نصب الهی امام در دوران امام باقر تا امام رضا

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نصب الهی امام معصوم از نظر امام باقر، امام صادق، امام کاظم و امام رضا(ع)

با گذشت دوران امام سجاد(ع) رهبری امت اسلام به مدت نوزده سال به عهده امام محمد باقر(ع) گذاشته شد. این دوره با افول سلطنت اموی هم‌زمان گشت و تا حدودی توجه دربار به اختلافات درونی معطوف شد. از این رو زمینه مناسبی برای معرفی مکتب اهل بیت(ع) فراهم آمد. امام باقر(ع) در سایه اشتغال حاکمان بنی‌امیه به بحران‌های درونی خود، به جنبش علمی و تبیین معارف شیعی دست زد. با ظهور حکومت عمر بن عبدالعزیز و رفع ممنوعیت از تدوین و نقل حدیث، امام، پیروان خود را به ثبت و جمع‌آوری احادیث دعوت کرد[۱] و اصحاب آن حضرت، هزاران روایت از ایشان ثبت و نقل کردند[۲]؛ به طوری که به تدریج بنیان اعتقادی و فقهی شیعه شکل گرفت[۳]. از مباحث مطرح‌شده در سخنان امام، مسائل اعتقادی است که بحث “امامت” در آن به تفصیل بیان شده است.

با سپری شدن دوران امام باقر(ع)، ضعف و تزلزل در حکومت اموی به نهایت رسید و حاکمان سرگرم رفع شورش‌ها و کشمکش‌های درونی خود بودند. از این رو تا حدی از فعالیت‌های امام و شیعیان غافل شدند. عباسیان نیز که با شعار حمایت از فرزندان رسول خدا(ص) حکومت بنی‌امیه را زایل ساختند، نمی‌توانستند از همان ابتدا امام و شیعیان را تحت فشار بگذارند. بنابراین امام صادق(ع)، زمینه مناسبی داشت تا روش پدر بزرگوارش را در تبیین معارف اهل بیت(ع) با سرعت بیشتری ادامه دهد. با توجه به افکار و اندیشه‌های جدید که به خصوص در دوران حاکمان عباسی منتشر شده بود، امام صادق(ع) به مدت ۳۴ سال حوزه درسی بزرگی را فراهم ساخت و شاگردان فراوانی با هر گرایش و مسلکی از کلاس درس حضرت بهره‌مند می‌شدند. وسعت کلاس‌های درس امام به حدی بود که حسن بن علی وشاء می‌گوید: “من نهصد نفر را در این مسجد (مسجد کوفه) دیدم که همگی می‌گفتند: جعفر بن محمد به من چنین گفت”[۴]. روشن است که از مباحث مهم ایشان، مسائل اعتقادی و بحث از امامت است که در منابع روایی به طور مفصل نقل شده است.

بعد از شهادت امام جعفر صادق(ع)، امامت بر دوش فرزند بزرگوارش امام موسی کاظم(ع) قرار گرفت. این دوره با حکومت حاکمان بنی‌عباس مصادف بود. آنها که حکومت خود را تثبیت شده می‌دیدند، در پی حذف و سرکوب مخالفان برآمدند؛ لذا فشارها و مراقبت‌های خود را بر مخالفان، به خصوص شیعیان روزافزون نمودند و بارها امام را از مدینه فراخوانده، زندانی نمودند. از این رو در این دوران، فشار و اختناق شدیدی بر جامعه حاکم شد و شرایط برای تبیین آشکار معارف اهل بیت(ع) فراهم نبود. با این حال، امام موسی کاظم(ع) در طول سی سال امامت خویش، با در نظر داشتن شرایط موجود، راه پدر بزرگوارش را در تربیت شاگردان و تبیین معارف ادامه داد. از ایشان نیز سخنانی درباره جایگاه امامت از نظر اهل بیت(ع) نقل شده است.

امام رضا(ع) بنا بر تصریح پدر و اجداد بزرگوارش، منصب امامت را به مدت بیست سال به عهده گرفت. شهادت امام کاظم(ع) موجی از نفرت و دشمنی از حکومت عباسی را در میان شیعیان و علاقه‌مندان اهل بیت(ع) ایجاد کرده بود و شاید به دلیل ترس از عواقب آن بود که حاکمان بنی‌عباس، مراقبت‌ها و سخت‌گیری‌های خود را بر امام رضا(ع) و شیعیان کاهش دادند[۵]. پس از هارون نیز تا حدودی همین سیاست ادامه یافت و با حاکمیت مأمون که امام ولی‌عهدی او را پذیرفت، شیعیان از انزوا خارج شده، دیدگاهشان به عنوان یک نظریه رسمیت یافت. امام هم از شرایط به وجود آمده، به خصوص جلسات مناظره علمی که توسط مأمون برگزار می‌شد، بهترین استفاده را نمود و در موارد متعدد، نظر خود را درباره امامت مطرح می‌ساخت.

این ائمه بزرگوار، در سخنانی، از توجه خاص باری‌تعالی به اهل بیت(ع) خبر داده‌اند. ایشان از خلقت ویژه و برتری وجودی خود بر دیگران سخن گفته‌اند و خود را سبب و اساس آفرینش عالم و بهره‌مندی مخلوقات از نعمت‌های الهی دانسته‌اند. روشن است این روایات از جایگاه عظیم ایشان در پیشگاه خداوند و منزلتی والاتر از امامت سیاسی و دینی برای آنها پرده برمی‌دارد. با وجود چنین باور بزرگی در ائمه معصوم(ع)، پذیرش این مطلب که ایشان خود را حاکمان و مراجع دینی منصوب از سوی خداوند می‌دانند، ساده‌تر خواهد بود.

بنا بر نقل منابع، این امامان معصوم، خلقت ویژه خود را به تصریح بیان کرده‌اند. امام محمد باقر(ع) از تفاوت خمیرمایه وجودی اهل بیت(ع) با دیگران سخن گفته و آفرینش خود را از “اعلی علّیین” دانسته است[۶]. همچنین در روایات از ایشان نقل شده که چهارده معصوم(ع)، هزاران سال پیش از آفرینش حضرت آدم(ع) از نور الهی خلق شده‌اند[۷] و قبل از خلقت وی مشغول عبادت الهی بوده‌اند[۸]. از نظر آن حضرت، اساساً بهره‌مندی مخلوقات از نعمت‌های الهی به واسطه وجود اهل بیت(ع) است[۹].

امام جعفر صادق(ع) نیز در روایاتی محتوای فوق را تأیید نموده است. ایشان از خلقت پیشین امام و عنایات ویژه الهی به وی خبر داده است[۱۰]. بنابر این روایات، آنها قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین مشغول عبادت باری‌تعالی و تعلیم فرشتگان الهی بوده‌اند[۱۱]. به علاوه، در روایاتی از این امام همام نقل شده است که اهل بیت(ع) واسطه بین خلق و خدایند[۱۲] و آغاز و انجام امور به واسطه اهل بیت(ع) بوده، و همه نعمت‌هایی که به مخلوقات داده می‌شود، به یُمن وجود آنهاست[۱۳].

امام کاظم(ع) هم به تفاوت خلقت خود با مردم عادی اشاره کرده است. به فرموده ایشان، همه امامان، پاک و مطهر به دنیا می‌آیند[۱۴]. امام رضا(ع) نیز از برخی علائم اختصاصی امام در زمان تولد خبر داده که از جمله آنها پاکی و طهارت ایشان می‌باشد[۱۵]. آن حضرت در سخنان دیگری، فقدان امام و حجت را سبب نابودی زمین دانسته است[۱۶]. ثامن‌الائمه(ع)، علاوه بر اینکه وجود امامان را سبب حفظ نظام جهان دانسته، آنها را واسطه فیوض الهی معرفی می‌کند و معتقد است که نعمت‌های خداوند، مانند نزول باران و رویش گیاهان و غیره، به واسطه ایشان است که به اهل عالم داده می‌شود[۱۷]. در نگاه امام رضا(ع)، جایگاه ائمه طاهرین به حدی است که بنا بر نقلی از این امام همام، خداوند متعال در سخن خود با حضرت آدم(ع)، آفرینش این پیامبر الهی، همچنین خلقت بهشت، جهنم، آسمان‌ها و زمین را مدیون خلقت ایشان خوانده است[۱۸].

اخبار نقل‌شده از این امامان همام درباره امامت الهی، در عناوین زیر قابل طرح است:

نصب الهی مقام امامت

امام محمد باقر(ع) گاهی از عظمت مقام امامتسخن گفته‌اند. از نظر ایشان، امامت نه تنها مقامی الهی است؛ بلکه برتر از منصب نبوت می‌باشد؛ چراکه بعد از اینکه حضرت ابراهیم(ع) به مقام‌های بندگی، نبوت، رسالت و خلیل‌اللّهی رسید، خداوند متعال او را به عنوان امام برگزید[۱۹]. آن حضرت، شناختِ امام منصوب از سوی خداوند را واجب خوانده است. از نظر ایشان، کسی که چنین امامی نداشته باشد، منافق و گمراه بوده، حتی عبادت فراوان و دین‌داری همراه با سختی، برای وی نتیجه‌ای نخواهد داشت[۲۰].

بخشی از سخنان نقل‌شده از امام صادق، درباره اصل مقام امامت و الهی بودن آن است. حضرت به صراحت معتقد است: امامت، عهدی الهی است که هر امامی باید آن را به فرد منتخب باری‌تعالی تحویل دهد[۲۱]. ایشان کسی را که به دروغ ادعا کند امام منصوب از سوی خداست، همچنین کسی که امامت فرد منصوب از سوی خدا را انکار نماید، مورد غضب الهی و بی‌بهره از اسلام خوانده است[۲۲]. به اعتقاد این امام همام، پذیرش امامت دیگران در کنار امامان الهی موجب شرک است[۲۳]. بنا بر نقلی، ایشان در پاسخ به اینکه چرا فرزندان امام مجتبی(ع) از عهده‌داری امامت محروم شده‌اند، معتقدند: منصب امامت همانند نبوت، امری مربوط به خداست. خداوند حکیم است و از فعل او نمی‌توان پرسید[۲۴]. ایشان امام را فرد منصوب از سوی خدا دانسته و کسی را که منکر چنین امامی باشد، به گونه‌ای که از او و دینش تبرّی جوید، کافر و مرتد خوانده است[۲۵]. امام جعفر صادق(ع) بر اهمیت پذیرشِ ولایت امامِ که از جانب خداوند منصوب شده است، تصریح کرده و شخص قائل به ولایت امام ظالمی که امامتش از سوی خدا نیست را جهنمی دانسته است[۲۶]. از نظر ایشان، اوصیا کسانی هستند که گزینش آنها تنها با خداست و هیچ‌کس حتی امام سابق، نقشی در انتخاب آنان ندارد[۲۷]. به نقل از این امام همام، خداوند همواره در زمین حجتی دارد که حلال و حرام را بیان نموده، مردم را به راه خدا دعوت می‌کند[۲۸].

امام موسی کاظم(ع) نیز در تفسیر برخی آیات کریمه، خداوند را کامل‌کننده امامت و فرستنده امام خوانده است[۲۹]. در نگاه ایشان، جایگاه امامت به حدی است که فرشتگان الهی در ابتدا مأموریت خود را نزد وی عرضه می‌کنند و آنها ارتباط مستمر با امام دارند[۳۰]. لازمه چنین توصیفی، الهی بودن این منصب است؛ چراکه تشخیص فردی با این اوصاف برای انسان‌های عادی ممکن نیست.

حضرت رضا(ع) نیز عقیده خود را درباره الهی بودن مقام امامت مطرح کرده است. ایشان تعیین جانشین امام را تنها در اختیار خداوند دانسته، امام سابق را نیز در معرفی وی تابع امر الهی خوانده است. (صفوان بن یحیی می‌گوید از ایشان پرسیدم: “آیا امام هر کس را بخواهد، می‌تواند به جانشینی خود انتخاب کرده، امر امامت را به او بسپارد؟ فرمود: نه. امام کسی را تعیین می‌کند که خدا دستور داده است”[۳۱]. آن حضرت در همین راستا معتقد است: قرار گرفتن امامت در نسل امام حسین(ع)، اراده و خواست الهی بوده و قابل پرس‌و‌جو نیست[۳۲]. امام رضا(ع) با ذکر شواهدی از قرآن کریم، امامت را امری مربوط به خداوند دانسته و نسبت به انتخاب مردمی امام و حاکم سیاسی اعتراض می‌کند[۳۳]. استناد حضرت به آیاتی است که بر اختیار نداشتن مردم در آنچه خداوند برگزیده[۳۴] و به آن فرمان داده[۳۵]، دلالت دارد. ایشان در این سخن، امامت را فضل خدا می‌داند که به فرمایش قرآن، خداوند به هرکه بخواهد، عطا می‌کند[۳۶]. عالم آل محمد(ص) در این سخن، امام را یگانه روزگار و فردی معصوم دانسته است و اساساً از نظر ایشان، منزلت و جایگاه امام بسی والاتر از آن است که مردم توان شناخت وی را داشته باشند که بخواهند وی را انتخاب کنند[۳۷].[۳۸]

نصب الهی ائمه معصوم برای امامت

این اعتقاد را می‌توان از سخنان ایشان و یا از کراماتی که برای اثبات امامت خود انجام داده‌اند، دریافت.

گزینش الهی ائمه معصوم(ع) برای امامت

بنا بر فرمایش امام محمد باقر(ع)، امیرمؤمنان(ع) از سوی خداوند به امامت و ولایت منصوب گردید و نبی اعظم(ص) مطابق دستور الهی، حضرت علی(ع) را در این منصب برگزیده بود[۳۹]. از این رو هرچند امیرمؤمنان(ع) در دوران رسول خاتم(ص) ساکت بود؛ اما از همان روزِ معرفی ایشان توسط پیامبر اکرم(ص)، وی حجت خدا بر مردم بود و اطاعت از آن حضرت، حتی در همان زمان نیز وجوب داشته است[۴۰]. امام باقر(ع) درباره ولایت الهی سایر اهل بیت(ع) نیز سخن گفته است و فرشتگان آسمان را معتقد به ولایت و سرپرستی ایشان دانسته است[۴۱]. ایشان حضرت علی(ع) را نشانه‌ای منصوب از سوی خداوند خوانده که شناخت و پذیرش ولایت او سبب هدایت و بهشتی شدن خواهد شد[۴۲]. آن حضرت، حسادت برخی به اهل بیت(ع) را بدین دلیل دانسته که خداوند، منصب امامت را تنها به این خاندان پاک بخشیده است[۴۳].

ممکن است بتوان برخی سخنان این امام همام را بیانگر این مطلب دانست که ائمه هدی کسانی هستند که از سوی باری‌تعالی برای هدایت مرجعیت دینی مردم گماشته شده‌اند. امام محمد باقر(ع)، اهل بیت(ع) را به عنوان امنای الهی، برگزیدگان خداوند و دارنده میراث انبیا معرفی کرده است. ایشان در ادامه این سخن، اهل بیت(ع) را راه هدایت و وسیله نجات دانسته است[۴۴]. در روایات آمده است که گاهی مؤمنانی از طایفه جن برای حل مسائل دینی خود به حضرت مراجعه می‌کردند و از این رو آن حضرت، مرجع دینی جنّیان نیز بوده است[۴۵]. مرجعیت دینی برای جنّیان را می‌توان تأییدی بر الهی بودن امامت دینی اهل بیت(ع) دانست. هرچند این امر، دلالت روشن و صریحی بر امامت الهی ندارد.

امام جعفر صادق(ع) در روایاتی ضمن تطبیق منصب امامت بر اهل بیت(ع)، به عظمت این مقام و الهی بودن آن اشاره کرده‌اند. ایشان در خطبه‌ای مفصل و به صراحت، خداوند را تعیین کننده امام برای حفظ دین و سرپرستی مردم خوانده است. آن حضرت معتقد است که به همین منظور، باری‌تعالی علم خود را در اختیار امام که همواره از نسل امام حسین(ع) است، قرار داده و به وی عنایت ویژه دارد[۴۶]. بنا به فرمایش ایشان، اوصیاء همان اولوالامری هستند که طبق آیات کریمه، خداوند اطاعتشان را واجب نموده است[۴۷]. این امام معصوم در سخنی به بیان مصادیق اولوالامر پرداخته، صاحبان این منصب را همان اهل بیت(ع) دانسته است[۴۸]. از امام صادق(ع) نقل شده است که خداوند با توجه به شرایط هر دوران، وظیفه سیاسی و اجتماعی هر یک از آنها را در وصیتی مکتوب و به طور خاص و روشن، مشخص کرده است و ایشان نیز در کار خود، همان امر مکتوب الهی را انجام می‌دهند[۴۹]. آن حضرت، پذیرش ولایت آل پیامبر را امر الهی و از ارکان اسلام خوانده، و در استدلال بر این مطلب، به آیه اولی الامر[۵۰] استناد نمود. امام صادق(ع) در ادامه همین روایت، ولایت امر را برای پیامبر اعظم، امام علی، امام حسن و امام حسین و دیگر امامان معصوم(ع) ثابت خوانده است و این در حالی است که به فرمایش این امام بزرگوار، دیگران آن را برای معاویه، یزید و... قائل بودند[۵۱]. الهی بودن امامت، به خصوص امر حاکمیت و رهبری سیاسی اهل بیت(ع) به روشنی از روایات یاد شده بر می‌آید.

صادق آل محمد(ص)، تک‌تکِ امامان را نام برده، هر یک از آنها را امامانی خوانده که اطاعتشان از سوی خداوند واجب شده است[۵۲]. این سخنان علاوه بر اینکه با انتخاب مردمی امام منافات دارد؛ چراکه بیشتر ایشان توسط مردم انتخاب نشدند، با تأکید بر وجوب پیروی از آنها، به الهی بودن امامت ایشان نیز اشاره دارد. بنا به فرمایش آن حضرت، خداوند نخواسته است که بعد از امام حسن و امام حسین(ع) امامت را در برادر قرار دهد[۵۳].

از برخی سخنان ایشان نیز می‌توان الهی بودن امامت و مرجعیت دینی اهل بیت(ع) را دریافت. در نقلی از امام جعفر صادق(ع) که اهل بیت(ع) را افراد منتخب خداوند برای امامت خوانده، آنها را به عنوان حجت‌های الهی، خزانه‌های علم خداوند و بر پا دارندگان آن معرفی نموده[۵۴] و در روایتی دیگر فرموده است که باری‌تعالی آنها را خزانه‌داران علم خود در آسمان‌ها و زمین قرار داده و در ادامه نیز عبادت مردم را به واسطه وجود [و تعالیم] اهل بیت(ع) دانسته است[۵۵]. ایشان در پاسخ به کسی که از تسلط علمی امام تعجب کرده بود، فرمود: “خداوند، برای خلقش حجتی قرار نمی‌دهد که همه نیازهای مردم نزد او نباشد”[۵۶]. از نظر حضرت، فردی که در این امر تردید کند، به خدا افترا زده است[۵۷].

در روایتی آمده است که صادق آل محمد(ص) در گفت‌و‌گو با یکی از اصحاب خویش فرزند بزرگوارش، حضرت امام موسی کاظم(ع) را هدایت‌گر الهی شیعیانِ پس از خود خوانده است. آن حضرت، در این نقل، شیعه را کِشتی و این فرزند عالی‌مقام خود را کشتیبان آن معرفی نموده و در انتها می‌فرماید که این خداوند بلندمرتبه بوده که این منصب را به وی داده است[۵۸].

یکی دیگر از شواهدی که تأییدی بر الهی بودن امامت امام صادق(ع) است، در اختیار داشتن وسایلی است که با توجه به شرایط زمان و مکان، به طور عادی نمی‌توانست به دست حضرت برسد. به فرموده ایشان، برخی نشانه‌های نبوت پیامبران گذشته، مانند الواح حضرت موسی(ع)، عصای او و انگشتر حضرت سلیمان(ع) [۵۹]، همچنین برخی از کتاب‌های آسمانی پیامبران گذشته[۶۰] در اختیارشان بوده است. حضرت در اثبات امامت خود و بطلان امامت دیگران، به خصوص اعتقاد زیدیان، به این امور استناد می‌کردند.

امام صادق(ع) در روایات متعددی بر امامت و جانشینی فرزندشان امام موسی کاظم(ع) تأکید کرده‌اند. ایشان در یکی از این روایات، پس از اینکه با اصرار صحابی خود، جانشین خویش را معرفی می‌کنند، می‌فرمایند که در ابتدا به دادن چنین خبری مجاز نبوده‌اند؛ یعنی کار معرفی جانشین امری است که حتی امام سابق در آن اختیاری ندارد. در ادامه حدیث، حضرت به این صحابی خود اجازه می‌دهد امامت حضرت امام موسی کاظم(ع) را به دوستان و بستگانش اطلاع دهد[۶۱]. از این حدیث به دست می‌آید که در این دوران، برخی از اصحاب امام، مجاز به تبلیغ درباره امامت بودند.

امام موسی کاظم(ع) نیز دستور پیامبر اکرم(ص) مبنی بر ولایت، امیرمؤمنان(ع) را امر الهی خوانده، و نظر دیگران را در این رابطه بی‌مورد شمرده است. ایشان در ادامه همین روایت و در تفسیر آیه‌ای از قرآن کریم، منکر امامت و وصایت جانشین رسول اعظم(ص) را از نظر خداوند، منکر پیامبر خاتم(ص) معرفی نموده است[۶۲]. این امام عالی‌قدر، به ولایت الهی سایر اهل بیت(ع) نیز اشاره کرده و از عهد و پیمانی که خداوند متعال نسبت به ولایت آنها از مردم گرفته، سخن گفته است[۶۳]. بنا بر نقلی، این امام همام نیز همانند پدر بزرگوارش امر جانشینی خود را به خداوند منتسب کرده، و امامت حضرت رضا(ع) پس از خود را دستور الهی خوانده است[۶۴].

حضرت رضا(ع) نیز در پاسخ به پرسش فردی، “اولوالامر” را که خداوند متعال در قرآن کریم، اطاعت از آنها را واجب نموده[۶۵]، همان اهل بیت(ع) دانسته است[۶۶]. چنان‌که گفته شد، پیامبر گرامی اسلام(ص) در غدیر خم، امیر مؤمنان(ع) را به عنوان رهبر و جانشین خود معرفی نمود[۶۷]. مطابق فرمایش حضرت رضا(ع)، این عمل پیامبر به دستور خداوند بوده و پس از امیرمؤمنان(ع) نیز این امر به فرزندان برگزیده ایشان اختصاص دارد[۶۸]. این امام همام، در روایاتی خود و سایر اهل بیت(ع) را به عنوان حجت‌ها، خلفا و امنای الهی معرفی نموده است[۶۹]. در نگاه عالِم آل محمد(ص)، چون اهل بیت(ع) حجت‌های الهی بر مردم هستند، نسبت به حلال و حرام آگاه بوده[۷۰]، می‌توانند به زبان‌های مختلف سخن بگویند[۷۱]. این سخن بیانگر امامت و مرجعیت دینی این امامان پاک می‌باشد.

در بخشی از روایات، ویژگی‌هایی برای امام معرفی شده که در مجموع، با الهی بودن این مقام که ائمه یادشده بر آن تصریح کرده بودند، هماهنگ است و مؤیدی بر آن می‌باشد. اموری که قطعاً شناخت آنها از توان مردم خارج است که بخواهند چنین شخصی را به عنوان امام انتخاب کنند.

به استناد سخن امام رضا(ع)، امام صدای فرشته را می‌شنود: “امام کسی است که کلام جبرئیل را می‌شنود؛ اما او را نمی‌بیند”[۷۲]. روح‌القدس نیز فقط با رسول خدا و ائمه(ع) است و آنها را در کارها و مسائل علمی کمک می‌کند. این محتوا از امام صادق و امام رضا(ع) روایت شده است[۷۳]. از امام موسی کاظم(ع) نیز نقل است که فرشتگان برای انجام وظایف خود، ابتدا از امام اجازه می‌گیرند[۷۴]. یکی دیگر از نشانه‌های عظمت مقام امامت، علم ویژه ایشان به امور غیبی است. بنا بر فرمایش امام رضا(ع)، اعمال انسان‌ها در هر شبانه روز به امام عرضه می‌گردد: “به خدا قسم! اعمال شما در هر شبانه روز بر من عرضه می‌شود.... مگر در قرآن نخوانده‌ای: بگو عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می‌بیند”[۷۵][۷۶]، و به همین دلیل، امام می‌داند چه کسی مؤمن است و چه کسی منافق: “ما هر شخصی را ببینیم، می‌دانیم که او حقیقتاً مؤمن است یا منافق”[۷۷].[۷۸]


انجام کرامت برای اثبات امامت

بنا بر نقل منابع، امامان معصوم، گاه برای اثبات امامت خود و ابطال ادعای دیگران کراماتی انجام داده، بدین طریق امامت الهی خود را مطرح و اثبات می‌نمودند. در روایات آمده است، امام صادق(ع) برای نشان دادن امامت خویش به کوه اشاره‌ای کرد و کوه هم به سمت ایشان حرکت نمود[۷۹] و یا دست خود را بر روی دیواری گذاشت و دیوار طلا شد. حضرت در ادامه، توان انجام چنین کاری را راه شناخت امام معرفی نمود[۸۰].

بعد از شهادت حضرت صادق(ع)، عبدالله بن جعفر نیز ادعای امامت داشت. امام موسی کاظم(ع) در حضور وی، در حالی که با اصحاب خود صحبت می‌کرد، در آتش نشست. سپس عبدالله فرمود که اگر مدعی امامت است، همین عمل را انجام دهد. عبدالله از انجام آن امتناع نمود و از خانه حضرت خارج شد[۸۱]. ایشان همچنین در پاسخ به کسی که در پی امام برحق بود، کرامتی انجام داد و با یک اشاره، درختی را به سوی خود به حرکت درآورد[۸۲].

امام رضا(ع) پس از اینکه با گروهی از زیدیه درباره حقانیت امامت خویش سخن گفت، در حضور دو نفر از آنها کرامتی انجام داد بدین شکل که با حیوانی که نالان و مضطرب بود، سخن گفت و آن را آرام و ساکت نمود. حضرت پس از انجام این کرامت، از یکی از آنها خواست از عقیده خود به امامت زید دست بکشد. وی نیز از گذشته خود توبه نموده، در حلقه پیروان حضرت رضا(ع) در آمد[۸۳]. در منابع آمده است که فردی برای شناخت امام و امتحان ایشان، مسائلی را در کتابی جمع‌آوری کرده بود تا از حضرت بپرسد. امام علی بن موسی الرضا(ع) قبل از دریافت این کتاب و طرح پرسش‌ها، پاسخ تمام آنها را به وی رساند. این امر سبب هدایت و باور فرد به امامت حضرت گردید[۸۴].[۸۵]

نصب الهی امام معصوم از نظر اصحاب امام محمد باقر تا امام رضا(ع)

چنان‌که اشاره شد به دلیل اشتغال حاکمان به درگیری‌های داخلی در دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و همچنین ولایتعهدی امام رضا(ع)، در این دوران فرصتی طلایی برای رشد و ارتقاء فرهنگی و معرفتی شیعیان فراهم آمد. مطالعه در تاریخ تشیع نشان می‌دهد، هرچند در این دوران نیز آن‌چنان که باید، اصول عقیدتی شیعه، مانند اصل امامت الهی، جایگاه خود را در میان شیعیان نیافت، اما نگرش مردم درباره مقام امامت اهل بیت(ع)، نسبت به گذشته کاملاً متحول شد[۸۶]. در منابع، شواهد متعددی درباره ارادت و علاقه عجیب مردم به این خاندان، در این مقطع زمانی وجود دارد. همین اقبالِ بیشتر شیعیان نسبت به اهل بیت(ع) سبب شد آنها با علوم و معارف اعتقادی این خاندان آشنا شوند و از لحاظ عقیدتی نیز تکامل یابند.

هشام بن عبدالملک (حاکم وقت) وقتی در سفر حج با امام محمد باقر(ع) روبه‌رو شد، وی را همان کسی دانست که مردم عراق شیفته‌اش هستند[۸۷]. سدیر صیرفی در گفت‌و‌گوی خود با امام صادق(ع)، در سخنی - هرچند مبالغه‌آمیز - از جمعیت صدها هزار نفری شیعیان و دوستان در حضرت خبر می‌دهد[۸۸]. یکی از وابستگان خاندان امام صادق(ع)، وقتی نزد هارون از امام کاظم(ع) سعایت می‌کرد، درباره نفوذ فراوان حضرت در شرق و غرب عالمسخن گفت[۸۹]. هارون الرشید وقتی دستور بازداشت حضرت را صادر نمود، از ترس اینکه [مبادا] کاروان در مسیر راه مورد هجوم علاقه‌مندان حضرت قرار گیرد، تدابیر امنیتی ویژه‌ای اعمال می‌نمود[۹۰]، و در ادامه نیز سعی کرد شهادت این امام همام را رویدادی طبیعی جلوه دهد[۹۱]، و یا وقتی امام رضا(ع) به خاطر شعری که دعبل در مدح اهل بیت(ع) سرود، صله قابل توجهی به وی بخشید، دعبل به جای آن، پیراهن امام را درخواست نمود. این عمل دعبل، همچنین برخورد شیعیان با دیدن این پیراهن که مبالغ هنگفتی در برابر دریافت آن به دعبل پیشنهاد می‌دادند[۹۲]، نشان‌دهنده شکل‌گیری یک رابطه عمیق میان آنها و امام بود.

از برخی شیعیان و علاقه‌مندان اهل بیت(ع) نیز در این دوران سخنانی نقل شده است که ممکن است بتوان مجموع این گفته‌ها را در راستای تکامل عقیدتی اصحاب و اشاره به عظمت مقام امامت و الهی دانستن آن در این دوران تلقی نمود. به عبارت دیگر، با توجه به اینکه در این دوران، شرایط بهتری برای تبیین معارف الهی، مانند بحث امامت الهی فراهم بود، نسبت به مقطع گذشته، افراد بیشتری نیز الهی بودن منصب امامت را درک کرده، درباره آن سخن گفتند.

اسماعیل بن جابر[۹۳] در بیان اعتقادات خود خطاب به امام محمد باقر(ع)، نام امامان معصوم را یک به یک ذکر کرده، هر کدام را امامی می‌خواند که خداوند اطاعتش را واجب نموده است[۹۴].

در منابع آمده است: “مردی شامی به حجت الهی [بودن] امام و وساطت حضرت، میان مردم و باری‌تعالی، اقرار می‌کند و پناهندگان به دیگران را زیان‌کار و گمراه می‌خواند”[۹۵].

طبق نقل، جابر بن عبدالله[۹۶] به حضرت باقرالعلوم(ع) خبر داد که وقتی برای عرض تبریک به مناسبت ولادت امام حسین(ع) به خانه حضرت زهرا(س) رفته بود، لوح سبز رنگی را در دست ایشان دید. این لوح، هدیه خداوند متعال به صدیقه کبری(س) بود که در آن اسامی همه اوصیا و امامان منتخب الهی با ذکر جزئیاتی از هر یک از آنها ثبت و ضبط شده بود[۹۷].

جناب زید بن علی جهت قیام در برابر بنی‌امیه، در پی جذب نیرو بود. مطابق نقل، او از مؤمن طاق[۹۸] برای یاری خود کمک خواست که مؤمن طاق در پاسخ، تنها اطاعت از پدر و برادر او را بر خود لازم دانست و به واجب‌الاطاعه و حجت الهی [بودن] امام محمد باقر(ع) در آن مقطع، اشاره نمود[۹۹].

همچنین وقتی زید بن علی در محضر امام صادق(ع) از زراره بن اعین[۱۰۰] خواست که به انقلابیون آل محمد(ص) بپیوندد، وی به بیان دیدگاه خود درباره مسئله امامت پرداخت و تنها به وجوب اطاعت از حضرت صادق(ع) اشاره نمود. زراره در پاسخ به جناب زید، او را امامی که اطاعتش از سوی خداوند واجب شده باشد، ندانست. در حقیقت وی با این برخورد، درخواست زید بن علی را نپذیرفت و در ادامه، حضرت صادق آل محمد(ص) نیز که در مجلس حاضر بود، سخن او را تأیید نمود[۱۰۱].

ابوبصیر نیز خطاب به امام صادق(ع) به ولایت الهی ایشان گواهی داد و حضرت را امام خود در دنیا و آخرت خواند[۱۰۲].

از اموری که در میان اصحاب این امام همام به چشم می‌خورد، بیان اعتقادشان درباره اهل بیت(ع) در حضور حضرت صادق(ع) و تأیید ایشان است. صفوان جمال[۱۰۳] و حمران بن اعین[۱۰۴] خطاب به امام صادق(ع)، به صراحت و با ذکر نام اهل بیت(ع)، هر کدام را به عنوان حجت خدا در روی زمین، بر مردم معرفی نمودند[۱۰۵].

منصور بن حازم[۱۰۶] نیز در کلامی شبیه ایشان، اهل بیت(ع) را حجت‌های خداوند خوانده، اطاعت از آنها را واجب دانسته است[۱۰۷].

سیدحمیری[۱۰۸] بعد از ملاقات با امام صادق(ع)، از اعتقاد خویش مبنی امامت محمد حنفیه دست کشید و امام جعفر صادق(ع) را حجت خداوند بر اهل زمان خود خواند و ایشان را امامی دانست که خداوند اطاعتش را واجب کرده است[۱۰۹].

عبدالله نجاشی[۱۱۰] که مجبور به کارگزاری برای حکومت شده بود، در نامه‌ای از امام صادق(ع) درباره جواز اعمال خود جویا شد. وی در این نامه، حضرت را به عنوان حجت و امین خداوند بر اهل زمین معرفی نمود[۱۱۱].

معلی بن خنیس[۱۱۲]، موعظه کردن و هدایت‌گری مردم را تنها شایسته خلفا و برگزیدگان الهی می‌دانست و نسبت به غصب مقام ایشان اعتراض می‌نمود. وقتی خطیبی بر منبر می‌رفت، وی دست به آسمان بر می‌داشت و در مناجات با خداوند، این جایگاه را مختص اُمنای وحی و منتخبان الهی می‌خواند و از غصب ظالمانه آن به باری‌تعالی شکایت می‌کرد[۱۱۳].

هشام بن حکم[۱۱۴] را می‌توان متکلمی دانست که درباره موضوع امامت مردم و نقد دیدگاه مخالفان، سرآمد متکلمان عصر خود بوده است. امام صادق(ع)، مناظره در مورد امامت را معمولاً به وی واگذار می‌کرد و او را یاری‌کننده اهل بیت(ع) با دست، قلب و زبان می‌خواند[۱۱۵].

هشام در دفاع از دیدگاه نصب الهی امام، به طرق مختلفی استدلال می‌کرد. وی با استناد به حکمت خداوند، معتقد بود همان طور که باری‌تعالی برای شناسایی خطای حواس انسان و رفع شک و تردید در یافته‌های آن، قلب را قرار داده است؛ ممکن نیست برای شناخت مسیر هدایت و رفع حیرت و تردید مردم در میان شبهات، امام عادلی را که مرجع هدایت‌گر انسان‌هاست، تعیین نکرده باشد؛ چراکه خداوند می‌داند عقل انسان برای هدایتش کافی نیست[۱۱۶].

هشام در استدلالی دیگر لزوم نصب الهی امام را از استمرار تکلیف مردم استنباط کرده است؛ او گفته است: “چون مردم پس از نبی اکرم(ص) همچنان مکلّف‌اند و از طرفی خودشان قادر به کشف واقعیات و مصالحشان نیستند، پس خداوند، پس از پیامبرش نیز کسی را برای هدایت مردم منصوب می‌سازد”[۱۱۷].

او همچنین برای اثبات امامت الهی، از رحمت باری‌تعالی بهره می‌گیرد. وی معتقد است که چون خداوند مهربان‌ترین فرد به خلق است، برای هدایت آنها و جلوگیری از اختلاف، در میانشان حجت و راهنمایی قرار می‌دهد و چون قرآن و سنت ذو وجوه‌اند، نمی‌توان آنها را حجت الهی برای این امر دانست؛ زیرا هر کس می‌تواند عقیده خود به گونه‌ای توجیه کند. بنابراین لازم است خداوند در هر زمان، کسی را برای هدایت مردم تعیین نماید[۱۱۸].

هشام بن حکم در سخنی دیگر، امر امامت را همانند نبوت از سوی خداوند می‌داند با این تفاوت که از نظر وی، انعقاد نبوت به وسیله ملائکه است؛ ولی انعقاد امامت به وسیله پیامبر می‌باشد که البته هر دو به فرمان الهی خواهد بود[۱۱۹]. وی معاویه را از دو جهت کافر می‌دانست؛ یکی به دلیل انکار امامت امیرمؤمنان(ع) که امام منصوب از سوی خداوند بود و دیگری به دلیل ادعای امامت خودش، با اینکه از طرف خدا بدین امر تعیین نشده بود. او همچنین کسانی را که به امامت حضرت علی(ع) و معاویه (هر دو) معتقد بودند، مشرک نامیده است. از نظر وی مؤمنان پس از ماجرای حکمیت، کسانی بودند که تنها به امامت الهی حضرت علی(ع) معتقد بوده‌اند[۱۲۰].

برخی منابع از باور برخی حاکمان غاصب زمان، به الهی بودن مقام امامت حکایت کرده‌اند. نقل شده است که هارون الرشید (خلیفه وقت) امام کاظم(ع) را حجت و خلیفه خدا در زمان خود می‌دانسته است؛ هرچند برای حفظ حکومت خود به ایشان ظلم و ستم فراوانی روا داشت. وی در گفت‌وگو با فرزندش، به امامت واقعی حضرت کاظم(ع) بر مردم و خلیفه الهی و حجت خدا بودن ایشان اقرار نمود و خود را کسی دانست که با زور، امامت را غصب کرده است[۱۲۱].

علی بن جعفر[۱۲۲] نیز برادر خود، حضرت امام موسی(ع) را حجت خدا می‌دانست[۱۲۳].

محمد بن سنان[۱۲۴] هم سخنی شبیه آن را درباره حضرت رضا(ع) بیان کرده است. وقتی امام کاظم(ع) فرزند بزرگوارشان امام رضا(ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفی کردند، محمد گواهی داد که ایشان حجت خداوند پس از امام کاظم(ع) می‌باشد[۱۲۵].

احمد بزنطی[۱۲۶] همراه عده‌ای از اصحاب محضر امام رضا(ع) رسید. موقع خروج، امام فقط از وی خواستند بیشتر بماند و حتی شب را در منزل حضرت بخوابد. او در پی این لطف و توجه خاص حضرت به خود، سجده شکر نمود و اعتقاد قلبی خویش را بیان کرد. وی امام را حجت خداوند و وارث علوم پیامبران خواند[۱۲۷].

عبدالله بن مغیره[۱۲۸] نیز وقتی کرامتی از امام رضا(ع) دید، ایشان را به عنوان حجت و امین خداوند بر خلق خطاب نمود[۱۲۹].

گفتنی است در بیان اعتقاد اصحاب، تنها به سخنان ایشان که نشان‌دهنده اعتقاد آنهاست، اکتفا شده است. البته اینکه از برخی از اصحاب، سخنی درباره نصب الهی امام معصوم یافت نشده است، لزوماً بدین معنا نیست که ایشان قطعاً به الهی بودن مقام امامت باور نداشته‌اند؛ بلکه احتمالاً بسیاری از آنها مانند برید عجلی[۱۳۰]، عبدالله بن ابی یعفور[۱۳۱]، یزید بن خلیفه[۱۳۲]، اسحاق بن غالب[۱۳۳]، کرام بن عمرو[۱۳۴]، عبدالعزیز بن مسلم[۱۳۵]، حسین بن خالد[۱۳۶]، اسحاق بن اسماعیل[۱۳۷] و حسن بن علی بن فضال[۱۳۸]، پیرو این نظریه بوده‌اند؛ زیرا ایشان روایات فراوانی درباره نصب الهی مقام امامت و گزینش الهی امامان معصوم نقل کرده‌اند و ظاهراً سخنی هم از آنها در انکار این اعتقاد نقل نشده است.

لازم به ذکر است، در مقابل، مخالفت‌ها و اعتراضاتی از برخی اصحاب نسبت به ائمه هدی نقل شده است[۱۳۹]. البته از این مخالفت‌ها نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که آنها به طور قطع، منکر الهی بودن مقام امامت بوده‌اند؛ چراکه احتمال دارد ملازمه میان الهی بودن امامت و عصمت امام برای آنها روشن نشده باشد. به هر حال، ممکن است فردی معتقد باشد امام برگزیده الهی موظف است در برخی امور همانند دیگران و بدون به‌کارگیری قدرت ویژه امامت عمل کند. پس چون در بعضی کارها از قدرت الهی خود استفاده نمی‌کند ممکن است در آن موارد دچار اشتباه گردد. بنابراین نمی‌توان گفت که چون ایشان در برابر تصمیمات ائمه اعتراضاتی داشته‌اند، پس آنها را منصوب از سوی خداوند نمی‌دانستند[۱۴۰].

پاسخ به شبهات

مخالفان نصب الهی اهل بیت(ع)، برای اثبات ادعای خود، به برخی سخنان و رفتار این امامان معصوم تمسک جسته‌اند. ایشان معتقدند این سخنان و این شیوه رفتار ائمه، با انتساب امامت الهی به آنها (امامان) ناسازگار است. در اینجا به بررسی این موارد می‌پردازیم:

عدم تمسک به نصب الهی در اثبات امامت

در نقد دیدگاه امامت الهی اهل بیت(ع) چنین گفته شده است: با مراجعه به منابع روشن می‌گردد که وقتی امام باقر(ع) با دیگران درباره امامت خویش بحث می‌کردند، به نصب الهی و معرفی توسط امامان قبل تکیه نداشتند؛ بلکه به اموری مانند “در اختیار داشتن شمشیر پیامبر”[۱۴۱] و “بهره‌مندی از علم و دانش” استناد می‌کردند. ایشان برادر خود (زید) را به دلیل اینکه دانش کافی برای امامت نداشت، از ادعای عهده‌داری امامت و رهبری نهضت منع نمود. امام در پاسخ به زید که جهاد را لازمه امامت می‌دانست، فرمود: ای برادر! تو خود را چنان‌که توصیف کردی، می‌دانی؟ دلیلی از قرآن، گفته رسول خدا یا نمونه‌ای بر آن داری؟ به راستی، خداوند حلال و حرام را مقرر کرده، اموری را واجب نموده، مثل‌هایی زده و برای امامی که به امر او قیام می‌کند، تردیدی در انجام وظیفه‌اش باقی نگذاشته است.... به خدا پناه می‌برم از رهبری که زمان خود را نشناسد و پیروانش از او داناتر باشند[۱۴۲].

این مطلب که امام در انکار ادعای امامت دیگران - مانند برادرش زید - سخنی از الهی بودن رهبری خود نمی‌گوید و اشاره‌ای به نصوص وارد شده درباره امامت خویش نمی‌کند، شاهد بر این است که ایشان خود را امامی منصوب از جانب خدا نمی‌داند[۱۴۳].

پاسخ: همان‌طور که ذکر شد، امام محمد باقر(ع) بارها در سخنانش به الهی بودن امامت خود تأکید کرده‌اند. اینکه ایشان در اثبات امامت خویش، همیشه به الهی بودن آن تمسک نکرده‌اند و گاهی هم به مواردی مانند در اختیار داشتن شمشیر پیامبر با بهره‌مندی از علم و دانش استناد کرده‌اند، ضرری به نصب الهی امام نمی‌زند؛ زیرا هر کس در سخن خویش اقتضای حال مخاطب و فضای فکری او را در نظر می‌گیرد و به هر حال، علم و دانش و تملک سلاح پیامبر نیز نشانه‌هایی است برای اینکه مردم، مصداق امام منصوب از سوی خداوند را بشناسند.

به علاوه، روایت ذکرشده درباره گفت‌و‌گوی امام با برادرشان (زید بن علی) اولاً خبری ضعیف است[۱۴۴] و از شأن شخصیتی مانند زید که مرحوم خوئی او را “جلیل و ممدوح” می‌داند، به دور می‌باشد[۱۴۵]؛ در ضمن، در این روایت نیز امام باقر(ع) به امامت الهی خود اشاره کرده، اطاعت از خود را واجب می‌داند. وقتی زید بن علی از لزوم اطاعت و محبت به خاندان رسول خدا(ص) سخن می‌گوید، امام اشاره می‌کند که اطاعت از زید بر مردم واجب نیست؛ بلکه تنها اطاعت از امام بر مردم لازم است. “[زید گفت: مردم مرا به جهاد دعوت کرده‌اند؛ زیرا در قرآن، وجوب اطاعت از ما و وجوب دوستی ما را درک می‌کنند.... امام فرمود: “اطاعت نسبت به یک نفر از ما و دوستی نسبت به همه ما واجب است”[۱۴۶].

از سخن امام که اطاعت یک نفر از میان خود با زید را واجب می‌داند، به همراه ادامه سخن ایشان که امامت زید را نمی‌پذیرد[۱۴۷]، می‌توان دریافت که ایشان اطاعت خود را بر مردم واجب می‌داند. بنابراین در همین روایت هم - بر فرض پذیرش حدیث - امام به الهی بودن خویش اشاره نموده است[۱۴۸].

روایات ناسازگار با اعتقاد به امامت الهی

مخالفان الهی بودن منصب امامت به سخنانی از این امامان معصوم نیز تمسک کرده، گفته‌اند: در منابع، روایتی نقل شده است که بر اساس آن، امام صادق(ع) به صراحت، وجوب اطاعت از اهل بیت(ع) را نفی کرده، و اذغان داشته که سخنی را به این معنی که اطاعت از وی واجب است، نگفته‌اند: دو مرد زیدی‌مذهب آمدند و به امام گفتند: آیا در میان شما امامی وجود دارد که اطاعتش واجب باشد؟ فرمود: نه. آن دو نفر گفتند: افراد موثقی به ما خبر داده‌اند که شما به این مطلب معتقد هستید. و بر آن فتوا می‌دهید. آنها اشخاصی باتقوایند و دروغ نمی‌گویند. امام ناراحت شد و فرمود: من به آنها چنین فرمانی ندادم[۱۴۹].

از این حدیث بر می‌آید که حضرت صادق(ع)، خود را امامی که اطاعتش از سوی خداوند واجب باشد نمی‌دانستند[۱۵۰]. امام کاظم(ع) هم (بنا بر روایتی) به شیعیان خود دستور دادند که از حاکم، حتی از حاکم ظالم اطاعت کنند: “شیعیان با سرپیچی از دستورات سلطان، خود را خوار نکنید. اگر عادل است، از خدا بقای او را بخواهید و اگر ستمکار است، برای اصلاح او دعا کنید. صلاح شما شده در صلاح سلطان شماست”[۱۵۱]. روشن است که این سخن به معنای پذیرش حکومت ظالمان می‌باشد و با الهی بودن مقام امامت حضرت ناسازگار است[۱۵۲]. اگر حضرت خود را امامی منصوب از سوی خداوند می‌دانست، نه خود زیر بار حکومت ظالم می‌رفت و به دیگران را به این کار دعوت می‌نمود. چنین رفتار مسالمت‌آمیزی با حاکمان وقت در دوران امام رضا(ع) نیز ادامه یافت؛ بلکه عمیق‌تر شد. مأمون (خلیفه عباسی) امام رضا(ع) را به مرکز خلافت دعوت نمود و مقام ولایتعهدی خویش را به او پیشنهاد کرد. حضرت رضا(ع) هم این پیشنهاد را پذیرفت. ایشان با قبول چنین منصبی در دستگاه حکومت، در حقیقت مشروعیت خلافت مأمون را تأیید کرد. حضرت پس از قبول این منصب در سخنانی چنین گفتند: “به واسطه رسول خدا ما بر شما حقی داریم و شما نیز بر ما حقی دارید. هرگاه شما حق ما را ادا کردید، رعایت حق شما نیز بر ما لازم است”[۱۵۳]. این سخنان به همراه سخنان دیگری که پس از ولایتعهدی از امام نقل شده است، در حقیقت تأیید دیگری بر رضایت ایشان از خلافت این خلیفه عباسی است: امیرمؤمنان (مأمون) که خداوند در درستکاری او را یاری کند و او را به راه راست موفق دارد، از حقوق ما خاندان حقی را شناخت که دیگران آن را نشناختند.... در همه این امور، رضایت پروردگار خود را می‌خواست. از کسی جزای عمل نمی‌خواست؛ مگر از خدا و خداوند هم شاگران را جزا خواهد داد و اجر نیکوکاران را ضایع نمی‌کند. وی عهد خود را به من واگذار نموده، خلافت و امارت را پس از خود در صورتی که باقی بمانم، به من سپرده است. پس هر کس عقد و پیمانی را که خداوند به حفظ و نگهداری آن امر فرموده، بگشاید و گره‌ای را که خداوند محکمی آن را خواسته سست کند و بشکند، حریم خدا را آزاد فرض کرده و محرمات الهی را حلال دانسته است؛ زیرا بدین کار، حق پیشوا را ضایع کرده، امرش را اطاعت ننموده و به اسلام و آیین خداوند بی‌حرمتی کرده است[۱۵۴].

از اینکه حضرت، ولایتعهدی خلیفه را می‌پذیرد و چنین سخنانی درباره او می‌گوید، می‌توان دریافت که ایشان به خلافت مأمون معتقد بوده است. بنابراین دیدگاه شیعه که معتقدند اهل بیت(ع) خود را امامانی منصوب از سوی خداوند می‌دانند، باطل است؛ چراکه بنا بر مطالب گفته شده، حضرت رضا(ع) خود را امام یا خلیفه نمی‌دانست، چه رسد به اینکه قائل به نصب الهی خود به عنوان امام باشد[۱۵۵].

پاسخ:

برای شبهه ذکر شده در هر دوران، شاهدی بیان شد که هر کدام به طور جداگانه قابل بررسی و پاسخ است: با در نظر گرفتن شرایط حاکم در گفت‌و‌گوی امام صادق(ع) با معتقدان به امامت جناب زید، می‌توان این حدیث نقل شده از حضرت را با اخبار متعدد قبل، مبنی بر الهی بودن امامت، به وجوه زیر جمع کرد:

  1. مطابق این روایت، مخاطبان امام، زیدی بوده‌اند و طبق ادامه خبر، حضرت هم آنها را نفرین کرده است. از این رو، روشن است که شرایط برای بیان واقعی مسائل اعتقادی آماده نبوده است و با توجه به اینکه اعتقاد امام به امامت الهی خود، به پشتوانه احادیث متعدد اثبات شد، به نظر می‌رسد امام با در نظر گرفتن شرایط، تقیّه نموده، و در نفی وجوب اطاعت، مطلب دیگری را قصد کرده‌اند[۱۵۶]؛
  2. از آنجاکه طبق روایت، سؤال‌کنندگان به امامت زید اعتقاد داشته‌اند، مخاطب پرسش آنها مصداق امام بوده است. در واقع، آنها از امام پرسیده‌اند که آیا در میان شما اهل بیت(ع) امامی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟ شاید منظورشان از این پرسش، حجیّت‌بخشی به قیام در مقابل حکومت، به رهبری زید بن علی بوده که در واقع، پاسخ منفی امام، نپذیرفتن مقصود آنهاست. به عبارت دیگر، امام می‌فرماید: اطاعت از کسی که منظور شماست (زید)، واجب نیست[۱۵۷].

در پاسخ به روایتی که از امام موسی کاظم(ع) نقل شد نیز نکاتی قابل ذکر است:

  1. در سند این روایت افراد مجهولی قرار دارند. بنابراین حدیث ذکر شده قابل استناد نمی‌باشد[۱۵۸]؛
  2. امام در این روایت به جای عنوان “امام” یا “خلیفه”، عنوان “سلطان” را برای حاکمان به کار می‌برد و بدین وسیله، نامشروع بودن ایشان را اعلام کرده است؛
  3. از آنجا که شرایط در زمان امام کاظم(ع) به گونه‌ای نبود که قیام در مقابل حکومت، نتیجه مفیدی داشته باشد و چه بسا سبب شهادت شیعیان اندک و فراموشی مکتب اهل بیت(ع) می‌شد، ایشان اصحاب خود را از مخالفت آشکار و شرکت در قیام مقابل حکومت منع می‌کرد. امام از سویی هیچ پایگاه دینی و مشروعیتی برای حاکمان قائل نبود و یاران خود را از کوچک‌ترین همکاری با آنها در مواردی که نفع زیادی برای شیعیان نداشت، نهی می‌نمود[۱۵۹] و از سویی دیگر، بر حفظ وحدت و یکپارچگی اصل نظام در برابر بیگانگان تأکید داشت[۱۶۰]. به هر حال، شکست حکومت در برابر بیگانگان، شکست اسلام و مسلمانان به حساب می‌آمد و سبب تضعیف. مسلمانان می‌گشت.

در زمان سلطنت عباسیان، افراد زیادی با هدف مبارزه با حاکمان، دست به قیام زدند و این قیام‌ها نیز نتیجه‌ای جز شکست، ذلت شیعیان و تضعیف جامعه اسلامی نداشت. امام برای حفظ شیعیان و جلوگیری از ضعف جامعه اسلامی، با سخنانی (مانند روایت فوق) مردم را از مبارزه مستقیم با حکومت منع می‌کرد. روشن است که منظور امام، عدم مخالفت از دستورات حاکم به طور مخفیانه نیست؛ چراکه لازمه چنین مخالفت‌هایی، خوار شدن نمی‌باشد، بلکه امام از مخالفت و مبارزه آشکار با سلاطین که به دلیل فراهم نبودن زمینه، سبب خواری شیعیان می‌شد، نهی کرده است. به عبارت دیگر، امام که می‌دید هر چند حکومت، حق ایشان و مختص ایشان بود ولی قابل دست‌یابی نیست، در کنار ابراز مخالفت‌های اعتقادی خویش، برای حفظ خود و جلوگیری از تفرقه و تضعیف نظام، شیعیان را به سازش ظاهری دعوت می‌کرد: اهل بیت، پیوسته بر ضرورت حفظ نظام سیاسی اسلام و نیرومندی و قدرت و استحکام آن پافشاری می‌کنند. این در حالی است که خود، همواره از فضای حاکم بر جامعه در آن حکومت‌ها انتقاد کرده‌اند؛ اما وارد کردن چنین انتقادهایی، در کنار هدف حفظ نظام سیاسی و تقویت آن در مقابل دشمنان خارجی و تهدیدهایی که جامعه اسلامی با آن مواجه بود، صورت می‌پذیرفت[۱۶۱].

پاسخ به شبهه پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا(ع) نیز با بررسی شرایط آن دوران روشن می‌گردد. اگر ایشان با میل و رغبت این منصب را به عهده گرفته باشند، شاید بتوان این عمل را به معنای قبول خلافت مأمون دانست؛ اما شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه جانشینی خلیفه به امام تحمیل شد و حضرت رضا(ع) نیز به اکراه آن را پذیرفت. بررسی انگیزه مأمون در انتخاب امام به عنوان ولی‌عهد، در این نوشتار نمی‌گنجد؛ اما به برخی قرائن که نشان‌دهنده اکراه حضرت از پذیرش این سِمت است، اشاره می‌شود:

  1. امام بارها از پذیرش ولایتعهدی خلیفه امتناع می‌ورزد. این امتناع به حدی است که مأمون، ایشان را به شهرت‌طلبی در پرتو کناره‌گیری از حکومت متهم می‌سازد. مأمون پس از مواجهه با اصرار حضرت برای نپذیرفتن پیشنهاد وی گفت: با این گفتار می‌خواهی خود را آسوده کنی و ولایتعهدی مرا نپذیری تا مردم بگویند که تو زاهد هستی و رغبتی به دنیا نداری...! حضرت فرمود: تو می‌خواهی با این اقدام چنان نمایی که مردم بگویند: این علی بن موسی نبود که از دنیا روی‌گردان بود؛ بلکه دنیا از او روی‌گردان بود! آیا نمی‌بینید چگونه به طمع خلافت، ولایتعهدی را پذیرفته است؟[۱۶۲]. حضرت در ملاقات‌های متعدد، پافشاری خود بر امتناع از پذیرش این امر را نشان داده است: “مأمون، سهل و حسن را نزد حضرت رضا(ع) روانه کرد. آن دو نزد حضرت آمده، مطلب (تصمیم مأمون بر واگذاری ولایتعهدی به ایشان) را گفتند. آن جناب از پذیرفتن [ولایتعهدی] خودداری نمود. آنها پیوسته اصرار کردند تا اینکه حضرت پذیرفت”[۱۶۳]؛
  2. در تاریخ مطالبی نقل شده که نشان‌دهنده تهدید و فشار مأمون در تحمیل این امر به امام می‌باشد. وقتی مأمون با امتناع حضرت مواجه می‌شود، خطاب به ایشان می‌گوید: “به خدا سوگند! اگر ولایتعهدی را نپذیری، تو را به آن مجبور می‌کنم. اگر قبول کردی که خوب؛ ولی چنانچه باز در مخالفت خود اصرار ورزی، گردنت را می‌زنم”[۱۶۴]؛
  3. آن حضرت، پذیرش این منصب را بر شرطی مبتنی ساخته است که طبق آن، ولایتعهدی امام به هیچ وجه به معنای مشروع دانستن حکومت یا رضایت ایشان از اعمال حاکم نمی‌باشد. شرط حضرت این است که هیچ مداخله‌ای در کار حکومت نداشته باشد: “من آن را به این شرط قبول می‌کنم که احدی را به کاری منصوب نسازم و کسی را عزل نکنم. رسمی را نقض نکنم و هیچ یک از قوانین جاری را تغییر ندهم و تنها از دور مورد مشاوره قرار گیرم”[۱۶۵]. مأمون هم این شرط را پذیرفت و هرگاه که می‌خواست به شکلی حضرت را در امور حکومتی دخالت دهد، امام لزوم عمل به شرط را یادآوری می‌نمود. آن حضرت می‌فرماید: “روزی مأمون به من گفت: بنگر و برخی کسانی را که مورد اعتماد شما هستند، به حکومت مناطقی که دچار فساد شده‌اند، بگمار. به او گفتم: وفا کن تا وفا کنم. من این منصب را به این شرط پذیرفتم که امر و نهی و عزل و نصب نکنم”[۱۶۶]. روشن است که ولایتعهدی امام در چنین حکومتی را نمی‌توان به معنای رضایت ایشان از عملکرد و مشروع بودن آن دانست؛ زیرا حضرت هیچ اختیاری در اداره آن نداشت.
  4. حضرت در مواردی به صراحت، اکراه و عدم رضایت خود را از پذیرش این منصب اعلام کرده است: “خدمت امام هشتم(ع) رسیدم [و] به او گفتم: ای پسر رسول خدا! مردم می‌گویند: تو ولایتعهدی را پذیرفتی با اینکه اظهار زهد در دنیا داشتی. آن حضرت فرمود: خدا می‌داند که من از آن بدم می‌آید؛ ولی چون میان قبول آن و کشته شدن مجبور شدم، آن را پذیرفتم”[۱۶۷].

یاسر خادم در این باره می‌گوید: “هنگامی که حضرت رضا(ع) ولی‌عهد شد، دیدم دست‌های خود را به آسمان بلند کرده بود و می‌گفت: پروردگارا، تو می‌دانی که من مجبور و مضطرّم”[۱۶۸].

با توجه به نکات فوق، اکراه حضرت از عهده‌داری ولایتعهدی مأمون روشن می‌شود. از این رو سخنان نقل‌شده از ایشان در روز قبول این منصب که بیانگر رضایت حضرت است، علاوه بر اینکه روایاتی ضعیف‌اند، در شرایط تقیّه بوده، قابل استناد نمی‌باشند[۱۶۹].

البته این مطلب نیز قابل توجه است که در همین سخنان، عباراتی وجود دارد که به نظر می‌رسد نشان دهنده عدم رضایت امام رضا(ع) از این اتفاق می‌باشد:

  1. آن حضرت، سخن خود را به شکلی نامتعارف، با این آیه قرآن آغاز کرده است: “[[[خدا]]] نگاه‌های خیانتکار و آنچه را که دل‌ها نهان می‌دارند، می‌داند”[۱۷۰]. شاید امام به این مطلب اشاره دارد که مأمون در ادعای خود صادق نیست و امر دیگری را اراده کرده است؛
  2. امام با عبارت “در صورتی که باقی بمانم”، به اختلاف زیاد سن خود و مأمون[۱۷۱] و غیر طبیعی بودن این امر اشاره دارد و در پایان نیز از آگاهی خود به اینکه خلافت و زمامداری به ایشان نمی‌رسد، خبر می‌دهد: “وی عهد خود را به من واگذار نموده، خلافت و امارت را پس از خود، در صورتی که باقی بمانم، به من سپرده است.... امیدوارم خداوند برای بندگی و اطاعتش توفیق دهد.... در صورتی که صلاح و سلامتی من و مسلمانان در آن باشد، اما جامعه و جفر بر خلاف، این دلالت دارند”[۱۷۲]؛
  3. حضرت درباره رضایت خود از این کار سخنی نمی‌گوید؛ اما اعلام می‌کند که در این قضیه از مأمون متابعت کرده، خشنودی وی را برگزیده است: “امر فرمانروای مؤمنان را امتثال کردم و رضایت او را برگزیدم”[۱۷۳]. با توجه به نکات ذکر شده، به نظر می‌رسد امام رضا(ع) در این عبارات نیز به غیر واقعی بودن کار مأمون و اکراه خود از آن اشاره کرده است[۱۷۴][۱۷۵].

تردید در جانشینی امام صادق(ع)

در دوران امامت امام جعفر صادق(ع) و پس از درگذشت آن حضرت، حوادثی اتفاق افتاد که دستاویز منتقدان نظریه الهی بودن مقام امامت گردیده است. ایشان با تمسک به اتفاقات این دوران گفته‌اند: جناب اسماعیل، فرزند بزرگ امام جعفر صادق(ع) و مورد محبت و علاقه خاص ایشان بود[۱۷۶]. از این رو بسیاری از شیعیان، او را امام آینده خود می‌دانستند و روایت‌هایی هم درباره جانشینی وی از زبان امام نقل می‌شد؛ اما رحلت اسماعیل، قبل از امام، این پرسش را در ذهن شیعیان مطرح نمود که چگونه ممکن است خداوند، چنین کسی را به امامت انتخاب کرده باشد؟ آیا ممکن است باری‌تعالی از رحلت زودهنگام ایشان آگاه نباشد؟[۱۷۷].

علاوه بر این، در تاریخ آمده است که بسیاری از اصحاب بزرگ امام صادق(ع)، جانشین ایشان را نمی‌شناختند. زراره در حالی که در بستر مرگ افتاده بود، از فرزند خود خواست به مدینه برود تا او را هم از امام جدید آگاه سازد[۱۷۸]. افرادی مانند هشام بن سالم، ابوجعفر احول و ابوبصیر نیز پس از ملاقات و گفت‌و‌گو با امام موسی(ع) به امامت ایشان پی بردند[۱۷۹]. چگونه می‌توان پذیرفت که حضرت صادق(ع)، به الهی بودن مقام امامت و جانشینی امام کاظم(ع) باور داشته، و به آن تصریح کرده است، درحالی که مهم‌ترین اصحاب ایشان از این امر بی‌خبر بوده‌اند؟[۱۸۰].

پاسخ: درباره بحث جانشینی اسماعیل می‌توان گفت: در منابع روایی درباره اینکه امام صادق(ع) فرزند بزرگ خود اسماعیل را به جانشینی خویش معرفی کرده باشد، اشاره‌ای نشده است. حتی ایشان در برخی سخنان، امامت اسماعیل پس از خود را انکار کرده، بر جانشینی حضرت امام موسی(ع) تأکید نموده‌اند[۱۸۱]. به نظر می‌رسد در آن زمان، برخی به دروغ، چنین شایع کرده بودند که امام، فرزندش اسماعیل را به عنوان جانشین خود معرفی نموده است[۱۸۲]. بنابراین ادعای انتساب امامت اسماعیل به امام صادق(ع) صحیح نیست؛ بلکه ایشان حتی در زمان حیات اسماعیل، بر امامت حضرت امام موسی(ع) پس از خودشان تأکید کرده‌اند[۱۸۳].

در شبهه سرگردانی اصحاب، پس از شهادت امام جعفر صادق(ع)، به دو شاهد از روایات استناد شد. نکته قابل ذکر در پاسخ به روایت اول، این است که مطابق این حدیث، زراره پسرش را به مدینه فرستاد تا درباره خبر امام تحقیق کند: «لِيَسْأَلَ عَنِ الْخَبَرِ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌»[۱۸۴] لازمه این عبارت، نشناختن امام نیست؛ بلکه همان‌طور که - بنا بر روایتی) امام رضا(ع) به این پرسش پاسخ داده است، می‌توان گفت: زراره از امامت امام موسی کاظم(ع) مطلع بوده، اما فرزندش را فرستاد تا از ایشان بپرسید که آیا می‌توان مردم را آشکارا به امامت حضرت دعوت کرد یا اینکه باید به خاطر تقیه همچنان امامت حضرت، مخفی بماند؟[۱۸۵].

در منابع نیز روایات متعددی وجود دارد که اهل بیت(ع) بر لزوم مخفی نگه داشتن اسرار امامت و جلوگیری از اعلام همگانی آن تأکید کرده‌اند[۱۸۶]؛ هرچند برخی از خواص، گاهی با افشای اسرار، باعث دردسر خود و امام می‌شدند[۱۸۷].

به علاوه، روایت مورد استناد پرسشگر، بر اعتقاد زراره نسبت به الهی بودن منصب امامت اشاره دارد؛ زیرا ذیل همین حدیث، زراره قرآنی برداشت و امام خود را کسی خواند که قرآن، امامتش را ثابت کرده است[۱۸۸].

درباره روایت دوم نیز دو نکته را می‌توان ذکر نمود:

  1. این حدیث نیز از نظر سند دارای اشکال است. در سند روایت، فرد مجهولی به نام ابویحیی الواسطی[۱۸۹] وجود دارد. بدین جهت، این حدیث نیز قابل استناد نیست؛
  2. چنان‌که در منابع آمده است، در اواخر دوران امام صادق(ع)، دوباره فشارها بر شیعیان زیاد شد و اجازه تبلیغ معارف اهل بیت(ع) داده نمی‌شد[۱۹۰]. خلیفه وقت، بعد از شهادت امام صادق(ع) به حاکم مدینه دستور داده بود که اگر وی به فرد خاصی برای امامت وصیت کرده است، او را یافته، به قتل برساند[۱۹۱]. روشن است که اگر جانشینی امام کاظم(ع) از سوی امام صادق(ع)، به صراحت و آشکارا توسط اصحاب مطرح می‌گردید، همه شیعیان گرد ایشان جمع می‌شدند و این امر برای حکومت قابل تحمل نبود و همان طور که خلیفه عباسی به حاکم مدینه دستور داد، چه بسا امام کاظم(ع) در همان ابتدای امامت به شهادت می‌رسید. از این رو، شاید بتوان گفت که اصحاب به دلیل تقیه، امامت حضرت امام موسی(ع) را به معرفی پدر بزرگوارشان مستند نکردند؛ بلکه امامت ایشان را به عنوان برداشت شخصی از تحقیقات خود بیان می‌کردند تا هم امامت حضرت را تأیید و هم از ترور ایشان جلوگیری کرده باشند[۱۹۲].

تردید در شهادت امام موسی(ع) و مسئله غسل ایشان

مخالفان اعتقاد شیعیان در الهی بودن مقام امامت، به امور دیگری نیز تمسک کرده‌اند. ایشان در نقد این دیدگاه گفته‌اند: در منابع شیعی روایاتی بر مهدویت امام کاظم(ع) و لزوم قیام ایشان دلالت دارد. به استناد اخباری که از امامان گذشته نقل می‌شد، خبر درگذشت حضرت امام موسی(ع) برای عده‌ای از شیعیان قابل پذیرش نبود. در روایات از قول امام باقر(ع) آمده است که بر پا دارنده قسط و عدل در خاندان اهل بیت(ع) کسی خواهد بود که همنام شکافنده دریاست[۱۹۳]. مطابق روایت ذکر شده، امام موسی(ع)، همان امام مورد نظر است؛ زیرا فقط ایشان همنام حضرت موسی بن عمران که شکافنده دریا بود، می‌باشد. یکی از شیعیان در ملاقات خود با امام رضا(ع)، روایتی را از امام صادق(ع) نقل می‌کند که بیانگر زنده بودن حضرت موسی(ع) است: “اگر کسی به شما خبر وفات فرزندم (موسی) را داد و حتی اگر ادعا کرد که خود شاهد کفن و دفن او بوده، باز هم حرف او را باور نکنید”[۱۹۴]. محتوای این دسته روایات که حیات حضرت موسی(ع) و قیام ایشان را حتمی می‌دانست، سبب شد عده‌ای معتقد شوند آن حضرت از دنیا نرفته، بلکه از زندان هارون گریخته و غیبت نموده است[۱۹۵]. از این رو، امامت حضرت رضا(ع) را نپذیرفتند. این اخبار با این اعتقاد که خداوند امامت امام رضا(ع) را تعیین کرده، منافات دارد.

افزون بر این، به باور شیعیان، امام کاظم(ع) در زندان بغداد به شهادت رسید و حضرت رضا(ع) هنگام درگذشت پدر بزرگوارش در مدینه بود. با توجه به دیدگاه امامیه در موضوع امامت الهی که غسل امام فقط به دست امام انجام می‌شود، حضرت رضا(ع) نمی‌تواند امام باشد؛ زیرا غسل امام سابق که لازمه امامت است، توسط ایشان انجام نشده است. به عبارت دیگر، از آنجا که علی بن موسی(ع) در زمان درگذشت امام کاظم(ع) حاضر نبوده است که بدن ایشان را غسل دهد، نمی‌توان او را امام منصوب از سوی خداوند دانست؛ زیرا یکی از نشانه‌های امام منصوب از طرف خداوند این است که بدن امام سابق توسط او غسل داده شود.

پاسخ: درباره بخش اول سؤال باید گفت که روایات ناظر بر مهدویت حضرت موسی بن جعفر(ع) تحریف شده و یا جعلی هستند. این مطلب با توجه به نکات ذیل روشن می‌گردد:

  1. احادیث متعددی درباره جانشینی و امامت حضرت رضا(ع) در منابع مختلف وجود دارد. مثلاً علامه مجلسی ۴۸ روایت نقل کرده که امام کاظم(ع) و فرزندش (حضرت رضا(ع)) را به جانشینی خود معرفی نموده است[۱۹۶]. این مجموعه، در کنار روایاتی که از پیامبر اسلام(ص) و امامان دیگر درباره امامت حضرت رضا(ع) نقل شده است، حجم عظیمی خواهد بود که قابل انکار نمی‌باشد. در مقابل، احادیثی که منکران امامت ایشان به آنها استناد می‌کنند، اندک هستند و همه آنها از نظر سند نیز دچار مشکل می‌باشند. شیخ طوسی از ضعف راویان این اخبار و امکان تأویل آنها خبر داده است: فاما ما ترویة الواقفه فکلها اخبار آحاد لا یعضدها حجة و لا یمکن ادعاء العلم بصحتها و مع هذا فالرواة لها مطعون علیهم لا یوثق بقولهم و روایاتهم و بعد هذا کله فهی متاوّله[۱۹۷]؛
  2. برخی کسانی که به زنده بودن امام کاظم(ع) معتقد شده‌اند، از ایشان درباره جانشینی و امامت حضرت رضا(ع) روایت کرده‌اند: زیاد بن مروان قندی که از واقفیه بوده، گوید: “خدمت موسی بن جعفر(ع) رسیدم. پسرش ابوالحسن نزد او بود. به من فرمود: ای زیاد! این پسرم، فلانی است. نامه او نامه من است، سخن او سخن من است، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گوید، درست است”[۱۹۸]. با توجه به اینکه در این حدیث، امام کاظم(ع) سخن پسر خود را تصدیق کرده است و حضرت رضا(ع) نیز بارها شهادت حضرت موسی(ع) و امامت خود را اعلام کرده بود، نپذیرفتن امامت حضرت رضا(ع) و انکار شهادت پدر بزرگوارش از سوی ایشان جایز نبود؛
  3. امام موسی کاظم(ع) چنین انحرافی را پیش‌بینی کرده بود؛ لذا منکر امامت فرزندش را منکر امامت امیرمؤمنان(ع) می‌خواند. ایشان به محمد بن سنان فرمودند: “هر کس به حق این پسرم ظلم کند و منکر امامت او بعد از من گردد، مانند کسی است که به علی بن ابی‌طالب ظلم کرده و بعد از رسول خدا منکر امامت او شده است”[۱۹۹]؛
  4. مأموران حکومتی، بدن مطهر امام کاظم(ع) را چند روز کنار پل بغداد قرار دادند و مردم را به دیدن جنازه آن حضرت تشویق کرده، از بزرگان قوم نیز بر رحلت امام گواهی گرفتند. بنابراین به نظر می‌رسد شهادت آن حضرت، در میان مردم حتی از شهادت امامان دیگر روشن‌تر بوده است[۲۰۰].

اندیشمندان شیعی در پاسخ به این مسئله که حیات و غیبت امام کاظم(ع) چه نفعی برای دیگران داشته است که بخواهند احادیثی را در این معنا وضع کنند، انگیزه‌های مادی را مطرح کرده‌اند[۲۰۱]. علت توقف برخی شیعیان در امامت حضرت موسی(ع)، علاقه‌مندی به تصاحب اموال فراوانی بود که نزد ایشان وجود داشت. پایه‌گذاران مهدویت امام کاظم(ع)، همگی از وکیلان آن حضرت بودند که شیعیان، اموال زیادی به آنها سپرده بودند تا به امام تحویل دهند. از آنجا که امام مدت زیادی در زندان به سر بردند و وکلا به ایشان دسترسی نداشتند، اموال قابل توجهی نزد این افراد جمع شد. با شهادت امام، آنها می‌بایست اموال را به جانشین آن حضرت تحویل دهند؛ اما به خاطر دنیاطلبی درگذشت امام را انکار کردند و بدین طریق، جانشینی حضرت رضا(ع) را نپذیرفتند. شیخ طوسی می‌گوید: “منابع مورد اعتماد خبر داده‌اند: اولین کسانی که این اعتقاد (توقف بر امامت موسی بن جعفر(ع)) را آشکار ساختند، علی بن ابی‌حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند که در مال دنیا طمع کردند و به آن دل بستند”[۲۰۲].

یونس بن عبدالرحمان[۲۰۳] (از اصحاب امام کاظم(ع)) می‌گوید: “وقتی ابوالحسن (امام کاظم(ع)) درگذشت، نزد هریک از وکیلان او اموال زیادی وجود داشت و همین سبب توقف آنها و انکار درگذشتِ ابوالحسن شد. در نزد زیاد بن مروان قندی هشتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی‌حمزه بطائنی سی هزار دینار موجود بود”[۲۰۴].

به اعتقاد کشّی، منصور بن یونس بزرج که یکی دیگر از وکیلان حضرت بود، برای تصاحب اموالی که از امام نزد او موجود بود، اخبار وارد شده بر امامت حضرت رضا(ع) را انکار کرد[۲۰۵].

بنابراین مدعیان زنده بودن امام کاظم(ع)، از بطلان ادعای خود آگاه بودند و برای به دست آوردن اموال امام، چنین مطلبی را مطرح نمودند. آنها برای اینکه ادعای خود را صحیح نشان دهند، از علاقه پاک مردم نسبت به ظهور حضرت مهدی(ع) و روایات وارد شده در این موضوع بهره بردند و با استفاده از اموال زیادی که به چنگ آورده بودند، به ترویج این ادعای انحرافی روی آوردند. یونس بن عبدالرحمان می‌گوید: وقتی به امامت ابوالحسن پی بردم و حق برایم روشن شد، زبان به سخن گشوده، مردم را به سوی امامت وی دعوت کردم. آن دو نفر (زیاد بن مروان قندی و علی بن ابی‌حمزه بطائنی) به من پیغام دادند که چرا چنین می‌کنی؟ اگر ثروت می‌خواهی، ما تو را بی‌نیاز می‌کنیم و ده هزار دینار برایم ضمانت کردند. از من خواستند به کارم ادامه ندهم[۲۰۶]. به علاوه، فقدان فرزند پسر برای امام رضا(ع) در آن دوران نیز به این شبهه دامن می‌زد.

پاسخ به مسئله تردید در غسل امام کاظم(ع) توسط فرزند بزرگوارش (حضرت رضا(ع)) نیز با توجه به چند نکته روشن می‌گردد:

  1. این مطلب که: «إِنَّ الْإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ»[۲۰۷]، مضمون روایات اندکی است که اتفاقاً از نظر سند ضعیف هستند و نمی‌توان آن را اعتقاد شیعه دانست؛
  2. این روایات ناظر به شرایط عادی و طبیعی است؛ یعنی در شرایط عادی که امکان حضور امام در نزد امام سابق فراهم است، فقط امام باید امام سابق را غسل دهد. پس این احادیث، ارتباطی با زمان شهادت امام کاظم(ع) ندارد؛ زیرا فشار و خفقان حاکم در آن دوران به گونه‌ای بود که امکان حضور حضرت رضا(ع) نزد پدر بزرگوارش به طور عادی وجود نداشت[۲۰۸]؛
  3. محتوای جمله: «إِنَّ الْإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ»، به این معنی نیست که غسل امام سابق، لازمه امامت امام بعد است؛ زیرا امام در این سخنان چنین نفرموده که: “امام نیست، مگر کسی که جنازه امام قبل را غسل داده باشد”. بر اساس این روایات، کسی که امام نیست، نباید امام را غسل دهد. از این سخن نمی‌توان نتیجه گرفت که اگر کسی در غسل امام دخالت نمود، امامت امام بعد باطل می‌شود. به عبارت دیگر، بنا بر این حدیث، غسل امام، حق امام بعدی است؛ نه اینکه فقط امام، قادر بر غسل امام است[۲۰۹]؛
  4. دلالت این حدیث اعم از این است که خود امام غسل را انجام دهد با این عمل به اجازه یا رضایت امام واقع گردد. اگر خودِ حضرت رضا(ع) بدن پدر بزرگوارش را غسل نداده باشد، شاید این امر با رضایت ایشان انجام شده است و این حالت نیز مطابق روایت ذکر شده می‌باشد[۲۱۰]؛
  5. در برخی روایات آمده که امام رضا(ع) بدن حضرت موسی کاظم(ع) را غسل داده است: به حضرت رضا عرض کردم: آنها با ما مشاجره می‌کنند و می‌گویند: امام را جز امام غسل نمی‌دهد. فرمود: آنها چه می‌دانند چه کسی او را غسل داده است؟ تو به آنها چه پاسخی دادی؟ گفتم: قربانت، من گفتم: اگر مولایم بگوید [که] من او را در زیر عرش پروردگار غسل داده‌ام، راست گفته [است] و اگر بگوید در دل زمین غسل داده‌ام، راست گفته [است]. فرمود: این چنین نه عرض کردم: پس به آنها چه بگویم؟ فرمود: بگو که من او را غسل دادم. گفتم: بگویم که شما او را غسل دادید؟ فرمود: آری[۲۱۱].

بر فرض پذیرش این نقل، به نظر می‌رسد گذشتن از مسافتی طولانی و غسل دادن از سوی حضرت، به شکل عادی نبود؛ بلکه از طریقی صورت گرفت که بر حاضران پوشیده ماند. وقوع چنین کرامتی از امام، در دیدگاه شیعه دور از ذهن نیست[۲۱۲][۲۱۳].

مطرح نبودن نصب الهی امام کاظم(ع) در متون اولیه

برخی در انکار امامت الهی مدعی شده‌اند اخباری که بر نصب الهی امام دلالت دارند، توسط متأخرین ساخته و ثبت شده است. استدلال ایشان بر این ادعا چنین است: اخباری که بیان‌کننده نصب الهی یا جانشینی امام موسی کاظم(ع) است، در متون اولیه یافت نمی‌شود. از طرفی، شواهدی نیز وجود دارد که اصحاب امام صادق(ع) در تشخیص جانشین ایشان سرگردان بودند و روایتی که قبلاً ذکر شد، شاهد بر آن است[۲۱۴].

از این رو به نظر می‌رسد اخبار شاهد بر خبر جانشینی حضرت امام موسی(ع) و یا نصب الهی ایشان، محصول آن زمان نبوده است[۲۱۵].

پاسخ: سخن فوق دارای دو جزء است: یک جزء، روایتی که به عنوان شاهد ذکر شده است و جزء دیگر، اصل استدلال که درباره هرکدام نکاتی قابل بیان است: روایت ذکر شده که از سرگردانی اصحاب در شناخت امام خود، پس از شهادت امام صادق(ع) حکایت می‌کرد، نمی‌تواند مورد استناد این قائل قرار گیرد. این حدیث، چنان‌که قبلاً شد، ضعیف است و بر فرض پذیرش باید بر تقیّه حمل شود؛ زیرا روایات متعددی وجود دارد که با ظاهر آن ناسازگار است. به علاوه، طبق استدلالی که در این سؤال ذکر شده است، نمی‌توان از روایتی بهره گرفت که تنها در متون متأخر یافت می‌شود؛ در حالی که خبری که در تردید اصحاب نسبت به امامت حضرت امام موسی(ع) ظهور دارد، در منابع اولیه ذکر نشده است[۲۱۶].

اما درباره این استدلال که چون این دسته روایات در منابع دوران اهل بیت(ع) نیامده، پس جعلی و محصول دوره‌های بعد هستند نیز نکاتی قابل ذکر است:

  1. نصب الهی امام و معرفی جانشین، در برخی منابع اولیه نیز مطرح شده است. مثلاً در کتاب مسائل علی بن جعفر که از متون اولیه شیعی (۲۲۰ق) است، از امام صادق(ع) درباره امامت امام کاظم(ع) نقل شده است که او جانشین و حجت خداوند بر همه مردم، پس از ایشان است[۲۱۷]؛
  2. همان‌طور که گفته شد، امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) در بیشتر مدت امامتشان زیر فشارها و مراقبت‌های شدید حاکمان وقت بودند و نوشتن مباحث عقیدتی، به خصوص بحث امامت که در حقیقت، مقابله مستقیم با حاکمان وقت بود، برای امام و شیعیان امری خطرناک به حساب می‌آمد. بنابراین به نظر می‌رسد شیعیان تا حدودی از نوشتن مباحثی مانند امامت دوری جسته، تنها به نقل آن برای یکدیگر اکتفا می‌کردند. آنها می‌توانستند در شرایط تقیه، این عقاید را انکار کنند و این شیوه نسبت به ثبت مباحثی مانند امامت که احتمال دسترسی حاکمان به آن می‌رفت، خطر کمتری داشت؛
  3. قبلاً نیز اشاره شد که بعد از رحلت نبی اکرم(ص) در طول ده‌ها سال، ثبت و نوشتن حدیث ممنوع بود[۲۱۸]. از این رو بسیاری از مسلمانان و شیعیان برای جلوگیری از فراموشی سنت نبوی و سخنان اهل بیت(ع)، به نقل سینه‌به‌سینه روی آوردند و این عمل در گذر زمان تبدیل به یک سنت شد؛ به طوری که حتی وقتی به دستور عمر بن عبد العزیز، ممنوعیت نوشتن روایات لغو گردید، این سنت شفاهی تا حدودی باقی ماند. شاهد ما بر رواج سنت شفاهی این است که در منابع روایی نزدیک به آن زمان نیز سلسله سند به شکل نقل راویان برای یکدیگر آمده و از کتاب‌های دیگر کمتر نقل شده است؛
  4. به گفته محققان با وجود شرایط سخت و خفقان حاکم بر جامعه، کتاب‌هایی توسط اصحاب اهل بیت(ع) در حوزه‌های فقه و اصول، اخلاق و شاید عقاید نوشته شده[۲۱۹] که به گواهی کتاب‌های تاریخ حدیث، متأسفانه بیشتر آنها به مرور زمان از بین رفته است[۲۲۰]. البته با در نظر گرفتن شرایط آن دوران و دقت در نکاتی مانند: “نبود [ن] امکانات و وجود مشکلات در نسخه‌برداری و حفظ و نگهداری کتاب‌ها، همچنین نزاع‌های عقیدتی و جنگ‌ها”، پذیرش زوال تدریجی این آثار آسان خواهد شد. آقابزرگ تهرانی معتقد است که تعدادی از متون روایی در جریان حوادث، به خصوص آتش‌سوزی کتابخانه کرخ بغداد از بین رفت و تعدادی نیز با حمله مغول به سرزمین اسلامی ناپدید گشت[۲۲۱]. علاوه بر عوامل ذکر شده، به نظر می‌رسد وقتی مطالب آثار اولیه در کتاب‌های بعدی نیز ثبت و نقل گردید، از رغبت و میل شیعیان نسبت به نگهداری و نسخه‌برداری از متون اولیه کاسته شد که این امر، زمینه زوال این آثار را فراهم نمود[۲۲۲].

در نتیجه، از این مطلب که برخی روایات در متون اولیه‌ای که به دست ما رسیده است، وجود ندارد، نمی‌توان به جعلی بودن آنها رسید؛ به خصوص اگر زحمات طاقت‌فرسایی که برخی دانشمندان برای جمع‌آوری روایات و درک صحت و فهم آنها تحمل کرده‌اند و شرایط سختی که برای پذیرش احادیث قرار داده‌اند را در نظر بگیریم، ادعای جعلی بودن آنها دیگر قابل قبول نخواهد بود[۲۲۳].

جمع‌بندی

با توجه به اینکه در این دوران، اهل بیت(ع) شرایط نسبتاً بهتری داشتند، توانستند با تبیین معارف و برپایی کلاس‌ها و مناظرات، قدرت علمی خود را به رخ دیگران کشیده، به خصوص، به تبیین جوانب مختلف اصل “امامت” بپردازند و بدین‌سان، نظر خود را درباره این موضوع در میان پیروان مکتب تشیع تبیین کردند. اگر اهل بیت(ع) تا قبل از امام اهل باقر(ع) اصراری بر انتشار این عقیده در میان همه شیعیان نداشتند، ظاهراً از این زمان، با فراهم بودن شرایط سیاسی و فرهنگی، مسئلۀ الهی بودن امامت، در کلاس‌ها و جلسات متعدد، توسط خود امام یا برخی از اصحاب، برای همه شیعیان مطرح می‌شد و این دیدگاه کم‌کم به عنوان عقیده پیروان تشیع مطرح گردید. برای این ادعا که اهل بیت(ع) در این دوران نسبت به نشر معارف شیعی، مانند مسئله امامت الهی در میان پیروان خود تأکید داشتند، شواهدی وجود دارد[۲۲۴]:

  1. حجم روایاتی که درباره موضوعات مختلف، مانند مسائل عقیدتی و بحث از “امامت الهی” در این دوران نقل شده، به مراتب بیشتر بود از اخبار مربوط به زمان قبل از آن است و به همین ترتیب، ناقلان این امام روایات نیز بیشتر از اخبار مربوط به زمان قبل از آن است و به همین ترتیب، ناقلان این روایات نیز بیشتر از دوران گذشته می‌باشند و در برخی موارد، امام، بعد از بیان مطالبی درباره مقام امامت، به مخاطبان خود دستور داده‌اند که فرمایشات ایشان را برای شیعیان دیگر نیز بیان کنند؛
  2. به استناد نقل منابع، در این دوران، ائمه و یا برخی اصحاب، با اجازه و تشویق ایشان، در مجالس عمومی به مناظره درباره مسائل عقیدتی مانند امامت می‌پرداختند. این امر، بیان‌گر رضایت و علاقه‌مندی اهل بیت(ع) به نشر این معارف در میان مردم است؛
  3. از روایات متعدد ذکر شده در این دوره می‌توان دریافت که جمعیت پیروان و علاقه‌مندان اهل بیت(ع) نسبت به دوران گذشته افزایش قابل توجهی یافته بود. روایاتی که از جمعیت چند هزار نفری در حوزه درسی امامان معصوم سخن می‌گویند و یا از فراوانی استقبال کنندگان امام رضا(ع) در طول سفرشان حکایت دارند و یا از اموالی که از مناطق مختلف جامعه اسلامی به امام می‌رسید و از سازماندهی وکلای امام[۲۲۵] در نقاط مختلف خبر می‌دهند، بیانگر جمعیت فراوان شیعیان و دوستداران خاندان نبوی در آن زمان، نسبت به دوران گذشته است. روشن است وقتی پیروان یک مکتب، جمعیت قابل توجهی یابند، رهبران مکتب نیز از حمایت بیشتری برخوردار خواهند بود و زمینه ترویج عقاید برای آنها آماده‌تر خواهد بود. به نظر می‌رسد امامان معصوم از فرصت به دست آمده در طول این مقطع، کمال استفاده را کرده و معارف مهم اعتقادی، مانند مباحث امامت را به عموم شیعیان منتقل نموده باشند.

الهی بودن امر حاکمیت و مرجعیت دینی مردم، در این مقطع در میان نزدیکان و یاران اهل بیت(ع) جای خود را باز کرده، معتقدان قابل توجهی یافت و مسلمانان آن دوران نیز با این نظریه آشنا شدند. چنان که اشاره شد، در این دوران، جوانب مختلف بحث از امامت الهی، تبیین و برهانی شد و اصحاب و اهل بیت(ع) گاهی بر این دیدگاه استدلال می‌کردند. سخنان این امامان بزرگوار درباره جایگاه تکوینی امام و نقش عظیم وی در عالم خلقت نیز نسبت به گذشته برجستگی بیشتری دارد. بنا بر نقل روایات، ایشان بارها از نقش خود به عنوان ار واسطه فیض الهی و امان بخشی مردم سخن گفته‌اند؛ هرچند این مطلب در کلمات اصحاب نمودی ندارد[۲۲۶].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. حکم تأسف‌بار منع جمع‌آوری و تدوین احادیث پیامبر که حدود یک قرن به طول انجامید، سبب عقب‌ماندگی علمی مسلمانان شده بود، «خلیفه دوم به عبدالله بن مسعود، ابوالدرداء و ابوذر گفت: «این احادیث چیست که از پیامبر نقل می‌کنید"؟ سپس آنها را حبس نمود و تا آخر عمر خود به آنها اجازه خروج از مدینه را نداد» (ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۹۷)؛ «عثمان هم در زمان خلافت خود می‌گفت: «من با این که از اصحابی هستم که سخنان فراوانی از رسول خدا شنیده‌ام، حدیثی از ایشان نقل نمی‌کنم» (ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵۶. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۶، ص۴۱۶-۴۲۰).
  2. مثلاً محمد بن مسلم می‌گوید: «هر موضوعی که به ذهنم می‌رسید، از امام باقر(ع) می‌پرسیدم و پاسخ می‌گرفتم؛ به طوری که سی هزار روایت از ایشان آموختم» (ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۰۱).
  3. کشّی می‌گوید: «قبل از امامت محمد باقر(ع) شیعیان از حلال و حرام، تنها آنچه از دیگران آموخته بودند، می‌دانستند تا اینکه ابوجعفر مسائل را برایشان روشن نمود و دانش را به آنها آموخت؛ سپس شیعیان، معلم کسانی شدند که قبلاً از آنها می‌آموختند» (محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۲۵).
  4. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۴۰.
  5. «أَنَّ يَحْيَى بن خَالِدٍ قَالَ لِلطَّاغِي (هارون) هَذَا عَلِيٌّ ابْنُهُ (موسی بن جعفر) قَدْ قَعَدَ وَ ادَّعَى الْأَمْرَ لِنَفْسِهِ فَقَالَ مَا يَكْفِينَا مَا صَنَعْنَا بِأَبِيهِ تُرِيدُ أَنْ نَقْتُلَهُمْ جَمِيعاً». این روایت،. محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲۶؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۲۵).
  6. این روایت، صحیح است (ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۴۱۱؛ همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۹۰؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۱۱۶).
  7. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۴.
  8. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۷.
  9. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۶۳؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۱، ص۲۰۶).
  10. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۴؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۲۲۶).
  11. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ص۲۱ و ج۲۴، ص۱۹۲؛ ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۲۲۸؛ فرات کوفی، تفسیر فرات، ص۵۵۲.
  12. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، امالی، ص۱۵۷؛ عمادالدین طبری، بشارة المصطفی، ص۹۰.
  13. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۶، ص۲۵۹.
  14. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۲، ص۴۳۳).
  15. این روایت، موثق است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۸؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۴۳۷؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج۲، ص۲۹۰).
  16. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۰؛ همچنین ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۸). این محتوا از امامان دیگر مانند امام محمد باقر و امام صادق(ع) هم نقل شده است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۹).
  17. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۱، ص۲۰۲؛ ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۰۴.
  18. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۰۷؛ همو، معانی الاخبار، ص۱۲۴).
  19. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۵).
  20. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ همچنین ر.ک: احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۱، ص۹۲).
  21. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۸؛ ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۴۷۲.
  22. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۷۳).
  23. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۷۳؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۱۳۰).
  24. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الخصال، ج۱، ص۳۰۵).
  25. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۱۲۹؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۵۹؛ ر.ک: احمد بن محمد ابن عقده کوفی، فضائل امیرالمؤمنین(ع)، ص۱۵۱؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه ج۴، ص۱۰۴).
  26. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن حسن طوسی، امالی، ص۴۱۷).
  27. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۷).
  28. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۱۳۸.
  29. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۶)؛ هرچند این حدیث از ابالحسن نقل شده که مشترک بین چند امام معصوم است، همین متن به طور مرسل از امام کاظم(ع) در صفحه دیگری از کافی نیز نقل شده است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۲). این امر، احتمال صدور آن حدیث صحیح از امام کاظم(ع) را تقویت می‌کند.
  30. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۹۴؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۹۵.
  31. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۴۷۲). این روایت ظاهراً از امام رضا(ع) نقل شده است (ر.ک: عبدالله بن جعفر حمیری قمی، قرب الاسناد، ص۳۵۲).
  32. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۸.
  33. روشن است اعتراض حضرت به اینکه چرا تعیین امام به دست مردم انجام شده، مربوط به شان رهبری و حاکمیت امام است؛ چراکه پس از رحلت رسول گرامی اسلام(ص)، تعدادی از صحابه در پی گزینش حاکم و رهبر سیاسی جامعه بر آمدند.
  34. وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک می‌آورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  35. وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
  36. ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ «این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد می‌بخشد و خداوند دارای بخشش سترگ است» سوره حدید، آیه ۲۱.
  37. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۲؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، صص۲۱۶-۲۲۲؛ ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۱۶-۲۲۰.
  38. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۹۵.
  39. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۹۰).
  40. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۸۳. این حدیث از نظر علامه مجلسی معتبر است (ر.ک: محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۴، ص۲۴۲).
  41. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۷).
  42. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹).
  43. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۵).
  44. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۶۳؛ ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۱، ص۲۰۶: محمد بن حسن طوسی، أمالی، ص۶۵۴). درباره دلالت واژه «امین‌الله» در کلام اهل بیت بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، ج) امین‌الله.
  45. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۹۶؛ ر.ک: محمد بن جریر طبری، دلائل الامامه، ص۱۰۱).
  46. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۳-۲۰۴؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۲۲۴-۲۲۶).
  47. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۷؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۷۷).
  48. ر.ک: محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۰۲.
  49. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۰؛ ر.ک: محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۵۲-۵۳.
  50. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  51. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۰).
  52. این روایت صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۶).
  53. این روایت، معتبر است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۸۶؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۲، ص۴۱۵؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۲۲۵).
  54. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۳). درباره دلالت واژه «حجت‌الله»، در کلام اهل بیت بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، الف) حجت‌الله.
  55. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۳).
  56. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۲)؛ این محتوا، در روایات دیگری نیز از این امام همام نقل شده است (ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۶ و ۱۳۹؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۷).
  57. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۳).
  58. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۱.
  59. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۳؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۸۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۷۵).
  60. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۴۰؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۵۰).
  61. این روایت، موثق است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۹؛ محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۳۵۶؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۳۲۶).
  62. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۴.
  63. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۱۳).
  64. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۴؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۱۸.
  65. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
  66. ر.ک: محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۱.
  67. هرچند برخی معتقدند حدیث غدیر، هم حاکمیت سیاسی امیرمؤمنان و هم مرجعیت دینی ایشان را می‌رساند؛ برخی مانند مرحوم شهید صدر، آن را تنها بیانگر زعامت سیاسی و حاکمیت امیرمؤمنان دانسته‌اند (ر.ک: سیدمحمدباقر صدر، نشأة الشیعه و التشیع، ص۸۴). برای مطالعه بیشتر، ر.ک: محمدحسین فاریاب، معنا و چیستی امامت در قرآن، سنت و آثار متکلمان، ص۳۴۵-۳۵۳.
  68. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ص۶۷۵-۶۷۷؛ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۸-۱۹۹: احمد بن علی‌طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۴۳۳-۴۳۴.
  69. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۰؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۱۸-۲۱۹؛ همچنین ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ص۲۰۲. درباره دلالت واژه «حجت‌الله» در کلام اهل بیت بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، الف) حجت‌الله؛ درباره دلالت واژه «خلیفة‌الله» در کلام اهل بیت بر الهی بودن امامت سیاسی و دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، ب) خلیفة‌الله؛ درباره دلالت واژه «امین‌الله» در کلام اهل بیت بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، ج) امین‌الله.
  70. ر.ک: محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ص۲۶۰. درباره دلالت واژه «حجّت‌الله» در کلام اهل بیت بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی، الف) حجت‌الله.
  71. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲۸؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۳۲).
  72. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۶؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۳۶۹).
  73. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۳ و ۳۹۸؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۰۰. روایات نقل شده در الکافی معتبرند.
  74. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۹۴؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۹۵.
  75. وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «و بگو (آنچه در سر دارید) انجام دهید، به زودی خداوند و پیامبرش و مؤمنان کار شما را خواهند دید و به سوی داننده پنهان و آشکار بازگردانده خواهید شد و او شما را از آنچه انجام می‌داده‌اید آگاه خواهد ساخت» سوره توبه، آیه ۱۰۵.
  76. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۹-۲۲۰؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۴۲۹.
  77. این حدیث، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۳؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲۷).
  78. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۹۹-۲۰۸.
  79. ر.ک: قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۲۱.
  80. ر.ک: محمد بن جریر طبری، دلائل الامامه، ص۱۱۴.
  81. ر.ک: قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۰؛ ر.ک: علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ص۲۴۶-۲۴۷.
  82. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۳؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۲۴.
  83. ر.ک: قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۶۴-۳۶۵.
  84. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲۹).
  85. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۰۸.
  86. مثلاً از امام سجاد(ع) نقل است: «در تمام مکه و مدینه، بیست نفر ما را دوست ندارند» (ر.ک: عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۴). و یا چنان‌که گذشت، حضرت از شرایط بسیار سخت دوران خود، که مردم امیر مؤمنان را سبّ می‌کردند، سخن گفته است.
  87. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۶۳.
  88. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۴۲).
  89. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۳۸؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۲۸.
  90. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۳۹؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۲۹.
  91. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۳؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۳۱.
  92. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۶۴-۲۶۵؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۶۳-۲۶۴).
  93. اسماعیل بن جابر الکوفی از اصحاب امام باقر، امام صادق و امام کاظم(ع) است که ثقه و ممدوح خوانده شده است (ر.ک: محمد بن حسن طوسی، رجال، ص۱۲۴).
  94. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۸.
  95. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، امالی، ص۴۱۱.
  96. جابر بن عبدالله انصاری از اصحاب رسول اکرم(ص)، امیرمؤمنان، امام مجتبی، امام حسین، امام سجاد و امام باقر(ع) بوده که توثیق شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۳۸ و ۴۳).
  97. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۶۲-۶۶؛ ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۱۴۳-۱۴۵).
  98. محمد بن علی بن النعمان الاحول از اصحاب امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم(ع) بوده که توثیق شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۸۵-۱۸۶).
  99. این روایت، است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۴).
  100. زراره از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) است که از اصحاب اجماع است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۳۸).
  101. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۵۳).
  102. ر.ک: محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۳۲۲.
  103. صفوان بن مهران الجمّال، از اصحاب امام صادق(ع) بوده که توثیق شده است (ر.ک: احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۴۷).
  104. حمران بن اعین الشیبانی از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) است که توثیق شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۶۱ و ۱۷۶).
  105. برای دیدن سخن صفوان، ر.ک: عبدالله بن جعفر حمیری قمی، قرب الاسناد، ص۶۲؛ برای دیدن سخن حمران که روایتی صحیح است، ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۲۱۳.
  106. منصور بن حازم البجلی از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) است که ثقه، عین، صدوق و از بزرگان اصحاب و فقها دانسته شده است (ر.ک: احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۴۱۳).
  107. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۹؛ محمد بن عمر کشّی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۲۱؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۳).
  108. اسماعیل بن محمد الحمیری از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) است که مدح شده است (ر.ک: حسن بن یوسف حلی، الخلاصه، ص۱۰).
  109. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۱، ص۳۳؛ عمادالدین طبری، بشارة المصطفی، ج۲، ص۲۷۸.
  110. عبدالله بن نجاشی از اصحاب امام صادق(ع) بود که توثیق شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشّی، اختیار معرفة الرجال، ص۳۴۳).
  111. ر.ک: زین‌الدین بن علی عاملی جبعی شهید ثانی، کشف الریبه، ص۸۶
  112. معلی بن خنیس از اصحاب امام صادق(ع) است که روایاتی در تأیید وی وجود دارد؛ هرچند وی از سوی برخی ذمّ شده است (ر.ک؛ محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۳۷۹ و ۳۸۲؛ احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۴۱۷).
  113. (ر.ک؛ محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۳۸۲.
  114. هشام بن حکم از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) است که توثیق شده و از خواص امام کاظم(ع) دانسته شده است (ر.ک: احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۴۳۴؛ محمد بن حسن طوسی، الفهرست، ص۴۹۳).
  115. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۱-۱۷۲.
  116. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۰.
  117. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶.
  118. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۳.
  119. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۵.
  120. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۳.
  121. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۰۹۱ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۹۳.
  122. علی بن جعفر العریضی از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) می‌باشد که با عناوین ثقه و جلیل‌القدر توصیف شده است (ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الفهرست، ص۲۶۵).
  123. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۴۲.
  124. محمد بن سنان از اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد(ع) است که توثیق شده است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۰۸).
  125. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۳؛ محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۰۹).
  126. احمد بن محمد بن ابی‌نصر بزنطی از اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد(ع) است و کشّی او را از اصحاب اجماع می‌داند (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۵۶).
  127. ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۸۷.
  128. عبدالله بن مغیره از اصحاب امام کاظم و امام رضا(ع) است که کشّی او را از اصحاب اجماع می‌داند (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۵۶).
  129. این روایت، موثق است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۵؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۸۵؛ محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۵۹۴).
  130. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۰.
  131. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۷۵.
  132. ر.ک: حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۷۰-۲۷۱.
  133. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۳.
  134. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۳۴.
  135. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۲۰.
  136. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۳، ص۱۴۴.
  137. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۰.
  138. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹۳، ص۳۵۷.
  139. ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۴۵-۱۴۸، ۱۶۸-۱۶۹ و ۳۹۱-۳۹۲؛ ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص۹۷-۱۰۴.
  140. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۱۰-۲۲۲.
  141. ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۷۶-۱۸۹.
  142. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۶-۳۵۷.
  143. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۳۶-۳۸.
  144. أقول: الروایة ضعیفة بالإرسال و بجهالة الحسین بن الجارود و موسی بن بکر (ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۵۳).
  145. ایشان همه روایات مذمت‌کننده زید را ضعیف دانسته، می‌گوید: فتحصل مما ذکرنا أن زیدا جلیل ممدوح و لیس هنا شیء یدل علی قدح فیه أو انحرافه (ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۵۶).
  146. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۶.
  147. چنان‌که نقل شد، ایشان خطاب به برادرش که (بنا بر این روایت) خود را رهبر می‌خواند، می‌فرماید: «به خدا پناه می‌برم از رهبری که زمان خود را نشناسد و پیروانش از او داناتر باشند» (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۶-۳۵۷).
  148. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۲۲.
  149. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۲-۲۳۳؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۸۷).
  150. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۴۱.
  151. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، امالی، ص۳۳۸.
  152. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۴۱.
  153. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۶۲؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۳۵؛ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج۱، ص۲۲۶؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۷۷.
  154. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۴۶؛ در برخی منابع آمده است که امام این جملات را پشت عهدنامه نوشته است (ر.ک: علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۳۳۷؛ محمد بن علی ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۶۴-۳۶۵).
  155. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۹۷-۹۸.
  156. مازندرانی معتقد است که امام تقیه کرده و ممکن است بگوییم: امام در پاسخ خود چنین قصد کرده که امامی که اطاعتش واجب باشد، در خاندان دیگری از فرزندان امیرمؤمنان وجود ندارد و یا امامی که به گمان شما اطاعتش بر مردم واجب باشد، در آن مجلس نیست و اینکه امام فرمود: «من به آنها چنین فرمانی ندادم»، یعنی به آنها اجازه ندادم وجوب اطاعت از من را به دیگران اطلاع دهند (ر.ک: محمدصالح مازندرانی، شرح اصول الکافی، ج۵، ص۳۲۳-۳۲۴).
  157. مصطفوی در توضیح روایت، این وجه را ذکر کرده است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ترجمه سیدجواد مصطفوی، ج۱، ص۳۳۷). البته مازندرانی نیز چنان که در پاورقی قبل گفته شد، به این وجه اشاره کرده است.
  158. موسی بن اسماعیل و اسماعیل بن موسی که در سند روایت قرار دارند، توصیف نشده‌اند. بنابراین، روایت ضعیف می‌باشد.
  159. مثلاً صفوان جمال می‌گوید: «نزد امام کاظم(ع) رفتم، به من فرمود: ای صفوان! همه کارهایت خوب است، جز یک کار. گفتم: کدام؟ فرمود: کرایه دادن شترانت به این مرد (هارون الرشید).... امام فرمود: آیا کرایه تو بر عهده آنها نیست؟ گفتم: چرا. فرمود: می‌خواهی سالم بمانند تا کرایه تو را بدهند؟ گفتم: آری. فرمود: هر که سلامت آنها را دوست دارد، از آنهاست و هر که از آنها باشد، دوزخی است» (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۴۱).
  160. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: علی آقانوری، امامان شیعه و وحدت اسلامی، ص۱۱۳-۱۲۱.
  161. سیدمحمدباقر حکیم، الوحدة الاسلامیة من منظور الثقلین، ص۱۲۲.
  162. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، امالی، ص۶۹؛ همو، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۴۰؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۸؛ محمد بن احمد فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۲۲۴).
  163. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۶۱؛ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۳۴؛ محمد بن احمد فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۲۲۵؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۷۶).
  164. این سخن، ادامه روایت صحیحی است که قبلاً گذشت (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، امالی، ص۷۰؛ همو، عیون اخبار الرضا(ع)، همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۸).
  165. این سخن، ادامه روایت صحیح قبلی است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۸؛ همو، عیون اخبار الرضا(ع)، ص۱۴۰؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۸؛ همچنین ر.ک: محمد بن احمد فتال نیشابوری، روضة الواعظین، روضة ج۱، ص۲۲۴).
  166. این روایت، موثق است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ص۱۱۶-۱۶۷).
  167. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۹؛ همو، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۳۹).
  168. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، امالی، ص۶۵۹؛ محمد بن احمد فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۲۲۹؛ همچنین ر.ک: محمد بن علی بن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۶۴.
  169. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: محمدجواد فضل‌الله، تحلیلی از زندگانی امام رضا(ع)، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، ص۱۱۲-۱۴۵؛ داوود الهامی، سیری در تاریخ تشیع، ص۵۸۱-۶۰۰؛ مجید بنی‌هاشمی، «مواضع سیاسی امام رضا(ع) در برابر مأمون»، گلستان قرآن، آذر ۱۳۸۳، ش۱۹۳، ص۲۴-۲۵.
  170. يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ «(خداوند) خیانت چشم‌ها و آنچه را درون‌ها پنهان می‌دارند می‌داند» سوره غافر، آیه ۱۹.
  171. امام رضا(ع) حدود بیست سال از مأمون بزرگ‌تر بود و ولایتعهدی ایشان چندان طبیعی به نظر نمی‌آید.
  172. ر.ک: علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۳۳۷؛ محمد بن علی بن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۶۵-۳۶۶.
  173. ر.ک: علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۳۳۸؛ محمد بن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۶۵.
  174. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: محمدجواد معینی و احمد ترابی، امام علی بن موسی الرضا(ع)، منادی توحید و امامت، ص۱۴۷-۱۵۱؛ مجید بنی‌هاشمی، «مواضع سیاسی امام رضا(ع) در برابر مأمون»، گلستان قرآن، آذر ۱۳۸۳، ش۱۹۳، ص۲۵.
  175. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۲۵.
  176. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی العباد، ج۲، ص۲۰۹.
  177. ر.ک: احمد کاتب، تطوّر الفکر السیاسی، ص۸۷.
  178. این روایت موثق است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۷۵).
  179. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۱-۳۵۲؛ محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۸۲-۲۸۴؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۲۲-۲۲۳؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۲۱-۲۲۳.
  180. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۸۸-۸۹.
  181. امام، اعتقاد یکی از اصحاب خود را مبنی بر جانشینی اسماعیل به صراحت رد می‌کند: اسماعیل بن عمار دین و اعتقاد خود را نزد امام صادق(ع) بیان کرد و بعد از ذکر شهادتین، امامان را به ترتیب شمرد تا به امام صادق(ع) رسید. سپس گفت: «و پس از شما اسماعیل». آن حضرت فرمود: «امامِ پس از من اسماعیل نیست». این روایت، موثق است (ر.ک: محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۳۲۴). امام در روایت دیگری می‌فرمایند: «وضعیت اسماعیل مانند وضعیت من نسبت به پدرم نیست». در ادامه روایت، ایشان حضرت امام موسی(ع) را جانشین خود خوانده‌اند (محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۳۲۵).
  182. مثلاً نقل شده است: «به امام صادق(ع) عرض کردم: عبدالجلیل به من گفت که شما اسماعیل را سه سال پیش از رحلتش وصیّ خود قرار داده‌اید. فرمود: نه. به خدا قسم! اگر وصیت کرده باشم، به فلانی وصیت کرده‌ام (منظورشان حضرت امام موسی(ع) بود) و نام او را ذکر کردند، (محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبه، ص۳۲۹).
  183. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: داوود الهامی، «پیدایش شیعه اسماعیلیه»، کلام اسلامی، تابستان ۱۳۷۴.
  184. این روایت، موثق است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۱، ص۷۵).
  185. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۱، ص۷۵).
  186. ر.ک: حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۸۹، باب تحریم اذاعة الحق مع الخوف به؛ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۹.
  187. ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۶۵-۲۶۶ و ۲۷۰-۲۷۱.
  188. این روایت، موثق است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۷۵-۷۶)؛ این محتوا در روایت صحیح دیگری نیز آمده است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۷۵).
  189. سهل بن زیاد ابویحیی واسطی در منابع رجالی توصیف نشده است.
  190. یاران نزدیک امام، مانند «سدیر» و «عبدالسلام بن عبدالرحمن» زندانی شدند و «معلّی بن خنیس» توسط مأموران منصور عباسی به شهادت رسید. این روایت، صحیح است (ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۱۰ و ص۳۷۷).
  191. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۰؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۱۹۷.
  192. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۳۷.
  193. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۴۶.
  194. ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۷۵-۴۷۶.
  195. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۹۳.
  196. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۱-۲۸.
  197. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۴۳.
  198. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۲؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲،. ۲۵۰؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۱؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۳۷.
  199. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۹؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۲-۳۳؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۵۳؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۳۳.
  200. ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۲۴۲؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۲۳.
  201. ر.ک: حسن حسین زاده شانه‌چی، «واقفیه»، تاریخ اسلام، پاییز ۱۳۸۴؛ ش۲۳، ص۶۳-۶۶.
  202. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۶۳.
  203. یونس بن عبد الرحمان از اصحاب امام کاظم و امام رضا(ع) است که توثیق شده است (ر.ک: محمد بن حسن طوسی، رجال، ص۳۴۶).
  204. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۵؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، ص۶۴؛ ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۹۳.
  205. ر.ک: محمد بن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۶۸.
  206. این سخنان، ادامه روایت قبل از قول یونس بن عبدالرحمان است.
  207. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۸۴-۳۸۵.
  208. ر.ک: سیدمرتضی، الفصول المختاره، ص۳۰۷-۳۰۸.
  209. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۰۶.
  210. این پاسخ، برگرفته از نظر علی اکبر غفاری است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ص۷۱، پاورقی ۱).
  211. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۸۴-۳۸۵.
  212. ر.ک: حسن حسین‌زاده شانه‌چی، «واقفیه»، تاریخ اسلام، پاییز ۱۳۸۴، ش۲۳، ص۶۸-۶۹.
  213. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۴۱-۲۵۳.
  214. ر.ک: تردید اصحاب در جانشینی امام صادق(ع).
  215. ر.ک: احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی، ص۹۱.
  216. چنان‌که گذشت، این حدیث در کتاب کافی از منابع قرن چهارم آمده است. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۱-۳۵۲.
  217. علی بن جعفر، مسائل علی بن جعفر، ص۳۲۰. درباره دلالت واژه حجت خدا بر الهی بودن امامت دینی، ر.ک: همین نوشتار، مقدمه، بررسی واژگان کلیدی الف) حجت‌الله.
  218. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج۶، ص۴۱۶-۴۲۰.
  219. به نظر می‌رسد در آن دوران درباره مباحث اعتقادی، به خصوص امامت، آثار چندانی نوشته نشده باشد. مثلاً کتاب اصول اربعمائه چهارصد جلد بوده است که توسط شاگردان امام صادق و امام کاظم(ع) نوشته شده است. آقابزرگ تهرانی معتقد است عمده این کتاب در باب فقه و اصول بوده است (ر.ک: آقابزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۲، ص۱۳۴).
  220. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: سیدرضا مؤدب، تاریخ حدیث، ص۵۵-۸۲؛ ر.ک: اسدالله جمشیدی، تاریخ حدیث، ص۱۶۳-۲۰۶.
  221. ر.ک: آقابزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۲، ص۱۳۴.
  222. ر.ک: آقابزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۲، ص۱۳۴.
  223. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۵۰.
  224. از مجموع روایات و مباحث طرح‌شده در این فصل، می‌توان این شواهد را دریافت.
  225. «سازمان وکالت» توسط امام صادق(ع) تأسیس شد و تا پایان غیبت صغری به کار خود ادامه داد. این سازمان برای ارتباط‌بخشی میان شیعیان، جمع و ارسال وجوه شرعی برای امامان و ابلاغ راهنمایی‌های آنها به شیعیان در زمینه‌های دینی و سیاسی فعالیت می‌کرد و مناطقی که وکلای امام بر آنها نظارت داشتند، در نواحی جزیرة‌العرب، عراق، ایران و شمال آفریقا بود (ر.ک: محمدرضا جباری، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه، ج۱، ص۶۲-۲۱۰).
  226. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۲۵۴.