امام حسن مجتبی در زمان معاویه
مبارزات امام حسن(ع) با معاویه
امام حسن(ع) بعد از خلافت و بیعت مردم با ایشان مستمری جنگجویان را که نیروهایش خواهان آن بودند، افزایش داد، این موضوع تاریخی حاکی از تصمیم جدی امام بر جنگ و تأکید بر رویارویی با معاویه است، چنانکه این معنا از پرداختن امام به اصلاح امور لشکریان و سروسامان دادن وضعیت آنها، به خوبی روشن است[۱].
امام حسن(ع) در برابر معاویه موضعی بسیار قاطع اتّخاذ فرمود؛ زیرا معاویه به مجرد اطلاع یافتن از شهادت امیر المؤمنین(ع) و بیعت مردم با امام حسن(ع)، دو جاسوس یکی از قبیله حمیر به کوفه و دیگری را از بنی قین به بصره اعزام کرد تا اطلاعات و اخبار را در اختیار او قرار دهند و امور را بر امام آشفته سازند امام حسن(ع) از جریان آگاه شد، دستور داد مرد حمیری را از قبیله لحّام در کوفه بیرون برانند، بلافاصله اخراج شد سپس فرمان داد او را گردن زدند، و طی نامهای به بصره دستور اخراج جاسوس بنی قین را از قبیله بنیسلیم صادر فرمود، وی نیز اخراج و گردن زده شد[۲].
آنگاه امام(ع) نامهای بدین مضمون به معاویه نوشت: اما بعد، معاویه! تو با جاسوسانی که بر من گماردهای، گویی سر ستیز داری و من در این قضیه تردیدی ندارم، در انتظار چنین نبردی باش، به خواست خدا عملی خواهد شد. اطلاع یافتم که چونان بیخردان، زبان به ناسزا گشودهای، مثال تو نظیر سخن شاعر است که گفت: آنکس که از میان ما رفته، نظیر همان کسی است که برای رسیدن به صبح، شب را به روز میآورد، به آنان که خواستار رفتاری برخلاف شیوه کسی هستند که از میان ما رخت بربسته بگو: مهیای فرد دیگری مانند گذشته باش[۳].
در حقیقت این رخداد، زنگ خطر و تهدیدی برای معاویه به جنگ تلقی میشد و خواب و خیال تسلط صلحآمیز وی را بر کوفه نقش بر آب ساخت. امام حسن(ع) در پاسخ نامه دیگری از معاویه که در آن به صلح و آشتی اشاره کرده و از امام خواسته بود به او دست بیعت دهد، تا مقام ولایتعهدی را بدو بسپارد، به موضع قوی امام و بیاعتنایی وی به چنین پست و مقامهایی که معاویه میکوشید تا امام(ع) را مجذوب خود سازد، پی میبریم. حضرت در آن نامه میفرماید: اما بعد، معاویه! نامهات به دستم رسید و از بیم غرور و سرکشیات از پاسخ دادن به نامهات خودداری کردم. بنابراین، از حق پیروی کن که پی خواهی برد من اهل حقّم[۴].
به گفته ابو الفرج و دیگران بیش از پنج نامه میان امام(ع) و معاویه رد و بدل شد و سبب آن این بود که معاویه با برخورداری از گرایشهای خاصی، به ندای حق و حقجویان پاسخ مثبت نداده و بدان اعتقاد نداشت. بلکه این گرایشها، پس از شهادت امیر المؤمنین(ع) فزونی یافت؛ زیرا طمع رسیدن به خلافت که از دیدگاه اسلام، وی فاقد سادهترین ویژگیها و شرایط آن بود، در وی قوت گرفت.
با این همه، امام حسن(ع) همان شیوه پدر را ادامه داد. چنانکه تکلیف ایجاب میکرد بر دشمن اتمام حجت نماید. از اینرو، نامههای متعددی در این چارچوب به معاویه فرستاد با اینکه از گرایشهای ناپسند وی آگاهی داشت. در اینجا جامعترین نامه حضرت را یادآور میشویم: از حسن بن علی امیر المؤمنین به معاویه پسر ابو سفیان، سلام بر تو، خدایی را میستایم که خدایی جز او نیست، اما بعد، خدای جلّ جلاله محمد را به عنوان رحمت جهانیان و منت مؤمنان و همه مردم برانگیخت (تا هر انسان زنده را بیم دهد، و حق را بر کافران استوار سازد).
پیامبر اکرم(ص) نیز رسالتهای الهی را به مردم رساند و به اجرای دستورات وی پرداخت و بیآنکه در تبلیغ رسالت کوتاهی و سستی ورزیده باشد، او را در جوار رحمت خویش قرار داد. خداوند به واسطه وجود مقدس وی، حق را آشکار و شرک را به نابودی میکشاند. قریش را به وی اختصاصی ویژه عطا کرد و بدو فرمود: (این قرآن یادی برای تو و قوم توست) ولی آنگاه که خورشید وجودش به غروبگرایید، اعراب در مورد جانشینی او به اختلاف افتادند. قریشیان اظهار داشتند: ما از قبیله و دودمان و دوستان او هستیم و شما از شایستگی اختلاف بر سر جانشینی و حق رسول خدا(ص) برخوردار نیستید. اعراب سخن قریش را پذیرا شده و پی بردند که حجت و دلیل آنها بر کسانی که بر سر خلافت با آنان به مخالفت برخیزند، قویتر است از اینرو، به دعوتشان پاسخ مثبت داده و زمام امور را به آنان سپردند.
پس از آن ما نیز، به همان دلیل که قریش بر اعراب اتمام حجت کرد، استناد جستیم ولی آنان همانند اعراب نسبت به ما، انصاف را رعایت نکردند. قریش به دلیل خویشاوندی با پیامبر، امر خلافت را از اعراب گرفتند، ولی آنگاه که ما اهل بیت رسول خدا(ص) و دوستداران او، با قریش به احتجاج پرداختیم و از آنان خواستیم با ما از در انصاف درآیند، ما را از حقمان دور ساختند و همگی بر جور و ستم و دشمنی و به تنگنا کشاندن ما با یکدیگر همدست شدند. ولی میعاد ما، پیشگاه الهی است که دوست و یاور ماست.
جای بسی شگفتی است که گروهی هرچند دارای فضیلت و سابقه در اسلام، بر ما بتازند و حق ما و خلافت رسول اکرم(ص) را از ما بستانند، ولی ما از بیم اینکه مبادا منافقان و احزاب فرصتی یافته و بر پیکر اسلام رخنهای ایجاد کنند و به این بهانه دست به تبهکاری بزنند، از اختلاف و ستیز با آنان دست برداشتیم.
ای معاویه! برای همه شگفتآور است که تو در پی چنگ انداختن به مقامی هستی که هرگز شایسته آن نیستی، نه در دین فضیلتی شناخته شده داری و نه از خود اثر سودمندی به جای نهادهای. تو از همان دار و دسته احزاب و فرزند سرسختترین دشمن رسول خدا(ص) و قرآن به شمار میآیی. خداوند تو را حسابرسی خواهد کرد. به زودی خواهی مرد و پی خواهی برد که سرانجام نیک از آن کیست. به خدا سوگند! به زودی خدای خویش را دیدار میکنی و خداوند کیفر کردارت را خواهد داد و خدا نسبت به بندگانش ستمکار نیست. درود و رحمت خدا بر علی(ع) در آن روز که روح پاکش به جنان پر کشید و روزی که خداوند با پذیرش اسلام بر او منت نهاد، و آن روز که دیگربار زنده میشود.
وقتی آن بزرگوار به شهادت رسید، مسلمانان پس از او مرا به خلافت برگزیدند، از خدا مسألت دارم در این دنیای گذران چیزی به من نبخشد که روز رستاخیز، در پیش گاه حق، از رحمت و کرامتش بکاهد. (ای معاویه)! این نامه را بدان جهت برایت مینویسم که بین من و خدا، عذری درباره تو باقی نماند و بر تو اتمام حجت شود اگر پذیرای حق شوی بهرهای فراوان خواهی برد. به مصلحت مسلمانان کوشیدهای.
بنابراین، دست از ستمکاری همیشگیات بردار و مانند سایر مسلمانان با من دست بیعت بده، تو خود میدانی که من در پیشگاه خدا و نزد هر مسلمان خداجویی، از همه به خلافت سزاوارترم. از خدا پروا کن و از سرکشی دست بردار و خون مسلمانان را حفظ کن. به خدا سوگند! همین اندازه [که بار خود را سنگین کردهای] برای حضور در پیشگاه خداوند تو را بس است، دیگر با دستان آغشته به خون آنان به دیدار خدا رفتن خیری بیش از پاداش خونریزیات نصیب تو نخواهد کرد (کار خود را نزد خداوند چنان دشوار کردهای که راه گریزی از کیفر حضرتش نداری).
به اطاعت درآی و تسلیم شو و با حقجویان و آنانکه از تو به خلافت شایستهترند، ستیزه مکن تا خداوند آتش جنگ را فرو نشاد و مسلمانان را یکدل و یکپارچه و میانشان صلح و اشتی برقرار سازد. اگر در سرکشیات همچنان پافشاری داشته باشی، به همراه مسلمانان آهنگ تو خواهم کرد و به محاکمهات خواهم کشاند، تا خدایی که برترین داورهاست، میان ما داوری نماید[۵].
در پاسخ معاویه به نامه امام چنین آمده است: «... توبه خوبی آگاهی که قلمرو حکومت من از تو بیشتر و تجربهام در کار این مردم افزونتر است؛ در سن، از تو بزرگترم و تو در آنچه از من درخواست کردی سزاوارتری که به من پاسخ مثبت دهی. بنابراین، به اطاعت من گردن بنه پس از من خلافت از آن توست. از بیت المال عراق هر مبلغ که بخواهی در اختیار توست آن را به هرکجا خواهی ببر. مالیات هریک از شهرهای عراق را انتخاب کنی، پشتوانه هزینه زندگی تو خواهد بود که نمایندهات آن را ستانده و هر سال نزد تو خواهد آورد. کسی حق اهانت به تو ندارد، و بدون مشورت تو کاری انجام نخواهد پذیرفت و در هر کاری که با انجام آن در پی اطاعت خدا باشی، نافرمانی تو نخواهد شد..[۶].
در این نامه به روشنی به تصویر کشده شده که مقام خلافت مقدس الهی از دیدگاه معاویه کالای قابل خریداری است که بهای آن را از بیت المال میپردازد نه از اموال مخصوص معاویه و در آن تأکید شده که از فرمان رسول اکرم(ص) تخطی کرده و پا فراتر نهاده است؛ زیرا خداوند به پیامبر خود دستور داد پیشوایان اهل بیت(ع) را جانشین خویش گردانده و پس از خود به پیشوایی مردم منصوب نماید[۷].
حرکت معاویه به عراق و موضع امام(ع)
معاویه به بسیج لشکریان خود پرداخت و طی نامههایی به کارگزارانش از آنان خواست در جنگ با عراق وی را همراهی کنند. وی در یکی از نامههایش به کارگزاران خود یادآور شد که بزرگان و سران کوفه با نامهنگاری به وی، برای خود و عشایر نواحی خویش از او درخواست اماننامه کردهاند. اگر این مطلب صحیح باشد، میتوان آن را نخستین حرکت ناجوانمردانهای که در آن کوفیان دست از یاری امام حسن(ع) برداشتند، دانست.
در بخشی از نامهای که معاویه آن را به یک مضمون برای همه کارگزاران و فرمانروایانش فرستاد آمده است: «اما بعد، سپاس خدایی را که دشمنان شما و قاتلان خلیفه شما را نابود ساخت. خداوند با لطف خود مردی از بندگانش را به سراغ علی بن ابیطالب فرستاد و او را ترور کرده و از پا درآورد و هوادارانش دچار تفرقه و پراکندگی شده و به اختلاف افتادند. نامههای اشراف و بزرگان و سران کوفه که به دست ما رسید، برای خود و عشایرشان درخواست اماننامه کرده بودند. اکنون به مجرد رسیدن این نامه به دست شما، تمام تلاش خود را به کار گیرید و با کلیه سربازان و تجهیزات خود به سوی من بشتابید. سپاس خدای را که انتقام خود را گرفتید و به آرزوی خود نایل آمدید و خداوند، سرکشان و دشمنان را نابود ساخت...»[۸].
با رسیدن این نامه، کارگزاران و فرمانداران معاویه، به تحریک مردم پرداخته و آنان را برای حضور و آمادگی در جنگ با گل رخشنده و نواده رسول اکرم(ص) تشویق و ترغیب کردند و در اندک مدتی سپاهی گران به معاویه پیوست، که از کلیه تجهیزات برخوردار بود.
معاویه با آن نیروی سهمگین فریبخورده و آزمندی که برایش فراهم آمد، پیشروی خود را به سوی عراق آغاز کرد و خود شخصا فرماندهی لشکریان را بر عهده گرفت و ضحاک بن قیس فهری را در پایتخت جانشین خود قرار داد. تعداد شصت هزار سرباز و به گفتهای بیش از این مقدار، معاویه را همراهی میکردند. (آنچه مهم به نظر میرسد این است که) این سپاه با هر تعدادی، تسلیم گفته معاویه و مطیع دستورات وی و مجری خواستههایش بودند. معاویه با این لشکر انبوه بیابان و صحرا در نوردید، وقتی به منطقه پل منبج[۹] رسید. در آنجا درنگ کرد و به سامان دادن امور سپاهیانش پرداخت..[۱۰].
از سویی امام حسن(ع) با آگاهی از حرکت معاویه به سمت عراق، مردم کوفه را به جهاد و حضور در کارزار با معاویه برانگیخت و با اعزام حجر بن عدی وی را مأموریت داد تا به کارگزاران و مردم دستور دهد خود را آماده حرکت سازند و منادی متن «الصلاة جامعة» اعلان نمود و مردم بیدرنگ اجتماع کردند و امام حسن(ع) به منادی فرمود: هرگاه دیدی مردم به اندازه دلخواهت گرد آمدند، مرا خبر کن. (پس از گردهمایی مردم) سعید بن قیس همدانی حضور امام شرفیاب شد و عرضه داشت. میتوانید تشریف فرما شوید، حضرت با حضور در آن جمع، بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و فرمود:[۱۱] اما بعد، خدای سبحان جهاد را بر آفریدگانش واجب ساخت و ان را اکراه نامید، سپس به مؤمنان مبارز فرمود: (بردباری پیشه کنید که خداوند با بردباران است) مردم! تا بر اموری که از آن اکراه دارید، صبر و شکیبایی نکنید، به آنچه دوست دارید دست نخواهید یافت. شنیدهام معاویه خبر یافته ما تصمیم حمله به او داریم به همین دلیل خود را مهیای نبرد کرده است. بنابراین، شما نیز رهسپار اردوگاههای خود در نخیله شوید، خداوند ما را مشمول رحمت خویش قرار دهد..[۱۲]. مردم در پاسخ امام(ع) سکوت کردند[۱۳].
نکوهش موضع عدم همکاری
آری، آنگاه که امام مجتبی(ع) از مردم خواست با حضور در اردوگاهشان، نخیله، به ندای وی پاسخ دهند، آنان با سکوت خود در قبال رهبر و پیشوای خویش، چنین موضع عدم همکاری اتخاذ کردند و با نگریستن به اینسو و آنسو دلهایشان را بیم فرا گرفت. عدی بن حاتم طایی با مشاهده این وضعیت بهپا خاست و اظهار داشت: «من، پسر حاتم هستم، سبحان الله! چه رفتار زشت و ناپسندی! از پیشوای خود و فرزند دخت پیامبرتان فرمان نمیبرید؟ سخنپردازان شهر که زبانهایی چونان شمشیر برنده دارند و هرگاه روز عمل شود چون روبهان دست به حیله میزنند، کجایند؟ آیا از عذاب الهی و ننگ و عار این رفتار پروا ندارید؟»
سپس رو به امام(ع) کرد و عرضه داشت: «خداوند به واسطه وجود مقدست مردم را به رشد و هدایت رهنمود گردد و از گزندها مصون دارد و توفیق دهد تا رفت و برگشتت ستوده باشد، سخنان گهربارت را شنیدیم و دستوراتت را دریافتیم و به آنچه فرمودی و نظر داری گردن نهادیم، اما ما! اکنون خود، به اردوگاهم میشتابم. هرکس علاقه دارد به من بپیوندد در پیام حرکت کند» سپس رهسپار گردید و از مسجد خارج و بر مرکب خود که در آن نزدیکی بود سوار شد، و به سمت نخیله به حرکت درآمد و به غلامش دستور داد هرگونه که خود صلاح میداند، بدو پیوندد. عدی بن حاتم نخستین کسی بود که در اردوگاه لشکریان حضور یافت[۱۴]. آنگاه قیس بن سعد بن عباده انصاری و معقل بن قیس ریاحی، زیاد بن صعصعه تیمی بهپا خاسته و مردم را به شدت مورد نکوهش و ملامت قرار داده و آنان را به حضور در جنگ، ترغیب نمودند و مانند عدی بن حاتم، به ندای رهبر پاسخ مثبت و فرمانش را پذیرا شد.
امام حسن(ع) بدانان فرمود: شما در گفتارتان راستگویید خداوند شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. من همواره شما را به صداقت در نیت و وفاداری و اطاعت و محبت واقعی نسبت به ما میشناسم. خداوند به شما پاداش عنایت کند.
سپس از منبر فرود آمد و مردم از مسجد بیرون رفته و آماده حرکت شدند. امام(ع) نیز با جانشین قرار دادن مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب بر کوفه، رهسپار اردوگاهش شد، و به مغیره دستور داد مردم را برای حضور در اردوگاه تشویق و به سوی وی اعزام نماید، او نیز با ترغیب مردم آنان را مهیای حرکت نموده و لشکری انبوه گرد آمد و امام(ع) با سپاهی گران و تجهیزاتی مناسب، به حرکت در آمده تا به نخیله رسید.
بدینسان، حرکت سپاه آغاز گردید، ولی این بار انگیزه حرکت آنان اختیاری و از سر کوتاهی و بیمیلی ناشی از طبیعت موضع عدم همکاریشان نبود اگر حضور برگزیدگان نیکاندیش و مجموعه اهل ایمان نبود، موقعیت دگرگون و عوامل و اسباب ضعف به سرعت به پیروزی میرسید ولی موضع پر صلابت برخاسته از ایمان این افراد که گوش به فرمان رهبر داشتند و پیروی از او را لازم و وی را به خلافت سزاوارتر میدانستند، از قدرتمندترین عواملی بود که همبستگی و اطاعت را حفظ و در آنها نشاط و شور و هیجان ایجاد کرد[۱۵].
وجود جریانهای فکری مخالف، در سپاه امام(ع)
سپاهیان امام(ع) از ترکیبی شگفتآور تشکیل یافته بود و در آن جریانهای فکری گوناگون و عناصر مخالف یکدیگر وجود داشت که در یک چشمانداز، آن را به چند گروه میتوان تقسیمبندی کرد:
- خوارج: اینان کسانی بودند که از اطاعت امام خارج شده و با وی به ستیزه برخاستند و پرچم مخالفت برافراشته و با او به خصومت و دشمنی پرداختند و وجود مقدس امام حسن(ع) را راه حلّی میانه میپنداشتند. از این رو، برای جنگ با معاویه به امام پیوستند، رخ دادن اندک شبههای این افراد را آشفته میساخت و شتابزده در آن داوری میکردند و ملاحظه خواهیم کرد که بعدها چگونه بر سر امام حسن(ع) ریختند.
- طرفداران حکومت اسلامی، که خود بر دو قسم بودند:
- کسانی که در حکومت کوفه به مطامعی که در خواب و خیال و آرزوی آنها بودند، نرسیدند، طرفداری از حکومت شام را نهان میداشتند و در پی فرصتی بودند تا با یورش به حکومت کوفه، زمام امور را به معاویه بسپارند.
- کسانی که به خاطر کینهتوزیهای دیرینه خود و یا خواستههای شخصی نسبت به حکومت کوفه، دشمنی میورزیدند. بعد از این به خیانت این افراد و نامهنگاری آنها با معاویه پی خواهیم برد که چگونه میکوشیدند خود را به دربار وی نزدیک و در حکومتش به نوایی برسند.
- متزلزلان: اینان از روشی مشخص و یا خط و مشی ویژه و مستقلی برخوردار نبودند. بلکه هدفشان عافیتطلبی و از هر جناحی که به پیروزی دست مییافت انتظاراتی داشتند. این گروه از نزدیک در انتظار بودند که امور به کام چهکسی خواهد انجامید تا به همان سو گرایش یابند.
- گروهی که برخی تعصّبات قبیلهای یا اقلیمی آنان را بر میآشفت.
- فرومایگانی که در مواضع خود برپایه و اساسی ثابت، پایبند نبودند.
- مؤمنان وفاداری که اقلیتی نیکاندیش را تشکیل میدادند و ندایشان در جمع دیگر صداهای مخالف و درگیر با یکدیگر نهان میگشت و به جایی نمیرسید.
بنابراین، سپاه امام(ع) از سلسله مجموعههایی ترکیب یافته بود که یک هدف را دنبال نمیکردند، به همین دلیل در معرض پراکندگی و فروپاشی قرار داشت و اندک حرکتی در جهت تفرقه و جدایی، میتوانست هرگونه طرح و نقشهای را بر باد دهد هرچند رهبر طراح آن در برترین پایه حکمت و تدبیر قرار داشت و امام(ع) اهمیت وجود چنین حالتی را در ترکیب سپاه خود که عوامل تفرقه و جدایی را با خود داشت، به خوبی احساس کرده بود.
سید بن طاووس در کتاب «الملاحم و الفتن» به سخنی که از امام مجتبی(ع) نقل شده اشاره کرده که این گفته حاکی از عدم اطمینان کامل امام(ع) به سپاهیان خود میباشد و از گویاترین سخنانی است که حضرت در این راستا آن را فاش ساخت، آنگاه که طی سخنانی سپاهیانش را در مدائن مخاطب قرار داد و فرمود: آنگاه که رهسپار جنگ صفین شده بودید، دینتان در برابر دنیاتان قرار داشت ولی امروز دنیاتان در مقابل دینتان قرار دارد، شما دو نوع کشته دادید، کشتههای صفین که بر آنها میگریید و کشتههای نهروان که درصدد انتقام خون آنها از ما برآمدهاید، سایر مردم که دست از یاری ما برداشتند و گریهکنندگان نیز دست به شورش زدند[۱۶]. معاویه با آشنایی کاملی که به نقاط ضعف سپاهیان امام حسن(ع) داشت و با استفاده از این موقعیت و به اقتضای شرایط موجود، به طرح نقشهای پرداخت، که میتوانست به نزاع بین امام و معاویه پایان دهد. به این ترتیب که امام را به صلح فرا بخواند و به ظاهر شروط دلخواه آن حضرت را بپذیرد که اگر امام(ع) پذیرای آن شود، دامهایی که بر سر راه فرماندهان و سران سپاه حضرت تنیده است، برای جلوگیری از برخورد دو سپاه کافی به نظر میرسیده و امام را در برابر عمل انجام شده، به رضایت وامیدارد[۱۷].
طلایهداران سپاه امام حسن(ع)
امام حسن(ع) با سپاه خویش به نخیله رسید. با درنگی در آن منطقه به سازماندهی لشکریانش پرداخت، آنگاه از آنجا به حرکت درآمده تا به «دیر عبد الرحمان» رسید در آنجا سه روز اقامت گزید تا سربازانی که عقب مانده بودند به او بپیوندند. حضرت برای کسب اطلاع از دشمن و زمینگیر کردن آن به اعزام طلایهداران سپاه خویش پرداخت. این افراد را که تعدادشان به دوازده هزار تن میرسید از میان با وفاترین یاران و برجستهترین عناصر سپاهش برگزید و فرماندهی کل لشکر را به پسر عمویش عبیدالله بن عباس سپرد و قبل از حرکت، وی با سخنانی ارزشمند او را چنین سفارش فرمود: پسر عمو جان! دوازده هزار تن از جنگاوران عرب و قاریان مصر را به همراهت اعزام نمودم، آنان را گسیل دار و به نرمی و ملایمت با آنان سخن بگو و با چهره گشاده با آنان روبرو شو. در مورد آنان متواضع و فروتن باش. آنها را به خود نزدیک گردان؛ زیرا آنان باقیمانده یاران مورد اعتماد پدرم امیر المؤمنیناند. سپاهیان را از رود فرات عبور ده تا زمانی که با معاویه روبرو گردی هرگاه با او رویارو شدی، وی را همچنان نگاهدار تا من نزد تو آیم؛ زیرا به زودی در پیات حرکت خواهم کرد. گزارش کار روزانهات را در اختیارم قرار ده و با این دو تن - قیس بن سعد بن عباده و پسرش سعید - به مشورت بنشین. با معاویه که روبرو شدی با او نجنگی تا او جنگ را آغاز کرده و با تو بستیزد که در این صورت با او به مبارزه بپرداز. اگر شهادت نصیب تو شد قیس بن سعد فرماندهی سپاه را بر عهده میگیرد و در صورت شهادت وی پسرش سعید پذیرای این مسئولیت خواهد شد[۱۸].
خیانت فرمانده لشکر
عبیدالله بن عباس به منطقه «مسکن»[۱۹] رسید و در آنجا اردو زد و با دشمن روبرو شد. در اینجا بود که نشانههای فتنه و آشوب به خوبی پدیدار و دسیسهکاری معاویه به اردوگاه امام راه یافت؛ زیرا با وجود منافقان و راحتطلبانی که خود را در سپاه حضرت جا زده بودند زمینه را کاملا مناسب دید و این شایعه دروغ که: «امام حسن(ع) در مورد صلح و آشتی با معاویه نامهنگاری میکند، بنابراین شما مردم چرا خود را به کشتن میدهید؟» همهجا منتشر شد.
وضعیت در برابر فرمانده لشکر آشفته گردید و در مورد صدق و کذب این شایعه میان لشکریان همهمه افتاد. برخی آن را درست و برخی دروغ میدانستند و عدّهای میکوشیدند به هر طریق ممکن آن را اثبات نمایند و عبیدالله فرمانده لشکر تلاشی در جهت اطمینان یافتن از دروغ بودن شایعه و دور از واقعیت بودن آن انجام نداد؛ زیرا امام مجتبی(ع) در آن زمان به اعزام فرستادگان خود به اطراف و اکناف و تدارک نیرو مشغول بود تا به طلایهدارانش بپیوندند و برای جنگ با معاویه با وی مکاتبه داشت و با سخنرانیهای آتشین خود مردم را به نبرد تشویق میکرد ولی در خصوص صلح و آشتی نه مکاتبهای انجام داد و نه هرگز در آن زمان چنین پنداری داشت.
فرمانده لشکر دچار حیرت و سرگردانی شد و در خود فرو رفت و در سرنوشت خویش به اندیشه افتاد و از خودداری کوفیان مبنی بر حضور در میدان کارزار و درنگ و کوتاهی آنان از پاسخ دادن به ندای جهاد و مبارزه آگاهی داشت. از اینرو پنداشت در موقعیتی چندان حساس قرار ندارد و آن دسته از طلایهداران سپاه کوفه که با انبوه لشکریان شام رویارو شدهاند، در برابر این سپاه گران توان مقاومت ندارند و قادر نیستند در جنگی نابرابر با آنان درگیر شوند. عبیدالله بن عباس در حیرت و سرگردانی و خواب و خیال به سر میبرد که نامههای معاویه به دستش رسید. این نامهها حاوی عوامل نیرنگ و فریبی بود که دقیقا بر حس خود بزرگبینی و ریاستطلبی ابن عباس انگشت مینهاد و معاویه به خوبی از نقاط ضعف عبیدالله بن عباس آگاهی داشت.
در نامه معاویه آمده بود: (ابن عباس)! «(امام) حسن در مورد صلح، با من مکاتبه نموده و زمام حکومت را به من سپرده اگر به اطاعت من درآمدی که چه بهتر، در غیر این صورت تو را به اطاعتم درخواهم آورد» و برای انجام این کار یک میلیون درهم برای ابن عباس اختصاص داد[۲۰].
شیوه معاویه در جنگ با دشمنانش استفاده از نقاط ضعف آنان بود و برای ایجاد خلل در تصمیم و اراده آنها و به ضعف کشاندن قدرتشان به هر وسیلهای متوسل میشد. بدینسان، عبیدالله بن عباس با بازگشت به خویش، ندای خیانتپیشگان را لبیک گفت و دست تمنا به سوی قاتل فرزندان خویش دراز کرد و لعنت تاریخ را برای خویش به یادگار نهاد. او، خود خواسته بود تا بدین پایه در ورطه سقوط افتد و شب هنگام، شکست خورده و با خواری و ذلتی که هیچ آزادمرد شرافتمندی بدان تن در نمیدهد، زیر چتر حمایت معاویه قرار گرفت.
با پدیدار شدن فروغ صبحگاهی، اردوگاه امام(ع) فرمانده خویش را از دست داده بود. منافقان و سازشکاران از این رخداد، از شادی در پوست خود نمیگنجیدند و چشمان یاران مخلص و باوفای حضرت اشکباران بود، و امام حسن(ع) همچنان بر موضع قوی خود باقی و نبرد با معاویه را ضروری میدانست.
چیزی نمانده بود که سپاهیان در «مسکن» بر امام(ع) بشورند، ولی قیس بن سعد عباده فرمانده با ایمان و مقاومی که امام(ع) او را در صورت عدم حضور عبیدالله بن عباس در رده فرماندهی، جانشین وی قرار داده بود، سخت کوشید تا باقیمانده روحیه لشکریان را که در اثر فرار فرمانده، از دست رفته بود حفظ و بین مجموعهها و آحاد سپاه ایجاد همبستگی نماید. از اینرو، بهپا خاست و اظهار داشت: مردم! نهراسید، کاری که این فرد انجام داد بر شما گران نیاید. وی، پدر و برادرش حتی یک روز خیری به همراه نداشتند. پدرش عموی رسول خدا(ص) در جنگ بدر به جنگ پیامبر آمد. ابو الیسر کعب بن عمرو انصاری وی را اسیر و نزد رسول اکرم(ص) آورد. پیامبر اسلام فدیه او را گرفت و میان مسلمانان تقسیم کرد و برادرش را بر مصر فرمانروایی داد، اموال وی و اموال مسلمانان را به سرقت برد و با آنها کنیزک خریداری کرد و آنها را برای خود حلال پنداشت و این شخص (عبیدالله) را بر یمن گمارد و وی نیز از بیم بسر بن ارطاة گریخت و فرزندانش را رها کرد و کشته شدند و اکنون دست به این کار زد[۲۱].
بدینگونه، قیس با پایداری در موضع خود و با ایمان به هدفش بیپروا سخن گفت و با کلماتی تمسخرآمیز و زننده که حاکی از گذشته نامطلوب عبیدالله و روحیه پست او بود نیای وی را به باد انتقاد گرفت که باعث سقوط وی در این ورطه هولناک شد.
سخنان قیس در دل شنوندگان نشست و همه یک صدا و با هیجان و پرشور فریاد زدند «خدایا! سپاس که او را از بین ما بیرون بردی»[۲۲]. قیس توانست در آن موقعیت بس دردناکی که در آستانه سقوط قرار داشت حالتی از عزم و اراده در مردم به وجود آورد و بدینسان، نظم و آرامش بر لشکریان سایه افکند و مردم به حضور فرمانده جدید خود در کنار خویش اطمینان یافتند[۲۳].
خیانتهای پیاپی در لشکر امام(ع)
خبر تسلیم شدن عبیدالله به دشمن، به مدائن رسید. هالهای از رنج و اندوه دلها را فرا گرفت و امام(ع) احساس نمود از ناحیه نزدیکترین یاران و افراد وفادارش مورد طعنه و نکوهش قرار دارد و از دیگر سو، خبر نامهنگاری برخی از سران و فرماندهان لشکر به معاویه و درخواست اماننامه از او برای خود و عشایر ناحیه خویش و مکاتبه معاویه با بعضی از آنها در مورد امان نامه و وعده مال و منال نیز، به امام(ع) رسید[۲۴]. نقل شده: «معاویه نزد هریک از عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجار بن أبجر و شبث بن ربعی، جاسوسانی فرستاد و بدانان وعده داد: هریک از شما (امام) حسن را کشتید یکصد هزار درهم و یکی از لشکرهای شام و دختری از دخترانم را پیشکش خواهید داشت».
این خبر به امام(ع) رسید، حضرت زره به تن کرد و آن را زیر لباس مخفی ساخت و همواره با رعایت احتیاط جز با پوشیدن زره، در نماز حضور نمییافت. روزی یکی از مخالفان به سوی او تیری پرتاب کرد که با وجود زره، به بدن مبارکش اصابت نکرد[۲۵]. بدینترتیب، خیانتها یکی پس از دیگری در لشکریان امام پدیدار شد.
از آن جمله: «(امام) حسن(ع) چهار هزار جنگجو را به فرماندهی مردی کندی به سوی معاویه فرستاد وقتی در منطقه «انبار» فرود آمد، معاویه با فرستادن پانصد هزار درهم برای وی فرمانروایی برخی مناطق و جزیره را به او وعده داد. فرمانده به همراه دویست تن از افراد ویژه خویش، به معاویه پیوست و پس از او مردی را از قبیله مراد بدان سامان اعزام نمود وی که سوگند بزرگ یاد کرده بود دست به چنین کاری نزند، مانند فرمانده نخست عمل کرد و (امام) حسن(ع) قبلا به لشکریان خبر داده بود که این فرمانده نیز نظیر اوّلی عمل خواهد کرد»[۲۶].
امام حسن(ع) در برابر این همه رنج و گرفتاریهای پیدرپی، همچنان با حفظ آرامش خود، مراقب اوضاع بود که سرانجام، کار به کجا خواهید کشید. آنچه از متون تاریخی بر میآید. ابن عباس به تنهایی نگریخته بلکه عدّه زیادی از سران و فرماندهان لشکر نیز او را همراهی کردهاند و فضای سرشار از بدبختی و یأس و نومیدی از امکان پیروزی امام بر دشمنش نیز میتواند مزید بر علت باشد.
بدینسان، اخبار فرار فرماندهان و سران ویژه سپاه، پیاپی به امام(ع) میرسید. گریختن این عده از فرماندهان، فرار تعداد زیادی از سربازان را نیز به دنبال داشت به گونهای که سبب نافرمانی و هرج و مرج گستردهای در لشکریان حضرت شد. به گفته یعقوبی: پس از فرار عبیدالله و افراد ویژهاش، شماره فراریان سپاه به سوی معاویه رو به افزایش نهاده و به هشت هزار تن رسید. وی میگوید: معاویه، با اعزام فرستادهای نزد عبیدالله بن عباس، یک میلیون درهم به او وعده داد. بدینترتیب، هشت هزار تن از طرفداران ابن عباس به معاویه پیوستند و قیس بن سعد همچنان برای جنگ با معاویه مصمم ماند»[۲۷].
اگر تعداد لشکریان حاضر در «مسکن» را دوازده هزار تن بدانیم، فراریانی که از این سپاه به معاویه پیوستند، دو سوم آن جمعیت را تشکیل میدادند و این تعداد درصد زیادی به شمار میآمد. در صورتی که تعداد لشکریانی که معاویه آنان را برای نبرد با امام حسن(ع) فرماندهی میکرد به شصت هزار تن بالغ میگشت و هزاران نیروی فراری لشکر امام حسن(ع) نیز به این تعداد افزوده میشد.
در حقیقت، این عمل ضربهای سهمگین و بلایی فوق العاده دردآور بود که هر قدرتی در برابر آن درهم میشکست و فاجعه وحشتزایی به بار آورد که بخش بزرگی از مسؤلیت آن را عبیدالله بن عباس در برابر خدا و تاریخ بر عهده داشت.
آنچه را از این فرار دسته جمعی میتوان فهمید این است که در مجالس و محافل جمعی از سران و شخصیتهای سپاه امام(ع) در جهت اعمال خیانتکارانه، توطئه صورت میگرفت. در غیر این صورت با کدام معیار منطقی میتوان فرار هشت هزار تن جنگجو را از لشکری که در اندک مدتی مهیای نبرد شده بود تفسیر و توجیه نمود. آیا این عمل از اندیشهای قبلی و نقشهای خائنانه و حساب شده ناشی نبوده است؟
امام حسن(ع) برای خارج شدن از بن بستی که در اثر آن روحیه لشکریانش در «مسکن» درهم شکست و در مدائن توان و قدرت آنها متزلزل گردید، به ویژه زمانی که نابرابری تعداد سپاه خود و لشکریان دشمن را مدنظر قرار میداد، در پی یافتن راهی برآمده و به چارهجویی پرداخت.
بنا به نقل منابع تاریخی[۲۸]، لشکریان امام(ع) تنها بیست هزار نفر را تشکیل میدادند و پس از خیانت عبیدالله و ملاحظه پیوستن هزاران تن از آنها به معاویه در «مسکن» سپاهیان امام(ع) یک پنجم سپاه دشمن بودند. معیارها و محاسبات نظامی وضعیتی اینچنین، شکستی بزرگ تلقی میشود. افزون بر اینکه بنا به گفته برخی منابع، عدهای از سربازان حضرت در مدائن گریختند این عده در صورت پیروزی سپاهیان امام حسن(ع) و طمع دستیابی به غنیمتها به حضور در این سپاه رغبت نشان داده و لشکریان را همراهی میکردند ولی با احساس برتری نظامی و تجهیزات و نفرات طرف مقابل، فرار را بر قرار ترجیح دادند.
شایعههایی دروغ که معاویه برای درهم شکستن باقیمانده روحیه لشکریان امام در مسکن و مدائن بدانها دامن زد، از اموری بود که بر آشفتگی اوضاع افزود. در اینجا به برخی از شایعات و نیز تأثیر آنها بر روحیه عمومی سربازان امام حسن(ع) در مدائن و مسکن اشاره میکنیم: معاویه با تمام تبهکاری و مکر و حیله کوشید تا در سپاه کوفه رخنه ایجاد کند و توان و قدرت آنها را به ضعف بکشاند. دروغهایی که به کار میبرد، حاکی از آشنایی دقیق وی در ساخته و پرداختن آنها بود. جاسوسانی را به اردوگاه مدائن میفرستاد تا شایع کنند: «... قیس بن سعد، فرمانده سپاه مسکن پس از فرار ابن عباس، با معاویه از در صلح و آشتی درآمده و به او پیوسته است...»[۲۹].
دیگری را به اردوگاه قیس در مسکن اعزام میکرد تا به آنان بگوید (امام) حسن با معاویه مصالحه کرده و بدو پاسخ مثبت داده است...»[۳۰]. آنگاه در مدائن شایعهای انتشار یافت که: «... بهوش باشید! قیس بن سعد کشته شد، همگی پراکنده شوید، سربازان به سراپرده امام حسن(ع) حمله ور شده و اموال او را به غارت برده حتی زیرانداز او را از زیر پایش کشیدند و خشم و نفرت حضرت از آنان افزایش یافت و از آنها بیمناک شد. از اینرو، به دژ سفید مدائن، وارد گردید»[۳۱].
بدینسان، موج شایعاتی که با پلیدی و مکر و حیله معاویه به وجود میآمد، بر هر دو جناح سپاه مدائن و مسکن سایه افکند و باقیمانده همبستگی خویش را از دست دادند، و سبب شد در مجموعههای زیادی از فرومایگان آشوبطلبی که در پی آشفتگی اوضاع بوده و بین اطاعت و نافرمانی از ثبات برخوردار نبودند، تزلزل ایجاد نماید.
از شایعاتی که در سپاه مدائن به وجود آمد، انتظار میرفت چه تأثیری از خود به جای نهد؟ با اینکه سربازان به خوبی از خیانت فرمانده «مسکن» که قیس را در پایه او نمیپنداشتند با اطلاع بودند. بنابراین، چرا سربازان شایعه خیانت فرمانده دوم (قیس) و یا خبر کشته شدنش را باور نکنند؟ از سویی تأثیرپذیری لشکریان «مسکن» از این شایعات کمتر از سپاه مدائن نبود؛ زیرا آنها نیز قبلا به خیانت فرمانده خود دچار شده بودند.
در کشاکش این رخدادها هیئتی به نمایندگی مردم شام مرکب از مغیرة بن شعبه و عبدالله بن کریز و عبدالرحمان بن حکم که حامل نامههای مردم عراق بودند، حضور امام مجتبی(ع) رسیدند تا آن بزرگورا در جریان نامههای عراقیان و مقاصد شوم برخی از یارانش، که برای شعلهور ساختن آتش فتنه و آشوب در فرصتی مناسب، داوطلبانه در صفوف لشکریان امام(ع) راه یافتهاند قرار دهند. این هیئت، نامههای مردم عراق را مقابل امام(ع) پراکندند. حضرت که خود بر مقاصد شوم و روحیه آشوبطلبی یارانش آگاهی داشت، چیزی بر یقیناش افزوده نشد. در این نامهها دست خط و امضای افراد، به روشنی و به صراحت در برابر دیدگان امام(ع) قرار داشت.
بدینترتیب، از ناحیه معاویه صلح و آشتی با شروطی که امام خود، آن را مناسب میدانست بر او عرضه گردید، ولی حضرت نمیخواست بدانان پاسخی دهد که خواستههای معاویه را برآورده سازد و در دادن پاسخ بسیار دقیق عمل کرد به گونهای که از سخنان حضرت به پذیرش صلح و یا مطلبی اشاره به صلح، پی نبردند، بلکه حضرت به پند و اندرز آنها پرداخت و به پرستش خدای عزّ و جل و آنچه به صلاح آنان و مسلمانان بود، فرا خوانده و به اموری که در قبال آن در پیشگاه خدا و در حق رسول او مورد پرسش قرار میگرفتند، یادآورشان ساخت.
وقتی مغیره و رفقایش نخستین نقش سناریویی را که حیله معاویه در واداشتن امام به صلح، به کار گرفته بود، شکست خورده یافتند و امام راستگو(ع) را در برابر توطئههای قوی همچنان ثابت قدم و استوار یافتند به اجرای دومین بخش از سلسله تلاشهایی که از ناحیه معاویه تدارک دیده شده بود، پرداختند، هرچند در درازمدت نتیجه دهد یا حداقل اثری نامطلوب به جای بنهد که بر بغرج بودن موقعیت امام بیفزاید، گرچه به واسطه آن نتوان امام را به صلح و آشتی واداشت.
این هیئت، اقامتگاه امام(ع) را به قصد اردوگاه لشکر که در انتظار نتایج گفتوگوها بودند، ترک گفتند. یکی از اعضای هیئت با صدای بلند به گونهای که مردم بشوند اعلان داشت: «خدای متعال، خون مسلمانان را به برکت وجود فرزند رسول خدا، حفظ نمود و آشوب را فرونشاند و حضرت به صلح و آشتی پاسخ مثبت داد.»..[۳۲].
بدینسان، این افراد به بهترین وجه ممکن نقش خود را بازی کرده و فضایی پرالتهاب از فاجعه و مصیبت آفریدند که در پی آن، اوضاع به تیرگی انجامید و تودههای آشوب و بلوا، دستخوش انفجار و اتحاد و همبستگی لشکریان، تزلزل یافت و نشانههای رنج و مصیبت در افق پدیدار گشت. این چه غائله و مصیبتی بود که مغیره و رفقایش، آتش آن را شعلهور ساختند؟[۳۳]
سوء قصد به جان امام حسن(ع)
رنج و مصیبت امام حسن(ع)در مورد لشکریانش، در همین جا پایان نیافت، بلکه منحرفان و خوارج، نقشه قتل او را کشیدند و حضرتش سه بار مورد هجوم تروریستها قرار گرفت.
- در حال نماز، شخصی به سوی او تیراندازی کرد که در بدن مبارکش هیچگونه اثر نکرد[۳۴].
- جراح بن سنان، نیزه خود را در ران مبارک آن حضرت فرو برد. به گفته شیخ مفید (ره): امام حسن(ع) برای پی بردن به مراتب اطاعت یارانش و بصیرت کامل به امور خود آنان را آزمود و دستور داد منادی اعلان دارد، متن الصلوة جامعة[۳۵]. وقتی مردم گرد آمدند حضرت در جمع آنان به ایراد سخن پرداخت و فرمود: اما بعد، به خدا سوگند! امید آن دارم که به لطف و منّت الهی، نسبت به بندگانش در پند و اندرز به شما از هرکس دیگری صادقتر باشم. هیچگاه کینه مسلمانی را به دل نگرفتم و اندیشه شوم و بلا و بدبختی برای مردم، در سر نپروراندم. به هوش باشید! اتّحاد و همبستگی هرچند خویشایندتان نباشد، از پراکندگی و تفرقه برایتان ارزشمندتر است. آگاه باشید! من به مصالح شما از خودتان آگاهترم. بنابراین، با فرمانم مخالفت نورزید و خداوند من و شما را مورد رحمت و غفران خویش قرار دهد و به آنچه محبت و رضایش در آن است رهنمون گردد. مردم به یکدیگر نگاه کرده و میگفتند: به نظر شما منظورش چیست؟ و برخی با هیجان اظهار داشتند: به خدا سوگند! او تصمیم دارد با معاویه از در صلح و آشتی درآید و خلافت را به او بسپارد، به خدا سوگند! این مرد کافر شده است! پس از این سخنان، به سراپرده امام(ع) یورش بردند و اموالش را چپاول و سجادهاش را از زیر پایش کشیدند. سپس عبدالرحمان بن عبیدالله بن جعال ازدی عبای امام را از دوش مبارکش کشید و حضرت با حمایل شمشیر بدون عبا در جای خود نشسته بود. سپس مرکب خویش را خواست و بر آن سوار شد، عده زیادی از یاران وفادار و پیروانش وی را در میان گرفته و از سوء قصد دشمن نسبت به او جلوگیری به عمل آوردند. حضرت فرمود: قبایل ربیعه و همدان را به یاریام فرا خوانید، یارانش با فرا خوانده شدن، پیرامون امام حلقه زده و مردم را از اطراف حضرت پراکنده ساختند، امام(ع) از آن مکان رهسپار و دیگر مجموعههایی از مردم نیز وی را همراهی کردند، وقتی از ساباط عبور میکرد، مردی از قبیله أسد، به نام «جراح بن سنان» سرنیزهای بر دست، با گرفتن لگام استر حضرت، فریاد زد:الله اکبر! ای حسن! آیا تو نیز مانند پدرت مشرک شدهای؟ سپس سر نیزه را در ران حضرت فرو برد و آن را شکافت و به استخوان رسید، امام حسن(ع) به گردن او درآویخت و هردو به زمین افتادند، مردی از هواداران امام(ع) به نام «عبدالله بن خطل طائی» بر جست و نیزه را از دست وی گرفت و شکمش را با آن پاره کرد. «ظبیان بن عماره» یکی دیگر از یاران حضرت بینی آن مرد را برید و در اثر آن جان داد، فرد سومی که با وی همکاری میکرد دستگیر و به قتل رسید و بدن مجروح امام مجتبی(ع) را بر تختی به مدائن انتقال دادند.»..[۳۶].
- این بار به هنگام نماز، وی را با خنجر مجروح ساختند[۳۷].[۳۸]
موضعگیری امام حسن(ع)
به گفته شیخ مفید (ره): «وقتی امام حسن(ع) در امور مردم اندیشید، با بصیرت کامل پی برد که مردم از یاریاش دست شسته و با مقاصد شومی که در دل دارند، به ناسزاگویی و تکفیر او پرداخته و خونش را حلال و اموالش را به یغما بردند و تنها از شر و فتنه پیروان خاص خود و هواداران پدر بزرگوارش در امان بود و این جمعیت توان مقاومت در برابر سربازان شام را نداشت. از اینرو، معاویه طی نامهای وی را به آتش بس و برقراری صلح فرا خواند و نامههای یارانش را که در آنها متعهد شده بود، خون امام را بریزند و او را به معاویه تسلیم کنند، برایش فرستاد و یادآور شد در صورتی که امام به این درخواست پاسخ مثبت دهد، اجرای شروط زیادی را بر خود لازم بشمرد، و بندهایی را در آن پیماننامه مطرح کرد، که در صورت وفای به آنها، منافع عموم ملحوظ میشد، ولی امام(ع) بدانها مطمئن نشد و پیبرد که معاویه بدین وسیله تصمیم فریب و ترور وی را دارد، ولی به جهت پایان دادن به جنگ و اجرای آتشبس، ناگزیر به پذیرش آن شد؛ زیرا همانگونه که در توصیف یارانش یادآور شدیم، آنان حق وی را نشناختند و بر او شوریده و سر مخالفت برداشتند و بسیاری از آنها خون وی را حلال شمرده و درصدد تسلیم او به دشمن برآمدند و پسر عمویش از یاری وی دست برداشت و به دشمن او پیوست و اکثریت مردم دنیا را به آخرت ترجیح دادند»[۳۹].[۴۰]
رد خویشاوندی سببی امویان
معاویه خواست با برقراری خویشاوندی سببی با بنی هاشم، به عزت و سربلندی دست یابد. از اینرو، به مروان حکم فرمانروایش بر مدینه نوشت که زینب دختر عبدالله بن جعفر را با هر مهریهای که پدرش تعیین نماید و پرداختن بدهی وی به هر اندازهای که باشد و ایجاد صلح و آشتی میان بنی هاشم و بنی امیه، برای یزید خواستگاری کند. مروان شخصی را در پی عبدالله فرستاد، وقتی عبدالله نزد مروان آمد، وی در مورد خواستگاری دخترش با او به گفتوگو پرداخت. عبدالله در پاسخ وی گفت: امور مربوط به زنان ما در دست حسن بن علی(ع) است، از او خواستگاری نما. مروان نزد امام شرفیاب و دختر عبدالله بن جعفر را از او خواستگاری کرد. حضرت فرمود: برای این کار هرکس را دوست داری جمع کن. مروان بیرون شتافت و بنی هاشم و بنی امیه را به یک اندازه گرد آورد و در جمع آنان سخن گفت و موضوعی را که معاویه مطرح کرده بود برای حضرت تبیین کرد.
امام(ع) بعد از حمد و ثنای الهی بدو چنین پاسخ داد: آنچه را در مورد تعیین مهریه دختر عبدالله توسط پدرش عنوان کردی، (این را بدان) که ما از سنت رسول اکرم(ص) در مورد مهریه خانواده و دخترانش[۴۱] رو گردان نیستیم. در مورد پرداخت بدهی پدرش، سخن گفتی بگو ببینم از کی تاکنون زنان ما بدهی پدرانشان را پرداختهاند و نسبت به صلح و آشتی میان دو گروه، (باید بدانی که) ما به خاطر خدا و در راه رضای او با شما دشمنی داریم و برای دنیا هیچگاه با شما از در صلح و آشتی در نخواهیم آمد.. .
امام(ع) در پایان سخنانش فرمود: نظر ما بر این قرار گرفت که زینب را به ازدواج پسر عمویش قاسم فرزند محمد بن جعفر درآوریم و من او را به عقد وی درآورده و مزرعهای را که در مدینه دارم و معاویه حاضر شد در قبال آن ده هزار دینار بپردازد، مهریه وی قرار دادم. مروان طی نامهای به معاویه وی را از جریان بااطلاع ساخت، وقتی نامه به معاویه رسید گفت: «ما از آنان خواستگاری کردیم، دست رد بر سینه ما نهادند ولی آنها اگر از ما خواستگاری کرده بودند، آنها را پذیرا میشدیم[۴۲].[۴۳]
موضع امام در قبال معاویه و طرفدارانش
با معاویه در مدینه
به نقل خوارزمی، معاویه در مدینه با مشاهده ارج و احترام و پذیرایی مردم از امام حسن(ع) نگران شده و این موضوع برایش ناخوشایند آمد. از اینرو، ابو الأسود دوئلی و ضحاک بن قیس فهری را خواست و با آنان در مورد چگونگی عیبجویی از امام حسن(ع) به مشورت پرداخت، تا بدین وسیله به مقام و جایگاه حضرت اهانت روا داشته و در برابر دیدگان انبوه مردم از ارزش و اهمیت منزلت آن بزرگوار بکاهد، که ابو الأسود وی را از انجام این کار بر حذر داشت و بدو گفت: «البته تصمیم امیر المؤمنین برتر است، ولی من چنین کاری را به صلاح شما نمیدانم؛ زیرا امیر المؤمنین درباره او هرچه بگوید مردم آن را به حساب حسادت شما میگذارند و برای او احترام و عظمتی بیشتر قائل میشوند. ای امیر المؤمنین! (امام) حسن جوانی راستگو و حاضر جواب است و پاسخ گفتارت را به استواری میدهد و استخوان پایت را درهم میکوبد و نارواییهایت را آشکار میسازد، در این صورت سخنان تو به سود او تمام میشود و برایت زیان فراوانی همراه خواهد داشت، مگر اینکه در ادب او عیبی بیابی و یا در نژادش انحرافی پیدا کنی، اما او از چنین نقصهایی مبرّاست و به درستاندیشی و صراحت و رسایی سخن، میان عرب مشهور است، دارای تباری بزرگ و والاست و از عنصری پاک برخوردارست. بنابراین، بهتر است امیر المؤمنین دست به چنین کاری نزند».
ابو الأسود به درستی سخن گفت و معاویه را پند و اندرز داد؛ زیرا کدام عیب و نقص در امام وجود داشت که معاویه بخواهد وی را با آن مورد عیبجویی قرار دهد؟ امام(ع) به گفته قرآن حکیم از هرگونه پلیدی و عیب منزه بود. ولی ضحاک بن قیس نظریهای برعکس ابو الأسود به معاویه ارائه داد و او را در ناسزاگویی به امام و فخرفروشی بر او، تحریک کرد و به او گفت: «ای امیر المؤمنین! با امام حسن همانگونه که تصمیم گرفتهای عمل کن و حملهات را از او باز مدار؛ زیرا اگر او را آماج تیرهای گفتهات قرار دهی و به استواری بدو پاسخگویی، چونان شتر پیر و فرتوت خوار گشته و تسلیم تو خواهد شد».
معاویه نظر ضحاک را پسندید، با فرا رسیدن روز جمعه بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبرش، امیر المؤمنین پیشوای مسلمانان علی بن ابی طالب(ع) را به ناسزا یاد کرد و به عیبجویی او پرداخت و سپس گفت: «مردم! گروهی از قریش کودکانه میاندیشند، نابخرد و نادانند، زندگانی تیره و تاری دارند و تنگنای روزگار آزارشان میدهد، شیطان بر سرهایشان نشسته و زبانهایشان را به کار گرفته است.
شیطان در سینههایشان لانه کرده و تخم گذارده است و گلوگاهشان را گرفته، آنها را به خطاکاری واداشته است و کارهای زشت را در برابرشان زینت داده و در مسیر هدایت، کورشان ساخته است و به تجاوز و گناه و دشمنی و دروغ و بهتان راهنمایی کرده است. آنها با شیطان شریک و رفیقاند (و کسی که با شیطان همراه باشد، رفیق پلیدی برای خود برگزیده است) شیطان برای تربیت آنها بس است و خداوند بهترین یار و کمککار است».
امام حسن(ع) با شنیدن این سخنان بسان سیلی خروشان جهید و به افتراها و یاوهگوییهای معاویه پاسخ داد و فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، أَنَا ابْنُ نَبِيِّ اللَّهِ، أَنَا ابْنُ مَنْ جُعِلَتْ لَهُ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً، أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ، أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ، أَنَا ابْنُ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ، وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ، أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»؛ مردم! آنکس که مرا میشناسد، به خوبی میداند من کیستم و آنکه نشناخته خود را به او معرفی میکنم. من حسن بن علی بن ابی طالب، فرزند پیامبر خدا(ص) هستم، فرزند کسی که زمین برایش سجدهگاه و پاکیزه قرار داده شد. من فرزند مشعل فروزان الهیام، من فرزند پیامبر مژدهدهنده و بیمرسانم، من فرزند خاتم پیامبران، سرور مسلمانان و پیشوای پرواپیشگان و فرستاده پروردگار جهانیانم، من فرزند پیامبری هستم که به سوی جنّیان و انسانها برانگیخته شد، من فرزند کسیام که رحمت، برای جهانیان است.
سخنان امام مجتبی بر معاویه دشوار آمد و درصدد قطع سخن امام(ع) برآمد و گفت: «حسن! درباره خرما نیز سخن بگو».
امام(ع) در حین ایراد سخن فرمود: معاویه! به کوری چشمت، باد، خرما را بارور میسازد، به وسیله حرارت خورشید میپزد و آن را شب تازه و خوشبو میکند. آنگاه سخنانش را در معرفی خود پی گرفت و فرمود: «أَنَا ابْنُ مُسْتَجَابِ الدَّعْوَةِ، أَنَا ابْنُ الشَّفِيعِ الْمُطَاعِ، أَنَا ابْنُ أَوَّلِ مَنْ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ، وَ يَقْرَعُ بَابَ الْجَنَّةِ، وَ أَنَا ابْنُ مَنْ قَاتَلَتِ الْمَلَائِكَةُ مَعَهُ وَ لَمْ تُقَاتِلْ مَعَ نَبِيٍّ قَبْلَهُ، أَنَا ابْنُ مَنْ نُصِرَ عَلَى الْأَحْزَابِ، أَنَا ابْنُ مَنْ ذَلَّتْ لَهُ قُرَيْشٌ رَغْماً»؛ من فرزند کسیام که دعایش به درگاه خدا پذیرفته است، من فرزند کسیام که شفاعتش پذیرفته شده است، من فرزند نخستین کسی هستم که در قیامت سراز قبر برون میآورد و در بهشت را میکوبد. من فرزند کسی هستم که فرشتگان در رکابش جنگیدند و همراه هیچ پیامبری پیش از او نجنگیده بودند. من فرزند کسیام که بر تمام گروههای مخالف و دشمن پیروز گشت. من فرزند کسی هستم که قریش، ناگزیر به آئینش تن در داد.
معاویه از سخنان امام(ع) به خشم آمد و برجست و فریاد زد: «تو خود را برای دستیابی به خلافت میستایی». امام(ع) با بیان ویژگی کسی که شایستگی خلافت دارد بدو پاسخ داد: خلافت، شایسته کسی است که به کتاب خدا و روش پیامبر رفتار کند، نه آنکس که به مخالفت با کتاب خدا برخیزد و سنّت پیامبر را به تعطیلی بکشاند؛ زیرا چنین فردی به کسی میماند که به زور ملکی را به چنگ آورد و از آن بهره بگیرد و سپس از دستش برود و سنگینی جرمش به دوش وی باقی بماند. (در اینجا) غرور معاویه درهم شکست و با توسل به فریبکاری گفت: «حتی یک تن میان قریش نیست که از نعمتها و بخشندگی ما بهرهمند نباشد».
امام(ع) به او پاسخ داد و فرمود: آری، کسی که پس از خواری به وسیله او عزّت یافتی و ناچیز بودنت را به فراوانی رساندی. معاویه پرسید: حسن! منظورت از افرادی که میگویی کیانند؟ حضرت فرمود: کسانی که نمیخواهی آنها را بشناسی. آنگاه امام در معرفی خود به جامعه، سخنانش را ادامه داد و فرمود: «أَنَا ابْنُ مَنْ سَادَ قُرَيْشاً شَابّاً وَ كَهْلًا، أَنَا ابْنُ مَنْ سَادَ الْوَرَى كَرَماً وَ نُبْلًا، أَنَا ابْنُ مَنْ سَادَ أَهْلَ الدُّنْيَا بِالْجُودِ الصَّادِقِ، وَ الْفَرْعِ الْبَاسِقِ، وَ الْفَضْلِ السَّابِقِ، أَنَا ابْنُ مَنْ رِضَاهُ رِضَى اللَّهِ وَ سَخَطُهُ سَخَطُ اللَّهِ، فَهَلْ لَكَ أَنْ تُسَامِيَهُ يَا مُعَاوِيَةُ؟»؛ من فرزند کسیام که بر پیر و جوان قریش پیشوا بود و در کرامت بر همه مردم برتری داشت، آنکس که در راستی و بخشندگی سرآمد مردم جهان بود، شاخهای بارور به شمار میآمد و در برتریها بر دیگران پیشی داشت. من پسر آن کسی هستم که خشنودیاش، خشنودی خدا و خشمش، خشم خداست. ای معاویه! آیا تو خود را برتر از او میدانی؟ معاویه گفت: سخنت درست است، خیر، من به این پایه نمیرسم.
امام حسن(ع) فرمود: حق روشن است و باطل تاریک، آنکس که به حقگرایید پشیمان نگشت و باطلگرا به زیان افتاد و حقیقت را درستاندیشان میشناسند. معاویه طبق عادت حیلهگریاش گفت: روز خوش نبیند آنکس که به تو ناسزا گوید[۴۴].[۴۵]
در دمشق
تاریخنگاران در بیان اینکه امام حسن(ع) در دمشق بر معاویه وارد شده، همداستانند، ولی اختلافشان در این است که آیا حضور امام(ع) در آن سامان، یک بار اتفاق افتاده یا بیشتر. البته بر بحث و بررسی این مسأله سودی مترتب نیست آنچه مهم به نظر میرسد بررسی راز و رمز سفر آن حضرت به آن دیار است. از چشمانداز ما، هدف امام(ع) از این سفر جز نشر مکتب اهل بیت(ع) و پرده برداشتن از واقعیت امر امویان در برابر جامعهای که معاویه آن را به گمراهی کشانده و از راه صحیح بیرون برده بود، چیز دیگری نمیتوانست باشد. دلیل بر این معنا از موضعگیریهای امام(ع) و مناظراتی که با معاویه داشته، پیداست زیرا حضرت بدینوسیله وی را رسوا ساخت.
ولی دستهای که بر این باورند سفر امام(ع) برای گرفتن هدایای معاویه انجام شده از دیدگاه ما، به یکی از روایات جعلی استناد جستهاند که به هیچ وجه نمیتوان به آن استناد کرد؛ زیرا امام(ع) به عزت نفس و جوانمردی و عظمت معروف بود و از سویی، آن بزرگوار با دارا بودن زمینهای حاصلخیزی در مدینه که درآمد کلانی برای حضرت داشت، افزون بر آن، حقوقی که از ناحیه مسلمانان شایسته و نکوکار به آن حضرت میرسید، وی را از هدایای معاویه بینیاز میساخت.
به فرض اگر اموالی از طرف معاویه به آن حضرت میرسید، امام(ع) آن را برای خود و خانوادهاش هزینه نمیکرد. در روایت آمده که آن حضرت از آن اموال حتی به مقدار ارزش علفی که چهارپایان به دهان میگیرند، بر نمیداشت[۴۶].
امام موسی بن جعفر(ع) میفرماید: امام حسن و امام حسین(ع) هیچگاه جایزههای اهدایی معاویه پسر ابو سفیان را نمیپذیرفتند[۴۷]. معاویه که در مدت اقامت امام حسن(ع) در دمشق، شاهد روآوردن مردم به آن حضرت و پذیرایی از آن بزرگوار بود، دست به تشکیل مجالس مملوّ از عناصر مخالف و دشمنان اهل بیت(ع) نظیر: عمرو عاص، مغیرة بن شعبة، مروان حکم، ولید بن عقبة، زیاد بن ابیه و عبدالله بن زبیر، زد و آنان را به ناسزاگویی و اهانت به گل خوشبوی رسول خدا(ص) تحریک کرد تا او را از چشم مردم بیندازد و دردی را که از فرزند فاتح و قهرمان درهم شکننده بتهای قریش به دل داشت، بدینوسیله تسکین دهد. این اراذل و اوباش فرومایه، با سخنان تلخ و ناروا به ساحت مقدس امام مجتبی(ع) اهانت روا میداشتند. ولی امام(ع) با منطقی کوبنده و بیانی رسا به آنان پاسخ دندانشکن داده و آنها را به سکوت وا میداشت. امام(ع) در همه مناظراتش پیروز میگشت و دشمنان عاجز و ناتوانش، با خواری و شکست مواجه میشدند[۴۸].
نخستین مناظره
روزی معاویه رو به امام کرد و گفت: «حسن من از تو بهترم!» امام حسن(ع) فرمود: پسر هند، تو به چه دلیل از من بهتری؟ معاویه گفت: چون مردم اطراف من گرد آمدهاند و اطراف تو کسی نیست. امام(ع) به او فرمود: هیهات! ای پسر هند جگرخوار، از راه بسیار ناپسندی برای خود امتیاز تراشیدی. کسانی که اطراف تو گرد آمدهاند یا با علاقه به سویت آمدهاند یا با بیمیلی. آنانکه مطیع تواند، نافرمان خدا هستند و کسانی که مجبورند، به دستور کتاب خدا معذورند. من هرگز نمیگویم من از تو بهترم؛ زیرا در تو اصلا خیری نیست که من از تو فراتر باشم؛ زیرا خداوند همانگونه که مرا از پلیدیها پیراسته ساخته، تو را نیز از فضیلتها محروم ساخته است[۴۹].[۵۰]
مناظره دوم
در محفلی دیگر میان امام و معاویه مناظرهای صورت گرفت و شاید از هیجان انگیزترین گردهمائیهای امام(ع) بهشمار آید که تاریخ به بیان آن پرداخته است. در این مجلس چهار تن از ارکان نظام معاویه و ترویجگران جاهلیت وی نظیر: عمرو عاص، ولید بن عقبه بن ابی معیط، عتبة بن ابی سفیان، مغیرة بن شعبه، گرد آمده و از معاویه خواستند امام حسن(ع) را احضار کند تا وی را ناسزا گفته و او را مورد اهانت قرار دهند؛ زیرا گرد آمدن مردم پیرامون امام(ع) و بهرهگیری علم و دانش و احکام دین از آن حضرت، برای آنان ناخوشایند بود.
گفته میشود: معاویه حاضر نشد کسی را در پی امام(ع) بفرستد و به دوستانش گفت: «دست به این کار نزنید، به خدا سوگند! هرگاه نزد من آمد، از مقام و جایگاه او، و از رسواییام به دست وی بیمناک شدهام، و افزود: (امام) حسن، از همه بنی هاشم زبانآورتر است» ولی سرانجام او را واداشتند تا در پی امام بفرستد. معاویه گفت: اگر در پی او بفرستم، درباره او و شما به انصاف رفتار خواهم کرد.
عمرو عاص گفت: آیا بیم داری باطل او بر حق ما چیره شود؟ معاویه گفت: من در پی او فرستادم تا به او بگویم همه سخنانش را ابراز بدارد، ولی بدانید آنان اهل بیت رسول خدایند و کسی نمیتواند از آنان عیب جویی کند و ننگ و عار به آنان نمیچسبد. ولی او را با سخن خودش مورد هجوم قرار دهید و به وی بگویید: پدرت عثمان را کشت و از خلافت خلفای پیش از خود، خرسند نبود.
آنگاه معاویه کسی را نزد امام(ع) فرستاد و او را نزد خود فراخواند، وقتی امام(ع) حضور یافت معاویه وی را ارج و احترام نهاد و بدو عرضه داشت: من نمیخواستم تو را به این مجلس فراخوانم ولی این جمع حاضر مرا بدین کار واداشتند و اکنون من میان تو و آنها به انصاف رفتار خواهم کرد. ما تو را به این مجلس فراخواندیم تا ثابت نماییم که عثمان مظلومانه کشته شده و قاتل او پدر توست، بدانان پاسخ بده. از اینکه در این محل تنها هستی نگران مباش، میتوانی همه سخنانت را ابراز نمایی.
در آغاز عمرو عاص شروع به سخن کرد و امیر مؤمنان(ع) را شدیدا به باد دشنام و ناسزا گرفت و سپس به ناسزاگویی امام حسن(ع) پرداخت و تا میتوانست به وی اهانت روا داشت، از جمله گفت: «حسن! تو میپنداری خلافت به تو میرسد، تو که از عقل و اندیشه برخوردار نیستی، ما تو را به اینجا فرا خواندیم تا تو و پدرت را به باد فحش و ناسزا بگیریم...». سپس ولید بن عقبة به زشتی سخن گفت و از ریشه و تبار خود پرده برداشت و بنی هاشم را به ناسزا گرفت.
آنگاه عبتة بن ابی سفیان به سخن درآمد و حقد و کینهتوزی و فرومایگیاش را آشکار ساخت و گفت: «حسن! پدرت در قریش، بدترین مردم بود، خونشان را به زمین ریخت، رشته خویشاوندی آنها را برید، شمشیر و زبانش بلند بود، زندگان را میکشت و از مردگان نیز دست بر نمیداشت. امّا در مورد خلافتی که به آن دل بستهای، نه حق انتقاد از آن را داری و نه در میراث بردن از آن بر دیگران برتری داری».
پس از او مغیره بن شعبه سخن گفت و علی(ع) را دشنام داد و گفت: «به خدا سوگند! من علی را نه در برابر خیانتی عیبجویی میکنم و نه در داوری از کسی طرفداری کرده است، ولی او عثمان را کشته است» آنگاه سکوت کردند و امام(ع) لب به سخن گشود و فرمود: معاویه! اینان مرا دشنام ندادند، بلکه این تویی که مرا به باد ناسزا گرفتی؛ زیرا به فحش خو گرفتهای و بداندیش بودهای و همچنان بر اخلاق ناپسندت باقی هستی.
ظلم و ستمی که بر ما روا میداری به جهت دشمنی است که با رسول خدا و خاندانش داری. معاویه! اکنون پا سخت را بشنو و اطرافیانت نیز بشنوند. البته بدانید، من کمتر از آنچه در حق شما باید بگویم، سخن خواهم گفت.
امام حسن(ع) آنگاه به مقایسه جایگاه پدر بزرگوارش و موقعیت معاویه و پدر او پرداخت و فرمود: ای گروه! شما را به خدا سوگند میدهم! آیا پدرم (که امروز او را به ناسزا گرفتهاید) نخستین کسی نبود که ایمان آورد؟ و تو ای معاویه! و پدرت از کسانی بودید که پیامبر اکرم(ص) به خاطر تألیف قلوب رهایتان ساخت، در دل، کفر خود را نهان میداشتید و به اسلام تظاهر میکردید و مجذوب مال و منال بودید. آیا پدرم نبود که در جنگ بدر پرچم رسول خدا را بر دوش داشت و پرچم کفر در آن روز به دست معاویه و پدرش بود و آنگاه که پدرم در جنگ احد و احزاب با شما پنجه درافکند، پرچم پیامبر خدا را با خود داشت و پرچم شرک و کفر در دست تو و پدرت بود. خداوند در همه این نبردها پدرم را بر خصم زبون پیروز ساخت و حجتش را آشکار نمود و دین و آئینش را یاری داد و سخن او را به تصدیق آورد، و در همه این عرصهها از علی راضی و خرسند، و از تو و پدرت خشمگین بود».
امام مجتبی(ع) فضایل برجسته پدرش را برشمرد و به بیان احادیثی که از زبان رسول خدا(ص) درباره او وارد شده بود پرداخت و از عرصههای کارزاری که پدر ارجمندش دین را در آنها یاری و دشمنان را به خاک ذلّت نشاند، یاد کرد و سپس فرمود: معاویه! بهیاد داری روزی که پدرت در جنگ احزاب بر شتر سرخمویی سوار بود و مردم را بر ضد پیامبر تحریک میکرد و تو آن شتر را میراندی و برادرت عتبه که در اینجا حاضر است مهار آن را میکشید و رسول خدا(ص) با مشاهده شما فرمود: «خدایا! شخص سواره و سوقدهنده و مهارگیرنده را مورد لعنت خود قرار ده!» معاویه! به یاد داری زمانی که پیامبر(ص) تصمیم گرفت نامهای به بنی خزیمه بفرستد، در پی تو فرستاد و تو نیامدی و رسول خدا(ص) نفرینت نمود تا قیامت گرسنه بمانی و عرضه داشت: «خدایا! هیچگاه شکم او را سیر نگردان.
امام حسن(ع) پس از آن به بیان برخی رفتار ابو سفیان با پیامبر خدا(ص) و موارد هفتگانهای که رسول اکرم(ص) ابو سفیان را لعنت کرده بود، پرداخت و پس از پایان سخنانش در مورد معاویه، رو به عمرو عاص کرد و بدو فرمود: اما تو ای پسر نابغه[۵۱]، نسب تو بین پنج تن مشترک است و همه آنها ادعای پدری تو را داشتهاند و سرانجام عاص، پستترین و فرومایهترین فردشان به پدری تو برگزیده شد و همین پدر تو بود که گفت: من دشمن محمد بیدودمانم و خداوند این آیه را دربارهاش نازل کرد: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۵۲]. فرزند عاص! تو در همه معرکهها با جدّم رسول خدا(ص) جنگیدی و او را در مکه به تمسخر و استهزاء گرفتی و مورد اذیت و آزار قرار دادی و در حقش حیله و نیرنگ نمودی و از همه مردم بیشتر به تکذیبش پرداختی و با او دشمنی ورزیدی.
سپس به قصد دیدار با نجاشی به حبشه رفتی، تا جعفر بن ابی طالب و یارانش را از او باز ستانده و به مشرکان مکه تحویل دهی، ولی در این سفر که تیرت به سنگ خورد و خداوند تو را مأیوسانه بازگرداند و دروغت را آشکار کرد و حدّی را که قرار بود بر تو جاری شود به گردن رفیقت عمارة بن ولید انداختی و از او نزد نجاشی بدگویی کردی ولی خداوند تو و رفیقت را رسوا کرد. تو از همان دوران جاهلیت و نیز ظهور اسلام با بنی هاشم دشمنی میورزی. تو در عیبجویی از رسول خدا(ص) هفتاد بیت شعر اهانتآمیز گفتی و رسول اکرم(ص) فرمود: خدایا! من شعر نمیدانم و پیشه شاعری، شایسته من نیست. خدایا! در برابر هر حرفی از اشعارش، هزار بار او را لعنت کن. ولی آنچه درباره عثمان گفتی (بدان)! این تو بودی که در همهجا آتش فتنه را بر ضد او برافروختی، آنگاه به فلسطین گریختی و چون خبر مرگش به تو رسید گفتی من ابو عبدالله هستم و هر جراحتی را با سرانگشتم میشکافم و سپس خود را به دامان معاویه افکندی و دین خود را به دنیای او فروختی، ما نه تو را درباره دشمنیات نکوهش و نه در مورد دوستیات مؤاخذه میکنیم. به خدا سوگند! تو نه عثمان را در زنده بودنش یاری کردی و نه از مرگش خشمگین شدی... .
آنگاه رو به ولید کرد و فرمود: به خدا سوگند! تو را به دشمنی با علی سرزنش نمیکنم؛ زیرا او پدرت را در برابر دیدگان رسول خدا(ص) به هلاکت رساند و تو را به جرم شرابخوریات که در حالت مستی با مردم نمازگزاردی، هشتاد تازیانه زد. تو کسی هستی که خداوند در قرآن فاسقت نامید. و علی را مؤمن بهشمار آورد. آنگاه بر علی فخر فروختی... .
سپس امام متوجه عتبة پسر ابو سفیان شد و بدو فرمود: و تو ای عتبه! به خدا سوگند! نه خردی داری که به تو پاسخ گویم و نه فهمی داری که با تو گفتوگو نمایم، نه خیری در توست که به آن امیدی باشد و نه شری داری که از آن باید پرهیز کرد. عقل تو و عقل کنیزت به یک اندازه است. اگر علی را در برابر همگان دشنام دهی زیانی به او نمیرسد و اینکه مرا تهدید به قتل کردی اگر از چنین قدرتی برخورداری، چرا آن مرد لحیانی را که در بستر همسرت خوابیده بود، نکشتی؟.. چگونه تو را به دشمنی و کینهتوزی با علی، نکوهش کنم؟ که داییات ولید را در جنگ بدر به هلاکت رساند و در کشتن جدّت عتبه با حمزه همکاری کرد و تو را از برادرت حنظله جدا ساخت و آنها را یکجا از پای درآورد.
آنگاه رو به مغیره بن شعبه کرد و با وی چنین سخن گفت: ولی تو ای مغیره! شایستگی حضور و سخن گفتن در اینجا و نظیر آن را نداری.. به خدا سوگند!.. ناسزاگوییات برای ما ارزشی ندارد؛ زیرا حد زناکاری هنوز بر تو باقی است و عمر بر تو اجرای حدّ نکرد و خداوند او را بازخواست خواهد نمود. این تو بودی که از رسول خدا(ص) پرسیدی آیا مرد به زنی که میخواهد با او ازدواج کند میتواند نگاه کند؟ حضرت فرمود: اگر قصد زنا نداشته باشد، مانعی ندارد. بیان این شرط از ناحیه رسول خدا(ص) به این دلیل بود که به خوبی میدانست تو زناکاری. در اینکه با افتخار رسیدن به حکومت بر ما فخر میفروشی (توجه داشته باش) که خدای متعال فرمود: هرگاه بخواهیم مردم سرزمینی را نابود سازیم، تبهکاران را بر آن میگماریم و آنها با فسق و فجور خود شایسته عذاب میشوند و آنگاه سرنگونشان میسازیم.
پس از آن امام(ع) برخاست و عبایش را برگرفت تا از آنجا بیرون رود، عمرو عاص دامان حضرت را گرفت و به معاویه گفت: ای امیر المؤمنین! تو شاهد بودی که حسن چه نسبتی به من داد، از تو میخواهم بر او حد قذف جاری کنی. معاویه بدو گفت: رهایش کن، خدا جزای خیرت ندهد.. و عمرو دست از امام(ع) برداشت.
معاویه رو به اطرافیانش کرد و گفت: به شما نگفتم توان بحث و مناقشه با او را ندارید و شما را از دشنام به او باز داشتم ولی سخنم را نپذیرفتید، به خدا سوگند! خانهام را بر من تیره و تار نمودید، از پیشم بروید، خداوند به سبب بداندیشی شما و پذیرا نشدن نظر خیراندیشانه من، رسوایتان ساخت.
گفتوگوی بینظیر امام مجتبی(ع) که با وجود سعیمان بر اختصار، به شکلی طولانی آن را یادآور شدیم به پایان رسید. ما به بیان نکات اساسی که لازم میدانستیم آنها را در اختیار خوانندگان محترم قرار دهیم، پرداختیم تا با چهره واقعی دارودسته سلطهگری که با نادیده گرفتن کلیه ارزشهای اخلاقی راه شیطان را در پیش گرفتند، شناخته شود.
امام(ع) با این گفتوگو، با تزریق توان و قدرت جدیدی در نیروهای مخالف حکومت، تأثیر، بسزایی در آنها ایجاد نمود و از واقعیت مرار تباری که با تسلط حاکمانی از این قبیل، حکومت اسلامی را فرا گرفته بود، برای مسلمانان پرده برداشت، حکامی که از ریشه، دارای انحراف بوده و تحت تأثیر رسومات جاهلی خویش قرار داشتند و اسلام از دیدگاه آنان وسیله تسلط بر مردم و جبران کمبودهای شخصیتی تلقی میشد که بر ایشان مقدر شده بود زیرا بار سنگین ناخوشایند آن بیمانند تلقی میشد.
امام حسن(ع) با این کار ثابت کرد که همواره بر موضع استوار خویش که مبارزهاش با جاهلیت اموی را از آنجا آغاز کرده بود، باقی است. هرچند شرایط دشوار و رنجآورش او را واداشت، شمشیر در نیام کند و مرحله جنگ را پشتسر بنهد؛ زیرا امکان نداشت فریاد حقطلبانهای که گوش باطلگرایان را کر ساخته بود، میان انبوهی از یاوهگوییهای انحرافآمیز دشمنان به وادی نابودی سپرد.
بدینترتیب، امام(ع) در مسیر پیشبرد آئین الهی ـ که ادامه حرکت جدش پیامبر عظیم الشأن بود ـ گام برداشت و حفظ و حراست از اصول و مبانی اصیلی که رسالت الهی در خصوص آن آمده بود، بر عهده آن حضرت قرار داشت تا نام و یاد خدا در سراسر گیتی طنینافکن شود[۵۳].
سرنوشت مواد پیماننامه و شهادت امام حسن(ع)
پیمانشکنی معاویه
همانگونه که گذشت در نخستین بند قرارداد صلح آمده بود که امام(ع) خلافت را به معاویه واگذارد مشروط به اینکه طبق کتاب الهی و سنّت نبی اکرم و شیوه خلفای شایسته عمل نماید. امام(ع) با اینکه از ناحیه یاران وفادارش به شدت تحت فشار قرار داشت، بر سر پیمان خود باقی ماند در صورتی که اگر میخواست در تغییر و تبدیل شروط خود آزاد بود؛ زیرا واگذاری خلافت مشروط تلقی میشد و معاویه به هیچیک از شروطی که متعهد شده بود، وفا نکرد.
معاویه افزون بر اینکه به بند نخست قرارداد عمل نکرد در مورد بند دوم آنکه قرار بود خلافت پس از امام حسن در اختیار امام حسین قرار گیرد و معاویه حق جانشینی کسی را پس از خود نداشته باشد، همه مورخان اتفاقنظر دارند که معاویه نه تنها به این شرط وفا نکرد بلکه با جانشین نمودن پسرش یزید بعد از خود، در مقام نقض آن قرارداد برآمد[۵۴].
وفای به بند سوم پیماننامه صلح ـ که برداشته شدن ناسزاگویی به امام علی(ع) بهطور کلی، به ویژه در حضور امام حسن(ع) در آن قید شده بود ـ بر معاویه دشوار آمد؛ زیرا ناسزای به علی از نظر معاویه، رکنی اساسی بهشمار میرفت که با تکیه بر آن بتواند مردم را از بنی هاشم دور کند و در سفارشات و بخشنامههای خود به کار گزارانش بر این اصل تأکید کرده بود[۵۵].
در مورد اجرای بند چهارم قرارداد، گفته شده که: مردم بصره از انتقال خراج ابجر (دارابگرد) نزد امام حسن(ع) جلوگیری به عمل آورده و اظهار داشتند: این غنیمت تعلق به ما دارد[۵۶] و این کار به دستور معاویه انجام پذیرفت[۵۷].
در بند پنجم قرارداد صلح، با قید امنیت همگانی، به ویژه امنیت پیروان علی(ع) آمده بود که معاویه حق ندارد نسبت به وجود مقدس حسنین و خانوادههای آن دو بزرگوار، آشکار یا نهان، دست به توطئه بزند و غائلهای به وجود آورد.
تاریخنگاران درباره موضوع این بند قرارداد، سخنان فراوانی دارند که برخی به شرح حوادث ناگواری که شیعیان در زمان معاویه از حکام اموی دیدند، پرداخته و بعضی به امور شخصی و به آزار و شکنجه شخصیتهای ممتاز، و یاران امیر مؤمنان ارتباط دارد و برخی بیانگر خیانتهای معاویه به ویژه در قبال امام حسن و امام حسین میباشد[۵۸].
تاریخنگاران همه بر این معنا تأکید دارند که بندهای پنجگانه قرارداد صلح از ناحیه معاویه، هیچگاه به گونهای که متناسب با عهد و پیمانها و سوگندهایی که وی یاد کرده بود، رعایت نشد، ولی مسلمانان را بهطور عام و پیروان اهل بیت را به گونهای خاص، با بدعتها و اعمال زشت و ننگینی مورد تعرّض قرار داد، نخستین سر جدا شده در اسلام از شیعیان بود که به دستور معاویه در شهرها گردانده شد. نخستین فردی که در اسلام زنده به گور شد، از شیعیان بود که به فرمان معاویه صورت گرفت.
نخستین زنی که در اسلام زندانی شد از شیعیان بود و به دستور معاویه به زندان افکنده شد، نخستین مجموعه شهدا در اسلام که نخست به بند کشیده شده و سپس کشته شدند، از شیعیان بودند و به دستور معاویه به شهادت رسیدند. معاویه کلیه بندهای قرارداد را نادیده گرفت و سوگندهای شدید خود را شکست و عهد و پیمانهای محکمی که در عدم شکستن آنها با خدا عهد کرده بود، نقض نمود. کجای این خلافت را میتوان دینی نامید؟!
آخرین بند قرارداد که از همه دقیقتر و دارای حساسیت بیشتری بود، باقی ماند و اگر معاویه نسبت به این بند قرارداد تخطّی میکرد صریحا به مبارزه با قرآن برخاسته و مستقیما با رسول خدا(ص) اعلان جنگ میکرد. از اینرو، بر این قضیه هشت سال صبر و تحمل کرد و پس از لبریز شدن جام صبرش، ماهیت امویاش که حقیقتا او را فرزند ابو سفیان قلمداد میکرد، وی را تحریک کرد و دست به جنایتی زد که مردم را در مورد جنایات قبل از آن به فراموشی واداشت. این عمل ننگین نخستین خواری و ذلت وارد بر عرب به شمار آمده، و طبیعتا دورترین بند قرارداد از خیانتی تلقی میشد خیانتی که شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر آن، این بند را شایستهتر به رعایت میساخت. این عمل پس از خلع سلاح و ملتزم ساختن دشمن جهت وفای به عهد، شرارتبارترین جنایتی بود که در تاریخ سراسر جرم معاویه، انجام پذیرفت[۵۹].
توطئه معاویه بر ضد امام(ع)
معاویه کوشیده بود خلافت را سلطنتی فسادانگیز قرار داده و میان فرزندانش به میراث نهد. وی تمام تلاش خود را به کار گرفت و اموال هنگفتی را در این راستا هزینه کرد ولی احساس کرد به خواستهاش نخواهد رسید؛ زیرا حسن بن علی(ع) در قید حیات بوده و مسلمانان در انتظار حکومت دادگر و الطاف گسترده اویند از اینرو، تصمیم به ترور امام مجتبی(ع) گرفت، به همان ترتیبی که قبلا مالک اشتر، سعد بن ابیوقاص و دیگران را از سر راه برداشته بود.
معاویه در زمان حضور امام(ع) در دمشق، چندین بار زهر کشندهای نزد حضرت فرستاد ولی به خواستهاش نرسید تا اینکه طی نامهای به پادشاه روم با[اصرار و پافشاری از او زهر کشندهای درخواست کرد. پادشاه روم از فرستادن چنین زهری خودداری کرد ولی زمانی که معاویه به او فهماند، قصد دارد فردی را که در سرزمین تهامه برای درهمشکستن ارکان شرک و کفر و جاهلیت، دست به شورش زده و پادشاه اهل کتاب را تهدید کرده، به قتل برساند، توانست به آن زهر کشنده دست یابد. بدینسان، جنایتی که پدر به آن دست یازید، سبب شد که روح الگوپذیری را در جاهطلبی پسر برانگیزد تا هر دو در اجرای بزرگترین جنایت تاریخ اسلام، یعنی به شهادت رساندن دو سالار جوانان اهل بهشت، تشریک مساعی و در قطع «تنها واسطه» نسل رسول خدا(ص)، با یکدیگر همکاری داشته باشند. جنایت به این معنا مستقیما به نابودی کشاندن حیات و زندگی رسول خدا(ص) با امتداد تاریخیاش بهشمار میآمد.
آری؛ هر دو قاتل ـ با این همه فجایع ـ به مقام خلافت مسلمانان دست یافتند!!! وای به اسلام، اگر خلفای آن از این قماش باشند!!! زیرکی ادعایی معاویه شیوهای را در قتل و کشتار برای او پسندیده جلوه داد که پسرش یزید بدان دست نیافت. او «جوانی مغرور» و آن یکی «فردی زیرک و کارآزموده» بود!!! اگر ابو سفیان تا دوران این دو فرزندش زنده مانده بود، اطمینان مییافت که آنها نقشی را که وی در آرزوی آن برای بنی امیه بود به خوبی اجرا کردهاند[۶۰].
کیفیت شهادت امام حسن(ع)
معاویه از مروان حکم خواست تا جعده دختر اشعث بن قیس کندی ـ یکی از همسران امام را در «ماء رومه»[۶۱] به خوراندن زهر آغشته با عسل به امام مجتبی(ع) وادارد که اگر امام در اثر این زهر از دنیا رفت، جعده را به ازدواج یزید درآورد و یکصد هزار درهم بدو پیشکش دهد. جعده از آن جهت که دختر اشعث بن قیس ـ منافق معروفی که بین دو بار اسلام آوردن خود، به ارتداد کشیده شد، از نظر روحی نزدیکترین فردی بود که پذیرای چنین معامله شومی شد.
امام صادق(ع) فرمود: اشعث بن قیس در ریختن خون امیر المؤمنین شرکت داشت و دخترش جعده به امام حسن(ع) زهر خورانید و پسرش محمد در ریختن خون حسین(ع) شرکت جست[۶۲]. بدینترتیب، معاویه به خواستهاش رسید و امام حسن(ع) روز پنجشنبه ۲۸ صفر سال ۴۹ یا ۵۰ هجری در مدینه به شهادت رسید.
معاویه با انجام این عمل ننگین، سرنوشت امتی را تغییر داد و مسلمانان را در گردابی از بلا و مصیبت غرق ساخت و خود و فرزندانش را در انتقامجویی و جنگ ستیزها و کودتاها غوطهور ساخت و بدینسان، قرارداد صلح را تا آخرین سطرش زیرپا نهاد.
امام حسن(ع) در آستانه شهادت فرمود: عسلی که معاویه به من خورانید، کارگر افتاد و او به آرزویش رسید. به خدا سوگند! نه به وعدههایش عمل کرد، و نه در گفتارش صادق بود[۶۳].
پیک مروان به معاویه رسید و اجرای طرح مسمومیت امام را به وی اطلاع داد. معاویه از شنیدن خبر شهادت امام حسن(ع) نتوانست از ابراز شادی خودداری کند وی در کاخ سبزش به سر میبرد با شنیدن این خبر تکبیر گفت و کاخنشینان نیز همراه با وی تکبیر سردادند و مردمی که در مسجد حضور داشتند، نیز با شنیدن صدای تکبیر کاخنشینان تکبیر گفتند، در همین اثناء فاخته دختر قرظه بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف (همسر معاویه) از پنجره اتاقش به درون کاخ نگریست و به معاویه گفت: امیر المؤمنین! خدا تو را شاد گرداند چه شده که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجی، معاویه گفت: خبر کشته شدن حسن بن علی را شنیدهام. فاخته با شنیدن این سخن، کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۶۴] را بر زبان آورد و سپس به گریه افتاد و گفت: سالار مسلمانان و فرزند دخت گرامی رسول خدا(ص) به شهادت رسید[۶۵].
در مورد سوءقصد معاویه به وجود مقدس امام حسن(ع) به وسیله زهر به عنوان یکی از روشنترین رخدادهای تاریخی، مطالب فراوانی وجود دارد[۶۶].[۶۷]
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۶، ص۸۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۶؛ تاریخ ابن اثیر، ج۳، ص۱۷۰.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۵۶- ۵۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۶۸.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸- ۳۹.
- ↑ پل منبج، نام شهری قدیمی است که فاصله میان آن و حلب دو روز راه است.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۷۱.
- ↑ صلح امام حسن، ص۶۵، دار الغدیر للطباعة و النشر- بیروت چاپ ۱۹۷۳.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۷۳.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۹- ۲۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۷۶.
- ↑ صلح امام حسن، ص۷۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۷۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۸۰.
- ↑ منطقهای در نزدیکی«آوانا» در ساحل رودخانه دجیل که در سال ۷۲ هجری نبرد بین عبد الملک مروان و مصعب بن زبیر در آنجا رخ داد.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۴۲.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۵.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۸۱.
- ↑ اعیان الشّیعه، ج۴، ص۲۲.
- ↑ اعیان الشّیعه، ج۴، ص۲۲.
- ↑ اعیان الشّیعه، ج۴، ص۲۲.
- ↑ صلح امام حسن، ص۸۰.
- ↑ صلح امام حسن، ص۸۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱.
- ↑ تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۸۴.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ این اصطلاح برای دعوت مردم به اجتماع و گردهمایی بزرگ، اعلان میشد.
- ↑ ارشاد، ص۱۹۰.
- ↑ ینابیع الموده، ص۲۹۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۹۱.
- ↑ ارشاد، ص۱۹۰- ۱۹۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۹۳.
- ↑ سنت رسول اکرم(ص) در مورد مهریه همسران و دخترانش چهارصد درهم بوده است.
- ↑ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۲۴.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۳۰.
- ↑ به حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۹۷ به نقل از خوارزمی مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۳۱.
- ↑ جامع الأسرار، نسخه خطی در کتابخانه عمومی کاشف الغطاء.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۳۰۳- ۳۰۴.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۳۶.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۳۰۶ به نقل از روضة الواعظین نیشابوری.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۳۷.
- ↑ زن بدکاره معروف عرب.
- ↑ «بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۳۸.
- ↑ صلح امام حسن، ص۱۴۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۵.
- ↑ صلح امام حسن، ص۱۵۴.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۲.
- ↑ به صلح امام حسن، ص۳۱۷ فصل وفای به شروط و حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۳۵۶-۴۲۳ مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۴۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۴۸.
- ↑ چاه آبی در نزدیکی مدینه.
- ↑ صلح امام حسن، ص۳۶۵.
- ↑ مسعودی بهامش ابن اثیر، ج۶، ص۵۵.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ صلح امام حسن، ص۳۶۵- ۳۶۶.
- ↑ در این خصوص به طبقات ابن سعد، مقاتل الطالبیین، مستدرک حاکم، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۷؛ تذکرة الخواص، ص۲۲۲؛ استیعاب، ج۴۱، ص۳۷ که همه منابع غیر شیعیاند، مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۵۰.