نصب الهی امام در دوران امام حسن مجتبی تا امام سجاد

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نصب الهی امام معصوم از نظر امام حسن، امام حسین و امام سجاد(ع)

پس از شهادت امیر مؤمنان(ع)، امام مجتبی(ع) ده سال امامت را به عهده داشت. مسلمانان صدر اسلام، از پیامبر اکرم(ص) فضایل زیادی درباره امام حسن(ع) شنیده بودند. پیامبر، او را سید جوانان اهل بهشت خوانده، دوستان او را علاقه‌مند به خود و دشمنانش را دشمن خود می‌شمرد[۱]؛ لذا ایشان در میان صحابه از جایگاه ممتازی برخوردار بود و چه بسا به وی دل‌بستگی بیشتری نسبت به پدر بزرگوارش داشتند[۲]. از این رو با اشتیاق، خلافت حضرت را پذیرفتند. هرچند در ادامه راه، آن حضرت را تنها گذاشتند؛ چنان‌که صلح ایشان با معاویه پیامد آن بود. البته اشتیاق ابتدایی مردم به خلافت آن حضرت، به دلیل شیعه بودن آنها نبود، بلکه علاقه‌مندی آنها به این دلیل بود که امام مجتبی(ع) از خاندان رسول خدا(ص) و مورد احترام ایشان بود. به هر حال، اغلب این مردم، خلافت خلفای راشدین را پذیرفته بودند و حاکمیت حضرت را نیز در ردیف و راستای آنها قبول داشتند. امام حسن(ع) در چنین جامعه‌ای به تبیین معارف شیعی، از جمله بحث امامت پرداخت.

بعد از شهادت امام مجتبی(ع)، امامت به برادر بزرگوارش (امام حسین(ع)) رسید که دوران امامت ایشان یازده سال ادامه داشت. دوران امامت امام حسین(ع) هم‌زمان با حکومت معاویه و یزید بود. دورانی که علاقه‌مندان حضرت در وضعیت سختی به سر می‌بردند و تبلیغات و فشارهای حکومت اموی، رکود و انزوای اندیشه‌های شیعی را به بار آورد. بسیاری از دوستان و محبان اهل بیت(ع) به شهادت رسیدند، یا توسط مأموران حکومت زندانی شدند. بنابراین بیان و تبلیغ معارف اهل بیت(ع) کاری دشوار و خطرناک محسوب می‌شد. با این حال، امام از تبیین مسائل دینی دست نکشید و به بهترین صورت ممکن آنها را بیان کرد. از مجموع سخنان ایشان می‌توان گفت: امامت در دیدگاه‌شان جایگاه ویژه‌ای دارد. به فرمایش حضرت، شناخت امام شناخت خدا و شناخت خدا نیز فلسفه خلقت موجودات می‌باشد[۳].

پس از شهادت امام حسین(ع)، در شرایطی بسیار سخت و در میان آتش، کشتار و اسارت، امامت به امام سجاد(ع) رسید. دورانی که حاکمان به هر جنایتی دست می‌زدند[۴]. عده زیادی به اتهام شیعه بودن بودن قتل عام شدند[۵] و فساد و اباحیگری در سراسر جامعه رواج یافت[۶]. به تدریج بسیاری از احکام دین فراموش شد. در چنین فضایی کسی توان حمایت و پیروی از امام را نداشت. از این رو، در نقلی آمده است که امام صادق(ع) تعداد مسلمانان واقعی را پس از شهادت سیدالشهدا(ع) تنها سه نفر می‌دانست[۷]. در این دوران، بسیاری از مردم، ابتدایی‌ترین مسائل دینی خود را نمی‌دانستند. به گونه‌ای که اعتقاد انس بن مالک (صحابی رسول خدا(ص)) از مسائل و احکام جاری در زمان پیامبر اکرم(ص) چیزی باقی نمانده بود[۸]. امام زین‌العابدین(ع)، ۳۴ سال، در چنین شرایطی پاسدار اسلام حقیقی است. گاه خود حضرت این زمان را توصیف کرده، حالشان را در جامعه همانند حال بنی‌اسرائیل در میان فرعونیان خوانده که توهینشان می‌کردند و آنها را به سختی شکنجه می‌دادند[۹]. با وجود چنین شرایطی، امام سجاد(ع) به شکل‌های متفاوت و در موقعیت‌های مناسب به تبیین مسئله امامت پرداختند. ایشان یکی از موارد پرسش در آخرت را “سؤال از انسان درباره امام” معرفی کرده و بدین وسیله، اهمیت شناخت امام و جایگاه آن را نشان داده‌اند[۱۰].

نکته مهمی که با توجه به شرایط این دوران قابل ذکر است، این است که هرچند این امامان پاک، باور خویش را بر امامت الهی اهل بیت(ع)، به روشنی بیان کرده‌اند؛ اما تعداد اخبار و راویانی که این اخبار را نقل کرده‌اند، نسبت به دوره‌های بعدی کمتر است. راوی بسیاری از این اخبار نیز ائمه بعد و یا نزدیکان ایشان بوده‌اند. به نظر می‌رسد در این محدوده زمانی، شرایط به گونه‌ای بوده است که ایشان اصرار نداشته‌اند این باور برای عموم مردم تبیین شود که امام، فرد منصوب از طرف خداست، و این مطالب را تنها در میان خواص و یاران نزدیک خویش بیان می‌کردند. در مجموع از این امامان بزرگوار پانزده شاهد یافت شد که به روشنی بر باور ایشان به نصب الهی امام دلالت دارد[۱۱]. نُه مورد آن توسط ائمه بعد و یا دیگر بستگان اهل بیت(ع) (از ایشان) نقل شده است؛ در مورد آن نیز مربوط به دوران حیات امیر مؤمنان(ع) می‌باشد و چهار مورد دیگر نیز توسط اصحاب آنها نقل شده که راوی در مورد آن ابوحمزه ثمالی[۱۲] است. ظاهراً مخاطب قریب به اتفاق این سخنان نیز یک یا تعداد محدودی از خواص بوده‌اند و یا اینکه به شکل دعا و مناجات از امام سجاد(ع) نقل شده است. برای تأیید این فرضیه که در این دوران، ائمه هدی اصراری بر ترویج نصب الهی امام نداشته‌اند، ذیل آدرس این اخبار در این فصل، راوی یا مخاطب آن را نیز ذکر خواهیم کرد[۱۳].

نصب الهی مقام امامت

بنا بر روایتی، زین‌العابدین(ع)، با استدلال به لزوم عصمت برای امام، وی را غیر قابل شناخت برای مردم دانسته است. به همین دلیل، از نظر ایشان، امام باید فردی منصوص باشد. آن حضرت در ادامه، امام را هدایتگر به سوی قرآن کریم خوانده است[۱۴].[۱۵]

نصب الهی ائمه معصوم(ع) برای امامت

این اعتقاد را می‌توان از سخنان ائمه و یا از کراماتی که برای اثبات امامت خود انجام داده‌اند، دریافت.

گزینش الهی ائمه معصوم برای امامت

از روایات نقل‌شده از این ائمه بزرگوار می‌توان اعتقاد ایشان را بر الهی بودن شأن أمامت سیاسی اهل بیت(ع)، به خصوص امیر مؤمنان(ع) دریافت. جریان صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه، از حوادث چالش برانگیز آن دوران بود؛ به گونه‌ای که درک آن حتی برای عده‌ای از اصحاب حضرت نیز دشوار می‌نمود. از این رو، برخی نسبت به آن اعتراض می‌کردند[۱۶] و یا از علتش می‌پرسیدند. حضرت در برابر ایشان گاهی با تمسک به امامت الهی خویش، بر درستی همه تصمیمات خود، از جمله پذیرش صلح با معاویه استدلال می‌کردند. امام حسن(ع) تصریح می‌فرمودند که چون خدا ایشان را به عنوان امام منصوب نموده، مردم باید نظرات وی را صحیح بدانند[۱۷].

امام حسن(ع) خلافت و حق حاکمیت را منحصر در اهل بیت(ع) می‌داند و معتقد است: “کسانی که خداوند آنها را شایسته خلافت و جانشینی پیامبرش قرار داده، فقط اهل بیت(ع) می‌باشند”[۱۸].

برخی روایات نقل‌شده از امام حسین(ع) را نیز می‌توان حداقل نشان‌دهنده اعتقاد ایشان نسبت به الهی بودن حاکمیت برخی از اهل بیت(ع) دانست. سخنان آن حضرت در این موضوع، به پدر بزرگوارش اختصاص دارد. طبق نقل از سیدالشهدا(ع)، پیامبر اکرم(ص) بر اساس فرمان الهی، حضرت علی(ع) را با لقب “امیرالمؤمنین” که گفته شد بر امامت سیاسی دلالت دارد، خطاب می‌کردند[۱۹].

در نقل دیگری نیز آمده است که اباعبدالله(ع) در اعتراض به خلیفه دوم، به همین مضمون تصریح کرده و ولایت و خلافت پدر بزرگوارشان را عهد و پیمانی دانسته که رسول خدا(ص) بر اساس دستور الهی با مردم منعقد کرده است. ایشان در ادامه، منکر امامت الهی حضرت علی(ع) را منکر قرآن و مبتلا به عذاب الهی خوانده است[۲۰].

امام سجاد(ع) سخنی را که پیامبر اعظم(ص) در غدیر خم از سوی خداوند متعال به مردم فرمود[۲۱]، به معنای تعیین امام و سرپرست پس از خود قلمداد کرده است[۲۲]. بنابراین حداقل، امامت و حاکمیت حضرت علی(ع) را فرمان خدا و رسولش دانسته است.

از نظر این امام همام، مقام امامت مخصوص برگزیدگان و خلفای الهی است که متأسفانه دیگران حقشان را غصب کرده، برگزیدگان الهی را کنار زدند. از این رو، دین اسلام دچار انحراف شد و قرآن مجید در حاشیه قرار گرفت[۲۳]. از این امام همام نقل شده است که خداوند متعال در قیامت به برخی توجه نمی‌کند و آنها در سختی و عذاب باقی می‌مانند. از جمله ایشان، کسانی هستند که امام منصوب از سوی باری‌تعالی را منکر شدند و امامت دیگری را پذیرفتند[۲۴].

در منابع، سخنانی از این ائمه اطهار(ع) نقل شده است که نشان‌دهنده اعتقاد ایشان به نصب الهی خود و سایر اهل بیت(ع)، به عنوان امام و مرجع دینی مردم است. امام حسن مجتبی(ع) در نامه‌ای که به دستور پدر بزرگوارش به یکی از اصحاب نوشتند، نجات انسان‌ها و مسلمانی آنها را در گرو اطاعت و پیروی از اهل بیت(ع) خوانده، و اهل بیت(ع) را امنای الهی قلمداد نموده و معتقدند که خداوند دین را برای ایشان تشریع نموده است[۲۵]. آن حضرت، خود و برادر بزرگوراش را تنها حجت‌های الهی در آن دوران دانسته‌اند[۲۶].

بنا بر نقل منابع، امام حسین(ع) نیز در جریان حماسه کربلا، خطاب به لشکر دشمن، خود را به عنوان حجت خدا معرفی کرده است[۲۷]. از امام سجاد(ع) که غالباً سخنانش با زبان مناجات و دعا بیان شده است، روایات متعددی نقل شده است که می‌توان آنها را شاهد بر الهی دانستن امامت دینی اهل بیت(ع) دانست.

ایشان در سخنی، ائمه را افراد منتخب خداوند برای هدایت مردم خوانده[۲۸] و در سخنی دیگر، مصداق ائمه را بیان کرده، و اهل بیت(ع) را همان ائمه منتخب باری‌تعالی دانسته است. این مطلب، از توصیف اهل بیت(ع) توسط امام زین العابدین(ع) بر می‌آید. از نظر ایشان، اهل بیت(ع)، هدایتگر انسان‌ها به سوی خدا می‌باشند. آنها کسانی هستند که خداوند متعال، آنها را معصوم، حافظ دین، هدایتگر به سوی بهشت، خزانه‌دار علم و حجت خود قرار داده است[۲۹]. امام سجاد(ع) خود را “باب الهی” و “راه هدایت” خوانده و در همین راستا، برخی ویژگی‌های حجت خدا را بیان کرده است. از نظر ایشان، حجت الهی کسی است که در ارتباط مستقیم با خدا بوده، از مخزن علم و فهم وحی الهی بهره‌مند است[۳۰].

یکی دیگر از قرائن موجود بر اعتقاد آن حضرت نسبت به الهی بودن امامت دینی خود - هرچند دلالت مستقیمی بر این باور ندارد - سخنان ایشان در نقد مرجعیت دینی دیگران است. امام سجاد(ع) با انکار مرجعیت دینی دیگران، امام را فردی مرتبط با فرشتگان الهی[۳۱] و یا در روایاتی، وی را بهره‌مند از روح القدس[۳۲] یا جبرئیل[۳۳] خوانده است[۳۴].

انجام کرامت برای اثبات امامت

در اخبار آمده است که جناب محمد حنفیه (عموی امام سجاد(ع)) با شهادت امام حسین(ع) مدعی امامت شد و حتی زین‌العابدین(ع) را به پذیرش امامت خویش دعوت نمود. امام سجاد(ع) هم برای اثبات امامت خویش کرامتی انجام داد. ایشان در حضور محمد حنفیه، از “حجر الاسود” برای امامت خود شهادت گرفت و بدین وسیله محمد را نسبت به امامت خویش قانع نمود[۳۵].[۳۶]

نصب الهی امام معصوم از نظر اصحاب امام مجتبی تا امام سجاد(ع)

اگر چه با شهادت امیر مؤمنان(ع)، مردم از امامت حضرت مجتبی(ع) حمایت کردند؛ اما این مطلب به معنای رشد و تکامل اعتقادی ایشان نیست. فضای عمومی حاکم بر جامعه اسلامی نشان می‌دهد که بیشتر اصحاب برای ایشان جایگاه ویژه‌ای قائل نبودند و امام را تنها در حد فرزند و صحابه برجسته رسول خدا(ص) می‌دانستند. اینها بازماندگان کسانی بودند که ۲۵ سال از امام علی(ع) که به گفته خود و پیامبر اعظم(ص) امام برگزیده خداوند بود، حمایت جدی نکرده، حاکمیت غیر را پذیرفته بودند. آنها پس از آن دوران نیز در پیروی از حضرت، سستی نمودند و با شکستن عهد و بیعت خود با امام، عملاً با اعتقاد به الهی بودن امامت حضرت مخالفت کردند. چنین مردمی با امام حسن(ع) هم بیعت نمودند. اعتقاد سست مسلمانان نسبت به امامتِ حضرت در طول حاکمیت اندک ایشان، به خصوص در جریان صلح حضرت با معاویه نمایان گشت. گرایش بسیاری از آنها به معاویه و خیانت به امام مجتبی(ع) و یا اعتراضات جسورانه و صریح برخی اصحاب به تصمیم حضرت بر صلح، نشان می‌دهد که اصحاب، ایشان را فقط بازمانده پیامبر و سیّد جوانان اهل بهشت دانسته، احترامش را واجب می‌شمردند و بیشتر آنها نسبت به امامت برای ایشان مقام ویژه‌ای قائل نبودند.

در میان اصحاب امام حسن(ع)، سخن چندانی درباره امامت ایشان نقل نشده است. حتی نقل‌هایی در برخی منابع وجود دارد که تعدادی از آنها در انکار برتری امام نیز سخن گفته‌اند. بنا بر روایتی که در برخی منابع آمده است، ابن عباس در حضور محمد حنفیه پرسید: “چرا این خاندان (امام حسن و امام حسین(ع)) خود را داناتر از ما می‌دانند”[۳۷]؟ و مطابق این خبر، محمد هم نه تنها سخن او را نفی نکرد، بلکه به گونه‌ای او را در این مطلب تأیید نموده است[۳۸]. به هر حال، روایت، نشان‌دهنده این است که در میان نزدیکان امام، کسانی بوده‌اند که از روی جهل یا حسادت، کمال خاصی برای ایشان قائل نبوده، الهی بودن امامتشان را نمی‌پذیرفتند. از این رو مطابق ادامه همان روایت، خود امام نزد آنها رفت و آنها را توبیخ فرمود[۳۹].

حال که در میان نزدیکان حضرت چنین دیدگاهی مطرح بوده است، می‌توان فضای عقیدتی مردم را در آن دوران تصور نمود و می‌توان انتظار داشت که مسلمانان در آن زمان از مقامات امام اطلاع چندانی نداشته باشند و چه بسا خلافت و امامت حضرت را همانند سه خلیفه اول، خلافتی مردمی بدانند. شاهدی دیگر بر سخن، این است که بنا بر نقل برخی منابع، تعدادی از یاران نزدیک امام، بعد از واقعه صلح به ایشان اعتراض کردند و امام را مُذلّ المؤمنین خطاب نمودند! [۴۰].

البته در این میان، افرادی هم بودند که امام را حجت خداوند می‌دانستند؛ مثلاً ابوسعید عقیصا در پاسخ به امام حسن(ع)، ایشان را حجت الهی و امام بعد از امیر مؤمنان(ع) می‌داند[۴۱].

در دوران امام حسین(ع) هم شرایط برای تبیین معارف شیعی و رشد اعتقادی مسلمانان بسیار بدتر از گذشته شد. دوستان و مریدان واقعی امام حسین(ع) در شرایط دشواری زندگی می‌کردند. از یک سو جنایت‌ها، شکنجه‌ها و تهدیدات حاکمان، فضای رشد و تربیت اعتقادی آنها را سلب کرده بود و از سوی دیگر، تبلیغات مسموم و شایعه‌افکنی‌های هدایت‌شده زمامداران در مردم اثر می‌کرد؛ به گونه‌ای که قادر به تشخیص حقایق نبودند. معاویه و یزید، نه تنها مانع ترویج فضائل اهل بیت(ع) می‌شدند؛ بلکه آشکارا ایشان را مذمت نموده، دیگران را نیز مجبور به انجام این کار می‌کردند. جریان تأسف‌بار سبّ امیر مؤمنان(ع) که مدت‌ها بر منابر حکومت اسلامی، حتی در کوفه انجام می‌شد، شاهدی بر آن است. هر چند دستگاه خلافت اموی با اجبار و تبلیغات دروغین، این سنت سیّئه را پایه‌گذاری کردند، بی‌توجهی افکار عمومی و پذیرش تدریجی آن بود که زمینه را برای ادامه یافتن این عمل زشت فراهم می‌ساخت[۴۲]. این مطلب، بیانگر جهل و ضعف عقیدتی مردم در آن دوران است. سکوت طولانی امام حسین(ع) در طول حاکمیت معاویه و فاجعه عظیم کربلا در زمان حاکمیت یزید نیز شاهدی دیگر بر وجود چنین فضایی بود. فضای معرفتی و اعتقادی مردم نسبت به گذشته و زمان امیر مؤمنان(ع) بسیار ضعیف‌تر شد و از این رو از سخنان آتشینی که توسط امثال سلمان، ابوذر و عمّار در مدح اهل بیت(ع) بیان می‌شد، خبری نبود. البته شاید بتوان سخن امام حسین(ع) را درباره یاران اندک خود در کربلا که آنها را بهتریناصحاب می‌خواند[۴۳]، نشان‌دهنده معرفت والای ایشان تلقی نمود؛ هرچند لازمه این تمجید، اعتقاد آنها به امامت باشد، سخنی شاهد این ادعا، از بیشتر اصحاب امام یافت نشد و به لحاظ عادی هم بعید است بتوان افرادی مانند زهیر[۴۴] و حرّ[۴۵] را که در دوستی اهل بیت(ع) با سابقه نبوده‌اند، معتقد به امامت الهی دانست.

با مراجعه به منابع، تنها دو نقل از نزدیکان امام دیده شد که بر اساس آن، می‌توان آنها را معتقد به کمالات خاص برای امام حسین(ع) دانست. حبیب بن مظاهر از خلقت ویژه حضرت، قبل از آفرینش عالم می‌پرسد[۴۶] و محمد حنفیه (برادر امام) نیز معتقد است که ایشان قبل از خلقت، فقیه و قبل از اینکه بتواند سخن بگوید، قاری وحی بوده است[۴۷].

تشدید شرایط سخت حاکم بر دوستان اهل بیت(ع) در دوران امام سجاد(ع) نیز سبب شد معرفت آنها نسبت به امامت عمیق نگردد؛ حتی در شناخت امام دچار مشکل بودند. از این رو عده‌ای گِرد محمد حنفیه جمع شده، به امامت وی معتقد گشتند. خود محمد حنفیه که عموی حضرت بود، در ابتدا به امامت الهی ایشان اعتقادی نداشت و به دلیل سن بیشتر، خود را شایسته این مقام می‌دانست! [۴۸] خلوت بودن اطراف حضرت سجاد(ع) و حمایت بیشتر دوستداران اهل بیت(ع) از محمد حنفیه از یک سو و اعتقاد نداشتن ابتداییِ محمد به الهی بودن مقام امامت از سوی دیگر، نشان می‌دهد که حمایت از خاندان علوی، به دلیل اعتقاد مردم به گزینش الهی این خاندان برای منصب امامت نبوده؛ بلکه ممکن است بدین دلیل باشد که آنها این خاندان را برای امامت و جانشینی رسول خدا(ص) شایسته‌تر می‌شمردند. از این رو، قابل توجه نبودن تعداد کسانی که در این دوران، امامت را امری الهی می‌دانستند، دور از انتظار نیست. شبیه این اعتقاد، تنها از کسانی نقل شده است که از جمله حواریون و اصحاب همیشگی امام سجاد(ع) بودند. افرادی مانند ابوخالد کابلی[۴۹]، ابوحمزه ثمالی و مؤمن طاق[۵۰]. ابوخالد کابلی، حضرت را همان امامی دانسته که به دستور خداوند، اطاعتش بر مسلمانان واجب است[۵۱]. همین محتوا از مؤمن طاق نیز نقل شده است[۵۲]. ابوحمزه نیز ایشان را از امامانی خوانده است که قادر بر انجام کراماتی مثل احیاء مردگان هستند[۵۳].[۵۴]

پاسخ به شبهات

برخی در نقد امامت و خلافت الهی این امامان معصوم مطالبی گفته‌اند که به اجمال بررسی می‌شود:

عدم وصایت امام سابق

بنابر آنچه در منابع تاریخی و روایی شیعی موجود است، اهل بیت(ع) نه تنها اصراری بر شناساندن امام پس از خود نداشتند، گاهی نیز درخواست دیگران را برای معرفی امامِ پس از خود نمی‌پذیرفتند، یا اینکه به فرد دیگری غیر از امام مورد اعتقاد شیعیان وصیت می‌کردند.

امیر مؤمنان(ع) پس از آنکه در بستر شهادت قرار گرفت، تلاشی برای معرفی فرزندشان (امام مجتبی(ع)) به عنوان امام پس از خود ننمود و در وصیت‌نامه خود که شامل نکات اخلاقی بسیار ارزشمندی است، به تعیین امام حسن(ع) برای خلافت اشاره‌ای نکرد. ایشان حتی درخواست گروهی از مسلمانان را برای معرفی خلیفه نپذیرفت[۵۵] و آن را به خود مردم واگذار نمود. اگر امام مجتبی(ع) امام منصوب از سوی خداوند بوده است، لازم بود امیر مؤمنان(ع)، به خصوص در آن شرایط مناسب، ایشان را به عنوان خلیفه الهی معرفی نماید. پس چرا نه تنها چنین نکرد؛ بلکه درخواست مردم را برای تعیین جانشین رد نمود؟[۵۶].

به نظر می‌رسد الهی بودن امامت حضرت سجاد(ع) نیز در میان اهل بیت(ع) جایگاه چندانی ندارد. این مطلب از عمل سیدالشهدا(ع) نسبت به انتقال مواریث امامت بر می‌آید. ایشان به جای اینکه مواریث امامت را به امام زین‌العابدین(ع) بسپارد، آنها را به دخترش (فاطمه) یا امّ سلمه و یا خواهرش (حضرت زینب) که از نظر شیعه، هیچ کدام از آنها نمی‌توانند امام باشند، تحویل داد[۵۷]. چگونه این مطلب با امامت الهی حضرت سجاد(ع) سازگار است؟

پاسخ: اولاً: این مطلب که در مدت بستری شدن امیر مؤمنان(ع) و یا در طول سفر کربلا بحثی درباره جانشینی امام حسن(ع) یا امامت زین‌العابدین(ع) مطرح نشده باشد، قطعی نیست. به هر حال، ممکن است چنین نقل‌هایی به دست ما نرسیده باشد؛ ثانیاً: یاد نکردن از مسئله جانشینی در یک وصیت خاص و یا در مدتی محدود، به معنای این نیست که خلیفه‌ای از سوی امام معرفی نشده باشد؛ بلکه معرفی امام حسن(ع) توسط امیرمؤمنان(ع)، همچنین معرفی امام سجاد(ع) توسط امام حسین(ع) به عنوان امام و خلیفه پس از خود، مطلبی است که از روایات متعددی قابل اثبات است[۵۸]. ایشان گاه در حضور دیگران، کتاب و سلاح را که نشانه علم و امامت بود[۵۹]، به امام بعد تحویل می‌دادند[۶۰] و گاه به صراحت، امامت و خلافت امام پس از خود را تصریح می‌کردند[۶۱] و گاهی نیز احادیث نبوی را مبنی بر امامت اهل بیت(ع) نقل می‌کردند که برخی از این روایات، دربردارنده نام یک‌یکِ امامان، از جمله امام حسن(ع) و حضرت زین‌العابدین می‌باشد[۶۲].

لازم به ذکر است، روایتی هم که مطابق آن، امام علی(ع) درخواست مردم را برای معرفی جانشین رد کرده‌اند، در هیچ‌یک از منابع مورد قبول شیعه وجود ندارد. این خبر را سید مرتضی از قاضی عبدالجبار معتزلی نقل کرده و به آن پاسخ داده است[۶۳]، بنابراین ذکر این حدیث در کتاب ایشان به معنای پذیرش آن نیست. به علاوه، مضمون یکی دو روایت که رسول خدا(ص) یا امیرمؤمنان(ع) خلیفه‌ای معرفی نکرده است، با ادله متعدد و تواتر قرآنی و روایی موجود در منابع اسلامی ناسازگار بوده، در نتیجه از درجه اعتبار ساقط می‌شود.

هرچند این مطلب که امام حسین(ع) سلاح و کتاب امامت را در سفر کربلا همراه خود نبردند، بلکه آنها را به امّ سلمه[۶۴] یا دیگران[۶۵] تحویل دادند، در روایات وجود دارد؛ نمی‌توان آن را نافی امامت و وصایت حضرت سجاد(ع) دانست؛ زیرا چنان که اشاره شد، وصایت ایشان با روایات متعددی قابل اثبات است. عمل آن بانوان با کرامت که این امانات و مواریث را به زین‌العابدین(ع) تحویل دادند نیز شاهدی بر همین سخن است. به هر حال، چنان که در روایتی نیز از حضرت حکیمه، بانوی مورد توجه اهل بیت(ع) نقل شده است[۶۶]، وصیت امام حسین(ع) به این بانوان بزرگوار را می‌توان به دلیل خطراتی دانست که جان حضرت سجاد(ع) را تهدید می‌کرد. روشن است که اگر دشمن از امامت امام زین العابدین(ع) مطلع می‌شد، دست به قتل ایشان می‌زد. بدین جهت پدر بزرگوارش مصلحت دید افکار دشمن را از توجه به امام منحرف سازد و به افرادی مانند امّ سلمه، دخترش فاطمه یا خواهرش زینب وصیت کند[۶۷].[۶۸]

بیعت با حاکمان اموی

صلح و بیعت امام حسن(ع) با معاویه و بیعت امام سجاد(ع) با یزید، نشان می‌دهد که نگاه ایشان به امامت، الهی و آسمانی نبوده است. اگر حضرت مجتبی(ع) این امر را الهی می‌دانست، به هیچ وجه از آن کوتاه نمی‌آمد و آن را به فرد دیگری مانند معاویه واگذار نمی‌کرد[۶۹]. ایشان، هم خود با معاویه بیعت کرد و هم یارانش را به این کار فرمان داد.

کناره‌گیری امام سجاد(ع) از سیاست و حکومت، با اینکه مردم اشتیاق زیادی به یاری وی داشتند نیز نگاه حداقلی حضرت را نسبت به امامت نشان می‌دهد. با انتشار خبر شهادت امام حسین(ع) و روشن شدن چهره یزید، مردم با هیجان و احساسات فراوان در پی قیام و انتقام از حاکمان جور برآمدند. مردم مدینه که حضرت زین العابدین(ع) در آنجا ساکن بود، در مقابل حکومت یزید شورش کردند؛ اما امام سجاد(ع) نه تنها در هیچ یک از این اقدامات شرکت نکرد، بلکه مردم را از این اقدامات منع و خودش هم با یزید بیعت نمود. اگر ایشان خود را امام برحق و منصوب از سوی خداوند می‌دانست، باید مردم را به قیام تشویق می‌کرد و در پی براندازی حکومت نامشروع بر می‌آمد.

پاسخ: درباره شبهه مربوط به امام حسن(ع) می‌توان گفت: به نظر می‌رسد در بسیاری از منابع اولیه، سخنی از بیعت امام در پذیرش خلافت معاویه مطرح نشده باشد. آنچه در همه منابع ذکر شده است، تنها صلح بین دو طرف است[۷۰]. از طرفی، امام بعد از صلح، سخنانی مذمّت و عدم صلاحیت معاویه برای امر خلافت بیان کرده‌اند و این سخنان با بیعت ایشان با معاویه در تناقض است[۷۱]. در نتیجه می‌توان گفت: بیعتی که در برخی منابع مطرح شده[۷۲]، همان پذیرش پیشنهاد معاویه برای سازش می‌باشد و آن هم با کراهت حضرت مجتبی(ع) بوده است و اگر بیعتی هم واقع شده است، بدون رضایت قلبی امام بوده که ارزشی نخواهد داشت[۷۳]. سید مرتضی در توضیح صلح امام حسن(ع) با معاویه می‌گوید: اگرچه عدد یارانی که در اطراف حضرت اجتماع کرده بودند، زیاد بود؛ ولی قلب اکثر آنان تباه بود و شیفته دنیای معاویه بودند؛ لذا آن بزرگوار را در ظاهر یاری کرده، برای جنگ آماده می‌نمودند؛ ولی منظورشان این بود که وی را تسلیم معاویه نمایند؛ اما قبل از اینکه به این مقصود برسند، امام حسن(ع) احساس خطر نموده، از حکومت کنار رفت و از آن مکر و حیله‌ای که در مدت زیادی پی‌ریزی شده بود، احتراز کرد[۷۴].

در حقیقت، جریان صلح امری بود که به حضرت تحمیل شد؛ چراکه امیدی به پیروزی بر معاویه وجود نداشت و شهادت امام مجتبی(ع) (در صورت ادامه نبرد با معاویه) قابل پیش‌بینی بود. زمان هم به گونه‌ای پیش می‌رفت که شهادت امام و یاران اندکش فایده چندانی نداشت؛ زیرا:

  1. امام، حاکم و خلیفه بود و شهادت ایشان به معنای شکست مرکز خلافت و قتل خلیفه بود که هتک حرمت این مقام به شمار می‌رفت و به تضعیف اصل حکومت اسلامی دامن می‌زد؛
  2. معاویه از امام تقاضای پذیرش صلح داشت و نپذیرفتن صلح و ادامه جنگ، بهانه‌ای به دشمن می‌داد تا مدعی قدرت‌طلبی امام شود؛
  3. بسیاری از مردم، تحت تأثیر تبلیغات دروغین، معاویه را فردی سیاستمدار و علاقه‌مند به مسائل دینی می‌دانستند و باطن وی چندان آشکار نشده بود. گذر زمان و روشن شدن چهره واقعی معاویه، ضرورت قیام را برای مردم قابل فهم می‌ساخت؛ اما اگر قبل از آشکار شدن تخلفات معاویه، امام به شهادت می‌رسید، مردم در درک هدف ایشان از قیام و شهادت، دچار مشکل می‌شدند

بنابراین به نظر می‌رسد ادامه جنگ با معاویه و شهادت امام، نه تنها نتیجه قابل توجهی نداشت؛ بلکه ممکن بود با بهره‌برداری معاویه از شرایط موجود، مکتب اهل بیت(ع) با شهادت امام حسن(ع) فراموش گردد[۷۵].

اما پاسخ به مسئله کناره‌گیری امام سجاد(ع) از سیاست و همراهی نکردن با قیام‌های مردمی و یا بیعت ایشان با حاکم نامشروع، با شناخت فضای آن زمان روشن خواهد شد. سلاطین اموی بعد از فاجعه کربلا، با درک شرایط و احساسات مردم، اختناق شدیدی را در جامعه حاکم کردند[۷۶]. شرایط به گونه‌ای بود که شکست قیام‌ها قابل پیش‌بینی بود و چنان‌که خود حضرت نیز اشاره کرده است[۷۷]، حضور یا همراهی امام با این قیام‌ها به شهادت ایشان منجر می‌شد[۷۸].

به علاوه، کسانی که دست به قیام می‌زدند، برای اقدام خود منتظر نظر امام نبودند و روشن بود که حرکت ایشان حرکت کاملاً شیعی نیست؛ لذا معلوم نبود پیروزی آنها به سود شیعیان تمام شود[۷۹]. از این رو آن حضرت با ژرف‌نگری و تدبیر، از طریق “زنده نگه‌داشتن عاشورا، موعظه مردم و تربیت شیعیان واقعی”، به مبارزه با حکومت‌های نامشروع و زنده کردن دین اسلام پرداختند.

مسئله بیعت امام با یزید نیز در بسیاری از منابع تاریخی نیامده است؛ بلکه برخی منابع بر عدم بیعت امام زین‌العابدین(ع) تصریح دارند[۸۰]. اخباری هم که بر بیعت امام سجاد(ع) دلالت دارند، از لحاظ محتوا اشکالاتی دارند[۸۱]؛ اما به هر حال، با توجه به شرایط آن زمان که حاکمان برای تثبیت حکومت دست به هر جنایتی می‌زدند، اگر بیعتی هم صورت گرفته باشد، به دلیل رعایت تقیّه و حفظ جان بوده است که اعتباری نخواهد داشت[۸۲].

رضایت از انتخاب مردمی خلیفه و تمسک به بیعت

یکی دیگر از مواردی که مخالفان امامت الهی به آن تمسک کرده‌اند، مفاد صلح‌نامه میان حضرت امام حسن مجتبی(ع) و معاویه است. آنها می‌گویند: اعتقاد امام به مردمی بودن این مقام، در بیان شرایطی که برای صلح با معاویه معین کرده روشن می‌شود. بر اساس این قرارداد، خلیفه پس از معاویه، توسط شورای مسلمانان انتخاب خواهد شد[۸۳]. امام در این قرارداد، نه تنها از الهی بودن مقام امامت و خلافت خویش سخنی نمی‌گوید؛ بلکه ضمن تأیید خلفای گذشته، آنها را خلفای راشد خوانده است و از معاویه می‌خواهد که در حکومت خویش به روش ایشان عمل نماید[۸۴]؛ در حالی که اگر خلافت خود و امیرمؤمنان(ع) را الهی می‌دانست، خلافت آنها غاصبانه بود و باید نسبت به آن حکومت‌ها موضعی انتقادی می‌گرفت[۸۵].

منکران امامت الهی، بر تمسک اهل بیت(ع) به بیعت نیز استناد کرده‌اند. ایشان معتقدند که امام حسین(ع) و حضرت زین‌العابدین(ع) در نامه‌ها یا سخنرانی‌های خود در طول حادثه کربلا، هیچ اشاره‌ای به امامت الهی نکرده، بلکه تنها دعوت و انتخاب مردم را انگیزه قیام معرفی نموده‌اند[۸۶]. حضرت سید الشهداء(ع) در زمان حکومت معاویه سکوت نمود؛ اما با مرگ معاویه، وقتی مردم کوفه ایشان را دعوت کردند و برای بیعت به حضرت نامه نوشتند، به آنها پاسخ مثبت داد و به سوی کوفه حرکت نمود. [[[امام]]] نه تنها از امامت الهی خود سخن نگفت؛ بلکه یک‌سره به بیعت مردم و انتخاب آنها تمسک می‌کرد[۸۷]. وقتی امام حسین(ع) امامت و خلافت را پذیرفت که مردم او را انتخاب کردند. ایشان نیز در تبیین شاخصه‌های امامت، فقط به وظایف اجرایی امام که برقراری عدالت بر اساس احکام الهی است، اشاره نموده و درباره انتخاب الهی وی سخنی نگفته است[۸۸]. این امور، بیانگر اعتقاد آن حضرت به امامت مردمی است.

نظیر این توصیف را درباره حضرت سجاد(ع) نیز می‌توان بیان نمود. با مرور منابع در می‌یابیم که امام علی بن الحسین(ع) نیز در طول سفر کربلا هیچ اشاره‌ای به امامت الهی خود نداشته است. خطبه‌های ایشان، به خصوص در کوفه و شام، نشان‌دهنده شجاعت والای حضرت در بیان عقاید خود می‌باشد؛ اما با این حال، در همه اعتراضات و احتجاج‌هایی که در این خطبه‌ها بیان داشته، متعرض مسئله الهی بودن امامت خود نشده است. اگر امام امامت را امری الهی می‌دانست، در این سخنرانی‌ها که فرصت بیان عقاید و اعتراض به حکومت‌های غاصب را داشت، به طور حتم به آن تصریح می‌کرد[۸۹].

پاسخ: چنان که در بحث‌های گذشته هم اشاره شد، برخلاف سخنان اهل بیت(ع) درباره الهی بودن خلافت و امامت، فضای ذهنی و اعتقاد اغلب مسلمانان در آن دوره این بود که تحقق خلافت با انتخاب خواص و بیعت مردم انجام می‌شود. مشروعیتی که برای خلافت امامان از اهل بیت(ع) قائل بودند، حداکثر به اندازه مشروعیت خلفای سابق بود؛ به خصوص معاویه و پیروانش که بهانه مخالفت خود با اهل بیت(ع) را خون‌خواهی خلیفه سوم قرار داده بودند. بنابراین چگونه می‌توان در برابر معاویه که هر کاری را برای تصاحب حکومت انجام داده، از الهی بودن خلافت دَم زد! امام حسن(ع) با درک شرایط موجود، از معاویه خواست تا مطابق دیدگاه خودش، خلافت را پس از خود به شورا واگذار کند تا از موروثی شدن این مقام و ایجاد انحرافی بزرگ‌تر جلوگیری کرده باشد. بنابراین امام در بیان شرایط صلح، مخاطب را به آنچه خودش قبول دارد، ملزم کرده است و این عبارات بیان‌کننده دیدگاه خود حضرت نیست؛ چراکه ایشان در روایاتی بر غاصبانه و ظالمانه بودن حاکمیت برخی از خلفای گذشته تصریح کرده است[۹۰]. نظیر این سخنان در روایات نقل‌شده از حضرت سیدالشهدا(ع) نیز وجود دارد[۹۱].

پاسخ شبهه مذکور درباره امام حسین(ع) و فرزند بزرگوارش (حضرت سجاد(ع)) روشن‌تر است. با توجه به فشار و تبلیغات جریان حاکم، اندیشه‌های شیعی در آن دوران در انزوا قرار داشت و عموم مردم، حتی بسیاری از دوستداران اهل بیت(ع) امامت را امری انتخابی و انعقاد آن را پس از انجام بیعت می‌دانستند. امام سجاد(ع) نیز در اسارت و در برابر دشمنان خود قرار داشت. پر واضح است مردمی که از کوفه و شام به جنگ با اهل بیت(ع) آمده بودند، اعتقادی به انتخاب الهی ایشان نداشتند. حضرت با معرفی خود و یادآوری نکاتی که مورد پذیرش مردم بود، در پی محکوم کردن آنها و اثبات حقانیت خویش بود و صحبت از مسائلی از قبیل “امامت الهی”، با آن مردم سودی نداشت.. بنابراین بهترین روش برای بر هم زدن توطئه دشمن در آن زمان محدود، استفاده از مبانی مورد قبول دو طرف بود[۹۲].

جمع‌بندی

با توجه به مطالب بیان‌شده در این فصل، می‌توان گفت که اهل بیت(ع)، از امام حسن مجتبی تا امام سجاد(ع)، امامت را در تمام شئونش، مقامی الهی می‌دانستند. از نظر ایشان، خداوند اهل بیت(ع) را برای هدایت‌گری مردم و و حاکمیت بر آنها انتخاب کرده است.

بنا بر عقیده ایشان، مردم مکلّف‌اند از اهل بیت(ع) به عنوان امام خود اطاعت کنند و بدین ترتیب، زمینه حکومت آنها را فراهم سازند. در حقیقت، تحریک مردم به شناخت و حمایت از امام، تحریک آنها به انجام وظیفه‌شان برای زمینه‌سازی حکومت مشروع می‌باشد. هرچند اعتقاد اهل بیت(ع) به امامت الهی خود، امری قطعی است؛ اما به نظر می‌رسد ایشان بنا به هر دلیلی، اصرار بر تفصیل مطلب و همگانی شدن این اعتقاد نداشته‌اند. ادلّه تقویت این سخن عبارت‌اند از:

  1. اخباری که درباره “امامت الهی” از این امامان همام نقل شده است، بیشتر توسط یاران خاص اهل بیت(ع) و حتی برخی از امامان بعد نقل شده است که تعداد راویان این اخبار زیاد نیست. گویا “الهی بودن نصب امام” مطلبی است که تنها برای برخی از خاندان اهل بیت(ع) و یاران خاص مطرح می‌شده است؛
  2. در مقاطعی که در برابر عموم مردم فرصتی برای ابراز دیدگاه‌های اهل بیت(ع) به وجود می‌آمد، به نظر می‌رسد ایشان با در نظر گرفتن فضای فکری غالب در جامعه، تأکید بر نظر خود را به مصلحت جامعه اسلامی ندیده‌اند؛
  3. چنان که ذکر شد، برخورد بسیاری از اصحاب و شیعیان با امام زمان خود، به گونه‌ای بوده است که ضعف اعتقادی آنها را تأیید می‌کند. چنین رویه‌ای از سوی نزدیکان امام این ادعا را تقویت می‌کند که اهل بیت(ع) در این دوران بر تبیین و تفصیل این مهم اصراری نداشته‌اند.

پی نوشت

در تبیین ادله بیعت ظاهری امام یا حداقل صلح ایشان با معاویه، به اجمال مطالبی ذکر می‌شود:

  1. وجود جاسوسان و منافقان: برخی کسانی که با امام بیعت نمودند، جاسوسانی بودند که با معاویه ارتباط و نامه‌نگاری مخفیانه داشتند. ایشان در شایعه‌افکنی‌ها و ترویج روحیه تردید و نفاق میان مردم نقش مهمی را ایفا کردند. گروهی از سران قبایل کوفه، پنهانی به معاویه اظهار اطاعت و فرمان‌برداری کردند و او را برای حرکت به کوفه تشویق نمودند و قول دادند وقتی معاویه نزدیک شد، امام حسن(ع) را تسلیم معاویه کنند یا به طور ناگهانی آن جناب را بکشند”[۹۳]. بر اساس نقل فوق، برخی کسانی که با معاویه ارتباط پنهانی داشتند، بزرگان قبیله بودند. روشن است که بسیاری از مردم، تابع نظرات بزرگان قبیله خود هستند و تصمیم آنها را عمل می‌کنند. وقتی بزرگ قبیله به سبب طمع‌ورزی به وعده‌های معاویه، مخفیانه از وی حمایت کند، امام چگونه می‌تواند از چنین افرادی انتظار یاری برای جهاد در برابر معاویه داشته باشد؛
  2. عدم حمایت مردم: با توجه به حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و اختلافات و جنگ‌های واقع شده، عده‌ای در شناخت حق و باطل متحیر بودند. از یک سو تحت تأثیر تبلیغات منفی، می‌شنیدند که معاویه، امام علی و فرزندانش را شریک قتل عثمان و خود را خون‌خواه او معرفی می‌کند و مدت‌ها شاهد اختلافات موجود میان امیر مؤمنان و فرزندانش با خلفای گذشته بودند و البته از سویی دیگر، فضایل امیر مؤمنان و فرزندانش را مسئله‌ای غیر قابل انکار می‌دانستند. تحیّر و شک درباره جناح حق و باطل، انگیزه آنها را برای جنگ تضعیف می‌نمود و نیز همانند بسیاری از مردم، از جنگ‌های طولانی گذشته در مقابل دشمنان خارجی یا داخلی به تنگ آمده بودند و به ادامه آن رضایت نداشتند. به گونه‌ای که وقتی امام، پیشنهاد صلح معاویه را با آنها در میان گذاشت، از هر سو فریاد رضایت از صلح برآوردند: “بدانید معاویه به ما پیشنهادی داده که عزت و عدالت در آن نیست. اگر برای مرگ آماده‌اید، دعوت او را رد می‌کنیم و با شمشیرها پاسخ او را می‌دهیم و نزد خداوند او را محاکمه می‌کنیم، اما اگر زندگی دنیا را می‌خواهید، پیشنهادش را بپذیریم و رضایت شما را به دست آوریم. سپس مردم از هر سو فریاد زدند: ما طالب زندگی هستیم”[۹۴]. بسیاری از مسلمان اصیل و شیعیان راستین در رکاب امیرمؤمنان(ع) به شهادت رسیده بودند[۹۵] و بیشتر افرادی که ادعای حمایت از امام مجتبی را سر دادند، در این حمایت چندان محکم نبودند و بر خلاف اظهار محبت فراوان در ابتدای بیعت، با تبلیغات و فریب‌های معاویه از یاری امام دست کشیدند. عبیدالله بن عباس، فرمانده لشکر و بسیاری از خواص امام در مقابل وعده‌های معاویه لغزیدند و به دشمن ملحق شدند. از سویی دیگر، پیشاپیش، شایعه صلح امام با معاویه در میان لشکر پخش شد که سبب تضعیف و آشفتگی روحی یاران امام گشت. امام حسن(ع) با توجه به نکات ذکر شده و با دیدن سستی یاران خود، به ناچار صلح را پذیرفت. هر چند برخی قبل از امام، با نامه‌نگاری به استقبال صلح رفته، حتی برای تسلیم ایشان به معاویه اعلام آمادگی کرده بودند. بدین جهت، وقتی از امام درباره علت صلح پرسیدند، فرمود: “این مردم تصور می‌کنند شیعه و پیر و من هستند، در حالی که نقشه قتل مرا می‌کشند و اموالم را غارت می‌کنند. به خدا اگر از معاویه پیمانی برای حفظ جانم بگیرم بهتر از این است که در میان یاران خود در امان نباشم.... به خدا اگر با معاویه می‌جنگیدم، مرا دست‌بسته به او تحویل می‌دادند”[۹۶]. بنابراین یکی از عوامل مهم صلح امام و کناره‌گیری ایشان از حکومت را می‌توان سستی و دنیازدگی بیشتر مردم و کمبود باران و مدافعان واقعی دانست که با توجه به روحیه پایین لشکر امام، جنگ با معاویه نه تنها اثر مثبتی نداشت، بلکه باعث شهادت همین تعداد اندک پیروان حقیقی امام می‌شد. امام در پاسخ به برخی اصحاب، دلیل صلح خود را حفظ و سلامت آنها می‌داند: «إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيْكُمْ» (محمد بن علی ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۵)؛
  3. ناآگاهی مردم شام: شام در سال چهارده هجری قمری فتح شد و از همان ابتدا به دست حاکمان اموی اداره می‌شد. مردم این دیار، نه پیامبر اسلام(ص) را دیدند و نه با اصحاب بافضیلت ایشان آشنا بودند. تصور آنها از اسلام، همان مطالبی بود که توسط بنی‌امیه ارائه می‌شد. این قوم، افرادی مانند معاویه، مروان بن حکم و عمروعاص را به عنوان صحابیان رسول گرامی اسلام(ص) می‌شناختند. امویان در طول سالیان متمادی با سیاست‌ها و تبلیغات خود، مانند رسیدگی به امور مردم، انجام ظاهری مراسم عبادی و معرفی معاویه به عنوان “کاتب وحی” و چهره‌ای مذهبی، پایگاه محکمی در این سرزمین برای خود ساخته بودند. به گفته مسعودی: پیامبر اسلام ۲۲ سال [۲۳ سال] دعوت کرد، وحی نازل شد و بسیاری از اصحاب، کاتب وحی بودند و آن را لفظ به لفظ می‌نوشتند؛ در حالی که معاویه آنجا بود که خدا می‌داند [یعنی در میان مشرکان]؛ سپس چند ماه قبل از وفات رسول اکرم(ص)، از نویسندگان وحی شد. آن وقت به او لقب “کاتب وحی” دادند و جایگاهی ویژه برایش قائل شدند. این مقام از دیگران نفی شد و تنها به او اختصاص یافت”! (ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۵). مردم تحت تأثیر تبلیغات و فریب‌های این خاندان، مطیع و مرید معاویه بودند و حمایت از او را دفاع از اسلام و سبب بهشتی شدن خویش می‌دانستند؛ لذا در جنگ‌ها با جان و دل در کنار او شرکت داشتند؛ معاویه به مرد کوفی گفت: “به علی بگو من با صد هزار نفر که فرق شتر نر و ماده را نمی‌دانند، به جنگ با او می‌آیم”. کار اطاعت و تسلیم شامیان نسبت به معاویه به حدی بود که روز چهارشنبه با آنها نماز جمعه خواند...! سخن عمرو بن عاص را که گفت: “چون علی، عمار را به جنگ آورده، پس علی قاتل اوست”، پذیرفتند. پس از آن، لعن علی را رسم کردند؛ به گونه‌ای که بچه‌ها با این خصلت بزرگ می‌شدند و بزرگان می‌مردند”[۹۷].[۹۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۷۹؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، امالی، ص۲۳؛ محمد بن حسن طوسی، امالی، ص۳۱۲ عمادالدین طبری، بشارة المتلفی، ج۲، ص۱۷۸.
  2. ابن کثیر نقل می‌کند: فلما قتل علی بایع أهل الکوفة الحسن بن علی و أطاعوه و أحبوه أشد من حبهم لأبیه (اسماعیل بن عمر ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج۸ ص۴۱).
  3. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ص۹؛ ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۳۲۸.
  4. قام ابومحمد علی بن الحسین بالأمر مستخف یا علی تقیة شدیده فی زمان صعب (ابوالحسن مسعودی، اثبات الوصیه رصیده للامام علی بن ابی‌طالب، ص۱۶۸)؛ البته انتساب این کتاب به مسعودی، مورد تردید است
  5. مثلاً «یحیی بن ام طویل» به جرم دوستی با اهل بیت دستگیر و دست و پاهایش قطع شد؛ سپس به شهادت رسید (ر.ک: محمد بن عمر کشی، رجال الکشی، ص۱۲۳. همچنین در زمان حکومت عبدالملک مروان، حدود ۱۲۰ هزار نفر از مردم بی‌گناه که بسیاری از آنان شیعیان اهل بیت بودند، به دست حجاج بن یوسف به قتل رسیدند (ر.ک: ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۶۶؛ شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۶، ص۳۲۳).
  6. بنا به نقل مسعودی، مجالس لهو و لعب و غنا به دو شهر مکه و مدینه نیز کشیده شد و مردم آشکارا شراب‌خواری می‌کردند (ر.ک: ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ص۶۷).
  7. «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ(ع) إِلَّا ثَلَاثَةً- أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ وَ يَحْيَى بن أُمِّ الطَّوِيلِ وَ جُبَيْرُ بن مُطْعِمٍ ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا وَ كَثُرُوا» (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۶۴ و ۲۰۴). در برخی نقل‌ها جابر بن عبدالله انصاری نیز اضافه شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، رجال الکشی، ص۱۲۳). در روایتی نیز آمده است که در ابتدای امامت حضرت سجاد(ع)، تنها پنج نفر با ایشان بودند، سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن ام الطویل و ابو خالد کابلی (ر.ک: محمد بن عمر کشی، رجال الکشی، ص۱۱۵).
  8. سمعت الزهری یقول دخلت علی انس بن مالک بدمشق و هو یبکی فقلت له ما یبکیک فقال لا اعرف شیئا مما ادرکت الا هذه الصلاه و هذه الصلاه قد ضیعت (محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۳۴).
  9. أصبحنا فی قومنا بمنزلة بنی إسرائیل فی آل فرعون إذ کانوا یذبحون أبناءهم و یستحیون نساءهم و أصبح شیخنا و سیدنا یتقرب إلی عدونا بشتمه أو سبه علی المنابر (محمد بن سعد بصری، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۷۰؛ همچنین ر.ک: محمد بن محمد شعیری، جامع الاخبار، ص۹۱).
  10. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۷۳؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، أمالی، ص۵۰۴، حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۲۴۹.
  11. مطالبی مانند سخنان ایشان درباره ارتباطشان با فرشتگان که دلالت روشنی بر نصب الهی ندارد و در انتهای بحث آمده است، تنها به عنوان تأیید این باور ذکر شده است.
  12. ابوحمزه ثمالی، از اصحاب خاصّ امام مجتبی، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم(ع) می‌باشد. وی ثقه و فاضل دانسته شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۰۶).
  13. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۵۱-۱۵۶.
  14. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۳۲. این سخن را امام باقر(ع) از آن حضرت نقل کرده است.
  15. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۵۶.
  16. ر.ک: حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۰۸.
  17. «فَقَالَ يَا أَبَا سَعِيدٍ أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَيْهِمْ بَعْدَ أَبِي(ع) قُلْتُ بَلَى... يَا أَبَا سَعِيدٍ إِذَا كُنْتُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ لَمْ يَجِبْ أَنْ يُسَفَّهَ رَأْيِي...» (محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۱). راوی و مخاطب امام در این سخن، تنها ابوسعید عقیصا است که طبق این خبر، حجت الهی بودن آن حضرت را قبول داشته است.
  18. ر.ک: احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، نشر مرتضی، ج۲، ص۲۸۷. این سخن را عبدالله بن جعفر (پسر عموی حضرت) از ایشان نقل کرده که مخاطبان جلسه نیز تعداد اندکی از خواص بوده‌اند.
  19. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، أمالی، ص۱۸. این سخن را امام باقر(ع) از آن حضرت نقل کرده است.
  20. ر.ک: احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، نشر مرتضی، ج۲، ص۲۹۲. راوی این خبر ذکر نشده، هرچند طبق نقل، این سخن در جمع عموم مردم بوده، ولی مربوط به دوران حیات امیر مؤمنان(ع) است.
  21. الهی بودن جریان غدیر ذیل عنوان «حدیث غدیر خم» گذشت (ر.ک: فصل اول، نصب الهی ائمه معصومین(ع) برای امامت، حدیث غدیر خم).
  22. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، أمالی، ص۱۲۳؛ همو، معانی الاخبار، صد ۶۵؛ قاضی نعمان مغربی، شرح ااخبار، ج۲، ص۵۴۹. راوی و مخاطب این حدیث، ابواسحاق السبیعی از اصحاب آن حضرت است.
  23. ر.ک: امام سجاد(ع)، الصحیفة السجادیه، ص۲۳۶۔۲۳۸؛ محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ص۳۷۳؛ سیدعلی بن موسی ابن طاووس، جمال الاسبوع، ص۴۲۹. این سخن را که به شکل مناجات با خداست، امام باقر(ع) یا جناب زید برادر حضرت از ایشان نقل کرده‌اند.
  24. ر.ک: محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۷۸. این سخن توسط ابوحمزه ثمالی که از یاران خاص حضرت می‌باشد، نقل شده است.
  25. ر.ک: فرات کوفی، تفسیر فرات، ص۲۸۵-۲۸۶. این نامه را اصبغ بن نباته نقل کرده و مربوط به دوران حیات امیر مؤمنان(ع) است. درباره دلالت واژه «امین‌الله» در کلام اهل بیت(ع) بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، ج) امین‌الله.
  26. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۹. این سخن را امام صادق(ع) از آن حضرت نقل کرده است. درباره دلالت واژه «حجت‌الله» در کلام اهل بیت(ع) بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، الف) حجت‌الله.
  27. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۹. ظاهراً راوی این سخن نیز امام صادق(ع) است. درباره دلالت واژه «حجت‌الله» در کلام اهل بیت(ع) بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، الف) حجت‌الله.
  28. ر.ک: امام سجاد(ع)، الصحیفة السجادیة، ص۲۱۸؛ سیدعلی بن موسی بن طاووس، اقبال الاعمال، ج۱، ص۳۵۳. این سخن را که به شکل مناجات با خداوند است، امام باقر(ع) یا جناب زید (برادر آن حضرت) از ایشان نقل کرده‌اند.
  29. ر.ک: امام سجاد(ع)، الصحیفة السجادیة، ص۲۱۶. این سخن را که به شکل مناجات با خداوند است، امام باقر یا جناب زید (برادر حضرت) از ایشان نقل کرده‌اند.
  30. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۳۵). این سخن توسط ابوحمزه ثمالی که از یاران خاص حضرت است، نقل شده است. درباره دلالت واژه «حجت‌الله» در کلام اهل بیت بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی الف) حجت‌الله.
  31. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۱؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۵۸. این سخن را ابوجارود از آن حضرت نقل کرده است.
  32. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۹۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۴۵۱؛ این سخن را جعید همدانی از آن حضرت نقل کرده است. محتوای این حدیث از امامان دیگر نیز نقل شده است (ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۴۵۱-۴۵۴).
  33. ر.ک: حسن دیلمی، اعلام الدین، ص۳۰۰. راوی این سخن را نیافتیم و مخاطب آن نیز فرد خاصی بوده که نامش معلوم نیست.
  34. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۵۶.
  35. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۸؛ علی بن حسین ابن بابویه، الامامه و التبصره من الحیره، ص۶۲؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل‌اللجاج، ج۲، ص۳۱۶). این مطلب را امام باقر(ع) نقل کرده است.
  36. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۶۱.
  37. ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۵.
  38. طبق این نقل، محمد حنفیه در پاسخ ابن عباس، با تأیید سخن وی بر یکی بودن پدر خود با ایشان، تصریح می‌کند: «فَقَالَ مُحَمَّدٌ مَا وَلَّدَهُمْ إِلَّا مَنْ وَلَّدَنِي» (محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۵).
  39. طبق این نقل، حضرت به آنها فرمود: «اگر اجازه داشتم سخن بگویم؛ مطالبی می‌گفتم که اگر مردم بشنوند، آن را انکار خواهند کرد» (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۶).
  40. مثل سفیان بن لیلی (ر.ک: محمد بن عمر کشّی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۱۱-۱۱۲؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۸۲): برخی این سخن را از حجر بن عدی نقل کرده‌اند (ر.ک: ابن جریر طبری، دلائل الامامه، ص۱۶۶). از سلیمان بن صرد نیز این مطلب نقل شده است (ر.ک: عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵)؛ برخی این جمله را از قیس بن سعد بن عباده نقل کرده‌اند (ر.ک: قاضی نور الله شوشتری، الصوارم المهرقه ص۱۹۴)؛ از ابوعامر سعید بن نتل نیز همین محتوا روایت شده است (ر.ک: اسماعیل بن عمر ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۹)؛ در برخی منابع آمده است که پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه، شیعیان، ایشان را «مذلّ المؤمنین» خطاب می‌کردند (ر.ک: حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۰۸). گفتنی است این افراد را نمی‌توان به طور قطعی منکر امامت الهی حضرت دانست. به هر حال، ممکن است کسی امام برگزیده الهی را لااقل در امور حکومتی معصوم نداند و یا از تلازم انتخاب الهی امام با عصمت وی آگاه نباشد.
  41. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ص۲۱۱.
  42. ر.ک: محمد بن سعد بصری، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۷۰؛ عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴-۴۶؛ دشمنی خلفای اموی با اهل بیت(ع) به حدی بود که به صراحت تبلیغ می‌کردند: لا صلاة الا بلعن ابی تراب! (ر.ک: عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۲۲).
  43. «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي» (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۹۱؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۲۳۸)؛ آنها در حالی امام را یاری کردند که به شهادت خود مطمئن بودند و انگیزه‌ای جز عشق به حضرت، و آرمان او - که احیای دین پیامبر بود- نداشتند؛ چراکه هر چند امام، بیعت خود را از آنها برداشت و در انتخاب شهادت یا زندگی، آزاد بودند باز دچار تردید نشدند و تا آخرین لحظه به امام، وفادار ماندند.
  44. زهیر بن قین هرچند از فرماندهان لشکر امام شد تا چند روز قبل از عاشورا، عثمانی مسلک محسوب می‌شد.
  45. حر بن یزید ریاحی، ساعاتی قبل از عاشورا جزو دشمنان امام بود و با تحول درونی به یاری ایشان پیوست.
  46. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳.
  47. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۲؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهادی، ص۲۱۷-۲۶۱. چنان‌که گذشت، نقل‌های متفاوت و متعارضی درباره محمد حنفیه و اعتقاد وی به امامت اهل بیت وجود دارد. شاید بتوان وی را در ابتدا تنها قائل به امامت الهی پدر و برادران بزرگوارش دانست که پس از وقوع کرامت، امامت حضرت سجاد را نیز پذیرفت.
  48. طبق خبری صحیح، وی پس از شهادت امام حسین(ع) به امام سجاد(ع) گفت: «قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ يُوصِ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ وَ وِلَادَتِي مِنْ عَلِيٍّ(ع) فِي سِنِّي وَ قَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِي فِي الْوَصِيَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُحَاجَّنِي». البته وی در ادامه این جریان و با دیدن کرامتی از امام، به امامت آن حضرت معتقد شد (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۸؛ علی بن حسین ابن بابویه، الامامه و التبصره من الحیره، ص۶۱-۶۲؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۱۶).
  49. ابوخالد کابلی از اصحاب امام حسن، امام حسین، امام سجاد و امام باقر(ع) است. بنا بر روایات، وی از حواریون امام سجاد(ع) بوده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۰، ۱۲۲ و ۱۲۳).
  50. مؤمن الطاق از اصحاب امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم(ع) می‌باشد. او در منابع رجالی مدح شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۸۶-۱۸۷).
  51. او خطاب به امام می‌گوید: «أَنَّكَ الْإِمَامُ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَيَّ وَ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ» (محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۸۶-۱۸۷).
  52. «كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَدَخَلَ زَيْدُ بن عَلِيٍّ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدَ بن عَلِيٍّ أَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّ فِي آلِ مُحَمَّدٍ إِمَاماً مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ مَعْرُوفاً بِعَيْنِهِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ فَكَانَ أَبُوكَ أَحَدَهُمْ» (محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۸۷؛ همچنین ر.ک: محمد بن علی بن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۵۹).
  53. «قُلْتُ الْأَئِمَّةُ يُحْيُونَ الْمَوْتَى وَ يُبْرِءُونَ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ يَمْشُونَ عَلَى الْمَاءِ» (قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۸۳).
  54. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۶۲-۱۶۹.
  55. ان ابن ملجم لعنه الله لما ضربه(ع) دخلنا إلیه فقلنا یا أمیر المؤمنین استخلف علینا قال: لا (محمد بن حسین الشریف المرتضی، الشافی فی الامامه، ج۳، ص۹۱).
  56. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۲۴-۲۶؛ حیدر علی قلمداران، پاسخی کوتاه به پرسش مهم پیرامون امامت و خلافت، ص۹.
  57. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۲۸.
  58. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۹۷-۳۰۰.
  59. «إِنَّمَا مَثَلُ السِّلَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ أَيُّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلَى بَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ فَمَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّلَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْإِمَامَةَ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۸). در اصول کافی، یک باب با همین عنوان ذکر شده است.
  60. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۹۸.
  61. ر.ک: علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الاثر، ص۲۳۴.
  62. ر.ک: علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الاثر، ص۱۴۳-۱۵۹ و ۱۷۱-۱۷۹.
  63. سید مرتضی این حدیث را از قاضی عبدالجبار در کتاب خود الشافی (ج۳، ص۹۱) نقل کرده و در همان کتاب (ج۳، ص۹۹-۱۰۲) پاسخ داده است.
  64. «إِنَّ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لَمَّا صَارَ إِلَى الْعِرَاقِ اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا الْكُتُبَ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بن الْحُسَيْنِ(ع) دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۴؛ محمد بن علی‌ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۱۷۲؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهادی، ص۲۵۷).
  65. «إِنَّ الْحُسَيْنَ بن عَلِيٍّ(ع) لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ دَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ(ع) فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً وَ كَانَ عَلِيُّ بن الْحُسَيْنِ(ع) مَبْطُوناً مَعَهُمْ لَا يَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمَا بِهِ فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بن الْحُسَيْنِ(ع)» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۳-۳۰۴؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۶۳؛ همچنین ر.ک: محمد بن علی‌ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب(ع)، ج۴، ص۱۷۲).
  66. «فَقَالَتْ اقْتِدَاءً بِالْحُسَيْنِ بن عَلِيِّ بن أَبِي طَالِبٍ(ع) إِنَّ الْحُسَيْنَ بن عَلِيٍّ(ع) أَوْصَى إِلَى أُخْتِهِ زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيِّ بن أَبِي طَالِبٍ(ع) فِي الظَّاهِرِ وَ كَانَ مَا يَخْرُجُ عَنْ عَلِيِّ بن الْحُسَيْنِ مِنْ عِلْمٍ يُنْسَبُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ تَسَتُّراً عَلَى عَلِيِّ بن الْحُسَيْنِ(ع)» (محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۵۰۱ و ۵۰۷؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۲۳۰).
  67. ر.ک: سید سامی بدری، شبهات و ردود، ص۳۱۵.
  68. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۶۹.
  69. احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۲۷.
  70. نویسنده کتاب صلح الحسن سخن برخی را راجع به بیعت امام مجتبی(ع) با معاویه به هیچ وجه نپذیرفته، آن را افسانه می‌داند و در این باره به تفصیل بحث می‌کند (ر.ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن(ع)، ترجمه سیدعلی خامنه‌ای، ص۳۶۲-۳۷۸).
  71. الف) «إِنَّ مُعَاوِيَةَ بن صَخْرٍ زَعَمَ أَنِّي رَأَيْتُهُ لِلْخِلَافَةِ أَهْلًا، وَ لَمْ أَرَ نَفْسِي لَهَا أَهْلًا، فَكَذَبَ مُعَاوِيَةُ، وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)» (محمد بن حسن طوسی، مالی، ص۵۶۵-۵۶۶؛ سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص۹۳۸؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۸۸-۲۸۹؛ ر.ک: رضی‌الدین حلی، العدد القویه، ص۵۱). ب) «إن معاوية أمر الحسن أن يخطب فظن أنه سيحصر فقام فخطب فقال في خطبته إنما الخليفة من سار بكتاب الله و سنة نبيه و ليس الخليفة من سار بالجور ذاك رجل ملك» (عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۹). ج) ایشان در تفسیر صلح خود به یکی از معترضان به صلح، تعبیر «ملک (سلطنت)» را به کار می‌برد و واگذاری خلافت در آن مطرح نیست: «لست بمذل المؤمنین و لکنی کرهت أن أقتلهم علی الملک» (اسماعیل بن عمر ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۹؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۳۰۵؛ ر.ک: علی بن حسن ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۳، ص۲۷۹).
  72. ر.ک: عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۳۸؛ ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۷.
  73. علی بن حسین الشریف المرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۲۲۱-۲۲۲.
  74. علی بن حسین الشریف المرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۲۲۱-۲۲۲.
  75. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: حسین استاد ولی، حسن بن علی بیدارترین سردار، ص۹۹-۱۰۴.
  76. مثل فاجعه حرّه در حکومت یزید یا جنایات حجاج که به گفته مسعودی، در غیر از جنگ‌ها، ۱۲۰ هزار نفر را کشت و حدود هشتاد هزار نفر در زندان‌های او بودند (ر.ک: ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۶۶-۱۶۷).
  77. «إِلَهِي فَكَمْ مِنْ عَدُوٍّ انْتَضَى عَلَيَّ سَيْفَ عَدَاوَتِهِ وَ شَحَذَ لِي ظُبَةَ مُدْيَتِهِ وَ أَرْهَفَ لِي شَبَا حَدِّهِ وَ دَافَ لِي قَوَاتِلَ سُمُومِهِ وَ سَدَّدَ نَحْوِي صَوَائِبَ سِهَامِهِ وَ لَمْ تَنَمْ عَنِّي عَيْنُ حِرَاسَتِهِ وَ أَضْمَرَ أَنْ يَسُومَنِي الْمَكْرُوهَ» این حدیث، صحیح است (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، امالی، ص۲۴۰؛ محمد بن حسن طوسی، ص۱۵؛ امام سجاد(ع)، الصحیفة السجادیة، ص۲۴۳).
  78. ر.ک: محسن رنجبر، نقش امام سجاد در رهبری شیعه، ص۱۵۰-۱۵۲.
  79. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص۲۳۸-۲۵۸.
  80. بایع الناس علی أنهم عبید لیزید، و من ابی ذلک أمره مسرف علی السیف غیر علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب السجاد(ع)، و علی بن عبدالله بن العباس بن عبد المطلب (ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۷۰).
  81. ر.ک: محسن رنجبر، نقش امام سجاد(ع) در رهبری شیعه، ص۱۵۲-۱۵۶.
  82. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۷۳-۱۷۸.
  83. «لَيْسَ لِمُعَاوِيَةَ بن أَبِي سُفْيَانَ أَنْ يَعْهَدَ إِلَى أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ عَهْداً بَلْ يَكُونُ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِهِ شُورَى بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ» (علی بن عیسی اربلی، کشف‌الغمه، ج۱، ص۵۷۰).
  84. «هَذَا مَا صَالَحَ عَلَيْهِ الْحَسَنُ بن عَلِيِّ بن أَبِي طَالِبٍ مُعَاوِيَةَ بن أَبِي سُفْيَانَ صَالَحَهُ عَلَى أَنْ يُسَلِّمَ إِلَيْهِ وَلَايَةَ أَمْرِ الْمُسْلِمِينَ عَلَى أَنْ يَعْمَلَ فِيهِمْ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ سِيرَةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ‌» (علی بن عیسی اربلی، کشف‌الغمه، ج۱، ص۵۷۰).
  85. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۲۶-۲۷.
  86. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۲۷-۲۸.
  87. بخشی از این روایات عبارت‌اند از:
    1. «قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لَا تُسَلِّمُونِّي وَ لَا تَخْذُلُونِّي فَإِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ» (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۰۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۱؛ ر.ک: احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، ج۵، ص۸۱)؛
    2. «فإن مصر کم هذه کتبوا إلی و خبرونی أنهم مجتمعون علی نصرتی و أن یقوموا دونی و یقاتلوا عدوی و أنهم سألونی القدوم علیهم، فقدمت» (احمد بن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۷۴)؛
    3. «أن أنتم کرهتمونا، وجهلتم حقنا، و کان رأیکم غیر ما أتتنی کتبکم و قدمت به علی رسلکم، انصرفت عنکم» (محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ص۴۰۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۰ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۲۳۲)؛
    4. «أنی لم أرد إلی ههنا حتی کتب إلی أهل مصر کم أن یبایعونی و لا یخذلونی و ینصرونی، فإن کرهونی أنصرف عنهم من حیث جئت» (احمد بن اعثم کوفی، الفتوح، ص۸۷؛ ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفیدالارشاد، ج۲، ص۸۵)؛
    5. «قد أتتنی بیعة أربعین ألفا یحلفون لی بالطلاق والعتاق من أهل العراق» (عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۱۷)؛
  88. فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب، والأخذ بالقسط، و الدائن بالحق، والحابس نفسه علی ذات الله (محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ص۳۵۳).
  89. احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۲۹.
  90. برخی از روایات نقل‌شده در این موضوع عبارت‌اند از:
    1. «إِنَّ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ عَمَدَا إِلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ هُوَ لَنَا كُلُّهُ فَأَخَذَاهُ دُونَنَا وَ جَعَلَا لَنَا فِيهِ سَهْماً كَسَهْمِ الْجَدَّةِ أَمَا وَ اللَّهِ لَتُهِمَّنَّهُمَا أَنْفُسُهُمَا يَوْمَ يَطْلُبُ النَّاسُ فِيهِ شَفَاعَتَنَا» (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفیدامالی، ص۴۸-۴۹).
    2. «كَذَبُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ زَعَمُوا أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْمَعَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَةَ فَقَدْ شَبَّهُوا عَلَى النَّاسِ بِشَهَادَتِهِمْ وَ كَذِبِهِمْ وَ مَكْرِهِمْ... نَحْنُ نَقُولُ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنَّا وَ إِنَّ الْخِلَافَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا فِينَا وَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنَا أَهْلَهَا فِي كِتَابِهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ» (احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۸۷).
  91. (خطاب به خلیفه دوم): «انْزِلْ أَيُّهَا الْكَذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ لَا [إِلَى‌] مِنْبَرِ أَبِيكَ... فَلَعَمْرِي إِنَّهُ لَهَادٍ وَ أَنَا مُهْتَدٍ بِهِ وَ لَهُ فِي رِقَابِ النَّاسِ الْبَيْعَةُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعَالَى لَا يُنْكِرُهَا إِلَّا جَاحِدٌ بِالْكِتَابِ... وَ وَيْلٌ لِلْمُنْكِرِينَ حَقَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَا ذَا يَلْقَاهُمْ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مِنْ إِدَامَةِ الْغَضَبِ وَ شِدَّةِ الْعَذَابِ» (احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، نشر مرتضی، ج۲، ص۲۹۲).
  92. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۷۸.
  93. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۲.
  94. علی بن محمد ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۱؛ همچنین ر.ک: حسن دیلمی، اعلام الدین، ۲۹۳
  95. برای مطالعه بیشتر ر.ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن(ع)، ترجمه سیدعلی خامنه‌ای، ص۷۱.
  96. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۹۰.
  97. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۲؛ برای مطالعه بیشتر، ر.ک: علی قائمی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۲۳۱-۲۵۱؛ علی نظری منفرد، قصه صلح خونین، ص۱۷۴-۱۸۶.
  98. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۸۲-۱۸۹.