جعفر بن ابیطالب در تاریخ اسلامی
نسب
جعفر بن ابیطالب، مشهور به جعفر طیار، بیست سال پس از عام الفیل در مکه به دنیا آمد[۱]. کنیهاش عبدالله است. مادرش، فاطمه بنت اسد، نخستین زن هاشمی بود که با مردی هاشمی، یعنی ابوطالب ازدواج کرد. برادران ایشان، عقیل، طالب و حضرت علی بن ابیطالباند[۲].
هنگامی که در مکه خشکسالی شد و ابوطالب در مضیقه شدید مالی قرار گرفت، به پیشنهاد پیامبر، عباس بن عبدالمطلب نزد برادرش ابوطالب رفت و کفالت جعفر را بر عهده گرفت. جعفر تا زمانی که اسلام آورد نزد عمویش زندگی میکرد[۳].
از جمله صفات بارز جعفر (پیش از اسلام) این است که او هیچگاه بت نپرستیده و همیشه موحد بوده است[۴]. وی، پس از بعثت پیامبر گرامی اسلام (ص)، در همان سال اول، اندکی[۵] پس از برادرش علی بن ابیطالب اسلام آورد[۶]. نقل است که ابوطالب وقتی دید حضرت علی (ع) در سمت راست پیامبر به نماز ایستاده است به جعفر فرمود که در سمت چپ پیامبر بایست و نماز بگزار و او نیز چنین کرد[۷]. در برخی روایات آمده است که جعفر بن ابیطالب سی و یکمین نفری بود که وارد خانه ارقم شد و ایمان آورد[۸][۹].
سرپرست مسلمانانِ عازم حبشه
او در صدر اسلام بر اثر افزایش شکنجههای قریش و توصیه پیامبر (ص) به مسلمانان برای مهاجرت از مکه به حبشه، سرپرستی آنها را بر عهده گرفت و در سال پنجم بعثت در دومین مهاجرت مسلمانان به حبشه، همراه همسرش اسماء بنت عمیس به آنجا رفت[۱۰].
پیامبر اکرم (ص) جعفر بن ابیطالب را امیر و سرپرست مسلمانان قرار داد[۱۱]. پیامبر، نامهای خطاب به نجاشی، پادشاه آن سرزمین فرستاد و در آن، ضمن دعوت وی به اسلام، خواست تا به اوضاع جعفر بن ابیطالب و دیگر مسلمانان مهاجر و پناهنده به وی، رسیدگی کند[۱۲]. کفار قریش، عمرو بن عاص و عبدالله بن مسعود بن ابیربیعه مخزومی و به روایتی عمارة بن ولید را با هدایایی نزد نجاشی فرستادند تا شاید بتوانند مسلمانان مهاجر را به مکه بازگردانند[۱۳].
سخنگوی مسلمانان پناهنده به حبشه، جعفر بن ابیطالب بود. او در جلسات مناظره به خوبی مواضع اسلام را بیان کرد تا جایی که نجاشی را متقاعد کرد و فرستادگان قریش، ناامید به مکه بازگشتند[۱۴]. گفتهاند که نجاشی پس از سخنان جعفر درباره اسلام، مسلمان شد[۱۵]. جعفر در حبشه از همسرش، اسماء بنت عمیس، صاحب سه فرزند به نامهای عبدالله، محمد و عون شد. عبدالله، نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود که نسل جعفر نیز از ایشان است[۱۶][۱۷].
پیامبر (ص) در اواخر سال ششم هجرت، سفیرش، عمرو بن امیه ضمری را نزد نجاشی فرستاد تا مسلمانان را بازگرداند، و نجاشی نیز دو کشتی در اختیار جعفر بن ابیطالب و مسلمانان و گروهی از حبشیان مسلمان شده قرار داد و آنان را راهی مدینه کرد[۱۸].
جعفر و یارانش در سال هفتم هجرت، پس از غزوه خیبر به مدینه رسیدند[۱۹]. وقتی رسول خدا (ص)، جعفر را دید، میان دو چشمش را بوسید و فرمود: "به خدا قسم! نمیدانم از کدام یک شادتر شوم: از آمدن جعفر یا فتح خیبر"[۲۰]. آنگاه پیامبر در کنار مسجد، خانهای به او اختصاص داد[۲۱]. حضرت، وی و همراهانش را "صاحب الهجرتین" مینامید (هجرت به حبشه و مهاجرت به مدینه)[۲۲][۲۳].
شهادت جعفر بن ابیطالب
در سال هشتم هجرت، هنگامی که فرستاده حضرت به نام حارث بن عمیر أزدی به دست شرحبیل بن عمر یا عمیر ازدی غسانی کشته شد، پیامبر اندوهگین شد و سپاهی به فرماندهی سه تن از صحابه که نخستین آنها جعفر بن ابیطالب بود برای جنگ تدارک دید. سپاه سه هزار نفری مسلمانان، در جمادی الاول سال هشتم در روستای موته در سرزمین بلقاء به مصاف رومیان به فرماندهی هرقل و عربهای شام به فرماندهی شرحبیل بن عمرو رفت. جعفر بن ابیطالب در این نبرد به شهادت رسید[۲۴][۲۵].
در این نبرد هر دو دست وی قطع شد؛ اما میکوشید تا پرچم اسلام روی زمین نیفتد؛ از اینرو، خاتم انبیا (ص) فرمود: "خداوند به جعفر به جای دستانش، دو بال از یاقوت داده است، و او با فرشتگان در بهشت به هر کجا که بخواهد پرواز میکند"[۲۶] و به همین سبب، او را "جعفر طیار" یا "ذوالجناحین" نامید[۲۷].
در همان روز شهادت جعفر طیار، پیامبر (ص) از طریق وحی از شهادت وی آگاه و بسیار اندوهگین شد. حضرت، مردم مدینه را فراخواند و واقعه موته و چگونگی شهادت او را به اطلاع آنان رسانید و وی را شهید خواند[۲۸]. درباره سن او در کتب تاریخ اختلاف است؛ به طوری که سن او را در زمان شهادت ۲۸[۲۹]، ۳۳[۳۰]، ۴۰[۳۱] و ۴۱[۳۲]سال شمردهاند که البته با توجه به تاریخ ولادت مطرح شده (بیست عام الفیل) و نیز ملاحظه احادیثی که سن او را ده سال بیشتر از سن علی (ع) در نظر گرفتهاند[۳۳]، ۲۸ سال میتواند به واقع نزدیکتر باشد. وی، مردی خطیب، شجاع، سخاوتمند و متواضع بود. پیامبر به او لقب ابوالمساکین (پدر بینوایان) اعطا کرد[۳۴].
مزار جعفر و سایر شهدای موته، در منطقهای معروف به شهر مزار در اطراف موته قرار دارد که امروزه، زیارتگاه مسلمانان است[۳۵].
جعفر طیار د دایره المعارف صحابه پیامبر ج۲
مقدمه
او فرزند ابوطالب و برادر امیرمؤمنان علی (ع) و پسر عموی پیامبر اسلام (ص) است که فوقالعاده مورد علاقه این دو بزرگوار بوده است. او شبیهترین افراد به رسول خدا (ص) بود، که پیامبر (ص) دربارهاش فرمود: "تو در آفرینش و اخلاق شبیه منی"[۳۶].
جعفر در اسلام گوی سبقت از دیگران را ربود زیرا اندکی پس از برادرش علی بن ابی طالب (ع) اسلام آورد.
در بیشتر کتب اهل سنت جعفر را سی و دومین یا بیست و پنجمین مسلمان ذکر کردهاند اما این مطلب صحیح نیست چرا که از جهتی روایتی داریم که ابوطالب هنگامی که دید رسول اکرم (ص) و علی (ع) نماز جماعت دو نفره (یا به همراه خدیجه، ۳ نفره) اقامه کردهاند به جعفر گفت برو و سمت چپ پسر عمویت به نماز بایست و جعفر نیز چنین کرد که این روایت دلالت دارد که جعفر پس از علی (ع) دومین مسلمان میباشد[۳۷]. و از طرفی در روایات داریم که جعفر هم زمان با خدیجه به اسلام مشرف شد [۳۸].
او دو بار در اسلام هجرت کرد، یکبار به سرپرستی قریب هشتاد نفر از مسلمانان به حبشه مهاجرت نمود، بار دیگر به مدینه، لذا به او ذوالهجرتین میگفتند[۳۹].
کنیهاش ابوعبدالله بود[۴۰] لکن چون نسبت به ضعفا و بینوایان مهربان بود[۴۱] و از آنان دستگیری مینمود، از سوی پیامبر (ص) به ابوالمساکین (پدر بینوایان) شهرت یافت[۴۲].[۴۳]
مادر جعفر
مادر جعفر طیار فاطمه دختر اسد فرزند هاشم فرزند عبدمناف است که تمام فرزندان ابوطالب از همین زن بوده است، و آنها چهار پسر بودند به نام طالب، عقیل، جعفر و علی (ع) که میان هر یک با دیگری ده سال فاصله بوده است، یعنی جعفر ده سال بزرگتر از علی (ع) و عقیل ده سال بزرگتر از جعفر و طالب ده سال بزرگتر از عقیل بوده است[۴۴] و یک دختر هم به نام فاخته معروف به ام هانی داشت[۴۵].
فاطمه بنت اسد نسبت به پیامبر اسلام (ص) بسیار علاقهمند بود. پس از آنکه اسلام آورد به مدینه مهاجرت کرد و در مدینه از دنیا رفت، پیامبر اکرم (ص) او را در پیراهن خود کفن کرد و در قبرش خوابید و برای او طلب آمرزش فرمود[۴۶]؛ پرسیدند: یا رسولالله شما درباره این زن عملی انجام دادید که هرگز ندیدهایم درباره کسی انجام داده باشید؟ فرمود: برای آنکه جز ابوطالب کسی به اندازه این زن به من محبت نکرد، لذا جامهام را به او پوشاندم تا از جامهای بهشتی بر او بپوشانند، و در قبرش خوابیدم تا عذاب قبر را از او بردارند[۴۷].[۴۸]
کفالت جعفر در کودکی
زمانی زندگی بر قریش تنگ شد و قحطی پیش آمد. ابوطالب عیالوار بود، رسول خدا (ص) به عموی خود عباس که در بین بنیهاشم از همه داراتر بود، گفت: "برادرت ابوطالب عیالوار است و میبینی مردم در سختی معیشتاند، بیا از عائله او کم کنیم" من یکی از فرزندانش را میگیرم و یکی را تو بگیر تا سختی معیشت را از او بکاهیم. عباس قبول کرد و با رسول خدا (ص) نزد ابوطالب آمدند و گفتند، میخواهیم از عائله تو بکاهیم. ابوطالب عقیل را نگهداشت و آنان را بین جعفر و علی (ع) مختار قرار داد. رسول خدا (ص) علی (ع) و عباس جعفر را انتخاب کرد. علی (ع) همیشه با پیامبر (ص) بود تا اینکه خداوند حضرت را به نبوت مبعوث کرد، علی (ع) به آن حضرت ایمان آورد و ایشان را تصدیق کرد و جعفر نیز همیشه با عباس بود تا زمانی که اسلام آورد و از عباس بینیاز شد[۴۹].[۵۰]
فرزندان جعفر
جعفر بن ابیطالب از همسرش اسماء بنت عمیس دارای سه فرزند به نامهای عبدالله، محمد و عون بود که هر سه در حبشه متولد شدند. عبدالله اولین مولودی بود که در حبشه از مسلمانان به دنیا آمد و در زمان رحلت پیامبر اسلام (ص) ده سال داشت، او شوهر حضرت زینب دختر امیرمؤمنان علی (ع) میباشد. و نسل جعفر از عبدالله است و محمد و عون نسلی ندارند[۵۱].
عبدالله مردی خوش اقبال بود و این شانس را از دعای پیامبر (ص) یافت، چنانکه خودش میگوید: روزی مشغول معامله گوسفندی بودم رسول خدا (ص) بر من عبور کرد و فرمود: خداوندا معاملهاش را مبارک گردان، از آن روز چیزی نخریدم و نفروختم مگر آنکه استفاده کافی مینمودم[۵۲].
عون سومین فرزند جعفر هم داماد امیرمؤمنان علی (ع) شد[۵۳]، دومین فرزند جعفر، محمد بود که همراه با علی (ع) در جنگ صفین حاضر بود و در رکاب حضرت به شهادت رسید و سومین فرزندش عون بود که با ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین (ع) ازدواج کرد و در واقعه عاشورا همراه با اباعبدالله الحسین (ع) بود و به مقام شهادت نائل شد. اسماء پس از شهادت جعفر با ابوبکر و پس از او با علی (ع) ازدواج کرد و حاصل این ازدواج به ترتیب فرزندانی به نام محمد ثانی و یحیی بود[۵۴]..[۵۵]
فضایل جعفر
جعفر طیار در اسلام دارای شخصیت برجستهای است، در شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید معتزلی آمده است: رسول خدا (ص) فرمود: "آقا و بزرگ اهل محشر، آقا و بزرگ اهل دنیاست که من و علی و حسن و حسین و حمزه و جعفر هستیم"[۵۶].
در روایت دیگری از ابوسعید خدری رسیده که رسول خدا (ص) فرمود: بهترین مردمان حمزه و جعفر و علی بن ابیطالب (ع) میباشند، و همچنین فرموده: مردم از ریشه و درختان مختلفی هستند اما من و دو پسران ابوطالب از یک درختیم، علی اصل من و جعفر فرع من است[۵۷].
از ربیع الابرار زمخشری نقل شده که جعفر از نظر اخلاق و آفرینش از همه مردم به رسول اسلام (ص) شبیهتر بود، تا جایی که اشخاصی او را میدیدند و به تصور آنکه پیامبر است این چنین بر او سلام میکردند: السلام عليك يارسولالله، در جواب میگفت: من جعفرم و پیامبر نیستم[۵۸].
با روایتی که از امام صادق (ع) رسیده مقام بسیار ارجمندی برای جعفر اثبات میشود و روایت این است: یوسف بن ابیسعید میگوید، خدمت امام صادق (ع) بودم که فرمود: هرگاه قیامت برپا شود خداوند همه افراد بشر را جمع خواهد فرمود، اول کسی که برای حساب خوانده میشود نوح است، از او میپرسند: آیا آنچه را مأمور بودی ابلاغ نمودی؟ و به مردم رساندی؟ میگوید: آری رساندم؛ میگویند: گواه و شاهدت کیست؟ نوح میگوید: حضرت محمد بن عبدالله خاتم النبیین گواه من است.
نوح جمعیت را میشکافد تا خدمت پیامبر اسلام (ص) میرسد و در حالی که او و علی بن ابیطالب (ع) روی تلی از مشک قرار دارند، عرضه میدارد: پیامبر الهی خدای بزرگ از من گواه خواست و من شما را معرفی نمودم که گواه من باشید، پیامبر (ص) به حمزه و جعفر دستور میدهد که بروید و برای حضرت نوح گواهی دهید که ماموریتش را ابلاغ کرده است.
سپس امام صادق (ع) فرمود: بنابراین جعفر و حمزه گواه و شاهد بر انبیا هستند، راوی میگوید: پرسیدم یا ابن رسولالله علی بن ابیطالب چه میکند که گواه نمیشود؟ فرمود: مقام او بالاتر از این است[۵۹].[۶۰]
جعفر طیار و پیامبر (ص)
جعفر مورد علاقه خاص پیامبر اسلام (ص) بود، هنگامی که با مهاجرین از حبشه برگشت، در سرزمین خیبر همان موقعی که خبر فتح به پیامبر (ص) ابلاغ شد جعفر هم وارد شد، پیامبر (ص) دوازده قدم به استقبال او رفت، پیشانی جعفر را بوسید و در حالی که مردم کنارش نشسته بودند، فرمود: «والله لا ادری بایهما انا اشد سرورا بقدوم جعفر او بفتح خیبر»؛ به خدا قسم نمیدانم به کدامیک خوشحالتر باشم؟ به فتح خیبر یا به آمدن جعفر[۶۱] و پس از آنکه وارد مدینه شدند جعفر را در همان خانههایی که اطراف مسجد ساخته شده بود منزل داد[۶۲].
سپس فرمود: جعفر میخواهی تو را عطا و بخششی دهم؟ عرض کرد: آری یا رسولالله؛ مردم تصور کردند که طلا و نقرهای به وی خواهد داد، فرمود: چهار رکعت نماز (با دستور خاصی[۶۳]) بخوان که هرگاه این نماز را بجا آوری گناهان گذشتهات آمرزیده است گرچه به تعداد ستارگان آسمان یا به تعداد برگهای درختان و یا مانند ریگهای صحرا باشد، اگر توانستی هر روز این نماز را بجای آور وگرنه دو روز یکبار، و اگر نتوانستی در هر جمعه یا هر ماه یا هر سال یکبار بجای آور که گناهانت آمرزیده است و در روایت دیگری است که اگر این نماز را هر روز بخوانی از تمام دنیا و آنچه در آن است برای تو بهتر و ارزندهتر است[۶۴].
پیامبر اسلام (ص) فرمودند: بهترین مردم سه نفرند حمزه، جعفر و علی (ع)[۶۵].[۶۶]
برکت نسل جعفر
همچنان که ذکر شد جعفر سه پسر داشت که هر یک صاحب مقامات شایستهای بودند و در فضایل، خلف شایستهای برای جعفر بودند و هر کدام فدایی ولی زمان خود شدند. اما در اینجا روایتی از امام صادق (ع) ذکر میشود که دارای اهمیت است، آن حضرت از رسول خدا (ص) نقل میکند: روزی جعفر در محضر رسول خدا (ص) نشسته بودند، حضرت رو به علی (ع) نمودند و فرمودند: آیا میخواهی بشارتی به تو بدهم؟ امیرالمؤمنین علی (ع) عرض کردند: بله یا رسول الله، سپس حضرت فرمودند: جبرئیل برای من خبر آورد قائمی که در آخرالزمان قیام میکند از ذریه تو و از فرزندان حسین (ع) است. سپس رو به جعفر نموده و فرمود: آیا به تو نیز بشارتی بدهم؟ عرض کرد: بله یا رسول الله، حضرت فرمودند: جبرئیل به من خبر داد آخرین کسی که پرچم مبارزه را به قائم ما میسپارد از نسل توست، همان قائمی که چهرهاش نورانی و شمشیرش مانند لهیب آتش است، داخل بر هر گروه ذلیلی شود باعث عزت آن گروه میشود و جبرئیل و میکائیل یاوران اویند[۶۷].[۶۸]
جعفر در نظر امام علی (ع)
هر چند جعفر برادر امیرمؤمنان علی (ع) است ولی حساب او از دیگران و سایر برادران جداست و علاقهاش به او با سایرین فرسنگها فاصله دارد، عبدالله جعفر میگوید: هرگاه از عمویم علی (ع) تقاضایی داشتم و از من دریغ میکرد او را به پدرم جعفر قسم میدادم، خواهشم را اجابت میفرمود و مرا رد نمیکرد[۶۹].
پس از آنکه خلافت را دیگران بردند و علی (ع) خانهنشین شد همواره به فقدان حمزه و جعفر تأسف میخورد[۷۰]، چنانکه از ابن ابیالحدید نقل شده که بسیاری از محدثین روایت کردهاند که علی (ع) روز سقیفه متأثر و متألم بود، شکوه و ناله میکرد، و یاری میجست و به قبر پیامبر اشاره کرد و فرمود: «یابن ام أن القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی»[۷۱]؛ پسر مادرم، این جمعیت مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند. و میفرمود: «وا جعفراه ولا جعفر لی الیوم وا حمزتاه ولا حمزة لی الیوم»؛ ای وای جعفر و حمزه کجایید که امروز نه جعفر دارم و نه حمزه[۷۲].
سدیر صیرفی میگوید: خدمت امام باقر (ع) بودیم، صحبت از کارهای صحابه و تنها گذاشتن امیرمؤمنان علی (ع) به میان آمد، شخصی پرسید: یا ابن رسولالله عزت بنیهاشم چه شد و افرادشان کجا بودند که از وی حمایت نکردند؟ فرمود: کسی از بنیهاشم باقی نمانده بود، حمزه و جعفر کشته شده بودند و فقط دو نفر ضعیف و تازه مسلمان، عقیل و عباس مانده بودند و اینان هم از آزاد شدهها بودند[۷۳] و موقعیت و مقامی نداشتند، به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر بودند آنان به هدف و مقصودشان نمیرسیدند[۷۴].[۷۵]
خصوصیات جعفر
جعفر دارای سجایای اخلاقی بسیار عالی بود، حتی قبل از اسلام با آنکه در محیط جاهلیت میزیست از روش اخلاقی آنان برکنار بود و از فجایعی که آنها مرتکب میشدند خودداری میکرد، چنانکه جابر جعفی از امام باقر (ع) روایت کرده که خدای متعال به پیامبرش وحی فرستاد: من که خدای جهانم چهار صفت جعفر را تقدیر میکنم، پیامبر اکرم (ص) او را خواست و پیامبر الهی را برایش نقل کرد؛ سپس پرسید آن چهار صفت که در توست و موجب تقدیر خدا شده چیست؟ جعفر گفت: یا رسولالله اگر نبود که خدا به شما خبر داده است اظهار نمیکردم و آن چهار صفت از این قرار است:
- هرگز میگساری نکردهام زیرا میدانستم که عقل را تباه میکند.
- هیچگاه دروغ نگفتم چون میدانستم دروغ از شخصیت انسانی میکاهد.
- هیچوقت زنا نکردم زیرا میترسیدم آنچه درباره دیگران انجام میدهم دربارهام انجام دهند.
- هرگز پرستش بت نکردم چون موجودی است که نه سودی دارد و نه زیان[۷۶].
پیامبر (ص) دستی به شانه جعفر زد و فرمود: راستی سزاوار است که خدا دو بال برایت قرار دهد تا با ملائکه در بهشت پرواز کنی![۷۷].
در میان همه صفات برجسته و کمالات نفسانی جعفر موضوع میهمانداری و پذیرایی از میهمانان در او از همه بیشتر نمود داشت.
در یکی از غزوات موقعی که پیامبر (ص) مشغول نماز بود جماعتی بر ایشان عبور کردند، این عده با افرادی از یاران پیامبر (ص) سخن گفته و احوال آن حضرت را پرسیدند، سپس درود فراوان به رسول خدا (ص) فرستاده و گفتند: اگر تعجیل نداشتیم توقف میکردیم تا پیامبر از نمازش فارغ شود و حضورش شرفیاب شویم، بنابراین ما میرویم و سلام ما را به آن حضرت برسانید؛ آنها رفتند و نماز حضرت پایان یافت، پس از نماز خشمناک به یارانش نگریست و فرمود: جماعتی بر شما میگذرند و توقف میکنند و به من سلام میرسانند، ایشان را دعوت به طعام نمیکنید و به ایشان غذا نمیخورانید؟ بر جمعیتی که دوستم جعفر در میان ایشان است دشوار است که مردمی بر ایشان عبور کنند و نزد او غذا نخورند[۷۸]. هرگاه شخصی از یاران پیامبر (ص) از جعفر سؤالی میپرسید، جعفر به او میگفت: پاسخت را نخواهم داد تا به منزل ما بیایی و هنگامی که به منزل وارد میشدند به همسرش میگفت: ای اسماء غذایی برای ما تهیه کن. پس از آماده شدن و صرف غذا پاسخ را میگفت[۷۹].[۸۰]
جعفر و مهاجرت به حبشه
در ابتدای اسلام چون تعداد مسلمانان رو به افزایش بود، کفار مکه در مقام اذیت و آزار آنها برآمدند و هر یک از مسلمانان را که ضعیفتر و قبیلهاش کمتر بود بیشتر آزار میدادند، پیامبر (ص) دستور داد به حبشه مهاجرت کنید، زیرا پادشاه حبشه مردی عدالتگستر است و در حکومت او به کسی ظلم نمیشود. یک دسته از مسلمانان در حدود پانزده نفر (یازده مرد و چهار زن) به سرپرستی عثمان بن مظعون در ماه رجب سال پنجم بعثت نیمه شبی از مکه حرکت کرده تا به کنار دریا رسیدند، تصادفاً دو کشتی از تجار رسید و از هر یک از مسافرین نیم دینار گرفت و آنان را حرکت داد.
مردم مکه تا کنار دریا هم آنان را تعقیب کردند و بدون گرفتن نتیجه برگشتند، این افراد بقیه ماه رجب و شعبان و رمضان را در امن و آسایش در حبشه زندگی کردند، تا آنکه شایعهسازان قریش جهت برگرداندن مهاجرین در حبشه انتشار دادند که مردم مکه همگی به اسلام گرویدهاند. مهاجرین بر اساس این شایعه کاذب به مکه برگشتند ولی هنگامی که نزدیک مکه رسیدند معلوم شد شایعه دروغی بیش نبوده، هر یک در پناه فردی از اهل مکه درآمده و وارد مکه شدند، به غیر از عبدالله بن مسعود که مدتی در بیرون مکه توقف کرد و دوباره به حبشه برگشت[۸۱].
پس از مدتی در همان سال بیشتر مسلمانان که در حدود ۸۰ یا ۸۳ نفر مرد و هجده نفر زن بودند به سرپرستی جعفر بن ابیطالب مأمور شدند تا به حبشه مهاجرت کنند که از جمله آنها اسماء بنت عمیش همسر جعفر و مقداد بن اسود و عبدالله بن مسعود و عبیدالله بن جحش همسر ام حبیبه بودند. آنان در حبشه در رفاه و آزادی کامل به سر میبردند، و نجاشی هم با آنکه طبعاً مردی دادگر بود به خاطر اینکه سابقهای با ابوطالب داشت و اشعاری هم دربارهاش سروده بود، کاملاً از مسلمانان پشتیبانی میکرد؛ تا آنکه قریش در مقام آن برآمدند که حیلهای بیندیشند و آنان را به مکه برگردانند[۸۲].[۸۳]
عکسالعمل قریش درباره مهاجرین
مردم مکه از اینکه مسلمانان در حبشه در آسایش زندگی میکردند، ناراحت بودند، مخصوصاً از اینکه پناهگاهی برای ایشان درست شده و آینده آنان را تهدید میکرد، بیشتر آزرده خاطر بودند، از این رو تحفهها و هدایایی برای نجاشی پادشاه حبشه و کشیشها و رهبانان درباری در نظر گرفتند که از جمله اسب نجیب عربی و شنل دیبایی جزو سوغاتیهای نجاشی بود؛ به همین منظور عمرو عاص و عبدالله بن ابیربیعه را برای این سفر کاندید کردند تا به وسیله حیلههای عمرو عاص و موقعیت محلی عبدالله بتوانند نجاشی را فریفته و مسلمانان را به مکه برگردانند.
ابوطالب از حرکت این دو نفر بسیار ناراحت شد زیرا از مکر و حیله عمرو آگاه بود، از این رو هر لحظه منتظر بود تا بفهمد نتیجه و عکسالعمل رفتن آنان به حبشه چه خواهد شد، چنانکه از اشعاری که در مقام تحریک نجاشی به پشتیبانی از جعفر سروده کثرت حزن و اندوهش هویداست، و از اشعار اوست:
کاش میدانستم جعفر با عمرو عاص که از بستگانی است که از همه دشمنان دشمنتر است چه کرد؟
آیا کرم و بزرگواری نجاشی شامل حال جعفر شد یا افراد شروری مانع شدند؟
(ای نجاشی) مردان نیک شرف و بزرگواری تو را خوب میشناسند و میدانند به کسانی که به تو پناهنده شدهاند سخت نمیگذرد.
همه میدانند خدا فضل و مقام بلندی به تو داده و همه گونه اسباب خیر در تو جمع است.
تو دریای مهر و عطوفت و منبع جود و کرمی هستی که به دوست و دشمن سرایت میکند[۸۴].[۸۵]
نامه رسول خدا (ص) به نجاشی
رسول خدا (ص) چون شنید که قریش دو نفر را به تعقیب مهاجرین فرستادهاند عمرو بن امیّه ضمری را نزد نجاشی فرستاد و نامهای به نجاشی مرقوم فرمود و در آن نامه مقام جعفر و همراهان او را یادآور شد. متن نامه این است: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۸۶] از محمد رسول خدا (ص) به نجاشی اَصحَمه پادشاه حبشه، سلام بر تو، ستایش میکنم خدای را که « اَلْمَلِكَ اَلْقُدُّوسَ اَلْمُؤْمِنَ اَلْمُهَيْمِنَ» است و شهادت میدهم که عیسی بن مریم روح الله و کلمه با عظمت او بود که در مریم دوشیزه پاک و با عفت دمید و به عیسی حامله شد. پس او را از روح و نفخه خود خلق کرد همان طور که آدم را خلق کرد و از روحش در او دمید، من تو را به خدای یگانه که شریکی ندارد میخوانم که پیوسته در طاعت او بکوشی و از من پیروی کنی و به من و آنکه مرا رسالت داده ایمان بیاوری زیرا من رسول خدایم. پسر عم خود جعفر را با عدهای از مسلمانان نزد تو فرستادم، وقتی پیش تو آمدند آنها را بپذیر و جا و مکان بده والسلام علی من اتبع الهدی"[۸۷].
نجاشی در جواب نامه رسول خدا (ص) نوشت: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۸۸]، به محمد رسول الله از طرف نجاشی اَصحم بن بَحر، سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ . نیست خدایی به جز او، کسی که مرا به اسلام هدایت کرد، ای رسول خدا نامه تو و آنچه درباره عیسی نوشته بودی به من رسید؛ به خدای آسمان و زمین سوگند که عیسی از آنچه که درباره او گفتی زیادتر نیست، به آنچه بدان مبعوث شدی معرفت حاصل نمودیم. عموزاده و یارانت را جا و مکان دادم. با پسر عمویت بیعت کردم و مسلمان شدم و ارمی بن اَصحَمة بن بَحر (فرزندم) را نزد تو فرستادم. والسلام علیک یا رسولالله[۸۹].[۹۰]
عمرو عاص در دربار نجاشی
عمرو به خوبی میدانست که شخصاً و تنها نمیتواند نجاشی را بفریبد، لذا قبل از آنکه در دربار شاهنشاهی او حاضر شود، به کشیشان و سایر درباریان هدایا و تحفههای قابلی تقدیم کرد، و زمینه را برای جلب نظر پادشاه مساعد کرد، و به اطرافیان و درباریان شاه چنین اظهار داشت:
یک دسته از جوانان و سفهای قبیله ما از دین اجدادی خود دست شسته و داخل دین شما هم نشدهاند و دینی برای خودشان اختراع کردهاند که تاکنون سابقه نداشته است، اینک اشراف و بزرگان مکه ما را نزد پادشاه فرستادهاند تا آنان را به ما برگرداند. تقاضای ما این است، موقعی که با پادشاه مذاکره میکنیم شما پشتیبانی کرده و نگذارید نجاشی با این افراد تماس گرفته و سخن بگوید زیرا بزرگان قوم به صلاح و مصلحت ایشان داناترند. درباریان هم قول موافق دادند. تا اینجا مقدمات کار درست شد و زمینه موفقیت فرستادگان قریش آماده شد، از قسمت اخیر پیشنهاد برمیآید که فرستادگان از مذاکره با مسلمانان و روبهرو شدن با ایشان خیلی نگران بودند.
عمرو و رفیقش به همراه کشیشان در دربار حضور یافتند و تحفههای سلطانی را تقدیم داشتند، نجاشی مقدم آنان را گرامی داشت، عمرو عاص را پهلوی خود نشانید و با وی گرم گرفت؛ عمرو با پشت گرمی کاملی که از طرف رهبانان داشت و اطمینان خاطر و لطفی که از جانب نجاشی دید مذاکرات را با این بیان شروع کرد:
پادشاها عدهای از جوانان ما از دین اجدادی خود دست کشیده و دین شما را هم نپذیرفتهاند بلکه دین جدیدی برای خود انتخاب کرده و به سرزمین و مملکت شما آمدهاند، بزرگان قوم، ما را به حضور شاهنشاه اعزام داشتهاند تا ایشان را به ما واگذارید تا به وطنشان برگردانیم، قطعاً بزرگان قوم به صلاح ایشان آگاه و به آنچه که عیبجویی میکنند داناترند.
رشوه خوارانی که اطراف سلطان حبشه بودند زبان تصدیق گشوده و برگردانیدن ایشان را امری لازم جلوهگر نموده و چنین گفتند: آری بزرگان به خیر و صلاح جوانان واقفترند، آنان را به فرستادگان قریش بسپار تا به شهر و وطن خود برگردانند (تا از این گرفتاری و آوارگی رهایی یابند).
نجاشی از این قضاوت یک طرفه ناراحت شده، در خشم و غضب فرو رفت و گفت: به خدا قسم کسانی را که به من پناهنده شده و مرا از میان دیگران برگزیدهاند به ایشان وا نمیگذارم مگر آنکه این افراد را بخواهم و از گفتههای ایشان دربارهشان تحقیق کنم، اگر درست گفته بودند به فرستادگان تحویل خواهم داد و اگر چنین نباشد هرگز راضی نمیشوم برخلاف میلشان رفتار کنم، بلکه بیشتر درباره آنها نیکی خواهم نمود[۹۱].[۹۲]
نجاشی مهاجرین را احضار میکند
پس از این جلسه نجاشی به سراغ مسلمانان فرستاد و ایشان را به دربار احضار کرد، مهاجرین با سابقهای که از آمدن عمرو داشتند از این احضار ناراحت شده و بازگشت به مکه را برای خود پیشبینی میکردند، پس دور هم گرد آمده و به شور و مشورت پرداختند؛ عبدالله مسعود پرسید: در این مجلس چه خواهید گفت؟ جعفر گفت: در این مجلس کسی سخن نگوید، من پاسخ آنان را خواهم داد.
موقعی که کشیشان اطراف مجلس نشسته و کتابهای انجیل را گشوده و مشغول خواندن بودند، و نجاشی نیز مجلس را آراسته و زینت کرده بود، جعفر و همراهان وارد مجلس شدند و طبق دستور اسلام سلام کردند، و برای شاهنشاه به خاک نیفتادند.
اینجا بهانهای دست عمرو عاص افتاد و به نجاشی گفت: دیدی چه مردمان نادان و بیادبی هستند که هنوز رسم ورود به مجلس سلطان را نمیدانند و برای شاهنشاه سجده نکردند!
نجاشی گفت: چرا مانند سایر افرادی که از اقوم شما نزد من میآیند درود نفرستادید و برای من به خاک نیفتادید؟ جعفر گفت: دین ما و پیامبر ما دستور داده که بهترین درودها همان درود اهل بهشت است و آن سلام است، چنانکه سلام نمودیم.
نجاشی: شما یهودی هستید یا نصرانی و یا به دین قوم خود باقی هستید؟
جعفر: نه یهود و نه نصرانی، بلکه مسلمانیم.
نجاشی: این چه دینی است که به خاطر آن از دین اجدادی خود دست برداشتید؟
جعفر: پادشاها! ما مردمی بودیم نادان، بت میپرستیدیم و گوشت مردار میخوردیم، همه گونه زشتیها را مرتکب میشدیم، قطع رحم مینمودیم، با همسایگان بد رفتار میکردیم، زبردستان بر زیردستان ظلم میکردند، تا آنکه خدای بزرگ از میان ما پیامبری برانگیخت که نسب او را میشناسیم و از پیش به درستی و امانت و پاکدامنی معروف بود، ما را به سوی خدای یگانه خواند تا او را بپرستیم و برای او شریکی قرار ندهیم، و از آن سنگ و چوبهایی که مادر و پدرانمان آنها را میپرستیدند دست کشیدیم.
پیامبر (ص) ما را به نیکیها دعوت میکند و از زشتیها باز میدارد، و به راستگویی و امانتداری و پیوند با خویشان و نیکی به همسایگان میخواند، از ارتکاب حرام و خونریزی و سایر زشتیها و گفتار ناروا، و خوردن مال یتیم و نسبت زنا به پاکان و هرچه زشت و ناپسند است نهی میکند، و همچنین ما را به نماز و روزه و زکات و خیرات و هر چه روش پسندیده است دستور میدهد، خلاصه به هر چه نیکو و پسندیده است دعوت میکند، و از هر چه زشت است باز میدارد، و کتابی دارد و بر ما میخواند که با هیچ یک از کتب سابق قابل مقایسه نیست.
به این جهان از او پیروی نموده و به او ایمان آوردهایم، و چون میدانیم آنچه آورده از طرف خداست، پس پروردگار یگانه را میپرستیم، و برای او شریکی قرار نمیدهیم، آنچه خدا برای ما حلال کرده حلال میدانیم و آنچه که حرام کرده حرام میشماریم، از این رو اقوام ما نسبت به ما تجاوز کرده و ما را شکنجه میدهند و آزار میکنند تا از خداپرستی به بتپرستی برگردانند، و آن پلیدیهایی را که حلال میشمردیم حلال بدانیم، چون ما را مغلوب ساختند، و بر ما ستم کردند، زندگی را بر ما تنگ گرفتند و از عمل به دینمان مانع شدند؛ به مملکت شما پناهنده شده و پناه شما را بر دیگران ترجیح دادیم، و امیدواریم در سایه شما به ما ستم نشود.
نجاشی: آیا آنچه این پیامبر از طرف خدا آورده میدانی؟
جعفر: آری مقداری از کتاب او را میدانم.
نجاشی: از آنچه میدانی برای ما بخوان.
جعفر آیاتی چند از کتاب خدا از اول سوره (کهیعص) که حالات مسیح را شرح میدهد خواند، نجاشی از شنیدن آیات قرآنی چنان گریان شد که محاسنش از اشک چشمشتر شد، و از گریه کشیشان کتابهایشان خیس شد.
نجاشی گفت: به خدا قسم این آیات و آنچه عیسی آورده است از یک منبع است، سپس رو به جعفر نموده و گفت: بروید، شما را تحویل فرستادگان قریش نمیدهم و در این سرزمین زحمتی نخواهید دید[۹۳]. در خصوص این واقعه آیاتی از قرآن کریم نازل شد که اشاره به خصائص اخلاقی مثبت نجاشی و اسلام آوردن او دارد: ﴿و اذا سمعوا ما أنزل الی الرسول تری أعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین﴾[۹۴]؛ و چون آن چه را به سوی این پیامبر نازل شده، بشنوند، میبینی بر اثر آن حقیقتی که شناختهاند، اشک از چشمهایشان سرازیر میشود. میگویند: پروردگارا، ما ایمان آوردهایم پس ما را در زمره گواهان بنویس[۹۵].[۹۶]
دومین احضار
با آنکه در مجلس قبلی، نجاشی دست رد به سینه عمرو و رفیقش زد و با آن همه مقدمات قبلی نتیجهای نگرفتند، باز هم عمرو از پا ننشست و حیله دیگری اندیشید و به رفیق خود گفت: فردا حضور نجاشی پیشنهادی میکنم که مهاجرین را مستأصل نمایم، رفیقش عبدالله گفت: عمرو عاص دست بردار و این اندازه ایشان را آزار مده زیرا هر چند اینها با ما مخالفاند ولی به خاطر بستگانشان که با ما موافقت دارند اینقدر پافشاری مکن؛ حال بگو بدانم فردا پیش نجاشی چه خواهی کرد؟
عمرو عاص: به نجاشی خواهم گفت این جمعیت عیسی را بنده میدانند.
روز بعد هنگامی که در دربار حضور یافتند، عمرو عاص گفت: پادشاها اینها درباره عیسی عقیده و گفتاری دارند که با عقیده شما مخالفت کامل دارد اگر میخواهی بدانی چه میگویند ایشان را به مجلس بخوان و بپرس. این بار هم نجاشی جعفر و همراهان را احضار کرد، ام سلمه میگوید: مدتی که ما در حبشه بودیم هیچگاه مثل این وقت ناراحت نشدیم، در حقیقت جهان بر ما تنگ شد، بعضی از افراد از جعفر پرسیدند: در جواب نجاشی درباره عیسی چه پاسخی خواهی گفت؟
جعفر: آنچه پیامبر (ص) به ما فرموده، و همان طور که خدا عیسی را در قرآن معرفی کرده جواب میگوییم، هر چه میخواهد بشود، و به هر کجا که میخواهد برسد.
جعفر به اتفاق مسلمانان وارد دربار شاهنشاهی حبشه شدند و در جای معین قرار گرفتند.
نجاشی: شما درباره عیسی چه عقیده دارید؟
جعفر: درباره او چیزی را میدانیم که پیامبر ما دربارهاش فرموده: او بنده خدا و فرستاده او و روح و کلمه اوست که به مریم دختر باکره که به عادات زنان آلوده نبود، داده است هو عبداللّه و رسوله و روحه و كلمته القاها إلى مريم البتول العذراء.
نجاشی دست برد و چوبی از زمین برداشت و گفت: به خدا سوگند عیسی بن مریم به اندازه این چوب از آنچه که گفتی زیادتر نیست، کشیشها از گفتار نجاشی ناراحت شدند، وی اظهار داشت مطلب همین است که جعفر گفت: هر چند شما را خوش نیاید؛ سپس گفت: شما در مملکت من آزادید و به شما هیچ آسیبی نخواهد رسید، و هر که شما را اذیت کند باید چهار درهم جریمه بدهد.
نجاشی دستور داد سوغاتیهای فرستادگان قریش را به ایشان برگردانید، آنگاه گفت: خدا هنگامی که مملکتم را به من برگردانید از من رشوه نستاند[۹۷].
در آخر مصاحبه جعفر به نجاشی گفت: از ایشان بپرسید آیا بندگان زرخرید شماییم که ما را میطلبید.
عمرو عاص: شما برده نیستید، بلکه آزاد و محترم هستید.
جعفر: مگر از ماطلبی دارند که به جهت درخواست طلبشان میخواهند ما را برگردانند؟
عمرو عاص: نه از ایشانطلبی نداریم و مدیون ما نیستند.
جعفر: مگر کسی از ایشان را کشتهایم که بخواهند از ما انتقام بگیرند؟
عمرو عاص: خونی نریختهاید!
جعفر: بنابراین از ما چه میخواهند؟ جز اینکه ما را اذیت کرده و شکنجه دادند؛ ترک وطن نموده و به اینجا پناهنده شدهایم.
پس از همه این مذاکرات فرستادگان قریش با سیهرویی تمام به مکه برگشتند[۹۸].[۹۹]
داستان عمرو عاص و عماره
بعضی از مؤرخین که در این سفر رفیق عمرو عاص را عمارة بن ولید میدانند، داستانی از ایشان نقل کرده که ذکر آن بیفایده نیست: هنگامی که این دو نفر از مکه حرکت کردند، عمرو عاص همسر خود را همراه آورده بود، چون در کشتی نشستند و هر دو شراب آشامیدند، عماره به عمرو عاص گفت: به همسرت بگو تا مرا ببوسد. چون عماره بسیار زیبا و خوش اندام بود، کمتر زنی بود که روی خوش به وی نشان ندهد؛ لذا زن او هم فریفته جمال عماره شده بود. عمرو در جواب گفت: مگر شرم نداری، این چه تقاضایی است که میکنی!
وقتی که عمر و در کنار کشتی نشسته بود ناگهان عماره او را به دریا انداخت، ولی چون شنا بلد بود خود را به کشتی رساند و نجات یافت. عماره که به نتیجه نرسیده بود گفت: چون میدانستم که شنا بلدی تو را انداختم وگرنه این کار را نمیکردم، عمرو کینه او را به دل گرفت، لکن در ظاهر برای آنکه بتواند او را بفریبد با هم آشتی نمودند و به همسرش گفت: پسر عمویت را ببوس.
این بود که در حبشه به عماره گفت: تو بسیار زیبایی، زنان مردان زیبا را دوست دارند، اگر با همسر نجاشی رابطهای بر قرار کنی ممکن است پیش نجاشی وساطت نموده و زودتر به مقصود خود برسیم. پس عماره با همسر نجاشی رابطه گرمی ایجاد کرد؛ عمرو گفت: باور نمیکنم به او دست یافته باشی، اگر راست میگویی از عطر مخصوص نجاشی از وی بخواه. عماره مقداری عطر از همسر نجاشی گرفت و به عمرو عاص داد.
عمرو عاص نزد نجاشی آمد و اظهار داشت: رفیق من مردی زنباز است و با حرم شما رابطه دارد و الان در اندرون است. نجاشی تحقیق کرد و چنانکه گفته بود یافت.
نجاشی به عماره گفت: اگر در پناه من نبودی تو را گردن میزدم، حال چون تو را پناه دادهام، کشتنت سزاوار نیست ولی معاملهای بدتر از کشتن با تو انجام خواهم داد. ساحری را خواست تا در آلت او دمید و در اثر آن چنان دیوانه شد که از بشر وحشت میکرد. سر به صحرا نهاد و با وحشیان صحرا میزیست تا زمان خلافت عمر بن خطاب، پسر عمویش عبدالله بن ابیربیعه از عمر اجازه خواست و در تعقیب او برآمد. به او گفتند: در فلان کوه با وحشیان صحراست، موقع خوردن آب با آنها بر سر آب میآید و با همانها هم برمیگردد. عبدالله به آن نقطه آمد و او را گرفت؛ عماره دست و پا میزد که فرار کند و میگفت مرا رها کن وگرنه الان میمیرم، او را از دست نداد، و وی آنقدر دست و پا زد تا جان داد[۱۰۰].
ولی فرستادگان قریش در این سفر عمرو عاص و عبدالله بن ابیربیعه بودهاند. چنانچه در سیره حلبیه پس از داستان جنگ بدر مینویسد، قریش عمروعاص و عبدالله را برای برگرداندن مهاجرین به حبشه فرستادند؛ و نام عبدالله قبل از اسلام بجیر بود و پیامبر نام او را عبدالله نهاد[۱۰۱]. همچنین کامل ابناثیر آنها را عمرو و عبدالله بن ابیامیه مینویسد و ممکن است امیه مغلوط ربیعه باشد[۱۰۲]، زیرا ابناثیر در اسد الغابة ضمن حالات عبدالله بن ابیربیعه میگوید: قریش او را در تعقیب مهاجرین فرستادند، بنابراین این داستان در سفر تجارتی اتفاق افتاده و یا همان طور که صاحب سیره احتمال داده است قریش دو بار چنین اقدامی کرده باشند؛ یکبار عمرو عاص و عماره و در دفعه دوم او و عبدالله را فرستادهاند[۱۰۳].[۱۰۴]
جعفر و جنگ موته
در سال هشتم هجری در ماه جمادی الاولی، جنگ موته[۱۰۵] پیش آمد و جعفر امیر لشکر اسلام بود. زمینه پیش آمدن این جنگ از آنجا شروع شد که پیامبر (ص) حارث بن عمیر ازدی را با نامهای پیش پادشاه بصری فرستاد.
چون به سرزمین موته رسید با شرحبیل بن عمرو برخورد کرد؛ از حارث پرسید به کجا میروی؟ گفت: به شام میروم، پرسید شاید از فرستادگان محمدی؟ گفت: آری چنین است. شرحبیل دستور داد او را به ریسمانی بسته و گردن زدند؛ از فرستادگان پیامبر (ص) جز او کسی کشته نشد.
موقعی که خبر کشته شدن وی به پیامبر (ص) رسید، اعلان عمومی داد؛ مردم اجتماع کردند و پیامبر (ص) کشته شدن حارث را گوشزد کرد، لشکری ترتیب داده و جرف را که محلی بیرون از مدینه است لشکرگاه قرار داد و جعفر بن ابیطالب را بر ایشان امیر گردانید و فرمود: اگر جعفر کشته شد زید بن حارثه امیر لشکر است و پس از او عبدالله بن رواحه و اگر برای او پیشامدی رخ داد، لشکر یک نفر را بر خود امیر گرداند.
یک نفر از یهودیان گفت: یا محمد اگر به راستی پیامبر باشی این سه نفر کشته میشوند زیرا انبیای بنیاسرائیل اگر صد نفر را به این طریق تعیین میکردند همه کشته میشدند؛ سپس به زید بن حارثه گفت وصیت کن که اگر محمد پیامبر باشد از جنگ برنمیگردی، زید گفت: گواهی میدهم که او پیامبرِ صادق و راستگوست. چون آماده حرکت شدند پیامبر (ص) با دست خود پرچم سفیدی بسته و به دست او داد و مردم با امیر لشکر و جانشینانش وداع میکردند[۱۰۶].[۱۰۷]
سفارشات پیامبر به لشکر
هرگاه پیامبر اسلام لشکری را اعزام میفرمود سفارش و تذکراتی میداد. به جعفر و لشکریانش هم دستوراتی جامع داد، از جمله فرمود: شما را به تقوی و پرهیزکاری از خدا سفارش میکنم؛ با مسلمانانی که با شما هستند خوش رفتاری کنید، با نام خدا در راه او بجنگید، با آنان که منکر خدایند نبرد کنید، با کسی مکر و حیله نیندیشید، بچهها را نکشید، و هنگامی که با کفار روبهرو شدید ایشان را به یکی از سه چیز بخوانید اگر یکی از این سه امر را پذیرفتند از ایشاندست بردارید:
- ایشان را به قبول اسلام دعوت کن، اگر پذیرفتند از آنان بخواه تا از وطن خود به مدینه که محل هجرت است کوچ کنند، و ضمناً به ایشان بفهمان در این صورت در نفع و ضرر مهاجرین شریکاند، و اگر اسلام آوردند و هجرت نکردند حکم ایشان مانند سایر مسلمانان صحرانشین است که از غنایم جنگی سهمی ندارند مگر آنکه در جنگ شرکت کنند.
- اگر اسلام را نپذیرفتند از ایشان بخواه که قبول جزیه کنند، اگر قبول کردند از ایشاندست بردار.
- اگر زیر بار جزیه هم نرفتند از خدا کمک بجو و با ایشان بجنگ.
اگر شهری را محاصره کردید و قصد تسلیم شدن داشتند، آنان را راضی کن تا به حکم تو درآیند، و اگر اهل حصار و قلعهای را که محاصره نمودهای خواستند از طرف خدا و رسولش به آنان پناه دهی، قبول مکن بلکه در پناه خود و اصحاب و پدر خود بگیر زیرا اگر عهد و پیمان خود را بشکنی بهتر از آن است که عهد و پیمان و پناه خدا را نقض کرده باشی.
در این راه افرادی را در صومعهها و عبادتگاهها میبینی که از مردم کناره گرفته و بیطرفی را اختیار کردهاند متعرض ایشان مشو، در میدان جنگ زنان و بچههای کوچک را مکش، پیرانی را که قدرت جنگ و نبرد ندارند از دم شمشیر نگذران، نخل خرما و سایر درختان را قطع مکن، و بنا و ساختمانی را خراب ننما[۱۰۸].[۱۰۹]
جعفر در میدان جنگ
لشکر به طرف شام حرکت کرد تا به وادی القری رسید، خبر رسید که هرقل با صد هزار نفر از اهل روم و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشکر اسلاماند، با آنکه لشکر جعفر از سه هزار نفر تجاوز نمیکرد. چند روز در وادی القری ماندند و مشورت میکردند که چه کنیم؟ آیا بجنگیم یا به پیامبر (ص) دهیم تا شاید برای ما کمک بفرستد یا دستور برگشت دهد؟
عبدالله بن رواحه سخنرانی مهیجی ایراد کرد و با سخنان آتشین خود لشکر را آماده مبارزه نمود، و گفت: به خدا قسم تاکنون در هیچ جنگی به اتکای کثرت جمعیت نجنگیدهایم بلکه پشتیبان ما همین دینی است که خدا ما را به آن گرامی داشته؛ خود را نبازید و آماده جنگ شوید، خدا گواه است در جنگ بدر جز دو رأس اسب بیش نداشتیم، طبق وعدهای که خدا داده یکی از دو خوبی عاید شما خواهد شد، پیروزی یا کشته شدن در راه حق. اگر پیروز شدیم، وعدهای است که خدا داده و در وعدهاش خلافی نیست، و اگر کشته شویم به سعادت ابدی رسیده و در بهشت با برادرانی که قبلاً کشته شدهاند خوش خواهیم بود.
سخنرانی عبدالله کاملاً لشکر را آماده جنگ نمود، از آنجا حرکت کرده تا به موته رسیدند، لشکر روم هم به مشارف که یکی از دهکدههای بلقا بود رسید. هر دو لشکر صفآرایی کردند، قطبة بن قتاده سمت راست و عبادة بن مالک طرف چپ لشکر قرار گرفتند، جنگ شروع شد و مدتی دو لشکر دسته جمعی جنگیدند.
جعفر پرچم اسلام را به دست گرفت و جنگ سختی نمود تا آنکه اسبش از حرکت ماند، از اسب پیاده شد و برای آنکه مبادا به دست کفار بیفتد، اسب را پی کرد و این اولین اسبی بود که در اسلام دست و پایش قطع شد؛ پیاده مشغول جنگ شد.
آنقدر جنگید تا دست راستش قطع شد، پرچم را به دست چپ گرفت و حمله کرد تا آنکه دست چپش را هم بریدند، پرچم را با بازوان به سینه چسباند که علم اسلام به زمین نیفتد، تا عاقبت شهیدش نمودند، در حالی که در قسمت جلو بدنش بیش از نود زخم نیزه و شمشیر برداشته بود. اینجا بود که پیامبر اسلام فرمود: "به جای دو دست جعفر خدا دو بال به او کرامت کرد که در بهشت با آنها پرواز میکند"[۱۱۰].
و نیز روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: جعفر را در خواب دیدم که در بهشت در حالی که بدنش آغشته به خون است با دو بال پرواز میکند[۱۱۱].
جعفر پس از کشته شدن به "طیار" معروف گردید، شهادت او در ماه جمادی الاول سال هشتم هجری در ۴۱ سالگی[۱۱۲] رخ داد و در همان مکان شهادتش دفن شد و هم اکنون بارگاهی بر مزارش ساخته شده است[۱۱۳].
پس از کشته شدن جعفر و زید و عبدالله، خالد بن ولید پرچم را به دست گرفت و مدتی با لشکر روم جنگیدند تا عاقبت عقب نشینی کرده و به مدینه برگشتند، ولی در بازگشت، جنگجویان روی خوشی از مسلمانان ندیده و مورد مذمت و سرزنش قرار گرفتند، تا جایی که اهل خانه در را به روی فراریان باز نمیکردند. مردان نامی چند روز از خانه بیرون نیآمدند تا آنکه پیامبر با تعریفی لکه ننگ فرار را از ایشان زدود و پاک کرد[۱۱۴].[۱۱۵]
پیامبر در مرگ جعفر
عبدالله میگوید: موقعی را که پیامبر (ص) به خانه ما آمد و خبر کشته شدن پدرم را به مادرم داد، فراموش نمیکنم که پیامبر (ص) چگونه بر سر من و برادرم دست نوازش و مهربانی میکشید و در حالی که اشک از چشمان مبارکش جاری بود به حدی گریه کرد که محاسن شریفشتر شد و میفرمود: "بار خدایا، جعفر به بهترین ثواب اقدام کرد، خاندانش را رعایت کن به بهترین وجهی که خاندانها را رعایت میکنی"[۱۱۶].
سپس فرمود: اسماء آیا به تو مژدهای ندهم؟ مادرم عرض کرد بفرمایید یا رسولالله؛ حضرت فرمود: خدا دو بال به جعفر داد که با آنها در بهشت پرواز میکند. مادرم گفت: پدر و مادرم به قربانت، اگر این مطلب را به مردم برسانی نام جعفر بلند خواهد شد.
پیامبر (ص) برخاست، دست مرا گرفت و مرا نوازش میکرد تا وارد مسجد شد، به منبر تشریف برد و مرا در یک پله پایینتر قرار داد، و در حالی که آثار حزن و اندوه از سر و صورت حضرتش نمایان بود، فرمود: آگاه باشید جعفر کشته شد و خدا به او دو بال کرامت کرد که با آنها در بهشت پرواز کند. سپس دست مرا گرفت و به خانه تشریف برد، دستور طعام داد، مخصوص من غذایی تهیه کردند و دنبال برادرم فرستادند؛ در حضور پیامبر (ص) غذای پاکیزهای خوردیم، سپس به کنیز خود سلمی دستور داد تا مقداری جو آرد کند و بعد خمیر کرد و با روغن زیتون و فلفل پخت و ما از آن خوردیم. سه روز مداوم که مادرم مشغول عزاداری بود در خانه پیامبر (ص) بودیم و به خانه هر یک از زنهایش که میرفت ما را هم همراه خود میبرد و پس از سه روز به خانه خود برگشتیم[۱۱۷].[۱۱۸]
جعفر در نظر صحابه
جعفر طیار در پیش یاران پیامبر (ص) بسیار مورد تکریم و تجلیل بود و پس از شهادتش افرادی از صحابه در مرثیهاش اشعاری سرودند، از جمله حسان بن ثابت شاعر مخصوص پیامبر (ص) اشعاری سروده که از جمله آنهاست:
در یثرب شبی سخت و دشوار با اندوه بسیار به من روی آورد و خواب را هنگامی که همه در خواب بودند از من ربود.
یاد دوست اشک چشمم را جاری ساخت، آری تذکر سبب گریه است.
خدا کشته شدگان موته را از رحمت خود دور نسازد که از جمله ایشان جعفر طیار و زید و عبدالله میباشند، هنگامی که مرگ از دم شمشیرها میبارید کشته شدند.
صبحگاهی بود که مؤمنان را به طرف مرگ میکشاندند و آنان مردمانی پاک سرشت و روشن ضمیر بودند.
در میدان جنگی که سرنیزه را میشکست، آنقدر با نیزه جنگید تا به زمین افتاد.
پس بهشت سرسبز و درختان درهم پیچیده ثواب ایشان شد.
جعفری که عقل و وقار و عزم راسخ محمد را در او مشاهده میکردیم.[۱۱۹]
همچنین کعب بن مالک انصاری در مرثیه جعفر اشعاری سروده است که اشعار ذیل از جمله آنهاست:
همه چشمها به خواب رفت ولی اشک چشم تو جاری و از قطرات ابر بهاری حکایت میکند.
مثل آنکه از حزن و اندوه آتشی در احشا و جوارحم افتاده است.
آن اندوه جهت کسانی است که در موته پایداری کردند تا کشته شدند.
خدا بر آن جوانمردان درود فرستد و استخوان ایشان را از ابر رحمت خود سیراب گرداند.
آنان برای خدا صبر و بردباری را پیشه کردند تا مبادا مورد خشم و عذاب قرار گیرند.
آنان در جلو مسلمانان مانند کوهی هستند که شیر بچهداری آنان را به سوی شکار میخواند[۱۲۰].
از عبدالله عمر روایت شده که در قسمت جلو بدن جعفر نود زخم نیزه و شمشیر یافتیم. وقتی که خبر کشته شدن جعفر به رسول خدا (ص) رسید به خانه جعفر تشریف برد تا به همسر او تسلیت بگوید، در این حال فاطمه زهرا (س) با چشم گریان وارد شد و صدایش به واعماه بلند بود، پیامبر (ص) فرمود: آری گریه کن برای مانند جعفر باید گریه کنندگان بگریند[۱۲۱].[۱۲۲]
جعفر طیار در دایره المعارف صحابه پیامبر ج۴
او فرزند ابوطالب و برادر امیر مؤمنان (ع) و پسر عموی پیامبر اسلام (ص) است که پیامبر (ص) فوق العاده به او علاقه داشتند. او شبیهترین افراد به رسول خدا (ص) بود، و پیامبر (ص) دربارهاش فرمود: "تو در آفرینش و اخلاق، شبیه منی"[۱۲۳].[۱۲۴]
منابع
پانویس
- ↑ استخراجی است از: ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۲۴۲؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۴۲.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۵۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۶.
- ↑ شیخ صدوق، امالی، ص۷۵.
- ↑ البته در این زمینه نظریات مختلف روایت شده است.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۴۱.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۴۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۱۲۵-۱۲۶.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۱۲۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۹۲.
- ↑ ده پهلوانی، طلعت، جعفر بن ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۲۶۳-۲۶۴.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۲۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱۱، ص۴۹۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۲؛ بیهقی ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعه ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعه ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۷۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۲.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰؛ بیهقی ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۲۹۴-۲۹۵؛ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۲-۶۵۳؛ بیهقی ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۵.
- ↑ ده پهلوانی، طلعت، جعفر بن ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۴۳؛ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۲.
- ↑ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.
- ↑ علی بن محمد خزاعی، تخریح الدلالات السمعیه، ص۴۸۷.
- ↑ ابن عنبه حسنی، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص۳۵؛ محمد بن یوسف صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۱۰۶.
- ↑ ده پهلوانی، طلعت، جعفر بن ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۷۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶۲.
- ↑ ده پهلوانی، طلعت، جعفر بن ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۷۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۸.
- ↑ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۷.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۵؛ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۸۰-۳۸۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۱.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۱۳۵.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۱۳۵و ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۷۸.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۲۴۲؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۴۲.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۶؛ ابن عنبه حسنی، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص۳۵.
- ↑ ده پهلوانی، طلعت، جعفر بن ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۶.
- ↑ « أَشْبَهْتَ خَلْقِي وَ خُلُقِي»؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۳۱۹؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۵، ص۵۲۰، الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۱۲۵؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۳.
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۱۸۴ به نقل از قصص الأنبیاء راوندی.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ ابوهریره میگوید: گاهی از گرسنگی سنگ به شکم میبستم و به وسیله خواندن آیاتی از قرآن مجید نظر افرادی را جهت سیر کردن شکم به خود جلب مینمودم، بهترین افراد و مهربانترین آنها نسبت به بینوایان جعفر بن ابیطالب بود هر چه در خانه داشت برای ما میآورد و هیچ دریغ نداشت، تا جایی که اگر در خانه چیزی نمییافت خیکی که جای عسل یا روغن بود میآورد و آن را میشکافتیم و با کارد یا قاشق استفاده میکردیم (اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۴۲).
- ↑ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۲، ص۱۳۸۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۶۰.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۲۹-۱۳۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۳؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۶۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ص۶۰۴۲.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۰-۱۳۱.
- ↑ السیره النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۶۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۷-۵۸؛ شهیدان اسلام در عصر پیامبر (ص)، آیتی، ص۴۳۸.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۱.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۲.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۱-۱۳۲.
- ↑ « سَادَةُ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ جَعْفَرٌ اِبْنَا أَبِي طَالِبٍ وَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۷، ص۶۴.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۹؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۶.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۱۱۵۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۲-۱۳۴.
- ↑ المقنع، شیخ صدوق، ص۱۳۹؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۷۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۶۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۳.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ نماز جعفر چهار رکعت با دو سلام میباشد یعنی دو نماز دو رکعتی با سیصد مرتبه گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر به این ترتیب که پس از آنکه تکبیر نماز را گفت، سوره حمد و یک سوره میخواند پس از آن پانزده مرتبه میگوید: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و در رکوع ده مرتبه میگوید، پس از سر برداشتن از رکوع در حال ایستاده ده مرتبه، و در سجده اول ده بار و پس از سر برداشتن از سجده در حالی که نشسته ده بار، در سجده دوم ده بار، پس از سجده دوم ده بار که مجموعاً در هر رکعتی ۷۵ بار باید بگوید که در چهار رکعت سیصد مرتبه میشود. البته بهتر است که در رکعت اول پس از حمد سوره ﴿اذا زلزلت﴾ و در رکعت دوم والعادیات و در رکعت سوم ﴿اذا جاء نصر الله﴾ و در رکعت چهارم ﴿قل هو الله احد﴾ را بخواند. المقنع، شیخ صدوق، ص۱۳۹؛ المعتبر، علامه حلی، ج۲، ص۳۷۱.
- ↑ المقنع، شیخ صدوق، ص۱۳۹.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۲.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۴-۱۳۵.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۱.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۵.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۴۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۵۹۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ اعراف، ص۱۵۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۱۱۱.
- ↑ یعنی در جنگ بدر جزو لشکر کفار بودند و اسیر گردیدند و سپس با دادن پول آزاد شدند.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۱۲۶؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۳.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۲۷۲ به نقل از نهج البلاغه.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۲.
- ↑ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۱۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷۲، ص۱۳۰.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۷-۱۳۸.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۱۶۰.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷۲، ص۱۲۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۱۲۰.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۲۹-۱۳۰.
- ↑ الا لیت شعری کیف فی الناس جعفر *** و عمرو و اعداء العدو الأقارب فهل نال افعال النجاشی جعفرا *** و اصحابه ام عاق ذلک شاغب تعلَّم خیار الناس انک ماجد *** کریم فلا یشقی لدیک المجانب تعلَّم بان الله زادک بسطة *** و اسباب خیر کلها بک لازب و انک فیض ذو سجال غزیرة *** ینال الاعادی نفعها و الأقارباعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۰-۱۲۲.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۳۹-۱۴۰.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۲.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۲؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۸ (البته مرحوم میانجی نام فرزند نجاشی را ارها ذکر کرده است).
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۴۰-۱۴۱.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۳.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۴۱-۱۴۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷۲، ص۱۲۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۶.
- ↑ مائده، ص۸۳.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۳۶۰.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۴۳-۱۴۵.
- ↑ این جمله نجاشی اشاره به داستانی است که در زندگی وی رخ داده است و اجمال آن چنین است: ابجر (پدر نجاشی) پادشاه حبشه مردی عادل و دادگر بود و بجز او فرزندی نداشت. چون به پیری رسید و پسرش نجاشی کوچک بود، سلطنت را به برادرش سپرد و با او شرط کرد که پس از خود به فرزندش اصحم (نجاشی) واگذارد. برادر ابجر که دارای دوازده پسر بود به این فکر افتاد که پس از او مردم حبشه اصحم را با علم و دانش و لیاقتی که دارد نخواهند گذارد تا پسران نالایق او را به سلطنت برگزینند، از این جهت نجاشی را به عنوان برده به تاجری فروخت. اتفاقاً همان شب در اثر صاعقه آسمانی پادشاه درگذشت؛ مردم که عدم لیاقت فرزندان او را میدانستند به دنبال تاجر رفتند و اصحم را پس گرفته، به سلطنت برگزیدند. ولی بر حسب بعضی اخبار، نجاشی به مرد عربی از طایفه بنیضمره فروخته شد و مدتی در اطراف مدینه در بردگی به سر میبرد تا پس از مرگ عمویش، مردم حبشه به سراغش رفته و او را به حبشه برگرداندند، و لذا موقعی که خبر پیروزی مسلمانان در جنگ بدر به نجاشی رسید، جعفر را خواست و به او گفت: بعضی از جاسوسان من از مدینه آمده و خبر دادند که خدای متعال پیغمبرش را در بدر نصرت داد و آن سرزمینی است که درخت اراک زیاد دارد و من آن را میشناسم چون مدتی گوسفندان مولایم را در آنجا میچراندم (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷۲، ص۱۲۳).
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۰-۱۲۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۴۱۲.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۴۵-۱۴۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۵، ص۳۲۴.
- ↑ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۲۶.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۷۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۵.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۴۷-۱۴۹.
- ↑ مُوته به ضم میم و سکون واو، دهی است در نزدیکی شهر بلقا از توابع شام و الان هم معروف است. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۱۵۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۴.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۴۹-۱۵۰.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۴.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۵۰-۱۵۱.
- ↑ « لَقَدْ أَبْدَلَهُ اَللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي اَلْجَنَّةِ»؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۱۱۵۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۵۹۴؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۲، ص۲۵۹؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۳.
- ↑ اسدالغالبه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۱.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۱۸.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۴-۱۲۵.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۵۱-۱۵۳.
- ↑ « اَللَّهُمَّ إِنَّ جَعْفَراً قَدِمَ إِلَى أَحْسَنِ اَلثَّوَابِ فَاخْلُفْهُ فِي ذُرِّيَّتِهِ بِأَحْسَنِ مَا خَلَفْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِكَ فِي ذُرِّيَّتِهِ»؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۵۳-۱۵۴.
- ↑ محل قرار دادن عربی تاوّبنی لیل بیثرب اعسر *** و همُّ اذا ما نوَّم الناس مُسهِر لذکری حبیبی هیجت لی عبرة *** سفوحا و اسباب البکاء التذکر فلا یبعدن الله قتلی تتابعوا *** بموتة منهم ذوالجناحین جعفر و زید و عبدالله حین تتابعوا *** جمیعا و اسیاف المنیة تقطر غداة غدوا بالمؤمنین یقودهم *** الی الموت میمون النقیبة أزهر فطاعن حتی مال غیر موسَّد *** بمعترک فیه القنا متکسِّر فصار مع المستشهدین ثوابه *** جنان و ملتف الحدائق أخضر و کنا نری فی جعفر من محمد *** وقارا و امرا حازما حین یأمر
- ↑ هدت العیون و دمع عینک یهمل *** متحاکیا وکف الرباب المخضل و کانما بین الجوانح و الحشا *** مما تاوّبنی شهاب مدخل وجد علی النفر الذین تتابعوا *** قتلی بموتة اسندوا لم ینقلوا صلی الاله علیهم من فتیة *** و سقی عظامهم الغمام المسبل صبروا بموتة للاله نفوسهم *** عند الحمام حفیظة ان ینکلوا ساروا امام المسلمین کانهم *** طود یقودهم الهزبر المشبل؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۱۲۶-۱۲۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۴۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۶۰۳.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۵۴-۱۵۶.
- ↑ سنن الترمذی، الترمذی، ج۵، ص۳۱۹؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۵، ص۵۲۰؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۴۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۵؛ و ر. ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «جعفر طیار»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۷۸.