بحث:حدیث منزلت در کلام اسلامی
مقدمه
حدیثی است از پیامبر اسلام (ص) که مقام و منزلت علی بن ابی طالب (ع) را باز مینماید و بدین روی به "حدیث منزلت" شهرت یافته است. پیامبر (ص) چندین بار این کلام را بر زبان مبارک آورده است؛ از جمله در غزوه تبوک. ماجرا از این قرار بود که چون پیامبر (ص) از احتمال هجوم سپاه روم به مدینه باخبر شد، مسلمانان را فراخواند و فرمان داد برای حرکت به سوی سپاه روم آماده شوند. از سوی دیگر میدانست که منافقان ممکن است در غیاب او دسیسه کنند و مدینه را به آشوب کشند. از این رو، تصمیم گرفت امام علی (ع) را با خود نَبَرَد و در مدینه بگذارد. چون منافقان از تصمیم پیامبر (ص) آگاه شدند، شایعه انداختند که پیامبر (ص) به علی (ع) بیمهری کرده و او را با خود نمیبرد. پیامبر (ص) نیز برای روشن ساختن هدف خویش از همراه نکردن علی (ع) با سپاه، از مقام و منزلت والای او نزد خویش پرده برداشت و بدین سان، کوشش منافقان را عقیم نهاد[۱][۲].
منابع تاریخی، روایی و کلامی، این حدیث را بسیار مهم شمرده و آن را به بحث نهادهاند و حتی برخی دانشمندان شیعه کتب مستقلی برای باز نمودن آن نگاشتهاند. میر حامد حسین، از علمای شیعه کتاب عبقات الانوار را بدین حدیث اختصاص داده است. حدیث منزلت از نظر دانشمندان شیعه، در شمار احادیث صحیح و معتبر است و به صورت متواتر از پیامبر اسلام (ص) نقل شده است[۳]. این حدیث در صد حدیثِ اهل سنت و هفتاد حدیث شیعه آمده است[۴]. استواری و صحت حدیث منزلت چنان است که حتی معاویه آن را نقل کرده است. سعد بن ابی وقاص- از دشمنان امام علی (ع)- نیز این حدیث را از افتخارات امام علی (ع) دانسته است[۵][۶].
مفهوم و کاربرد حدیث
حدیث منزلت گواهی میدهد که امام علی (ع) را نزد پیامبر (ص) جایگاهی بوده است که هیچ یک از صحابه یارای رسیدن به آن را نداشتهاند. از این حدیث، افزون بر فضیلت امام علی (ع)، میتوان به عصمت و خلافت او نیز پی برد؛ زیرا پیامبر (ص) همه فضایل و خصایص و مناصب هارون (ع) را برای امام علی (ع) ثابت کرده است مگر نبوت. بنابر آیات قرآنی، حضرت موسی (ع) از خداوند درخواست که برادرش، هارون (ع)، را وزیر او سازد و در امر رسالت، شریکش کند و بدین وسیله، او را نیرویی بیشتر بخشد و یاریاش دهد. خداوند این دعای موسی (ع) را پذیرفت و اجابت کرد[۷]. هارون (ع) در غیاب موسی (ع) جانشین او نیز بوده است[۸][۹].
استثنای مقام نبوت در پایان حدیث، بر این تأیید میکند که امام علی (ع) از همه مناصب دیگر هارون (ع) برخوردار بوده است. استدلال به این حدیث برای اثبات خلافت امام علی (ع) بدان اندازه روشن است که مأمون خلیفه عباسی در مناظره با علمای عصرش با استفاده از همین حدیث خلافت امام علی (ع) را ثابت میکند[۱۰][۱۱].
برخی دانشمندان اهل سنت بر آن رفتهاند که حدیث منزلت، تنها بر خلافت امام علی (ع) در مدینه هنگام غزوه تبوک دلالت میکند و نمیتوان آن را دلیلی بر خلافت امام (ع) پس از رحلت پیامبر (ص) دانست. متکلمان شیعه پاسخ دادهاند که اولًا پیامبر (ص) در حوادثی دیگر، کسانی دیگر را نیز جانشین خود ساخت؛ اما هیچ گاه این چنین از جانشینی آنان یاد نکرد. ثانیاً، این وصف پیامبر (ص) از جایگاه امام علی (ع) منحصر به جنگ تبوک نیست؛ بلکه در چند رویداد دیگر، پیامبر (ص) همین سان از علی (ع) و جایگاه او یاد کرده است. از آن جمله است پیمان اخوت اول و دوم و نیز واقعه بستن درهای مسجد مدینه[۱۲][۱۳].
حدیث منزلت
یکی از دلایل اثبات خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (ع) «حدیث منزلت» است که نصّ بر امامت و خلافت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) است. بر طبق این حدیث که متفق علیه خاصه و عامه است رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۱۴]؛ تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی، مگر این که پیامبری بعد از من نیست.
در جریان جنگ تبوک هم شیعه و مخالفین روایت کردهاند که: «أَنَّ النَّبِيَّ (ص) خَرَجَ إِلَى تَبُوكَ وَ اسْتَخْلَفَ عَلِيّاً فَقَالَ أَ تُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ فَقَالَ أَ لَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي»[۱۵]؛ رسول خدا (ص) به غزوه تبوک رفت و امیرالمؤمنین علی (ع) را خلیفه و جانشین خود (در مدینه) قرار داد، آن حضرت (ع) عرض کرد: آیا مرا در میان کودکان و زنان به جای خود میگذاری (و جانشین خویش میکنی)؟ رسول خدا (ص) فرمود: آیا راضی نمیشوی که منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسی باشد، غیر از این که پیامبری بعد از من نیست.
این حدیث از جهت سند و دلالت قابل بحث و بررسی است:
سند
حدیث منزلت از احادیث متواتر بین خاصّه و عامّه است و در کتاب «غایة المرام»[۱۶] آن را به هفتاد روایت از طریق شیعه و صد و نُه روایت از طریق عامّه نقل کرده است.
ابن ابی الحدید میگوید: همه فرقههای اسلامی به اتفاق گفتهاند که پیامبر (ص) درباره علی (ع) فرمود: ای علی! مکانت و منزلت تو نسبت به من مانند مکانت و منزلت هارون نسبت به موسی است و فقط تفاوتی که هست در این است که بعد از من پیامبری نخواهد بود و نبوت برداشته شده است (و الا همان طور که هارون با تمام شئون خود پیامبر هم بود تو نیز پیامبر میبودی) پس همه مقامات هارون نسبت به موسی را - به استثنای مقام نبوّت - برای علی ثابت کرد. در نتیجه، علی وزیر پیامبر (ص) و پشتیبان و بازو و یاور او خواهد بود و اگر پیامبر (ص)، خاتمِ پیامبران نبود، علی شریک او در نبوت هم بود[۱۷].
حاکم حسکانی در «شواهد التّنزیل» پس از نقل اسنادی از این حدیث میگوید: استاد ما ابوجازم میگفت: من این حدیث را به پنج هزار سند استخراج نمودم[۱۸].
این روایتی است که در صحاح و مسانید معتبره عامّه ذکر شده است و جمعی از بزرگان عامّه، اتّفاقِ بر صحّت حدیث را نقل کردهاند که نمونهای از گفتار آنان از این قرار است: «این حدیثی است که بر صحّت آن، اتّفاق شده و آن را امامان حافظان احادیث مانند: بخاری در صحیح خود، و مسلم در صحیح خود، و ابی داود در سنن خود، و ترمذی در جامع خود، و نسائی در سنن خود و ابن ماجه در سنن خود روایت کردند، و همگی اتّفاق بر صحّت این حدیث کردند تا آنجا که به اجماع آنان رسید. حاکم نیشابوری گفت: این حدیثی است که در حدّ تواتر داخل شده است[۱۹] و[۲۰].[۲۱]
دلالت
این خبر نصّ است بر این که حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) نسبت به رسول خدا (ص) جمیع مراتب هارون نسبت به موسی - غیر از نبوّت - را داراست؛ زیرا لفظ منزلت در جمیع مراتب و منازل عام است، مخصوصا هر گاه بعضی از منازل را بعد از آن استثناء کند که به طور قطع سایر افرادِ مستثنی منه را شامل میشود و از جمله منازل هارون نسبت به موسی، «وزارت و خلافت» است. بنا بر این، حضرت علی (ع) نیز این سِمَت را نسبت به رسول خدا (ص) دارا خواهد بود.
به نصّ قرآن کریم، هارون مقام نبوّت[۲۲]، خلافت[۲۳] و وزارت[۲۴] را در زمان موسی (ع) دارا بود، و حدیث منزلت نیز همه مقامات هارون را به استثنای مقام نبوّت برای امیرالمؤمنین (ع) ثابت میکند. طبعا اگر مقصود اثبات همه مقامات جز نبوّت برای امیرالمؤمنین (ع) نبود، نیازی به استثناء نبوّت وجود نداشت؛ پس استثنای مقام نبوّت، مؤکّد این عموم منزلت است. نتیجه میگیریم که امیرالمؤمنین (ع) افضل امت بعد از پیامبر (ص) بود؛ چون هارون دارای چنین مقامی بود و وزیر پیامبر (ص) و معاون خاصّ او بود؛ زیرا قرآن همه این مناصب را برای هارون اثبات کرده است[۲۵].
امیرالمؤمنین (ع) جانشین و خلیفه پیامبر (ص) بود و با وجود او شخص دیگری نمیتوانست عهده دار این مقام بشود، همان گونه که هارون چنین مقامی را نسبت به موسی (ع) داشت.
توضیح بیشتر این است که: در قرآن مجید، منزلت هارون نسبت به موسی (ع) این چنین بیان شده است: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[۲۶] ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[۲۷].
منزلت هارون نسبت به موسی (ع) در چند امر خلاصه شده است:
وزارت
وزیر کسی است که بار سنگین مسئولیتی که امیر دارد بر دوش میکشد و متصدی انجام آن میشود و این مقام نه تنها در حدیث منزلت، بلکه در روایات دیگری هم در کتب عامه برای امیرالمؤمنین (ع) وارد شده است[۲۸].[۲۹]
اخوّت و برادری
چون برادری هارون با موسی (ع) نَسَبی بود، این منزلت را رسول خدا (ص) برای امیرالمؤمنین (ع) به عقد اخوّت محقّق کرد و روایات خاصّه و عامّه در مورد مؤاخاه (یعنی اخوّت و برادری) بسیار است[۳۰].[۳۱]
پشتیبانی (شدّت ازر)
در احادیث وارد شده است که رسول خدا (ص) از خداوند خواست که پشت او را به امیرالمؤمنین (ع) محکم گرداند، و خداوند دعای پیامبر (ص) را مستجاب فرمود[۳۲].
آیا معقول است پس از رسول خدا (ص) کسی که ظهیر و پشتیبان و یاور آن حضرت بوده است کنار گذاشته شود و دیگرانی که هیچ تأثیری در تثبیت و رشد اسلام نداشتهاند جانشین پیامبر (ص) شوند؟[۳۳]
اصلاح امر
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾[۳۴].
همانطوری که هارون مصلح قوم موسی (ع) و جانشین او در اصلاح امت بود، همچنین این مقام و منزلت در امت رسول خدا (ص)، برای امیرالمؤمنین (ع) است[۳۵].
شرکت در امر
همچنان که هارون شریک کار هدایت و رهبری موسی (ع) بود، این مقام به مقتضای این حدیث - به جز در مقام نبوّت - بر امیرالمؤمنین (ع) ثابت میشود. از جمله شئون حضرت خاتم (ص) این است که نسبت به مؤمنین از خود آنان سزاواتر است، پس امیرالمؤمنین علی (ع) نیز در این شأن با پیامبر (ص) شریک است[۳۶].
خلافت
همچنان که هارون خلیفه حضرت موسی (ع) بود، به مقتضای این حدیث خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (ع) ثابت میشود، بنا بر این، وزارت رسول خدا (ص)، محکم شدن پشت او، شرکت در امر آن حضرت، اخوّت با آن حضرت، اصلاح امر در امّت، و خلافت و جانشینی آن حضرت با امیرالمؤمنین علی (ع) است[۳۷].
وجه استدلال به حدیث منزلت
استدلال به این حدیث متواتر بر امامت امیرالمؤمنین (ع) به وجوهی تقریر شده است: ۱. آنکه ظاهر منزلت به حسب عرف و اطلاق، عموم منزلت است، به خصوص هر گاه بعضی از منازل آن استثناء شود که در این صورت در عموم بقیه افرادِ مستثنی منه صریح میشود. مثلاً اگر کسی بگوید که فلان کس به منزله من است مگر آنکه بخیل است. همه این چنین میفهمند که فلان کس در غیر از صفت جود، در تمام صفات دیگر مثل اوست. پس این حدیث دلالت میکند بر این که تمام شئونی که در حضرت هارون نسبت به حضرت موسی (ع) بود - غیر از نبوّت - باید در امیرالمؤمنین (ع) باشد. و از جمله آن شئون خلافت بر امّت بود چنان که فرمود: «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی» و هر گاه حضرت موسی (ع) غایب میشد، هارون خلیفه او بود، پس باید حضرت امیرالمؤمنین (ع) هم، چنین باشد و این غیر از نبوت و پیامبری است که استثناء شده است. اگر گفته شود: خلافت در حال حیات مقصود میباشد، در جواب میگوئیم: با آنکه این مطلب خلاف ظاهر لفظ است، استثناء پیامبری بعد از وفات[۳۸]، صریح است در این که مراد اعم است وگرنه احتیاج به استثناء نبود.
۲. از جمله منازل هارون آن بود که او از تمام امت حضرت موسی (ع) افضل بود، پس باید که امیرالمؤمنین (ع) نیز از تمام امت پیامبر (ص)، افضل باشد و تفضیل مفضول عقلاً قبیح است[۳۹].
۳. از احادیث متواتره و منابع معتبره معلوم است که رسول خدا (ص) این سخن را تنها در جریان جنگ تبوک نفرمود، بلکه در موارد مختلف و مقامات متعدد بازگو نمود[۴۰] که این خود دلیل بر عمومیت مفهوم آن است. اگر مطلب، منزلت مخصوصی بود، در وقایع متباین و مختلف نمیفرمودند، مثلاً در روز سدّ الابواب که پیامبر (ص) دستور داد همه درهایی که به مسجد النبی (ص) گشوده میشد، بسته شود و فقط درب خانه حضرت امیرالمؤمنین (ع) باز بماند، این جمله را تکرار فرمود[۴۱]، و در هنگام نامگذاری امام حسن و امام حسین و حضرت محسن (ع) که آنان را به نام اولاد هارون (شبر و شبیر و مبشّر) نامید[۴۲]، و در غزوه تبوک و باقی گذاردن حضرت امیرالمؤمنین (ع) به عنوان جانشین در مدینه که مورد بحث ما است[۴۳]، و در روز غدیر نیز این مطلب را تکرار فرمود. همچنین در یوم المؤاخات اوّل در روزی که عقد برادری در مکّه میان یارانش بست، امیرالمؤمنین (ع) را در این پیمان، برادر خودش انتخاب کرد و همین جمله را تکرار فرمود[۴۴]. و نیز در یوم المؤاخات دوّم در عقد برادری میان مهاجران و انصار، پیامبر (ص) حدیث منزلت را بار دیگر بیان فرمود[۴۵] و موارد دیگر[۴۶]. پس معلوم میشود که همه منازل مراد است به خصوص منزلت خلافت.
۴. مشهور بلکه متواتر است که آنچه در بنی اسرائیل واقع شده است در این امّت مثل آن واقع میشود، چنان که صاحب النهایه و دیگران گفتهاند که در احادیث بسیار واقع شده است: لترکبنّ سنن من قبلکم حذو النعل بالنعل و القذّه بالقذه[۴۷] مرتکب خواهید شد طریقه آنها را که پیش از شما بودند، مانند دوتای نعل که با هم موافقاند، و مانند پرهای تیر که با هم برابرند.
از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمودند: «به زودی در امّت من هر آنچه در بنی اسرائیل واقع شده، واقع میشود، مانند دو لنگه کفش و نعل که با یکدیگر شباهت و توافق دارند، و مانند همسان و برابر بودن پرهای تیر، تا جایی که اگر یکی از افراد بنی اسرائیل داخل سوراخ و لانه سوسماری شده باشند، شما نیز خواهید شد»[۴۸]؛
در میان بنی اسرائیل امری عظیمتر از قضیه گوساله سامری حادث نشد، پس باید که در این امت نیز مثل آن واقع شود، و در این امت امری که شبیه به آن باشد به غیر آن نبود که دست از متابعت خلیفه پیامبر (ص) برداشتند و او را ضعیف گردانیدند و منافقان بر او غالب شدند، و لذا خود امیرالمؤمنین (ع) پیش از بیعت جبری و غیر اختیاری (در حالی که ریسمان در گردن مبارکش بود[۴۹] رو به قبر رسول خدا (ص)نموده و فریاد بر آورد و همان جملاتی را که جناب هارون به حضرت موسی (ع) گفته بود را بیان فرمود: ﴿ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ﴾[۵۰] سپس آنها دست آن حضرت را گرفتند روی دست ابی بکر گذاشتند در حالی که دست خود را کشید، و گفتند: بیعت کرد، بیعت کرد[۵۱]!.
۵. جماعتی از مخالفان نقل کردهاند که وصایت و خلافت حضرت موسی (ع) به اولاد هارون منتقل شد، در نتیجه از جمله منازل هارون نسبت به موسی (ع) آن است که اولاد هارون خلیفه و اوصیای او بودند، پس به مقتضای حدیث منزلت، باید امام حسن و امام حسین (ع) که به اتّفاق خاصّه و عامّه مسمّی به نامهای پسرهای هارون شدند[۵۲]، خلیفههای رسول الله (ص) باشند، پس پدر ایشان نیز باید خلیفه آن حضرت باشد به مقتضای اجماع مرکب[۵۳].
۶. در خصوص غزوه تبوک رسول خدا (ص)، امیرالمؤمنین (ع) را بر مردم مدینه به عنوان جانشین و خلیفه خود منصوب کرد و پس از آن خبری در مورد عزل آن حضرت به ما نرسیده است. پس باید این خلافت استمرار داشته باشد که بعد از آن حضرت نیز خلیفه باشد. اگر اشکال شود: این منزلت و خلافت در ماجرای تبوک دائمی نیست بلکه مقطعی و فصلی است، و تنها مربوط به زمانی است که پیامبر (ص) برای جنگ تبوک در مدینه حاضر نبودند.
در پاسخ میگوئیم: اگر چه بیان این مطلب، در مقطع خاصّی بوده ولی خود مطلب کلّیت دارد و به شهادت روایات دیگری که ذکر شد و اختصاص به زمان و مقطع خاصی نداشت، مسئله منزلت را اعلام نموده است، و جملات این حدیث در دفعات متعدده و مراکز مختلفه - در غزوه تبوک و غیر آن - از زبان رسول خدا (ص) شنیده شده است.
و نیز اگر این جانشینی کلیت نداشته باشد، جمله «إِلَّا النُّبُوَّةَ»؛ جز این که بعد از من پیامبری نیست» در این حدیث معنایی نخواهد داشت. این جمله همان تداوم منزلت را مشخّص میسازد و به جانشینی و خلافت، استمرار و تداوم میبخشد[۵۴].
شبهه وهابیان در حدیث منزلت
وهابیان ادعا میکنند: شیعیان با تمسک به حدیث منزلت، ادعا میکنند که علی بن ابی طالب(ع) مانند هارون که جانشین موسی بود، جانشین پیامبر اسلام(ص) است، در حالی که هارون قبل از موسی وفات یافت و جانشین موسی نشد!
پاسخ
در پاسخ چند نکته ذکر میشود:
نکته نخست: خوشبختانه حدیث منزلت از احادیث مورد اتفاق بین فریقین است؛ حتی محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم بن الحجاج در صحیح خود این روایت را نقل کردهاند. برابر این حدیث پیامبر(ص) هنگامی که عازم تبوک بود، امیرمؤمنان را به جانشینی خود منصوب کرد. منافقان با دیدن این صحنه شایعه کردند که رابطه پیامبر(ص) و علی(ع) به هم خورده است. آنان میگفتند: چون پیامبر اکرم(ص) دیگر راضی به همراهی علی(ع) با خود نیست، وی را از خود طرد کرده و در مدینه باقی گذاشته است. امیرمؤمنان(ع) با شنیدن این شایعات خود را به اردوگاه پیامبر(ص) رساند و قضیه را برای پیامبر اعظم(ص) بازگو کرد. پیامبر(ص) فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛ «آیا نمیپسندی که نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی باشی، جز این که پس از من نبوتی در کار نیست»[۵۵]. جالب توجه این که در این نقلی که از صحیحین روایت شده به جای «إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ» تعبیر به «إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي» شده است؛ از این مطلب استفاده میشود که چون، پس از پیامبر(ص) نبوتی در کار نبود، امیرمؤمنان علی(ع) از این مقام برخوردار نشد، نه اینکه چون آن حضرت شایستگی این مقام را نداشت، از این رو واجد این مقام نشد.
نکته دوم: پیامبر اکرم(ص) در حدیث منزلت، تنها مقام نبوت را از امیر مؤمنان علی(ع) استثنا کرد. از این عبارت حداقل دو نکته استفاده میشود:
- این که در این حدیث، «نبوت» به عنوان یکی از منصبهای الهی استثنا شده است، از این استفاده میشود که تشبیه علی(ع) به هارون، در ارتباط با منصبهای الهی و مقامات معنوی است، نه چیز دیگر.
- این که پیامبر(ص)، تنها یک مقام (یعنی مقام نبوت) را استثنا کرد، از این استفاده میشود که پس امیرمؤمنان(ع) به جز این مقام، بقیه مقامات هارون را دارا است. در نکته بعد خواهد آمد برابر نصوص قرآن، هارون حداقل دارای شش منصب الهی است که از آنها تنها مقام نبوت از علی(ع) استثنا شده است.
نکته سوم: از آیات قرآن استفاده میشود که هارون دارای چند منصب مهم الهی است که عبارتاند از:
- مقام نبوت: قرآن میفرماید: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا﴾[۵۶].
- مقام امامت: زیرا هارون از نوادگان حضرت ابراهیم خلیل الرحمان است که بنا بر وعده الهی، تمام ذریه صالح ابراهیم(ع) به دعای آن حضرت، برخوردار از مقام امامتاند. قرآن میفرماید: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۵۷]. مفسران میگویند: مفهوم ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ این است امامت عهدی الهی است که به فرزندان صالح ابراهیم خواهد رسید و قطعاً کسی نمیتواند هارون را از افراد ناصالح به شمار آورد؛ بنابراین، هارون باید از مقام امامت نیز برخوردار باشد؛ زیرا هم از نوادگان ابراهیم است و هم از صالحان.
- شریک در امر رسالت موسی: از دیگر مقامات هارون آن است که در امر رسالت شریک است؛ زیرا برابر نقل قرآن، موسی از خدا خواست: ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[۵۸]. خداوند نیز تقاضای موسی را پذیرفت؛ زیرا پس از اتمام تقاضاهای موسی میفرماید: ﴿قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى﴾[۵۹].
- مقام وزارت برای موسی: موسی در لیست تقاضاهایش از خدا این مقام را نیز برای برادرش خواست، او به خدا عرض میکند: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي﴾[۶۰]
- مددکار و یاور موسی: موسی در این باره به خدا عرض کرد: ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾[۶۱] چنانچه در بالا گذشت خداوند تمام این خواستهها را اجابت کرد.
- جانشین موسی در غیاب او: قرآن در این باره درست از واژه خلیفه استفاده کرده، میفرماید: ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾[۶۲].
مقام جانشینی هارون از موسی به نص آیه قرآن است که اتفاقاً با واژه «اخلفنی» یعنی جانشینم باش، در قرآن آمده است؛ بنابراین، اصل این مقام - برخلاف تصور برخی از وهابیان - برای هارون قابل انکار نیست. هرچند این جانشینی به علت وفات هارون قبل از موسی عملاً استمرار پیدا نکرد؛ ولی اصل این مقام قابل انکار نیست. معنی این سخن آن است که اگر هارون پس از موسی زنده میماند، همانند دوره حیات موسی، جانشین وی بود. روشن است اگر علی(ع) هم پیش از پیامبر(ص) در میگذشت، جانشینی وی استمرار پیدا نمیکرد؛ ولی علی(ع) پس از پیامبر(ص) نزدیک به سی سال در قید حیات بود؛ بنابراین جانشینی وی استمرار یافت. مضاف به این که، وجه شبه در این عبارت پیامبر(ص) در ارتباط با مقامات و مناصب الهی است نه امور طبیعی چون مرگ و حیات. روشن است مسئله زنده بودن، ظرف تحقق این مقامات است وگرنه هیچ دخالتی در اصل آنها ندارد.
از خلفای راشدین تنها کسی که به نص قرآن به ضمیمه حدیث منزلت، برخوردار از مقام خلافت بعد از پیامبر است، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) است. ایشان برای پیامبر به منزله هارون برای موسی است. هارون به تصریح قرآن، خلیفه و جانشین موسی است؛ چه بعد از موسی بماند یا قبل از وی از دار دنیا رحلت کند. حدیث منزلت، در ارتباط با مناصب معنوی است و ارتباطی با مسائل طبیعی و شخصی، چون تقدم موت و حیات ندارد. بر اساس این حدیث، تنها یک مقام از شش مقام معنوی هارون، از امیر مؤمنان علی(ع) استثنا شده است؛ بنابر این بقیه مناصب، از جمله منصب امامت و جانشینی پیامبر(ص) برای امام علی(ع) باقی مانده است[۶۳].
حدیث منزلت
حدیث نبوی بیانگر مشابهت منزلت علی(ع) نسبت به پیامبر اکرم(ص) با منزلت هارون(ع) نسبت به موسی(ع). حدیث منزلت، در منابع معتبر حدیثی شیعه و اهل سنت، روایت شده و در آن، منزلت و جایگاه حضرت علی(ع) نزد پیامبر اکرم(ص) با منزلت و جایگاه هارون(ع) نزد موسی(ع) به جز منزلت و مقام نبوت، مقایسه شده است. این حدیث، در منابع و متون کلامی فریقین نیز مورد بحث و گفتگوهای جدی و طولانی قرار گرفته است. از یک سو، متکلمان شیعه، به آن بر امامت علی(ع) استدلال کردهاند و از سوی دیگر، متکلمان سنی، استدلال مزبور را مورد مناقشه قرار دادهاند.[۶۴]
متن حدیث منزلت
جمله «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»، مشهورترین متن حدیث منزلت به شمار میرود. اما این حدیث، روایتها و نقلهای دیگری نیز دارد که از نظر الفاظ تفاوتهای اندکی دارند، هر چند در مسئله محوری آن کاملاً همآهنگ میباشند. از آنجا که حدیث از دو بخش قبل و بعد از استثنا تشکیل شده، برای پرهیز از تکرار، نقلهای حدیث در دو بخش مزبور را جداگانه بیان میکنیم:
بخش اول: عبارتهای متعدد حدیث در قسمت اول به گونه ذیل است: «أَ فَلَا تَرْضَى يَا عَلِيُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۶۵]؛ «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۶۶]؛ «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَنْزِلَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۶۷]؛ «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي كَهَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۶۸]؛ «أَ لَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۶۹]؛ «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَكَانِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۷۰]؛ «أَنْتَ مِنِّي مَكَانَ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۷۱]؛ «عَلِيٌّ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۷۲]؛ «أَنْتَ مِنِّي كَهَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۷۳].
بخش دوم: متنهای متعدد حدیث در قسمت دوم عبارتند از: «إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ بَعْدِي نَبِيٌّ»[۷۴]؛ «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۷۵]؛ «غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۷۶]؛ «إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي»[۷۷]؛ «غَيْرَ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ»[۷۸]؛ «إِلَّا النُّبُوَّةَ»[۷۹].
در باب منشأ تفاوتهای اندکی که در الفاظ روایتهای حدیث منزلت وجود دارد، دو نکته درخور توجه است: یکی اینکه - چنانکه پس از این بیان خواهد شد- حدیث منزلت در موارد مختلفی صادر شده است که میتواند منشأ برخی از این تفاوتها باشد. دیگر این که راویان حدیث در طبقه اول (صحابه) یا در طبقات دیگر، در نقل حدیث، الفاظ مختلف که هممعنا یا قریبالمعنی هستند را به کار بردهاند. به عنوان نمونه، ابوعبدالله بخاری، حدیث را در کتاب مغازی از مصعب بن سعد از پدرش (سعد بن ابیوقاص) با عبارت «أَ لَا تَرْضَى...» نقل کرده[۸۰] و در کتاب مناقب از ابراهیم بن سعد از پدرش (سعد ابیوقاص) با عبارت «أَ مَا تَرْضَى...» نقل کرده است[۸۱]. چنانکه در نقل دوم، بخش دوم حدیث («إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ بَعْدِي نَبِيٌّ») که در نقل اول آمده است را، ذکر نکرده است. در هر حال، تفاوتهای یاد شده، هیچگونه خدشهای به اعتبار حدیث وارد نکرده و در مسئله محوری و کانونی حدیث تغییری ایجاد نمیکند.[۸۲]
موارد صدور حدیث
حدیث منزلت، در موارد بسیاری از پیامبر اکرم(ص) صادر شده است که در جریان غزوه تبوک، مشهورترین آنهاست و بیشتر روایات نیز ناظر به آن میباشد. در اینجا موارد دیگر صدور آن از پیامبر اکرم(ص) را بازگو میکنیم:
- در مسجدالنبی: جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که ما (عدهای از مسلمانان) در مسجد به پهلو دراز کشیده بودیم، پیامبر(ص) وارد شد و فرمود: آیا در مسجد خوابیدهاید؟ کسی در مسجد نمیخوابد. در این هنگام، به علی بن ابیطالب(ع) فرمود: ای علی آنچه در مسجد برای من حلال است، برای تو نیز حلال است، ای علی، آیا خشنود نیستی که منزلت تو نزد من، همانند منزلت هارون نزد موسی باشد، مگر منزلت نبوت[۸۳].
- در مسجد در نوبتی دیگر: ابن ابیاوفی روایت کرده است که پیامبر اکرم(ص) وارد مسجد شد، علی(ع) بر پا ایستاد، پیامبر(ص) به او فرمود: «إِنَّكَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۸۴].
- در میان جمعی از اصحاب: عبدالله بن عباس گفته است از عمر بن خطاب در حالی که جماعتی نزد او بودند و درباره سبقتگیرندگان در اسلام سخن میگفتند شنیدم که گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که برای علی سه خصلت را بیان میکرد که اگر یکی از آنها برای من بود، از آنچه خورشید بر آن میتابد، نزد من دوستداشتنیتر بود. من، ابوعبیده، ابوبکر و جماعتی از صحابه حضور داشتیم که پیامبر(ص) دستش را بر شانه علی زد و به او فرمود: تو در ایمان نخستین مؤمن و در اسلام، نخستین مسلمان هستی و جایگاه تو نزد من، مانند جایگاه هارون نزد موسی است[۸۵].
- خطاب به امسلمه: ابنعباس روایت کرده که پیامبر(ص) به امسلمه فرمود: «إِنَّ عَلِيّاً لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِي وَ دَمُهُ مِنْ دَمِي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»: گوشت علی از گوشت من و خون علی از خون من است و جایگاه او نزد من مانند جایگاه هارون نزد موسی است، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود[۸۶].
- خطاب به امیرالمؤمنین(ع) ابنعباس گفته است: علی(ع) را دیدم که نزد پیامبر آمد و به او گفت: این مطلب به من رسیده است که شما ابوبکر، عمر و عدهای همانند آن دو را نام بردهای و از من ذکری به میان نیاوردهای؟ پیامبر(ص) فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۸۷]. این جریان کنایه از آن است که جایگاه تو نزد من، قابل مقایسه با جایگاه دیگران نیست تا در ردیفه آنان قرار داده شوی.
- در جریان گفتوگو درباره دختر حمزه: عبدالله بن جعفر از پدرش روایت کرده که هنگامی که دختر حمزه وارد مدینه شد، علی، جعفر و زید درباره اینکه چه کسی از او محافظت کند، بحث و گفتوگو داشتند، هر یک از آنان استدلال خود را بیان کرد و پیامبر(ص) حق را در این باره به جعفر داد، سپس برای هر یک از آنان مزیتی را بیان کرد و به علی(ع) فرمود: «وَ أَمَّا أَنْتَ يَا عَلِيُّ فَأَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا النُّبُوَّةَ»[۸۸].
- روایت فاطمه دختر حمزه: وی گفته است: نزد پیامبر(ص) بودم و شنیدم که میفرمود: «عَلِيٌّ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۸۹].
- در جریان عقد اخوت: هنگامی که پیامبر اکرم(ص) میان هر دو نفر از مسلمانان عقد اخوت برقرار کرد، میان علی(ع) و فردی از مسلمانان عقد اخوت برقرار نکرد. آن حضرت علت آن را از رسول خدا(ص) جویا شد. پیامبر(ص) فرمود: تو را برای خود نگاه داشتهام، «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۹۰].
- روز فتح خیبر: روزی که خیبر به دست امیرالمؤمنین(ع) فتح شد، پیامبر(ص) در مدح او فرمود: «حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ تَرِثُنِي وَ أَرِثُكَ وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۹۱].
- در جریان سدالأبواب: آنگاه که حکم بسته شدن درهای خانههای اصحاب به مسجدالنبی(ص)، غیر از درب خانه علی(ع)، از سوی خداوند نازل و توسط پیامبر(ص) ابلاغ شد، تحمل این امر برای برخی سنگین بود، پیامبر اکرم(ص) در این باره سخنرانی کرد و فرمود: این فرمان از سوی خداوند صادر شده است، چنانکه نظیر این حکم در زمان موسی(ع) نیز صادر شد و جز هارون و ذریهاش کسی حق سکونت در مسجد یا داخل شدن در آن، در حال جنابت را نداشت و علی نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی است، «إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۹۲].
نکته شایان ذکر این است که در شماری از روایات، زمان یا مکان یا مناسبت صدور حدیث منزلت، ذکر نشده است، چنانکه روایت آن توسط ابوهریره، براء بن عازب، زید بن أرقم، جابر بن سمره، انس بن مالک، نبیط بن شریط، حُبشی بن جناده، معاویة بن ابیسفیان، مالک بن حویرث و اسماء بنت عمیس از این قبیل است[۹۳].[۹۴]
اعتبار حدیث منزلت
در اعتبار حدیث منزلت جای کمترین تردیدی وجود ندارد. دلایل این مطلب به قرار زیر است:
- حدیث منزلت در منابع اهلسنت، از حدود سی صحابی روایت شده است. صحابه راوی حدیث عبارتند از: علی بن ابیطالب(ع)، سعد بن ابیوقاص، عمر بن خطاب، عبدالله بن عباس، ابوهریره، جابر بن عبدالله، ابوسعید خدری، براء بن عازب، زید بن ارقم، جابر بن سمره، انس بن مالک، زید بن ابیاوفی، عبدالله بن جعفر، معاویة بن ابیسفیان، نبیط بن شریط، حُبشی بن جناده، مالک بن حویرث، ابوالفیل، عبدالله بن مسعود، ابورافع خدمتکار پیامبر(ص)، حذیفة بن اسید، ابوبریده أسلمی، ابوبرده أسلمی، عقیل بن ابیطالب، امسلمه، أسماء بنت عمیس، فاطمه دختر حمزه[۹۵]. در کتاب «طرائف» آمده است که قاضی ابوالقاسم علی بن المحسن تنوخی درباره حدیث منزلت و طرق آن کتابی را تألیف کرده است. وی از اعیان عالمان اهل سنت است که در سال ۴۴۷ درگذشته است[۹۶].
- عدهای از عالمان اهل سنت به تواتر حدیث منزلت، اذعان کردهاند. حافظ گنجی شافعی از حاکم نیشابوری نقل کرده که حدیث منزلت داخل در حد تواتر است. جلالالدین سیوطی آن را در کتاب «الأزهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة»، حرف الف آورده است و شیخ علی متقی هندی برای رعایت اختصار، تنها متن احادیث را نقل و سند آنها را حذف کرده است. ولیالله دهلوی نیز در کتاب «ازالة الخفاء»[۹۷]، مولوی محمد مبین در کتاب «وسیلة النجاة فی مناقب السادات»[۹۸] حدیث منزلت را متواتر دانستهاند. حاکم حسکانی از استادش ابوحازم[۹۹] نقل کرده که میگفت: حدیث منزلت را با پنج هزار سند روایت کرده است[۱۰۰].
- ابنعبدالبر در «الاستیعاب»[۱۰۱] و مزی در «تهذیب الکمال»[۱۰۲]، حدیث منزلت را از استوارترین و صحیحترین روایات (أثبت الآثار وأصحّها) دانستهاند.
- عدهای، بر صحت آن اذعان کرده است ابنتیمیه -که در مورد احادیث مربوط به فضایل امیرالمؤمنین(ع) موضع سلبی دارد- به قطعی بودن ثبوت حدیث در صحیح بخاری و مسلم و غیر آن دو اذعان کرده است[۱۰۳]. عبدالحق دهلوی، صحت حدیث را مورد اتفاق ائمه حدیث دانسته است[۱۰۴]. ابوعبدالله گنجی شافعی[۱۰۵] و ابن ابیالحدید نیز حدیث منزلت را مورد اجماع فرق اسلامی دانستهاند[۱۰۶].
حدیث منزلت در منابع شیعی نیز از طرق بسیاری روایت شده است. محدث بحرانی در کتاب «غایة المرام»[۱۰۷]، درباره حدیث منزلت، یکصد روایت از طریق اهل سنت، و هفتاد روایت از طریق شیعه نقل کرده است. برای آگاهی از روایات حدیث منزلت در منابع شیعه علاوه بر منبع مذکور، به «الأمالی» شیخ طوسی، روایات ۲۷۸، ۳۹۹، ۴۵۲، ۴۵۳، ۶۱۶، ۷۰۲، ۷۲۶، ۱۱۶۸، ۱۱۶۹، ۱۱۷۱، ۱۱۷۳، ۱۲۴۲، ۱۲۴۳؛ عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، ص۱۲۶-۱۳۸؛ بحارالأنوار، ج۳۷، باب ۵۳، ص۲۵۴-۲۷۰؛ اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۳، باب دهم، ص۳-۲۱۵ رجوع شود. با این حال، جای بسی تعجب است که برخی مانند سیفالدین آمدی، آن را غیر صحیح پنداشته است[۱۰۸]. عبدالکریم صدیقی در «لجام الرافضة» و حسامالدین سهارنپوری، در «مرافض الروافض»، سخن آمدی را تکرار کرده[۱۰۹] و عضدالدین ایجی، صحت آن را نپذیرفته است[۱۱۰]. ابنحجر مکی، پس از نقل سخن آمدی، گفته که ائمه حدیث، آن را صحیح دانستهاند و در این باره، جز به رأی آنان اعتماد نمیشود[۱۱۱]. برخی، مانند سعدالدین تفتازانی، سید شریف جرجانی و فاضل قوشجی، صحت حدیث منزلت را پذیرفتهاند ولی آن را خبر واحد شمردهاند[۱۱۲]. با توجه به آنچه درباره تواتر حدیث بیان شد، نادرستی سخن منتقدان، آشکار است اینان، یا خبر واحد دانستن حدیث منزلت، خواستهاند استدلال شیعه به آن، بر امامت حضرت علی(ع) را مخدوش سازند؛ چراکه امامت از نظر شیعه از اصول اعتقادات است نه از فروع فقهی، و در اصول اعتقادی، خبر واحد حجت نیست. لکن ایراد فوق وارد نیست؛ چراکه اولاً: حدیث متواتر است، و ثانیاً: حدیث منزلت اگر خبر واحد هم باشد، شواهد و قراین مؤید آن در روایات دیگر بسیار بوده و مفید یقین و اطمینان به صدور و صحت آن میباشد؛ لذا استدلال به آن در عقاید دینی، بلااشکال خواهد بود.[۱۱۳]
مدلول حدیث منزلت
مدلول حدیث منزلت از دو جهت قابل بررسی است: یکی از جهت دلالت آن بر فضیلت و منقبتی ویژه و برجسته برای حضرت علی(ع) و دیگری از جهت دلالت آن بر خلافت و امامت آن حضرت.
۱. فضیلتی ویژه و مهم: در اینکه حدیث منزلت بر فضیلتی ویژه و مهم برای حضرت علی(ع) دلالت دارد، مجال تردید نیست؛ چراکه بدون شک، هارون(ع) نزد موسی(ع) از جایگاه ویژه و بیمانندی برخوردار بود تا جایی که موسی(ع) از خداوند درخواست کرد که او را در ایفای مسئولیت خطیر نبوت شریک و پشتیبان او قرار دهد و خداوند نیز درخواست او را برآورده ساخت[۱۱۴]. صحابه پیامبر(ص) نیز همین تلقی را از حدیث منزلت داشتهاند، چنانکه سعد بن ابیقاص - که بیشترین روایات حدیث منزلت به او منتهی میشود- در پاسخ معاویة بن ابیسفیان که علت امتناع وی از ناسزاگویی به علی(ع) را جویا شد، گفت: تا وقتی سه مطلب را که پیامبر(ص) درباره علی(ع) گفته است، به خاطر دارم، هرگز او را ناسزا نخواهم گفت: یکی اینکه وقتی آیه ﴿قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...﴾[۱۱۵] نازل شد، پیامبر(ص) علی(ع)، فاطمه، حسن و حسین(ع) را فرا خواند و گفت: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي»: خدایا اینان، اهل (مخصوص) من هستند. دوم اینکه در جریان جنگ خیبر فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»: پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند، سپس پرچم را به دست علی(ع) داد، و سوم اینکه در جریان غزوه تبوک به او فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۱۱۶]. همو، در این باره گفته است: اگر من یکی از سه خصلت مزبور را میداشتم، از داشتن شتران سرخمو برایم ارزشمندتر بود[۱۱۷]. در نقل دیگری، گفته است اگر پیامبر(ص) آنچه را که در جریان تبوک به علی(ع) گفت در مورد من گفته بود، از آنچه خورشید بر آن طلوع میکند برایم محبوبتر بود[۱۱۸].
در روایت دیگری آمده است که عمر بن خطاب، فردی را دید که نسبت به علی(ع) خصومت میورزد، به او گفت: به گمانم تو از منافقان هستی، من از پیامبر(ص) شنیدم که میگفت: «جایگاه علی نزد من، همانند جایگاه هارون نزد موسی است، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود»[۱۱۹]. در نقل دیگری آمده است که مردی از معاویه مطلبی را سؤال کرد، معاویه گفت: این مطلب را از علی بن ابیطالب سؤال کن، آن مرد گفت سخن تو برای من از سخن علی محبوبتر است. معاویه به او گفت: سخن ناروایی گفتی «لَؤُمَ مَا جِئْتَ بِهِ»، [سخن] مردی را ناپسند شمردی که رسول خدا(ص) دربارهاش گفته است: «منزلت تو نزد من همانند منزلت هارون نزد موسی است، جز این که پس از من پیامبری نخواهد بود»، من عمر را دیدم که هرگاه با مشکلی مواجه میشد، از علی بن ابیطالب کمک میگرفت[۱۲۰]. بدین جهت است که محدثان اسلامی اعم از شیعی و سنی حدیث منزلت را در باب مناقب و فضایل امیرالمؤمنین(ع) روایت کردهاند. با این حال، جای بسی شگفت است که ابنتیمیه کوشیده است تا با سخنانی بیپایه، این فضیلت نمایان را مورد تردید و انکار قرار دهد. وی گفته است: استخلاف علی در جریان غزوه تبوک، نه تنها بر استخلافهای دیگر برای سایر افراد، برتری نداشت، بلکه ضعیفترین آنهاست؛ چراکه در آن استخلافها، علاوه بر زنان و کودکان، مردان قوی و نیرومندی نیز بودند و آن کس که جانشین پیامبر میشد، میبایست آنان را مدیریت کند، ولی در استخلاف علی در جریان تبوک، غیر از زنان و کودکان، منافقان، و عدهای که معذور بودند، یا از رفتن به جنگ تخلف ورزیدند، وجود نداشتند[۱۲۱]. او از این مطلب مهم و آشکار غفلت کرده یا تغافل ورزیده است که وجود منافقان در مدینه، فرصت مناسبی برای آنان و نیز دشمنان خارجی امت اسلامی بود که در غیاب پیامبر(ص) و جنگآوران مدینه، دست به شورش بزنند. از یک سو، جان کودکان و زنان و سالخوردگان در خطر بود و از سوی دیگر حفظ مدینه -که مرکز حکومت اسلامی بود- از گزند منافقان و دشمنان خارجی؛ در چنان شرایطی، جز پیامبر اکرم(ص) یا کسی که از نظر شجاعت، قاطعیت و درایت، تالیتلو او بوده و منافقان و دشمنان از او حساب ببرند، نمیتوانست از بروز چنان خطر عظیمی جلوگیری کند. منافقان نیز از این مطلب به خوبی آگاه بودند؛ لذا با پخش این شایعه که پیامبر(ص) از همراه بودن علی(ع) با او در جنگ تبوک رضایت ندارد؛ لذا او را در مدینه باقی گذاشته است، میخواستند علی(ع) را برانگیزند تا او نیز با سپاه همراه شود و مدینه برای آشوبطلبی آنان کاملاً آماده باشد، ولی تدبیر حکیمانه پیامبر اکرم(ص) نقشه شیطانی آنان را خنثی کرد و پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: باید یکی از ما دو نفر در مدینه باقی بمانیم: «لَا بُدَّ أَنْ تُقِيمَ أَوْ أُقِيمَ»[۱۲۲]. در روایت دیگری آمده است: «لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي»؛ سزاوار نیست که من بروم، مگر اینکه تو جانشین من باشی[۱۲۳].
۲. خلافت و امامت: مفاد و مدلول دیگر حدیث منزلت، خلافت و امامت است. برای دلالت حدیث منزلت بر امامت امیرالمؤمنین(ع) تقریرها و تبیینهای مختلفی ارائه شده است. این تقریرها مبتنی بر این پیشفرض هستند که در حدیث منزلت، عموم منزلتهای هارون(ع) نزد موسی(ع) مقصود است، نه خصوص یک منزلت (جانشین در خصوص زمانی که موسی(ع) به میقات رفته بود) اکنون باید ببینیم دلیل بر این پیشفرض چیست؟[۱۲۴]
عمومیت منزلتها
برای اثبات عموم منزلتها، به دو وجه استدلال شده است. دلالت اسم جنس مضاف به معرفه: کلمه «منزلة» اسم جنس است که به کلمه هارون که عَلَم و معرفه است، اضافه شده است و اسم جنس مضاف به معرفه، یکی از الفاظی است که بر عمومیت دلالت میکند، مثلاً کلمه «کتاب زید» همه کتابهای زید را شامل میشود و کلمه «أمره» در آیه شریفه ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾[۱۲۵]، هر فرمان الهی را شامل میشود و بیانگر آن است که اصل در امر و فرمان، وجوب بوده و دلالت آن بر استحباب، نیاز به قرینه دارد[۱۲۶]. ابننجیم مصری در «الأشباه والنظائر» و عبری فرغانی در «شرح مناهج الوصول»، نظامالدین خطابی در حاشیه بر «المختصر» تفتازانی و چلبی در حاشیه بر «المطول» وی نیز بر اینکه اسم جنس مضاف به معرفه از ادوات عموم است، تصریح کردهاند. بر این وجه اشکال شده است به اینکه اسم جنس مضاف به معرفه (عَلَم)، بر عمومیت دلالت نمیکند؛ زیرا گاهی مانند: غلام زید و نظایر آن، بر فردی معین و معهود دلالت میکند[۱۲۷]. در حدیث منزلت نیز، جمله «أَ تُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ»: آیا مرا در میان زنان و کودکان، بر جای میگذاری؟ قرینه بر عهد است، یعنی همانگونه که هارون(ع) هنگامی که موسی(ع) رهسپار میقات شد، جانشین او شد، علی(ع) نیز وقتی که پیامبر(ص) رهسپار تبوک شد، جانشین او گردید و خلافت مقیّد به زمان غیبت پیامبر(ص) از مدینه، پس از انقضای آن، باقی نخواهد ماند، همانگونه که درباره هارون باقی نماند[۱۲۸].
پاسخ اشکال این است که دلالت «غلام زید» و مثالهایی مانند آن، که قرینه بر فرد معین و معهود وجود دارد، از محل بحث خارج است؛ زیرا قائلان به دلالت اسم جنس مضاف به معرفه، آن را مربوط به جایی میدانند که قرینهای بر عهد وجود نداشته باشد و اینکه پیامبر اکرم(ص) حدیث منزلت را هنگامی که میخواست عازم تبوک شود، بیان کرده است، بر اختصاص مدلول حدیث به آن دلالت نمیکند؛ زیرا چنانکه در علم اصول فقه بیان شده و از اصول عقلایی حاکم بر محاوره بشری است ملاک در عمومیت، واژگان به کار رفته در کلام است، نه زمان یا مکان صدور کلام: العبرة بعموم اللفظ، لا بخصوص المورد؛ لذا قاعده عقلایی و اصولی این است که «مورد، مخصّص نیست»[۱۲۹]. به عبارت دیگر، فرق است میان قضیه حینیه و قضیه شرطیه و مقیّده. خلافت هارون(ع) هنگامی که موسی(ع) عازم میقات بود و خلافت علی(ع) هنگامی که رسول اکرم(ص) رهسپار تبوک بود، از باب قضیه حینیه است، نه قضیه شرطیه و مقیده، یعنی خلافت در هیچ یک از دو مورد، به زمان غیبت موسی(ع) و پیامبر اکرم(ص) مقیّد و مشروط نشده است. از باب مثال، اگر به فردی که دارای وضو یا غسل یا تیمم نیست، و دست یا جای دیگری از بدنش با آیهای از قرآن (مانند آیة الکرسی) تماس بگیرد، گفته شود: فردی که طهارت ندارد، نباید بدنش با قرآن تماس پیدا کند. حکم مزبور، همه آیات قرآن را شامل میشود و به آیهای که مورد تماس واقع شده، اختصاص ندارد، همینگونه است اگر طبیب، کسی که خرما میخورد را از خوردن شیرینی نهی کند، هرگونه شیرینی را شامل میشود و به خرما اختصاص ندارد؛ زیرا در اینگونه موارد، لفظ بر عمومیت دلالت میکند، هر چند مورد، خاص است[۱۳۰]. مضاف بر این بیان شد که صدور حدیث منزلت به واقعه تبوک اختصاص ندارد.
آری، آنچه در این باره میتوان گفت این است که ملاک خلافت و جانشینی، غیبت مستخلفعنه یا عدم امکان دسترسی به او یا وجود عذر دیگری است که مدیریت و رهبری مستقیم و بدون واسطه او ممکن نباشد. بنابراین، با حضور وی و امکان دسترسی به او، خلافت منتفی خواهد شد، ولی آنچه با حضور مستخلفعنه پایان مییابد، اعمال خلافت است، نه مقام خلافت. بر این اساس، اگر مستخلفعنه، پس از بازگشت، خلیفه و جانشین خود را عزل نکند، و از آغاز نیز خلافت او را به آن مورد یا زمان خاص، مقید نکرده باشد، هرگاه بار دیگر به سفر برود یا شرایطی پیش آید که رهبری مستقیم و بیواسطه او امکانپذیر نباشد، مردم به کسی که قبلاً به عنوان جانشین او تعیین شده بود، رجوع میکنند، یعنی از نظر عقلا، خلافت در مورد یا زمان خاص، اگر قرینهای وجود نداشته باشد، بر اختصاص به آن مورد یا زمان خاص دلالت نمیکند.[۱۳۱]
دلالت استثناء بر عمومیت
هرگاه در جملهای، ادوات استثناء (إلّا، غیر، لکن و...) به کار رود، مفاد آن، این است که مستثنیمنه، غیر از آنچه استثنا شده است را دربرمیگیرد، از باب مثال آیه شریفه ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[۱۳۲]، بیانگر آن است که همه افراد انسان، غیر از مؤمنان و صالحان، زیانکار میباشند. یا اگر گفته شود: دزد مال زید را سرقت کرد، غیر از کفشهایش، مفاد آن این است که زید اموال مختلفی داشته و دزد همه آنها، غیر از کفشهایش را سرقت کرده است. در دلالت استثناء بر عمومیت، نزد عالمان علم بلاغت و اصول فقه تردیدی وجود ندارد، بدین جهت عبری فرغانی در شرح سخن بیضاوی گفته است: «مصنف، پس از اینکه صیغههای عموم را بیان کرد، به استدلال بر دلالت آنها بر عموم پرداخته و در این باره وجوهی را بیان کرده که جواز استثنا از وجوهی است که دلالت همه صیغههای عموم بر عمومیت را اثبات میکند؛ زیرا استثناء، چیزی را از مدلول لفظ خارج میکند که اگر نبود، در مدلول آن داخل بود»[۱۳۳]. کمالالدین ابن الکاملیة در شرح منهاج الوصول، جلالالدین محلی در شرح جمع الجوامع تاجالدین سبکی، مبحث عام و خاص، و دیگر مشایخ و استادان علم اصول و ادب نیز این مطلب را بیان کردهاند[۱۳۴].
بر این اساس، استثناء در حدیث منزلت، بیانگر عمومیت است، یعنی همه منزلتهای هارون(ع) غیر از نبوت که استثنا شده و برادری نسبی که به حکم عقل مستثنی میباشد را شامل میشود. در نقد این مطلب گفته شده: استثناء در حدیث منزلت، منقطع است نه متصل و حکم یاد شده مربوط به استثناء متصل است نه منقطع؛ زیرا در استثناء منقطع، مستثنی داخل در مستثنیمنه نیست تا از خارج کردن آن از مستثنیمنه با ادوات استثنا، عمومیت مستثنیمنه، استفاده شود، مانند این که گفته شود: گلها، غیر از دوچرخه را آب دادم. تفتازانی و فاضل قوشجی گفتهاند: اگر در استثناء گفته شده بود: «إِلَّا النُّبُوَّةَ» استثناء، متصل میبود[۱۳۵]. بر منقطع بودن استثنا به دو وجه استدلال شده است: نخست اینکه جمله «لَا نَبِيَّ بَعْدِي» جمله خبریه بوده و به «عدم النبوّة» تأویل میشود و عدم نبوت از منازل هارون نیست تا استثناء شود و در نتیجه استثناء متصل باشد. دوم اینکه هارون، منزلتهایی چون شریک بودن در نبوت، بزرگتر بودن از نظر سن، فصیحتر بودن، و برادری نسبی با موسی(ع) را دارا بود که هیچ یک برای علی(ع) ثابت نیست، بنابراین، نمیتوان استثناء را متصل دانست و آن را نشانه عمومیت منزلتها به شمار آورد[۱۳۶]. در پاسخ نقد مزبور، چند نکته درخور توجه است:
- در برخی از نقلهای معتبر حدیث منزلت، به جای «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» عبارت «إِلَّا النُّبُوَّةَ» آمده است[۱۳۷]، بنابراین، شرط تفتازانی و قوشجی محقق است.
- از نظر محققان علم اصول فقه و علم بلاغت، اصل اولی در استثناء، متصل بودن است و تا وقتی که استثناء متصل ممکن باشد، حمل بر منقطع نخواهد شد. بر این اساس، موانع لفظی را، از موانع متصل بودن استثناء نمیدانند و با تقدیر گرفتن لفظ و مانند آن، مشکل را برطرف کرده، استثناء را متصل میشمارند. از باب مثال: در جمله له عندي مائة درهم الّا ثوباً کلمه «قیمة» را در تقدیر میگیرند، یعنی الّا قيمة ثوب[۱۳۸]. بر این اساس، میتوان در حدیث منزلت، کلمه «إِلَّا النُّبُوَّةَ» را در تقدیر گرفت، به ویژه آنکه -گفته شد- در برخی از روایتهای معتبر، «إِلَّا النُّبُوَّةَ» آمده است و عبارت «إِنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» تحلیل عبارت «إِلَّا النُّبُوَّةَ» است، یعنی علی(ع) منزلت نبوت را ندارد؛ زیرا پس از پیامبر اکرم(ص) پیامبری نخواهد بود. در حقیقت، عبارت «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» و عبارت «إِلَّا النُّبُوَّةَ» ملازم با یکدیگرند، یعنی اینکه علی(ع) منزلت نبوت را ندارد، دلیل بر ختم باب نبوت است؛ زیرا اگر باب نبوت مفتوح میبود، با وجود علی(ع)، فرد دیگری شایسته چنان مقامی نبود، چنانکه در برخی از نقلهای حدیث منزلت چنین آمده است: ان كان، كنته: اگر پس از رسول اکرم(ص) باب نبوت گشوده بود، علی(ع)، پیامبر میبود «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِعَلِيٍّ: أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ لَوْ كَانَ لَكُنْتَهُ»[۱۳۹]. از سوی دیگر، ختم باب نبوت، مستلزم آن است که علی(ع) فاقد منزلت نبوت باشد. بدین جهت است که در روایات حدیث منزلت، گاهی جمله «إِلَّا النُّبُوَّةَ» و گاهی جمله «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» آمده است؛ زیرا ذکر یکی از دو امر متلازم، مفید دیگری است.
حال، اگر در تلازم دو جمله «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» و «إِلَّا النُّبُوَّةَ» تردید شود، در اینکه جمله «لَا نَبِيَّ بَعْدِي» مستلزم «إِلَّا النُّبُوَّةَ» است، جای تردید وجود ندارد؛ زیرا وقتی که پس از رسول اکرم(ص) پیامبری نخواهد آمد، علی(ع) نیز در منزلت نبوت با هارون(ع) همانند نخواهد بود و این، از باب ذکر ملزوم و اراده لازم آن است که کاربردی رایج در محاورههای بشری دارد. از آنچه درباره وجود دلالت حدیث منزلت، بر عمومیت منزلتهای هارون بیان گردید، پاسخ اشکالی که ابنتیمیه در این باره مطرح کرده است نیز روشن شد. اشکال وی این است که در حدیث منزلت مقام علی(ع) به مقام هارون تشبیه شده است، و در تشبیه، همه خصوصیات مشبهبه مقصود نیست، بلکه آنچه سیاق کلام ناظر به آن است، مقصود است و سیاق کلام در حدیث منزلت، ناظر به جانشینی هارون در خصوص رفتن موسی(ع) به میقات است، یعنی علی(ع) در زمانی که پیامبر(ص) رهسپار تبوک است و در مدینه حضور ندارد، همانند هارون است در زمانی که موسی(ع) رهسپار میقات بود[۱۴۰].
پاسخ این است که دلیل بر عمومیت منزلتهای هارون در حدیث منزلت، صرف تشبیه مقام علی(ع) به مقام هارون(ع) نیست، بلکه، یکی اضافه شدن اسم جنس به عَلَم («مَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى») و دیگری، استثناء متصل («إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي») است.[۱۴۱]
منزلتهای هارون
هارون(ع) نسبت به موسی(ع) دارای منزلتهایی بود که برخی از آنها در قرآن کریم بیان شده است، حضرت موسی(ع) از خداوند چند چیز را برای هارون درخواست کرد که به او اعطا گردید، چنانکه در قرآن آمده است: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي *... قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى﴾[۱۴۲]. مقام نبوت و وزارت هارون(ع) در آیات دیگر نیز بیان شده است: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا﴾[۱۴۳] (هارون را به مقام نبوت برگزیدیم)؛ نیز فرموده است: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا﴾[۱۴۴].
در جای دیگر، درخواست موسی(ع) از خداوند را اینگونه بیان کرده است: ﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ﴾[۱۴۵]. خداوند در پاسخ این درخواست موسی(ع) فرموده است: ﴿قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا...﴾[۱۴۶]. در آیهای دیگر، یادآور شده است که موسی(ع) آنگاه که عازم میقات بود، هارون را جانشین خود قرار داد و از او خواست تا در رهبری قومش، راه اصلاح را پیش گیرد و از روش مفسدان پیروی نکند: ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[۱۴۷]. بنابراین، منزلتهای هارون(ع) که در قرآن مطرح شده عبارتند از: ۱. اخوت، ۲. نبوت، ۳. وزارت، ۴. افصحیت، ۵. خلافت. عصمت، افضلیت و وجوب اطاعت نیز که از لوازم مقام نبوت و امامت است، از دیگر منزلتهای هارون(ع) بودهاند.
برخی از محققان بر این عقیدهاند که عموم پیامبران الهی دارای مقام امامت به معنای زعامت و رهبری سیاسی نبودند، بلکه این مقام به برخی از آنان، مانند ابراهیم، موسی، یوسف، داوود، سلیمان(ع) و رسول اکرم(ص)، اختصاص داشته است[۱۴۸]. ولی از تأمل در آیات مربوط به نبوت عامّه به دست میآید که عموم پیامبران دارای مقام زعامت و رهبری سیاسی نیز بودهاند، هر چند شرایط اعمال و اجرای آن، برای همه آنان فراهم نشده باشد؛ زیرا قرآن کریم آنجا که از بعثت عمومی پیامبران الهی سخن میگوید، یادآور میشود که خداوند همراه با آنان، کتاب آسمانی را نازل کرد تا معیار حکم و داوری در مورد اختلافات میان مردم باشد: ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾[۱۴۹]. اختلاف، به صورت مطلق ذکر شده و هرگونه اختلافی خواه عقیدتی و علمی باشد یا سیاسی و اجتماعی یا حقوقی و غیره را شامل میشود. از سوی دیگر، کتاب آسمانی (شریعت الهی) بدون اینکه رأی و اقدام کسی درباره تفسیر و اجرای آن، تعیینکننده باشد، نمیتواند اختلافات میان مردم را فیصله بدهد. روشن است که با وجود پیامبر الهی که افضل افراد قوم و امت خویش است، کسی از چنان مقام و مرتبهای برخوردار نخواهد بود. بنابراین، پیامبران الهی علاوه بر مقام نبوت و رسالت، از مقام امامت حاکمیت نیز برخوردار بودهاند.
بر این اساس، هارون(ع) به مقتضای اینکه از مقام پیامبری برخوردار بوده، دارای مقام امامت نیز بوده است، ولی نبوت و امامت او در رتبه پس از نبوت و امامت موسی(ع) قرار داشت. از اینرو، اعمال مقام امامت از سوی او میبایست با اذن و فرمان حضرت موسی(ع) باشد، بر این اساس، جانشین ساختن هارون(ع) از سوی موسی(ع) هنگامی که رهسپار میقات بود، در حقیقت اذن و فرمان دادن به اعمال مقام امامت بود، نه اعطای مقام امامت؛ چراکه مقام امامت از لوازم لاینفک مقام نبوت او بود که از جانب خداوند به او عطا شده بود.[۱۵۰]
تقریرهای دلالت حدیث بر امامت
استدلال به حدیث منزلت بر امامت امیرالمؤمنین(ع) به گونههای مختلفی تبیین و تقریر شده است:
تقریر اول، خلافت تقدیری: یکی از منزلتهای هارون(ع) جانشینی و امامت تقدیری او پس از موسی(ع) بود؛ زیرا او در زمان حیات موسی(ع) مقام مزبور را دارا بود و اگر پس از موسی(ع) باقی میماند، مقام خلافت و امامت به او اختصاص میداشت، چون که اگر فرد دیگری به مقام خلافت و امامت برگزیده میشد، نشانگر نقصان در مقام هارون(ع) بود که با مقام نبوت او سازگاری نداشت. پیامبر اکرم(ص) نیز در حدیث منزلت، همه منزلتهای هارون به جز پیامبری را برای علی(ع) اثبات کرده است. پس او دارای منزلت جانشینی و امامت پس از رسول خدا(ص) بوده است[۱۵۱].
اشکال شده که هارون(ع) دارای مقام نبوت بود و در غیاب حضرت موسی(ع) بر قوم او ولایت و امامت داشت و در این باره به این که موسی(ع) او را جانشین خود قرار دهد، نیاز نداشت، و جمله: ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾[۱۵۲]، با مطلب یاد شده منافات ندارد؛ زیرا اولاً: جمله مزبور، عین سخن موسی(ع) نیست، بلکه مفاد آن نقل شده است. ثانیاً: میتوان آن را دستور ارشادی و نصیحتآمیز دانست چنانکه جمله ﴿وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[۱۵۳] در آیه مزبور، همینگونه است؛ زیرا اگر موسی(ع) نیز هارون(ع) را به اصلاحگری و دوری گزیدن از روش مفسدان دستور نمیداد، این کارها بر هارون(ع) لازم بود[۱۵۴]. در پاسخ باید گفت اولاً: اگرچه هارون(ع) به مقتضای آنکه دارای مقام نبوت بود، مقام امامت را نیز دارا بود، ولی اعمال مقام امامت، وابسته به اذن موسی(ع) بود و جمله ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ بیانگر همین مطلب است. ثانیاً: اینکه جمله ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ مفاد سخن موسی باشد، نه عین سخن او، در دلالت کلام تغییری ایجاد نمیکند؛ زیرا آنچه در قرآن کریم، از گفتار یا رفتار بیامبران الهی در مقام تأیید و تقریر نقل شده، حجت است، خواه عین گفتارشان نقل شده باشد، یا مفاد و مضمون آن؛ ثالثاً: از آنچه در نکته اول بیان شد، به دست آمد که مقایسه جمله ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ با جمله ﴿وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ درست نیست؛ زیرا جمله نخست ناظر به اعمال مقام امامت و خلافت است که متوقف بر اذن موسی(ع) بود و از این جهت، تأسیسی و تکلیفی است، ولی جمله دوم، ارشادی و تأکیدی است؛ چراکه مصلح بودن و دوری گزیدن از روش مفسدان، تکلیفی عقلی و همگانی است.
در اشکال دیگری بیان شده که منزلت، به صفاتی گفته میشود که برای فردی ثابت بوده، شاخص و معروف باشد، تا بتوان آن را مبنای تشبیه قرار داده و دیگری را با او مقایسه کرد، اما صفتی که تقدیری و فرضی است، فاقد چنین ویژگی میباشد. برای مثال، اگر فردی به دیگری بگوید: طلب تو از من، همانند طلب زید از عمرو است، این سخن در صورتی درست است که زید واقعاً از عمرو طلبکار باشد، نه اینکه طلب او تقدیری و فرضی باشد؛ یعنی اگر زید کالایی را به عمرو فروخته بود، یا پولی را به او قرض داده بود، طلبکار میشد، در حالیکه چنین مطلبی تحقق نیافته است، و چیزی که تحقق نیافته، از نظر عرف مبنای مقایسه و تشبیه واقع نمیشود. پس چون هارون(ع) پس از موسی(ع) باقی نبود، نمیتوان خلافت او را به عنوان منزلتی از منزلتهای او به شمار آورد، آنگاه منزلت علی(ع) را با وی مقایسه کرد[۱۵۵]. این اشکال نیز وارد نیست، چون صفتی که مقدر است، اگر سبب معینی داشته باشد که اگر آن سبب تحقق یابد، آن صفت نیز تحقق خواهد یافت، میتواند به عنوان منزلت به شمار آید و میتوان آن را مبنای مقایسه و تشبیه قرار داد؛ برای مثال، اگر زید به خالد وعده دهد که هرگاه کالایی را فروخت، مبلغ یک میلیون تومان به او قرضالحسنه خواهد داد، در این صورت، هرگاه بکر که از این جریان آگاه است، به عمرو، که او نیز از جریان مزبور آگاه است، بگوید: طلب من از تو مانند طلب خالد از زید است، مقایسه و تشبیه مزبور از نظر محاورههای عقلایی بیاشکال و کاملاً گویای مقصود است و مفاد آن این است که عمرو از بکر یک میلیون طلبکار است، اگرچه طلبکاری خالد از زید، تقدیری و فرضی است و چه بسا زید قبل از آنکه به وعدهاش عمل کند، از دنیا برود. سرّ مطلب آن است که آنچه مقدر و مفروض است، موضوع است نه حکم، یعنی وعده وام دادن یک میلیون تومان توسط زید به خالد، منجز است، ولی شرط آنکه فروش کالای خاصی است، مقدر است.
بنابراین، تحقق یافتن یا نیافتن موضوع، ملاک تسرّی حکمی از موضوعی به موضوع دیگری نیست، بلکه ملاک، منجز بودن حکم است. حدیث منزلت، با مثال مزبور، مطابقت کامل دارد؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) منزلتهای هارون غیر از نبوت را برای علی(ع) اثبات کرده است، و خلافت، از منزلتهای تقدیری هارون(ع) بوده است؛ یعنی اگر او پس از موسی(ع) باقی میماند، دارای چنان مقامی میبود. تحقق نیافتن خلافت هارون(ع) پس از موسی(ع) به خاطر تحقق نیافتن موضوعش، یعنی حیات هارون(ع) بوده، ولی از آنجا که علی(ع) پس از رسول خدا(ص) باقی بود، پس خلافت او به حکم تشبیه آن به خلافت هارون(ع) ثابت میباشد[۱۵۶]. شایان ذکر است که اشکال مزبور و پاسخ آن، در منابع یاد شده، در مورد وجوب اطاعت تقدیری که در تقریرهای بعدی خواهد آمد مطرح شده است، ولی از آنجا که وجه اشکال - تقدیری بودن وجوب اطاعت- خلافت تقدیری را نیز شامل میشود، ما آن را در اینجا مطرح کردیم، و در تقریر مربوط به وجوب اطاعت تقدیری، تکرار نخواهیم کرد.
در ایراد دیگری به تقریر فوق گفته شده که اگر هارون(ع) پس از موسی(ع) باقی میبود، از آنجا که دارای مقام نبوت بود، به عنوان پیامبر الهی، عهدهدار رهبری قوم موسی(ع) میشد و به خلافت و امامت نیابی نیازی نداشت؛ لذا مقام خلافت و امامت نیابی او، خود به خود منتفی میشد و عزل به شمار نمیرفت، تا نشانه نقصان در شخصیت او باشد و اگر هم آن را عزل به شمار آوریم، نشانه نقصان در شخصیت او نمیباشد؛ زیرا عزل فردی از مقامی که دارد، آنگاه نشانه نقصان در شخصیت او به شمار میرود که به مقام بالاتری نایل نشود، ولی امامت هارون پس از موسی اگر باقی میماند امامت استقلالی و تابع نبوت او بود که بر خلافت و امامت نیابی برتری دارد[۱۵۷]. این ایراد نیز وارد نیست چون مقام نیابی برای فردی، معمولا از سوی کسی است که از جایگاه بالاتری برخوردار است، چنانکه در مورد امامت و خلافت هارون(ع) چنین بود. بنابراین، میتواند نسبت به داشتن همان مقام، به صورت اصالی، برتری داشته باشد. در این صورت، گرفتن آن مقام از وی، نشانه تنزل مقام خواهد بود.
تقریر دوم، استحقاق خلافت: به جای آنکه خلافت تقدیری هارون(ع) را مبنای استدلال بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین(ع) قرار دهیم، میتوان فعلیت استحقاق و شایستگی هارون(ع) را مبنای استدلال قرار داد؛ زیرا هارون(ع) در زمان حضرت موسی(ع) بالفعل، دارای استحقاق جانشینی او بود، چنانکه اگر فردی، کسی را وصی خود قرار دهد، شایستگی وصی در تصرّف در اموال وصیّتکننده، در همان زمان، فعلیت مییابد، اگرچه فعلیت یافتن تصرف در اموال موصی، مربوط به پس از وفات او است. همینگونه است اگر رئیس مؤسسهای فردی را به عنوان جانشین خود، تعیین کند، استحقاق و شایستگی ریاست نیابی او از همان زمان فعلیت مییابد، هر چند فعلیت یافتن اعمال ریاست نیابی، مربوط به زمانی است که اعمال ریاست از سوی رئیس به دلیل سفر یا غیر آن ممکن نیست.
با توجه به دو مثال یاد شده، اگر زید به عمرو بگوید: منزلت تو نسبت به من، مانند منزلت وصی نسبت به موصی، یا جانشین رئیس نسبت به رئیس است، شایستگی عمرو برای آنکه به عنوان وصی یا جانشین در امور زید تصرف کند، به صورت بالفعل ثابت میشود و منوط به درگذشت موصی یا غیبت رئیس نیست و در این جهت، میان اینکه وصی یا جانشین، قبل از درگذشت موصی یا غیبت رئیس، از دنیا برود، یا اینکه زنده باشد، تفاوتی وجود نخواهد داشت. بر این اساس، پیامبر اکرم(ص) در حدیث منزلت، منزلتهای هارون(ع) غیر از منزلت نبوت را برای علی(ع) ثابت کرده است، و یکی از آن منزلتها، استحقاق خلافت و امامت پس از حضرت موسی(ع) بود. بنابراین، منزلت مزبور، برای علی(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) ثابت میباشد و چون علی(ع) پس از رحلت رسول خدا(ص) باقی بود، استحقاق مزبور برای او تعین و تحقق یافت[۱۵۸]؛ زیرا نه تنها هیچ دلیلی بر زوال استحقاق خلافت و امامت علی(ع) تا زمان رحلت پیامبر اکرم(ص)، در دست نیست، بلکه قراین و شواهد مثبت و مؤید آن وجود دارد.
تقریر سوم، وجوب اطاعت: یکی از منزلتهای هارون(ع) این بود که اطاعت از او بر قوم موسی(ع) واجب بود؛ زیرا هم دارای مقام نبوت بود و هم مقام خلافت و هر دو مقام مستلزم وجوب اطاعت میباشد. بدون شک، اگر حضرت هارون(ع) پس از حضرت موسی(ع) باقی میبود، نیز اطاعتش بر قوم موسی(ع) واجب بود؛ زیرا در چنان فرضی، عزل او از مقام نبوت و خلافت، با مقام نبوت و عصمت او سازگاری نداشت. بر این اساس، مفاد حدیث منزلت این است که اطاعت از حضرت علی(ع) بر امت اسلامی واجب بوده است و چون وی، مقام نبوت نداشت، وجوب اطاعت از او ناشی از مقام خلافت و امامت او بوده است[۱۵۹]. گفته شده که لازمه استدلال مزبور این است که اطاعت از حضرت علی(ع) در زمان پیامبر اکرم(ص) به صورت مستقل و در عرض وجوب اطاعت از رسول خدا(ص)، بر مسلمانان واجب بوده باشد، در حالیکه به اجماع مسلمانان، در زمان رسول خدا(ص) اطاعت از کسی غیر از پیامبر اکرم(ص)، به صورت مستقل و در عرض پیامبر(ص)، واجب نبوده است[۱۶۰]. در پاسخ میتوان گفت که آنچه مورد اجماع است، نفی وجوب اطاعت از علی(ع) بر امت اسلامی، در زمان رسول خدا(ص) به صورت مستقل و در عرض آن حضرت است، نه وجوب اطاعت از او به عنوان جانشینی پیامبر(ص) و به اذن و فرمان او، مدلول حدیث منزلت نیز همین است. در ایراد دیگری بیان شده که مدلول ظاهر حدیث منزلت این است که منزلت هارون از سوی موسی(ع) بوده است: «مَنْزِلَةَ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»، در حالیکه وجوب اطاعت هارون(ع) ناشی از نبوت او بود که از جانب خداوند به او عطا شده بود، نه از ناحیه موسی(ع). بنابراین، نمیتوان وجوب اطاعت هارون(ع) را از منزلتهایی دانست که در حدیث منزلت مطرح شده است[۱۶۱].
این ایراد نیز وارد نیست،؛ چراکه کلمه «مِنْ» در جمله «مَنْزِلَةَ هَارُونَ مِنْ مُوسَى» بر این دلالت نمیکند که منزلتهای هارون(ع) از سوی موسی(ع) بوده است، بلکه بیانگر جایگاه و موقعیت او نزد حضرت موسی(ع) است. چنانکه اگر فردی بگوید: منزلت زید نسبت به من مانند منزلت برادر یا پدرم به من است، مقصود این است که او نزد من چنین جایگاهی را دارا میباشد. استثنای نبوت در حدیث منزلت، خود بیانگر این است که مقصود از «مِنِّي» نشأت یافتن منزلتهای هارون(ع) از سوی موسی(ع) نیست؛ چراکه مقام نبوت، با اینکه از سوی خدا به هارون(ع) عطا شده، از منزلتهای او نزد موسی(ع) به شمار آمده است[۱۶۲].
تقریر چهارم، افضلیت هارون: یکی از منزلتهای هارون(ع) افضلیت او بر همه قوم موسی(ع) بود؛ زیرا در غیر این صورت، اختصاص او به گزینش برای مقام نبوت و امامت، از باب ترجیح بلامرجح، یا ترجیح مرجوح بود که از نظر عقل و شرع، قبیح بوده، و انجام فعل قبیح بر خداوند روا نیست، بنابراین، مفاد حدیث منزلت، افضلیت علی(ع) بر عموم مسلمانان میباشد و از آنجا که با وجود افضل، امامت مفضول قبیح است، امامت بلافصل آن حضرت پس از رسول اکرم(ص) ثابت میشود[۱۶۳].
تقریر پنجم، شراکت هارون با موسی در امامت: کلمه «امر» در آیه ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[۱۶۴] اعم از نبوت و امامت است؛ زیرا حضرت موسی(ع)، هر دو مقام نبوت و امامت را دارا بود. بنابراین، هارون(ع) در هر دو مقام شریک موسی(ع) بوده، و علاوه بر مقام نبوت، مقام امامت نیز داشته است. پیامبر اکرم(ص) عموم منزلتهای هارون(ع) را برای علی(ع) از خداوند درخواست کرده است؛ زیرا در روایات آمده است که پیامبر اکرم(ص) به خداوند عرض کرد: «خدایا! من از تو همان را میخواهم که برادرم موسی(ع) درخواست کرد، و آن اینکه به من شرح صدر عطا کنی، و امر مرا (ایفای مسئولیت رهبری مردم را) آسان گردانی، و گره از زبانم برگیری تا سخنم را بفهمند، و از خویشاوندانم، برادرم علی(ع) را وزیر و پشتیبان من قرار داده و او را شریک امر من بگردان»[۱۶۵]. از آنجا که رسول اکرم(ص) خاتم پیامبران الهی بوده است، مقصود او از اینکه از خداوند درخواست کرده که علی(ع) را شریک امر او گرداند، نبوت نبوده، بلکه امامت بوده است. بنابراین، همانگونه که هارون(ع) در امر امامت شریک موسی(ع) بود، علی(ع) نیز در امر امامت شریک پیامبر اکرم(ص) بود، ولی در هر دو مورد، موسی(ع) و رسول اکرم(ص) شریک برتر بودند، و با حضور آنان، هارون و علی(ع) حق تصرف نداشتند، بلکه تصرف آنان در امور، منوط به اذن شریک برتر بوده است. تفاوت هارون(ع) و حضرت علی(ع) در این است که، هارون(ع) پس از موسی(ع) در دنیا نبود تا امامتش استمرار یابد، ولی علی(ع) پس از رسول اکرم(ص) در دنیا بود، و امامتش استمرار یافت[۱۶۶].
تقریر ششم، مطابقت استثناء یا مستثنیمنه: مقید شدن استثنای منزلت نبوت به پس از پیامبر اکرم(ص) دلیل بر آن است که منزلتهای اثبات شده نیز مربوط به پس از پیامبر اکرم(ص) میباشند؛ زیرا مستثنی و مستثنیمنه، در اطلاق و تقیید، هماهنگ میباشند. برای مثال، اگر فردی بگوید: با دوستانم ملاقات کردم، مگر زید در مدرسه، مفاد آن این است که گوینده با دوستانش غیر از زید در مدرسه ملاقات کرده است. بنابراین، مفاد حدیث منزلت این است که منزلتهای استثنا نشده هارون که خلافت و امامت از آن جمله است، برای علی(ع) پس از رحلت رسول اکرم(ص) ثابت است[۱۶۷]. گفته شده که مقصود از کلمه «بَعْدِي» در جمله «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» پس از نبوت رسول اکرم(ص) است، نه پس از رحلت آن حضرت؛ زیرا تشبیه علی(ع) به هارون(ع) باید با شرایط هارون(ع) در واقع و نفسالامر، مطابقت داشته باشد، و هارون(ع) پس از وفات حضرت موسی(ع) دارای مقام نبوت نبود، تا جمله «لَا نَبِيَّ بَعْدِي» آن را استثنا کند، ولی او پس از تحقق مقام نبوت برای موسی(ع)، دارای مقام نبوت بود، و جمله «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» همین مطلب را استثنا میکند[۱۶۸].
در پاسخ بیان شده که مفاد کلمه «بَعْدِي» بعدیت زمانی است، چنانکه اگر گفته شود: فلان فرد وصی من پس از من است، یا فلان مال را پس از من به فقیران بدهید، مقصود، پس از درگذشت او است[۱۶۹]. البته پاسخ مزبور، ناتمام است؛ زیرا در دو مثال یاد شده، قرینه وجود دارد که مقصود، پس از مرگ است ولی چنین نیست که کلمه «بَعْدِي» هرگاه بدون قرینه به کار رود، بر زمان پس از مرگ دلالت کند، چنانکه اگر فردی بگوید: فلان مرد را پس از من بر دیگران مقدم بدارید، یا پس از من سخن بگو، مقصود پس از مرگ او نیست، بلکه زمان حیات او مقصود است و دستکم، میتواند ناظر به زمان حیات او نیز باشد و اگر زمان حیات را اراده کند، سخن مجازی نگفته است[۱۷۰].
در پاسخ دیگری گفته شده که اگر مقصود از «لَا نَبِيَّ بَعْدِي» نفی نبوت برای علی(ع) (و هر فرد دیگری) پس از نبوت رسول اکرم(ص) باشد، یعنی پس از پیامبری رسول اکرم(ص)، فرد دیگری مقام نبوت نخواهد داشت، در این صورت، از نظر زمان، اطلاق دارد؛ هم زمان حیات پیامبر اکرم(ص) را شامل میشود و هم زمان پس از رحلت آن حضرت را. بنابراین، مقتضای مطابقت استثناء با مستثنیمنه این است که منزلتهای استثنا نشده که منزلت خلافت و امامت از آن جمله است، هم در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) و هم پس از رحلت آن حضرت، برای علی(ع) ثابت باشد[۱۷۱].[۱۷۲]
بررسی چند اشکال
اشکال اول: اگر هارون(ع) پس از موسی(ع) باقی میماند، جانشین او میشد و رهبری قوم موسی را بر عهده میگرفت، ولی این مقام و منزلت، برای او جدید نبود؛ زیرا وی در زمان موسی(ع) دارای مقام خلافت بود. مقتضای تشبیه علی(ع) به هارون(ع) این است که برای علی(ع) پس از رسول اکرم(ص) منزلت جدیدی حاصل نشده باشد و از آنجا که او در زمان پیامبر(ص) مقام خلافت و امامت را نداشت، پس از پیامبر(ص) نیز آن مقام را نداشته است[۱۷۳].
پاسخ: اولاً: علی(ع) به حکم نصوصی مانند حدیث دار، حدیث غدیر و نظایر آن، در زمان رسول خدا(ص) دارای مقام خلافت و امامت بود، و به عنوان خلافت و نیابت از پیامبر اکرم(ص) حق تصرف در امور را داشت، هر چند اصطلاحاً، امام نامیده نمیشد؛ زیرا در اصطلاح به کسی امام گفته میشود که تحت فرمان رهبری بالاتر از خود نباشد، بنابراین، منزلت علی(ع) در باب خلافت و امامت، با منزلت خلافت و امامت هارون(ع) شباهت کامل دارد. ثانیاً: اثبات خلافت هارون(ع) پس از موسی اگر هارون(ع) باقی میماند منوط به این نیست که خلافت او پس از موسی(ع) استمرار خلافت او در زمان موسی(ع) بوده باشد؛ استمرار خلافت پیشین و حدوث خلافتی جدید، در این باره یکسان است؛ زیرا حقیقت خلافت در دو زمان یکی بیش نیست، تفاوت در امور عارضی است. بر این اساس، برای اثبات خلافت علی(ع) تشبیه آن به خلافت هارون(ع) کافی است، خواه تشبیه به خلافت او در زمان موسی(ع) باشد، یا خلافت او پس از موسی(ع)؛ زیرا این تفاوتها، در حقیقت خلافت تأثیری ندارد. از باب مثال: اگر زید از زمان قبل تاکنون وکیل عمرو بوده باشد و خالد به بکر بگوید منزلت تو به من مثل منزلت زید به عمرو است، این تشبیه، وکالت بکر را برای خالد اثبات میکند، در حالیکه مطابق اشکال مزبور، نمیبایست وکالت بکر اثبات شود؛ زیرا برای زید که وکالت بکر به او تشبیه شده منزلت جدیدی حاصل نشده است،؛ چراکه او از قبل دارای مقام وکالت بوده است. در حالی که عرف و عقلای بشر با استناد به تشبیه مزبور، وکالت بکر را برای خالد، ثابت میدانند؛ یعنی آنچه ملاک است، اصل وکالت است، نه استمرار یا تجدد آن[۱۷۴].
اشکال دوم: اگر مقصود پیامبر اکرم(ص) از حدیث منزلت، اثبات امامت علی(ع) بود، مقام ولایت و امامت را برای غیر او به گونهای که دایره امامتش علی(ع) را نیز شامل شود ثابت نمیکرد، در حالی که در دو مورد، امامت را به ابوبکر سپرد و در هر دو مورد، امامت او علی(ع) را هم شامل میشد، یکی در سفر حج، قبل از حجة الوداع که ابوبکر امیر کاروان بود و دیگری، در امامت نماز هنگام بیماری منتهی به رحلت آن حضرت[۱۷۵]. مضاف بر اینکه در جریان جنگ خبیر نیز علی(ع) به دلیل چشمدرد شدیدی که داشت، در آغاز در آن جنگ حضور نداشت، بلکه در مدینه بود، و سپس به دستور پیامبر(ص) به آنان ملحق شد و فرماندهی جنگ به او سپرده شد، آنگاه که او در مدینه بود، پیامبر(ص) امور مدینه را به فرد دیگری سپرده بود؛ لذا آن فرد، بر علی(ع) هم ولایت امامت داشت[۱۷۶].
پاسخ: روایات اهل سنت، درباره امامت ابوبکر در سفر حج، مختلف است. بر اساس برخی از روایات، پیامبر(ص) علی(ع) را فرستاد تا سوره برائت را از ابوبکر که قبلاً مأموریت ابلاغ آن به مشرکان را یافته بود بگیرد و آن را بر مشرکان، در مکه فرا خواند و خود رهبری کاروان را عهدهدار شود و بر پایه روایاتی دیگر، رهبری کاروان، همچنان بر عهده ابوبکر بود[۱۷۷]. در این صورت، این روایات، با یکدیگر ناسازگارند و این مسئله به صورت یقینی و علمی ثابت نمیشود، بنابراین با مفاد حدیث منزلت، معارض نخواهد بود و بر فرض اینکه، ابوبکر، همچنان رهبری کاروان را برعهده داشت، دلیل بر این نخواهد بود که امامت او، علی(ع) را - که از آغاز در زمره کاروانی که ابوبکر رهبری آن را بر عهده داشت، نبود- نیز شامل شود،؛ چراکه او برای انجام مأموریت ویژهای به کاروان ملحق شده بود[۱۷۸]. قابل ذکر است که در روایات شیعه تنها فرض اول بیان شده است.
روایات درباره امامت ابوبکر در نماز نیز مختلف است، در حالیکه در اکثر روایاتی که از طریق اهل سنت نقل شده، آمده است که امامت او به دستور پیامبر اکرم(ص) بوده است، ولی در روایاتی که از طریق شیعه نقل شده و در برخی از روایات اهل سنت آمده است که امامت او به دستور و رضایت پیامبر اکرم(ص) نبود؛ لذا وقتی که رسول اکرم(ص) از آن جریان آگاه شد، با اینکه حال مساعدی نداشت، با زحمت و مشقت بسیار، به مسجد رفت و خود، امامت نماز را بر عهده گرفت و نماز را از آغاز تا پایان انجام داد[۱۷۹]. در روایات اهل سنت نیز شواهدی بر اینکه امامت ابوبکر در نماز به دستور و رضایت پیامبر اکرم(ص) نبوده است، وجود دارد، چنانکه روایت شده که وقتی پیامبر(ص) از آن جریان آگاه شد، خطاب به عایشه فرمود: «إِنَّكُنَّ كَصُوَيْحِبَاتِ يُوسُفَ»: یعنی شما مانند زنانی هستید که فریفته یوسف(ع) شده بودند[۱۸۰]. مفاد این تشبیه آن است که عایشه به دلیل علاقه شدیدی که به پدرش داشت، وقتی دید که پیامبر اکرم(ص) به دلیل بیماری شدید نمیتواند به مسجد برود، او را به امامت نماز برانگیخت.
در برخی روایات اهل سنت، درباره جمله «إِنَّكُنَّ كَصُوَيْحِبَاتِ يُوسُفَ» وجه دیگری بیان شده است آن اینکه وقتی اذان نماز گفته شد، پیامبر(ص) فرمود: ابوبکر را بگویید نماز جماعت را امامت کند. عایشه گفت: ابوبکر به لحاظ روحی تحمل این را ندارد که به جای شما امام جماعت شود، بهتر است عمر این کار را انجام دهد. در این هنگام، پیامبر(ص) جمله مزبور را بیان کرد[۱۸۱]. در نقد توجیه مزبور گفته شده است: از سوی یوسف(ع)، دستوری صادر نشده بود که شیفتگی آنان به یوسف(ع) مانع از اجرای آن شده باشد، بلکه همگی آنان فریفته و دلباخته یوسف(ع) شده بودند و هر یک از آنان چیزی را آرزو میکرد که دیگری همان را آرزو داشت. بنابراین، حالت روحی آنها از این جهت، همانند حالت روحی عایشه نسبت به پدر خود بود که میخواست با امامت نماز پدرش، فضیلتی را برای خود و پدرش به دست آورد[۱۸۲]. در مورد جانشینی فرد دیگری غیر از علی(ع) در جریان جنگ خیبر، در زمانی که علی(ع) به دلیل چشمدرد شدید در مدینه بود، اولاً: برای جانشینی فرد مزبور سند و مدرکی ذکر نشده است؛ لذا وقوعش مشکوک است. ثانیاً: همانگونه که علی(ع) به دلیل چشمدرد شدید از همراه شدن با پیامبر(ص) در جنگ معذور بود با اینکه وجودش ضروری بود، چنانکه سرانجام نیز پیامبر(ص) دستور داد تا او را نزدش ببرند و به طرز خارقالعاده چشمدردش بهبود یافت و فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت و فتح خیبر به دست او انجام شد به همین دلیل، از اداره امور مدینه نیز معذور بود؛ لذا این که فرد دیگری به جای او که امام بالنّیابه بود، به طور موقت، عهدهدار امور شود، با امامت او منافات ندارد، چنانکه با امامت بالاصاله پیامبر اکرم(ص) نیز منافات ندارد.
اشکال سوم: اگر پیامبر(ص) میخواست امامت علی(ع) را بیان کند، بهتر آن بود که به جای تشبیه علی(ع) به هارون(ع) او را به یوشع بن نون تشبیه میکرد که پس از موسی(ع) جانشین او شد[۱۸۳]. در پاسخ گفته شده که اولاً: هرگاه بر مطلبی دلیلی اقامه شود، پیشنهاد جایگزینی دلیلی دیگر، موجّه نیست. ثانیاً: در تشبیه به هارون فضیلتهای دیگری مانند افضلیت، وزارت و محبت ویژه نیز برای علی(ع) ثابت میشود که با تشبیه به یوشع، ثابت نمیشد[۱۸۴].
اشکال چهارم: پیامبر(ص) در سفر حجة الوداع، فرد دیگری غیر از علی(ع) را جانشین خود در مدینه قرار داد؛ علی(ع) از سوی پیامبر(ص) عازم یمن شده بود و از آنجا عازم مکه شد و در موسم حج با پیامبر(ص) همراه گردید. از اینجا به دست میآید که جانشینی علی(ع) در جریان غزوه تبوک، به آن مورد اختصاص داشته و شامل زمانهای دیگر نبوده است، به گونهای که با عدم حضور پیامبر(ص) در مدینه، علی(ع) جانشین او باشد[۱۸۵].
پاسخ: در سفر حجة الوداع چنانکه در اشکال هم بیان شده است علی(ع) در مدینه نبود، تا به عنوان جانشین پیامبر(ص)، عهدهدار امور گردد، اشکال آنگاه قابل طرح بود که با حضور علی(ع)، پیامبر(ص) فرد دیگری را جانشین خود قرار میداد.
اشکال پنجم: اگر اصل در استخلاف این است که کسیکه در زمان پیامبر(ص) خلیفه او شده، پس از رحلت آن حضرت نیز خلیفه او باشد، اصل مزبور در مورد کسیکه در حجة الوداع، خلیفه پیامبر(ص) در مدینه شد، نیز جاری است و بلکه به دلیل این که آخرین استخلاف است، بر استخلاف در جریان تبوک، برتری دارد[۱۸۶].
پاسخ: در مورد استخلاف علی(ع) در جریان غزوه تبوک، حدیث منزلت وجود دارد که از جهات مختلف بر خلافت و امامت علی(ع) دلالت میکند و از آنجا که آن حضرت در سفر حجة الوداع در مدینه نبود، اداره امور مدینه به عنوان جانشینی پیامبر(ص) به صورت بیواسطه، ممکن نبود؛ لذا چارهای جز این نبود که اداره امور در آن مورد به فرد دیگری سپرده شود. بنابراین، جانشینی آن فرد در آن مورد خاص همانگونه که با ولایت و امامت بالاصاله پیامبر اکرم(ص) منافات ندارد، با ولایت و امامت بالنّیابه علی(ع) نیز ناسازگار نخواهد بود.
اشکال ششم: اگر پیامبر(ص) میخواست با حدیث منزلت، امامت علی(ع) بر امت اسلامی پس از خود را بیان کند، تنها علی(ع) را مخاطب قرار نمیداد و با او نجوا نمیکرد، بلکه آن را برای عموم بیان میکرد،؛ چراکه امامت مربوط به عموم مسلمانان است و نیز با لفظی که بیانگر مقصود میبود، بیان میکرد[۱۸۷]. پاسخ: مخاطب قرار دادن علی(ع) بدان جهت بود که آن حضرت نزد پیامبر(ص) رفت و علت اینکه او را در جنگ تبوک با خود همراه نساخته بود را، پرسید، اما آن پرسش و پاسخ، به صورت نجوا (سخن درگوشی و آهسته) نبود که دیگران از آن آگاه نشوند، بلکه در حضور جمعی از صحابه مطرح شد؛ لذا حدود سی نفر از صحابه آن را روایت کردهاند. مضاف بر اینکه حدیث منزلت در موارد گوناگونی صادر شده و به جریان تبوک اختصاص ندارد. اما از مستشکل میتوان پرسید، چگونه است که این اشکال را در مورد روایت «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ» که راویش تنها ابوبکر بود، وارد نمیداند؟
اشکال هفتم: مطابق اعتقاد شیعیان، امامت علی(ع) از روزهای آغازین دعوت نبوی (در حدیث دار) مطرح شد و در موارد گوناگون مورد تکرار و تأکید قرار گرفت. بر این اساس، علی(ع) میدانست که او نسبت به پیامبر(ص) از منزلت و جایگاهی برخوردار است که هارون(ع) نسبت به موسی(ع) داشت. اگر چنین بود، وجهی نداشت که در جریان تبوک از اینکه پیامبر(ص) او را با خود همراه نساخته، اظهار شگفتی و نگرانی کند و علت آن را از پیامبر(ص) جویا شود. بنابراین، حدیث منزلت، با آنچه شیعیان درباره امامت علی(ع) معتقدند، منافات دارد[۱۸۸].
پاسخ: سؤال کردن یا اظهار نگرانی نمودن درباره مطلبی، همواره ناشی از ناآگاهی از آن مطلب نیست، بلکه ممکن است ناشی از اغراض عقلایی یا شرعی دیگری باشد که آگاه ساختن دیگران، و یا تأکید و تثبیت آنچه دیگران نیز از آن آگاهند و بیان شدن فضایل و مناقب فردی خاص، از آن جمله است.
اشکال هشتم: اگر استخلاف علی(ع) در مدینه در جریان غزوه تبوک، بر استمرار آن پس از رحلت پیامبر(ص) دلالت داشته باشد، همه کسانیکه در زمان پیامبر(ص) به مقام یا منصبی برگزیده شده بودند، آن مقام و منصب، پس از پیامبر(ص) نیز برای آنان باقی بوده است؛ زیرا نقل نشده است که پیامبر آنان را از مقام و منصبشان عزل کرده است[۱۸۹]، و حال آنکه، هیچکس به چنین لازمی، ملتزم نیست، بنابراین، استدلال به حدیث منزلت بر خلافت و امامت علی(ع) نیز درست نخواهد بود.
پاسخ: استخلاف علی(ع) در مدینه، در جریان جنگ تبوک، با استخلاف افراد دیگر در مدینه، در مواقع دیگر، و با سپردن مقام و منصبهای دیگر، مانند قضاوت، فرماندهی در جنگ و... یک تفاوت روشن و تعیینکننده دارد و آن این است که پیامبر اکرم(ص) منزلت علی(ع) نزد خود را با منزلت هارون(ع) نزد موسی(ع) مقایسه کرده است و مبنای استدلال همین حدیث است که همانگونه که بیان شد عموم منزلتهای هارون(ع) را جز نبوت که در متن حدیث استثنا شده است، و برادری نسبی و افصح بودن که مستثنی بودن آنها، به دلیل عقلی یا شرعی قطعی، مسلم است؛ برای علی(ع) ثابت میکند. این منزلتها عبارتند از خلافت بالفعل در زمان موسی(ع)، خلافت تقدیری پس از موسی(ع)، استحقاق بالفعل خلافت پس از موسی، وجوب اطاعت و افضلیت، که هر یک از آنها میتواند مبنای استدلال بر خلافت و امامت علی(ع) باشد، با وجود چنین فرق مهم و آشکاری، مقایسه آن با مقام و منصبهایی که از سوی پیامبر اکرم(ص) به افراد دیگر داده شده، نادرست است.
اشکال نهم: با قبول دلالت حدیث منزلت بر خلافت و امامت علی(ع)، با عقیده اهل سنت درباره خلافت و امامت او پس از عثمان منافات ندارد؛ زیرا مفاد آن، خلافت و امامت علی(ع) پس از پیامبر(ص) در وقتی از اوقات است. این وقت میتواند، پس از عثمان باشد[۱۹۰].
پاسخ: اولاً: مقتضای تشبیه منزلتهای علی(ع) به منزلتهای هارون(ع) این است که علی(ع) جانشین بلافصل پیامبر(ص) و امام بلافصل امت اسلامی پس از رسول اکرم(ص) است؛ زیرا اگر هارون(ع) پس از موسی(ع) باقی میماند، جانشین بلافصل موسی(ع) میبود،؛ چراکه او افضل و اصلح برای خلافت بود و مقدم داشتن دیگری بر او، کاری ناپسند بود. ثانیاً: این سخن، بر خلاف اجماع امت اسلامی است؛ زیرا در میان مسلمانان در این باره دو قول بیش مطرح نشده است، یکی اینکه امامت علی(ع) منصوص و بلافصل است، و دیگر اینکه امامت او از طریق بیعت مسلمانان، و پس از عثمان است. بنابراین، فرض این که امامت، منصوص و پس از عثمان است، خرق اجماع مرکب و باطل است[۱۹۱].[۱۹۲]
منابع
پانویس
- ↑ ارشاد مفید، ۱۵۶- ۱۵۴؛ سیره ابن هشام، ۲/ ۵۲۰.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 226-227.
- ↑ المراجعات، ۱۱۹؛ کشف المراد، ۳۶۸.
- ↑ غایة المرام و حجة الخصام، ۲/ ۱۴۴- ۲۳؛ المراجعات، ۱۱۹.
- ↑ همان، ۲۰۸؛ الصواعق المحرقة، ۱۷۹.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 227.
- ↑ ﴿وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى ﴾؛ سوره طه، آیه ۳۶- ۲۹.
- ↑ ﴿ وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ﴾؛ سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 228.
- ↑ العقد الفرید، ۵/ ۳۵۸.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 228.
- ↑ المراجعات، ۱۲۷ و ۱۲۶؛ پیشوایی در اسلام، ۲۵۱.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 228.
- ↑ صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۸؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۷۳ و ۱۷۵ و ۱۸۲؛ خصائص علوی، ص۷۷؛ جامع ترمذی، ص۹۸۱؛ الاصابة، ج۴، ص۴۶۵؛ صواعق المحرقه، ص۱۲۱؛ مستدرک، ج۲، ص۳۳۸؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۴۴؛ عقد الفرید، ج۵، ص۵۸؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۸؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۳ – ۲۴؛ تفسیر رازی، ج۱۱، ص۷۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۶۹؛ نور الأبصار، ص۱۵۷؛ مطالب السؤول، ص۱۰۱؛ فصول المهمّة، ج۱، ص۹۲؛ سیرة الحلبیّه، ج۱۳، ص۱۰۵؛ مروج الذّهب، ج۳، ص۱۴؛ ینابیع المودّة، ج۱، ص۱۱۲ و ۱۳۷؛ کنز العمّال، ج۵، ص۷۲۴؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۳۴۲؛ مناقب شافعی، ص۲۷؛ مناقب خوارزمی، ص۴۰؛ اسد الغابه، ج۴، ص۲۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۴، ص۱۲.
- ↑ صحیح البخاری، الجزء السادس، ص۶، باب غزوه تبوک؛ ج۴، ص۲۰۸؛ کفایة الطالب، ص۲۸۳؛ بحارالانوار، ج۳۷، ص۲۶۳.
- ↑ تألیف سیّد هاشم بحرانی، فقیه، محدّث و مفسّر شیعه در قرن یازده و اوایل قرن دوازده که این کتاب را در اثبات امامت امیرالمؤمنین و فرزندانش (ع) نوشته و همچنین در یک بخش به بیان فضائل و اوصاف اهل بیت (ع) پرداخته است. از ویژگیهای بارز این کتاب این است که در هر بخش مستندات خاصه و عامه از کتب معتبر فریقین ذکر شده است.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۱۱. قال: قال النبی (ص) فی الخبر المجمع علی روایته بین سائر فِرَق الإسلام «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» فأثبت له جمیع مراتب هارون عن موسی فإذن هو وزیر رسول الله (ص) و شاد أزره، و لولا أنّه خاتم النبیّین لکان شریکا فی أمره.
- ↑ شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۹۵، ذیل آیه ۵۹ از سوره نساء، میگوید: هذا حدیث المنزله الذی کان شیخنا أبوجازم الحافظ یقول: خرّجته بخمسه آلاف إسناد.
- ↑ کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب (ع)، ص۲۸۳. قال: «هذا حدیث متّفق علی صحّته رواه الأئمّه الحفّاظ، کأبی عبد الله البخاری فی صحیحه، و مسلم ابن الحجّاج فی صحیحه، و أبی داود فی سننه، و ابن عیسی التّرمذی فی جامعه، و أبی عبد الرّحمان النّسائی فی سننه، و ابن ماجه القزوینی فی سننه، و اتّفق الجمیع علی صحّته حتّی صار ذلک اجماعا منهم، قال الحاکم النّیسابوری: هذا حدیث دخل فی حدّ التّواتر.
- ↑ صحیح البخاری، ج۵، ص۸۹ - ۹۰، حدیث ۲۰۲؛ ج۶، ص۱۸، حدیث ۴۰۸؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰ – ۱۲۱؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۵۹۹، حدیث ۳۷۳۰ و ۳۷۳۱؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۲ - ۴۳، حدیث ۱۱۵؛ ص۴۵، حدیث ۱۲۱؛ السنن الکبری، للنسائی، ج۵، ص۴۴، حدیث ۸۱۳۸ - ۸۱۴۳؛ ص۱۰۸، حدیث ۸۳۹۹؛ ص۱۱۳، حدیث ۸۴۰۹؛ ص۱۱۹ – ۱۲۵، حدیث ۸۴۲۹ – ۸۴۴۹؛ مسند أحمد، ج۱، ص۱۷۰ و ۱۷۳ و ۱۷۵ و ۱۷۷ و ۱۷۹ و ۱۸۲ و ۱۸۴ و ۱۸۵؛ ج۳، ص۳۲؛ ج۶، ص۳۶۹ و ۴۳۸؛ مسند الطیالسی، ص۲۹، حدیث ۲۰۹؛ مسند الحمیدی، ج۱، ص۳۸، حدیث ۷۱؛ مصنّف عبد الرزّاق، ج۵، ص۴۰۶، حدیث ۹۷۴۵؛ ج۱۱، ص۲۲۶، حدیث ۲۰۳۹۰؛ الطبقات الکبری لابن سعد، ج۳، ص۱۷؛ مصنّف ابن أبی شیبه، ج۷، ص۴۹۶، حدیث ۱۱ – ۱۵؛ مسند سعد بن أبی وقّاص للدورقی، ص۵۱، حدیث ۱۹؛ ص۱۰۳، حدیث ۴۹؛ ص۱۳۶، حدیث ۷۵ و ۷۶؛ ص۱۷۴ - ۱۷۷، حدیث ۱۰۰ – ۱۰۲؛ السنّة لابن أبی عاصم، ص۵۵۱، حدیث ۱۱۸۸؛ ص۵۸۶ - ۵۸۸، حدیث ۱۳۳۱ - ۱۳۵۰؛ ص۵۹۵ - ۵۹۶، حدیث ۱۳۸۴ - ۱۳۸۷؛ مسند البزّار، ج۳، ص۲۷۶ - ۲۷۸، حدیث ۱۰۶۵ - ۱۰۶۸؛ ص۲۸۳ - ۲۸۴، حدیث ۱۰۷۴ - ۱۰۷۶؛ ص۳۲۴، حدیث ۱۱۲۰؛ ص۳۶۸، حدیث ۱۱۷۰؛ مسند أبی یعلی، ج۱، ص۲۸۶، حدیث ۳۴۴؛ ج۲، ص۵۷، حدیث ۶۹۸؛ ص۶۶، حدیث ۷۰۹؛ ص۷۳، ح۷۱۸؛ ص۸۶ – ۸۷، ح۷۳۸ - ۷۳۹؛ ص۹۹، ح۷۵۵؛ ص۱۳۲، ح۸۰۹؛ الجعدیات، ج۲، ص۷۷، ح۲۰۵۸؛ الإحسان بترتیب صحیح ابن حبّان، ج۸، ص۲۲۱، ح۶۶۰۹؛ ج۹، ص۴۱، ح۶۸۸۷ و ۶۸۸۸؛ المعجم الکبیر للطبرانی، ج۱، ص۱۴۶، ح۳۲۸؛ ص۱۴۸، ح۳۳۳ و ۳۳۴؛ ج۲، ص۲۴۷، ح۲۰۳۵؛ ج۴، ص۱۷، ح۳۵۱۵؛ ص۱۸۴، ح۴۰۸۷؛ ج۵، ص۲۰۳، ح۵۰۹۴ و ۵۰۹۵؛ ج۱۱، ص۶۱ - ۶۳، ح۱۱۰۸۷ و ۱۱۰۹۲؛ ج۱۲، ص۷۸، ح۱۲۵۹۳؛ ج۱۹، ص۲۹۱، ح۶۴۷؛ ج۲۳، ص۳۷۷، ح۸۹۲؛ ج۲۴، ص۱۴۶ - ۱۴۷، ح۳۸۴ – ۳۸۹؛ المعجم الأوسط، ج۳، ص۲۱۱، ح۲۷۴۹؛ ج۴، ص۴۸۴، ح۴۲۴۸؛ ج۵، ص۴۳۹، ح۵۳۳۵؛ ج۶، ص۳۲، ح۵۵۶۹؛ ص۱۳۸، ح۵۸۴۵؛ ص۱۴۶، ح۵۸۶۶؛ ج۷، ص۳۶۱، ح۷۵۹۲؛ ج۸، ص۷۳ - ۷۴، ح۷۸۹۴؛ المعجم الصغیر، ج۲، ص۵۳ – ۵۴؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۶۷، ح۳۲۹۴؛ ج۳، ص۱۱۷، ح۴۵۷۵؛ ص۱۴۳ - ۱۴۴، ح۴۶۵۲؛ حلیة الأولیاء، ج۴، ص۳۴۵؛ ج۷، ص۱۹۴ – ۱۹۷؛ ج۸، ص۳۰۷؛ السنن الکبری للبیهقی، ج۹، ص۴۰؛ مصابیح السنّة، ج۴، ص۱۷۰، ح۴۷۶۲.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۴۶.
- ↑ قال الله تعالی: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا﴾ «و از سر بخشایش خود، برادرش هارون را در حالی که پیامبر بود بدو بخشیدیم» سوره مریم، آیه ۵۳.
- ↑ قال: ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ «و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ قال: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي﴾ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۲۹-۳۰.
- ↑ قال: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي﴾ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۲۹-۳۰.
- ↑ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار* و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۲۹-۳۲.
- ↑ «و ما با موسی سی شب وعده نهادیم و با ده شب دیگر آن را کامل کردیم و میقات پروردگارش در چهل شب کمال یافت و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱، ص۲۶ ذیل آیه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾؛ طبقات ابن سعد، ج۳، ص۲۳.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۵۰.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۳۰۰، رقم ۳۸۰۴؛ اسد الغابه، ج۴، ص۲۹؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۷۱؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۲؛ فتح الباری، ج۷، ص۲۱۱؛ تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۲۶۳؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۴۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۸ و ۵۳ و ۶۱؛ ینابیع المودّة، ج۲، ص۳۹۲ و مصادر دیگر.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۵۰.
- ↑ الدر المنثور ذیل تفسیر آیه ۳۱ سوره طه، ج۴، ص۲۹۵؛ التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۲۶ ذیل آیه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ...﴾؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۳۰ و ۴۸۲؛ ینابیع المودّة، ج۱، ص۲۵۸؛ ج۲، ص۱۵۳. در مناقب احمد بن حنبل، والریاض النضره، ج۲، ص۱۶۳ از اسماء بنت عمیس نقل کرد که گفت: «سمعت رسول الله (ص) یقول: اللهمّ إنّی أقول کما قال أخی موسی، اللهمّ اجعل لی وزیرا من أهلی أخی علیّا اشدد به أزری وأشرکه فی أمری...» چنانکه در تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۵۲، و مناقب علی بن ابی طالب (ع) ابن مردویه، ص۲۷۶ و بسیاری از مصادر عامه هم این حدیث را نقل نمودند و ما به جهت خوف طولانی شدن، بیش از این ذکر نمیکنیم.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۵۰.
- ↑ «و ما با موسی سی شب وعده نهادیم و با ده شب دیگر آن را کامل کردیم و میقات پروردگارش در چهل شب کمال یافت و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۵۱.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۵۱.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۵۱.
- ↑ یعنی این که فرمود: «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» بعد از رحلت من، نبوت برداشته شده و پیامبری نخواهد بود.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی که در مقدمه شرحش بر نهج البلاغه میگوید: الحمدللّه الذی قدّم المفضول علی الفاضل خودش به قبح و فساد این سخنش در موضع دیگر از شرحش شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۶۶ - ۱۷۵ اقرار نموده، چنانکه بسیاری از علمای دیگر عامه به فساد این سخن اعتراف نمودند.
- ↑ قال ابنشهرآشوب فی مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۵۱، {{عربی|قول النّبی (ص) یوم بیعه العشیره ویوم اُحُد ویوم تبوک وغیرها: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى».
- ↑ مناقب ابن المغازلی، ص۲۲۵؛ تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۱۴۰؛ مناقب خوارزمی، ص۱۰۹؛ کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۸۸۰؛ بشارة المصطفی، ج۲، ص۲۳۰؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۲۳؛ ج۳۳، ص۲۰.
- ↑ غایة المرام، ص۱۲۷، حدیث ۵؛ ص۱۴۲، حدیث ۴۹ و ۵۰ از خاصه.
- ↑ المناقب ابن المغازلی، ص۲۳۷؛ المناقب الخوارزمی، ص۹۶؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۲۴؛ المعیار والموازنه، ص۲۱۹؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۷۵؛ ج۴۲، ص۱۵۶؛ الغدیر، ج۲، ص۱۰۷. و مصادر بسیار زیادی که عامه و خاصّه نقل کردهاند، فلاحظ.
- ↑ کنزالعمّال، ج۵، ص۴۰، حدیث ۹۱۸ و ۹۱۹؛ ج۶، ص۳۹۰، حدیث ۵۹۷۲؛ و لاحظ المراجعات: مراجعه ۳۲. در کتاب غایة المرام، ص۱۱۲ - ۱۱۴، حدیث ۴۳ از ابن مغازلی از عامه و نیز حدیث ۴۴ و ۴۶ و ۴۷ از احمد بن حنبل از عامه و حدیث ۵۴ از خوارزمی حدیث اخوت را نقل کرده است.
- ↑ الثقات، الحافظ أبوحاتم، ج۱، ص۱۴۱؛ تفسیر القمی، ج۲، ص۱۰۹؛ امالی الصدوق، ص۳۲۴، مجلس ۵۲.
- ↑ حدیث منزلت در معراج رسول خدا (ص)، حدیث منزلت در وقت رحلت رسول خدا (ص) در حضور انبیاء، حدیث منزلت در دعای رسول خدا (ص) و گفتار او به ابوسفیان، و در وقت گفتار دشمن و در وقت فرستادن خالد چنانکه در غایة المرام، ص۱۳۵ حدیث ۳۷ نقل نموده است. فلاحظ أیضاً کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۵۷۰؛ الغارات، ص۶۱؛ امالی الصدوق، ص۴۰۷.
- ↑ النهایه ابن اثیر، ج۴، ص۲۸؛ لسان العرب، ج۱۴، ص۱۶۹؛ الثقات ابن حبّان، ج۶، ص۱۹۱؛ تفسیر الآلوسی، ج۱، ص۳۵۵؛ نورالثقلین، ج۱، ص۶۰۶؛ ج۴، ص۱۰۰؛ التفسیر الصافی، ج۲، ص۲۶؛ ج۵، ص۳۰۶؛ تفسیر القمی، ج۲، ص۴۱۳؛ در مجمع البحرین، ج۱، ص۴۷۸ در معنای حدیث مینویسد: أی تشابهونهم وتعملون مثل أعمالهم علی السّواء.
- ↑ «سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي كُلُّ مَا كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ»؛ کمال الدین، ص۵۷۶؛ تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۴۰۵؛ التفسیر الصافی، ج۴، ص۷۶.
- ↑ بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۷۶.
- ↑ «و چون موسی به نزد قومش خشمگین اندوهناک بازگشت گفت: در نبودن من از من بد جانشینی کردید؛ آیا از فرمان پروردگارتان پیش افتادید؟! (این بگفت) و الواح را فرو افکند و سر برادرش را گرفت، به سوی خود میکشید. (برادرش) گفت: ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان شمردند و نزدیک بود مرا بکشند پس دشمنان را به سرزنش من برنیانگیز و مرا با گروه ستمبارگان مگمار!» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.
- ↑ الاحتجاج، ج۱، ص۸۴؛ بحارالانوار، ج۲۸، ص۳۵۷.
- ↑ الغیبه النعمانی، ص۷۵، حدیث ۹؛ أمالی الصدوق، ص۱۹۲، مجلس ۳۵؛ علل الشرایع، ج۱، ص۱۳۸، باب ۱۱۵، حدیث ۶.
- ↑ أقول: الاجماع المرکّب: فهو عباره عن الاستناد إلی رأی مجموع العلماء المختلفین علی قولین أو أکثر فی نفی قول الآخر لم یقل به أحد منهم. و هنا یفرض أنّ کلاً من القولین قائله ینفی القول الآخر بقطع النظر عن قوله، فالاجماع حینئذ یکون حجّه فی نفی ذلک القول الآخر علی جمیع المسالک فی حجیه الاجماع؛ لأنّه ملاکا کالاجماع البسیط؛ حاصلش این است که: اجماع مرکب یعنی اظهار قول و نظریّهای سوّم در مسألهای که علمای اسلام در آن مسئله دو دسته شدهاند و هر دسته نظریهای را اختیار کردهاند که لازمه آن نفی نظریه سوّم است. در نتیجه تمامی علمای اسلام با این نظریه سوّم مخالفند و بر خلاف آن اجماع مرکب از دو طائفه دارند. مثلاً امت متفقاند که امام بعد از رسول خدا (ص) یا امیرالمؤمنین علی (ع) است و یا عباس و یا ابوبکر. و هیچ کس غیر از این سه کس امام نیست پس اجماع واقع شده بر نفی امامت از غیر این سه کس.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۵۲.
- ↑ صحیح البخاری، ج۵، ص۱۲۹؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰ و ۱۲۱.
- ↑ «و از سر بخشایش خود، برادرش هارون را در حالی که پیامبر بود بدو بخشیدیم» سوره مریم، آیه ۵۳.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۳۲.
- ↑ «فرمود: ای موسی! خواستهات برآورده شد» سوره طه، آیه ۳۶.
- ↑ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۲۹-۳۰.
- ↑ «پشتم را به او استوار دار» سوره طه، آیه ۳۱.
- ↑ «و ما با موسی سی شب وعده نهادیم و با ده شب دیگر آن را کامل کردیم و میقات پروردگارش در چهل شب کمال یافت و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۲۳۳.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۳۵.
- ↑ السیرة النبویة، ج۲، ص۵۱۹-۵۲۰، غزوهٔ احزاب؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰، ح۲۴۰۴؛ المعجم الأوسط، ج۲، ص۲۷۷، رقم ۱۴۸۸.
- ↑ المسند، ج۱، ص۲۹۸، ح۱۵۸۷؛ خصائص امیرالمؤمنین، ص۶۷، رقم ۱۸۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۳، غزوهٔ احزاب؛ سنن ابنماجه، ج۱، ص۴۵، رقم ۱۲۱.
- ↑ الإحسان بترتیب صحیح ابنحبان، ج۶، ص۲۶۸، رقم ۶۹۳۶.
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۸۶، کتاب المغازی، باب غزوة تبوک.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۳۲، ص۱۳۷، رقم ۸۵۴۰.
- ↑ المعجم الأوسط، ج۶، ص۲۶۴، رقم ۵۵۶۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۶۶، رقم ۸۵۷۸، روایت عمر بن خطاب.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۷۸، رقم ۸۶۱۰، روایت براء بن عازب و زید بن أرقم.
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۸۶، کتاب المغازی، باب غزوة تبوک.
- ↑ المصنف، ج۶، ص۳۹۶؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۵۱۹، غزوهٔ احزاب.
- ↑ صحیح مسلم، ج۴، ص۳۱، رقم ١٨٧٠؛ المسند، ج۱، ص۲۹۸، رقم ۱۵۸۷.
- ↑ صحیح مسلم، ج۴، ص۳۲، رقم ۱۸۷۱.
- ↑ الإحسان بترتیب صحیح ابنحبان، ج۶، ص۲۶۸، رقم ۶۹۳۶.
- ↑ خصائص امیرالمؤمنین، ص۶۸، رقم ۴۶ و ۴۷.
- ↑ صحیح البخاری، ج٣، ص۸۶، کتاب المغازی، باب غزوة تبوک.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۳٠٠، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابیطالب.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۳۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۳۹، رقم ۸۵۲۴؛ المناقب، خوارزمی، ص۱۰۹، ح۱۱۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۷۹، حدیث ۸۶۱۴؛ نفحات الأزهار، حدیث ۱۷، ص۱۱۳.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۶۷، رقم ۸۵۸۱؛ کنز العمال، ج۶، ص۳۹۵، حدیث ۶۰۲۹ و ۶۰۳۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۶۹، رقم ۸۵۵۶؛ کنز العمال، ج۶، ص۱۵۴، حدیث ۲۵۵۴؛ المناقب، خوارزمی، ص۱۴۲، حدیث ۱۶۳.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۶۹، رقم ۸۵۸۵؛ نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۰۳.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۷۰، حدیث ۸۵۸۹؛ نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۲۰؛ المراجعات، ص۲۰۸.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۶۶، رقم ۸۵۷۸؛ نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۲۰.
- ↑ مناقب علی، ص۱۹۷، حدیث ۲۵۷؛ کنز العمال، ج۵، ص۴۰، حدیث ۹۱۸؛ تذکرة الخواص، ص۴۷؛ المناقب، خوارزمی، ص۱۵۲، حدیث ۱۷۸؛ ینابیع المودة، ص۶۷، باب نهم.
- ↑ المناقب، خوارزمی، ص۱۲۹، حدیث ۱۴۳.
- ↑ ینابیع المودة، ص۱۰۱، باب ۱۷ فی سدّ ابواب المسجد الّا باب علیّ. جهت آگاهی از موارد دیگر صدور حدیث منزلت، ر.ک: نفحات الازهار، ج۱۷، ص۲۸۱-۲۹۱.
- ↑ ر.ک: نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۰۴-۱۰۵ و ص۱۱۲-۱۱۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۳۶.
- ↑ ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۳۹-۱۸۴؛ الطرائف، ج۱، ص۵۱-۵۴.
- ↑ ر.ک: الانساب، ج۳، ص۹۳-۹۴؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۱۶۲.
- ↑ ازالة الخفاء، ج۴، جزء ۶، ص۴۰۶.
- ↑ وسیلة النجاة فی مناقب السادات، ص۷۲، باب دوم.
- ↑ عمر بن احمد بن ابراهیم عبدوی، متوفی ۴۱۷ه.
- ↑ شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۵۲.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۷، رقم ۱۸۵۵.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۴۸۳.
- ↑ منهاج السنة، ج۷، ص۱۷۷.
- ↑ شرح مشکاة المصابیح، باب مناقب علی.
- ↑ کفایة الطالب، ص۲۸۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۱۶۵، شرح خطبه ۳۳۸، خطبهٔ قاصعه.
- ↑ غایة المرام، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۳.
- ↑ ابکار الافکار، ج۳، ص۴۷۸؛ الصواعق المحرقة، ص۶١؛ المراجعات، ص۱۹۸، مراجعه ۲۷.
- ↑ نفحات الازهار، ج۱۷، ص۱۶۸.
- ↑ المواقف، ص۴۰۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۲۶۲.
- ↑ الصواعق المحرقة، ص۶۱.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۵؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۲؛ شرح التجرید، ص۳۷۰.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۳۸.
- ↑ سوره طه، آیه ۲۹-۳۶.
- ↑ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱، حدیث ۲۴۰۴.
- ↑ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱، حدیث ۲۴۰۴؛ نیز ر.ک: المستدرک، ج۳، ص۱۱۷.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۳۹.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۶۶، رقم ۸۵۷۸.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۷۱، رقم ۸۵۹۱.
- ↑ منهاج السنة، ج۷، ص١٧٩.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۸۶، رقم ۸۶۳۲؛ المعجم الکبیر، ج۵، ص۲۰۳، رقم ۵۰۹۴.
- ↑ البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۴۰.
- ↑ «پس کسانی که از فرمان وی سرمیپیچند از اینکه به آنان آزمونی یا عذابی دردناک رسد باید بپرهیزند» سوره نور، آیه ۶۳.
- ↑ ر.ک: بیان المختصر، ج۳، ص۴۸۶؛ نفحات الازهار، ج۱۷، ص۲۷۷ به نقل از شرح جمع الجوامع، مبحث عام و خاص؛ شرح مختصر الروضة، ج۲، ص۴۶۵.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۵؛ مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص۱۶۳.
- ↑ مختصر التحفة الإثنی عشریة، ص۱۶۳؛ المراجعات، ص۲۰۳.
- ↑ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۵؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۲۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۵-۲۷۶.
- ↑ المراجعات، ص۲۰۴-۲۰۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۴۱.
- ↑ «که آدمی در زیانمندی است * جز آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند» سوره عصر، آیه ۲-۳.
- ↑ شرح منهاج الوصول، باب سوم، فصل اول، مسئله دوم.
- ↑ ر.ک: فواتح الرحموت، ج۱، ص۲۹۱.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۵؛ شرح التجرید، ص۳۷۰.
- ↑ مختصر التحفة الإثنی عشریة، ص۱۶۳.
- ↑ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱، کتاب فضایل الصحابة، حدیث ۳۲؛ خصائص امیرالمؤمنین(ع)، ص۶۸، ۶۹، ۷۴، حدیث ۴۶، ۴۷، ۵۵؛ تذکرة الخواص، ص۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۳۹؛ المناقب، خوارزمی، ص۱۰۹، حدیث ۱۱۶.
- ↑ بیان المختصر، ج۲، ص۵۴۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۷۶، رقم ۸۶۰۵.
- ↑ منهاج السنة، ج۷، ص۱۸۰.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۴۳.
- ↑ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار * و او را در کارم شریک ساز *... فرمود: ای موسی! خواستهات برآورده شد» سوره طه، آیه ۲۹-۳۶.
- ↑ «و از سر بخشایش خود، برادرش هارون را در حالی که پیامبر بود بدو بخشیدیم» سوره مریم، آیه ۵۳.
- ↑ «و به راستی ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیری همراه او گرداندیم» سوره فرقان، آیه ۳۵.
- ↑ «و برادرم هارون زبانآورتر از من است پس، او را با من بفرست تا به راستی من، گواهی دهد که میترسم مرا دروغگو شمارند» سوره قصص، آیه ۳۴.
- ↑ «فرمود: به زودی بازوی تو را با (فرستادن) برادرت توانمند میگردانیم و به هر دوتان چیرگییی میبخشیم که با نشانههای ما دستشان به شما نرسد. پیروز شمایید و هر کس که از شما پیروی کند» سوره قصص، آیه ۳۵.
- ↑ «و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ ر.ک: التبیان، ج۱، ص۴۴۹؛ مجمع البیان، ج۱، ص۲۰۱؛ منشور جاوید، ج۵، ص۲۴۹-۲۶۰.
- ↑ «پس خداوند پیامبران را مژدهآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان کتاب (آسمانی) را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۴۵.
- ↑ الشافی، ج۳، ص٧-۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۴۹-۲۵۰.
- ↑ «در میان قوم من جانشین من شو» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ «و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۶۵-۱۶۶؛ نهایة العقول، ج۴، ص۵۱۴-۵۱۵.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۶۰-۱۶۱.
- ↑ الشافی، ج۳، ص۲۰-۲۲؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۱۲-۲۱۴؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۱-۳۵۲.
- ↑ نهایة العقول، ج۴، ص۵۱۵-۵۱۶.
- ↑ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۱۴؛ تقریب المعارف، ص۱۴۸.
- ↑ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۱۰؛ تقریب المعارف، ص۱۴۷-۱۴۸.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۶۷-۱۶۸.
- ↑ تلخیص الشافی، ج۲، ص۱۷۸.
- ↑ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۵۶.
- ↑ معانی الاخبار، ص۷۵؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۱۶ و ۳۱۷.
- ↑ «و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۳۲.
- ↑ الدر المنثور، ج۵، ص۴۹۷.
- ↑ دلائل الصدق، ج۲، ص۳۹۰-۳۹۱.
- ↑ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۲۱-۲۲۲؛ تقریب المعارف، ص۱۵۰؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۳.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۶۳؛ التمهید، ص۴۵۹؛ غایة المرام، آمدی، ص۳۷۷.
- ↑ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۳.
- ↑ الشافی، ج۳، ص۲۵-۲۶.
- ↑ الشافی، ج۳، ص۲۵؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۲۳؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۵۳-۲۵۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۴۶.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۶۸.
- ↑ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۲۹-۲۳۰.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص۱۷۷.
- ↑ منهاج السنه، ج۷، ص۱۸۴.
- ↑ تفسیر الطبری، ج١٠، ص۷۶؛ مجمع البیان، ج۵، ص۳.
- ↑ الشافی، ج۳، ص۶۲-۶۳.
- ↑ الإرشاد، ص۱۸۲-۱۸۴؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۶۷-۴۶۸؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۷.
- ↑ السیرة النبویة، ج۲، ص۶۵۲؛ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۴؛ الصواعق المحرقة، ص۲۱.
- ↑ صحیح مسلم، ج۱، ص۱۱۴، کتاب الصلوة، باب استخلاف الإمام اذا عرض له عارض، حدیث ۹۵.
- ↑ الشافی، ج۲، ص۱۵۹.
- ↑ الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۲۲.
- ↑ تقریب المعارف، ص۱۵۱؛ کنز الفوائد، ج۲، ص۱۷۲-۱۷۴؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۵؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۲۲؛ ارشاد الطالبین، ص۲۵۲.
- ↑ المغنی، ج۲۰، جزء اول، ص١٧٧.
- ↑ منهاج السنة، ج۷، ص۱۸۵.
- ↑ منهاج السنة، ج۷، ص۱۸۴.
- ↑ منهاج السنة، ج۷، ص۱۸۴.
- ↑ التمهید، ص۴۶۰-۴۶۱؛ غایة المرام، آمدی، ص۳۷۸.
- ↑ مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص۱۶۴.
- ↑ الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۲۲-۳۲۳.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «حدیث منزلت»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳ ص ۵۵۱.