سیره عملی پیامبر خاتم در رعایت مواسات چه بوده است؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
سیره عملی پیامبر خاتم در رعایت مواسات چه بوده است؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ سیره اجتماعی معصومان
مدخل اصلیمواسات در معارف و سیره نبوی
تعداد پاسخ۱ پاسخ

سیره عملی پیامبر خاتم در رعایت مواسات چه بوده است؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث سیره اجتماعی معصومان است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره اجتماعی معصومان مراجعه شود.

پاسخ نخست

م‍ص‍طف‍ی‌ دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌

آقای دکتر م‍ص‍طف‍ی‌ دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌ در کتاب «سیره نبوی» در این‌باره گفته‌ است:

«کمال اخلاق انسانی در ساحت اجتماعی به میزان پیوند با بندگان خدا و تضامن و مواسات با آنان است. از همین رو در خبر هند بن ابی‌هاله درباره سیره پیامبر اکرم (ص) آمده است: «أَفْضَلُهُمْ‏ عِنْدَهُ‏ أَعَمُّهُمْ‏ نَصِيحَةً لِلْمُسْلِمِينَ‏ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَهُ مَنْزِلَةً أَحْسَنُهُمْ مُؤَاسَاةً وَ مُؤَازَرَةً»[۱].

رسول خدا (ص) پیروان خود را چنین می‌خواست: با روحیه‌ای سراسر تکافل و مواسات. آن حضرت در صدد ایجاد امتی بود که یکدیگر را چون خود ببینند و بیشترین مساعدت را با هم داشته باشند و نسبت به زندگی و مشکلات هم بی‌اعتنا نباشد. آن‌گاه که پیامبر اکرم (ص) وارد مدینه شد و اقدامات خود را در جهت ایجاد یک جامه ایمانی آغاز کرد، در دومین خطبه‌ای که در ابتدای ورود خویش ایراد کرد، فرمود: «تَحَابُّوا بِرُوحِ اللهِ بَیْنَکُمْ»[۲].

پیامبر، بنیاد تکافل و مواسات را بر محبت الهی میان اهل ایمان قرار داد و در منشور مشهور مدینه اعلام تکافل و مواسات کرد. در بندهایی از آن آمده بود: "مؤمنان دوستان و سرپرستان یکدیگرند. مؤمنان نباید شخص عیالمند و وامدار را به حال خویش رها سازند، بلکه باید او را کمک کنند. مسلمانان باید افراد از پای درآمده را یاری دهند. همسایه مانند خود انسان است، نباید بدو زیانی رسد"[۳].

مدینه نمونه والای جامعه مواسات بود. مدینه‌ای که در آن انصار آن چه داشتند با مهاجران در طبق اخلاص نهادند و مواسات را آن سان که پیامبر می‌خواست تحقق بخشیدند. آنان آموختند که شرط اسلام حقیقی، اهتمام به امور مسلمانان است، که پیامبر اکرم (ص) می‌فرمود: «مَنْ أَصْبَحَ‏ لَا يَهْتَمُّ‏ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ‏ فَلَيْسَ‏ بِمُسْلِمٍ‏»[۴].

این اهتمام همه جنبه‌های تکافل و مواسات را در بر می‌گیرد تا آنجا که رسول خدا (ص) می‌فرمود: «مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ‏ شَبْعَانَ‏ وَ أَخُوهُ‏ الْمُسْلِمُ‏ طَاوٍ»[۵].

و نیز فرمود: «مَا آمَنَ بِي‏ مَنْ‏ بَاتَ‏ شَبْعَانَ‏ وَ جَارُهُ‏ جَائِعٌ‏ قَالَ وَ مَا مِنْ أَهْلِ قَرْيَةٍ يَبِيتُ وَ فِيهِمْ جَائِعٌ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۶].

آخرین پیام‌آور الهی چنان بر مواسات تأکید داشت که می‌فرمود: «مِنْ أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) إِبْرَادُ الْأَكْبَادِ الْحَارَّةِ، وَ إِشْبَاعُ‏ الْأَكْبَادِ الْجَائِعَةِ، وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَا يُؤْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعَانَ وَ أَخُوهُ- أَوْ قَالَ: جَارُهُ- الْمُسْلِمُ جَائِعٌ»[۷].

در منطق پیامبر اکرم (ص) لازم است مسلمانان در خوراک، پوشاک، نوشاک و سایر نیازهای زندگی با یکدیگر مواسات داشته باشند و آنان که به این اصل پشت کنند به ایمان حقیقی پشت کرده‌اند؛ و آن حضرت می‌فرمود: «مَا آمَنَ‏ بِاللَّهِ‏ مَنْ‏ شَبِعَ‏ وَ أَخُوهُ جَائِعٌ وَ لَا آمَنَ بِاللَّهِ مَنِ اكْتَسَى وَ أَخُوهُ عُرْيَانٌ»[۸].

آنان که دعوت رسول خدا (ص) به تکافل و مواسات را شنیده و فرمان خدا به اهتمام بر امور یکدیگر را دریافته و آن را به چیزی نگرفته‌اند، چگونه انتظار رحمت و آمرزش الهی دارند؟ از امام سجاد (ع) روایت شده است که فرمود: «مَنْ‏ بَاتَ‏ شَبْعَاناً وَ بِحَضْرَتِهِ‏ مُؤْمِنٌ طَاوٍ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَائِكَتِي أُشْهِدُكُمْ عَلَى هَذَا الْعَبْدِ أَنَّنِي أَمَرْتُهُ فَعَصَانِي وَ أَطَاعَ غَيْرِي وَكَلْتُهُ إِلَى عَامِلِهِ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا غَفَرْتُ لَهُ أَبَداً»[۹].

آیا با وجود زیر پا گذاشتن اصول انسانی و پشت کردن به تکافل و مواسات ایمانی جز خواری دنیا و عذاب آخرت انتظاری هست؟ از امام سجاد (ع) وارد شده است: «مَنْ كَانَ عِنْدَهُ فَضْلُ ثَوْبٍ فَعَلِمَ أَنَّ بِحَضْرَتِهِ‏ مُؤْمِناً مُحْتَاجاً إِلَيْهِ فَلَمْ يَدْفَعْهُ إِلَيْهِ أَكَبَّهُ اللَّهُ تَعَالَى فِي النَّارِ عَلَى مَنْخِرَيْهِ»[۱۰].

چگونه ممکن است کسی به اسلام عدالت و پیام‌آور مواسات دل ببندد و بر رفع نیاز تهیدستان و تأمین همه‌جانبه آنان اهتمام نورزد؟ مگر نه این است که قوانین بسیار وضع شده است تا گرفتاری‌های نیازمندان زدوده و رفاه آنان تدارک شود؟ و مگر نه این است که خداوند برای ایشان ﴿حَقٌّ مَعْلُومٌ قرار داده است؟ ﴿وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ[۱۱].

چنان‌چه این حق ادا شود فقیری نمی‌ماند. دراین‌باره انس بن مالک از رسول خدا (ص) نقل کرده است که فرمود: «وَيْلٌ لِلْأَغْنِيَاءِ مِنَ الْفُقَرَاء يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَقُولُونَ: رَبَّنَا ظَلَمُونَا حُقُوقَنَا الَّتِي فَرَضْتَ لَنَا عَلَيْهِم فَيَقُولُ اللهُ عزَّوَجَلَّ: وَعِزَّتِي وَجَلَالِي لَأُدِنينَّكُمْ وَلَأُبَاعِدَنَّهُمْ. ثُمَّ تَلَا رَسُولُ اللهِ (ص): ﴿وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ[۱۲]»[۱۳].

خداوند در اموال توانگران مسلمان آن قدر حق درباره مستمندان قرار داده است که مستمندی باقی نماند، مگر آنکه به سبب ستم آنان مستمندی یافت شود. امیرمؤمنان علی (ع) از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى أَغْنِيَاءِ الْمُسْلِمِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ بِقَدْرِ الَّذِي يَسَعُ فُقَرَاءَهُمْ وَلَنْ یَجْهَدِ الْفُقَرَاءُ إِذَا جَاعُوا وَعَرُوا إِلَّا بِمَا يُضَيِّعُ أَغْنِيَاؤُهُمْ أَلَا وَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يُحَاسِبُهُمْ حِسَابًا شَدِيدًا وَ يُعَذِّبَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا»[۱۴].

بار رنج و محرومیت مستمندان بر گردن توانگرانی است که حق آنان را دریغ داشته‌اند و به تعبیر پیام‌آور محرومیت‌زدایی، رسول خدا (ص)، از جمله نخستین گروهی که وارد آتش جهنم می‌شوند توانگرانی‌اند که حقوق خداوند (حقوق مستمندان) را که در اموالشان هست نپرداخته‌اند: «... وَأَمَّا أَوَّلُ ثُلَّةٍ يَدْخُلُونَ النَّارَ... وَذُو ثَرْوَةٍ مِنْ مَالٍ لَا يُؤَدِّي حَقَّ اللَّهِ فِي مَالِهِ»[۱۵].

پیامبر اکرم (ص) در هر فرصتی مسلمانان را به تکافل و مواسات و اهتمام بر یاری یکدیگر می‌خواند و از غفلت نسبت به این امور حیاتی پرهیز می‌داد. از عبد الله بن عباس و ابو هریره نقل شده است که آن حضرت چند روز پیش از رحلت خطبه‌ای خواند و آن آخرین خطبه مفصل پیامبر در مدینه بود. رسول خدا (ص) آن چنان موعظه‌ای کرد که چشم‌ها را اشک پوشاند و دل‌ها تپید و بدن‌ها لرزید و درون‌ها تحریک شد. آن حضرت به بلال فرمود مردم را فرا خواند و همه گرد آمدند و در چنین جمعی موعظه کرد و از جمله فرمود: «مَنْ‏ مَنَعَ‏ طَالِباً حَاجَتَهُ‏ وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى قَضَائِهَا فَعَلَيْهِ مِثْلُ خَطِيئَةِ عَشَّارٍ فَقَامَ إِلَيْهِ عَوْفُ بْنُ مَالِكٍ فَقَالَ مَا يَبْلُغُ خَطِيئَةُ عَشَّارٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ عَلَى الْعَشَّارِ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ- ﴿لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ[۱۶] ‏ وَ مَنْ يَلْعَنْهُ اللَّهُ‏ ﴿فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا[۱۷]»[۱۸].

هر کس نیازمندی را رد کند و با وجود توانایی نیاز او را برنیاورد، پس بر او گناهی مانند گناه عشاران (باجگیران) باشد. عوف بن مالک[۱۹] بپا خاست و گفت: ای رسول خدا، گناه باجگیران چقدر است؟ فرمود:] بر باج‌گیران در هر شبانه روز لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان باشد؛ و هر کس را خداوند لعنت کند یاوری برای او نخواهی یافت.

نشانه مسلمانی، پیوند ایمانی است، و شرط آن یگانگی اهل ایمان است تا آنجا که چیزی از هم دریغ ندارند، نیازهای یکدیگر را تأمین کنند، و آن چه همگان نمی‌توانند تدارک کنند توانایان بی‌منت و مضایقه در اختیار دیگران نهند. سیره نبوی به چنین ادبی فرا می‌خواند؛ و رسول خدا (ص) از "منع ماعون" نهی می‌کرد.

«نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (ص)‏ أَنْ‏ يَمْنَعَ‏ أَحَدٌ الْمَاعُونَ‏ جَارَهُ‏ وَ قَالَ (ص) مَنْ مَنَعَ الْمَاعُونَ جَارَهُ مَنَعَهُ اللَّهُ خَيْرَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ فَمَا أَسْوَأَ حَالَهُ»[۲۰].

پیامبر اکرم (ص) در آخرین خطبه بلند خویش فرمود: «وَ مَنْ مَنَعَ الْمَاعُونَ مِنْ جَارِهِ إِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِ مَنَعَهُ اللَّهُ فَضْلَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ وَكَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى‏ نَفْسِهِ‏ هَلَكَ‏ وَ لَا يَقْبَلُ‏ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ عُذْراً»[۲۱]»[۲۲].

«پیامبر اکرم (ص) و اوصیای آن حضرت راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعی سخت پاس می‌داشتند. رفتار پیام‌آور هدایت و عدالت و منطق عملی حضرت ختمی مرتبت، سراسر نشان از رعایت مساوات داشت، چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس می‌داشت. از امام صادق (ع) نقل شده است: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَقْسِمُ‏ لَحَظَاتِهِ‏ بَيْنَ‏ أَصْحَابِهِ‏ فَيَنْظُرُ إِلَى ذَا وَ يَنْظُرُ إِلَى ذَا بِالسَّوِيَّةِ»[۲۳].

مجلس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمی‌شد؛ در حلقه‌ای میان اصحاب می‌نشست تا هیچ برتری وجود نداشته باشد[۲۴]. از ابوذر دراین‌باره چنین نقل شده است: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَجْلِسُ‏ بَيْنَ‏ ظَهْرَانَيْ‏ أَصْحَابِهِ‏ فَيَجِي‏ءُ الْغَرِيبُ فَلَا يَدْرِي أَيُّهُمْ هُوَ حَتَّى يَسْأَلَ»[۲۵].

رسول خدا (ص) در مقام برترین پیام‌آور حق، محبوب‌ترین پیشوا و والاترین زمامدار بود، اما مانند همگان می‌زیست؛ بر زمین می‌نشست و بر زمین غذا می‌خورد، با بردگان هم غذا می‌شد، ما یحتاج خانه‌اش را از بازار تهیه می‌کرد و به سوی اهل خانه حمل می‌نمود، و با توانگر و نادار یکسان مصافحه می‌کرد، و به هر کس می‌رسید سلام می‌کرد، چه توانگر، چه نادار، چه کوچک و چه بزرگ[۲۶].

از جمله جلوه‌های زیبا و برجسته رفتاری پیامبر اکرم (ص) در تحقق سیره مساوات، پرهیز آن حضرت از هر‌گونه برتری‌جویی و زیر پا گذاشتن چنین مناسباتی بود. ابن‌شهرآشوب دراین‌باره آورده است: «لَا يَرْتَفِعُ عَلَى عَبِيدِهِ وَ إِمَائِهِ فِي‏ مَأْكَلٍ‏ وَ لَا مَلْبَسٍ‏»[۲۷].

تلاش رسول خدا (ص) در دوران بیست و سه ساله رسالت بر آن بود که مردمان را با سیره خویش و از جمله با مساوات آشنا کند و کلیه فضیلت‌های بی‌اساس را که با فطرت انسانی بیگانه است، بسوزاند و محو نماید؛ و او چنین کرد.

از همین رو در حجة‌الوداع در ضمن خطبه مشهور خویش، سیره مساوات را نیز آموخت: «النَّاسُ فِي‏ الْإِسّلَامِ سَوَاءٌ. النَّاسُ طَفُّ الصَّاعِ لِآدَمَ وَ حَوَّاءِ، لَا فُضِّلَ عَرَبِیٌّ عَلَی عَجَمِیٍّ، وَ لَا عَجَمِیٌّ عَلَی عَرَبِیٍّ إِلَّا بِتَقْوَی اللهِ. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ»[۲۸].

سپس فرمود: «لَا تَأْتُونِی بِأَنْسُابِکُمْ، وَ أْتُونِی بِأَعْمَالِکُمْ. فَأَقُولُ لِلنَّاسِ هکَذَا وَ لَکُمْ هکَذَا. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ»[۲۹].

برترین تربیت‌شده مدرسه پیامبر اکرم (ص)، پیشوای عدالت‌خواهان و مساوات‌پیشگان، علی (ع) حکومت خود را بر همین سیره بنیاد گذاشت و آن را سخت پاس داشت. هنگامی که محمد بن ابی بکر را والی مصر قرار داد، درباره سیره مساوات سفارش‌های مؤکدی به او نمود و چنین فرمود: «وَ أَمَرَهُ أَنْ يُلَيِّنَ لَهُمْ جَنَاحَهُ وَ أَنْ يُسَاوِيَ‏ بَيْنَهُمْ‏ فِي‏ مَجْلِسِهِ‏ وَ وَجْهِهِ‏ وَ يَكُونَ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً وَ أَمَرَهُ أَنْ يَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدْلِ وَ أَنْ يُقِيمَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَتَّبِعَ الْهَوَى وَ لَا يَخَافَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ مَنِ اتَّقَاهُ وَ آثَرَ طَاعَتَهُ وَ أَمْرَهُ عَلَى مَنْ سِوَاهُ»[۳۰].

و نیز بدو نوشت: «وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي‏ اللَّحْظِ وَ النَّظَرِ حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَ لَا يَأْيَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ»[۳۱].

همچنین بدو یادآور شد: «وَ أَحْبِبْ لِعَامَّةِ رَعِيَّتِكَ‏ مَا تُحِبُّ‏ لِنَفْسِكَ‏ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ اكْرَهْ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ»[۳۲].

پیامبر اکرم (ص) به شدّت از تبعیض در اجرای قانون منع می‌کرد و می‌فرمود: «إِنَّمَا هَلَكَ بَنُو إِسْرَائِيلَ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الْحُدُودَ عَلَى‏ الْوَضِيعِ‏ دُونَ‏ الشَّرِيفِ‏»[۳۴].

همچنین نقل شده است که زمانی زنی از قبیله بنی مخزوم به جرم سرقت محکوم شد و اسامة بن زید تلاش کرد با شفاعت خود، نظام مساوات در برابر قانون را مختل کند. پیامبر اکرم (ص) او را به شدت از این کارها پرهیز داد و فرمود: «إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، أَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الحَدَّ عَلَى الوَضِيعِ وَيَتْرُكُونَ الشَّرِيفَ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ فَعَلَتْ ذَلِكَ لَقَطَعْتُ يَدَهَا»[۳۵].

پیام‌آور مساوات، خود را در برابر قانون چون دیگران می‌دانست و هرگز خلاف این برابری عمل نکرد و قانون را زیر پا نگذاشت.

در آخرین روزهای زندگی رسول خدا (ص) مردم شاهد صحنه‌ای شگفت بودند تا همگان برای همیشه بدانند که در برابر قانون چگونه باید بود و سیره گرامی‌ترین خلق خدا چگونه بود. پیامبر اکرم (ص) در آن روز در حالی که بیماری‌اش شدت یافته بود و فضل بن عباس و علی بن ابی طالب زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی راه می‌رفت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرین سخنانش را با مردمش گفت: «أَیُّهَا النَّاسُ، فَإِنِّي‏ أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ‏ اللَّهَ‏ الَّذِي‏ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ؛ وَ إِنَّهُ قَدْ دَنَا مِنِّي حُقُوقَ مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِکُمْ. فَمَنْ کُنْتُ جَلَدْتُ لَهُ ظَهْرَاً فَهذَا ظَهْرِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. وَ مَنْ کُنْتُ شَتَمْتُ لَهُ عِرْضَاً فَهذَا عَرْضِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ الشَّحْنَاءَ لَیْسَتْ مِنْ طَبْعِي وَ لَا مِنْ شَأْنِي. أَلَا وَ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَیَّ مَنْ أَخَذَ مِنِّي حَقَّاً إِنْ کَانَ لَهُ، أَوْ حَلَّلَنِي. فَلَقِیتُ اللهَ وَ أَنَا أَطِیبُ النَّفْسِ. وَ قَدْ أَرَی أَنَّ هذَا غَیْرُ مُغْنٍ عَنِّي حَتَّی أَقُومَ فِیکُمْ مِرَارًا»[۳۶].

سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تکرار کرد. رسول خدا (ص) جلوه تام رحمت الهی بود، هرگز کسی را نیازرده بود، حقی را پایمال نکرده بود، خلاف مساوات و عدالت عمل نکرده بود، در اجرای قانون ملاحظه این و آن را نکرده بود، و جز برای خدا خشم نگرفته بود؛ اما اینک گاه پیوستن به رفیق اعلا، اصرار داشت که کوچک‌ترین حقی از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترین مرتبه‌اش تحقق بخشد. به دنبال سخنان مکرر پیامبر، مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، من سه درهم نزد تو دارم!» پیامبر فرمود: «فضل، به او بده». فضل آن را پرداخت و مرد نشست. آن‌گاه فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ كَانَ عِنْدَهُ شَيْءٌ فَلْيُؤَدِّهِ، وَلَا يَقُولْ: فُضُوحُ الدُّنْيَا، أَلَا وَإِنَّ فُضُوحَ الدُّنْيَا أَیْسَرُ مِنْ فُضُوحِ الْآخِرَةِ»[۳۷].

مرد دیگری برخاست و گفت: «ای رسول خدا، سه درهم نزد من است که در راه خدا به کار زده‌ام». پیامبر فرمود: «چرا به کار زدی؟» گفت: «بدان محتاج بودم». فرمود: «فضل، آن را از وی بستان».

مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، در فلان جنگ بر شکم من تازیانه‌ای زدی!» پیامبر پیراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بیاید و قصاص کند. مرد پیش آمد، و خود را به سینه و شکم برهنه پیامبر افکند و جای قصاص را بوسه زد[۳۸].

آن حضرت نشان داد که پیامبر خدا بر مردم عادی در برابر قانون هیچ امتیازی ندارد، تا مدعیان مساوات بیاموزند که چگونه باید رفتار کرد.

این سیره پس از پیامبر مورد بی‌اعتنایی و تجدید نظر قرار گرفت. به دنبال رو آوردن درآمدهای کلان ناشی از فتوحات، عمر به خطاب برای تصمیم‌گیری در چگونگی تقسیم غنائم مشورت کرد و به سبک نظام مالی ایران و روم دفاتری تنظیم و مردمان را طبقه‌بندی کرد و بدین ترتیب مساوات در تقسیم سرانه بر هم خورد. خلیفه در تقسیم سرانه بیت المال با معیارهای طبقاتی مهاجران را بر انصار، انصار را بر عرب، عرب را بر موالی و زنان پیامبر را بر زنان مهاجر و انصاری برتری داد و حتی در سهمیه زنان پیامبر میان آنان که عرب بودند و غیر آنان تفاوت گذاشت[۴۰]. البته نقل شده است که خلیفه گفت: اگر زنده بمانم در تقسیم سرانه بیت المال به مساوات عمل خواهم کرد[۴۱]؛ اما چنین فرصتی حاصل نشد. در دوران عثمان بن عفان، این امر به انحراف‌های اساسی اقتصادی منجر شد و ثروت‌های انباشته‌شده‌ای در دست اقوام او و آنان که در جهت منافع وی بودند شکل گرفت. به بیان امیرمؤمنان علی (ع) درآمدهای عمومی و بیت‌المال به یغما رفت: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ‏ بَيْنَ‏ نَثِيلِهِ‏ وَ مُعْتَلَفِهِ‏ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ‏ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ‏»[۴۲].

آنان بیت‌المال مسلمانان را به جای صرف در جهت مصالح عمومی، و رشد اجتماعی، و عمران و آبادی به خود اختصاص دادند و دست به دست گرداندند؛ و در حالی که محرومیت مستضعفان جامعه روز به روز بیشتر می‌شد، سردمداران حکومت و وابستگان قدرت اموال بیشتری را بهره خود می‌ساختند. روزی که عثمان کشته شد صد و پنجاه هزار دینار طلا و یک میلیون درهم نزد خزانه‌دار خود ذخیره کرده بود و ارزش املاک او در حنین و وادی القری و جز آن صد هزار دینار بود و مقدار زیادی هم ارزش احشام او بود[۴۳]. زبیر بن عوام پس از مرگش هزار اسب و هزار غلام و کنیز از خود باقی گذاشت و ارزش یکی از متروکات او پنجاه هزار دینار طلا بود. عواید طلحة بن عبید الله در عراق روزی هزار دینار طلا بود و در برخی مناطق دیگر بیش از این درآمد داشت. در اصطبل‌های عبد الرحمن بن عوف صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند یافت می‌شد و یک چهارم دارایی او پس از مرگش هشتاد و چهار هزار دینار طلا به حساب می‌آمد. زید بن ثابت پس از مرگش به قدری طلا و نقره باقی گذاشته بود که وارثان او آنها را با تبر خرد کردند و تقسیم نمودند؛ و املاک و مزرعه‌های او صد هزار دینار ارزش داشت. یِعْلی بن مُنْیه چون درگذشت پانصد هزار دینار طلا از خود به جای گذاشت و از مردم نیز مطالبات بسیاری داشت و ارزش متروکه او از املاک و جز آن سیصد هزار دینار می‌شد[۴۴]. عثمان فدک را به مروان حکم بخشید[۴۵]، و نیز یک پنجم غنائم افریقا را که تقریبا معادل پانصد هزار دینار بود[۴۶]. به حکم بن ابی العاص صد هزار درهم بخشید[۴۷]. به حارث بن حکم بن عاص سیصد هزار درهم[۴۸]، به سعید بن عاص صد هزار درهم[۴۹]، به ابو سفیان دویست هزار درهم[۵۰]، و به عبد الله بن خالد بن اسید چهارصد هزار درهم[۵۱] یا ششصد هزار درهم[۵۲] بخشید. ابن ابی الحدید معتزلی یادآور شده است که عثمان تمام غنائمی را که از فتح ناحیه شمال غربی افریقا یعنی از طرابلس غرب تا طنجه نصیب مسلمانان شده بود به عبدالله بن سعد بن ابی سرح بخشید بدون این که هیچ یک از مسلمانان را در آن شریک سازد[۵۳]؛ و به گفته برخی یک پنجم خمس غنائم افریقا[۵۴] و یا صد هزار درهم[۵۵] بدو بخشید. و بذل و بخشش‌های فراوان دیگر از بیت المال که این خود از عوامل شورش مردم بر ضد او و در نهایت کشته شدنش بود. به بیان امیرمؤمنان علی (ع): «إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ‏ عَمَلُهُ‏ وَ كَبَتْ‏ بِهِ‏ بِطْنَتُهُ‏»[۵۶].

از لوازم اصل مساوات آن است که امکانات رشد و کمال به طور مساوی در دسترس همگان قرار گیرد، و از مصداق‌های اساسی و مهم این معنا فراهم بودن امکان تحصیل علم برای همه است؛ این که هر کسی از هر طبقه‌ای بتواند در پرتو لیاقت و استعداد و فعالیت خود به کمال شایسته خویش برسد. لازمه حدیث مشهور شیعه و سنی که از رسول خدا (ص) نقل شده، همین امر است:«طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ عَلَى‏ كُلِّ‏ مُسْلِمٍ‏»[۵۷].

فراگیری دانش بر هر مسلمان، مرد، زن، کوچک، بزرگ، بر همگان واجب است که از عمده‌ترین علت‌های پیشرفت علوم و ترقی مسلمانان در سده‌های نخست تاریخشان نیز همین بود.

پیامبر اکرم (ص) این مساوات را در مدینه تحقق بخشید و با تأکید فراوان همگان را به فراگیری دانش خواند. پس از پیروزی بدر و به اسارت در آمدن گروهی از مشرکان، در میان آنان عده‌ای بودند که سواد داشتند. پیامبر اعلام کرد که اسیران باسواد می‌توانند با تعلیم خواندن و نوشتن به ده نفر از کودکان انصار آزاد شوند[۵۸]. اسیران مشرکی که نمی‌توانستند فدیه دهند و آزاد شوند با تعلیم کودکان مسلمان آزاد شدند. این عمل موجب شد که بسیاری از کودکان مسلمان خواندن و نوشتن بیاموزند که زید بن ثابت در زمره آنان خواندن و نوشتن آموخت[۵۹]. رسول خدا (ص) جامعه خود را در سایه مساوات در تحصیل علم به سوی مقصدی که می‌خواست سیر داد. از قول عبدالله بن سعید بن عاص[۶۰] نقل شده است که پیامبر به وی فرمان داد تا در مدینه به مردم خواندن و نوشتن بیاموزد[۶۱]. از عبادة بن صامت[۶۲] نیز نقل شده است که گفت من به جمعی از اصحاب صفه خواندن و نوشتن و قرآن آموختم[۶۳]. رسول اکرم (ص) چنان بر مساوات در تحصیل علم اهتمام داشت که از شفا ام سلیمان بن ابی‌حثمه[۶۴] نقل شده است که پیامبر به وی فرمود به برخی زنان قرآن بیاموزد پس از آنکه خواندن و نوشتن آموخته بودند[۶۵]. بلاذری نام چند تن از زنان این دوره را که توانایی نویسندگی داشتند آورده است، از جمله: حفصه همسر پیامبر، ام کلثوم دختر عُقْبه و عایشه دختر سعد[۶۶].

رسول خدا (ص) همگان را به کسب دانش و آگاهی می‌خواند و آن را به صورت یک تکلیف دینی بیان می‌فرمود. آموزش دین به عنوان اساس کار تربیتی مسلمانان مطرح بود. ایمان باور مبتنی بر معرفت است و مسلمانان اهل بصیرت در دین است. این امر از همان ابتدای بعثت مطرح بود و آموزش دین اساس حرکت دینی بود.

﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۶۷].

راه و رسم پیامبر در تمام دوران رسالتش گویای تلاش آن حضرت برای علم‌آموزی و خردورزی مسلمانان است. سخنان مکرر پیامبر در آموختن و آموزش دادن کتاب خدا، و تلاش علمی پیوسته، از جلوه‌های نهضت علمی رسول خدا (ص) است، چنان که آن حضرت می‌فرمود: «تَعَلَّمُوا كِتَابَ‏ اللَّهِ‏ وَ تَعَاهَدُوهُ‏»[۶۸].

«خِيَارُكُمْ‏ مَنْ‏ تَعَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ‏ وَ عَلَّمَهُ»[۶۹].

«اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً لَهُمْ وَ لَا تَكُنِ الْخَامِسَ فَتَهْلِكَ»[۷۰].

پیام‌آور هدایت، مسلمانان را دعوت و تشویق به آموزش می‌کرد و اصرار داشت که همگان قرآن بیاموزند، به خاطر بسپارند و بدان عمل کنند؛ و همگان اهل علم و بصیرت باشند.

در سال یازدهم بعثت رسول خدا (ص) در موسم حج در عقبه منی با شش نفر از مردم یثرب ملاقات کرد و اسلام را بر آنان عرضه داشت، آنان پس از شنیدن آیاتی چند از قرآن و دعوت رسول خدا ایمان آوردند و اسلام با آنان به یثرب رفت. در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر از انصار در موسم حج در عقبه منی با رسول خدا (ص) بیعت کردند. پیامبر مُصْعَب بن عُمْیْر را همراهشان به مدینه فرستاد تا به آنان که اسلام می‌آورند قرآن بیاموزد، اسلام را آموزش دهد و آنان را در فهم عمیق دین یاری دهد: «أَمَرَهُ أَنْ یُقْرِئَهُمُ الْقُرْآنَ، وَ یُعَلِّمَهُمُ الْإِسْلَامَ، وَ یِفَقِّهَهُمْ فِی الدِّینِ». بدین جهت مُصْعب را در مدینه «مُقْرِی» می‌گفتند[۷۱]. مردم نزد او «اِقراء» می‌کردند، یعنی قرآن را تلاوت می‌کردند و او استماع می‌کرد تا خطاهایشان را اصلاح کند. پیامبر آن قدر بر آموزش دین اهتمام داشت که به ابی بن کعب انصاری می‌فرمود خداوند به من فرمان داده است که تو را اقراء کنم[۷۲]؛ و بسیاری نزد او تعلیم یافتند.

رسول خدا (ص) افراد زیادی را برای آموزش همگانی دین به مناطق گوناگون اعزام کرد، از جمله: رافع بن مالک انصاری را برای تعلیم در مدینه مأمور ساخت[۷۳]، مُعاذ بن جَبَل را به یمن و حضرموت روانه کرد[۷۴]، و چون مکه فتح شد عتاب بن اسید را جانشین قرار داد و معاذ بن جبل را مأمور آموختن قرآن و دین کرد[۷۵]؛ و نیز عمرو بن حزم خزرجی را به نجران گسیل نمود[۷۶]؛ و...

این حرکت همگانی و اعلام مساوات در تحصیل علم در اوضاع و احوالی عینیت می‌یافت که دیدگاه‌های طبقاتی در فراگیری علم به شدت حاکم بود و دانش مختص توانگران و قدرتمندان بود، و محرومان و ناتوانان در کنار آن همه نامردمی و ستمگری و بیدادورزی، از فراگیری دانش نیز محروم بودند. در ایران پیش از اسلام تعلیم و تربیت منحصر به فرزندان اعیان و ثروتمندان بود و این کار به وسیله کاهنان صورت می‌گرفت و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی می‌دادند که برای فرمانداری استان‌ها و تصدی مشاغل دولتی مهیا شوند[۷۷]. در مصر کاهنان مصری مقدمات علوم را در مدارسی که پیوسته به معابد بود به فرزندان خانواده‌های ثروتمند می‌آموختند. یکی از کاهنان منصبی داشت که می‌توان آن را معادل وزیر آموزش و پرورش امروز دانست، او خود را به نام «رئیس طویله شاهی برای تعلیم و تربیت» می‌نامید[۷۸]. در هند اگر فردی از طبقه سودره به قرائت کتب مقدس گوش می‌داد، می‌بایست گوشش را [بنا به کتاب‌های قانون برهمنی] با سرب گداخته پر کرد؛ اگر آن را زمزمه کند، باید زبانش را برید؛ و اگر آن را به یاد بسپارد باید او را دو پاره کرد[۷۹].

در مدینه پیامبر نشانی از تبعیض، از جمله فاسدترین تبعیض‌ها، یعنی محروم کردن استعدادها از فراگیری دانش نبود. اوصیای آن حضرت نیز به سیره پیامبر می‌خواندند و با هر‌گونه تبعیضی در تعلیم و تربیت مخالفت می‌کردند، چنان‌که امام صادق (ع) به حسّان معلم فرمود: «أَنْ يَكُونَ الصِّبْيَانُ عِنْدَكَ سَوَاءً فِي التَّعْلِيمِ لَا تُفَضِّلُ‏ بَعْضَهُمْ‏ عَلَى‏ بَعْضٍ‏»[۸۰].

آنان که دانش را طبقاتی کنند و همت خود را در تعلیم و تربیت متوجه توانگران و قدرتمندان سازند و استعدادهای شایسته را از رشد و کمال بازدارند، در آتش دوزخند، که امام صادق (ع) فرمود: «وَ مِنَ‏ الْعُلَمَاءِ مَنْ‏ يَرَى‏ أَنْ يَضَعَ الْعِلْمَ عِنْدَ ذَوِي الثَّرْوَةِ وَ الشَّرَفِ وَ لَا يَرَى لَهُ فِي الْمَسَاكِينِ وَضْعاً فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الثَّالِثِ مِنَ النَّارِ»[۸۱].

اسلام نگاه و رفتار طبقاتی را در همه امور زیر پا نهاده و به هیچ کس اجازه نداده است که مردمان را در فراگیری دانش بر مبنای ثروت و مکنت طبقه‌بندی کند و استعدادهای شایسته را محروم نماید. تبعیض در تعلیم و تربیت و امکانات آن در سیره نبوی پذیرفته نیست؛ و از همین رو محدثان بزرگ اسلام در کتاب‌های روایی خود «باب مساوات در تحصیل علم» گشودند، چنان که دارمی در سنن خویش بابی باز کرده است با عنوان: بَابُ التَّسْوِیَةِ فِی اْلعِلْمِ[۸۲].

از نتایج و ثمرات مساوات در فراگیری علم آن بود که دانشمندان بسیاری از طبقات محروم جامعه یعنی مستضعفان، محرومان و ستمدیدگان به مراتب بالا دست یافتند؛ چیزی که مستکبران، حرام اندوزان و ستمگران آن را سخت ناخوش می‌داشتند. واقعه‌ای که از ابن ابی لیلا[۸۳] نقل شده گویای این حقیقت است. وی گوید: عیسی بن موسی[۸۴] که ستمگری نژادپرست و متعصب بود از من پرسید: فقیه بصره کیست؟ گفتم: حسن بن ابی الحسن. گفت: پس از او؟ گفتم: محمد بن سیرین. گفت: آن دو عربند یا از موالی‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. گفت: فقیه مکه کیست؟ گفتم: عطاء بن ابی رباح و مجاهد [بن جَبْر] و سعید بن جبیر و سلیمان بن یسار. گفت: آنان چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. گفت: فقیهان مدینه چه کسانی‌اند؟ گفتم: زید بن اسلم و محمد بن منکدر و نافع بن ابی نجیح. گفت: چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. پس رنگ به رنگ شد. آنگاه پرسید، فقیه‌ترین فرد قبا کیست؟ گفتم: ربیعة الرأی و ابن زناد. گفت: آن دو چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. چهره‌اش در هم و تیره شد. سپس گفت: فقیه یمن کیست؟ گفتم: طاووس و پسرش و همام بن منبه. گفت: اینان چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. رگ‌های گردنش متورم شد و به حال خسته نشست. آنگاه گفت: فقیه خراسان کیست؟ گفتم: عطاء بن عبدالله خراسانی. گفت: این عطاء از کدامین است؟ گفتم: از موالی. چهره‌اش تیره‌تر شد و به سیاهی کامل‌گرایید، به طوری که وحشت کردم. پرسید: فقیه شام کیست؟ گفتم: مکحول. گفت: این یکی چگونه است؟ گفتم: از موالی است. خشم و اندوهش افزون شد. گفت: فقیه جزیره کیست؟ گفتم: میمون بن مهران. گفت: این چگونه است؟ گفتم: از موالی است. نفس به سختی کشید و پرسید: فقیه کوفه کیست؟ به خدا سوگند اگر بیم آن نبود که هلاک شود هرآینه می‌گفتم: حکم بن عیینه و عمار بن ابی سلیمان، اما در بیان این حقیقت شر و ناخوشی یافتم، پس گفتم: ابراهیم و شعبی. گفت: این دو چگونه‌اند؟ گفتم: هر دو عربند. گفت: الله اکبر، و حزن و اندوهش فرو نشست[۸۵].

﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۸۶].

این که ابراهیم (ع) پس از برآمدن از عهده آزمون‌ها، شایستگی پیشوایی یافت، بیان‌کننده حقیقت مورد بحث است که مقام و مسئولیت جز بنابر شایستگی‌ها داده نمی‌شود. ملاک تصدی مسئولیت ثروت و مکنت، و وابستگی و خویشاوندی نیست. در قرآن کریم این امر با بیان نمونه‌ای زیبا چنین عنوان شده است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ[۸۷].

طالوت جوانی بود توانا، زیرک، دانا و با تدبیر، اما گمنام که چارپایان پدر را به چرا می‌برد و کشاورزی می‌کرد. به دنبال گم شدن چارپایانش در صحرا، نزد اشموئیل پیامبر رفت و اشموئیل در نخستین رویارویی شایستگی‌های او را دریافت و پی برد که او همان کسی است که خداوند او را مأمور نجات بنی‌اسرائیل کرده است. اشموئیل به قوم خود اعلام کرد که خداوند طالوت را به فرماندهی آنان برگزیده است تا با رهبری او به پیکار با دشمن برخیزند، اما آنان برای فرمانده امتیازاتی از نظر نسب و ثروت را شرط می‌دانستند و طالوت فاقد همه آن ویژگی‌هایی بود که برای آنان ملاک تصدی مسئولیت بود. او فردی گمنام و تهیدست بود. اشموئیل ملاک‌های باطل بنی اسرائیل را مورد سرزنش قرار داد و اظهار داشت ویژگی‌های تصدی مسئولیت علم و قدرت است که به اندازه کافی در طالوت هست[۸۸]. امیرمؤمنان علی (ع) درباره ملاک تصدی مسئولیت، زمامداری و رهبری فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ‏ بِأَمْرِ اللَّهِ‏ فِيهِ‏»[۸۹].

بنابراین ملاک‌های واقعی برای تصدی امور دانایی و توانایی است و نه خویشاوندی و دارایی. رسول خدا (ص) در دوران رسالت خویش مساوات در تصدی کارها و انجام دادن مسئولیت‌ها را به تمامی تحقق بخشید. نه تنها رعایت مساوات برای هر که دارای شایستگی‌های لازم بود، که رعایت مساوات میان شایستگان تا سنگینی بار مسئولیت‌ها بر بخشی از جامعه تحمیل نشود. آن حضرت در ابتدای ورود خود به مدینه ضمن عهدنامه‌ای که میان گروه‌های اجتماعی مختلف موجود در مدینه منعقد کرد، در بخش مربوط به گروه‌های مسلمان، مسئولیت دفاع از مدینه را به مساوات مشخص کرد و چنین اعلام فرمود: «وَ إِنَّ كُلَّ‏ غَازِيَةٍ غَزَتْ‏ مَعَنَا يُعَقِّبُ بَعْضُهَا بَعْضاً»[۹۰].

پیامبر اکرم (ص) در فرستادن سفیر نیز مساوات را رعایت می‌کرد[۹۱]، و همه کسانی را که شایستگی لازم برای تصدی امور را داشتند، به کار می‌گرفت.

آن حضرت در سپردن مسئولیت فرماندهی جنگ تنها شایستگی و توانایی و تدبیرورزی افراد را ملاحظه می‌کرد، و نه خویشاوندی و وابستگی و سالخوردگی را؛ و جوانان شایسته را فرمانده قرار می‌داد، همان‌گونه که درباره زید بن حارثه به عنوان یکی از فرماندهان نبرد موته عمل کرد[۹۲]، و نیز درباره اسامة بن زید به عنوان آخرین فرمانده منصوب از طرف خود چنین رفتار نمود. بنابر نقل جمعی از مورخان، پیامبر شانزده روز پیش از رحلت[۹۳]، خود پرچمی برای اسامة بست و به او چنین فرمان داد: «به نام خدا و در راه خدا نبرد کن؛ با دشمنان خدا پیکار کن. سحرگاهان بر اهالی ابنی[۹۴] [که بیم حمله‌شان می‌رود] حمله ببر و این مسافت را چنان سریع طی کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا برسد، خود و سربازانت به آنجا رسیده باشید». آن حضرت فرمان داد که مردم بسیج شوند و سپاه مهاجر جمله همراه وی کرده بود. در این بسیج کسی از بزرگان مهاجران نخستین و انصار نبود که پیامبر او را زیر پرچم اسامه قرار نداده باشد. بزرگانی چون ابو بکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده جراح، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، قتادة بن نعمان، سلمة بن اسلم بن حریش در زمره آنان بودند[۹۵]. اسامه پرچم را به بریدة بن حصیب اسلمی داد و جرف[۹۶] را بنا به فرمان پیامبر اردوگاه خود قرار داد تا سربازان اسلام دسته دسته به آنجا بیایند و همگی در وقت معینی حرکت کنند[۹۷].

بدین ترتیب پیامبر در آخرین روزهای زندگی خویش، باز بر همگان آشکار کرد که ملاک تصدی مسئولیت‌ها و موقعیت‌های اجتماعی جز لیاقت و شایستگی و کاردانی نیست، و هرگز این امور در گرو سن و سال نمی‌باشد. آنان که هنوز خوی جاهلیت در سرشان بود و نمی‌توانستند خود را با ملاک‌های حقیقی منطبق سازند، و تبعیض را بر عدالت، و نابرابری را بر مساوات می‌پسندیدند، زبان به اعتراض گشودند که چرا پیامبر، جوانی را که شیخ محسوب نمی‌شود بر آنان فرمانده کرده است. برخی از سیره‌نویسان سن اسامه را هفده سال[۹۸]، و برخی هجده ذکر کرده‌اند[۹۹]. واقدی آن را بیست و یک یا نزدیک آن گفته است[۱۰۰]. آن چه مسلم است این است که اسامه در سال‌های نخستین جوانی بود، و این امر بر آنان که رنگ سیره پیامبر به خود نگرفته بودند، بسیار سنگین و گران می‌آمد و سخنانی بر زبان می‌راندند که همه نشانی از جاهلیت و عدم تسلیم در برابر حق داشت[۱۰۱].

فردای روزی که پیامبر پرچم جنگ را برای اسامه بست، در بستر بیماری افتاد. در اثنای بیماری آگاه شد که در حرکت سپاه اسامه به سوی شام کارشکنی شده است و برخی لب به اعتراض گشوده‌اند که چرا جوان نورسی را بر بزرگان مهاجر و انصار فرمانده کرده است و همراه وی نرفته‌اند. پیامبر اکرم (ص) از این نافرمانی که جز تجلی روح جاهلی نبود خشمگین شد و در حال بیماری آهنگ مسجد کرد و به منبر رفت و پس از حمد خدا و ثنای الهی فرمود:«أَيُّهَا النَّاسُ أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ فَلَعَمْرِي لَئِنْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَتِهِ لَقَدْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَإِنَّهُ لَخَلِيقٌ بِالْإِمَارَةِ وَإِنْ كَانَ أَبُوهُ لَخَلِيقًا بِهَا»[۱۰۲].

پیامبر پس از این سخن از منبر فرود آمد و به خانه رفت و در بستر بیماری افتاد؛ و در همان حال کسانی از بزرگان صحابه را که به عیادت وی می‌رفتند مؤکدا سفارش می‌کرد که در جرف به سپاه اسامه بپیوندند و سپاه را حرکت دهند: «أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ»[۱۰۳].

رسول خدا (ص) آن قدر بر این امر تأکید داشت که فرمود: «أَنْفِذُوا جَيْشَ‏ أُسَامَةَ، لَعَنَ‏ اللَّهُ‏ مَنْ‏ تَخَلَّفَ‏ عَنْهُ‏»[۱۰۴].

بدین ترتیب پیامبر تلاش می‌کرد تا جانشینی علی بن ابی‌طالب را تثبیت کند[۱۰۵]، و نیز ملاک‌های حقیقی را جایگزین ملاک‌های جاهلی نماید. رسول خدا (ص) در طول رسالت خویش تلاش کرد راه کمال را برای همه شایستگان بگشاید و معیارهای جاهلی را محو سازد؛ و با این روال باب جدیدی در تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها باز شد. حتی آن میدان رشدی که برای زنان بسته بود گشوده شد. زنان وارد صحنه‌های گوناگون اجتماعی و سیاسی شدند. آنان در عرصه‌های ایمان، مبارزه، هجرت و جهاد به کمالات و مراتب والا دست یافتند.

سُمَیه دختر خُباط از آن جمله است. او کنیز ابو حذیفة بن مغیره مخزومی بود که چون با یاسر ازدواج کرد، ابوحذیفه او را آزاد ساخت. عمار ثمره این ازدواج بود. آنان از نخستین مسلمانان بودند. برخی سمیه را هفتمین مسلمان شمرده‌اند. چون دعوت علنی شد و سردمداران شرک منافع خود را در خطر دیدند، آن ستمدیدگان را زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند تا از اسلام برگردند. ابو جهل بر آنان زره می‌پوشانید و در آفتاب سوزان نگاهشان می‌داشت تا سوزش شکنجه ایمان از دلشان بزداید. در این اوضاع سخت، عطوفت و مهربانی پیامبر و دلجویی‌های او مرهم رنج‌ها و زخم‌هایشان بود. پیامبر چون بر آنان می‌گذشت با محبت بدیشان می‌فرمود: «صَبْرُ آلَ يَاسِرٍ مَوْعِدُكُمُ‏ الْجَنَّةَ» (ای خاندان یاسر، بردباری پیشه کنید که منزلگاه شما بهشت است). در برابر آن همه شکنجه و فشار، جز استقامت از آن بانوی والا ظهور نیافت، و همین بود که ابو جهل را به مرز جنون می‌کشانید. آنان اعتراف می‌کردند که در برابر این ضعیفان عاجزند. سرانجام رهبر جلادان بیدادگر قریش تیری در سینه او فرو نشاند. آخرین کلام نخستین شهید اسلام این بود: خدا بزرگ‌تر است... و شکوه و سربلندی از آنِ محمد...[۱۰۶].

صَفیّه دختر عبدالمطلب، خواهر حمزه سیّد الشهداء، چون برادر شیرزنی مبارز بود که از شجاعت و اقدامات او در دفاع از حریم اسلام سخن‌ها رفته است. در اوضاع سخت مکه اسلام آورد و بر سر پیمان با حق استوار ایستاد. چون گاه هجرت فرا رسید، از وابستگی‌ها دل برید و همراه فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت محمد (ص) به راهبری علی (ع) به مدینه رفت. هنگام پیکار احد زنان در قلعه حسان بن ثابت بودند تا در جایی کاملاً امن باشند. وقتی خبر شکست مسلمانان را شنید قلعه را ترک گفت و نیزه‌ای برداشت و به شتاب خود را به میدان احد رساند و به سوی فراریان تاخت و فریاد زد: نکبت بر شما باد، از کنار رسول خدا گریختید و او را تنها گذاشتید. پیامبر او را دید که چگونه به سوی میدان هجوم آورده و با چشمانی نگران پیامبر موجی از حماسه و طوفانی از شجاعت برپا کرده است. او نیزه خویش را در دست می‌فشرد و از مرگ باکی نداشت. پیامبر ترسید که شمشیرهای دشمنان او را از پای درآورد. فرزندش زبیر را خواند تا به سوی مادر رود و از وارد شدن او به کارزار مانع شود. چون نبرد پایان یافت، خبر شهادت حمزه را به او دادند. خواست تا برای آخرین بار پیکر برادر را ببیند. پیامبر به زبیر فرمود: «او را بازگردان تا پیکر پاره‌پاره حمزه را نبیند». صفیه در پاسخ گفت: «چرا به جسد برادرم نزدیک نشوم؟ شنیده‌ام او را مثله کرده‌اند. چون این مصیبت‌ها در راه خداست ما هم بدان راضی هستیم و إن‌شاء‌الله شکیبایی و صبر پیشه خواهم کرد». وقتی زبیر رسول خدا (ص) را از گفته مادر آگاه کرد، حضرت فرمود: «راهش را باز بگذارید». صفیه بر سر کشته حمزه رفت، بر او درود فرستاد، کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۰۷] بر زبان جاری ساخت و برای او طلب آمرزش کرد و چنان که گفته بود بردباری پیشه نمود. هنگام نبرد خندق، گروهی از زنان و کودکان در قلعه حسان بن ثابت بودند. حسان بن ثابت با این که در سرودن شعر بر ضد بزرگان قریش بی‌باک بود اما از جنگ هراس داشت و آن روز نزد زنان و کودکان در قلعه مانده بود. یهود بنی قریظه در این جنگ پیمان‌شکنی کرده بودند و بر ضد مسلمانان اقدام می‌کردند. برخی از آنان لباس جنگ به تن کرده و به میان شهر آمده بودند و هر که را سر راه خود می‌دیدند متعرضش می‌شدند. در این اوضاع یکی از جاسوسان یهودی برای بررسی به آن قلعه نزدیک شد و خود را به دیوار قلعه چسباند. صفیه او را دید و از حسان خواست تا پایین رود و او را بکشد. حسان گفت: «ای دختر عبدالمطلب، خدایت بیامرزد، به خدا تو خود می‌دانی که من مرد این کار نیستم و کشتن او از عهده من خارج است». صفیه نیزه‌ای برگرفت و از قلعه به زیر آمد و آن یهودی را از پای درآورد. بدین‌گونه از شجاعت صفیه سخن می‌گویند. او دلاوری راستین در راه اسلام بود[۱۰۸].

نَسیبه دختر کعب (امّ عُماره انصاری) از زمره آنانی است که در پیمان دوم عقبه حضور داشت و پیش از هجرت با رسول خدا (ص) بیعت کرد. فداکاری‌های او در میدان‌های گوناگون نبرد مایه افتخار زنان مسلمان بود. زمانی که سپاه اسلام برای رویارویی با دشمن از مدینه خارج شد تا در دامنه کوه احد موضع گیرد، چهارده زن همراه سپاه شدند تا زنان نیز همپای مردان در دفاع از حریم دین ادای تکلیف کرده باشند. آنان می‌رفتند تا در میدان نبرد به مداوای مجروحان بپردازند و آب‌رسانی کنند؛ و نسیبه نیز یکی از آنان بود. او به همراه دو فرزندش حبیب و عبدالله و برادرانش عبدالله و عبد الرحمن و همسرش زید بن عاصم و عده دیگری از خاندانش عازم کارزار احد شد. هنگام اعزام در برابر رسول خدا (ص) ایستاد و با بیانی که حاکی از ایمان و خلوص و پایداری بود گفت: «ای رسول خدا، دعا کن تا توفیق یابیم و در راه اعتقاد و ایمان خویش اخلاص بورزیم و تحت لوای تو سپاهی استوار و مقاوم باشیم و در بهشت همدم تو گردیم». پیامبر دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا نمود: «بار الها، آنان را به فرمانبرداری و اطاعتت موفق بدار و در شمار سپاهیان دینت قرار ده و در بهشت همدم من گردان».

وظیفه نسیبه امدادرسانی بود، اما چون جنگ شدت گرفت، خاندان خود را کنار رسول خدا (ص) گرد آورد تا از آن حضرت دفاع کنند. در این هنگام یکی از فرزندانش پیشاروی رسول خدا (ص) مجروح شد و حضرت فریاد برآورد: «ام عماره، فرزندت را مداوا کن. سپس به پیکار بپرداز». نسیبه به سوی فرزند شتافت و به مداوای زخمش پرداخت و بدو گفت: «برخیز پسرم و با این گروه بستیز و از پیامبرت دفاع کن. اکنون روز تو فرا رسیده است و من تو را برای چنین روزی ذخیره ساخته‌ام». پیامبر خطاب به او فرمود: «امّ عُماره، خداوند تو را پاداش نیک دهد؛ چه کسی یارای آن دارد که در چنین روزی، چون تو پایداری نشان دهد».

در این هنگام به کسی که فرزندش را مجروح ساخته بود حمله کرد و او را زخمی ساخت و بر زمین افکند. آنگاه به همراه فرزندش او را روانه دوزخ کرد. زمانی که سپاهیان از گرد پیامبر گریختند و جز تنی چند با آن حضرت نماندند نسیبه از جمله آنان بود. چون پیامبر مشاهده کرد که ام عماره بی‌سپر می‌جنگد بر مردی که در حال فرار بود نهیب زد: «ای مرد، سپرت را بیفکن تا کسی که می‌جنگد آن را برگیرد». مرد سپرش را بر زمین انداخت و رسول خدا (ص) آن را به ام عماره داد. ابن قمیئه حمله آورد و نسیبه به دفاع پرداخت. ضربت‌هایی بر او زد، اما چون ابن قمیئه دو زره بر تن داشت به او کارگر نشد و ضربه‌ای سخت بر نسیبه وارد کرد که او خود را کنار کشید و شمشیر بر شانه‌اش نشست و زخمی عمیق بر جای گذاشت. هنگامی که پیامبر وضع این زن مؤمن مجاهد پاک باخته را دید، یکی از فرزندانش را صدا کرد تا زخمش را ببندد. پیامبر در شأن او فرمود: «مقام نسیبه از فلان و فلان بالاتر است». او به حق از بسیاری بالاتر بود؛ از آن فراریان، هرچند که از بزرگان صحابه بودند. او در نبرد احد سیزده زخم برداشت. این زن والامقام در معرکه‌ها و موقعیت‌های حساس فراوانی حضور داشت و نقش آفرین بود. در صلح حدیبیه، در بیعت رضوان، در غزوه خیبر، در عمرة القضاء، در غزوه حنین، و در جنگ یمامه در دوران خلافت ابوبکر در مقابله با مسیلمه کذاب که ادعای پیامبری کرده بود که در این نبرد یازده یا دوازده زخم برداشت. در همین نبرد یک دستش قطع شد. ام سعد دختر سعد بن ربیع گوید از نسیبه پرسیدم: «دستت چه شده است؟» گفت: «در جنگ یمامه وقتی کار سخت شد و مسلمانان رو به هزیمت رفتند، من به انصار بانگ زدم که گرد آیید، و چون گرد آمدیم تا حدیقة الموت[۱۰۹] (باغ مرگ) پیش راندیم و در آنجا ساعتی پیکار کردیم تا این که ابو دجانه در کنار آن باغ کشته شد. من وارد باغ شدم و به دنبال آن بودم که خود را به مسیلمه برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی راه را بر من بست و ضربتی زد که دستم قطع شد. اما به خدا سوگند نه اعتنایی کردم و نه از کار بازماندم. پیش روی کردم تا به جنازه آن خبیث رسیدم و دیدم پسرم عبدالله شمشیرش را با جامه او پاک می‌کند. گفتم: او را کشتی؟ گفت: آری. پس سجده شکر به جا آوردم». نسیبه نمونه برجسته تربیت نبوی بود[۱۱۰].

سُمَیراء دختر قیس از زنان برجسته بنی‌دینار نیز برای امدادگری به نبرد احد رفته بود. دو پسرش نعمان بن عبد عمرو، و سلیم بن حارث به شهادت رسیدند و چون این خبر را به او دادند فقط پرسید: «رسول خدا (ص) در چه حال است؟» گفتند: «سلامت است». گفت: «آن حضرت را به من نشان دهید». پس چون نشانش دادند، گفت: «ای رسول خدا، هر مصیبتی در قبال سلامت تو ناچیز و قابل تحمل است». آن‌گاه جنازه‌های دلبندانش را بر شتری گذاشت و به سوی مدینه رهسپار شد. عایشه او را در راه دید و از میدان نبرد پرسش کرد. گفت: «خدا را شکر که رسول خدا زنده و سلامت است. و خداوند گروهی از مؤمنان را به درجه شهادت رساند». عایشه گفت: اینها جنازه‌های کیست؟» گفت: «دو پسرم!» آن‌گاه بدون سستی و درنگ، شتر را حرکت داد و رفت[۱۱۱].

زنان بسیاری در این‌گونه معرکه‌ها رشد و کمال خود را به ظهور رساندند. ام نوفل، صفیه بنی دیناری از آن جمله بود. پدر، همسر و فرزند او در نبرد احد به شهادت رسیدند. پس از پایان یافتن پیکار، زنان بیرون شتافتند تا از حال خویشان و رزمندگان خبر گیرند. چون صفیه خبر یافت که هر سه عزیزانش کشته شده‌اند، پرسید: «رسول خدا (ص) چگونه است؟» گفتند: «شکر خدا آن حضرت خوب و سلامت است». گفت: «رسول خدا (ص) را نشانم دهید تا اطمینان پیدا کنم». چون آن حضرت را دید و مطمئن شد، گفت: «با زنده و سلامت بودن رسول خدا (ص) تمام مصیبت‌ها ناچیز و قابل تحمل است»[۱۱۲]. هند دختر عمرو بن حزام که از زنان شایسته انصار بود، در نبرد احد همسر، برادر و پسر خود را از دست داد و خشنود بود که رسول خدا (ص) زنده و سلامت است. پس از آن نیز همگام با حوادث پیش می‌رفت و حضوری فعال داشت. فرزندانش را با شهامت و بی‌باکی به میدان‌های رزم می‌فرستاد. هنگام غزوه خیبر همراه گروهی از زنان برای یاری رزمندگان و امدادرسانی ترک خانه کرد و ثابت کرد که همچنان نیرومند و پایدار است و بار افسردگی و مرارت‌ها او را لرزان نساخته و ناراحتی‌ها او را به یأس نکشانده است[۱۱۳].

اینها و ده‌ها زن دیگر نمونه‌های برجسته تربیت یافتگان سیره پیامبر بودند. آنان از همه اسارت‌ها و تبرج‌های جاهلی خارج شده، پاکدامنی و رسالت مادری را قرین حضور اجتماعی و تلاش‌های سیاسی کرده بودند. واقدی خبری را نقل کرده است که گویای این واقعیت است: از ام عماره پرسیدند: «آیا زنان قریش هم روز احد همراه شوهران خود جنگ می‌کردند؟» و او در پاسخ گفت: «به خدا پناه می‌برم؛ من ندیدم که یکی از زنان ایشان تیری بیندازد یا سنگی بزند. آنان همراه خود دف و داریه می‌آوردند تا بزنند و کشتگان جنگ بدر را به یادشان آورند؛ و نیز با خود سرمه‌دان و میل سرمه داشتند که هر وقت مردی از میدان جنگ می‌گریخت یا سستی نشان می‌داد، یکی از زنان سرمه‌دان و میلی به او می‌داد و می‌گفت: بی‌گمان تو زنی! من آن زنان را دیدم که جامه‌های خود را به کمر بسته بودند و با سرعت می‌گریختند، و سوارکاران نیز بدون اعتنا به آنان در حال گریز و نجات خود بودند. زنان پای پیاده در پی آنان می‌دویدند و پی‌درپی به زمین می‌افتادند. من هند دختر عتبه را که سنگین وزن بود دیدم که جامه‌ای کهنه به تن داشت و از ترس گریز اسب‌ها زمین‌گیر شده بود و قدرت حرکت نداشت، و زن دیگری همراه او بود؛ تا این که قریش دوباره بازگشت و حمله مجددی کرد و به ما آن مصیبت‌ها وارد کردند که کردند. ما آن مصیبت‌ها را که در آن روز از جانب تیراندازان خودمان و به سبب نافرمانی دستور رسول خدا (ص) متوجهمان شد به پیشگاه خداوند خواهیم برد»[۱۱۴].

زنان جاهلی، مردان خود را به ننگ زن بودن، به جنگ تشویق می‌کردند، و زنان مسلمان در سایه مساوات اجتماعی هویت خود را به تمامی بروز می‌دادند و این که در عرصه تصدی مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی همپا و همدوش مردان خویشند. تحقق والای این مساوات در یاران مهدی (ع) است. جابر جُعْفی[۱۱۵] از امام باقر (ع) درباره ظهور حضرت ولی‌عصر (ع) نقل کرده است که فرمود چون مهدی (ع) آید میان رکن و مقام نماز گزارد، آنگاه روی به مردم کند و فریاد برآرد: «إِلَّا أَنَّا نَسْتَنْصِرُ اللَّهَ‏ الْيَوْمَ‏ وَ كُلَّ‏ مُسْلِمٍ‏». (بدانید که ما امروز از خدا یاری می‌جوییم و از مسلمانان). سپس امام باقر (ع) فرمود: «وَ يَجِي‏ءُ وَ اللَّهِ ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ بِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا فِيهِمْ‏ خَمْسُونَ‏ امْرَأَةً يَجْتَمِعُونَ بِمَكَّةَ عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ قَزَعاً كَقَزَعِ الْخَرِيفِ»[۱۱۶].

این مساوات همه جانبه و فراگیری است که با سیره پیامبر اکرم (ص) برای همگان به ارمغان آمد»[۱۱۷]

منبع‌شناسی جامع سیره اجتماعی معصومان

پانویس

  1. «برترین مردمان نزد رسول خدا (ص) کسانی بودند که بیشترین خیرخواهی را درباره مردم داشتند، و والاترینشان نزد آن حضرت کسانی بودند که [درباره برادران دینی] نیکوترین مواسات و مساعدت را داشتند». منابع پی نوشت ۲، ص۱۷-۱۹.
  2. «به روح خدا در میانتان با یکدیگر دوستی کنید و به هم محبت ورزید». سیرة ابن هشام، ج۲، ص۱۱۹؛ دلائل النبوة البیهقی، ج۲، ص۵۲۵.
  3. سیرة ابن هشام، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۳؛ نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۴۸-۳۵۱؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۷۳-۲۷۶.
  4. «هر که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نکند مسلمان نیست». الکافی، ج۲، ص۱۶۳؛ وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۵۵۹؛ بحارالانوار، ج۷۴، ص۳۳۷.
  5. «به من ایمان نیاورده است کسی که شب را با شکم سیر به سر برد و برادر مسلمانش گرسنه باشد». ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص۲۹۷؛ وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۴۶۵ [«شَبْعَاناً»آمده است].
  6. «به من ایمان نیاورده است کسی که شب را با شکم سیر به سر برد و همسایه‌اش گرسنه باشد. [و فرمود:] مردم جامعه‌ای که شب را بگذرانند و در میان ایشان گرسنه‌ای باشد، روز قیامت خداوند به آنان نظر [رحمت] نیفکند». الکافی، ج۲، ص۶۶۸؛ وسائل الشیعة، ج۸، ص۴۹۰.
  7. «از جمله بالاترین اعمال نزد خدا سرد کردن جگرهای تفتیده و سیر کردن شکم‌های گرسنه است. سوگند به خدایی که جان محمد به دست اوست، بنده‌ای به من ایمان نیاورده است که شب را سیر بگذراند و برادر مسلمانش - و یا فرمود همسایه‌اش - گرسنه به سر برد». امالی الطوسی، ج۲، ص۲۱۱؛ تنبیه الخواطر، ج۲، ص۷۶؛ أعلام الدین، ص۲۱۶.
  8. «به خدا ایمان نیاورده است کسی که سیر باشد و برادرش گرسنه، و ایمان به خدا ندارد آنکه پوشیده است و برادرش عریان است». مکارم الاخلاق، ص۱۳۴.
  9. «هر کس شب را با شکم سیر به سر برد در حالی که در نزدیکش مؤمنی گرسنه و بی‌طعام باشد، خدای عزّوجلّ به فرشتگان گوید: من شما را بر این بنده شاهد می‌گیرم که او را فرمان دادم و مخالفت مرا کرد و از غیر من فرمانبرداری کرد، او را به عملش واگذاردم، و به عزت و جلالم سوگند او را هرگز نیامرزم». المحاسن، ج۱، ص۹۷-۹۸؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص۲۹۶.
  10. «هر کس لباسی اضافی داشته باشد و بداند در نزدیکی‌اش مؤمنی بدان محتاج است و از وی دریغ دارد و به او ندهد خداوند او را بر رو در آتش دوزخ افکند». المحاسن، ج۱، ص۹۸؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص۲۹۶.
  11. «و آنان که در دارایی‌هایشان حقی معین است، * و در دارایی‌هایشان بخشی برای (مستمند) خواهنده و بی‌بهره بود» سوره معارج، آیه ۲۴-۲۵.
  12. سوره معارج، آیه ۲۴-۲۵.
  13. "وای بر توانگران [به سبب ستمی که از جانب آنان بر مستمندان روا شده است] که در روز قیامت مستمندان گویند: پروردگارا [توانگران] در حقوق ما که تو بر آنان واجب ساخته بودی به ما ستم روا داشته‌اند. پس خدای عز و جل فرماید: به عزت و جلالم سوگند که شما را به خود نزدیک و آنان را دور سازم. آن‌گاه رسول خدا (ص) این آیه را تلاوت کرد: "آنان که در اموالشان حقّی معلوم برای سائل و محروم هست". الترغیب و الترهیب، ج۱، ص۵۳۹.
  14. «بی‌گمان خداوند بر توانگران مسلمان در اموالشان آن قدر حق برای مستمندان قرار داده است که زندگی‌شان گشایش داشته باشد و مستمندان که گرسنه و برهنه می‌مانند دچار رنج نمی‌شوند مگر به سبب آن چه توانگرانشان انجام می‌دهند. بدانید که خداوند ایشان را سخت به پای بازخواست خواهد کشید و با عذابی دردناک عذاب خواهد کرد». الترغیب و الترهیب، ج۱، ص۵۳۸.
  15. الترغیب و الترهیب، ج۱، ص۵۴۰.
  16. «لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم، بر کسانی که کافر شده‌اند و با کفر مرده‌اند» سوره بقره، آیه ۱۶۱.
  17. «و برای هر کس که خداوند او را لعنت کند هرگز یاوری نخواهی یافت» سوره نساء، آیه ۵۲.
  18. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص۳۳۹؛ أعلام الدین، ص۴۲۱-۴۲۲؛ وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۶۰۱.
  19. از اصحاب برجسته رسول خدا (ص) و از فرماندهان آن حضرت که در فتح مکه پرچمدار بود. وی در سال ۷۳ هجری درگذشت. ر.ک: التاریخ الکبیر، ج۷، ص۵۶؛ المعارف، ص۱۷۸؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۱؛ اسد الغابة، ج۴، ص۱۲-۱۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۳۴۸-۳۵۲؛ سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۴۸۷-۴۹۰.
  20. «رسول خدا (ص) از این که کسی ماعون را دریغ دارد نهی می‌کرد و می‌فرمود: هر کس ماعون را از همسایه‌اش دریغ دارد، خداوند او را از خیر خود در قیامت منع می‌کند، و او را به خود وامی‌گذارد، و هر کس خدا او را به خود واگذارد چه بدحالی دارد». من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۳؛ امالی الصدوق، ص۳۴۹؛ مکارم الاخلاق، ص۴۳۰؛ بحار الانوار، ج۷۵، ص۴۶.
  21. «هر که از همسایه خود ماعون را که بدان محتاج باشد دریغ دارد، پروردگار نیز فضل و بخشش خود را در روز قیامت از وی دریغ خواهد داشت، و او را به خود واخواهد گذاشت، و هر که را خدای عز و جل به خود واگذارد هلاک شود و هیچ عذری از او نخواهد پذیرفت». ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص۳۳۲؛ أعلام الدین، ص۴۱۴؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱.
  22. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲ ص ۶۵۰-۶۵۷.
  23. «رسول خدا (ص) نگاه‌های خود را میان اصحاب خود تقسیم می‌کرد، و به هر یک به طور مساوی نگاه می‌نمود». الکافی، ج۸، ص۲۶۸؛ تنبیه الخواطر، ج۲، ص۱۷۶؛ وسائل الشیعة، ج۸، ص۴۹۹؛ کحل البصر، ص۶۹.
  24. ر.ک: عبدالحی الکتانی، التراتیب الاداریة (نظام الحکومة النبویة)، دارالکتاب العربی، بیروت، ج۲، ص۲۱۷.
  25. «رسول خدا (ص) در حلقه‌ای میان اصحابش می‌نشست و به گونه‌ای که وقتی فرد بیگانه وارد مجلس می‌شد نمی‌دانست پیامبر کدام یک است تا می‌پرسید». سنن أبی داود، ج۲، ص۵۲۷؛ الوفاء باحوال المصطفی، ج۲، ص۴۳۸؛ مکارم الاخلاق، ص۱۶؛ المحجة البیضاء، ج۴، ص۱۵۲؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۶۲.
  26. الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۶۰-۳۷۱؛ مسند احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۰۶؛ البیان و التبیین، ج۲، ص۲۱؛ سنن ابن ماجة، ج۱، ص۳۱۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۲۶۷؛ الکافی، ج۶، ص۲۷۱، ج۸، ص۱۳۱؛ اخلاق النبی و آدابه، ص۲۱۲؛ السنن الکبری، ج۲، ص۴۲۰؛ دلائل النبوة البیهقی، ج۱، ص۳۲۹-۳۳۰؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۴۶؛ الوفاء باحوال المصطفی، ج۲، ص۵۹۷؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۱۶۹؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۹، ص۲۳۴؛ ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۱۵؛ البیان و التعریف، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۱.
  27. «در خوراک و پوشاک بر خدمتکاران و بندگانش برتری نمی‌جست». مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.
  28. «مردمان در اسلام برابرند. مردمان به یک اندازه فرزند آدم و حوایند. عربی را بر عجمی، و عجمی را بر عربی جز به تقوای الهی برتری نیست. آیا [این حقیقت را] رساندم؟ گفتند: آری. گفت: خدایا گواه باش». تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۰؛ و نیز ر.ک: العقد الفرید، ج۳، ص۱۱۲.
  29. «نسب‌های خود را نزد من نیاورید، بلکه عمل‌های خود را آورید. به مردم همان را می‌گویم که به شما می‌گویم، آیا [این حقیقت را] رساندم؟ گفتند: آری. گفت: خدایا گواه باش». تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۰.
  30. «او را فرمان داد تا به نرمی و ملایمت پروبال رحمت خود بر مردمان گشاید و در مجلس خویش همه را یکسان نشاند و به یک چشم بنگرد و دور و نزدیک (خویش و بیگانه) را در حقوق برابر شمارد. و او را فرمان داد که در میان مردمان به دادگری حکومت کند و عدالت را برقرار دارد و از هوای نفس پیروی نکند و در کار خداپسندانه از سرزنش هیچ ملامتگری نهراسد، زیرا خداوند با کسی است که تقوای الهی پیشه کند و پیروی و فرمانبرداری او را بر دیگران مقدّم دارد». تحف العقول، ص۱۱۹.
  31. «و همه را یکسان بنگر و یکسان بهره رسان تا بزرگان در جانبداری تو از خودشان طمع نبندند و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند». تحف العقول، ص۱۱۹؛ نهج البلاغه، نامه ۴۶ [«فِي‏ اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ» آمده است].
  32. «و برای همه مردمت آن چه را برای خود و خانواده‌ات می‌خواهی بخواه، و آن چه را برای خود و خانواده‌ات نمی‌پسندی بر آنان نیز مپسند». تحف العقول، ص۱۲۲؛ امالی الطوسی، ج۱، ص۳۰.
  33. «آنان که پیش از شما بودند تنها به سبب چنین تبعیض‌هایی هلاک شدند؛ زیرا حدود را بر فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند». دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۷.
  34. «بنی‌اسرائیل تنها به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند». دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲.
  35. «آنان‌که پیش از شما بودند به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند. به آن کس که جان محمد در دست اوست سوگند که اگر دخترم فاطمه چنین کرده بود، دست او را قطع می‌کردم». صحیح البخاری، ج۸، ص۵۷۳؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: کتاب الخراج، ص۱۵۳؛ سنن الدارمی، ج۲، ص۱۷۳؛ صحیح مسلم، ج۱۱، ص۱۸۶-۱۸۸؛ سنن ابی ماجة، ج۲، ص۸۵۱-۸۵۲؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۴۴۵؛ کتاب الکبائر، ص۹۸؛ شهاب‌الدین احمد بن علی ابن حجر العسقلانی، بلوغ المرام من ادلة الاحکام، عنی بتصحیحه و التعلیق علیه محمد حامد الفقی، دار الفکر، بیروت، ص۲۶۱؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۳۹۳؛ کنز العمال، ج۳، ص۷۳۵؛ تفسیر أبی السعود، ج۶، ص۱۵۶؛ نیل الاوطار، ج۷، ص۱۳۱؛ تفسیر روح المعانی، ج۱۷، ص۸۳؛ فیض القدیر، ج۲، ص۵۶۸؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۶۸.
  36. «مردم، من در برابر شما خدایی را که جز او خدایی نیست می‌ستایم. هر که در میان شما حقی بر من دارد اینک من. اگر بر پشت کسی تازیانه زده‌ام، این پشت من، بیاید و به جای آن تازیانه بزند. اگر کسی را دشنام داده‌ام، بیاید دشنامم دهد. زنهار که دشمنی در سرشت من نیست و در شأن من نیست. بدانید که محبوب‌ترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد از من بستاند یا مرا حلال کند تا خدا را که دیدار می‌کنم پاک و پاکیزه باشم. و چنین می‌بینم که این درخواست مرا کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم». تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۹؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۵۱.
  37. «مردم، هر کس مالی از کسی نزدش باشد باید آن را بپردازد و نگوید رسوایی دنیاست. بدانید که بی‌شک رسوایی‌های دنیا از رسوایی‌های آخرت آسان‌تر است». تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰.
  38. تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و نیز ر.ک: مقاله از هجرت تا وفات، محمد خاتم پیامبران، ج۱، ص۳۶۲-۳۶۳.
  39. نک: المغازی، ج۱، ص۹۹؛ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۲۸۴؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۷۰؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸؛ الروض الأنف، ج۵، ص۱۸۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۰؛ تاریخ الذهبی، ج۲، ص۱۱۵؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۳۶۸؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۹۳.
  40. نک: کتاب الخراج، ص۲۴، ۴۲-۴۶؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۹۵، ۳۰۴؛ المعیار و الموازنة، ص۲۵۲؛ أبو محمد الفضل بن شاذان الازدی النیسابوری، الایضاح، الطبعة الاولی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۲ ق. ص۱۳۶-۱۳۸؛ فتوح البلدان، ص۴۳۵-۴۴۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۳؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۱۲-۶۱۸؛ أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی، الاحکام السلطانیة، الطبعة الثانیة، افست مرکز النشر، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، ۱۴۰۶ ق. ص۱۹۹-۲۰۲؛ الاحکام السلطانیة لأبی یعلی، ص۲۳۷-۲۴۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۲-۵۰۴؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱۲، ص۹۴؛ احمد بن علی القلقشندی، صبح الأعشی فی صناعة الانشاء، شرحه و علق علیه و قابل نصوصه محمد حسین شمس الدین، الطبعة الاولی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۰۷ ق. ج۱۳، ص۱۱۳-۱۱۷؛ رفیق بک العظم، أشهر مشاهیر الاسلام فی الحرب و السیاسة، الطبعة السادسة، دار الرائد العربی، بیروت، ۱۴۰۳ ق. ج۲، ص۳۶۳-۳۶۴؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۲۲۷؛ محمد عزة دروزة، تاریخ الجنس العربی، الطبعة الاولی، المکتبة العصریة، صیدا، ۱۳۸۱ ق. ج۷، ص۱۷۷-۱۷۸.
  41. الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۰۴؛ المعیار و الموازنة، ص۲۵۲؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۴.
  42. «تا سومین به پا خاست و همچون چارپا بتاخت، و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت، و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند، و بیت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر که مهار بُرَد و گیاه بهاران چرد». نهج البلاغه، خطبه ۳.
  43. مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۲؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، دار مکتبة الحیاة، بیروت ج۱، ص۷۹.
  44. مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۳؛ تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۷۹-۸۰.
  45. المعارف، ص۱۱۲؛ السنن الکبری، ج۶، ص۳۰۱؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
  46. المعارف، ص۱۱۲؛ أنساب الاشراف، ج۵، ص۲۵، ۲۷، ۲۸؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۹۱؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸؛ الصواعق المحرقة، ص۱۱۳.
  47. المعارف، ص۱۱۲؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
  48. أنساب الاشراف، ج۵، ص۵۲.
  49. أنساب الاشراف، ج۵، ص۲۸.
  50. شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
  51. المعارف، ص۱۱۳؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
  52. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۸.
  53. شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
  54. البدایة و النهایة، ج۷، ص۱۷۰.
  55. مختصر تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۱۹۲.
  56. «[چندان اسراف ورزید] که کار به دست و پایش پیچید و پرخوری به خواری، و خواری به نگونساری کشید». نهج البلاغه، خطبه ۳.
  57. «جستجو و فراگیری دانش بر [نوع] مسلمان واجب است». المحاسن، ج۱، ص۲۲۵؛ أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد (ع)، تقدیم و تعلیق و تصحیح محسن کوچه باغی، مؤسسة الاعلمی، طهران، ۱۴۰۴ ق. ص۲۲-۲۳؛ الکافی، ج۱، ص۳۰-۳۱؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۸۳؛ کنزالفوائد، ج۲، ص۱۰۷؛ مسند الشهاب، ج۱، ص۱۳۶؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج۱، ص۷۸؛ مشکاة الانوار، ص۱۳۷؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۱۹-۱۲۰؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۱۳۱؛ منیة المرید، ص۲۳؛ المحجة البیضاء، ج۱، ص۱۸؛ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۳.
  58. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۲؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۴۷؛ عیون الاثر، ج۱، ص۳۷۳؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  59. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۱؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  60. نام او حکم بود و پیامبر او را عبدالله خواند. وی در جنگ یمامه کشته شد. ر.ک: أبو عمرو خلیفة بن خیاط بن أبی هبیرة اللیثی (خلیفة العصفری)، کتاب الطبقات، حققه سهیل زکار، الطبعة الاولی، دار الفکر، بیروت، ۱۴۱۴ ق. ص۴۰؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱-۱۹۲.
  61. أبوعبدالله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزبیری، نسب قریش، عنی بنشره لاول مرة و تصحیحه و التعلیق علیه أ. لیفی بروفنسال، دارالمعارف للطباعة و النشر، القاهرة، ۱۹۵۳ م. ص۱۷۴؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۳۳؛ الاصابة، ج۱، ص۳۴۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  62. عبادة بن صامت بن قیس انصاری خزرجی از بزرگان اصحاب پیامبر و از جمله شرکت‌کنندگان در پیمان عقبه و یکی از نقیبان پیامبر بود. وی در بدر و دیگر نبردها حضور داشت. در فتح مصر شرکت نمود و نخستین کس در منصب قضاوت در فلسطین بود. وی در سال ۳۴ هجری در رمله یا بیت المقدس درگذشت. ر.ک: اسد الغابة، ج۳، ص۵۶-۵۷؛ الاصابة، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۹۷-۹۸؛ الأعلام، ج۳، ص۲۵۸.
  63. التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  64. وی دختر عبد الله بن شمس بن خلف است که نام اصلی وی لیلی بوده و به شفا شهرت یافته است. او پیش از هجرت اسلام آورد و از جمله نخستین زنان مهاجر و بیعت کنندگان با پیامبر بود. وی را از زنان خردمند و با فضیلت آن دوره شمرده‌اند. ر.ک: الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۲؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳.
  65. فتوح البلدان، ص۴۵۸؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۹-۵۰.
  66. فتوح البلدان، ص۴۵۸.
  67. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  68. «کتاب خدا را بیاموزید و بدان ملتزم باشید». مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۴۶؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۵۱۱؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۳۰، ۶۰۳.
  69. «بهترین شما کسی است که قرآن را بیاموزد و تعلیم دهد». امالی الطوسی، ج۱، ص۳۶۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۶۱۵؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۲۵؛ بحارالانوار، ج۹۲، ص۱۸۶.
  70. «روز خود را در حالی آغاز کن که دانشمند یا دانشجو یا شنونده دانش یا دوستدار دانش باشی، و از گروه پنجم (خارج از این چهار گروه) مباش که هلاک و نابود شوی». تنبیه الخواطر، ج۱، ص۸۴؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۸۳؛ منیة المرید، ص۲۶؛ کنزالعمال، ج۱۰، ص۱۴۳.
  71. سیرة ابن هشام، ج۲، ص۳۸-۴۲؛ سیرة ابن کثیر، ج۱، ص۳۳۳-۳۳۶؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۸؛ احمد زینی دحلان، السیرة النبویة، بهامش السیرة الحلبیة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱، ص۲۸۸-۲۹۰.
  72. مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۱۴؛ مستدرک الحاکم، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۹۸؛ تهذیب الکمال، ج۲، ص۲۶۴-۲۶۵.
  73. الاصابة، ج۱، ص۴۸۷.
  74. مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۸۲؛ الاصابة، ج۳، ص۴۰۶-۴۰۷.
  75. مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰.
  76. مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۱۹۵-۱۹۶.
  77. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۴۲۴-۴۲۵.
  78. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۲۰۳.
  79. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۵۵۶.
  80. «کودکان در تعلیم نزدت یکسان باشند، برخی را بر برخی برتری ندهی». الکافی، ج۵، ص۱۲۱؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۶۴؛ الاستبصار، ج۳، ص۶۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۱۲.
  81. «برخی از عالمان معتقدند که بایستی دانش را به ثروتمندان و طبقه اشراف آموخت، و تهیدستان را از دانش مرحوم کرد؛ چنین عالمانی در طبقه سوم آتش خواهند بود». الخصال، ج۲، ص۳۵۳؛ بحارالانوار، ج۲، ص۱۰۸.
  82. سنن الدارمی، ج۱، ص۱۱۰.
  83. وی محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلا و بنابر قولی داود بن بلال انصاری کوفی از فقیهان برجسته و قاضی دولت اموی و سپس دولت عباسی بود و مدت سی و سه سال در منصب قضا به قضاوت مشغول بود. وی در سال ۱۴۸ هجری در کوفه درگذشت. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۸؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۱۷۹-۱۸۱؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۶۱۳-۶۱۶؛ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۷۱؛ الوافی بالوفیات، ج۳، ص۲۲۱-۲۲۳؛ تهذیب التهذیب، ج۹، ص۲۶۸-۲۶۹؛ شذرات الذهب، ج۱ - ص۲۲۴؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۲۱۵-۲۱۸.
  84. عیسی بن موسی بن محمد عباسی، مکنی به ابو موسی برادرزاده سفاح از امیران و فرماندهان دولت عباسی بود که او را شیخ الدولة می‌گفتند. در سال ۱۰۲ هجری در حمیمه متولد شد و در سال ۱۳۲ از طرف عموی خود والی کوفه و مناطق آن گشت و سفاح او را ولی عهد منصور قرار داد؛ اما منصور در سال ۱۴۷ او را از ولایت‌عهدی و حکومت کوفه معزول کرد. وی در سال ۱۶۷ درگذشت. ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۷۷-۵۸۱، ج۶، ص۷۵؛ الأعلام، ج۵، ص۱۰۹-۱۱۰.
  85. العقد الفرید، ج۲، ص۵۴۵.
  86. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  87. «آیا به (سرگذشت) بزرگان بنی اسرائیل پس از موسی ننگریسته‌ای که به پیامبری که داشتند گفتند: پادشاهی بر ما بگمار تا در راه خداوند کارزار کنیم. گفت: آیا گمان نمی‌کنید که اگر جنگ بر شما مقرّر شود، کارزار نکنید؟ گفتند: چرا در راه خداوند جنگ نکنیم در حالی که ما از سرزمینمان رانده و از فرزندانمان مانده‌ایم؛ اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند و خداوند به (احوال) ستمکاران داناست * و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۶-۲۴۷.
  88. ر.ک: تفسیر نمونه، ج۲، ص۱۶۷-۱۶۸.
  89. «مردم! سزاوارترین کس به زمامداری و رهبری کسی است که بدان تواناتر باشد، و در آن به فرمان خدا داناتر». نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
  90. «همه گروه‌های مسلمان که به جنگ و جهاد می‌روند به ترتیب و به تناوب وارد جنگ خواهند شد [و جنگیدن بر یک گروه دو مرتبه پشت سر هم تحمیل نخواهد شد]». سیرة ابن هشام، ج۲، ص۱۲۱؛ نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۴۹؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۷۴.
  91. نک: سیرة ابن هشام، ج۴، ص۲۷۸-۲۷۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸-۲۶۳؛ الوفاء بأحوال المصطفی، ج۲، ص۷۱۷-۷۴۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۳-۳۳۸؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۱۵۲-۱۶۲؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۴۰-۲۵۵.
  92. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۳۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۵؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، حققه و علق علیه السید حسین بحرالعلوم، الطبعة الثانیة، منشورات العزیزی، قم، ۱۳۹۴ ق. ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹؛ أمین الاسلام أبوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری، دارالمعرفة، بیروت، ۱۳۹۹ ق. ص۱۱۰؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۰۵؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۵۵؛ جعفر مرتضی العاملی، دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، الطبعة الاولی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۰۹ ق. ج۱، ص۲۳۹-۲۴۳.
  93. بسیاری از مورخان تاریخ بستن پرچم را چهار روز مانده از ماه صفر و رحلت آن حضرت را دوازده ربیع الاول نوشته‌اند که زمان بستن پرچم شانزده روز پیش از رحلت می‌شود. ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳.
  94. ابنی جزئی از خاک بلقا واقع در سرزمین شام در نزدیکی موته میان عسقلان و رمله است. الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۱-۵۱۲؛ معجم البلدان، ج۱، ص۷۹؛ لسان العرب، ج۱، ص۵۴.
  95. ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  96. جرف منطقه وسیعی در سه میلی مدینه به سمت شام است. معجم البلدان، ج۲، ص۱۲۸.
  97. المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  98. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.
  99. الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲.
  100. أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۵.
  101. ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  102. «مردم، فرماندهی اسامه را بپذیرید و سپاه را حرکت دهید که به جان خودم سوگند اگر درباره فرماندهی او سخن می‌گویید، پیش از این درباره فرماندهی پدرش هم سخن‌ها گفتید، ولی او شایسته فرماندهی است، چنان که پدرش نیز در خور آن بود». سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۴؛ و نیز ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۶؛ الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۴۵۷.
  103. الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۳.
  104. «سپاه اُسامه را حرکت دهید که خدا لعنت کند آنان را که از این کار تخلف نمایند». السقیفة و فدک، ص۷۵؛ أبوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانی، الملل و النحل، تخریج محمد بن فتح الله بدران، الطبعة الثانیة، مکتبة الانجلو المصریة، القاهرة، افست منشورات الرضی، قم، ۱۳۶۴ ش. ج۱، ص۲۹؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۶، ص۵۲.
  105. ر.ک: الخصال، ج۲، ص۳۷۱-۳۷۲؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۱۷۳-۱۷۴.
  106. ر.ک: سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۶۴؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۲۴-۳۲۷؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۸۱؛ الاصابة، ج۴، ص۳۲۷؛ محمد علی بحرالعلوم، زنان صدر اسلام، ترجمه محمد علی امینی، چاپ اول، انتشارات حکمت، ۱۳۵۸ ش. ص۱۰-۲۴.
  107. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  108. ر.ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۴۸، ۲۴۶؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۹۲-۴۹۳؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۹-۳۴۰؛ زنان صدر اسلام، ص۱-۹.
  109. نام بوستانی در سرزمین یمامه است. معجم البلدان، ج۲، ص۲۳۲.
  110. ر.ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۸-۲۷۰؛ سیرة ابن هشام، ج۳، ص۲۹-۳۰؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱۲-۴۱۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۴۵۵-۴۵۶؛ اسد الغابة، ج۵، ص۶۰۵؛ الاصابة، ج۴، ص۴۰۳-۴۰۴؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹؛ زنان صدر اسلام، ص۱۱۹-۱۳۲.
  111. المغازی، ج۱، ص۲۹۲.
  112. ر.ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۵۱؛ زنان صدر اسلام، ص۲۵-۳۳.
  113. ر.ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۵؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۹۴؛ زنان صدر اسلام، ص۱۳۳-۱۴۲.
  114. المغازی، ج۱، ص۲۷۲.
  115. جابر بن یزید جعفی از اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) و از راویان ثقه و دارای تألیفات متعدد بوده است. ر.ک: رجال النجاشی، ص۱۲۸-۱۲۹؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۷-۲۷؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۳۲-۵۵۰.
  116. «و به خدا سوگند سیصد و سیزده تن نزد او گرد می‌آیند که در میان آنان پنجاه زن هست. آنان بدون قراری از پیش، از این سوی و آن سوی مانند ابرهای پراکنده پاییزی به هم می‌پیوندند و در مکه به حضور مهدی می‌رسند». تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۵؛ تفسیر البرهان، ج۱، ص۱۶۴؛ بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۲۲.
  117. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲ ص ۴۸۹-۵۵۶.