امام علی و اهل‌بیت(ع)، پیامبران و اوصیای آنها حجت‌های خداوند بر خلق هستند. روشن است که عالمان، حجت بر جاهلان هستند، و اطاعت‌کنندگان، حجت بر عاصیانند، و هادیان، حجت بر گمراهانند، و مؤمنان و مسلمانان، حجت بر کافران و منافقان و مشرکانند. هر کس به اندازه‌ای که از علم دین آگاه است و با گفتار و کردارش آن را به مردم می‌رساند، حجت را بر آنها تمام می‌کند. امیر مؤمنان(ع) یکی از وظایف مهم پیامبران الهی را اتمام حجت خدای تعالی بر خلق عنوان کرده است: رسولانش را در میان آنها برانگیخت و پیامبرانش را پی در پی فرستاد تا پیمان فطرتش را از آنها طلب کنند و نعمت فراموش شده‌اش را به یاد آنها بیاورند، و با تبلیغ، حجت را بر آنها تمام کنند[۱۷].

بنابراین، پیامبران الهی با تبلیغ احکام و دستورهای الهی و توجه دادن مردم به خدای تعالی، حجت را بر آنها تمام می‌کنند، و به این وسیله، امت‌ها در روز قیامت در مقابل این پرسش الهی که چرا پیروی نکردید و راه عصیان در پیش گرفتید، پاسخی نخواهند داشت و عذرها و بهانه‌ها از بین خواهد رفت. به همین دلیل، خداوند بر خود لازم دانسته تا هیچ‌گاه زمین را از حجت خود خالی نگذارد، و نخستین شخصی که به زمین می‌آید و واپسین شخصی که از زمین می‌رود، حجت او باشد.

پیامبران الهی در زمان حضورشان حجت‌های خداوند هستند، ولی پس از آنان، خدای متعال خلفا و اوصیای آنها را حجت بر روی زمین قرار داده است؛ چون فقط آنانند که دین را به صورت کامل و صحیح از پیامبران یاد گرفته‌اند. از این‌رو، از سوی خدا برگزیده شده‌اند. امام صادق(ع) می‌فرماید: «همانا خدای تبارک و تعالی، امام را نشانه برای خلق، و حجت بر مؤمنان و اهل عالم قرار داده است»[۱۸].

عقل[۱۹] و قرآن[۲۰] از حجت‌های بزرگ الهی هستند و حجت بودن آنها بر کسی پوشیده نیست؛ ولی تا زمانی که این دو با پیامبر و امام، تأیید و تکمیل نشوند، فایده‌ای در اتمام حجت نخواهند داشت. منصور بن حازم می‌گوید به امام صادق(ع) عرض کردم: خداوند بزرگتر و کریم‌تر از آن است که به خلقش شناخته شود؛ بلکه خلق به خدا شناخته می‌شوند (خلق را به وسیله خدا می‌شناسند). حضرت فرمود: راست گفتی. عرض کردم: کسی که پروردگارش را شناخت، سزاوار است بداند که رضا و سخط دارد، و رضا وسخط او هم جز از راه وحی یا رسول شناخته نمی‌شود. پس کسی که به او وحی نمی‌شود، لازم است در جست‌وجوی رسولان باشد و وقتی آنان را ملاقات کرد، می‌شناسد که آنان خدایند و اطاعتشان بر مردم فرض و لازم است.

[او می‌گوید:] به مردم گفتم: آیا می‌دانید که رسول خدا(ص) حجت خدا بر شما بود؟ گفتند: آری. گفتم: پس بعد از رسول خدا(ص) حجت خدا بر خلق کیست؟ گفتند: قرآن. گفتم: من به قرآن نگاه می‌کنم و می‌بینم مرجئه و قدریه و زندقه که به قرآن ایمان ندارند، با قرآن احتجاج و بر دیگران غلبه می‌کنند. پس فهمیدم که قرآن در حجتش به قیم نیاز دارد تا هر چه درباره آن گفت، حق باشد. سپس به آنها گفتم: قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود، عمر و حذیفه قرآن را می‌دانستند. گفتم آیا همه قرآن را می‌دانستند. گفتند: خیر. من کسی را نیافتم که بگویند همه قرآن را می‌داند، جز علی(ع)؛ زیرا هرگاه میان مردم مشکلی پیش می‌آمد، این یکی می‌گفت: نمی‌دانم، آن یکی هم می‌گفت: نمی‌دانم، و سومی نیز می‌گفت: نمی‌دانم؛ ولی علی(ع) می‌گفت: من می‌دانم. پس گواهی می‌دهم که علی(ع) قیم قرآن، و پیروی‌اش بر همه واجب، و پس از رسول خدا(ص) حجت بر مردم است، و هر چه درباره قرآن بگوید، حقیقت دارد. امام [پس از شنیدن حرف‌های منصور بن حازم] فرمود: خدا رحمتت کند[۲۱].

امیرمؤمنان(ع) در وصف خلفای الهی می‌فرماید: هرگز زمین خالی نمی‌شود از کسی که به حجت الهی قیام کند؛ خواه ظاهر باشد و آشکار و یا ترسان باشد و پنهان، تا دلایل الهی و نشانه‌های روشن خدا باطل نگردد؛ ولی آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم، و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است. خداوند به وسیله آنها حجت‌ها و دلایلش را حفظ می‌کند تا به افرادی که نظیر آنها هستند، بسپارند و بذر آن را در قلب افرادی شبیه خود بیفشانند. علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها آورده و روح یقین را لمس کرده‌اند و آنچه دنیاپرستان هوس‌باز مشکل می‌شمرند، بر آنها آسان است. آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند، انس گرفته‌اند و در دنیا با بدن‌هایی زندگی می‌کنند که روح‌هایشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفای الهی در زمینند و دعوت‌کنندگان به دین خدا[۲۲].

پس چنان که گفتیم، حجت‌های خداوند بسیارند. عالمان، هادیان، مؤمنان، مسلمانان، قرآن و عقل انسان از حجت‌های الهی بر خلق شمرده می‌شوند؛ ولی حجتی که مکمل همه آنها است، فقط پیامبران الهی و پس از آنها اوصیای آنها هستند که با تمام وجودشان نه تنها بر انسان‌ها، بلکه برهمه آفریدگان در همه عوالم حجتند. این بدان سبب است که آنها خلفای الهی بر بندگانش و امام و پیشوای آنها هستند. اگر کوچک‌ترین نقص و کوتاهی در آنها وجود داشته باشد، موجب می‌شود تا کج‌اندیشان و منحرفان و شبهه‌افکنان در خلق تردید ایجاد کنند و در معصیت خدای تعالی عذر و بهانه بتراشند[۲۳].

عصمت داشتن

معنای عصمت

عصمت در لغت، به معنای حفظ و منع است. عصمه، یعصمه عصماً، یعنی او را منع و حفظ کرد، و اعتصمتُ بالله، یعنی به لطف خدا از معصیت امتناع کردم[۲۴]. شیخ مفید در معنای اصطلاحی عصمت می‌نویسد: عصمت درباره حجت‌های الهی توفیق و لطف است و اینکه خودشان را به وسیله آن از گناهان و خطا در دین الهی حفظ کنند[۲۵].

برخی گفته‌اند: عصمت عبارت از قوه چیره نشدنی عقل با وجود قدرت بر همه معاصی مانند امکان خطا است، و عصمت به معنای اجبار خدای تعالی بر معصیت نیست؛ بلکه خداوند به شخص لطف می‌کند تا با وجود آن لطف، معصیت را به اختیار ترک کند؛ با اینکه بر انجام دادن آن قدرت دارد[۲۶].

در روایات اهل‌بیت(ع) نیز عصمت به همین معنا به کار رفته است. امام صادق(ع) می‌فرماید: معصوم کسی است که خودش را به وسیله خدای تعالی از همه گناهان حفظ کند. خداوند می‌فرماید: «هر کس به حفظ الهی بپیوندد، به یقین به راه راست هدایت شده است»[۲۷]و[۲۸].

امام رضا(ع) می‌فرماید: امام، معصوم و مؤید و موفق و مورد تسدید الهی است که از خطاها و لغزش‌ها و انحراف در امان می‌ماند[۲۹].[۳۰]

ادله لزوم عصمت امام

لزوم اطاعت به طور مطلق

پیش از این گفتیم که پیروی از امام به طور مطلق واجب، و اطاعت از امام در حقیقت اطاعت از رسول و اطاعت از خدای متعال است، و مخالفت با او مخالفت با رسول و خدای سبحان به شمار می‌رود. با پذیرش این مطلب، چاره‌ای نیست جز اینکه به عصمت امام معتقد و ملتزم باشیم؛ زیرا اگر از امام، خطا و گناه سر زند یا امکان گناه و خطا در او باشد، اطاعت او به طور مطلق واجب نخواهد بود؛ زیرا در این صورت ممکن است دانسته یا نادانسته از او امری بر خلاف دستورهای الهی صادر شود یا از چیزی که خداوند امر فرموده، نهی کند، و لازمه این امر آن است که خداوند از طرفی به چیزی امر کند، و در همان حال از آن نهی نماید. امیرمؤمنان(ع) در این باره می‌فرماید: «إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أُمِرَ بِطَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِهِ»[۳۱]؛ «اطاعت [به طور مطلق] فقط از خدای تعالی و رسول او و والیان امر واجب است، و اطاعت صاحبان امر، به آن جهت واجب شده که معصوم و پاکیزه‌اند و به گناه امر نمی‌کنند».

از بزرگترین حدود ولایت امامی که پیروی‌اش واجب است، این است که روشن شود از خطا و لغزش و قصد [بد] و از همه گناهان (اعم از کوچک و بزرگ) محفوظ است. او نمی‌لغزد و خطا نمی‌کند و به چیزی که موجب تباهی دین می‌شود، مشغول نمی‌شود.... دلیل بر وجوب عصمت امام، این است که اگر معصوم نباشد، ایمن نیست که به واسطه غلبه شهوت، همچون دیگر مردم مرتکب برخی از محارم الهی شود و آنگاه که مرتکب گناه شد، به کسی نیاز می‌یابد که حدود الهی را بر او اقامه کند، و ممکن نیست امام و پیشوای مردم که حدود الهی را به آنها می‌رساند، خودش به این صورت مرتکب گناه شود[۳۲].

امام در این سخن خود به روشنی بیان می‌کند که وظیفه مهم امام، اجرای احکام و اقامه حدود الهی است. پس چگونه ممکن است خود گناهی کند که مستوجب اقامه حد الهی گردد و لازم شود دیگران بر او حد جاری کنند؟ آیا می‌شود خدای تعالی که عظمت و قدرت و علم او بی‌نهایت و همه کارهایش محکم و از روی حکمت است، چنین شخصی را به امامت و پیشوایی مردم در امور دینی آنها برگزیند و از مردم بخواهد که از او به طور مطلق پیروی کنند و هیچ مخالفتی با او ننمایند؟[۳۳].

حجت بودن امام

دلیل دیگر عصمت امام، حجت بودن او بر خلق است. چنان‌که گفته شد، امام باید در تمام ابعاد، حجت خلق باشد. نه تنها قول و فعل امام، بلکه تقریر او نیز از حجت‌ها و ادله احکام فرعی مسلمانان است. حال اگر گناه و خطا و لغزش و انحراف در او راه داشته باشد و او نیز مانند دیگر آفریدگان از معصیت و زشتی محفوظ نباشد، دیگر چگونه می‌توان قول و فعل و تقریر او را بر خلق حجت دانست. پس حجت بودن امام با عدم عصمت او تنافی روشن دارد. امام صادق(ع) می‌فرماید: «خدای تعالی کسی را بر خلقش حجت قرار نمی‌دهد مگر اینکه معصوم باشد»[۳۴].[۳۵]

نفی امامت ستمگر

دلیل دیگری که عصمت امام را اثبات می‌کند، کلام خدای سبحان است که خطاب به ابراهیم(ع) می‌فرماید: «همانا من تو را بر مردم امام قرار دادم. [ابراهیم] گفت: و از دودمان من؟ فرمود: عهد من بر ستمکاران نمی‌رسد»[۳۶]. امام رضا(ع) در تفسیر این آیه می‌فرمود: «این آیه، امامت هر ستمگری را تا قیامت باطل کرده و امامت فقط در برگزیدگان قرار گرفته است»[۳۷].

با توجه به اینکه مفهوم «ستم» مطلق است، هر نوع ستمی - از شرک گرفته که ظلمی نابخشودنی است تا ستم‌های کوچک و ساده - را در بر می‌گیرد. پس با نظر به آیه، خداوند کسی را به این مقام ارجمند برمی‌گزیند که هیچ‌گونه ستمی در طول دوران حیاتش از او سرنزده باشد، و این امر به روشنی عصمت امام را اثبات می‌کند. البته باید دانست که این دلیل، عصمت امام از نسیان، سهو و غفلت را اثبات نمی‌کند؛ چون این امور ستم به شمار نمی‌روند تا با نفی ظلم، اینها نیز نفی شوند.

آری، این آیه نه تنها عصمت امام در زمان امامت خویش را اثبات می‌کند، بلکه عصمت او را پیش از امامت نیز به ثبوت می‌رساند؛ ولی از این ادله نمی‌شود عصمت امام در زمان طفولیت را اثبات کرد، و به نظر می‌رسد که بنا بر آیه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۳۸]، عصمت امام در همه مراحل زندگی، از همه انحراف‌ها، لغزش‌ها، عصیان‌ها، غفلت‌ها و سهوها قابل اثبات است. امامت ستمگر را نه تنها عالمان شیعه، بلکه علمای بزرگ اهل سنت نیز باطل می‌دانند، زمخشری، از مفسران و علمای بزرگ عامه، در تفسیر آیه ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۳۹] می‌نویسد: خلافت و امامت به کسی از دودمان تو که ستمکار باشد، نمی‌رسد؛ بلکه امامت از دودمان تو فقط از آن کسی است که دادگر و از ستم به دور باشد، و گفته‌اند: این آیه دلالت می‌کند که فاسق برای امامت صلاحیت ندارد. چگونه می‌شود کسی که نه قضاوت و شهادتش مقبول است و نه اطاعتش واجب است و نه خبرش پذیرفته می‌شود و نه می‌تواند امام جماعت شود، برای امامت صلاحیت داشته باشد؟ چگونه می‌شود ستمگر به امامت منصوب شود؛ در حالی که امام باید دست ستمگران را کوتاه کند؟ پس نصب ستمکار به امامت، این مثل رایج را تحقق می‌بخشد که گوسفند را به گرگ سپردن ظلم است[۴۰].[۴۱]

رابطه علم و عصمت

منشأ اساسی عصمت، علم است. انسان وقتی چیزی را درک می‌کند، پیامدهای آن را به طور کامل و صحیح می‌شناسد؛ به‌ویژه اگر این شناخت درباره تمام آثار دنیایی و آخرتی آن و به صورت عیان و شهود باشد. چنین شخصی آن‌گاه که آثار ناگوار عملی را پیش از ارتکاب آن، در خود و جامعه مشاهده کند، آیا ممکن است آن عمل را مرتکب شود؟ و بر عکس، اگر عملی را دارای آثار گوارا ببیند، آیا با شوق و میل به انجام آن اقدام نمی‌کند؟ و اگر چنین علمی در انسان نباشد، ممکن است ناخواسته و نادانسته کارهایی را مرتکب شود موجب نابودی خود و دیگران شود. چه بسیارند انسان‌هایی که در حال غفلت و عصبانیت و مستی و فراموشی مرتکب کارهایی می‌شوند که پس از برگشتن به حال عادی، و کامل شدن علم و عقل، از آن کارها اظهار پشیمانی می‌کنند. علی(ع) می‌فرماید: اگر آن چه مردگان شما پس از مرگ مشاهد کرده‌اند، شما هم به عیان می‌دیدید، قطعاً بی‌تابی می‌کردید و ترس وجود شما را برمی‌داشت، و گوش می‌کردید و اطاعت می‌نمودید...[۴۲].

کسی که از معصیت خدا بپرهیزد، بزرگ و عزیز و قوی و سیر و سیراب می‌شود و عقل و خردش از اهل دنیا فراتر می‌رود. بدنش با اهل دنیا است و دل و عقلش آخرت را می‌بیند. دوستی دنیا را که مقابل دیدگان او است، با نور دلش از بین می‌برد. پس حرام دنیا را به واقع چرکین و ناپاک می‌شمارد و از شبهات دوری می‌کند[۴۳].

در سخنان حضرت، به دو نکته مهم اشاره شده است: نخست اینکه اگر انسان آینده خود را مشاهده کند و بداند که خدای تعالی برای او چه چیزهایی را آماده کرده است و اعمال وی چه آثاری در آخرت برایش دارد، به طور قطع سراپا گوش شده، امر الهی را اطاعت می‌کند؛ یعنی علم به آثار اعمال، موجب اطاعت و ترک گناه می‌شود. دوم اینکه یکی از راه‌های دیدن آخرت و بازشدن بصیرت و کامل شدن علم و خرد و رسیدن به یقین، تقوای الهی است. پس وقتی انسان تقوای الهی را پیشه خود سازد، به مرحله‌ای از علم و خرد و روشنایی می‌رسد که ناپاک و چرکین بودن حرام را به عیان می‌بیند. البته باید توجه داشت که علم، علت تامه عصمت نیست؛ زیرا انسان، آزاد و مختار است و ممکن است با وجود علم، باز هم گناه کند. پس عصمت، روشنایی و یقین و توفیق و لطف الهی است که شامل بندگان برگزیده‌اش می‌شود[۴۴].

منصوب بودن

از نظر شیعه امامیه، امام نیز همچون پیامبر باید از سوی خدای متعال برای این کار برگزیده شود، و مردم هیچ‌گونه نقشی در گزینش امام ندارند؛ چنان‌که در انتخاب و تعیین نبی، فقط خدا اشخاصی را برای این مقام انتخاب و تعیین می‌کند، و در این مورد، کسی از علمای عامه نیز با شیعه مخالفتی ندارد، و مخالفت آنان فقط درباره امامان و خلفای پیامبر است. شیخ مفید می‌نویسد: «امامیه معتقدند که امامت و عصمت و نص بر خدای متعال واجب است»[۴۵]. سید مرتضی می‌گوید: امامیه معتقدند که امامت دوازده امام، از علی(ع) تا مهدی(ع) با نص روشن اثبات شده است[۴۶].

اهل‌بیت(ع) هم در طول تاریخ حیات خود بر این اعتقاد تأکید داشته‌اند و هر جا فرصتی به دست می‌آورده‌اند آن را اظهار می‌کرده‌اند. امام علی(ع) در جایی به صراحت از منصوب و منصوص بودن امامان سخن به میان نیاورده، ولی در موارد فراوانی که از مظلومیت خود یاد کرده و نیز سخنانی که با اصحاب شورای منتخب عمر بیان داشته، اثبات کرده که خلافت حق مسلم او بوده است[۴۷]. استناد به روایت متواتر غدیر در این سخنان نیز گویای آن است که این حق، از باب نص الهی است. وقتی از او می‌خواستند با ابوبکر بیعت کند، فرمود: شما انصار را به جهت قرابت با رسول خدا(ص) کنار زدید، و آنها هم به همین جهت امارت را به شما واگذاشتند. من بر شما احتجاج می‌کنم به آنچه شما بر انصار احتجاج کردید. من به رسول خدا(ص) در حال حیات و مرگش اولی هستم. من وصی و وزیر اویم. علوم و اسرارش پیش من به ودیعه گذاشته شده است.... من آشناترین شما به کتاب و سنت، و فقیه‌ترین شما در دین، و داناترین شما به عاقبت امورم[۴۸]. امام در احتجاج با ابوبکر فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا ولایت از سوی خدای تعالی برای من و رسول خدا در آیه زکات به انگشتر، از آن من است یا تو؟ [ابوبکر گفت: بلکه از آن تو است][۴۹].

او در سخنان خود به گروهی از انصار و مهاجران که در مسجد پیامبر در امان عثمان جمع شده بودند، فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید وقتی آیه «ای آنان که ایمان آوردید، خدا را اطاعت کنید و رسول و اولواالامر از خودتان را اطاعت کنید»[۵۰] و آیه «همانا ولی شما فقط خدا و رسولش است و آنان که ایمان آورده و نماز اقامه می‌کنند و در حال رکوع زکات می‌دهند»[۵۱] و آیه «و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان دوست اختیار نکنند»[۵۲] نازل شد، مردم به رسول خدا(ص) عرض کردند: آیا این آیات به عده‌ای خاص از مؤمنان اختصاص دارد یا برای همه آنها است؟ خداوند متعال به پیامبرش دستور داد تا والیان امرشان را به آنان بشناساند و چنان‌که نماز و زکات و روزه و حج را برای آنها تفسیر می‌کند، ولایت را نیز برایشان تفسیر کند. پس مرا در غدیر خم علم و نشانه برای مردم قرار داد. خطبه خواند و فرمود‌: ای مردم، آیا می‌دانید خدای عزوجل سپس مولای من است و من مولای مؤمنانم و از خود آنها به آنها سزاوارترم؟ همه گفتند: آری یا رسول الله، سپس فرمود: ای علی برخیز. من برخاستم. پس فرمود: هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.... بعد ابوبکر و عمر بلند شدند و گفتند: ای رسول خدا، آیا این آیات فقط به علی اختصاص دارد؟ حضرت فرمود: آری، به او و اوصیای من تا روز قیامت. گفتند: ای رسول خدا، آنان را برای ما بیان کن. فرمود: علی برادرم و وزیرم و وارثم و وصیم و خلیفه من در امتم، سپس فرزندم حسن و بعد فرزندم حسین و بعد نه نفر از اولاد حسین یکی پس از دیگری. قرآن با آنها است و آنها با قرآنند. از قرآن جدا نمی‌شوند و قرآن از آنها جدا نمی‌شود تا در کنار حوض بر من وارد شوند. همه مهاجران و انصار گفتند: خداوندا، آری، ما اینها را شنیدیم و شهادت می‌دهیم همان‌طور که فرمودی درست است[۵۳].

این مطلب در سخنان امامان دیگر نیز فراوان وجود دارد. امام باقر(ع) در پاسخ این پرسش که امام به چه چیزی شناخته می‌شود، فرمود: امام به ویژگی‌هایی شناخته می‌شود که سرلوحه آنها تنصیص خدای تعالی و علم و نشانه قرار دادن امام بر مردم است تا حجت بر آنها تمام شود[۵۴]. همچنین امام صادق(ع) فرمود: خداوند در روز قیامت با سه نفر سخن نمی‌گوید و به آنها توجه نمی‌کند، و آنها عذابی دردناک دارند: کسی که درختی را برویاند که خدای تعالی آن را نرویانده باشد؛ یعنی کسی که امامی را نصب کند که خدا او را نصب نکرده است، و کسی که امام منصوب از سوی خدای تعالی را انکار کند، و کسی که خیال کند این دو را در اسلام سهمی هست؛ در حالی که خداوند می‌فرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[۵۵].[۵۶]

پس ادعای شیعه آن است که مردم هیچ‌گونه حقی در انتخاب امام و خلیفه ندارند، و این فقط حق خدای متعال است که باید امام را برگزیند و نصب کند. این دو انتخاب با همدیگر قابل مقایسه نیستند تا بگوییم اختیار خداوند از انتخاب مردم بهتر است، بلکه مردم زمانی حق انتخاب می‌یابند که خدای سبحان چنین حقی را به آنها بدهد، و اعتقاد شیعه بر آن است که چنین حقی در امر خلافت از سوی خدا به مردم داده نشده است. پس این که ابن سینا می‌گوید: «خلافت با نص الهی به حق نزدیک‌تر است؛ زیرا در این صورت افتراق و اغتشاش و اختلاف پیش نمی‌آید»[۵۷] درست نیست؛ زیرا خلافت با انتخاب مردم یا اهل حل و عقد که گزینه مقابل تنصیص الهی است، امری باطل، بلکه از نظر امام رضا(ع) ناممکن می‌نماید[۵۸].[۵۹]

ادله منصوب بودن امام

مالکیت مطلق خدا

چنان‌که گفتیم، امامت و خلافت، سرپرستی امور دین و دنیای مسلمانان پس از رحلت پیامبر است، و خلیفه، مقام سلطنت و امر و نهی بر مسلمانان را دارد و پیروی از او به طور مطلق بر آنان واجب است، و سلطنت و مقام امر و نهی، حق خاص خدای تعالی است و هیچ‌کس بدون اذن و عطای او چنین حقی ندارد.

خداوند می‌فرماید: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۶۰].[۶۱]

علی(ع) می‌فرماید: «فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَارَبَّ غَيْرُهُ، يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَانَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا»[۶۲]؛ «پس به یقین، من و شما بردگانی مملوک هستیم برای پروردگاری که جز او پروردگاری نیست. از ما مالک می‌شود چیزی را که خودمان مالک آن نمی‌شویم». پس وقتی ما همه مملوک خدای تعالی هستیم، حق سلطنت بر ما فقط برای او است و او و سرپرستی ما را به هرکس بخواهد، عطا می‌کند. بنابراین، هر گونه خلافت و سلطنت و ولایت و امامت باید به او منتهی شود و بدون انتها به او باطل و نابجا است، و به حکم عقل فطری، تصرف در ملک غیر به شمار می‌رود که زشت و حرام است[۶۳].

علم و عصمت امام

از دیگر ادله منصوب بودن امام این است که باید به همه معارف دین و علوم مربوط به آن علم داشته باشد. افزون بر این، باید از مقام عصمت نیز برخوردار باشد تا بتواند حجت بر آفریدگان قرار گیرد. با این بیان، روشن است که بشر از گزینش چنین شخصی ناتوان است؛ زیرا آشکار است که هیچ یک از مردم نمی‌تواند علم و عصمت امام را بشناسد؛ به همین جهت، معرفت امام با شناخت خداوند حاصل می‌شود، و کسی که خدا را نشناسد، امام را نیز نخواهد شناخت.

امام رضا(ع) در این زمینه می‌فرماید: آیا قدر و منزلت امامت در میان امت را می‌شناسند تا گزینش امام برای آنها جایز باشد؟ همانا قدر و شأن امامت بزرگ و منزلتش بلند و اطرافش دست نایافتنی و عمقش دورتر از آن است که مردم بتوانند با خردهایشان به آن برسند یا با گزینش خود امامی نصب کنند. آیا ممکن است برگزیده آنان دارای این صفات باشد تا بتوان او را مقدم داشت؟ سوگند به خانه خدا که از حق تجاوز نموده، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند. گویا نمی‌دانند که هدایت و شفا در کتاب خدا است، و آن را دور انداختند و از هوای نفس خویش پیروی کردند[۶۴].

ادله دیگری نیز برای تنصیص وجود دارد که در این مختصر، به همین اندازه بسنده می‌شود. افزون بر اینکه گزینه مقابل تنصیص (انتخاب مردم)، اشکال‌هایی متعدد دارد؛ از جمله اینکه چنین انتخابی در تاریخ خلافت خلفای اسلامی صورت نگرفته و حتی در مورد چهار خلیفه اول هم روش‌های گوناگون به کار رفته است. بنابراین، می‌توان گفت در هیچ کدام اجماعی صورت نگرفته است، و مردم به صورت آزاد خلیفه را انتخاب نکرده‌اند، بلکه در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته‌اند، و از آنان خواسته شده که با خلیفه انتخاب شده به وسیله عده‌ای معدود یا انتصاب شده از سوی خلیفه پیشین، بیعت کنند؛ زیرا در مورد خلیفه دوم هیچ‌گونه انتخابی از سوی مردم صورت نگرفت؛ حتی اهل حل و عقد هم در میان نبود. تشکیل شورای سقیفه، موجب شد خلافت از مسیر الهی خود منحرف شود و بازیچه افرادی چون معاویه و یزید و ولید گردد، و این گونه افراد، خود را جانشین رسول خدا(ص) و حافظ دین و دنیای مسلمانان به شمار آورند؛ در صورتی که اگر خلافت در دست کسانی قرار می‌گرفت که از سوی خدا برای این مقام تعیین شده بودند، چنین کسانی به هیچ وجه نمی‌توانستند ادعا کنند که جانشین پیامبرند.

حال که روشن شد یگانه راه درست در امامت و خلافت، تنصیص خدای متعال است، لازم است ادله‌ای که برای این تنصیص و تعیین از سوی خدا و پیامبر بیان شده است، بررسی شود[۶۵].

آیا خدا و رسولش کسی را به امامت تعیین کرده‌اند؟

با توجه به ویژگی‌هایی که برای امام ذکر شد، گمان نمی‌رود کسی در خلافت امام علی(ع) و فرزندان پاک او تردید داشته باشد؛ زیرا پس از رسول خدا، آن حضرت یگانه کسی بود که علوم و معارف قرآن و دین را به صورت کامل می‌دانست، و عصمت فقط برازنده او بود و فقط در او تمام می‌شد. با وجود این، به برخی از آیاتی که بر این مطلب دلالت قطعی دارند، اشاره می‌شود:

  1. آیه وجوب اطاعت به طور مطلق: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۶۶].
  2. آیه دعای حضرت ابراهیم درباره فرزندانش: ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۶۷].
  3. آیه نزول فرشتگان و روح در هر شب قدر که پس از پیامبر هم استمرار دارد و فرشتگان در شب قدر بر ولی امر مسلمانان فرود می‌آیند: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ[۶۸].
  4. آیه ولایت: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۶۹].
  5. آیه تبلیغ: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۷۰].
  6. آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۷۱].

احادیث نقل شده از پیامبر نیز در این باره فراوان است که به بعضی از آنها به اجمال اشاره می‌شود:

  1. حدیث غدیر: علامه امینی این حدیث را در جلد اول الغدیر از ۱۱۰ صحابه و ۸۴ تابعی و ۳۶۰ نفر از علمای حدیث که همه از عامه‌اند، نقل کرده است. در سند حدیث، جای هیچ‌گونه تردیدی نیست و دلالت حدیث بر ولایت امام علی(ع) قطعی است.
  2. حدیث ثقلین: این حدیث را شیعه و سنی به صورت متواتر نقل کرده‌اند. در این حدیث، پیامبر امت را به پیروی از کتاب خدا و عترتش سفارش می‌کند و از آنان می‌خواهد برای نجات از گمراهی به این دو چنگ زنند.
  3. حدیث دوازده امام از قریش: از پیامبر نقل شده که فرمود: «لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ وَ يَكُونَ عَلَيْكُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»[۷۲]؛ «دین همیشه قائم و استوار است تا قیامت بر پاشود یا بر شما دوازده خلیفه حکومت کنند که همه‌شان از قریشند».

در روایت دیگری، «يَقُومُ مِنْ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَمِيراً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»[۷۳] آمده، و در روایت دیگر، «كُلُّهُمْ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ»[۷۴] ذکر شده است. پس خدا و پیامبرش ولایت و امامت و خلافت امیرمؤمنان(ع) را در طول تاریخ دعوت خود، بارها به گوش مردم رسانده‌اند، و در نهایت، پیامبر پس از حجةالوداع در غدیر خم، به صورت آشکار، برای عده بسیاری از حاجیان سرزمین‌های گوناگون اسلامی، ولایت مولا را بیان کرد و از مردم بر این امر بیعت گرفت؛ ولی عده‌ای از همان امت آن زمان طرحی ریختند تا نگذارند ولایت و خلافت در مسیر الهی خود در قرار گیرد، و این نقشه، در سقیفه بنی ساعده نتیجه خود را ظاهر ساخت. حتی برخی از محققان بر این باورند که وقتی عمر رحلت پیامبر را انکار کرد، برای عملی کردن همان طرح از پیش تعیین شده بود[۷۵]. بنابراین، خلافت، حق مسلم امیرمؤمنان علی(ع) بود که عده‌ای او را از این حق محروم کردند[۷۶].

اعلام حق و اظهار نارضایی

امام ۲۵ سال از حق خود کنار گذاشته شد و در این مدت هیچ‌گاه از اظهار نارضایی و بیان حق کوتاهی نکرد؛ حتی برای اتمام حجت، به همراهی حضرت زهرا(س) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به خانه‌های اهل بدر از مهاجران و انصار رفت و حق خود را به آنها یادآوری و آنها را برای احقاق حق دعوت کرد؛ ولی از میان آنها فقط ۴۴ نفر دعوت او را اجابت کردند. از همه مهم‌تر این که تا حضرت زهرا(س) زنده بود، حضرت از بیعت با ابوبکر سرپیچید و هر قدر به او فشار آوردند، از بیعت با او امتناع کرد. شدت ناراحتی امام از این امر در خطبه شقشقیه بروز کرده است. او به خدا سوگند می‌خورد که ابوبکر می‌دانست خلافت حق من است، ولی آن را به زور تصاحب کرد و من چون یاوری نداشتم، صبر کردم؛ در حالی که خاشاک در دیدگان داشتم و استخوان در گلو، تا اینکه او خلافت را پس از خود به پسر خطاب سپرد و من باز صبر نمودم، تا اینکه او هم تعیین خلافت را پس از خود به شورا واگذاشت؛ آن هم چه شورایی؟ و مرا هم به پندار خودش یکی از آنها قرار داد. امام از این که در چنین شورایی قرار گرفته، اندوهگینانه می‌فرماید: «مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ بِهَذِهِ النَّظَائِرِ»[۷۷]؛ «کی بود که در تقدم من بر اولی از آنها تردیدی بوده باشد تا اینکه کار من به جایی برسد که با اینگونه اشخاص [=اعضای شورا] همسنگ شوم؟ من چاره‌ای نداشتم جز اینکه آنان را همراهی کنم... تا اینکه سومی هم به راه خود رفت و مردم از اطراف و اکناف به سوی من روی آوردند[۷۸].

انگیزه‌های بیعت و صبر

بیعت او با خلفایی که آنها را در این امر، ناحق می‌دانست، بسیار سخت بود؛ ولی چاره‌ای جز آن نداشت. از سخنان او در این زمینه استفاده می‌شود که به سبب ترس از اختلاف و تفرقه مسلمانان و ارتداد مردم و نبود یاور، با اکراه و اجبار به این کار تن داده است. حال برای نمونه، برخی از سخنان حضرت را در این باره یادآور می‌شویم: سوگند به خدا، اگر ترس از تفرقه میان مسلمانان نبود و ترس از این نبود که کفر دوباره برگردد و دین از بین برود، ما با آنها به گونه‌ای دیگر برخورد می‌کردیم[۷۹].

نگاه کردم و دیدم یاوری جز اهل‌بیتم ندارم. پس به مرگ آنها راضی نشدم و چشم‌ها را بستم؛ در حالی که پر از خاشاک بود، و می‌نوشیدم در حالی که استخوان در گلویم بود، و بر فرونشاندن خشم و به نوشیدن چیزی که تلخ‌تر از حنظل است، صبر کردم[۸۰].[۸۱]

نقش مردم در خلافت و حکمت بیعت گرفتن بر خلافت مولا

چنان که گفتیم، شیعه تعیین و انتخاب امام را فقط حق مسلم خداوند می‌داند و مقام امامت را بالاتر و بلندتر از آن می‌داند که افکار و عقول جمع بتواند او را بدون معرفی و تعیین الهی شناخته، تعیین و انتخاب کند. بنابراین، رأی مردم و نظر اهل حل و عقد، هیچ نقشی در تعیین امام و خلیفه ندارد و امامت و خلافت فقط به تعیین و نصب خداوند ثابت می‌شود، و آنگاه که خداوند کسی را به این مقام تعیین و نصب و به وسیله پیامبرش به مردم ابلاغ کرد، بر امت متدین و خدا پرست لازم است، دست بیعت با او داده، امامت او را بپذیرند و از دستورهای او پیروی و او را در اجرای احکام و قوانین الهی و اجرای عدل و داد حمایت و یاری کنند، و چون خدا این دنیا را دنیای تکلیف و امتحان قرار داده، بر پیامبران و اوصیا لازم کرده تا وقتی مردم به سراغ آنها نیامده‌اند و از آنها نخواسته‌اند تا سرپرستی امورشان را به عهده گیرند، خود را به زور بر مردم مسلط نکنند؛ اگر چه این حق مسلم آنها است. از این‌رو، امیر مؤمنان(ع) می‌فرماید: «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقِرُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا»[۸۲]؛ «آگاه باشید. سوگند به خدایی که دانه را می‌شکافد و خلایق را می‌آفریند، اگر مردم حاضر نمی‌شدند و حجت به وجود یاور تمام نمی‌شد، و اگر نه این بود که خدای تعالی از علما عهد گرفته که در برابر شکم‌پرستی ظالمان و گرسنگی ستم‌دیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را بر شانه او می‌انداختم و آخر آن را با جام اولش سیراب می‌کردم».

پس امام علی(ع) خلافت و امامت را حق مسلم خود می‌داند و بیعت مردم را برای اجرای احکام و دستورها لازم می‌شمارد؛ چنان‌که درباره پیامبر هم امر از این قرار بود؛ زیرا در نبوت پیامبر هیچ تردیدی وجود ندارد؛ ولی با وجود این، وی امت خویش را در دو مورد به بیعت دعوت کرد و از آنها بیعت گرفت که به بیعت عقبه و بیعت رضوان مشهورند.

روشن است که این دعوت به بیعت، برای اتمام حجت و محکم کردن امر بوده است تا امت متوجه پیمان خود شده، بر آن پای‌بند شوند. در مورد امیرمؤمنان(ع) هم امر از این قرار است. او نیز با گرفتن بیعت از مردم، می‌خواست حجت را بر آنان که فردا از او کناره می‌گرفتند کامل کند و به امثال معاویه نیز بفهماند که چاره‌ای جز تسلیم در برابر اختیار خدای تعالی یا اختیار مردم ندارد؛ یعنی به هر کدام معتقد باشد، علی(ع) چون هر دو را دارد، حجت بر او تمام است؛ به همین جهت به معاویه می‌نویسد: همانا آنان که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، با من نیز برای چیزی که با آنها بیعت کرده بودند بیعت کردند، پس کسی که در بیعت حاضر بوده، حق ندارد کسی دیگر را اختیار کند، و کسی که غایب بوده، حق رد ندارد، و شورایی که حق انتخاب دارند، فقط مهاجرین و انصارند. پس اگر آنها بر شخصی اجماع کرده، او را امام نامیدند، خدای تعالی هم بر آن راضی است. پس کسی که با تکذیب او یا بدعت، از امر آنها خارج شود، او را به آنچه از آن خارج گشته، برمی‌گردانند، و اگر باز هم ابا نمود، با او به سبب پیروی از راه غیر مؤمنان، می‌ستیزند...[۸۳].

امام علی(ع) در این نامه به معاویه اخطار می‌کند که اگر بنا باشد انتخاب مردم معتبر باشد، بیعت مهاجران و انصار کفایت می‌کند و لازم نیست همه بلاد اسلامی در این امر دخالت داشته باشند؛ چنان که در مورد خلفای پیشین امر از این قرار بوده، بلکه بسیار آسان‌تر از این بود.

حضرت در نامه‌ای دیگر، افزون بر بیعت مردم، نص الهی را به معاویه یادآور شده، می‌فرماید: نخستین چیزی که لازم است مسلمانان انجام دهند، این است که شخصی را به امامت برگزینند تا امورشان را اداره کند و از او پیروی کنند؛ اگر اختیار امام، حق مردم باشد؛ ولی اگر اختیار این امر، حق خدا و رسولش باشد، نظر و اختیار آنان برای مردم کافی است و او خشنودی خود را از امامی [که برای آنها برگزیده] بیان کرده و آنان را به پیروی او دستور داده است، و مردم پس از قتل عثمان، و مهاجران و انصار بعد از س سه روز مشورت، با من بیعت کردند و آنان همان اشخاصی هستند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت، و امامت آنها را اثبات کرده بودند، و با من اهل بدر و پیشی‌گیرندگان از مهاجران و انصار بیعت کردند و آنان پیش از من بدون مشورت عمومی با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند؛ ولی بیعت با من با مشورت عمومی بود. پس اگر خدای تعالی اختیار امام را به امت واگذاشته است و حق آنها است که برای خودشان امامی را انتخاب کرده، به او رأی دهند و انتخاب و رأی آنها برای خودشان بهتر از انتخاب خدا و رسولش برای آنها باشد و کسی که او را اختیار کرده و با او بیعت می‌کنند، بیعت هدایت باشد و یا امامی باشد که اطاعت و یاری‌اش بر مردم واجب است، آنان به اجماع مرا بعد از مشورت به امامت برگزیده‌اند. و اگر اختیار و انتخاب امام فقط حق خدا باشد، پس او هم مرا برای امامت امت انتخاب کرده و مرا خلیفه بر آنها قرار داده و آنها را - در کتابش که نازل فرموده و سنت پیامبرش -امر به اطاعت و یاری من کرده است، و این قوی‌ترین حجت برای من است و وجوب مراعات حق مرا به روشنی بیان می‌کند[۸۴].

با این نامه روشن می‌شود که چون او هم از ناحیه خداوند برای این امر انتخاب شده و هم امت با او بیعت کرده‌اند و بیعت او هم بیعت هدایت و در طول دستور و امر الهی بوده است، پیروی از او، پیروی از خدای متعال به شمار خواهد آمد و مخالفت با او مخالفت با خداوند خواهد بود. بدین ترتیب، حضرت امیر خلافت را حق مسلم خود می‌دانسته و بارها این نکته را در مجالس گوناگون بیان کرده است، و در این نامه هم به صراحت انتخاب خود را از ناحیه خدای تعالی به این امر بیان می‌کند. بنابراین، امام علی(ع) بیعت و انتخاب مردم را در صورتی صحیح می‌داند که بیعت هدایت باشد، و این در صورتی تحقق می‌یابد که امامت فرد منتخب، از ناحیه خدای سبحان مسلم شده باشد[۸۵].

دیگر ویژگی‌های امام

از سخنان امام علی(ع) ویژگی‌های دیگری نیز برای امام استفاده می‌شود. یکی اینکه امام باید قوی‌ترین مردم برای این امر باشد: «إِنَّ أَحَقَ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ‌»[۸۶]؛ «همانا سزاوارترین مردم بر این امر، قوی‌ترین آنها بر آن است». امام در روایتی دیگر به دو صفت سخاوت و شجاعت اشاره کرده، می‌فرماید: «از بزرگ‌ترین حدود ولایت امام واجب‌الطاعه این است که سخاوتمندترین مردم و شجاع‌ترین آنها باشد». حضرت در توضیح حکمت این دو می‌افزاید: علت اینکه امام باید سخاوتمندترین مردم باشد، این است که او صندوق‌دار مسلمانان است و امین آنها بر اموال و غنایمشان به شمار می‌رود، و اگر سخاوت نداشته باشد، نفس او به اموال آنان اشتیاق می‌یابد و آنها را برای خود برمی‌دارد، و حکمت اینکه امام باید شجاع‌ترین مردم باشد، این است که او مرجع مسلمانان است و در جنگ‌ها به او مراجعه می‌کنند، و اگر شجاع‌ترین آنها نباشد، ترس او را فرا می‌گیرد و از جنگ می‌گریزد و مردمان را به کشتن می‌دهد و به زحمت می‌اندازد[۸۷].

دیگر اینکه امام باید زاهدترین مردم باشد و در لذایذ دنیا غوطه‌ور نشود و همسان فقیرترین مردم زندگی کند؛ همان‌گونه که امام علی(ع) فرموده است: خداوند بر پیشوایان دادگر واجب کرده است تا خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندی، تنگدست را به هیجان نیارد و به طغیان واندارد[۸۸].[۸۹]

منابع

پانویس

  1. یونس، آیه ۳۵.
  2. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
  3. الخصال، ص۱۶۳.
  4. کنز العمال، ج۶، ص۷۹.
  5. الکافی، ج۵، ص۲۷.
  6. ابن سینا، ابو علی، الشفاء، ج۱، ص۴۵۲. درباره مذهب ابن سینا، ر.ک: عبدالله نعمه، فلاسفه شیعه، ترجمه سید جعفر غصبان، ص۱۵۶-۱۵۲. مؤلف در این کتاب کوشیده است تا با مطالبی که از لابه‌لای کتاب‌های این سینا استخراج کرده، و با شواهدی دیگر، شیعه اثناعشری بودن او را اثبات کند.
  7. حاکم نیسابوری، محمد بن محمد، مستدرک الحاکم، ج۳، ص۱۲۷ و ۱۲۶. ر.ک: فیروز آبادی، سید مرتضی، فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج۲، ص۲۵۲-۲۴۸.
  8. مستدرک الحاکم، ج۳، ص۱۲۴؛ فضائل الخمسه، ج۲، ص۱۱۲.
  9. الخصال، ص۶۴۳.
  10. کنز العمال، ج۱۳، ص۱۶۵؛ ج۱۴، ص۶۱۲.
  11. ر.ک: علوی، علی بن محمد، دفع الارتیاب، ص۱۶.
  12. احمد بن حنبل، مسند، ج۳، ص۱۷ و ۱۴؛ کنز العمال، ج۱، ص۱۸۷-۱۸۶؛ ج۱۳، ص۶۴۱؛ فضائل الخمسه، ج۲، ص۵۳-۴۳.
  13. الکافی، ج۱، ص۲۰۲.
  14. «خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  15. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۶۸، ص۳۹۰.
  16. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۵۶.
  17. نهج البلاغه، خطبه ۱.
  18. الکافی، ج۱، ص۲۰۳.
  19. ر.ک: الکافی، ج۱، ص۲۴.
  20. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۳.
  21. الکافی، ج۱، ص۱۶۹-۱۶۸.
  22. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷.
  23. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۶۰.
  24. لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۴-۴۰۳.
  25. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص۲۱۴.
  26. شبر، سید عبدالله، حق الیقین، ص۹۰.
  27. آل عمران، آیه ۱۳۲.
  28. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  29. الکافی، ج۱، ص٢٠٣.
  30. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص۱۶۳.
  31. شیخ صدوق، علل الشرائع، ص۱۲۳.
  32. بحار الانوار، ج۶۸، ص۳۹۰-۳۸۹.
  33. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص۱۶۴.
  34. شیخ صدوق، التوحید، ص۴۰۷.
  35. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص۱۶۵.
  36. بقره، آیه ۱۲۴.
  37. الکافی، ج۱، ص۱۹۹.
  38. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  39. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  40. زمخشری، الکشاف، ج۱، ص۱۸۴.
  41. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص۱۶۵.
  42. نهج البلاغه، خطبه ٢٠.
  43. الکافی، ج۲، ص۱۳۶.
  44. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۶۷.
  45. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۲۹۶.
  46. سید مرتضی، الانتصار، ص۲۶.
  47. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۳۲۱.
  48. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۲.
  49. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۳۰۷.
  50. نساء، آیه ۵۹.
  51. مائده، آیه ۵۵.
  52. توبه، آیه ۱۶.
  53. الاحتجاج، ج۱، ص۳۴۴-۳۴۱.
  54. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۰۲.
  55. «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست» سوره قصص، آیه ۶۸.
  56. حرانی، تحف العقول، ص۳۲۹.
  57. ابن سینا، الشفاء، ج۱، ص۴۵۲.
  58. ر.ک: الکافی، ج۱، ص۲۰۳-۱۹۹.
  59. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۶۸.
  60. «بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی! به هر کس بخواهی فرمانروایی می‌بخشی و از هر کس بخواهی فرمانروایی را باز می‌ستانی و هر کس را بخواهی گرامی می‌داری و هر کس را بخواهی خوار می‌گردانی؛ نیکی در کف توست بی‌گمان تو بر هر کاری توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  61. در توضیح ملک عطاشده به امثال معاویه، ر.ک: عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۶۶.
  62. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  63. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۷۱.
  64. الکافی، ج۱، ص۲۰۳-۱۹۹.
  65. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۷۲.
  66. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  67. «(ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  68. «فرشتگان و روح (الامین) در آن، با اذن پروردگارشان برای هر کاری فرود می‌آیند» سوره قدر، آیه ۴.
  69. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  70. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  71. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  72. فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۳، به نقل از صحیح مسلم، کتاب الإماره؛ منتخب الأثر، ص۱۱.
  73. فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۳.
  74. فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۶؛ منتخب الأثر، ص۱۴، هر دو به نقل از ینابیع الموده.
  75. عبدالمقصود، عبد الفتاح، خاستگاه خلافت، ترجمه سید حسن افتخار زاده، ص۲۳۶-۱۳۴.
  76. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۷۴.
  77. نهج البلاغه، خطبه ۳. در کتاب المناظرات فی الإمامه، تألیف عبدالله الحسن، ۳۶ مورد از اظهار نارضایی‌های امیرمؤمنان(ع) به تفصیل بیان شده است.
  78. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۷۶.
  79. بحار الانوار، ج۳۳، ص۱۱۱ و ۶۱.
  80. نهج البلاغه، خطبه ۲۶. ر.ک: موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج۳، ص۶۶-۶۰.
  81. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۷۶.
  82. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  83. بحار الانوار، ج۳۲، ص۷۶؛ ج۳۳، ص۱۴۵.
  84. بحار الانوار، ج۳۳، ص۱۳۴.
  85. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۷۷.
  86. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
  87. بحار الانوار، ج۶۸، ص۳۹۰-۳۸۹.
  88. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۹.
  89. بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۸۰.