اصحاب امام حسین: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام حسین
| موضوع مرتبط = امام حسین
خط ۷: خط ۶:
}}
}}
{{سوگواری امام حسین}}
{{سوگواری امام حسین}}
'''[[اصحاب]] باوفای [[سید الشهدا]]{{ع}}'''، نمونه بارز [[آگاهی]]، [[ایمان]]، [[شجاعت]] و فداکاری بودند. مروری بر زیارتنامه‌های شهدای [[کربلا]]، فضیلت‌هایی چون [[وفای به عهد]]، بذل [[جان]] در نصرت حجت خدا، وفاداری به امام و... را یادآور می‌شود. برخی از ویژگی‌های افراد جبهه [[حسینی]] عبارت‌اند از: اطاعت محض و عاشقانه؛ خطرپذیری و [[شهادت‌طلبی]]؛ [[شجاعت]] ویژه؛ [[صبر]] و [[مقاومت]] جاودانه؛ نهایت [[رشد]] و کمال، صلاح ([[سیاسی]]، [[فرهنگی]])؛ شرکت درمیدان‌های جنگ سیاسی، [[فرهنگی]]، [[اقتصادی]]، نظامی در طفولیت و سنین پایین.


==مقدمه==
'''اصحاب باوفای سید الشهدا {{ع}}'''، نمونه بارز [[آگاهی]]، [[ایمان]]، [[شجاعت]] و فداکاری بودند. مروری بر زیارتنامه‌های شهدای [[کربلا]]، فضیلت‌هایی چون [[وفای به عهد]]، بذل [[جان]] در نصرت حجت خدا، وفاداری به امام و... را یادآور می‌شود. برخی از ویژگی‌های افراد جبهه [[حسینی]] عبارت‌اند از: اطاعت محض و عاشقانه؛ خطرپذیری و [[شهادت‌طلبی]]؛ [[شجاعت]] ویژه؛ [[صبر]] و [[مقاومت]] جاودانه؛ نهایت [[رشد]] و کمال، صلاح ([[سیاسی]]، [[فرهنگی]])؛ شرکت درمیدان‌های جنگ سیاسی، [[فرهنگی]]، [[اقتصادی]]، نظامی در طفولیت و سنین پایین.
[[اصحاب]] [[شهادت طلب]] و با وفای [[سید الشهدا]]{{ع}}، نمونه بارز [[آگاهی]]، [[ایمان]]، [[شجاعت]] و [[فداکاری]] بودند و [[فضیلت]] آنان بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. روایاتی در [[فضیلت]] [[یاران]] [[امام]] وارد شده است.<ref>از جمله در سفینة البحار،ج ۲،ص ۱۱</ref> خصوصیات آنان نیز در برخی کتب آمده است<ref>ر.ک. انصار الحسین، الدوافع الذاتیة لانصار الحسین، ابصار العین فی انصار الحسین، فرسان الهیجاء، عنصر شجاعت، اسوههای جاوید، مقاتل الطالبیین، موسوعة المصطفی و العترة، ج ۶، ص ۲۰۱و...</ref>.


مروری بر زیارتنامه‌های شهدای [[کربلا]]، فضیلت‌هایی چون [[وفای به عهد]]، بذل [[جان]] در [[نصرت حجت خدا]]، [[وفاداری به امام]] و... را یادآور می‌شود. از جمله ویژگی‌های افراد [[جبهه]] [[حسینی]] موارد ذیل اند:  
== مقدمه ==
{{مدخل وابسته}}
[[اصحاب]] [[شهادت طلب]] و با وفای [[سید الشهدا]] {{ع}}، نمونه بارز [[آگاهی]]، [[ایمان]]، [[شجاعت]] و [[فداکاری]] بودند و [[فضیلت]] آنان بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. روایاتی در [[فضیلت]] [[یاران]] [[امام]] وارد شده است<ref>از جمله در سفینة البحار، ج ۲، ص ۱۱.</ref>. خصوصیات آنان نیز در برخی کتب آمده است<ref>ر.ک: انصار الحسین، الدوافع الذاتیة لانصار الحسین، ابصار العین فی انصار الحسین، فرسان الهیجاء، عنصر شجاعت، اسوههای جاوید، مقاتل الطالبیین، موسوعة المصطفی و العترة، ج ۶، ص ۲۰۱ و... .</ref>.
# [[اطاعت محض]] و عاشقانه.  
 
مروری بر زیارتنامه‌های شهدای [[کربلا]]، فضیلت‌هایی چون [[وفای به عهد]]، بذل [[جان]] در نصرت حجت خدا، وفاداری به امام و... را یادآور می‌شود. از جمله ویژگی‌های افراد جبهه [[حسینی]] موارد ذیل اند:  
 
# اطاعت محض و عاشقانه.  
# هماهنگی کامل با [[رهبری]] (تا جایی که بدون اجازه نمی‌جنگیدند).  
# هماهنگی کامل با [[رهبری]] (تا جایی که بدون اجازه نمی‌جنگیدند).  
# [[خطرپذیری]] و [[شهادت‌طلبی]].  
# خطرپذیری و [[شهادت‌طلبی]].  
# [[شجاعت]] ویژه.  
# [[شجاعت]] ویژه.  
# [[صبر]] و [[مقاومت]] جاودانه.  
# [[صبر]] و [[مقاومت]] جاودانه.  
# [[سازش ناپذیری]].  
# [[سازش ناپذیری]].  
# [[جدیت]]، [[قاطعیت]] و [[عزم راسخ]].  
# جدیت، [[قاطعیت]] و عزم راسخ.  
# [[خدا بین]] و [[خدا خواه]].  
# خدا بین و خدا خواه.  
# از همه چیز بریده و به [[خدا]] پیوسته.  
# از همه چیز بریده و به [[خدا]] پیوسته.  
# دقیقه، [[منظم]]، [[منضبط]].  
# دقیقه، [[منظم]]، [[منضبط]].  
خط ۲۹: خط ۲۹:
# [[آزادگی]] ({{عربی|هیهات منا الذلة}}).  
# [[آزادگی]] ({{عربی|هیهات منا الذلة}}).  
# [[فرماندهی]] ویژه، [[مدیریت]] نمونه.  
# [[فرماندهی]] ویژه، [[مدیریت]] نمونه.  
# [[غنای روحی]] از ما سوی [[الله]] ({{عربی|انطلقوا جمیعا}}: [[امام حسین]]).  
# غنای روحی از ما سوی [[الله]] ({{عربی|انطلقوا جمیعا}}: [[امام حسین]]).  
# شرکت درمیدان‌های [[جنگ سیاسی]]، [[فرهنگی]]، [[اقتصادی]]، نظامی در [[طفولیت]] و سنین پایین.  
# شرکت درمیدان‌های جنگ سیاسی، [[فرهنگی]]، [[اقتصادی]]، نظامی در طفولیت و سنین پایین.  
# کل بینی نه جزء بینی ({{متن حدیث|کل یوم عاشورا... مثلی لا یبایع مثله}}).  
# کل بینی نه جزء بینی ({{متن حدیث|کل یوم عاشورا... مثلی لا یبایع مثله}}).  
# سازنده حرکت‌های تاریخ‌ساز.  
# سازنده حرکت‌های تاریخ‌ساز.  
# [[مقاومت]] و [[مبارزه]] نابرابر در [[تنهایی]].  
# [[مقاومت]] و [[مبارزه]] نابرابر در تنهایی.  
# [[یقین]] و [[بصیرت]] کامل، [[شک]] شکن.  
# [[یقین]] و [[بصیرت]] کامل، [[شک]] شکن.  
# پافشاری و [[استقامت]] در [[حق]] با [[اقلیت]]، در برابر [[اکثریت]] [[مخالف]] ({{متن حدیث|لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ اَلْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ}}).  
# پافشاری و [[استقامت]] در [[حق]] با [[اقلیت]]، در برابر [[اکثریت]] مخالف ({{متن حدیث|لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ اَلْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ}}).  
# [[نقش زن]] در [[سرنوشت]] [[مبارزات سیاسی]]، [[فرهنگی]] [[بشریت]].  
# نقش زن در [[سرنوشت]] [[مبارزات سیاسی]]، [[فرهنگی]] [[بشریت]].  
# سپر [[دین]] بودن، نه [[دین]] سپری.  
# سپر [[دین]] بودن، نه [[دین]] سپری.  
# اصالت با [[جهاد اکبر]].  
# اصالت با [[جهاد اکبر]].  
# ساختار [[روحی]] و جسمی مناسب و هماهنگ با [[استراتژی عاشورا]]<ref>جزوه تشکیلات توحیدی عاشورا، فاطمی پناه، ص ۲۳</ref>
# ساختار [[روحی]] و جسمی مناسب و هماهنگ با استراتژی عاشورا<ref>جزوه تشکیلات توحیدی عاشورا، فاطمی پناه، ص ۲۳</ref>
{{پایان مدخل وابسته}}


==[[شهدای کربلا]]==
== [[شهدای کربلا]] ==
آنان که در رکاب [[امام حسین|سید الشهدا]] به [[فیض]] [[شهادت]] رسیدند، جمعی از [[بنی هاشم]] بودند، جمعی از [[مدینه]] با آن [[حضرت]] آمده بودند، برخی در [[مکه]] و طول راه به وی پیوستند، برخی هم از [[کوفه]] توانستند به جمع آن حماسه‌سازان [[شهید]] بپیوندند. کسانی هم در راه [[نهضت حسینی]]، پیش از [[عاشورا]] [[شهید]] شدند که آنان نیز جزء [[اصحاب]] او به شمار می‌آیند.  
آنان که در رکاب [[امام حسین|سید الشهدا]] به [[فیض]] [[شهادت]] رسیدند، جمعی از [[بنی هاشم]] بودند، جمعی از [[مدینه]] با آن حضرت آمده بودند، برخی در [[مکه]] و طول راه به وی پیوستند، برخی هم از [[کوفه]] توانستند به جمع آن حماسه‌سازان [[شهید]] بپیوندند. کسانی هم در راه [[نهضت حسینی]]، پیش از [[عاشورا]] [[شهید]] شدند که آنان نیز جزء [[اصحاب]] او به شمار می‌آیند.  


===[[شهدای کوفه]]===
=== شهدای کوفه ===
تعداد ۶ نفر از [[یاران امام]] که در [[کوفه]] [[شهید]] شدند، عبارت‌اند از:  
تعداد ۶ نفر از یاران امام که در [[کوفه]] [[شهید]] شدند، عبارت‌اند از:  


[[عبدالاعلی بن یزید کلبی]]، [[عبدالله بن بقطر]]، [[عمارة بن صلخب]]، [[قیس بن مسهر صیداوی]]، [[مسلم بن عقیل]] و [[هانی بن عروه]].
[[عبدالاعلی بن یزید کلبی]]، [[عبدالله بن بقطر]]، [[عمارة بن صلخب]]، [[قیس بن مسهر صیداوی]]، [[مسلم بن عقیل]] و [[هانی بن عروه]].


شهدای [[بنی هاشم]]: تعداد ۱۷ نفر از [[شهدای کربلا]] که شهادتشان [[اجماعی]] است، عبارتند از [[علی بن الحسین الأکبر]]، [[عباس بن علی بن ابی طالب]]، [[عبدالله بن علی بن ابی طالب]]، [[جعفر بن علی بن ابی طالب]]، [[عثمان بن علی بن ابی طالب]]، [[محمد بن علی بن ابی طالب]]، [[عبدالله بن حسین بن علی]]، [[ابوبکر بن حسن بن علی]]، [[قاسم بن حسن بن علی]]، [[عبدالله بن حسن بن علی]]، [[عون بن عبدالله بن جعفر]]، [[محمد بن عبدالله بن جعفر]]، [[جعفر بن عقیل]]، [[عبدالرحمان بن عقیل]]، [[عبدالله بن مسلم بن عقیل]]، [[عبدالله بن عقیل]]، [[محمد بن ابی سعید بن عقیل]]<ref>انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین، ص ۱۱۱</ref> نام ده نفر دیگر نیز [[نقل]] شده که البته [[یقینی]] نیست، آنان عبارتند از: [[ابوبکر بن علی بن ابی‌طالب]]، [[عبیدالله بن عبدالله بن جعفر طیار]]، [[محمد بن مسلم بن عقیل]]، [[عبدالله بن علی بن ابی طالب]]، [[عمر بن علی بن ابی طالب]]، [[ابراهیم بن علی بن ابی طالب]]، [[عمر بن حسن بن علی]]، [[محمد بن عقیل بن ابی طالب]] و [[جعفر بن محمد بن عقیل]]<ref>انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین، ص ۱۱۷</ref>.
شهدای [[بنی هاشم]]: تعداد ۱۷ نفر از [[شهدای کربلا]] که شهادتشان [[اجماعی]] است، عبارتند از [[علی بن الحسین الأکبر]]، [[عباس بن علی بن ابی طالب]]، [[عبدالله بن علی بن ابی طالب]]، [[جعفر بن علی بن ابی طالب]]، [[عثمان بن علی بن ابی طالب]]، [[محمد بن علی بن ابی طالب]]، [[عبدالله بن حسین بن علی]]، [[ابوبکر بن حسن بن علی]]، [[قاسم بن حسن بن علی]]، [[عبدالله بن حسن بن علی]]، [[عون بن عبدالله بن جعفر]]، [[محمد بن عبدالله بن جعفر]]، [[جعفر بن عقیل]]، [[عبدالرحمان بن عقیل]]، [[عبدالله بن مسلم بن عقیل]]، [[عبدالله بن عقیل]]، [[محمد بن ابی سعید بن عقیل]]<ref>انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین، ص ۱۱۱</ref> نام ده نفر دیگر نیز [[نقل]] شده که البته [[یقینی]] نیست، آنان عبارتند از: [[ابوبکر بن علی بن ابی‌طالب]]، [[عبیدالله بن عبدالله بن جعفر طیار]]، [[محمد بن مسلم بن عقیل]]، [[عبدالله بن علی بن ابی طالب]]، [[عمر بن علی بن ابی طالب]]، [[ابراهیم بن علی بن ابی طالب]]، [[عمر بن حسن بن علی]]، [[محمد بن عقیل بن ابی طالب]] و [[جعفر بن محمد بن عقیل]]<ref>انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین، ص ۱۱۷</ref>.


==شهدای مذکور در منابع کهن==
== شهدای مذکور در منابع کهن ==
نام‌هایی که در [[زیارت ناحیه مقدسه]] و نیز در منابع دیگری همچون [[رجال شیخ]]، یا [[رجال طبری]] آمده است. این جدول که نام ۸۲ نفر را در بر دارد چنین است:  
نام‌هایی که در [[زیارت ناحیه مقدسه]] و نیز در منابع دیگری همچون [[رجال شیخ]]، یا رجال طبری آمده است. این جدول که نام ۸۲ نفر را در بر دارد چنین است:  


[[اسلم ترکی]]، [[انس بن حارث کاهلی]]، [[انیس بن معقل اصبحی]]، [[ام وهب]]، [[بریر بن خضیر]]، [[بشیر بن عمر حضرمی]]، [[جابر بن حارث سلمانی]]، [[جبلة بن علی شیبانی]]، [[جنادة بن حارث انصاری]]، [[جندب بن حجیر خولانی]]، [[جون مولی ابوذر غفاری]]، [[جوین بن مالک ضبعی]]، [[حبیب بن مظاهر]]، [[حجاج بن مسروق]]، [[حر بن یزید ریاحی]]، [[حلاس بن عمرو راسبی]]، [[حنظلة بن اسعد شبامی]]، [[خالد بن عمرو بن خالد]]، [[زاهر|زاهر مولی عمرو بن حمق خزاعی]]، [[زهیر بن بشر خثعمی]]، [[زهیر بن قین بجلی]]، [[زید بن معقل جعفی]]، [[سالم مولی بنی المدینة کلبی]]، [[سالم مولی عامر بن مسلم عبدی]]، [[سعد بن حنظله تمیمی]]، [[سعد بن عبدالله]]، [[سعید بن عبدالله حنفی|سعید بن عبدالله]]، [[سوار بن منعم بن حابس]]، [[سوید بن عمرو خثعمی]]، [[سیف بن حارث بن سریع جابری]]، [[سیف بن مالک عبدی]]، [[حبیب بن عبدالله نهشلی]]، [[شوذب مولی شاکر]]، [[ضرغامة بن مالک]]، [[عابس بن ابی شبیب شاکری]]، [[عامر بن حسان بن شریح]]، [[عامر بن مسلم]]، [[عبد الرحمان بن عبد الرحمان بن عبدالله ارحبی]]، [[عبد الرحمان بن عبد ربه انصاری]]، [[عبد الرحمان بن عبدالله بن یزید عبدی]]، [[عبید الله بن یزید عبدی]]، [[عمران بن کعب]]، [[عمار بن ابی سلامه]]، [[عمار بن حسان]]، [[عمرو بن جناده]]، [[عمر بن جندب]]، [[عمرو بن خالد ازدی]]، [[عمر بن خالد صیداوی]]، [[عمرو بن عبدالله جندعی]]، [[عمرو بن ضبیعه]]، [[عمرو بن قرظه]]، [[عمر بن قرضه]]، [[عمر بن عبدالله ابو ثمامه صائدی]]، [[عمرو بن مطاع]]، [[عمیر بن عبدالله مذحجی]]، [[قارب مولی الحسین]]، [[قاسط بن زهیر]]، [[قاسم بن حبیب]]، [[قرة بن ابی قره غفاری]]، [[قعنب بن عمر]]، [[کردوس بن زهیر]]، [[کنانة بن عتیق]]، [[مالک بن عبد بن سریع]]، [[مجمع بن عبدالله عائذی]]، [[مسعود بن حجاج]] و پسرش، [[مسلم بن عوسجه]]، [[مسلم بن کثیر]]، [[منجح مولی الحسین]]، [[نافع بن هلال]]، [[نعمان بن عمرو]]، [[نعیم بن عجلان]]، [[وهب بن عبدالله]]، [[یحیی بن سلیم]]، [[یزید بن حصین همدانی]]، [[یزید بن زیاد کندی]]، [[یزید بن نبیط]].
[[اسلم ترکی]]، [[انس بن حارث کاهلی]]، [[انیس بن معقل اصبحی]]، [[ام وهب]]، [[بریر بن خضیر]]، [[بشیر بن عمر حضرمی]]، [[جابر بن حارث سلمانی]]، [[جبلة بن علی شیبانی]]، [[جنادة بن حارث انصاری]]، [[جندب بن حجیر خولانی]]، [[جون مولی ابوذر غفاری]]، [[جوین بن مالک ضبعی]]، [[حبیب بن مظاهر]]، [[حجاج بن مسروق]]، [[حر بن یزید ریاحی]]، [[حلاس بن عمرو راسبی]]، [[حنظلة بن اسعد شبامی]]، [[خالد بن عمرو بن خالد]]، [[زاهر|زاهر مولی عمرو بن حمق خزاعی]]، [[زهیر بن بشر خثعمی]]، [[زهیر بن قین بجلی]]، [[زید بن معقل جعفی]]، [[سالم مولی بنی المدینة کلبی]]، [[سالم مولی عامر بن مسلم عبدی]]، [[سعد بن حنظله تمیمی]]، [[سعد بن عبدالله]]، [[سعید بن عبدالله حنفی|سعید بن عبدالله]]، [[سوار بن منعم بن حابس]]، [[سوید بن عمرو خثعمی]]، [[سیف بن حارث بن سریع جابری]]، [[سیف بن مالک عبدی]]، [[حبیب بن عبدالله نهشلی]]، [[شوذب مولی شاکر]]، [[ضرغامة بن مالک]]، [[عابس بن ابی شبیب شاکری]]، [[عامر بن حسان بن شریح]]، [[عامر بن مسلم]]، [[عبد الرحمان بن عبد الرحمان بن عبدالله ارحبی]]، [[عبد الرحمان بن عبد ربه انصاری]]، [[عبد الرحمان بن عبدالله بن یزید عبدی]]، [[عبید الله بن یزید عبدی]]، [[عمران بن کعب]]، [[عمار بن ابی سلامه]]، [[عمار بن حسان]]، [[عمرو بن جناده]]، [[عمر بن جندب]]، [[عمرو بن خالد ازدی]]، [[عمر بن خالد صیداوی]]، [[عمرو بن عبدالله جندعی]]، [[عمرو بن ضبیعه]]، [[عمرو بن قرظه]]، [[عمر بن قرضه]]، [[عمر بن عبدالله ابو ثمامه صائدی]]، [[عمرو بن مطاع]]، [[عمیر بن عبدالله مذحجی]]، [[قارب مولی الحسین]]، [[قاسط بن زهیر]]، [[قاسم بن حبیب]]، [[قرة بن ابی قره غفاری]]، [[قعنب بن عمر]]، [[کردوس بن زهیر]]، [[کنانة بن عتیق]]، [[مالک بن عبد بن سریع]]، [[مجمع بن عبدالله عائذی]]، [[مسعود بن حجاج]] و پسرش، [[مسلم بن عوسجه]]، [[مسلم بن کثیر]]، [[منجح مولی الحسین]]، [[نافع بن هلال]]، [[نعمان بن عمرو]]، [[نعیم بن عجلان]]، [[وهب بن عبدالله]]، [[یحیی بن سلیم]]، [[یزید بن حصین همدانی]]، [[یزید بن زیاد کندی]]، [[یزید بن نبیط]].


==شهدای مذکور در منابع متأخر==
== شهدای مذکور در منابع متأخر ==
[[اسامی]] کسانی است که در منابع متأخرتری مانند [[زیارت رجبیه]]، [[مناقب]] [[ابن شهر آشوب]]، یا مثیر الاحزان لهوف آمده است که عبارتند از: (۲۹ نفر)  
اسامی کسانی است که در منابع متأخرتری مانند [[زیارت رجبیه]]، [[مناقب]] [[ابن‌شهرآشوب]]، یا مثیر الاحزان لهوف آمده است که عبارت‌اند از: (۲۹ نفر)  
{{مدخل وابسته}}
# [[ابراهیم بن حصین]]
* [[ابراهیم بن حصین]]
# [[ابو عمرو نهشلی]]
* [[ابو عمرو نهشلی]]
# [[حماد بن حماد]]
* [[حماد بن حماد]]
# [[حنظلة بن عمرو شیبانی]]
* [[حنظلة بن عمرو شیبانی]]
# [[رمیث بن عمرو]]
* [[رمیث بن عمرو]]
# [[زائد بن مهاجر]]
* [[زائد بن مهاجر]]
# [[زهیر بن سائب]]
* [[زهیر بن سائب]]
# [[زهیر بن سلیمان]]
* [[زهیر بن سلیمان]]
# [[زهیر بن سلیم ازدی]]
* [[زهیر بن سلیم ازدی]]
# [[سلمان بن مضارب]]
* [[سلمان بن مضارب]]
# [[سلیمان بن سلیمان ازدی]]
* [[سلیمان بن سلیمان ازدی]]
# [[سلیمان بن عون]]
* [[سلیمان بن عون]]
# [[سلیمان بن کثیر]]
* [[سلیمان بن کثیر]]
# [[عامر بن جلیده]] (یا خلیده)
* [[عامر بن جلیده]] (یا خلیده)
# [[عامر بن مالک]]
* [[عامر بن مالک]]
# [[عبد الرحمان بن یزید]]
* [[عبد الرحمان بن یزید]]
# [[عثمان بن فروه]]
* [[عثمان بن فروه]]
# [[عمر بن کناد]]
* [[عمر بن کناد]]
# [[عبدالله بن ابی‌بکر]]
* [[عبدالله بن ابی‌بکر]]
# [[عبدالله بن عروه]]
* [[عبدالله بن عروه]]
# [[غیلان بن عبد الرحمان]]
* [[غیلان بن عبد الرحمان]]
# [[قاسم بن حارث]]
* [[قاسم بن حارث]]
# [[قیس بن عبدالله]]
* [[قیس بن عبدالله]]
# [[مالک بن دودان]]
* [[مالک بن دودان]]
# [[مسلم بن کناد]]
* [[مسلم بن کناد]]
# [[مسلم مولی عامر بن مسلم]]
* [[مسلم مولی عامر بن مسلم]]
# [[منیع بن زیاد]]
* [[منیع بن زیاد]]
# [[نعمان بن عمرو]]
* [[نعمان بن عمرو]]
# [[یزید بن مهاجر جعفی]]
* [[یزید بن مهاجر جعفی]]
 
{{پایان مدخل وابسته}}
[[ستایش]] عظیمی را که [[امام حسین|سید الشهدا]] {{ع}} شب [[عاشورا]] از [[یاران]] خویش کرد، نام آنان را جاویدان و مقامشان را جلوه‌گر ساخت. آنجا که فرمود: من اصحابی شایسته‌تر و بهتر از [[یاران]] خود نمی‌شناسم {{متن حدیث|فَاِنِّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلی وَلا خَیْراً مِنْ اَصْحابِی وَلا اهل‌بیت اَبَرَّ وَ لا اَوْصَلَ مِنْ اهل‌بیتی فَجَزاکُمُاللّهُ عَنِّی جَمیعاً خَیْراً}}<ref>مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۶، لهوف، ص۷۹</ref> در [[زیارت ناحیه مقدسه]] هم [[امام مهدی|امام زمان]] به آنان اینگونه [[سلام]] داده است: {{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا خَيْرَ أَنْصَارٍ اَلسَّلاَمُ}}... در توصیف آن شیر مردان [[عارف]]، بسیار سخن می‌توان گفت. از زبان [[دشمن]] هم می‌توان حقایق را [[شناخت]]. به مردی که [[روز عاشورا]] همراه [[عمر سعد]] در [[کربلا]] شرکت داشته، گفتند: وای بر تو! آیا [[ذریه]] [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} را کشتید؟ گفت:... اگر تو [[شاهد]] چیزی بودی که ما دیدیم، تو هم همچون ما می‌کردی. گروهی بر ما تاختند که دستهاشان بر قبضه شمشیرها بود، همچون شیران [[خشمگین]]، سواران را از چپ و راست درهم می‌نوردیدند و خویش را به کام [[مرگ]] می‌افکندند. نه [[امان]] می‌پذیرفتند، نه علاقه به [[مال]] داشتند و نه چیزی می‌توانست مانع ورودشان بر برکه‌های [[مرگ]] گردد! اگر اندکی از آنان دست بر می‌داشتیم، [[جان]] همه [[سپاه]] را می‌گرفتند. ای بی مادر، پس می‌خواستی چه کنیم؟!...<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳،ص ۲۶۳</ref>.
 
برای آشنایی با برخی [[فضایل]] آنان، که حواریین [[امام حسین]] {{ع}} بودند، رجوع کنید به [[منتخب التواریخ (کتاب)|منتخب التواریخ]]<ref>منتخب التواریخ، ص ۲۴۵ تا ۲۵۵</ref> که بیست و شش [[فضیلت]] برای آنان بر شمرده است، از جمله: [[رضایت]] از[[خدا]]، با وفاترین [[اصحاب]]، [[ثبت]] بودن نامشان در [[لوح محفوظ]]، [[برتر]] بودن مقامشان از همه [[شهدا]]، [[همت]] والا با عده کم، [[توفیق]] بازگشت به [[دنیا]] در عصر [[رجعت]]، معروف بودنشان در [[آسمان‌ها]]، [[شوق]] [[شهادت]] در رکاب [[امام حسین]] {{ع}}، [[یاران]] واقعی [[دین خدا]]، [[وارستگی]] و [[زهد]] و [[عبادت]]، [[دفن]] در [[سرزمین مقدس]] [[کربلا]] و... همین فضیلت‌هاست که آنان را محبوب دل‌ها ساخته و در [[دنیا]] و [[آخرت]]، مورد [[غبطه]] جهانی‌انند. [[قبر]] [[شهدای کربلا]] همه یکجا در [[حرم]] [[امام حسین|سید الشهدا]] {{ع}} است<ref>ر.ک: [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۵۴ تا ۵۸.</ref>.
 
==[[شهادت اصحاب]]==
پروانه‌های [[عاشق]] به دور شمع وجود حسین{{ع}} با [[افتخار]] می‌چرخیدند و بر [[فرشتگان]] و کروبیان می‌نازیدند، سخت بود که روحشان در قالب‌ها بماند، [[طاقت]] فرسا بود که خود را دیرتر به دریای [[مرگ]] زنند و [[جاودانه]] [[تاریخ]] گردند؛ چراکه [[سیدالشهدا]] در شب گذشته جایگاه [[بهشتی]] آنان را در یک [[شهود]] ولایی نشانشان داده بود، آنها فضای [[آزاد]] پرواز پس از قفس [[دنیا]] را دیده بودند و برای وصال آن اوج لایتناهی پرواز [[آخرتی]] لحظه‌شماری می‌کردند.
با شروع [[جنگ]] [[روز عاشورا]] [[اصحاب]] [[هم‌پیمان]] شدند تا یک نفر از ما زنده است از [[جوانان]] [[بنی‌هاشم]] کسی وارد جنگ نشود باید یادگارهای [[خاندان اهل بیت]] کنار سیدالشهدا بمانند تا ما همه [[شهید]] شویم<ref>چون ایثارگری و شهامت و عشق اصحاب سیدالشهدا در کتابی مستقلی به نام «شیفتگان ولایت» تدوین یافته و لذا در این جا به اختصار اصحاب حضرت مرور می‌شود.</ref>.
[[یاران امام]] می‌کوشیدند تا با کشته شدن خود، شاید [[وسیله نجات]] [[اهل بیت]] را فراهم سازند، به همین جهت در آخرین دقایق [[حیات]] با آنکه چند شبانه [[روز]] [[تشنگی]] و [[عطش]] مفرط داشتند، هیچگاه تمنای قطره آبی و یا سفارش [[زن]] و فرزند خود را نمی‌کردند، بلکه از امام می‌پرسیدند آیا [[وظیفه]] خود را به خوبی انجام داده‌اند؟ آیا به [[امامت]] [[وفادار]] مانده‌اند؟ و در پیشگاه [[خداوند]] و [[پیامبر]] رو سفید می‌باشند؟
قبلاً اشاره شد که در [[حمله]] گسترده [[عمر سعد]] چندین هزار [[تیرانداز]]، [[باران]] تیر را بر [[سپاه سیدالشهدا]] باریدند و در آن [[هجوم]] حدود چهل تا پنجاه نفر به [[شهادت]] رسیدند و [[امام]] با [[کیاست]] توانست [[جنگ]] را به شیوه [[جنگ تن به تن]] برگرداند. در جنگ تن به تن بود که هر یک از [[اصحاب]] با [[شجاعت]] وصف ناپذیری به میدان می‌رفت و مبنای [[اعتقادی]] خود را در قالب رجزی می‌سرود و [[دفاع]] جانانه‌اش را از [[ولایت]] به [[گوش]] [[تاریخ]] ترنم می‌کرد و ما به اختصار بعضی از آن [[شهدا]] را با رعایت ایجاز ذکر می‌کنیم.
 
===شهادت [[عبدالله بن عمیر]]===
عبدالله بن عمیر وقتی در [[کوفه]] دید [[مردم]] در اردوگاه [[نخیله]] جمع می‌شوند از آنها پرسید به کجا می‌روید؟ گفتند به جنگ حسین پسر [[فاطمه]]! گفت به [[خدا]] من در [[جهاد]] با [[مشرکین]] ولع داشته‌ام و امیدوارم که جهاد با این مردم که به جنگ پسر [[پیغمبر]] خود می‌روند ثوابش برای من از [[ثواب]] جهاد با مشرکین بیشتر باشد بعد نزد همسرش آمد و با او قصد خود را در میان گذاشت. [[زن]] گفت [[فکر]] [[درستی]] کرده‌ای مرا هم با خودت ببر. [[روز]] هشتم [[محرم]] شبانه با زنش از کوفه به [[کربلا]] رفتند و خدمت امام رسیدند. در [[صف‌آرایی]] [[روز عاشورا]] که جنگ با [[نبرد تن به تن]] آغاز گردید، [[شیخ مفید]] می‌گوید: [[یسار]] که [[غلام]] زیاد بن ابوسفیان بود به میدان آمد و مبارز‌طلبید. بن عمیر به جنگ وی آمد. یسار به او گفت: تو کیستی؟ وی حسب و [[نسب]] خود را شرح داد. یسار گفت: تو را نمی‌شناسم. باید [[زهیر بن قین]] یا [[حبیب بن مظاهر]] به میدان من بیایند. عبدالله بن عمیر گفت: ای پسر زن زناکار! تو به این مرتبه نرسیده‌ای که هر کس را تو خواهی به جنگت بیاید! سپس [[حمله]] کرد و شمشیری به [[یسار]] زد و او را از پای درآورد. همان طور که وی را مورد ضربه قرار داده بود ناگاه سالم [[غلام]] [[ابن زیاد]] به [[عبدالله بن عمیر]] حمله نمود.
 
[[یاران امام حسین]]{{ع}} فریاد زدند و به عبدالله بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید به سراغ تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا اینکه آن غلام بر او [[هجوم]] برد و [[شمشیر]] بر زد، [[ابن عمیر]] دست چپ خود را آن ضربه قرار داد و انگشت‌های دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی به او نمود و عبدالله به [[شهادت]] رسید<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ ابصار العین، ص۱۵۷.</ref>.
بعد از شهادت عبدالله [[همسر]] او بالای سرش آمد و خاک از چهره‌اش [[پاک]] کرد و به او گفت «[[بهشت]] گوارایت باد از خدایی که بهشت را روزی تو گردانید درخواست می‌کنم که مرا هم مصاحب و همراه تو گرداند» [[شمر]] به غلام خود گفت [[عمود]] آهنین بر سر آن [[زن]] بزند و غلام عمود آهنین را چنان بر سر آن خانم فرود آورد که مغزش متلاشی شد و همان جا به شوهر پیوست<ref>ابصار العین، ص۱۵۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۴۹.</ref>
 
===شهادت [[حر بن یزید ریاحی]]===
[[حر]] از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و [[اذن]] گرفته تا [[جان]] خود را فدای [[سیدالشهدا]] کند. [[قره بن قیس]] از [[اقوام]] حر است می‌گوید: حر از من سؤال کرد، قره اسب خود را امروز آب داده‌ای؟ قره می‌گوید: در ضمن این سؤال به کنایه سخن از [[زشتی]] عمل [[سپاه عمر سعد]] کرد که آب را از [[چهار پایان]] دریغ نمی‌کنند، ولی [[فرزندان]] [[رسول الله]] را [[تشنه]] گذاشته‌اند! قره می‌گوید: وقتی این سخن را از او شنیدم فهمیدم که از [[جنگ]] کناره می‌گیرد و نمی‌جنگد و [[دوست]] ندارد این طرز تفکرش [[کشف]] شود و لذا به کناری می‌رفت.
[[مهاجر بن اوس]] گفت: ای حر تو را دگرگون می‌بینم! تو را در [[شک و تردید]] می‌بینم، [[سوگند]] به [[خدا]] تو را در هیچ [[جنگی]] بدین تردید ندیده‌ام، اگر از من بپرسند که [[اشجع]] [[اهل کوفه]] کیست تو را یاد می‌کنم. [[حر]] گفت: {{متن حدیث|إِنِّي وَ اللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ‌}}<ref>ارشاد، ص۴۱۴.</ref>.
 
امروز به خدا قسم خود را مخیر میان [[بهشت و دوزخ]] می‌یابم و به خدا سوگند اگر تکه تکه سوخته شوم هیچ [[مقام]] و موقعیتی را بر [[بهشت]] برنمی‌گزینم. در شرح شافیه آمده است که در این وقت حر به فرزندش علی گفت: {{عربی|يا بني لا صبر لي على النار فسر بنا إلى الحسين لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله تعالى يرزقنا الشهادة التي لا انقطاع لها}} پسرم مرا [[تحمل]] بر [[آتش دوزخ]] نیست، بیا تا نزد حسین برویم و او را [[یاری]] کنیم و با دشمنانش بجنگیم، شاید [[خداوند]] [[شهادت]] را نصیب ما کند و به [[سعادت ابدی]] برسیم<ref>ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۵۴.</ref>.
حر به پسرش علی گفت: {{عربی|ان الحسين يستغيث فلا يغيثه أحد فهل لك نقاتل بين يديه و نفديه بأرواحنا و لا صبر لنا على النار ولا على غضب الجبار و لا يكون خصمنا محمد المختار}} پسرم حسین دستش را برای کمک دراز کرده و هیچ کس کمکش نمی‌کند، حاضری پیش رویش بجنگیم و جانمان را فدایش کنیم؟ ما [[قدرت]] تحمل [[آتش]] را نداریم و نه [[غضب خداوند]] جبار را و نمی‌توانیم فردا [[پیامبر اکرم]] [[دشمن]] ما باشد در [[قیامت]].
 
پسرش جواب داد {{عربی|و الله انا مطيعك}} به خدا اطاعتت می‌کنم، این سخن را گفت و اسب را رانده به [[امام حسین]]{{ع}} رسیدند، {{عربی|و قبلا الارض}} [[زمین]] را بوسیدند، حر گفت: {{عربی|يا مولاي أنا الذي منعتك من الرجوع، والله ما علمت أن القوم الملاعين يفعلون بك ما فعلوا، و قد جئناك تائبان}} حسین [[جان]] من همانم که از برگشت‌تان مانع شدم به خدا قسم نمی‌دانستم این [[قوم]] [[ملعون]] این‌گونه با شما عمل می‌کنند، ولی الان نادم و پشیمان نزد تو آمده‌ایم.
[[حر]] به همراه پسرش علی [[خدمت]] [[سیدالشهدا]] رسیدند و [[امام]] [[توبه]] او را پذیرفت ولی حاضر نشد از اسب پیاده شود، به دلیل [[شرم]] و خجالتی که از [[زنان]] [[حرم]] داشت. خود می‌گفت: [[دل]] [[زن]] و فرزند این کاروان را ترسانده‌ام، به جبران آن باید اول شخص باشم که به صحنه [[جنگ]] رفته و جانم را در [[حمایت]] از [[فرزندان]] [[زهرا]] نثار کنم.
حر ابتدا پسرش علی را روانه [[مبارزه]] کرد، علی [[عاشق]] [[شهادت]] که تازه به جمع [[بهشتیان]] پیوسته به صحنه درگیری اعزام شد و پس از درگیر شدن با [[دشمن]] و نبردی سخت و نفس‌گیر با کشتن ۲۴ نفر از دشمن در حلقه محاصره قرار گرفت و صدایش به بابا نرسید و به شهادت رسید. حر از شهادت فرزندش خوشحال بود، بالای سرش آمد و گفت {{عربی|الحمد لله الذي استشهد ولدي بين يدي ابن رسول الله}} [[حمد]] و [[سپاس]] خداوندی را که فرزندم را در پیشروی فرزند [[رسول خدا]] [[توفیق]] شهادت داد.
 
حر پس از شهادت فرزندش علی از امام [[اجازه]] میدان خواست، امام [[اذن]] داد وقتی حر به میدان آمد خطاب به [[سپاهیان]] خودفروخته [[عمر سعد]] فرمود: ای [[اهل کوفه]]! مادرتان به عزایتان نشیند، آیا این مرد برگزیده را [[دعوت]] کردید، وقتی نزد شما آمد او را به دست [[دشمنان]] دادید؟ شما که می‌خواستید جانتان را فدای او کنید بر او [[مکر]] کردید و الان کمر به کشتن او بسته‌اید. چرا کار را بر او سخت گرفته‌اید و از هر طرف او را محاصره کرده‌اید تا نتواند به جایی برود؟
چرا او را با زنان و [[دختران]] و [[اهل]] بیتش از آب منع کرده‌اید؟ از این [[آب فرات]] [[یهود]] و [[نصاری]] و [[مجوس]] و سگ‌های بیابان و خوک‌ها بهره می‌برند در حالی که [[تشنگی]] ایشان را بی‌هوش کرده، [[احترام]] [[پیامبر]] خود را درباره [[ذریه]] او بد بجای می‌آورید! [[خداوند]] شما را [[روز]] [[تشنگی]] [[سیراب]] ننماید. جمعی [[حر]] را تیرباران کردند. به نقل [[صدوق]] حر خود را به دریای [[دشمن]] زد، در اثنای [[جنگ]] زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که [[حصین بن نمیر]] به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که [[آرزو]] می‌کردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به [[جهنم]] [[واصل]] شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب [[سیدالشهدا]] کرد و گفت: آیا از من [[راضی]] شدی؟ [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|نعم انت حر كما سمتك أمك}}؛ آری تو [[آزادمردی]]، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ می‌کرد و می‌گفت:
{{عربی|ان تعقروني فانا ابن الحر *** أشجع من ذي كبد هزبر}}
اگر اسب مرا پی می‌کنید پس من فرزند آزادمردم و از شیر شجاع‌ترم. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را [[شهید]] کرد و به روایتی نیزه بر سینه‌اش زدند که شکافته شد، فریاد زد: {{عربی|أدركني يابن رسول الله}} مرا دریاب. به نقل [[سید بن طاووس]] وقتی که امام به بالین حر رسید [[خون]] از رگ‌هایش می‌ریخت. امام فرمود: {{متن حدیث|بخ بخ يا حر أنت حر كما سميت في الدنيا و الآخرة!}} به به ای حر! تو [[آزادی]] در [[دنیا]] و [[آخرت]]، چنانچه حر نامیده شدی. پس امام خاک از صورتش [[پاک]] کرد، [[اصحاب امام]] او را به [[خیمه]] حمل نمودند<ref>نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۰.</ref>
 
===[[شهادت]] [[بریر بن خضیر]]===
بعد از شهادت حر، بریر بن خضیر که از [[بندگان صالح خدا]] و از [[قراء]] [[قرآن]] در [[مسجد جامع کوفه]] بود که به [[زهد]] و [[پارسایی]] [[شهرت]] داشت. شب‌ها را به [[عبادت]] و روزها را به [[روزه‌داری]] می‌گذراند. [[بریر]] از بزرگ‌ترین فقهای عصر خود بود و در میان [[مردم کوفه]] مقامی بلند داشت و اوقاتش به [[عبادت]] می‌گذشت و [[قرآن]] [[تلاوت]] می‌کرد و [[تفسیر]] می‌نمود او دایی ابواسحاق [[عمرو بن عبدالله سبیعی]] است که در [[زمان امام سجاد]]{{ع}} [[زندگی]] می‌کرد، معروف است او ۴۰ سال [[نماز صبح]] را با وضوی [[نماز عشا]] می‌خواند و هر شب یک قرآن ختم می‌کرد<ref>طبری، ج۶، ص۲۴۸؛ العیون العبری، ص۱۲۱؛ منتهی الامال، ج۱، ص۲۵۹.</ref>.
نقل شده وقتی [[حر]] راه را بر [[امام]] [[سیدالشهدا]] بست و امام [[خطبه]] خواند پس از [[کلام]] سیدالشهدا ایشان برخاست و عرض کرد {{عربی|و الله يابن رسول الله لقد من الله بك علينا أن نقاتل بين يديك تقطع فيها اعضائنا...}}؛ ای فرزند [[رسول خدا]] حقا که [[پروردگار]] بر ما [[منت]] نهاد که ما در پیش روی تو [[جنگ]] کنیم و در آن جنگ بدن ما پاره پاره گردد تا اینکه جد تو در [[قیامت]] ما را [[شفاعت]] فرماید. [[رستگار]] نمی‌شود کسانی که [[حق]] پسر [[پیامبر]] خود را ضایع کنند و وای بر آنها که با چه [[خدا]] را [[ملاقات]] خواهند کرد. اف بر آنها روزی در [[آتش جهنم]] فریادشان به [[آه]] و ناله و واویلا بلند شود.
 
قبل از [[روز عاشورا]] با [[اجازه امام]] به ملاقات [[عمر سعد]] رفت و بدون اینکه به او [[سلام]] کند در برابرش نشست! این امر سبب [[خشم]] عمر سعد گردید لذا به او گفت: مگر مرا [[مسلمان]] نمی‌دانی؟ [[بریر]] به او گفت تو اگر مسلمان بودی با [[خاندان پیامبر]] این‌گونه [[رفتار]] نمی‌کردی.
[[روایت]] شده که همین [[بریر بن خضیر]] و [[عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری]] بر در [[خیمه]] ایستاده بودند. بریر می‌خندید و کاری می‌کرد که عبدالرحمن را به [[خنده]] درآورد، عبدالرحمن می‌گفت: ای بریر آیا اکنون موقع خنده است؟ فعلاً موقع [[شوخی]] و [[مزاح]] نیست.
بریر گفت: خویشاوندانم می‌دانند که من در [[زمان]] [[جوانی]] و [[پیری]] شوخی را [[دوست]] نداشته و ندارم. این مزاح و خنده‌ای را که اکنون می‌کنم بشارتی است برای آن نعمتی که به سوی آن می‌رویم. به [[خدا]] قسم چیزی مانع ما نیست مگر اینکه با شمشیرهای خود با این گروه دیدار نماییم و یک [[ساعت]] با ایشان بجنگیم و سپس با [[حورالعین]] [[معانقه]] کنیم!<ref>لهوف، ص۹۶.</ref>.
او در [[جنگ]] این [[رجز]] را می‌خواند:
{{عربی|إنا برير و أبی خضير *** ليث يروع الأسد عند الزئر
يعرف فينا الخير [[أهل]] الخير *** أضربكم و لا أری من ضير
كذاك فعل الخير من برير}}
من [[بریر]] هستم و پدرم خضیر می‌باشد. من شیری هستم که شیران از غرش من می‌ترسند. افرادی که [[اهل]] خیر هستند [[نیکوکاری]] ما را می‌دانند. من شما را با [[شمشیر]] می‌زنم و ضرری نمی‌بینم. [[کار خیر]] بریر اینطور است.
 
سپس در حالی بر آن گروه [[ستمگر]] [[حمله]] کرد که می‌گفت: ای قاتل‌های [[مؤمنین]]! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان [[فرزندان]] بدریین. نزدیک من بیایید ای [[قاتلین]] [[اولاد]] [[رسول]] [[پروردگار]]، رسول عالمین و ذریه‌ای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین [[سخنور]] اهل [[زمان]] خود بود. وی همچنان مشغول [[قتال]] بود تا اینکه تعداد سی نفر را کشت.
[[یزید بن معقل]] از [[لشکر]] [[عمر سعد]] آمد جلو او ایستاد و پرسید: ای بریر آیا تو [[فکر]] نمی‌کنی که خدا در [[حق]] تو [[بدی]] کرده باشد؟ بریر در جوابش گفت: خدا هر چه خیر من بوده انجام داده و تو را به بدی گرفتار کرده است! {{عربی|صنع الله بي خيرا و صنع بك شرا}}؛ یزید گفت: [[دروغ]] می‌گویی در که قبلاً [[دروغگو]] نبودی! آنگاه به سخنان خود اضافه کرد: آیا به یاد می‌آوری روزی من با تو در محله «بنی لوزان» قدم می‌زدیم، آن [[روز]] تو به من می‌گفتی: معاویه [[ضال]] است و تنها [[علی بن ابیطالب]] [[امام]] [[راستین]] و بر حق می‌باشد؟ {{عربی|كان معاوية ضالا و أن الامام الهدى علي بن ابي طالب}}.
بریر در جواب وی گفت: آری امروز هم همین [[عقیده]] را دارم. یزید دوباره به گفتار خود ادامه داد و گفت: من هم [[شهادت]] می‌دهم که تو از گمراهانی! [[بریر]] که این سخن را شنید از او درخواست کرد قبل از [[قتال]] [[مباهله]] کنند تا هر کدام بر باطل‌اند او کشته و [[رسوا]] شود. هر دو دست‌های خود را به سوی [[آسمان]] بلند کردند و از [[خداوند]] خواستند هر کدام از ما [[دروغ‌گو]] و بر باطلیم او مشخص و کشته شود.
 
پس از انجام [[مراسم]] مباهله قتال را شروع کردند، بریر شمشیری بر فرق سر یزید فرود آورد که کلاه او را شکافت و تا اعماق سرش نیز فرو رفت و در حالی که [[شمشیر]] بریر هنوز از [[مغز]] سر او بیرون نیامده بود از بالای اسب به [[زمین]] افتاد، در همین [[حال]] که بریر می‌خواست شمشیرش را از شکاف سر او بیرون بکشد، [[رضی بن منقذ عبدی]] [[حمله]] کرد و با بریر درگیر شد، بریر او را به زمین افکند و با زانو روی سینه‌اش نشست که صدایش بلند شد و از [[یاران]] خود کمک خواست تا نجاتش دهند.
[[کعب بن جابر بن عمرو ازدی]] رفت که بر بریر حمله کند، [[عفیف بن زهیر]] نعره زد که: کجا می‌روی؟ این [[بریر بن خضیر]] [[قاری قرآن]] است که در [[مسجد جامع کوفه]] [[قرآن]] به ما می‌آموخت {{عربی|هذا برير بن خضير القاري الذي كان يقرؤنا القرآن في جامع الكوفة}}؛ ولی کعب به گفته عفیف اعتنا نکرد و در همان حال که بریر روی سینه رضی نشسته بود، شمشیرش را به پشت بریر فرو کرد. بریر در آخرین [[فرصت]] که برایش باقی مانده بود با چنگ و دندان بر او حمله کرد و قسمتی از بینی رضی منقذ عبدی را با دندان قطع کرد. در همین حال بریر با شمشیر کعب از [[دنیا]] رفت<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۲.</ref>
 
===شهادت [[وهب بن عبدالله]]===
بعد از شهادت بریر، وهب بن عبدالله [[جوانی]] [[وارسته]] که به همراه مادر و [[همسر]] جوانش به [[کربلا]] آمده بود روانه میدان شد، وهب [[مسیحی]] بود، او با خانواده‌اش به دست [[امام حسین]]{{ع}} در مسیر [[مکه]] به [[کربلا]] [[اسلام]] آوردند. در [[روز عاشورا]] مادرش به وهب گفت: ای پسر عزیزم! برای [[نصرت]] پسر [[دختر پیامبر]] [[قیام]] کن. گفت: ای مادر! [[اطاعت]] می‌کنم و کوتاهی نخواهم کرد. سپس به [[کارزار]] پرداخت و رجزی خواند که مطلع آن این است:
{{عربی|إن تنكروني فأنا بن الكلب *** سوف تروني و ترون ضربي}}.
یعنی اگر مرا نمی‌شناسید بدانید که من از [[قبیله کلب]] هستم. به زودی من و ضربت مرا خواهید دید. [[حمله]] و صولت مرا در [[جنگ]] خواهید دید. من [[خون]] خود را بعد از خون یارانم [[طلب]] خواهم کرد. هر [[غم]] و [[اندوه]] را قبل از دیگری بر طرف می‌کنم. [[جهاد]] کردن من در میدان جنگ بازیچه نخواهد بود. سپس حمله کرد و همچنان [[قتال]] می‌کرد تا اینکه گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجه‌اش بازگشت و گفت: مادر [[جان]]! {{عربی|يا أماه أرضيت؟}} اکنون از من [[راضی]] شدی؟
 
مادرش گفت: {{عربی|فقالت ما رضيت حتى تقتل بين يدي الحسين}} من از تو راضی نمی‌شوم تا اینکه در پیشروی امام حسین{{ع}} کشته شوی. [[همسر]] وهب [[اشک]] در چشمانش حلقه زد، به وهب گفت: تو را به [[خدا]] قسم می‌دهم مرا در [[مصیبت]] خود داغدار نکن! ولی خیلی زود [[تسلیم]] [[امر خدا]] شد و پیوندهای [[عاطفی]] تحت تأثیر پیوندهای [[اعتقادی]] رنگ باخت، فقط هفده [[روز]] از [[زفاف]] وهب با همسرش می‌گذشت و لذا دوری شوهر برایش سخت بود.
مادر وهب گفت: ای پسر عزیزم! برگرد به طرف میدان جنگ و در پیشروی پسر [[پیغمبر]] خدا کارزار کن تا حسین فردای [[قیامت]] پیش خدا برای تو [[شفاعت]] نماید. وهب برگشت و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
{{عربی|إني زعيم لك أم وهب *** بالطعن فيهم تارة و الضرب}}
یعنی ای مادر وهب! من به وسیله نیزه و [[شمشیر]] زدن در میان اینان تو را نگاهداری می‌کنم. ضربت [[جوانی]] که به [[پروردگار]] [[ایمان]] آورده است. تا اینکه تلخی [[جنگ]] را به این گروه [[ستمگر]] بچشاند. من مردی هستم [[قدرتمند]] و شمشیرزن و در موقع [[بلا]]، [[سست]] و و [[ناتوان]] نخواهم شد. خدای [[دانا]] برای من کافی است.
 
وهب همچنان می‌جنگید تا اینکه تعداد نوزده نفر سوار و [[دوازده نفر]] پیاده از [[لشکر]] [[دشمن]] را به [[دوزخ]] روانه کرد. سپس دست‌هایش قطع شد و زوجه‌اش «بعضی نقل کرده‌اند مادرش» عمودی را گرفت و در حالی به سوی وی شتافت که می‌گفت: پدر و مادرم به فدای تو! برای افراد [[طیب]] و طاهر و [[حرم]] [[رسول الله]]{{صل}} [[جهاد]] کن. وهب آمد که زوجه خود را به جانب [[زنان]] باز گرداند، ولی آن [[زن]] با [[سعادت]] دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمی‌گردم تا اینکه با تو کشته گردم. [[امام حسین]]{{ع}} به آن زن فرمود: [[خدا]] از طرف [[اهل بیت]] من جزای خیر به شما دهد، خدا تو را [[رحمت]] کند، برگرد به طرف زنان، آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان [[کارزار]] کرد تا [[شهید]] شد.
نقل شده: او را [[اسیر]] کردند و نزد [[عمر بن سعد]] آوردند، [[ابن سعد]] به او گفت: [[عجب]] صولتی و [[قدرت]] شدیدی داشتی!؟ بعد از این جریان دستور داد گردن وهب را زدند و سر مبارکش را به جانب لشکر امام حسین{{ع}} پرتاب کردند. در [[نقلی]] آمده: [[همسر]] وهب پس از این جریان آمد و [[خون‌ها]] را از صورت وهب گرفت. هنگامی که چشم [[شمر]] به آن زن افتاد به [[غلام]] خود دستور داد تا با عمودی که در دست داشت بر آن زن [[حمله]] کرد و او را شهید نمود. این اولین زنی بود که در لشکر امام حسین{{ع}} کشته شد<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۷؛ نفس المهموم، ص۲۷۷.</ref>.
مادر وهب سر او را گرفت و پس از اینکه سر فرزند خود را بوسید او را به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد و گفت چیزی که در [[راه خدا]] دادیم هرگز پس نمی‌گیریم.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۵.</ref>
 
===[[شهادت]] [[عمرو بن خالد ازدی]]===
پس از شهادت وهب، عمرو بن خالد ازدی برای [[مبارزه]] [[قیام]] کرد، به [[سیدالشهدا]] عرض کرد فدایت شوم می‌خواهم به یارانم ملحق شوم و [[دوست]] ندارم بمانم و شما را بی‌یاور ببینم. [[امام]] به او فرمود: {{متن حدیث|تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ}}؛ برو هم به زودی به شما ملحق می‌شویم! عمرو وارد صحنه معرکه شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
{{عربی|إليك يا نفس إلى الرحمن *** فأبشري بالروح و الريحان}}.
یعنی ای [[جان]] من! به طرف [[خدای رحمان]] برو و به [[رفاه]] و [[آسایش]] شاد باش. امروز برای آن احسان‌هایی که در [[زمان]] گذشته انجام دادی جزای [[نیک]] به تو داده می‌شود. آنچه در [[لوح محفوظ]] نوشته شده که نزد [[خداوند]] [[جزاء]] دهنده است. ای نفس! [[جزع]] و فزع منمای زیرا که هر شخص زنده‌ای فانی خواهد شد. بهره [[صبر]] کردن در مقابل [[کفار]] برای اینکه تو در [[امان]] باشی بیشتر است، ای گروه و [[قبیله ازد]] که از [[بنی قحطان]] می‌باشید.
سپس آن مرد [[خدا]] جنگید تا [[شهید]] شد<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۱۰.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۷.</ref>
 
===شهادت [[نافع بن هلال]]===
نافع بن هلال از [[اصحاب امیرالمؤمنین]] بود، مردی [[شجاع]] و [[قاری قرآن]] و نویسنده [[حدیث]] بود و در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]] در رکاب مولایش [[شمشیر]] می‌زد، در بین راه [[کربلا]] به سیدالشهدا پیوست. سیدالشهدا آن [[روز]] که در محاصره [[سپاه حر]] قرار گرفت بیاناتی فرمود و در [[تأیید]] بیانات امام، نافع به سخن ایستاد و گفت: ای [[پسر رسول خدا]] تو می‌دانی که جدت [[رسول خدا]] نتوانست تمام [[مردم]] را از جام [[محبت]] خود بنوشاند و آنها را به طوری که می‌خواست به امر خود برگرداند چون بعضی از آنها [[منافق]] بودند به او [[وعده]] [[یاری]] می‌دادند و در [[باطن]] [[حیله]] می‌کردند و ظاهراً خود را از عسل شیرین‌تر نشان می‌دادند و پشت سر مثل حنظل تلخ بودند تا اینکه [[خداوند]] او را به جوار [[رحمت]] خود برد، پدرت [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز با همین بلیه مواجه بود. گروهی به یاریش آمدند و در رکاب او با [[ناکثین]] و [[قاسطین]] و [[مارقین]] جنگیدند و گروهی دیگر [[مخالفت]] کردند تا خداوند او را هم به رحمت خود [[واصل]] کرد و تو نیز امروز در نزد ما چنین حالی داری پس هرکس [[پیمان]] تو را بشکند و [[دل]] از [[نیت]] خود بر کند او جز به خودش ضرر نرسانیده و خداوند هم از آنها [[بی‌نیاز]] است.
ولی ما را به هر جا که خواهی ببر به [[مغرب]] یا [[مشرق]] با تو خواهیم بود. به [[خدا]] قسم از [[قضا و قدر]] نمی‌ترسیم و از [[ملاقات]] [[پروردگار]] [[خشنود]] هستیم و بر سر نیت و [[بصیرت]] خود محکم خواهیم بود. هر کس تو را [[دوست]] دارد با او دوستیم و هر کس با تو [[دشمنی]] کند با او دشمنیم.
 
در [[جنگ]] [[روز عاشورا]] بسیار [[صبور]] و [[تسلیم امر الهی]] بود. [[نافع بن هلال]] در روز عاشورا به [[امام]] می‌گفت: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ}}؛ به خدا قسم ما از [[مقدرات]] خدا وحشتی نداریم و دوست داریم به [[لقاء الله]] برسیم و ما با این [[عقیده]] و با این [[بینش]] با [[دوستان]] شما [[دوستی]] و با [[دشمنان]] شما دشمنی خواهیم کرد<ref>بحار، ج۴۴، ص۳۸۳.</ref>.
[[ابومخنف]] می‌نویسد: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را [[مسموم]] می‌کرد و پرتاب می‌نمود. از [[سپاه عمر سعد]] [[دوازده نفر]] را کشت و بسیاری را مجروح ساخت، وقتی تیرهایش تمام شد، [[شمشیر]] خود را برهنه نمود و [[حمله]] کرد. [[دشمن]] در مقابل نافع حمله دسته جمعی نمودند.
[[شیخ مفید]] و صاحب کتاب [[مناقب]] می‌نویسند: [[نافع بن هلال بجلی]] این [[رجز]] را خواند:
{{عربی|أنا هلال البجلي *** أنا على دين علي
و دينه دين النبي}}
یعنی من از [[نسل]] هلال [[بجلی]] می‌باشم. من بر [[دین علی]] هستم که [[دین]] او دین [[پیامبر]] است.
 
بعد از محاصره او را مجروح و به [[اسارت]] درآوردند. وقتی نزد [[عمر سعد]] بردند، عمر به او گفت: ای نافع وای بر تو چرا با خود چنین کردی؟ نافع گفت: [[پروردگار]] من از قصدم [[آگاه]] است! در حالی که [[خون‌ها]] بر [[محاسن]] او جاری بود به او گفتند: مگر نمی‌بینی که با خود چه کرده‌ای؟ نافع گفت: [[دوازده نفر]] شما را کشته‌ام و خودم را ملامت نمی‌کنم!.
[[شمر]] به عمر سعد گفت: او را بکش! عمر سعد گفت: تو او را آورده‌ای اگر می‌خواهی تو او را بکش، شمر [[شمشیر]] از نیام کشید، نافع گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] می‌گویم که [[مرگ]] ما را در دست بدترین [[خلق]] قرار داد پس شمر او را به [[شهادت]] رساند<ref>ابصار العین، ص۸۷؛ مقتل مقرم، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۷.</ref>
 
===شهادت [[مسلم بن عوسجه]]===
مسلم بن عوسجه از چهره‌های [[عابد]] [[کوفه]] بود که مدتی از روزش را صرف [[عبادت]] در [[مسجد کوفه]] می‌گذراند. در [[تشکیلات]] [[مسلم بن عقیل]] نقش کلیدی داشت، در کودتای [[ابن زیاد]] خود را به [[کربلا]] رساند و در [[شب عاشورا]] قسم خورد که حسین [[جان]] هرگز از تو جدا نمی‌شوم تا با نیزه خود سینه [[دشمنان]] تو را بشکافم و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ به جنگ‌شان می‌روم تا به شهادت برسم. در [[روز عاشورا]] همین ایده متعالی و پر [[افتخار]] را عملاً نشان داد، [[امام]] در شهادت مسلم بن عوسجه بالای سرش این [[آیه]] را قرائت فرمود: {{متن قرآن|فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا}}<ref>«از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.</ref>.
 
محمد بن ابیطالب می‌گوید: [[مسلم بن عوسجه]] در حالی روی [[زمین]] [[سقوط]] کرد که رمقی داشت. [[امام حسین]] با [[حبیب بن مظاهر]] به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین پس از اینکه به مسلم بن عوسجه فرمود: [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند و [[آیه]] بالا را [[تلاوت]] کرد، سپس حبیب به مسلم بن عوسجه نزدیک شد و به او گفت: ای مسلم از پا افتادن تو بر من ناگوار است، [[بشارت]] باد تو را به [[بهشت]]. مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد [[دوست]] داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت:
{{عربی|فإني أوصيك بهذا}} یعنی من درباره این شخص یعنی امام حسین{{ع}} به تو توصیه می‌کنم. در رکاب این حسین [[مقاتله]] کن تا [[شهید]] شوی.
حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله [[یاری]] نمودن حسین روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد. [[راوی]] می‌گوید: [[کنیز]] مسلم بن عوسجه فریاد زد: {{عربی|يا سيداه يا ابن عوسجتاه!}} ناگاه [[یاران]] [[ابن سعد]] در حالی که مژده به یکدیگر می‌دادند گفتند: ما مسلم بن عوسجه را کشتیم. [[شبث بن ربعی]] که خود از [[فرماندهان]] ارشد بود رو کرد به [[عمرسعد]] و گفت آیا به کشتن مسلم بن عوسجه شاد شدی؟ نمی‌دانی چه مرد بزرگی را شهید کردی! بعد رو کرد به افرادی که در اطرافش بودند گفت: مادرانتان در عزای شما گریان شوند، آیا نه چنین است که نیروهای خود را به دست خود به [[قتل]] می‌رسانید و عزیزان خود را [[ذلیل]] می‌نمایید؟ آیا برای کشتن مسلم بن عوسجه خوشحال می‌شوید؟
به [[حق]] آن خدایی که من [[تسلیم]] او هستم مسلم بن عوسجه در میان [[مسلمانان]] [[مقام]] شریفی داشت. من خودم در [[جنگ]] [[آذربایجان]] دیدم این مسلم قبل از اینکه اسب‌های [[مسلمین]] به یک دیگر برسند شش نفر از [[مشرکین]] را به قتل رسانید<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۵.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۹.</ref>
 
===[[شهادت]] [[پسر مسلم بن عوسجه]]===
وقتی مسلم به شهادت رسید پسر مسلم بن عوسجه [[جوانی]] [[رشید]] که [[نور ایمان]] از [[چشم‌ها]] و چهره جذابش می‌درخشید [[خدمت]] [[سیدالشهدا]] آمد و آماده میدان شد. [[امام]] او را از [[جنگ]] مانع شد و فرمود: پدرت [[شهید]] شد اگر تو هم شهید شوی مادرت بی‌پناه می‌ماند! پسر مسلم در تردید بود که مادرش به سرعت خود را به فرزندش رساند و گفت: فرزندم [[سلامت]] خود را بر [[یاری]] پسر [[پیامبر]] برگزیدی؟ از تو [[راضی]] نمی‌شوم مگر اینکه جانت را فدای حسین{{ع}} کنی! امام [[اذن میدان]] داد مادر در کنار صحنه جنگ به [[تشویق]] او پرداخت و می‌گفت: پسرم خوشحال باش که الان از دست [[ساقی کوثر]] [[سیراب]] خواهی شد، با کشتن ۳۰ نفر از [[سپاه]] [[دشمن]] به شهادت رسید. [[کوفیان]] سرش را بریدند و به سوی مادر پرتاب کردند مادر سر فرزند را گرفت و بوسید و گریست<ref>ریاحین الشریعه، ج۳، ص۳۰۶؛ الغدیر، ج۴، ص۳۸۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۰.</ref>
 
===شهادت [[عبدالرحمن بن عبدالله یزنی]]===
[[عبدالرحمن بن عبدالله]] یزنی برای [[مبارزه]] خارج شد و این [[رجز]] را می‌خواند:
{{عربی|أنا بن عبدالله من آل يزن *** ديني على دين حسين و حسن
أضربكم ضرب فتى من اليمن *** أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن}}.
یعنی: من پسر عبدالله و از [[قبیله]] یزن می‌باشم. [[دین]] من از دین حسین و حسن است. من شما را نظیر [[جوان]] [[یمنی]] می‌زنم و امیدوارم بدین وسیله نزد خدای مؤتمن [[رستگار]] باشم.
آنقدر جنگید تا در پیشروی امامش سیدالشهدا به شهادت رسید<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ نفس المهموم، ص۲۶۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۱.</ref>
 
===شهادت [[عمرو بن قرظه]]===
ایشان [[روز ششم محرم]] خود را به امام در [[کربلا]] رساند. [[سید بن طاووس]] می‌گوید: بعد از شهادت عبدالرحمن، [[عمرو بن قرظه انصاری]] برای رفتن به میدان آماده شد و از [[امام حسین]]{{ع}} [[اجازه]] گرفت. امام{{ع}} به وی اجازه داد. او نظیر افرادی که [[مشتاق]] [[آخرت]] باشند [[جهاد]] کرد و در خدمت به دین سخت تلاش کرد تا اینکه گروه زیادی از [[لشکر]] [[ابن زیاد]] را به [[درک]] [[واصل]] کرد، او از [[امام]]{{ع}} [[دفاع]] می‌کرد، هیچ تیری به طرف [[امام حسین]] نمی‌آمد مگر اینکه بدن خود را [[هدف]] آن قرار می‌داد. هیچ شمشیری برای حسین{{ع}} کشیده نمی‌شد مگر اینکه [[قلب]] خود را هدف آن می‌نمود، جنگید تا اینکه بدنش به وسیله زخم و جراحات داغ شد! آنگاه متوجه امام شد و گفت: {{عربی|أوفيت يابن رسول الله}}؛ یا ابن [[رسول الله]]! آیا من به [[وعده]] خود [[وفا]] کردم؟
حضرت فرمود: {{متن حدیث|نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَأَقْرِئْ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} مِنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ}}؛ آری، تو از من زودتر داخل [[بهشت]] خواهی شد. [[سلام]] مرا به [[پیامبر خدا]]{{صل}} برسان و به حضرت بفرما که من هم به زودی می‌آیم. سپس او به قدری [[جهاد]] نمود که [[شهید]] شد. در کتاب [[مناقب]] می‌گوید: وی این [[رجز]] را می‌خواند:
{{عربی|قد علمت كتيبة الانصاري *** ان سوف احمي حوزة الدمار
ضرب [[غلام]] غير نكس شاري *** دون حسين مهجتي و داري}}
یعنی: گروه [[انصار]] می‌دانند که من به زودی از [[حریم]] [[دین]] خود [[حمایت]] می‌کنم. زدن [[جوانی]] که در [[فدا]] نمودن [[جان]] و [[خانه]] خود برای حسین{{ع}} کوتاهی نخواهد کرد<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۲؛ مناقب، ج۴، ص۱۰۴.</ref>.
 
[[قرظه]] پدر عمرو [[انصاری]] از [[صحابه پیامبر]] و از شعرای [[عرب]] بود و در [[کوفه]] می‌زیست و در رکاب علی در چندین [[جنگ]] شرکت کرده بود و در [[صفین]] [[پرچم‌دار]] [[امام علی]] بود. قرظه دو پسر داشت عمرو و علی. علی در [[سپاه عمر سعد]] بود وقتی برادرش عمرو کشته شد، بانگ زد ای حسین! ای [[دروغگو]] پسر دروغگو که برادرم را [[گمراه]] کردی و [[فریب]] دادی تا اینکه او را به [[وادی]] [[مرگ]] کشاندی. امام در جوابش فرمود: من او را نفریفتم، [[خدا]] او را [[هدایت]] کرد اما تو به [[گمراهی]] کشیده شدی<ref>ابصار العین، ص۱۳۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۱.</ref>
 
===[[شهادت]] [[جون غلام ابوذر]]===
وقتی عثمان [[ابوذر]] را از [[مدینه]] [[تبعید]] کرد، دستور داد کسی به بدرقه ابوذر نرود. ولی علی و [[فضل بن عباس]] و دو سه نفر دیگر در بدرقه شرکت کردند که حضرت با [[مروان]] درگیر شد، آن [[روز]] که [[ابوذر]] می‌رفت علی{{ع}}، جون را خرید تا در [[خدمت]] ابوذر باشد.
جون [[سیاه پوست]] بود که علی{{ع}} او را به مبلغ ۱۵۰ دینار از [[فضل بن عباس بن عبدالمطلب]] خرید، او همراه ابوذر [[صحابی پیامبر]] بود تا اینکه ابوذر از [[دنیا]] رفت. پس از فوت ابوذر، او به [[اهل بیت]]{{ع}} [[پناه]] آورد و در رکاب علی{{ع}} و [[امام مجتبی]]{{ع}} و پس از آن [[امام حسین]]{{ع}} بود و در [[سفر]] [[امام]] از [[مدینه]] به [[مکه]] و بعد به [[عراق]] امام را تنها نگذاشت و همیشه [[یار وفادار]] آن حضرت بود با اینکه او در سال ۶۱ (هق) پیر شده بود.
 
[[سید بن طاووس]] می‌گوید: بعد از [[شهادت]] [[عمرو بن قرظه]]، جون که [[غلام ابوذر]] بود برای [[جهاد]] [[قیام]] نمود. امام حسین{{ع}} به وی فرمود: من تو را مرخص کردم، [[سیدالشهدا]] این [[غلام]] را رسماً [[آزاد]] کرد تا [[شرم]] حضور، مانع از انصراف و رفتنش نگردد، با اینکه حسین{{ع}} [[پایداری]] و [[ثبات قدم]] جون را در برابر [[مشکلات]] می‌دانست، در عین [[حال]] خواست با این [[آزمایش]]، [[شخصیت]] این عبد سیاه را به دنیا و به همه نسل‌های [[آینده]] بشناساند که برای [[حمایت]] از شریعتی که دست خائنین با آن [[بازی]] کرده است، در حین [[بحران]] و خطر و موقعیتی که [[وحشت]] همه جا و همه کس را فراگرفته است، چه اندازه [[فداکاری]] و [[از خودگذشتگی]] می‌کند. حسین{{ع}} [[بیعت]] خود را از گردن او بر می‌دارد و [[اجازه]] مرخصی و رفتن به او می‌دهد و می‌گوید: {{عربی|يا جون! انما تبعتنا طلبا للعافية، فلا تبتل بطريقتنا}}.
 
به محض شنیدن [[سخن امام]]، از [[بیم]] اینکه مبادا [[توفیق]] رسیدن به [[سعادت]] [[جاودانه]] را نداشته باشد، قطرات [[اشک]] مروارید گونه‌اش بر رخسار سیاهش سرازیر شد و با صدایی لرزان همراه با گریه‌ای که گلویش را می‌فشرد، سخنی گفت که [[جاودانه]] [[تاریخ]] شده و به همه نسل‌ها فهماند که [[پیروزی]] عبارت است از [[پایداری]] و [[مقاومت]] در برابر [[مشکلات]]. آری سخنی که او در جواب [[امام]] خود گفت: {{عربی|و إنما الراحة بعد العناء}}. و سپس افزود: {{عربی|أنا في الرخاء، الحس قصاعكم، و في الشدة آخذ لكم؟ والله ان ريحي لمنتن، و ان حسبي للئيم، و لوني لأسود، فتنفس علي بالجنة ليطيب ريحي و يشرف حسبي، و يبيض وجهي، لا والله لا افارقكم حتى يختلط هذا الدم الاسود مع دمائكم}}.
برای رسیدن به [[آسایش]] و [[آرامش]] باید از [[سختی‌ها]] عبور کرد، بعد اضافه کرد حسین [[جان]] من در [[رفاه]] و [[راحتی]] کاسه لیس شما باشم و در [[مصیبت]] و [[ناراحتی]] مقابل [[دشمن]] دست از شما بردارم؟ من بدنم بدبو و خانواده‌ام گمنام و رنگ بدنم سیاه است، بر من [[منت]] بگذار با [[بهشت]] برین، بدنم [[خوشبو]] و خانواده‌ام [[شریف]] و رنگ بدنم سفید گردد. نه، به [[خدا]] قسم من هرگز از شما جدا نخواهم شد، تا [[خون]] سیاه من با خون شریف شما آمیخته شود.
 
[[محمد بن ابوطالب]] می‌گوید: سپس جون برای [[قتال]] [[قیام]] کرد و این [[رجز]] را خواند:
{{عربی|كيف يرى الكفار ضرب [[الاسود]] *** بالسيف ضربا عن بني محمد
اذب عنهم باللسان واليد *** أرجو به الجنة يوم المورد}}
یعنی: [[کفار]] ضرب دست [[غلام]] سیاه را چگونه می‌بینند که برای [[فرزندان پیامبر]] با [[شمشیر]] می‌جنگد. من با زبان و دست از فرزندان پیامبر [[دفاع]] می‌کنم. امیدوارم که در [[روز]] ورود به صحرای [[محشر]] داخل بهشت شوم.
 
سپس [[جهاد]] کرد تا [[شهید]] شد و [[امام حسین]]{{ع}} به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورتش را سفید و بوی او را [[نیکو]] و وی را با [[ابرار]] [[محشور]] بفرما و [[معرفتی]] بین او و [[محمد و آل محمد]]{{صل}} برقرار بفرما! [[امام محمد باقر]] از [[امام سجاد]]{{ع}} [[روایت]] می‌کند که فرمود: بعد از [[واقعه کربلا]] افرادی که آمدند تا [[اجساد شهدا]] را [[دفن]] نمایند، جسد این [[غلام]] یعنی جون را در حالی یافتند که بوی [[مشک]] از آن به مشام می‌رسید!<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۳.</ref>.
در رمق آخر [[سیدالشهدا]] به بالینش آمد، جون چشم باز کرد از اینکه [[امام]] را بر بالین خود دید لبخند رضایتی زد و گفت: {{عربی|من مثلي و ابن رسول الله واضع خده على خدي ثم فاضت نفسه}}<ref>ابصار العین، ص۱۵۵؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.</ref>.
چه کسی مثل من [[خوشبخت]] است که پسر [[پیغمبر]] صورتش را بر صورتم نهاده؟ این را گفت و روحش پرواز کرد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۲.</ref>
 
===[[شهادت]] [[عمرو بن خالد صیداوی]]===
از سران [[شیعیان کوفه]] به [[حساب]] می‌آمد، [[سید بن طاووس]] می‌گوید: پس از شهادت جون، عمرو بن خالد صیداوی به [[حضور امام]] آمد و گفت: یا [[ابا عبدالله]] من تصمیم گرفته‌ام به [[یاران]] خود ملحق شوم. من [[دوست]] ندارم زنده بمانم و تو را تنها و [[شهید]] بنگرم. امام{{ع}} به او فرمود: {{متن حدیث|تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ}}؛ [[قیام]] کن، ما نیز در همین [[ساعت]] به تو ملحق خواهیم شد. وی جلو رفت و به قدری جنگید تا شهید شد. در فضیلتش همین بس که در [[زیارت ناحیه]] از ایشان نام برده شده<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۳؛ نفس المهموم، ص۲۷۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۴.</ref>
 
===[[شهادت]] [[حنظله بن اسعد]]===
در صحنه عشقبازی نوبت به [[حنظله بن اسعد شبامی]] شد، او در [[روز عاشورا]] خود را در مقابل تیر و نیزه و [[شمشیر]] [[دشمن]] قرار داد تا سپر [[امام حسین]]{{ع}} قرار گیرد، بارها به [[موعظه]] [[کوفیان]] پرداخت و با استناد به [[آیات]] [[عذاب]] در [[قرآن]] آنها را از [[جنگ]] با [[سیدالشهدا]] بر [[حذر]] داشت و این آیات را [[تلاوت]] می‌کرد: {{متن قرآن|يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعِبَادِ * وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ * يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ}}<ref>«و آنکه ایمان آورده بود گفت: ای قوم من! من بر شما از (حال و روزی) مانند روز (نابودی) دسته‌ها (ی کفر) بیم دارم * مانند شیوه (ای که با) قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که پس از ایشان بودند (به کار رفت) و خداوند با بندگان سر ستم ندارد * و ای قوم من! من بر شما از روز فراخوانی یکدیگر بیم دارم * روزی که پشت‌کنان روی می‌گردانید؛ در برابر خداوند، شما را پناهی نیست و هر که را خداوند گمراه گذارد رهنمونی ندارد» سوره غافر، آیه ۳۰-۳۳.</ref>.
 
به [[سپاه عمر سعد]] اعلام کرد: ای [[مردم]]! امام حسین را [[شهید]] نکنید که دچار عذاب [[خدا]] خواهید شد و کسی که [[افتراء]] بزند [[ناامید]] خواهد شد. در کتاب [[مناقب]] آمده امام حسین{{ع}} به او فرمود: ای پسر سعد در آن هنگامی که تو این گروه را به سوی [[حق]] [[دعوت]] کردی و نپذیرفتند و به تو و یارانت [[دشنام]] دادند مستوجب عذاب شدند. پس اکنون چگونه خواهند بود که [[یاران]] [[نیکوکار]] تو را کشته‌اند. حنظله گفت: فدای تو شوم راست گفتی. آیا ما به سوی [[پروردگار]] خود نمی‌رویم که به [[برادران]] خود ملحق شویم؟ امام حسین{{ع}} فرمود: به جانب چیزی برو که از [[دنیا]] و آنچه در آن است برای تو بهتر خواهد بود، برو به طرف [[سلطنت]] و مقامی که از دست نخواهد رفت.
حنظله گفت: {{عربی|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ‌}}، [[خدا]] ما و شما را در [[بهشت]] جمع کند. [[امام]]{{ع}} فرمود: آمین! آمین! سپس حنظله [[جنگ]] شدیدی کرد بیست تن از آنها را کشت، تا اینکه بر او [[حمله]] کردند و وی را [[شهید]] نمودند<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۳۸۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۵.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[سوید بن عمرو]]===
[[سید بن طاووس]] می‌گوید: بعد از شهادت حنظله، سوید بن عمرو که شخصی [[شریف]] و [[کثیر الصلاه]] بود برای [[جهاد]] [[قیام]] کرد و مثل شیری [[شجاع]] جهاد نمود. او در مقابل صدمات [[سختی]] که دچارش می‌شد کاملاً [[صبر]] کرد، تا اینکه در میدان [[کارزار]] به فریاد نشست ولی شهید نشده بود. او همچنان افتاده بود و [[قدرت]] حرکتی نداشت تا اینکه شنید [[لشکر]] [[عمر سعد]] گفتند: حسین شهید شد! اندک بهبودی در خود [[احساس]] کرد با [[کوشش]] و [[زحمت]] چاقویی از [[کفش]] خود خارج کرد و همچنان جنگید تا شهید شد<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳؛ ابصار العین، ج۳، ص۳۳۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۵.</ref>.
 
===شهادت [[یحیی بن سلیم مازنی]]===
صاحب کتاب [[مناقب]] می‌گوید: پس از شهادت [[سوید]]، یحیی بن سلیم مازنی برای [[جهاد در راه خدا]] قیام نمود و این [[رجز]] را خواند:
{{عربی|لا ضربن القوم ضربا فيصلا *** ضربا شديدا في العدا معجلا
لا عاجزا فيها و لا مولولا *** و لا اخاف اليوم موتا مقبلا
لكنني كالليث احمي اشبلا}}
یعنی: من حتماً این گروه را با ضربتی می‌زنم که جدا کننده باشد. یک ضربت شدیدی که به [[تعجیل]] در میان [[دشمنان]] به کار خواهد رفت. من در میان آنان عاجز نیستم و واویلا نمی‌گویم. امروز از این مرگی که متوجه من شده خوفی ندارم. ولی من نظیر شیری هستم که از شیر بچگان [[دفاع]] کند. سپس حمله و [[قتال]] شدیدی کرد تا [[شهید]] شد<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۶.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[قره بن ابی قره غفاری]]===
بعد از شهادت [[یحیی بن سلیم]]، قره بن ابی قره غفاری برای [[مبارزه]] خارج شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
{{عربی|قد علمت حقا بني غفار *** و خندف بعد بني نزار}}
یعنی: حقا که [[بنی‌غفار]] و [[بنی‌خندف]] و [[بنی‌نزار]] می‌دانند، آنان می‌دانند که من شیری [[غیرتمند]] هستم و گروه [[فجار]] و نابکار را حتماً خواهم زد. اینان را با هر شمشیری که از فولاد و برنده باشد می‌زنم. ضربت دردناکی به نفع [[فرزندان]] [[خوبان]] خواهم زد، که [[فرزندان پیامبر]] و بزرگان خوبان می‌باشند، سپس [[حمله]] کرد و به قدری [[جهاد]] نمود تا ۶۸ نفر را به [[درک]] [[واصل]] کرد و سرانجام شهید شد<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ نفس المهموم، ص۲۶۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۶.</ref>.
 
===شهادت [[مالک بن انس مالکی]]===
پس از شهادت [[قره بن ابی قره]]، مالک بن انس مالکی برای جهاد خروج کرد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
{{عربی|قد علمت مالكها و الدودان *** و الخندفيون و قيس عيلان}}
یعنی: [[قبیله]] مالک و دودان و [[خندف]] و [[قیس عیلان]] می‌دانند، که قبیله من در موقع [[کارزار]] آفت همانندان و بزرگ سواران می‌باشند. قبیله من به وسیله نیزه تیز مباشر و متصدی [[مرگ]] هستند. ما این طور نیستیم که در مقابل نیزه‌ها عاجز باشیم. [[آل علی]] تابع [[خدا]] و [[آل زیاد]] تابع شیطانند.
سپس حمله و جهاد کرد تا شهید شد.
ابن نما می‌گوید: نام این شهید [[انس بن حارث کاهلی]] بود<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ نفس المهموم، ص۲۶۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۷.</ref>.
 
===شهادت [[عمرو بن مطاع جعفی]]===
در کتاب مناقب آمده: بعد از شهادت مالک، عمرو بن مطاع جعفی برای مبارزه [[قیام]] کرد و رجزی را می‌خواند که مطلع آن این است:
{{عربی|انا بن جعف و ابي مطاع *** و في يميني مرهف قطاع}}
یعنی: من از قبیله جعف هستم و پدرم [[مطاع]] است. در دست راست من [[شمشیر]] قاطعی و نیزه‌ای است که سر آن می‌درخشد و از [[نور]] آن شعاعی دیده می‌شود. امروز برای ما [[نیکو]] است که برای [[امام حسین]]{{ع}} زد و خورد نماییم. این [[جهاد]] باعث [[رستگاری]] ما و [[دفاع]] از [[دوزخ]] است، در آن روزی که نفع و فایده‌ای برای کسی نخواهد بود. سپس [[حمله]] کرد تا [[شهید]] گردید<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ مقتل ابو مخنف، ص۷۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۷.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[حجاج بن مسروق]]===
{{ع}} پس از شهادت [[عمرو بن مطاع]]، حجاج بن مسروق که [[مؤذن امام حسین]]{{ع}} بود خروج کرد. ایشان مقیم [[کوفه]] بود وقتی شنید [[سیدالشهدا]] از [[مدینه]] به [[مکه]] آمده، خود را در مکه به حضرت رساند و همراه [[امام]] به [[کربلا]] آمد و در تمام مسیر تا کربلا به عنوان [[مؤذن]] حضرت [[انجام وظیفه]] می‌کرد. در [[روز عاشورا]] [[اجازه]] میدان گرفت و رجزی را خواند که اول آن این است:
{{عربی|أَقْدَمُ حُسَيْناً هَادِياً مَهْدِيّاً *** فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبِيَّا}}
یعنی: ای حسین در حالی که [[هادی]] و [[مهدی]] هستی اقدام کن. امروز جد تو را که [[پیامبر]] است [[ملاقات]] خواهیم کرد. سپس پدرت علی را که صاحب [[بذل و بخشش]] است و همان شخصی است که ما او را [[وصی]] شناخته‌ایم دیدار می‌نماییم و [[امام حسن]] را که نیکو و [[پسندیده]] و ولی است، با [[جعفر طیار]] که [[جوانمردی]] [[شجاع]] بود و [[حضرت حمزه]] که [[شیر خدا]] و از شهدایی محسوب می‌شود که زنده‌اند ملاقات می‌کنیم. سپس حمله و [[کارزار]] کرد تا شهید گردید<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ ابصار العین، ص۱۳۵.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۸.</ref>.
 
===شهادت [[زهیر بن قین]]===
بعد از شهادت حجاج، زهیر بن قین برای [[مبارزه]] [[قیام]] نمود و رجزی را خواند که مطلع آن این است:
{{عربی|انا زهير و انا بن القين *** اذ ودكم بالسيف عن حسين}}
یعنی: من زهیرم که پسر قین می‌باشم و شما را به وسیله [[شمشیر]] از امام حسین{{ع}} دور می‌کنم. حقا که حسین یکی از دو [[سبط]] [[امت]] و از [[عترت]] نیکو و با [[تقوا]] و شایسته است. این [[رسول خدا]] است بدون [[دروغ]]، من شما را با شمشیر می‌زنم و هیچ عیبی نمی‌بینم ای کاش [[جان]] من دو قسمت شده بود. [[محمد بن ابوطالب]] می‌گوید: زهیر [[قتال]] کرد تا تعداد یک صد و بیست نفر از [[دشمنان]] را کشت. سپس [[کثیر بن عبدالله شعبی]] و [[مهاجر بن اوس تمیمی]] بر او [[حمله]] کردند و شهیدش نمودند. [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|لا يبعدك الله يا زهير و لعن الله قاتلك لمن الذين مسخوا قردة و خنازير}} زهیر از پای در آمد! زهیر از [[رحمت خدا]] دور مباد! [[خدا]] [[قاتل]] تو را [[لعنت]] کند. خدا آن افرادی را که به صورت بوزینه و خوک در آمدند لعنت کند<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۶؛ ابصار العین، ص۱۴۵.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۸.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[سعید بن عبدالله حنفی]]===
سعید بن عبدالله حنفی از شخصیت‌های بارز [[کوفه]] و مردی [[شجاع]] بود وقتی خبر [[مرگ معاویه]] به کوفه رسید هواداران [[اهل بیت]] در [[خانه]] او جمع شدند و برای [[امام نامه]] نوشتند. سعید از افرادی است که با [[مسلم بن عقیل]] [[همکاری]] نزدیک داشت و در جمع [[شیعیان]] [[سخنرانی]] پر [[شوری]] کرد و گفت: «من جانم را در راه [[یاری حسین]] [[فدا]] خواهم کرد» [[نامه]] مسلم را ایشان در [[مکه]] به امام حسین{{ع}} رسانید و در خدمت [[امام]] بود تا از مکه به [[کربلا]] آمد.
سعید بن عبدالله حنفی در [[شب عاشورا]] در [[مقام]] اظهار [[اخلاص]] به [[مقام ولایت]] و [[فداکاری]] نسبت به مولایش حسین{{ع}} عرض کرد: {{متن حدیث|لَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا نُخَلِّيكَ أَبَداً حَتَّى يَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا فِيكَ وَصِيَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ{{صل}} وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ فِيكَ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُخْرَجُ حَيّاً ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ وَ كَيْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ أَنَالُ الْكَرَامَةَ الَّتِي لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً}}<ref>اللهوف، ص۹۲.</ref>.
نه به خدا ای پسر [[پیغمبر]]! هرگز ما تو را رها نکنیم تا [[خداوند]] بداند که ما سفارش پیغمبر را درباره تو نگه داشته‌ایم و اگر من می‌دانستم که در راه تو کشته می‌شوم و سپس زنده می‌شوم و سپس ذرات وجودم را به باد می‌دهند و هفتاد بار با من چنین می‌شد من از تو جدا نمی‌گشتم تا آنکه در رکاب تو کشته شوم و اکنون چرا چنین نکنم با اینکه یک کشته شدن بیش نیست و به دنبالش عزتی که هرگز [[ذلت]] نخواهد داشت.
 
[[ظهر]] [[روز عاشورا]] که [[امام]] [[اقامه نماز]] کرد، [[زهیر بن قین]] و [[سعید بن عبدالله]] در جلو آن [[بزرگوار]] ماندند تا آن حضرت با نصفی از [[اصحاب]] خود [[نماز خوف]] خواندند. [[روایت]] شده: [[سعید بن عبدالله حنفی]] در جلو [[امام حسین]]{{ع}} قرار گرفت و برای [[حمایت]] از او سفارش می‌کرد، و با اینکه بدنش در اثر اصابت ضربات فراوان مجروح و خونین بود، دست برنمی‌داشت و در حالی که [[اباعبدالله]] در همان میدان [[جنگ]] مشغول انجام [[نماز ظهر]] بود، سعید بدن خود را [[هدف]] تیرها قرار داد نمی‌گذاشت تیرها به [[بدن سید الشهدا]]{{ع}} اصابت کند تا اینکه در حضور حضرت به [[زمین]] افتاد و وقتی امام بالای سرش آمد از امام پرسید: {{عربی|أ وفيت يابن رسول الله؟}} آیا من [[رسالت]] خود را ادا کردم؟ و به عهدی که با تو بسته بودم [[وفا]] کردم؟ تا با [[خشنودی خدا]]، خوشحال بمیرم؟ یا در [[انجام وظیفه]] کوتاهی کرده‌ام تا با [[نومیدی]] و [[خسران]] [[چشم]] فروبندم؟
امام{{ع}} به او [[اطمینان]] داد که با رسیدن به [[فیض]] [[شهادت]]، [[سعادتمند]] شده است {{متن حدیث|نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ تو پیشاپیش من در [[بهشت]] خواهی بود.
در لحظات آخر [[دعا]] می‌کرد: پروردگارا! [[سلام]] مرا به [[رسول]] خود برسان و آن حضرت را از [[درد]] این همه زخم و جراحاتی که بر من وارد شده [[آگاه]] کن؛ زیرا منظور من از این عمل [[نصرت]] [[ذریه]] [[پیامبر]] تو می‌باشد. وی پس از این جریان [[شهید]] شد، پس از شهادت وی تعداد ۱۳ تیر در جسد مبارکش یافتند، غیر از زخم [[شمشیر]] و نیزه‌هایی که در بدنش بود<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۱؛ مقتل مقرم، ص۲۴۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۶۹.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[حبیب بن مظاهر]]===
حبیب ابن مظاهر [[رسول خدا]] را [[درک]] کرده بود و از [[یاران خاص]] [[امیرالمؤمنین]] بود او در تمام [[جنگ‌ها]] در [[خدمت]] علی{{ع}} بوده و [[علوم]] بسیاری را از آن حضرت فرا گرفت. او [[علم]] منایا «[[زمان مرگ]] افراد» و [[بلایا]] «حوادثی که بعدها اتفاق می‌افتد» را از [[امام]] فرا گرفت. شاهدش گفتگویی است که با [[میثم تمار]] داشت که در [[کوفه]] به [[میثم]] گفت گویا می‌بینم در راه [[محبت اهل بیت]] به دار آویخته می‌شوی. میثم هم به او گفت گویا می‌بینم در [[حمایت]] از [[فرزند پیامبر]] به شهادت می‌رسی و سرت را از بدن جدا کرده در کوفه می‌گردانند.
[[شیخ طوسی]] درباره حبیب می‌نویسد: [[عمر سعد]] به او [[امان]] داد و [[پول]] کلانی به او پیشنهاد کرد تا دست از [[یاری حسین]] بردارد ولی حبیب در جواب گفت: در پیشگاه رسول خدا هیچ عذری نداریم که بنشینیم و نظاره‌گر [[شهادت حسین]] باشیم. [[رسالت]] ما زمانی پایان خواهد یافت که در کنار حسین کشته شویم<ref>اختیار معرفة الرجال، ص۷۹.</ref>.
 
ایشان بزرگ [[قبیله بنی‌اسد]] بود که در کوفه [[شیعیان]] را به حمایت از [[سیدالشهدا]] [[دعوت]] کرد، او بی‌هیچ مسامحه‌کاری بلکه با روحیه‌ای [[جوان]] و شاداب و پر انرژی خود را از کوفه به [[کربلا]] رساند. وقتی اطراف سیدالشهدا را [[خلوت]] دید [[اجازه]] گرفت به قبیله بنی‌اسد آمد و [[مردم]] را جمع کرد و ورود امام به کربلا را به آنها رساند و با [[بسیج]] [[احساسات]] و برخوردی حماسی از آنها خواست خود را برای [[یاری]] فرزند [[زهرا]] به کربلا برسانند، ولی متأسفانه [[جاسوسی]] به [[ابن زیاد]] خبر داد که [[بنی‌اسد]] به کربلا می‌روند و او هم نیرویی اعزام کرد، حبیب موقع [[حرکت]] بنی‌اسد خود را در محاصره نیروهای ابن زیاد دیدند و لذا حلقه محاصره را پاره کرد با اسب تاخت و به کربلا آمد و با نقل گزارش دعوتش از بنی‌اسد و ممانعت نیروهای [[کوفه]] به [[حضور امام]] خود را [[وقف]] [[خدمت به امام]] کرد.
این پیرمرد سالخورده موقعی که برای [[پیکار]] با [[دشمن]] آماده شده بود و می‌خواست به میدان [[جنگ]] برود از [[شادی]] می‌خندید! [[یزید بن حصین همدانی]] که بزرگ [[قاریان قرآن]] بود به حبیب گفت: [[برادر]] اکنون با این صحنه خونبار چه جای خندیدن است؟ جواب داد: کجا و چه وقت برای [[شادمانی]] و مسرت شایسته‌تر از این موقع است؟ چون طولی نمی‌کشد که با [[شمشیر]] این [[ستمکاران]] کشته می‌شویم و به [[سعادت ابدی]] نائل می‌گردیم<ref>سفینه، ص۲۰۶.</ref>.
 
حبیب برای [[مبارزه]] [[قیام]] کرد و رجزی را می‌خواند که اول آن این است:
{{عربی|أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٍ *** فَارِسُ هَيْجَاءَ وَ حَرْبٍ تَسْعُرُ}}
یعنی: من حبیبم و پدرم [[مظهر]] می‌باشد. من شهسوار کارزاری هستم که [[آتش]] آن شعله‌ور شود. شما از نظر تعداد بیشترید ولی ما از لحاظ [[حجت]] و دلیل عالی‌تر و ظاهرتریم. شما در موقع [[وفاداری]]، بی‌وفایید، ولی ما با [[وفا]] و برای [[حق]] صبورتریم. من از شما بالاتر و عذر ما برای جنگ موجه‌تر است. سپس جنگ [[سختی]] کرد و نیز این [[رجز]] را خواند:
{{عربی|اقسم لو كنا لكم اعدادا *** او شطركم وليتم الأكتادا
يا [[شر]] [[قوم]] حسبا و آدا *** و شرهم قد علموا اندادا}}
یعنی: قسم می‌خورم که اگر تعداد ما به قدر تعداد شما یا به قدر یک قسمت تعداد شما بود شما رو به [[فرار]] می‌نهادید. ای گروهی که از لحاظ حسب و [[نسب]] و [[قدرت]] بدترین [[مردم]] هستید، شما بدتر از آن افرادی هستید که برای [[خدا]] [[شریک]] قائل شدند.
 
[[ظهر]] [[روز عاشورا]] در نزاعی بین حبیب و [[حصین بن تمیم]] بر سر جسارتی که آن [[ملعون]] به [[نماز]] [[سید الشهدا]] کرد موضوع به درگیری کشیده شد و جنگ سختی در گرفت، حبیب با اینکه پیر بود شصت و دو نفر از آنها را کشت و سرانجام با ضرب شمشیر [[بدیل بن صریم]] و نیزه دیگری از [[بنی‌تمیم]] از اسب به [[زمین]] افتاد، همین که خواست از زمین بلند شود، حصین بن تمیم شمشیری بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمین افتاد، در این هنگام آن تمیمی دیگر که نیزه به او زده بود و سر از بدنش جدا کرد.
کشته شدن حبیب این پیرمرد [[بزرگوار]] بر [[امام]] خیلی گران بود؛ لذا وقتی که کنار بدن قطعه قطعه و بی‌سر او آمد گفت: {{عربی|عند الله أحتسب و نفسي و حماة أصحابي}} [[شهادت]] خود و شهادت [[یاران]] و اصحابم را به [[حساب]] [[فرمان خدا]] می‌گذارم و زیاد کلمه [[استرجاع]] بر زبان جاری کرد و پیوسته می‌گفت: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref><ref>بحار، ج۴۵، ص۲۷؛ مقتل ابو مخنف، ص۱۴۵.</ref>.
در برخی [[مقاتل]] آمده که امام فرمود: [[خداوند]] تو را [[مبارک]] گرداند ای حبیب تو مردی با [[فضیلت]] بودی و [[قرآن]] را در یک شب ختم می‌کردی<ref>نفس المهموم، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۰.</ref>.
 
===شهادت [[جناده بن حارث انصاری]]===
جناده بن حارث انصاری از مخلصین [[مقام ولایت]] و ملازمین رکاب [[سیدالشهدا]] بود که از [[مکه]] تا [[کربلا]] امام را [[همراهی]] کرد. از مشاهیر [[کوفه]] بود که [[افتخار]] همراهی [[امیرالمؤمنین]] را در [[صفین]] داشت. بعد از شهادت عمرو، ایشان برای [[مبارزه]] خروج نمود و این [[رجز]] را می‌خواند:
{{عربی|انا جنادة و انا بن الحارث *** لست بخوار و لا بناكث
عن بيعتي حتى يرثني [[وارث]] *** اليوم شلوى في الصعيد ماكث}}
یعنی من جناده‌ام. من پسر حارث هستم. من [[سست]] و خائف و [[پیمان‌شکن]] نیستم. من از [[بیعت]] خود دست برنمی‌دارم تا [[شهید]] شوم و وارثی از من [[ارث]] ببرد. امروز کالبد و جنازه من روی زمین خواهد بود. [[جناده]] در محاصره [[دشمن]] قرار گرفت همچنان جنگید تا شهید شد<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۸؛ ابصار العین، ص۱۲۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۳.</ref>.
 
===شهادت [[عمرو بن جناده]]===
عمرو بن جناده ایشان یازده ساله بود که به همراه پدر و مادرش در صحنه [[جنگ]] کربلا حضور یافت. پس از [[شهادت]] پدرش، مادر به او گفت: {{عربی|يا بني اخرج و انصر الحسين}} خارج شو و حسین را [[یاری]] کن. هنگامی که برخاست، [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: {{عربی|هذا غلام قتل ابوه في الحملة الاولى و لعل امه تكره ذالك}} این [[نوجوانی]] است که پدرش کشته شده، شاید مادرش [[راضی]] نباشد او به [[جنگ]] رود. آن [[نوجوان]] به [[امام]] عرض کرد: {{عربی|يابن رسول الله هي التي امرتني بذالك}} مادرم این دستور را به من داده است. امام [[اجازه]] داد و روانه میدان شد، رجزی خواند که مطلع آن این است:
{{متن حدیث|أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ *** سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ}}
یعنی: آقای من امام حسین است که خوب امیری می‌باشد. حسین [[سرور]] [[قلب]] [[پیغمبر]] [[خدا]] است که [[بشارت دهنده]] به [[بهشت]] و ترساننده از [[جهنم]] است. علی و [[فاطمه]] پدر و مادر امام حسینند. آیا نظیر حسین کسی را دارید؟ حسین دارای طلعتی است مثل [[آفتاب]] درخشان و دارای پیشانی‌ای است نظیر ماه منیر.
 
سپس به قدری [[جهاد]] کرد تا [[شهید]] شد و سرش را بریدند و به سوی [[لشکر]] امام حسین{{ع}} پرتاب کردند! مادرش سر او را برداشت و گفت: {{عربی|أحسنت يا بنيّ، يا سرور قلبي، و يا قرّة عيني}}؛ ای پسر عزیزم احسنت! ای سرور قلب من! ای [[نور]] چشم من! آن‌گاه آن سر را به طرف لشکر [[ابن سعد]] پرتاب کرد. آن سر به مردی اصابت کرد و او را کشت. آن [[زن]] [[عمود]] [[خیمه]] وی را گرفت و در حالی به لشکر [[دشمن]] [[حمله]] کرد که این [[رجز]] را می‌خواند:
{{عربی|أَنَا عَجُوزٌ سَيِّدِي ضَعِيفَهْ *** خَاوِيَةٌ بَالِيَةٌ نَحِيفَهْ
أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنِيفَهْ *** دُونَ بَنِي فَاطِمَةَ الشَّرِيفَهْ}}.
یعنی: من پیرزنی [[ضعیف]] و خمیده و پوسیده و نحیف می‌باشم. من شما را به وسیله ضربتی سخت برای [[یاری کردن]] و [[دفاع]] از [[فرزندان فاطمه]] می‌زنم<ref>مقتل مقرم، ص۳۱۴؛ نفس المهموم، ص۲۸۴.</ref>. سپس [[سیدالشهدا]] او را دستور برگشت به خیمه داد و برای او [[دعا]] کرد<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۸؛ ابصار العین، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۳.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[شوذب بن عبدالله همدانی]]===
[[شوذب]] از [[بزرگان کوفه]] و از جنگاوران بنام و از [[یاران]] با وفای [[امیرالمؤمنین]] بود. [[صاحب حدائق]] می‌نویسد: ایشان بلندگوی [[شیعیان]] بود. برای شیعیان از امیرالمؤمنین [[اخبار]] و [[احادیث]] فراوان نقل می‌کرد و [[مردم]] به او بسیار علاقه داشتند. [[ابومخنف]] می‌نویسد: شوذب با غلامش [[عابس]] از [[کوفه]] به [[مکه]] رفتند و [[نامه]] مسلم را برای [[امام]] بردند و در رکاب حضرت به [[کربلا]] آمدند. محمد بن ابیطالب می‌گوید: در [[روز عاشورا]] [[عابس بن ابی شبیب]] با شوذب [[گفتگو]] می‌کردند، عابس به او گفت: ای شوذب، تو چه [[فکری]] در سر داری و چه کار خواهی کرد؟ گفت: روشن است چه خواهم کرد، پیشروی امامم آنقدر می‌جنگم تا کشته شوم. عابس گفت: آفرین به اراده‌ات! به حضور [[امام حسین]] مشرف شو، تا تو را در ردیف فدائیان خود به شمار آورد. چنان که دیگران را به شمار آورد؛ زیرا امروز روزی است که سزاوار است ما هر قدر که مقدور باشد [[طلب اجر]] کنیم، چه آنکه بعد از امروز عملی برای ما نخواهد بود. آن [[روز]]، [[روز حساب]] است.
شوذب نزد امام آمد و پس از اینکه [[سلام]] کرد گفت: یا [[ابا عبدالله]]! به [[خدا]] قسم در روی [[زمین]] احدی از [[خویشاوندان]] من و [[بیگانگان]] نیست که نزد من از تو محبوب‌تر و عزیزتر باشد. اگر برای من مقدور بود [[ظلم]] و کشته شدن را به چیزی که از [[جان]] و خونم عزیزتر باشد از تو دفع نمایم دریغ نداشتم. {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌}}. من شهادت می‌دهم که به [[دین]] تو و دین پدرت می‌باشم. سپس [[اجازه]] گرفت و با [[شمشیر]] متوجه [[دشمن]] شد.
 
[[ربیع بن تمیم]] می‌گوید: وقتی او به میدان آمد او را شناختم و چون [[شجاعت]] او را در [[جنگ‌ها]] دیده بودم و می‌دانستم او از [[شجاعان]] است از این رو در میان [[لشکر]] داد زدم {{عربی|أيّها الناس، هذا أسد الاسود}}؛ این شیر شیران است، این [[عابس بن ابی شبیب]] است، هر کس به او نزدیک شود کشته می‌شود.
لذا [[عمر سعد]] سخت بر آشفته شد و [[فرمان]] داد او را سنگباران کنند. [[عابس]] که دید از هر طرف سنگ به سویش پرتاب می‌کنند مانند یک شیر، [[زره]] از تن درآورد و کلاه خود از سر دور انداخت و خود را در [[دل]] دریای [[لشکر]] انداخت و به هر طرف [[حمله]] می‌کرد بیش از دویست نفر را از جلو خود فراری می‌داد و مانند روباه از برابر او می‌گریختند، تا اینکه از چهار طرف او را محاصره کردند و پس از جراحات بسیار که از سنگ و [[شمشیر]] و غیره برداشته بود او را کشتند و سر از بدنش جدا کردند، و جماعتی از [[شجاعان]] لشکر عمر سعد هر یک ادعا می‌کرد وی او را کشته است، و چون کار [[ستیز]] و ادعا بالا گرفت عمر سعد گفت: بر سر عابس [[مجادله]] مکنید هیچ کس نمی‌توانست یک تنه او را بکشد شما همگی با هم توانستید او را بکشید و بدین وسیله به [[نزاع]] و [[کشمکش]] آنها خاتمه داد<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۴.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[عابس بن ابی شبیب]]===
عابس از [[قبیله]] بنوشاکر شیفته [[امیرالمؤمنین]] بودند. حضرت درباره ایشان فرمود: {{عربی|لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته}} اگر شماره این [[فامیل]] به هزار نفر برسد [[حق]] [[پرستش]] [[خداوند]] ادا می‌شود. آنها همه به [[شجاعت]] مشهور بودند. ایشان یکی از شهدای [[شجاع]] [[کربلا]] و از جمله [[شیعیان]] با [[وفا]] و ناطقین گویا و رساست. پس از رسیدن [[نامه امام حسین]]{{ع}} به [[کوفه]] و گرد هم آیی شیعیان در محضر جناب مسلم، عابس برخاسته و پس از [[حمد]] و [[سپاس]] [[خدا]] و [[درود بر پیامبر]] [[اکرم]] روی به جناب مسلم نمود عرض کرد: {{عربی|اني لست اعلم ما في قلوب الناس و لكن اخبرك بنفسي اذا دعوتموني اجبتكم و اضرب بسيفي عدوكم حتى القى الله تعالى عز و جل}} من نمی‌دانم که در دل‌های [[مردم]] چیست و لکن از خودم خبر می‌دهم که هر وقت مرا بخوانید شما را جواب می‌دهم و با شمشیرم به [[دشمن]] شما می‌زنم تا وقتی که [[خدا]] را [[ملاقات]] کنم.
[[حبیب بن مظاهر]] از جا برخاسته روی به [[عابس]] نمود و فرمود: {{عربی|يرحمك الله تعالى قد قضيت عليك انا و الله على مثل ذالك}} [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند که آنچه را بر تو [[واجب]] بود بجا آوردی، من هم [[قسم به خدا]] که مانند تو بر این عقیده‌ام. عابس در [[کربلا]] نیز به حسین{{ع}} گفت: {{عربی|ما امسي على ظهر الارض قريب و لا بعيد اعز عليك، و لو قدرت ان ارفع عنك بشيء اعز علي من نفسي لفعلت}}.
 
بر پشت این [[زمین]] عزیزتر از تو احدی وجود ندارد، اگر عزیزتر از جانم چیزی می‌داشتم و می‌توانستم با آن [[دفع ظلم]] از تو بکنم به [[راستی]] انجام می‌دادم. [[سلام]] بر تو یا [[اباعبدالله]] [[شهادت]] می‌دهم که من بر [[هدایت]] تو و پدرت می‌باشم<ref>طبری، ج۶، ص۲۵۴.</ref>.
عابس [[روز عاشورا]] وقتی [[اجازه]] میدان گرفت پس از خداحافظی با [[شمشیر]] کشیده به سوی میدان تاخت، در حالی که قبلاً پیشانیش از ضرب شمشیر دشمن مجروح شده بود. مردانه در میدان ایستاد و مبارز‌طلبید ولی کسی [[جرأت]] آن نداشت که در برابرش ظاهر شود و با او بجنگد؛ زیرا او را از پیش می‌شناختند و شجاعتش را در [[جنگ‌ها]] دیده بودند. [[عمر سعد]] وقتی مبارزه‌طلبیدن او را دید که می‌گوید الا [[رجل]] الا رجل کیست مردی که با من [[مبارزه]] کند؟ عمر سعد گفت وای بر شما اگر نمی‌توانید به [[جنگ]] او بروید و او را سنگباران کنید! وقتی از هر طرف بر او سنگ می‌آمد [[زره]] و کلاه‌خود خود را بیرون آورد و بر آنها [[حمله]] کرد. بیش از ۲۰۰ نفر را کشت و در محاصره قرار گرفت و به شهادت رسید. در [[فضیلت]] این [[بزرگوار]] همین بس که در [[زیارت ناحیه مقدسه]] به او [[سلام]] داده شده است<ref>ارشاد مفید، ج۳، ص۱۰۵؛ ابصار العین، ص۱۱۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۵.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[عبدالله غفاری]] و [[عبدالرحمن غفاری]]===
بعد از شهادت [[شوذب]]، عبدالله غفاری و عبدالرحمن غفاری دو [[برادر]] نزد [[امام حسین]]{{ع}} آمدند گفتند: یا [[اباعبدالله]] سلام بر تو باد! ما آمده‌ایم در پیشروی تو [[شهید]] شویم و از تو [[دفاع]] نماییم. [[امام]]{{ع}} فرمود: خوش آمدید، نزدیک بیایید، آنان در حالی که گریان بودند نزدیک آن حضرت رفتند، آن [[بزرگوار]] به ایشان فرمود: ای برادرزادگان من برای چه گریان هستید؟ به [[خدا]] قسم من امیدوارم چشم شما بعد از یک [[ساعت]] دیگر روشن شود.
آنان گفتند: فدای تو شویم ما برای خود گریان نیستیم. بلکه برای تو گریانیم که می‌بینیم محاصره شده‌ای و ما نمی‌توانیم از تو دفاع کنیم. امام فرمود: ای برادرزادگان من! خدا برای این [[محبت]] و [[جان نثاری]] و مواساتی که شما نسبت به من دارید بهترین جزای [[پرهیزگاران]] را به شما عطا فرماید. سپس آنان متوجه [[کارزار]] شدند و گفتند: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‌}} فرمود: {{متن حدیث|وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‌}}. آنگاه به قدری [[مبارزه]] کردند تا شهید شدند<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۹؛ نفس المهموم، ص۲۷۰.</ref>.
«[[تاریخ]] [[طبری]] ماجرای این دو برادر را با اسم دیگری آورده».<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۷.</ref>.
 
===شهادت [[اسلم بن عمرو ترکی]]===
بعد از شهادت عبدالله و [[عبدالرحمن بن عروه]]، [[غلام ترک]] آن حضرت اسلم بن عمرو ترکی که [[قاری قرآن]] بود برای مبارزه خروج کرد، بعضی او را واضع ترک گفته‌اند، او با [[اذن امام]] وارد صحنه مبارزه شد و این [[رجز]] را خواند:
{{عربی|الْبَحْرُ مِنْ طَعْنِي وَ ضَرْبِي يَصْطَلِي *** وَ الْجَوُّ مِنْ نَبْلِي وَ سَهْمِي يَمْتَلِي‌
إِذَا حُسَامِي عَنْ يَمِينِي يَنْجَلِي *** يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحَاسِدِ الْمُبَجَّل}}.‌
یعنی: دریا از نیزه و ضربت من داغ می‌شود و فضا از [[تیراندازی]] من مملو و پر می‌گردد. تا این [[شمشیر]] در دست راست من برق می‌زند [[قلب]] شخصی که [[حسود]] و [[دلاور]] باشد شکافته خواهد شد. وی گروهی از [[دشمن]] را کشت و سپس از پای درآمد و [[سقوط]] کرد. در لحظات آخر فریاد زد یا حسین، [[امام حسین]]{{ع}} به بالین او آمد و پس از اینکه گریان شد صورت [[مبارک]] خود را به صورت وی نهاد. هنگامی که او چشم خود را باز کرد و [[امام]] را بالین خود دید لبخندی زد و گفت: {{عربی|مثلي فابن رسول الله وضع خده على خدي}} کی هم رتبه من است که فرزند [[رسول خدا]] گونه بر گونه‌ام گذاشته است؟ و در آغوش امام پر کشید و [[شهید]] شد<ref>بحار، ج۴۵، ص۳۰؛ مقتل مقرم، ص۲۴۹.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۷.</ref>.
 
===[[شهادت]] [[یزید بن زیاد]]، [[ابوالشعثاء]]===
[[ابو الشعثاء]] از [[یاران صدیق امام]]، چهره‌ای [[شجاع]] و [[تیرانداز]] ماهری که در [[روز عاشورا]] زانو به [[زمین]] زد و صد تیر به سوی دشمن نشانه رفت و فقط پنج تیر او به [[خطا]] رفت، هر تیری که می‌انداخت امام حسین{{ع}} در [[حق]] او [[دعا]] می‌کرد و می‌فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَ اجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ}}؛ بار خدایا! تیر اندازی او را محکم بگردان و جزای وی را [[بهشت]] قرار بده! بعد از اتمام تیرها که همه به [[هدف]] رسیدند، قبضه [[شمشیر]] خود را فشرد و به دشمن [[حمله]] کرد و در یک [[نبرد]] قهرمانانه نه نفر از دشمن را از پای درآورد و سرانجام به [[فیض]] شهادت نائل آمد<ref>مقتل الحسین مقرم، ص۳۰۰؛ طبری، ج۵، ص۴۴۵.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۸.</ref>.
 
===شهادت [[شبیب بن عبدالله نهشلی]]===
چهره‌ای شجاع و از [[یاران امیرالمؤمنین]] بود که در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]] [[فداکاری]] کرده بود. ابن نما از مهران نقل می‌کند که گفت: من با امام حسین{{ع}} در [[کربلا]] بودم مردی را دیدم که به شدت [[کارزار]] می‌کرد و به هیچ محوری حمله نمی‌کرد مگر اینکه آنان را به هم می‌ریخت، سپس به سوی حسین{{ع}} باز می‌گشت و این [[رجز]] را می‌خواند:
{{عربی|أَبْشِرْ هُدِيتَ الرُّشْدَ تَلْقَى أَحْمَدَا *** فِي جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صُعُدا}}
یعنی [[بشارت]] باد تو را به [[راه رستگاری]]، [[هدایت]] شوی، تو [[حضرت محمد]]{{صل}} را [[ملاقات]] خواهی کرد. در [[بهشت]] [[فردوس]] مقامی عالی خواهی داشت. من گفتم: این شخص کیست؟ گفتند: [[ابوعمرو نهشلی]] است. [[ابو عمرو]] مردی بود که [[اهل]] [[تهجد]] و [[کثیر الصلاه]] بود. پس از نبردی عاشقانه چهره [[مسخ]] شده‌ای از [[سپاه عمر سعد]] به نام عامر بن [[نهشل]] بر او [[حمله]] برد و سر از بدنش جدا کرد و به [[شهادت]] رسید<ref>بحار، ج۴۵، ص۳۰؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۸۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۸.</ref>.
 
===شهادت [[انس بن حارث کاهلی]]===
انس بن حارث کاهلی پیرمرد سالخورده‌ای بود که در [[روز عاشورا]] حضور داشت، او از [[اصحاب پیامبر]] و در [[جنگ بدر]] و حنین شرکت داشت. ماجرای [[شهادت امام]] را از زبان [[پیامبر اکرم]]{{صل}} شنیده بود. ایشان نقل کرده از [[پیامبر]] شنیدم که فرمود: {{متن حدیث|ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ}} فرزندم حسین در [[سرزمین عراق]] کشته خواهد شد هر کس تا آن [[روز]] زنده باشد و او را [[درک]] کند باید به [[یاری]] او بشتابد. در روز عاشورا از [[امام حسین]]{{ع}} [[اجازه]] رفتن به میدان گرفت [[امام]] اجازه داد. او با [[شور]] و [[شوق]] عمامه‌اش را از سرش گرفت و به کمر بست، [[پیشانی]] بندش را بست و ابروانش را که بر اثر [[پیری]] روی چشمش افتاده بود زیر آن جای داد تا مانع دیدنش نگردد، وقتی امام این [[حال]] را از او دید منقلب شد و بی‌اختیار قطرات [[اشک]] از دیده‌ها به گونه‌هایش سرازیر شد خطاب به او فرمود: {{عربی|شكر الله سعيك يا شيخ}}؛ [[خداوند]] عمل تو را به بهترین وجه قبول و تقدیر کند ای پیرمرد، او با آن سن پیری به میدان رزم رفت و با [[دشمنان]] جنگید و پس از کشتن هیجده نفر از [[دشمن]] شربت شیرین شهادت نوشید<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۱۹؛ مقتل مقرم، ص۲۵۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۹.</ref>.


[[ستایش]] عظیمی را که [[امام حسین|سید الشهدا]]{{ع}} [[شب]] [[عاشورا]] از [[یاران]] خویش کرد، نام آنان را جاویدان و مقامشان را  جلوه‌گر ساخت. آنجا که فرمود: من اصحابی شایسته‌تر و بهتر از [[یاران]] خود نمی‌شناسم {{متن حدیث|فَاِنِّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلی وَلا خَیْراً مِنْ اَصْحابِی وَلا اهل‌بیت اَبَرَّ وَ لا اَوْصَلَ مِنْ اهل‌بیتی فَجَزاکُمُاللّهُ عَنِّی جَمیعاً خَیْراً}}<ref>مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۶، لهوف، ص۷۹</ref> در [[زیارت ناحیه مقدسه]] هم [[امام مهدی|امام زمان]] به آنان اینگونه [[سلام]] داده است: {{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا خَيْرَ أَنْصَارٍ اَلسَّلاَمُ}}... در توصیف آن شیر مردان [[عارف]]، بسیار سخن می‌توان گفت. از زبان [[دشمن]] هم می‌توان حقایق را [[شناخت]]. به مردی که [[روز عاشورا]] همراه [[عمر سعد]] در [[کربلا]] شرکت داشته، گفتند: وای بر تو!آیا [[ذریه]] [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}}  را کشتید؟ گفت:... اگر تو [[شاهد]] چیزی بودی که ما دیدیم، تو هم همچون ما می‌کردی. گروهی بر ما تاختند که دستهاشان بر قبضه شمشیرها بود، همچون شیران [[خشمگین]]، سواران را از [[چپ و راست]] درهم می‌نوردیدند و خویش را به کام [[مرگ]] می‌افکندند. نه [[امان]] می‌پذیرفتند، نه علاقه به [[مال]] داشتند و نه چیزی می‌توانست مانع ورودشان بر برکه‌های [[مرگ]] گردد! اگر اندکی از آنان دست بر می‌داشتیم، [[جان]] همه [[سپاه]] را می‌گرفتند. ای بی [[مادر]]، پس می‌خواستی چه کنیم؟!...<ref>شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج ۳،ص ۲۶۳</ref>.
===شهادت [[نصر بن ابی نیزر]]===
نصر بن ابی نیزر از احفاد [[نجاشی]] [[پادشاه]] [[حبشه]] بود، ابی [[نیزر]] باغبان معروف [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از جمله سواران و [[موالیان]] خدمتگزار و [[وفادار]] و از یادگاری‌های [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} بوده، از [[کودکی]] تحت [[تربیت]] [[حضرت رسول اکرم]]{{صل}} در آمده و به [[شغل]] باغبانی [[حضرت امیر]] در نخلستان اختصاصی [[اشتغال]] یافته بود. [[نصر بن ابی نیزر]] سال‌ها بعد از پدرش در [[خدمت]] امامین همامین [[امام حسن]] و [[امام حسین]] گذرانده و از [[مدینه]] تا [[مکه]] در خدمت [[امام]]{{ع}} بوده، از آنجا به [[کربلا]] آمده رکاب حضرت [[ابی عبدالله]]{{ع}} [[جان]] خود را نثار نمود، او مردی [[شجاع]] و [[جنگ]] آزموده بوده در میدان جنگ در [[حمله اول]] به [[شهادت]] رسید<ref>أعیان الشیعه، ج۱، ص۶۱۲.</ref>.


برای آشنایی با برخی [[فضایل]] آنان، که [[حواریین]] [[امام حسین]]{{ع}} بودند، [[رجوع]] کنید به [[منتخب التواریخ (کتاب)|منتخب التواریخ]]<ref>منتخب التواریخ، ص ۲۴۵ تا ۲۵۵</ref> که بیست و شش [[فضیلت]] برای آنان بر شمرده است، از جمله: [[رضایت]] از[[خدا]]، با وفاترین [[اصحاب]]، [[ثبت]] بودن نامشان در [[لوح محفوظ]]، [[برتر]] بودن مقامشان از همه [[شهدا]]، [[همت]] والا با عده کم، [[توفیق]] بازگشت به [[دنیا]] در عصر [[رجعت]]، معروف بودنشان در [[آسمان‌ها]]، [[شوق]] [[شهادت]] در رکاب [[امام حسین]]{{ع}}، [[یاران]] واقعی [[دین خدا]]، [[وارستگی]] و [[زهد]] و [[عبادت]]، [[دفن]] در [[سرزمین مقدس]] [[کربلا]] و... همین فضیلت‌هاست که آنان را [[محبوب]] [[دلها]] ساخته و در [[دنیا]] و [[آخرت]]، مورد [[غبطه]] جهانی‌انند. [[قبر]] [[شهدای کربلا]] همه یکجا در [[حرم]] [[امام حسین|سید الشهدا]]{{ع}} است<ref>ر.ک: [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۵۴ تا ۵۸.</ref>.
در پایان این بحث بی‌مناسبت نیست که در باب تعداد [[شهدای کربلا]] اشاره‌ای داشته باشیم. [[علمای شیعه]] و [[مورخین]] گران‌قدر آمارهای متفاوتی از شهدای کربلا را ارائه داده‌اند با تفاوت‌هایی که در نقل آنها وجود دارد زوایای دید بزرگان نسبت به این آمارها هم متفاوت است. شیخ [[ذبیح الله]] محلاتی می‌گوید: ۲۲۸ نفر از [[اصحاب امام حسین]]{{ع}} که [[شهید]] شدند جمع‌آوری گردید یک نفر آنها به نام [[سلیمان بن رزین]] در [[بصره]] شهید شد ۱۲ نفر آنها در [[کوفه]] به شهادت رسید که و عبارتند از [[حضرت مسلم]] و [[طفلان مسلم]] و [[محمد بن کثیر]] و پسرش و [[هانی بن عروه]] و [[عبدالاعلی]] و [[عباس بن جعده]] و [[عبدالله بن حارث]] و [[عبدالله بن عفیف]] و [[عبدالله بن یقطر]] و [[قیس بن مسهر]]؛ لذا ۲۱۵ نفر در کربلا به [[فیض]] شهادت رسیدند بقیه در کوفه و یک نفر در بصره، در میان آنها هم یک [[زن]] به نام هانیه [[همسر]] وهب به شهادت رسید<ref>معالی السبطین، ج۱، ص۳۸۷؛ فرسان الهیجا، ج۲، ص۱۵۴.</ref>.
[[علامه]] [[سید محسن امین]] تعداد ۱۳۹ نفر از شهدای کربلا را نام می‌برد، در [[زیارت ناحیه مقدسه]] تعداد آنها را ۸۱ نفر ذکر فرموده، [[شیخ مفید]] و [[سید مرتضی]] بالای صد نفر ذکر کرده‌اند، [[سید بن طاووس]] از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] نقل کرده که حضرت فرمود: {{عربی|و انهم كانوا خمسة و أربعين فارسا و مأة راجل}}<ref>ملهوف، ص۱۵۸.</ref>، [[اصحاب امام]] ۴۵ سواره و ۱۰۰ نفر پیاده بوده‌اند. البته اقوال دیگری هم وجود دارد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۷۹.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
خط ۲۴۷: خط ۵۰۲:
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:IM010744.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|'''مظلومیت سیدالشهداء ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۲۵۴: خط ۵۱۰:
{{یاران امام حسین}}
{{یاران امام حسین}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:اصحاب امام حسین]]
[[رده:امام حسین]]
[[رده:مدخل فرهنگ عاشورا]]
[[رده:مدخل فرهنگ عاشورا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۲۸

اصحاب باوفای سید الشهدا (ع)، نمونه بارز آگاهی، ایمان، شجاعت و فداکاری بودند. مروری بر زیارتنامه‌های شهدای کربلا، فضیلت‌هایی چون وفای به عهد، بذل جان در نصرت حجت خدا، وفاداری به امام و... را یادآور می‌شود. برخی از ویژگی‌های افراد جبهه حسینی عبارت‌اند از: اطاعت محض و عاشقانه؛ خطرپذیری و شهادت‌طلبی؛ شجاعت ویژه؛ صبر و مقاومت جاودانه؛ نهایت رشد و کمال، صلاح (سیاسی، فرهنگی)؛ شرکت درمیدان‌های جنگ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی در طفولیت و سنین پایین.

مقدمه

اصحاب شهادت طلب و با وفای سید الشهدا (ع)، نمونه بارز آگاهی، ایمان، شجاعت و فداکاری بودند و فضیلت آنان بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. روایاتی در فضیلت یاران امام وارد شده است[۱]. خصوصیات آنان نیز در برخی کتب آمده است[۲].

مروری بر زیارتنامه‌های شهدای کربلا، فضیلت‌هایی چون وفای به عهد، بذل جان در نصرت حجت خدا، وفاداری به امام و... را یادآور می‌شود. از جمله ویژگی‌های افراد جبهه حسینی موارد ذیل اند:

  1. اطاعت محض و عاشقانه.
  2. هماهنگی کامل با رهبری (تا جایی که بدون اجازه نمی‌جنگیدند).
  3. خطرپذیری و شهادت‌طلبی.
  4. شجاعت ویژه.
  5. صبر و مقاومت جاودانه.
  6. سازش ناپذیری.
  7. جدیت، قاطعیت و عزم راسخ.
  8. خدا بین و خدا خواه.
  9. از همه چیز بریده و به خدا پیوسته.
  10. دقیقه، منظم، منضبط.
  11. نهایت رشد و کمال، صلاح (سیاسی، فرهنگی).
  12. الگوی عملی دفاع و مقاومت («فَلَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ»: امام حسین).
  13. باوفاترین و پای بندترین یاران بر پیمان.
  14. آزادگی (هیهات منا الذلة).
  15. فرماندهی ویژه، مدیریت نمونه.
  16. غنای روحی از ما سوی الله (انطلقوا جمیعا: امام حسین).
  17. شرکت درمیدان‌های جنگ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی در طفولیت و سنین پایین.
  18. کل بینی نه جزء بینی («کل یوم عاشورا... مثلی لا یبایع مثله»).
  19. سازنده حرکت‌های تاریخ‌ساز.
  20. مقاومت و مبارزه نابرابر در تنهایی.
  21. یقین و بصیرت کامل، شک شکن.
  22. پافشاری و استقامت در حق با اقلیت، در برابر اکثریت مخالف («لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ اَلْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ»).
  23. نقش زن در سرنوشت مبارزات سیاسی، فرهنگی بشریت.
  24. سپر دین بودن، نه دین سپری.
  25. اصالت با جهاد اکبر.
  26. ساختار روحی و جسمی مناسب و هماهنگ با استراتژی عاشورا[۳]

شهدای کربلا

آنان که در رکاب سید الشهدا به فیض شهادت رسیدند، جمعی از بنی هاشم بودند، جمعی از مدینه با آن حضرت آمده بودند، برخی در مکه و طول راه به وی پیوستند، برخی هم از کوفه توانستند به جمع آن حماسه‌سازان شهید بپیوندند. کسانی هم در راه نهضت حسینی، پیش از عاشورا شهید شدند که آنان نیز جزء اصحاب او به شمار می‌آیند.

شهدای کوفه

تعداد ۶ نفر از یاران امام که در کوفه شهید شدند، عبارت‌اند از:

عبدالاعلی بن یزید کلبی، عبدالله بن بقطر، عمارة بن صلخب، قیس بن مسهر صیداوی، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه.

شهدای بنی هاشم: تعداد ۱۷ نفر از شهدای کربلا که شهادتشان اجماعی است، عبارتند از علی بن الحسین الأکبر، عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی بن ابی طالب، عثمان بن علی بن ابی طالب، محمد بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن حسین بن علی، ابوبکر بن حسن بن علی، قاسم بن حسن بن علی، عبدالله بن حسن بن علی، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقیل، عبدالرحمان بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، عبدالله بن عقیل، محمد بن ابی سعید بن عقیل[۴] نام ده نفر دیگر نیز نقل شده که البته یقینی نیست، آنان عبارتند از: ابوبکر بن علی بن ابی‌طالب، عبیدالله بن عبدالله بن جعفر طیار، محمد بن مسلم بن عقیل، عبدالله بن علی بن ابی طالب، عمر بن علی بن ابی طالب، ابراهیم بن علی بن ابی طالب، عمر بن حسن بن علی، محمد بن عقیل بن ابی طالب و جعفر بن محمد بن عقیل[۵].

شهدای مذکور در منابع کهن

نام‌هایی که در زیارت ناحیه مقدسه و نیز در منابع دیگری همچون رجال شیخ، یا رجال طبری آمده است. این جدول که نام ۸۲ نفر را در بر دارد چنین است:

اسلم ترکی، انس بن حارث کاهلی، انیس بن معقل اصبحی، ام وهب، بریر بن خضیر، بشیر بن عمر حضرمی، جابر بن حارث سلمانی، جبلة بن علی شیبانی، جنادة بن حارث انصاری، جندب بن حجیر خولانی، جون مولی ابوذر غفاری، جوین بن مالک ضبعی، حبیب بن مظاهر، حجاج بن مسروق، حر بن یزید ریاحی، حلاس بن عمرو راسبی، حنظلة بن اسعد شبامی، خالد بن عمرو بن خالد، زاهر مولی عمرو بن حمق خزاعی، زهیر بن بشر خثعمی، زهیر بن قین بجلی، زید بن معقل جعفی، سالم مولی بنی المدینة کلبی، سالم مولی عامر بن مسلم عبدی، سعد بن حنظله تمیمی، سعد بن عبدالله، سعید بن عبدالله، سوار بن منعم بن حابس، سوید بن عمرو خثعمی، سیف بن حارث بن سریع جابری، سیف بن مالک عبدی، حبیب بن عبدالله نهشلی، شوذب مولی شاکر، ضرغامة بن مالک، عابس بن ابی شبیب شاکری، عامر بن حسان بن شریح، عامر بن مسلم، عبد الرحمان بن عبد الرحمان بن عبدالله ارحبی، عبد الرحمان بن عبد ربه انصاری، عبد الرحمان بن عبدالله بن یزید عبدی، عبید الله بن یزید عبدی، عمران بن کعب، عمار بن ابی سلامه، عمار بن حسان، عمرو بن جناده، عمر بن جندب، عمرو بن خالد ازدی، عمر بن خالد صیداوی، عمرو بن عبدالله جندعی، عمرو بن ضبیعه، عمرو بن قرظه، عمر بن قرضه، عمر بن عبدالله ابو ثمامه صائدی، عمرو بن مطاع، عمیر بن عبدالله مذحجی، قارب مولی الحسین، قاسط بن زهیر، قاسم بن حبیب، قرة بن ابی قره غفاری، قعنب بن عمر، کردوس بن زهیر، کنانة بن عتیق، مالک بن عبد بن سریع، مجمع بن عبدالله عائذی، مسعود بن حجاج و پسرش، مسلم بن عوسجه، مسلم بن کثیر، منجح مولی الحسین، نافع بن هلال، نعمان بن عمرو، نعیم بن عجلان، وهب بن عبدالله، یحیی بن سلیم، یزید بن حصین همدانی، یزید بن زیاد کندی، یزید بن نبیط.

شهدای مذکور در منابع متأخر

اسامی کسانی است که در منابع متأخرتری مانند زیارت رجبیه، مناقب ابن‌شهرآشوب، یا مثیر الاحزان لهوف آمده است که عبارت‌اند از: (۲۹ نفر)

  1. ابراهیم بن حصین
  2. ابو عمرو نهشلی
  3. حماد بن حماد
  4. حنظلة بن عمرو شیبانی
  5. رمیث بن عمرو
  6. زائد بن مهاجر
  7. زهیر بن سائب
  8. زهیر بن سلیمان
  9. زهیر بن سلیم ازدی
  10. سلمان بن مضارب
  11. سلیمان بن سلیمان ازدی
  12. سلیمان بن عون
  13. سلیمان بن کثیر
  14. عامر بن جلیده (یا خلیده)
  15. عامر بن مالک
  16. عبد الرحمان بن یزید
  17. عثمان بن فروه
  18. عمر بن کناد
  19. عبدالله بن ابی‌بکر
  20. عبدالله بن عروه
  21. غیلان بن عبد الرحمان
  22. قاسم بن حارث
  23. قیس بن عبدالله
  24. مالک بن دودان
  25. مسلم بن کناد
  26. مسلم مولی عامر بن مسلم
  27. منیع بن زیاد
  28. نعمان بن عمرو
  29. یزید بن مهاجر جعفی

ستایش عظیمی را که سید الشهدا (ع) شب عاشورا از یاران خویش کرد، نام آنان را جاویدان و مقامشان را جلوه‌گر ساخت. آنجا که فرمود: من اصحابی شایسته‌تر و بهتر از یاران خود نمی‌شناسم «فَاِنِّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلی وَلا خَیْراً مِنْ اَصْحابِی وَلا اهل‌بیت اَبَرَّ وَ لا اَوْصَلَ مِنْ اهل‌بیتی فَجَزاکُمُاللّهُ عَنِّی جَمیعاً خَیْراً»[۶] در زیارت ناحیه مقدسه هم امام زمان به آنان اینگونه سلام داده است: «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا خَيْرَ أَنْصَارٍ اَلسَّلاَمُ»... در توصیف آن شیر مردان عارف، بسیار سخن می‌توان گفت. از زبان دشمن هم می‌توان حقایق را شناخت. به مردی که روز عاشورا همراه عمر سعد در کربلا شرکت داشته، گفتند: وای بر تو! آیا ذریه رسول خدا (ص) را کشتید؟ گفت:... اگر تو شاهد چیزی بودی که ما دیدیم، تو هم همچون ما می‌کردی. گروهی بر ما تاختند که دستهاشان بر قبضه شمشیرها بود، همچون شیران خشمگین، سواران را از چپ و راست درهم می‌نوردیدند و خویش را به کام مرگ می‌افکندند. نه امان می‌پذیرفتند، نه علاقه به مال داشتند و نه چیزی می‌توانست مانع ورودشان بر برکه‌های مرگ گردد! اگر اندکی از آنان دست بر می‌داشتیم، جان همه سپاه را می‌گرفتند. ای بی مادر، پس می‌خواستی چه کنیم؟!...[۷].

برای آشنایی با برخی فضایل آنان، که حواریین امام حسین (ع) بودند، رجوع کنید به منتخب التواریخ[۸] که بیست و شش فضیلت برای آنان بر شمرده است، از جمله: رضایت ازخدا، با وفاترین اصحاب، ثبت بودن نامشان در لوح محفوظ، برتر بودن مقامشان از همه شهدا، همت والا با عده کم، توفیق بازگشت به دنیا در عصر رجعت، معروف بودنشان در آسمان‌ها، شوق شهادت در رکاب امام حسین (ع)، یاران واقعی دین خدا، وارستگی و زهد و عبادت، دفن در سرزمین مقدس کربلا و... همین فضیلت‌هاست که آنان را محبوب دل‌ها ساخته و در دنیا و آخرت، مورد غبطه جهانی‌انند. قبر شهدای کربلا همه یکجا در حرم سید الشهدا (ع) است[۹].

شهادت اصحاب

پروانه‌های عاشق به دور شمع وجود حسین(ع) با افتخار می‌چرخیدند و بر فرشتگان و کروبیان می‌نازیدند، سخت بود که روحشان در قالب‌ها بماند، طاقت فرسا بود که خود را دیرتر به دریای مرگ زنند و جاودانه تاریخ گردند؛ چراکه سیدالشهدا در شب گذشته جایگاه بهشتی آنان را در یک شهود ولایی نشانشان داده بود، آنها فضای آزاد پرواز پس از قفس دنیا را دیده بودند و برای وصال آن اوج لایتناهی پرواز آخرتی لحظه‌شماری می‌کردند. با شروع جنگ روز عاشورا اصحاب هم‌پیمان شدند تا یک نفر از ما زنده است از جوانان بنی‌هاشم کسی وارد جنگ نشود باید یادگارهای خاندان اهل بیت کنار سیدالشهدا بمانند تا ما همه شهید شویم[۱۰]. یاران امام می‌کوشیدند تا با کشته شدن خود، شاید وسیله نجات اهل بیت را فراهم سازند، به همین جهت در آخرین دقایق حیات با آنکه چند شبانه روز تشنگی و عطش مفرط داشتند، هیچگاه تمنای قطره آبی و یا سفارش زن و فرزند خود را نمی‌کردند، بلکه از امام می‌پرسیدند آیا وظیفه خود را به خوبی انجام داده‌اند؟ آیا به امامت وفادار مانده‌اند؟ و در پیشگاه خداوند و پیامبر رو سفید می‌باشند؟ قبلاً اشاره شد که در حمله گسترده عمر سعد چندین هزار تیرانداز، باران تیر را بر سپاه سیدالشهدا باریدند و در آن هجوم حدود چهل تا پنجاه نفر به شهادت رسیدند و امام با کیاست توانست جنگ را به شیوه جنگ تن به تن برگرداند. در جنگ تن به تن بود که هر یک از اصحاب با شجاعت وصف ناپذیری به میدان می‌رفت و مبنای اعتقادی خود را در قالب رجزی می‌سرود و دفاع جانانه‌اش را از ولایت به گوش تاریخ ترنم می‌کرد و ما به اختصار بعضی از آن شهدا را با رعایت ایجاز ذکر می‌کنیم.

شهادت عبدالله بن عمیر

عبدالله بن عمیر وقتی در کوفه دید مردم در اردوگاه نخیله جمع می‌شوند از آنها پرسید به کجا می‌روید؟ گفتند به جنگ حسین پسر فاطمه! گفت به خدا من در جهاد با مشرکین ولع داشته‌ام و امیدوارم که جهاد با این مردم که به جنگ پسر پیغمبر خود می‌روند ثوابش برای من از ثواب جهاد با مشرکین بیشتر باشد بعد نزد همسرش آمد و با او قصد خود را در میان گذاشت. زن گفت فکر درستی کرده‌ای مرا هم با خودت ببر. روز هشتم محرم شبانه با زنش از کوفه به کربلا رفتند و خدمت امام رسیدند. در صف‌آرایی روز عاشورا که جنگ با نبرد تن به تن آغاز گردید، شیخ مفید می‌گوید: یسار که غلام زیاد بن ابوسفیان بود به میدان آمد و مبارز‌طلبید. بن عمیر به جنگ وی آمد. یسار به او گفت: تو کیستی؟ وی حسب و نسب خود را شرح داد. یسار گفت: تو را نمی‌شناسم. باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر به میدان من بیایند. عبدالله بن عمیر گفت: ای پسر زن زناکار! تو به این مرتبه نرسیده‌ای که هر کس را تو خواهی به جنگت بیاید! سپس حمله کرد و شمشیری به یسار زد و او را از پای درآورد. همان طور که وی را مورد ضربه قرار داده بود ناگاه سالم غلام ابن زیاد به عبدالله بن عمیر حمله نمود.

یاران امام حسین(ع) فریاد زدند و به عبدالله بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید به سراغ تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا اینکه آن غلام بر او هجوم برد و شمشیر بر زد، ابن عمیر دست چپ خود را آن ضربه قرار داد و انگشت‌های دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی به او نمود و عبدالله به شهادت رسید[۱۱]. بعد از شهادت عبدالله همسر او بالای سرش آمد و خاک از چهره‌اش پاک کرد و به او گفت «بهشت گوارایت باد از خدایی که بهشت را روزی تو گردانید درخواست می‌کنم که مرا هم مصاحب و همراه تو گرداند» شمر به غلام خود گفت عمود آهنین بر سر آن زن بزند و غلام عمود آهنین را چنان بر سر آن خانم فرود آورد که مغزش متلاشی شد و همان جا به شوهر پیوست[۱۲].[۱۳]

شهادت حر بن یزید ریاحی

حر از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و اذن گرفته تا جان خود را فدای سیدالشهدا کند. قره بن قیس از اقوام حر است می‌گوید: حر از من سؤال کرد، قره اسب خود را امروز آب داده‌ای؟ قره می‌گوید: در ضمن این سؤال به کنایه سخن از زشتی عمل سپاه عمر سعد کرد که آب را از چهار پایان دریغ نمی‌کنند، ولی فرزندان رسول الله را تشنه گذاشته‌اند! قره می‌گوید: وقتی این سخن را از او شنیدم فهمیدم که از جنگ کناره می‌گیرد و نمی‌جنگد و دوست ندارد این طرز تفکرش کشف شود و لذا به کناری می‌رفت. مهاجر بن اوس گفت: ای حر تو را دگرگون می‌بینم! تو را در شک و تردید می‌بینم، سوگند به خدا تو را در هیچ جنگی بدین تردید ندیده‌ام، اگر از من بپرسند که اشجع اهل کوفه کیست تو را یاد می‌کنم. حر گفت: «إِنِّي وَ اللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ‌»[۱۴].

امروز به خدا قسم خود را مخیر میان بهشت و دوزخ می‌یابم و به خدا سوگند اگر تکه تکه سوخته شوم هیچ مقام و موقعیتی را بر بهشت برنمی‌گزینم. در شرح شافیه آمده است که در این وقت حر به فرزندش علی گفت: يا بني لا صبر لي على النار فسر بنا إلى الحسين لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله تعالى يرزقنا الشهادة التي لا انقطاع لها پسرم مرا تحمل بر آتش دوزخ نیست، بیا تا نزد حسین برویم و او را یاری کنیم و با دشمنانش بجنگیم، شاید خداوند شهادت را نصیب ما کند و به سعادت ابدی برسیم[۱۵]. حر به پسرش علی گفت: ان الحسين يستغيث فلا يغيثه أحد فهل لك نقاتل بين يديه و نفديه بأرواحنا و لا صبر لنا على النار ولا على غضب الجبار و لا يكون خصمنا محمد المختار پسرم حسین دستش را برای کمک دراز کرده و هیچ کس کمکش نمی‌کند، حاضری پیش رویش بجنگیم و جانمان را فدایش کنیم؟ ما قدرت تحمل آتش را نداریم و نه غضب خداوند جبار را و نمی‌توانیم فردا پیامبر اکرم دشمن ما باشد در قیامت.

پسرش جواب داد و الله انا مطيعك به خدا اطاعتت می‌کنم، این سخن را گفت و اسب را رانده به امام حسین(ع) رسیدند، و قبلا الارض زمین را بوسیدند، حر گفت: يا مولاي أنا الذي منعتك من الرجوع، والله ما علمت أن القوم الملاعين يفعلون بك ما فعلوا، و قد جئناك تائبان حسین جان من همانم که از برگشت‌تان مانع شدم به خدا قسم نمی‌دانستم این قوم ملعون این‌گونه با شما عمل می‌کنند، ولی الان نادم و پشیمان نزد تو آمده‌ایم. حر به همراه پسرش علی خدمت سیدالشهدا رسیدند و امام توبه او را پذیرفت ولی حاضر نشد از اسب پیاده شود، به دلیل شرم و خجالتی که از زنان حرم داشت. خود می‌گفت: دل زن و فرزند این کاروان را ترسانده‌ام، به جبران آن باید اول شخص باشم که به صحنه جنگ رفته و جانم را در حمایت از فرزندان زهرا نثار کنم. حر ابتدا پسرش علی را روانه مبارزه کرد، علی عاشق شهادت که تازه به جمع بهشتیان پیوسته به صحنه درگیری اعزام شد و پس از درگیر شدن با دشمن و نبردی سخت و نفس‌گیر با کشتن ۲۴ نفر از دشمن در حلقه محاصره قرار گرفت و صدایش به بابا نرسید و به شهادت رسید. حر از شهادت فرزندش خوشحال بود، بالای سرش آمد و گفت الحمد لله الذي استشهد ولدي بين يدي ابن رسول الله حمد و سپاس خداوندی را که فرزندم را در پیشروی فرزند رسول خدا توفیق شهادت داد.

حر پس از شهادت فرزندش علی از امام اجازه میدان خواست، امام اذن داد وقتی حر به میدان آمد خطاب به سپاهیان خودفروخته عمر سعد فرمود: ای اهل کوفه! مادرتان به عزایتان نشیند، آیا این مرد برگزیده را دعوت کردید، وقتی نزد شما آمد او را به دست دشمنان دادید؟ شما که می‌خواستید جانتان را فدای او کنید بر او مکر کردید و الان کمر به کشتن او بسته‌اید. چرا کار را بر او سخت گرفته‌اید و از هر طرف او را محاصره کرده‌اید تا نتواند به جایی برود؟ چرا او را با زنان و دختران و اهل بیتش از آب منع کرده‌اید؟ از این آب فرات یهود و نصاری و مجوس و سگ‌های بیابان و خوک‌ها بهره می‌برند در حالی که تشنگی ایشان را بی‌هوش کرده، احترام پیامبر خود را درباره ذریه او بد بجای می‌آورید! خداوند شما را روز تشنگی سیراب ننماید. جمعی حر را تیرباران کردند. به نقل صدوق حر خود را به دریای دشمن زد، در اثنای جنگ زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که حصین بن نمیر به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که آرزو می‌کردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به جهنم واصل شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب سیدالشهدا کرد و گفت: آیا از من راضی شدی؟ امام فرمود: «نعم انت حر كما سمتك أمك»؛ آری تو آزادمردی، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ می‌کرد و می‌گفت: ان تعقروني فانا ابن الحر *** أشجع من ذي كبد هزبر اگر اسب مرا پی می‌کنید پس من فرزند آزادمردم و از شیر شجاع‌ترم. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را شهید کرد و به روایتی نیزه بر سینه‌اش زدند که شکافته شد، فریاد زد: أدركني يابن رسول الله مرا دریاب. به نقل سید بن طاووس وقتی که امام به بالین حر رسید خون از رگ‌هایش می‌ریخت. امام فرمود: «بخ بخ يا حر أنت حر كما سميت في الدنيا و الآخرة!» به به ای حر! تو آزادی در دنیا و آخرت، چنانچه حر نامیده شدی. پس امام خاک از صورتش پاک کرد، اصحاب امام او را به خیمه حمل نمودند[۱۶].[۱۷]

شهادت بریر بن خضیر

بعد از شهادت حر، بریر بن خضیر که از بندگان صالح خدا و از قراء قرآن در مسجد جامع کوفه بود که به زهد و پارسایی شهرت داشت. شب‌ها را به عبادت و روزها را به روزه‌داری می‌گذراند. بریر از بزرگ‌ترین فقهای عصر خود بود و در میان مردم کوفه مقامی بلند داشت و اوقاتش به عبادت می‌گذشت و قرآن تلاوت می‌کرد و تفسیر می‌نمود او دایی ابواسحاق عمرو بن عبدالله سبیعی است که در زمان امام سجاد(ع) زندگی می‌کرد، معروف است او ۴۰ سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا می‌خواند و هر شب یک قرآن ختم می‌کرد[۱۸]. نقل شده وقتی حر راه را بر امام سیدالشهدا بست و امام خطبه خواند پس از کلام سیدالشهدا ایشان برخاست و عرض کرد و الله يابن رسول الله لقد من الله بك علينا أن نقاتل بين يديك تقطع فيها اعضائنا...؛ ای فرزند رسول خدا حقا که پروردگار بر ما منت نهاد که ما در پیش روی تو جنگ کنیم و در آن جنگ بدن ما پاره پاره گردد تا اینکه جد تو در قیامت ما را شفاعت فرماید. رستگار نمی‌شود کسانی که حق پسر پیامبر خود را ضایع کنند و وای بر آنها که با چه خدا را ملاقات خواهند کرد. اف بر آنها روزی در آتش جهنم فریادشان به آه و ناله و واویلا بلند شود.

قبل از روز عاشورا با اجازه امام به ملاقات عمر سعد رفت و بدون اینکه به او سلام کند در برابرش نشست! این امر سبب خشم عمر سعد گردید لذا به او گفت: مگر مرا مسلمان نمی‌دانی؟ بریر به او گفت تو اگر مسلمان بودی با خاندان پیامبر این‌گونه رفتار نمی‌کردی. روایت شده که همین بریر بن خضیر و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در خیمه ایستاده بودند. بریر می‌خندید و کاری می‌کرد که عبدالرحمن را به خنده درآورد، عبدالرحمن می‌گفت: ای بریر آیا اکنون موقع خنده است؟ فعلاً موقع شوخی و مزاح نیست. بریر گفت: خویشاوندانم می‌دانند که من در زمان جوانی و پیری شوخی را دوست نداشته و ندارم. این مزاح و خنده‌ای را که اکنون می‌کنم بشارتی است برای آن نعمتی که به سوی آن می‌رویم. به خدا قسم چیزی مانع ما نیست مگر اینکه با شمشیرهای خود با این گروه دیدار نماییم و یک ساعت با ایشان بجنگیم و سپس با حورالعین معانقه کنیم![۱۹]. او در جنگ این رجز را می‌خواند: إنا برير و أبی خضير *** ليث يروع الأسد عند الزئر يعرف فينا الخير أهل الخير *** أضربكم و لا أری من ضير كذاك فعل الخير من برير من بریر هستم و پدرم خضیر می‌باشد. من شیری هستم که شیران از غرش من می‌ترسند. افرادی که اهل خیر هستند نیکوکاری ما را می‌دانند. من شما را با شمشیر می‌زنم و ضرری نمی‌بینم. کار خیر بریر اینطور است.

سپس در حالی بر آن گروه ستمگر حمله کرد که می‌گفت: ای قاتل‌های مؤمنین! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان فرزندان بدریین. نزدیک من بیایید ای قاتلین اولاد رسول پروردگار، رسول عالمین و ذریه‌ای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین سخنور اهل زمان خود بود. وی همچنان مشغول قتال بود تا اینکه تعداد سی نفر را کشت. یزید بن معقل از لشکر عمر سعد آمد جلو او ایستاد و پرسید: ای بریر آیا تو فکر نمی‌کنی که خدا در حق تو بدی کرده باشد؟ بریر در جوابش گفت: خدا هر چه خیر من بوده انجام داده و تو را به بدی گرفتار کرده است! صنع الله بي خيرا و صنع بك شرا؛ یزید گفت: دروغ می‌گویی در که قبلاً دروغگو نبودی! آنگاه به سخنان خود اضافه کرد: آیا به یاد می‌آوری روزی من با تو در محله «بنی لوزان» قدم می‌زدیم، آن روز تو به من می‌گفتی: معاویه ضال است و تنها علی بن ابیطالب امام راستین و بر حق می‌باشد؟ كان معاوية ضالا و أن الامام الهدى علي بن ابي طالب. بریر در جواب وی گفت: آری امروز هم همین عقیده را دارم. یزید دوباره به گفتار خود ادامه داد و گفت: من هم شهادت می‌دهم که تو از گمراهانی! بریر که این سخن را شنید از او درخواست کرد قبل از قتال مباهله کنند تا هر کدام بر باطل‌اند او کشته و رسوا شود. هر دو دست‌های خود را به سوی آسمان بلند کردند و از خداوند خواستند هر کدام از ما دروغ‌گو و بر باطلیم او مشخص و کشته شود.

پس از انجام مراسم مباهله قتال را شروع کردند، بریر شمشیری بر فرق سر یزید فرود آورد که کلاه او را شکافت و تا اعماق سرش نیز فرو رفت و در حالی که شمشیر بریر هنوز از مغز سر او بیرون نیامده بود از بالای اسب به زمین افتاد، در همین حال که بریر می‌خواست شمشیرش را از شکاف سر او بیرون بکشد، رضی بن منقذ عبدی حمله کرد و با بریر درگیر شد، بریر او را به زمین افکند و با زانو روی سینه‌اش نشست که صدایش بلند شد و از یاران خود کمک خواست تا نجاتش دهند. کعب بن جابر بن عمرو ازدی رفت که بر بریر حمله کند، عفیف بن زهیر نعره زد که: کجا می‌روی؟ این بریر بن خضیر قاری قرآن است که در مسجد جامع کوفه قرآن به ما می‌آموخت هذا برير بن خضير القاري الذي كان يقرؤنا القرآن في جامع الكوفة؛ ولی کعب به گفته عفیف اعتنا نکرد و در همان حال که بریر روی سینه رضی نشسته بود، شمشیرش را به پشت بریر فرو کرد. بریر در آخرین فرصت که برایش باقی مانده بود با چنگ و دندان بر او حمله کرد و قسمتی از بینی رضی منقذ عبدی را با دندان قطع کرد. در همین حال بریر با شمشیر کعب از دنیا رفت[۲۰].[۲۱]

شهادت وهب بن عبدالله

بعد از شهادت بریر، وهب بن عبدالله جوانی وارسته که به همراه مادر و همسر جوانش به کربلا آمده بود روانه میدان شد، وهب مسیحی بود، او با خانواده‌اش به دست امام حسین(ع) در مسیر مکه به کربلا اسلام آوردند. در روز عاشورا مادرش به وهب گفت: ای پسر عزیزم! برای نصرت پسر دختر پیامبر قیام کن. گفت: ای مادر! اطاعت می‌کنم و کوتاهی نخواهم کرد. سپس به کارزار پرداخت و رجزی خواند که مطلع آن این است: إن تنكروني فأنا بن الكلب *** سوف تروني و ترون ضربي. یعنی اگر مرا نمی‌شناسید بدانید که من از قبیله کلب هستم. به زودی من و ضربت مرا خواهید دید. حمله و صولت مرا در جنگ خواهید دید. من خون خود را بعد از خون یارانم طلب خواهم کرد. هر غم و اندوه را قبل از دیگری بر طرف می‌کنم. جهاد کردن من در میدان جنگ بازیچه نخواهد بود. سپس حمله کرد و همچنان قتال می‌کرد تا اینکه گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجه‌اش بازگشت و گفت: مادر جان! يا أماه أرضيت؟ اکنون از من راضی شدی؟

مادرش گفت: فقالت ما رضيت حتى تقتل بين يدي الحسين من از تو راضی نمی‌شوم تا اینکه در پیشروی امام حسین(ع) کشته شوی. همسر وهب اشک در چشمانش حلقه زد، به وهب گفت: تو را به خدا قسم می‌دهم مرا در مصیبت خود داغدار نکن! ولی خیلی زود تسلیم امر خدا شد و پیوندهای عاطفی تحت تأثیر پیوندهای اعتقادی رنگ باخت، فقط هفده روز از زفاف وهب با همسرش می‌گذشت و لذا دوری شوهر برایش سخت بود. مادر وهب گفت: ای پسر عزیزم! برگرد به طرف میدان جنگ و در پیشروی پسر پیغمبر خدا کارزار کن تا حسین فردای قیامت پیش خدا برای تو شفاعت نماید. وهب برگشت و رجزی را خواند که مطلع آن این است: إني زعيم لك أم وهب *** بالطعن فيهم تارة و الضرب یعنی ای مادر وهب! من به وسیله نیزه و شمشیر زدن در میان اینان تو را نگاهداری می‌کنم. ضربت جوانی که به پروردگار ایمان آورده است. تا اینکه تلخی جنگ را به این گروه ستمگر بچشاند. من مردی هستم قدرتمند و شمشیرزن و در موقع بلا، سست و و ناتوان نخواهم شد. خدای دانا برای من کافی است.

وهب همچنان می‌جنگید تا اینکه تعداد نوزده نفر سوار و دوازده نفر پیاده از لشکر دشمن را به دوزخ روانه کرد. سپس دست‌هایش قطع شد و زوجه‌اش «بعضی نقل کرده‌اند مادرش» عمودی را گرفت و در حالی به سوی وی شتافت که می‌گفت: پدر و مادرم به فدای تو! برای افراد طیب و طاهر و حرم رسول الله(ص) جهاد کن. وهب آمد که زوجه خود را به جانب زنان باز گرداند، ولی آن زن با سعادت دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمی‌گردم تا اینکه با تو کشته گردم. امام حسین(ع) به آن زن فرمود: خدا از طرف اهل بیت من جزای خیر به شما دهد، خدا تو را رحمت کند، برگرد به طرف زنان، آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان کارزار کرد تا شهید شد. نقل شده: او را اسیر کردند و نزد عمر بن سعد آوردند، ابن سعد به او گفت: عجب صولتی و قدرت شدیدی داشتی!؟ بعد از این جریان دستور داد گردن وهب را زدند و سر مبارکش را به جانب لشکر امام حسین(ع) پرتاب کردند. در نقلی آمده: همسر وهب پس از این جریان آمد و خون‌ها را از صورت وهب گرفت. هنگامی که چشم شمر به آن زن افتاد به غلام خود دستور داد تا با عمودی که در دست داشت بر آن زن حمله کرد و او را شهید نمود. این اولین زنی بود که در لشکر امام حسین(ع) کشته شد[۲۲]. مادر وهب سر او را گرفت و پس از اینکه سر فرزند خود را بوسید او را به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد و گفت چیزی که در راه خدا دادیم هرگز پس نمی‌گیریم.[۲۳]

شهادت عمرو بن خالد ازدی

پس از شهادت وهب، عمرو بن خالد ازدی برای مبارزه قیام کرد، به سیدالشهدا عرض کرد فدایت شوم می‌خواهم به یارانم ملحق شوم و دوست ندارم بمانم و شما را بی‌یاور ببینم. امام به او فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ»؛ برو هم به زودی به شما ملحق می‌شویم! عمرو وارد صحنه معرکه شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است: إليك يا نفس إلى الرحمن *** فأبشري بالروح و الريحان. یعنی ای جان من! به طرف خدای رحمان برو و به رفاه و آسایش شاد باش. امروز برای آن احسان‌هایی که در زمان گذشته انجام دادی جزای نیک به تو داده می‌شود. آنچه در لوح محفوظ نوشته شده که نزد خداوند جزاء دهنده است. ای نفس! جزع و فزع منمای زیرا که هر شخص زنده‌ای فانی خواهد شد. بهره صبر کردن در مقابل کفار برای اینکه تو در امان باشی بیشتر است، ای گروه و قبیله ازد که از بنی قحطان می‌باشید. سپس آن مرد خدا جنگید تا شهید شد[۲۴].[۲۵]

شهادت نافع بن هلال

نافع بن هلال از اصحاب امیرالمؤمنین بود، مردی شجاع و قاری قرآن و نویسنده حدیث بود و در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان در رکاب مولایش شمشیر می‌زد، در بین راه کربلا به سیدالشهدا پیوست. سیدالشهدا آن روز که در محاصره سپاه حر قرار گرفت بیاناتی فرمود و در تأیید بیانات امام، نافع به سخن ایستاد و گفت: ای پسر رسول خدا تو می‌دانی که جدت رسول خدا نتوانست تمام مردم را از جام محبت خود بنوشاند و آنها را به طوری که می‌خواست به امر خود برگرداند چون بعضی از آنها منافق بودند به او وعده یاری می‌دادند و در باطن حیله می‌کردند و ظاهراً خود را از عسل شیرین‌تر نشان می‌دادند و پشت سر مثل حنظل تلخ بودند تا اینکه خداوند او را به جوار رحمت خود برد، پدرت امیرالمؤمنین(ع) نیز با همین بلیه مواجه بود. گروهی به یاریش آمدند و در رکاب او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند و گروهی دیگر مخالفت کردند تا خداوند او را هم به رحمت خود واصل کرد و تو نیز امروز در نزد ما چنین حالی داری پس هرکس پیمان تو را بشکند و دل از نیت خود بر کند او جز به خودش ضرر نرسانیده و خداوند هم از آنها بی‌نیاز است. ولی ما را به هر جا که خواهی ببر به مغرب یا مشرق با تو خواهیم بود. به خدا قسم از قضا و قدر نمی‌ترسیم و از ملاقات پروردگار خشنود هستیم و بر سر نیت و بصیرت خود محکم خواهیم بود. هر کس تو را دوست دارد با او دوستیم و هر کس با تو دشمنی کند با او دشمنیم.

در جنگ روز عاشورا بسیار صبور و تسلیم امر الهی بود. نافع بن هلال در روز عاشورا به امام می‌گفت: «وَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ»؛ به خدا قسم ما از مقدرات خدا وحشتی نداریم و دوست داریم به لقاء الله برسیم و ما با این عقیده و با این بینش با دوستان شما دوستی و با دشمنان شما دشمنی خواهیم کرد[۲۶]. ابومخنف می‌نویسد: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را مسموم می‌کرد و پرتاب می‌نمود. از سپاه عمر سعد دوازده نفر را کشت و بسیاری را مجروح ساخت، وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برهنه نمود و حمله کرد. دشمن در مقابل نافع حمله دسته جمعی نمودند. شیخ مفید و صاحب کتاب مناقب می‌نویسند: نافع بن هلال بجلی این رجز را خواند: أنا هلال البجلي *** أنا على دين علي و دينه دين النبي یعنی من از نسل هلال بجلی می‌باشم. من بر دین علی هستم که دین او دین پیامبر است.

بعد از محاصره او را مجروح و به اسارت درآوردند. وقتی نزد عمر سعد بردند، عمر به او گفت: ای نافع وای بر تو چرا با خود چنین کردی؟ نافع گفت: پروردگار من از قصدم آگاه است! در حالی که خون‌ها بر محاسن او جاری بود به او گفتند: مگر نمی‌بینی که با خود چه کرده‌ای؟ نافع گفت: دوازده نفر شما را کشته‌ام و خودم را ملامت نمی‌کنم!. شمر به عمر سعد گفت: او را بکش! عمر سعد گفت: تو او را آورده‌ای اگر می‌خواهی تو او را بکش، شمر شمشیر از نیام کشید، نافع گفت: خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را در دست بدترین خلق قرار داد پس شمر او را به شهادت رساند[۲۷].[۲۸]

شهادت مسلم بن عوسجه

مسلم بن عوسجه از چهره‌های عابد کوفه بود که مدتی از روزش را صرف عبادت در مسجد کوفه می‌گذراند. در تشکیلات مسلم بن عقیل نقش کلیدی داشت، در کودتای ابن زیاد خود را به کربلا رساند و در شب عاشورا قسم خورد که حسین جان هرگز از تو جدا نمی‌شوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ به جنگ‌شان می‌روم تا به شهادت برسم. در روز عاشورا همین ایده متعالی و پر افتخار را عملاً نشان داد، امام در شهادت مسلم بن عوسجه بالای سرش این آیه را قرائت فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۲۹].

محمد بن ابیطالب می‌گوید: مسلم بن عوسجه در حالی روی زمین سقوط کرد که رمقی داشت. امام حسین با حبیب بن مظاهر به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین پس از اینکه به مسلم بن عوسجه فرمود: خدا تو را رحمت کند و آیه بالا را تلاوت کرد، سپس حبیب به مسلم بن عوسجه نزدیک شد و به او گفت: ای مسلم از پا افتادن تو بر من ناگوار است، بشارت باد تو را به بهشت. مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد دوست داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت: فإني أوصيك بهذا یعنی من درباره این شخص یعنی امام حسین(ع) به تو توصیه می‌کنم. در رکاب این حسین مقاتله کن تا شهید شوی. حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله یاری نمودن حسین روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد. راوی می‌گوید: کنیز مسلم بن عوسجه فریاد زد: يا سيداه يا ابن عوسجتاه! ناگاه یاران ابن سعد در حالی که مژده به یکدیگر می‌دادند گفتند: ما مسلم بن عوسجه را کشتیم. شبث بن ربعی که خود از فرماندهان ارشد بود رو کرد به عمرسعد و گفت آیا به کشتن مسلم بن عوسجه شاد شدی؟ نمی‌دانی چه مرد بزرگی را شهید کردی! بعد رو کرد به افرادی که در اطرافش بودند گفت: مادرانتان در عزای شما گریان شوند، آیا نه چنین است که نیروهای خود را به دست خود به قتل می‌رسانید و عزیزان خود را ذلیل می‌نمایید؟ آیا برای کشتن مسلم بن عوسجه خوشحال می‌شوید؟ به حق آن خدایی که من تسلیم او هستم مسلم بن عوسجه در میان مسلمانان مقام شریفی داشت. من خودم در جنگ آذربایجان دیدم این مسلم قبل از اینکه اسب‌های مسلمین به یک دیگر برسند شش نفر از مشرکین را به قتل رسانید[۳۰].[۳۱]

شهادت پسر مسلم بن عوسجه

وقتی مسلم به شهادت رسید پسر مسلم بن عوسجه جوانی رشید که نور ایمان از چشم‌ها و چهره جذابش می‌درخشید خدمت سیدالشهدا آمد و آماده میدان شد. امام او را از جنگ مانع شد و فرمود: پدرت شهید شد اگر تو هم شهید شوی مادرت بی‌پناه می‌ماند! پسر مسلم در تردید بود که مادرش به سرعت خود را به فرزندش رساند و گفت: فرزندم سلامت خود را بر یاری پسر پیامبر برگزیدی؟ از تو راضی نمی‌شوم مگر اینکه جانت را فدای حسین(ع) کنی! امام اذن میدان داد مادر در کنار صحنه جنگ به تشویق او پرداخت و می‌گفت: پسرم خوشحال باش که الان از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شد، با کشتن ۳۰ نفر از سپاه دشمن به شهادت رسید. کوفیان سرش را بریدند و به سوی مادر پرتاب کردند مادر سر فرزند را گرفت و بوسید و گریست[۳۲].[۳۳]

شهادت عبدالرحمن بن عبدالله یزنی

عبدالرحمن بن عبدالله یزنی برای مبارزه خارج شد و این رجز را می‌خواند: أنا بن عبدالله من آل يزن *** ديني على دين حسين و حسن أضربكم ضرب فتى من اليمن *** أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن. یعنی: من پسر عبدالله و از قبیله یزن می‌باشم. دین من از دین حسین و حسن است. من شما را نظیر جوان یمنی می‌زنم و امیدوارم بدین وسیله نزد خدای مؤتمن رستگار باشم. آنقدر جنگید تا در پیشروی امامش سیدالشهدا به شهادت رسید[۳۴].[۳۵]

شهادت عمرو بن قرظه

ایشان روز ششم محرم خود را به امام در کربلا رساند. سید بن طاووس می‌گوید: بعد از شهادت عبدالرحمن، عمرو بن قرظه انصاری برای رفتن به میدان آماده شد و از امام حسین(ع) اجازه گرفت. امام(ع) به وی اجازه داد. او نظیر افرادی که مشتاق آخرت باشند جهاد کرد و در خدمت به دین سخت تلاش کرد تا اینکه گروه زیادی از لشکر ابن زیاد را به درک واصل کرد، او از امام(ع) دفاع می‌کرد، هیچ تیری به طرف امام حسین نمی‌آمد مگر اینکه بدن خود را هدف آن قرار می‌داد. هیچ شمشیری برای حسین(ع) کشیده نمی‌شد مگر اینکه قلب خود را هدف آن می‌نمود، جنگید تا اینکه بدنش به وسیله زخم و جراحات داغ شد! آنگاه متوجه امام شد و گفت: أوفيت يابن رسول الله؛ یا ابن رسول الله! آیا من به وعده خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: «نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَأَقْرِئْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مِنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ»؛ آری، تو از من زودتر داخل بهشت خواهی شد. سلام مرا به پیامبر خدا(ص) برسان و به حضرت بفرما که من هم به زودی می‌آیم. سپس او به قدری جهاد نمود که شهید شد. در کتاب مناقب می‌گوید: وی این رجز را می‌خواند: قد علمت كتيبة الانصاري *** ان سوف احمي حوزة الدمار ضرب غلام غير نكس شاري *** دون حسين مهجتي و داري یعنی: گروه انصار می‌دانند که من به زودی از حریم دین خود حمایت می‌کنم. زدن جوانی که در فدا نمودن جان و خانه خود برای حسین(ع) کوتاهی نخواهد کرد[۳۶].

قرظه پدر عمرو انصاری از صحابه پیامبر و از شعرای عرب بود و در کوفه می‌زیست و در رکاب علی در چندین جنگ شرکت کرده بود و در صفین پرچم‌دار امام علی بود. قرظه دو پسر داشت عمرو و علی. علی در سپاه عمر سعد بود وقتی برادرش عمرو کشته شد، بانگ زد ای حسین! ای دروغگو پسر دروغگو که برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا اینکه او را به وادی مرگ کشاندی. امام در جوابش فرمود: من او را نفریفتم، خدا او را هدایت کرد اما تو به گمراهی کشیده شدی[۳۷].[۳۸]

شهادت جون غلام ابوذر

وقتی عثمان ابوذر را از مدینه تبعید کرد، دستور داد کسی به بدرقه ابوذر نرود. ولی علی و فضل بن عباس و دو سه نفر دیگر در بدرقه شرکت کردند که حضرت با مروان درگیر شد، آن روز که ابوذر می‌رفت علی(ع)، جون را خرید تا در خدمت ابوذر باشد. جون سیاه پوست بود که علی(ع) او را به مبلغ ۱۵۰ دینار از فضل بن عباس بن عبدالمطلب خرید، او همراه ابوذر صحابی پیامبر بود تا اینکه ابوذر از دنیا رفت. پس از فوت ابوذر، او به اهل بیت(ع) پناه آورد و در رکاب علی(ع) و امام مجتبی(ع) و پس از آن امام حسین(ع) بود و در سفر امام از مدینه به مکه و بعد به عراق امام را تنها نگذاشت و همیشه یار وفادار آن حضرت بود با اینکه او در سال ۶۱ (هق) پیر شده بود.

سید بن طاووس می‌گوید: بعد از شهادت عمرو بن قرظه، جون که غلام ابوذر بود برای جهاد قیام نمود. امام حسین(ع) به وی فرمود: من تو را مرخص کردم، سیدالشهدا این غلام را رسماً آزاد کرد تا شرم حضور، مانع از انصراف و رفتنش نگردد، با اینکه حسین(ع) پایداری و ثبات قدم جون را در برابر مشکلات می‌دانست، در عین حال خواست با این آزمایش، شخصیت این عبد سیاه را به دنیا و به همه نسل‌های آینده بشناساند که برای حمایت از شریعتی که دست خائنین با آن بازی کرده است، در حین بحران و خطر و موقعیتی که وحشت همه جا و همه کس را فراگرفته است، چه اندازه فداکاری و از خودگذشتگی می‌کند. حسین(ع) بیعت خود را از گردن او بر می‌دارد و اجازه مرخصی و رفتن به او می‌دهد و می‌گوید: يا جون! انما تبعتنا طلبا للعافية، فلا تبتل بطريقتنا.

به محض شنیدن سخن امام، از بیم اینکه مبادا توفیق رسیدن به سعادت جاودانه را نداشته باشد، قطرات اشک مروارید گونه‌اش بر رخسار سیاهش سرازیر شد و با صدایی لرزان همراه با گریه‌ای که گلویش را می‌فشرد، سخنی گفت که جاودانه تاریخ شده و به همه نسل‌ها فهماند که پیروزی عبارت است از پایداری و مقاومت در برابر مشکلات. آری سخنی که او در جواب امام خود گفت: و إنما الراحة بعد العناء. و سپس افزود: أنا في الرخاء، الحس قصاعكم، و في الشدة آخذ لكم؟ والله ان ريحي لمنتن، و ان حسبي للئيم، و لوني لأسود، فتنفس علي بالجنة ليطيب ريحي و يشرف حسبي، و يبيض وجهي، لا والله لا افارقكم حتى يختلط هذا الدم الاسود مع دمائكم. برای رسیدن به آسایش و آرامش باید از سختی‌ها عبور کرد، بعد اضافه کرد حسین جان من در رفاه و راحتی کاسه لیس شما باشم و در مصیبت و ناراحتی مقابل دشمن دست از شما بردارم؟ من بدنم بدبو و خانواده‌ام گمنام و رنگ بدنم سیاه است، بر من منت بگذار با بهشت برین، بدنم خوشبو و خانواده‌ام شریف و رنگ بدنم سفید گردد. نه، به خدا قسم من هرگز از شما جدا نخواهم شد، تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته شود.

محمد بن ابوطالب می‌گوید: سپس جون برای قتال قیام کرد و این رجز را خواند: كيف يرى الكفار ضرب الاسود *** بالسيف ضربا عن بني محمد اذب عنهم باللسان واليد *** أرجو به الجنة يوم المورد یعنی: کفار ضرب دست غلام سیاه را چگونه می‌بینند که برای فرزندان پیامبر با شمشیر می‌جنگد. من با زبان و دست از فرزندان پیامبر دفاع می‌کنم. امیدوارم که در روز ورود به صحرای محشر داخل بهشت شوم.

سپس جهاد کرد تا شهید شد و امام حسین(ع) به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورتش را سفید و بوی او را نیکو و وی را با ابرار محشور بفرما و معرفتی بین او و محمد و آل محمد(ص) برقرار بفرما! امام محمد باقر از امام سجاد(ع) روایت می‌کند که فرمود: بعد از واقعه کربلا افرادی که آمدند تا اجساد شهدا را دفن نمایند، جسد این غلام یعنی جون را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام می‌رسید![۳۹]. در رمق آخر سیدالشهدا به بالینش آمد، جون چشم باز کرد از اینکه امام را بر بالین خود دید لبخند رضایتی زد و گفت: من مثلي و ابن رسول الله واضع خده على خدي ثم فاضت نفسه[۴۰]. چه کسی مثل من خوشبخت است که پسر پیغمبر صورتش را بر صورتم نهاده؟ این را گفت و روحش پرواز کرد.[۴۱]

شهادت عمرو بن خالد صیداوی

از سران شیعیان کوفه به حساب می‌آمد، سید بن طاووس می‌گوید: پس از شهادت جون، عمرو بن خالد صیداوی به حضور امام آمد و گفت: یا ابا عبدالله من تصمیم گرفته‌ام به یاران خود ملحق شوم. من دوست ندارم زنده بمانم و تو را تنها و شهید بنگرم. امام(ع) به او فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ»؛ قیام کن، ما نیز در همین ساعت به تو ملحق خواهیم شد. وی جلو رفت و به قدری جنگید تا شهید شد. در فضیلتش همین بس که در زیارت ناحیه از ایشان نام برده شده[۴۲].[۴۳]

شهادت حنظله بن اسعد

در صحنه عشقبازی نوبت به حنظله بن اسعد شبامی شد، او در روز عاشورا خود را در مقابل تیر و نیزه و شمشیر دشمن قرار داد تا سپر امام حسین(ع) قرار گیرد، بارها به موعظه کوفیان پرداخت و با استناد به آیات عذاب در قرآن آنها را از جنگ با سیدالشهدا بر حذر داشت و این آیات را تلاوت می‌کرد: يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعِبَادِ * وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ * يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ[۴۴].

به سپاه عمر سعد اعلام کرد: ای مردم! امام حسین را شهید نکنید که دچار عذاب خدا خواهید شد و کسی که افتراء بزند ناامید خواهد شد. در کتاب مناقب آمده امام حسین(ع) به او فرمود: ای پسر سعد در آن هنگامی که تو این گروه را به سوی حق دعوت کردی و نپذیرفتند و به تو و یارانت دشنام دادند مستوجب عذاب شدند. پس اکنون چگونه خواهند بود که یاران نیکوکار تو را کشته‌اند. حنظله گفت: فدای تو شوم راست گفتی. آیا ما به سوی پروردگار خود نمی‌رویم که به برادران خود ملحق شویم؟ امام حسین(ع) فرمود: به جانب چیزی برو که از دنیا و آنچه در آن است برای تو بهتر خواهد بود، برو به طرف سلطنت و مقامی که از دست نخواهد رفت. حنظله گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ‌، خدا ما و شما را در بهشت جمع کند. امام(ع) فرمود: آمین! آمین! سپس حنظله جنگ شدیدی کرد بیست تن از آنها را کشت، تا اینکه بر او حمله کردند و وی را شهید نمودند[۴۵].[۴۶].

شهادت سوید بن عمرو

سید بن طاووس می‌گوید: بعد از شهادت حنظله، سوید بن عمرو که شخصی شریف و کثیر الصلاه بود برای جهاد قیام کرد و مثل شیری شجاع جهاد نمود. او در مقابل صدمات سختی که دچارش می‌شد کاملاً صبر کرد، تا اینکه در میدان کارزار به فریاد نشست ولی شهید نشده بود. او همچنان افتاده بود و قدرت حرکتی نداشت تا اینکه شنید لشکر عمر سعد گفتند: حسین شهید شد! اندک بهبودی در خود احساس کرد با کوشش و زحمت چاقویی از کفش خود خارج کرد و همچنان جنگید تا شهید شد[۴۷].[۴۸].

شهادت یحیی بن سلیم مازنی

صاحب کتاب مناقب می‌گوید: پس از شهادت سوید، یحیی بن سلیم مازنی برای جهاد در راه خدا قیام نمود و این رجز را خواند: لا ضربن القوم ضربا فيصلا *** ضربا شديدا في العدا معجلا لا عاجزا فيها و لا مولولا *** و لا اخاف اليوم موتا مقبلا لكنني كالليث احمي اشبلا یعنی: من حتماً این گروه را با ضربتی می‌زنم که جدا کننده باشد. یک ضربت شدیدی که به تعجیل در میان دشمنان به کار خواهد رفت. من در میان آنان عاجز نیستم و واویلا نمی‌گویم. امروز از این مرگی که متوجه من شده خوفی ندارم. ولی من نظیر شیری هستم که از شیر بچگان دفاع کند. سپس حمله و قتال شدیدی کرد تا شهید شد[۴۹].[۵۰].

شهادت قره بن ابی قره غفاری

بعد از شهادت یحیی بن سلیم، قره بن ابی قره غفاری برای مبارزه خارج شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است: قد علمت حقا بني غفار *** و خندف بعد بني نزار یعنی: حقا که بنی‌غفار و بنی‌خندف و بنی‌نزار می‌دانند، آنان می‌دانند که من شیری غیرتمند هستم و گروه فجار و نابکار را حتماً خواهم زد. اینان را با هر شمشیری که از فولاد و برنده باشد می‌زنم. ضربت دردناکی به نفع فرزندان خوبان خواهم زد، که فرزندان پیامبر و بزرگان خوبان می‌باشند، سپس حمله کرد و به قدری جهاد نمود تا ۶۸ نفر را به درک واصل کرد و سرانجام شهید شد[۵۱].[۵۲].

شهادت مالک بن انس مالکی

پس از شهادت قره بن ابی قره، مالک بن انس مالکی برای جهاد خروج کرد و رجزی را خواند که مطلع آن این است: قد علمت مالكها و الدودان *** و الخندفيون و قيس عيلان یعنی: قبیله مالک و دودان و خندف و قیس عیلان می‌دانند، که قبیله من در موقع کارزار آفت همانندان و بزرگ سواران می‌باشند. قبیله من به وسیله نیزه تیز مباشر و متصدی مرگ هستند. ما این طور نیستیم که در مقابل نیزه‌ها عاجز باشیم. آل علی تابع خدا و آل زیاد تابع شیطانند. سپس حمله و جهاد کرد تا شهید شد. ابن نما می‌گوید: نام این شهید انس بن حارث کاهلی بود[۵۳].[۵۴].

شهادت عمرو بن مطاع جعفی

در کتاب مناقب آمده: بعد از شهادت مالک، عمرو بن مطاع جعفی برای مبارزه قیام کرد و رجزی را می‌خواند که مطلع آن این است: انا بن جعف و ابي مطاع *** و في يميني مرهف قطاع یعنی: من از قبیله جعف هستم و پدرم مطاع است. در دست راست من شمشیر قاطعی و نیزه‌ای است که سر آن می‌درخشد و از نور آن شعاعی دیده می‌شود. امروز برای ما نیکو است که برای امام حسین(ع) زد و خورد نماییم. این جهاد باعث رستگاری ما و دفاع از دوزخ است، در آن روزی که نفع و فایده‌ای برای کسی نخواهد بود. سپس حمله کرد تا شهید گردید[۵۵].[۵۶].

شهادت حجاج بن مسروق

(ع) پس از شهادت عمرو بن مطاع، حجاج بن مسروق که مؤذن امام حسین(ع) بود خروج کرد. ایشان مقیم کوفه بود وقتی شنید سیدالشهدا از مدینه به مکه آمده، خود را در مکه به حضرت رساند و همراه امام به کربلا آمد و در تمام مسیر تا کربلا به عنوان مؤذن حضرت انجام وظیفه می‌کرد. در روز عاشورا اجازه میدان گرفت و رجزی را خواند که اول آن این است: أَقْدَمُ حُسَيْناً هَادِياً مَهْدِيّاً *** فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبِيَّا یعنی: ای حسین در حالی که هادی و مهدی هستی اقدام کن. امروز جد تو را که پیامبر است ملاقات خواهیم کرد. سپس پدرت علی را که صاحب بذل و بخشش است و همان شخصی است که ما او را وصی شناخته‌ایم دیدار می‌نماییم و امام حسن را که نیکو و پسندیده و ولی است، با جعفر طیار که جوانمردی شجاع بود و حضرت حمزه که شیر خدا و از شهدایی محسوب می‌شود که زنده‌اند ملاقات می‌کنیم. سپس حمله و کارزار کرد تا شهید گردید[۵۷].[۵۸].

شهادت زهیر بن قین

بعد از شهادت حجاج، زهیر بن قین برای مبارزه قیام نمود و رجزی را خواند که مطلع آن این است: انا زهير و انا بن القين *** اذ ودكم بالسيف عن حسين یعنی: من زهیرم که پسر قین می‌باشم و شما را به وسیله شمشیر از امام حسین(ع) دور می‌کنم. حقا که حسین یکی از دو سبط امت و از عترت نیکو و با تقوا و شایسته است. این رسول خدا است بدون دروغ، من شما را با شمشیر می‌زنم و هیچ عیبی نمی‌بینم ای کاش جان من دو قسمت شده بود. محمد بن ابوطالب می‌گوید: زهیر قتال کرد تا تعداد یک صد و بیست نفر از دشمنان را کشت. سپس کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او حمله کردند و شهیدش نمودند. امام حسین(ع) فرمود: «لا يبعدك الله يا زهير و لعن الله قاتلك لمن الذين مسخوا قردة و خنازير» زهیر از پای در آمد! زهیر از رحمت خدا دور مباد! خدا قاتل تو را لعنت کند. خدا آن افرادی را که به صورت بوزینه و خوک در آمدند لعنت کند[۵۹].[۶۰].

شهادت سعید بن عبدالله حنفی

سعید بن عبدالله حنفی از شخصیت‌های بارز کوفه و مردی شجاع بود وقتی خبر مرگ معاویه به کوفه رسید هواداران اهل بیت در خانه او جمع شدند و برای امام نامه نوشتند. سعید از افرادی است که با مسلم بن عقیل همکاری نزدیک داشت و در جمع شیعیان سخنرانی پر شوری کرد و گفت: «من جانم را در راه یاری حسین فدا خواهم کرد» نامه مسلم را ایشان در مکه به امام حسین(ع) رسانید و در خدمت امام بود تا از مکه به کربلا آمد. سعید بن عبدالله حنفی در شب عاشورا در مقام اظهار اخلاص به مقام ولایت و فداکاری نسبت به مولایش حسین(ع) عرض کرد: «لَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا نُخَلِّيكَ أَبَداً حَتَّى يَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا فِيكَ وَصِيَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ فِيكَ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُخْرَجُ حَيّاً ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ وَ كَيْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ أَنَالُ الْكَرَامَةَ الَّتِي لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً»[۶۱]. نه به خدا ای پسر پیغمبر! هرگز ما تو را رها نکنیم تا خداوند بداند که ما سفارش پیغمبر را درباره تو نگه داشته‌ایم و اگر من می‌دانستم که در راه تو کشته می‌شوم و سپس زنده می‌شوم و سپس ذرات وجودم را به باد می‌دهند و هفتاد بار با من چنین می‌شد من از تو جدا نمی‌گشتم تا آنکه در رکاب تو کشته شوم و اکنون چرا چنین نکنم با اینکه یک کشته شدن بیش نیست و به دنبالش عزتی که هرگز ذلت نخواهد داشت.

ظهر روز عاشورا که امام اقامه نماز کرد، زهیر بن قین و سعید بن عبدالله در جلو آن بزرگوار ماندند تا آن حضرت با نصفی از اصحاب خود نماز خوف خواندند. روایت شده: سعید بن عبدالله حنفی در جلو امام حسین(ع) قرار گرفت و برای حمایت از او سفارش می‌کرد، و با اینکه بدنش در اثر اصابت ضربات فراوان مجروح و خونین بود، دست برنمی‌داشت و در حالی که اباعبدالله در همان میدان جنگ مشغول انجام نماز ظهر بود، سعید بدن خود را هدف تیرها قرار داد نمی‌گذاشت تیرها به بدن سید الشهدا(ع) اصابت کند تا اینکه در حضور حضرت به زمین افتاد و وقتی امام بالای سرش آمد از امام پرسید: أ وفيت يابن رسول الله؟ آیا من رسالت خود را ادا کردم؟ و به عهدی که با تو بسته بودم وفا کردم؟ تا با خشنودی خدا، خوشحال بمیرم؟ یا در انجام وظیفه کوتاهی کرده‌ام تا با نومیدی و خسران چشم فروبندم؟ امام(ع) به او اطمینان داد که با رسیدن به فیض شهادت، سعادتمند شده است «نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ»؛ تو پیشاپیش من در بهشت خواهی بود. در لحظات آخر دعا می‌کرد: پروردگارا! سلام مرا به رسول خود برسان و آن حضرت را از درد این همه زخم و جراحاتی که بر من وارد شده آگاه کن؛ زیرا منظور من از این عمل نصرت ذریه پیامبر تو می‌باشد. وی پس از این جریان شهید شد، پس از شهادت وی تعداد ۱۳ تیر در جسد مبارکش یافتند، غیر از زخم شمشیر و نیزه‌هایی که در بدنش بود[۶۲].[۶۳].

شهادت حبیب بن مظاهر

حبیب ابن مظاهر رسول خدا را درک کرده بود و از یاران خاص امیرالمؤمنین بود او در تمام جنگ‌ها در خدمت علی(ع) بوده و علوم بسیاری را از آن حضرت فرا گرفت. او علم منایا «زمان مرگ افراد» و بلایا «حوادثی که بعدها اتفاق می‌افتد» را از امام فرا گرفت. شاهدش گفتگویی است که با میثم تمار داشت که در کوفه به میثم گفت گویا می‌بینم در راه محبت اهل بیت به دار آویخته می‌شوی. میثم هم به او گفت گویا می‌بینم در حمایت از فرزند پیامبر به شهادت می‌رسی و سرت را از بدن جدا کرده در کوفه می‌گردانند. شیخ طوسی درباره حبیب می‌نویسد: عمر سعد به او امان داد و پول کلانی به او پیشنهاد کرد تا دست از یاری حسین بردارد ولی حبیب در جواب گفت: در پیشگاه رسول خدا هیچ عذری نداریم که بنشینیم و نظاره‌گر شهادت حسین باشیم. رسالت ما زمانی پایان خواهد یافت که در کنار حسین کشته شویم[۶۴].

ایشان بزرگ قبیله بنی‌اسد بود که در کوفه شیعیان را به حمایت از سیدالشهدا دعوت کرد، او بی‌هیچ مسامحه‌کاری بلکه با روحیه‌ای جوان و شاداب و پر انرژی خود را از کوفه به کربلا رساند. وقتی اطراف سیدالشهدا را خلوت دید اجازه گرفت به قبیله بنی‌اسد آمد و مردم را جمع کرد و ورود امام به کربلا را به آنها رساند و با بسیج احساسات و برخوردی حماسی از آنها خواست خود را برای یاری فرزند زهرا به کربلا برسانند، ولی متأسفانه جاسوسی به ابن زیاد خبر داد که بنی‌اسد به کربلا می‌روند و او هم نیرویی اعزام کرد، حبیب موقع حرکت بنی‌اسد خود را در محاصره نیروهای ابن زیاد دیدند و لذا حلقه محاصره را پاره کرد با اسب تاخت و به کربلا آمد و با نقل گزارش دعوتش از بنی‌اسد و ممانعت نیروهای کوفه به حضور امام خود را وقف خدمت به امام کرد. این پیرمرد سالخورده موقعی که برای پیکار با دشمن آماده شده بود و می‌خواست به میدان جنگ برود از شادی می‌خندید! یزید بن حصین همدانی که بزرگ قاریان قرآن بود به حبیب گفت: برادر اکنون با این صحنه خونبار چه جای خندیدن است؟ جواب داد: کجا و چه وقت برای شادمانی و مسرت شایسته‌تر از این موقع است؟ چون طولی نمی‌کشد که با شمشیر این ستمکاران کشته می‌شویم و به سعادت ابدی نائل می‌گردیم[۶۵].

حبیب برای مبارزه قیام کرد و رجزی را می‌خواند که اول آن این است: أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٍ *** فَارِسُ هَيْجَاءَ وَ حَرْبٍ تَسْعُرُ یعنی: من حبیبم و پدرم مظهر می‌باشد. من شهسوار کارزاری هستم که آتش آن شعله‌ور شود. شما از نظر تعداد بیشترید ولی ما از لحاظ حجت و دلیل عالی‌تر و ظاهرتریم. شما در موقع وفاداری، بی‌وفایید، ولی ما با وفا و برای حق صبورتریم. من از شما بالاتر و عذر ما برای جنگ موجه‌تر است. سپس جنگ سختی کرد و نیز این رجز را خواند: اقسم لو كنا لكم اعدادا *** او شطركم وليتم الأكتادا يا شر قوم حسبا و آدا *** و شرهم قد علموا اندادا یعنی: قسم می‌خورم که اگر تعداد ما به قدر تعداد شما یا به قدر یک قسمت تعداد شما بود شما رو به فرار می‌نهادید. ای گروهی که از لحاظ حسب و نسب و قدرت بدترین مردم هستید، شما بدتر از آن افرادی هستید که برای خدا شریک قائل شدند.

ظهر روز عاشورا در نزاعی بین حبیب و حصین بن تمیم بر سر جسارتی که آن ملعون به نماز سید الشهدا کرد موضوع به درگیری کشیده شد و جنگ سختی در گرفت، حبیب با اینکه پیر بود شصت و دو نفر از آنها را کشت و سرانجام با ضرب شمشیر بدیل بن صریم و نیزه دیگری از بنی‌تمیم از اسب به زمین افتاد، همین که خواست از زمین بلند شود، حصین بن تمیم شمشیری بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمین افتاد، در این هنگام آن تمیمی دیگر که نیزه به او زده بود و سر از بدنش جدا کرد. کشته شدن حبیب این پیرمرد بزرگوار بر امام خیلی گران بود؛ لذا وقتی که کنار بدن قطعه قطعه و بی‌سر او آمد گفت: عند الله أحتسب و نفسي و حماة أصحابي شهادت خود و شهادت یاران و اصحابم را به حساب فرمان خدا می‌گذارم و زیاد کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و پیوسته می‌گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۶۶][۶۷]. در برخی مقاتل آمده که امام فرمود: خداوند تو را مبارک گرداند ای حبیب تو مردی با فضیلت بودی و قرآن را در یک شب ختم می‌کردی[۶۸].[۶۹].

شهادت جناده بن حارث انصاری

جناده بن حارث انصاری از مخلصین مقام ولایت و ملازمین رکاب سیدالشهدا بود که از مکه تا کربلا امام را همراهی کرد. از مشاهیر کوفه بود که افتخار همراهی امیرالمؤمنین را در صفین داشت. بعد از شهادت عمرو، ایشان برای مبارزه خروج نمود و این رجز را می‌خواند: انا جنادة و انا بن الحارث *** لست بخوار و لا بناكث عن بيعتي حتى يرثني وارث *** اليوم شلوى في الصعيد ماكث یعنی من جناده‌ام. من پسر حارث هستم. من سست و خائف و پیمان‌شکن نیستم. من از بیعت خود دست برنمی‌دارم تا شهید شوم و وارثی از من ارث ببرد. امروز کالبد و جنازه من روی زمین خواهد بود. جناده در محاصره دشمن قرار گرفت همچنان جنگید تا شهید شد[۷۰].[۷۱].

شهادت عمرو بن جناده

عمرو بن جناده ایشان یازده ساله بود که به همراه پدر و مادرش در صحنه جنگ کربلا حضور یافت. پس از شهادت پدرش، مادر به او گفت: يا بني اخرج و انصر الحسين خارج شو و حسین را یاری کن. هنگامی که برخاست، امام حسین(ع) فرمود: هذا غلام قتل ابوه في الحملة الاولى و لعل امه تكره ذالك این نوجوانی است که پدرش کشته شده، شاید مادرش راضی نباشد او به جنگ رود. آن نوجوان به امام عرض کرد: يابن رسول الله هي التي امرتني بذالك مادرم این دستور را به من داده است. امام اجازه داد و روانه میدان شد، رجزی خواند که مطلع آن این است: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ *** سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ» یعنی: آقای من امام حسین است که خوب امیری می‌باشد. حسین سرور قلب پیغمبر خدا است که بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم است. علی و فاطمه پدر و مادر امام حسینند. آیا نظیر حسین کسی را دارید؟ حسین دارای طلعتی است مثل آفتاب درخشان و دارای پیشانی‌ای است نظیر ماه منیر.

سپس به قدری جهاد کرد تا شهید شد و سرش را بریدند و به سوی لشکر امام حسین(ع) پرتاب کردند! مادرش سر او را برداشت و گفت: أحسنت يا بنيّ، يا سرور قلبي، و يا قرّة عيني؛ ای پسر عزیزم احسنت! ای سرور قلب من! ای نور چشم من! آن‌گاه آن سر را به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد. آن سر به مردی اصابت کرد و او را کشت. آن زن عمود خیمه وی را گرفت و در حالی به لشکر دشمن حمله کرد که این رجز را می‌خواند: أَنَا عَجُوزٌ سَيِّدِي ضَعِيفَهْ *** خَاوِيَةٌ بَالِيَةٌ نَحِيفَهْ أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنِيفَهْ *** دُونَ بَنِي فَاطِمَةَ الشَّرِيفَهْ. یعنی: من پیرزنی ضعیف و خمیده و پوسیده و نحیف می‌باشم. من شما را به وسیله ضربتی سخت برای یاری کردن و دفاع از فرزندان فاطمه می‌زنم[۷۲]. سپس سیدالشهدا او را دستور برگشت به خیمه داد و برای او دعا کرد[۷۳].[۷۴].

شهادت شوذب بن عبدالله همدانی

شوذب از بزرگان کوفه و از جنگاوران بنام و از یاران با وفای امیرالمؤمنین بود. صاحب حدائق می‌نویسد: ایشان بلندگوی شیعیان بود. برای شیعیان از امیرالمؤمنین اخبار و احادیث فراوان نقل می‌کرد و مردم به او بسیار علاقه داشتند. ابومخنف می‌نویسد: شوذب با غلامش عابس از کوفه به مکه رفتند و نامه مسلم را برای امام بردند و در رکاب حضرت به کربلا آمدند. محمد بن ابیطالب می‌گوید: در روز عاشورا عابس بن ابی شبیب با شوذب گفتگو می‌کردند، عابس به او گفت: ای شوذب، تو چه فکری در سر داری و چه کار خواهی کرد؟ گفت: روشن است چه خواهم کرد، پیشروی امامم آنقدر می‌جنگم تا کشته شوم. عابس گفت: آفرین به اراده‌ات! به حضور امام حسین مشرف شو، تا تو را در ردیف فدائیان خود به شمار آورد. چنان که دیگران را به شمار آورد؛ زیرا امروز روزی است که سزاوار است ما هر قدر که مقدور باشد طلب اجر کنیم، چه آنکه بعد از امروز عملی برای ما نخواهد بود. آن روز، روز حساب است. شوذب نزد امام آمد و پس از اینکه سلام کرد گفت: یا ابا عبدالله! به خدا قسم در روی زمین احدی از خویشاوندان من و بیگانگان نیست که نزد من از تو محبوب‌تر و عزیزتر باشد. اگر برای من مقدور بود ظلم و کشته شدن را به چیزی که از جان و خونم عزیزتر باشد از تو دفع نمایم دریغ نداشتم. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌». من شهادت می‌دهم که به دین تو و دین پدرت می‌باشم. سپس اجازه گرفت و با شمشیر متوجه دشمن شد.

ربیع بن تمیم می‌گوید: وقتی او به میدان آمد او را شناختم و چون شجاعت او را در جنگ‌ها دیده بودم و می‌دانستم او از شجاعان است از این رو در میان لشکر داد زدم أيّها الناس، هذا أسد الاسود؛ این شیر شیران است، این عابس بن ابی شبیب است، هر کس به او نزدیک شود کشته می‌شود. لذا عمر سعد سخت بر آشفته شد و فرمان داد او را سنگباران کنند. عابس که دید از هر طرف سنگ به سویش پرتاب می‌کنند مانند یک شیر، زره از تن درآورد و کلاه خود از سر دور انداخت و خود را در دل دریای لشکر انداخت و به هر طرف حمله می‌کرد بیش از دویست نفر را از جلو خود فراری می‌داد و مانند روباه از برابر او می‌گریختند، تا اینکه از چهار طرف او را محاصره کردند و پس از جراحات بسیار که از سنگ و شمشیر و غیره برداشته بود او را کشتند و سر از بدنش جدا کردند، و جماعتی از شجاعان لشکر عمر سعد هر یک ادعا می‌کرد وی او را کشته است، و چون کار ستیز و ادعا بالا گرفت عمر سعد گفت: بر سر عابس مجادله مکنید هیچ کس نمی‌توانست یک تنه او را بکشد شما همگی با هم توانستید او را بکشید و بدین وسیله به نزاع و کشمکش آنها خاتمه داد[۷۵].[۷۶].

شهادت عابس بن ابی شبیب

عابس از قبیله بنوشاکر شیفته امیرالمؤمنین بودند. حضرت درباره ایشان فرمود: لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته اگر شماره این فامیل به هزار نفر برسد حق پرستش خداوند ادا می‌شود. آنها همه به شجاعت مشهور بودند. ایشان یکی از شهدای شجاع کربلا و از جمله شیعیان با وفا و ناطقین گویا و رساست. پس از رسیدن نامه امام حسین(ع) به کوفه و گرد هم آیی شیعیان در محضر جناب مسلم، عابس برخاسته و پس از حمد و سپاس خدا و درود بر پیامبر اکرم روی به جناب مسلم نمود عرض کرد: اني لست اعلم ما في قلوب الناس و لكن اخبرك بنفسي اذا دعوتموني اجبتكم و اضرب بسيفي عدوكم حتى القى الله تعالى عز و جل من نمی‌دانم که در دل‌های مردم چیست و لکن از خودم خبر می‌دهم که هر وقت مرا بخوانید شما را جواب می‌دهم و با شمشیرم به دشمن شما می‌زنم تا وقتی که خدا را ملاقات کنم. حبیب بن مظاهر از جا برخاسته روی به عابس نمود و فرمود: يرحمك الله تعالى قد قضيت عليك انا و الله على مثل ذالك خداوند تو را رحمت کند که آنچه را بر تو واجب بود بجا آوردی، من هم قسم به خدا که مانند تو بر این عقیده‌ام. عابس در کربلا نیز به حسین(ع) گفت: ما امسي على ظهر الارض قريب و لا بعيد اعز عليك، و لو قدرت ان ارفع عنك بشيء اعز علي من نفسي لفعلت.

بر پشت این زمین عزیزتر از تو احدی وجود ندارد، اگر عزیزتر از جانم چیزی می‌داشتم و می‌توانستم با آن دفع ظلم از تو بکنم به راستی انجام می‌دادم. سلام بر تو یا اباعبدالله شهادت می‌دهم که من بر هدایت تو و پدرت می‌باشم[۷۷]. عابس روز عاشورا وقتی اجازه میدان گرفت پس از خداحافظی با شمشیر کشیده به سوی میدان تاخت، در حالی که قبلاً پیشانیش از ضرب شمشیر دشمن مجروح شده بود. مردانه در میدان ایستاد و مبارز‌طلبید ولی کسی جرأت آن نداشت که در برابرش ظاهر شود و با او بجنگد؛ زیرا او را از پیش می‌شناختند و شجاعتش را در جنگ‌ها دیده بودند. عمر سعد وقتی مبارزه‌طلبیدن او را دید که می‌گوید الا رجل الا رجل کیست مردی که با من مبارزه کند؟ عمر سعد گفت وای بر شما اگر نمی‌توانید به جنگ او بروید و او را سنگباران کنید! وقتی از هر طرف بر او سنگ می‌آمد زره و کلاه‌خود خود را بیرون آورد و بر آنها حمله کرد. بیش از ۲۰۰ نفر را کشت و در محاصره قرار گرفت و به شهادت رسید. در فضیلت این بزرگوار همین بس که در زیارت ناحیه مقدسه به او سلام داده شده است[۷۸].[۷۹].

شهادت عبدالله غفاری و عبدالرحمن غفاری

بعد از شهادت شوذب، عبدالله غفاری و عبدالرحمن غفاری دو برادر نزد امام حسین(ع) آمدند گفتند: یا اباعبدالله سلام بر تو باد! ما آمده‌ایم در پیشروی تو شهید شویم و از تو دفاع نماییم. امام(ع) فرمود: خوش آمدید، نزدیک بیایید، آنان در حالی که گریان بودند نزدیک آن حضرت رفتند، آن بزرگوار به ایشان فرمود: ای برادرزادگان من برای چه گریان هستید؟ به خدا قسم من امیدوارم چشم شما بعد از یک ساعت دیگر روشن شود. آنان گفتند: فدای تو شویم ما برای خود گریان نیستیم. بلکه برای تو گریانیم که می‌بینیم محاصره شده‌ای و ما نمی‌توانیم از تو دفاع کنیم. امام فرمود: ای برادرزادگان من! خدا برای این محبت و جان نثاری و مواساتی که شما نسبت به من دارید بهترین جزای پرهیزگاران را به شما عطا فرماید. سپس آنان متوجه کارزار شدند و گفتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‌» فرمود: «وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‌». آنگاه به قدری مبارزه کردند تا شهید شدند[۸۰]. «تاریخ طبری ماجرای این دو برادر را با اسم دیگری آورده».[۸۱].

شهادت اسلم بن عمرو ترکی

بعد از شهادت عبدالله و عبدالرحمن بن عروه، غلام ترک آن حضرت اسلم بن عمرو ترکی که قاری قرآن بود برای مبارزه خروج کرد، بعضی او را واضع ترک گفته‌اند، او با اذن امام وارد صحنه مبارزه شد و این رجز را خواند: الْبَحْرُ مِنْ طَعْنِي وَ ضَرْبِي يَصْطَلِي *** وَ الْجَوُّ مِنْ نَبْلِي وَ سَهْمِي يَمْتَلِي‌ إِذَا حُسَامِي عَنْ يَمِينِي يَنْجَلِي *** يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحَاسِدِ الْمُبَجَّل.‌ یعنی: دریا از نیزه و ضربت من داغ می‌شود و فضا از تیراندازی من مملو و پر می‌گردد. تا این شمشیر در دست راست من برق می‌زند قلب شخصی که حسود و دلاور باشد شکافته خواهد شد. وی گروهی از دشمن را کشت و سپس از پای درآمد و سقوط کرد. در لحظات آخر فریاد زد یا حسین، امام حسین(ع) به بالین او آمد و پس از اینکه گریان شد صورت مبارک خود را به صورت وی نهاد. هنگامی که او چشم خود را باز کرد و امام را بالین خود دید لبخندی زد و گفت: مثلي فابن رسول الله وضع خده على خدي کی هم رتبه من است که فرزند رسول خدا گونه بر گونه‌ام گذاشته است؟ و در آغوش امام پر کشید و شهید شد[۸۲].[۸۳].

شهادت یزید بن زیاد، ابوالشعثاء

ابو الشعثاء از یاران صدیق امام، چهره‌ای شجاع و تیرانداز ماهری که در روز عاشورا زانو به زمین زد و صد تیر به سوی دشمن نشانه رفت و فقط پنج تیر او به خطا رفت، هر تیری که می‌انداخت امام حسین(ع) در حق او دعا می‌کرد و می‌فرمود: «اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَ اجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ»؛ بار خدایا! تیر اندازی او را محکم بگردان و جزای وی را بهشت قرار بده! بعد از اتمام تیرها که همه به هدف رسیدند، قبضه شمشیر خود را فشرد و به دشمن حمله کرد و در یک نبرد قهرمانانه نه نفر از دشمن را از پای درآورد و سرانجام به فیض شهادت نائل آمد[۸۴].[۸۵].

شهادت شبیب بن عبدالله نهشلی

چهره‌ای شجاع و از یاران امیرالمؤمنین بود که در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان فداکاری کرده بود. ابن نما از مهران نقل می‌کند که گفت: من با امام حسین(ع) در کربلا بودم مردی را دیدم که به شدت کارزار می‌کرد و به هیچ محوری حمله نمی‌کرد مگر اینکه آنان را به هم می‌ریخت، سپس به سوی حسین(ع) باز می‌گشت و این رجز را می‌خواند: أَبْشِرْ هُدِيتَ الرُّشْدَ تَلْقَى أَحْمَدَا *** فِي جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صُعُدا یعنی بشارت باد تو را به راه رستگاری، هدایت شوی، تو حضرت محمد(ص) را ملاقات خواهی کرد. در بهشت فردوس مقامی عالی خواهی داشت. من گفتم: این شخص کیست؟ گفتند: ابوعمرو نهشلی است. ابو عمرو مردی بود که اهل تهجد و کثیر الصلاه بود. پس از نبردی عاشقانه چهره مسخ شده‌ای از سپاه عمر سعد به نام عامر بن نهشل بر او حمله برد و سر از بدنش جدا کرد و به شهادت رسید[۸۶].[۸۷].

شهادت انس بن حارث کاهلی

انس بن حارث کاهلی پیرمرد سالخورده‌ای بود که در روز عاشورا حضور داشت، او از اصحاب پیامبر و در جنگ بدر و حنین شرکت داشت. ماجرای شهادت امام را از زبان پیامبر اکرم(ص) شنیده بود. ایشان نقل کرده از پیامبر شنیدم که فرمود: «ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ» فرزندم حسین در سرزمین عراق کشته خواهد شد هر کس تا آن روز زنده باشد و او را درک کند باید به یاری او بشتابد. در روز عاشورا از امام حسین(ع) اجازه رفتن به میدان گرفت امام اجازه داد. او با شور و شوق عمامه‌اش را از سرش گرفت و به کمر بست، پیشانی بندش را بست و ابروانش را که بر اثر پیری روی چشمش افتاده بود زیر آن جای داد تا مانع دیدنش نگردد، وقتی امام این حال را از او دید منقلب شد و بی‌اختیار قطرات اشک از دیده‌ها به گونه‌هایش سرازیر شد خطاب به او فرمود: شكر الله سعيك يا شيخ؛ خداوند عمل تو را به بهترین وجه قبول و تقدیر کند ای پیرمرد، او با آن سن پیری به میدان رزم رفت و با دشمنان جنگید و پس از کشتن هیجده نفر از دشمن شربت شیرین شهادت نوشید[۸۸].[۸۹].

شهادت نصر بن ابی نیزر

نصر بن ابی نیزر از احفاد نجاشی پادشاه حبشه بود، ابی نیزر باغبان معروف امیرالمؤمنین(ع) از جمله سواران و موالیان خدمتگزار و وفادار و از یادگاری‌های حضرت امیرالمؤمنین(ع) بوده، از کودکی تحت تربیت حضرت رسول اکرم(ص) در آمده و به شغل باغبانی حضرت امیر در نخلستان اختصاصی اشتغال یافته بود. نصر بن ابی نیزر سال‌ها بعد از پدرش در خدمت امامین همامین امام حسن و امام حسین گذرانده و از مدینه تا مکه در خدمت امام(ع) بوده، از آنجا به کربلا آمده رکاب حضرت ابی عبدالله(ع) جان خود را نثار نمود، او مردی شجاع و جنگ آزموده بوده در میدان جنگ در حمله اول به شهادت رسید[۹۰].

در پایان این بحث بی‌مناسبت نیست که در باب تعداد شهدای کربلا اشاره‌ای داشته باشیم. علمای شیعه و مورخین گران‌قدر آمارهای متفاوتی از شهدای کربلا را ارائه داده‌اند با تفاوت‌هایی که در نقل آنها وجود دارد زوایای دید بزرگان نسبت به این آمارها هم متفاوت است. شیخ ذبیح الله محلاتی می‌گوید: ۲۲۸ نفر از اصحاب امام حسین(ع) که شهید شدند جمع‌آوری گردید یک نفر آنها به نام سلیمان بن رزین در بصره شهید شد ۱۲ نفر آنها در کوفه به شهادت رسید که و عبارتند از حضرت مسلم و طفلان مسلم و محمد بن کثیر و پسرش و هانی بن عروه و عبدالاعلی و عباس بن جعده و عبدالله بن حارث و عبدالله بن عفیف و عبدالله بن یقطر و قیس بن مسهر؛ لذا ۲۱۵ نفر در کربلا به فیض شهادت رسیدند بقیه در کوفه و یک نفر در بصره، در میان آنها هم یک زن به نام هانیه همسر وهب به شهادت رسید[۹۱]. علامه سید محسن امین تعداد ۱۳۹ نفر از شهدای کربلا را نام می‌برد، در زیارت ناحیه مقدسه تعداد آنها را ۸۱ نفر ذکر فرموده، شیخ مفید و سید مرتضی بالای صد نفر ذکر کرده‌اند، سید بن طاووس از امام باقر(ع) روایت نقل کرده که حضرت فرمود: و انهم كانوا خمسة و أربعين فارسا و مأة راجل[۹۲]، اصحاب امام ۴۵ سواره و ۱۰۰ نفر پیاده بوده‌اند. البته اقوال دیگری هم وجود دارد.[۹۳].

جستارهای وابسته

  1. ابراهیم بن حصین اسدی
  2. ابراهیم بن علی بن ابی‌طالب
  3. ابوالحتوف بن حرث انصاری عجلانی
  4. ابوبکر بن الحسن المجتبی
  5. ابوبکر بن علی
  6. ابوثمامه عمرو صائدی
  7. احمد بن حسن
  8. ادهم بن امیة بن عبیده عبدی بصری
  9. اسلم بن عمرو ترکی
  10. اسماعیل بن عبدالله بن جعفر
  11. امیة بن سعد بن زید طائی
  12. ام‌وهب بنت عبد
  13. انس بن حارث کاهلی
  14. انیس بن معقل اصبحی
  15. بریر بن خضیر همدانی مشرقی
  16. بشر بن حسن
  17. بشر بن عمر حضرمی
  18. بکر بن حی تیمی
  19. جابر بن حجاج تیمی
  20. جبله بن علی شیبانی
  21. جعفر بن عقیل
  22. جعفر بن علی ابن ابی‌طالب
  23. جناده بن حارث سلمانی الازدی
  24. جناده بن کعب انصاری
  25. جندب بن حجر کندی کوفی
  26. جون بن حوی
  27. جوین بن مالک تمیمی
  28. حارث بن امرءالقیس کندی
  29. حارث بن نبهان
  30. حباب بن عامر
  31. حبشی بن قیس نهمی
  32. حبیب بن مظاهر اسدی
  33. حجاج بن زید سعدی
  34. حجاج بن مسروق جعفی
  35. حر بن یزید ریاحی
  36. حسن بن حسن (حسن مثنی)
  37. حلاس بن عمرو راسبی
  38. حنظله بن اسعد شبامی
  39. خالد بن عمرو ازدی
  40. رافع بن عبدالله
  41. زاهر بن عمرو کندی
  42. زهیر بن بشر خثعمی
  43. زهیر بن سلیم ازدی
  44. زهیر بن قین بجلی
  45. زیاد بن عریب همدانی صائدی
  46. سالم بن عمرو
  47. سالم مولی عامر بن مسلم عبدی
  48. سعد بن حرث انصاری عجلانی
  49. سعد بن حرث خزاعی
  50. سعد مولی عمرو بن خالد اسدی صیداوی
  51. سعید بن عبدالله حنفی
  52. سلمان بن مضارب بجلی
  53. سلیمان ابی رزین
  54. سوار بن منعم ابی عمیر همدانی
  55. سوید بن عمرو بن ابی مطاع خثعم
  56. سیف بن حارث بن سریع عبدی
  57. سیف بن مالک عبدی بصری
  58. شبیب بن جراد کلابی وحیدی
  59. شبیب بن عبدالله نهشلی
  60. شریک بن اعور سلمی
  61. شوذب بن عبدالله همدانی
  62. ضرعامه بن مالک تغلبی
  63. طرماح بن عدی
  64. طفلان مسلم بن عقیل
  65. عائذ بن مجمع مذحجی
  66. عابس بن ابی شبیب شاکری
  67. عامر بن مسلم بن عبدی بصری
  68. عباس بن علی اصغر
  69. عباس بن علی قمر بنی‌هاشم
  70. عبدالرحمان بن عبد ربه خزرجی انصاری
  71. عبدالرحمان بن عبدالله بن شداد ارحبی
  72. عبدالرحمان بن عروه غفاری
  73. عبدالرحمان بن مسعود بن حجاج تیمی
  74. عبدالرحمن بن عقیل
  75. عبدالله بن بشر خثعمی
  76. عبدالله بن حسن مجتبی
  77. عبدالله بن عروه غفاری
  78. عبدالله بن عقیل بن ابی‌طالب
  79. عبدالله بن علی بن ابی‌طالب
  80. عبدالله بن عمیر کلبی
  81. عبدالله بن مسلم بن عقیل
  82. عبدالله بن یقطر حمیری
  83. عبدالله بن یزید بن ثبیط عبد قیسی
  84. عبیدالله بن یزید بن ثبیط عبد قیسی
  85. عبیدالله بن حر جعفی
  86. عبیدالله بن عبدالله بن جعفر طیار
  87. عثمان بن علی بن ابی‌طالب
  88. عقبه بن صلت جهنی
  89. علی اصغر (عبدالله رضیع)
  90. علی اکبر علی بن الحسین
  91. عمار بن ابی سلامه دالانی همدانی
  92. عمار بن حسان طائی
  93. عمر بن حسن مجتبی
  94. عمر بن خالد صیداوی
  95. عمرو بن ابی کعب بن حارث اشجعی
  96. عمرو بن جناده انصاری
  97. عمرو بن جندب حضرمی
  98. عمرو بن ضبیعه
  99. عمرو بن عبدالله همدانی جندعی
  100. عمرو بن قرظه انصاری خزرجی
  101. عمرو بن قیس مشرفی
  102. عون بن جعفر طیار
  103. عون بن عبدالله بن جعفر طیار
  104. عون بن عقیل بن ابی طالب
  105. عون بن علی
  106. قارب بن عبدالله دئلی
  107. قاسط بن زهیر تغلبی
  108. قاسم بن الحسن
  109. قاسم بن حبیب ازدی
  110. قاسم بن محمد بن جعفر طیار
  111. قعتب بن عمر نمری
  112. قیس بن مسهر صیداوی
  113. مالک بن عبد بن سریع
  114. مجمع بن زیاد بن عمرو جهنی
  115. مجمع بن عبدالله عائذی
  116. محمد بن ابی‌سعید بن عقیل بن ابی‌طالب
  117. محمد بن عبدالله بن جعفر طیار
  118. محمد بن علی بن ابی‌طالب
  119. محمد بن مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب
  120. محمد بن کثیر
  121. مسعود بن حجاج تمیمی
  122. مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب
  123. مسلم بن عوسجه اسدی
  124. مسلم بن کثیر اعرج
  125. مقسط بن زهیر تغلبی
  126. منجح بن سهم
  127. موقع بن ثمامه اسدی صیداوی
  128. نافع بن هلال جملی
  129. نصر بن ابی نیزر
  130. نعمان بن عمرو راسبی
  131. نعیم بن عجلان انصاری زرقی
  132. هانی بن عروه
  133. هرثمة بن سلیم
  134. هفهاف بن مهند راسبی بصری
  135. واضح ترک غلام حرث سلمانی
  136. وهب بن حباب کلبی
  137. کرش بن زهیر تغلبی
  138. کنانه بن عتیق تغلبی
  139. یحیی بن سلیم مازنی
  140. یحیی بن هانی
  141. یزید بن ثبیط عبدی قیسی
  142. یزید بن حصین همدانی
  143. یزید بن زیاد کندی
  144. یزید بن مسعود نهشلی بصری
  145. یزید بن مغفل جعفی

منابع

پانویس

  1. از جمله در سفینة البحار، ج ۲، ص ۱۱.
  2. ر.ک: انصار الحسین، الدوافع الذاتیة لانصار الحسین، ابصار العین فی انصار الحسین، فرسان الهیجاء، عنصر شجاعت، اسوههای جاوید، مقاتل الطالبیین، موسوعة المصطفی و العترة، ج ۶، ص ۲۰۱ و... .
  3. جزوه تشکیلات توحیدی عاشورا، فاطمی پناه، ص ۲۳
  4. انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین، ص ۱۱۱
  5. انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین، ص ۱۱۷
  6. مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۶، لهوف، ص۷۹
  7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳،ص ۲۶۳
  8. منتخب التواریخ، ص ۲۴۵ تا ۲۵۵
  9. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۵۴ تا ۵۸.
  10. چون ایثارگری و شهامت و عشق اصحاب سیدالشهدا در کتابی مستقلی به نام «شیفتگان ولایت» تدوین یافته و لذا در این جا به اختصار اصحاب حضرت مرور می‌شود.
  11. بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ ابصار العین، ص۱۵۷.
  12. ابصار العین، ص۱۵۲.
  13. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۹.
  14. ارشاد، ص۴۱۴.
  15. ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۵۴.
  16. نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.
  17. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۰.
  18. طبری، ج۶، ص۲۴۸؛ العیون العبری، ص۱۲۱؛ منتهی الامال، ج۱، ص۲۵۹.
  19. لهوف، ص۹۶.
  20. بحار، ج۴۵، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۲.
  21. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۲.
  22. بحار، ج۴۵، ص۱۷؛ نفس المهموم، ص۲۷۷.
  23. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۵.
  24. بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۱۰.
  25. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۷.
  26. بحار، ج۴۴، ص۳۸۳.
  27. ابصار العین، ص۸۷؛ مقتل مقرم، ص۲۴۸.
  28. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۷.
  29. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  30. بحار، ج۴۵، ص۲۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۵.
  31. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۹.
  32. ریاحین الشریعه، ج۳، ص۳۰۶؛ الغدیر، ج۴، ص۳۸۸.
  33. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۰.
  34. بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ نفس المهموم، ص۲۶۱.
  35. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۱.
  36. بحار، ج۴۵، ص۲۲؛ مناقب، ج۴، ص۱۰۴.
  37. ابصار العین، ص۱۳۸.
  38. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۱.
  39. بحار، ج۴۵، ص۲۳.
  40. ابصار العین، ص۱۵۵؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.
  41. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۲.
  42. بحار، ج۴۵، ص۲۳؛ نفس المهموم، ص۲۷۸.
  43. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۴.
  44. «و آنکه ایمان آورده بود گفت: ای قوم من! من بر شما از (حال و روزی) مانند روز (نابودی) دسته‌ها (ی کفر) بیم دارم * مانند شیوه (ای که با) قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که پس از ایشان بودند (به کار رفت) و خداوند با بندگان سر ستم ندارد * و ای قوم من! من بر شما از روز فراخوانی یکدیگر بیم دارم * روزی که پشت‌کنان روی می‌گردانید؛ در برابر خداوند، شما را پناهی نیست و هر که را خداوند گمراه گذارد رهنمونی ندارد» سوره غافر، آیه ۳۰-۳۳.
  45. بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۳۸۲.
  46. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۵.
  47. بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳؛ ابصار العین، ج۳، ص۳۳۶.
  48. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۵.
  49. بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۰۲.
  50. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۶.
  51. بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ نفس المهموم، ص۲۶۱.
  52. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۶.
  53. بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ نفس المهموم، ص۲۶۲.
  54. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۷.
  55. بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ مقتل ابو مخنف، ص۷۱.
  56. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۷.
  57. بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ ابصار العین، ص۱۳۵.
  58. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۸.
  59. بحار، ج۴۵، ص۲۶؛ ابصار العین، ص۱۴۵.
  60. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۸.
  61. اللهوف، ص۹۲.
  62. بحار، ج۴۵، ص۲۱؛ مقتل مقرم، ص۲۴۶.
  63. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۹.
  64. اختیار معرفة الرجال، ص۷۹.
  65. سفینه، ص۲۰۶.
  66. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  67. بحار، ج۴۵، ص۲۷؛ مقتل ابو مخنف، ص۱۴۵.
  68. نفس المهموم، ص۲۷۲.
  69. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۰.
  70. بحار، ج۴۵، ص۲۸؛ ابصار العین، ص۱۲۸.
  71. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۳.
  72. مقتل مقرم، ص۳۱۴؛ نفس المهموم، ص۲۸۴.
  73. بحار، ج۴۵، ص۲۸؛ ابصار العین، ص۱۳۳.
  74. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۳.
  75. بحار، ج۴۵، ص۲۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۴.
  76. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۴.
  77. طبری، ج۶، ص۲۵۴.
  78. ارشاد مفید، ج۳، ص۱۰۵؛ ابصار العین، ص۱۱۸.
  79. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۵.
  80. بحار، ج۴۵، ص۲۹؛ نفس المهموم، ص۲۷۰.
  81. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۷.
  82. بحار، ج۴۵، ص۳۰؛ مقتل مقرم، ص۲۴۹.
  83. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۷.
  84. مقتل الحسین مقرم، ص۳۰۰؛ طبری، ج۵، ص۴۴۵.
  85. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۸.
  86. بحار، ج۴۵، ص۳۰؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۸۱.
  87. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۸.
  88. مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۱۹؛ مقتل مقرم، ص۲۵۲.
  89. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۹.
  90. أعیان الشیعه، ج۱، ص۶۱۲.
  91. معالی السبطین، ج۱، ص۳۸۷؛ فرسان الهیجا، ج۲، ص۱۵۴.
  92. ملهوف، ص۱۵۸.
  93. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۹.